گویی که تا کنون این تعبیر از جنبش سبز بعنوان جنبشی با خواستی محدود اما با کفی محکم، بمثابه یک تعبیر معقول پذیرفته شده است. یعنی که جنبش سبز بیشتر از کف، تنزل را قبول ندارد. مثلا انتخابات آزاد در چارچوب قانون ولایت فقیه، حداقلی است که جنبش سبز مطالبه میکند. آنهم بر اساس «مذاکرهن و «آشتی»، نه «خودی و غیر خودی» و یا اعتقاد به گفتمان بمعنای گفتگو بعنوان بهترین ابزار برای حل مشاجرات.
فرض که این امر واقعیت دارد. که جنبش سبز، جنبشی ست که بر خاسته است از نیازی محدود و مشخص در واکنش به رای دزدی امام پرستان ولایت پیشه- در دهمین دوره ی انتخابات رئیس جمهوری در ۲۲ خرداد ۸۸.
کف گزاران و سقف سازان کم و بیش خود را از سهامداران جنبش سبز میدانند. روشن است که محلی و یا فضایی برای ماجرا جویی بجای نمیگذارند. آنها میدانند که کف و سقف جنبش سبز در چه نقطه ای معماری شده است.
اما با چه تضمینی و با چه یقینی میتوان پیشبینی نمود که جنبش سبز در این «کف» راضی و خشنود خواهد ماند. کیست که بتواند بگوید انتخابات آزاد، یا گفتمان با ولایت، آرمان جنبش سبز است؟ کیست که بتواند بگوید که جنبش سبز، هم چنانکه میروید، آرمان خود را تعالی نبخشد و یا نبخشیده است؟ کسب امتیاز از رژیم ولایت، از هر نوعی، حقوقی، مدنی و غیره، تن دادن به حقارت و خواری است. این بدان معنا است که ما رژیمی را مورد تایید و تصدیق قرار میدهیم، که کارنامه بسیار سیاه دارد. آستیناش تا مرفق در خون فرو رفته است. روزی نیست که دار مجازات را بر پا ندارد و در دل مردم ترس و وحشت نیاندازد.
ما ایرانیان بیش از سه دهه است که به خشم و خشونت و بیرحمی رژیم ولایت خو گرفتهایم. در آغاز لبریز بودیم از احساسات و عواطف. هر کسی میتوانست ما را به بندگی و اسارت بکشاند. بستیم چشم خود را بروی کشتار سران رژیم شاهی، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی و قتل عامها در زندانها و منطقهی کردستان. در سراسر حوزههای علمیه، یک عالم، یک فقیه، یک مجتهد، یک زاهد، یک طلبه از همان آغاز بر نخاست و نگفت ای امام شجاع و با تدبیر و همه چیز دادن، جنگ و خونریزی و انتقام جویی، کنشی زشت و نا انسانی است، بویژه بر پا داشتن جوخه های اعدام بر بام امام خمینی.
البته تنها مراجع تقلید، علما و نگهبانان دین و تقدس و زهد و تتوا، حوزویان، نبودند که به کشتار متهمین، بدون محاکمه و نادیده گرفتن حقوق انسانی آنان، اعتراضی نکردند. انقلابیون چپ و مجاهدین، طلب خون بیشتر میکردند و بر کشتار بدون درنگ خدمتگزاران امپریالیسم را توصیه میکردند تا «خلق» هر چه سریعتر بر قلهی استقلال و آزادی صعود نماید. غافل از آنکه روزی خود و رفقا و دوستان شان آماج تیرهای پاسداران قرار میگیرند. مارکسیست و یا مجاهد، دمکرات و آزادیخواهی در ایران وجود ندارد که تسلیم رژیم ولایت نشده باشد و از نظم و انضباط شریعت پیروی نکند. مقررات حجاب و جدایی جنسیت را رعایت ننماید. این بدان معنا ست چه آگاه و نا آگاه بیش از سی سال است که رژیمی را خلق کردهایم که جز تنزل و تقلیل انسان چیزی دیگری نمیخواهد و نمیجوید، رژیمی که به مردمش همچون گوسفندانی زبان بسته نگاه میکند. چرا که فرمان ولایت، حرف آخر و نهایی ست، از بطن قرآن میآید، بر اساس سنت پیغمبر و روایات امامان، همه موجوداتی فرا زمینی، مقدس و مطهر، که الله از عالم غیب برای هدایت انسان به این عالم، گسیل داشته است.
البته که هراس از کفر و بیدینی ما را وا داشت که دین خود را مبرا و مطهر بدانیم و آنرا به سیاست آلوده نکنیم و به وجه رحمانی آن بیاندیشیم، به الله ای که رحمان و رحیم است. نه الله ای که مالک بر دو جهان است. در این سرا به تکالیف شرعی خود اگر عمل نکنی، ممکن است قسر در روی. اما یقین داشته باش که در سرای آخرت گیری. الله به حساب و کتابت خواهد رسید با عدالت و کفایت. بدون گذشت و چشم پوشی، اگر تسلیم نشویم و اطاعت نکنیم. یعنی که ایمان آوریم و مسلمان و مومن شویم. هنوز بخود اجازه نمیدهیم به الله و وجود یکتا و یگانه اش شک و تردید بخود راه دهیم. با چنین الله ای زندگی بهتر است از بدون الله زندگی کردن. آماده نبودیم که به چهره دین خود، به چهره الله بنگریم. که او ست که فرمان کشتار کافر و مشرک و منافق را صادر کرده است. او ست که قوانین سنگسار و قصاص را وضع کرده است. او ست که زن را برده ی مرد و حق و حقوق انسانی او را پایمال ساخته است. ولایت به فرمان الله است که بما توصیه میکند مبادا از جهاد و شهادت، از جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود، شک و تردیدی بخود، راه دهی. مقاومت و نفی آرمان ولایت، عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت، یعنی جنگ و در افتادن با حکومت الله، یعنی محارب بودن و به کیفر الهی رسیدن. ورود در دوزخ ولایت و تحمل درد و رنج شکنجه و تجاوز و سپس بدار مجازات آویخته شدن.
اگر پیرو و هوا خواه امام خمینی نبودیم و شیفته ی هیبت و جذبه اش نگردیده بودیم، روشن است که احساس قدرت هم نمیکردیم، فریفتهی «وحدت کلمه» نیز نشده بودیم، به محض اینکه شمشیر شریعت بر گردن انسانی فرود میآمد، بر میخاستیم و بانک بر میآوردیم مگر نظام شاهی را واژگون ساختهایم که بر ویرانه هایش بنای منزل نو را، ساختار جامعه ی اسلامی را بر خون بنیاد نهیم؟ این چه زهد و تقدسی ست که براحتی دست به آدم کشی میزند. باز هم غافل از آنکه امام شمشیر زن است. باکی ش نیست از گردن زدن، چون الله را خشنود سازد. همچنانکه پیامبر اسلام به فرمان الله سرها را بر زمین افکنده است، که ما اسلام آوریم، یعنی سکوت و خاموشی برگزینم تا بتوانند نظام تسلیم و اطاعت را بر دوش آرمان عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت بنا نهد.
جنبش سبز نمیتواند چیزی کمتر از رهایی از نظام ولایت بخواهد، نظامی که ادامهی رسالت است و امامت. این رمز بالیدن آن است. ممکن است زمانی رای خود را جستجو میکرد و نجات را در آقای موسوی و کروبی میدید که شجاعانه در برابر نظام ولایت ایستاده بودند. اما آن دوران طفولیت جنبش سبز بود. آن آغاز به خروشیدن بود. بهمین دلیل نمیتواند پایان آن باشد. آنها که از کف جنبش یا از سقف آن سخن میرانند، اگر چه تاکید را از روی بخش دوم آرمان ولایت که عبارت است از جهاد و شهادت و یا تخریب و ویرانی و جنگ و خونریزی، بر داشتهاند و آنرا با رحمان و رحیم جا بجا نمودهاند. گویی که میتوان جنبش را به مسیری دلخواه، مسیری کمتر از مسیر رهایی از نظام اسارت بار ولایت رهنمون ساخت. چرا که چیزی کمتر از رهایی از یوغ نظام ولایت، تن دادن به محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. درست است که مردم به حمایت موسوی و کروبی برخاسته اند. ولی این بدان معنا نیست که آنها را از حقایق آگاه نسازیم. که ما انسانیم و میخواهیم مثل انسان زندگی کنیم. به عقل و خرد خود رجوع کنیم. ما میتوانیم اختیار خود را داشته باشیم، خود گردان بوده و بر غرایز خود چیره شویم. نظام ولایت اجازه نمیدهد که انسانیت خود را با تکیه بر اراده ی آزاد بدست آوریم. خاطر آسوده دارند که در بیبند و باری و هرج مرج غرق نخواهیم شد.
نظام ولایت به آن دلیل باید براندازی شود که نظم و انضباط شریعت را بهضرب شمشیر بر جامعه تحمیل نموده است. نظام ولایت چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت از انسان نمیخواهد، اول با بکار گیری ابزار زهد و تقدیس، انکار زندگی مادی و کشتار غرایز طبیعی، و بعد با خشم و خشونت و بیرحمی. در شرایط کنونی حضور شمشیر زنان ولایت در معابر عمومی، در میادین و در کوچه و بازار، مسلح به خود و زره آماده که بر دوش اسب تند پای، جهیده که بی اعتنایی به نظام تسلیم و اطاعت را به مجازات بکشانند. نه اینکه این چهره ی خشمگین و قسی ولایت چیز تازه ای ست و یا بی سابقه است. رژیم ولایت بیش از سه دهه مرتکب جنایت علیه بشریت گردیده است. از آغازین ترین لحظهای که ولایت بر منبر قدرت ظهور یافت. اینجا قصد آن نیست که یکبار دیگر جنگ و تخریب و ویرانی، خونریزی و کشتار بضرب شمشیر شریعت، سرکوب و نابودی مخالفین و قتل عام در زندانهای کشور و حتی اعدامهای روزنه رژیم ولایت را بر شمریم. بلکه غرض آن است که بگوییم جنبشی که به جنبش راه سبز شهرت یافته است در ۲۵ بهمن ۸۹ رهایی از یوغ نظام ولایت را آرمان خود ساخت. فریاد برآوردند که پس از مبارک و بن علی هم اکنون نوبت سیدعلی ست. که این جنبش گریزی ندارد مگر بسوی رهایی از نظم و انضباط شریعت حرکت نماید. بیش از سیسال است که نظام ولایت انسان را از ارادهی آزادش که از حیوان جدایاش نموده است، محروم ساخته است و سبب تنزل و تقلیل انسانیت گردیده است. در ایران بر خلاف مصر و تونس و دیگر کشورهای عرب شمال آفریقا برای کسب منزلت انسانی تنها بارگاه قدرت را براندازی نمیکنیم. در هیچیک از این کشور ها نظم شریعت حاکم نبود. نه در مصر حجاب و تن دادن به مقررات حجاب اجباری بود ه است و نه در تونس. ما ایرانیان برخلاف آنان باید خود را از قواعد و مقررات کهنه و پوسیده ی ضد انسانی شریعت رها سازیم. برای رهایی گریزی نداریم مگر آنکه در چهره ی اسارت آور شریعت دین اسلام بنگریم.
نه زمانی دور از این، در جامعه ی ایران گشت های مختلف ثارالله و خواهران زینب، و انواع و اقسام گشت های ارشادی، هر جنبنده ای را می پاییدند و دائم در زیر نظر داشتند و هنوز هم. که مبادا موی زیبای زنی افشان شود. نظم و انضباط حجاب نادیده انگاشته، رخ خود را آراسته باشد. یا آنکه روسری قیطانی بسر داشته و یا مانتو تنگ و کوتاه به تن کرده ، اعضای برجسته اندام خود را بنمایش گذارده و قوزک پا خود را عریان نموده باشد. هزار مبادا ی دیگر اگر زن و مردی دست در دست یکدیگر بگذارند. تنبیه و مجازات مصادیق بد حجابی ظاهرا در خدمت حفظ و حراست عفت و عفاف، و جلوگیری از هنجار شکنی و بر قراری امنیت اخلاقی صورت میگیرد. گویی که اگر حجاب شریعتی رعایت نشود مردم یکدیگر را پاره، پاره میکنند. فساد و تباهی و فحشا جامعه را فرا میگیرد. رژیم ولایت نه تنها نتوانسته است فساد و فحشا را با ابزار حجاب از میان بردارد بلکه دامن آنرا تا بیکران گسترش داده است. چرا که حجاب برای حفظ عفاف نیست که بکار برده میشود بلکه بمنظور یکسان سازی و یک رنگ ساختن جامعه و در نتیجه سلطه تمام و کامل بر آن است. آیا میتوانیم انسان و دارای عقل و خرد نیز باشیم و در عین حال تن به یک چنین خواری و حقارتی دهیم؟
در آغاز انقلاب، حتی دهانها را میبوییدند و خود رو ها را مورد تفتیش قرار میدادند که هنوز هم. زمانی حتی گوش فرا دادن به نوار کاست در خود رو شخصی و حمل و نقل ویدیو و نیز نوشیدنیهای خشنود کننده، همه قاچاق شمرده میشدند و دارای حد شرعی بودند و البته هنوز هستند. نه تنها وسایل نقلیه بلکه دریا ها را هم زنانه مردانه نمودند. عروسیها و عزا داری ها نیز. به عبارت دیگر، گشت های ارشادی مامور کنترل غرایز طبیعی و انسانی بودند که ارضای آنها نه تنها خساراتی را سبب نمیگشت بلکه سود و منفعتی را هم میتوانست ببار آورد و شغلی را در دامن جوان بیکاری مینهاد. زنان را هنوز از حضور در استادیومهای ورزشی که در انحصار مردان در آوردهاند، محروم نمودهاند. به زبان دیگری کنترل غرایز طبیعی انسان، اساس نظم شریعت است. نظم شریعت بر این فرض قرار گرفته است که انسان چیزی جز غرایز بویژه غرایز شهوانی و جنسی نیست و بهمین دلیل اگر به انقیاد کشانده شود، سلامت و امنیت جامعه بر قرار است.
نتیجتا هنگام حضور در بیرون از خانه همیشه احساس میکنی چشمانی ترا میپاید. مبادا که گامی به اشتباهبرداری. اگر هم از این گشتهای ولایتی خبری نباشد، گاهی با تذکر یک همشهری روی در روی قرار میگری. اگر خانمی به خانمی دیگر تذکر دهد که خانم«روسری ت را پائین بکش،" مسلم است که تنها میتوانی اطاعت کنی. از کجا معلوم که تذکار دهنده یک فرد گشتی نباشد. تنها میتوانی جانب احتیاط را داشته باشی و اطاعت کنی. اما در خانه ات نیز از ماموران گشتی در امان نبوده ای و نیستی. دیش و رسیور را نه تنها مصادره میکنند بلکه باید در دادگاه در پیشگاه قاضی ظاهر شوی تا جریمه و احتمالا «حد» مناسب با شریعت را تعیین کند.
کارگردان شهیر، جعفر پناهی را همراه همکارانش که در خانه او برای بحث پیرامون تولید فیلمی جدید جمع شده بودند دستگیر نمودند. آقای پناهی نه تنها ۵ سال باید در زندانهای ولایت بپوسد مضاف بر آن به مدت بیست سال محروم از ساختن فیلم گردیده است. زنده بگور ساختن یک هنرمند نه در مصر اتفاق افتاده است و نه در تونس و نه حتی در یمن. بعبارت دیگر نظام ولایت دشمن قسم خوردهی هنر است. چون در هنر است که انسان اراده ی آزاد خود را به نمایش میگذارد. این است که نظام ولایت یا هنرمند را میخرد و به فساد میکشاند و یا او را زنده بگور میسازد. شریعت نه تنها تصویرگری و مجسمهسازی را منع کرده است، موسقی را نیز، مدتها قبل از آنکه نظام شریعت بر جامعه حاکم شود. ارکستر گلهای رنگارنگ که در آن بهترین موسیقیدانان زمان شرکت داشتند برای اولین بار از ترس و هراس شریعت در بیغولههای تهران بعنوان یک همکاری خصوصی شکل گرفت، بطور مخفیانه. در نظام ولایت زن از هنر آواز خوانی محرم است. هنوز دیدن ارکستر در تلویزیون ملی سانسور میشود. مردم ایران از دیدن نوازندگان و آلات نوازندگی، حالی به حالی میشوند به لهو و لعب آغشته میگردند
.در تابستان سال گذشته گالری نقاشی هما در تهران را اراذل و اوباشی که روزنامه کیهان بسیج کرده بود، بستند به آن دلیل که کارهای هنری عاملان امپریالیسم و صیهونیسم را به نمایش گذارده بود. ورشکستگی ناشران و سانسور ایدهها و عقاید در نظام ولایت یک چیز عادی است. رفته، رفته، هنرمندان، موسیقیدانان، نوازندگان و خوانندگان- رقاصان را سانسور میکنیم، رو بخاموشی میگذارند. یا برای بقا باید پا بگریز بگذارند.
نظام ولایت ضد علم نیست. در پی بدست آوردن تکنولوژی هستهای چه هزینهها که نپرداخته است. ولایت میداند که دست یابی به اسلحه کشتار جمعی درد سلطه افکنی او را درمان نمیکند و توانایی بکارگیری آنرا ندارد. آنرا میخواهد برای آشتی دادن دین اسلام با علم و تکنولوژی. که اسلام عامل پیشرفت است نه پس روی. این یک اسطورهی بیجا است که جا افتاده است. اما نمیتواند ستیز خود را با علوم انسانی، بهویژه از نوع غربی آن، آشتی دهد. چرا که علوم انسانی به آگاهی میکشاند، آگاهی به انسان و هستی آن. بنا براین ضرورتا از الله و شناخت الله دور میشود. شناخت از انسان جای شناخت از الله را میگیرد. که شرک و سرپیچی، «عصیان» و «طغیان» ببار میآورد. این است که ولایت با علوم انسانی و فلسفه هم میانهی خوبی ندارد.
بهعبارت دیگر، اگر در نظام ولایت تسلیم نشوی و اطاعت نکنی مورد تجاوز قرار میگیری. این است که مورد تجاوز قرار نگرفتهای، مسلم است که بیم و هراس آنرا به دل و به منظور بقا به آن خو گرفتهای. چاره دیگری نیز جز تسلیم و اطاعت نداری. اگر خیلی شجاع باشی دربدری را بجان میخری. این است که در نظام ولایت زندانی هستی بدون آنکه خود را زندانی احساس کنی. زندان کیفر عهد شکنان است و آنها که زیر قرار داد خود با ولایت زدهاند. و در حرف او بمثابه فصلالخطاب، حرف آخر و حرف نهایی تردید نمودهاند. اما ایرانی قبل از آنکه عهدی را بشکند محکوم به زندان شده است. چون گشتهای ارشادی همه جا حضور دارند، چون ما حضور آنها را احساس میکنیم. همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، امروز دیگر با خود و زره ظاهر میشوند، با شمشیر لخت و عریان با گرز گران. آمادهاند که سخت بزنند. محکم بکوبند با باتوم و چماق، با تیر و قمه که نظم ولایت و سکوت و خاموشی را بر قرار نمایند.
آیا میتوان با یک چنین رژیم سی سال دیگر ساخت؟ آیا ما ایرانیان سی سال دیگر باید تن به حقارت و خواری بدهیم؟ رژیمی که راس آنرا زهد پرستان عابدان، عالمان و فقها و حجت الاسلام ها اشغال کردهاند. یعنی دروغگویان و ریاکاران، ساحران و جادو گران. مثلا آقای حجتالاسلام مصلحی که سالها به کسب علم اجتهاد در حوزههای علمیه اشتغال داشته است رئیس و مدیر یک سازمان جاسوسی گردیده است. نه جاسوسی در خارج از ایران، عمدتا و اساسا در داخل ایران. مصلحی مجتهد هم اکنون لباس ریاست جاسوسها را به تن دارد اگر چه در همان لباس حوزه ای ظاهر میشود. او «نه گویان» را، دگر اندیشان، مخالفان، متخلفین حجاب را جستجو میکند. بوی میکشند مثل سگهای تعلیم داده شده، بوی نفی و مقاومت، مهم نیست که هست یا نیست. چون در پی بوی میرود، مکررا دچار اشتباه میشود. در اینجا شاید نیازی نباشد از ترکیب شورای نگهبان و حضور حوزویان در مناصب تصمیم گیری و قانونگذاری اشارهای کنیم. همین بس که به رئیس قوه قضائیه نظری افکنیم. آقای صادق لاریجانی دارای مقام آیتالله است. یعنی مثل آقای مصلحی رئیس جاسوسان بیشتر عمرش را در حجرههای تاریک و نمور حوزهها گذرانده است و با جرعهای آب و تیکه نان خشک زندگی کرده است. نه به مدرسهی حقوق رفته است و نه در مسائل حقوق امروزی لزوما تبحری داری. اما بر راس مینشیند. چرا که وظیفه و مسئولیت وی به کیفر رساندن محارب، نافی و «نه گو» است به ولایت با صبر و بصیرت.
ولایت درست است که مدیریت را بدست دانشگاهیان و دانشوران و متخصصین داده است. اما آنان را زیر نظارت مجتهدین حرفهای نگاه داشته است. نه اینکه بورکراتها و تکنوکراتهایی از نوع احمدینژاد خود را حجتالاسلام و فقیه و عالم نمیدانند. اما آگاه به این واقعیت هستند که در علم اجتهاد باید از علمای حرفهای اقتدا کنند. آنها نیز چارهای ندارند. در شیپور عبودیت و عدالت مینوازند اما بشکل مضحک و خنده آوری گویی که سگسیفون را بدست میمونی دادهای. فرماندهان فوقانی سپاه پاسداران را نیز باید عالم و مجتهد و حجتالاسلام های آماتورخواند. اکثر آنان علم جنگ را در حفظ و حراست نه از کشور بلکه از ولایت آموختهاند. مثلا یکی از فوقانی ترین منصب را آقای سر لشگر فیروز آبادی به دلیل وفا داری به ولایت اشغال کرده است. نه تحصیلات رسمی و یا غیر رسمیاش. شیفتگی ولایت او را برای چنین مقامی واجد شرایط میسازد. وفا داری به آرمان ولایت شرط ورود در سپاه پاسداران است. اما این بدان معنا نیست که نظام مدیریت و انتظامی و نظامی رژیم ولایت از درون شکست بر دار نیستند. چون اعتقاد و ایمان به آرمان ولایت همهی وجدان ها را آسوده نمیسازد. هم چنانکه جنبش رهایی از یو غ ولایت میبالد و میروید وجدانها بیدار میشوند حتی وجدان های لباس شخصیها. تا کی میتوانند از ضرب و شتم، با مشت و لگد، با چاقو و قمه، لذت ببرند. آنها نیز فرزند دارند. پدرند و پدر و مادر دارند. خواهر و برادر دارند. تداوم این کار هر روز و از این پس هر روز سه شنبهی هر هفته، خشم و خشونت و بیرحمی او را نیز از پا در میآورد.
جنبش سبز نمیتواند چیزی کمتر از رهایی از یو غ نظام ولایت بخواهد. مبارزه رهایی تنها واژگونی ساختار قدرت را در بر نمیگیرد بلکه بخودی خود مبارزهایاست برای الغا و نابودی نظم و انضباط شریعت. این بدان معنا است که خود را چه به لحاظ رفتاری و اخلاقی، چه از درون و چه از بیرون از قید و بندها، از تعصبات پاک سازیم. از شک و تردید نهراسیم. ما باید از ذات بدی که نظام ولایت در ما کاشته است خود را رها سازیم. بشویم آنچه که میخواهیم. باشیم آنچه که هستیم. اخلاق ساحری، اخلاق ولایت را بدور افکنیم. ایران به همه ی ایرانیان تعلق دارد با هر رنگ و رخی، با هر خدا و کتابی، با هر اندیشه و خلاقیتی. آزادی حق ماست. چون ما انسانیم. اراده از ماست. قدرت تولید دنیای مادی و معنوی در ارادهی انسان نهفته است. باید به ارادهی آزاد او اعتماد نماییم که از شر میگذرد و خیر را پیشه کند. در راه عظمت و بزرگی انسان از چیزی فرو گذار نکنیم. جنبش سبز با بر برانداختن آرمان عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت، یعنی نظام دین و قدرت است که میتواند جایگاهی خاص در تاریخ بشریت بدست آورد. رهایی از یوغ نظام ولایت در یک روز و یا چند هفته و چندین ماه بوقوع نپیوندد. اما شرایط برای افزودن فصلی بر داستان مبارزهی انسان در راه کسب آزادی، مناسب است. جنبش سبز نشان داده است که در دنیای مجازی میروید. رهایی از یوغ نظام ولایت در دنیای مجازی آغاز گشته و بخود شکل میگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر