آیدا قجر
جرس: رسانه ها، رضا معینی را به عنوان مسئول میز ایران، افغانستان و تاجیکستان در سازمان خبرنگاران بدون مرز می شناسند؛ اما این گفتگو ربطی به جایگاه حقوقی او ندارد. در این مصاحبه در برابر یک فعال سیاسی دهه نخست انقلاب نشسته ایم که در همین دهه، سیزده عضو از خانواده و اقوام خود را از دست داده است؛ تعدادی در زندان، اعدام شدند و تعدادی دیگر ترور و اکثر آنها زندانی سیاسی در دوران شاه بودند مثل برادرانش عزت الله و بهروز معینی و داماد و پسرعمه اش... اما او با این همه رنج، می گوید که در فاجعه 67 به دنبال عدالت و دادخواهی می گردد نه انتقام؛ او معتقد است باید از آن سالها سخن گفت تا تکرار نشوند زیرا "سکوت، مادر فراموشی است".
این گفتگو در حالی انجام می شود که چندی پیش و مطابق سنتی بیست و یک ساله، بستگان عده ای از زندانیان سیاسی اعدام شده در تابستان و پائیز ۱۳۶۷ به گورستان خاوران در نزدیکی تهران رفتند. اما ماموران حکومتی از سوگواری آنها جلوگیری کردند.
آن اعدام شدگان که بخشی از آنها عضو سازمان مجاهدین خلق بودند و بخشی، عضو دیگر تشکل های مذهبی یا چپ بودند، در زمان اعدام اکثراً حکم حبس خود را می گذراندند و برخی حتی بعد از سپری شدن دوران محکومیت خود هنوز در زندان بودند.
آیت الله منتظری در خاطرات خود شمار این اعدام ها را رقمی میان ۲۸۰۰ تا ۳۸۰۰ برآورد می کند. اما مدافعان حقوق بشر آن را نزدیک به ۵ هزار نفر اعلام کرده اند.
به روایت تاریخ، اين اعدام ها درست بعد از درگيرى نظامى حكومت و نيروهاى مجاهدين در ۳۰ كيلومترى شهر كرمانشاه شروع شد؛ همان درگيرى تابستان 67 كه مجاهدين با حمایت عراق و در پایان جنگ هشت ساله، آغازش کردند و آن را عمليات «فروغ جاويدان» خواندند و جمهورى اسلامى آن را عمليات «مرصاد» نامید. پس از آن، حكومت كه تصميم به اعدام زندانيان سياسى گرفت اول از اعدام اعضاى زندانى مجاهدين خلق شروع كرد و آن گاه به اعدام زندانيان چپگرا و سایر تشکل های اپوزیسیون پرداخت.
ما نیز گفتگو با رضا معینی را از همین نقطه آغاز می کنیم:
برخی از مسئولان جمهوری اسلامی توجیه می کنند که علت اعدام های دهه شصت، عملیات مجاهدین خلق علیه ایران و همکاری شان با صدام بود اما پس از آن می بینیم که در شهریور ماه به سراغ اعدام سایر گروههای سیاسی هم می روند شما آن توجیه و این روند که به شهریورماه کشیده شد را چگونه تحلیل می کنید؟
در هر واقعه ی بزرگ فاجعه آمیزی مثل کشتار جمعی زندانیان در ایران و در قبل، از جنگهای صلیبی تا امروز همواره جنگ و دشمن خارجی و همکاری با دشمنان خارجی بهانه ای برای سبعیت و خشونت و سرکوب بوده است.
در تجربه های کشتار راواندا، کشتار کنگو، لیبریا، افغانستان و جنگهای جهانی با کشاندنش به مرزهای داخلی، عملا هر آن کسی را که مخالف است دشمن می شمارند. اعدامهای اوایل انقلاب هم اینطور بوده که اول همه سلطنت طلبان، عوامل استکبار جهانی اند، بعد این به بخشی از نیروهای مجاهدین و چپ رسید که به امپریالیسم آمریکا وابسته بودند و بعد یواش یواش تا به امروز که بدنه ی آن حکومت و مسئولین سابقش را هم به نیروهای خارجی ربط می دهند.
جهت گیری این جریان به طور مشخص، ایجاد رعب و وحشت و کشاندن جنگ به مرزهای داخلی و سپس تقسیم بندی گروه ها بر مبنایی که حکومت می خواهد سرکوب کند است.
در مورد مشخص سال 67، بر اساس اطلاعات و تحلیل ما، از سال 66 طرح اجرای قتل عام در دست مسئولین جمهوری اسلامی بود؛ یعنی تقسیم بندی ها از دی و بهمن ماه 66 آغاز می شود. واقعیت این است که در آن سالها فکر صلح و پایان دادن به جنگ مساله ی اصلی بود اما پایان جنگ برای جمهوری اسلامی عواقب سنگینی داشت.
دو مساله در سطح بین المللی در رابطه با جمهوری اسلامی مطرح بود؛ جنگ و نقض حقوق بشر.
اگر جنگ پایان می یافت برای بازسازی کشور نیاز به ارتباط با اروپا و دنیا داشتند، مشکل بعدی نقض فاحش حقوق بشر بود که چون از سال 63 به بعد جمهوری اسلامی پذیرش قوانین بین المللی را امضا کرده بود، همواره در کمیسیون حقوق بشر محکوم شده بود.
حل اینها الزامات پایان دادن به جنگ بود که مسئولین جمهوری اسلامی هم در این رابطه صحبت کرده بودند و آقای هاشمی رفسنجانی چندین مصاحبه دارند در روزنامه های کیهان و اطلاعات که به شکل مفصل در ارتباط با پایان دادن به جنگ در بهمن ماه 66 صحبت کرده اند.
کشوری که وقایع زندانهایش مسئله ی جهانی شده بود و اعمال وحشیانه و شکنجه انجام می داد و اینها همه در گزارشهای بین المللی طرح می شد و کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل همواره آن را محکوم می کرد و حتی اگر دولتهای اروپایی نیز می خواستند مردم اروپایی که خیلی نسبت به ایران ذهنیت بدی داشتند این را نمی پذیرفتند؛ بنابراین باید این مسائل حل می شد.
متأسفانه جمهوری اسلامی با پاک کردن صورت مساله، مساله را حل کرد و عملا قتل عام از پیش آماده شده بود. از زمان و مکانش نمی توان صحبت کرد که چگونه می خواستند این کار را بکنند اما دلایل متعددی هست که از پیش برنامه ریزی شده بود یعنی در اصل، قتل عمد محسوب می شود چون برای قتل عمد هم باید انگیزه داشت و هم مراحل را آماده کرد.
عملیات "فروغ جاویدان" عملا بهانه مشخصی به دست جمهوری اسلامی داد که این اقدام را انجام دهد.
از نظر حقوقی حتی بخشی از مجاهدینی که اسیر شده بودند در این حمله و مجموعا تعداد زیادی از اسرا نیز با استناد به مدارک زیادی که در دست هست، بدون محاکمه اعدام شدند بنابراین حمله مجاهدین و پیوستن آنها به صدام، بهانه ای برای اجرای آن طرح و استدلالی با پایه چوبین است.
به نظر شما آیا چنین فجایعی ریشه فکری و ایدئولوژیک دارند یا بی قانونی گروهی خاص در یک دولت محسوب می شود؟
به شکل مشخص اگر بخواهم بگویم ریشه ی ایدئولوژیک هم دارد اما بی قانونی، مسئله اصلی است.
حکومت ایدئولوژیک نمی شود که در چهارچوب ایدئولوژی خودش حرکت نکند یعنی یکی از خصلتهای جمهوری اسلامی همین ایدئولوژی است و اسلام از یک مذهب به یک ایدئولوژی و سیستم نظرات تبدیل شده است و مشخصاتی برای تبدیل نوع نگاه ایدئولوژیک به زندگی است.
این در گفته های مشخص آیت الله خمینی هم هست؛ وقتی ایشان می گفت باید همه ی شئون جامعه اسلامی شود، در این رابطه این تعریفی است از ایدئولوژی و ایدئولوژی کردن که به اسم اسلام در حکومت مذهبی پیش می رود و حکومتی که دولت در آن نقش عمده ای دارد و اساسا سازنده و ساختار اصلی حکومت است.
اما مساله بی قانونی، اصلی ترین مساله ایست که می توان در این رابطه به آن اتکا کرد البته در رابطه با قتلهای 67 اینها قانونی بوده زیرا فتواها از سوی آیت الله خمینی مطرح شده بود و در این رابطه به عنوان مرجعی که این فتوا را صادر کرده است قانون است.
اعدامهای بی رویه عملا یعنی غیرقانونی و فقط در رابطه با 67 نبوده؛ از همان فردای انقلاب، متاسفانه مجموعه ی نیروهایی که برای آزادی و دموکراسی و عدالت با ایدئولوژی و خط مشی های مختلف تلاش و مبارزه کرده بودند به این مساله بی توجه بودند و از همان فردای انقلاب و از زمان کشتار مسئولین نظام گذشته، این بی قانونی بود. دادگاهی تشکیل نشد و دادگاه های انقلاب به وجود آمدند و این دادگاه ها در اصلی ترین شکل خود دادگاه هایی غیر منصفانه با احکامی غیر عادلانه بود و عملا غیر قانونی بودند اما اساس این مجموعه ای که وجود داشت و تا امروز هم ادامه دارد مثل دادگاه های انقلاب می تواند از نگاه های مختلف بررسی شود.
به نظر من قانونیتی که قانونیت جمهوری اسلامی باشد هست؛ این نوع قانونیت می تواند که اینگونه باشد.
به طور مثال آقای لاجوردی پیرو ولایت فقیه و عمیقا معتقد و مسلمان چگونه اگر فرامین، قانونی بوده ایشان سرپیچی کرده و مگر کس دیگری آنجا نبوده بررسی کند؟ آقای ری شهری به عنوان وزیر اطلاعات چگونه سرپیچی کرده است؟ یا مسئولین سپاه پاسداران که در زندانها به شکل ویژه اقدامات خاص خودشان را می کردند.
مجموعه این حکومت، حکومتی خود سر است که قوانین خود را نیز زیر پا می گذارد.
حالا به لحاظ عاطفی، شما که خودتان جزو خانواده قربانیان هستید آیا فکر می کنید با اینهمه داغ، حتی در آینده، امکان صلح و بخشیدن وجود دارد؟
من فکر می کنم که دو مساله را باید از یکدیگر جدا کرد؛ ما به عنوان مجموعه ای از خانواده ها از دادخواهی حرف می زنیم؛ بخشش یک بحث اخلاقی است و دادخواهی حقوقی است.
واقعیت این است که در رابطه با جنایاتی که انجام شده عدالت باید برقرار شود و تعریف این عدالت به این شکل است که آمران و عاملان این جنایات باید محاکمه و مجازات شوند. آنچه در جامعه اهمیت دارد این عدالت است. نه بخشش یا فراموشی؛ آن موقع یک تصمیم فردی و اخلاقی است که آیا من ببخشم یا خیر.
نکته ی مهم به نظر من مساله ی دادخواهی است؛ نگاه من به مساله ی دادخواهی نگاهی انتقام گیرانه نیست، نگاه فردی نیست. به نظر من باید از مساله داغداری و فردی جلوتر رفت و به آینده نگاه کرد.
آنچه که می تواند ضرری را که به این خانواده ها وارد شده در طی سالهای طولانی، چه با از دست رفتن عزیزانشان و چه با مجموعه ی تبلیغات و فشارهایی که علیه آنها به وجود آمده است جبران کرد عدم به وجود آمدن شرایطی است که دوباره اینگونه جنایات بتوانند به وجود بیایند. مساله ی مرکزی دادخواهی اینست که دیگر هرگز چنین مباد.
به طور مشخص با دادخواهی موافقم, با محاکمه ی آمران و عاملان موافقم, با نقش مسئولیت پذیری همه ی مسئولان که در آن زمان وجود داشتند و هستند موافقم, باید در این رابطه صحبت کنند, عذرخواهی کنند اگر مجرم نیستند. و اگر اینگونه نگاهی داشته باشیم خود دادگاه و محاکمه، مساله ی اصلی و مرکزی دادخواهی هست اما همه ی آن نیست.
برای همین این دادخواهی باید در ایران صورت گیرد و علاوه بر این که عملا امکان اقدام بین المللی نیست از این ماجرا نباید بهره برداری سیاسی کرد و این یک مساله ی ملی است و باید دادخواهی ملی کرد.
ما باید به خودمان نگاه کنیم, حکومت مسئولیت خودش را دارد اما چرا جامعه سکوت کرد و پذیرفت؟
در واقع مبدا و مرکز سوال اینست که چرا جامعه ای که چند سال قبلش برای چند انسان کشته شده در میدان ژاله ،در سینما رکس ،با هر دلیل و تحلیلی آنچنان برانگیخته می شد و سوگواری می کرد، چگونه پذیرفت این همه انسان را بکشند و سکوت کند؟
محاکمه و مجازات جای خودش؛ اما اگر می خواهیم این جنایات دیگر در ایران تکرار نشود باید این سوال را بپرسیم.
یعنی امکان تکرار آن هنوز وجود دارد؟ اگر آری کدام تفکر در ایران می تواند چنین فاجعه ای را بازتولید کند؟
اگر آن دادخواهی انجام نشود همواره این امکان هست؛ ممکن است ابعادش با توجه به وضعیتی که در ایران بوجود آمده است به آن شکل نباشد که آنهم از اینها هرگونه اقدام اینچنینی بر می آید؛ یعنی وقتی می کشند و پنهان می کنند، وقتی قتل عام می شود و می گویند نشده است بنابراین امکان پذیر است.
این تفکر به نظر من همان تفکری است که از آغاز تا امروز بر مبنای "من بودن" و دیکتاتور منشانه بودن و به شکل مشخص تمامیت خواه بودن و فراموش کردن.
این فراموشی، امر عادی نیست و بازنویسی تاریخ بخشی از آن دادخواهی است که من اشاره کردم .
ما باید تاریخ خود را بشناسیم تا با آگاهی بتوانیم جلوی عواقب آنرا بگیریم ولی این تفکر هنوز حاکم است و این خطر متاسفانه وجود دارد و من به این خاطر می گویم دادخواهی، سیاسی نیست زیرا هر حکومت و گروه دیگر به قدرت برسند در جامعه ای که فراموشی، اصل می شود بدون شک تکرار می شود و تهدید می کند.
و شما با گذشت بیش از دو دهه، همواره پیگیر محاکمه و احقاق حق در این پرونده هستید...
بله؛ واقعیت این است که جنایت علیه بشریت از نظر حقوقی مشمول مرور زمان نمی شود. به شکل خاص هم اینگونه است و باید این گونه باشد و عدالت برقرار شود و با دادخواهی در چهارچوبی که ذکر شد پیگیری خانواده ها ادامه دارد و هر چند سالی که طول بکشد بچه های این کشته شدگان یا مثل ما برادر، خواهر یا همسر ادامه می دهند.
آنچه مهم است محاکمه برای انتقام جویی نیست بلکه تنها برای عبرت و درس گیری است. برای این که در تاریخ بگویند این اتفاق افتاد و عواملش محاکمه و مجازات شدند و دیگر چنین نخواهد شد و این نسل به نسل برود و تاریخ بازنویسی شود.
حقوق پایمال شده ی این خانواده ها و هویت اجتماعی شان باید به رسمیت شناخته شود.
سوال دیگر اینکه، نقش و تاثیر آیت الله منتظری در اعتراض به اعدام ها و کناره گیری از قدرت چه بود؟ هم به لحاظ تاریخی هم مشخصا در سال 67؟
نقش ایشان تنها در رابطه با 67 نیست؛ در پی سالهای دهه ی 60، به طور مشخص او تنها مرجع تظلم خواهی خانواده ها بود. او تنها مرجعی بود که در خانه و بیت شان بر روی کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند هنوز هم باز است و به آنجا می روند. آیت الله منتظری همان کسی هستند که در آن سالها پرونده ی زندانیان را مورد بررسی قرار دادند. در آن سالها آقای لاجوردی با مفهوم واقعی کلمه یک "اردوگاه مرگ اجباری" در اوین و همکارش حاج داوود نامی در قزل حصار به وجود آورده بودند که بعدا با دخالت آقای منتظری، وضعیت زندان کمی بهتر می شود.
اما در مورد سال 67، یکی از مسائل مهمی که به نظرم همواره باید گفت، اقدام آیت الله منتظری در سال 67 و کاری ست که در اعتراض به این اعدام ها انجام دادند.
اهمیت بازگویی و صحبت در خصوص آیت الله منتظری از آنجاست که در تاریخ معاصر ما بی سابقه است که یک مسئول حکومتی در اعتراض به اعدام و کشتار و اعتراض به نقض حقوق بشر از حکومت فاصله بگیرد و اعتراض کند بویژه آنکه در یک قدمی به دست گیری همه ی قدرت هم هست. در اینجا هم بهترین چیزی که می توان دید مساله مسئولیت انسان است در مقابل حوادثی که رخ می دهد.
ما در حقوق بین الملل با دو مساله رو در روییم؛ مسئولیت و مجرمیت. اگر حکومتی اقدام ناشایست و جنایتکارانه ای انجام دهد، مجموعه ی آن حکومت به شکل کلی و تاریخی مسئولیت آن جنایت را دارد اما همه مجرم نیستند، مسئولیت تاریخی، حقوقی و اخلاقی دارند.
یعنی همه، دست اندر کاران جنایت نبودند و در این رابطه مسئولیت پذیری آیت الله منتظری و اعتراضشان خط قرمزی را به وجود می آورد در رابطه با مسئولیت در حکومت.
مساله دوم، مقایسه ی ایشان با دیگر مسئولینی است که در حکومت بودند اما پشت کردن به قدرت برای دفاع از حقوق انسانها ویژگی ایشان بود.
موضع رهبران جنبش سبز در قبال این بخش از تاریخ ایران را چگونه می بینید؟ آیا آنها حق دارند که هم اکنون به این موضوع نپردازند و آن را به گفته خود، به زمان مناسب تری واگذار کنند؟
سخن گفتن، مسئولیت است. به نظر من مجموعه ی رهبران بر مبنای تحلیل های سیاسی میتوانند مسائل شان را ببینند، کم و زیاد کنند. این تحلیل سیاسی است اما من از موضع خودم که نگاه می کنم می بینم که بیشترین آزار و اذیت ها در طی این مدت برای ما بوده است. یعنی همین امروز هم اگر نگاه کنیم در طی چند سال گذشته خانواده ی قربانیان 67، احضار و بازجویی شدند. از پیرزن 85 ساله تا دختر 16 ساله تهدید می شود اما جایی کسی صحبتی نمی کند.
این حقوق، حقوق همگانی است. من با همه ی احترامی که برای مسئولین هر جنبش سیاسی دارم اما این را نمی پذیرم؛ نه از مسئولین جنبش سبز و نه از هیچ مسئول جنبش سیاسی یا مدنی دیگری.
در این کشور اتفاق ویژه ای افتاده و قتل عام جمعی صورت گرفته و جنایت سیاسی محسوب می شود. آقایان در حکومت بودند و باید در این رابطه صحبت کنند. کمترین کاری که می شود کرد محکوم کردن است.
این محکوم کردن، مشخص و معین است.
در صحبتهایم در ارتباط با آیت الله منتظری اشاره کردم که ایشان در قدرت بود ولی "نه" به قدرت گفت و مسئولیت را پذیرفت و نمی توان گفت که ایشان سیاستمدار نبود.
به قول دوستان تحلیلگر سیاسی؛ آقای منتظری می توانست دندان بر جگر بگذارد و وقتی به مقام و قدرت رسید رویه ای دیگر در دست بگیرد اما این یعنی احترام به مسئولیت و کرامت انسانی؛ بحث بر سر مسئولیت اجتماعی است.
در واقع سکوت نباید کرد؛ سکوت، مادر فراموشی است.
سکوت است که این جنایت را می تواند دامن بزند؛ به طور مشخص امروز بخش عمده ی دست اندرکاران آن جنایت همچنان بر سرنوشت جوانان حکمرانی می کنند.
آقای ناصریان یا قاضی مقیسی که امروز هم جوانان این کشور را محاکمه می کنند از دست اندر کاران قتل عامهای 67 بودند.
آقای رئیسی مقام عالی رتبه ی قضایی یا آقای نیری و آقای صلواتی نیز همچنین.
برای نسل ما عبرت آموز خواهد بود که بدانیم (اگر باعث آزار شما نیست) تلخ ترین بخش این فاجعه در ذهن شما چگونه نقش بسته است؟
تلخترین بخش... می توانم بگویم محروم کردن خانواده ها از سوگواری و گم شدن پیکرها.
بدون شک این عزیزان کسانی بودند که برای بسیاری از خانواده ها از جمله خانواده های ما ستون بودند.
اما خود این خانواده ها ویران شدند یعنی باید این سو را دید.
تلخترین قسمتی که بخواهم بگویم این واقعیت است که فشاری که بر خانواده ها بعد از اعدامها آمد... گریه کردن هم یک حق است، سوگواری هم یک حق است، اما خانواده ها از سوگواری محروم شدند و پیکرها گم شدند و خیلی از این مادران امروز درگذشتند و خیلی از خانواده ها نفهمیدند چه بر سر عزیزانشان آمده است.
حتی در خاوران به عنوان مثال در همان جایی که کسی نمی داند چه کسی کجاست بر سر همان خاک ها آنهم اجازه نمی دهند که مادری برود؛ مثل همین جمعه که اجازه ی عزاداری نمی دهند یعنی بر گور گم شده هم اجازه ی گریه کردن نمی دهند.
تلخترین قسمت این ماجراست... همه ی این عزیزان واقعا حیف بودند.
بسیار ممنونم از پاسختان... و سخن آخر؟
این حادثه نه فقط به 67 و نه فقط به خانواده های آنها محدود است.
مساله جامعه ی ایران است؛ اگر می خواهیم دیگر این فجایع بوجود نیاید، اگر می خواهیم خشونت و قتل نباشد باید مساله را جدی بررسی کنیم و چون این اتفاق یک فاجعه ی ملی است باید در کنار هم بویژه جوانان با این مساله برخورد کنیم.
آنچه که مهم است بازنگاری تاریخ است و تاکید بر این دارم که اینجا و آنجا بحثهای سیاسی می شود اما به شکل حقوقی دادخواهی سیاسی نمی شود.
خانواده ها که مرکز دادخواهی هستند نباید اجازه دهند که این یا آن گروه سیاسی مساله را مورد بهره برداری قرار دهد و از آن استفاده کند.
بدون شک سازمان ها و گروه های سیاسی وظیفه دارند صحبت کنند، نظر دهند اما شرط عقل اینست که فارغ از انتقام گیری، عدالت برقرار شود و برای رسیدن به عدالت ما نیاز به حقیقت داریم. همه ی حقیقت بایستی که روشن شود و این وظیفه ی تک تک افراد این جامعه است و بویژه نسل جوان ما که تاریخ گم کرده اند باید به دنبال آن حقیقت باشند.
در هیچ جامعه ای از شیلی تا آفریقای جنوبی تا وقتی که مساله ی دادخواهی انجام نشود. دموکراسی برقرار نخواهد شد.
با تشکر ازفرصتی که در اختیار جرس گذاشتید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر