-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 10/27/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

تصویب قانون منع استفاده از "برقع" در مجامع عمومی، در برخی از پارلمان‌های اروپایی با واکنش‌های بسیاری در جهان اسلام و ایران روبرو شده است. این واکنش‌ها در چند دسته‌ی عمده قابل احصا و صورت بندی است.

۱- برخی از جریان‌های مذهبی – به ویژه در مصر و الازهر - با دفاع از این قانون و با توسل به دلایل امنیتی تلاش کرده‌اند حتی جوامع مسلمان را تشویق و تحریض کنند که به اتخاذ چنین تصمیم‌هایی دست بزنند.1

۲- برخی از جریان‌های مذهبی یا غیر مذهبی با دفاع از این دست قوانین، کار را تا آنجا بالا برده‌اند که با توسل به این گونه تصمیم‌ها که در برخی از کشورهای دمکراتیک اتخاذ شده است، تلاش کرده‌اند در فهم خویش و جامعه‌ی خویش از دمکراسی، حقوق بشر (آزادی و برابری) و مفاهیمی چون پهنه‌ی خصوصی تجدید نظر کنند و راه را برای تصمیماتی از این جنس باز کنند.2

۳- برخی از جریان‌های مذهبی و غیر مذهبی با اشاره و تمسک به حداقل آزادی و برابری که در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر تدوین و احصا شده است، این دست تصمیم گیری‌ها را - با آن که در جوامع توسعه یافته و دمکراتیک انجام گرفته است - مخالف و مغایر با استانداردهای حقوق بشر و نیز استانداردهای دمکراتیک قلمداد کرده و بر این باورند که باید در این گونه تصمیم‌ها تجدید نظر شود.3

برای درک مناسب این اختلاف‌ها و این واکنش‌ها لازم است به چند تفکیک مهم اشاره داشته باشیم:

− تفکیک گفتمان "درست و نادرست" از گفتمان "حق و ناحق".
− تفکیک پهنه‌ی خصوصی از پهنه‌ی عمومی.
− تفکیک فرایندهای تصمیم سازی از فرایندهای تصمیم گیری.

تفکیک گفتمان "درست و نادرست" از گفتمان "حق و ناحق"

در گفتمان درست و غلط، پرسش اساسی در چیستی، چرایی و چگونگی پوشش‌های انسانی است. مجموعه پاسخ‌هایی که در این جستارها تدارک می‌شود و نیز نسبت سنجی آن‌ها با سایر مناسبات انسانی خروجی این گفتمان را می‌سازد که از مجموعه‌ای "است"‌ها و "باید"‌ها تشکیل می‌شود. ورود و خروج به این گفتمان‌ها برای تمامی شهروندان آزاد است و آزادی بیان در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر تبلور و تضمین چنین حقی است.


مساله‌ی اصلی در این گفتمان در چند داوری مشخص و منجز قابل صورت بندی است:

− داوری در مورد انواع پوشش‌های مناسب انسانی.
− داوری در مورد انواع پوشش‌های انسانی و نسبت آن‌ها با سایر مناسبات انسانی.
− داوری در مورد درست و غلط بودن اصل "حجاب" و فرع "برقع".
− داوری در مورد درست و غلط بودن پوشیدن برقع در مجامع عمومی.
− داوری در مورد درست و غلط بودن قانون گذاری برای پوشش در پهنه‌ی عمومی.

در گفتمان حق و حقوق، مساله‌ی اساسی به پرسش دیگری باز می‌گردد؛ پرسشی در جستجوی منبع داوری بر این داوری‌ها. به عبارت دیگر، در گفتمان "حق و ناحق" می‌خواهیم بدانیم در نهایت و به هنگام تصمیم‌گیری چه کسی حق دارد و صلاحیت دارد که با توجه به این مجموعه‌ی متنوع، متفاوت و غنی از "است‌ها" و "بایدها" داوری کند و تصمیم بگیرد؟ خدا یا خود4؟ خود یا دیگری5؟ فرد یا جامعه6؟

به عبارت دیگر، در مورد مساله‌ی پوشش باید روشن شود که پس از مجموعه‌ی بحث‌های کارشناسانه در پهنه‌های مختلف (فلسفه، اخلاق، دین، علم و ...) چه کسی حق دارد و باید تصمیم بگیرد و تشخیص دهد که مصلحت خودش در چیست؟ آشکار است که چنین پرسشی متوقف بر این نکته است که در اساس مصالح فردی مطرح باشد و حدود فردیت در قلمرو جمعیت و اجتماع تحلیل نرفته باشد.

تفکیک پهنه‌ی خصوصی از پهنه‌ی عمومی

چنین تمایزی می‌تواند راه را در داوری بر پرسش‌هایی از جنس پرسش‌های بالا باز کند؛ پرسش‌های که در پی منبع داوری بر این مجموعه‌های گوناگون از "است‌ها" و "بایدها" هستند.

در این جا نیز چند مساله‌ی اساسی وجود دارد:

− داوری در نسبت گزاره‌های "است بنیاد" و "باید بنیاد"
− داوری در نسبت خود و دیگری.
− داوری در نسبت فرد و جامعه.
− داوری بر چگونکی قبض و بسط این پهنه‌ها.

روشن است در این تکاپوها پاسخ‌های متفاوتی آفریده می‌شود و هر پاسخی می‌تواند به انبوهی از پرسش‌ها و نقدهای دیگر باز شود. این دست داوری‌ها و نیز داوری بر آن‌ها چنانچه آلوده به ذات گرایی باشد و به ختم دمکراتیک گفت‌وگو مسلح نباشد، ما را به برهوتی از گفت‌وگو‌های بی‌پایان خواهد برد و جز پرگویی، جنگ و انبوهی حرف و حدیثِ بی سرو ته، بار و بنه‌ای برایمان به ارمغان نخواهد آورد.

میراث بشریت در عبور از این گردنه‌های صعب العبور به سازوکارهایی هم چون قرارداد گرایی، نام گرایی و دمکراسی مجهز شده است. نام گرایی، وجهی از قرارداد گرایی است که در پهنه‌ی شناخت شناسی پدیدار می‌شود و دمکراسی مدلی است که به پایدارترین و کم هزینه‌ترین نوع توافق و قرارداد‌ها اجتماعی اشاره دارد. نام گرایی، گامی بود که با برداشتن آن سیطره‌ی دو هزار ساله‌ی ذات گرایی افلاطون شکسته شد و در نتیجه، انفجار اطلاعات رقم خورد. دمکراسی مدلی از توافق‌های پایدار اجتماعی را برای آدمیان به ارمغان آورد که می‌توانست به پایان جنگ‌ها، کشمکش‌ها و سلاخی‌های آدمی اشاره ای آشکار داشته باشد.

لازم به یادآوری مبسوط نیست که ختم دمکراتیک یک گفت‌وگو، به هیچ روی نمی‌تواند به معنای ختم گفت‌وگو مطابق با نظر اکثریت باشد. ختم دمکراتیک هر گفت‌وگویی، ختم گفت‌وگو به صورت موقت، قابل نقد و در سطوح تصمیم گیری است؛ بنابر این، ختم دمکراتیک هیچ گفت‌وگویی نمی‌تواند و نباید به نادیده گرفتن حقِ "خطا کردن" و حقِ "ناحق بودن" بیانجامد.

به عبارت دیگر، هم"بایدها" منوط به "است‌ها" نیستند و هم گفتمان "حق و ناحق" ذیل گفتمان "درست و نادرست" قرار نمی‌گیرد، بلکه به عکس، گفتمان درست و نادرست ذیل گفتمان حق و ناحق قرار دارد. شرح مبسوط این ادعا - که ادعایی است شنیدنی در پهنه شناخت شناسی جدید - را به وقتی دیگر می‌گذارم و در این فرصت تنها بر این نکته تاکید می‌ورزم که نامگذاری، توافق و قرارداد، شرط نخست در آمدن به ساحت دانش جدید و جوامع مدرن و توسعه یافته است و تضمین حداقل آزادی و برابری شرط نخست ایستادن در این آستانه.

هیچ قرارداد و هیچ توافق پایداری نمی‌تواند از خیر حق خطا کردن، حق ناحق بودن و حق داوری کردن برای تک تک شهروندان بگذرد؛ چه؛ چنین عبوری به عبور از صلح و آغاز جنگ می‌انجامد. به عبارت دیگر، به رسمیت شناختن هر حقی برای آدمی منوط و موکول به حق داوری کردن برای اوست.


دمکراسی با به رسمیت شناختن این حق و نیز تفکیک و تمایز آن در دو پهنه‌ی عمومی و خصوصی شروع می‌شود. به این ترتیب، داوری کردن در پهنه‌ی خصوصی حق فرد و داوری کردن در پهنه‌ی عمومی حقی همگانی است. بدون چنین فهمی از دمکراسی و نیز بدون تضمین این استقلال و خودبسندگی، چیزی از دمکراسی بر جای نخواهد ماند. این داوری را می‌توان "داوری نخستین" نامید.

آزادی و توزیع برابر آن، حداقل پیش نیاز هر گفت‌و‌گویی است؛ و چون تنها ما می‌توانیم بر آزادی‌های خود قید بزنیم، حد تصمیم‌های دمکراتیک، لاجرم باید محدود و محاط به این حداقل‌ها باشد که در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و کنوانسیون‌های مربوطه متبلور شده است.

به عبارت دیگر، تولد جامعه از جماعت، در گرو تمایز‌ها و تفکیک‌هایی است که به تضمین چنین حقوقی (از جمله "حق داوری نخستین") امکان می‌دهد. بدون چنین تفکیک‌ها و تمایزهایی و بدون چنین تضمین‌ها و قراردادهایی، مکانیزم‌های انسجام آفرین مدرن بکار نخواهد افتاد و در نتیجه تولید و تولد جامعه مدرن منتفی خواهد شد.

به عبارت دیگر، هر فردی همواره حق دارد از خود بپرسد: اگر جماعتی و جامعه‌ای نخواهد و نتواند حقوق اساسی مرا تضمین و محافظت نماید، چرا و چگونه می‌تواند از من بخواهد به برخی از خواست‌ها و آزادی‌های خود قید بزنم؟ خود را در چهارچوب مقررات این جماعت جا دهم؟ چرا من چنین درخواست نامعقولی را باید بپذیرم؟ به قراردادی بپیوندم که برابری و آزادی مرا ارج نمی‌گذارد؟ و "حق داوری نخستین" را برای من به رسمیت نمی‌شناسد؟

اگر آدمی در جامعه و "در مقام سازش" می‌پذیرد بر قلمرو آزادی‌های خویش - که "در مقام خواهش"، نامحدودند - قید بگذارد، از آن روست که جامعه نیز می‌پذیرد که حداقل آزادی‌ها و برابری‌های او را پاس بدارد و بیمه کند. اگر در جوامع مدرن شهروندان می‌پذیرند که کسی - در دوره‌ای مشخص و محدود - بر آنان حکم براند و تصمیم‌گیری کند، از آن روست که به آن‌ها نیز به گونه‌ای برابر فرصت مشارکت هرچه بیشتر در فرایند تصمیم سازی‌ها، شکل گیری قوانین و نیز امکان رقابت مسالمت‌آمیز برای کسب مناسب قدرت اعطا شده است.

تضمین حقوق اقلیت‌ها و نیز تضمین امکان تبدیل مسالمت‌آمیز اقلیت‌ها به اکثریت در هر جامعه‌ای، حداقل شرایط لازم برای تولید و تولد دمکراسی است. چنین حقی البته در گرو تضمین حق خطا کردن، حق نا حق بودن و حق داوری کردن بر هر داوری است.

بدون تضمین "داوری نخستین"، اکثریت همواره می‌تواند با توسل به سلیقه و نظر خود در گفتمان درست و نادرست، باب گفت و گو از حق و ناحق را برای همیشه ببندد، و نباید فراموش کرد که "وقتی گفت‌وگو تعطیل می‌شود، همه‌ی چیزهای خوب تعطیل می‌شود".

از این منظر، تنها در یک دمکراسی پویا است که می‌توان برای قید زدن به آزادی تصمیم گرفت و به طور وارونه، تنها آزادی و توزیع برابر آن است که می‌تواند سلامتی و پویایی یک دمکراسی را بیمه کند.

در این مفصل‌بندی‌ها و در محافظت از فضاهای خالی از قدرت، آن چه بسیار اهمیت دارد آن است که نمی‌توانیم و نباید بگذاریم به هیچ بهانه و بهایی (حتا اگر این بهانه و بها "خیر عمومی" باشد)، بدون آن که ضرورت‌های واقعی و اساسی ایجاب کند، به آزادی‌های ما قید بخورد. بر این اساس همواره فهم، حفظ و حظ آزادی‌ها اصل، و گذشتن از آن‌ها استثنا و موقتی است.

نباید همواره رفتار جوامع دمکراتیک و تصمیمات آنان را به فهم خود از آزادی و دمکراسی تعمیم دهیم؛ چه راه حل‌هایی که در جوامع دمکراتیک در پاسخ به مشکلات اتخاذ می‌شود، همیشه درست نیست؛ چه،"دمکراسی طریق حل مسایل نیست، بلکه طریق جستجوی راه حل‌هاست". آزمون و خطا مدل اصلی همه‌ی انواع مدیریت‌هاست.

تفاوت مدیریت در جوامع توسعه یافته و دمکراتیک از جوامع توسعه نایافته و غیر دمکراتیک نه در گذشتن از مدل آزمون و خطا که در تسلط و اشراف بر آن است. به عبارت دیگر، در جوامع دمکراتیک و توسعه یافته با تولید و تکثیر مکانیسم‌های بازخوردی موثر و مناسب، امکان تکرار خطاهای گذشته کمتر می‌شود، درحالی که در جوامع غیر دمکراتیک و توسعه نایافته به علت فقدان این مکانیزم‌ها - که به فقدان آزادی و دمکراسی مربوط است - امکان تکرار خطاهای پیشین بسیار بالاست.

به قول پیر هاسنر: "دمکراسی طریق حل مسایل نیست، بلکه طریق جستجوی راه‌ حل‌هاست".7

در این چشم انداز، در اساس تلاش – هر چند با نیت خیر - کسانی که آسمان را به ریسمان می‌دوزند تا تحلیلی در تحدید "داوری نخستین"، تدلیلی برای تنگ شدن قلمرو خصوصی و تعطیل بخش‌هایی از آزادی‌های فردی بتراشند، قابل درک نیست و به چیزی فراتر از پرخاش‌گری‌های مازوخیستی شباهت ندارد. این دست خود آزاری‌ها شاید بازتاب نفرتی و کدورتی باشد که در استمرار فضای سرکوب، سکوت و سانسور لبریز و به خود، فرافکنی شده است.

تفکیک فرایندهای تصمیم سازی از فرایندهای تصمیم گیری

− در جوامع در حال توسعه (ماقبل مدرن)
− در جوامع توسعه یافته (مدرن)
− در جوامع فراتوسعه یافته (پسامدرن)

این دست صورت بندی‌ها البته همواره به چشم اندازی مربوط می‌گردند که ما در آن قرار گرفته‌ایم و به نام‌هایی اشاره دارند که ممکن است امکانی از مفاهمه را برای ما فراهم بیاورند و نه بیشتر. در نتیجه، هیج ادعای پیامبرانه‌ای در پهنه‌ی حقیقت (است‌ها و بایدها) مطرح نیست و لابد هیچ دعوایی هم نیست. گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را!

بر این اساس در جماعت‌های ماقبل مدرن اصل در "ادغام" و "نابرابری" نهادها و افراد اجتماع است و در سایه‌ی چنین سازوکارهایی است که یکپارچگی جماعت و هماهنگی اجتماع حفظ می‌شود (وحدت مکانیکی)؛ در حالی که در جوامع مدرن اصل در تفکیک و تمایز نهادها و افراد از یکدیگر می‌باشد؛ افراد و نهادهایی که در پهنه‌ی تصمیم گیری نابرابر و در پهنه‌ی تصمیم سازی برابرند. مکانیزم‌های انسجام آفرین مدرن نه در نفی فردیت و تحدید پهنه‌ی خصوصی که در به رسمیت شناخت او و ارج گذاشتن به آن متولد می‌شود (وحدت ارگانیک).

به عبارت دیگر، در جوامع مدرن آرام آرام "مدیریت مبتنی بر محدودیت" به "مدیریت مبتنی بر آزادی" تحول پیدا می‌کند و آزادی (و بیان خود) از لیست تهدید‌های اجتماعی و کالاهای مورد نیاز سرآمدان به لیست فرصت‌های جامعه و کالای‌های مورد نیاز سبد عمومی تغییر مکان می‌دهد. این پاپ یولار شدنِ مطالبه‌ی آزادی و "بیان خود" مثل عمومی شدن سایر کالاهایی که زمانی لوکس بودند (ماشین، موسیقی، هنر، سیاست، آموزش و ...) وجهی از مدرنیته است که نمی‌توان به هیچ بهانه و بهایی از خیر آن گذشت و مسئولیت محافظت و پاسبانی از آن را نادیده گرفت. به نظر می‌رسد اصل "تحدید فضاهای خالی از قدرت"، آرام آرام در حال دگردیسی به اصل "گسترش فضاهای خالی از قدرت" است.

در جوامع پسا مدرن، فرایند تفکیک و تمایز ادامه دارد، اما تلاش می‌شود با ادغام پهنه‌های تصمیم گیری در پهنه‌های تصمیم‌سازی‌ها، نابرابری‌های موجود و جاافتاده در پهنه‌ی تصمیم‌گیری‌ها تحدید و تخفیف داده شود. در این جوامع تلاش می‌شود به آزادی و شان همچون اصلی‌ترین منابع قدرت و به توزیع برابر آن به عنوان گام نخست هر توزیع برابری نگاه شود؛ در نتیجه، ارج شناسی جدید که در آن "خواست‌های رهایی بخش" به "خواست رسمیت بخش" ارتقاء پیدا کرده است، به عنوان رکن رکین پسامدرنیته مورد توجه قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد در پهنه‌ی شناخت شناسی جدید و در جوامع پسا مدرن آدمی و فردیت او آغاز و انجام هر گفت‌وگویی باشد.


با این توضیحات می‌خواهم این سؤال سترگ را در برابر کسانی بگذارم که با نیت خیر در تلاش برای تحدید آزادی و حریم خصوصی بر آمده‌اند: آیا مسیر درست انتخاب شده است؟ آیا در این دست تلاش‌ها دفاع از آزادی و دمکراسی به دفاع از نمونه‌های موجود - و احتمالن خطاهای آنان - تبدیل نشده است؟

اگر در دفاع از تحدید حریم خصوصی و نقض آزادی‌های فردی به آزادی‌های مثبت و درک ناتمام برخی از سیاست مداران جوامع دمکراتیک از آزادی و امنیت تکیه شود، چیزی از کراهت و سیاهی این اقدام‌ها نمی‌کاهد. این دست اقدام‌ها بخشی از سازوکارهایی است که به قول زیمرن در زرادخانه‌ی عظیم جنبش‌های ضد آزادی و برابری به ودیعه نهاده شده است. استفاده از این سازوکارها وقتی به نیت خیر آلوده می‌شود، وجهی غم انگیز از تئوری توطئه را - که ادعا دارد فجایع بزرگ از خطاهای ما و فقر اندیشه و اطلاعات ما بر می‌خیزند و نه از توطئه‌ها و خیانت‌ها - به نمایش می‌گذارد.

صاحب این قلم زمانی که بحث ممنوعیت استفاده از نمادهای مذهبی در مدارس دولتی مطرح بود با استفاده از مبانی دمکراتیک و حقوق بشری به دفاع از این دست اقدامات برخواست و با این استدلال که دفاع از حقوق کودکان، بخش مهمی از فرایند دفاع از حقوق بشر است، با این دست اقدامات به شرطی که محاط به استانداردهای قابل قبولی از دمکراسی باشد، همراهی و هواداری نمود8؛ اما دفاع از ممنوعیت استفاده از نمادهای مذهبی – که به همه مذاهب و مذهبی‌ها مربوط می‌شد - در مدارس دولتی کجا و دفاع از محدویت پوشش برای - یک گروه مذهبی خاص – در مجامع عمومی کجا؟ دفاع از محدودیت به عنوان یک استثناء کجا و تبدیل کردن محدودیت به یک قاعده کجا؟

در جریان جنگ امریکا و ویتنام، وقتی در امریکا ضرورت حدی از محدودیت برای آزادی بیان مطرح شد، همیلتون – کسی که در اریکه‌ی قدرت بود - در دفاعی جانانه از آزادی بیان، تحدید آن را محدود به دو فوریت بسیار دقیق و عمیق می‌کند. همیلتون در دفاع از آزادی، عینی بودن و فوری بودن خطر را محاط بر استانداردهای دمکراسی استثناهایی می‌داند که به واسطه‌ی آن‌ها لازم می‌آید در شرایط اضطراری جنگ به تحدید آزادی بیان پرداخت. این اقدام را مقایسه کنید با رفتار برخی از روزنامه‌نگاران و نویسندگان ما - در قاعده‌ی هرم قدرت – که با تأسی به رفتار برخی از سیاست مداران راست یا تحت فشار راست‌ها، تلاش می‌کنند در دفاع از ممنوعیت یک نوع پوشش به ظاهر دینی به تعطیل دمکراسی و آزادی بپردازند.

اگر بتوان با این دست توجیه‌ها و تحلیل‌های سخیف و آلوده به ذات گرایی و یک سویه نگری به تحدید آزادی پوشش پرداخت، صد البته کاربست این توجیهات در تعطیل آزادی‌های سیاسی و دینی به مراتب آسان‌تر خواهد بود. تصور کنید با نهادینه شدن این دست انگاره‌ها و تحلیل‌ها برای تولید و تکثیر مشروع توتالیتاریزم و فاشیزم چه کم داریم؟

روشن است که در "پهنه‌ی تصمیم سازی"ها، در مورد هر کدام از گفت‌وگوهای فوق، هر شهروندی حق ورود و اظهار نظر و تلاش برای تفهیم نقطه نظرات خود را دارد؛ اما نباید فراموش کرد که ختم گفت‌وگو در "پهنه‌ی تصمیم گیری"‌ها همیشه منوط به چند شرط اساسی است:

− ختم دمکراتیک هر گفت‌وگویی همواره در چهارچوب قراردادهای دمکراتیک انجام پذیر است.

− قرارداد‌های دمکراتیک همواره مبتنی و محدود بر قراردادهای حقوق بشری‌اند.

-حقوق بشر پس از تصویب اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸ و امضاء کنوانسیون‌های مربوطه، دیگر تنها یک مفهوم ذاتی و فلسفی نیست که بتوان با اما و اگر در آن به تحدید آزادی‌ها و برابری‌ها پرداخت.

− حقوق بشر (از جمله آزادی پوشش) به عنوان حداقل آزادی و برابری شرط نخست و پیش نیاز ضروری هر توافق و قراردادی است. نقض این حداقل‌ها به معنای نقض ایده‌ی هر گونه قراردادی است و به منزله‌ی بر هم زدن بازی و تعطیل گفت‌وگو خواهد بود.

باید با هرگونه توجیهی در تحدید آزادی‌ها به مخالفت برخواست، حتا اگر این توجیه‌ها و محدودیت‌ها - به ظاهر - در جهت سلیقه و منافع ما باشد. باید با ممنوعیت حق آزادی پوشش در مجامع عمومی مخالفت کرد، حتا اگر این ممنوعیت مربوط به لباس ناهنجار برقع باشد؛ پوششی که دوستش نداریم و ما را به یاد طالبان می‌اندازد.

باید با حجاب اجباری به مخالفت برخواست، اما زنان محجبه را باید به رسمیت شناخت. زنانی که با انتخاب خود جهان زیبای جدید ما را به چالش کشیده‌اند! باید به داوری نخستین بازگشت و به آزادی و توزیع برابر آن احترام گذاشت؛ چه، ضمانت آزادی و برابری ما در حساسیتی نهفته است که نسبت به مخدوش و محدود شدن آزادی و برابری "دیگری" نشان می‌دهیم.

چه، آدمیزادگی ما در گرو تضمین "داوری نخستین" است.

پانوشت‌ها:

۱. در این فتاوا به عدم انطباق این نوع پوشش با منطق قرآنی، دامن زدن به رادیکالیسم و ضد امنیتی بودن این نوع اقدامات تاکید گذاشته شده است: «پوشش کامل چهره زنان، نه تنها منطبق بر اصول پایه اسلام نیست، بلکه به وجهه اسلام آسیب می‌رساند.» (اینجا)

۲. اینجا و اینجا

۳. «باور این که دولتی در غرب یک نوع پوشش مذهبی خاصی را به جامعه خود دیکته کند برای یک امریکایی کار بسیار سختی است. این موضوع از جهات بسیار زیادی غیر قابل پذیرش و غیر‌منطقی است. این موضوع حتی با ایده جدایی سیاست از کلیسا منافات دارد و آزادی دینی را به خطر می‌اندازد و چه بسا که از بین می‌برد. در مقیاسی وسیع‌تر هویت فردی اشخاص را که می‌تواند در قالب یک مد (حالا مذهبی یا غیر‌مذهبی) وسیله‌ای برای خود‌اظهاری و نمایش تمایلات شخص باشد را نابود می‌کند.» (اینجا)

۴. این موضوع را من در مقاله‌ای با عنوان "پر و بالی در عرصه‌ی سیمرغ" کاویده‌ام. (اینجا)

۵. این موضوع را من در مقاله‌ای با عنوان "حقوق بشر، تفاوت و جهانی شدن" کاویده‌ام. (اینجا)

۶. این موضوع را من در مقاله‌ای با عنوان "تنها ما می‌توانیم بر آزادی خود قید بزنیم" کاویده‌ام. (اینجا)

۷. این اندیشه را من در مقاله‌ای با عنوان "دمکراسی یعنی من هم هستم" کاویده‌ام. (اینجا)

۸. این موضوع را من در مقاله‌ای با عنوان "تنها ما می‌توانیم بر آزادی خود قید بزنیم" کاویده‌ام.

Share/Save/Bookmark

مطالب مرتبط:
امین بزرگیان: چرا دولت نبایستی برای حجاب قانون بگذارد
امین بزرگیان: برقع، زندان زن بر روی گاری
بابک مینا: برقع در اروپا و پارادوکس آزادی انتزاعی

 
 

شاید اولین تفاوت یک انسان‌شناس با یک خبرنگار یا یک متخصص علوم سیاسی این باشد که نگاه یک انسان‌شناس آن بعدی از زندگی اجتماعی/فردی را می‌کاود که یک نگاه خبرنگارانه یا سیاسی به ندرت به آن عمق نفوذ می‌کند.

یک انسان‌شناس آن‌قدر با مردم مورد مطالعه‌اش می‌ماند تا از لایه‌های مختلف «فهمیدن» عبور کند و یک مساله را همان طوری ببنید که «مردم» مورد مطالعه‌اش می‌بینند و این دقیقا کاری است که Ghasaan Hage انسان‌شناس لبنانی_ استرالیایی در مقاله‌اش «وقتی می‌آید که ما همه حماسه‌ایم» درباره عاملان حملات انتحاری درفلسطین اشغالی انجام داده است.

Ghasaan Hage در این مقاله‌اش مساله بمب‌گذاری انتحاری را نه از دید اسراییلی ها، نه از دید خبرنگاران خارجی و نه از دید سیاستمداران بلکه از دید آن دختران و پسران جوانی بررسی می‌کند که با بمب گذاری انتحاری قبل از هرکس یا هر هدف دیگری جان خود را فدا می‌کنند.

وی در این مقاله می‌کوشد به این سوال پاسخ دهد که چرا یک دختر یا پسر جوان در کمال سلامت جسمی و روحی به جای انجام هر کاری که رنگی از زندگی و حیات دارد اینگونه مشتاقانه به استقبال شهادت می‌رود؟

برای پاسخ به این سوال وی شرایط اجتماعی، تاریخی، سیاسی فلسطینیان مناطق اشغالی و موضع این افراد در برابر ارتش و شهروندان فلسطین را مرور می‌کند.


یک بمب گذار انتحاری چه می‌کند؟

یک حمله انتحاری یک انفجار کوچک را در عمق جامعه اسراییلی ترتیب می‌دهد. این انفجار به ندرت می‌تواند یک هدف نظامی بزرگ داشته باشد ولی دقیقا عمق نفوذی این انفجار و نه گستردگی آن است که به آن اهمیت می‌دهد.

بمب‌گذاری‌های انتحاری در عمق امن جامعه اسراییل، جایی که از مرزهای نظامی خبری نیست و شهروندان اسراییلی به زندگی آرام و روزمره مشغولند اتفاق می‌افتد. قربانیان این انفجارها اغلب غیرنظامیان و حتی گاهی کودکان‌اند. چرا؟

مگر کودکان بی گناه اسراییلی چه خطری متوجه مبارزان فلسطینی می‌کنند که باید قربانی این انفجارها شوند؟ پاسخ این است که غیرنظامیان به ظاهر خطری برای مبارزان فلسطینی ندارند. آنها هرگز سلاحی به دست نمی‌گیرند، آنها هرگز علیه فلسطینیان نمی‌جنگند و فقط به زندگی صلح‌آمیز مشغولند.

ولی یک فلسطینی یا به عبارت بهتر یک مبارز فلسطینی هرگز به یک شهروند اسراییلی به این چشم نگاه نمی‌کند. برای او زندگی صلح‌آمیز شهروندان اسراییلی در مناطق اشغالی وجنگهای سربازان اسراییلی فقط یک تقسیم وظایف در راستای هدف نابودی وطن وی است.

سربازان اسراییلی در مناطق حاشیه‌ای می‌جنگند تا زندگی امن در عمق سرزمین‌های اشغالی امکان پیداکند و این انفجارها یک پیام برای جامعه اسراییلی دارند: یک زندگی‌ آرام و صلح‌آمیز در مناطق اشغالی یا آن گونه که نویسنده آن را می‌نامند مناطق استعمارشده (colonized) امکان ندارد.


چرا حملات انتحاری؟

Ghasaan Hage عقیده دارد که حملات انتحاری حاصل پیوند بین ضرورت ادامه مبارزه برای ملتی است که مبارزه تنها راهی است که می‌تواند به دنیا نشان دهد هنوز زنده است و کیفیت و کمیت سخت افزارهای مبارزه است. وی به نقل از یکی از مبارزان فلسطینی استرالیایی می‌گوید:

«چه کسی دوست دارد بمب گذار انتحاری شود؟ به ما سلاح اتمی، تانک وتجهزیات پیشرفته نظامی بدهید، ما هم بمب گذاری انتحاری و حمله به شهروندان و غیرنظامیان را فراموش می‌کنیم. به این صورت نه تنها نظامی‌های تروریست را هدف قرار می‌دهیم، بلکه از سوی جهانیان هم متمدن دیده می‌شویم»


واقعیت این است که حملات انتحاری تلفات بسیار محدودی در مقایسه با حملات ارتش اسراییل دارد. پنجاه و نه حمله انتحاری در یک و سال و نیم نخست انتفاظه اول ۱۲۰ کشته به جا گذاشت که در مقایسه با تلفات جانی، مالی و روانی که ارتش اسراییل در پاسخ به فلسطینان وارد کرد بسیار محدود تر است.

این حملات تنها یک پیام نمادین دارند: این ملت درهم نشکسته است، این ملت هنوز هم زنده است!

یک بمب‌گذار انتحاری کیست؟

این بخش از مقاله Ghasaan Hage به نظر من تکان‌دهنده‌ترین بخش نوشته وی است. وی در پی یافتن انگیزه‌های شهادت‌طلبانه، شرایط زندگی اردوگاه‌های پناهندگی فلسطینیان را که بیشتر انتحاریون از آنجا بر می‌خیزند را بررسی می‌کند.

وی عقیده دارد این حملات نمی‌توانند در نوع خود کشی دگرخواهانه دورکیم قرار بگیرند چرا که در این مورد فرهنگ حاکم بر این اردوگاه‌ها نه تنها یک فرهنگ متمایل به همبستگی است که ارزشهای مردانه و رقابت جویانه بر آن حاکم است. در این فرهنگ جوانان درگیر رقابتی برای کسب سرمایه اجتماعی می‌شوند.

آن‌ها با پرتاب سنگ به تانک‌ها، مقابله با پلیس و با به خطر انداختن جانشان سرمایه اجتماعی کسب می‌کنند که در صورت مرگ یا زندگی به آنها چهره یک قهرمان می‌دهد. عکس شهدا (انتحاریون) بر در و دیوارو حمایت روانی و اجتماعی که خانواده شهدا به دست می‌آورند، انگیزه‌های قدرتمندی برای سوق دادن جوانان به سمت فرهنگ شهادت‌طلبی است.

آنچه که Ghasaan Hage آن را مرگ اجتماعی می‌خواند یعنی آینده تاریک و کم امیدی که برای تشکیل یک سرزمین فلسظینی وجود دارد، زندگی نا امید و تهی از معنا و این درک تلخ و سیاه که مبارزان فلسطینی در هر صورت دیر یا زود به دست ارتش اسراییل کشته خواهند شد، انگیزه‌های زندگی را از این جوان می‌گیرد، و بر انگیزه‌های مرگ پرافتخاری که می‌تواند به این زندگی تهی از معنا، معنایی ببخشد می‌افزاید.

علی یکی از مبارزان فلسطینی که بعید نمی‌داند در آینده‌ای نزدیک خود یکی از انتحاریون باشد می‌گوید: «چه چیز عجیبی در این مساله وجود دارد که من بگویم من ترجیح می‌دهم تو را بکشم و با کشتن تو خودم هم کشته شوم تا اینکه صبر کنم تا در دستهای تو مثل یک بره کشته شوم؟

در اینجا Ghasaan Hage مساله درک متقابل را مطرح می‌کند و می‌گوید، فهم متقابل کالای تجملی است که کسی در دوران جنگ توانایی خرید آن را ندارد، در عوض تقسیم بندی بین ما و آنها امری است که برآن تاکید می‌شود. طوری که دو طرف یکدیگر را متهم می‌کنند و چرخه بی پایانی از حمله‌ها و ضدحمله‌ها شکل می‌گیرد.

برای برون رفت از این بن بست، وی به عنوان یک انسان‌شناس بر این فهم تاکید می‌کند که به جای متهم کردن افرادی که می‌کوشند در یک شرایط دشوار خود را نجات دهند، مشکل را در شرایط و ساختارهایی دید که این تلاش‌های را تولید می‌کنند.

Share/Save/Bookmark

Hage, Ghassan. 2003."Comes a Time We Are All Enthusiasm": Understanding Palestinian Suicide Bombers in Times of Exighophobia Public Culture - Volume 15, Number 1, Winter, pp. 65-89

 
 

پنج سال پیش که ماجرای آبگیری سد سیوند مطرح شد و به‌دنبال آن بسیاری از شخصیت‌های فرهنگی و مردم نسبت به این تصمیم اعتراض کردند از سوی «بنیاد میراث پاسارگاد»، روز هفتم آبان‌ماه (۲۹ اکتبر) روز کورش نام نهاده شد.

Download it Here!

بنیاد میراث پاسارگاد موسسه‌ای غیر سیاسی، غیر مذهبی و غیر انتفاعی است که طبق قوانین ایالات متحده امریکا و قوانین ایالتی ایالت «کلرادو»، توسط خانم شکوه میرزادگی به ثبت رسمی رسیده است.

این بنیاد در پی اقدام عده‌ی کثیری از مردم جهان که از سال ۲۰۰۴ با هدایت «کمیته‌ی بین‌المللی نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد» به فعالیت وسیعی دست زدند تا از تخریب آرامگاه کورش جلوگیری کنند راه‌اندازی شده است.

به مناسبت نزدیک شدن به روز ملی کورش، با شکوه میرزادگی موسس و سخنگوی بنیاد میراث پاسارگاد گفت‌و‌گو کرده‌ام.


شکوه میرزادگی

چرا روز هفتم آبان‌ماه (۲۹ اکتبر) را به عنوان روز کورش نامگذاری کرده‌اید؟

وقتی که ماجرای آبگیری «سد» پیش آمد، اوج آن مصادف با روز ۲۹ اکتبر، ۷ آبان شد. در تقویم‌های جهانی در چنین روزی «کورش» وارد «بابل» می‌شود و آن منشور معروف حقوق بشر را صادر می‌کند. منشوری که اکنون در سرزمین خودش، ایران قرار دارد.

ما فکر کردیم این بهترین روز است برای اینکه هم جنبه‌های ملی ما را دارد یعنی روز کورش است و هم جنبه‌های جهانی دارد. مثلآ سازمان ملل، منشور کورش را به عنوان اولین اعلامیه‌ی حقوق بشر می‌شناسد. در موزه به همین نام است و همیشه در هر کجا اگر از کورش قدردانی شده به این دلیل بوده که این منشور صادر شده است. بنابراین فکر کردیم بهتر است روز کورش، روزی باشد که روز صدور منشور او بوده است.

در تاریخ ارتش‌های جهان، در تاریخ‌های مذهبی گشتیم و پیدا کردیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که بهترین روز برای روز کورش بزرگ، روز صدور منشور حقوق بشر او باشد.

فکر می‌کنید برگزاری چنین روزهایی و اصولآ جشن‌های ملی، چه تاثیرات فرهنگی‌ای دارد؟

جشن و شادمانی برای سلامت روان یک جامعه مفید است. این چیزی است که اکنون هم روان‌شناسان در غرب به آن معتقدند و حتی پزشک‌ها هم معتقدند شادمانی و نشاط می‌تواند روی فیزیک انسان‌ها نیز اثر درستی بگذارد.

غیر از آن، فکر می‌کنم قدردانی از انسان‌هایی که به جامعه‌ی خودشان خدمت کرده‌اند و برای بشریت بازدهی داشته‌اند، برگزاری بزرگداشت و انتخاب چنین روزهایی برای آنها، کمک می‌کند که مردمان یک جامعه به نیک بودن و نیکی کردن تشویق شوند.


خوشبختانه در فرهنگ ما به اندازه‌ی کافی، روزهای جشن و سرور وجود دارد ولی روزهای بزرگداشت کم داریم.

فکر می‌کنم یکی از این بزرگداشت‌های بسیار به‌جا و درست، روز بزرگداشت کورش است که هم برای سرزمین خودش بازدهی داشته و هم برای مردمان جهان.

بنیاد میراث پاسارگاد، در سال‌های اخیر چه فعالیت‌هایی در رابطه با روز کورش انجام داده است و امسال چه برنامه‌هایی در نظر گرفته است؟

ما از وقتی‌که چنین روزی را پیشنهاد دادیم تا به امروز، هر ساله در چارچوب قوانین بنیاد فعالیت‌هایی می‌کنیم. انتشار مطالب مختلف درباره‌ی این روز، آگاه کردن مردم نسبت به ارزش منشور، به ارزش سخنان کورش و اینکه چرا ما باید این ارزش‌ها را گرامی بداریم و چرا باید ما به چنین روزی اهمیت بدهیم از جمله فعالیت‌های ما است.

یکی از چیزهایی که در این روز درباره‌اش زیاد صحبت می‌کنیم و نویسندگان مختلف راجع به آن نوشته‌اند این است که اگر ما به ارزش‌های این روز پی ببریم دیگر نمی‌توانیم این حرف را بپذیریم که حقوق بشر، صرفآ یک امر غربی است!

علاوه بر این اعتقاد دارم حقوق بشر چیزی است که مربوط به همه انسان‌های جهان است. ما هم می‌توانیم بگوییم قبل از اینکه اعلامیه‌ی حقوق بشر (که برای همه قابل احترام است) منتشر شود، قرن‌ها پیش مواردی از طرف یک رهبر ایرانی و یا در واقع از طرف مردم صادر شده و شبیه همین چیزهایی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر هست، در آن اعلامیه هم بوده است.

ما کاری که کردیم بیشتر روی شناخت ارزش‌های منشور، شناخت ارزش‌های کورش و شناخت کلمات او در رابطه با مردم ایران بوده است.


با توجه به اینکه منشور کورش اکنون در ایران هست فکر می‌کنید این موضوع چه تاثیری روی افکار عمومی دارد تا روز کورش بهتر از سال‌های گذشته گرامی داشته شود؟

مهمترین مسئله این است که مردم، چیزی را که متعلق به خودشان و سرزمینشان است به شکل ملموسی حس می‌کنند.

نمونه‌اش اینکه پس از ۱۰ روز که منشور به ایران رفته بود خانم «اردکانی»، رئیس موزه‌ی ایران باستان در مصاحبه‌ای گفته بود ظرف ۱۰ روز، ۴۰ هزار بازدیدکننده برای دیدن منشور مراجعه کرده بودند. یعنی به‌طور متوسط روزی چهارهزار نفر رفتند و برای دیدن منشور کورش صف بستند.

خب این خیلی روی مردم اثر بهتری می‌تواند داشته باشد. فکر می‌کنم این مردم و همه‌ی کسانی که این سال‌ها در سراسر دنیا روز کورش را برگزار کردند، حق داشته باشند که برای کورش روز خاصی داشته باشند و چه روزی بهتر از روزی که او این منشور را صادر کرده است!

یکی دیگر از نکاتی که وجود دارد این است: حالا که منشور در ایران است، مطالبی که در باره‌اش نوشته می‌شود بیشتر مردم را با آن آشنا می‌کند.

با توجه به اینکه دولت ایران منشور کورش را برای مدتی به ایران آورده تا چه حد می‌توان امیدوار بود که روز کورش در ایران ثبت ملی شود؟

من باور دارم که بالاخره روزی در سرزمین ما، روز کورش به رسمیت شناخته خواهد شد. در این تردیدی نیست. ما هر چه که پیش می‌رویم، جهان هرچه که پیش می‌رود، حتی در کشورهایی که به دلایلی عقب نگه داشته شده‌اند، بیشتر به درک و شعور ارزش‌های بشری پی می‌بریم. مردمان ما هم به درک و شعور ارزش‌های خودمان بیشتر پی می‌برند.

این را بگویم که برخی ما را (بنیاد را) به غلط یا به هر دلیلی، باستان‌گرا می‌نامند، در حالی‌که ما باستان‌گرا نیستیم. ما علاقه‌مند به میراث فرهنگی ملی و بشری خودمان هستیم. علاقه‌مند به آن میراثی هستیم که فکر می‌کنیم قابلیت به‌روز شدن را دارد. یعنی می‌شود با مسائل امروز جهانی چفت شود و امروزی باشد.


به نظر من روز کورش، به دلیل اینکه ما توجه به منشور حقوق بشر کورش داریم، روزی است که هر روز، به‌روزتر است و در واقع هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود.

دو سال پیش آقای رحیم مشایی که آن زمان رئیس سازمان میراث فرهنگی بود گفت ما سال آینده این روز را به رسمیت خواهیم شناخت. ولی با این وجود که سال بعد خودشان هم‌چنان ریاست سازمان را بر عهده داشتند این کار را نکردند. من اما باور دارم که این روز بالاخره جهانی خواهد شد و روزی به نام روز کورش که در ارتباط با منشورش باشد، جهانی خواهد شد! این دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

این روز، روز مردم است، روز شخصیتی است که آبرو است و همه‌ی جهان قبولش دارند.

گاه زمزمه‌هایی می‌شنویم که می‌گویند بنیاد میراث پاسارگاد به یک حزب سیاسی وابسته است و یا می‌گویند با دولت‌های خارجی در ارتباط است. می‌توانم بپرسم این بنیاد چگونه اداره می‌شود، با چه بودجه و امکانات و پشتوانه‌ای؟

سئوال خیلی به‌جایی است! این حرف‌ها را معمولآ همیشه برای افراد یا سازمان‌هایی که توفیقی به دست می‌آورند از سوی عده‌ای که تنگ‌نظر یا مغرض هستند مطرح می‌شود، اما به نظر من بنیاد از آنجایی موفق است که افرادش با جان و دلشان کار می‌کنند! ما همه‌مان داوطلبانه کار می‌کنیم. غیر از آن در اساسنامه‌ی این بنیاد که در امریکا به ثبت رسیده، هم ایالتی هم فدرال، ذکر شده که این بنیاد، غیرسیاسی، غیر مذهبی و غیر انتفاعی است.

ما نه تنها نمی‌توانیم در بنیاد کار غیر قانونی کنیم بلکه عشق به سرزمین‌مان هم به آن اضافه شده و فقط در چارچوب علاقه‌ها، آگاه‌سازی و مسائلی که مربوط به میراث فرهنگی، محیط زیست و میراث طبیعی است کار می‌کنیم.

ما نه به هیچ سازمان دولتی، سازمان خصوصی، حتی به دانشگاه‌ها وابسته نیستیم. با دانشگاه‌ها ارتباط داریم و مطالب مربوط به میراث فرهنگی را به اطلاعشان می‌رسانیم، اما با هیچ سازمان دولتی در هیچ کجای دنیا ارتباطی نداریم . از هیچ کجا نه حتی یک سنت، یک دلار، یک یورو یا به قول ما قدیمی‌ها یک ده‌شاهی دریافت می‌کنیم و نه خواهیم کرد!

Share/Save/Bookmark

 
 

شاید خیلی دیر شده باشد، اما می‌نویسم تا بفهمی حرف اضافه چیزی بیشتر از آن است که توی مدرسه یادت داده‌اند چیزی بیشتر از: بر، به، از، با، در و ...

Download it Here!

می‌نویسم تا یادت بماند حرف اضافه چطور می‌تواند برای یک آدم معمولی دردسرساز شود. می‌نویسم توی چندبرگ کاغذ که به قیمت دو بسته وینستون قرمز برایم تمام شده و باید بدون اینکه چیزی را خط بزنم بنویسم، چون دیگر نه وقتی هست و نه بسته‌ی سیگاری.

اینجا هر وقت کسی از جرمم می‌پرسد می‌گویم بی‌گناهم. راستش را بخواهی، همه‌ی زندانی‌ها بی‌گناهند و برای همه اشتباه کوچکی پیش آمده که آمده‌اند اینجا. زندان تنها جایی است که خلافکاران تویش احساس آرامش و امنیت می‌کنند. جای حرف اضافه زدن ندارم؛ توی این بیست و چند سال اندازه‌ی یک عمر حرف اضافه زده‌ام.

حالا هرکدام از حرف‌های احمد می‌آیند توی ذهنم و برای خودشان فلاش‌بک می‌زنند. مغزم پر شده از این فلاش‌بک‌هایی که اگر بتوانی ببینی‌شان یاد ۲۱ گرم ایناریتو می‌افتی. نمی‌دانم دیده‌ای یا نه.

احمد صدای صحبت کردنم با نیلوفر را که از موبایلش پخش می‌کرد، ذهنم همینطور فلش بک می‌زد. به شب‌هایی که با نیلوفر بوده‌ام، به همه‌ی خوشی‌ها، لذت‌ها، نفس‌نفس‌زدن‌ها و با هم بیدارشدن‌ها. به وقت‌هایی که می‌رفتم خانه‌اش و تا می‌رفت توی اتاق، زنگ می‌زدم به گوشی موبایلش. همیشه عادتم بود. خیلی عادی بدون اینکه بدانم دارم حرف اضافه می‌زنم. زنگ می‌زدم و از پشت گوشی با هم عشق‌بازی می‌کردیم تا شارژ گوشی‌هامان تمام شود و بعد من بودم که می‌رفتم توی اتاق نیلوفر و روی تختش و ...

یا ذهنم می‌رفت به آن‌وقت‌هایی که مادر مدام از نماز و روزه‌ام می‌پرسید و من نمی‌فهمیدم که صدای من و نیلوفر را او و احمد و چندین نفر دیگر هم شنیده‌اند و فقط او بوده که باور نمی‌کرده. تنها او بوده که کلی نذر امامزاده کرده بوده که اینها دروغ و کلک باشد و حقیقت نداشته باشد. او هم می‌شنیده که پشت تلفن به آقایش، رهبرش فحش می‌داده‌ام و باور نمی‌کرده و به احمد می‌گفته که اینها صدای پسرش نیست.

احمد فیلم‌های زیادی از من داشت. از زمان انتخابات که شده بودم یک‌پا مبارز و فعال سیاسی. مثل همه‌ی جوان‌های دیگر توی همه‌ی تریبون آزادها حرف می‌زدم. دوستانش را می‌دیدیم که فیلم می‌گیرند و خیال هم نمی‌کردم حرامزاده‌ها اینکاره باشند. احمد فیلم‌ها را نشانم می‌داد و بازهم یاد آن‌همه حرف اضافه می‌افتادم که زده‌ام؛ که شلوغ کرده‌ام و بعد از انتخابات آشوب به پا کرده‌ام و مادرم که باورش نمی‌شد. شاید فیلم‌ها را که دیده بود یاد بچگی‌هایم افتاده بود و به احمد گفته بود که پای ثابت هیئت و جلسه‌ی قرآن بوده‌ام و کلی قرآن حفظ دارم و لوح تقدیرهای مسابقات قرآن روی دیوار اطاقم را نشان شوهرش داده بود. می‌دانسته که شغل شوهرش پدر و مادر نمی‌شناسد و به شوهرش گفته بود که من پسر شهیدم و این کارها اصلاً از پس من برنمی‌آید.

شاید هم باور کرده بود و شکایت برده بود به امامزاده از اینکه نذرش قبول نشده. آخر عادت داشت اول نذرش را می‌داد و بعد منتظر جواب می‌نشست؛ شاید می‌خواست امامزاده را بگذارد توی خجالت. من هم مثل همه‌ی آدم‌های عادی زندگی کردم؛ مثل همه جوانی کرده‌ام؛ با این تفاوت که احمد ناپدری‌ام بود و با حرف‌هایم از بچگی کفرش را آورده بودم بالا.

آنقدر مدرک جمع کرده بود که حالا هم مجرم سیاسی بودم و هم مفسد اخلاقی و متجاوز. توی دادگاه احمد دادخواست می‌خواند و مادر هم نشسته بود. دیگر نه گریه می‌کرد و نه نگران بود. با آن‌همه صداهایی که از من شنیده بود و فیلم‌ها و عکس‌هایی که دیده بود، فهمیده بود که من با درس‌های حوزوی‌اش و اعتقاداتش و حرف‌های آن حاج آقای توی رادیو معارف جور در نمی‌آیم. قبول کرده بود که شوهرش سرباز گمنام امام زمان است و باید به تعهد و قسمش عمل کند. قبول کرده بود پسرش مفسد فی‌الارض است و خائن به مملکت. باید بهای حرف اضافه‌زدنش را بدهد. حرف‌های اضافه‌ای که پشت تریبون آزاد زده بودم، به شوهرش گفته بودم، حرف‌هایی که با موبایل، با نیلوفر، با نیلوفر، با موبایل، با موبایل ...

احمد از توی دادخواست می‌خواند که من تجاوز کرده‌ام، آشوب کرده‌ام و به مملکت خیانت کرده‌ام و از دادگاه و قاضی می‌خواهد مطابق گفته‌ی قرآن با من رفتار کنند.

می‌خواستم بگویم قرآن خودش گفته گوش در برابر گوش، چشم در برابر چشم.

پس رای دادگاه اگر قرآنی است باید بشود تجاوز در برابر تجاوز، آشوب در برابر آشوب، خیانت در برابر خیانت و ...

مثلاً محکومم کنند به ده سال خیانت دیدن، آشوب دیدن، تجاوز ...
که قاضی با چکشش از توی خیالات آوردم بیرون و اعلام حکم را موکول کرد به هفته‌ی بعد...

هفته‌ی بعد آمدند توی بند و گفتند دادگاه اول حکم سنگسار داده، اما بعد تخفیف خورده و شده اعدام. گفتند به‌خاطر پیگیری‌های احمد بوده که دادگاه تخفیف داده در صدور حکم. گفتند حکم هفته‌ی بعد اجرا می‌شود.

گفتند خودکشی نکنید، گفتند همیشه امید داشته باشید و امید دری است که باید بگذارید باز بماند؛ شاید چیزی بیاید داخل و شما متوجه نشوید. گفتند تا روز اجرای حکم امیدوار باشید، تا پس فردا.

تا روز اجرای حکم صادر شده برای زدن حرف اضافه. تا بفهمی حرف اضافه چیزی بیشتر از آنست که توی مدرسه یادت داده‌اند. چیزی بیشتر از: بر، به، از، با، در و ...

▪ ▪ ▪

این داستانی بود با عنوان «حرف اضافه» از موحد تاری مرادی. داستانی کوتاه از یک رویداد آشنا. جوانی در تظاهرات پس از انتخابات شرکت کرده و به‌ جست‌وجوی رأی گمشده‌اش به مردم پیوسته است. اما ناپدریش که سرباز گمنام امام زمان و مأمور وزارت اطلاعات است، او را به محاکمه و زندان کشانده است.

در این داستان باز با این واقعیت تلخ تجسس و شنود مواجهیم. به موازات مناسک دینی و رعایت نماز و روزه، درست در جایی که حکم محکمش می‌گوید: «لاتجسسو»، ناپدری ولی با کنترل تلفن پرونده‌ی جوان را روی میز قاضی گذاشته است. هرچند مختصر، اما می‌دانیم که جوان تازه‌ترین فیلم‌های فضای روشنفکری را خوب می‌شناسد و نسبت به وضعیت و نقشش در اجتماع آگاهی دارد. دروغ را می‌شناسد، تجاوز و خیانت را هم می‌شناسد.

ناپدری از دادگاه می‌خواهد که با جوان مطابق قرآن رفتار شود. چرا که او تجاوز کرده، آشوب کرده و به مملکت خیانت کرده است، و راوی از خود می‌پرسد: پس اگر رأی دادگاه قرآنی‌ست، آیا نباید تجاوز در برابر تجاوز، آشوب در برابر آشوب و خیانت در برابر خیانت قرار گیرد؟ و با اشاره به تجاوزها و خیانت‌ها و دروغ‌های آشکار دولتمردان، هوشمندانه با یک جمله بحث را می‌بندد: «مثلاً محکومم کنند به ۱۰ سال خیانت دیدن. ۱۰ سال تجاوز دیدن.»

موحد تاری مرادی می‌تواند روی این داستانش کمی بیش‌تر کار کند. تصاویر را روشن‌تر بسازد. دیالوگ‌ها را ورز دهد و به شخصیت‌ها خون و رنگ بیش‌تری ببخشد. این داستان جای کار دارد. در این سال‌ها به‌ویژه پس از سرکوب سراسری، پس از تقلب انتخاباتی آنچه لایه‌های زخمی جامعه نیاز داشت، باید به‌وقوع می‌پیوست. این که مردم در اعماق اجتماع به‌وضوح از دروغ‌های آشکار و خیانت‌های حکومت‌گران باخبرند و اگر در سکوت اجباری چنان آتش زیر خاکستر جرقه نمی‌زنند، تاریخ نشان داده است که هر جام شیشه‌ای یک نقطه‌ی مرگ دارد. بارها ضربه‌های کاری بر سینه‌ی جام نشسته و اتفاق نیفتاده، اما تنها یکبار ضربه‌ای جام را در خودش فرو ریخته است.

ادبیات خلاقه و داستانی در برهه‌هایی از زمان با رویکردی عمیق مقاومت تکه‌های گمشده و ناپیدای تاریخ را می‌سازد و اگرچه فعلا امکان انتشار نمی‌یابد، اما همچون آتش زیر خاکستر روشن و گرم و بیدار می‌ماند. با این حال فرصت انتشار در این برهه از زمان بسیار فراهم‌تر از زمان‌های قدیم است.

هنرمندان ایران در کنار مردم تصویر تمام‌قد و کامل نظام اسلامی و حکومت‌گران را ثبت می‌کنند. یکی با نقاشی، یکی با داستان، یکی با عکس. و در تنهایی‌های شبانه در کوچه‌های شهری که مردمش در هر خیزش و اعتراضی سرکوب شده‌اند، کسانی هم هستند که ترانه‌ای را با سوت یا زمزمه تکرار می‌کنند و بر ترس خود فائق می‌آیند.

Share/Save/Bookmark

 
 

هفت نماینده مجلس ایران خواهان حضور منوچهر متکی، وزیر امور خارجه این کشور در مجلس و پاسخ‌گویی وی درباره پرداخت پول نقد توسط ایران به دفتر رئیس‌جمهور افغانستان شدند.

به گزارش خبرگزاری‌های ایران، این نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس، امروز با طرح سوال از متکی پرسیده‌اند که ایران بر اساس چه قانونی و به دستور چه مراجعی به دفتر رئیس‌جمهور افغانستان پول نقد پرداخت کرده است.


کرزی می‌گوید که باز هم از ایران پول می‌گیرد

شکور اکبرنژاد، جمشید انصاری، محمدرضا تابش، قدرت‌الله علیخانی، احمدمهدی شهریاری، محمدحسین مقیمی و حسین هاشمیان که از امضاکنندگان سوال از متکی هستند، همچنین خواهان توضیح وزیر امور خارجه درباره «میزان کمک‌های نقدی ایران به افغانستان در پنج سال گذشته و چگونگی هزینه آن» شده‌اند.

بر اساس قوانین ایران، وزیر امور خارجه ١٠ روز فرصت دارد تا با حضور در مجلس به پرسش نمایندگان پاسخ دهد.

سخنگوی وزارت خارجه آمریکا:با توجه به سابقه ایران در بی‌ثبات کردن کشورهای همسایه‌اش، ما در انگیزه ایران تردید داریم

روزنامه آمریکایی نیویورک‌تایمز در شماره یکشنبه دوم آبان جاری خود خبر داده بود که محمدعمر داوودزی، رئیس دفتر رئیس‌جمهور افغانستان از فداحسین مالکی، سفیر ایران در کابل پول نقد دریافت کرده است.

داوودزی، پیش‌تر سفیر افغانستان در تهران بوده است.

سفارت ایران در افغانستان در نخستین واکنش به این خبر، آن را «شایعاتی» خواند که برای «مشوش ساختن اذهان عمومی و مغشوش کردن روابط دو کشور» منتشر می‌شوند.

اما دیروز حامد کرزی، رئيس‌جمهور افغانستان تأييد کرد که رئيس دفتر وی پول نقد از ايران دريافت کرده اما گفت که اين پول به صورت «قانونی» بوده است.

وی که پس از ديدار با رئيس جمهور تاجيکستان در کاخ رياست جمهوری اين کشور در کابل سخن می‌گفت؛ گزارش روزنامه نيويورک‌تايمز را که گفته بود اين پول به شکل «غيرقانونی» و به‌خاطر«توسعه نفوذ ايران» پرداخت شده، رد کرد.

کرزی افزود آن‌ها همه‌ساله يک يا دو بار ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزار يورو کمک می‌کنند و در امور دفتری به مصرف می‌رسانند.

حامد کرزی گفت: «داوودزی به دستور من اين کمک را گرفته است و ما باز هم می‌گيريم.»

امروز همچنین رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران در یک نشست مطبوعاتی در تهران گفت که کمک‌های ایران به افغانستان از زمان دولت محمد خاتمی، رئیس‌جمهور پیشین ایران آغاز شده و تا اکنون ادامه داشته است.

وی افزود ایران این کمک‌ها را ادامه خواهد داد.


همچنین فلیپ کراولی، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا درباره پرداخت پول نقد توسط ایران به افغانستان گفت: «با توجه به سابقه ایران در بی‌ثبات کردن کشورهای همسایه‌اش، ما در انگیزه ایران تردید داریم.»

وی افزود که نمی‌خواهد کمک‌های مالی ایران به افغانستان را زیر سوال ببرد، اما گفت که افغان‌ها باید فرصت داشته باشند تا «بدون اعمال نفوذ منفی کشورهای همسایه» آینده خود را تعیین کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

يک شهروند هلندی و راننده اش که در يک نهاد امدادرسانی کار می‌کرد از سوی افراد مسلح ناشناس در مرز بين ولايات تخار و قندوز در شمال افغانستان ربوده شده است.

فيض محمد توحيدی سخنگوی والی تخار گفت که پيتر بروان کارمند مؤسسه خيريه ستريمس؛ صبح دوشنبه از سوی هشت نفر مسلح در منطقه «تنگی» ربوده شده و به شهرک خان‌آباد قندوز انتقال داده شده است.


شهرک خان‌آباد از جمله مناطقی است که در اين اواخر اوضاع امنيتی آن وخيم بوده است اما مسئولين محلی می‌گويند تلاش‌ها برای رهايی اين امدادگر هلندی آغاز شده است.

هيچ گروهی، ازجمله طالبان، که اغلب مسئوليت ربودن شهروندان خارجی را برعهده می‌گيرند تاکنون در اين مورد اظهار نظری نکرده‌اند.

هيچ گروهی، ازجمله طالبان، تاکنون در اين مورد اظهار نظری نکرده‌اند

ماه گذشته خانم ليندا نور گروو، ۳۶ ساله، شهروند بريتانيا که کارمند مؤسسه امدادرسان آمريکايی «دی آی آی» بود از سوی طالبان در ولايت کنر در شرق افغانستان ربوده شد.

اما اين امدادگر بريتانيايی در عمليات نجات نظاميان آمريکايی کشته شد که سپس در پی واکنش اعتراضی بريتانيا، مقامات آمريکايی از آغاز تحقيق برای روشن شدن چگونگی مرگ اين امدادگر خبر دادند.

در ۲۸ مردادماه سال جاری و همزمان با تجليل از روز جهانی امدادرسانی؛ سازمان ملل با ابراز نگرانی از افزايش حملات بر امدادگران خارجی در افغانستان اعلام کرد طی شش ماه؛ هفت امدادگر در اين کشور کشته و ۶۳ نفر نيز ربوده شده‌اند.

سازمان ملل از تمامی گروه‌های درگير در منازعه افغانستان خواست تا به کار امداد رسانی احترام گذاشته و کارمندان مؤسسات خيريه را هدف قرار ندهند.

Share/Save/Bookmark

 
 

مصطفی پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی ایران می‌گوید که محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور این کشور مدارک خود را در مورد سخنانی که سال گذشته در جریان مناظره‌های انتخاباتی بیان کرد، به قوه قضاییه نداده است.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، پور محمدی امروز در دانشگاه امیرکبیر تهران گفت: «رئيس‌جمهور و ساير افراد كه نسبت‌هايی را به ديگران می‌دهند، همواره بايد مستنداتی همراه داشته باشند و به مراجع مسئول داده شود كه اگر تخلف و جرمی ارتكاب شده، مورد تعقيب قرار گيرد.»


مناظره انتخاباتی موسوی و احمدی‌نژاد در خرداد ١٣٨٨

وی همچنین خواهان حرکت به سمتی شد که همه «مستند» سخن بگویند و بتوانند اسناد خود را ارائه کنند.

شامگاه ١٣ خردادماه سال گذشته و در جریان برگزاری مناظره انتخاباتی بین محمود احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی، احمدی‌نژاد در ابتدای مناظره از آنچه که آن را «تخریب گسترده علیه دولت» خواند «گلایه» کرد و اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و محمد خاتمی رئیس‌جمهور پیشین ایران را مهم‌ترین افرادی معرفی کرد که علیه دولت وی تلاش می‌کنند.

علی مطهری چندین بار از قوه قضاییه خواسته تا محمود احمدی‌نژاد و رهبران مخالف دولت را به طور هم‌زمان محاکمه کند

وی گفت: «باور من این است که فقط آقای موسوی در برابر من نیست، بلکه سه دولت پی‌در پی در برابر من قرار گرفته‌اند، هم آقای موسوی است، هم آقای هاشمی، هم آقای خاتمی.»

احمدی‌نژاد افزود که «بنده در برابر یک کاندیدا نیست، من در برابر یک مجموعه‌ای هستم که با محوریت آقای هاشمی و همکاری آقای موسوی و خاتمی علیه بنده حرکت کرده‌اند.»

احمدی‌نژاد در بخش‌هایی از سخنانش اتهام‌هایی متوجه علی اکبر ناطق نوری، اکبر هاشمی رفسنجانی و پسرانش، محسن صفایی فراهانی و زهرا رهنورد، همسر موسوی کرد که موسوی این کار را «گناه» دانست و گفت شما نباید وقتی اتهام کسی در قوه قضائیه ثابت نشده است، در رسانه ملی از او نام ببرید.

سخنان احمدی‌نژاد در این مناظره، واکنش‌های تندی را به دنبال داشت.

دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام شنبه ١٦ خرداد ٨٨ با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد که احمدی‌نژاد در مناظره، سوگند ریاست‌جمهوری را «نقض» کرده است و این دفتر «به طور قطع و یقین موارد اتهامی» را از طریق مراجع قانونی پیگیری خواهد کرد.

دفتر علی‌اکبر ناطق نوری رئیس دفتر بازرسی آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران نیز با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد که اتهامات وارده از سوی احمدی‌نژاد، «آشکارا نقض سوگند وی به قرآن کریم در حضور نمایندگان مجلس است.»

فرزندان هاشمی رفسنجانی نیز اعلام کردند که علیه احمدی‌نژاد شکایت کرده‌اند اما «امیدی» ندارند که قوه قضاییه به شکایت‌شان رسیدگی کند.

علی مطهری از نمایندگان اصول‌گرای مجلس نیز در یک سال و نیم گذشته چندین بار از قوه قضاییه خواسته تا محمود احمدی‌نژاد و رهبران مخالف دولت را به طور هم‌زمان محاکمه کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

نوجوان که بودیم، یکی از تفریحات‌مان خواندن مجله‌های هفتگی بود که گوشه‌ی کمد پدر یا بر بام خانه‌ی مادربزرگ‌مان پیدا می‌شد؛ هفته‌نامه‌هایی که بعضی از آنها در دسته‌ی نشریات زرد تعریف می‌شدند و تا بخواهی، برای نوجوانی که چشم و گوشش بر دنیا بسته بود، جذابیت داشت.

یادم است یکی از مهیج‌ترین و عجیب‌ترین و البته تلخ‌ترین داستان‌های این مجلات مربوط بود به زندگی‌ها و روحیات نرون، امپراطور رم، در مبارزه با دشمنان یا بدخواهانش که به عبارتی از مبارزان رم باستان بودند.
جنون قیصری، بیماری امپراطوری رم بزرگ بود که بسیاری از جوانان رم را قربانی تخیلات تهدیدآمیز و البته شهوت‌ بیمارگونه‌اش کرد. از مادرش گرفته تا آموزگار و برادر و دوست را قربانی کرد و در نهایت خود در آتش این‌ همه کینه و دشمن‌پروری سوخت.

هنوز یادم هست که بعضی از داستان‌ها از نحوه‌ی خشونت‌های این امپراطور فراموش شده، چنان وحشیانه و باورنکردنی بود که خوشحال بودیم این روزگار به فراموشی سپرده شده است و دیگر نمی‌شود پنداشت که حکمرانی با مخالفانش چنان کند که نرون با مردمش می‌کرد، اما امروز که داستان زنی به نام ژیلا مهدویان را دنبال می‌کردم، ناگاه به یاد نرون و جنون قیصری‌اش افتادم. خبری که حیرت، کمترین واکنش هر خواننده‏ای در برابر آن است.

مادر حسام ترمسی

پسرت را که یکی از آن چند میلیون معترض در خیابان بود، به همین جرم یعنی گفتن یک «نه» ساده به زندان می‌برند؛ دهم تیر ۱٣٨٨ حسام دستگیر شد. در خیل یکی از آن هزارانی که دستگیر شدند. تا مدت‌ها از او بی‌خبری. به زندان و دادسرا و پزشکی قانونی و سردخانه و همه‌ی آن مکان‌هایی که حالا جزئی ثابت از لوکیشن سریال‌های داستانی معترضان به انتخابات شده‌اند، سر می‌زنی و بالاخره در می‌یابی که پسرت زنده و در اوین است.

خوشحالی که زنده است. خوشحالی که در کهریزک نیست. پروین سهراب را، مادر ندا و اشکان را می‌بینی و هزاربار با شرمندگی از آنها در دلت خوشحالی که پسرکت، حسام تو، یک گوشه‌ی تاریکی از این دنیا زنده است و هنوز نفس می‌کشد. حتی اگر این گوشه‌ی تاریک، سلول مخوفی باشد که چهل روز او را بین زندگی و مرگ تاب بدهند تا حاضر شود یکی از گلادیاتورهایی شود که در مقابل دوربین صدا و سیمای جمهوری اسلامی، به نبرد بین زندگی و مرگ تن بدهد؛ یا بمیر یا بکش! بمیران! این قانون نرون است.

گرز و نیزه را به دستش می‌دهند؛ میکروفون و دوربینی را که باید در مقابل آنها باورهایش را بکشد، بمیراند و از کسانی بدگویی کند که باوری به بدگویی از ایشان ندارد. حسام را چهل روز زدند و او چهل روز حاضر نشد به میدان گلادیاتورها قدم بگذارد؛ و مادرش چهل روز در دلش خدا را شکر می‌کرد که پسرکش هنوز زنده است. تولد ۱٨ سالگی حسام را مادرش، ژیلا مهدویان، به همراه زنانی که دیوارهای اوین آنها را با هم دوست کرده بود، برگزار کردند.

زنان و مادرانی که پارک لاله را میعادگاه دیدار دوباره‌ی فرزندان‌شان کردند و چه ذوقی می‌کرد حسام، وقتی از پشت خط می‌شنید که مادرش در کنار زنان دیگر در پشت دیوارها محکم ایستاده است. اسفند شد و لوکیشن زندان اوین هم‌چنین مکان هر روزه‌ی این داستان دنباله‌دار بود. پدر و مادری که در کنار پدران و مادران فرزند گم کرده، شب‌ها و روزهای‌شان را در پشت این دیوار لعنتی به هم پیوند می‌زدند.

اسفند خبر رسید که حسام به انفرادی منتقل شده است. چهار روز مانده به عید، سین اول و آخر سفره‌ی هفت‌سین مادر حسام شد سلول انفرادی. پس به بهانه‌ی عیدی گفتن به پسر، قلم به دست گرفت و همان زمان نوشت:

«می‌خوام عید را بهت تبریک بگم ولی وقتی تو کنارم نباشی عیدی ندارم، اما زمان متوقف نمی‌شود و منتظر کسی نمی‌ماند و همانطور که به اجبار تابستان و پائیز و زمستان را بدون تو گذراندم بهار هم ناخواسته فرا رسید اما دل در خزان مانده‌ی من عیدی ندارد و زیبایی‌های بهار را نمی‌بینم و شاید می‌بینم ولی حس نمی‌کنم. اگر در خیلی از خانه‌ها شادی فرارسیدن سالی نو حس می‌شود اما در خانه‌ی ما بدون تو عید هم روزی است مثل روزهای دیگرِ سال و من هنوز اسیر دادگاه و دادستانی هستم و با وجود اینکه قول‌های بسیاری برای آزادی داده بودند اما … نشد.

فرزندم بدان آن‌چه که من و تمام مادران و همسران را می‌آزارد سفره‌ی هفت سین بدون عزیزان نیست. آن‌چه که هست ظلمی است که بر شما متحمل شده‌اند و شما با تمام آزادگی و شجاعت مجبور بودید که تحمل کنید و من از تو می‌خواهم که از خشم خود اندیشه‌ای بسازی برای زندگی و فردایی بهتر و سبزتر و بدان که آدم‌های بزرگ همیشه مجبور به تحمل هستند تا بتوانند به حق خودشان برسند .

از دور تو را می‌بوسم و برای تو و تمام فرزندان سبز دربند این سرزمین که برای اندیشه‌شان آنجا هستند آرزوی بهترین‌ها را دارم.»

این نامه‌ی عاشقانه ژیلا به پسرش شاید بلندترین صدای اعتراض او در روزهای هروله بین مرگ و زندگی بوده است. تنها خواسته‌ی او آزادی و سلامتی پسرش بود. خواسته‌ای که به اولی‌اش گرچه دست یافت، ولی خیلی زود دانست بلایی که در میدان گلادیاتورها به روزگار جوان‌هایی چون پسر او می‌آورند، از آنها اگر محسن روح‌الامینی و امیر جوادی‌فر نسازد، حسام ترمسی خواهد ساخت.

باری، حسام ۱٤ اردیبهشت ٨٩ آزاد شد.

ژیلا برایش مهمانی گرفت. شاید مثل خیلی از مادرهایی که آرزوی داماد کردن و عروس کردن بچه‌های‌شان را دارند، او به آرزویش رسیده بود؛ پسرش زنده بود و در آغوش او. همین کافی بود. خوشحالی، خودش را در چهره‌ی ژیلا تمام کرده و شادی او حتی مادرانی را که سوگوار فرزندان از دست شده‌شان بودند، به وجد آورده بود.

اما جنون قیصری، به اینجا ختم نمی‌شود و برای اینکه ما باور کنیم بعضی از داستان‌ها ربطی به افسانه و زمان باستان ندارند، بلکه در همین تهران امروزی رخ می‌دهند، ناشناسی در حمله‌ای ناگهانی در خیابان، چاقویی را وارد بدن رنجور حسام می‌کند تا یادش نرود که زبانش نباید از حد تعیین شده درازتر شود.

کبد و کلیه‌ی حسام که بعد از زندان دچار نارسایی شد و افسردگی حاد و چاقوخوردگی را هم که به آنها اضافه کنی، دلایل کافی پیدا می‌شود برای اینکه او بعد از اوین راهی بیمارستان شود. بیماری غریب او در بیمارستان ناشی از نوعی زهر آفریقایی تشخیص داده شد که وارد بدنش و موجب عفونی شدن خونش شده است.

کوتاه سخن اینکه، حسام بالاخره مهرماه ٨٩ از بیمارستان مرخص شد؛ آنهم با دردی بی‌علاج. در کمتر از یک سال، زندگی، آینده وهمه‌چیز این پسر به آتش کشیده شده بود، اما هنوز داستان او تمام نشده!

آمدنش از بیمارستان، به دو هفته نکشیده بود که به ناگاه شبی به خانه‌شان ریختند و مادر و خواهرش را دستگیر کردند و بردند. به چه اتهامی؟ این بار زهر آفریقایی را در اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق بر تن این مادر رنجور وارد کردند.

همین حالا که این سطرها را می‌نویسم به خودم می گویم واقعا آیا قصه نیستند اینها؟! افسانه نیست حسام؟ اما نیست! حسام واقعیت دارد. ژیلا مهدویان امروز در اوین است و حسامش در خانه نشسته است و حتی توان اینکه مثل مادرش پشت زندان اوین ساعت‌ها به انتظار بایستد را ندارد. توان اینکه بدود تا دادسرا و سراغ عزیزش را از نگهبان گرفته تا رئیس قوه قضائیه بگیرد، ندارد.

حسام افسانه نیست. داستان باستان نیست. داستان دیروز نیست. حسام قربانی فاحش جنون قیصری، نه در رم باستان، که در ایرانشهر امروز ماست؛ و کیست این روزها که بتواند دادخواهی ژیلا مهدویان را در محکمه‌ی عدل! دنبال کند؟ وقتی که وکیل و موکل با هم در زندانند و شحنه و قاضی در شهوت حکومت، غرقه؟

به‌راستی روایت این داستان را چگونه باید تمام کرد وقتی چشم‌های منتظر حسام و تن بیمارش را تیماری در خانه نیست؟ و ژیلا مهدویان، چه دارد بگوید جز اینکه مادر پسری به نام حسام است که حاضر است به خاطر او و امنیت خانواده‌اش هر اتهامی را به جان بپذیرد؟

همه‌چیز حی و حاضر است و البته لولویی به اسم سازمان مجاهدین خلق نیز در دست شماست تا به شعبده‌ی این اتهام، قیصریه‌ای را در آتش بسوزانید.

Share/Save/Bookmark

 
 

وزير اطلاعات ايران گفت «مشکل کسانی که از اول انقلاب تا به حال مديريت شدند، بحث ولايت فقيه است. در فتنه اخير نيز مسئله مبارزه با ولايت فقيه بود و انتهای اين مسئله چيزی جز جدايی دين از سياست نيست.»

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، حجت‌الاسلام حيدر مصلحی، وزير اطلاعات جمهوری اسلامی ايران در سخنانی اعلام کرد که جريانات پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در اين کشور سابقه ۲۰ ساله دارد.


وی که در گردهمايی مشترک مسئولان و هاديان سياسی نيروهای مسلح صحبت می‌کرد موضوع همه «فتنه»ها عليه جمهوری اسلامی ايران را مسئله ولايت فقيه دانست.

مصلحی در اين رابطه مخالفت‌های آيت‌الله منتظری و ابوالحسن بنی‌صدر، نخستين رئيس جمهور ايران پس از انقلاب را در اساس، مخالفت با ولايت فقيه ناميد.

وی با بيان اين‌که «مقوله ولايت فقيه جزو دين است» گفت انتهای مخالفت با ولايت فقيه «چيزی جز جدايی دين از سياست» نيست.

مصلحی: اجتماع بهاييت با انجمن حجتيه در فتنه اخير بسيار قابل توجه بود

وزير اطلاعات ايران گفت: «جريانی آدم‌های اين فتنه را مديريت کرده است و در همين فتنه اخير نيز مسئله‌ای که خيلی از آن استفاده کردند، مسئله مبارزه با ولايت فقيه بود.»

مقامات ايران وقايع پس از انتخابات اخير ايران را «فتنه» و معترضان به نتايج آن را «فتنه‌گر» می‌نامند.

مصلحی گفت: «مجموعه‌ای که فتنه را مديريت می‌کرد به هيچ‌وجه مجموعه‌ای نبود که قبل از انتخابات شکل گرفته و طراحی کرده باشد، بلکه اين مسئله يک سابقه ۲۰ ساله دارد.»

وی افزود: «طراحی استکبار اين‌گونه بود که انجمن حجتيه، بهاييت، نفاق، کمونيست، ضد انقلاب و حتا مجموعه‌های دينداری که همراه با انقلاب نبودند در اين مجموعه جمع شوند.»

حيدر مصلحی «اجتماع بهاييت با انجمن حجتيه در فتنه اخير» را بسيار قابل توجه دانست.

وی «رفتن به سراغ آقازاده‌ها و منافقين» را از طرح‌های قابل توجه «سرويس‌ها و سازمان‌های استکباری» دانست و گفت: «خط ‌دهی بيش از ۷۰ درصد اتفاقاتی که در مجلس ششم افتاد توسط نفاق صورت می‌گرفت و اسناد اين مسئله موجود است. به‌طوری که ما حتا اسم داريم که سرشاخه نفاق چطور با برخی از آقايانی که امروز فرار کرده‌اند ارتباط داشته است.»

وی همچنين افزود: «اسنادی در دست است که يک فرد فراری در رابطه با مقوله ولايت با مجلس خبرگان ما مکاتبه کرده است» اما نه نامی از اين فرد برد و نه نامی از فردی که با برخی «فراريان» تماس گرفته‌ است.

وزير اطلاعات عرصه اصلی فعاليت «فتنه‌گران» را فضای مجازی و اينترنت دانست و اعلام کرد «تمام حرکت‌های دشمن در فضای مجازی زير ذره‌بين بروبچه‌های بدنه وزارت اطلاعات است.»

مصلحی در بخش ديگری از سخنان خود گفت که «جنگ نرم» را ابتدا آيت‌الله خمينی عليه «استکبار» به‌راه انداخت و «جنگ نرم دشمنان» جنگی تدافعی است.

در مورد اجرای طرح هدفمند کردن يارانه‌ها و تدابير امنيتی در اين‌باره، حيدر مصلحی اعلام کرد که «بيشترين و بالاترين حجم کار و جلسات» در رابطه با اين طرح انجام شده است.

وی بار ديگر از «اخلال‌گران» اين طرح سخن گفت و تأکيد کرد که اين افراد «طراحی‌های خاصی» را در نظر دارند که حتا از افراد درون نظام استفاده می‌کنند.

مصلحی افزود: «با برنامه‌ريزی‌هايی که انجام شده، ‌اجرای اين طرح کمترين تنش را خواهد داشت؛ البته نه اين‌که هيچ تنشی به همراه نداشته باشد.»

پس از اعلام اجرای طرح هدفمند کردن يارانه‌ها، مسئولان امنيتی ايران بارها از «فتنه اقتصادی» و «جنگ نرم دشمنان» در مقابله با اين طرح سخن گفته‌اند.

هفته پيش نيز وزير اطلاعات ايران اعلام کرد که اگر کسانی بخواهند در اجرای طرح هدفمند کردن يارانه‌ها اخلال ايجاد کنند با آن‌ها برخورد خواهد شد.

از سوی ديگر در هفته گذشته مهدی کروبی، از رهبران مخالفان دولت ايران، طرح موضوع «فتنه اقتصادی» را مجوزی دانست برای «سرکوب گسترده مردم در مقابل اعتراض به افزايش چشم‌گير قيمت‌ها» و افزود: «خودشان می‌دانند که چه مصيبت‌های اقتصادی در پيش دارند، می‌گويند "فتنه اقتصادی" در راه است.»

Share/Save/Bookmark

 
 

صحنه، شهرستانی کوچک بین کنگاور و کرمانشاه است. در این شهرستان، مذهب رایج و پُرپیرو اهل حق است که به آنها علی‌اللهی هم می‌گویند. کاری نداریم که این نام سزاوار این مردم است یا نه، اما در ظاهرِ مردان، سبیل‌هایی که آبخور آنها لبِ پائین تا میانه‌ی چانه را می‌پوشاند، بسیار فراوان است. باز هم کاری نداریم که کوتاه کردن آبخورِ سبیل مردان چرا رایج نیست، اما در این شهرستان كه اهل حق در طاقچه‌ی خانه‌هاشان کتاب « کلام» دارند، شرح حال بسیاری از پیامبران و عارفان که نامشان هم برای دیگر اهالی ایران ناآشناست فراوان است.

اهل حق کتاب آسمانی مشخصی ندارند و عناصری از مذاهب و کیش‌های باستانی مختلف را با عرفان اسلامی و پیش‌اسلامی درآمیخته‌اند. این اعتقادات از آنها مردمانی اهل رواداری و آرام و خشونت‌گریز ساخته است که با پیروان سایر ادیان آسمانی و غیر آسمانی ، شرقی و غربی و از هر آئینی که باشند نزدیکی می‌یابند و می‌توانند معاشرت کنند.


پاک‌دینی کسروی و محبت صوفیان به او

من در جوانی در ۱۳۵۶ در آن شهر تا آستانه فروپاشی نظام پادشاهی، دانشجوی معلم حق‌التدریسی بودم. یک روز، بیستم اسفند متوجه شدم که کرکره مغازه‌ها پائین کشیده شده و شهرستان صحنه در حزنی باشکوه و بی‌صدا فرورفته است؛ درست همان‌طوری که از چنین مردم رواداری توقع می‌رفت.

کنجکاو شدم. از مردی میانسال که کتاب‌های تاریخی از جمله تاریخ هیجده ساله آذربایجان و تاریخ مشروطه کسروی را به من وام داده بود، پرس و جو کردم. به تمجمج گفت: امروز روز مثل شادروان کسروی است.

به فکر فرورفتم. هنوز هم فکرم مشغول است. احمد کسروی که آن‌همه بر ضد درویش‌گری و صوفی‌گری نوشته بود، چگونه در این شهر صوفی‌پرور که به مصداق مثل محلی «صوفی صحنه‌، دزد کنگاور» است، آن‌همه پیرو دارد؟ سال‌ها طول کشید، اما کم‌کم دریافتم که بین «پاک‌دینی» مورد نظر کسروی که در آن فقط خداوند ستوده می‌شود و بس و دستگاه و سلسله مراتب روحانیت در آن جایگاهی ندارد، به مذاقِ درویشان مقیم خانقاه و مردان صوفی‌مسلک اهل حق خوش و گوارا می‌آمد.

در حالی‌که اگر به حمله و انتقاد کسروی به صوفی‌گری که آن را با بی‌قیدی، ولنگاری و تنبلی همانند می‌دانست توجه کنیم، نباید روز مرگ کسروی به تعطیلی مغازه‌ها بینجامد. کسروی به آثار صوفی‌گری و رفتار ناشی از آن ایستار (Attitude) توجه داشت اما باور نمی‌کرد که جنبه‌ای در مرام او پاک‌دینی هست که برای رواداران صوفی مسلک خوشایند است.

این مشاهده در دوران جوانی توجه مرا به یک پرسش جلب کرد: آیا ما عقیده ، جهان بینی، ایدئولوژی یا دین را انتخاب می‌کنیم؟ یا ایدئولوژی لباسی است که آن را به قد و اندازه‌ی خودمان می‌دوزیم و در واقع ایدئولوژی ما را برمی‌گزیند؟ مشاهده دیگر: اگر از افراد غیرمتخصص در امور سیاسی بپرسید: واضع اندیشه‌ی مبارزه غیر خشونت‌آمیز چه کسی بود، تقریباً همه‌ی غیرمتخصص‌ها می‌گویند: مهاتما گاندی، رهبر استقلال‌طلبان هند.

اما این درست نیست. پاسخ درست، لئون تولستوی، خالق جنگ و صلح است. گاندی در جوانی به عنوان حقوق‌دان در آفریقای جنوبی با اندیشه و آثار لئون تولستوی آشنا شد و انجمن دوستداران تولستوی را تشکیل داد. آن اندیشه‌ی دوری از خشونت تولستوی که با مسیحیت فرقه‌ی ارتودوکس روسیه به‌هم آمیخته بود، در ذهن گاندی با هندوئیسم و پرهیز از گوشت‌خواری درآمیخت و آن‌چنان به کام هندیان از مذاهب مختلف گوارا آمد که انگار از عصر باستان این اندیشه در هندوستان خاستگاه داشت.

روانشناسان می‌گویند که عشاق در آغاز و در عنفوان عشق از خود می‌پرسند: چطور زودتر همدیگر را ندیده بودیم. و کمی بعد تصور می‌کنند که از خردسالی با هم در همه‌ی خاطرات شریک بوده‌اند. این اشتراک در گذشته و قدمتِ کاذبِ خاطره، از شدت عشق و دوست داشتن منشاء می‌گیرد. گاهی برای آنكه اندیشه‌ای را در میان عوام همه‌گیر كنند، واضعان، آن اندیشه را از خواستگاه‌اش وارد می‌كنند.

كمونیسم نوع كاسترو در آفریقا و یا مائویسم با آموزش همفكران از كشورهای میزبان یا اعزام مبلغ به آن مناطق صورت می‌گیرد. نمونه‌ی تاریخی آن وارد كردن مستشار برای تدوین كتاب‌های حدیث و توضیح‌المسائل در آغاز سلسله‌ی صفویه است كه نتیجه‌ی آن به فارسی نوشتن توضیح‌المسائل و كتاب‌های مشابه نظیر حلية المتقين است كه در زبان فارسی سابقه نداشت و شادروان شاهرخ مسكوب به اهمیت آن پرداخته است.

برای تأیید این گزاره شما را به ادامه‌ی نام خانوادگی شیخ بهایی جبل عاملی یا در دوران سی ساله‌ی ما، به آیت الله اشرفی اصفهانی جبل عاملی (امام جمعه كرمانشاه در سال‌های نخست پس از انقلاب اسلامی) ارجاع می‌دهم.


آورنده‌ی اندیشه‌ی ضدخشونت تولستوی بود یا گاندی؟

عقیده‌ای که عقل پیرو را سیر کند، برای خود گذشته می‌سازد. به همین دلیل كمونیسم در روسیه شوروی به پیش‌بینی داستایفسكی جایگزین مذهب ارتودكس روسی شد. اگر این نتیجه‌گیری را به رواج بلشویسم در امپراطوری روسیه، مائویسم در نپال و ایالت آسام هند حتی پس از رونق افتادن مائویسم در چین، استالینسم در چپ‌های ایرانی و سایر موارد به‌کار بگیریم، درک بهتری از باورها و عقاید خود خواهیم داشت.

سنخیت مذاهب و عقاید وارداتی با ویژگی‌های فرهنگی و اقتصادی جامعه میزبانِ آن عقاید در مشاهدات بررسی شده غیرقابل انکار است. برای درك ادامه‌ی گذشته در اكنون باورها و اندیشه عوام، پیشنهاد می‏كنم كه خوانندگان رادیو زمانه به كتاب دكتر كریمان درباره‌ی ری باستان مراجعه كنند و به چگونگی تبدیل قبر یزد گرد دوم به امام زاده‌ای موسوم به بی بی شهر بانو توجه كنند و به یاد داشته باشند كه شادروان دكتر كریمان مسلمانی مؤدب به آداب اسلامی بود و نه دگراندیش و ملحد.

از خومان بپرسیم که چرا کرند در استان کرمانشاه و یا مسجد سلیمان در جنوب ایران، در سال‌های آغازین پس از انقلاب، کمونیست‌خیز بود؟ راهنمایی می‌کنم که کرند شهری بود که با یزدی‌ها و اهل حق در ارتباط بود و مسجد سلیمان از قرن‌ها پیش مقصد بختیاری‌ها در قشلاق‌های تابستانی بود و در نهایت این امر به «تخت قاپو شدن» یا اسکان دائمی چادرنشین‌ها و مبارزات سیاسی کارگران شرکت نفت در گستره‌ی صد سال گذشته انجامید؛ و اینکه لرهای چهار لنگ و هفت لنگ در مسیر عبور از کارون و ییلاق و قشلاق «شمنیسم» و دیگر ادیان آسمانی را مرور می‌کنند.

برای پی بردن به این واقعیت، کافی است که از یک هفت لنگ بپرسید که برای عبور ایمن چهارپا از کوره‌راه‌ها و ایمنی در برابر سم مارها و در امام‌زاده‌های مجرب جلگه‌ی خوزستان چه نذر و نیازهایی می‌کنند.


از حلية المتقين تا کسانی مثل آیت‌الله اشرفی اصفهانی. تشیع وارداتی در عصر صفوی؟

در صفحه ۳۴ تک‌نگاری استاد میرشمس‌الدین ادیب سلطانی به زبان انگلیسی چاپ هرمس The question of left and its future.Notes of an onlooker به مشاهدات مشابه‌ای برخوردم. ادیب سلطانی درباره‌ی نازیسم و سنخیت آن با نظام‌های اخلاقی در اروپا سخن گفته است. به نظر او: نظام‌های ارسطویی – لوتری – کانتی و نظام دینی تا حدی وارداتی مسیحیت و آمیخته با فلسفه‌ی یونان است و بر فرهنگ کل اروپا حاکم شده است.

مشاهدات ادیب سلطانی به ما یادآوری می‌کند که چرا منزه‌طلبی کانتی – لوتری و مطلقیت ارزش‌های اخلاقی در پروتستانیسم آلمانی، زمینِ مساعدی برای خیزش نازیسم بوده است. ادیب سلطانی به این بخش عنوان آنتولوژی نازیسم می‌دهد و راقم این سطور هم به این یاداشت «آنتولوژی اندیشه ایرانیان» نام می‌‌دهد. اینکه از این مشاهدات چه نتیجه‌ای برای کنش‌گران سیاسی حاصل می‌شود، به برداشت خود آنها بستگی دارد.

اما برای نگارنده این لطف را دارد که به خود یادآوری کند: توده‌ی مردم تغییر عقیده نمی‌دهند، بلکه به منافع تغییر یافته‌شان لباس عقیده‌ی جدید می‌پوشانند. پس بحث برای تبلیغ اندیشه‌ی درست‌تر بی‌معناست، بلکه باید فقط منافع جدید را به یاد آنها آورد. چندین نتیجه دیگر هم در ذهن دارم که نمی‌خواهم به خوانندگان تحمیل کرده باشم.

Share/Save/Bookmark

 
 

یوهان آگوست استریندبرگ، نمایشنامه‌نویس سوئدی، همراه با نمایشنامه‌نویسانی مانند ایبسن و چخوف از راهگشایان تئاتر قرن بیستم شمرده می‌شود. او در کشورش به شکسپیر سوئد معروف است. بیشتر آثار او، به‌ویژه کارهای نمایشی‌اش به فارسی ترجمه و بعضاً اجرا شده. با این حال در غرب اجراهایی دیده می‌شود که بکلی با اجراهای متعارف فرق دارند.

از جمله‌ی این اجراها اجرای اخیر کارگردان جنجالی کتی میچل از نمایش «دوشیزه جولی» استریندبرگ در برلین است. این کارگردان نمایش را به کمک چند دوربین فیلمبرداری و مانیتور اجرا می‌کند و باعث تحسین عده‌ی زیادی از تماشاگران و منتقدان و در عین حال تقبیح برخی دیگر از منتقدان می‌شود؛ منتقدانی که به اجراهای سنتی تئاتر عادت دارند و وجود دوربین و مانیتورهای بزرگ را بر صحنه تابو می‌دانند. این منتقدان کتی میچل را که به خاطر نوآوری‌هایش در تئاتر، انقلابی تئاتر لقب گرفته، مخرب تئاتر می‌دانند.


کتی میچل کارگردان انگلیسی

کتی میچل کارگردان انگلیسی می‌خواهد به جلد یک کمیسر پلیس برود و تحقیق کند ببیند آیا دوشیزه آن‌طور که از نمایش بر می‌آید، خودش رگ خودش را بریده، یا اینکه به قتل رسیده است. نمایش فقط در یک شب روی می‌دهد. موقع جشن نیمه‌ی تابستان، دوشیزه جولی اشراف‌زاده با خدمتکارش جین می‌رقصد و حین رقص خود را به او نزدیک احساس می‌کند. در مقابل چشمان کریستین کلفت خانه، که در عین حال نامزد جین است، یک رابطه‌ی عجیب عشقی بین دوشیزه و خدمتکار ایجاد می‌شود، که چند ساعتی بیش نمی‌پاید و با خودکشی دوشیزه تمام می‌شود.

عجیب بودن این رابطه ریشه در رابطه‌ی عشق- نفرتی دارد که به عقیده‌ی استریندبرگ متنفر از جنس زن، رابطه‌ی ناگزیر زن و مرد است. در نظر او که چند ازدواج ناموفق را تجربه کرده بود، عشق زن و مرد به نفرت می‌انجامد. استریندبرگ به علت آسیب‌های روحی که در کودکی از نامادری و بعدها از همسرانش دیده بود، چند بار روان‌پریش شد. او زن را مقصر و مرد را قربانی می‌داند. او بر خلاف ایبسن دل خوشی از جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ی زنان که از اواخر قرن نوزدهم در اروپا پا گرفته بودند، نداشت. مقایسه‌ی «دوشیزه جولی» استریندبرگ و «هداگابلر» ایبسن، که در فاصله‌ی کوتاهی از یکدیگر نگاشته شده‌اند، تفاوت دیدگاه این دو را در این زمینه نشان می‌دهد.

در این نمایش، کشاکش جنسی مرد و زن توأم با یک کشمکش طبقاتی بین یک دختر اشراف‌زاده و خدمتکارش هم هست. دوشیزه‌ی اشراف‌زاده از لحاظ طبقاتی بر خدمتکارش تفوق دارد، اما خدمتکار از رابطه‌ی عشقی استفاده می‌کند تا بر زن که دختر گراف ارباب اوست، سلطه یابد. در پایان شب کوتاه عشق، جین خدمتکار دختر را به خودکشی ترغیب می‌کند و دختر رگ خودش را می‌زند.

کریستین پیشخدمت در این نماش صرفاً نقش جنبی دارد، اما کتی میچل در این اجرا قضایا را از زاویه‌ی دید او به تماشاگر نشان می‌دهد که نه فقط با نگاه یک زیردست، بلکه در عین حال حسودانه به رابطه‌ی نامزد خودش و دوشیزه می‌نگرد. کارگردان به جنبه‌ی طبقاتی موضوع کمتر توجه دارد و کارش را بر انگیزه‌های روانی شخصیت‌ها مبتنی کرده است. البته در این زمینه چندان از نیت استریندبرگ دور نمی‌افتد، چرا که استریندبرگ بر خلاف رقیب بزرگش ایبسنِ نروژی کمتر به جنبه‌ی اجتماعی قضایا توجه می‌کرد و بیشتر به درونیات شخصیت‌های درام می‌پرداخت.


صحنه‌ای از اجرای «دوشیزه جولی» در نیویورک

کتی میچل با بدعت‌هایش در اجرای نمایش به حد کافی در انگلیس جنجال آفریده و می‌خواهد این بار در برلین هم آشوب به پا کند. اجراهای این خانم کارگردان انگلیسی جنجالی اما مبتکرانه و دیدنی است. روزنامه‌ی ایندیپندنت او را در قطبی کردن تماشاگران یگانه دانسته است. تماشاگران او دو دسته شده‌اند: بعضی او را تقبیح و برخی تحسین می‌کنند. میچل در هدایت بازیگران از روش استانیسلاوسکی استفاده می‌کند و به انگیزهای روحی-روانی کاراکترها اهمیت زیادی می‌دهد.

دوشیزه جولی، شخصیت پیچیده‌ی استریندبرگ سخت مورد علاقه‌ی میچل است. میچل اصولاً به موضوع خودکشی علاقه دارد. اجرای نمایش «آهنگ درخواستی» اثر فرانتز خاور کروتز هم که میچل آن را سال قبل اجرا کرد، به خودکشی یک زن می‌پردازد. در این نمایش بی‌کلام زنی از سر کار به خانه بر می‌گردد، لباسش را عوض می‌کند، غذا می‌خورد، تلویزیون تماشا می‌کند، دوش می‌گیرد، به آهنگ‌های درخواستی کلاسیک رادیو گوش می‌دهد و بعد از کمی مطالعه می‌خوابد. نیمه‌های شب از خواب برمی‌خیزد و با سم خودکشی می‌کند.

از اجراهای دیگر میچل می‌توان به اجرای «سه خواهر» و «مرغ دریایی» چخوف، اقتباس از «ابله» اثر داستایوسکی و همچنین به نمایش «امواج» بر اساس رمانی به همین نام از ویرجینیا ولف و اجرای «تراژدی زنان تروا» اثر اوریپید اشاره کرد. او در اجرای نمایش‌های کلاسیک یونان سعی می‌کند آنها را به رویدادهای روز دنیا پیوند بدهد و از جمله اینکه جنگ را به هر شکل آن محکوم کند.


نخستین اجرای «دوشیزه جولی» در استکهلم در سال ۱۹۰۶

او ابایی ندارد از اینکه قسمت‌هایی از متن نمایش را حذف کند تا به هدف اجرایی خودش که آن را رساندن پیام اصلی اثر به مؤثرترین شکل می‌نامد، برسد. دستکاری‌های او در متن‌های شناخته‌شده‌ی ادبی صدای خیلی‌ها را درآورده و انتقادهای زیادی را متوجه او کرده است. با این حال آنچه کار او را از کار همگنانش متمایز می‌کند چیز دیگری است و آن همانا استفاده‌ی گسترده از ابزار سینمایی و وسایل دیجیتالی بر روی صحنه است.

از نمایش استریندبرگ قبلاً بارها اپرا و فیلم ساخته شده است، از جمله نخستین فیلم آن به کارگردانی الف سوبرگ جایزه‌ی بزرگ کن سال ۱۹۵۱ را برد. با این حال کتی میچل تکنیک‌های سایر هنرها را برای اجرای تئاتر خودش به کار گرفته است. صحنه‌ی تئاتر او فقط محل وسایل صحنه نیست، بلکه چند دوربین و مانیتور هم در آن قرار دارند. فیلمبرداران آنجا که کارگردان تشخیص بدهد از چهره‌ی بازیگران در حین ایفای نقش نمای درشت می‌گیرند تا تماشاگرانی که دور از صحنه نشسته‌اند حالت روانی آنها را مشاهده کنند.

هم‌زمان افکت‌های صدا ایجاد می‌شود و گوشه‌ای از صحنه پیانو نواخته می‌شود. این همه حین اجرا و جلوی چشم تماشاگر صورت می‌گیرد. میچل می‌گوید: «در اجرای من باید تماشاگر حس کند که همه چیز دارد به طور زنده روی می‌دهد.»


صحنه‌ای از اجرای «دوشیزه جولی» به کارگردانی کتی میچل، که در آن فیلمبرداران در حین اجرا روی صحنه دیده می‌شوند.

استفاده‌ی میچل از تکنیک‌های سینمایی تماشاگر را گیج نمی‌کند، چون هنرمندانه و تردستانه انجام می‌شود. موضوع اما این است که آیا چنین اجرایی را می‌شود اجرای تئاتری نامید. میچل در کار تئاتر بیشتر از تئاتر اروپای شرقی اثر گرفته، از جمله کارهای دو دین و آناتولی واسیلیف روسی و کارگردانان دیگری که به نوبه خود تحت تأثیر جرزی گروتفسکی بوده‌اند. در سینما هم ستاینده‌ی فیلم‌های تارکوفسکی و به‌ویژه فیلم «آینه» (۱۹۷۵ ) است.

در همین مورد ترجیح تئاتر شرق اروپا به غرب، به اشپیگل می‌گوید: «روش تئاتر انگلیسی که بازیگر را به زیبا حرف زدن وا می‌دارد، دست و پاگیر است. در تئاتر اروپای شرقی کلام در مرکز توجه نیست، بلکه تلاش در ایجاد محیطی است که انسان‌ها خود را به یکدیگر بفهمانند و فهمیده شوند.»

او در مصاحبه با گاردین در پاسخ به این سؤال که «چه چیز تئاتر را تهدید می‌کند»، می‌گوید: فقدان قوه‌ی تصور و خیال‌پردازی. برای آنکه تئاتر را زنده نگه بداریم، باید مدام بسنجیم که چرا این یا آن کار را در تئاتر انجام می‌دهیم، و اینکه چگونه باید آن را انجام بدهیم تا از تطبیق با نیازهای مردم جدا نیفتیم. ابداعات کتی میچل در تئاتر دست‌کم یک حسن داشته داشته و آن اینکه گیشه را نجات داده است.

بیشتر تئاترها در آلمان با اتکا به کمک‌های دولتی سرپا هستند. با کم شدن این کمک‌ها در نتیجه‌ی بحران فراگیر اقتصادی خطر بسته شدن تئاترها را تهدید می‌کند. اما نوآوری در اجراها می‌تواند پای تماشاگران خسته از اجراهای کسل‌کننده را به تئاتر باز کند. استقبال از اجراهای کتی میچل این نکته را ثابت کرده است.

پاره‌ای از ابداعات کتی میچل در تبلیغ نمایش «امواج» و نمایش «زنان تروا»ی اوریپید:

گزارش حاضر با استفاده، ترجمه و تلخیص از منابع زیر تهیه شده است:
۱- اینجا
٢- اینجا
٣- اینجا
٤- اینجا

Share/Save/Bookmark

 
 

مهدی یزدانی‌خرم، در بخش یادداشت‌های تحریریه‌ی شماره‌ی سوم از دوره‌ی جدید مجله‌ی نافه، یادداشت کوتاهی نوشته با نام «ما را چه به نوبل» و در آن مهم‌ترین مسأله‌ی ادبیات ما را نه نگرفتن نوبل، که رفتار‌های رذیلانه‌ی مشتی «حاشیه‌نشین بی‌نام‌ونشان» می‌داند. طبق عادت یادداشت‌نویس‌های مطبوعات مملکت ما، این یادداشت هم بی‌آنکه از شخص خاصی نام ببرد، مشتی توهین و تهمت را در فضا می‌پراکند و در نهایت فقط عصبیت نویسنده را تخلیه می‌کند.


چپ: مهدی یزدانی‌خرم مقابل یک کیوسک مطبوعاتی در خیابان انقلاب. عکس از پوریا عالمی

چیزی که مشخص است عصبانیت نمونه‌ای از روزنامه‌نگار‌های ادبی مملکت ما است و از پی آن ابراز کلیشه‌ای گلایه‌های مرسوم که چرا عده‌ای قصد دارند با توهین به دیگران نام ‌و ‌نشان کسب کنند و از این‌گونه حرف‌های کلی و نا‌دقیق که نه مشخصاً به منتقد و نویسنده‌ی خاصی اشاره می‌کند و نه در مقابل گفتمان و نحله‌ای مشخص جبهه می‌گیرد. نوشته‌ی یزدانی‌خرم و کلیت آن به نوعی در پیوند با جایگاه آن، به عنوان «یادداشت دبیر»، آن هم در پیشانی مجله‌ای فرهنگی-عامه‌پسند که قصد دارد هم‌زمان عامل و نشانه‌ی «رونق فرهنگ» در وضعیت فعلی جامعه‌ی ایران باشد، معنا می‌یابد.

فقط در ابتدای چنین مجله‌ای است که می‌توان گلایه‌‌هایی کلی را تحویل مردم داد و از موضع یک دلسوز فرهنگ و ادبیات، عده‌ای دیگر را، که به غیر از همین لفظ «دیگر‌بودن» هیچ مشخصه‌ی روشنی ندارند، ملامت کرد. شخصاً با رویکرد جدلی در نوشتن یادداشت‌های ادبی موافقم و تنها راه‌کار ایجاد شفافیت را در برخورد صریح نظر‌گاه‌های مخالف می‌دانم، اما، نوشته‌ی مورد بحث فاقد اصلی‌ترین مایه‌ی نوشتار جدلی، یعنی شهامت، است.

تعارف را کنار بگذاریم، در شرایط کلی حاکم بر مملکت ما، سخت است که شرافت و شجاعت داشته باشی، و به این ترتیب یادداشت‌های جدلی‌ات هم با شهامتی حد‌اقلی لااقل از کسانی که به ایشان حمله می‌کنی نام ببرد، و باز هم درون مطبوعات رسمی باقی بمانی. ماندن در حوزه‌ی رسمیت در شرایط امروز مصداق یکی به نعل و یکی به میخ زدن است و چنین اشخاصی نه‌تنها باید برای نویسنده‌های دولتی پرونده بسازند، و به این ترتیب ماندن‌شان را تضمین کنند، بلکه باید دیگرانی را که به حوزه‌های غیر رسمی روآورده‌اند «ولگرد‌های فضای مجازی» بخوانند و به این ترتیب این توهم را ایجاد کنند که فقط آن‌هایی جدی‌اند که درون همین رسمیت آغشته به هزار نوع ملاحظه‌کاری می‌نویسند.

روزنامه‌نگاران حاکم بر مطبوعات رسمی، که یزدانی‌خرم نمونه‌ی درشت آن‌ها است، با حذف کسانی که تن به رسمیت ادبی نمی‌دهند، آن هم با به‌کارگیری هزار‌نوع لاپوشانی تاکتیکی و نه به روشنی و صراحت، قصد آن را دارند که به تنها متولیان فرهنگ و ادبیات تبدیل شوند و به محض آن‌که از جایی بیرون از حوزه‌ی رسمیت مورد خطاب قرار می‌گیرند، این‌چنین به هم می‌ریزند، و هم‌چنان محافظه‌کارانه و بی‌صراحت، شبیه همین یادداشتی که موضوع نوشته است، به فحاشی می‌پردازند.

یزدانی‌خرم تأکید دارد که منتقد باید تاریخ و نظریه و... بداند، این گزاره‌ی کاملاً درستی است، اما وقتی به مرور‌های بی‌حاصلی که در همین مجله‌ی نافه، تحت عنوان «نقد‌های ادبی» چاپ شده است نگاه کنی، مسأله‌ی یادداشت دبیر مجله مشخص می‌شود. شخص نویسنده‌ی همین یادداشت یکی از بانیان پوپولیسم ژورنالیستی-ادبی‌ حاکم است؛ چیزی که از دل روزنامه‌هایی به وجود آمد که یزدانی‌خرم به شکل سریالی مسئول صفحه‌ی ادبیات و یا دبیر سرویس هنری‌شان بود.


ناهید توسلی و مهدی یزدانی‌خرم. برخی از شماره‌های خاطره‌انگیز نافه، نشریه‌ای ادبی و فرهنگی؛ مستقل و معتبر

روزنامه‌هایی که با وجود خلاء نشریات جدی ادبی به تنها تریبون رسمی ادبی مملکت تبدیل شده بودند و با امتناع از چاپ مقاله‌های جدی نقد، و فقط انتشار مصاحبه‌های آبکی و مرور‌های سر‌دستی، از ادبیات فارسی جدیت‌زدایی کردند و کلیت آن را به شرح و قیل‌و‌قال رسانه‌ای پیرامون مسائل بازاری‌ای مانند جایزه‌های ادبی و میزان فروش کتاب‌های بی‌مایه، تقلیل دادند. جالب این‌جا است که او به آینده‌ی این فضا امید بسته و می‌پندارد که بارقه‌هایی از ادبیات داستانی به چشم می‌خورد، و بلافاصله می‌نویسد که آینده از آن آوانگارد‌ها است؛ این چیزی نیست جز مصداق هم‌زمان به نعل و میخ زدن: از یک سو شکل‌و‌شمایل و محتوای نشریات ادبی را به سمت نشریات زرد سوق می‌دهند و از سویی دیگر دم از آوانگاردیسم و ادبیات تجربی می‌زنند.

به این گزاره دقت کنید: «آوانگارد‌های جدید از حاشیه‌نشین‌ها عبور خواهند کرد.» کجای تاریخ ادبیات دنیا آوانگارد‌ها جدا از حاشیه‌نشین‌ها بوده‌اند؟ اصلاً مگر ممکن است کسی که در متن اصلی و جریان مسلط قلم می‌زند را آوانگارد بنامی؟ همین یک گزاره مصداق کاسب‌کاری مطبوعاتی است، نویسنده‌، یا مفهوم عباراتی که استفاده کرده را نمی‌داند و یا مخاطبان مجله‌اش را به چیزی نگرفته.

قصدم آن نیست تا همه‌ی خطاهای یادداشت مذکور را بر‌شمرم، هدف نوشتن این یادداشت آن بود تا بن‌مایه‌ی مغلوط چنین نوشته‌هایی نشان داده شود. امثال یزدانی‌خرم به دلیل آن‌که معدود تریبون‌های رسمی مملکت را در اختیار داشته‌اند، تاکنون با نوعی سکوت محافظه‌کارانه از سوی دیگران مواجه شده و جان‌مایه‌ی بی‌محتوای نوشته‌های این‌چنین‌شان برملا نشده است. اکنون وقت آن است که منتقد جدی ادبیات دست از محافظه‌کاری‌های مرسوم بر‌کشد و بیرون از دایره‌ی تنگ رسمیت تحت کنترل ارشاد، کلیت موقعیت ادبی را رصد کند و بی‌مایه‌گی برقرار را خطاب قرار دهد.

سکوت، فقط آب را گل‌آلوده‌‌تر می‌کند و موقعیت نمادین ادبیات را به دست‌پرداخته‌ی ژورنالیست‌هایی مانند یزدانی‌خرم می‌سپارد. اکنون وقت آن است تا «حاشیه‌نشین‌ها» بر خلاف امثال یزدانی‌خرم، توأم با شهامت و صراحتی که لازمه‌ی نقادی جدی است، درباره‌ی ادبیات بنویسند و وضعیت کلی شعر و قصه را با اتکا به مفهوم‌سازی‌های نظری، صورت‌بندی کنند؛ وضعیتی که دست‌پرداخته‌ی سلطه‌ی یک دهه‌ای ژورنالیسم پوپولیستی است. می‌رود تا ادبیات فارسی از بعد روشن‌فکری‌اش تهی شود و در نظر کسانی که از بیرون به آن می‌نگرند (کسانی که ممکن است مجله‌ی نافه و امثال آن دریچه‌ی نگاه‌شان به ادبیات باشد)، چیزی جز پسمانده‌ی رفتار بی‌خاصیت فرهنگ‌پیشگان دست‌آموز، تلقی نشود. باید تمام‌قد در مقابل چنین چیزی ایستاد و کنش‌گری قلمی را به مثابه‌ی نوعی مقاومت به کار گرفت؛ هم در مقابل سانسور و هم در مقابل پوپولیسم.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
رادیو زمانه، خبر اول، نافه منتشر شد

 
 

عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران با تأکيد بر انحلال جبهه مشارکت ايران اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، گفت: «اگر می‌گوييد اين نظام را قبول داريد پس بايد احکام آن را هم بپذيريد.»

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، دادستان تهران در رابطه با حکم انحلال دو حزب اصلاح‌طلب در ايران گفت: «هرگونه فعاليت احزاب پس از انحلال غيرقانونی است اعم از صدور بيانيه، برگزاری جلسه و دعوت از سايرين.»


عباس جعفری دولت‌آبادی با اشاره به بيانيه‌های اعتراضی دو حزب جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب در باره انحلال‌شان، تأکيد کرد که صدور اين بيانيه‌ها غيرقانونی است و مبنا ندارد.

ماه گذشته غلامحسين محسنی‌اژه‌ای، سخنگوی قوه قضاييه ايران و دادستان کل اين کشور از انحلال جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب خبر داد.

دادستان تهران: نمی‌شود به دليل اين‌که جرايم سياسی تعريف نشده احزاب جرائمی را مرتکب شوند. چگونه می‌توانيم آن جرم را بررسی کنيم؟

محسنی‌اژه‌ای اعلام کرد کميسيون ماده ١٠ احزاب پروانه فعاليت اين دو حزب را متوقف کرد و از دادگاه تقاضای انحلال دو حزب را داشت که دادگاه نيز آن را پذيرفت و هر دو حزب را منحل کرد.

کميسيون ماده ١٠ احزاب وزارت کشور که مرجع صدور مجوز برای فعاليت احزاب و گروه‌های سياسی در ايران است، فروردين ماه امسال پروانه اين دو حزب را توقيف کرده بود.

حزب مشارکت از اين تصميم وزارت کشور به قوه قضاييه شکايت برد، اما خردادماه گذشته عباس جعفری‌ دولت‌آبادی گفت که درخواست حزب مشارکت برای مردود اعلام کردن توقيف پروانه اين حزب، از سوی قوه قضاييه پذيرفته نشده است.

چندی پيش جبهه مشارکت نسبت به اظهارات محسنی‌اژه‌ای اعتراض کرد و آن را «مصداق کامل جنگ روانی و اشاعه کذب» دانست.

جبهه مشارکت حتا سند قضايی‌ای را منتشر نمود که طبق آن فعاليت‌های اين حزب قانونی شناخته شده بود.

همچنين علی شکوری‌راد، عضو شورای مرکزی اين حزب پس از انتشار دو مقاله در اعتراض به اظهارات محسنی‌اژه‌ای، روز سه‌شنبه ۲۰ مهرماه بازداشت شد.

پس از جبهه مشارکت، سازمان مجاهدين انقلاب نيز در اعتراض به سخنان محسنی اژه‌ای، در مورد اعلام انحلال اين دو حزب، واکنش نشان داد و آن را «دارای ابهامات اساسی حقوقی و قانونی» دانست.

سازمان مجاهدين انقلاب اعلام کرد که هيچ‌گونه احضاريه‌ای از سوی دادگاه برای اين سازمان ارسال نشده و حتا هيچ‌گونه اطلاعی از اين‌که کدام شعبه مسئول رسيدگی به اين پرونده شده است نيز در دست ندارد.

عباس جعفری دولت‌آبادی در اظهارات امروز خود به «روند قانونی» انحلال اين دو حزب پرداخت و گفت: «طبق قانون احزاب، پيش‌بينی شده که به جرايم سياسی با حضور هيئت منصفه برگزار شود، اما ما بعد از انقلاب تاکنون هيچ‌گاه جرم سياسی را تعريف نکرده و لايحه‌ای هم به مجلس ارسال نکرده‌ايم و چگونه می‌توانيم آن جرم را بررسی کنيم.»

وی افزود: «نمی‌شود که به دليل اين‌که چنين مسئله‌ای تعريف نشده احزاب و يا تشکل‌های سياسی جرائمی را مرتکب شوند. شايد تا ۲۰ سال ديگر هم چنين تعريفی صورت نگيرد.»

وی افزود: «زمانی که احزاب از کميسيون ماده ۱۰ پروانه گرفته و به رسميت شناخته می‌شوند در صلاحيت خود کميسيون است که برای آن‌ها درخواست انحلال کند.»

جعفری ‌دولت‌آبادی «جرائم» اعضای اين دو حزب را مربوط به صلاحيت دادگاه انقلاب دانست و تأکيد کرد: «حکم انحلال برای اين دو تشکل در مسير قانونی بوده است.»

عباس جعفری دولت‌آبادی در بخش ديگری از سخنان خود به وضعيت زندانيان پس از انتخابات پرداخت و اظهارات و بيانيه‌های اين زندانيان در دوران مرخصی خود را «تکرار جرائم» آن‌ها دانست.

وی با بيان اين‌که «برای زندانيانی که از کارهای گذشته خود اظهار ندامت و پشيمانی می‌کنند راه‌های رحمت، عفو بر آن‌ها بسته نيست» افزود: «قرار نيست کسانی که در مقابل نظام ايستاده، لشگرکشی کرده و آبروی نظام را ريخته‌اند، ما به سران آن‌ها عفو بدهيم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

پیلار آلوارز، معاون اجتماعی و علوم انسانی یونسكو از مؤسسه حکمت و فلسفه ایران بازدید کرد و نکاتی را به مسئولان کنگره روز جهانی فلسفه تذکر داد.


به گزارش خبرگزاری کار ایران، ایلنا، پیلار آلوارز، معاون اجتماعی و علوم انسانی یونسكو از مؤسسه حکمت و فلسفه ایران بازدید کرد و سپس با غلامرضا اعوانی، معاون علمی کنگره روز جهانی فلسفه و محمد حسین ایمانی خوشخو، دبیر کنگره و محمد رضا سعیدآبادی، دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو در ایران گفت و گو کرد.




پیلار آلوارز در این نشست، بر اهمیت کنگره روز جهانی فلسفه تأكید كرد و گفت: ضرورت دارد كه برنامه‌ریزی‌ها به‌گونه‌ای باشد كه کنگره روز جهانی فلسفه بتواند اهداف مورد نظر را تحقق بخشد.

یکی از نگرانی‌های یونسکو این است که با توجه به اعتراضات گسترده به برگزاری کنگره روز جهانی فلسفه در ایران، این کنگره نتواند به اهداف مورد نظرش دست یابد.

لیست مهمانان خارجی کنگره در ایران مخفی است. این موضوع امر بی‌سابقه‌ای در تاریخ برگزاری کنگره‌های علمی به‌شمار می‌آید.

روز گذشته نخستین نشست مطبوعاتی کنگره روز جهانی فلسفه در تهران برگزار شد. غلامعلی حداد عادل که ریاست کنگره را به عهده دارد در بخش پرسش‌ها و پاسخ‌ها گفت قم در این همایش نقش مدیریتی و محوری ایفا می‌کند.

برگزارکنندگان کنگره بیش از ۴۰۰ فیلسوف در سراسر جهان را برای شرکت در کنگره روز جهانی فلسفه دعوت کرده‌اند، اما بیانیه‌های اعتراض‌آمیز در خارج از ایران این برنامه‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده است.

لیست مهمانان خارجی کنگره در ایران مخفی است. این موضوع امر بی‌سابقه‌ای در تاریخ برگزاری کنگره‌های علمی به‌شمار می‌آید.

رامین جهانبگلو و دو فیلسوف ایتالیایی بیانیه‌ای در اعتراض به برگزاری کنگره روز جهانی فلسفه در ایران صادر کرده‌اند.

تعداد زیادی از استادان فلسفه در سراسر جهان، از جمله یورگن هابرماس و اوتفرید هوفه این بیانیه را امضاء کرده‌اند. علاوه بر این گروهی از دانش‌آموختگان فلسفه هم بیانیه دیگری در اعتراض به برگزاری روز جهانی فلسفه در ایران صادر کرده‌اند.

نویسندگان بیانیه دوم از همه‌ کسانی که برای این کنگره مقاله فرستاده‌اند، خواسته‌اند یا مقاله‌ خود را پس بگیرند یا از شرکت در این کنگره بحث‌برانگیز خودداری کنند.

سومین بیانیه اعتراض‌آمیز به برگزاری کنگره روز جهانی فلسفه در ایران به امضای روشنفکران و اندیشمندانی مانند داریوش آشوری، سیروس آرین‌پور، باقر پرهام، رامین جهانبگلو و محمدرضا نیکفر رسیده است.

پس از انتشار این بیانیه امضای آن همچنان ادامه دارد. یکی از مبتکران انتشار این بیانیه به رادیو زمانه گفت که علاوه بر استادانی چون آقایان عطا هودشتیان، داود غلام‌آزاد و سهراب بهداد، عده‌ کثیری از دانشجویان فلسفه که اکثر آنان در داخل کشور هستند، بیانیه را امضا کرده‌اند. بیانیه در داخل کشور پربازتاب بوده است.

سازمان یونسکو سومین پنج‌شنبه از ماه نوامبر هر سال را روز جهانی فلسفه اعلام کرده است. اولین مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۰۲ برگزار شده است.


امسال برای نخستین بار کنگره روز جهانی فلسفه از ۳۰ آبان تا ۲ آذر در ایران برگزار می‌شود.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
نشست رسانه‌ای روز جهانی فلسفه

 
 

دادگاه عالی جنايی عراق روز سه‌شنبه طارق عزيز، معاون نخست‌وزير اين کشور در دوران صدام حسين و دو عضو ديگر اين رژيم را به اعدام محکوم کرد.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، تلويزيون دولتی عراق اعلام کرد که طارق عزيز ۷۴ ساله، به جرم نقشی که در سرکوب شيعيان عراق در دهه ۸۰ ميلادی داشت، به اعدام محکوم شده است.


طارق عزيز در ماه مه سال ۲۰۰۶

شبکه تلويزيونی العراقيه خبر داد: «دادگاه عالی جنايی عراق دستور حکم اعدام طارق عزيز را به دليل نقش وی در نابودی احزاب مذهبی، صادر کرده است.»

بر اساس اين خبر، سعدون شاکر، وزير کشور و عبيد حامود، منشی صدام حسين نيز به اعدام محکوم شده‌اند.

طارق عزيز در سال ۲۰۰۹ يک بار به ۱۵ سال و بار دوم به هفت سال زندان محکوم شده بود

محمد عبدل‌صاحب، سخنگوی دادگاه عالی جنايی عراق گفت اين افراد به جرم نقشی که در سرکوب شيعيان عراق در پی سوء قصد به جان صدام حسين در سال ۱۹۸۲ در شهر شيعه‌نشين دوجيل، واقع در شمال بغداد صورت گرفت، به مرگ محکوم شده‌اند.

در جريان کشتار دوجيل ۱۴۸ نفر از شيعيان اين شهر به‌دست رژيم صدام حسين کشته شدند.

موج دوم سرکوب‌ها به سال ۱۹۹۱ بازمی‌گردد که طی آن شيعيان عليه حکومت صدام حسين شورش کرده بودند.

زياد عزيز، پسر طارق عزيز که از زمان حضور نظامی آمريکا در عراق به سال ۲۰۰۳ در امان، پايتخت اردن به‌سر می‌برد محکوميت پدرش به مرگ را «انتقام‌جويی» خواند و گفت اين حکم «اعتبار اطلاعات ويکی‌ليکس را ثابت می‌کند.»

زياد عزيز افزود: «در مدارک منتشر شده ويکی‌ليکس همه آن‌چه که در محکوميت پدرم آمده، تکذيب شده است.» وی گفت: «پدرم قربانی گروه‌های مذهبی شده است.»

وب‌سايت ويکی‌ليکس ۴۰۰ هزار سند محرمانه ارتش آمريکا در مورد جنگ عراق را در اختيار رسانه‌ها قرار داده که در آن خشونت‌های پس از اشغال عراق با ذکر آمار منتشر شده‌اند.

طبق قانون عراق احکام صادر شده پيش از اجرا بايد توسط شورای رياست جمهوری تأييد شوند.

طارق عزيز در ماه ژوئيه از بازداشتگاه آمريکايی کراپر به زندان کاظميه منتقل گرديد و هم‌اکنون به دو جرم شکنجه کردها و شيعيان و «جنايت عليه بشريت» در سال‌های ۸۰ تا ۹۰ ميلادی در اين زندان به‌سر می‌برد.

در ماه سپتامبر گذشته وکيل طارق عزيز اعلام کرد که دولت عراق در نظر دارد موکل‌اش را به دليل «وخامت وضعيت جسمانی» آزاد کند اما يکی از منابع نزديک به نخست‌وزير عراق اين موضوع را تکذيب کرد.

خانواده طارق عزيز نيز تاکنون بارها خواهان آزادی وی به منظور معاينات پزشکی شده‌اند به‌ويژه از آن رو که وی دو بار دچار حمله قلبی شده است.

در ماه اوت گذشته نيز زياد عزيز اعلام کرد که پدرش ديگر «توان راه رفتن ندارد» و قدرت جسمانی او رو به زوال است.

زياد عزيز در اين‌باره گفت: «من و خواهرم در زندان با پدرم ديداری داشتيم و متوجه شديم که او تا چه اندازه ضعيف شده است.»

طارق عزيز، با نام اصلی ميخائيل يوحنا، تنها عضو مسيحی حکومت ديکتاتوری صدام حسين، در ماه آوريل ۲۰۰۳ خود را به نيروهای آمريکايی تسليم کرد.

اين معاون نخست وزير، وزير سابق اطلاعات و وزير امور خارجه سابق صدام حسين در ماه مارس ۲۰۰۹ به اتهام «جنايت عليه بشريت» در جريان کشتار ۴۲ نفر در سال ۱۹۹۲، به ۱۵ سال حبس محکوم گرديد.

همچنين در سال ۲۰۰۹ دادگاه عالی جنايی در عراق، طارق عزيز را به اتهام نقشی که در نقض حقوق کردهای شيعه در دهه ۸۰ داشت، به هفت سال زندان محکوم کرد.

طارق عزيز سال‌های طولانی سخنگوی بين‌المللی صدام حسين بود و تا زمان سقوط حکومت صدام به آن وفادار ماند.

Share/Save/Bookmark

 
 

تیمی از دیرین‌شناسان بریتانیایی، اخیراً موفق به کشف ردپاهای فسیل‌شده‌ی کودکان کهنی حین بازی‌شان طی تعقیب گله‌، در خاک «نامیبیا»ی امروزی شده‌اند. این آثار، نشان از غلیان انرژی این کودکان در پشت گله با دویدن و جهیدن بر زمینی گل‌آلوده (در آن زمان) می‌دهد. از دید فسیل‌شناختی؛ این ردپاها نسبتاً جوان بوده و به قبل از ٢٠٠٠ سال پیش تعلق دارند. از دید انسان‌شناسی اما؛ هرکدام‌شان گامی به‌سوی درک پیشینه‌ی دیرین‌مان هستند.

تمامی این ردپاها، در کنار دیگر نشانه‌های عبور انسان در جلگه‌های باستانی دلتای رودخانه‌ی Khuiseb نامیبیا، با جزئیات فراوان توسط پویشگر لیزری ویژه‌ای در نور مرئی استنتاج شده و به‌شکل دیجیتال، بایگانی شده‌اند. طراحی این مجموعه که نخستین نمونه در نوع خود محسوب می‌شود، به‌گونه‌ای‌ست که هر ردپای منفرد برجامانده توسط انسان و نیاکان‌اش را با هدف روشن‌سازی مسیر تکوین انسان، تشخیص می‌دهد.


از ردپاهای کهن انسانی برجامانده در خاک کنیای امروز / ایندیپندنت

تمامی این ردپاهای انسانی فسیل‌شده، چه از جانب نیاکان دیرین‌اش و چه از جانب بشر هوشمند؛ هم‌اکنون توسط پژوهش‌گران، در حال بازبینی و ثبت دیجیتال است. در این بین، کهن‌ترین جای پاها متعلق به یکی از وابستگان مؤنث «لوسی»؛ و از اعضای تنها گونه‌ی انسانی موجود در آن زمان و در آن مکان (واقع در خاک تانزانیای امروزی) بود: حیوان دوپای ریزمغزی موسوم به «آسترالوپیتکوس-آفارنسیس» (Australopithecus Afarensis).

به‌علاوه، هم‌اکنون کاوش‌های نوین نه‌تنها معطوف به ردپاهایی‌ست که سال گذشته با کشف‌شان در خاک کنیا، پژوهش‌گران را سراسر هیجان‌زده ساختند؛ بلکه به‌بررسی آثار پای به‌جامانده در خاک استرالیای امروز که به‌ادعای برخی پژوهش‌گران، بیانگر سرعت بالای دویدن بومیان ماقبل ‌تاریخ این سرزمین؛ حتی سریع‌تر از «اوسین بولت» جامائیکایی (سریع‌ترین دونده‌ی معاصر جهان) هستند، می‌پردازند؛ هرچندکه در این ادعا همچنان اختلاف نظرات فراوانی وجود دارد.

پروفسور «متیو بنت» (Matthew Bennett) از دانشگاه بورنموث انگلستان و عضوی از گروه اکتشافی دومین ردپای کهن برجامانده از انسان نخستین، می‌گوید این بایگانی دیجیتالی، به پژوهش‌گران در استنتاج نحوه‌ی قدم برداشتن مردمان باستان و درنتیجه کشف علت ترک قاره‌ی آفریقا توسط‌شان، کمک خواهد کرد.

ابداع پویشگر لیزری نور مرئی در این تیم؛ به آنان کمک کرد تا بفهمند انسان راست‌قامت، همانند انسان هوشمند قدم برمی‌داشته و این بدین‌معناست که قابلیت‌های بالنسبه نوین انسانی، در حدود 1.5 میلیون سال پیش ایجاد شده‌اند. به‌هنگام راه رفتن، آن‌ها تا پیش از انتقال وزن بدن‌شان به مچ پا، پاشنه را به زمین لمس می‌دادند و سپس آن را به‌سوی انگشت بزرگ پا می‌چرخانده‌اند.

این پژوهش چنان در عمل موفق بود که شورای پژوهش‌های ملی محیطزیست انگلستان (NERC)، با اختصاص بودجه‌ای جهت تأسیس آرشیو دیجیتال کلیه‌ی ردپاهای انسانی، توافق کرد. از آن پس بود که دانشگاه بورنموث و «کار گروه ریخت‌شناسی و فرگشت پیشینیان» وابسته به دانشگاه لیورپول؛ به‌عنوان مجریان این پروژه آغاز به کار کردند.


پروفسور متیو بنت، در کنار انبوده ردپاهای انسان نخستین / ایندیپندنت

به‌گفته‌ی پروفسور بنت، شکل و مکانیک پای انسان طی قدم برداشتن، و روشی که با آن محیط پیرامون را به‌کارگرفته؛ چشم‌اندازی به باقی اجزای آناتومی انسانی‌ست. امکان ایستادن و قدم برداشتن بر روی دو پا، پیشرفتی بود، و توان چندین‌ ساعت راه رفتن در سرزمین‌های گرم و خشک، در جستجوی غذا، خود پیشرفت دیگری. فسیل‌های اندکی تاکنون از ردپاهای انسانی کشف شده بود.

پاها، در منتهای قامت انسان، اغلب اولین اجزای بدن انسان‌اند که پس از مرگ آغاز به فساد می‌کند و به‌واسطه‌ی استخوان‌بندی ریز و بافت‌های نرم ساختمان‌شان، به‌سهولت از میان می‌روند. استفاده از تصاویر دیجیتالی، بدین‌‌معناست که پژوهش‌گران قادر به مشاهده‌ی سه‌بعدی جای پاها با دقتی بالغ بر یک‌صدم یک میلیمتر هستند. بنت می‌گوید: «جای پاها حتی از استخوان‌های فسیل‌شده هم بهترند».

منبع:

The Independent

Share/Save/Bookmark

پیوندهای مرتبط:
زمانه؛ دی‌ماه ٨٨ - «کشف جای‌پای نخستین میهمان مهره‌دار خاک»
زمانه؛ آذرماه ٨٨- «انسان دمانیسی»
زمانه؛ مهرماه ٨٨- «کشف بزرگ‌ترین ردپای تاریخ»
زمانه؛ مهرماه ٨٨- «کشف قدیمی‌ترین اسکلت از اجداد انسان»

 
 

عمليات سوخت گذاری نيروگاه هسته‌ای بوشهر با انتقال سوخت نيروگاه به داخل قلب رآکتور آغاز شد.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، صبح امروز با حضور مسئولان سازمان انرژی اتمی و پيمان‌کار پروژه احداث نيروگاه اتمی بوشهر عمليات سوخت‌گذاری اين نيروگاه با انتقال سوخت به داخل قلب رآکتور آغاز شد.


در اين مرحله کل ۱۶۳ مجتمع سوخت مطابق با دستورالعمل‌های کاری به داخل قلب رآکتور منتقل می‌شود و راه‌اندازی فيزيکی نيروگاه پس از اتمام فرآيند انتقال مجتمع‌های سوخت آغاز خواهد شد.

خبرگزاری‌های ايران نوشته‌اند سوخت‌گذاری نيروگاه بوشهر به‌دنبال نتايج مثبت آزمايش‌های متعدد در اين نيروگاه صورت گرفته است.

مهرماه گذشته اعلام شده بود که راه‌اندازی نيروگاه هسته‌ای بوشهر با تأخير روبه‌رو شده است

پيش از اين در ۱۳ مهرماه گذشته اعلام شده بود که راه‌اندازی نيروگاه هسته‌ای بوشهر با تأخير روبه‌رو شده است.

علی‌اکبر صالحی، رئيس سازمان انرژی اتمی ايران دليل تأخير در بارگذاری سوخت اصلی در قلب رآکتور اتمی بوشهر را «مشکل نشت در استخر مجاور رآکتور» اعلام کرد.

پيش از اين تأخير اعلام شده بود که در نيمه اول مهرماه امسال پس از انتقال سوخت به قلب رآکتور، نيروگاه اتمی بوشهر فعاليت خود را آغاز خواهد کرد.

برخی از منابع خبری نيز تأخير سوخت‌گذاری را فعاليت ويروس استاکس‌نت دانسته بودند اما رئيس سازمان انرژی اتمی ايران چنين موضوعی را رد کرد.

ويروس رايانه‌ای استاکس‌نت برای آسيب زدن به رايانه‌های صنعتی طراحی شده است. اين ويروس رمزهای ويژه‌ای دارد که با استفاده از آن می‌توان سيستم‌های کنترل مراکز صنعتی را از راه دور هدايت کرد.

گفته می‌شد ايران بيش از هر کشور ديگری در معرض آلودگی اين ويروس قرار گرفته است و نيروگاه بوشهر از مکان‌های مورد حمله استاکس‌نت است.

مرحله مقدماتی راه‌اندازی نيروگاه بوشهر روز ۳۰ مرداد ۱۳۸۹ آغاز شد.

ساخت نيروگاه اتمی بوشهر پيش از پيروزی انقلاب اسلامی در ايران توسط کمپانی زيمنس آلمان آغاز گرديد اما با پيروزی انقلاب متوقف شد تا اين‌که از سال ۱۹۹۷ کمپانی «اتم استروی اکسپورت» روسيه احداث آن را تکميل کرد.

نيروگاه بوشهر در صورت آغاز فعاليت کامل، قرار است يک هزار مگاوات برق توليد کند ولی طی ماه‌های اوليه، در مرحله ابتدايی و به شکل محدود کار خواهد کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

ايوو مورالس، رئيس جمهوری بوليوی پيش از ظهر امروز مورد استقبال رسمی محمود احمدی‌نژاد رئيس جمهوری ايران قرار گرفت.

به گزارش خبرگزاری‌های ايران، ايوو مورالس که در دو سال اخير برای دومين بار است که به ايران سفر می‌کند، به منظور مذاکرات دوجانبه و امضای قراردادهايی به ايران سفر کرده است.


در اين سفر، گسترش مناسبات و تقويت روابط دوجانبه تهران - لاپاز در زمينه‌های مختلف از جمله در عرصه‌های صنعتی و کشاورزی مورد بحث و تبادل نظر قرار خواهد گرفت.

پس از مراسم استقبال، مورالس و احمدی‌نژاد مذاکرات خصوصی‌ای داشتند و سپس گفت‌وگوهای هيئت‌های ايران و بوليوی آغاز شد.

گفته می‌شود رافائل کوره‌آ، رئيس جمهوری اکوادور نيز در آينده‌ای نه‌چندان دور به ايران سفر خواهد کرد

رئيس جمهوری بوليوی در رأس هيئتی بلندپايه برای سفری سه يا چهار روزه، يک‌شنبه شب وارد تهران شد و روز گذشته در سفری به تبريز از قسمت‌های مختلف کارخانه تراکتورسازی تبريز و محصولات توليدی آن بازديد کرد و از نزديک با فعاليت‌های توليدی اين کارخانه آشنا شد.

در ديدار از تبريز، رئيس جمهوری بوليوی عصر دوشنبه با حضور در تمرينات تيم فوتبال تراکتورسازی اين شهر دقايقی با پپراهن اين تيم پرطرفدار تبريزی همپای ساير بازيکنان به تمرين پرداخت.

سفر مورالس به ايران در پاسخ به سفر محمود احمدی‌نژاد به بوليوی صورت گرفته است.

محمود احمدی‌نژاد در اوايل آذرماه سال گذشته در يک سفر پنج روزه به پنج کشور گامبيا، برزيل، بوليوی، ونزوئلا و سنگال رفت و اسناد و توافق‌نامه‌های دوجانبه‌ای امضا کرد.


ايوو مورالس دومين رئيس جمهور چپ‌گرا از کشورهای آمريکای لاتين است که طی يک هفته گذشته به تهران سفر می‌کند.

پيش از وی هوگو چاوز، رئيس جمهوری ونزوئلا به تهران سفر کرده بود.

همچنين گفته می‌شود رافائل کوره‌آ، رئيس جمهوری اکوادور نيز در آينده‌ای نه‌چندان دور به ايران سفر خواهد کرد.

بوليوی حدود ۹ ميليون نفر جمعيت دارد و از شمال و شرق با برزيل، از جنوب با آرژانتين و پاراگوئه و از غرب با شيلی و پرو هم مرز است.

ايوو مورالس از حزب حرکت به سوی سوسياليسم در انتخابات رياست جمهوری بوليوی در سال ۲۰۰۵ با کسب ۵۴ درصد آرا پيروز شد که چنين اکثريتی در طول انتخابات بوليوی بی‌سابقه بود.

بوليوی را پس از گويانا فقيرترين کشور آمريکايی جنوبی می‌دانند، هر چند که اين کشور از نظر منابع طبيعی غنی است.

Share/Save/Bookmark

 
 

بازی با برگ ایران
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «اس ٣٠٠، برگ برنده‌ای در دست روس‌ها» در مورد روابط روسیه با ایران است.

در ابتدای این سرمقاله آمده است: «سامانه دفاع موشکی اس ٣٠٠ مجموعه‌ای از سیستم‌های راداری و پدافند هوایی موشکی است که قادر است با هواپیماهایی که در ارتفاع بلند پرواز می‌کنند و با موشک‌هایی که در سطوح مختلف پروازی می‌توانند به سمت هدفی پرتاب شوند، درگیر شود.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «در دوران جنگ سرد این سامانه فقط در اختیار شوروی قرار داشت و این کشور در رقابت با آمریکا این سامانه را تولید کرده بود. به همین دلیل ایران در سال ٢٠٠٥ به خرید این سامانه موشکی از روسیه اقدام کرد که روسیه پس از چند بار تأخیر در نهایت اعلام کرد که این سامانه را در اختیار ایران قرار نمی‌دهد.»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «روسیه از یک سو به دنبال استفاده از برگ ایران برای حل مسائل خود با آمریکا بوده است و از سوی دیگر به دنبال انعقاد قراردادهای مختلف در حوزه هسته‌ای و نظامی ‌با ایران بوده است. چرا که روسیه نمی‌خواسته ایران به طرف رابطه با آمریکا گام بردارد. چرا که هر نوع رابطه ایران با آمریکا به ضرر روسیه تلقی می‌شود. از این رو هر گونه کاهش خصومت‌ها بین ایران و آمریکا برخلاف سیاست روسیه محسوب می‌شود.»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «روسیه از برگ ایران امتیاز بزرگی برای حل مشکلاتش با آمریکا فراهم می‌کند و تاکنون در مسائل نظامی و هسته‌ای از این موضوع برای گرفتن امتیاز از آمریکا بهره برده است. پس از منتفی شدن این قرارداد، ایران اعلام کرده است که به دنبال تولید این سامانه دفاع موشکی در داخل خواهد بود.این که در مجموعه سیاست‌های دفاعی و نظامی‌ ایران، ساخت این سامانه دفاعی چه جایگاهی دارد و این که آیا تولید آن ضرورت دارد یا خیر، بستگی به ارزیابی به نیاز ایران به این سامانه از سوی مسئولین بر می‌گردد که آیا برای ایران به صرفه است که دست به تولید این جنگ افزار بزند یا خیر.»

متن کامل سرمقاله

«اخبار جعلی»
سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «چه بهتر از این؟» در مورد خبررسانی رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور درباره سفر آیت‌الله علی خامنه‌ای به شهر قم است.

نویسنده در ابتدای این سرمقاله، چند نمونه از خبررسانی رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور را آورده و سپس نوشته است: «اگر مردم ایران از بصیرت عمیق و مثال زدنی برخوردار نبودند، راه اندازی صدها شبكه رادیو و تلویزیونی، هزاران سایت اینترنتی و تهیه و توزیع میلیون‌ها نسخه كتاب و جزوه برای فریب آنان-جنگ نرم- از سوی آمریكا و متحدانش چه ضرورتی داشت؟ مگر در همین فتنه ٨٨، آمریكا، اروپا، اسرائیل، برخی از كشورهای منطقه و همه گروه‌ها و گروهک‌های دست‌ساز آن‌ها در داخل و خارج نظیر جبهه اصلاحات، منافقین، بهایی‌ها، سلطنت‌طلب‌ها، ماركسیست‌ها، كلان سرمایه‌داران و همه دشمنان ریز و درشت اسلام و انقلاب و نظام اسلامی با همه توان برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران به میدان نیامدند؟ و مگر نه این كه امروزه همه آن‌ها دست از پا درازتر و با شكست و رسوایی جارو شده اند؟»

سرمقاله افزوده: «به اصطلاح از قول منابع موثق گزارش كرده‌اند كه مراجع بزرگواری نظیر آیت‌الله شبیری زنجانی و یا آیت‌الله صافی گلپایگانی و... با زور و تهدید به ملاقات آقا رفته‌اند. آیا این دروغ‌بافی‌ها، اهانت به ساحت مراجع نیست؟ آیا مثلاً آیت‌الله شبیری زنجانی- به قول رادیو آمریكا- از سوی عوامل حكومت با حركتی ربایش‌گونه از محل درس ایشان به محل اقامت رهبر انقلاب منتقل شده است؟ چرا شخصیت برجسته مراجع تقلید را با ماهیت ذلیلانه خود به مقایسه می‌نشینید؟»

در ادامه سرمقاله کیهان آمده است: «رسانه‌های غربی برای حفظ پرستیژ و موقعیت خود از انتشار این‌گونه دروغ‌های شاخ‌دار و خنده‌دار پرهیز می‌كنند و انجام این مأموریت‌ها را برعهده عوامل بی‌شخصیت و اجاره‌ای خود می‌گذارند.»

سرمقاله ادامه داده است: «مثلاً رادیو آمریكا در اخباری كه به زبان اصلی پخش می‌كند، دست به انتشار دروغ‌های مورد اشاره نمی‌زند و یا بخش انگلیسی رادیو و تلویزیون بی‌بی‌سی پخش این‌گونه اخبار و گزارش‌های جعلی را خدشه جدی به اعتبار خود تلقی می‌كند و یا مقامات رسمی آمریكایی و اروپایی علی‌رغم آن كه هزینه راه‌اندازی سایت‌ها و اداره رادیوهای فارسی‌زبان را تأمین می‌كنند، هرگز حاضر نیستند با اظهارنظرهای كذایی، موقعیت خود را به خطر اندازند.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «سیلی‌هایی که هم آب‌دار است و هم نان‌دار»

سرمقاله امروز روزنامه مردم سالاری با عنوان «جنگ ارزها، جنگی از نوع هزاره سوم»

سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «بورس، یارانه‌ها و سرمایه‌گذاران احساسی»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● خانه‌تکانی اصولگرایانه در مجلس
● آیت‌الله واعظ طبسی: به جای وعده‌های بی‌جا، باید واقعیت‌ها را دید
● طرح انتخاب مستقیم شهرداران در مجلس رد شد
● توصیه‌های محمدجواد لاریجانی به ١+٥؛ چماق شكسته و هویج پوسیده بی‌فایده است

ابتکار
● رهبر انقلاب: حوزه باید «فکر نو» تولید کند
● خانه تکانی اصولگرایان
● تقسیم‌بندی صرافی‌ها توسط بانک مرکزی؛ دلار چند نرخی در بازار
● مرگ ٣٨ درصد ایرانی‌ها به دلیل بیماری‌های قلبی

ایران
●رهبر انقلاب: آزاداندیشی باید در همه سطوح حوزه گسترش یابد
● با پیروزی بر ذوب‌آهن رقم خورد؛ پایان ناكامی‌های پرسپولیس
● حسینی: بیش‌ترین مجوز نشریات در دولت‌های نهم و دهم صادر شده است
● رئیس‌جمهور: باید ایران را مرجع نظریه‌پردازی و مدیریت جهانی كنیم

تهران امروز
● چهره‌های سیاسی و فرهنگی در همایش دانشگاه تهران تحلیل كردند: ماهواره‌ها و یارانه‌ها، میادین اصلی جنگ نرم
● شكست طلسم ناكامی‌های پرسپولیس
● رهبر انقلاب: ایران در قله اقتدار سیاسی قرار دارد
● فرجام تحقیق و تفحص از دو نهاد دولت

جام جم
● دور جدید سرمایه‌گذاری خارجی در صنعت نفت
● وزیر ارشاد: یارانه مطبوعات را می‌دهیم
● جواد لاریجانی: اسناد ویكی‌لیكس مخدوش است
● بررسی رفتار ضد حقوق بشری آمریكا در ژنو

دنیای اقتصاد
● به‌دلیل نتیجه ضعیف نشست گروه ٢٠، سیر نزولی طلا معكوس شد
● خسارت نیم‌میلیارد دلاری هر روز اعتصاب در فرانسه
● در همایش دو روزه جنگ نرم و با حضور رییس‌جمهور اعلام شد: هدفمندی یارانه‌ها؛ هدف جنگ نرم
● داماد مولوی عبدالحمید بازداشت شد

رسالت
● آیت‌الله خامنه‌ای: آزاد اندیشی از سنت‌های رایج حوزه‌های علمیه است
● اعتصاب‌ها تاكنون سه میلیارد یورو به اقتصاد فرانسه خسارت وارد كرده است
● فیگارو فاش کرد: موساد در پس انفجار در پادگان امام علی لرستان
● انتشار اسناد رسمی سوءاستفاده جنسی كشیشان آمریكایی

کیهان
● هاشمی رفسنجانی: هیچ نظیری برای رهبر انقلاب وجود ندارد
● حجت‌الاسلام شجونی: تاریخ مصرف جریان اصلاحات تمام شده است
● رایزنی روسای مجالس ایران و كنگو درباره افزایش روابط دوجانبه
● جروزالم پست: اسرائیل هم چاره‌ای جز پذیرفتن ایران هسته‌ای ندارد

مردم‌سالاری
● محمود احمدی‌نژاد: برخی روی کلمه ایرانی حساسیت نشان می‌دهند
● مجمع جهانی اقتصاد اعلام کرد: ایران در رده ١٢١ شاخص تورم در جهان
● فرانسه در انتظار دور جدید اعتصاب
● معاون امور بین‌الملل قوه قضاییه:١+٥ با سیاست چماق شکسته و هویج پوسیده به جایی نمی‌رسد

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «کریم باقری» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته