-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

Latest news from Jaras for 04/24/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



شمس الواعظین: توقيف مطبوعات استراتژي دولت احمدي نژاد است

فرزانه بذرپور -

 

اگر امروز بگوييم شمس الواعظين سال‌ها سردبير كيهان بوده است و جايي كه مهدي نصيري و حسين شريعتمداري سالياني در آن حكمرانی كرده و مي كنند شايد كسي باور نكند، اما شمس الواعظين سردبير كيهان بوده است و از 22 سالگي روزنامه نگاري را از همين روزنامه اغاز کرد، گرچه انقلاب بسياري از جوانان را بر جاي پيش كسوتان نشاند، اما شمس تجربه مطبوعات را با ذوق و سليقه آميخت و عاقبت به همراه برخي از دوستان ازكيهان كنار گذاشته شد و به عرصه مطبوعات مستقل پاي گذاشت و ثمره اش ماهنامه تاثيرگذار "كيان" بود كه ارگان روشنفكري ديني محسوب مي شد. هرچه هست شمس الواعظين بعد از سال 79 ديگر نتوانست روزنامه اي منتشر كند، اما زندان رفتن ها برقرار ماند. به بهانه توقیف روزنامه بهار به سراغش رفتیم، آنچه مي خوانيد گفت و گويي است با سردبيري كه همه روزنامه هايش توقيف شده است.                                                                              

 

از انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ماه گذشته تا کنون بیست روزنامه توقیف شده است و بیش از پنجاه روزنامه نگار بازداشت و  شماری دیگر از آنها مجبور به مهاجرت و ترک ایران شدند. آیا قانونی بر سرنوشت مطبوعات حاکم است؟                         

 

من اصلا نمی دانم چه باید بگویم. ولی معتقدم که در ارتباط با مطبوعات به خصوص در سال های اخیر دیگر نمی توان گفت قوانین موجود در کشور یا قوانین حاکم بر مطبوعات است بلکه دیگر گرایش ها و سیاست های دولت ها حاکم است. در دولت خاتمی، به دلیل اینکه روحیه آقای خاتمی با بستن روزنامه ها و توقیف مطبوعات مخالف بوده است و خواهان گردش آزاد اطلاعات در کشور بود، ما شاهد تعطیلی مطبوعات توسط دولت و وزارت ارشاد نبودیم . آن زمان متکلف بستن مطبوعات قوه قضائیه بود و در آن زمان مقامات ارشد نظام می گفتند که اگر قوه مجریه به وظایفش درست عمل کند دیگر نیازی به اقامه پرونده ها در قوه قضائیه نیست. حالا دولتی سر کار هست که به قول مسئولان وظایف خودش را انجام داده است و دیگر هیچ پرونده توقیفی به قوه قضائیه نمی رود، مگر اینکه بخواهند توجیه یا صبغه قانونی و حقوقی به کارشان بدهند که آن هم البته در یک جلسه حل می شود. هم اکنون توقیف مطبوعات عمدتا به دست نهاد های اجرایی افتاده است  و هیات نظارت بر مطبوعات، وزارت ارشاد اقدام به تعطیلی مطبوعات می کنند. در نتیجه ما عرف قانونی را در باره این دولت اصلا مورد بحث قرار نمی دهیم  و این معضل تنها منحصر به مطبوعات هم نیست و در بسیاری از عرصه ها ، هر جا که قانون دست و پای دولت را بسته است، دولت با پرش از قانون یا با استفاده از مقامات بالاتر توانسته مشکلاتش را و یا آنچه مشکلات می نامد، حل کند.                                                                                     

 

با اینکه روزنامه های اصلاح طلب در پی توقیف های متعدد انگشت شمار شده اند، چرا فشار دولت برهمین نشریات اندک، همچنان حذفی است و برای مثال روزنامه بهار در کمتر از دو ماه از انتشار برای بار سوم توقیف می شود؟                                 

 

من هر چه فکر می کنم چرا بهار تعطیل شد، آخر به این نتیجه رسیدم و طبق شواهد متوجه شدم که دولت و وزارت ارشاد به مطبوعات هشدار داده بود که درباره انتخابات بحثی نکنند و نقد انتخابات ممنوع اعلام شده بود و هر روزنامه ای که اقدام به نشر مقالات مخالفان و معترضان به نتایج انتخابات را کند، برخورد با آن خواهد شد. روزنامه ی بهار در ویژه نامه سال 88-89 به پرونده ی انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته پرداخته بود ، از این رو در معرض فشار و نهایتا تعطیلی قرار گرفت.                       

 

شما سیاست های فرهنگی و مطبوعاتی  دولت احمدی نژاد را چگونه ارزیابی می کنید؟ فکر می کنید این دولت اعتقادی به وجود و حضور رسانه های مستقل دارد؟                                                                                                                  

 

هم اکنون وزارت ارشاد برای مطبوعات سیاستگذاری می کند و در واقع دولت می گوید چه ننویسید و آرام آرام خواهند گفت که چه بنویسید. و این سیاست نگران کننده است و دارد به عرف تبدیل می شود و هیات نظارت بر مطبوعات که یک نهاد اجرایی است و نه قضایی، از حیطه ی وظایف خودش خارج شده و این مسئله یعنی قرارگرفتن هیات نظارت بر مطبوعات در جایگاه قضاوت می تواند مشکلات بزرگی ایجاد کند ، به ویژه اگر این روند استمرار یابد و صنعت سینما را هم در برگیرد . الان تولید کل فراوردهای فرهنگی در معرض این وضعیت قرار گرفته است.  وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اعلام کرده که سینمای ما مورد رضایت انقلاب و نظام نیست. بنابراین باید تولید در سینما رویکردش تغییر کند . از این پس ما شاهد سینمایی خواهیم بود که به سفارش دولت یا توصیه دولت و نهایتا هماهنگ با سیاست های دولت مبادرت به تولید فیلم خواهد کرد.                                                               

 

صنعت نشر و کتاب هم که سال هاست در معرض سانسور شدید بوده و هست، مطبوعات هم که رو به تعطیلی است. بنابراین کل فراورده های فرهنگی و هنری در معرض فشار شدید و تعطیلی هستند. ما دوران بسیار بسیار دشواری را از سر می گذارنیم که حتی قابل قیاس با دوران بعد از انقلاب هم نیست بلکه من میتوانم دوران کنونی را به جهت خفقان با سالهای بعد از دهه 30 و کودتای 28 مرداد 32 تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مقایسه کنم. صرف نظر از صحت و سقم اقدامات دولت ، ما به عنوان روزنامه نگاران حرفه ای با سابقه در حال ردیابی و دیده بانی رفتار و گفتاردولت درباره مطبوعات هستیم و اگر رفتار شایسته داشت آفرین می گوییم و اگر نادرست عمل کرد آن را با دولت های استبدادی و رژیم های سلطه گر قیاس می کنیم.                                                  

 

معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد در اظهارنظری گفته است که جامعه مطبوعاتی باید از عناصر و اندیشه های آلوده پاکسازی شود. شما فکر می کنید حضور محمد علی رامین وعملکرد شخصی وی در سیاست های فرهنگی وزارت ارشاد چقدر موثر بوده است؟    

 

من آقای علی رامین را نمی شناسم. ایشان نه کار مطبوعاتی کرده و نه تخصصی دارد. من در این زمینه چیز خاصی را به یاد ندارم و آنچه اهمیت دارد درباره ایشان این است که سیستم رسانه ای کشور را هم سو با رویکرد دولت کند ، این اصلی ترین موضوعی است که الان حاکم است و در این پازل علی رامین یک حلقه و مهره کوچکی است که با حذف آن از تابلوی اصلی، دولت سیاستش تغییری نمی کند چون ما در تمامی عرصه های کشور شاهد سیاست واحدی هستیم و به نظر می رسد افراد چندان تعیین کننده نیستند. مثالی می زنم، همه می گفتند که آقای صفار هرندی، سیاه ترین دوره تاریخ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را مدیریت خواهد کرد ولی با رفتن وی نه تنها ما گشایشی احساس نکردیم بلکه همانطور که خود شما اشاره کردید همچنان توقیف مطبوعات به قوت خود باقی است و این به استراتژی دولت تبدیل شده است.                                                                                            

 

صد تا شکایت از مدیرمسئول کیهان صورت گرفته است، شما ببینید که با آن چگونه برخورد شده است. اعتماد مردم و اهالی مطبوعات نسبت به رفتار قوه قضائیه با مطبوعات سلب شده است. از این رو خیلی ها شکایتی از کیهان نمی کنند . با این حال صد تا شکایت تقدیم دادگاه شده بود و مدیر مسئول موظف به پاسخگویی بود  اما چه دیدیم.  اگر روزنامه ی دیگری بود به جای کیهان، به یقین می گویم که تا الان هفت کفن پوسانده بود. من این حرف را با آگاهی و با مسئولیت خودم می گویم ، اما از آنجا که مقامات گفته اند کیهان نباید تعطیل شود ماجرا درز گرفته می شود و با بحث و اگر پرونده ها بسته خواهد شد.                                         

 

بسته شدن فضای اطلاع رسانی در داخل ایران، چه تبعاتی را برای مردم و حکومت دارد؟                                              

 

من ضمن ابراز تاسف از شرایط فعلی، حقیقتا نگران هستم . بستن مطبوعات نتیجه اش تمایل مردم به رسانه های فراسوی مرزها است و من نگرانی خود را از اینکه جریانی در کشور تلاش دارد که افکار عمومی را به سمت رسانه های بیگانه هدایت کند، اعلام می کنم. تولید بومی و ملی در فراورده های رسانه ای ، هنری و فرهنگی هر عیبی داشته باشد در درون تحت نظارت است و در بیم نقد های مردم قرار دارد و تحت نظارت قانون ، قابل کنترل است. ولی رسانه های فرا سوی مرزها  نه تنها سیاستگذاری های آن در جای دیگری تعیین می شود و هم تلاقی های منافع شان در سایر کشورهای رقیب ایران می تواند دردسر هایی برای منافع ملی ما ایجاد کند. بنابراین، این نگرانی وجود دارد که چه کسی مجاری تولید اطلاعات بومی را می بندد و در برابر آن شاهد گشایش پهنای باز باند رسانه های خارجی هستیم. این می تواند مخاطره آمیز، ابهام برانگیز و نگران کننده باشد.                                                   

 

    به نظر می رسد که اعتراضات صنفی اهالی مطبوعات نسبت به توقیف نشریات چندان منسجم نبوده است. شما به عنوان کسی که دبیر انجمن صنفی بوده اید، چرا هیچوقت ما شاهد اعتصاب روزنامه نگاران نبوده ایم؟                                                

 

نمی توان گفت که این اعتراضات صنفی شکل نگرفته است. الان شما با کسی صحبت می کنید که طی ده سال اخیر چهارمین باراست که زندان می رود و زیر بار دو وثیقه سنگین قرار دارد و تا اطلاع ثانوی هم محروم از فعالیت های مطبوعاتی است و درب انجمن صنفی روزنامه نگاران هم بسته شده است و فعالیت های آن که تنها نهاد صنفی و نظارتی مطبوعات بوده است، تعطیل شده است. طبیعتا آنچه که امکان سازماندهی اعتصابات و اعتراضات را می تواند بر عهده گیرد، همین نهاد های نظارتی صنفی است که یا آسیب دیده اند و یا تعطیل هستند. این بی سابقه ترین شرایط برای مطبوعات کشور است. اما خود اعتراض وجود دارد و دولت هم از این اعتراضات مطلع است. احمدی نژاد هر حرفی می زند در واکنش به حرف مخالفان است پس این نشان می دهد که اعتراضات و مخالفت علیه سیاست های فرهنگی  و مطبوعاتی دولت به گونه ای گسترده است که دولت همواره مجبور به واکنش به آنها است. اعتراض وجود دارد و علیرغم فشارها و محدودیت ها در همه  عرصه ها ، همچنان دنبال می شود.                                  

 

در حالی که رسانه مستقلی در داخل وجود ندارد،بنابر نظر شما که رسانه هاییکه در خارج از ایرانند،می توانند بازتاب دهنده خواست مردم باشند؟  در این میان به طور خاص عملکرد سایت جرس را چطور ارزیابی می کنید؟                                            

 

اینکه بگوییم در ایران رسانه ای مستقلی وجود ندارد، صدور این حکم دشوار است. محدود هست، ولی وجود دارد؛ البته در میان نشریات تخصصی، در پاسخ به پرسش اصلی شما باید بگویم که هر چه رسانه در تولید پیام بومی تر باشد، به نظر من آن پیام به حوزه منافع ملی و خواست مردم نزدیک تر خواهد بود و هر چه دورتر باشد خارج از این حوزه عمل خواهد کرد حتی اگر به صورت حرفه ای هم عمل کند.  به لحاظ مجاورت جغرافیایی هم هر چه یک رسانه با محل سوژه و تولید پیام قرابت داشته باشد آن رسانه موفق تر است. حال خود شما به جرس نمره دهید. به لحاظ بومی جرس بومی تر است و نیازی هم به توضیح نیست چون روشن و معلوم است ولی به لحاظ عنصر مسافت و مجاورت جغرافیایی با محل تولید پیام، ممکن است نمره پایینی بیاورد . ولی از آنجا که یکی از معدود رسانه هایی است که با فعل وانفعالات درونی جامعه ی ایران، صرف نظر از درستی و نادرستی آن، برخورد فعال دارد توانسته است خوانندگان و مخاطبان بسیار زیادی را با خود همراه کند. نکته دیگری هم من همیشه برآن تاکید داشتم این است که رسانه باید در موضوع مسائل دولت برخورد منصفانه داشته باشد. اگر دولت احمدی نژاد در یک موردی خوب عمل کرد، اپوزیسیون باید تایید کند و اگر بد عمل کرد از آن انتقاد کند . این باعث می شود که حکومت ها آرام آرام نسبت به انصاف نیروی اپوزیسیون ایمان بیاورند و در نتیجه تعامل مثبتی بین اپویسیون و دولت شکل می گیرد. چیزی که فرهنگ سیاسی ایران فاقد آن است.

 

با تشکر از شما و فرصتی که در اختیار ما گذاشتید         


 




امیدوار شکیبا -

 

همه فعالین جنبش که در این ماه ها سعی در اطلاع رسانی و تبلیغ برنامه های جنبش داشته اند می دانند که بدون رسانه جمعی بسختی می توان جنبش را پیش برد و نمی توان چندان به گسترش جنبش امید داشت. خوشبختانه در صحبتهای جدید آقای موسوی نیز اهمیت مسئله رسانه بیشتر به چشم می خورد که به بررسی نکات مثبت و منفی صحبتهای ایشان می پردازم.

 

نکات مثبت :

اولین نکته مثبت این است که آقای موسوی ضعف و مشکلات رسانه ای جنبش را به درستی درک کرده اند و این می تواند سرآغاز و محرکی برای جنبش باشد تا به دنبال راه حل مناسب در این زمینه باشد.

نکته مثبت دوم اینست که برای ایشان مسجل شده که ظرفیت های اینترنت به درستی استفاده نمی شود. واقعیت اینست که اینترنت مخاطبین محدودی دارد و نمی تواند در اطلاع رسانی نقش بیشتری داشته باشد ولی از ظرفیت های آن می توان در رهبری جنبش و شکل گیری خرد جمعی استفاده کرد.

 

نکته منفی :

نکته منفی که در صحبتهای آقای موسوی با فعالین ملی مذهبی و در صحبتهای قبلی ایشان بچشم می خورد اینست که در بحث رسانه ظاهراً همه اهمیت را برای اینترنت و روزنامه ها قائل هستند، گویا ایشان از میزان مطالعه مردم ایران غافل هستند یا ایشان نمی دانند که مخاطبان اینترنت فقط بخش محدودی از جامعه هستند و از این میان نیز تعداد قلیل تری وقت یا توانایی استخراج اطلاعات از اینترنت را دارند.

در اینکه اینترنت بسیار مفید است و در حال حاضر یکی از مهمترین نقاط قوت جنبش است شکی ندارم ولی اکثریت جامعه نیز به رسانه ای متناسب نیاز دارند که متاسفانه آقای موسوی و سایر روشنفکران به این نکته توجه ندارند یا به علت مشکلات و پیچیدگی های این موضوع از آن صرف نظر کرده اند.

 

پیشنهاد به ایشان :

پیشنهاد اول من به ایشان اینست که (علیرغم وجود دغدغه های فراوان) با پیامی از فعالین جنبش بخواهند که به راه اندازی شبکه تلویزیونی برای جنبش اقدام کنند و برای رفع مخاطرات، این کار را به صورت شورایی انجام دهند و تاسیس و اداره این رسانه را شورایی به عهده بگیرد که نماینده تکثر موجود در جنبش باشد و از همه گرایشات و عقاید در آن شورا وجود داشته باشد.

 

پیشنهاد دوم اینکه از فعالین بخواهند از ظرفیت های اینترنت استفاده بهتری کنند تا این ابزار بتواند نقش رهبری جمعی را بهتر ایفا کند. پیشنهاد خاص من در این زمینه ساخت اتاق های فکر در اینترنت است که می توانید در این آدرس http://www.rahesabz.net/story/14144/  شرح کامل آن را مطالعه کنید.

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 




صادق شکیب -

 

 

در اثر ناراحتی قلبی برای چند روزی در بیمارستان بستری شدم. در اتاقی با دو تخت . بر روی آن یکی تخت پسر بچه ی هفت ساله ای به علت نارسائی قلبی بستری است. مادرش به عنوان همراه شبانه روز در کنارش نشسته بر صندلی می ماند. شب هنگام نیز سرش را بر تخت  خواب پسرش تکیه داده می خوابد. پسرک فوق العاده کم حرف است. ندرتا سخنی بر زبان می آورد، آنهم برای تقاضای خوردنی یا نوشیدنی یا اینکه ار  مادرش بخواهد وی را به دستشوئی ببرد. بعد از ظهر ها پدرش به ملاقات می آید. بدون آنکه سخن خاصی برزبان آورد ساعتی مبهوت ودر خود فرو رفته بر وبر به آن دو می نگرد. بعضا نیز اندکی به آهستگی طوری که نه پسرش می شنود ونه من با زنش پچ پچه می کند ومی رود.

 

عصر روز سوم  که پسر بچه در خواب است  به آهستگی سخن را با زن می آغازم و جویای وضعیت بیماری فرزندش می شوم. می گوید: آزمایشات نشان داده  سریعا می بایست قلب اورا عمل نمایند. چند روز است شوهرش که در مغازه ی شیشه بری شاگردی می کند خود را به هر دری زده ولی نتوانسته پول عمل جراحی را تامین نماید و مطلقا امیدی هم نیست که بتواند تهیه اش کند. با وجودیکه نظر راسخ پزشکان بر این است اگرفرزندشان به همین منوال بماند حداکثر دو ماه زنده خواهد ماند ولی بالاخره از روی ناچاری ودرماندگی تصمیم گرفته اند فردا با رضایت خودشان پسرشان را ترخیص کرده به منزل برند. با آهی فرو خورده که دنیایی درد ورنج از آن می پاشد می گوید: هیچ چاره ای نیست.....

 

فردا حوالی ساعت ده صبح شوهرش با سیمایی که در ته آن غم و خشم غیر قابل وصفی را می شد مشاهده کرد،  به اتاق می آید و با حالتی غضبناک به زنش می گوید کار تمام است باید بروند. سپس رو به فرزندش نموده پیشانی اش را بوسیده می گوید: پسرم دکتر گفته اگر دو ماهی در خانه استراحت نمایی خوب خواهی شد. برویم.  زن وشوهر وسایل فرزندشان  را جمع کرده از اتاق که می خواهند بروند پسر سوار بر کول پدر خطاب به وی می گوید: با با جون یادت نرود قول داده ای وقتی خوب شدم برایم توپ لاستیکی خواهی خرید. خودت می دانی من آرزو دارم وقتی بزرگ شدم فوتبالیست شوم.

 

پدر با بغضی فرو خورده با صدایی دو رگه که انگار از ته چاه می آید، می گوید: حتما پسرم خواهم خرید مگر امکان دارد از یادم برود. مطمئن هم هستم تو به آرزویت خواهی رسید.

 

زن وشوهر با تکان دادن سروپسر بچه با نگاهی  شیطنت بار وخوشحال از اینکه صاحب توپ خواهد شد از من خداحافظی کرده بسوی درب خروجی رفتند....

 

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 




علی ايزدی -


سخنی از شاردن و شريعتی، مستشرق و مردم شناس معروف فرانسوی،شاردن پس از ديدارش از ايران در عهد صفوی، در سفرنامه اش پنج خصلت را برای ايرانيان ذكر ميكند، از جالب ترينشان اينكه : « ايراني ها ، زنده خوب ندارند ، مرده بد هم ندارند!»
در مورد دكتر شجاع الدين شفا و نظر آقاي بابك داد ظاهراً بيشتر بخش دوم اين فراز‍‍صادق است،اما از نظر دكتر شريعتی انسانها به طرز درست و زيبايِی به چهار گروه دسته بندي ميشوند :
« آنانی كه وقتي هستند ،نيستند، وقتی كه نيستند هم نيستند.
آنهايی كه وقتي هستند ،هستند، وقتي كه نيستند ، نيستند.
آنانی كه وقتي هستند، هستند، وقتي كه نيستند هم هستند.
آنهايی كه وقتي هستند، نيستند، وقتي كه نيستند هستند.»
بي شك فقط روح هاي بزرگ و نوادر انگشت شماري در زمره دسته چهارم قرارمي گيرند، اما با نظري منصفانه شايد بتوان مرحوم شجاع الدين شفا را در گروه سوم گنجاند، به عبارت ديگر ايشان با تمام خصايل نيك و بد خويش انسان ارزشمندي بود بويژه اگر با نگاه گاندی به موضوع بپردازيم كه :
« از گناه تنفر داشته باشيد نه از گنهكار!»
آقاي بابك داد عزيز« سلامي» ديروز و وبلاگ نويس در غربت امروز، در چند روز اخير به بهانه اي در گذشت دكتر شجاع الدين شفا در خبرنامه گويا ، در مصاحبه با صداي آمريكا و البته به تفصيل دروبلاگ شخصي خود از جريده جرس انتقاد نموده اند و دوستان و متفكران عزيزمان در جرس را به كنايه، كيهانی خواندند،ابتدا عين عبارت ايشان را كه در 18 آوريل در سايت خود آورده اند ذكر ميكنيم:
« بارها تجربه كرده ايم كه بعضي اشخاص، بعد از مدتي شبيه دشمنان خود ميشوند، آنچنان كه خبر امروز جنبش راه سبز (جرس) شباهت هايي به روزنامه كيهان و خبرگزاري امنيتي فارس پيدا كرده است! در حالي كه ظاهراً جرس و كيهان با يكديگر مخالفند و هر كدام داعيه هاي ارزشي دارند.
امروز سايت جرس خبر درگذشت يك اديب با سابقه و يك شخصيت سكولار محترم را با ادبياتي درست شبيه كيهان تهيه و منتشر نمود. براي اعلام خبر در گذشت استاد شجاع الدين شفا سايت جرس از ايشان اينگونه نام برد. « شجاع الدين شفا مترجم قديمي و نويسنده متهتك ايراني كه سه دهه پاياني عمرش را به هتك باورهاي ديني و اسامي گذراند شامگاه جمعه 27 فروردين ماه در پاريس در گذشت.»
در يك خط خبر كوتاه جرس دو قضاوت كيهاني ديده ميشوند: نويسنده متهتك ... و هتك باورهاي ديني و اسلامي ...
من دليل اينگونه برخودرهاي كيهاني را با سايرين نمي دانم؟ اما احتمالا بايد ناشي از حق به جانبي گردانندگان محترم اين سايت باشد كه به اشتباه گمان ميكنند جنبش سبز را رهبري ميكنند.»
اولا: تصور ميكنم كيهان و جرس به رغم كنايه آقاي داد صرفا ظاهرا با همديگر اختلاف ندارند و دعوي ارزشي اين دو و در نتيجه اعمالشان به حق متفاوت است.
ثانيا: اينكه از آقاي شفا به عنوان اديب با سابقه و سكولار نام برده اند ، كمي خبط و خطا محسوب ميشود، آقای داد خوب ميداند كه سكولاريسم به چه مفاهيمي توجه دارد و سكولار كيست، مرحوم شفا بيش وپيش از آنكه سكولار باشند با نفس نظرگاه عرفي و منطقي ديني بويژه اسلامي سر سازش نداشتند و ناسازگاري ايشان را در « پس از 1400 سال » ، « از كلينی تا خمينی » و بويژه در « تولدي ديگر» ميتوان ديد.
دوست عزيزآقاي بابك داد، به علاوه اگر شما مقالات متواتر ايشان را در كيهان لندن سال 83 ديده باشيد كه در آنها به حضور و ظهور امام زمان (ع) كه يكي از منابع انديشه شيعه اند مي تازند ، عنايت خواهيد داشت كه اصلا مقوله چيزي به نام سكولاريسم نيست. گرچه حتي يك انسان بي اعتقاد به خدا مي تواند سكولار هم باشد اما در آن صورت شاخص مقدم تفكرش سكولاريسم نخواهد بود بلكه آته ايسم تلقي ميشود و متعاقب آن سكولار، به بيان ديگر مخالفت متفكران مسلمان با شجاع الدين شفا ارتباطي به سكولار بودن ايشان ندارد!
ثالثا: در مورد صفت متهتك كه جرس برگزيده من هم با شما موافقم كه تيتر تندي است اما اوصاف كيهانی ها برای امثال ايشان ملحد و كافر و طاغوتي و يهودي زاده خواهد بود (ايشان به روايتي از تبار حكيم هارون پزشك معروف يهودي كاشان بودند.) كه خيلي سنگين تر مي نمايد ،‌تهتك يعني پرده دري ،‌رسواگري، و متهك رسوا كننده و پرده در.
بنابراين از ديدگاهي متهتك خواندن مرخوم شفا لزوما متهم كردن ايشان به چيزي كه وجود ندارد نيست، به هر حال ايشان دربرخي آثارشان عالمانه و عامدانه پرده دري كردند و گاهاً از حريم احترام به مقدسات خارج شدند.
رابعاً : آقای بابك داد، شما صرفاً اولين فراز خبر جرس را منعكس نموده ايد اما در پاراگراف هاي بعدي صراحتاً از شخصيت ادبي ايشان ياد شده اگر چه ظرافتاً مورد انتقاد،بديهي است كه جرس نمي توانست از جهت گيري هاي بعضا دين ستيزانه آن مرحوم تجليل كند! اما اينكه دليل برخورد كيهاني جرس را با سايرين ، ناشي از اين ظنّ براي جرسي ها مي دانيد كه گمان مي كنند جنبش سبز را رهبري مي كنند،‌ از جان انصاف به دور است و با شما ‌موافق نيستم.
ضمناً بايد توجه داشت كه در فاصله زماني كوتاهي جرس گزارش آقاي مهرداد فرهمند ازBBC بی بی سی تحت عنوان" شجاع الدين شفا، حكايت دين ستيزي از ديار قم " راكه معطوف به نقدي از جرس در باب برخورد با شجاع الدين شفا بود منتشر نمود اگرچه در همان مطلب هم گزارشگر تحليل نقادانه ضمني اي نيز از مرحوم شفا ارائه نموده بود
اما در زمينه شخصيت دكتر شفا :
بديهي است كه ايشان انساني اديب و فرهيخته بودند اما فرهيختگي انسان ها در جايگاه ارزشي گرچه لازم است اما كافي نيست به عبارت ديگرفربهي فكري فرهنگي در جهت گيري اجتماعي ديني بر فرهيختگي صرف فضيلت دارد. مع الوصف اگر بخواهيم نگاهي عادلانه به زندگي آن مرحوم داشته باشيم به چند نكته مي توانيم اشاره بكنيم :

1-زواياي مثبت شخصيت ايشان در باب فرهنگ ، بي شك ايشان يكي از بزرگان ادبيات در ترجمه و تاليف با حدود 60 اثر بوده اند،‌بي ترديد اقتدار ادبي ايشان افتخاري را براي ايران رقم زد، شجاع الدين شفا به دريافت نشان لژيون دونور فرانسه ، نشان ويكتورياي بريتانيا ، صليب بزرگ شايستگي آلمان و دكتراي افتخاري دانشگاه هاي رم ، مادريد ،‌ مسكو و وين مفتخر گرديد. بهترين آثار ادبيات كلاسيك جهان را ترجمه كرد از جمله‌ :‌ كمدي الهي دانته اليگيری شاعر شهير ايتاليايی قرن 13 و 14 ميلادی در سال 1335 برای اولين بار در ايران،‌ديوان شرقي گوته ، نغمه هاي شاعرانه لامارتين و آثاري از آندره ژيد، علاوه براين قدم هاي قلمي بزرگ، ايشان از لحاظ اجتماعي هم نقش عمده اي داشتند ، اولين حركت سياسي وي تشكيل حزب ميهن پرستان به همراه عده اي از ملی گرايان از جمله دكتر كريم سنجابي بوده كه بعدها رهبري جبهه ملي را به عهده گرفت و اين حزب بعدأ با اندكي ادغام با ساير گروه هاي مخالف سياسي به حزب ميهن تغيير نام داد و دشمن حزب توده محسوب ميشد.
آخرين حركت صريح و قاطعانه ايشان در راستاي انتشار نامه سرگشاده به آقاي خامنه ای بعد از انتخابات سال گذشته رياست جمهوري بود آنجا كه از واقعيت هاي قرآني و لزوم تعهد رهبر جمهوري اسلامي در مقابل خداوند سخن مي گويد!

2 - ابعاد منفی حركات شفا :
اولاً : خدمات وي در دربار پهلوي، آنچه كه باعث خشم روشنفكران ايرانی عليه ايشان شد و عده ای او را خادم سلطنت پهلوی مي دانستند ، چرا كه ايشان رايزن فرهنگي شاه و سياست گذار محمد رضا پهلوي بويژه در مورد نكوهش آثار فرهنگ اسلامي و حمله اعراب به ايران بود.
به علاوه شفا نويسنده سخنراني هاي مهم شاه و خالق جمله تاريخي : « كورش، آسوده بخواب كه ما بيداريم » بود، اين عبارت را شاه ايران بر سر آرامگاه اولين شاهنشاه ايران در پاسارگاد ابراز نمود.
حتی ايده برگزاری جشن های 2500 ساله شاهنشاهی با تمام وجوه مثبت اما اسراف و تبذير متعاقب آن ازطرف شفا بود و تغيير تقويم ايران ازهجري خورشيدي به شاهنشاهی. اما دين ستيزي ايشان بويژه در سه دهه اخير عليه اسلام و متعاقباً ساير اديان ابراهيمي نيز يد طولايي دارد،‌وي در اثر " تولدي ديگر" اصولا معتقد است كه سه دين اسلام و مسيحيت و يهود نسخه برداري از مهرپرستی ، زرتشت و مانيست و نتايج آنها .

اما در مورد موضع گيری مثبت اما عجيب ايشان در نامه اي به آيت الله خامنه ای بعد از انتخابات بويژه با اين عنوان كه آقای خامنه ای را « رهبر معظم ديروز و تيمسار امروز» در طليعه نوشته خود خطاب قرار مي دهند ، جای بحث است كه با ذكر فرازهايي به آن مي پردازيم.
ايشان در بخشي از نامه آورده اند : « از جمله واقعيت هاي قرآني كه از جانب دستگاه شما و رييس جمهور منصوب شما ناديده گرفته شده اند اين است كه قرآن در همه سوره هاي خود از خداوند به صورت رحمان و رحيم ياد كرده و مفهوم اين امر طبعا اين است كه خواست خداوند ناميده شدن به همين صورت است در صورتي كه اسلام ناب محمدي شما از نخستين روزي كه به نام انقلاب اسلامي پا به ميدان گذاشته تا امروز اين خدا را جز به صورت قهار و جبار نشناسانده و حتی يك بار نشاني از عطوفت و بخشش از او نديده است.»
در اينجا مي بينيم كه دكتر شفا توجه خاصی به تبيين حقايق قرآنی دارند و برای نجات ، بدان تمسك مي جويد!
در جاي ديگر از نامه سرگشاده آورده اند : « 1330 سال پيش حسين ابن علي ، بزرگ مردي از تبار پيامبر اسلام به علت اينكه حاضر به بيعت با خليفه ای فاسق و جبار به نام يزيد ابن معاويه نبود ، در يك روز گرم تابستانی مانند روزهای كنون‍‍ی ما ، در جنگي بسيار نابرابر با قواي چند هزار نفری يزيد جنگيد و مردانه جان باخت.»
و در واپسين فرازهای نامه آقاي شفا از تعاليم نهج البلاغه هم نمي گذرند آنجا كه آورده اند : « 20 سال است كه شما در مقام رهبر مذهبي تنها كشور شيعه اثني عشری جهان، خود را مجري تعاليم ديني و حكومت علي ابن ابيطالب امام اول شيعيان شمرده ايد و ميدانيم كه اين تعاليم به بهترين صورت در نهچ البلاغه اين امام منعكس شده اند، يكي از بليغ ترين فصول نهچ البلاغه رهنمود هايي است كه حضرت علي در آستانه عزيمت مالك اشتر نخعي به سرزمين مصر براي تصدی حكومت اين كشور به وي نوشته است.»
آنچه كه در اين تذكرات سه گانه به رهبر نظام توجه هر كس را به خود جلب مي كند صرفنظر از نفس صحت نوشته، تمسك شجاع الدين شفا در مقام كسیكه در آثارش خدا را آفريده ذهن بشر دانسته به مقدسات و حقايق اسلاميست!
اينكه مرحوم شفا به چه دليل در خطابه خود به آقاي خامنه اي به ارزشهايی اشاره مي نمايند كه خود چندان به آن ملزم و معتقد نبودند، موضوع بحث ما نيست اما آنچه كه حائز اهميت است رد پاي پيش داوري ازلي نامطلوب بودن انديشه اسلامي وعربی چه در جهت گيريهاي سياسي ايشان در دربار پهلوي و چه در آثار قلمي وی است.
درپايان لازم مي دانم كه توجه دوست عزيز آقاي بابك داد را به عنوان يك روزنامه نگار و همكار به اين توجه جلب نمايم كه به زغم شما صرف ورود هراتهام به فردی انديشمند، متهم كننده را نمي تواند در جرگه كيهانيان قرار دهد، آنچه كه جايگاه اجتماعي يك حزب يا جريده را در جامعه ترفيع مي نمايد طرز برخورد با يك انتقاد يا عقيده مخالف است،‌بديهي است كه جرس نو پا هم خالی از لغزش نيست اما به حد كافی نقد پذير مي باشد آنچه كه كنه كيهاني از آن بيم دارد، در همان سايت هايی كه شما آقاي داد قلم مي زنيد. تجربه شخصي ام به من آموخته كه رگه هايی از رهاوردهای كيهاني ها برخی اوقات ملاحظه مي شود و حتي نوعاً من صاحب يك نظر آنگاه كه يك انتقادی را متوجه موردی مي نمايم ، برخي دوستان در سايت هايي كه شما نظر مثبتی دست كم نسبت به جرس درمورد آنها داريد از انعكاس آن امتناع مي نمايند، بويژه آنگاه كه انديشمندي در همين جريده های ظاهراً آزاد بر متفكری بزرگ مي تازد و دفاع امثال من در نقد آن حركت ناديده گرفته مى شود و غير قابل انتشار !
آنچه كه اين امتناع در انعكاس انتقاد از يك نظر به من می آموزد احساس خطر كيهاني شدن براي آنهايي است كه جرس را به كيهان مانند مي كنند!
...هر كسي نغمه خود خواند و از صجنه رود ...
خرم آن نغمه، كه مردم بسپارند به ياد!

با آرزوی آمرزش و شادی روان برای دكتر شجاع الدين شفا.

  alizadi@libero.it


 




جباري -

 

چند روز قبل حكم اوليه براي آقاي نوري‌زاد صادر شد. براي اينكه سست‌بنياني اين حكم ثابت شود، تنها كافيست كه به متن اين حكم و ادبياتي كه در نگاشتن آن استفاده شده نگاهي كنيم. براي طولاني نشدن نوشته حاضر، با ذكر اين نكته كه در حكم مذكور از انتقادات ايشان به مقام رهبري به عنوان "عمل وقيح" ياد شده بود، از شما دعوت مي‌كنم گوشه‌اي از اين وقاحت را ببينيد. با اين توضيح كه براي ديدن مطالب بيشتري از محمد نوري‌زاد به آدرس http://freenourizad.eu5.org مراجعه نماييد.

 

بیا و مالک ما باش!

 

بنیاد جامعه‌ای  که مردمش  به‌هنگام عرض تظلم همانند بیمناکان، بریده  بریده سخن بگویند، رو به ویرانی است.

 

گمشده امروز ایران ما، رحمت است. رحمتی از جنس رحمت الهی. اگر این رحمت  به میان ما راه یابد، پنجره‌های بسته گشوده می‌شوند ، لبخندهای رفته باز می‌گردند، بغض‌های  فروخورده فراری می‌شوند ، اشک‌های سوزنده سترده می‌شوند، زندان‌ها از زندانیان شرمگین می‌شوند، دشمن حساب کار خود می‌کند، و دوست به مرتبه خود باز می رود. آسیبی که ما امروزه همچون تن‌پوشی به تن کرده‌ایم و به آن می‌بالیم، از همین فروهشتن رحمتی است که برکاتش به هیچ گرفته شده و بازارش از رونق افتاده. رحمتی که از عقلانیت الهی آب می‌خورد و در بارشی از  نجابت پروردگاری  تن می‌شوید.

 

چه می‌شد اگر  مالک اشتر نخعی  از نیمه را ه مصر به میان ما می‌آمد. با همان عطری که از علی داشت . و  با همان فرمانی که با خود به مصر می‌برد.  به جمهوری اسلامی ایران که می‌رسید،  با استقبال با شکوه مردم و رهبر ما روبرو می‌شد. فرمان علی را تکثیر می‌کرد و به دست هر زن و مرد و مسئولی،  نسخه ای هدیه می‌داد. به بیت رهبری  هم می‌رفت و از باب تبرک، اصل عهد نامه را به رهبر ما  نشان می‌داد. رهبر ما عهدنامه را می‌بوسید و بر چشم می‌نهاد. مالک به رهبرما  می‌گفت: سیدعلی  عزیز، ای همنام مولای ما،  این عهدنامه برا ی تو هم هست. تو هم مالک اشتر علی هستی در ایران امروز. آن کن که باید بکنی!

 

مالک که باز می‌گشت و  به راه خود می‌رفت، هرکدام ما  به فراخور حال، به سروقت نکته‌ای و جمله‌ای از علی می‌رفتیم و کام خود به شهد و حلاوت آن مفاهیم نورانی  برمی‌آوردیم. و رهبر ما ـ خامنه ای عزیز ـ به این گفته‌های علی دل می‌سپرد و با غواصی در آن‌ها، رحمت گمشده سرزمین ما را به ما باز می‌گرداند:

 

"(ای خامنه‌ای) بگذار حکومت‌ها هرچه می‌خواهند بگویند. حکومت ما معتقد است که هرگز کشوری خراب نشود مگر آنکه مسئولان آن کشور با دست جور تیشه برداشته و کاخ سعادت ملت را بر سر تهی مغز خویش ویران کنند.

 

(ای  خامنه‌ای) بیا  تا داستان حاکم ظالم را و اندیشه ناپاک ستمگر را ـ آنچنانکه خود فهمیده‌ام ـ برای تو  بگویم: فرد تیره‌بختی که همیشه سود خویش را در زیان دیگران می‌بیند. و بجز خویشتن کسی را دوست نمی‌دارد. خدای را نمی‌شناسد و از ننگ رسوایی حذر نمی‌کند. فردی که برای مدتی زمام امور را دردست گرفته و فکر می‌کند در همین فرصت کوتاه  باید با تمام نیرو از آن قدرت استفاده کند و برای فردای خود ذخیره کند. او فردی بیدادگر است و تو می‌دانی که بیدادگر را مهلتی طولانی نیست ....

 

ای خامنه‌ای، مسئولان حکومتی معتقدند اگر در انجام امور مملکتی مرتکب کبر و نخوت شوند معذورند. چرا که فکر می‌کنند  به انجام تکلیفی بس بزرگ مشغولند و این کبر شاید طبیعت حکومت باشد. از جانب من به این مسئولین مغرور و خود خواه بگو: شما با همه تلاشی که در انتظام امور کشور بکار می‌بندید، اگر در خلال عمل، کوچکترین دلی را بیازارید، وظیفه خود را ناقص انجام داده‌اید و در پیشگاه عدل خدا و در نزد امیرالمومنین مسئول خواهید بود ...

 

ای والی ایران، سازمان حکومت تو باید چنان شکل گرفته باشد که ضعفا و بیچارگان، از تشکیلات حکومت  تو نهراسند و هنگام عرض تظلم و دادخواهی، حتی به لکنت زبان و اضطراب خاطر دچار نشوند.

 

ای سیدعلی، تا همیشه این سخن گهربار پیغمبر نازنین در گوش من طنین‌انداز خواهد بود که با آهنگ دلنواز کلام خود بارها به من می‌فرمود: هرگز به رستگاری نمی‌رسد جامعه‌ای که در آن مستمندان و ضعفا نتوانند حق خود را از نیرومندان بدون کوچکترین تشویش خاطر بازگیرند. بنیاد جامعه‌ای که ضعفایش به‌هنگام عرض تظلم همانند بیمناکان بریده  بریده سخن بگویند، رو به ویرانی است. از آن ملت تا به رستاخیز خشنود نیستم و پروردگار من نیز هرگز از آنان خشنود مباد ..."

 

ما از رهبر خود می‌خواهیم که با نگاه به شأن مالک اشتری خود، ریز به ریز این مفاد را برما مقدر فرماید. اکنون، در این کشور، دل‌های بسیاری لرزیده و ترسیده و شکسته‌اند.  خون بیگناهان ریخته شده. مردم از حکومت و مسئولان شکایت دارند. و شکایتشان هم به‌جایی نمی‌رسد. بهنگام تظلم به لکنت می‌افتند. صدا و سیما از مردم و از سخن مردم واهمه دارد و حقيقت را به نفع مسئولان خاطی وارونه می‌کند. دستگاه‌های دولتی و انتظامی جمهوری اسلامی ایران، مردم را ـ همان بیچارگان را ـ به خودی و غیرخودی تقسیم‌بندی کرده‌اند. کشور را از رشد و بالندگی باز داشته‌اند. مردم را در میانه مصرف و اعتیاد و بیکاری و حراج ثروت‌ها و فرصت‌های از کف رفته  معلق نگاهداشته‌اند. ما شکایت این نامردمی‌ها را به کجا ببریم جز به در خانه سیدعلی خامنه‌ای  که باید مالک اشتر زمان ما باشد و داد ما بستاند؟

 

شرمنده‌ام که بگویم: فرمان علی در این ملک خاک می‌خورد!

 

+ نوشته شده توسط محمد نوري‌زاد در  دوشنبه سیزدهم مهر 1388ساعت 11:48

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.

 


 





 


جمهوری اسلامی درخواست عضویت در شورای حقوق بشر را پس گرفت

تصمیم ایران برای پس گرفتن نامزدی این کشور برای عضویت در شورای حقوق بشر امروز در جلسه هئیت نمایندگان گروه آسیا در ژنو اعلام شد. مدافعان و فعالان حقوق بشر کمپین بزرگی را در مخالفت با عضویت ایران در شورای حقوق بشرتشکیل داده بودند.

 

هادی قائمی؛ سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران در این مورد گفت:"این یک پیروزی خیلی مهمی است هم برای مدافعان حقوق بشر ایران که در سال گذشته بسیار آسیب دیده اند و هم کسانی که مخالف عضویت ایران در شورای حقوق بشر بودند." هادی قائمی تاکید کرد که "ما معتقدیم که شورای حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل برای وادار کردن ایران به رعایت الزامات و تعهدات بین المللی خود در شرایطی که ایران خارج از شورای حقوق بشر باشد، بهتر می توانند عمل کنند."



دولت ایران علیرغم سابقه بخوبی مستند شده نقض گسترده و نظام مند نقض حقوق بشر بویژه پس از انتخابات ریاست جمهوری در یکسال گذشته در ایران، خود را نامزد عضویت در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد کرده بود.


کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد می خواهد که در نشست آینده خود در ماه ژوئن 2010 میلادی، دولت ایران را بخاطر بحران جدی کشور در حوزه حقوق بشر، وادار به پاسخگویی کند و سازو کارهای تحقیق و تفحص را در مورد حوادث پس از انتخابات بجریان بیندازد.



کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران بر این باور است که پس گرفته شدن نامزدی ایران توسط دولت بازتاب این موضوع است که دولت ایران متوجه شد که نه تنها در مجمع عمومی سازمان ملل رای کافی برای عضویت در شورای حقوق بشر نخواهد آورد بلکه این نامزدی عضویت، فرصتی برای جامعه بین المللی فراهم می کند تا وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران بار دیگر برجسته شود.



هادی قائمی معتقد است که "باز پس گرفته شدن نامزدی عضویت در شورای حقوق بشر یک اعتراف ضمنی به بدی وضعیت حقوق بشر در ایران است. پس شورای حقوق بشر نباید ایران را به حال خودش را رهاکند بلکه باید تلاش هایش را برای بهبود وضعیت در ایران بیشتر کند."جرس:بدنبال فشار برخی فعالان و سازمان های حقوق بشر و کشورهای غربی، ایران درخواست عضویت در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد را پس گرفت.

 

 

 

 


 




عبیدسن خوزانی -

 

یکسال ازبحران اقتصادی جهان گذشت.  پس ازبحران معروف اکتبر1929 که باعث ورشکستگی بسیاری از بانکها و شرکت ها و افراد شده وعده ای نیز خود کشی کردند، بحران سال 2009 بزرگترین بحرانی بود که جهان با آن روبروشد و هیچ کشوری نبود که ازاین بحران مالی، لطمه ای ندیده وزخمی نخورده باشد.

 

اما می دانم که بسیاری از زخم خوردگان وحتی کسانی که این بحران احیانا لطمه ای هم به آنان نزد، احتمالا حوصله خواندن مطالب اقتصادی را نداشته باشند به ویژه مطالبی که مربوط به بحرانی است که عده ای را هم به خاک سیاه نشانده است.  اما قدری حوصله کنید به خواندش می ارزد.

 

مطلب امروز من درحاشیه این بحران قدم خواهد زد.  می خواستم خدمت شما بگویم اکنون که بیش ازیکسالی ازاین بحران گذشته وهریک از متخصصین علت آنرا به دلیل و سببی ذکرکرده اند که باهم بسیارمتفاوت هم بوده است، اما به علت اصلی آن دست نیافته اند. اما من امروز برخلاف آنان، علت اصلی این بحران اقتصادی را پیدا کردم و به همین سبب می خواهم آنرا با شما درمیان بگذارم تا ازمزایای قانونی آن باهم بهره مند شویم وهمینجا به شما قول میدهم و تاری ازسبیل خاکستری ام را نیز نزد شما به امانت می سپارم که اگربه واسطه این کشف مهم نام من به عنوان برنده جایزه نوبل اقتصادی، درپایتخت سوئد اعلام شد، مزایای آنرا با شما "بیابیر" تقسیم کنم. البته یک راه دیگری هم هست، ازآنجا که خوانندگان این نشریه روزبروز بیشترمی شود و نشریه نیز مثل همه کارهای فرهنگی، دچاربحران مالی است، اگرشما اجازه دهید، البته فقط با اجازه شما وگرنه من خودم هرگز به تنهایی دراین زمینه تصمیم نخواهم گرفت، اولا به دموکراسی اعتقاد شدید دارم وازآن گذشته فراموش نکرده ام که همین یک دقیقه پیش سبیلم را، آنهم سبیل خاکستری ام را نزد شما گروگذاشتم، طبیعی است که زیرحرفم نخواهم زد. بله اگر شما اجازه بفرمایید نصف این جایزه را تقدیم همین نشریه خواهم کرد تا دوستان آنرا به هرنحوی که دلشان میخواهد صرف نشریه یا هدف های دیگر جنبش راه سبز بکنند. آنرا دیگر خودشان وهیئت مدیره خودشان و سردبیری می داند وبس. من درآن کارها بهیجوجه نمی خواهم دخالت کنم.  گفتم که من به دموکراسی اعتقاد قاطع دارم بالاخره دموکراسی را باید ازجایی شروع کنیم وبا تمرین، آنرا ادامه داد وبنیادی کرد.  والله هرچه انتظارکشیدیم که شاید با مشروطیت به دموکراسی برسیم که نشد، چه امیدها به آن مجلس داشتیم که برباد رفت تاجایی که حتی یکی ازاین سردمداران گذشته، مجلس را "طویله" نامگذاری کرده بود ومثلا هروقت می خواست تا به کسی که خدمتی به اوکرده بود، مرحمتی کند، رئیس الوزرایش را فرامی خواند وضمن دستور انجام دادن بقیه کارها میگفت راستی فلانی راهم که ازخدمتگزاران است "بفرستین طویله" یعنی دراین دوره اورا به عنوان نماینده راهی مجلس کنید وخوب دوره های مجلس هم درآن هنگام دوساله بود و زود به زود ازراه می رسید وطبعا فرمایش این پادشاه قدرقدرت که قدرخدمتگزاران خود را خوب می دانست و می خواست عنایتی درحقشان کند، فورا به اجرا درمی آمد.

 

برای اینکه به اصل مطلب برسم وحوصله شما را سرنیاورم، البته اگر تاحال سرنیامده باشد، از بقیه امیدهای واهی که به رویدادها بسته بودیم تا به دموکراسی برسیم می گذرم.  مثلا اصلا اشاره ای به دوره پرتاب وتلاش پس ازاشغال ایران ودوره جنگ جهانی دوم نمی کنم که به چه افرادی وچه احزابی دل بستیم تا به دموکراسی دست یابیم وماهم لذت یک حکومت ملی و مردمی را بچشیم که متاسفانه نشد که نشد.  روزگاری به دکترمصدق وکاربزرگش ملی کردن صنعت نفت دل بستیم ومنتظرشدیم که وقتی صنعت نفت ملی شد و خودمان کارخودمان را کردیم، دیگر این مملکت به جای مملکت "گل وبلبل" تبدیل به گلستان شود.  بعد که آن داستانهای پرازآب چشم روی داد که هرکسی را حتی اکنون با یادآوری ازآن دوران غمناک وپرازخشم می کند، رسیدیم به دورانی که هی ازرونق اقتصادی دم زدند و برای سرکوفت زدن به سیاست موازنه منفی؛ مرتب از سیاست "ناسیونالیسم مثبت" دم زدند وبعد آنرا به سیاست مستقل ملی تغییر دادند. بعد که انقلاب ششم بهمن را راه انداختند، دوران "انقلاب سفید" را اعلام کردند که با کشته شدن عده ای وقتی انقلاب سفید، تبدیل به انقلاب سرخ شد، برای اینکه سوء تفاهمی پیش نیاید که درایران حکومت کمونیستی برقرارشده، نام آنرا تبدیل کردند به  انقلاب "شاه ومردم" و زمین ها به کشاورزان داده شد وسهام کارخانه را بین کارگران تقسیم کردند وزنان حق وحقوقی پیداکردند وبرابرمردان شدند وخلاصه شدیم "آزاد زنان وآزاد مردان" ماهم دلمان راخوش کردیم که دیگر با دموکراسی یک قدم فاصله نداریم اما دیدیم که دردنیا رهبرما را "پدردموکراسی" می نامند وتعجب کردیم که چرا ما خودمان اورا مهرآریا و بزرگ ارتشتاران فرمانده  و"رهبریهای داهیانه وخردمندانه" وچه وچه می خوانیم اما دیگران یعنی برون مرزی ها او را "پدردموکراسی" لقب داده اند که راستش اوایل بادی هم به غبغب می انداختیم که بله آقا ما دارای چنین رهبری هستیم شما فوقش "مادردموکراسی" دارید اما ما که مملکتی هستیم با هفت هزارسال تاریخ نانوشته و نوشته ودوهزاوپانصدسال تاریخ شاهنشاهی، ما ، ما، ما دارای رهبری هستیم که حتی مردم آزاده جهان اورا پدردموکراسی می نامند وبعد که به ما درخفا توضیح دادند که چرا ایشان را به چنین لقبی مفتخرکرده اند، ازآنجا که به قول مش قاسم خودمان یک قدری بی ناموسی است ومنهم میخواهم عفت وعصمت کلام را حفظ کنم، تنها به همین اشاره مختصربسنده می کنم واین اصطلاح "پدردموکراسی" را می گذارم به تشخیص وگمانه زنی خودتان.

 

ما که خودمان باشیم وپس ازعمری ناامیدی، گذارمان به ینگه دنیا افتاده بود وازنزدیک با "دموکراسی" آرمانی خودمان آشنا شده بودیم وخیلی هم خوش خوشانمان شده بود، گفتیم اصلا گورپدرمال دنیا، ما ازبس منتظر این دموکراسی شدیم وچشم به راه رسیدنش ماندیم که چشممان سفید شد وسرمان به دوارافتاد، مگه تمام عمرچندتا بهاره؟ مگه ما چنددفعه به این دنیا خواهیم آمد، درست که جهنم وبهشتی هست معادی وروزقیامتی وآن درخت شیر وعسل وحوری وغلمان و...حتما هم دموکراسی رابالاخره آنجا زیارت خواهیم کرد، اما به این دنیا چندبارخواهیم آمد. اصلا ازخیردموکراسی درسرزمین اجدادی گذشتیم گفتیم وطن آنجاست کازاری نباشد، کسی را باکسی کاری نباشد وبه قول شیخ سعدی علیه الرحمه "نتوان مرد به خفت که دراینجا زادم" اصلا بی خیال. همین جا می مانیم و به قول آن وکیل محترم که هی درتلویزیون های لس آنجلسی تبلیغ میکند"آمریکا را وطن دوم خود بکنید" و"ما باشما هستیم" همینجا می مانیم وازمزایای این دموکراسی استفاده می کنیم وازخیردموکراسی درسرزمین آباء واجدادی می گذریم که یک دفعه دیدیم خیرآقا کجانشستی؟ با این خبرهایی که سرزمین گل وبلبل می رسد، این آن رژیمی که می گفتند بمب شراپنل یا بقول همشهری های آذربایجانی"آلمان بمبی" هم نمی تواند ازجایش تکان دهد وآمریکا وشوروی وفرانسه وانگلیس وایتالیا وآلمان وبورکینافاسو و.... طرفدارش هستند، ازقرار عینهو منارجنبان اصفهان به لرزه افتاده ودرحال سقوط است وبامشاهدهء این وضع، یک دفعه فیلمان یاد هندوستان سرزمین موروثی افتاد و اشک ها جاری شد واشعارسوزناک پشت اشعارسوزناک که اینجا با آنکه بسیار زیبا وسرسبز وخرم است و.... اما خاک وطن نیست ودیدیم بابا این ما نیستیم که درد وطن گرفته ایم، همان کارگرانی که درسهم کارخانه ها شریک شده بودند، همراه با آزاد زنان وآزادمردان یعنی همانهایی که براثر انقلاب شاه ومردم به حقوق مساوی رسیده بودند وبه وزارت ونمایندگی مجلس، حتی ازخیاطی وکشتی گیری وهنرپیشگی سینما، کارگری کارخانه، شده بودند نماینده مجلس، آن دهقانانی که دارای آب وخاکی ازخود شده بودند، همه ریخته اند به خیابانها که ما فقط عدالت وآزادی می خواهیم واستقلال وماهم ازاینجا دادزدیم ماهم دموکراسی میخواهیم وبا اولین پرواز رفتیم تو خیابان های تهران وهمنوا بادیگران، فریاد زدیم استقلال، آزادی، عدالت اسلامی وآن قضایا .... که نمیخواهم دیگر سرتان را درد بیاورم ودلتان رابسوزانم چون دیگرسن شما به این رویدادهاحسابی قد می دهد. خلاصه رفتیم ورفتیم اما، کارهایی پیش آمد که باز ازخیردموکراسی گذشتیم و کار رسید به جایی که.....چی شد؟ اصلا گورپدردموکراسی. هزاردفعه که گفتم من سیاسی نیستم. این اندازه پوست خربزه زیرپای من نگذارید. کجا بودیم؟ آها یادم افتاد رسید به جایی که همین امروز کشف کردیم وفهمیدیم که علت این بحران و رکود اقتصادی که دنیای استکباررا به هم ریخت چه بود.  با آنکه همیشه جلو چشممان بود، اما این درختهای زیادی اصلا نمی گذاشت که جنگل را به بینم تا به قول سهراب یک روزی که حسابی چشمانم را شسته بودم ودنیا را به جور دیگری نگاه میکردم، ناگهان جنگل را دیدم و ازحمام پریدم بیرون که یوریکا یوریکا بله آقا یافتم، یافتم. حالا صبرکنید، وقتی که خدمتتان خوب توضیح دادم و شما هم متوجه شدید که چرا استکبارجهانی دچار این بلیه بحران اقتصادی شد، آنوقت سرانگشتان خود را خواهید خایید که عجب عجب اما... معما چوحل گشت آسان شود.

 

یادتان است که ازاول ازهمان اول اول ها هراتفاقی تواین سرزمین بلازده ما پیش میآمد، می گفتند کار استکباره، استکباراین کارو کرده، گروه فرقان زد عده ای را لت وپارکرد گفتند کار استکباره، یک عده ای دریک جایی با یک عده ای صحبت کردند ویکهو ریختند سفارت را اشغال کردند گفتند آنهایی که سرکاربودند، از اول هم نبایستی سرکارمی آمدند اصلا ازاول هم ما باید آستینهایمان را بالامیزدیم وبا یک "یاعلی" مملکت را اداره میکردیم. "مجاهدین" یکهو شدند "منافقین" گفتند کاراستکباره، اینها را اسکتبارحمایت میکرد، توده ای ها به آن روز افتادند وعده ای به خارج فرارکردند عده ای گیرافتادند ومحکوم به زندانهای کوتاه وبلند شدند، گفتند کاراستکباره. اینها ازاستکبارپول می گرفتند وماهم از اول می دانستیم. بنی صدر که یادتان هست یکی ازهمان سه نفر بود. بعد که سبیل اش را تراشید هواپیما و توالت وپاریس واینا، گفتند کار استکباره و ازاول هم بی کفایت بود، ماهم ازاول می دانستیم. بیخود نبود به او رای ندادیم. هفتادودوتن باهم شهید شدند گفتند کار،کاراستکباره وباهزینه آنها این توطئه طراحی شده بود.  نخست وزیر رئیس جمهوربه همراه چندنفردیگر دود شدند وبه هوارفتند، گفتند کارکاراستکباره واین توطئه ها باهزینه آنها به راه افتاده بود و.... خلاصه اسکتبار هی سرمایه گذاری کرد وهی طرح ریخت وطرح اجرا کرد واین کسانی هم که ملعبه دست این خارجی های خاچ پرست شده بودند و پولهای آنها را میلنباندند، یا دستگیرشدند وزندانی، یا به همان سرزمین استکبارفرارکردند ویا دچارخشم مردم همیشه حاضردرصحنه شده وازبولدزرها آویزان شدند وبالاخره کاربه جایی رسید که استکباررفت سراغ یک آدم بسیار ریزه میزه وریغو که اوایل کفش نمی پوشید وبعد که عادت به کفش پوشیدن پیدا کرد، کفش هایش همیشه پرازریگ بود وبه همین علت هم معروف شده بود به "ریگی" وبعد هم معلوم شد که واقعا ریگی به کفشش بوده وگرنه آدمی که ریگی به کفش نداشته نباشد مرض که ندارد هم گول استکبارجهانی را بخورد وهم پول آنها را نفله کند. خلاصه با هول وقوه اللهی او راهم گرفتند، یعنی هواپیمایش را به زمین کشیدند وبایک مصاحبه تلویزیونی ریگ ها را ازکفشش درآوردند. خلاصه این استکباربه هرخش وخاشاکی که میتوانست دست انداخت تا یک شاخی برای این حکومت محبوب ومردمی ما پیداکند ودرکیسه راهم همینجوری بازگذاشته بود وهرکی ازراه میرسید پس ازاحرازهویت فقط ازش می پرسیدند "چقد" یعنی چقدردلارمی خواهی.  دلارهاشونم ازآن دلارهای اصلی بود نه ازاین هایی که پول شویی شده باشد وبه زور ماشین خشک شویی وباختن رنگ رو ازهزارفرسخی دادبزند که ازآن پولهای شستشو شده دردوبی وامارات است. نه ازآن دلارهای سبز وتازه وهرکدام سیزده علامت فراماسونی هم داشت. معلومه پول استکبارجهانی باید هم علامت فراماسونی داشته باشد.  اینها که دستگیرمی شوند وبعد متهم می شوند که آنها هم وابسته به استکبارجهانی بودند وهم عضو فراماسون وهم به فرقه ضاله بهاییت وابسته بودند وهم ازموساد کمک میگرفتند وبا ام آی سیکس ام آی ایکس وسیا هم سروکاری داشتند که بیخود نیست. اینها یک ارتباطات تنگاتنکی باهم دارند.

 

بازهم میخواهید بیشترتوضیح دهم؟ هنوزبرایتان روشن نشده است؟ این استکباراینقدرخرج این گروههای خودی وناخودی کرد وکرد وکرد که بالاخره زد به سیم آخر رفت سراغ خودی های سابق وهمه آدمهایی را که روزی درسرزمین اجدادی معقول نخست وزیر و وزیر و رئیس مجلس و رئیس جمهور ونماینده مجلس ومدیرکل بودند فریب داد آنقدر نشست زیرپایشان واینقدر افسون خواند وخواند که همه آنها را اغو اکرد وریخت به خیابانها ودنبالشان هم عده ای "خس وخاشاک" وبه قول آن بابا"بزغاله وگوساله" راه انداخت واین باردیگر واقعا سرکیسه راحسابی شل کرد وتامیتوانست ریخت وپاش کردوکرد وکرد، تارسید کاربه جایی که هم خودش و هم "تکزبان" رابدبخت کرد. اینها را گرفتند وبعضی هاشونم بلافاصله گفتند "آقانزنین مامیگیم" وبقیه راهم که خودتان میدانید.

 

اما نتیجه اقتصادی آن برای استکبارجهانی چه بود؟ همین پیسی بود که سرخودشان آوردند. ریگ بیابان راهم اینجوری خرج کنی، بالاخره دوام نمیآورد وکاربه همین جاها می کشد. استکبارنشست به خاک سیاه وافتاد به دریوزگی وکاربه اینجایی رسید که حالا حتی حقوق کارمندانش راهم نمیتواند بپردازد و"آی او یو" میدهد دست کارمندان. اینجا هم مثل مملکت موروثی شده که کارگرانش شش ماه هفت ماهی است که حقوق نگرفته اند ودولت استکبارهم فعلا افتاده به چاپ اسکناس وچون صد دلاری به جایی نمیرسید، حالا مشغول چاپ زدن اسکناس های دویست دلاری هستند که شاید جواب گوی این باده هایی باشد که بی محابا وبدون حساب خورده وخورانده اند.

 

خدا آخروعاقبت مارا به خیرکند که میترسم ازشانس ما اینجا هم یک انقلابی راه بیفتد و نمیدانم درآن صورت دیگربه کجای دنیا باید مهاجرت کنیم. خدا آخرو وعاقبت ما رابه خیرکند. آخراینهم شانسه که ماداریم؟ هرجا پامیگذاریم انقلاب میشود وحقوق بازنشستگی مان وسابقه خدمتمان ازبین می رود. سرسلامت ازسرازیری قبر رد شی صلوات آخرو بلندترختم کن.

 

  *ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست.


 




پرستو سرمدی -

 

 

نامه ای به حسین نورانی نژاد

 

با تماس بي پاسخ مانده بر تلفن همراهم سخن ها داشتم؛ اين روزگار اگر مي گذاشت.

تماسي از اوين بي پاسخ مانده است بر تلفن همراهم و نگاهم خيره بر آن و روحم باز هم از كلاس درس استاد كوچ مي كند به پيچ و خم هاي آنجا كه زندانش مي خوانند و سلولي كه محبوبم در پي تماسي بي پاسخ به آن باز مي گردد.

 

او كه مي دانم براي اين تماس بي حاصل چقدر بايد در صف منتظر بماند تا سهمش را از اين روزگار دريافت كند، سهمي به اندازه 4 دقيقه گفتگو با آشنايان كه بايد بين همه آنها تقسيم شود.

 

نگاهم خيره مانده است بر تلفن همراه و روحم حركت مي كند با گامهاي مردي كه به سلولش باز مي گردد، مردي كه مي خواست نان را قسمت كند و آزادي را و زندگي را.

 

تماس بي پاسخ مانده بر تلفن همراهم پاياني است بر تلاش بيهوده من براي بازگشت به زندگي و درس، زندگي كه ديگر زندگي نيست تا او و ديگر پاكان اين ديار اينگونه در بندند، هر چند سال نو شده باشد و درختان سبز اما اين سبزي بي حضور آنان حقيقي نخواهد شد.

 

با تماس بي پاسخ مانده بر تلفن همراهم سخن ها داشتم ، روزگار اگر مي گذاشت.

 

مي خواستم سخن بگويم، از كوچه و خيابان هاي شهرمان كه تو مي خواستي بداني در اين بهار چه شكلي شده است و من مي خواستم بگويم كه فرقي نكرده مثل هميشه است و پنهان كنم كه امروز براي خودم هم تازگي داشت ، گويي كه سالها بود نديده بودمش و نفهميده بودم چقدر تهي و غم زده شده. مي خواستم بگويم كه در روزمرگي هاي مردم شهرمان شما جاري هستيد اما نمي خواستم بگويم كه در نگاهشان گويي چيزي يخ زده ، چيزي شبيه زندگي.

 

با تماس بي پاسخ مانده بر تلفن همراهم مي خواستم بگويم كه دلتنگ زندگي مان هستم و مي خواهم بازگردي و ديگر نمي خواستم زماني كه مي گويي نمي خواهي براي آزاديت تلاش كنيم چرا كه حتي فكر دور شدن از ديگر اسراي سبز دلتنگت مي كند ساكت بنشينم. اين بار مي خواستم بگويم كه كمي هم به خودمان فكر كن و به دلتنگي هاي من. مي خواستم بگويم كه مي دانم آنان كه كودكي چشم به راه دارند و يا پدر و مادر پيري منتظر محق ترند براي آمدن اما من ديگر واقعا دلتنگم براي خانه مان. همان خانه اي كه ديروز كه بعد از مدت ها ديدمش تعجب كردم آنقدر كه برايم نا آشنا شده بود و خاطرات شيرين باهم بودنمان در آن گويي رويايي دور بود كه هيچ گاه واقعيت نداشت.

 

با تماس بي حاصل مانده بر تلفن همراهم مي خواستم بگويم كه با اين گزارشهايي كه از فشار بر زندانيان منتشر مي شود ديگر نمي توانم آرام بشينم و وقتي مي گويي حالت خوب است و مشكلي نداري ساده لوحانه باور كنم ، حتي وقتي كه مي دانم بازهم بيمار شده اي و بايد درمان شوي.

مي خواستم به محموديان پيغام دهم كه تصويرش با پاي بسته در بيمارستان چقدرشبيه به استواري دماوند است، پيل سپيد پاي در بند، و نمي خواستم بگويم كه حزبي كه دوست مي داريش و جوانيت را برايش گذاشته اي بي پروانه شده تا كبوتران بامش آشيانه اي براي آرامش نداشته باشند.

 

....اما تماس بي پاسخ مانده است بر تلفن همراهم ، نگاهم خيره بر آن و روحم به دنبال گامهاي آن مرد كه به سلول باز مي گردد.....

 

 

• امروز در كلاس درس نشسته بودم ، منتظر تماس حسين از زندان كه يك دفعه فهميدم او پيشترتماس گرفته بوده و من غافل از آن پاسخي نداده ام به تلفن ، يك باره از كلاس پر كشيدم به سمت اوين و صداي استاد در هياهوي صداي زندان گم شد....


 




 

 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته