آينه ی من می گويد اين روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جايگاهِ رهبریِ شما نبوده و نيست. ای عزيز، شما برای کدام باقیِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگی، دست به ترسيم توفانی ترين مقطعِ عمرِ خويش برده ايد؟ ز آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شيرين قاچاقِ هزار جورکالا و دلارهای نفتی وغيرنفتی آلوده است، بله، اين پاسداران، برچهارستون زير وبالای مسند ها و منصب های سرزمين ما قفل بسته اند و همينان باقیِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اينان امروز بظاهرمطيع اوامرشمايند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همين که يک روزسربرزمين سرد بگذاريد، فردای آن روز، همين پاسدارانِ سيری ناپذير، پوست از تن ايران و ايرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، درخفا از اين پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهيد که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشيدن اموال مردم بردارند. فکر می کنيد آيا به سخن شما اعتنايی بکنند؟
خبرنگاران سبز:
ديگر کسی نيست محمد نوری زاد را نشناسد. نوری زاد حتی در بين روحانيون جوان و بلندآوازه نيز علاقه مندانی دارد. خوب يادمان هست در همان هنگام که پدر معنوی جنبش سبز آيت الله منتظری دار فانی را وداع گفت روحانيون جوان قم به همراه مردم سبزی که به قم آمده بودند چه با حساسيت صحبت از نامه های اول و دوم نوری زاد به رهبری می کردند و چه نگران صحبت از بازداشت او می کردند. اينها را گفتيم که بگوييم نوری زاد به دليل اينکه از درون خود نظام صدای حق طلبی اش بلند شد در بين سرداران سپاه نيز جايگاهی دارد که سال گذشته از زبان سرداران سپاه و عده ای از سپاهيان تاثير نامه های نوری زاد به رهبری در بين نيروهای سپاه نيز اعتراف شد.
حال محمد نوری زاد در نامه نهم خود به سيد علی خامنه ای آرمانشهر ايران آينده را با نمايی صاف و ساده به تصوير کشيده است و در ورای تمامی آرزوهايش توصيه و نصايحی برادرانه در کلامش گنجانده شده است. در بخشی از اين نامه نوری زاد خطاب به رهبری نوشته است : من شخصاً از ميان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بيشترمی ستودم. الحق شما رهبرشجاعی بوده و هستيد. منتها اين شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نيزخانه کرد. دراين اواخر، بيشترين مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمريکا و اسراييل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است.
نامه نهم محمد نوری زاد به رهبری نظام در زیر آمده است :
به نام خدايی که پير نمی شود
سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ايران حضرت آيت الله خامنه ای
۱ - نامه ی نهم مرا در اين ثانيه های بی بازگشت، آينه ای تصور کنيد که قرار است تصوير صادقانه ای از جمال جميل شما را باز بتاباند. بياييد و بجای نگاه به آينه های متعارف، خود را در آبگينه ی صاف وصيقلينِ اين نوشته ی من تماشا کنيد. مگرنه اين که :"مومن، آينه ی برادرخويش است"؟ اطمينان دارم از اين که من دراين مقال، پای از گليم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطرنمی شويد. چرا که من نيزپای به وادی کهنسالی نهاده ام. وشما نيک می دانيد که کهنسالی، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست.
۲ - درکهنسالی، يک پای لرزان آدمی در گور است و پای ديگراو در دنيا. درکهنسالی، افق روبرو دردسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. اين کهنسالی است که ازيک سوی به آرامش می انجامد و از ديگرسوی به بی قراری. و در اين ميان، اگرطمع و ولع و سراسيمگی و چنگ اندازی به باقیِ عمر، فرصتی برای جولان پيدا کنند، فرد کهنسال را به پيچ وتابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جويای نام نيزبه گردِ پایِ هياهوی او نمی رسند.
۳ - من هميشه درخيال، کهنسالیِ شما را با آرامشِ اقيانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آميختم. شما را می ديدم که برسرير بلندِ آرامش و تدبير و فهم و کرامت آرميده ايد و ايرانيان از انوار انسانیِ شما ارتزاق می کنند. هرگزتصور نمی کردم اين ايامِ عمرِشما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آينه ی من می گويد اين روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جايگاهِ رهبریِ شما نبوده و نيست. ای عزيز، شما برای کدام باقیِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگی، دست به ترسيم توفانی ترين مقطعِ عمرِ خويش برده ايد؟ جامعه ی دريده و از هم گسسته ی امروز ما، آيا همان است که آرزويش را می داشته ايد؟ جامعه ای که توفان درونش درزنجير است و ما هرروز به پای اين سرزمينِ سر خورده اما توفانی، زنجير تازه می بنديم!؟
رهبرگرامی،
۴ - آيا دوست داريد در آينه ی خيالين من، به يک جامعه ی آرمانی بنگريد؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنيد، خود را در آغوش آرزوهای ايمانیِ خود خواهيد يافت؟ من از طريق همين نوشته، وبه يک شرط، تنها به يک شرط، شما را درمتن آينده ای قرار می دهم که از زيبايی سرشار است. آينده ای که در آن، مردمان ايران سرفرازند و دوست دار اهل بيت و نماز شب خوان و اهل راز و نياز و پاک و دوست داشتنی و عزيز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غيور و اسوه و پيشتاز و دراوجِ اقتدار و دراوجِ داد و دانش و مهر! ما مگ برای دستيابی به حداقل هايی ازيک چنين افقِ انسانی و ايمانی انقلاب نکرده بوديم؟ پس من به يک شرط، شما و مردم ايران و اهالیِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ اين آرمانشهرشريف و شايسته می برم وبربلندای آسمانیِ آن می نشانم. همانجايی که شما بر سرير رهبری و شايستگی های بی بديل آن آرميده ايد و از تماشای مردم موفق و خالص و خدايی ايران وجهان احساس خوشايندی را تناول می فرماييد. شايد بپرسيد آن شرط چيست؟ می گويم: من تنها باعملی شدن يک شرطِ کوچک، مردم ايران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگيز فرود می آورم. چه شرطی؟ شرط من اين است: "کشتن يک بی گناه". بله، به همين سادگی! ما و شما دوراز چشم ديگران يک بی گناه را می کشيم، يا اگر نمی کشيم بی دليل زير گوش يک رهگذر می زنيم تا به محض جاری شدنِ اين ظلم مختصر، آن افق غليظ شيعی پيش روی ما و شما واگشوده شود. شما آيا اين شرطِ کوچکِ مرا می پذيريد؟
۵ - زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذيرش اين شرطِ ناپسند اشتياق داريد. هرگز! چرا که اميرمومنان علی عليه السلام دست يابی به تمامیِ اين افق را به شرطِ بيرون کشيدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبرگرامی، ما دراين سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسياری را نه برای دستيابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ايم. و بسياری را بی دليل به زندان و دخمه های تنگ نظری خويش در انداخته ايم. آيا صدای مرا می شنويد؟ ما بی گناهان را کشته ايم. آری بی گناهان را کشته ايم. و بی گناهان بسياری را آواره و زندانی و غارت کرده ايم. وشوربختانه تر، به هيچ يک از آن درخشندگی ها که دست نيافته ايم، درغرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ايم. اين همان چيزی است که آينه ی بی ريایِ من دراين باريکه راهِ کهنسالی، نشان شما می دهد.
رهبرگرامی،
۶ - ما به اميد رسيدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ايم و کشته ايم و غارتشان کرده ايم و به تلخ ترين وجه ممکن، آنان را به آوارگی در ساير کشورها ناچار ساخته ايم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ايم و درمقابل، عرصه های بهره مندی خود و خويشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ايم. قبول می فرماييد که در سخنان اين روزهای خود، هرچه براميد و پيشرفت و شکوفايی و دست يابی به بند بندِ سندِ سستِ "چشم انداز" اصرار ورزيم، بذرسخن در باد افشانده ايم. چرا که همه ی ما به چشم خود ديده و می بينيم : در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ايران جزو تحقيرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گيرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسيار زود پيرشد و قامتش خميد. در اين پيرِ فرسوده، هيچ نشاطی و اميدِ نشاطی نيست. اين است تصوير کهنسالی ما و شما در آيينه ی واقع نمای من.
۷ - من شخصاً از ميان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بيشترمی ستودم. الحق شما رهبرشجاعی بوده و هستيد. منتها اين شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نيزخانه کرد. دراين اواخر، بيشترين مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمريکا و اسراييل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. وحال آنکه شجاعت، نه درلفظ، که بيشتردرعمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم بخاطر رواج يک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نيازمند است. متاسفانه دراين روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بينيم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دريافت می کنيم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشيه می رانند. آيا اين جابجايی شجاعت و ملاحظه را به کياست و درايت و درستیِ تشخيصِ وی ربط دهيم؟ يا که نه، اين کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشيده و برزبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوی، راهِ دستگاهِ نيم بند قضا را نيز بر محاکمه ی آنان می بندد.
۸ - يک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش هميشه بالا بود در زندان روبه من گفت : تو آدم مذبذبی هستی. که يا اهل افراطی يا تفريط. به وی گفتم: اتفاقا پايداری بربنيان های يک رويه ی غلط وتاييد مکرر و بی دليلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آيا سخن رهبرمان خامنه ای را به ياد داری که يک روز در وسعتی ازناچاری می فرمايند: "هيچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود"، و روزی ديگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقير براو و برسرخاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکايت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفريط اين است. نه آنکه نوری زاد ديروز می گفت: من فدايی رهبرو نظامم، و امروز می گويد : اين نظام، آن نيست که من در سرمی پروراندم.
بياييد با هم صريح باشيم. يکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در اين است که فرصت کم است و لحظه های ترميم خطا درحال فرار. ويا اين که درسالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگويم که شما با همان شجاعتِ مثل زدنی، و در سالهای سهمناکِ کهنسالیِ خود، همه را قربانیِ برآمدنِ فردِ نالايقی چون احمدی نژاد کرديد. تا مگر اين غلام حلقه به گوش، عصای کهنسالیِ شما باشد. يعنی همان باشد که شما می خواهيد. غافل که اين غلام حلقه به گوش ، آن سوتر از تمايلاتِ شخصِ شما، حاجت هايی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسايشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده ايد که بايد ناگزير و دل چرکين، جنازه ی اين رييس جمهور دغلکار را تا پايان دوره اش به دوش بکشيد. چرا؟ چون او با زيرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غيرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حاميان شما را از وزارتِ اطلاعات بيرون کشيده است. دست اگربه ترکيب او بزنيد، او - که به هيچ تعادلی متعادل نيست - ای بسا به ترکيب اطرافيان شما دست بزند وبا فشار يک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حاميانِ شما را روی ميز شعبده اش بريزد.
رهبرگرامی،
۹ - من اين روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظيرِشمايم. شجاعتی که به جولان آيد و همه ی ملاحظات نفرت انگيز و رعايت های بی دليل و نامبارک را پس بزند و زلال جويی کند. شجاعتی که بگويد : مرا ازچه می ترسانيد؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ اين شما و اين هواداران من. رييس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر ازديوار مردم بالا رفته، دريک محکمه ی عدل، بگيريد و به چارميخشان بکشيد. فرزندان من آيا کج رفته اند؟ فلان آيت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشيده؟ به دستور من آيا ميليارد ميليارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطين پول سرازير شده؟ پاسدارانِ حامیِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ اين من و اين اطرافيان من و اين محکمه ی عدلِ شما. وباز بفرماييد: از آن سوی اما به دزدی های شخص رييس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زيرک او نيز رسيدگی کنيد. وبه جنازه و لشی که احمدی نژاد از ايران و ايرانی برساخته است نيک بنگريد و مقصران اين بختک شوم را شناسايی کنيد. آيينه ی ما آيا لياقتِ زيارتِ اين شجاعتِ شريف شما را خواهد داشت؟
۱۰ - شما برای يکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضايی بسيار زحمت کشيديد. و گاه از جايگاه رهبریِ خود به زير رفتيد و همطراز رييسِ يک صنفِ سياسی به جانبداری از اين، و ايجاد تنگنا برای آن پرداختيد. آنچنان دست رييس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زيروبالای قانون و منافع ملی واگشوديد که امروز چه بخواهيد و چه نخواهيد مسئولِ هرز رَوی های تريلياردی وی و اطرافيان وی هستيد. امروز ديگر هيچ تشکيلاتِ سياسیِ مغايری در راس يا در حاشيه ی امور نيست تا بشود آوار اين دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ريخت. قبول می فرماييد که شخص شما در افراختن اين سقفِ سُست سهيم بوده ايد. اين آينه ی برادری ماست که تصوير اين روزهای کهنسالی شما را نشان تاريخ می دهد. آيينه ای که می گويد: مصادره ی خيزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بيداریِ اسلامی، واين که آنان از ما الگو گرفته اند وخيال دارند همچوما شوند، وبه رسميت شناختن جنبشِ وال استريت ازيک سوی وسرکوب جنبشِ ايرانيان ازدگرسوی، آری اين گريزها نيز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعيدن ما خيزبرداشته، برهاند.
رهبر گرامی،
۱۱ – ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار بقدر يک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ايم. جعفرپناهی در تلخ ترين وجه، درآثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. يک نظام پويا، دست يک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر اين که به ما گفته "لباس تان لجنی است، پاکش کنيد" به چارميخش بکشيم. ما به اسم اين که نبايد آبروی متهمين را پيش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هيچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگيزِ سه هزار ميليارد تومانی منتشرنکرده ايم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسيدگی به اتهام آنان ترتيب داده باشيم، با جاسوسی و عامليت بيگانگان درمی آميزيم و بلافاصله نيزدر روزنامه ی کيهان مان نيزمنتشرش می کنيم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذيرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. ويا اخيرا دوستان سپاهی، دريک يورشِ ناگهانی، فيلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که درروستای زادگاهم برای آگاهیِ شخصِ شما – آری برای آگاهیِ شخصِ شما - مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.
۱۲ - بخاطر شريفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن - بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم - دستور فرموديد تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خيرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان درگذشته های دور، يا خود با لباس مبدل به ميان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، يا فرزندان و امنای خود را به اين منظور به هرکجا گسيل می فرمودند. و نوشته بودم : من نمی گويم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوين يا به زندانهای ديگر سربزنيد. ويا يکی از فرزندان خود را (مثلا آقا ميثم را) بطور ناشناس و در هياتِ يکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازيد، بلکه اين من - محمد نوری زاد - امين شما. من از داخل زندان اوين برای شما خبرمی رسانم که هيولاهايی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمين سياسی چه می کنند. وباز برای شما نوشتم که همين بازجويان امام زمانی، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکيک داده اند. وقاضيان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترين احکام سه دقيقه ای و ده دقيقه ای برايم پرونده سازی کرده اند و افزون برسه سال ونيم قبلی برايم دوسال ديگر زندان بريده اند. به آينه ی صادقانه ی من آيا می نگريد؟
۱۳ - از زندان که بيرون آمدم، از همان بدو آزادی، در اين فکر بودم که با چه تمهيدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امين، شما را در جريان فجايع داخل زندان بگذارم. طی دوماه، فيلمنامه ای نوشتم با نام " محرمانه برای رهبرم". و چهارماه در سکوت و تنهايی ، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربين خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجويی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراين چهار ماه، نه عکس و خبری از اين فيلم منتشرکردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسيت های داغ و دزدی های بُهت انگيزاطرافيان رييس جمهور داخل شدم. چرا که نيک می دانستم اگر اين فيلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرماييد، مثل فيلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچيدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهيد فرمود. درست مثل داستان کهريزک که به محض آگاهی از قضايای فجيع آن، به برچيدنش دستورفرموديد.
۱۴ - چندی پيش، درظهرروز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون اين که از پيمانهای ميلياردیِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبيا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تريلياردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسايل کار و امکانات حرفه ای و تصاوير ضبط شده ی مرا بارکردند و بردند. انگار غنيمتی از يک حرامی سرگردنه گرفته باشند. آنان اما مرا بقدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فيلم های گرفته شده نيست و من نسخه ی بسيارکاملی از آن را با خود دارم. و اين که اگر يکصد بار ديگر راه مرا سد کنند، باز من دست بکار می شوم و کار بايسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بيرونِ آن.
۱۵ – خنده دار آيا نيست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نويسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هايت دست بردی ومحرمانه ننوشتی! اکنون نيز که فيلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برايم پرونده ی جديدی می گشايند که چرا محرمانه دست به کار شدی؟ گرچه من اين روزها در تنگنايم اما ترتيبی داده ام فيلم مورد اشاره برای شخص شما آماده وارسال گردد. اين عهدی است انسانی و ايمانی که مرا برای افشای فاجعه هايی که در پستوهای پنهانِ امنيتی و قضايیِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. درقدم بعدی، فيلمنامه ی اين اثر خود به خود روی سايت شخصی ام قرار می گيرد تا همگان به نيت من و وظيفه ی شما آگاهی يابند. چرا که صراحتِ آينه ی من بايد با کهنسالی شما همنشين شود. با من آيا موافق نيستيد؟
۱۶ - من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظير شمايم. که با يک نَفَسِ روح اللهی، همه ی بافته های فرعونی اطرافيان و منتسبين به خود را از صحنه برانيد و انصاف و عدل را به اين سرزمينِ فلک زده بازآوريد. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شيخ صادق لاريجانی برای رياست قوه ی قضاييه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاريخِ خسارت های اسلامیِ اين سرزمين ثبت کرد. اين که آيندگان بدانند يک زمانی، رهبرجمهوری اسلامی ايران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضايی داشته باشد، صرفا به دليل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی براين مسند حساس و حياتی گمارد و اعتنايی نيز به خسارت های برخاسته ازاين انتخاب نادرست نکرد.
۱۷ – دوسه ماه پيش، بيست و پنج پرسشِ شرعی و سياسی - اجتماعیِ خود را برای بيست ويک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گويند. بجز يکی، هيچ يک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع وعلمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسياری از بزرگان ما را در خود خمير کرده است. فضای تلخِ امنيتی ای که متاسفانه تحت مديريتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدير و استاد ودانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمايندگان مجلس را، که جليقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذليلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صيانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمايندگی خود نجوا می کنند و ذليلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بيگانگان در فجايعِ جاریِ جامعه می گويند. کدام بيگانه بقدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ اين نظام فلک زده را به زيرِ چرخ برده، وهمزمان جيبش را خالی کرده است؟ از آينه ی شفافِ من نا اميد نشويد. اين آينه، برای رؤيتِ جمالِ دلنشينِ شما، پايکوبی می کند.
رهبرگرامیِ ما،
۱۸ - درشهری دور، به ديدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پيش از آنکه گفتگويی دربگيرد، ديدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، يک سينی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق يک عادتِ جاری، تلفن های همراهِ خود را در آن سينی نهادند و سينی را به جايی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آينه ای که پيش روی مبارکتان قرار داده ام نيک آيا می نگريد؟ می بينيد پايه های تختِ رهبری شما برچه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟
۱۹ – يک روز درهمين نزديکی ها، هفت پرسشِ صريحِ خود را برای جناب سيد محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگويد. پاسخ نگفت. شخصا به ديدارايشان رفتم. وی درهمان ابتدای سخن، قاطعانه گفت : " آقای نوری زاد، من به سئوال های شما جواب نمی دهم". از او رنجيدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هريک از ما ظرفيتی برای شنودنِ فحش های رکيک مخالفان خود داريم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسين شريعتمداری لبريز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. درعين حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری درميان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پرکردنِ گودالِ عميقِ نفرتِ مردمان نيست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعريف شود و همه بدانند ترس از سايه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.
۲۰ – ما شما را شجاع می خواهيم. بسيار شجاع. چه کنيم، اين شجاع خواهیِ ما، همان است که از روحيه ی جنابِ شما فهم کرده ايم. آينه ی من نيز بی تاب نمايشِ شجاعتِ شورانگيز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در ميان دايره ی سپاهيان، وسعتِ امنی پديد آورده ايد، از خواست های بطئیِ ما مردمان فاصله گرفته ايد. اين روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شريف و مردمیِ ما يا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشيده اند، يا به حاشيه رانده شده اند، يا منزوی اند، ويا درحال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شيرين قاچاقِ هزار جورکالا و دلارهای نفتی وغيرنفتی آلوده است، بله، اين پاسداران، برچهارستون زير وبالای مسند ها و منصب های سرزمين ما قفل بسته اند و همينان باقیِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اينان امروز بظاهرمطيع اوامرشمايند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همين که يک روزسربرزمين سرد بگذاريد، فردای آن روز، همين پاسدارانِ سيری ناپذير، پوست از تن ايران و ايرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، درخفا از اين پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهيد که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشيدن اموال مردم بردارند. فکر می کنيد آيا به سخن شما اعتنايی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نورچشم به اين دل ببنديد که اگر سردار و شهردار ديگری جای احمدی نژاد را بگيرد، نگرانی های امروزين شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اينان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسيب های دلخراشی که برمردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشيد. وهرگز نيز با به رخ کشيدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند برداغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و بخيال خام خود سربه هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.
۲۱ – ديداری داشتم با يکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. درآن ديدار وقتی ترس را ديدم که همچون تن پوشی برتن اين بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بريده بريده، نایِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم : چرا ما نبايد ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببينيم؟ ای رهبر گرامی، طريقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروی، وقتی در کانونی از ترسندگیِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرومی ِکشد و درخود فرو می ميرد، چرا ما بسيار سريع تر از او فرو نپاشيم و فرو نميريم؟
رهبرگرامی ما،
دوست دارم با همان شجاعت کم نظيری که اين روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گيرد، فرمان صادر کنيد بانيان و علت های انشقاق مردمان از ميان برچيده شوند. انتخابات مجلس درپيش است. ما که نمی خواهيم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سرداده ايم، هم استقلال را وهم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببينيم؟ هيچ آيا از خود پرسيده ايد با ريسمانی که چين و روسيه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ايم، کدام آزادی؟ وبا نکبتی که از معارف دينی افراشته ايم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نيست مگر اين که مردم خود را به بازی بگيريم و بدانها بها بدهيم. واين که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جايگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستيم. زندانيان سياسی را و رقبای سياسیِ خود را آزاد کنيم و از انتقاد نهراسيم و نآآن سوتر از خود و خويشانِ خود، برای ديگران نيز حق حيات قائل شويم.آينه ی زلال ما، سخت مشتاق رويت جمال مبارک شماست. آنجا که درآن جمال نورانی، خيرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام
همراه و دوستدار شما : محمد نوری زاد
بيست وپنجم مهرماه سال نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر