در شرايطی که کشورهای اروپايی بيشتری از احتمال تحريم خريد نفت از ايران خبر دادهاند، مديرعامل شرکت ملی نفت ايران گفته است که ناديده گرفتن اين کشور در مبادلات جهانی نفت و گاز پذيرفتنی نخواهد بود.
روز جمعه، ۲۵ نوامبر، موريزيو ماساری، سخنگوی وزارت امور خارجه ايتاليا، اعلام کرد که دولت اين کشور به دنبال توقف واردات نفت خام ايران توسط شرکتهای نفتی ايتاليا است.
او گفت: "عميقا متقاعد شدهايم که لازم است فشار تحريمها بر ايران را افزايش دهيم."
در این باره تارنمای بخش فارسی بی بی سی می نویسد: پيش از اين گزارش شده بود که دولت فرانسه به کشورهای عضو اتحاديه اروپا پيشنهاد کرده است واردات نفت از ايران را ممنوع کنند.
يک سخنگوی وزارت امور خارجه فرانسه گفته بود که اين پيشنهاد برای واداشتن ايران به توقف جنبههای بحثبرانگيز فعاليتهای اتمیاش مطرح شده است.
وزارت امور خارجه بريتانيا هم گفتوگوی نمايندگان اين کشور را با کشورهای اروپايی برای اعمال تحريمهای بيشتر عليه ايران تاييد کرده است.
گفته می شود وزيران امور خارجه اتحاديه اروپا در نشست خود در روز اول دسامبر، تشديد تحريمها عليه ايران را بررسی خواهند کرد.
منابع مالی حاصل از فروش نفت خام، بخش اعظم درآمدهای ارزی ايران را تشکيل میدهد و تحريم خريد نفت خام اين کشور، زمينهساز محدوديت اقتصادی بيشتر برای ايران خواهد بود.
با اين حال، احمد قلعهبانی، مديرعامل شرکت ملی نفت ايران، به خبرگزاری مهر گفته است که ايران به دليل داشتن ذخاير قابل توجه نفت و گاز طبيعی، جايگاه مهمی در بازار انرژی جهان دارد و ناديده گرفتن اين کشور در مبادلات جهانی نفت و گاز پذيرفتنی نخواهد بود.
ناو هواپیمابر هستهای آمریکا در دریای مدیترانه در سواحل سوریه پهلو گرفت.
به گزارش الشرق الاوسط، یک مسئول سازمان کشتیرانی مصر اعلام کرد که ناو هواپیمابر یو اس اس جورج بوش، روز پنجشنبه به همراه یک رزمناو و چند کشتی جنگی از کانال سوئز عبور کرده تا در سواحل سوریه پهلو بگیرد.
این ناو جنگی توانایی حمل ۷۰ هواپیما و موشک از جمله ۴۸ فروند هواپیمای جنگی را دارد.
نیروی دریایی آمریکا دارای ۱۵ ناو هواپیمابر است که ناو هواپیمابر هستهای جورج بوش آخرین و جدیدترین آنهاست.
این ناو هستهای و دیگر کشتیهای جنگی همراه آن پس از ۵ ماه استقرار در خلیج فارس قرار است بعد از گذراندن مدتی در دریای مدیترانه به پایگاهی در ایالت ویرجینیا بازگردند.
در عین حال منابع خبری از درخواست ایالات متحده از شهروندان آمریکایی مقیم این کشور در سوریه خواسته است تا هر چه سریعتر این کشور را ترک کنند.
اتحادیه عرب در پی پاسخ ندادن سوریه به پروتوکل اعزام ناظران به خاک این کشور، جمعه اعلام کرد ظرف چهل و هشت ساعت آینده، تحریم های خود علیه نظام سوریه را اعمال خواهد کرد. این تحریم ها از ممنوعیت پرواز هواپیماها به فرودگاه های این کشور آغاز می شود و احتمال دارد تا تسلیم پرونده سوریه به شورای امنیت پیش رود.
به گزارش تلویزیون دولتی مصر در قاهره، در همین راستا قرار است شنبه جلسه کمیسیون اقتصادی و اجتماعی عربی برای بررسی تحریم های سوریه در قاهره پایتخت مصر تشکیل شود. این نشست در سطح وزرای اقتصاد و دارایی کشورهای عربی برگزار خواهد شد. یکشنبه نیز مقرر شده وزرای امور خارجه کشورهای عضو اتحادیه عرب برای تصویب تحریم ها گردهم آیند.
تصمیم گیری قطعی برای اعمال تحریم ها علیه نظام سوریه پس از آن صورت گرفت که دولت این کشور از پذیرش پروتوکل ارائه شده از سوی اتحادیه عرب برای اعزام ناظران به این کشور سر باز زد. اتحادیه عرب می خواست این ناظران را به منظور نظارت بر حسن اجرای طرح اتحادیه به سوریه اعزام کند.
طرح اتحادیه عرب را دولت سوریه دوم نوامبر جاری پذیرفته بود. برپایه این طرح دولت سوریه متعهد شده بود که به حضور نیروهای نظامی دولتی در همه مناطق پایان دهد و تمام دستگیر شدگان حوادث اخیر را آزاد کند. در مقابل اتحادیه عرب میزبان جلسات گفت و گو میان دولت و اپوزیسون سوریه می شود.
به گزارش سازمان ملل متحد تا کنون بیش از سه هزار و پانصد غیر نظامی در جریان سروکوب اعتراض های سوریه کشته شده اند. دولت سوریه مدعی است که با گروه های مسلح تروریست مبارزه می کند. اما معترضان می گویند که این ادعا بهانه ای است برای سرکوب اعتراض های مسالمت آمیز.
اتحادیه عرب به دولت سوریه تا ظهر جمعه مهلت داده بود تا پروتوکل اعزام ناظران را بپذیرد. با وجود این که این ظرب الاجل تا شامگاه جمعه تمدید شد، اما دولت سوریه آن را نادیده گرفت. ولید المعلم وزیر امور خارجه سوریه نامه ای به نبیل العربی دبیر کل اتحادیه عرب ارسال کرد و به جای پاسخ مثبت یا منفی، ابهام هایی در خصوص پروتوکل مطرح کرده است. شبکه المنار وابسته به حزب الله لبنان هم به نقل از منابع دولتی سوریه گزارش داد که ضرب الاجل های اتحادیه عرب برای این دولت اهمیتی ندارد.
اتحادیه عرب پیشتر عضویت سوریه در این اتحادیه را به دلیل ادامه سرکوب معترضان به حال تعلیق در آورده بود.
رضا صدیق
• دستش را لای موهای جوگندمیاش کشید و با لبخند گفت: "پیر شدم؟ ولی خوشتیپ هم شدمها! بهم گفتن یک هفته بمان بعد میگذاریم بری خط. الان شده دو هفته و هنوز نگذاشتند بروم جلو. شما سفارش مارو میکنی؟" رییس آسایشگاه بلند شد و روی شانهاش زد: "حسین آقا، میروی، بالاخره میروی. الان مهمان دارم. وقت سیگار شد صدایت میکنم."
روی صندلی خشکم زده بود. سینهام سنگین شده بود. با بهت به اطراف نگاه میکردم. اینجا کجاست؟
• اولین باری که از ۱۱۸ آدرس آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان را پرسیدم گفت: سعادت آباد - بالای میدان کاج – آسایشگاه اعصاب و روان. آدرس به دست توی کوچه پس کوچههای سعادت آباد میگشتم. از هر کس میپرسیدم نگاهی تمسخرآمیز میکرد و میگفت نمیدانم. گفتم شاید آدرس را اشتباه آمدهام. دو ساعتی میدان کاج را بالا و پایین رفتم تا در خیابان بالاییِ حاشیهی اتوبان یادگار امام تابلویی شکسته دیدم که رویش اسم مقصدم را نوشته بود. اما در را پیدا نمیکردم. دیوار ها بلند بودند و طولانی. از همسایهی روبرویی پرسیدم: خانم میدانید در ورودی آسایشگاه کجاست؟ ...و حتی خبر نداشت این آسایشگاه، برای چه کسانیست و با بیتوجهی سوار ماشین شد و رفت. هر طور بود درب آسایشگاه را پیدا کردم و زنگ زدم. آن روزها ملاقات با جانبازان اعصاب و روان، یا به قول عامهی مردم جانبازان موجی، مثل حالا آنقدر سخت نبود. با خواهش و تمنا راهم دادند. درب که پشت سرم بسته شد، حس کردم از فضا و مکان جدا شدهام. انگار وارد عالمی دیگر شده باشی و کمی دلهره و ذوق کشف تمام وجودت را بگیرد. با چنین حالی از پلههای ورودی بالا رفتم. چند نفر روی سکو نشسته بودند و به دیوار روبرو خیره شده بودند. چند نفری کنار هم راه میرفتند و سکوت کرده بودند. یکی زیر سایهی درختی نشسته بود و انگار پایش روی زمین نبود. خدایا اینجا کجاست؟ باید اتاق رییس آسایشگاه را پیدا میکردم و دربارهی اینکه میخواهم گزارش تهیه کنم با او صحبت میکردم. دنبال اتاق بودم که یکی از جانبازان، با لباس آبی کمرنگ و موهای کوتاه و ته ریش روی شانهام زد: آقا! سیگار داری؟ ناخوداگاه لبخند زدم و گفتم: چند تا؟ انگار که پنهانی بخواهد کاری بکند آرام گفت: یکی! وقتی سیگار را گرفت، اصلن دیگر مرا ندید و از کنارم خندان بیتفاوت گذشت.
وارد اتاق رییس آسایشگاه شدم. در و دیوار پر بود از عکس. کسی توی اتاق نبود. همهجا سکوت بود و انگار سکوت داشت مرثیه میخواند. بیقرار بودم. میخواستم بیشتر کنارشان بنشینم و با آنها حرف بزنم. میخواستم بشنوم حرفهاشان را. میخواستم باهم گپ بزنیم و حسشان کنم. انگار گمشدهای را یافته باشی!
رییس آسایشگاه گفت: نه برادر. نمیشود. اجازهاش نیست. یعنی دست من هم نیست. ما هم دلمان میخواهد حال این بچهها را مردم بدانند، اما گفتند نمیشود. باید بروی از حراست بنیاد مجوز بگیری. گفتم: من فقط میخواهم بخشی از تاریخ جنگ را نشان بدهم. همین که حتی همسایههای آسایشگاه هم خبر ندارند اینجا کجاست نشان میدهد این بخش از جنگ و حال و روز این بچهها گفته نشده!
دستی به ریش بلندش کشید. بغض کرده بود و این را از توی چشمهاش میشد راحت فهمید. گفت: کاش میشد خیلی چیزها را گفت. این بچهها غریباند. حتی خانوادههاشان هم دیگر تحملشان را ندارند. باید از خانوادههاشان هم اجازه بگیری و... نه! میفهمی برادر؟ این بچهها بودنشان باعث دردسر خیلیهاست. حتی اسمشان! بعضیها دلشان نمیخواهد واقعیت غریب اینبچهها که زندگیشان را برای این خاک گذاشتند بیان بشود.
گفت: ما برای عید از لحظهی سال تحویل آسایشگاه و حال شور و شوق جانبازان یه فیلم مستند تهیه کردیم و صدا و سیما هم قرار بود پخشش کند. بیست دقیقه به پخش جلویش را گرفتند. میفهمی؟ وقتی پیگیری کردیم، دیدیم دستور از بالا رسیده که موضوعیتی ندارد مردم حال جانبازان اعصاب و روان را بدانند ...و چه لبخند تلخی نشست بر لبهای ترک خوردهاش.
• خبر کوتاه بود. یکی از جانبازان آسایشگاه اعصاب و روان، بر اثر آزار و اذیت پرستاران قصد فرار از آسایشگاه را داشته که از روی دیوار میافتد و کشته میشود. یاد حرف رییس آسایشگاه افتادم که میگفت: قرار بر این است که این بچهها توی همین بیسر و صدایی تمام بشوند و خیال خیلیها راحت بشود و دکانشان داغ.
و حالا تک تک خبر از رفتن هر کدامشان میرسد. خبرهایی که باید در گوشهها و حاشیهها خواند. حتی یکی از رسانههای حکومتی و دولتی که داعیهی خون شهدا و جنگ را دارند صدایشان در نیامد و خبر را کار نکردند. انگار نه انگار.
• چرا باید حاکمیتی که رهبرش چفیه به گردن میاندازد و خود را "ولی فقیه" میداند، از درج اخبار و حال و اوضاع جانبازان اعصاب و روان هراس داشته باشد؟ چرا باید راه نفوذ خبری را ببندد و به گفته و تایید یکی از اعضا پرسنل آسایشگاه، این موضوع را یک موضوع امنیتی بدانند؟ چرا حاکمیتی که با خون همین بچهها و با از دست رفتن زندگی همین بچهها پابرجا ماند، حالا سکوت کرده و نمیگذارد خبرنگاران حتی نزدیک آسایشگاه شوند؟ چرا باید از دفتر همان رهبر دستور داده شود که طرح مسایل جانبازان اعصاب و روان موضوعیت ندارد و باید به موضوعات مهمتر پرداخت؟ آیا این بچههای زندانی در آن آسایشگاه، که معلوم نیست چگونه با آنها رفتار میشود همانانی نیستند که ۸ سال جنگیدند؟ آن جانباز اعصاب و روانی که چند روز پیش در حین فرار از آسایشگاه کشته شد، خلبان بود. همان خلبانی که در زمان جنگ پشت جنگدهاش مینشست و بر بال آسمان برای دفاع از این خاک، جانش را کف دست گرفته بود. آن روز موجی شد در جنگ با عراق و امروز شهید شد در سعادت آباد و در حکومت جمهوری اسلامی!
• رییس آسایشگاه گفت: پرستارهای اینجا آدمهای بدی نیستند. اما خیلیهاشان این بچهها را درک نمیکنند و نمیفهمند. باید بالای سرشان باشم و حواسم باشد چه داروهایی به آنها میدهند. وقتی جانباز اعصاب و روان دچار موج گرفتگی میشود باید او را فهمید، نه اینکه در جا مورفین تزریق کرد.
• بعد از خبر کشته شدن آن جانباز موجی، یکی از دوستان کنجکاو به آسایشگاه میرود و بعد از کلی خواهش و تمنا راهش نمیدهند. وقتی مدت زیادی دم در میایستد و از علت کشته شدن آن جانباز میپرسد، دربان پنهانی به او میگوید: بین خیلی از این بچهها مواد مخدر پخش میکنند. خود دکترها هم شاید خبر دارند. اما موادمخدر میدهند تا آرام شوند!
• کنارم نشست. همانی بود که سیگار گرفت و بعد خندان از کنارم گذشت. برایم پرتقالی پوست کند و سمتم دراز کرد. دهانم خشک بود و بغض گلویم را فشار میداد. گفتم: میل ندارم، ممنون. عصبانی شد. گفت: بگیرش! به رییس آسایشگاه نگاه کردم و با چشم اشاره کرد بگیر، گرفتم. لبخند زد و همانطور در سکوت کنارم نشست. انگار منتظر باشد پرتقال را حتمن بخورم. شروع کردم به دانه دانه کردن پرتقال. سکوت همهجا را پر کرده بود. انگار گمشدهای را یافته بودم. انگار رسالتی بر دوشم حس میکردم و انگار از شدت خجالت از تک تکشان دوست داشتم زمین دهان باز کند.
• اینترنت را زیر و رو کردم و هیچ خبری، گزارشی، حرفی نه در سایتهای حکومتی دیدم و نه در سایتهای اپوزوسیون. انگار این بچهها از دو سو فراموش شدهاند. حالا که کوس جنگ دمیده شده و هرکس نظری میدهد، انگار صلاح نیست تا حرفی از واقعیت جنگ زده شود. از بچههایی که قهرمانان ملیمان هستند. در جنگهای جهانی وقتی سربازی باز میگشت برسرش گل میریختند و بر آنان که دچار موج گرفتگی میشدند، دسته دسته مردم جمع میشدند و بدون مشکل از سوی حکومت، به دیدارشان میرفتند. حاکمیتی که مدام از سوی رهبر حاکمیت "دشمن" خطاب میشود میفهمد قهرمان ملی یعنی چه و حاکمیت ما که داعین دین و خون شهدا دارد؟ حتی نمیگذارد رییس آسایشگاه مصاحبه کند و اگر حرفی بزند بازخواستش میکنند!
• چهار سال پیش بود و وقتی با تمام خط قرمزها و اما اگرها و ترس از توقیف نشریه گزارشم را از آسایشگاه اعصاب و روان بدون اجازه نوشتم، حس کردم خیلی از حرفها ناگفته مانده. چون هیچکدام از نقل قولها را نیاوردم تا دردسری برای رییس آسایشگاه و جانبازان ایجاد نشود. بعد از اینکه خبر کشته شدن آن جانباز را شنیدم پرس و جو کردم و متوجه شدم رییس آسایشگاهی که دلخون بود از دست مسئولین را بهخاطر اعتراضاتش نسبت به وضع جانبازان اعصاب و روان عزل و بازنشستهاش کردهاند.
• نمیدانم چند ساعت گذشت. وقتی درب آسایشگاه پشت سرم بسته شد غروب بود. از بالای پل به ماشینهایی که با سرعت از اتوبان یادگار میگذشتند نگاه کردم. مات و مبهوت راه افتادم توی خیابانها. از آن روز سر میزدم به آسایشگاه، اما نه برای گزارش که تنها برای دیدن و گپ زدنهای کوتاه. انگار موجشان مرا هم گرفته باشد و رها نکند و رها نکرده. وقتی خبر را شنیدم دوباره موجشان تنم را لرزاند. کیلومترها دورتر از سعادتآباد و آسایشگاه، چهرههاشان از جلوی چشمانم گذشت و تلاش کردم تا اطلاعاتی از این اتفاق به دست بیاورم. اطلاعاتی در دست نبود. هرچه بود همین خبر بود و بس. تمام راههای خبر بسته بود و حتی بچههای خبرنگار داخلی هم نتوانسته بودند راهی برای گزارش از این فاجعه بیابند.
• جمهوری اسلامی از بیان وضع جانبازان اعصاب و روان هراس دارد چون اگر حرفی از آنان به میان بیاید، باید پاسخگو باشند. چون اگر شرح حالی بیان شود باید رسیدگی کنند. چون اگر خبرنگاران آزادانه بتوانند به آسایشگاه بروند و وضع جانبازان را ببینند در نشریات خواهند نوشت و حاکمیتی که داعیهی خون شهدا را دارد دروغش بر ملا میشود که از خون شهدا و رزمندگان و جانبازان تنها بساطی ساخته برای فریب جامعه. بساطی ساخته برای نان به نرخ روز خورانی که هرگاه موقعیتشان به خطر میافتد استخوان شهیدان را در سطح شهر میچرخانند و فریاد میزنند: ما نمیگذاریم خون شهدا پایمال شود! و خود از شهدا و جانبازان سکویی ساختهاند تا پایههای متزلزل حاکمیت ظلمشان را چند صباحی بیشتر حفظ کنند. جمهوری اسلامی از بیان وضع جانبازان اعصاب و روان - موجی میترسد؛ چون آنها را تنها مهرههایی میبیند برای بازیهای سیاسی و به همین دلیل هم مردهی آن بچهها بیشتر به درد عربده کشیهایشان میخورد، تا معصومانهی حضور ِ غریبشان. و سکوت میکند در برابر کشته شدن جانبازی که از دست آزار و اذیتهای پرستاران آسایشگاه کشته شده اما ما اجازه نمیدهیم و بر طبل رسوایی حکومتی میکوبیم که دلخوش کرده به زودتر کشته شدن قهرمانانش تا از جنازهشان منازه و بساط بهپا کند. نه! ما نمیگذاریم خون شهدا و قهرمانان ملیمان پایمال شود.
محمد نوریزاد، نویسنده و هنرمند و جهادگر مدافع جنبش سبز، دوازدهمین نامه خود به رهبر جمهوری اسلامی را منتشر کرد.
آقای نوریزاد که پیش از این به خاطر نگارش نامه به آیت الله خامنه ای و انتقاد از او در زندان بوده است، وعده داده که تا انتخابات پیش روی مجلس هر هفته جمعه ها نامه ای را خطاب به رهبری منتشر کند.
وی در ابتدای نامه دوازدهم خود شرحی از تهدید شدنش توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی را برای رهبری بازگو کرده و می نویسد: این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.
نوریزاد سپس متن اصلی نامه خود را این گونه آغاز کرده که: چرا نگویم: این روزها، تلخ ترین روزهای عمرشماست؟ وچرا نگویم: سالهای آرام و پرازاختیار شما سپری شد و رفت؟ درجوارما اما، حوزه ی اختیار فردی چون “امیرِ قطر”، هم همه ی کشور یک وجبی اوست و هم همه ی دنیای فراخ. او اکنون به هرکجا که بخواهد سفر می کند و با هرکشوری که بخواهد می آمیزد. چرا؟ چون دراین دنیای پرتلاطم، اندازه ومقدارِ خود را فهم کرده و سفره ای بقدر همان اندازه ی ناچیز خود گسترانیده است. امروز همان وسعتِ ناچیز او آنچنان قدروقیمت یافته است که هواپیماهای قطری باید آسمان حقارتِ ما را درنوردند و مغرورانه ما و شما را به اسم مسافر جابجا کنند. نمی دانم آیا این را شنیده اید: کشورقطر، درست درهمان سالی تأسیس شد که ” ایران ایرِ” ما تاسیس شد؟!
نوریزاد افزود: من در حیرتم چرا جناب شما نمی توانید از کشور خود پای بیرون بگذارید؟ وچرا حتی نمی توانید برای بجای آوردنِ مناسک حج به عربستان سفرکنید؟ شاید به این دلیل که هم در داخل و هم در خارج، چهره عبوس و تند ما وشما افزون تر از چهره ی متبسم وفهیمانه ی ما به باور مردمان جهان راه یافته است! و بازبه این دلیل که درجمهوری اسلامی ایران، هیچ امری استحقاقِ ثبات ندارد الا این که امضای ثباتش را از بیت حضرت شما دریافت کرده باشد.
این “هیچ” ی که من برآن تأکید می ورزم، یک قاعده ی نفوذ ناپذیر نیست. پس چه بهترکه بگویم: از استثنائات که بگذریم، تنها دو دسته از هرتصمیم و تحرکی درجمهوری اسلامی ایران، ثبات دارند. یک: هرآنچه که امضای ثباتش را از بیت رهبری دریافت کرده باشد، و دو: دزدی از اموال و اعتماد و اعتقاد مردم توسط مسئولین، و به تبعِ مسئولین: خودِ مردم از همدیگر. این دو شجره ای که ریشه ی ارتزاقشان یکی است، همان است که ما را درهدر دادن و ضایع کردن هزار هزار استعداد بخاک افتاده دراین مُلک ، متبحر ساخته است.
در ادامه این نامه آمده است: یک زمانی ما رو به آمریکا شعارمی دادیم: “به بمب های اتم خود می نازی؟ ما ایرانیان هریک بمب اتمیم”. ودر توضیح این شعار خود می فرمودیم: ” درایران – برخلاف آمریکا – حکومت نه برجسم ها که بردل های مردمان استواراست”. و رجز می خواندیم: “حکومتی که پایه های استحکام خود را بردل مردمانش محکم کند، فرو ریختنی نیست”. این رجزها نه از آن روی پوک و بی پشتوانه بود که ما هم طرفِ خود را نمی شناختیم و هم دستمان از توش و توان نظامی تهی بود، بل از این روی که: ما سال به سال بر همان دل های مردمانِ بی پناهِ خنجر کشیدیم و یک به یک آنان را از خود متنفر و دور ساختیم. رجزهای پوکِ ما بیشتربه عربده های آن پهلوان سیلی خورده می مانست که هیبت پهلوانی اش، بلافاصله درآنسوی عربده هایش تمام می شد.
نوریزاد در ادامه به رهبر جمهوری اسلامی گوشزد می کند که همچنان از باب ادب و دوستی و خیرخواهی تلاش می کند منصفانه ترین راهکار خروج از هزارتوی بُحران ها را تقدیم می کند و می نویسد: عصاره ی این راهکار، این است که من کاسه ای و جامی را به نیابت از شما به درخانه ی یک یک ایرانیان می برم تا آنان به تناسبِ عُلقه ای که به ما و شما و نظام دارند، چیزی در آن فرو بریزند. سرآخر، من این جام لبریز از نوشیدنی را برای شما باز می آورم. به این شرط که شما نیز بی تأمل شربت این جام را سربکشید. اگرچه در او شهد باشد یا شوکران. شوکران نوشیِ بزرگان که تنها برای دفنِ در کتاب های تاریخی نیست. درهمین نزدیکی ها، حضرت امام نیز برای به دربُردنِ کشوراز بلایی که برسرمردمان ما پرپر می زد آن را نوشید. پس چرا شما ننوشید؟
نوریزاد با اشاره به شعارهای آمریکا ستیزانه رهبر جمهوری اسلامی می نویسد: پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما درحال جنگ با آمریکاییم! از باب نمونه به این سخن خام و تکراری وزیر اطلاعات خودمان که اخیراً درقم و درارتباط با انتخابات اسفندماه آتی افاضه فرموده اند، توجه بفرمایید: «احیای مجدد فتنه برنامه جدی آمریکا علیه ایران است.» می دانید کارکرد همین یک جمله ی کوتاه در چیست؟ یعنی: هرکه به ابروی بالای چشم ما اشاره کند، آمریکایی است و ما خوب می دانیم با آنها چه بکنیم!
نوریزاد در ادامه سرنوشت دیکتاتورهای معدوم را برای رهبر جمهوری اسلامی بازگو می کند و می نویسد: من کاری به سرنوشت صدام و قذافی و رهبرانی همانند این دو ندارم، بلکه می گویم: رهبران لجوج و کج فهم و دیرفهمی چون صدام و قذافی، گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را، آری مردمشان را، درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند. شما که قصد تحقیر و سرشکستگیِ ایرانیان ندارید؟ اگر می فرمایید: ” نخیر، قصد من فرا بردنِ شوکت و شأن و بهروزیِ مردمان ایران است”، می گویم: اگرهم قصد شما این بوده باشد، امروز، آری همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم. اگر این ادعای مرا باور ندارید و نمی خواهید به حال و روز جاریِ مردم بنگرید، یک نگاهی به آمارهای جهانی بیاندازید تا بدانید جمهوری اسلامی ایران حتی از نظر اخلاقی درکجای جدول بداخلاقان و تربیت ناشدگان و ورشکستگان تاریخ لمیده است.
وی افزود: ما و شما هرچه توانستیم شعار پوک سردادیم و بی خیالِ مناسبات جاریِ دنیا، به همه پشت کردیم تا در خفا و بناگاه شعبده ای به اسم قدرت اتمی برآوریم و بُهت دنیا را برانگیزیم و دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهیم و بشویم : یک قدرت اتمی! بله، این شدنی بود و هست. بفرض که ما همین اکنون به خیلِ کشورهای اتمیِ دنیا پیوسته ایم و سری میان سرها درآورده ایم. آیا نباید دراین روند کاذب و سطحی، به تعارض ویرانگری که بدان مبتلا شده ایم بیندیشیم؟ کدام تعارض؟ “از دست دادن وحدت ملی”! نکند با این تفسیرنادرست خود را بفریبیم که: اگر ما به انشقاق داخلی دچار شده ایم و بخش وسیعی از مردم خود را از دست داده ایم، باکی نیست، پول بی زبان نفت که هست، این خلأ را با پول نفت و قدرتِ ناشی از دستیابی به انرژی اتمی پرمی کنیم!
نوریزاد در ادامه با طرح این پرسش که چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینیم؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، برداریم و به دیگران ببخشیم و برای هرچه که خود می پسندیم خرج کنیم، خطاب به خامنه ای می نویسد: بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
یک: قدر و اندازه ی خود را بدانیم و رسماً به سازمان های بین المللی اعلام کنیم از این پس ما به همه ی تعهدات معقول و منطبق با منافع ملی مان پایبندیم. تعهداتی که سایر کشورها آن را امضا کرده اند و هرگز نیز نگران فروپاشی خود نیستند.
دو: داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی به سرانجام برسانیم. اگر قرار باشد به ما حمله کنند و نابودمان کنند، دانش نیم بند هسته ای به داد ما نخواهد رسید. پایه های برقراری ما اگر بر دل و فهم و همراهی مردمانمان جوش خورده باشد، هیچ قدرتی و هیچ بمبی ما را فرو نمی پاشد.
سه: سپاه را در ارتش ادغام کنیم و ارتش کشور را از این ریخت نامناسبی که از او پرداخته ایم به درآوریم. اگر این برای جناب شما مقدور نیست، حداقل از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشورجلوگیری کنید. اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.
چهار: یک نگاهی به جهان اطراف مان بیاندازیم. آخر چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم؟ این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.
پنج: با سازمان های بین المللی وارد گفتگو شویم و برای بازآوردن آبروی از دست رفته ی ایرانیان و حذف تحریم های جهانی همه ی همت خود را بکار بگیریم. خط قرمزهای بین المللی را رعایت کنیم. آنقدر از خود حسن نیت – ونه عجز- نشان بدهیم تا مجامع جهانی و مردمان جهان صداقت ما را باور کنند. دراین مجامع جهانی که عمدتاً تحت سیطره ی آمریکا و قدرت های برتر جهان اند، هنوز آنقدر انصاف و شرافت هست که بشود سرفرازی ایرانیان را از زیر دست وپایشان بیرون کشید.
شش: با آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، فضا را برای انتخاباتی پرشور و بدور از حساسیت های امنیتی فراهم کنید و مجلس و دولت و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و پاسداری از انقلاب را به عرصه ی “بازتعریف” هدایت فرمایید. در حقارتِ رفتارما و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما پاکمردی چون مهندس “محمد توسلی” را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشته ایم و یک خبرمختصر به خانواده اش نداده ایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیخته اش مهندس فرید طاهری و دختر بی گناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوخته ایم؟
متن کامل نامه نوریزاد خطاب به رهبر جمهوری اسلامی را در آدرس زیر می توانید مشاهده کنید:
http://irangreenvoice.com/article/2011/nov/26/16957
محمد نوریزاد
به نام خدایی که نوش آفرید
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
جنابِ خود را تجسم فرمایید که دریکی از خیابان های شهر تهران درحال رانندگی هستید. به ضرورتی، پای بر ترمز می فشارید. ناگهان دو نفر، با شتاب و بی اجازه داخل خودروی شما می شوند. یکی جلو می نشیند و یکی درست پشت سرتان. آن یکی که جلو نشسته و حدوداً سی و پنج ساله است و درهوای ابری عینکی دودی به چشم دارد و کلاهی پشمی به سر ، فوراً آینه را رو به سقف می گرداند تا شما چهره ی نفر پشت سرتان را نبینید. با گردشِ نا پیدای سرو گردنِ خود، تلاش می کنید از ریخت و قیافه و سن و سال مهمانانِ ناخوانده ی داخل خودرو، خبربگیرید. مرد سی و پنج ساله اما در کارِخود کارکشته است. محکم روی داشبورت اتومبیل می کوبد ومی گوید: جلوتو نگاه کن! و اما آن که پشت سرشما نشسته و لابد مقام بالاترِ این ماموریتِ بالاتر از خطراست، صدای گرفته ای دارد.
حداقل چیزی که عاید شما می شود این است که او متعمدانه سعی در تغییر صدای خود دارد. اوج قاطعیت و اقتدار و سربازی امام زمان را، یا نهایتِ درایتِ پاسداری از انقلاب را باید از سخنان همین نفر پشت سری دریافت: ” یا زیپِ تو می کشی، یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو!”
راستی برمن ببخشایید که جناب شما را به جای خود نشاندم و این یک جمله ی نامبارک را برشما باریدم. شما کجا و ما کجا؟ شما خوشبختانه از لمسِ یک چنین هول و هراسِ هماره ای که مردمان ما با آن به همزیستیِ ناگزیر مبتلا شده اند مبرّایید. نه کسی جرأت می کند به دیوار بلند حریم جناب شما دست بساید، و نه کسی را یارای این است که تجسمِ ابرازِ یک چنین سخنِ سخیفی را رو به شما درذهنِ خود بپروراند. با این همه، مرا چاره ای جز سکوت در آن بهتِ ناچاری نبود. مرد پشت سری که به فرو بردنِ تیزی سخن خود احتیاجِ مبرم داشت، باردیگر همان خط و نشان بی ادبانه اش را تکرار کرد: ” شنیدی چی گفتم؟ یا زیپِ تو می کشی یا هم ترتیب خودتو می دیم هم ترتیب زن و بچه تو! “
من درپاسخ به او چه باید می گفتم؟ شما بفرمایید! می گفتم: چشم؟ من زیپم را می کشم، شما نیزکاری به من و به زن و بچه ام نداشته باشید؟ و لابد آن دو نیز از اتومبیل من پیاده می شدند و می رفتند و مرا با عهدی که با آنان بسته بودم، و با هول و هراس آن ملاقات ناگهانی تنها می گذاردند؟ اما نه، اوضاع جور دیگری پیش رفت. من هنوز در حیرتم چه شد که این جمله از دهانم بیرون جست:” من آنقدر ادب و شعور دارم که با زن و بچه ی کسی کاری نداشته باشم. اما فعلا این منم که ترتیب همه ی شما را داده ام.”
آن دو با تهدید به این که: ما بلدیم چطور پودرت کنیم و بلدیم چگونه داغ به دل تو و زن و بچه ات بنشانیم و توی صدتا سایتِ خبری وغیرخبری آبرو برایت نگذاریم، از خودروی من پیاده شدند و رفتند تا از فیض نماز جماعت اداره ی آسمانیِ خود بی نصیب نمانند. این واقعه را از این روی برای جناب شما بازگفتم تا اگر فردا روزی مرا پودر کردند و داغ مرا به دلِ خانواده ام، و داغ آنان را بردل من نشاندند و در یکصد سایت فراگیرشان مرا به خاک انداختند، هم شما و هم مردم ما شاهد باشید که در این مُلک، پاداش خیرخواهی و امربه معروف و نهی از منکر، چه گزاف و چه چشمگیراست.
واما آغاز سخن:
چرا نگویم: این روزها، تلخ ترین روزهای عمرشماست؟ وچرا نگویم: سالهای آرام و پرازاختیار شما سپری شد و رفت؟ درجوارما اما، حوزه ی اختیار فردی چون “امیرِ قطر”، هم همه ی کشور یک وجبی اوست و هم همه ی دنیای فراخ. او اکنون به هرکجا که بخواهد سفر می کند و با هرکشوری که بخواهد می آمیزد. چرا؟ چون دراین دنیای پرتلاطم، اندازه ومقدارِ خود را فهم کرده و سفره ای بقدر همان اندازه ی ناچیز خود گسترانیده است. امروز همان وسعتِ ناچیز او آنچنان قدروقیمت یافته است که هواپیماهای قطری باید آسمان حقارتِ ما را درنوردند و مغرورانه ما و شما را به اسم مسافر جابجا کنند. نمی دانم آیا این را شنیده اید: کشورقطر، درست درهمان سالی تأسیس شد که ” ایران ایرِ” ما تاسیس شد؟!
برخلاف امیر قطر که اگر پای به هرکجای دنیا گذارد، همگان برای او و برای دلارهای نفتی اش آغوش می گشایند، حوزه ی اختیارما و شما حتی درهمین داخل کشورمان به چالش گراییده است. چه برسد به این که ما را به مراوده با افغانستان و تاجیکستان و چند کشوراینچنینی محدود کرده اند.
من در حیرتم چرا جناب شما نمی توانید از کشور خود پای بیرون بگذارید؟ وچرا حتی نمی توانید برای بجای آوردنِ مناسک حج به عربستان سفرکنید؟ شاید به این دلیل که هم در داخل و هم در خارج، چهره عبوس و تند ما وشما افزون تر از چهره ی متبسم وفهیمانه ی ما به باور مردمان جهان راه یافته است! و بازبه این دلیل که درجمهوری اسلامی ایران، هیچ امری استحقاقِ ثبات ندارد الا این که امضای ثباتش را از بیت حضرت شما دریافت کرده باشد.
این “هیچ” ی که من برآن تأکید می ورزم، یک قاعده ی نفوذ ناپذیر نیست. پس چه بهترکه بگویم: از استثنائات که بگذریم، تنها دو دسته از هرتصمیم و تحرکی درجمهوری اسلامی ایران، ثبات دارند. یک: هرآنچه که امضای ثباتش را از بیت رهبری دریافت کرده باشد، و دو: دزدی از اموال و اعتماد و اعتقاد مردم توسط مسئولین، و به تبعِ مسئولین: خودِ مردم از همدیگر. این دو شجره ای که ریشه ی ارتزاقشان یکی است، همان است که ما را درهدر دادن و ضایع کردن هزار هزار استعداد بخاک افتاده دراین مُلک ، متبحر ساخته است.
یک زمانی ما رو به آمریکا شعارمی دادیم: “به بمب های اتم خود می نازی؟ ما ایرانیان هریک بمب اتمیم”. ودر توضیح این شعار خود می فرمودیم: ” درایران – برخلاف آمریکا – حکومت نه برجسم ها که بردل های مردمان استواراست”. و رجز می خواندیم: “حکومتی که پایه های استحکام خود را بردل مردمانش محکم کند، فرو ریختنی نیست”. این رجزها نه از آن روی پوک و بی پشتوانه بود که ما هم طرفِ خود را نمی شناختیم و هم دستمان از توش و توان نظامی تهی بود، بل از این روی که: ما سال به سال بر همان دل های مردمانِ بی پناهِ خنجر کشیدیم و یک به یک آنان را از خود متنفر و دور ساختیم. رجزهای پوکِ ما بیشتربه عربده های آن پهلوان سیلی خورده می مانست که هیبت پهلوانی اش، بلافاصله درآنسوی عربده هایش تمام می شد.
رهبرگرامی،
من، همچنان از باب ادب و دوستی و خیرخواهی تلاش می کنم منصفانه ترین راهکار خروجمان را از هزارتوی بُحران هایی که گرفتار آن شده ایم، تقدیم جناب شما کنم. عصاره ی این راهکار، این است که من کاسه ای و جامی را به نیابت از شما به درخانه ی یک یک ایرانیان می برم تا آنان به تناسبِ عُلقه ای که به ما و شما و نظام دارند، چیزی در آن فرو بریزند. سرآخر، من این جام لبریز از نوشیدنی را برای شما باز می آورم. به این شرط که شما نیز بی تأمل شربت این جام را سربکشید. اگرچه در او شهد باشد یا شوکران. شوکران نوشیِ بزرگان که تنها برای دفنِ در کتاب های تاریخی نیست. درهمین نزدیکی ها، حضرت امام نیز برای به دربُردنِ کشوراز بلایی که برسرمردمان ما پرپر می زد آن را نوشید. پس چرا شما ننوشید؟
شما از همان بدو انقلاب، و بویژه از همان بدو رهبری، عزتِ ما ایرانیان را در دشمنی با آمریکا تعریف فرمودید. وآنچنان براین دشمنی تأکید ورزیدید که گویا حیات ما با ابراز دشمنی با آمریکا معنا می گیرد و مرگ ما در مراوده با او. هرسفیر و کاردار و مسئولی اگر از چند صد متری یک آمریکایی عبور می کرد و تنه اش به او می سایید، با غوغایی غریب و آشوبی مفتضحانه از گردونه ی اعتبار به دور انداخته می شد. چرا که در تعریف جناب شما، به گناه نابخشودنیِ همنشینی با این عقرب جراره مبتلا شده بود و باید از حریم ما به دور می افتاد.
این برجِ بلندِ دشمن جویی و آمریکا ستیزیِ ما و شما، آنقدر افراخته و پرآوازه بود که هرکُنشِ نادرستِ ما را به ضربِ توجیه خود مجاب می کرد. که یعنی اگر ما در داخل به خطایی دست می بریم و زیر گوش کسی می زنیم و هست و نیستش را به باد می سپریم، یا اگر قانون را به شوخی می گیریم و ثروت ملی را همچو ارث پدری بالا می کشیم، برما حَرَجی نیست. چرا؟ چون در حال ستیز با آمریکا هستیم و در مسیر ستیز با آمریکا، بروزِ این خُرده خطاها بدیهی و البته قابل اغماض است.
ایکاش در ستیز با آمریکا بقدر سالهای بی خبریِ خود صادق بودیم. و به موازات تربیت مردم در شعارگویی و شعارخواری و مرگ برآمریکاهایی که مثل اکسیژن به ریه های مردم فرو می فشردیم، به تحکیم پایه های لرزان اقتصاد کشور، وترمیم آشفتگی های فرهنگی، و به مدیریتِ اوضاع نابسامان اجتماعی مان همت می کردیم. ای عزیز، زمان گذشت و ما با لباسی ژنده برهمان برج بلند شعارپراکنی جا ماندیم. با جامعه ای که هیچ نسبتی با آن همه هیاهو و شعار و خط ونشان بین المللی نداشته و ندارد. قبول بفرمایید که ما و شما راه را به خطا طی کرده ایم. پرچم دشمنی با آمریکا تنها فایده ای که برای ما و شما داشته و دارد، درهمان کوفتن برسرمخالفان و منتقدان خودمان است. که: خاموش! ما درحال جنگ با آمریکاییم! از باب نمونه به این سخن خام و تکراری وزیر اطلاعات خودمان که اخیراً درقم و درارتباط با انتخابات اسفندماه آتی افاضه فرموده اند، توجه بفرمایید: «احیای مجدد فتنه برنامه جدی آمریکا علیه ایران است.» می دانید کارکرد همین یک جمله ی کوتاه در چیست؟ یعنی: هرکه به ابروی بالای چشم ما اشاره کند، آمریکایی است و ما خوب می دانیم با آنها چه بکنیم!
اگر پا به پای این نوشته با من همراه شوید، به رازِ پوکی این شعارها اشاره خواهم کرد. می دانم به مرحوم “جلال آل احمد” علاقه ی وافری دارید. او را نویسنده و روشنفکری سرآمد و اُسوِه می پندارید. ما نیز در امتداد شیفتگی جناب شما به این نویسنده ی گرانقدر و در تجلیل از او، بزرگراهی را به اسم جلال آل احمد نام گذارده ایم. سردرِمدارس و کتابخانه ها و اماکن فرهنگی بسیاری را به نام او آذین بسته ایم. در یک نشست پر هیاهو به اسم جلال آل احمد، نویسندگان دولتی ما سالانه به انتخاب کتاب های برتر می نشینند. و کارهای بسیاری از این دست. اما چرا نگویم: نام جلال آل احمد بعنوان یک نویسنده ی مقبولِ جمهوری اسلامی، از آن روی برکشیده می شود که وی در اواخر عمر، آری دراواخرعمر، ودر چند اثر پایانی اش، به حس وحال دینی و به روحانیان روی خوش نشان داده است؟
من شخصاً به شیوه ی نگارش این نویسنده ی خوب، وبه نگاه تیز و صریح و کاوشگرانه ی او بسیار علاقه مندم. جلال آل احمد الحق در میان نویسندگان معاصرما، صاحب وجاهت و جایگاه ویژه ای است. وصادقانه می گویم: ما وشما در برکشیدنِ او، دچار افراط نشده ایم. منتها در این گزینش گری ناشیانه و البته متعمدانه، ازیک تارموی او آویخته ایم و از چهل گیسِ دیگران روی برتافته ایم. ای عزیز، خود شما بهتر از هرکسی می دانید: جلال آل احمد تنها در اواخر عمر خود، به گرایش دینی ما گوشه ی چشمی نشان داد. و درهمه ی سالهای جوانی و میانسالی، بلحاظ شخصی و فردی، نویسنده ای بی دین و لامذهب و مشروب خور و بی قید بود. ما عجبا به جلال آل احمد که می رسیم به همان اواخر عمر او بسنده می کنیم و سال های معلق بودن او را در دوره های جوانی و میان سالی اش، به خصلت کاوشگرانه ی او ربط می دهیم و از سرِ خطاهای او در می گذریم!
من اگر بخواهم یک انتخاب خوب جمهوری اسلامی را برگزینم، همین برگزیدن جلال آل احمد را نمونه می آورم. منتها با این ادلّه که: جلال آل احمد در جوانی و میانسالی هرچه بوده و هرچه کرده، به خودش، آری به شخصِ خودش مربوط بوده. به ما چه که او در خلوتش چه می کرده؟ مهم پایان کار اوست. اما متاسفانه این انتخابِ خوب، در همین جلال آل احمد متوقف ماند. و ما بلافاصله پس از انقلاب، به محض تماشای یک خطای مختصر از جوانان و زنان و مردانمان، آنها را از پشت میز درس و از دانشگاه و از کوچه پس کوچه های اجتماع، و درست از میانِ کشاکشِ کسب تجربه، بیرون کشیدیم و به دلایلی که با روح قرآن و با طریقِ انسانیت مغایراست، به زندانشان انداختیم.
من با اطمینان می گویم اگر جلال آل احمد در زمان ما بود و برای فهمیدن و تجربه کردن و برگزیدن بهترین ها، به همان راهی می رفت که رفته بود، و مثلا از دین برمی گشت و می رفت و کمونیست می شد تا بعدها هوشمندانه تر به مسلمانی بازآید، یا در نوشته های آوارگونش برمفاسد جاریِ ما انگشت می نهاد، حتماً به دست خود ما دودمانش به باد می رفت و ما تلسکوپِ افشاگرانه ی خود را برهمان مسائل شخصی اش تنظیم می کردیم و آبرویش را برطبقِ بی آبرویان می نهادیم. چه برسد به این که خبردار شویم جلال آل احمد برای فهمیدن و تجربه کردن دو بار به اسراییل سفر کرده است و در کتاب “سفربه عزراییل”، موشه دایان و امثال او را در ردیف پیامبران بنی اسراییل وبلکه برتر از آنها اسم برده است. که در این صورت ما ابتدا پوستش را می دریدیم و سپس باقیمانده اش را تا خود جهنم فرو می تپاندیم.
من در زندان دو الفِ سپاه، با جوانی هم بند بودم که اتفاقاً زندگی اش مثل زندگی جلال بود. درنوشته های جوانی اش هم به نعل زده بود و هم به میخ. برای کسب تجربه، به کارهایی دست برده بود که به گرد پای کارهای جلال نمی رسید. ما اما با او چه کرده بودیم؟ او را از میانه ی راه کسب تجربه، گرفته بودیم و بعد از ماهها انفرادی و تهدید و فشارهای ویرانگرِ روانی، تلاش کرده بودیم از او جاسوسی چند جانبه بسازیم. بلافاصله درهمان چند ماه نخست برایش حکم اعدام صادر فرموده بودیم ولابد به اسم این که او جاسوس است و عمله ی دستگاه استکباری، او را از بدیهی ترین حقوق انسانی اش باز داشته بودیم. کمی که گذشته بود، دستگیرمان شده بود که نخیر، او جاسوس نیست و ما باید سروته این حکم اعدام را یکجوری به هم آوردیم. با چه؟ با نوشته های سالهای دور او. گشته بودیم و یک الفاظی در نوشته های دور او پیدا کرده بودیم تا چیزی در مجاورت اعدام برای او دست و پا کنیم. من کاری به سستیِ این احکام عهد عتیق ندارم، بلکه روی سخنم به این است که چرا ما مسیر تجربه کردن را به روی زنان و مردان و بویژه به روی جوانمان بسته ایم؟ و چرا برای برقراری خودمان، از خود خدا در تعریف دین او جلو زده ایم؟
همین اکنون، چه بسیار زنان و مردانی که می خواسته اند بعدها جلال آل احمد سرزمینشان شوند، زندانیِ بد فهمی ما هستند و به حکم های خنده داری چون تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی و توهین به سران نظام و احکامی اینچنینی، گرفتار ماهها و سال ها حبس بی دلیل اند. باردیگر شما را دعوت می کنم به مطالعه ی احکام بُهت آوری که ما برای هنرمند نام آشنایی چون جعفر پناهی تحکم فرموده ایم!
رهبرگرامی،
من کاری به سرنوشت صدام و قذافی و رهبرانی همانند این دو ندارم، بلکه می گویم: رهبران لجوج و کج فهم و دیرفهمی چون صدام و قذافی، گرچه خود با خفت به دَرَک واصل شدند و ذخایر کشورشان را به تاراج اشقیا سپردند، اما همزمان مردمشان را، آری مردمشان را، درچشم مردمان جهان، حقیرو سرشکسته کردند. شما که قصد تحقیر و سرشکستگیِ ایرانیان ندارید؟ اگر می فرمایید: ” نخیر، قصد من فرا بردنِ شوکت و شأن و بهروزیِ مردمان ایران است”، می گویم: اگرهم قصد شما این بوده باشد، امروز، آری همین امروز، به برکت جمهوری اسلامی، یکی از حقیرترین مردمان جهان ما ایرانیان هستیم. اگر این ادعای مرا باور ندارید و نمی خواهید به حال و روز جاریِ مردم بنگرید، یک نگاهی به آمارهای جهانی بیاندازید تا بدانید جمهوری اسلامی ایران حتی از نظر اخلاقی درکجای جدول بداخلاقان و تربیت ناشدگان و ورشکستگان تاریخ لمیده است.
ما و شما هرچه توانستیم شعار پوک سردادیم و بی خیالِ مناسبات جاریِ دنیا، به همه پشت کردیم تا در خفا و بناگاه شعبده ای به اسم قدرت اتمی برآوریم و بُهت دنیا را برانگیزیم و دیگران را در برابر یک عمل انجام شده قرار دهیم و بشویم : یک قدرت اتمی! بله، این شدنی بود و هست. بفرض که ما همین اکنون به خیلِ کشورهای اتمیِ دنیا پیوسته ایم و سری میان سرها درآورده ایم. آیا نباید دراین روند کاذب و سطحی، به تعارض ویرانگری که بدان مبتلا شده ایم بیندیشیم؟ کدام تعارض؟ “از دست دادن وحدت ملی”! نکند با این تفسیرنادرست خود را بفریبیم که: اگر ما به انشقاق داخلی دچار شده ایم و بخش وسیعی از مردم خود را از دست داده ایم، باکی نیست، پول بی زبان نفت که هست، این خلأ را با پول نفت و قدرتِ ناشی از دستیابی به انرژی اتمی پرمی کنیم!
رهبرگرامی،
شما نیک تر از همه ی ما به اوضاع اسفبار این روزهای کشورمان واقفید. این اوضاع اسفبار یک واقعیت بی تردید است. و نه یک سیاه نمایی مغرضانه. ما: ورشکسته ایم ای عزیز. دستمان از آرزوها و آرمانهای انقلاب تهی ست. افق پیش روی ما تیره و تاراست. نه تنها تحریم ها، که هجومی از جهل های آذین یافته ما را محاصره کرده اند. اگر اکنون دهان گشوده ی تحریمها ما را بدهکار خود کنند، جهالت این روزهای ما، مدت هاست که ما را بدهکار نسل های بعدی مان کرده است.
چه کسی گفته ما مالکِ دار و ندار این سرزمینیم؟ که مرتب از کیسه ی دارایی های روبه اتمام مردم و نسل های بعدی خویش، برداریم و به دیگران ببخشیم و برای هرچه که خود می پسندیم خرج کنیم و جز خسارت و افسوس به آن کیسه ی تهی شده بازنگردانیم؟ نسل های بعدی ما بی بروبرگشت از ما مطالبه ی حق خویش را خواهند کرد. ما از همین امروز ، سخت بدهکارآنانیم. آخرچرا باید نسل های بعدی ما بدهکار خسارتهایی باشند که ما با ندانم کاری های امروزینِ خویش آن ها را ببار آورده ایم؟
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
بیایید و جام زهری را که من برای شما تدارک دیده ام سربکشید و مردمان این سرزمین رها مانده را از سرگشتگی، و از غارت اغنیا ونوکیسه ها و پاسداران اسلحه به دست به در ببرید. جام زهرمن آمیخته ای از این عصاره هاست:
یک: قدر و اندازه ی خود را بدانیم و رسماً به سازمان های بین المللی اعلام کنیم از این پس ما به همه ی تعهدات معقول و منطبق با منافع ملی مان پایبندیم. تعهداتی که سایر کشورها آن را امضا کرده اند و هرگز نیز نگران فروپاشی خود نیستند.
دو: داستان دستیابی به انرژی هسته ای را بنحوی آبرومند و با بهره مندی از ظرفیت های معمول جهانی به سرانجام برسانیم. اگر قرار باشد به ما حمله کنند و نابودمان کنند، دانش نیم بند هسته ای به داد ما نخواهد رسید. پایه های برقراری ما اگر بر دل و فهم و همراهی مردمانمان جوش خورده باشد، هیچ قدرتی و هیچ بمبی ما را فرو نمی پاشد.
سه: سپاه را در ارتش ادغام کنیم و ارتش کشور را از این ریخت نامناسبی که از او پرداخته ایم به درآوریم. اگر این برای جناب شما مقدور نیست، حداقل از ورود سپاهیان به مواضع پولی و سیاسی و اطلاعاتی کشورجلوگیری کنید. اتکای شما به سپاهیان، برای شما اطمینان، و برای آنان حاشیه ی امن ایجاد کرده است. این حاشیه ی امن، آنچنان بلایی برسرمقدرات کشور آورده است که مگر جناب شما با سرکشیدن این جام زهر و با مجاهده ای به یاد ماندنی، بتوانید سرسپاهیان را از سفره ی بلعیدن اموال مردم پس بکشید.
چهار: یک نگاهی به جهان اطراف مان بیاندازیم. آخر چرا باید وهابی های عربستان سعودی به مردم معترض خود اجازه ی اعتراض بدهند و ما اما لجوجانه و البته ناشیانه، همه ی راههای نقد و اعتراض را که حق قانونی مردمان ماست، از آنان دریغ کنیم؟ این همه ترس از فریاد اعتراض مردم، اولین تعبیر بایسته اش، نابحق بودن خود ماست. به مردم اجازه بدهیم اعتراض کنند. فریاد بکشند. ما را با صراحت نقد کنند. اصلاً اجازه بدهیم خواستار سرنگونی ما باشند. مردم اگر امروز اجازه ی فریاد و اعتراض پیدا نکنند، فردا چشم به راه مجوز از دیوار بتنی وزارت کشور نخواهند ماند. اگر آنها امروز با ما به مسالمت سخن می گویند، فردا جور دیگر سخن خواهند گفت. آزادی را به صدا و سیما وسایر رسانه ها بازگردانید. اجازه بدهید مردم همه ی حرف های درگلو مانده ی خود را برسر ما و شما فرو بریزند. حرفشان که تمامی گرفت، حالا به میانه ی میدان بروید و به مردم بگویید: من همه حرف های شما را شنیدم و به تأسی از علی (ع) و به تأسی از دنیای عقل، آینده ی کشور را به تصمیم خود شما وامی نهم. اگر مرا بخواهید، می مانم و این باقیِ عمر را به جبران مافات می پردازم. وگرنه، این شما و این هرچه که اراده ی آن دارید.
پنج: با سازمان های بین المللی وارد گفتگو شویم و برای بازآوردن آبروی از دست رفته ی ایرانیان و حذف تحریم های جهانی همه ی همت خود را بکار بگیریم. خط قرمزهای بین المللی را رعایت کنیم. آنقدر از خود حسن نیت – ونه عجز- نشان بدهیم تا مجامع جهانی و مردمان جهان صداقت ما را باور کنند. دراین مجامع جهانی که عمدتاً تحت سیطره ی آمریکا و قدرت های برتر جهان اند، هنوز آنقدر انصاف و شرافت هست که بشود سرفرازی ایرانیان را از زیر دست وپایشان بیرون کشید.
شش: با آزادی بی قید وشرط زندانیان سیاسی و دلجویی از آنان و از خانواده های آنان، فضا را برای انتخاباتی پرشور و بدور از حساسیت های امنیتی فراهم کنید و مجلس و دولت و دستگاه قضایی و شورای نگهبان و نظارت استصوابی و پاسداری از انقلاب را به عرصه ی “بازتعریف” هدایت فرمایید. در حقارتِ رفتارما و بد اخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما پاکمردی چون مهندس “محمد توسلی” را قریب به یک ماه درزندان نگاه داشته ایم و یک خبرمختصر به خانواده اش نداده ایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم درسالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هم اکنون داماد فهیم و فرهیخته اش مهندس فرید طاهری و دختر بی گناهش لیلا توسلی زندانی عصبیت ما هستند. ما با این همه لجاجت و کینه توزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوخته ایم؟
رهبرگرامی،
از سخن تلخ من مرنجید. ما را چاره ای جز این صراحت نیست. می دانم سرکشیدنِ عصاره ی این شش منظرِ حیاتی برای جناب شما تلخ است. بسیار تلخ. با این همه من با اطمینان می گویم اگر شما شربت این جام را سربکشید – با هرنتیجه ای که برشما فرو بارد – نام مبارکتان در امتداد نامِ نیکمردانِ بزرگِ تاریخ جای خواهد گرفت و خدای خوب با تبسم به شما و به شرافتِ رفتار شما خواهد نگریست. یاعلی!
بدرود تا جمعه ی آینده
با احترام و ادب: محمد نوری زاد / چهارم آذر ماه سال نود
منبع: وبسایت محمد نوریزاد
تارنمای کلمه اقدام به انجام گفتگویی با همسر عبدالله رمضان زاده، سخنگوی دومین دولت اصلاحات کرده و در آن به نقل از همسر این فعال سیاسی اصلاح طلب نوشته که فشارها تغییری در مواضع اصلاح طلبان به وجود نیاورده است. با هم متن این گفتگو را می خوانیم:
عبدالله رمضان زاده یکی از شاکیان پرونده ی مشفق و سخنگوی دولت سید محمد خاتمی، این روزها در در بند دوالف، همراه با همسنگر خود بهزاد نبوی، دیگر شاکی پرونده کودتاگران دوران حکم خود را می گذراند.
همسر این فعال اصلاح طلب می گوید: هر نامه ای که منتشر می شود و امضای زندانیان را در خود دارد به سراغشان می روند و مورد بازخواست قرار می دهند که چرا امضا کردید. در مورد این نامه اخیر هم همینطور بوده است و آقای رمضان زاده و آقای نبوی را بازجویی کردند که چرا امضا کردید. از آن ها می خواهند که تکذیب کنند اما موفق نمی شوند و آقای رمضان زاده و نبوی زیر بار تکذیب نمی روند.
اواخر زمستان سال گذشته بازجویان رمضان زاده، سخنگوی دولت اصلاحات که از موفق ترین استانداران استان کردستان در بحران ها بوده است، بارها از او درخواست کرده بودند تا با انتشار اطلاعیه ای، نسبت به اطلاعیه های جبهه مشارکت و همچنین «شورای هماهنگی اصلاح طلبان کُرد» واکنش نشان دهد و ضمن تکذیب این اطلاعیه ها، که در حمایت از تجمعات خیابانی صادر شده بود، تاکید کند که این اطلاعیه ها ساختگی است.
بر اساس همان گزارش در آخرین بازجویی، به رمضان زاده ابلاغ شده بود بین بازگشت به زندان و تکذیب اطلاعیه ها یکی را انتخاب کند، که عبدالله رمضان زاده با پافشاری بر مواضع خود، رهسپار زندان شد.
همان روزها دکتر رضا خاتمی عضو شورای “مرکزی جبهه ی مشارکت ایران اسلامی در یادداشتی برای این استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران گفته بود: عبدالله رمضان زاده هم به سبز آباد اوین بازگشت. به او گفته بودند یا باید مصاحبه کنی و بیانیه بدهی در محکومیت ٢۵ بهمن و علیه جبهه مشارکت و یا به زندان برگردی و او همان کاری کرد که یک غیور می کند و به رسم معهود همه آزادمردان تن را به زندان جور سپرد اما آزادگی و مردانگی خود را نفروخت.”
دکتر رمضان زاده دارای مدرک دکترای روابط بین الملل و متخصص مطالعات منطقه ای با تمرکز بر منطقه خاورمیانه است. قائم مقام دبیرکل جبهه مشارکت چندی پیش در حالی که فقط ۱۴ سال سابقه کاری داشت بر اثر فشارهای مختلف خود را بازنشسته کرد.
آسیه کریم زاده همسر عبدالله رمضان زاده می گوید: احکام صادر شده که متاسفانه ناعادلانه بوده است لااقل برای دوران محکومیتشان عدالت را رعایت کنند و همان حقوقی که در زندان ها زندانیان عادی دارند در مورد این عزیزان هم رعایت شود که در این دوران محکومیت آسیب کمتری به خود و خانواده هایشان وارد شود.
آقای رمضان زاده در حال حاضر در چه وضعیتی هستند؟
فعلا که در بند ۲ الف سپاه با آقایان بهزاد نبوی و ملک زاده هم بند هستند.
طی ماه های اخیر به مرخصی هم آمدند؟
شهریور ماه سه یا چهار روز برای امتحان های ترم تابستانی به مرخصی آمده بودند.
آقای دکتر این روزها دوران محکومیت خود را طی سپری می کنند. چرا در بند ۳۵۰ یا بندهای عمومی نیستند و در بند سپاه نگهداری می شوند؟
راستش را بخواهید ما خودمان هم خبری از دلیل این تصمیم نداریم. گرچه به قول خود آقای رمضان زاده آنجا هم زندان است. وقتی ما اعتراض می کنیم می گویند که آنجا هم زندان است و حبس فرقی ندارد.
آیا آقای رمضان زاده به این وضعیت به طور رسمی اعتراض کرده اند؟
نه. همسر من درخواستی از آن ها نکرده است. می گوید که هر کاری که می خواهند بکنند. البته تنها خوبی آن بند این است که امکان ملاقات حضوری بیشتر فراهم است.
فشارهایی که در چند ماه گذشته بر روی شاکیان پرونده سردار مشفق و امضا کنندگان نامه ها و بیانیه های صادر شده از اوین می آید آیا بر روی آقای دکتر هم وجود دارد؟
هر نامه ای که منتشر می شود و امضای زندانیان را در خود دارد به سراغشان می روند و مورد بازخواست قرار می دهند که چرا امضا کردید. در مورد این نامه اخیر هم همینطور بوده است و آقای رمضان زاده و آقای نبوی را بازجویی کردند که چرا امضا کردید و خب طبیعتا این دو عزیز هم گفته اند که ما تا در زندان هستیم وضع به همین منوال خواهد بود و چاره کار شما این است که زندانیان سیاسی را آزاد کنید. ما وقتی بیرون باشیم مسئولیت کارمان را خودمان می پذیریم. اما الان هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. نه می توانیم تایید کنیم و نه تکذیب. به هر حال از آن ها می خواهند که تکذیب کنند اما موفق نمی شوند و آقای رمضان زاده و نبوی زیر بار تکذیب نمی روند.
از آنجایی که آقای رمضان زاده در بندی غیر قانونی نگهداری می شوند و منطقا شما نمیتوانید به طرق رسمی در خواست های قانونی خود را مطرح کنین آیا شما با بازجوها و یا رابطین سپاه در ارتباط هستید؟
من به شخصه با کسی ارتباط خاصی ندارم. البته ایامی بوده که به خاطر امتحانات ما تماس گرفتیم و پیگیری کردیم. اما برای مسایل دیگر ما درخواست نمی دهیم. برادرشان چند بار از طریق دادستانی فکس هایی فرستاده اند که معمولا جوابی داده نمی شود از طرف دادستانی. برای مرخصی چند عید گذشته هم که برادرشان درخواست دادند قبول نکردند و گفتند که بیانیه امضا کرده اند برای همین مرخصی نمی دهیم.
شما از آقای نبوی هم خبر دارید؟
دکتر برای آقای نبوی به خاطر درد شدیدی که در کمر و مهره های کمر دارند فیزیوتراپی نوشته بود. حدود ۱۰ جلسه اول را ۲ یا ۳ ساعت مرخصی می دادند که همسر آقای نبوی میبردند ایشان را فیزیو تراپی و برمیگرداندند زندان. اما وقتی ۱۰ جلسه تمام شد گفتند که برای ۱۰ جلسه بعدی مجددا باید پزشک قانونی تایید کند. یک هفته ای قطع کرده بودند فیزیوتراپی را اما هفته گذشته دوباره برقرار شده به همان روال قبل. می گویند آقای نبوی کمرشان خیلی درد می کند و این روزها خیلی درد می کشد.
اگر در تماس مستقیم نیستید از طریق سایت کلمه پیامی برای مسئولان قضایی کشور دارید؟
همین مساله که برای زندانیان وجود دارد برای همه تقریبا مشترک هست که از لحاظ قانونی باید تمام این زندانیان ملاقات های مرتب داشته باشند ملاقات های حضوری و مرخصی های ماهانه حتما باید داشته باشند. ماهی ۳ تا ۵ روز و تلفن های مرتب. البته آقای رمضان زاده به خاطر اینکه بند متفاوتی هستند تلفن می زنند ولی ما توقع داریم همه زندانیان سیاسی بتوانند از حداقل حقوقشان برخوردار باشند. مثلا زندانیان سیاسی رجایی شهر که اصلا همین ملاقات های هفتگی را هم محدود تر دارند. اینها باید عادلانه رعایت شود. احکام صادر شده که متاسفانه ناعادلانه بوده است لااقل برای دوران محکومیتشان عدالت را رعایت کنند و همان حقوقی که در زندان ها زندانیان عادی دارند در مورد این عزیزان هم رعایت شود که در این دوران محکومیت آسیب کمتری به خود و خانواده هایشان وارد شود.
فضای سیاسی داخل کشور را چطور ارزیابی می کنید؟
البته به هر حال در این مدت مشخص شد که با زندانی کردن اینها نه حاکمیت نفعی برد و نه جامعه. احکام را باید کاهش دهند و زندانیان را آزاد کنند که فضای سیاسی باز شود. همان حرفهایی که آقای خاتمی گفت را اگر اجرا کنند هم به نفع جامعه هست و هم به نفع خود این افراد هست. من باید قدری عاقلانه تر فکر کنند. فضا روز به روز به جای اینکه باز شود بسته تر می شود و افرادی را هم که بیرون هستند و حکمشان را اجرا نکرده بودند دارند بر میگردانند زندان. نمی دانم چطور است که از این همه مسایلی که ۲ سال گذشته پیش آمده اینها هنوز درس عبرت نگرفته اند.
و سخن آخر؟
به هر حال نصف مدت حکم حبس آقای رمضان زاده گذشته است. من به بازجوی ایشان هم گفته ام که ۲ سال نیم دیگر هم میگذرد و ما آن را تحمل می کنیم و می گذرد اما روسیاهیش به ذغال می ماند. با فشارها و رفتارهایی که داشتید، شما که هیچ نفعی نبردید، ما هم هیچ کدام از مواضعمان بر نگشتیم و همه در تفکر هستیم. به اعتقاد ما آنهایی که مواضع باطلی دارند باید متنبه بشوند از مواضعشان برگردند. ما هیچ فرقی نکردیم. از همان روز اول که عزیزانمان به زندان افتادند تا به حال و انشاالله که پایداری ملت ایران نتیجه داشته باشد و جامعه روز به روز به سوی آزادی بیشتر و شرایط بهتر برای مردم پیش رود.
آخرین ساخته اصغر فرهادی، شب گذشته نخستین اکران عمومی اش را در دانمارک در حالی آغاز کرد که علی رغم سردی هوا، با استقبال گسترده مردم دانمارک و ایرانیان مقیم این کشور روبرو شد.
پیش از آغاز نمایش این فیلم احمد جلالی فراهانی، روزنامه نگار و مستند ساز ایرانی مقیم کپنهاگ، به دعوت انجمن Frit Iran برای مخاطبان دانمارکی از شرایط دشوار فیلم سازی در ایران و حواشی که فیلم جدایی نادر از سیمین با آن روبرو بود، سخن گفت.
این مستند ساز ایرانی همچنین پس از پایان نمایش فیلم، در نشستی که به همین مناسبت صورت گرفته بود به نقد و بررسی آخرین ساخته اصغر فرهادی برای تماشاگران ایرانی و دانمارکی پرداخت.
فراهانی در این نشست گفت: « فرهادی در آخرین ساخته خود انسان ایرانی را در مقابل خود قرار داده است و با تردستی و زیرکی هنرمندانه ای او را به قضاوت درباره خودش و فضای اجتماعی که در آن زندگی می کند، دعوت می کند. »
این مستند ساز افزود: « فیلم فرهادی با دادگاه شروع می شود و با دادگاه به پایان می رسد و این دادگاه در واقع دادگاهی است که هر یک از ما هر روز با آن دست و پنجه نرم می کنیم. فرهادی از همین سكانس ابتدایی ما را در معرض گفتوگوی شخصیتهای اصلی فیلم قرار می دهد و هنرمندانه به جای حكم صادر كردن برای آنها از ما میخواهد تا خود به داوری درباره آنها بنشینیم و قاضی این دعوا شویم. و این اتفاق یکی از درخشان ترین ویژگیهای فیلم جدایی نادر از سیمین است و ما در سینمای ایران كمتر فیلمی را سراغ داریم كه اینگونه فاصله كارگردان - تماشاگر را حذف كند و بلاواسطه مخاطب را با اثر همراه كند. »
فراهانی در ادامه گفت: « در فیلم جدایی نادر از سیمین بر خلاف عرف سینمای داستانی كه قهرمان داستان در پایان فیلم بر سر دو راهی انتخاب قرار می گیرد، در اینجا نویسنده و کارگردان از همان ابتدای فیلم قهرمانان فیلم بر سر دو راهی قرار می گیرد نكتهای كه در این سكانس وجود دارد و در تمام فیلم گسترده میشود عدم ارتباط كلامی بین شخصیتهاست. »
این روزنامه نگار در ادامه سخنانش گفت: « در فیلم شخصیتهای اصلی مدام در آزمونهای كوچك و بزرگ قرار می گیرند تا درونیات و احساسات خود را بیرون ریخته و در مقابل دیدگان تماشاگر بگذارند. در واقع فرهادی بدون آنکه بخواهد چیزی را جار بزند و یا با خودنمایی های باسمه ای شعاری را به خورد تماشاگر بدهد، به ما می گوید که زندگی عرصه همین آزمون و خطاهاست و تنها نقطه امید بخش در این وانفسای زیستن میان چم و خم جدال نفس گیر مدرنیته و سنت، تلاش شخصیت ها برای انسان ماندن و با شرافت زیستن است. »
جلالی فراهانی افزود: « فیلم فرهادی می خواهد بگوید که فاجعه در زندگی روزمره ما زمانی رخ می دهد که انسانیت خود را فراموش می کنیم و یادمان می رود که ما پیش از هر چیز انسانیم. با این همه فرهادی همچون فیلم درباره الی، بر فردیت انسانها تاکید دارد و همچنان معتقد است که فردیت انسانها را نمیتوان نادیده گرفت. فردیتی كه قادر است حداقل برای لحظاتی كوتاه هم كه شده سوء برداشتهای آزار دهنده در روابط انسانی را به قرینه آن تبدیل كند و انسانها را در كنار هم بنشاند. »
او سپس افزود: « در فیلم فرهادی ما با جهانی مدور روبرو هستیم و فیلم ساختاری دایره وار دارد. جدایی نادر از سیمین با دادگاه شروع می شود و با دادگاه به پایان می رسد. با سئوال شروع می شود و با سئوال به پایان می رسد. آدمها رابطه ای حلقه ای با یکدیگر دارند و تسلسل حلقه ها زنجیره ای از حوادث را پدید می آورد که یکی بدون دیگری ناممکن است و این الگو در تمام فیلم و در مناسبات بین شخصیتها تنیده شده و آنها را در روزمرگی خود غرق میكند. »
به عقیده فراهانی در فیلم جدایی نادر از سیمین هیچ دیالوگ، کاراکتر، موقعیت و صحنه ای اضافی نیست و ساختار مستند گونه فیلم و اصرار فرهادی بر استفاده از دوربین روی دست، تنش موجود بین تمام كاراكترها را توجیه میكند. الگوی دایره وار فیلم كه با یك فضای متشنج شروع میشود و با همین منظره به پایان میرسد، با عنصری بصری به نام دوربین روی دست، یكنواخت و یكدست میشود و با تكرار و یكنواختی مضمون فیلم همسان میگردد. »
این روزنامه نگار در ادامه به تحلیل شخصیتهای فیلم پرداخت و گفت: « مهمترین شخصیت این فیلم به نظرم، راضیه است. اوست که انسان امروز ایرانی را به چالش می کشد و از او می پرسد: " آیا دین همچنان می تواند برای حل مشکلات امروز بشری راه حل پیشنهاد کند؟ آیا قوانین و احکام و فتاوای دینی قدرت اداره جامعه سردرگم امروز ایران را دارد؟" فرهادی زیرکانه با طرح این سئوال، تلاش می کند تا مخاطب را به اندیشیدن درباره این سئوالات وادار کند، بی آنکه اصراری به ارائه راه حل در این باره داشته باشد. در واقع راضیه نماد واماندگی سنت در جامعه توسعه یافته امروز ایران است.»
او افزود: « در جدایی نادر از سیمین، پدر نادر نماد شکوه و احترام از دست رفته گذشته است. شکوه و احترامی که گاهی نقش وجدان و ناخودآگاه انسان امروز ایرانی را بازی می کند. شکوه و عظمتی که دچار فراموشی شده است و نسلهای امروز از برقراری ارتباط با آن ناتوان هستند. هر چند تلاش می کنند تا او را همچنان حفظ کنند. »
فراهانی سپس افزود: « نادر نماد روح عملگرا اما وفادار به سنتهای گذشته ایرانیان است که همچنان برای ماندن در جامعه متلاطم امروز ایران، دست و پا می زند. روح عملگرایی که اهل عقب نشستن و تسلیم نیست و می داند دربرابر آنها که از نمد دین برای خود کلاه می سازند، چگونه رفتار کند. »
این روزنامه نگار در تحلیل شخصیت حجت گفت: « کاراکتر حجت من را به یاد حاکمیت فعلی ایران می اندازد. شخصیتی که اهل منطق نیست و عصبی و پرخاشگر است و نگاهش به دین نگاهی ابزاری است و تلاش می کند با ترساندن این و آن حرف خود را به کرسی بنشاند. »
او سخنان خود را اینگونه به پایان برد که: « فرهادی با فیلم جدایی نادر از سیمین به ما نشان می دهد که چطور فجایع امروز انسان ایرانی با همین دروغهای کوچک و کم اهمیت شکل می گیرد و از انسان ایرانی می خواهد تا برای همیشه تکلیف خودش را با خودش روشن کند. در فیلم جدایی نادر از سیمین دختر نادر همان وجدان پاک و بی آلایش ماست که در برابر بزرگترین چالش تاریخی خود قرار گرفته است: تن دادن به زیستن در دنیای متلاطم دروغ و فریب یا گریختن به فردایی بهتر؟ »
در ادامه این برنامه حضار ایرانی با طرح سئوالاتی نظرات این روزنامه نگار ایرانی را درباره موضوعات مورد نظر خود جویا شدند.
شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل، که هم اکنون برای نشست چند روزهای به مناسبت روز مبارزه با خشونت علیه زنان در ایتالیا به سر میبرد معتقد است " تبعیض قانونی یکی از شایعترین نوع خشونت علیه زنان است."
این فعال حقوق بشر در گفت و گو با جرس گفته است: ما در بخشهای مختلف خشونت علیه زنان را شاهد هستیم. تبعیض قانونی یکی از شایعترین نوع خشونت علیه زنان است. وقتی که در قانون مینویسند که شهادت دو زن معادل شهادت یک مرد هست او را تحقیر میکنند و این تحقیر خشونت در برابر زن است. یا وقتی که در قانون اجازه میدهند مردی اگر زن خودش را بیگانهای ببیند او را به قتل برساند بدون این که هیچگونه مجازاتی متوجه او شود این خشونتی است علیه زن، زیرا که باعث میشود مرد هم قاضی، هم شاکی و مامور اجرای حکم باشد. مواردی از این دست، یعنی خشونتهایی که قانون تجویز میکند متاسفانه زیاد است.
خانم عبادی افزود: نوع دیگر خشونت، خشونتهایی است که قانون بر آنها صحه نمیگذارد. مانند این که مردی زنش را کتک بزند، قانون طبیعتا این مرد را مجازات میکند. اما مساله مهم این است که با طرح چنین شکایتی زندگی زن به خاطر مسائل اقتصادی در مخاطره قرار میگیرد. قانون و موسسات حکومتی هیچگونه نهاد حمایتی هم برای چنین زنانی که مورد خشونت خانگی قرار میگیرند پیشبینی نکرده است. بنابراین زنی که به علت خشونت خانگی در خواست طلاق میکند اگر استقلال اقتصادی نداشته باشد و نتواند خود را اداره کند بايد به منزل پدر بازگردد و اگر منزل پدری نداشته باشد، پدر فوت شده باشد، يا به هر دليل ديگری نتواند به خانه پدری بازگردد ادامه زندگی برای او در خارج از محيط خانواده دشوار است و زن ناچار است با نبود حمايت قانونی، خشونت را تحمل کند.
برنده جایزه صلح نوبل خواستار تغییر قوانین تبعیض آمیز در ایران شد و گفت: وقتی که در یک قانون اجازه داده میشود مردی چهار همسر اختیار کند، قبح تعدد زوجات و به عبارتی قبح خیانت به زن از بین میرود. برای فرهنگسازی هم نیاز به قوانین مناسب داریم.
هزاران نفر از مردم سوریه روز جمعه، در شهرهای مختلف این کشور به تظاهرات ضد دولتی خود به منظور ساقط کردن رژیم بشار اسد ادامه دادند.
به گزارش العربیه، شورای هماهنگی تظاهرات گزارش داد مردم معترض در شهرهای دیر الزور ، حمص ، درعا ، ادلب ، حما ، حلب و حومه های اطراف دمشق به خیابان ها آمدند و بر ضد بشار اسد شعار دادند.
بر اساس این گزارش در تظاهرات امروز که با شعار "جمعه حمایت از ارتش آزاد سوریه " آغاز شد تاکنون حداقل هفت نفر به ضرب گلوله نیروهای امنیتی کشته شدند.
در هفته های اخیر بیشترین تعداد کشته شدگان اعتراضات سوریه از شهر حمص گزارش شده است.
دیروز پنجشنبه 29 نفر از معترضان به دست نیروهای امنیتی سوریه کشته شده اند که 26 نفر از آنها از شهر حمص بوده اند.
این در حالی است که ضرب الاجل یک روزه اتحادیه عرب به رژیم بشار اسد جهت پذیرش حضور هیأت ناظران در شهرهای سوریه به پایان رسیده است.
اتحادیه عرب پیشتر تاکید کرده است در صورت مخالفت دمشق با ورود هیات ناظران تا پایان روز جمعه، تحریم های اقتصادی و سیاسی گسترده ای از سوی کشورهای عربی بر ضد دمشق اعمال خواهد کرد.
پیش از این، وزیر امور خارجه ترکیه گفته بود، ضربالاجل یک روزه ای که اتحادیه عرب به رژیم بشار اسد داده، آخرین شانس رژیم سوریه است.
احمد داوود اوغلو، وزیر خارجه ترکیه که امروز در یک کنفرانس مشترک مطبوعاتی با همتای اردنی خود سخن می گفت، با اشاره به ضرب الاجل یک روزه اتحادیه عرب اظهار داشت، این یک مهلت جدید و آخرین شانس برای رژیم سوریه است.
این در حالیست که روسیه امروز بار دیگر اعلام کرد، با تحریم و اعمال فشار بر رژیم سوریه مخالف است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر