-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

Latest News from Norooz for 10/29/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



نوروز: زهرا مجردی همسر دکتر محسن میردامادی در نامه ای به مادر دکتر علی شکوری راد با وی درد دل کرده است٬ لازم به ذکر است این نامه پیش از آزادی دکتر شکوری راد نگاشته شده است.

به نام او که مونس دلهای حزین است

مادر عزیزم، سلام و درود بی پایان مرا بپذیرید.

از فرزندانتان شنیدم که اینروزها را به سختی می گذرانید و دوری برادرمان، علی عزیزتان و نگرانی از سلول انفرادی و شرایط نامشخص زندان تاب و توان از شما ربوده است.

نوه تان که با شما هم منزل است می گفت صدای آه ها و ناله های شما دائماً شنیده می شود که با دلتنگی حزینی با خدای خود راز و نیاز می کنید. می دانید مادر جان، اینروزها کم نیستند بندگانی از خداوند چون شما که در فراق عزیزان زندانیشان، خسته از روزگار و ناامید از عدالت دستگاه قضا، تنها و تنها به خداوند پناه می برند و امید بر دست انتقام او بسته اند.

مادر دیگری را نیز می شناسم که چون شما بهت زده از گردش ایام انتظار می کشد؛ مادر همسر عزیزم محسن.

به او می گویم: «مادر جان نفرین نکنید تنمان می لرزد»

می گوید: «چه کنم در این گوشه شهرستان که نمی توانم از آن جدا شوم؛ در این زمان پیری و تنهائی تنها امیدم صدای مهربانش بود که حالِ افتادگیم را می پرسید و مرهم دلتنگیهایم می شد که آنرا هم از ما دریغ کرده اند؛ می دانی دخترم وقتی باردار بودم پدرش که دبیر با معرفتی بود و همنشین روحانیان باصفای شهر، هر غذائی به جز از حقوق معلمی اش را بر من حرام کرده بود. زمستانهای سرد، یخ حوض را می شکستم تا وضو سازم و به محسنم شیر دهم، تا از محسنین روزگار شود و یاور دین خدا باشد؛ در حوزه علمیه ای که قرآن و اخلاق می خواندم وقتی به عشق امام حسین و مظلومیتش اشک می ریختم شیر را می نوشید تا عاشق اهل بین خوبیها بار بیاید.»

می گویم: «مادر جان پس علت اصلی وقایع جاری پیدا شد؛ شما مادران آن کردید که نتیجه اش را امروز می بینیم! معرفت و شجاعت را چنان در کامشان ریختید که امروز از آرامش زندگی عادی و خانواده چشم می پوشند، سختیها را تحمل می کنند تا بر عقیده حقشان پافشاری کنند، و به کمتر از اجرای سخن خداوند قانع نیستند.»

مادر گرامی! علی عزیز شما هم با محسن دلبند ما هم قبیله است. بدانید فرزند شما به شایستگی زحمات مادرانه شما را پاس داشته است و شما را شایسته بهشتی که از هم اکنون زیر پایتان گسترده، نموده است. شما هم چون مادر محسن، از مادرانی هستید که از قافله «اصحاب یمینند». آنان که «ثُلّةٌ من الاوّلین و قلیلٌ من الاخرین» در روز واقعه با گردنهای افراشته و با دست پر در کنار فرزندان حق گو و حق جویشان در پیشگاه پروردگارشان حاضر می شوند؛ آنان که به پیمان خود با خداوند در روز الست وفادار مانده اند.

مادرجان!بدان که دعا و اندوه امروز تو، توشه پرارزشی در روز واقعه است که نادانان بدون آنکه بدانند به تو هدیه کرده اند. مادرم پس نفرین نکن که از نفرین مادران با ایمان و فرزانه ای که جز خداوند پناهی ندارند بر حکومتی که فریاد عدالت و مردمداریش گوش فلک را کر کرده است می ترسم؛ از سوز دل مادران زندانیان در تبعید، از سور دل فرزند از دست داده ها، از سوز دل ...

آری از روزی که سوز نفرین ها خانمان سوز شود بر همه مان می ترسم.

فرزند کوچک شما - زهرا مجردی


 


ما انسان‌ها همواره هنگام داشتن نعمتی قدر دان آن نیستیم. اما هنگامی‌که نعمت از ما سلب شود تازه متوجه می‌شویم که چه قدر غافل بوده‌ایم و قدر نعمت را ندانسته‌ایم!
واقعیت این است که در مجموعه حزب «جبهه مشارکت ایران اسلامی» چنین حالتی حاکم بود. یعنی هریک از دوستان ما به لحاظ خصلت‌ها، دانش، توانایی‌ها، حل مشکلات دوستان، و کارآمدی در درون تشکیلات، نعمت‌هایی بودند که در داشتنشان چندان قدردانشان نبودیم؛ و امروز که جور زمانه و حسادت و حرص رقیب آن‌ها را از ما گرفته است(ولو برای مدتی کوتاه یا طولانی)، بمانند ماهی از آب بیرون افتاده بالا و پایین می‌پریم و به دنبال آن نعمتی که غرقش بودیم و قدرش ندانستیم، هستیم!
دکتر علی شکوری راد، جدیدترین زندانی از خیل کاروان زندانیان حزب مشارکت است! او که بهانه قلم بدست گرفتنم شد تا در این شرایط بی‌حالی و کسالت سیاسی! اندکی عقده‌های فروخفته در درون سینه‌ام را تسکین دهم!
آری او هم علی بود و هم شکور!
علی، مصداقی از « المومن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه = انسان مومن با چهره شاد و بشاش باجامعه‌اش روبرو می‌شود و اندوهش را در سینه برای خود دارد و به دیگران منتقل نمی‌کند.» بود. او را همواره لبخند بر لب و با چهره‌ای شاد در حزب و غیر حزب می‌دیدیم. جلسه‌ای نبود که خوشمزه‌گی‌های علی حضار را به مسرت وخنده نکشاند. در اوج مسایل جدی و احساسی، علی مزه‌ای می‌پراند و همه را به خنده وا می‌داشت. در عین حال در پای مسایل اندیشه‌ای بسیار محکم و باصلابت بود.
علی، انسانی صادق و صریح بود. هرگز در پای ایمان و انقلابش با کسی رو در بایستی نداشت. در پاره‌ای از موارد که علی موضعی می‌گرفت که برخواسته از صراحت و صداقت در اعتقاد و باورش بود، برخی بر او خورده می‌گرفتند! اما او با لبخند و گشاده رویی می‌گفت این باور من است و از آن کوتاه نمی‌آیم! شما می‌توانید بگویید مواضع شکوری موضع ما نیست و من ناراحت نمی‌شوم.
صراحت و صداقت علی در باورهایش، در قلم او هم ساری و جاری بود. او در «امر بمعروف و نهی از منکر» مجامله و مداهنه(سربسته سخن گفتن و شیره مالی کردن؛ یا ضرب المثل معروف، آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزند) را قبول نداشت. بلکه بر این باور بود که این تکلیف بزرگ الهی را همچون پیشوایان معصوممان(ع) باید با صراحت و صداقت بیان کنیم تا جامعه هم معروف و منکر را بشناسد و هم ترسش از انجام این واجب الهی بریزد.
علی انسانی با ایمان و مقید به تکالیف و آداب دینی بود. به یاد دارم که در حزب مشارکت همواره یکی از افراد دغدغه دار برای رشد ایمان جوانان و اعضای حزب علی بود. به همین خاطر یکی از محورهای برنامه ریزی مراسم‌های مذهبی(محرم و ماه رمضان) و یکی از بانیان جلسات علی بود. او بخاطر ارتباط خوبی که از زمان مرحوم پدرش با آیت الله العظمی موسوی اردبیلی داشت، موفق شد چند سال سالن اجتماعات کانون توحید را برای مراسم‌های مذهبی حزب بگیرد. اما از آن‌جا که عده‌ای قدرت به دست دین و جلسات دینی را در انحصار خود می‌دانند و با تبلیغات وسیع اصلاح ظلبان را نه تنها دیندار نمی‌دانند بلکه مخالف دین قلمداد می‌کردند ! برگزاری این‌گونه جلسات بنای عنکبوتی تبلیغات آن‌ها را فرو می‌ریخت ! لذا فشار را بر مسئولان سالن اجتماعات کانون توحید زیاد کردند و تهدید به بستن آن! و همین امر سبب گردید که دیگر مجالس در آن سالن برگزار نگردد و در دفتر حزب برگزار شود!!
باری این ایمان و صداقت و صراحت علی به مذاق ارباب قدرت خوش نیامد و علی را همچون سایر یارانش به بند کشیدند.
علی را همواره شاکر به درگاه خدا یافتم. در مصیبت و شادی! در غم از دست دادن پدر، در روزهای اندوه ترور سعیدحجاریان، در اندوه عزیزان دربندمان، و ... علی شاکر بود و شکوه‌ای به درگاه خدا نداشت. او برای همه دوستانمان در حزب انسانی نمونه در ایمان و عمل بود. علی، همواره از نیروهای پرکار حزب بود. همانطور که در کار حرفه‌ایش چنین بود. او خسته‌گی را خسته و شرمنده کرده بود. او را در چند بار مسئولیت ستادهای انتخاباتی دیدم که شب و روز نداشت و خستگی برایش معنا نداشت!
دکتر علی شکوری راد، از خانواده‌ای روحانی بود. خانواده‌ای که مورد تکریم و احترام دوتن از مراجع بزرگوار تقلید(حضرات آیات: شبیری زنجانی و موسوی اردبیلی) بوده و هستند. در ماجرای دستگیری ایشان از هر دو بیت مرجعیت با خانواده ایشان تماس گرفته‌اند و ابراز همدردی و تاسف کرده‌اند. او از اعضای بلند پایه انجمن‌های اسلامی دانشجویان( تحکیم وحدت) بود، که در حفاظت از انقلاب اسلامی، صیانت از راه امام، حضور در صحنه‌های دفاع مقدس، و حراست از باورهای دینی، لحظه‌ای درنگ به‌خود راه نداده است.
در راستای دفاع از حق و حقیقت همواره کوشید و از سر همین سوز قلم به دست گرفت و کاستی‌ها و خلاف واقع‌ها را بر مسئولان و حاکمان گوشزد می‌کرد. او پیرو مولایش علی بن ابیطالب(ع) بود که فرمود:« قولا للحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا = سخن به حق گویید، و کار به نیت پاداش الهی انجام دهید، و همواره دشمن ستمگر و یاور ستمدیدگان باشید.» افسوس که قدرش ندانستیم و ندانستند. او ناصحی مشفق بود. جای ناصح مشفق زندان نیست!
اینک که علی سبب بدست گرفتن قلم شد شایسته است که یادی از دیگر عزیزان در بندمان بکنیم. این بنده کوچک خدا قادر نیست تا از همه بزرگوارانی که در بندند یاد کند زیرا با همه ارادتی که به همه عزیزان دارم اما از نزدیک با آن‌ها ارتباط نداشته‌ام. می‌ترسم که نتوانم حقشان را ادا کنم. اما با هم حزبی های بزرگوار خودم در خانواده بزرگمان (حزب مشارکت ایران اسلامی) دوازده سال است زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تشکیلاتی داریم . به همین جهت به ویژه‌گی‌های اخلاقی و روحی یکدیگر آشناییم.
دکتر محسن میردامادی، دبیرکل محبوب و خوش ذوقمان، از زمانی که سکانداری بزرگ‌ترین حزب اصلاح‌طلب ایران را بعهده گرفت؛ چنان همت، شور و هیجانی برای گسترش کیفی و کمی تشکیلات از خود نشان داد که رقیب را به وحشت انداخت، و عاقبت نتوانستند تحملش کنند! او که بیش از همه افراد حزب در حزب حضور فیزیکی و فکری داشت؛ او که همواره دغدغه آموزش و رشد اعضای حزب را داشت؛ او که دغدغه باورهای دینی اعضا را برای روزهای سخت و بحرانی داشت؛ او که قدر بودن و داشتنش را ندانستیم و تا آمدیم که به‌خود آییم، او را در محبس رقیب دیدیم!
مهندس محسن صفایی فراهانی، همو که در هر سمتی قرار گرفت آن را به جایگاه و استقرار شایسته‌اش رساند. چه در فدراسیون فوتبال، که هنوز در ذایقه جوانان این مرز و بوم و فوتبال دوستان و فوتبال شناسان، یاد شیرین او هست! و چه در مجلس شورای اسلامی، و چه در معاونت وزیر اقتصاد، و چه در A.F.C. که این روزها شاهد استعفایش از کمیته اجرایی آن پس از سه دوره هستیم؛ چه در سمت رییس هیئت اجرایی‌ و یا رییس کمیته تشکیلات‌حزب، که بسیار هوشمندانه عمل می‌کرد؛ قدرش را ندانستیم، و اکنون در محبس رقیب است و ما تشنه مدیریت و برنامه‌ریزی‌اش!
دکتر مصطفی تاج‌زاده، تحلیل‌گر مسایل سیاسی، یکی از ایدئولوگ‌های حزب، همو که در سمت معاونت سیاسی وزارت کشور نه یک وزارت‌خانه که یک کشور را مدیریت می‌کرد؛ او که به گفته دوست و دشمن از قوی‌ترین برنامه‌ریزان عرصه سیاست است؛ همواره برای هر موضوعی برنامه و پیشنهاد مطالعه شده و دسته بندی شده داشت؛ او که برای جوانان، زنان، فرهنگیان، دانشجویان، دانشگاهیان، اصحاب رسانه و روزنامه نگاران، به عنوان یک استاد نشسته بر کرسی تدریس، سخن می‌گفت و پاسخ پرسش‌های گوناگون را می‌داد، انسان پرکاری که کار خسته‌اش نمی‌کرد و هیچ چیز او را زمین‌گیر نکرد مگر دیسک کمرش! الآن نمی‌دانم در زندان با دیسکش چه می‌کند؟! اکنون دوستان هم حزبیم خلاء وجود او را برای تحلیل از اوضاع پیچیده و در هم ریخته سیاسی، بیش از پیش احساس می‌کنند!
دکتر داوود سلیمانی، برادر بسیار عزیزی که متانت، اخلاق، صبوری و ایمانش الگوی همگان بود. او دکترای علوم قرآن وحدیث دارد و انصاف این است که در علم و عمل، قرآن و حدیث را خوب فراگرفته است. داوود، یکی از قاریان برجسته قرآن در حزب بود و در هر جلسه‌ای که حضور داشت قرآن شروع جلسه حق او بود.(همان‌گونه که برادر عزیز و جوان خوش ذوقمان آقای هادی حیدری هم از قاریان بسیار خوب بود.) داوود، توانمند، بی ادعا و پرکار بود. او هم همانند سایر دوستانمان کار تشکیلاتی را باور داشت و از پذیرش هیچ مسئولیتی سر باز نمی‌زد. در انتخابات سال88 هنگامی‌که قرار شد ستادی از سوی حزب زده شود این داوود بود که مسئولیت هدایت و اداره آن را بعهده گرفت و به خوبی از عهده آن برآمد. امروز یکی از جرم‌های داوود همان مسئولیت ستادی است که بر طبق قانون برپاشده بود و طبق قانون عمل کرده است! او پس از 16 ماه زندان فقط سه روز مرخصی آمد!! می‌گویند چون این استاد دانشگاه و تربیت کننده نسل آینده، با بازجویش بگو مگو کرده! از عنایات ویژه برخوردار شده و حتی بهره مند از نواختن برگوش و مشت و لگد گردیده است که خبر رنج‌نامه‌اش به رهبری، منعکس گردید.
دکتر علی تاجرنیا، وجه تشابه این براردر عزیمان با دکتر شکوری راد زیاد است. او هم از خانواده‌ای روحانی است. او هم نامش علی است. او هم انسانی پرکار و پرتلاش در عرصه حرفه پزشکی‌اش و هم در عرصه کار تشکیلاتی است. او هم دغدغه ایمان دارد. او از رزمندگان دفاع مقدس است. علاوه بر همه این‌ها او برخوردار از روابط عمومی بالایی است، که خود نشانگر اخلاق پسندیده و توانایی در جذب افراد است. او به خاطر جوانی برخوردار از انرژی فوق العاده است. او دستی هم در ورزش و به‌ویژه فوتبال داشت. او هم همانند سایر دوستانش به جرم حق گفتن و نقد و انتقاد و کار فعال تشکیلاتی دربند است! اگرچه دستگاه قضا عناوین دیگری را مطرح کند و لکن واقعیت عوض نمی‌شود.
اگر بخواهم از عزیزان دیگر دربند و یا درحال مرخصی بنویسم مثنوی رنجنامه‌ام طولانی می‌شود. لذا همین جا سخن را کوتاه می‌کنم و لیست زندانیان حزب مشارکت را یکبار دیگر مرور می‌کنیم تا بدانیم که چگونه: غرقش بودیم و قدرش ندانستیم!

اسامی زندانیان جبهه مشارکت ایران اسلامی
جبهه مشارکت ایران اسلامی پس انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بیشترین تعداد زندانی و دستگیری را در میان احزاب اصلاح طلب متحمل شد. در حال حاضر دبیرکل و جمعی از اعضای شورای مرکزی و اعضای حزب در زندان به سر می برند. عده‌ای هم با قرار وثیقه در مرخصی هستند.
اسامی یاران دربند جبهه مشارکت ایران اسلامی به شرح زیر است:
1- دکتر محسن میردامادی،دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی، نماینده مردم تهران و رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس ششم.
2- دکتر عبدالله رمضان زاده، قائم مقام دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی، سخنگوی دولت دوم سیدمحمد خاتمی.
3- مهندس آذر منصوری، معاون سیاسی دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی، منتخب مردم ورامین در شورای شهر اول این شهر.
4- دکتر سیدمصطفی تاج زاده، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، معاون سیاسی وزیر کشور در دولت خاتمی.
5- مهندس محسن صفایی فراهانی، عضو شورای مرکزی و رئیس هیات اجرایی جبهه مشارکت ایران اسلامی، نماینده مردم تهران در مجلس ششم و رییس اسبق فدراسیون فوتبال و عضو کمیته اجرایی a.f.c. .
6- دکتر محسن امین زاده، عضو موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی، معاون وزیر امور خارجه در دولت سیدمحمد خاتمی.
7- مهندس شهاب الدین طباطبایی، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی، رئیس ستاد 88 کل کشور.
8- دکتر داوود سلیمانی، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی، نماینده مردم در مجلس ششم.
9- علیرضا فلاحتی، مسئول شاخه جوانان جبهه مشاركت مازندران.
10- مصطفی رسته مقدم، عضو جوانان در خراسان جنوبی شهر بیرجند جبهه مشارکت ایران اسلامی.
11- مهدی محمودیان، عضو کمیته اطلاع رسانی جبهه مشارکت ایران اسلامی.
12- سعید نورمحمدی، عضو شاخه جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی.
13 - مهندس ابراهيم شريف‌پور، عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی.
1۴- حجت الاسلام احمدرضا احمد پور، عضو شورای منطقه قم.
1۵- محمد صابر عباسیان، عضو جبهه مشارکت منطقه فارس.
۱۶- مهدی اقبال، عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی.
 


 


نوروز: دکتر علی شکوری راد عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی امروز با تودیع وثیقه به طور موقت از زندان آزاد شد.
براساس گزارشهای دریافتی به نوروز این عالی رتبه جبهه مشارکت در 20 مهرماه بازداشت گردید و دادستان تهران دلیل بازداشت او را اتهامات امنیتی اعلام نمود.
اخبار تکمیلی متعاقبا منتشر خواهد شد.


 



بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله جناب آقای هاشمی رفسنجانی

رئیس محترم مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام

با سلام و احترام

اخیراً آقای محمود احمدی نژاد در سفر سالانه خود به سازمان ملل متحد، با پیشنهاد تشکیل کمیته حقیقت یاب برای واکاوی عمق حوادث تروریستی ١۱ سپتامبر، سوالات و ابهامات زیادی را برای ما و بسیاری از ایرانیانی که از روند اداره امور کشور ناراضی هستند ایجاد کردند و به مصداق چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است، اذهان بسیاری را مشغول کردند که چرا در زمانی که کوچکترین انتقاد و اعتراض و یا حتی پرسشی در درون کشور با شیوه های خشن پاسخ داده می شود عده ای اصرار دارند که با گردش ۱٨۰ درجه ای از خود چهره ای دموکرات، ٰانسان دوستانه و حق به جانب به نمایش بگذارند.
آنچه سبب شده است تامخاطب این نامه را حضرتعالی قرار دهیم هر چند در مقام اجرائی نیستید چند دلیل بوده است، اول نبودن گوش شنوا است که امروز تقریباً در هیچ یک از ارکان کشور وجود ندارد. در این گوشها، نه نجواها بلکه فریادهای بلند مردم هم اثر نکرده است و یا اگر هم شنیده اند آنچنان مسلوب الاختیار هستند که توان انجام کاری را ندارند. دوم نگرانی شما از سرنوشت کشور و انقلاب بخصوص در طول یکسال گذشته ،که دوران سختی برای کشورومردم بود ، به طرق مختلف ابراز داشته شده است و تلاش کردید تاشاید این کشتی طوفان زده به ساحلی آرام برسد، و بالاخره جایگاه معنوی و تاریخی شما در انقلاب و جمهوری اسلامی دلیل دیگری است برای مخاطب قراردادن شما، هر چند امروز خود مورد حمله و عتاب کسانی هستید که مصائب جاری کشور محصول اقدامات آنها می باشد.
با این توصیف از شما درخواست می کنیم بهر نحو که صلاح می دانید برای ایجاد و تشکیل کمیته حقیقت یاب نه برای حوادث ۱١ سپتامبر بلکه برای بررسی آنچه در طول یکسال و نیم گذشته براین کشور رفته است و شمه ای از آنها را در ذیل بیان می کنیم اهتمام کنید و با دعوت از چهره هایی که استوانه های انقلاب اسلامی و مقوم هویت ایرانی و فرهیختگان علم و عمل و سیاست هستند، با ریشه یابی حوادث و بیان حقایق، اعتماد از دست رفته ملت به دولتمردان را که می رود به بی اعتمادی کامل به نظام جمهوری اسلامی تبدیل شود بازسازی کنید.

۱- انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری:

علیرغم فضای سنگین تبلیغاتی و سرکوب همه منتقدان و معترضان، امروز باور عمومی بر مهندسی این انتخابات بیش از گذشته است. رفتارهای خشونت بار با مردم و نهادهای مدنی و تلاش و فشار عجیب و بی وقفه برای اینکه از زبان منتقدان و بخصوص زندانیان بی گناه، صحت انتخابات اعلام شود خود بهترین دلیل است که حاکمان،امروز نفوذ کلام خود را در جامعه از دست داده اند.آنچه صحت ادعای مهندسی انتخابات را اثبات می کند، فایل صوتی سردار مشفق است که بی محابا و با افتخار عملیات امنیتی ـ نظامی گروه خود را شرح می دهد. اما به جای برخورد با وی و همدستانش، شاکیان او به زندان برگردانده می شوند. بی شک گروه حقیقت یاب اگر بتواند بدرستی و بدون حب و بغض سیاسی، ادعای طرفین قضیه را بررسی و نتیجه قطعی را به ملت اعلام نماید، بزرگترین بحران نظام جمهوری اسلامی یعنی بحران مشروعیت را تخفیف خواهد داد. به نظر ما با برون رفت از این بحران، بحرانهای کوچک و بزرگ دیگری حل خواهد شد که از روز پس از انتخابات بر این کشور سایه افکنده است.

۲- حوادث پس از انتخابات:

مستحضر هستید که پس از انتخابات حداقل قریب به صدنفر در خیابانها به شهادت رسیدند و هزاران نفر مضروب و مجروح بر جای ماندند که گاهی بعضی از آنها از ترس، فرصت درمان نیز پیدا نکردند و هنوز افرادی هستند که برای بیرون آوردن گلوله از بدن خود بدنبال پزشکی آشنا و محرم می گردند. حاکمان هیچگاه نخواسته اند به این مسائل بپردازند چرا که پذیرش رسمی این فجایع را رسوائی بزرگتری ازکهریزک می دانند که آن جنایت را تحت الشعاع قرار خواهد داد و لذا سعی می کنند اصل ماجرا را با تبلیغات فراوان و دروغ گویی انکار و پاک کنند و فکر می کنند با این روش بر مشکلات خودشان مسلط شده اند. امروز جنایت و فاجعه کهریزک و کوی دانشگاه چون خاری در چشم باقی مانده است. ولی اراده ای قاهر و غالب نیست تا عاملان اصلی این جنایات را محاکمه نماید. کمیته حقیقت یاب باید به همه این جنایات و ظلمها رسیدگی کند. فجایع اتفاق افتاده در همه بازداشتگاهها از جمله اوین را بررسی کند و همه دست اندرکاران این وقایع را به دادگاههای صالحه بسپارد.

٣- ناکارآمدی در اداره کشور:

علیرغم تبلیغات اغراق آمیز رئیس دولت و همراهان ایشان که کشور را بهشت برین نشان می دهند،بر اساس امارهایی که مراجع رسمی مسئول ارائه می دهند،روشن است که اداره کشور در بدترین وضع ممکن قرار داردوعلیرغم در آمد نفت بی سابقه بیش از ۷۰ میلیارد دلار در سال،رشداقتصادی کشور در این سالها در خوشبینانه ترین برآوردها کمتر از ۲% بوده است.رکود،تورم،بیکاری، مفاسد اجتماعی و اقتصادی بیداد می کندبه طوریکه اکنون فساد در بالاترین سطح مقامات دولتی در تاریخ انقلاب اسلامی بی سابقه است.
بدیهی است که کمیته حقیقت یاب در اثبات این ناکارآمدی ،کاردشواری در پیش ندارد اما ریشه یابی این ناکارآمدی مهم است که به گمان ما در عدم مشروعیت قوه مجریه نهفته است. قانون گریزی و بی اعتنایی به نظر کارشناسان ، از جمله موارد دیگری است که به طور بی سابقه ای در دولتهای دهم و نهم خودنمائی می کند تا جایی که حتی وزارتخانه ها هم جایگاهی در تصمیم سازیها و پیشبرد امور ندارند. انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی نه برای حذف بوروکراسی و تسهیل امور ،بلکه برای مجال یافتن برای قانون گریزی و خودمحوری و حاکمیت سلیقه ی گروهی خاص و اندک بوده است که سبب شده است داد مجلس حامی دولت هم به آسمان برود.
آمارهای ارائه شده پیشرفت کشور و توسعه اقتصادی و اجتماعی از زبان رئیس دولت با واقعیتهای موجود جامعه کاملاً در تضاد است و کمتر کسی در کذب این آمارها تردید دارد
و اصولاً اظهارات ایشان در هر زمینه ای مایه مزاح جمع های مختلف شده است. چنین وضعی برای کشور بسیار خطرناک است. بخصوص که حمایت بی شائبه و همه جانبه ودستوری از دولت ومنع همه ارکان نظام از نقد وانتقاد و عمل به وظیفه قانونی در برابر این تخلفات و قانون شکنی های قوه مجریه،روند بی اعتمادی به دولت را به کل نظام تسری خواهد داد.
کمیته حقیقت یاب باید تلاش کند تا آینده کشور را در صورت تداوم چنین وضعی ترسیم کند و به مسولان ارشد و مردم نشان دهد که چه سرنوشتی در انتظار آنها خواهد بود.

۴- تحریم اقتصادی و تهدید نظامی:

بدیهی است که جمهوری اسلامی در طول حیات سی ساله خود همواره در معرض تحریم و تهدید بوده است، فارغ از آنکه چقدر این وضعیت، خودساخته و چقدر حاصل توطئه های دشمنان بوده است، به لطف خداوند، تدبیر مسئولان و پشتیبانی مردم این تحریم و تهدیدها هیچگاه کیان نظام جمهوری اسلامی را در سخت ترین شرایط به خطر نینداخته است. اما در طول چند سال گذشته شاهد وضعیتی هستیم که بنا بر شنیده ها همه مسئولان نظام و ارکان کشور بجز رئیس دولت نگران شده اند. و تاسف بارتر اینکه این همه تهدید و تحریم در زمانی اتفاق افتاده است که کشور آماده جهش بزرگ برای توسعه و پیشرفت بود. از سوی دیگر مناسبات جهانی و تحولات بین المللی، بهترین فرصت را برای ایران فراهم کرده بود تا بر سرعت این توسعه و پیشرفت افزوده شود. اما رفتار و گفتار رئیس دولت و بی برنامگی در اداره کشور سبب شده است تا امروز کشور ما یکی از منزوی ترین کشورهای جهان باشد و جز اندکی ،کسی در فکر دوستی با ایران نباشد. به نظر می رسد فارغ از عواقب فوری تهدید و تحریم که همه ما باید در برابر آن مقاومت کنیم، تداوم چنین وضعی حتی اگر منجر به حوادث مهلک فوری نشود سبب از بین رفتن همه پایه های پیش نیاز پیشرفت کشورمی شود و همه دستاوردهای ایران در سی سال گذشته را از بین خواهد برد. کمیته حقیقت یاب می تواند این فرصت سوزیها و تبدیل فرصت ها به تهدیدها را بررسی کند و نشان دهد که در جهان امروز کلام نسنجیده یا رفتارنابخردانه یک دولتمرد چه اثرات مخربی بر حیات یک کشور خواهد داشت و این اصل بدیهی را یادآوری کند که خردورزی شرط اول تصدی یک مقام ارشد در یک حکومت است.

۵- استقلال قوه قضائیه:

نهاد قضا اصلی ترین نهاد برای استقرار نظم، امنیت و عدالت است. بدون دادگستری مستقل و آزاد، شاید اصلاً امکان برقراری یک حکومت مردمسالار وجود نداشته باشد. آنچه در نهایت می تواند جلوی دیکتاتوری را بگیرد قاضی شجاعی است که جز حق نمی بیند، مقهور قدرت حاکمه نمی شود و تنها بر طریق قانون،عدل و انصاف راه می پیماید.
هرچند اکثریت قضات، دادیاران، بازپرسان و کارمندان قوه قضائیه انسانهایی شریف، آزادمنش، درستکار و حق گرا هستند، اما سیستم حاکم بر این قوه چنان است که آنجا که تضاد منافع مردم و حکومت پیش می آید، دست چنین کسانی از قضاوت در پرونده های مهم کوتاه شده و امر قضا به کسانی سپرده شده است که جز وابستگی به کانون قدرت، هیچ ویژگی ندارند و به هیچ یک از مبانی حقوقی پایبند نیستند. امروز فقط ادعای ما نیست که بخشی از قوه قضائیه در اختیار نهادهای نظامی و امنیتی قرار گرفته است، بلکه بازجویان وابسته به سپاه و وزارت اطلاعات هم رسما به زتداتیان خود اظهار می کنند که قاضی هیچ کاره است و ما به او می گوئیم چه حکمی صادرکند. کمیته حقیقت یاب می تواند بررسی کند که به چه دلیلی زندانهای ما از اساتید دانشگاه، دانشجویان نخبه، سیاستمداران و روزنامه نگاران برجسته، روحانیان، نویسندگان،هنرمندان،فعالان نهادهای صنفی و مدنی و زنان شریف و پاکدامن و بلند نظر پر شده است که شاید در هیچ جای جهان و حتی از نظر تعداد با قبل از انقلاب قابل مقایسه نیست؟
کمیته حقیقت یاب می تواند رفتارهای خشن با زندانیان بی گناه و محرومیت آنان از کمترین حقوق یک زندانی را بررسی کند و مشخص کند به چه جرمی یک انسان شریف ماه ها در انفرادی نگه داشته می شود و به او گفته می شود تا وقتی نگویی در انتخابات تقلب نشده است از اینجا بیرون نمی روی و یا با نمایش صحنه اعدام ساختگی او را می شکنند. کمیته حقیقت یاب می تواند به دادگاه های نمایشی، احکام فرمایشی و مسلوب الاختیار بودن قوه قضا در این بخش که حتی رئیس قوه می گوید کاری از دست من ساخته نیست رسیدگی کند و به مردم گزارش دهد که میان آنچه مطلوب جمهوری اسلامی بوده است و آنچه امروز در آن به سر می بریم چقدر فاصله است؟
نمونه ای از این رفتار را در برخورد با جبهه مشارکت ایران اسلامی می توان یافت. بدون هیچ حکم قضائی، ساختمان حزب را پلمپ می کنند و هیچ مسئولی چه انتظامی، چه قضائی، چه امنیتی و چه نظامی حاضر نیست مسئولیت آن را بپذیرد. به بهانه های مختلف مانع از انجام فعالیت حزب می شوند بدون اینکه هیچ حکم قضائی یا حتی دستوری از کمیسیون ماده ۱۰ احزاب وجود داشته باشد (مستحضر هستید که اولین بار در تاریخ ۲۵/۱/۱٣٨٩ کمیسیون ماده۱۰احزاب طی نامه ای لغو پروانه حزب راابلاغ کرد) حتی از برگزاری کنگره عادی حزب جلوگیری می کنند. از دور هم نشستن دوستان قدیمی که در حزب گردهم آمده بودند جلوگیری می کنند و آنها را تهدید به حبس و زندان می کنند و حتی خانواده های آنها را به جرم وابستگی به اعضای حزب تحت فشار و تعقیب قرار می دهند. حتی وقتی دادگاهی مستقل و قاضی شجاعی رای به ابطال نظر کمیسیون ماده ۱۰ احزاب می دهد، تلاش میکنند که مانع از ابلاغ حکم شوند و پرونده را از او می گیرند و جالب تر از همه آنکه در شعبه ای از دادگاه انقلاب که هیچ صلاحیت و سمت قانونی در رسیدگی به تخلفات حزب ندارد و قاضی آن از نظر استقلال رای شهره خاص و عام است، بدون امکان دفاع و حتی بدون تشکیل دادگاه و بدون رعایت اصول آئین دادرسی ، حکم به انحلال حزب می دهند و نکته مهم آن که آنقدر این رای فاقد استدلال حقوقی و بری از منطق است که حتی جرئت ابلاغ آن را ندارند.
کمیته حقیقت یاب اگر تنها همین مورد برخوردهای امنیتی ـ قضائی را با جبهه مشارکت ایران اسلامی مدنظر قرار دهد به این نتیجه می رسد که خراب آباد قوه قضائیه را تدبیری دگر باید کرد.

۶- برخورد با نهادهای مدنی:

لازم به توضیح نیست که اساس مدنیت جدید و دولت مدرن ، وجود نهادهای مدنی مردم نهاد ، مستقل و قوی است که موتور محرکه پیشرفت و مقوم برنامه آبادانی محسوب می شوند. در طول سالیان گذشته و بخصوص در یکسال گذشته برخوردهای غیرقانونی و ریشه کنی نهادهای صنفی و مدنی در سرلوحه کار دولت قرار گرفته است. مطبوعات راکه از قدیم پایگاه دشمن می خواندند ،قلع و قمع کرده اند و یا تعدادی نیمه جان که باقی گذاشته اند جز به دستور یا خودسانسوری چیزی نمی نویسند. رسانه های دیگر نیز وضع بهتری ندارند.احزاب و گروه های سیاسی نیز تکلیفشان روشن است و حال خوش تری ندارند که نمونه برخورد با جبهه مشارکت توضیح داده شد.
اصولاً حکومتی که تشکلهای مردمی را نه یاور و حتی نه رقیب بلکه دشمن بداند دیکتاتورترین حکومت محسوب می شود. کمیته حقیقت یاب می تواند بررسی کند که در طول سالهای گذشته چه بر سر نهادهای مدنی آورده اند. نهادهای صنفی مثل سندیکاهای کارگری ، انجمن صنفی روزنامه نگاران یا تشکلهای معلمان را به چه روزی انداخته اند و با فعالان آنها چه رفتارهای سخیف و غیرشرعی و غیر قانونی انجام داده اند و آنگاه به این نتیجه برسد که این روند آیا سرمایه های بزرگ معنوی و انسانی کشور را از بین نمی برد و کشور ایران را که مفتخر به نیروی انسانی کارآمد، مدیر و برنامه ریز بوده است به یکباره از این همه نیرو تهی نمی کند؟

۷- دانشگاه ها:

درطول سالیان قبل و بخصوص یکسال گذشته دانشگاه ها مهمترین عرصه تاخت و تاز گروه امنیتی- نظامی حاکم بوده است. گویی علم و عالم را دشمن خود می دانند و برای حاکمیت جهل و جاهلان به میدان آمده اند.
اخراج دهها استاد برجسته به بهانه بازنشستگی (اجباری) و یا عدم صدور حکم کارگزینی در تبدیل وضعیت استخدامی ، و جایگزینی آنها با صدها فردی که نوعاً با رانت های شناخته شده، مدارک علمی را در دانشگاه های وابسته به نهادهای نظامی و امنیتی کسب کرده اند اما فاقد صلاحیت علمی لازم هستند، خدمت به هیچ کس حتی خودحاکمان نیست و بزودی از این اعمال زیانی بزرگ خواهند دید. در کنار آن ، دستگیری و اخراج صدها دانشجوی نخبه و محرومیت آنها از ادامه تحصیل به جرم آزاد اندیشی و دگراندیشی در تاریخ دانشگاه های کشور بی سابقه است .مضاف بر این ، باید دردمندانه بگوئیم که امروز زندانهای کشور مملو از دانشجویانی است که چون جوان و حق پو هستند و فریاد اعتراض و انتقاد آنها بلندتر از سایر اقشار جامعه است، آنها را به زندان های طویل المدت و تبعیدو حتی اعدام محکوم می کنند. البته این نشانه اقتدار نظام نیست بلکه نشان از ترسی دارد که سراسر وجود آمران ، صادرکنندگان و مجریان این احکام را در برگرفته و خواب از چشم آنها ربوده است.
کمیته حقیقت یاب می تواند به دقت بررسی کند و به مردم اعلام کند که سرنوشت علم و عالمان در نظامی که به نام اسلام تاسیس شده چیست؟ و ادامه وضع موجود چگونه ریشه های یک ملت را خواهد سوزاند.

٨- حاکمیت نظامیان و نیروهای امنیتی:

حاکمیت بلامنازع نظامیان بر سیاست و قضا را همگان می دانند. اما دست اندازی آنها به اقتصاد فاجعه ای کمتر از مداخله آنها در سیاست نیست. سپردن همه پروژه های بزرگ به نظامیان و حیف و میل میلیاردها دلار درآمد نفتی توسط شرکتهای بی تجربه و وابسته به سپاه که تنها هنر آنها واسطه گری و سپردن کار به سایر شرکتهای درجه٣و۴وابسته به خودشان می باشد ، از این جمله است.در کنار آن ،دخالت گسترده نظامیان درسیستم بانکداری و بازاریابی و واگذاری شرکتهای مشمول اصل ۴۴، بخشی دیگراز این نظامی سازی اقتصاد ودر نتیجه رشکستگی اقتصادی است.
متاسفانه در گیرودار حوادث تلخ سیاسی، امکان پرداختن به این امور میسر نشده است و نهادهای مسئول نظارت نظیر مجلس و یا سازمان بازرسی و دیوان محاسبات نیز یا نخواسته اند و یا نتوانسته اند به وظیفه ذاتی و قانونی خود عمل کنند. حاصل این دست اندازی چیزی نبوده است جز تقویت بنیه مالی نهادهای سرکوب که درعوض،تعطیلی تقریباًتمام پروژه های بزرگ توسعه ای مانند عسلویه ومنطقه ویژه اقتصادی پتروشیمی ماهشهر را به دنبال داشته است. بدیهی است که در سالهای آینده عوارض کمرشکن این سیاستها مشخص خواهد شد و البته دامنگیر دولتهای بعدی می شود که پس از این دولت بر سر کار خواهند آمد. کمیته حقیقت یاب می تواند به دقت و با کارشناسی عمیق، روند نظامی سازی اقتصاد و ورشکستگی اقتصادی و عقب افتادگی عظیم کشور را در سایه این سیاست های ویرانگر بررسی و هر چه سریعتر راهکارهای خروج از این بحران را به مردم ارائه نماید.

جناب آقای هاشمی

آنچه آمد نه تمام قصه پرغصه امروز مردم ایران است و نه با تشکیل کمیته حقیقت یاب می توان امید داشت در مدت کوتاهی این زخمهای عمیق التیام یابد. حجم تخریب آنچنان عظیم است که شاید جبران آنها پس از سالهای طولانی ممکن باشد اما آنچه مهم است با تشکیل این کمیته و بخصوص با محرم شناختن مردم، امکان بازسازی اعتماد از دست رفته بین حاکمیت و ملت به وجود آید و با یاری خدا و اتکا به قدرت لایزال مردم می توان در مدت کوتاهتری بر مشکلات غلبه کرد تا شاید آب رفته به جوی بازگردد.

 

جبهه مشارکت ایران اسلامی


۲٨/۷/۱٣٨٩


 


سید محمد خاتمی معتقد است: عدالت مستلزم پرداخت سهم هر صاحب حقی به او است. فقدان آزادی و غصب آن غیرعادلانه ترین اقدام یک حکومت است. حکومتی عادل است که در گام اول زنجیز از پای مردمان برگیرد و آنان را چون زنان و مردان آزادی بداند که در پی ایجاد عادلانه ترین مناسبات اجتماعی کوشش می کنند.

به گزارش وبسایت سید محمد خاتمی، وی افزوده است: عدالت با آزادی هم عنان است. تعارض مشهوری که میان عدالت و آزادی در فلسفه متأخر غرب ادعا شده است در حقیقت تعارض نیست بلکه ناشی از عدم تأمل کافی در فهم نسبت میان این دو است. چگونه می توان سهم هر یک از شهروندان را از آزادی مصادره کرد و ادعای عدالت داشت؟

سید محمد خاتمی که نتوانست دعوت برگزارکنندگان سمپوزیوم بین المللی دین و صلح جهانی در اسنابروک آلمان را اجابت نموده و به عنوان سخنران اختتامیه در این نشست حضور یابد، متن سخنرانی خود را برای قرائت در آیین اختتامیه اجلاس در اختیار میزبانان این نشست فرهنگی قرار داد. متن کامل این سخنرانی در پی می آید
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر صلح را به معنی نفی و رفع جنگ بدانیم، هم به لحاظ مفهوم و هم از نظر تحقق خارجی از جنگ متأخر است. تاریخ نیز این امر را تأیید می کند. در اسطوره های ملل و اقوام نیز از جنگ و جنگاوری ستایش شده است، چنانکه سلحشوری و دلاوری دست کم برای آنان که وظیفه دفاع از قبیله و افراد و شهر و شهروند در برابر تجاوز را دارند یک فضیلت به حساب آمده و ستوده شده است.

«صلح» نزد یونانیان دوره «هومر» جایگاهی ندارد. «هکتور» به هنگام وداع با همسرش بر بیدادگری و زشتی جنگ «تروا» افسوس می خورد و پسرش را در آغوش می گیرد و برای او نه زندگی صلح آمیز، بلکه زندگی جنگاوران را آرزو می کند تا پسرش دل مادر خویش را با به غنیمت آوردن سلاح های خونین دشمنان خود به خانه شاد کند. چنانکه «اورپید» تراژدی نویس و «اریستوفان» کمدی نویس هر دو سخنانی در مخالفت با جنگ می گویند. و چرا راه دور می رویم؟ در دنیای مدرن نیز نظریه «تنازع بقاء» از مؤثرترین نظریاتی بوده است که در صدد تبیین تحول زیستی در تاریخ بوده است؛ امری که در عرصه حیات اجتماعی به صورت جنگ هایی ویرانگر که در آن قوی، پیروز می شود و عملا حق با کسی است که قوی تر است بروز و ظهور کرده است.

در دوره ای نزدیک به خودمان از «نیچه» می شنویم که: «جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت باش میان دو جنگ است» و پیش از او فیلسوف بلند آوازه ای چون «لایبنیتس» طرح صلح دائمی میان زمامداران مسیحی را که در سال ۱۷۱۳ مطرح شده بود مسخره کرد و گفت: «صلح دائمی (Pax Pertua) او را به یاد نوشته ای بر سر در گورستان می اندازد. اما چندی نگذشت که فیلسوف نام آور و انسان دوستی چون «کانت» عنوان «صلح دائمی» را از سردر گورستان برگرفت و بر پیشانی طرح های سیاسی و اخلاقی خود (Zum ewigen Frieden) برافراشت و کوشید تا ثابت کند که صلح از جهات اخلاقی الزام آور و از جهت تجربی تحقق پذیر است.

آنچه باعث امیدواری است اینکه علی رغم سرگذشت تلخ انسان و آسیب های فراوانی که از جنگ و بی عدالتی دیده است امروز هیچ جان فرهیخته و انسان خیرخواهی نیست که فضیلت و رجحان گفت و گو و صلح را بر ستیز و جنگ مورد تأکید قرار ندهد و این امر فرخنده نشانه سیر تکاملی تاریخ بشری با همه فراز و نشیب هایش و دلیل تحول خرد آدمی با گذشت زمان از راه آزمون و خطا است. گویا می بایست قرن ها زمین با خون انسان های بی شماری آبیاری شود تا این رجحان و فضیلت پذیرفته شود. گرچه به روشنی در می یابیم که میان پذیرش ذهنی
موضوعی چون صلح تا تحقق خارجی و واقعی آن در مناسبات سیاسی و بین المللی فاصله ای بسیار طولانی وجود دارد. همانگونه که امروز غلبه جنگ و ستیز را بر صلح و همزیستی کم و بیش در همه جای این کره خاکی می بیینیم و اگر احیانا صلحی نیز هست، در پناه سهمناک ترین سلاح های ویرانگر و زرادخانه هایی است که می تواند به چشم بر هم زدنی زمین را به جهنمی سوزان برای ساکنان آن مبدل کند. و عدالت نیز که همراه صلح واقعی است چنین سرنوشتی داشته و دارد و مگر نه این است که از این مطلوب زیبای انسان در همیشه و همه جا در واقعیت تاریخ کمتر نشان می بینیم و همین جا بیفزایم که اگر واقعا خواستار صلح هستیم باید بدانیم که جز در سایه عدالت تحقق نمی یابد. صلح و عدالت گرچه مفهوماً متغایرند ولی در عمل یکی بدون دیگری تحقق نخواهد یافت و این هر دو با «محبت» که اکسیر زندگی درخور انسان است همراه و هم عنان اند، چرا که محبت آفریننده صلح و عدالت است و نفرت و کین پدید آورنده جنگ و بیداد.

در ورای همه بحثهای تاریخی و فلسفی و جامعه شناختی در باب صلح باید گفت که بیش و پیش از همه دینهای بزرگ بخصوص اسلام و مسیحیت به صلح و عدالت فراخوانده اند و این دو موضوع می تواند مهم ترین موضوع گفت و گوی تمدنها و فرهنگ ها و بخصوص گفت و گوی ادیان باشد.

کلمه عربی «سلام» هم به معنی «صلح» است و همه به معنی «درود». بهشت جاویدان از نظرقرآن مجید « خانه صلح» و دارالسلام است و در آنجا هیچ شری وجود ندارد و خداوند در قرآن کریم همه مردمان را به خانه صلح دعوت می کند: «والله یدعوا الی دارالسلام»

سلام به معنی عدم آلودگی به آفات ظاهری و باطنی و از اسماء الهی در قرآن است، زیرا ذات متعال خداوند نفس خیری است که در او هیچ شری راه ندارد.
و اگر عدالت پایه صلح واقعی است قرآن به صراحت اعلام می دارد که «خداوند پیامبران را فرستاده است و با آنان کتاب و میزان برای داوری درباره خیر و شر فرو فرستاده است تا مردمان به قسط برخیزند» و نکته جالب اینکه فاعل «قیام» خود مردم اند نه پیامبران، یعنی این مردم هستند که اصیل اند و در اثر آگاهی و بیداری، عدالت و صلح را می شناسند و با اراده تقویت شده با ایمان، آن را بر پا می دارند و از آن پاسداری می کنند.
از نظر متفکران مسیحی قرون وسطی نیز صلح جاویدان که مطلوب خداوند و در خور شأن انسان است در هفتمین دوره تاریخ نوع بشر پدید خواهد آمد، دوره ای که به هفتمین روز آفرینش شباهت دارد.

این دوره ای است که مدینه زمینی مطابق «مدینه الله» در آسمان خواهد شد و مهم ترین دستاورد آن دوره فرجامین، «صلح» است و مقصد نهایی فیلسوفان مسیحی تمهید مقدمات استقرار «مدینه خدا» و استقرار صلح بیان شده است، زیرا فلسفه از نظر آنان معلم عدالت و راهگشای محبت است.
طبق اعتقاد ما مسلمانان (همانگونه که مسیحیان و یهودیان به نحوی همین اعتقاد را دارند) جهان در انتظار منجی آخر الزمان است تا با ظهور او مدینه زمینی به اصل آسمانی خود یعنی «مدینه الله» نزدیک شود و در آن زمان عدالت و صلح واقعی بر جامعه بشری حاکم می گردد.
اگر خواستار صلح هستیم باید بدانیم که میان صلح و عدالت از یک سو و صلح و حیات مدنی و اجتماعی از سوی دیگر ارتباط محکمی وجود دارد. بی عدالتی مخل زندگی سالم اجتماعی است.

همچنین عدالت با آزادی هم عنان است. تعارض مشهوری که میان عدالت و آزادی در فلسفه متأخر غرب ادعا شده است در حقیقت تعارض نیست بلکه ناشی از عدم تأمل کافی در فهم نسبت میان این دو است. چگونه می توان سهم هر یک از شهروندان را از آزادی مصادره کرد و ادعای عدالت داشت؟ عدالت مستلزم پرداخت سهم هر صاحب حقی به او است. فقدان آزادی و غصب آن غیرعادلانه ترین اقدام یک حکومت است. حکومتی عادل است که در گام اول زنجیز از پای مردمان برگیرد و آنان را چون زنان و مردان آزادی بداند که در پی ایجاد عادلانه ترین مناسبات اجتماعی کوشش می کنند.

تعبیر «زنجیر از پای برگرفتن» تعبیر قرآنی است و یکی از وظایف مهمی است که قرآن برای پیامبر بر می شمرد و چون در جای دیگر الگوی لازم الاتباع مؤمنان را پیامبر می داند و در واقع فرمان آزادی و برگرفتن غل و زنجیرهای مختلفی که خود معلول نظامهای ظالمانه تاریخی و اجتماعی است فرمان قرآنی خطاب به همه انسان هاست.
اگر عدالت بدون آزادی چیزی جز ظلم نیست، آزادی بدون عدالت نیز آزادی تجاوز و غارت و اشاعه فقر و فساد و ظلم است. آنچه در زبان جامعه شناسان به «همبستگی»(Solidarity) اجتماعی تعبیر شده است تنها در صورت تلائم و حضور توأمان عدالت و آزادی است که متحقق می شود و هرچه همبستگی، دوام و قوام بیشتری داشته باشد صلح ثبات و استحکام بیشتری دارد.

باری، صلح واقعی هنگامی پدید خواهد آمد که بر زندگی انسان ها عدالت،‌ آزادی و محبت حاکم گردد. صلح در سطح یک ملت و میان مردم یک کشور هنگامی برقرار می شود و نظم اجتماعی وقتی شایسته صلح است که مبتنی بر آزادی و عدالت و محبت باشد وگرنه هر ثبات نسبی و هر سکون گورستانی دور از شأن و کرامت و فضیلت انسانی را نمی توان وضعیت صلح آمیز خواند.
صلح میان ملل نیز از این حیث کاملا شبیه صلح میان مردمان یک کشور است.

تسلسل بی انتهای جنگها،‌ ناشی از فقدان صلح واقعی است و در زمان ما بخصوص ناشی از نظامهای بین المللی غیرعادلانه ای است که با کمال تأسف بیشتر تأمین کننده منافع قدرتهایی است که به غلط منافع خود را منافع کل بشریت می دانند و به خاطر و به بهانه تأمین و حفظ آن حاضراند بدترین ستیزها و جنگ ها را بر ملتها و جهان تحمیل کنند و بر میزان فقر و جهل و بیماری و تبعیض بیفزایند و حتی منشاء پیدایش خشونت متقابل و تروریسم ویرانگر شوند.

استقرار صلح علاوه بر لوازم و زمینه های اجتماعی نیازمند جانهای صلح طلب نیز هست و جان صلح طلب جانی است که در گرو محبت و زیبایی مطلق باشد.
اکسیر اعظم که کیمیاگران در پی آن بودند «محبت خداوند» است و با نام پر لطف و آرام بخش او است که بر جنگ پیروز خواهیم شد. نام خداوند به هر زبان که باشد نام همه کمالات و خیرات و زیبایی ها و حقایق است و نمی توان آن را سرلوحه جنگ و قدرت قرار داد و جاهلانه سخن از جنگ های صلیبی گفت یا به نام خدا به ترور و کشتار دست زد و چه دردآور است که به نام خدای لطیف و مهربان بر انسان ستم شده است و در دوران جدید نیز نام خدا و فرمان او یا مورد انکار قرار گرفته یا از صحنه زندگی انسانی حذف شده است یا به گونه ای مورد تحریف قرار گرفته است که توجیه کننده تجاوز به حقوق انسان ها و کشتار و بیداد باشد.

و کلام آخر اینکه: صلح بی درد و عشق حاصل نمی شود. مولانای بزرگ ما که شاید بتوان او را شاعرترین شاعر جهان نامید وقتی می خواهد توجه ما را به اهمیت بی مثال «درد» در کسب فضائل جلب کند با زیبایی تمام داستان مریم عذرا را به نقل از قرآن کریم باز می گوید تا نشان دهد که حضرت عیسی علیه السلام این ثمره شیرین خلقت، بی درد به مریم عطا نمی شود:
«درد مریم را به خرما بن کشید» که اشاره به آیه قرآن است که «فاجاء المخاص الی جذع النخله». نشستن در سایه سار نخل و چیدن خرمای شیرین، بی درد برای مریم حاصل نشد، چنانکه محبت ازلی بی تاجی از خار و بی تازیانه و درد بر معلم جاودانه عشق و صلح حضرت عیسی علیه السلام ممکن نشد.


در روایات اسلامی از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نقل شده است که ایشان از عیسی به عنوان برادر خود نام می برد. به پیامبر ما، آموزگار بزرگ محبت و صلح و عدالت و خردمندی، داستان عیسی و مریم یعنی داستان درد و عشق با بلاغت و زیبایی تمام وحی شده است.
آیا بشر امروز گوش شنیدن آن زیباترین سرود را دارد؟ و هنگامی انسان به صلح واقعی می رسد که در این باب گوش شنوا پیدا کند و به فرمان و خطاب الهی که پیامبران بزرگوارش برای ما خوانده ند گوش فرا دهیم. و این واقعه چندان دور نیست.

 

 


 


نمي دانم در کجا و در چه تاريخ و خانواده اي بدنيا آمده اي .نمي دانم دوران کودکي و نوجواني و جواني خود را چگونه سپري کرده اي .نمي دانم تا چه اندازه سواد داري و آخرين مدرک تحصيلي تو چيست .نمي دانم به دانشگاه رفته اي يا نرفته اي .نمي دانم اگر دانشجو بوده اي در چه زمينه اي درس خوانده اي .نمي دانم چطور شد که وارد کادر نظام شده اي.نمي دانم چطور زندگيت ورق خورده است که هم اکنون در اين جايگاه قرار گرفته اي و بازجو شده اي .
ولي بازجو، آنکس که امروز در مقابل تو قرار گرفته است را به خوبي مي شناسم، او دکتر علي شکوري‌راد، پدر من است.
او در تاريخ 11/11/1340 در تهران در خانواده اي مذهبي بدنيا آمد.پدر او (يعني پدر بزرگم که او را آقا جان صدا مي کرديم ،خدا بيامرزدش)از طلاب حوزه علميه قم بود و فوق ليسانس الهيات داشت . وي از دوستان نزديک برخي از روحانيون طراز اول قم در حال حاضر بوده است .وي بعد از آمدن به تهران کارهاي فرهنگي فراواني را انجام داد، که از آن جمله راه اندازي دبيرستان مفيد مي باشد که جزء مدارس طراز اول ايران است و در زمان جنگ شهيدان زيادي از اين دبيرستان داده ايم و بسياري از افراد سرشناس و موفق جامعه کنوني از اين مدرسه فارغ التحصيل شده اند، و در جايگاه خود حق به گردن اين نظام و مملکت دارد.
دوران کودکي پدرم همانند ساير کودکان هم سن و سال خود در آن زمان سپري شده است با اين تفاوت که او دوران تحصيل خود را به سرعت و سريعتر از ديگران طي کرده و کلاسها را با هوش و ذکاوت فراواني که داشته است به صورت جهشي سپري کرده است بطوريکه توانسته در سن 16 سالگي وارد دانشگاه تهران شود .به نقل از خودش "وقتي وارد دانشگاه شدم هنوز سيبيل در نياورده بودم" آن هم وارد دانشگاهي که آن زمان در بحبوحه ي کارهاي سياسي و فرهنگي قرار داشته است و تعداد احزاب و اختلافات شديد بين آنها بيداد مي کرده است هر حزب و مکتبي در صدد جذب افراد بيشتر بوده است و هر دانشجوي تازه واردي در مقابل هجمه ي شديد نظرات و عقايد قرار مي گرفته بطوريکه دو دوست صميمي آنطور که من شنيده ام ممکن بوده در سال دوم دانشگاه در مقابل هم قرار مي گرفتند و شايد در مواردي نقشه ي ترور همديگر را مي کشيدند .
در اين شرايط، پدرم با آن سن کم خود راهي را انتخاب کرد که تا روز قبل از دستگيريش بر آن بود و پافشاري مي‌کرد و هيچگاه از آن فاصله نگرفت و روز به روز بر استواري عقيده اش در اين راه افزوده شد .او شيفته ي امام و راه امام شده بود ، او شيفته انقلاب و نظام جمهوري اسلامي شده بود .ولي آنچه که فکر مي کرد انجام داده است کمي متفاوت تر از آن بود که رخ داد و قرار بود که رخ دهد.
يادم هست که يکبار برايم گفت: " اولين ضربه اي که من بعد از انقلاب خوردم اين بود که وقتي 17 يا 18 سالم بود(در ان زمان با آن سن کم جزء فعال ترين دانشجويان خط امام بوده است) طبق معمول با دوچرخه به دانشگاه رفتم .موقع پياده شدن به خودم گفتم ما انقلاب کرده ايم و نظام جمهوري اسلامي بوجود آورده ايم ، فکر کنم نياز به قفل کردن دوچرخه در نظام اسلامي نباشد.مگر نظام جمهوري اسلامي دزد دارد !؟ زمانيکه برگشتم و ديدم دوچرخه ام نيست و آن را دزديده اند اولين ضربه را خوردم "
اين ضربات در سالهاي بعد از انقلاب گهگاه به صورت ها و مدل هاي ديگر بر او وارد مي شد و او را مجبور مي کرد در مقابل غير قانوني عمل کردن ها و کج روي ها فرياد بر آورد. اين فرياد ها در سالهاي اخير و به خصوص در سال گذشته به شدت افزايش يافت بطوريکه او که جزء فعالان براي اين انقلاب بوده است را متهم به اختلال در امنيت (حالا امنيت کي با حرف زدن به خطر مي افته !!!) دانسته و در زندان کرده اند.
بازجو، اينقدر حرف در سينه دارم که داشت فراموشم مي شد که دلم به حال تو سوخت که شروع به نوشتن اين نامه کردم .
بازجو ، امروز اين شخص که فقط قطره اي از اقيانوس شخصيتش را که من توانسته‌ام درک کنم براي تو گفتم و خود نيز بر اين امر حتماّ واقف هستي در جلوي تو نشسته است .کسي که مي دانم راه او و راه انقلاب و امام همواره دو خط همراستا و به هم پيوسته بوده است .کسي که مي‌دانم هرگز از عقيده‌اي که داشته است تخطي نکرده است ،کسي که مي دانم اگر به چيزي عقيده و ايمان داشته باشد تا پاي جانش مي‌ايستد.
بازجو، اگر منطق و استدلال کافي براي آنچه که فکر مي کني صحيح است و خلاف عقيده ي پدرم هست نداري و خود را نيز به خواب زده اي و حرف منطقي که بر خلاف ميلت هست را نمي شنوي ،در حال تلف کردن عمرت هستي .بازجو کاش مي توانستم از وصف حالم در آن لحظه که بعد از چهار روز بي‌خبري پدرم به خانه زنگ زد و من را با آن صداي دلنشين و آرامش بخشش پسرم صدا کرد برايت بگويم‌. نمي‌داني چه بر من گذشت و نمي‌دانم چه بر او گذشت ولي بازجو اين را براي تو مي‌گويم که اگر من را در جلوي چشمانش آتش بزني تا از عقيده‌اش برگردد ،شايد خم شود ،شايد بر زمين افتد ،شايد به خود بپيچد ،شايد زاري کند ،شايد فرياد بر آسمان بر دارد و خاک بر سر بريزد ولي مطمئن هستم از عقيده اي که به آن ايمان دارد هرگز بر نمي گردد.
دلم به حالت مي سوزد بازجو که زندگيت در اين روزها براي فشار به چنين مردي حيف مي‌شود.

مصطفي شكوري راد


 


مادر مهدی محمودیان، در نامه‌ای خطاب به صادق لاریجانی، رییس قوه‌قضاییه از وضعیت سخت فرزندش در زندان ، ندادن مرخصی به او پس از بیش از یکسال زندانی و بی قراری های کودک هشت ساله وی نوشته است .

یاد آور می شود مهدی محمودیان از شهریور سال گذشته در زندان به سر می‌برد و علی‌رغم بیماری‌های گوناگون نظیر آسم و نفس تنگی با مرخصی وی موافقت نشده است. وی در دادگاه بدوی به 5 سال زندان محکوم و این حکم عینا در دادگاه تجدیدنظر تایید شد.

متن کامل نامه مادر این روزنامه‌نگار و عضو جبهه مشارکت بشرح زیر است .

بسم‌ الله الرحمان الرحیم


ریاست محترم قوه قضاییه

جناب آقای آملی لاریجانی

با سلام

من مادر مهدی محمودیان که در 25 شهریور 88 بازداشت و به زندان اوین منتقل شد، هستم. فرزندم حدود سه ماه تحت شکنجه‌های بسیار سخت و بازجویی‌های فراوان و طولانی مدت قرار داشت. فرزندم مدت سه ماه در سلول انفرادی نگه‌داری شد و طی این مدت از بسیاری از حقوق اولیه و انسانی‌اش محروم بود. برای مثال در طول این سه ماه که در سلول انفرادی به سر می‌برد، در صورت احتیاج به سرویس بهداشتی، برادران عزیز هر 6 ساعت یکبار به او اجازه استفاده از سرویس بهداشتی می‌دادند.

لازم است بدانید در دی ماه سال گذشته که او زودتر از وقت تعیین شده احتیاج به استفاده از سرویس بهداشتی داشت، سه تن از برادران مهربان تا آنجا که می‌توانستند او را ضرب و شتم کردند و سپس با چشم‌بند و دستبند و به صورت عریان او را به مدت 8 ساعت در حیاط و در سرما نگه داشتند.

از همان جا فرزندم دچار آنفولانزای شدید و مریض شد و هرچقدر تلاش کردیم او را معالجه کنیم، به ما اجازه این کار را ندادند و با دادن داروهای موقت و بی اثر از معالجه او سر باز زدند.

تا اسفند ماه همان سال فرزندم چهار بار دیگر به شدت بیمار شد. من مادر او هستم و طبیعی است که نگران حال پسرم باشم، به هرجا که فکر می‌کردم شاید به سوالات من پاسخ دهند، رفتم. به گفته زندانیان محبوس در بند 350 و 209 زندان اوین بارها فرزندم به دلیل تنگی نفس بی‌هوش شده است و به درمان فوری خارج از زندان احتیاج دارد اما تا کنون برای درمان او پاسخی به ما نداده‌اند.

با پیگیری‌های بسیار و هر روزه من بالاخره یک بار پزشک قانونی او را معاینه کرد و گواهی داد که باید در خارج از زندان و در بیمارستان بستری شود.

آقای لاریجانی

با وجود بیماری شدید فرزندم، او را به جای اینکه در بیمارستان بستری کنند، از زندان اوین به زندان کچوئی و پس از یک یا دوماه به زندان رجایی‌شهر منتقل کردند.

تا کنون فرزندم در این مدت به مرخصی نیامده است. در این یک سال و اندی دختر او بسیار بی‌قراری و بی‌تابی می‌کند.

نگرانی‌های ما برای مهدی کم بود، نگرانی برای سلامت دختر او هم افزوده شده است. دختر هشت ساله هر روز از پدرش می‌پرسد که چرا به خانه نمی‌آید. هرگاه مهدی تلفن می‌زند می‌گوید می‌خواهم با پدرم درد و دل کنم و همیشه در حین صحبت اشک می ریزد اما می‌گوید: "گریه نمی‌کنم فقط اشک‌هایم می‌آید."

رییس قوه قضاییه

به داد ما برسید. خانواده فرزندم از هم پاشیده‌اند و من نیز به شدت بیمار هستم و بیش از این یک مادر پیر بیمار را آزار ندهید، من در انتظار مرخصی یا آزادی فرزندم هستم تا سپس به درمان خودم بپردازم.

آقای لاریجانی

دادگاه دیگری هم هست. اگر در این دنیا مشکل ما حل نشود، منتظر دادگاه عدل الهی می‌شویم، آنجا ما دامنتان را خواهیم گرفت که به چه گناهی باید عذاب دوری فرزندمان را تحمل کنیم. اگر حق‌گویی این اندازه مشکل دارد و جرم است، ما دیگر حرف حق نخواهیم گفت. قضاوت با شما.

با تشکر

مادر مهدی محمودیان

روزنامه‌نگار دربند
 


 


سید مصطفی تاج زاده که همراه با محمد نوری زاد همچنان پس از 73 روز در قرنطینه اوین نگه داری می شود و علیرغم ادعای هتل دانستن زندان ها توسط  رئیس سازمان زندان ها فاقد استانداردهای لازم است، امروز در ملاقات کابینی با همسرش نکات مهمی را خطاب به آحاد مردم آگاه ایران بویژه گروه های مرجع جامعه به شرح زیر مطرح کرد:

همواره گفته ام  آقای مصباح و مریدانش نهاد دانشگاه را پدیده ای غربی و مضر به حال دین و میهن می دانند که نقشی جز سست کردن مبانی اعتقادی دانشجویان ایفا نمی کنند.به همین دلیل همواره خواهان تعطیل شدن این نهاد آزادی خواه و عدالت طلب بوده اند اما چون جرأت و قدرت تعطیلی دانشگاه را ندارند و نیاز کشور به فارغ التحصیلان فنی و پزشکی و غیره جدی تر از آن است که بتوانند آن را نادیده بگیرند و خود نیز از تربیت چنین متخصصانی عاجزند، مجبورند دانشگاه را چون خار در چشم تحمل کنند. در عین حال پس از کودتای انتخاباتی 88 و از میدان به در کردن اکثر قریب به اتفاق رسانه ها و تریبون های مستقل و منتقد و سرکوب منتقدان تک صدایی شدن جامعه و حکومت، فرصت را مناسب دیدندکه به سراغ علوم انسانی بروند. ظاهر مسئله تلاش برای اسلامی کردن این علوم است اما باطن آن تعطیلی تمام رشته هاست. درحقیقت تمامیت خواهان ایرانی بیش و پیش از آن که با علوم انسانی مخالف باشند با حقوق انسانی مخالفند و در این توهم به سر می برند که دانشگاه به طور اعم و این رشته ها به طور اخص نسل جوان و فرهیخته را منتقد اسلام تحمیلی- تکفیری و معترض نسبت به وضع موجود و سیاست های کشور بار می آورد. غافل از آن که بی برنامگی، روزمرگی، فساد، خویشاوندسالاری و در یک کلام بی کفایتی در اداره امور، موجب اعتراض اکثریت قاطع مردم شده است و انتقادها اختصاص به دانشگاه ها یا دانشجویان علوم انسانی ندارد. جالب آن که اقتدارگراها اخیراً به نقض حقوق بشر در کانادا و آمریکا و فرانسه اعتراض کرده اند و همزمان درصددند رشته حقوق بشر را در ایران تعطیل کنند و به احتمال زیاد اولین رشته ای که از رشته های علوم انسانی تعطیل خواهد شد همین رشته حقوق بشر است. محکومیت این اقدام غیر ملی و ضد علمی و طالبانی، که روش های استالین را در اذهان زنده می کند که علوم انسانی را علوم بورژوایی می خواند و در راه ترویج آن در شوروی موانع زیادی ایجاد می کرد، توسط همه فرهیختگان بویژه دانشگاهیان لازم است تا اقتداگرایان ایرانی نتوانند گام های جدیدی در زمینه محدود کردن دانشگاه و دانشگاهیان بردارند. روشن است هر زمان که انحصار طلبان تصمیم به بررسی ملی موضوع علوم انسانی و جایگاه آن در کشور بگیرند، از همکاری همه صاحبنظران بهره مند خواهند شد. اما مادام که هدفشان خاموش کردن شعله این علوم باشد، برای ما راهی جز افشای این روند و اقدام خطرناک باقی نمی ماند.

تمامیت خواهان ایرانی بیش و پیش از آن که با علوم انسانی مخالف باشند با حقوق انسانی مخالفند

در زمانی که محمدرضا شاه از رسیدن ایران به دروازه های تمدن بزرگ سخن می گفت و این که دشمن به زودی پنجمین قدرت بزرگ جهان خواهد شد. رهبر فقید انقلاب خطاب به او گفت با همه ادعاها تو قدرت آزادی دادن نداری و رژیم ستم شاهی نیز  واقعاً فاقد چنین قدرتی بود. امروز با کمال تأسف باید خطاب به جناح حاکم گفت که شما نیز با همه  ادعاهای خود در زمینه متکی بودن به حمایت اکثریت مردم و آگاه بودن آنان نه تنها از منتقدان حکومت که از سایه خود نیز می ترسید و مانند یک اقلیت نگران و بدون آینده رفتار می کنید. به باور من اگر واقعاً معتقدیم منتقدان ما خس و خاشاکی بیش نیستند، تمامیت خواهان ایرانی بیش و پیش از آن که با علوم انسانی مخالف باشند با حقوق انسانی مخالفند باید به آنها اجازه فعالیت آزاد و برگزاری اجتماعات مردمی بدهیم تا پایگاه و وزن شان برخود و دیگران مشخص شود. اگر ما مردم را بصیر می دانیم چرا همه تریبون های منتقد خود را تعطیل می کنیم و لاف اتکای خود به پشتیبانی اکثریت را با گاف سانسور افشا می سازیم؟ بصیرت را چه نسبتی با سانسور و بگیر و ببند است؟ کدام حکومتی را در جهان سراغ داریم که حامیان خود را اکثریت مردم بداند اما از رقابت آزاد انتخاباتی با اقلیت در هراس باشد؟ تا آنجا که من مطلعم نه تنها در تاریخ ایران بلکه در بین کشورهای جهان هیچ حکومتی نیست که مقاماتش این میزان در سخنرانی های خود مردم را آگاه و وفادار و رشید بخواند و درعین حال با آنان چنان رفتار کند که گویی صغیرترین و ناآگاه ترین مردم جهانند. چرا ما باید برای همه کشورهای جهان جز مردم خود خواهان برگزاری آزاد و قانونی انتخابات باشیم و چرا به حاکمیت تک صدایی در جهان اعتراض می کنیم ولی آن را در کشور خود ضروری می دانیم، چرا حق اعتراض مردم را در همه جا به رسمیت می شناسیم جز برای خودمان؟ اگر ما که قدرت حاکم هستیم دارای اعتماد به نفسیم و به بصیرت ملت ایران اعتماد داریم، باید پرچم دار فعالیت آزاد و سازمان یافته منتقدان باشیم نه این که پس از تعطیلی مطبوعات به سراغ انحلال احزاب برویم که به نظر من انحلال احزاب مقدمه نامیمون انتخابات آینده است. چنین رفتاری به معنای آن است که جناح حاکم می داند اگر انتخابات آزاد برگزار شود، نامزدهایش شکست می خورند و اگر انتخابات را نمایشی برگزار کند، رسوا می شود پس درصدد برآمده که با انحلال احزاب اصلی منتقد، وجهه قانونی به رد صلاحیت های نامزدهای محبوب بدهد. به هر حال سخن امام راحل را به همه و به خودمان یادآوری می کنم که نشانه قوی بودن و اعتماد به نفس داشتن ونیز اعتماد داشتن به ملت آزادی دادن به منتقدان است وگرنه هیچکس سانسور و انحلال و سرکوب را نشانه اعتماد به نفس و قدرت حکومت نمی خواند.

آقایان به این نتیجه رسیده اند که باید در انتخابات آتی به جای «اسلامیت» بر «ایرانیت» تکیه کنند

یک بار دیگر مشاهده کردیم که افراط به تفریط انجامید و دولت امام زمانی استاد مصباح به جای اسلام ناب و فقاهتی مدافع و مروج «مکتب ایرانی» و اخیراً «اسلام ایرانی» شده است. واقعاً که جای درس آموزی و البته تأسف است که چگونه آقای احمدی نژاد پس از سردادن شعارهای تند غرب ستیزانه انحرافی ترین و خطرناک ترین ادعای آن دسته از مستشرقان مغرض را درباره اسلام تکرار میکند که تشیع، «اسلام ایرانی» است و ترویج آن وظیفه حکومت ایران است.

آقای احمدی نژاد درک نمی کند که با پذیرش تز اسلام ایرانی عملاً اعلام می کند که تشیع اصالت و حقانیت ندارد و همچنان که مستشرقان مذکور ادعا کرده اند ایرانیان برای مقابله با سلطه اعراب و نفی خلافت اسلامی تشیع و یا اسلام ایرانی را اختراع کرده اند با وجود این که آقای احمدی نژاد ابعاد این سخنان انحرافی را درک نمی کند اما علت بیان آن کاملاً سیاسی است. آقایان به این نتیجه رسیده اند و آن را در جلسات خصوصی خود اعلام می کندد که برای مقابله با رقبای اصولگرای خود در انتخابات آتی باید به جای «اسلامیت» بر «ایرانیت» تکیه کنند بویژه آن که نظرسنجی ها نشان می دهد که آنان دیگر نمی توانند با شعارهای اقتصادی وارد میدان شوند. به هر حال از دولتی که بدون کمترین توجیه و فقط با هتاکی نسبت به منتقدان، سیاست خود را از «تثبیت قیمت ها» به نقطه مقابل آن یعنی «حذف یارانه ها» تبدیل کرد و ثابت نمود که بی اصول ترین دولت بعد از مشروطه  است، انتظاری نیست. به معدود آخوندهای درباری و مجیزگو نیز که حقوق یا پست می گیرند تا این شعار را جا بیاندازند که «مخالف احمدی مخالف رهبر است مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» و نیز به مداحانی که به بهای طرح شدن شان در کانون های خاص و ازجمله در صداو سیما کاری جز تهمت زدن و اهانت کردن به منتقدان حکومت بی کفایت تمامیت خواه ندارند، امیدی نیست. اما این انتظار هست که مرجعیت آگاه و روحانیت آزاد تشیع در برابر این انحراف ساکت ننشینند و اجازه ندهند نامحرمان انقلاب، نظام و اسلام را از مسیر خود منحرف کنند.

بیگانه ستیزی استبدادطلبانه  در ایران جایی ندارد

دیدگاه ما درباره دولت های سلطه گر همان است که اکثر قاطع ایرانیان در نهضت مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی از آن حمایت کردند. یعنی مخالفت هم زمان با سلطه خارجی و استبداد داخلی. مهم نیست این دولت سلطه گر خارجی انگلیس باشد یا شوروی یا آمریکا و این که استبداد به نام سکولاریسم به مردم ایران تحمیل شود یا به نام اسلام. ما با هر نوع استعمار و استبداد مخالفیم بنابراین نه موضع کسانی را که به بهانه یا دلیل مبارزه با استبداد دینی، توجیه گر دخالت اجنبی در ایران می شوند و مبلغ حضور و در واقع سلطه آنان در ایران هستند، تأیید می کنیم و نه با اشخاص و گروهی موافقیم که به بهانه یا دلیل مبارزه و مقاومت در برابر دولت آمریکا و اسرائیل سعی در تحمیل استبداد و انسداد در کشور دارند و برای استمرار قدرت و منافع خود حقوق هم وطنان خویش را نقض می کنند. راه جنبش سبز راه اکثریت قاطع ایرانیان در یک صد سال گذشته است. یعنی تلاش برای تحقق ایران مستقل، آباد، آزاد و مرفه. رسیدن به این آرمان یعنی توسعه همه جانبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در گرو حاکمیت قانون و مشروط و پاسخ گو شدن قدرت و حکومت. ما رشد تک بعدی و کاریکاتوری را در بلوک شرق و شوروی سابق دیدیم و البته سرانجام چنین رشدی را نیز مشاهده کردیم که سرنگونی حکومت و فروپاشی کشور بود. به نظر من جناح جنگ طلب در آمریکا فاجعه یازده سپتامبر و حمله به برج های دوقلو را بهانه و دستاویز تحمیل دو جنگ به مردم آمریکا و افغانستان و بسیاری کشورهای دیگر درگیر جنگ نمود و تمامیت خواهان ایرانی نیز افشای جنایت یازده سپتامبر را بهانه و سرپوشی برای نقض حقوق بشر در ایران قرار داده اند. این در حالی است که بیگانه ستیزی استبدادطلبانه  در ایران جایی ندارد و ملت ما دفاع از حقوق مردم دیگر کشورها را توسط جناح حاکم زمانی باور می کند که حقوق اساسی و ابتدایی ملت توسط آنان پاس داشته شده باشد و تأمین شود. ما را چاره ای جز جلب اعتماد و مشارکت مردم با رعایت حقوق آنان نیست در غیر این صورت سرنوشت این حکومت نیز چون دیگر قدرت هایی است که با انکار مردم و حق مردم توسط همان مردم سرنگون شده و بدفرجامی شان باید عبرتی برای امروز ما باشد.


 


عجب روزگارى شده است! نيك مردان و زنان روزگار ما گرفتار زندان هاى نظامى مى شوند كه از دل مردم و به خواست آن ها برآمده است. نظامى كه جانشين ظلم شده تا عدالت امام على (ع) را تحقق بخشد چگونه است كه «على»ها را به بند مى كشد؟ كجا را اشتباه كرده ايم؟ امروز كه محبوبان و مبغوضان را از نظر مى گذرانم نمى توانم دوباره از خودم نپرسم چه شد؟ چگونه اينان حاكم بر جان و مال و آبروى ما شده اند!! چه شد كه آنان كه از لحظه ى نخست جان نثارانه در تقلاى برقرارى نظام عدل و مهرامام على (ع) هر چه در توان داشتند به كار گرفتند امروز قرباني و زنداني ميشوند؟
ديده ايد هر چه مى شود در تاريخ اسلام نمونه اى دارد كه به كمك تفسير و تحليل ها و توجيه هاى ما مى آيد؟ يك روز زمان امام حسين (ع)است و استقامت و مبارزه و روز ديگر زمان امام حسن (ع) و صلح؟ هيچ وقت اين تحليل ها و استدلال هاى قياسى را نپسنديده ام اما امروز مى خواهم بگويم به مشرب اين تحليل گران نورچشمى تاريخ و سياست ، اينجا هم تاريخ تكرار مى شود. امام على (ع) كه نخستين مسلمان بود و همواره همراه پيامبر(ص)، در بستر تهديد به مرگ او آرميد و شير ميدان هاى رزم وفاتح خيبر بود، چون پيامبر (ص) به ملكوت اعلى پيوست ناديده گرفته شد وعليرغم حكمت و فرزانگى اش حتى در سقيفه به مشاوره خوانده نشد و رأى اوگرفته نشد. امروز «على» هاى ما نيز كه از نخستين گروندگان به موج انقلاب اسلامى بودند و در مهد حكمت و اخلاق اسلام پرورده شدند و در كوره ى مبارزه استقامت و پايمردى نشان دادند ، چون مقتدايشان خانه نشين و بند نشين هستند.
على كه از نظر سنى از همه ى خواهران و برادرانم به من نزديكتر است در عرصه ى نگرانى ها و فعاليت ها ى اجتماعى و سياسى هم به من نزديك تر است. او را به خوبى مى شناسم. مرد انصاف، حق گويى و حق پذيرى است. اهل عافيت و سازش نيست. در راه هدف صريح است و بى باك. در عين حال، به لحاظ صفاى درون، اخلاص و صداقت نه فقط در عمل دينى بلكه در عمل اجتماعى و سياسى نيز و هم چنين مردمى بودن نه فقط به لحاظ اجتماعى و سياسى بلكه بيشتر از جنبه ى عاطفه ى انسانى و اخلاقى هم از نمونه هايى است كه كمتر مشابه آن را در عرصه ى پرتلاتم سياست مى توان يافت. احترام به ديگران، تواضع، لطافت روح و انسان دوستى او چنان است كه هرگاه كسى با هر طرز تفكرى از خانواده، بستگان، همسايگان، آشنايان دور و حتى غير آشنايان كه به واسطه به او دسترسى دارند با مشكلى روبرو مى شود به راحتى در خانه ى او را مى كوبد و اطمينان دارد كه او هر چه در توان دارد بى ريا و منت و چشمداشت به كار مى برد تا مشكل آن ها را برطرف كند. عليرغم مسئوليت هاى سنگين علمى- پزشكى و سياسى اش به احوال اطرافيان توجه دارد و بى آن كه از او بخواهى متوجه بسيارى مى شود و پيشنهاد يارى مى دهد. از آن هايى نيست كه چنان در فعاليت هاى خود غرقند كه از احوال ديگران بى خبر مى مانند. على واقعأ سخى است و از همه ى وجود به ديگران مى بخشد.فعالانه يارى مى كند و از اختصاص وقت و آبرو و مال براي كمك به ديگران دريغ ندارد. زيباتر از همه اين است كه اين همه را چنان روان انجام مى دهد كه محال است بفهمى سختى و زحمتى براى او دارد و لذا اگر دوباره نيازى داشته باشى به راحتى دوباره به او مراجعه مى كنى. ولى مگر مى شود مردى با آن همه مشغله اين اندازه وقت و انرژى داشته باشد؟ وقتى فكرش را مى كنى مى فهمى حتماً خداوند به پاس از خودگذشتگي هاى بى ريايش كه از روى عشق به ديگران و ايمان است به وقت و انرژى او بركت مى دهد. . او نه فقط الگوي محبت، ديگردوستي و سخاوت است بلكه افزون بر اين ها او با شوخ طبعى ظريف خاص خود كه فارغ از هرگونه لودگي، مسخره كردن يا اهانت به شخص يا فكري و غالباً با استفاده از موقعيت و يا كژتابي هاي زبان فارسي است هميشه خنده و شادي را نيز به جمع تقديم مى كند.
در اين دوره ى عجيب كه روحيه ى« فردگرايى » افراطى به سرعت رو به گسترش دارد نمونه هايى از «علي» كه با عشق و ايمان و بى چشمداشت به« ديگران» مى انديشند و آن ها را برخود مقدم مى دارند و « خود» را از اين طريق ارتقاء مى بخشند و «لذت بودن» را اين چنين تجربه مى كنند واقعاً غنيمت است. . وجود اوسراسر نعمت است. اگرچه در جمع هايمان نيست اما باور كنيد حضور گرم او را در خانواده حس مى كنيم. حضور گرم و صميمي او چنان گيراست كه از پرده هاي زمان و مكان مي گذرد. آيا فكر مي كنند علي را به بند كشيده اند؟ جسم او را آري اما فكر و روح او آزاد است و هم چنان الهام بخش نيكي و استقامت در راه.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته