اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
بسیاری از رفتارهای اجتماعی ما ایرانیان برگرفته از جنبههای شخصیتی فردی ماست. برای نمونه این ویژگی شمار فراوانی از ما ایرانیان است که دربارهی وقایع تلخ و ناگوار زندگی خود تحلیلهای آرزومندانه و غیرقابل انجام داشته باشیم. این جملهای آشنا در فرهنگ محاورهای ما ایرانیان است که چه میشد اگر من در فلان معاملهی اقتصادی آن مبلغ پول را از دست نمیدادم و یا اینکه اگر فلان آسیب جسمی را نمیدیدم اکنون چه وضعیتی داشتم و یا اینکه اگر با بهمان شخص آشنا نمیشدم و یا میشدم چه تغییری در زندگیام رخ میداد. مشکل جمعی ما ایرانیان در اینگونه موارد اینست که در هیچ کدام از این دست پیشآمدها به دنبال چرایی وقوع آن حادثه نبوده و دلایل و زمینههای بوجود آمدنش را نقد نکرده و از آن درس عبرت نمیگیریم و شاید به همین سبب است که به طور معمول بارها و بارها همان اشتباهات را تکرار میکنیم چرا که ریشههای آن را در وجود خود نخشکانیدهایم و یا شرایط پیرامونی که سبب آن شده است را از بین نبردهایم.
نوع نگاه ما ایرانیان به تاریخ سیاسی ما نیز بیشباهت با چگونگی برخوردمان با مسایل فردی نیست. به عنوان نمونه در نوع برخوردمان با سه واقعهی تاثیرگذار در تاریخ صد و پنجاه سالهی اخیر کشور یعنی انحراف انقلاب مشروطه، کودتای 28 مرداد و وقوع انقلاباسلامی نگاهمان بیش از آنکه تحلیلی باشد سرزنشوار و حسرتآمیز است. در این گونه از موارد ما بیشتر بر این نکته تاکید کردهایم که اگر برای مثال انقلاب مشروطه به مشروعه تبدیل نمیشد چه اتفاقاتی در روند تاریخ سیاسی ایران پیش میآمد؟ و یا اگر کودتای 28 مرداد رخ نداده بود شرایط دموکراسی در کشور ما بهتر از اینی بود که هست؟ و اگر انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی نمیرسید وضعیت کنونی ما در جهان چگونه بود؟ این نوع نگاه به وقایع البته اگر به عنوان یکی از روشهای تحلیل و نگاه به پیشآمدهای تاریخی و در کنار دیگر روشها مورد توجه قرار گیرد چیز بدی نیست و در برخی از موارد شاید راهگشا هم باشد اما متاسفانه برای روشنفکران، اپوزیسیون و کنشگران ما، تنها روش برگزیده است.
بد نیست تا به برخی از آفتهای این روش سنتی برخورد ما با پیشآمدهای تاریخی و سیاسی نگاهی گذرا داشته باشیم. در هر سه واقعهی مهم تاریخ سیاسی کشورمان که در این نوشتار به آنها اشاره شده یعنی انقلاب مشروطه و انحراف آن، کودتای 28 مرداد و انقلاباسلامی، روحانیت یکی از بازیگران اصلی ماجرا و در حقیقت مهمترین و تاثیرگذارترین آنها بوده است. در استحالهی مشروطه به مشروعه، در همراهی استبداد برای تضعیف و تخریب چهرهی دکتر «محمد مصدق» و به تبع آن به نتیجه رسیدن کودتای 28 مرداد و در پیروزی انقلاباسلامی و انحراف آرمانهای آن، روحانیون عامل اصلی ماجرا بودهاند. حال پرسش اینجاست که روشنفکران، اندیشمندان و دانشگاهیان ما به عنوان گروههای پیشرو در اجتماع و یکی از عوامل روشنگری در جامعه چه تلاش ویژهای در جهت تحلیل این نهاد، زیرساختهای آن، دلایل محبوبیت و قدرت آن در بین تودهها، راز پایداری آن در شرایط گوناگون و دهها و دهها مورد دیگر که میتواند مورد بررسی قرار گیرد انجام دادهاند؟ باید به جرات گفت که هیچ. درست است که در دو سدهی گذشته رفتارهای زیادی از سوی روشنفکران در جهت به تمسخر گرفتن و تضعیف جایگاه روحانیت در میان تودههای مردم صورت گرفته است اما از آنجایی که این اقدامات فقط جنبهی تخریبی داشتهاند به جرات میتوان گفت که هیچ کدام در کار خود موفق نبودهاند. دلیل و نشانههای حفظ قدرت و پایداری این نهاد سنتی را هم میتوان به روشنی در جامعهی امروز ایران مشاهده کرد. روحانیون هنوز در مهمترین وقایع زندگی همهی شهروندان کشور ما نقش اصلی را بازی میکنند. مدرنترین و غیرمذهبیترین خانوادههای ایرانی هنوز که هنوز است برای رسمیت بخشیدن به پیوند زناشویی خود به سراغ روحانیون میروند و حتا حاضر نیستند تا در مراسم نمادین خواندن خطبهی عقد نیز از حضور یک روحانی چشم بپوشند. هنوز که هنوز است تمامی مراسم به خاکسپاری و یادبود درگذشتگان نیز با حضور اعضای این نهاد برگزار میشود و آنان همچنان پناهگاه و مرجع دغدغههای فکری و فلسفی بخش فراوانی از جوانان این مرز و بوماند.
باید با کمال تاسف و صادقانه اعتراف کرد که ما پس از نزدیک به یک قرن از برخورداری سیستم آموزشی مدرن هنوز به شمار انگشتان دستمان نیز تحقیق و پژوهش جدی در تحلیل و نقد نهاد روحانیت نداریم. این فاجعه هنگامی عمیقتر میشود که بدانیم این کمبود در میان روشنفکران و اساتید ایرانی ساکن در کشورهای غربی نیز وجود دارد و ما با وجود آگاهی از ضرباتی که از این عدم شناخت خوردهایم هنوز هیچ حرکتی برای جبرانش نکردهایم. در موارد مشابه نیز چنین است. غمانگیزتر اینکه خود جامعهی روشنفکری و اپوزیسیون ایرانی در داخل و خارج از کشور نیز هنوز از بزرگترین رقیب سنتی خود در میان تودههای مردم یعنی روحانیت شناخت کافی ندارد. شما چند نفر از این افراد را سراغ دارید که از سلسله مراتب، سیستم آموزشی و ارزشگذاری و روابط حاکم بر این نهاد سنتی درک و دانش کافی داشته باشند. به سبب همین ناآگاهیها است که میتوان به راحتی حدس زد که در آینده و در موارد مشابه نیز باز ما دچار همان مشکلات و گرفتاریهای قدیمی شویم و به قول معروف دوباره و چندباره از سوراخهایی گزیده شویم که بارها آنها را به چشم دیدهایم اما راهی برای مسدود کردن آنها نیافتهایم. روحانیت و نقش آن در تاریخ معاصر ما فقط یکی از نمونههای عوامل و ریشههای نادیده انگاشته شدهی تغییرات اجتماعی و سیاسی در چشم منتقدان، روشنفکران و اندیشمندان کشور ماست و بدون شک از این موارد بسیار است و گمان میرود تا زمانیکه نوع رویکرد ما به پیشآمدهای تاریخی تغییر نکند چارهای برای آنها اندیشیده نخواهد شد.
شهره شعشعانی/ رادیو کوچه
«هاینریش بل» (Heinrich Böll) (21 دسامبر1917- 16 جولای 1985) نویسنده نامدار آلمانی را در کشور خود به سبب توصیفهای دقیق و دراماتیک از ویرانیهای جنگ دوم جهانی از پیشگامهای سبکی به نام ادبیات ویرانی (Trümmerliteratur) میشناختند. بل در راس تنی چند از دیگر داستاننویسهای برجسته آلمانی با این سبک در دهه پنجاه میلادی به شهرت رسید. از ویژگیهای داستانهای او توصیف گزارشگونه ویرانیهای جنگ، معمولن با شخصیتهای کم و درگیر مشکلات روزمره در زمان و مکانهای محدود است. این سبک داستاننویسی نوین آلمانی بعد از جنگ را که از داوری درباره رخدادها خودداری میکند، با سبک نویسندگان همعصر آمریکایی بهخصوص در داستان کوتاه مقایسه کردهاند.
هاینریش بل با فاصله گرفتن از جنگ در دهه شصت و هفتاد میلادی به ادبیات اجتماعی با زبانی طنزآلود و انتقادی رو آورد و به توصیف بلاهت و ابتذال نشست.
در «معشوقه فناناپذیر» راوی سرگذشت دوست شاعر جوانمرگی را به نام «بودو» توصیف میکند که تنها دوسال بعد از رسیدن به قلههای ثروت و شهرت از خند رودهبر میشود و میمیرد. خواهر شاعر در کودکی هر وقت برادرش شعر میگفت پدر را خبر میکرد و موجب تنبیه او میشد، اما پس از مرگ شاعر برای بهرهبرداری از شهرت او به جای استفاده از نام فامیل شوهرش از نام فامیل پدری استفاده میکند.
نمونهای از توصیف راوی- گزارشگر
«خوب به خاطر دارم که من و «بودو» غالبن جلو پیشخوان «کِته باروتسکی»- که ضمنن دختر جذابی هم هست- میایستادیم. کِته بلوند است و کمی نوکزبانی حرف میزند و از ادبیات متعالی کمترین اطلاعی ندارد و شبها در تراموا کتابهای مبتذل بکر را که با تخفیف به کارمندان فروخته میشود، میخواند. البته بودو هم از این کتابخوانی معشوقه آگاه بود، اما این موضوع کوچکترین خللی در عشق او ایجاد نمیکرد.»
داستان «معشوقه فناناپذیر» توسط «تورج رهنما» به فارسی ترجمه شده است.
«چهره غمگین من»، داستان کوتاه دیگری از هاینریش بل به قلم همین مترجم در مجموعه قصههای ما در این لینک قابل دسترس است.
موسیقی متن:
Kurt Weill: Alabama Song
مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
هند سالخورده با شناسنامهای کهن، آغاز خاطراتش به آمدن آریاییها به فلات مرتفع ایران و تقسیم شدنشان به دو شاخهی هندیان و ایرانیان برمیگردد. زندگی دیر پای این اقوام که مملو از اعتقادات و باورها، آداب و آیینها، اساطیر و افسانهها و ادبیات و هنرها است، گنجینهی فرهنگی غنی و اصیلی را برای آنها به وجود آورده است. زبان قوم آریایی، زبان «هند و ایرانی» است که از خانوادهی زبانهای «هند و اروپایی» بوده و خود نیز بر دو شاخهی هندی و ایرانی تقسیم میشود. شاخهی هندی که از پیش از هزارهی اول قبل از میلاد مسیح تا کنون در شمال و بخش مرکزی هند و پاکستان رواج داشته، قدیمیترین اثرش همان سانسکریت است که از همان هزارهی پیش از میلاد مسیح، به آن نوشته شده است.
واژهی «رامایانا» (Ramayana) مرکب از دو کلمه «رام» و «اینه» و در اصل به معنای پناهگاه و مامن رام یا سرگذشت و ماجرای رام است. از سویی دیگر نام یکی از قدیمیترین منظومه حماسی جهان نیز هست که «والمیکی»، شاعر و سخنگوی باستانی هندوستان آن را سروده است. رامایانا، ماجرای رام و سیتا را بازگو میکند و سراینده آن پدر شاعران حماسهسرای هند و بزرگترین آنان بود که میگویند در حدود سده پنج پیش از میلاد میزیست. البته پژوهشگران آسیایی و اروپایی، دربارهی تاریخ نگارش این اثر اختلافنظر زیادی دارند. برخی آن را مربوط به قرن دوازدهم پیش از میلاد و برخی تا قرن چهارم پس از میلاد دانستهاند، بعضی هم به این قول نظر دارند که نویسنده در حدود قرن سوم پیش از میلاد میزیسته است. در داستانهای هندو آمده که والمیکی ابتدا راهزن کاروانها بود. اما پس از مدتی با یک دگرگونی روحی، از کرده ناپسند گذشته پشیمان شد و توبه کرد. او تا پایان عمر در خانقاه خویش، در جنگلهای دامنه هیمالیا، به زهد و ریاضت و نوشتن پرداخت.
آنچه به عنوان خلاصه این افسانه میآید براساس اساطیر هندی است و جنبه ملی و ادبی دارد، نه اینکه تاریخ واقعیتها باشد. اما میلیونها تن از هندیان مفاد این اساطیر را واقعیت تاریخی میپندارند. آنها رام را مظهر خدای ویشنو، یکی از مظاهر سهگانه در مذهب هندیان و باعث بقای موجودات میشمارند و رامایانا را نه تنها یک اثر حماسی و رزمی میدانند، بلکه به آن جنبهی تقدس نیز میبخشند. «رامایانا» حماسهی معروف هندوان، منظومهایست به زبان سانسکریت که در برگیرندهی 48000 بیت دربارهی سرگذشت و جنگهای «راما» ،یکی از پادشاهان اساطیری هند است. راما مردی قدرتمند و جنگجوست که جنبههایی خداگونه دارد. افسانهی راما برخلاف داستان بودا داستانی زنده و فعال است که در انواع گوناگون هنرهای نمایشی و تجسمی هند ریشه دوانده است. سبکهای گوناگون رقص، نمایش سایهای و نمایشهای عروسکی، آوازهخوانی روایتی و نیز تکخوانیهای شیوهپردازی شده، اغلب به نوعی شامل موضوع راما هستند. در محدودههای هنرهای تجسمی نیز دیوار نگارهها و تصاویر زیادی از این موضوع وجود دارد. بهعنوان مثال به زحمت میتوان مکتبی از نگارگری هندی در حدود قرن هجدهم یافت که شامل موضوع رامایانا نشود.
رامایانا نه در صف تاریخ بشمار میرود و نه تذکرهها بلکه جزو داستانهای اساطیری هندوان است. ما نمیتوانیم تمدن یونان و ثقافت آنها را به طور کامل درک کنیم در حالیکه درباره «هرکیولس»، «وینس»، «پولیس» اطلاعی نداریم. همینطور هم نمیتوانیم «دهرما» یعنی مذهب و نظام اخلاقی و آیین خداپرستی هندوان را درک کنیم بدون آنکه «راما»، «سیتا»، «بهاراتا»، «لکشمنا»، «هنومان» را به طور کامل بشناسیم. داستانهای اساطیری تنها با فلسفه نمیتواند چفت و بست پیدا کند همانطور که مراسم دینی تنها بدون اساطیر کفایت نمیکنند. رامایانا بانضمام «مهابهارتا» و «توراناها» ادبیات حماسی هند را تشکیل میدهد. که رامایانا از لحاظ شیوه نگارش و مندرجات از مهابهارتا به طور کامل متفاوت است. در واقع رامایانا متعلق به گروه نوشتههای «کاویا» و حماسه ساختگی است و چون رامایانا یکی از اولین آثار بدیع اینگونه ادبیات به شمار میآید ازینرو آن را «آدی کاویا» یا نخستین اثر کاویا نام گذاشتهاند. رامایانا در هند شهرت کم نظیری دارد از شنیدن این داستان احساسات مردم آنچنان برانگیخته میشود که میگریند، حتا «مهاتما گاندی» هرگاه فراغتی مییافت آن را صرف خواندن یا شنیدن رامایانا و «بهاگوات» و یا «گیتا» میکرد سه قهرمان بزرگ رامایانا که نمونه فضایل بزرگ انسانی هستند.
«راما» مظهر انسان کامل و متانت روح و مناعت طبع است و نمونه روح عاشق است که به عشق معبود ازلی یعنی «سیتا» میسوزد و برای وصول به مطلوب هفت درهی عشق را میپاید. «سیتا» مظهر پاکی و پاکیزگی و عشق و معرفت الهی است. بهاراتا، برادر راما مظهر رادمردی و جوانمردی است و این صفت بزرگمنشی آنچنان مقبول طبع نسلهای آینده شده که به پاس جوانمردی او سرزمین هند را کشور بهاراتا نام نهادند. در این داستان نمونهای بارز از زندگی و پویندگی یک فرهنگ دیده میشود. فرهنگ، از قلههای اسطورهای قشر متفکر و ممتاز جامعه به سوی تودهها جاری نمیشود، بلکه خود توده مردم و شیوههای هنری اجتماعی و بومی مردم پایین دست و عامیست که همواره در کار زنده کردن، اعتبار دادن و توان بخشیدن به فرهنگ قشر دگراندیش است. رامایانا به عنوان عنصری زیربنایی، ابزار منحصر به فرد این ارتباط بوده است، و اعتبار و محبوبیت کنونی آن را باید وامدار گستردگی و بیکرانی و ژرفای مفهوم آن و نیز توانایی آن برای ایفا کردن نقش یک رسانهی ارتباط جمعی دانست. رسانهای که نقشی مهم در ایجاد همگونی و بخشیدن هویتی واحد به هندوستان داشته است، شبهقارهای که تعدد نژادها، ادیان، زبانها و اشکال هنری آن زبانزد بسیاری است.
منبعها:
هنر، تیر و مرداد 1384، شماره 9
صحنه، زمستان 1377، شماره 4
شورای مرکزی جبهه ملی ایران در روزهای اخیر با انتشار بیانیهای ترور مصطفی احمدیروشن، معاون بازرگانی تاسیسات هستهای نطنز را محکوم کردهاند. لازم به اشاره است تاکنون هیچگروهی مسوولیت این ترور را برعهده نگرفته است.
متن این بیانیه در پی آمده است:
آن ترسوهایی که مبارزه با سیاست خارجی غلط یک کشور را با کشتن دانشمندان ملت آن کشور انجام میدهند با فرقههای تروریستی همچون القاعده چه تفاوتی دارند؟ آیا هوشمندی آنها هم در همان حد است؟
آنها که دانشمندان آلمانی را در مصر کشتند، آنها که دهها دانشمند پاکستانی را کشتند تا پاکستان به بمب اتمی دست نیابد، و آنها که دهها دانشمند عراقی را کشتند تا به برنامههای تکونولوژیک عراق ضربه بزنند، اکنون دانشمندان ما را هدف گرفتهاند.
دانشمندان ما سیاستگذار نیستند، آنها خدمتگذار کشور هستند. آنها مانند هر دانشمند دیگری در هر کجای جهان در راستای دانش و حرفه خود به ملت خود خدمت میکنند. دانشمندان هر کشور، نه تنها ثروت ملی که ثروت جهانی هستند و باید حرمت اهمیت آنان در جامعه جهانی حفظ شود. همانگونه که شما موشکاندازی کور را محکوم میکنید، چون مردم بیگناه و بیدفاع را آسیب میزند، و بمبگذاریهای تروریستی که مردم بیگناه را قتل عام میکند محکوم میکنید، چگونه قتل جوانان دانشمند ما را توجیه میکنید؟ مردانگی آنست که از تاریکخانه خود برون آیید و شمشیرتان را برای جنایتکاران و دشمنان واقعی بشریت برکشید.
ملت ایران با تمدن کهن و انساندوستانه خود همیشه به دوستی و همزیستی با مردم جهان اندیشیده و حتا دشمنان بیتمدن و غارتگر خود را با فرهنگ والای خود رام و متمدن کرده است. شما که ملت ما را هدف گرفتهاید بهجز نیکی از ملت ایران ندیدهاید. شما هر که هستید، نماینده راستین ملت شریف خود نیستید. به آینده بیاندیشید. شما بخوبی میدانید که ملت ایران حافظهای تاریخی دارد و نخواهد توانست این رفتار وحشیانه شما را فراموش کند.
27 دی 1390
از شورای مرکزی جبهه ملی ایران:
لقا اردلان، داود هرمیداس باوند، عیسی خان حاتمی، جمال درودی، کورش زعیم، شاهین سپنتا.
—————————————
ترجمه بیانیه به انگلیسی:
Murdering a Nation's Scientists
"Is Crime Against Humanity!"
The timid whose method of opposing a country's wrong foreign policy is killing its nation's scientists are no different from terrorist clans such as al-Qaeda? But, do they have the same level of intelligence?
Those who murdered all German scientists working in Egypt, killed tens of Pakistani scientists so they do not achieve making atomic bomb, killed tens of Iraqi scientists in order to destroy their technological foundation, are now targeting our scientists.
Our scientists are not policymakers, but technocrats serving their country. They are just like any other scientist anywhere in the world, serving their people through practice of their science and profession. Scientists are not just a national wealth, but a world treasure, and respect for their importance must be recognized and observed.
Just as you condemn blind rocket launching against innocent and defenseless people, and as you condemn terrorist bombings of public places mass murdering innocent people, how on earth can you justify murdering our defenseless young scientists? If you are so righteous and brave, come out of your dark crevices and draw your sword hitting real criminals against humanity.
Iranian nation is one of the most civilized in the world and with a culture based on humanity, equality and peaceful coexistence with all peoples. Iranian nation has even tamed the most violent uncivilized barbarians who invaded her land from time to time with her humane culture. And you, out of all people, who have targeted us, have never experienced from us but kindness, friendship and support for your people.
Whoever you are, you are not true representative of your noble nation. You know well that Iranians have a long historical memory. Think of the future when our nation could not forgive your violent and inhuman ways.
Members Iran National Front Central Council:
Mahlagha Ardalan, Davud Hermidas Bavand, Jamal Darrudi, Isa Khan Hatami, Shahin Sepanta, Kourosh Zaim.
January 17, 2012
سایه کوثری/ رادیو کوچه
هفته گذشته گفتیم که تاتر فرانسه در قرن چهاردهم و پانزدهم میلادی شامل چند نوع نمایشنامه بود که یکی از آنها نمایشنامههایی بود به نام فارس.
از میان نمایشنامههای کمیک، فارس جنبه هزل و شوخی داشت و فاقد هرگونه مقاصد اخلاقی و سیاسی بود. این نوع نمایشنامهها همانند فابلیوها منحصرن برای تفریح خاطر تماشاچیان و خنداندن آنان نگاشته میشد و متضمن تصاویری دقیق و زنده از حقایق زندگی طبقه متوسط شهری و مردم عامی بود. اسلوب نگارش فارسها عمومن خام و ناپخته، اما ساده و گیراست. در این قسم نمایشنامه گفتوگوی بازیگران معمولن در مسیر منطقی و معینی سیر نمیکرد و گاه سخنان آنان به نوعی بدیههگویی مبدل میشد که خود تابع ذوق و هوس بازیگران بود، یعنی بازیگر در لحظات مختلف نمایش و با توجه به وضع و حال آنچه به ذهنش میرسید بر زبان میراند و گاه نیز به جای عبارات اصلی نمایشنامه، عبارات دیگری به ذوق خود به کار میبرد و سعی میکرد تا در قالب کلمات و جملاتی خندهآور برخی عادات زشت زمان خود از قبیل ریاکاری و شیادی و مکر و تزویر و نیز اخلاق و رفتار و منش ناشایست زنان و عذر و خیانت آنان را نسبت به شوهرانشان در نظر تماشاگران مجسم سازد. از میان این نوع نمایشنامهها از همه معروفتر دو نمایشنامه «تشت رختشویی» و «پاتلن وکیل» است.
نمایشنامه تخت رختشویی داستان مردی ضعیف و سست اراده را بر صحنه میآورد که گرفتار زنی بدخو و سلطه جوست، زنی که همه کارهای شاق خانه را بر دوش شوهر گذاشته و سیاههای از وظایف او را بر طوماری نوشته و به دست او داده است تا شوهر هر روز برطبق مندرجات آن طومار عمل کند وگرنه زنش او را به باد کتک خواهد گرفت.
روزی مرد به شستوشوی لباسها میپردازد و هنگامی که زن میخواهد آنها را در تشت بزرگ رختشویی آب بکشد اتفاقن پایش میلغزد و درون تشت میافتد. زن فریادکنان شوهرش را میطلبد و خطاب به او میگوید: «شوهر عزیز، بیا دستم را بگیر و نجاتم بده، پایم شکست، به دادم برس.» مرد که با روی دادن چنین حادثهای موقعیت مناسبی برای انتقام گرفتن از زن به دستش افتاده است به فریاد و استغاثه او اعتنایی نمیکند، بلکه با خونسردی و تظاهر به صداقت و سادگی به طومار مینگرد و یک یک وظایفی را که زن برایش معین کرده میخواند و جواب میدهد: «چنین وظیفهای در طومار برای من پیشبینی نشده است.»
زن از این سخن سخت متنبه و سرافکنده میشود و از آن لحظه به بعد از تفرعن و زشتخویی خود دست برمیدارد. شوهر او را از رختشویی بیرون میکشد و زن قول میدهد که طومار کذایی را که در حقیقت دربردارنده طوق بندگی شوهر است پاره کند و از آن پس دیگر او را آزار ندهد.
نمایشنامه «پاتلن وکیل» یکی از بهترین اقسام فارسها و حتا شاهکار این نوع نمایشنامههاست. سراینده این کمدی شاد و زیبا شناخته نیست ولی به عقیده برخی از محققان شاعری باذوق به نام گیوم الکسی آن را در فاصله بین سالهای 1460 تا 1465 میلادی به صورت شعر هشت هجایی سروده است.
گیوم آلکسی این اثر را با توجه به اصطلاحات و تعبیرات رایج در زبان محاوره عصر خود تصنیف کرده و در آن تصویر زنده و گویایی از عادات و رسوم جامعه قرن پانزدهم میلادی و زندگی روزانه عامه مردم آن روزگار مجسم ساخته است.
موضوع نمایش پاتلن وکیل اینست که وکیلی نیرنگباز و شیاد به نام پاتلن که در مسایل اخلاقی و وجدانی بیقید و بند و بازار وکالتش نیز بی مشتریست با چاپلوسی و چرب زبانی یک طاقه پارچه به نسیه از بازرگانی موسوم به گیوم میخرد و در مقابل از پارچه فروش دعوت میکند که به خانه او برود تا در خانه هم غذای خوبی به او بدهد و هم بهای پارچه را به او بپردازد
نمایشنامه مذکور ترکیبیست از رئالیسم و فانتزی و دارای قدرت طنز بسیار قوی و مضمون آن این معنی را بیان میکند که فرد گولزن و حیلهگر همواره به وسیله دیگری که از وی محیلتر و زرنگتر است گول میخورد، در ضمن به ما این پند را میدهد که با مرد دغا، نرد دغا باید باخت.
این نمایشنامه از همان آغاز موافق طبع مردم فرانسه واقع شد و موفقیت بزرگی کسب کرد و اعتبار و محبوبیت خود را تا اواخر قرن هفدهم نیز حفظ کرد. در نظر بسیاری از محققان و ادبا این نمایشنامه زیباترین کمدی در تاتر قرون وسطیست و نخستین نمایشنامه مضحک و خندهآوریست که به معنی واقعی در زبان و ادب فرانسه خلق شده است.
موضوع نمایش پاتلن وکیل اینست که وکیلی نیرنگباز و شیاد به نام پاتلن که در مسایل اخلاقی و وجدانی بیقید و بند و بازار وکالتش نیز بی مشتریست با چاپلوسی و چرب زبانی یک طاقه پارچه به نسیه از بازرگانی موسوم به گیوم میخرد و در مقابل از پارچه فروش دعوت میکند که به خانه او برود تا در خانه هم غذای خوبی به او بدهد و هم بهای پارچه را به او بپردازد. ولی در نهان با زن خود قرار میگذارد که حیلهای به کار ببندد و بهای پارچه را نپردازد. به این صورت که وقتی پارچه فروش برای وصول طلب خود به خانه پاتلن میرود با کمال تعجب مشاهده میکند که وی در بستر بیماری افتاده و از شدت تب هذیان میگوید. از همسر وی جویای احوال او میشود. زن اظهار میدارد که شوهر وی دیرزمانیست که به بیماری وحشتناک و سختی مبتلا شده و عقل خود را از دست داده است. حیرت بازرگان بیشتر میشود، سر به گوش پاتلن میگذارد و آهسته موضوع پرداخت بهای پارچه را به او گوشزد میکند، اما پاتلن مانند بیماران مصروع و تب زده پریشان گویی آغاز میکند و در پاسخ طلبکار خود مشتی لغات محلی و الفاظ نامفهوم میگوید. از سویی چند روز بعد چوپانی به پاتلن رجوع میکند و از او میخواهد که به او کمک کند تا صاحب گله نتواند بابت کلاهبرداری از او شکایت کند.
روزی که پاتلن در دادگاه حاضر میشود تا از موکلش دفاع کند، معلوم میشود صاحب گله همان مرد بازرگان است.
بازرگان بیچاره که در آن واحد دچار دو واقعه توطئهآمیز و مزورانه شده و سرگیجه گرفته است، دو موضوع مورد مرافعه را با هم مخلوط میکند و در پاسخ قاضی به جای توضیح در مورد میشهای خود از فروش پارچه به پاتلن سخن میگوید.
قاضی که از سخنان وی چیزی دستگیرش نمیشود، شرح ماوقع را از چوپان میپرسد. اما چوپان بنا به راهنمایی و توصیه پاتلن به چای هرگونه توضیح یا پاسخ مثل گوسفند بعبع میکند. قاضی که مرد بازرگان را دیوانه و چوپان را ابله میپندارد فقط به این اکتفا میکند که آن دو به خانه خودشان برگردند.
نوبت به وکیل میرسد که حق الوکاله خود را از چوپان وصول کند. اما چوپان به جای پرداخت حق الوکاله در پاسخ پاتلن همان حیلهای را به کار میبرد که وکیل مدافعش به وی آموخته بوده است، یعنی اینکه به جای پرداخت هرگونه وجهی به او، آواز بعبع از گلوی خود خارج میسازد. هرچند پاتلن او را ملامت میکند، نتیجهای نمیگیرد. عاقبت نومید میشود و چوپان را رها میکند تا پی کار خود برود.
پیمان روشنضمیر
طلا پشتوانه پول است. این جزو اولین درسها در اقتصاد است. دولت در اقدامی عجیب پشتوانه پول کشور را به قیمت پایینتر از ارزش واقعی پیش فروش میکند. سکه امروز در بازار اهواز 750 هزار تومان فروخته شد.
اگر سکه را بر اساس طلایی که دارد به ارزش جهانی آن هم بفروشیم میبینیم قیمتش تقریبن همین قدر است و در بازار ایران حبابی وجود ندارد. دولت همچنان در شعب بانک ملی، سکه را به هر تعداد که بخواهید به قیمت 546 هزار تومان میفروشد که با احتساب مالیات بر ارزش افزوده قیمت هر سکه برای خریدار 571 هزار تومان در میآید. یعنی اگر ارزش سکه ثابت بماند و هیچ تغییری نکند شما با توجه به اینکه سکهها را پس از 4 ماه دریافت میکنید در یک سرمایهگذاری با 90 درصد سود سالیانه شرکت کردهاید. (مقایسه شود با 16 درصد سود سالیانه برای سپردهگذاری در بانک، در نتیجه متوجه خواهید شد سود 4 ماه خوابیدن پول در بانک هم جایگزین سود هنگفت این سرمایه گذاری نخواهد شد) اگر قیمت سکه بالاتر رود که حتمن اینگونه خواهد شد سود سرمایهگذاری شما به بالای 100 درصد سود سالیانه خواهد رسید. به این فکر میکنم که اگر یک دولت خارجی امروز تصمیم بگیرد با کمک یک ایرانی 30 میلیارد دلار وارد بازار ایران کند و دلارش را تبدیل به ریال کند و با آن سکه نامنویسی کند و بعد از 4 ماه سکهها را به صورت غیرقانونی از کشور خارج کند چقدر سود خواهد کرد و به ارزش پول ملیش خواهد افزود؟
هیچ بازار دیگری وجود ندارد که آن دولت خارجی مطمئن باشد بعد از حتا 2 سال همین مقدار که در 4 ماه سود میکند را بهدست خواهد آورد. مثال دولت خارجی بهخصوص با این مبلغی که در مثال آمده به آن شکل عملی نیست اما به خوبی خطر موجود که ناشی از قیمت واقعی طلا در جهان و حراج آن به قیمتی بسیار پایینتر در ایران است را نشان میدهد. وقتی ما داریم به آنچه پشتوانه پول همه کشورهاست در کشور خودمان سوبسید میدهیم یعنی میگوییم یک قرون بیار و پشتوانه دو قرون را ببر یعنی با دست خودمان داریم ارزش پول ملی کشور را پایین میآوریم و ثروت ملی را حراج میکنیم.
ریال را از دست مردم میگیریم و طلا را به ایشان میدهیم خزانه را پر از ریال میکنیم و خالی از طلا. آن هم با اختلاف 180 هزار تومان با قیمت واقعی که روز به روز هم این اختلاف بیشتر میشود. این ارزان فروشی بیسابقه طلا که هیچ مشابهای در هیچ کشوری در طول تاریخ ندارد تمام مافیاهای دنیا را وسوسه میکند که کاش میتوانستند به این بازار وارد شوند. احتمالن بزرگترین مشکل آنان نداشتند کد ملی ایرانی است.
رییس کل بخش ریالی بانک مرکزی میگوید با محاسبات ما نیاز به افزایش قیمت پیش فروش سکه نیست. من نمیدانم محاسبات ایشان چگونه است ولی میدانم اگر یک ایرانی خارجنشین در هر کشوری بخواهد فرضن یک میلیون دلار ثروتش را تبدیل به طلا کند مقدار بسیار کمتری طلا گیرش میآید تا آنکه بخواهد ثروتش را همین امروز به ایران بیاورد و با آن سکه نامنویسی کند.
سحر بیاتی / رادیو کوچه
در یک پست فیسبوکی خواندم که نوشته بود فقط یک ایرانی میتواند در ایران به دنبال اجناس خارجی باشد و در خارج به دنبال اجناس ایرانی، این داستان حقیقتی است انکار نشدنی که روایتش را با قصه خالهها و خالهزادههایم نقل میکنم تا برسم به داستان خودم و باقالی پلو خاطره انگیز در هتل «هیلتون» شعبه «پتالینگ جایا»
خاله و خالهزادههای من که در «مونیخ» زندگی میکنند هر سال در رفت و آمد به ایران رفتار عجیب و غریبی از خود نشان میدادند که تا پیش از سفر به مالزی برایم سوال برانگیز بود.
علاوه بر هیجانزدگی در برابر خوراکیهای ایرانی هنگام بازگشت آبروریزی راه میانداختند که بیایید و ببینید. فکرش را بکنید پلیس فرودگاه «مونیخ» از چمدانهایشان خربزه، فالوده شیرازی، نان خامهای، نان سنگک و حتا گاه حلیم کشف میکرد.
پلیس هر چه در دفتر راهنما و قوانین میگشت نام این خوراکیها را هم نمییافت چه برسد به قانونی برای ممنوعیت ورودشان به خاک کشورش، بنده خدا پلیس آلمانی با بیست کیلو سبزی سرخ شده قرمه سبزی و سبزی یخ زده آش و مقدار زیادی کشک و حتا آلبالو و زردآلو و شفتالو روبهرو میشد که به آن بیافزایید همین مقدار تخمه آفتابگردان و ژاپنی و گلپری و … با انواع پسته و بادام. هر چند خانم یا آقای پلیس لب میگزید و دلش میخواست نه تنها این خوراکیها را ضبط کند که کله صاحبش را هم از جا بکند اما خب قانونی برای منع ورود نمییافت.
در یکی از این سفرهای اکتشافی البته یک شیشه بزرگ آبغوره با تمام تدابیر امنیتی شکسته بود و لباسهای آنچنانی خاله زادهای را به سالاد شیرازی بدل کرده بود که آن همچون لباسهای خودش بود جریمهای نداشت. میماند بوی ترش آبغوره در فرودگاه شیک و پیک «مونیخ» که باز هم جریمهای نداشت.
هر چند بیست و چند سالی از این سفرها میگذرد اما شک ندارم تا امروز چندین لایحه به مجلس آلمان رفته برای کندن کله مسافران ایرانی که از چمدانهایشان بوی یک یخچال خراب و خاموش شده که مواد غذایی بسیاری در آن گندیدهاند به مشام میرسد.
بلاخره مهاجرت گریبان من را هم گرفت و راهی مالزی شدم، روزهای اول بد نبود خوراکیهای غیر ایرانی جلب توجه میکرد اما کم کم معلوم شد رنگ و روی رب ایرانی چیز دیگریست، خوردن خیارشور لذت دیگری دارد و ترشی بندری میخواهد این شکم کارد خورده.
به لطف سوپر مارکتهای ایرانی خوراکیهایی تهیه و خورده شد. اما قورمه سبزی با سبزی تازه کجا و با سبزی خشک کجا؟ باقالی پلو و آش هم که جای خود.
این شد که طی تماسی اسکایپی سفارش مقداری سبزی قورمه و باقالی تازه به ایران داده شد تا در سفر یکی از دوستان پدر که برای سمیناری از طرف فدراسیون فوتبال به مالزی دعوت شده بود ارسال شود.
ساعت 12 شب بود که دوست محترم تماس گرفت و ضمن ابراز محبت بسیار که انجام وظیفه کرده خواهش کرد همین امشب خود را به «پتالینگ جایا» برسانم که از ساک دستی ارسالی پدر بوی عجیبی به مشام میرسد.
با توجه به دور بودن منزل اینجانب به پتالینگ جایا و اینکه نیمه شب بود و خبری هم از ترافیک نبود به لطف اتوبان «دوک» (اتوبانی از شمال به جنوب مالزی) راه افتادم و البته به جای خروجی «میدولی» (خروجی سمت راست) افتادم در خروجی «ایکیا» (خروجی سمت چپ) و یک دور قمری زده و یک ساعتی دیرتر رسیدم به هتل «هیلتون»، چشمتان روز بد نبیند که کلی اسطوره فوتبال از مربی سابق «بارسلونا» و تیم ملی هلند و … در سالن انتظار و حیاط هتل پرسه میزدند، و اول بوی ساکی که عطر باقالی پلو و جوراب در آن پیچیده بود به مشام رسید و بعد از چند دقیقه دوست عزیز از دور با ساکی سنگین در دست ظاهر شد.
یخ باقالیها پس از 12 ساعت پرواز با هواپیمای قطری و ترانزیت بین راه آب شده بود و …
هر چند من ایرانی هستم و پشت دستم داغ نمیشود و همچنان برای هر مسافری که در راه مالزی است نقشه میکشم، خودم هم میدانم کار خوبی نمیکنم. خودم هم هی به خودم میگویم کارد بخورد به شکمی که بوی گند راه میاندازد در هتل «هیلتون» و آبروی خودش و سایرین را میبرد. اما باز هم پلیس مالزی در چمدان ما ایرانیها، که اغلب دانشجو هستیم و حال غذا درست کردن نداریم چیزهای عجیب و غریب دیگری هم از جمله کوفته، کتلت و انواع خورشت مییابد.
حالا باز گلی به گوشه جمال ما که از چمدانمان بوی غذا به مشام میرسد. چه کنیم با آبروی ریخته از چمدانهایی که بوی بدی از آن به مشام نمیرسد اما پس از تفتیش مقادیر زیادی مواد مخدر به دست میآید و حیثیت که ملت و یک مملکت را به باد میدهد.
میشود کمی از کتلتها را به پلیس تعارف زد، با خندیدن و تعارف تخمه و لواشک از دلش بوی گند چمدانها را درآورد با این همه مواد مخدر چه کار میشود کرد؟ این دیگر در قانون نوشته شده و نیازی نیست پلیس فرودگاه هیچ کشوری لب بگزد و حرص بخورد به یک چشم بر هم زدن قپونی دستبند زده و میبردت آنجا که … اگر چمدانتان جا داشت، باقالی با عطر جوراب و لواشک و کتلت و کوفته و سبزی قورمه را تا خرخرهاش پر کنید خیالی نیست یک کمی دور هم میخوریم و میخندیم جای خالی را با هر چیزی پر نکنید، نه خندهدار است، نه خوشمزه، احتمالن پایان زندگی است، در غربت، بیزبانی و جایی که هیچکس را یارای مدد رساندن نیست.
خبر / رادیو کوچه
روز شنبه، 21 ژانویه، بهای سکه طرح قدیم در بازار تهران به ۸۳۰ هزارتومان، بهای سکه طرح جدید به ۸۲۰ هزارتومان و بهای دلار به ۱۸۴۰ تومان رسیده است. این در حالی است که براساس برخی گزارشهای تاییدنشده، در برخی معاملات، دلار با نرخ 2020 تومان مبادله شده است.
همچنین قیمت پوند بریتانیا به ۳۰۰۰ تومان و قیمت یورو به ۲۵۰۰ تومان رسیده است.
به گزارش فارس، در همین حال، بانک مرکزی قیمت پیش فروش سکه طرح جدید را اعلام کرد.
قیمت پیش فروش سکه طرح جدید با زمان تحویل شش ماهه، حدود ۵۹۹ هزارتومان و با زمان تحویل چهار ماهه ۶۲۷ هزارتومان اعلام شده است.
پیش فروش سکه طرح جدید از روز دوشنبه در شعب بانک ملی آغاز خواهد شد.
بیشتر بخوانید:
«حذف دلار از مبادلات تجاری ایران و روسیه»
«تشنج در بازار ارز به دلیل فعالیت گروهی اندک است»
«قحطی در ایران تا شش ماه دیگر»
کوروش (ذره خاک وطن)
نظریه ولایت مطلقه فقیه ظاهرن دارای پایه و پشتوانه قرآنی است و بسیاری از مردم عادی در ایران بهدلیل همین استنادهای قرآنی، آنرا بدون کوچکترین چون و چرایی پذیرفتهاند و کمتر به نقد و بررسی آن پرداخته و حتا نسبت به بسیاری از نقدها و بررسیها بیتفاوتند!
در این نوشته سعی بر این است که این نظریه از منظر قرآن مورد نقد و بررسی قرار گیرد و دلایلی بر رد این نظریه بیان گردد. مطالب قرآنی که در این نوشته ذکر گردیده است، برگرفته از تفسیر المیزان– نوشته علامه طباطبایی – است که به اعتقاد بسیاری بهترین و کاملترین تفسیر قرآن میباشد.
پایه اصلی نظریه ولایت مطلقه فقیه آیه 59 سوره نسا است که با قرائتی خاص، از آن برای اثبات ولایت مطلقه فقیه استفاده میگردد.
«یایها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم فان تنزعتم فى شى ء فردّوه الى اللّه و الرسول ان کنتم تومنون باللّه و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تاءویلا.(59 نساء)»
«هان اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید و رسول و کارداران خود را- که خدا و رسول علامت و معیار ولایت آنان را معین کرده- فرمان ببرید، و هرگاه در امرى اختلافتان شد براى حل آن به خدا و رسول مراجعه کنید، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید این برایتان بهتر، و سرانجامش نیکوتر است.»
طرفداران نظریه ولایت مطلقه فقیه، «اولی الامر» را همان ولی مطلق فقیه تفسیر میکنند و همگان را ملزم به اطاعت مطلق از آن میدانند! آنان برای قرآنی جلوه دادن نظریه ولایت مطلقه فقیه به قرائت قسمت ابتدایی آیه (یایها الّذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) بسنده میکنند و ادامه آنرا که در مورد اختلاف بین مومنان در امری و رجوع به خدا و رسول– کتاب و سنت– برای حل آن است، چندان مورد توجه قرار نمیدهند. اما آیا میتوان «اولی الامر» را همان «ولی مطلق فقیه» تفسیر کرد و اطاعت از او را واجب و بدون قید و شرط– همچون رسول خدا– دانست؟! حال به بررسی این مطلب میپردازیم.
طرفداران نظریه ولایت مطلقه فقیه، «اولی الامر» را همان ولی مطلق فقیه تفسیر میکنند و همگان را ملزم به اطاعت مطلق از آن میدانند
در این آیه ابتدا مردم به اطاعت از خدا فرا خوانده میشوند و سپس به اطاعت از رسول و اولیالامر. اولین نکته تکرار کلمه «اطیعو» است که بیانگر تفاوت در نحوه اطاعت از خدا و اطاعت از رسول و اولیالامر است. برخی این تکرار را دلیل تاکید میدانند، اما اینگونه نیست، زیرا اگر منظور تاکید بود، ترک تکرار این تاکید را بیشتر میرساند و بنابراین باید میگفت «اطیعوا اللّه و الرسول»، چون با این تعبیر میفهماند که اطاعت از رسول، عین اطاعت از خداست و هر دو اطاعت یکی هستند. اما چنین نکرد و این یعنی خدا یک اطاعت دارد و رسول و اولی الامر نیز یک اطاعت.
اما مسئله قابل تعمق و تفکر اینجاست که اطلاق امر به اطاعت از رسول و اولیالامر، دلیل بر عصمت ایشان است. جای تردید نیست نوع اطاعتی که در آیه «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول …» آمده است، اطاعتی است مطلق و به هیچ قید و شرطی مقید و مشروط نشده است و این خود دلیل بر این است که رسول خدا امر به چیزی و نهی از چیزی نمیکند که مخالف با حکم خدا باشد و موافقت اوامر و نواهی رسول با اوامر و نواهی خدا، جز با عصمت رسول تفسیری ندارد و محقق نمیگردد. این سخن به همین شکل در اولیالامر نیز جریان مییابد.
نیروی عصمت در رسول، از آنجا که حجتهایی از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده است، حتا بدون در نظر گرفتن این آیه نیز امری مسلم است. اما در مورد اولیالامر اینگونه نیست و ممکن است کسانی دچار این توهم شوند که اولیالامری که در این آیه آمده است لازم نیست معصوم باشند! و معنای این آیه بدون در نظر گرفتن عصمت برای اولیالامر نیز درست است.
در پاسخ به این توهم باید گفت که در این آیه برای رسول و اولیالامر یک نوع اطاعت ذکر شده است و با علم به این که در مورد رسول حتا احتمال این نیز نمیرود که امر به معصیت کند و یا گاهی در مورد حکمی دچار اشتباه و خطا گردد، اگر در مورد اولیالامر این احتمال داده میشد، حتمن باید قیدی آورده میشد. اما این آیه از هرگونه قیدی مطلق است و لازمه مطلق بودنش این است که بپذیریم عصمتی که در مورد رسول مسلم گرفته شده است، در مورد اولیالامر نیز نافذ است و بهصورت خلاصه اینکه منظور از اولیالامر کسانی هستند که مانند رسول خدا دارای عصمت هستند.
برخی نیز معتقدند که منظور از اولیالامر همان هیت حاکمه! است که عدهای معدود آنرا تشکیل میدهند و هر یک از آنان افرادی از اولیالامر هستند. با قبول این احتمال و دلالتی که این آیه بر عصمت اولیالامر دارد، باید پذیرفت که تکتک افراد این هیئت معصومند! و در نتیجه، کل هیت نیز معصوم است. اما هرگز نمیتوان چنین ادعایی را پذیرفت. زیرا طی قرنها که از ارایه اسلام گذشته است هرگز چنین چیزی رخ نداده است. پس محال است که خداوند مردم را مامور به چیزی کند که مصداق خارجی ندارد.
با توجه به مطالب فوق، باید گفت که اولیالامر کسانی هستند که در گفتار و کردارشان معصومند و براستی اطاعت از آنان همانند اطاعت از رسول واجب است و این دقیقن همان نظریه پیروان اهل بیت است. بنابراین اطاعت مطلقی که این آیه به آن اشاره دارد، متعلق به همین گروه است و قابل بسط دادن به دیگران نیست.
از طرف دیگر و با توجه به ادامه آیه روشن است که اولیالامر حق ندارد حکمی جدید غیر از حکم خدا و رسول وضع کند و نیز نمیتواند حکمی از احکام ثابت در کتاب و سنت را نسخ نماید، که اگر میتوانست باید میگفت در هر زمان مورد نزاع را به اولیالامر آن عصر ارجاع دهید و دلیلی نداشت که بگوید آن را به خدا و رسول- کتاب و سنت– ارجاع دهید. حال آنکه مطابق نظریه ولایت مطلقه فقیه آیتاله خمینی، ولی فقیه حق دارد کلیه احکام اولیه اسلام (عبادی و غیر عبادی) را تعطیل کند!!!
با این اوصاف، چنانچه این اطاعت مطلق را برای ولی فقیه نیز بپذیریم، ناچار به پذیرش عصمت در مورد او نیز هستیم و برای ولی فقیه نیز باید مقامی در حد ائمه اطهار قائل گردیم تا اطاعت از او مطلق و بدون قید گردد. که این باور در تضاد شدید با عقیده شیعه مبنی بر وجود امام زمان است. چون اگر برای ولی فقیه چنین مقامی متصور گردیم، فلسفه وجود امام زمان، کاملن بیهوده به نظر میرسد و ولی فقیه برای امت اسلامی کافی است. اما از آنجا که خدا کار عبث و بیهوده نمیکند و شیعه نیز به عقیده خود مبنی بر وجود امام زمان ایمان راسخ دارد، باید پذیرفت که این نظریه بدعتی شوم در اسلام و شیعه است.
گروهی نیز ولی فقیه را مترادف با منتخب مردم در جوامع دیگر میدانند و اطاعت از او را مانند همان منتخبین مردم در سراسر دنیا، برای مردم خود واجب میدانند. اما این نظر نیز حداقل از دو منظر دارای اشکال است. اول اینکه ولی فقیه بر خلاف جوامع مترقی، هرچند به ظاهر به شکلی دموکراتیک انتخاب میشود، اما در واقع و با وجود شورای نگهبان و نظارت استصوابی آن، مردم در انتخاب او دخالتی ندارند و بیشتر زد و بندهای سیاسی است که به انتخاب او میانجامد. علاوه بر این بسیاری از اعضای مجلس خبرگان که از فیلتر شورای نگهبان عبور کردهاند، بر این نظرند که وظیفه آنان انتخاب ولی فقیه (رهبر) نیست و آنان تنها ولی فقیه را که دارای ولایتی خدایی است کشف کرده و به مردم معرفی میکنند! (مصباح یزدی)
دوم اینکه باز هم بر خلاف سایر جوامع، نظارتی بر ولی فقیه و حتا دستگاههایی که بهصورت مستقیم زیر نظر او کار میکنند وجود ندارد و این بار هم اکثر اعضای ملجس خبرگان بر خلاف قانون اساسی اعتقاد دارند که آنان حق ندارند بر نحوه عمل ولی فقیه (رهبر) نظارت کنند و اگر کسی در این راستا گامی بردارد (آیتاله دستغیب، نماینده مردم شیراز در مجلس خبرگان) در جهت حذف او اقدام خواهند کرد.
با توجه به مطالب گفته شده، میتوان نتیجه گرفت که نظریه ولایت مطلقه فقیه چه از نظر عقل و چه از نظر شرع قابل توجیه نیست و در حقیقت نوعی دیکتاتوری با پوشش دینی است که مخالفین آنرا نیز، با دست آویز قرار دادن دین، حذف میگردانند.
نعیمه دوستدار/ رادیو کوچه
فاش کردن رازهای زنانه هزینه دارد. اصلن زن بودن یعنی هزینه دادن؛ چون به محض اینکه بودنت کمی پررنگتر از معمول شود، یا صدایی از تو بلند شود کمی متفاوت؛ حرف و حدیثها آغاز میشود. حالا تصور کن در چنین شرایطی که برای زن ایرانی هنوز هست و حالا حالاها هم خواهد بود، زنی بخواهد با الگوها و استانداردهای جایی غیر از ایران زندگی کند یا برای زندگیاش تصمیم بگیرد.
خانمهای عزیز، آقایان گرامی، زیاد تعجب نکنید. کشور ما جایی است که هنوز اگر صدای خندهی دختری کمی بلندتر باشد، باید بابت خندهاش حساب پس بدهد. زنهای زیادی در کشور ما اگر چند تار مویشان از زیر روسری بیرون بزند، در دادگاههای خانگی محاکمه میشوند و صد البته که دادگاه اجتماع هم محکومشان میکند. خیلی دخترها اگر بعد از غروب آفتاب به خانه برسند کتک میخورند. اینکه به زن بگویند عیال و منزل، مال فیلمها و قصهها نیست و مثلن همین 6 ماه پیش، خودم شنیدم که همسایهی ما به زنش میگفت «محسن»، که اسم پسر کوچکش بود.
حالا خیال نکنید که همهی خانمها هم با این روش زندگی مخالفاند. اتفاقن خیلی از همین هموطنهای ما، فکر میکنند این روش زندگی به «حیا» نزدیکتر است و البته با دیدگاههای مذهبیشان هم تطابق دارد. خب، حالا در این شرایط، که امروز قرار نیست خیلی وارد جزییاتش بشویم و احتمال دارد در رازهای زنانه دیگر فرصتهای بیشتر و بهتری برای این کار به وجود بیاید، تکلیف آدمهای خطشکن معلوم است. اصلن بگذارید به جای حاشیه رفتن، برویم سراغ اصل مطلب.
«گلشیفته فراهانی»، بازیگر ایرانی، چند سالی هست که به دلایل مختلف شخصی و سیاسی و اجتماعی، تصمیم گرفته خارج از فضای ایران کار حرفهایاش را ادامه بدهد. اول کار، همین که گلشیفته در فیلمهای هالیوودی بدون حجاب ظاهر شد، برای جامعهی ایرانی قابل تحمل نبود. منظورم واکنش رسمی جامعهی ایران به بدون حجاب بودن اوست و گرنه حتمن قبول دارید که همان زمان هم، عدهای به انتخاب او احترام میگذاشتند. بعدها، گلشیفته حرکات خطشکن دیگری هم کرد و جامعهی ایرانی، با احتیاط و تند، هر بار برخورد متفاوتی کرد. بعضیها از اینکه گلشیفته روی فرش قرمز رفته، احساس غرور کردند و ظاهر ساده و لباس معمولیاش را ستایش کردند، بعضیها هم همان حرکت را مقدمهی حرکتهایی دانستند که به نظرشان خطرناکتر میآمد. در تمام این مدت، واکنشها، اظهارنظرها و مصاحبههای گلشیفته از نگاه ایرانیها دور نمیماند و بابت هرکدام بحثی راه میافتاد.
حالا بالاخره اتفاقی افتاده که صفبندیها را در مورد گلشیفته فراهانی مشخصتر کند. چند روز قبل بود که عکسی از گلشیفته منتشر شد با نیمتنهای برهنه. این عکس بارها و بارها در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شد. تا قبل از اینکه معلوم شود این عکس مرتبط است با آنونسی برای جایزهی سینمایی «سزار» در فرانسه، هزاران نوشته و نظر دربارهی آن منتشر شد و خیلی از ماجراهای دیگر را تحت شعاع خود قرار داد.
در مقابل آنهایی که این حرکت او را در راه حرفهایتر شدن و در مسیر جایگاه او به عنوان یک بازیگر ستایش کردند و در کنار آنهایی که آن را اقدامی تابوشکن و در مسیر رهایی از الگوهای تحمیلی جامعه و مذهب دانستند، کم نبودند مردان و زنانی که برآشفته شدند و با رگهای برآمدهی گردن، دربارهی حیا و عفت و شرم و ایرانی بودن یا نبودن و ارزشها و ضد ارزشها حرف زدند. بین همهی آنها اما، نظر عدهای برای من جالب بود که در ارزیابی حرکت و شخصیت گلشیفته فراهانی به عنوان یک زن، سراغ مردان زندگی او رفتند و به طور مشخص، نامی از پدرش، «بهزاد فراهانی» بردند که حالا با این حرکت دختر، باید کلاهش را بالاتر بگذارد و خجالت بکشد و چشمش روشن شود.
همهی بحثها و حاشیهها به کنار، اما این راز زنانه را بیایید فاش کنیم که نگاه مردسالار و تبعیضآمیز، حرکتها و رفتارهای یک زن را مستقل بررسی نمیکند و همهجا، دنبال صاحب و قیم و آقابالاسری برایش میگردد و حتا در نقد و نکوهشش، مرد او را سرزنش میکند. انگار گلشیفته فراهانی یا هر زنی، در کنار پدر، برادر یا همسرش تعریف میشود تا جایی که حتا دربارهی تصمیمگیریهای او برای خودش، باید مردانی را که صاحب اصلی جسم و روح او هستند، نکوهش کرد. باز هم از یاد نبریم که این قاضیان، همه مرد نیستند و از قضا خیلی از زنها، مسوولیت اعمال و حرکات خودشان را به گردن مردها میاندازند تا به این ترتیب بر حس مالکیت مردها اضافه کنند. یک راز زنانه این است که تصمیم و حرکت هر زن، خوب یا بد، زشت یا زیبا، یک تصمیم انسانی است و به خود او مربوط میشود؛ به همین سادگی که همهی رفتارها و تصمیمهای مردان، به حساب خودشان گذاشته میشود.
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
منبع: کمپین بینالمللی حقوق بشر در ایران
نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی طی نامه ای خطاب به رهبر جمهوری اسلامی خواهان رفع تبعیض از اهل سنت، رفع محدودیت های مذهبی ایجاد شده برای اهل سنت، واجازه ساخت مسجد در تهران شده اند. در این نامه که نسخه از آن در اختیار کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران قرار گرفته نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی همچنین از آیت الله خامنه ای خواسته اند تا با بازنگری و "اصلاح اصل ۱۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی" و رفع ممنوعیت کاندیداتوری اهل سنت در انتخابات ریاست جمهوری موافقت کند.
آیت الله خامنه ای،محمود احمدی نژاد و دیگر مقام های مسئول جمهوری اسلامی تاکنون به نامه های اعتراضی نمایندگان اهل سنت مجلس و نیز اعتراضات و درخواست های دیگر روحانیان و رهبران اهل سنت پاسخ رسمی نداده اند.
نامه نمایندگان اهل سنت مجلس خطاب به آیت الله خامنه ای در ۲۸ آذر ۱۳۹۰ نوشته و برای رهبر جمهوری اسلامی ارسال شده است. فراکسیون اهل سنت مجلس شورای اسلامی از سال ۱۳۸۷ و پس از افزایش محدودیت های مذهبی برای اهل سنت ایران،بازداشت شماری از روحانیان سنی و تشدید برخوردهای امنیتی با اهل سنت در استان های مختلف ایران از سوی نمایندگان اهل سنت مجلس هشتم تشکیل شد و دبیری آن را جلال محمودزاده نماینده مهاباد برعهده دارد.
در نامه اعضای فراکسیون اهل سنت مجلس به آیت الله علی خامنه ای از عدم اجرای "اصول مهم و کلیدی قانون اساسی به ویژه اصولی که بر آزادی مذهبی اهل سنت و برابری قومی اشاره دارند،ابراز تاسف شده و خطاب به رهبر جمهوری اسلامی آمده است: "متأسفانه تعدادی از اصول مهم و کلیدی قانون اساسی از جمله اصول ۱۲، ۱۵ و ۱۹ هنوز بطور کامل اجرایی نشده است، علاوه بر آن بر اساس اصل ۱۱۵ قانون اساسی رجال مذهبی و سیاسی واجد شرایط اهل سنت از حق انتخاب شدن در انتخابات ریاست جمهوری محروم هستند."
امضاء کنندگان این نامه که نمایندگان اهل سنت استان های مختلف ایران در مجلس هشتم به شمار می روند با اشاره به اظهارات آیت الله خامنه ای درباره "برابری و برادری" مذهبی و نیز "وحدت" که در جریان سفر سال های گذشته به برخی از استان ها و مناطق سنی نشین و نیز سفر سال ۱۳۸۸ به استان کردستان ابراز کرده، از رهبر جمهوری اسلامی خواسته اند تا با "تشکیل کمیته ویژه ای" نسبت به "اجرای اصول معطل مانده و اصلاح اصل ۱۱۵ قانون اساسی" اقدام کرده، و محدودیت ها و ممنوعیت های مذهبی و قومی درباره اهل سنت را رفع کند.
نمایندگان فراکسیون اهل سنت مجلس علاوه براین به آیت الله خامنه ای یادآوری کرده اند که اهل سنت ایران تاکنون اجازه ساخت حتی یک مسجد در تهران،پایتخت ایران، را نیافته اند. آنها تاکید کرده اند که این ممنوعیت غیرقانونی همچنان ادامه دارد و خطاب به رهبر جمهوری اسلامی نوشته اند که "با توجه به پیگیری ها و مراجعات مکرر، متأسفانه تا حال مسئولین امر با احداث مسجد موافقت ننموده اند."
پیمان فروزش نماینده زاهدان، جلال محمودزاده نماینده مردم مهاباد، اقبال محمدی نماینده مردم مریوان و سروآباد، عبدالجبار کرمی نماینده مردم سنندج، دیواندره، کامیاران، محمدعلی پرتوی نماینده مردم سردشت و پیرانشهر ، سیدعماد حسینی نماینده مردم قروه و دهگلان، سید فتح الله حسینی نماینده مردم پاوه و اورامانات، محمدرضا سجادیان نماینده خواف و رشتخوار، محمدقیوم دهقان نماینده مردم ایرانشهر، سرباز و دلگان، عبدالله رستگار نماینده مردم گنبد کاووس، عبدالعزیز جمشیدزهی نماینده سراوان، سیب سوران و زابلی و احمد جباری نماینده مردم بندرلنگه، بستک و پارسیان از جمله امضاء کنندگان نامه "فراکسیون اهل سنت دوره هشتم مجلس شورای اسلامی" خطاب به آیت الله خامنه ای هستند.
درخواست نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی آیت الله خامنه ای برای اصلاح اصل ۱۱۵ قانون اساسی که مربوط به "شرایط رئیس جمهور" است از آن جهت اهمیت دارد که مقام های حکومتی از زمان تاسیس جمهوری اسلامی به استناد همین اصل اجازه کاندیدا شدن اهل سنت در انتخابات ریاست جمهوری را نداده اند.
در اصل ۱۱۵ قانون اساسی که به "شرایط رئیس جمهور" مربوط است، آمده است: "رییس جمهور باید از میان رجال مذهبی و سیاسی که واجد شرایط زیر باشند انتخاب گردد:ایرانیالاصل، تابع ایران، مدیر و مدبر، دارای حسن سابقه و امانت و تقوی، مومن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور."
تاکید بر"شرط مذهب رسمی کشور" در پایان این اصل و در کنار تعیین "مذهب شیعه اثنی عشری" به عنوان مذهب رسمی ایران در اصل دوازدهم قانون اساسی فعلی،به معنای ممنوع شدن کاندیداتوری اهل سنت در انتخابات ریاست جمهوری است.از همین رو نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی در نامه خود خطاب به آیت الله خامنه ای خواهان اصلاح و بازنگری اصل ۱۱۵ قانون اساسی و رفع چنین ممنوعیتی از اهل سنت شده اند.
تاکید نمایندگان اهل سنت بر اجرای اصول ۱۲ و ۱۵ و ۱۹ قانون اساسی در حالی صورت می گیرد که فشارها بر اهل سنت از سال ۱۳۸۴ و با به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد شدت گرفته است.
در آستانه انتخابات دوره نهم مجلس شورای اسلامی اما برخی از اعضا و نیز دبیر فراکسیون اهل سنت مجلس، برخی از امضاء کنندگان نامه به آیت الله خامنه ای و نامه های پیشین به محمود احمدی نژاد در نخستین مرحله از انتخابات دوره نهم مجلس از سوی هیات های اجرایی وزارت کشور "رد صلاحیت"شده اند؛ جلال محمود زاده دبیر فراکسیون اهل سنت مجلس،پیمان فروزش، اقبال محمدی، عبدالجبار کرمی، سیدعماد حسینی، و یعقوب جدگل از جمله نمایندگان اهل سنت در مجلس فعلی هستند که صلاحیت آن ها برای نمایندگی دوباره مجلس رد شده و این درحالی است که شورای نگهبان که مرکز اصلی رد صلاحیت نامردهای انتخاباتی است در هفته های آتی اسامی رد صلاحیت ها را اعلام خواهد کرد.
اصل ۱۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی به رغم آنکه دین رسمی ایران را "اسلام و شیعه اثنی عشری" دانسته، تاکید کرده که اهل سنت شامل"مذاهب دیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی دارای احترام کامل هستند و پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاهها رسمیت دارند و در هر منطقهای که پیروان هر یکی از این مذاهب اکثریت داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب."
برخلاف این اصل از قانون اساسی جمهوری اسلامی اما در ۸ آبان ۱۳۸۶ شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبه ای با عنوان "اساسنامه شورای دولتی برنامهریزی مدارس علوم دینی اهلسنت" را به منظور کنترل مدیریت مدارس دینی اهل سنت از سوی نمایندگان شعیه و منصوب دولت و رهبر جمهوری اسلامی به تصویب رساند و محمود احمدی نژاد در اسفند سال ۱۳۸۶ آن را ابلاغ کرد.(متن مصوبه ۸ آبان ۱۳۸۶ شورای عالی انقلاب فرهنگی)
شورای عالی انقلاب فرهنگی نهادی است که در قانون اساسی فعلی ایران به آن اشاره ای نشده اما تحت نظر آیت الله خامنه ای و منصوبان او فعالیت می کند و مصوبات آن بدون طی روندی قانونی و بدون تائید مجلس شورای اسلامی در حوزه های مختلف فرهنگی و اجتماعی با ابلاغ رئیس دولت به اجرا گذاشته می شود.
"اساسنامه شورای برنامه ریزی مدارس علوم دینی اهل سنت کشور" ۱۰ ماده و ۴ تبصره" دارد. در ماده یک این مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی تاکید شده که اداره مدارس دینی اهل سنت باید تحت نظر "شورای برنامهریزی مدارس علوم دینی اهل سنت" و " زیر نظر شورای نمایندگان ولی فقیه در امور اهل سنت" اداره شود.
این اقدام شورای عالی انقلاب فرهنگی با مقاومت و اعتراض اهل سنت به نقض صریح حقوق مذهبی و نقض اصل ۱۲ قانون اساسی روبه رو شد
دخالت دولت در مدارس اهل سنت و بازداشت روحانیون سنی
از سال ۱۳۸۶ تاکنون مقام های جمهوری اسلامی ده ها نفر از روحانیان و چهره های فرهنگی اهل سنت را پس از ابراز مخالفت شان با کنترل و دخالت مقام های حکومتی در مدارس اهل سنت، بازداشت کرده اند. شماری از روحانیان اهل سنت نیز محاکمه و زندانی شده اند،برخی از آن ها از جمله مولوی عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان ممنوع الخروج شده است،و نهادهای امنیتی و دادگاه ویژه روحانیت روز به روز بر شدت محدودیت ها و فشار بر اهل سنت افزوده اند.
به استناد همین مصوبه مورد اعتراض اما مقام های حکومتی شورایی برای کنترل مدارس دینی و امور مذهبی اهل سنت تشکیل دادند و بر کنترل مدارس دینی اهل سنت اصرار دارند، اما روحانیان اهل سنت همچنان با این اقدام رهبر جمهوری اسلامی مخالفت می کنند.
علاوه بر نامه نمایندگان اهل سنت مجلس به آیت الله خامنه ای، در ۲۶ آذر ماه سالجاری (۱۳۹۰) نیز مدیران مدارس علوم دینی اهل سنت استان سیستان و بلوچستان طی نامه ای به حجت الاسلام عباسعلی سلیمانی نماینده رهبر جمهوری اسلامی در زاهدان اعلام کردند: "همان گونه که در مکتوبات قبلی اعلام نموده ایم، نظارت دستگاههای ناظر و مربوط را کما فی السابق به همان شیوه سابق پذیرفته و از پذیرش طرح های جدیدی همچون ساماندهی و یا برنامه ریزی از سوی نهادهای دولتی و غیردولتی که آزادی قانونی و استقلال مدارس را مخدوش نماید، معذوریم و خواهان استقلال و آزادی عمل در موضوع تعلیم و تربیت فرزندانمان بر اساس اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هستیم."
آن ها درعین حال به نماینده آیت الله خامنه ای اطمینان دادند که"اجازه نمی دهنیم مباحث و مطالبی که بین فرق اسلامی اختلاف ایجاد نماید و یا علیه مذهب شیعه و نظام اسلامی و حاکمیت کشورمان باشد، در مدارس دینی اهل سنت ارائه و مطرح گردد." (نامه مدیران مدارس دینی اهل سنت به نماینده رهبر جمهوری اسلامی در امور اهل سنت استان سیستان و بلوچستان،۲۶ آذر ۱۳۹۰)
مولوی عبدالرحمن چابهاری، مدیر مدرسه دینی "جامعة الحرمین الشریفین" و امام جمعه اهل سنت چابهار نیز ۲۰ دی ماه سالجاری(۱۳۹۰) در نامه ای به حجت الاسلام احمد راهداری مدیر مدارس دینی تحت نظر آیت الله خامنه ای در سیستان و بلوچستان باردیگر "بر عدم پذیرش طرح ساماندهی مدارس دینی اهل سنت تاکید کرد." (متن نامه امام جمعه اهل سنت چابهار به حجت الاسلام احمد راهداری،۲۰ دی ۱۳۹۰)
اصل ۱۵ قانون اساسی نیز که نمایندگان فراکسیون اهل سنت مجلس شورای اسلامی در نامه خود به آیت الله خامنه ای خواهان اجرای آن شده اند زبان و خط رسمی ایران را "فارسی" اعلام کرده اما تاکید کرده که "استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آن ها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است."
دیگر اصلی که نمایندگان اهل سنت مجلس در نامه خود به رهبر جمهوری اسلامی خواهان اجرای آن شده اند؛ اصل ۱۹ قانون اساسی که به اصل "برابری قومی" شهرت دارد.در این اصل تاکید شده که"مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند این ها سبب امتیاز نخواهد بود." نمایندگان اهل سنت در نامه خود به آیت الله خامنه ای اما اعلام کرده اند که این اصل نیز چون دو اصل ۱۲ و ۱۵ از "اصول مهم و کلیدی قانون اساسی" به شمار می روند.
اهمیت "برابری قومی" برای فعالان مدنی و نیز روحانیان اهل سنت از آن جهت است که مقام های جمهوری اسلامی استخدام و ارتقاء شغلی شهروندان سنی را در بسیاری از نهادهای حکومتی ممنوع یا محدود کرده اند.
مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی در خطبه های نماز عید قربان سالجاری (۱۳۹۰) درباره چنین تبعیض قومی و مذهبی گفت:
"در طول ۳۳ سال انقلاب، اهل سنت در کابینه هیچ دولتی حضور نداشته اند. هیچ مسئولیت و مدیریت کشوری به آنان واگذار نشده و به هیچ یک از نمایندگیها و سفارتخانه های جمهوری اسلامی در کشورهای دیگر راه نیافته اند، و در مدیریتهای منطقه ای و استانی بطور مساوی و عادلانه بکار گرفته نشده اند " و "بطور مثال در دانشگاه زاهدان از حدود ۴۰۰ نفر عضو هیات علمی کمتر از ۱۵ نفر آنان اهل سنت هستند و با اینکه اهل سنت در استان اکثریت جمعیت را دارا هستند، در شورای تامین استان حتی یک نفر از اهل سنت حضور ندارد. در شورای اداری استان نیز تعداد مدیران اهل سنت بسیار کم و انگشت شمار هستند."
امام جمعه اهل سنت زاهدان ضمن اشاره به اینکه "ما ایرانی هستیم و ایران از آنِ ماست و نمی خواهیم به ما به چشم بیگانه و مهاجر نگریسته شود" گفت: "در نیروهای مسلح و انتظامی که وظیفه دفاع از کشور و برقراری نظم و امنیت را بر عهده دارند اهل سنت استخدام نمی شوند.در حالیکه در رژیم گذشته بسیاری از اهل سنت دارای درجه ها و مراتب عالی نظامی و انتظامی بوده اند."
مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی ممنوعیت استخدام و ارتقاء اهل سنت در دستگاه های حکومتی را"سیاست نانوشته"ای توصیف کرده و گفته است "متاسفانه سیاست نانوشته ای در کشور وجود دارد که حتی حضور و شهادت ما را در کنار برادران شیعه ما برای دفاع از حریم مرزهای کشور بر نمی تابد و تحمل نمی کند، حضور اهل سنت در نیروهای نظامی از سطح بسیجی فراتر نمی رود" و " انتظار ما از رهبری آن است که این گره را به دست خویش باز کنند و به این سیاست تبعیض و نابرابری پایان دهند." امام جمعه اهل سنت زاهدان در هشتم دی ماه سالجاری گفت: " مهم ترین دغدغه" ای که اهل سنت استان های مختلف ابراز می کنند "عدم بکارگیری و استخدام اهل سنت در ادارات دولتی و تبعیض بین اقوام و مذاهب" است،و این امر بر خلاف قانون اساسی بوده که واقعا اهل سنت را رنج می دهد." (مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی، ۸ دی ۱۳۹۰)
او همچنین گفت: "دومین دغدغه اهل سنت ایران "آزادی مذهبی است. با وجود اینکه در قانون اساسی مسأله آزادی مذهبی تصریح و تأمین شده است، اما در عمل متاسفانه به قانون اساسی توجه نشده و اصول آن در این مورد اجرا نمی شود."
مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی اعلام کرده که "ساماندهی مساجد" و همچنین "ساماندهی مدارس"، که اکنون به "شورای برنامه ریزی مدارس اهل سنت" تغییر نام یافته است، به یکی دیگر از دغدغه های مهم جامعه اهل سنت، به ویژه در مناطق سنی نشین، تبدیل شده است." این روحانی بلندپایه اهل سنت ایران تاکید کرد که "این طرح، مداخله صریح در امور مذهبی اهل سنت به شمار می رود" و "می خواهد تعلیم دینی اهل سنت را به کنترل خود درآورد." به گفته امام جمعه زاهدان اکنون" مقامات محلی برای کمترین و معمولی ترین فعالیت دینی و مذهبی خواستار «مجوز» هستند،و "از این طریق سعی در ایجاد محدودیت دارند." (مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی، ۸ دی ۱۳۹۰)
مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی از "نداشتن مساجد در تهران" به عنوان "یکی دیگر از نگرانیهای اهل سنت تهران" توصیف کرده و با تاکید براینکه "جامعه اهل سنت، متشکل از تمام مناطق سنی نشین و همه اقوام، در تهران زندگی می کنند، اما از داشتن حتی یک مسجد در مرکز کشور محرومند و نداشتن مساجد و عبادتگاه بزرگترین پریشانی اهل سنت تهران و سایر مردم است."
ماموستا عبدالرحمن پیرانی، دبیر کل جماعت دعوت و اصلاح، نیز در شهریور ماه سالجاری(۱۳۹۰) ضمن انتقاد از ممانعت برگزاری نماز عید فطر اهل سنت تهران از مقام های ارشد حکومتی خواست تا"با جلوگیری از سوء مدیریتها، حقوق حداقلی شهروندان اهل سنت برابر تتمه اصل دوازدهم قانون اساسی" را رعایت کنند." (ماموستا عبدالرحمن پیرانی،۱۷ شهریور ۱۳۹۰)
نمایندگان اهل سنت از مرداد ماه سال ۸۷ تا پیش از نوشتن نامه به آیت الله خامنه ای در ۲۸ آذر سالجاری(۱۳۹۰) طی نامه هایی به مقام های مختلف دولتی از جمله محمود احمدی نژاد نسبت به تخریب مسجد و مدرسه علمیه ابوحنیفه در عظیمیه زابل از سوی نیروهای امنیتی، تصویب و به اجرا گذاشتن "شورای دولتی برنامهریزی مدارس علوم دینی اهلسنت"، نقض آزادی مذهبی اهل سنت از سوی دستگاه های حکومتی، ممنوعیت ساخت حتی یک مسجد برای اهل سنت در تهران، و همچنین ممانعت نیروهای امنیتی و انتظامی از برگزاری نماز های جماعت اهل سنت به ویژه نماز عید فطر و عید قربان در تهران و دیگر شهرهای ایران اعتراض کرده اند.
شماری از نامه های نمایندگان اهل سنت خطاب به محمود احمدی نژاد:
-نامه نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی در اعتراض به مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی برای کنترل مدارس دینی اهل سنت، ۱۷ تیر ۱۳۸۷٫ (منبع)
-نامه نمایندگان اهل سنت مجلس شورای اسلامی به محمود احمدی نژاد در اعتراض به تخریب مسجد و حوزه علمیه امام ابوحنیفه عظیمآباد زابل، ۲۵ شهریور ۱۳۸۷ (منبع)
-نامه نمایندگان اهل سنت به رئیس جمهور در مورد نماز عید فطر اهل سنت تهران،۵ شهریور ۱۳۹۰ (منبع) و(منبع)
-نامه مجدد فراکسیون نمایندگان اهل سنت مجلس به رئیس جمهور در مورد نماز عید اهل سنت تهران،۱۸ آبان ۱۳۹۰ (منبع)
———————————————
این مطلب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
Reza Khalili
The Iranian state-owned radio in a mocking tone announced that Iran will give back the U.S. drone to America, but it will be a toy model 1/80th the size of the RQ-170 Sentinel stealth drone. The model will be sent to the White House, the announcement said.
Iranian leaders made the decision in response to a request by U.S. President Barack Obama for the return of the drone, which Tehran says was detected and brought down over the eastern part of Iran some 140 miles from the Afghan border by the Revolutionary Guards.
The announcement also stated that the toy model will go on sale in Iran for about 70,000 Iranian rials, about $3.
The state-owned media in Iran also touched on a recent letter sent by Obama to the Iranian supreme leader, Ali Khamenei, clarifying the U.S. position on the Iranian threat to close the Strait of Hormuz, offering for the second time to establish a hotline to avoid any misconception and a possible conflict. This is the second time the Obama administration has requested a hotline between the two countries. After the initial request, the Iranian leaders rejected the idea and announced that the only hotline they will agree to will be the one when they have their vessels present in the Gulf of Mexico.
Iranian political analysts called Obama's request a verification of the regime's power and an acknowledgement by the U.S. that Iran has the capability to close the strait.
Esmayeel Kosari , vice chairman of the parliament's National Security and Foreign Policy Commission, stated that the Iranian armed forces are not only capable of closing down the Strait of Hormuz but will certainly do so if Iran comes under threat. In an interview with Fars News Agency, which is close to the Revolutionary Guards, Kosari warned that the closure of the strait would paralyze the global economy.
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
امین موحدی
طی روزهای گذشته شاهد مرگ دو پناهنده سیاسی ایرانی در آمریکا بودیم. اولین مرگ مربوط میشود به یکی از مجروحان جنبش سبز که پس از مجروح شدن با گلوله از ناحیه سر، موفق به خروج از ایران شده و پس از ماهها اقامت در شهر نیده ترکیه، به عنوان پناهنده وارد خاک ایالات متحده آمریکا گردیده بود. وی علیرضا صبوری نام دارد که در شهر بوستون آمریکا دچار عارضه مغزی شده و جان خویش را از دست داد. هنوز علت دقیق مرگ علیرضا صبوری اعلام نشده است و مشخص نیست که مرگ وی بر اثر عوارض ناشی از مجروحیت وی بوده یا اینکه دلیلی خارجی موجب تشدید بیماری و در نهایت مرگ وی شده است؟ امکان توطئهای در نزدیک کردن علیرضا صبوری به مرگ نمیتواند مطرح نباشد.
چگونه است که علیرضا صبوری با جراحات به مراتب شدیدتر و شرایط به مراتب وخیم و نامناسبتر در شهر کوچکی در ترکیه نمیمیرد و در خاک آمریکا با اینهمه امکانات پزشکی ،جان خود را از دست میدهد؟ در هر دو صورت توطئه یا مرگ ناشی از عوارض صدمات مغزی به وی، دولت آمریکا مسوولیت حفظ جان این پناهنده را بر عهده داشته و در اینمورد باید پاسخ دهد که چه سازمان یا ارگانی مسوول ارایه خدمات پزشکی به این پناهنده مجروح ایرانی بوده و دولت آمریکا در حفظ جان وی تا چه حد تلاش کرده است؟
دولت آمریکا میتواند در مرگ علیرضا صبوری نقش غیرمستقیم نیز داشته باشد ،به نحوی که علیرضا به دلیل اقتصادی و پزشکی تحت فشار بوده باشد. فشارهای رایجی که بیشتر پناهندگان با آن دست به گریبان هستند و علیرضا، توان تحمل آنها را نداشته است. اختصاص فقط ۸ ماه بیمه درمانی و مبلغ ناچیزی در حدود سیصد دلار در ماه برای پناهندگان سیاسی و مجبور کردن آنها به انجام کارهای سنگین، نقض کنوانسیون ژنو و پروتکلهای بینالمللی در مورد حقوق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پناهندگان سیاسی میباشد.
پناهنده سیاسی تعریف خاص خود را دارد. یک پناهنده سیاسی، مهاجر جویای کار نیست که برای کسب درآمد به آمریکا آمده باشد. یک پناهنده سیاسی هرگز نباید به عنوان نیروی کار ارزان از طرف کشور پذیرای وی تلقی شود.
پناهنده سیاسی کسی است که بر اثر آزار دولت متبوع خود و پس از تحمل زندان و شکنجه از کشور خارج و پناهنده میشود و بسیاری از آنها دچار صدمات جسمی و روحی شدیدی گشته و از انجام کارهای روزانه خود نیز عاجزاند.
محروم کردن اینگونه پناهندگان از بیمه درمانی و واداشتن آنها به انجام کارهای سنگین، نقض تمامی معاهدات بینالمللی میباشد.
پناهنده ناتوان، برای امرار معاش مجبور به کار میشود و اگر کار نکند عملن بدون هیچگونه در آمد و بیمه درمانی در معرض بیخانمانی، گرسنگی و بیماری و مرگ قرار میگیرد.
البته شاید کسانی ادعا کنند که از سوی دولت آمریکا به چنین افرادی حقوق «ناتوانی» پرداخت میشود. در پاسخ به این ادعا باید گفت که اولن این قانون، همه آمریکاییها را شامل میشود و حقوق ویژهای برای پناهندگان محسوب نمیشود،
در ثانی این پروسه آنقدر طولانی و دارای تشریفات اداری زیادی میباشد که حتا خود آمریکاییها نیز از طی چنین پروسهای عاجز هستند و عملن امکان اقدام و انتظار برای پناهندهای که زبان انگلیسی هم نمیداند و با تشریفات اداری آشنا نیست تقریبن صفر میشود.
دومین مرگ، مرگ دلخراش و ترور گلاره باقرزاده، دانشجوی ایرانی رشته پزشکی و از فعالان حقوق زنان ایرانی در شهر هیوستون آمریکا میباشد که به ضرب گلوله جان خویش را از دست داد. پلیس هیوستون جسد گلاره باقرزاده، دانشجوی ایرانی را حدود نیمه شب دوشنبه، پشت فرمان اتومبیلش در یک منطقه ثروتمندنشین شهر هیوستون پیدا کرد.
مرگ این دو پناهنده ایرانی در کمتر از یک هفته در خاک آمریکا، لزوم پرداختن به موضوع پناهندگان در آمریکا را بیش از پیش نشان میدهد و امیدواریم صاحبان قلم و تریبون در طرح پرسش در زمینه میزان پایبندی دولت آمریکا به کنوانسیونهای بینالمللی در قبال پناهندگان، بدون مصلحتاندیشی و به روشنی از دولت آمریکا سوال نمایند.
دولت آمریکا، یا میباید پایبندی خود به کنوانسیون ژنو و کنوانسیونهای بینالمللی را در قبال رعایت حقوق پناهندگان و حفظ جان آنها بهشکل عملی ثابت نماید و یا از پذیرش پناهنده خود داری ورزد.
تذکار از رادیو کوچه: یکی از سیاستهای کاری در رادیو کوچه انتشار نظرها و نامه و ایدههای خوانندگان است. بیشک رادیو کوچه تایید و یا تکذیبی بر این مطالب ندارد. اما با توجه به روش این رسانه، اگر منطبق با اصول کاری رادیو باشد -که در بخشهایی به این نکات اشاره شده است- آن را منتشر خواهد کرد. مخاطب اینمطالبدر هر شرایطی حق دارند که نوشتهای در پاسخ به این نامهها به رادیو ارسال کنند. بیشک این نوشته بیکم و کاست در پایگاه اینترنتی رادیو کوچه منتشر خواهد شد. برای هر نوع پاسخ به این نوشته شما میتوانید با آدرس پست اکترونیکی: contact(at)koochehmail.com در تماس باشید.
رضا طالبی
رشد و توسعه پایدار در جوامع نوبنیان از لحاظ سیاسی فاکت مهم خود را الهام گرفته از برخورد سوسیولوژیک حکومت میداند. این رشد چه در بعد اجتماعی و چه در بعد سیاسی و یا فرهنگی با رفلکتهای حکومتی رابطه مستقیمی دارد. در جوامعی با سیستم اداری و امنیتی بسته این موضوع به وجوه قابل دید و بررسی است.
حکومتها در ایران از همان ابتدا بر مبنای زیرساختهای فرهنگی بنا شدند، سوای از حکومتهای کهن که بررسی جامعه شناختی آنها نیاز به تحقیق فراوان و دید فراتاریخیست، حکومتهای عصر میانه و جدید ساختاری متفاوت و الهام بخش از عکسالعملهای جامعه دارند. تاریخنگاران ما همیشه حکامی را که بر قلمرو زیستی ما که مرزهای کشوری بنام ایران کنونی را نیز در بر میگیرد بهصورت یک بعدی مورد آنالیز و تحلیل قرار دادهاند.
همیشه سیاست یک سوی تقبیح حکام نمایی بوده است که با توجه به فضای سنت مدار جامعه در تیررس نقادان و سنتگرایان و حتا روشنفکران بوده است. متاسفانه شاهد هستیم که حکومتها حاکم به نوعی مورد مقبولیت سیستم پایین دست هرم بضاعت فکری و حتا مادی جمعیتی بودهاند و به نوعی با وابسته کردن قشر بالادست هرم به بطن و ساختار سیستم و عدم وجود اعتراض و فرآیند حقخواهی در قشر پایین بر دوام و تولید سیستمهایی با این نگرش و سطح برخورد افزوندهاند. وجود سطح دانش پایین و تغذیه فکری دینی که اکثرن با الهام از علمای جکومتی انجام شد تفکری را در بستر عوام جامعه و سنتگرایان ایجاد که به نوعی شاهد هیچگونه اعتراض با پایه فکری و ایدئولوژیکی تا عصر مشروطه نیستیم.
محرکهای حکومتی هرچند هم قوی در عصر قاجار و صفوی هستند ولی تحریکشوندگان مستضعف و دنباله روی قشر سنتگرا هستند و حتا با ایجاد تفکر روشنفکری و رسیدن به این اصل که سنتگرایی و به نوعی استفاده ابزاری از دین عامل عقبماندگی جامعه است به مرور رو به سمت غرب و نوگرایی سوق داده شد. تا آن زمان هم شاهد هیچگونه حرکتی که سنتگرایی در راستای ماموریت ناسیونالیستی داشته باشد نبودیم و شاید برخی از این عصیانها را همانند بابک خرمدین که قیام کبیرش منطقه آذربایجان را دربرگرفت از لحاظ بعد ایدئولوژیکی به ملیگرایی نسبت داد زیرا بابک در آن عصر که حرکاتی جز اسلامگرایی و سنتیسم مورد قبول جامعه نبود روندی را مورد آزمایش قرارداد که قیام او را به نوعی در مقابل اسلام استعماری عباسی و اسلام استحماری اقوام همسایه نهاد و طبیعی بود که براحتی انگ بیدینی و ضدیت با مکاتب اسلامی را مستحمل شود.
قیام مازیار در طبرستان اساسن با قیام خرمدینیان قابل مقایسه نیست زیرا که اساس مذهبی را در آن میتوان شاهد بود و قیام در یک دوره زمانی اصولن رنگ و بوی خفیف مذهبی را به قیام بابک رخنه داده که شاهد برداشت تاریخی غلط از آن نسبت به قیام کبیر بابکی هستیم قرن 19 را باید عصر طلایی ملی گرایی نامید
قیام مازیار در طبرستان اساسن با قیام خرمدینیان قابل مقایسه نیست زیرا که اساس مذهبی را در آن میتوان شاهد بود و قیام در یک دوره زمانی اصولن رنگ و بوی خفیف مذهبی را به قیام بابک رخنه داده که شاهد برداشت تاریخی غلط از آن نسبت به قیام کبیر بابکی هستیم قرن 19 را باید عصر طلایی ملی گرایی نامید زیرا جفرسون و پین ناسیونالیسم آمریکایی را پایهگذاری کردند. در انگلیس بنتام و گلادستون ناسیونالیسم انگلیسی را به اوج رساندند. در ایتالیا گریبالدی و مزینی که از بزرگترین تئورسینهای مکتب ناسیونالیسم بودند قد علم کردند. ویکتور هوگو در فرانسه و بیسمارک در آلمان از پرچمداران به نام ملیگرایی بودند با ورود به عصر بعدی و ترویج و شروع پروسه استعماری و امپریالیستی قیامها اکثرن در ممالک اسلامی بر اساس بعد دینی صورت میگیرد و به نوعی پاتریانیسم اسلامی بود زیرا هنوز دهنیت ملیگرایی را که اسلام به یک انترناسیونالیسم دینی تبدیل کرده بهصورت یک فاکت و عامل بارز نمایان شنده است.
حتا در زمان مشروطیت و قیام ستارخان و باقرخان و قیام شیخ محمد خیابانی و یا کلنل محمد تقی پسیان عنصر ملی بسیار کم فروغ است و اساس مسئله ملی در زمان مرحوم سید جعفر پیشه وری بهصورت اساسی وارد جرگه مبارزاتی میشود. دوگانگی ساختاری سوسیالیستی که ناشی از عدم برابری و تبعیض حاکم در زمان پهلوی و ناسیونالیستی که بر اساس خقگان فرهنگی و نژادی اقوام و آسیمیلاسیون محسوس نشان میدهد که سوسیالیسم در آن زمان و مقطع به عنوان تفکر نو که در عنفوان سیستم برابر گونه دارد حاکم بر حرکت ملیست که نه تنها عیب نیست بلکه پیشرفتگی سیاسی حرکت فرقه دموکرات آذربایجان را نشان میدهد که برای دستیابی به آرمانهای ملی ساختار مکتب را تغییر و برای رسیدن به آن ابزارگونه اهداف را در مقابل کاپیتالیست پهلوی قرار میدهد. برخورد وحشیانه حکومت پهلوی با حرکت فرقه دموکرات بهطوریکه اینبار حرکت ملی را توانست در سایه غیراسلامی محکوم و سرکوب کند و با استفاده از سنت و مذهب قلیلی از عوام را مقابل فرقه قرار داد زیرا هنوز پختگی بستر شعور سیاسی به آن حد نرسیده بود و فقط نتوانست با ادبیات نوحه و مرثیهای به علت لوافه کامل مذهبی که ابزاری صرف مذهبی بود برای حفظ ادبیات ترکی مقابله محسوس کند.
بیداری تاخیری اقوام در ایران سبب شد که سیاست فاشیستی و یکسانسازی قومی حکومت پهلوی رو شود که تنها منوط به حکومت نمیشد بلکه فضای راسیستی جامعه نیز به این کمک میکرد ستایش و شخصیتپرستی در بین فارسهای ایران که به نوعی برای فرار از اسلام استحماری به سوی پانایرانیستی و کوروش و ترویج عقاید و حس برتر بینی آریای بر سایر اقوام که ضعف و فساد و ظلم شاهان ساسانی را به نوعی در مقابل تهاجم اعراب کمرنگتر میکرد. بهطوری که هرگونه کاستی و نیرنگسازی مغان و تاراج را به گردن اعراب انداختند. برخورد ناصحیح و برتربینی با مهاجران تاجیک و افغان که آنها را هم آریایی میداند نشان از پوشالی بودن این نوع تفکر در بین برادران آریاییست ایرانی دارد که به هم نژادهای خود نیز دید خوبی ندارند.
پس از پهلوی و رجعت دوباره اسلام ناصحیح و استحماری حال آنکه ملل زیر ستم به نوعی برای فرار از فشارات تحقیری پهلوی میل به سوی حرکت مردم در انقلاب اسلامی نمودند حال انکار کنیم یا نه حرکت در سطح وسیعی با هر نوع نیت و حمایت و مخفی کاری به ثمر نشست و انقلاب اسلامی خمینی پیروز شد. دوباره با نگرش به اینکه بازهم مانیفیست و اصول نوستالژیک حکومت اسلامی نتوانست خواستها را اقناع کند به نوعی دوباره حرکت ملی آذربایجان میل به سوی تفکرات سوسیالیستی نمود زیرا در هر نوع برخورد تبعیض گونه انتیرفلکسی چون کمونیسم را ناچارگونه بر میگزیدند که به علت فقدان نظریات ساختاری ملیگرایانه بود. پس از شکست این نوع تفکر که سبب قیام عظیم آذربایجان در مقابل حکومت خمینی با حمایت مرحوم شریعتمداری شد ملیگرایی به سمت راستگرایی و محافظهکاری که اساس و شالود آن است سوق داده شد و مشاهد شد که مقولههای زیرساختی ملی مانند سرزمین و فرهنگ و تاریخ و کیش شخصیت و منافع جمعی و احساس تهدید و تصور خودی کاملن در جهت عکس مقولههای ملیگرایانه فارسیست. لذا حرکت ملی آذربایجان پس از علی تبریزی به نوعی وارد ساخت مبارزاتی شد و به قول بهتر ملت ملیتگرایی به این سو کشید نه ملیتگرایی سبب ایجاد حرکت ملی شد به نوعی خود ملیگرایی با اصول خود ساختیم.
حرکات قلعه بابک و رشد ناخواسته نافرمانیهای فرهنگی و دانشجویی به شکل انفجاری که مصادف با نهضت اصلاحطلبی و فضای نسبی باز سیاسی سبب شد روند تشکیلات سازی به صورت دست و پا شکسته در حرکت ملی شکل بگیرد. نهضت آذربایجان و رهبری دکتر چهرگانی در آن دوران نقظه عطف در حرکت ملی شد و تشکیلاتی بهنام گاموح یعنی حرکت ملی بیداری آذربایجان سازماندهی شد که تقریبن تمامی فعالین ملی و مهم را در برمیگرفت پس از دستگیریهای گسترده کمیته مرکزی حزب و قبل ازآن فشارها و تخریبات سازمان یافته علیه دکتر چهرگانی به علت اینکه بعد بیرهبری را در حرکت پر نموده و شخصی که سالیان سال فعالین در جهت ساخت آن بودند یکباره ساخته و رهبری حرکت را برعهده گرفت نفوذ جمهوری اسلامی در حرکت ملی بیشتر شد زیرا توانسته بود حرکت را به کنترل درآورده کمیته مرکزی حزب مقتدر آذربایجان را دستگیر کند لذا به اختلاف افکنی و ترویج عقاید منشعبه پرداخت به نوعی که با سرشکن کردن هرم قدرت ملی سعی در تضییق از بالا به پایین گرفتند و منجر به افت حرکت و ترویج ادبیاتگرایی و شعر دوستی به جای ایجاد فضای باز سیاسی که ثمره آن را هرچند به عنوان خرد در نهادهای مدنی چون مجمع دانشگاهیان آذربایجانی دیدیم فلذا حکومت اهرم کنترل را از دست حرکت ملی بیداری آذربایجان به سمت توقعات و خواستهای جزیی همانند سوق به فوتبال دوستی و به نوعی القای اینکه ملیگرایی یعنی این بسنده کرد. شکست حکومت در نابودی تشکیلات گاموح که به نوعی با دستگیری و تبعید اعضای ان فکر میکرد توانسته سیطره خود را فزونی دهد به نوعی ساختار شکنی منفی را در حرکت ملی ترویج کرد بهطوریکه امروزه با انسجام این تشکیلات و فرقی نمیکند تمامی تشکیلاتهای محترم حرکت ملی تنها موردی که ضربه خواهد خورد حکومت جمهوری اسلامی خواهد بود و کذلک این تنها به نفع حکومت و برخی افراد اپوزیسیون که هنوز غرق در تفکرات و فیلمهای یوتیوبی پهلوی هستند نخواهد بود.
باید بپذیریم نه حکومت جمهوری اسلامی نه آمریکا نه غرب و نه شرق و نه برخی دوستانمان در شمال وجود حرکت و اسمی بهنام آذربایجان جنوبی را نمیخواهند پذیرفت لذا اتحاد در عمل و اختلاف سلیقه نه عقیده باید عاملی شود که بهجای زیرپا گذاشتن تمامی اصول و شکستن پلهای پشت سر و نسیان تاریخی و سیاسی به ترمیم آن بپردازیم
باید بپذیریم نه حکومت جمهوری اسلامی نه آمریکا نه غرب و نه شرق و نه برخی دوستانمان در شمال وجود حرکت و اسمی بهنام آذربایجان جنوبی را نمیخواهند پذیرفت لذا اتحاد در عمل و اختلاف سلیقه نه عقیده باید عاملی شود که بهجای زیرپا گذاشتن تمامی اصول و شکستن پلهای پشت سر و نسیان تاریخی و سیاسی به ترمیم آن بپردازیم به جای خرده گرفتن به برخی فعالان حرکت ملی از اولین رهبر حرکت تا جوان ناپخته دانشگاه تبریز به راهنمایی و ارشاد و رفع معایب آنها بپردازیم نه با اندکی فعالیت البته بهاصطلاح تیشه را به ریشه زده و همه را محکوم به عامل حکومت و پاسدار و نابخردی کنیم؟ عاملی که سبب ترویج فساد رفتاری و قدرت طلبی سلولهای پوستی برای در اختیار گرفتن نورونهای تفکر ملی شده است.امیدوارم به جای تخریب شخصیت افرادی که در راه آرمان خود حتی اشتباهگونه فداکاری کرده و جان و مال خود را در این راه از دست داده و یا آواره ممالک غربی برای دفاع از ناموس و شرف آذربایجان شده است دست یاری داده و ارزشها و بزرگان و آرمانهای خود را در دهان شترکان بیکوهان حکومت نجوانیم.
امیدوارم به جای ساختار شکنی در درون خود به ساختارشکنی در حکومت راسیستی اسلامی بپردازیم و سعی نکنیم همانند کودکان کوچهها که در حال بازی گل کوچک هستند همه مهاجم باشیم زیرا این دروازه خالی که آرمان و ارزشها و پیشگامان ما در آن قرار دارند نیاز به دروازهبان دارد ….دروازهبانی که به دروازه خود گل نمیزند.
شنبه 1 بهمن 90/ 21 ژانویه 2012
اجرا: اعظم
استودیو: ماندانا و دامون
تقویم تاریخ
گزیده اخبار مطبوعات شنبه ایران
پسنشینی تند- «زخمهایی که میخوریم»- اکبر ترشیزاد
بخش اول خبرها
کرانههای سن- «مضحکه و مقلدبازی در تاتر فرانسه»- سایه کوثری
اینجا آسیا است- «باقالی پلو با طعم جوراب در هتل هیلتون»- سحر بیاتی
رازهای زنانه- «تصمیم انسانی»- نعیمه دوستدار
بخش دوم خبرها
دایرهی شکسته- «افسانههای رامایانا»- مهشب تاجیک
قصههای ما، از رویا تا واقعیت- «معشوقه فناناپذیر»- شهره شعشعانی
بخش سوم خبرها
خبر / رادیو کوجه
بر اساس گزارش رسانههای داخلی ایران، صبح روز شنبه، 21 ژانویه، بر اثر تیراندازی دو موتورسوار، به سوی پرسنل ارتش جمهوری اسلامی، یک تن کشته و یک نفر نیز زخمی شده است.
به گزارش مهر، در حالیکه در دقایق اولیه صبح امروز تعدادی از پرسنل ارتش منتظر آمدن سرویس و مراجعه به محل کار بودند، توسط دو موتورسوار هدف گلوله قرار گرفتند.
معاون سیاسی امنیتی استانداری لرستان ضمن تایید تیراندازی صورت گرفته در ساعت 6 و 30 دقیقه صبح امروز، اطلاعرسانی در این زمینه را منوط به بررسی بیشتر دانست.
حسن شریعتنژاد با بیان اینکه در تیراندازی صبح امروز 2 نفر موتورسوار مسلح یک گروه از پرسنل ارتش را در محله کوی ارتش هدف گلوله قرار دادند، ادامه داد: «در جریان این تیراندازی متاسفانه یکی از نیروهای ارتش در خرم آباد به شهادت رسید.»
وی با اشاره به مجروح شدن یک نفر دیگر در جریان این حادثه، یادآور شد: «حال عمومی این فرد رضایتبخش است.»
شریعت نژاد با بیان اینکه تیمهایی از نیروهای نظامی و امنیتی برای بررسی موضوع تشکیل و موضوع در حال پیگیری است، یادآور شد: «متاسفانه دو فرد موتورسوار ضارب از محل متواری شدند.»
این حادثه در حالی است روی داده است که هفته گذشته، مصطفی احمدیروشن، معاون بازرگانی تاسیسات هستهای نطنز و راننده وی نیز توسط دو موتور سوار با نصب یک بمب دستی کنترل از راه دور کشته و یک نفر نیز زخمی شده است.
تاکنون هیچ گروهی مسوولیت این دو حادثه را برعهده نگرفته است.
بیشتر بخوانید:
«آمریکا و بریتانیا مسوول ترور احمدیروشن هستند»
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارش رسانههای داخلی ایران، مولوی مصطفی زهی، امام جمعه اهل سنت شهر راسک در استان سیستان و بلوچستان ایران روز جمعه، 20 ژانویه، در یک هجوم مسلحانه ترور شده است.
به گزارش ایرنا، امام جمعه اهل سنت راسک، عصر روز جمعه در مسیر چابهار – سرباز مورد هجوم دو موتور سوار مسلح قرار گرفت وکشته شد.
شهر راسک از توابع شهرستان سرباز در در ۴۸۰ کیلومتری جنوب زاهدان مرکز استان قرار دارد.
هنوز فرد یا گروهی مسوولیت این حمله را برعهده نگرفته است.
اداره کل تبلیغات اسلامی سیستان و بلوچستان که یک ارگان دولتی است روز شنبه با صدور بیانیهای عوامل «استکبار» را مسوول ترور مولوی مصطفی زهی دانست.
لازم به اشاره است که روز شنبه نیز در یک حمله مسلحانه، دو تن از پرسنل ارتش جمهوری اسلامی را کشته و زخمی کردند.
بیشتر بخوانید:
«یک کشته بر اثر تیراندازی به گروهی از پرسنل ارتش در خرم آباد»
تذکار از رادیو کوچه: یکی از سیاستهای کاری در رادیو کوچه انتشار نظرها و نامه و ایدههای خوانندگان است. بیشک رادیو کوچه تایید و یا تکذیبی بر این مطالب ندارد. اما با توجه به روش این رسانه، اگر منطبق با اصول کاری رادیو باشد -که در بخشهایی به این نکات اشاره شده است- آن را منتشر خواهد کرد. مخاطب اینمطالبدر هر شرایطی حق دارند که نوشتهای در پاسخ به این نامهها به رادیو ارسال کنند. بیشک این نوشته بیکم و کاست در پایگاه اینترنتی رادیو کوچه منتشر خواهد شد. برای هر نوع پاسخ به این نوشته شما میتوانید با آدرس پست اکترونیکی: contact(at)koochehmail.com در تماس باشید.
علی صدارت
جنبش، با جرقهای روشن میگردد و جوشش با بهانهای به فوران در میآید. نباید منتظر شد، باید جرقه را زد، باید بهانۀ فوران را تهیه کرد.
جوانان یک جامعه، که موقع حیات اجتماعی آنها در آینده است، به عنوان نیروی محرکه اصلی در این کارزار، نقش میجویند. جوانان برای رسیدن به آن آینده و سرنوشت، بر سر یک نوع دوراهی قرار دارند. یکی راه خودجوشی و جنبش و حیات؛ و دیگری، راه بی تفاوتی و انفعال و ممات. ساختن آن فردا، منوط به درسگیری از گذشته، و عمل در زمان حال است.
پرسیده میشود که راه حل عملی چیست؟ برای دستیابی به مردمسالاری، در عمل، چه باید کرد و چه وسیلههائی را باید بکار برد؟ هر هدفی را، با وسیلههائی که برای رسیدن به آن بکار گرفته میشود، میتوان سنجید. نمیتوان با خشونت و زور و تخریب و هژمونی و انحصارطلبی، انتظار داشت آسیبهای موجود، از فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی ما رخت بربندد. باید یک اصول حداقلی را ملاک قرار داد که هر فردی، فرا از گروه و حزبی که به آن وابسته است، و هر حزب و گروهی، فرا از ایدئولوژی و باورهایش، به آن اصول و حداقلها، معتقد و وفادار بمانند. از جمله اشکالاتی که پیوسته، سد راه جلب همکاریها بوده است، اینست که افراد و گروهها، بدون اهمیت دادن به نگرش در اصول و مبانی پیشنهادی و روشها و عملکردها، اکثراً به این نگریستهاند که چه کسی و چه گروهی در آن جبهه حاضر است. جلب همکاریها، کمتر بر اساس اصول، و بیشتر بر اساس لشکرکشیهای گروهی بوده است.
علی رغم اینکه از بعد از سال 1357 تا به امروز، بهار عرب و جنبشهای مشابه، در بسیاری کشورهای دنیای امروزه دیده میشود، ولی شاید در کمتر این ممالک، سابقه مبارزۀ سیاسی به دیرینگی آن در ایران باشد. ولی در ایران انواع و اقسام احزاب و تشکیلات، از پی هم آمده و بسیاری رفتهاند و از آنها جز اسمی باقی نمانده است. عوامل متعددی را میتوان در این آسیبشناسی، تفصیل کرد که ضروریست در ایرانی آزاد، موضوع تحقیقات اکادمیک و دانشگاهی شود که نسلهای آینده، با دیدی بازتر در پیوسته مردمسالارتر شدن خویش و جامعۀ خود، دائما کوشا و فعال بمانند. ولی در اینجا و در این کالبد شکافی مختصر، به ذکر چند نکته، بسنده میکنم.
عدم شفافیت در گفتمان برخی مخالفان رژیم، و نوسانات عقیدتی و راهکاری، شیوعی واضح داشته است. گروهی از “اپوزسیون” با ناباوری به خود و با عدم اعتماد به نفس، و با اصالت دادن به قدرت و نه به حاکمیت مردم، گاهی میگویند مردم تکان نخورید و دست به ترکیب این رژیم نزنید که ایران هم مانند افغانستان و عراق، غرق در ویرانی و تجاوز میشود. و بدین شکل عامل بی جیره و مواجب ولایت مطلقۀ فقیه، در حفظ رژیم جمهوری اسلامی میشوند و سر بر آستان قدرت داخلی میسایند. ولی همین اینها زمانی دیگر، و دوباره بخصوص در این روزها، و با توجه به وقایع لیبی، مجددا برای مردم و توان ملی مردم، پشیزی اعتماد قائل نیستند، و اینبار، سر تعظیم به قدرت خارجی فرود میآورند و چکمۀ قشون انیرانی را میبوسند و از قدرت خارجی کمک، گدائی میکنند که بلکه بتوانند آنها را راضی کنند که به مملکت ما هم حمله کنند و ایران را هم مانند افغانستان و عراق، “آباد و آزاد!” کنند. و بدین شکل، بسیاری از اینگونه “مخالفین”، از خود رژیم، در ساکن کردن جنبش خودجوش، نقش موثرتری داشتهاند و بدین ترتیب که در عمل، سیاست رژیم را دنبال کردهاند، در واقع از عوامل موثر بقای رژیم جمهوری اسلامی شدهاند.
یکی دیگر از علل، اینکه علیرغم سه انقلاب در قرن اخیر، مردمسالاری در ایران نهادینه نشده است را، در این مهم میتوان یافت که همۀ نیروهای سیاسی، اکثرا زیر پوشش واحدِ “اپوزسیون” قرار میگیرند و این صفت، با ناشفافی، به همۀ مخالفان رژیم اطلاق میشود. در نتیجه همۀ افراد و گروههائی که برای براندازی رژیم فعالیت میکنند، با یک نگاه قضاوت میشوند. “اپوزسیون”، برای اینکه چرا رژیم جمهوری اسلامی باید برود و روشهای مبارزه و براندازی آن، نوشتهها و گفتههای فراوانی دارند. ولی با کمال تاسف، گفتمان غالب در بعضی از این افراد و گروهها، همان محتوای رژیم جمهوری اسلامی را دارد و روش و به تبع آن، هدف، در این خلاصه میگردد که چگونه، قدرت حاکم را براندازند و خود به جای آن بنشینند و سپس برای بقای ولایت خود بر مردم و ادامۀ تکیۀ خود بر اریکۀ قدرت، از هر روشی فروگذار نکنند. ولی هنگامی که لازم میشود که بگویند نظام پیشنهادی آنها چه تمایزاتی با رژیم ولایت فقیه دارد، و یا اینکه اظهار کنند که اگر آنها و تشکیلات و گروه آنها، رژیم را برانداختند و خود به جایش نشستند، چه خواهند کرد و چه برنامههائی دارند، اکثرا شفافیت لازم را نمیتوان دریافت.
این غفلت رایج است که قدرت، انواع و اقسام فراوان دارد. ولی اگر اصالت به قدرت داده شود، اگر قدرت پرستش و رسیدن به آن هدف گردد، در صورت براندازی قدرت حاکم، قدرتی با همان محتوا، ولی در صورتی دیگر، تظاهر میکند و همان آش در کاسهای دیگر به خورد مردم داده میشود. هدف قرار دادن و پرستش قدرت، این بتِ عیار را هر لحظه به رنگی در میآورد. وقتی قدرت، هدف میگردد، وسیلهها و روشهای برگزیده نیز از همان جنس قدرت میگردد. هدف و وسیله، پیوسته بر یکدیگر اثرگذار بوده و همیشه یکدیگر را تبیین میکنند. حرامهای عدم حقوقمندی و عدم اصولمندی، و میانبر زدنها در اخلاق سیاسی، حلال، و در روش سیاسی، حلّالِ اختلافات، و باب روز میشود. مردم به این احزاب و گروهها، اقبالی نشان نمیدهند. در اعضاء و هواداران اینگونه تشکیلات، کمکم ریزش دیده میشود. اگر هم این “اپوزسیون”، به قدرت برسد، بعد از مدتی خودش همان سیستمی را که سالها در براندازی آن تلاش میکرد را، با شکلی دیگر ولی با همان محتوا، و چه بسا بمراتب بدتر، بازسازی میکند. تجربۀ انقلاب 1357، شاهد این مدعا است. نیروهای اسلامی و خمینی، رژیمی را به جای رژیم پهلوی نشاندند که در انتقادهائی که خود آنها قبل از انقلاب از شاه داشتند، از زندان و شکنجه و خشونت و رواج آسیبهای اجتماعی و فقر و اقتصاد ویران و وابستگی و عدم استقلال و تحدید و تهدید آزادیها…. از او به مراتب بدتر کردند. گروههای “اپوزسیون چپ” هم، با سراب مبارزه با امپریالیسم، و با اعتقاد به اصل تضاد و “تز” و “آنتیتز” تراشیدنها، در تخریب نیروهای مردمسالار، گوی سبقت را از رژیم پهلوی و شاه ربودند و در تثبیت رژیم جمهوری اسلامی، نقشی کلیدی بازی کردند. آن دسته از افراد و گروههائی که شهامت انتقاد از خود و گروه خود را داشته و توانا شدند که در بنیان اندیشۀ خود، در رابطه با اصالت قدرت، تجدید نظر بنمایند، امروزه توسط مردم، از گود مبارزات مردمسالاری، بیرون انداخته نشدهاند و با اقبال مردم، توانستهاند در کنار مردم، در تلاش برای آزادی و استقلال میهن، نقش داشته باشند.
تکرار این کلیشۀ ناروا را بسیار میشنویم که میگویند، دشمنِ دشمن من، دوست من است
تکرار این کلیشۀ ناروا را بسیار میشنویم که میگویند، دشمنِ دشمن من، دوست من است! به این نکتۀ بس مهم و حیاتی باید پیوسته توجه داشت که، هر “اپوزیسیونی” که دشمن ولایت فقیه است، الزاماً دوست مردمسالاری نیست. افراد و احزاب و تشکیلاتی هم که خود را فقط در تقابل با جمهوری اسلامی و براندازی رژیم، تعریف میکنند، و مثلا شعار ناشفاف “امروز فقط اتحاد” را سر میدهند نیز، نباید از مردم انتظار حمایت داشته باشند. مردم، در مطالبۀ شفافگوئی، به درستی میخواهند بدانند که افراد و گروههایی که زیر این چتر قرار میگیرند، چه کسانی هستند و بنمایۀ تفکرشان چیست؟ گروههای ناهمگونی که در زیر این چتر قرار میگیرند، از همان ابتدای کار، برای دستیابی به برتری و قدرت بیشتر، با هم در رقابت قرار میگیرند و در تقابلهای کاهنده، توان و نیروی خود و بقیه را به زور و قدرت و تخریب مبدل، و بر علیه هم به کار میبرند. در صورت براندازی و جانشین قدرت فعلی شدن، این تقابلها، البته به خشونتهائی از انواعی که در سه دهۀ اخیر دیدهایم، منجر میشوند. با اصیل دانستن قدرت و با بیارزش دانستن مردم در این معادله، حاکم مقتدر، برای در دست نگاه داشتن قدرت، انواع و اقسام خشونت و خفقان و سرکوب را، به عنوان سکۀ رایج، ضرب و در تمام مملکت خرج میکند. هر رژیم قدرتمداری که توانا نیست مشروعیت خود را از مردم کسب کند، بعلت نداشتن پایههای مردمی، مجبور است که به قدرت خارجی رجوع کند و به آن تکیه داشته باشد و یا به هر شکلی که شده، عامل خارجی را در امور مملکتی، دخالت دهد. هر شخص و یا گروه سیاسی قدرتمداری هم که توانا نیست مشروعیت خود را از مردم کسب کند، بعلت نداشتن پایههای مردمی، مجبور است که به قدرت خارجی رجوع کند و به آن تکیه داشته باشد و یا به هر شکلی که شده، عامل خارجی را در امور مملکتی، دخالت دهد.
“اپوزیسیونی” که در تعریف خود و در تبیین اندیشۀ خود ناشفاف است، در دل مردم ترس از آینده را القا میکند. شعارهائی از قبیل: “شرکت در انتخابات، جهت انتخاب مجدد بین بد و بدتر” و یا “بازگشت به دوران طلائی امام” و یا “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” و یا “اصلاحات و استحاله از درون”، ناشفاف است، گنگ است، دلسرد کننده است، و در نهایت به گیجی و سردی و انفعال مردم، منتهی میشود. دلسردی و انفعالی که در عمل، جنبش خود جوش خرداد 1388 را از جوشش انداخت و مردم را خانه نشین کرد. آنها که هنوز هم نسخۀ مدارا و مماشات با رژیم را از روی “مصلحت اندیشی” برای مردم میپیچند، آنها که اصلاحات را به صلاح مردم میدانند، به خود این زحمت را بدهند که برای مردم با روشنی و شفافیت توضیح دهند که آزمایش این سیاست در عرض سی سال، چه کارنامهای را داشته است و آیا فقط یک مثال، فقط یک مثال، از موفقیت این سیاست را میتوان یافت، و پرسیده شود که اصلاً کدام قسمت از رژیم ولایت مطلقه قابل اصلاح است؟ با سعی و تلاش سی سالۀ آنها برای حفظ نظام و اعمال اصلاحاتی در آن، و با در دست داشتن شاخۀ مجریه و مقننه، چه بهبودی در وضع مردم دیده شده است؟ با تحقیر مردم تا به حد یک وسیله، و با استفادۀ ابزاری از مردم در “داغ کردن تنور انتخابات” و بدین وسیله به رژیم جمهوری اسلامی، مشروعیت دادن، و با زندانی کردن مردم در زندان و سیاه چال “انتخاب بین بد و بدتر”، آیا وضع مملکت ما در عرض این سی سال، ذرهای بهتر شده است؟ و آیا اینکه با محصور کردن خود و مردم در زندان خودساختۀ “انتخاب” بین بد و بدتر در این سه دهه، همیشه بدتر از هر دو، و سپس باز بدتر از آنها، سرنوشت مردم نگشته است؟
از افراد و گروههائی که مردم را از جنبش میترسانند و خیزش را به انفعال میکشند، چند سوال وارد است. آیا این حضرات که به خود اجازه میدهند مردم را از احقاق حقوق حقۀ خویش بر حذر دارند، و بدین ترتیب؛ خواسته و عمداً و یا ناخواسته و سهواً، همکار رژیم شده و به بقای بیش از سی سالۀ رژیم کمک کردهاند، به این دلیل است که صد در صد مطمئن هستند که اگر رژیم برود، بدون هیچ شکی وضع حتما بدتر خواهد شد؟ آیا این پیشگوئی؛ و یا بهتر بگوئیم، این غیبگوئی؛ دلیل کافی و خوبی است که به خود اجازه دهیم مردم را در زندان بد (ماندن رژیم) و بدتر (رفتن رژیم و تبعات حدسی آنها) نگاه داشت؟ آیا تجربۀ این سه دهه به آنها نیاموخته است که با انفعال، خود و مردم را در زندان جبر بد و بدتر محصور کردن، همیشه به بدتر از هر دوی آنها انجامیده است، و باز این وضع بدتر از قبل، زمینهساز باز هم بدتر از آنرا فراهم کرده است؟ آیا در دنیا هیچگونه خوبی وجود ندارد؟ آیا بیماری عقدۀ حقارت، آنقدر شدید شده است که خود و فرزندان خود را حتی شایسته و لایق خوبی، نمیدانیم؟ آیا اگر حتی توان انتخاب بین خوب و خوبتر را به مخیلۀ خود راه ندهیم، سرنوشت خود را، با دست خود، در بدها و بدترها زندانی نکردهایم؟ آیا دیگر برای کسی حتی شکی باقیست که با دعوت ولی مطلقۀ فقیه را لبیک! گفتن و مجددا با شرکت کردن در “انتخابات” تقلبی و توهینآمیز، به رژیم مشروعیت بخشیدن، و با انفعال و از جنبش افتادن، بدی حاکمان فردایمان از امروز احمدینژادهایمان بدتر نخواهد بود؟ آیا دیگر شکی مانده است که با هرگونه ماندنِ رژیم ولایت مطلقه، وضع حتما بدتر خواهد شد؟
برای استقرار و استمرار مردمسالاری، راهی به جز گذار از جمهوری اسلامی و سرنگونی کامل آن، نمانده است. اما اگر هدف، برانداختن رژیم استبدادی، و خود جانشین آن شدن، و رسیدن به قدرت، با هر وسیله و به هر قیمتی باشد، درست مانند مخالفان رژیم شاه در آن زمان و گردانندگان جمهوری اسلامی در این زمان، کشتی “اپوزسیون” با سکّان قدرتپرستی، دوباره چند نسل ایرانی را در دریای پر تلاطم استبداد و خفقان و خشونت و تخریب، در غرقاب فقر و آسیبهای اجتماعی، نفله خواهد کرد، و به ساحل امن مردمسالاری، نخواهد رساند.
در نزد هر فرد و یا هر گروهی، هر چه اعتقاد به قدرت، بیشتر، و هر چه التزام به مشروعیت از جانب مردم، کمتر بوده است، به همان نسبت، میزان نیاز آن شخص و یا گروه، به اعمال زور و خشونت و تخریب، افزونتر میگردد. ایدئولژیهایی که هر کدام به نوعی باورمند به اصالت قدرت بودهاند، همه امتحان مردود خود را دادهاند و مردم اکثرا به آنها اقبالی ندارند. دکان ایدئولژیها با باور به اصالت قدرت، ولی با پوشش دینی، ملی، علمی، مدرنیته، جهانی شدن،… از مشتری خالی است. رسانههای عمومی مستقل و آزاد و مردمی، درک اهمیت مشروعیت داشتن از مردم را آسانتر کرده است. ورود در معادلات قدرت و کنش در توازن قوا، همیشه مردم و حقوق بشر را، چون گوشت قربانی، به درگاه قدرتی جدید، هدیه کرده است.
موازنۀ عدمی که از ایران قدیم، در فرهنگ ایرانی وجود داشته است، در هستۀ اندیشۀ جنبش و سرنوشت آن، نقشآفرین است. هر چه روابط اشخاص و گروهها، کمتر براساس توازن قوا تنظیم شود، از میزان تقابلهای کاهنده، کاسته شده و بر میزان بازدهی آن هسته و جبهه، به علت روابطی که بر اساس اِکمال متقابل هستند، افزون میگردد.
با توجه به تنوع افکار و عقیدهها و سلیقهها، و شاید گاهی حتی، با توجه به امکان وجود تردیدها، سوء ظنها، و بیاعتمادیها، افراد و گروههای سیاسی، اگر به اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی و سایر اصول جبهۀ مردمسالار معتقد باشند، الزاماً مجبور نیستند که از همان ابتدا، به تشکیل یک گروه یا حزب و یا تشکیلات واحد بپردازند.
اشخاص و گروهها و تشکیلات مختلف میتوانند، با باور به اصول مردمسالاری، دست به تشکیل هستههای خودجوش مردمی بزنند. نتیجۀ عمل این جنبش خودجوش، در عملکرد جبههای حقوقمند، متبلور میگردد. مردم ایران با فعالیت در این هستهها، و با کنش در جبههای حقوقمدار، با همکاریهای مستقیم و غیرمستقیم، و نیز حتی با کنشها و همکاریهای دورادور خود، میتواند کارساز و مفید باشد. و بدین ترتیب، و با روش تبادل آراء و بحث آزاد، و با التزام به حقوقمندی و ارج نهادن به اخلاق سیاسی، همسازی و همسوئی بجویند، و برای برپائی و نیز پویائی مردمسالاری، با استفاده از روشهای مردمسالارانه، همکاری و تلاش کنند.
مشخصات جبهۀ مردمسالار و هستههای حقوقمدار تشکیل دهندۀ آن
1-هدف:
حاکمیت مردم.
بایسته است که هدف، هرچه فراگیرتر باشد و و ابعادش گسترده و تعداد زیادتری از ملت ایران، در آن دخیل باشند. اگر هدف اصلی، رد ولایت انحصاری و مطلقه (فقیه و غیر آن) و پذیرش ولایت جمهور مردم گرفته شود، در این صورت میتوان براحتی با خیل عظیمی از مردم، بیانی مشترک و مطالبهای مشابه پیدا کرد. ضروری و بلکه حیاتی است که دائماً به خود و به دیگران گوشزد کنیم، که به عنوان هدف، این حاکمیت مردم است که برای تحقق آن، مشغول تلاش و جنبش و مبارزه هستیم. با یادآوریهای مکررِ حاکمیتِ مردم به عنوان هدف، وسیلهها و راهبردهائی که بکار میروند، و پیشنهادهائی که داده میشوند، از راستراه مردمسالاری و حقوقمداری، خارج نمیشوند و به استبداد و حقوقشکنی، نمیانجامند. حتی اگر، با مردمفریبیها و یا شاید خودگولزدنها، چهرۀ کریه قدرتمداری، با مفاهیمی چون: “موقتی”، “محدود”، “حملۀ بشردوستدارانه”، “دیکتاتوری صالح”،… آرایش شود، این ایدئولوژی هرگز نمیتواند سرنوشت بهتری از جمهوری اسلامی را برای کشور، در پی داشته باشد و در نهایت، ما ولایت فقیه را برداشته، دوباره با دست خود، ولایتی با اسمی دیگر را، به جایش گذاشتهایم. لازمۀ هر قدرت متمرکزی، تمرکز بیشتر و افزودن به ابعاد خود است. طبیعت قدرت، افزونطلبی و زیادهخواهی و در نهایت، تمامتخواهی و توتالیتاریسم است.
دیدیم که بنا بر مدارک منتشره در ویکیلیکس، عدهای، در تعامل با قدرت خارجی، به مجاری خبرگیری دولت امریکا، مخفیانه گفتهاند که با آقای خامنهای مخالفند، ولی چون در حذف ولایت فقیه ناتوانند، مایلند که برای محدود کردن اختیارات او، مثلا اصلاح آن به شکل شورائی و یا انتخابی، پشتیبانی داشته باشند
دیدیم که بنا بر مدارک منتشره در ویکیلیکس، عدهای، در تعامل با قدرت خارجی، به مجاری خبرگیری دولت امریکا، مخفیانه گفتهاند که با آقای خامنهای مخالفند، ولی چون در حذف ولایت فقیه ناتوانند، مایلند که برای محدود کردن اختیارات او، مثلا اصلاح آن به شکل شورائی و یا انتخابی، پشتیبانی داشته باشند. میبینیم که این عده از “مخالفین” محلی برای تعامل با مردم را حتی در مخیلۀ خود نیز نتوانستهاند راه بدهند، و در ذهن معتاد به قدرتِ آنها، فقط و فقط، تعامل با قدرت، چه داخلی و چه خارجی، است که خطور میکند. از این عده از “مخالفین” باید این سوال را پرسید که چگونه است که آنها، قدرت خارجی را محرمتر از مردم ایران میدانند و هدف خود را و نیز محل عمل خود را، که همانا رسیدن به قدرت با توجیه هر وسیلهای است، در شفافیت تمام، با مردم ایران در میان نمیگذارند؟ با اعتیاد به قدرت، این عده از “مخالفین”، راه حل را، فقط رسیدن به قدرت میدانند و آن هم با تشبث به هر وسیلهای. ذهنی که بنمایۀ تفکرش، اصالت قدرت است، تنها وقتی به فکر مردم میافتند که لازم میبیند از مردم استفادۀ ابزاری بنماید و تنها وقتی سخنی از مردم میرانند که لازم میبیند از نردبان مردم، برای رساندن خود و گروه خود به قدرت، سود جویند. البته برای این عده از “مخالفین”، هرچه میزان اعتیاد به قدرت بیشتر باشد، به همان نسبت، فهم این مفاهیم مشکلتر میشود، و باز به همان نسبت، میزان تلاش آنها در مخاطب قرار دادن مردم و نیز میزان تعامل آنها از طریق مردم، ناچیزتر میگردد.
2- محل عمل:
خارج از معادلات قدرت.
الف- خارج از حیطۀ قدرت داخلی:
معاملهگری با نمادهای قدرت داخلی، در عمل، جانشینی مهرهای از جمهوری اسلامی را با مهرهای مشابه و در ظاهر متفاوت را، به همراه خواهد داشت و در فراهم نمودن وسایل و لوازم برپائی و پویائی مردمسالاری، وقفه و خلل ایجاد میکند.
پشتیبانی از یک یا چند گروه از قدرت داخلی، در مقابل یک یا چند گروه دیگر، در عمل با دست خود، خود را اسباب بازی رقابت قدرت در درون رژیم کردن است و دوباره خود و نسل خود و نسلهائی دیگر را، قربانی خشونت معادلات قدرتمداران کردن است. مردم را، تحقیر نمودن و آنها را آلت “فشار از پائین” کردن، و بی محابا، برای خود توهین “تدارکاتچی” مرکز ثقل تجاوز و جنایت و فساد و خیانت شدن را روا داشتن، یکی از کلیدیترین عواملی است که مملکت را به وضعیت فعلی کشانده است. اینکه گفته شود که “…ما به شرط آزادی احزاب و مطبوعات و انتخابات، حاضریم در سیاست بمانیم و نامزد و کاندیدا، معرفی کنیم…” اعتراف به این است که توانائی اینکه حتی تصور کردن که شاید بشود در خارج از محدودۀ رژیم فعالیتی بکنند را در خود نمیبینند. البته کاملا هویدا است که بعضی از “مخالفین”؛ به دلایل و با توجیهات مختلف، خواستار حفظ نظام جمهوری اسلامی هستند و بعضی از آنها، حتی صریحاً این اعتراف را به زبان میآورند. بعضی از اینها، به علت باورهای عمیق دینی، میترسند و میترسانند، که این رژیم بد است، ولی اگر این رژیم برود، اسلام میرود و اساس دین از پایه و بن، مضمحل میشود. از این عده از کسانی که در حفظ نظام میکوشند، عدهای خواهان “اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستند”. عدهای دیگر، تغییر قانون اساسی “جمهوری اسلامی” برای انتخابی کردن و یا شورائی کردن ولایت فقیه و محدود کردن اختیارات آن، را میخواهند. عدهای هم برای حفظ این نظام “بازگشت به پیشنویس قانون اساسی”، را در نظر دارند. ولی اینها همه با کشیدن “خطوط قرمزی”، نمیخواهند صفت “اسلامی” از “جمهوری” گرفته شود، که در نهایت به ادامۀ استبداد و نقض حقوق بشر خواهد انجامید. راه حل، آزاد کردن دین و عقیده از زندان قدرت است. دین متعلق به انسان است، عقیده است، و آنرا در دولت، جائی نیست. قانون اساسی و به تبع آن دولت، باید نسبت به همۀ ادیان و عقاید، خنثی باشند. هستههای مردمسالار و حقوقمند، بایسته است که با فعالیتهای خود در استقرار و استمرار دموکراسی، در تهیۀ قانون اساسی تدوین شده بر حقوق بشر بکوشند و با حضور مداوم خود در صحنه، دولت را در چهارچوب قانون اساسی، نگه دارند.
جنبش مردم در سال 1388، خودجوش بود و علیرغم ترساندن مردم از عواقب “انقلاب”، و تشویق مردم به خانه نشینی و انفعال، میزان مشارکت مردم، ابعادی بس وسیع داشت. این اشتراک وسیع، گرچه زودگذر بود، ولی موفق شد که به تشویش و ضعف و درهمریختگی رژیم، و نیز به از پرده بیرون افتادن و افزایش برخوردهای درونی نظام ولایت مطلقه، بیانجامد. با علم به اینکه یکی از اصلیترین علل ضعیفتر شدن رژیم، خود مردم بودهاند، حال روا نیست که بجای ترساندن مردم، آنها را تشویق به جوشش و ترغیب به جنبش کنیم، و اینگونه توانائیهای هموطنان را به خود و به دیگران، یادآور شویم؟
برای انتخاب محل عمل و مبارزه و جنبش، لازم است که به جبری که قدرتمداران معین میکنند، تن در نداد و میدان مبارزه حیطۀ عمل را، خود ابتکار و انتخاب کرد. در قلمرو رژیم و در محدودهای که او تعیین میکند، اگر به مصاف او برویم، نیروهای خشونتپرهیز، نمیتوانند از جنس سفاکان رژیم بگردند و در آن مکان و زمان، دستیابی به نتیجۀ مطلوب، بعید است.
افرادی از رژیم که از جمهوری اسلامی میبُرند و جدا میشوند، باید مطمئن شوند که میتوانند به آغوش ملت بازگردند، و ضروری است که هستههای مردمی حقوقمند، در احقاق حقوق حتی این افراد هم بکوشند و شرایط این بازگشت را، فراهم و هرچه بیشتر تسهیل نمایند. هستههای مردمسالار و حقوقمند، که از کادر اداری و دولتی و نیز قوای نظامی و امنیتی و انتظامی تشکیل میشوند، باید احساس امنیت کرده و برای آیندهای بهتر برای خود و فرزندان خود، به جبهۀ مردمسالار ملحق شوند.
ب- خارج از حیطۀ قدرت خارجی:
معاملهگری با نمادهای قدرت خارجی، در عمل جانشینی جمهوری اسلامی را با قدرتی مشابه، به همراه خواهد داشت، و در فراهم نمودن وسایل و لوازم برپائی و پویائی مردمسالاری، وقفه و خلل ایجاد میکند.
در مشاطهگری وابستگی، گفته شد که در منافع ملی باید مخرج مشترکی پیدا کرد با قدرت خارجی و برای سرنگونی رژیم، از آنها کمک خواست. ولی هرگاه هر رابطهای بر اساس روابط سلطهگر و زیر سلطه باشد، این تعامل هیچوقت نمیتواند منصفانه باشد و در عمل همیشه، به نفع دولت سلطهگر و به ضرر مردمسالاری تمام میشود.
خواست جبهۀ مردمسالار از قدرت خارجی اینست که در امور مملکت ما دخالت نکند. خواست هستههای حقوقمند اینست که دولتها، بجای اعمال خشونت و زور برای بدست آوردن هرچه بیشتر “منافع ملی”، به احقاق هرچه بیشتر “حقوق ملی” و “حقوق بشر” بپردازند. اگر از پندار و گفتار دولتمردان و سیاستمداران، لفظ “منافع” برداشته شود و ایشان به جای آن، در کردار خود، از مفهوم “حقوق بشر” استفاده کنند، و صد البته آنکه نه فقط حقوق یک گروه و یا یک ملت خاص، بلکه حقوق تمام آحاد بشر، سیاستگذاریها در عمل، دنیای دیگری را میسازد. اگر واقعاً، دولتهای خارجی برای خود قدرتی قائلند، این قدرت را در بیطرفی فعال در امور مملکت ما بکار برند و درک اینکه محل فعالیت هستههای حقوقمند تشکیل دهندۀ جبهۀ مردمسالار میبایست که در خارج از قلمرو قدرت خارجی باشد، بسیار ساده است و فقط نگاهی کوتاه میطلبد به تاریخ معاصر سیاسی ایران، و نیاز زیادی به تفسیر موازنۀ عدمی و تفصیل بیان آزادی، به مثابه بنمایۀ تعقل، ندارد.
3-ابتکار عمل و پُرکاری و حضور:
حضور در همۀ مکانها و در همۀ زمانها، عدم انفعال و اجتناب از بروز هرگونه خلاء و پر کردن همۀ خلاءهای موجود.
از روشهای تحلیل بَرَندۀ قدرت، یکی این است که مخالفین را در موقعیت عکسالعمل شدن قرار میدهد و نیروی ابتکار وی را به ضعف میکشاند. قدرت، به تدریج نیروهای مخالفین را در واکنش شدن با خود، مشغول نگه میدارد و در سیر تسلسلی بی فایده و چه بسا مضر، به رکود و سکون میکشد و پیوسته میکوشد که استفاده از روشهای خود را به عنوان واکنش، به آنها تحمیل کند. با این روش، دعوت به انفعال و مصلحت سکون، و نیز تکفیر جنبش و مذمت جوشش را، از دهان و از قلم این دسته از “مخالفین” به گوش مردم میرساند که این البته پر واضح است که بسیار موثرتر از آن میافتد که مثلاً آقای خامنهای در خطبههای نماز جمعه، عیناً همان کلام را به مردم خطاب کند. و بدین شکل است که در چند دهۀ اخیر دیدهایم که چگونه گروهی از “اپوزیسیون” در عمل، در جهت حفظ نظام ولایت انحصاری و مطلقه، قدم برداشته است. مبارزه جهت استقرار و استمرار مردمسالاری، و در راه پیوسته حقوقمدارتر شدن جامعه، نمیتواند بسته و محدود باشد و یا به گروهی خاص و یا زمانی خاص و یا مکانی خاص، منحصر شود. ایرانیان که در تمام مملکت و در تمام دنیا، پراکنده شدهاند، بایسته است که با فعال شدن در هستههای مردمسالار، و با بکار بردن تمام نیروی ابتکار و خلاقیت خویش، تمام توان خود را بکار اندازند. بقای بیش از سه دهۀ رژیم جمهوری اسلامی، نه به علت نبودن توانائی در حقوقمندی و مردمسالاری، بلکه به علت به این روش عمل نکردن، و در نتیجه، به علت به کار نبردن این توانائیها است. بدین ترتیب، قوای سرکوبگر و امکانات آنرا، که از هر زاویه به آنها نگریسته شود، در مقابل نیروهای مردمی، بسیار ناچیز هستند، به کمرنگتر شدن و کم اثرتر شدن تدریجی، و در نهایت، به تحلیل و تجزیه و بیاثری، بکشانند. طی سه دهۀ اخیر، رژیم، با تصرف قلمروهای مختلف و بیشمار در تمام مملکت، و نیز در خارج از ایران، توانسته است در جهت هر چه “مطلقهتر” شدن ولایت انحصاریش، پیشروی کند. تصرف این قلمروها، مستقیماً و تنها با این دلیل بوده است که نیروهای مردمسالار، از آن موقعیتها استفاده نکردهاند و در نتیجه، خلاء پیدا شده را، مهرههای رژیم به راحتی پر کردهاند. البته این تصرف هنوز مطلقه نیست، و محدود میشود به قلمروهائی که هستههای مردمسالار حضور و فعالیت لازم را نداشتهاند.
قوای سرکوبگر، در همۀ ایران و در همۀ دنیا، نمیتوانند همیشه حاضر باشند. حتی اگر تمام قوای سرکوبگر و تمام قدرت فعلی جمهوری اسلامی را هم چند برابر فرض کنیم، در صورتیکه هستههای مردمسالار، اعتماد به نفس بایسته را بکار برند، و با تفکر و تبادل نظر و ابتکار، در هر کوی و برزنی، در هر شرکت و ادارهای، در هر کارخانه و کارگاهی، در هر دانشکده و مدرسهای، در هر شهر و روستائی، و در خارج از ایران، در هر شهر و کشور و قارهای، به هر شکلی که میتوانند ابراز وجود کنند، رژیم جمهوری اسلامی را، چگونه این قدرت باشد که با آن مقابله کند؟
4- عدم هژمونی:
اجتناب از برتریمداری، مطالبۀ امکانات مساوی، تسهیل شکوفائی ابتکارات و توانائیهای همۀ هستههای مردمسالار.
هرچه تمایل هر فرد و گروهی، در برتریجوئی خود و گروه خود بیشتر باشد، تمایل آن فرد و گروه به انحصار قدرت، در زمان مبارزه و در دوران گذار و بعد از به قدرت رسیدن، بیشتر است. به همان نسبت، آن فرد و گروه در موقعیت قدرت، با احتمال زیادتری، و با شدت بیشتری مثل امثال آقایان خمینی و خامنهای و رفسنجانی و احمدینژاد و لاجوردی و خلخالی…. عمل خواهد کرد. و باز به همان نسبت آن فرد و گروه، در برپائی نظامی تمامتخواه و توتالیتر، و برقراری ولایت انحصاری و مطلقۀ دیگری، نیروهای محرکۀ مملکت را به هدر خواهند رساند.
مشروعیت، از مردم کسب میشود، و نه به علل ارثی و میراثی، و نه به علت عِده و عُدۀ یک شخص و یا گروه، و یا بعلت موقعیت مذهبی و یا دینی و یا عقیدتی یک شخص و یا یک گروه. ادعای مشروعیت از خدا و از عالم غیب، مردود است و نمیتواند مکانی در جبهۀ مردمسالاری داشته باشد.
5- روش:
پایمردی در احقاق حقوق، شکوفائی ابتکارات خشونتزدائی.
با توجه به تجربۀ تاریخ سیاسی معاصر ایران، به خصوص سه دهۀ اخیر، با توجه به واقعیتهای جهان امروز، بخصوص خاورمیانه و شمال افریقا، و با توجه به تجربۀ نتایج خشونتمداری و بسط خشونت در دنیای امروز، بایسته است که از روشهائی که به نقض حقوق و خشونت و تخریب اولویت میدهند، اجتناب نمود.
انواع روشهای خشونتآمیز:
خشونت فیزیکی از درون نظام:
کودتا، به عنوان یک روش قهرآمیز برای بدست آوردن و بازپس گرفتن ولایت جمهور مردم، وقتی موثر میافتد و موفق میشود که هدفش این نباشد که رژیم را براندازد و خود و گروه خود را جانشین آن کند. گروههائی از قوای نظامی و انتظامی و اطلاعاتی دولت جمهوری اسلامی ایران، که برای ویژهخواری و رانتخواری به این لباس در نیامدهاند و دغدغۀ وطن و هموطن را در دل دارند، و بیش از این تاب تحمل به لجن کشیده شدن اسلام و به آتش و خون و فساد کشیده شدن ایران را ندارند، به عنوان یکی از هستههای حقوقمند برای استقرار و استمرار مردمسالاری در ایران، میتوانند غیرت و آبرو و مشروعیت از دسته رفته را، با بازگشتن به آغوش ملت، بازیابند، و در ساختن فردائی که برازندۀ ایران و اسلام است، حماسهای تاریخی خلق کنند، و نماد حسینها و علیهای دین خود و آرشها و کاوهها و رستمهای مملکت خویش بگردند.
خشونت فیزیکی از بیرون نظام:
روشهای نظامی در مقابل رژیم قدرتمدار: ناموفق بودن سیاهکل، روش مجاهدین در مقابل جمهوری اسلامی: در داخل ایران و کشتارهای خیابانی، و چه در خارج ایران: حمله از عراق به ایران… همه بهانههائی شدند برای سرکوب: اعدامهای خیابانی و کشتارهای وسیع در سال 1360، که از آنها اسامی فقط 2000 نفر، اعلام شدند و سرآغازی شد برای کشتارهای دهۀ 60، و اوج کشتار زندانیان در سال 1367.
انواع خشونتها در بیرون نظام:
خشونتهای غیر فیزیکی= مردم با تاسف و دلسردی، شاهد انواع و اقسام فحاشیها، روشهای تخریبی و تهمت و بهتانزدنها و دروغگوئیها و لجنمالیها…. در میان افراد و گروههای سیاسی بودهاند. بعضی از این اشخاص و تشکیلات، روی جمهوری اسلامی را، در این روشها، سفید کردهاند.
خشونتهای فیزیکی= مردم با تاسف و دلسردی، شاهد انواع و اقسام ضرب و شتمها، اسلحهکشی و کشت و کشتارهای درونگروهی و میانگروهی، و حذفهای فیزیکی، و حتی زندان و شکنجههائی که بعضی افراد و گروههای سیاسی در مورد اعضاء خود و دیگران روا داشتهاند، بودهاند.
مردم کاملاً محقّ هستند که بپرسند که این افراد و گروهها، که اکنون در موقعیت “اپوزیسیون” هستند، و خود را مجاز میدانند که اینگونه حقوق بشر را نقض کنند، اگر در کشور، و یا به بهانۀ به قدرت رساندن قومی، حتی در منطقهای از کشور، به قدرت برسند، چه بر سر مردم ایران و حتی چه بر سر مردم همان قوم و هر قومی خواهند آورد؟.
خشونتزدائی:
یادآوری مکرر به خود که فرهنگ ایرانی، فرهنگ دوستی، صفا، مهرورزی، دستگیری، محبت، همکاری، بوده است. مشاهدۀ 30 سال عکس اینها از اعوان و انصار رژیم جمهوری اسلامی و سایر قدرتمداران، تمرینهای فردی و جمعی مدام و مداوم، و ممارستی هرروزه و کوششی پیوسته میطلبد.
تلاش پیوسته در خشونتزدائی و پرهیز از خشونت به عنوان یک سنت و روش همه روزۀ همۀ افراد است که استقرار و استمرار مردمسالاری را نهادینه میکند. هستههای مردمسالار و اعضای جبهۀ حقوقمدار، این تمرین روزمره را، از خود شروع میکنند و با سرمشق شدن، بقیۀ مردم را به تشکیل هرچه بیشتر هستههای مختلف و متنوع حقوقمدار، تشویق میکنند.
پردهبرداری از خشونتها و آنها را از کنج سیاهچالها، با مذمت و نکوهش به دیدۀ همگان آوردن و ضدارزش شناساندن آنها، و به معرض دید افکار عمومی ایران و دنیا آوردن، و امکان مطالعه و تحقیق و بررسی آنها در محیطهای آزاد و مستقل دانشگاهی، پیشنیازی است برای پیشگیری بازسازی آنها در شکل و شمایلی دیگر بدست قدرتمداری دیگر.
مردم حقوقطلب، با فعالیت و حضور دائمی در هستههای مردمی، برای پیوسته مردمسالارتر شدن، ذاتی بودن حقوق بشر، و همۀ حقوق و برای همۀ آحاد بشر را، متصل به خود نهیب میزنند، و برای پیوسته نهادینهتر شدن آن در جامعه، آنرا به وجدان جمعی، گوشزد میکند. بینش و روش را از قدرتمداری پالایش، و به آزادگی آرایش میکنند. از پیدایش هر گونه تقارن در پندار و گفتار و کردار، با قدرتمدار، اجتناب میکنند. ابتکار عمل را با خلاقیت در دست نگاه میدارند و با حفظ و پرورش توان رهبری خود، از واکنش شدن به قدرتمداران، سرمیپیچند و توانائی انتخاب موقع و محل عمل را در بطن خود، میپرورند. قدرتمداری را نمیپذیرند و به آن عصیان میکنند. توانائیهای خود را در جهت قدرتمداری و حقوقستیزی، به زور مخرب تبدیل نمیکنند. قدرت ظاهری و در واقع، ضعف باطنی قدرتمدار را از پردههای ابهام بیرون میآورد و بیارزشی آنرا در مقابل شفافیت آزادگی و توان حقوقمداری، مینمایاند. در پیوسته حقوقمدارتر شدن وهمیشه مردمسالارتر شدن و ایجاد اینگونه امکانات برای دیگران، و در سیر چنین روندی پویا، حتی برای آزادی قدرتمداران از بندهای اعتیاد به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند.
6- ارتباط با افکار عمومی:
بزرگترین ابرقدرت جهان، افکار عمومی، رسانههای جمعی معمول، وسایل رسانهای مدرن.
میزان حقوقمندی و مردمسالاری هر جامعه، با میزان آزادی و استقلال جریان اندیشه و اطلاعات، نسبتی مستقیم و شفاف دارد. هر چه میزان سانسور و خفقان بیشتر، آن جامعه از حقوقمداری دورتر. در رژیم جمهوری اسلامی، ابعاد سانسور به جائی رسیده است که در این روزها، حتی سایت آقای رفسنجانی را هم در بر گرفته است. آقای محسن رضائی حتی اجازه ندارد در مورد مرگ مشکوک فرزند خویش، پرس و جو کند. خود آقای علی خامنهای، توسط آقای مجتبی خامنهای شنود و سانسور میگردد. در چنین آشفتهبازاری، مردم عادی و بخصوص هستههای مردمسالار و مبارزین که جای خود دارند.
علیرغم همۀ خفقان و سانسور، جوانان و نیروی محرکۀ جامعه، توانسته است با پیشرو بودن و جنبش، با شهامت در ابتکار و شجاعت در خلاقیت، اخبار را از اکاذیب، و اطلاعات را از ضد اطلاعات، جدا و در اختیار افکار عمومی جهان، قرار دهد.
سانسور و یا انتشار اکاذیب و ضد اطلاعات و دروغ گفتن به افکار عمومی، روشی نیست که هستههای حقوقمدار، آنرا تحمل کنند. حقوقمندی با دروغپردازی، در تناقض است و جبهۀ مردمسالار، نمیتواند پذیرای آن باشند. حتی گزافهگوئی و اغراق، اعتبار جبهه را مخدوش میکند و رژیم، آنرا با خوشحالی در بوق و کرنا قرار خواهد داد. حقیقت را باید همانطور که هست، در اختیار قضاوت افکار عمومی، قرار داد. ابعاد جنایات رژیم، آنقدر گسترده است که به هیچ وجه، احتیاج به اغراق ندارد. سفّاکی رژیم آنقدر شنیع است که هیچ گونه نیازی به مبالغه نیست. خبرها و دادههائی را که از صحت کامل جزئیات آن مطمئن نیستیم را، باید به تحقیق گذاشته و بعد از اطمینان کامل از اینکه آن اطلاعات، در واقع دام ضد اطلاعاتی که قدرتمداران گستردهاند، نیستد، در اختیار افکار عمومی قرار دهیم.
هرچه هستههای تشکیل دهندۀ جبهۀ مردمسالار، در افزایش وسعت شبکههای ارتباطی افکار عمومی ایرانیان، و متصل کردن آنها به افکار عمومی جهان، توانائی بیشتری داشته باشند، به همان نسبت، اسلحۀ خشونت در دست رژیم، بیاثرتر میشود. و به همان نسبت، دوران گذار و سیر استقرار مردمسالاری، و رسیدن به مرحلۀ تدوین قانون اساسی لائیک و بر اساس آن تشکیل دولتی حقوقمدار سریعتر و کم خطرتر و باز به همان نسبت، زمینههای استمرار مردمسالاری، مهیاتر میگردد.
بایسته است که هستههای مردمسالار، این توان خود را در اختیار همگان، قرار دهند و بدین وسیله، افکار بیشتری را در تماس با همدیگر، قرار دهند. متاسفانه بعضی از اشخاص که مانند بیشتر جوانان امروزی، با کامپیوتر بزرگ نشدهاند، با عدم استفادۀ حداکثری و بهینه از تکنولژی جدید، قسمت کمی از تجربه و توان بالقوۀ خود را، در اختیار نسل جوان قرار میدهند و آیندگان را از به فعل درآمدن آن توانائیها، محروم مینمایند. با دقیانوس کردن روشها و فنآوریهای جدید و وسایل رسانهای مدرن و کامپیوتر، و با وحشت از آن، و با گریختن از قسطنطنیۀ اخبار و اطلاعات، و با پناه بردن به کهف، و بعد از بیداری از خواب سی صد و نُه ساله، سکۀ مردمسالاری، به نام دیگری ضرب میشود!
8–هویت شفاف
هویت جبهه، معرف جامعۀ حقوقمند و مردمسالار.
با اعتقاد به بیان آزادی به عنوان بنمایۀ تفکر و تعقل، و با اجتناب از دخالت دادن قدرتهای خارجی و داخلی و نمادهای آنها و با عمل در فراخنای مشروعیت از مردم، در صیرورت حقوقمندتر و مردمسالارتر شدن، با خلاقیت و ابتکار و پرکاری و حضور پیوسته در کارگاه معماری سرنوشت خویش، با پرهیز از برتریمداری و تمامتخواهی و هژمونی، و با بها دادن به مشارکت هرچه بیشتر مردمی و تسهیل و تشویق آن، با خشونتزدائی، با پیوستن قطرههای مردمسالاری در اقیانوس بزرگترین ابرقدرت جهان، افکار عمومی، با مدد از ابتکار در بکار گرفتن رسانههای جمعی معمول، ونیز وسایل رسانهای مدرن، با التزام به استقلال و آزادی و عدم تقدم و رجحان یکی بر دیگری، با تلاش در رشد همگانی در پیوسته مردمسالارتر و حقوقمندتر شدن و با میزان عدالت اجتماعی،…. هویت جبهه بطور شفاف به قضاوت افکار عمومی گذاشته میشود.
بدین ترتیب، هرچه میزان التزام به این ضوابط، و نیل به این اهداف بیشتر باشد، به همان نسبت نیروی محرکۀ جامعه، بدون ترس از آیندهای مبهم، در همگانیتر شدن جنبش تلاشی پیوستهتر میکند. و باز به همان نسبت، با تلاش در هستههای مردمسالاری، با امید به آینده، و با غرور، در ساختن آینده و با نشاط در پرداختن سرنوشت خویش و نسلهای آینده، مشارکتی وسیع و دائمی مییابد. و ایضاً باز به همان نسبت، هستههای مردمسالار و جبهۀ حقوقمدار، بدین شکل میتوانند در بازگرداندن امید و نشاط و غرور و سربلندی به وطن نقش بایسته را ایفاگر باشند و در زدودن اضطراب و افسردگی و عدم اعتماد به نفس از وطن، مسئولیت بایسته را عهدهدار شوند.
—————————————
این مطلب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
خبر / رادیو کوچه
روز جمعه، 20 ژانویه، کاترین اشتون، مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، متن نامه خود در پاسخ به سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی را منتشر کرده است.
به گزارش سایت شورای اتحادیه اروپا، خانم اشتون ضمن استقبال از پیشنهاد سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی، برای از سرگیری مذاکرات دو جانبه، خواستار «معنادار» بودن مذاکرات شده و نسبت به تکرار مذاکرات نافرجام استانبول هشدار داده است.
در تبیین شرایط از سر گیری مذاکرات دو جانبه، مسوول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در نامه خود مینویسد: «به منظور آغاز این فرایند، هدف اولیه ما مشارکت در یک تلاش برای اعتمادسازی به منظور تسهیل گفتمان سازنده بر مبنای عمل متقابل و رویکردی گام به گام است. در این راستا، ما به پیشنهادات عملی و مشخصی که در گذشته مطرح کردهایم، متعهد هستیم. این گامهای اعتماد ساز باید عناصر اولیه یک رویکرد تدریجی را تشکیل دهند که در نهایت به توافقی کامل بین ما بیانجامد، توافقی که اجرای کامل قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد و شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی را توسط ایران شامل شود.»
ظاهرن منظور خانم اشتون از «پیشنهادهای عملی و مشخص گذشته»، اشاره به بسته پیشنهادی گروه 1+5 است که در ژوئن ۲۰۰۶ به ایران ارایه شد. در آن سند، کشورهای عضو این گروه، یعنی بریتانیا، ایالات متحده آمریکا، جمهوری خلق چین، فرانسه، آلمان و روسیه ضمن به رسمیت شناختن حق ایران در برخورداری از انرژی هستهای برای مقاصد صلحآمیز، مجموعهای از مشوقها را به ایران ارایه کرده بودند. حمایت از احداث نیروگاههای هستهای آب سبک در ایران، نوسازی ناوگان هواپیمایی غیرنظامی ایران و حمایت ازعضویت ایران در سازمان تجارت جهانی برخی از محورهای مهم در آن بسته پیشنهادی محسوب میشوند.
سال گذشته در همین روزها شهر استانبول ترکیه میزبان مذاکرات ایران با نمایندگان گروه1+5 بود که در نهایت بدون نتیجه به پایان رسید.
بیشتر بخوانید:
«ایران آماده ازسرگیری مذاکرات هستهای است»
«حذف دلار از مبادلات تجاری ایران و روسیه»
آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
ریا ولسوینکل
پریسا کاکایی و محمود ارغوان / برگردان
منبع: مدرسه فمینیستی
مقاله حاضر، تحقیقی است که توسط «ریا ولسوینکل» انجام گرفته و ابتدا توسط لوییس رایار به انگلیسی برگردانده شده و سپس از انگلیسی به فارسی توسط «پریسا کاکائی و محمود ارغوان» برای ویژه نامه مدرسه فمینیستی با نام «کودکان زندانیان در سایه» ترجمه شده است. موضوع اصلی این مطالعه، وضعیت قانونی زنان زندانی به ویژه با تاکید بر آن افرادی ست که میتوانند بر اساس جایگاه مادری حق خود را از مسئولان مطالبه کنند.
زنان در مقایسه با مردان، کمتر مرتکب جرایم جزایی میشوند. تا اواسط قرن نوزدهم، در مقایسه با موارد مشابه، تعداد زنانی که از قانون تخطی کرده بودند به طور چشمگیری بیش از امروز بوده است. بعد از انقلاب صنعتی و توسعه علم پزشکی، و متعاقبا جرمشناسی، تعداد زنان مجرم بسیار کم بوده است. این مساله ممکن است با نوع اعمالی که سزاوار مجازات هستند یا با روش ضبط سابقه و شرح حال مجرم، در ارتباط باشد. به هر حال برخی محققین، هنوز به دنبال توضیحات بنیادی تری مانند تفاوتهای بیولوژیکی و روانشناختی بین جنیستها هستند. برخی دیگر، بیشتر بر تفاسیر اجتماعی-روانی و جامعهشناختی تمرکز دارند. به خصوص، مکانیسمهای کنترل اجتماعی، به عنوان عوامل تعیین کننده رفتارهای مجرمانه معرفی شدهاند. سوالی که اینجا مطرح میشود در مورد چرایی حساسیت زیاد زنان به مساله کنترل اجتماعی است. پاسخ باید در نظریهای اجتماعی شدن مورد جستجو قرار بگیرد.
توقعات موجود از زنان متفاوت از مردان است. زنان با ابژههای ارتباطی مانند تولید مثل، مادری، وظایف مراقبتی بزرگ میشوند. مردان در جایگاه نان آور و روابط سلسه مراتبی رشد کرده و تربیت میشوند. بزهکاری در زنان در دو بخش قابل توضیح است، بخش نخست عدم سازگاری اجتماعی و بخش دیگر طغیان علیه نقشهای جنسیتی از پیش تعیین شده است. ایدئولوژی مادری، در تئوریهای تفسیری مختلف نقش مهمی را بازی مینماید: از یک طرف در توضیح رفتار سازگار و غیربزهکارانه زنان بر پایه تئوریهای شخصیت و اجتماعی شدن و از طرف دیگر واجد شرایط رفتار منحرف بودن و تحلیل روانی آن یا به عنوان بزهکاری و جنبه سیاسی دادن به آن. اگرچه در نتیجه در دسترس بود وسایل جلوگیری از بارداری و قانونی شدن سقط جنین، جنسیت و مادری دیگر دو مقوله جدا نشدنی محسوب نمیشوند اما آزادی بیشتری نیز به دست نیامده است. این موضوع در آمار موجود درباره بزهکاری منعکس شده است.
در دهه گذشته، یک جریان از موارد سوء استفاده جنسی و فیزیکی پدیدار شد و معلوم شد که به ویژه زنان بزهکار از چنین سوء استفادههایی رنج برده و یا میبرند. به این ترتیب دوگانگی بین متجاوزان و قربانیان از بین رفته است. جرمشناسان فمینیست اثبات کردند که بزهکاری و جرمشناسی جنسیت محور بودند. در واقع، مردان و رفتار بزهکاران مذکر، موضوع و هدف مطالعه بوده است. طبیعت اعمال تنبیه پذیر، ثبت بزهکاری و تفسیر هر دو به نقاط کور زیادی منتهی شده است. جدای از تفاوتهای مبتنی بر جنسیت و سن، علل اجتماعی و قومی هنوز به طور کامل تایید نشدهاند، مواردی هم که تایید شدهاند به عنوان یک نظر کلی تصدیق نشدهاند. اگرچه وجود تفاسیر غالب خاص فرهنگ بر توضیح و مطالعه بزهکاری تاثیر میگذارد اما توسعه و بسط مفهوم جنسیت این موضوع را ساده کرده است.
مساله دیگر فرهنگ زندان است. با استفاده از تجربه زنان زندانی به عنوان منبع، نویسنده به ارتباط بین خود زنان، ارتباط شان با افرادی که با آنها کار میکنند، فعالیتهای روزانهشان، ارتباط بیرون از زندان و روشی که توسط آن جنسیتشان را تجربه میکنند، فقدان فضای خصوصی، و نیاز آنها به همدلی را مورد مطالعه قرار میدهد. مطالعات زیادی در مورد تاثیر زندگی در داخل فضاهایی مانند زندان بر زنان انجام شده است. تحقیق در مورد پروسههای روانی نشان دادهاند که رفتارهای در جهت بقای زنان زندانی بیشتر به سمت سازگاری گرایش دارد. ارتباطات جنسی که توسط زنان در زندان صورت میگیرد به نوعی در جهت بازنمایش صحنه خانواده است. این مطالعه تصریح میکند که چون زنان از طریق هویتهای مشتق شده یا به بیان دیگر دختر، شریک، مادر کسی بودن، اجتماعی شدهاند در مقایسه با مردان زندانی در موقعیتی مشابه، با بحرانهای هویتی زیادی مواجه هستند. جنسیت، به طور خاص، وسیلهای است برای زنان که از طریق آن تلاش میکنند تا در یک ساختار اجتماعی خاص، جایگاهی را برنده شوند. اگرچه ممکن است نقش جنسیت محور زنان در سیاست بازداشت و زندان به حساب آورده شود اما آنجایی که این زنان بنیادهای اصیل خودشان را به دلیل بازداشت از دست میدهند این موضوع در تضاد با واقعیت قرار میگیرد.
تئوریهای آزادی، از تقویت وضعیت قانونی زندانیان به عنوان راهی برای غلبه بر تاثیرات ناشی از حبس کامل حمایت میکنند. به نظر میرسد که این راه کار بیشتر در مورد مردان زندانی موثر باشد تا زنان زندانی. در مورد زنان، شبیه ساختن زندان به یک اجتماع معمولی بر پایه استراتژی اصلاح زندان، یک پارادوکس به نظر میرسد. بهنجاری در نهایت ممکن است منجر به کیشه سازی جنسیتی نامطلوب شود. زندانها در چنین مواردی سیستمی شبیه سیستم پدرسالاری را تقویت میکنند. برای این منظور، مادری به عنوان یک مفهوم ایدئولوژیک و برای نشان دادن زنان به عنوان قربانیان جامعه ارائه میشود. مشکلات زنان زندانی صراحتا واقعیت اجتماع را منعکس میکند. همچنین، نحوهای که زنان زندانی جنسیت را تجربه میکنند، توجه و یا دلسردی ناگهانی در ارتباط با احترام به روابط خانوادگی، تا اندازهای رشد (معاصر) هویت زنانه به طور کلی و صرف نظر از تفاوتهای موجود بین آنها را آشکار میکند. حتی در استراتژیهای بقا که زنان زندانی به کار میبرند (اعتیاد به مواد مخدر یا داروهای پزشکی و مشکلات روانی) میتوان قرینههایی را با زندگی غالبا مخفی بسیاری از زنان آزاد پیدا کرد. میزان تفاوت بین زنان، بیشتر بر اساس تفاوت پیش زمینههای فرهنگیشان، برای مثال سابقه قومی و یا اجتماعی متفاوت قابل توضیح است. تحقیقات وابسته به کیفرشناسی گسترده در میان زنان بسیار طرفدار دارد. چنین تحقیقی نباید تنها تجارب منتهی به بازداشت بلکه باید پس زمینهها و تاریخچه آنها را نیز مورد بررسی قرار دهد. علاوه بر این لازم است یک مطالعه پی گیری برای ترسیم پروسه دوباره اجتماعی شدن انجام بگیرد.
دوباره اجتماعی شدن موضوع اصلی سیاست بعد از جنگ هلند است که همراه با اصل حداقل محدودیت در قانون ما به عنوان هدف زندان، محترم شمرده شده است. در ابتدا، انتظارات زیادی وجود داشت که از طریق کار مشترک، کار اجتماعی و یا فرهنگی -اجتماعی رفتار و نگرش زندانی میتواند تغییر کند. در دهه هفتاد، این دریافت که به طور کامل زندانی بودن و اوقات را در زندان سپری کردن میتواند تاثیرات مضری داشته باشد شروع به رشد کرد. در دهه هشتاد، این خوش بینی اولیه محو شد. راه حلهای شدیدتری در مقابل جرایم مربوط به مواد مخدر و متعاقبا جرایم جدی، مظهر تغییری جدی در ذهنیت بود که کمتر به ملایمت رفتار با مجرمان گرایش داشت. اگرچه، این موضوع نیز معلوم شد که با افزایش تعداد زندانیان، مشکلات زندانها نیز افزایش پیدا کرده بود. این مساله منجر به اتخاذ سیاست خاص برای گروههای آسیب پذیر شد. به نظر رسید که حقوق بازداشت شدگان از حقوق جمعی به حقوق فردی مانند برنامههای اضافی نقاشی بر روی دیوار در پایان محکومیت تغییر کند. کار کردن به یک اصل هدایت کننده تبدیل شد. این پیشرفتها علی رغم افزایش تمرکز بر فرم بازداشتها و اشکال جایگزین محرومیت از آزادی موجب تمایزاتی مانند تنوع بیشتر در انواع بازداشت و افزایش تعداد سلولها شد. تعداد زنان زندانی در این دوره نسبتا کم بود. این مساله بر این موضوع دلالت دارد که تا دهه هشتاد، این زنان به طور انحصاری در زندانهایی جدای از مردان بازداشت بودهاند و تحت برنامهها و اقدامات امنیتی مشابه نگهداری میشدند. اگرچه، برای زنان تفکیکهای داخلی بسیار کمتر از مردان بود. تنها در دهه هشتاد، زنان رفتارهای مشابه با مردان مانند دستمزد برابر، ملاقات بدون ناظر، سلولهای باز و یا نیمه باز، را دریافت کردند. در دهه نود، امکان اختصاص بخشی به مشاوره فردی برای زنانی که از اختلالات روانی اجتماعی خفیف رنج میبردند فراهم شد و همچنین بخش ویژهای برای زنان معتاد گشوده شد. در بیانیه مربوط به خط مشی سیاسی که بین سالهای ۱۹۴۷ و ۱۹۹۰ اعلام شد، در مواردی داشتن سیاستهای مخصوص زنان حمایت شده بود اما این لطف بر پایه کمی بیش از طبیعت مخصوص زنان بود.
در قانون هلند، زنان و مردان زندانی از حقوق یکسانی تحت قوانین جزایی بهرهمند میشوند. تنها برای توجه به حضور نوزادان نیازمند مراقبت درون زندان قوانین مخصوص مادران وجود دارد. تحت استانداردهای بین المللی، تسهیلات مناسب برای زنان زندانی تا حدی تعریف گسترده تری دارد، اگرچه خطر کلیشه سازی جنسیتی همیشه وجود دارد. داشتن قوانین برابر برای زنان و مردان الزاما نمیتواند در مورد زنان برابر باشد زیرا زندان تاثیر متفاوتی بر آنان نسبت به مردان دارد. حق نامه نگاری، ملاقات و تماس تلفنی در کنوانسیون حقوق بشر اروپا (ECHR) آورده شده است. برای برخورداری از حق احترام به زندگی خانوادگی در ارتباط با بازگشت به جامعه رویکرد جنسیت محور مانند مرخصی از زندان به قید ضمانت، بازداشت مرحلهای و سیاستهای آموزش کار و کاریابی سودمند است.
انواع توسعهٔ اجتماعی در ارتباط با نگاهشان به خانواده، مادرانگی و منافع فرزند موضوع دیگری ست. طلاق، جنسیت و تولید مثل، رقم روبه رشد طلاق و افزایش مشارکت زنان در بازار کار تأثیر زیادی روی خانوده داشته است. اگرچه در موارد بسیاری اثبات شده است که فرزندآوری تأثیر کوچکی در حفظ یک خانواده دارد، در کل خانواده هنوز به عنوان محیطی ایده آل برای پرورش فرزند نگریسته میشد. پژوهش در مورد تأثیر فرهنگهای غیرغربی بر جامعه ما مورد توجه زیادی قرار نگرفته است. با این حال به نظر میرسد که مهاجرت و جابه جاییهای فزاینده، روی «زندگی خانوادگی» ما تأثیر داشته است. در ارتباط با مادرانگی، انتظارات کاملا مشخص نیستند. وظیفه التزام به حضور مداوم با شکل ایده آل در دسترس بودن و پاسخگو بودن جایگزین شده است. در ابتدا، بررسی نمرات بد و تخلفات رفتاری فرزندان مادران مجرد و یا شاغل در مدرسه، رابطهٔ این فرزندان با مادرانشان را مسالهمند کرد. با این حال شرایط اجتماعی-اقتصادی که کودکان در آن بزرگ میشوند، به نظر تعیین کنندهتر از شرایط زندگی و فعالیتهای مادر میرسند. به نظر میرسد که خود مادران نیز جایی که نقش آنها به عنوان مادر مطرح است، از دوگانگی رنج میبرند. در ارتباط با ایده آلهای خودشان، شرایط اقتصادی-اجتماعی، به نظر میرسد که نوع کار و فعالیتهایی که زنان انجام میدهند عوامل تعیین کنندهای در تفاوتهای بین زنان باشد. دولت در ابتدا سیاستی را براساس مدل نان آوری دنبال میکرد. بر این اساس از مادران انتظار میرفت که در خانه بمانند و از کارکردن آنها خارج از خانه استقبال نمیشد. اخیرا، تاحدودی به دلیل سیاست آزادی بخشی که تأکید اقتصادی زیادی داشت، زنان تشویق شدهاند که در بازار کار جایی را برای خود بیابند. انگیزشی که اغلب به شکل اجبار درمی آید. سازمانهایی که به افراد جوان یاری میرسانند بیشتر یا با زنانی سروکار دارند که مجبورند تک سرپرستی، بیکاری و وابستگی به نظام رفاه اجتماعی را باهم تلفیق کنند و یا با خانوادههای مهاجر. به نظر میرسد که همیاری ارائه شده هنوز برمبنای ایده آلهای خانواده طبقه متوسط و روانشناسی رشد بچههای خردسال باشد. به ویژه مادران جوان با پیشینه مهاجرت، به وضوح اعلام میکنند که حمایتهای عملی بیشتری در پرورش فرزندان بزرگتر نیاز دارند. این مادران احساس میکنند که جدا از رابطهٔ مادر- فرزندی، باید مجال بیشتری به آرزوهای خود آنها نیز داده شود. همینطور باید توجه بیشتری به شبکههای اجتماعی مختص فرهنگ بشود که در آنها به خصوص مادربزرگ نقش مهمی ایفا میکند. به طور کلی در نظریهپردازی درمورد رشد، دو جنبش را میتوان از هم تمیز داد: اولی جنبش روانشناسی رشدی است که از دیدگاه خانواده گرا به شدت روی خانواده هستهای و وظیفهشناسی و همبستگی حرکت میکند. دیگری، رویکردی بیشتر آموزش محور است که بر رشد کودک و دنیای خود کودک متمرکز است که در آن هردوی والدین و دیگر افراد بزرگسال پیرامون و به خصوص همسالان جایگاهی دارند. به نظر میآید که این رویکرد از دیدگاهی متفاوتی نسبت به شکل گیری هویت نشات میگیرد. هردوی این جنبشها، ارزش زیادی برای محیط امن برای فرزند جوان قائل هستند. جایی که رشد فرزندان بزرگتر مساله است، تفاوتهای بیشتری بین این رویکردها عیان میشود.
مصلحت کودک و حفاظت از مادرانگی از منظر حقوق بشری مورد بحث قرار میگیرد. در بندهای متعددی از معاهدهها، «زندگی خانوادگی» و «زندگی خصوصی» شهروندان مورد حفاظت قرار میگیرند. میثاق حقوق کودک سازمان ملل متحد، با داشتن بندهای کافی، حکومتها را ملزم به حمایت از والدین در مراقبت از فرزندانشان و پرورش آنها میکند. در واقعیت اجتماعی، جایگاه کودکان ارتباط زیادی به جایگاه زنان ندارد. هم کودکان و هم زنان از شبکههای اجتماعیشان بهره میبرند. با این حال، حقوق کودکان میتواند به منظور وادار ساختن زنان به پذیرش نقش سنتی مادر به کار گرفته شود. به این دلیل، جایگاه خودمختار زنان در رابطه با «مصلحت کودک» مهم است. میثاق حذف تمامی اشکال تبعیض علیه زنان سازمان ملل متحد (CEDAW) از کارکردهای مختلف «مادران» حفاظت میکند: کارکرد بالقوه بیولوِژیکی که اصولا تمام زنان را در بر میگیرد، و کارکرد بیولوژیکی بالفعل، که به بارداری، دورهٔ وضع حمل، شیردهی و بهبودی از اثرات بارداری، و کارکردهای اجتماعی که در واقع مربوط به مراقبت از فرزندان و پرورش آنهاست. کارکرد اجتماعی به مردان هم مربوط میشود، وقتی که این مردان وظایف مراقبتی را انجام میدهند. مراقبت واقعی باید براساس شرایط واقعی سنجیده شود. موضوع حد و مرز مداخله دولت در پیشبرد سیاستی که مراقبت از کودک را بهبود میبخشد، عمدتا ماهیت سیاسی دارد. در این فصل، پیشرفتهایی در قانون کار، کودکیاری حرفهای آموزش و مراقبت بهداشتی شرح داده میشوند تا عوامل احتمالی مرتبط با سیاستهای بازدارنده یافته شوند.
هنوز آشکار نیست که آیا والدین و فرزندان میتوانند به بندهای معاهدهها در مقابل دادگاههای ملی استناد کنند و اگر آری، تا چه میزانی این امکان وجود دارد. بندهایی از معاهدهها که تأثیر مستقیمی دارند، نظیر مادهٔ ۸ کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و مادههای ۱۰ و ۲۶ میثاق حقوق سیاسی-مدنی ممکن است که با کمک بندهایی از میثاق حقوق کودک و همینطور در CEDAW تحکیم شوند. اگر که حکومت در حق شهروندان در احترام به «زندگی خانوادگی» بر مبنای مادهٔ ۸، بخش دوم، کنوانسیون اروپایی حقوق بشر مداخله کند، چنین دخالتی باید هدف مشروع را دنبال کند و متناسب با آن هدف باشد. به مثابه یک قانون، اقدام برعلیه یک پدرومادر توسط مقامات مسئول و تحت قانون جزایی مشروعیت دارد، اما اصول تناسب و تکمیلی نیاز دارند که از منظر روابط مراقبتی موجود توسعه داده شوند. مقیاسهای مشخص باید معطوف به رابطه بین کودک و والدین باشند، مگر اینکه این امر منتج به آسیبی به کودک یا دیگران شود.
بررسی روابط بین اعضای خانواده یکی دیگر از مسائل است. نویسنده مبحثی پیرامون مطلوبیت اخلاق مراقبت در قانون را مطرح میکند. اخلاقیات حقوق که از مواردی از حیات واقعی انتزاع یافتهاند، به نظر میرسد که در کنار چیزهای دیگر، به تفکیک جنسیتی تحت لوای قانون منتهی شوند. این امر میتواند با یک رویکرد که زمینه را در نظر میگیرد جبران شود. وزن منافع دخیل باید بیشتر به اعمال مشخص ارتباط داده شود. اینکه آیا این امر اثر سودبخشی روی قانون خانواده دارد یا نه، مورد مناقشه است. برخی هراس آن دارند که از این طریق روابط نامطلوب خانوادگی حفظ خواهند شد. برخی دیگر ادعا میکنند که با عزیمت از نقطه روابط مراقبتی واقعی، امکان تعریف برابری به شکلی مشخص وجود دارد. بنابراین اختلاف قدرت در روابط خصوصی ممکن است آشکار شوند.
در قانون خانواده، وجود حیات خانوادگی در معنای ماده هشت کنوانسیون اروپایی حقوق بشر اغلب موکول به نسبت پدرو مادری قانونی و شرایط واقعی میشود، که در نگاه اول، به نظر میرسد با بیطرفی جنسی بنا شده باشد. «مصلحت کودک» به خصوص در مواقع ناسازگاری و اختلاف، اصل راهنماست اما این امر بیش از این با قانونگزاری مشخص نمیشود بلکه در موارد مشخص تصمیم گرفته میشود. شخصی که اختیار سرپرستی به او اعطا میشود، میتواند محل اقامت و زندگی کودک را انتخاب کند یا میتواند مسئولیت مراقبت و پرورش کودک را به دیگران واگذار کند. اگر که والدین و کودک جدا از هم زندگی کنند، به هنگام دادخواست برای حق دیدار (دوجانبه) یا تغییر محل زندگی، مصلحت کودک با پایداری و تداوم محیطی که در آن زمان در آنجا میماند ارتباط دارد. در مواقع نزاع و اختلاف، جداسازی والدین از کودک و بالعکس برای مدت زمان محدود تا تغییر شرایط، تبدیل به عامل تعیین کنندهای در تلاش برای تحمیل حقوق موجود میشود. از نمونهٔ قانون دادگاه حقوق بشر اروپا میتوان این را استنباط کرد که مقامات مسئول وظیفه دارند که هرکاری انجام دهند که روابط خانوادگی دوام پیدا کنند. در قانون خانواده، میتوان مفاهیم رویکرد زمینهمند را یافت که میتواند کارکردهای هم ارزی در دیگر حوزههای قانونی بیابد.
همچنین رویکرد زمینهمند در قانون جزایی و قانون زندان لازم به نظر میرسد. مقامات مسوول باید به خانواده و زندگی خصوصی والدین و کودک احترام بگذارند حتی اگر که یکی از والدین مرتکب جرمی شده باشد. در هر مرحلهای از فرآیند دادرسی و هروقت که نیاز به اتخاذ تصمیماتی با دلالت بسیار بر زندگی خانوادگی است، باید اصول تناسب و همیاری نقش بازی کنند. دیگر عوامل مرتبط، جدا از محتوای مراقبت عملی و مصلحت کودک، میزان جدی بودن تخلف و امنیت عمومی جامعه هستند. در یک رویکرد زمینهمند، مداخلهٔ دولت باید در برابر زندگی خانوادگی موجود و در برابر مصلحت کودک و حفاظت از مادرانگی سنجیده شود، یا در یک پرونده ممکن است در مورد نقش مراقبت کننده منتهی به تفکرات قالبی جنسی منفی شود. به علاوه، مقامات مسئول وظیفهٔ بیشینه ساختن روابط مراقبتی را دارند. روابط مراقبتی حداکثری پیش نیاز رهایی بخشی در یک معنای وسیعتر اجتماعی هستند. بندهای مادههای ۲۶ و bis۲۶ از قانون زندانهای هلند باید به مثابه اصولی در چارچوب حقوق بنیادین نگریسته شوند. برای برقراری عدالت در بیشترین تعداد روابط مراقبتی، تمرکز باید اولا و بیشتر از همه روی زنان باشد. زنان اغلب اصلیترین فراهم کنندهٔ مراقبت هستند. برای پرهیز از یک تعریف استاندارد و محدود از «زندگی خانوادگی»، باید به تنوع روابط پرورش کودک جایگاه مناسبی داده شود. تجربه مادران بازداشت شده به ما میآموزد که در مرحله حبس دو نقطه اوج وجود دارد که در این مواقع زنان به شدت نگران فرزندانشان هستند و شیون و زاری میکنند. اولین نقطه اوج در ابتدای حبس است، در مرحلهٔ بازداشت اولیه، و دومی برای زنان بازداشت شدهای اتفاق میافتد که محکومیت درازمدتی را سپری میکنند. هردوی این موقعیتها به نظر میرسند که نیازمند راه حلهای متفاوتی هستند همانطور که امکانات مراقبت از کودک و تضمین تماس مداوم بین مادر و کودک یکی از آنها هست. از آنجایی که این مرحله اول تعیین کنندهٔ امکانات مراقبتی در مواردی است که بازداشت ادامه مییابد، توجه مضاعف به نظام انتخاب هم سلولی در مرحلهٔ ابتدایی بازداشت میتواند در مراحل بعدی اثر مثبتی داشته باشد. نویسنده رویکرد زمینه محوری را در رابطه با مرحلهٔ پیش از دادرسی، دادرسی و محکومیت ارائه میدهد که دوره بازداشت را نیز دربر میگیرد. نویسنده در هر فرصتی تأکید میکند که باید از حبس جلوگیری شود. او در مورد زندانی کردن کودکان باهمدیگر استثنائات و احتیاطهای خود و پرسشهای خود را دارد و میپرسد که آیا یک حکومت باید در چنین مسأله غامضی مقابل والدین قرار بگیرد. اگر پس از آزمودن تمام جایگزینهای ممکن، راه حل دیگری نبود، بنا بر مصلحت کودک و مطابق با ماده پنج کنوانسیون اروپایی حقوق بشر، تناسب شرایط آموزش و پرورشی که تحت آنها یک کودک بازداشت میشود باید ارزیابی شوند. در چنین مواردی، طول دوران اقامت در مرکز نگهداری، شخصیت، سن، رشد و تحرک کودک و امکان تماس با همالان و جهان خارج، نیز در معنای خاص عوامل مرتبط هستند. اگر زنان خارجی که حدودا پنجاه درصد تمام زنان محبوس را تشکیل میدهند، از رویکرد زمینه محور بهره نمیبرند، باید از طریق عذرخواهی و عفو سختیهایشان جبران شود.
جایی که دلایل عملگرایانهٔ یک طبیعت شخصی و مالی محدودیت در طرحهای فردی برای بازداشت شدگان را تجویز میکند، به هنگام تغییر جمعی یک روش، نهادهای ویژهٔ زنان زندانی باید در اولویت قرار بگیرند. هیچ استدلالی نمیتواند صورت بگیرد که تضمین کنندهٔ دیگر مقیاسها به نفع نظم و امنیت باشد. این واقعیت که ماهیت تخلفات ارتکابی توسط زنان و یا آمارهایی درباره تکرار اعمال مجرمانه توسط زنان، اساسا با دادههای مربوط به مردان زندانی تفاوت دارد و این واقعیت که مجازاتهای اعمال بر زنان نیز تأثیر نسبتا بیشتری روی زندگیهای شخصی و خانوادگی زنان دارد، چنین سیاستی که در برخورد با زنان، امتیازی برای آنان قائل میشود را توجیه میکند. در چنین روشی، امکانات ایجاد شده باید نگاه به بیرون داشته باشند. نه تنها مراقبت از کودک، بلکه همچنین تندرستی زنان، هنرستانهای حرفه آموزی زنان، فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و ارتقا تواناییها که در موارد بسیاری روی هویت فرهنگی تمرکز دارد، باید پیگیر بیرون نیز باشد، تا زنان پس از آزادی در انزوای شخصیشان فرو نروند. تحت چنین روش «بهنجارسازی»، بسته به هدف اجتماعی کردن دوباره، اسکان مختلط زنان با مردان میتواند امکانپذیر باشد.
—————————————
این مطلب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
Michael Ledeen
Featuring Potkin Azarmehr
Pajamas Media
January 17, 2012
They run the banks, the press, all Western governments, the universities, the spooks (most everywhere). And if you can't find any evidence for it, well, that shows how diabolical the Jews are, right?
I'm talking about the latest assassination in Tehran, in which a young chemist, who worked in the acquisitions department of the Iranian nuclear project at Natanz, was killed by a "sticky bomb" attached to his car in the middle of rush hour traffic.
None of those writing about this event has any evidence for their theories, but many of them are quite confident that the Israelis did it. The Times of London, which presents a mixture of circumstantial evidence and some "information" from "a source," at least has the honesty to say what all these self-proclaimed experts should say: "…said a source who released details, impossible to verify, to the Sunday Times."
An unnamed source provides information that cannot be verified. But the journalists write it, and the paper prints it.
Before getting into the details, let me caveat this whole thing: I don't know who did it, and neither does anybody else writing about it. The Iranian regime, which usually claims to know everything about everything, has so far accused the Brits, the Americans, the MEK, and the Israelis.
However, I think that I do know this: If the Israelis (or the Americans, or the Brits) are actually capable of operating at will in the midst of the virtual military occupation in Tehran, we do not have to worry about the Iranian nukes, because if the Israelis, the Brits or the Americans can do that, they can do anything they want to.
Tehran is an armed camp. There are security forces, check points, men with weapons and cell phones, and countless informers, all over the place. If a citizen makes a phone call that is the least bit suspect to the regime, that citizen is located, on average, in less than half an hour, and sometimes in a few minutes. Several Iranian officials and scientists involved in the nuclear project have been blown up in the last two years, and the killers have always gotten clean away. Indeed, the latest assassins killed their man just a few feet from the headquarters buildings of the Intelligence Ministry. That's quite an accomplishment. If agents of a foreign intelligence service are doing it, they're better than Tom Cruise's fictional operatives in the Mission: Impossible movies.
But it might be CIA, Mossad or MI6, despite the daunting security situation in Tehran. Maybe they ARE better than anything Hollywood can imagine. What would be the motive? Here, the "experts" are pretty much unanimous: the motive is to disrupt the Iranian nuclear weapons program. Over the years, plenty of non-Western nuclear physicists have turned up dead, some in the Middle East, some in our part of the world (France, for example).
And here the picture gets a bit foggier, because the Iranian victims don't really fit that picture.
My friend Potkin Azarmehr, a thoughtful British-Iranian who blogs in London, has been writing about these events for years, and he makes a lot of sense (to repeat, I don't know who did it and neither does Potkin. He's just thinking out loud). He points out a few details about the four targets of bombing attacks in Tehran prior to the latest assassination:
The first was an academic with no apparent connection to the nuclear project. He was a political activist who supported the Green Movement, the main group in opposition to the regime. He attended international meetings, and was a member of a group that included Israelis. He was blown up by a significant quantity of explosives, not a sticky bomb. The explosives were planted in or on a motorcycle parked outside the victim's house;
The second was apolitical, was also a theoretical physicist, and belonged to the same international scientific organization (including Israelis) as the first. He was killed by a sticky bomb;
On the very same day, another physicist was attacked. He was also a political activist, a regime supporter, and a member of the revolutionary guards. Unlike the first two, he was certainly an active participant in the nuclear program, as shown by the fact that his name was on official sanctions lists. The news stories spoke of a bomb, but the photographs of the crime scene don't show evidence of an explosion (they do show some bullet holes in his car). There's another big difference: he wasn't killed. Shortly after the event, he was promoted to head the nuclear program. To which Potkin asks a good question:
If these assassinations were the work of highly sophisticated Western/Israeli sent hit squads, how is it that a theoretical research physicist not on the sanctions list is eliminated so efficiently but the more obvious target who is clearly connected to the nuclear program and is on the sanctions list, is not even hurt.
Potkin suspects the first guy was killed by the regime, and the second attack was staged so that the regime could blame foreign espionage agents.
The fourth case was the oddest of all, a university student who was gunned down in front of his house, where he'd just returned after collecting his young daughter from kindergarten. He wasn't a nuclear anything, he was studying electrical engineering,. working for a Master's degree. There is an Iranian nuclear physicist with a similar name (and his picture was published all over the Iranian press), but that man — who might well have been a logical victim for anyone targeting key people in the nuclear project — was out of the country. The victim was not a shadowy figure, he had a Facebook page on which he spoke warmly of a well-known dissident singer.
Was it a case of mistaken identity? Did Mossad, CIA or MI6 confuse the two names? There are such events in the long history of clandestine actions, after all. Let's just call it an open question. A mystery. Whatever it was, It hardly fits the picture of a diabolically knowledgeable and omnipotent Israeli intelligence service.
The latest victim was a chemist, not a physicist, and his main connection to the nuclear program was administrative, not technical: he worked in the purchasing office for the Natanz operation. He was important enough to have been interviewed by IAEA inspectors, and after his death, Iranian leaders alleged that the IAEA people had passed on classified information to the assassins. But this isn't very convincing; administrative officers are a dime a dozen, after all. Blow up one, you get a dozen applicants for the position. More mysteries.
Nonetheless, scads of writers are quite sure that the Jews did it. The latest smelly fish from this well known stew comes from Foreign Policy magazine, a popular and often useful source of "expert" thinking about foreign policy and national security. It's called "false flag," written by Mark Perry, whose world view is not very charitable toward Israel, which the story accuses of having recruited Balouchis several years ago under false pretenses — claiming that Mossad agents were Americans.
The Israelis almost never comment on intelligence matters, but in this case they issued a very strong denial, calling it "absolute nonsense." There's even more nonsense, which Mr. Perry and his Foreign Policy editors happily passed on to their readers. In the midst of this story, the author quotes a "recently retired (American) intelligence officer: "We don't do bang and boom…and we don't do political assassinations."
I wonder if Foreign Policy editors ever heard of the Predator program, the fleet of CIA-run drones that kill Taliban and al Qaeda throughout the Middle East, or, for that matter, the very political assassination of Osama bin Laden.
One might suspect that this story is the work of CIA disinformers, hard at work to deny, and even undermine, what most reliable reporters have described as a very close and productive relationship between the intelligence and military communities of the United States and Israel. Or maybe it's just another intelligence failure, of which there has been no shortage in recent years.
Where does that leave us? Let's go back to basics: who could operate in the midst of the armed camp that is Tehran, and might also have a motive for killing these five unfortunate souls? There's a lot of killing in Iran, and the overwhelming majority of murders are carried out by the regime, and the victims are Iranian citizens from all walks of life. From this standpoint, the regime is the most likely perpetrator. Regime killers could also operate freely throughout the capital, and that also "explains" why there were never calls for information about the assassins. Why ask, when you know their identities, and approved the operation?
What about motive? Look at the last case. What does the regime say about the victim? That he spoke to IAEA investigators (I'm told that the conversation took place outside Iran). The regime doesn't like that at all, they are very suspicious of their own people (and rightly so!), put very stringent limitations on foreign travel, and monitor the communications of everyone involved in important activities like weapons programs. In the padded cell of paranoiacs around the supreme leader, strong suspicion of disloyalty is probably enough to get a person on one hit list or another, and the regime has every reason to "send a message" to others involved in such activities: one false step and you're dead.
Again, I don't know who did it, but the rush to judgment by so many pundits smacks of political passion rather than cool analysis. And I'm struck by the uncritical expertise that would have us believe the Jews can do anything, even operate at will in the center of their most formidable enemy's capital city. That one's right out of the old antisemitic scrolls: whenever anything happens — anytime, anywhere — that upsets you, just blame the Jews. They can do anything, anywhere.
If only it were true. I'd be flying my private jet to my little island off the coast of Sicily…
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
سجاد نیکآیین
رد صلاحیت اولیه کسانی چون علی مطهری و علیرضا زاکانی درکنار نامههای کسانی چون سردار علایی و همسران باکری وهمت، پدیده جدیدی نیست که نتوان آنرا در سیاق پیشینه نظام انقلابی حاکم برایران تجزیه و تحلیل نمود. ساختار سیاسی نظام ولایت مطلقه فقیه، دردوران زمامداری علی خامنهای همواره برپایه دوگانه حذف و رویش استوار بوده است. حذف نیروهای مخالف و رویش مخالفان جدید ازدل موافقان!
البته نگارنده این سطور و برخلاف تلقی اولیه از نظریه ارایه شده، بههیچ وجه بر این باور نیست که این رویه، نقشهای ازپیش طراحی شده برای مدیریت افکار عمومی درچهارچوب نظام وبه عبارت سادهتر، براساس «توطئهای ازپیش طراحی شده»، بوده است، بلکه این نظریه توصیف کننده نتایجی است که شیوه زمامداری علی خامنهای دیر یا زود باید بدان نقطه میرسید.
تمامیتخواهی روزافزون آقای خامنهای ازآغاز رهبری وبه عبارت صحیحتر از آغاز فعالیت سیاسی، او و نظام ولایت مطلقه فقیه را درراهی جزاین قرار نمیداد وحال و روزی غیر از این نیز برای سیاست کشور قابل تصور نبود. اصرار آقای خامنهای به حذف کامل یک جریان منتقد، ولو محدود و خجالتی، در نهایت به رادیکال شدن مخالفان وپیاده شدن آنان از «کشتی نظام» انجامید.
برای تمامیتخواهی چون رهبر این پایان ماجرا نیست. آقای خامنهای پس از حذف رقیبان توانمندی همچون اصلاحطلبان، پای در رکاب حذف هرشخص و جریان مستقل خارج از دایره ولایتی خویش نهاد. برای بسط قدرت خود و گسترش نفوذ خود با صدور احکام حکومتی رنگارنگ و فشارهای پیدا و پنهان بر برخی از وفاداران به انقلاب در نهایت فریاد انتقاد آنان را هم برآورد و گذشت زمان به آنان نیز ثابت نمود، که فرجامی جز کار در موتورخانه نظام و یا پیاده شدن از این کشتی، برایشان متصور نیست.
حتا اگر تدوام و بقای وضعیت کنونی و بیرون نگه داشتن اصلاحطلبان دیروز و اپوزیسیون محارب امروز از صحنه بازی برای مدتی طولانی ممکن دانسته شود، اما بیگمان روند خروج و ریزش نیروهای موسوم به ارزشی و انقلابی از راس و بدنه نظام به موازات آن ادامه خواهد داشت. این روند با موضعگیریهای افراطی خامنهای و هواداران وی، رو به تشدید خواهد گذاشت و در میان مدت پیدایش وضعیتی همانند انتخابات 88 را باید منتظر بود.
اما آنچه ممکن است سرنوشت رویارویی آینده را متفاوت از آنچه در رویارویی اصلاحطلبان و حاکمیت به وقوع پیوست، رقم بزند، برخورد کسانی چون علایی و مطهری و این دست نو ریزشیها، با مسئله استبداد است. کسانی چون علایی و مطهری، با تمامی سوابق انقلابی خود چه در دوران رهبری آیتاله خمینی و چه در دوران رهبری علی خامنهای، ازموضعی آرمانی و نه صرفن سیاسیکارانه و با تکیه بر گفتمان انقلاب و نه گفتمان دموکراسی و حقوق بشر، ولایت مطلقه فقیه شخص آقای خامنهای را به چالش میگیرند.
نقطه عزیمت آنان در نقد و به چالش گرفتن آقای خامنهای هر چند از سنخ نقدهای اصلاحطلبان و اپوزیسیون نیست و هر چند به زانو درآوردن خامنهای نیز لزومن بهمعنای سرنگونی کامل جمهوری اسلامی نخواهد بود، اما نباید فراموش کرد که علی خامنهای محور و سمبل تمامی نیروهای سرکوبگر متمرکز در جمهوری اسلامی است که این نوریزشیهای نقش عمدهای در این روند ایفا خواهند نمود. البته این گفته بهمعنای حمایت و یا جانبداری از آنان در این انتخابات و یا در هر موضعگیری سیاسی دیگری نیست، تنها ارایه تقریری است از واقعیت جاری که باید دانسته شده و با تشدید تلاشها و همگرایی با نقدهای داخلی، زمینههای مشروعیتزدایی همهجانبه آیتاله خامنهای و نظام را فراهم آورد. خوشبختانه آقای خامنهای چنان سرنوشت نظام و تئوری ولایت مطلقه فقیه را با سرنوشت خویش گره زده است، که از نابودی هر یک میتوان نابودی و اضمحلال دیگری را نتیجه گرفت.
ریزش سمبلهای ارزشی نظام ولایت مطلقه فقیه، دلالتهای گوناگونی پیرامون آینده نظام میتواند داشته باشد. شکافهایی که تا دیروز تحتالشعاع پروژه تصفیه اصلاحطلبان از داخل نظام قرار میگرفتند، این روزها و درپی آفتابی شدن هوا و یکدست شدن ظاهری حاکمیت، پدیدار میشوند و بهتدریج عمیقتر و وسیعتر میشوند. این شکافهای پایگاه اجتماعی نیروهای وفادار به انقلاب را به نقطهای بیبازگشت از یاس و سرخوردگی خواهد رساند وعملن پیوستگی ایدئولوژیک کنونی درقالب التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه را با گسستی جبرانناپذیر روبهرو خواهد ساخت. اینان هر چند همانند اصلاحطلبان به دنبال استحاله نظام کنونی به نظام مردمسالار نیستند، اما درپایان راه با این حقیقت روبهرو خواهند شد که این خانه از پای بست ویران است، و همچنانکه اسلاف اصلاحطلبشان برای این نظام قابل تحمل نبودند، نظام به ظاهر مقتدر(!!) این خودیهای بیبصیرت امروز را بسیار زودتر از آنان دفع کرده و از خود خواهد راند.
باید زمانی در آینده نزدیک و به عبارت صریحتر آرایش نیروهای سیاسی پس از انتخابات مجلس را به انتظار نشست، اما باید توجه داشت که نظام جمهوری اسلامی با تقلب در انتخابات 22 خرداد 1388 به نقطه بیبازگشت رسید. از این نقطه به بعد، در دو راهی نظام یا اپوزیسیون، مدت زمان زیادی به اندازه دودوره ریاست جمهوری نمیتوان منتظر ایستاد و منتقدان در زمانی کوتاه ناگزیر از انتخاب خواهند بود، ماندن درکشتی یا جان به دربردن از توفانهای در پیش رو.
رادیو کوچه
1924 میلادی- «ولادیمیر ایلیچ لنین» (Vladimir Ilyich Lenin) تئوریسین و انقلابی کمونیست روسی، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در چنین روزی درگذشت.
در سال 1917 میلادی بلشویکهای کمونیست تحت رهبری لنین به پیروزی رسیدند. سابقه فعالیتهای لنین به سال 1905 باز میگردد. لنین بعدها نتوانست پس از پیروزی حزبش وعدههایش را عملی کند بنابراین مدت کوتاهی پس از انقلاب سرکوب احزاب مخالف آغاز شد. سپس سازمان «چکا» به منظور مقابله با ضد انقلاب از کمیته نظامی انقلاب به وجود آمد. پس از چند سال بلشویکها تنها حزب باقیمانده در شوروی بودند.
حذف احزاب توسط یکدیگر و انهدام جمهوری و همچنین حذف احزاب توسط حزب قدرتمندتر و استقرار نظامی تکحزبی تراژدیای بود که در روسیه لنینیستی اتفاق افتاد. هم اکنون پس از پیوستن کمونیسم به موزههای تاریخ، قبر لنین نیز به یکی از مناظر تاریخی روسیه تبدیل شده است. قبر وی در حاشیه میدان سرخ و از سنگ گرانیت ساخته شده است. جسد مومیایی شده لنین در پیراهن سفید و کت و شلوار مشکی در یک ویترین شیشهای در سالن مخصوصی قرار دارد.
1954 میلادی- اولین زیردریایی هستهای جهان در آمریکا به آب انداخته شد. اولین زیردریایی به صورت جنگافزار در سال 1775 توسط یک آمریکایی به نام «دیوید بوشنل» در جریان جنگهای استقلالطلبانه آمریکا با نیروهای انگلیسی، اختراع شد. با پیشرفتهای تکنولوژی در قرن نوزدهم و استفاده از نیروی بخار و برق، زیردریایی الکتریکی ساخته شد. تازهترین تحول در این زمینه، اختراع زیردریاییهای هستهای است که پس از جنگ جهانی دوم و دستیابی به نیروی اتم تحقق یافته است. اولین زیردریایی از این نوع با نام «ناتیلوس» (Nautilus) به آب انداخته شد.
تفاوت اساسی زیردریاییهای هستهای با زیردریاییهای معمولی در این است که زیردریایی هستهای دارای رآکتوری هستند که نیروی محرکه آنها را تامین میکند. در نتیجه میتوانند ماهها در دریاها در زیر آب به حرکت خود ادامه دهند بیآنکه نیازی به سوختگیری داشته باشند. این زیردریاییها قادر به پرتاب موشکهایی با کلاهک هستهای هستند.
1981 میلادی- جمهوری اسلامی پس از انقضای دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر و آغاز حکومت رونالد ریگان، 52 گروگان باقی مانده آمریکایی را آزاد کرد که از تهران به آلمان رفتند و پس از انجام معاینات پزشکی و برخی تحقیقات، به آمریکا بازگشتند. این 52 تن 444 روز به صورت گروگان در ایران نگهداری میشدند.
بحران گروگانگیری در ایران به دوران ۴۴۴ روزهای از تخاصم میان دولت آمریکا و ایران گفته میشود که با حملهی تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و تصرف سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفتن ۶۶ دیپلمات آمریکایی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ آغاز شد.
1905 میلادی- «کریستین دیور» در فرانسه به دنیا آمد. نام او به دلیل نگاه نوین او به طراحی لباس به جهان معرفی و به سرعت در این زمینه یکی از نامآورترین طراحان جهان شناخته شد.
در اوایل کارش زیاد محبوب نبود و دلیل عدم محبوبیت او بین مردم همکاری او با آلمانها و طراحی لباسهای خاصی برای همسران افسران آلمانی زمان هیتلر بود.
شهرت دیور به عنوان یکی از مهمترین طراحان لباس زنانه در قرن بیستم زمانی آغاز شد که او اولین مجموعه خود را در سال 1947 ارایه کرد. ترکیب شانههای گرد شده و منحنی، یک کمربند تنگ که محکم بسته میشد و دامن حجیم و پفدار، نگاه جدیدی در لباس زنانه بود.
بعدها شاگردانش توانستند نام طرحهای او را زنده نگه دارند و بعد از تولید لباس به تولید لوازم و زیورآلات هم روی آوردند.
———————————————–
برخی از رویدادهای دیگر
1343 خورشیدی- «حسنعلی منصور»، نخست وزیر محمدرضاشاه پهلوی، به دست محمدبخارایی از اعضای فداییان اسلام هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.
1353 خورشیدی- سالروز درگذشت «دکتر محمد قریب» از بنیانگذاران طب جدید اطفال در ایران است. او از جمله نخستین گروه دانشجویان ایرانی بود که برای تحصیل طب به فرانسه رفت و با موفقیت چشمگیر به ایران بازگشت.
1950 میلادی- «جورج اورول» (George Orwell) نویسنده انگلیسی بر اثر بیماری سل درگذشت. او مولف کتاب «1984»بود و که در آن اوضاع کنونی جهان از لحاظ محدودیتهای انسان و گسترش ابزارهای کنترل را در قالب داستان پیشبینی کرده بود. وی در سال 1948 تالیف کتاب را آغاز کرد و عنوانش را با جابهجاکردن دو رقم آخر عدد 1948 تعیین کرده و نامش را «1984» گذاشت.
منبعها:
ویکیپدیا (فارسی و انگلیسی)
ریسمون
نیویورک تایمز
بست مد (Bestmod)
خبر / رادیو کوچه
به گزارش روز شنبه، 21 ژانویه، فغالان حقوق بشر سوریه، دهها هزار نفر از معترضان سوری روز گذشته در اغلب شهرهای این کشور به تظاهرات ضددولتی پرداختند.
به گزارش الجزیره، فعالان مخالف حکومت سوریه اعلام کردند در پی این تظاهرات دستکم 15 تن از معترضان به ضرب گلوله نیروهای امینتی کشته شدند.
در ادامه این گزارش آمده است که 7 تن از کشتهشدگان در شهر حلب جان خود را از دست دادند.
در دیگر شهرهای این کشور از جمله در عامودا، حماه، دیر الزور، حومه دمشق، ادلب مردم با تجمع در مراکز شهرها و در خیابانهای اصلی علیه حکومت بشار اسد شعار دادند.
از سوی دیگر بازداشتشدگان شهر حمص با ارسال پیامی به ناظران اتحادیه عرب اعلام کردند حکومت سوریه آنها را از عفو عمومی دولت بشار اسد محروم کرده است.
در این بیانیه آمده است که مقامات سوری افراد تحت تعقیب نیروهای امنیتی را از عفو عمومی اعلام شده مستثنا کردهاند.
مخالفان بشار اسد اعلام کردند تعداد کشتهشدگان اعتراضات جاری در این کشور به 6522 نفر رسیده است.
یک سایت متخصص در جمع آوری آمار کشتهشدگان و مفقودان حوادث جاری در سوریه تاکید کرده است از این تعداد 305 زن و 446 کودک به دست نیروهای ارتش و امنیتی کشته شدند.
همچنین مقامهای آمریکایی از بستهشدن سفارت این کشور در شهر دمشق خبر دادهاند.
علت این کار از سوی این مقامها، عدم حفاظت و امنیت پایین کشور سوریه اعلام شده است. آنها میگویند طی یکماه اخیر دو انفجار توسط خودروهای بمبگذاری شده در دمشق صورت گرفته و تا مقامهای دولتی سوری امنیت این شهر را تضمین نکنند سفارت تعطیل خواهد ماند.
لازم به اشاره است بر اثر انفجار این دو خودرو دستکم 44 تن کشته و تعدادی نیز مجروح شدند.
مقامهای سوریه این انفجارها را به گروههای القاعده و تروریستها مسلح نسبت داده اما معترضان میگویند این انفجارها از سوی دولت بشار اسد برای سرکوب اعتراضات در دمشق صورت گرفته است.
بیشتر بخوانید:
«تحریمهای خارجی اقتصاد ایران را به هم ریخته است» (اخبار مرتبط)
«پایان ماموریت ناظران اتحادیه عرب در سوریه»
نامه نوزدهم:
«اختراع بزرگ»
سلام به رهبرگرامی جمهوری اسلامی ایران
می گویند اختراعات و اکتشافات بشر همه و همه از سرِ نیاز او بوده است. ما نیز درست از همان بدو پیروزی انقلاب، والبته ازسرِنیاز به یک اختراع شگفت دست بردیم. این اختراع ، درزمان رهبری شما پروبال گرفت واکنون برای خود دم و دستگاهِ بُهت انگیزی پرداخته است. والبته سهم مهندسیِ شما در این اختراع، وتکمیل آن، وبها دادن به آن، وفضا بخشودن به آن، و ترمیم و بهینه سازیِ آن، وکاراندازیِ آن، سهم یک مخترع مکمل است. سهمی که نام شما را درکنار مخترعان این شگفتی بزرگ ثبت کرده است.
موتوراین اختراع، ویژگی های منحصربفردی دارد که تنها درمحدوده ی جغرافیایی ایران بکارمی افتد. جوری که اگر همین اختراع را به ترکیه ببریم، یا مثلاً به ژاپن و مالزی و سنگاپور، کارنمی کند. علتش تنها وتنها آب وهوای کشورما ایران است. که این آب و هوای خاص، درتهران و اصفهان و شیرازهست و در آنکارا و لندن و محله ی هارلم نیویورک نیست.
این اختراع، یک دستگاه کوچک کنترل از راه دور دارد که به گرمای تن ما و جنس صدای ما حساس است و تنها به اراده ی ما شروع بکار می کند. یعنی اگر یک نفراین دستگاه کوچکِ کنترل از راه دور را از ما بدزدد و بخواهد این اختراع را برای مقاصد شوم خود بکار اندازد، شاید نتیجه ی معکوس بگیرد و بهره که نه، آسیب نیز ببیند. من برخی از خصوصیات این اختراع بزرگ را برمی شمرم تا جهانیان از ویژگی های آن خبردارشوند و برای بازتولید آن به خود ما مراجعه کنند:
یک: این دستگاه اختراعی ما گرچه از چشم و مغز تهی است اما حسگرهای بسیار حساسی در آن تعبیه شده که گاه بدون فشردن دکمه ای، خود بخود بکار می افتد و از جایی به جایی می رود و کارِبایسته اش را انجام می دهد و به جای اولش بازمی گردد.
دو: این اختراع با همان مغزو چشمی که ندارد، عجبا که به موضوعات فرهنگی و هنری و علمی و سیاسی حساس است و به محض اعلام نیاز، موتورش روشن می شود و کاری را که باید بکند می کند.
سه: ویژگی محوری این اختراع، در صداها و جنب و جوش های محیرالعقولی است که از خود برمی جهاند. شما یک رُبوتِ آدمگون را تجسم کنید که برای پذیرایی از میهمانان اختراع شده و سینی به دست به سمت میهمانان می رود. به دست هرنفر که چای می دهد، ناگهان با یک ویراژ، استکان چای را برسرمیهمان خالی می کند و با همان سینی بر سرش می کوبد و یک فحش ناموسیِ استخوان سوز هم نثارش می کند. شاید بفرمایید این اختراع، خوب تنظیم نشده و کارش را بلد نیست. اما اگر به کیفیت آن میهمانان توجه کنیم و آنان را نه دوست که دشمن بدانیم، دردل یک آفرین هم تقدیم آن رُبوت خواهیم کرد.
چهار: این اختراع بزرگ، کارش را ازمجالس و محافل مخالفان ومعترضان شروع کرد. مثلاً با حسگرهای حساسش متوجه می شد که درفلانجا جماعتی جمع شده اند و درباره ی فلان موضوع صحبت می کنند. او کاری به این نداشت که محتوای آن صحبت، نهایتاً به رشد جامعه می انجامد، او تنظیم شده بود برای بهم زدن یک چنین محافل و مجالسی. ناگهان با چند شعار دلخراش به میانه ی مجلس می جهید و بساط تریبون و میکروفن و دکور و سخنران را درهم می پیچید و مستمعان را به وحشت درمی انداخت و بعد از آنکه خیالش از همه جا راحت شد، به جایگاه نخست خود بازمی گشت و نفسی به راحت می کشید و درپیشگاه خدا برای خود سفره ای از ارج و قرب پهن می کرد و درصف مجاهدان راه خدا قرار می گرفت و غش غش به بانیان آن مجلس و محفل می خندید و زنجیروقمه و چماقِ توی دستش را برای محفل و مجلسی دیگر در قفسه ی مخصوص جای می داد.
پنج: این اختراع، کاری به این ندارد که فلان نمایش و فلان فیلم و فلان کنسرت از دستگاه مربوطه اجازه گرفته، مهم فرمانی است که به همان حسگرهای حساس او می رسد. ناگهان می بینی درِ سالنی که در سکوت به صحنه ی نمایش و فیلم و موسیقی چشم دارد از جا کنده می شود و اختراعِ ناب ما پای به درون می گذارد و به یک عربده، هرچه را که دم دستش می رسد از جا می کند و خود را به صحنه ی مقابل می رساند. درآنجا چنان نمایشی از خود به صحنه می آورد که مگر داوران هنری هفت اقلیم از پس فهم ادبیات و الفاظ و پیچش های تن و بدن و دست و پای او برآیند و نمره ی ممتازش بدهند.
شش: برای این اختراع، فرقی نمی کند که فرد مخالف و معترض یک رهگذر است یا یک دانشجو یا یک آیت الله. چرا که او مغز و چشمی ندارد تا آن سوتر از مأموریتی که برای انجام آن کوک شده، به تحلیل اوضاع بپردازد. نباید هم چنین کند. اگر قرار باشد با هرفرمانی که به او می رسد، او به تحلیل و به پاسخ یابیِ چراهای بیشمار خود بنشیند، فرصت از کف رفته و خبراعتراض آن آیت الله و آن رهگذر به گوش رسانه های گوش بزنگِ جهان رسیده. این است که فی الفور خود را به درِخانه ی آن آیت الله می رساند و یک چند ساعتی را به شعارگویی و فحش و ناسزا سپری می کند تا ساعت از هفت بعد از ظهر به سه و نیم صبح برسد. حالا دیلم می آورد و الله اکبرگویان و یا زهرا گویان درِ خانه ی آن آیت الله را از بیخ جاکن می کند و داخل می شود. وقتی ازخانه ی ضِرار آن آیت الله خارج می شود، چیز قابلی از آن خانه به جای نگذارده. او تخصصش همین است که چیزقابلی بجای نگذارد.
هفت: شگفتیِ این اختراع دراین است که اگراز او درحال انجام مأموریت بپرسیم: داری چکار می کنی؟ تنها و تنها یک پاسخ را تکرار می کند. چرا که او بخاطرهمان یک پاسخ ساده کوک شده. به طور مثال اگر ازاو درحالی که به زن و بچه ی یک معترض فحش می دهد، یا درحالی که دیلم به زیر ساختمانی برده، یا آنجا که معترضی را به قصد کشت می زند، یا آنجا که مخفیانه به مکالمات تلفنی مردم گوش سپرده، یا آنجا که سربه اندرون خانه ی مردم فرو برده، یا آنجا که دل و روده ی قانون را بیرون می کشد، یا آنجا که دزدی می کند، یا آنجا که به سمت جوانان مردم شلیک می کند، یا آنجا که از هزار اسکله ی بی نشان قاچاق می کند، یا آنجا که فرصت های اقتصادی و سیاسی جامعه را به نفع خود درو می کند، شما اگر درهمه ی این احوال از او بپرسید: داری چکار می کنی؟ پاسخ می دهد: مشغول حفظ نظامم.
هشت: یک وقت فکر نکنید اگرچه این اختراع، برآمده از آدمهای کم سواد وجوان و جامانده است، مثلا به مجامع علمی علاقه ندارد وبدانجاها ورود نمی کند. نخیر، ازعلایقِ محوری او، هم ورود به دانشگاههاست و هم به کوی دانشگاه. منتها این ورود نه برای تحصیل علم که برای روفتن علم وادب و امنیت و آرامش و پاکسازیِ ابتدایی ترین حقوق انسانی از ساحت دانشگاهها و محل استراحت دانشجویان است. با این توصیف که: خروج این اختراع ازاین مراکز و این اماکن، مترادف است با چشم بیرون زده ی دانشجویی که با هول وهراس از خواب برخاسته، و دستگیری و ضرب و شتم دانشجویان معترض، و البته با: یا زهراها و یاحسین هایی که باید به این اختراع انرژی بدهد و او را در این مأموریت آسمانی مدد برساند. طوری که بشود همه ی آن ورود و خروج ها و آسیب ها و خراش ها را به دوش سربازی انداخت که یک ریش تراش از یک دانشجو برداشته.
نه: خودتان نیک ترازمن خبردارید که ما این اختراع را به شگردهایی مسلط کرده ایم که نه از گریزگاهها ونقاط کور قانون به یک جا ورود کند و خاک آنجا را به توبره بکشد و بی آنکه ردی و اثری از خود بجای بگذارد به پایگاههای همیشگی اش بازگردد، نخیر، بل مستقیماً جلوی چشم قانون و ضابطین قانون به امر مقدس فحاشی و تخریب و ضرب و شتم و شکستن حریم خصوصی مردمان اقدام می کند. واین البته کم تخصصی نیست. که یک اختراع، با همکاری و یا سکوت نیروهای انتظامی به یک جا ورود کند و خاک آنجا را برسراهالی اش بیفشاند و پیروزمندانه از آنجا بیرون بیاید و لبخندی نیز به صورت متولیان قضایی و انتظامی تقدیم کند و بی واهمه به سمت سازمان مقدس خود بازرود. همه ی این برکات از آن جمله ی معروفِ " برای حفظ نظام، بزن بشکن بکش"، حس و حال می گیرد.
ده: همه ی رفتارکلی این اختراع، متأثراز همان مغزو چشمی است که ندارد. شما ندا دردهید وازهمه ی عرض و طول این اختراع، که دریکجا می زند و درجای دیگرمی کشد و می سوزاند و می دزدد و سربه اندرون حریم خصوصی مردم فرو برده، یک متفکر، یک پزشک، یک مهندس، یک استاد دانشگاه، یک هنرمند، یک منصف، یک بی غرض، یک انسان، بله یک انسان طلب کنید. مطلقاً پاسخی دریافت نمی کنید. مطلقاً. مگر یک انسان، بدون آنکه بیندیشد، می زند و می کشد و می دزدد و تخریب می کند؟
یازده: خصوصیتی که این اختراع برتمامیت آن تنظیم شده، این است که کاربه چند وچون یک ماجرا و یک سخن و یک حرکت اجتماعی و هزار هزار سلیقه و اندیشه و فکر و تجربه ندارد، بل او با همان چشم و گوش بسته اش به کاری که از او خواسته اند و حسگرهایش را بدان سو متمایل کرده اند، فرو می شود و ساعتی بعد با دست هایی خونین یا با بساطی درهم پیچیده از آن مأموریت بدر می رود. این اختراع، با آنکه علی علی زیاد می گوید اما کاری به این سخنِ علی ندارد که می گوید: به حق بنگر نه به فرد. چرا؟ به این خاطرکه این اختراع، همه ی حق را در فرد خلاصه کرده. کافی است زبانم لال خود خدا هم به فرد مورد علاقه ی این اختراع چپ نگاه کند، که دراین صورت به سمت خود خدا نیزخیز برخواهد داشت. اگر آدم متعجبی به این اختراع بگویید: پس حق چه شد؟ می گوید: اگر خیلی به حق مشتاقی، آن را درما وبا ما بجوی!
دوازده: باطری این اختراع هرازگاه خالی می شود. محل تغذیه وشارژ باطری آن محافل سطحی مداحی والبته نوشته های کیهانی است. از این محافل شما بفرمایید آیا یک چیزکی به اسم فهم مستفاد می شود؟
سیزده: محل نشو و نما و تکثیر این اختراع، اماکنی چون صداوسیما و دستگاه قضایی و دولت و مجلس و البته دستگاههای اطلاعاتی و سپاهی ماست. بعنوان مثال، دستگاه قضایی ما بردزدیِ محمد رضا رحیمی انگشت می نهد اما بمحض خط و نشان این اختراع عقب می کشد. چرا؟ چون این اختراع می گوید: اگر محمد رضا رحیمی دزدی کرده، پول این دزدی را در انتخابات خرج کرده، و حتی بخشی از آن را به رییس مجلس هم داده. اینجاست که رییس دستگاه قضا مجاب می شود و حق به اختراع ما می دهد و از این دزدی بزرگ پا پس می کشد.
یا مثلاً به این اختراع می گویند: دست ازحمایت فلانی بردار. چرا؟ چون در اختلاس سه هزار میلیاردی دست داشته. اختراع ما می گوید: چه اشکالی دارد، شما همزمان به دزدی های اطرافیان خودتان رسیدگی کنید تا من هم از حمایت این فلانی دست بردارم.
چهارده: خودتان خوب می دانید که دستگاه قضایی ما عُرضه ی محاکمه ی این اختراع بزرگ را ندارد. چرا؟ خواهم گفت. مثلاً همین حالا جمعی از زندانیان سیاسی ما بخاطر توهین به رییس جمهور در زندان اند و دستگاه قضایی به تلخ ترین شکل ممکن با آنها برخورد کرده و می کند. چرا؟ چون نوشته اند وگفته اند: رییس جمهور فردی نامتعادل و دزد است. اما همین اختراع، جلوی چشم خلایق، رییس جمهور را شپشو و حمام ندیده و بوزینه و دهاتی و عقب مانده خطاب می کند و همراهان او را به توپ شنائت می بندد و دستگاه قضایی ما جرأت نُطُق کشیدن علیه او را ندارد. چه برسد به این که این اختراع را دستگیر کند وبه جرم توهین به رییس جمهور، درکنار سایر توهین کنندگان به زندان بیاندازد.
این اختراع علاوه بر تریبون نماز جمعه، درمجالس مداحی هم صاحب وجاهت و تریبون است و به هرکس که دلش بخواهد فحش ناجورمی دهد. بدون آنکه رییس دستگاه قضا شهامت یک چرا گفتنِ ساده را داشته باشد. خلاصه مگر قانون حریف این اختراع متفاوت ما می شود؟ هرگز! اتفاقاً کارکرد اصلی این اختراع، همین فراقانونی بودن اوست. اگر یک چیزکی اختراع می کردیم که قانون، دم به ساعت دستش را می گرفت و مورد مواخذه اش قرار می داد، اسمش اختراع نبود! خصوصیت اختراع دراین است که به فکر کسی نرسیده باشد و کارایی آن سرشار از منافع برای مخترع باشد.
پانزده: دایره ی تعلقات این اختراع، گرچه به داخل مرزهای ما محدود است اما برای آنکه از گردونه ی اعتبارات جهانی عقب نیفتد، به مقوله ی دیپلماسی نیز گوشه ی چشمی دارد. جوری که اگر دستش به گوشمالی آمریکا و بریتانیای کبیر نمی رسد، دستش درهمین تهران خودمان به سفارتخانه های اینان که می رسد. اختراع است دیگر! چه می شود کرد؟
شانزده: این اختراع هراز چندی به مجلس هم سرمی زند و از گلوی جمعی از نمایندگان، سخنان ممتازی برمی آورد. همان داستان مرگ براین و زنده باد آن. ویا چنان به جان نمایندگان چنگ می برد و آرام و قرارشان از کف می برد که با مشت های گره کرده و دهان های شعارگوی و شعارخوارشروع می کنند به راهپیمایی در همان صحن علنی مجلس! مرد می خواهم که با این اختراع پت و پهن و فراگیر و همه فن حریف دربیفتد!
هفده: شما خود به چشم مبارک دیده اید که این اختراع، چه به سر سردارعلایی و افروغ و پیش از آن به سر آیت الله شریعتمداری و منتظری و صانعی و دستغیب شیرازی و هزار محفل و هزار مجلس و هزار انسان بی گناه و هزار حرکت مصلحانه آورده؟ تنها به این خاطر که اینان سخنی متفاوت برزبان آورده اند. و تنها به این دلیل که این اختراع، تنها شما را می شناسد. به اسم شما می زند و به اسم شما تخریب می کند و به اسم شما از دیوار مردم بالا می رود و حتی به اسم شما می کشد.
هجده: من شخصاً درزندان، دورازچشم مراقبان به یک پژوهش قرآنی دست بردم. وخاطرات زندان خود را نیز با آن آمیختم. دراین نوشته ی مطول و شورانگیز، برای آنکه حساسیتی برنیانگیزم، خود را یک زندانی در لوس آنجلس کالیفرنیا معرفی کرده ام. با نام مستعار "اردشیر خرمنکوب". رویکرد اصلی این پژوهش، نگاه به برخی از مفاهیم قران ازمنظرهای هنری است.
بعدها که از زندان بیرون آمدم، این نوشته را مرتب کردم و به روزنامه ی شرق سپردم. با همان نام "اردشیر خرمنکوب". روزنامه ی شرق، این نوشته را تا یکصدو هفده شماره چاپ کرد و رفته رفته با استقبال مخاطبان خود مواجه شد. ظاهراً از آنجا که مردم دراین سالهای پس از انقلاب، خدا را هم باید از زاویه ی نگاه ما بشناسند وگرنه شناخت شان باطل و ناجوراست، شخصیت اصلیِ "اردشیر خرمنکوب" توسط دستگاههای مطلع و صاحب سبک اطلاعاتی ما شناسایی شد و به یک تلفن، از ادامه ی انتشار آن مطالب قرآنی جلوگیری بعمل آمد. می دانید چرا؟ چون همان اختراع ما در پس دیوار هر نشریه و روزنامه پای می کوبد و صدای این کوبش مستمر، هر مدیر مسئولی را به تب و لرز می اندازد. تجسم کنید این اختراع، به دفتر محتضرِ یک نشریه ورود کند و کمی بعد از آن خروج کند. شما آیا باور می کنید چیزکی از آن دفتر جان سالم بدر ببرد؟
نوزده: شکل شمایلِ اختراع ما آنجا تماشایی می شود که: کفن بپوشد. ویا عمامه ای برسرگذارد. ویا به لباس بسیج درآید. ویا شعارگویان و سجاده به دست از محل نماز جمعه به سمتی که برایش مشخص کرده اند، به راه بیفتد. من خود به چشم خود روحانیانی را دیده ام که با کمترین سواد ممکن، جماعتی را برای شکستن خانه ی آیت اللهی تهییج می کردند و برخود او ناسزا می باریدند و همگان را برای شکستن و دریدن دار و ندار او تحریک می نمودند.
بیست: کفن پوشان را احتیاجی به مجوز نیست. تا مثلاً برای راهپیمایی و تجمع و قیل و قالشان از وزارت کشورمجوز بگیرند. همان کفنی که پوشیده اند، وهمان الفاظی که از دهان بیرون می دهند، مجوزشان است. صداو سیمای اختراعی ما نیز در انعکاس شیرین کاری کفن پوشان، وبا بکاربردن واژگانی چون: نیروهای خودجوش، عزاداران، نمازگزاران، غیورمردانِ عرصه ی ولایت، دشمن ستیزان، پای دررکابانِ ولایت، بر آتشی که اینان بپا کرده اند می دمد. انصاف این جماعت کجاست؟ انسانیت شان؟ ادبشان؟ قانون؟ نیروهای انتظامی؟ شوخی نفرمایید آقا جان. از صفاتی نام نبرید که دستگاه اختراعی ما بدان متّصف نیست.
بیست ویک: دراین سالها آنچه که از رفتار مستمر این اختراع به جان جامعه ی ما فرو شده، رواج بداخلاقی و بی قانونیِ بی درو پیکراست. شما یکبار تا کنون آیا براین اختراعِ نامیمون برآشفته اید؟ که مثلاً: من این رویه را تأیید نمی کنم؟ یا: از فردا هرکسی و هرکسانی اگر خودسرانه به راه بیفتند و دست به تخریب بزنند و برکسی فحش و ناسزا ببارند، سخت مواخذه می شوند؟ ویا به دستگاههای انتظامی بفرمایید: هرچه زودتر جلوی این اوباشان مذهبی را بگیرید؟ بله، شما تا کنون به رفتار این دستگاه اختراعی ما اعتراضکی نیز نفرموده اید. بدیهی است که این دستگاه، روشن شدن موتورش را مدیون شخص شما بداند و به کمتراز خود شما نیز روی خوش نشان ندهد. وگرنه چرا نباید دستگاه قضایی ما حریف آن سردار و امام جمعه و جوانک فحاشی شود که باخروج از تعادلِ روانی، همه ی کائنات را با شخص شما می سنجند و چرخش هستی را نیز مدیون تأیید جناب شما می دانند.
رهبرگرامی،
درد یک چیز است و غصه چیزدیگر. دردِ جسمانی را اگر بشود تحمل کرد، تحملِ دردِ ناشی از غصه دشوار است. با این همه، لایه های دردِ ناشی از غصه، گاه آنقدر برهم سوار می شوند که دریک جاهایی به لذت می انجامند. دراین وضعیت، درد می پژمرد و لذت گل می کند. اینجاست که می بینید دیگراز درد خبری نیست. واین لذت است که مطالبه ی افزون تری دارد. که: "غم از هردل که بستانی به ما ده". اینجا درست فصل زایمان است. اینجاست که آدم دردمند، می زاید. اما: بهترازخود را. تولدی نه با درد، که با لذتی عمیق. همه بظاهر درد می بینند و او لذت. مثل پرنده ای که خونین بال از یک قفسِ شکسته بیرون می زند. وقتی قفس دریده می شود، همه، پروبالِ خونین می بینند اما پرنده: پرواز. جامعه ی ما نیز چنین شده است. کم کم از دردی که می کشد لذت می برد. فصل زایمان او فرارسیده است.
قبول می فرمایید اگر رهبرشدن آسان باشد، رهبرماندن حتماً به فرسودن می انجامد. بیست و سه سال پیش جماعتی دست به دست هم دادند و شما را برای رهبری این کشوربرگزیدند. بله، این، به یک نشست صورت پذیرفت. آنان کوهی از امانت را برشانه های شما وانهادند و بلافاصله به سروقت کارو کسب خود رفتند.
قبول می فرمایید اگر رهبرشدن آسان باشد، رهبرماندن حتماً به فرسودن می انجامد. بیست و سه سال پیش جماعتی دست به دست هم دادند و شما را برای رهبری این کشوربرگزیدند. بله، این، به یک نشست صورت پذیرفت. آنان کوهی از امانت را برشانه های شما وانهادند و بلافاصله به سروقت کارو کسب خود رفتند.
شما تا رهبر نبودید، افق مسئولیت هایتان درمحدوده ای مختصرفرو می نشست، اما به محض رهبرشدن، آن افق مختصر وسعت گرفت و به خانه ی تک تک ایرانیان وحتی نسل های برنیامده پای نهاد. بی خبری شما از هرآنچه که در این وسعتِ نفس گیردست به دست می شود، شانه های شما را از حمل مسئولیتی که به رویش آغوش گشوده اید، بدر نمی برد.
از آن روز تاکنون امضای شما پای هر اخم و لبخند و حادثه نشسته است و این امضاها نه تنها درآن دنیا که درهمین دنیا شما را به "عرصه ی مطالبه" فرا می خوانند. مگر این که شما از ظهور خطاها و آسیب ها و فاجعه ها برائت بجویید و به همگان خبربدهید: نقش من در این فاجعه هیچ است. یا: سهم من دراین خطا این است.
این نیز بگویم و بگذرم که: دستِ دستگاه اختراعی ما ، کج است. دزدی های کلان به او این اختیار را داده که به هرخانه که داخل می شود، از اموال مردم بردارد و با خود به مخفیگاه ببرد. اکنون بیش از دوسال است که دستگاه اختراعی ما چه دراطلاعات و چه درسپاه، اموال شخصی مرا وبسیاری را برده اند وتا کنون به ما بازنگردانده اند. لطفاً به این دستگاهها بفرمایید حسابرسی از دزدی های کلان را به بعد از آن زایمان سرشاراز لذت موکول می کنیم، فعلاً این بساطی را که از نوری زاد و دیگران برداشته اید و برده اید، به آنان بازبگردانید. والسلام. بدرود تا جمعه ای دیگر.
جمعه سی ام دیماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
——————————-
نامه هجدهم:
«من یهودی، تو علی»
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
من این نامه را برای جناب شما سه چهار ماه پیش، درست فردای همان روزی نوشته ام که برادرانِ سپاهی به خانه ی روستایی و پدری من هجوم آوردند و بساط فیلمسازی مرا بار کردند و بردند تا به گمان خود اجازه ندهند من ازوحشت سرای اطلاعات وسپاه برای شما فیلم بسازم و شما را ازچند وچون رفتار هیولا گونشان با متهمان آگاه کنم.
اما اکنون، بنا بر انتشار آن دارم. به این دلیل که انتشار این نامه، آنهم درست بیخ گوش انتخابات مجلس، نه یک حرکت مغرضانه و ناجوانمردانه، که عین درستی و فرصت سنجیِ مشفقانه است. شاید انتشار این نامه، و سیل نامه هایی که بعد ازاین به سمت خانه ی شما روی خواهد آورد، جناب شما را برآن متمایل کند که زمان انتخابات را به فرصتی دیگرموکول فرمایید. معمولاً برگزاری انتخابات در یک کشور به شرایطی چند محتاج است که نخستینِ آن، وضعیت منطقی و متعادل جامعه است. متأسفانه این روزها روند اوضاع درکشورما متعادل نیست. شمّ درست رهبریِ شما اتفاقاً همین روزها باید بکار افتد.
ما صدای غلغل هزار حادثه را از درون این جامعه می شنویم. ظهور این همه بحران داخلی و بین المللی، و رواج و گسترش این همه فضای امنیتی برای محدود کردن معترضان و منتقدان، و حتمی شدن این همه انشقاق میان مردم، و پرهیز معترضان ازشرکت در انتخابات، نشان دهنده ی اوضاع نامتعارف در کلیت کشوراست. اطمینان دارم انتشار سیل آسای نامه هایی که بلافاصله بعد از انتشار این نامه شما را مخاطب خود قرار خواهند داد، علاوه بر ترغیب جناب شما برای به تعویق انداختن زمان انتخابات، ما و شما را به گردونه ای از آزمونهای اعتقادی مان نیز درمی اندازد تا بداینم رفتار ما تا کجا با آنچه که پیوسته شعارش را می دهیم، تناسب دارد.
پیش ازآوردن اصل نامه اجازه بدهید به یک خطای خودمانی اشاره کنم. این خطا، هم توسط ما که مخاطبان آرام و شنوای شما بوده ایم، هم توسط شما که مبدعِ تلفیقِ تاریخیِ اندیشه های خود بوده اید، درمیان ما رواج یافته است. منتها دربرآمدنِ این خطا، شاید آن کسی که بیش ازهمه ی مردم ایران سهم و نقش داشته، خودِ شما باشید.
بدون لکنت بگویم: این شما بوده وهستید که دراین سالهای رهبری، مرتب از " عوام و خواص " فرموده اید، وازفتنه ها و توطئه ها و خروج مخالفان از گردونه ی اطاعت ازعلی(ع). این شما بوده و هستید که به تناسب روحِ سخن، ازعبرت های عاشورا سند آورده اید. نیزبه تأسی از جناب شما، این هواداران و امامان جمعه ی شما بوده و هستند که مرتب به سرنوشت خوارج اشاره می فرمایند، و معترضان را با آنان یکی، و شما را با علی (ع) مترادف می دانند. مگراین خود شما نبوده و نیستید که مخالفان سیاسی خود را به چونیِ سرنوشت طلحه و زبیر انذارمی دهید؟ طوری که شنونده ی سخنان شما بلافاصله می داند: کسی که مخاطبان خود را به گسستِ تاریخیِ طلحه و زبیراشارت می دهد، غیرمستقیم به علی بودن خود بشارت می دهد.
درتازه ترین گویشِ اینچنینی خود، دردیدار با حامیانِ قمیِ خود به وضعیت فعلی ایران اشاره فرمودید. که: وضعیت فعلی ایران، همسنگ بدر و خیبراست. این یعنی: جایگاه شما همان جایگاه پیامبراست و وضع مخالفین شما همان وضع کفارقریش و یهودیان مدینه.
این ترادفِ بی دلیل و بدون پشتوانه، گرچه در بزنگاههای نیاز، مردمان عوام را به جانبداری ازما و شما بسیج کرده اما دربسیاری از مواقع، به دشواری کارما نیزانجامیده است. رازاین دشواری را درهمین نامه با شما خواهم گفت. اما چرانگویم: ایکاش شما همچنان یک طلبه ی جویای حق باقی می ماندید وبا خطابه های شورانگیز خود به همه ی ما راه می نمودید و هرگز به جایگاهی که سرشاراز رسالت و مسئولیت است دخول نمی کردید. بنا به تکرار همان علی علی ها، و عوام وخواص ها، و خوارج گویی ها، اکنون شما چه بخواهید و چه نخواهید، هرقدم تان با قدم های علی و اولاد علی مقایسه می شود، و دستگاههای این نظام اسلامی نیز با: آنچه که پیامبرو امامان می گفتند و سفارش می فرمودند.
مردم در مواجهه با هرفلاکتی که مثلاً در دستگاه قضاییِ ما دست به دست می شود، و آسیب های آشکاری که در دولت و مجلس وهرکجا به جان جامعه می نشیند، بلافاصله شما را درجایگاه متولی ومقصر اصلی می نشانند و از شما انتظار پاسخگویی و پوزش خواهی – همانند علی(ع) – دارند. این که: حالا که شما خودت را علی می دانی و مابقی را کوفی، بفرما، این شما و این فاجعه ای به اسم تحقیرو غارت و عقب ماندگی. این شما و این رواج بی ادبی، و رواج دزدی درمیان حامیان شما. بیا و مثل علی پاسخ بگو باش و همانند او از مردم و از تاریخ عذر بخواه!
واما اصل نامه:
" من یهودی تو علی"
سلام به رهبرگرامی،
درعالم خیال، هم شما برقله ی بلندِ برتری بنشینید، وهم من بنا به دلایلی که خواهم آورد، خفیف وخوار می شوم. حُسنِ عالم خیال دراین است که هم ما هم شما می توانیم درهرکجا قرار گیریم و به قالب هرکس فرو شویم. اگر موافق باشید، من و شما با هم به دوردست های ایمانیِ خویش سفر می کنیم. و مردمان امروزِ ایران و جهان را به تماشای این سفر خیالین فرا می خوانیم.
با پوزش از یهودیان شریف سرزمینمان ایران، بنا را براین بگذاریم که من محمد نوری زاد، یک یهودیِ عنود و بد کردارم. ازاین فرودست ترآیا؟ وباز بنا را براین بگذاریم که: سیدعلی خامنه ای، مالک اشتر نخعی که نه، بل خود امیرمومنان علی(ع) است. از این فرا دست ترآیا؟ ساحت سوم را به برجِ بلند قاضی القضات کشورمان جناب لاریجانی احاله می دهیم. که توسط خود شما که نه، بل به حکم مستقیم علی مرتضی بر مسند بی بدیل قضاوت جلوس فرموده است. نیک تراز این آیا؟ پس شکوائیه ی بی ریای من بدینصورت به محضرقاضی القضات حضرت خامنه ای تقدیم می گردد:
شاکی:
یهودی بد سابقه و بدکرداری به اسم محمد نوری زاد. ایرانی الاصل. کارمند بازنشسته. به نشانیِ ایران.
مشتکی عنه :
امیرمومنان سید علی خامنه ای. ایرانی الاصل و رهبر مردم ایران از بیست و سه سال پیش تاکنون. به نشانی بیت رهبری.
موضوع شکایت:
یک : شفاف نبودن مواضع پولی امیرالمومنین و نبود نظارت بر چند و چون هزینه های تحت امر وی.
دو: آسیب رسیدن به ذخایر انسانی و اعتباری و معرفتی و ایمانی و پولی مردمان ایران چه درداخل و چه در سطح جهان درزمان رهبری امیرالمومنین سید علی خامنه ای. و این که در زمان رهبری وی، اسلام از هرزمان دیگر خوار و خفیف تر شده و ایران درجدول های خفت جهانی، به مراتب بالایی دست یافته است.
سه: رواج فضای امنیتی و رعب و وحشت درکشور توسط دستگاه های تحت امر ایشان.
چهار: سرعت گرفتن فرارمغزها و کسانی که به هردلیل درکشورشان احساس امنیت نمی کرده اند.
پنج: به حاشیه رفتنِ قانون در کلیت کشور در زمان رهبری وی.
شش: برآمدن دزدان سیری ناپذیری چون سپاه پاسدارانِ تحت امرایشان و ورود بی درو پیکرِ این جماعت به خط قرمزهای اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی.
هفت: فرو شدن کشور به دامان حادثه های آسیب زا و تحمیل تحریمهای بین المللی برکشور و حتی بدهکار کردن نسل های آینده به مجامع جهانی.
هشت: دایرشدن مجلس خبرگانِ بی خاصیت، و فیلترمشمئز کننده ای به اسم نظارت استصوابی برای آنکه علمای آزاده اما مخالف نتوانند به این مجلس ورود کنند. وبه همین دلیل، طولانی شدن دوران رهبری ایشان بدون این که دستگاه ومرجعی شهامت آسیب شناسی این دوران را داشته باشد.
نه: رواج سانسور شدید و از ریخت انداختن رسانه های ملی و مردمی و قفل بستن بر منبرها و تریبون ها.
ده: حقیرکردن ایرانیان درسطوح مختلف چه درداخل و چه خارج، بویژه حقیرکردن اندیشمندان و کارشناسان و روحانیان.
یازده: خوار و خفیف شدن دستگاه قضایی ومجلس شورا، وبرزمین کوفتن شأن قضا و نمایندگی، و روبیدن مفهومی به اسم استقلال دستگاه قضا وروبیدنِ شهامتِ نقد و اعتراض از کلیت مجلس.
دوازده: تربیت و گسیل اوباشان مذهبی به درخانه ی شخصیت ها وعلمای معترض و کوی دانشگاه و به هم زدن مجالس و تخریب منازل منتقدان درزمان رهبری وی و موضع گیری نکردن و پوزش نخواستن وی در این خصوص.
سیزده: خنده دارشدنِ اصل انسانیِ "ممنوعیت ورود به حریم خصوصی مردمان" با ورود هیولاهای اطلاعاتی و سپاهی به داخل منازل مردم و دزدیدن اموال شخصی آنان و شنود مکالمات تلفنی و انتشار اسرار خصوصی مردم دررسانه های جمعی درزمان رهبری ایشان.
چهارده: کشته شدن دهها نفراز منتقدان توسط دستگاههای تحت امرایشان و احاله ی این قتل ها به صهیونیست ها و پرهیزاز پوزش خواهی و روشنگری و معرفی مقصران فاجعه های خاموش. و شکنجه و اعتراف گیری ازعاملین درجه ی چند این کشتارها با این رویکرد که آنان به دستگاهها ومحافل استکباری و صهیونیستی و مجامع فساد وابسته اند. شرم آورترین سند این فاجعه ی فراموش نشدنی، نحوه و محتوای بازجویی از همسر سعید امامی است.
پانزده: آگاهی امیرالمومنین از مرگ هزاران نفر از شهروندان بخاطر توزیع سوخت های غیراستاندارد و مرگ های ناشی ازانتشار سیگنال های آسیب زا برای ایجاد پارازیت و پرهیزوی از فراخوانی مقصرین این فاجعه های جاری و ارجاع آنان به دستگاه قضایی.
شانزده: آگاهی ایشان از زندانی کردن و شکنجه ی معترضان سیاسی با دادگاهها و رأی های از پیش مشخص و زندانی کردن رهبران جنبش اعتراضی مردم بدون تشکیل دادگاه و آگاهی مولای متقیان از پرونده ها و انواع شکنجه ی مأموران سپاهی و اطلاعاتی با متهمین از قبیل زندان انفرادی، ضرب و شتم، فحش و ناسزا، تهدید، ارعاب، بهم ریختن امنیت روانی و خانوادگی و خصوصی متهمین.
هفده: سلب حق قانونی راهپیمایی معترضانه از مردم معترض، بنحوی که در تمام مدت طولانی رهبری امیرالمومنین خامنه ای حتی یک مورد به مردم اجازه ی راهپیمایی داده نشد.
وهجده: …..
رهبرگرامی،
با عنایت به شکایت آن مردِ یهودیِ کوفی ازعلی(ع) خلیفه ی وقت، وکشاندن خلیفه به محکمه ای که قاضی اش را خودِ خلیفه گمارده بود، ومحق شناخته شدن آن یهودیِ کوفی، و شکستِ خلیفه درآن محکمه ی تاریخی، من نیز که یک یهودی بدکردار این سرزمینم، از خود شما که خلیفه ی دوران ما هستید، به محضر قاضی القضات جناب شما شکایت می برم.
بدیهی است اینها که برشمردم، فعلاً اتهام وادعاست ونه جرمی اثبات شده. شما می توانید در محکمه ی مطلوبی که ما آرزوی برگزاری اش را داریم از خود دفاع بفرمایید. احتمال دارد مقصرباشید یا ازهمه ی اینها مبرا شوید.
مهم: حضور شما در آن محکمه است. و نشان دادن این که: اگر آمریکایی ها با اعتنا به استقلال دستگاه قضایی شان می توانند رییس جمهورشان را به محکمه ای مستقل فرا بخوانند و جلوی چشم مردم دنیا مفتضحش کنند، نظام جمهوری اسلامی ایران نیز این ظرفیت را دارد که به تأسی از آموزه های اسلامی خویش، رهبرکشور را بنا به شکایت یک شهروند، یک یهودیِ معترض، به دادگاه بخواند و از رهبر بخواهد به پرسش ها و موارد اتهامی پاسخ بگوید.
اگر با من به محکمه آمدید و شانه به شانه ی من در حضور قاضیِ خود و در جلوی چشمِ مردم ایران و جهان به شکایت منِ یهودی پاسخ گفتید، ما و شما را معلوم می شود که هرآنچه در این نظام دست به دست می شود، بویژه رفتار و مواضع و سخنان خود شما، متاثر از خّلق و خوی خوبانِ ایمانی ماست.
دراین صورت، منِ یهودی خواهم دانست، وهمگان خواهند دانست: قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از حقیقتی آسمانی شیرمی نوشد ومسئولان نظام از رهبری تا ریاست دستگاه قضا جز فرابردن این حقیقت آسمانی، دأب دیگری ندارند.
واگرنه، آمدید و به شکایت من و به شکایت آنانی که حقوق تباه شده ی خود را از شما مطالبه می کنند، بهایی قائل نشدید، ویا حتی بلافاصله بعد از انتشار این نامه، دستور بازداشت و شکنجه ی این یهودیِ بدکردار اما شاکی را صادر فرمودید، به من و به همه ی تاریخ تشیع حق خواهید داد که راه و روش حاکمان و پادشاهان زورگوی تاریخ را پیش پای شما فرش کنیم، و خاکستر تباه شده ی آرزوهای این انقلاب نگون بخت را درمطلع فهم خویش بر سربیفشانیم، و قاضی شما و دستگاه های امنیتی و نظامی شما و نمایندگان و مأموران شما را درردیف عمله های ظلم جای دهیم.
رهبرگرامی،
من با اجازه ی شما و با اطمینان از سعه ی صدر شما و امنیتی که شخص شما برای ما فراهم خواهید آورد، و درراستای بازخوانیِ این حق فراموش شده، واین که شکایت از حاکمان دریک نظام اسلامی، حق حتمی و غیرقابل انکار شهروندان است، ازهمه ی اقشارجامعه، ازنام آشنایان تا گمنامان، از نمایندگان ادوار مختلف مجلس، از قاضیان سابق و اکنون، از دولتمردان و کارشناسان، از دانشگاهیان، از دانشمندان و فرهیختگان و اندیشمندان و روحانیان، از مهاجران و درخانه ماندگان، از نویسندگان و هنرمندان، از فرهنگیان و نظامیان، از زندانیان و خانواده های آنان، ازصنوف سیاسی وحتی صنوف صنعتی و بازرگانی، از دختران وپسران جوان، بویژه از بانوان، چه درداخل و چه خارج، از آنانی که به هردلیل جلای وطن کرده اند و درحسرت بازگشت به میهن خود می سوزند، وحتی از روستاییان بی نشان، تقاضا می کنم دست به قلم ببرند و نامه هایی شکوه گون به دستگاه قضایی کشورمان بنویسند و شکایت های مصلحانه ی خود را از جناب شما مطرح کنند. البته بی آنکه قلم خود را به الفاظ ناشایست بیالایند.
با نگارش این نامه ها، مردمان ما دریک حرکت خیرخواهانه وملی، به واشکافی و بازگوییِ خسارت ها و آسیب های سالهای رهبری شما خواهند پرداخت. بویژه آن آسیب هایی که شخص شما در ظهورآنها سهم و نقش مستقیم داشته اید. قصد ما از طرح این شکایت ها، هرگز به این نیست که به قول آقای شریعتمداری کیهان و همفکران ایشان با جاسوسان و دشمنان قسم خورده ودرکمین نشسته ی کشورمان دریک جبهه قرار گیریم. بل می خواهیم این سنت فراموش شده ی اسلامی را احیا کنیم و غبار از روی آن بزداییم. درست همان کاری که خود شما باید دراین سالهای طولانی رهبری، از مردم و از دستگاهها و از مجلس خبرگان می خواستید و نخواسته اید.
نخستین فایده ی این حرکت بزرگ این است که ما به جهانیان اعلام خواهیم کرد: چرا ازما بد می گویید؟ بیایید و خود به چشم خود ببینید و خود قضاوت کنید! اینجا ایران است. جمهوری اسلامی ایران. دراین کشور، همه ی اقشارجامعه، از درس خوانده تا بی سواد، از فقیر تا غنی، ازنام آشنا تا بی نشان، همه می توانند ازرهبرشکایت کنند و او را به محاکمه فرا بخوانند و اصلاً نیز به زندان و تنگنا درنیفتند.
پس من با اجازه ی جناب شما، وبا این تضمین که درجمهوری اسلامی ایران، نقد مسئولان و حتی نقد وشکایت ازشخص رهبری درراستای امربه معروف و نهی از منکر قرار دارد و هیچ عاقبت تلخ و هیج رفتار نانوشته ای برمنتقدین و شاکیان مترتب نیست، از همه ی مردم، بویژه آنانی که از شما بهر دلیل شاکی اند و مجالی برای طرح شکایت خود نیافته اند، دعوت می کنم با امنیت کامل و بدون ترس و بدون لکنت از شما به دستگاه قضایی خودمان شکایت برند و طرح دعوا کنند. این امنیتی که شما برای شاکیان و البته برای خود حقیر تدارک می بینید، نام شما را در امتداد حاکمان خوبی که سخن شاکیان خود را به دامان دشمنی درنمی اندازند و حتی به آن بها می دهند و خود با پای خود به محکمه می روند، ثبت و ضبط خواهد کرد.
باردیگر با صدای بلند تکرار می کنم: به پیربه پیغمبراین شکایت کردن از رهبر، مستقیماً به تأسی از شیوه ی مردمداری و مملکت داری علی(ع) است و هیچ ربطی به خط و ربط اجانب و دستگاههای جاسوسی و تحریک منافقان و معامله با دشمنان داخلی و خارجی ندارد. بلکه متأثر از رویه ای است که علی مرتضا به ما و به رهبر ما آموخته و ما را به پرهیزاز لکنت گرایی در برابر حاکمان تشویق و ترغیب فرموده است. خود شما نیک تراز همه می دانید اگراین پیشنهاد از چشمه ای درست نور نمی نوشید، تاریخ تشیع، هرگزبا لذت ازشکایت آن یهودیِ کوفی و به محکمه کشاندن امیرمومنان یاد نمی کرد و به آن واقعه غرور نمی ورزید.
سخن آخراین که: پیش ازفرارسیدن زمان آن محکمه ی خوب و خواستنی، خواهشمندم عجالتاً دستور فرمایید آندسته از برادران سپاه واطلاعات که به برداشتن وسایل زندگی مردم علاقه ی ویژه ای دارند، ابزارو وسایل شخصی من و سایرین را که سالها پیش برداشته اند و برده اند، به ما بازبگردانند. البته ما شکایت ازدزدی های تریلیاردی وآسیب های این دستگاهها را، وخراشی را که اینان به جان جامعه درانداخته اند، نه به برگزاری محکمه ای خیالین، که به برپایی محکمه های حقیقی درهمین نزدیکی ها موکول می کنیم. والسلام علی من التبع الهدی.
با احترام و ادب
بیست و سوم دیماه سال نود
بدرود تا جمعهای دیگر
——————————-
نامه هفدهم:
به نام خدایی که عقل آفرید
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
این روزها اگرچند خبرداغ کشوررا رصد کنیم، یکی از آنها داغیِ خبر انتخابات است. و این که جماعتی بدان مشتاق اند و جماعتی از آن رویگردان. عده ای قصد وغرض هایی بکار بسته اند تا به مجلسی دیگر، ازجنس همین که آخرین نفس هایش را می کشد دست یابند، وکسانی دیگر، انتخابات را نمایشی بیش نمی دانند و بنا ندارند در این نمایش هیچ درهیچ، نقش سیاهی لشکررا بعهده بگیرند. خلاصه این که جماعتی به این مجلس طمع بسته اند و جماعتی از آن دل بریده اند. دراین میان، من می خواهم مخالف جریان رودِ معترضان شناکنم. می خواهم تمام نفرت ها و رنج ها و زخم هایم را درکیسه ای فرو بریزم وسرکیسه را ببندم و آن را پای دیوارخانه ی شما خاک کنم و با شما تا محل اخذ رأی بروم و رأی بدهم.
من ازهمه ی آنانی که تمایلی به حضوردرانتخابات ندارند، وازآنانی که به تحریمی نانوشته روی برده اند، تقاضا دارم بعد از مطالعه ی این نامه با من همراه شوند و تنور انتخابات را گرما بخشند. شاید پدران و مادرانی که هنوز خون فرزندانشان تروتازه و بلاتکلیف است به من بگویند: ای نابکار، آخرنیش خود را به جان این جنبش مظلوم فرو کردی و زهرخودت را ریختی و ذات ناجورت را برملا کردی. که می گویم: هرکسی را نقطه ضعفی است. بله، نقطه ضعف من، همین سخن گفتنِ ملایم با رهبراست. تا مگر خدا به دل او دست ببرد و پیش از آنکه خون معترضان به جوش آید، به جانب آنان متمایل گردد و به حقوق مسلمشان نظر کند.
رهبرگرامی،
زمان زیادی به روز رأی گیری نمانده است. ما با شما در انتخابات شرکت خواهیم کرد و به نمایندگان منتخب خود رأی خواهیم داد. حتماً. و با شما به آسمان خدا خواهیم نگریست، و آغوش خود را برای بارش برکات آسمانی اش خواهیم گشود. اطمینان دارم خدا در آن روز، در خنده های ما به تجلی درخواهد آمد و برشانه های مردم محزون ما بوسه خواهد زد و کدورت های آنان را به دست پروردگاری اش خواهد زدود. در روز رأی گیری، خود به چشم خود خواهید دید آنچه که بیش از همه به دل ما و شما می نشیند، چهره ی شاداب مردم است.
خواهیم دید که مردم در آن روز، از صمیم دل شادند. بله، آن شادمانی ای که سالها به حاشیه رفته بود، با همه ی استعداد آسمانی اش به خانه ها بازمی گردد و به دلها نفوذ می کند. خواهید دید که اسم شما به نیکی برزبانها جاری می شود وغریبه و آشنا به خود تبریک و به شما درود می گوید. بچشم خود خواهید دید که همین مردم، نفرت ها را دور می ریزند و آسمان "گذشت" را تا خود زمین پایین می کشند. ما و شما در روز رأی گیری، خدا را نیز شادمان خواهیم یافت. این شادمانی را می شود از برکاتی که خدا بر فهم مردم ما می بارد فهمید. تعجب نکنید. من راز این همه شکوه را یک به یک با شما می گویم.
در ترسیم این افق دگرگون، خدای گواه است که من به وادی تخیل و رؤیا سرفرو نبرده ام. من این روز را با همه ی فهم مختصرم در دسترس می بینم. شما در دوقدمی این افق مبارک ایستاده اید. کافی است دستی برآورید و لبخندی به صورت بدوانید و به روی مردم آغوش بگشایید.
درروز رأی گیری، مردمان خود را خواهیم دید که چند به چند سرود می خوانند و پای می کوبند و به صورت خندان خدا دست می کشند و برگونه های او بوسه می بارند. و خدا را خواهیم دید که با همه ی بزرگی اش به بوسه های مردم پاسخ می گوید و سفیران صلح و سلامت خود را به دلهای بیمار و نگران و سراسیمه ی ما گسیل می کند و دم گوش یک یک ما نغمه هایی از غروب غصه ها و طلوع لحظه ها می سراید.
درآن روز خوب، هرطایفه و هر جماعت به تناسب ذوق و سلیقه ای که دارد، به پای بوس آن شادمانی و آن فهم بزرگ می رود و هرکجا را که تیره و تاریک می بیند، آنجا را به نور حضورش روشن می کند.
درآن روز خوب، دراویش مان را خواهید دید که با لباس های سپید و کشکول ها و تبرزین های خود هوحق کنان از علی (ع) می خوانند. کمی که به اشعارشان توجه کنید خواهید دانست که در لابلای اذکارشان نام مبارک شما را نیز جای داده اند. یکی از آنها هسته ی بادامی را به شما هدیه می دهد و می گوید: من تا به صبح براین دانه ی بادام دعا باریده ام. تناول کنید تا مزه ی قدم زدن در راههایی که به آسمان خدا منتهی می شود به جانتان فرو شود. همو به شانه ی شما بوسه می زند و می گوید: از این که ما دراویش را به عزت انسانی مان باز بردید و از جفاهایی که هواداران شما برسرما فرو ریختند پوزش خواستید از شما سپاس داریم.
دخترکان ابتدایی را خواهید دید که درلباس های یک شکل، موهای قشنگ خود را در اطرافِ صورتِ فرشته گونشان آراسته اند و پرچم های رنگین خود را با پیچ و تابِ سرودی که برلب دارند، تاب می دهند. به محتوای سرودشان گوش کنید آقا، از شما می خوانند و از شما تشکر می کنند. از این که حکم خدا را در باره ی آنان آشکار فرموده اید. این که حجاب، یک امر شخصی است و به باور شخصی افراد مربوط است. چه برسد به این که دخترکان نا بالغ نیز به این پوشش اجباری تحکم شوند.
پسرکانِ ما چه؟ آنان با خوانشِ شعر شورانگیز" فردا از آنِ ماست" به آسمان خدا اشاره می کنند وجای شما را در کهکشانی که شرافت آن از زمین پیداست نشان می دهند. پسرکانی که پای می کوبند و کف می زنند و شما را به سفره ی شادمانی خویش فرا می خوانند. وشما، پیشانی یکی از آنان را می بوسید و دم گوشش می فرمایید: از مدرسه که باز آمدم، می آیم و با شما بازی می کنم. و برای من داستان همبازی شدن پیامبر با کودکان کوچه را تعریف می کنید.
زنان ما، برخی با حجاب های شایسته، وبرخی بدون حجاب، برای شما دست تکان می دهند و شناسنامه های خود را نشان شما می دهند. که یعنی: نگاه کنید آقا، ما به اشاره ی شما آمده ایم تا رأی بدهیم. شما اما چه می کنید؟ دست می برید و از آسمان خدا واژه های نیک برمی چینید و به آنان هدیه می دهید. برپوشش رویین آن هدیه ها، این عبارت شریف قرآنی نقش بسته است: " لااکراه فی الدین". و برای چندمین باراز بانوان سرزمین تان بخاطر آسیب های این سالهای پس از انقلاب پوزش خواهی می کنید. وآنان با بزرگواری از فرداهای خوب می گویند و می گویند: گذشته را به دست گذشته سپرده اند.
جوانان ما، چه دختر و چه پسر، در لباس های رنگارنگ، و با چهره هایی که از نشاطی عمیق به وجد آمده است، هیاهو می کنند و به شما شادباش می گویند. شما بزرگوارانه با تبسمی به وسعت فهم، پاسخشان را می دهید و بی صدا به من می گویید: من یک چنین صورت های نورانی را بخواب نیز ندیده بودم. و باز با نگاه به غوغای جوانان، به من می گویید: چقدر دلم برای تماشای این چهره ها تنگ شده بود. و این که: این همه شادمانی کجا مدفون شده بود و چرا باید از این جوانان دریغ می شده است؟ یکی از جوانان را پیش می خوانید و به بازوی او دست می نهید و به صورتش تبسم می بارید که: ما را بخاطر این که این همه سال شما را از بدیهی ترین حقوق انسانی تان دور ساختیم ببخشایید. و آن جوان، صمیمانه به صورت شما خنده می کند و می گوید: از این که در کنار ما هستید، خوشحالیم.
شما برای رأی دادن باید از میان دانشمندان و فرهیختگان سرزمین مان عبور کنید. آنانی که درایران بوده اند ویا بعد از سالها دوری اخیراً به میهن شان باز آمده اند. دانشمندان ما با تحسین به شما نگاه می کنند. نگاهی که برای شما تازگی دارد. شما تا کنون یک چنین نگاهی را تجربه نکرده اید. نگاه مخاطبان شما تا پیش از این، اغلب با ترس و تملق آلوده بود و شما شخصاً حس و حالِ این ترس ها و تملق ها را می شناخته اید. اما اکنون در این چهره ها نه ترس هست نه چیزی که به تملق آمیخته باشد. هرچه هست، ادب و احترام و سپاس و امتنانِ صادقانه است.
وشما به من می فرمایید: من چقدر به این چهره های سلیم و شریف محتاج بوده ام و خود نمی دانستم. یکی از دانشمندان ما دست شما را می گیرد و سپاس صورتش را نشان شما می دهد و می گوید: از این که درهمین فرصت باقیمانده، قدر خود و قدرمردم و سرزمین خود را دانسته اید و برای رهایی این سرزمین، برخواسته های فردی خود پای نهاده اید، از شما ممنونم. وشما سخنی برلب نمی آورید. چرا که آن بانوی دانشمند، اشک چشم شما را رصد کرده و معنای آن را فهمیده است.
هنرمندان ما برای شما راه می گشایند. عده ای به خاطر گل روی شما ترانه ای و تصنیفی اجرا می کنند. یکی از آنها جلو می آید و می گوید: آقا، ما هنرمندان، تا این تاریخ به شما و به این نظام و به این انقلاب پشت کرده بودیم. دلایلش را خودتان بهتر می دانید. اما اکنون با افتخار برای شما آثار هنری برآورده ایم و به این کار خود غرور نیزمی ورزیم. نقاشان و مجسمه سازان و موسیقیدانان و نویسندگان و فیلمسازان و شاعران و خوشنویسان و بازیگران و معماران،همه و همه، آثاری خلق کرده اند که هریک از آن آثارطعمی از شما دارد. اشک به چشمان شما هجوم می برد. به من می فرمایید: من چرا این همه صداقت را به دور دست ها تارانده بودم؟
درکنار خانواده های شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران، ایرانیانِ سرمایه داری که از اطراف و اکناف دنیا به کشورشان باز آمده اند، چشم به راه شمایند تا زیباترین الفاظ انسانی خود را نثار شما کنند. وشما با بوسیدن سریکی از نوادگان شهدا، دست سرمایه داری را که به تازگی به ایران باز آمده می فشارید و به او می فرمایید: اینک این سرزمین شما! ما خرابش کردیم و شما آبادش کنید. سرمایه دار ایرانی دست شما را به گرمی می فشارد و می گوید: ما هرکه بوده ایم و هرکه هستیم، ایرانی هستیم. دارو ندارمان را برای سرفرازی ایران فدا می کنیم. باشید و تماشا کنید. وهمو از این که شایستگان را، ونه صرفاً هواداران و خویشان و بی مایگان را به مدیریت و اداره ی کشور فرا خوانده اید از شما تشکر می کند.
با هرقدم به قدمی که شما برمی دارید و با هرتبسمی که به صورت می نشانید و با هرسخن شایسته ای که بر زبان می نشانید، مردمان جهان از رسانه های خود با شما همراهند و تولد یک گاندی دیگر را به هم تبریک می گویند. این که: دیدید درانسان ظرفیت هایی نهفته است که می تواند یک شبه، آری یک شبه دگرگون شود و فردای همان شب به پاسداران اطراف خود فرمان دهد: به پادگان های خود باز روید و از هرکجا که سرفرو برده بودید، سربیرون کشید و کار مردم را به خود مردم وا بگذارید. و به مأموران اطلاعاتی بفرماید: وای اگر برای شکستن متهمی دست بالا ببرید و برسراو هوار بکشید. چه برسد به این که او را بزنید و بکشید و جنازه اش را در یک جای بی نشان دفن کنید و خبری هم به خانواده اش ندهید.
طبق آماری که رسانه های جهان منتشر کرده اند، پربیننده ترین برنامه ی تلویزیونی تا آن روز، سخنان شما با مردم ایران و جهان بوده است. که در آن از مردم ایران خواسته اید گذشته را به دست گذشته بسپارند و از خطای خطا کاران بگذرند. وحتی اگر توان گذشت ندارند، خاطیان را – هرکه هستند- به دست قانون بسپرند. دراین سخن یکجانبه، شما با صدایی که از عمق صداقت برمی آید، مردم ایران را به فردایی نوید داده اید که نمایندگان واقعی مردم و شایستگان و فرهیختگان و مدیران بایسته برسرکارند. وفرموده اید: من براین سرزمین بیست و سه سال رهبری کردم. اکنون که به پشت سرمی نگرم، شایستگی را در این می بینم که ایکاش مرا و ما را با نقد ها وآسیب شناسی خیرخواهان خصومت نبود.
ایکاش اداره ی کشور را به مدیران شایسته وا می نهادیم. ایکاش با مردم خودعبوس نبودیم. ایکاش برسرهمه ی مردم – ونه جماعتی معدود – بال می گشودیم. ایکاش با مردمان جهان درمی آمیختیم و واژه ی دشمن را از کثرت استعمال به فرسودگی در نمی انداختیم. ایکاش حضور بی دلیل خدا را به هرکجای جامعه فرو نمی فشردیم. ایکاش خود را زیرک تر و فهیم تر و نخبه تر و خبره ترو محق تر، و دیگران را نفهم و لازم الاطاعه ی محض نمی دانستیم. ایکاش بجای نظام، حفظ ارزش های انسانی را اوجب واجبات می دانستیم. ایکاش هیچ دخترو پسری به جرم های خنده دار از ما سیلی نمی خورد و سالهای جوانی اش را بخاطر توهین به ما و نظام و فلان مسئول خطاکار در زندان نمی گذراند. ایکاش ما جوانان کم سن و سال و معترض خود را که مختصر زاویه ای با گرایش ما داشتند، اعدام نمی کردیم. ایکاش به کار نمایندگان مجلس فرو نمی شدیم. ایکاش زبان مردم را از شدت ترس به لکنت در نمی انداختیم. ایکاش به قاموس قضا و قضاوت بها می دادیم. وایکاش به امتداد این همه ایکاش های شرم آور دچار نمی شدیم.
مردمان جهان سخنان صادقانه ی شما را "باور" می کنند. پیش از آنها، این مردم ایرانند که شما را باور کرده اند. شما در همان سخنان یکجانبه، فرموده اید: به دلیل این که حدوداً بیست میلیون نفر از مردم ایران به این انتخابات راضی نیستند، من با عنایت به اختیارات قانونی ام، زمان برگزاری انتخابات را به تعویق می اندازم تا همگان – ونه بخش معدودی از مردم – با تماشا و باورِ فضای فراخی که ایجاد شده، در انتخابات شرکت کنند. زندانیان سیاسی را آزاد می کنم. شخصاً به در خانه ی آقایان موسوی و کروبی می روم و جلوی دوربین های رسانه های جهانی، آنان را در آغوش می کشم و از آنان بخاطر رنج هایی که متحمل شده اند پوزش خواهم خواست. دخالت های فراقانونی را محو می کنم. خودم با همه ی وجودم بر روند این انتخابات نظارت می کنم. وسپس درکنار می ایستم و اداره ی کشور را به شایستگان و نمایندگان راستین مردم می سپارم.
به محل رأی گیری نزدیک می شویم. جماعتی از سنیان سرزمین مان به سمت شما می آیند و از این که آنان را در اداره ی استانهای سنی نشین مختار ساخته اید و درتهران و درهرکجا به آنان اجازه ی احداث مسجد داده اید تشکر می کنند. یکی از سنیان به شما می گوید: آقا جان، ما سنیان، پیش از آنکه سنی بوده باشیم، ایرانی بوده ایم و همچنان ایرانی هستیم. مگر می شود یک ایرانی به سرزمین مادری اش دل نسوزاند؟ وشما به شانه ی او دست می نهید و می گویید: درست می گویید عزیزمن، همه ی ما پیش از آنکه به عقیده ای و گرایشی متمایل و معتقد باشیم، ایرانی بوده ایم. پس این ایرانِ ما و شما. درهرکجا که دلتان با آن است آرام بگیرید و در اداره ی سرزمین تان سهیم باشید.
اقلیت های مذهبی و حتی کمونیست های ما نیز برای رأی دادن صف بسته اند. یکی از کمونیست ها پیش می آید و خوشحالی اش را از این که در دانشگاه به او کرسی تدریس پیشنهاد شده، نشان شما می دهد. یکی از بسیجیان به دست شما شاخه گلی می دهد و می گوید: از این که ما را از شر نیروهای خود سرو بی سواد و بد دهن و قمه به دست و چاقوکش رهایی بخشیده اید از شما سپاس داریم. وشما آن شاخه گل را تقدیم بانویی می کنید که سابق براین فاحشه بوده و به یمن برکاتی که برسرجامعه باریده، به آغوش خانواده بازگشته.
رسانه های جهانی خبر می دهند که مشاهده ی این همه تغییر در ایران، کشورهای تحریم کننده را به شرمندگی درانداخته و آنان یک به یک از پافشاری برتحریم ایران پس می کشند. همین رسانه ها، راز این عقب نشینی پی درپی را فشارافکار عمومی مردمان جهان اعلام می کنند.
پای صندوق رأی، یکی از خبرنگاران خارجی از شما می پرسد: چه شد که ناگهان ورق برگشت؟ وشما درنهایت شجاعت پاسخش می دهید: ما جای مردم هراسی را با خدا ترسی عوض کردیم. خبرنگار می پرسد: یعنی چه؟ توضیح می دهید: ما بجای این که از خدا بترسیم و رعایت سنت های حتمی او را بکنیم، به مردم هراسی دچار شده بودیم. خیال می کردیم اگر مردم سربرآورند و اعتراض کنند و جولان بگیرند، همه ی مناسبات هستی به هم می ریزد. به همین دلیل هیچگاه اجازه ندادیم مردم در این سی و سه سال سربلند کنند و به ما بگویند: چرا؟ حالا ما جای این دو تا را عوض کرده ایم.
در شعبه ی رأی گیری، شناسنامه ی خود را می دهید و برگه ای می گیرید. ظاهراً باید این رأی دادن مخفیانه باشد. و کسی نداند شما به چه کسی رأی می دهید. اما خودتان بدون این که از کسی اسم ببرید به من می فرمایید: بنا دارم به یک مسیحی رأی بدهم که تخصصش از همه ی مسلمانان و دوستان من بیشتراست. او را می شناسم و درباره اش تحقیق کرده ام. به یک کلیمی رأی می دهم که درتحلیل قانون دومی ندارد. او را نیز شناسایی کرده ام و به درستی نگاه او یقین دارم. می خواهم به یک زرتشتی نیزکه منصف تر از او ندیده ام رأی بدهم. این خانم زرتشتی، درعلم و ادب و فرهیختگی سرآمد است. به یک خانم هنرمند هم می خواهم رأی بدهم. او را درکار هنر متبحر و صاحب رأی یافته ام. می گویم: آقا این خانم هنرمند که شما می فرمایید بی حجاب و لاقید و قائل به برابری حقوق زن و مرد است. می فرمایید: این که بی حجاب است و قیودات مذهبی ندارد و یک چنین عقایدی دارد مهم نیست. همین که به وطنش و به انسانیت عشق می ورزد خواستنی است.
از شعبه ی اخذ رأی که بیرون می آییم به گنبد وبارگاه امام رضا(ع) اشاره می فرمایید و می گویید: به آستان قدس رضوی و هرکجا که تا کنون زیر نظر رهبری بوده دستور داده ام باید به حسابرسان دستگاههای نظارتی پاسخگو باشند. و سرآخر دست به سینه می نهید و به امام رضا سلام می گویید و از او برای آینده ی خود و آینده ی مردم ایران سرفرازی طلب می کنید.
برگ کاغذی به دست من می دهید و با نگاهی کوتاه به صورت من، روی برمی گردانید و به سمتی می روید. شما دور می شوید و من به عظمت مردی می نگرم که با درون خود جنگید و به سلامت از این نبرد بزرگ بدرآمد. دریک مدرسه ی کهن، طلاب فراوانی برای درس آموختن چشم به راه شمایند. من اطمینان دارم آنان، آنسوتر از درس خارج فقه و اصول، درس بی بدیل دیگری از شما می آموزند که مدرّس آن تنها و تنها خود شمایید ومردانِ صاحب نامی چون گاندی و نلسون ماندلا. و آن: " از خود گذشتن بخاطر مردم " است
مادر شهید سهراب اعرابی خود را به من می رساند و با من به دور شدن شما می نگرد. به او می گویم: از خون فرزندتان بگذرید بانو. می گوید: گذشتم. همان لحظه ای که این مرد ذره ذره برخود پای می نهاد و از مردم حلیت می طلبید، گذشتم.
به برگ کاغذی که شما به من داده اید نگاه می کنم. می بینم با خط خوش به پاسداران و اطلاعاتی ها نوشته اید: " وسایلی را که سالها پیش از نوری زاد و دیگران برداشته اید، به آنان بازگردانید. دزدی، دزدی است. چه از جانب یک ولگرد گرسنه باشد، چه از جانب پاسداران و اطلاعاتی هایی که یک روز مردمان فلک زده ی این سرزمین بدانها امید بسته بودند. درانتهای نامه مرقوم فرموده اید: حسابرسی از پولهایی که برداشته اید و برداشته ایم، وحسابرسی از ظلم هایی که کرده اید و کرده ایم، بماند بعهده ی نمایندگان راستین مردم".
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد شانزدهم دیماه سال نود
——————————-
نامه شانزدهم:
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیتاله خامنهای
میدانم به کبوتران، چشمی از مهردارید. این پرنده ی نمکین، از دیرباز با انسانِ تاریخ درآمیخته است و به او این اجازه را داده تا به بهانه ی تماشای او، به پرواز و به آسمان بنگرد. کیست که کبوتران را دوست نداشته باشد؟ بویژه آنکه دوتا دوتا لب پنجره ای یا بام خانه ای یا شاخه ی درختی بنشینند و بغبغو بکنند و صدای گفتگویشان را به گوش ما وشما برسانند. چه خوب اگر پرده ها پس می رفت و بضاعتِ شنوایی ما فزونی می گرفت و ما مفهوم پچپچه های آنان را شنود می کردیم. آنجا که یکی به دیگری می گوید: خواهر؟ ودیگری پاسخ می دهد: جان خواهر. اولی ادامه می دهد: این آقا سید علی را می بینی که دارد قدم می زند؟ به نظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد، باز از سرخیرخواهی و دلسوزی دیگران درمی گذشت و به راهی که می رود اصرار می ورزید؟
رهبرگرامی،
چندی پیش پیاده ازجایی می گذشتم. صدای حزن آلود مردی که از بلند آوازگیِ فریدون می خواند، مرا به حلقهی مردم پیوست. درمیان حلقه، مردی ساز می نواخت و پسرک سرتراشیده ای می رقصید. دهان مرد پوک بود. دندان نداشت. به همین خاطرکلمات را خمیرمی کرد. دهان بی دندان او، کلمه ها را از ریخت می انداخت اما همین کلمه ها، درحفره ی دهان مرد چرخ می خوردند و هریک باری از حزن به دوش می گرفتند و بیرون می خزیدند. کمانچه ی مرد مگر حریف حُزنی می شد که از دهان او فرو می بارید؟عجبا که با همین صدای حزن آلود و ضجه ی کمانچه، پسرک می رقصید. وچه نرم و چابک. هرکه اسکناسی نشان او می داد، انگشتان لاغر پسرک، اسکناس را درهوا می ربود. با چه مهارتی. چشم همه با پسرک بود. وحال آنکه هم سوزساز مرد وهم صداقت صدای او، چشم همه را بارانی کرده بود. همه که رفتند، مرد بی دندان با لهجه ای که خراسانی می نمود صدا درداد: نرگس، کجایی بابا؟ دانستم پسرکِ سرتراشیده دختراست و مرد بی دندان کور. اما مگر فرقی می کرد؟ درآن غربت خاک آلود، مجمجه ی دو کبوتری که بر سیم برق نشسته بودند شنیدنی بود: خواهر؟ جان خواهر. کاش یکی پیدا می شد و صدای ضجه ی ما را هم می شنید. بله خواهر، راست می گویی. ما چقدر داد بزنیم آهای ایرانیان، فاجعه درست پشت دیوارخانه های شما رقص می کند.
دوستی که حرفه اش واکاوی رسانه های فارسی زبان داخلی بود می گفت: هیچ رسانه ای نیست– چه مکتوب وچه مجازی – که من هرروزخبرها و تحلیل های کلی و جزیی آن را نبینم و نخوانم. می گفت: به تناسب قراردادی که با دستگاههای مختلف بسته ام، گزیده ی خبرها را برمی گزینم و در فایل ها و پرونده های جداگانه جا می دهم تا همان خبرها را به صورت بولتن روزانه به دستگاههای طرف قرارداد تحویل دهم. می گفت: عصاره ی خبرهای مربوط به ایران را که جمع آوری می کنم، به یک افسردگی هرروزه دچارمی شوم. چرا که عمده ی خبرهای مربوط به ایران، محدود است به قتل و غارت و دروغ و فریبکاری وهدر دادن سرمایه های ملی و ورشکستگی کارخانجات و بیکاری واعتیاد و تن فروشی و خفیف شدن ایران در آمارهای جهانی واختلاس و رانت خواری وارتباط دزدان اموال عمومی با صاحب منصبان و درمجموع: یک بی سرانجامی مکرری که به آذینی از فریب آلوده است.
من می گویم: چند خبرمربوط به پرتاب ماهواره ی امید وموشک شهاب وتوفیق دانشمندانمان درداستان سلول های بنیادین و دانش هسته ای را اگر که برجسته کنیم وبا تکرار هرروزه ی آنها برای خوبانمان مراسم تجلیل عَلَم کنیم، همچنان با غلبه ی اخبار ناگوار و آزار دهنده مواجهیم و شاهد یک سرگشتگی مفرط در کلیت کشور. درست دریک چنین بلبشویی از اوضاع درهم پیچ است که ما با سماجت، کف دست برسینه ی خود می نشانیم و به همگانِ دنیا خبرمی دهیم: این خیزشی که در کشورهای عربی پا گرفته، متأثراز ماست. ازما. ازما. ازما.
رهبرگرامی،
نمی دانم تا چه حد با من موافقید که این داستان بهارعربی یا عنوانی که ما برایش پدید آورده ایم و از آن به " بیداری اسلامی" یاد می کنیم، بیش از آن که به اسلام و اسلامخواهیِ مردمِ مصر و لیبی و تونس و بحرین و یمن مربوط باشد، اتفاقا به سرنوشتِ خود ما مربوط است. دراین میان اما تفکیک قیام مردم سوریه از دیگر خیزش ها، وانتساب آن به استکبارآمریکا وهم پیمان صهیونیستی اش، وجانبداری آشکارما از بشار اسد، فرشِ فکریِ ما را دربرابرچشم جهانیان می گستراند، ونام ما را درکنار نام کسانی که پایه های بقای خود را با دست های خونین خود رنگ می زنند ثبت و ضبط می کند.
ازهمه ی اینها به کنار، داستان برگزاریِ همایشِ شتاب زده ای به اسم بیداری اسلامی در تهران، بیش از آنکه به قیام کنندگان خدا قوتی بگوید، به مردمِ خودِ ما می گفت: " آهای ای همه ی ایرانیان، خوب بنگرید که این همایش، در تجلیل ازدیگرقیام کنندگان آنهم دردیگر کشورهاست. نه شما، که بخواهید در فردا روزی علیهِ خود ما قیام بفرمایید". پچ پچ کبوتران سالن کنفرانس چه شنیدنی است: خواهر؟ جان خواهر. می بینی سخنرانان چه بی پروا دروغ می گویند؟ خواسته های مردم مصرکجا و این چیزهایی که اینها می گویند کجا؟
از نجوای کبوتران که در گذریم، همگانِ ما می دانیم که برگزاری آن همایشِ عجولانه در تهران، واحتمالاً همایش هایی که این روزها بناست به کالبد فرسوده ی ما انرژی دروغین تزریق کنند، دراصل، یک فرار به جلوی خام و نسنجیده محسوب می شوند. چرا که ما، نه که ازخیزشِ مردم خودمان و اعتراض های فروخورده ی آنان درهراسیم، از همین روی به دیگر مردم معترضِ جهان – حتی به مردمِ معترض انگلستان و آمریکا – آفرین می گوییم، وهمزمان دست به گلوی مردم خود می بریم و اعتراضشان را به اجانب ربط می دهیم و برسرشان می کوبیم. با اصرار فراوان، حرکت های اعتراضیِ مردمان دیگر را به رسمیت می شناسیم و جنبش مردم خود را به فتنه تفسیر می فرماییم.
به دوستی که از لقمه های همان "همایش بیداری اسلامی" فراوان خورده بود، گفتم: مباد خام تر از دلایل برگزاری این همایش، به این فکر کنیم که قیام کنندگان کشورهای عربی، از ما آموخته اند که چه بخواهند، و با سران حکومتشان چه بکنند؟ وباز به او گفتم: آوازه ی تنگناهایی که مردم ایران را درمیان گرفته، دلخراش تر از آن است که مردمی را درهرکجای دنیا حسرت به دلِ ما بکند. آخر چرا باید مردم مصر و یمن و تونس و لیبی با نگاه به ما، حسرتناکِ این شوند که همانند ما شوند؟
خواهر؟ جان خواهر. بگویم چرا مردم لیبی آن بلا را برسر قذافی آوردند و مردم مصر آن بلا را برسرمبارک، ومردم یمن و تونس و بحرین نیز؟ به خاطررهبری های طولانی، و رهبری های فرا قانونی، وتلنبارآسیب ها و فشارها، و تحقیرمستمرِمردم، وبه هیچ گرفتن قانون، وپروار شدن نظامیان و ویژه گان، وفرارنخبگان، وخانه نشینی شایستگان، وحاکمیت غلیظ سانسور، ونقد ناپذیری مسئولان، وجوابگونبودن آنان درقبال قانون وپرسش های فراوان مردم، وعقب ماندن کشوردرهرزمینه، وغارت اموال عمومی،و رانت خواری های تمام نشدنی ، ورواج رُعبِ ناشی ازدخالت سیستم های خوفناک امنیتی درمناسباتِ دم دستی حتی، ودخالت نظامیان درامور سیاسی و دخالتشان درهرکجا، ودستگاه قضاییِ منحط وفشل و سفارش پذیر، با دادگاههای سیاسی غیرعلنی و اعدام ها و حبس های بدون دادگاه و بدون دلیل، ومجلسی نمایشی و ناکارآمد و حرف گوش کن، ودانشگاههای افسرده، وبیکاری فراوان، ورواج اعتیاد و تن فروشی و بزهکاری، ونبود شادمانی های جمعی. بازهم بگویم؟ کبوتر دوم می گوید: من نگران طبیعتی هستم که درایران به سمت مرگ می دود و هم ما را هم ایرانی ها را یک به یک می کشد.
کبوتر اول به سخن نخست خود باز می رود: کیست درجهان که به اسلام این نظام متمایل باشد؟ مگر نه این که قرار بود اسلام در این مُلک، بیماری ها را شفا بدهد؟ ببین چه به روز این اسلام آمده که جسم زخمین او برزمین افتاده و دست التماس به سمت همه بالا برده که: شما را بخدا دست از من بدارید. از جان من چه می خواهید؟ اگر به نام و نان و نوا بود که رسیدید، شما را به خدایی که می پرستید بیایید و این مختصر جان مرا مستانید!
رهبرگرامی،
سرزمین کهن و زیبا و غنی ای که شما رهبری آن را به عهده دارید، به آسیبی سخت درافتاده است. اما آنچه که بیش از همه، همه را می آزارد، لکنتی است که برزبان مردم نشسته. ما وشما، مردم خود را ترسانده ایم؟ همه را، حتی بزرگانی را که یک روز برای خودشان کسی بوده اند و در دستگاه اسلامی و انقلابی ما آمد و رفتی داشته اند! من در نامه ی پانزدهم خود از شانزده شخصیت سیاسی و علمی و دینی و دوهمسرشهید تقاضا کردم که در نگارش نامه به من بپیوندند و برای جناب شما نامه بنویسند و با شما درد دل کنند. تا کنون بجز دونفر، یکی از داخل و یکی از خارج، کسی به سخن من و به درخواست من اعتنا نکرده است. وحال آنکه من به همدلی آنان ایمان دارم. تک به تک آنان با من همسخن و همدل اند اما ترس از داغ و درفشی که دستگاههای امنیتی ما برای معترضان تدارک دیده اند، و ترس از کفن پوشان و اوباشانی که نعره کشان والله اکبر گویان به فحاشی و تخریب خانه ی علما و منتقدان مجاهده می کنند، باعث شده است که کسی را شهامت سخن گفتن با شما نباشد.
به شکلی غیرمستقیم برای آقای هاشمی پیغام فرستادم که برای جناب شما نامه ای بنویسد و درآن نه راجع به انشقاق مردم و واژگونی های عنقریب، بلکه راجع به ابرهای آسمان با شما سخن بگوید. این که مثلاً هوا خوب است و بارانی در راه است. شما آیا باورتان می شود آقای هاشمی، که یک روز همه ی تریبون ها و رسانه ها برای انعکاس اندیشه ها وسخنان و نوشته های او خیز برمی داشتند، از این که برای شما چیزکی بنویسد می هراسد؟ یا مثلاً جناب آیت الله وحید خراسانی و جناب آیت الله جوادی آملی؟ همه را ترسانده ایم آقا. تا چه شود؟ تا همچنان خیمه ی خود و خویشان و هوادارانمان برسرمسندها گسترانیده باشد؟ با آنکه خود دراین باره بارها سخن گفته ایم: ترساندن مردم و نشاندن لکنت برزبانشان، درهرکجا وبویژه در یک نظامی که مدعی مسلمانی است، یک جرم و یک گناه و یک حرام محرز است.
خواهر؟ جان خواهر. می دانی چرا کسی از بزرگان و آیت الله ها جوابی به نامه ی نوری زاد نداده و نمی دهد؟ بخاطر این که اجابت نوری زاد، بلافاصله به اجابت از تقاضای یک فتنه گرتفسیرمی شود. و این یعنی دوستان کفن پوش بلدند با آیت اللهی که سخن به اعتراض گردانیده و در لابلای کلمه ها و جمله ها صدای نازکی خوابانده که آن صدای ضعیف می نالد: آخرچرا؟، چه بکنند و چه بلایی برسر او و برسر آبرویش بیاورند.
رهبرگرامی،
این لکنت بزرگ همان است که شما را در یک سوی و مردمان بسیاری را در دیگر سوی نشانده است. درفاصله ی میان شما و این مردم، وسعتی از بی اعتمادی به ما و شما و بی اعتمادی به قانون و علم و ایمان وعاطفه برنشسته است. حالا خودِ جناب شما بفرمایید آیا مردمان مصرو تونس و لیبی، حسرتناک این هستند که ازهمین حالات جاریِ ما الگو بگیرند؟ وبشوند آنچه که ما اکنون هستیم؟
اگر که خوب بنگریم خواهیم دید: درهمه ی این کشورهایی که مردمانشان دست به شورش زده اند و می زنند، برآمدن حاکمان درسالهای نخست با شور و شوق و استقبال اغلب مردم همراه بوده اما به مرور با درازناکی عمر حاکمیتشان، همان شور مردمی، به شورشی از کدورت و نقد و اعتراض انجامیده است. عجبا که رد پای تک تک این عارضه های مشترک، درمیان ما نیز قابل رؤیت است. یعنی جمهوری اسلامی ایران را نیز می توان درامتداد آنها جای داد و سرنوشت آنان را برای این تجویز کرد.
پس قبول می فرمایید همایش شتابزده ی "بیداری اسلامی" وتخلیه ی سراسیمه ی خیزش مردمان عرب به حساب شخصی جمهوری اسلامی، بیش از آن که معطوف به اسلام و الگو برداری از انقلاب ما باشد، به همان نگرانی از سرنوشت مشترک بند است. وگرنه یک عرب منفرد ازمیان میلیونها معترض مصری پرچمی از ما برمی افراشت و سراغی از ما می گرفت و نشانی از اسلام نفس بریده ی ما می گرفت. نه این که آرزویش، اسلامی باشد که در ترکیه سربرآورده و نفس می کشد.
انتخاباتی سرنوشت ساز درپیش است. شما می توانید بدون بها دادن به خواست حداقل بیست میلیون مردم ایران، به همان راهی بروید که تا کنون بدان اصرار ورزیده اید. می توانید بدون حضور این جماعت معترض، به مجلس مطلوب خود دست ببرید. و حتی بدون حضور این مردم، مابقی عمر خود را سپری کنید و با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به فضل خدای خوب به دیار باقی سفر کنید. اما چه درد که شما با این گزینش یکجانبه، به سرعت از خاطره ها محو خواهید شد و به فهرست حاکمانی خواهید پیوست که با مردمشان نامهربان بوده اند و اعتنایی به خواست و اعتراض آنان نداشته اند.
بیایید و این سخن کبوتران بام خانه ی خود را بشنوید که با نگاه به قدم زدن های شما با هم نجوا می کنند: خواهر؟ جان خواهر. کاش این آقا سیدعلی برای ایران و ایرانیان کیخسرو می شد، نه جمشید. که اولی در اوج اقتدار وعزت و بهره مندی وهمراهی غلیظ مردم، به گوشه ای خزید و به عبادت فروشد. ودومی از نردبان پادشاهی بالاتر رفت تا مگربرجایگاهی برترنشیند. اولی به نامی نیک دست یافت و دومی به گودالی از بدنامی فرو غلتید. وکبوتر دوم بغبغو می کند و می گوید: بله خواهر، این آقا سیدعلی برای کیخسرو شدن برازندگی بیشتری دارد تا جمشید. کاش سید قدر خودش را می دانست.
صدای صادقانه ی آن آوازه خوان پوک دهان نیز همین را می گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود زمشک و زعنبر سرشته نبود زداد ودهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی
راستی آیا بزرگواری می فرمایید به دزدان اطلاعات و دزدان سپاه دستورصادرکنید هرچه را که از من ودیگران برداشته اند، به ما بازبگردانند؟ به آنها بفرمایید: ناسلامتی قرار است ملت های دیگر از ما سرمشق بگیرند. به آنها بفرمایید: با این دزدی های مستمر، مثلاً با بردن آلبوم خانوادگی یک متهم، و استفاده ی وحشیانه از عکس ها و تصاویرآن، وبا بردن وسایل کاری و شخصی سایرین، کسی به ما و انقلاب ما نگاه نمی کند که! حالا دزدی های بزرگ و کهکشانی شما ها – که جای گفتن آن اینجا نیست – بماند برای یک فرصت دیگر.
بدرود تا جمعه ی آینده.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد نهم دیماه سال نود
——————————-
نامه پانزدهم:
«بارانی در راه است»
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
من ناگزیر این نامه را که باید در واپسین ساعات روز جمعه منتشر می شد، همین حالا منتشر می کنم. نگرانم که مرا جمعه ای در کار نباشد. بازی کودکانه ای که سازمان اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، ازدیروز- دوشنبه – وارد مرحله ی تازه ای گردیده است. آری، ممکن است بنا به فرمایش مأمورانی که به من گفتند: پودرت می کنیم و درصد سایت داخلی و خارجی آبرویت را می بریم، هم پودرم کنند، وهم بزعم خود با آبرویم بازی کنند.
کاری که اطلاعات سپاه با من و با خانواده ام شروع کرده است، آنقدرمشمئز کننده و سخیف است که من هیچگاه یک چنین رفتاری را از ساواک شاه، نه شنیده و نه درجایی خوانده ام. گلی به گوشه ی جمال شما با این سازمانی که برزانو نشانده اید و آنان را مثل جادوگران بابِلِ قدیم، به سمت خانواده ها و درهم کوفتن مناسبات خانواده یِ منتقدانِ خود گسیل می فرمایید.
کاش مأموران شما آنقدر مرد بودند که به نوشته های من، با نوشته پاسخ می گفتند، نه آنکه به حریم خصوصی من نفوذ کنند و برای ترمیم سرشکستگی ها و فضاحت های جاریِ خود، به تخریب زندگی من بسیج شوند. از قول من به آقای تائب – رییس سازمان اطلاعات سپاه – ومأموران نابالغِ وی بفرمایید: قبول، به فرض که نوری زاد و خانواده اش را پودر کردید و از هم دریدید، با دست های خونین خود چه می کنید؟ از قول من به آقای تائب بفرمایید: جناب حجت الاسلام والمسلمین، خونِ دست های شما، آنگاه که مغز جوانان ما را متلاشی کردید و همزمان خونشان را انکار فرمودید، آنچنان با سنت ها و محکمات تاریخی در آمیخته است که با آب هزار دریا نیز زدوده نمی شود.
رهبرگرامی،
مأموران سپاهی شما ، درانتقام از تیزابی که من در نامه هایم برسرشان فرو باریده ام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم کنیم.
مأموران سپاهی شما ، درانتقام از تیزابی که من در نامه هایم برسرشان فرو باریده ام، آشکارا به حریم خصوصی من دخول کرده اند و درکثیف ترین شکل ممکن، برای برهم زدن و متلاشی کردن کانون خانواده ام، بکارهای ابلهانه ای دست برده اند. ای خاک برسرِ دم و دستگاه یک سیستم اطلاعاتی که با ورود به حریم خصوصی منتقدان، به ترمیم عجز خود می پردازد. اگر هنوزدر قاموس فکری و حیثیتیِ شخصِ شما، خانواده و حریم خانواده ارزشی دارند، به مأموران اطلاعات سپاه و سایرینی که در وزارت اطلاعات به همین کارها مشغولند، بفرمایید سراز خانواده ی من وسایر معترضان بیرون کشند. ویا اگرنه، ورود این نابخردان و افسار گسیختگان به اشاره ی جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد، بفرمایید تا ما، باورهای ایمانی و انسانی خود را با شاخص جدیدی که شما باب کرده اید تنظیم کنیم.
نامه های من با هر مضمونی که برشانه حمل می کنند، از امید و نیکفرجامی سرشارند. ما هنوز به شما و به فرجام نیک شما دلبستگی داریم. حساب شما را از حساب جباران تاریخ جدا کرده ایم. ما نمی خواهیم شما را و مأموران شما را در انزوایی که در پسِ مرزهای تاریخیِ ما پای می کوبد، گرفتار ببینیم. یک روزهایی ما ادب را، احترام را، تکریم آحاد خانواده را، وخط قرمزی به اسم حریم خصوصی مردمان را از جناب شما فهم می کردیم. من اطمینان دارم افسار گسیختگان اطلاعات سپاه، دور از چشم مبارک شما سربه اندرون خانواده های ما فرو برده اند. من نمی توانم باور کنم آندسته از مأموران اطلاعات سپاه که در مجاورت هیولاگونگی سربرآورده اند، از جناب شما برای سرک کشیدن به خانواده ها و آشفتن نظام آن خط گرفته و می گیرند. مباد آن روز که بشنوم حضرت شما به این هیولاها فرموده باشید: بروید و هربلایی که می توانید برسر نوری زاد وخانواده اش بیاورید. نه نه ، ما هنوز شما را درحوزه ی ادب ورزی و رعایت اصول اخلاقی، صاحب وجاهت می دانیم. اگر روزی درهمین نزدیکی ها اتفاقی نامبارک در کانون زندگی من رخ داد، خواهم دانست – و برای شما خواهم نوشت – که شخص جناب شما در ترسیم این نامبارکی دخیل بوده اید و شخصاً به مأموران خود فرمان فرموده اید که با من آن کنند که با کافرِحربی نمی کنند.
رهبرگرامی،
احتمال دارد من به همین زودی توسط مأموران وفادار شما پودر شوم. وخانواده ام به آوارگی درافتد و متلاشی گردد. اگر اجازه بدهید و موافق باشید، من ازمخاطبان خود می خواهم که در غیاب من به نگارش نامه همت کنند و همچنان جناب شما را با الفاظ شایسته ندا دردهند. ما هنوزبه شما و به رفتار متوازن شما امید داریم. شما را بخدایی که می پرستید، از چنبره ای که گِرداگِرد شما بالا برده اند، بیرون بزنید. هوای جامعه را آنگونه که هست استنشاق کنید. اجازه ندهید موریانه هایی که چهار ستون مناسبات ما وشما را می جوند، شما را در شرایطی که خود پدید آورده اند، گرفتار کنند و از زبان شما آن برآورند که خود می خواهند. من زنده یا مرده، در پیشگاه خدای متعال، ودر پیشگاه مردم فلک زده ی ایران عزیز، جمعی از نخبگان جامعه ی خویش را به مدد می گیرم تا از هفته ی آینده، یک به یک، یا چند به چند، روبه جناب شما نامه بنویسند و شما را از آسیب ها و الفت ها با خبر کنند.
این عزیزانی را که من نام می برم و از آنان می خواهم تا برای شما نامه بنویسند، از سرشناسان وادی علم و ادب و ایمان و تقوایند. من اینان را در اجابت درخواستم، یا حتی دربی بها دانستن آن، به خدا وا می گذارم.
من و خانواده ام در این چند وقت، رنج فراوانی را تحمل کرده ایم. اگر تا هفته ی بعد و هفته های بعد زنده بودم و خانواده ام برقرار بود، همچنان برای شما خواهم نوشت. وگرنه فردای قیامت، اگر مرا فرصتی و امکانی بود، هم گریبان شما را خواهم گرفت، وهم گریبان این چند نفری که یک به یک نامشان شماره می کنم و مختصری با آنان سخن می گویم:
1 – همسرشهید همت و همسر شهید باکری: شما خوبان در این دوسال بسیار آسیب دیده اید. آقای شریعتمداری کیهان از شما نیز فروگذارنکرد و برشما ناسزاها بارید. شرمم باد که دهان قلم خویش را به تکرار و یادآوری آن ناسزاها بیالایم. شما ازآبروداران بنامِ سرزمین مایید. من شما را به نمایندگی از خانواده های مکرم شهدا به این معارضه فراخوانده ام. می دانم برای شما سخت است، اما شما را به عزیزان وشهیدانتان سوگند، قلم برگیرید و هرچه بشارت و هرچه هشدار سراغ دارید به سمت رهبرمان اشارت دهید. من شما دوتن را بسیار غیور یافته ام. شاید پرچمداریِ شما در این تقاضایی که من به میان آورده ام، دیگران را برسرشوق آورد و آنان نیز به تکاپو درافتند. شما در فردای قیامت جلوی خیلی ها را خواهید گرفت و از آنان به پیشگاه خدای خوب شکوه خواهید بّرد. اما چرا من و خانواده ام در همان فردا، جلوی شما را نگیریم و نگوییم چرا ما را دراین ورطه ی بلا تنها گذاردید؟ مباد آن روز. من با تمام ارادتم در پیشگاه سلامت و صلابت شما دوتن سرتعظیم فرود می آورم.
2 – حضرت آیت الله وحید خراسانی: من جناب شما را بسیار دوست می دارم. همین که درآن دیدار کوتاه سکوت فرمودید تا من هرآنچه را که دردل داشتم برشما ببارم، برعلاقه ی من نسبت به خود افزودید. من درآن دیدار جسورانه به شما گفتم: جناب وحید، مردم ما چقدرِ دیگر باید هزینه کنند تا برای شما علما بقدر آن خلخالِ ربوده شده از پای آن زن یهودی بیارزد تا شما علما یک تکانی بخورید و عمامه از سربگیرید و پای برهنه از بیت شریفتان بیرون بزنید و فریاد کشا نسبت به فجایع جاری کشور بر بشورید؟! به شما گفتم: چرا خروج نمی کنید؟ چرا آبرویی را که از مردم و از دین خدا دارید، خرج مردم و دین خدا نمی کنید؟ گفتم: مگر قرآن نفرموده : برای خدا قیام کنید اگر چه به زیان خودتان و به زیان پدر ومادرتان و به زیان خویشاوندانتان تمام شود؟ گفتم: جناب وحید، مردم را کشته اند و اموال مردم را سوخته اند و تخریب کرده اند و چهره ی بسیج و بسیجی را تا حد شعبان بی مخ ها خراشیده اند.پس کی می خواهید اعتراض کنید؟ وشما با تبسمی مدام به من فرصت دادید تا سخنم و آتش درونم فرو بنشیند. درپایان فرمودید: آقای نوری زاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد. اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامه ای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو وبه کورسوهای امید هشدارو بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامه های خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامه هاست.
آیة الله العظمی وحید:آقای نوری زاد، والله اگر برمن مسجّل شود که خروجم به نتیجه خواهد انجامید، همین فردا خروج خواهم کرد.
اکنون به محضر شما عارضم که: خروج نه، اما برای رهبر نامه ای بنویسید و با آن شجاعتی که از شما سراغ داریم، جناب ایشان را به مخاطرات پیش رو وبه کورسوهای امید هشدارو بشارت دهید. قرارما و شما، فردای قیامت بجای خود، قرار ما درهمین دنیا. مباد نامه های خود را محرمانه برای ایشان ارسال فرمایید. بنای ما بر انتشارِعلنی نامه هاست.
3 – حضرت آیت الله جوادی آملی: من شما را شخصیتی فرهیخته و عارف و عالم و با تقوا می دانم. اما از شجاعتتان سراغی نمی بینم. حضرتعالی به قرآن و نهج البلاغه بسیار مسلط اید و بدانها اشراف دارید. اگر به فراخوان من بها ندهید، شما را به همان قرآن و به همان نهج البلاغه ای وا می گذارم که عمرخود را مصروف فهم آن ها فرموده اید. سکوت فراوان شما در قبال حادثه های این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامه ای و نامه هایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند. به ایشان بفرمایید که پوزش خواهی از مردم، و ترمیم رنج های آنان، به خداوندی خدا، ای بسا عزت ایشان را مضاعف گرداند. اگر به اینگونه اشارات من تمایل ندارید، به هرچه که خود بدان متمایلید اشاره فرمایید. مهم این است که مردم ما از جناب شما یک دو خط نامه بخوانند و باور کنند که علمای شیعه، هیچگاه وامدار حکومت ها نبوده اند و به وقت ضرورت، به میان آمده اند و از حق و از مظلومان دفاع کرده اند. وگرنه، این چند روز دنیا را به سکوت و تماشا سپری فرمایید. که در این صورت، من و خانواده ام و هزاران خانواده ی دیگر، فردای قیامت راه را برشما خواهیم گرفت.
{حضرت آیة الله جوادی آملی} سکوت فراوان شما در قبال حادثه های این دوسال اخیر، چه به اسم تقیه و چه به هر اسم و به هر دلیل شرعی و عقلی، مردمان ما را به انزجار از اسلام ترغیب کرده است. دست به قلم ببرید و برای رهبرمان نامه ای و نامه هایی بنویسید و از ایشان بخواهید فکری برای اینهمه انشقاق مردم بکنند و به آغوش مردم باز گردند.
4 – حضرت آیت الله مکارم شیرازی: شما نیز از صاحب نامان این روزگارید. حادثه های این دوسال اخیر را تماشا کردید و ترجیح دادی سکوت کنید. اما نه ، یک چند باری به بدحجابی ها و فعالیت وهابی ها اعتراض فرمودید. خون جوانان بی گناه مردم را به چشم دیدید و ازیک اعتراض ساده هراسیدید. ظاهراً برای مرجعیت، برخورداری از شجاعت، یک ضرورت حتمی است. ما شما را شجاع می خواهیم. با آن قلم شیوایی که آثار علمی فراوانی پدید آورده، نامه ای به رهبرمان بنویسید و وی را به فرداهای مهیبی که در کمین کشور ماست هشدار دهید و خیرخواهانه حضرت ایشان را به آشتی و دلجویی از مردم معترض و آسیب دیده ترغیب فرمایید. وعده ی ما و شما نیز فردای قیامت. بخدا قسم حضرت آیت الله، ما نیز چون شما خانواده ی خود را دوست داریم و از رواج آشوب و اضطراب در خانواده و در کلیت کشورمان در رنجیم.
5 – حضرت آیت الله صانعی: من به شخص شما ارادت ویژه ای دارم. نامه ی شما به رهبرمان، با وجود همه ی لطمه هایی که از هواداران ایشان تحمل فرموده اید، می تواند راهها را بگشاید و بن بست ها را پس بزند. در یک سال و نیمی که من در زندان بودم، نمایندگان جناب شما به خانواده ی من سرزدند و از آنان دلجویی کردند. امروز همان خانواده در معرض آسیب و دربدری است.
همان خانواده ی خون جگر، توسط مأموران هرزه ی اطلاعات سپاه، به سمت آشوب و گسست رانده می شود.م. من شخصاً درمعرض تهدید شما درشکستن سکوت صاحب وجاهت اید. با نامه ای به رهبر، از آسمان خدا برای مردم ما برکت و رشد و همدلی، و برای رهبرما نیکنامی و فرود آمدن از بلندای دست نیافتنی ای که برای وی برساخته اند، آرزو کنید. شما را به خدا مبادا نگارش نامه را به دوردست ها احاله دهید! پسندیده است که درهمین هفته ی آینده، هجوم نامه های شما عزیزان به سوی رهبرمان بال بگشاید و وی را در زیر بارش کلمات شریف انسانی و آسمانی غسل دهد.
6 – حضرت آیت الله بیات زنجانی: جناب شما نیز از ارادت من به خویشتن نیک خبردارید. دست به قلم ببرید و با ترنم کلمات، فضایی از درستی و رعایت حقوق مردم و انصاف و خیرخواهی ترسیم کنید و رهبرمان را به این فضا دعوت فرمایید. من اطمینان دارم بارش کلمات زمینی و آسمانی عزیزانی چون شما می تواند دل سنگ را بشکافد چه برسد به دل رهبر ما که یک زمانی ما از او نور می نوشیدیم.
7 – حضرت آیت الله سیدعلیمحمد دستغیب: شما را دوست دارم. آزادگی شما را می ستایم. از تهران به شوق شما تا شیراز رانندگی کردم تا به دیدار عزیزی نائل آیم که نخواست منبرآزادگی اش از سلامت و صلابت تهی باشد. شمانیز ای عزیز دست مرا در این نهضت بزرگ بگیرید و همراهی ام کنید. ای بسا روزی درهمین نزدیکی ها، با هرنامه ی من هزاران نامه همراه شود و هجوم این همه نامه، همانند آن گلهایی باشد که ما در روزهای انقلاب به داخل لوله های تفنگ سربازان شاه فرو می کردیم.
8 – حضرت آیت الله موسوی اردبیلی: نامه ی شما درکنار نامه های دیگران می تواند راهگشایی کند. ما از تلاش شما برای راه گشودن دراین دوسال اخیر نکته های نیکی شنیده ایم. قلم به دست بگیرید و رهبرمان را به آن روزی بشارت دهید که فتنه های واقعی را نه در خواست های بحق مردم، که در رفتار پلیدانی بنگرد که نقاب رفاقت به صورت بسته اند و از پشت به ایشان خنجر زده اند و می زنند.نامه های شما خوبان به ایشان، می تواند از دیوارهای ضخیم این روزهای بیت رهبری گذر کند و بردل وی تأثیربگذارد.
9 – جناب سید محمد خاتمی: از میزان ارادت من به شخص خود آگاهید. شاید برای شما کمی سخت باشد که دست به قلم ببرید و از رهبر بخواهید به روزهای خوبِ درکنار مردم بودن نظر کنند. اما نه، شما دراین دوسال تلخ، نرم ترین مواضع را اتخاذ فرموده اید و قلم شیوای شما بی تاب نگارش یک نامه ی دلنشین و شریف است. به این تقاضای من حتماً عمل کنید. بخدا قسم من روزها و ساعت های بسیار سخت و فرساینده ای را سپری کرده ومی کنم. اطمینان دارم طعم تنهایی را چشیده اید. اگر بنویسید و هوشمندانه و قاطع و درست و منصفانه رهبر را به فرداهای نیک بشارت بدهید و از خطاها و احتمال های حتمی برحذر دارید، من از همین اکنون برکات آن نامه و نامه ها را برای شما تضمین می کنم. ما با این نامه ها قرار است برای هزارمین بار حجت را بر رهبرمان تمام کنیم. نه آنکه خدای ناکرده وی را در معرض تهدید و تنگنا قرار دهیم، بلکه از این منظر که ایشان بدانند آن سوتر از هواداران رسمی رهبری، هستند مشفقان غیرت مندی که به نیک فرجامی ایشان و رهایی کشور، عمیق تر و آگاهانه تر می نگرند. شاید نیاز به این نباشد که بگویم: اگر ننویسید و منتشر نکنید، من و خانواده ام چشم به راه قیامت نخواهیم ماند. درهمین دنیا از شما گله خواهیم کرد. وشما با اعتنا به آموزه های دینی مان، ازمیزان نفوذ آه بی پناهان با خبرید.
10 – جناب هاشمی رفسنجانی: شما شاید بیش از همه ی ما به این نامه نگاری ها مستحق باشید. چرا که شما و خاندان شما در این دوسال آنچنان در معرض آسیب و خراش بوده اید که هیچ انسان منصفی هجوم آنهمه بلا را به ساحت شمایان نمی پسندد. شما یک روز چشم و چراغ این کشور بودید و جایگاهتان بسیط بود. درکل کشورجایی نبود که تاثیر نفوذ شما درآن تعریف نشده باشد. بویژه قلب رهبر.
که دریک تنگنای عاطفی، اشک درچشم فرمودند: هیچ کس برای من هاشمی نمی شود. اما گذر زمان، به توفانی سهمگین انجامید و جای شما را در دل رهبر به دیگران سپرد و شما را از هرطرف به تنگ آورد و به گوشه ای ناگزیر پرتاب کرد. قلم به دست بگیرید و مارا از هجوم بلایی که مأموران بی حیای اداره ی اطلاعات سپاه برایمان تدارک دیده اند بدرببرید. اگر همچنان بنا را برسکوت بگذارید، به خدای کعبه سوگند، تنهای تنها به راهی که آغاز کرده ام ادامه خواهم داد و تا پای جان به افشای مفسده های سپاهیان فربه از مال حرام و اطلاعاتی های هیولا صفت دست خواهم برد. اگرچه این افشاگری به نابودی من و خانواده ام بیانجامد. واز آن پس: دیدارمان به قیامت!
11 – جناب سید حسن خمینی: قبول می فرمایید که در این دوسال اخیرشما را سخت ترسانده اند. پدرشما مشکوک از دنیا رفت. شاید به شما گفته باشند که همان سرنوشت پدرمرحوم می تواند برای شما نیز رقم بخورد. من به جایگاه مردمی شما آگاهم. مردم شما را دوست دارند. به همان دلیلی که درآن ملاقات حضوری به شما گفتم، شما می توانید در فرابردنِ فضای جامعه به سمت اصلاح، و به سمت پاکسازی از مفسده ها نقش اساسی داشته باشید. قرار نیست شما قلم بربگیرید و آسمان و زمین را به هم بدوزید. قرار است به رهبرمان بگوییم: شاید فردا دیر باشد. و باید ازهمین امروز به فکر فردا بود. مردم ما برای دوست داشتن شما دلیل می خواهند. نشانشان بدهید که مستحق این دوست داشتن های بی ریای مردم هستید. هیچ مأمور اطلاعات و هیچ سپاهی اطلاعاتی، از این که شما سخن مشفقانه به رهبر بگویید و وی را به روشنایی ها و تاریکی ها بشارت و هشدار بدهید، برشما نمی شورد. سرتان را به خدا بسپرید. اگر سکوت کنید، شاید درهمین دنیا خانواده ی من یک روز جلوی شما را بگیرند و به شما بگویند: نوری زاد را پودر کردند و ما را از هم گسستند و شما سکوت اختیار کردید.
12 – آقای علی مطهری: شما از نام پدر شهیدتان سود می برید. گرچه گاه نشان داده اید که روح آن شهید بزرگوار در شما به تکاپو در می افتد و از زبان شما جاری می شود و حق خواهی می کند. قلم به دست گیرید و به رهبرمان بنویسید که ولایت فقیه آنجا خواستنی است که ما از او جز عدالت و علم و تقوا و پاکیزگی و شجاعت و پاکدستی و جهان شناسی و فهم مقتضیات روز نبینیم. به وی بنویسید که با رویت ابتدایی ترین تراشه های ظلم، مقبولیت شرعی وی به مخاطره می افتد. به وی بنویسید که شجاعت تنها در برآوردن فریاد نیست. شاید عالی ترین مراتب شجاعت، پوزش خواهی از مردم است بهنگام رواج ظلم. آقای مطهری، یکبار به شما گفتم:
شما نمایندگان در تک تک فاجعه های جاری کشور سهیمید. و امضای شما برهرقطره خونی که از بی گناهان به زمین ریخته شده، نشسته است. گفتم: سکوت شما نمایندگان در مجلس، به معنای تایید فجایع کشوراست. رهبر، شما را و خاندان شما را دوست دارد. شاید قلم شما و صداقت قلم شما از تیزی قلم من کارگرتر افتد و دل ایشان به سوی مردم واگشوده شود. تنهایی، حتماً قابل تحمل است اما تنهایی ای که با ناجوانمردی آمیخته باشد، فرساینده است. من اما گفته باشم: والله اگر هیچ یک از شما عزیزان به ندای من پاسخ نگویید، تا هرکجا که مقدورم باشد، به افشای مفاسد جاری کشور، بویژه مفاسدی که از آتشفشان سپاه و وزارت اطلاعات بیرون می زند، اصرار خواهم ورزید. به هرقیمتی که برای خودم و برای خانواده ام تمام شود.
13 – سردارپاسدار حسین علایی: من یک بارهم به شما گفته ام. که اگربخواهم جانم را در رکاب یک پاسدارحقیقی فدا کنم، آن یک نفر شمایید. گرچه امثال شما فراوانید و شکرخدا ذخیره های سلامت برای فردای کشوربشمار می روید اما من شخصاً شما را پاسداری فهیم، تیزبین، اهل مطالعه، منصف، مردمی، پاک، جنگ دیده، جهان دیده، به روز، مومن، صبور و اهل مدارا یافته ام. اینها که برشمردم مگر کم سرمایه است؟ شما نیزتقاضای مرا اجابت فرمایید و نامه ای از زاویه ای که خود می پسندید برای رهبرمان بنویسید. متاسفانه دوست گرامی من، جماعتی در سپاه، به این نهاد پاک آسیب نشانده اند. کجا شما باور می کردید بعضی از پاسدارانِ از اسارت برگشته، و پاسداران جنگ دیده، به روزی درافتند که با تلسکوپ های خود به زندگی امثال نوری زاد فرو شوند و با شنود تلفن های او و غارت اموال او و بیرون کشیدن فیلمهای خصوصی او و خانواده اش از و انتشار فیلمهای به غارت رفته ی او بخواهند او را به زانو درآورند؟ اینها را اضافه کنید به پاسدارنماهایی که سربه اموال مردم فرو برده اند و از هزار اسکله ی قاچاق مشغول حفظ نظامند. نامه ای بنویسید و مرا در این راه پرخطر یاوری فرمایید.
14 – جناب دکتر سروش: متاسفانه شأن علمی شما در کشورما به چالش درافتاد و قدر شما دانسته نشد. امامان ما با دانشمندان ملحدی چون ابن ابی العوجا به بحث می نشستند و به شاگردان خود شیوه های مدارا و داد و ستد علمی را می آموختند. شما اما درجایگاه یک دانشمند شیعی نیز تحمل نشدید و ناگزیر به ترک و جلای وطن شدید. یکی از رازهای تحمل نشدن شما، این بود که علمای دینی ما نخواستند با درافتادن به مباحث روزجهانی که شما مبدع آن درکشوربودید، خود را با شتاب علوم و مباحث تازه هماهنگ کنند. شاید به همین دلیل است که زمان و جهان پیش رفته اند و بسیاری از علمای ما در دوردست های علمی جا مانده اند. با این همه من از جناب شما تقاضا دارم نامه ای از سر رفاقت و شفقت به رهبر بنویسید. می دانم اجابت این تقاضا برای شما ای بسا ناگوار باشد و ناشدنی. اما اجازه بدهید این مکتوب
جمعی، از شیوایی قلم شما نیز بهره مند باشد. حتماً شجاعت برای شما نیز در همین فرو خوردن محاکاتی است که به شما نهیب می زند: ننویس! اما شما بنویسید. ما بنا داریم با این نوشتن ها به تاریخ نشان بدهیم که: شاید فردا دیر نباشد. وبشود ایران عزیز را مجدداً احیا کرد. اگر ننوشتید، ایرادی نیست. من و خانواده ام در فردای قیامت با شما کاری نخواهیم داشت. شما به اندازه ی کافی آسیب دیده اید.
15 – جناب دکتر کدیور: از جناب شما نیز تقاضا دارم نامه ای خیرخواهانه برای رهبربنویسید. گرچه شما پیش از این نیز نشان داده اید که درهمراهی و مساعدت فکری صادق و منصف اید. ازهرچه که صلاح می دانید بنویسید. شما اکنون می توانید از موضع یک عالم دینیِ دور از وطن، آسیب های درکمین را وابشکافید. می توانید افق های روشن را – هرچند در دوردست نشان ما بدهید. نگران ناسزاهای امثال آقای شریعتمداری کیهان نباشید. او را اگر به حال خود هم وابگذاریم، از قلمش ناسزا می چکد. شما بنویسید تا در تاریخ بماند. تا آیندگان قضاوت کنند که جماعتی خیرخواهانه و با به خطرانداختن خود و خانواده ی خود، تلاش کردند کشورشان را از کام هزار حادثه ی درکمین بدر ببرند اما کسی صدایشان را نشنید. باور بفرمایید من هنوز ناامید نیستم. چرا که می دانم درسخن حق نوری نهفته است که مخاطب خود را می جوید و کام او را به نور خود برمی آورد.
16 – من از نمایندگان مجلس، ازمدیران و مسئولان، چه با اسم خود و چه با اسم مستعار، درهرکجای ایران و جهان تقاضا دارم مرا در این حرکت بزرگ یاری دهند. ما می توانیم چند به چند، یک به یک، با همین نامه های خود بارانی از کلمات شایسته برسر رهبر بباریم و او را به آسیب ها و به نادرستی ها و به کجی ها هشدار دهیم. محل انتشار این نامه ها می تواند سایت های شخصی و حرفه ای باشد.
می توانید نامه های خود را برای من، یا به سایت آقای دکتر خزعلی ارسال فرمایید. یا به سایت کلمه و جرس و هرکجا که خودتان صلاح می دانید. شایسته می دانم دراین نهضت بزرگِ نامه نگاری، از رواج واژه های زشت و ناپسند پرهیزکنید. قرار ما تا زمان انتخابات. البته بنا نیست در آن روز اتفاق حیرت انگیزی رخ بدهد و همه ی آبهای رفته به جوی بازگردد. اما انتهای این راه را همان ایام انتخابات رصد می کنیم. همه می نویسیم و رهبر را مخاطب نوشته های صریح اما مشفقانه ی خویش قرار می دهیم. به امید اثربخشی اقیانوسی از کلمات خیرخواهانه. بدرود
تا جمعه ی آینده و هفته های آینده.
سه شنبه بیست و دوم آذرماه سال نود
با احترام و ادب:
محمد نوری زاد
——————————-
این مطالب به صورت مستقیم و بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.
رادیو کوچه
مهمترین عنوانهای مطبوعات امروز ایران:
ابتکار
1) هاشمی رفسنجانی: انحصارگرایی جوابگوی اداره کشور نیست
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=93477
رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام با بیان اینکه «حتا در دوران جنگ تحمیلی نیز انتخابات و مشارکت مردمی و گروهها در جامعه تعطیل نشد» افزود: «برگزاری انتخابات پرشور با همدلی و مشارکت همه گروهها و سلایق مختلف درون خانواده انقلاب میسر است و هیچگاه تکصدایی و انحصارگرایی جوابگوی اداره کشور نبوده و نخواهد بود.»
2) دلجویی فرماندهان سپاه از سردارعلایی
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=93484
جمعی از سرداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دومین نامه خود خطاب به حسین علایی، را منتشر کردند. پای این نامه، نام 12سرداری به چشم میخورد که هفته پیش نامه گلایهآمیز خود خطاب به حسین علایی را امضا کرده بودند. در این نامه به خاطر انتقاداتی که هفته پیش از این سردار سابق سپاه شده بود، از وی دلجویی شد.
آفرینش
1) ایران تلاشی برای بستن تنگه هرمز نخواهد کرد
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16590#95181
نماینده ایران در سازمان ملل اعلام کرد که ایران تلاشی برای بستن تنگه هرمز نخواهد کرد؛ مگر اینکه یک قدرت خارجی سعی کند در مناقشه هستهای ایران با غرب فشار علیه ایران را تشدید کند. به گزارش ایسنا، محمد خزاعی، نماینده ایران در سازمان ملل در گفتوگو با یک شبکه تلویزیونی آمریکایی گفت که اگر ایران تهدید شود همه گزینهها روی میز قرار خواهد داشت.
2) وزارت ورزش و جوانان، مانع هجوم سیاسیون به عرصه ورزش شود
http://www.afarinesh-daily.com/afarinesh/Article.aspx?AID=16590#95168
رییس مجلس شورای اسلامی حضور سیاسیون در عرصه ورزش را آسیبی بزرگ برشمرد و با بیان اینکه حضور سیاسیون در ورزش توجیه عقلایی ندارد، گفت: «وزارت ورزش و جوانان باید تدبیری بیاندیشد تا سیاستمداران به سمت ورزش هجوم نیاورند.»
خراسان
1) صالحی: آمریکا باید با صراحت اعلام کند که برای مذاکرات بدون پیش شرط آماده است
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=11&day=1&id=1381507
علیاکبر صالحی، وزیر خارجه که برای شرکت در بیست و سومین دور کمیسیون مشترک همکاریهای اقتصادی و تجاری ایران و ترکیه به آنکارا سفر و با مقامهای بلندپایه ترکیه دیدار و گفتوگو کرد، در مصاحبه با شبکه تلویزیونی ان.تی.وی تاکید کرد که آمریکا باید با صراحت اعلام کند که برای مذاکرات بدون پیش شرط با ایران آماده است. در سفر صالحی، ایران و ترکیه یک پروتکل همکاریهای اقتصادی و تجاری امضا کردند که براساس آن سطح مبادلات تجاری دو کشور تا سال ۲۰۱۵ میلادی به ۳۰ میلیارد دلار خواهد رسید.
2) مهر: حافظی از سازمان تامین اجتماعی رفت
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1390&month=11&day=1&id=1381408
مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی بنا به دلایل نامعلومی از این سازمان رفت. به گزارش خبرنگار مهر، دکتر رحمتاله حافظی که نزدیک به دو سال بود به عنوان مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی مشغول به کار شده بود، از این سازمان رفت. حافظی در دولت نهم، معاون وزیر بهداشت بود که با تغییر لنکرانی، حافظی نیز از این وزارتخانه رفت.
دنیای اقتصاد
1) نخستوزیر چین: به خرید نفت از ایران ادامه میدهیم
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=286944
نخستوزیر چین با وجود تلاشهای آمریکا و اروپا برای اعمال تحریمهای یکجانبه مالی و نفتی علیه ایران تاکید کرد که کشورش به خرید نفت از ایران ادامه خواهد داد.
به گزارش ایلنا به نقل از خبرگزاری فرانسه، ون جیابائو، نخست وزیر چین چهارشنبه شب در کنفرانس مطبوعاتی در شهر «دوحه»؛ پایتخت قطر گفت: «من در زمینه تجارت نفتی بین چین و ایران نگران نیستم و در جریان مذاکراتم با مسوولان کشورهایی که از آنها دیدن کردم، به این موضوع پرداخته نشد.»
2) ادعای آمریکا در مورد فروش نفت سوریه توسط ایران
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=286943
یک مقام وزارت دارایی آمریکا مدعی شد: اطلاعاتی به دست آمده است که نشان میدهد ایران برای کمک به سوریه واسطه فروش نفت این کشور شده است. به گزارش خبرگزاری فارس این مقام آمریکایی در مصاحبه اختصاصی با بیبیسی تاکید کرد: «اطلاعاتی به دست آمده است که نشان میدهد ایران نفت سوریه را خریداری کرده و به بندر دیلم منتقل میکند تا آن را در بازارهای جهانی به فروش برساند.»
همشهری
1) تورم اعلام شده توسط بانک مرکزی دور از حقایق موجود در جامعه است
http://www.hamshahrionline.ir/news-157758.aspx
رییس کمیسیون صنایع و معادن مجلس گفت: «تا زمانی که تورم واقعی جامعه از سوی برنامهریزان و مدیران سیاسی کشور پذیرفته نشود مصوباتی از جنس مصوبات شورای پول و اعتبار تاثیر چندانی بر اقتصاد نخواهد گذاشت.»
سیدحسین هاشمی گفت: «باید تورم واقعی جامعه از سوی مدیران سیاسی و برنامهریزان اقتصادی پذیرفته شده و برنامهها و تصمیمات اقتصادی مبتنی بر حقایق تورمی و اقتصادی اتخاذ شود. در این صورت میتوان نسبت به بهبود شرایط اقتصادی کشور امیدوار بود.»
نماینده مردم میانه متذکر شد: «تورم اعلام شده از سوی بانک مرکزی با سبد کالایی که مدنظر این بانک است دور از حقایق موجود در جامعه است. به عبارت دیگر بین تورم واقعی جامعه و تورم اعلام شده از سوی بانک مرکزی فاصله معناداری وجود دارد و تا این حقیقت خود را در برنامهریزیهای اقتصادی نشان ندهد نمیتوان به بهبود شرایط اقتصادی و مساعد شدن فضای کسب و کار امیدوار شد.»
2) وزیر نفت به پالایشگاهها برای واگذاری آمادهباش داد
http://www.hamshahrionline.ir/news-157789.aspx
معاون سازمان خصوصیسازی آخرین وضعیت آمادهسازی و واگذاری شرکتهای اصل 44، هلدینگ خلیجفارس، پالایشگاههای نفت و گاز و همچنین ذوبآهن اصفهان را اعلام کرد و از تاکید وزیر نفت بر فروش شرکتهای زیرمجموعه خبر داد.
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای داخلی ایران، زلزله ای به بزرگی 3.2 درجه در مقیاس ریشتر بامداد روز جمعه، 20 ژانویه، شهر گراش در جنوب استان فارس را لرزانده است. همچنین تعداد مجروحان زلزله نیشابور نیز افزایش یافته است.
به گزارش ایرنا، مرکز زلزله شهر گراش در ۹۲۸ کیلومتری جنوب تهران، ثبت شده است.
در عین حال گزارشها از شهر نیشابور، در استان خراسان رضوی حاکی است که تعداد مجروحان زلرله روز پنجشنبه ۲۲۸ نفر شده است.
گزارشهای پیشین حاکی از ۱۰۰ زخمی و مجروح بود.
از ۲۲۸ مجروح، تعداد ۳۸ نفر در بیمارستان و مراکز درمانی بستری هستند و بقیه مجروحان مداوا و مرخص شدهاند.
این در حالی است که وجود هشت گسل در خراسان رضوی همه مناطق این استان را در معرض خطر زلزله قرار داده، کارشناسان از بیتوجهی نسبت به مقاومسازی واحدهای مسکونی شهری و روستایی خبر میدهند.
بزرگی زلزله ای که روز پنجشنبه، شهر نیشابور در شمال شرقی ایران را لرزاند 5.5 درجه در مقیاس ریشتر بوده است.
پس از وقوع زمین لرزه در نیشابور، بیش از ۸۰ پس لرزه در این منطقه به ثبت رسیده است.
بیشتر بخوانید:
«۱۰۰ مجروح در زلزله ۵٫۵ ریشتری نیشابور»
خبر / رادیو کوچه
به گزارش رسانههای مخالف دولت جمهوری اسلامی، تعدادی از استادان دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی با ارسال نامهای خطاب به شورای عالی انقلاب فرهنگی نسبت به آنچه فروپاشی یک نهاد علمی خوانده شده هشدار دادهاند.
به گزارش جرس، این نامه که بامداد جمعه، 20 ژانویه، منتشر شده به امضای استادان عضو هیت علمی دانشکده اقتصاد رسیده که بسیاری از آنها اخراج شدهاند.
تشدید فضای امنیتی و برخوردهای تنگنظرانه ریاست دانشگاه با استادان و دانشجویان از جمله مواردی است که در این نامه به آن اشاره شده است. امضاکنندگان نامه یاد شده نوشتهاند «پروندهسازی و طرح گستردهی اتهامات بیپایه و اساس به استادان و دانشجویان» به «تعطیلی و توقف فعالیت قطب علمی و رکود مرکز تحقیقات اقتصاد ایران» منجر شده است.
گفتنی است دانشگاه علامه طباطبایی بزرگترین و معتبرترین موسسه آموزش عالی ایران در زمینه علوم سیاسی و اجتماعی محسوب میشود. وزارت علوم دانشکده اقتصاد این دانشگاه را «قطب رشته اقتصاد در ایران» معرفی کرده است.
اقتصاددانانی که نامه را امضا کردهاند در پایان تاکید میکنند «درصورتی که دغدغه یا اهتمامی به حفظ و حراست از دانشکده اقتصاد به عنوان یک نهاد پنجاه ساله علمی و پژوهشی بالنده و تاثیرگذار وجود دارد، مرجعی مستقل برای رسیدگی و توقف تخلفات و اقدامات غیرقانونی و غیرمتعارفی که نابودی و تعطیلی این نهاد مهم علمی را درپی دارد تشکیل شود.»
خبر / رادیو کوچه
بیست و یکمین هفته از مسابقات فوتبال لیگ برتر باشگاههای ایران، روز جمعه، 20 ژانویه، با پیروزی تیمهای پرسپولیس تهران، سپاهان اصفهان و راه آهن شهرری و توقف صبای قم در خانه سایپای البرز پیگیری شده است.
روز دوم از هفته بیست و یکم مسابقات فوتبال لیگ برتر از ساعت 15 روز جمعه با برگزاری سه دیدار همزمان آغاز شد. در این دیدارها راه آهن شهرری 2 بر 1 نفت تهران را مغلوب کرد.
سپاهان در اصفهان با یک گل شهرداری تبریز را از پیش رو برداشت.
سایپای البرز و صبای قم هم پس از نود دقیقه به تساوی بدون گل رضایت دادند.
اما در مهمترین دیدار این هفته تیمهای پرسپولیس و مس سرچشمه از ساعت 16:40 روز جمعه، در ورزشگاه آزادی در حضور 30 هزار تماشاگر به مصاف هم رفتند که در پایان به برتری 2 بریک تیم پرسپولیس انجامید.
با این نتایج و پایان یافتن هفته بیست و یکم، تیم استقلال همچنان با 40 امتیاز صدرنشین است و تیمهای تراکتورسازی تبریز با 39 امتیاز و سپاهان اصفهان با 37 امتیاز و تفاضل گل بهتر در مکان دوم و سوم قرار دارند.
در پایین جدول نیز فجرسپاسی شیراز با 22 امتیاز، شاهین بوشهر با 21 امتیاز و مس سرچشمه با 14 امتیاز در مکانهای شانزدهم تا هجدهم ایستادند.
بیشتر بخوانید:
«پنجمین شکست تیم فوتبال استقلال در لیگ»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر