خبر / رادیو کوچه
پس از بررسی مجدد پرونده حسن سیسختی، برنامهنویس و فعال سایبری در پرونده مضلین، از سوی دیوان عالی جمهوری اسلامی حکم اعدام وی که در دادگاه بدوی صادر و به تایید دادگاه تجدیدنظر رسیده بود به حبس ابد تغییر یافته است.
حسن سیسختی اهل شیراز، سن ۲۲ ساله، یکم مرداد ماه سال ۸۷ توسط ماموران سپاه پاسداران بازداشت شد.
وی به مدت یک سال در سلولهای انفرادی بند ۲ الف محبوس بوه است.
نامبرده پس از سه سال در یکم مرداد ماه سال ۹۰ در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی محاکمه و به اعدام محکوم شد.
به گزارش هرانا، پدر این زندانی در گفتوگویی اعلام داشت اخیرن حکم این زندانی از اعدام به حبس ابد تقلیل یافته است.
بر اساس اظهارات حسن سیسختی به اتهام «طراحی یک سایت ضددین» بازداشت و به اعدام محکوم شده است.
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای حقوق بشری، در روزهای اخیر مهدی علیزاده، طنزنویس و فعال سایبری با صدور حکمی از سوی دادگاه انقلاب تهران به اعدام محکوم شده است.
به گزارش هرانا، شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، به ریاست قاضی صلواتی، مهدی علیزاده را محارب شناخته و به اعدام محکوم کرد.
این حکم که توسط دادگاه بدوی صادر شده، طی روزهای گذشته به وکیل و خانوادهی وی ابلاغ شده است.
مهدی علیزاده فخر آباد ۳۰ ساله، متاهل و اهل مشهد برای اولین بار در تابستان سال ۸۷ و پیروِ پروندهای موسوم به مضلین بازداشت و مدت ۹ ماه را در بند ۲ الف زندان اوین گذراند و سپس به قید وثیقهی ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.
وی برای دومین مرتبه و در تاریخ بیستم فروردین ماه سال ۹۰ دستگیر شد و هماکنون در بند ۳۵۰ زندان اوین محبوس است.
گفتنی است که وی همپروندهای سعید ملکپور و وحید اصغری که ایشان نیز به اعدام محکوم شده، است.
بیشتر بخوانید:
«تایید حکم اعدام ملکپور در دیوان عالی جمهوری اسلامی»
اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
در پی قوت گرفتن روز به روز و لحظه به لحظهی احتمال حملهی نظامی غرب به ایران، جمهوریاسلامی گزینههای فراوانی پیش روی خود ندارد. یکی از بهترین و مفیدترین آنها به حال مردم و مملکت بدون شک پذیرفتن بستههای تشویقی پیشنهادی غرب به ایران است. با کمال تاسف گروههایی در درون و بیرون از ایران سعی دارند تا با بالا بردن هزینهی تن دادن حکومت به پذیرش این پیشنهادات شرایط را به سمت جنگی شدن فضا پیش ببرند. آنهایی که کوتاه آمدن بر سر مذاکرات هستهای با غرب را به نوشیدن جامزهر تشبیه میکنند و آن را مانند پیمان «ترکمنچای» خائنانه، خواسته و یا ناخواسته بر هزینههای روشهای حل مسالمتآمیز این مناقشات افزوده و منطقه را به سمت درگیری و کشور را به سوی نابودی و ویرانی کامل سوق میدهند.
اما آیا حقیقتن پذیرش پیشنهادهای تشویقی غربیها اینقدر ذلالتآور و ننگین است؟ غرب و در راس آن اروپا پذیرفته است که در صورت تن دادن جمهوریاسلامی به تعلیق غنیسازی در درون ایران، ضمن همکاریهای گسترده با ایران در زمینه دانش گسترش نیروگاههای هستهای و انتقال تجهیزات لازم به کشور سوخت مورد نیاز نیروگاههای ما را نیز تامین کنند. از سویی دیگر مذاکرات برای ادامهی غنیسازی در ایران با درصد پایینتر متوقف نخواهد شد. گزینهی تشویقی دیگر کمک برای پذیرش عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی است. اگر به این موضوع حذف تدریجی تحریمها، اعطای کمکهای فنی و همکاری با ایران در زمینه مسایل مورد علاقهی طرفین مانند مبارزه با تروریسم، مواد مخدر و انعقاد موافقتنامههای تجاری و بازرگانی جدید را هم اضافه کنیم خواهیم دید که آنچه در این میان نصیب ایران خواهد شد بسیار بیش از آنی است که قابل تصور باشد و در حقیقت برندهی مذاکرات ایران خواهد بود.
منافع بخشی از حاکمیت در جمهوریاسلامی که متاسفانه درصد بالایی را هم تشکیل میدهند با عادیسازی روابط ایران با غرب در تضاد است. آنها از فضای تیره و تار و روابط بیمار حاکم بر سیاست و اقتصاد کشور سودهای سرشاری میبرند که نمیخواهند به هیچ قیمتی از آن دست بکشند. در این میان بدون شک افرادی نفوذی نیز هستند که از برقراری آرامش و گفتوگو خشنود نیستند و ترجیح میدهند شرایط هر چه سریعتر به سمت نظامی شدن منطقه و درگیری پیش برود. از همین روست که همین افراد با فاجعهآمیز نشان دادن مذاکره با غرب و کوتاه آمدن در برخی از مواضع هستهای و پذیرش پیشنهادهای غرب، هزینهاش را آنچنان برای رهبر جمهوریاسلامی بالا بردهاند که او به هیچ عنوان نتواند به چنین گزینهای فکر کند.
آنچه مسلم است این است که صدای طبل جنگ به گوش میرسد و با هر تحلیلی و دیدگاهی بازندهی این جنگ ایران و مردمانش خواهند بود. آنان که دلسوز ایران و ایرانیاند باید این دلبستگی را آشکارا و با سخن و عمل خود نشان دهند و در شرایط کنونی یکی از وظایف آنان بدون شک تبیین این باور در جامعه است که کوتاه آمدن بر سر مسئلهی اتمی نه تنها خیانت نیست که خدمتی بزرگ به کشور است. اپوزیسیون جمهوریاسلامی نباید این نکته را از یاد ببرند که پس از تغییر نظام جمهوریاسلامی هم باید چیزی از ایران باقی بماند که دوستان بتوانند بر آن حکومت کنند یا نه. تغییر نگاه و نگرش جامعه، سیاسیون و مردم به بحث انرژی هستهای در حال حاضر بیگمان یکی از مهمترین و اساسیترین وظایف کنشگران سیاسی و اپوزیسیون دلسوز درون و بیرون از ایران است.
مهشبتاجیک/ رادیو کوچه
ذوالریاستین به مامون میگوید: «در این سرزمین هیچکس نمیتواند پنهان شود ….هر آنکه بخواهی را به دیناری خفیه گاهش مییابی.»
آدمفروش کیست؟ لفظ آدمفروش به طور دقیق به چه افرادی اطلاق میشود و این حرکت در ذات خود چه معنایی دارد؟ آیا آدمفروشی یک حرفه است، شغل است؟ بار مالی به همراه خواهد داشت؟ یا نه گروهی تنها برای اجر و پاداش فرهنگی یا به دست آوردن رضایت پدرخواندههایی به عناوین مختلف دست به چنین حرکتی میزنند؟ در فرهنگ ما پدیدهی آدمفروشی مترادف دیگری نیز دارد که به آن در اصطلاح «زیرآب زنی» گفته میشود. ما برای عینی کردن عبارت آدمفروشی در بیشتر موارد کلمهی زیرآب زن را به کار میبریم. البته غلظت معنایی آدمفروش و زیرآب زن با یکدیگر متفاوت است. در واقع گاهی در فرهنگ ما برای تخریب اقوام مختلف، به یکدیگر نسبتهایی را میدهند که ممکن است، هرگز در آن خطهی خاص جنبهی عمومی نداشته باشد و تنها درگیریهای میان قومی موجب استفاده از چنین الفاظی شده است. اما به طور کلی این ویژگی یک اخلاق یا رویه است که در بعضی افراد در سطوح مختلف یک جامعه به چشم میخورد.
پدیدهی آدمفروشی در اولین گام به دو عنصر نیازمند است. عرضه و تقاضا. بدین معنا که تا تقاضایی نباشد، عرضهای نخواهد بود و برعکس. چه عواملی در یک محیط باعث خواهد شد که پدیدهی آدمفروشی انجام شود؟ شاید تعریف دقیق و جامعی از این مفاهیم ناممکن به نظر برسد اما میتوان به طور کلی آدمفروشی را یک جریان دانست که در آن موقعیت و وضعیت یک فرد از جانب فرد یا افراد دیگر مورد تزلزل قرار میگیرد. به این صورت که در این پدیدهی عرضه و تقاضا حداقل سه شخص وجود خارجی دارند، شخصی که گزارش میدهد، شخصی که گزارش میگیرد و نفر سومی که با این تبادل اطلاعات، وضعیتاش به صورت عمومی یا خصوصی گزارش میشود و در بسیاری از موارد به دلیل این معامله دچار تزلزل شود.
پدیدهی آدمفروشی، روندی پیچیده است که از هر مقطعی، در هر سنی و بنا به هر شرایطی انجام میشود. به طور مثال وقتی یک کودک یا نوجوان در مدرسه همکلاسیهای خود را میفروشد، حال این فروش ممکن است، جنبهی تقاضا داشته باشد، یعنی اولیا مدرسه از فردی که بیشتر از دیگران توانایی انجام این عمل را دارد، خواسته باشند که این عمل را در مقابل دریافت پاداشی انجام دهد و گاهی نیز خود فرد برای رسیدن به جایگاهی بهتر و مناسبتر این عمل را انجام میدهد. همچنین این روند ممکن است در تمام مقاطع دیگر زندگی مانند محل کار یا حتا در زندانها برای رسیدن به شرایط مطلوبتر رخ دهد. این پدیده درست مانند یک معامله در بازار است، که عرضه و تقاضا، نسبت مستقیم با یکدیگر دارند و با همان نسبت اگر میزان عرضه و تقاضا کم شود، در این روند تاثیر خواهد داشت.
مسئلهی آدمفروشی در کشورها و ممالکی که محیطهایی بسته و ایدئولوگ دارند، بیشتر اتفاق میافتد. همانطور که گفته شد، پدیدهی آدمفروشی، پدیدهای بسیار پیچیده است، در بسیاری از موارد، این مسئله برای رسیدن به شرایط مطلوبتر برای افراد اتفاق خواهد افتاد ولی این موارد مطلوب همیشه شامل، مسایلی مانند وضعیت بهتر از لحاظ امکانهای دنیوی نمیشود. در کشورهایی که به یک ولی، بزرگتر، و فردی خاص معتقد هستند، برای رسیدن به رضایتی که او برای آنها از امکان آن خواهد گفت، دست به این عمل زده و این تفکر باور رایج آنهاست که با این عمل در واقع پاداشی ماندگار برای خود به دست خواهند آورد و دیگری را که با این حرکت، یا اینکه در شرایط حاضر دچار تزلزل یا عذاب نمودهاند، ولی برای او هم شرایط مطلوبتری در آینده فراهم کردهاند.
آدمفروشی به یک جریان پنهان اشاره دارد. به این معنی که شخص گزارش دهنده به طور معمول به صورت مخفی و یواشکی این عمل را انجام میدهد. اما آدمفروشی به طور کل هم جنبههای ناآشکار دارد و هم جنبههای آشکار. جنبهی پنهانی آن بخش فروش و فروشنده است که سعی میکند تا این روند را به صورت مخفی انجام دهد و تا جایی که امکان دارد شناخته نشود. جنبهی آشکار شدهی آن زمانی است که فرد دوم بعد از آگاهی یافتن از این مسئله، اقدام به مجازات شخص فروخته شده میکند و به این ترتیب پرده از راز آدمفروشی برداشته میشود.
قضاوت کردن و حکم صادر کردن بزرگترین ضعفی است که باعث پدیدهی آدمفروشی میشود. جوامعی که در آنها جمعگرایی و نبود هویتهای شخصی و نهادینه نشدن شخصیتی با ثبات در افراد باعث میشود که دست به چنین رفتاری بزنند. افرادی که به آدمفروشها معروف هستند هم در معرض خطر و طرد شدنهای همیشگی هستند. تجاوز کردن به حریم درونی افراد و ترور شخصیتی آنها از انواع آدمفروشی است که برای اعمال زور و کنترل بیشتر در بسیاری مواقع، ترس زیاد کسی را که تقاضای چنین رفتاری را دارد، نشان میدهد. در بیشتر موارد، عدم شایسته سالاری منجر به بروز پدیدهی آدمفروشی یا زیرآبزنی میشود. پدیدهای که در جوامع بسته برای افراد به صورت وفاداری به ارزشها تعریف شده و آنها را به سمت جمعگراییهای بیبنیان و متزلزل سوق میدهد. زیرا در چنین سیستمی فروشنده هم به سادگی ممکن است از گردونه خارج شده و دیگری جای او را بگیرد.
شهره شعشعانی/ رادیو کوچه
«گرهارد تسورنتس» (Gerhard Zwerenz) در 1925 در خانوادهای کارگری در آلمان زاده شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه و با شروع جنگ جهانی دوم، به جبهه اعزام شد و چندی بعد به اسارت ارتش روسیه در آمد. در 1948 به آلمان (شرقی) بازگشت و به خدمت نیروهای پلیس درآمد، سپس در لایپزیک به تحصیل فلسفه رو آورد.
تسورنتس از 1949 تا 1957 عضو حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان بود، اما در 1957 از حزب اخراج شد و یکسالونیم بعد به برلین غربی گریخت.
در 1959 داستان «عشق مردان مرده» (Die Liebe der toten Männer) را نوشت که روایتی تخیلی از شورش 17 ژوئن 1953 (قیام گسترده ضد استالینیستی که با اعتصاب کارگران برلین شرقی آغاز و با اعزام تانکهای اتحاد جماهیر شوری سرکوب شد) است.
رمان «آقای کازانوای کوچولو یا جنگ و صلح» (Casanova oder Der Kleine Herr in Krieg und Frieden ) در میان آثار تسورنتس به اثری پرفروش تبدیل شد.
گرهارد تسورنتس در بیرون از مرزهای آلمان نویسنده چندان شناخته شدهای نیست و دوستداران سینما او را شاید به خاطر شرکت و همکاری در بعضی از فیلمهای «رینر ورنر فاسبیندر» (Rainer Werner Fassbinder) کارگردان صاحب نام آلمانی به یاد بیاورند. فاسبیندر صرفنظر از دوستی با تسورنتس و تقدیم یکی از فیلمهایش به او در سال 1975 اثری از این نویسنده را به نام «زمین مانند ماه غیرقابل سکونت است» (Die Erde ist unbewohnbar wie der Mond) با عنوان تازه «زباله، شهر و مرگ» (Der Müll, die Stadt und der Tod) برای نمایش تاتر تنظیم کرد. رمان تسورنتس به طوری که گفته شده انتقادی به شرایط اجتماعی آلمان فدرال در زمان خود بود، اما در برگردان فاسبیندر با اعتراض جامعه یهودی کشور روبهرو شد، تا جایی که فاسبیندر اعلام کرد دیدگاههای شخصیت این اثر دیدگاههای او نیست، و نمایشنامه هم از آن زمان تا سالهای اخیر مسکوت ماند.
در سال 2009 این نمایش در تاتر «در روهر» (der Ruhr) به روی صحنه رفت و اینبار اعتراضی بر نیانگیخت. در این مورد، «هلموت شیفر» (Helmut Schäfer) منتقد و مشاور هنری تاتر در مجله اشپیگل گفت: «درست است که در این اثر از کلیشههای ضد یهودی استفاده شده، اما نمایش، یک نمایش ضد یهودی نیست، بلکه بازتاب واقعیت جامعه آلمان زمان خودش است.»
از گرهارد تسورنتس تا به حال چندین رمان و مجموعه داستان به چاپ رسیده است. او در حال حاضر در کلن زندگی میکند.
داستان «روی بامها» روایتی ملموس و صمیمانه از دوران زندگی نویسنده در آلمان شرقیست. روایتی حدیثنفس گونه از شرایط زندگی نویسندهای در مجموعه آپارتمانی فقیرانهی رو به ویرانی در شهر قدیمی لایپزیگ، و رابطه انسانی و بیتکلف نویسنده با زن صاحبخانه کور پنجاه ساله و گربهاش که بسیار تاثیرگذار از کار درآمده و در یاد خواننده میماند.
این داستان را مترجم قدیمی «هوشنگ طاهری» به فارسی برگردانده و «تورج رهنما» به منظور قدردانی از او در کتاب «چهره غمگین من» (گزیده داستانهای کوتاه نویسندگان معاصر آلمانی) آن را در کنار ترجمههای خود از دیگر نویسندگان آن کشور بازچاپ کرده است.
موسیقی متن:
J. Brahms: Piano Quartet No. 3 Op 60- Andante
سحر بیاتی/ رادیو کوچه
در برنامه قبلی اینجا آسیاست سفر به ملاکا را آغاز کردم و رسیدم به کرانه رودخانه ملاکا و موزهای که دوربینم برای آخرین بار در آن عکاسی کرد.
پس از خراب شدن دوربین روحیههای خود را از دست نداده و مسیر اشتباهی کرانه رودخانه را بازگشتیم تا شاید به دریا برسیم، که سر از مرکز شهر درآوردیم در میدان مرکزی شهر که رنگ قرمز حاکم بر ساختمانهایش آن را بیشتر شبیه ابیانه خودمان کرده بود رسیدیم به چند کلیسای بزرگ و انبوهی از جمعیت توریست، میتوانم به راحتی ادعا کنم تعداد توریستهای اروپایی ملاکا دو شایدم سه برابر توریستهای اروپایی بود که در پایتخت مالزی گشت میزنند.
کشتی بزرگی که موزه شده بود و بازارچه کوچکی که در برابر کشتی خودنمایی میکرد. و همه و همه نشان از حضور تاریخی هلندیها و انگلیسیها در این شهر داشت، حتا برخی از توپ و تانکهایشان نیز برای عکس گرفتن مسافران در دسترس بود.
اما از همه جالبتر دوچرخهسوارانی بودند که کالسکهای کوچک را میکشیدند دوچرخهها و کالسکههایشان با گل و بلبل حسابی تزیین شده بودند و توریستها هم برای سوار شدن سر و دست میشکستند. اول از سوار شدن امتناع کردم. خجالت میکشیدم بنشینم و لم بدهم تا مردی میانه سال شایدم مسن پا در رکاب دوچرخه مرا این سو و آن سو ببرد اما به پا داشتن دمپایی لاانگشتی و تاول حاصل از پیاده روی طولانی کنار رودخانه مرا نیز به سواری واداشت. به دنبال دوچرخهسوار جوانی بودم که از شانس بنده دوچرخه یک پیرمرد لاغر اندام و نحیف قسمت من شد. یک سیستم بسیار حرفهای هم به دوچرخهاش بسته بود و موزیک دوبس دوبسیش جمع ما را به خنده واداشته بود. از او خواستیم ما را به ساحل ببرد و او نیز ما را همه جا برد جز ساحل.
همه کوچهها و پس کوچههای این قسمت از شهر پر بود از معابد چینی و با توجه به وجود تعداد زیادی کلیسا و مسجد در شهر میشد پیمان خواهر خواندگی ملاکا را با یزد هم بست. حالا ماندهام رودخانه جاری در شهر را با زاینده رود مقایسه کرده و پیمان خواهرخواندگی اصفهان و ملاکا را امضا کنم یا به واسطه قرمزی بناهای تاریخی شهر ملاکا و ابیانه را خواهر خوانده بخوانم یا به واسطه بناهای مسجد و معبد و کلیسایش آن را با یزد خواهر بخوانم که از معابد زردشتی و مساجد اسلامی انبوهی یادگار در خود نهان دارد.
در افکار خودم غرق بودم که خنده توریستها از صدای دوبس دوبس دوچرخه که تنها صدای بلند این کوچه پس کوچههای ساکت و آرام بود نجاتم داد. اصلن به من چه کی با کی خواهر است و کی با کی برادر.
بلاخره جلوی یکی از رستوران بارها پیاده شدیم و من از سر خوشحالی و با بیخبری از اینکه رینگت در آن لحظه 721 تومان بوده به جای 20 رینگت 40 رینگت به پیرمرد نحیف دادم و چشمش از شادمانی برقی زد که بیا و ببین.
در رستوران اتراق کردیم تا خستگی در کرده و رفع تشنگی کنیم که گارسون محترم فرمودند سیگار کشیدن در این بخش از شهر ملاکا ممنوع است.
هوا رو به تاریکی میرفت و ما همه جا را دیده بودیم جز ساحل، خستگی جاده و پیاده روی طولانی کنار رودخانه و نداشتن جای دیگری برای رفتن ما را به سمت هتل هدایت کرد.
ساعت 9 شب در هتل بودیم با سه اتاق و سه تلویزیون بزرگ ال سی دی در یکی از اتاقها جمع شدیم و تلویزیون را روشن کردیم کانال یک فیلمی از جکی جان نمایش میداد به زبان چینی و با زیرنویس مالایی، کانال رو اخبار مالایی میگفت با زیرنویس چینی، کانال سه اخبار هندی میگفت با زیرنویس مالایی کانال چهار، کانال پنج و در نهایت کانال شش برفک پخش میکرد با زبان بینالمللی، از خیر تلویزیون گذشتیم و لپتاپی روشن کردیم و اینترنتی از خانه همسایه دزدیدیم. خبری هم نبود جز تحریم قطعی نفت ایران و روند صعودی قیمت ارز. از خیر اخبار خوشایند گل و بلبلی و خوردن شام نیز گذشته تصمیم گرفتیم زودتر بخوابیم.
هر کس به اتاق خودش رفت. من و دوستم هم در اتاق 107 مستقر شدیم. دوست عزیز خیلی زود خوابش برد و من ماندم با ذوق ذوق کردن ستون فقرات از خوابیدن بر تشک نرم هتل، یکی از بدیهای هتل دیوارهای نازکش بود که صدای نفس کشیدن اتاق 106 را هم به گوشم میرساند چه برسد به صداهای دیگر دخترک چینی مستقر در اتاق که البته ذکر جزییات وقایع اتاق 106 در حوزه تخصصی برنامه اینجا آسیاست نیست و در این رابطه باید به برنامه پاپاراتزی مراجعه کرد.
تا نزدیکیهای صبح پهلو به پهلو شدم و منتظر پایان صدای اتاق 106 که نفهمیدم کجای داستان بود که خوابم برد.
صبح هم به صبحانه هتل که تا ساعت دهونیم سرو میشد نرسیدم. وقتی که دوست عزیز از خواب برخواست به ذکر جزییات اتاق 106 پرداختم و او نیز به شدت از خودش رنجید که خوابش برده و از من نیز شاکی شد که بیدارش نکردم.
اینگونه بود که پی بردم ما در هر مقام و منزلتی که باشیم به اخبار پاپاراتزی و گلشیفتهای بیشتر از اخبار دیگر علاقه نشان میدهیم مثل خودم که ذکر جزییات اتاق 106 برایم جذابتر از ذکر جزییات بنای تاریخی موزه ملاکاست.
بار و بندیلمان را از هتل به ماشینها منتقل کردیم و تصمیم گرفتیم هرطور شده به ساحل و دریا برسیم. برای رسیدن به وعدهگاه آب و خاک باید کمی صبور باشیم تا قسمت دیگری از اینجا آسیاست…
سایه کوثری/ رادیو کوچه
در قرن چهاردهم میلادی رمانهای رزمی و پهلوانی به نظم آمیخته به نثر، به سیاق و اسلوب رمانهای حماسی قرن سیزدهم و با مضامینی مقتبس از دلاوریها و اعمال برجسته شارلمانی و آرتور شاه، همچنان متداول و معمول است و به حیات خود ادامه میدهد. ولی در قرن پانزدهم به موازات رمانهای مذکور داستانهایی به نثر پدید میآید که از حیث قالب و محتوا کوتاهتر و محدودتر از حماسههای پهلوانی و رمانهای کورتواست و مضمون آنها تصویری از اجتماع و عادات و رسوم آن روزگار است و از نظر قدرت مشاهده و جنبه رئالیستی و ذوق و قریحه انتقادی که در آنها به کار رفته، شایان توجه و خواندنیست، چندانکه میتوان آنها را پیشگام یا مقدمه پیدایش داستانهای کوتاه و رمانهای نوین ماصر در فرانسه به حساب آورد.
از میان این داستانها آنچه از گزند زمان در امان مانده سه اثر از همه مشهورتر است. «پانزده شادی ازدواج»، «سرگذشت ژان دوسنتره کوچک» و «صد داستان کوتاه جدید».
پانزده شادی ازدواج
این کتاب شیرین، جالب و خواندنی که در اوایل قرن پانزدهم به نثر نگارش یافته، مجموعهایست از صحنههای مختلف زندگی زناشویی و بیان احوال شوهری بیبصیرت و کم خرد و تیره بخت که در دام خدعه و مکر همسری بدخو و ناسازگار و مادرزنی بدنهاد و مکار گرفتار شده و مشتی خاله زنکهای بدجنس و تلبیسکار از آشنایان و همسایگان که همه روز در خانه او گرد میآیند و با زخم زبان آزارش میدهند، ولی با همه این احوال و رنجها و دردسرهایی که در زندگی زناشویی دارد، همه سختیها را برای خود یک نوع خوشی و شادمانی تلقی میکند. کلمه شادی در عنوان این کتاب به تعریض و کنایه به کار رفته و مراد از آن لذات زهرآگین و رنجها و دردسرهای ازدواج است.
نویسنده این کتاب با خلق این اثر خواسته است دردسرها و مصایب ازدواج و جنبههای مبتذل و زشت و اندوهبار زندگی زناشویی را که قسمت اعظم آن به اعتقاد نویسنده اثر از مکر و حیله زنان و سلطهجویی آنان به منظور حاکم بودن بر شوهر پدید میآید، مطرح کند و نیز نتایج و عواقبی را که از توقعات بیجای زنان در زندگی زناشویی حاصل میشود به خوانندگان عرضه کند.
هویت نویسنده این کتاب تاکنون ناشناخته مانده است، ولی بعضی از ادبا و محققان حدس میزنند که این اثر ساخته فکر و ریخته قلم «آنتوان دولاسال»، نویسنده مشهور و مصنف سرگذشت ژان دوسنتره کوچک بوده که در نیمه اول قرن پانزدهم میزیسته است.
سرگذشت ژان دوسنتره کوچک
این کتاب که در سال 1456 میلادی تصنیف شده است، سرگذشت نجیبزاده جوانی را بیان میکند که در خدمت یکی از بانوان محتشم و اشرافی به سر میبرد. روزی جوان مزبور برای وصول به مقام شوالیهگری جامه رزم میپوشد و عازم سرزمینهای دوردست میشود تا همانند سلحشوران و شهسواران جنگی بر طبق آیین جوانمردی و پهلوانی به نبرد بپردازد و با اجرای اعمال دلاورانه، رضایت خاطر بانوی خویش را بهدست آورد و به این وسیله شایسته همسری و عشق او شود، اما در بازگشت از سفر متوجه میشود که بانوی او در غیاب وی با کشیشی بدنهاد طرح عشق و محبت ریخته و او را از یاد برده است، پس از اطلاع بر خیانت کشیش و همسرش مایوس و دلشکسته میشود و درصدد انتقام از آن دو برمیآید.
«آنتوان دولاسال» نگارنده این اثر در پایان کتاب دریغ و افسوس میخورد که در عصر او روح مردی و مردانگی از میان رفته و آرمان شوالیهگری و آیین جوانمردی و پهلوانی معنی اصیل و نجیب کهن خود را به کلی از دست داده و به انحطاط و فساد گراییده است.
صد داستان کوتاه جدید
این کتاب مجموعهایست از صد داستان کوتاه که در سال 1462 میلادی به شیوه کتاب «دکامرون» اثر «بوکاچیو»، نویسنده مشهور ایتالیایی و با مضامین متدوال در فابلیوها به رشته تحریر درآمده است.
مضمون کتاب متضمن سرگذشت چند تن از اشراف و محتشمان ایالت بورگنیست که در محلی جمع شده و هریک از آنها به ترتیب و به نوبت برای تفریح خاطر دیگران حکایت ظریف و نشاط انگیزی توام با بذلهگوییهای جسارتآمیز نقل میکند و از طریق طنز و شوخی و بازی با الفاظ و کلمات همه را میخنداند و گاه ضمن نقل داستان عیوب جامعه و فساد و کجرویهای طبقه خاصی از اجتماع را به تعریض و کنایه مورد استهزا و ریشخند قرار میدهد. به عنوان مثال در حکایت ششم هیت کشیشان به باد تمسخر گرفته میشود.
اصلاح شعر و پیدایش مکتب جدید
از اواسط قرن چهاردهم به بعد، تحول و تطوری چشمگیر در شعر فرانسه پدید آمد و فن سخنوری و سخن سرایی از لحاظ استفاده از صناعات ادبی و رعایت دقیق قواعد علم عروض توسعه یافت و رونقی تازه بهدست آورد.
این امر تا مدت دو قرن یعنی تا زمان پیدایش انجمن ادبی «پلییاد» در ادبیات منظوم فرانسه تاثیر گذاشت. پایهگذار و موجد این تحول بزرگ سخنوری مشهور بود به نام «گیوم دماشو» که در فن موسیقی و نواختن الحان خوش و دلپذیر به همان اندازه چیرهدست بود که در فن قافیهپردازی و تلفیق و ترکیب اصوات و الفاظ.
گیوم دوماشو در نظم شعر استاد بود و خود را ماهرترین و خبرهترین شاعر در تصنیف اشعار مقفی در قالبهای عالمانه میدانست و معتقد بود که هرگاه اجزا و عناصر شعر با صناعت موسیقی همراه شود نغمه شاعر خوشتر و لحن کلام او دلپذیرتر خواهد بود. همواره سعی داشت که در خلق آثار و نظم اشعارش از نظام آوایی کلمات یعنی زنگ و آهنگ الفاظ و تلفیق آنها با الحان موسیقی استفاده کند.
به دنبال تحولی که گیوم دوماشو در فن شعر به وجود آورد، گروهی از قافیهپردازان عصر او که به قوت طبع و حسن قریحه شهرت داشتند، به سرودن انواع شعر در قالبهای ثابت و معین برطبق قواعدی که گیوم دوماشو وضع کرده بود مبادرت ورزیدند.
از میان این گروه چهارتن از همه مشهورترند: «اوستان دشان»، «کریستین دوپیزان»، «شارل دورلئان» و «فرانسوا وییون».
شنبه 8 بهمن 90/ 28 ژانویه 2012
اجرا: اعظم
استودیو: ماندانا
تقویم تاریخ
گزیده اخبار مطبوعات شنبه ایران
پسنشینی تند- «مذاکره، خدمت یا خیانت؟»- اکبر ترشیزاد
دایرهی شکسته- «گر بدینسان زیست باید پست»- مهشب تاجیک
بخش اول خبرها
رازهای زنانه- «یک راز همگانی»- نعیمه دوستدار
اینجا آسیا است- «در اتاق 106 هتلی در ملاکا چه گذشت»- سحر بیاتی
کرانههای سن- «رمان و داستان کوتاه فرانسوی در قرن چهارده و پانزده»- سایه کوثری
قصههای ما، از رویا تا واقعیت- «روی بامها»- شهره شعشعانی
بخش دوم خبرها
نعیمه دوستدار/ رادیو کوچه
امروز میخواهم رازی را برایتان بگویم که «فونیکس»، یکی از میلیونها زن دنیا، فاش کرده و جرات به زبان آوردنش را داشته است. شنیدن این راز خودش برای تمام تحلیلهای احتمالی کافی است.
یه نامه نوشتم انداختم تو صندوق انتقادات و پیشنهادات مدرسه. دوم یا سوم راهنمایی بودم. توش چندتا مورد رو ذکر کرده بودم که دوتاشو الان یادمه و الان فقط میخوام یکیشو اینجا بنویسم. نوشته بودم «خانونم ایزدی (ناظم وقت) خیلی سر صف صحبت میکنه و ما رو تو سرما و آفتاب سر پا نگه میداره. حالا روزهای معمولی رو هم در نظر نگیریم، روزهایی هست که ما پریود هستیم و واقعن توان حتا یک دقیقه وایسادن رو هم نداریم. خواهش میکنم یه فکری برای این مسئله بکنید لطفن، یا حداقل بگید خانوم ایزدی کمتر ما رو سرپا نگه داره.»
نتیجه این شد که یه روز مدیرمون، خانوم مرتضوی که یه خانوم قد کوتاه عینکی بود و لهجهی ترکی هم داشت، سر صف گفت: «برام نوشتین که کم نگهتون داریم سر صف و اینا… فک نمیکنم 10-15 دقیقه سر صف وایسادن آنقدر سخت باشه تحملش» با همین جملات فکر کردم وقتی مدیرمون که یک زنه این مسئله رو درک نمیکنه و پیش پا افتاده میدونه پس مشکل از منه و با این اوصاف، شرایط سختی خواهم داشت. اونموقعها تازه پریود شده بودم. قبلش یه چیزایی تو لفافه از اینور اونور شنیده و دیده بودم، اما خیلی کنجکاو نبودم و دنبال اطلاعات بیشتر نرفتم. یه دلیلش شاید این بود که اون موقع، یه سری حریمها بود که نمیذاشت راحت با کسی صحبت کنی. کامپیوتر و اینترنت و اینام که نبود. درد، خونریزی، نگرانی از کثیف شدن لباسام، جایی که میشینم و میخوابم، وسواس شدید به شستن و نگاه کردن صدبارهی توالت که مبادا اثری از خون و دستمال و نوار مونده باشه، پوشیدن شلوارای گشاد و بلیزای بلند که برجستگی نوار از رو شلوار معلوم نباشه، رو آوردن به مسکنها، گریه و گریه و گریه و خسته شدن از این وضعیت و استرس و استرس و استرس،؛ اولین چیزایی بود که تو 13-14 سالگی باهاش دست و پنجه نرم کردم.
بعدها، هرچی بیشتر گذشت، دردها شدیدتر میشد و افسردگیهام بیشتر. دو هفته قبل از پریود، دو سه روز مونده به پریود و کل دوران پریود، زمانهایی بودن که بیشترین میزان افسردگی و درد رو تحمل میکردم. هرچی بزرگتر شدم، این قضیه بیشتر خودشو تو زندگیم نشون میداد. در واقع، اونموقعها خیلی راحت نمیتونستم صحبت کنم درموردش، به خاطر یه جور حجب و حیای سنتی نسل به نسل چرخیده و نهایت کاری که میکردم، این بود که هر وقت لباسمو یا ملافهی تشکمو کثیف میکردم، پیش مامان گریه میکردم از اینهمه درد و سختی مراقبت. مامانم همیشه فقط لبخند میزد و بغلم میکرد و یادم نمیاد چیز زیادی بهم گفته باشه.
در کنار همهی اینها، شنیدن و خوندن مسایلی از قبیل اینکه زنی که حیض هست نمیتونه وارد مساجد و امامزادهها و حرم اماما و اینا بشه، بنا به شرطها و شروطها– که البته ایناشو سالیان بعد فهمیدم– یا سوره و دعاهای سجدهدار رو نمیتونه بخونه، بیشتر از 7 آیه از قرآنو نباید بخونه، نباید باهاش همبستر شد و… ، (یعنی آنقدر این خون و این زن تو این دوره منفور و نجسه) – و هزار و یک مشت اراجیف لعنتی دیگه، یه خشم و سرخوردگی سرکوب شده و فروخفته در من بهوجود میآورد.
البته اینها بخشی از دغدغههای خیلی از زنها از بدو بلوغه که شاید میلیونها بار با قلمهای مختلف به رشتهی تحریر در اومده و شاید شماها بیشتر از چند ده یا صد مورد از این قسم مطالب رو هم خونده باشید. اما من میخوام اضافه کنم که من هنوزم که هنوزه، با 25-26 سال سن، بخش عمدهای از اتفاقات مهم زندگیم دستخوش این قضیهست. هنوز هم وقتی دچار خونریزی میشم و مثه سماوری که شیرشو باز گذاشتین ازم خون میره، در هر حالتی که باشم که سختترینش تو خواب عمیقه، باید به زور خودمو از تخت بکنم و بشینم تا جایی کثیف نشه. هنوزم مثه آدمای وسواسی صدبار برمیگردم و دستشویی رو چک میکنم. نمیتونم حالمو توصیف کنم وقتی سر کار هم میرفتم. هنوزم از ترس شدت درد، گاهی پیشپیش آنقدر مسکن میخورم که همهش در نعشگی و خواب بهسر میبرم. مضاف بر اینکه جلوی خونریزی رو با اینکار میگیرم و سیکلمو بههم میزنم. هنوزم باید برای تک تک دوستام توضیح بدم که من تو این تاریخها از لحاظ روانی دست خودم نیست… عصبانی و متشنجم و توضیح بدم که در عین حال، محبت و توجه بیشتری میخوام. من هنوز حتا باید برای پدر و مادرم توضیح بدم که این حال خراب من، واسه چیه. من هنوز باید خیلی چیزا رو در اینمورد به خیلیها توضیح بدم و این توضیحات، فکر میکنم بیشتر از فرایند و پروسهی اصلی منو دچار تحلیل میکنه. آنقدر که ترجیح میدم فقط مسکن بخورم و از همهجا بکنم و به تختم پناه ببرم. و این درد من تنها نیست، درد خیلی از زنها و فقط بخشی از مشکلات این دورانه… فقط یه بخش کوچیک.
خبر / رادیو کوچه
سخنگوی شورای نگهبان روز شنبه، 28 ژانویه، در خصوص تعیین صلاحیت نامزدهای انتخابات مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که تایید صلاحیت داوطلبان نمایندگی مجلس نهم نسبت به انتخابات مجلس هشتم افزایش ۱۷ درصدی داشته است.
به گزارش فارس عباسعلی کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان، صبح امروز با حضور در یک نشست خبری اظهار داشت: «تا یکم بهمن نوبت رسیدگی در هیتهای نظارت استانی بود که پیش از آن نیز بررسی صلاحیتها در هیتهای اجرایی انجام و نتایج به هیتهای استانی اعلام شد.»
سخنگوی شورای نگهبان اضافه کرد: «پس از طی این مرحله، طبق قانون انتخابات از دوم بهمن تا ۲۱ بهمن به مدت ۲۰ روز نوبت دریافت شکایات و رسیدگی به صلاحیتها در شورای نگهبان است؛ این رسیدگیها مربوط به کسانی خواهد بود که نسبت به رسیدگی صلاحیت خود در مراحل گذشته اعتراض دارند.»
کدخدایی با تاکید بر اینکه شورای نگهبان از هفته گذشته تاکنون جلسات فوقالعادهای را برای بررسی شکایات برگزار کرده است، از اعلام نتایج نهایی بررسیها در روز ۲۱ بهمن ماه جاری خبر داد.
وی خاطرنشان کرد: «در مجموع بررسی صلاحیتها در مراحل قبل، کاهش زیادی در رد صلاحیتها نسبت به دورههای قبل داشتیم به نحوی که در این دوره نسبت به مجلس هشتم ۱۷ درصد تایید صلاحیتها افزایش داشته و به همان نسبت نیز در عدم تایید صلاحیتها با کاهش روبهرو بودیم.»
سخنگوی شورای نگهبان گفت: «در مجموع، ۵ هزار ۳۸۲ نفر ثبت نام کرده بودند که از این میزان ۳۳۳ نفر انصراف دادند که از مجموع ۴هزار و ۸۷۷ نفر ثبتنام کننده، ۹ در مجموع ۵۵ درصد تایید صلاحیت شدند؛ شورای نگهبان طبق قانون وظیفه رسیدگی به شکایات را نیز بر عهده دارد.»
وی اشارهای هم به برگزاری انتخابات میاندورهای مجلس خبرگان رهبری در برخی حوزههای انتخابیه داشت و در این زمینه گفت: «در مورد مجلس خبرگان رهبری هم ما در دو استان خراسان رضوی و کردستان انتخابات میاندورهای داریم؛ تعدادی ثبت نام کرده بودند و نیاز بود از کسانی آزمون گرفته شود که این آزمون جمعه هفته گذشته در شهر قم گرفته شد و دوشنبه نتایج اولیه را اعلام خواهیم کرد و پس از آن نیز اعتراضات نسبت به نتایج را در ۵ روز بررسی میکنیم.»
سخنگوی شورای نگهبان در ادامه این نشست خبری تاکید کرد که برای چاپ تعرفه نیز ناظرانی دایمی که بر کیفیت و چاپ نظارت کامل دارند در چاپخانهها حضور داشته و تمهیدات لازم نیز در این زمینه اندیشیده شده است.
کدخدایی خاطرنشان کرد: «شورای نگهبان اطمینان میدهد که انتخاباتی سالم و رقابتی در ۱۲ اسفند برگزار خواهد شد.»
کدخدایی در رابطه با رد صلاحیت برخی نمایندگان فعلی مجلس به استناد عدم التزام به اسلام گفت: «در مورد عدم احراز در قانون انتخابات شرایطی ذکر شده است؛ آیا عدم التزام اسلام به معنای مسلمان نبودن است؛ شورای نگهبان بر اساس گزارشهای دریافتی اقدام میکند و مثلا اگر فردی اقدامی کرده باشد که آن اقدام گناه کبیره باشد این مسئله التزام عملی به اسلام را مخدوش میکند.»
سخنگوی شورای نگهبان در رابطه با تبلیغات زودهنگام برخی نمایندگان نیز گفت: «نظارت شورای نگهبان نظارتی جامع و موثر است و اگر در فرصت تبلیغات یا خارج از آن اقداماتی صورت گیرد که خلاف و موثر در حوزه انتخابیه باشد، شورا در مورد آن اقدام خواهد کرد و پس از انتخابات در مرحله بررسی صحت اوضاع انتخابیه آن مسئله را نیز مورد بررسی قرار خواهد داد.»
کدخدایی اضافه کرد: «ما هیچ ادعا و تعریفی نسبت به هیچ یک از نمایندگان فعلی مجلس و ثبت نام کنندگان نداریم بلکه ناچاریم به وظایف خود عمل کنیم.»
لازم به اشاره است انتخابات مجلس شورای اسلامی در حالی در اسفندماه برگزار میشود که تعدادی از احزاب و گروههای سیاسی منسوب به اصلاحطلبان از عدم شرکت و تحریم این انتخابات سخن گفتهاند.
بیشتر بخوانید:
«ضربه زدن دشمن به سلامت انتخابات مجلس با ۱۵ راه»
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
منبع: شهروندیار
موسسه شهروندیار قصد دارد در آستانه برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی – که کمتر از پنجهفته دیگر برگزار میشود– به منظور حمایت از برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه، نفی انتخابات فرمایشی و بهکارگیری ظرفیت شبکههای اجتماعی در ایجاد فضای مناسب برای تحرک جامعه مدنی، اقدام به فعالسازی شبکه اجتماعی خود در سایت فیسبوک نماید.
فعالیتهای این شبکه شامل تحت پوشش قرار دادن فعالیتهای جامعه مدنی در آستانه انتخابات، معرفی محصولات آموزشی مرتبط با انتخابات، تولید محتوای مناسب برای شبکههای اجتماعی و بیان تجربیات کشورهای دیگر است که در زمان انتخابات گامهای موثری را برای تغییرات دموکراتیک برداشتهاند.
شهروندیار بدینوسیله از عموم هموطنان و فعالین سیاسی و اجتماعی دعوت میکند تا به صفحه این موسسه در سایت فیسبوک بپیوندند
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای داخلی ایران، در نخستین روز اجرای سیاست ارز تک نرخی در بازار ارز تهران، نرخ تابلوی صرافیها تغییر کرد، بر این اساس صرافیها نرخ فروش دلار را 1238 تومان و نرخ خرید را 1226 تومان درج کردند.
به گزارش مهر، پیش از این نرخ اعلام شده بر روی تابلوی صرافیها، همان نرخ تعیین شده توسط کانون صرافیها بود که نرخ خرید را 1390 تومان و نرخ فروش را 1400 تومان اعلام کرده بود.
همچنین بازار ارز امروز با ازدحام مواجه شده بود، برخی از صرافیها نرخهای اعلام شده توسط بانک مرکزی را اعمال میکنند که بر این اساس، این صرافیها با ازدحام جمعیت در مقابل صرافی خود مواجه شدهاند. اما برخی دیگر از صرافیها نیز عنوان میکنند که در حال حاضر خرید و فروش ارز ندارند.
از سویی دیگر فعالیت دلالان و واسطهگران ارزی همچنان ادامه دارد و قیمت دلار در بازار آزاد 1750 تومان و نرخ فروش یورو را 2300 تومان و نرخ پوند 2900 تومان اعلام کردند.
اما قیمت خرید یورو بر روی تابلوی صرافیها 1620 تومان و نرخ فروش 1637 تومان است. صرافیها قیمت خرید هر پوند را که با کاهش بسیار شدیدی مواجه شده بود، امروز 1928 تومان و نرخ فروش را 1948 تومان بر روی تابلوهای خود درج کردند. بانک مرکزی نرخ رسمی هر یورو را امروز 1621 تومان اعلام کرد.
این در حالی است که در بازار سکه هم کاهش قیمت نسبت به روز پنجشنبه، دیده میشود.
امروز بهای سکه 810 هزار تومان برای طرح قدیم و 790 هزار تومان برای طرح جدید قیمتگذاری شده است.
بیشتر بخوانید:
«بانک مرکزی ایران ارز را تک نرخی کرد»
سیاوش بریرانی
نمیشود در مورد ملیتهای مختلف بیمقدمه و تفسیر قضاوت کرد و صفتهای گوناگون را بیمطالعه و بررسی به آنها نسبت داد. هدف و صلاحیت نوشتهی حاضر، بررسی علمی و دانشگاهی بر پایهی استخراج اطلاعات از تحقیق میدانی نیست و تنها برداشت و نظر نویسنده به عنوان یک ایرانی که شاهد تحولات چند سال اخیر کشورش بوده به حساب میآید.
فراز و نشیب و پست و بلند تاریخ ایران آنقدر زیاد است که پرداختن به هر دوره مجال زیادی میطلبد اما شمای کلی این دورهها، گره خوردن سرنوشت ایران به بزنگاههای تاریخی را نشان میدهد. انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت، کودتای 28 مرداد، انقلاب اسلامی، دوم خرداد و نا آرامیهای پس از انتخابات سال 88 از جملهی این بزنگاههای سرنوشت سازند.
بیشتر جامعهشناسان بر این باورند که بافت اجتماعی ایران پیچیده و گاهی غیرقابل پیشبینی است یعنی گاهی انتخاب و رفتار آنها با آنچه از قبل، ظن و گماناش میرفت فاصلهای شگرف داشته است. به عنوان مثال در دوم خرداد سال 76 کمتر صاحبنظری پیشبینی حضور میلیونی و پر شور مردم در انتخابات و انتخاب قاطع سیدمحمد خاتمی به عنوان رییس جمهوری را کرده بود چرا که بیشتر، ناطق نوری را نامزد از پیش انتخاب شده میدانستند و حضور مردم را بیتاثیر و شاید کمرنگ حدس میزدند اما چنان که دیدیم اینطور نشد.
مردم ایران سرنوشتشان را به اتفاق معینی گره میزنند و یا زندگیشان را به یکباره گرهخورده به جریان و حادثهای مقطعی میبینند و همهی توجهشان را در زمان کوتاهی به آن موضوع متمرکز میکنند اما با گذشت زمان و خفه کردن آمال و آرزوهای آنها توسط قدرت حاکم، یاس و افسردگی بیش از قبل بر آنها سایه میافکند و جنب و جوش عادی زندگی را نیز در بین آنها کمرنگ میکند. انگار مردم ایران دو حال دارند. یا شیدای تغییرات مقطعی و پیروزی قریبالوقوعاند یا افسرده میشوند و منتظر رویدادی خارقالعاده توسط قدرتی ویژه میمانند. چه میشود که هوشنگ ابتهاج پر شور و عاشق به یکباره بعد از کودتای 28 مرداد، خود را در سرای بیکسی مییابد و خود را درختی خشک میخواند که سزاوار بر افکندن است. مگر تغییر در آیندهی یک مردم به دست خود آنها نمیبایست صورت گیرد؟ اگر پاسخ مثبت است؛ با توصیف مرگآلود و نیستانگارانه چه حرکت و اندیشهی پویایی رشد خواهد کرد؟
آزاد نبودن مطبوعات و رسانهها، سرکوب فعالیت احزاب و سانسور و کنترل جریان آزاد اطلاعات در اینترنت، مانع پویایی و سرزندگی جامعه میشود و همهی فعالیتها را به سمت زیرزمینی شدن و خشمی فروخورده میکشاند.
خشمی که برآیند و بازخورد مثبتی ندارد و توان فرد و جامعه را در بلند مدت میکاهد. طبیعی ست که میان پیروزی مطلق و شکست مطلق، چند حالت ممکن و متصور وجود دارد. سرنوشت یا کاملن تیره و یا کاملن روشن نیست. فضای ایران امروز ما خاکستری است.
حسن ارشیا
تعدادی از فعالان اپوزیسیون در برونمرز تصمیم دارند با همکاری بنیاد «اولاف پالمه» سمیناری در روز سوم فوریه در شهر استکهلم سوئد برگزار کنند. گفته میشود این برنامه گفتمان و کوششی است در راستای اتحاد اپوزیسیون ایرانی در خارج از کشور که با دعوت و حضور غیرعلنی فعالان ایرانی برگزار خواهد شد.
دستاندرکاران این نشست را محسن سازگارا، علیرضا نوریزاده و محسن مخملباف تشکیل میدهند. در شهر میزبان نیز دکتر شهریار آهی همکاری میکند. این افراد پیشتر نشستهای دیگری در شهرهای مختلف جهان از جمله پاریس و لندن برگزار کردهاند که حرف و حدیثهایی را ایجاد کرده است و همین موضوع موجب شده است تا عدهای از مدعوین از حضور در نشست فعلی منصرف شوند. نشست لندن که توسط علیرضا نوریزاده میزبانی میشد با حضور افراد گزینش شده برگزار شده بود و حال نشست استکهلم نیز با حضور افراد مشخصی برگزار میشود که بسیاری از آنها از جایگاه قابل ملاحضهای در اپوزیسیون برخوردار نیستند و حتا به دلیل حوزههای فعالیت خود حاضر نیستند در این نشست حضور پیدا کنند. از جمله شنیده شده است که خانم شهلا شفیق، حسن شریعتمداری، مجتبی واحدی اعلام کردهاند در این نشست حضور نخواهند داشت
یک فرد مطلع گفته است به دلیل درخواست بنیاد اولاف پالمه مبنی بر حضور پنجاه درصدی جوانان و زنان، دعوتکنندگان از تعدادی از جوانان و زنان فعال دعوت کردهاند که درصد قابل توجهی از آنان را افراد نزدیک به دعوتکنندگان تشکیل میدهند.
این فرد مطلع که نخواست نامش فاش شود گفت برای من همواره این سوال مطرح است که چرا این دست نشستها همواره با دید حذفی و گزینشی صورت میگیرند و تاریخ برگزاری آنها از قبل اعلام نمیشود.
به گفته وی ، هرگونه دیالوگی در راستای همبستگی ملی قدم مثبتی است اما انجام آن باید با معیارها و ارزشهای دمکراتیک پیش برود.
در میان دعوت شدگان اسامی زیر دیده میشوند: شهریار آهی، جواد اکبرین، کاظم اکبرین، کاظم علمداری، رضا علیجانی، نوشابه امیری، علی افشاری، جمشید اسدی، اکبر عطری و بانو خانم معمارصادقی، مهران براتی، احمد باطبی، مسعود بهنود، پرویز دستمالچی، شاهین فاطمی، شهلا فرید، امیرحسین گنجبخش، سعید قاسمینژاد، فریدون احمدی، رامین احمدی، فاطمه حقیتجو، عباس حکیمزاده، فواد پاشایی، احمد رفعت، نیما راشدین، ضیا صدرالعشراقی، مصطفی حجری، بیژن حکمت، پویا جهاندار، مهرانگیز کار، بهزاد کریمی، مرتضی کاظمیان، جواد خادم، محسین خاتمی، فریدون خاوند، منوچهر مقصود نیا، محسن مخملباف، حسن منصور، سراج میردامادی، عبداله مهتدی، مرجانه ستراپی، شهلا عبقری، نسیم سرابندی، علیرضا نوریزاده، ماشااله سلیمی، خالد عزیزی، آرش بهمنی، محسن سازگارا، حسن شریعتمداری، محمدعلی توفیقی، نیره توحیدی، مجتبی واحدی، مهرداد درویش پور، رامین پرهام، گیتی کاوه، پروین اردلان، فریبا موحبی، گلاله شر افکندی، مهشید پگاهی، ناهید حسینی، شهران طبری، شهلا شفیق، آرام حسامی، رضا حسین بر، هوشنگ اسدی.
گفتنی است که تعدادی از این افراد تمایلی به شرکت در نشست استکهلم نشان ندادهاند.
خبر / رادیو کوچه
لئون پانهتا، وزیر دفاع آمریکا، به طور علنی اذعان کرده است که نیروهای آمریکا در حمله تابستان گذشته خود به اسامه بنلادن، رهبر شبکه القاعده، از اطلاعاتی که یک پزشک پاکستانی در اختیار آنها قرار داده بود، استفاده کردند.
این حمله به کشته شدن اسامه بنلادن منجر شد.
به گزارش سیبیاس آمریکا، آقای پانهتا در گفتوگویی که قرار است روز یکشنبه، 29 ژانویه، پخش شود، نسبت به رفتار دولت پاکستان با دکتر شیکال آفریدی اظهار نگرانی کرد.
این پزشک پاکستانی اکنون تحت بازداشت و به خیانت متهم شده است.
وزیر دفاع آمریکا از این اقدام پاکستان انتقاد کرد و گفت دو کشور انگیزه و هدف مشترکی در مبارزه با تروریسم دارند.
بیشتر بخوانید:
«تجدیدنظر پاکستان در همکاریهایش با ناتو و آمریکا»
«محاکمه پزشکی که دیانای بنلادن را به آمریکا داد»
سعید توجهی
منبع: پرده سینما
از همان روزهایی که پای سینمای پس از انقلاب ایران به جشنوارههای بینالمللی باز شد در داخل کشور با واکنشی عجیب و احتمالن منحصر به فرد (بخوانید کشور) در برابر این پدیده روبهرو بودیم، مانند بسیار رفتارهای بیهمتای فرهنگیمان که از فرط تکرار برایمان عادی شده شاید پس از مدتی حتا بازگویی آن نیز تعجبی برنمیانگیزد. این واکنش عجیب نسبت به موفقیتهای بینالمللی سینمای ایران طیف متنوعی از مسوولین سینمایی، منتقدین و یا حتا سینماگران را شامل میشد. آنها همواره به این موفقیتها با دیده تردید نگاه کردهاند و آن را بیشتر از آنکه مرهون تلاش صاحب اثر و پتانسیل موجود در اثر هنری بدانند به مسابل دیگر پیوند زده و با آوردن فکتهایی از سیاست و غیره پاذل توهم توطئه خود را در این زمینه تکمیل میکردند. گرچه شاید گاه عوامل خارج از اثر هم در کسب این موفقیتها تاثیرگذار بوده اما در این آشفته بازار جفای اصلی بر سر اثر و صاحب آن آمد که بهدرستی نقد نشد و اگر هم شد مورد اعتنا قرار نگرفت کار به جایی رسید که در اثر فشارهای وارده و حواشی بسیار از مقطعی به بعد بسیاری از این آثار حتا امکانی برای دیده و نقد شدن در داخل نیافتند و این اواخر برخی فیلمسازان حتا قید لوکیشن و بازیگر وطنی را هم زدند به آن سوی آب روی آوردند. به تدریج الصاق برچسب «سینمای جشنوارهای» به این آثار توسط همان مخالفان بنوعی پیشداوری را برای آنها رقم زد و وضعیت پیچیده و مبهم نمایش این فیلمها در داخل کشور را تشدید کرد آنها معتقد بودند و هستند که عدهای با آشنایی با راه و چاه جشنوارههای بینالمللی و بهاصطلاح یافتن رگ خواب هیت داوران تنها به قصد شرکت در این فیستیوالها و بردن جایزهها فیلم میسازند و گاه با ارایه تصویری مخدوش از ایران تنها در پی خوشامد داوران این جشنواره هستند و قضاوتها گاه تا جایی پیش میرفتند که برخی از این فیلمها را در تضاد با منافع ملی دانسته و بدینوسیله با دلایل فرامتنی سعی در کمرنگ و زیر سوال بردن این موفقیتهای بینالمللی داشته و دارند.
اما سال گذشته سینمای ایران شاهد فیلمی بود که کلیه این معادلات را برهم زد به نوعی که میتوان حضور سینمای ایران را در عرصه بینالمللی به دو دوره قبل و بعد از جدایی نادر از سیمین تقسیم کرد. نخست اینکه گرچه این فیلم در کمتر از یک سال در 57 جشنواره حضور داشته و 40 جایزه بینالمللی گرفته است اما این فیلم در سطح بسیار وسیعی مورد توجه تماشاگران عام سینما و نه فقط حاضرین در جشنوارهها قرار گرفته است و تاکنون در 22 کشور به نمایش عمومی درآمده و حدود 9.4 میلیون دلار فروش داشته است* و برای اولین بار نام ایران را در ردیف برگزیدگان صنعت سینما برای جایزه گلدن گلوب به ثبت رسانده و امید و انتظار را برای برگزیده شدن در رقابت اسکار برای این فیلم افزایش داده است. در این وضعیت جدید احتمالن و به تدریج شاهد واکنشهایی متفاوت از گذشته در رابطه با حضور بینالمللی سینمای ایران خواهیم بود. چرا که با این نحوه حضور نمیتوان با فرمول و روشهای همیشگی نسخه پیچید و برچسب سینمای جشنوارهای را بر پیشانی آن زد. اگر منتقد مخالف فیلم در داخل فیلمساز را به ارایه تصویری مغشوش از جامعه ایرانی متهم میکند و بدین شکل میکوشد که این فیلم را هم با همان نسخه قبلیها به گوشه رینگ ببرد و با اتهام ارایه تصویری مغشوش از جامعه ایرانی برای خوشامد غربیها موفقیتهای بینالمللی فیلم را زیر سوال ببرد اما ظاهرن همانگونه که گفته شد این روش این بار جواب نمیدهد و ظرفیتهای این فیلم بالاتر از آن است که اینگونه نقد و بررسی بتوان مشکل را حل کرد. به عنوان نمونه نگاه راجر ابیرت منتقد مشهور شیکاگو سانتایمز به این فیلم میتواند به روشنی این نکته را آشکار کند که هم سینمای ایران وارد عرصه تازهای شده است و هم نگاه بینالمللی به این سینما آنگونه که این دوستان سالها در داخل برایمان تفسیر و تبلیغ میکردند و سعی داشتند حضور بینالمللی سینمای ایران را برای سینمای هر کشوری میتواند افتخار آمیز باشد کم اهمیت جلوه دهند، دیگر به سینمای ایران آنگونه نیست.
راجر ابیرت که فیلم جدایی نادر از سیمین را در صدر فهرست 10 تایی خود از سال 2011 قرار داده درباره آن مینویسد: « … فیلم به طور ویژهای ایرانی است اما در عین حال من باور دارم که جدایی فراتر از آن، درباره تجربیات انسانی است. این فیلم بیشتر یک اثر جهان شمول است. از طرف دیگر به نظر میرسد فیلمهایی که برای همه آدمها ساخته شده باشند، درواقع برای هیچکس نیستند… سوژه اصلی اصغر فرهادی، حقیقت است. به خصوص زمانی که آدمهایی که میشناسیم و بهشان احترام میگذاریم، علارغم همه واقعیتهایی که میدانیم، این حقیقت را انکار میکنند. جدایی یکی از آن شاهکارهای ماندگاری خواهد شد که از حالا تا چند دهه آینده دیده و تحسین میشود.»
این منتقد به لایه و مفاهیمی از فیلم اشاره کرده که مفاهیم مشترک انسانی است و ربطی به جغرافیا و حتا زمان خاصی ندارد با این نگاه فرقی نمیکند که نادر و سیمین در چه کشوری زندگی میکنند و مثلن سیمین به کجا میخواهد برود که نادر نمیخواهد برود بلکه در این میان موقعیتها است که اهمیت دارد و روایتها که دور محور مفاهیم مشترک انسانی شکل میگیرند ممکن است بخشی از نیت فرهادی برای ساخت این فیلم نقد ناهنجاریهای رو به تزاید جامعه پیرامون خود بوده باشد که البته کار بهجایی هم هست اما آنچه در مواجه با تماشاگر گوشههای دیگر دنیا که ممکن است شناخت کاملی از جامعه و فرهنگ لوکیشن فیلم نداشته باشد مورد توجه قرار میگیرد همان مفاهیم مشترک انسانی است چه بسا تماشاگر آن سوی آب هنگام تماشای فیلم اصلن به این فکر نکند اینجا ایران است و این چه کشوری است که همه در آن به هم دروغ میگویند.
دنیای عجیب و متفاوتی شده است آنقدر کوچک و به هم پیوسته که هیچ خبر و اتفاقی ندیده و نشنیده باقی نمیماند و در عین به ظاهر یک شکل و کوچک شدن آنقدر وسیع و بزرگ است که جا و امکان برای جلوه همه خرده فرهنگها وجود دارد و با وجود همین تنوع هنوز هم مفاهیم مشترک انسانی چه زشت و چه زیبا مانند عشق، نفرت، غم، شادی، تنهایی، دروغ خیانت و… بهوجود آورنده موقعیتها و روایتها است و اگر با فرم مناسب و استاندارد در مدیوم مورد نظر ارایه شود کالایی است که هنوز خریدار دارد و مورد توجه قرار یرد. دوستان عزیز به شما اطمینان میدهیم که هیچ توطئهای در کار نیست و اینبار هیت مدیره جهانی پنهان در پشت پرده هم، ظاهرن در نقاط مختلف دنیا مشغله بسیار دارد و امور سینما را به تماشاگر و منتقد واگذاشته است فیلم شهر به شهر میرود و میفروشد فقط به خاطر آنچه بر پرده میافتد که به درستی تصویر شده نه به خاطر آنچه بیرون سالن نمایش و یا در ایران میگذرد.
————————————-
* آمار برگرفته از یادداشت محمد اطبایی در سایت خبرآنلاین 26 دی 1390
Reza khalili
In today's Friday prayer sermon, Ayatollah Ahmad Khatami, a senior ayatollah and a member of the Islamic regime's Assembly of Experts, criticized the European Union for their decision to impose oil sanctions on Iran and stated that in effect, "the EU has sanctioned itself from our oil and that it will harm their economy much more than Iran's."
He then focused on the recent State of the Union address by President Obama and his statement about Iran facing alienation and strong sanctions and saying that the U.S. will not allow Iran to get the nuclear bomb. Khatami responded by saying that so far four regimes — servants of America — have been toppled in the region and "Obama needs to bug off, and despite his rhetoric, Iran is already an atomic power."
Khatami stated that what the Islamic regime in Iran is facing now is similar to what Prophet Mohammad was facing in his time, but through faith in Allah, Islam will be victorious.
Seyyed Emad Hosseini, spokesman for the Majlis (parliament) Energy Commission also said on Friday that the Islamic regime has the world's third biggest oil reserve and cannot be eliminated from global energy equation. He added that oil sanctions imposed by European countries will only harm the European Union countries and that Iran is prepared to bring the European Union to its knees by stopping Iran's oil exports to them as early as next week.
Iranian lawmakers are set to debate a "double-urgency" bill on Sunday to decide whether to ban oil exports to the European Union countries.
General Naghhdi, the chief commander of the Basij, the regime's militia army, stated on Thursday that after Iranian officials received the letter from Obama begging for negotiations, they decided to show some leniency and allow the U.S. Navy ships to pass through the Strait of Hormuz.
Days ago it was reported that USS Abraham Lincoln, a nuclear-powered carrier, passed through the Strait of Hormuz and entered the Gulf without incident.
As reported on January 23rd, President Obama sent a message to the Iranian leader, Ayatollah Khamenei, stating his concern about the threats to close the Strait of Hormuz and his desire for negotiations because he does not want to take any action against the regime.
Reza Kahlili
Iran's religious and military leaders are making a major miscalculation in their confrontation with the United States that could destroy Iran and the current regime.
By refusing to address the concerns of the international community over its nuclear program, and by threatening to close the critical maritime Strait of Hormuz, Tehran is playing with fire.
In his State of the Union address, President Obama again said that he will "take no options off the table" in stopping Iran from getting a nuclear weapon, while Israeli officials have stated the same, meaning a military strike is possible.
RELATED OPINION: Five reasons to attack Iran
The American media are full of commentary warning against a military conflict – provoked by Iran blocking the strait or by crossing a nuclear red line. Now significant figures in Iran are sounding the same alarm, worried that the leaders of the Islamic regime do not understand the realities of such conflict.
If only Tehran would take these warnings seriously.
Ayatollah Ali Khamenei, the supreme leader who recently ordered the armed forces of the regime to prepare for war, is adamant about obtaining nuclear weapons – although Iran claims its nuclear program is for peaceful energy use only.
Khamenei and the clerical establishment believe nuclear weapons are part of their mission to glorify Islam. This horrifies some within the Iranian military who fear doom as tension grows between the West and Iran over its suspected nuclear-bomb program.
Sources within Iran indicate that the Iranian people, fearing a destructive war, are stocking up on necessities while voicing their concerns. Shockingly, some senior Revolutionary Guard commanders who fought during the Iran-Iraq War of the 1980s are now speaking out against the direction of the current leadership. They risk their lives in doing so.
ANOTHER VIEW: 5 reasons US must avoid war with Iran
Former senior Revolutionary Guard commander Hossein Alaei, in a recent op-ed in a state-owned newspaper, openly criticized the Islamic leadership for suppressing the people and not allowing criticism of the supreme leader. He came immediately under attack by Mr. Khamenei's supporters, the piece was pulled from the paper's website, and radicals attacked his home.
Another long-time ally of the regime, Asadollah Asgar-Oladi, a wealthy businessman, recently warned the country's leadership in a state-owned newspaper that if international sanctions are not removed, Iran could face serious inflation and shortages in six months.
Most revealing, though, is the warning of one Revolutionary Guard commander, in an anonymous letter to the opposition group Green Experts of Iran. The letter, posted on the group's web site, says that the current commanders of the various armed forces appointed by Khamenei are delusional about their capabilities and have no clue as to the consequences of a war with America.
The dissident commander cites a disastrous miscalculation made by religious and military leaders leading to the Iran-Iraq War. Revealing the cause of the war, the commander says that Iraq's Saddam Hussein repeatedly demanded of the Iranian ambassador to Baghdad that Iran recognize Iraq's sovereignty and cease encouraging the Iraqi Army to revolt against Iraqi leadership.
THE MONITOR’S VIEW: How to avoid war with Iran
Iranian leaders dismissed these warnings as mere psychological warfare and continued to openly berate the Mr. Hussein despite reports from Iranian intelligence and friendly countries that Iran was miscalculating Hussein's power. The denial of the possibility of a real war led the leaders to mislead their own people.
At the time, I was serving in the Revolutionary Guard but as a CIA spy. I saw firsthand how the faithful were incited to believe that victory over Iraq was a given and that the destruction of Israel would be next. I saw up close how children as young as 10 to 12 years old were given machine guns and sent to the front.
Like the founder of the regime, Ayatollah Ruhollah Khomeini, today’s Ayatollah Khamenei believes that Allah is on his side and final victory over the nonbelievers is just a matter of time.
More than half a million Iranians lost their lives in the Iran-Iraq War, millions had to leave their homes, and the cost of the destruction was in the hundreds of billions of dollars. Many within Iran now believe that a conflict with America would have a much more devastating effect.
"Now, as a full-fledged commander with several honors during the [Iran-Iraq] war, which for security reasons I cannot divulge," the dissident commander tells Green Experts, "I perceive the comments made by the high-ranking commanders of the Iranian military, especially regarding the issues surrounding the threat of blocking the Hormuz Strait and prohibiting American and NATO fleets from entering, [as] exactly the same stupidity that lingers from the period just before the beginning of the Iran-Iraq War. I envision the US invasion of Iraq, and it makes me shudder."
The commander cites another appalling miscalculation of the Iran-Iraq War: the decision to send two Iranian gunboats against US warships in the Persian Gulf that were there to keep oil flowing. The Iranian speedboats fired on a helicopter from the USS Vincennes, putting the ship's captain on heightened alert. When an Iran Air civilian plane later took off for Dubai, the Vincennes mistook it for an Iranian warplane and shot it down, killing all 290 aboard.
The commander warns the Iranian leadership that a war with the United States is not like a war with an Arab nation – Iraq: "You will not survive…"
RELATED: Seven reasons why Syrian protesters have so far failed to topple Assad
Osama bin Laden in his miscalculation caused the death of nearly 3,000 innocent Americans and foreigners on 9/11, believing Islam was calling on him to glorify Allah. What transpired afterward changed the world, causing more death and destruction.
Similarly, Khamenei is misjudging. If he stubbornly plows ahead with the development of nuclear weapons, Iran will suffer severe consequences, and millions of lives could well be lost.
خبر / رادیو کوچه
یوکیا آمانو، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، روز جمعه، 27 ژانویه، با اعلام سفر یک هیت عالیرتبه به ایران، خواهان «همکاری سازنده» مقامهای این کشور با بازرسان تسلیحاتی این سازمان شده است.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، آقای آمانو که در حاشیه نشست مجمع جهانی اقتصاد در داوس سوییس با خبرنگاران صحبت میکرد، اظهار داشت تلاشهای پیشین آژانس برای اطمینان از غیرنظامی بودن برنامه اتمی ایران به خاطر عدم همکاری این کشور دچار مشکل شده است.
هرمن نکرتس، رییس بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی سرپرستی هیت اعزامی را برعهده دارد.
این هیت قرار است روز شنبه وارد ایران شود و از یکشنبه تا سهشنبه با مقامهای این کشور مذاکره کند.
به گفته آقای آمانو، هنوز برای قطعی دانستن ماهیت نظامی برنامه هستهای ایران زود است.
او افزود: «اطلاعاتی داریم که نشان میدهد ایران فعالیتهایی انجام داده که متناسب با تولید یک وسیله انفجاری هستهای است.»
هرمن نکرتس
این در حالی است که ایران برنامه اتمی خود را صلح آمیز میداند اما گزارش ماه نوامبر آژانس بینالمللی انرژی اتمی از وجود «ابعاد نظامی» در فعالیتهای هستهای این کشور خبر داد.
آقای آمانو ادامه داد: «درخواست میکنیم ایران این موضوع را روشن کند. ما پیشنهاد اعزام یک هیت دادیم و آنها پذیرش این هیت را پذیرفتند.»
لازم به اشاره است در هفتههای اخیر، به دلیل گزارش پیشین آژانس، کشورهای عضو اتحادیه اروپا و همچنین آمریکا تحریمهای یکجانبهای را علیه نفت ایران و بانک مرکزی جمهوری اسلامی تصویب و میزان فشار بر این کشور را بیشتر کردند.
از سویی دیگر علیاکبر صالحی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی در ترکیه، روز پنجشنبه، 19 ژانویه، در جریان کنفرانس خبری مشترک با همتای ترک خود گفته بود که کشورش آماده از سرگیری مذاکرات اتمی است.
بیشتر بخوانید:
«بستن شیر نفت به روی کشورهای اروپایی تحریمکننده»
«جنگ در تنگه هرمز دور از انتظار نیست»
«ایران آماده ازسرگیری مذاکرات هستهای است»
«سفر بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ایران»
رادیو کوچه
1873 میلادی- «سیدونی گابریل کولت» (Sidonie-Gabrielle Colette) نویسنده فرانسوی به دنیا آمد. شهرت او به دلیل رمانی با نام «جیجی» (Gigi) است. او در پاریس با یک روزنامهنگار ازدواج کرد و قلم به دست گرفت. پس از آن شروع به نوشتن شرح زندگی در دوران کودکیش کرد اما همسرش کتاب او را به دور انداخت.
گفته شده کولت داستانهایی نگاشت که شوهرش همگی را به نام خودش چاپ کرد. پس از جدایی از همسرش کولت از آن پس به روزنامهنویسی پرداخت و شاهکارهایی چون «ولگرد» و «انزوای پر احساسات» به وجود آورد. پس از نوشتن «گندم در علفزار» و «ساده لوح آزاد» در سال 1949، ریاست آکادمی «کنکور» را که از مراکز مهم ادبیات فرانسه به شمار میآید، به عهده گرفت. همچنین از چندین کتاب کولت، فیلمهای فراوانی تهیه شده است.
1915 میلادی- «نگهبان ساحلی ایالات متحده آمریکا» (United States Coast Guard) توسط کنگره ایالات متحده ایجاد شد .
این نیرو بر اجرای مقررات دریایی کنترل و نظارت دارد که زیر نظر وزارت ترابری ایالات متحده آمریکا و در هماهنگی با وزارت امنیت داخلی ایالات متحده آمریکا فعالیت میکند. اما در زمان جنگ، تحت نظارت رییس جمهوری این کشور قرار میگیرد.
1972 میلادی- «دینو بوتزاتی» (Dino Buzzati) نویسنده ایتالیایی در روزی چون امروز درگذشت.
تعداد زیادی از داستانهای او توسط کارگردانان معاصر ایتالیا به صورت فیلم درآمده که برای نمونه میتوان از فیلمهای «بارنابوی کوهستان» و «یک مورد بالینی» نام برد. درخشانترین کتاب او رمان «بیابان تاتارها» (Il deserto dei Tartari) است که از این کتاب فیلمی هم ساخته شده که فیلمبرداری آن در ارگ تاریخی بم در ایران صورت گرفته است.
او در سال 1958 برای کتاب «شصت داستان» جایزه معتبر «استرکا» را به خود اختصاص داد. در سال 1960 اولین رمان علمی- تخیلی در تاریخ ادبیات ایتالیا با نام «تصویر بزرگ» از این نویسنده به چاپ رسید.
«هفت فرستاده»، «مرد اشتباهی»، «راز جنگل کهن» نام برخی دیگر از داستانهای این نویسنده هستند.
1357 خورشیدی- در اعتراض به بستن فرودگاه مهرآباد از سوی دولت آقای بختیار برای جلوگیری از ورود آیتاله خمینی به ایران، حدود چهل نفر از روحانیون مبارز، از جمله آیتاله طالقانی، آیتاله بهشتی، مرتضی مطهری، محمدجواد باهنر و محمد مفتح در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند. که خواستار بازگشایی فرودگاهها برای بازگشت آقای خمینی از پاریس به تهران میشدند. در همین روز درگیری میان نظامیان حکومت پهلوی با مردم روی داد که بر اساس گفته برخی روزنامهها چنین نفر در تهران و نقاط دیگر ایران کشته شدند.
———————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
1853 میلادی- زادروز «خوزه مارتی» (Jose Marti)قهرمان ملی کوباییان است. وی یک روزنامهنگار، مولف، شاعر و نقاش بود که رهبری استقلالطلبان «کوبا» برضد استعمار اسپانیا را به دست گرفت.
1871 میلادی- روزی که شهر پاریس به تصرف ارتش آلمان درآمد و به این ترتیب سه جنگ به اصطلاح محدود «بیسمارک» به پایان رسید و آلمان بهصورت کشوری واحد در آمد.
1912 میلادی- «پال جکسون پولاک» نقاش آمریکایی متولد شد. او از پیشگامان جنبش هیجاننمایی انتزاعی بود.
1986 میلادی- شاتل فضایی «چالنجر» (Challenger) آمریکا با هفت سرنشین، 73 ثانیه پس از پرتاب منفجر شد. این انفجار به طور مستقیم از شبکههای تلویزیونی پخش شد. این ماموریت چلنجر از دیدگاه رسانهها با سایر ماموریتهای فضایی تفاوت داشت. زیرا برای اولین بار یک شهروند عادی آمریکایی که آموزگار دبیرستان بود در جمع فضانوردان حضور داشت.
منبعها:
ویکیپدیا (انگلیسی و فارسی)
راسخون
نیویورک تایمز
رادیو کوچه
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
ابتکار
1) هشدارهای اقتصادی احمدینژاد به گروههای سیاسی
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=20600#93640
وضعیت بحرانی چند روز گذشته حاکم بر بازار ارز و طلا، اگرچه سکوت سنگین دولتمردان را در پی داشت اما سخنان روز پنجشنبه رییسجمهوری، در هنگام افتتاح طرحهای صنعتی، عمرانی و معدنی در استان کرمان این سکوت را جبران کرد. محمود احمدینژاد در پشت این نوسانات بازار ارز و طلا، دست برخی ازگروههای سیاسی را میبیند که قصد ناتوان جلوه دادن دولت را دارند. احمدینژاد به این گروهها پیشنهاد میکند که برای نشان دادن توان خود، برنامههایشان را به میدان انتخابات بیاورند تا معلوم شود که مردم به کدام طرف رای میدهند.
2) انتقاد لاریجانی از رد صلاحیت نمایندگان فعلی مجلس
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/Article.aspx?AID=20600#93637
رییس مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با ایسنا، با بیان اینکه متاسفانه با افرادی که ما در این چهار سال با آنها بودیم و افکار و رفتار و کردارشان را دیدیم، به دلایلی که اصلن در شانشان نبود اینطور رفتار کردند؛ به دلایل هیتهای اجرایی وزارت کشور در رد صلاحیت برخی از نمایندگان فعلی مجلس اشاره کرد و گفت: «زمانی که ما وارد شدیم، دیدیم که اشتباه کردهاند.»
آفرینش
1) ادعای وزیر نفت عربستان روابط دو کشور را تیره میکند
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16619#95363
سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس هشتم با تاکید بر اینکه ایران به کشورهای همسایه بهعنوان بخشی از پیکره خود نگاه میکند، گفت: «توصیه جدی به کشور دوست خود – عربستان – داریم تا از وارد شدن به سناریوهای ایرانگریزی و ایرانستیزی اجتناب کند.» کاظم جلالی در گفتوگو با خانه ملت تصریح کرد: «ادبیات تهدید در هیچ برهه زمانی از سوی جمهوری اسلامی ایران تایید نشده و نخواهد شد، اما بیتردید سیاستهای ایران در منطقه و روابط با کشورهای همسایه تحت تاثیر شرایط کلی و رفتارهای دیپلماسی دیگر کشورهای منطقه است.»
2) رییس مجلس: ممکن است در آینده آرایش نیروها در مجلس تا حدی متفاوت باشد
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16619#95370
رییس مجلس نهم همچنان که از بررسی طرحی درباره هیت منصفه دادگاههای سیاسی به عنوان یکی از طرحهایی که امید دارد در این مجلس به سرانجام برسد نام میبرد، اظهار امیدواری میکند که در بررسی صلاحیت داوطلبان در هیتهای نظارت، قانون رعایت شود.
لاریجانی در ادامه به پیشبینی ترکیب مجلس نهم پرداخت و خاطرنشان کرد: «ممکن است در آینده آرایش نیروها در جبهههای مختلف تا حدی متفاوت باشد و تقسیمات آنها از حالت مخفی علنیتر شود که این شفافیتها گاهی کار را منظمتر میکند.»
خراسان
1) فرزین: ۱۰میلیون نفر این هفته نامه خود انصرافی از یارانه دریافت میکنند
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=11&day=8&id=1421192
دبیر ستاد هدفمندی یارانهها از نهایی شدن اسامی ۱۰میلیون نفر برای انصراف از دریافت یارانه خبر داد و گفت: «از این هفته کار اطلاعرسانی آغاز میشود.» وی با بیان اینکه با این ۱۰میلیون نفر نامهنگاری خواهد شد، گفت: «انصراف دادن از دریافت یارانه نقدی اختیاری است و نامهنگاری با این افراد نیز دعوت به خود انصرافی است.»
2) افراد مسلح ۱۱ زائر ایرانی را در شمال سوریه ربودند
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=11&day=8&id=1421177
در حالی که مقامهای کشورمان در روز سیام آذر از ربوده شدن ۷ مهندس و کارمند فنی ایرانی در شهر حمص سوریه خبر داده بودند، رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجه پنجشنبه گذشته از ربوده شدن ۱۱ زائر ایرانی در سوریه خبر داد و از مقامهای این کشور خواست همه امکانات خود را برای اطمینان از سلامت جان اتباع ایرانی و آزادی هرچه سریعتر آنها به کار گیرند. براساس گزارش ها، ۱۱ زائر ایرانی نزدیک شهر حلب ربوده شدهاند.
دنیای اقتصاد
1) دلار «تک نرخی»: 1226 تومان
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=287387
ریزش قیمتها در آخرین روز هفته با اعلام قیمت واحد برای دلار ادامه یافت. اعلام نرخ 1226 تومان برای دلار از سوی بانک مرکزی دومین شوک به قیمت ارز و سکه پس از افزایش نرخ سود سپردهها بود. خبر دلار تک نرخی در روز پنجشنبه از قیمت دلار 300 تومان و از ارزش سکه 100 هزار تومان دیگر کاست. مسوولان بانک مرکزی با پیشبینی تداوم کاهش قیمت در ابتدای هفته بر تامین نیاز متقاضیان با نرخ دلار 1226 تومانی از طریق شبکه بانکی تاکید کردند.
2) تعیین ضربالاجل برای امضای حکم دانشجو توسط هاشمی؟
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=287443
خبرگزاری فارس نوشت: یک منبع آگاه اعلام کرد در جلسه روز سهشنبه 11 بهمن شورای عالی انقلاب فرهنگی، ضربالاجلی برای رییس هیت امنای دانشگاه آزاد به منظور ابلاغ حکم ریاست فرهاد دانشجو بر این دانشگاه تعیین میشود.
یک منبع آگاه در گفتوگو با فارس، با اعلام این خبر گفت: «با توجه به اینکه پس از تایید ریاست فرهاد دانشجو بر دانشگاه آزاد از سوی اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی هنوز حکم وی از سوی آیتاله هاشمیرفسنجانی رییس هیت امنای این دانشگاه ابلاغ نشده است، شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه روز سهشنبه 11 بهمن این موضوع را بررسی میکند.
همشهری
1) گاهی وظیفه داریم دولتی را تایید کنیم، هشدار جدی به روحانیت
http://www.hamshahrionline.ir/news-158380.aspx
رییس مجلس خبرگان درباره انتخابات مجلس شورای اسلامی گفت: «روحانیت باید مستقل باشند و دقت کنند تا بازیچه سیاسی نشوند. البته این بدین معنی نیست که سیاسی نباشند بلکه سیاستمدار باشند و در راه اسلام و آرمانهای رهبر معظم انقلاب حرکت کنند تا خدای ناکرده به انحراف کشیده نشوند.» آیتاله مهدویکنی گفت: «ما روحانیون گاهی وظیفهمان این است که دولتی را تایید کنیم یا به سیاست وارد شویم اما باید مراقب باشیم که ابزار نشویم.»
2) ایرانیها 47 درصد درآمد خود را پسانداز میکنند
http://www.hamshahrionline.ir/news-158435.aspx
بر اساس آخرین آمار بانک مرکزی ایرانیها 47 درصد درآمد ملی خود را پسانداز میکنند اما بانکها در هدایت این پسانداز به سمت سرمایهگذاری مولد کوتاهی میکنند.
خبر / رادیو کوچه
شورای امنیت سازمان ملل متحد، روز جمعه، 27 ژانویه، در پشت درهای بسته قطعنامه پیشنهادی اتحادیه عرب و کشورهای اروپایی را درباره اوضاع سوریه بررسی کرده است.
اتحادیه عرب و کشورهای اروپایی در حالی برای اقدام بینالمللی علیه حکومت بشار اسد، رییس جمهوری سوریه، تلاش میکنند که روسیه با اقدام آنها مخالفت کرد.
به گزارش الجزیره، ویتالی چورکین، سفیر روسیه در سازمان ملل متحد پس از نشست روز جمعه به خبرنگاران گفت قطعنامه پیشنهادی که به وسیله مراکش به شورای امنیت تقدیم شده، برخی از «خطوط قرمز» روسیه را نقض میکند.
آقای چورکین تاکید کرد روسیه با حامیان قطعنامه پیشنهادی گفتوگو خواهد کرد.
به گفته او شورای امنیت به جای تمرکز بر تحریم و منع فروش تسلیحات به سوریه باید به تسهیل گفتوگو میان طرفین درگیری توجه کند.
روسیه و چین در پاییز گذشته مانع از تصویب قطعنامه شورای امنیت درباره اوضاع سوریه شده بودند.
همزمان، مارک لیال گرنت، سفیر بریتانیا در واکنش به سخنان همتای روس خود به خبرنگاران گفت در هیچجای قطعنامه پیشنهادی از تحریم تسلیحاتی یا هرگونه تحریم دیگر صحبت نشده است.
او گفت: «ما و همینطور کشورهای عرب خواهان قطعنامهای هستیم که به اتفاق آرا تصویب شود.»
این در حالی است که علاوه بر روسیه، برخی دیگر از اعضای شورای امنیت نگران بروز جنگ داخلی در سوریه در صورت دخالت کشورهای خارجی در امور این کشور هستند.
شورای امنیت قرار است هفته آینده قطعنامه پیشنهادی را به رای بگذارد.
به گفته گیدو وستروله، وزیر خارجه آلمان، فرصتی برای اقدام قاطع شورای امنیت در رابطه با سوریه فراهم شده است.
نشست شورای امنیت در نیویورک در حالی برگزار شد که مخالفان حکومت بشار اسد از کشته شدن دستکم ۱۳۵ نفر در دو روز گذشته خبر دادهاند.
گزارشهای منتشر شده همچنین بیانگر برپایی ایستگاههای ایست-بازرسی به وسیله مخالفان در بعضی از محلهای دمشق است و به نظر میرسد نیروهای امنیتی توانایی کنترل کل پایتخت را از دست دادهاند.
بیشتر بخوانید:
«حمله ارتش سوریه به پایگاه مخالفان در شهرهای مختلف»
خبر / رادیو کوچه
روز جمعه، 27 ژانویه، همسر آیتاله یوسف صانعی، از مراجع منتقد دولت جمهوری اسلامی، به دلیل کهولت سن درگذشته است.
به گزارش ایلنا، همچنین مراسم تشییع روز شنبه، 28 ژانویه، برگزار خواهد شد.
لازم به اشاره است آیتاله صانعی در دوران رهبری آیتاله خامنهای به یکی از منتقدان حکومت و دولت تبدیل شده و افرادی موسوم به لباس شخصی، پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 در ایران، چندین بار به دفتر و منزل وی تعرض کردهاند.
وی تاکنون چند بار از مقامهای ارشد جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی خواسته است تا رهبران مخالفان در ایران، میرحسین موسوی و مهدی کروبی را از حصر خارج و زندانیان سیاسی را نیز آزاد کنند.
بیشتر بخوانید:
«حصر رهبران معترضان، نشانه ضعف سیاسی آمران»
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای خارجی و به نقل از منابع دیپلماتیک و اطلاعاتی، روز جمعه، 27 ژانویه، خالد مشعل رییس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین،حماس، از سوریه خارج شده است.
به گزارش رویترز، این منابع با تایید این خبر گزارش کردند: «خالد مشعل همچون گذشته در سوریه حضور ندارد و این کشور را ترک کرده است.»
یک منبع اطلاعاتی نیز که از اعلام نامش خودداری کرده، اظهار داشت: «مشعل به سوریه باز نخواهد گشت. او در این باره تصمیم نهایی گرفته است. همچنان برخی اعضای حماس در سوریه حضور دارند اما تعدادشان ناچیز است.»
همچنین یک دیپلمات گفته است که دمشق به دلیل سرکوب خونین مخالفین حکومت بشار اسد، رییس جمهوری سوریه، که از ده ماه پیش آغاز شد، منزوی شده و اکنون ناامن است، به همین دلیل مشعل دیگر توانایی دیدار با مهمانان بینالمللی را در این کشور ندارد.
یک دیپلمات گفته است که مشعل در ماه گذشته تنها پنج روز در سوریه بوده و بقیه مدت را در ترکیه و قطر گذرانده است . او افزود: «حماس حتا اگر دفتر خود را در سوریه ببندد این خبر را اعلام نخواهد کرد.»
منابع دیگری نیز گفتهاند که خالد مشعل هم اینک در قاهره پایتخت مصر حضور دارد اما توافقی برای گشایش دفتر حماس در این کشور با دولت مصر وجود ندارد. این منابع میگویند: «احتمالن مشعل به قطر برود و عمده فعالیتهای حماس به این کشور منتقل شود.»
میانجیگریهای قطر به سفر هفته گذشته خالد مشعل به اردن انجامید. بیش از یک دهه است که روابط حماس با اردن به دلیل اخراج نماینده این گروه فلسطینی از امان، پایتخت اردن، قطع است.
بیشتر بخوانید:
«حمله ارتش سوریه به پایگاه مخالفان در شهرهای مختلف»
«اقدام فلسطین برای حضور رسمی در سازمان ملل شجاعانه است»
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
منبع: العربیه
سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوریه وابستگی ایرانیان دستگیر شده توسط مخالفان بشار اسد -که فیلم اعترافات آنها پخش شده است – را به نیروهای مسلح ایران تکذیب کرد.
ارتش آزاد سوریه، گروهی که جداشدگان از ارتش دولتی تشکیل دادهاند اعلام کرد تعدادی ایرانی مسلح وابسته به سپاه پاسداران ایران را در شهر حمص به اسارت گرفته است. فیلمی ویدویی از اعترافات این افراد به دست «العربیه» رسیده که در آن از وابستگی خود به نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران سخن میگویند. آن ها در این فیلم اظهار میکنند که برای مشارکت در سرکوب معترضان سوری دستور مستقیم داشتهاند.
پس از پخش این فیلم، وابسته مطبوعاتی سفارت ایران در سوریه ضمن «مضحک» خواندن اظهارات نماینده ربایندگان مهندسان ایرانی که به گفته او «به خاطر مهر مقام نیروی انتظامی در گذرنامه آنان را نظامی خوانده»، آزادی هرچه سریعتر ربودهشدگان را خواستار شد.
او در گفتوگو با خبرگزاری «مهر» در واکنش به اظهارات یکی از افراد گروه مسوول ربایش این ایرانیها گقت که این 7 نفر از مهندسان ایرانی شاغل در نیروگاه جندر در شهر حمص سوریه هستند و وابستگی این مهندسان به نیروهای مسلح ایران را کذب محض عنوان کرد.
وی دلایل ارایه شده از سوی نماینده ربایندگان را بیاساس دانست.
وابسته مطبوعاتی سفارت ایران با اشاره به اینکه استدلال سخنگوی ربایندگان این است که در گذرنامه مهندسان ایرانی ربوده شده امضای معاون نیروی انتظامی ایران آورده شده و بر این اساس این افراد نظامی هستند این ادعا را مضحک خواند و اظهار داشت: «چنانچه این استدلال مورد قبول باشد 70 میلیون ایرانی که دارای گذرنامه هستند و طبق قانون صدور گذرنامه امضای معاون نیروی انتظامی در گذرنامههای آنان ثبت شده همگی نظامی هستند.»
نامه بیستم
«یک خبرخیلی خیلی خوب!»
به نام خدایی که شرم آفرید
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران
پیش از آنکه این خبرخیلی خیلی خوب را به جناب شما تقدیم کنم، تقاضا دارم کمی صبوری بخرج دهید تا من به یک سخن کوتاه اشاره کنم. قول می دهم بلافاصله بعد ازطرح این سخن، به سروقت آن "خبرخوب" ومطول بازروم. آنجا که من خبرخوبی برای شما پدید آورده ام، چراخبرخوب شما ازمن وجمعی چون من دریغ شود؟ با این تفاوت که خبرخوب من به نجات وامنیت ورفاه رشد وآبادانی کل کشوروبقای خود شما منجرمی شود، وخبرخوب شما اما تکان مختصری به زندگی من و عده ای دیگراز زندانیان درمی اندازد.
واما سخن کوتاه من:
تقاضا دارم به حجة الاسلامان مصلحی و طائب دستور فرمایید آن پنج دستگاه کامپیوترحرفه ای ولوازمی را که از دوسال پیش ازمن برداشته اند، واقلام دیگری را که ازسایرین برده اند به ما باز بگردانند. اجاره ی دستگاههای خود من روزانه حداقل یکصد هزارتومان است. این یکصدهزارتومان را دردوسال ضرب کنید تا بدانید امثال من چقدراز اطلاعات و سپاه شما طلبکاریم. به این حجة الاسلامان بفرمایید: برداشتن اموال مردم اگرازهرسارق بی سروپایی پذیرفتنی باشد، ازکسانی که به لباس پیامبرفروشده اند پذیرفتنی که نیست، جزخسارت وآشوب وازهم دریدن شعارهای اسلامی وانقلابی بهره وفایده ندارد. بویژه آنکه این سرقت های بیشماربه تأیید کسانی صورت پذیرفته است که درمقام وزارت اطلاعات یک کشوراسلامی، و ریاست اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بنا دارند از امنیت واموال وآبروی مردم صیانت کنند. به آنان بفرمایید: "هتک حرز" شهروندان، طبق قانون هرکشورکافروهربیقوله ای جرمی محرزاست. پس شما دو تن و دستگاه عریض و طویلتان چرا ازاین گناه و جرم مستمردست نمی شویید؟ حالا داستان اسکله های قاچاق و هزار هزار فرصت روبیده بماند برای بعد.
خوب، این ازسخن کوتاه من. واما "خبرخوبِ" من از دل اوضاع شکننده ودرهم پیچِ امروزِ ما برمی خیزد. شما نیک ترازهمه ی ما می دانید که حال و روز این روزهای ما اصلاً خوب نیست. شعارهای پوک ما وقرارگرفتن افراد نالایق برمصادراموراولاً، و حساسیت های جامعه ی جهانی ثانیاً، ودسیسه های کشورهایی که بهردلیل از ما خوششان نمی آید ثالثاً، ما را به تنگنایی سخت درافکنده است.
ما به کودک لجوجی می مانیم که ازآغوش مهرومعترضانه ی پدرومادرخود بدررفته. واکنون نه کسی را می شناسد، نه راه خانه می داند، نه وسعت نظری دارد، ونه جذابیتی که مردمان را بدو تمایلی باشد. سکه های توی جیبش نیز بیش از آنکه موجب رهایی او شود، دزدان راه را به وسوسه می اندازد. سرانجامِ این کودک لجوج چه می تواند باشد جزشیون وبه تاراج دادن دارایی اش و نهایتاً: تکدی گری؟ کسی که درهمان گدایی نیزمستقل نیست. وباید کل درآمدش را به حامیان گردن کلفتش بدهد تا لقمه نانی بدو بدهند.
بچشم خود می بینید که این روزها دیگرازشلتاق های رییس جمهورمطلوب تان خبری نیست. و شما نمی دانم چرا مجبورید این جنازه را تا پایان دوره اش به دوش بکشید؟ من بنا ندارم دراین نامه ای که بر"خبری خوب" مبتنی ست، برتلخی ها پای بکوبم و کامتان را برآشوبم. قراراست خبری با شما بگویم که ما را از این تنگنا بدر ببرد و دوام و بقای ما وشما را تضمین کند.
مقدمتاً ازبشاراسد سوری بپرسید این شبها را چگونه صبح می کند؟ از او بپرسید آیا از شبها و روزهای زندگی اش لذت می برد؟ ازاو بپرسید اگرزندگی اش بهمین منوال بدرازا بیانجامد و مثلاً سی سال دیگر نیزبا کشتارورعب وزندانی کردن معترضان به حکومت خود ادامه دهد، آیا طعمی ازلذت وآرامش نصیبش می شود؟ ازاو بپرسید برای برقراری چه شرافتی هموطنان خود را ازپا درمی آورد؟ به او بفرمایید این قبول که مردمان معترض همگی آلت دست اجانب اند وجاسوس و فتنه گر، اما تو درادامه ی رهبری ات بنا داری چه تاج گلی به سرمردمت بزنی که تا کنون نزده ای؟
حالا به داخل قبرقذافی فرو می شویم وهمین پرسشها را بگونه ای دیگر از او می پرسیم. این که: اگر زنده شوی و مجدداً بدنیا بیایی چه خواهی کرد؟ ازاو می شنویم: من می توانستم با بکار بستنِ کمی تعقل هنوززنده باشم وبا آبرودرگوشه ای ازکشورم زندگی کنم. اما لجوجانه خود نخواستم واکنون با هزار خسارتی که برای مردم لیبی ببارآورده ام، درگورخود چشم به راه عقوبت عقبایم. وباز از او می شنویم: آهای رهبران و حاکمان جهان، بگوش باشید، اگر طالب بقا و دوام و همراهی مردمید، با مردم خود یکی باشید. زبان لکنت مردم بگشایید. به خواست آنان بها بدهید. دست به جیب مردم نبرید. دوراز چشم آنان به هزارکار نابجا روی نبرید. واگرروزی همین مردم شما را نخواستند، ازعلیّ مرتضا بیاموزید و خود کنار بروید. و بدانید که خیرشما درهمین کناررفتن است. وگرنه: این من. سرنوشت شما.
رهبرگرامی،
من که بنا دارم خبرخوشی را با شما بگویم، غلط بکنم جناب شما را با قذافیِ پلید همسنگ و هم طراز بدانم. او جفا کاربود و نتیجه ی جفاکاری اش را چشید و به جهنم پیوست. شما کجا و قدافی کجا؟ نه نه، زبانم لال اگر یک چنین نیتی با من باشد. مرا اگر یک چنین نیت شومی درسربود، هرگزاز "خبری خوب" با شما نمی گفتم. خبرخوب را با کسی می گویند که هنوز کورسویی ازامید دراو بچشم آید. ما با شما دل به امید بسته ایم. بله، ما شما را اینگونه می بینیم.
گفتم: اوضاع زمینی و آسمانیِ این روزهای ما اصلاً خوب نیست. هم درزمین به تنگنا و آشفتگی درافتاده ایم، وهم بدلیل برزمین کوفتن بدیهی ترین سنتهای الهی، ازچشم و رحمت خدا دورمانده ایم. اگر دیر بجنبیم، بشاراسد سوری، فرشی ازروزها و شب های تلخ خود را پیش پای ما خواهد گستراند. اما هنوزما را فرصت اندکی مانده. ومن چتر"خبرخوب" خود را درهمین فرصت اندک وا می گشایم. منتها "خبرخوب" من به ضروت های ظریفی محتاج است. وبرای اثربخشی تامّ وتمامش به همراهی کسانی دیگرنیزنیاز دارد. من یک چند نفری را که حضورشان برای دستیابی به آن "خبرخوب" حتمی است برمی شمرم و از جناب شما نیز می خواهم که یک چند نفری را خود شما براینها بیفزایید. من و شما و این چند نفر باید به یک جایی برویم که آن "خبرخوب" برای ملاقات ما پای می کوبد. به کجا؟ خواهم گفت. ابتدا باید همراهان خود را برای آن ملاقات شورانگیز برگزینیم. من شخصاً این افراد و این جمعیت ها را پیشنهاد می کنم:
یک: جناب هاشمی رفسنجانی، بدلیل سهم ونقشی که درهزارتوی انقلاب داشته است. ومی شود سر انگشتِ ایشان را درهر حادثه ای رصد نمود. وی شاید بیش از همه ی ما بداند قافله ای که برقوس یک دایره راه می پیماید، نه به گمگشتگی، بل به خود فریبیِ مؤکّد دچار است. چرا که هرچه راه برود، به نقطه ی عزیمت خود نزدیکتر می شود. نقطه ی عزیمتی که ازشادابیِ روز نخست تهی است. خستگی وبی سرانجام مسافران این می گوید.
دو: جناب سید محمد خاتمی، ازآن روی که هشت سال تمام اراده ی بسیاری از امور کشور بدست او بود. او می توانست کارها بکند، ونکرد. او می توانست آنچنان اوج بگیرد که برای پایین کشیدنش به نفس تنگی بیفتند. او می دانست: قطب مخالفِ آن کسی که دروغ می گوید، کسی نیست که راست بگوید. بلکه آن کسی است که به رغم راستگویی، راه بردروغ ببندد. وخاتمی این دومی را نادیده گرفت. خاتمی باید مسئولیت را می جوید و فرو می برد. که اگر مسموم بود، بالا می آورد، واگر گوارا بود، خود بالا می رفت.
سه: جناب احمدی نژاد، از این روی که او تجلی عوامیت و برآمده از بُهت وبیماری ما ایرانیان است. برخی از آدمیانِ تاریخی غذا را می چرند. اینجا همانجاست که معده هایشان بهم لبخند می زند و احوال هم را می پرسند. معده هایی که باهم دست می دهند وبا هم روبوسی می کنند و بهم متلک می پرانند و زیر چشمی همدیگررا می پایند. ضیافت معده ها، یکی از رایج ترین های تاریخ بشربوده است. ضیافتی که درآن، حجم معده ها ملاک برتری است. جایی که عقل به حاشیه می رود و جهالت آذین می پوشد. آقای احمدی نژاد ازاین روی که عقلانیت ما ایرانیان را به طعنه گرفت و برتن بسیاری ازما معده ای از جهالت پوشاند، درنوع خود پدیده ای کم نظیراست. ما که نه، تاریخ باید به تحلیل این پدیده ی نوظهور دورخیز کند. حضوراین پدیده درآن صحنه ی ملاقات ضروری است. حتماً!
چهار: همه ی مراجع تقلید فعلی، بخاطراین که برعمده ی فعل و انفعالات کشور چشم داشته اند وبا سکوت یا همراهیِ خود آنها را امضا فرموده اند. اینان نیک می دانند که پای تاریخ از بلاهت آدمیان آبله گون است. ومی دانند: بنای مرجعیت شیعه ازابتدا برروبیدنِ جهل و بلاهت پاگرفته است نه اینکه بربلاهت مردمان برج بسازد. مراجع ما آزمونی سخت و سهمگین را ازسرگذرانده اند. آزمونی که جوانان ما را پیرکرد و پیران ما را فرسود. چه می گویم؟ روزهای سخت مراجع ما هنوز درپیش است. مراجع ما می دانند این جاذبه نیست که فرد را برمی کشد. گاه دوری وگریز است که آنان را به معرکه می خواند. علمای سابق ما چرا شجاعت را ضروری مرجعیت می دانسته اند؟ و گریز از دنیا را ضروری تر؟
پنج: همه ی نمایندگان مجلس درتمام دوره ها، که برای صیانت از حق مردم سوگند خوردند واین سوگند را صمیمانه بخاک افکندند. خیانت ها وغارت ها و قوانین خاک خورده را بچشم خود دیدند و دم برنیاوردند. برای شنودن آن "خبرخوب" حتماً آقایان روح الله حسینیان و احمد توکلی هم باشند. تا اولی اخلاق و ادب و امنیتی را که با لباس پیامبر آمیخته به نمایش بگذارد و دومی رنگهایی را که به صورت شعار افشانده صیقل دهد.
نمایندگان ما باید همانجایی که برصندلی نمایندگی نشسته بودند، زمین زیر پا را می خراشیدند و خاکش را پس می زدند و به گودیِ گورخود فرو می شدند. به جنازه ی مدفونشان که می رسیدند، به صورتش تُف می کردند و بازازسرگورخود برمی خاستند تا وقتی دیگر. جنازه ی آنان باید از دستشان کلافگی می گرفت. نبش قبر، یکبار و دوبار نه هرروز و هرساعت. بله، جنازه ها باید از یقه درانی نمایندگان ما پای فرارمی جستند. نماینده ای که بخاطر حقوق تباه شده ی مردم، دم به ساعت یقه ی خود را نگیرد و ندراند وبه نبش قبرخود نپردازد، همان جنازه ی بی تکان نشسته برصندلی نمایندگی است ونه بیشتر. وما متأسفانه دراین سالها، قبرستانی از نمایندگان فربه و بی تپش برآوردیم. با سنگ قبرهایی مجلل و سیستم صوتیِ دِبش. قانون؟ شوخی نفرمایید.
شش: همه ی وزرا از ابتدا تا کنون، آنانی که برزمین ناهموار این سرزمین بی دروپیکرشکم ساییدند و بزعم خود سنگ برسنگ نهادند اما عجبا که بنای درستی از بلندای های و هویشان بالا نرفت. وزرای ما باید بدون آنکه هیچ پیش شرطی برای خود قائل شوند، هراز چندی به یک جزیره ی متروک می رفتند و بخش قابل توجهی از فضولات فکری خود را درآنجا دفن می کردند و درراه بازگشت کل جزیره را با فشاریک دکمه بهوا می فرستادند. بدا که وزرای ما همیشه هزار مسئله ی فردی و صنفی را بدوش می کشیدند و تنها یکی از مسائلشان مردم بود. وزرای ما همه چیز داشتند الا همان جزیره را. والبته این "رفاقت" بود که دراغلب وزارتخانه ها جای "لیاقت" را گرفت تا وزرای ما راه آن جزیره را نپیمایند.
هفت: همه ی قاضیان دستگاه قضا، وبویژه شیخ محمد یزدی و همین جناب آملی لاریجانی، که قانون را با ندانم کاری های خود دم در دستگاه پرآوازه اش روبه قبله خواباندند و گوش تا گوش سرش را بریدند تا عبرت تاریخ شود و هرگزدم ازحقوق مردم و حاجت های قضایی آنان برنیاورد. معتقدم نوازندگان با هرمهارتی که دارند، تنها بخشی از ظرفیت سازها را برمی کشند. روزی را تجسم کنید که سازها با همه ی استعدادشان به صدا درآیند. بهشت نه مگر آنجاست؟ جایی که نغمه ها، فضای مناسب وگوش شنوا بیابند.
دستگاه قضایی ما نیز باید به یک چنین چشم اندازی دست می بُرد. که عدالت را از غربت بدر می آورد و غبارش می روبید و صدای دلنوازاورا بگوش جهانیان می رساند. نه این که براو زنگار بنشاند و جنازه اش را به گورعمیقی ازمذلت دراندازد و براو تلّی از تباهی فرو ریزد. برای خیلی ها رستگاری، زنگوله ای است تاهرکس به تناسب حال به آن تنه ای بزند و صدایی از او برآورد. برای دستگاه قضایی ما رستگاری درتعداد سنگهایی بود که می توانست از پیش پای مردمان بردارد که برنداشت. بلکه بالعکس، سنگ هایی سنگین به پای قانون ومردمان بست و به پایشان سنگ نیزکوفت.
هشت: روحانیان، که باید مثل کبریت، درهمجواریِ آتش، کمر به خاموشی می بستند. ونه چون چوبِ تر. که تا شعله ورشدن فاصله بسیار دارد. خاطره ای که یک چوب ترازآتش دارد، به اشتعال او نمی انجامد. وگرنه جنگلها با همین خاطره خاکسترمی شدند. دراین انقلاب، روحانیان ما خوش برآمدند اما بقدر همه ی عمرتاریخ، فرصت سوزاندند. روحانیان ما به کجاها که می توانستند سربزنند و سرنزدند. دریغ که فرصت گذشت و روحانیان ما از قافله ی پرشتابِ شهامت و علم و فرصت سنجی و حق گویی و حق گرایی جا ماندند.
کمی دیر شده اما چرا نگویم: تجاوز، حتماً درمعنای جنسی و مالی و سرزمینی اش متوقف نیست. تجاوز می تواند حتی درهمین کلمه ها صورت پذیرد. یک نویسنده درهرکجا که دروغ می نویسد، به حقِ کلمه هایی که برمی گزیند تجاوز می کند. روحانیان ما، هم به حقِ صنفی خودشان تجاوز کردند و هم به آن رسالتی که عهده دارش بودند.
خلاصه این که: روحانیان ما هم خودشان را هدر دادند وهم دینی را که بنا برتبلیغش داشتند. شما یک منبرآزاد دراین سرزمین فلک زده نشان من بدهید تا من بدانسو شتاب کنم. منبری که پایه های آن از حق باشد و پله های آن از ادب و انصاف و بلندای آن از علم. حیف که زمان سپری شد و رفت. مگراین "خبرخوب"ی که من بنای گفتن آن دارم چاره سازی کند وروحانیان ما را برسرقراری که با خدا بسته اند باز بگرداند. وگرنه اگر زمان گذرکند، واین نیم فرصت نیز بگذرد، روحانیان ما باید برای همیشه بجای آب افسوس بنوشند و بجای نان حسرت بخورند. مباد درحق روحانیانی جفا کنم که با همه ی سلامتشان، ناگزیردرامتداد روحانیان جفاکار قرارگرفتند وازآسیب آنان خراش خوردند. روحانیانی که بغض در گلو،مفری برای واگشودن فهمشان نیافتند.
نه: دستگاههای امنیتی، چه اطلاعاتی و چه سپاهی. ازاین روی که این دستگاهها دراین سی و سه سال علاوه بربایستگی های حرفه ای که جای تقدیرنیز دارد، توانستند به بازتعریف مشتقاتی از معارف دینی دست یابند که پیش از آن برای مردمان تاریخ نامکشوف بود. معتقدم دستاوردهای اینچنینی این جماعت که ازیک نظام دینی برآمدند وبرسراین کشورآوارشدند، باید درکتاب دستاوردهای بکرجهانی ثبت و ضبط شود تا مبادا دیگران اینهمه فراورده را به نام خود بالا بکشند. جماعتی که قانون را درپوزخند، حق مردم درخمیازه، پاکدستی را درطنز، انصاف را درخارش، آبروی مردم را درمستراح، حریم های خصوصی را دراستکان چای، ادب را درعطسه، واموال مردم را درجیب خود فرو فشردند وآنچنان برآیندی ازسکرات یک دین آسمانی برکشیدند که مگرانبیا عظام با آن اتصالی که به کانون وحی داشته اند به ترمیم اینهمه هرزگی حریف شوند.
ده: آن جماعت ازمردم که برسایرین جفا کردند. این جماعت با فریبکاری، با دروغ، با دورزدن قانون، با تطمیع دیگران، با ریاکاری، با بالاکشیدن حق این و آن، با رانت خواری و رابطه گرایی، با سکوت، با همراهی، وبا نفهمی های خود سهم تعیین کننده ای در تخریب شاکله ی کلی جامعه داشته اند. حضور اینان نیزدر جایگاه مخصوصی که من برای شنودن آن "خبرخوب" برساخته ام بسیارضروری است.
واما آن "خبرخوب"
حالا وقت آن رسیده است که ما و شما و این اشخاص واین جمعیت هایی که من پیشنهاد داده ام، و کسانی که خود جناب شما براینها افزوده اید به جایگاه برآمدنِ آن "خبرخوب" برویم. محل مورد نظرمن، یک سالن سرپوشیده مثل سالن های ورزشی است. همه برسکوها می نشینیم و شما ریاست جلسه را بعهده می گیرید. مقدمه ی "خبرخوب" اززبان جناب شما جاری می شود. این که: دوستان، بزرگان، هریک ازما درپدید آمدن نابسامانی های این سرزمین آسیب دیده دخیل بوده ایم. گرچه اوضاع زمینی و آسمانی این روزهای ما خوب نیست، اما ظاهراً خبرخوبی درراه است. ما هنوز به انتها نرسیده ایم. ما راهنوز امید هست. تا مگردرحد مقدور، آبِ رفته بجوی بازبگردانیم. صدا و تصویرما اکنون بطور زنده از شبکه های داخلی و خارجی پخش می شود. ما امروز درقدمگاه تاریخی خویش ایستاده ایم…..
کلمه ها نای بیرون خزیدن از گلوی مبارک شما را ندارند. ازادامه ی سخن بازمی مانید. به آقای هاشمی اشاره می فرمایید که رشته ی کلام را دردست بگیرد. شرمی غلیظ برچهره ی ایشان نشسته است. دل دل می کند اما او نیز پای برخاستن ندارد. به آقای خاتمی رو می کنید. که یعنی شما بیا و پشت این تریبون بایست وبا مردم ایران سخن بگو. آقای خاتمی چه بگوید؟ بگوید: ای مردم، من شرمنده ام که اوضاع کشوربدینجا انجامیده ومن بقدرسالهای مسئولیتم باید پاسخگوباشم؟ ازهرمرجع و روحانی و قاضی و وزیرومسئولی که می خواهید روبه مردم قرار گیرند و ازآنان بخاطرسالها خسارت پوزش بخواهند، کسی شهامت برخاستن و پای پیش نهادن ندارد. که اگر می داشت، تا کنون از مردم عذرخواسته بود.
نهایتاً منِ نوری زاد برمی خیزم تا این "خبرخوب" از گلوی من سرازیر شود و بقای ما و شما را تضمین کند وکشوررا ازهزار حادثه ی درکمین برهاند. ومن، اینگونه لب به سخن می گشایم:
سلام به مردمان سرزمینمان ایران
سلام به شما شیعیان و سنیان و مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان وبهاییان و درویشان و با دینان و بی دینان وبا حجابان و بی حجابان کشورمان ایران. سلام به شمایانی که با تبسم وهزار آرزو به روی ما آغوش گشودید و اداره این کشور را به ما سپردید و ما اما به امانت شما دست بردیم و تا توانستیم از آن برداشتیم یا امانت های شما را هدر دادیم و سوزاندیم و راه بجایی نیز نبردیم.
سلام به دختران و پسران
که تا چشم گشودید از ما ترشرویی و عصبیت و تحکم و محدودیت دیدید و ناگزیردم برنیاوردید. ای من فدای مظلومیت شما که بدست پرشقاوت ما جوانی تان ازکف رفت و ما مجالی برای سخن گفتن و اعتراض بشما ندادیم. ما شیعیان، مظلومیت را درکربلا می جوییم. وحال آنکه سالها شما مظلومانه درکنارما بوده اید وچشم ما لیاقت رؤیت جمال شما را نداشت. ای جوانان سرزمینمان ایران، این من، نوری زاد، مرا بگیرید و به تقاص سالها فریب و آسیب و غارت، بند از بندم بگسلید. بخاطرجوانی نابی که از شما ضایع کردم به صورتم تف کنید. بخاطرشادمانی و شادابی ای که از شما دریغ داشتم، گریبانم بگیرید و ازهم بدرید. بخاطرحقی که از شما در اجتماع ومجلس و دولت و دستگاه قضا تباه کردم، شماتتم کنید و از من روبگردانید.
من شما را بخاطر یک اعتراض ساده به زندان انداختم و درسلولهای انفرادی شما را بدست هیولاهای خود سپردم تا برشما شنیع ترین رویه های غیرانسانی فرو ریزند. من، نوری زاد، جوانی شما را سوختم. ای آتش برمن گوارا که سوختن شما را دیدم و ضجه های شما را شنیدم و از شما رو برگرداندم. آیا مرا می بخشایید؟ این من، قاتل و شکنجه گرو غارتگرو مانع رشد و شادابی شما، آیا می توانید به صورت من بنگرید و به من بگویید: بخشیدیمت؟ مرا ببخشایید ای دلسوختگان. من امروز ازهرخطایی که مرتکب شده ام پشیمانم. مرا به سرنوشت و بیچارگی ظالمان احالت مدهید. من خود برخطاکاری خویش معترفم. پوزش مرا بپذیرید و از من درگذرید. گرچه خود نمی دانم اگر بجای شما بودم، واینهمه آسیب از کسی دیده بودم، مرا آیا شجاعت بخشودن او بود یا نه. اما شما بزرگی کنید و مرا ببخشایید. شما را به جوانی ای که از شما تباه کردم سوگند، مرا نفرین مکنید. من امروز دلشکسته ام. از تجسم جفاهایی که برشما روا داشته ام. از آسیب هایی که برشما بارانده ام. به من رحم کنید. به کسی که به شما رحم نکرد.
سلام به بانوان این سرزمین زخمی
شما سرسلسله ی آسیب دیدگان این سرزمین زخمی هستید. ما بلافاصله پس از بعهده گرفتن سکان این کشور، به اول کسانی که جفا کردیم شما بودید. به اجبار شما را به رعایت حجاب مجبور کردیم و عبوس ترین چهره ها را برای برخورد با شما بکارگماردیم. شما را درامتداد یک باورغلط تاریخی، ناقص و رشد نایافته دانستیم وراه حضوردربخشهایی از جامعه ی علمی واجتماعی کشوررا برشما بستیم. از این که یک بانو با همه ی شرافت و علم و شایستگی اش به مقامی ومسئولیتی درآید تنمان لرزید. درمحافل رسمی و حکومتی، همه جا بانوان چادری را برسایرین برتری دادیم. و دراین میان، به سلامت فکری، وبه شرافت علمی، وبه برتری های مدیریتی بانوان کم حجاب اعتنایی نکردیم. اکنون این ما، این من، مرا و مارا ببخشایید. بخاطربزرگواری ای که درشما هست و درمن نوری زاد نبوده است. مرا از آن روی ببخشایید که اکنون پشیمانم. از جفاهایی که برشما باریدم. ازخطاهایی که مرتکب شدم. ازنسبت های ناروایی که به مقام شامخ شمایان روا داشتم. ازسنگهایی که پیش پای شما وانهادم. وازاین که قدر شمایان را ندانستم و راه را بررشد و برآمدنتان بستم. به صورت من بنگرید و حلالم کنید. مرا به آخرت و حساب و کتاب خدا حوالت مدهید. اگر می توانید درهمین دنیا، درهمین اکنون مرا ببخشایید.
سلام به پیروان سایر مذاهب و مسلک ها
آزادی و فراغت و حضور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سالهای پیش از انقلاب شما بسیار بیشتربود. اما شما پا به پای ما درسرنگونی رژیم سابق همراهی کردید تا مگر به افق مطلوب تری چشم وا کنید. ما به شما فراوان ظلم کردیم. جوری که راه ورود شما را به دستگاهها و ادارات و سایر منصب ها بستیم. وشما را چاره ای باقی نگذاردیم الا پذیرفتن هرآنچه که ما به شما تحکم می فرمودیم. شما را واداشتیم که تمایلات دینی ما را رعایت کنید. وخود ما هرگز به شما اجازه ندادیم تمایلات دینی و سنتی خود را آشکار کنید. چهره ای که ما از دین خدا آراستیم، برخلاف شما که نرم و مصلحانه اید، خشماگین و عبوس و آکنده ازهیاهوبود. ما همسایگان دینی خوبی برای شما نبودیم. ما را بخاطر روح مصلحانه ای که از آسمان خدا دریافته اید، ببخشایید. ما دلهای شما را شکستیم. وراه ورود شما را به اجتماع مطلوبتان بستیم. ما هرگز شما را انسانهای انتقامجو ندانسته ایم. پس ازما انتقام مگیرید و از خطاهای ما درگذرید.
سلام به فرهیختگان و تحصیلکردگان و متخصصان و دانشجویان و اهالی فرهنگ و هنر
رفتارما با شما نیز خوب نبود. زاویه ی تنگی که ما از آن به جهان می نگریستیم، هرگز به ما اجازه نداد شما را بفهمیم و درکنار دغدغه های شما قرار گیریم. ما عرصه های حضور شما را درهم فشردیم. با گسیل اوباشان مذهبی به محافل علمی شما اجازه ندادیم فرزانگی و فرهیختگی دراین کشورپا بگیرد. چرا که درآن صورت، خود ما، با سواد کمی که داشتیم، از شما عقب می ماندیم و سخنی برای شما نداشتیم. ما جایگاه علم را درکشورمان خفیف ساختیم. وبه راهی که شما مشفقانه نشانمان می دادید درنیفتادیم. ومحیطی برای دانشگری و آراستگی های هنری نپرداختیم. راه گلوی دانش و هنرشما را بستیم و قدر شمایان را خوار فرمودیم. بخاطر بزرگی ای که درشما نهادینه است، وبخاطرخشمی که درشمایان نیست، وبخاطرادبی که ازشما برمی جوشد، وبخاطرفردایی که چشم به راه شماست، ازما درگذرید. ما خود بخاطر اخم یک نفر، سالها براو تنگ گرفتیم، پس به شما حق می دهیم که دربخشایش ما به تأمل بنشینید.
سلام به کارگران و کشاورزان و صاحبان مشاغل
جفای ما به شما کم نبود. ما شأن تولید را برزمین گرم ندانم کاری زدیم. انرژی و غیرت و توانمندی های شما را به حاشیه راندیم. شما را به آوارگی و مهاجرت از جایی به جایی و از این شغل به شغلی دیگر درانداختیم. محصولی را که شما به راحتی درهمین داخل تولید می کردید، جلوی چشم شما از خارج وارد کردیم واجازه دادیم دامنه ی ورشکستگی های شما گسترش یابد. درمسیراین بی تربیتی بزرگ، اکنون ما به چنان تنبلی ملی درافتاده ایم که مگر جوانان و پیران افغانی زیرپای ما را بروبند و دیوار کج خانه مان را راست کنند. مرا و مارا ببخشایید و از خطاهای بیشمار ما درگذرید تا مگر "فردا" با همه ی ظرافتهایش به روی بُهت زده ی ما لبخند بزند و ما را از این سردرگمی بدر ببرد.
سلام به پدران و مادران و خانواده های شهدا
ما فرزندان شما را فرسودیم. و گاه به بهانه های سست آنان را به زندان انداختیم و راه تحصیل و معیشت آنان را بستیم. جمعی از آنان را – بی آنکه فرصتی برای دفاعشان قائل شویم – کشتیم. قدرشهدای شما را ندانستیم. فرزندان شما برای برپایی برازندگی های جامعه به دل حادثه زدند تا این جامعه از دروغ و نفرت و دزدی تهی باشد. تجلیل ازمقام شهید به این نیست که با چند پوستر و چراغ چشمک زن به استقبال سالروز شهادتشان برویم. تجلیل از شهدا، روفتن زشتی از صورت جامعه است. همان که ما هم فراموشش کردیم وهم خود درتکثیرآن دخیل شدیم. می دانم انتظار بخشایش از شما دلشکستگان دشوار است. اما شما را به رفتگانتان سوگند، ازما بگذرید تا دیگران بیاموزند دراوج نفرت ازجماعتی که به شما ظلم کرده اند و به دل شما داغ نشانده اند، می شود درگذشت وبخشود و برای همیشه ریشه ی کینه های تمام نشدنی را برآورد و به دور انداخت. شما آموزگارآن برکتی باشید که ما شعارش را دادیم و بدان عمل نکردیم.
سلام به کودکان و نوجوانان
به آنانی که ما بسیاری ازفرصت ها و شایستگی ها و سرفرازی ها وسرمایه هایشان را ازهمین حالا به باد داده ایم. به آنانی که قرار است مردان و زنان بالغ و رشد یافته ی فردای ما باشند. به آنانی که تا آمدند بخندند و کودکی کنند، با عصبیت های ما مواجه شدند و به لاک کودکی خویش فرو خزیدند. شما نیز دست بخشایش به سرما بکشید. شمایی که هنوز با لبخند و با دلهای صاف و صیقلین همجوارید. شمایی که هنوز با کینه و نفرت بیگانه اید.
سلام به قهرکردگان و مهاجران
جفای ما بشما کم نبوده و نیست. شما از کشورخود بیرون نرفتید، بلکه از مسیرتوفان جهل ما بدر شدید. کدام عاقل به کشورش پشت می کند؟ وکشورش را با هزار هزار کارِ برزمین مانده بجای می گذارد و به دیاری دیگر می کوچد؟ شما را تاب جهالت ما نبود. رفتید تا مگربعدها به میهن خود بازآیید. چرا که درهیچ کجا – گرچه دربهشت روی زمین – دلتان آرام نخواهد گرفت. ای من خاک پای شما درآن لحظه هایی که از سوزدلتنگی می سوختید و ما را فهم سوز شمایان نبود. عزیزان، ما شما را تاراندیم با صفت های گوناگون. از لامذهب و جاسوس و روشنفکر و بی وطن و اجنبی گرا و خود باخته و غربزده و بی غیرت، تاهرزه وهرجایی و خود فروش.
شرممان باد از این همه جفایی که برشما رفت و ما هیچ فرصتی برای ترمیم این همه جفا به شما ندادیم. اموال وسهم شما را ازاین کشوربالا کشاندیم و با اسلحه ها و زندانهایمان برای شما دخمه های مخوفی از ترس پرداختیم تا مگر خیال بازآمدن به ذهن شما خطور نکند. شما مگر از ما چه می خواستید؟ می گفتید: این حق قانونی هرایرانی است که درهمه ی دستگاهها حضورداشته باشد و به تناسب شایستگی هایش مسئولیت پذیرد. می گفتید: چرا باید کودن ها و نورچشمی ها برکشیده شوند و دیگرانی که برترند، عقب رانده شوند. شما آزادی می خواستید. می گفتید: این حق هرایرانی است که اعتراض کند. راهپیمایی کند. واعتراضش را به گوش مسئولین برساند. اکنون این ماییم. خستگان و جفاکاران و ترشرویان و غضب کردگان. آیا هنوز الفتی ازبخشایشگری با شمایان هست؟ حتماً هست. پس ازخطاهای ما درگذرید و راه آشتی واکنید تا مگر این فرصت های باقیمانده را با شما و با برآمدن شما مدیریت کنیم. چه با حضورما وچه بی حضورما.
سلام به بیکاران و معتادان
کشوری که برسرهزار ثروت ملی خیمه بسته، چرا باید اینهمه بیکار و معتاد و ورشکسته داشته باشد؟ سهم شمایان ازاین همه ثروت ملی کجاست؟ ما با سرمایه های شما چه کرده ایم؟ به کجاها به دست باد سپرده ایم؟ وچرا باید دست شما از معیشت وکارو سلامت تهی باشد؟ جزاین که دستیابی به مقام نخست اعتیاد درمیان همه ی کشورهای جهان تنها ازاین روی نصیب ما شده است که ما سرمان بجایی دیگر گرم بود و دلمان درهوای مطلوبی دیگر خوش بود. وگرنه کدام کشور به ذخایرانسانی اش ایچنین جفا می کند که ما کردیم. ایکاش درشما اینهمه نفرت پا نمی گرفت و می توانستید از خطای ما گذرکنید. اینک این ما، ورشکستگان واقعی. آنانی که سی و سه سال برشما سواربودیم و برگرده های شما بارنهادیم و به شخصیت انسانی شما چیزی نیفزودیم. بلکه از شخصیت انسانی و هویت این جهانی شما فرو کاستیم. راستی آیا از ما درمی گذرید؟
رهبرگرامی،
من به نیابت از جناب شما و همه ی مقصران این سالهای پس از انقلاب، با آسیب دیدگان سخن گفتم. "خبرخوبِ" من همین است. این که رخ به رخِ این مردم تحقیرشده و توسری خورده بایستیم و ازآنان پوزش بخواهیم و دلجویی کنیم. این تنها راه بازگشت ما به عرصه ی برقراری است. چه این که مردمان ما را بخواهند یا نخواهند. مهم فرابردن این رسم پوزشگری است. همان خصلت مؤکدی که انبیا برآن تأکید ورزیده اند. که اگر خطا کردیم، پوزش بخواهیم و درجهت پاکسازی خطا قدم برداریم. شما را بخدا از این خیرخواهی بزرگ عبور نکنید. واین سخن مرا به حساب سخن یک بریده و پشت کرده به نظام نگذارید. ما وشما روزهای سختی پیش رو داریم. تنها راهی که ما را دراین بحران ویرانگر مدد می رساند، دلجویی ازمردمان است. کورشوم اگر شأن و منزلت شما را با این نوشته خفیف خواسته باشم. شما با بها دادن به این توصیه، قد می کشید و سربرمی آورید و به دلها پای می گذارید. مهم همان قدم نخست است. یک یاعلی بگویید و ازجا بربخیزید. یاعلی! پنجم بهمن ماه سال نود
بدرود تا جمعه ای دیگر
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
——————————-
نامه نوزدهم:
«اختراع بزرگ»
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران
می گویند اختراعات و اکتشافات بشر همه و همه از سرِ نیاز او بوده است. ما نیز درست از همان بدو پیروزی انقلاب، والبته ازسرِنیاز به یک اختراع شگفت دست بردیم. این اختراع ، درزمان رهبری شما پروبال گرفت واکنون برای خود دم و دستگاهِ بُهت انگیزی پرداخته است. والبته سهم مهندسیِ شما در این اختراع، وتکمیل آن، وبها دادن به آن، وفضا بخشودن به آن، و ترمیم و بهینه سازیِ آن، وکاراندازیِ آن، سهم یک مخترع مکمل است. سهمی که نام شما را درکنار مخترعان این شگفتی بزرگ ثبت کرده است.
موتوراین اختراع، ویژگی های منحصربفردی دارد که تنها درمحدوده ی جغرافیایی ایران بکارمی افتد. جوری که اگر همین اختراع را به ترکیه ببریم، یا مثلاً به ژاپن و مالزی و سنگاپور، کارنمی کند. علتش تنها وتنها آب وهوای کشورما ایران است. که این آب و هوای خاص، درتهران و اصفهان و شیرازهست و در آنکارا و لندن و محله ی هارلم نیویورک نیست.
این اختراع، یک دستگاه کوچک کنترل از راه دور دارد که به گرمای تن ما و جنس صدای ما حساس است و تنها به اراده ی ما شروع بکار می کند. یعنی اگر یک نفراین دستگاه کوچکِ کنترل از راه دور را از ما بدزدد و بخواهد این اختراع را برای مقاصد شوم خود بکار اندازد، شاید نتیجه ی معکوس بگیرد و بهره که نه، آسیب نیز ببیند. من برخی از خصوصیات این اختراع بزرگ را برمی شمرم تا جهانیان از ویژگی های آن خبردارشوند و برای بازتولید آن به خود ما مراجعه کنند:
یک: این دستگاه اختراعی ما گرچه از چشم و مغز تهی است اما حسگرهای بسیار حساسی در آن تعبیه شده که گاه بدون فشردن دکمه ای، خود بخود بکار می افتد و از جایی به جایی می رود و کارِبایسته اش را انجام می دهد و به جای اولش بازمی گردد.
دو: این اختراع با همان مغزو چشمی که ندارد، عجبا که به موضوعات فرهنگی و هنری و علمی و سیاسی حساس است و به محض اعلام نیاز، موتورش روشن می شود و کاری را که باید بکند می کند.
سه: ویژگی محوری این اختراع، در صداها و جنب و جوش های محیرالعقولی است که از خود برمی جهاند. شما یک رُبوتِ آدمگون را تجسم کنید که برای پذیرایی از میهمانان اختراع شده و سینی به دست به سمت میهمانان می رود. به دست هرنفر که چای می دهد، ناگهان با یک ویراژ، استکان چای را برسرمیهمان خالی می کند و با همان سینی بر سرش می کوبد و یک فحش ناموسیِ استخوان سوز هم نثارش می کند. شاید بفرمایید این اختراع، خوب تنظیم نشده و کارش را بلد نیست. اما اگر به کیفیت آن میهمانان توجه کنیم و آنان را نه دوست که دشمن بدانیم، دردل یک آفرین هم تقدیم آن رُبوت خواهیم کرد.
چهار: این اختراع بزرگ، کارش را ازمجالس و محافل مخالفان ومعترضان شروع کرد. مثلاً با حسگرهای حساسش متوجه می شد که درفلانجا جماعتی جمع شده اند و درباره ی فلان موضوع صحبت می کنند. او کاری به این نداشت که محتوای آن صحبت، نهایتاً به رشد جامعه می انجامد، او تنظیم شده بود برای بهم زدن یک چنین محافل و مجالسی. ناگهان با چند شعار دلخراش به میانه ی مجلس می جهید و بساط تریبون و میکروفن و دکور و سخنران را درهم می پیچید و مستمعان را به وحشت درمی انداخت و بعد از آنکه خیالش از همه جا راحت شد، به جایگاه نخست خود بازمی گشت و نفسی به راحت می کشید و درپیشگاه خدا برای خود سفره ای از ارج و قرب پهن می کرد و درصف مجاهدان راه خدا قرار می گرفت و غش غش به بانیان آن مجلس و محفل می خندید و زنجیروقمه و چماقِ توی دستش را برای محفل و مجلسی دیگر در قفسه ی مخصوص جای می داد.
پنج: این اختراع، کاری به این ندارد که فلان نمایش و فلان فیلم و فلان کنسرت از دستگاه مربوطه اجازه گرفته، مهم فرمانی است که به همان حسگرهای حساس او می رسد. ناگهان می بینی درِ سالنی که در سکوت به صحنه ی نمایش و فیلم و موسیقی چشم دارد از جا کنده می شود و اختراعِ ناب ما پای به درون می گذارد و به یک عربده، هرچه را که دم دستش می رسد از جا می کند و خود را به صحنه ی مقابل می رساند. درآنجا چنان نمایشی از خود به صحنه می آورد که مگر داوران هنری هفت اقلیم از پس فهم ادبیات و الفاظ و پیچش های تن و بدن و دست و پای او برآیند و نمره ی ممتازش بدهند.
شش: برای این اختراع، فرقی نمی کند که فرد مخالف و معترض یک رهگذر است یا یک دانشجو یا یک آیت الله. چرا که او مغز و چشمی ندارد تا آن سوتر از مأموریتی که برای انجام آن کوک شده، به تحلیل اوضاع بپردازد. نباید هم چنین کند. اگر قرار باشد با هرفرمانی که به او می رسد، او به تحلیل و به پاسخ یابیِ چراهای بیشمار خود بنشیند، فرصت از کف رفته و خبراعتراض آن آیت الله و آن رهگذر به گوش رسانه های گوش بزنگِ جهان رسیده. این است که فی الفور خود را به درِخانه ی آن آیت الله می رساند و یک چند ساعتی را به شعارگویی و فحش و ناسزا سپری می کند تا ساعت از هفت بعد از ظهر به سه و نیم صبح برسد. حالا دیلم می آورد و الله اکبرگویان و یا زهرا گویان درِ خانه ی آن آیت الله را از بیخ جاکن می کند و داخل می شود. وقتی ازخانه ی ضِرار آن آیت الله خارج می شود، چیز قابلی از آن خانه به جای نگذارده. او تخصصش همین است که چیزقابلی بجای نگذارد.
هفت: شگفتیِ این اختراع دراین است که اگراز او درحال انجام مأموریت بپرسیم: داری چکار می کنی؟ تنها و تنها یک پاسخ را تکرار می کند. چرا که او بخاطرهمان یک پاسخ ساده کوک شده. به طور مثال اگر ازاو درحالی که به زن و بچه ی یک معترض فحش می دهد، یا درحالی که دیلم به زیر ساختمانی برده، یا آنجا که معترضی را به قصد کشت می زند، یا آنجا که مخفیانه به مکالمات تلفنی مردم گوش سپرده، یا آنجا که سربه اندرون خانه ی مردم فرو برده، یا آنجا که دل و روده ی قانون را بیرون می کشد، یا آنجا که دزدی می کند، یا آنجا که به سمت جوانان مردم شلیک می کند، یا آنجا که از هزار اسکله ی بی نشان قاچاق می کند، یا آنجا که فرصت های اقتصادی و سیاسی جامعه را به نفع خود درو می کند، شما اگر درهمه ی این احوال از او بپرسید: داری چکار می کنی؟ پاسخ می دهد: مشغول حفظ نظامم.
هشت: یک وقت فکر نکنید اگرچه این اختراع، برآمده از آدمهای کم سواد وجوان و جامانده است، مثلا به مجامع علمی علاقه ندارد وبدانجاها ورود نمی کند. نخیر، ازعلایقِ محوری او، هم ورود به دانشگاههاست و هم به کوی دانشگاه. منتها این ورود نه برای تحصیل علم که برای روفتن علم وادب و امنیت و آرامش و پاکسازیِ ابتدایی ترین حقوق انسانی از ساحت دانشگاهها و محل استراحت دانشجویان است. با این توصیف که: خروج این اختراع ازاین مراکز و این اماکن، مترادف است با چشم بیرون زده ی دانشجویی که با هول وهراس از خواب برخاسته، و دستگیری و ضرب و شتم دانشجویان معترض، و البته با: یا زهراها و یاحسین هایی که باید به این اختراع انرژی بدهد و او را در این مأموریت آسمانی مدد برساند. طوری که بشود همه ی آن ورود و خروج ها و آسیب ها و خراش ها را به دوش سربازی انداخت که یک ریش تراش از یک دانشجو برداشته.
نه: خودتان نیک ترازمن خبردارید که ما این اختراع را به شگردهایی مسلط کرده ایم که نه از گریزگاهها ونقاط کور قانون به یک جا ورود کند و خاک آنجا را به توبره بکشد و بی آنکه ردی و اثری از خود بجای بگذارد به پایگاههای همیشگی اش بازگردد، نخیر، بل مستقیماً جلوی چشم قانون و ضابطین قانون به امر مقدس فحاشی و تخریب و ضرب و شتم و شکستن حریم خصوصی مردمان اقدام می کند. واین البته کم تخصصی نیست. که یک اختراع، با همکاری و یا سکوت نیروهای انتظامی به یک جا ورود کند و خاک آنجا را برسراهالی اش بیفشاند و پیروزمندانه از آنجا بیرون بیاید و لبخندی نیز به صورت متولیان قضایی و انتظامی تقدیم کند و بی واهمه به سمت سازمان مقدس خود بازرود. همه ی این برکات از آن جمله ی معروفِ " برای حفظ نظام، بزن بشکن بکش"، حس و حال می گیرد.
ده: همه ی رفتارکلی این اختراع، متأثراز همان مغزو چشمی است که ندارد. شما ندا دردهید وازهمه ی عرض و طول این اختراع، که دریکجا می زند و درجای دیگرمی کشد و می سوزاند و می دزدد و سربه اندرون حریم خصوصی مردم فرو برده، یک متفکر، یک پزشک، یک مهندس، یک استاد دانشگاه، یک هنرمند، یک منصف، یک بی غرض، یک انسان، بله یک انسان طلب کنید. مطلقاً پاسخی دریافت نمی کنید. مطلقاً. مگر یک انسان، بدون آنکه بیندیشد، می زند و می کشد و می دزدد و تخریب می کند؟
یازده: خصوصیتی که این اختراع برتمامیت آن تنظیم شده، این است که کاربه چند وچون یک ماجرا و یک سخن و یک حرکت اجتماعی و هزار هزار سلیقه و اندیشه و فکر و تجربه ندارد، بل او با همان چشم و گوش بسته اش به کاری که از او خواسته اند و حسگرهایش را بدان سو متمایل کرده اند، فرو می شود و ساعتی بعد با دست هایی خونین یا با بساطی درهم پیچیده از آن مأموریت بدر می رود. این اختراع، با آنکه علی علی زیاد می گوید اما کاری به این سخنِ علی ندارد که می گوید: به حق بنگر نه به فرد. چرا؟ به این خاطرکه این اختراع، همه ی حق را در فرد خلاصه کرده. کافی است زبانم لال خود خدا هم به فرد مورد علاقه ی این اختراع چپ نگاه کند، که دراین صورت به سمت خود خدا نیزخیز برخواهد داشت. اگر آدم متعجبی به این اختراع بگویید: پس حق چه شد؟ می گوید: اگر خیلی به حق مشتاقی، آن را درما وبا ما بجوی!
دوازده: باطری این اختراع هرازگاه خالی می شود. محل تغذیه وشارژ باطری آن محافل سطحی مداحی والبته نوشته های کیهانی است. از این محافل شما بفرمایید آیا یک چیزکی به اسم فهم مستفاد می شود؟
سیزده: محل نشو و نما و تکثیر این اختراع، اماکنی چون صداوسیما و دستگاه قضایی و دولت و مجلس و البته دستگاههای اطلاعاتی و سپاهی ماست. بعنوان مثال، دستگاه قضایی ما بردزدیِ محمد رضا رحیمی انگشت می نهد اما بمحض خط و نشان این اختراع عقب می کشد. چرا؟ چون این اختراع می گوید: اگر محمد رضا رحیمی دزدی کرده، پول این دزدی را در انتخابات خرج کرده، و حتی بخشی از آن را به رییس مجلس هم داده. اینجاست که رییس دستگاه قضا مجاب می شود و حق به اختراع ما می دهد و از این دزدی بزرگ پا پس می کشد.
یا مثلاً به این اختراع می گویند: دست ازحمایت فلانی بردار. چرا؟ چون در اختلاس سه هزار میلیاردی دست داشته. اختراع ما می گوید: چه اشکالی دارد، شما همزمان به دزدی های اطرافیان خودتان رسیدگی کنید تا من هم از حمایت این فلانی دست بردارم.
چهارده: خودتان خوب می دانید که دستگاه قضایی ما عُرضه ی محاکمه ی این اختراع بزرگ را ندارد. چرا؟ خواهم گفت. مثلاً همین حالا جمعی از زندانیان سیاسی ما بخاطر توهین به رییس جمهور در زندان اند و دستگاه قضایی به تلخ ترین شکل ممکن با آنها برخورد کرده و می کند. چرا؟ چون نوشته اند وگفته اند: رییس جمهور فردی نامتعادل و دزد است. اما همین اختراع، جلوی چشم خلایق، رییس جمهور را شپشو و حمام ندیده و بوزینه و دهاتی و عقب مانده خطاب می کند و همراهان او را به توپ شنائت می بندد و دستگاه قضایی ما جرأت نُطُق کشیدن علیه او را ندارد. چه برسد به این که این اختراع را دستگیر کند وبه جرم توهین به رییس جمهور، درکنار سایر توهین کنندگان به زندان بیاندازد.
این اختراع علاوه بر تریبون نماز جمعه، درمجالس مداحی هم صاحب وجاهت و تریبون است و به هرکس که دلش بخواهد فحش ناجورمی دهد. بدون آنکه رییس دستگاه قضا شهامت یک چرا گفتنِ ساده را داشته باشد. خلاصه مگر قانون حریف این اختراع متفاوت ما می شود؟ هرگز! اتفاقاً کارکرد اصلی این اختراع، همین فراقانونی بودن اوست. اگر یک چیزکی اختراع می کردیم که قانون، دم به ساعت دستش را می گرفت و مورد مواخذه اش قرار می داد، اسمش اختراع نبود! خصوصیت اختراع دراین است که به فکر کسی نرسیده باشد و کارایی آن سرشار از منافع برای مخترع باشد.
پانزده: دایره ی تعلقات این اختراع، گرچه به داخل مرزهای ما محدود است اما برای آنکه از گردونه ی اعتبارات جهانی عقب نیفتد، به مقوله ی دیپلماسی نیز گوشه ی چشمی دارد. جوری که اگر دستش به گوشمالی آمریکا و بریتانیای کبیر نمی رسد، دستش درهمین تهران خودمان به سفارتخانه های اینان که می رسد. اختراع است دیگر! چه می شود کرد؟
شانزده: این اختراع هراز چندی به مجلس هم سرمی زند و از گلوی جمعی از نمایندگان، سخنان ممتازی برمی آورد. همان داستان مرگ براین و زنده باد آن. ویا چنان به جان نمایندگان چنگ می برد و آرام و قرارشان از کف می برد که با مشت های گره کرده و دهان های شعارگوی و شعارخوارشروع می کنند به راهپیمایی در همان صحن علنی مجلس! مرد می خواهم که با این اختراع پت و پهن و فراگیر و همه فن حریف دربیفتد!
هفده: شما خود به چشم مبارک دیده اید که این اختراع، چه به سر سردارعلایی و افروغ و پیش از آن به سر آیت الله شریعتمداری و منتظری و صانعی و دستغیب شیرازی و هزار محفل و هزار مجلس و هزار انسان بی گناه و هزار حرکت مصلحانه آورده؟ تنها به این خاطر که اینان سخنی متفاوت برزبان آورده اند. و تنها به این دلیل که این اختراع، تنها شما را می شناسد. به اسم شما می زند و به اسم شما تخریب می کند و به اسم شما از دیوار مردم بالا می رود و حتی به اسم شما می کشد.
هجده: من شخصاً درزندان، دورازچشم مراقبان به یک پژوهش قرآنی دست بردم. وخاطرات زندان خود را نیز با آن آمیختم. دراین نوشته ی مطول و شورانگیز، برای آنکه حساسیتی برنیانگیزم، خود را یک زندانی در لوس آنجلس کالیفرنیا معرفی کرده ام. با نام مستعار "اردشیر خرمنکوب". رویکرد اصلی این پژوهش، نگاه به برخی از مفاهیم قران ازمنظرهای هنری است.
بعدها که از زندان بیرون آمدم، این نوشته را مرتب کردم و به روزنامه ی شرق سپردم. با همان نام "اردشیر خرمنکوب". روزنامه ی شرق، این نوشته را تا یکصدو هفده شماره چاپ کرد و رفته رفته با استقبال مخاطبان خود مواجه شد. ظاهراً از آنجا که مردم دراین سالهای پس از انقلاب، خدا را هم باید از زاویه ی نگاه ما بشناسند وگرنه شناخت شان باطل و ناجوراست، شخصیت اصلیِ "اردشیر خرمنکوب" توسط دستگاههای مطلع و صاحب سبک اطلاعاتی ما شناسایی شد و به یک تلفن، از ادامه ی انتشار آن مطالب قرآنی جلوگیری بعمل آمد. می دانید چرا؟ چون همان اختراع ما در پس دیوار هر نشریه و روزنامه پای می کوبد و صدای این کوبش مستمر، هر مدیر مسئولی را به تب و لرز می اندازد. تجسم کنید این اختراع، به دفتر محتضرِ یک نشریه ورود کند و کمی بعد از آن خروج کند. شما آیا باور می کنید چیزکی از آن دفتر جان سالم بدر ببرد؟
نوزده: شکل شمایلِ اختراع ما آنجا تماشایی می شود که: کفن بپوشد. ویا عمامه ای برسرگذارد. ویا به لباس بسیج درآید. ویا شعارگویان و سجاده به دست از محل نماز جمعه به سمتی که برایش مشخص کرده اند، به راه بیفتد. من خود به چشم خود روحانیانی را دیده ام که با کمترین سواد ممکن، جماعتی را برای شکستن خانه ی آیت اللهی تهییج می کردند و برخود او ناسزا می باریدند و همگان را برای شکستن و دریدن دار و ندار او تحریک می نمودند.
بیست: کفن پوشان را احتیاجی به مجوز نیست. تا مثلاً برای راهپیمایی و تجمع و قیل و قالشان از وزارت کشورمجوز بگیرند. همان کفنی که پوشیده اند، وهمان الفاظی که از دهان بیرون می دهند، مجوزشان است. صداو سیمای اختراعی ما نیز در انعکاس شیرین کاری کفن پوشان، وبا بکاربردن واژگانی چون: نیروهای خودجوش، عزاداران، نمازگزاران، غیورمردانِ عرصه ی ولایت، دشمن ستیزان، پای دررکابانِ ولایت، بر آتشی که اینان بپا کرده اند می دمد. انصاف این جماعت کجاست؟ انسانیت شان؟ ادبشان؟ قانون؟ نیروهای انتظامی؟ شوخی نفرمایید آقا جان. از صفاتی نام نبرید که دستگاه اختراعی ما بدان متّصف نیست.
بیست ویک: دراین سالها آنچه که از رفتار مستمر این اختراع به جان جامعه ی ما فرو شده، رواج بداخلاقی و بی قانونیِ بی درو پیکراست. شما یکبار تا کنون آیا براین اختراعِ نامیمون برآشفته اید؟ که مثلاً: من این رویه را تأیید نمی کنم؟ یا: از فردا هرکسی و هرکسانی اگر خودسرانه به راه بیفتند و دست به تخریب بزنند و برکسی فحش و ناسزا ببارند، سخت مواخذه می شوند؟ ویا به دستگاههای انتظامی بفرمایید: هرچه زودتر جلوی این اوباشان مذهبی را بگیرید؟ بله، شما تا کنون به رفتار این دستگاه اختراعی ما اعتراضکی نیز نفرموده اید. بدیهی است که این دستگاه، روشن شدن موتورش را مدیون شخص شما بداند و به کمتراز خود شما نیز روی خوش نشان ندهد. وگرنه چرا نباید دستگاه قضایی ما حریف آن سردار و امام جمعه و جوانک فحاشی شود که باخروج از تعادلِ روانی، همه ی کائنات را با شخص شما می سنجند و چرخش هستی را نیز مدیون تأیید جناب شما می دانند.
رهبرگرامی،
درد یک چیز است و غصه چیزدیگر. دردِ جسمانی را اگر بشود تحمل کرد، تحملِ دردِ ناشی از غصه دشوار است. با این همه، لایه های دردِ ناشی از غصه، گاه آنقدر برهم سوار می شوند که دریک جاهایی به لذت می انجامند. دراین وضعیت، درد می پژمرد و لذت گل می کند. اینجاست که می بینید دیگراز درد خبری نیست. واین لذت است که مطالبه ی افزون تری دارد. که: "غم از هردل که بستانی به ما ده". اینجا درست فصل زایمان است. اینجاست که آدم دردمند، می زاید. اما: بهترازخود را. تولدی نه با درد، که با لذتی عمیق. همه بظاهر درد می بینند و او لذت. مثل پرنده ای که خونین بال از یک قفسِ شکسته بیرون می زند. وقتی قفس دریده می شود، همه، پروبالِ خونین می بینند اما پرنده: پرواز. جامعه ی ما نیز چنین شده است. کم کم از دردی که می کشد لذت می برد. فصل زایمان او فرارسیده است.
قبول می فرمایید اگر رهبرشدن آسان باشد، رهبرماندن حتماً به فرسودن می انجامد. بیست و سه سال پیش جماعتی دست به دست هم دادند و شما را برای رهبری این کشوربرگزیدند. بله، این، به یک نشست صورت پذیرفت. آنان کوهی از امانت را برشانه های شما وانهادند و بلافاصله به سروقت کارو کسب خود رفتند.
قبول می فرمایید اگر رهبرشدن آسان باشد، رهبرماندن حتماً به فرسودن می انجامد. بیست و سه سال پیش جماعتی دست به دست هم دادند و شما را برای رهبری این کشوربرگزیدند. بله، این، به یک نشست صورت پذیرفت. آنان کوهی از امانت را برشانه های شما وانهادند و بلافاصله به سروقت کارو کسب خود رفتند.
شما تا رهبر نبودید، افق مسئولیت هایتان درمحدوده ای مختصرفرو می نشست، اما به محض رهبرشدن، آن افق مختصر وسعت گرفت و به خانه ی تک تک ایرانیان وحتی نسل های برنیامده پای نهاد. بی خبری شما از هرآنچه که در این وسعتِ نفس گیردست به دست می شود، شانه های شما را از حمل مسئولیتی که به رویش آغوش گشوده اید، بدر نمی برد.
از آن روز تاکنون امضای شما پای هر اخم و لبخند و حادثه نشسته است و این امضاها نه تنها درآن دنیا که درهمین دنیا شما را به "عرصه ی مطالبه" فرا می خوانند. مگر این که شما از ظهور خطاها و آسیب ها و فاجعه ها برائت بجویید و به همگان خبربدهید: نقش من در این فاجعه هیچ است. یا: سهم من دراین خطا این است.
این نیز بگویم و بگذرم که: دستِ دستگاه اختراعی ما ، کج است. دزدی های کلان به او این اختیار را داده که به هرخانه که داخل می شود، از اموال مردم بردارد و با خود به مخفیگاه ببرد. اکنون بیش از دوسال است که دستگاه اختراعی ما چه دراطلاعات و چه درسپاه، اموال شخصی مرا وبسیاری را برده اند وتا کنون به ما بازنگردانده اند. لطفاً به این دستگاهها بفرمایید حسابرسی از دزدی های کلان را به بعد از آن زایمان سرشاراز لذت موکول می کنیم، فعلاً این بساطی را که از نوری زاد و دیگران برداشته اید و برده اید، به آنان بازبگردانید. والسلام. بدرود تا جمعه ای دیگر.
جمعه سی ام دیماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
——————————-
نامه هجدهم:
«من یهودی، تو علی»
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
من این نامه را برای جناب شما سه چهار ماه پیش، درست فردای همان روزی نوشته ام که برادرانِ سپاهی به خانه ی روستایی و پدری من هجوم آوردند و بساط فیلمسازی مرا بار کردند و بردند تا به گمان خود اجازه ندهند من ازوحشت سرای اطلاعات وسپاه برای شما فیلم بسازم و شما را ازچند وچون رفتار هیولا گونشان با متهمان آگاه کنم.
اما اکنون، بنا بر انتشار آن دارم. به این دلیل که انتشار این نامه، آنهم درست بیخ گوش انتخابات مجلس، نه یک حرکت مغرضانه و ناجوانمردانه، که عین درستی و فرصت سنجیِ مشفقانه است. شاید انتشار این نامه، و سیل نامه هایی که بعد ازاین به سمت خانه ی شما روی خواهد آورد، جناب شما را برآن متمایل کند که زمان انتخابات را به فرصتی دیگرموکول فرمایید. معمولاً برگزاری انتخابات در یک کشور به شرایطی چند محتاج است که نخستینِ آن، وضعیت منطقی و متعادل جامعه است. متأسفانه این روزها روند اوضاع درکشورما متعادل نیست. شمّ درست رهبریِ شما اتفاقاً همین روزها باید بکار افتد.
ما صدای غلغل هزار حادثه را از درون این جامعه می شنویم. ظهور این همه بحران داخلی و بین المللی، و رواج و گسترش این همه فضای امنیتی برای محدود کردن معترضان و منتقدان، و حتمی شدن این همه انشقاق میان مردم، و پرهیز معترضان ازشرکت در انتخابات، نشان دهنده ی اوضاع نامتعارف در کلیت کشوراست. اطمینان دارم انتشار سیل آسای نامه هایی که بلافاصله بعد از انتشار این نامه شما را مخاطب خود قرار خواهند داد، علاوه بر ترغیب جناب شما برای به تعویق انداختن زمان انتخابات، ما و شما را به گردونه ای از آزمونهای اعتقادی مان نیز درمی اندازد تا بداینم رفتار ما تا کجا با آنچه که پیوسته شعارش را می دهیم، تناسب دارد.
پیش ازآوردن اصل نامه اجازه بدهید به یک خطای خودمانی اشاره کنم. این خطا، هم توسط ما که مخاطبان آرام و شنوای شما بوده ایم، هم توسط شما که مبدعِ تلفیقِ تاریخیِ اندیشه های خود بوده اید، درمیان ما رواج یافته است. منتها دربرآمدنِ این خطا، شاید آن کسی که بیش ازهمه ی مردم ایران سهم و نقش داشته، خودِ شما باشید.
بدون لکنت بگویم: این شما بوده وهستید که دراین سالهای رهبری، مرتب از " عوام و خواص " فرموده اید، وازفتنه ها و توطئه ها و خروج مخالفان از گردونه ی اطاعت ازعلی(ع). این شما بوده و هستید که به تناسب روحِ سخن، ازعبرت های عاشورا سند آورده اید. نیزبه تأسی از جناب شما، این هواداران و امامان جمعه ی شما بوده و هستند که مرتب به سرنوشت خوارج اشاره می فرمایند، و معترضان را با آنان یکی، و شما را با علی (ع) مترادف می دانند. مگراین خود شما نبوده و نیستید که مخالفان سیاسی خود را به چونیِ سرنوشت طلحه و زبیر انذارمی دهید؟ طوری که شنونده ی سخنان شما بلافاصله می داند: کسی که مخاطبان خود را به گسستِ تاریخیِ طلحه و زبیراشارت می دهد، غیرمستقیم به علی بودن خود بشارت می دهد.
درتازه ترین گویشِ اینچنینی خود، دردیدار با حامیانِ قمیِ خود به وضعیت فعلی ایران اشاره فرمودید. که: وضعیت فعلی ایران، همسنگ بدر و خیبراست. این یعنی: جایگاه شما همان جایگاه پیامبراست و وضع مخالفین شما همان وضع کفارقریش و یهودیان مدینه.
این ترادفِ بی دلیل و بدون پشتوانه، گرچه در بزنگاههای نیاز، مردمان عوام را به جانبداری ازما و شما بسیج کرده اما دربسیاری از مواقع، به دشواری کارما نیزانجامیده است. رازاین دشواری را درهمین نامه با شما خواهم گفت. اما چرانگویم: ایکاش شما همچنان یک طلبه ی جویای حق باقی می ماندید وبا خطابه های شورانگیز خود به همه ی ما راه می نمودید و هرگز به جایگاهی که سرشاراز رسالت و مسئولیت است دخول نمی کردید. بنا به تکرار همان علی علی ها، و عوام وخواص ها، و خوارج گویی ها، اکنون شما چه بخواهید و چه نخواهید، هرقدم تان با قدم های علی و اولاد علی مقایسه می شود، و دستگاههای این نظام اسلامی نیز با: آنچه که پیامبرو امامان می گفتند و سفارش می فرمودند.
مردم در مواجهه با هرفلاکتی که مثلاً در دستگاه قضاییِ ما دست به دست می شود، و آسیب های آشکاری که در دولت و مجلس وهرکجا به جان جامعه می نشیند، بلافاصله شما را درجایگاه متولی ومقصر اصلی می نشانند و از شما انتظار پاسخگویی و پوزش خواهی – همانند علی(ع) – دارند. این که: حالا که شما خودت را علی می دانی و مابقی را کوفی، بفرما، این شما و این فاجعه ای به اسم تحقیرو غارت و عقب ماندگی. این شما و این رواج بی ادبی، و رواج دزدی درمیان حامیان شما. بیا و مثل علی پاسخ بگو باش و همانند او از مردم و از تاریخ عذر بخواه!
واما اصل نامه:
" من یهودی تو علی"
سلام به رهبرگرامی،
درعالم خیال، هم شما برقله ی بلندِ برتری بنشینید، وهم من بنا به دلایلی که خواهم آورد، خفیف وخوار می شوم. حُسنِ عالم خیال دراین است که هم ما هم شما می توانیم درهرکجا قرار گیریم و به قالب هرکس فرو شویم. اگر موافق باشید، من و شما با هم به دوردست های ایمانیِ خویش سفر می کنیم. و مردمان امروزِ ایران و جهان را به تماشای این سفر خیالین فرا می خوانیم.
با پوزش از یهودیان شریف سرزمینمان ایران، بنا را براین بگذاریم که من محمد نوری زاد، یک یهودیِ عنود و بد کردارم. ازاین فرودست ترآیا؟ وباز بنا را براین بگذاریم که: سیدعلی خامنه ای، مالک اشتر نخعی که نه، بل خود امیرمومنان علی(ع) است. از این فرا دست ترآیا؟ ساحت سوم را به برجِ بلند قاضی القضات کشورمان جناب لاریجانی احاله می دهیم. که توسط خود شما که نه، بل به حکم مستقیم علی مرتضی بر مسند بی بدیل قضاوت جلوس فرموده است. نیک تراز این آیا؟ پس شکوائیه ی بی ریای من بدینصورت به محضرقاضی القضات حضرت خامنه ای تقدیم می گردد:
شاکی:
یهودی بد سابقه و بدکرداری به اسم محمد نوری زاد. ایرانی الاصل. کارمند بازنشسته. به نشانیِ ایران.
مشتکی عنه :
امیرمومنان سید علی خامنه ای. ایرانی الاصل و رهبر مردم ایران از بیست و سه سال پیش تاکنون. به نشانی بیت رهبری.
موضوع شکایت:
یک : شفاف نبودن مواضع پولی امیرالمومنین و نبود نظارت بر چند و چون هزینه های تحت امر وی.
دو: آسیب رسیدن به ذخایر انسانی و اعتباری و معرفتی و ایمانی و پولی مردمان ایران چه درداخل و چه در سطح جهان درزمان رهبری امیرالمومنین سید علی خامنه ای. و این که در زمان رهبری وی، اسلام از هرزمان دیگر خوار و خفیف تر شده و ایران درجدول های خفت جهانی، به مراتب بالایی دست یافته است.
سه: رواج فضای امنیتی و رعب و وحشت درکشور توسط دستگاه های تحت امر ایشان.
چهار: سرعت گرفتن فرارمغزها و کسانی که به هردلیل درکشورشان احساس امنیت نمی کرده اند.
پنج: به حاشیه رفتنِ قانون در کلیت کشور در زمان رهبری وی.
شش: برآمدن دزدان سیری ناپذیری چون سپاه پاسدارانِ تحت امرایشان و ورود بی درو پیکرِ این جماعت به خط قرمزهای اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی.
هفت: فرو شدن کشور به دامان حادثه های آسیب زا و تحمیل تحریمهای بین المللی برکشور و حتی بدهکار کردن نسل های آینده به مجامع جهانی.
هشت: دایرشدن مجلس خبرگانِ بی خاصیت، و فیلترمشمئز کننده ای به اسم نظارت استصوابی برای آنکه علمای آزاده اما مخالف نتوانند به این مجلس ورود کنند. وبه همین دلیل، طولانی شدن دوران رهبری ایشان بدون این که دستگاه ومرجعی شهامت آسیب شناسی این دوران را داشته باشد.
نه: رواج سانسور شدید و از ریخت انداختن رسانه های ملی و مردمی و قفل بستن بر منبرها و تریبون ها.
ده: حقیرکردن ایرانیان درسطوح مختلف چه درداخل و چه خارج، بویژه حقیرکردن اندیشمندان و کارشناسان و روحانیان.
یازده: خوار و خفیف شدن دستگاه قضایی ومجلس شورا، وبرزمین کوفتن شأن قضا و نمایندگی، و روبیدن مفهومی به اسم استقلال دستگاه قضا وروبیدنِ شهامتِ نقد و اعتراض از کلیت مجلس.
دوازده: تربیت و گسیل اوباشان مذهبی به درخانه ی شخصیت ها وعلمای معترض و کوی دانشگاه و به هم زدن مجالس و تخریب منازل منتقدان درزمان رهبری وی و موضع گیری نکردن و پوزش نخواستن وی در این خصوص.
سیزده: خنده دارشدنِ اصل انسانیِ "ممنوعیت ورود به حریم خصوصی مردمان" با ورود هیولاهای اطلاعاتی و سپاهی به داخل منازل مردم و دزدیدن اموال شخصی آنان و شنود مکالمات تلفنی و انتشار اسرار خصوصی مردم دررسانه های جمعی درزمان رهبری ایشان.
چهارده: کشته شدن دهها نفراز منتقدان توسط دستگاههای تحت امرایشان و احاله ی این قتل ها به صهیونیست ها و پرهیزاز پوزش خواهی و روشنگری و معرفی مقصران فاجعه های خاموش. و شکنجه و اعتراف گیری ازعاملین درجه ی چند این کشتارها با این رویکرد که آنان به دستگاهها ومحافل استکباری و صهیونیستی و مجامع فساد وابسته اند. شرم آورترین سند این فاجعه ی فراموش نشدنی، نحوه و محتوای بازجویی از همسر سعید امامی است.
پانزده: آگاهی امیرالمومنین از مرگ هزاران نفر از شهروندان بخاطر توزیع سوخت های غیراستاندارد و مرگ های ناشی ازانتشار سیگنال های آسیب زا برای ایجاد پارازیت و پرهیزوی از فراخوانی مقصرین این فاجعه های جاری و ارجاع آنان به دستگاه قضایی.
شانزده: آگاهی ایشان از زندانی کردن و شکنجه ی معترضان سیاسی با دادگاهها و رأی های از پیش مشخص و زندانی کردن رهبران جنبش اعتراضی مردم بدون تشکیل دادگاه و آگاهی مولای متقیان از پرونده ها و انواع شکنجه ی مأموران سپاهی و اطلاعاتی با متهمین از قبیل زندان انفرادی، ضرب و شتم، فحش و ناسزا، تهدید، ارعاب، بهم ریختن امنیت روانی و خانوادگی و خصوصی متهمین.
هفده: سلب حق قانونی راهپیمایی معترضانه از مردم معترض، بنحوی که در تمام مدت طولانی رهبری امیرالمومنین خامنه ای حتی یک مورد به مردم اجازه ی راهپیمایی داده نشد.
وهجده: …..
رهبرگرامی،
با عنایت به شکایت آن مردِ یهودیِ کوفی ازعلی(ع) خلیفه ی وقت، وکشاندن خلیفه به محکمه ای که قاضی اش را خودِ خلیفه گمارده بود، ومحق شناخته شدن آن یهودیِ کوفی، و شکستِ خلیفه درآن محکمه ی تاریخی، من نیز که یک یهودی بدکردار این سرزمینم، از خود شما که خلیفه ی دوران ما هستید، به محضر قاضی القضات جناب شما شکایت می برم.
بدیهی است اینها که برشمردم، فعلاً اتهام وادعاست ونه جرمی اثبات شده. شما می توانید در محکمه ی مطلوبی که ما آرزوی برگزاری اش را داریم از خود دفاع بفرمایید. احتمال دارد مقصرباشید یا ازهمه ی اینها مبرا شوید.
مهم: حضور شما در آن محکمه است. و نشان دادن این که: اگر آمریکایی ها با اعتنا به استقلال دستگاه قضایی شان می توانند رییس جمهورشان را به محکمه ای مستقل فرا بخوانند و جلوی چشم مردم دنیا مفتضحش کنند، نظام جمهوری اسلامی ایران نیز این ظرفیت را دارد که به تأسی از آموزه های اسلامی خویش، رهبرکشور را بنا به شکایت یک شهروند، یک یهودیِ معترض، به دادگاه بخواند و از رهبر بخواهد به پرسش ها و موارد اتهامی پاسخ بگوید.
اگر با من به محکمه آمدید و شانه به شانه ی من در حضور قاضیِ خود و در جلوی چشمِ مردم ایران و جهان به شکایت منِ یهودی پاسخ گفتید، ما و شما را معلوم می شود که هرآنچه در این نظام دست به دست می شود، بویژه رفتار و مواضع و سخنان خود شما، متاثر از خّلق و خوی خوبانِ ایمانی ماست.
دراین صورت، منِ یهودی خواهم دانست، وهمگان خواهند دانست: قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از حقیقتی آسمانی شیرمی نوشد ومسئولان نظام از رهبری تا ریاست دستگاه قضا جز فرابردن این حقیقت آسمانی، دأب دیگری ندارند.
واگرنه، آمدید و به شکایت من و به شکایت آنانی که حقوق تباه شده ی خود را از شما مطالبه می کنند، بهایی قائل نشدید، ویا حتی بلافاصله بعد از انتشار این نامه، دستور بازداشت و شکنجه ی این یهودیِ بدکردار اما شاکی را صادر فرمودید، به من و به همه ی تاریخ تشیع حق خواهید داد که راه و روش حاکمان و پادشاهان زورگوی تاریخ را پیش پای شما فرش کنیم، و خاکستر تباه شده ی آرزوهای این انقلاب نگون بخت را درمطلع فهم خویش بر سربیفشانیم، و قاضی شما و دستگاه های امنیتی و نظامی شما و نمایندگان و مأموران شما را درردیف عمله های ظلم جای دهیم.
رهبرگرامی،
من با اجازه ی شما و با اطمینان از سعه ی صدر شما و امنیتی که شخص شما برای ما فراهم خواهید آورد، و درراستای بازخوانیِ این حق فراموش شده، واین که شکایت از حاکمان دریک نظام اسلامی، حق حتمی و غیرقابل انکار شهروندان است، ازهمه ی اقشارجامعه، ازنام آشنایان تا گمنامان، از نمایندگان ادوار مختلف مجلس، از قاضیان سابق و اکنون، از دولتمردان و کارشناسان، از دانشگاهیان، از دانشمندان و فرهیختگان و اندیشمندان و روحانیان، از مهاجران و درخانه ماندگان، از نویسندگان و هنرمندان، از فرهنگیان و نظامیان، از زندانیان و خانواده های آنان، ازصنوف سیاسی وحتی صنوف صنعتی و بازرگانی، از دختران وپسران جوان، بویژه از بانوان، چه درداخل و چه خارج، از آنانی که به هردلیل جلای وطن کرده اند و درحسرت بازگشت به میهن خود می سوزند، وحتی از روستاییان بی نشان، تقاضا می کنم دست به قلم ببرند و نامه هایی شکوه گون به دستگاه قضایی کشورمان بنویسند و شکایت های مصلحانه ی خود را از جناب شما مطرح کنند. البته بی آنکه قلم خود را به الفاظ ناشایست بیالایند.
با نگارش این نامه ها، مردمان ما دریک حرکت خیرخواهانه وملی، به واشکافی و بازگوییِ خسارت ها و آسیب های سالهای رهبری شما خواهند پرداخت. بویژه آن آسیب هایی که شخص شما در ظهورآنها سهم و نقش مستقیم داشته اید. قصد ما از طرح این شکایت ها، هرگز به این نیست که به قول آقای شریعتمداری کیهان و همفکران ایشان با جاسوسان و دشمنان قسم خورده ودرکمین نشسته ی کشورمان دریک جبهه قرار گیریم. بل می خواهیم این سنت فراموش شده ی اسلامی را احیا کنیم و غبار از روی آن بزداییم. درست همان کاری که خود شما باید دراین سالهای طولانی رهبری، از مردم و از دستگاهها و از مجلس خبرگان می خواستید و نخواسته اید.
نخستین فایده ی این حرکت بزرگ این است که ما به جهانیان اعلام خواهیم کرد: چرا ازما بد می گویید؟ بیایید و خود به چشم خود ببینید و خود قضاوت کنید! اینجا ایران است. جمهوری اسلامی ایران. دراین کشور، همه ی اقشارجامعه، از درس خوانده تا بی سواد، از فقیر تا غنی، ازنام آشنا تا بی نشان، همه می توانند ازرهبرشکایت کنند و او را به محاکمه فرا بخوانند و اصلاً نیز به زندان و تنگنا درنیفتند.
پس من با اجازه ی جناب شما، وبا این تضمین که درجمهوری اسلامی ایران، نقد مسئولان و حتی نقد وشکایت ازشخص رهبری درراستای امربه معروف و نهی از منکر قرار دارد و هیچ عاقبت تلخ و هیج رفتار نانوشته ای برمنتقدین و شاکیان مترتب نیست، از همه ی مردم، بویژه آنانی که از شما بهر دلیل شاکی اند و مجالی برای طرح شکایت خود نیافته اند، دعوت می کنم با امنیت کامل و بدون ترس و بدون لکنت از شما به دستگاه قضایی خودمان شکایت برند و طرح دعوا کنند. این امنیتی که شما برای شاکیان و البته برای خود حقیر تدارک می بینید، نام شما را در امتداد حاکمان خوبی که سخن شاکیان خود را به دامان دشمنی درنمی اندازند و حتی به آن بها می دهند و خود با پای خود به محکمه می روند، ثبت و ضبط خواهد کرد.
باردیگر با صدای بلند تکرار می کنم: به پیربه پیغمبراین شکایت کردن از رهبر، مستقیماً به تأسی از شیوه ی مردمداری و مملکت داری علی(ع) است و هیچ ربطی به خط و ربط اجانب و دستگاههای جاسوسی و تحریک منافقان و معامله با دشمنان داخلی و خارجی ندارد. بلکه متأثر از رویه ای است که علی مرتضا به ما و به رهبر ما آموخته و ما را به پرهیزاز لکنت گرایی در برابر حاکمان تشویق و ترغیب فرموده است. خود شما نیک تراز همه می دانید اگراین پیشنهاد از چشمه ای درست نور نمی نوشید، تاریخ تشیع، هرگزبا لذت ازشکایت آن یهودیِ کوفی و به محکمه کشاندن امیرمومنان یاد نمی کرد و به آن واقعه غرور نمی ورزید.
سخن آخراین که: پیش ازفرارسیدن زمان آن محکمه ی خوب و خواستنی، خواهشمندم عجالتاً دستور فرمایید آندسته از برادران سپاه واطلاعات که به برداشتن وسایل زندگی مردم علاقه ی ویژه ای دارند، ابزارو وسایل شخصی من و سایرین را که سالها پیش برداشته اند و برده اند، به ما بازبگردانند. البته ما شکایت ازدزدی های تریلیاردی وآسیب های این دستگاهها را، وخراشی را که اینان به جان جامعه درانداخته اند، نه به برگزاری محکمه ای خیالین، که به برپایی محکمه های حقیقی درهمین نزدیکی ها موکول می کنیم. والسلام علی من التبع الهدی.
با احترام و ادب
بیست و سوم دیماه سال نود
بدرود تا جمعهای دیگر
——————————-
نامه هفدهم:
به نام خدایی که عقل آفرید
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
این روزها اگرچند خبرداغ کشوررا رصد کنیم، یکی از آنها داغیِ خبر انتخابات است. و این که جماعتی بدان مشتاق اند و جماعتی از آن رویگردان. عده ای قصد وغرض هایی بکار بسته اند تا به مجلسی دیگر، ازجنس همین که آخرین نفس هایش را می کشد دست یابند، وکسانی دیگر، انتخابات را نمایشی بیش نمی دانند و بنا ندارند در این نمایش هیچ درهیچ، نقش سیاهی لشکررا بعهده بگیرند. خلاصه این که جماعتی به این مجلس طمع بسته اند و جماعتی از آن دل بریده اند. دراین میان، من می خواهم مخالف جریان رودِ معترضان شناکنم. می خواهم تمام نفرت ها و رنج ها و زخم هایم را درکیسه ای فرو بریزم وسرکیسه را ببندم و آن را پای دیوارخانه ی شما خاک کنم و با شما تا محل اخذ رأی بروم و رأی بدهم.
من ازهمه ی آنانی که تمایلی به حضوردرانتخابات ندارند، وازآنانی که به تحریمی نانوشته روی برده اند، تقاضا دارم بعد از مطالعه ی این نامه با من همراه شوند و تنور انتخابات را گرما بخشند. شاید پدران و مادرانی که هنوز خون فرزندانشان تروتازه و بلاتکلیف است به من بگویند: ای نابکار، آخرنیش خود را به جان این جنبش مظلوم فرو کردی و زهرخودت را ریختی و ذات ناجورت را برملا کردی. که می گویم: هرکسی را نقطه ضعفی است. بله، نقطه ضعف من، همین سخن گفتنِ ملایم با رهبراست. تا مگر خدا به دل او دست ببرد و پیش از آنکه خون معترضان به جوش آید، به جانب آنان متمایل گردد و به حقوق مسلمشان نظر کند.
رهبرگرامی،
زمان زیادی به روز رأی گیری نمانده است. ما با شما در انتخابات شرکت خواهیم کرد و به نمایندگان منتخب خود رأی خواهیم داد. حتماً. و با شما به آسمان خدا خواهیم نگریست، و آغوش خود را برای بارش برکات آسمانی اش خواهیم گشود. اطمینان دارم خدا در آن روز، در خنده های ما به تجلی درخواهد آمد و برشانه های مردم محزون ما بوسه خواهد زد و کدورت های آنان را به دست پروردگاری اش خواهد زدود. در روز رأی گیری، خود به چشم خود خواهید دید آنچه که بیش از همه به دل ما و شما می نشیند، چهره ی شاداب مردم است.
خواهیم دید که مردم در آن روز، از صمیم دل شادند. بله، آن شادمانی ای که سالها به حاشیه رفته بود، با همه ی استعداد آسمانی اش به خانه ها بازمی گردد و به دلها نفوذ می کند. خواهید دید که اسم شما به نیکی برزبانها جاری می شود وغریبه و آشنا به خود تبریک و به شما درود می گوید. بچشم خود خواهید دید که همین مردم، نفرت ها را دور می ریزند و آسمان "گذشت" را تا خود زمین پایین می کشند. ما و شما در روز رأی گیری، خدا را نیز شادمان خواهیم یافت. این شادمانی را می شود از برکاتی که خدا بر فهم مردم ما می بارد فهمید. تعجب نکنید. من راز این همه شکوه را یک به یک با شما می گویم.
در ترسیم این افق دگرگون، خدای گواه است که من به وادی تخیل و رؤیا سرفرو نبرده ام. من این روز را با همه ی فهم مختصرم در دسترس می بینم. شما در دوقدمی این افق مبارک ایستاده اید. کافی است دستی برآورید و لبخندی به صورت بدوانید و به روی مردم آغوش بگشایید.
درروز رأی گیری، مردمان خود را خواهیم دید که چند به چند سرود می خوانند و پای می کوبند و به صورت خندان خدا دست می کشند و برگونه های او بوسه می بارند. و خدا را خواهیم دید که با همه ی بزرگی اش به بوسه های مردم پاسخ می گوید و سفیران صلح و سلامت خود را به دلهای بیمار و نگران و سراسیمه ی ما گسیل می کند و دم گوش یک یک ما نغمه هایی از غروب غصه ها و طلوع لحظه ها می سراید.
درآن روز خوب، هرطایفه و هر جماعت به تناسب ذوق و سلیقه ای که دارد، به پای بوس آن شادمانی و آن فهم بزرگ می رود و هرکجا را که تیره و تاریک می بیند، آنجا را به نور حضورش روشن می کند.
درآن روز خوب، دراویش مان را خواهید دید که با لباس های سپید و کشکول ها و تبرزین های خود هوحق کنان از علی (ع) می خوانند. کمی که به اشعارشان توجه کنید خواهید دانست که در لابلای اذکارشان نام مبارک شما را نیز جای داده اند. یکی از آنها هسته ی بادامی را به شما هدیه می دهد و می گوید: من تا به صبح براین دانه ی بادام دعا باریده ام. تناول کنید تا مزه ی قدم زدن در راههایی که به آسمان خدا منتهی می شود به جانتان فرو شود. همو به شانه ی شما بوسه می زند و می گوید: از این که ما دراویش را به عزت انسانی مان باز بردید و از جفاهایی که هواداران شما برسرما فرو ریختند پوزش خواستید از شما سپاس داریم.
دخترکان ابتدایی را خواهید دید که درلباس های یک شکل، موهای قشنگ خود را در اطرافِ صورتِ فرشته گونشان آراسته اند و پرچم های رنگین خود را با پیچ و تابِ سرودی که برلب دارند، تاب می دهند. به محتوای سرودشان گوش کنید آقا، از شما می خوانند و از شما تشکر می کنند. از این که حکم خدا را در باره ی آنان آشکار فرموده اید. این که حجاب، یک امر شخصی است و به باور شخصی افراد مربوط است. چه برسد به این که دخترکان نا بالغ نیز به این پوشش اجباری تحکم شوند.
پسرکانِ ما چه؟ آنان با خوانشِ شعر شورانگیز" فردا از آنِ ماست" به آسمان خدا اشاره می کنند وجای شما را در کهکشانی که شرافت آن از زمین پیداست نشان می دهند. پسرکانی که پای می کوبند و کف می زنند و شما را به سفره ی شادمانی خویش فرا می خوانند. وشما، پیشانی یکی از آنان را می بوسید و دم گوشش می فرمایید: از مدرسه که باز آمدم، می آیم و با شما بازی می کنم. و برای من داستان همبازی شدن پیامبر با کودکان کوچه را تعریف می کنید.
زنان ما، برخی با حجاب های شایسته، وبرخی بدون حجاب، برای شما دست تکان می دهند و شناسنامه های خود را نشان شما می دهند. که یعنی: نگاه کنید آقا، ما به اشاره ی شما آمده ایم تا رأی بدهیم. شما اما چه می کنید؟ دست می برید و از آسمان خدا واژه های نیک برمی چینید و به آنان هدیه می دهید. برپوشش رویین آن هدیه ها، این عبارت شریف قرآنی نقش بسته است: " لااکراه فی الدین". و برای چندمین باراز بانوان سرزمین تان بخاطر آسیب های این سالهای پس از انقلاب پوزش خواهی می کنید. وآنان با بزرگواری از فرداهای خوب می گویند و می گویند: گذشته را به دست گذشته سپرده اند.
جوانان ما، چه دختر و چه پسر، در لباس های رنگارنگ، و با چهره هایی که از نشاطی عمیق به وجد آمده است، هیاهو می کنند و به شما شادباش می گویند. شما بزرگوارانه با تبسمی به وسعت فهم، پاسخشان را می دهید و بی صدا به من می گویید: من یک چنین صورت های نورانی را بخواب نیز ندیده بودم. و باز با نگاه به غوغای جوانان، به من می گویید: چقدر دلم برای تماشای این چهره ها تنگ شده بود. و این که: این همه شادمانی کجا مدفون شده بود و چرا باید از این جوانان دریغ می شده است؟ یکی از جوانان را پیش می خوانید و به بازوی او دست می نهید و به صورتش تبسم می بارید که: ما را بخاطر این که این همه سال شما را از بدیهی ترین حقوق انسانی تان دور ساختیم ببخشایید. و آن جوان، صمیمانه به صورت شما خنده می کند و می گوید: از این که در کنار ما هستید، خوشحالیم.
شما برای رأی دادن باید از میان دانشمندان و فرهیختگان سرزمین مان عبور کنید. آنانی که درایران بوده اند ویا بعد از سالها دوری اخیراً به میهن شان باز آمده اند. دانشمندان ما با تحسین به شما نگاه می کنند. نگاهی که برای شما تازگی دارد. شما تا کنون یک چنین نگاهی را تجربه نکرده اید. نگاه مخاطبان شما تا پیش از این، اغلب با ترس و تملق آلوده بود و شما شخصاً حس و حالِ این ترس ها و تملق ها را می شناخته اید. اما اکنون در این چهره ها نه ترس هست نه چیزی که به تملق آمیخته باشد. هرچه هست، ادب و احترام و سپاس و امتنانِ صادقانه است.
وشما به من می فرمایید: من چقدر به این چهره های سلیم و شریف محتاج بوده ام و خود نمی دانستم. یکی از دانشمندان ما دست شما را می گیرد و سپاس صورتش را نشان شما می دهد و می گوید: از این که درهمین فرصت باقیمانده، قدر خود و قدرمردم و سرزمین خود را دانسته اید و برای رهایی این سرزمین، برخواسته های فردی خود پای نهاده اید، از شما ممنونم. وشما سخنی برلب نمی آورید. چرا که آن بانوی دانشمند، اشک چشم شما را رصد کرده و معنای آن را فهمیده است.
هنرمندان ما برای شما راه می گشایند. عده ای به خاطر گل روی شما ترانه ای و تصنیفی اجرا می کنند. یکی از آنها جلو می آید و می گوید: آقا، ما هنرمندان، تا این تاریخ به شما و به این نظام و به این انقلاب پشت کرده بودیم. دلایلش را خودتان بهتر می دانید. اما اکنون با افتخار برای شما آثار هنری برآورده ایم و به این کار خود غرور نیزمی ورزیم. نقاشان و مجسمه سازان و موسیقیدانان و نویسندگان و فیلمسازان و شاعران و خوشنویسان و بازیگران و معماران،همه و همه، آثاری خلق کرده اند که هریک از آن آثارطعمی از شما دارد. اشک به چشمان شما هجوم می برد. به من می فرمایید: من چرا این همه صداقت را به دور دست ها تارانده بودم؟
درکنار خانواده های شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران، ایرانیانِ سرمایه داری که از اطراف و اکناف دنیا به کشورشان باز آمده اند، چشم به راه شمایند تا زیباترین الفاظ انسانی خود را نثار شما کنند. وشما با بوسیدن سریکی از نوادگان شهدا، دست سرمایه داری را که به تازگی به ایران باز آمده می فشارید و به او می فرمایید: اینک این سرزمین شما! ما خرابش کردیم و شما آبادش کنید. سرمایه دار ایرانی دست شما را به گرمی می فشارد و می گوید: ما هرکه بوده ایم و هرکه هستیم، ایرانی هستیم. دارو ندارمان را برای سرفرازی ایران فدا می کنیم. باشید و تماشا کنید. وهمو از این که شایستگان را، ونه صرفاً هواداران و خویشان و بی مایگان را به مدیریت و اداره ی کشور فرا خوانده اید از شما تشکر می کند.
با هرقدم به قدمی که شما برمی دارید و با هرتبسمی که به صورت می نشانید و با هرسخن شایسته ای که بر زبان می نشانید، مردمان جهان از رسانه های خود با شما همراهند و تولد یک گاندی دیگر را به هم تبریک می گویند. این که: دیدید درانسان ظرفیت هایی نهفته است که می تواند یک شبه، آری یک شبه دگرگون شود و فردای همان شب به پاسداران اطراف خود فرمان دهد: به پادگان های خود باز روید و از هرکجا که سرفرو برده بودید، سربیرون کشید و کار مردم را به خود مردم وا بگذارید. و به مأموران اطلاعاتی بفرماید: وای اگر برای شکستن متهمی دست بالا ببرید و برسراو هوار بکشید. چه برسد به این که او را بزنید و بکشید و جنازه اش را در یک جای بی نشان دفن کنید و خبری هم به خانواده اش ندهید.
طبق آماری که رسانه های جهان منتشر کرده اند، پربیننده ترین برنامه ی تلویزیونی تا آن روز، سخنان شما با مردم ایران و جهان بوده است. که در آن از مردم ایران خواسته اید گذشته را به دست گذشته بسپارند و از خطای خطا کاران بگذرند. وحتی اگر توان گذشت ندارند، خاطیان را – هرکه هستند- به دست قانون بسپرند. دراین سخن یکجانبه، شما با صدایی که از عمق صداقت برمی آید، مردم ایران را به فردایی نوید داده اید که نمایندگان واقعی مردم و شایستگان و فرهیختگان و مدیران بایسته برسرکارند. وفرموده اید: من براین سرزمین بیست و سه سال رهبری کردم. اکنون که به پشت سرمی نگرم، شایستگی را در این می بینم که ایکاش مرا و ما را با نقد ها وآسیب شناسی خیرخواهان خصومت نبود.
ایکاش اداره ی کشور را به مدیران شایسته وا می نهادیم. ایکاش با مردم خودعبوس نبودیم. ایکاش برسرهمه ی مردم – ونه جماعتی معدود – بال می گشودیم. ایکاش با مردمان جهان درمی آمیختیم و واژه ی دشمن را از کثرت استعمال به فرسودگی در نمی انداختیم. ایکاش حضور بی دلیل خدا را به هرکجای جامعه فرو نمی فشردیم. ایکاش خود را زیرک تر و فهیم تر و نخبه تر و خبره ترو محق تر، و دیگران را نفهم و لازم الاطاعه ی محض نمی دانستیم. ایکاش بجای نظام، حفظ ارزش های انسانی را اوجب واجبات می دانستیم. ایکاش هیچ دخترو پسری به جرم های خنده دار از ما سیلی نمی خورد و سالهای جوانی اش را بخاطر توهین به ما و نظام و فلان مسئول خطاکار در زندان نمی گذراند. ایکاش ما جوانان کم سن و سال و معترض خود را که مختصر زاویه ای با گرایش ما داشتند، اعدام نمی کردیم. ایکاش به کار نمایندگان مجلس فرو نمی شدیم. ایکاش زبان مردم را از شدت ترس به لکنت در نمی انداختیم. ایکاش به قاموس قضا و قضاوت بها می دادیم. وایکاش به امتداد این همه ایکاش های شرم آور دچار نمی شدیم.
مردمان جهان سخنان صادقانه ی شما را "باور" می کنند. پیش از آنها، این مردم ایرانند که شما را باور کرده اند. شما در همان سخنان یکجانبه، فرموده اید: به دلیل این که حدوداً بیست میلیون نفر از مردم ایران به این انتخابات راضی نیستند، من با عنایت به اختیارات قانونی ام، زمان برگزاری انتخابات را به تعویق می اندازم تا همگان – ونه بخش معدودی از مردم – با تماشا و باورِ فضای فراخی که ایجاد شده، در انتخابات شرکت کنند. زندانیان سیاسی را آزاد می کنم. شخصاً به در خانه ی آقایان موسوی و کروبی می روم و جلوی دوربین های رسانه های جهانی، آنان را در آغوش می کشم و از آنان بخاطر رنج هایی که متحمل شده اند پوزش خواهم خواست. دخالت های فراقانونی را محو می کنم. خودم با همه ی وجودم بر روند این انتخابات نظارت می کنم. وسپس درکنار می ایستم و اداره ی کشور را به شایستگان و نمایندگان راستین مردم می سپارم.
به محل رأی گیری نزدیک می شویم. جماعتی از سنیان سرزمین مان به سمت شما می آیند و از این که آنان را در اداره ی استانهای سنی نشین مختار ساخته اید و درتهران و درهرکجا به آنان اجازه ی احداث مسجد داده اید تشکر می کنند. یکی از سنیان به شما می گوید: آقا جان، ما سنیان، پیش از آنکه سنی بوده باشیم، ایرانی بوده ایم و همچنان ایرانی هستیم. مگر می شود یک ایرانی به سرزمین مادری اش دل نسوزاند؟ وشما به شانه ی او دست می نهید و می گویید: درست می گویید عزیزمن، همه ی ما پیش از آنکه به عقیده ای و گرایشی متمایل و معتقد باشیم، ایرانی بوده ایم. پس این ایرانِ ما و شما. درهرکجا که دلتان با آن است آرام بگیرید و در اداره ی سرزمین تان سهیم باشید.
اقلیت های مذهبی و حتی کمونیست های ما نیز برای رأی دادن صف بسته اند. یکی از کمونیست ها پیش می آید و خوشحالی اش را از این که در دانشگاه به او کرسی تدریس پیشنهاد شده، نشان شما می دهد. یکی از بسیجیان به دست شما شاخه گلی می دهد و می گوید: از این که ما را از شر نیروهای خود سرو بی سواد و بد دهن و قمه به دست و چاقوکش رهایی بخشیده اید از شما سپاس داریم. وشما آن شاخه گل را تقدیم بانویی می کنید که سابق براین فاحشه بوده و به یمن برکاتی که برسرجامعه باریده، به آغوش خانواده بازگشته.
رسانه های جهانی خبر می دهند که مشاهده ی این همه تغییر در ایران، کشورهای تحریم کننده را به شرمندگی درانداخته و آنان یک به یک از پافشاری برتحریم ایران پس می کشند. همین رسانه ها، راز این عقب نشینی پی درپی را فشارافکار عمومی مردمان جهان اعلام می کنند.
پای صندوق رأی، یکی از خبرنگاران خارجی از شما می پرسد: چه شد که ناگهان ورق برگشت؟ وشما درنهایت شجاعت پاسخش می دهید: ما جای مردم هراسی را با خدا ترسی عوض کردیم. خبرنگار می پرسد: یعنی چه؟ توضیح می دهید: ما بجای این که از خدا بترسیم و رعایت سنت های حتمی او را بکنیم، به مردم هراسی دچار شده بودیم. خیال می کردیم اگر مردم سربرآورند و اعتراض کنند و جولان بگیرند، همه ی مناسبات هستی به هم می ریزد. به همین دلیل هیچگاه اجازه ندادیم مردم در این سی و سه سال سربلند کنند و به ما بگویند: چرا؟ حالا ما جای این دو تا را عوض کرده ایم.
در شعبه ی رأی گیری، شناسنامه ی خود را می دهید و برگه ای می گیرید. ظاهراً باید این رأی دادن مخفیانه باشد. و کسی نداند شما به چه کسی رأی می دهید. اما خودتان بدون این که از کسی اسم ببرید به من می فرمایید: بنا دارم به یک مسیحی رأی بدهم که تخصصش از همه ی مسلمانان و دوستان من بیشتراست. او را می شناسم و درباره اش تحقیق کرده ام. به یک کلیمی رأی می دهم که درتحلیل قانون دومی ندارد. او را نیز شناسایی کرده ام و به درستی نگاه او یقین دارم. می خواهم به یک زرتشتی نیزکه منصف تر از او ندیده ام رأی بدهم. این خانم زرتشتی، درعلم و ادب و فرهیختگی سرآمد است. به یک خانم هنرمند هم می خواهم رأی بدهم. او را درکار هنر متبحر و صاحب رأی یافته ام. می گویم: آقا این خانم هنرمند که شما می فرمایید بی حجاب و لاقید و قائل به برابری حقوق زن و مرد است. می فرمایید: این که بی حجاب است و قیودات مذهبی ندارد و یک چنین عقایدی دارد مهم نیست. همین که به وطنش و به انسانیت عشق می ورزد خواستنی است.
از شعبه ی اخذ رأی که بیرون می آییم به گنبد وبارگاه امام رضا(ع) اشاره می فرمایید و می گویید: به آستان قدس رضوی و هرکجا که تا کنون زیر نظر رهبری بوده دستور داده ام باید به حسابرسان دستگاههای نظارتی پاسخگو باشند. و سرآخر دست به سینه می نهید و به امام رضا سلام می گویید و از او برای آینده ی خود و آینده ی مردم ایران سرفرازی طلب می کنید.
برگ کاغذی به دست من می دهید و با نگاهی کوتاه به صورت من، روی برمی گردانید و به سمتی می روید. شما دور می شوید و من به عظمت مردی می نگرم که با درون خود جنگید و به سلامت از این نبرد بزرگ بدرآمد. دریک مدرسه ی کهن، طلاب فراوانی برای درس آموختن چشم به راه شمایند. من اطمینان دارم آنان، آنسوتر از درس خارج فقه و اصول، درس بی بدیل دیگری از شما می آموزند که مدرّس آن تنها و تنها خود شمایید ومردانِ صاحب نامی چون گاندی و نلسون ماندلا. و آن: " از خود گذشتن بخاطر مردم " است
مادر شهید سهراب اعرابی خود را به من می رساند و با من به دور شدن شما می نگرد. به او می گویم: از خون فرزندتان بگذرید بانو. می گوید: گذشتم. همان لحظه ای که این مرد ذره ذره برخود پای می نهاد و از مردم حلیت می طلبید، گذشتم.
به برگ کاغذی که شما به من داده اید نگاه می کنم. می بینم با خط خوش به پاسداران و اطلاعاتی ها نوشته اید: " وسایلی را که سالها پیش از نوری زاد و دیگران برداشته اید، به آنان بازگردانید. دزدی، دزدی است. چه از جانب یک ولگرد گرسنه باشد، چه از جانب پاسداران و اطلاعاتی هایی که یک روز مردمان فلک زده ی این سرزمین بدانها امید بسته بودند. درانتهای نامه مرقوم فرموده اید: حسابرسی از پولهایی که برداشته اید و برداشته ایم، وحسابرسی از ظلم هایی که کرده اید و کرده ایم، بماند بعهده ی نمایندگان راستین مردم".
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد شانزدهم دیماه سال نود
——————————-
نامه شانزدهم:
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیتاله خامنهای
میدانم به کبوتران، چشمی از مهردارید. این پرنده ی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای یا بام خانه ای یا شاخه ی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کردیم. آنجا که یکی به دیگری می گوید: خواهر؟ ودیگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: این آقا سید علی را می بینی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزید؟
رهبرگرامی،
چندی پیش پیاده ازجایی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. درمیان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشیده ای می رقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطرکلمات را خمیرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ریخت می انداخت اما همین کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هریک باری از حزن به دوش می گرفتند و بیرون می خزیدند. کمانچه ی مرد مگر حریف حُزنی می شد که از دهان او فرو می بارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصید. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟ دانستم پسرکِ سرتراشیده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنید. بله خواهر، راست می گویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانه های شما رقص می کند.
دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هیچ رسانه ای نیست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحلیل های کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزیده ی خبرها را برمی گزینم و در فایل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری می کنم، به یک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری واعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: یک بی سرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.
من می گویم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی امید وموشک شهاب وتوفیق دانشمندانمان درداستان سلول های بنیادین و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنیم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست دریک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینه ی خود می نشانیم و به همگانِ دنیا خبرمی دهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمی دانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آورده ایم و از آن به " بیداری اسلامی" یاد می کنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزش ها، وانتساب آن به استکبارآمریکا وهم پیمان صهیونیستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانیان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پایه های بقای خود را با دست های خونین خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.
ازهمه ی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زده ای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما می گفت: " آهای ای همه ی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل ازدیگرقیام کنندگان آنهم دردیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید". پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بینی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گویند؟ خواسته های مردم مصرکجا و این چیزهایی که اینها می گویند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما می دانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همایش هایی که این روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخیزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا – آفرین می گوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بریم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهیم و برسرشان می کوبیم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت می شناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر می فرماییم.
به دوستی که از لقمه های همان "همایش بیداری اسلامی" فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطررهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبارآسیب ها و فشارها، و تحقیرمستمرِمردم، وبه هیچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظامیان و ویژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشینی شایستگان، وحاکمیت غلیظ سانسور، ونقد ناپذیری مسئولان، وجوابگونبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمینه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سیستم های خوفناک امنیتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظامیان درامور سیاسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضاییِ منحط وفشل و سفارش پذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دلیل، ومجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبیکاری فراوان، ورواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم می گوید: من نگران طبیعتی هستم که درایران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ایرانی ها را یک به یک می کشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کیست درجهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماری ها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه می خواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که می پرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!
رهبرگرامی،
سرزمین کهن و زیبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند! من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسرشهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گویان به فحاشی و تخریب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان می شود آقای هاشمی، که یک روز همه ی تریبون ها و رسانه ها برای انعکاس اندیشه ها وسخنان و نوشته های او خیز برمی داشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد می هراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمه ی خود و خویشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفته ایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آیت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر این که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنه گرتفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیت اللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.
رهبرگرامی،
این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟
اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.
پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی "بیداری اسلامی" وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز درپیش است. شما می توانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیده اید. می توانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.
بیایید و این سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو می شد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غلیظ مردم، به گوشه ای خزید و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجایگاهی برترنشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را می دانست.
صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را می گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی
راستی آیا بزرگواری می فرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنید هرچه را که از من ودیگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملت های دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفاده ی وحشیانه از عکس ها و تصاویرآن، وبا بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اینجا نیست – بماند برای یک فرصت دیگر.
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد نهم دیماه سال نود
——————————-
نامه پانزدهم:
«بارانی در راه است»
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
من ناگزیر این نامه را که باید در واپسین ساعات روز جمعه منتشر می شد، همین حالا منتشر می کنم. نگرانم که مرا جمعه ای در کار نباشد. بازی کودکانه ای که سازمان اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، ازدیروز- دوشنبه – وارد مرحله ی تازه ای گردیده است. آری، ممکن است بنا به فرمایش مأمورانی که به من گفتند: پودرت می کنیم و درصد سایت داخلی و خارجی آبرویت را می بریم، هم پودرم کنند، وهم بزعم خود با آبرویم بازی کنند.
کاری که اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، آنقدرمشمئز کننده و سخیف است که من هیچگاه یک چنین رفتاری را از ساواک شاه، نه شنیده و نه درجایی خوانده ام. گلی به گوشه ی جمال شما با این سازمانی که برزانو نشانده اید و آنان را مثل جادوگران بابِلِ قدیم، به سمت خانواده ها و درهم کوفتن مناسبات خانواده یِ منتقدانِ خود گسیل می فرمایید.
کاش مأموران شما آنقدر مرد بودند که به نوشته های من، با نوشته پاسخ می گفتند، نه آنکه به حریم خصوصی من نفوذ کنند و برای ترمیم سرشکستگی ها و فضاحت های جاریِ خود، به تخریب زندگی من بسیج شوند. از قول من به آقای تائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه – ومأموران نابالغِ وی بفرمایید: قبول، به فرض که نوری زاد و خانواده اش را پودر کردید و از هم دریدید، با دست های خونین خود چه می کنید؟ از قول من به آقای تائب بفرمایید: جناب حجت الاسلام والمسلمین، خونِ دست های شما، آنگاه که مغز جوانان ما را متلاشی کردید و همزمان خونشان را انکار فرمودید، آنچنان با سنت ها و محکمات تاریخی در آمیخته است که با آب هزار دریا نیز زدوده نمی شود.
رهبرگرامی،
مأموران سپاهی شما ، درانتقام از تیزابی که من در نامه هایم برسرشان فرو باریده ام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم کنیم.
مأموران سپاهی شما ، درانتقام از تیزابی که من در نامه هایم برسرشان فرو باریده ام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم کنیم.
نامه های من با هر مضمونی که برشانه حمل می کنند، از امید و نیکفرجامی سرشارند. ما هنوز به شما و به فرجام نیک شما دلبستگی داریم. حساب شما را از حساب جباران تاریخ جدا کرده ایم. ما نمی خواهیم شما را و مأموران شما را در انزوایی که در پسِ مرزهای تاریخیِ ما پای می کوبد، گرفتار ببینیم. یک روزهایی ما ادب را، احترام را، تکریم آحاد خانواده را، وخط قرمزی به اسم حریم خصوصی مردمان را از جناب شما فهم می کردیم. من اطمینان دارم افسار گسیختگان اطلاعات سپاه، دور از چشم مبارک شما سربه اندرون خانواده های ما فرو برده اند. من نمی توانم باور کنم آندسته از مأموران اطلاعات سپاه که در مجاورت هیولاگونگی سربرآورده اند، از جناب شما برای سرک کشیدن به خانواده ها و آشفتن نظام آن خط گرفته و می گیرند. مباد آن روز که بشنوم حضرت شما به این هیولاها فرموده باشید: بروید و هربلایی که می توانید برسر نوری زاد وخانواده اش بیاورید. نه نه ، ما هنوز شما را درحوزه ی ادب ورزی و رعایت اصول اخلاقی، صاحب وجاهت می دانیم. اگر روزی درهمین نزدیکی ها اتفاقی نامبارک در کانون زندگی من رخ داد، خواهم دانست – و برای شما خواهم نوشت – که شخص جناب شما در ترسیم این نامبارکی دخیل بوده اید و شخصاً به مأموران خود فرمان فرموده اید که با من آن کنند که با کافرِحربی نمی کنند.
رهبرگرامی،
احتمال دارد من به همین زودی توسط مأموران وفادار شما پودر شوم. وخانواده ام به آوارگی درافتد و متلاشی گردد. اگر اجازه بدهید و موافق باشید، من ازمخاطبان خود می خواهم که در غیاب من به نگارش نامه همت کنند و همچنان جناب شما را با الفاظ شایسته ندا دردهند. ما هنوزبه شما و به رفتار متوازن شما امید داریم. شما را بخدایی که می پرستید، از چنبره ای که گِرداگِرد شما بالا برده اند، بیرون بزنید. هوای جامعه را آنگونه که هست استنشاق کنید. اجازه ندهید موریانه هایی که چهار ستون مناسبات ما وشما را می جوند، شما را در شرایطی که خود پدید آورده اند، گرفتار کنند و از زبان شما آن برآورند که خود می خواهند. من زنده یا مرده، در پیشگاه خدای متعال، ودر پیشگاه مردم فلک زده ی ایران عزیز، جمعی از نخبگان جامعه ی خویش را به مدد می گیرم تا از هفته ی آینده، یک به یک، یا چند به چند، روبه جناب شما نامه بنویسند و شما را از آسیب ها و الفت ها با خبر کنند.
این عزیزانی را که من نام می برم و از آنان می خواهم تا برای شما نامه بنویسند، از سرشناسان وادی علم و ادب و ایمان و تقوایند. من اینان را در اجابت درخواستم، یا حتی دربی بها دانستن آن، به خدا وا می گذارم.
من و خانواده ام در این چند وقت، رنج فراوانی را تحمل کرده ایم. اگر تا هفته ی بعد و هفته های بعد زنده بودم و خانواده ام برقرار بود، همچنان برای شما خواهم نوشت. وگرنه فردای قیامت، اگر مرا فرصتی و امکانی بود، هم گریبان شما را خواهم گرفت، وهم گریبان این چند نفری که یک به یک نامشان شماره می کنم و مختصری با آنان سخن می گویم:
1 – همسرشهید همت و همسر شهید باکری: شما خوبان در این دوسال بسیار آسیب دیده اید. آقای شریعتمداری کیهان از شما نیز فروگذارنکرد و برشما ناسزاها بارید. شرمم باد که دهان قلم خویش را به تکرار و یادآوری آن ناسزاها بیالایم. شما ازآبروداران بنامِ سرزمین مایید. من شما را به نمایندگی از خانواده های مکرم شهدا به این معارضه فراخوانده ام. می دانم برای شما سخت است، اما شما را به عزیزان وشهیدانتان سوگند، قلم برگیرید و هرچه بشارت و هرچه هشدار سراغ دارید به سمت رهبرمان اشارت دهید. من شما دوتن را بسیار غیور یافته ام. شاید پرچمداریِ شما در این تقاضایی که من به میان آورده ام، دیگران را برسرشوق آورد و آنان نیز به تکاپو درافتند. شما در فردای قیامت جلوی خیلی ها را خواهید گرفت و از آنان به پیشگاه خدای خوب شکوه خواهید بّرد. اما چرا من و خانواده ام در همان فردا، جلوی شما را نگیریم و نگوییم چرا ما را دراین ورطه ی بلا تنها گذاردید؟ مباد آن روز. من با تمام ارادتم در پیشگاه سلامت و صلابت شما دوتن سرتعظیم فرود می آورم.
2 – حضرت آیت الله وحید خراسانی: من جناب شما را بسیار دوست می دارم. همین که درآن دیدار کوتاه سکوت فرمودید تا من هرآنچه را که دردل داشتم برشما ببارم، برعلاقه ی من نسبت به خود افزودید. من درآن دیدار جسورانه به شما گفتم: جناب وحید، مردم ما چقدرِ دیگر باید هزینه کنند تا برای شما علما بقدر آن خلخالِ ربوده شده از پای آن زن یهودی بیارزد تا شما علما یک تکانی بخورید و عمامه از سربگیرید و پای برهنه از بیت شریفتان بیرون بزنید و فریاد کشا نسبت به فجایع جاری کشور بر بشورید؟! به شما گفتم: چرا خروج نمی کنید؟ چرا آبرویی را که از مردم و از دین خدا دارید، خرج مردم و دین خدا نمی کنید؟ گفتم: مگر قرآن نفرموده : برای خدا قیام کنید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر ومادرتان و به زیان خویشاوندانتان تمام شود؟ گفتم: جناب وحید، مردم را کشته اند و اموال مردم را سوخته اند و تخریب کرده اند و چهره ی بسیج و بسیجی را تا حد شعبان بی مخ ها خراشیده اند.پس کی می خواهید اعتراض کنید؟ وشما با تبسمی مدام به من فرصت دادید تا سخنم و آتش درونم فرو بنشیند. درپایان فرمودید: آقای نوری زاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد. اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامه ای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو وبه کورسوهای امید هشدارو بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامه های خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامه هاست.
آیة الله العظمی وحید:آقای نوری زاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد.
اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامه ای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو وبه کورسوهای امید هشدارو بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامه های خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامه هاست.
3 – حضرت آیت الله جوادی آملی: من شما را شخصیتی فرهیخته و عارف و عالم و با تقوا می دانم. اما از شجاعتتان سراغی نمی بینم. حضرتعالی به قرآن و نهج البلاغه بسیار مسلط اید و بدانها اشراف دارید. اگر به فراخوان من بها ندهید، شما را به همان قرآن و به همان نهج البلاغه ای وا می گذارم که عمرخود را مصروف فهم آن ها فرموده اید. سکوت فراوان شما در قبال حادثه های این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامه ای و نامه هایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند. به ایشان بفرمایید که پوزش خواهی از مردم، و ترمیم رنج های آنان، به خداوندی خدا، ای بسا عزت ایشان را مضاعف گرداند. اگر به اینگونه اشارات من تمایل ندارید، به هرچه که خود بدان متمایلید اشاره فرمایید. مهم این است که مردم ما از جناب شما یک دو خط نامه بخوانند و باور کنند که علمای شیعه، هیچگاه وامدار حکومت ها نبوده اند و به وقت ضرورت، به میان آمده اند و از حق و از مظلومان دفاع کرده اند. وگرنه، این چند روز دنیا را به سکوت و تماشا سپری فرمایید. که در این صورت، من و خانواده ام و هزاران خانواده ی دیگر، فردای قیامت راه را برشما خواهیم گرفت.
{حضرت آیة الله جوادی آملی} سکوت فراوان شما در قبال حادثه های این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامه ای و نامه هایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند.
4 – حضرت آیت الله مکارم شیرازی: شما نیز از صاحب نامان این روزگارید. حادثه های این دوسال اخیر را تماشا کردید و ترجیح دادی سکوت کنید. اما نه ، یک چند باری به بدحجابی ها و فعالیت وهابی ها اعتراض فرمودید. خون جوانان بی گناه مردم را به چشم دیدید و ازیک اعتراض ساده هراسیدید. ظاهراً برای مرجعیت، برخورداری از شجاعت، یک ضرورت حتمی است. ما شما را شجاع می خواهیم. با آن قلم شیوایی که آثار علمی فراوانی پدید آورده، نامه ای به رهبرمان بنویسید و وی را به فرداهای مهیبی که در کمین کشور ماست هشدار دهید و خیرخواهانه حضرت ایشان را به آشتی و دلجویی از مردم معترض و آسیب دیده ترغیب فرمایید. وعده ی ما و شما نیز فردای قیامت. بخدا قسم حضرت آیت الله، ما نیز چون شما خانواده ی خود را دوست داریم و از رواج آشوب و اضطراب در خانواده و در کلیت کشورمان در رنجیم.
5 – حضرت آیت الله صانعی: من به شخص شما ارادت ویژه ای دارم. نامه ی شما به رهبرمان، با وجود همه ی لطمه هایی که از هواداران ایشان تحمل فرموده اید، می تواند راهها را بگشاید و بن بست ها را پس بزند. در یک سال و نیمی که من در زندان بودم، نمایندگان جناب شما به خانواده ی من سرزدند و از آنان دلجویی کردند. امروز همان خانواده در معرض آسیب و دربدری است.
همان خانواده ی خون جگر، توسط مأموران هرزه ی اطلاعات سپاه، به سمت آشوب و گسست رانده می شود.م. من شخصاً درمعرض تهدید شما درشکستن سکوت صاحب وجاهت اید. با نامه ای به رهبر، از آسمان خدا برای مردم ما برکت و رشد و همدلی، و برای رهبرما نیکنامی و فرود آمدن از بلندای دست نیافتنی ای که برای وی برساخته اند، آرزو کنید. شما را به خدا مبادا نگارش نامه را به دوردست ها احاله دهید! پسندیده است که درهمین هفته ی آینده، هجوم نامه های شما عزیزان به سوی رهبرمان بال بگشاید و وی را در زیر بارش کلمات شریف انسانی و آسمانی غسل دهد.
6 – حضرت آیت الله بیات زنجانی: جناب شما نیز از ارادت من به خویشتن نیک خبردارید. دست به قلم ببرید و با ترنم کلمات، فضایی از درستی و رعایت حقوق مردم و انصاف و خیرخواهی ترسیم کنید و رهبرمان را به این فضا دعوت فرمایید. من اطمینان دارم بارش کلمات زمینی و آسمانی عزیزانی چون شما می تواند دل سنگ را بشکافد چه برسد به دل رهبر ما که یک زمانی ما از او نور می نوشیدیم.
7 – حضرت آیت الله سیدعلیمحمد دستغیب: شما را دوست دارم. آزادگی شما را می ستایم. از تهران به شوق شما تا شیراز رانندگی کردم تا به دیدار عزیزی نائل آیم که نخواست منبرآزادگی اش از سلامت و صلابت تهی باشد. شمانیز ای عزیز دست مرا در این نهضت بزرگ بگیرید و همراهی ام کنید. ای بسا روزی درهمین نزدیکی ها، با هرنامه ی من هزاران نامه همراه شود و هجوم این همه نامه، همانند آن گلهایی باشد که ما در روزهای انقلاب به داخل لوله های تفنگ سربازان شاه فرو می کردیم.
8 – حضرت آیت الله موسوی اردبیلی: نامه ی شما درکنار نامه های دیگران می تواند راهگشایی کند. ما از تلاش شما برای راه گشودن دراین دوسال اخیر نکته های نیکی شنیده ایم. قلم به دست بگیرید و رهبرمان را به آن روزی بشارت دهید که فتنه های واقعی را نه در خواست های بحق مردم، که در رفتار پلیدانی بنگرد که نقاب رفاقت به صورت بسته اند و از پشت به ایشان خنجر زده اند و می زنند.نامه های شما خوبان به ایشان، می تواند از دیوارهای ضخیم این روزهای بیت رهبری گذر کند و بردل وی تأثیربگذارد.
9 – جناب سید محمد خاتمی: از میزان ارادت من به شخص خود آگاهید. شاید برای شما کمی سخت باشد که دست به قلم ببرید و از رهبر بخواهید به روزهای خوبِ درکنار مردم بودن نظر کنند. اما نه، شما دراین دوسال تلخ، نرم ترین مواضع را اتخاذ فرموده اید و قلم شیوای شما بی تاب نگارش یک نامه ی دلنشین و شریف است. به این تقاضای من حتماً عمل کنید. بخدا قسم من روزها و ساعت های بسیار سخت و فرساینده ای را سپری کرده ومی کنم. اطمینان دارم طعم تنهایی را چشیده اید. اگر بنویسید و هوشمندانه و قاطع و درست و منصفانه رهبر را به فرداهای نیک بشارت بدهید و از خطاها و احتمال های حتمی برحذر دارید، من از همین اکنون برکات آن نامه و نامه ها را برای شما تضمین می کنم. ما با این نامه ها قرار است برای هزارمین بار حجت را بر رهبرمان تمام کنیم. نه آنکه خدای ناکرده وی را در معرض تهدید و تنگنا قرار دهیم، بلکه از این منظر که ایشان بدانند آن سوتر از هواداران رسمی رهبری، هستند مشفقان غیرت مندی که به نیک فرجامی ایشان و رهایی کشور، عمیق تر و آگاهانه تر می نگرند. شاید نیاز به این نباشد که بگویم: اگر ننویسید و منتشر نکنید، من و خانواده ام چشم به راه قیامت نخواهیم ماند. درهمین دنیا از شما گله خواهیم کرد. وشما با اعتنا به آموزه های دینی مان، ازمیزان نفوذ آه بی پناهان با خبرید.
10 – جناب هاشمی رفسنجانی: شما شاید بیش از همه ی ما به این نامه نگاری ها مستحق باشید. چرا که شما و خاندان شما در این دوسال آنچنان در معرض آسیب و خراش بوده اید که هیچ انسان منصفی هجوم آنهمه بلا را به ساحت شمایان نمی پسندد. شما یک روز چشم و چراغ این کشور بودید و جایگاهتان بسیط بود. درکل کشورجایی نبود که تاثیر نفوذ شما درآن تعریف نشده باشد. بویژه قلب رهبر.
که دریک تنگنای عاطفی، اشک درچشم فرمودند: هیچ کس برای من هاشمی نمی شود. اما گذر زمان، به توفانی سهمگین انجامید و جای شما را در دل رهبر به دیگران سپرد و شما را از هرطرف به تنگ آورد و به گوشه ای ناگزیر پرتاب کرد. قلم به دست بگیرید و مارا از هجوم بلایی که مأموران بی حیای اداره ی اطلاعات سپاه برایمان تدارک دیده اند بدرببرید. اگر همچنان بنا را برسکوت بگذارید، به خدای کعبه سوگند، تنهای تنها به راهی که آغاز کرده ام ادامه خواهم داد و تا پای جان به افشای مفسده های سپاهیان فربه از مال حرام و اطلاعاتی های هیولا صفت دست خواهم برد. اگرچه این افشاگری به نابودی من و خانواده ام بیانجامد. واز آن پس: دیدارمان به قیامت!
11 – جناب سید حسن خمینی: قبول می فرمایید که در این دوسال اخیرشما را سخت ترسانده اند. پدرشما مشکوک از دنیا رفت. شاید به شما گفته باشند که همان سرنوشت پدرمرحوم می تواند برای شما نیز رقم بخورد. من به جایگاه مردمی شما آگاهم. مردم شما را دوست دارند. به همان دلیلی که درآن ملاقات حضوری به شما گفتم، شما می توانید در فرابردنِ فضای جامعه به سمت اصلاح، و به سمت پاکسازی از مفسده ها نقش اساسی داشته باشید. قرار نیست شما قلم بربگیرید و آسمان و زمین را به هم بدوزید. قرار است به رهبرمان بگوییم: شاید فردا دیر باشد. و باید ازهمین امروز به فکر فردا بود. مردم ما برای دوست داشتن شما دلیل می خواهند. نشانشان بدهید که مستحق این دوست داشتن های بی ریای مردم هستید. هیچ مأمور اطلاعات و هیچ سپاهی اطلاعاتی، از این که شما سخن مشفقانه به رهبر بگویید و وی را به روشنایی ها و تاریکی ها بشارت و هشدار بدهید، برشما نمی شورد. سرتان را به خدا بسپرید. اگر سکوت کنید، شاید درهمین دنیا خانواده ی من یک روز جلوی شما را بگیرند و به شما بگویند: نوری زاد را پودر کردند و ما را از هم گسستند و شما سکوت اختیار کردید.
12 – آقای علی مطهری: شما از نام پدر شهیدتان سود می برید. گرچه گاه نشان داده اید که روح آن شهید بزرگوار در شما به تکاپو در می افتد و از زبان شما جاری می شود و حق خواهی می کند. قلم به دست گیرید و به رهبرمان بنویسید که ولایت فقیه آنجا خواستنی است که ما از او جز عدالت و علم و تقوا و پاکیزگی و شجاعت و پاکدستی و جهان شناسی و فهم مقتضیات روز نبینیم. به وی بنویسید که با رویت ابتدایی ترین تراشه های ظلم، مقبولیت شرعی وی به مخاطره می افتد. به وی بنویسید که شجاعت تنها در برآوردن فریاد نیست. شاید عالی ترین مراتب شجاعت، پوزش خواهی از مردم است بهنگام رواج ظلم. آقای مطهری، یکبار به شما گفتم:
شما نمایندگان در تک تک فاجعه های جاری کشور سهیمید. و امضای شما برهرقطره خونی که از بی گناهان به زمین ریخته شده، نشسته است. گفتم: سکوت شما نمایندگان در مجلس، به معنای تایید فجایع کشوراست. رهبر، شما را و خاندان شما را دوست دارد. شاید قلم شما و صداقت قلم شما از تیزی قلم من کارگرتر افتد و دل ایشان به سوی مردم واگشوده شود. تنهایی، حتماً قابل تحمل است اما تنهایی ای که با ناجوانمردی آمیخته باشد، فرساینده است. من اما گفته باشم: والله اگر هیچ یک از شما عزیزان به ندای من پاسخ نگویید، تا هرکجا که مقدورم باشد، به افشای مفاسد جاری کشور، بویژه مفاسدی که از آتشفشان سپاه و وزارت اطلاعات بیرون می زند، اصرار خواهم ورزید. به هرقیمتی که برای خودم و برای خانواده ام تمام شود.
13 – سردارپاسدار حسین علایی: من یک بارهم به شما گفته ام. که اگربخواهم جانم را در رکاب یک پاسدارحقیقی فدا کنم، آن یک نفر شمایید. گرچه امثال شما فراوانید و شکرخدا ذخیره های سلامت برای فردای کشوربشمار می روید اما من شخصاً شما را پاسداری فهیم، تیزبین، اهل مطالعه، منصف، مردمی، پاک، جنگ دیده، جهان دیده، به روز، مومن، صبور و اهل مدارا یافته ام. اینها که برشمردم مگر کم سرمایه است؟ شما نیزتقاضای مرا اجابت فرمایید و نامه ای از زاویه ای که خود می پسندید برای رهبرمان بنویسید. متاسفانه دوست گرامی من، جماعتی در سپاه، به این نهاد پاک آسیب نشانده اند. کجا شما باور می کردید بعضی از پاسدارانِ از اسارت برگشته، و پاسداران جنگ دیده، به روزی درافتند که با تلسکوپ های خود به زندگی امثال نوری زاد فرو شوند و با شنود تلفن های او و غارت اموال او و بیرون کشیدن فیلمهای خصوصی او و خانواده اش از و انتشار فیلمهای به غارت رفته ی او بخواهند او را به زانو درآورند؟ اینها را اضافه کنید به پاسدارنماهایی که سربه اموال مردم فرو برده اند و از هزار اسکله ی قاچاق مشغول حفظ نظامند. نامه ای بنویسید و مرا در این راه پرخطر یاوری فرمایید.
14 – جناب دکتر سروش: متاسفانه شأن علمی شما در کشورما به چالش درافتاد و قدر شما دانسته نشد. امامان ما با دانشمندان ملحدی چون ابن ابی العوجا به بحث می نشستند و به شاگردان خود شیوه های مدارا و داد و ستد علمی را می آموختند. شما اما درجایگاه یک دانشمند شیعی نیز تحمل نشدید و ناگزیر به ترک و جلای وطن شدید. یکی از رازهای تحمل نشدن شما، این بود که علمای دینی ما نخواستند با درافتادن به مباحث روزجهانی که شما مبدع آن درکشوربودید، خود را با شتاب علوم و مباحث تازه هماهنگ کنند. شاید به همین دلیل است که زمان و جهان پیش رفته اند و بسیاری از علمای ما در دوردست های علمی جا مانده اند. با این همه من از جناب شما تقاضا دارم نامه ای از سر رفاقت و شفقت به رهبر بنویسید. می دانم اجابت این تقاضا برای شما ای بسا ناگوار باشد و ناشدنی. اما اجازه بدهید این مکتوب
جمعی، از شیوایی قلم شما نیز بهره مند باشد. حتماً شجاعت برای شما نیز در همین فرو خوردن محاکاتی است که به شما نهیب می زند: ننویس! اما شما بنویسید. ما بنا داریم با این نوشتن ها به تاریخ نشان بدهیم که: شاید فردا دیر نباشد. وبشود ایران عزیز را مجدداً احیا کرد. اگر ننوشتید، ایرادی نیست. من و خانواده ام در فردای قیامت با شما کاری نخواهیم داشت. شما به اندازه ی کافی آسیب دیده اید.
15 – جناب دکتر کدیور: از جناب شما نیز تقاضا دارم نامه ای خیرخواهانه برای رهبربنویسید. گرچه شما پیش از این نیز نشان داده اید که درهمراهی و مساعدت فکری صادق و منصف اید. ازهرچه که صلاح می دانید بنویسید. شما اکنون می توانید از موضع یک عالم دینیِ دور از وطن، آسیب های درکمین را وابشکافید. می توانید افق های روشن را – هرچند در دوردست نشان ما بدهید. نگران ناسزاهای امثال آقای شریعتمداری کیهان نباشید. او را اگر به حال خود هم وابگذاریم، از قلمش ناسزا می چکد. شما بنویسید تا در تاریخ بماند. تا آیندگان قضاوت کنند که جماعتی خیرخواهانه و با به خطرانداختن خود و خانواده ی خود، تلاش کردند کشورشان را از کام هزار حادثه ی درکمین بدر ببرند اما کسی صدایشان را نشنید. باور بفرمایید من هنوز ناامید نیستم. چرا که می دانم درسخن حق نوری نهفته است که مخاطب خود را می جوید و کام او را به نور خود برمی آورد.
16 – من از نمایندگان مجلس، ازمدیران و مسئولان، چه با اسم خود و چه با اسم مستعار، درهرکجای ایران و جهان تقاضا دارم مرا در این حرکت بزرگ یاری دهند. ما می توانیم چند به چند، یک به یک، با همین نامه های خود بارانی از کلمات شایسته برسر رهبر بباریم و او را به آسیب ها و به نادرستی ها و به کجی ها هشدار دهیم. محل انتشار این نامه ها می تواند سایت های شخصی و حرفه ای باشد.
می توانید نامه های خود را برای من، یا به سایت آقای دکتر خزعلی ارسال فرمایید. یا به سایت کلمه و جرس و هرکجا که خودتان صلاح می دانید. شایسته می دانم دراین نهضت بزرگِ نامه نگاری، از رواج واژه های زشت و ناپسند پرهیزکنید. قرار ما تا زمان انتخابات. البته بنا نیست در آن روز اتفاق حیرت انگیزی رخ بدهد و همه ی آبهای رفته به جوی بازگردد. اما انتهای این راه را همان ایام انتخابات رصد می کنیم. همه می نویسیم و رهبر را مخاطب نوشته های صریح اما مشفقانه ی خویش قرار می دهیم. به امید اثربخشی اقیانوسی از کلمات خیرخواهانه. بدرود
تا جمعه ی آینده و هفته های آینده.
سه شنبه بیست و دوم آذرماه سال نود
با احترام و ادب:
محمد نوری زاد
——————————-
این مطالب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
حسین علایی، از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، اقدام به انتشار مقالهای کرده و در آن هشدار داده است که دیکتاتورها نمیتوانند با خودکامگی بر مردم فرمانروایی کنند.
متن کامل این مقاله در پی آمده است:
بهمن ماه برای بسیاری از ایرانیان و اخیرن برای کشورهای عربی ایام پر خاطره و نشاط آوری است. در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ مردم ایران توانستند با مبارزات مستمر خود امام خمینی را پس از ۱۴ سال تبعید، با عزت و شکوه تمام به میهن بازگردانند.
شاه پس از سخنرانی آیتاله خمینی علیه اعطا حق مصونیت قضایی به آمریکاییان به ویژه مستشاران شاغل در ایران، ایشان را در سال ۱۳۴۳ ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید کرده بود. در دوران تبعید امام خمینی، حکومت پهلوی آنقدر به بقا و پایداری خود امیدوار بود که جشن هنر شیراز را با افتضاح تمام برگزار کرد و جشنهای سلطنت ۲۵۰۰ ساله را با حضور تعدادی از سران کشورهای جهان به راه انداخت. کارتر رییسجمهوری وقت آمریکا هم، ایران را جزیره ثبات نامید ولی مردم ایران، این دوران را ایام توسعه ظلم و خفقان مینامیدند و با خود میگفتند:
فغان زین همه ظلم و بیداد و آه
شب است و حصار و دل قتلگاه
گرچه سکوت قبرستانی بر این دوران حاکم بود ولی بسیاری از مبارزین منتظر ایجاد جرقهای بودند تا بساط ظلم و طغیان را از سر کشور برچینند. با رحلت حاج آقا مصطفی فرزند امام خمینی در اول آبان ماه ۱۳۵۶ زمینه برای تحرک مردم آفریده شد. مردم با استفاده از این فرصت در مجالس ختم فرزند مرجع و پیشوای خود به دور هم جمع شدند.
امام هم درگذشت فرزندشان را از الطاف خفیهالهی نامیدند زیرا بار دیگر مردم ایران را علیه خودکامگی و استبداد نظام سلطنتی به خروش در آورد. به هر حال مردم ایران توانستند با مبارزهای ۱۵ ساله در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ حکومت خودکامه و استبدادی محمد رضا پهلوی را ساقط نمایند و به عمر ۲۵۰۰ سالة نظامهای پادشاهی در ایران خاتمه دهند. از فردای همین روز بود که فضای آزادی در ایران طنین افکن شد و مردم توانستند احساس کنند که حال میتوانند حکومت دلخواه خود را با رفتن بر سر صندوقهای رای و با انتخاباتی آزاد و سالم بر سر کار آورند.
اما از سال گذشته بهمن ماه برای مردم کشورهای عربی هم ماه سرنگونی طاغوتها شد. در روزهای نزدیک به آغاز بهمن ماه ۱۳۸۹ حاکم مادامالعمر تونس با قیام مردم این کشور به عربستان گریخت و از ۶ بهمن ماه هم قیام گسترده مردم مصر شروع شد و در ۲۲ بهمن سال گذشته هم حسنی مبارک دیکتاتور مصر از حکومت ۳۱ ساله به زیر کشیده شد. امسال هم در اول بهمن ماه، علی عبداله صالح رییسجمهوری مادامالعمر یمن به آمریکا فرار کرد و راه برای ایجاد مردم سالاری در این کشور باز شد.
البته سقوط قذافی هم که خود را رهبر مردم لیبی میخواند را نباید از نظر دور داشت. بنابراین به نظر میرسد که عمر نظامهای استبدادی در جهان به پایان رسیده است و دیکتاتورها نمیتوانند با خودکامگی بر مردم فرمانروایی کنند. آیا بهمن ماه سال آینده شاهد سقوط دیکتاتورهای دیگری چون بحرین، سعودی و… خواهیم بود؟ و سیعلمالذین ظلمواای منقلب ینقلبون
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی
———————————–
«قیام 19 دی از نگاهی دیگر»
حسین علایی
منبع: روزنامه اطلاعات
روز 19 دی ماه سال 1356 سر آغاز قیامی مردمی و فراگیر است که ظرف حدود یک سال توانست شاه را از کشور بیرون کند و به نظام سلطانی 2500 ساله در ایران پایان دهد. اما این ماجرا خیلی ساده شروع شد و بهانه آن را خود حکومت فراهم کرد. در روز 17 دی ماه روزنامه اطلاعات که توسط یک سناتور مورد اعتماد اداره میشد مقالهای را با عنوان ارتجاع سرخ و سیاه علیه آیتاله خمینی که توسط شاه به عراق تبعید شده بود به چاپ رساند. چاپ این مقاله مورد اعتراض طلاب حوزه علمیه قم قرار گرفت و من که خود در آنجا بودم به اتفاق تعدادی از طلاب به در منزل تعدادی از اساتید حوزه علمیه قم مراجعه کردیم تا آنها به درج یک طرفه مقاله توهینآمیز علیه شخصیت محبوب مردم اعتراض کنند. این رفت و آمد به در خانه علمای قم دو روز به طول انجامید و حکومت شاه به بهانه نداشتن مجوز برای راهپیمایی به طلاب و جوانان در خیابان صفاییه حمله کرد و تعداد 6 نفر از طلاب و معترضین را کشت و عدهای را نیز مجروح کرد. رفتار غلط مامورین امنیتی شاه،نارضایتی مردم از حکومت سلطنتی را به اوج رسانید و به استمرار آن کمک کرد.
چنین رفتاری موجب شد تا چهلمها در ایران به راه بیفتد و رژیم شاه ظرف یک سال بیش از 2000 نفر از مردم معترض را در خیابانهای شهرهای مختلف بکشد.ولی هرچه بر کشتههای خیابانی و بازداشت مردم و تعداد زندانیان سیاسی افزوده میشد عملا از اقتدار نظام شاهنشاهی کاسته میشد. تا قبل از این حوادث، مردم مستقیمن شاه را خطاب مخالفتهای خود قرار نمیدادند و سعی میکردند تا انتقادات را متوجه نبود آزادی بیان در کشور، فقدان آزادیهای سیاسی و رفتار بد مامورین دولتی به ویژه عناصر گارد شاهنشاهی و در نهایت دولت وقت بکنند. اما تداوم رفتارهای خشن حکومت و سرکوب شدید اعتراضات باعث شد که مردم لبه تیز مخالفتهای خود را متوجه شخص شاه بکنند و خواستار تغییر اساسی در نظام حاکم شوند. نامه نگاریها به شاه شروع شد و او به حق عامل همه نابسامانیهای کشور اعلام شد.
این روند ادامه یافت تا آن که مردم، آزادی و نجات خود را در برپایی جمهوری اسلامی دیدند تا هم از حکومت یک شخص به صورت مادامالعمر جلوگیری کنند و هم مردم با انتخابات آزاد بر سرنوشت خود حاکم باشند و هم حکومت برخاسته از متن فرهنگ مردم که اسلام است باشد و تعارضی بین باورهای مردم و اعمال حاکمیت نباشد. به هر حال شاه به سرکوبها و توسعه اختناق ادامه داد تا با رهبری امام خمینی همه مردم علیه وی بسیج شدند و او برای نجات جان خود و خانوادهاش مجبور به فرار از کشوری شد که خود را صاحب آن میدانست. به نظر میرسد احتمالا سوالات زیر پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که میتواند برای سایرین تجربهای مهم و عبرت آموز باشد.
1-اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحیم فرزند امام خمینی سعه صدر به خرج میدادم و با مقاله توهینآمیز که نویسنده آن داریوش همایون وزیر اطلاعاتم با اسم مستعار بود، مردم را تحریک نمیکردم بهتر نبود؟
2- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامه حکومتی، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه میدادم حکومتم دوام بیشتری نمییافت؟
3- اگر به مردم معترض اجازه راهپیمایی مسالمتآمیز را میدادم و آنها را متهم به اردو کشی و زورآزمایی خیابانی نمیکردم، مسئله خاتمه نمییافت؟
4- اگر به مأمورین دستور میدادم که به تظاهر کنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند،نتیجه بهتری نمیگرفتم؟
5- آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانههایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالین سیاسی، باب گفتوگو و مراوده با آنها را باز میکردم، کار به فرار من از کشور میانجامید؟
6- اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجیها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمیکردم حالا خودم مجبور بودم به خارجیها پناه ببرم؟
7- آیا اگر به جای متهم کردن مخالفین خودم به اقدام علیه امنیت کشور،وجود مخالف را میپذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی میکردم و برای آنها حق قائل بودم نمیتوانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟
طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شدهاند فرصت طرح این سوالات را ندارند و زمانی به فکر میافتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفین، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند. فاعتبروا یا اولی الابصار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر