-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 10/31/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

خانم سیمین بهبهانی بزرگ‌شاعر ایران را سال‌هاست که می‌شناسم. او بدون شک یکی از شخصیت‌های ادبی مطرح ایران معاصر است. انرژی و توان روحی او رشک برانگیز است. به درستی به خاطر نمی‌آورم برای نخستین بار او را کجا دیدم، اما در زمانی که نوجوانی بودم همیشه نام او را در مطبوعات می‌دیدم. او در کنار فروغ فرخزاد و لعبت والا به سه تفنگدار شعر معروف بودند.

Download it Here!

پس من سال‌ها سیمیمن خانم را می شناختم، اما روشن است که ایشان نمی‌توانست شناختی از من داشته باشد. پس این نکته روشن می‌شود که او می‌توانسته یکی از سرمشق‌های ادبی من باشد. البته می‌دانیم که پیش از انقلاب فروغ با چاپ «تولدی دیگر» و ساختن فیلم «خانه سیاه است»، جهشی کرد که برای زمانی دراز نام دیگر زنان شاعر ایران را در هاله‌ی خود پوشاند. این جهش شعری فروغ یک حادثه‌ی واقعی بود، چنان که امروز نیز او در همان مقامی قرار دارد که پیش از انقلاب اسلامی به خود اختصاص داده بود.

پس این‌طور شد که من به عنوان خواننده توجه زیادی به شعر خاتم بهبهانی نداشتم و یک‌سره می‌شود گفت که وقف فروغ شده بودم. تاثیر فروغ آن‌چنان بر من شدید بود که نمی‌توانستم ارزش کار دیگر زنان شاعر ایران را درک کنم. باید انقلاب اسلامی رخ می‌داد تا چهره‌ی متین و سرشار از استعداد سیمین بهبهانی در افق شعری ایران پدیدار می‌شد. این بانو که در سال ١٣٠٦ به دنیا آمده کار ادبی خود را از سال ١٣٣٠ با مجموعه‌ی «سه‌تار شکسته» آغاز می‌کند.

در آن زمان من پنج شش سال دارم و از شعر چیزی سرم نمی‌شود، اما نام او همشه در خانه‌ی ما برسر زبان است. علت این امر حضور لعبت والا، خاله‌ی من در محافل زندگ خصوصی من است. با او همیشه از فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی نیز گفتار در میان می‌آید. اندکی بعد سیمین در سایه‌ی فروغ قرار می‌گیرد و ما همه تابع فروغ می‌شویم. اکنون به یاد می‌آورم که شاید پس از انقلاب برای نخستین بار خانم سیمین بهبهانی را در کانون نویسندگان ایران دیدم.

ایشان با سر و وضع آراسته به کانون آمده بود. روشن بود که پیام‌های غلاظ و شداد مربوط به حفظ حجاب در او هیچ تاثیری نگذاشته بود. کانون در آن زمان به شدت دچار گرایش به چپ بود و لاجرم نمی‌توانست شخصیتی همانند ایشان را چندان جدی بگیرد، اما سیمین بهبهانی ثابت کرد که عضو پایدار و وفاداری‌ست. او به طور مرتب در این جلسات ظاهر می‌شد و ارتباط خود را تا به امروز با کانون حفظ کرده است.

بعد اما یک عمل جراحی که یادم نیست به چه مناسبت انجام شد خانم بهبهانی را به بستر بیمارستان کشاند. بنا به گفته‌ی علی بهبهانی، فرزند او که من در یک انتشاراتی در تهران او را ملاقات می‌کردم، ایشان در آن موقع همانند همه‌ی ایرانی‌ها دچار احساس تنهایی بود. بعد اما ناگهان و با تمام قوا به میدان ادبیات آمد که تا امروز در همین حالت مشغول به فعالیت بوده است. دفعاتی که خانم بهبهانی را دیده‌ام به نسبت زیاد است.

چندباری افتخار داشته‌ام به خانه‌ی ایشان بروم و چندباری در نشست‌های کانون نویسندگان او را دیده‌ام. از لحظاتی که خوب به خاطرم مانده است ملاقات ایشان در خانه‌ی دکتر رضا براهنی بوده است. آن موقع مرا برای کتاب «زنان بدون مردان» گرفته بودند. پس از نزدیک به دوماه هنگامی که به خانه برگشتم تلفنی به من اطلاع دادند که به خانه‌ی دکتر براهنی بروم. در آنجا آقای محمود دولت‌آبادی و خانم بهبهانی هم حضور داشتند.

البته می‌دانستم که موج حرف‌ها و شایعاتی که در اطراف من جاری‌ست بسیار گسترده است. از حالت حاضران در جلسه نیز این استنباط را کردم که به‌درستی نمی‌دانند با من چه باید بکنند. پیش از آن خانم سیمین دانشور در یک مکالمه‌ی تلفنی از من خواسته بود تا اگر دلم می‌خواهد ایشان را واسطه کنم تا «شفاعت» مرا بکنند.

البته من مایل به چنین کاری نبودم و به ایشان گفته بودم که اگر خودشان شخصاً و به ابتکار فردی مایل به انجام کاری هستند مختارند، اما من هیچ درخواستی نداشتم که مطرح کنم این حقیقتی بود که در آن جلسه‌ی منزل دکتر براهنی متوجه شدم که شایعات درباره‌ی من آنقدر گسترده است که این شخصیت‌ها نیز نمی‌دانند چه باید بکنند. روشن است که در یک جامعه‌ی بیمار یک زن جوان و تنها به هر شکل که زندگی کند در اطرافش شایعه راه می‌افتد. این شایعات یا سیاسی‌ست و یا جنسی.

در مورد شخص من احتیاطاً هردو نوع شایعه وجود داشت. برای هیچکس روشن نبود که این نویسنده‌ی زن به کدام گروه سیاسی وابسته است. در عین حال همیشه یک زن در جامعه‌ی ما از نظر جنسی زیر سئوال است: او چه می‌کند؟ این جامعه‌ای‌ست که زن‌ها را در آن سنگسار می‌کنند. روشنفکرانش نیز فاصله‌ی زیادی با مردمی که چنین می‌کنند ندارند. این هم واقعیتی‌ست که خانم بهبهانی به نسبت دیگران در رابطه با من رفتار معقول‌تری داشت.

بعد اما ایشان را در جریان بازگشت او از سفرش به دور دنیا دیدم. خانم بهبهانی با انرژی خوبی به این سفر رفته بود. سخنرانی‌های متعددی در نقاط مختلف اروپا و آمریکا ایراد کرده بود. شعر خوانده بود و مورد استقبال گسترده‌ای قرار گرفته بود. از آن جایی که من نیز دعوت به چنین سفرهایی داشتم و اندکی پس ار بازگشت ایشان به سفر رفتم شبی در خانه‌ی دوستی مشترک ایشان را دیدم. خانم بهبهانی بسیار شاد و سرحال بود. پس از سال‌ها زندگی در ایران حناق گرفته اینک شادمانه در میان مردمان آزادتر جهان چرخیده بود و از آنها نیرو گرفته بود.

او تجربه‌ی سفرش را برای من شرح داد که مقدمه‌ای و تجربه‌ای شد برای سفر من. خانم بهبهانی مهربان و صمیمی‌ست، اما من هرگز جرئت نداشته‌ام خودم را دوست او بدانم. علت این امر بخشی از خودکم‌بینی می‌آید و بخش دیگر این است که نمی‌دانم چگونه می‌توان با او دوست بود. هرگز آن جرقه‌ای که بر روابط دو نفر می‌تابد و باعث دوستی می‌شود در میان ما شعله‌ور نشده است. این در حالی‌ست که همیشه ایشان را دوست داشته‌ام و مطمئن هستم که ایشان نیز به من بی‌علاقه نیست.

نشستی در منزل سیما کوبان را به خاطر می‌آورم. بحث درباره‌ی شعر خانم سیمین بهبهانی بود. ایشان شعری درباره‌ی شتر و مسائل مربوط به آن را خواند. یادم هست که گفتم جغرافیای این شعر به کمال خود رسیده است. خانم بهبهانی اندکی خشمگین شد. باید اعتراف کرد که او هرگز به جغرافیای شعر نیندیشیده بود. این درحالی بود که با تکیه برعلمی لدنی اصول جغرافیایی را در شعر خود رعایت کرده بود. شتر در این شعر در کنار رمل و گرما و خشکی و تمام عوامل زیستی خود قرار گرفته بود.

خانم بهبهانی در عین حال دارای طنزی زنده و سرشار است. جلسه‌ای در شهر میامی در ایالت فلوریدای آمریکا را به‌خاطر می‌آورم. این برنامه‌ای بود در جهت کمک به دانشنامه‌ی ایرانیکا و در شامی که متجاوز از چهارصد نفر در آن شرکت داشتند لوح سپاس ایرانیکا را به خانم بهبهانی و من اهدا کردند. روز بعد یک جلسه‌ی شعرخوانی و داستان‌خوانی در این شهر برگزار شده بود. روشن بود که با توجه به شلوغی شب پیش و با توجه به شمار محدود ایرانیان عده‌ی کمی در این جلسه حضر داشته باشند.

در عمل نیز تنها پنج شش نفر به جز خود ما در جلسه حضور داشتند. خانم بهبهانی برای خواندن شعر پشت میکروفون قرار گرفت. ایشان همین‌طور که شعر می‌خواند ناگهان دو نفر از مدعوان بلند شدند تا از تالار خارج شوند. خانم بهبهانی شعر را قطع کرد و گفت: بچه‌ها در را روی این فراری‌ها ببندید! خنده‌ی شدیدی همه را در خود گرفت. حالا گاهی در تنهایی به خانم سیمین بهبهانی می‌اندیشم. به بزرگی شخصیت او و مقاومت غریب او در برابر ابتذالات و فشارهای جمهوری اسلامی.

آخرین شاهکار در همین اسفندماه سال هشتاد و هشت شمسی رخ داده است. از ایشان دعوت به عمل آمده بود تا برای ایراد سخنرانی و شعرخوانی به فرانسه برود که جمهوری اسلامی از خروج او ممانعت به عمل آورد. این کاملاً نشان می‌دهد که خانم سیمین بهبهانی وزنه‌ی سنگینی است که حضورش جمهوری اسلامی را آزار می‌دهد. بی‌شک توان روحی این زن با اقتدار بسیار بالاست. هیچکس هم نمی‌تواند ادعا کند که پدر یا شوهر یا برادر به جای او شعر می‌گوید.

بلکه این خود بانو است که در عرق‌ریزان روحی دست به کار نوشتن است. شایعه‌ی باستانی و پدرسالارانه‌ی بی‌لیاقتی زنان در انجام هرکار به پایان خود رسیده است. روشن است که زنان دارند به‌طور جدی کار می‌کنند و روشن است که زنان دارند می‌آموزند دیگر به یکدیگر به عنوان شیئی جنسی و ابزار فروشی نگاه نکنند. زن حرم دارد به بوته‌ی فراوشی می‌افتد و زن نوین دست از آستین بیرون می‌آورد.

سیمن بهبهانی یک نمونه‌ی متعالی از زن معاصر است. امید که در سلامت کامل زندگی کند. بسیار بودند که فکر می‌کردند با گرفتاری چشمی که ایشان پیدا کرده خاموش خواهد شد. چه اشتباه بزرگی می‌کردند: «درخت‌ها همیشه ایستاده می‌میرند.»

Share/Save/Bookmark

 
 

درحالیکه صدور احکام حبس برای فعالان حقوق زنان در ایران ادامه دارد و سخت‌گیری‌ها درباره پوشش زنان و تفکیک جنسیتی در دانشگاه‌ها در حال افزایش است، جمهوری اسلامی ایران خود را نامزد عضویت درشورای اجرای نهاد زنان سازمان ملل کرده که هدف اصلی آن تحقق برابری جنسیتی و رفع تبعیضات جنسیتی است.

این تناقض در عملکرد داخلی و بین‌المللی جمهوری اسلامی ایران در حوزه زنان در روزهایی است که قوانین داخلی ایران همچنان در حال فاصله گرفتن از«برابری جنسیتی» هستند و تغییراتی که پس ازاعتراضات گسترده فعالان حقوق زنان در لایحه حمایت ازخانواده ایجاد شده، هنوز نتوانسته‌است از نابرابری اعمال شده دراین لایحه بکاهد.

تلاش‌های زنان نتیجه نداد، تغییرات لایحه محدود است

مذاکرات درباره لایحه حمایت ازخانواده این هفته هم ادامه داشت و آن‌گونه که نمایندگان مجلس به رسانه‌ها گفته‌اند با تغییراتی در سه ماده جنجالی ۲۲، ۲۳ و ۲۴ این لایحه بار دیگر به صحن علنی مجلس ارسال شده‌است.لاله افتخاری، مخبر فراکسیون زنان مجلس روز پنج شنبه ۶ آبان به خبرگزاری فارس گفت ۲۴ماده لایحه که مربوط به مهریه بود، به طور کلی حذف شده‌است.

موسی قربانی، عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس نیز در گفت‌وگو با واحد مرکزی خبر از گنجاندن حق طلاق زن در صورت ازدواج مجدد همسرش در ماده ۲۴ خبر دادو گفت بنا به پیشنهاد جدید ما برای ماده ۲۴: «چنانچه ازدواج مجدد به عسر و حرج زوجه منجر شود زوجه می‌تواند از دادگاه تقاضای طلاق کند.»با وجود اینکه مشخص نیست قضات چه شرایطی را برای اثبات «عسر و حرج» در این ماده در نظر خواهند گرفت و اینکه آیا «تقاضای طلاق از دادگاه» راهگشا خواهد بود یا همچنان زنان باید سالها درراهروهای دادگاه در انتظار باشند، این ماده جدید را میتوان قدمی کوچک و محدود اما رو به جلو دانست.

دیگر تغییر ایجاد شده در ماده ۲۳، بند ۵ این ماده‌است که بر اساس آن به جای یک سال به مرد اجازه داده می‌شود در صورتی که زن به محکومیت قطعی در جرایم عمدی به مجازات سه سال حبس یا محکومیت به جزای نقدی که بر اثر آن عاجز از پرداخت باشد و به سه سال حبس محکوم شود، درخواست ازدواج مجدد کند.سایر بندهای این ماده همچنان پابرجا است و اعتراضات گسترده فعالان حقوق زنان نتوانست تغییری در تصمیم نمایندگان مجلس بدهد.ماده ۲۲ که به ازدواج موقت پرداخته نیز با تغییرات اندکی که تاثیر چندانی در نتایج حاصله از اجرای آن ندارد تصویب شد و بر اساس تغییرات جدید شرط ضمن عقد و توافق زوجین برای ثبت نکاح موقت نیز ذکر شده‌است.

زنان، زندان، دادگاه

اخبار زنان زندانی و حکم‌های صادره برای فعالان زنان بخش ثابتی از اخبار حوزه زنان در ماه‌های اخیر است. در هفته گذشته نیز احکام حبس سه نفر از فعالان حقوق زنان اعلام شد و فشارها بر فعالان زن زندانی همچنان ادامه دارد.


بازداشت ژیلا بنی‌یعقوب در تجمع اعتراضی فعالان زن در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵

شش سال حبس تعزیری برای پریسا کاکائی، فعال کمپین یک میلیون امضا و عضوکمیته گزارشگران حقوق بشر و یک سال حبس تعزیری برای مهسا امرآبادی و تایید حکم یک سال حبس تعزیری و ۳۰ سال محرومیت از روزنامه‌نگاری برای ژیلا بنی یعقوب، احکام جدید دادگاه برای فعالان زن است.هر سه این زنان در یک سال و نیم گذشته ماه‌ها در زندان بوده‌اند و همسران مهسا امرآبادی و ژیلا بنی‌یعقوب همچنان در زندان اوین و رجایی شهردر حال تحمل دوره حبس خود هستند.

خبر بد فقط حکم زندان و محرومیت نیست، فشار بر زنان زندانی نیز هر روز بیشتر می‌شود و بیانیه‌ای که پس ازآزادی موقت هنگامه شهیدی از سوی برخی زنان زندانی در اوین صادر شد، حاکی از آزار واذیت روانی زنان زندانی از سوی زندانبان و ماموران امنیتی است.

در این بیانیه که مهدیه گلرو، بهاره هدایت، عاطفه نبوی و جمعی دیگر از زندانیان سیاسی زن آن را امضا کرده‌اند و در سایت دانشجونیوز منتشر شده، آمده‌است که مسئولین زندان برخی زندانیان را مجبور به «خبرچینی و پرونده‌سازی بر علیه هم‌بندان خود» می‌کنند و «حقوق قانونی زندانیان همچون مرخصی و آزادی مشروط و...» را دستاویزی جهت اعمال فشار بر زندانیان برای «تن دادن به خواسته‌های حقیر و غیراخلاقی مسئولین زندان» قرارمی دهند.

خبر خوب این روزها، پایان اعتصاب غذای نسرین ستوده، وکیل زندانی است که از ۱۳ شهریور ماه در بازداشت است.خبر خوب آزادی نسرین ستوده و حتی اجازه دیدار یا تماس تلفنی وی با کودکان و همسرش نیست، خبر خوب فقط این است که ماموران امنیتی فقط به خواهر او اجازه ملاقات داده‌اند و پس ازیک ماه بی خبری کامل، اطلاعی ازسلامت وی به بیرون از زندان آمده‌است.

تفکیک جنسیتی دانشگاه‌ها، حتی در تابلوی اعلانات

بحث تفکیک جنسیتی و اسلامی شدن دانشگاه‌ها چندی است که از تربیون‌های رسمی و غیر رسمی جمهوری اسلامی شنیده می‌شود.نصب تابلوهای اعلام نمره جداگانه برای دختران و پسران دانشجوی به عنوان بخشی از «طرح اسلامی - ایرانی کردن دانشگاه‌ها» آخرین تصمیم در این راستا است که هفته گذشته در یک برنامه تلویزیونی از سوی کامران دانشجو وزیر علوم وفناوری دولت دهم اعلام شد.

وی با بیان اینکه شورای عالی انقلاب فرهنگی از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۹ مصوباتی برای اسلامی - ایرانی کردن دانشگاه‌ها انجام داده که تاکنون اجرا نشده، گفت که وی این طرح را اجرا خواهد کرد و دانشگاه‌ها را اسلامی - ایرانی می‌کند.«مبرا بودن از اختلاط دختر و پسر» مهمترین ویژگی دانشگاه اسلامی- ایرانی بود که در این برنامه از سوی وزیر علوم اعلام شد.

طرح تفکیک جنسیتی دانشجویان البته محدود به تابلوی اعلانات نیست و اجرای گسترده این طرح در دانشگاه پیام‌نور دردستور کارقرارگرفته‌است.مهدی مستاجران، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در دانشگاه پیام‌نور استان اصفهان به خبرگزاری فارس فارس گفت که در سال‌های آینده دانشجویان دانشگاه پیام‌نور از لحاظ جنسیتی تفکیک می‌شوند و طرح عفاف و حجاب نیز برای اجرا در همه دانشگاه‌ها از طرف شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس شورای اسلامی تصویب شده‌است.


تعطیلی ۱۲ رشته علوم انسانی از جمله رشته «مطالعات زنان» بخش دیگری از اسلامی کردن دانشگاه‎ها است که از سوی ابوالفضل حسنی، مدیرکل دفتر گسترش آموزش عالی اعلام شد.وی به خبرگزاری مهر گفت که توسعه این رشته‌ها تا اطلاع ثانوی متوقف شده و بر اساس «اولویت‌های بومی و دین‌محوری» بازنگری شوند.

نامزدی ایران برای عضویت در نهاد «زنان سازمان ملل»

درحالی که قوانین تبعیض آمیز در حوزه زنان هر روز در ایران بیشتر می‌شوند، فشار بر فعالان جنبش زنان افزایش می‌یابد و راه‌های توانمندسازی زنان محدودتر می‌شود، جمهوری اسلامی ایران خود را نامزد عضویت در شورای اجرایی نهاد «زنان سازمان ملل» کرده که سه هدف اصلی آن «توانمندی زنان، تحقق برابری و رفع تبعیضات جنسیتی» است و بر اثر تلاش‌های نهضت‌های زنان در دنیا بوجود آمده‌است.

معرفی ایران از سوی کشورهای آسیایی برای عضویت درشورای اجرایی این نهاد، اعتراضات زیادی را در پی داشته و فیلیپ بولوپوئن، سخنگوی عفو بین الملل در سازمان ملل، آن را «جسارتی تعجب آور» خوانده‌است.اردیبهشت ماه گذشته نیز ایران به عنوان نامزد صندلی خالی آسیا در کمیسیون مقام زن سازمان ملل معرفی شد و از آنجا که تنها نامزد این کرسی بود با عضویت او موافقت شد.

پس ازانتخاب ایران برای عضویت درکمیسیون نقام زن، مریممجتهدزاده، رئیس امور بانوان و خانواده نهاد ریاست جمهوری گفت که ایران میخواهد الگوی «زن مسلمان بر اساس عدالت جنسیتی» را دراین کمیسیون ترویج دهد و ناکارآمدی افکار فمنیستی را نشان دهد.

بر اساس همین سخنان است که کورا ویس، رئیس سازمان «تلاش برای صلح در لاهه» می‌گوید «اگر عضویت در هیات اجرایی به تغییر روش ایران در قبال رعایت حقوق زنان کمک کند، باید از چنین تحولی استقبال کرد اما اگر این کشور در صدد جلوگیری از تحقق رویاها و دستیابی به چشم انداز تساوی حقوق زنان باشد، باید عضویت آن را فاجعه بار دانست.»

Share/Save/Bookmark

 
 

قیام برای این که پیروز شود باید یکم، نه متکی بر یک توطئه یا یک حذب بلکه متکی بر طبقه‌ی پیشرو باشد. دوم، قیام باید متکی بر خیزش انقلابی مردم باشد. سوم، قیام باید متکی بر بزنگاه کلیدی در تاریخ انقلاب رو به رشد باشد، یعنی زمانی که فعالیت صفوف پیشرو مردم و تردید و نوسان در صفوف دشمنان و دوستان ضعیف، دودل و نا مصمم انقلاب بیشینه باشد.

لنین - نامه‌ای به کمیته‌ی مرکزی

در اکتبر ۱۹۱۷، برای لنین همه‌ی این‌ها به این معنی بود که قیام باید همین الان باشد. سال‌های زیادی از خیزش نا موفق ۱۹۰۵ گذشته بود. سالهای تاریک استبداد تزاری که برای مردم نا امیدی و سر آن‌جام جنگ و برای اکثر سران حذب بولشویک در به دری و تبعید فراهم آورده بود. با این حال آن‌ها در همه‌ی این سال‌ها بیکار ننشسته بودند. تشکیلاتی را که پس از شکست ۱۹۰۵ فروپاشیده بود بازسازی کرده بودند، و بدون بهره بردن از اینترنت، از مسیر‌های پیچاپیچی که از اروپا می‌آمد و از تبریز می‌گذشت، نوشته هایشان را به سن پترزبورگ و دیگر نقاط روسیه رسانده بودند. به عبارتی، رنج بسیار برده بودند تا ارتباط شان را با بدنه‌ی فعال داخل کشور حفظ کنند و موفق هم شده بودند.

پس از سال‌های سخت انتظار، در پی جنگ فرساینده‌ی امپریالیستی (جنگ جهانی اول) که حذب و شخص لنین تلاشی استثنایی برای جلوگیری از وقوع آن کردند، و انقلاب نیم بند فوریه، بر لنین آشکار شده بود که اکنون زمان وارد آوردن ضربه‌ی نهایی رسیده است.رژیم تزاری، با در گیر کردن خود و کشور در جنگ نابرابری که نمی‌توانست آینده‌ای داشته باشد و بورژوازی ناراضی از استبداد مطلقه، با نا کارآمدی و یا عدم توانایی ذاتی‌اش در بیرون کشیدن کشور از جنگ، شرایط فروپاشی خود را مهیا کرده بودند.

شعار سه گانه‌ی نان، صلح، زمین، شرایط همراهی سه نیروی موثر در تعادل سیاسی به سمت لنین را فراهم کرده بود:کارگران، سربازان، دهقانان.در اثر کمبود غذا و زمستان سخت، نارضایتی‌های گسترده شکل گرفته بود. دولت رفته‌رفته اعتماد مردم را از دست می‌داد و کارگران ناراضی شهری، این ارتش کار سرمایه داری که به دلیل نزدیکی‌اش به مراکز استراتژیک قادر است هر آن به تهدیدی بنیان‌کن بدل شود، به طور طبیعی هر چه بیشتر به سمت بولشویک‌ها گرایش پیدا می‌کردند: لنین تحویل تمامی قدرت به شوراها ( سویت‌ها )‌ی کارگری را وعده داده بود.

در هفته‌های آخر اکتبر، محله‌ی کارگر نشین سن پترزبورگ، عملا به صورت ماشین جنگی حذب بولشویک سازماندهی شد. اسلحه‌ها تقسیم می‌شدند و یگان‌های نظامی مردمی دستور العمل می‌گرفتند و تعلیم می‌دیدند. برای قیام نمی‌شد به توطئه‌ای از درون حکومت و یا نیروی حذب متکی بود. لنین به درستی در یافت که در این شرایط می‌تواند به «طبقه‌ی پیشرو» اعتماد کند.

تبلیغات و سابقه‌ی ضد جنگ حذب باعث شده بود که طرفداران زیادی در میان نظامیان خسته از شکست پیدا کند. بسیاری از دانشجویان دانشکده‌ی افسری و ملوانان نیروی دریایی (به خصوص پایگاه استراتژیک کرونشتات) با بولشویک‌ها همراه بودند. این نیرو‌های نظامی که به همراه داوطلبان کارگر توسط تروتسکی به شکل گارد‌های سرخ سازماندهی شدند، نقش کلیدی‌ای در پیروزی انقلاب ایفا کردند.

وضع در میان طبقه‌ی دهقان پیچیده‌تر بود. حذب سوسیالیست‌های انقلابی، یا سبزها، در بین دهقانان بدون شک طرفداران بیشتری داشت تا حذب بولشویک.لنین می‌دانست که برای به دست آوردن اکثریت در سویت ها، به حمایت بخشی این حذب احتیاج دارد. در عین حال، نوع برنامه‌ی اصلاحات ارضی‌ای که سبز‌ها در نظر داشتند، یعنی تقسیم زمین بین دهقان ها، با برنامه‌های سوسیالیستی لنین خوانایی نداشت. لنین موفق شدن با پذیرفتن برخی از شرایط آن‌ها در رابطه با اصلاحات ارضی، در حذب سبز انشعاب ایجاد کند. فردای پیروزی انقلاب، بسیاری از سبز‌ها در حمایت از لنین در مجمع شوراها باقی ماندند.

از همه‌ی این‌ها که بگذریم، گرچه اکثریت حذب بلشویک با انقلاب موافق بود، ولی خود حذب هم چندان یک‌دست نبود. کامنف و زینویف، دو تن از سران تاثیرگذار و پرسابقه‌ی حذب، به شدت با قیام مسلحانه مخالفت می‌کردند. در نهایت لنین موفق شد حرف خود را به کرسی بنشاند و علی‌رقم اقدام غیرمنتظره‌ی کامنف و زینویف در افشای برنامه‌ی قیام مسلحانه در روزنامه‌ها، با آن‌ها از در مسالمت درآمد.

خیزش مسلحانه شامگاه ۲۴ اکتبر آغاز می‌شود. گارد‌های سرخ به رهبری تروتسکی ایستگاه‌های قطار، پل‌ها و جاده‌های مهم، مراکز تلگراف و تلفن، بانک دولتی و برخی ساختمان‌ها اصلی دولت موقت را به تصرف در می‌آورند. ساعت ده صبح کمیته‌ی نظامی رسما پیروزی قیام را اعلام می‌کند: به شهروندان روسیه! دولت موقت ساقط شد. شامگاه، اعضای دولت موقت در اتاق صبحانه‌ی کاخ زمستانی تزار دستگیر می‌شوند. نکته‌ی قابل توجه این است که" قیام مسلحانه" در پتروگراد، بدون خون ریزی به پیروزی می‌رسد.

تناقضی دیالکتیکی در پیروزی انقلاب اکتبر نهفته است: پیروزی در آن واحد، هم حاصل سال‌های سال فعالیت و مشقت حذب طبقه‌ی کارگر است، و هم نتیجه‌ی عملیات نظامی دقیقی که در فاز کلیدی‌اش دو روز به طول می‌انجامد.انگار مقدر است تمامی نیرو‌های تاریخی دهه‌های گذشته در چنین بازه‌ی کوتاهی آینده‌ی روسیه ( و به طبع آن جهان) را برای دوره‌ای طولانی رقم زنند. لنین می‌نویسد :«پیروزی انقلاب روسیه و انقلاب جهانی به مبارزه‌ای دو سه روزه بستگی دارد.»

این موقعیت یست که در شرط سوم نقل قول آغاز یادداشت به خوبی توصیف شده است :زمانی که فعالیت صفوف پیشرو مردم و تردید و نوسان در صفوف دشمنان و دوستان ضعیف، دودل و نا مصمم انقلاب بیشینه باشد. لحظه‌ای که دیری نمی‌پاید و باید از آن سود جست و یا برای همیشه افسوس آن را خورد.

کنش سیاسی از این جهت که سالیان سال برای آماده سازی‌اش صرف می‌شود و در یک لحظه‌ی تاریخی خاص اتفاق می‌افتد، مانند زلزله است. از زلزله متفاوت می‌شود، هنگامی که توجه می‌کنیم آن چه در آن لحظه‌ی خاص رخ می‌دهد، نه پدیده‌ای طبیعی و جبری، بلکه حاصل اراده‌ی بشری ست. فعالیت سیاسی کسانی که سال‌های سال، با سازماندهی و تبلیغات، خودشان را آماده می‌کنند، اما به صورتی سیستماتیک چنین لحظاتی را از دست می‌دهند، هیچ می‌شود.

در مقابل، فعالیت در چنین لحظاتی فقط برای کسانی موثر است که سال‌های سال را صرف آماده سازی و رویا دیدن چنین لحظاتی کرده باشند.در روز‌های اول اکتبر لنین به شدت نگران است. نگران است که مبادا لحظه‌ی کلیدی انقلاب بگذرد و بلشویک‌ها جا بمانند. در نهایت تاب نمی‌آورد. از فنلاند غیر قانونی به پتروگراد می‌آید و مخفی می‌شود. شب بیست و چهارم اکتبر هم بر خلاف توصیه‌ی نزدیکانش مستقیما فرماندهی بخشی از عملیات را در دست می‌گیرد

اضطراب لنین، به خصوص از نامه‌هایش و شب‌بیداری‌هایش پیداست، اما این اضطراب را باید موشکافی کرد. این اضطراب با استیصال کسی که منتظر لحظه‌ی خطیری است که فرا خواهد رسید و خدا می‌داند بعد از آن چه بر سرش خواهد آمد، یک دنیا فرق دارد.اضطراب لنین، اضطراب کسیست که تصمیمی کلیدی می‌گیرد. او تاریخ را به صورت عمارت عظیمی که هم اکنون بر سرش آوار می‌شود نمی‌بیند. مواد منفجره می‌آورد تا خود، عمارت تاریخ را منفجر کند.

در لحظه‌ای که در‌های سرنوشت را گشاده می‌یابد، دست به انتخاب می‌زند. مضطرب است، تا عمق وجودش از دشواری این تصمیم گیری لرزیده، اما از تصمیم گرفتن باز نمی‌ماند. از این که نزدیکانش، کامنف و زینویف، وضعیت را به شکلی دیگرگونه می‌بینند باکی ندارد. با وجود رابطه‌ی دوستی‌ای که با آن‌ها دارد، خودرایانه مسیرش را دنبال می‌کند.

بر اساس محاسبات سیاسی اش، نقشه‌ای عظیم را به اجرا می‌گذارد. به همه‌ی پیامد‌های آن تن می‌دهد. با وجودی که با جنگ داخلی مخالف است، خطر آن را به جان می‌خرد. خشونتی را که احتمالا در پی خواهد آمد، به گرسنگی و ناامیدی روسیه‌ی شکست‌خورده ترجیح می‌دهد. با حضور فیزیکی در اقدام مسلحانه جان خود را به خطر می‌اندازد، و در نهایت پیروز می‌شود.

انقلاب، پس از آن که رخ داده است، شاید پس از لحظه‌ی مبهم تفویض قدرت سیاسی به انقلابیون، یک رخداد است. می‌توان رخداد را تحلیل کرد. در باره‌ی نقش توازن نیرو‌های مختلف سیاسی اجتماعی در آن سخن راند و یا به افق گشاده‌ای که برای کنش اصیل و معنی دار ایجاد کرده است نظر داشت. می توان گفت که به فلان دلایل بوده است، یا اصلا به هیچ دلیل نبوده است. می‌توان به آن وفادار ماند، یا آن را سرابی دانست و از آن دل برید.

انقلاب، درست در لحظه‌ای که دارد روی می‌دهد، مجموعه‌ای از تصمیمات کنش‌گران آگاه انسانی و البته بخت و اقبال است. افق حقیقتی نیست که از قبل بر ما گشوده شده باشد، جایگاهی ست که باید حدس زد، ریسک کرد و تصمیم گرفت تا شاید افقی گشوده آید. پرتاب تیر در فضایی ست که هیچگاه به تمامی روشن نیست. آن‌چه لازم دارد، بنا به قول مشهور دانتون سه چیز است، شجاعت و شجاعت و شجاعت..

این شجاعتی وجودی و اخلاقی است که در عین حال فرسنگ‌ها با منزه طلبی اخلاقی فاصله دارد. آن‌کس که تصمیمی انقلابی می‌گیرد، به ناچار مسئول هر آن چیزی ست که بعد از آن رخ خواهد داد. مسئول نظمی ست که با این کنش بنیان می‌گذارد. او اگر هراس داشته باشد که آن چه بنیان می‌گذارد، مبادا به راه کج رود، خون بی گناهان را بریزد و یا از کنترل خودش خارج شود، هیچ گاه شجاعت چنین تصمیمی را نخواهد داشت. پشتوانه‌ی او در این تصمیم گیری، نه اطمینان از آینده، که آگاهی روشن و زیسته‌اش از نکبت گذشته است.

اضطراب لنین، دروازه‌ی ورود به سیاست راستین است. آن‌جا که سیاست نه از جهت بنیان‌گذاری حقیقت و افقی تازه، بلکه به جهت مسئله‌ی مرگ - زندگی و مسئولیت اخلاقی عاملان آن به مسئله‌ای وجودی تبدیل می‌شود.جایی که فرد انقلابی، چه آن که خط می‌دهد و تصمیم می‌گیرد و چه آن که در رویارویی با قدرت مرگ بار روبه‌رویش در برخوردی مستقیم نمی‌هراسد، تا عمق وجودش مضطرب می‌شود، اما از تصمیم‌اش بر نمی‌گردد..

لحظه‌ی خطیر سیاست آن‌جایی که روانشناسی افرادی که در موقعیت کنشی خطیر اند، با حرکت گسترده‌ی مردمی به ناچار پیوند می‌خورد. جایی که خیرخواهی و اعتقاد به کرامت انسانی دیگر به تنهایی کافی نیست. باید تصمیم گرفت و عمل کرد. دادن بیانیه‌های زیبا و موضع‌گیری‌های کلی کافی نیست، باید جنبش را هدایت کرد.

منزه‌طلبی و شکوائیه‌های حقوق بشری کافی نیست، باید خطر آلوده شدن دست‌ها را پذیرفت. . انتقاد از نظم موجود کافی نیست، باید آن را ساقط کرد. باید از شکست و حتی ترسناک تر از آن، از موفقیت، نهراسید. باید این توان را داشت.

منابع

Advice of an Onlooker V I Lenin Timeline of the Russian Revolution (1917) ,Marxists. org
Krupskaya," Reminiscences of Lenin",The October Days.

ملهم از انتخاب لنین، اسلاوی ژیژک، از جلد اول مجموعه‌ی رخداد.

Share/Save/Bookmark

 
 

خبر جنجالی ورزش ایران از رقابت‌های جهانی وزنه‌برداری پیشکسوتان در لهستان آمد. در آخرین روز این رقابت‌ها در وزن ۱۰۵ کیلوگرم، حسین خدادادی، ورزشکار ایرانی در گروهی شرکت کرد که یک ورزشکار اسراییلی هم در آن حاضر بود؛ ورزشکاری که قهرمان شد، مدال طلا گرفت و حسین خدادادی مدال نقره. در مراسم اهدای مدال‌ها حسین خدادادی در کنار ورزشکار اسراییلی ایستاد که پرچم کشورش را بر دوش داشت.

Download it Here!

سرود ملی اسراییل نواخته شد و پرچم جمهوری اسلامی در کنار پرچم اسراییل بالا رفت. درست یک‌ماه پس از این رویداد بی‌سابقه در ورزش ۲۷ سال اخیر ایران، در حالی که سازمان تربیت بدنی و فدراسیون وزنه‌برداری سعی در پنهان داشتن این رویداد داشتند و خبر آن را سانسور کرده بودند، خبرگزاری نیمه دولتی ایران «ایسنا»، آن را افشا کرد و نوشت: «در سال‌های پس از انقلاب این برای نخستین بار است که چنین رفتاری در یک رقابت رسمی صورت می‌گیرد.»

با این‌همه این نخستین‌بار نیست که ورزشکاران ایران در کنار ورزشکاران اسراییلی رقابت می‌کنند. در مسابقه‌ی انتخابی المپیک نوجوانان یک شناگر ایرانی با همتای اسراییلی‌اش مسابقه داد. در مسابقه‌های جهانی کشتی فرنگی ۲۰۱۰ مسکو، یک کشتی‌گیر ایرانی به بهانه‌ی آپاندیس از مبارزه با حریف اسراییلی‌اش سر باز زد، اما فدراسیون جهانی کشتی به مسئولان فدراسیون کشتی ایران اخطار داد.

به دنبال این رویداد رئیس فدراسیون کشتی ایران، محمد یزدانی‌خرم، به شبکه‌ی شش سیمای جمهوری اسلامی گفت «ورزش ما از موضوع اسراییل ضربه می‌بیند. باید فکری اساسی کنیم.» برای همین رئیس سازمان تربیت بدنی نامه‌ای به مقام رهبری نوشته و کسب تکلیف کرده است که البته بلافاصله اظهارات او تکذیب شد. با توجه به اخطار فدراسیون‌های جهانی و کمیته‌ی بین‌المللی المپیک به جمهوری اسلامی که از این پس بهانه‌ی آپاندیس، بیماری یا فوت یکی از اقوام نمی‌تواند بهانه‌ای برای حاضر نشدن ورزشکار ایرانی برابر همتای اسراییلی‌اش شود.


حسین خدادادی، وزنه‌بردار

حضور حسین خدادادی در یک مسابقه‌ی رسمی با ورزشکار اسراییلی، آیا می‌تواند چراغ سبز جمهوری اسلامی برای پایان دادن به این رویدادها باشد؟ این پرسشی است که با فریدون شیبانی، روزنامه‌نگار و کارشناس ورزشی در هلند در میان گذاشته‌ام.

فریدون شیبانی: ما اگر کمی به پیشینه‌ی این جریان نگاه کنیم، کاملاً احساس می‌کنیم که اتفاق‌هایی در شرف وقوع است. این مسئله‌ای که اخیراً و در همین سال جاری در سنگاپور رخ داد و همین‌طور در مسابقات بعدی که باز ورزشکار ایرانی با ورزشکار اسراییلی رودررو شد، از رقابت با او خودداری کرد و بعد مسئله‌ی بیماری و صدمه خوردگی مطرح شد، باعث شد هشداری از طرف کمیته‌ی بین‌المللی المپیک منتشر شود که چنین صحنه‌هایی دیگر نباید در المپیک، در المپیک لندن تکرار شود.

این مسئله را ما می‌توانیم این‌طور برداشت کنیم که منظور این نیست که فقط در المپیک لندن و فقط در آن مسابقات نباید انجام شود، بلکه پیش‌درآمدهایی دارد و در این پیش‌درآمدها یک‌سری مکاتباتی انجام شده است. ازجمله نامه‌ای که رئیس سازمان تربیت بدنی به آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی نوشت که باید آزادهایی اعمال شود و چهارچوبی را هم گذاشته بود. از آنجایی که همیشه در میان این جریان‌ها عوامل بازدارنده‌ای هم هست، این نامه هنوز به خامنه‌ای نرسیده برگشت خورد.

همین مسئله نشان می‌دهد که یک‌سری جریان‌هایی در پیش است. یعنی می‌خواهند مسائلی مطرح نشود، رسانه‌ای نشود، ولی انجام شود. مقدمه‌ی آن را ما می‌توانیم در همین مسابقات وزنه‌برداری پیشکسوتان ببینیم که در ظاهر نیز مسابقاتی بی‌اهمیت و تشریفاتی حساب می‌شود، ولی خواه‌ناخواه انعکاس داشته است.

در این امر ما نمی‌توانیم تردید کنیم که دستور بر این بوده است که اینها مسابقه دهند و حتی روی سکو هم بروند، ولی در عین‌حال نیز می‌دانند که این مسئله چه بار سنگینی دارد. چون از ابتدا جزو شعارهای جمهوری اسلامی بوده است. من اینجا درست یا غلط بودن آن را صددرصد غلط می‌دانم. منظور من از جهت آن دستور است و آن باری که خود اینها الان دارند زیر آن له می‌شوند. حال یا مجبورند ورزش ما را از صحنه‌ی بین‌المللی به طور کلی خارج کنند که این مسئله در گفتن آسان است و در عمل تبعات زیادی دارد. یا به‌نوعی به این حرکت غیر منطقی پایان دهند.

ما اینجا نباید تردید کنیم که آن ورزشکاری که روی سکو رفته- که با ورزشگار اسراییلی دست هم نداده و صحنه‌ی زشت‌تری را به‌وجود آورده- و یا تن دادن به مسابقه، برنامه‌ای بوده که مجوز داشته است. حتی صحبت از این است که سفارت مجوز را صادر کرده بود که بعد چیزی را رد کرد. این مسئله، نشان‌دهنده‌ی بی‌برنامگی و نابسامانی است، و هم نشان‌دهنده‌ی این است که وقتی اینها به بن‌بستی برمی‌خورند، روی مسائلی که مجبورند به آنها تن دهند، آن وقت آن مسئله‌ی کی بود، کی بود، من نبودم به‌وجود می‌آید و مسئله شکل‌ بدتری پیدا می‌کند.

من فکر می‌کنم اگر چراغ سبز جمهوری اسلامی برای رویارویی ورزشکاران ایرانی و اسراییلی روشن شده باشد بیشتر از همه ورزشکاران ایران هستند که باید خوشحال شوند. چون دیگر کابوس قرار گرفتن مقابل یک ورزشکار اسراییلی و حذف از جدول رقابت‌ها را نخواهند داشت!

هر ورزشکاری که مجبور بوده یا جز این چاره‌ای نداشته،که برابر ورزشکار اسرییلی حاضر نشود شعارهایی هم داده است. حالا به دلیل عقاید خودش یا برای آزادی مردم فلسطین که تمام‌شان هم شعارگونه بوده است. خود ورزشکارها هم حتی گریه کردند. این درست است که ورزشکار جایزه‌اش را گرفته،وقتی به ایران برگشته اما در بعد بین‌المللی وقتی از آن مقام محروم می‌شود، از چشم‌های بین‌المللی هم محروم می‌شود. در حالی که او می‌توانسته در دنیای امروز که ورزش صددرصد حرفه‌ای شده، زندگی و آینده‌ی خودش را بسازد.

بنابراین چنین موقعیتی را از دست می‌دهد، ولو اینکه موقعیت لحظه‌ای را بتواند، یک جور به‌دست آورد. ولی در دنباله‌ی آن خیلی ضررها را متحمل می‌شود. همان طور که شما هم اشاره کردید، این خبر که اینها بتوانند واقعاً از میدان ورزش مسائل سیاسی را خارج کنند، خبر خوشی برای تمام ورزشکاران ایرانی است. چون معمولاً ورزشکار آینده‌ی همیشه روشنی را در خودش می‌بیند؛ به‌خصوص در سطح ملی. این می‌تواند برای‌شان امیدی باشد، به این که راه باز شده است و نباید دائم زیر فشار فکری باشند که به ورزشکار اسراییلی برخورد می‌کنند یا نه که همین می‌تواند عامل شکست هم باشد.

امیر برادران:
قدرت دست عربستان است
دیگر خبر مهم ورزش ایران، راهیابی باشگاه ذوب‌‌آهن، پیشتاز کنونی لیگ برتر فوتبال ایران، به دور پایانی لیگ قهرمانان باشگاه‌های آسیا با پیروزی روی زمین الهلال عربستان سعودی و برابر هواداران پرشمار آن است.

به این ترتیب، باشگاه فوتبال ذوب‌آهن اگر در دیدار پایانی این جام در روز ۱۳ نوامبر آینده، برابر پوهانگ کره جنوبی پیروز شود، می‌تواند به ۲۰ سال انتظار فوتبال دوستان ایران برای بردن جام باشگاه‌های آسیا در ورزشگاه ملی المپیک توکیو در ژاپن پایان دهد. امیر برادران روزنامه‌نگار ورزشی در لندن عقیده دارد، ذوب‌آهن کار بزرگی انجام داده است؛ آن هم در شرایط کنونی فوتبال ایران و با رسیدن به دیدار پایانی لیگ قهرمانان فوتبال آسیا.

امیر برادران: من اعتقاد دارم کار ذوب‌آهن در یک شرایط طبیعی در فوتبال ما، شاید نتواند چندان کار بزرگی باشد، اما در این فوتبال بی‌سامان ما که هیچ چیز آن سرجایش قرار ندارد، به اعتقاد من ذوب‌آهن کار خیلی بزرگی کرده است. ما ۲۰ سال است که جام باشگاه‌های آسیا را نبرده‌ایم و امسال می‌بینیم که ذوب‌آهن با توجه به آن فرهنگ و آن مدیریتی که امروز بر فوتبال ما حاکم است، به اعتقاد من کار بزرگی کرده است و به مرحله‌ی نهایی فینال جام باشگاه‌های آسیا دست پیدا کرده است. همان‌طور که گفتم، ۲۰ سال است ما موفق به بردن این جام نشدیم.

در خصوص ذوب‌آهن من همیشه اعتقاد داشتم که تیم ملی با هماهنگی با باشگاه‌ها، می‌تواند تیم خیلی موفقی باشد. افشین قطبی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران نگاهی به لیگ ما ندارد. نقطه‌ای که به اعتقاد من نقطه‌ی مثبت ذوب‌آهن است، دقیقاً نقطه‌ی ضعف تیم ملی فوتبال ما است. یعنی همان دفاع وسط که ما سال‌هاست داریم از عقیلی و حسینی استفاده می‌کنیم. من خاطرم هست که وقتی تیم ملی ما در فینال غرب آسیا برای اولین‌بار در تاریخ فوتبال ایران در یک فینال به کویت باخت، آن‌ هم به تیم دوم کویت، افشین قطبی ایراد کار را دفاع تیم ایران دانست و گفت، چون عقیلی نبوده و ما سال‌هاست دفاع وسط خوب در فوتبال ایران نداریم، باعث شد که ما به کویت ببازیم.

در حالی که وقتی به لیگ ایران نگاه می‌کنیم، به ذوب‌آهن نگاه می‌کنیم، فرشید طالبی در میان دفاع یک فرد بسیار مؤثر برای تیم ایران می‌تواند باشد. حتی حسینی در دفاع هافبک راست نفوذ بسیار خوبی برای آن سیستم چهار- سه – دو افشین قطبی می‌تواند باشد که حتی گاهی اوقات می‌تواند سوییچ کند به سه‌، پنج‌ و دو. بسیار راحت می‌تواند با این بازیکن در زمین مانور دهد، اما متأسفانه می‌بینیم هیچ نگاهی به این لیگ نیست.


تیم ذوب‌آهن اصفهان

هیچ نگاهی به تیم ذوب‌آهن نیست. یا به نوعی اگر برویم و از هماهنگی باشگاه‌ها استفاده کنیم، امروز کاری بسیار طبیعی در فوتبال دنیاست. شما به اسپانیا قهرمان جام جهانی ۲۰۱۰ آفریقای جنوبی نگاه کنید. دل بوسکه مربی تیم از هماهنگی دو باشگاه رئال مادرید و بارسلون استفاده کرده بود. هشت بازیکن از بارسلون و سه بازیکن رئال مادرید در این تیم بودند که توانست قهرمان جهان شود.

در گذشته فوتبال ما از هماهنگی دو باشگاه استقلال و پرسپولیس، تیم ملی بسیار خوبی را درست کرده بود و الان هم که سازندگی در فوتبال‌ ما وجود ندارد، به نظر من یک امر طبیعی، درست و حرفه‌ای است که برویم از هماهنگی باشگاه‌ها استفاده کنیم. اگر افشین قطبی نگاه به لیگ داشت، اگر می‌رفت سر تمرین‌ ذوب‌آهن، اگر نشستی با مربیان ذوب‌آهن داشت و نگاه به ذوب‌‌آهن می‌کرد، می‌توانست از هماهنگی این تیم برای قوت تیم ملی ایران استفاده کند.

در شرایطی که تیم ملی فوتبال ایران از تیم ملی عربستان شکست خورده، در شرایطی که به‌هرحال تیم ملی نتایج خوبی نداشته و تیم جوانان در آسیا نتایج خوبی نگرفته است می‌شود پیروزی تیم ذوب‌آهن را امتیازی برای فوتبال امروز ایران دانست؟

من زیاد با این مسئله احساسی برخورد نمی‌کنم. عربستان فوتبال خیلی خوبی دارد. اگر بخواهیم به واقعیت فوتبال امروز در آسیا نگاه کنیم، اگر آن را به دو بخش تقسیم کنیم، شرق آسیا کلاً قدرت برتر آسیاست که دست کره جنوبی و ژاپن است. در این بخش غرب آسیا، من اعتقاد دارم هنوز قدرت در دست عربستان است. ما بسیار ضعیف هستیم. ما به عربستان باختیم. ما در بازی نوجوانان و جوانان به این تیم‌های عربی باختیم و در همین باشگاه آسیا در مرحله‌ی اول، اگر خاطرتان باشد، هر چهار تیم ما به تیم‌های امارات باختند.

پس من به قضیه آن قدر احساسی نگاه نمی‌کنم که بگویم پیشرفتی برای فوتبال ما است. کاری که در ذوب‌آهن انجام شده، کاری است که تقریباً می‌توانم بگویم بخشی از آن می‌تواند نشئت گرفته از مسائل فرهنگی در جامعه‌ی ما باشد. در شهرهایی چون اصفهان این همبستگی خیلی بیش‌تر است و مردم بیشتر با همدیگر هستند. مدیریت باثباتی داشته و از طرفی هم کادر اصفهانی این تیم با همدیگر خیلی خوب کار کرده‌اند. اینها ازجمله مسائلی بوده که باعث شده ذوب‌‌آهن امروز به فینال باشگاه آسیا بیاید و من به‌عنوان یک ایرانی، احساس غرور می‌کنم وقتی می‌بینم تیم ذوب‌آهن در فینال جام باشگاه‌هاست، اما در بعد فنی این که ما برتری نسبت به عربستان در این منطقه داریم، نه! من اصلاً چنین فکری نمی‌کنم.

فکر می‌کنید تیم ذوب‌آهن، با بردن مسابقه‌ی فینال به جام باشگاه‌های جهان برسد

اگر فینال را ببرد، خب دقیقاً می‌تواند در جام باشگاه‌های جهان باشد. باز این می‌تواند افتخاری برای فوتبال ما باشد. هرچند به نظر من ساختار فوتبال ایران به طور سیستماتیک و اصولی برای دست یافتن به این افتخارات هنوز خیلی فاصله دارد.

خبر پایانی درباره‌ی بازیکنان ایرانی فوتبال ایران در اسپانیا است. ِیکشنبه شب پیش در لیگ فوتبال اسپانیا بهترین شب ایرانی‌های باشگاه اوساسونا بود. جواد نکونام و مسعود شجاعی در پیروزی سه بر صفر تیم‌شان اوساسونا برابر مالاگا سهم اصلی را داشتند. هرکدام یک گل زدند، گل سوم را هم نکونام پاس داد.

Share/Save/Bookmark

 
 

امسال برای نخستین بار کنگره‌ی روز جهانی فلسفی در ایران برگزار می‌شود. ریاست این کنگره را غلامعلی حداد عادل به‌عهده دارد و همو بود که در نخستین نشست مطبوعاتی کنگره‌ی روز جهانی فلسفه اعلام کرد که تأکید ایران بر فلسفه‌ی اسلامی است و فقط از نویسندگان قم مقالاتی سفارش داده شده است.

برگزارکنندگان این کنگره از بیش از ۴۰۰ تن از اساتید فلسفه از سراسر جهان برای شرکت در این کنگره دعوت کرده‌اند، اما از سوی دیگر بسیاری از دانش‌آموختگان و فیلسوفان تبعیدی ایران نیز با صدور بیانیه‌های اعتراض‌آمیز به برگزاری کنگره‌ی روز جهانی فلسفه در ایران واکنش نشان داده‌اند.

همین چندی پیش بود که پیلار آلوارز، معاون اجتماعی و علوم انسانی یونسکو در سفرش به تهران نگرانی‌هایش نسبت به چگونگی برگزاری کنگره را به مسئولان اعلام کرد.به مناسبت این حادثه‌ی فرهنگی مهم دو همکار ما در رادیو زمانه، حسین نوش‌آذر و دکتر محمدرضا نیکفر گفت و گویی انجام داده‌اند که اکنون از نظر شما می‌گذرد:

حسین نوش‌آذر: آقای دکتر نیکفر، امسال برای نخستین بار کنگره روز جهانی فلسفه در ایران برگزار می‌شود. در اعتراض به برگزاری این کنگره تاکنون سه بیانیه منتشر شده است. چرا روشنفکران و دانش‌آموختگان فلسفه با برگزاری کنگره فلسفه در ایران مخالف‌اند؟

محمدرضا نیکفر: شما تصور کنید که همان کسانی که سقراط را محکوم به مرگ کردند، آکادمی فلسفه هم تأسیس می‌کردند. چنین کاری یک نمایش تلخ مسخره‌ی وقاحت‌بار بود.ما هم‌اکنون چنین وضعیتی داریم. کسانی که اندیشمندان مهمی را از کشور تارانده‌اند، عده‌ی کثیری دانشجو و استاد را کشته‌اند، از همین گروه بسیاری را شکنجه کرده و در زندان نگاه داشته‌اند، دارند کنگره‌ی فلسفه برگزار می‌کنند. و جالب است که همزمان رشته‌ی فلسفه را در کنار مجموعه‌ی دیگری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها به حالت تعلیق درآورده‌اند و سخت در تلاش هستند که به آن بنیادی اسلامی بدهند.

بزرگترین توهین به فلسفه همین است که دولتی بخواهد به آن بنیاد بدهد، جهت بدهد، برای آن چارچوب تعیین کند و از آن انتظار داشته باشد که محتسب و بازجوی ایدئولوژیک رشته‌های دیگر باشد.فلسفه‌ی دوران ما، انتقادی است. کار آن سنجش است، سنجش این که چه می‌دانیم، رفتار درست چیست، موقعیت انسانی ما کدام است، چگونه خود و جهانمان را بیان می‌کنیم و چه مانع‌هایی بر سر مراوده و گفت‌وگو قرار دارد.

کافی است که اندکی در فلسفیدن جدی باشیم و از مشغله‌ی قرون وسطایی تقسیم‌های بیهوده‌ی عرض‌ها و جوهرها فاصله گرفته باشیم، تا نسبت به موقعیت انسان ایرانی و ذهن و زبان و زندگی او رویکردی انتقادی بیابیم.
نخستین انتقاد ما طبعاً به قدرتی خواهد بود که کارکردش لگدکوب کردن حقیقت است. فلسفه پرسش از پی همه چیز است، و ما با رژیمی سر و کار داریم که رأسش می‌گوید به این جهانیان پاسخگو نیست و به جایی دیگر متصل است.

فلسفه به عنوان پرسشگر، در موقعیتی اپوزیسیونی نسبت به این رژیم قرار دارد.فلسفه، تردید است، تردید نسبت به همه چیز، از جمله به هر چه مقدس خوانده می‌شود. این رژیم مقدس، که در نهایت می‌کوشد، قدسیت‌اش را به ذهن شکاک با شکنجه در زندان تحمیل کند، دشمن فلسفه است.

فلسفه تعجب از کار جهان است. از این جهت ولی رژیم برای فلسفه جالب است. این همه وقاحت و دروغ و همزمان حق‌به‌جانبی چگونه می‌توانند با هم ترکیب شوند؟ این یک موضوع جالب فلسفی است. بر سر چنین موضوعی باید کنگره تشکیل داد.

یکی از محورهای کنگره، فلسفه اسلامی است. اگر همانطور که شما به‌درستی اشاره می‌کنید ما مبنای فلسفه را بر تردید قرار دهیم و مبنای فقه را بر تعبد، آیا می‌توانیم از «فلسفه اسلامی» به‌عنوان تلفیقی از این دو یاد کنیم؟ آیا اصولاً چنین اصطلاحی درست است؟

نخست در مورد اصطلاح:

− اسلام، نام یک حادثه است، چیزی که زمانی در عربستان رخ داده و می‌توان و باید این رخداد را و شخصیت‌های دخیل در آن را جدا از پیامدهایشان بررسی کرد.
− اسلام نام یک دین است؛ و دینی که به هر دلیل توده‌‌ی وسیعی را در بر می‌گیرد، چیزی فراتر از آن حادثه‌ی اولیه است.

− و سر انجام اینکه نام یک فرهنگ یا تمدن پرجلوه است که سخت متأثر از آن دین و حادثه‌هایی است که به نام آن رخ داده و اثرگذار شده‌اند.

آنچه فلسفه‌ی اسلامی خوانده می‌شود، رخداد و جریانی فرهنگی است که در این معنای سوم اسلامی است. شبیه آن را در جهان مسیحی، یهودی یا هندی هم داریم.فیلسوف به عنوان فیلسوف، کاری به فقه ندارد. ابن رشد، تحصیل فقه کرده است، اما امام و پیشوای اصلی او نه یک فقیه صاحب مکتب، بلکه ارسطو است. او در رساله‌ای به نام فصل المقال، که آن را در بحث رابطه‌ی دین و فلسفه فصل الخطاب می‌داند، میان مقال دین و مقال فلسفه فرق می‌گذارد.

کار فلسفه خردورزی و پرسش و استدلال است؛ دین در مقابل، مقالی در حد ذهن عوام است.کار فیلسوفی که این گونه فرق‌گذاری می‌کند، تلفیق نیست، فصل است. او فرق‌گذارترین فیلسوف جهان اسلام است. کسی دیگری که با او قابل مقایسه است محمد زکریای رازی است که فقیهان آثارش را نابود کرده‌اند و نگذاشته‌اند به دست ما برسند.

او فیلسوفی مسلمان نیست، اما اگر آثارش به جا می‌ماندند، باز آنها را محتملاً در قفسه‌ی فلسفه‌ی اسلامی می‌گذاشتند که از نظر تاریخ‌نویس فلسفه نه یک محتوای ایمانی، بلکه یک دوره و یک فرهنگ رنگارنگ مشخص می‌کند.کار اصلی فارابی و ابن‌سینا هم تلفیق نبوده است و اگر اینجا و آنجا بوده، ترکیب درکی از خدا و آفرینش و رابطه‌ی خدا با جهان و موضوع پیامبری با فلسفه‌ی یونانی است.

به هر حال برای آنان مسئله‌ی فقه به عنوان فقه مطرح نبوده است. اتفاقاً اگر مطرح بود و در این مورد اندیشه‌ورزی می‌کردند، ما شاید وضع بهتری می‌داشتیم. شما کتاب «شفا»ی ابن سینا را که می‌خوانید، می‌بینید که او وقتی نظری را بیان می‌کند، در بسیاری از موارد در پایان به نقد نظرات دیگران می‌پردازد. اما این دیگران چه کسانی هستند؟ فیلسوفان یونانی‌ای هستند که ارسطو هم به آنان انتقاد کرده است.

در آثاری چون «شفا»، اسلام و جریان‌های فکری واقعی محیطی که کتاب در آن نوشته شده، چندان حضوری ندارد. با وجود این، چنین اثری را می‌توان به عنوان اثری از جهان اسلام بازشناخت.فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی یک عصر به سر آمده است. اگر مرگ ابن رشد را مبنا بگذاریم (۱۱۹۸ میلادی)، هشت قرن است که از آن عصر فاصله گرفته‌ایم. این جریان فلسفی در کلیتش به موزه تعلق دارد. اهمیت آن فرهنگ‌شناسانه است، نه به خاطر محتوای فلسفی‌‌ای که دارد.

برای درک محتوای فلسفی فلسفه‌ی اسلامی قرون وسطایی هم، باید فلسفه‌ی جدید را آموخت. بدون کانت، چیز چندانی از ابن سینا حاصلمان نمی‌شود. مشتی اصطلاح و تقسیم‌بندی یاد می‌گیریم که به هیچ دردی نمی‌خورند و با آن نمی‌توانیم موقعیت کنونی خود را در جهان بشناسیم. اما با کمک فلسفه‌ی جدید می‌توانیم اینجا و آنجا چیزهایی را بیابیم، که بر یک زمینه‌ی تفسیری تازه، جذاب و قابل‌پیوند جلوه کنند.

فلسفه‌ی زنده باید پیوندپذیر باشد. با طبیعیات ارسطو دیگر چندان نمی‌توانیم پیوند ذهنی برقرار کنیم. توصیفش از طبیعت مهم است، اما کل اثر تنها به کار مورخ علم می‌آید. «ارگانون» او را همچنان می‌توان خواند، اما اطلاعات منطقی بیشتر و بهتری می‌یابیم، اگر کتاب‌های جدید را بخوانیم. «مابعدالطبیعه» جالب است، جالب‌تر از همه ولی «اخلاق نیکوماخوس» و «سیاست» هستند که با موقعیت ما همچنان مستقیماً پیوندپذیر هستند.

شما به عنوان نمونه هیچ کتاب مهمی در دفاع از دموکراسی نمی‌یابید که به انتقاد به شدت قابل فکر ارسطو از دموکراسی بی‌توجه باشد.در آثار فیلسوفان اسلامی، مجموعه‌ای از کارها و بخش‌های پیوندپذیر می‌یابیم، مثلاً بحث ماهیت عقل، یا رابطه‌ی جسم و جان در آثار ابن سینا و ابن رشد که می‌توان آنها را به بحث‌های امروزی پیوند زد. اما این کاری نیست که حوزه‌ی فقهیه از پس آن برآید. حوزویان حتّا نمی‌توانند چاپ خوبی از فیلسوفان‌ مورد نظر خودشان را عرضه کنند.

بیش از سه دهه است که به عنوان بانک ایدئولوژیک، مخزنشان به مخازن پول متصل است، یک عالم امکانات دارند، اما هنوز نتوانسته‌اند یک کتاب بیرون دهند که از «رئالیسم» طباطبایی- مطهری فراتر برود.فلسفه‌ی اسلامی امروزه یک تابلوی ایدئولوژیک است، یک نوع کاسبی است. کنگره‌‌ای که می‌خواهند به اسم فلسفه برگزار کنند، یک نمایشگاه است و آن کسب و کار هم غرفه‌ای در آن دارد، طبعا غرفه‌ای بزرگ، چشمگیر، پر از نورافکن و بلندگوهای قوی گوشخراش. چیزی فراتر از این نیست. جدی نگیرید.

می‌دانید که فلسفه و دستگاه‌های زیباشناختی برای سنجش ادبیات خلاق با هم در ارتباط هستند. آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که در کنگره روز جهانی فلسفی با مبانی زیباشناختی ادبیات دولتی که از آن به‌عنوان «اسلامی‌نویسی» هم یاد می‌کنند آشنا شویم؟

تصور نمی‌کنم. «اسلامی نویسی» مبانی ندارد، مواجب دارد.بسیار پیش می‌آید که چیزی را رایج کنند و بعد دنبال مبانی آن بگردند. اصلاً بیایید اصل مسئله یعنی «ولایت فقیه» را در نظر بگیرید. چنین چیزی ابتدا غلبه کرد، بعد مبانی آن پیدا شد. از همین ولی فقیه فعلی تا پیش از سال ۱۳۵۸ یک مدرک تک‌جمله‌ای وجود ندارد، که ثابت کند او اصلاً با این اصطلاح آشنا بوده است. کل ادبیات مربوط به ولایت فقیه در معنای سیاسی آن پیش از سال ۱۳۵۸ به ۵۰۰ صفحه هم نمی‌رسد.

حالا ولی در سال صدها تــُن کتاب و مقاله در این مورد به چاپ می‌رسد. آیا اینها «مبانی» هستند؟رژیم، ایدئولوژیک است. این حرف درست است، اما این بدین معنا نیست که در هر موردی نخست یک ایده مطرح است و بر بنیاد ایده‌هایی خاصی، اعمال خاصی از این رژیم سر می‌زند؛ پس باید برای رژیم‌شناسی، ایده‌شناسی کرد. نه، اصل قدرت است. ایده از اراده به قدرت می‌آید. ایده یک سکه است که ضرب می‌شود و ارزش آن در این است که به سکه‌ی قدرت سیاسی و سکه‌ی اقتصادی تبدیل‌پذیر است.

بنابراین اگر در این کنگره یا در جایی دیگر آمدند و چیزی در مورد مبانی زیبایی‌شناسی خود گفتند، آن را زیاد نباید جدی گرفت. این گونه متن‌ها را طبعاً باید خواند، بند از بندشان گشود، و بنیاد واقعی‌شان را آشکار کرد. به این کار نقد اید‌ئولوژی می‌گویند.

چنین به نظر می‌رسد که مردم اصولاً نسبت به برگزاری این کنگره بی‌تفاوت هستند. چرا دانش‌آموختگان فلسفه در خارج از ایران تا این حد نسبت به کنگره‌ی فلسفه حساسیت دارند؟

به هر حال به هر کس به عرصه‌ی کار خود حساسیت دارد.همین فردا بعید نیست که بخواهند کنگره‌ی جهانی حقوق بشر در ایران برگزار کنند و یا کنگره‌ی زنان، کنگره‌ی محیط زیست، کنگره‌ی صلح. در هر مورد کسانی هستند که بیشتر از دیگران حساسیت نشان می‌دهند و این امری طبیعی است.این هم که مردم چندان توجهی ندارند، طبیعی است. در ایران بازار کنگره‌ها گرم است. هر هفته یکی دو کنگره برگزار می‌شود، بریز و بپاشی می‌شود و سر و صدایی؛ و مردم هم در این موارد قضاوت خودشان را دارند. لغت کنگره هم از آن لغت‌هایی است که در این رژیم آلوده و بدنام شده است.

آیا این اعتراض‌ها به اینجا نمی‌انجامد که همانطور که در ادبیات از «ادبیات مستقل» و «ادبیات دولتی» صحبت می‌کنیم، در فلسفه هم دوگانگی و نوعی انشقاق پیش بیاید: «فلسفه دولتی» و «فلسفه مستقل»؟

در ایران همه چیز دستخوش این انشقاق است. دوگانگی در فلسفه یک دوگانگی قدیم است. دستگاه «فلسفه‌ی دولتی» فعلی،در ادامه‌ی دستگاه زمان شاه قرار دارد.برخی آدم‌ها همان آدم‌ها هستند.آنانی که قرار بود فلسفه‌ی شاهنشاهی درست کنند، بعداً در خدمت دستگاه جدید درآمدند. برخی از آنان اعتقاداتی دارند، برخی فرصت‌طلب و نان‌به‌نرخ‌روز خور هستند.به هر حال همه‌ی‌شان ولایت‌پذیر هستند، زمانی ولایت با شاه بود، حالا با فقیه است. بخشی از همین فرصت‌طلب‌ها گردانندگان کنگره‌ی فعلی شده‌اند، تازه نه همه‌ی‌شان. در میان آنان نیز باندبازی و دسته‌کشی رواج دارد. عده‌ای هم فهمیده‌اند که باید به فکر عاقبت و آبرویشان باشند.

از فراخوان به تحریم، که شما هم از امضاکنندگان آن هستید، تا چه حد استقبال شده است؟

بسیار خوب. دوستانی که با ایران در تماس هستند، می‌گویند فراخوان بازتاب بسیار خوبی در میان دانشجویان فلسفه و علوم انسانی و استادان مستقل داشته است. دوستان می‌گویند مقدار زیادی ای-میل از دانشجویانی دریافت کرده‌اند که مایل بوده‌اند حتّا با اسم و مشخصات کامل امضایشان در پای فراخوان بیاید.در خارج هم تا جایی که من خبر دارم، فراخوان پربازتاب بوده است. همه‌ی رسانه‌های خبری عمده آن را منعکس کرده‌اند.

عده‌ای کثیری از استادان و دانشجویان ایرانی خواهان افزودن امضاهایشان به امضاهای اولیه شده‌اند. استادان خارجی هم در جریان انتشار این فراخوان هستند.رژیم پی برده که موضوع به اطلاع مهمانان خارجی می‌رسد. به این جهت اگر به سایت رسمی کنگره رجوع کنید، لیست سخنرانان خارجی را نمی‌یابید. این بار اول در تاریخ کنگره‌های فلسفی است که لیست برخی از مهمانان آن تا لحظه‌ی آخر مخفی می‌ماند. شایسته نیست که چنین اجتماعی «کنگره‌ی فلسفه» نام گیرد.

مطالب مرتبط:

گفت‌وگو با رامین جهانبگلو، درباره‌ی ادعاهای شهین اعوانی
«همایش فلسفه خودش سیاسی است»

http://zamaaneh.com/idea/2010/10/post_837.html

نگرانی از سازماندهی کنگره روز جهانی فلسفه
http://zamaaneh.com/news/2010/10/post_14684.html

نشست رسانه‌ای روز جهانی فلسفه
http://zamaaneh.com/news/2010/10/post_14672.html

کنگره جهانی فلسفه در تهران و فراخوان به تحریم آن
http://zamaaneh.com/idea/2010/10/post_830.html

Share/Save/Bookmark

 
 

مهدی کروبی یکی از رهبران مخالف دولت کنونی ایران می‌گوید که قضات در برخورد با مخالفان «کاره‌ای» نیستند و «حرف اول و آخر» را بازجویان امنیتی می‌زنند.

به گزارش تارنمای کلمه، کروبی، پنج‌شنبه ششم آبان جاری در دیدار با خانواده‌های حسن اسدی‌ زیدآبادی و علی جمالی دو عضو زندانی سازمان دانش‌آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)، وضع کنونی ایران را «بسیار بد و نگران‌کننده» خواند.


از راست: حسن اسدی زیدآبادی، علی جمالی

حسن اسدی زیدآبادی از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «اجتماع و تبانی به‌قصد برهم زدن امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، توهین به رئیس‌جمهور، شرکت در تجمعات غیرقانونی و تشویش اذهان عمومی» به پنج سال حبس تعزیری و یک میلیون ریال جریمه نقدی محکوم شده است.

علی جمالی نیز از سوی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «توهین به رهبر، توهین به رئیس‌جمهور، تبلیغ علیه نظام و تجمع و تبانی برای برهم زدن امنیت داخلی» به چهار سال حبس تعزیری محکوم شده است.

به گفته کروبی، چون واکنش مردم برای حکومت ایران «قابل انتظار» نبوده، دست به سرکوب مردم زده است

وی خطاب به حکومت و حامیانش که می‌گویند اعتراضات به پایان رسیده، گفت: «اگر این چنین است، پس چرا هر روز از فتنه سخن می‌گویید؟ اگر فتنه مرده است، پس چرا پشت سر مرده صحبت می‌کنید و از کوچک‌ترین حرکت‌ها بیم دارید و نگرانید؟ اگر فتنه مرده است، پس چرا بگیر و ببندهایتان تمامی ندارد؟»

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران پس از گسترش اعتراض مخالفان دولت به نتیجه انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری سال گذشته، آن را «فتنه» خواند.

وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، نیروی انتظامی و لباس‌شخصی‌ها نیز در یک سال و نیم گذشته ده‌ها نفر از مخالفان دولت و معترضان را بازداشت کردند.

به گفته کروبی، «حرکت قانونی و حق‌طلبانه مردم ادامه دارد و با بگیر و ببندها، حرکت اصلاحی مردم متوقف نمی‌شود.»

وی در این دیدار همچنین گفت که حکومت ایران برای «حفظ قدرت و یک‌دست کردن حاکمیت»، انتخابات را با «ظواهر دموکراتیک» برگزار می‌کند تا «افراد خاصی از صندوق‌ها بیرون بیایند.»

کروبی افزود: «این مسأله به تدریج ادامه پیدا کرد تا اینکه در انتخابات دهم ریاست‌جمهوری که اوج بی‌احترامی به آرای مردم صورت گرفت، مردم واکنش جدی نشان دادند.»

به گفته این رهبر مخالف دولت، چون واکنش مردم برای حکومت ایران «قابل انتظار» نبوده، دست به سرکوب مردم زده است.

وی برخورد با اعضای دفتر تحکیم وحدت و سازمان دانش‌آموختگان ایران را که از حامیان مهدی کروبی در جریان رقابت‌های انتخاباتی ریاست‌جمهوری در سال ١٣٨٨ بودند، «برخورد با خودش» خواند.

کروبی همچنین گفت که «اراذل و اوباش که سابقه مشروب‌خوری و عربده‌کشی» داشته‌اند، جزو حمله‌کنندگان به منزلش بوده‌اند.

شهریورماه گذشته در چند شب پیاپی منزل کروبی مورد حمله لباس‌شخصی‌ها قرار گرفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز شنبه، سیزدهم نوامبر، قرار است در شهر آمستردام جشنواره‌ی فیلم افغانستان آغاز به کار کند؛ جشنواره‌ای که تنها به پخش فیلم‌های ساخته‌ی فیلمسازان افغانی محدود نمی‌شود و در برنامه‌ی آن اسم چند تن از خوانندگان جوان افغان و عکاس را هم می‌شود دید که کارهای هنری خود از افغانستان را عرضه می‌کنند.

Download it Here!

در این زمینه، گفت‌وگویی با پروین میررحیمی، مدیر این جشنواره انجام داده‌ام.پروین رحیمی با اینکه ایرانی‌تبار است و در اروپا بزرگ شده، ترجیح داد به زبان انگلیسی به سئوالاتم پاسخ دهد. با نام او پیش از این در جشنواره‌‌های فیلم‌های ایرانی در هلند آشنا بودم؛ جشنواره‌ای که بین ایرانیان هلند شناخته شده است و هر سال به طور مرتب برگزار می‌شود.


دقیقاً بعد از خروج نیروهای هلند از افغانستان، جشنواره فیلم‌ افغانستان شروع به فعالیت کرده است. آیا این به معنای آن است که هلند نمی‌خواهد مردم افغانستان را تنها بگذارد یا تنها تصادف بوده است؟

پروین میررحیمی: ما فکر کردیم حالا که نیروهای نظامی هلند از افغانستان برگشته‌اند و همین‌طور انتخاباتی که اخیراً در افغانستان برگزار شده است فضای متفاوتی را در افغانستان ایجاد خواهد کرد. به‌علاوه همین که خود مردم افغانستان می‌خواهند برای خود دموکراسی بسازند موضوع جالبی است. بنابرین فکر کردیم شاید وقت آن رسیده است که افغانستان را خارج از جنگ و طالبان از طریق فیلم‌ها ببینیم و بشناسیم. مردم نه آن قدر زیاد از فرهنگ و مردم افغانستان می‌دانند و چیزی هم که می‌دانند از رسانه‌هاست که آن هم محدود به موضوع جنگ و خشونت است.

دنبال فیلم‌های تازه‌ساخت افغانی گشتیم که این کشور را از نگاه دیگر معرفی می‌کند و آنها را در این جشنواره جای دادیم. به خاطر اینکه همیشه در کنار جنگ و بدبختی جنبه‌های دیگری هم در جامعه وجود دارد که زیر سایه‌ی جنگ نادیده می‌ماند. ازجمله جنبه‌ی زیبایی که مردم تلاش دارند جامعه‌ی برابر و دموکراتیک برای خود بسازند. این چیزی است که ما می‌خواهیم روز شنبه، سیزدهم نوامبر به مردم نشان دهیم.

بودجه‌ی این جشنواره از کجا تامین می‌شود؟

بودجه‌ی این جشنواره را سازمان هیفوس تامین می‌کند ولی بودجه‌ی ما آن‌قدر زیاد نیست. چون ما خود آخرین لحظه بعد از برگشتن نیرو‌های نظامی هلند به این نتیجه رسیدیم و تقاضا کردیم. چون فکر کردیم باید برنامه‌ای به جز جشنواره‌ی فیلم‌های ایرانی داشته باشیم. به غیر از هیفوس و سه‌دی‌آ، سینمای ریالتو هم کمک کرده و با قیمت خیلی کم سالن فیلم به ما اجاره داده و در این طرح همکاری دارد.

شما مدیر برنامه‌ی جشنواره‌ی فیلم ایرانی هم هستید که سالانه در هلند برگزار می‌شود. تفاوت این دو جشنواره‌ در چیست؟

مقصد هر دو جشنواره یکی است. ما می‌خواهیم ایران و هم افغانستان را از دیدی دیگر معرفی بکنیم؛ نه آن چیز‌هایی که ما در رسانه‌ها از دو کشور می‌خوانیم و می‌بینیم. بیشتر به جنبه‌ی انسانی و هنری آن توجه داریم؛ و تفاوت‌هایی که در کشورهاست. در ایران به آن شیوه‌ای که در افغانستان هست جنگ نیست، ولی در افغانستان اتفاق‌های مختلف و فوری روی می‌دهد و کشورهای گوناگون هنوز نیرو‌های نظامی خود را در آن‌جا نگه داشته‌اند. این ناخواسته به جشنواره جنبه‌ی سیاسی می‌دهد. چون مردم افغانستان در اینگونه شرایط به‌سر می‌برند.

این جشنواره هم قرار است هر سال برگزار شود؟

ما هنوز نمی‌دانیم. امید داریم که مردم در این جشنواره حضور پیدا کنند تا از این جشنواره‌ی یک‌روزه‌ی فیلم افغانستان پشتیبانی شود.فکری هم درباره‌ی برگزاری جشنواره‌ی مشترک فیلم‌های ایران، افغانستان و تاجیکستان کرده‌ایم. می‌خواهیم یک بار انجام دهیم و ببینیم که چه نتیجه‌ای خواهد داد. سبک و نیاز مردم هم به دست‌مان خواهد آمد. البته وابسته به آن است که این کشورها در هنر فیلمسازی چطور پیشرفت خواهند کرد. فعلاً این‌بار را برگزار خواهیم کرد تا ببینیم آیا مثل جشنواره‌ی فیلم‌های ایران موفق می‌شود یا خیر. آن وقت تصمیم خواهیم گرفت که این جشنواره‌ها را جدا از هم و یا مجموع فیلم‌های این سه کشور را در یک جشنواره نمایش دهیم. این کاملاً بستگی دارد به پشتیبانی و توجه مردم.

فیلم‌ها را چگونه انتخاب کردید؟

همه‌ی ما می‌دانیم که هنر فیلمسازی در افغانستان، در ده سال گذشته و در دوران نفوذ طالبان چندان وجود نداشت. از این‌جا ما دست خود را بازتر گذاشتیم و فیلم‌های ساخته‌ی سال دوهزار و پنج تاکنون‌ را انتخاب کردیم. ما می‌خواستیم هم فیلم‌های زیبای حرفه‌ای و هم فیلم‌هایی که چهره‌ی واقعی افغانستان‌ را در بر گرفته است نشان دهیم و کارهای فیلمسازان افغان و همین‌طور کسانی که با منطقه آشنایی بیشتری دارند را جمع کنیم.

همین‌طور فیلم‌های جدید، یعنی آنهایی را که تازه ساخته شده‌اند و به موضوعاتی پرداخته‌اند که ما هنوز از آنها یا اطلاع نداریم و در کل چیزی تازه‌ای برای گفتن دارند نشان دهیم؛ فیلم‌هایی که می‌توانند در ساختن پلی بین مردم خارج و داخل افغانستان کمک کنند. این نشانه‌ها، ازجمله اولویت‌های ما برای انتخاب فیلم‌ برای جشنواره‌ی فیلم افغانستان بوده است.

جشنواره‌ی فیلم افغانستان، ساعت سه بعد از ظهر در سینمای ریالتا Rialtoآمستردام، کار خود را شروع می‌کند و تا دیروقت شب ادامه خواهد داشت.فیلم‌هایی که در این جشنواره به نمایش گذاشته می‌شود اینهاست: «معتاد در افغانستان» ساخته‌ی الی صفری، «آخرین ملکه‌ی روی زمین» ساخته‌ی محمدرضا عرب، «نمایی از افغانستان» ساخته‌ی کانچبه سرخابی، «پایان زمین» ساخته‌ی ملک شفیعی، «تهران- کابل- تهران» ساخته‌ی البرز امینی، «سه یادداشت» ساخته‌ی جینا گاوسی، «جنگ تریاک» ساخته‌ی صدیق برمک، «افغانستان رای بده!» کار مشترکی از هاوانا مارکینگ و مرتین هیرینگ و چند فیلم دیگر ساخته‌ی فیلمسازان جوان افغانی و هلندی.

در پایان این جشنواره، رپ‌خوان جوان افغانی-‌ هلندی DSI-BEL و دی‌جی روشن، فضای جشنواره را جوان‌پسندتر خواهند کرد و با کار‌های تازه‌ی خود اندیشه‌ی نسل خود را به حاضران انتقال خواهند داد؛ نسلی که با اینکه در اروپا به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند اما افغانستان‌را وطن اصلی خود می دانند.

سایت این جشنواره: اینجا

Share/Save/Bookmark

 
 

تشکیل دولت موقت- بهمن ۱۳۵۷: بلافاصله بعد از بازگشت به ایران، آقای خمینی در روز ۱۶ بهمن سال ۱۳۵۷ آقای بازرگان را به نخست‌وزیری منصوب و او را مامور تشکیل دولت موقت کرد. در آن زمان متن حکم نخست‌وزیری آقای بازرگان در تلویزیون خوانده شد و ویدئوی آن در یوتیوب وجود دارد. آیت‌الله خمینی در ابتدای متن حکم نخست‌وزیری مهندس بازرگان نوشت: «بنا به پیشنهاد شورای انقلاب و بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران ... جنابعالی را ... مامور تشکیل دولت موقت می‌نمایم.»

در این حکم هم به صراحت کامل آقای خمینی موضوع «حق شرعی» خود برای نصب آقای بازرگان به پست نخست‌وزیری را تاکید می‌کند. تاکید بر حق شرعی فقیه پیش از این در حکم تشکیل شورای انقلاب ذکر شد و بعدها در تمامی حکم‌های آقای خمینی خود را نشان می‌دهد. حق شرعی فقیه پایه‌ی نظریه‌ی ولایت فقیه است که در کتاب حکومت اسلامی تشریح شده و یک سال بعد هم محور قانون اساسی جمهوری اسلامی را ساخت.


حکم انتصاب آقای بازرگان به نخست وزیری

آقای بنی‌صدر مدعی است که او به آقای خمینی در مورد استفاده از «حق شرعی» در رابطه با انتصاب آقای بازرگان اعتراض کرده است؛ البته طبق معمول به طور خصوصی و در یک مذاکره‌ی دونفره. اولاً آقای بنی‌صدر برای این ادعا که او به آقای خمینی در رابطه با این عملکرد و رویه‌ی فرافانونی بر مبنای حق شرعی اعتراض کرده است سند یا شاهدی ارائه نمی‌دهد.

آن‌چه هست منحصراً ادعای او است. در ضمن آقای بنی‌صدر از این ادعاهای بی سند و شاهد بسیار دارد. ثالثاً حتی در صورت اثبات این ادعا که او اعتراض کرده است، می‌توان گفت که این اعتراض در تناقض با قبول حکم عضویت خودش در شورای انقلاب است؛ چراکه آن حکم عضویت در شورای انقلاب هم توسط شخص آقای خمینی بر مبنای حق شرعی صادر شد.

اگر آقای بنی‌صدر در مورد استفاده از حق شرعی و رویه‌ی فراقانونی ناشی از آن اعتراضی واقعی داشت، اصولاً خودش نباید حکم عضویت در شورای انقلاب را می‌پذیرفت. آقای بنی‌صدر می‌توانست صریحاً به آقای خمینی بگوید: «من به رویه‌ی فراقانونی شما اعتراض دارم به این دلیل که اصولاً شما حق تشکیل مجلس قانونگداری بدون رعایت حقوق اساسی حاکمیت مردم را ندارید و این کار در تعارض با بنیادهای تفکری من است، به این دلیل حکم عضویت در شورای انقلاب را از شما قبول نمی‌کنم.»

می‌دانیم که آقای بنی‌صدر آن حکم را از آقای خمینی قبول کرد و تا تیرماه سال ۱۳۵۹ که شورای انقلاب خودبهخود منحل شد، در آن شورا تحت نظارت عالی آقای خمینی انجام وظیفه کرد. در ضمن اگر آقای بنی‌صدر واقعاً می‌خواست اعتراض خود به موضوع حق شرعی و رویه‌های فراقانونی آقای خمینی را به گوش همگان برساند باید این موضوع را در همان اوان کار که آن رویه‌ها هنوز به صورت عملکرد قانونی درنیامده بود برای جامعه مطرح می‌کرد، نه اینکه وقتی در خرداد سال ۱۳۶۰ از مسند قدرت کنار زده شد سعی به نونویسی تاریخ کند.

حتی رئیس شورای انقلاب هم برگزیده‌ی اعضای این شورا نبود. بلکه، هر سه رئیس شورای انقلاب (شامل آقایان مطهری، طالقانی و بنی‌صدر) «منصوب» آقای خمینی بودند. آقای خمینی در تابستان سال ۱۳۵۸ (بعد از درگذشت آقای طالقانی) آقای بنی‌صدر را به ریاست شورای انقلاب منصوب کرد. حکم ریاست شورای انقلاب (جدا از حکم قبلی برای عضویت در شورای انقلاب) هم به صورت فراقانونی و بر پایه‌ی حق شرعی صادر شده بود. البته آن‌وقت‌ها همهی این حکم‌ها به صورت محرمانه صادر شده بود و مردم از محتوای آنها بی‌خبر بودند.

این موضوع بعدها و به مرور زمان از پرده برون افتاد. این حکم‌ها به روشنی به همه‌ی کارگزاران رژیم (از جمله خود آقای بنی‌صدر) نشان می‌داد که رئیس واقعی در مملکت کیست و اصولاً کس دیگری در تراز و کلاس آقای خمینی عمل نمی‌کرد. بر مبنای این دلایل آشکار آقای خمینی به آقای بنی‌صدر حکم‌های فراقانونی می‌داد و آقای بنی‌صدر هم آن حکم‌ها را می‌پذیرفت.

سئوال این‌جا است که چرا وقتی آقای بنی‌صدر از آقای خمینی حکم‌های عضویت و ریاست شورای انقلاب را گرفت در مورد رویه‌ی فراقانونی این حکم‌ها (و مبانی آنها یعنی حق شرعی فقیه) سئوالی نمی‌کرد؟ آیا ایشان آنقدر بی‌اطلاع و ساده دل بود که متوجه این موضوع‌ها نمی‌شد، یا اینکه عضویت در شورای انقلاب ارزش قبول این حکم‌های محرمانه و شرایط همراه با آن حکم‌ها را داشت. موضوع ترکیب اعضای شورای انقلاب تا مدت‌ها محرمانه ماند و تنها بعد از انحلال شورای انقلاب فهرست اعضای آن علنی شد. سئوال دیگری که پیش می‌آید این است که آیا حکم‌های محرمانه‌ی دیگری هم هست که ملت ما هنوز رسماً از آنها بی خبر است؟

به طوری که ملاحظه می‌کنید در آن دوران دامنه‌ی عملکرد سیاسی و اجتماعی آقای خمینی با محدوده‌ی عملکرد آقای بنی‌صدر (یا دیگران) اصلاً قابل مقایسه نبود و به صورت خلاصه این دو نفر از نظر عملکردهای اجتماعی و سیاسی در دو تراز و کلاس بسیار متفاوت عمل می‌کردند. به‌خصوص اگر توجه کنیم که در بهمن ۱۳۵۷ که آقای خمینی در اوج محبوبیت خود بود، آقای بنی‌صدر در داخل ایران عملاً ناشناخته بود. رندی همان ابتدا گفت: «آقای بنی‌صدر از زیر عبای آقای خمینی بیرون امد و پر درآورد.»

آقای بنی‌صدر بدون حمایت‌های مشخص آقای خمینی و بدون استفاده از دستگاه‌ها و توان‌های تبلیغاتی حکومت جدید (مثل رادیو و تلویزیون دولتی و همین‌طور شبکه‌ی مساجد و دیگر شبکه‌های تبلیغاتی حکومتی) طی سال‌های ۱۳۵۷و ۱۳۵۸ به احتمال بسیار زیاد در صحنه‌ی سیاسی ایران ناشناخته یا کم شناخته می‌ماند. آن حمایت‌ها همه در داخل ساختار حاکمیتی صورت می‌گرفت که در راس آن آقای خمینی قرار داشت و آقای بنی‌صدر هم عنصری در داخل آن ساختار بود. در سال ۱۳۵۸ آقای بنی‌صدر نقش توجیه‌گر نظری (ایدئولوژی) رژیم تازه را بازی می‌کرد. خطابه‌های او در اطلاق استالینسیت به نیروهای دموکرات ایران بخشی از این توجیه‌گری را تشکیل می‌داد. آن امکانات تبلیغاتی گسترده هم به همین دلیل در اختیار او قرار می‌گرفت.

البته باید گفت که در آن زمان ارائه آن صحبت‌ها توسط آقای بنی‌صدر برای توجیه یک‌سری نظریه هنوز اجرایی نشده با عنوان کلی حکومت اسلامی خیلی هم کار مشکلی نبود: حکومت اسلامی موضوعی نو بود و فقط در داخل ذهن توجیه‌کنندگان آن قرار داشت. زمان لازم بود تا آن نظریه‌ها به مرحله‌ی اجرایی برسند و به بوته‌ی آزمایش گذاشته شوند. در آن زمان حکومت مورد توجیه آقای بنی‌صدر مثل دیکته نوشته نشده‌ای بود که نمره‌اش هم ۲۰ بود.

حالا که آن توجیه‌ها به اجرا گذاشته شده، نمره‌ی آن دیکته به عیان دیگر ۲۰نیست! البته آقای بنی‌صدر بعد از خلع از مسند قدرت و اقامت مجدد در پاریس در سال ۱۳۶۰ مدعی است که دیکته‌ی نوشته شده در رابطه با حکومت اسلامی در دوران جمهوری اسلامی (از سال ۱۳۵۷تاکنون) با توجیه‌های ذهنی او دیگر منطبق نیست و می‌خواهد که یک بار دیگر همان دیکته را نونویسی کند. آقای بنی‌صدر شرایط و ساختارهای مورد نیاز این نونویسی تاریخی برای تعیین یک نوع حکومت تازه از مدل بنی‌صدری را هنوز روشن نکرده است.

همان‌طوری که در سال ۱۳۵۷ آقای خمینی از عبارت آن موقع تعریف نشده‌ی «جمهوری اسلامی» استفاده می‌کرد، آقای بنی‌صدر هم از عبارت مبهم «ولایت جمهور مردم» استفاده می‌کند، بدون آن که مشخص کند که ساختار اجرایی این عبارت مبهم (ولایت جمهور مردم) چگونه خواهد بود. در حالی که هیچ گروهی در ایران در حمایت از «ولایت جمهور مردم» سخنی نگفته و شعاری نداده است، آقای بنی‌صدر در نوشته‌هایش این‌طور وانمود می‌کند که این عبارت شعار محوری معترضان است. یک نگاه به وب‌سایت و نیز صحبت‌های ایشان در یوتیوب این موضوع را به خوبی روشن می‌کند. مثلاً اخیراً نوشته است: «راه حل یکی است و آن نه به ولایت فقیه و آری به ولایت جمهور مردم است.» (منبع: نشریه‌ی انقلاب اسلامی مورخ ۲۵ مرداد ۸۹ مطابق با ۱۶ اوت ۲۰۱۰)

باید توجه داشت که عبارت «حق حاکمیت ملی» که ریشه در حقوق ملت (مردم) برای تعیین سرنوشت خویش دارد به خوبی تبیین شده است. در نتیجه کوشش در استفاده از عبارت مبهم «ولایت جمهور مردم» به عنوان جایگزینی برای «حق حاکمیت ملی» باید مورد توجه خاص قرار گیرد.

ملامحمد کاظم خراسانی معروف به «آخوند خراسانی» (متولد ۱۲۵۵ - متوفی ۱۳۲۹ هجری قمری) عبارت «ولایت جمهور مردم» را در شروع فاز دوم انقلاب مشروطه (معروف به استبداد صغیر در فاصله‌ی خرداد ۱۲۸۷ هجری شمسی تا تیر ۱۲۸۸ هجری شمسی) ابداع کرد تا توجیهی باشد برای نقش روحانیت طیف خودش در رابطه با حکومت. بعد از خلع محمدعلی شاه از سلطنت در سال ۱۲۸۸، این نقطه نظر (ولایت جمهور مردم) به تدوین متمم قانون اساسی مشروطه منجر شد.

بر پایه‌ی متمم قانون اساسی مشروطه مراجع تقلید حق نظارت و وتوی مصوبه‌های مجلس شورای ملی را به دست آوردند. این بخش از متمم قانون اساسی مشروطه (اگرچه بعد اعمال نشد) در عمل نخستین مرحله از نظارت عالی روحانیت شیعه بر مصوبات مجلس شورای ملی بوده است. این روند نظارت روحانیت شیعه بر مصوبه‌های مجلس شورا در مرحله‌ی بعد در قانون اساسی جمهوری اسلامی (در سال ۱۳۵۸) خود را به صورت «شورای نگهبان» نشان داد که شورایی است مرکب از روحانیون برای نظارت اجرایی بر مصوبه‌های مجلس شورا.

با تاکید و تکرار «ولایت جمهور مردم»، که عبارتی فقهی و مربوط به آخوند خراسانی است، آقای بنی‌صدر این تصور را ارائه می‌دهد که امیدوار است که در صورت تعویض حکومت اسلامی مدل آقای خمینی (جمهوری اسلامی بر مبنای نقش محوری ولایت فقیه که ظرف ۳۰ سال گذشته آزموده شده) شاید بتوان موضوع حکومت اسلامی را زیر عنوان «ولایت جمهور مردم» دوباره از نو مطرح کرد.

به این ترتیب حکومت اسلامی مدل آقای خمینی (بر پایه‌ی ولایت فقیه) با حکومت اسلامی مدل آقای بنی‌صدر (بر پایهی ولایت جمهور مردم) تعویض خواهد شد. اگر چنین نیست چرا آقای بنی‌صدر از واژه‌ی شناخته شده‌ی «حق حاکمیت ملی/ ملت» به عنوان آلترناتیوی برای «ولایت فقیه» استفاده نمی‌کند؟ احتمالاً این تصور وجود دارد که مشابه روش آقای خمینی در سال ۱۳۵۷ اول باید حرف‌های کلی و در لفافه زد تا قدرت را به‌دست آورد. بعد از کسب قدرت، مشابه روش آقای خمینی، می‌شود در مورد شرایط و روش‌های اجرای آن نظریه‌ها هم عمل و تعیین تکلیف کرد.

انتخابات اولین دوره‌ی رئیس جمهوری اسلامی در ایران- بهمن ۱۳۵۸: مورد دوم در نوشته‌های آقای بنی‌صدر آن است که او مدعی است که از همان زمان انقلاب واقعاً رویه‌ای آزادمنشانه داشته و به حقوق بنیادی مردم ایران برای تعیین سرنوشت خویش به صورت اجرایی معتقد بوده است. اگر این پیش‌فرض درست باشد، سئوال این است که چگونه او عضو و رئیس شورای قانونگذاری برای همان مردمی بود که آنها حتی از ترکیب اعضای آن شورا بی‌خبر بودند؟

چگونه او در مسند رئیس شورای انقلاب خود را مجاز می‌دانست که برای مردمی قانونگذاری کند که در انتخاب او و دیگر اعضای آن شورای قانونگذاری نقش مستقیمی نداشتند؟ چگونه در آن دوران مردم از این موضوع مهم که آقای بنی‌صدر رئیس شورای قانونگداری کشورشان است بی خبر بودند ولی باید مطیع قانون‌هایی می‌بودند که آن شورای مخفی و در راس آن آقای بنی‌صدر برای همان مردم وضع می‌کرد؟

آقای بنی‌صدر تبلیغات پیش انتخاباتی اولین دوره‌ی رئیس جمهوری، در بهمن ۱۳۵۸ را عملاً یک سال قبل از تاریخ انتخابات از بهمن سال ۱۳۵۷ شروع کرد؛ یعنی بلافاصله بعد از بازگشت به ایران همراه با آقای خمینی. در آن دوران یک ساله آقای بنی‌صدر سخنرانی‌های بسیاری داشت، ولی در آن سخنرانی‌ها او به نقش خود به عنوان عضو یا رئیس آن شورای انقلاب اشاره‌ای نمی‌کرد. آن موقع شورای انقلاب هنوز شورایی مخفی بود که هم‌چون مجلس قانونگذاری عمل می‌کرد.

در آن سخنرانی‌های انتخاباتی آقای بنی‌صدر نمی‌گفت که او عضو و رئیس شورای قانونگذاری است که مردم نقشی در انتخاب آن نداشته‌اند و او به صورت فراقانونی و بر مبنای حق شرعی آقای خمینی به عضویت آن منصوب شده است. بلکه رویه‌ی او این بود که شعار بدهد که ای مردم من به آزادی‌ها و حقوق شما علاقه‌مند هستم. آشکارا در آن دوران ادعاهای آزادمنشی آقای بنی‌صدر در محدوده‌ی شعارهای انتخاباتی بوده است و نه در حیطه‌ی عمل عضویت در شورای قانونگذاری منصوب آقای خمینی.

فراموش نکنیم که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ولی فقیه حکم رئیس جمهوری را تنفیذ می‌کند. متن قانون اساسی و نیز عملکردهای آقای خمینی نشان می‌دهد که که از نظر او حکم تنفیذ ریاست جمهوری این یک موضوع تشریفاتی نبوده است شبیه صدور حکم نخست وزیری توسط ملکه‌ی انگلیس. به طور واضح از نظر آقای خمینی اختیار تنفیذ حکم رئیس جمهوری بخشی از حق شرعی فقیه است.

متن حکم رسمی آقای خمینی به خوبی این نکتهی کلیدی را روشن می‌کند: «بر اساس آن که ملت ایران با اکثریت قاطع جناب آقای دکتر ابوالحسن بنی‌صدر را به ریاست جمهوری برگزیده‌اند و برحسب آن که مشروعیت آن باید به نصب فقیه جامع‌الشرایط باشد؛ این جانب به موجب این حکم رای ملت را تنفیذ و ایشان را به این سمت منصوب می‌کنم.» به طوری که ملاحظه می‌کنید حتی در مورد سمت رئیس جمهوری هم آقای خمینی برای آقای بنی‌صدر حکم صادر کرد و او را به این سمت منصوب کرد.

آیا متنی بهتر از این می‌تواند رابطه‌ی بین آقای خمینی و آقای بنی‌صدر را روشن کند؟ با قبول این حکم آقای بنی‌صدر به موقعیت آقای خمینی در راس ساختار قدرت تمکین کرد. صحبت‌های بعدی آقای بنی‌صدر در مورد اعتراض‌های خصوصی به آقای خمینی در مورد عملکردهایش آشکار با این متن صریح در تعارض است. اگر آقای بنی‌صدر به رویه‌ها و عملکردهای آقای خمینی اعتراضی داشت، چرا به قبول این چنین حکمی که بر مبنای آن رئیس جمهور منصوب فقیه است تن در داد؟ آیا درک متن حکمی به این روشنی که «اینجانب ایشان را به این سمت منصوب می‌کنم» خیلی مشکل بود؟

مراسم تنفیذ اولین دوره‌ی رئیس جمهوری در بهمن سال ۱۳۵۸ از تلویزیون دولتی ایران پخش شد. در این مراسم آقای بنی‌صدر در جلوی دوربین تلویزیون دست آقای خمینی را بوسید. این دستبوسی در حالی بود که آقای خمینی نشسته بود و آقای بنی‌صدر برای بوسیدن دست او تا کمر خم شده است. این دستبوسی دقیقاً نشانگر رابطه‌ای بود بین آقای خمینی (در راس هرم قدرت) و تمکین آقای بنی‌صدر به عنوان یک کارگزار او. از لحاظ تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این نوع دستبوسی موضوعی پیش پا افتاده نبوده و نیست.

آقای بنی‌صدر در خاطراتش نوشته است که «وقتی خمینی را با آن وضع دیدم (او را روی یک صندلی چرخدار می‌آورند) یک حالت رقت به من دست داد. حالت غمگین داشت. به قدری حالت عاطفی به من دست داد که دستش را بوسیدم و خیلی با عاطفه.»

از قدیم گفته‌اند یک تصویر می‌تواند گویاتر از هزار کلمه باشد. به همت اینترنت تصویر دستبوسی آقای خمینی توسط آقای بنی‌صدر موجود و در اختیار همگان است. شما به عکس زیر نگاه کنید و خود قضاوت کنید که این ادعای آقای بنی‌صدر در مورد حالت غمگین آقای خمینی و همین‌طور حالت با عاطفه‌ی آقای بنی‌صدر چقدر درست است! این تصویر نشانه‌ای آشکار از تمکین آقای بنی‌صدر به موقعیت آقای خمینی در راس هرم بود.


دستبوسی توسط آقای بنی‌صدر

تصویری از دستبوسی شاه توسط هویدا، می‌تواند مقایسه‌ی بهتری را نشان دهد. دستبوسی شاه توسط هویدا هم دقیقا نشانگر و نماد تمکین هویدا به شاه بود. در هر دو تصویر مشابهت حالت تعظیم (شکل بدنی دستبوسان) بسیار جالب توجه است.


دستبوسی توسط امیرعباس هویدا

این ادعای بعدی آقای بنی‌صدر که در مراسم تنفیذ و در جلوی تلویزیون او دست آقای خمینی را فقط پدرانه بوسیده است، یا نشانه‌ی ساده‌لوحی است یا سعی در کتمان حقایق تاریخی. اگر آقای بنی‌صدر دست آقای خمینی را در مراسم رسمی تنفیذ به صورت پدرانه بوسیده است، خوب امیرعباس هویدا هم می‌توانست همین ادعا را بکند که در مراسم رسمی همیشه دست شاه را به صورت پدرانه بوسیده است. آشکارا چنین ادعایی نادرست بود.

بوسیدن دست در مراسم رسمی نشانه‌ی آشکار تمکین کارگزاران است که البته در ایران سابقه‌ی تاریخی بسیار طولانی دارد. بی دلیل نبود که در ماه‌های آخر سلطنت شاه که پایه‌های قدرت او لرزان شده بود، موضوع دستبوسی مقامات بالا کمتر مورد تاکید قرار می‌گرفت. برای مثال شاه هرساله یک «بار عمومی» به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه (۱۴ مرداد) برگزار می‌کرد. آخرین «بار عمومی» شاه به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه در روز ۱۴ مرداد سال ۱۳۵۷ برگزار شد.

فیلم این مراسم در یوتیوب موجود است. در مراسم مشابه در سال‌های قبل از آن، نخست وزیر، وزیران کابینه و امیران ارشد ارتش شاه هر یک برای بوسیدن دست شاه تا کمر خم می‌شدند. این رویه‌ی دستبوسی نماد تمکین به راس هرم قدرت در دوران شاه بود، ولی در آخرین مراسم «بار عمومی شاه» در روز ۱۴ مرداد سال ۱۳۵۷ شاه دستش را برای بوسیدن جلو نیاورد و وزیری هم برای بوسیدن دست او پیش‌قدم نشد. در آن روزهای داغ که ایران به طرف فاز نهایی انقلاب می‌رفت، هویدا دیگر مغضوب شده بود و به این دلیل در آن مراسم نبود که طبق معمول دستبوسی کند.

به طور مجمل در دورانی که آقای بنی‌صدر بر مبنای حکم‌های آقای خمینی انجام وظیفه می‌کرد، کارگزار او بود. در آن دوران آقای خمینی کارگزاران دیگری علاوه بر آقای بنی‌صدر هم داشت که به آنها هم حکم می‌داد و آنها هم باید آن حکم‌ها را اجرا می‌کردند. این بخشی از تقسیم وظایف برای عضویت در داخل ساختار قدرت بود. همه‌ی آن حکم‌ها هم به رویه‌ی فراقانونی و بر پایه‌ی حق شرعی فقیه صورت گرفته بود. در آن دوران آقای خمینی تمایل داشت که در داخل حاکمیت و قدرت کارگزارانی از جناح‌های رقیب و حتی متخاصم داشته باشد. بقای آقای بنی‌صدر در ساختار قدرت تا بهار سال ۱۳۶۰ هم در همین رابطه و منوط به تمکین او به راس هرم قدرت بوده است.

مهاجرت مجدد آقای بنی‌صدر به فرانسه- تابستان ۱۳۶۰: در این‌جا باید اذعان داشت که آقای بنی‌صدر بعد از مهاجرت مجدد به فرانسه در سال ۱۳۶۰ در مورد ناروایی‌ها و کاستی‌های حکومت اسلامی و نقاط ضعف عملکردهای آقای خمینی بسیار نوشته است و در این مورد سعی وافر مبذول داشته است. برخی از این اقدامات هم قابل توجه است، ولی باید توجه شود که هم‌زمان آقای بنی‌صدر از سال ۱۳۶۰ به بعد سعی بسیار کرده است که بخش‌هایی از تاریخ اخیر ایران بخصوص در مورد رخدادهای مربوط به سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ را گزینه‌نویسی و نونویسی کند و به صورتی متفاوت از واقعیت‌های صورت گرفته جلوه دهد.

در صورت لزوم می‌توان موضوع گزینه‌نویسی و نونویسی تاریخ اخیر ایران توسط آقای بنی‌صدر را بیشتر شکافت. یک مطالعه‌ی خلاصه از نوشته‌ها و مصاحبه‌های او یک فهرست خیلی بلند از گزینه‌نویسی و نونویسی وقایع تاریخی را به دست می‌دهد.

آقای بنی‌صدر در متن نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش رخدادها را به صورت گزینش شده ارائه می‌دهد تا در آنها نقشی محوری و کاملاً مثبت از خود به نمایش بگذارد. از قدیم گفته‌اند: «هر که تنها به قاضی رفت راضی برمی‌گردد.» آقای بنی‌صدر می‌توانست بعد از مهاجرت مجدد به فرانسه در سال ۱۳۶۰متحول شود، عملکردی هم‌چون نلسون ماندلا را ارائه بدهد و به صورت نمادی برای یک مبارزه مشترک ملی مردم ایران برای کسب آزادی درآید.

ولی متاسفانه نوشته‌های گزینشی و عملکردهای خودمحورانه‌ی او در این مدت ۳۰ ساله سبب شده‌اند که او فقط ابوالحسن بنی‌صدر بماند. این موضوع چنان عیان است که حتی خود آقای بنی‌صدر هم به ان اذعان دارد. آقای بنی‌صدر در یک مصاحبه در تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۸۹ اظهار داشت: «۳۰ سال است تلاش می‌کنیم جبهه‌ای از گرایش‌های مختلف بوجود بیاوریم ولی حاصلی نداده! چرا؟»

جواب این سئوال به ساده‌ترین شکل خود این است که تشکیل جبهه‌ی مشترک نیازمند تفکری منسجم و چند بعدی و عملکردهایی فراگیر بوده است. به طور مسلم نوشته‌های گزینشی و عملکردهای خودمحورانه به تشکیل جبهه‌ی مشترک نه کمک می‌کند و نه منجر می‌شود. به جای تغییر، گزینه‌نویسی و نونویسی تاریخ دوران اخیر، آقای بنی‌صدر می‌توانست تمامی واقعیت‌های سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ را به صورتی که واقعاً اتفاق افتادند بیان کند و این امکان را به‌وجود بیاورد تا نسل‌های بعدی ایران خود به شناخت بهتری از حوادث رخ داده برسند و بتوانند از این تجربیات تاریخی استفاده‌ی بهتری ببرند.

در این‌جا باید اضافه کنم که تغییر، گزینه‌نویسی و نونویسی رخدادهای تاریخ ایران محدود به آقای بنی‌صدر نیست و متاسفانه افراد بسیار دیگری، هر یک برای توجیه عملکردهای خود یا سازمان مورد نظرشان، به اقدام‌های مشابهی دست زده‌اند. تغییر، گزینه‌نویسی و نونویسی رخدادهای تاریخ اخیر ایران به هر بهانه یا انگیزه‌ای و توسط هرکس یا گروهی که صورت بگیرد، به هیچ عنوان قابل توجیه نیست و باید افشا شود. نوشته‌ی حاضر قدمی کوچک در جهت افشا کردن برخی نونویسی واقع تاریخی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ است.

در خاتمه یادآوری کنم که برخی دوستداران آقای بنی‌صدر، شخصی را که جرئت کند و نظرات ناموافق ارائه کند با عنوان‌هایی چون استالینیست، عضو حزب فلان و یا مزدور وزارت خفیه مورد مرحمت قرار می‌دهند. زحمت اینکه من متعلق به کدام گروه هستم را به عهده خودشان وامی‌گذارم.

۱. اطلاعات بیشتر در مورد نحوه‌ی تشکیل و ترکیب اعضای شورای انقلاب در اینجا و اینجا موجود است.

Share/Save/Bookmark

مطلب مرتبط :
فرایند تشکیل شورای انقلاب - بخش نخست

 
 

فعالان حقوق بشر در ایران می‌گویند که در مهرماه گذشته، ٢٣ نفر در زندان وکیل‌‌آباد مشهد به‌طور «مخفیانه» اعدام شده‌اند.

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، امروز با انتشار گزارشی در تارنمای رسمی‌اش خبر داده که ١٣ مهرماه گذشته ١٣ نفر و ٢٠ مهرماه ١٠ نفر در زندان وکیل‌آباد مشهد به‌صورت «گروهی و بدون اعلام قبلی و بدون اطلاع وکلا و خانواده متهمان» اعدام شده‌اند.


بنا بر گزارش کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران، این اعدام‌ها «بدون رعایت قوانین رسمی ایران و بدون رعایت آیین دادرسی عادلانه» اجرا شده است.

این کمپین بین‌المللی، گفته است که «افراد اعدامی تنها چند ساعت قبل از اعدام از بندهای مختلف زندان وکیل‌آباد مشهد جمع‌آوری شده و به راهرو اعدام منتقل و در یک ردیف اعدام شده‌اند.»

به گفته غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل ایران، قرار است که با «مجرمان مواد مخدر، برخورد جدی و بدون اغماض» شود

شهریورماه گذشته نیز یک زندانی سیاسی با انتشار نامه‌ای از اجرای ٥٠٠ «اعدام مخفیانه» در زندان وکیل‌آباد مشهد در یک سال گذشته خبر داده بود.

به گزارش تارنمای میزان‌خبر، در این نامه که نام نویسنده آن فاش نشده، به اعدام «٢٥٠ نفر از تیرماه ١٣٨٨ تا فروردین ١٣٨٩» اشاره شده است.

نخستین بار تارنمای «ندای سبز آزادی» از پایگاه‌های خبری مخالفان دولت ایران، مرداد ٨٩ خبر داده بود که ٧٠ نفر در مشهد به طور «ناگهانی» اعدام شده‌اند.

به نوشته ندای سبز آزادی، اتهام اعدام‌شدگان عمدتا مواد مخدر بوده است.

همچنین احمد قابل، پژوهشگر دینی در ایران، سوم شهریورماه گذشته در گفت‌وگو با کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران تأیید کرد که در ١٧٠روزی که در زندان وکیل‌آباد مشهد زندانی بوده، از طریق سربازان زندان متوجه شده که ٥٠ نفر در این زندان اعدام شده‌اند.

در واکنش به انتشار خبر «اعدام‌های مخفیانه»، فدراسیون بین المللی جامعه‌های حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران هفتم شهریورماه گذشته با صدور بیانیه‌ای اعدام‌های «گروهی و مخفی» در زندان وکیل آباد مشهد را محکوم کردند.

این دو سازمان مدافع حقوق بشر از مقامات جمهوری اسلامی خواسته‌اند به مجازات اعدام به عنوان «ابزار سرکوب مخالفان حکومت و ایجاد وحشت نزد مردم» پایان دهند.

بنا بر این بیانیه «ماهیت گروهی بودن» این اعدام‌ها که به صورت «مخفی» در مورد آن تصمیم گیری می‌شود، «به طور کاملاً آشکار» نقض قوانین بین‌المللی است.

غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل ایران مهرماه گذشته از واگذاری «پرونده‌های كلان قاچاق مواد مخدر به دادستان كل كشور» خبر داده بود.

به گفته وی، قرار است که با «مجرمان مواد مخدر، برخورد جدی و بدون اغماض» شود.

ایران بالاترین آمار اعدام در جهان را پس از چین به خود اختصاص داده ‌است. به گزارش سازمان عفو بین‌الملل در سال ۲۰۰۹ بیش از ۴۰۰ نفر در ایران اعدام شده‌اند.

بنا بر همین گزارش از سال ۲۰۰۵ تا کنون هر سال آمار اعدام در ایران افزایش پیدا کرده‌ است.

قتل، حمل و نگهداری مواد مخدر، تجاوز به عنف و محاربه از جمله جرائمی هستند که مجازات مرگ را در ایران در پی دارند.

Share/Save/Bookmark

 
 

فرهاد تجری، نائب رئیس کمیسیون قضایی مجلس ایران از حذف ماده ٢٤ لایحه حمایت از خانواده که درباره «سقف مهریه» بود، خبر داد.

امين‌حسين رحيمی، عضو هيأت رئيسه کميسيون حقوقی و قضایی مجلس نیز، شهریورماه گذشته به خبرگزاری دانشجویان ایران، (ایسنا) گفته بود: «ماده ۲۴ راجع به مهريه متعارف و نامتعارف است که دوستان بر اين باورند تشخيص مهريه متعارف خيلی کار سختی است، با توجه به اين‌که بايد جميع جهات در نظر گرفته شود، احتمالاً اين ماده حذف می‌شود.»


سکه از مهم‌ترین مهریه‌هایی است که در ایران مرسوم است

تجری، امروز در گفت‌وگو با خبرگزاری مهر، همچنین گفت: «ماده ٢٢ لایحه حمایت از خانواده در جلسه کمیسیون قضایی مجلس به تصویب رسید اما در ماده ٢٣ تغییر جزیی داده شد.»

ماده ۲۲ اين لايحه در ارتباط با ثبت ازدواج موقت در صورت بارداری زن و ماده ۲۳ در ارتباط با شرايط ازدواج مجدد مردان است.

وی درمورد «تغییر جزیی» در ماده ٢٣ لایحه حمایت از خانواده گفت: «اگر زن با ازدواج دوم مرد، دچار عسر و حرج (مشکلات معیشتی و اقتصادی) شود، می‌تواند درخواست طلاق را به دادگاه ارائه کند.»

به گفته تجری، بررسی لایحه حمایت از خانواده در کمیسیون قضایی مجلس به پایان رسیده و در انتظار تصویب در صحن علنی مجلس است.

لايحه حمايت از خانواده، تيرماه ١٣٨٦ به پيشنهاد قوه قضائيه در دولت پيشين ايران تصويب و به مجلس ارسال شد. اين لايحه که سه سال پيش در مجلس هفتم مطرح شده بود، به دليل اعتراض فعالان حقوق زنان مسکوت گذاشته شد.

به گفته تجری، بررسی لایحه حمایت از خانواده در کمیسیون قضایی مجلس به پایان رسیده و در انتظار تصویب در صحن علنی مجلس است

اما این لایحه مردادماه گذشته در مجلس هشتم برای تصویب نهایی به جریان افتاد.

به جریان افتادن دوباره این لایحه، واکنش فعالان حقوق زنان و مخالفان دولت را به دنبال داشت.

زهرا رهنورد از مخالفان دولت کنونی ايران، مرداد ٨٩ در يادداشتی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی ايران خواست بررسی لايحه حمايت از خانواده را از دستور کار مجلس خارج کنند.

به گزارش تارنمای کلمه، خانم رهنورد پيشنهاد داده‌ بود که بررسی اين لايحه به «کارگروهی از زنان و مردان کارشناس و پيش‌رو» سپرده شود.

وی خارج کردن این لایحه از دستور کار مجلس را «نه یک درخواست زنانه بلکه نماد درخواستی ملی و با هدف سعادت ملت ایران و دوام خانواده‌های ایرانی» دانسته بود.

همچنین فائزه هاشمی‌رفسنجانی، رئیس شاخه زنان حزب کارگزان سازندگی و از اعضای ائتلاف اسلامی زنان ایران ٣٠ مرداد ٨٩ در نشست این ائتلاف گفت: «در صورتی كه دادگاه به مرد اجازه ازدواج مجدد را می‌دهد، باید برای زن هم حق طلاق در نظر گرفته شود.»

Share/Save/Bookmark

 
 

به‏هم پیوند دادن موسیقی ملت‏های مختلف، در حال حاضر در دنیا برای خود جا باز کرده است.در سال‏های اخیر، به‏ویژه هنرمندان ایرانی،تلاش کرده‏اند تا موسیقی سنتی ایران را با دیگر سبک‏های موسیقی جهان پیوند بزنند.در ایران، کسانی مانند استاد ذالفنون و داود آزاد در راه پیوند دادن موسیقی سنتی ایران با سبک‏های مختلف موسیقی در جهان فعالیت کرده‌اند.

Download it Here!

کیهان کلهر، نوازنده‏ی چیره‏دست کمانچه، این ساز سنتی ایران را همراه ارکستر فیلارمونیک نیویورک و ارکستر ملی فرانسه در لیون، به‏کار گرفته و هم‏اکنون در امریکا با گروه‏های هندی و نیز با نوازندگان بزرگ امریکایی کار می‏کند.اردشیر فرح، گیتاریست مشهور ایرانی در امریکا، هارمونی‏های ایرانی را با فلامینکو پیوند داده است.در پاریس، مصطفی عمیدی‏فرد که سازهای اصلی او تنبک و دف هستند،از نزدیک به ۲۰ سال پیش، در کنسرت‏هایی با ملیت‏های مختلف در پاریس، شرکت داشته است.

مصطفی عمید‏ی‏فرد این‏بار سه‏تار، نی، دف و تنبک، این سازهای ایرانی را با طبلا و هارمونیم، دو ساز هندی که نوازندگان آنها امجد رعنا و نوازکاوا، از راجستان هند آمده‏اند پیوند داده است. پیوند این سازهای ایرانی و هندی، در کنسرتی با نام «دل با دل» در پاریس عرضه شد؛ با حضور گروهی از ایرانیان و فرانسوی‏های این شهر.

در پایان این کنسرت، از مصطفی عمید‏ی‏فرد پرسیدم که پیوند سازهای ایرانی با موسیقی‏های ملت‏های دیگر را از چه زمانی آغاز کرده است؟

آغاز آن ۱۸ سال پیش با ونسان مل گرانژ آهنگساز فرانسوی در سوییت‏های ژان سباستین باخ بود. در آنجا با پیوند ویلون‏سل با تنبک و دف آغاز کردم و کنسرت‏هایی باهم برگزار کردیم که بسیار هم موفقیت‏آمیز بودند.از آن‏جا من ایده‏ی رفتن به سوی هماهنگی یا تلفیق موسیقی ایرانی با موسیقی‌های دیگر را آغاز کردم و کارهایی در زمینه‏ی تلفیق با موسیقی دوره‏ی رنسانس، موزیک‏های ارمنی، ترکی، عربی و ... انجام دادم و رسیدم به گروه آخری که الان دارم.با گروه «دل با دل» هم که الان همکاری دارم، حدوداً شش ماه تمرین کردیم و تاکنون چهار پنج کنسرت برگزار کرده‏ایم.

چرا اسم گروه‏تان را «دل با دل» گذاشته‏اید؟

به‏دلیل اینکه آقای امجد رعنا به‏سراغ من آمد و گفت: کاری که تو می‏کنی، موسیقی‏ای که می‏زنی، با دل می‏زنی. ابتدا ساز زنبورک را گرفت و شروع کرد به زدن. به او گفتم: چه جالب می‏زنی، بده به من، ببینم که من هم می‏توانم بزنم؟ زنبورک را از دستش گرفتم و شروع کردم به زدن. یک‏باره بلند شد و گفت: کاری که تو می‏کنی، اصلاً برای من باور کردنی نیست … و گفت که می‏خواهد با من کار کند.همکاری ما با هم از همان‏جا آغاز شد.

در کنسرت «دل با دل» در پاریس، شعرهایی از مولوی و نیز شعرهایی از مصطفی‏ عمیدی‏فرد خوانده شد. این شعر مولانا نیز از سوی حاضران در سالن بسیار مورد توجه قرار گرفت:

مرده بدم، زنده شدم گریه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده‏ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا
زهره‏ی شیر است مرا، زهر‏ه‏ی تابنده شدم
گفت که دیوانه نه‏ای، لایق این خانه نه‏ای
رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه‏ای، رو که از این دست نه‏ای
رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

Share/Save/Bookmark

 
 

دولت افغانستان عمليات اخير ناتو و روسيه بر عليه مراکز توليد هروئين در شرق اين کشور را نقض صريح حاکميت دولت افغانستان خوانده و خواستار توضيح در اين مورد شده است.

در اطلاعيه خبری که از دفتر رياست جمهوری افغانستان منتشر شده، آمده است: «هيچ سازمان و يا نهادی حق ندارد بدون توافق جمهوری اسلامی افغانستان در داخل قلمرو کشور ما دست به اين‌گونه عمليات نظامی بزند.»


در اطلاعيه گفته شده که «دولت افغانستان اين عمليات ناتو را محکوم می‌کند و اعلام می‌دارد که چنين عمليات خودسرانه نقض حاکميت ملی افغانستان و قوانين بين‌المللی بوده و تکرار آن عکس‌العمل مقتضی کشور ما را در پی خواهد داشت.»

آقای کرزی به وزارت‌های کشور و دفاع افغانستان دستور داده است تا درباره اين رويداد به صورت جدی تحقيق کنند و نتيجه آن را تا شامگاه شنبه به اطلاع وی برسانند.

ارزش مواد مخدر ضبط شده و مراکز توليدی هروئين حدود ۳۰۰ ميليون دلار برآورد شده است

اداره مبارزه با مواد مخدر روسيه اعلام کرده بود که روز جمعه گذشته نيروهای روسی در عملياتی مشترک با نيروهای آمريکايی در ولايت ننگرهار چندين تن هروئين را ضبط کرده‌اند.

اين عمليات که در شهرک شينواری ولايت ننگرهار صورت گرفت تخريب چهار مرکز توليدی هروئين را نيز در پی داشت.

ارزش مواد مخدر ضبط شده و مراکز توليدی هروئين حدود ۳۰۰ ميليون دلار برآورد شده است.

روسيه پيش از اين همواره از عملکرد ناتو و آمريکا در راستای مبارزه با مواد مخدر در افغانستان انتقاد کرده بود.

آمار معتادان در روسيه طی ده سال گذشته ده برابرشده و گفته می‌شود سالانه بين ۳۰ تا ۴۰ هزار تن عمدتأ بر اثر مواد مخدر توليدی افغانستان جان می‌دهند.

بر اساس گزارش سال ۲۰۰۹ سازمان ملل متحد؛ حجم توقيف محموله‌های مواد مخدر در افغانستان، به‌عنوان بزرگترين توليدکننده ترياک در جهان، در مقايسه با کشورهايی که مقصد قاچاق مواد مخدر است به مراتب کمتر است .

در اين گزارش کشف مواد مخدر در افغانستان دو درصد، در روسيه و کشورهای اروپايی کمتر از ۵ درصد، پاکستان ۱۷ درصد و در ايران ۲۰ درصد عنوان شده است.

سازمان ملل از کشورهای آسيای ميانه به عنوان يکی از راههای عمده قاچاق مواد مخدر افغانستان به روسيه نام برده و روسيه را بزرگترين مصرف کننده هيروئين درجهان خوانده بود.

با اين حال در گزارش تازه سازمان ملل که ماه گذشته منتشر شد آمده است که توليد ترياک افغانستان در سال جاری به دليل بروز آفات گياهی با حدود ۴۸ درصد کاهش، نزديک به ۳۶۰۰ تن رسيده است.

سازمان ملل توليد مواد مخدر افغانستان در سال ۲۰۰۹ ميلادی را حدود ۶۹۰۰ تن و حجم مواد مخدر ذخيره شده اين کشور را بيشتر از۱۲۰۰۰ تن اعلام کرده بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

مهدی هادوی، نخستين دادستان انقلاب ايران نامه‌ای خطاب به حيدر مصلحی، وزير اطلاعات نوشت و در آن ضمن اعتراض به بازداشت فرزندش از وضعيت دستگاه قضايی انتقاد کرد.

به گزارش سايت کلمه، مهدی هادوی با اشاره به بازداشت فرزندش محمدامين هادوی، خطاب به وزير اطلاعات نوشته است: «هيچ دولتی نمی‌تواند مملکت را يواشکی و دزدانه اداره کند. تشکيلات رسمی نمی‌بايد مانند دزدان مسلح و آدم‌ربايان عمل کند.»


محمدامين هادوی روز جمعه ۲۳ مهرماه بازداشت گرديد و به مکان نامعلومی منتقل شد. سه‌شنبه چهارم آبان‌ماه جاری نيز شفيق هادوی، فرزند محمدامين هادوی بازداشت شد.

عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران در روز چهارم آبان‌ماه اعلام کرد که محمدامين هادوی به جرم امنيتی بازداشت شده است اما اطلاعات بيشتری در اين‌باره نداد.

هادوی: هيچ دولتی نمی‌تواند مملکت را يواشکی و دزدانه اداره کند

مهدی هادوی در نامه خود که رونوشت آن به آيت‌الله آملی لاريجانی، رئيس قوه قضائيه نيز ارسال شده، نوشته است که مأموران با «لباس نامناسب» و بدون نشان دادن حکم از خانه فرزندش بازرسی کرده‌اند.

وی نوشته است: «مگر وزارت اطلاعات ارگان رسمی نيست. چرا اقدام به دستگيری دزدکی می‌کنند و هيچ اطلاعی به کسانش نمی‌دهند. هويت زندانيان گوانتانامو و ابوغريب مشخص بود ولی در اين‌جا معلوم نيست چه کسی می‌گيرد، چرا می‌گيرد و به کجا می‌برد.»

نخستين دادستان انقلاب، دليل اين‌که مأموران امنيتی از نشان دادن حکم قضايی خودداری می‌کنند را اين دانست که نشان دهند «دستگاه قضا هيچ‌کاره است و مأموران شما هر کاری بخواهند می‌توانند بکنند.»

مهدی هادوی در بخش ديگری از نامه خود از دستگاه قضايی ايران انتقاد کرد و نوشت: «قاضی در اين دستگاه مأمور اجراست. نه تنها مأمور اجرای شما که قدرت داريد بلکه حتا مأمور اجرای بخش خصوصی است.»

وی وضعيت دستگاه قضايی ايران را اسفناک خواند و افزود: «چنين قضاتی هر که را شما متهم کنيد محکوم می‌کنند و مسئوليت زندانی شدن و محکوميتش به‌عهده شماست. به دستور شما عده‌ای مسلمان و مؤمن در زندان هستند. شنيده‌ام اخيرا برخی را به جرم نماز خواندن غير قانونی! گرفته‌ايد. آيا از خدا پروا نمی‌کنيد؟»

وی خطاب به حيدر مصلحی نوشته است: «اين مناصب غنيمت نيست، آزمون آخرت است که کفر را می‌پسنديد يا ايمان را که گروهی اين، گروهی آن پسندند.»

مهدی هادوی، ۸۵ ساله، رئيس دادگستری شهر قم در سال ۱۳۴۲ خورشيدی بود که حاضر نشد حکم تبعيد آيت‌الله روح‌الله خمينی، رهبر آينده انقلاب ايران را امضا کند و به همين دليل از دادستانی قم برکنار و به تهران منتقل شد.

هادوی پس از انقلاب به‌عنوان نخستين دادستان انقلاب برگزيده شد و مدتی نيز عضو شورای نگهبان قانون اساسی بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

یک پلنگ کمیاب ایرانی، در شهر آمِرسفورت، در مرکز هلند به دنیا آمده است.

این گونه پلنگ در سطح جهانی با نام Persian Leopard شناخته می‌شود در فهرست اتحادیه بین‌المللی حفاظت از محیط زیست، جزو «گونه‌های در خطر انقراض» شمرده می‌شود.


پلنگ تازه متولد شده ایرانی در باغ وحشت آمِرسفورت، هلند - عکس از تارنمای شهر آمرسفورت

تولد پلنگ ایرانی در باغ وحش آمرسفورت، توجه رسانه‌های منطقه را نیز به خود جلب کرده است. تارنمای شهر آمرسفورت در گزارشی می‌نویسد: «این بچه پلنگ ۷۰۰ گرم وزن دارد و به سرعت در حال بزرگ شدن است و آماده برای دویدن.»

در باغ وحش آمرسفورت، نام این پلنگ را با توجه به اصالت ایرانی‌اش، «سیروس» گذاشته شده است؛ نامی که کورش، بنیانگذار امپراتوری ایران در غرب با آن شناخته می‌شود.

در باغ وحش آمرسفورت، نام این پلنگ را با توجه به اصالت ایرانی‌اش، «سیروس» گذاشته‌اند؛ نامی که کورش، بنیانگذار امپراتوری ایران در غرب با آن شناخته می‌شود.

خبرنامه شهر خِلدِرمالسِن نیز در یادداشتی نوشته: «در سال ۲۰۰۶ نیز دو پلنگ ایرانی به صورت دوقولو در باغ وحش آمرسفورت متولد شدند که با تولد اخیر، این باغ وحش از پروژه محافظت از گونه‌ها در اروپا، کمک مالی دریافت خواهد کرد.»

اکنون در ۵۴ باغ وحش در اروپا، از ۱۱۴ پلنگ ایرانی مراقبت می‌شود.


پلنگ ایرانی در باغ وحش اورشلیم، اسراییل

بر پایه گزارش‌های اتحادیه بین‌المللی حفاظت از محیط زیست (IUCN) بیشترین تعداد از این حیوان در ایران با جمعیتی بین ۵۵۰ تا ۸۵۰ قلاده است که بیشتر در مناطق کوهستانی البرز و زاگرس زندگی می‌کنند.

حدود دو هفته پیش در میانه ماه اکتبر، خبرگزاری کار ایران (ایلنا) از کشته شدن یک پلنگ کمیاب در ایران خبر داد. متهمان آن پرونده با قید وثیقه آزاد شده‌اند و هنوز نتیجه روند بررسی اعلام نشده است.


پلنگ کشته شده در ایران

در خارج از مرزهای ایران، اکنون بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ پلنگ ایرانی در افغانستان زندگی می‌کنند که با توجه به وضعیت این کشور، اطلاعات ناچیزی درباره آن‌ها وجود دارد. تعدادی اندک از این حیوان نیز در جمهوری آذربایجان، ارمنستان، ترکمنستان، گرجستان و ترکیه وجود دارد. وضعیت «پلنگ ایرانی» در منطقه قفقاز نیز به حدی بحرانی است که روسیه برای حفظ آن‌ها از ایران کمک خواسته است.

گروهی از ایرانیان مقیم هلند درصدد دیدار و قدردانی از عوامل باغ‌وحش آمرسفورت برای محافظت از «پلنگ ایرانی» هستند.

در تهران در سال ۱۹۹۸ یک انجمن غیر دولتی به نام «انجمن حفاظت از پلنگ ایرانی» ایجاد شده که کوشش‌هایی را در این زمینه انجام می‌دهد. این انجمن به کوشش علی عقیلی، عضو اتحادیه بین‌المللی حفاظت از محیط زیست شکل گرفته است.

گروهی از ایرانیان مقیم هلند درصدد دیدار و قدردانی از عوامل باغ‌ وحش آمرسفورت برای محافظت از «پلنگ ایرانی» هستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

محدودیت‌های اعمال شده بر زنان افغانستان در دوران طالبان بر کسی پوشیده نیست. این روایتی است که نه تنها بارها بلکه در گوشه‌های نه دوری از جهان، هر روز تکرار می‌شود. آن‌چه اما به وحشت و بهت از آن دوران می‌افزاید، شاید اعمال سیستماتیک و قانونمند سرکوب به‌عنوان بخشی از ایدئولوژی طالبانی است که هدف آن راندن زنان به حاشیه است.

Download it Here!

گیسو جهانگیری، جامعه‌شناس، فعال حقوق بشر و حقوق زنان و مدیر سازمان غیر دولتی «آرمانشهر» در افغانستان است. هدف اصلی‌ او مبارزه با بی‌سوادی در این کشور است. این جامعه‌شناس در توصیف وضعیت زنان در زمان طالبان می‌گوید:

طالبان، دستورالعمل‌ها و محدودیت‌هایی را که برای‌ زنان تعیین کرده بودند، در اکثر نقاط کشور پیاده کردند. دستورالعمل‌هایی که مانع از اشتغال زنان می‌شد و بسیار محدودشان می‌کرد. همین طور نحوه‌ی لباس پوشیدن آنان را محدود می‌کرد. مثلاً حتی در رابطه با بهداشت و پزشک مطرح کرده بودند که پزشک‌های مرد حق ویزیت زنان مریض را ندارند.

پوشیدن کفش پاشنه‌دار یا پاشنه بلند برای زنان ممنوع شده بود. زنان می‌بایست حجاب کامل می‌داشتند؛ آن‌هم به شیوه‌ای که در افغانستان رایج است؛ یعنی استفاده از برقع و چادری. زنان حق سفر نداشتند. توصیه می‌شد که حتی در کوچه‌ها هم تنها راه نروند. خرید کردن برای آنها ممنوع بود. تمام خانه‌ها می‌بایست پرده یا پلاستیک‌ سیاه می‌داشتند که هیچ بیگانه‌ای نتواند از پنجره داخل آنها را ببیند که مبادا زنان دیده شوند. همه‌ی اینها تقریباً قانونمند بودند. یعنی یک‌سری دستورهای علنی مطرح شده بودند. مکاتب دختران هم بسته شده بودند.

معلمین خانه‌نشین شده بودند. در کوچه‌های شهرهای مختلف افغانستان، طالبان نیروی پلیسی قوی‌ای داشتند که با ترکه‌ها و چوب‌های کوچکی که در دست‌شان بود به دست و پای زنان می‌زدند. این جزو کارهای مرسوم آن دوران بود که آدم‌ها روزانه تجربه می‌کردند. خیلی از زنانی که با ‌آنها صحبت کرده‌ام، در آن دوران حداقل یک‌بار طعم چنین حرکتی را تجربه کرده‌اند. مثل مأموران ترافیک اینها نیز مامور این بودند که با ترکه و چوب به دست و پای زنان بزنند. برای همین هم وقتی به آن دوران نگاه می‌کنیم، تقریباً باید از حذف کامل زنان از حیطه‌ی اجتماع صحبت کنیم.


پس از حمله‌ی آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱، تشکل‌های غیر دولتی غربی در حوزه‌های متفاوت ازجمله زنان در افغانستان آغاز به‌کار کردند. آیا حضور این تشکل‌ها که بخصوص در حوزه‌ی زنان بسیار فعال هستند، توانسته‌‌ است به ایجاد شبکه‌‌ای از کنشگران اجتماعی در افغانستان و به تبع آن، تقویت و یا حتی شکل‌گیری یک جنبش اجتماعی در این کشور کمکی کنند؟

ما الان وارد دهمین سال ورود نیروهای نظامی آمریکا، ناتو و همراهان‌ آنها در افغانستان شده‌ایم. واقعیت این است که هم‌زمان با مدل تهاجم‌های نظامی در دوره‌ای که ما در آن زندگی‌ می‌کنیم، بخصوص پس از فروپاشی شوروی، شاهد آشفته‌ بازار و رویش قارچ‌مانند تشکل‌های غیر دولتی هستیم که از طریق نهادهای غیر دولتی بین‌المللی و در مرحله‌ی دوم نهادهای غیر دولتی محلی در کشورهایی نظیر افغانستان فعالیت می‌کنند. در دوران اشغال مثل دوران کلونیالیسم، دوران استعمار، همیشه باید بهانه‌ها و شعارها و اهدافی مطرح شوند. در رابطه با افغانستان مسئله‌‌ی مبارزه با القاعده و طالبان بود.

یکی دیگر از ارکان آن به گونه‌ای مسئله‌ی نجات زنان افغانستان از بند تجربه‌ی طالبان و از بند ۳۰ سال جنگ بود. من فکر می‌کنم افکارعمومی جهان بسیار ‌نگران وضع زنان این کشور بود. این رابطه‌ی تنگاتنگی دارد با ورود بی‌رویه‌ی پول از طریق تشکل‌های غیر دولتی برای کمک‌رسانی و ترقی در همه‌ی زمینه‌های مختلف حیات اجتماعی که از طرف جامعه‌ی بین‌المللی راه‌اندازی شد. سیستم کمک‌های غیر دولتی که در اکثر مواقع از طریق نهادهای غیر دولتی شکل می‌گیرد، نه از طریق نهادهای دولتی، چند مشکل دارد.

این یکی از اشکال استعمار نو است که در واقع کاملاً دولت را در رابطه با وظایف سنگینی که دارد تضعیف می‌کند. مثل احیای بخش‌های مهم اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی. در واقع این کار مثل فرشی است که شما از زیر پای دولت بکشید. زیرا بازیگران غیر دولتی و غیر شفافی که به هیچ نهاد، مجمع و یا به مردم کشوری که در آن کار می‌کنند پاسخگو نیستند و تنها به بنیادها یا مراکزی که آنها را به قول افغان‌ها «تمطیع» می‌کنند و پول در اختیارشان قرار می‌دهند پاسخگو هستند، باید یک‌شبه چیزی به نام جامعه‌ی مدنی در کشور ایجاد کنند و بشوند عامل و مهندس و مدیر تا از پول‌های ارسالی در زمینه‌های مختلف و با تصمیم‌های خارج از این سرزمین، بدون اراده‌ی مردم، بدون اراده‌ی متخصصین، وطن‌دوستان و خوش‌فکران این کشور استفاده شود.

طبیعی است در پی این روند شما دچارفساد هم می‌شوید. در افغانستان ما نمی‌توانیم از این مجموعه‌ای که خیلی کوتاه به آن اشاره شد، انتظار داشته باشیم که با بهره‌برداری از نهادهای بین‌المللی و کمک‌های تشکل‌های غیر دولتی، جنبش‌های اجتماعی و خواست‌های اجتماعی را ایجاد کنند. توجیه‌ کردن مسائل زنان نمی‌تواند جایگزین مطالبات و شکل‌گیری خواست‌ها و حرکت‌های خود زنان و مردان آگاه همراه‌شان برای تغییر روابط پیچیده‌ی اجتماعی و تجربه‌ی چندین ده‌ساله‌ی تاریخی این مرز و بوم باشد.


زن افغان گوشه نشین

شاید بشود یکی از دستاوردهای زنان در افغانستان را شکل‌گیری وزارت زنان در این کشور دانست که در مقایسه با دیگر کشورهای منطقه، دستاوردی است که زنان مثلاً ایران یا کشورهای دیگر هنوز به آن دست پیدا نکرده‌اند. وجود وزارت زنان در کشور افغانستان تاکنون توانسته است کمکی به ایجاد گسترش فرهنگ غیر مردسالار و پدرسالار در جامعه‌ی افغانستان کند؟ یا به‌عبارتی دیگر چه تأثیری در رشد آگاهی و خودسازماندهی زنان در افغانستان داشته است؟

وزارت زنان، دستاورد زنان افغانستان نیست. برای این که از بالا و به طور فرمایشی شکل گرفته است، بدون این که پشت سر آن فشار اجتماعی موجود باشد؛ و چون قدرت اجرایی هم نداشته، در واقع به صورت سمبولیک توانسته است یک‌سری پیشنهادها را مطرح کند. شکل‌گیری این وزارت بیش‌تر به خاطر فشار جامعه‌‌ی بین‌المللی بوده است. برای همین من نمی‌توانم چندان از دستاوردهای این وزارتخانه برای شما بگویم. کما اینکه رابطه‌ی تنگاتنگی هم با یونیسف و نهادهای بین‌المللی داشته است که آنها به‌هرحال برنامه‌های متعدد و مختلف کوتاه‌مدت توجیهی را در نظر داشتند که اینها هیچ کدام زمینه‌ساز نیست.

متأسفانه با وجود اینکه این وزارتخانه آرزوی میلیون‌ها زن در کشورهای همسایه است و این مطالبه را دارند، ولی این مطالبه در افغانستان نبوده است. کما اینکه ما جنبشی به نام جنبش زنان در افغانستان نداریم. یعنی ما در برخی شهرهای بزرگ، برخی افرادی را داریم که زنان آگاه و کوشایی هم هستند، ولی به دلایل متعددی که شاید در اینجا فرصت طرح آن نباشد، نتوانسته‌اند رایزنی‌های کافی و یا ارتباط کافی با بدنه‌ی جامعه برقرار کنند تا ما بتوانیم از چیزی شبیه جنبش زنان صحبت کنیم.

گیسو جهانگیری در سال‌های جنگ داخلی تاجیکستان پس از فروپاشی شوروی که به «برادرکشی» معروف است، در این کشور زندگی و فعالیت کرده و پس از آن افغانستان را به‌عنوان حوزه‌ی فعالیتش انتخاب کرده است. در هر دو مورد او درگیر وضعیت زنان در کشورهای جنگ‌زده بوده است.

این دو کشور باهم زمینه‌های تاریخی‌ـ فرهنگی مشترکی دارند، اما در عین‌حال تفاوت‌های زیادی دارند که نمی‌شود بر آنها چشم پوشید. ازجمله پیشینه‌ی حکومت قبلی در تاجیکستان که یک حکومت سکولار کمونیستی بوده و در افغانستان مذهبی و اسلامی. با توجه به این تفاوت‌ها، چقدر مشکلات زنان در این دو کشور به‌هم شبیه است؟

یکی از قربانیان مستقیم جنگ‌های داخلی، چه در تاجیکستان و چه در افغانستان، زنان هستند که فکر می‌کنم لازم به توضیح نباشد که چرا. پیامدهای جنگ‌ها بعد از پایان‌یافتن آنها است که مشخص می‌شود. پس از جنگ، معمولاً شما با جمعیت کثیری از زنان بیوه، سرگردان، بی‌خانمان و بدون امکان دسترسی به اشتغال و سامان مواجه می‌شوید. با تجربه‌ای که من دیدم، متأسفانه توجه خاصی هم بعد از جنگ به این طبقه، به این قشر جدید در جامعه نمی‌شود. زنان در واقع به گونه‌ای قربانی بودن خودشان را حتی بعد از پایان یافتن جنگ تجربه می‌کنند و تسهیلات خاصی هم ندارند برای اینکه به‌عنوان سرپرست خانواده بتوانند یک زندگی آبرومندانه‌ داشته باشند.

زنان در ضمن قربانی خود جنگ هم هستند. نه تنها کشته می‌شوند، بلکه مسئله‌ی تجاوز جنسی، دزدیدن زنان و ازدواج‌های اجباری نیز از دیگر اشکال خشونت است که در دوران جنگ وپس از آن رایج‌تر و وسیع‌تر می‌شود. این مسائلی است که متاسفانه ما هم در تاجیکستان دیدیم و هم در افغانستان. شما می‌بینید که در تاجیکستان برای مثال قوانین کل کشور به طور کلی مترقی‌تر هستند.

به دلیل تجربه‌ی ۷۰ سال گذشته‌ی کمونیستی در تاجیکستان، مجموعه‌‌ی قوانین موجود، مترقی‌تر از قوانین کشور ایران و افغانستان است، اما با واقعیت‌های جامعه خوانایی ندارد. برای این که عرف، عادت و رسوم؛ رسومی که برخی‌ها فکر می‌کنند صدها سال قدمت دارد، در واقع پناهگاهی است که مردم بعد از دوران‌ جنگ به آن می‌گروند. در کل، در جوامعی که عدالت وجود ندارد، در دوران جنگ و پس از آن، مشکلات به طور خاصی حول این حلقه‌ی ضعیف که زنان باشند، بیشتر می‌شود.


راهپیمایی منسجم زنان افغانستان: برابری حق ماست

با توجه به نکاتی که مطرح کردید شاید بشود تاجیکستان را مدل کشوری دانست که قوانین پیشرویی در رابطه با مسائل زنان دارند که لزوماً با فرهنگ و منش مردم آن دیار سازگاری ندارد. سئوال اینجاست که آیا قانون یک کشور باید پیشروتر از مردم آن کشور باشد یا برعکس؟ آیا راه سومی هم وجود دارد: کار فرهنگی در میان مردم و همزمان داشتن یک قانون پیشرو؟

بله، من با راه سوم که فکر می‌کنم من و شما را همفکر می‌سازد، یعنی موازی‌کاری، به‌عنوان فعال حقوق بشر و فعال حقوق زنان اعتقاد کامل دارم. در این دو زمینه هم‌زمان باید فعالیت داشت. یعنی ما در افغانستان با جامعه‌ای مثل ایران روبهرو نیستیم زندگی روزمره‌ی مردم مدرن‌تر و تجددخواهانه‌تر از قوانین حاکم و قوانینی باشد که اجرا می‌شوند. در تاجیکستان قوانین ضمانت اجرایی ندارند. برای همین این قوانین به گونه‌‌ای از بالا بر جامعه سایه افکنده است، بدون اینکه مکانیسم اجرایی آن موجود باشد و یا میل یا تمایلی برای اجرای آن از طرف کسانی که ؟ هستند وجود داشته باشد.

در افغانستان فاصله‌ی وحشتناکی بین یک‌سری قوانین و واقعیت زندگی مردم وجود دارد و نقطه‌ی تلاقی هم موجود نیست. متأسفانه ما جنبش اجتماعی زنان نداریم. البته جنبش‌های اجتماعی دیگری هم نداریم. این را هم باید گفت. یعنی ما جامعه‌ی مدنی نداریم. دانشجوها هم فعال نیستند. نوعی افسردگی امروز بر افغانستان چیره شده است و بخشی‌ از آن هم مربوط به حضور بیگانگان و ردپای‌شان در خاک این کشور بعد از ۳۰ سال جنگ است.

شما می‌بینید که در افغانستان هم حتی مسئله‌ی قانونگذاری، با وجود میل بین‌المللی که در آغاز وجود داشت، همواره مورد مذاکره قرار گرفته است. برای مثال قوانین اهل تشیع، احوال شخصی اهل تشیع سال پیش در میان زنان خوش‌فکر بحران ایجاد کرد برای این که مبارزه کنند تا قوانینی که محدودکننده‌ی زنان است و حقوق آنها را سلب می‌کند، قانون نشود. متأسفانه در همه‌ی زمینه‌‌ها آنها نتوانستند موفق شوند و یک‌سری قوانین محدودکننده موجود است.

عرف جامعه و جامعه‌ی جنگ‌زده و این که بسیاری از کسانی که عاملین جنگ بودند و در واقع بقای خودشان را مربوط به این جنگ و در تاریکی نگه داشتن بخشی از جامعه یعنی زنان می‌دیدند، امروز در صدر قدرت نشسته‌اند. برای همین وقتی شما از هم‌سویی صحبت می‌کنید، از دو نوع فعالیت زنان که لازم است هم‌زمان باهم پیش روند می‌گویید، فعالیت سومی هم برای شهروندان افغانستان چه زن و مرد باید موجود باشد که آن مبارزه با پروژه‌هایی است که می‌خواهد جنگ و سرکوب را دوباره دامنگیر مردم کند.

در افغانستان ما در قلب یک دوران خطرناک زندگی می‌کنیم. آن راحتی خیال را که به آدم اجازه دهد یک دهه تجربه‌ی جامعه‌ی بین‌المللی در افغانستان و تأثیر آنها را روی مردم بسنجد، کم‌کم از دست می‌دهیم. کل جامعه نگران فردایی است که شاید آن قدرهم دور نباشد تا مبادا این آرامش نسبی که بعد از رفتن طالبان پیدا شده بود، دوباره برهم بخورد.

Share/Save/Bookmark

 
 

جهان‌مان حدود ۱۴ میلیارد سال وجود داشته و تا آنجا که می‌دانیم، میلیاردها سال دیگر هم برقرار خواهد ماند. اما مطابق پژوهشی نوین، فرضیه‌ای پیرامون منشأ جهان‌مان وجود دارد که خود، پایان زمان را پنج میلیارد سال دیگر عنوان می‌کند که این، تصادفاً قرین با روزهای مرگ خورشید ما هم هست. این پیش‌بینی، ریشه در فرضیه‌ای موسوم به «تورم ابدی» (Eternal Inflation) دارد؛ فرضیه‌ای که مدعی‌ست جهان‌مان، جزئی از یک «ابرجهان» (Multiverse) است؛ ساختاری کبیر و حیرت‌انگیز که خود از جهان‌های فراوان، که هرکدام‌شان قادر به تولید بی‌نهایت «جهان دختر» هستند؛ ایجاد گشته.

مشکل اینجاست که با این حساب، هرچیزی‌که «می‌تواند» در زمانی و جایی رخ دهد؛ بی‌نهایت دفعه‌ی دیگر هم اتفاق «خواهد افتاد» و همین امر، اندازه‌گیری احتمالاتی مثلاً همچون شانس فراوانی سیاره‌های زمین‌مانند را ظاهراً غیرممکن می‌کند. «کن اولوم» (Ken Olum) از دانشگاه توفت ماساچوست که در این پژوهش نقشی نداشته، می‌گوید: «انگاره‌های معمول احتمال – که مثلاً می‌گویید اتفاق A یک‌بار رخ می‌دهد و اتفاق B چهار بار و نتیجه می‌شود که شانس وقوع B دو برابر است – در اینجا مؤثر واقع نمی‌شوند؛ چراکه به‌جای دو و چهار، با بی‌نهایت طرفید».

البته تعیین احتمالات در یک ابرجهان، فقط در حد مشکلی برای کیهان‌شناسان نیست. فیزیکدان نظری، دکتر «رافائل بوسو» (Raphael Bousso) از دانشگاه کالیفرنیا-برکلی با کمک همکاران‌اش، در مقاله‌ی مرتبط با پژوهش مزبور آورده است: «اگر ناظران فراوانی در سرتاسر جهان، به‌شکلی نامحدود قرعه را ببرند؛ در چه شرایطی یکی می‌تواند همچنان ادعای نامحتمل بودن برد قرعه را بکند؟».

فیزیکدانان این مسأله را با یاری رویکردی ریاضیاتی موسوم به «مقطوعات هندسی» (Geometric Cutoffs) که نشانه‌هایی معدود از ابرجهان را در نظرمی‌گیرد و برپایه‌ی همین نمونه‌ی محدود، اقدام به تعیین احتمالات می‌کند؛ این مسأله را مدنظر قرار داده‌‌اند. گروه بوسو در رساله‌ی جدیدی که نسخه‌ی آنلاین آن در ماه گذشته بر وبسایت arXiv.org، وابسته به دانشگاه کرنل قرار گرفت؛ نتایج حاصل از این تکنیک را غیرعمدی، و فعلاً مشرف بر اوضاع دانسته‌اند.

وی در این‌باره می‌گوید: «نمی‌توانید آن‌ها (مقطوعات هندسی) را صرفاً ابزارهایی ریاضیاتی بدانید که هیچ اثری [در جهان واقع] از خود برجانمی‌نهند. همان مقطوعاتی که منجر به این پیش‌بینی‌های زیبا و احتمالاً دقیق می‌شوند؛ از پایان زمان هم برایمان می‌گویند. به‌عبارتی دیگر، اگر از مقطوعی به‌منظور محاسبه‌ی احتمالات درگیر در [فرضیه‌ی] تورم ابدی بهره برید؛ همان مقطوع – و بنابراین پایان زمان – رخدادی می‌شود که وقوع‌اش محتمل است».


سحابی «چشم گربه» از دید تلسکوپ فضایی هابل. این نمای زیبا، مثالی‌ست حقیقی از سرنوشت ستاره‌ای هم‌جرم خورشید ما که پیش از مرگ‌اش آرام و لایه‌لایه گازهای بیرونی‌اش را به فضا نشر می‌دهد (دایره‌های هم‌مرکز تصویر بالا) و در نهایت در انفجاری مهیب و رقص‌گونه از میان می‌رود (الگوی چشم‌مانند تصویر بالا). نقطه‌ی درخشان مرکز این سحابی نیز جرمی فوق‌چگال موسوم به کوتوله‌ی سفید است که باقیمانده‌ی هسته‌ی ستاره‌ی اولیه بوده و فقط به‌واسطه‌ی گرمایش این تابش را از خود گسیل می‌کند / ناسا/ اسا / STScI

جهان، حبابی در کتری جوشانی‌ست

با وجود این اظهارات عجیب، بوسو و همکاران‌اش معتقدند که «تورم ابدی»، مفهومی متقن و مطمئن است. اغلب انگاره‌های ضمنی این فرضیه – همچون نظریات نسبیت اینشتین – تماماً بی‌ضررند و سخت است که بتوان فرض دیگری را جایگزین‌شان کرد. در حقیقت فیزیکدانان فراوانی معتقدند که مفهوم تورم ابدی، به‌نوعی تمدید طبیعی همان مفهوم «تورم کیهان‌شناختی»‌ست که برخی از مسائل لاینحل پیش‌ روی نظریه‌پردازان «انفجار بزرگ» (بیگ‌بنگ) را سال‌ها پیش حل نمود.

مطابق مدل‌های اولیه‌ی بیگ‌بنگ، تجمعاتی از ماده که هم‌اکنون در دو سوی مخالف مرزهای دوردست جهان‌مان واقع شده‌اند؛ آنقدر از هم دورند که نبایستی با درنظرگرفتن سرعت نور به‌عنوان سریع‌ترین قاصد کیهان، هیچ‌وقتی (حتی همان‌زمان که بیگ‌بنگ رخ داد) در تماس با هم بوده باشند. این بدین‌معناست که جهان نخستین می‌بایسته از اول خوشه‌‌‌ای بوده باشد.

به‌علاوه، با آهنگی که هم‌اکنون جهان در حال انبساط است؛ شکل سراسری‌اش هم می‌بایسته تابه‌حال دچار انحنا شده باشد و سرانجام طبق پیش‌بینی مدل‌های نخستین بیگ‌بنگ؛ این جهان نخستین می‌بایسته پر از ذرات سنگین و پایداری موسوم به «تک‌قطبی‌های مغناطیسی» هم بوده باشد. اما مشاهداتی که در چندین سال گذشته بر روی تنها نور بازمانده از آن دوران کهن صورت پذیرفته؛ کلاً از داستان دیگری می‌گویند: اینکه جهان نخستین، یکدست و همگن است؛ جهان امروز تخت است (یعنی انحنایی ندارد و دو پرتو موازی نور تا ابد موازی خواهند ماند) و نهایتاً این‌که حتی یک تک‌قطبی‌های مغناطیسی هم امروزه در جهان دیده نمی‌شود.

فرض «تورم کیهان‌شناختی» که پیش‌تر بدان اشاره رفت؛ هر سه‌ی این تناقضات را با طرح رخدادی عجیب در همان نخستین لحظات تولد کیهان، حل می‌کند: انبساط نابه‌هنگام جهان، بلافاصله بعد از تولدش از یک نقطه؛ از ابعاد یک اتم تا یک پرتقال، در کسر بی‌نهایت ریزی از یک ثانیه که نهایتاً موجب ایجاد جهانی یکدست و تخت، همچون جهان امروزمان شده است.

تورم ابدی، گام بعدی همان تورم کیهان‌شناختی‌ست که به کیهان‌شناسان امکان حل مسائل بیشتری را هم می‌دهد؛ همچون اینکه پیش از این جهان، چه بوده (پاسخ: جهان‌های دیگر) و چرا جهان‌مان این ویژگی‌هایی که امروزه در آن می‌بینیم را دارد (جواب: هرچیزی ممکن است رخ دهد). دکتر «چارلز لاین‌ویور» (Charles Lineweaver)؛ اخترفیزیکدانی از دانشگاه ملی استرالیا که در این پژوهش، نقشی نداشته می‌گوید: «هرچند که همچنان فرضیه‌ای [در وصف نخستین لحظات زمان] در دست نداریم؛ اما تصورات بسیار قشنگی از این فرضیه داریم ... و ظاهراً در این تصورات، لزوماً نیاز به وجود جهان‌های دیگری حس می‌شود». وی در ادامه می‌افزاید:

«تشبیه خوبی که می‌توان کرد این است که نظریات ما، وجود کتری آب جوشانی را پیش‌بینی می‌کنند که منشأ جهان‌مان، همان تشکیل یکی از حباب‌های کف کتری‌ست. این فرضیه، قویاً از وجود جهان‌های دیگری می‌گوید؛ چراکه وقتی آب را می‌جوشانید، هیچ‌گاه فقط یک حباب نخواهید داشت».

زمان به پرتگاهی می‌رسد؟

ولی طبق مسائلی که در صورت وجود یک ابرجهان، ناخواسته مطرح می‌شوند؛ تورم ابدی، خود آنقدرها ابدی هم نیست. به‌گفته‌ی بوسو، اگر قوانین احتمالات در یک ابرجهان نیز مؤثر واقع افتد؛ بایستی مرزهایی وجود داشته باشد تا که جهان‌های گوناگون را به فرجام‌شان برساند. مثلاً مطابق فرمول‌هایی که برای تعیین این مرزها به کار بسته می‌شوند؛ گروه نتیجه گرفت جهانی که ۱۳.۷ میلیارد سال از تولدش می‌گذرد (مثل جهان ما)، تا حدود ۵ میلیارد سال دیگر به منتهای عمرش خواهد رسید.

برای اغلب مردم، تعمیم یک ابزار ریاضیاتی به یک رخداد حقیقی، شاید عجیب به‌نظر رسد؛ اما سابقاً این پیش‌بینی‌ها را در علم فیزیک هم دیده بودیم. مثلاً اولوم می‌گوید که زمانی فیزیکدانان از تصور تشکیل پروتون از ذرات بنیادین ریزتری طفره می‌رفتند؛ حال‌آنکه امروز می‌دانیم این پروتون‌هایی که حتی خود به چشم‌مان نیامده‌اند؛ از ذراتی موسوم به کوارک تشکیل شده‌اند. کوارک‌ها، از جنبه‌ی ریاضیاتی، به توصیف نیرویی موسوم به «نیروی قوی هسته‌ای» در هسته‌ی اتم‌ها کمک کردند که نمود این‌جهانی‌اش همانا پیش‌بینی ماهیت انبوهی از ذراتی‌ست که حین برخوردهای زیراتمی در شتاب‌دهنده‌های ذرات، آفریده می‌شوند.

وی در ادامه می‌گوید: «مردم می‌گویند این‌ تصور که ذرات موجود در یک پروتون هیچگاه توانایی خروج ندارند و ما هرگز قادر به مشاهده‌‌‌ی حالت منفردشان (منفک از پروتون) نیستیم؛ احمقانه است. زمانی دراز مردم گمان می‌بردند که کوارک‌ها، صرفاً ابزارهایی کارآمد برای محاسبه‌اند؛ اما حقیقتاً به وجودشان باور نداشتند. با این‌حال امروزه هرکس باور دارد که کوارک‌ها، ذراتی بنیادین و حقیقی‌اند».

به‌همین‌‌ترتیب اگر نظریه‌پردازان به تورم ابدی هم باور داشته باشند؛ ناگزیر از باور به این حقیقت‌اند که مقطوعات جهان، صرفاً روش‌هایی موجه آن‌هم برای محاسبه‌ی احتمالات نبوده؛ بلکه پدیده‌هایی حقیقی‌اند و این همانی‌ست که بوسو و همکاران‌اش هم اظهار داشته‌اند. به‌گفته‌ی این تیم، اینکه این مرزها چه‌شکلی خواهد داشت، و در پایان زمان چه رخ خواهد داد، همچنان نامشخص است؛ هرچند اگرکه رخ دهد، احتمالاً ناگهان و نامنتظره رخ خواهد داد و البته اگر انسان توان مشاهده‌ی سقوط از پرتگاه زمان را تا آن‌زمان داشته باشد؛ قطعاً این از روی زمین نخواهد شد.

دانشمندان گمان می‌برند که خورشید ما – که هم‌اکنون ستاره‌ای میانسال با سن تقریبی ۴.۵۷ میلیارد سال است – تا حدود پنج میلیارد سال آینده خواهد مرد. در آن‌وقت این ستاره از سوخت هسته‌ای (یعنی هیدروژن) در هسته‌اش تهی خواهد شد و آرام‌آرام آغاز به رهاسازی لایه‌های گازی بیرونی‌اش به فضا خواهد کرد؛ متورم خواهد شد و در نهایت ایجاد یک سحابی خواهد کرد. سرنوشت قطعی زمین در این بین نامشخص است، اما دانشمندان اندکی به دوام حیات تا آن‌زمان بر این سیاره امید بسته‌اند.

پایان زمان، اجتناب‌ناپذیر است

هرچند که دکتر لاین‌ویور از دانشگاه ملی استرالیا، محاسبه‌ی احتمالات در یک ابرجهان فانی را مسئله‌ساز می‌داند؛ اما پیش‌بینی یک مرز زمانی هم را راه حل مطلوبی قلمداد نمی‌کند. او می‌گوید: «من هیچ چیز را تماماً نقض نمی‌کنم؛ اما چندان هم این [پایان] را جدی نمی‌گیرم. من به استیضاح فرضیات [موجود پیرامون تورم ابدی]، جدی‌تر از گذشته ادامه خواهم داد». اولوم از دانشگاه توفت ماساچوست نیز گمان می‌برد که فیزیکدانان بایستی‌ پایان زمان را به‌عنوان رخداد اجتناب‌ناپذیری بپذیرند.

وی می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌داند چرا [فرضیه‌ی تورم ابدی] باید اشتباه باشد؛ اما هیچ‌کس هم نمی‌داند که چرا زمان اصولاً بایستی به پایان رسد. برای من این‌ها همه از یک پای‌بست است». گذشته از تورم ابدی، فرضیات فراوانی در حوزه‌ی فیزیک وجود دارد که از نحوه‌ی پایان جهان می‌گویند. مثلاً در فرضیه‌ی «مه‌رمبش» (Big Crunch)، جهان انبساط کنونی‌اش را به پایان رسانده؛ می‌ایستد، باز منقبض می‌شود و نهایتاً در یک نقطه‌ فرومی‌رمبد.

فرضیه‌ی دیگری از «مرگ گرمایی» جهان می‌گوید و می‌گوید که جهان آنقدر منبسط خواهد شد تا به تعادل گرمایی برسد و عملاً با رخداد فاجعه‌باری همراه نخواهد بود. «مه‌شکافت» (Big Rip) فرض دیگری‌ست که طبق آن، انبساط شتاب‌گیرنده‌ی کیهان نهایتاً تمامی ماده را اتم‌به‌اتم از هم خواهد گسست. اگر فرضیه‌ی تورم ابدی صحیح باشد؛ آنگاه حتی اگر جهان ما هم از میان رود، جهان‌های دیگری همچنان به بقا خواهند بود. مهم نیست کدامیک‌ از این سناریوها صحت داشته باشد. اولوم می‌گوید: «نیازی نیست آذوقه‌تان را بفروشید؛ چراکه جهان پنج میلیارد سال دیگر به پایان خواهد رسید و به‌هرحال هنوز وقت زیادی برای اصلاح این قصه داریم».

منبع: National Geographic

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
زمانه؛ بهمن ۸۸ - «ترس از پایان»

 
 

طی بیست سال گذشته اغلب علاقمندان جدی تئاتر از طریق رسانه‌های مختلف با نام و آثار سهیل پارسا آشنا شده‌اند. سهیل پارسا، دانش‌آموخته‌ی تئاتر از دانشگاه تهران، در سال ۱۹۸۴همراه با همسرش به کانادا مهاجرت کرد، پس از مدتی کوتاه وارد دانشگاه یورک در تورنتو شد و در رشته‌ی تئاتر ادامه‌ی تحصیل داد و در این رشته فارغ‌التحصیل شد.

در سال ۱۹۸۹ با تلاش فراوان موفق شد شرکتی را با نام «مدرن تایمز» تاسیس کند و طی ۲۱ سال گذشته نمایشنامه‌های متعددی را توسط این شرکت، به زبان انگلیسی روی صحنه ببرد. آثار سهیل پارسا مورد اقبال تماشاگران و منتقدان قرار گرفته و به‌تازگی نامزد جایزه سیمونویچ برای بهترین کارگردان سال کانادا شده است. به این مناسبت گفت و گویی با او انجام داده‌ام که می‌خوانید:


سهیل پارسا

آقای پارسا شما طی سه سال گذشته، برای دومین بار کاندید یکی از مهم‌ترین جوایز تئاتر کانادا به نام سیمونویچ شده‌اید. اگر ممکن است، درباره‌ی نام این جایزه توضیح بدهید.

جایزه سیمونویچ معتبرترین جایزه‌ی تئاتری کاناداست که به‌وسیله‌ی لویی سیمونویچ، دانشمند فقید و سرشناس کانادایی و همسرش النور سیمونویچ، که هر دو شیفته‌ی هنر تئاتر بودند بنیان گذاشته شده. این خانواده بخشی از ثروت خود را هر سال برای اعتلای هنر تئاتر به جامعه‌ی تئاتری کانادا تقدیم می‌کنند، که این جایزه یکی از هدایای سیمونویچ ها به‌ جامعه‌ی هنری محسوب می‌شود.

به‌غیر از خانواده‌ی سیمونویچ، ده‌ها خانواد‌ه‌ی دیگر کانادایی هستند که بخشی از ثروت‌شان را برای حمایت از فرهنگ و هنر، هر سال به جامعه‌ی فرهنگی و هنری کانادا اختصاص می‌دهند؛ کاری که در فرهنگ ما هنوز بسیار غریب است.

کارگردان برتر را چگونه انتخاب می‌کنند؟

این جایزه سالی یک‌ بار به یکی از بهترین کارگردان‌ها، طراحان، و نمایش‌نویسان کانادایی تعلق می‌گیرد. امسال سال انتخاب بهترین کارگردان بود؛ و من این افتخار را داشتم که در لیست نهایی، جزو شش کارگردان برتر کانادایی قرار گیرم. من یک بار دیگر هم در سال ۲۰۰۲ در لیست نهایی که شامل چهار نفر بود، قرار گرفتم. از میان لیست نهایی تنها یک نفر این جایزه‌ی نقدی را که بالغ بر صد هزار دلار است دریافت می‌کند.

روند انتخاب کارگردان برتر به‌این شکل است که هیئت داوران که همگی از پیشکسوتان و هنرمندان معتبر تئاتری کانادا هستند از میان نامزدان که گاهی تعدادشان به بالای ۴۰ نفر می‌رسد، لیست نهایی از بهترین‌ها را انتخاب و نهایتاً یکی را برای این جایزه تعیین می‌کنند.

بر چه مبنایی هیأت داوران کارگردان برتر را از میان این ۴۰ نفر برمی‌گزیند؟

ویژگی‌های عمده برای انتخاب از این قرار است: کارگردان‌های حرفه‌ای که با نوآوری‌هاشان تأثیر عمده‌ای بر فرهنگ تئاتری کانادا گذاشته‌اند و همچنین توانسته‌اند بر نسل جوان هنرمندان تئاتر این کشور تاثیر بگذارند و به نوعی راهنما و راهگشای آنها باشند. به همین دلیل کارگردان منتخب باید به انتخاب خودش، کارگردان جوانی را برگزیند و برای تشویق و حمایت از او ۲۵ هزار دلار از مبلغ جایزه را به او اهدا کند.

به اعتقاد من کاندیدا شدن در چنین جایزه‌ای به اندازه‌ی خود جایزه نقدی دارای اهمیت است. از دید شما بردن و نبردن این جایزه چه تأثیری در کار حرفه‌ای شما به‌وجود خواهد آورد؟ منظورم از هر دو جنبه است. من تنها مهاجر و یا تنها کارگردان غیر سفیدپوست این لیست هستم و این برای من اهمیت ویژه‌ای دارد. تصور می‌کنم این یک موفقیت صرفاً فردی نیست، بلکه موفقیتی است برای جامعه‌ی مهاجر و مخصوصاً جامعه‌ی مهاجر ایرانی در کانادا. حضور یک ایرانی در لیست برترین‌های تئاتری این کشور شاید بتواند تأثیری در تغییر تصویر لطمه خورده‌ی ما ایرانی‌ها در حد خودش به‌وجود بیاورد؛ تصویری که هنوز به علت رفتار سیاستمداران وطنی ما بسیار کریه جلوه می‌کند.

طبیعتاً به‌عنوان هنرمندی که هیچوقت اهداف تجاری در کارهایم نداشته‌ام، این جایزه‌‌ی نقدی می‌تواند هدیه‌ی خوبی برای من باشد. اما به هیچ‌وجه از عدم دریافتش دچار بی‌خوابی، تلخی و یا یأس نخواهم شد. در وهله‌ی اول به این دلیل که من کارهایم را برای دریافت جایزه انجام نمی‌دهم. من عاشق هنر تئاترم و کارگردانی برای من یک ضرورت فردی، فرهنگی و اجتماعی‌ست. دیگر اینکه، من هرگز با هستی وارد معامله نشده‌ام؛ به این معنا که انتظار ندارم برای کاری که می‌کنم حتماً پاداشی بگیرم.

اما با هستی قردادی دارم که هر چه به من تقدیم کند، چه خوب و چه بد، با آغوش باز بپذیرم و سعی می‌کنم که مدام به هستی چیزی تقدیم کنم. من تا به حال بسیاری از جوایز مهم تئاتری کانادا را دریافت کرده‌ام و از قرار گرفتن در لیست نهایی این جایزه، حتی بدون دریافت آن نیز بی‌نهایت سپاسگزارم. پنج کارگردان دیگر در این لیست از همکاران و دوستان خوب من هستند که عمیقاً به کارهایشان احترام می‌گذارم، و این جایزه نصیب هر کدام از آنها شود شاد می‌شوم و موفقیتش را با او جشن می‌گیرم.

به عنوان یک هنرمند مهاجر چه مسائلی در ابتدای راه برای شما مهم و دشوار بود و برای رسیدن به نقطه‌ای که در حال حاضر هستید چه مسیری را طی کرد‌ه‌اید و چه کارهایی انجام داده‌اید؟

۲۲ سال قبل وقتی که به کانادا آمدم شرایط اجتماعی و فضای هنری کاملاً با امروز متفاوت بود. حضور یک ایرانی در آن سال‌ها در دانشده‌ی تئاتری و جامعه‌ی هنری کانادا پدیده‌ای بسیار غریب بود. بر خلاف امروز که در بسیاری از دانشکده‌های تئاتری و سینمایی کانادا دانشجویان نسل دوم ایرانی را می‌بینیم، من شاید اولین دانشجوی ایرانی در رشته‌ی تاتر در این کشور بودم. یادم می‌آید که نگاه‌ها به من پر از شک و تردید بود؛ با قضاوت‌هایی سنگین از این دست که «ایرانی را چه به تئاتر و هنر در این کشور؟» ما مردمی بنیادگرا و خشونت‌طلب تلقی می‌شدیم.

سال‌های سختی بود و من هم راه سختی را انتخاب کرده بودم: کار حرفه‌ای تئاتر در جامعه‌ی میزبان. به هر حال، در سال ۱۹۹۱ با همکار کانادایی‌ام، پیتر فاربریدج Peter Farbridge یک کمپانی تئاتری تأسیس کردیم به نام: «مدرن تایمز استیج کمپانی» Modern Times Stage Company و اینطور بود که به‌تدریج، در طول سال‌ها با کارهای موفق و متفاوت تثبیت شدیم و حالا جزو یکی از شناخته شده‌ترین کمپانی های تئاتری مستقل کانادا محسوب می‌شویم. حاصل کار کمپانی ما در طول ۲۱ سال گذشته بیش از ۳۰ تولید در سطح داخلی و بین‌المللی بوده.

ما جدا از تولید آثار غربی، هشت نمایشنامه از آثار نمایشنامه‌نویسان معتبر ایرانی را ترجمه، تولید و به مخاطبان کانادایی معرفی کرده‌ایم: آثاری از بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی، عباس نعلبندیان و محمد رحمانیان. نمایشنامه آرش اثر استادم، بهرام بیضایی به سه زبان انگلیسی، اسپانیایی، و بوسنیایی (صربستان و کرواسی) ترجمه و در کشورهای کانادا، کوبا، کلمبیا و بوسنی با تولید کمپانی ما و حمایت کنسول‌های هنری کانادا به صحنه رفته‌اند.

در مقایسه با حمایت افراد جوامع دیگر مهاجر، تجربه‌‌ی شما از حمایت جامعه‌ی ایرانی، چه مادی و چه معنوی چیست؟ این حمایت ها آیا رضایت بخش بوده؟

کمپانی ما مثل سایر کمپانی‌های حرفه‌ای در کانادا از حمایت‌های دولتی (کنسول‌های هنری کانادا) برخوردار است. اما برخلاف کمپانی‌های حرفه‌ای دیگر از حمایت‌های خصوصی آن‌طور که باید برخوردار نبوده‌ایم. در کانادا، همچون بسیاری از کشورهای دیگر، کمپانی‌های هنری، مثل احزاب سیاسی، بیمارستان‌ها و مراکز آموزشی، به‌غیر از حمایت‌های دولتی باید بخشی از بودجه‌ی سالیانه‌شان را از منابع خصوصی به شکل «اسپانسرشیپ» تأمین کنند. چون حمایت‌های دولتی به‌علت کثرت کمپانی‌های هنری محدود است.

به عنوان مثال تعداد کمپانی های حرفه یی تئاتری در کانادا به بیش از ۲۵۰ کمپانی می‌رسد. تأمین نیازهای کامل این کمپانی‌ها از طریق دولتی غیرممکن است. به همین دلیل بسیاری از گروه‌های هنری با ارتباطی که با حلقه‌ی مخاطبان خاص‌شان دارند، بخش قابل توجهی از بودجه‌ی سالیانه‌شان را از طریق حمایت خصوصی از آن حلقه‌ها تأمین می‌کنند. به عنوان مثال گروه‌هایی هستند که مدیران‌شان ایتالیایی، هندی و یا ژاپنی هستند.

این گروه‌ها از حمایت بازرگانان و بیزنس‌های کشورهای نامبرده برخوردار هستند. خوشبختانه در طی دو - سه سال گذشته بعضی از بازرگانان فرهیخته و اهل فرهنگ ایرانی به اهمیت اهداف هنری و فرهنگی کمپانی ما پی برده‌اند و اسپانسر تولیدها و فعالیت های فرهنگی ما شده‌اند. امیدواریم که بتوانیم در آینده این حمایت‌های خصوصی را گسترش دهیم.

تا آنجا که می‌دانم پس از نمایش حلاج بسیاری از نوجوانان و جوانان ایرانی به آموزش در این زمینه توسط برگزاری کارگاه‌های آموزشی از طرف شما علاقه فراوانی نشان دادند. با توجه به این رده‌ی سنی پایین علت این علاقه و گرایش آن‌هم با تماشای نمایشی نه چندان قابل فهم برای این گروه سنی چیست؟ آیا در این زمینه کلاس‌هایی برگزار کرده و یا خواهید کرد؟

کمپانی ما سال‌هاست که جدا از تولیدات حرفه‌ای، برای جوانان کلاس‌های آموزش تئاتر ایجاد کرده است. آموزش و انتقال تجربه‌ها و آموخته‌ها به نسل جوان یکی از اهداف مهم کمپانی ما محسوب می‌شود. این کلاس‌ها به روی جوانان از همه‌ی ملیت‌ها باز است. با این حال میزان شرکت جوانان ایرانی در این کلاس‌ها مدام در حال افزایش بوده. چندین تن از جوانان ایرانی که تئاتر را از کلاس‌های من شروع کرده‌اند، در حال هزار دانشجوی دانشکده‌ها و کالج های تئاتری کانادا هستند. من به حضور فعال جوانان ایرانی در صحنه‌های فرهنگ و هنر کانادا در آینده بسیار امیدوارم.

آیا شهریه هم می‌گیرید؟

کلاس‌های تئاتر کمپانی ما اکثرا به‌صورت رایگان در اختیار دانش‌آموزان قرار می‌گیرد. این به این معنا نیست که ما از نظر مالی بی‌نیاز هستیم. اما در فرهنگ من و سایر اعضای کمپانی همه چیز بر اساس دلار بنا نشده. بسیاری از جوانان بااستعداد ما به علت عدم قدرت مالی خانواده‌هایشان نمی‌توانند به کلاس‌های آموزش تاتر بروند. چون کلاس‌های آموزش تاتر و بازیگری در اینجا به طرز سرسام‌آوری گران است.

دور بعدی کلاس‌هاتان کی شروع می‌شود؟

دور بعدی کلاس‌های ما از ماه نوامبر آغاز می‌شود. کلاس‌های امسال ما با همکاری سازمان مهمی به نام مرکز حمایت از جوانان ایرانی-کانادایی Iranian -Canadaian Youth Support Group برگزار می‌شود. متن نمایشی تعیین‌شده برای این کلاس‌ها بر اساس منطق‌الطیر عطار است. شاید این‌کار، قدم کوچکی باشد برای آشنایی جوانان ما با گنجینه‌ای از ادبیات عرفانی کشورمان.

Share/Save/Bookmark

 
 

حکومت مراکش پخش شبکه تلویزیونی الجزیره در این کشور و فعالیت خبرنگاران‌اش را ممنوع اعلام کرد. شبکه تلویزیونی الجزیره در مراکش به‌خاطر پخش گزارش‌های انتقادی بینندگان زیادی داشت.

به گزارش خبرگزاری آلمان، وزارت ارتباطات در مراکش اعلام کرد که شبکه تلویزیونی الجزیره حق ندارد در این کشور برنامه‌هایش را پخش کند و فعالیت مطبوعاتی خبرنگاران و کارکنان این شبکه تلویزیونی در مراکش را متوقف کرد. مجوز تهیه گزارش‌های مطبوعاتی از همه خبرنگاران الجزیره در مراکش سلب شده است.


وزارت ارتباطات در مراکش که مانند وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بر فعالیت‌های مطبوعاتی نظارت دارد، در بیانیه‌ای اعلام کرد که فعالیت تلویزیون الجزیره در مراکش به‌دلیل عدم دقت در تهیه گزارش‌ها و تشویش اذهان عمومی و دروغ‌پراکنی ممنوع است. این بیانیه در روز جمعه گذشته، ۷ آبان ماه صادر شد.

در ادامه بیانیه وزارت ارتباطات مراکش آمده است: «شبکه تلویزیونی الجزیره با گزارش‌های غیرمسئولانه تصویر مخدوشی از مراکش ارائه کرده و به حیثیت این کشور پادشاهی در شمال آفریقا لطمه زده است.»

شبکه تلویزیونی الجزیره بیش از همه درباره نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی و اختلاف طبقاتی در مراکش گزارش‌هایی تهیه می‌کرد

وزارت ارتباطات مراکش ادعا کرده است که گزارش‌های شبکه تلویزیونی الجزیره یک‌جانبه و در اغلب مواقع بیش از حد منفی بوده و مدیران این شبکه در سیاست‌های خبررسانی خود بیشتر به نقاط ضعف توجه داشته‌اند و نقاط قوت را عمداً و از روی غرض‌ورزی ندیده گرفته‌اند.

برای مثال از پیشرفت‌های اجتماعی و صنعتی گزارشی تهیه نکرده‌اند و اصلاحات سیاسی برای رسیدن به دموکراسی در این کشور کاملاً ندیده گرفته‌اند.

حکومت مراکش بارها از شبکه تلویزیونی الجزیره که دفتر مرکزی آن در قطر واقع شده است، شکایت کرده بود. دو سال پیش شبکه تلویزیونی الجزیره تحت این فشارها ناگزیر شد برنامه خبر خود در مراکش را قطع کند.

دو هفته پیش وزارت ارتباطات مراکش از صدور مجوز برای فعالیت مطبوعاتی دو تن از خبرنگاران الجزیره خودداری کرد. این امر اعتراض الجزیره را در پی داشت.

شبکه تلویزیونی الجزیره بیش از همه درباره نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی و اختلاف طبقاتی در مراکش گزارش‌هایی تهیه می‌کرد.

دفتر مرکزی شبکه تلویزیونی و ماهواره‌ای الجزیره که بیش از ۵۰ میلیون بیننده دارد و با شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی در کشورهای عربی رقابت می‌کند، در شهر دوحه در کشور قطر قرار دارد.

این شبکه با پخش فیلم‌های سخنرانی اسامه بن‌لادن، پس از واقعه تروریستی یازده سپتامبر برای اولین بار در غرب به شهرت رسید.

شبکه الجزیره از سال ۲۰۰۶ میلادی پخش برنامه‌های خود به زبان انگلیسی را آغاز کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

سینمای ایران هفته‌ی گذشته را به برگزاری چند جشنواره‌ی بی‌خاصیت که بود و نبودشان هیچ تفاوتی در احوال هیچ کس ندارد و فقط به کار بیلان‌کاری مدیران فرهنگی (!) می‌آید، گذشت و تنها اتفاق مهم این سینما افتتاح یک پردیس سینمایی دیگر در تهران بود که سینما ملت فرسوده و از‌کار‌افتاده را در میدان شهدا (ژاله‌ی سابق) به مکانی شیک و مرتب برای سینمادوستان شرق تهران مبدل کرد. از این اتفاقات که بگذریم، بد نیست بدانید که فاتحه‌ی نقد سینما هم در این یک هفته‌ی گذشته خوانده شد. چرایی‌اش را در مطلب پیش رویتان بخوانید.

یک: خودسانسوری برای فیلمساز اجتماعی سم است

محسن عبدالوهاب، فیلمساز جوان و همکار سابق رخشان بنی اعتماد، در حال حاضر یک فیلم مستقل روی پرده‌ی سینماهای تهران دارد به نام لطفاً مزاحم نشوید، که قصه‌ی متفاوتی دارد. او در گفت‌و‌گویی درباره‌ی نقش فیلمساز در جامعه چنین گفت: «اگر بخواهیم فیلم‌های اجتماعی بسازیم باید این موضوع را مدنظر قرار دهیم که این سینما باید حتماً گزنده باشد.

فیلم اجتماعی که در آن گزندگی نباشد به فیلم تلویزیونی تبدیل می‌شود. فیلم اجتماعی باید پایش را از خط قرمزها فراتر بگذارد و با شجاعت موضوعاتی را به تصویر بکشد که تا به حال به آن پرداخته نشده است. برای یک فیلمساز اجتماعی خودسانسوری سم است.» خدا از زبانت بشنود آقای عبدالوهاب،.کو شجاعت و میدان دادن برای عبور از خط قرمزها، برادر!


محسن عبدالوهاب اولین فیلم مستقلش را ساخت

دو: تلویزیون پرده‌‌ی نمایش واقعیت جامعه نیست

رخشان بنی‌اعتماد در نشست بررسی تولید فیلم مستند و مسائل مربوط به آن در ایران و هلند، باز هم حرف‌های تندی زد که طبق معمول در رسانه‌های مکتوب ایران با تیغ سانسور مواجه شد. رخشان بنی‌اعتماد در این نشست در پاسخ به پرسش پیتر فلوری، كارگردان هلندی، درباره‌ی مشكلات ساخت فیلم مستند در ایران گفت: «ما هم مانند شما مشكلات بسیاری برای تأمین مالی اثر داریم، اما ابعاد مشكلات ما بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر از مشكلات كشورهای دیگر است. در تمام دنیا تلویزیون حامی اصلی سرمایه‌گذاری در فیلم‌سازی مستند است.

اما سینمای مستند ما مطلقاً از طریق تلویزیون دولتی ما حمایت نمی‌شود، هیچ شبكه‌ی خصوصی نیز در كشور نداریم. مشكل تلویزیون سناریوی فیلم‌های مستند نیست، بلكه نوع نگاهش به مستند به شكلی است كه تمایلی ندارد این نوع فیلم‌ از طریق تلویزیون نمایش داده شود. در مملكت ما تلویزیون پرده‌‌ی نمایش واقعیت جامعه نیست و تنها یك مركز مرتبط با سینمای مستند وجود دارد كه آن هم جوابگوی مستندسازانی كه در ایران فعالیت می‌كنند، نیست.

در این لحظه پیتر فلوری از بنی‌اعتماد پرسید كه اگر آن فیلم مستند درباره‌ی موضوعی مثل نانوایی باشد، باز هم امكان پخش آن در تلویزیون وجود ندارد؟ كه بنی‌اعتماد پاسخ داد: «دامنه‌ی خط قرمزی كه تلویزیون برای خود ترسیم كرده است بسیار وسیع است و نه فقط مذهب و سیاست بلكه فعالیت در سایر امور را نیز محدود می‌كند. به‌طور كلی نگاه‌ تلویزیون ایران متمركز بر تولید آثار نمایشی است، چون نسبت به مستندها مخاطبان بیشتری دارند و دردسر آنها نیز كمتر است.»


رخشان بنی‌اعتماد قصد ندارد با حاکمان سازش کند

سه: فیلم پناهی مدعی پیدا کرد

این یکی خیلی بانمک است. فیلم جعفر پناهی مدعی پیدا کرد. محمدرضا شرف‌الدین، مدیرعامل انجمن سینمای دفاع مقدس و تهیه‌کننده‌ی سابق فیلم بازگشت پناهی گفت اگر قوانین اجازه دهد حتماً فیلم بازگشت متعلق به جعفر پناهی را خواهد ساخت. شرف‌الدین این مطلب را در نشست خبری جشنواره‌ی فیلم دفاع مقدس عنوان کرده، نشستی که با حضور محمد خزاعی، دبیر این جشنواره، و یزدان عشیری مدیر روابط عمومی آن برگزار شد.

شرف‌الدین در اظهارات خود توضیح داد که «وقتی فیلمنامه‌ی بازگشت پناهی به دستم رسید و آن را خواندم گفتم خوب است و می‌توانم آن را کار کنم.» وی با اشاره به اینکه پای فیلمنامه‌ی بازگشت پناهی خواهد ایستاد، گفت اگر قوانین اجازه دهد این فیلم را خواهد ساخت ولی اگر قانون این اجازه را ندهد او هیچ‌گاه نقض قانون نخواهد کرد.

جعفر پناهی از مدت‌ها قبل قصد ساخت فیلمی با عنوان بازگشت با مضمون جنگ و به تهیه‌کنندگی محمدرضا شرف‌الدین را داشت که یکی دو سال قبل در نامه‌ای عنوان کرد که به دلیل وجود برخی موانع، از ساخت آن منصرف شده است. یکی پیدا نمی‌شود بگوید این فیلمنامه یکی از سندهایی است که باعث می‌شود پناهی از جرم‌هایی که به او نسبت داده شده است تبرئه شود.


فیلم بازگشت پناهی مدعی ساخت پیدا کرد

چهار: سینمای ایران بحران مخاطب ندارد

مبارک است. آقای معاون پرونده‌ی بحران‌های سینمای ایران را یکجا بست. جواد شمقدری، معاون امور سینمایی، در مراسم افتتاح پردیس سینمایی شکوفه در میدان شهدا گفت: «برای همه‌ی ما مسجل است كه سینما یك پدیده‌ی مهم است و برای مسئولان اصلی نظام نیز همین‌طور است و كافی است شما به بیانات مقام معظم رهبری در خصوص سینما توجه كنید كه فرمودند سینماگران كلیدداران پیشرفت جامعه هستند و این نشان می‌دهد سینما چه جایگاهی در نگاه ایشان دارد، اما یك اشكال در این مورد وجود داشت و آن این بود كه چنین نگاهی در بین مسئولان كشور وجود نداشت و ما در این یك سال و نیم اخیر تلاش كردیم تا این را به مسئولان دیگر ثابت كنیم كه سینما چقدر مهم است.

به اعتقاد من سینما خیلی گرفتار بحران نیست بلكه گرفتار بحران كارشناسی است و ما هر لحظه می‌توانیم شورای عالی را تشكیل دهیم اما باید بدانیم چه موضوعاتی را باید در آنجا مطرح كنیم. من از دوستان و كارشناسان خواهش می‌كنم كه بر روی این موضوع كار كنیم كه امروز نیاز سینمای ایران چیست. »


شمقدری معاون سينمايی وزارت ارشاد در مراسم افتتاح پرديس سينمايی شكوفه

پنج: هشتاد درصد بازیگران ما قابلیت‌های لازم را ندارند

علی رفیعی نیازی به معرفی ندارد. او در دنیای هنر به قدر كافی كار كرده و كارنامه‌ی درخشانی از خود برجای گذاشته است.به همین دلیل حرف‌هایش در این باره همواره برای مخاطبان مهم است. این كارگردان تئاتر و سینما در نشست انجمن بازیگران خانه‌ی‌ سینما، درباره‌ی وضعیت بازیگری در ایران اظهار تأسف كرد و گفت: «اوضاع خیلی خراب است. برای رشد حرفه‌ی خود، شرایط درستی نداریم. تا زمانی كه سینما و تئاتر به مثابه ضرورت‌هایی اجتماعی و فرهنگی شناخته نشود، همچنان در كنج ذهن فرهنگ‌مداران ما می‌مانند و چه بسا به مثابه اموری معصیت‌بار به آنها نگاه شود.

این‌چنین است كه تئاتر و سینمای ما هنوز به رشد شایسته‌ی خود نرسیده است. در ایران هنرهای نمایشی جایگاه بی‌نظیری دارد، حتی با وجود مشكلات اقتصادی، به خاطر درخشش و انگیزه‌های درونی نسل جوان‌مان سینما و تئاتر ما می‌تواند جایگاه بسیار بالایی در سطح جهان داشته باشد. مهم این است كه این حرفه به رسمیت شناخته شود و تمام عوامل صحنه و پشت صحنه محترم شمرده شوند. بیش از ۸۰ درصد بازیگران در ایران بازیگران قابلی نیستند، وقتی بازیگری جوان در برخورد با كار، متوجه كمبودهایش شد یا باید كنار برود یا باید آموزش درست ببیند.»


دکتر رفیعی از درد سینمای ایران سخن گفت

شش: انگار باید سر مهمانان خارجی چادر می‌انداختیم!

محمد خزاعی، دبیر یازدهمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم دفاع مقدس، با انتقاد شدید از رسانه‌هایی كه به تخریب ارزش‌ها می‌پردازند، گفت: برخی افراد انگار پول می‌گیرند تا به اسم دفاع، مدیران و هنرمندان ارزشی را تخریب كنند. پیش از این، هنگام برگزاری جشنواره‌ی فیلم فجر رسانه‌هایی چون جهان نیوز، خبرنامه‌ی دانشجویان، کیهان، هفته‌نامه‌ی یالثارات و... که به عنوان رسانه‌های ارزشی شناخته شده‌اند، به انتقاد شدید از جشنواره‌ی فیلم دفاع مقدس پرداختند.

حالا در یک نشست خبری، محمد خزاعی با انتقاد شدید از كسانی كه به دنبال ایجاد بی‌اخلاقی در رسانه‌ها هستند، گفته است: در جشنواره‌ی یازدهم شاهد حمایت بسیار خوب برخی از رسانه‌ها بودیم كه جا دارد از آنها تشكر كرد، اما در بعضی رسانه‌ها یك نوع بی‌اخلاقی حاكم شده است و به جای این‌كه نیمه‌ی پر لیوان را ببینیم به دنبال این هستیم كه مشكلات را با ذره‌بین پیدا و بزرگ‌نمایی كنیم.

وی افزود: در حالی كه اگر به دنبال دفاع مقدس و رفتار دفاع مقدس هستیم، باید بدانیم كه این نوع تفكر جایی در دفاع مقدس ندارد و در فضای رسانه و فرهنگی ما انگار افرادی هستند كه حقوق می‌گیرند تا مسائل را پیدا و برجسته كنند كه از این طریق به اسم دفاع از ارزش‌ها افراد ارزشی را تخریب كنند.

در جشنواره‌ی یازدهم ما میهمانان خارجی داشتیم كه در حد توان حجاب خود را رعایت كردند، اما برخی از رسانه‌ها كه كاركردشان معلوم نیست گفتند در جشنواره‌ی دفاع مقدس بدحجابی صورت گرفته است و انگار كه ما باید بر سر میهمانان خارجی خود كه از كشور لبنان آمده‌اند، چادر می‌انداختیم.

او در ادامه گفت: این رسانه‌ها حتی عنوان كردند كه چرا حاضران در مراسم اختتامیه چفیه دور گردن انداختند، در حالی كه اگر یك مقدار در جریان امور قرار داشتند می‌دانستند كه دلیل این كار چه بود، چرا كه ما بخشی از جشنواره را به نام غزه داشتیم و این مهمانان با هدف همبستگی با مردم غزه، این كار را انجام دادند.

وی تأكید كرد: این برخوردها تا كی می‌خواهد ادامه پیدا كند؟ برخی افراد به اسم دفاع از ارزش‌ها در فضای فرهنگی و رسانه‌ای كشور رسوخ كرده‌اند اما در حال تخریب بچه‌های ارزشی هستند كه باید ببینیم این افراد چه كسانی هستند و اگر این سایت‌ها را بررسی كنیم می‌بینیم كه آقای شمقدری را كه یك آدم ارزشی است دائماً تخریب می‌كنند و استراتژی این سایت‌ها اصولاً در زمینه‌ی دفاع مقدس مشخص نیست.

خزاعی با انتقاد از عملكرد این‌گونه رسانه‌ها گفت: در حالی این رسانه‌ها از بدحجابی در جشنواره‌ی دفاع مقدس صحبت كردند كه حتی یك‌بار هم به این موضوع اشاره نكردند كه این افراد میهمانان خارجی این جشنواره بودند و به دلیل انعكاس این‌گونه اخبار، از بسیاری از مراكز فرهنگی به من زنگ زدند و گفتند كه این جریان چه بوده است.

او در خاتمه‌ی این بخش از صحبت‌هایش اظهار داشت: یك عده‌ دارند به بهانه‌ی دفاع، كار افراطی می‌كنند و این جریانی است كه باید شناسایی و معرفی شود، چرا كه بازتاب‌های سیاسی و بین‌المللی این موضوع برای ما بسیار منفی بود و اهالی رسانه باید بدانند كه چه نقش استراتژیكی در جریان‌های فرهنگی دارند.


محمد خزاعی به روزنامه‌های اصولگرا تاخت

هفت: نقد آلوده در یک برنامه‌ی فرمایشی

فاتحه‌ی نقد سینمای ایران عملاً در برنامه‌ی فرمایشی «هفت» خوانده شد و مسعود فراستی که به عنوان منتقد در جایگاه نقد نشسته بود، وقتی با کارگردان و تهیه‌کننده‌ی فیلم میلیاردی ملک سلیمان مواجه شد،به بدترین شکل ممکن از فیلم دفاع کرد و فقط برای خالی نبودن عریضه چند ایراد بسیار ناچیز از فیلم گرفت. حال آن‌که فراستی چند ماه قبل، بعد از جشنواره‌ی فجر در دانشگاه علامه علیه این فیلم چنین گفته بود:«شخصیت اصلی ملک سلیمان که باید پیامبر خدا و فردی فعال باشد، به‌شدت شخصیتی منفعل دارد و فقط ژست‌های مختلف را از خود نشان می‌دهد.»

ملک سلیمان فیلمی است که قصه ندارد و وقتی ما قصه نداشته باشیم متعاقباً آدم هم برای اجرای این قصه نخواهیم داشت. سلیمانی که آمده و ما می‌پذیریم این پیغمبر خداست، در کجای فیلم توانسته یک قصه‌ی کوتاه را بیان کند؟ این فیلم در کل یک مسخره‌بازی است که شخصیت اصلی آن هیچ جای فیلم معلوم نیست. دوستان شش میلیارد خرج کرد‌ اند، که بسیار بیخود هم کرده‌اند، که حاصل آن فیلمی باشد که نه قصه‌ی ملی دارد و نه شخصیت ملی، و کار فنی آن هم فرنگی است.

و فقط پول آن ملی است که با پول مردم ساخته شده و در نهایت هم جایزه‌ی ملی می‌گیرد و حاصل آن هم خندیدن بچه‌ی هشت‌ساله‌ی من است که به تماشای این فیلم نشسته است.» این چند خط نه برای این است که مسعود فراستی آدم مهمی در این عرصه است،که نیست - دست‌کم حالا دیگر نیست- برای این است که نقد به تبانی آلوده شده است.


تبانی نقد در یک برنامه تلویزیونی

واضح است آقای منتقد با کارگردان و تهیه‌کننده‌ی فیلم عهد بسته است که به فیلم نتازد و مجیزگوی این فیلم سرمایه بر باد ده باشد،تا از این نمد کلاهی برایش حاصل آید. کما اینکه تهیه‌کننده‌ی فیلم ناشیانه لو داد که برای او صله‌ای در نظر گرفته‌اند و اگر دهانش بسته بماند و جیبش سوراخ نباشد می‌تواند از این خوان بی‌انتهای سلیمان که سفره‌اش برای آن نهنگ معروف تنها دو قرت و نیم است، نصیب ببرد. گویی پیش از برنامه هم از یکی از نهادهای رده‌بالای حکومتی با برنامه تماس گرفته‌اند که مبادا مطلب منفی‌ای درباره‌ی فیلم گفته شود.

فراستی زمانی یکی از شاخص‌های نقد در سینمای ایران بود و حالا به آلوده‌ترین شکل ممکن تمام حرمتش را بر باد داده است. فقط مانده اینکه از کارگردان تازه‌واردی که رییس بیمار اداره‌ی نظارت تهیه‌کننده‌ی فیلمش بوده کتک بخورد و نعش نقدش را کسی نباشد که از روی زمین جمع کند. با این اوصاف بیماری تبانی در نقد دامنگیر فضای سینمای ایران است و مسعود فراستی پرچمدار این آلودگی.

Share/Save/Bookmark

 
 

سردار حسين ساجدی‌نيا، رئيس پليس تهران بزرگ از آغاز طرح امنيت محله‌محور در ۸۰۰ نقطه تهران با استقرار نيروهای عملياتی خبر داد.

به گزارش خبرگزاری مهر ساجدی‌نيا در اين‌باره گفت: «تاکنون دو هزار نقطه برای برخورد با مجرمان در سطح محلات شناسايی شده‌اند.»


وی افزود که پليس پس از شش ماه اجرای طرح‌های مختلف برای اجرای اين طرح برنامه‌ريزی اساسی کرده است.

رئيس پليس تهران بزرگ اظهار داشت که طرح امنيت محله‌محور بنا به درخواست مردم آغاز شده است.

افراد و نهادهای پشتيبان حقوق بشر، خبرهايی از اين‌گونه طرح‌ها منتشر کرده‌اند که نشان از نقض حقوق بشر دارد

سردار ساجدی‌نيا اين طرح را بيشتر برای برخورد با «اراذل و اوباش، سرقت، فروشندگان مواد مخدر، مزاحمان نواميس و حاملان سلاح‌های نامتعارف سرد» دانست و افزود: «از امروز به بعد حضور نيروهای پليس در سطح محلات بسيار گسترده است تا امنيت را در سطح محلات تأمين کنيم.»

رئيس پليس تهران بزرگ خبر اجرای طرح امنيت محله‌محور را چهارشنبه گذشته اعلام کرده بود.

وی گفته بود: «در گذشته با پاک‌سازی يک نقطه در تهران معتادان و مجرمان به نقاط ديگر می‌رفتند و اقدامات خود را ادامه می‌دادند ولی با اجرای اين طرح تمام محلات و مناطق تهران برای مجرمان ناامن می‌شود.»

وی اعلام کرد که همه رؤسای کلانتری‌ها موظف شده‌اند تا امنيت و احساس امنيت را به طور کامل در محلات خود برقرار کنند.

جمهوری اسلامی ايران تاکنون طرح‌های مختلفی را در زمينه مبارزه با جرم‌های اجتماعی به اجرا گذاشته است. برخوردهای خشن نيروی انتظامی در اجرای اين طرح‌ها همواره مورد انتقاد مدافعان حقوق بشر بوده است.

افراد و نهادهای پشتيبان حقوق بشر، خبرهايی از اين‌گونه طرح‌ها منتشر کرده‌اند که نشان از نقض حقوق بشر دارد. بسياری از اين خبرها هيچ گاه مورد تأييد رسمی حکومت ايران قرار نگرفته‌است.

از جمله اين خبرها، انتقال افراد دستگير شده به بازداشتگاه کهريزک و شکنجه دادن آنان بود که برخی از اين افراد بلافاصله و بدون محاکمه قانونی اعدام شدند.

به گزارش سازمان عفو بين‌الملل در سال ۲۰۰۹ ميلادی در ايران دستکم ۳۸۸ نفر اعدام شدند که طبق گزارش‌های رسمی بيشتر اين افراد در رابطه با اين‌گونه جرم‌های اجتماعی بازداشت شده بودند.

Share/Save/Bookmark

 
 

بر اساس یک پژوهش دانشگاهی دست‌نویس‌های جین آستن، نویسنده صاحب سبک انگلیسی که به‌خاطر نثر استادانه‌اش شهرت دارد، پر از غلط‌های نگارشی و دستوری است.

به گزاش خبرگزاری فرانسه و آلمان پس از بررسی دست‌نویس‌های جین آستن، نویسنده‌ رمان‌هایی مانند «اما» و «غرور و تعصب» که به‌خاطر نثر استادانه و پرداخت‌ چیره‌دستانه آثارش شهرت دارد، مشخص شد که نوشته‌های این نویسنده پیش از انتشار پر از غلط‌های نگارشی و دستوری بوده است.




در این پژوهش دانشگاهی، کاترین ساترلند از دانشگاه آکسفورد بیش از هزار و صد صفحه از دست‌نویس‌های جین آستن را بررسی کرده. این دست‌نویس‌ها پر از غلط‌های فاحش نگارشی و دستوری است و معلوم است که آثار جین آستن پیش از انتشار به‌طرز ماهرانه‌ای ویرایش شده.

کاترین ساترلند، پژوهشگر زبانشناسی که در دانشگاه آکسفورد دست‌نویس‌های آستن را بررسی کرده است، روز شنبه، ۸ آبان ماه به خبرگزاری‌های جهان نتیجه‌ این پژوهش را اعلام کرد.

بر اساس پژوهش دانشگاه آکسفورد، دست‌نویس‌های دو اثر مهم جین آستن، «اما» و «ترغیب» پر از خطاهای دستوری و نگارشی است

او گفت: «آستن به نگارش بی‌نقص و از هر نظر کامل اشتهار دارد، اما از دست‌نویس‌های او مشخص می‌شود که بی‌نقصی و کمال در نوشته‌های آستن بیشتر به یک افسانه شباهت دارد.»

این پژوهشگر و استاد دانشگاه اکسفورد گفت: «آستن شهرت خود را مدیون جملاتی طولانی است که از نظر ساختار نحوی در کمال دقت ساخته و پرداخته شده‌اند، تا آن حد که حتی نقطه‌گذاری‌ها هم در آثار این نویسنده از روی قاعده انجام شده است.»

نقل می‌کنند که هنری، برادر جین آستن درباره‌ توانایی خواهرش در نویسندگی گفته است هر آنچه که از قلم خواهرم تراوش می‌کند در نهایت کمال است.


کاترین ساترلند که با دست‌نویس‌های جین آستن به‌خوبی آشناست می‌گوید: «پس از بررسی دست‌نویس‌های آستن معلوم شد که اتفاقاً آستن در کارش مطلقاً دقت نداشته و بر زبان هم مسلط نبوده است. حتی در همان نگاه اول به دست‌نویس‌ها، از روی لکه‌های جوهر و خط‌خوردگی‌ها و اشتباهات فاحش املایی معلوم می‌شود که آستن برخلاف تصور عموم بر زبان تسلط کافی نداشته و از دقت کافی هم برخوردار نبوده. او بسیاری از قواعد دستوری در زبان انگلیسی را زیر پا گذاشته است.»

بر اساس پژوهش دانشگاه آکسفورد، دست‌نویس‌های دو اثر مهم جین آستن، «اما» و «ترغیب» پر از خطاهای دستوری و نگارشی است.

کاترین ساترلند می‌گوید: «احتمالاً یک ویراستار باتجربه و چیره‌دست آثار آستن را پیش از انتشار ویرایش کرده است.»

این پژوهشگر احتمال می‌دهد که ویلیام گیفرد که ناشر آثار جین آستن بود، دست‌نویس‌های او را پیش از انتشار ویرایش می‌کرده است. اما جز برخی مکاتبات آستن با گیفرد مدرکی که بتواند این ادعا را ثابت کند در دست نیست.

جین آستن ۱۷۷۵ـ۱۸۱۷از مهم‌ترین نویسندگان انگلیسی‌زبان است و آثار او ادبیات غرب را تحت تأثیر قرار داده است. دو رمان «اما» (۱۸۱۶) و «غرور و تعصب» (۱۸۱۳) از شاهکارهای او به شمار می‌آیند. آستن در نشان دادن شخصیت و دنیای زنان مهارت بی‌نظیری داشت.

Share/Save/Bookmark

 
 

ايوو مورالس، رئيس جمهوری بوليوی خبر داد که ايران و بوليوی در زمينه ساخت تأسيسات هسته‌ای در بوليوی با يکديگر همکاری خواهند کرد.

به گزارش خبرگزاری شينهوا (چين)، مورالس روز جمعه در يک نشست رسانه‌ای در شهر کوچابامبای بوليوی گفت: «بوليوی حق استفاده از انرژی صلح‌آميز هسته‌ای را دارد و هيچ‌کس نمی‌تواند در اين امر دخالت کند.»


رئيس جمهور بوليوی افزود: «بوليوی و ايران تمايل خود را در زمينه توسعه همکاری‌ها برای استفاده از انرژی صلح‌آميز هسته‌ای اعلام کرده‌اند و در زمينه ساخت يک تأسيسات هسته‌ای در بوليوی با يکديگر همکاری خواهند کرد.»

شينهوا می‌افزايد دولت بوليوی در ماه سپتامبر ۲۰۰۷ روابط ديپلماتيک خود را با ايران آغاز نمود و در سال ۲۰۰۸ روابط خود با اسرائيل را قطع کرد.

آمريکا به بوليوی در رابطه با گسترش روابط خود با جمهوری اسلامی ايران هشدار داده بود

ايوو مورالس، رئيس جمهوری بوليوی سوم آبان‌ماه جاری به ايران سفر کرد و به مدت سه روز با مقامات ايرانی در زمينه گسترش روابط دو کشور گفت‌وگو نمود.

وی که در ابتدای سفر خود به‌منظور بازديد از کارخانه تراکتورسازی تبريز به اين شهر رفت، در بازگشت به تهران در زمينه‌های مختلف از جمله در عرصه‌های صنعتی و کشاورزی با ايران قراردادهايی امضا کرد.

پيش از اين، آمريکا به بوليوی در رابطه با گسترش روابط خود با جمهوری اسلامی ايران هشدار داده بود اما رئيس جمهوری بوليوی در واکنش گفته بود «رويکردهای استعماری» را نخواهد پذيرفت.


سفر مورالس به ايران در پاسخ به سفر محمود احمدی‌نژاد به بوليوی صورت گرفت.

محمود احمدی‌نژاد در اوايل آذرماه سال گذشته در يک سفر پنج روزه، به پنج کشور گامبيا، برزيل، بوليوی، ونزوئلا و سنگال رفت و اسناد و توافق‌نامه‌های دوجانبه‌ای امضا کرد.

ايوو مورالس دومين رئيس جمهور چپ‌گرا از کشورهای آمريکای لاتين بود که طی چند هفته گذشته به تهران سفر می‌کرد.

پيش از وی هوگو چاوز، رئيس جمهوری ونزوئلا به تهران سفر کرده بود.

بوليوی حدود ۹ ميليون نفر جمعيت دارد و از شمال و شرق با برزيل، از جنوب با آرژانتين و پاراگوئه و از غرب با شيلی و پرو هم مرز است.

ايوو مورالس از حزب حرکت به سوی سوسياليسم در انتخابات رياست جمهوری بوليوی در سال ۲۰۰۵ با کسب ۵۴ درصد آرا پيروز شد که چنين اکثريتی در طول انتخابات بوليوی بی‌سابقه بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

اعتماد به نفس
سرمقاله امروز جمهوری اسلامی با عنوان «طرح هدفمندی و اعتماد به مردم» در مورد هشدارهای امنیتی مقامات دولتی به کسانی است که در نگاه دولت «کارشکنان قانون هدفمندی یارانه‌ها» نامیده می‌شوند.

در این سرمقاله می‌خوانیم: «كشور ما حذف تدریجی یارانه‌ها را در اواخر دهه ٧٠ و اوائل دهه ٨٠ در مورد بعضی اقلام از جمله بنزین تجربه كرد و در واقع طرح هدفمندی یارانه‌ها به صورت بخشی و با شیب بسیار ملایم در آن دوران به اجرا درآمد و توفیقاتی نیز كسب كرد. در آن زمان مجلس هفتم با شعار تثبیت قیمت‌ها و جلوگیری از افزایش آن، طرح افزایش تدریجی قیمت بنزین را متوقف كرد ولی نتوانست جلوی افزایش قیمت كالاها را بگیرد و در عمل شعار تثبیت قیمت‌ها به محاق رفت و ناكام ماند.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «هر چند مجلس هفتم و كسانی كه با شعار تثبیت قیمت‌ها مانع ادامه اجرای طرح افزایش تدریجی قیمت بنزین شدند، درصدد خدمت به اقتصاد كشور و رفاه مردم بودند ولی در عمل مانع پا گرفتن یک تجربه مهم شدند كه اگر به نتیجه می‌رسید، می‌توانست الگوی مناسبی برای حذف یارانه‌ها و تحقق عدالت اقتصادی به‌طور عام و در همه‌ بخش‌ها باشد. درست است كه اكنون زمان بازگشت به آن موضوع نیست و نباید مجلس هفتم را به‌خاطر ناپخته عمل كردن در این زمینه سرزنش كرد، لكن می‌توان با یادآوری این موضوع، به همه دست‌اندركاران یادآور شد كه با طرح كنونی هدفمندی یارانه‌ها همراهی كنند و به راهی نروند كه منجر به متوقف شدن این طرح و یا حتی كندشدن اجرای آن شود.»

در بخش دیگری از سرمقاله آمده است: «نكته‌ای كه اكنون در اظهارات بعضی مسئولان اجرائی درباره اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها وجود دارد و به نظر می‌رسد باید از آن پرهیز شود، این است كه عموماً یک جریان ضد هدفمندی را مطرح می‌كنند و به این جریان فرضی هشدار می‌دهند كه مبادا وارد عمل شود و كارشكنی كند كه اگر چنین كند سركوب خواهد شد.»

در ادامه سرمقاله جمهوری اسلامی می‌خوانیم: «اجرای طرحی كه مورد وفاق همه‌ صاحب‌نظران و همه‌ جناح‌های سیاسی است و كلیه دستگاه‌های وابسته به قوای سه‌گانه و امكانات متعلق به نظام را با خود دارد، نه دچار مشكل امنیتی است و نه هیچ مشكل دیگری كه بتواند اخلالی در روند اجرائی آن پدید آورد. به همین دلیل، آنچه ممكن است از این قبیل اظهارات برداشت شود، نوعی ضعف در اجرای طرح و یا بی‌اعتمادی به مردم است. آنچه باید مورد توجه باشد، این است كه اظهارات مسئولان اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها نشان دهنده اعتماد به نفس آن‌ها باشد و به مردم نیز آرامش خاطری بدهد كه موجب افزایش انگیزه آنان برای همراهی و همكاری با مسئولان گردد. این، پایه‌ای‌ترین عامل موفقیت طرح هدفمندی یارانه‌ها خواهد بود.»

متن کامل سرمقاله

نارضایتی از مطبوعات
سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «جشنواره مطبوعات در فاصله بین رویداد و فرآیند» در مورد هفدهمین جشنواره مطبوعات ایران و حضورنداشتن روزنامه‌های آزاد و مستقل در این جشنواره است.

در این سرمقاله آمده است: «هفدهمین جشنواره مطبوعات، مهم‌ترین رویداد فرهنگی، اجتماعی هفته گذشته کشور شایسته توجهی عمیق‌تر و فرصتی برای تنفس مطبوعات در فضایی است که گاهی حسرت آن را بر دل دارند. در مقابل غرفه‌های روزنامه‌های مطرح و سیاسی، دیدگاه‌ها به بحث گذاشته می‌شود و از منطقی‌ترین برخورد تا رادیکال‌ترین تفکر را در آن‌جا می‌توانی نظاره کنی و این همان فضایی است که مطبوعات به خاطر آن به وجود آمده‌اند و مردم نیز مطبوعات را چنین می‌خواهند. کاش حداقل دوربین‌ها این نیاز و این فضا و این هیجان و از همه مهم‌تر این توقع را از داخل و مقابل غرفه‌ها و راهروها به سمع و نظر سیاست‌گذاران مطبوعات کشور می‌رساند تا باور کنند که مردم از فضای حاکم بر مطبوعات و خلأ جدی نقد و نقادی در مطبوعات، در حد عصبانیت پیوسته و نه گسسته ناراضی‌اند.»

این سرمقاله افزوده: «جشنواره مطبوعات تنها یک رویداد نیست بلکه فرآیندی است که مولفه‌ها و مراحل آن را در بین دو جشنواره باید به درستی طی کنیم تا به رویدادهای منبعث از آن برسیم. از جشنواره دوازدهم تا هفدهم، جشنواره‌ها بین رویداد و فرآیند گرفتاراند و از این بند که هر روز بیش‌تر به دست و پای سیاست‌گذاران می‌پیچد، نمی‌تواند خود را رها کند و یا شاید هم نمی خواهد. راستی راه‌حل چیست؟»

در ادامه سرمقاله مردم سالاری آمده است: «در جشنواره هفدهم جای خالی نهادهای مدنی مطبوعاتی و جای خالی مطبوعات تعطیل شده به‌شدت به‌چشم می‌خورد. مطبوعات تعطیل شده یا توقیف شده که به‌خاطر متهم شدن به یک یا چند اشتباه یا خطا یا تخلف یا حتی جرم اثبات شده یا اثبات نشده در یک گستره زمانی معین توقیف هستند، چرا نباید بتوانند از دورانی که اتهامی بر آن‌ها وارد نیست در چنین رویدادی سخن بگویند؟ اگر در چنین صحنه‌هایی حضور را از آن‌ها دریغ کنیم، واقعیت وجودی آن‌ها در دوره‌ای از تاریخ اندیشه و تاریخ مطبوعات کشور در کجا می‌تواند تجلی یابد؟»

سرمقاله افزوده است: «زیرساخت‌های اجتماعی و فرهنگی از جنس و نوع زیرساخت‌های فیزیکی نیستند که بدون توجه به گذشته با قدرت لودر و بولدوز و دینامیت منفجرکننده حاصل آیند، در ایجاد سطوح اجتماعی، ذهنی و روان‌شناختی باید مورد توجه قرار گیرد و زیرساخت‌های اجتماعی شامل همه تلاش های فکری است که در مراحل پیشین به‌وجود آمده‌اند و به‌عنوان مبنای پیشرفت‌های بعدی عمل می‌کنند، تنها می‌توانیم به اصلاح آ‌ن‌ها بیاندیشیم.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «با برنامه یا بی‌برنامه»

سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «دلایل نگرانی‌ از اجرای قانون یارانه‌ها»

سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «چرا دیگر به شیوه گذشته نمی‌نویسید؟»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● حدادعادل:مجلس در دستگاه ابوعطا می‌زند، دولت در ماهور
● آیت‌الله جوادی آملی: اسلامی حرف زدن و قارونی فکرکردن درست نیست
● مجازات اعدام برای تولید مخدر صنعتی
● پاسخ مثبت ایران به مذاکرات

ابتکار
● تبریک آمریكا به احمدی‌ن‍ژاد
● پیام سیدحسن نصرالله به مردم لبنان: دادگاه ترور حریری را تحریم کنید
● روایت حدادعادل از اختلاف نظر میان دو قوه مجریه و مقننه؛ دولت ماهور می‌زند، مجلس ابوعطا می‌خواند
● آمادگی قوه قضائیه برای تعریف لایحه جرم سیاسی

ایران
● استقبال ایران از بازگشت ١+٥ به میز مذاكره
● امشب گفت‌وگوی مستقیم رئیس‌جمهور با مردم
● مهمان‌پرست: خواسته جامعه جهانی برخلاف ادعای آمریكا است
● ایران هجدهمین قدرت اقتصادی جهان

تهران امروز
● پاسخ مثبت ایران به آغاز مذاكرات هسته‌ای
● شكایت‌های حداد
● دستور مبهم رئیس‌جمهور
● جزئیات ممنوعیت افزایش قیمت كالاها

جام جم
● آمادگی ایران برای دور جدید مذاكرات هسته‌ای
● دستور رئیس‌جمهور برای تسریع در احداث خط هفت مترو
● آخرین رقم ذخایر نفتی ایران؛ ١٥٠ میلیارد بشكه
● تدابیر بانک مركزی برای كنترل جهش قیمت‌ها

دنیای اقتصاد
● ایران از اعلام آمادگی ١+٥ برای مذاكره استقبال كرد؛ پاسخ مثبت به نامه اروپا
● آمریكای خشمگین به روایت اكونومیست
● انتقاد حدادعادل از روند اجرای برنامه‌های توسعه
● قیمت طلا دوباره اوج گرفت

رسالت
● رئیس‌جمهور: سند چشم‌انداز، عاملی برای هم‌گرایی است
● آیت‌الله جوادی ‌آملی: اختلافات داخلی سبب طمع بیگانگان می‌شود
● اشتون: ايران از سرگيری گفت‌وگوها بعد از ١٩ آبان را پذيرفته است
● اعتراف دستگاه اطلاعاتی انگلیس به جاسوسی در ایران

کیهان
● رهبر انقلاب: جامعه مدرسین مثل همیشه پناهگاه طلاب و حوزویان باشد
● افزایش قیمت ٢٢ قلم كالای اساسی ممنوع شد
● پاسخ ایران به اشتون؛ نامه ١٥ تیرماه جلیلی مبنای مذاكرات است
● نشست مشترک احمدی نژاد با ٣٠ چهره اصول‌گرا

مردم‌سالاری
● رئیس قوه قضائیه: مجلس در رأس امور است
● طرح گام‌به‌گام غرب برای گفت‌وگو با ایران‌
● علی اکبر ولایتی: کشور را نمی‌توان با روزمرگی اداره کرد
● رئیس سازمان بسیج: بسیج هرجا که لازم باشد، ورود پیدا می‌کند

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «حمیدرضا ترقی، عضو ارشد موتلفه» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته