-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

Posts from Khodnevis for 04/21/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



خودکشی نهنگ‌ها

 

نخستین ماه بهار به انتها رسید و بار دیگر امیدها برای بازگرداندن عقلانیت در سیاست حاکمان ایران نقش بر آب گردید. احضار خانواده هاشمی به دادگاه، صدور احکام سنگین برای اعضای عالیرتبه حزب مشارکت، توقیف روزنامه بهار و توقیف فعالیت های دو حزب اصلی جبهه اصلاحات (حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی)، همه و همه نشان از این مهم دارد که در، هم چنان به همان پاشنه می‌گردد و افسار حکومت همچنان در دستان ماجراجویانی است، که عزمشان برای رساندن کشور به نقطه برگشت ناپذیر، جزم است.

 

امنیت ملی امروز ایران به دست کسانی افتاده است که بارها و بارها نشان داده‌اند که فاقد کمترین درک و فهمی از ضرورترین نیازهای یک جامعه مدرنند. کسانی که احزاب و مطبوعات را مزاحمانی می‌دانند که تحملشان، تنها از برای ژست‌های بین‌المللی‌است و به گمان‌شان رسیده که هر بار که نردبان قدرت در زیر پایشان لرزیدن گرفت، ساده ترین راه تخته کردن دکان تحزب است و آب هم از آب تکان نمی‌خورد.

مخالفان در زندان، دانشجویان در کمیته‌های انضباطی، روزنامه ها توقیف و احزاب در آستانه انحلال. اینها نشانه های نظامی با ۳۰ سال سابقه است که کارش بدان جا رسیده که کشور را با شرایط جنگی اداره می‌کند. حاکمان امروز ایران، همه راههای رصد کردن مخالفت و نارضایتی جامعه را مسدود نموده‌اند. اینان عصب جامعه را قطع نموده و شادمان از عدم احساس درد مردمان، ملک داری می‌کنند.

روزی به گمان‌شان رسید که چاره در بستن روزنامه ها و بازداشت روزنامه‌نگاران است. مطبوعات را بستند و روزنامه نگاران را از در روزنامه به لابلای جامعه سوق دادند و ما حصلش تولید هزاران وبلاگ نویسی گشت که دیگر محدود به هیچ قانونی نبودند. امروز احزاب را می‌بندند و بزرگان احزاب را به زندان می‌افکنند و به انتظار فردایی می‌نشینند که هزاران تن از جوانان و اعضای فعال این احزاب در لابلای جامعه رسوخ کنند و جلساتشان سرّی  گردد و شبکه‌های زیر زمینی تشکیل دهند و دیگر مقید به قوانین حاکم بر احزاب قانونی نظام نباشند و پنهان از چشمان حاکمان رشد و نمو کنند و سیاستمداران خوش خیال ما شادمان از ندیدن این همه اتفاق، فرض را بر نبودنش بگذارند. آنان که نجوای امروز مخالفان را نشنیده می‌گیرند، به انتظار روزی می‌نشینند که تا نجواهای امروز بدل به طوفانی گردد و همچون بهمنی بر سرشان خراب گردد.

ما حصل این همه تنگ نظری، تبدیل موافقان نظام به مخالف و مخالفان نظام به معاند است. نه اینکه ندانند. می‌دانند؛ اما کسانی که چشمان تنگشان، تنها نوک بینی را می‌بیند و بس، ندانم کاری دیروز را با حماقت امروز ترمیم می‌کنند و همه آمال و آرزوی مردمان ایران زمین را از پس یک قرن مبارزه، به نابودی می‌کشانند.

 اگر اراده‌ای بر فهم این واقعیت بود، برگ‌هایی را از تاریخ واپسین روزهای حکومت پیشین تورق می‌کردند تا ببینند سرانجام شوم آن همه  خودکامگی را که در انتها به کام مرگ و نابودی می‌کشاند، همه حاکمانی را که گوششان و چشمشان را به روی مردمان می‌بندند.

هنوز کسی راز خودکشی نهنگ ها را نمی‌داند. اما همه می‌دانند که وقتی کابوس مرگ بر سر نهنگ‌ها سایه افکند، همه با هم به ساحل می‌زنند. به گاه مرگ نهنگ‌های مأیوس از زندگی، ساحل اقیانوس، رقّت بار ترین لحظات طبیعتی را به تصویر می‌کشد که بشر با همه ادعایش از به زندگی برگرداندن آنان عاجز است.

و هنوز هیچ کسی دلیل این همه بلاهت کارگزاران این نظام را در یک سال اخیر نمی‌داند، اما قرائن گواهند که صاحبان امر، همگی قصد عزیمت به ساحل مرگ را دارند. و هیچ تقدیری جز مرگ و نابودی، چشم انتظار آنانی نیست که نمی خواهند باقی بمانند.


 


بی خیال! رای‌گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: وضعیت زندانیان سیاسی در ایران خیلی وخیم شده است.

گفت: بی خیال! رای گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: اوضاع اقتصادی مملکت بشدت خراب است.

گفت :بی خیال!رای گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: هزاران کارگر به خاطر واردات بی رویه از چین بی کار شده‌اند.

گفت: بی خیال! رای گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: از صبح تا بحال نشستی پای کامپیوتر داری رای می‌دهی. مگر کار و زندگی نداری؟

گفت: بی خیال! رای گیری مجله تایم را بچسب.

گفتم: صاحبخانه آمده دم در می‌گوید کرایه تان عقب افتاده!

گفت: بی خیال! رای گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: امشب برای شام هیچ چیزی نداریم بخوریم. در ضمن سقف اتاق هم طبله کرده هر آن ممکن است سرمان خراب شود!

گفت: بی خیال!رای گیری مجله تایم را بچسب!

گفتم: ای داد بیداد! سقف آمد پایین روی سرم! آخ!

گفت: بی خیال!رای گیری مجله تایم را بچسب!


 


اتحاد به شرط خفقان

آیا انتقاد بد است‌؟ آیا کنش‌ها واکنش ندارند‌؟ آیا اندیشیدن بد‌؟ آیا اندیشه بد است چون اسلام هست پس اندیشه دیگر چرا‌؟ آیا شرط اتحاد خفه شدن وخفقان گرفتن است ؟ و آیا ...

این روز‌ها عده‌ای به ظاهر وحدت خواه با چماق اتحاد به جان جنبش سبز افتاده‌اند و هر صدایی را خفه می‌خواهند‌. این شرط اتحادی است که دیکته می‌شود.‌

اگر بگوئی سبز اللهی هزار دلیل می‌آورند که چرا می‌خواهید مردم را از دینشان دور کنید و به اندیشه سکولار برسید. اگر بگویی حرمت نگهدار، می‌گویند که چرا از هیچ همه چیز می‌سازید. ضربه زدن به هر قیمتی‌؟ 

اگر بگویی چرا فقط می‌گوید آزادی و عدالت‌؟ و چرا نمی‌گوید مردمسالاری‌؟ می‌گویند مگر شرایط را نمی‌بینی‌؟ آیا نمی‌دانی که چه اتفاقی خواهد افتاد‌؟ 

وقتی می‌گویی که چرا به حداقل‌ها بسنده می‌کنید‌، در همه مبارزات سیاسی تا امروز رهبران سیاسی‌، حداکثر‌ها را مطرح می‌کنند تا به حداقل‌ها برسند و شما که حداقل‌ها را مطرح می‌کنید به چه خواهید رسید‌؟ می‌گویند که در شرایط امروز ایران گفتن همین حداقل‌ها هم کار شیران است.‌

وقتی میگویی که اگر حد اکثر‌ها را بگوئیم‌، مگر چه اتفاق بد‌تری خواهد افتاد‌؟ جوانان وطن را نمی‌کشتند که کشتند‌. مردم را سرکوب نمی‌کردند که کردند. روز گار مردم را سیاه نمی‌کردند که کردند. زندان نبود که هست. دیگر چه کاری می‌خواهند بکنند‌؟ آن وقت متهم می‌شوی که شرایط را نمی‌دانی و هرگز در تظاهرات نبوده‌ای و نمی‌دانی که اگر بگوئی مردم سالاری با چنان سرکوبی موجه می‌شوی که بیا وببین و از حکومت چیزی می‌سازند که خود حکومت هر گز نتوانست از خود بسازد. وقتی می‌گویی که مگر کهریزک نبود و مگر آتش زدن جنازه نبود و مگر زیر گرفتن با ماشین پلیس نبود‌، دیگر چه می‌خواستند بکنند که نکردند و‌لی مردم نترسیدند.‌

باز هم می‌گویند که نیروی جنبش سبز را صرف حرف‌های بیهوده نکینید و نیروی بدهید‌، نه اینکه نیرو بگیرید‌. با این روش باید گفت شاید مسئله از جای دیگری آب می‌خورد‌. براستی این افراد چه می‌گویند وچه می‌خواهند و آیا مسئله چیز و یا جای دیگری است که ما نمی‌دانیم و دائم این افراد که به نظر نمی‌رسد دانشچندانی داشته باشند‌، آن را می‌دانند ؟ 

در کجای دنیا انتقاد از رهبران جنبش‌ها به شکست آن جحنبش انجامید‌؟ در کجای دنیا انتقاد آنهم در یک مبارزه سیاسی ممنوع بود که این افراد که هم سبز اللهی هستاند و هم هتک اللهی وهم عوضی اللهی و با افتخار هم می‌گویند و با شهامت هم می‌خواهند که همه را خفه کنند. ادعا دارند که جنبش ایران را به شکست می‌کشاند.‌

چرا از انتقاد می‌ترسند و چرا با منتقد اینهمه نا جوانمردانه برخورد می‌کنند‌. آیا معنی جنبش سبز اینست که هرچه را گفتن‌، چشم بسته و گوش بسته و زبان بسته به پذیر‌؟ 

به نظر می‌رسد کاسه‌ای زیر نیم کاسه باشد. اگر جنیبش سبزتان این است. باید به فکر چاره دیگری بود‌. جمهوری اسلامی در همه این سی سال همین را می‌گفت و همین را می‌خواست که مردم صم و بکم و عمین باشند‌. اکنون بسیار جالب است که مبارزان راه آزادی هرگونه آزادی را در داخل جنبش ودر زمان مبارزه و از مردمی که جانشان را کف دستشان گرفته‌اند‌، دریغ می‌کنند و نامش را وحدت می‌گذارند . نه نام این وحدت نیست. نام این گوسفند بودن و گوسفند خواستن است.‌

اگر قرار بود هیچ نگوئیم‌، پس چرا مبارزه می‌کنیم‌. اگر قرار است به میرحسین انتقاد نکنیم. چرا به حکومت انتقاد کنیم‌؟ آیا این افراد اصلا می‌فهمند که چه می‌گویند‌. سکوت برای مبارزان‌؟ حذف منتقد و انتقاد‌؟ به راستی درست گفتند که هم سبز اللهی و هم هتک اللهی و هم عوضی اللهی هستند‌. به نظر می‌رسد که همه اینها هستند.‌


 


پول خون احمدی‌نژاد

 

می‌گن یه روز ملانصرالدین داشت توی بازار می‌رفت که یه جوان نیمه‌ دیوانه آمد و دستش رو به میانه‌ی بدن او رساند. جماعت به خنده افتاد. ملا جوان را صدا می‌کنه و می‌گه «آفرین پسرم» و یه سکه بهش می‌ده. جماعت بازار از این کار ملا تعجب می‌کنن. یه روز شاه داشت از بازار رد می‌شد جوان پیش خودش فکر می‌کنه اگه همان کار را با شاه بکنم چقدر بامزه می‌شه و چقدر تشویق می‌شم. تا این کار را می‌کند، سربازا می‌گیرنش و به دستور شاه توی همان بازار گردنش را می‌زنند. خبر به ملا که می‌رسد،  می‌گوید آن سکه که بهش دادم پول خونش بود.

اصولگراها با دل پرخون به روی احمدی‌نژاد خندیدند - او هر چه توی یک سال گذشته گرفته پول خونش بوده - طرح حذف یارانه‌ها باید اجرا بشود و یک قربانی می‌خواهد - فقط بنشینید و نگاه کنید.

 

 


 


تجمع دانشجویان مقابل دفتر سازمان ملل در تهران( دانشجویان بسیجی )

به 'گزارش ایلنا، بسیج دانشجویی دانشگاه‌های تهران در اعتراض به سکوت مجامع بین‌المللی نسبت به اظهارات اخیر باراک اوباما و جنایات غزه تجمعی را در مقابل ساختمان سازمان ملل در تهران برگزار کردند.

 

این تجمع‌کنندگان که شعار "دانشجو بیدار است از آمریکا بیزار است"، "انرژی هسته‌ای به جان ما بسته‌ای" و "مرگ بر آمریکا" سر می‌دادند، پلاکاردهایی حمل می‌کردند که بر روی آن نوشته شده بود "آمریکا، اوباما این آخرین پیام است دانشجوی مسلمان آماده قیام است"، "تهدید اتمی آمریکا نشانه تشریفاتی بودن سازمان ملل است"، "معنای تغییر در نزد اوباما مساوی است با تهدید اتمی کشورها" و "مورچه چیست که کله‌پاچه‌اش چه باشد".

 

در این پلاکاردها هم‌چنین با اشاره به تهدید هسته‌ای آمریکا به اوباما هشدار داده شد که با دم شیر بازی نکند. 

 

این تجمع‌کنندگان هم‌چنین در شعارهای اعتراضی خود خطاب به سازمان ملل مطرح کردند سازمان صهیونیستی تعطیل باید گردد.


 


از ناپدید شدن تا مرگ احتمالی باب لوینسن



بلفیلد که به نام‌های  حسن عبدالرحمن و داوود صلاح الدین نیز شناخته می‌شود، همان نو مسلمان امریکایی است که ۳۰ سال پیش در ایالت مریلند آمریکا با ملبس شدن به لباس پستچی‌ها، علی‌ اکبر طباطبایی دیپلمات پیشین سفارت شاهنشاهی را در مقابل در خانه‌اش به ضرب ۳ گلوله از پای در آورد و بلافاصله از طریق سوییس به ایران گریخت.


گفته می‌شود که وی پس از سال‌ها همکاری با دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی در اواسط دهه ۹۰، بلفیلد مامور شد تا به داخل جامعهٔ اطلاعاتی‌ آمریکا‌ نفوذ کند. تلاشی که به رغم چند سفر به ترکیه، قبرس و دوبی‌ و حتا ماه‌ها اقامت در افغانستان سرانجام به بار ننشست.

در طول این مدت بلفیلد که به نظر می‌رسد همکار سپاه پاسداران بوده است، به ندرت از نام پدری خود استفاده می‌کرد و در عوض میان نام‌های صلاح الدین و عبدالرحمن تا آن جا پیش رفت که با بازی در یکی‌ از فیلم‌های کارگردان ایرانی‌ محسن مخملباف که در افغانستان تهیه شده بود بخت خود رأ برای نفوذ در دنیای آزاد بیازماید.


رابرت لوینسون - افسر بازنشسته امریکای اژانس فدرال آمریکا، با ۱۹۵ سانتیمتر قد و هفت بچهٔ قد و نیم قد ساکن میامی - که از اواخر سال ۲۰۰۶ در رابطه با مبارزه با قاچاق سیگار  برای کمپانی‌های بزرگ سیگار سازی امریکایی کار می‌کرد در ژانویه ۲۰۰۷ تلاش کرد از طریق ارتباط با بلفیلد تحقیقاتش در زمینه قاچاق سیگار را به سرانجامی قابل قبول برساند.

«صلاح الدین» ابتدا به بهانه‌ای لوینسون را به دبی کشاند و از آنجا در هفتم ماه مارس ۲۰۰۷ با پای فشردن بر اینکه اطلاعات ذیقیمتی از دخالت خاندان هاشمی‌ رفسنجانی در قاچاق سیگار از بنادر جنوبی به داخل ایران دارد سرانجام او را راهی‌ جزیره کیش کرد. بی‌ آنکه هرگز به او‌ بگوید که قاچاق سیگار‌های امریکای به ایران یک تجارت «نیم میلیارد دلاری» است  که سال‌هاست منحصرآ توسط سپاه پسداران از  یکی‌ از ده‌ها بنادری که سپاه در اختیار دارد هدایت می‌شود.


یک منبع مرتبط معتقد است که در جزیره‌ کیش، صلاح الدین که به دستور افسران هدایت کننده‌اش حتا اتاق مشترکی با رابرت لوینسون گرفته بود کمتر از ۱۶ ساعت بعد از دریافت "بسته" را تحویل داد و از صحنه خارج شد.

چهار هفته بعد ، صلاح الدین- این بار برای اینکه مبادا "پوشش‌اش" در ارتباط با لوینسون دچار ترک شود -  یکبار دیگر در صحنه ظاهر شد.

او در آوریل ۲۰۰۷ با پای خود به دفتر خبرگزاری فرانس پرس در تهران رفت و شکایت کنان داستان «ناپدید شدن» افسر سابق اف بی‌ آی در جزیرهٔ کیش را با سناریو‌ای به دقت تنظیم شده برای جهانیان بازگو کرد.

از این جا به بعد اما داستان ناپدید شدن رابرت لوینسون یا آنطور که دوستان و خانواده‌اش او را
`باب` صدا می‌زدند  دچار ملغمه عجیبی‌ از بازی‌های اطلاعاتی از یک سؤ ( جمهوری اسلامی) و[بنا به اعتقاد گروهی] اشتباهات تاکتیکی و تکنیکی‌ فراوان از سوی دیگر ( امریکایی‌ها ) شد.

اوج این اشتباهات اما آن جا بود که در دسامبر سال ۲۰۰۸  همسر، پسر بزرگ و خواهر همسر باب به رغم توصیه بسیاری از ناظران و کارشناسان امنیتی امور ایران بدون توجه به این واقعیت که جمهوری  اسلامی هرگز حضور لوینسون در ایران را - بجز یکبار آنهم در ۸ مارس سال ۲۰۰۷- نپذیرفته و تا به حال از در اختیار  داشتن و یا گذاردن هر گونه اطلاعی از سرنوشت باب لوینسون به طرف امریکایی، با وجود ده‌ها یادداشت وزارت خارجهٔ آن کشور از - از طریق سفارت سوییس در ایران -   استنکاف ورزیده است ، به امید یافتن باب راهی‌ ایران شدند.


این سفر همانطوری که پیش بینی‌ می‌شد از یک سؤ نه تنها به نتیجه‌ای نیانجامید بلکه به جمهوری اسلامی - که احتمالا نقش اصلی‌ این گروگان گیری سیاسی و امنیتی را بر عهده داشته- چهرهای‌ای انسانی‌ بخشید. و البته از سوی دیگر  غمگینانه بر تمامی ادعاهای طرف ایرانی‌ - که همواره رسمی‌ و غیر رسمی‌- اظهار می‌داشت - هیچ گونه اطلاعی از حضور مأمور سابق اف بی‌ آی در خاک خود ندارد، مهر تایید زد!

اکنون که پس از ۳ سال بار دیگر دیوید بلفیلد یا همانطور که در انونس فیلم مخملباف ( قندهار) آمده است داوود صلاح الدین و یا لابی گر پشت پرده "پرس تی‌ وی" حسن عبدالرحمان، بار دیگر در صحنه ظاهر شده تااین بار با اعلام خبر  مرگ هموطن  قربانی‌اش ( که دست بر قضا همسن و سال او نیز بوده است)  مهر پایانی بر انتظار و شاید جستجوی بی‌ سرانجام خانواده و دوستان باب - هزاران کیلومتر آنسوی اقیانوس اطلس- بزند.


در باب مرگ احتمالی لوینسن، تحلیل‌های متفاوتی وجود دارد. همان طوری که بسیاری تصور می‌کنند سرنوشت و انجام غم انگیز روبرت لوینسون نتیجهٔ مستقیم مهارت‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی و البته اشتباهات پی‌ در پی‌ طرف دیگر بوده است  و یا در میان انبوه بازی‌های پیچیده اطلاعاتی و سیاسی،  روبرت لوینسن قربانی "بازی بزرگتری" شد. به کلام دیگر اورا در مسلخی قربانی کردند تا هم چنان اسرار حضور غریب و استفهام برانگیز دیوید بلیفیلد در روابط پیچده امنیتی و سیاسی دو کشور ایران و آمریکا‌ دست نخورده و سر به مهر باقی‌ بماند.

 

لینک خبر در فاکس نیوز


 


چرا مقالات اقتصادی و تحلیل‌ها کارشناسانه، طرفدار ندارد؟

بدون استثنا تمام مقالات اقتصادی که به راه کار‌های ارائه شده از طرف دولت می‌پردازند و تمامی جامعه اقتصاددانان ایران را به خود مشغول داشته، مورد لطف و توجه دوستان قرار نمی‌کیرد؛ وای کاش که در سایت‌های دیگر و حتی سایت‌هائی که به پخش این مقالات مبادرت می‌ورزند، می‌شد رد پائی از دوستان علاقه‌مند دید . 


متاسفانه قانون حذف یارانه‌ها که سرنوشت مردم ایران را تعیین خواهد کرد، اصل مورد توجه دوستان قرار نگرفت، نه تنها در خودنویس که حتی در دیگر سایت‌ها هم انچنان که در خور وشایسته است، توجهی به خود ندید. 


راستی چرا؟ ایا مسوله‌ای مهمتر از این قانون هم وجود دارد؟ این قانون زیر بنای اتفاقاتی است که در اینده ایران بوقوع خواهد پیوشت، پس چرا بی‌توجهی؟ 


شاید دلیلش جوّ نبین ونپرسی باشد که متاسفانه دارد بر جامعه سبزها حاکم می‌شود و یا شاید هم نخوت و سستی حاصل از دلزدگی در جنبش . 


با وجود فرهنگ مخربی که زیر بنای دیکتاتوری اینده است، نمیتوان هم انتظار دیگری داشت. وقتی انتقاد را با شمشیر تکفیر و ترور شخصیت، پاسخ می‌دهند، وقتی سحنان نه چندان سزاوار افرادی خاص را مظهر خرد و اندیشه و اگاهی از شرایط می‌سنجند و به توجیه و تفاسیر ساختگی روی می‌آورند، وقتی حتی از احساسات بهره می‌گیرند تا منکوب کنند و وقتی ... 


و وقتی همه را شیفته و پر شور می‌خواهند و نه با شعور، البته که جای اندیشه خالی است. 


کار به جائی رسیده که حتی احترام به خوانندگان سایت را و پاسخ گوئی به نظرات کامنت‌گذاران را که الفبای ادب است، بی ادبی و کاری نا بخردانه و موجب ترد مخاطب، قلمداد می‌کنند. و باز هم وقتی‌های بسیار دیگر، انتظاری بجز دچار شدن به ندانستن، باقی نمی‌ماند. 


شاید جنبش سبز در بهار ایران به خزان می‌رود، شاید راندن مردم از خیابان، به بهانه، راه‌های دیگری که از الفبا هم کمتر است، نتیجه‌ای بجز این ندارد و راهنمایان چنین، قهرمانانی چنان می‌شوند، تا مردم در پستوی خانه نهان کنند و همه خواست‌هایشان را، که به نهان شدن دانش هم منجر شود 


خواهش می‌کنم مایوس نشوید، جنبش سبز مشکلات بسیار دارد و این همان فرقی است که می‌تواند تفاوت بین ۵۷ و امروز با مردمی آگاه باشد، تا به همان نتیجه نرسیم. دوباره گزیده شدن از یک سوراخ، ننگ است.


نسلی که ادعا دارد که با نسل قبل فرق دارد و چرا به همان راهی می‌رود که نسل قبل رفت؟ در ۵۷ هم همه فقط شور بودند و نه شعور، در ۵۷ هم  هیچ کس نمی‌اندیشید و فقط یک نفر می‌اندیشید، در ۵۷ هم هر انتقادی را سرکوب می‌کردند که اگر نمی‌کردند، انقلاب به نتایج دیگری می‌رسید؛ در ۵۷ هم حزب‌اللهی‌ها می‌گفتند که انتقاد فقط به نقع رژیم شاه است وباعث تفرقه می‌شود. دوباره ۵۷ را بخوانید و ببینید که آیا رفتار حزب‌اللهی ها با این سبز‌اللهی ها فرق دارد؟ ۵۷ را مرور کنید تا به مقایسه با امروز برسید، همین جوّ در آن‌زمان هم بود، نگو، نپرس، فقط بدو، برو و برو همین، یک نفر قهرمان و بقیه دنباله رو؛ ببینید آیا با انچه که امروز گفته می‌شود، فرق دارد؛ هدفی ممعلوم نبود چیست و هزاران امید وارزو که همه بر باد رفت، ایا با امروز فرق دارد؟ 


 


قرمز اللهی کیست؟


قرمز اللهی مدام از آزادی بیان حرف می زند، ولی نمی‌گوید چه کسی مانع حرف زدن او می‌شود. چون تحلیل کردن بلد نیست، فحش می‌دهد.

قرمز اللهی سی سال از تاریخ عقب است، شاید به همین دلیل قلمش مانند قلم کیهان است.

قرمز اللهی تمایز نمی‌کند. اگر یک نفر از یک گروه کار زشتی انجام داد، مثلا به یک نویسنده ایرانی به قلم کیهانی توهین کرد، کل گروه را مقصر می‌داند.

می دانم که چپ‌ها قرمزاللهی نیستند. قرمزاللهی‌ها فقط ادعای چپ بودن را می‌کنند و اسم چپ‌ها را فقط خراب می‌کنند. خیلی از چپ‌ها اتفقا سبز هستند.


 


سردار قاسمي: خدا را شكر بابا محمود آمد

 

به گزارش ايلنا، قاسمي در مسجد اهل بيت قم با ذکر این نکته که اگر در زمان جنگ با یک مین رو به رو بودیم امروز فرزندان ما تا به دانشگاه برسند با ۵۰ مین رو به رو هستند اضافه كرد: «اگر ریگی را گرفتند، رئیس دانشگاه آزاد اسلامی را باید به عنوان ریگی فرهنگی دستگیر و بسیار بدتر از ریگی محاکمه کنند.»

 

قاسمی با انتقاد از دوره گذشته قوه قضاییه گفت: «در این مدت مافیاهای اقتصادی کلفت شدند، آقازاده شدند، دستگاه قضائی ما هم می‌خواست با دستمال کثیف شیشه تمیز کند، که حضرت آقا هم گفتند نمی‌شود و اگر به من گفته بودند بیایم جای آقای شاهرودی بنشینم، خودم را از طبقه چندم برج میلاد پایین می‌انداختم.»

 

 

او با اشاره به حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری، گفت: «اگر نبود، کسی که مدتی مسؤولیت کفیل شهدای این مملکت را برعهده داشت و هر کاری نمی‌کرد و خضعبلات و چرت و پرت نمی‌گفت بی‌شک آبروی اسلام نمی‌رفت.» منظور او از كفيل شهدا، مهدي كروبي است كه مدتي رييس بنياد شهيد بوده است.

 

اين فرمانده كه بي‌محابا فحاشي ‌مي‌كند ضمن اشاره این که اصلاح طلبان دنبال تحول به معنی واقعی نیستند ،آن‌هایی هم که این حرف‌ها را زدند مال این حرف‌ها نبودند، افزود: «همه اصلاح طلبان از سروش تا گوگوش همه در مقابل حزب‌الله ایستادند و شدند صف واحد در مقابل حزب‌الله.»

 

قاسمی گفت: «در سال های پیش که به اصطلاح بنای توسعه اقتصادی گذاشتید، نمی‌دانستید که آخر سر آنقدر فاصله فقر و غنا را بالا می‌برد، که امروزه بلایی را سر ما آورده که هرچه که می‌دوی نمی‌توانی شکم زن و بچه را سیر کنی.»

 

 

قاسمي كه پيشتر مهر تاييدي به فجايع كهريزك زده تهديد كرده بود با معترضان انتخابات همان كاري مي‌شود كه در كهريزك شد، اين بار با هدف قرار دادن محمد خاتمي گفت: «دوره‌ای هم که ادعای توسعه سیاسی را داشتند، گل و گشاد، از پله‌های کاخ الیزه بالا می‌رفتند و خر کیف هم بودند.»

 

او به كابينه احمدي نژاد نيز در حمله‌اي گازانبري يورش برد و گفت: «وزیر ارشاد را نباید ول کنی برود دنبال کار خودش، والا به دنبال این می‌رود که قرآن به چه کسی هدیه دهد یا ۲۰۰ میلیون به هدیه تهرانی بدهد. یا وقتی عید می شود۴۰ خانم را به ۴۰ سفارتخانه برای ارائه غذاهای ایرانی، سفره هفت سین و ... اعزام می‌کند.


قاسمي با بیان این که من هم به بنی‌صدر رأی دادم، گفت: «مردم به پنج دليل سيد بودن، دكتر بودن، كاريزماي صحبت داشتن، بچه آيت‌الله بودن و محسنات داشتن به بني‌صدر راي دادند، اما زماني بني‌صدر را شناختند كه او سرخاب و سفيداب به خود ماليد و از كشور فرار كرد.»


او در پایان گفت: «اگر کسی آمد و در سیاست خارجی ما گفت که قبل از آنی که باید به فلسطین و لبنان برسیم باید به کشور خود برسیم باید در دهان او زد.»

 

 

 


 


مولوی از حجت الاسلام تا درویش، نیک آهنگ و نوری‌زاد

یکی از بهترین و زیبا ترین تغییرات در تاریخ ایران، تغییری است که یک حجت الاسلام (که در آنزمان معادل مرجع تقلید بود ) را به یک درویش تبدیل کرد . 


چرائی این دیگر گونی و ناگهانی بودنش و سئوال بزرگی است که فلاسفه و اندیشمندان ایرانی را به خود مشغول داشته و هرکدام پاسخی میدهند . 


گروهی وجود زمینه را علت‌العلل می‌دانند، بنا بر نظر این گروه ، مولوی به سبب دانش بسیار گسترده و عمیق و روح بلند و عشق نهانی در وجودش ، ظرف وجودش از مظروفی چنان، پر گشته بود و منتظر یک چاشنی بود تا به انجار برسد ،و شمس تبریزی همان چاشنی بود. 


شمس تبریزی شاگردان بسیار داشت ولی تنها  یک بیگانه به خورشید بدل شد ونه انهمه شاگردانش ؛ 


تغییر به عوامل مختلف بستگی دارد واگر صادقانه باشد ، کنش گاهی صاف وزلال و کنشگری ، صاف وزلال ، خود تغییر است . 


نوری زاد و نیک آهنگ، هر دو نور و نیکی هستند، زاد شان و آهنگشان، نیکوست، هر دو هدفی دارند که آنهم نیکوست، مردم؛ آری مردم و سعادت مردم و خیر مردم و هر انچه که برای مردم است . 


نوری زاد میپنداشت دارد به مردم خدمت می‌کند، او اندیشه‌ای داشت و به راهی می‌رفت که می‌پنداشت، منتهی است به سعادت مردم . 


نیک آهنگ نیز اندیشه‌ای داشت و به راهی می‌رفت که می‌پنداشت، خیر مردم در آن است . 


هر دوی اینان در تمام این سالیان، اموختند و به کمیتی از دانش، هر روز افزودند و به کمیتی از عشق نیز هم . 


هنگام انفجار مردم، هنگام انفجار این هر دو نیز بود؛ هم نوری زاد به راستی نور زاد شد و هم نیک آهنگ براستی نیک نور شد؛ هر دو نور عشق و معرفت را که اینک از کمیت گذشته وبه کیفیت بدل گشته بود را متصاعد کردند؛ دست خودشان نبود و نیست ، در این انفجار ، هیچ اختیاری نیست ؛ جبر است و جبر قانون عشق و دانش . 


مراحلی که انها گذراندند، شاید اختیاری بود از روی صداقت؛ برای خدمت، ولی در این مرحله هم نوریزاد از خود گذشت و هم نیک آهنگ؛ نه آن می‌توانست مختار باشد و نه این . 


نوری زاد نوشت، چون نمی‌توانست ننویسد، او در نوشتن از خود اختیاری نداشت و نیک آهنگ هم می‌نویسد چون او هم از خود اختیاری ندارد. هر دو عاشقند و عشق بر انها فرمان می‌راند ونه عقل .


هم نوری زاد وهم نیک آهنگ، شرایط را بخوبی می‌شناسند، افراد را بخوبی می‌شناسند و حتی علت ها را هم خوب می‌دانند شاید بهتر از هر کس دیگری ولی اینجا دیگر جای، جای خرد استدلالی نیست؛ اینجا را فقط میتوان اینگونه شناخت : 


علت عاشق زعلت ها جداست        عشق اصطرلاب اسرار خداست 


و این سر سبزی نوری زاد و نیک اهنگ هم بدان دلیل است که :


دانه چون اندر زمین پنهان شود           سر آن سرسبزی بستان شود 


سبزی نیک آهنگ و نوری زاد از دانه‌های علم و عشقی است که در انها پنهان بود و در انفجار مردم، انها نیز به انفجار سبز درونی رسیدند . 


شاید ما نتوانیم این تحول عا شقانه را درک کنیم چون ما انرا تجربه نکردیم و نمی دانیم که چگونه است از همین روی مولانا فرمود : 


کارپاکان را قیاس از خود مگیر      گرچه باشد در نوشتن ، شیر ، شیر 


آنچه که اشگار است، اینکه هردو، مردم را قبله خود می‌دانند و هر کدام برای این قبله نماز می‌خواند. نوری‌زاد و نیک آهنگ هر دو رو به سوی مردم دارند و خود را سپر بلای مردم کرده‌اند .انها که قدرت را از نزدیک دیده باشند مجذوب جذبه‌اش می‌شوند و براستی عشق می‌خواهد ، که جاذب تر است؛ برای رفتن به راهی دیگر ..


برای نوری زاد ونیک آهنگ آسان است دانستن علت‌ها و ابزار و افراد؛ و نه گفتن به این همه (که براحتی در اختیار خواهد بود، همان طور که دیگران نتوانستند از جذبه‌اش بگریزند و پذیرفتند، آنچه را که بر علیه اش بودند) براستی از عقل ساخته نیست وفقط از عهده عشق بر می‌آید و بس ، این هردو عاشقند، بر مردمان ؛ همین .،  




 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته