نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد میکند» نوشته رضا شفیعیان به کارگردانی شهابالدین حسینپور در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفته است.در این نمایش که کاندیدای چهار جایزه از جشنوارهی تئاتر جوان ایرانی است، بازیگرانی چون فربد فرهنگ، مهدی فریضه، رضا شفعیان، شهروز شبستری، صفورا کاظمپور، الهه شهپرست، شهابالدین حسینپور، آرش عزیزی، علیرضا نوشادی، متین اسماعیلی و طهمورث امیری ایفای نقش میکنند. به بهانهی این نمایش هومن نیکفرد با گروه پارکینگ پیرامون ممیزی تئاتر ایران گفت و گو کرده است که در سه بخش منتشر میگردد. بخش سوم و پایانی این گفت و گو را میخوانیم:
گروه «پارکینگ»
- گفتگو با مهدی فریضه (نجیبزاده):
در مقام یک هنرمند، وضعیت سانسور را در تئاتر امروز ایران چهگونه میبینید؟
دیروز که گفتی قرار است راجع به سانسور حرف بزنیم، توی ماشین یاد شعری افتادم از محسن نامجو: بسی رنج بردیم در این سال سی/که فقط رنج برده باشیم، بابا مرسی، آقا مرسی، خانم مرسی...
حرفها و گلایههای من در مورد سانسور بسیار است. امسال در جشنوارهی دانشجویی من نقشی داشتم که حتماً از اتفاقی که موقع داوری افتاد خبر داری.
علیرضا نوشادی در صحبتهایش به آن اشارهای مختصر کرد.
بهجرأت میگویم که یکی از بهترین نقشهایی بود که میشد در تئاتر دید. چون واقعاً برای آن نقش زحمت کشیده بودم و متأسفانه در جشنواره با من برخورد زنندهای شد که فقط خودم میتوانم بگویم که چه اتفاقی برای من روی صحنه افتاد.
نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد میکند«
دقیقهی دوم یا سوم کار، داور جشنواره بهدلیل برداشت اشتباهش از میزانسن ما سالن را ترک کرد. و این آنقدر روی من تأثیر گذاشت که نتوانستم آنطور که باید، بازی کنم. اجرای چهارممان را هم لغو کردند. سوال من این است که اصلاً تئاتر که هدیهی گرانبهای غربیها به ما بود، چرا بهوجود آمد؟ من میگویم تئاتر برای نقد و اعتراض آمد. وقتی من نمیتوانم نقد کنم، خب تئاتر را برای چه میخواهم؟
مهدی جان، کاراکتر نجیبزاده یکی از واقعیتهای جامعهی ما و دیگر جوامع است. متأسفانه مردم ما نیز هنوز نتوانستهاند با اینگونه افراد کنار بیایند. به تیپی که خلق کردی و دیالوگهایی که بهکار میبری ممیزی خورد؟
بله. تقریباً پنجاه درصد ممیزیهایی که به سرآشپز اعمال شد مربوط به همین کاراکتر بود.
مشکلشان بیشتر با چهچیزی بود؟
شنیدم که میگفتند نجیبزاده بهلحاظ اخلاقی، مورد دارد. یعنی روی صحنه، بیادبی و بینزاکتی است. برایم واقعاً جای سؤال است. من موافق بیحرمتی نیستم. چون تماشاگر نمیآید اینجا توهین ببیند. اما نمیدانم کجای تیپ نجیبزاده بینزاکتی است.
آقای پارسایی سال ۸۶ در مصاحبهشان با شهروند امروز اذعان داشتند که نظارت بیشتر جنبهی کیفی دارد تا سانسور. و همینطور گفتند که: ما خارج از مبانی نظارت و ارزشیابی که برای صدور مجوز تدوین شده عمل نمیکنیم. درحالیکه ما شاهدیم نمایشها بعد از بازبینی باز هم ممیزی میخورند. و ایشان از مردم گفتند: مردم ممکن است خوششان نیاید و ما قبل از اینکه مردم بخواهند چیزی بگویند، این موضوعات را اصلاح میکنیم. چه نظری داری؟
اگر ده درصد بهلحاظ کیفی بازبینی کنند، نود درصد سانسور است. یکی از دوستان من یکسال درانتظار گودو را تمرین میکرد. در یک سوله و آکساسوارش یک چرخوفلک ششمتری بود. تمام میزانسناش روی چرخوفلک شکل میگرفت. بعد از یک سال تمرین کارش را حذف کردند. اصلاً مجال ارائه به آن ندادند. درحالی که هنر یعنی ارائه. اگر قرار باشد من هنرم را ارائه ندهم، خب اصلاً کار نمیکنم.
خبر دارید که این متن در حال حاضر در مملکت ممنوع است؟ چون میگویند برمیگردد به یکسری مسایل اعتقادی، که بهنظر من اصلاً به اعتقادات ما ربطی ندارد. یعنی ما بهترین متن ساموئل بکت را که دارای تمامی المانهای ابسورد است، نمیتوانیم کار کنیم. گالیله را نیز بههمان دلایلی که گفتم نمیتوانیم کار کنیم. آقای سمندریان سالهاست که میخواهند گالیله را کار کنند، اما نمیتوانند.
در جشنوارهی دانشگاهی امسال که اسم بینالمللی بر آن گذاشتهاند، در مورد کاری از فرانسه که در تالار مولوی اجرا رفت، یک ساعت قبل از اجرا صحنهای را که پسری نقاشی میکشد و دختری هم یک سری حرکات موزون انجام میدهد ممیزی کردند. دقیقاً همان صحنه را دختر مینشیند و گریه میکند. مفهوم را کلاً تغییر دادند. کار عراق که دوستانم میگفتند لیاقت جایزه داشته، داوران محترم همان بلایی را که سر من آوردند سر کار عراق هم آوردند. در صحنه کلاهگیس سر بازیگر بوده و اینها فکر کردهاند موی خودش است. نور که رفته کارگردان نگذاشته کار به رورانس برسد، به صحنه آمده و به بازیگرش گفته کلاهگیسات را بردار اینها ببینند که موی خودت نیست!
اینهمه جشنوارهی ریز و درشت تئاتری واقعاً چهثمرهای برای ما داشته است؟
شما به تماشای چهار یا پنج جشنواره پشتسرهم بنشین. یکنفر که متن کار میکند، یک نمایشنامه را با چند اسم مختلف به چند جشنواره ارائه میدهد. یعنی متوجه نمیشوند؟ چرا، ولی به دلایل خودشان از آن میگذرند. این یکی از دلایلش است. کیفیت که اصلاً وجود ندارد. شما همین الآن میتوانی به تئاتر شهر بروی و کیفیت کارها را ببینی. به نظر من ممیزی با ما کاری کرده است که قبل از سانسور شدن خودمان را سانسور میکنیم. گویا دیگر عادت کردهایم.
دلیل اینکه کار بازبینی میشود و داور باز هم ممیزی بر آن اعمال میکند چیست؟
من نمیدانم کسی که داورها و بازبینها را انتخاب میکند و چیدمانشان را تعیین میکند چه کسی است. بازبینها و داوران هیچ ربطی به هم ندارند. گاهی طوری این افراد را انتخاب میکنند که سطح سواد داور بسیار پایینتر است از بازبین و نگاه این آدمها و تعلق خاطرشان به تئاتر هیچ ربطی به هم ندارد. کسی که اینها را کستینگ میکند کیست؟ مثل این است که مهدی فریضه را بازبین بگذارند و حمید سمندریان را داور!
یک بزرگواری در مرکز هنرهای نمایشی، سالها بازبین ممیزی بود.جالب اینجا است که تا امضایش را نداشتی اجرا نمیدادند و تا نمیرفتی و نمیآوردیش ممیزی نمیکرد! همه میگفتند این شخص جملهای میگوید و من باورم نمیشد. تا اینکه خودم برایش بازبینی رفتم و این جمله را از خودش شنیدم: «یک کم میزانسنتان را گشاد کنید. چرا اینقدر دختر و پسر بههم نزدیکاند!» یعنی منظورش این است که اگر قرار است من با یک خانمی فیس تو فیس دیالوگ بگویم، یکی این سر صحنه بایستد و دیگری آن سر صحنه. این هم وضعیت بازبینهای ما.
گفتگو با فربد فرهنگ (میرغضب):
موضع من در مورد سانسور این است که سانسور لازم است و همه جا هم وجود دارد. در مورد دخالت سلیقه در سانسور هم باید بگویم که یکچیز غیرقابل انکار است. در مورد هنر حرف میزنیم نه ریاضی.
البته این به برداشت شما از سانسور بستگی دارد. سانسور در کشورهای اروپایی بهشکل کاملاً سامانیافته و براساس قوانین سازمانی انجام میشود، برای مثال بیبیافسی (هیئت ردهبندی فیلم انگلستان) به این دلیل وجود دارد که مثلاً یکسری فیلمها افراد را به تبهکاری دعوت میکنند. اما در ایران ما همهنوع مخاطب داریم و همهی آثار باید برای مخاطبی باشد که از نظر شورای ممیزی بدبینترین مخاطب است. یعنی از کوچکترین نکته هم برداشت بد میکند و ترغیب میشود به انجام خیلی کارها.
خب، خودت هم میگویی ایران. پس باید از قانون سانسور ایران تبعیت کرد. اگر در آمریکا بودیم از قانون سانسور آمریکا تبعیت میکردیم. حالا این قانون چه نوشته شده باشد چه نانوشته، شما مجبوری تبعیت کنی. اگر یک گروهی قدرت دستشان است، پس حقشان اعمال قدرت است. میتوانند به من بگویند این را بگو و آن را نه.
پس مخاطب این وسط چه میشود؟
مخاطب برای لذت به تماشای تئاتر مینشیند. شما آمار بگیرید از تماشاچیها. شاید دو یا سه نفر برای یافتن پاسخی به تئاتر بیایند. بقیه برای لذت بردن میآیند. وقتی تئاتری دو سانس در شب اجرا میشود و تماشاچی بعد از دیدن کار از فرط خنده نمیتواند روی پاهایش بند شود و ده بار هم به دیدن آن کار میرود، این نیاز مخاطب را مشخص میکند. حال همان تماشاگر، شکار روباه دکتر علی رفیعی را که به نظر من شاهکار بود یک بار بیشتر نمیبیند. دلیلش این است که جذابیتش برای عموم به قدر یک کار کمیک نیست.
بسیاری از هنرمندان ما ماهها سر یک نمایش وقت میگذارند، زحمت میکشند و تمرین میکنند و کارشان بهراحتی هنگام بازبینی رد میشود.
این اتفاق برای دوست من هم افتاد. و آن شخص بسیار سرخورده شد و ناراحت. من میگویم او باید ببیند کجا دارد کار میکند و باید آمادگی هر نوع واکنشی را داشته باشد.
یعنی باید بپذیرد.
آمادگی داشته باشد و با آن کنار بیاید. کشورهای پیشرفته این دوران را پشت سر گذاشتهاند. شما به سابقهی مجلس، قانونگذاری و یا حتی هنر و تئاتر انگلیس نگاهی بیندازید و ببینید چه تغییراتی کردهاند و الآن در چه مرتبهای هستند.
سانسور ما هم فقط مختص به این چندسال نیست. اطلاع دارم که در زمان رضاشاه نویسندگانی مثل صادق هدایت برای فرار از سانسوری که آنموقع وجود داشته به متون تاریخی روی آورده بودند. که هدایت آنموقع مازیار و پروین دختر ساسان را با نگاهی به تاریخ ایران به نگارش در میآورد. و حتی قبل تر از آن. مشکل اینجاست که هیچکس قانونی برای ساماندهی آن وضع نکرده و همه بهنوعی ترجیح دادهاند با آن کنار بیایند.
مروژک نمایشنامهای دارد که فکر میکنم اسمش پلیس است. داستان شهری است که اصلاً خلافکار ندارد و زندانهایش خالیاند. دادگاهها و پلیسها همه بیکارند. تا اینکه قرار بر این میشود که از جایی بیایند برای بازدید. اینها میبینند که اینطور نمیشود! زندانشان اصلاً مفهومی ندارد. ما را که بیکاریم میاندازند بیرون. یک پاپوشی چیزی برای یک نفر درست میکنند و او را به زندان میاندازند تا اگر کسی برای بازدید آمد بگویند که ما داریم کار میکنیم.
یک جمعبندی کنید لطفاً.
من نمیتوانم پول این تئاتر را بگیرم و به اشخاصی که شرایط را برای من فراهم آوردهاند تا دیده بشوم، ناسزا بگویم. آدم خیلی خوب است با خودش و دیگران روراست باشد. شرافت داشته باشد.
گفتگو با شهابالدین حسینپور (سرپرست گروه، کارگردان، جمشید):
فارغ از همهی صحبتهایی که در مورد سانسور شده، مشکل، فرهنگ مملکت ماست. فرهنگ ما همانطور که قبلاً هم گفتم خلاصه میشود به نایب و فرحزاد و درکه و اینجور مکانها. من خیلی آدم وطنپرستی هستم و ایران را هم دوست دارم اما نمیتوانم این را بپذیرم که آقایان بوق و کرنا میکنند ما متمدن و با فرهنگایم. دقیقاً خلاف اینرا ثابت کردهاند.
اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»
فرهنگ ما فرهنگ کلی ایران نیست. فرهنگ قومی است. فردی میآید که مثلاً میتواند این فرهنگ را بپذیرد و آن را قبول میکند و بین بقیه ترویج میدهد. و بعد شخصی میآید که نمیتواند این فرهنگ را بپذیرد و میرود سراغ فرهنگی دیگر. و میتوان این را به تئاتر هم ربط داد. ما در بستری تئاتر کار میکنیم که فرهنگ آن، دست آدمهایی است که هیچ چارهای هم ندارند. یعنی باید با فرهنگ مسئولانی بسازیم که فرهنگشان با قشر مردم عادی مغایرت دارد. بههمین دلیل هم سانسور، آن هم به این شکل به وجود میآید.
منظورتان این است که مسئولان ممیزی ما افراد متخصصی نیستند.
مثلاً شخصی که لیسانس تربیت بدنی دارد و حالا چهار، پنجسالی هم هست که تئاتر کار میکند، نمیتواند مسئول شود. کسی باید مدیریت کند که هم تحصیلات آکادمیک و هم تجربهاش را داشته باشد. باید خودش سختی کشیده باشد که یک میزانسنی که بابتش زحمت کشیده شده را به این راحتی درنیاورد و درک کند که زحمت کشیدن یعنی چه.
«سرآشپز...» ممیزیهای بسیاری خورد. دلیلش چه بود؟ آیا پیامی داشتید که بهضرر جامعه بود؟
استاد سمندریان تئاتری را که تأثیرگذار نباشد تئاتر نمیدانند. پس ما کار میکنیم که چه خوب یا چه بد یک تأثیری در مخاطبمان بگذاریم. «سرآشپز...» حرف برای گفتن دارد، حرف یا پیامی هم نیست که جامعه را به مخاطره بکشاند. یک نقد اجتماعی است که علت سانسور شدنش را خودت بهتر میدانی.
اگر شهابالدین حسینپور خودش بهتنهایی گروهش را ساپورت کند و برای اجرا سالن هم داشته باشد، میتواند آنچیز را که میخواهد بدون ممیزی اجرای کند؟
چیزی که میگویی شاید کمی بتواند تأثیر داشته باشد. یک همچین نمایشی در بخش خصوصی اجرا رفت، به نام «خنکای ختم خاطره» نوشتهی حمیدرضا آذرنگ، به کارگردانی نیما دهقان و با بازی فوقالعادهی علی سرابی و هنگامه قاضیانی که شاید در سال گذشته بهترین کاری بود که من تماشا کردم. این نمایش در مورد دفاع مقدس بود که در ایرانشهر بدون کمک مرکز هنرهای نمایشی اجرا رفت، کاملاً خصوصی. کسی فکرش را نمیکرد یکنفر بتواند این نگاه را به جنگ داشته باشد.
در جشنوارهی دفاع مقدس، در اهواز اجرا شد. اجرای دوم، به سالن آمدند، برق را قطع کردند و تماشاگران را به بیرون هدایت کردند. اینجا خصوصی هم کار کنی بهجای یکنفر دیگر خودت مسئول صحبتهایی که میکنی هستی، اما معلوم نیست بعد از آن چه اتفاقی برایت بیافتد. ممیزی در کشور ما باید به عنوان یک ضعف بررسی شود. ممیزی در همهی بخشهای تئاتر وجود دارد: در تئاتر دانشگاهی، کلاسهای تئاتری و ...
خب بیایید جمعبندی کنیم، فکر میکنید چاره چیست؟
من وقتی به راه چاره فکر میکنم شاید چند مورد هم بیابم، اما تا انتهای آن راه نرفته خسته میشوم و ترجیح میدهم پذیرش بگیرم و به یک دانشگاه و یا یک کشور دیگر بروم و تئاتر کار کنم! اما از نظر من چاره این است که نه تنها قشر تئاتری، بلکه قشر هنرمند که تعداد کمی هم نیستند، با هم همبستگی داشته باشند تا فرهنگ، هنر و آگاهی را که برای انسانها یک أمر واجب است بین مردم جا بیاندازند.
قشر هنرمند هم باید در بحثهای اجتماعی شرکت کنند. ما باید در مجلس نمایندهی هنر داشته باشیم. باید یک ایدئولوژی درست و حسابی داشت که ممکن است بسیار هم زمان ببرد. مسئولان هنری ما باید هنری باشند، دید مردم هم باید نسبت به هنر و تئاتر تغییر کند.
گفتگو با الهه شهپرست (شهرناز):
من اول یک مقدمه بگویم و بعد راجعبه ممیزی در تئاتر صحبت کنیم.
کسانی که وارد دانشگاه میشوند و تئاتر میخوانند، انتظار دارند که یک اتفاق بزرگ برایشان بیافتد.
منظورتان از اتفاق بزرگ چیست؟
یعنی اینکه صفر بیایند و صد بروند و هنوز پایاننامه ارائه نداده، تئاتر شهر اجرا بروند. منظور این است که توقع زیادی از دانشگاه دارند. کاری با این ندارم که فقط در ایران به این صورت است یا هرجای دیگر. اما میگویم ما وقتی مملکتمان را دوست داریم و با اینکه بسیار موقعیتها پیش میآید تا خارج از ایران زندگی و کار کنیم، باید با یکسری چیزها کنار بیاییم. شخصی که کارش در بازبینی رد میشود، بهجای افسردهشدن و خانهنشینی باید با این کنار بیاید. اینجا همانطور که خودتان هم میدانید با هنر برخورد سلیقهای میشود. هنر دودوتای ریاضی نیست که بشود چهار تا.
پس شما هم با سانسور و ممیزی کنار آمدید؟
ببینید، من هم از بسیاری سیاستهای اعمالشده و مدیریتها ناراضیام. همینطور بهلحاظ دیدگاهی و اعتقادی با یکسری مسایل مخالفم. منتهای مراتب، از این نکته نباید غافل شد که همهچیز آنقدر سیاه نیست. هیچوقت، همهی یک حکومت بد نیست. بالاخره خوبیهایی هم دارد. ما نمیتوانیم دائم از بدیها بگوییم. پس امکاناتی که - هرچند کم - به ما میدهند چه؟ من نمیگویم که کاملاً به این قضایا تن دادهام و طبق نظر و سلیقهی آنها کار میکنم. بالاخره یک بازیگر نسبت به یک کارگردان، کمتر با اینجور چیزها درگیر است. مثالی میزنم تا بیشتر متوجه شوید.
اجرای نمایش «سرآشپز پیشنهاد میکند»
من سال ۸۸ «بزرگراه» را برای شکوفه ماسوری بازی کردم که در سالن اصلی مولوی اجرا رفت. ده ماه بعد از آن که حالا چندماه قبلتر هم تمرین کرده بودیم، به من لیسانسهی تئاتر که تجربهای هم کموبیش داشتم و قرارداد تیپی که بسته بودم، صدوپنجاههزارتومان دادند که پنجدرصد مالیات هم از آن کم کردند، یعنی شد صدوچهلودوهزاروپانصد تومان. شما فکر میکنید پسرهای دانشجوی تئاتر چطور با این قضیه کنار میآیند؟ چطور با این دستمزدهای کم، که تازه اگر اجرا بروند و بگیرند، میتوانند خرج زندگیشان را درآورند؟
حرفتان کاملاً درست است و موضوعی را که مطرح کردید خود یک مجال دیگر میطلبد. میخواهم بدانم در مقام هنرمند، سانسور و وضعیت فعلی تئاتر دغدغهتان هست یا نه؟
صد درصد. یک قسمت سانسور بسیار منرا ناراحت میکند و آن هم، کوتاهکردن زبان بچههای تئاتر است. یعنی منِ یک بازیگر حقدارم در مملکتم از اوضاع و شرایط بد سیاسی انتقاد کنم. آزادی برای من برداشتن این شال از سرم نیست بلکه معنای دیگری دارد.
فکر میکنم دلیل برخوردها بهاین شدت، برداشت اشتباه مدیران ما از انتقاد است که آنرا ابتذال معنی میکنند!
یک نویسنده میآید و از فساد اخلاقی در اجتماع مینویسد، بسیاری نخوانده، کتاب را میبندند. خب اینهم یکجور سطحینگریست. باید صبر کرد و دید ته آن چه اتفاقی قرار است بیافتد و چه پیامی قرار است منتقل شود. این نوع سطحینگری من را اذیت میکند. و مطمئناً به فرهنگمان هم ضربه میزند. مثل این میماند که یکنفر فرش را جارو بزند و تمام آشغالها را زیر فرش بریزد. خب بالاخره یکروزی این آشغالها زیاد میشوند و خودشان را نشان میدهند.
بخش پیشین
• من امشب باید خودم را سانسور کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر