-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 08/25/2010

Latest news from Radio Zamaneh for 08/25/2010
Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

رادیو زمانه، نخستین دوره آن‌لاین آموزش روزنامه نگاری خود را آغاز کرده است. همه درس‌های این دوره‌ی خود آموز، رایگان و از راه ایمیل فرستاده خواهد شد.

Download it Here!

رادیو زمانه برای برگزیدگان دوره‌ی نخست روزنامه نگاری خود، دوره‌های تکمیلی و پیشرفته برگزار خواهد کرد.


یک ایمیل خالی به نشانی help@darsnameh.com بفرستید تا اطلاعات بیشتر درباره این دوره آموزشی برای شما ارسال شود و مستقیماً به دوره آموزشی هدایت شوید.

برای آغاز دوره یک ایمیل خالی به این نشانی بفرستید: rz.course1@darsnameh.com


تماس مستقیم با «زمانه» درباره این دوره، با ایمیل amouzesh@radiozamaneh.com نیز امکان‌پذیر است.

Share/Save/Bookmark

 
 

«چرا باید از جنگ عکاسی کرد؟ اصلاً هیچ امکان دارد این رفتار آدمی را که طی تاریخ وجود داشته، آن‌هم با عکاسی خاتمه داد؟ این‌دو به‌شکلی مضحکانه نابرابرند؛ هرچند، همین تصور به من انگیزه داده است. قدرت عکاسی از دید من، در توان‌اش در برانگیزش احساسات بشری نهفته، و اگر جنگ‌ها تلاشی برای نفی انسانیت‌اند؛ آنگاه عکاسی را می‌توان در ضدّیت با جنگ حس کرد و اگر حتی به‌درستی از آن استفاده شود؛ می‌تواند که عنصری مؤثر در توقف جنگ باشد.»


مادر و فرزند – دارفور غربی – سودان / جیمز نکت‌وی / VII

نگاه آشکار و هدفمند نکت‌وی را به عکاسی جنگ از همین متن موجز و گویا می‌توان دریافت. او بر هرآنچه از موانع فنی، فیزیکی و احساسی‌ای که حین حضور در محل بر فراروی عکاسان خبری قد علم می‌کند، فائق آمده تا ترکیب‌بندی‌هایی چنان قوی ارائه دهد که گاه حتی چیدمان اجزای عکس، عمدی به‌نظر می‌رسد. حضور او در صحنه به چنان شفافیتی رسیده که بیینده را به‌جای درجازدن در تحسین عناصر هنری عکس، از آنچه که عکاسی شده «آگاه» می‌کند. برای وی، نحوه‌ی انتقال دیده‌های قاب‌بندی‌شده‌اش به بیننده، بی‌اهمیت؛ و آگاهی‌مان از نابرابری‌های حسّاس جوامع انسانی‌مان حائز اهمیت است.

«اگر که کسی پذیرای مخاطرات رفتن در میانه‌ی یک جنگ باشد تا هرآنچه که رخ می‌دهد را به گوش جهانیان برساند؛ به‌نحوی درتقلای ترویج صلح است. شاید از این‌رو هم متهمین به تداوم یک جنگ، هیچ تمایلی به حضور عکاسان در کنار خود ندارند. در آن میدان جنگی که تجربیات‌تان شدیداً آنی‌ست؛ آنچه می‌بینید، عکس نقش‌بسته‌ بر صفحه‌ی یک مجله که صفحه‌ی بعدش از تبلیغات ساعت Rolex پوشانده شده، آن‌هم ده‌هزار مایل آن‌سوتر، نیست؛ آنچه که می‌بینید، نکبت است و ظلم و درد بی‌تسکین.


پاره کردن پوستری از میلوشویچ – ۱۹۹۹ – کوزووو / جیمز نکت‌وی / VII

برای خودم رخ داده که هرکس، حتی یک‌بار می‌تواند آنجا باشد و خود ببیند که فسفر سفید با چهره‌ی یک کودک چه می‌کند؛ برخورد یک گلوله چه درد وصف‌ناپذیری دارد و چگونه ترکشی نخراشیده، پای کسی را پاره می‌کند. اگر هرکسی می‌توانست آنجا باشد و خود آن ترس و غم را فقط یک‌دفعه ببیند، آنگاه خواهد فهمید که هیچ چیز ارزش‌‌اش را ندارد که یک نفر حتی دچارشان شود؛ چه برسد به هزاران نفر.

اما همه نمی‌توانند آنجا باشند و به‌همین‌سبب عکاسان بدانجا می‌روند، تا که بدانها نشان دهند؛ ارتباط برقرار کنند و به چنگ‌شان گیرند تا دست از هر آنچه که بدان سرگرم‌اند، بکشند و بدانچه رخ می‌دهد، اهمیت دهند ... تا تصاویری چنان قوی بسازند که بر آثار فریبنده‌ی رسانه‌های جمعی فائق آید و مردم را در پیله‌ی خونسردی‌‌شان تکانی دهد؛ تا که اعتراض کنند و با دوام این اعتراض، دیگران نیز معترض شوند.»

جایگاه نگاه عکاسانه‌ی نکت‌وی را اگر نتوان از منظری واقع‌بینانه و به‌دور از نقدهای گذرایی که در اتاق‌های آرام و ‌به‌دور از صحنه‌های تکان‌دهنده‌‌ی یک جنگ می‌شود، دست‌نیافتنی پنداشت؛ بی‌شک آن را بایستی‌‌که محصول تماشای مدام و بی‌واسطه‌ی جریان شفاف تاریخ از برابر دیدگان‌‌اش دانست. برای وی که خود را «عکاس ضدجنگ» نامیده، زیبایی همیشه پس از مضمون مطرح شده. حال‌آنکه برخی منتقدین، نکت‌وی را به خلق شگفتی‌های بصری، به‌جای جنگیدن با جنگ متهم می‌کنند. هنگامی‌که وی عکس‌های رنگی می‌گیرد؛ تداعی احساس زیبایی برآمده از تماشای ترکیب استادانه‌ی رنگ‌ها، از دهشت رویارویی با حقیقت تلخی که در آن قاب خفته، می‌کاهد ... اما او در سالیان اخیر، تقریباً به‌کلی به عکاسی سیاه‌وسفید روی آورده1.

فضای پرتضاد و تلخ این عکس‌ها، بستری برازنده برای مکث است و مواجهه با بی‌عاطفگی‌های عصر پس از جنگ سرد.


از قربانیان قحطی، در مراکز تغذیه‌ی سیّار – سودان – ۱۹۹۳ / جیمز نکت‌وی / VII

نکت‌وی از سال ۱۹۸۴ تاکنون، عکاس قراردادی نشریه‌ی «تایم» بوده و پیوسته عکس‌هایش در قالب گزارش‌های تصویری در آن منتشر می‌شوند. از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵، آژانس عکس Black Star را همراهی کرده و از ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۱ نیز به‌مدت پانزده سال از اعضای آژانس عکس صاحب‌نام «مگنوم» بوده است. در سال ۲۰۰۱، او عضو هیئت مؤسس آژانس عکس VII (هفت) گردید. این آژانس، که نام‌اش را از شمار اعضای همین هیئت گرفته، درصدد گردآوری و نشر عکاسی از منازعات و بحران‌های متنوع و معاصر اجتماعی، سیاسی و زیست‌محیطی‌ست.

دو روز پس از تشکیل نخستین جلسه‌ی اعضاء آژانس عکس VII در نهم سپتامبر همان سال؛ حادثه‌ی دهشتناک یازدهم سپتامبر رخ داد و نکت‌وی نیز اتفاقاً از نزدیک‌ترین شاهدان حادثه بود. او در این‌باره می‌گوید:
«حمله‌ها که آغاز شد، درست پایین منهتن و در آپارتمان‌ام بودم. صدایی غیرعادی شنیدم. آنقدرها از آن دور بودم که نترسم، اما مطمئناً غیرطبیعی بود. از سمت مرکز تجارت جهانی می‌آمد. پشت پنجره رفتم و دیدم که برج، می‌سوزد.»

پس از ثبت چندین عکس از بام خانه، نکت‌وی به سمت برج‌ها دوید و به‌محض رسیدن‌اش، برج دوم نیز مورد حمله واقع شد و مردم همچنان از صحنه می‌گریختند. با فروریزش نخستین برج، همه آشفته در غباری تیره به‌سوی نور می‌دویدند و نکت‌وی هم در میان‌شان. او مسلط و آرام، از آن روز چنین می‌گوید: «برج که فروریخت، مردم اصلاً ناپدید شدند. آن‌ها همه از صحنه گریخته، یا مدفون شده بودند و حسی درون من، مرا به‌سمت برج فروریخته کشاند. راهم را میان گرد و خاک در پیش گرفتم. مثل آخرالزمان. طرحی غریب از نور آفتابی که بر غبار و بازمانده‌ی ویران ساختمانی خوابیده بر خیابان تابیده بود.


شیون، در سوگ برادر – افغانستان – ۱۹۹۶ / جیمز نکت‌وی / VII

حین عکاسی از ویرانه‌های برج اول، دومی هم فروریخت و من درست زیرش ایستاده بودم؛ درست زیرش. خوشبختانه برای من و بدبختانه برای مردمی که در ضلع غربی بودند؛ برج به جانب غرب خم شد. با این وجود هنوز زیر بهمنی از آوار و فولاد و آلومینیم و شیشه بودم. چندین تن آوار، درست به سمتم می‌آمد. می‌دانستم که فقط چند ثانیه‌ای را فرصت پناه گرفتن دارم و در غیراینصورت از میان خواهم رفت.»

او به‌سرعت خود را به درون لابی هتل ملنیوم پرتاب کرد و در همین حین آوار از پس‌اش همچون طوفان به درون می‌خزیدند و در یک آن، او اتاقک باز آسانسوری را دید و به درون‌اش پرید. «نمی‌شد هیچ چیز را دید و نفس کشیدن به‌شدت دشوار شده بود. دهان، بینی و چشمان‌ام پر از خاکستر بود. کلاهی داشتم و از میان‌اش نفس می‌کشیدم. اول‌اش گمان بردم که ساختمان بر رویمان فروریخته و ما زیر آواریم؛ چون به‌شدت تاریک بود.

شروع به خزیدن کردیم و نور چشمک‌زنی دیدیم ... و من فهمیدم این فلاشر خودرویی‌ست که از بین رفته و من در همان‌جا متوجه شدم که در خیابانیم». هرچند فروریزش دومین برج، بزرگ‌ترین تهدید جان نکت‌وی بود؛ وی از جنبه‌های بسیاری، نخستین نگاه‌اش به Ground Zero (محل خالی برج‌ها) را از همه بدتر می‌داند.

«باورم نمی‌شد. انهدامی چنین گسترده در شهر خودم، در کشورم؛ شدیداً آشفته‌کننده بود. صحنه‌ها بسیار عادی بودند. هنگامی‌که «گروزنی» (Grozny - پایتخت جمهوری خودمختار چچن) توسط توپخانه‌ و هواپیماهای روس، در هم کوبیده شد، من آنجا بودم. دو سال در بیروت بودم که چندین‌بار محاصره و بمباران شد. پس این ویرانی برایم آشنایی داشت؛ اما حالا، درست در پشت خانه‌ام بود و گمان کنم از چیزهایی‌که آمریکایی‌ها از این [حادثه] آموختند، این بود که حال، ما هم به‌نحوی جزئی از جهانیم، که تا پیش از این نبوده‌ایم.»


پرورشگاه یتیمان لاعلاج – رومانی – ۱۹۹۰ / جیمز نکت‌وی / VII

این نمای آشنا برای نکت‌وی، اما مردمانی متفاوت از دیده‌های پیشین‌اش به گرد خود داشت. «سربازان خط مقدم این نبرد، آتش‌نشان‌ها بودند و خودشان را در خطر انداخته بودند. بسیاری از آن‌ها جان‌باختند. اما آنان سربازانی بودند که کسی را نمی‌کشتند؛ آنان بدانجا رفتند تا مردمان را نجات دهند و این، از آن چیز متفاوتی ساخته بود».
تفاوت دیگر ۱۱ سپتامبر، عدم تماشای مستقیم جان‌باختگان بود و همین، عکس‌العمل نکت‌وی را نسبت به صحنه‌هایی که ثبت می‌نمود؛ پیچیده‌تر کرده بود.

در اواخر دهه‌ی هشتاد، نشریه‌ی «لایف» او را به‌منظور تهیه‌ی گزارشی از قحطی سودان، روانه‌ی آنجا کرد. آنان ضبط صوتی به نکت‌وی دادند تا وی احساسا‌تش را با پایان کار روزانه‌ در آن ثبت کند. هنگامی‌که برگشت، عکس‌هایش عالی بودند اما نوار، خالی. دلیلش چه بود؟ او نگران از این بود که بیان دیده‌هایش حتی بر روی نوار، خشم‌اش را خواهد افروخت و او برای ابقای قاطعیت‌ عکس‌هایش، این خشم ناگفته را نیاز داشت. در مرکز تجارت جهانی اما کسب چنین انگیزه‌ای، به‌سهولت نبود.

«فکر کنم چون هیچ مرده‌ای نمی‌دیدم. آنان همه مدفون بودند و در آن لحظه، مشخص نبود چه‌تعداد انسان آنجاست. من شاهد رنج مردم نبودم؛ چون‌که آنان نهفته بودند. من این [حقیقت] را به قدرت مثلاً تماشای مرگ یک نفر از گرسنگی و به‌زمین‌افتادن مردم از ضرب گلوله‌های تک‌تیر‌اندازان، حس نکردم. من هرگز اینچنین [وامانده] نبودم. واقعاً نوعی شوک و ناباوری بود.»

او هیچ‌گاه از عکاسی، و فلسفه‌ی عکس‌هایش که همان رجحان محتوا بر عناصر زیبایی‌شناختی‌ست؛ دور نیافتاده. استعداد نکت‌وی در ثبت حقایق کوبنده در مسیر حس بشردوستی‌اش، برای وی در این سه دهه جوایز متعددی به همراه آورده که از بین‌شان، می‌توان به مدال طلای رابرت کاپا برای بهترین گزارش تصویری برون‌مرزی منتشره در سال، که گویای شجاعت و تهور عکاس باشد (پنج بار)، برترین عکس خبری سال جهان (دو بار)، عکاس سال نشریات جهان (هشت بار)، جایزه‌ی Infinity مرکز بین‌المللی عکاسی (سه بار)، جایزه‌ی کمپانی لایکا (دو بار)، جایزه‌ی Bayeaux برای خبرنگاران جنگ (دو بار)، جایزه‌ی «Alfred Eisenstaedt»، جایزه‌ی گزارش‌نویس تصویری کمپانی Canon، جایزه‌ی یادبود W. Eugene Smith برای عکاسی بشردوستانه، جایزه‌ی ۲۵۰‌هزار دلاری بنیاد خانوادگی Heinz و نیمی از جایزه‌ی ۱میلیون‌دلاری بنیاد Dan David (۲۰۰۳)، اشاره کرد.

در سال ۲۰۰۷، بنیاد بشردوستانه‌ی TED، توانایی نکت‌وی در ایجاد تحولات اساسی در افکار عمومی را با اهدای جایزه‌‌ی سالانه‌‌اش به ارزش یکصد‌هزار دلار، به‌منظور تحقق تنها یکی از آرزوهای این عکاس بزرگ؛ به‌روشنی نشان داد. او مبلغ این جایزه‌ را به‌عنوان ترجمانی میان دیدگان بی‌همتای‌اش از دردهای نادیده‌ی انسان، و ایجاد و انتشار عکس‌هایی بی‌نظیر و تکان‌دهنده از مبتلایان به XDR-TB، به‌کار گرفت؛ زنجیره‌ای زهرآلوده از امراض سل به‌شدت مقاوم در برابر دارو که هر ۲۰ ثانیه، خاموشانه یکی را در جهان از پای در می‌آورد و ناباورانه در این بین حتی از ایدز نیز پیشی جسته است؛ هرچند هیچ از آن نمی‌دانستیم. XDR-TB، که تقریباً آن را می‌توان خط پایان زندگی بیمار خواند؛ محصول پیشرفت سل معمولی، در نتیجه‌ی فقدان عملیات درمانی‌ست؛ حال‌آنکه هزینه‌ی درمان نسبی هر بیمار مبتلا به سل عادی در کشورهای در حال توسعه، فقط ۲۰ دلار است. پس آنچه در اینجا بس مهم‌تر از تخصیص مبالغی با هدف درمان XDR-TB رخ می‌نماید؛ ضرورت پر کردن این خلأ رسانه‌ای‌ست که نکت‌وی آغازین گام مؤثرش را برداشت2.

در سال ۲۰۰۱، مستندی تکا‌ن‌دهنده در شرح حیات کاری و اندیشه‌های بشردوستانه‌ی این عکاس اکران شد؛ که یک سال بعد، نامزد اسکار بهترین مستند سال گردید.

ادامه دارد ..

پانوشت:

* – عنوان این مقاله، اشاره‌ای‌ست به فلسفه‌ی عکاسانه‌ی نکت‌وی در ثبت عکس‌های تک‌فام از صحنه‌های دردناک بشری؛ به‌منظور غلبه‌ی محتوا بر عناصر زیبائی‌شناسانه.

۱– در معدود صحنه‌هایی همچون زمین‌لرزه‌ی اخیر هائیتی، حضور رنگ در پیکره حزن‌آلوده‌ی عکس‌های نکت‌وی، ایجاد بُعد دیگری رو به فردا و امید به بازگشت کرده است.

۲– مجموعه‌ عکس‌های نکت‌وی از مبتلایان به XDR-TB

منابع:

1- Critical Biography of James Nachtwey – Beth Geors
2- Seeing the Horror - James Nachtwey by Peter Howe – The Digital Journalist

Share/Save/Bookmark

بخش نخست:
عکاس صلح؛ عکاس جنگ

 
 

بسیاری می‌گویند، نشانه یک جامعه متمدن ظرفیت آن برای دفاع از حقوق شهروندانش است. این قابلیت که از آنها در مقابل رفتارهای دلخواه و آسیب‌های احتمالی دولت و دیگر شهروندان حفاظت کند. به آنها اجازه آزادی عمل سیاسی دهد و آزادی بیان آنها را تضمین کند.

Download it Here!

پس چنین جامعه‌ای چگونه امکان دارد که تعمدا به شهروندانش آسیب تحمیل کند، آنها را از فرآیندهای سیاسی کنار بگذارد و آزادی اعمال و بیان آنها را محدود کند؟ این دقیقا امتیازی است که دولت برای خود در نظر می‌گیرد وقتی آنها را برای نقض قوانینی مجازات می‌کند که خودش آن قوانین را بر آنها تحمیل کرده است.

این تضاد آشکار بین عملکردهای متفاوت دولت بحثی فلسفی در توجیه مجازات را شکل می‌دهد. درست مثل بحث در دیگر موضوعات اخلاقی، بحث درباره توجیه مجازات هم با دو رویکرد نتیجه‌گرایانه و فریضه‌گرایانه پیگیری می‌شود. نظریه‌های نتیجه‌گرایانه بر روی پیامدهای سودمندی که از مجازات مجرمین حاصل می‌شود تاکید می‌کنند، در حالیکه نظریه‌های فریضه‌گرایانه اصرار دارند که مجازات به خودی خود به عنوان یک هدف و مستقل از فوایدی که ممکن است داشته باشد خوب است.

مجازات حق‌شان است

ایده اصلی پشت نظریه‌هایی که مجازات را به خودی خود خوب می‌دانند آن است که این سزای اعمال افراد است. شهود پایه‌ای که زیر بیشتر اندیشه‌های اخلاقی ما وجود دارد آن است که مردم باید آنچه را که سزاوارش هستند دریافت کنند. درست همانطور که از رفتار خوب باید سود ببرند، از رفتار بد هم باید رنج بکشند. ایده کیفر و عقوبت و اینکه افراد باید برای خطایشان هزینه دهند، به راحتی در کنار چنین شهودی قرار می‌گیرد. گاهی ایده دیگری نیز وارد می‌شود که معتقد است خطا و جرم باعث عدم تعادل اخلاقی می‌شود و برای بازیافتن تعادل اخلاقی جامعه فرد خطاکار باید دین خود را به جامعه پرداخت کند. افراد در جامعه تحت فشار عدم شکستن قوانین هستند و اگر این کار را کردند باید در ازایش مجازات شوند. به این ترتیب یک استعاره مالی می‌تواند به خوبی خواست یک معامله منصفانه را نشان دهد که شدت مجازات باید با شدت جرم تناسب داشته باشد.

این ایده که مجازات باید با جرم متناسب باشد از قانون عمل متقابل یهودی نشات می‌گیرد که می‌گوید چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان. این نشان می‌دهد جرم و مجازات نه تنها در مقدار بلکه در نوع هم باید با هم معادل باشند. برای مثال مدافعان مجازات اعدام، ادعا می‌کنند که غرامت و تاوان متناسب با گرفتن جان یک انسان از دست دادن جان است. چنین افرادی البته به همین سرعت پیشنهاد نمی‌دهند که به عنوان مجازات باید به نویسنده نامه تهدید آمیز نامه تهدید آمیز نوشت یا متجاوز باید مورد تجاوز قرار گیرد.

به این ترتیب همین حمایت کتاب مقدس برای نظریه‌های مدافع غرامت و عقوبت به مهمترین مشکل موجود در دل آنها که با آن مواجه هستند تبدیل می‌شود: این مشکل که عمل متقابل کار یک خدای انتقام‌جوست و این چالش برای عقوبت‌گرا فاصله قابل توجهی بین عمل‌متقابل و انتقام قائل شود. این ایده که بعضی جرم‌ها برای مجازات فریاد می‌زنند گاهی به این لباس در می‌آید که مجازات بیان‌کننده عصبانیت شدید جامعه از عمل خاصی است، اما در واقع در زیر این لباس صحبت از انتقام، عقوبت و عمل متقابل است که به خودی خود ندرتا به عنوان توجیه مجازات مورد قبول واقع می‌شود.

شر ضروری

در تقابل کامل با موضع عقوبت‌گرایانه، فایده‌گرایی یا دیگر توجیه‌های نتیجه‌گرایانه برای مجازات نه تنها خوبی آن را انکار می‌کنند بلکه آن را به طور مثبت بد می‌دانند. جرمی بنتام، پیشگام فایده‌گرایی کلاسیک، فکر می‌کرد که مجازات یک شر ضروری است. بد است زیرا در مجموع شادی عمومی را کاهش می‌دهد، اما تنها به این دلیل توجیه می‌شود که فایده‌ای به دنبال دارد که از کاهش شادی عمومی وزن بیشتری دارد.

با اینکه این یک بحث کاملا نظری بوده است اما در قرن نوزده در اصلاحاتی که در زندان‌ها صورت گرفت به طور عملی این ایده واضح شد که، مجازات نه برای انتقام، بلکه برای کاهش جرم و اصلاح مجرمین است.

نقش مجازات برای کاهش جرم عموما به دو صورت اصلی فهمیده می‌شود: ناتوان ساختن و بازداری. یک قاتل اعدام شده مسلما دیگر اقدام به قتل نخواهد کرد، و همین طور کسی که زندانی شده است. درجه ناتوان‌سازی و به خصوص ناتوان‌سازی دائمی با مجازات اعدام، بحث گسترده و بازی است، اما نیاز به داشتن برخی معیارها از این نوع که چقدر به فایده عمومی کمک می‌کند، بحث دشواری است.

موضوع بازداری حتی از این هم سخت‌تر است. در مواجهه با آن به نظر می‌رسد که می‌توان گفت افراد باید مجازات شوند نه برای جرمی که مرتکب شده‌اند، بلکه برای بازداشتن دیگران از ارتکاب به جرم مشابه؛ و مسلما تردیدهایی برای سودمندی عملی آن وجود دارد.

مجازات به بهانه اصلاح

دیگر خط اساسی در تفکر فایده‌گرایانه درباره مجازات، اصلاح و احیا مجرمان است. در این‌جا یک جاذبه آشکار ، حداقل از نقطه نظر لیبرال، در این ایده وجود دارد که مجازات را به شکل درمانی ببینیم که در آن مجرمان بازآموزی و اصلاح می‌شوند به طوری که بتوانند دوباره اعضایی سودمند برای جامعه باشند. با این‌حال تردیدهایی جدی درباره توانایی نظام‌های کیفری یا حداقل اکثر نظام‌های کیفری موجود، برای دستیابی به چنین هدفی وجود دارد.

در عمل ساختن مثال نقضی که عدم کفایت هر کدام از این توجیه‌های فایده‌گرایانه را نشان دهد، اسان است. با ارجاع به مواردی که مجرمان در آنها خطری برای جامعه ندارند یا نیازمند اصلاح نیستند، یا مجازات‌هایی که هیچ نوع ارزش بازدارنده‌ای ندارند. بنابراین رویکرد معمول پیشنهاد بسته‌ای از فایده‌هایی است که مجازات ممکن است حاصل کند، بدون اشاره به اینکه همه انها بر همه موارد قابل اعمال هستند.

حتی در ان صورت هم ممکن است احساس کنیم که چیزی در یک دیدگاه کاملا فایده‌گرایانه کم است، و آنجاست نیاز برای اختصاص فضایی به غرامت و عقوبت و تاوان احساس می‌شود. با تامل بر این احساس، نظریه‌های اخیر اساسا ماهیتی دوگانه دارند و در تلاش برای ترکیب عناصر فایده‌گرایانه و عقوبت‌گرایانه در یک نظریه جامع مجازات هستند.

به این ترتیب وظیفه اصلی می‌تواند قرار دادن اولویت‌ها برای منظورهای مشخص و متفاوت باشد و همیطور برجسته کردن محل تضاد این اهداف با سیاست‌ها و اعمال جاری.

دو راهی شما

حال نوبت شماست که به سوال این برنامه پاسخ دهید. با توجه به بحث‌های این برنامه درباره نظریه‌های مختلف در توجیه مجازات، به این سوال پاسخ دهید که آیا با مجازات اعدام موافق هستید یا نه؟


برای پاسخ به این سوال این نکته را در نظر بگیرید که بحث‌های موافق و مخالف در مورد مجازات اعدام عمدتا همان بحث‌های توجیه مجازات به طور عام است. بحث‌هایی مانند پرداختن تاوان قتل، حفظ جامعه از وجود مجرم یا بازداشتن دیگران افراد از اقدام به جرم مشابه در موافقت با مجازات اعدام از یک سو، و بحث‌هایی در مورد تردید در سودمند بودن این بازدارندگی یا احتمال اشتباه دستگاه کیفری در مجازات فرد بی‌گناه در مخالفت با مجازات اعدام از سوی دیگر.

منابع:

101 ethical dilemmas, Martin Cohen, 2007

50 Philosophy Ideas You Really Need to Know, Ben Dupré, 2007

بخش اول این مقاله خلاصه و ترجمه ای است از فصل 49 منبع دوم

Share/Save/Bookmark

 
 

روز یکشنبه سی‏ویکم مردادماه، یکی از مجموعه دیدارهای آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران به مناسبت ماه رمضان و تحت عنوان ضیافت افطاری، به دیدار با تعدادی از دانشجویان دانشگاه‏های تهران و ایران اختصاص یافته بود.

Download it Here!

در مجموعه‌ی سخنانی که آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار خطاب به دانشجویان و در پاسخ به پرسش‌های آنها مطرح کرد، یک فصل کوتاه، بیشترین توجه و تحلیل و تفسیر را به‏خود اختصاص داد و آن دعوت وی به وحدت بود که با عبارات قابل تفسیری بیان شد.


دیدار خامنه ای با دانشجویان - عکس از فارس

رسانه‏های متعلق به اصول‏گرایان، از محافظه‏کارترین تا میانه‏روترین آنها و هم‏چنین طیف‏های مختلف اصلاح‏طلبان و منتقدان حکومت، هریک از نگاه خود، به تفسیر این بخش از سخنان رهبر جمهوری اسلامی پرداختند و عبارتی از آن را به اقتضای تحلیل خود برجسته کردند.

برای بررسی این تفسیرها، با دو تن از صاحب‏نظران و فعالان سیاسی در ایران گفت‏وگو کرده‏ام: احمد قابل، اسلام‏شناس منتقد نظام که سابقه‏ی چندین بار دستگیری را در پرونده‏ی سیاسی خود دارد و هم‏چنین محمد توسلی، بازهم از منتقدان نظام و از اعضای مرکزی نهضت آزادی ایران که جز دوران کوتاهی پس از انقلاب، برای فعالیت آزاد سیاسی، همواره تحت فشارهای حکومتی بوده است.

آیت‌الله خامنه‏ای گفته است که منظور از تاکید بر وحدت، اتحاد بر مبنای اصول است. از احمد قابل می‏پرسم: با توجه به این‏که بسیاری از منتقدان سیاسی نظام که امروز تحت فشار هستند، بر بسیاری از اصول، مانند قانون اساسی و چهارچوب نظام تاکید دارند، آیا سخنان وی می‏تواند نشانه‌ای از تغییر رویه نسبت به این گروه‏ها باشد؟

احمد قابل: گمان می‏کنم مقصود ایشان از قبول اصول، طرح همان بحث اصول‏گرایی با لفظ دیگری است. یعنی مقصودشان کسانی است که در صحنه‏ی سیاست کشور، اصول‏گرا شمرده می‏شوند. چون طی این مدت، بین اصول‏گرایان، ازجمله بین دولت، مجلس و قوه‏ی قضاییه، اختلافاتی پیش آمده بود و بنابراین دعوت ایشان به وحدت، شامل گروه‏های خودی می‏شود. یعنی آنهایی که اصلاح‏طلب نیستند، آنهایی که امروز در صحنه‏ی سیاست، کارشان به اصطکاک با رهبری نکشیده، کسانی که- به قول آقایان جناح اصول‏گرا- حرف رهبری را فصل‏الخطاب می‏دانند و محوریت ایشان در فعالیت‏های سیاسی را پذیرفته‏اند.


احمد قابل

طبیعی است تیپ اصلاح‏طلب، نیروهای به‏اصطلاح سیاسی منتقد درون نظام و آنهایی که قانون اساسی را قبول دارند، اما رفتارهای حاکمیت را برخلاف قانون اساسی ارزیابی می‏کنند، در این جمع جایی ندارند.آقای خامنه‏ای می‏خواست به صراحت بگوید که دعوت به وحدت ایشان شامل این گروه‏ها نمی‏شود و به قول خودشان، «فتنه‏گران» یا «خواص بی‏بصیرت»ی که بعد از دهمین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ به این سو، در برابر ادعای حاکمیت در صحنه‏ی مبارزاتی ایستاده‌اند، هیچ‏کدام در این وحدت جایی ندارند.

آیت‌الله خامنه‌ای، سخنانی نیز درباره‏ی تفاوت انتقاد و سئوال با معارضه گفتند و این‏که: «با هرکسی به همان اندازه که اصول را قبول دارد، متصل و متحدیم.» این پرسش پیش می‏آید که بخشی از اپوزیسیون درون نظام که قانون اساسی را قبول دارند و بسیاری از اصول را می‏پذیرند، چرا در دایره‏ی این وحدت قرار نمی‏گیرند؟ آیا شما از سخنان وی در جلسه‌ی یاد شده، چنین نتیجه‌ای می‏گیرید یا بر مبنای تحلیل‏تان از فضای سیاسی، قضاوت می‌کنید؟

آقای خامنه‏ای حدود ده، دوازده سال پیش با عنوان این که محور وحدت در صحنه‏ی سیاست کشور چه باید باشد، جلسات و دیدار‏های خصوصی‏ای با اصلاح‏طلبان نیز برگزار می‏کردند. از جمله با سازمان مجاهدین انقلاب، با افرادی که بعد تشکیل‏دهنده‏ی جبهه‌ی مشارکت بودند، با انجمن اسلامی مدرسان دانشگاه، مجمع روحانیون مبارز و ... دیدارهای مختلفی داشتند.

آیت‌الله خامنه‏ای در این جلسات، با صراحت سه اصل را به اصلا‏ح‏طلبان پیشنهاد داده بودند؛ یعنی مبنای اصولی‏ای که همه را تحت آن عنوان، اصول‏گرا می‏خواند، عبارت بودند از کسانی که محوریت قانون اساسی را پذیرفته‏اند، کسانی که محوریت ولایت فقیه را قبول دارند و کسانی که محوریت ولی‏فقیه را قبول دارند.

یعنی با این‏که محوریت ولی‏فقیه در قانون اساسی نیامده است و خود ولایت فقیه، جنبه‌ی محوری در این قانون ندارد و اصل ۵۶ نیز با صراحت می‏گوید: «محور حاکمیت، حق حاکمیت ملت است و ولی‏فقیه نیز باید تابع حاکمیت ملت باشد»، اما ایشان در این جلسات، اصلاً به این نکته اشاره نمی‏کرد.

به همین دلیل بحث‏هایی هم پیش آمده بود. یکی از کسانی که- خدا حفظش کند- با صراحت در برابر ایشان موضع گرفته و صحبت کرده بود، آقای دکتر آقاجری بود که شاید همان هم باعث شد بعدها آن سناریو را برای ایشان رقم بزنند و تا پای صدور حکم اعدام هم برای او بروند.

آیا ممکن نیست که او، پس از گذشت چندسال، به این نتیجه رسیده باشد که افراد می‌توانند در عین این که محوریت ولایت فقیه را قبول ندارند، اما به اصول قانون اساسی معتقد باشند و به این ترتیب، در طیفی از وحدت قرار بگیرند؟

نمی‏شود شما سلوک گذشته و حرف‏ها و سخنان آقای خامنه‏ای، حداقل در همین یک‌سال و اندی پس از انتخابات را نادیده بگیرید و بگویید چون ایشان یک لفظ مبهم اصول را مطرح کرده است، پس مقصدش افرادی است که اصول قانون اساسی را قبول دارند.خیر؛ ایشان قانون اساسی را در ولایت فقیه و در ولی‏فقیه خلاصه می‏کند و از دید ایشان همه باید تابع محض باشند. این را خیلی با صراحت و در سخنرانی‏های مختلف بیان می‏کنند.

مثلاً این‏که آقای خامنه‏ای در صحنه‏ی سیاست خارجی می‏گویند که زمان مذاکره را فقط ایشان تعیین می‏کنند، به این معنا است که محور ایشان، «من» است و هرکس که ایشان را به عنوان محور بپذیرد، از دید ایشان اصول‏گرا و حافظ اصول است. حال اگر بین رییس مجلس و رییس قوه‏ی مجریه، دعوایی وجود دارد، از نظر ایشان خارج از دایره‏ی اصول‏گرایی نیست.

اگر افرادی بگویند که این رییس‌جمهور با رأی تقلبی آمده و رفتارهای ولی‏فقیه برخلاف قانون اساسی است، و محور را فقط قانون اساسی و حق حاکمیت ملت بگذارند و هرچه در قانون اساسی به عنوان حق شمرده شده است را نیز بپذیرند، از دید ایشان اصول‏گرا نیستند. از دید ایشان، آنها مبانی و اصول نظام را نقد کرده‏اند.طبیعی است اندیشه‏های مخالف ایشان و ما که چنین افکاری داریم، می‌گویند و می‏گوییم خود آقای خامنه‏ای دارد قانون اساسی را نقض می‏کند. خود ایشان دارد برخلاف اصول رفتار می‏کند.

مگر ممکن است که انسان یک اصل را مبنا قرار بدهد و بعد فکر کند همه باید همان برداشت ایشان را بپذیرند. البته این یک نقل از اصول‏گرایی است.نقل دیگر اصول‏گرایی هم این است که بگوییم مجموعه‏ی اصول قانون اساسی، مبنای تشکیل یک نظام است که همه‏ی آنها هم باز باید با نگاه حق حاکمیت ملت تعریف شوند؛ یعنی با نگاهی دمکراتیک. نه این که حق حاکمیت ملت را نقض کنیم و آن را در اختیار یک فرد و یا گروه خاص قرار بدهیم.

چهارچوب قانون

آیا نهضت آزادی می‏تواند مصداق جریان‏هایی باشد که آیت‌الله خامنه‏ای معتقد است بر اساس میزان باور آنها به اصول، می‏توان با آنها متصل و متحد بود؟ نهضت آزادی ایران همواره اعلام کرده است که در چهارچوب قانون اساسی ایران فعالیت می‌کند. آیا قانون اساسی ایران یکی از مبانی اصولی نیست؟محمد توسلی، عضو مرکزیت نهضت آزادی ایران، پاسخ می‌دهد:

من امیدوار هستم کسانی که دیدگاه‏های ایشان را تفسیر می‏کنند، همین تفسیر را داشته باشند. چرا که در غیر این صورت، تفسیر مضیق و تنگی خواهد بود که تاثیری در حل بحران‌های موجود نخواهد داشت و در هرحال ضرورت‏هایی که مورد توجه مسئولان جمهوری اسلامی است، مقدر نخواهد شد.


محمد توسلی، عضو مرکزی نهضت آزادی ایران

تفسیر خود شما از صحبت‏های او چیست؟

من صحبت‏های ایشان را دقیق ندیده‏ام و نشنیده‏ام که بتوانم اظهار نظر کنم، ولی هرکسی تعریف خود را از اصول دارد. ما در هرحال التزام به قانون اساسی داریم و در چهارچوب التزام به قانون اساسی، همواره به اصول، ارزش‏ها و آرمان‏های مردم باور داشته‏ایم و همیشه هم در همین زمینه تلاش کرده‏ایم.درباره‌ی این‏که نظر ایشان در ارتباط با اصول چیست، فکر می‏کنم باید از خود ایشان یا کسانی که می‏توانند نظرات ایشان را تفسیر کنند، سئوال شود.

در مجموع، چقدر امیدوار هستید که تفسیری از وحدت در جامعه‏ی سیاسی ایران شود که نهضت آزادی ایران هم در آن تعریف بگنجد؟

همه‏ی کسانی که التزام به قانون اساسی دارند و معتقدند که باید قانون در جامعه حاکم باشد و مناسبات در چهارچوب قانون تعریف شوند، باید در این تعریف بگنجند. اگر نگنجند شرایط که تغییر پیدا نمی‏کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

تماشایی‏ترین بازی‏های لیگ فوتبال اروپا، بدون شک لیگ یک انگلیس در روزهای شنبه و یکشنبه‏ی گذشته بود.سه باشگاه حریفان خود را شش‏تایی کردند:

Download it Here!

چلسی مدافع قهرمانی شش بر صفر برابر ویگان، آرسنال مقابل بلاک‏پول تازه‏‏وارد شش بر صفر و هم‏چنین نیوکاسل برابر آستون‏ویلا، شش بر صفر پیروز شدند.بهترین گل‏زنان روز دوم لیگ یک، انگلیس آندریو کارُل، گل‏زن نیوکاسل و تئو والکات، گل‏زن آرسنال بودند که هرکدام به تنهایی سه گل زدند.طی روزها‏ی جمعه، شنبه و یکشنبه در مسابقه‏های لیگ انگلیس، روی‏هم سی‏وپنج گل زده شد.

چلسی مدافع قهرمانی با دو پیروزی شش بر صفر، شش امتیاز و دوازده گل زد و در صدر جدول است. آرسنال و منچستر یونایتد نیز چهار امتیازی هستند.در فرانسه اما گل‏زنان درخششی نداشتند. شش بازی مساوی تمام شد و سه بازی آن بدون گل بود. مارسی مدافع قهرمانی، بُردو و لیون، سرانجام با نخستین پیروزی این فصل، جان تازه‏ای گرفتند.

مارسی برابر لوریان دو بر صفر پیروز شد. لیون یک بر صفر در برابر برست تازه‏وارد به نتیجه رسید و سرانجام بُردو با نتیجه‏ی دو بر یک در مقابل سی‏هزار تماشاگر پاریسی در پارک‏دوفرانس، برابر پاریسن‏ژرمن پیروز شد.گل پیروزی بُردو در ثانیه‏ی پایانی این بازی، حکم دوش آب سرد را برای تماشاگران پاریسی داشت. پاریسن‏ژرمن چند موقعیت گل داشت، اما به نتیجه نرسید.تلوز با سه پیروزی پی‌درپی و نه امتیاز، دو امتیاز بیش‌تر از کان تازه‏وارد به لیگ یک، در بالای لیگ یک فوتبال فرانسه قرار گرفته است.


آغاز فصل تازه‏ی بوندس‏لیگای آلمان، لیگ برتر فوتبال آلمان، با شکست شالکه‏۰۴ و اشتوتگارت، پیروزی بایرمونیخ، بایر لورکوزن و صدرنشینی هوفن‏هایم همراه بود.میشاییل بالک، ملی‏پوش سی‏وسه ساله‏ی آلمان، پس از چهار سال بازی در تیم چلسی، با تیم تازه‏اش بایرلورکوزن و پیروزی این تیم با نتیجه‏ی دو بر صفر در برابر بروسیا دورتموند، بازگشت موفقی داشت.

تیم اشتوتگارت در ماینس با نتیجه‏ی دو بر صفر شکست خورد. شالکه‏۰۴ با گل‏زن تازه‏ی اسپانیایی‏اش رائول، با نتیجه‏ی دو بر یک، به هامبورگ باخت. بایرمونیخ در برابر ولفسبورگ دو بر یک برنده شد و سرانجام هوفن‏هایم نیز برنده‏ی چهار بر یک بازی در برابر وردر برمن و نخستین صدرنشین جدول شد.این نخستین بار در رقابت‏های بوندس‏لیگای آلمان بود که طی دست‏کم ده سال گذشته، هیچ بازیکن ایرانی‏ای در آن حضور نداشت.

فریدون شیبانی، روزنامه‏نگار و کارشناس جهانی فوتبال، علت ناپدید شدن بازیکنان ایرانی در بوندس لیگای امسال را افت کنونی فوتبال ایران می‏داند:

می‏توانیم بگوییم که فوتبال ما در جام جهانی سال ۱۹۹۸ یک بار دیگر اوج گرفت و همین اوج‏گیری باعث شد سیل بازیکنان ما یا دست‏کم تعداد خیلی زیادی از بازیکنان ما به سمت فوتبال غرب و حرفه‏ای بیایند. بیش‌تر آنان نیز به بوندس لیگای آلمان کشیده شدند. این میل در بسیاری از بازیکنانی که در ایران بودند و نتوانستند به این طرف بیایند نیز افزایش پیدا کرد.


فریدون شیبانی، کارشناس جهانی فوتبال

در چنین شرایطی بازیکنان خیلی زیادی که داشتند متبلور می‏شدند، به آلمان آمدند و بدون این که بتوانند خودشان را با زندگی حرفه‏ای فوتبال وفق بدهند، بارور نشده، تمام شدند که تعدادشان هم کم نبود. البته چند بازیکن هم توانستند خیلی خوب خود را مطرح کنند و نام فوتبال ایران را مقداری اروپایی کردند. از این میان می‏توانیم به علی دایی، هاشمیان و مهدوی‏کیا اشاره کنیم.

مسئله‏ی فوتبال امروز ایران اما به‏خصوص بعد از جام جهانی سال ۲۰۰۶ این است که هیچ‌کدام از بازیکنان ما نتوانستند در آن جام جهانی خودی نشان بدهند. این امر موجب شد که به‏تدریج عدم درخواست و میل فوتبال اروپا و به‏خصوص فوتبال آلمان برای جذب بازیکنان ایرانی پیش بیاید. از سوی دیگر بازیکنان ایرانی نیز افزایش نرخ کاذبی پیدا کردند. طوری که بسیاری از بازیکنان دیدند در همان ایران می‏توانند معادل یا بیش‌تر از رقمی که در خارج برای‏شان تعیین می‏کنند به‏دست بیاورند، بدون این که لازم باشد به خودشان فشاری بیاورند.این شرایط باعث شد فوتبال امروز ما درخواستی برای دعوت از یک بازیکن، حتی از کشورهای منطقه‏ی خلیج فارس نداشته باشد.

فکر نمی‏کنید یکی از مشکلات بازیکنان ایرانی در بوندس‏لیگای آلمان این بود که نتوانستند خودشان را با فوتبال این کشور و شرایط آن‏ تطبیق بدهند؟

این‏که گفتم بازیکنان نتوانستند خودشان را با فوتبال حرفه‏ای وفق بدهند، منظورم همین بود. یعنی نتوانستند خود را با آلمان و هم‏چنین فوتبال این کشور وفق بدهند. دنیای حرفه‏ای فوتبال را اگر نخواهیم از جنبه‏ی منفی- که در ایران متأسفانه این‏گونه به آن نگاه می‏کنند- ببینیم، امروز یک علم شده است؛ یک علم اقتصادی. فوتبال امروز دنیا یک صنعت است.

در چنین دنیایی، بازیکن در قبال باشگاه، باشگاه در قبال بازیکن و هردوی آنها در برابر تماشاگران‌شان و در برابر جامعه‏ی فوتبال‏شان تعهد دارند. وقتی این تعهد را اجرا نمی‏کنند، به بلایی دچار می‏شوند که الان فوتبال ما در آن قرار دارد.در فوتبال امروز ایران، شما نمی‏توانید حتی روی یک بازیکن- به‏طور متوسط- عنوان ستاره بگذارید و بگویید اینها بازیکنانی هستند که می‏توانند آینده داشته باشند. این شرایط از آن سرچشمه می‏گیرد که ما نه تنها فوتبال تجربی خودمان را حفظ نکرده‏ایم، بلکه نتوانسته‏ایم درک کنیم که فوتبال حرفه‏ای چیست و چه تعهداتی از هر سو دارد.

امسال می‏بینیم که بازیکنانی از کشورهای کوچک آفریقایی و حتی آسیایی در بوندس‏لیگای آلمان حضور دارند، اما در این میان هیچ بازیکنی از ایران نیست. آیا مشکل به همین مسائلی که اشاره کردید، برمی‏گردد؟

صددرصد همین‏طور است. الان حتی کشوری مانند لبنان که هیچ‏وقت در سطح درجه‌ی یک فوتبال آسیا قرار نگرفته و جزو قدرت‏های برتر فوتبال نبوده است، در بوندس‏لیگا بازیکن دارد که در کلن بازی می‏کند.ایران اما پس از جام جهانی سال 1998، برای اولین‌بار است که حتی یک بازیکن در این بازی‏ها ندارد. طبیعتاً بازیکنی را که زاده‏ی آلمان است و اصلاً فارسی نمی‏تواند صحبت کند، نمی‏توانیم به عنوان بازیکن ایرانی محسوب کنیم. فوتبال بوندس‏لیگا دیگر از بازیکن ایرانی تهی شده است.

نه تنها در آلمان که در فوتبال انگلیس هم همین شرایط برقرار است. الان حدود دو یا سه سال است که آندرانیک تیموریان دیگر نقشی در فوتبال ندارد و در اوج دوران جوانی‏اش که باید دوران بلوغ او به عنوان بازیکن باشد، از صحنه محو شده است.دو بازیکن شاخص ما در اسپانیا نیز شرایطی پیدا کرده‏اند که تماشاچی‌ها با آنها تا حدی برخورد پیدا کردند و آن‏طور که باید موافق‌شان‏ نیستند.

چنین حالتی فقط و فقط از برخورد غیرحرفه‏ای با باشگاه سرچشمه گرفته است. چرا که در آن‏جا دیگر احساسی فکر نمی‏کنند. هرچند عاشق باشگاه هستند و طرفداران این تیم هستند، اما در عین حال به مسائل انضباطی هم آن‏قدر توجه دارند که وقتی دو بازیکن باهم، چهار روز در محل اردو و تمرین تیم شرکت نمی‏کنند، به اشکال مختلف مورد اعتراض قرار می‏گیرند.وقتی بازیکنان ما نمی‏توانند خود را با این شرایط تطبیق بدهند، بالطبع خواست دنیای غرب برای جذب بازیکن ما، به میزان خیلی وسیعی پایین می‏آید.

شما از آخرین لژیونرهای فوتبال ایران، نکونام و شجاعی در اُساسونا هم نام بردید، اما بسیاری از بازیکنان جوان و بااستعداد در ایران، هم‏چنان انتظار و آرزو دارند که بتوانند در یکی از لیگ‏های اروپایی بازی کنند. فکر می‏کنید این بازیکنان می‏توانند امید خود را هم‏چنان حفظ کنند؟

خواست بازیکن مسئله‏ی خیلی مهمی است، ولی باید زمینه‏ی آن خواست هم وجود داشته باشد. متأسفانه در ارتباط با فوتبال امروز ایران، نمی‏توانیم تمام مسائل انتقادی را به بازیکن بچسبانیم. باید به این قضیه توجه داشته باشیم که باشگاه، مدیریت تیمی و مدیریت فوتبالی باید تا همین سطح امروز و حرفه‏ای بالا رفته باشند و به این ورزش و مدیریت آن، حرفه‏ای فکر کنند.

بنابراین در چنین شرایطی، این خواست متأسفانه کافی نیست. ما نمی‏توانیم بگوییم امروز در ایران بازیکن مستعد نداریم. ما همیشه بازیکنان مستعد داشته‏ایم، ولی نمی‏توانیم آنها را پرورش بدهیم. امروز حوادثی که در حاشیه‏ی فوتبال ما می‏گذرد، کاملاً بر خود متن فوتبال حاکم شده است. یعنی می‏توانیم در یک جمله بگوییم: حاشیه بر متن فوتبال حاکم شده است.

همان‏طور که می‏بینید، خبرها و مسائل حاشیه‏ای در فوتبال خیلی بالاتر و پر سر و صداتر از متن فوتبالی می‏شود که در یک مستطیل سبزرنگ انجام می‏شود.بنابراین ما باید مقداری واقع‏گرا باشیم و به این مسئله توجه داشته باشیم که ما در صورتی از نظر فوتبال می‏توانیم به سمت دنیای غرب بیاییم که ابزار آن را هم فراهم کرده باشیم.
الان همه‏ی بازیکنان تیم‏های ملی آرژانتین و برزیل، با آن‌همه ریشه‏ای که ورزش فوتبال در این کشورها دارد، در تیم‏های اروپایی بازی می‏کنند. یعنی در دانشگاه فوتبال هستند. برای رسیدن به این دانشگاه باید ابزار آن فراهم شود که متأسفانه ما آن ابزار را نداریم.

چند خبر دیگر

پاریس برای نخستین‌بار میزبان هجدهمین دوره‏ی قهرمانی جهان بدمینتون مردان و زنان است.بهترین‏های این ورزش، برای بردن عنوان قهرمانی جهان در پنج رشته‏ی انفرادی مردان و زنان، دونفره‏ی مردان و زنان و مختلط دونفره‏ی یک زن- یک مرد، تا بیست‌ونهم آگوست، در پاریس گرد هم آمده‏اند.مسابقه‏های قهرمانی جهان در بدمینتون از سال ۱۹۷۷ آغاز شده است. این مسابقات ابتدا هردوسال یک‏بار و از سال ۲۰۰۳ به بعد، هرسال یک‌بار در سال‏های المپیک برگزار می‏شود.

برای نخستین بار چهارصد نفر از بهترین‏های زن و مرد جهان در ورزش بدمینتون، در ورزشگاه «پیردو کوبرتن» پاریس، با گنجایش چهار هزار و 500 تماشاگر رقابت می‏کنند.یک بدمینتون‏باز ایرانی هم در این رقابت‏ها شرکت دارد: کاوه‏ی محرابی که البته در جدول مسابقه‏ها، با نام علی شاه‏حسینی مشخص شده است. او در نخستین بازی خود، با شماره‏ی سه جهان از چین روبه‌رو خواهد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

رساله‌ی سوم، بخش ۱۱ تا ۱۴

خلاصه

نیچه معتقد است بیمارهایی که خودشان را بیمار کرده‌اند نمی‌توانند دارای سلامتیِ روحی باشند، و بعد نتیجه می‌گیرد که این بیمار به «پزشکان و پرستارانی نیاز دارد که خودشان بیمارند». نقش زهدگرا دقیقن این است که به توده‌های بیمار گرایش پیدا کند. زهدگرا باید خودش بیمار باشد، اما آن‌قدر سرپا و نیرومند هست که بتواند بر توده‌ها حاکم شود و آن‌ها را رهبری کند. توده‌ها – به خاطر خشم و غضبی که دارند - باید کسی را پیدا کنند تا بتوانند او را مقصر رنج‌های‌شان بدانند، و البته این جستجو برای یافتن قربانی، همیشه خشن و خطرناک بوده است.

Download it Here!

زهدگرا هدف‌اش تغییردادن مسیر خشم و غضب است؛ او توده‌ها را وادار می‌کند که خودشان را مقصر رنج‌های‌شان بدانند. این خودمقصری، توده‌ها را بی‌ضرر می‌سازد، خودکنترلی و خودانضباطی توده‌ها را تقویت می‌کند، و آن‌ها را به چارچوب مذهبی گناه می‌کشاند، و کمک‌شان می‌کند که خودشان را از سالم‌بودن دور کنند.

زهدگرا فقط درد و رنج را کم می‌کند، درد و رنج را درمان نمی‌کند و از بین نمی‌برد. بیمار کسی است که توانایی مبارزه با غرایز خودش را ندارد، و دین هم قدرت چندانی به وی ارزانی نمی‌کند تا بتوانند حس رنجش و ناخشنودی خودش را از بین ببرد.

نیچه می‌گوید زهدگرایی برای مبارزه با حس شایع و همه‌گیر رنجش و ناخشنودی، از دو راه اقدام می‌کند. اولین‌راه این است که حواس و اراده‌ی آدمی را کُند و تیره می‌سازد تا درد این جهان را کم‌تر احساس کند. رستگاری – به‌خصوص در فلسفه‌ی هندی - گویی رهایی از همه‌چیز است: همین‌که روح به خوابی عمیق فرومی‌رود، حقیقت و دانش و واقعیت و خوبی و شر و ... همگی بی‌اهمیت و ناچیز می‌شوند.

دومین‌راه زهدگرایی این است که آن‌قدر کار شاق به گردن فرد می‌اندازد تا ذهن‌اش را گیج کند و متوجه‌ی رنجی که می‌برد نشود. زهدگرا طبقات پایین جامعه را متقاعد می‌سازد که کار سخت برکت دارد، و مردم هم به همین خاطر با شور و حرارت به کارهای سخت می‌پردازند. زهدگرایی با همسایه‌دوستی و ترک نفس، تصویری بی‌ضرر و سهل‌الوصول از اراده‌ی به قدرت را تجویز می‌کند. روح هم‌یاری همان‌چیزی است که ضعفا را تشویق می‌کند تا در قالب یک گروه دور هم جمع شوند.

درحالی‌که این دو راه، راه‌های «مبرا و مقدس»ی برای ازبین‌بردن احساس رنجش و ناخشنودی هستند، از آن طرف ابزاری به نام «گناه» وجود دارد که بر «مجمع‌الخبائث احساسات» حکومت می‌کند و کنترل‌اش می‌کند. مراد نیچه از «مجمع‌الخبائث احساسات» همانا مفاهیم گناه و تقصیر و وجدان بد و امثال آن است. این گروه از احساسات از آن رو «گناهکار» دانسته می‌شوند که بیمار را بیمارتر می‌سازند.

زهدگرا، فرد بیمار را متقاعد می‌سازد که علت رنج و بدبختی‌های‌اش را در خودش جستجو کند، و این رنج‌ها را مجازاتی برای گناهان خویش بداند. وقتی ما خودمان را گناه‌کار بدانیم، امیدی به بهبود و شفای خودمان نداریم. ما خودمان را به‌اشتباه مقصر رنج‌های خودمان می‌دانیم.

نقد

برای این‌که بتوانیم منظور نیچه از مفهوم «گله» (یا همان توده‌ای که رنج می‌برد و دچار خشم و غضب است) را بفهمیم باید دو چیز را در ذهن داشته باشیم. اول این‌که گله، قدرتی ندارد. دوم این‌که بنیادی‌ترین رانه‌ی گله، اراده‌ی به قدرت است. از آن‌جا که گله بی‌قدرت است، پس اراده‌ی به قدرت‌اش تار و مار می‌شود و به‌جای این‌که اراده‌ای نداشته باشد ترجیح می‌دهد که به هیچ اراده داشته باشد.

یعنی زهدگرا برای این توده‌ی بیمار مانند پزشکی است که خودش هم بیمار است. منظور نیچه از این عبارت آن است که زهدگرا، افسار اراده‌ی به قدرت روبه‌زوال توده‌ها را به دست گرفته و رهبری‌شان می‌کند. زهدگرا به توده‌ها فرمان می‌دهد که اراده‌شان را باید منهدم کنند و سخت کار کنند و احساس گناه و تقصیر کنند.

انهدام اراده عمدتن با فلسفه‌ی هندی هم‌بسته است و شوپنهاور آورنده‌ی این مفهوم به تفکر غرب بود. فضیلتی که هندوها تحت عنوان «وحدت با برهمن» دارند و نیروانایی که بودایی‌ها تبلیغ می‌کنند، از انهدام ایگو یا خویشتن استقبال می‌کنند و از نابودی کامل غرایز و حل‌شدن در یک کلیت بزرگ‌تر ستایش می‌کنند؛ یعنی قطره‌ی آب وقتی با اقیانوس آمیخته شد خودش را دیگر قطره نمی‌بیند، بل‌که بخشی از اقیانوس است. این‌جا تناقضی وجود دارد؛ اراده تبدیل به چیزی علیه خودش می‌شود و خودش را قادر می‌بیند که بر خودش غلبه و استیلا یابد. این اراده هرچه بیش‌تر بر خودش غلبه کند، خودش را ضعیف‌تر می‌سازد.

در کار سخت و طاقت‌فرسا نیز همین اتفاق می‌افتاد؛ وقتی فرد درگیر کار و گروه کارگران می‌شود، فردیت خودش را گم می‌کند و بخشی از آن گروه و توده می‌شود. وقتی فرد خودش را کاملن در خدمت اجتماع بزرگ‌تری می‌بیند اراده‌اش ضعیف می‌شود.

اراده‌ی افراد در گله، هرگز تقویت نمی‌شود، بل‌که «رام» می‌شود تا نتواند خودش را اثبات کند و بر اراده‌های دیگر غلبه پیدا کند. بنابراین، زهدگرایی هم نمی‌تواند «درمانی» برای «بیماری» گله داشته باشد.

نیچه افراد گله را برای چنین زندگی‌ای مقصر نمی‌داند. در واقع وقتی می‌توانستیم افراد گله را ملامت کنیم که افراد گله قدرت داشتند و با وجود قدرت‌داشتن دچار زهدگرایی و زندگی گله‌ای می‌شدند. افراد گله، افراد گله هستند، و هیچ احساس مسوولیت و گناه و تقصیری ندارند. نیچه به‌جای این‌که به آن‌ها بگوید «شما باید از این وضع درآیید و عوض شوید» فقط به گفتن «اُف بر شما با این وضع زندگی‌تان» بسنده می‌کند. در واقع، افراد گله هیچ قدرتی ندارند و زهدگرایی توانسته است به‌ترین جای‌گزین برای قدرت آن‌ها شود.

Share/Save/Bookmark

http://www.sparknotes.com/philosophy/genealogyofmorals


بخش پیشین
چشم‌اندازگرایی نیچه

 
 

بسیاری از سال‌های دهه‌ی شصت به‌عنوان سال‌های سیاه و خونین حکومت جمهوری اسلامی، سال‌های کشتار بی‌پایان مخالفان سیاسی و عقیدتی در ایران، یاد می‌کنند.

Download it Here!

شاید بتوان نقطه‌ی اوج این کشتارها را تابستان ۱۳۶۷ نامید. بنا بر آمار منتشر شده توسط سازمان عفو بین‌الملل، در این تابستان بیش از سه هزار زندانی سیاسی‌ـ عقیدتی طی دو ماه، بدون دادگاه، به چوبه‌های دار سپرده شدند.

«گلزار خاوران»، آنچنان که خانواده‌ها آن را می‌نامند، یکی از گورستان‌های دسته‌جمعی در جنوب شرقی تهران است که محل دفن این زندانیان می‌باشد. گلزار خاوران به شکلی تبدیل به میعادگاه خانواده‌های جان‌باختگان دهه‌ی شصت شده بود؛ میعادگاهی که البته در سال‌های اخیر با ممانعت‌های پی‌درپی جمهوری اسلامی در سکوتی سرشار از ناگفته‌ها فرو رفته است.

منیره برادران از زندانیان سیاسی دهه‌ی شصت، که بردارش را در کشتارهای همین دهه از دست داده است، یکی از مسئولان سایت اینترنتی «بیداران» است. به تازگی صفحه‌ای در این سایت انتشار پیدا کرده با نام «خاوران مجازی». او انگیزه‌ی ایجاد خاوران مجازی در سایت بیداران را این گونه توضیح می‌دهد:

«ما خبردار شدیم، جمهوری اسلامی با بولدوزربه خاوران حمله و آن‌جا را با خاک یکسان کرده‌است. آن‌ها تمام علامت‌هایی را که خانواده‌ها گذاشته بودند، از بین بردند و حتی استخوان‌ها را هم نمی‌دانیم چه کار کردند. نمی‌دانیم از آنجا برده‌اند یا چه.

به‌هرحال این‌ها گورستانی را خراب کردند و خب می‌دانید که چقدربرای خوانواده‌ها سخت است. آن‌ها با این خاک واین گورستان ارتباطی عاطفی داشتند و دارند. تخریب این گورستان برای آن‌ها یک فاجعه‌ی روحی است و برای تاریخ کشور ما هم. چرا که خاوران در حقیقت شاهد یک جنایت است،جنایات دهه‌ی ۶۰ و مخصوصن تابستان ۶۷. تخریب خاوران در حقیقت به این معناست که می‌خواهند این جنایت را پاک کنند و از بین ببرند. ما در مقابل این تخریب مسئولیم. ما در سایت بیداران تصمیم گرفتیم، برای آن که خاوران از بین نرود و بدانیم که وجود داشته است، آن‌جا را به طور مجازی و الکترونیکی بازسازی کنیم.»


اما خاوران مجازی چیست و چه‌گونه ساخته شده است؟

منیره برادران در این زمینه توضیح می‌دهد:

«برای این کار ما باید خانواده‌ی کسانی که آنجا دفن شده‌اند را پیدا می‌کردیم. پس شروع کردیم به تماس‌گیری با ‌آنها و خب بخشی از بیداران به همت خانواده‌های جان‌باختگان تشکیل شده است. به همین دلیل ما کانال‌های ارتباط با خانواده‌ها را از پیش داشتیم.

هم‌چنین با زندانیانی تماس گرفتیم که می‌دانستیم اطلاعات مفید و مستندی دارند. ما در صفحه‌ی خاوران مجازی یک‌سری اسامی را همراه با عکس‌های‌شان جمع‌آوری کردیم. زمینه‌‌ی صفحه، عکسی از خاوران است که ما عکس جان‌باختگان را روی آن قرار داده‌ایم. وقتی مراجعه کنید، می‌بینید بر زمین خاوران، برخاک خاوران، برای هر فردی سنگ قبری هست، با عکس و مشخصاتی که معمولاً روی سنگ قبر نوشته می‌شود. عکس بعضی‌ها را نداشتیم که به‌جای آن یک گل شقایق گذاشتیم تا این مدارک تکمیل شود و آن عکس‌ها را جایگزین کنیم.»


نماد یک جنایت

جمهوری اسلامی ایران در تمام این سال‌ها علاوه بر سکوت، از دادن هر اطلاعاتی در زمینه‌ی اعدام‌های دهه‌ی شصت و مخصوصاً تابستان ۶۷، حتی به خانواده‌های جانباختگان، خودداری کرده است.در این صورت اطلاعات و اسامی جمع‌آوری شده توسط سایت بیداران تا چه اندازه می‌تواند درست و دقیق باشد؟

خانم برادران در پاسخ به این پرسش گفت:

«این موضوعی را که می‌گویید در مورد سال ۶۷ ومخصوصاً اعدام‌شدگان چپ در آن تابستان صدق می کند، اما خود خانواده‌ها سعی در کسب اطلاعات داشتند. مثلاً از طریق کندن خاک، یا کسانی که شاهد بودند جنازه‌ها را چگونه شبانه به خاوران آورده‌اند و دفن‌ کرده‌اند. آنها یعنی حکومتی‌ها به دلیل کمبود وقت یا هر چیز دیگری، جنازه‌ها را عمیق دفن نکرده بودند. لباس‌های‌ برخی‌شان بیرون از خاک مانده بود و خانواده‌ها شاهد تمام این ماجراها بودند. این‌گونه بود که خانواده‌ها پی بردند سال ۶۷ کسانی را آنجا دفن کرده‌اند. آنها را در کا‌نال‌هایی دسته‌جمعی دفن‌ کرده بودند. در حقیقت نمی‌دانیم هر فردی کجا قرار دارد. یک گور دسته‌جمعی است، اما جمهوری اسلامی هرگز این جنایت را به طور رسمی تأیید نکرده و نگفته است که کجا و در چه تاریخی آنها اعدام شده‌اند و کجا دفن هستند.

حتی ما مطمئن نیستیم آیا کسانی که در گوهردشت اعدام شدند، در خاوران هستند یا نه. خانواده‌ها حدس می‌زنند که آنها را این‌‌همه راه از گوهردشت تا خاوران، یعنی از آن‌ور تهران تا این‌ور تهران نبرده باشند و شاید در گورستان متروکه‌ای به اسم بی‌بی سکینه در نزدیکی‌های گوهردشت، مخفیانه و بی‌نام و نشان دفن کرده باشند. ولی به‌هرحال این موضوع بازهم مبهم است. بنابراین خانواده‌ها خودشان و با توافق خودشان تصمیم گرفتند که گلزار خاوران را نماد این جنایت بدانند.»


تاریخ خاوران از سال‌های آغازین دهه‌ی شصت می‌آید. بسیاری از زندانیان سیاسی اعدام‌شده در این دهه، در این گورستان مدفون هستند.

بر پایه‌ی گفته‌های منیره برادران، از تابستان شصت خاوران تبدیل به گورستانی برای زندانیان اعدام‎شده‌ی چپ می‌شود:

«می‌دانیم که آنجا گورستان بهایی‌ها است و بعد از انقلاب بهایی‌ها همیشه اعضای خانواده‌‌های‌ خود را در آنجا دفن می‌کردند. برای چپ‌ها اما از تابستان شصت شروع می‌شود. قبل از سال ۶۷ کسانی خبر داشتند و به دفتر بهشت زهرا مراجعه می‌کردند.

درآنجا به بعضی‌ها علامت‌هایی می دادند تا مکان دفن عزیزان‌شان در خاوران را بیابند. منتهی همان‌طور که می‌دانید، خاوران گورستانی مثل بهشت زهرا، یعنی یک گورستان رسمی با ستون‌بندی و ردیف‌بندی نیست. در دهه‌ی 60 دفتر بهشت‌زهرا علامت‌هایی را به خانواده‌ها می‌دادند تا بر اساس آن و با حدسیات خودشان محل را پیدا کنند. مثلا می‌گفتند هشت قدم پس از آن دیوار، یا چند قدم بعد از این دیوار و ... به‌هرحال خودشان محاسبه می‌کنند یا از روی تاریخ اعدام‌ها و مسائلی از این دست حدس‌هایی می‌زنند.

این حدسیات ممکن است درست باشد یا نباشد، اما به‌هر حال خانواده‌ها آنجا را علامت‌گذاری کرده بودند. بعضی‌ها حتی سنگ گذاشته بودند. گرچه ممنوع بود، ولی این کار را کرده بودند. یا مثلاً سنگ‌چین کرده بودند و عکسی گذاشته بودند. در واقع می‌خواهم بگویم که جای بعضی از اعدام‌شدگان قبل از سال ۶۷ مشخص بود.»

جنازه‌ها در باغچه

خاوران یا «لعنت‌آباد» در حقیقت محل دفن کسانی بوده است که در ادبیات حکومت اسلامی «نجس» نامیده می‌شدند. از همین رو شاید می‌توان ادعا کرد که گورستان دسته‌جمعی خاوران محل دفن فعالان سیاسی چپ مخالف جمهوری اسلامی بوده است. اما بیان کلی این موضوع همچنان با هاله‌ای از شک و ابهام روبه‌روست:

«همان‌طور که می‌دانید، در ایدئولوژی جمهوری اسلامی آدم‌ها یا پاکند یا نجس‌. نجس را هم در گیومه می‌گویم چون کلمه‌ی خیلی زشتی است و من نمی‌خواهم این کلمه را برای این آدم‌های شریف به‌کار ببرم. از زبان آنها می‌گویم. مثلاً از دیدگاه آنها بهایی‌ها و چپ‌ها به‌عنوان کافر، نجس هستند. اینها این رفتار و نگرش غیر انسانی را حتی در مورد مردگان هم پیاده می‌کنند.


در گورستان خاوران بهایی‌ها‌ و چپ‌ها دفن هستند. اینها در گورستان بهشت زهرا که به آن گورستان مسلمین می‌گویند، جایی ندارند. در شهرستان‌ها که وضع خیلی وحشتناک‌تر بود و گورستان‌های شهر گاهی اوقات از دفن اعدام‌شدگان خودداری می‌کردند. در آنجا حتی جایی مانند خاوران هم نبود. بسیاری جنازه‌ها روی دست خانواده‌ها مانده بود. موارد زیادی را می‌شناسیم که خانواده‌ها مجبور شدند، جنازه‌ها را در باغچه‌ی خانه‌ی‌ خودشان یا در باغ آشنایی دفن کنند.

این مسائل عمدتاً در مورد چپ‌ها بود. من می‌گویم عمدتاً، به خاطر این که خبر داریم در خاوران از مجاهدین هم هستند. برخی از خانواده‌ها می‌گویند ما دیدیم و شاهد بودیم که خانواده‌های چند مجاهد هم به آنجا آمده‌اند. به احتمال زیاد آنها از مجاهدین هستند که در درگیری‌ها کشته شده‌اند، ولی ما اینها را فعلاً در فهرست خاوران مجازی نگنجانده‌ایم، به خاطر این که می‌خواهیم مطمئن باشیم. یعنی با اسم ومشخصات ببینیم که مثلاً چه کسان دیگری هم غیر از چپ‌ها آنجا هستند.»

از منیره برادران می‌پرسم، با توجه به محدودیت دسترسی به اینترنت در ایران، ارتباط خانواده‌ها با خاوران مجازی چگونه بوده و به طور کلی بازتاب آن در بین خانواده‌های جان‌باختگان دهه‌ی 60 چگونه بوده است؟
او پاسخ می‌دهد:

«ما امکان تماس زیادی با خانواده‌ها نداریم. چون هم عده‌ی زیادی در خاوران هستند، هم خانواده‌ها پراکنده‌اند‌. در تماس‌هایی که داشتیم، به آنها می‌گفتیم و توضیح می‌دادیم که این کار برای چیست. هرچند برای مادران پیر، اینترنت ابزار شناخته شده‌ای نیست، اما ما بنا را بر این می‌گذاریم که فرزندان جان‌باختگان و جوان‌ترها، این امکان را دارند که به خاوران مجازی دسترسی داشته باشند.

چون بر اساس پاسخ‌هایی که گرفته‌ایم، می‌دانیم که آنها خاوران مجازی را دیده‌اند. در خارج از کشورهم که امکان دسترسی به سادگی فراهم است. مثلاً خانمی که همسرش سال ۶۷ اعدام شده و هیچ‌وقت خاوران را ندیده است، می‌گفت: وقتی من این صفحه را باز کردم، همین‌طور فقط یک‌ساعت آن را تماشا می‌کردم، مثل این بود که رفتم آنجا، انگار که آنجا هستم. یعنی گاهی اوقات وقتی آدم از آنجا دور است یا نمی‌تواند آنجا باشد، حتی درهای بسته‌ی آنجا را هم ببیند، حس می‌کند یک‌جور رابطه‌ای با خاوران برقرار کرده است.»

خاوران، سند دادخواهی خانواده‌ها

خاوران برای بازماندگان کشتارها و خانواده‌های جان‌باختگان دهه‌ی 60، تنها یاد و نشانه‌ای از عزیزان‌شان نیست. خانواده‌ها سال‌ها تمام تلاش خود را برای حفظ خاوران کرده‌اند. آنها به دادخواهی باور دارند و خاوران و خاوران‌ها در حقیقت یکی از اسناد دادخواهی آنان است. هدف سایت بیداران، حفظ این سند، از گزند تخریب بوده است؛ اما آیا خاوران مجازی، یا به‌عبارتی بازسازی خاوران در جهان مجازی، قابلیت استناد حقوقی هم دارد؟

منیره برادران می‌گوید:

«با قاطعیت می‌گویم که دارد. چرا؟ به خاطر این که منبع ما در اینجا خانواده‌ها هستند و آشنایان خانوادگی. یعنی نام زندانی‌ اعدام شده تنها به صرف این که چپ بوده است در این فهرست نیست. چون می‌دانیم در دوره‌هایی بعضی از زندانیان چپ هم بودند که در بهشت زهرا دفن می‌شدند. به عنوان نمونه برادر من در بهشت زهرا دفن است. برای همین هم ما در حقیقت باید به طور مشخص می‌دانستیم، فرد مورد نظر کجا دفن است و بعد نامش را در فهرست می‌گذاشتیم. بنابراین خاوران مجازی اعتبار حقوقی دارد و قابل استناد است.»

گلزار خاوران تنها یکی از گورستان‌های دسته‌جمعی در ایران است. منیره برادران خاوران مجازی را نقطه‌ی آغاز حرکتی می‌بیند که می‌خواهد با ثبت آثار کشتار، هر روز به حافظه‌ی تاریخی مردم تلنگر بزند، تا از یاد نبریم آنچه را که تاریخ کشور ما به چشم دیده است.

او و دوستانش در سایت بیداران قصد دارند تا در برابر سکوت تاریخ سربلند کنند:

«ما خودمان را به ثبت خاوران محدود نمی‌کنیم. من امیدوارم در ادامه‌ی کارمان بتوانیم گورستان‌های دیگر را هم ثبت کنیم. چه در شهرستان‌ها و چه در سایر نقاط تهران. ما می‌دانیم که در شهرستان‌ها دارند این گورستان‌ها را تخریب می‌کنند.

به عنوان نمونه شنیدیم در شهر رشت، قطعات مربوط به اعدامی‌ها را می‌فروشند. این است که سعی می‌کنیم آنها را هم ثبت کنیم و همین‌طور کسانی را که در بهشت‌ زهرا دفن هستند. در بهشت زهرا قطعاتی وجود دارد که مخصوص اعدام‌شدگان است و جایی نوشته یا ثبت نشده است. حکومتی‌ها مدام به این‌ قطعات حمله می‌کنند و سنگ‌ها را می‌شکنند.

ما به دنبال ثبت آن قطعات هم هستیم و این‌که بفهمیم گورهای دسته‌جمعی در بهشت‌زهرا کجا هستند و پیدای‌شان کنیم. چون مجاهدین را به احتمال خیلی زیاد یک‌جایی در بهشت‌زهرا در گورهای دسته‌جمعی دفن کرده‌اند. البته دقیق نمی‌دانیم و تنها حدس می‌زنیم. یعنی این کار ادامه دارد. فکر می‌کنم تا زمانی که جمهوری اسلامی سر کار است و مانع هرگونه ارتباطات و خبررسانی می‌شود، خب ما خیلی با محدودیت مواجه هستیم. ولی باید این تلاش را کرد تا حداقل آغازی باشد برای کارهای گسترده‌تر بعدی.

من اجازه می‌خواهم همین‌جا این موضوع را هم مطرح کنم و از شنوندگان عزیز رادیو زمانه بخواهم که در این مورد با ما همکاری کنند و اگر کسانی را می‌شناسند که نام‌شان در این فهرست نیست، یا عکسی از آنها نیست و مشخصات‌شان ناقص است، مدارک‌شان را به سایت بیداران بفرستند تا ما اطلاعات این صفحه را تکمیل کنیم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

خيزش گسترده مردم بر ضد رژيم شاه سرشت ملی و آزاديخواهانه داشت. ميليونها مردمی که از آغاز سال ۱۳۵۷ به انقلاب پیوستند، پیش از هر چیز به دنبال آزادی‌های اساسی و مشارکت در زندگی سیاسی بودند. نیروهای سياسی جامعه به‌خاطر سلطه ديرپای اختناق، بسیار ضعیف بودند و نتوانستند نقش مهمی در هدايت جنبش ایفا کنند. در این شرایط آيت‌الهع خمينی، راديکال‌ترين مرجع دينی که از پانزده سال پيش در تبعيد به سر می‌برد، توانست رهبری جنبش را به دست گيرد.


سينماگران در کنار تمام روشنفکران آزاديخواه، از جنبش انقلابی پشتيبانی کرده و به پيروزی آن اميد بسته بودند. حمايت نيروهای سکولار از جنبشی زیر رهبری روحانيت، با توجه به اين امر قابل‌درک است که مدافعان "اسلام سیاسی" خود را مدافع دموکراسی نشان می‌دادند و خمينی بارها بر التزام خود به آزادی‌های مدنی تأکید کرده بود. اين واقعيت که او در نوشته‌ها و آموزه‌های دینی خود، خواستار يک حکومت اسلامی بود که آزادی در آن جایی ندارد، در روزهای پرتب‌و‌تاب انقلاب، مورد توجه قرار نگرفت. برای روشنفکران نه آرای نظری، بلکه قاطعيت انقلابی او اهميت داشت، که می‌توانست توده‌های هرچه گسترده‌تری را به میدان مبارزه با شاه بکشد.



به سوی نظام تک‌صدایی


با سقوط رژيم سلطنتی راه برای اصلاحات دمکراتيک در ايران باز شد. مردم ايران يکی از بزرگترين جنبش‌های مردمی قرن بیستم را به پيروزی رسانده بودند و می‌توانستند با تأسیس جامعه‌ای باز و استقرار نظامی مردم‌سالار از ميهن خود الگویی روشن برای خلق‌های محروم "جهان سوم" بسازند؛ اما "رهبر انقلاب" که از حمایت و قدرتی بی‌نظیر برخوردار بود، به زودی آشکار ساخت که هدف او چیزی جز برقراری يک نظام دینی نیست؛ تا آنجا که اعتراف کرد شعارهای آزاديخواهانه‌ی او در جریان انقلاب، تنها شگردی تاکتيکی برای پیروزی و تصرف قدرت بوده است.


روحانيون انقلابی برنامه خود را اسلامی کردن سراسر جامعه اعلام کردند. آنها هر مقاومتی را به عنوان "مخالفت با اراده الهی" سرکوب کردند. سیاست تعصب‌آمیزی که در درون کشور وحشت و اختناق پراکنده بود، تجسم خارجی خود را در شعار "صدور انقلاب" يافت. از مهرماه ۱۳۵۹ جنگی خانمانسوز با عراق در گرفت، که حاکمیت اسلامی آن را "برکت الهی" خواند. رژیم که برای بهبود زندگی محرومان هیچ برنامه‌ای نداشت، آنها را به امید رستگاری و وعده نیکبختی در جهان دیگر به میدان‌های جنگ فرستاد.


نظام جديد به ویژه بر زنان محدوديت‌های بسياری تحميل نمود تا آنها را از زندگی مدنی بيرون براند. آشکارترين فشار، تحمیل پوشش اسلامی بود. نظام الهی "روابط نامشروع" را با سنگسار و "بی‌حجابی" را با شلاق و زندان کيفر می‌داد.


از آغاز سال ۱۳۵۹ ماشين "انقلاب فرهنگی" براه افتاد تا سراسر زندگی معنوی جامعه را با موازین اسلامی هماهنگ کند. بیشتر دانشگاه‌های کشور تعطيل شدند. رسانه‌های جمعی، تمام ارگانهای خبری و انتشاراتی در اختیار حاکمیت یا زیر نظر آن قرار گرفت.



کارکنان تلويزيون که در به ثمر رساندن انقلاب نقش مهمی ايفا کرده بودند، در صف نخست قربانيان بودند. صدها تن از کارکنان سرويس‌های فرهنگی و خبری يا به واحدهای کم‌اهميت منتقل شدند و يا به کل اخراج گشتند. بسياری از آنها بعدها به زندان افتادند و تنی چند تيرباران شدند. در پی این تضییقات در سازمان تلويزيون بحرانی پديد آمد که به کاهش شديد ساعت پخش برنامه‌ها انجاميد. (۱)





تصفيه صنعت سينما


در جريان انقلاب صنعت سينما به کلی فلج شده بود. بیشتر سالن‌های سينما و استوديوهای فيلم‌سازی، تعطیل بودند. در فضای آشفته و نامطمئن پس از انقلاب همه چيز بايد از نو آغاز می‌شد. در جناح افراطی حاکمیت، خصومت دیرین با مظاهر هنر مدرن زنده بود و عده‌ای آشکارا از ممنوع شدن هرگونه فعالیت هنری مانند سینما و تئاتر و موسیقی سخن گفتند.

در آغاز تأسیس "جمهوری اسلامی"، که قدرت هنوز به انحصار بنيادگرايان در‌نيامده بود، در ميان مقاماتی که با دولت موقت مهدی بازرگان همکاری داشتند، مقاومت زيادی در برابر سانسور وجود داشت. در واکنش به حملات بنیادگرایان، پرويز ورجاوند، که پس از پيروزی انقلاب سرپرستی امور فرهنگی را به عهده گرفته بود، در نامه سرگشاده‌ای که در مطبوعات چاپ شد، چنين نوشت: «گروهی که از ديدگاه بسته و قشری به سينما می‌نگرند، بر آن هستند تا بر اين گونه فعاليت‌ها نقطه پايان گذارده شود. اين گروه همان‌هايی بودند که ندانسته در جريان انقلاب تعداد قابل‌توجهی از سينماها را به آتش کشيدند.»(۲) يک سال بعد با قدرت گرفتن نیروهای بنیادگرا، اين چهره‌ی ملی دستگير شد و در زندان "اعتراف" کرد که در يک "توطئه ضد‌دولتی" دست داشته است. (۳)


در فضای انقلابی جامعه، که شاه به عنوان مظهر استبداد سرنگون شده بود، برچیدن آزادی‌های مدنی آسان نبود. نظری که از زبان محمد‌علی نجفی، نخستين سرپرست "اداره کل امور سينمايی کشور" بیان شد، تنها بازتابی بود از فضای عمومی جامعه: «سانسور به هيچ شکلی در سينما وجود نخواهد داشت... البته ما با ابتذال به شدت مبارزه خواهيم کرد و اجازه نمی‌دهيم فی‌المثل از سکس يا خشونت برای پر کردن جيب تاجر فيلم استفاده شود، اما اگر اين دو در خدمت محتوای فيلم باشند، نمايش آن اشکالی نخواهد داشت.» (۴)

در جبهه مقابل، جناح انحصارگر حاکميت به چيزی جز نظارت همه‌جانبه بر سينما قانع نبود: «ما ترجيح می‌دهيم سينمای فارسی تعطيل باشد، تا اينکه فيلم‌های کارگردانانی که دلشان با انقلاب نيست و فيلم‌ها را از روی نيت خالص نسبت به انقلاب نساخته‌اند، به نمايش گذارده شود.» (۵)

"مقام رهبری انقلاب" آشکارا خواهان "پاکسازی" در صنعت سينما بود: «در ساخت فيلم‌ها نظارت کنيد. نگذاريد اشخاصی که متعهد نيستند کار را به‌دست گيرند. تصفيه کنيد آنها را و اين يک امر ضروری و لازم است.» (۶) در اجرای اين فرمان، سرپرستی "وزارت ارشاد" طرد نيروهای سکولار را در دستور کار خود قرار داد و به طور رسمی اعلام کرد: «ما امکانات را صرف اشخاصی می‌کنيم که مسلمان و مؤمن باشند... اگر هرگونه کار خلاف شرع از کسی سر بزند، او را طرد می‌کنيم.» (۷)


بسیاری از هنرمندان رشته‌های گوناگون مشمول "پاکسازی" شدند و عده بیشماری به اتهام "اشاعه فساد و فحشا" تحت تعقیب قرار گرفتند. برخی از دست‌اندرکاران سینما به همکاری با رژيم سابق یا "نشر ارزشهای منحط غربی" متهم شدند.






کتاب «روا و ناروا در سینمای ایران»از علی امینی نجفی، روی جلد کتاب، طرح از بابک حسینی


سانسور مذهبی


وظيفه هنر سينما از ديدگاه حاکميت جديد گسترش ارزش‌های دینی در داخل و تبليغ برای "اسلام انقلابی" در خارج از کشور بود. فيلم‌هائی که به "موازین اسلامی" توجه نداشتند، مردود بودند. بدين ترتيب هرآنچه سينمای ايران پيش از انقلاب ۱۳۵۷ توليد کرده بود، غيرقابل نمايش اعلام شد. سينمای خارجی نيز، که افزار "استعمار فرهنگی" به حساب می‌آمد، از ورود به کشور منع شد.


"شورای بازبينی فيلم" در "وزارت ارشاد اسلامی" با این وظیفه شروع به کار کرد که برای تعدادی از فيلم‌های سينمایی موجود پروانه نمایش صادر کند. طی سه سال - از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲- از ۸۹۸ فيلم خارجی به ۳۶۷ فيلم پروانه نمايش داده شد. در همين مدت ۲۲۰۸ فيلم ايرانی مورد بررسی قرار گرفت، و ۲۵۲ فيلم جواز نمایش گرفتند. تمام فيلم‌ها از سانسور گذشتند تا با "موازین اسلامی" سازگار شوند. (۸)



برای "اصلاح" فيلم‌ها معیار روشنی وجود نداشت و تنها به دستورالعمل کلی "عدم مطابقت با معيارهای اسلامی" اکتفا می‌شد. هيئت وزيران در جلسه مؤرخ ۴ اسفند ۱۳۶۱ اولين "آئين‌نامه نظارت بر نمايش فيلم و اسلايد و ويدئو و صدور پروانه نمايش" را به تصويب رساند و اجرای آن را به وزارت ارشاد سپرد. اين آئين‌نامه در خطوط اساسی به مقررات سانسور دوران شاه شباهت دارد، جز آنکه اصل "مقام رفيع سلطنت" جای خود را به "دين مبين اسلام" داده است. (۹)



"شورای نظارت" همچنين به بررسی فيلم‌هايی پرداخت که پس از انقلاب ساخته شده، اما با "موازين اسلامی" منطبق نبودند. در این دو سه سال ۵۳ فيلم توليد شده بود که بيشتر آنها توقيف شدند. برخی از فيلم‌ها آثاری بی‌مایه بودند که تهيه‌کنندگان به سرعت سر‌هم کرده و روانه بازار ساخته بودند. برای منع اولين محصولات سينمايی پس از انقلاب دلايل زير اعلام شد: "نمايش نادرست مبارزات و هويت انقلاب اسلامی، تبليغات زيانبخش برای گروههای چپ الحادی و مارکسيستی، تبليغ آشکار برای رژيم سرنگون‌شدۀ پهلوی، توهين به مقدسات اسلامی، نمايش فرصت‌طلبانه سوژه‌های مذهبی، برخورد سطحی و غيرقاطع با صهيونيسم." (۱۰)

اما در کنار آثار بی‌ارزش، فیلم‌های خوبی هم ساخته شد که می‌توانستند سنگ‌بنای سينمای آينده ايران باشند، اما تمام آنها به لیست "فیلم‌های ممنوعه" وارد شدند: امير نادری فيلم "جستجو" (۱۳۵۹) را بلافاصله پس از انقلاب برای تلويزيون تهيه کرد. اين فيلم نيمه‌مستند از قربانيان بی نام و نشان انقلاب سخن می‌گويد. در طول فيلم پدران و مادران بيشماری می‌بينيم که فرزندان گمشده خود را می‌جويند. در کانون فيلم فاجعه ۱۷ شهريور ۱۳۵۷ (جمعه سیاه) قرار دارد. فيلم دو بار از تلويزيون پخش شد و بعد برای هميشه به محاق توقيف افتاد؛ و دنباله آن که تحت عنوان "جستجو ۲" تهیه شد، هرگز به نمايش درنيامد.


فیلم "خانه آقای حقدوست" (۱۳۵۹) به کارگردانی محمود سميعی داستانی ساده و صميمانه دارد: يک شهروند ساده‌دل در آرزوی داشتن يک سرپناه است که حتی در رؤيا هم از او دريغ می‌شود. فيلم در فستيوال برلین (۱۹۸۱) به نمايش درآمد و در فستيوال مانهايم (۱۹۸۳) برنده جايزه شد، اما در ايران به نمايش عمومی درنيامد. فیلم "
کودک و استثمار" (۶۰-۱۳۵۸) را محمدرضا اصلانی ساخت. اين فيلم گزارش مستنديست از اشتغال کودکان در کارهای شاق بدنی. فيلم پروانه نمايش نگرفت و به فراموشی افتاد.



فیلم "سقوط ۵۷" از باربد طاهری يکی از کامل‌ترين گزارش‌های تصويری از انقلاب ايران است. اين فيلم با قدرت‌گيری جناح‌های افراطی به توقيف افتاد، زیرا وقایعی را نشان می‌داد که با ادعاهای تبلیغاتی حاکمیت مغایرت داشت. به خاطر تسلط همین دیدگاه، دهها فيلمسازی که از رویدادهای انقلاب فیلم گرفته بودند، نتوانستند کارهای خود را به صورت فيلم کامل عرضه کنند.

علی عرفان پس از تحصيل سينما در فرانسه به ايران برگشت و دو فيلم سينمايی تهيه کرد: "آقای هيروگليف" و "گفت: هرسه نفرشان". هر دو فيلم به محاق توقيف افتادند و سازنده آنها ناگزير شد از فيلمسازی دست بشويد و ميهن خود را ترک کند.

سينماگران باسابقه نیز، به تدریج فشار سنگین سیاست‌های هنری تازه را احساس کردند. داريوش مهرجويی پس از انقلاب فيلمی ساخت به نام "مدرسه‌ای که ميرفتيم"، اما وزارت ارشاد با نمايش فيلم موافقت نکرد و تلاش‌های سازندگان فيلم برای گرفتن پروانه نمايش به جايی نرسيد.


"حاجی واشنگتن" (۱۳۶۱) ساخته علی حاتمی روايتی تازه است از مأموريت اولين سفير ايران در امريکا در پايان قرن نوزدهم. فيلم پس از چند سال توقيف، سرانجام پس از حذف صحنه‌های بسيار به روی پرده آمد.


بهرام بيضایی در جريان انقلاب و پس از آن دو فيلم ساخت که هر دو توقيف شدند: "چريکه تارا" (۱۳۵۷) تنها يک بار در جشنواره کن (۱۹۸۰) به نمايش در آمد. فيلم دوم "مرگ يزدگرد" (۱۳۶۰) پس از انقلاب و به سفارش "صدا و سيمای جمهوری اسلامی" تهيه شد. فيلم روايت تازه‌ايست از آخرين روزهای پادشاهی ايران ساسانی که با حمله اعراب مسلمان در قرن هفتم ميلادی فرو پاشيد. در فیلم "اصلاحات" زیادی صورت گرفت تا شاید پروانه نمایش بگیرد، اما هرگز به روی اکران نیامد. (۱۱)




محدوديت‌های روزافزون باعث شد که بسياری از فیلم‌سازان، نوميد و سرخورده از امکان فعاليت سينمائی در ايران، در مقاطع گوناگون راهی خارج شوند: هژير داريوش، پرويز صياد، آربی اوانسيان، بهمن فرمان‌آرا، پرويز کيمياوی، داريوش مهرجويی، ذکريا هاشمی، رضا علامه‌زاده، هوشنگ شفتی، حسين مهينی، حسين طاهری‌دوست، داوود ملاپور، کيهان رهگذار، امير نادری و... برخی از اين سينماگران با بهبود نسبی شرايط به ميهن برگشتند.



سينمای اسلامی

در ميان سران رژيم، دولتمردان افراطی نمایش را از بنياد امری خلاف شرع می‌دانستند و خواهان منع سینما و تئاتر بودند. اما آنها به‌تدريج دريافتند که حذف اين هنرها به سادگی امکان‌پذير نيست و پيامدهای اجتماعی و اقتصادی ناگواری به دنبال دارد. افزون بر این، آنها نیز به قدرت تبليغاتی سینما پی بردند. بدين سان تأسیس يک "سينمای اسلامی" که در خدمت ارزش‌ها و آرمان‌های نظام باشد، در سرلوحه وظايف دولت قرار گرفت.

از آنجا که هنوز کسی از چند‌و‌چون "سینمای اسلامی" خبر نداشت، در میان افراد و نهادهای "انقلابی" بحث گسترده‌ای درباره آن شروع شد، که از سطح شعار فراتر نرفت. يکی از نظريه‌پردازان وابسته به دولت اظهار داشت: «بهترين تعريف برای سينمای اسلامی اين است که بايد همانند حسينيه، تکيه و مساجد پايگاه نشو و تبليغ اسلام باشد، منتها با شکل هنری خود... يک سينما می‌تواند اگر درست عمل کند، نقش بسيار مهمتری از يک حسينيه يا تکيه داشته باشد.» (۱۲) محسن مخملباف معتقد بود که سینما می‌تواند مضامين استعاری قرآن را تصویر کند: «ويژگی سينمای اسلامی به لحاظ محتوا تطابق آن با فلسفه و بينش توحيدی قرآن است.» (۱۳)


برخی از کارگزاران فرهنگی که واقع‌بینی بیشتری داشتند، سرانجام اعتراف کردند که "سينمای اسلامی" عرصه‌ای تازه و ناشناخته‌ است و تنها می‌تواند به عنوان هدفی دور مطرح باشد. (۱۴)


در آغاز سال ۱۳۶۰ دولت برنامه مفصلی برای احيای صنعت سينما تصويب نمود و به اجرا گذاشت، با اين هدف که توليد سينمايی در راستای "اهداف و ارزشهای اسلامی" توسعه يابد. بر اين اساس بسياری از نهادهای دولتی، که از مصادره امکانات شرکت‌های سينمايی سهمی برده بودند، به توليد فيلم پرداختند. شماری از جوانان "انقلابی" که در سينما پيش از ‌هر ‌چيز افزاری تبليغاتی می‌ديدند، دست به تولید فیلم زدند. يکی از مسئولان فرهنگی حمایت دولت از ورود "افراد خودی" به صنعت سینما را چنین توضیح داد: «ما بايد پول خرج کنيم و نيروهای جوان مسلمان را که علاقه‌مند به اين کار هستند تشويق کنيم که فيلم بسازند. نه به اين منظور که حتماً در اکران سينماها به نمايش دربيايند، بلکه به اين منظور که آنها بتوانند تجربه کنند.» (۱۵)


نمونه‌هايی که از اين "سينمای اسلامی" به نمايش عمومی درآمد، عموما اجرایی ناشیانه از داستان‌های آبکی بود. فیلم‌هایی که قرار بود حماسی و شاعرانه باشند، ملال‌انگيز يا مضحک بودند. ابزارهای فنی و شگردهای سينمايی را ناشيانه و مثل فيلم‌های آماتوری يا تجربی به کار می‌بردند. از افه‌های صوتی و تصويری چنان افراطی استفاده می‌کردند، که تماشاگر با چشم و گوش خسته و اعصاب ناراحت سينما را ترک می‌کرد.



فيلمهای "اسلامی" الگوی داستانی يکسانی داشتند که در کانون آنها هبوط تقديری آدميزاد و یا رستگاری نهایی او قرار داشت. نبرد خیر و شر در این فیلم‌ها بستر تبلیغ ایدئولوژی حاکم است: انسانی که در ذات خود پاک و منزه است، در محيطی فاسد و گناه‌آلود رنج می‌برد. او پس از کشمکشی بیهوده با خویشتن و دیگران، سرانجام تنها راه رستگاری را باز می‌شناسد: ايثار در راه خداوند و پيکار با نيروهای شيطانی، که در "ضدانقلاب داخلی" یا "جبهه کفر جهانی" تجسم می‌یابد.

در سالهای جنگ با عراق زمامداران اميدوار بودند که جوانان با تماشای اينگونه فيلم‌ها از شور شهادت‌طلبی لبريز شوند و به جبهه‌ها بشتابند. بسياری از فيلمسازان دولتی، فعاليت سينمايی خود را با تهيه فيلم‌های "دفاع مقدس" آغاز کردند. هنوز درباره ميزان تأثير اين فيلم‌ها پژوهش درستی انجام نگرفته، اما گمان نمی‌رود که "سینمای جبهه" تأثیر زیادی گذاشته باشد. سستی اين فيلم‌ها چنان آشکار بود که حتی هواداران رژيم نيز به تماشای آنها علاقه‌ای نداشتند.

در اولين دوران حاکميت اسلامی، توليد چند نوع فيلم در دستور کار دولت قرار داشت:

۱- فيلم‌های تاريخی، که گذشته کشور را از ديدگاه رسمی روايت می‌کنند. اين فيلم‌ها بايستی حوادث تاريخی را چنان بازگو کنند که روحانيت شيعه همواره در آنها جايگاهی برجسته داشته باشد.


۲- فيلم‌های سياسی، که هدف آنها توجيه عملکرد دستگاه‌های پليسی و امنيتی است. اين فيلم‌ها مخالفان نظام را افرادی پليد و منحرف معرفی می‌کنند. در فيلم‌های مربوط به ايرانيان مقيم خارج، بر فساد اخلاقی و "بی‌هویتی" آنها تأکيد می‌شود.


۳- سينمای "معنوی" که به مضامين مجرد مذهبی يا عرفانی می‌پردازد. اين فيلم‌ها سعادت دنیا را خوار می‌شمارند، ديانت و عبادت را تنها سرچشمه‌ی نيکی و خوشبختی معرفی می‌کنند.


۴- فيلم‌های مربوط به "جهاد مقدس" که معمولاً با هزينه‌های هنگفت و با الگوهای سطحی "سينمای جنگ" توليد می‌شوند. در دوران جنگ هشت ساله با عراق عملکرد "وزارت ارشاد" پیشبرد سياست عمومی دولت در توجیه جنگ بود: «ما برای فيلم‌های جنگی، چه داستانی و چه مستند، هيچگونه محدوديتی قائل نيستيم و در صورت تصويب فيلمنامه، کليه امکانات لازم را در اختيار سازنده می‌گذاريم.» (۱۶)




يادداشتها:

۱- دو کتاب زیر از ماجرای "انقلاب فرهنگی" گزارشی مشروح داده اند:
B. Nirumand und K. Daddjou, Mit Gott für die Macht, Rowohlt aktuell, 1989,S. 245ff.

B. Nirumand, Iran- hinter den Gittern verdorren die Blumen, Rowohlt, aktuell, 1985, S.156ff.

Rahnema and F. Nomani, The Secular Miracle, London and New Jersey: Zed Books, 1990, pp. 176

۲- روزنامه کيهان، شماره ۱۰۷۳۳، ۱۶ ژوئن ۱۹۷۹، ص ۱۲.

۳- رضا علامه‌زاده، سراب سينمای اسلامی ايران، هلند ۱۳۷۰ (۱۹۹۱)، ص ۲۵.


۴- کيهان، شماره ۱۰۶۹۹، ۶ مه ۱۹۷۹، صفحه اول.


۵- سياستها و روشهای اجرايی سينمای ايران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران: ۱۳۷۵. ص ۶. (از اين منبع تحت عنوان "سند ارشاد" ياد خواهيم کرد.)


۶- سند ارشاد، ص ۱.


۷- ماهنامه فيلم، شماره ۴۱، ص ۸.

۸- حميد نفيسی، "تنشهای فرهنگ سينمايی در جمهوری اسلامی"، در فصلنامه "ايران‌نامه"، شماره سوم، تابستان ۱۳۷۵، ص ۹۰-۳۸۹.


۹- همانجا، ص ۳۹۳ به بعد.

۱۰- ماهنامه فيلم، شماره ۳۴، ص ۶.


۱۱- برای آگاهی بيشتر درباره فيلمهای توقيف‌شده بنگريد به:


مقاله حميد نفيسی، ص ۴۰۳ به بعد، و کتاب علامه‌زاده، ص ۹۶ به بعد.


۱۲- ماهنامه فيلم، شماره ۱۱، ص ۱۰

۱۳- روزنامه اطلاعات، ۲۷ فروردین ۱۳۶۳

۱۴- ماهنامه فيلم، شماره ۴۴، ص ۱۹

۱۵- روزنامه اطلاعات، ۲۸ فروردین ۱۳۶۳


۱۶- ماهنامه فيلم، شماره ۴۱، ص ۹


Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
روا و ناروا در سینمای ایران

 
 

وضعیت زهرا بهرامی که در جریان تظاهرات عاشورای سال گذشته در تهران زندانی شده همچنان مبهم است.

در برخی گزارش‌های خبری از او به عنوان شهروند "ایرانی-هلندی" نام برده شده ولی هنوز روشن نیست که وی دارای گذرنامه هلندی بوده است و یا تنها دارای اجازه اقامت دایم در هلند.
وی چند سال اخیر را در لندن سکونت داشته است.


زهرا بهرامی در جریان تظاهرات عاشورا در تهران بازداشت شده است

رسانه‌های هلندی از روز گذشته گزارش‌های متعددی درباره خانم بهرامی که برای دیدار فرزندانش به ایران سفر کرده بوده منتشر کرده‌اند. بخش جهانی رادیو هلند اعلام کرده است که سفیر این کشور در تهران اجازه ندارد تا در این زمینه اطلاعاتی دهد. وزارت خارجه هلند نیز ابراز نگرانی کرده که اتهامات وارد شده به خانم بهرامی از بابت همکاری با انجمن پادشاهی ایران و سازمان مجاهدین خلق می‌تواند به اعدام او منجر شود.

بخش جهانی رادیو هلند اعلام کرده است که سفیر این کشور در تهران اجازه ندارد تا در این زمینه اطلاعاتی دهد.

نمایندگان هلندی پارلمان اروپا امروز، سه‌شنبه از کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی پارلمان اروپا خواسته‌اند تا این موضوع را با مقام‌های تهران مطرح کند.

درباره زهرا بهرامی، نوشته‌های گوناگونی نیز در تارنماهای فارسی‌زبان در اروپا منتشر شده که از ممنوع الملاقات بودن او حکایت می‌کند. گزارش‌های تایید نشده، به وضعیت نامناسب جسمی و روحی خانم کاظمی در زندان اشاره دارد. «رهانا» (خبرگزاری حقوق بشر ایران) به نقل از منابعی که آنها را «فعالان حقوق بشر و دموکراسی» نامیده، نوشته است: «چهره‌ی او متورم و دچار جوش‌های عفونی و زخم‌های زیادی بر چهره‌اش شده است. او هم همچنین از ناراحتی ریه رنج می‌برد و دچار افسردگی شدید است.»

دفتر آمستردام سازمان عفو بین‌الملل اعلام کرده که هنوز در پی یافتن اطلاعات بیشتر درباره وضعیت زهرا بهرامی است.

«رهانا» افزوده: «زهرا بهرامی در زندان اوین با عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران ملاقات داشته است که طی این دیدار، جعفری دولت آبادی به او گفته است که اول باید دادگاهی شود و بعد از محکومیت او را آزاد خواهند کرد. این در حالی است که زهرا بهرامی از داشتن وکیل نیز محروم است.»

دفتر آمستردام سازمان عفو بین‌الملل اعلام کرده که هنوز در پی یافتن اطلاعات بیشتر درباره وضعیت زهرا بهرامی است.

خانم بهرامی، 45 ساله، مدتی پیش مجبور به اعترافات تلویزیونی شد که از تلویزیون دولتی ایران پخش گردید.

Share/Save/Bookmark

 
 

مسعود برزین روزنامه‌نگار و مورخ تاریخ روزنامه‌نگاری در ایران در سن نود سالگی در تهران درگذشت.
مسعود برزین در سال ۱۲۹۹ شمسی متولد شد. دبیرستان را در مدرسه‌ی «فیروز بهرام» به پایان رساند. دو سال در دانشكده حقوق تحصیل كرد و سپس به دانشكده ادبیات رفت و زبان انگلیسی را آموخت و از همان دوران فعالیت‌های مطبوعاتی را آغاز كرد و در جریان كنفرانس صلح پاریس به عنوان خبرنگار روزنامه‌ی «مهر ایران» شركت كرد.


مسعود برزین روزنامه‌نگار و مورخ تاریخ روزنامه‌نگاری در ایران

مسعود برزین پس از این واقعه‌ی تاریخی دو سالی را هم در مدرسه روزنامه‌نگاری به تحصیل پرداخت و با مدرك و نامه ستایش‌آمیز به ایران بازگشت و در روابط عمومی شركت نفت مشغول به كار شد. علاوه بر كار كردن در نشریات آن روز و سردبیری روزنامه، از بنیانگذران سندیكای مطبوعات ایران در سال‌های دهه‌ی ۴۰ بود.

مسعود برزین شیفته‌ی مطبوعات بود و به راستی که به مطبوعات عشق می‌ورزید، آن هم در کشوری مانند ایران که چه در سال‌های پیش از انقلاب و چه در سی سال گذشته، مطبوعات همواره حرفه‌ای نامطمئن بوده است. او خود درباره‌ی علاقه‌اش به مطبوعات چنین گفته است:

«...آقای ناطقی ناظم دبستان ادب، پشت مسجد سپهسالار، در سال ۱۳۱۱، مردی خشن ولی گاه مهربان بود. با یکی از همکلاسی‌ها که مثل من از روزنامه‌های آن زمان خوشش می‌آمد، یک مثلاً روزنامه به قطع کاغذهای A4 نوشتیم و به آن حاشیه‌ی رنگی اضافه کردیم و اسم آقای ناظم را به عنوان صاحب‌امتیاز و سردبیر نوشتیم.

روزنامه را با شوق و شعف بسیار نزد آقای ناطقی بردیم. آن را به حضور جناب آقای ناظم تقدیم کردیم و منتظر ماندیم تا به ستون‌های آن نگاه کند و ما را به شدت هر چه تمام‌تر تشویق كند. ولی او روزنامه را از میان جر داد و گفت بروید پی درس‌تان. این فضولیها به شماها نیامده.

چند سال بعد عشقم به روزنامه‌نگاری فقط در فکرم بود. تا اینکه بعد از مدتی نخستین مقاله‌ام در یک روزنامه منتشر شد. از ذوق روی پا بند نبودم. از میدان بهارستان تا خانه‌مان در خیابان عین‌الدوله دویدم تا روزنامه را به خواهرانم برسانم. شادی محیط خانواده اولین عامل تشویق به ادامه حیات مطبوعاتی‌ام بود.»

از مهم‌ترین آثار مسعود برزین «شناسنامه‌ی مطبوعات ایران» است. این کتاب از اندک آثار پژوهشی در تاریخ مطبوعات ایران است. با این حال اثر قابل اتکائی در روزگار ما به شمار نمی‌آید و برخلاف آنچه که می‌گویند، ایرادهایی به آن وارد است.

ناصرالدین پروین در یک مقاله‌ی پژوهشی که سال‌ها پیش در فصل‌نامه‌ی «ایران‌نامه» منتشر شده است، می‌نویسد:

«مسعودبرزین که پیش‌تر دو کتاب ارزنده در مورد مطبوعات ایران در سال های ۱۳۴۳تا ۱۳۵۳ و چند مقاله مفید دیگر درهمین زمینه به چاپ رسانده بود، در سال ۱۳۷۱ شناسنامه‌ی مطبوعات ایران از ۱۲۱۵ تا ۱۳۵۷شمسی را به صورت الفبائی با حدود شش هزار عنوان منتشر ساخت. این کتاب، در زمینه‌ی روزنامه‌های منتشر شده پس از کودتای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶می‌تواند در مواردی به کار آید؛ امّا در مورد دیگر دوره‌ها به هیچ‌رو شایسته‌ی اعتماد نیست، بل، گمراه‌کننده نیز هست.

شناسنامه مطبوعات ایران، خلاف نامی که مؤلف بر آن نهاده است، شامل روزنامه‌های فارسی برون مرزی- به دست ایرانیان یا جز آن- نیز می‌شود؛ ولی روزنامه‌های افغانستان و شمار بزرگی از روزنامه‌های فارسی آسیای میانه و قفقاز را در برندارد. نقص‌ها و عیب های کتاب برزین یکی دو تا نیست:

- شمار درخور توجهی از نشریه های فارسی یا دو زبانه درآن دیده نمی شود؛
- نام دست اندرکاران برخی از روزنامه ها را غلط ضبط کرده است؛
- برخی از عنوان‌ها دوبار معرفی شده‌اند؛
- ضبط نام برخی از روزنامه‌ها نادرست است؛
- شماری از روزنامه‌های غیرفارسی کشورهای دیگر را نیز گنجانده است؛
- محل چاپ تعدادی را ننوشته یا غلط نوشته است؛
- شمار بزرگی از عنوان‌های معرفی شده دارای جواز انتشار بوده‌اند ولی هرگز به چاپ نرسیدند؛
- برخی از تاریخ‌های انتشار را نادرست ثبت کرده است؛
- تعدادی از عنوان‌ها را به سبب تشابه نام جانشین عنوان دیگر دانسته است؛
- ناشر یا دست اندرکاران ده روزنامه چاپ هند را- که همگی بدست هندیان منتشرشده‌اند- ایرانی معرفی کرده و در این باره حتی دست به جعل نیززده است.

به رغم ایرادهایی که کارشناسان و پژوهشگران به اثر پژوهشی برزین می‌گیرند، باید در نظر داشت که «شناسنامه‌ی مطبوعات ایران» از نخستین آثار پژوهشی در قلمرو مطبوعات فارسی‌زبان است، آن هم در زمانه ای که کمتر نهاد دولتی یا مستقلی از چنین پروژه‌هایی حمایت می‌کرد و به انجام رساندن چنین پژوهش‌هایی صرفاً به انگیزه‌ها و علائق فردی بستگی داشت.

از زنده یاد مسعود بزرین آثار دیگری نیز منتشر شده است:

سیری در مطبوعات ایران، مطبوعات ایران در سالهای ۱۳۵۳- ۱۳۵۴، فرهنگ اصطلاحات روزنامه‌نگاری، تجزیه و تحلیل آماری مطبوعات ایران، مطبوعات ایران در نخستین سال جمهوری اسلامی و رساله مطبوعات غیرفارسی در ایران از آثار مسعود برزین است.

قرار است که به زودی كتاب خاطرات مسعود برزین با عنوان «یادمانده‌های هفتاد سال زندگی» در تهران منتشر شود.

مراسم یادبود این روزنامه‌نگار پیشکسوت روز گذشته از ساعت ۱۷الی ۱۹در منزل او برگزار شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

طاهر بن جلون، نویسنده‌ی مراکشی- فرانسوی در تازه‌ترین رمانش که «بازگشت» نام دارد، زندگی یک مراکشی سالخورده را روایت می‌کند که بعد از ۴۰ سال اقامت در فرانسه به وطنش بر می‌گردد و زندگی‌اش بین دو فرهنگ از هم گسسته است.


طاهر بن جلون

محمد، قهرمان رمان جدید شما، خود را در مراکش باز نمی‌یابد. چطور چنین می‌شود؟ آیا وطنش خیلی عوض شده است؟

نه، مراکش عوض نشده. اما چه بسا قهرمان داستان من بیشتر تکامل پیدا نکرده. محمد در بازگشت با حقیقتی روبرو می‌شود که اصلاً انتظارش را ندارد. در عین حال مراکش همیشه وطن او بوده، و او در این مورد حتی یک ثانیه هم تردید نکرده است. او هیچ‌وقت دوست نداشته در فرانسه زندگی تازه‌ای بیابد. می‌خواسته در فرانسه کار کند و پول در بیاورد و خانواده‌اش را تأمین کند و بعد به وطنش برگردد، همین.

اما مانند بسیاری از هم‌نسلان خودش - همان نسلی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ به فرانسه می‌آید - از زندگی در آنجا خواب و خیال‌های زیادی برای خودش می‌بیند. قصد دارد یک خانه‌ی بزرگ و جادار بسازد، تا بچه‌هایش بیایند پیشش زندگی کنند. این حس روستایی نشان می‌دهد که او اصلاً متوجه نشده در این مدت در فرانسه چه روی داده است. به همین دلیل دچار پریشانی می‌شود و شاید بتوان گفت این آغاز جنون اوست.

شما در عین حال محمد را یک انسان خیلی دوست داشتنی، آرام و خویشتن‌دار تصویر می‌کنید.

درست است. او متعصب افراطی نیست، جهادگر هم نیست. او چیزی از آنچه امروز درباره‌ی اسلام در دنیا روی می‌دهد، سر در نمی‌آورد. مردانی مانند او آدم‌های خیلی ساده‌ای هستند. آنها همیشه یک اسلام بسیار صلح‌آمیز را دوست می‌داشته اند. اما او روزی پی می‌برد که یک ایدئولوژی سلطه‌گر وجود دارد که از دور دست‌ها می‌آید: از عراق، یمن، پاکستان. این ایدئولوژی سلطه‌گر آموزه‌هایی دارد که کاملاً با رفتار و جهان‌بینی مراکشی‌های سالخورده فرق دارد.


منقوش به روشنگری. جلون می‌گوید «مایه‌ی تاسف است که امروزه اسلام از سوی جاهلان تحریف می‌شود - از سوی آدم‌های بسیار خطرناکی که برای تمام دنیا خطرناک‌اند.»

مایه‌ی تاسف است که امروزه اسلام از سوی جاهلان تحریف می‌شود - از سوی آدم‌های بسیار خطرناکی که برای تمام دنیا خطرناک‌اند. آنها نخست اسلام و مسلمانان را تهدید می‌کنند و بعد دنیای غرب را. این متعصبان افراطی از مسلمان بیشتر می‌کشند تا از شهروندان غربی.

همزمان قهرمان داستان شما عقاید پوچ و غلطی هم دارد. مثلاً او مطلقاً مخالف است که دخترش با یک مرد مسیحی ازدواج کند.

این هم تجربه‌ای است، تجربه‌ای که آدم‌های این نسل غالباً از سر گذارنده‌اند. برای آنها سخت است که تصور کنند آزادی تک تک انسان‌ها در مورد فرزندان‌شان هم صدق می‌کند. آنها معتقدند که بچه‌هایشان مثل اشیاء به آنها تعلق دارند .به همین دلیل است که به بچه‌هایشان می‌گویند: ساکت باش و کاری را که می‌گویم انجام بده. چون من پدر تو هستم.

از این گذشته، طبق یک قانون اسلامی زن‌های مسلمان حق ندارند با مردان غیر مسلمان ازدواج کنند. چرا؟ اسلام این‌طور استدلال می‌کند که یک مرد مسلمان می‌تواند بدون هیچ مشکلی با یک زن غیر مسلمان ازدواج کند، زیرا مرد جنس قوی‌تر، توانمندتر و دارای سلطه محسوب می‌شود. حالا با رعایت این قانون، چنانچه یک زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ازدواج کند، معنی‌اش این است که بچه‌های این زن و شوهر از لحاظ دینی باید تابع پدر باشند.

به نظر من این برداشت قدیمی شده است. یعنی من فکر می‌کنم بچه‌ها به مادرشان خیلی نزدیک‌ترند - این همه جا صادق است، در جوامع آفریقایی یا عربی یا هر جای دیگری. مادر بر بچه‌ها نفوذ بیشتری دارد تا پدر.


بازگشت به وطن برابر است با شوک فرهنگی: هم قهرمان رمان جلون و هم مراکش هر دو تغییر کرده‌اند. این دو دیگر با هم تطابق ندارند.

در مورد همه‌ی این مسائل می‌توان حرف زد. ولی این مرد مراکشی نمی‌خواهد حرف بزند. او از اینکه دخترش احتمالاً با یک مرد غیر مسلمان ازدواج کند، شوکه می‌شود.

بنابر این قهرمان شما بین دو فرهنگ، قرار می‌گیرد و خود را به هیچ‌کدام متعلق نمی‌داند.

درست است. چون فرانسوی‌ها علاقه‌ی چندانی به مهاجران مراکشی دهه‌ی ۱۹۶۰ ندارند. آنها بیشتر به فرزندان این مهاجران توجه دارند. این فرزندان ملیت فرانسوی دارند، ولی خارجی محسوب می‌شوند. مایه‌ی شگفتی هم نیست که فرانسوی‌ها به قهرمان این داستان اعتماد ندارند، چون او خودش را خارجی می‌داند، و می‌داند که فرانسوی‌ها او را نمی‌شناسند.

البته موقعیت او در جامعه کاملاً روشن است. بچه‌های او برای یافتن جایی در جامعه مشکلات خیلی بیشتری دارند. در مورد فرزندان مهاجرانی که در فرانسه به دنیا می‌آیند، از ادغام در جامعه حرف نمی‌زنند، بلکه از "حمایت" ، از "پذیرش"، از "قبول کردن" سخن می‌گویند. ادغام خارجیان در جامعه همان کاری است که فرانسوی‌ها تا کنون نکرده‌اند.

شما چندی پیش بر کتاب "نامه‌هایی به یک مراکشی جوان" که عبدالله طیا منتشر کرده، مقدمه‌ای نوشتید. مؤلفان مراکشی این کتاب از جامعه، جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، انتقاد می‌کنند. طیا خودش مدتی پیش علناً خود را همجنس‌گرا دانست. این مسئله در مراکش هیاهویی به راه انداخت. به نظر می آید که خیلی چیزها به جنبش در آمده و دارد تغییر می‌کند.

مراکش بیش از ۵۰ سال است که کشور مستقلی شده است. این کشور خود را مدرنیزه و دمکراتیزه کرده است. اما مدرن شدن هنوز برای این کشور سنگین است، زیرا فرد به عنوان فرد دارای فردیت هنوز پذیرفته نمی‌شود. حقوق زنان به رسمیت شناخته شده، اما هنوز وضع اعمال این حقوق کاملاً رضایت‌بخش نیست. هنوز کار لازم دارد.


نویسنده‌ی مراکشی عبدالله طیا علناً اعلام کرده که همجنس‌گراست. به نظر جلون «مراکش خود را مدرنیزه و دمکراتیزه کرده است. اما مدرن شدن هنوز برای این کشور سنگین است.»

هم‌زمان، جریان‌های محافظه‌کار و بعضاً مرتجع اسلامی در کشور راه می‌افتد. وابستگان این جریان‌ها حتماً نباید متعصب افراطی باشند. اما آنها اسلام‌گرا هستند. آنها خواهان فرهنگی صرفاً مبتنی بر فرهنگ عربی هستند، خواستار احترام گذاشتن به شریعت اسلامی و غیره هستند. اما آنان خود را با واقعیت جامعه در تناقض می‌بینند.

زیرا کشور تا حدی سکولار شده است. این مطلب را کسی نمی‌گوید، اما واقعیت همین است. مردم با کمال میل جشن می‌گیرند، الکل می‌نوشند، و روابط جنسی هم به طرز عجیبی از قید سن آزاد شده است. ولی آشکارا از این موضوعات حرف زده نمی‌شود.

یعنی باقیمانده‌ی فرهنگ شرم هنوز هست.

بله. قبل از هر چیز در مورد همجنس‌گرایی. در مراکش با همجنس‌گرایی جور دیگری رفتار می‌شود تا در فرانسه. آنجا در تلویزیون همجنس‌گرایان آشکارا همجنس‌گرایی‌شان را اعلام می‌کنند. در مراکش هنوز بر یک جور شرم و حیا پا فشاری می‌شود، کسی آشکارا در تلویزیون از نوع روابط جنسی خود - با غیر همجنس یا همجنس - چیزی نمی‌گوید. با این حال، امروز همجنس‌گرایان مراکش مانند عبدالله طیا از همجنس‌گرایی خود حرف می‌زنند. یعنی اینکه مراکش تغییر کرده است - و این تغییر بر خلاف خیلی از کشورهای عربی صورت گرفته، که راکد مانده یاعقب رفته‌اند.

پاره‌ای تحولات نه فقط در مراکش، بلکه در جهان اسلام شما را نگران می‌کند.

بله، اما نه فقط مرا. جهان اسلام امروز خیلی نگران متعصبان افراطی در سرزمین‌های خودی است. تروریسم را در بسیاری از کشورها می‌شود دید: در الجزایر، مصر، یمن، عراق، پاکستان، افغانستان.

این تروریسم البته خود را به اسلام مرتبط می‌داند. اما نیروی خود را عملاً مرهون نفوذ چیزهای دیگر است: اشغال عراق توسط آمریکایی‌ها، اشغال افغانستان توسط روس‌ها. به این ترتیب، خیلی از جریان‌ها به هم می‌پیوندند. اما در غرب به این جنبه‌ها توجه نمی‌شود، بنابر‌این ما همچنان زیر سلطه‌ی پیشداوری‌ها زندگی می‌کنیم.

تا هنگامی هم که مسئله‌ی فلسطین راه حال قطعی پیدا نکند، مجبوریم با این سوء‌تفاهم‌ها سر کنیم: اسلام، فقدان دمکراسی، تروریسم – همه‌ی این‌ها به یک جور سردرگمی منجر می‌شود که برای کشورهای عربی و اسلامی هیچ سودی نخواهد داشت.

Share/Save/Bookmark

منبع:
de.qantara.de

 
 

نیک او که از نیک او هرکس را نیکی است. گات‌ها

سی‌ام اَمرتات ۱۳۸۹ خورشیدی، همزمان با چهارم شهریور ۳۷۴۸ زرتشتی خجسته است به جشن شهریورگان. کلمه شهریور در اوستا خشتره‌ویریه است که در پارسی شده شهریور. جزء اول این کلمه به‌معنی قدرت و حکومت کشور است که کلمات شهر و شهریار از آن گرفته شده‌اند، و جز دوم به معنی آرزو شده. بنابراین معنی ترکیبی این واژه حکومت آرزوشده یا کشور خواسته‌شده می‌تواند باشد. درباره‌ی این جشن بیش‌تر بدانیم در گفت‌وگویی با شاهین سپنتا.


پیش از هر چیز بفرمایید آیا تمایزی هست میان شهریور باستانی و شهریور خورشیدی؟

گاه‌شماری یك دانش است و ایرانیان هزاران سال است كه با این دانش آشنایی دارند، و بنیان گاه‌شماری خورشیدی ایرانیان كه امروز به‌كار می‌بریم حاصل قرن‌ها تلاش و كوشش ایرانیان است و یكی از دقیق‌ترین گاه‌شماری‌های جهان. گاه‌شماری فعلی ماه‌های ۳۱ و ۳۰ و ۲۹ روزه دارد چون بنیان طبیعی دارد.

بر این اساس مدت فصل‌ها، به‌تقریب، بهار ۹۲ روز، تابستان ۹۳ روز، پاییز ۸۹ روز و زمستان ۸۹ روز است؛ و چون مدت فصول یكسان نیست، مدت ماه‌های تشکیل‌دهنده‌ی آن‌ها نیز برابر نیستند. اما اگر تعداد روزهای ماه را ۳۰ شبانروز فرض كنیم، آغاز فصول طبیعی به‌ دلیل متفاوت بودن مدت فصل‌های مختلف با آغاز ماه‌ها شروع نمی‌شود و یك آشفتگی در گاهشماری و زمان دقیق جشن‌ها خواهیم داشت. البته درحال حاضر، هر دو روش طرفدارانی دارد و این باعث نوعی دوگانگی در زمان تعیین جشن‌ها شده‌است.

اما بهترین پیشنهاد را برای ایجاد نزدیكی بین دو دیدگاه، موبد دكتر كورش نیكنام نماینده‌ی پیشین زرتشتیان ارائه دادند. بر مبنای این پیشنهاد، استفاده از همین تقویم است با ماه‌های ۳۱ و ۳۰ و ۲۹ روزه، با نام‌های كهنی که نیاكانمان بر روزها قرار داده‌اند، فقط با یک تفاوت: سی و یکم هر ماه را هم «اَوَرداد» بنامیم. به‌ نظرم این پیشنهاد هم علمی‌ست و هم نام‌گذاری روز سی‌ و یكم پیروی می‌كند از یك الگوی كهن. به این ترتتیب آغاز فصول و زمان دقیق جشن‌ها سر جای خود هستند و نیز زمان برگزاری مناسبت‌های دینی هموطنان زرتشتی نیز دقیق‌تر رعایت خواهد شد و خدشه‌ای به آن وارد نمی‌شود.

بنابراین چیزی به نام شهریور باستانی یا شهریور خورشیدی نداریم. مهم نگاه ماست به پدیده‌های هستی، آن‌گونه كه اشوزرتشت همیشه خواهان است، هماهنگ بر بنیان خرد و دانش زمان.

در جشن شهریورگان چه رسم و آیینی برگزار می شده است؟

در گاه‌شماری ایرانی، ششمین ماه سال و چهارمین روز از هر ماه شهریور نام دارد، از این‌روی در روز شهریور از شهریور ماه یا چهارم ماه شهریور را جشن شهریورگان برگزار می‌كنیم. شَهریوَر به معنای «شهریاری آرمانی»، در گات‌ها یکی از فروزه‌های اهورامزداست و او را مینوی جوانمردی نیز خوانده‌اند.

جشن شهریورگان پیوندی نیز با استوره‌ی نبرد، نخستین بشر (كیومرث)، با اهریمن دارد كه با یاری امشاسپند شهریور بر اهریمن پیروز و دوران پیروزی و شهریاری بشر بر زمین آغاز می‌شود. در فرهنگ ایرانی از میان گل‌ها، گل «شاه اسپَرغَم» یا « ریحان» ویژه‌ی شهریور و جشن شهریورگان است.

درباره‌ی آیین‌های این جشن، بیرونی روایت می‌کند « در شهریورگان آتش‌های بزرگ می‌افروختند و عبادت خدا و ستایش او را زیاد می‌کردند و برای خوردن و دیگر شادمانی‌ها به گرد هم جمع می‌شدند.»

دستورداراب پالتن نیز در« فرضیات‌نامه» بر بنیان یک متن پهلوی کهن که در دسترس داشته به شایست و ناشایست «شهریور روز» پرداخته و به مواردی چون شادی نمودن، روزی دادن به لشکریان، بخشودن گنه‌کاران، دهشمندی به نیازمندان، دیدار با بزرگان و امیران اشاره می‌کند. همین تعابیر از آیین‌های جشن شهریورگان را در سروده‌های «مسعود سعد سلمان» و اندرزنامه «آذرپاد مهراسپندان» نیز به‌خوبی می‌توان دید.

اكنون، ایرانیانِ پایبند به باورها و آیین‌های ایرانی در برخی از شهرها و روستاها در جشن شهریورگان گرد هم می‌آیند و نیایش همگانی می‌خوانند و چوب‌های خوشبو و اسپند بر آتش می‌گذارند و با برنامه‌های شاد جشن شهریورگان را گرامی می‌دارند. خوش‌بختانه سال گذشته، انجمن موبدان پس از مدتی پژوهش و مشورت با صاحب‌نظران و مطالعه روی فلسفه نام‌گذاری روزها و آیین‌های ویژه‌ی جشن‌های ایرانی، سرانجام در یك انتخاب شایسته، روز شهریور از ماه شهریور یا جشن شهریورگان را روز پدر ایرانی انتخاب و اعلام نمود، كه بر شور و شوق برگزاری این جشن كهن در میان هموطنان خواهد افزود.


شاهین سپنتا

به ‌چه دلیل در گاه‌شمار ایرانی، هر روز صاحب نامی است؟ اورمزد، بهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمزد، خورداد، امرداد، ...

ـ در فرهنگ ایرانی، نام روزهای ماه برگرفته از نام اورمزد، ایزدان (ستوده‌های مینُوی) و امشاسپندان (مِهین ایزدان) هستند. این‌ها همگی فروزه‌های اهورایی یا پدیده‌های هستی‌اند كه جهان را پایدار ساخته‌اند. از این‌روی این نام‌ها را بر روزهای ماه نهاده‌اند تا مردمان این نام‌های درخور ستایش را همه روزه در اندیشه‌ی خود داشته و بكوشند تا این فروزه‌های نیك همچون اندیشه‌ی نیك، بهترین راستی، مهربانی و فروتنی، پیمان‌داری، دادگری و ... را در درون خود بپروند و در اندیشه و گفتار و كردار خود به‌ كار ‌گیرند. پس منطق حاكم بر این حُسنِ انتخاب، افزون بر جنبه‌ی آیینی آن، كمك به رشد و بالندگی همیشگی انسان و گسترش صفات نیك اخلاقی میان مردمان است.

ـ در تقویم زرتشتی هرگاه روزی همنام می‌شده با نام همان ماه، آن روز را جشن می‌گرفته‌اند، مانند جشن شهریورگان،جشن تیرگان و... به‌واقع درطول سال، هر ماه یک جشن به نام خود دارد.

ـ بهتراست بگوییم در« فرهنگ ایرانی» به فرخندگی هم‌نامی روز و ماه، جشنی برپا می‌سازند. به این ترتیب در برخی ماه‌‌ها یك جشن و در برخی چند جشن برگزار می‌شده است یا می‌شود. البته برگزاری جشن و شادی در فرهنگ ایرانی هرگز به یك یا چند روز در ماه و سال ختم نمی‌شود، بلكه همیشه و همه جا باید از اندوه و سوگواری پرهیز كرد. تلاش برای دستیابی به شادمانی درونی و بروز بیرونی آن، به‌صورت برگزاری جشن‌های شاد، یكی از بنیان‌های فرهنگ ایرانی است.

روزهای جشن به‌راستی آیا روزهای تعطیل و استراحت بوده‌اند یا فقط جنبه تقویمی و آیینی داشته‌اند؟

در فرهنگ ایرانی، كار و كوشش جزئی از زندگی‌ست و تعطیلی ندارد. برای همین به ‌نظرمی‌‌رسد در ایران باستان ساعاتی از روزهای جشن را به كار و ساعاتی را به تن‌آسودن (استراحت) و برگزاری آیین‌های شاد ویژه می‌كردند. هیچ گزارشی از خانه‌نشینی یا دست از كار كشیدن در روزهای جشن ازسوی نیاكانمان به‌ دستمان نرسیده است. آن‌ زمان كه زندگی مردم پیوند بیش‌تری با طبیعت داشته، برگزاری جشن‌ها در جاهایی عمومی برگزار می‌شده است، جاهایی مثل نیایشگاه‌ها، ‌جشن‌گاه‌های آذین‌بندی‌شده، در دامان طبیعت و کنار دوستان و آشنایان، و پس از پایان یك روزِ كاری یا در پایان فصل كشاورزی كه اوقات فراغت بیش‌تری داشتند.

به سخن دیگر، ارزش برگزاری جشن‌ها ـ آن‌گونه كه امروزه متداول شده- در خانه خوابیدن و كار نكردن نبود. ارزش جشن‌های ایرانی در گردهمایی‌های شاد مردمی همراه با نیایش بود كه این تضادی با ساعات كار در روز ندارد. البته طبیعی‌ست كه در روزهای جشن مدت ساعات كار با روزهای دیگر متفاوت باشد، اما كار به‌معنای متداول و قرارداد امروزی «تعطیل» نمی‌شد.

سه روز در هر ماه را به نام‌های دی‌بآذر، دی‌بدین، دی‌بهمر می‌بینیم. هر سه به معنی آفریدگار. ویژه‌شدن سه روز در ماه، و به‌عبارتی سی‌وشش روز در سال به نام خداوند، آیا نشان از دیدگاه مذهبی دارد یا دلایل دیگری؟ و لفظ « دی »، پیشوند قبل از این نام‌ها، به چه معنی‌ست؟

دی همان دادار به معنی آفریدگار است، صفتی برای اهورامزدا. بله همان‌طور كه شما هم اشاره كردید نام روزهای هشتم، پانزدهم و بیست‌وسوم هر ماه را، برای بازشناسی بهتر از هم، به‌ترتیب دی ‌به ‌آذر، یعنی « روز دی كه به دنبالش آذرروز خواهد آمد»، دی‌ به ‌مهر، یعنی « روز دی كه به دنبالش مهر‌روز خواهد آمد» و دی‌ به ‌دین، یعنی« روز دی كه پیش از دین‌روز قرار دارد» نامیده‌اند.

روز اول هر ماه نیز اورمزد نام دارد. بنابراین با فرضِ ماه سی روزه، هر ماه به دو بخش هفت‌ روزه و دو بخش هشت‌ روزه تقسیم می‌شود، كه هر چهار بخش با نام آفریدگار آغاز می‌شود كه سرآغاز همه چیز است. شباهت این بخش‌های چهارگانه در گاه‌شماری كهن ایران با نظام ماهِ چهارهفته‌ای باعث شده برخی احتمال دهند در دوره‌ی ساسانی از این روزهای سه‌گانه، منسوب به «دی» همراه با روز یكم هرماه «اورمزدروز»، به‌عنوان روزهای تعطیل استفاده می‌شده كه البته شواهدی در این مورد ارائه نشده است.

چرا در کشوری که فقط دوازده روز در دوازده ماه سالش به‌ طور ویژه به روز جشن و شادی سکه می‌خورده است، امروز تعداد روزهای عزایش این‌قدر زیاد شده است؟

چون در فرهنگ ایرانی سوگ و اندوه شایسته نیست و افزون بر جشن‌های ماهانه كه شما اشاره داشتید، جشن‌های دیگری نیز در طول سال برگزار می‌شده است. خوش‌بختانه روان جامعه ایرانی هنوز به آن بنیان‌های كهن وفادارمانده و غم و ماتم را نمی‌پسندد. اما حاكمیتِ برخی گرایش‌های مذهبی موجب شده كه در تقویم رسمی از شمار روزهای جشن كاسته و بر شمار روزهای سوگواری افزوده شود كه همگی جنبه مذهبی دارند ولی روز سوگواری ملی نداریم.

Share/Save/Bookmark

 
 

به گفته میرحسین موسوی از رهبران مخالفت دولت ایران، «جنبش سبز، زمینه آشتی ملی، دوستی و وحدت را به‌وجود آورده است.»

به گزارش تارنمای کلمه، موسوی در دیدار با فرزندان خانواده‌های فرماندهان دوران جنگ ایران و عراق افزود: «تشکل‌های سیاسی که با سیاست‌های غلط از هم جدا شده بودند، به تدریج به هم نزدیک‌تر می‌شوند، با هم مذاکره می‌کنند و بر سر یک سفره می‌نشینند.»


این رهبر مخالف دولت، «آزادی، عدالت و تفاهم بر سر پاسداری از حقوق ملت» را «نقطه وصل» تشکل‌های سیاسی خواند و گفت «مرزهای خودی و ناخودی به تدريج کم‌رنگ می‌شوند.»

جنبش مخالفان دولت ایران که پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست‌جمهوری سال گذشته شکل گرفت به «جنبش سبز» موسوم شد. رنگ سبز نماد مخالفان در ایران است.

میرحسین موسوی: زندان‌های ما از فرزندان مبارز و آزادی‌خواه این کشور پر شده است

میرحسین موسوی، زنجیره انسانی از میدان تجریش تا میدان راه‌آهن تهران را به‌عنوان «راهبردی» اعلام کرد که «در سطح ملی» دنبال می‌شود.

سال گذشته هواداران موسوی در خرداد ٨٨ با تشکیل زنجیره انسانی از میدان تجریش تا میدان راه‌آهن، حمایت خود را از او اعلام کردند.

موسوی همچنین «پرونده‌سازی و اقدامات گسترده به نام مبارزه با جنگ نرم» را «نفرت پراکنی» عده‌ای خواند که «نفع خود را در تفرقه مردم می‌دانند.»

پس از انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨، ده‌ها فعال سیاسی و روزنامه‌نگار در ایران به اتهام آن‌چه که از سوی حکومت ایران «کودتای مخملی و نرم» نامیده می‌شود، بازداشت و به حبس‌های طولانی محکوم شدند.

این رهبر مخالف دولت، حکومت ایران را «گرفتار فساد و ظلم» دانست و افزود: « زندان‌های ما از فرزندان مبارز و آزادی‌خواه این کشور پر شده است.»

او کشور ایران را دچار «بحران» خواند و گفت:‌«آرای مردم است که می‌تواند کشور را از بحرانی که در آن گرفتار شده، نجات بدهد.»

موسوی افزود:‌ «کسانی که شاکی از اتهاماتی هستند که بر آن‌ها وارد شده، به زندان برده می‌شوند و تهمت زننده و دستگاه‌های حامی او دور از دسترس قوه قضاییه قرار می‌گیرند.»

اشاره میرحسین موسوی به هفت نفر از سران احزاب اصلاح‌طلب است که ١٧ مردادماه گذشته از یک مقام امنیتی سپاه پاسداران که «سردار مشفق» معرفی شده و همچنین از یک «گروه اطلاعاتی و نظامی» به اتهام دخالت در دهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری ایران شکایت کردند.

محسن امین‌زاده، بهزاد نبوی، مصطفی تاج‌زاده، عبداله رمضان‌زاده، فیض‌الله عرب‌سرخی، محسن صفایی‌فراهانی و محسن میردامادی هفت نفری هستند که این شکایت را امضا کرده‌اند.

پس از علنی شدن این شکایت، مرخصی «مصطفی تاج‌زاده و محسن صفایی‌فراهانی» که از امضا‌کنندگان شکایت بودند، لغو شد و به زندان اوین برگشتند.

مخالفان در ایران می‌گویند که سال گذشته محمود احمدی‌نژاد در نتیجه «آرای مهندسی شده و با دخالت سپاه پاسداران» رئیس‌جمهور شده اما حکومت ایران این اتهام را رد می‌کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

نمایندگان مجلس ایران به طرحی رأی دادند که در صورت تصویب نهایی، تعطیلات عید فطر در این کشور به سه روز افزایش پیدا می‌کند و تعطیلات ١٥ خرداد و ٢٩ اسفند حذف می‌شود.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران بر اساس این طرح که یک فوریت آن امروز در مجلس ایران تصویب شد، دولت این اختیار را نیز پیدا می‌کند که ساعات کار را در ماه رمضان کم کند.


محمدرضا تابش از نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس که از جمله ٥٣ امضا‌کننده این طرح است، کاهش ساعت کار در ماه رمضان را «اقدام پسندیده دولت» دانست که باید «مشکلات قانونی‌اش» برطرف شود.

با این حال هیأت تطبیق قوانین مجلس و سازمان بازرسی ایران، کاهش ساعت کار ادارات را در ماه رمضان «خلاف قانون» می‌دانند.

ایران در بین کشورهای جهان با ٣٠ روز تعطیل رسمی بیش‌ترین تعطیلات را دارد

احمد توکلی از نمایندگان اصولگرای مجلس اما با این طرح مخالفت کرد و آن را «تسلیم شدن» مجلس در برابر دولت نامید.

کاظم جلالی، سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس نیز کاهش ساعت کار در ماه رمضان را توسط دولت «پسندیده» دانست ولی آن را «غیرقانونی» خواند.

او گفت:‌ »در حال حاضر كه دولت پیش‌قدم این كار (کاهش ساعت کار در ماه رمضان) شده است، مانعی ندارد كه ما این طرح را تصویب كنیم. هرچند كه بهتر بود دولت برای این كار لایحه می‌داد تا حرمت قانون حفظ شود. اما بهتر است ما به جای لجبازی، این كار را قانونی كنیم.»

همچنین مهدی صادق یکی دیگر از نمایدگان مجلس، حذف تعطیلات ١٥ خرداد و ٢٩ اسفند را «غیرقابل دفاع» خواند.

مصطفی كواكبیان از نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس نیز تصویب این طرح را دارای «بار مالی» دانست و گفت:‌«دولت باید لایحه‌ای در مورد طرح ساماندهی تعطیلات كل كشور ارائه كند و لازم نیست كه نمایندگان برای دولت طرح بنویسند و كار غیرقانونی دولت را تصویب كنند.»

مصطفی پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی ایران ٢٤ مرداد ماه گذشته گفته بود که سازمان بازرسی از دیوان عدالت اداری خواسته تا مصوبه دولت را در زمینه کاهش ساعت کار در ماه رمضان باطل کند.

بنا بر این مصوبه که بر اساس تصمیم دولت هر سال در ماه رمضان اجرا می‌شود، ساعت کار ادارات و بانک‌ها از هشت ساعت به پنج ساعت در روز کاهش پیدا می‌کند.

محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور ایران سال گذشته برای نخستین بار مصوبه هیئت دولت درباره کاهش ساعات کار کارکنان دولت را در ماه رمضان ابلاغ کرد.

در تقویم ایران، روز ١٥ خرداد به دلیل کشته شدن کسانی که به بازداشت آیت‌الله خمینی توسط حکومت محمدرضا پهلوی در سال ١٣٤٢ اعتراض کرده بودند، تعطیل است. روز ٢٩ اسفند نیز به دلیل تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در ٢٩ اسفند ١٣٢٩ تعطیل است.

ایران در بین کشورهای جهان با ٣٠ روز تعطیل رسمی بیش‌ترین تعطیلات را دارد. کشور سنگاپور نیز با ١١ روز تعطیلی کمترین تعطیلات رسمی را در جهان دارد.

Share/Save/Bookmark

 
 

هوشنگ پوربابايی، وکيل مدافع حسين موسويان، از اعضای گروه سابق مذاکره‌کننده هسته‌ای ايران، با انتشار پاسخی به وزارت اطلاعات اعلام کرد که موکل وی از اتهام جاسوسی تبرئه شده است.

به گزارش خبرگزاری فارس، وکيل مدافع موسويان در پاسخ خود نوشته است که اين موضوع در فروردين ماه ۱۳۸۷ از سوی سخنگوی وقت قوه قضائيه رسما اعلام شده است.


حسين موسويان

روز ۳۱ مردادماه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران با انتشار اطلاعيه‌ای در واکنش به اظهارات علی‌اکبر صالحی، رئيس سازمان انرژی اتمی ايران، جرم «جاسوسی» حسين موسويان، را «قطعی» خواند.

علی‌اکبر صالحی چند روز پيش از آن در پاسخ به اين پرسش که آيا تيم هسته‌ای دوران رياست جمهوری محمد خاتمی جاسوس بودند؟ گفت: «من چنين چيزی را قبول ندارم که آن‌ها جاسوس بودند. بنده از همان ابتدا در اين پرونده بوده‌ام و تا جايی که اطلاع دارم در تيم مذاکره‌کننده ما جاسوسی وجود نداشته است.»

«مقامات رسمی صراحتا عدم انتساب اتهام جاسوسی و تبرئه آقای موسويان را اعلام کرده‌اند»

وزارت اطلاعات در اطلاعيه خود جرم «قطعی» حسين موسويان را طبق رای دادگاه «جمع‌آوری اطلاعات طبقه‌بندی شده با پوشش مسئولين نظام و مامورين دولت و در اختيار قرار دادن اطلاعات مزبور به ديگران (افراد فاقد صلاحيت و بيگانگان)» دانسته است.

هوشنگ پوربابايی در پاسخ به وزارت اطلاعات نوشته است تحقيقات در مورد موکل‌اش تا آذرماه ۱۳۸۶ ادامه داشته و قاضی پرونده که معاون دادستان تهران نيز بوده در ششم آذرماه اين سال اعلام کرده است که «موضوع جاسوسی از ابتدا مطرح نبوده و وزارت اطلاعات هم قبول دارد.»

وکيل مدافع حسين موسويان توضيح داده است که محکوميت موکل‌اش در تاريخ ۱۴ فروردين‌ماه ۸۷ به دليل «مدارکی» بود که از سوی دادگاه انقلاب از منزل موسويان جمع‌آوری شده بود.

پوربابايی گفته است دليلی بر ارائه اسناد و مدارک موجود در خانه موکل‌اش «به بيگانگان و افراد فاقد صلاحيت» ارائه نشده است.

هوشنگ پوربابايی تاکيد کرده است: «مقامات رسمی در قوای قضائيه و مقننه در احکام رسمی و نشست‌های خبری صراحتا عدم انتساب اتهام جاسوسی و تبرئه آقای موسويان را اعلام کرده‌اند.»

وی می‌پرسد چگونه وزارت اطلاعات که «حتی ضابط دادگستری نيز محسوب نمی‌شود» با وجود گذشت سه سال از اين موضوع اقدام حسين موسويان را «مصداق روشن و کامل جاسوسی» می‌داند؟

وی در پايان پاسخ خود به نقل از موکل‌اش آورده است: «بنا بر مصالح کشور کماکان به سکوت خود ادامه داده اما چنان‌چه حيثيت اينجانب مورد هتاکی قرار گيرد، با شکستن سکوت‌ام، شخصا پاسخ کسانی که موضوعاتی را مطرح می‌کنند، خواهم داد.»

حسين موسويان که در زمان رياست جمهوری محمد خاتمی به‌عنوان معاون دبير شورای عالی امنيت ملی، عضو هيئت مذاکرات هسته‌ای ايران بود؛ در تاريخ ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۶ بازداشت گرديد و پس از ۸ روز، با وثيقه ۲۰۰ ميليون تومانی آزاد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

در طول چند ماه گذشته بيش از صد نفر در مشهد اعدام شده‌اند.

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران در تارنمای خود اين خبر را به نقل از «يک منبع موثق» منتشر کرده است.

در اين خبر آمده است: «مقامات قضايی در زندان وکيل‌آباد مشهد طی چند ماه گذشته بيش از صد نفر که اکثريت قريب به اتفاق آن‌ها محکومان موادمخدری بوده‌اند را اعدام کرده‌اند.»


منبع ياد شده گفته است: «چهارشنبه گذشته ۶۸ نفر اعدام شدند و طی هفته‌های آتی هم گفته شده که اعدام‌ها ادامه خواهد داشت.»

بر اساس اين خبر «محکومان به اعدام در زندان وکيل‌آباد مشهد در پنج بند ۱۰۱، ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۰۴ و نيز بند قرنطيه بالغ بر صدها نفر می‌باشند.»

«چهارشنبه گذشته ۶۸ نفر اعدام شدند و طی هفته‌های آتی هم گفته شده که اعدام‌ها ادامه خواهد داشت.»

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران اعلام کرده است که از انتشار جزئيات آمار دريافتی «تا تاييد آن توسط منابع ديگر» خودداری می‌کند. اين کمپين از مسئولين قضايی ايران خواسته است درباره خبرهايی که در زمينه اعدام دسته‌جمعی هفتگی مطرح شده است «پاسخگو» باشد و به «ارائه اطلاعات دقيق از آن‌چه که در اين زندان در حال انجام است بپردازد.»

منبع ياد شده کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران گفته است که آيت‌الله صادق آملی لاريجانی، رئيس قوه قضائيه ايران اخيرا نامه‌ای به آيت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ايران نوشته و در مورد محکومان به اعدام کسب تکليف کرده است.

احمد قابل، پژوهشگر دينی که در اسفند گذشته، پس از مراسم تشييع پيکر آيت‌الله منتظری، در نيشابور بازداشت و پس از ۱۷۰ روز با قرار وثيقه از زندان آزاد شد در اين زمينه به کمپين بين‌المللی حقوق بشر اطلاع داده است که «هيچ‌کدام از زندانی‌ها را از نزديک نديده» اما خبرها را در زندان «می‌شنيده است».

وی می‌گويد بر اساس خبرهايی که سربازان زندان منتقل می‌کردند «شاهد اعدام ۵۰ نفر در همان ۱۷۰ روز بوديم.» به گفته اين نگهبانان «دو جوان ۱۸ ساله» نيز در ميان آن‌ها بوده‌اند.

احمد قابل افزوده است اعداميان را چند ساعت قبل از اعدام به بندهای آنان می‌آوردند و «شرايط چنان تغيير می‌کرد که همه متوجه می‌شدند که يک اعدامی در بند است.»

وی در باره اعدام ۷۰ نفر در روزهای گذشته اطلاعات مستقيمی نداشت اما گفت: «تنها می‌دانم که خانواده قربانيان هنگام تحويل جنازه اين رقم را در فرم‌ها خوانده‌اند.»

کمپين بين‌المللی حقوق بشر در ايران بر اساس اظهارات منبع خبری خود می‌نويسد محل اعدام متهمان محکوم به اعدام «بند ۶ زندان وکيل‌آباد مشهد است که تحت حفاظت اطلاعات زندان می‌باشد» و سپس می‌افزايد: «متهمان در دو سری در هر ماه و هر سری تعدادی بين ۳۰ تا چهل نفر به صورت دسته‌جمعی اعدام شده‌اند.»

اين منبع به کمپين گفته است تعداد دفعات اعدام‌های دسته‌جمعی «در يک ماه اخير از دو بار در ماه به چهار بار در ماه افزايش پيدا کرده» و «صدها محکوم به اعدام در صف اعدام زندان وکيل‌آباد مشهد به سر می‌برند.»

روز ۲۳ مردادماه نيز تارنمای «ندای سبز آزادی» خبر داده بود که «طی چند روز گذشته بيش از ۷۰ نفر از زندانيان زندان مشهد به صورت ناگهانی اعدام شده‌اند.»

اين تارنما حتا نوشته بود «در بين افراد اعدام شده اخير، نام افراد زير ۱۸ سال نيز مشاهده شده است.»

Share/Save/Bookmark

 
 

ارتش آمريکا در نظر دارد برای بالابردن ظرفيت عملياتی نيروهای آمريکايی در افغانستان سه پايگاه هوايی در اين کشور را با امکانات و سيستم‌های پيشرفته مجهز سازد.

طبق اين برنامه، پايگاه مزار شريف در شمال، پايگاه هوايی لشکرگاه در جنوب و پايگاه هوايی شيندند که با ايران هم مرز است، برای استفاده هواپيماهای بی‌سرنشين و جست‌وجوگر، هلی‌کوپترهای عملياتی و ساير تجهيزات مورد نياز مجهز می‌شوند.


برپايه اطلاعات روزنامه واشنگتن‌پست هزينه اين برنامه که حدود ۳۰۰ ميليون دلار است از سوی کميته تدارکات مجلس نمايندگان آمريکا پذيرفته شده و نيازمند کسب رای اکثريت نمايندگان است.

هزينه اين برنامه حدود ۳۰۰ ميليون دلار است

در حالی که باراک اوباما تاکيد کرده است خروج نظاميان اين کشور از نيمه دوم ۲۰۱۱ آغاز خواهد شد، تکميل اين طرح که گفته می‌شود تا پس از سال ۲۰۱۱ به طول می‌انجامد نشان‌دهنده حضور درازمدت آمريکا در افغانستان می‌باشد.

شمار نظاميان بين‌المللی درافغانستان که اکثريت آنان آمريکايی هستند نزديک به ۱۲۰ هزار نفر اعلام شده است.

ژنرال آمريکايی ديويد پتريوس که فرماندهی کل اين نيروها را برعهده دارد گفته است «دست‌آوردهای طالبان را معکوس خواهند ساخت اما رسيدن به اين هدف مستلزم جنگ‌های شديد است.»

Share/Save/Bookmark

 
 

۱۰ روز مانده به آغاز از سرگيری مذاکرات صلح خاورميانه در واشنگتن، حکومت خودگردان فلسطين بر توقف شهرک‌سازی در کرانه غربی رود اردن اصرار می‌ورزد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، محمود عباس رئيس جمهوری فلسطين روز دوشنبه تاکيد کرد که چنان‌چه دولت اسرائيل تا پايان ماه سپتامبر به شهرک‌سازی خود در غرب اردن ادامه دهد مذاکرات صلح ميان دو کشور را ترک خواهد کرد.


شهرک‌سازی اسرائيل در مناطق فلسطينی

محدوديت زمانی برای توقف ساخت يک شهرک‌ جديد يهودی تا پنج هفته ديگر به پايان می‌رسد.

آمريکا و گروه چهار جانبه متشکل از آمريکا، روسيه، اروپا و سازمان ملل متحد، دولت‌های اسرائيل و فلسطين را دعوت کرده‌اند که روز دوم سپتامبر در واشنگتن مذاکرات مستقيم صلح را از سر گيرند.

در غرب اردن هنوز ۳۰۰ هزار و در شرق بيت‌المقدس ۱۸۰ هزار شهرک يهودی‌نشين وجود دارد

محمود عباس مواضع خود در قبال شهرک‌سازی اسرائيل را در نامه‌ای خطاب به باراک اوباما، رئيس جمهوری آمريکا و گروه چهار جانبه نوشته است.

روز دوشنبه ۲۳ اوت صائب عريقات، مذاکره‌کننده ارشد فلسطينی‌ها در رام‌الله نيز گفته بود: «اگر اسرائيل پس از ۲۶ سپتامبر به شهرک‌سازی در کرانه غربی رود اردن ادامه دهد مذاکرات مستقيم صلح را ترک خواهيم گفت. عريقات افزوده بود که اين به معنای يک «تهديد» نيست.

فلسطينی‌ها خواهان تشکيل حکومت مستقل در غرب اردن، نوار غزه و شرق بيت‌المقدس (اورشليم) هستند.

اسرائيل در سال ۲۰۰۵ ميلادی نوار غزه را تخليه کرد. اما در غرب اردن هنوز ۳۰۰ هزار و در شرق بيت‌المقدس ۱۸۰ هزار شهرک يهودی‌نشين وجود دارد.

هم‌اکنون در دولت اسرائيل بر سر امکان تمديد توقف‌ شهرک‌سازی در کرانه غربی رود اردن، اختلاف نظر وجود دارد.

ايگال پالمور، سخنگوی وزارت امور خارجه اسرائيل روز گذشته گفت که دولت اين کشور هنوز به شکل رسمی اعلام نکرده است که به چه روشی پيش خواهد رفت. وی ادامه داد که در حال حاضر آن‌چه مهم است، آغاز گفت‌وگوست «و ما کاری نخواهيم کرد که بهانه‌ای به دست فلسطينی‌ها برای شکست مذاکرات بدهد.»

ويليام هيگ، وزير امور خارجه انگليس اسرائيل و فلسطين را فراخواند تا در راه توافق‌های لازم تلاش کنند.

هيگ گفت لندن و اتحاديه اروپا تلاش بسياری به خرج دادند تا فلسطينی‌ها را به شرکت در مذاکرات مستقيم ترغيب کنند. وی مذاکرات واشنگتن را يک «اقبال برای پيشرفت‌های مهم» دانست.

Share/Save/Bookmark

 
 

خيمنا ناوارته، «دوشيزه جهان» در سال ۲۰۱۰ شناخته شد.

در مراسمی که دوشنبه شب در شهر لاس وگاس آمريکا برگزار گرديد اين دختر ۲۲ ساله اهل گوادالاخارا موفق شد از ديگر رقيبان خود پيشی بگيرد.


خيمنا ناوارته، «دوشيزه جهان» در سال ۲۰۱۰

خيمنا ناواراته با اين موفقيت، علاوه بر دريافت تاج پيروزی می‌تواند به مدت يک سال در يک مدرسه بازيگری در نيويورک تحصيل کند. همچنين می‌تواند يک سال هر کفش و لباس و وسايل آرايشی را که می‌خواهد، بدون پرداخت مبلغی تهيه کند.

«دوشيزه جهان» می‌بايست در اين مدت در راه مبارزه با ايدز و سرطان پستان نيز تلاش کند.

رقابت‌های «دوشيزه جهان» از سال ۱۹۵۲ ميلادی هر سال برگزار می‌شود

در مراسم پايانی انتخاب «دوشيزه جهان»، نامزدها در مراحل مختلف علاوه بر حضور بر روی صحنه با لباس‌های شب و بی‌کينی، می‌بايست در گفت‌وگويی به يک سئوال پاسخ گويند.

خيمنا ناواراته هيئت داوران امسال را نه تنها با لباس شب ياقوتی رنگ‌اش مبهوت کرد بلکه با پاسخ‌های خود به سئوالات اوان لی‌سايچک، قهرمان آمريکايی اسکيت روی يخ، در زمينه مسئوليت سنگين در برخورد کودکان با اينترنت، آن‌ها را قانع کرد که می‌تواند «دوشيزه سال» باشد.

ناواراته گفت «اينترنت در دوران کنونی يک ضرورت و يک ابزار مفيد است» و در همين حال افزود «ما بايد به کودکان ارزش‌هايی را بياموزيم که به‌عنوان خانواده آموخته‌ايم.»

پيروزی خيمنا ناواراته همه تماشاگران را شگفت‌زده کرد. رقبای ناواراته از کشورهای جامائيکا، استراليا، ونزوئلا، ايرلند و آمريکا نيز جزو برندگان احتمالی به شمار می‌رفتند.

برگزيدگان دوم و سوم اين دوره، به ترتيب، يندی فيليپس از جامائيکا و جسنتا کمبل از استراليا بودند.

رقابت‌های «دوشيزه جهان» از سال ۱۹۵۲ ميلادی هر سال برگزار می‌شود. اين مسابقات نخستين بار توسط پاسيفيک ميلس آمريکايی که مدير يک شرکت نساجی بود بنيان گذاشته شد.

مرحله مقدماتی اين رقابت‌ها در هر يک از کشورهای عضو اين سازمان برگزار می‌شود و در مرحله نهايی برگزيدگان هر کشور در يک دوره يک‌ماهه به رقابت با يکديگر می‌پردازند.

Share/Save/Bookmark

 
 

دادگاه علنی برای سه مقام قضایی
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان « قوه قضائيه در برابر آزمونی دشوار» در خصوص حکم تعلیق سه مقام قضایی مرتبط با پرونده کهریزک است.

در این سرمقاله آمده است: «اعلام حکم تعليق سه تن از دست اندرکاران قضايی بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های داخلی و خارجی داشت به گونه‌ای که صاحب‌نظران آن را بی‌سابقه‌ترين احکام در تاريخ قضاوت نوين در قبل و بعد از انقلاب ارزيابی کردند، چرا که پس از پايه‌گذاری دولت مدرن در ايران افراد منتفذ نه تنها به دليل موقعيت شغلی بلکه به خاطر موقعيت و جايگاه سياسی و اجتماعی‌شان از نوعی مصونيت پنهان نيز برخوردار بودند.»

سرمقاله افزوده: «دست‌اندرکاران قوه قضائيه می‌توانند با پیگیری اين حکم منطبق بر مبانی حقوقی و قوانين جزايی کشور و با اقناع افکار عمومی گام مثبتی در جهت ترميم و احيای حيثت قضايی بردارند و اين امر مهم ميسر نخواهد شد مگر آن‌که طی کردن اين مسير با ساز و کار مناسب قضائی يعنی علنی بودن دادگاه، حق برخورداري از وکيل براي شاکيان و ساير تشريفات قضايی منطبق بر استانداردهای جهانی صورت پذيرد.»

در ادامه سرمقاله می‌خوانیم: «حکم نهايی دادگاه پيرامون پرونده کهريزک آزمونی سخت و دشوار است که قوه قضائيه در برابر آن قرار دارد. تعلل و بلاتکليف ماندن اين گونه پرونده‌ها همچون استخوان لای زخم است که اگر با سرعت و عدالت به فرجام نرسند، اين زخم‌ها همه بدن را فرا خواهند گرفت. به هر حال ما تابع مکتبی هستيم که فرمود الملک يبغی مع الظلم ولا يبغی مع الکفر، مردم بايد به عدالت‌خانه باور پيدا کنند، باور مردم امنيت اجتماعی که زمينه‌ساز ساير حوزه‌های امنيتی اعم از سياسی و اقتصادی است را ايجاد می‌کند.»

متن کامل سرمقاله

«مطالبه رهبر و مردم»
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «اين سند افتخار ماست» به بررسی موضع‌گیری آیت‌الله علی خامنه‌ای در قبال پرونده کهریزک و کوی دانشگاه پرداخته است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «پاسخ هوش‌مندانه و دل‌سوزانه رهبر معظم انقلاب در جواب به موضوع پرونده كوی دانشگاه در ديدار يكشنبه دانشجويان با معظم‌له دوباره ثابت كرد كه هم نظام و هم شخص رهبر معظم انقلاب پيش و بيش از ديگران پيگير برقراری عدالت در اين زمينه هستند و داعيه‌داری رسانه‌های وابسته به دشمنان در اين زمينه و نقش دايه مهربان‌تر از مادر را بازی كردن چيزي جز در افتادن به وادی غلط نيست.»

در بخش دیگری از سرمقاله آمده است: «دستور و تاكيد ويژه رهبر معظم انقلاب از آغازين دقايق اطلاع از مسئله كهريزك و پيگيری و برخورد با عاملان اين مسئله نقطه برجسته و نشان افتخار جامعه اسلامی است كه خواهان رعايت عدالت در همه زمينه‌هاست. اين سند افتخار نظام مقدس جمهوری اسلامی است كه توانايی قابل ستايشی در برخورد با متخلفان را دارد و در اين زمينه با احدی تعارف نمی‌كند.»

سرمقاله ادامه می‌دهد: «جالب آن‌كه همين موضع حق‌طلبانه كه مطالبه رهبری است از سوي دشمنان به‌گونه‌ای پرداخت می‌شود كه گويی موضع و موضوع آن‌هاست حال آن‌كه همه می‌دانند در اين گونه پرداخت‌ها و پرداختن‌ها كه توسط رسانه‌های خارجی صورت می‌گيرد، هدفی جز مخدوش نشان دادن چهره جمهوری اسلامی وجود ندارد. در اين بين البته تعلل‌ و قصور عده‌ای كه دست‌اندركار امور اجرايی قضا هستند بهانه به دست اشخاص مغرضی می‌دهد كه می‌خواهند از اين فضا سوء‌استفاده كنند. در چنين اتمسفری بازار شايعه رونق می‌گيرد و روايت‌های مجعول جای حقيقت می‌نشينند. لذا ضروری است برای پايان شايعه‌سازی بنگاه‌داران دروغ و شايعه، قوه قضائيه با سرعت بيش‌تری مطالبه به‌حق رهبر معظم انقلاب،‌ مردم و افكار عمومی را جامه عمل بپوشاند و حق را به حق‌دار برساند.»

متن کامل سرمقاله

«روابط قوا و جنگ نرم»
سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «اخلال در روابط قوا» در خصوص استقلال قوا در جمهوری اسلامی ایران است.

سرمقاله‌نویس می‌نویسد: ‌«موضوع اخلال در روابط قوا يکی از مهم‌ترين ماموريت‌های نبرد نرم دشمن عليه ملت ايران است. اين مهم از طريق اخلال در روابط رجال سياسی و مذهبی شاغل در قوای کشور صورت می‌گيرد. ما بايد هميشه خود را در وسط معرکه نبرد نرم و رصد کردن شيوه‌های حضور دشمن و سنگربندی‌های آن در برابر ملت ببينيم.»

این سرمقاله افزوده: «مناقشات دولت و مجلس عمدتا پيرامون حدود وظايف و مقوله تفکيک قواست، لذا اصل بحث يک بحث مفيد و کارگشا در جهت اجرای قانون اساسی و کارآمد کردن دولت و مجلس است. اما بدخواهان از اين نمد می‌خواهند کلاهی بسازند برای اخلال در روابط قوا. مقام معظم رهبری برای اين مناقشه راه حل مشخصی تعيين فرمودند و در ديدار مسئولان نظام به طور اختصار به آن اشاره فرمودند: ما از شورای نگهبان از چندی پيش خواستيم جلسه‌ای را تشکيل بدهند (و) مواردی را که بين دولت و مجلس محل گفت‌وگو و مناقشه است، مشخص کنند و حدود اختيارات قوا معلوم بشود.»

در این سرمقاله می‌خوانیم:‌ «عمل به قانون اساسی و نيز عمل به قوانين می‌تواند جلوی اخلال در روابط قوا را بگيرد. جلسات هم‌دلی دولت و مجلس و نيز راه‌کاری که با سرانگشت هدايت رهبری در نشست مشترک نمايندگان دولت و مجلس و شوراي نگهبان به دست آمده می‌تواند کارآمدی روابط و مناسبات قوا را تضمين کند.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «مدیریت واردات، توسعه صادرات»

سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «درس‌هايی از سوخت‌گذاری بوشهر»

سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی با عنوان «نمايش تكراری صلح»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «نوزدهمين شغل رئيس دفتر خيلی مهم»

Share/Save/Bookmark

 
 


ایران
● رئيس‌كل بانك مركزی: ذخاير ارزی كشور پس از تحريم‌ها دو برابر شد
● رئيس‌سازمان ثبت احوال كشور خبر داد: افتتاح سامانه ثبت تغييرات كد پستی و نشانی ايرانيان
● گاز عسلويه به شرق رسيد
● ايجاد يك ميليون شغل با اجرای طرح بنگاه‌های زودبازده در كشور

بانی فیلم
● تصوير مهين شهابی بر آینه مرگ نقش بست
● موضع‌گيری استقلالی‌ها درباره «در مسير زاينده رود»
● اعلام آمادگی وزارت امورخارجه برای برپايی جشنواره بين‌المللی فيلم دفاع مقدس
● فیلم شدن بنيان‌گذاران گوگل

تهران امروز
● روز زنانه مجلس
● ادامه كشاكش تركيه و آمريكا بر سر ايران
● افزايش قيمت گوشت، روغن و لبنيات
● دادستان کل کشور: روند رسيدگی به پرونده كوی دانشگاه سرعت گرفته است

جام جم
● چك و اختلافات خانوادگی؛ ركورددار پرونده‌های قضايی
● انهدام ٥٠٠ هزار حلقه سی‌دی غير مجاز
● سخنگوی طرح تحول اقتصادی: خانوارهای كم‌درآمد يارانه بيش‌تری می‌گيرند
● تشكيل نيروی امنيتی مشترك ايران و پاكستان

جمهوری اسلامی
● شناسايی ٥/٥ ميليون نفر در مناطق محروم براي پرداخت يارانه بيش‌تر
● افتتاح خط انتقال گاز از عسلويه به ايرانشهر
● پاسخ داديار سابق دادسرای ويژه امنيت تهران به خبر حكم تعليق سه مقام ارشد قضايی
● با حضور وزير دفاع صورت گرفت: افتتاح خط توليد شناورهای موشك‌انداز ايران

دنیای اقتصاد
● مديريت واردات با دو فوريت
● خيز ٣٠ درصدي ساخت و ساز
● در نشست مقامات وزارت اقتصاد مطرح شد: تورم و ركود؛ دو چالش يارانه هدفمند
● مهین شهابی، خاطره نسل دهه ٦٠ رفت

رسالت
● احمدی‌نژاد در جلسه مشترک دولت و مجلس: آماده‌ايم در کنار مجلس، در خدمت مردم باشيم
● مجری طرح نيروگاه اتمی بوشهر: مرحله نخست انتقال سوخت به نيروگاه بوشهر تا ١٠ روز ديگر ادامه دارد
● رقابت سخت کشتی ايران در آوردگاه مسکو
● ساخت نخستين فيلم سه بعدی درايران

کیهان
● احمدی‌نژاد در گفت‌وگو با الجزيره: حمله به ايران، بازی كامپيوتری نيست
● مشاركت ١٠ سرمايه‌گذار خارجی در طرح‌های پتروشيمي
● سفر هيأتی از وزارت خارجه تركيه به آمريكا درباره برنامه هسته‌ای ايران
● خبرنگاران از پرداخت ماليات معاف شدند

مردم‌سالاری
● عضو شورای مرکزی موتلفه: احمدی‌نژاد به تحزب اعتقاد ندارد
● نيوزلند هرالد: ايران به ابرقدرت هسته‌ای نزديک‌تر شد
● مقام معظم رهبری مطرح کردند: ضرورت رسيدگی به پرونده کوی دانشگاه
● در مذاکرات مصباحی مقدم با ميرتاج‌الدينی عنوان شد: توليدکنندگان منتظر عواقب هدفمندسازی يارانه‌ها باشند

گفت‌وگوی‌های روز:
روزنامه دنیای اقتصاد در شماره امروز خود گفت‌وگویی با خشایار اعتمادی منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته