ندای سبز آزادی - ریحانه موسوی: برخلاف سردار جعفری ها و نقدی ها و قاسمی ها، که اینجا و آنجا، به دلایل گوناگون، شهره اند؛ تا پیش از نوزده دی کمتر کسی نام سردار "حسین علایی" را شنیده بود. حتی ویکیپدیا که برای همه سابقه ای درست کرده، تا پیش از این جنجال نشانی از این همرزم باکری ها ندارد.
اما این روزها کمتر سایتی است که خبری از این "رزمنده هشت سال دفاع مقدس" نداشته باشد. دیگر همه او را خوب می شناسند. همان نسل سومی ها هم به او افتخار می کنند که همه آنچه از بسیج و سپاه دیده بودند این روزها خشم بود و خشونت.
سردار علایی مثل همه وقت ها، نوشته بود. اما این بار برای عبرت و درس گرفتن از تاریخ قلم بدست برده بود. از قیامی نوشته بود که منجر به انقلاب شد. پرسش های فرضی را مطرح کرده بود. پرسش هایی که شاه هیچ گاه از خود نپرسیده بود، اما این سردار خواسته بود "دیکتاتور" ها بپرسند.
ضمیر خیلی سریع تر از آنچه فکرش را هم بتوان کرد مرجعش را یافته بود. همه فریاد و فغان شدند از "توهین به رهبری" و " بی ادبی به مقام ولایت".
در کمتر از یک ساعت استراتژیست نظام و فرمانده نیروی دریایی، استاد و پژوهشگر، این رزمنده هشت سال دفاع مقدس "بی بصیرت" شد و نیروهای "خودجوش" که در کهریزک و کوی دانشگاه و قتل های زنجیره ای "خودسر" خوانده می شدند، منظم مثل همیشه با شعارهای یک دست پرینت شده در شهرک محل سکونت سپاه که برای تردد معمولی هم نیاز به مجوز عبور دارند، در اربعین حسینی حضور یافتند. تا توانستند فحاشی و اهانت کردند. حریم خانه و خانواده را لحاظ نکردند. همان ها که در حمله به بیوت علما و مسجد و حسینیه هم حریم نشناختند.
در سایه این پوشش که نامش هم نه "لشکرکشی" است و نه "فشار" ، تعدادی از فرماندهان که در غیاب فرماندهان " گمنام" این روزها همه جا را پر کرده اند، سردار را تحت فشار قرار می دهند و توبه نامه از او طلب می کنند.
سردار در شگفت است. مگر او چه گفته است که باید "تواب" شود.
او فقط یادآوری کرده بود که "حکومت شاه به بهانة نداشتن مجوز برای راهپیمایی به طلاب و جوانان در خیابان صفائیه حمله کرد و تعداد ۶نفر از طلاب و معترضین را کشت و عده ای را نیز مجروح کرد."
او از " رفتار غلط مأمورین امنیتی شاه" سخن گفته بود و "نارضایتی مردم از حکومت سلطنتی ". از "لجاجت" شاه و "ندادن مجوزراه پیمایی" و "عدم احترام به خواسته مردم".
سردار فقط بازخوانی کرده بود تاریخ را که اینگونه برایشان گران آمد. "تا قبل از این حوادث، مردم مستقیما شاه را خطاب مخالفت های خود قرار نمی دادند و سعی می کردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادی بیان در کشور، فقدان آزادی های سیاسی و رفتار بد مأمورین دولتی به ویژه عناصر گارد شاهنشاهی و در نهایت دولت وقت بکنند. اما تداوم رفتارهای خشن حکومت و سرکوب شدید اعتراضات باعث شد که مردم لبة تیز مخالفت های خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغییر اساسی در نظام حاکم شوند. نامه نگاری ها به شاه شروع شد و او به حق عامل همة نابسامانی های کشور اعلام شد."
از تبار باکری ها یا بی بصیرت و کژرو
سردار علایی هم یکی مثل خیلی دیگر از شهروندان است. مثل خیلی از علما، دانشگاهیان، معلمان، کارگران. سردار یک ایرانی است. می خواهد از "فروپاشی" پیشگیری کند، چون برای برپایی نظامی از همان اوان جوانی تلاش کرده، کتک خورده ساواک است و خاک جبهه هم خورده. حالا که همه جا آرام است و آنان که رنگ جبهه را ندیده بودند، بر سریر قدرت نشسته اند، پس از این همه سال ها و این همه سهم ها که برده اند، نمی خواهند هنوز هم نمی خواهند "سهم" این سردار به اندازه درج یک "مقاله" بدهند.
همه چیز مصادره به مطلوب شده . خانه آنقدر تنگ است که همه باید بسیج شوند برای اینکه یک " یادداشت" منتشر شده. آن هم یادداشت کسی که " از تبار باکری ها"ست.
خواهر باکری ها که کسی این روزها چیزی از او نشنیده به یاری همرزم برادرش می آید و سپاسگزار اوست. دعا می کند که روح شهدا "حافظ او باشد و می نویسد که آرزوی برادرانش هم دیدن میهنی آزاد، به دور از فساد و تبعیض و به معنای واقعی اسلامی بود.
جمعی از فرمانده هان و رزمندگان لشگر عاشورا هم او را "سمبل مردانگی و شجاعت و اخلاص" می دانند و می خواهند بر آرمانش استوار بماند.
همرزمش مجید نداف که از خیلی سالها او را می شناسد هم یکی از همین گمنام هاست. می گوید که سردار آمده بود که سپاه را از " زنگارهای ارتجاع" بزداید. همان که این روزها در همه جای سپاه دیده می شود.
از "سعه صدر" علایی می گوید که بازگردان آنها را که از "خانه شان" قهر کرده بودند.
از همانجا بود که کینه اش به دل نشست.
همان ها که برایش نامه نوشتند و شرم نداشتند که بگویند " قلبم به درد آمد از این همه غفلت و بی بصیرتی و لجاجت و کژروی و کژتابی. حسین علاییها برای ما و نسل ما آسان بهدست نیامده اند که از دست دادنشان ما را متأسف نسازد اما وقتی کسی خود می خواهد از قطار انقلاب پیاده شود، به اجبار نمی توان در قطار انقلاب نگهش داشت. چه کنیم از اینکه حسین علاییها امروز به تعبیر علمدار رشید انقلاب روح الله، آقا سید علی “در پازل دشمن بازی می کنند."
با همان ادبیاتی که سه دهه است همه نویسندگان و هنرمندان و مصلحان را از صحنه به در می کنند، به مصاف سرداری آمدند که " شیوه جنگ" را خوب می داند.
ترور یک سردار
این بار اما، سردارانی را آماج حمله قرار داده اند که میدان را برای ترکتازی آنان مهیا کرده بودند با همه تلاش شبانه روزی شان در جبهه و میدان رزم. میوه چینان آمده اند همه چیز را بدست گرفته اند و حق یک "کلمه" را هم از سرداران سلب.
این بار اگر سردار خودش برای دفاع پیش نمی آید، سردار دیگری قلم به دست می گیرد و از حق همرزمش نمی گذرد و می نویسد که "چرا بگذاریم و بگذریم از مشاهده ی جفاها و ناسزاگویی های عده ای بی نام و نشان که علیه فرماندهی از جنس همان بروجردی ها، باکری ها، خرازی ها و همت ها … لجن پراکنی می کنند و چون سخن گفتن با مخالف را متاسفانه مطابق با چارچوب ادبیات (گفتمان) امروزین فقط به شیوه ی تهمت و دروغ آموخته اند، قصد دارند با تیغ کندشدهی رعب و وحشت و امپریالسم رسانه ای ابتدا حیثیت و اعتبار حقیقی سردار واقعی و استادیار فرهیخته و فاضل دانشگاه “دکتر علایی” را ترور کنند."
نداف نشانه می رود به "سرکرده" شان همو که در جریان مناظره های انتخاباتی "، "اساس آرمان های انقلاب و دفاع مقدس را به ریشخند گرفته، آن را هدف کینه های فروخورده شان از امام و فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص)" را نشان داد.
سایت های حامی رهبری ابایی ندارند که سردار را "کفتار" بنامند، و همزمان وزارت ارشاد احمدی نژاد که در برابر همه هتاکی ها به انقلابیون و اصلاح طلبان و علما سالهاست سکوت کرده به روزنامه اطلاعات که شخصیتی چون سیدمحمود دعایی بر آن سرپرستی می کند و خبرآنلاین که نزدیک به رییس مجلس است، اخطار دهد و این دو رسانه را وادار به دادن توضیح کنند.
سردار توضیحش را زود می دهد و می گوید باورش رابه ارزش ها و اصول انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی؛ چرا که او معتقد است: “مهمترین ویژگی ها و مشخصه های انقلاب اسلامی مردم ایران مخالفت با “استبداد و دیکتاتوری” ، “وابستگی رژیم شاه به آمریکا” و “فساد دستگاه سلطنت” است. همان سه عاملی که همه انقلابیون را به هم پیوند زد و منشا انقلابی بزرگ علیه استبداد و استکبار و ظلم شد و شاکله نظامی مبتنی بر ” مردم سالاری” و ” اسلامیت ” را پی ریخت.
توضیحی که گویاتر از هر چیزی است وقتی گفته می شود، سردارحسین علایی را "چهره های شناخته شده و صاحب نظر و اعتبار در حوزه روابط بین الملل و از فرماندهان خوش سابقه و موثر دفاع مقدس" بخواند.
ضد انقلاب دو آتشه و همه اتهامش
در این میان کیهان با اندکی تاخیر وارد صحنه می شود، چه امید دارد همان دوازده فرمانده جنگی که " اصلاحات" را به مسلخ بردند و همان ها که به جای " پاسداری از انقلاب و ارزشهایش"، بر مردم آتش گشودند و برای اینکه "نظام" بماند، پایه های مشروعیت و مقبولیت یک حکومت را بر باد دادند، بتوانند سردار را وادار به نوشتن توبه نامه کنند. همو که نماینده رهبری در موسسه کیهان در وادار کردن به "توبه نامه" نویسی، چند دهه ای است تبحر پیدا کرده است.
و او که متخصص " دشمن شناسی" خط مقدم " رهبری" است، سنگ تمام می گذارد! سردار را یک " ضدانقلاب دوآتشه" می خواند و بلافاصله جرایمش را ردیف می کند " اولا به حضرت امام(ره) اهانت می کند و بنای مستحکم آن بزرگوار یعنی انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن را بدون انگیزه الهی و اسلامی قلمداد می کند! ثانیا؛ خاستگاه اسلامی انقلاب را نفی می کند و خواست با خون نوشته مردم مسلمان ایران را در حد و اندازه اصلاحات در رژیم شاهنشاهی تنزل می دهد! ثالثا؛ از فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 حمایت می کند و..." چند نقطه چین را هم می گذارد احتمالا برای اعترافات اجباری بعد از تواب سازی.
و سردار "متین و موقر" پاسخش را می دهد و از او می خواهد به "شعور انسانها" دو واژه بیگانه در گفتمان حامیان امروز رهبری، "احترام" بگذارد و باز بر موضع خود تاکید چند باره می کند که " من همیشه به پاسداری از انقلاب عظیم اسلامی ملت ایران که با تقدیم هزاران شهید عالی مقام، بساط دیکتاتوری و استبداد را برچید افتخار می کنم و همیشه بر روح امام عظیم الشأن امت درود می فرستم و یاد و راه او را در این ایام قیام بر ضد دیکتاتوری ها در جهان عرب زنده می دارم؛ مقاله ۱۹دی هم از این قاعده مستثنا نبوده و نباید آن را بیراهه قلمداد کرد." و اتفاقا نامی هم از "رهبری" نبرد.
اما، جوابیه ای که در کیهان درج نمی شود و به جای آن "خبراختصاصی" ساخته خبرگزاری فارس و احتمالا متن پیش نویس " توبه نامه" در روزنامه کیهان منتشر می شود. بی هیچ اشاره ای به یادداشتی که در سایت های دیگر منتشر شده، کیهان و رفقا همه به نقل از یک منبع می نویسند: " تبعیت و همراهی از رکن رکین و حافظ سلامت و صحت مسیر انقلاب اسلامی یعنی ولایت فقیه که پس از رحلت حضرت امام خمینی (ره) در چهره مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای متجلی شده است را افتخار خود میدانم."
حسن یادداشت علایی این بود که "سره" را از " ناسره" بازستاند. وقتی سردار قاسمی که همه آنچه از او این سالها در رسانه ها منتشر شده، هتاکی است و فحاشی سردار را خطاب قرار می دهد و او را "رانت خوار و نونور و سابقا انقلابی" می خواند که در " چرخه تهاجم فرهنگی" ساخته مقام ولایت، دچار "تردید" شده است. چرا نباید به حقانیت حسین علایی ها و مظلومیت شان شک کرد.
وقتی همان دوازده نفری که به خاتمی هتاکی کرده اند این بار پس از 12 سال، باز برای دقیقه ای سلاح را زمین می گذارند و قلم به دست می گیرند و تیرهای زهر آگین شان را به سمت همرزم باکری ها نشانه می روند، چرا نباید به مظلومیت سپاه که همه صداقتش در زیر پای "چکمه پوشان" به غارت رفت، باور نداشت.
روایت امروز ایران ما
این یادداشت و همه ماجراهایش، روایت امروز ایران ماست با همه تنگ نظری ها و تنگناهایش. فرقی هم ندارد در این زندان بزرگ در کجایش باشی. در اوین باشی یا در دانشگاه. در رسانه یا پادگان. سرباز باشی یا سردار. خط کشی ها همه معلوم است. باید تواب باشی و توبه نامه نویس.
اینک دوباره جبهه بندی دارند می کنند، جبهه ای به وسعت همه ایران، سرداران و سربازان، پدران و پسران، کرد و بلوچ. ... و جبهه ای به بزرگی همه یاران رهبری. جبهه ای که از همه علما! " مصباح یزدی را دارد که سردار را "بی ادب" و "هتاک" به رهبری خوانده، از همه رسانه ها، کیهان را و رفقایش آنها را دارد که سردار را " کفتار" بنامند و "ضدانقلاب دوآتشه" ، از همه سپاه همان "دوازده صحابی" را دارد با پرونده روشن "هتاکی و جنایت" و از همه ملت دو به تعدادی که سوار بر دو دستگاه اتوبوس شوند " نیروی خودجوش".
باید باز از همه مردان رهبری خواست که " یادداشت 19 دی از نگاهی دیگر" بخوانند، شاید عبرت بگیرند از درس هایی که در این یادداشت کوتاه داده شد. شاید امروز باید حلقه تنگ حامیان رهبری که برای حفظ "نظام"، "نظم" را قربانی کرده اند، از خود بپرسند:
"اگر به مردم معترض اجازة راهپیمایی مسالمت آمیز را می دادم و آنها را متهم به "اردو کشی و زورآزمایی" خیابانی نمی کردم ، مسئله خاتمه نمی یافت؟
اگر به مأمورین دستور می دادم که به تظاهر کنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند ،نتیجة بهتری نمی گرفتم؟
آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانه هایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالین سیاسی، باب گفتگو و مراوده با آنها را باز می کردم کار به فرار من از کشور می انجامید؟
اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجی ها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمی کردم حالا خودم مجبور بودم به خارجی ها پناه ببرم؟
آیا اگر به جای متهم کردن مخالفین خودم به اقدام علیه امنیت کشور،وجود مخالف را می پذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی می کردم و برای آنها حق قائل بودم نمی توانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟"
شاید سردار درست می گوید، "در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس" احاطه شده اید، فرصت طرح این سوالات را ندارید و زمانی به فکر می افتید که شاید خیلی دیر است.
جمعی از فرمانده هان و رزمندگان لشگر عاشورا با صدور بیانیه ای از سردار حسین علایی حمایت کرده اند.
در این بیانیه که در شبکه اجتماعی فیس بوک منتشر شده، فرماندهان و رزمندگان لشگر عاشورا، سردار علایی را سمبل مردانگی و شجاعت و اخلاص دانسته و نوشته اند: دلسوزان و علاقمندان به مملکت و ملت متعجب و متأسفند که ماجرای اسف بار غارت هزاران میلیاردی از اموال ملت مظلوم ایران ، رگ غیرت مدعیان را به جنبش وا نمی دارد اما مقاله ای تاریخی و تحلیلی که به مختصات حکومت غیر مردمی ، فاسد و استبدادی شاهنشاهی پرداخته ، این چنین عنانشان از کف بریده و خوابشان را آشفته کرده است . آنان چه نسبتی میان خود و علائم ذکر شده در مقاله سردار علایی یافته اند که بی محابا به لعن و سب اش پرداخته اند ؟ اگر در این کشور علایی با این همه سوابق رزمندگی و ایثار و خدمت بی بصیرت باشد پس چه کسی با بصیرت است ؟ آیا شکستن حرمت حریم خانه و کاشانه بی آلایش سرداری ساده زیست مصداق بصیرت است ؟ آیا سکوت و سکون در برابر فسادها و تبعیض ها و بی عدالتیها که همچون موریانه ای از سر و کول جامعه بالا میروند نشانه بصیرت است ؟ چرا قانون شکنی ها و پرده دریها و بی اخلاقیهای عده ای صاحب مکنت که زمین و زمان را برای به دست آوردن خواسته هایشان بهم می دوزند و فسادشان شهره آفاق گردیده رگ غیرت برخی از مدعیان را نمی جنباند ؟ آیا این است راه و رسم دفاع از آرمانهای شهداء و مردم و انقلاب که چاپلوسان و نان به نرخ روز خورندگان در حاشیه امن و مصونیت آهنین قرار گیرند و دلسوزان و نخبگان و منتقدین نا عدالتیها و تبعیضها در معرض اهانت و سرکوب واقع شوند ؟ بدانیم که افسار شتر خشونت و پرده دری و سرکوب از کف ساربانان خارج شده و این شتر عاقبت روزی در مقابل منزل آنان نشسته و تاریخ را تکرار خواهد کرد.
آقای علایی به دلیل نگارش یادداشتی در روزنامه اطلاعات که به سرنوشت شاه سابق ایران اشاره داشت به شدت مورد انتقاد هواداران رهبر جمهوری اسلامی قرار گرفته است. هواداران آقای خامنه ای که رهبر جمهوری اسلامی را مصداق آن نوشته یافته اند از انتقادات آقای علایی برآشفته شده اند. هفته گذشته نیز لباس شخصی های هوادار آیت الله خامنه ای با تجمع در مقابل خانه علایی اقدام به شعارنویسی کردند.
حسین علایی، موسس و فرمانده نیروی دریایی سپاه در زمان جنگ است.
متن بیانیه جمعی از فرمانده هان و رزمندگان لشگر عاشورا بدین شرح است:
بسمه تعالی
« من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر »
سردار سرافراز برادر حسین علایی
سلام علیکم بما صبرتم ؛
برای یاران و یادگاران لحظات خون و آتش و عشق و ایثار ، نام تو هنوز هم سمبل مردانگی و شجاعت و اخلاص است ؛ نامی که از تک تک حروفش بوی ذلت ناپذیری و مقاومت و ایستاده مردن به مشام می رسد . چه آن هنگام که با رژیم فاسد و مستبد شاهنشاهی مبارزه می کردی و چه آن زمان که در جبهه های دفاع مقدس و در برابر متجاوزان به خاک ایران، شب و روز مقاومت و جنگ مردانه می نمودی و چه آن هنگام که غوغاسالاران، هتاکانه به خانه ات هجوم بردند و ناباورانه و زشت خویانه رجم و هجوت کردند و بی بصیرتت خواندند. اما خداوند سراسر حق و راستی و درستی خود شاهد است که روشنی افتخاراتت بیش از آن است که تاریکی پندار و گفتار و کردار ناصواب عده ای تاریک اندیش غرق شده در مادیت و لذت و قدرت آن را خاموش سازد.
روزگار غریبی است سردار غریب ، مشاهده تصاویر هجوم هتاکانه اوباشان به خانه ات و نوشتن شعار بر علیه ات دل هر صاحب دلی را که آغشته به حب جاه و جلال نشده به درد آورد . گویی اینان فراموش کرده اند که صاحب آن خانه حسین علایی است ، سرداری که بیشتر لحظات عمر خود را در راه عشق به اسلام و انقلاب و مردم و کشورش جانبازی کرده و از تقدیم جانش دریغ ننموده است . دلسوزان و علاقمندان به مملکت و ملت متعجب و متأسفند که ماجرای اسف بار غارت هزاران میلیاردی از اموال ملت مظلوم ایران ، رگ غیرت مدعیان را به جنبش وا نمی دارد اما مقاله ای تاریخی و تحلیلی که به مختصات حکومت غیر مردمی ، فاسد و استبدادی شاهنشاهی پرداخته ، این چنین عنانشان از کف بریده و خوابشان را آشفته کرده است . آنان چه نسبتی میان خود و علائم ذکر شده در مقاله سردار علایی یافته اند که بی محابا به لعن و سب اش پرداخته اند ؟ اگر در این کشور علایی با این همه سوابق رزمندگی و ایثار و خدمت بی بصیرت باشد پس چه کسی با بصیرت است ؟ آیا شکستن حرمت حریم خانه و کاشانه بی آلایش سرداری ساده زیست مصداق بصیرت است ؟ آیا سکوت و سکون در برابر فسادها و تبعیض ها و بی عدالتیها که همچون موریانه ای از سر و کول جامعه بالا میروند نشانه بصیرت است ؟ چرا قانون شکنی ها و پرده دریها و بی اخلاقیهای عده ای صاحب مکنت که زمین و زمان را برای به دست آوردن خواسته هایشان بهم می دوزند و فسادشان شهره آفاق گردیده رگ غیرت برخی از مدعیان را نمی جنباند ؟ آیا این است راه و رسم دفاع از آرمانهای شهداء و مردم و انقلاب که چاپلوسان و نان به نرخ روز خورندگان در حاشیه امن و مصونیت آهنین قرار گیرند و دلسوزان و نخبگان و منتقدین نا عدالتیها و تبعیضها در معرض اهانت و سرکوب واقع شوند ؟ بدانیم که افسار شتر خشونت و پرده دری و سرکوب از کف ساربانان خارج شده و این شتر عاقبت روزی در مقابل منزل آنان نشسته و تاریخ را تکرار خواهد کرد.
سردار علایی ؛
می دانیم که با شهیدان و امام شهداء پیمان بسته ای که همواره از آرمانهایشان که همان آرمانهای مردم در انقلاب 22 بهمن بود پاسداری کنی . دیدی که همسران فاضله و مجاهده شهیدان پرافتخار باکری و همت چگونه عزم و همتت را ستودند و خواستند که حافظ خون شهداء و پیام رسان پیامشان باشی . پیامی که لطافت انسانیت و مردانگی و ظلم ستیزی و عدالت طلبی و آزادگی در آن موج می زند . بی واهمه از هیاهوی پوچ ارباب زر و زور وتزویر، همچون گذشته چونان کوه استوار باش و از غوغا سالاران نهراس و مطمئن باش که همسنگرانت تنهایت نخواهند گذاشت و از راه حقی که از پیش از انقلاب تاکنون انتخاب کرده ای با تمام وجود حمایت و جانبداری خواهند کرد .
جمعی از فرمانده هان و رزمندگان لشگر عاشورا
یک مقام بانک مرکزی امروز از ابتکار این نهاد برای حل مشکل موجودی دلار های بی سند خبر داد.
به گزارش «تابناک»، طبق این آخرین اعلام بانک مرکزی دارندگان دلار های بی فاکتور تا ۱۵ بهمن فرصت دارند تا دلار های خود را تحویل بانکها دهند به این شیوه که یا برای خود سپرده ارزی قانونی ایجاد کنند و البته هر زمان که خواستند، می توانند برداشت کنند و یا این که دلار خود را به قیمت شناور بازار فرعی به بانکها بفروشند.
از نظر بانک مرکزی نرخ شناور بازار ۱۳۵۰ تومان به ازای هر دلار است. در حالی که دلار دربازار آزاد به قیمت بسیار بالاتری مبادله می شود و در چنین شرایطی دارندگان ارز ممکن نیست دلار های خود را به بانکها بفروشند.
اما راهکار دوم یعنی سپرده گذاری ارزی نیز تنها یک روش پول شویی است، زیرا فرد می تواند دلار بی سند خود را در بانک سپرده کند و پس از برداشت از فیش بانکی خود به عنوان سند استفاده کند.
بسیاری کارشناسان پیشاپیش به این مصوبه «ممنوعیت ارز بی سند» بانک مرکزی ایراد گرفته بودند که امکان دستگیری و یا مجرم خواندن دارندگان ارز بی سند وجود ندارد. چون قانون عطف به ماسبق نمی شود.
این روز ها کسانی توسط مامورین انتظامی به جرم داشتن دلار و فروش آن دستگیر می شوند، که مستمسک قانونی برای اعالم جرم علیه آنان کامل نیست و به راحتی می توانند ادعا کنند دلار هاشان را قبل از تصویب قانون خریده اند.
اما راهکار بانک مرکزی برای حل این مشکل نیز تنها یک روش پول شویی است.
محمد قائد
در پی فتوای قتل نویسندهٔ کتاب آیات شیطانی و قطع رابطهٔ ایران و بریتانیا با مصوبهٔ اسفند 67 مجلس شورای اسلامی، نوشتهای به این قلم تا مرحلهٔ صفحهبندی رسید اما اجازهٔ انتشار نیافت. هنوز به نشریهها امتیاز دائمی نمیدادند. اصل تمام صفحات آمادهٔ چاپ به ارشاد میرفت، میخواندند و مُهر ”بازبین شد“ میزدند (منظور البته بازبینی بود).
«شبح جمبول» (به فتح یا ضمّ جیم) مروری بود بر پیشینهٔ تاریخی و روانشناسی اجتماعی ِ اینگیلیسهراسی در فرهنگ ایران. در ارشاد گفتند این مقاله ربطی به زمینهٔ کار ماهنامه ندارد. مقداری مطلب بیرون از زمینهٔ کار نشریهای تخصصی مجاز است اما در چانهزدن بر سر هر مطلب نشریهٔ ”تکمجوّز“، راه نجات چیزهایی فداکردن چیزهایی دیگر بود.
نجات ارتکاب نگارنده از قیچی سانسور ممکن به نظر نمیرسید. برای رسیدگی مجدد و ادامهٔ جروبحث امروز و فردا میکردند و در تعقیب حاجآقایی که برای ناهار و نماز رفته بود باید ایناتاق آناتاق سرک میکشیدی و انتشار مجله عقب میافتاد.
درهرحال، فرق چندانی نمیکرد چه زمانی منتشر شود، آن سال یا این سال. ایران هم مثل بقیهٔ جهان قدری تغییر میکند و برخی تغییرها ممکن است چنان ملایم و مداوم باشد که به چشم نیاید و اصل موضوع ازلی و ابدی فرض شود. هراس از جان بول یکی از آنهاست. اینگیلیس ابدی است زیرا شیطان و شرّ جاودانهاند.
در پینوشت حاضر، نگارنده نقش وکیل مدافع شیطان را بر خویش تحمیل کرده است و شاید قدری زیادی نعناداغ افزوده باشد. اما چنین نوشتهای در حیطهٔ خواص باقی میماند و جای نگرانی نیست. اهل نظر به برآیندی متعادل خواهند رسید.
شاید هم ارائهٔ نمرات خوب کارنامهٔ شیطان علیالسویه باشد: قاطبهٔ مردم ایران نظری تقریباً یکسان نسبت به اینگیلیس دارند. بحث مقالهٔ حاضر در این باره است که مملکتی به نام پادشاهی متحد بریتانیا (امپراتوری فخیمهٔ سابق) موجودیتی است واقعی و جغرافیاییـسیاسیـ تاریخی. اینگیلیس (روباه پیر مکـّار) افسانهای است ذهنی که مابازاء واقعی دقیقی در جهان خارج ندارد.
صد سال پیش، در آستانهٔ درگرفتن جنگ جهانی اول، بریتانیا دارندهٔ بزرگترین نیروی دریایی و قدرت بازرگانی سرآمد جهان، و آلمان قدرت صنعتی سریعاً روبهرشدی بود. اولی در دنیا دوستان، متحدان، رقیبان و البته مخالفانی داشت. دومی را تقریباً هیچ تحویل نمیگرفتند و ملتی خشک و خشن و زیادهخواه میدیدند.
بارزترین نمود روابط عمومی موفق اولی را در خاکسپاری ادوارد هفتم، پادشاه بریتانیا، در سال 1910 میشد دید که نمایندگان عالیمقام هفتاد ملت جهان (از جمله، محمدحسن میرزا، برادر احمدشاه قاجار) با کبکبه و دبدبه در آن شرکت کردند و به نوعی پایان قرن نوزدهم و انتهای دورهای بود که بعدها ”روزگار خوش“ اعیان و اشراف اروپا خوانده شد. و روابط عمومی ناموفق دومی را در این واقعیت که ویلهلم دوم، قیصر آلمان، برای دیداری رسمی از پاریس زیبای افسانهای لهله میزد اما هرگز دعوتش نکردند. حتی از حضور شاهان قاجار در پاریس استقبال میشد، از فرمانروای قدرتی زمخت و زورگو نه.
در خاورمیانه برعکس بود. ایرانیها به آلمان (و ایالات متحدهٔ آمریکا که پا در عرصهٔ زورآزماییهای جهانی میگذاشت) به چشم وزنهٔ تعادلی در برابر فشار گازانبری ِ روسیه و بریتانیا نگاه میکردند. در مملکت عثمانی، متحد بعدی آلمان، در پاسخ به برچسب تحقیرآمیز ”مرد بیمار اروپا“ که به ترکیه میزدند، ”انگریز“ را با ”دینسیز“ (بیدین) همقافیه میکردند.
وقتی بریتانیا ساطور در مستملکات عثمانی گذاشت، تنفر از انگلستان در عراق (که چرچیل و لارنس با بههمچسباندن چاههای نفت کرکوک و بصره ایجاد کردند) و در فلسطین و جاهای دیگر شرق مدیترانه و شمال آفریقا شدت گرفت (سیدابوالقاسم کاشانی هم در نجف جزو مخالفان استیلای آن بر بینالنهرین بود).
در مقابل، آلمان نزد خلایق این نواحی محبوبتر میشد تا جایی که در دههٔ 1930 در ایران کسانی آدولف هیتلر را دارای رسالتی الهیـاسلامی میشناختند. علمداران رایش کمر به نابودی کمونیست و یهودی بسته بودند و خیال داشتند تسمه از گردهٔ اینگیلیس نابکار بکشند. ”راهحل نهایی“ نازیسم و زدن گردن آدمهای بد به جهانبینی مسلمان نزدیکتر است تا لیبرالیسم بریتانیایی.
با چنان پیشینهای، جای تعجب نیست پرداختن به تمام جنبههای حضور بریتانیا در خاورمیانه ناممکن به نظر برسد. جز جاسوسها و مواجببگیران اینگیلیس، کدام آدمی حسابی ممکن است نغمهٔ ناساز ادعای خدمت جمبول به خلقهای ستمدیده سر دهد؟
از جنبهٔ علایق مسلمانان، واقعیت این است که دولت بریتانیا بسیار کوشید مانع ایجاد کشور یهود در فلسطین شود اما مهاجرانی اروپایی در آن سرزمین از دههٔ 1930 دست به مبارزهٔ مسلحانه زدند و در سالهای پس از جنگ جهانی دوم کار را به خونبارترین عملیات تروریستی و کشتن افسران انگلیسی کشاندند. بریتانیا نیروهایش را بیرون برد اما در سازمان ملل به ایجاد کشور اسرائیل رأی موافق نداد.
در رأیگیری 29 نوامبر 1947 مجمع عمومی سازمان ملل برای تقسیم سرزمین فلسطین و ایجاد کشور اسرائیل، بریتانیا تنها کشور اروپای غربی بود که ممتنع ماند.
بیست سال بعد، بریتانیا همین نوع مخالفت با ایجاد دولتهای (بهاصطلاح موردعلاقهٔ جمهوری اسلامی) گروهکی در رودزیا (زیمبابوه بعدی) و آفریقای جنوبی را تا پیروزی بر اقلیت یاغی و استیلاطلب ادامه داد. در جای دیگر، گروهبانهای سابق ارتش استعماری سنگاپور، پس از استقلال کشور، دولت تشکیل دادند و کشوری ساختند که برای ایرانی و عرب ِ دائماً نالان از جفای اینگیلیس سرمشقی دستنیافتنی است.
از جنبهٔ حساسیتهای تاریخی ایرانیها، عارف و عامی و خواص و عوام و آیتالله العظمیٰ و لبوفروش سرچهارراه و پرُفسور فوقتخصص دانشگاه چنان از تاریخ روابط با اینگیلیس حرف میزنند که انگار قضایا دیروز عصر در پیادهرو اتفاق افتاد و شخصاً شاهد بودهاند.
در آزمونی برای سنجش آنچه ادعا میشود در زمانهای دور اتفاق افتاد، نگاه کنیم به شهادت تاریخی معاصران و درجهٔ تاریخآگاهی آدمهای دور و بر. در ماجرای کتاب آیات شیطانی، خروارها کاغذ سیاه کردند و بحرطویلهایی در مایهٔ پاورقی به چاپ دادند در افشای دخالت اینگیلیس به عنوان دست خبیث پشت انتشار آن کتاب. در واقعیت امر، دو نکته در رمان که عمدتاً سبب خشم و خروش شد یکی به داستان غرانیق بر میگشت و دیگری به شرح احوالات عایشه.
افزون بر بسیاری نکات دیگر، منتقدان رمان جنجالی به این دو موضوع هم نپرداختند. ”مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز/ ورنه در محفل رندان خبری نیست که نیست.“
اولی را نویسندهٔ مسلمانزادهٔ هندیتبار از اعماق کتابها استخراج کرد اما موضوع دوم تا همین دههٔ 1330 بخشی از فولکلور دینی شیعیان به حساب میآمد. دههٔ 1950 دوران کسادی شدید بازار دین بود و آیتالله محمدحسین بروجردی به شیخ شلتوت، مفتی الازهر، پیشنهاد کرد شیعه وسنی به جای حمله به یکدیگر نیروی خود را صرف ضربهزدن به جریان روبهرشد مارکسیسم کنند. اقدام مصلحتاندیشانهٔ آیتالله به عید عـُمرکشان و نیز ذمّ عایشه بر منابر ایران پایان داد اما چه پیش و چه پس از آن، همواره ادعا شده که دعوای شیعه و سنی مخلوق اینگیلیس است.
اینگیلیس همواره متهم بوده که تفرقه میاندازد تا حکومت کند اما در جامعهٔ فرهنگی و سیاسی بریتانیا کسی خودش را قاطی بگومگوهای دیرین میان مسلمانها نکرد، هرچند در مخازن فرهنگیشان چه بسیار کتاب و متن و نامه و سند دارند که رو کردن آنها میتواند دعواهایی خونینتر راه بیندازد.
دبیر تاریخ و جغرافیا با اطمینان میگفت تقسیم پاکستان به دو بخش غربی و شرقی (بعداً بنگلادش) توطئهٔ ”تفرقه بینداز و حکومت کن“ استعمار است. از این واقعیت تاریخی که کشمکش خونین هندوها و مسلمانها پس از استقلال هند تا حد زیادی پیامد همکاری قبلی گروه اخیر با حاکمان انگلیسی در جهت تحکیم سلطهٔ آنها بود اطلاع نداشت، و البته از اینکه پاکستان خودش مهد توطئه است.
در عصر جدید، بریتانیا برنامه گذاشت تا ابتدای دههٔ 1970 نیروهایش را از خلیج فارس بیرون ببرد. در ایران، کسانی معتقد بودند بحرین که از زمان محمدشاه قاجار تحت قیمومیت بریتانیا درآمده بود باید به قلمرو ایران برگردد. پیشنهاد بریتانیا این بود که فقط سه جزیرهٔ خلیج فارس به ایران داده شود. استقلال بحرین تحت نظارت سازمان ملل انجام شد و رسماً به ثبت رسید اما شاه زیر فشار افکار عمومی مردمش قادر نبود درخواست کند بازگشت سه جزیره هم روی کاغذ بیاید و حاکمیت ایران بر آنها رسمیت یابد. درخواستش، به نوشتهٔ اسدالله علم، ظاهراً فقط این بود که سفیر انگلستان در تهران به دولت کویت بگوید به بانکهایش دستور دهد یواشکی صد میلیون پوند وام کمبهره به شخص شاه بدهند و در این باره کسی حرفی نزند. نتیجه را امروز میبینیم: مبلغ اعطایی به جیب شاهنشاه رفت اما عربها که چیزی در این باره امضا نکردهاند منکر واگذاری یکی از جزایر مورد مناقشهاند که نیمی از آن عربنشین است.
و یک واگذاری دیگر: محمدشاه قاجار به دولت بریتانیا که قصد داشت در تهران هیئت نمایندگی تأسیس کند زمینی واگذار کرد که به باغ قلهک مشهور شده است. اینک کسانی نغمه ساز کردهاند که شاه قاجار بیخود گفت، و اینگیلیس باید باغ را پس بدهد. شهرداری تهران تا آنجا پیش رفته است که ادعا کند اینگیلیسها درختان باغ را از بین بردهاند و باید جریمه بدهند و خلع ید شوند.
به گفتهٔ مقامهای اوقاف، یک سوم ایران وقف است. اگر حاجتقی و حاجنقی حق داشتند مکانی را موقوفه اعلام کنند و احدی را یاری آن نیست که بپرسد آن مرحومان چکاره بودند که دربارهٔ مالکیت زمین و فضا و آب مملکت تا ابدالآباد تصمیم بگیرند، شاه هم حق داشت مکانی را به کسی ببخشد یا وقف ایلچی فرنگ کند.
دوم، باغ قلهک یا هر مکان دیگری را میتوان مصادره کرد اما خلعیدکننده باید آمادهٔ پرداخت بهایی باشد: اموال و املاک ایران در بریتانیا را متقابلاً تصرف خواهند کرد. سپس برای تهیهٔ مکان کار و اقامت هیئت نمایندگی ایران باید از جیب ملت ایران لیرهٔ جرینگی پرداخت در حالی که باغ قلهک احتمالاً فقط به مکانی مجهز به بلندگو برای تظاهرات ضد همهکس و همهچیز تبدیل خواهد شد.
ناظران و نویسندگان و سیاسیون و دیپلماتهای بریتانیایی از دلمشغولی مردم ایران با نفوذ بیحد وحساب کشورشان تعجب میکنند. گاه با مطایبهای آمیخته به تهرنگی از حسرت میگویند کاش حقیقت داشت. تصویر ثابتماندهٔ بریتانیا در چشم مردم ایران مربوط به قرن نوزدهم است.
برخی اتهامها که به اینگیلیس وارد میشود آمیزهای است از ذمّ و مدح و ستایش و متلک و شوخی و چغلی و تعارف. جدیدترین افاضات دلسوزان نظام و عصارههای فضیلت ملت که قرار است دستکم به درجهٔ سوپرلیسانس مجهز باشند، پس از دریافت صورت حساب یک میلیون پوندی خسارات وارده به دو مکان متعلق به بریتانیا:
”طرف انگلیسی سیستم حفاظتی سفارت را کاملا رعایت نکرده است و حتی دربها به گونهای بود که افراد به راحتی توانستند وارد سفارت شوند“؛ ”اصل قضیه مشکوک و قابل بررسی است“؛ ”بریتانیا در تخریب سفارتش دست داشته“؛ ”تخریبهای داخل سفارت بریتانیا و حرکتهای شورشگرایانهای که در تجمع رخ داد توسط ایادی خود این کشور و برای تخریب چهرهٔ دانشجویان انجام شده است“؛ ”نمیدانیم چه شد که درب سهلایهٔ سفارت انگلیس که رمزی هم هست به راحتی و بدون بهکاربردن هرگونه فشار باز شد؛ در سفارت انگلیس گرچه شیشه شکست ولی قفلی شکسته نشد، یعنی همه درها باز بود و این مسئله مشکوک است.“
”کار غلطی بود. کار خودشان بود و انگلستان درون سفارت هيچ مدرکی نداشت. مدارکی که گذاشته بود وقتی آناليز شد ديدند فقط برای ايجاد دعوا گذاشته شده است. هيچ سندی نگذاشته بود. پس معلوم شد کار خودشان بوده و خدای متعال هم از شيوعش جلوگيری کرد.“
(احتمالاً یعنی: چون متن گزارشهایی که در سفارت به دست آمد خیلی به ضرر خودمان بود خدای متعال اجازهٔ انتشارشان نداد.)
و نامهپرانی بیت ملکه به مسئولین امّالقرا: ”پس از مصوبهٔ مجلس مبنی بر کاهش رابطه با انگلیس، انگلیسیها به التماس افتادند و حتی از دفتر ملکهٔ انگلیس با برخی مقامات کشور تماس گرفته میشد و التماس میکردند و این موضوع همچنان ادامه دارد.“
در ایران دربارهٔ بریتانیایی و بریتانیا، و اینکه انگلستان فقط بخشی از آن است، چقدر میدانند؟ نه چندان زیاد. میتوان گفت بسیار کم (از روی احتیاط عالمانه نمیگوییم هیچ). سبب را باید در این دید که سنت اسلام اساساً مطالعهٔ آثار منسوخ کفـّار را مکروه و بلکه مذموم میداند. طلبه اگر هر کتابی که میل دارد بخواند عنصر نفوذی تلقی خواهد شد. و هر کافری که نوشتهاش ارزش خواندن داشته باشد چون به تأمل پرداخته، عملاً و خواهناخواه در مسیر رسیدن به حقیقت (یعنی اسلام) قدم گذاشته است.
محمدتقی جعفری شیفتهٔ برتراند راسل بود. خیال میکرد فرنگی اگر آن اندازه شعور دارد که به مسیحیت پشت کند پس فقط یک قدم مانده تا مسلمان شود. اما دلخور بود چرا راسل وقتی برای سخنرانی به دانشگاههای آمریکا دعوت شد چنان جنجالی به پا کرد که عذرش را خواستند. راسل، از جمله، گفت مرد انگلیسی عهد ملکه ویکتوریا با دیدن قوزک پای زنان به هیجان میآمد اما اکنون پلاژ برهنگان هم کماثر است، و تغییر در تلقی مردان را مربوط به تربیت آنها و نوع لباس زنان دانست. علامهٔ فقید (که مرد ویکتوریایی را هم به غلط انسان دورهٔ موهوم ”ویکتورین“ در زمینشناسی فهمیده بود) نامههایی به او نوشت تا هدایتش کند دست از مزخرفات اینگیلیسیپسند بردارد.
چه ویکتوریایی و چه ویکتورین، حتی برخی دینداران قدری متجددتر مشرقزمینی هم متعجبند که بویی از انسانیت نبرده است. یکی اظهار تأسف میکند اهالی آن جزیره به موضوع مرگ کمتوجهاند و به اندازهٔ کافی (لابد به شیوهٔ نوار غزّه و عراق و ایران و پاکستان و کرهٔ شمالی) در خیابان شیون و زاری راه نمیاندازند، و نتیجه میگیرد ”اگر كمی مرگ در لندن مرئیتر بود شهر بهتری بود.“
مرگْ تجلـّی وجود خداست. انسان نادلمشغول با مرگ اگر هم به خدا اهمیت بدهد به آن به چشم موضوعی فلسفی نگاه میکند. شاید رسوبات فرهنگ مذهبی در مغز ناظری که به تشویق جنازههای پرسروصدا خو گرفته است تشخیص این نکته را دشوار کند که بریتانیایی جدیگرفتن مفهوم خدا را امری شخصی میبیند اما حضور دائمی و نفسگیر پروردگار در جزئیات زندگی اجتماعی را نمیپسندد و دخالت اهل منبر و محراب در اموری جز مراسم ازدواج و خاکسپاری را مضرّ به حال جامعه میداند.
در ماجرای کتاب آیات شیطانی، وقتی کسانی در بریتانیا از نویسندهاش به اتهام کفرگویی شکایت کردند دادگاه نظر داد در رویهٔ قضایی این کار میتواند جرم باشد اما مصداق کفرگویی اهانت به مقدسات مسیحیت است. شاکیان عرب و پاکستانی بعد از عمری زندگی در آن سرزمین تازه متوجه شدند ”اینگریز دینسیز“ مسلمان را دوفاکتو ـــــ یعنی همینجوری از روی مصلحت ـــــ قبول دارد اما اسلام را به عنوان دین به رسمیت نمیشناسد. در واقع اینگیلیس لامذهب هیچ دینی را پدیدهای فوقبشری نمیداند.
مسلمان با طرز فکر قائل به برتری ذاتی مؤمن و تقابل ابدی با کافر ذمّی/حربی پرورش یافته. شناسایی دوفاکتوی مؤمن از سوی کافر، و حقوق مساوی مؤمن و بیایمان، نزد او اگر هم مطلقاً بیمعنی نباشد بینهایت غریب است.
اندکی بعد، جمهوری اسلامی به واتیکان پیشنهاد کرد ادیان الهی در برابر فیلم جنجالی ِ آخرین وسوسهٔ مسیح که تازه روی پرده آمده بود متحد شوند. پاسخی نیامد. واتیکان (گرچه گمان میرود لیست سیاه خودش را پنهانی ادامه میدهد) اساس این پیشنهاد را قبول ندارد زیرا به معنی تساوی مسیحیت با اسلام و بهرسمیتشناختن دومی است.
از همین رو، طبقهٔ جدید جمهوری اسلامی ایران (همانند هیئتهای حاکمهٔ جماهیر اسلامی پاکستان و موریتانی و افغانستان) فرزندانش را برای تحصیل به اینگیلیس میفرستد اما به آنها یاد میدهد آموختههای مغایر فطرت الهی را همانجا رها کنند و فقط مدرک دکترای خارجه که ارزش اداریـــتجاری دارد به نیرنگستان آریاییــاسلامی بیاورند.
پاچهورمالیدهٔ خداجو به قصد استفاده از مزایای استخدامی و سوارشدن به سر خلایق یک فقره پتهٔ دانشگاه اینگیلیس به مغازهٔ فتوکپی سر کوچه سفارش میدهد در همان حال که میداند آنچه در آکسبریج علم حساب میشود اینجا برای در ِ کوزه خوب است. آن آموختهها با ارزشهای سیستمی که به یک میلیارد تومان میگوید ”یه تومن“ و اعلامیهٔ حقوق بشر را لاطائلات اومانیستی میخواند سازگار نیست.
با وجود تمام تفاوتها و سوءتفاهمها، داشتن دفتری در لندن جزو لوازم مرجعیت شیعه است. هرکس سرش به تنش بیرزد در آن شهر پایگاه دارد. يك داﻤﺔ افاضاته وقتی مطمئن شد بخش عمدهٔ هیئت حاکمه با خردکردن اسباب و اثاثیهٔ سفارت بریتانیا در شرایطی که نظام مقدس سخت در تنگناست موافق نبود، حمله را تقبیح کرد. آدم بهتر است مشکلات رساندن وجوهات به دفتر خود در اینگیلیس را زیادتر نکند.
یک داﻤﺔ افاضاتهٔ دیگر چند سال پیش وصيت كرد در لندن، كه ”مادر ِ شهرهاى جهان و چهارراه ملل عالم“ وصفش كرده بود، دفترى به نام ايشان گشايش يابد. اندکی پس از انتشار متن وصيت در سايت متوفىٰ، اين بخش به کمک فتوشاپ حذف شد. فرزند ایشان (که عبارت دستنوشته باید به سفارش او حذف شده باشد) تازگی با افتخار اعلام کرده جردادن شکم نویسندهٔ جمهوری آذربایجان به فتوای پدر متوفایش بوده است. پس از اعتراض شدید مقامهای آن کشور و راهندادن عوامل تلویزیون جمهوری اسلامی به باکو، در ایران ظاهراً دستور دادند حرفهای دردسرساز آقازاده منعکس نشود.
شاید دیر شده باشد. گرفتاری جمهوری اسلامی را بیشتر کرده است، پروندهٔ قتل باز میماند و هرگاه سرنخی پیدا شود ریش دفتر عالم ربـّانی در لندن گیر خواهد بود.
میگویند زمانی کارمند قنسولخانهٔ اینگیلیس در اصفهان وارد اتاق مرجع دینی شد، چکمهبهپا سراغ ایشان رفت، در گوشش نجوا کرد، پاکتی زیر دشکچه گذاشت و خارج شد. وقتی اطرافیان کنجکاوی نشان دادند، داﻤﺔ افاضاته با حال گریه گفت چکمهٔ مرد فرنگی او را به یاد چکمهٔ عمربنسعد ولدالزّنا در کربلا انداخت.
سال 75، بازاریان متعهد حساب میکردند نوبتی هم باشد نوبت آنهاست که شاهد پیروزی را در آغوش بکشند و وعدهٔ الهی تحقق یابد. کسی به لندن فرستادند برای جلب حمایت از نامزدشان در انتخابات ریاست جمهوری با کارگزاران دولت فخیمه صحبت کند. در دنیای سیاست چنین اقدامهایی رایج است اما وقتی مذاکرات ِ زیرجـُلی لو رفت، مذاکرهکنندگان هم در لفـّاظی علیه اینگیلیس تخفیف ندادند.
با الهام از وینستون چرچیل که کلمنت اَتلی، سیاستمدار هموطنش، را ”گوسفندی در لباس گوسفند“ وصف کرد، میتوان گفت کسانی طوطیاند در لباس طوطی و برخی روباه در لباس روباه. اینگیلیس هم لابد شغالی است در لباس شغال.
با این حساب، روسیه خرسی است در لباس خرس، آمریکا شیری در لباس شیر (که به گفتهٔ امام راحل، ”هم میغرّد و هم ضرطه میدهد“) و ایران فرشتهای در لباس فرشته.
قرار بود فقط نقش وکیل مدافع شیطان بازی کنیم اما خوف این معنی هست که ناخواسته شیطان را ستوده باشیم. بریتانیا نه به آن خوبی است که خودش ادعا میکند و شاید نه به آن بدی که در ایران میگویند.
درهرحال، دربارهٔ بریتانیا و بریتانیایی حرف نمیزنیم؛ حرف بر سر اینگیلیس است. آیتالله روحالله خمینی آبان 43 خروشید: ”آمریکا از اینگیلیس بدتر، اینگیلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر. همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر.“
شاه هم بعدها به نوبهٔ خود حق داشت بنالد اینگیلیس ِ سگپدر از همه بدتر و پلیدتر. احساس میکرد اینگیلیس او را غدّارانه رها کرده است، رسانههای آن کشور به حرف مخالفانش همان اندازه اعتبار میدهند که به حرف او، و پس از ترک ایران اجازه ندادند در خانهای متعلق به خودش در آن مملکت اقامت کند.
هرچند چرچیل در سفرش به تهران (برای دیدار با روزولت و استالین) سخت تحقیر و بلکه مجازاتش کرد، شاه تردیدی نداشت به سلطنترسیدن را، پس از پدری که در توهّم همراهی با رایش خلع شد، مدیون بریتانیاست. مانند غالب هموطنان نارسش حرف او این بود: تو که لطف میکنی پس چرا کم لطف میکنی؟
در آخرین ماهها آنتونی پارسونز، سفیر بریتانیا در تهران، ظاهراً از ملاقات با او سر باز میزد. شاه شخص سفیر را به دستداشتن در توطئه برای زدن زیرآبش متهم میکرد و ایلچی فرنگ چنین رفتاری را دور از روابط دو دولت دوست، عقل سلیم و نزاکت دیپلماتیک میدید. شاه شاید تا حدی متقاعد شده بود داستان واقعاً از این قرار است اما حتماً تا حدی به قصد مظلومنمایی بازی در میآورد.
پس از تمام این حرفها، اینگیلیس دقیقاً همان بریتانیا نیست؛ عمدتاً ساختهٔ فکر ما و سرپوشی است بر واقعیات تلخ جامعهٔ ما و روزگار ما که همچنان در گـِل ماندهایم. اگر هم وجود نمیداشت، همانند استعمار و استیکبار و سایر شرهای موجود در جهان باید برای توجیه اوضاع ایران اختراع میشد.
نامی مستعار برای هر فکری در نقطهٔ مقابل نظری که جناح قویتر صحنهٔ سیاست میل دارد به هر قیمتی عملی کند، وزنهٔ تعادل در کشمکشهای سیاسی، بخش غیررسمی عقل و خواست عمومی، برابرنهاد، آنتیتز، اپوزیسیون.
صد سال پیش کسانی (شامل حسن مدرس) خیال می کردند میتوان اعلام بیطرفی کرد اما با پول آلمان و کمک عثمانی حوزهٔ نفوذ سوم (و لابد کشوری جدید) در همدان و کرمانشاه راه انداخت.
رضاشاه هم در جنگ جهانی بعدی میپنداشت میتوان اعلام بیطرفی کرد اما با آلمان رفیق ماند. دنبال افسانهٔ کرمانــژرمان رفت، طرف بازنده را گرفت و ناکام شد.
مصدق گمان میکرد با غنیمتگرفتن اموال شرکتی خارجی میتواند کار خانوادهٔ پهلوی را بسازد. وقتی دولت او در بیپولی و بلاتکلیفی چپه شد، طرفدارانش اینگیلیس را مقصر شناختند.
محمدرضا شاه دوست داشت فکر کند مردم ایران هر قدر درس بخوانند و مرفه شوند و دنیا را ببینند باز هم آماده خواهند بود از یک فرد اطاعت کنند. وقتی شمار ناراضیان چنان بزرگ شد که خیابانها را پر کرد، گفت کار اینگیلیس است.
جمهوری اسلامی میکوشد درصدی بسیار بزرگ را زیر مهمیز درصدی بسیار کوچک نگه دارد. میگوید تعداد طرفدارانش برای حفظ وضع موجود کفایت میکند و مخالفانش دنبالهرو اینگیلیساند که حتی شیطان بزرگ را بازی میدهد.
طبیعی است قدرتهای جهانی از کشمکشهای درون کشورهای متلاطم و معتاد به انقلاب به سود خود بهرهبرداری کنند. اما ناکامیهای پیاپی حکومتهای ایران نتیجهٔ ناسازگاری ِ خصمانهٔ خردهفرهنگهای جامعه، شکاف فزاینده و جنگ فرسایشی بین ایران و اسلام و فقدان وطندوستی و مردمخواهی بهعنوان ارزشهایی عملی است که فقط مضمون شعر و موضوع خطابه نباشد. بدون ترجیعبند اینگیلیس، توضیح واقعبینانهٔ آن شکستها قابلتحمل نخواهد بود. اینگیلیس هم زخم است و هم مرهم؛ هم عامل درد و هم آرامبخش.
حدود آنچه امروز کشور ایران خوانده میشود نتیجهٔ موازنهٔ قوایی در سطح جهان و برتری ژئوپلیتیک بریتانیا در این منطقه بود. ملت بزرگ ایران اگر هم این موقعیت را پای بخت فرخنده و شاهنامهخواندن خویش میگذارد لازم نیست برای قدرتی که داشتن میدانهای نفت را مدیون آن است پهلوانپنبهوار شاخوشانه بکشد.
اگر اصرار داشته باشیم به تصویری از ایران در چشم سیاسیون اینگیلیس برسیم، میتوان گفت حیرت و تحقیری آمیخته به شفقت. از قرن نوزدهم اعتقاد داشتند ایرانی قادر به ادارهٔ خودش نیست و نیاز به مربّی دارد. موقعیت کنونی ایران، در اصطلاح رایج این روزها، برآیند اعتیاد به رفتارهایی پرخطر مانند انقلاب و میل به نمایش و ماجراجویی در نتیجهٔ خودبزرگبینی در عین احساس حقارت است. اینگیلیس، هراندازه غــّدار، شاید بتواند ادعا کند غلط نمیگفت و سوءنیت نداشت.
از این سو، نسلهای پیاپی ایرانیها از جفای او (یا آن) نالیدهاند و طی شصت سال چهار بار رابطه با آن دولت رسماً قطع شده است (اشاره کردیم مدتی هم سفیرش از دست شاه در میرفت). پس شاید معقول باشد که قطع بماند. تکلیف با آمریکا کمی روشنتر است: هرگاه آدم شود میتوان تجدید رابطه کرد. اما در مورد بریتانیا حتی شرط گذاشته نشده، یعنی امیدی به حل این یکی مسئله نباید داشت.
شخصی در پاسخ اینکه چرا نوشیدن چای شیرین در او سبب چشمدرد میشود از پزشک شنید اگر قاشق را پیش از چایخوردن از استکان بیرون بیاورد مشکلی نخواهد داشت. اگر در ادامهٔ انتخاباتی واقعی، نمایندگان مردم ــــــ دور از هوس مصادرهٔ اموال خارجیان و تسخیر باغ سفارت و محو این دولت و آن کشور و احیای جغرافیای سیاسی عهد بوق و وعدهٔ کندن پشم از روباه و خرس ــــــ تعیین میکردند اولویتهای کشور برای بهروزی و پیشرفت واقعی ملت (و نه فقط حماسهآفرینی در تلویزیون وطنی) چیست و یک من دوغ چقدر کره دارد، مشکلات ایران، کشوری حالیا منفور و منزوی در صحنهٔ جهانی، قابل حل میبود. آن گاه به گفتهٔ سعدی شاید تا حدی ”فتنه بنشست و نزاع برخاست.“
در جامعهای خوگرفته به پراکندگی و پریشانگویی، این تجویز به گفتن آسانتر است تا در عمل.
دی ماه 90
منبع: وبسایت محمد قائد
میرعبدالله موسوی برادر سالخورده و بزرگ میرحسین موسوی اعلام کرد که زندانبانان زندان اختر، مانع ملاقات او با برادرش شده اند و رفتار توهین آمیزی با خانواده آقای موسوی داشته اند.
میرعبداالله موسوی با بیان اینکه خانواده آقای موسوی "هیچ اطلاعی" از وضعیت رهبر جنبش سبز ندارند، به خبرنگار کلمه گفته است که چند روز پیش دلشوره و نگرانی امانش را بریده بود، دلشوره ای از همان جنس که می گویند درد برادر کمر برادر را خم می کند. آنقدر که دیگر طاقت نیاورد و از کنج مغازه ی کوچکش در محله درخونگاه به سوی زندان اختر می رود شاید بتواند خبری از او بگیرد. اما با برخورد زننده زندانبانان مواجه می شود.
برادر موسوی گفته است: نگران برادرم و همسرش بودیم که مدت هاست آنجا اسیر شده اند. دل ما برایشان خیلی تنگ شده. خیلی وقت بود مشتاق زیارتشان بودیم. کاری نداشتیم، نگران بودیم. نگرانی یک برادر برای برادر. میخواستیم بریم و فقط ببینیمشان. میخواستم مطمئن شوم که حال آن ها خوب است، اما نگذاشتند.
آقای موسوی با صدایی غمگین و در عین حال مبهوت می گوید: «مامورهای آنجا گفتند ما چنین آدمی را نمی شناسیم. من گفتم چطور نمی شناسید؟ همه ی دنیا ایشان را می شناسند شما چطور او را نمی شناسید؟
ده دقیقه ای ایستادیم. گفتند بروید منزلتان. ما رفتیم و دوباره برگشتیم اما باز هم مانع شدند و نگذاشتند برادرم را ببینم. فرزند ارشد مرحوم میراسماعیل موسوی بار دیگر ناباورانه تکرار می کند: گفتند ما اصلا کسی را به اسم موسوی نمی شناسیم.»
وی افزود: هیچ کس با آن ها ارتباط ندارد. مانع دیدار همه می شوند. دخترهایش، ما، برادران. اصلا نمی دانیم در چه شرایطی نگهداری می شوند. همه همینطور بلاتکلیف مانده ایم.»
میرعبدالله تصریح میکند: حدود یکی دو ماه پیش دختر برادرم توانسته بود آنها را ببیند و بعد از آن دیگر هیچ خبری نداریم. اینکه اصلا نمی دانیم در چه حالیاند و آیا مریض هستند و یا سالم، آزار دهنده است.
آقای موسوی افزود: «این ها رفتار خوبی نکردند و همه را گرفتار کرده اند. اگر رفتار مناسبی داشتند این پیشآمدها اتفاق نمی افتاد.»
میرعبدالله موسوی با کمی مکث اضافه می کند: «قرار نیست که کسی را بگیرند بدون محکمه و قاضی همینطور نگه دارند و نگذارند با هیچ کس دیدار داشته باشد. بالاخره باید کاری کرد. یک دادگاهی تشکیل شود و ببینند که چه گناهی مرتکب شده اند. اگر مقصر بودند، هر چقدر قانون گفت نگهشان دارند اما نمی شود که بدون هیچ گناه و بی دادگاه و قاضی زندانیشان کنند.»
این برادر دل تنگ که به گفته ی خود وارد وادی بی رحم سیاست نشده است در پاسخ به این سوال که چرا برخی از آزادی میرحسین می ترسند می گوید: «اینها می خواستند اذیت کنند و آزار بدهند. بیشتر از ده ماه است که بلاتکلیف گذاشته اند. معنی این چیزی جز آزاد دادن نیست.»
آقای موسوی میگوید: «مردم خودشان همه چیز را فهمیده اند. آن ها امروز همه چیز را می دانند اما چه میتوانند بکنند وقتی هر کس نفس حق می کشد بازداشت می شود».
دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا گفته است که کشورش باید در هماهنگ کردن جامعه بین الملل در اعمال تحریم علیه سوریه نقش بیشتری داشته باشد.
آقای کامرون امروز چهارشنبه ( ۱۸ ژانویه) در پارلمان بریتانیا از بشار اسد، رئیس جمهور سوریه به عنوان یک "دیکتاتور مفلوک" نام برد.
به گزارش بی بی سی فارسی نخست وزیر بریتانیا در جریان این سخنرانی گفت : "شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد ایران به دولت سوریه در سرکوب مردم این کشور کمک می کند.
آقای کامرون افزود: "بریتانیا باید شیوه ای را اتخاذ کند که براساس آن تحریم ها، مسدود کردن دارایی ها سوریه و ممنوعیت سفر مقامهای سوری تشدید شود."
نخست وزیر بریتانیا همچنین تاکید کرد: "مردم باید بدانند که گروه حزب الله در کنار این دیکتاتور مفلوک ایستاده و از او که بسیاری از مردم کشورش را می کشد، حمایت می کند."
انتظار می رود دوشنبه آینده (۲۳ ژانویه) وزرای خارجه اتحادیه اروپا، به منظور بحث و بررسی درباره اعمال تحریم های بیشتر علیه سوریه تشکیل جلسه بدهند.
سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه گفته است که کشور او با هرگونه اقدام شورای امنیت سازمان ملل برای وضع تحریم های اقتصادی یا کاربرد نیروی نظامی علیه حکومت سوریه مخالف است و هر قطعنامه ای در این زمینه را وتو می کند.
دلار آمریکا، در محاسبات و دادوستدهای اقتصادی، بیش از پیش جانشین پول ملی ایران میشود و برای بخش روزافزونی از کالاها، محاسبه با ریال یا تومان عملا بیمعنا شده و تنها محاسبه دلاری است که میتواند تصویری واقعی از وضعیت واقعی اقتصادی به دست بدهد.
فریدون خاوند، تحلیلگر اقتصادی با بیان این مطلب به خبرنگار رادیو فردا گفته است: بخش بسیار بزرگی از اقتصاد زیرزمینی ایران، که حجم عظیمی دارد، با دلار میچرخد. به بیان دیگر، علاوه بر نقدینگی رسمی که آمار آن از سوی بانک مرکزی اعلام میشود، میلیاردها دلار نقدینگی دلاری در اقتصاد ایران جابهجا میشود که بانک مرکزی هیچ کنترلی بر آن ندارد.
آقای خاوند با بیان اینکه به طور کلی در همه کشورها پول سه نقش اساسی ایفا میکند، این سه نقش را وسیله مبادله، ابزاری برای سنجش قیمتها و بالاخره ابزار پسانداز دانست و یادآور شد: اگر پول ملی یک کشور، به دلیل تورم و انحطاط اقتصادی، چنان بیمقدار بشود که دیگر نتواند این سه نقش را بازی کند، پول دیگری جای آن را میگیرد. پولی که از ترس تورم باید بلافاصله خرج بشود، نمیتواند به عنوان ابزاری برای پسانداز به کار برود. با پولی که ارزش آن مدام در حال فروریزی است، نمیتوان قیمتها را سنجید. در این شرایط، برای پسانداز یا سنجش قیمتها، باید به پول دیگری پناه برد.
این کارشناس اقتصادی یادآور شد: دلار، در شرایط کنونی ایران، بیش از همه این نقش جانشین را بر عهده گرفته است، هر چند که دیگر پولها نیز، از یوروی اروپایی گرفته تا روپیه پاکستانی، در کنار اسکناس سبز آمریکا مورد استفاده قرار میگیرند.
آقای خاوند در ادامه اظهار داشت: در خرید مواد اولیه از سوی واحدهای تولیدی، اغلب دلار مبنای محاسبه قرار میگیرد. برای بیان ارزش مس یا آلومینیوم، استفاده از ریال و تومان رها شده و عملا به دلار استناد میشود. آپارتمانهای دلاری، که در گذشته تنها برای خارجیها مرسوم بود، حالا به اجارهنشینهای ایرانی هم گسترش پیدا کرده و به کسانی که حاضر باشند پول اجاره خود را به دلار بپردازند، امتیازهایی تعلق میگیرد. شمار زیادی از کالاهای وارداتی و به ویژه کالاهای لوکس هم با دلار معاوضه میشود و یا، در خرید و فروش آنها، محاسبه به دلار انجام میگیرد و سپس از ریال استفاده میشود.
وی با اشاره به اظهارات محمود احمدی نژاد که بارها دلار را «کاغذ بیارزش» توصیف کرده و قصد داشت به نقش آن در معاملات نفتی بینالمللی پایان بدهد، گفت: او بارها گفت که «دلار نهصد تومان هم نمیارزد». حالا همان «کاغذ بیارزش» آخرین مواضع پول ملی ایران را به شدت تهدید میکند.
فریودن خاوند در خاتمه خاطرنشان کرد: فروریزی پول ملی ایران زاییده انحطاط اقتصادی کشور است و فشارهای خارجی نیز به آن دامن زده است. با توجه به آن چه در جمهوری اسلامی و روابط بینالمللی آن میگذرد، دستکم در کوتاهمدت، نه انحطاط اقتصادی ایران متوقف میشود و نه در روابط خارجی آن بهبودی به وجود میآید. بنابراین معلوم نیست چه عاملی میتواند جلوی سقوط باز هم بیشتر پول ملی ایران را بگیرد.
مرتضی کاظمیان
تأملی در کنش اعتراضی طبقه متوسط شهری بهبهانهی پیروزی مهم شاهکار فرهادی
«جدایی نادر از سیمین» و «اصغر فرهادی»؛ جامعه مدنی ایران متاثر از این دو نام شده است. شور و شادی که کسب جایزه گلدن گلوب در فضای مجازی و حقیقی ایران ایجاد کرده، نیاز به توضیح ندارد. به جرأت میتوان مدعی شد که کمتر خبری در چند سال اخیر، به این میزان موجب شعف و شادمانی در ایرانیان شده باشد. طبقه متوسط شهری بهمثابهی بخش اصلی تشکیل دهندهی جنبش اجتماعی جدید در ایران امروز، به شکلی قابل پیش بینی، مرکز ثقل این انرژی مثبت شد.
سهم ویژهی «طبقه متوسط» در حوادث پس از کودتای انتخاباتی مورد تاکید قریب به اتفاق ناظران و تحلیلگران قرار گرفته است. از همین زاویه، تغییرات اجتماعی در ایران (از جمله تغییرات جمعیتی، هنجارها و سبك زندگی) با تمرکز بر طبقه متوسط شهری معنی دیگری مییابد.
هرچند تورم و کاهش قدرت خرید جامعه، هر روز بخشهای جدیدی از طبقه متوسط را نابرخوردار میکند و به حوزهی نیمه مرفه و فقیر شدن روزافزون سوق میدهد، اما مطالبات و رویکردهای فرهنگی و هنجارهای بخش عمدهی این طبقه (بخش مدرن) بهجای خود باقی است.
طبقه متوسط سنتی البته در برابر تغییرات اجتماعی مقاومت می كند و به لحاظ ایدئولوژیك مایل به حفظ وضع موجود و سبك زندگی، فرهنگ و آداب و رسوم سنتی است؛ اما نگاه طبقه متوسط مدرن هم از جهت سبك زندگی و هم در برخورد با مقولههایی مانند فرهنگ و آداب و ایدئولوژی رسمی متفاوت است. این طبقه از آنرو که برای خود موقعیت و شأن فرهنگی قایل است، در برابر ایدئولوژی حاکم، احساس خودكمبینی نمیکند.
طبقه متوسط مدرن در تمامی ماههای پس از انتخابات نشان داده که با وجود سرکوب خشونتبار و غیرانسانی تحمیل شده به آن، و با وجود میل حاکمیت برای تعمیق سرکوب و انقباض فضاهای فرهنگی و مدنی، به «زندگی» و سرزندگی خود ادامه داده است. نحوهی زندگی اجتماعی، هنجارها، پوشش، تفریح، مطالعه، تحصیل، و ترجیحهای فرهنگی و هنری، جملگی از مواردی هستند که مقاومت طبقه متوسط مدرن در برابر هژمونیطلبی راست اقتدارگرا را آشکار میکند.
اینک، پیروزی شاهکار فرهادی در یکی از مهمترین جشنوارههای بینالمللی، موجی جدید از شور زندگی و «اعلام موجودیت» در این طبقه دمیده است. اگر رهبر جمهوری اسلامی (و نهادهای سیاسی و فرهنگی حاکمیت) از امثال «اخراجیها» و «فیلمسازش» تجلیل و حمایت میکند، طبقه متوسط مدرن پشت «جدایی نادر از سیمین» میایستد، چه در هنگام اکران و چه در هنگام کسب جایزه؛ و البته شادمان و مغرور است که اگر حاکمیت میکوشد استیلای تام و تمام خود را بر جامعه مدنی (هرچند با ادعای واهی و تبلیغات و هیاهو) اعلام کند، در مقابل، یکی از نمایندگان هنریاش، اینگونه «پرچم»ی دیگر از «بودن» و حضور موثر برمیافرازد. وجه پرمعنای دیگر ماجرا آنجا رخ میدهد که نمایندهی رسمی حاکمیت اقتدارگرا در حوزهی فرهنگ (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، یکی از نمادهای شاخص فرهنگی جامعه مدنی ایران (خانه سینما) را غیرقانونی و منحل و در خور مجازات میخواند. و درست در همین زمان، اصغر فرهادی، نماد ابراز هویت و تجلی سربلندی و غرور اهالی سینما میشود که خود (هنرمندان) بخش مهمی از طبقه متوسط شهری را سامان میدهند.
حامیان جنبش سبز در طبقه متوسط مدرن البته اینچنین به «زندگی» خود ادامه میدهند. مبارزه برای آنان، همین «زیستن» متفاوت با هنجارهای هژمونیک نظام سلطهجوست.
این نکته، همان توجه بسیار مهمی است که میرحسین موسوی، خردمندانه در بیانیه سیزدهم خود به آن اشاره کرده بود: «ما تنها در صورتی به این اطمینان میرسیم که دستاوردهای سیاسی - اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنیم. در طول یك قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشتهاند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین كه مردم خسته میشدند یا تصور میكردند باید به خانههایشان بازگردند محصول از میان میرفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است. ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم؛ در این صورت همان معجزهای که آنان (رزمندگان) آفریدند در انتظار ما نیز هست.»
این سخن کلیدی اما تمام سخن موسوی نیست؛ او نگاه خود را اینچنین تکمیل و تدقیق میکند: «راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار میشود. وقتی که سخن از تقویت شبکههای اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز میشود بلافاصله میپرسند چگونه؟ همانگونه که هستید. سخن از آن نیست شبکههای اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است كه قدرت مردم در شبکههای اجتماعی است که بهصورت طبیعی و به هدایتی فطری در میانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.»
این نکتهی راهبردی است که نگارنده مایل است در انتهای مکتوب بدان اشاره کند. شادمانی و سرخوشی سبزها و طبقه متوسط شهری از پیروزی فرهادی و اثر هنریاش، و متبلور کردن آن در شبکههای اجتماعی مجازی بهجای خود؛ و نیز زیستن در فضای فرهنگی مستقل از ایدئولوژی نظام حاکمیت سلطهجو، بهجای خویش؛ اما اینها نباید موجب شود که سبزها تمام حضور و شادمانی خود را محدود و محصور به شبکههای مجازی و ارتباطات اینترنتی، یا متوقف به نظارهگری صرف کنند. سبزها (بخوانید تمامی آزادیخواهان و دموکراسیطلبان) باید اهمیت «شبکههای اجتماعی» طبیعی و موجود، و کنش آگاهانه و خلاقانه را چنانکه در خور آنهاست، قدر نهند. «زندگی امیدوارانه و صبورانه»ی سبزها، بهمعنی نگاه خاموشان منفعل و پژمرده و دلخوش به کنش دیگران نیست؛ بلکه زندگی پویا و کنشمند و جهتدار و بییأس و انفعال در برابر حاکمیت سرکوبگر مروج معرفت دروغین و بسطدهندهی خفقان است.
توجه ویژه به شبکههای اجتماعی عینی و بالفعل بهخصوص در این هفتههای باقیمانده تا انتخابات، یعنی استفاده از تمامی وجوه موجود و امکانات عینی و قدرت غیرقابل برآورد و نرمافزاری جامعه مدنی در برابر قدرت محدود و سختافزاری حکومت. و این، یعنی تلاش برای رسواسازی بیش از پیش انتخابات نمایشی و فرمایشی؛ آگاهی بخشی در مورد استانداردها و لوازم و شرایط انتخابات آزاد، سالم و عادلانه؛ و درنهایت، گسترش و تعمیق جنبش سبز با استفاده از زمان و مکان سیاسی-اجتماعی دراختیار.
یک شهروند بوکانی به ۵ سال حبس و یک شهروند سقزی به ۴ سال حبس محکوم شد.
به گزارش ارگان خبری فعالان حقوق بشر یوسف رحمانی پور توسط دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد، به اتهام عضویت در یکی از احزاب مخالف و اقدام علیه امنیت به تحمل پنج سال زندان محکوم شده است.
بر اساس این گزارش، نامبرده حدود چهار سال است در زندان به سر می برد، سه سال از ایام بازداشت خود را در زندان اصفهان و مدتی را در زندان خوی سپری کرده و اخیراً به زندان ارومیه منتقل شده است.
همچنین روز گذشته آژانس خبری موکریان اطلاع داد: یک شهروند سقزی به نام بهروز ریشه صاحب از طرف دادگاه انقلاب این شهر به اتهام همکاری با یکی از احزاب مخالف نظام، به تحمل چهار سال حبس محکوم شده است.
جمعی از رزمندگان دفاع مقدس، با نگارش نامه سرگشاده ای به آیت الله هاشمی رفسنجانی، سکوت او در برابر وضعیت فعلی کشور را برای دلسوزان نظام مانند استخوانی در گلوخواندند و از هاشمی خواستند، مانند یک "انقلابی" به صحنه بیاید و این سکوت را بشکند.
در این نامه خطاب به هاشمی رفسنجانی آمده است: امروز همه حق گویان از رفتار شما متعجبند. می گویند هاشمی کجاست؟ چه می کند؟ آیا اصلا نقش و مسئولیتی دارد یا نه تنها به یک پست و مقام بسنده کرده و بازنشسته شده است؟
نویسندگان این نامه در ادامه نوشته اند: "امروز وظیفه ای برگردن شماست که نتیجه اش ادامه نهضت مردم است و اگر به این وظیفه عمل نشوند سرانجامش به نتیجه و به ثمر رسیدن خطراتی است که بارها توسط بزرگان و بخصوص امام امت در زمانهای مختلف گوشزد شده بود. کشور به دستان نا اهلان و نامحرمانی می افتد که جنایت و هتک حیثیت برایشان مانند آب خوردن است."
در بخش دیگری از این نامه، از هاشمی دعوت شده تا "همانند یک انقلابی" بپا خیزد و یادآوری شده که "اینبار اگر مردم به صحنه بیاییند تکلیف تمامی خائنین به مردم را یکسره می کنند."
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی "چمران نیوز"، متن کامل این نامه بدین شرح است:
بسم الله قاسم الجبارین
انقلاب اسلامی در حالی به ثمر نشست که سرمایه های ارزشمندی را به همراه خود داشت. از علمای بزرگ گرفته تا شخصیت های مبارز و غیرتمند. و در این ثمره مبارک نامهایی با القاب گرانبهایی مزین شد که تلالو حقیقی شخصیت اصلی ایشان در انقلاب بود.
از ابوذر زمان گرفته تا ثمره عمر امام. از مظلومیت بهشتی گرفته تا حاصل عمر امام. اما شاید برخی جملات در تاریخ این انقلاب واژه های تاریخی تری است.جملاتی که در این برهه از زمان باید معنای حقیقی ان نمود واقعی پیدا کند تا نهضت انقلابی و اسلامی مردم قهرمان ایران دستمایه هوس بازی عده ای تندرو منحرف قرار نگیرد.
شاید تاریخی ترین جمله انقلاب را بتوان این جمله امام عظیم الشان مان دانست که نهضت زنده است تا هاشمی زنده است. شاید عده ای هاشمی را بدرستی نشاسند ولی فرزندان انقلاب و یادگاران دوران جهاد و مبارزه ایشان را بخوبی می شناسند. و همین باعث شد که به نوشتن این توصیه نامه هشدارگونه بپردازند.
جناب آقای هاشمی
در این زمانه یا باید مانند بتی بزرگ شکست و در این شکستن تبر بدستان را یاری داد وبه گوشه ای پناه برد و یا باید مانند یک نهضتی انقلابی مستحکم و با قدرت ایستاد و نشان داد که بتهای بزرگ همانا منحرفین و تند رویی هایی هستند که از درون همانند چوب و سنگ ناچیزند واز برون رنگ رخساره شان را باید با زیور آلات و یا با حکامی و کنده کاری رنگ و لعابی داد تا چهره واقعی شان در پس پرده های مخفی بماند.
سکوت امروز شما و همدستی دشمنان قسم خورده انقلاب و نهضت بپا خواسته از خواست مردم ، تنها باعث بزرگ شدن آنها و ثمری جز شکسته شدن پایه ها و استوانه های نظام نداشته است. و متاسفانه در این وانسفا اتهام آنها در مورد شما بحث های مالی و اقتصادی اطرفیان و خانواده تان نیست بلکه اتهام آن سابقه تاریخی تمام کسانی است که همراه امام امت بودند و به عنوان مسئولین مورد وثوق ایشان و مردم بخدمت می پرداختند.
اتهام آنها عدم تندروی و هتاکی های سیاسی است که امروز خود نثار همه کسانی می کنند که در دفاع از مردم حاضر نشدند ننگ تجاوز و هتک حیثیت افراد را به جان بخرند . وضعیت فعلی شان نشانه سابقه تاریخی شان بخصوص در جنایتهایشان با عناوین مختلف بخصوص تحت عنوان حزب گونی می باشد.
امروز خود را ولایی نشان می دهند در حالی که خود در مقابل اقدامات صورت گرفته در زمان ریاست شان بی تفاوتند و تمامی مشکلات و قصورهای صورت گرفته را به گردن شما و بزرگان دیگر نظام می اندازند ،حال انکه یادشان رفته که مقصر اصلی کسانی هستند که برنامه اجرایی را بخاطر منافع شخصی به اجرا در نمی آوردند و گاه گاهی برای نزدیکی و اظهار فضل پروژه ای را با نیات خاص به مرحله اجرا در می آوردند تا به جایگاه بالاتری برسند و بقول معروف صاحب منصب بشوند.
امروز حرف ما این است که سکوت تا به کی؟ و برای چه؟
وقتی تمام افراد مورد وثوق امام و ملت توسط نزدیکان و هم نظران همین افراد چه مانند شهید بهشتی و مرحوم طالقانی ترور شخصیت می شدند و چه مانند استاد مطهری و شهیدان رجایی و باهنر از سر بغض و کینه و با ادعای های واهی به شهادت می رسیدند و همین رفتار توسط عناصر همان جریان که امروز حاکم بر کشور شده اند ادامه می یابد چرا شما و دیگر بزرگان انقلاب سکوت می کنید و اجازه می دهید آنها چه در دین و چه در انقلاب انحراف ایجاد کنند.
امروز جوانان ما سوال می کنند این بود آقای هاشمی دوران امام؟ این بود سردار سازندگی؟ این بود کسی که هر وقت در درون نظام مشکلی بوجود می آمد با صحبت ها و کلام پدرانه خود مشکل را حل می کرد؟ این بود کسی که هر موقع کشور مرد هجوم دشمنان قسم خورده نظام قرار می گرفت با سخنرانی های خود بخصوص در نماز جمعه و در روز قدس پوزه آنها را بخاک می مالید؟ آیا هاشمی آنگونه بود و یا نه مانند امروزی در برابر هرگونه هتاکی و هتک حیثیت خود و خانواده اش سکوت می کرد و روز به روز از صحنه اصلی کشور به کناری گذاشته می شد.
جناب آقای هاشمی
امروز همه حق گویان از رفتار شما متعجبند. می گویند هاشمی کجاست؟ چه می کند؟ آیا اصلا نقش و مسئولیتی دارد یا نه تنها به یک پست و مقام بسنده کرده و بازنشسته شده است؟ توقع مردم از امثال آقای هاشمی چیز دیگری است. وقتی مردم می بینند که هنوز هم بسیاری از مردم و مسئولین چه در نهادهای نظامی و کشوری و چه در نهاد اطلاعاتی و امنیتی و حتی مردم عادی منتظر حرکتی و صحبتی از سوی شما هستند برای شان سخت است که نگاه کنند افراد ناچیز و کم توان و حقیر شما را مورد تمسخر و بازخواست قرار دهند.
امروز وظیفه ای برگردن شماست که نتیجه اش ادامه نهضت مردم است و اگر به این وظیفه عمل نشوند سرانجامش به نتیجه و به ثمر رسیدن خطراتی است که بارها توسط بزرگان و بخصوص امام امت در زمانهای مختلف گوشزد شده بود. کشور به دستان نا اهلان و نامحرمانی می افتد که جنایت و هتک حیثیت برایشان مانند آب خوردن است.
در انتخابات ۸۴ آن رفتار را با شما کردند که آن رفتار تنها زیر سوال بردن شما نبود در اصل زیر سوال بردن نظام و انقلاب بود، سکوت کردید. از دین و امام زمان (عج) گفتند و آن هم دروغ و ریا در رفتار به ظاهر صادق شان بتصویر کشیدند سکوت کردید.
در انتخابات ۸۸ آنگونه تمام نظام را زیر سوال بردند تنها به نوشتن نامه ای بسنده کردید. نگذاشتند نماز جمعه بخوانید، سکوت کردید. در مجلس خبرگان آنگونه با شما رفتار کردند، سکوت کردید. امروز در موارد دیگر و بخصوص در بحث دانشگاه آزاد شخصیت شما را خرد می کنند، باز سکوت می کنید. آخر این سکوت تا کی؟ این سکوت برای تمامی دلسوزان نظام همانند استخوانی در گلو است.
اگر شما همانند یک انقلابی بپا خیزید ومحکم بایستید و از سر آرمانهای انقلاب و مردم کوتاه نیایید مردم تا پای جان پشت سر شما خواهند ایستاد. اینبار اگر مردم به صحنه بیاییند تکلیف تمامی خائنین به مردم را یکسره می کنند. و نشان می دهند که تنها ملاک وضعیت فعلی افراد نیست. چرا که امثال ابوسفیان هم در زمان نیاز خود و دوستانشان، مسلمان شده و با رسول الله (ص) بیعت کردند ولی رفتار گذشته و اینده آنها نشان داد که آنها ولایت پذیری و ولایتمداری را بهانه و پوششی برای رفتار خائنانه خود کرده بودند. همین مثال در زمان امام امیر المومنین علی (ع) نیز صادق بود.
تمام کسانی که بعد از پیغمبر (ص) به ولایت و رهبری مورد نظر خدا و رسولش خنجر زدند و به حمایت دشمنان و مخالفین امام علی(ع) چه در ظاهر و چه در نهان پرداختند، به یکبار بخصوص در کوفه ولایتمدار شدند. این همان کسانی بودند که چهره واقعی خود را چه در صفین و چه بعد ها در مجراهای صلح امام حسن (ع) و پس از آن در کربلا نشان دادند. ولایتمداری شان بهانه بود برای پیشبرد اهداف پلیدشان. حال آنکه ولایتمداری شان با به شهادت ولی خدا در محراب نماز و خالی کردن پشت فرزندش در مبارزه با نقاق و دشمن و قطعه قطعه کردن پیکر فرزند دیگرش آشکار شد.
جناب آقای هاشمی اگر مثل امروزی در مقابل آنها نایستیم فردا روزی همان خواهیم دید که بر سر اسلام آمد. وجود جریان های انحرافی و پیامبران دروغین و تکه تکه کردن اسلام شاید نمونه کوچکی از رفتار انها بود. حال آنکه انها نیز خود را فدای ولایت و مروج فرهنگ مهدویت می دانستند.
جناب آقای هاشمی نگذارید این ننگ بر دامان دلسوزان و استوانه های نظام و یادگاران عرصه جهاد و مبارزه بنشیند که چرا سکوت کردید و گذاشتید دشمن قسم خورده و عناصرشان در کشور، این همه جنایت انجام بدهند و این همه دین و انقلاب انحراف وارد کنند. خواهش می کنیم سکوت را بشکنید و مستحکم و استوار به صحنه بیایید و در مقابل آنها بایستید.
حال آنکه اگر مردم و تمامی دلسوزان ببینند شما اینگونه به صحنه آمدید محکم و با غیرت و توانمندی پشت سر خواهند ایستاد و شما در این راه تنها نخواهند گذاشتند. و اگر نمی توانید صریحا به مردم و دلسوزان نظام اعلام کنید تا تکلیف خود را بدانند و دیگری امیدی به شما نداشته باشند.
والسلام علیکم و رحمه الله
جمعی از یادگاران دوران جهاد و مبارزه علیه باطل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر