-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

Posts from Khodnevis for 10/29/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



تفاوت بين مبارزهء رايج سياسی و روند آلترناتيوسازی

نخست اجازه دهيد بگويم که سخت خوشحالم از اينکه می بينم بحث در مورد ضرورت برپا داشتن بديلی سکولار در برابر حکومت اسلامی، از يکسو، و لزوم شکل گرفتن اين بديل (آلترناتيو) در خارج کشور، از سوی ديگر، رفته رفته تبديل به گفتمان غالب سياسی ما می شود و در اکثر رسانه های کاغذی و اينترنتی و راديو ـ تلويزيونی می توان مطالب مختلف و عقايد رنگارنگی را که در اين موارد مطرح می شوند مشاهده و تعقيب کرد.

 

      اما در جريان همين  جا افتادن «گفتمان» است که می توان به نقاطی تاريک، مبهم و مغشوش نيز برخورد که نشان از آن دارند که مفهوم «بديل» و روند «بديل سازی» (جدا از اينکه اين بديل بايد در ايران بوجود آيد يا در خارج از ايران) هنوز کاملاً روشن نيست و اغلب با مطالب ديگری در صحنهء مبارزات سياسی ما يکی انگاشته می شود؛ حال آنکه بديل سازی ـ تا زمانی که چنين بديلی ساخته نشده ـ هيچ ربطی به مبارزات جاری سياسی عليه حکومت اسلامی ندارد و ای بسا که، در مواردی، با آن در تضاد قرار می گيرد. پس، جمعه گردی اين هفته را به ذکر برخی از تفاوت ها و تضادهای مابين اين دو نوع کوشش سياسی اختصاص می دهم و مشتاقانه به انتظار آن می نشينم که نظرات دوستان انديشمندم را در اين مورد دريافت کنم.

 

    شايد بهتر باشد که ببينيم چرا و چگونه روند بديل سازی شامل برخی از فعاليت های رايج سياسی نمی شود. از نظر من، اين «عدم شمول» کلاً به تعريف علمی ـ سياسی خود «بديل» (يا آلترناتيو) مربوط شده و از دل آن بر می خيزد. اما از آنجا که در مورد آلترناتيو پيش از اين به تفصيل نوشته‌ام، مطلب را در اينجا کوتاه می کنم:.

 

آلترناتيو، يا بديل هر چيز، واجد «معکوس» ويژگی های پديدهء مورد نظر است. «شب» بديل «روز» است چرا که از لحاظ روشنائی معکوس روز بشمار می رود. مرگ بديل زندگی است، و گرما بديل سرما. در واقع، هر دو پديدهء معکوس يکديگر جفتی متضاد را بوجود می آورند که با يکديگر مانعة الجمع اند و با ظهور يکی در جايگاهی که برايشان در نظر گرفته شده، ديگری نا ـ بود می شود.

 

آلترناتيو «حکومت» اسلامی هم، در همهء ويژگی هايش، متضاد اين حکومت است و چون در جايگاه خاص خود ـ يعنی مسند قدرت سياسی ـ بنشيند ديگر از حکومت اسلامی نشان و اثری بجای نخواهد بود.

 

(توجه کنيم که البته اين قاعده در مورد «دولت» ها نيز صادق است. يعنی، در داخل «حکومت» اسلامی هم می توان به دو نوع دولت متضاد با هم برخورد که هر يک آلترناتيو ديگری است. اما در حوزه ای که مورد بحث ما است نمی توان وقت خود را صرف «آلترناتيوسازی در درون حکومت اسلامی» کرد؛ چرا که در اينجا «آلترناتيو سکولار» مورد نظر ما «خود حکومت» را نشانه گرفته و می خواهد جانشين آن شود و، در نتيجه، ما سکولارهای انحلال طلب به دو نوع دولت متضاد در درون حکومت اسلامی به يک چشم می نگريم و هر دو را اجزاء لاينفک همان پديده ای می دانيم که آلترناتيو سکولار مورد نظر ما قصد منتفی کردن اش را دارد).

 

    حال اگر اين تعريف را همچون سنجه ای برای شناخت آن دسته از فعاليت های سياسی که نه تنها به روند آلترناتيوسازی مربوط نمی شوند بلکه در برابر آن قرار می گيرند، بکار بريم خواهيم توانست فهرستی فراهم آوريم که در آن تک تک فعاليت های سياسی نامربوط به روند آلترناتيو سازی، و گاه متضاد با آن، مورد بحث تفصيلی قرار می گيرند.

 

در اينجا من به برخی از اينگونه فعاليت ها، که جزئی از روند مبارزهء جاری سياسی محسوب شده، اما در داخل روند آلترناتيوسازی جا نمی گيرند، اشاره می کنم.

 

     بطور بديهی، و در همين مرحلهء آغازين بحث، می توان هر گونه فعاليت «اصلاح طلبی» را از شمول «روند آلترناتيوسازی» خارج کرد و حتی آن را جزء پديده های متضاد آن قلمداد نمود. چرا که معنای روشن «اصلاح طلبی» آن است که پديدهء مورد نظر ما بايد پا بر جا بماند تا اصلاح شود. نمی توان هم پديده ای را کنار گذاشت و هم آن اصلاح نمود. معماران در مورد خانه های قديمی اصطلاحاتی دارند. از جمله می گويند که فلان ساختمان «کلنگی» شده است. معنای اين سخن آن است که ساختمان مورد نظر از مرحلهء اصلاح پذيری گذشته و صاحب آن، بجای دست زدن به خرج بيشتر برای تعمير آن، و بمنظور استفادهء بهينه از زمين و مصالح، چاره ای ندارد جز اينکه ساختمان را بکوبد و بر فراز زمين اش عمارتی نو برپا کند. سعدی هم در رد همينگونه نظرات اصلاح طلبی سروده است که: «خانه از پای بست ويران است / خواجه در بند نقش ايوان است». پس، به ضرس قاطع می توان گفت که اصلاح طلبان را در مجلس آلترناتيوسازان جائی نيست. آنها در واقع، اگر بتوانند، می کوشند تا جلوی فکر کوبيدن ساختمان و برپا داشتن عمارتی نو (بعنوان بديل آن) را بگيرند و چنان به تزئين «نقش ايوان» بپردازند که کسی متوجه ويرانی پای بست های ساختمان نشود.
    بنظر من، در اين مورد، همهء مبارزان راه آزادی ايران بايد اين سخنان چند بار تکرار شدهء آقای خاتمی را سرمشق خود قرار داده و روزی صدبار از روی آن بنويسند تا گوهر اصلاح طلبی و تنافر آن با آلترناتيو آفرينی را دريابند: «اصلاحات می‌‏خواهد شرايطی که باعث استقرار سکولاريسم می‌‏شود- با توجه به زيان‌‏های آن- بوجود نيايد، و بنده می‌‏گويم، بزرگترين عامل پيدايش سکولاريسم در يک جامعه، حاکميت تحجر بر آن است و به همين دليل ما با تحجر و قشری گرايی مخالف هستيم و به همين دليل می گويم اصلاحات بايد در عرصهء دين هم حضور داشته باشد، البته با معيارها و موازينی که وجود دارد؛ و جنبهء علمی و روش مندی حرکت فکری اصلاح بايد حفظ شود!».

 

    از سوی ديگر، برخی نظريه پردازان می کوشند، با سخنانی سراپا مغلطه و سفسطه، توضيح دهند که اصلاح طلبی نيز حرکت بسوی جايگزين کردن يک آلترناتيو است و، پس، اصلاح طلبی خود روندی از آلترناتيو سازی، اما به گونه و رنگی ديگر است. اما هنگامی که از آنان تفاوت های اصلاح طلبی آنان و آلترناتيو سازی ِ انحلال طلبان را می پرسی می بينی که آنها همهء فشار را بر روی الويت دادن به حرکت تدريجی و کار پله به پله می گذارند و آن را در مقابل آلترناتيو سازی (که گاه با انقلاب همسان انگاشته می شود) علم می کنند، حال آنکه آلترناتيوسازی ربطی به سرعت تحولات جامعهء مورد نظر ندارد و هنگامی که بر سر ضرورت وجود يک آلترناتيو سکولار در برابر حکومت اسلامی اتفاق نظر حاصل شد آنگاه می توان به مسائل تاکتيکی و اجرائی پرداخت و کندی و تندی حرکت های تعبيه شده را مورد بررسی قرار داد. بدينسان، اصلاح طلبان می کوشند تفاوت خود را با انحلال طلبانی که در پی آفرينش آلترناتيو اند به «سرعت تحولات» تقليل دهند، حال آنکه تصميم در مورد آلترناتيو سازی در سطح استراتژی و تعيين هدف های بلند مدت مطرح می شود و ربطی به سرعت تحولات و عمليات مبارزاتی سياسی ندارد.


    ترفند ديگر اصلاح طلبان نسبت دادن روش های خشونت آميز به انحلال طلبی آلترناتيو ساز است، حال آنکه نوع و نحوهء مبارزات سياسی، و اينکه بدون خشونت باشد يا نه، و انقلابی عمل کند يا نکند، نيز ربطی به کوشش برای ايجاد آلترناتيو ندارد و تنها هنگامی که آلترناتيو ساخته شد و روياروی حکومت اسلامی قرار گرفت آنگاه اين آلترناتيو است که با ملاحظهء رفتار های کنشی و واکنشی حکومت رأی به آرامش، يا شورش، اعتصاب يا نافرمانی مدنی، و عاقبت پاسخ خشونت با خشونت، می دهد و تا اين آلترناتيو وجود نداشته باشد رهبری و تصميم در مورد نوع مبارزهء سياسی هم امری دلبخواهی و روزمره و بی قانون و هدف می شود.

 

    بدينسان، برای درک تفاوت اصلاح طلبی با آلترناتيو خواهی بايد به تضادهای هدف های استراتژيک اين دو شيوه از عمل سياسی نگريست و ديد که يکی می خواهد حکومت اسلامی را «منحل» کند و ديگری قصد دارد آن را رنگ و روغن زده و «حفظ کند».

 

    يعنی، مناقشهء بين اصلاح طلبی و آلترناتيو خواهی نه در مورد نوع تاکتيک های مبارزاتی است و نه در زمينهء سرعت مطلوب مبارزه، چرا که هر دوی اين جنبه های مبارزاتی، تحت دو هدف مختلف، دو صورت مختلف پيدا کرده و به دو نتيجهء مختلف هم می انجامند. مثل اينکه عده ای برای برنامه ريزی در مورد سفرشان شبی را در رستورانی جمع شوند. جمع شدن در رستوران يکی است اما برنامه ريزی برای انتخاب راه رسيدن به مقصد، بر اساس آنکه مقصد چه باشد، فرق می کند. مثلاً، با اتوبوس می شود به شهر و شهرستانی رفت، اما برای رفتن به قاره ای ديگر نمی توان از اتوبوس سود جست.

 

    البته نوع ديگری از اصلاح طلبی هم وجود دارد که زيرکانه نقاب سکولاريسم را بر چهره می زند اما در روند آلترناتيو سازی شرکت نمی کند. نمونه ای از اين روش را می توان در نزد خواستاران «انتخابات آزاد» و «رفراندوم» يافت. نکتهء ظريف آن است که آنان مطلقاً از ضرورت انجام «انتخابات آزاد» و «رفراندوم» در فردای انحلال حکومت اسلامی سخن نمی گويند، يعنی امری که در پی انحلال هر حکومتی جزو بديهيات اجرائی محسوب می شود، بلکه ادعای اينگونه از مبارزان آن است که، برای کاستن از هزينه های جانی و مالی مبارزه عليه حکومت اسلامی، بايد در پی تدوين يک سلسله عمليات مبارزاتی بود تا، در نتيجهء انجام آنها، «خود حکومت فعلی» تسليم فشارها شده و به انجام رفراندوم يا انتخاباتی آزاد برای تعيين رژيم تن دهد. در اين نظريه، نتيجهء غائی کار «حفظ رژيم فعلی» و وادار کردن آن به انجام همه پرسی عليه خويش است (به شوخی وارگی و ناممکن بودن اين وضعيت کاری نداشته باشيم). و همين نتيجهء خلاصه شده در «حفظ رژيم» است که اينگونه نظريه پردازان را هم ـ در عمل ـ در اردوگاه اصلاح طلبان قرار می دهد و نمی توان برای آنها در کوشش های مربوط به آلترناتيو سازی جايگاهی سازنده را پيش بينی کرد.


    در جريان انتخابات سال پيش، گروه های جديدی نير در صحنهء سياسی کشورمان ظاهر شدند که مبارزات خود را با صفت «مطالبه محور» مشخص می کردند. اين گروه ها، بنا به وضعيت خاص اجتماعی ـ سياسی خود، فهرستی از مطالبات خويش را تهيه کرده و در پی تحقق آنها، و قلمداد کردن اين مطالبات بعنوان پيش شرط رأی دادن به نامزدهای انتخاباتی، در جريان مبارزات شرکت می کردند. اما، بايد توجه داشت که در اينجا «مطالبه» واجد دو پيش فرض است: نخست اينکه چون طرف های ديگر مطالبه عبارتند از نامزد های انتخاباتی، و يا حتی دولت و قوای سه گانه، و يا خود ولی فقيه، پس لازمهء برآوردن مطالبات نيز ابقای وجود رژيم است. در واقع، چه کسی از صاحب يک خانهء در حال ويرانی مطالبهء انجام عروسی در حياط آن خانه را می کند؟ صاحبان مجلس عروسی نخست بايد از استحکام پای بست های خانه مطمئن باشند، و حتی در تقويت آنها بکوشند، و سپس قصد خود برای برگزاری مراسم عروسی در اين ساختمان را مطرح سازند.

 


دو ديگر اينکه مطالباتی اين چنين طبعاً به ظرفيت های قانونی رژيم ملتزم اند. يعنی مطالبه محوران نمی توانند از رژيم بخواهند که خود را منحل کند، بلکه در داخل قوانين بنيادين آن به جستجوی «مواد مغفوله (غفلت شده)» ای بر می آيند که رژيم بايد بماند تا بتوان آنها را فعال و متحقق کرد.

 

    از سوی ديگر، اينکه عده ای هوادار حقوق بشر و معترض به تقض آن در ايران، به دبيرکل سازمان ملل نامه بنويسند و خواستار آن شوند که او نماينده ای را برای بررسی وضع زندان های سياسی به ايران گسيل دارد نيز بخودی خود ربطی به روند آلترناتيوسازی (يعنی خواستاری منتفی ساختن رژيم و جايگزين کردن آن با يک بديل سکولار) ندارد و کوششی محسوب می شود که فرض را بر «پا بر جائی ِ» رژيم فعلی گذاشته است.

 

    کوشش های «افشاگرانه» نيز در محدودهء خود ربطی به آلترناتيوسازی ندارند. بخصوص هنگامی که افشاگری بصورت نفس مبارزه عليه رژيم در می آيد و افشا کننده به آن معتاد می شود، آنگاه فعاليت او تا آنجائی واجد معنا است که رژيم خطا کار پا بر جا بماند تا افشا کننده نيز خطاهای آن را افشا کند. اغلب برنامه سازان راديو ـ تلويزيونی و گردانندگان سايت های اينترنتی دقيقاً دچار اين اعتياد اند و بقای کارشان رفته رفته به بقای رژيم وابسته می شود.

 

    بدينگونه است که آلترناتيو سازان، بی آنکه ارزش انواع گوناگون و رايج فعاليت های سياسی را انکار کنند، به اين نتيجه می رسند که، بر کنار از اينگونه مبارزان و فعالان، بايد وقت و انرژی خود را بر روند آلترناتيو سازی متمرکز سازند. ولی بايد توجه داشت که اين «قطع» نه هميشگی است و نه پايان ماجرا. چرا که «آلترناتيو ساخته شده»، از هيچ کدام اين فعاليت ها و مبارزات بی نياز نيست اما با آنها بصورت ديگری مواجه می شود.

 

    و اين «صورت ديگر» چيست؟ پاسخ اين پرسش به خاصيت فراگيری «آلترناتيو» در مرکز اپوزيسيون انحلال طلب مربوط می شود. يک چنين آلترناتيوی، چون بوجود آيد، می تواند تمام اين فعاليت های پراکنده را در درون يک طرح فراگير و هدفمند، و يک رهبری متمرکز، جمع کند و به آنها راستا و هدفی بخشد که همگی آنها، در فقدان چنين آلترناتيوی از آن محروم بودند و حتی، همانطور که گفتم، درست به همين علت، اغلب مانعی بر سر راه آلترناتيو سازی محسوب شده و به نفع حکومت اسلامی تمام می شدند.

 

اگر توجه کنيم، حکومت اسلامی نيز تمام کوشش خود را، بجای ممانعت، در ترويج فعاليت های پراکنده و بی رهبری بکار می برد و از اينگونه مبارزات بی هدف استقبال می کند. اما آنجا که سخن از گردآوری پراکندگی بر حول محور يک آلترناتيو سکولار و هدفمند باشد بی اختيار به هراس می افتد.
من قصد ندارم در اين مقاله به اينکه وجود يک آلترناتيو سکولار در برابر حکومت اسلامی چه نتايج و فوايدی دارد بپردازم. اين خود مقولهء ديگری است که اگر عمری بود به آن نيز به تفصيل خواهم پرداخت.

 

اما تصور می کنم که آنچه در اين مقاله نوشتم خود باز گويندهء نتيجه و فايدهء مهمی است که پيدايش آلترناتيو می تواند بهمراه آورد: کنار گذاشتن مزاحمت اصلاح طلبان و مطالبه محوران، ارائهء هدفی راهبردی که می تواند به انواع فعاليت های پراکندهء مبارزان سياسی معتقد به بديل سکولار معنا و مقصود ببخشد، و زمينه ای را فراهم آورد که مبارزهء بی سرانجام سياسی و خرده کاری های سرگرمی آفرين و بی نتيجه را به پيکان های سهمگين يک مبارزهء معنادار مبدل می سازد.


 


۲۹ سال سکوت مصلحتی در برابر مرگ مشکوک آیت‌الله لاهوتی

آیت‌الله حسن لاهوتی، پدر دو تن از دامادهای هاشمی رفسنجانی است، اما این دو داماد ۲۹ سال پیش در فاصله‌ای کوتاه، پدر و برادر خود را توسط نیروهای انقلابی و قضایی از دست دادند. گفته می‌شود که هاشمی رفسنجانی از پسران آیت‌الله لاهوتی و دختران خودش خواسته بود سکوت کنند.

آیت‌الله لاهوتی یار آیت‌الله خمینی شناخته می‌شد و بسیاری هنوز عکس او را روی پلکان هواپیمای ارفرانس که رهبر انقلاب ایران را در ۱۲ بهمن ۵۷ به تهران بازگرداند، به یاد دارند. این نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی، از حامیان بنی صدر بود و در روز رای گیری برای رای عدم اعتماد به بنی صدر به میدان‌داری هاشمی رفسنجانی، در مجلس حاضر نشد. لاهوتی در سال ۱۳۶۰ در تماسی با بنی‌صدر، به او پیشنهاد می‌کند که هرچه سریع‌تر از ایران خارج شود و جانش را نجات دهد چون رقبای سیاسی قصد جان رئیس جمهوری را کرده‌اند.

گفته می‌شود که رابطه آیت الله لاهوتی با رهبر وقت نظام تدریجا تیره شد، تا جایی که وقتی  نمایندگان مجلس به دیدار آیت الله خمینی رفتند، لاهوتی همراهی‌شان نکرد.


یکی از نزدیکان خانواده لاهوتی نقل می‌کند که «کمی بعد از انقلاب که با خمینی اختلافاتش شروع شده بود وقتی تصویرخمینی در تلویزیون امد و احمد خمینی ازوحیدلاهوتی پرسید که خیلی دلت می خواد پیرمرد زودتر بمیره و وحید جواب داده بود از خدامه زودتر بمیره و ملت از شرارت هاش خلاص بشن». وحید لاهوتی در آبان ۱۳۶۰ به طرز مشکوکی کشته شد.


  .حسن صانعی، رئیس دفتر وقت آیت‌الله خمینی به یکی از اعضای خانواده هاشمی گفته بود: «آقای لاهوتی آمد پیش امام و با ایشان خیلی بد و تند حرف زد. تا به حال کسی با اقای خمینی این طوری
صحبت نکرده بود و همان جا فهمیدم که مشکل بزرگی برای لاهوتی ایجاد خواهد شد که شد.»

در سال ۱۳۶۰، بعضی از نمایندگان تندروی مجلس به آیت‌الله لاهوتی اهانت کرده بودند که می‌توانسته ناشی از تیره شدن روابط با رهبر انقلاب بوده باشد. گفته می‌شود که حتی محافظین دیگر مقامات هم تدریجا رفتاری نامناسب با او داشته‌اند.

این در حالی است که خانواده‌های خمینی و لاهوتی از سال‌ها قبل از انقلاب ارتباط و دوستی بسیار نزدیکی داشتند، به طوری که بنا به گفته یک منبع نزدیک به خانواده لاهوتی، هنگام زایمان همسر احمدی خمینی، در غیاب «یادگار امام»، احمد خمینی از فرزند آیت‌الله لاهوتی می‌خواهد که همسر باردارش را به زایشگاه ببرد. احمد خمینی بعد از درگذشت آیت‌الله لاهوتی به یکی از فرزندان او گفته بود که «آقای لاهوتی رو ما نکشتیم».

مرگ آیت‌الله لاهوتی به دنبال مرگ دستگیری و کشته شدن وحید لاهوتی سوال‌های زیادی را بوجود آورده است. فائزه هاشمی در گفتگو با نشریه شهروند امروز، دستیگری وحید لاهوتی به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق و سپس مرگ مشکوکش که گفته شده بود در تعقیب و گریز با ماموران با سقوط از ساختمان پلاسکو خودکشی کرده است را چنین شرح می‌دهد: «آنچه که ما می دانیم این است که مرگ وحید در اثر ضربه‌ای به سر او بوده است ولی بقیه ماجرا چندان روشن نیست  یادم هست که شاید یک سال بعد از حادثه به ساختمان پلاسکو رفتم و از بسیاری از مغازه دارها در این باره پرسیدم. به اتفاق همه وقوع چنین حادثه ای را رد کردند. جنازه وحید را هم تحویل ندادند لذا معلوم نیست خبر خودکشی وحید که بیان شده است نیز صحت داشته باشد.»

پس از مرگ مشکوک آیت الله لاهوتی، اجازه برگزاری مراسم ختم داده نشد اما احمد خمینی خود می‌خواسته مراسمی برگزار کند، اما فرزندان لاهوتی از شرکت در این مراسم سر باز زده‌اند. احمد خمینی از فرزندان لاهوتی خواسته در این مراسم شرکت کنند تا سو تفاهم بیشتری ایجاد نشود، اما فرزندان گفته‌اند که در چنین مراسمی تحت هیچ عنوانی شرکت نخواهند کرد.

دکتر حمید لاهوتی فرزند آیت الله لاهوتی و داماد هاشمی رفسنجانی درباره واکنش آیت‌الله خمینی نسبت به بازداشت پدرش  به نشریه شهروند امروز می‌گوید: «سید احمد آقا که برای تسلیت به خانه ما آمده بود می گفت که خبر به رهبر انقلاب که رسید خیلی عصبانی شدند و گفتند "غلط کردند ایشان را بازداشت کردند" گویا تماس با آقای موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی هم می‌گیرند که آنها را پیدا نمی کنند و درنهایت یک پیک موتوری به اوین می‌فرستند تا پیغام ببرد که آقای لاهوتی آزاد شود. اما وقتی پیک می‌رسد به او می‌گویند که حال آقای لاهوتی بد شده و به بیمارستان منتقل شده است.»

اما تنها منبع این گفته آیت‌الله خمینی، سید احمد بوده است نه فردی دیگر. اینکه چگونه امکان تماس تلفنی با زندان برای رهبر انقلاب وجود نداشته و بعد از مدتی پیک برای آزادی آیت‌الله لاهوتی به زندان اوین فرستاده شده، جای سوال دارد.

این در حالی است که آیت الله لاهوتی، نماینده مجلس بوده است و هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس مجلس وظیفه پیگیری مسائل مرتبط با نمایندگان را داشته، اما از فرزندان لاهوتی و دخترهایش فائزه و فاطمه خواسته است در برابر مرگ وحید و حسن لاهوتی سکوت کنند. لازم به ذکر است که فائزه هاشمی ساکن خانه لاهوتی‌ها بوده است و از نظر سیاسی به پدر شوهر خود نزدیک‌تر بود تا پدرش و حزب جمهوری اسلامی.


گفته می‌شود که اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب تهران و رئیس زندان اوین حکم بازداشت  آیت‌الله لاهوتی را صادر کرده بود. پس از بررسی علت مرگ در پزشکی قانونی و یافته شدن اثر سم استریکنین در معده لاهوتی، برخی سعی کردند علت مرگ را خودکشی جلوه بدهند، اما فاطمه هاشمی، عروس لاهوتی معتقد است که اگر آیت‌الله لاهوتی اهل خودکشی بود، در زندان شاه چنین می‌کرد.

امروز ۲۹ سال از مرگ پدر و پسر می‌گذرد و هاشمی رفسنجانی همچنان ساکت است. لاهوتی طرفدار بنی‌صدر بود و هاشمی بانی توطئه برکناری اولین رئیس جمهوری. شاید اگر هاشمی رفسنجانی پیگیر مرگ مشکوک این پدر و پسر شده بود، به سرنوشت بسیاری از حذف شدگان نظام مبتلا می‌شد، و باید رمز ماندگاری او را تا به امروز در چنین سکوت‌هایی جست. سکوتی که امروز به نحوی دیگر با اثرات منفی‌اش روبرو شده است.

 


 


محسن رضایی پسر مهدی کروبی را از مجمع تشخیص اخراج کرد


به گزارش خبرگزاری  بولتن، تقی کروبی، فرزند مهدی کروبی که در یکی از کمیته‌های دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام فعالیت داشته، از سوی محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام قطع همکاری و اخراج شده است.

بنابراین گزارش، به دلیل حاشیه هایی که وجود وی در این کمیته زیرمجموعه دبیرخانه ایجاد کرده بود، با دستور  محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت، با وی قطع همکاری شده و برهمین اساس مقرر گردیده از ورود وی به کلیه محیط های مرتبط با مجمع ممانعت بعمل آید.

 در ادامه این گزارش امده است  تقی کروبی استاد حقوق دانشگاه علم و فرهنگ است که بارها در کلاس‌های درسی خود سال گذشته، هتاکی‌هایی را علیه نظام و مسئولان آن روا داشته است.این در حالی است که فرزند مهدی کروبی بارها با رسانه های غربی به خصوص بی‌بی‌سی مصاحبه و گفتگو داشته و خوراک تبلیغاتی مناسبی رای برای دشمنان نظام مهیا کرده است.

گفتنی است، تقی کروبی پیش از این با حضور در برخی جلسات مربوط به دبیرخانه دسترسی نسبتا مناسبی به اخبار و اطلاعات کشور داشته که علاوه بر سو استفاده های سیاسی از این اخبار، اطلاعات و اسرار این نهاد مهم نظام در برخی محافل منتشر و اعلام می‌شده است.

 بولتن این اخراج انقلابی و ارزشی معرفی کرده که  مانع از سو استفاده فتنه‌گران از مجمع تشخیص مصلحت نظام می‌شود .

هنوز  نظر هاشمی رفسنجانی رییس مجمع هنوزدر این خصوص اعلام نشده است.


 


«چاره برنامه هسته‌‌ای ایران، تنها دیپلماسی نیست»

به گزارش خبرگزاری فرانسه، جان سائرز که پیش از این به عنوان مدیرکل سیاسی وزارت خارجه بریتانیا در گفت‌وگوهای گروه پنج به علاوه یک با ایران حضور داشت، در اولین اظهارنظر عمومی خود به عنوان رئیس سازمان ضدجاسوسی بریتانیا، «اتخاذ رهیافت اطلاعاتی - امنیتی را در اقداماتی که به افشای مرکز مخفی غنی‌سازی ایران در فوردوی شهر قم و نهایتاً تشدید فشارهای دیپلماتیک علیه ایران انجامید» بسیار مؤثر ارزیابی کرده است.


وی از دولت ایران خواسته است تا «بیاندیشد که مطلوب‌ترین وضعیت برای آن چیست، چرا که خطر بی‌توجهی به این وضعیت عواقبی وخیم خواهد داشت.»


رئیس سازمان ضدجاسوسی بریتانیا همچنین تاکید کرده است که: «هر چقدر تلاش‌های بین‌المللی دستیابی ایران به تکنولوژی ساخت سلاح هسته‌ای را به تأخیر اندازد فرصت بیشتری برای یافتن راه‌حلی دیپلماتیک فراهم می‌آید.»


گفته می شود این اظهارنظر آقای سائرز، همزمان با انتشار گزارشی در روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز است که در آن به نقل از مقام‌های دولتی آمریکا از تهیه بسته پیشنهادی جدیدی توسط ایالات متحده و اروپا که قرار است مبنای مذاکرات هسته‌ای جدید غرب با تهران باشد، خبر داده شده است: « بسته پیشنهادی تازه که برای سنجش میزان اثرگذاری تحریم‌ها بر اراده مقام‌های جمهوری اسلامی آماده شده است، متضمن انتقال هزار و ۹۹۵ کیلوگرم اورانیوم کمتر غنی‌شده ایران به خارج از کشور است.»


گفتنی است که شش قدرت جهانی مذاکره‌کننده بر سر برنامه هسته‌ای تهران، در حال حاضر به دنبال از سرگیری گفت‌وگوها با مقام‌های تهران بر سر این برنامه هستند.


 


ایران، بزرگ‌ترین دشمن مطبوعات

در این اطلاعیه ابتدا به بازداشت محمدرضا مقیسه روزنامه‌نگار و سردبير مجله بيست ساله‌ها، و عضو کميته پيگيری امور بازداشت شدگان و آسيب‌ديدگان حوادث پس از انتخابات اشاره شده است: «اين روزنامه‌نگار برای دومين بار است که در مدت يکسال بازداشت می‌شود. وی در ٢٢ مهر ماه ١٣٨٨ بازداشت و بيش از ١٥٠ روز بسر بردن در سلول انفرادی در تاريخ ١١ اسفند ماه با سپردن وثيقه‌ای سنگين تا برگزاری دادگاه تجديدنظر آزاد شد. محمدرضا مقيسه از سوی شعبه ١٥ دادگاه انقلاب اسلامی به شش سال زندان محکوم شده بود.»


در این گزارش همچنین آمده که تایید حکم يک سال زندان و ٣٠ سال ممنوعيت فعاليت مطبوعاتی ژيلا بنی‌يعقوب، وبلاگ نويس و روزنامه‌نگار از سوی شعبه ٥٤ دادگاه تجديد نظر تهران، از دیگر احکام صادره در هفته ی گذشته برای روزنامه نگاران ایرانی است: «ژيلا بنی‌يعقوب و همسرش بهمن احمدی امويی در تاريخ ٣٠ خرداد به همراه ده‌ها روزنامه‌نگار ديگر در تهران و در پی اعتراضات مردمی به انتخاب مجدد محمود احمدی‌نژاد به رياست جمهوری اسلامی ايران، دستگير شدند. وی در تاريخ ٢ شهريورماه با سپردن وثيقه آزاد اما بهمن احمدی امويی به پنج سال زندان محکوم و در زندان اوين زندانی است. در ٢٤ فروردين، وبلاگ "ما روزنامه نگاريم" ژيلا بنی‌يعقوب، روزنامه‌نگار و مدافع حقوق زنان، برنده جايزه ويژه آزادی بيان گزارشگران بدون مرز در ششمين دوره مسابقه بين‌المللی بهترين وبلاگ‌های دويچه‌وله بود.»


مهسا آمرآبادی روزنامه‌نگار روزنامه توقيف شده اعتماد ملی نیز در تاريخ ٢٢ مهرماه از سوی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به يکسال زندان محکوم شد: «اين روزنامه‌نگار دو روز پس از انتخاب مجدد محمود احمدی در انتخابات مورد مناقشه ٢٢ خرداد ٢٠٠٨ بازداشت و تا تاريخ اول مهرماه همان سال در زندان بسر برد و با سپردن ٢٢٠ ميليون تومان وثيقه آزاد شد. مسعود باستانی همسر اين روزنامه‌نگار روزنامه فرهيختگان همچنان در زندان رجايی‌شهر بسر می‌برد. وی در تاريخ ١٢ تيرماه ١٣٨٨ بازداشت شد و مرداد ماه همان سال در دادگاه استالينی محاکمه و از سوی شعبه ١٥ دادگاه انقلاب اسلامی به شش سال زندان محکوم شده است.»


در این گزارش هم چنین به آزادی موقت حیدر کریمی، روزنامه‌نگار هفته نامه توقيف شده سينا در تاريخ ٢٩ مهر ماه پس از چهار ماه بازداشت با سپردن ٢٢٠ ميليون وثيقه اشاره شده است. اين روزنامه‌نگار در ١٩ خرداد در خيابان دستگير وسپس همراه ماموران به منزلش برده شد و پس از بازرسی منزل زندان خوی منتقل شد.


 


برنامه‌های بسیج برای هدف‌مند کردن یارانه‌ها

رییس سازمان بسیج مستعضعفین در گفت‌وگو با «مهر» با تشبیه طرح هدفمند کردن یارانه‌ها به یک «جراحی بزرگ» که «دردهایی را هم به همراه خواهد داشت»، تاکید کرد که در راستای اجرایی شدن این طرح «بخش‌هايی ممکن است در معرض آسيب پذيری اجرای قانون هدفمند کردن يارانه‌ها قرار بگيرد» که به گفته ی وی این بخش‌ها «بايد تلاش کنند که صبر و تحمل بيشتری را از خود نشان دهند تا بعد از اين مرحله بتوانند طعم ميوه‌های شيرين اجرای اين قانون را بچشند.»


وی در تشریح برنامه‌های بسیج در جهت یاری رساندن به دولت در اجرای این قانون، به وظیفه‌ی بسیج در «اطلاع رسانی به دولت» اشاره کرده و گفت: «اگر نارسايی‌ها را هنگام اجرای هدفمند کردن يارانه‌ها در گوشه و کنار کشور مشاهده کرديم آن را به سمع و نظر دولت و مردم می‌رسانيم تا اين مشکلات را برطرف کنند. اگر بسيجيان در گوشه و کنار کشور موارد سوئی را که به روند اجرای صحيح قانون هدفمند کردن يارانه‌ها لطمه بزند را مشاهده کنند حتماً مسئولان امر را در جريان می‌گذارند تا اقدامات لازم انجام شود.»


سردار نقدی، هم چنین در رابطه با طرح عفاف و حجاب به مساله ی «آموزش نکات تربیتی» و «فرهنگ سازی» در این زمینه اشاره کرد و افزود: «بايد بتوانيم با متقاعد کردن فکری آنها و رساندن فلسفه احکام اسلامی در اين زمينه که امنيت اجتماعی، آرامش و حفظ کانون خانواده‌ها را به دنبال دارد، به اين قشر از مردم بيش از گذشته اين موضوع را در جامعه جا بياندازيم و توسعه دهيم.»


وی در بخشی از گفت‌وگوی خود در خصوص برنامه‌های سازمان بسيج مستضعفين رابطه با اجرای طرح عفاف و حجاب به بخش بسيج زنان و «آموزش های مفصلی» که در این ارتباط دیده‌اند پرداخت: «بسيج جامعه زنان در زمينه اجرای طرح عفاف و حجاب در کشور فعال هستند تا بتوانند جريانی گسترده را در اين رابطه به راه بياندازند.»


 


مسیح علی‌‌نژاد و نیک‌ آهنگ کوثر در بی‌‌بی‌‌سی‌؛ آیا خبرنگاران می‌توانند فعال سیاسی/حزبی باشند - قسمت اول
 


هضم شدگان

 

 مدتي است كه بخشي از بدنه احساساتي و متعصب جنبش، نيك آهنگ را به دليل انتقادهاي جدي‌اش از چهره‌هاي شاخص، سخت مورد حمله قرار داده‌اند و بر او مي‌تازند. بي‌مايه و كودكانه بودن برخي از اين انتقادات همگان را بر اين مي‌داشت كه از ورود به اين عرصه اجتناب كنند و نيك‌آهنگ را در پاسخگويي به منتقدان تنها بگذارند. اما اخيراً ديدن برنامه پرگار از رسانه بي‌بي‌سي فارسي و جو يكسويه و پر مغالطه آن، مرا براين داشت تا نه به طرفداري از نيك‌آهنگ، كه به انتقاد از منتقدانش بنويسم. منتقداني كه گويا در حال صف‌آرايي هستند تا اگر زورشان رسيد، اين صداي منتقد اصلاح‌طلبان را وادار به سكوت كنند و از آنجا كه هرگز نيك‌آهنگ را از نزديك نديده‌ام و از روحيات شخصي‌اش خبر ندارم، نمي‌دانم چقدر مي‌تواند در مقابل اين  فشارها پايداري كند. حملاتي كه اكنون مي‌رود تا با كمك رسانه‌هاي بزرگتر، شكلي سازمان يافته به خود بگيرد. با شناختي كه از رسانه‌ها دارم، تركيب شركت‌كنندگان آن برنامه را نمي‌توانم تصادفي قلمداد كنم. براي همين واژه «سازمان يافته» را به كار بردم. اكنون نيك آهنگ تنها به اين دليل مورد چنين حملاتي قرار مي‌گيرد كه مستقيم و با صراحت سخن گفته و سوالاتي را مطرح نموده كه –حتي به اعتقاد برخي از اصلاح‌طلبان- رهبران جنبش بايد خيلي پيش از اين به آن اعتراف مي‌كردند.


شايد كمتر ملتي را بتوان يافت كه همچون ايرانيان از صراحت لهجه و رك‌گويي فراري باشد. از فرط ديكتاتور زدگي، براي گفتن يك انتقاد ساده، هزار آسمان و ريسمان مي‌بافيم و هزار كلمه خوشايند را به زبان مي‌آوريم تا لابه‌لاي آن بتوانيم انتقاد خود را به زبان بي‌زباني به زبان آوريم و دست آخر انتقادمان آنقدر بي سروته و بي‌ربط مي‌شود كه از گفتنش منصرف مي‌شويم؛ به همين دليل كمتر عادت به رك‌گويي و رك‌شنوي داريم و هر آنكه كمترين صراحتي در گفتارش داشته باشد را بر نمي‌تابيم و به هر طريقي كه مي‌توانيم او را وادار به مماشات يا سكوت مي‌كنيم. اتفاقا درست به همين دليل است كه وقتي از موضوعي خسته مي‌شويم و لب به شكايت مي‌گشاييم، انتقادمان توام با بي‌احترامي و پرده‌دري است. در برنامه پرگار، ايرادهاي مغالطه‌ آميز و پرده‌درانه‌اي بود كه براي اثباتش، بهتر است ابتدا ايرادهاي مطرح شده را به بخشهاي جداگانه تقسيم كرد و سپس به بازبيني آنها پرداخت.  


ايراد نخست: ايران با همه جاي دنيا فرق دارد؛ پس خبرنگارش هم فرق دارد و نمي‌تواند اخبار بي‌طرفانه گزارش كند.


فكر نمي‌كنم منظور از تمايز ايران با ديگر نقاط دنيا، سنگ و كوه و جنگل و كويرش باشد، چون در نقاط ديگر جهان هم سنگ و كوه و جنگل و كوير وجود دارد ولي آنچه ايران را با ديگر نقاط دنيا متمايز كرده است، مردمان و فرهنگ آنان است؛ و مردمان و فرهنگش را من و تو ساخته‌ايم.  مادامي كه با پرده‌پوشي و مماشات مي‌خواهيم از كنار مشكلات بغرنج رد شويم، يا حل مشكلات را به فرداها واگذاريم، هرگز نمي‌توانيم شكاف عميق بين ايران و جهان را پر كنيم. پس بيخود مشكلات را به ايران و حكومت فعلي‌اش ربط ندهيم و براي رسيدن به آزادي ابتدا آزادي را در انديشه خودمان تمرين كنيم. مگر مي‌توان بي درك كردن آزادي به آن دست يافت؟


ايراد دوم: وضعيت فعلي براي گفتن چنين موضوعاتي اصلاً مناسب نيست و ممكن است موجب ريزش نيروها شود.


جنبشي كه با يك سوال روشنگرانه از رهبرانش متلاشي شود، آيا آنقدر تعقل و تحمل دارد كه بتواند به مبارزه خود ادامه دهد و اگر بنا باشد ريزش نيروها را به انتقادهاي نيك آهنگ ربط داد، پس نقش آن كسان چه مي‌شود كه با شنيدن شعار «جمهوري ايراني»، آن را نشانه انحراف خواندند و بر «دوران طلايي امام» و «بازگشت به اصول قانون اساسي» تأكيد كردند؟ آيا نسبت دادن ريزش نيروها به سؤالات نيك آهنگ، ناديده گرفتن اشتباهات رهبران جنبش نيست؟  دروغ «هم غزه هم لبنان» بيشتر موجب ريزش مي‌شود يا سوالات نيك آهنگ؟ در شرايطي كه بسياري از تحليلگران، آن سوال نيك‌آهنگ را فرصتي مناسب براي رهبران جنبش ارزيابي كردند تا دامان خود را از خونهاي ريخته شده بپيرايند؛ آيا اين ناديده انگاري از سهل‌انگاري‌هاي رهبران، باعث نمي‌شود كه ذهن ملت را براي جست‌و‌جوي رهبري جديد ، مغشوش كنيم و ملت را با گمان اينكه بين نيرو‌هاي اوپوزيسيون قحط‌الرجال آمده، به ورطه نا‌اميدي و يأس بكشانيم؟


ايراد سوم: چون موسوي و كروبي رسانه داخلي در اختيار ندارند، پس براي برقراري توازن هم شده بايد از به نقد كشيدنشان پرهيز كرد.


سوال من از دوستان سبز -ناشكيب- اين است كه آيا فقط رسانه در داخل كشور و آن هم رسانه ملي، رسانه محسوب مي‌شود -كه البته منكر تاثير بسيار آن نيستم- ولي داشتن تلويزيون رسا و پوشش خبري اخبار جنبش از سوي رسانه‌هاي صداي آمريكا و بي‌بي‌سي و راديو فردا و دهها سايت و رسانه اينترنتي رسانه محسوب نمي‌شود؟  نه؟ پس با همين منطق شما، بايد گفت مجاهدين خلق و حتي شخص رضا پهلوي  و  تك تك چهره‌هاي شاخص اوپوزيسيون هم در داخل كشور تلويزيون ندارند و اگر هم آنان مرتكب اشتباهي شدند نبايد به آن پرداخت، چرا كه براي ايجاد «تعادل» نبايد از آنان انتقاد كرد و اگر ظريفي اين ميان پيدا شود و بگويد در صورتي كه آنان نيز در ايران رسانه داشته باشند چه بسا كسي ديگر به موسوي و كروبي گرايشي نداشته باشد، پاسخ چه خواهيد داد و اساساً آيا اين درخواست شما به مبارزه مي‌ماند يا بيشتر به جرزني در بازيهاي كودكانه؟


ايراد چهارم: چون دوستان خبرنگار من زير شكنجه هستند، من نمي‌توانم به عنوان يك خبرنگار بي طرف بمانم.


انصافاً وقتي اخبار داخل زندان‌ها را مي‌شنويم بجاست خون گريه كنيم ولي آيا با اين دليل مي‌توان در انتقال اخبار جانبدارانه عمل كرد؟ آيا همين نگرش موجب نمي‌شود كه كار خبرنگار به جايي برسد كه  قلب واقعيت كند و مخاطب را نسبت به اخبار بي اعتماد سازد و آيا همين وابستگي به اصلاح‌طلبان موجب نشده كه به تدريج برخي به اخبار سايتهاي جنبش هم بي اعتنا شده‌اند و اخبار چنين سايت‌هايي را در جهت ايجاد جنگ رواني با حكومت ارزيابي ‌كنند؟ آيا شايعه «نامه لاريجاني به رهبر» با منشأ اتاق فكر لندن، ناشي از وجود بسترهاي مناسب شايعه و همين وابستگي خبرنگار به جريان‌هاي حزبي نيست؟ اگر خيلي از شكنجه‌هاي دوستانمان در زندان غمگين هستيم بهتر نيست كه با انتقال بي طرفانه اخبار، موجب جلب اعتماد خواننده شويم و به او اثبات كنيم كه براي شعورش احترام قائليم و او همواره بداند كه براي دستيابي به اخبار، منبعي موثق دارد و خبرنگاران دربند، تنها، براي آگاهي‌رساني در زندان هستند نه براي زد و بند‌هاي حزبي. آيا با بي طرفي در انتشار اخبار، مردم را به حمايت بيشتر از همكاران در بندمان ترغيب نمي‌كنيم؟ به نظر نگارنده اتفاقاً توجيه كردن وابستگي‌هاي حزبي‌مان و گره زدن آن به موضوع شكنجه‌هاي دوستانمان در داخل زندان، در درازمدت، ارزش كار دوستان دربندمان را تا حد يك ماجراي صنفي و حزبي فرو ميكاهد و به تدريج مردم را از حمايت بيشتر از آنان بازمي‌دارد.


ايراد پنجم: چون انتقادات نيك آهنگ مورد سوء استفاده كيهان قرار مي‌گيرد، پس نيك آهنگ نبايد سؤال مطرح كند.


اگر عمر حسين شريعتمداري هم مثل عمر جنتي بود، تكليف چيست؟ تا ابد نبايد به تحليل يا كاستي‌هاي رهبران جنبش اقدام كرد؟ آيا دماسنج جنبش، قلم حسين شريعتمداري است؟ قرار است با ميزان دروغها و دغلكاريهاي او حركت جنبش را بسنجيم؟ آيا با همين سكوتهاي مصلحتي در ابتداي انقلاب، راه را براي پيدايش چنين اوضاعي باز نكرديم؟ اتفاقاً نگارنده گمان مي‌كند تنها كساني به حرفهاي امثال شريعتمداري اعتنا مي‌كنند كه هنوز آنان را باور دارند و براي‌شان ارزش قايلند و تاييد يا تكذيب آنها را مهم مي‌انگارند. آيا نبايد تصور كرد كساني كه با چنين مماشاتي با شريعتمداريسم برخورد مي‌كنند، آينده خود را به نوعي به او و رژيم مطلوبش گره زده‌اند وگرنه تأييد شدن ما  يا تكذيب كردنمان از سوي او چه اهميتي دارد؟ آيا چيزي نبايد گفت، چون،  همواره جنايتكاري همچون شريعتمداري ممكن است از آن سو استفاده كند؟


ايراد ششم: چون انتقادهاي نيك آهنگ به مذاق اكثريت خوانندگان جنبش سبز خوش نمي‌آيد، پس او نبايد انتقاد كند.


اتفاقاً در سال‌هاي ابتداي انقلاب هم انتقاد گروه‌هاي اقليت سياسي، برتافته نمي‌شد؛ چون امت حزب‌الله، و هضم شدگان در ولايت، خونشان به جوش مي‌آمد و شور حسيني آنان را در مي‌گرفت و تكبيرگويان به بساط هر مخالفي لگدپراني مي‌كردند. نتيجه آن شد كه هزاران جوان نخبه و تحصيلكرده را به دستان بي‌رحم جلاداني سپرديم كه از قضا آنها هم با همان امت حزب‌الله همرأي و همفكر بودند و برخي‌شان امروز، يا در زندانند، يا از كرده خود پشيمان.


ايراد هفتم: (با يك درجه تخفيف در برنامه تلويزيوني گفته شد): البته خوب است كه براي همدردي با خانواده قربانيان از كشتار دهه شصت نوشت ولي پرداختن زياد به آن، آنهم در اين موقعيت، موجب لوث شدن موضوع مي‌شود.


آيا پرداختن به يك فاجعه انساني و ارزيابي دلايل آن، موجب لوث شدن آن مي‌شود؟ از كي چنين شده است؟ چطور در عرصه جهاني هنوز ماجراي بمباران هيروشيما و هولوكاست مورد ارزيابي و واكاوي است ولي كشتار دهه شصت ايران كه هرگز به آن نپرداختيم لوث مي‌شود؟ آيا كساني كه سعي دارند از كنار اين موضوع به سادگي بگذرند، موضوع را لوث نمي‌انگارند؟ آخر به اين يك بام و دو هوايي چه پاسخي بايد داد؟ آيا پرداختن به خبر كمردرد يك زنداني اصلاح‌طلب – آنهم درروزهاي پي در پي - آن را لوث نمي‌كند؟ جالب آنكه اين خبر آنقدر برجسته مي‌شود كه اعدام شيرين علم هولي و فرزاد كمانگر -معلم كردستاني- در لابلاي آن گم مي‌شود.


ايراد هشتم: چون نيك آهنگ با روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب به شهرت رسيده‌ است، اكنون نبايد منتقد آنان باشد.


به نظرم دردناكترين و پرده‌درانه‌ترين ايرادي كه به نيك‌آهنگ مي‌گيرند همين ايراد است كه اتفاقاً او با متانت همواره از كنار آن گذشته است. در شگفتم كه چگونه ممكن است خبرنگاري در برنامه تلويزيوني، چنين موضوعي را در اثبات سرسپردگي خودش به حزبي سياسي بگويد؟ او با چنين اشاره‌اي، در اصل اعلام مي‌كند كه نيك‌آهنگ وامدار اصلاح‌طلبان است و نبايد از آنان انتقاد كند. آيا جمهوري اسلامي هم فقط به اين بهانه كه روزنامه‌نگاران زير بيرق‌اش زندگي مي‌كنند، آنان را از انتقاد برحذر نمي‌دارد؟ پس ديگر چه انتقادي به اصولگرايان داريم؟ نكند كه شما هم تنها به اين دليل كه خود را وامدار اصلاح‌طلبان مي‌دانيد در مقابل اشتباهاتشان چشم پوشيده‌ايد؟ اتفاقا مي‌خواهم بگويم كه اگر شما خبرنگاران جوان و بيباك نبوديد و امثال نيك آهنگ و نويسندگان جواني كه براي روزنامه هاي اصلاح‌طلبان قلم زدند، نمي‌بودند، چگونه صفحات اصلاح‌طلبان را مي‌شد آراست؟ درد من اينجاست كه شما از نقش بزرگ خود در فروش رونامه‌هاي اصلاح‌طلبان غافليد. پس تكليف استعداد درخشان شما و امثال نيك‌آهنگ كه با نبوغ‌تان و به جان خريدن خطرها، كشتي مطبوعات اصلاحات را به پيش مي رانديد، چه مي‌شود؟ از بودجه‌هايي كه در شمال شهر تهران، ساختماني براي روزنامه خريده شد و پس از بسته شدن روزنامه، ساختمان با اجاره ماهيانه چند ده ميليوني به فلان اداره دولتي واگذار شد، گمان نكنم خبر داشته باشيد يا چيزي نصيبتان شده باشد اما دريغ كه پس از بستن روزنامه ديگر صدايي از دوست اصلاح‌طلبمان شنيده نشد و داستان اصلاح‌طلبي هم به كنج فراموشي رفت. گويي باز كردن روزنامه براي خريد ساختماني در شمال شهر و تندروي در نگاشتن مقاله‌ها، فقط به منظور تعطيلي روزنامه و اجاره دادن ساختمان بود. اگر كسي وامدار كسي باشد، شما و نيك‌آهنگ نيستيد، وامدار اصلي اصلاح‌طلبانند. اي كاش كه  بيايند و هر آنچه به امثال نيك‌آهنگ داده‌اند بستانند. هرآنچه زر و زيور در مقابل زحمات شما داده‌اند بازپس‌گيرند و بروند. اگر زر و زيوري در كار بود كه امثال شما اكنون يا در كنج زندان يا آواره ينگه دنيا نبوديد؛ چه بسا در گوشه‌اي از ايران مشغول برج سازي يا شهرك سازي در خارج بوديد.


با توجه به آنچه گفته شد، روزنامه‌نگار هضم شده در جريان‌هاي سياسي، فقط مي‌تواند از كار حرفه‌اي روزنامه‌نگاري، لاف بزند؛ ولي در عمل، براي اهداف سياسي خود و يكجانبه نگري‌هايش، واقعيت را قلب مي‌كند و كار به جايي مي‌رسد كه حتي با آبروي شهيد جنبش نيز بازي مي‌كند، يا وقتي در مقابل رئيس جمهور محبوبش قرار مي‌گيرد، به جاي نكته‌سنجي يا انتقاد، تنها مي‌تواند برايش كف بزند. روزنامه‌نگار هضم شده، در مقابل رئيس جمهور اصلاحات مي‌پرسد: چرا لايحه برنامه بودجه سال آينده را هنوز به مجلس تقديم نكرديد؟ او با لبخندي هميشگي مي‌گويد: «چو فردا رسد فكر فردا كنيم» و رونامه‌نگار هضم شده از او نمي‌پرسد تو چگونه رئيس جمهوري هستي كه اينچنين بي برنامه‌اي؟ و اگر آنروز روزنامه‌نگاراني همچون اين‌روزهاي نيك‌آهنگ فراوان داشتيم، ممكن بود دولت اصلاحات هم زير فشار مطبوعات مجبور شود براي دوره‌هاي بعد برنامه‌ريزي جامعي كند تا امروز دولت مهرورزي بر سر كار نباشد و همكاران مطبوعاتي من و تو، در زندان شكنجه نشوند. مي‌بيني كه شكنجه همكاران دربندمانمان در زندان فقط به احمدي‌ن‍‍ژاد و خامنه‌اي مربوط نيست و دامنه‌ آن به چه عواملي در گذشته و حال ربط پيدا مي‌كند؟ آري اي دوست سبز ناشكيب من، اگر روزي توانستيم چشم‌هاي‌مان را بر روي كجروي‌ها ببنديم، ديگر روزنامه‌نگار نيستيم، هضم‌شدگانيم در جريانات سياسي كه بعيد مي‌دانم سياستمداران حتي براي لحظه‌اي قدرمان را دانسته و خود را وامدار از خود گذشتگي‌هاي من و تو بدانند.   

 


 


بروز شکاف در تحریم‌های نفتی علیه ایران


بنابر گزارش واشنگتن پست کشورهای اروپایی بر خلاف مصوبات کنگره ایالات متحده،  صادرات و واردات نفت و  فرآورده‌های آن را به جمهوری اسلامی ایران مجاز دانستند. بر اساس این گزارش یک مقام اروپایی متخصص در زمینه تحریم که به دلیل حساسیت موضوع نامش فاش نشده‌است، اعلام کرده‌است که صادرات بنزین به ایران در صورتی که بتوانید اثبات کنید که هیچ نوع کالای غیر قانونی حمل نمی‌کنید بلامانع بوده و همچنین معاملات مالی مورد نیاز درخصوص تجارت نفت و بنزین نیز مجاز می‌باشد. وی همچنین  اذعان داشته‌است به دلیل جلوگیری از بروز تاثیرات منفی بر مردم ایران، اتحادیه اروپا از تحریم‌های ایالات متحده که فراتر از تحریم‌های سازمان ملل‎متحد می‌باشد تبعیت نمی‌کند.


ایران یکی از بزرگترین تولید‌کنندگان نفت سازمان اوپک می‌باشد که به دلیل استفاده از  پالایشگاه‌های فرسوده با ظرفیت پایین روزانه نیازمند واردات  ۴۷۰۰۰۰۰ گالن بنزین می‌باشد. در راستای تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران، ایالات متحده شرکت‌های نفتی بین‌المللی را به منظور لغو قراردادهای خود با ایران تحت فشار قرارداده و شرکت‌هایی را که از سیاست‌گذاریهای ایالات متحده علیه ایران حمایت نمی‌کنند، جریمه می‎نماید. از اینرو پیش‎بینی میشود تغییر رویه اروپا در تبعیت از تحریم‌های اعلام شده توسط ایالات متحده به دلیل عدم تمایل  شرکت‌های بزرگ نفتی اروپا به تخطی از سیاستگذاریهای  این کشور  چندان موثر نباشد و این شرکت‌ها همچنان به پیروی از تحریم‌های علیه ایران ادامه دهند.  

 


 


یک نفر جلوی خامنه‌ای را بگیرد!

 

اقدام اخیر دولت درتوقف تدریس چند رشته از رشته‌های علوم انسانی که به نظر می‌رسد به دستور مستقیم خامنه‌ای انجام شده است ضربه دیگری به  هویت ایران و ایرانی است. اگر تا دیروز از این شکایت داشتیم که جمهوری اسلامی به جان منابع اقتصادی ایران افتاده و ثروت ملی کشور را به جیب حماس و حزب‌الله و به تازگی افغانستان سرازیر می کند، حالا باید نگران باشیم که از این به بعد فرزندان این کشور نیز برای تحصیل در رشته مورد علاقه‌شان دچار مشکل باشند. یعنی مثلا اگر فرزند شما می‌خواهد دررشته حقوق درس بخواند و به آن علاقه دارد خیلی بی‌جا می‌کند که روی حرف رهبر معظم انقلاب حرف می‌زند. باید به فرزندتان بگویید کشور به قاضی و وکیل دیگر نیازی ندارد. هر مشکلی داریم باید مانند ۱۵۰ سال پیش که درایران دادگستری وجود نداشت برویم پیش ملای محله‌مان.

 

واقعا باعث تاسف و شرمساری است که سرنوشت یک ملت آنهم ملتی با این پیشینه فرهنگی و تاریخی غنی در دستان یک آخوند خودخواه و مستبد مانند خامنه‌ای قرار بگیرد که به خاطر عدم علاقه‌اش به رشته‌های مدرن علوم انسانی یک کشور باید اسیر خودخواهی‌های او باشد. تا زمانی که خمینی زنده بود، ایرانیان دربند خودخواهی‌ها و جاه‌طلبی‌هایش بودند. حجاب اجباری شد چون خمینی می‌خواست. سفارت آمریکا اشغال شد و جنگ بدون هیچ دلیلی ۸ سال ادامه پیدا کرد چون «حضرت امام!» تمایل داشتند. حالا هم جانشینش خامنه‌ای، تیشه به ریشه این مملکت زده و یک نفر هم نیست چیزی بگوید. یعنی در میان این همه اندیشمند و روشنفکر که برای یک کارتون و یا یک مقاله که خلاف طبعشان نیست این قدر تب و لرز می‌کنند و رگ گردنشان متورم می‌شود یک نفر نیست که بگوید ای ملا ...! تو که هستی که می‌خواهی برای یک ملت تعیین تکلیف کنی؟ و وای بر ملتی که تو رهبرشان باشی! اگر این وضع ادامه پیدا کند باید منتظر انحطاط تمام عیار و کامل هویت ایران و ایرانی باشیم. یک نفر جلوی خامنه‌ای را بگیرد!

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته