-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 10/03/2010

Latest news from Radio Zamaneh for 10/03/2010
Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

رییس شورای فرهنگی اجتماعی زنان که زیر مجموعه‌ای از شورای عالی انقلاب فرهنگی است، در گفت‌و گو با خبرگزاری مهر اعلام کرده است که برای بهبود وضعیت حجاب در جامعه، باید لباس افرادی که در دانشگاه‌ها، مدارس، ادارات و مراکز اشتغال و اماکن مقدس حاضر می‌شوند ساماندهی شود و از لباس یک‌دست و فرم استفاده کنند.

Download it Here!

کبری خزعلی همچنین اضافه کرده است که حضور در فضاهای خاص هم باید با پوششی مشترک حافظ قداست و فرهنگ حضور در آن مکان باشد. چنان که در اکثر نقاط جهان هم همین‌طور است.

این‌طور که پیداست روند تغییرات در دانشگاه‌های ایران از تغییر اساسی و مواد درسی تغییر کرده و به پوشش دانشجویان دختر و پسر هم سرایت کرده است.

اما چرا جمهوری اسلامی بعد از گذشت بیش از سی‌سال، به فکر یکسان‌سازی پوشش یا اونیفورم‌سازی برای مکان‌های تحصیلی و مذهبی افتاده است؟ چرا این طرح از روز اول در دستور کار دولت قرار نداشت یا طرح یاد شده ادامه‌ی پوشش اجباری است که از سال‌های آغازین حکومت اسلامی پیاده شده است؟

شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر در حوزه‌ی زنان معتقد است، تحمیل حجاب اجباری در سال‌های آغازین پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران نیز نوعی تحمیل یکدست‌سازی پوشش زنان بوده است:

اینها در حقیقت با ساختن ایدئولوژی از مذهب، به‌نوعی حجاب را تبدیل به نوعی اونیفورم برای زنان کردند که نمادی از رژیم جمهوری اسلامی بود. قرار بود انقلاب اسلامی حامل یک هویت جدید انقلابی/اسلامی برای زنان باشد.

منتهی در عمل و از همان روز اول این ایدئولوژی با مقاومت وسیعی روبه‌رو شد. اولین نشانه‌های آن تظاهرات وسیع زنان در زمانی بود که خمینی در همان اولین سالی که اسلامی‌ها به قدرت رسیدند، مسئله‌ی حجاب اجباری را فقط در محل‌های کار مطرح کرد. بعد دیدیم که هزاران زن در روز هشتم مارس آن سال به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند. البته این اعتراض‌ها سرکوب شد و بخش‌هایی از جامعه هم که فکر می‌کردند حجاب مسئله‌ا‌ی فرعی است، سکوت کردند.


شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر:

حتی گروه‌های مخالف رژیم نیز سکوت کردند. به هرحال اجبار حجاب به همه‌ی فضاهای عمومی تسری پیدا کرد و یک نوع اونیفورم شد. منتهی در مقابل آن مقاومتی وسیع در سطح کشور شد. در طول سال‌ها حتی دختران جوان، و به‌ویژه دختران جوانی که در متن جامعه‌ی دردمند کشور ایران روییدند و بالیدند و اصلاً فضای پیش از انقلاب را هم نشناخته بودند، با این ایدئولوژی سر سازش نشان ندادند. امروز بعد از سی و اندی سال می‌بینیم که آنها مجبور شدند که کلمه‌ی اونیفورم را خودشان به کار ببرند.

شهلا شفیق با تاکید به پیوستگی طرح حجاب از نخستین روزهای تولد حکومت اسلامی با طرح جدید هم‌سان‌سازی پوشش یا اونیفورم در مکان‌های آموزشی، مذهبی و اداری، این دو مقوله را جدای از یکدیگر ارزیابی می‌کند.

به عقیده‌ی او، این طرح جدید، شکل تهاجمی‌تری از برخورد با مسئله‌ی حجاب است. وی با نگاهی به طرح مسئله‌ی حجاب و واکنش زنان در روزهای نخست انقلاب اضافه می‌کند:

در آن دوره‌ی اول یک تهاجم خیلی وسیع صورت گرفت و تظاهرات زنان سرکوب شد. بعد همان‌طور که گفتم در فضای سکوتی که ایجاد شده بود، به‌علاوه جنگ هم بود، مسئله‌ی سرکوب نیروهای سیاسی بود، و خلاصه مشکلات عدیده‌ای در میان بود، در تمام این سال‌ها وقتی ما مسئله را دنبال می‌کنیم، می‌بینیم که زن‌ها هیچ‌گاه حجاب اجباری را نپذیرفتند.

در یک دوره‌ای می‌بینیم هربار که مسائل سیاسی مطرح و فضای جامعه حادتر می‌شود، مسئله‌ی حجاب نیز مطرح می‌شود. چون یک نماد و یا یک پرچم است. فقط اونیفورم نیست، بلکه تبدیل به پرچم رژیم اسلامی شده است. پس هربار که مسئله مطرح می‌شود، یک مقدار بازبودن و آزاد بودن هم مطرح می‌شود و یک مقدار فشار به زنان کمتر می‌شود. بعد دوباره شروع می‌شود.

ما همین‌طور می‌توانیم این منحنی را دنبال کنیم و نباید فراموش کنیم که این پرچم و این یونیفورم فقط برای زنان مشکل و محدودیت ایجاد نکرده است و نوعی کنترل عمومی جامعه هم از طریق این حجاب اجباری صورت می‌گیرد. یعنی آن جریان‌های حزب‌الهت که آن اوایل برای کتک زدن زنان و مردانی که اعتراض می‌کردند راه افتادند، چه زمینه‌هایی که برای جریمه و غیره ایجاد شد، همه اینها در واقع شرایطی را به وجود آورد تا مسئله بدحجابی باعث شود که کنترل عمومی سیاسی هم صورت بگیرد.»

رییس شورای فرهنگی اجتماعی زنان، گفته است: «لباس در حقیقت ویترین فرهنگ در جامعه است و نباید مغایر با فرهنگ عمومی باشد.» سئوال اینجاست که آیا فرهنگ عمومی جامعه‌ی ایران با وجود مقاومتی که زنان و دختران ایرانی با شکل‌های گوناگون در برابر حجاب اجباری از خود نشان دادند، بازهم خواهان این شکل از پوشش است؟ شهلا شفیق دلیل این نوع استدلال از سوی مقام‌های جمهوری اسلامی را چنین عنوان می‌کند:

مسئله‌، استفاده‌ای است که اینها از این سخنان در فضاهای بین‌المللی می‌کنند. یعنی با این یونیفورم سازی، در حقیقت دارند نوع زبانی را به کار می‌برند که در دنباله‌ی آن زبان مهندسی، همه چیز مدرن است، ما می‌خواهیم یکجور مدرن‌سازی و یکجور تلفیق کنیم و ایدئولوژی خودمان را با مدرنیسم پیوند بزنیم.

این‌ها از کلمه‌ی اونیفورم استفاده می‌کنند، بعد می‌گویند ما در سراسر جهان، همان جوری که در اظهارات مقامات هم سر این مسئله‌ی اونیفورم هست، می‌گویند که در همه‌جای دنیا این قواعد و مقررات وجود دارد. ما می‌خواهیم حجاب و جداسازی جنسیتی را تبدیل به یکجور مقررات کنیم. می‌خواهیم به یکجور مقررات متناسب با فرهنگ خود برسیم. روی کلمه‌ی فرهنگ هم تاکید دارند.

در حقیقت اینها می‌خواهند در عرصه‌های بین‌المللی بگویند که ما داریم مسائل را به شکلی آیین‌نامه‌ای و مقرراتی می‌کنیم. این یک تهاجم نیست، بلکه یک مسئله‌ی فرهنگی است و ما فقط داریم این را مهندسی می‌کنیم. می‌خواهند در عرصه‌های بین‌المللی هم این مسئله را اینگونه جلوه دهند که حالت خشونت‌آمیز آن کمتر باشد. من فکر می‌کنم که یک نوع مقاومت‌ جدید شروع خواهد شد، ولی مهم‌تر از همه این است که ما در عرصه‌ی بین‌المللی بتوانیم این کار را انجام دهیم.

یعنی اینها نتوانند از این کلمات مثل مهندسی و اونیفورم برای جاانداختن این که دارند رعایت قوانین فرهنگی را در جامعه می‌کنند، استفاده کنند و یکجوری این زبان را در عرصه‌ی بین‌المللی جا بیاندازند که هر جایی مثلاً قوانین خودش را دارد. بنابراین فرض کنید چون در کشورهای غربی مثلاً برقع ممنوع می‌شود، بنابراین ما هم قوانین و مقررات خودمان را می‌گذاریم. در صورتی که این دو موضوع کاملاً با همدیگر متفاوت هستند.

یعنی اینها یک‌سری کدهای جنسیتی بسیار عقب‌مانده را می‌خواهند به‌عنوان قوانین و مقررات فرهنگی، هم در عرصه‌ی داخلی هم در عرصه‌ی بین‌المللی جا بیاندازند. بنابراین یک مقاومت در داخل ایران هست. خود مردم، هم زنان و دختران و همین‌طور مردان و خانواده‌ها به نظر من به سرعت راه‌های این مقاومت را پیدا خواهند کرد.

در عرصه‌ی خارج از کشور هم ما می‌توانیم تبدیل فرهنگ به ایدئولوژی را نفی کنیم و این نکته را افشا کنیم و نشان دهیم که این زبان یک زبان فاسد است. این که اینها دارند از کلماتی مثل یونیفورم و کد و اینها استفاده می‌کنند، برای جاانداختن عقب‌مانده‌ترین سنت‌ها است.»

قطعاً نوع پوشش کنونی زنان و دختران ایرانی شکل مطلوب حکومتی آن نیست. در طی سی سال گذشته با وجود طرح‌های گوناگون عفاف و گشت‌های ارشاد، زنان ایرانی هر روز با روش تازه‌ای در برابر پوشش اجباری مقاومت کرده‌اند. از خانم شفیق پرسیدم، آیا فکر می‌کند در صورت عملی‌شدن این طرح‌ برخورد زنان و دختران با آن چه‌گونه خواهد بود:

از همان ابتدا مسئله‌ی حجاب، فقط مسئله‌ی زنان نبوده است. اگر ما دقت کنیم، اینها می‌خواهند با حجاب کردن بر سر زنان در حقیقت مردها را هم می‌خواهند کنترل کنند. دیگر این که تصویری از مردانگی ارائه می‌شود که بسیار خشن است. یعنی مردها نمی‌توانند شهوانیت‌شان را کنترل کنند و بعد زنان به‌عنوان مرکز گناه تلقی می‌شوند و نگاه مردها به‌هرحال آلوده تلقی می‌شود.

در نتیجه بخش وسیعی از جامعه‌ی مردان ایرانی، به‌خصوص پسران جوان هم نسبت به این مسئله روز به روز حساسیت بیشتری پیدا می‌کند. بنابراین در برابر این اونیفورم‌ها مطمئناً هم جوانان ما، چه زن‌ها و چه مردها، و هم پدران و مادران به نظر من شکل‌های جدیدی از مقاومت را می‌آفرینند. برای این که این خود به خلاقیت اجتماعی ربط دارد. من فکر می‌کنم در طول این سال‌ها این خلاقیت باعث شده است که به‌هیچ عنوان اینها قادر نشوند این حجاب اجباری، و پرچم و نماد خودشان را، به جامعه تحمیل کنند.

کبری خزعلی در جای دیگری از سخنانش در گفت‌وگو با خبرگزاری «مهر» می‌گوید: «زن محجبه آزادتر و با آسیب کمتری در جامعه حضور دارد.» او معتقد است: «پوشش یکدست مناسب با موازین اسلامی اجازه‌ی رفتار ناصحیح و غیراخلاقی را به دیگران نمی‌دهد و حریم اخلاقی اجتماع را حفظ می‌کند.»

آیا به‌راستی پوششی که ریيس شورای فرهنگی اجتماعی زنان از آن سخنان می‌گوید، منطبق با فرهنگ جامعه‌ی ایرانی است و می‌تواند زنان را از آسیب‌های اجتماعی هم‌چون متلک، مزاحمت‌های خیابانی و حتی مزاحمت در محیط‌های کاری یا تحصیلی محفوظ کند؟ شهلا شفیق این نظریه را رد می‌کند و می‌گوید:

اساس فلسفه‌ی حجاب اصلاً این است که بدن زن مرکز گناه می‌شود. پیکر و صورت و نگاه زن و وجودش اساساً مرکز گناه می‌شود و مردها هم به‌عنوان موجوداتی که اختیار و کنترل شهوات خودشان را ندارند، دیده می‌شوند. یعنی زنان شکار می‌شوند و مردها هم شکارچی می‌شوند.

در نتیجه شما یک تصویر منحطی را از روابط زن و مرد ارائه می‌دهید. در چنین شرایطی پوشش مناسب یعنی چه؟ یعنی این که زنان باید خودشان را بپوشانند تا این مردان بی‌اختیار و بی‌اراده دچار شهوانیت نشوند. خب! اینها چنین فضای اجتماعی‌ را در طی این سی‌سال درست کرده‌اند و روز به روز براساس حرف‌هایی که خودشان می‌زنند و در روزنامه‌های‌شان چاپ می‌شود، متلک‌ها و مزاحمت‌های خیابانی به زنان بیش‌‌تر می‌شود.

اخیراً من مقاله‌ای را خواندم که در آن نوشته شده بود که زن‌ها به‌طور عجیبی در ایران مورد مزاحمت هستند. همه‌ی این حرکاتی که اینها در طول این سی‌سال کرده‌اند، و این ارائه دادن و ترویج تصویر زنان به‌عنوان شیئی جنسی، مردها را دعوت به چه حرکاتی می‌کند؟ دعوت می‌کند به همین حرکات دیگر! من فکر می‌کنم این رشته سر دراز دارد و واقعاً وای بر جامعه‌ و فرهنگی که نوع ارزش‌گذاری‌اش به زن چنین نگاهی باشد.

در طی یک‌سال گذشته جمهوری اسلامی بر محدودیت‌های جنسیتی افزوده است. این در شرایطی است که ایران از یک‌سو تحت فشار مجامع بین‌المللی به‌علت نقض حقوق بشر قرار دارد و از سوی دیگر، اعتراض‌های مردمی حکومت‌ را دچار بحران کرده است. اضافه بر همه‌ی اینها، بحران اقتصادی که دولت با آن دست به گریبان است، از کسی پوشیده نیست. سئوال اما اینجاست که چرا در این میان، حکومت ایران نیروی زیادی را بر ایجاد محدودیت‌های جنسی متمرکز کرده است.

شهلا شفیق این رویکرد جمهوری اسلامی به ایجاد هرچه بیش‌تر محدودیت‌های جنسیتی را دور از ذهن نمی‌داند و اضافه می‌کند:

اساس و یکی از پایه‌های ساختن ایدئولوژی از مذهب، که یک ایدئولوژی‌ تمام‌گرا و توتالیتر را به جامعه تحمیل می‌کند، سرکوب جنسیتی است. بنابراین هر زمان که بحران سیاسی و اجتماعی در جامعه حادتر می‌شود، روابط جنسیتی به‌عنوان عرصه‌ی سرکوب بیش‌تر مورد توجه حاکمان قرار می‌گیرد. این نکته کاملاً به ماهیت این رژیم و به ساختن ایدئولوژی از مذهب ربط دارد و سرکوب جنسیتی هم فقط شامل زنان نمی‌شود. یعنی همان‌طور که پیش از این گفتم، کنترل تمام جامعه را از این طریق پیش می‌برند.

دوماً اینکه احمدی‌نژاد از این سیستم استفاده می‌کند و به گمان و تفسیر خودش به اصطلاح یک نوع فرهنگ ضدامپریالیستی را مطرح می‌کند و فرهنگ اسلامی را به‌عنوان یک مقاومت مطرح می‌کند. بعد اینها می‌آیند و در عرصه‌ی بین‌المللی می‌گویند اقدامات ما براین است که از فرهنگ تهاجمی غربی به ظاهر جلوگیری کنیم. در این زمینه اینها تمام اقدامات خودشان را نه تنها توجیه می‌کنند، بلکه به شکلی آنها را ترویج هم می‌کنند.

در بقیه‌ی کشورهای اسلامی هم سعی می‌کنند شنود داشته باشند. در نتیجه من فکر می‌کنم اینها چنین حرکاتی را در چهارچوب یک استراتژی کلی انجام می‌دهند. به همین دلیل هم خیلی مهم است که این استراتژی کاملاً تحلیل شود. پایه به پایه‌اش کاملاً تحلیل شود تا بشود در مقابل آن یک ضد فرهنگ ارتجاعی به‌راه بیافتد. یعنی فرهنگی که اینها دارند به‌عنوان فرهنگ ایرانی، به‌عنوان فرهنگ خودشان و «فرهنگ اسلامی» ترویج می‌کنند.

نکته‌ی آخر این است که این سوءاستفاده‌ی تبلیغاتی توسط حکومت اسلامی ایران با حمایت بخشی از کارشناسانی است که در تمام این کارها حتی در خارج از کشور شرکت می‌کنند . اینها موفق نشدند تا آن مدل طالبانی‌ای که می‌خواستند در جامعه‌ی ایران پیاده کنند. علت آن را قبلاً ذکر کردم و مفصل‌ است. یعنی این که جامعه‌ی ایران جامعه‌‌ای است که مقاومت کرد و نگذاشت که اینها آن مدل‌ها را پیش ببرند.

حالا اینها در عرصه‌ی جهانی می‌گویند ما می‌گذاریم خانم‌ها دانشگاه بروند و می‌گذاریم در محیط‌های کاری باشند. بنابراین ما از طالبان واز برخی لحاظ از عربستان و غیره جلوتریم. می‌خواهند بگویند که ما مدرن‌تریم، چون می‌گذاریم خانم‌ها در عرصه‌ی اجتماع باشند اما می‌خواهیم در عین‌حال فرهنگ ما را هم داشته باشند.

یعنی این را به‌عنوان یک امتیاز در محافل عمومی بین‌المللی می‌فروشند. گفتاری که اینها دارند پیش می‌برند گفتاری تلفیقی است؛ گفتاری پیچیده است. یعنی در مقایسه با جاهای عقب‌مانده‌تر که در جهان امروز وجود دارد و به‌خصوص در برخی از کشورهای اسلامی وجود دارد، به‌عنوان حرکتی متمدنانه می‌فروشند.

Share/Save/Bookmark

 
 

پنج ماه است كه عاشق اِلِنور شده‌ام. النور پسر بزرگی است كه هوش سرشار دارد. زيبايي خيره‌كننده دارد و خوب می‌داند كه چه‌طور همواره عاشق خودش نگهت دارد. النور واژه‌چين قهاری است.

پنج ماه پيش هوا بارانی بود. اواسط بهار. روزهايی كه رايحه‌ی خوبی داشت. خيلي خوب.

بر زمين می‌نشست. رو به روی تو كه به روی شكم، نيمه‌برهنه بر روی تخت دراز كشيدی. هر قطره از شراب كه می‌نوشيديم به هم نزديك‌تر می‌شديم. نزديك‌تر. چه شراب گرمی!


- كجا زندگی می‌كنی؟
اين اوج ماجراست.
- جای ديگری زندگی خواهم كرد. خيلی از اينجا دور است. با پای پياده نمی‌توان رفت.

النور دو بال هم دارد. دو بال كوچك، ظريف و شيشه‌ای كه خوش‌نقش از پايين‌تر از گردن به پرواز در آمده است.

النور دندان‌هايش را می‌شويد. بوی نعنا به در و ديوار می‌پيچد. از پشت دو بازو به دور النور حلقه می‌شود. النور، او بوسيده می‌شود.

لبخندش آينه را شرمگين می‌كند. النور به سمت ديگري می‌چرخد كه به آينه حسادت نورزم. انعكاس ما در آينه بی‌نظير است، بی‌نظير.


مشامم از بوی زنبق و مزاقم از مربای تمشك وحشی می‌ريزد. دستي به گونه‌هايش می‌كشم. النور، تو خيلی لطيفی لعنتی!

به ناگاه، به اجبار همه‌ی حواسم را باز می‌يابم.

صادق باشيد! به من حق بدهيد كه در آخر قصه خسته و از پا در آمده باشم.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز گذشته، هفتم مهرماه، سیدمحمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در جلسه‏ی گردهمایی امامان جمعه‏ی کشور گفت: «یارانه‏ی نشریات با توجه به موضع‏گیری‏های‏شان به آنها پرداخت خواهد شد.»

Download it Here!

وزیر ارشاد در این جلسه درباره‏ی ضوابط نشر کتاب نیز گفت: «با تصمیمی که در شورای عالی انقلاب فرهنگی به‏تصویب رسید، دیگر از این‏ پس مشخص شد که چه کتاب‏هایی با چه ضوابطی باید به چاپ برسند.»

او از چاپ کتاب‏ها و آثار مختلفی درباره‏ی جریانات پس از انتخابات سال گذشته خبر داد و گفت: «فقط در شش ماهه‏ی اول سال جاری ۱۱۴ کتاب در باره‏ی عفاف و حجاب منتشر شده است.»

سید محمد حسینی گفت: «ما هم‏‏اکنون حدود هشت‏هزار کانون فرهنگی و هنری در سطح مساجد کشور داریم و با برخی از استانداران نیز قرارداد بسته‏ایم تا تمامی مساجد استان‏شان دارای کانون فرهنگی و هنری شوند.»
او با اشاره به ملاقات‏های خود با بعضی فعالان ضد جنگ گفت: «دنیا هم‏اکنون آمادگی انتقال پیام انقلاب ما را دارد.»

وزیر ارشاد هم‏چنین از قوه‏ی قضاییه گلایه کرد. زیرا که به گفته‏ی او، وزارت ارشاد یک روز نشریه‏ای را توقیف می‏کند و فردا یک قاضی آن را رفع توقیف می‏کند.

سید محمد حسینی گفت: «ما هم‏اکنون نزدیک به سه‏هزار نشریه در سطح کشور داریم»، و ادامه داد: «در سال گذشته با برخی مشکلات در این عرصه روبرو بودیم. زیرا برخی از این نشریات اهداف دشمن را دنبال می‏کردند.»
با توجه به وضعیت ویژه‏ی مطبوعات در ایران و چالش‏های روزمره در مورد آزادی یا فشار بر مطبوعات ایران، در گفت‌وگویی با فرزانه روستایی، به سخنان وزیر ارشاد ایران در زمینه‏ی سیاست‏های این وزارتخانه در قبال روزنامه‏ها و نشریات، پرداخته‌ایم.

فرزانه‏ روستایی، کارشناس علوم سیاسی است و بیشتر فعالیت مطبوعاتی‏اش در حوزه‏ی مسائل بین‏الملل در روزنامه‏ها و رسانه‏های ایرانی و خارجی است.

او عضو تحریریه‏ی روزنامه‏های اطلاعات، جامعه، توس، خرداد، فتح، همشهری، شرق، الحیات، المستقبل و برخی روزنامه‏های امریکایی بوده است.

فرزانه روستایی تاکنون جوایز زیادی در داخل و خارج از کشور، به دلیل فعالیت‏های مطبوعاتی خود دریافت کرده است.

با توجه به محدودیت انتشار بسیاری از روزنامه‏ها در ایران، از فرزانه روستایی می‏پرسم: آیا در حال حاضر فعالیت مطبوعاتی دارید؟ در این صورت در کجا و چگونه؟

من الان مسئول بخش بین‏الملل شرق هستم و بیشتر در این روزنامه سرمقاله می‏نویسم.

گفته‏های وزیر ارشاد، به‏ویژه در ارتباط با روزنامه‏ها و اینکه یارانه‏ها با توجه به مواضع نشریات به آنها پرداخت می‏شود، برای شما به لحاظ حرفه‏ای چه مفهومی دارد؟

مفهوم آن به لحاظ حرفه‏ای این است که تمام نشریات و همه‏ی مطبوعات باید طرفدار دولت بنویسند. یعنی در قاموس دولت، وزارت ارشاد و تفکری که در جامعه‏ی ما حاکم است، هیچ تفکری غیر از تفکر دولتی، به‏رسمیت شناخته نمی‏شود.


فرزانه‏ روستایی، کارشناس علوم سیاسی

اگر به‏غیر از مثلاً آن‏چه آقای وزیر ارشاد می‏پسندند، نوشته شود یا گفته شود، به این مفهوم است که آن نشریه دچار مشکل می‏شود. اولین اتفاقی که می‏افتد، سهمیه‏هایی که به نشریه می‏دهند، حذف می‏شود. بعد مسائل و مشکلات دیگری پیش می‏آید و نهایت آن هم این است که چنین روزنامه‏هایی تعطیل می‏شوند.

به‏نظر من، این اظهار نظر به یک لحاظ خیلی شفاف است. از این نظر که نشان می‏دهد ارشاد به برخی از روزنامه‏ها حسابی می‏رسد؛ میلیارد میلیارد کمک می‏کند و به برخی از روزنامه‏ها اصلاً نمی‏رسند. من فکر می‏کنم، آن‏چه وزیر ارشاد می‏گوید اصلاً عقلانی نیست و در واقع، ایشان خیلی صریح و شفاف، به تفسیری، گونه‏ای از انحصارطلبی را بیان کردند.

شما از اختلاف تفکر صحبت می‏کنید و این شاید به معنای نقد و انتقاد در مطبوعات باشد. ولی وزیر ارشاد تاکید کرده است که ما نمی‏توانیم به نشریه‏هایی که خلاف جهت اهداف نظام حرکت می‏کنند، کمک کنیم. او گفته است به‏جای این کار، در راستای تقویت مطبوعاتی که در جهت این اهداف حرکت می‏کنند، گام برمی‏داریم. آیا مسئله‏ی انتقاد یا در خلاف جهت نظام حرکت کردن مقولاتی هستند که روشن نیستند یا وزارت ارشاد حدود و ثغوری برای آن تعیین کرده است؟

نکته‏ای که ایشان گفته‏اند خیلی صریح است: یا با مایید یا علیه ما. اگر با مایید، امتیاز، سرویس، خدمات، کاغذ و ... در اختیارتان می‏گذاریم. اگر اشتباهی پیش آمد، می‏بخشیم، لاپوشانی می‏کنیم، نمی‏بینیم و هوای همدیگر را داریم. اگر با ما نیستید، آن طرف جوی هستید و در اولین فرصت دچار مسئله خواهید شد.

در واقع، آقای وزیر ارشاد دارند یک‏جورهایی به مطبوعات پیام می‏دهند که به ما حال بدهید، ما هم به شما حال می‏دهیم. این بحث بسیار کلی است و باید دید تفسیر آقای وزیر ارشاد از نظام و انتقاد چیست؟!

به‏نظر می‏آید که دیدگاه وزیر ارشاد در مورد مطبوعات، دست‏کم در شکلی که اعلام بیرونی پیدا می‏کند، خیلی نسبت به مطبوعات خشن است. آیا این برخورد تفاوت کیفی‏ای نسبت به گذشته نشان می‏دهد و آیا چشم‏انداز به همین ترتیب، سخت و دشوار است؟

دیدگاه ایشان فعلاً سوار وزارت ارشاد است و دارند می‏رانند. ممکن است روز دیگری این‏گونه نباشد، ولی در هرحال، این می‏تواند نوعی انحصارطلبی هم باشد. وزیر ارشاد متولی بخش فرهنگ، ادبیات، نوشتار و هنر یک کشور است. در هیچ جامعه‏ای نمی‏شود ادبیات، فرهنگ، هنر، سینما و ... همه را توی یک کانال بکنند، فشارش بدهند و مثلاً آن شکلی که تعیین می‏کنند، از توی آن دربیاید. اصلاً چنین چیزی امکان‏پذیر نیست.

یارانه‏هایی که به مطبوعات پرداخت می‏شود یا امکانات و امتیازاتی که به آن اشاره می‏کنید، کدام‏ها هستند و در اساس ترتیب پرداخت‏شان چگونه است؟

همه‏ی نشریات به تساوی باید از امکانات دولتی برخوردار باشند. نمی‏شود یکی از روزنامه‏های طرفدار دولت دو سه میلیارد دریافت کند، اما به بعضی از روزنامه‏ها با تأخیر گفته شود که نامه بنویسند، ببینند ممکن است سی یا چهل میلیون تومان برای‏تان جور کرد یا نه.

وقتی هم صحبت می‏کنند که نامه بنویسید که آن سی، چهل میلیون را برای‏تان جفت و جور کنیم، توصیه می‏کنند که فلان‏جا، فلان‏ مطلب را نوشتید، باید اصلاح کنید؛ فلان‏جا به فلان مسئله اشاره کردید که نباید می‏کردید و به‏طور ضمنی قول و قرار هم می‏گیرند که از این به‏بعد مصالح و مواضع دولت و ارشاد را بیشتر رعایت کنید که این در واقع، یک‏جورهایی خیلی غیر منطقی است.

در حال حاضر، فضای کلی انتشار روزنامه‏ها در ایران چگونه است؟ آن‌هم با توجه به توقیف‏ها، لغو پروانه‏ها یا توقف‏‏های موقت که در جریان آن قرار داریم.

در واقع، نشریات غیر دولتی چندانی باقی نمانده است و آنهایی هم که باقی مانده‏اند، به مویی بند هستند. هزینه‏ی چاپ، هزینه‏ی انتشار، هزینه‏ی کاغذ، هزینه‏ی مرکب، هزینه‏ی پرسنل و ... واقعاً کمرشکن هستند. اگر سرویس و خدمات دولتی داده نشود، آنهایی که می‏مانند، یعنی خیلی مدیریت قابل توجهی دارند که زمین نمی‏خورند. الان به غیر از تعداد خیلی محدودی از نشریات، تقریباً توان انتشار دیگر وجود ندارد. کشور ما الان با رکود و بحران اقتصادی بسیار جدی‏ای مواجه است.

بخشی از این رکود را در بخش مطبوعات می‏توانید ببینید. روزنامه‏ها مجبورند قیمت‏شان را گران کنند. علت آن چیست؟ مشخص است که بخش قابل توجهی از مخاطب‏شان را از دست می‏دهند. چرا گران می‏کنند؟ برای این‏که از پس هزینه‏ی چاپ و انتشار برنمی‏آیند. این هزینه‏ها خیلی عظیم هستند.

قبلاً همه‏ی نشریات سوبسیدی از ارشاد دریافت می‏کردند، اما الان برخی از نشریات سوبسید دریافت می‏کنند، امتیاز می‏گیرند، کاغذ می‏گیرند، سرویس و خدمات چاپ‏خانه‏ای در اختیارشان می‏گذارند و ... اما بعضی‏ها هیچ‏چیزی ندارند.

در نتیجه، اینوری‏ها غیر از دو سه نشریه همه ریزش پیدا می‌کنند. آن‏طرفی‏ها را هم نگاه می‏کنید، صفحه‏ی اول‏ همه‏ی آنها ظاهراً از هم کپی شده‌اند و فقط عکس‏های‏شان متفاوت هستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

سلول XXVI اتاقی مدور و آهنی با دیوارهای مشبک است. آدم‌واره‌ای، که پوست تنش را گونی قهوه‌ای رنگ پوشانده، از سقف این سلول آویران است. بالاتنه‌ی او بی سر و شبیه دو مارپیچ بزرگ و در هم تنیده است.

پایین‌تنه‌اش دوپای انسانی و معلق در هوا هستند. تصویر آدم‌واره در آینه‌ی بزرگ بیضی شکل درون سلول منعکس است. انگار که قرار است تا ابد در این اتاق آهنی آویزان باشد و به عکس خودش در آینه نگاه کند. دو دامن زنانه از تور سفید هم که هردو با سیمی ظریف از سقف سلول آویخته شده‌اند، سخت جلب توجه می‌کنند. این سلول درست در وسط سالن موزه قرار دارد.

سلول XXVI، پرسش برانگیز و هم محسورکننده است و احساسات متفاوتی را در بیننده بیدار می‌کند. حیرت، ترس، آسودگی و هم تپش قلب! شاید هم آدم را وادار می‌کند که در خلوت خود مقابل آینه‌ای بایستد، یا که می‌گوید به خودت در آینه خیره شو! آیا همه‌چیز را در مورد خودت می‌دانی؟


برای من این بالاتنه‌ی مارپیچی و زمخت بی‌سر، تجسم درد است. اندامی که از درد به هم می‌پیچد. پاهای ول شده‌اش اما حسی از لختی و سستی به آدم می‌دهد. آیا او در یک سلول انفرادی زندانی است و تنها راه تماسش با خود و دنیا نگریستن در آینه‌ی جانش است؟ آیا او به این قفس آهنی پناه آورده تا در انزوایی ابدی احساس رهایی کند؟ برهنگی‌اش به چه معنا است و آیا پوشیدن و پوشاندن اندام نخستین، گامی در ایجاد فاصله‌ی میان دو بدن و دو روح نیست؟

این دامن‌های توری، آیا نماد تماس و رابطه، و هم‌زمان سمبلی از مرز و فاصله‌ی میان دو بدن و ارواح درون‌شان هستند؟ این دومارپیچ به‌هم تنیده و یکی شده آیا دونیمه‌ی جدا شده و باز به هم پیوسته‌اند؟ جنسیت او را نمی‌توان مشخص کرد. پاهای کوچک او زنانه و بالاتنه‌ی درشت و تنومندش مردانه است. آیا این دامن‌های ظریف سفید، بر تن او امتحان شده است؟ او کیست و اینجا چه می کند؟


سلول XXVI، یک کار مهم از یک سری سی‌وشش تایی به نام «سلول‌ها» از لوییز بورژوا (۱۹۱۱ - ۲۰۱۰) Louise Bourgeois هنرمند فرانسوی/امریکایی است که چندماه پیش در سن نودونه سالگی درگذشت.

این کار در سال ۲۰۰۳ ساخته شده و حالا موزه‌ی شهرداری لاهه با خرید سلول XXVI، به قیمت سه و نیم میلیون دلار یک اثر مهم و مشهور را به مجموعه‌ی هنر مدرن خود افزوده است. در نمایشگاه «جنسیت‌های دوگانه»، این سلول و هم تابلوها، طرح‌ها، عکس‌ها و مجسمه‌های لوییز بورژوا و هانس بلمر (۱۹۰۲ - ۱۹۷۵) Hans Bellmer به نمایش در آمده‌اند. پیچیدگی روابط میان دوجنس، خیالپردازی اروتیکی، نبرد قدرت میان زن و مرد و بحران هویت از تم‌های به کار گرفته توسط هردو هنرمند برای آفرینش این آثار زیبا، حیرت‌انگیز و هم جنجالی در زمان خود بوده‌اند.


لوییز بورژوا و هانس بلمر از هنرمندان آوانگارد زمانه‌ی خود بودند و هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند. شاید هم کارهای یکدیگر را نمی‌شناختند. هانس بلمر در سال ۱۹۷۵ از دنیا رفت و لوییز بورژوا تازه در دهه‌ی هشتاد به شهرت رسید. با این‌همه تشابه زیادی میان سبک و نوع نگرش آن دو به موضوعاتی از قبیل هویت، زنانگی، مردانگی و سکسوالیته وجود دارد.

بورژوا تا آخرین روزهای عمرش هم‌چنان کار می‌کرد و شهرت جهانی خود را مدیون طرح‌ها و هم مجسمه‌های ساخته شده از سنگ، فلز، پلاستیک و پارچه است که حال در موزه های معروف دنیا جای گرفته‌اند.

لوییز در فرانسه زاده شد و در جوانی به آمریکا مهاجرت کرد. برپایی نمایشگاهی از آثارش در موزه‌ی هنرهای مدرن نیویورک در سال ۱۹۸۲ او را در هفتاد سالگی به شهرت جهانی رساند. او هنرمندی جنجالی، تاثیرگذار و الهامبخش نسل‌های بعد از خود بود.


لوییز بورژوا پیشگام استفاده از پلاستیک و لاتکس در مجسمه‌سازی بود و هم از اولین کسانی بود که اینستالیشن (چیدمان) ساخت.

هانس بلمر در لهستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۳ به برلین رفت، اما پس از چندی از تحصیل در رشته تکنیک دست کشید و به هنر مجسمه‌سازی روی آورد و در پاریس اقامت گزید. اولین کارهای او مجسمه‌هایی زنانه از فلز، گچ، کاغذ و پارچه هستند که بلمر از زوایای مختلف آنها را عکاسی می‌کرد. تصاویر او به‌تدریج در مجلات هنری سوررئالیست‌های فرانسوی منتشر شدند.

هانس بلمر از سی‌سالگی به بعد تنها به بدن زنانه و اروتیسم پرداخت؛ تمی که بارها و بارها از زوایای متفاوت در کارهای او تکرار شده‌اند. پرداختن بی‌وقفه به بدن زنانه و خیال‌پردازی اروتیکی خلق آثار متعددی در زمینه‌ی طراحی، نقاشی، و هم ساختن عروسک و مجسمه را در پی داشت.


زن در کارهای او هم زیبا و سکسی، و هم آسیب‌دیده، رنج کشیده و اکثراً مثله شده است؛ کارهایی که در آلمان قبل از جنگ در تضاد کامل با تصویر زنان سالم، قوی و باروری بود که از طرف حزب حاکم نازی و ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم هیتلری تبلیغ می‌شد. او تا آخر عمر از ساختن مجسمه‌ها و عروسک‌های اروتیکی، با اندام‌های شقه و یا مضاغف شده دست بر نداشت؛ عادتی که زمینه را برای نسبت دادن ناراحتی‌های روانی مانند سادومازوخیسم، فتیشیسم و حتی پدوفیلی به او از طرف گروهی از منتقدان فراهم کرد.

عروسک‌ها و مانکن‌های مثله شده‌ی هانس بلمر، منابعی غنی برای روانکاوی آثار هنری بر اساس تئوری‌های فرویدی بود؛ تئوری‌هایی که در نیمه‌ی اول قرن بیستم سخت مورد توجه سوررئالیست‌ها بود. سئوالی که با دیدن آثاری از این دست به ذهن می‌آید آن است که آیا گذراندن یک کودکی پردرد و رنج، منبعی پرارزش و پایان‌ناپذیر برای فانتزی، تخیل و الهام هنری است؟


همانندی هنری بورژوا و بلمر از یک‌سو و هم شباهت دوران کودکی آن دو به هم از سوی دیگر تامل‌برانگیز است.
لوییز و هانس، هردو از تراژدی زندگی زناشویی والدین‌شان رنج برده‌اند. اقتدار و سلطه‌ی بی‌رحمانه‌ی پدری خشن و مادری ستمکش و پریشان، زندگی پررنج و دردی را برای آنها به همراه داشت.

خاطرات دردناک و روان‌پریشی‌های دوران کودکی به آثار لوییز بورژوا لحنی اتوبیوگرافیک می‌دهد. او با ساختن سلول‌ها، عنکبوت‌های عظیم، اندام‌های تناسلی شقه شده، بدن‌هایی با ده‌ها پستان و غیره به شهرت رسید. مارپیچ‌های بورژوا هم سمبل رهایی و هم نماد کنترل و قدرت هستند.

این هنرمند، در مصاحبه‌ای می‌گوید،این فرم‌های مارپیچی را از دوران کودکی و کار در آتلیه‌ی رفوگری فرش پدرش در ذهن دارد؛ پدری که او را مدام تحقیر و به مادرش خیانت می‌کرد. این پدری است که بارها در کارهای این هنرمند به او بر می‌خوریم.

به روایت خود لوییز، رنج‌های دوران کودکی، الهام‌بخش او در آفرینش هنری بوده است. روایت بورژوا از دنیای مردسالارانه، بازتاب هنری رابطه‌ی دردناک او با پدرش در این آثار، زمینه‌ساز استقبال پرشور تئوریسین‌های فمینیست و روان‌شناسان از آثار او شده است.


بدن زنانه و مردانه در نظر اول تفاوت فیزیکی میان دوجنس را مشخص می‌کنند. زنانگی و مردانگی، اما در یک‌سری از طرح‌ها و مجسمه‌های بورژوا و بلمر در هم آمیخته می‌شوند. نرینگی، مادینگی و اعضای تناسلی در هم ذوب شده و به هم می‌رسند. هویت زنانه و مردانه مخدوش می‌شوند. گویی زن و مرد یک تن واحد هستند که به اجبار از وسط نصف شده‌اند و به جدایی از یکدیگر محکومند.

بدن انسانی منبع بی‌پایان تخیل و آفرینش برای هردوی آنان است. بورژوا و بلمر، هنرمندانی سوررئالیست هستند که در جست‌وجوی هویت انسانی، سفری دور و دراز را در جهان تخیل و تصور پشت سر گذاشته‌اند. با تشریح هویت جنسی بدن، زیبایی و راز و رمز اروتیکی، و هم شکنندگی روحی، ترس، درد، قدرت، سلطه و نبرد و هم پیوستگی ناگریز دوجنس به یکدیگر، دنیایی پر راز و رمز را در آثار خود می‌آفرینند.

زن‌های شقه‌شده، نماد قضیب آویخته‌شده از سقف، اندام‌واره‌ی با ده پستان، یک پای برنزی معلق در هوا و ... بیننده را به احساسات متناقضی دچار می‌کند. اول احساس می‌کنید که در سالن تشریح دانشکده‌ی پزشکی نشسته‌اید، ولی بعد کم‌کم نه با واهمه و ترس، بلکه با کنجکاوی خیال‌پردازانه می‌توانید قدم به دنیای این زیباروی غمگین با پای چوبی، آن بدن پوشیده از چشم‌های باز و یا دو آدم‌واره‌ی فلزی مارپیچ شده که لب بر لب هم نهاده‌اند، بگذارید. چیزی شبیه زندگی؛ همان زندانی که در سلول XXVI در جهانی واقعی، تکان‌دهنده و روزمره معلق است.

Share/Save/Bookmark

 
 

همایش دانشجویان و جوانان ایرانی مقیم اروپا، روز گذشته، اول اکتبر (نهم مهرماه) در دانشگاه آزاد برلین آغاز شد.

این همایش که تا عصر فردا ادامه خواهد داشت، از سوی شماری از فعال‌ترین گروه‌های دانشجویی و جوانان ایرانی در اروپا سازماندهی شده و موضوع آن «دیالوگ» (گفت‌وگو) است.

همایش «دیالوگ» با یک دقیقه سکوت «برای قربانیان راه آزادی» گشایش یافت. در پی آن، متنی از سیامک پورجزنی- فعال دانشجویی- با عنوان «سرود دسته جمعی در برلین» قرائت شد.

در آغاز این متن آمده بود: «این از بازی‌های زمانه است که برلین، شهری که نامش با دیوار و جدایی پیوند خورده است، اکنون معنابخش اتحاد باشد.»

پورجزنی هم‌چنین در متن خود نوشته بود: «برلین میزبان واقعه‌ای است که سال‌ها انتظارش می‌رفت تا شهرها، شبکه‌ها و انجمن‌هایی را که پراکنده‌اند و هر از چندگاهی به خروش آمده‌اند گردهم آورد.»


آرزو پوراسماعیلی، فعال دانشجویی که از ایتالیا در همایش شرکت دارد در آغاز برنامه اعلام کرد: «قرار بر این نبود که این همایش به صورت دانشگاهی برگزار شود. قرار بود بخش عمده‌ی زمان به بحث و مشارکت شرکت‌کنندگان در موضوع همایش متکی باشد.»

پوراسماعیلی با ارائه پژوهشی درباره‌ی ضرورت سازمان‌یابی جوانان و دانشجویان خارج از کشور گفت: ظهور و افول جنبش اعتراضی اخیر در ایران، به نوعی ضرورت وجود یک تشکل دانشجویی را نشان داد.»

آرزو پوراسماعیلی از سه زاویه‌ی سرخوردگی‌های دانشجویان در رویدادهای هجدهم تیرماه سال ۷۸، مهاجرت فزاینده و انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران به بررسی موضوع یادشده پرداخت و افزود: «روایتی یگانه، هر یک از ما را به اینجا آورده: ضرورت سازمان‌یابی، فراهم کردن امکان بهترین انتخاب برای این نقطه‌ی عطف تاریخی و تغییر بزرگ، از وضعیت انفعالی به وضعیت کنشگری. از معناپذیری به معناسازی است.»

یکی دیگر از سخنرانان که از وین در همایش شرکت داشت، آریا خسروی بود.

(فایل صوتی سخنرانی آریا خسروی)

این فعال دانشجویی، سخنان خود را بدینگونه آغاز کرد: «در شرایط کنونی ایران، ما جوانان دو راه در پیش رو داریم؛ ماندن یا سازگاری با شرایط موجود.»

خسروی دور هم جمع شدن جوانان را «لرزه ای بر اندام دیکتاتورها» دانست و بر همین اساس، گردهمایی جوانان در همایش «دیالوگ» را «نخستین موفقیت» دانست.

سخنران بعدی همایش جوانان و دانشجویان ایرانی در برلین، پژمان سلیم بود. او مشاور حقوقی و فعال دانشجویی مقیم هلند است.

(فایل صوتی سخنرانی پژمان سلیم)

سلیم در سخنانش گفت: «هر روز ما از خودمان می‌پرسیم برای مردم ایران چه می‌توانیم بکنیم؟ به عقیده‌ی من یکی از مهم‌ترین کارها، مشروعیت‌زدایی از حکومت ایران و جلب توجه به جنبش اعتراضی مردم ایران است.»
سلیم با استناد به مارتی وایت، نظریه‌پرداز تئوری‌های دیپلماسی افزود: «هرچند تئوری‌های واقعگرایانه در علوم سیاسی، منکر نقش بازیگران غیر دولتی در صحنه‌ی بین‌المللی هستند، با این وجود، در سده‌ی جدید شاهد ایفای نقش هر چه بیشتر بازیگران غیر دولتی در روابط بین‌الملل و دفاع از حقوق بشر بوده‌ایم.»

در برلین، شهری که هزاران ایرانی در آن ساکن هستند، حدود یکصدنفر در همایش «دیالوگ» شرکت کرده‌اند. در فراخوان همایش، تاکید زیادی روی جوان بودن سخنرانان شده بود و شاید به همین دلیل برخی از علاقه‌مندان از شرکت در آن - حتی به عنوان شنونده - صرف نظر کرده‌اند.

سارا دهکردی، از دانشجویان مقیم برلین به رادیو زمانه گفت که در ماه های اخیر، ریزش زیادی در بین اعضای گروه دانشجویی‌شان در برلین داشته‌اند.


وی افزود: «حتی برخی از پروفسورهای آلمانی که همراه با شاگردان ایرانی خود در پی انجام طرح‌های پژوهشی در ایران یا آسیای میانه بوده‌اند به دانشجویان خود هشدار داده‌اند که از شرکت در چنین همایش‌هایی خودداری کنند.»

یک ایرانی میانسال که خود در رشته‌های علوم تربیتی و ایران‌شناسی در دانشگاه برلین تحصیل کرده و هم‌زمان با همایش، در کتابخانه‌ی دانشگاه مشغول مطالعه بود به «زمانه» گفت تنها خواستار برچیده شدن جمهوری اسلامی در هر نوع آن است و نیازی به شرکت در همایش نمی‌بیند.

امید ابراهیمی یکی از هواداران میرحسین موسوی است که به عنوان شنونده در همایش شرکت دارد. وی که دانشجوی فیزیک در دانشگاه آزاد برلین است از حضور اندک دانشجویان هوادار میرحسین موسوی در این همایش سه‌روزه اظهار تاسف می‌کند و به «زمانه» می‌گوید:

(فایل صوتی گفتگوی امید ابراهیمی با رادیو زمانه)

«نمی‌دانم دلیل اصلی حضور ناچیز دانشجویان در چنین همایشی چیست. پیش از برگزاری همایش، نوعی جوسازی در محافل اصلاح‌طلب ایرانی به‌ویژه بین فعالان ادوار تحکیم در برلین صورت گرفت که در این همایش، تنها فعالان چپ‌اندیش شرکت دارند و جایی برای افکار دیگر نیست. در صورتی که با برگزاری این همایش می‌خواستیم همه‌ی گرایش های سیاسی را دور هم جمع بکنیم.»

این فعال دانشجویی می‌افزاید: «پس از انتخابات اخیر در ایران، دو سه گرایش سیاسی متفاوت در برلین پدید آمد که پس از یک سال‌واندی هنوز جو میانی به وجود نیامده است. این یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ما در خارج از کشور است.»

بخش بین‌المللی همایش «دیالوگ» به زبان انگلیسی است. گزارش‌های تکمیلی درباره‌ی این همایش در تارنمای «زمانه» و در صفحه‌ی فیس‌بوک رادیو زمانه ارایه می‌شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

سردار حسین همدانی، فرمانده سپاه محمد رسول‌الله تهران می‌گوید که «اگر سپاه وارد کار سیاسی نشود، اصلاً سپاه نیست.»

سردار همدانی که با روزنامه خبر، چاپ تهران گفت‌وگو کرده، خبر داده که در اولین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری ایران از حامیان ابوالحسن بنی‌صدر، کاندیدای پیروز این انتخابات بوده است.


وی حمایت خودش و سپاه را از بنی‌صدر، دلیل «سیاسی بودن» سپاه از ابتدای تشکیل آن دانسته است.

احزاب اصلاح‌طلب و همچنین اکثر احزاب اصولگرا در ایران می‌گویند که بنا به دستور آیت‌الله خمینی، رهبر پیشین ایران، سپاه از دخالت در فعالیت‌های سیاسی منع شده است.

سردار همدانی گفته که حوادث سال ٨٨ به اعتبار بین‌المللی ایران «خسارت» زده است

سردار همدانی همچنین با بیان اینکه سپاه با همه دولت‌های ایران همکاری کرده، درباره «گرایش سپاه به دولت احمدی‌نژاد» پاسخ روشنی نداده است.

فرمانده سپاه محمد رسول‌الله تهران در این گفت‌وگو، «جنگ نرم» را «تهدید اصلی» ایران دانسته و گفته که برای مقابله با این تهدید باید جمعیت هشت میلیون و ٥٠٠ هزار نفری تهران بسیجی شوند.

وی از اعتراضات به نتیجه انتخابات بحث‌برانگیز دهمین دوره ریاست‌جمهوری ایران به عنوان «حوادث قابل انتظار بر اساس برآورد اطلاعاتی» یاد کرده و گفته است: «برآورد اطلاعاتی ما می‌گفت که شبکه‌های جاسوسی دشمن با توجه به اختصاص بودجه برای مقابله با انقلاب در کنگره آمریکا برنامه‌هایی دارند. ما انتظار داشتیم که حوادثی داشته باشیم. یکی از آن‌ها بهانه انتخابات بود.»

سردار همدانی گفته که حوادث سال ٨٨ به اعتبار بین‌المللی ایران «خسارت» زده است.

وی همچنین از عملکرد سپاه و بسیج در مقابله با اعتراضات به نتیجه انتخابات دفاع کرده و افزوده است: «ما می‌خواهیم بسیج را چه کارش کنیم، بگذاریم در قوطی کبریت بماند؟ ما بسیجی می‌خواهیم که در زمان خطر آبرو، جان و همه سرمایه‌اش را به میدان بیاورد.»

به گفته فرمانده سپاه محمد رسول‌الله، «فتنه جدید» نیز در راه است تا با «ایجاد نارضایتی در مردم» آن‌ها را علیه حکومت ایران به شورش وادار کند.

سردار همدانی همچنین گفته که سپاه تهران در ماجرای حمله به خانه مهدی کروبی نباید بیانیه می‌داد.

پس از حمله ماه گذشته به خانه مهدی کروبی یکی از رهبران مخالف دولت در ایران، سپاه تهران در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که «مسببان تجمع و تیرانداری مقابل منزل کروبی افرادی خودسر و کاملاً بی‌ارتباط با بسیج و سپاه هستند.»

این مقام سپاه پاسداران درباره احتمال حمله نظامی به ایران نیز گفته است: «دستور حمله نظامی روی میز اوباما موجود است اما آن‌ها شرایط را می‌بینند. اگر دشمن احساس کند وحدت بین ما نیست، حمله نظامی قطعی است. یکی از اشکالات که ما به دولت داشتیم همین بود. دولت می‌گفت حمله نظامی نیست. در حالی که فرماندهان نظامی ما بر اساس اطلاعات و برآوردها می‌گویند حمله جدی است. لذا نیاز به وحدت داریم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

رئيس جمهور افغانستان طی سخنانی در کابل با انتقاد از سياست قدرت‌های بزرگ جهانی که در اين کشور نيرو دارند گفت که اين کشورها درد مردم افغانستان را تنها بعد از حملات ۱۱ سپتامبر درک کردند.

حامد کرزی که در مراسم ويژه‌ای به‌مناسب تقدير از فعاليت ۲۸ تن از افسران نيروهای مسلح اين کشور سخن می‌گفت پشتيبانی و اهداف جامعه بين‌المللی از اين کشور را به حمايت آنان از گروه‌های مجاهدين مشابه دانست.


وی تصريح کرد در حال حاضر کشورهای مختلف تحت عنوان کمک به مردم، از بين بردن تروريست‌ها و تأمين دمکراسی حضور يافته‌اند.

آقای کرزی گفت: «شايد روزی برسد که همين جامعه جهانی که به ما کمک می‌کنند، ديگر در افغانستان برای خود منفعتی نبينند و طوری که در يک لحظه رفتند، باز هم بروند.»

کرزی: کشورهای متحد مجاهدين چون ديگر منفعت‌شان را در کاميابی مجاهدين نمی‌ديدند، سفارت‌خانه‌های خود را بستند و رفتند

آقای کرزی با اشاره به تحولات بعد از پيروزی گروه‌های مختلف مجاهدين بر رژيم کمونيستی تحت حمايت شوروی در سال ۱۳۷۱ خورشيدی گفت که کشورهای متحد مجاهدين بعد از آن چون ديگر منفعت‌شان را در کاميابی مجاهدين نمی‌ديدند، سفارت‌خانه‌های خود را بستند و رفتند.

حامد کرزی افزود پس از آن، افغانستان به اشغال القاعده در آمد و هزاران نفر در اين کشور کشته شدند اما افغانستان فراموش شده بود، تا اين که حملات ۱۱ سپتامبر صورت گرفت و بعد از آن جامعه جهانی به‌خاطر «منافع خود» به افغانستان آمدند.

با وصف اين، وی از نظاميان کشورش خواست تا با افزايش ظرفيت‌های کارشان به منافع ملی کشورشان بينديشند و از سرزمين‌شان دفاع کنند.

کرزی حدود پنج ماه پيش نيز طی سخنانی انتقادی حاميان غربی‌اش را به «مداخله» در امور اين کشور متهم کرده و گفته بود اگر اين روند ادامه يابد شورش کنونی به «مقاومت مشروع» تبديل خواهد شد.

شمار نيروهای خارجی در افغانستان در حال حاضر حدود ۱۵۰ هزار نفر برآورد می‌گردد که از ۴۸ کشور مختلف به ويژه کشورهای عضو ناتو می‌باشد.

آمريکا که در ميان اين کشورها بيشترين نيرو را دارد پيشاپيش اعلام کرده است که خروج تدريجی نظاميان اين کشور از نيمه دوم سال آينده ميلادی آغاز خواهد شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

معاونت امور سينمايی وزارت ارشاد در پاسخ به بيانيه روز گذشته محمدمهدی عسگرپور، مديرعامل خانه سينما، بيانيه‌ تازه‌ای منتشر کرد و در آن به دفاع از عملکرد وزارت ارشاد در عرصه سينما پرداخت.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، معاونت امور سينمايی، نامه روز گذشته مديرعامل خانه سينما به محمد حسینی، وزیر ارشاد را «هتاکانه» و «بی‌ادبانه» خواند و زبان و ادبيات آن را متعلق به گروه‌های مخالف حکومت ايران دانست.


جواد شمقدری و محمدمهدی عسگرپور

بيانيه آورده است: «خدا را شکر در جمهوری اسلامی آن قدر آزادی بيان هست که حتی هتاکان و بی‌ادبان هم به نامه‌پراکنی بپردازند.»

روز گذشته محمدمهدی عسگرپور، مديرعامل خانه سينما، در نامه خود به وزیر ارشاد، از اين وزارتخانه انتقاد کرد و نوشت: «دیری است اتهام براندازی نظام به منتقدانِ بی‌کفایتی و سوء تدبیر در مدیریت رنگ باخته است.»

معاونت امور سينمايی مديرعامل خانه سينما را نماينده خانواده سينمای ايران ندانست

وی نوشت: «در حوزه سینما، تعداد نشست‌های جدی و تخصصی‌تان با دست‌اندرکاران به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسد. تسلط امروزتان به اوضاع سینما، تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی حدوداً مثل روز اوَلی است که همدیگر را دیدیم.»

عسگرپور در این نامه به انتقاد از واکنش‌های وزیر ارشاد و بیانیه جواد شمقدری، معاون سینمایی ارشاد، درباره چهاردهمین جشن خانه سینما نیز پرداخت و خواهان تشکيل «کميته حقيقت‌ياب» در اين‌باره شد.

بيانيه معاونت امور سينمايی در پاسخ به مديرعامل خانه سينما وی را نماينده خانواده سينمای ايران ندانست و افزود: «مديريت فعلی خانه سينما، دفتر مديرعامل را به اتاق جنگ برای تحقق خواسته‌های جناحی و ترميم شکست‌های سياسی باندی که به آن وابسته است قرار داده است.»

اين بيانيه با تأکيد بر «تشديد اختلافات و تشتت بين صنوف سينمايی و اعضای آن» به دفاع از عملکرد وزارت ارشاد پرداخته و آورده است: «حجم توليدات انواع فيلم‌های سينمايی، کوتاه و مستند نسبت به سال گذشته در همين ايام بين سی- الی يک‌صدوپنجاه درصد افزايش يافته است.»

معاونت امور سينمايی موضوع امنيت شغلی سينماگران را مطالبه جدی اهالی سينما عنوان کرد که در گذشته مديريت‌های مختلف سينمايی هيچگاه آن را ساماندهی نکردند. بيانيه اين موضوع را «دستاويز تحرکات سياسی و ايجاد اغتشاش» دانسته است.

در روزهای گذشته، پس از برگزاری چهاردهمين جشن خانه سينما تنش ميان مسئولان امور فرهنگی کشور و خانه سينما افزايش يافته است.

جواد شمقدری، معاون امور سينمايی وزارت ارشاد در بیانیه‌ای تند نوشت: «اين‌که در مراسمی به‌نام جشن خانه‌سينما با هلهله و شادی بی‌خبران و غافلان پايان نظام را خواستار باشند، چه بايد کرد؟»

خانه سينما نيز در پاسخ به شمقدری بيانيه‌ای منتشر نمود و نامه وی را «سراسر کذب» خواند.

در پی آن محمد حسينی، وزير ارشاد نيز عليه جشن خانه سينما واکنش نشان داد و گفت: «الآن ديگر اگر کسی بخواهد جنبش مُرده سبز را زنده کند معنی ندارد.»

وی افزود: «اين‌که بعد از گذشت يک سال و خُرده‌ای از داستان انتخابات يکی بيايد و با دست‌بند سبز برود بالای سن درست نيست.»

اصغر فرهادی، فيلم‌ساز مطرح ايران نيز که در جشن خانه سينما آرزوی بازگشت سينماگران ايرانی خارج از کشور به ايران را کرده بود مورد حمله قرار گرفت. ساخت آخرين فيلم‌ فرهادی لغو گرديد و پس از چند روز با ادامه ساخت آن موافقت شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

غلامحسین محسنی‌اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاییه ایران و دادستان کل این کشور از بازداشت دو نفر از حمله‌کنندگان به خانه مهدی کروبی یکی از رهبران مخالفت دولت خبر داد.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دادستان کل ایران در حاشیه مراسم هفته نیروی انتظامی در ایران بدون اشاره به هویت بازداشت‌شدگان گفت که پرونده آن‌ها برای رسیدگی بیش‌تر به دادسرا فرستاده شده است.


خانه کروبی پس از حمله

شهریورماه گذشته نیز سردار حسین ساجدی‌نیا، فرمانده انتظامی تهران، اعلام کرده بود که نزدیک به ۱۰۰ نفر از تجمع‌کنندگان مقابل خانه مهدی کروبی، یکی از رهبران مخالفان دولت ایران، شناسایی و به مراجع قضائی معرفی شده‌اند.

پیش از این سپاه محمد رسول‌الله تهران نیز با انتشار اطلاعیه‌ای حمله به خانه مهدی کروبی در روز قدس را محکوم کرده بود.

در شهریورماه گذشته، در پنج شب پی‌درپی منزل مهدی کروبی مورد حمله لباس شخصی‌ها قرار گرفت

سپاه تهران در اطلاعیه خود اعلام کرد که «مسببان تجمع و تیرانداری مقابل منزل کروبی افرادی خودسر و کاملاً بی‌ارتباط با بسیج و سپاه هستند.»

سپاه پاسداران تهران در حالی از «عوامل خودسر» سخن گفته که مخالفان حکومت ایران این نیروها را یا «نیروهای رسمی» و یا «مورد حمایت» نهادهای رسمی می‌دانند.

در شهریورماه گذشته، در پنج شب پی‌درپی منزل مهدی کروبی مورد حمله لباس شخصی‌ها قرار گرفت.

مهدی کروبی پس از این حملات با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد:‌ «این عده قلیل (حمله‌کنندگان) روی شعبان بی‌مخ‌ها و اوباش درباری را سفید کردند و ورقی زرین بر کارنامه ننگین آن‌ها افزودند.»

محسنی‌اژه‌ای همچنین گفت که «اگر فتنه‌گران دست از ادامه كار برندارند و از اقدامات گذشته‌ خود و ظلمی كه بر مردم روا داشته‌اند توبه نكرده و كارهای گذشته خود را جبران نكنند با آنان برخورد خواهد شد.»

مقامات حکومت ایران از میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو تن از رهبران مخالف دولت به عنوان «سران فتنه» یاد می‌کنند.

٢٤ شهریورماه گذشته نیز عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران اعلام کرد که «سران فتنه» باید منتظر محاکمه باشند. وی گفت به «جریان فتنه» اجازه بازگشت نمی‌دهیم.

دادستان تهران با تأکید بر این‌که «سران فتنه متنبه نشده‌اند» افزود: «یقیناً محاکمه‌ آن‌ها یک مطالبه‌ عمومی است و ما در عین حال که عادلانه برخورد می‌کنیم، مسامحه نخواهیم کرد.»

در یک سال گذشته، بارها حامیان دولت و برخی از نمایندگان مجلس خواهان محاکمه رهبران مخالف دولت شده‌اند اما مقامات قوه قضاییه این کشور می‌گویند که محاکمه موسوی و کروبی به دلیل «مصالح نظام» به تأخیر افتاده است.

با این حال در یک ماه اخیر مقامات قضایی ایران با صراحت بیش‌تری از احتمال محاکمه رهبران مخالف دولت سخن‌ گفته‌اند.

همچنین در چند هفته گذشته مأموران امنیتی مانع دیدار برخی از مخالفان با موسوی و کروبی شده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

مجید نفیسی، یکی از شاعران ایرانی مقیم لس‌آنجلس، زاده اصفهان به تاریخ سوم اسفند ١٣٣٠ است. نخستین شعرهایش سال ۱۳۴۴و ۱۳۴۵، یعنی وقتی که او چهارده سال داشت، در «جنگ اصفهان» و مجله «آرش» منتشر شد. سال ۱۳۴۸ نخستین کتاب شعرش «در پوست ببر» ازسوی انتشارات امیرکبیر انتشار یافت. سال ۱۳۴۹ نخستین اثر تحلیلی او «شعر به‌عنوان یک ساخت» به‌کوشش هوشنگ گلشیری منتشر شد.

سال ۱۳۵۰ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان «راز کلمه-ها» از او را چاپ کرد که موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین کتاب سال برای کودکان شد. مجید نفیسی دهه‌ی پنجاه به نام مستعار کریم مینویی قلم می‌زد. او اوایل دهه شصت مجبور به مهاجرت شد. سال ۱۹۸۴ وارد لس‌آنجلس شد و تا امروز با پسرش، آزاد در غرب شهر فرشتگان زندگی می‌کند، جایی‌که شهرداری محل، بندی از شعر «آه لس آنجلس» او را بر دیواری در Venice Beach حک کرده است.

از آثار او می‌توان اشاره کرد به مجموعه شعرهای پس از خاموشی، اندوه مرز، شعرهای ونیسی، سرگذشت یک عشق، کفش‌های گل‌آلود (به انگلیسی)، پدر و پسر (جداگانه به انگلیسی و فارسی) و آهوان سم‌کوب، هم‌چنین چهار کتـاب تحلیـلی در جست‌وجـوی شـادی: در نقـد فرهنـگ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران، نوگرایی و آرمان در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیمایوشیج (رساله‌ی دکترا به زبان انگلیسی)، شعر و سیاست و ۲۴ مقاله‌ی دیگر و من خود ایران هستم و ۳۵ مقاله‌ی دیگر.

Download it Here!

آقای نفیسی، شما چرا شاعری را انتخاب کردید؟

شعر مرا انتخاب کرد نه من آن را. در یازده سالگی دفتری از شعرهایم را به برادرم حمید تقدیم کردم به مناسبت تولد نوزده سالگیش. چند سال پیش، او نسخه‌ای از آن را به من داد. بیشتر شعرهایم در آن زمان به سبک نیما، فروغ و به‌ویژه شاعر آمریکایی والت ویتمن نوشته شده بود. تقلید اولین قدم است برای یاد گرفتن. اما هنگامی‌که اولین شعرم به نام «بدرود» در سیزده سالگی در شماره‌ی اول «جنگ اصفهان» چاپ شد، دیگر نگاه خاص شاعرانه‌ی خود را پیدا کرده بودم.

به نظر شما اصلی‌ترین چالش شاعر کجاست؟

مهم‌ترین چالش یک شاعر، چالش اوست با خودش برای آفریدن شعری زیباتر و عمیق‌تر نسبت به روز پیش. شاعر هم‌چنان به‌عنوان یک انسان نیز باید همین چالش را با خودش داشته باشد برای بهتر شدن. یادم می‌آید که در شعر بلند «برای سنگ صبور»، که سال ۱۳۴۵ در شماره سیزده آرش ویراسته سیروس طاهبار، از من چاپ شد نوشته بودم که من هر شب پیش از خواب خود را محاکمه می‌‌کنم.

فروغ فرخ‌زاد در همان شماره داشت شعر «تنها صداست که می‌ماند» را چاپ می‌کرد، و برای غلط‌گیری شعرش هم‌زمان با من به چاپخانه آمده بود. پس از خواندن دست‌نویس شعر من که پانزده سال بیشتر نداشتم، پرسید: چرا هر شب خود را محاکمه می‌کنی؟ گفتم: برای این که آدم بهتری شوم.

شما تبعید و مهاجرت را هم تجربه کرده‌اید. فکر می‌کنید نوستالژی برای شاعر تبعیدی یا مهاجر چیست؟

برای من بیشترین دلتنگی ادبی شاید رفتن به روستاهای ایران و گردآوری ادبیات شفاهی مردم باشد. در همان بچگی تحت‌تأثیر «تات‌نشین‌های بلوک‌زهرا»ی جلال آل‌احمد، یک تک‌نگاری درباره‌ی دهکده‌ی زادگاه پدرم در «پوده» از توابع سمیرام شهرضای اصفهان نوشته و داستان‌ها و شعرهای زیادی را گردآوری کرده بودم. در «پوده» دوستی پیدا کردم که سابقاً گله‌دار بوده و در آن‌زمان در شهر اصفهان دست‌فروشی می‌کرد.

او شعرها و داستان‌های زیادی در سینه داشت و من در سال‌های پنجاه مقالاتم را به نام او «کریم مینویی» منتشر می‌کردم، مانند مقاله‌ی «شعر و نثر در چین باستان» که شاملو در چندین شماره نشریه خوشه آن را چاپ کرد. روستاییان، دل تپنده‌ی ادبیات، موسیقی و رقص اصیل ما هستند و من افسوس می‌خورم که تماس مستقیم با آنها را از دست داده‌ام.


مجید نفیسی

«من ایرانی‌ام، چراغم در این خانه می‌سوزد»، این حرف چقدر با نگاه شما همسوست؟

به قول نیما «جهان، خانه‌ی من است»، و برای آن کس که روشنایی می‌خواهد هر جای جهان، خانه‌ای پیدا می‌شود. اگر من بپذیرم که فقط می‌توان درون ایران به زبان فارسی شعر گفت، مرگ خود را اعلام کرده‌ام، زیرا از یک سو تا وقتی که نظام مذهبی در ایران برپاست نمی‌توانم به وطن برگردم و از سوی دیگر باوجود اینکه شعرهای خود را به انگلیسی ترجمه می‌کنم اما دوست دارم که شعرم را نخست به زبان فارسی بگویم، زیرا حس شاعرانه‌ی من با زبان مادری‌ام گره خورده است.

به نظر شما، ابزار لازم برای نوشتن و خواندن شعر خوب چیست تا خواننده وقت خواندن خمیازه نکشد؟

شعر خوب معمولاً خودش را بلافاصله نشان می‌دهد، زیرا با حس خواننده تماس برقرار می‌کند. البته هرچه پیش‌داوری‌ها و بدآموزی‌های خواننده کمتر و میزان علاقه‌اش از ادبیات خوب بیشتر باشد، این تماس آسان‌تر فراهم می‌شود. در دو دهه‌ی اخیر تحت‌تأثیر منفی پسانوگرایی در ایران شعر «مهمل» یا «معناگریزی» رایج شده که ارزش شعر را از میان برده و به اعتبار آن لطمه زده است. من به خواننده حق می‌دهم که با دیدن شعرهایی از این دست در مجلات به خمیازه بیفتد.

فکر می‌کنم در این دنیای پراضطراب فقط عشق نجات‌بخش بشر است، اما سوی دیگر عشق نفرت است. می‌شود آیا بی‌نفرت نسبت به آنها که دنیا را هولناک کرده‌اند زندگی کرد یا فکر کنیم قدرت «گذشت» بیشتر از انتقام است؟ یادآوری می‌کنم مقاله «نمی‌توانم ببخشم» به قلم خودتان.

هیجانات و تجربه‌های بزرگ روحی می‌توانند منشأ آفرینش‌های بزرگ شوند. برای نمونه در اوایل دهه بیست، احمد شاملوی نوجوان را می‌برند تا همراه با پدرش به جرم همکاری با حزب «کبودها» تیرباران کنند ولی خوش‌بختانه در لحظات آخر از این کار صرف‌نظر کرده و آنها را پس از مدتی از زندان رها می‌کنند. این تجربه مسلماً بر روان شاملو اثر عمیق داشته و او را در گرایش به سمت جنبش چپ و سرودن شعر ترغیب کرده است.

وقتی که همسر اولم عزت طبائیان در ۱۷ دی ۱۳۶۰در زندان اوین تیرباران شد، من دچار خلجان شدید روحی شدم که محصول آن بازگشت به آفریدن شعر پس از هشت سال وقفه در این کار بود. من می‌خواستم از قاتلین عزت انتقام بگیرم و با آفرینش مجدد دلدارم در قالب شعر، از نابودی او جلوگیری کنم، اما در زمینه‌ی اجتماعی همان‌طور که در مقاله‌ی «نمی‌توانم ببخشم» نوشته‌ام من طالب «دادخواهی» هستم نه «خونخواهی»، یعنی تعقیب قضایی قاتلین از سوی یک قوه‌ی مستقل قضایی.

پشت این پلک‌ها دنیا برای مجید نفیسی چیست و کجاست؟ می‌خواستید شاعر نبودید، و شهرداری ونیس در کالیفرنیا بندی از شعرتان را بر دیواری در گذرگاه ساحلی حک نمی‌کرد، اما هنوز دنیا را به چشم می‌دیدید؟

ـ منظورتان چشم‌های کم‌سوی من است که از کودکی با من بوده و پس از پایان دبیرستان به تدریج دچار فرسودگی شبکیه شده و به‌ویژه در سال ۲۰۰۱ پس از رفتن به کوه ویتنی Withney در کالیفرنیا، شبکیه‌ی آن در اثر کمبود اکسیژن آسیب شدید دیده است. نزدیک‌بینی یکی از چالش‌های بزرگ من است که در شکل دادن شخصیت من اثر فراوان گذاشته و به من از یک سو روحیه‌ی مقاومت و پایداری و از سوی دیگر حس همدردی با افراد و گروه‌های محروم را هدیه داده است.

من سابقاً در دو مقاله‌ی «سایه روشن معلول بودن» و «زال بدنشان» درباره‌ی ستم اجتماعی به توان‌خواهان یعنی افرادی که دچار نقص عضو یا ناتوانی بدنی هستند نوشته‌ام. آنها را می‌توانید در کتاب « شعر و سیاست و بیست و پنج مقاله دیگر» بخوانید.

به‌هر حال دسترسی به کتاب‌هایی که خارج از ایران منتشر می‌شوند همواره برای خواننده‌ی ایرانی درون ایران آسان نیست. این‌جا فرصت دیگری است برای بیان دوباره.

ـ سام پسر نوزادش را به‌خاطر اینکه چون افراد آلبومین موی سفید و روی‌سرخ داشته دیوسرشت خوانده و درکناره‌ی کوه البرز رها می‌کند اما سیمرغ افسانه‌ای او را از مرگ رهانده و همراه با نوزادان خود در بالای کوه پرورش می‌دهد تا هنگامی‌که زال چون جوانی برومند به جامعه بازمی‌گردد و به پدر متعصب خود نشان می‌دهد که تفاوت در قیافه یا نقص بدنی نباید دلیل برای نابودی یا منزوی کردن افراد توان‌خواه شمرده شود. درواقع زال را باید اولین قهرمان مبارزه برای برابری اجتماعی افراد ناتوان در ایران به حساب آورد.


آیا به‌راستی پرسش‌های مطرح شده در شعر «دلیل آفتاب»، برای‌تان پایان گرفته؟ «چرا برخاستن؟ چرا نخفتن؟ چرا هر روز همان راه رفته را پیمودن؟»، و آیا زندگی شده است برای‌تان مصرع‌های پایانی همان شعر:

«آفتاب بی‌هیچ پرسشی می‌تابد
و می‌گذارد تا جهان به حضور او شادمان باشد
و از گردش خود ملول نمی‌شود
و در طبیعت آفتابی خود شک نمی‌کند
و از بخشش بی‌دریغ نور کور نمی‌شود
چشمانم را زیر نوازش نور می‌بندم
از قاطعیت آفتاب پر می‌شوم
و به عادت‌های کوچک خود می‌اندیشم
که گاهی مرا از رویای بزرگ زیستن بازمی‌دارند.»

ـ برای کسی که به جواب‌های ساده مذهبی با غایت‌گرایانه مارکسیستی نمی‌تواند دلخوش کند، مفهوم و هدف زندگی چیزی است که هر فرد باید مستقلاً باید برای خود بیافریند و هر روز آن را مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. «شعر دلیل آفتاب» من به پرسش« مفهوم زندگی» با یک درک مبتنی بر عرفان طبیعت‌گرایانه نزدیک می‌شود.

سال ۱۹۸۴وارد لس‌آنجلس می‌شوید. تاریخ سرودن شعر «آه لس‌آنجلس» ۱۹۹۴ است. در ابتدای این شعر می‌خوانیم:

«آه لوس آنجلس
ترا چون شهر خود می‌پذیرم
و پس از ده سال با تو آشتی می‌کنم»

چرا با لس‌آنجلس قهر بودید؟ و این قهر چگونه تبدیل شد به:

«تو به من آموختی/ که به پاخیزم/ عاشقانه به پاهای زیبای خود بنگرم؟»

در ابتدا که به لس‌آنجلس آمدم، خواننده ایرانی شعرهای خود را نیز با خود همراه آوردم و برای همین همیشه به شیوه‌ای می‌نوشتم که گویی هنوز در ایران زندگی می‌کنم. برای نمونه، شعر «خطاب به دریا» که در سال ۱۹۸۵در ابتدای مجموعه‌ی «پس از خاموشی» آمده هیچ اثری ندارد از اقیانوس آرام که من در ساحل آن زندگی می‌کردم. می‌توان فکر کرد که این شعر در کنار دریای خزر نوشته شده است.

حتی وقتی‌که به چیزی در لس‌آنجلس اشاره داشتم بلافاصله آن را با چیزی مشابه در تهران یا اصفهان مقایسه می‌کردم، تو گویی زندگی در برون مرز نمی‌تواند خود مرجع خود باشد. ولی به‌ویژه با سومین دفتر شعری که در خارج چاپ کردم و نام شهرک محل زندگی مرا بر خود داشت، یعنی «شعرهای ونیسی» در سال ۱۹۹۰ به خودباوری و پذیرش هویت دوگانه‌ی ایرانی ـ آمریکایی خود رسیدم. شعر«آه لس‌آنجلس» نقطه عطف این مرحله‌ی جدید هویت ادبی من است و شهرداری ونیس بندی از آن را بر دیواری از ساحل ونیس همراه با قطعاتی از شاعران دیگر آمریکا چون چارلز بوکوافسکی حک کرده است.

مجموعه شعری دارید به نام «پدر و پسر»، روی جلد کتاب هم یک نقاشی از آزاد است، پسرتان در سن چهار سالگی. آیا این عشق فقط در شعر و کتاب است یا الفتی برقرار است میان شاعر و فرزند. معمولاً هنرمندان رابطه راحتی با فرزندان خود ندارند. و چه پاسخی دارید به این بند از شعر آه لس‌آنجلس، «آیا آزاد شعرهای مرا خواهد خواند؟»

ـ تولد آزاد در سانتامونیکا برای من به‌مثابه ریشه دواندن بود در تبعیدگاهم آمریکا. من ازطریق آزاد توانستم با جامعه‌ی کشور میزبان تماس عمیق‌تری بگیرم. به‌علاوه وجود او در من عشق به زندگی و مسئولیت فردی را بیشتر کرده است. تصور نمی‌کنم در میان شاعران ایرانی یا خارجی دیوان شعری بتوان یافت که در آن روابط یک پدر و پسر از دوره‌ی جنینی و شیرخوارگی پسر تا زمان جدایی پدر و مادر و بالاخره آغاز دوره‌ی نوجوانی پسر چنین طبیعی و بی‌واسطه بیان شده باشد.

آزاد همیشه می‌گفت که نمی‌خواهد مانند پدرش شاعر شود ولی در سال‌های آخر دبیرستان یک‌دفعه همه را شگفت‌زده کرد و به‌صورت یک سراینده و اجراکننده رپ و موسیقی هیپ ـ هاپ درآمد. او گاهی به مجالس شعرخوانی من می‌آمد و در فروش کتاب‌هایم کمک می‌کرد ولی به شعرم دلبستگی خاصی نشان نمی‌داد تا اینکه سال ۲۰۰۱ لوییز استاینمن در نشریه هفتگی لس‌آنجلس مقاله‌ای درباره شعر و زندگی من نوشت و معلم آزاد که آن مقاله را خوانده بود آن را به سر کلاس برده و از آزاد خواسته بود که شعر بلند «آه لس‌آنجلس» مرا برای بچه‌ها بخواند.

برخی از کارهای آزاد روی اینترنت و یوتیوب موجود است مثل شعر یادبود Rememberance که به هنگام مرگ پدر من در نوامبر ۲۰۰۷خوانده است یا قطعه‌ی «رأی من کجاست؟» که درباره جنبش مردم در خرداد سال پیش اجرا کرده است. شهرداری استودیو سیتی، بند اول شعر «راز رود» مرا که برای آزاد سروده‌ام در لوحه‌ای روی نیمکتی در نزدیکی روخانه‌ی لس‌آنجلس حک کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

«اشهد»، نخستین فیلم برهان قربانی، فیلمساز افغان که در اسفند ماه سال گذشته به‌طور غیرمنتظره در جشنواره‌ی فیلم برلین شرکت داده شد و مورد توجه منتقدان قرار گرفت، اکنون در سینماهای غرب اکران می‌شود و بازتابی گسترده در مطبوعات غرب یافته است. موضوع این فیلم زندگی جوانان مسلمان مهاجر در آلمان و تلاش آنان برای تلفیق اسلام با تجدد است.


مریم (مریم زارعی) دختر مهاجر مسلمانی که به مهمانی‌های شبانه و رقص علاقه دارد، اما پس از سقط جنین به بنیادگرایی اسلامی روی می‌آورد.

«اشهد» نخستین فیلم برهان قربانی و پایان‌نامه‌ی دانشگاهی او از مدرسه‌ی عالی فیلم در اشتوتگارت، آلمان است. در این فیلم سه جوان مهاجر مسلمان تلاش می‌کنند اعتقادشان به اسلام را با زندگی در غرب سازگار کنند. برای همین «اشهد» به‌طرز هنرمندانه و ریزبافتی، در قالب یک داستان بسیار جذاب و با پرداختی سینمایی به تضاد بین تجدد و سنت می‌پردازد. علاوه‌بر‌این به دلیل بحث‌هایی که از طرف برخی جناح‌های راست درباره‌ی خطر اسلام‌گرایی در بین مهاجران مسلمان به کشورهای اروپای مرکزی و اسکاندیناوی درگرفته، «اشهد» به‌ یکباره در مرکز توجه مطبوعات قرار دارد.

برهان قربانی در «اشهد» بیش از هر چیز قصد دارد به این پرسش پاسخ دهد: جوانانی که در خانواده‌ی مهاجر مسلمان در حاشیه‌ی جوامع غربی زندگی می‌کنند و در غرب پرورش پیدا کرده‌اند، چگونه مذهب اسلام را با زندگی در غرب تلفیق می‌دهند؟ او در مصاحبه‌ای به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: «فیلم من تلاشی است برای نشان دادن تناقض‌های فرهنگی در دو فرهنگ اسلامی و مسیحی که من در آن پرورش پیدا کرده‌ام.»


ودات، امام جمعه عارف‌مسلک مسجدی در برلین. او تعزیر و سنگسار و اعدام نمی‌کند.

قربانی برای نشان دادن این تناقض‌ها، زندگی سه جوان را روی پرده‌ی سینما می‌آورد: مریم (با بازی مریم زارعی، بازیگر جوان و موفق ایرانی مقیم آلمان) یک دختر سرزنده و شاداب است که در میهمانی‌های شبانه شرکت می‌کند، از مردی باردار شده و سقط کرده و بعد از این واقعه، به‌تدریج به عقاید افراطی اسلامی روی آورده است. سمیر (با بازی یرمیاس آخه‌آمپونگ) یک جوان نیجریایی است که عاشق همکارش دانیل (با بازی سرگئی مویا) می‌شود و به این حقیقت پی می‌برد که همجنسگراست و تلاش می‌کند همجنسگرایی را با اعتقاد مذهبی‌اش به اسلام سازگار کند.

سرانجام اسماعیل که پلیس است و از هر نظر خودش را با جامعه تطبیق داده و به‌اصطلاح یک شهروند نمونه است. او روزی تصادفاً به‌عنوان پلیس به یک زن پناهجو از بوسنی تیراندازی و او را مجروح می‌کند. بعدها که باز هم از روی تصادف این زن را می‌بیند، به احساس گناه مبتلا می‌شود و به اسلام پناه می‌آورد. هر سه این شخصیت‌ها با یک بحران اخلاقی و جدی مواجه‌اند، با این حال در زندگی یکدیگر را نمی‌شناسند و تنها نقطه‌ای در داستان فیلم که آنها را به هم پیوند می‌دهد، مسجد مسلمانان در برلین است.


سمیر، جوان مسلمانی که عاشق همکارش می‌شود و پی می‌برد که هم‌جنسگراست.

امام جمعه‌ی این مسجد را ودات (با بازی ودات ارینسین) به عهده دارد. او که از هر نظر آزادمنش است و عقاید عارفانه و مذهبی دارد، این سه جوان را راهنمایی می‌کند و به آنها کمک می‌کند که راهی برای برون‌رفت از بحران اخلاقی بیابند. برخلاف آنچه که بسیاری از منتقدان تبلیغ می‌کنند، موضوع این فیلم موقعیت نسل سوم مهاجران در آلمان نیست. بلکه برهان قربانی تلاش می‌کند با آوردن این سه شخصیت بر روی صحنه رویکرد فردی به مذهب را برجسته کند و در این میان امام جمعه‌ی وحدت‌بخش مسجدی در برلین کارگردان را نمایندگی می‌کند.

از دهان اوست که صدای کارگردان را می‌شنویم و با نظر او و درک و دریافتش از اسلام آشنا می‌شویم. نکته اینجاست که اگر برای اسلام دو سویه‌ی فردی و اجتماعی قائل شویم و بپذیریم که در غرب، سویه‌ی فردی اسلام برجسته‌تر از سویه‌‌ی اجتماعی و سیاسی آن است، آنگاه باید گفت که فیلم برداشتی تحریف‌آمیز نسبت به اسلام ارائه می‌دهد. نگرانی بسیاری از ناظران سیاسی در غرب و مخالفت برخی احزاب و جناح‌های سیاسی در اروپا بیشتر سویه‌ی اجتماعی و سیاسی اسلام را نشانه رفته است.

اسلامی که در «اشهد» به نمایش گذاشته می‌شود، یک اسلام لیبرال با آموزه‌های عرفانی است که حتی همجنسگرایی را هم به شکل عشق به مخلوق و در نهایت عشق به خداوند تفسیر می‌کند. این قرائت از اسلام در حکومت اسلامی و طالبانیسم جایی ندارد. برای همین هم شخصیت امام جماعت در این فیلم بسیار مثبت است. او حاکم شرعی نیست که مریم و دانیل و اسماعیل را به تحمل ضربات شلاق، سنگسار یا به جرم لواط به اعدام محکوم کند.


اسماعیل، یک خارجی نمونه که ناگهان گرفتار احساس گناه می‌شود و به اسلام پناه می‌آورد.

به دیگر سخن: اسلام مورد نظر قربانی، اسلامی که متشرعان اسلام‌گرا از آن به‌عنوان «اسلام آمریکایی» یاد می‌کنند، فقط در جامعه سکولار امکان‌پذیر است.

سه روایت «اشهد» هم مانند همه‌ی فیلم‌‌هایی که چند داستان را به موازات هم روایت می‌کنند، با هم از نظر تأثیرگذاری در ببینده یکسان نیستند. روایت سقط جنین مریم بسیار برجسته‌تر از دیگر روایت‌هاست و دو داستان دیگر را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. در این میان داستان اسماعیل در مقایسه با دو روایت دیگر کمتر پرداخته می‌شود و از سطح به عمق راه پیدا نمی‌کند. با این‌حال تماشاگر به هر سه این شخصیت‌ها علاقمند می‌شود.

برهان قربانی شعارهای اخلاقی و سیاسی نمی‌دهد و کاملاً با تصویر و صدا آشناست. موسیقی فیلم هم بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. برلین در این فیلم همیشه ابری است و همیشه زمستان است و هرگز ما رنگ آفتاب را نمی‌بینیم. برهان قربانی، سینماگر افغان این روزها در حال ساختن یک مستند داستانی درباره‌ی ضدیت با خارجی‌ها در شرق برلین است. او با «اشهد» به موفقیت غیرمنتظره‌ای دست یافت.


برهان قربانی، کارگردان افغان در جشنواره‌ی فیلم برلین

او که با این فیلم تحصیلاتش در رشته‌ی سینما را در فوریه (اسفند ماه) سال گذشته به پایان رسانده بود، بلافاصله پس از پایان تحصیل به جشنواره‌ی فیلم برلین راه یافت و توانست با کارگردانان صاحب نامی مانند رومن پولانسکی، توماس وینتربرگ و میشائیل وینتربوتوم رقابت کند. «اشهد» اتفاقاً از فیلم‌های مطرح و دیدنی در جشنواره‌ی سال گذشته‌ی فیلم برلین بود و توانست از این رقابت سربلند بیرون بیاید.

برخلاف آنچه که برخی منتقدان وانمود می‌کنند، فیلم برهان قربانی فقط از پیام سیاسی روزآمدش تشخص نمی‌گیرد، بلکه از نظر زیباشناسی فیلم نیز یک سینمای عالی، فاخر و تأثیرگذار است. باید نام برهان قربانی را به خاطر سپرد. با «اشهد» کارگردان مطرحی به سینمای جهان وارد شده است.

تریلر فیلم:

Share/Save/Bookmark

 
 

رودخانه‌های جهان؛ این تنها منابع تجدیدپذیر آب شیرین و بوته‌ای برای رشد و نمو حیات متنوع آب‌زی؛ طبق بررسی‌‌های جدید جهانی، در معرض بحرانی جدی‌اند. گزارشی که اخیراً به تاریخ سی‌ام سپتامبر، در نشریه‌ی علمی نیچر انتشار یافت؛ نخستین نمونه از نوع خود به‌شمار می‌رود که کلیه‌ی تأثیرات مخرب عواملی چون آلودگی، سدسازی، آبیاری‌های ناصحیح زراعی، دگرگونی اوضاع مرداب‌ها و ظهور گونه‌های نامتعارف زیستی را بر سلامت رودهای جهان تحت ارزیابی قرار داده است.

به‌گفته‌ی دانشمندانی که اقدام به انتشار چنین گزارشی کرده‌اند؛ شمایلی که پس از بررسی‌های متعدد، هم‌اکنون از محیط زیست رودخانه‌های زمین منتج شده، سیمایی شوم و موحش است: هشتاد درصد جوامع انسانی، در مجاورت آب‌های به‌شدت پرخطر رودخانه‌های آلوده ساکن‌اند و این، تهدیدی جدی برای بهداشت منابع آبی است و پیامدش همانا ظهور زیست‌بوم‌های آلوده‌ای‌ست که هزاران گونه از گیاه و حیوان آبزی را هم به لبه‌ی پرتگاه انقراض‌ کشانیده است.

دکتر «پیتر مک‌اینتایر» (Peter B. McIntyre)، نویسنده‌ی ارشد این مقاله و استاد جانورشناسی مرکز دریاچه‌شناسی دانشگاه ویسکانسین-مَدیسون می‌گوید: «رودخانه‌های گرداگرد جهان حقیقتاً که در اوضاعی بحرانی‌اند». گزارش نشریه‌ی نیچر، حاصل همکاری گروهی از نویسندگان بین‌المللی به سرپرستی دکتر «چارلز ووروسمارتی» (Charles J. Vörösmarty)؛ متخصص منابع آبی از دانشگاه نیویورک و پیتر مک‌اینتایر؛ متخصص آبزیان آب‌های شیرین بود.


شیرابه‌های آلوده‌ی یک کارخانه‌ی صنعتی که به‌سوی رود گنگ در کلکته‌ی هندوستان جاری‌ست / ٢٠٠٧/ عکس از Piyal Adhikary

این پژوهش، با بررسی آثار سوء خطرات متنوع و گوناگونی که در کمین کیفیت آب‌ها و حیات آبزی پراکنده در سرتاسر سامانه‌های رودخانه‌ای جهان نشسته؛ نخستین تلاشی‌ به‌شمار می‌رود که آشکارا سطح بهداشت آب مصرفی انسان و دیگر گونه‌های حیات متنوع آبی را به موازات یکدیگر ارزیابی نموده است. آب شیرین، عموماً به‌عنوان زیربنایی‌ترین منبع طبیعی و تضمین‌گر حیات انسان؛ پیشرفت‌های اقتصادی‌اش و نیز حیات ارگانیزم‌های فراوان، از تک‌یاخته‌ها گرفته تا ماهی‌ها، دوزیستان، پرندگان و پستانداران خشکی‌زی از هر نوع‌شان، می‌باشد.

بشر طی هزاره‌های متمادی، تأثیر فزاینده‌ای را بر این منابع آب شیرین اِعمال نموده است. رودخانه‌ها خاصّه توجه وی را به سمت خود جلب کرده‌اند و نتیجتاً از طلیعه‌ی تمدن، سبک زندگی‌اش را از گذرگاه سدسازی، آبیاری و دیگر آداب کشاورزی و مهندسی، دچار دگرگونی نموده‌اند. در اعصار اخیر، آلودگی شیمیایی، رشد شمار جوامع انسانی و توزیع تصادفی و نیز عامدانه‌ی گیاهان، ماهی‌ها و دیگر گونه‌های زیستی؛ تأثیرات سوء بلندمدتی را بر رودخانه‌ها و ساکنان‌شان برجانهاده‌اند.

ووروسمارتی در این‌باره اظهار می‌دارد که:

«رودخانه‌های جاری، نمایانگر گسترده‌ترین منابع تجدیدپذیر آبی در دسترس انسان‌اند. آنچه که ما یافته‌ایم این بود که اگر از مخاطرات موجود جمع‌بندی‌ای به عمل آوریم، سندرومی جهانی از تخریب رودخانه‌ها را خواهید دید».
در این بین، آنچه‌ که برجسته‌تر از همه رخ می‌نماید این‌ است که رودخانه‌های واقع در نقاط گوناگون جهان، هدف تهدیدات مشابهی نظیر افراط‌ورزی در زراعت و پیشرفت صنایع؛ دگرگونی زیست‌بوم‌های رودخانه‌ای و مؤلفه‌های دیگر است. ترکیب این معضلات، همانند همان تأثیرات غیرمستقیمی‌ست که بر رودخانه‌ها وارد می‌شود.

مثلاً آلودگی جیوه، محصول تولید برق در نیروگاه‌های سوخت زغال‌سنگ است که آب‌های سطحی را از طریق هوا آلوده می‌کنند. ووروسمارتی در ادامه می‌گوید: «ما سوپی از مواد شیمیایی جاری بر آبراهه‌هایمان را یافته‌ایم». این بدین‌معناست که پژوهش مزبور، به‌شکلی بی‌سابقه به توصیف برخی مخاطراتی پرداخته که تاکنون ناتوان از درک‌شان بوده‌ایم؛ همچون آلودگی‌های معدن‌کاری، حجم فزاینده‌ی مواد خام وابسته به صنعت داروسازی بر آب‌های سطحی و تأثیرات هماهنگ تمامی تهدیداتی که رویهمرفته رودخانه‌ها را نشانه رفته‌اند.

او در ادامه می‌گوید: «آنچه که ما می‌کنیم، جمع‌آوری نشانه‌هایی از یک معضل بزرگ‌تر است. می‌دانیم که در درجه‌ی اول، حفظ این سامانه‌های آبی بسیار مقرون‌به‌صرفه‌تر است. از این‌رو تأکید کنونی، بیشتر بر روی جمع‌آوری نشانه‌ها تمرکز یافته تا کشف علل بنیادینی که از نقطه‌نظر اقتصادی، بهداشت آب یا کیفیت حیات آبزیان؛ کمتر به چشم می‌آیند».


نیروگاه برق در غرب ویرجینیا – ایالات متحده / عکس از H. David Seawell

از بین نتایج تکان‌دهنده‌ی این بررسی می‌توان به این حقیقت اشاره کرد که کشورهای توسعه‌یافته همچون ایالات متحده و اروپای غربی، علی‌رغم چندین دهه توجه به کنترل آلودگی‌ها و سرمایه‌گذاری بر مقوله‌ی حفظ محیط زیست؛ همچنان مخاطراتی جدی را متوجه آب‌هایشان ساخته‌اند. سرمایه‌گذاری‌های کلان در بخش فناوری‌های مرتبط با آب و اصلاح رفتارها، تا حد زیادی مخاطرات انسانی را دچار افت کرده؛ حال‌آنکه مطابق گزارش اخیر، کیفیت حیات آبزیان در هر دوی کشورهای در حال توسعه و توسعه‌یافته، همچنان در معرض تهدیدات فراوانی‌‌ست.

مک‌اینتایر در این‌باره می‌گوید: «آنچه که به تعجب‌مان واداشته این است که برخی از بیشترین مخاطرات تهدیدکننده‌ی آب‌های جهان، در ایالات متحده و اروپای غربی به‌وقوع می‌پیوندد. آمریکایی‌ها خود گمان می‌برند که معضلات مرتبط با آلودگی‌های آبی، به‌خوبی تحت کنترل‌شان است؛ اما [در این زمینه] همچنان با چالش‌هایی جدی روبرو هستیم».

به‌گفته‌ی مک‌اینتایر، با درس‌هایی که از کشورهای جهان اول آموخته‌ایم، می‌توان به دولت‌ها و برنامه‌ریزان دیگر نقاط جهان کمک کرد تا که از بروز اشتباهات مشابهی بپرهیزند و با روش‌های جدیدتر اقدام به انجام آزمایش‌هایی به‌منظور اشاعه‌ی بهداشت آب و پاسداشت آبزیان، بکنند. مثلاً می‌توان که به‌جای سرمایه‌گذاری‌های چند میلیارددلاری به‌منظور اصلاح فناوری‌ها؛ با روش‌هایی چون حفظ آبخوان‌ها هزینه‌های مرتبط با صرفه‌جویی در آب آشامیدنی، محافظت از دشت‌های سیلابی به‌منظور پیش‌گیری از وقوع سیل و ارتقای معاش روستائیان را کاهش داد.

رودخانه‌هایی که جوامع انسانی پیرامون‌شان در حداقل‌اند، کمترین مخاطرات را به خود دیده‌اند و رودخانه‌های واقع در شمالگان و نواحی نسبتاً دورافتاده‌ی استوا، ظاهراً در بهترین وضعیت‌اند. در این بررسی، پژوهش‌گران داده‌های به‌دست‌آمده از حسگر‌های مستقر در رودخانه‌های پراکنده در سرتاسر جهان را به‌کار بُردند. این داده‌ها، با قرارگیری در مدل‌های رایانه‌ای پیشرفته، نقشه‌های گران‌بهایی را به‌دست دادند که کلیه‌ی حسگرهای منفرد را به‌شکل شاخص‌های منسجمی از مخاطرات موجود، گرد هم آورد.

به‌گفته‌ی ووروسمارتی و مک‌اینتایر، دولت‌های جهان از طریق همین روش و با داده‌‌های خام مشابهی قادر به ارزیابی سلامت رودخانه‌ها و ارتقای روش‌های حفظ انسان و منافع آبزیان هستند. ووروسمارتی می‌گوید: «ما هم‌اکنون ارائه‌ی گزینه‌های گوناگونی را به تصمیم‌گیرندگان [دولتی] شروع کرده‌ایم تا که چشم‌اندازی از آینده‌ی محیط زیست‌شان را ترسیم کنند».

منبع:
Science Daily

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
زمانه؛ شهریور ٨٩ - «فاجعه‌ای خاموش در رودهای بولیوی»
زمانه؛ خرداد ٨٩ - «سدسازی؛ سود یا زیان؟»

 
 

حجت‌الاسلام حيدر مصلحی، وزير اطلاعات ايران اعلام کرد گروهی از «جاسوسان هسته‌ای» توسط وزارت اطلاعات دستگير شده‌اند.

به گزارش خبرگزاری مهر، حيدر مصلحی بدون آن‌که توضيحات بيشتری در اين زمينه بدهد از «اشراف کامل مجموعه اطلاعاتی کشور بر شبکه اينترنتی و فضای مجازی» خبر داد.


نيروگاه بوشهر

وی همچنين در مورد حمله کرم رايانه‌ای استاکس‌نت به شبکه رايانه‌ای تأسيسات هسته‌ای ايران گفت تمامی اين اقدامات در فضای مجازی توسط «سربازان گمنام امام زمان» کشف شده و راه‌کارهای مقابله با آن طراحی و به اجرا گذاشته می‌شود.

مصلحی گفت وزارت اطلاعات ايران هم‌اکنون بر فضای مجازی «سلطه کامل» دارد.

مقام‌های ايران حمله سايبری استاکس‌نت را به «آمریکا و اسرائیل» نسبت دادند

در آخر شهريورماه گذشته وب‌سايت سی‌ان‌ای‌تی نيوز نوشت کرم رايانه‌ای استاکس‌نت رمزهای ويژه‌ای دارند که با استفاده از آن می‌توان سيستم‌های کنترل مراکز صنعتی را از راه دور را هدايت کرد.

با پديدار شدن استاکس‌نت مقام‌های ایرانی این حمله سایبری را به «آمریکا و اسرائیل» و «بیگانگان» نسبت دادند.

نیروگاه بوشهر که در ماه گذشته راه‌اندازی شد از مکان‌های مورد حمله استاکس‌نت است.

روز سوم مهرماه جاری محمود لیایی، دبیر شورای فن‌آوری اطلاعات وزارت صنایع و معادن ایران گفت نزديک به ۳۰ هزار آی‌پی در کشور به کرم رایانه‌ای استاکس‌نت آلوده‌ شده‌اند.

وی گفت: «هدف‌گیری این ویروس در راستای جنگ الکترونیکی علیه ایران است و این ویروس، اطلاعات مربوط به خطوط تولید را به خارج از کشور منتقل می‌کند.»

وی افزود: «سیستم‌های اتوماسیون صنعتی در ایران و بسیاری از کشورها تحت برند اسکادا زیمنس تولید شده‌اند که این سیستم‌ها هدف اصلی این ویروس قرار دارند.»

رضا تقی‌پور، وزیر ارتباطات و فن‌آوری اطلاعات جمهوری اسلامی نیز از آمادگی تیم‌های عملیاتی این وزارتخانه برای پاک‌سازی سیستم‌های صنعتی آلوده خبر داد.

همچنين علی‌اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی سه روز پيش اعلام کرد که آلودگی رایانه‌ای استاکس‌نت به سیستم اصلی نیروگاه بوشهر وارد نشده و تنها در برخی از لپ‌تاپ‌های شخصی مشاهده شده است.

وی گفت: «خوشبختانه هدفی که دشمن دنبال می‌کرد را با اقدامات لازم ابتر کردیم، بدون این‌که در رسانه‌ها چیزی اعلام کنیم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

با پايان جنگ کشور به حالت عادی نزديک شد و به‌ويژه زندگی فرهنگی رونقی بی‌سابقه پيدا کرد. جناح‌های افراطی در حاکميت و پيرامون آن بی‌درنگ در برابر اين پیشرفت واکنش نشان دادند و کارزار تبليغاتی پرسروصدايی راه انداختند در برابر دشمنی به نام «تهاجم فرهنگی». حاکمیت مدعی بود که «هنرمندان وابسته به شرق و غرب» مبانی نظام اسلامی را زیر حمله گرفته‌اند.

راستی هم گشايش فرهنگی، نظام تک‌صدایی را تهدید می‌کرد و نيروهای تمامت‌خواه را به تنگنا می‌انداخت. دولت در بخش فرهنگی پايگانی سست و بی‌اعتبار داشت: رسانه‌های همگانی رسمی، راديو و تلويزيون، که در انحصار دولت هستند، در درجه اول برنامه‌های تبلیغاتی عرضه می‌کردند و چيزی برای تفريح و سرگرمی مردم نداشتند. فعالیت‌های سینمایی نیز با سطح نيازهای جامعه هماهنگ نبود. در پايان دهه ۱۳۶۰ تعداد تماشاگران سينما به پائين‌ترين حد خود رسيده بود.


با گسترش تکنولوژی دیجیتال در دنیای گلوبال، ايران خواه‌ناخواه زير پوشش ارتباطات سراسری قرار گرفته بود. لايه‌های شهرنشين هم به بازار گسترده فيلم‌های ويدیويی دسترس داشتند و هم با آنتن‌های قوی به شبکه‌های بين‌المللی و کانالهای ماهواره‌ای پيوسته بودند. محافل محافظه‌کار با نگرانی این روند را دنبال می‌کردند.

در تابستان ۱۳۶۴ «وزارت ارشاد» طی آئين‌نامه‌ای ورود فيلم‌های ويديويی را قدغن کرده و ويدیوتک‌ها را به پخش و فروش نوارهای ويدیويی «مجاز» وادار ساخته بود؛ اما آخرين نوارهای فیلم و سریال از راه‌های گوناگون وارد کشور می‌شد و به دست مشتريان می‌رسيد. مأموران دولت نه تنها در جلوگيری از اين تجارت پرسود ناتوان بودند، بلکه خود به منافع آن آلوده شده بودند! بدين سان شبکه «زيرزمينی» مجهز و کارآمدی شکل گرفت که آخرين محصولات سينمايی جهان را، گاه حتی زودتر از کشورهای اروپايی، به بازار سیاه می‌رساند.

در اوايل دهه ۱۳۷۰ مقابله با آنتن‌های ماهواره‌ای در رأس وظایف دولت قرار گرفت. يکی از علمای بانفوذ اظهار داشت که «با هر آنتن دروازه‌ای باز می‌شود» که از آن فرهنگ غربی به جامعه اسلامی رخنه کرده، «بدترين بيماری‌ها» را به مردم سرايت می‌دهد. دولت کارزار بزرگی برای برچیدن آنتن‌ها به راه انداخت. بسياری از مردم با وجود تحمل مجازات و پرداخت جريمه، آنتن‌های خود را با ترفندهای گوناگون سر پا نگه داشتند.


کتاب «روا و ناروا در سینمای ایران»از علی امینی نجفی، روی جلد کتاب

دولتمردان اصلاح‌طلب به انتقاد از کیفیت پایین رسانه‌های دولتی پرداختند و گفتند که تنها با «توسعه فرهنگی» است که می‌توان با «تهاجم فرهنگی» مقابله کرد1. کارگزاران امور فرهنگی رشد فعاليت سينمايی را با چند اقدام دنبال کردند:


- توليد فيلم‌های مردم‌پسند: مقررات فيلم‌سازی به طور نسبی با نيازهای فرهنگی مردم هماهنگ ‌شد. «ارشاد» نسبت به سوژه‌های غيرمذهبی انعطاف بيشتری نشان داد و به تهيه‌کنندگان توصيه کرد که با ساختن فيلمهای تفريحی «سالم» مردم را به سالن‌های سينما برگردانند.


- افزايش سالن‌های نمايش فيلم: «ارشاد» طرح‌هايی برای گشايش سينماهای تازه در سراسر کشور عرضه کرد، اما متأسفانه این طرح‌ها اجرا نشد؛ به این علت که برخی از جناح‌های حاکميت به ضرورت چنين اقدامی باور نداشتند و آن را تحميلی بر بودجه ضعيف کشور می‌دانستند.

- گسترش شبکه‌های تلويزيونی: تعداد شبکه‌های سراسری از ۲ به ۵ کانال افزايش يافت. برای نخستين بار در ايران يک تلويزيون ۲۴ ساعته شروع به کار کرد.


- توليد سريال‌های سرگرم‌کننده: تلويزيون دید بازتری پیدا کرد و به برنامه‌های سرگرم‌کننده جای بيشتری اختصاص داد. بسياری از هنرمندان سينما و تئاتر به تلويزيون جذب شدند و نقش مهمی در تنوع برنامه‌های آن ايفا کردند.

فیلمسازان مستقل با تولیدات حرفه‌ای به سینما جانی تازه دمیدند. در همين مقطع برخی از فيلم‌های سينمايی در فستيوال‌های بين‌المللی موفقيت‌هايی کسب کردند. اين نه‌تنها تندروان را خشنود نکرد، بلکه به بدگمانی آنها دامن می‌زد، زيرا عقيده داشتند: «لحن انتقادی اين فيلم‌ها علت اصلی موفقيت آنها در خارج از کشور است. اين بخشی‌ست از توطئه سازمان‌يافته جهانی عليه جمهوری اسلامی2

اختلاف نظر میان جناح‌های حاکمیت، به ویژه با دو فيلم از محسن مخملباف، که سینماگری «خودی» به شمار می‌رفت، بالا گرفت. اين دو فيلم، «نوبت عاشقی» و «شبهای زاينده‌رود» که توسط نهادهای دولتی تهيه شده بودند، در «مجلس شورای اسلامی» و رسانه‌های دولتی به شدت مورد حمله قرار گرفتند. «معاون امور سينمائی وزارت ارشاد» در پاسخ به حملات محافظه‌کاران سخنانی به زبان آورد که فضای رعب و وحشت را در جامعه هنری ايران به خوبی نشان می‌دهد:

«فيلمسازان ما که در واقع سکوت کردند، واهمه دارند از اينکه به ضد‌انقلاب، ضد‌اسلام و ضد ارزشهای اسلامی متهم شوند، که در مورد هرکس ثابت شود، قاعدتاً بايد محکوم به اعدام يا زندانی شود... در طول تاريخ فرهنگی کشور اين همه رفتار زشت و بيحرمتی به هنرمندان سابقه نداشته است3

در جريان اين مجادلات بار دیگر روشن شد که برخی از دولتمردان با هرگونه استقلال هنرمندان از مدار سلطه مخالف هستند. حمله به سينماگران مستقل، که تلاش می‌کردند واقعيات جامعه را در چارچوبی محدود بازتاب دهند، به قدری بالا گرفت که بسياری از هنرمندان از هر کار و تلاشی دست برداشتند.

«ارشاد» برای آرام کردن فضای تنش‌آلود میانه را گرفت، یعنی در عين پشتيبانی از مخملباف، از نمايش عمومی فيلم‌های او جلوگيری کرد. اما اين اقدام مخالفان را خشنود نکرد. آنها به اعتراضات خود شدت بخشيدند و کل سياست فرهنگی رژيم را زير حمله بردند. اينک «ارشاد» متهم می‌شد که با روشنفکران و هنرمندان «غیرخودی» مماشات نموده و در برابر «تهاجم فرهنگی» کوتاه آمده است. دولت با بحرانی روبرو شد که در جریان آن وزير «فرهنگ و ارشاد اسلامی» استعفا داد.

مقاماتی که پس از سید محمد خاتمی بر زندگی فرهنگی کشور مسلط شدند، سياست خشک و تعصب‌آميزی در پيش گرفتند که هدف آن بازگشت به «ارزش‌های اصيل انقلاب» بود. آنها دست قوای قهريه و نيروهای فشار را باز گذاشتند تا بار ديگر نويسندگان و هنرمندان دگرانديش را مورد تعقيب قرار دهند، نشريات مستقل را به توقيف بکشند، کتابفروشی‌ها و بنيادهای فرهنگی را تاراج کنند. جریان معروف به «قتل‌های زنجیره‌ای» در چنین فضایی شکل گرفت.

پانویس‏ها:

۱- فيلم، شماره ۱۲۰، اسفند ٧٠

٢- فيلم، شماره ۲۰۱، ص ۵۵.


۳- فيلم شماره ۱۰۸، ص ۹۲
۴- زنان، شماره ۲۳، فروردين ۱۳۶۵.

Share/Save/Bookmark

بخشهای پیشین:
فرایند سیمای زن در سینمای ایران
تولد «سبک» از دل سانسور
تازه نفس‌های نسل نو
سينما در کشاکش تسليم و مقاومت

 
 

در پی اعتراضات خشونت‌بار پليس اکوادور، تعداد کشته‌شدگان به هشت نفر افزايش پيدا کرد. در کنار دو پليس، شش شهروند جان خود را از دست دادند. ايران اعلام کرد از رئيس جمهور اکوادور پشتيبانی می‌کند.

به گزارش رويترز، دولت اکوادور با اعلام اين خبر افزود ۲۵ نفر از ۲۷۰ زخمی اين حوادث در وضعيت بحرانی قرار دارند.


رافائل کوررئا، به‌هنگام سخنرانی از بالکن کاخ رياست جمهوری

وزارت بهداشت اين کشور گفت سه نفر در کيتو، پايتخت اکوادور و پنج نفر ديگر در گواياکيول، دومين شهر بزرگ کشور، کشته شده‌اند.

شب گذشته آخرين خبرها حاکی از آن بود که وقايع اکوادور پنج کشته و ۱۹۳ زخمی به‌جای گذاشته است.

حکومت اکوادور رهبران اعتراضات خشونت‌بار را مسئول اين وقايع می‌داند

ريکاردو پاتينو، وزير امور خارجه اکوادور گفت: «ما هم‌اکنون بار ديگر کنترل اوضاع را در دست گرفته‌ايم اما نمی‌توانيم به گذشته بازگرديم.»

حکومت اکوادور رهبران اعتراضات خشونت‌بار را مسئول اين وقايع می‌داند.

روز پنج‌شنبه صدها پليس اکوادور در اعتراض به برنامه دولت اين کشور برای کاهش حقوق‌شان، به خيابان‌ها آمدند و فرودگاه کيتو، پايتخت اکوادور را بستند. آن‌ها به ساختمان کنگره اکوادور نيز حمله کردند.

پس از آن رافائل کوررئا، رئيس جمهوری اکوادور به ميان تظاهرکنندگان رفت و با شليک گاز اشک‌آور به شکلی سطحی زخمی شد.

نخستين نتيجه اين شورش، برکناری رئيس پليس اين کشور بود. کوررئا، پليس را متهم کرد که به «سرزمين مادری خود آسيب وارد کرده‌اند.» رئيس جمهور اکوادور گفت: «تاريخ در مورد آنان داوری خواهد کرد.»

پس از شليک گاز اشک‌آور، کوررئا توسط پليس‌های معترض به مدت ۱۱ ساعت در بيمارستانی زندانی شد اما با عمليات نيروی نظامی وفادار به دولت آزاد گرديد.

به گزارش رسانه‌های اکوادور در اين عمليات خودروی رئيس جمهور اکوادور مورد اصابت چندين گلوله قرار گرفت.

وی پس از خروج از محاصره، از بالکن کاخ رياست جمهوری در حضور عده‌ای از وزيران و طرفداران‌اش، سخنرانی کرد.

کوررئا در اين سخنان عامل اين شورش را رئيس جمهور سابق اکوادور معرفی کرد. وی از «تلاش برای يک کودتا» سخن گفت.

از سوی ديگر بهروز کمال‌وندی، معاون آمريکای وزارت امور خارجه ايران در گفت‌وگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی ايران (ايرنا) اعلام کرد که ايران از کوررئا پشتيبانی می‌کند.

وی گفت منوچهر متکی، وزير امور خارجه ايران طی يک تماس تلفنی پشتيبانی کشور خود را از کوررئا اعلام کرده است.

معاون آمريکای وزارت امورخارجه شورش‌های اکوادور را «کودتا» عنوان کرد و گفت يا سازمان اطلاعات آمريکا (سی‌آی‌ای) و اسرائيل پشت اين ماجرا هستند و يا همان‌طور که کوررئا گفته است، لوسيو گوتيرز رئيس جمهوری سابق اکوادور عامل اصلی اين «کودتا» بوده است.

رافائل کوررئا، رئيس جمهور ۴۷ ساله اکوادور در انتخابات سال ۲۰۰۷ ميلادی با ۵۶,۶۷ آرا به قدرت رسيد. از وی به‌عنوان رئيس جمهور چپ‌گرای ناسيوناليست ياد می‌کنند.

برنامه کاهش حقوق نيروهای پليس بخشی از برنامه جامع ذخيره‌سازی دولت اکوادور است که با آن، دولت اين کشور نفت‌خيز بر کنترل ماليات‌های دولتی تسلط می‌يابد.

برنامه ذخيره‌سازی ابتدا در حزب حاکم مورد بحث و بررسی قرار گرفت و سپس در کنگره اين کشور به تصويب رسيد.

رافائل کوررئا چندی پيش پارلمان اين کشور را با توجه به قانون اساسی تهديد به انحلال کرده بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

تکثرگرایی، از حرف تا عمل
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «صدا به صدا نمی‌رسد؛ چرا؟» در مورد به رسمیت نشناختن آرا و افکار متفاوت در ایران است.

در این سرمقاله آمده است: «این روزها مشاهده برخی تقابل و نه تعامل‌های طرف‌های فعال در عرصه سیاست در دیار ما هر وجدان بیداری را به درد می‌آورد. آنچه در صحنه سیاست این سرزمین نمایان شده و خود را بر همه عرصه‌ها تحمیل كرده است، نه آن بود كه بسیاری از دوستداران جمهوری اسلامی انتظار دیدنش را دارند.»

این سرمقاله ادامه می‌دهد: «ضروری‌ترین كار آن است كه رسانه‌ها عرصه‌ای فراهم كنند برای تحلیل و ریشه‌یابی آنچه اتفاق افتاد و دارد می‌افتد. تحلیل حوادث از زوایای گوناگون علمی، اخلاقی و دینی می‌تواند ما را با اصل درد و علل و اسباب و ریشه‌های آن آشنا كند.»

نویسنده سرمقاله آرمان افزوده است: «اگر ریشه درد یكی هم آن است كه ما خود را حق مطلق و رقیب و مخالف خود را باطل مطلق می‌شماریم و در نتیجه صدای منتقد را نمی‌توانیم بشنویم (چون از نظر ما شنیدنی نیست) بالطبع درمان آن است كه در این اندیشه تجدید نظر كنیم، اندیشه رقیب را به رسمیت بشناسیم، سخن او را به قصد فهم كردن بشنویم و بدانیم كه رقیب ما هم محق است متفاوت از ما بیندیشد و حق دارد به همه آن چیزهایی برسد كه ما رسیده‌ایم و همه آن چیزهایی را داشته باشد كه ما در اختیار داریم.»

در ادامه این سرمقاله می‌خوانیم: «جالب اینجاست كه ما هم در عمل، تفاوت در اندیشه و سلیقه را به رسمیت شناخته‌ایم و از این رو مثلاً اجازه داده‌ایم احزاب و سازمان‌های مردم نهاد مختلفی در كشور به صورت قانونی فعالیت كنند و هم در عمل، آن طور که شاید و باید تفاوت اندیشه و سلیقه را جدی ارزیابی نمی‌کنیم.»

متن کامل سرمقاله

مسأله شوکر الکترونیکی نیست
سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «این شكاف با شوكر الكتریكی پر نمی‌شود» در مورد فروش تسلیحات آمریکایی به کشورهای عربی خاورمیانه است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «داستان ساده است، اگرچه تلخ. در عرض چند روز دو پزشک به قتل می‌رسند و سه پرستار هم توسط همراهان بیماران مضروب می‌شوند. از بد حادثه هر پنج مورد مربوط به كادر درمانی بیمارستان‌های دولتی است.»

در ادامه این سرمقاله آمده است: «معاون امور رفاهی و اجتماعی سازمان نظام پزشكی كشور خبر می‌دهد كه با امضای تفاهم‌نامه‌ای با نیروی انتظامی، تجهیزات دفاع شخصی نظیر اسپری اشک آور و شوكر الكتریكی در اختیار كادر پزشكی و پیراپزشكی مراكز درمانی كشور قرار خواهد گرفت.»

نویسنده سرمقاله تهران امروز افزوده: «اما یک سوال، اگر فردا روزی در سطح شهر چند راننده تاكسی مورد ضرب و شتم مسافران قرار گیرند، باید بلافاصله سازمان تاكسیرانی هم موافقت‌نامه امنیتی را با نیروی انتظامی امضا كرده و رانندگان را مسلح به شوكرالكتریكی و دیگر ادوات دفاع شخصی كند و ایضاً دیگر صنوف؟»

در ادامه این سرمقاله آمده‌است: «شكافی كه اكنون بین بیمار و جامعه پزشكی افتاده است با شوكر الكتریكی پرشدنی نیست. در كنار تجهیز كادر درمانی به دفاع شخصی باید واقع‌بینانه به مشكلات پرستاران و پزشكان فداكار كشورمان رسیدگی شود. از سوی دیگر دولت باید بار سنگین ٦٠ درصدی هزینه‌های سلامت را از دوش مردم بر دارد. اگر این مشكلات حل شود نه نیاز به اسپری فلفل و شوكر الكتریكی است و نه اینكه بخواهیم رسانه‌ها را متهم به جوسازی كنیم. اگرچه دیوار رسانه‌ها كوتاه است.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «واگویه‌ای درباره وحدت»

سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان « تأملی بر چرایی افزایش قیمت ارز و طلا در بازار ایران»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «هدفمندسازی یارانه‌ها، فرافکنی و امنیت اقتصادی»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● انتقاد مراجع‌ عظام از افزایش واردات
● سفیر سوییس به وزارت امور خارجه احضار شد
● بازگشت تورم دو رقمی در نیمه دوم سال
● پزشکان مسلح می‌شوند

ابتکار
● فرمانده ناجا درسخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه مطرح کرد؛ هشدار به اعتصاب‌کنندگان
● جدال وزیر ارشاد و رئیس خانه سینما
● ١+٥ آماده سفر به ایران؛ مأموریت ویژه برای خانم دیپلمات
● سمفونی تخت جمشید برای نخستین بار در شیراز اجرا می‌شود

ایران
● تب سكه طلا و دلار فرو نشست
● متن كامل اظهارات آملی لاریجانی در رد ادعای هاشمی رفسنجانی درباره وقف دانشگاه آزاد
● ایران با شكست عراق به فینال غرب آسیا رفت
● ممنوعیت سفر هشت مقام ایرانی به آمریكا پایان بازی كاخ سفید در فتنه ٨٨

تهران امروز
● تجهیز پزشكان به وسایل دفاع شخصی
● پاسخ شدیداللحن ایران به آمریكا
● اصلاح قیمت‌ها با بنزین ٤٠٠ تومانی
● ایران، فینالیست سنتی غرب آسیا

جام جم
●بانک مركزی: قیمت سكه و دلار این هفته كاهش می‌یابد
● واكنش ایران به تحریم‌های جدید از سوی آمریكا
●نامه مطهری به رئیس قوه قضاییه
● اعطای نشان جمهوری اسلامی ایران به بشار اسد

دنیای اقتصاد
●هدف رسمی: دلار ١٠٦٠تومانی
● جنگ ارزی آمریكا با چین
● به دنبال تحریم هشت مقام ایرانی انجام شد؛ احضار سفیر سوئیس و اعتراض شدید به اقدام جدید آمریكا
● فرمانده انتظامی كرمانشاه اعلام كرد: خودکشی یكی از عوامل قتل دكتر سرابی

رسالت
● ائمه جمعه سراسر كشور در قطعنامه پایانی خواستار شدند؛ قوه قضائیه سران فتنه را مجازات كند
● اروپا خواستار توقف فوری محاصره غزه شد
● احضار سفیر سوئیس به وزارت خارجه
● بهمن اخوان: استیضاح وزیر صنایع منتفی شد

کیهان
● فتنه‌گران اقتصادی در خدمت پروژه تحریم؛ احمدی‌مقدم: برخورد می كنیم
● محكومیت منشی «بهایی» شیرین عبادی به دو سال حبس
● دیلی تلگراف: اسرائیل پشت صحنه ویروس استاكس‌نت است
● طرح ویژه استكبار و فتنه‌گران برای مقابله با انقلاب اسلامی و اصل ولایت فقیه

مردم‌سالاری
● فرمانده نیروی انتظامی مطرح کرد: احتمال وقوع فتنه اقتصادی
● گفت‌وگوهای گروه ١+٥ با ایران در چند هفته آینده برگزار می‌شود‌
● واکنش ایران به تحریم علیه هشت مقام ایرانی: سفیر سوییس به وزارت امور خارجه احضار شد
●ورود سه بیمار مبتلا به وبا از پاکستان به ایران

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه آرمان در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «علی‌محمد بشارتی، وزیر پیشین کشور» منتشر کرده ‌است.

Share/Save/Bookmark

 
 

٢٨ چادر گاوبانگی در مناطق جنگلی استان گلستان برپا شده است. هدف از برپایی این چادرها جلوگیری از شکار بی رویه‌ی گونه‌ای از گوزن‌ها است که به زبان بومی «مرال» خوانده می‏شوند. گاو بانگی اصطلاحی است که در مورد فصل جفت‏گیری مرال‌ها به‌کار برده می‌شود. فصل جفت‏گیری این‌گونه از حیات وحش که فرا می‏رسد گوزن‏های نر با ایجاد صدا، گوزن‏های ماده را به قلمرو خود فرامی‏خوانند.

Download it Here!

شکارچیان از این شگرد استفاده می‏کنند و با ایجاد صدایی شبیه صدای گوزن‏های نر، توجه گوزن نر را به خود جلب می‏کنند. گوزن نر با خیال اینکه گوزن نر دیگری وارد قلمرو او شده است به طرف صدا می‏رود و شرایط را برای شکارچی بی‏رحم آماده می‏کند تا او را به آسانی و با شلیک گلوله‏ای هلاک کند.

با دو تن از افراد مطلع و مسئول در این زمینه گفت‏وگو کرده‏ام. نخست مهندس «حسین آبسالان»، معاون محيط طبيعي استان خراسان شمالي توضیحاتی درباره‏ی خصوصیات این گونه گوزن و هم‏چنین زیستگاه آنها ارائه می‏دهد و سپس سرمحیطبان، «نعمت‌الله آگاهی» در پاسخ به پرسش‏هایی پیرامون گاوبانگی و فعالیت‏هایی که محیط‌بانان در زمینه‏ی جلوگیری از شکار این «گونه» انجام می‏دهند توضیحاتی می‏دهد.


حسین آبسالان

مهندس حسین آبسالان در مورد ویژهگی‏های مرال‏ها می‏گوید:

مهندس حسین آبسالان: در ایران سه نوع گوزن زندگی می‏کند: گوزن زرد، شوکا و مرال. مرال بزرگ‏ترین نوع گوزن است که در برخی نقاط به آن گاو کوهی هم می‏گویند. زیستگاه مرال، بزرگ‏ترین نوع گوزن، در رشته ارتفاعات البرز است که بیشترین تعداد آنها در «دو دانگه» در «پارک ملی گلستان» مشاهده می‏شود.

گوزن نر دارای شاخ، و گوزن ماده فاقد شاخ است. رشد شاخ‏ها در مرال متفاوت است و بستگی به تغذیه، وراثت و سن آنها دارد. شاخ گوزن در اواخر زمستان تا اوایل بهار می‏افتد و دوباره شروع به رویش می‏کند. این شاخ ابتدا یک پوشش مخملی دارد. بعد از چند ماه که رشد کرد، گوزن با زدن شاخ خود به تنه‏ی درختان، پوشش مخملی را از شاخ‏هایش جدا می‏کند.

فصل جفت‏گیری مرال‏ها معمولاً از ١٥ شهریورماه تا ١٥ مهر ماه است. در این زمان مرال‏های نر با صدای غرش و سپس تعقیب کردن همدیگر و نمایش شاخ و شاخ به شاخ شدن با مرال‏های نر دیگری که به قلمرو آنها وارد می‏شوند، به نوعی مبارزه می‏پردازند تا برای تسلط قلمرو و هم‏چنین دوران جفت‏گیری با مرال‏های ماده آماده شوند.

در فصل جفت‏گیری، گوزن‏ها کمتر مسئله‏ی حفاظت از خودشان را مد نظر می‏گیرند. شکارچیان هم از این موقعیت استفاده - یا سوء استفاده - می‏کنند و در زیستگاه‏های این حیوان با تقلید صدای گوزن که معمولاً از ابزاری لوله مانند مثل شاخ کل ِ بز استفاده می‏شود، اقدام به شکار آن می‏کنند. شکارچیان در مسیر این حیوان می‏ایستند و با یکی دو بار تقلید کردن صدا، او را به خود نزدیک می‏کنند و شکار انجام می‏شود.

محیط‏بانان در بسیاری از مناطق جنگلی مانند البرز مرکزی یا شرق و غرب رشته کوه البرز، برای حفاظت از این گونه گوزن، آن‏‌هم در این فصل حساس سال، با نصب چادرهایی در نزدیک محل‏هایی که حیوان در آن زندگی می‏کند، به صورت شبانه‏روزی مراقبت به عمل می‏آورند تا بر منطقه تسلط داشته باشند و شکارچیان کمتر بتوانند وارد منطقه شوند.


مرال ماده

از نعمت‏الله آگاهی، سرمحیط‏بان در پارک ملی گلستان پرسیدم: شنیده‏ام که شما اقداماتی برای جلوگیری از شکار گوزن در منطقه انجام داده‏اید. ممکن است در این زمینه اطلاعاتی به ما بدهید؟

نعمت‏الله آگاهی: ما در فصل گاوبانگی، چادرهایی در مناطق برپا کرده‏‌ایم و ماموران ما به‏طور شبانه‏‌روزی در منطقه کشیک می‏دهند. این افراد به صورت شیفتی کار می‏کنند. نه شبانه‏‌روز در چادرها هستند و شش شبانه‏‌روز به خانههاشان می‏روند. در این مدت این ماموران سوار بر اسب یا پیاده از کلیه‏ی مناطق جنگلی که فصل گاوبانگی یا همان جفت‏گیری مرال هست، حفاظت به عمل می‏آورند.

شکارچیان این منطقه، بیشتر بومی هستند یا از سایر مناطق هم برای این کار می‌آیند؟

هم بومی هستند و هم از مناطق دیگر می‏آیند. در این فصل، زدن مرال برای شکارچیان بسیار راحت است. مخصوصاً بو‏می‌هایی که در منطقه هستند و با صدای مرال آشنا هستند بیشتر به منطقه هجوم می‏آورند.
افراد ما به‌طور شبانه‏‌روزی برای جلوگیری از تخلفات شکار مرال در این منطقه زحمت می‏کشند.

شما از نظر قانونی در مقابل شکارچیان تا چه حد اختیار عمل دارید؟

وظیفه‏ی ما این است که شکارچیان را در مناطق دستگیر کنیم؛ به هر نحوی که شده است. بعد پرونده‏‌ی او را تکمیل می‌‏کنیم و به دستگاه قضایی تحویل می‌‏دهیم. مراحل بعدی با دستگاه قضایی است. ما اختیار آن‏چنانی نداریم که اینها را جریمه یا محاکمه کنیم.

با شکارچیانی که جواز شکار دارند چگونه برخورد می‏کنید؟

به هیچ‏وجه پروانه‏ی شکار برای داخل پارک‏های ملی صادر نمی‏شود. فقط برای مناطق آزاد صادر می‏شود. دیگر این‌که پروانه‏ی ویژه در فصل به‌خصوصی صادر می‏شود. چند سالی هست که پروانه‏ای برای شکار مرال در داخل پارک ملی صادر نشده است. در مواردی که شکارچی پروانه‏‌ی شکار داشته باشد ما اختیاری نداریم.

از آغاز فصل گاوبانگی امسال تا به امروز آیا شما به مواردی برخورد کرده‏اید که ناچار شوید شکارچیانی را دستگیر کنید؟

پیش از اینکه فصل جفت‏گیری مرال‏ها آغاز شده باشد به یک مورد برخوردیم که الحمدالله دستگیرش کردیم. الان پرونده‏اش در دادگاه «گالیکش» در حال رسیدگی است.


مرال نر

برای آگاهی مردم بومی این منطقه تدبیری در نظر گرفته شده است؟

ما سعی‏مان بر این است که مردم را با محیط طبیعی آشنا کنیم. تبلیغات ما در این خصوص هم‌‏چنان ادامه دارد.

شما میزان شکار این نوع گوزن را در منطقه چگونه می‏بینید؟ آیا شکارچیان زیادی برای شکار به این مناطق هجوم می‏آورند؟

بله خیلی هجوم می‏آورند. مخصوصاً در این فصل که فصل جفت‏گیری مرال‏ها است. به همین لحاظ همکاران ما مجبور هستند شبانه‌‏روز و بدون داشتن هیچ امکاناتی تلاش کنند؛ آنها شب‏‌ها را در این مناطقی که بسیار سرد است، در چادر صبح می‏کنند و صبح تا غروب در جنگل‏ها دور می‏زنند. این افراد زحمات زیادی می‏کشند و متأسفانه حقوق بسیار ناچیزی هم دریافت می‏کنند.

آیا هدف شکارچیان از شکار مرال‏ها فقط مصرف‌ گوشت آنها است؟

بله. عده‏ای برای گوشت مصرفی خودشان مرال شکار می‏کنند و عده‏ای هم گوشت آن را برای فروش به شهرهای دیگر می‏برند.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

من از رسانه‏ها درخواست می‏کنم که مردم را مطلع کنند و به آنها بیاموزند که از طبیعت نگهداری کنند تا لااقل بخشی از محیط طبیعی‏مان، برای نسل‏های بعدی هم باقی بماند. این‏طور که پیش می‏رود تا چند سال دیگر واقعاً حیات وحش ما از بین می‏رود! تعداد بسیار زیادی اسلحه‏ی گلوله‏زنی دست برخی از مردم افتاده و از این بابت تخلف زیاد صورت می‏گیرد. ما تعداد کمی مأمور رسمی در منطقه داریم. خواهش من این است که رسانه‏ها به مردم سفارش کنند تا همکاری لازم را با مأمورین ما داشته باشند.

Share/Save/Bookmark

 
 

بهاره هدایت، دانشجوی دانشگاه علوم اقتصادی تهران جزو نادر زنان زندانی است که در هر دو حوزه‌ی دانشجویی و زنان فعال بوده است.

Download it Here!

آخرین دستگیری بهاره هدایت، روز نهم دی‌ماه سال ۱۳۸۸ در حوادث پس از عاشورا صورت گرفت. او از این تاریخ تا به حال در زندان اوین به‌سر می‌برد. آن‌چه در حافظه‌ی تصویری رسانه‌ها باقی مانده است، بیش از هرچیز، صحنه‌ی بازداشت این فعال اجتماعی در ميدان هفت تير است: او شال و مانتويی قهوه‌ای‌رنگ به تن دارد و دوستش سميرا صدری، دور کمر او را گرفته است و می‌کشد. مأموران باتوم به دست آنها را محاصره کرده‌اند تا با خود ببرند.


صحنه‌ی بازداشت بهاره هدایت در ميدان هفت تير

وی که از جمله زندانیان سیاسی دستگیر شده‌ پس از اعتراضات دهمین انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ است در کنار دیگر رهبران دفتر تحکیم وحدت به حبس طولانی‌ مدت محکوم شده است.

دادگاه تجدیدنظر حکم قطعی وی را نه سال و نیم حبس اعلام کرده‌اند که سنگین‌ترین حکم قضایی‌ای است که از ابتدای تاسیس انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها برای یکی از اعضای آنها صادر شده است.

از بهاره شرقی، یکی ازکنشگران جنبش زنان و عضو کمپین یک میلیون امضا پرسیده‌ام: علت دستگیری و دلیل این حکم سنگین برای یک فعال داشنجویی چیست؟ آیا صدور چنین حکمی برای یک کنشگر جنبش دانشجویی و زنان، حکم نادری نیست؟

دقیقاً همین‌طور است. به همین دلیل این حکم همه را تقریباً شوکه کرده است. این پنجمین‌باری است که بهاره بازداشت شده است. پیش از این در سال ۱۳۸۵، ۸۶، ۸۷ و دوبار هم در سال ۸۸ بازداشت شده بود. یکی از اتهاماتی که مربوط به اولین بازداشت وی در سال ۸۵ می‌شد، شرکت در گردهمایی میدان ۷ تیر در روز ۲۲ خرداد علیه قوانین تبعیض‌آمیز و زن‌ستیز بود که به دوسال حبس تعلیقی محکوم شد. این دوسال در این نه سال و نیم حکم جدید محسوب شده است.

بافت مردانه‌ی تحکیم وحدت

بهاره هدایت پس از ده سال توانست تلنگری به بافت مردانه‌ی دفتر تحکیم وحدت بزند و وارد شورای مرکزی تحکیم وحدت به‌عنوان یک دختر دانشجو شود. او یک عضو ساده نبود، بلکه در نهاد تصمیم‌گیری نقش فعال داشت. ناهید کشاوز معتقد است: «بهاره توانسته بافت مردسالار يا بی‌توجه به مسائل زنان تحکيم را تغيير دهد. او با تلاش برای ايجاد کميسيون زنان در واقع سعی کرد ساختارهای جنبش دانشجويی را فمينيزه کند.»

پلی بین دو جنبش زنان و دانشجویی

بهاره هدایت توانست پلی بین جنبش دانشجویی و جنبش زنان بزند. وی در مقاله‌ای تحت عنوان «تجمع زنان و مسائل پيش رو» پس از ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۵ می‌نويسد: نتيجه‌ی تجمع ۲۲ خرداد چه شد؟ بعد از سال‌ها جمهوری اسلامی به‌طور علنی اقدام به دستگيری گسترده‌ی زنان و دختران دانشجو کرد. پرداخت چنین هزينه‌ای به دلیل مقاومت و اعتراض مدنی به قوانين و فرهنگ مردسالار، جنبش زنان را از انگ ضعف و ناتوانی مبرا کرد و ثابت شد که جنبش زنان نيز در صورت لزوم، آگاهانه قابليت پرداخت اين دست هزينه‌ها را دارد.


بهاره هدایت، دانشجوی دانشگاه علوم اقتصادی تهران جزو نادر زنان زندانی است که در هر دو حوزه‌ی دانشجویی و زنان فعال بوده است.

بهاره شرقی در مورد وی می گوید: «بهاره هدایت سال ۸۵ کمیسیون زنان تحکیم وحدت را بنیان گذارد و دوسال نیز دبیر آن بود. سال ۸۶ تنها زنی بود که به عضویت شش نفره‌ی شورای مرکزی تحکیم وحدت در آمد. در پیوند با جنبش زنان از اعضای اولیه‌ی کمپین یک میلیون امضا بود و درفعالیت‌های جنبش دانشجویی نیزدر پر رنگ کردن نیازهای دانشجویان دختر و مخالفت با بومی‌گزینی و سهمیه‌بندی جنسیتی نقش مهمی داشت.

از اخبار بین‌المللی اطراف ایشان باید در گذشته به نامزد جایزه‌ی صلح دانشجویی اتحادیه‌ی اروپا اشاره کرد. به‌تازگی نیز نامزد جایزه‌ی ساخاروف اتحادیه‌ی اروپا همراه با دو نفر دیگر شد. در بیانیه‌ای که این جایزه منتشر کرده از بهاره به‌عنوان عضو کمپین یک میلیون امضا و تلاشگر آزادی برای رسیدن برابری زن و مرد یاد شده است.

سازمان عفو بین‌الملل نیز برای آزادی سارا شورد بیانیه‌ای منتشر کرد و در آن به بهاره هدایت به‌عنوان کسی که حکم سنگین و شوکه‌کننده‌ی نه سال و نیم را گرفته اشاره شده است. در حالی که همه‌ی فعالیت‌‌های او مسالمت‌آمیز بوده است.»

بهاره اکنون در اوین است. امکان گرفتن مرخصی برای او هست؟

خانواده‌‌اش بارها تلاش کردند که برای او مرخصی بگیرند و یا قرار بازداشت رابه وثیقه تبدیل کنند ولی هربار دادستان به ایشان خبرداده که وزارت اطلاعات موافق این کار نیست. آخرین تقاضا شهریورماه گذشته نوشته شده بود که بازهم رد شد. حتی تابه‌حال ملاقات حضوری هم نداشته است. فقط حق تماس تلفنی دارد. در این تلفن‌ها گفته‌اند که خیلی در بازجویی‌ها تحت فشار بوده است. به او گفته‌اند اعضای خانواده و همسرشان را که فعال دانشجویی است دستگیر می‌کنند و حق تلفن کردن را نیز از او می‌گیرند.

یک‌سری از دوستانش تصمیم گرفتند که کولاژی در مورد بهاره تهیه کنند. این کولاژ اکنون در سایت کمپین و تحکیم وحدت منتشر شده است تا مسئله‌ی بهاره دوباره مطرح شود. چون این اواخر یک سکوتی در مورد وی بود که البته خواست خانواده‌ی او بود. فکر می‌کردند به این ترتیب شاید با مرخصی ایشان موافقت شود ولی متاسفانه اینگونه نشد.

وکلای بهاره، امیدی برای فرجام‌خواهی حکم دارند؟

وکلا در تلاش هستند، ولی تابه‌حال خبرهای خوبی نبوده است. ازآنجا که شیوا نظرآهاری با قید وثیقه آزاد شده، درباره‌ی بهاره هم خانواده و وکلایش امید دارند که حداقل برای مرخصی بیرون بیاید.

هزینه‌های سنگین

بهاره هدایت در مقاله‌ای در مورد زندان می‌نویسد:«دادن هزينه برای ايجاد يک جامعه‌ی دموکراتيک و حتی چند شبی زندانی شدن را می‌توانيم به انبان تجربيات‌مان بيافزاييم. ترس از ناشناخته‌های زندان و هراس از بازجويی را با لذت همراهی و تشريک مساعی با بسياری از عزيزان راه آزادی بسی دربند مانده بياميزيم و عيار پايداری بر آرمان‌هاي‌مان را با محک تجربه بيازماييم.»

جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضا هزینه‌های زیادی برای اهداف خود پرداخته است. بهاره شرقی درمورد این هزینه‌ها می‌گوید: «کمپین، یک پرونده‌ی قطور دارد که بسیار مفصل است. اگر بخواهم همه را مطرح کنم که در فرصت کوتاه نمی‌شود. مثلاً همسر جلوه جواهری، کاوه مظفری، یا کاوه کرمانشاهی و امیر یعقوب‌علی از اولین مردهای فمینیست بودند که به دلیل فعالیت در حقوق زنان متهم به انواع و اقسام جرم‌ها شدند. حتی عشا مومنی از اعضای کمپین کالیفرنیا که سال ۸۷ به ایران آمد و بازداشت شد از جمله کسانی است که برای جنبش زنان هزینه داد. اینها در این زمینه پرونده‌‌های باز دارند؛ به جز عشا که از ایران خارج شد.

کسانی که الان درزندان هستند، مثل مریم بیگدلی و فاطمه مسجدی از کنشگران کمپین در قم، به یکسال حبس تغزیری محکوم شدند و اتهام‌شان تبلیغ علیه نظام به نفع گروه فمینیستی کمپین از طریق انتشار و جمع‌آوری امضا علیه قوانین تبعیض‌آمیز و تبلیغ علیه نظام است.

زینب بایزیدی که به چهارسال حبس تعزیری همراه با تبعید به زنجان محکوم شده، عضو کمپین بوده است. حنا عبدی و روناک صفارزاده که به ترتیب به پنج سال و چهارسال و نیم حبس محکوم شده‌اند، همه از اعضای کمپین بودند.

آنقدر فشار زیاد است که بسیاری حاضر نیستند از آنها اسم برده شود؛ به‌ویژه در شهرهای کوچک. می‌خواهند دوباره برای‌شان مشکل پیش نیاید. مثلاً سال گذشته، خانمی از بندر انزلی، هنگام جمع‌آوری امضا بازداشت شد. بازداشت‌شان طولانی‌مدت نبود، ولی به‌قدری تحت فشار قرار گرفته و خانواده‌ی وی هم روی ماجرا حساسیت پیدا کرده بودند که دیگر نتوانست به فعالیتش ادامه دهد.

یا برای مثال از کردستان، خانمی ممنوع‌الخروج شد. او از سال گذشته تا به حال مرتب به بازجویی احضار می‌شود و همین روی فعالیت‌ او تاثیر گذاشته است و نمی‌تواند به دلیل این معدوریت‌ها اسم خودش را بیان کند. این درحالی است که همه‌ی فعالیت‌های کمپین مسالمت‌آمیز بوده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

۲۱. دوستدار هر فرهنگی را همچون ساحتی بسته تصور می‌کند: تو یا اینجایی، یا آنجایی؛ نمی‌توانی میان دو فرهنگ باشی، هم متأثر از این، هم متأثر از آن؛ بدین جهت نیز نمی‌توانی هم ایرانی باشی و هم بیندیشی؛ اگر چنین شود، با استثنائی مواجه هستیم که باید برای آن پرونده‌ای خاص گشود.[۱]

پاسخی ممکن به این نظر دوستدار از موضع یک نظریه‌ی نشانه‌شناختی فرهنگ چنین است: فرهنگ مجموعه‌ای از «تببین»‌هاست[۲]، و سرشت تبیین، درمیان گذاشتن است، نه خود را به روی بیرون بستن. بسته‌ترین فرهنگ‌ها نیز تبیین‌گرند، یعنی درمیان می‌گذارند. انسان همیشه درمیان است؛ از جمله در هنگام مواجهه با فرهنگ و زبانی بیگانه.

همجنسی فرهنگ‌ها

۲۲. برخلاف تصور دوستدار می‌توان از فرهنگ‌های دیگر تأثیر گرفت و آموخت. این امکان در نهایت بدان برمی‌گردد که انسان‌ها می‌توانند یکدیگر را بفهمند.

هر جهان انسانی‌ای شبکه‌ای از مربوطیت‌هاست: این چیز بدان چیز مربوط است و شبکه سرانجام به انسان و نیازهایش مربوط می‌شود. در مواجهه با هر جهان انسانی‌ای می‌کوشیم از شبکه‌ی مربوطیتی آن سردرآوریم. انسانی از کشوری پیشرفته‌ در میان قبیله‌ای با زندگی ابتدایی چنین رویکردی دارد، و اگر عضوی از آن قبیله سر از یکی مرکزهای تمدن درآورد، او نیز همین روال را در پیش می‌گیرد.

فرهنگ‌ها در نهایت از یک جنس‌اند. هیچ فرهنگی ناب نیست. گوشه‌های فراوانی از فرهنگ یونانی و به همین‌سان فرهنگ ایرانی ناروشن می‌مانند، اگر به‌عنوان پاره‌هایی از فرهنگ فراگیر اُراسیایی بررسی نشوند.

جهانی شدن

۲۳. دوستدار به جهانی شدن ارتباط‌های انسانی بی‌توجه است.

گذشته را، یعنی تأثیرپذیری فرهنگی تاکنون ایرانیان را از خارج، کنار می‌گذاریم و با نظر به امروز می‌گوییم که دوستدار توجه ندارد که ساحتی مهم از مجموعه‌ی ساحت‌های فرهنگ‌پذیری نوجوان و جوان ایرانی امروزی دنیای مجازی رسانه‌های الکترونیکی است. جوان به‌طور مستقیم یا از طریق همسالانش زیر تأثیر قوی فرهنگ جهانی است. پندار و گفتار او را نمی‌توان با رجوع به مرجع‌های سنتی فرهنگی توضیح داد.

از دوستدار می‌توان انتظار داشت که در برابر این انتقاد بگوید که ایرانی از رسانه‌های جهانی چیزی جز ظاهر سبک زندگی غربی را برنمی‌گیرد

پیش‌داوری تربیت‌شناسانه‌ی دوستدار

دوستدار اما برای آنکه ثابت کند ذهن هر ایرانی به دلیل تأثیری که در خانه و کوچه و مدرسه از سنت می‌گیرد از همان آغاز جوانی به روی درک جهان بسته می‌شود، باید پیشتر ضمن گذاشتن این فرض که همه‌ی ایرانیان تربیت یکسانی دارند، این حکم تربیت‌شناسانه را دهد که دوره‌ی آغازین فرهنگ‌پذیری که دوره‌ی کودکی و نوجوانی است، چنان در ذهن انسان نقش می‌بندد که او دیگر نمی‌تواند از هیچ چیزی که در راستای تربیت آغازین نباشد، تأثیر گیرد.

این حکم باید ناظر به نوع انسان باشد. یعنی به‌عنوان حکمی انسان‌شناسانه تقریر شود. هیچ مکتب تربیت‌شناسی مدرنی با این نظر دوستدار موافق نیست. او ممکن است نظر خود را در این باب به صورت حکمی این چنین کلی تقریر نکند. پس چاره این می‌ماند که ایرانیان را استثنا داند؛ آنان را «نااهل» خواند و با سعدی هم‌صدا شود که «پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است.»

گذشته کی به صورت بختک درمی‌آید؟

۲۴. جهانی که دوستدار برای ما ترسیم می‌کند، از عنصرهایی سفت و سخت و شکل‌ناپذیر تشکیل شده است. هر چیزی سختی‌ پولادینی دارد و هر حکمی قاطع و بی‌بروبرگرد است. در چنین جهانی سنت فرهنگی طبعاً چیزی ثابت است و ثبوتی دارد که با هیچ تفسیری آن را نرم نتوان کرد. در این جهان، گذشته، گذشته است و چیزی در آن دگرگونی‌پذیر نیست. بختک گذشته روی ما افتاده و نفس‌مان را گرفته است. به نظر دوستدار، «فرهنگ بدل‌‌ساز و تولید مثل کننده‌ی ما که به این سبب طبیعتاً هر روز فرسوده‌تر و مردنی‌تر می‌شود، چند رئیس دارد که ما را در اجرای اوامرشان به خود وابسته و معتاد کرده‌اند. و ما در واقع چیزی نیستیم جز بدل‌هایی از تولید مثل آنان.» (درخشش‌های تیره، ص. ۳۸)

به باور دوستدار این رؤسا با اوامرشان توان حرکت آزاد را گرفته‌اند، ما برده بوده‌ایم و تنها چیزی که از ما برمی‌آید، این است که زیست بنده‌وار خود را بازتولید کنیم. به همین جهت است که از نظر دوستدار در واقع تاریخ نداریم، از زیست برده‌وار می‌آغازیم و به زیست برده‌وار می‌رسیم.

ولی قضیه را برعکس هم می‌توان دید: چون نفس حرکت نداریم، گمان می‌کنیم چیزی روی دوش ما سنگینی می‌کند که آن را سنت گذشته می‌نامیم. همیشه آینده است که گذشته‌ی تاریخی را می‌سازد. آنگاه که مسیر آینده را روشن و هموار ببینیم، به پشت سر که بنگریم در آن چشم‌اندازهای مختلف و امکان‌های انتخاب می‌یابیم. تاریخ‌ها داریم نه تاریخ؛ گذشته‌ها داریم نه فقط یک گذشته‌. سنت چیزی است اختراع‌شده و اختراع‌شدنی. هرگاه به درک این نکته برسیم، آزادی‌مان را کشف می‌کنیم.

نایکپارچگی فرهنگ

۲۵. فرهنگ یکپارچه نیست. اگر بکوشیم در مورد هر فرهنگی هنجارهای آن را به صورتی شبیه به آن‌چه در نظریه‌ای در باب همرسانش «اصول همکاری» در مراوده نامیده‌اند فهرست کنیم، از تقریر یک اصل مهم نباید غفلت ورزیم: اینکه چگونه می‌توانیم اصولی را زیر پا بگذاریم، با وجود این در همان عرصه‌ای باقی بمانیم که با خود آن اصول مشخص می‌شوند.

طبعاً تقریر این اصل به صورت جمله‌ای صریح ممکن نیست، چنان‌که ممکن نیست همه‌ی کلک‌های شرعی را برای پا گذاشتن روی احکام شرعی زیر یک فرمول درآوردن. ولی تربیت‌شده‌ی یک فرهنگ بودن به معنای آشنایی عملی با هنر نابهنجار عمل کردن در چهارچوب عمومی هنجارهاست.

همه‌ی نابهنجاری‌ها به یکسان پس زده نمی‌شوند. برخی از آنها در عمل پذیرفته می‌شوند و واکنش تندی برنمی‌انگیزند، اگر به قاعده‌های بازی توجه شود. برخی از این قاعد‌ه‌ها همانی‌اند که دورویی و ریاکاری خوانده می‌شوند. همه‌ی فرهنگ‌ها عرصه‌های گشوده‌ای برای ریاکاری دارند. ریاکاری به صورتی طبیعی آموخته می‌شود. بخشی از روند و موضوع‌های فرهنگ‌پذیری آموزش دورویی و شیوه‌های پا گذاشتن روی هنجارهاست. این آموزش طبیعی است و قالب‌های بهنجاری دارد، در مقابل اما رویکرد به انتقاد و جست‌وجوی بدیل در برابر هنجارهای غالب غیر طبیعی است؛ یعنی خودبه‌خود صورت نمی‌گیرد و آگاهی و روحیه و تلاش ویژه‌ای را می‌طلبد.

ولی رویکرد انتقادی نیز به اعتباری خود طبیعی است؛ زیرا معمولاً نخستین جوانه‌های آن در برخورد با ریاکاری‌ای زده می‌شود که وجودی طبیعی در فرهنگ دارد. انتقاد آنگاه آغاز می‌شود که شرمساری همچون پدیداری از بی‌شرمی تعبیر شود. بر این پایه می‌توان گفت که هیچ فرهنگی نمی‌تواند شکاف‌های خود را بپوشاند و راه را بر انتقاد ببندد.

هنجار و انحراف

اگر بتوانیم همه‌ی ارزش‌های یک فرهنگ را در قالب مجموعه‌ای از گزاره‌ها فهرست کنیم، صرفاً با رجوع به آنها نمی‌توانیم بگوییم روا و ناروا چیست و ناروا در این فرهنگ چه واکنشی را برمی‌انگیزد.

بایستی بدانیم که در هر برش زمانی، آرایش و برآیند قدرت در جامعه چه ارزش‌هایی را برجسته می‌کند و در مقابل هر نابهنجاری به چه واکنش‌هایی نیرو و میدان می‌دهد یا از آنها نیرو می‌گیرد. در کنار اسلام رسمی همواره جریان بزرگی از رفض وجود داشته است. رافضیت در این دین، یعنی «انحراف»جویی از مبانی آن، توانی کمتر از دین‌های خویشاوند نداشته است. بنابر این نمی‌توان گفت اسلام فقط پرورش‌دهنده‌ی دورویی است و به هیچ «انحراف» بدل‌سازی میدان نمی‌دهد و از این رو فرهنگ آغشته به آن به‌طور ذاتی بسته است.

باز بودن و بسته بودن با قدرت توضیح‌پذیراند، قدرت اما خود به تمامی فقط با فرهنگ توضیح‌دادنی نیست. دوستدار فرهنگ اسلامی را بسته و چیره بر همه‌ی پدیده‌های بروز کرده در جهان مسلمان‌شده می‌بیند؛ بی آن که بسته بودن و چیره بودن را به‌عنوان کیفیت‌هایی پیش گذارد که آرایش قدرت آنها را ایجاد می‌کند.

مطلق کردن فرهنگ

۲۶. تاریخ سیاسی و تاریخ دینی درهم‌تنیده‌اند. دو مؤسسه‌ی پادشاهی و دین، آنگونه که فردوسی نیز گفته، از یک گوهراند. این تنیدگی به جای اینکه به میانجی‌گری دین، سیاست را در فرهنگ حل کند، به دلیل سیاست، میان دین و فرهنگ فاصله می‌اندازد. دین در جایی که با اقتدار ترکیب شود، دست کم در وجه اقتدارجوی خود در مقابل فرهنگ می‌ایستد؛ حتی در آنجایی که جدایش سیستمی در میان حوزه‌هایی صورت نگرفته که در جامعه‌ی مدرن آنها را زیر عنوان‌هایی چون سیاست، اقتصاد، دین و فرهنگ جداگانه بررسی می‌کنیم.

دوستدار اما از یک‌سو رابطه‌ی دین و فرهنگ را کاملاً متوازن می‌بیند و از سوی دیگر برای این که فرهنگ دینی کاملاً یکپارچه و بسته بنماید، قدرت را نیز جزئی از فرهنگ می‌کند.

بی‌توجهی دوستدار به قدرت سیاسی و غیبت کامل سیاست‌شناسی، اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی در نوشته‌های او را اینگونه می‌توان تعبیر کرد که او بر این نظر است که به دلیل فراگیری فرهنگ، نیازی به تحلیل جداگانه‌ی ساختار اجتماعی و سیاسی و سیر تحول آن نیست. او حتی اگر بر این نظر نباشد و برنهد که فقط حیطه‌ی بررسی‌های خود را محدود گرفته است، رواست با این انتقاد مواجه شود که به نادرستی نتیجه‌ی بررسی‌های خود را به صورتی فرسخت و فراگیر تقریر می‌کند. با بررسی‌های محدود فقط می‌توان در مورد وجود یک گرایش سخن گفت.

محدود نبودن فرهنگ به «رؤسا»

۲۷. فرهنگ ساخت و بافت یکپارچه‌ای ندارد. تاریخ آن نیز تاریخ حرکت در یک مسیر از پیش مقدر، به صورت گشودگی و به‌جلوه‌درآیی ایده‌هایی ثابت نیست. صداهای بلندی وجود دارند که مرجع‌های رسمی تعیین‌کننده‌ی بینش و منش همخوان با مقتضیات قدرت، آنها را سخنگویان فرهنگ معرفی می‌کند.

در هنگام داوری درباره‌ی یک فرهنگ نباید تنها کسانی را اساس قرار داد که دوستدار بر آنان «رؤسا» نام می‌نهد (درخشش‌های تیره، ص. ۳۸) و کلاً نباید به مشاهیر بسنده کرد.

داوری ما آن‌گاه درست و منصفانه است که تلاش کنیم صداهایی را نیز بشنویم که ضعیف‌اند، صحنه‌ای را برای رساندن پیام خود نداشته‌اند، در گلو خفه شده‌اند، حرفی اگر زده‌اند از ترس محتسب با ایما و اشاره گفته‌اند.

به دوستدار می‌شود این انتقاد را کرد که فقط به سخنگویان پرآوازه و به نوعی رسمی‌شده‌ی فرهنگ پرداخته و به پالایشی که تدبیر آن تدبیر قدرت است، تن داده است. دوستدار به یکی دو «استثنا»ی مشهور اشاره کرده، اما به سراغ بدیل‌های خاموش یا خاموش‌شده نرفته؛ علاقه‌ای هم به این کار نشان نداده است.

پانویس‌ها:

۱.دوستدار نظر خود در مورد فرهنگ را بهتر از همه جا در «درخششهای تیره»، صفحات ۳۴ تا ۳۹ عرضه کرده است. بخش‌هایی از آن را در زیرنویس بخش ۷ نقل کردم.


۲.مجموعه‌ای از Ausdruck/Expressionها به تعبیر ارنست کاسیرر.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین:
پرسش فلسفی در مورد امتناع اندیشه

 
 

آمار جمع‌آوری شده از سنجش نظرات ٣٥ هزار امریکایی توسط موسسه‌ی تحقیقاتی «پی. ایی. دبلیو» بر این حقیقت مستند مهر تأیید زده است که زن‌ها بیشتر از مردان، هم به خدا اعتقاد دارند و هم در زندگی شخصی بیشتر از جنس مخالف به دعا و نیایش توسل می‌جویند. زنان حتی در ابراز علاقه برای خدای شخصی‌ایی که منطبق با روحیات خودشان است نیز گوی سبقت را از مردان ربوده‌اند.

مرکز تحقیقاتی و آمارگیری معتبر «گالوپ» نیز در آخرین اعلامیه‌های خود در این زمینه، بر روند همیشه یکدست فوق تأکید کرده است. یکی از مدیران گالوپ صریحاً اظهار کرده است که در انبوه داده‌های آماری طی ٧٠ سال گذشته، زنان همیشه نشان داده‌اند که مذهبی‌تر از مردان هستند.


به رغم شیوه‌‌ی برخورد نابرابری که خدایان و مذاهب متنوع بشری با زنان داشته‌اند، نتیجه‌ی تحقیقات و آمارگیری‌های دهه‌ی اخیر، یکی بعد از دیگری، حاکی از آن است که زنان مذهبی‌تر از مردان هستند. مسئولان تحقیقات مختلف درباره‌ی این موضوع همواره دلائل و بهانه‌هایی را برای پیامد تحقیقات خویش عنوان می‌کنند که به پیچیدگی مسئله نیز دامن می‌زند.

در همین زمینه و در جمع‌بندی‌های انجام‌شده از تحقیقات و آمار‌های فوق، دلائل کلی و کمابیش کلیشه‌ای نیز عنوان شده است. در پایان گزارش تحقیقاتی مرکز سنجش «پی. ایی. دبلیو» آمده است که گرایشِ «خطرپذیری» مردان باعث شده است که آنها تمایل کمتری به مذهب داشته باشند. مؤسسه‌ی سنجش عمومی گالوپ بر تفاوت فیزیکی زنان و به‌ویژه بر روی عاطفی‌تر بودن زنان انگشت گذاشته ‌است. به نظر مسئولان این سازمان نظرسنجی، تجربه‌ی شخصی و صمیمی و حتی معصومانه از داشتن یک اعتقاد مذهبی، نقش مهمی برای ترغیب و تمایل زنان به مذهب دارد.


«رادنی اِستارک»، استاد جامعه‌شناسی و بررسی تطبیقی مذاهب در دانشگاه واشنگتن، برای پاسخ‌گویی به دلایل تمایل مذهبی زنان، سئوال اصلی را به سمت مردان می‌کشاند و با چرخاندن موضوع و ایجاد پرسش جدید مبنی بر اینکه چرا مردان کمتر مذهبی هستند؟ به سهم خود تلاش می‌کند تا نظر جدید و متفاوتی ابراز کند.

این استاد جامعه‌شناس معتقد است: «تحقیقات نشان داده است که فعل و انفعالات شیمیایی و جسمانی مردان، مسئول بی‌اعتقادی به مذهب و انگیزه‌بخش کم بها دادن آنها به قانون است. به نظر می‌رسد مردان نسبت به زنان، برای کنترل رویکردهای احساسی خود توانایی کمتری دارند، به‌ویژه آن دسته از احساسات که به لذت‌های‌ آنی و لحظه‌ای مربوط‌ می‌شوند».

اعتقاد به حضور روح سرگردان مردگان و یا موجودات ماوراء طبیعه، نکته‌ی چشمگیر دیگری در تحقیقات مربوط به فرهنگ عامه و مذهب است. در این مورد نیز درصد باور زنان به موجوداتی غیر از خدا نظیر روح مردگان، موجودات فضایی و حتی پیشگویان حرفه‌ای بیشتر از مردان است.

گزارش تحقیقاتی گردآوری‌شده از دانشجویان دانشگاه‌های سراسر امریکا در سال ٢٠٠٦ مؤید آن بود که در مقطع لیسانس ٢٣ درصد دانشجویان به موجودات فضایی و یا ماوراء طبیعی باور داشتند و در مقطع فوق لیسانس آمارفوق به ٣٤ درصد رسیده بود. «کریستوفر بیدِر»، استاد جامعه‌شناس دانشگاه بیلوَر، بر این نکته‌ی مهم اشاره می‌کند که: «هرچند نمی‌توان با قاطعیت این مسئله را مطرح کرد ولی به نظر می‌رسد همواره باور به نیروهای خارق‌العاده، از شروع زندگی اجتماعی بشر وجود داشته است و فقط به ناگزیر در طی زمان ماهیت آن تغییر کرده است. برای مثال، اعتقاد به پری‌ها و غول‌ها در قرون پیش جای خود را به بشقاب‌پرنده و زامبی‌ها در اسطوره‌های شهری داده است».

گروهی از محققان علاقه‌ی بیشتر زنان به مذهب را در راستای ضرورت‌های تکامل اجتماعی بشر فرض می‌کنند. آنها معتقدند باور به خدا سهم به‌سزایی در اتحاد و همکاری و ماندگاری قبایل اولیه داشته است. زنان و مادران قبایل اولیه نیز به اهمیت و نقش شعائر و سنت‌های مذهبی و خداباوری برای ادامه‌ی زندگی، امنیت و معیشت خود و فرزندان‌شان در درون قبیله پی برده‌اند و به طور جدی به پاسداران و معتقدان مذاهب تبدیل شده‌اند.


در همان دوران، وقتی که مردان در بیرون از قبیله در حال جابجایی مداوم برای یافتن غذا و شکار بوده‌اند، زنان به باورهای مذهبی که افراد قبیله را به هم پیوند زده بود وابسته و متکی بوده‌اند و در انتقال اعتقادات قبیله به فرزندان خود نیز جدیت تمام به خرج می‌دادند.

با آنکه ایجاد قبیله و امنیت ناشی از آن، به تولید و ثروت بیشتر انجامید و شرایط تضمین بقا را برای بشر هموارتر کرد، ولی ضرورت انتقال ثروت و دارایی‌های خانواده را نیز با خود آورد. امر فوق مردان را بر آن داشت تا به کنترل جنسی زنان بپردازند تا با یقین کامل قادر باشند فرزندان خود را وارث دارایی‌های پس‌اندازشده‌ی خویش کنند.

از آن پس، مردان از طریق همان شعائر و باورهای مذهبی درون قبائل و با ایجاد قوانین سخت‌گیرانه نظیر کشتن، آتش زدن و سنگسار، زنانی را که بیرون از قرارداد ازدواج فعالیت جنسی داشتند مجبور به اطاعت کردند. از آن پس، زنان ملزم شدند تا در حد یک کالای تولیدی، به وسیله‌ای برای زایشِ وارثان مردان بدل شوند. با محدود شدن مانور جنسی زنان، از قدرت اجتماعی آنها نیز کاسته شد و از نظر جنسی و اقتصادی وابستگی‌شان به مردان بیشتر شد و طبیعتاً فراگیرتر از همیشه به اعتقادات مذهبی پناه بردند که تأمین‌کننده‌ی حداقل حقوق آنها بود.


در مقابل فرضیه‌‌ای که معتقد است ضرورت‌های معیشتی و حیاتی قبایل اولیه به تدوین و تمکین اولین مذاهب بشری منجر شده است، نظریه‌ی روانشناسانه‌ای نیز وجود دارد که سعی می‌کند تمایل زنان به مذهب را توجیح کند. خانم الیزابت کورنوال، روانشناس دانشگاه کولورادو، از زاویه‌ی دید روانشناسی تکاملی به توجه و تمایل گسترده‌تر زنان به مذهب می‌نگرد.

او معتقد است بی‌اعتقادی به مذهب یعنی بر هم زدن نظم موجود و زنان و دختران چاره‌ای جز فرمان‌بری و تعهد مذهبی نداشتند. به اعتقاد خانم کورنوال، لقب بی‌اعتقادی دادن به نیمی از جمعیت جامعه که به شکل سنتی از استقلال اقتصادی برخوردار نبودند و ضرورتاً تابع نظم موجود، در حکم یک خودکشی بود. زنان بر اساس تجربه‌ی بقا که در ضمیر ناخودآگاه‌شان تطبیق یافته‌ است به این واکنش روحی و روانی رسیده‌اند که نسبت به مذهب احساس منفی نداشته باشند.

بی‌تردید دلایل علاقه‌ی زنان به مذهب پیچیده‌تر از آن است که بتوان از طریق ارائه‌ی بخش محدودی از فرضیه‌های مطرح‌شده به جوابی مشخص در این زمینه دست یافت. شاید بهتر باشد به جوابی که ترکیبی است از همه‌ی فرضیه‌ها و تحقیقات انجام‌شده بسنده کرد و به هر اجتماع و فرهنگ متفاوت از دیگری اجازه داد تا بر اساس شرایط ویژه‌ی خویش، بخشی از مباحث و دستاوردهای تحقیقی را مناسب موقعیت خود تشخیص دهد.

منابع:

1. here 2. Robert Roy Britt, Editorial Director, People Said to Believe in Aliens and Ghosts More Than God
3. Robert Roy Britt, Editorial Director, Women More Religious Than Men
4. Lauren Sandler, Why Do More Women Than Men Still Believe in God? Slate magazine
5- Elisabeth Cornwell, Why Women Are Bound to Religion: An Evolutionary Perspective

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته