فیروزه صابر
خرداد، چه شتابان خانه های روز و شامت را یک به یک با رهروان بی قرار کوی یار پر می کنی. نمی دانم عاشقان را تو در دام خود می افکنی یا عشاق در گرد تو گرفتارند.
در چهارمین سحرگاهت از میان نسل آرمان خواه دهه پنجاه ،
مردانی با عیار متفاوت از دوران ، مرگ پهلوانی را برگزیدند. “حنیف “مقاوم
و همیشه پیشگام در جوخه اعدام
خود” فرمان آتش” را صادر کرد و بی محابا و بی هیچ مکث بر سر عهد خویش مرز شهادت را شکافت.
در آنسوتر،
معلم بیدارگر نغمه پس از شهادت سر داد. همسالان ما هرگز به رخسار ندیدیم اش ، آهنگ کلام پر نفوذش چنان تکانمان داد که در پای مناره ای که در کویر برایمان ساخت به خود آمدیم.از دین محمد و علی و فاطمه و حسین برایمان گفت. نسل گریزان از دین را به دین فرا خواند و دیندارمان کرد. به راستی نمی دانم اگر “شریعتی” امروز بود با این نسل آزرده از دین و شریعت چگونه سخن می گفت؟ چه می گفت؟ نمیدانم کدامین پیام پیامبر بیداری و آزادی را نشانه می رفت؟ نمی دانم به نسل های امروز ایرانمان که” زر و زور و تزویر” را نه در دور دست ها که سال سالهاست در همین نزدیکی و در تصاحب همه عرصه های قدرت به عینه می بینند، چه ها می گفت؟
او نیز در بیست و نهمین صبح ات، در جوانی شهادت طلبید و با جهان هستی خوش وداع کرد.
خرداد، باز در نیمه های شب و سپیده دم سوم روزی که خورشید نازکنان از نخلستان های جنوب و در آتش و دود و باروت، رخ نمایان می کرد، روح های شعله وری در پی دفاع از شهر و دیار خویش و این میهن با خون خویش یادگاری در کارون بر جای نهادند و با آزادی شهر در دام تو گرفتار شدند.
خرداد ،” فاتحان فتح خرمشهر” را می گویم.خرداد، چه کردی، چه دلدلدگانی را برگزیدی.
اما باز رحم نکردی ،
اینبار ندا را، سهراب را و دیگر جان باختگان “جنبش سبز “را در کف خیابان ها امان ندادی، به دنبالشان دویدی و در آخرین روز و در مرز با تیر آنها را ربودی و جان شیرن شان را عطر و بوی خود ساختی.
اما خرداد، خرداد، در نود نیز از پا ننشستی،
نمایشی به پا کردی که در صحنه اش سه یار دلداده در کوی عشق ،
زنجیر وار،
بی خبر ،
و به ناگاه بار سفر بستند .
در صحنه فرصتی برای وداع نبود، در آغوش کشیدن یار نبود.
خرداد تو شقایق ها را یک به یک گلچین می کردی، اینبار دشت شقایق را درو کردی .
نخست “عزت ایران” آن ژرف اندیش خستگی ناپذیر و آن سرمایه گرانسنگ ملی و مذهبی را نشانه رفتی.
دوم یار “هاله ” که عزتی دیگر آفرید ، صبح بعدت با آرامش خود و خروش ملتی سر بر بالین پدر گذاشت و خفت.
سوم یار، “هدی” شرف خود را برای عزت ایران هدیه گذاشت.
او همراه با دوست همفکرش” با سلام به دو عزیز از دست داده و با احترام به مردم ایران و همبندیان از گاه غروب پنجشنبه دوازدهم در بند ۳۵۰ اوین در اعتراض به فاجعه یازدهم و تهاجم منجر به پر زدن هاله دست به اعتصاب تر زد. قلم زد که شاید این اقدام به سهم خود در شرایط وانفسای وطن مصدق- سحابی مانع از تکرار این بیدادگری ها علیه انسان های بی دفاع شود.”
اما در اسارت محض ناجوانمردانه او را به سوی مرگ کشاندند. در لحظه وداع با هستی کس اش خدا بود ، همان رفیق رهگشا. به گمانم در آرزویش این بود:
کاش می شد که به هنگام دعا لب ز میان بر می خاست،
بی میانجیگری لب تو فقط بودی و من،
کاش بی واژه و مطلب تو فقط بودی و من،
کاش بی واسطه هر شب تو فقط بودی و من
خرداد با ماچه کردی،حادثه ها فراتر از باورمان بود.
زمان چه می دود.
یکسال از آن صحنه گذشت.
دوری یکباره این سه یار بس تلخ بود. نه چون فقط عزیزی و عزیزانی از دست دادیم که این سنت هستی و تقدیر الهی است، و رفیق رهگشا چه زیبا صبرمان داد ،” فصبر جمیل، والله المستعان” .
اما، اما گمشده ای داریم.
” منش از دست رفته”
نه آنکه هیچ نباشد. به تمام و کمال نمی یابیم.
مهندس” اسوه ای بود در اخلاق” ، دغدغه دار فردای ایران، او که در حراست در جزء جزء زیست اجتماعی مدام ذهنمان را “تلنگر” می زد.
هاله مادر صلح، لبریز از مهر و پاکی و صفا، بود، او برای پیوند دوستی ها بس مایه گذار بود. هدای آرمان دار، محکم اصولی داشت و برای حفظ اش گاه ” تشر” هم میزد، هر دو بس آموزه ها از مهندس در توشه داشتند.
ارزش ها در آرمانشان باقی نماند ، با همه سرزنش ها آرمان ها در زیست شان به روانی جاری بود. با همه داشته های خویش از تبار خاکی ترین مردمان زمان خویش بودند.
بی نام و بی نشان،
بی ادعا،
با مردم و در میان مردم ،
اما گاه تنها ،
مهرشان حراج همگان
خرداد، دگر بار نیز گلی چیدی . اینبار از بوستان مانوس با قرآن.” فریده عزیز ماشینی”.نیک میدانم که تا جهان باقی است و انسان گونه ای از عشق را در دل می پروراند، عاشقی هست. پس تعارفی در کار نیست.
خرداد اینبار نوبت عاشقی کیست؟
منبع: ندای آزادی
۱۱۷ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین در نامه ای خطاب به رییس این بند با اشاره به خطرات جدی اعتصاب غذای اعتراضی سیدحسین رونقی، وبلاگ نویس زندانی که از شنبه گذشته دست به اعتصاب غذا زده هشدار داده اند: طبق ماده ۲۹۱ آیین دادرسی کیفری هرگاه اجرای حکم موجب شدت بیماری و تاخیر در بهبودی محکوم علیه باشد، به تشخیص پزشک قانونی و یا پزشک معتمد اجازه ی معالجه در خارج از زندان صادر می شود. با توجه با اینکه در مورد آقای حسین رونقی، پزشکی قانونی رای بر عدم تحمل کیفر داده است و پزشکان متخصص و معالج تاکید بر نگهداری ایشان و پس از عمل در خارج از زندان دارند، اما تا کنون این امر محقق نشده و این عدم رسیدگی موجب ایجاد خطرات جانی برای وی شده و نگرانی فراوانی در بین همبندیان ایشان ایجاد کرده است.
به گزارش کلمه، این فعال حقوق بشر محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین یکشنبه شب به دلیل وخامت وضعیت جسمی به بیمارستان هاشمی نژاد منتقل شد اما با تاکید بر اینکه تا زمانی که نتواند از حق مرخصی استفاده کند اعتصاب غذای خود را ادامه خواهد داد حتی حاضر به وصل کردن سرم نشده است.
آخرین گزارش های در اختیار کلمه حاکی است که سیدحسین رونقی با آنکه از طرف ماموران امنیتی برای شکستن اعتصاب غذای خود تحت فشار است و تهدید شده که او را به زندان باز خواهند گرداند و علیه وی به جوسازی رسانه ای خواهند پرداخت، بر حق مرخصی و پیگیری درمان در خارج از زندان تاکید کرده و حاضر به شکستن اعتصاب خود نشده است.
وی شنبهی هفتهی گذشته با انتشار نامهای خطاب به رهبری از آغاز اعتصاب غذای خود خبر داده و در قسمتی از نامه نوشته بود: «اینجانب در اعتراض به این رویه های غیر قانونی از تاریخ ششم خرداد ۱۳۹۱ اعلام اعتصاب غذا می کنم و مسوولیت حفظ جان من بر عهده مسوولان جمهوری اسلامی است. این اعتصاب غذا در اعتراض به ناروایی ها و شکایت از دخالت های سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات در امور قضایی و سلب استقلال این قوه و تلاش برای احیای قانون اساسی، آیین دادرسی، استقلال قضایی و احیای حقوق زندانیان سیاسی و خانواده هایشان نظیر برخورداری از مرخصی، تلفن، ملاقات و غیره است.»
این وبلاگنویس و فعال حقوق بشر هم اکنون دو سال و نیم است که بدون مرخصی در زندان اوین به سر میبرد. وی در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ در شهر ملکان در نزدیکی تبریز بازداشت و بلافاصله به بند ۲ الف زندان اوین منتقل شد. وی مدت ۱۰ ماه را در سلولهای انفرادی این بند زندان اوین تحت فشارهای روحی و جسمی برای اخذ مصاحبه و اعترافات تلویزیونی قرار گرفت و سرانجام از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد.
متن نامه ۱۱۷ زندانی سیاسی بند ۳۵۰ زندان اوین به اعلایی، رییس این بند به گزارش کلمه به شرح زیر است:
بسمه تعالی
ریاست محترم بند ۳۵۰ جناب آقای اعلایی
با سلام و احترام
همانطور که مستحضر هستید، آقای حسین رونقی ملکی که در بند ۳۵۰ دوران محکومیت خود را سپری می کند، دچار بیماری شدید کلیوی است که در دوران حبس به آن دچار شده است و اقدامات درمانی انجام شده در مورد ایشان در دفعات قبل به دلیل اینکه بر خلاف نظر پزشک معالج پس از عمل، ایشان را به زندان بازگردانده اند، نتیجه ای نداشته و حتی اثر منفی بر وضعیت سلامتی وی داشته است.
طبق ماده ۲۹۱ آیین دادرسی کیفری هرگاه اجرای حکم موجب شدت بیماری و تاخیر در بهبودی محکوم علیه باشد، به تشخیص پزشک قانونی و یا پزشک معتمد اجازه ی معالجه در خارج از زندان صادر می شود. با توجه با اینکه در مورد آقای حسین رونقی، پزشکی قانونی رای بر عدم تحمل کیفر داده است و پزشکان متخصص و معالج تاکید بر نگهداری ایشان و پس از عمل در خارج از زندان دارند، اما تا کنون این امر محقق نشده و این عدم رسیدگی موجب ایجاد خطرات جانی برای وی شده و نگرانی فراوانی در بین همبندیان ایشان ایجاد کرده است.
با توجه به سابقه عدم رسیدگی به وضعیت سلامتی زندانیان که در مواردی متاسفانه منجر به فوت آنها، از جمله مرحوم هدی صابر، گردیده است از تمام مسوولین ذیربط درخواست می شود که با رسیدگی هرچه سریعتر به وضعیت درمانی نامبرده مانع از بروز هرگونه اتفاق ناگواری برای وی گردند و همچنین موجبات رفع نگرانی هم بندیان ایشان را فراهم آورند.
بدیهی است تبعات عدم رسیدگی به این امر بر عهده ی مسوولان ذیربط خواهد بود.
اسامی امضا کنندگان این نامه:
۱- امیر خسرو دلیر ثانی
۲- سید مهدی خدایی
۳- مجید اسدی
۴- اسدالله اسدی
۵- محمد هاشمی
۶- حسین ثابت
۷- غلامحسین آذری
۸- حمیدرضا ایزدیاری
۹- محمد داوری
۱۰- محمد سیف زاده
۱۱ – وحید اصغری
۱۲ – باتیر شاه محمد اف
۱۳ – علی رضایی
۱۴- امیر احسان تهرانی
۱۵- سید محمد حسینی
۱۶- (اسعد) بهنام ابراهیم زاده
۱۷- داور حسینی وجدان
۱۸- محمدرضا معتمدنیا
۱۹- مهدی فراحی شاندیز
۲۰- علیرضا اخوان
۲۱- محمد صدیق کبودوند
۲۲- عبدالرضا خزانه داری
۲۳- محمد سلیمانی
۲۴- محمدرضا حسینی
۲۵- معصوم فردیس
۲۶- ابوالفضل عابدینی نصر
۲۷- محسن جوادی افضلی
۲۸- ناصر آذرنیا
۲۹- مجتبی احمدی
۳۰- کامران ایازی
۳۱- محمدرضا پونکی
۳۲- سماء نورانی
۳۳- فرشید فتحی
۳۴- مصطفی نیلی
۳۵- سیامک قادری
۳۶- علی گودرزی
۳۷- احمد کریمی
۳۸- حسین زرینی
۳۹- غلامرضا حسینی
۴۰- سیدمحمد ابراهیمی
۴۱- محمد یاری
۴۲- اکبر یوسفی
۴۳- حمیدرضا مقدسی
۴۴- آرش سقر
۴۵- بهزاد عباسی
۴۶- بهادر علیزاده
۴۷- داود اسدی
۴۸- رضا عزیزی
۴۹- حسین جوانی
۵۰- مرتضی رحیم طایفی
۵۱- محسن دانشپورقدم
۵۲- عبدالرضا دهقان
۵۳- علیرضا نیکوبندری
۵۴- کاظم معتمد
۵۵- شهرام الیاسی
۵۶- افشین حیرتیان
۵۷- علی معزی
۵۸- مصطفی قصلانی
۵۹- مهدی علیزاده
۶۰- اصغر قطان
۶۱- اسدالله هادی
۶۲- فرزاد روحی
۶۳- پوریا شاهپری
۶۴- بهمن صادقی نور
۶۵- مزدک علی نظری
۶۶- افشین اسانلو
۶۷- اسماعیل صحابه
۶۸- احمدرضا یوسفی
۶۹- علیرضا رجایی
۷۰- محمدحسین نعیمی پور
۷۱- سیدعلیرضا بهشتی
۷۲- فیض الله عرب سرخی
۷۳- محمد طاهر قزوینی
۷۴- عماد بهاور
۷۵- جعفر گنجی
۷۶- ابوالفضل قدیانی
۷۷- عبدالله مومنی
۷۸- بهمن احمدی امویی
۷۹- فریدون صیدی راد
۸۰- سعید متین پور
۸۱- مسعود پدرام
۸۲- سید امیر خرم
۸۳- رضا انصاری
۸۴- عبدالفتاح سلطانی
۸۵- دیدار رئوفی
۸۶- حسن اسدی زید آبادی
۸۷- علی جمالی
۸۸- علی ملیحی
۸۹- فرشاد قربان پور
۹۰- وحید لعلی پور
۹۱- سعید جلالی فر
۹۲- قاسم شعله سعدی
۹۳- آرش ریکی
۹۴- بابک داشاب
۹۵- مهران برجی
۹۶- محمد امین هادوی
۹۷- حمزه کرمی
۹۸- محمد علی ولایتی
۹۹- رسول حیدرزاده
۱۰۰- رسول حردانی
۱۰۱- امید نوروزیان
۱۰۲- غلامرضا خسروی
۱۰۳- کوروش کوهکن
۱۰۴- افشین کرم پور
۱۰۵- رضا انصاری
۱۰۶- حیدر عساکره
۱۰۷- علی ایرانی اصل
۱۰۸- علیرضا کیا
۱۰۹- رامین چاوشی
۱۱۰- حمیدرضا مرادی
۱۱۱- امیر اسلامی
۱۱۲- مصطفی دانشجو
۱۱۳- فرشید یداللهی
۱۱۴- علی نعمتی
۱۱۵- عارف درویش
۱۱۶- رضا مولوی
۱۱۷- علی پورسلیمان
روزشمار اعتصاب:
انتقال سیدحسین رونقی ملکی به بیمارستان/ زندان حاضر به پرداخت هزینههای درمان نیست
در پی وضعیت بد جسمی: انتقال دو ساعته سیدحسین رونقی ملکی به بیمارستانی خارج از زندان
نامه معتمدنیا به حسین رونقی: متاسفم از آنچه به نام اسلام بر تو رفته است
نامه حسین رونقی به آرش صادقی: برادری و آزادگیات بر من عیان شده است؛ به اعتصاب غذایت پایان بده
حمایت ۹۰۰ فعال مدنی از حسین رونقی، وبلاگ نویس زندانی
طرح سبز/ سیدحسین رونقی در اعتصاب غذا
نامه سیدحسین رونقی ملکی به آیتالله خامنهای: حکومت با کفر میماند ولی با ظلم دوامی نخواهد داشت
اعلام اعتصاب غذای اعتراضی حسین رونقی، وبلاگ نویس زندانی
سید کاظم قمی
نگاهش به تقویم دیواری خشک شده
بر برگ برگ آن
واپسین ماه بهار تکرار شده
آن گاه خشمگنانه به من نگاه می کند
خیال می کند آن بالا نشسته است
چشمانش از این که خود را در قعر ببیند عاجزند
چون که چشمانش را از پیرامونیانی متملق به عاریت گرفته
انگشت اتهامش مرا نشانه می گیرد که
«تو پایه های صندلی ما را سست کرده ای!»
و نمی داند که سال هاست موریانه ها
در صندلی او به بزم نشسته اند
در کنارش ریش سفیدی ناله می کند که
«آرامش مان را بر هم زدی چرا؟»
و نمی شنود که غلیان خشمی فروخورده
در زیر پوست شهر در جریان است
دیگری چکمه هایش را به هم می کوبد
و فرمان آتش صادر می کند
تفنگ ها اما بی هدف شلیک می کنند
چون نمی دانند در تاریکی به کدام سو نشانه روند
و هر سایه ای لرزه بر اندامشان می افکند
و هر صدایی خواب شان را بر هم می زند
تو گویی هر گلویی
گلدسته ای برای یادآوری بزرگی خدا شده است
دندان از خشم به هم می ساید
و با دوربین چشمی اش
به دنبال منشأ روشنایی است که چون تیغ در چشمانش فرو می رود
و چون شب و روز به همه چیز مشکوک است
درمانده و خسته و برای هزارمین بار
به خانه همسایه نظر می اندازد
تا از بسته بودن همه پنجره های آن مطمئن شود
و نمی داند که پنجره محبس کوچه «اختر»
به دور از چشم او به همه خانه ها باز است
و صدای تپش قلب «وجدان بیدار» را
بر مرکبی از نسیم بهاری
همراه با بوی عطر گل محمدی
به هزاران هزار باغچه
ارمغان می برد
کلمه: در حالی که ده ها تن از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران به جرم “توهین به رهبری” در زندان ها به سر می برند و به احکام محیرالعقول همچون محرومیت مادام العمر از فعالیت سیاسی و نوشتاری، حبس های طولانی و تبعید محکوم شده اند، عبدالله حاجی صادقی جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران مدعی است ایشان با بزرگواری با افراد برخورد کرده و هیچگاه در پی انتقامجویی از افرادی که با ایشان دشمنی کردهاند، نبودهاند.
هفته گذشته نیز محمدحسن رحیمیان از نمایندگان ولی فقیه ادعا کرده بود که رهبری در سال ۸۸ دستور آزادی کسانی را که اتهامشان توهین به رهبری بوده، صادر کرده است. این دروغ بزرگ باعث شد که کلمه در روزهای گذشته و به بهانه «روز دروغ ممنوع» به نام و جزئیات پرونده چند نفر از زندانیان سیاسی اشاره کند که جرمشان انتقاد از رهبری است.
ابوالفضل قدیانی ، قاسم شعله سعدی ، احمد زیدآبادی ، عبدالله مومنی ، علی جمالی و عیسی سحرخیز تنها چند نمونه از افرادی هستند که به جرم نامه نگاری به رهبری و به اتهام توهین به ایشان در حبس به سر می برند و حتی برخی از آنان با وجود اتمام دوران حبس به دلایل نامعلومی هنوز آزاد نشده اند. در کنار این اسامی باید نام مهدی محمودیان، حشمت الله طبرزدی و بسیاری دیگر را نیز ذکر کرد که به همین گناه زندانی اند.
علاوه بر اینها، بسیاری دیگر نیز تنها در سه سال اخیر به جرم توهین به رهبری به حبس محکوم شده اند. دو سال قبل که اسامی و مشخصات گروهی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین در کلمه منتشر شد، از بین حدود ۱۰۰ زندانی که اتهامشان در آن فهرست مشخص شده بود، حدود ۳۰ نفر به اتهام توهین به رهبری، حکم زندان گرفته بودند؛ که از جمله آنها می توان به عباس نامی، احمد شاهرضایی، مهدی وطن خواه، سام محمودی، حمیدرضا ایزدیار، مهدی کوهکن، حسین زرینی، لطفعلی مافیان، جمال عاملی، ارسلان ابدی، احسان عبده تبریزی، مهدی کریمیان اقبال، علی گودرزی، حمید مقدسی، مجتبی هاشمی، مهدی نوذر، ابوالفضل قاسمی، سید حسین رونقی ملکی، امید نوروزیان، محمد آذری، کیانوش کامرانی، فریدون صیدی راد، میلاد اسدی، حجت منتظری، هوشنگ فرزین و سید محمد ابراهیمی اشاره کرد.
بی تردید فهرست کامل متهمان به توهین به رهبری، بسیار بیشتر از اینهاست و این تنها مربوط به آن مقطع زمانی، و فقط بند ۳۵۰ زندان اوین است.
این ادعا در حالی مطرح می شود که از همان ابتدای رهبری ایشان، موضوع برخورد با منتقدان به طور جدی مطرح بوده، و این البته غیر از روند کلی حذف افراد غیر همسو از تمام مناصب و موقعیت ها از آغاز رهبری ایشان است.
یکی از اولین واکنش های آیت الله خامنه ای به منتقدانش، در خصوص سعیدی سیرجانی انجام شد؛ نویسنده ای که در نامه ای به ایشان با بیان سختیها و فشارهایی که قشر روشنفکر ایران در طول سالهای بعد از انقلاب تحمل کرده بود، از ایشان خواسته بود تا رویه و دیدگاه خود را نسبت به منتقدینشان عوض کند. اما این نامه با برخورد تند و پاسخ عتاب آلود آیتالله خامنهای مواجه شد و مدتی بعد، وی به جرم نگهداری ” مواد مخدر” توسط وزارت اطلاعات بازداشت و در کمتر از یک ماه در زندان درگذشت.
این تنها یک مورد از ده ها مورد زندانیان سیاسی است که تنها جرمشان انتقاد به رهبری و مخالفت با سیاست ها و عملکرد ایشان بوده است.
اما اینک نماینده رهبری در سپاه معتقد است که ایشان در طول ۲۳ سال رهبری خود، آنجا که پای نظام و اسلام در میان باشد با قدرت و قاطعیت و با دلیل و منطق از اسلام دفاع میکنند اما جایی که بحث خود ایشان باشد، بزرگواری و گذشت می کند.
وی البته نگفته که نوشتن نامه و انتقاد از عملکرد ” رهبر ” که در نص صریح متون اسلامی و سیره و عمل معصومان به آن تاکید شده است، چه خطری برای اسلام و نظام می تواند ایجاد کند.
در همین حال، در شرایطی که روز به روز دامنه بی اعتمادی مردم نسبت به حکومت افزایش پیدا کرده و شکاف بین مردم و حاکمان عمیق تر می شود و حتی نزدیکترین فرد به رهبری هم دیگر حاضر به تمکین از ایشان نیست، نماینده رهبری مدعی می شود که ” امروز بسیاری از آزادیخواهان جهان در سراسر دنیا رهبر معظم انقلاب را به عنوان رهبر خود میشناسند.”
وی نمی گوید چگونه است که آزادی خواهان ایران به جرم انتقاد از عملکرد رهبری در زندان و حصر هستند یا از وطن آواره شده اند، ولی آزادی خواهان سایر نقاط جهان وی را به رهبری شناخته اند.
این نماینده رهبری در سپاه توضیح نمی دهد چگونه است که خانواده و نزدیکان اعضای شورای انقلاب اسلامی فی الجمله منتقد سیاست ها و وضعیت فعلی کشور هستند که نتیجه مستقیم عملکرد بیست و سه ساله رهبری ایشان است، و کسانی که از سال های قبل از انقلاب دستی بر آتش مبارزه داشتند و در کوران جنگ تحمیلی سابقه ای درخشان در دفاع از کیان کشور از خود به جای گذاشتند، مهمان زندان هایی هستند که روزگاری خودشان درهای آن را گشوده بودند.
وی در ادامه همچنین مدعی می شود که ” ویژگی دیگر رهبر معظم انقلاب اعتماد به مردم و پیروی واقعی از مردمسالاری دینی در جریان اداره امور کشور است.”
اما نمی گوید چگونه است که رای همان “سیزده میلیون ” نفر را پاس نداشتند و نمایندگان برحق آنان را به ستم و بدون هیچ گونه رویه حقوقی به حصر و حبس کردند. او توضیح نمی دهد این احترام به حقوق مردم چرا خود را در صدور مجوز برای یک راه پیمایی متجلی نمی کند. چگونه است که مریدان و حامیان ایشان هر گاه اراده کنند در کف خیابانها ” لشکرکشی” می کنند اما مردمی که به گفته ایشان همان اقلیت است حتی از حق داشتن یک روزنامه نیز محروم هستند.
او توضیح نمی دهد که حبس و حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی، اخراج ده ها استاد دانشگاه، حبس صدها دانشجو و فعال حقوق بشر و سیاسی و روزنامه نگار، تعطیلی احزاب و انجمن های صنفی و بستن روزنامه ها، انحصار صدا و سیما و … از نشانه های کدام نوع از مردم سالاری دینی است.
وی همچنین انتخاب مجلس خبرگان را بهترین انتخاب می خواند و ادعا می کند که “اگر میبینید دشمن در طول این ۲ دهه در تمام صحنهها از ملت ایران شکست خورد و ناچار به عقبنشینی در مقابل نظام اسلامی شد، به خاطر ویژگیها و اقدامات مقام معظم رهبری است.”
وی از گسترش تحریم ها، کاهش اعتبار جمهوری اسلامی در عرصه بین المللی، افزایش تهدیدهای نظامی، فهرست بلند بالای ایرانیان تحریم شده از سوی دنیا، نرخ بالای تورم و بیکاری و افزایش سرسام آور نرخ مهاجرت از کشور سخن نمی گوید و توضیح نمی دهد که این اتفاقات پیامد سوء سیاست و تدبیر چه کسانی است.
همچنین در حالی که بسیاری از انقلابیون مصر، لیبی، یمن، بحرین، سوریه و …. به صراحت اعلام کرده اند در پی الگوبرداری از حکومت و شیوه جمهوری اسلامی نیستند، جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران مدعی می شود که “رهبر معظم انقلاب امروز به بهترین شیوه جهان اسلام و انقلابیون را در سراسر جهان اداره میکند تا جایی که دشمنان امروز به صراحت میگویند بزرگترین مشکل در ادامه دشمنیهایشان علیه ملتها، مردی است که امروز ایران را رهبری میکند.”
وی با اشاره به اینکه بصیرت رهبری در تمام زمینهها میتواند الگو برای اهل بصیرت باشد، اظهار عقیده کرد ” ما در طول این دو دهه بحرانها و فتنهگریهای پیچیدهای از ناحیه دشمن و دستنشاندههای آنان داشتیم اما مقام معظم رهبری به لطف الهی از تمام این گردنهها کشور را با سلامت عبور دادند.”
وی نمی گوید آیا به شهادت رساندن جوانان در کف خیابان ها یا شکنجه دادن آنها در حد مرگ و اقدامات خلاف اخلاق و شرع و عرف در زندان ها، تدبیر رهبری برای عبور از آنچه وی بحران می خواند است یا فرمان آتش صادر کردن در خطبه های نماز جمعه، مکانی که مرکز وحدت امت اسلامی است.
امام خمینی در سحر چهارده خرداد ۱۳۴۲ در منزلش دستگیر و روانۀ تهران شد. صبح روز بعد مردم تهران، قم و خصوصاً ورامین در حمایت از مرجع تقلیدشان تظاهرات گستردهای کردند. شعار آنها «یا مرگ یا خمینی» بود. مزدوران شاه عدۀ بسیاری از آنها را شهید کردند. حضرت امام تا دو ماه بعد که از زندان آزاد شد از کشته شدن مردم به خاطر او خبر نداشت. ماجرای این مردم مخلص که فقط برای حمایت از مرجع تقلید خود کشته شده بودند تأثیر عمیقی بر امام گذاشت.
واقعۀ پانزده خرداد ۱۳۴۲
نزاع امام(ره) با محمد رضا پهلوی بر سر انجمنهای ایالتی و ولایت بالا گرفته بود و امام در ۲۹ اسفند ۱۳۴۱ اعلام کرده بود که به سبب مصبیتها و لطمههایی که در این سال به اسلام وارد شد ما نوروز عید نخواهیم گرفت. نتیجتاً دو روز بعد، در دوم فروردین ۱۳۴۲ مأموران ساواک به مدرسۀ فیضیه هجوم برده، طلاب را ضرب و جرح کردند و عدهای را هم کشتند. ماجرا از همین زمان جدی شد. امام خمینی دوشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۴۲ در مدرسۀ فیضیه یک سخنرانی تاریخی کرد. آن روز عصر عاشورای ۱۳۸۳ هجری قمری بود که امام داشت به شاه اخطار میکرد:
آقا! من به شما نصیحت مىکنم؛ اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصیحت مىکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند مىکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروى، همه شکر کنند. من یک قصهاى را براى شما نقل مىکنم که پیرمردهایتان، چهل سالههایتان یادشان است، سى سالهها هم یادشان است. سه دسته، سه مملکت اجنبى به ما حمله کرد؛ شوروى، انگلستان و امریکا به مملکت ایران حمله کردند؛ مملکت ایران را قبضه کردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود. لکن خدا مىداند که مردم شاد بودند براى اینکه [رضا خان] پهلوى رفت. من نمىخواهم تو این طور باشى؛ نکن. من میل ندارم تو این طور بشوى، نکن! این قدر با ملت بازى نکن! این قدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر دیکته مىدهند دستت و مىگویند بخوان، در اطرافش فکر کن؛ چرا بیخود، بدون فکر این حرفها را مىزنى؟ [صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۴۵ ـ ۱۳ر۳ر۱۳۴۲]
امام ابتدا شاه را نصیحت کرده بود و سپس به یکی از سخنان او که گویا در خطاب به روحانیت گفته بود اعتراض کرد:
آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اینها حیوان نجس هستند که تو مىگویى؟ اگر اینها حیوان نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را مىبوسد؟ دست حیوان نجس را مىبوسند؟ چرا تبرک به آبى که او مىخورد، مىکنند؟ حیوان نجس را این کار مىکنند؟! آقا ما حیوان نجس هستیم؟ [گریه شدید حضار] خدا کند که مرادت این نباشد؛ خدا کند که مرادت از اینکه «مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند»، مرادت علما نباشند و الا تکلیف ما مشکل مىشود و تکلیف تو مشکل مىشود. نمىتوانى زندگى کنى؛ ملت نمىگذارد زندگى کنى. نکن این کار را؛ نصیحت مرا بشنو. آقا! ۴۵ سالت است شما؛ ۴۳ سال دارى، [محمد رضا متولد ۴ آبان ۱۲۹۸ بود] بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یکقدرى تفکر کن، یکقدرى تأمل کن! یکقدرى عواقب امور را ملاحظه بکن! یکقدرى عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نکن این طور! بشنو از من؛ بشنو از روحانیین؛ بشنو از علماى مذهب؛ اینها صلاح ملت را مىخواهند؛ اینها صلاح مملکت را مىخواهند. ما مرتجع هستیم؟ احکام اسلام، ارتجاع است؟ آن هم «ارتجاع سیاه» است؟ تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردى؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردى آقا؟ چرا این قدر مردم را اغفال مىکنید؟ چرا نشر اکاذیب مىکنید؟ چرا اغفال مىکنى ملت را؟ و الله، اسرائیل به درد تو نمىخورد، قرآن به درد تو مىخورد [صحیفه امام، ج ۱، صص. ۲۴۵ و ۲۴۶ ـ ۱۳ر۳ر۱۳۴۲]
امام خطر اصلی را یافته بود که شاه دارد به سبب حمایت از اسرائیل خود را در برابر دین و علما قرار میدهد. لذا اخطار سازمان امنیت شاه را قبول نمیکرد تا دربارۀ اسرائیل حرف نزند:
امروز به من اطلاع دادند که بعضى از اهل منبر را بردهاند در سازمان امنیت و گفتهاند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه مىخواهید بگویید، یکى شاه را کار نداشته باشید؛ یکى هم اسرائیل را کار نداشته باشید؛ یکى هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه مىخواهید بگویید. خوب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتارى داریم از این سه تاست. [صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۴۶ ـ ۱۳ر۳ر۱۳۴۲]
این سخنان امام غوغایی در میان مردم به پا کرد و خبر به شهرهای اطراف رسید. دولت هم متوجه شد و سریعاً حکم جلب امام را صادر کرد. مأموران در نیمههای همان شب به منزل امام ریخته و آن حضرت را دستگیر کرده به تهران آوردند. حتی اجازه نداند اتومبیل لحظاتی توقف کند تا امام نماز صبحش را در راه اقامه کند.
قیام خالصانۀ مردم فقط در حمایت از یک مرجع تقلید
خبر دستگیری امام در چهارده خرداد در سراسر مملکت دهان به دهان پیچید و مردم در پانزده خرداد در حمایت از مرجع تقلیدشان تظاهرات کردند. خواستۀ مردم آزادی یک مرجع تقلید بود؛ نه استقلال مملکت، نه آزادی مردم، نه حکومت اسلامی، نه قطع رابطه با بیگانگان و نه هیچ چیز دیگر. آنها مخلصانه شعار «یا مرگ یا خمینی» داند و فقط آزادی مرجع تقلید خود را خواستند، زیرا او حق حیاتش بر سایر مردم مقدّم است.
از تعداد شهدای پانزده خرداد اطلاع دقیقی در دست نیست ولی برخی آمارها تعداد آنها را پانزده هزار نفر ذکر کردهاند. این شهیدان را شاید بتوان خالصترین شهدا نامید. زیرا مقصود آنها به هیچ چیز مادی و دنیایی آغشته نبود.
امام برای شهدای پانزده خرداد آتش گرفت
حضرت امام را در زندان قصر زندانی کردند. بعد از نزدیک به دو ماه در یازدهم مرداد ۱۳۴۲ امام را به منزلی در قیطریه آورده و در آنجا تحت نظر قرار میدهند. در همین روز است که امام از واقعۀ پانزده خرداد مطلع میشود. نهایتاً امام در هجده فروردین سال بعد از اسارت مأموران آزاد و روز بیستم فروردین ۱۳۴۳ در قم با خانوادۀ شهدای پانزده خرداد دیدار کردند. لکن از شدت تأثر سخنی نگفتند.
امام روز ۲۱ فروردین در یک سخنرانی به آنها ادای احترام میکند:
دیروز خانوادههاى شهداى پانزده خرداد اینجا بودند. چیزى که مرا رنج مىداد این بود که به من این صحبتها نشده بود تا از حبس آمدم بیرون. عصر همان روز ـ دفعه اول ـ جریان را مطّلع شدم. کشتارِ پانزده خرداد از اعمال یک قشون با ملت بیگانه بدتر بود. آنها بچهها را نمىکشتند، زنها را نمىکشتند. امروز جشن معنى ندارد. تا ملت عمر دارد، غمگین در مصیبت پانزده خرداد است. یکى از اولیاى امور، ضمن سخنرانى، گفته بود: پانزده خرداد ننگ ملت ایران است؛ ولى من صحبت او را تکمیل مىکنم: پانزده خرداد ننگ ملت بود؛ زیرا از پول همین ملت، اسلحه تهیه شده و با این اسلحه مردم را کشتند! [صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۷۲ ـ ۲۱ر۱ر۱۳۴۳]
پنج روز بعد سخنرانی امام با گریۀ شدید حضار همراه است:
[گریه شدید حضار] من تا کنون احساس عجز در صحبتها نکردهام و امروز خودم را عاجز مىدانم. عاجز مىدانم از اظهار تألمات روحیهاى که دارم براى اوضاع اسلام عموماً، و اوضاع ایران خصوصاً، و قضایایى که در این یک سال منحوس پیش آمد؛ خصوصاً قضیه مدارس علمى، قضیه ۱۵ خرداد. قضیه ۱۵ خرداد را من مطلع نبودم تا اینکه حبس به حصر تبدیل شد و اخبار خارج به من رسید خدا مىداند که مرا اوضاع ۱۵ خرداد کوبید [گریه شدید حضار]. من حالا که آمدم به اینجا؛ آمدهام از قیطریه؛ مواجه هستم با یک منظرههایى؛ با بچههاى کوچک بىپدر [گریه شدید حضار]، با مادرهاى جوان از دست داده، و مادرهاى جوان مرده، با زنهاى برادر مرده، با پاهاى قطع شده [گریه شدید حضار]، با افسردگیها. اینها علامت تمدن آقایان است و ارتجاع ما. افسوس که دست ما از عالم کوتاه است؛ افسوس که صداى ما به عالم نمىرسد؛ افسوس که گریههاى این مادرهاى بچهمرده نمىرسد به دنیا [گریه شدید حضار]. [صحیفه امام، ج ۱، ص ۲۸۵ ـ ۲۶ر۱ر۱۳۴۳]
اعلام عزای عمومی برای شهدای پانزده خرداد تا ابد
در اولین سالگرد شهدای پانزده خرداد امام خمینی به همراه سه مرجع تقلید دیگر یک بیانیه مشترک دادند و در آن پانزده خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام کردند تا منزلت آن شهدا فراموش نشود.
متن این اعلامیه به لحن کلام حضرت امام میماند:
بسم الله الرحمن الرحیم. إنَّا لله و إنَّا الَیهِ راجِعون * و سَیَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أىَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُون [شعراء/ ۲۲۸]
یک سال از فاجعه خونین ۱۲ محرم ۸۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) گذشت. یک سال از مرگ فجیع عزیزان ملت سپرى شد. یک سال از بىخانمان شدن و بىسرپرست شدن یتیمان بىپدر و زنهاى بىشوهر و مادران داغدیده گذشت. واقعه ۱۵ خرداد ننگ بزرگى براى هیئت حاکمه به بار آورد. این واقعه فراموش شدنى نیست. تاریخ آن را ضبط کرد. آیا ملت مسلمان چه جرمى مرتکب شده بود؟ زنها و اطفال صغیر چه گناهى کرده بودند؟ چرا آنها را به مسلسل بستند؟ علماى اسلام و خطباى مذهبى چه جرمى داشتند؟ گناه آنها دفاع از حق بود؛ دفاع از قرآن کریم بود. به جرم نصایح مشفقانه و صلاحاندیشى اهانت شدند، به حبس کشیده شدند، محصور گردیدند، مبتلا به مصایب شدند…
ما از واقعه ۱۲ محرّم (۱۵ خرداد) خجلت مىکشیم. واقعه شوم ۱۵ خرداد و مدارس علمى، فیضیه و غیر آن، پشت ما و هر مسْلم غیرتمند را مىشکند؛ تا هیئت حاکمه چه عقیده داشته باشد! ملت اسلام این مصیبت را فراموش نمىکند. ما روز ۱۲ محرم را عزاى ملى اعلام مىکنیم…
ما امید واثق داریم که ملل اسلامى در آتیه نزدیکى بر استعمار چیره شوند. و ما در موقع خود، به خواست خداى تعالى، از هیچ گونه فداکارى دریغ نمىکنیم. از خداوند تعالى صلاح حال ممالک اسلامى و ملل اسلام و دولتهاى اسلامى را خواستاریم. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ أفئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوى إلَینَا». و السلام على من اتبع الهدى.
روح الله الموسوی الخمینى، محمد هادى الحسینى المیلانی، شهاب الدین النجفی المرعشى، حسن الطباطبایى القمی [صحیفۀ امام، ج ۱، صص. ۳۳۵ تا ۳۳۸ ـ ۱۵ر۳ر۱۳۴۳]
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
حضرت امام از اسفند ۱۳۵۷ به قم رفت و در همان مدرسۀ فیضیه ساکن شد. پانزده خرداد ۱۳۵۸ نخستین مرتبهای بود که امام میتوانست پس از شانزده سال آزادانه دربارۀ این شهدایی که برای او و در راه اسلام کشته شده بودند سخن بگوید:
بسم الله الرحمن الرحیم. پانزده خرداد چرا به وجود آمد؟ و مبدأ وجود آن چه بود؟ و دنباله آن در سابق چه بود؟ و الآن چیست؟ و بعدها چه خواهد بود؟ ۱۵ خرداد را کى به وجود آورد؟ و دنبالۀ آن را کى تعقیب کرد؟ و الآن کى همان دنباله را تعقیب مىکند؟ و پس از این امید به کیست؟ ۱۵ خرداد براى چه مقصدى بود؟ و تا کنون براى چه مقصدى است؟ و بعدها براى چه مقصدى خواهد بود؟ ۱۵ خرداد را بشناسید؛ و مقصد ۱۵ خرداد را بشناسید؛ و کسانى که ۱۵ خرداد را به وجود آوردند بشناسید؛ و کسانى که ۱۵ خرداد را دنبال کردند بشناسید؛ و کسانى که از این به بعد امید تعقیب آنها هست بشناسید؛ و مخالفین ۱۵ خرداد، و مقصد ۱۵ خرداد را بشناسید. ۱۵ خرداد از همین مدرسه شروع شد. عصر عاشورا در همین مدرسه اجتماع عظیم بود؛ و بعد از اینکه صحبتهایى و افشاگریهایى شد، دنبالۀ آن منتهى به ۱۵ خرداد شد. ۱۵ خرداد براى اسلام بود و به اسم اسلام بود و به مبدئیت اسلام و راهنمایى روحانیت و همین جمعیتها که الآن اینجا هستند. اینها بودند که ۱۵ خرداد را به وجود آوردند. همین سنخ جمعیت بودند که ۱۵ خرداد را به وجود آوردند. و همین سنخ جمعیت بودند که کشته شدند. همین طبقه از افراد اسلامى بودند که براى اسلام قیام کردند و هیچ نظرى جز اسلام نداشتند ۱۵ خرداد را به وجود آوردند. همین جمعیتى که مقصدى غیر از اسلام ندارند در تعقیب ۱۵ خرداد تا حالا دنبال کردند. از همین جمعیت که مقصدى غیر از اسلام ندارند امید آن است که تعقیب کنند و نهضت ما را به ثمر برسانند.
باید دید این جمعیت کى هستند. اینها که ۱۵ خرداد را به وجود آوردند و آنها که در ۱۵ خرداد، به طورى که مشهور است، پانزده هزار فدایى دادند و آنهایى که پس از ۱۵ خرداد و ۱۵ خردادها و پس از قتل عام ۱۵ خرداد و قتل عامهاى دیگر، در میدانها آمدند چه قشرى از جمعیت بودند؟ آنهایى که ۱۵ خرداد را به وجود آوردند، آنهایى که دنباله ۱۵ خرداد را تا کنون رساندند، آنهایى که براى شکستن سد رژیم فعالیت کردند، آنهایى که به خیابانها ریختند و فریاد «الله اکبر» کردند، همین قشر از جمعیت بودند. حق مال همین قشر از جمعیت است؛ دیگران هیچ حقى ندارند. الآن کى منحرف دارد مىکند مسیر ملت ما را؟ چه گروههایى هستند که ملت ما را از این مسیر مىخواهند منحرف کنند؟ چه جمعیتهایى هستند که نهضت اسلامى را مىخواهند از اسلامیتش منحرف کنند؟ اینها گروههایى هستند که عدهاى از آنها نمىدانند قضایا را، جاهلند؛ و عدهاى هستند عالماً عامداً با اسلام مخالفند. آنهایى که جاهلند باید هدایت کرد، باید گفت به آنها که اى آقایان! که خیال مىکنید به غیر از اسلام در ایران مىتواند چیزى پیش ببرد، اى کسانى که گمان مىکنید [قدرتى] غیر اسلام رژیم را ساقط کرده است، اى کسانى که احتمال مىدهید که غیر مسلمین و غیر اسلام کس دیگر دخالت داشته است، شما مطالعه کنید، بررسى کنید اشخاصى که در ۱۵ خرداد جان دادند، سنگهاى قبرهاى آنها را ببینید کى بودند اینها. اگر یک سنگ قبر از این قشرهاى دیگر غیر اسلامى پیدا کردید، آنها هم شرکت داشتهاند. اگر در قشرهاى اسلامى یک سنگ قبر از آن درجههاى بالا پیدا کردید، آنها هم شرکت داشتهاند. ولى پیدا نمىکنید. هر چه هست این قشر پایین است، این قشر کشاورز است، این قشر کارگر است، این تاجر مسْلم است؛ این کاسب مسلم است؛ این روحانى متعهد است. هر چه هست از این قشر است.
پس ۱۵ خرداد را به تبع اسلام اینها بوجود آوردند و به تبع اسلام اینها حفظ کردند؛ و به تبع اسلام اینها نگهدارى مىکنند. کسانى که گمان مىکنند غیرِ قدرت اسلام مىتوانست یک همچو سدى را بشکند در خطا هستند.
از ۱۵ خرداد تا حالا که آمدیم، خون دادیم یعنى شما خون دادید، من که نشستهام اینجا. من هم هیچ حقى ندارم. شما خون دادید. شماها به میدان رفتید؛ شماها مبارزه کردید؛ ماها هیچ حقى نداریم. ما باید براى شما خدمت کنیم. خودمان نباید استفاده کنیم. نه استفاده عنوانى. خاک بر سر من که بخواهم استفاده عنوانى از شما بکنم! خاک بر سر من که بخواهم خون شما ریخته بشود و من استفادهاش را ببرم! [گریه و ابراز احساسات شدید جمعیت و شعار درود بر خمینى] [صحیفه امام، ج ۸، صص. ۵۳ تا ۵۷ ـ ۱۵ر۳ر۱۳۵۸]
منبع: مشرق
محمد سروش محلاتی
در بحث از دولت کریمه، زاویهای به کرامت دولت علوی باز میکنیم، البته این کرامت در بخشهای مختلف فرهنگ، سیاست و اقتصاد ظهور دارد، ولی باید توجه داشت که کرامت واقعی هر حکومت را در ویترینهای نمایشی حکومت نباید سراغ گرفت، چه اینکه بهداشت یک قنادی یا رستوران را از ویترین آن نمیتوان شناخت، ملاک رعایت بهداشت آنان، آشپزخانه است که در مقابل دید مشتریان قرار ندارد. در حکومتها هم، پنهان خانهی دور از چشم، ندامت گاهها و زندان هاست، که با نمونه گیری از آنها میتوان بهداشت حکومت و عیار کرامت را تشخیص داد.
اینک به زندان امیر المؤمنین وارد میشویم تا پشت صحنهی نمایشگاه کرامت را تماشا کنیم و قضاوت کنیم که آیا در دولت علوی بین ظاهر و باطن،و شعار و عمل فرقی بوده است؟
۱ـ بنای زندان
در منابع مختلف حدیث و تاریخ، ثبت شده است که امیر المؤمنین برای اولین بار، ساختمانی به عنوان زندان بنا کرد. سیوطی گفته است که پیش از آن، خلفا، زندانیان را در چاه، حبس میکردند، مقصود از چاه، زیر زمینهای تاریک و وحشتناک با ورودیهای بسیار تنگ و باریک بوده است.(التراتیب الاداریه، ج۱، ص۲۹۷)، با این حساب، ساختن زندان را یکی از اقدامات افتخارآفرین حضرت باید دانست که در شیوهی در بند نگهداشتن محکومین، تحولی به وجود آورده و زجر و شکنجه حبس در سیاه چال را از بین برد.
۲ـ بندهای زندان
در زندان امیر المؤمنین، گروههای مختلفی از مجرمان، حبس بودند، اهمّ این موارد عبارتند از:
۱ـ اشرار، اراذل و اوباش هر محل: کان علی(ع) اذا کافی القبیلة او القوم الرجل الاعر حبسه(ابی یوسف، الخراج، ص۱۵۰)
۲ـ اختلاس و دزدی: ان امیرالمؤمنین اتی برجل اختلس درة من اذن جاریة فقال: هذه الدغارة المعلنه، فضر به و حبسه(کافی، ج۷، ص۲۶۶)
۳ـ خیانت در اموال مردم: کان علی(ع) لا یحبس فی السجن الاثلاثة: الغاصب، و من اکل مال الیتیم ظلماً و من أتمن علی امانة فذهب بها.(رسائل، ج۱۸، ص۱۸۱)
۴ـ عالمان فاسق و پزشکان بیسواد و ورشکستگان: قال علی(ع) یجب علی الامام ان یحبس الفساق من العلماء، و الجهال من الاطباء و المفالیس من الاکیراء(من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۰)
۵ـ گواهی به دروغ: انه(ع) کان اذا اخذ شاهد زور،… طیف به ثم حبسه ایاماً ثم یخلّی سبیله(وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۲۴۴)
۶ـ امتناع از ادای حقوق همسر: قال علی(ع): یجبر الرجل علی النفقة علی امرأته فان لم یفعل حبس(مستدرک، ج۱۵، ص۱۵۷)
۷ـ زنان مرتد: انّ علیاً(ع) قال: اذا ارتدت المرأة عن الاسلام لم قتل ولکن تحبس دائماً(من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۹۰)
۸ـ کارگزاران خائن:
ـ ابن هرمه که در اهواز، ناظر بازار بود.(نهج السعادة، ج۴، ص۳۴)
ـ منذربن جارود، کارگزار در فارس و اختلاس از بیت المال.(ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۵۴)
ـ زید بن حجیه، فرماندار و دزدی از بیت المال.(ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۳)
ـ مصقلة بن هبیره، فرماندار محلی در فارس و سوءاستفاده.(همان، ص۱۴۵)
ـ مسیب، فرماندار نظامی نالایق.(نهج السعاده، ج۲، ص۵۷۷)
۹ـ دستیاران قاتل: مثل کسی که دیگری را نگهدارد تا قاتل او را به قتل برساند.(کافی،ج۷، ص۲۸۷)
۱۰ـ اسیرانی که در شورشهای مسلحانهی اهل بغی دستگیر میشوند.(مستدرک،ج۱۱، ص۵۷)
علاوه براین موارد، موارد نادر دیگری هم دیده میشود که حضرت دستور حبس داده اند، مثلاً نجاشی شاعر که در ماه رمضان شرب خمر کرده بوده، یک شب در زندان بود(کافی، ج۷، ص ۲۱۶) و یا زنی که با اصرار و اقرار خود به زنای محصنه،چون حامله بود تا وضع حمل و اجرای حد، زندانی گردید.(فقیه، ج۴، ص۲۰) در ایلاء هم شوهری که قسم میخورد از همسر خود کنارهگیری کند، اگر حاضر به طلاق و یا برگشت به زندگی نباشد، زندانی میشود تا طلاق دهد.(کافی، ج۶، ص۱۳۳)
۳ـ حقوق زندانیان
حضرت دستور میداد که با تعهد اولیاء زندانیان، آنها را روزهای جمعه آزاد کنند تا در مراسم نماز جمعه حاضر شوند.(جامع احادیث الشیعه، ج۶، ص۶۸) حضرت در نامه به رفاعه دربارهی ابن هرمه که زندانی بود، نوشتند که هر کس برای او خوردنی یا پوشیدنی یا لوازم دیگر میآورد، در اختیار او بگذار(دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۲)، حبسهای موقّت بیش از یک هفته به طول نمیانجامید و در پایان هفته، اگر فردی استحقاق اجرای حد داشت، حد دربارهی او اجرا میشد، و الا آزاد میشد(مستدرک، ج۱۸، ص۳۶)، زندانیان، بر حسب شرایط خاص خود، از امکانات رفاهی و بهداشتی و درمانی برخوردار بودند، مثلاً یک سیاه حبشی در مدینه با مشک به مردم آب میداد، ولی انگشتان یک دستش قطع شده بود، فردی از او پرسید؛ چه شده؟ وی پاسخ داد: قطعنی خیر الناس، دستم را بهترین خلق خدا، قطع کرده است، ۸ نفری بودیم که دزدی کردیم ودر نزد حضرت اقرار کردیم، حضرت پرسید: آیا میدانستید که دزدی حرام است؟ گفتیم: آری، حضرت دستور داد که دستمان را قطع کنند، ولی بعد از آن ما را در خانهای نگهداری کردند و با روغن حیوانی و عسل، از ما پذیرائی کردند تا زخم دستمان بهبود پیدا کرد، و سپس با احترام ما را آزاد کردند و لباس مناسبی به ما هدیه دادند. سپس امام به ما فرمود: ان تتوبوا و تصلحوا فهو خیر لکم یلحقکمالله بأیدیکم الی الجنة و ان لاتفعلوا یلحقکمالله بأیدیکم فی النار(کافی، ج۷، ص۲۶۴) نمونه دیگر خوش رفتاری با زندانیان، سفارشات حضرت دربارهی ابن ملجم مرادی است.
۴ـ زندانی متهمّان
یکی از تفاوتهای زندان امیر المؤمنین با زندانهای دیگر این است که در این زندان” مجرمان”، کیفر و عقوبت خود را تحمّل میکنند، یعنی کسانی که جرمشان به اثبات رسیده است، ولی حضرت اجازهی زندانی کردن “افراد متهم” را نمیداد. تنها استثنائی که در این باره وجود داشت، فردی است که متهم به جنایت آدم کشی و قتل باشد، که او را تا روشن شدن مسأله، حبس میکنند، دستور حضرت این بود که: لاحبس فی تهمة الّا فی دم(مستدرک، ج۱۷، ص۴۰۳) و چون زندانی بودن نوعی کیفر و مجازات است لذا تا جرمی به اثبات نرسیده باشد، نمیتوان کسی را مجازات کرد، تعبیر فقها، مانند شیخ طوسی این است: ان الحبس عذاب.(مبسوط، ج۸، ص۹۱)
۵ـ زندانیان سیاسی
در دولت علوی، زندانی سیاسی، دیده نمیشود، این بدان معنا نیست که در حکومت حضرت، کسی مرتکب جرم سیاسی علیه حکومت نمیشد، بلکه به عکس، در آن دوره به دلیل فتنه خوارج، شورش طلحه و زبیر، و شرارتهای معاویه، اوضاع جامعه از نظر سیاسی بسیار ملتهب بود، به خصوص که چون خوارج و اصحاب جمل، از میان یاران حضرت انشعاب پیدا کردند و با تبلیغات گمراهکنندهی ضدِ حضرت، عضو گیری میکردند، ارتکاب جرائم علیه حکومت فراوان اتفاق میافتاد، این گروهها، پس از شورش مسلحانه، با مقابلهی حضرت و جنگ رو به رو شدند، ولی قبل از آن، زندانی نداشتند در حالی که برخی از آنها به حضرت دشنام میدادند، برخی دیگر به نشر اکاذیب و تشویش اذهان میپرداختند، برخی هم تجمعات علیه حکومت تشکیل میدادند و….
شگفت آور است که در آن شرائط حادّ امنیتی و سیاسی، حتی نام “چند نفر” که زندانی شده باشند، دیده نمیشود! در حالی که مخالفان، افراد سرشناسی بودند و حبس آنها در تاریخ ثبت میشد، و شگفت آورتر آنکه در همان اوضاع، افراد متعددی از مسئولان دولتی به دلیل تخلفات خود، در زندان بودند!
کثیر حضرمی، میگوید در مسجد کوفه، گروهی علیه امیرالمؤمنین صحبت میکردند و یکی از آنها قسم خورد که حضرت را خواهد کشت، من او را گرفتم وخدمت حضرت آوردم، حضرت فرمود: آزادش کن! توقعداری که قبل از اقدام به قتل، او را بکشم! گفتم: به شما اهانت میکرد! فرمود: تو هم به او اهانت کن یا رهایش کن.(مبسوط سرخسی، ج۱۰، ص۱۲۵)
حکومتها معمولاً، مخالفان را پیش از اقدام علیه حکومت دستگیر میکنند، تا فرصت اقدامات ضد حکومتی را از آنان بگیرند، ولی امیرالمؤمنین شیوهی دیگری داشت، مثلاً خرّیت بن راشد، سر به عصیان برداشت و خروج کرد، برخی اصحاب اصرار داشتند که حضرت او را دستگیر کند و حتی در این باره به حضرت اعتراض کردند، ولی پاسخ حضرت این بود که تا جنایتی اتفاق نیفتاده نمیتوان کسی را زندانی کرد، و الّا باید زندان را از متهمان پر کنیم: انا لو فعلنا هذا لکل من نتهمّه من الناس ملأنا السجون منهم (الغارات، ج۱، ص۳۳۵)
سیرهی امیرالمؤمنین چنان بود که در جریان جنگ جمل، اسیران را به پشت میدان جنگ فرستاد و آنها را که دست به شورش مسلحانه زده بودند، زندانی کرد، ولی با پایان جنگ، آنها را آزاد کرد، لذا فقها دربارهی همین مجرمان هم فتوی دادهاند که زندانی شدن آنها در مدّت جنگ و برای آن است که به دشمن نپیوندند، ولی پس از آن آزاد میشوند.(شهید، الدروس، ج۲، ص۴۳)
۶ـ شکنجه برای گرفتن اعتراف
در زندان امیرالمؤمنین، شکنجه وجود نداشت به این معنی که زندانی برای اقرار کردن تحت فشار قرار نمیگرفت و حضرت دستور داده بود اگر کوچکترین تهدیدی نسبت به افراد زندانی وجود داشته باشد، اعترافات آنها قابل استناد نبوده، و نمیتوان آنها را مجازات کرد، دستور حضرت چنین بود “من أقرّ عند تجرید او تخویف او حبس او تهدیدفلا حد علیه”(کافی، ج۷، ص۲۶۰) در فرمانی حضرت اقرار در ۴ مورد را بیاثر شمردند: “اقرار کسی که لباس از تنش برون میآورند و به او اهانت میکنند، اقرار کسی که در حال ترساندن اعتراف میکند، اقرار کسی که در زندان محبوس است، اقرار کسی که تهدید شده است”. دستور دیگری نیز از حضرت وجود دارد که فرمودند اگر فرد متهم به سرقت در اثر ترساندن از کتک، ویا در بند کشیده شدن و یا زندانی کردن، و یا شدت عمل، اقرار کند، دستش قطع نمیشود، مگر آنکه بدون زور و فشار اقرار کند. (الوافی، ج۱۵، ص۴۱۲)
آری وقتی که آفتاب کرامت بر دولتی بتابد تاریکخانههای آن را هم روشن میکند و تا تاریکخانه روشن نشده، یعنی کرامت از ظاهر حکومت عبور نکرده است:اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة.
* این مطلب همزمان با سالگرد شهادت حضرت علی در وبسایت این نویسنده منتشر شده بود
معصومه ابتکار
هفده سال داشتم که امام خمینی را شناختم؛ در اوج پرسشگری دوران جوانی و آن زمان که چرایی و چگونگی های فراوانی درباره آموزه های دینی و تکالیف و مسئولیت های انسان دین دار در ذهن داشتم.
تفاوت نسل ما شاید این بود که مجال تفکر درباره این موضوعات را در شرایطی دیگر داشتیم؛ در فضایی که فشارها به عکس امروز بود. دوره شاه که حرکت های دیکته شده سمت و سوی دین زدایی یافته و عناصر سنتی متدین نیز نوعی از دین را ترویج می کردند که کاربردی برای نسل ما نداشت و پاسخگوی سوالات و چالش های ذهنی مان نبود.
قرآن کتاب آسمانی مسلمانان بود، ولی بیشتر برای مردگان قرائت می شد. مناسک و علائم دینی بود، ولی سرد و بی روح و اثر مثبتی در مناسبات زندگی نداشت.
در چنین شرایطی یکباره نسل من با امام آشنا شد. مردی که در کسوت روحانیت به گونه ای دیگر از دین می گفت و چهره روزآمد و نوینی را از اسلام معرفی می کرد؛ چهره ای که با تلاش گروهی از روشنفکران و مصلحان دینی مانند دکتر علی شریعتی همسو بود و می توانست پرسش ها و کنکاش ها و ابهامات جوانان را پاسخ دهد. همان ابهاماتی که شریعتی به جهت تئوری و نظری بدان ها می پرداخت، امام قالبی عملی و کاربردی به آنها داد.
به این گونه، نام آیت الله خمینی برای نسل ما، تجسمی از مبارزه و استقامت شد؛ ما با شخصیتی تبعیدی و رنج کشیده روبرو بودیم که یک تنه و با صبوری مقابل مظهر استبداد و اختناق و سرکوب دوران، یعنی محمدرضا شاه ایستاده و به جای عافیت گزینی در مقام مرجع تقلید در قم، رنج زیستن در غربت را ترجیح می داد، باشد که مسیر مبارزه بر ملت مسدود نشود. برای بسیاری از ما، امام یادآور آزادی بود که می بایست در فضای سیاسی کشور نصیبمان شود.
از او جسارت را می آموختیم. حتی نفس تئوریزه کردن مباحث حکومت دینی در آن دوره جسارتی بود که می توانست به پایان بی عدالتی و اختناق منجر شود. بسیاری از روشنفکران دینی در تئوری به این موضوع پرداخته، ولی در جنبه فقهی آن، آیت الله خمینی پیشقدم شد. اگر چه شاید می دانست در این مسیر با مشکلات فراوانی روبرو می شود و حتی پیش بینی می کرد که چند دهه بعد انتقادات زیادی را متحمل شود، ولی این تجربه ای مهم و حاصل تصمیمی بزرگ بود که اکثرت مردم از آن حمایت کردند و در کنار مشکلات، دستاوردهایی قابل تاملی نیز داشت.
امام از جمله شخصیت های دوران است که تصمیمات بزرگی را در مقاطع حساس گرفت، چنانچه در زمینه فقهی آقای هاشمی رفسنجانی ایشان را صاحب ۱۰۰ مورد نوآوری در فتاوا می داند. در عین حال در موضوعاتی که بسیاری در مقام فقاهت از آن دوری می کردند مانند فلسفه و عرفان امام جسورانه ورود کرده و نظریات خود را ارایه می داد.
اما ظرفیت شخصیتی امام خمینی به رغم ورود در همه این مباحث به گونه ای بود که انتقاد از خود و تاکید بر مقابله با هوای نفس را در کنار مقابله با دشمن بیرونی، همواره سر لوحه بیانات قرار می داد. بدون پروا به مسئولین درباره هوای نفس و جاه طلبی هشدار می داد و درباره خود، تا پای رنجاندن نماینده اول مردم تهران در مجلس شورای اسلامی پیش چشم میلیون ها نفر بیننده تلویزیون پیش رفت؛ آنگاه که فخرالدین حجازی در قالب شعر به مداحی امام پرداخت و با مخالفت تند و صریح ایشان مواجه شد. امام مدح گویی و به کار بردن ادبیاتی این چنین را سبب تخریب روحی و آثار منفی در افراد گوشزد کرد.
از اتفاقاتی که در دوره ما رخ داد، تعطیلی تفسیر سوره حمد توسط امام بود که از تلویزیون پخش می شد و با علاقه آن را دنبال می کردیم. وقتی به امام گفتند دیگر صاحب نظران تفاسیری دارند ولی دسترسی به صدا و سیما برای انعکاس نظرات آنها وجود ندارد، ایشان جلسات تفسیر خود را قطع کرد. این کار نشان داد که امام با انحصار به هر شکلی مخالف است.
همچنین «تغییر» و «اصلاح» در سیره آیت الله خمینی مذموم نبود و مثال آن تحولی است که نسبت به حضور اجتماعی زنان در نظرات خود بروز دادند. یعنی پس از نظراتی که در سال ۴۲ در چارچوب انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی نسبت به زنان مطرح شد، در چرخشی آشکار در دوران انقلاب و پس از آن طی دوران حیات خویش در جمهوری اسلامی بر حضور فعالانه و موثر زنان در همه عرصه های سیاسی اجتماعی و حتی اقتصادی و صنعتی با وجود مخالفت های جدی برخی علمای سنتی پافشاری کرد. ایشان هرگز با طرح هایی مانند جداسازی زنان و مردان در دانشگاهها موافقت نکرده، بلکه با آن مقابله نمود.
از دیگر نکات برجسته ای که برای نسل ما جذابیت داشت، مخالفت امام با خرافات و واپسگرایی، هم در اندیشه و هم در رفتارها بود که مثال های زیادی برای آن وجود دارد. در واقع امام با هر گونه سوء استفاده از اعتقادات مردم و تحمیق آنها مقابله می کرد. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی اخیرا در جایی نقل کرده که امام نه تنها در مورد مجتهدین بلکه در مورد طلاب هم گفته بودند طلبه ای که معانی قرآن و روایات را می فهمد نباید تقلید کند. بلکه باید زحمت بکشد و حکم خدا را بفهمد.
این تلقی امام می تواند دارای مصادیق گسترده ای در جامعه ای باشد که امکانات فراوان برای تعالیم اسلامی دارد و تفکر و اندیشه را جایگزین اطاعت کورکورانه کند.
جسارت امام در بازنگری احکام فقهی مانند حرمت موسیقی و شطرنج و پرداختن به موضوعات جدید (مستحدثه) مانند مباحث تنظیم خانواده یا بیمه پیشقدمی او در این زمینه بوده است.
امامی که ما شناختیم دارای نگاهی پیشرو بود و البته در بعضی موضوعات هم شاید فرصت نیافت ابهامات را برطرف کند یا با تکیه بر تجربیات و عبرت های به دست آمده به بازنگری در نظریات و دیدگاههای خود بپردازد.
متاسفانه جنگ ۸ ساله ای که به ایران تحمیل می شد و فعالیت های گروههای تروریستی عواملی مهمی در رادیکال کردن فضای اجتماعی پس از یک انقلاب گسترده سیاسی بود و امکان اعتدال بخشی بیشتر را از امام گرفت. فضای رادیکال به طور قطع مانع دستیابی به برخی هدف هایی بود که انقلاب اسلامی مد نظر داشت. امام تلاش خود را برای کاهش آسیب ها انجام داد و سپردن تصمیمات به نهادهای برخاسته از مردم مانند مجلس که بسیار از سوی ایشان صورت گرفت، موید این امر است.
بنابراین برای قضاوت عادلانه و به دور از پیش داوری ها باید تاریخ را بی طرفانه مرور کرد و حوادث و تصمیمات را در ظرف زمانی خود دید و با عبرت از گذشته راه هر گونه رادیکالیسم را در مسیر ملت مسدود کرد.
مصطفی پورمحمدی در نشست «بررسی وضعیت دریاچه ارومیه» که با حضور اساتید دانشگاه ارومیه برگزار شد، با اشاره به اهمیت دریاچه ارومیه و نگرانی از بحران خشک شدن آن، اظهار داشت که کارهای خوبی صورت گرفته ولی کافی نیست؛ معتقدم باید رویکرد و نگاه ما به پژوهش تغییر کند. متأسفانه بسیاری از تصمیم گیریها متکی به عقبه کارشناسی نیست.
رییس سازمان بازرسی کل کشور با بیان اینکه منابع آب زیر زمینی طی سالهای اخیر به شدت کاهش پیدا کرده است، خاطرنشان کرد: خوشبختانه امسال نزولات آسمانی خوب بود، با این وجود همچنان در میانگین نزولات آسمانی به نسبت گذشته چهار درصد عقب هستیم.
وی در ادامه به پدیده ریزگردها اشاره کرد و گفت: ریزگردها پدیده جدیدی است که به شدت همه را دچار مشکل کرده است، این در حالی است که یازده شهر ما در مرز آلودگی هوا بوده و دچار آلایندههای صنعتی هستند؛ نمیتوان از کنار این مسایل ساده گذشت، محیط زیست اهمیت زیادی دارد و اگر به فکر شهروندان و نسل آینده خود هستیم باید آن را به اصلیترین موضوع کشور تبدیل کنیم بنابراین برای بهبود معضلات زیست محیطی همه باید تلاش کنیم و اگر نیاز است باید سیاستهای خود در حوزههای مختلف را تجدید و اصلاح کنیم.
پورمحمدی خاطرنشان کرد: متأسفانه در بخشهایی توجه به محیط زیست، رها شده و مناسبات زیست محیطی در نظر گرفته نشده است، این یک نکته اساسی است و اهتمام همه به ویژه اهل تحقیق و دانشگاهی را میطلبد.
رییس سازمان بازرسی کل کشور در ادامه با بیان اینکه سازمان بازرسی مسئولیت اجرایی ندارد، گفت: سازمان بازرسی کل کشور سعی میکند امور را تعقیب کرده تا درست پیش برود و بر حسن جریان امور نظارت دارد؛ درباره دریاچه ارومیه حداقل از این جلسه فهمیدیم که اجرا خوب پیش نرفته و برنامه ریزیها خوب انجام نمیشود، این به معنای آن نیست که برای دریاچه ارومیه کار نمیشود، کارهای خوبی صورت گرفته ولی کافی نیست؛ معتقدم باید رویکرد و نگاه ما به پژوهش تغییر کند. متأسفانه بسیاری از تصمیم گیریها متکی به عقبه کارشناسی نیست.
وی با اشاره به اینکه مسئولان برای تصمیم گیری درباره دریاچه ارومیه باید به پژوهشهای مراکز علمی اتکا کنند، افزود: استان آذربایجان غربی دارای موسسه تحقیقاتی و اساتید برجسته است و نهادهای تصمیم گیرنده درباره دریاچه ارومیه یا به صورت واگذاری و یا به شکل مشارکتی باید با این مراکز همکاری داشته باشند چراکه این ظرفیت استانی است که باید برای حل بحران این دریاچه به کار گرفته شود.
پورمحمدی همچنین با تاکید بر اینکه برای حل بحران دریاچه ارومیه باید در وهلهی اول از ظرفیتهای استان آذربایجان غربی استفاده کرد، گفت: اگر بحران این دریاچه از نظر صاحب نظران استان جدی است پس باید از خود استان شروع کنیم؛ باید از بخشی از بریز و بپاشهای همین استان پرهیز و بودجه آن را برای رفع معضل دریاچه ارومیه به کار بست. در استان، نباید منتظر بودجههای ملی باشید و اگر بحران است باید هر سال مقداری از بودجههای استان را به این موضوع اختصاص دهید، همچنین باید مانع هرز منابع آب و برداشتهای غیرمجاز شوید.
رییس سازمان بازرسی کل کشور در پایان با بیان اینکه مشکلات مطرح شده در این نشست به مدیریت استان ابلاغ خواهد شد، گفت: اول باید ظرفیت علمی استان در اختیار حل این بحران قرار گیرد، اگر با بهبود روشهای استانی تغییرات جدی اتفاق میافتد باید انجام داد، همچنین چنانچه قرار است باروری ابرها انجام گیرد از دانشگاه ارومیه و موسسههای علمی و تحقیقاتی استان استفاده شود.
در حالی که قیمت دلار در بازار در حال افزایش است، رئیس کل بانک مرکزی با اعتراف به افزایش تورم و تاثیر تحریم ها بر این افزایش قیمت ها می گوید: میزان تقاضا برای ارز بالا رفته، محدودیت هایی در پی تحریم ها برایمان در نقل و انتقال ارز وجود دارد، قیمت ها در سطح جهانی بالا رفته و در داخل نیز همچنان شاهد تورم دو رقمی هستیم.
محمود بهمنی در گفتوگو با فارس اظهار داشت: نکته ظریفی که در مورد قیمت تمامی ارزها از جمله دلار باید مورد نظر باشد این است که در واقع قیمت ارزی مانند دلار در میان زنجیره ای از علل و عوامل قرار دارد و همزمان از مجموعه علل تأثیر می گیرد و بر مجموعه نیز تأثیر می گذارد.
رئیس کل بانک مرکزی ادامه داد: به این ترتیب تا زمانی که علل تأثیرگذار بر قیمت دلار به قوت خود باقی است نباید انتظار داشت روند حرکتی برابری دلار با ریال تغییر اساسی کند. مثلا انتظار داشته باشیم قیمت جهانی نفت بالا رود و قیمت کالاهای وارداتی اضافه شود ولی قیمت دلار به زیر قیمت ۱۱۵۰ تا ۱۲۲۶ تومان برسد. به همین اعتبار نیز نمی توان انتظار داشت مجموعه حوزه های تأثیر پذیر از قیمت ارز نیز تغییر شرایط دهند.
وی با اشاره به سخنان چندی قبل خود که طی آن رابطه ای میان قیمت دلار و قیمت سایر کالاها برقرار ساخته بود، گفت: توجه دوستان را به ظرافتهایی که در مباحث اقتصادی وجود دارد بیش از پیش جلب می کنم؛ من در واقع به این نکته اشاره کرده بودم که قیمت دلار نیز هم راستا با قیمت سایر کالاها افزایش پیدا کرده و نمی توان انتظار داشت در بازه زمانی که قیمت ها عمدتا در سطح داخلی و خارجی افزایش داشته قیمت دلار نیز از سوی بانک مرکزی همان نرخ پیشین تعیین شود.
وی گفت: به عبارت تخصصی تر، بانک مرکزی به این علت که سایر کالاها گرانتر شده، قیمت دلار را ناگزیر بالاتر از ۱۰۵۰ تومان سابق تعیین کرده نه اینکه خود بانک بنا به دلائلی علاقهمند باشد قیمت را بالا ببرد.
رئیس کل بانک مرکزی افزود: میزان تقاضا برای ارز بالا رفته، محدودیت هایی در پی تحریم ها برایمان در نقل و انتقال ارز وجود دارد، قیمت ها در سطح جهانی بالا رفته و در داخل نیز همچنان شاهد تورم دو رقمی هستیم.
به گفته وی، در چنین شرایطی بدیهی و منطقی است که قیمت تعیین شده برای دلار باید بالاتر از رقم پیشین تعیین شود چرا که در غیر این صورت یارانه ارزی به واردات از حجم بالاتری برخوردار خواهد شد.
صالح نقره کار
اجازه نمی داد هیات زمامداری، حقوق شهروندی را بازیچه اغراض خود قرار دهند. انسانیت و کرامت را در عمل پاس می داشت و برای افکار عمومی حرمت قائل بود. نظامیان را از ورود به حوزه سیاست بر حذر داشته و میزان را رای ملت می دانست. به صدا و سیما گله می کرد که چرا هر وقت به تلوِزیون مراجعه می کنم از من می گویید؟!تلویزیون متعلق به آحاد ملت است و باید در خدمت ایشان باشد!
وحدت مطالبه اصلیش بود.اما نه حول “من”.بلکه حول منافع ملی و اسلام ناب. مستضعفین ، نور چشمش بودند … هماره دلواپس حقوق مردم بود و چنین بود که محبوب قلبها شد.فرمان ۸ ماده ای را خصوصا برای مخالفانش ابلاغ کرد و از کارگزاران امر خواست مقید به حقوق مردم باشند. “حاکمیت قانون” از منظر امامی که خود را ذیل قانون می نشاند و قدرت را جز برای خیر عمومی نمی خواست:
۴ سال پس از رخداد انقلاب، با وجود احساسات غلیان یافته فضای توام با افراط و تفریط آن دوران و نظام نوپایی که هر روز فراز و فرودهای ناخواسته ای از داخل و خارج، گریبانگر آن می شد و در این کشاکش ،تمایل طبیعی قدرت برای شکستن مرزهای قانون و ازاد کردن خود از قیود دست و پاگیر آن، با توجیه یا منطق حفظ نظام و قاطعیت در برخورد، امام ما که خشت خام آتیه را می بیند دلواپسی خود را از تزلزل حاکمیت قانون ابرازمی کند.
فضای تاریخی فرمان ۸ ماده ای امام عادلانه یا به اندازه کافی عادلانه نیست که او علیرغم تصریحات قانونی و موازین قضائی متعارف، احساس تکلیف می کند و نه از باب نصیحت و اندرز مرشدی پرده نشین و فارغ البال از درد مردمان، که از جایگاه رهبر بی هماورد یک انقلاب تاریخی ،خطاب و عتاب نموده و کارگزاران امر را نهیب می زند که: حکمرانی شایسته مرادف با کارگزارانی قانونمدار و مقید به حقوق اساسی و آزادی های سیاسی مردمان است.
مبادا با ملحوف شدن ذیل اهداف خوب، ابزار واهرم های ناباب و ناشایست بکار گیرید و زیر چتر تئوری غیر اخلاقی و مغایر با ارزشهای دینی “هدف ، وسیله را توجیه می کند” مآلا توجیه کنید که شرایط اضطرار، دور زدن قانون را ایجاب می کند ورود آنچه بر سر مظلومان رفته در طول تاریخ…”آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه”؛
«گفتمان قانون» دایر بر مدار عدل و انصاف است واین جوهر حکمرانی اخلاقی و دیندارانه را مبادا با اراده معطوف به مطلق بودن قدرت به محاق برند و فراموش کنند که در قبال ولی نعمتانشان که آنها را از کنج زندان های ستم شاهی در آورده اند”سید الاعمال انصاف الناس من نفسک”؛
امام ما خود پیشگام قانون پذیری بود و در برهه های مختلف خود را نیز ذیل قانون نشانید و در مکتبخانه سیاست دینمدارانه و توحیدی خود، مختصات مشی اخلاقی حاکمان منقاد ارزشهای الهی را در مقام ثبوت و اثبات برای ماو آیندگان ترسیم کرد.
فرمان ۸ ماده ای، هم طریقیت دارد، هم موضوعیت
قانون گرایی صوری و ژست های تصنعی انقیاد در برابر قانون، مورد پسند سیاستمدران اخلاقی نیست. گفتمان قانون باید خیر عمومی را در پی داشته باشد و اینجاست که اقبال و اشتیاق مردم به قانونی که متضمن منافع جمعی ایشان است، حاکمان را مستظهر به اعتماد مردمی ضابطه مند ومسئول می سازد.
گریز از قانون همیشه خصلت منکوب و موصوف محکوم شهروندان متمرد نیست، بلکه گاهی این قانونگزارانند که لباسی بر اندام قانون می کنند که ادبار برانگیزست! چرا که مردم خیر خود را در آینه آن نمی یابند ولاجرم هر منفذی را برای عبور از سپهر آن مغتنم می شمارند.
امام ما در فرمان ۸ ماده ای، در مقام تفسیر قانون یا انشای قانونی جدید به موازات قوانین موضوعه و محکمات جزای عمومی که حاصل سالهای متمادی از تجربیات انباشته حقوق بشری و تاریخی و بومی بوده است نبود، او می خواست راه را نشان دهد و بیراهه را برملا سازد.
عصاره فرمان امام، انقیاد بر کرامت انسانی شهروندان و حفظ حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی توسط حکمرانان بود، امام حکمرانان را خدمتگزاران مردم و بر خاسته از اراده بلامنازع ایشان می دید و چون مولایش وجه اصیل وجود حکومت را «ان اقیم حقا او ادفع باطلا» می دانست که کارگزاران آن باید “لا یونسنک الا الحق و لا یوحشنک الا الباطل” باشند. و اگرنه این اعتبار دوروزه و وزر و وبال مرد افکن جز«جیفه مریحه»ای نبودکه در قاموس رادمردان آخر بین کم آن از زیاد آن ارزنده تر و نبود آن از بود آن مغتنم تر است.
مکیال و معیار سنجش عیار شایستگی حکومت در فرمان ۸ ماده ای امام، زمامداران امین و قدرت مندانی مقید به میثاق خود با مردمان است که قدرت عمومی را خرج خیرعمومی می کنند و حوزه عمومی و حریم خصوصی را عرصه تاخت و تاز سوداگرانه خود و تبارشان و تاریکخانه ترکتازی تلقی نمی کنند.
قدرت مقید به اخلاق و ارزشها، مولود زمامدارانی است که اریکه قدرت را برای دریدن مردم و بفرموده مولی علی(ع) «سبعا ضاریا تغتنم اکلهم » نمی خواهند؛بلکه احساس می کنند قدرت «فی عنقک امانه » است و آن را برای مردم و درجهت رفاه و آسایش و امنیت و آزادی آنها خرج می کنند. قدرت را برای موقعیت و تشخص خود بلوکه نمی کنند بلکه به ثمن برخوردرای عمومی «حق العمل کار»
مردم می شوند و مابه ازای آن ،از پشتوانه ذرادخانه بی بدیل اعتماد و اقبال خودآگاه مردمان بهره می برند.
در منظر او حاکم باید”واشعر قلبک رحمه للرعیه و محبه لهم “باشد و عاشق مردم !کارگزاری که از رنج مردم شب راحت سر به بالین نگذارد و مدام خود را محاکات کند و نفس لوامه را دراز که مبادا ظلمی در پستو های تحت امر تو ذیل گزارش های رئیس پسند از نگاه خدا ترسانه ات پنهان ماند که حکومت به دست کسانی خطاست که از دستشان دست ها بر دعاست
“نظارت بی قید و شرط” از استلزامات ایجاد تعادل در جامعه
حقوق و قانون بدون مجریان مقید به آن، کاغذ پاره ای است که خیری به مردم نمی رساند. حتی مجریان خوب هم مستغنی از نظارت نیستند. یک فراز از فرمان ۸ ماده ای امام معطوف به نظارت بر اعمال قدرت در دستگاههای برخوردار از امتیازات حاکمیتی است.
امام ما می خواست انقلاب برخاسته از اراده ملت روی عهد خود با صاحبان اصلیش پایدار بماند و مردم در مقام عمل در بستر زمان از سریر ولی نعمتی به مرتبه ای نازل تر افول نکنند و بالا بلند ها را با اتکا بر نیروی اراده آزاد خویش فتح کنند؛امام می دانست رمز بقای این نهضت مردمی الفت با خردها
و ابتنای بر قلب هاست و عاریه قدرت جز بر منهج عدالت و آزادی استوار نمی ماند و ارمغان حکومت برای ملت، جز صیانت از حقوق خصوصی و خیر عمومی ایشان چیز دیگری نیست؛
این شایستگان آنانند که قدر می بینند و در صدر می نشینند و ضعیفان از آنان حمایت می شوند و معاضدت می گیرند. از «ترس» در امانند و از «نیاز» فارغ- ملجا و ماوی آنان قانون و مصادر امورند که توان بخشی ضعیفان و تعالی دیگران را در صدر برنامه های خود دارند. فراز پنجم فرمان امام ،دلالت برتکلیف ساماندهی مسئولین وقت (رئیس دیوانعالی و نخست وزیر)برای اجرای مفاد این منشور و قوانین موضوعه دیگر دارد که البته گریزی جز پذیرش نظارتی جدی و غایتمند ندارد. چنانچه ایشان هیاتی را موظف به رسیدگی و نظارت و برخورد در صورت تخطی از مفاد فرمان می نمایندوطی چندین جلسه بدور از ظاهر نمایی راسا روند پیگیری ها را دنبال می کنند .
البته قانون اساسی در راس رژیم حقوقی ما قرار دارد و سازوکارهایی برای عینیت ونظارت بر حقوق شهروندان در عرصه های مختلف پیش بینی نموده است.چنانچه ۷۰ مورد از مصادیق حقوق عامه را به صورت تمثیلی برشمرده و ۲۰ گزاره حقوقی- قضائی را در فصل سوم و فصل ۱۱ مورد توجه قرار داده است. اما گاهی رویه ها و قوانین و عرف که هر یک در جایگاه خود طیفی از منابع حقوق هستند، سایه شان بر اندام قانون اساسی هم سنگینی می کند و باعث کم رنگ شدن، تعلیق یا بعضا تعطیلی برخی حقوق لایتغیر و بلامنازع می شوند.مبادا تجاوز به قانون با سر پوش تامین امنیت و ایجاب ضرورت توجیه شود:
۲ محظور قانون و حقوق اینست که اولا بخاطر پاسبان نظم و امنیت مخدوش نگردد و دوم فرشته آزادیخواه عدالت نرنجد.
جمع بین اخلاق و حقوق از طرفی و قدرت عمومی و آزادی های فردی از طرف دیگر و نیز کنار آوردن نفع عمومی و خیر خصوصی و ممزوج نمودن همزمان نظم و عدالت بطوریکه واجد اقبال عقل و وجدان بی طرف اکثریت نوعی وکلی شهروندان باشد «هنر حکمرانی شایسته» است و این منطق را امام به ما آموخت که مطالبه کنیم از حاکمیت بدون اینکه صدای ضعفایمان بلرزد و برمدار مداحی وثناگویی
گرفتارآییم .حاکمان را امین خود مفروض دانسته و از کرده هایشان بازخواست و بر ناکرده هایشان ملامت کنیم.امر به معروف و نهی از منکر را از حوزه مناسبات شخصی به حوزه عمومی و بالاخص در قبال حکومت وارد سازیم تا مبادا لویاتان قدرت، قوه استماع متصدیان امور را مسدودکند و چشمان مهیای دیده بانی آنها را محو سراب تفرعن و انانیت سازد و کرنش اجباری توده مردم برای
بهره گیری از عواید تمکین به قدرت و تامین آب و نان و ارزاق و امنیت شغلی شان، بر مذاق حکمرانان چرب و شیرین افتدو از مسیر مرد م داری منحرف سازد.
ضرورت تحلیل سرگذشت وارزیابی سرنوشت فرمان ۸ ماه ای
بر ماست که ضمن تحلیل بستر تاریخی صدور فرمان ۸ ماده ای ،امروز و فردایمان را با این میزان بدست آمده از روح کلام پیر جماران بسنجیم و اینکه آیا تقید قدرت به نظامات و انقیاد اقتدار حاکمان بر مصالح مردمان و پاسداشت حقوق اساسی و آزادی های سیاسی و کرامت انسانی ایشان میتواند ما را به سوی فردایی نوید بخش تر و تسکین یافته تر سوق دهد؟
اتفاق عمومی در لزوم “حکومت قانون مختوم به غیر عمومی”،تجربه تاریخی ملت ایران از مشروطه تا امروز و بلکه یک میثاق نانوشته بین وجدان جمعی و حافظه تاریخی ما ایرانیان است.در فراز و فرود روزگار همه دریافته ایم که هیچ ارزشی والاتر از احترام به قانون و اطاعت از آن نیست.
قانونی که مشروعیت آن استمرار در حرکت بر ریل خیر عمومی و رسانیدن به مقصد مورد اتفاق جمهور مردمان این سرزمین است.
۲۸ سال پس از صدور فرمان امام مسیری را پشت سر گذاشته ایم که به ما امکان ارزیابی میدهد در آزمون هایی سربلند بیرون آمدیم و مواقفی اختلال یا انحراف از آدرس مکتوم در نسخه امام رخ داده است وامروز و فردانیز باید با تداوم تلاش تاریخی مردمانمان برای دستیابی به آزادی و عدالت و تحقق حاکمیت ملی ، راه ها و چاه ها را شناخته و اصطلاحا از یک سوراخ چند بار گزیده نشویم.
حرکت های اجتماعی فراگیر ما باید معطوف به مطالبه بایسته های فرمان ۸ ماده ای و مفروضات آن که در راس آن انقیاد قدرت به الزامات حقوق بشری است ،از اصحاب قدرت باشد تامین حقوق بنیادین شهروندان ،حفظ حرمت و کرامت انسانی ،مغفول نگذاردن اصول تضمین گر حقوق فرد و جامعه واحزاب- مطبوعات و تشکیلات مردم نهاد و جلوگیری از برخی قانون گریزی یا قانون ستیزی ها درمنطق امام شاخص است و غفلت از آن مطلقا توجیه بردار نیست.
دغدغه امام ما این بود که مردم از نظارت و نصیحت نسبت به حاکمان که در کلام او” خدمتگزار” خطاب می شدند دست نشویند و بایسته های حکمرانی خوب و خیرخواه را مطالبه نمایند. به بر داشت راقم سطور ۱۰ سر فصل عمده در فرمان ۸ ماده ای جلوه می کند که عبارتند از :
۱- استقلال بی قید و شرط قوه قضائیه در راستای تحقق عدالت حقوقی و کیفری
۲-صلابت دستگاه قضا در عین تقید به حاکمیت قانون و موازین موضوعه
۳-التزام به مولفه های پیشتاز حقوق بشری اسلام وتمهید روح حاکم بر آن با لحاظ کرامت و عدالت و غایت گرایی احکام اسلام
۴-پرهیز از تجسس و تاکید بر میزان قرار دادن حال فعلی افراد
۵-انقیاد در برابر لوازم اصل برائت و جلوگیری از ترتکتازی های ضابطین
۶-اعراض نهاد قدرت از سرکشی به پستوی خلوت مردم و نقض حریم خصوصی و حوزه عمومی
۷-جرم انگاری حداقلی و کنترل و نظارت موثر بر اهرم های اجرای قانون به منظور پیشگیری از تحدید بی مبنای آزادی های عمومی
۸-مبنا قرار دادن صیانت از حقوق شهروندی توسط دستگاههای نماینده قدرت عمومی
۹-خرج قدرت در مسیر منافع عموم بدون مانع سازی در مسیر آزادی ها و حقوق اساسی
۱۰-تدارک سازمان ،برنامه ،روش و تنظیم رویکردها و کار کردهای دستگاه های قضائی و ضابطین ناظر برای تحقق اهداف مدعی العموم و ضمانت اجرای فرمان ۸ ماده ای
مدعی العموم یا همان «دادستان » مقام مقتدر حوزه عمومی است که بنابر جایگاه تشکیلاتی و پیشینه تاریخی خود می باید تامین کننده حقوق فرد، جامعه، متهم و مجرم توامان باشد. با وجود دادستان، جامعه باید احساس کند پشتیبانی مقتدر و برخوردار از قدرت عمومی ،حقوق او را صیانت می کند و اجازه نمی دهد حقی پایمال شود و ناحقی قدر ببیند و مستقر گردد.
مشکلات و عوارض ساختاری و رفتاری که ناشی از رژیم حقیقی یا رژیم حقوقی مستقر در قدرت است محتمل است که نارسایی هایی در روند بر خورداری از حقوق فردی و اجتماعی پدیدار سازد و اینجاست که بند ۲ اصل ۱۵۶ قانون اساسی بکار می آید. چنانچه احیای حقوق عامه را در زمره اولی ترین وظایف حاکمیت در عرصه قضائی معرفی می نماید.
احیا و اقامه حق مرتبه ای بالاتراز استیفا و احقاق حق است و به نوعی کنشی فعالانه و مقتدارانه از متولیان حوزه عمومی است که با ابتکار عمل، پیشدستی و پیشگیری توام است .دادستان مقتدر در خط مقدم حفظ حقوق عمومی است؛اوست که هر کجا حقی در آستانه اضاعه و اجحاف قرار می گیرد،قد علم می کند و نهیب می زند و اقدام و قیام می کند .
فرمان ۸ ماده ای امام مشحون از حقوق به رسمیت شناخته شده است که باید پاس داشته شود و این پاسداری از قامت نحیف اشخاص حقیقی که بعضا حقوق اولیه آنها بی سرو صدا مغفول می ماند،بر نمی آید.
دادستان است که می گوید موظفم تا قدرت بر خاسته از قانون را خرج صیانت از حقوق عامه کنم و چنان باشم که بفرموده مدل طراز قدرت ممثل به عدالت و فضیلت “علی (ع)”اگر حقی زایل شد و لو به اندازه تعرض به خلخال پای زن یهودی ناکجا آباد حوزه صلاحیت قدرتم “ماکان عندی ملوما بل کان عندی جدیرا »باشم.
بله! مشق عدالت در مکتب پیر جماران اگرچه با سختی و هزینه همراه است اما مدلی از حکمرانی را به تصویر می کشد که عدالت را هدف طریقی خود برای نیل به «دنیا وعقبای حسنه » انتخاب نموده و مقید به اخلاق و فضیلت و ارزشهای والای انسانی والهی است ؛مدلی که در سیمای حکومت انبیای الهی دیده می شود و اس و اساس آن ،عشق به همه انسانهاو جانمایه آن استقرار حاکمیت دین مدار،اخلاقی ،مردم دارو قانون پذیر است.
دقیقا آنسان که امام عدالت فرموده:” واشعر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم …فانهم صنفان اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق”می خواست بگوید به ما که کار گزار عدالت کیفری بدان که :اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی بر آورند ز بیخ و بن غلامانش
تضمین حقوق و آزادی های اساسی،مرهون صلابت دادگستری شایسته
مفروض فرمان ۸ ماده ای امام برخورداری از دادگستری شایسته است .تشکیلات کار آمدی برخوردار از قضات عدالت پرور و خدا باور که کرامت انسانها را به رسمیت شناخته و فهم عمومی آنها از قانون ،تامین خیر عمومی و خصوصی باشد. در تقید به حقوق و آزادی فردی و جمعی قصد انشا داشته باشند و هیچ امر و نهیی را بر خلاف جهت برخورداری مردم از حقوق خود برنتابند . روی ریل قانون حرکت کنند و فلش طی طریقشان به سمت عدالت و آزادی باشد.
آری! امامی که از دیده در حجابست واندرمیان جان،مبلغ بزرگ اسلام رحمانی است که جاذبه آن،هویت بخشی و کرامت سپاری به انسان سرگشته شداید عالم ماده است و این چنین اسلامی است که روزی صهیب رومی و بلال حبشی و سلمان فارسی و اویس قرنی یمنی را گرداگرد سفره کریمانه خویش می آورد و امروز و فردا می تواند جانهای شایق به حقیقت را گرد آورده ونفوس پاک و مستعدرا مجتمع کند.
آقای مجید انصاری که از طرف امام ماموریت داشت وضعیت زندان ها را گزارش کند ،نقل می کرد که امام یک بار بخاطر گزارش خود سری های برخی در زندان رئیس وقت دادسرای انقلاب را احضار فرمودند و با عتاب گفتنداگر قرارست جمهوری اسلامی به دست اینها(منافقین)ساقط شود بهتر از آنست که بخاطر خود سری های ما آبروی اسلام بریزد.{سایت جماران-۷/۴/۹۰}
انشاء فرمان ۸ ماده ای از روح بزرگی بر آمده که خود مظهر اسلام رحمانی است و مصداق لاتظلمون و لا تظلمون.
به اعتقاد او:
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
و با این نگاه است که امام ، کارگزاران قدرت را برای مردم و در خدمت برخورداری مردم از حقوق ایشان می خواهد .به اشارت در فرمان ۸ ماده ای تذکر می دهد که :
روش معدلت از گردش پرگار آموز
که خطش گر همه کج رفت زمحور نگذشت
طاقت غره انجام حظا ممکن نیست
ناتوانی ست که از پهلوی لاغز نگذشت (بیدل دهلوی)
اینک منشور امام فراروی ماست و مائیم که باید فراموش نکنیم. چه می خواستیم و به کجا باید برویم . امام شرط بلاغ را گفت و ما باید مطالبه کنیم چنانچه رهبری نیز بر این امر صحه گذاشتند: “امروز عدالت درصدر فهرست مطالبات مردم است” پس این گوی و این میدان! این مطالبه عمومی و این تکلیف
صاحبان قدرت!
هر که در این خانه شبی داد کرد خانه فردای خود آباد کرد(سعدی)
حسن محدثی در چهاردهم خرداد ماه و به بهانه سالروز تولد امام موسی صدر، در مقاله ای مروری بر اندیشه و عملکرد ایشان داشته است.
وی در بخشی از این مطلب به مقایسه دو “امام” در خاورمیانه پرداخته و نوشته است: در خاورمیانهی معاصر دو روحانی عالیرتبهی شیعی در نقش رهبری دینی و سیاسی بهصورت تؤامان و در دو کشور ایران و لبنان ظاهر شدند و هر دو عنوان «امام» را از طرف پیروان و طرفداران خود دریافت کردند. ممکن است برخی تصور کنند موقعیت سیاسی موسی صدر چندان مهم نبوده است که قابل مقایسه با آیتالله خمینی باشد.
وی در ادامه می نویسد: اما آنانی که موقعیت وی را میشناسند میدانند که موسی صدر وزنهی سیاسی بسیار مهمی در لبنان بوده است؛ اگرچه ممکن است که گاه در میزان اهمیت و قدرت او مبالغه نیز کرده باشند: «سیدموسی صدر که روحانی است موقعیت عجیبی در لبنان برای خود کسب نموده است که میتوان گفت صدر یعنی قلب بیروت و قلب ملت لبنان امکان ندارد از دستور صدر سرپیچی کنند هنگامیکه او از لبنان خارج و یا وارد لبنان میشود تمام رجال بیروت به استقبال او حاضر می گردند مشارالیه در بیروت از قدرت فوقالعادهای برخوردار است که مافوق قدرت رئیس جمهوری لبنان میباشد … او رئیس مجلس شیعه در بیروت است و لقب امام به وی دادهاند و حتی رئیس جمهور لبنان از صدر خوف و وحشت دارد و به او پیشنهاد رئیس جمهوری کرده است. تمام قوای لشگری و کشوری و ملت لبنان فدایی موسی صدر هستند و او صاحب جان و مال و ناموس ملت لبنان است»
متن کامل این نوشته به نقل از وبسایت این نویسنده به شرح زیر است:
چهاردهم خرداد سالروز تولد امام موسی صدر است. مدتها بود که مایل بودم دربارهی ایشان بنویسم و این چند روز تعطیل فرصتی فراهم آورد تا این آرزو محقق شود. اگرچه هنوز تحقیقاتام دربارهی ایشان و اندیشه و عملکردشان کافی نیست اما کار دقیقتر و همهجانبهتر میتواند بعدها انجام شود و این نوشته دستمایهای برای انجام ان گردد. امیدوار ام این نوشته مورد توجه قرار گیرد و بتواند دستکم اندکی، در شناساندن ایشان به جامعهی ما سهم داشته باشد.
مقدمه
پس از طرح سنخشناسی دین و معرفی سه چهره از دین تحت عنوان دین سبز، سرخ، و سیاه -که فکر اولیه اش را در سال ۱۳۸۴ با دیدن فیلم شکلات (مؤسسهی میراماکس، سال ۲۰۰۰، به کارگردانی لاسه هالستروم) بهدست آورده بودم- و توجه ایجابی و سلبی قابل توجه بدان، ضرورت پرداختن به نمونههای واقعی از شخصیتهایی که مظهر این سه چهرهی دین هستند و معرفی آنها به جامعه بیش از پیش خود را نمایان ساخت. از آنموقع تاکنون دلمشغول این موضوع بوده ام. برای تجدید مطلع میبایست بار دیگر مقدماتی را توضیح دهم و اگر مطالب این مقدمه، توضیح واضحات و تکرار مکررات است عذر میخواهم.
تعبیر دین سبز حاکی از آفریدن دین تازهای نیست. ادیان را پیامبران بنیاد نهادهاند و جامعهشناس کجا تواند که ادعای بنیانگذاری دین کند. یکبار بنیانگذار جامعهشناسی، اگوست کنت، این خِبط را مرتکب شد و از بنیاد نهادن «دین بشریت» سخن گفت که هم معاصران او و هم صاحبنظرانِ پس از او بهدرستی از خبط دِماغاش سخن گفتند. اگر چه هنوز کلیسای ساینتولوژی برقرار است و فرقهای شده است در میان انبوه فرقهها، اما در آن موقع او هنوز درک درستی از جامعهشناسی بهعنوان یک علم نداشت و رسالتی پیامبرگونه برای جامعهشناسان قائل بود و آنان را جانشین کشیشان میدانست. در عصر او هنوز علوم انسانی آنطور که باید نبالیده بودند و علم و اخلاق و سیاست و دین و فلسفه چندان از هم تفکیک نشده بودند و در همآمیختهگی این معارف مانع از درک درست این امور و تمایز میان آنها بود. شاید جنونی که اگوست کنت زمانی بدان دچار شده بود نیز سهمی در طرح این گونه مدعیات او داشت.
در هر حال، جامعهشناس را چه رسد که ادعای بنیانگذاری دینی نو را سر دهد. وظیفهی جامعهشناس نظر کردن به دین از بیرون و رصد کردن اثرات اجتماعی دین و نیز شناسایی انواع اثرپذیرفتن دین از جامعه است. برخی از این ادیان امکان بقا یافته و زنده ماندهاند و ریشه دواندهاند، برخی نیز بنا به دلایل و عللی از این بخت محروم گشتهاند. جامعهشناسان از آنجایی که بهنحو تجربی به ادیان نظر میکنند میان ادیان الاهی و غیرالاهی تمایزی قائل نمیشوند.
جامعهشناسان بهدلیل نگاه سکولار یا غیردینی (و نه سکولاریستی) خود الزاما نه میتوانند الاهی بودن دینی را نفی کنند و نه میتوانند الاهی بودن آنها را تأیید نمایند. هر معرفتی را صلاحیتی است و داوری در بارهی اینگونه امورِ فراتجربی، در صلاحیت معرفت علمی نیست.
پس اگر جامعهشناس از نوع خاصی از دین سخن میگوید قصد اش دینآفرینی نیست بلکه او صرفا میکوشد بر حسب مطالعهی چهرهی بیرونی و محقَّق دین و جلوههای اجتماعی و تاریخی آن دربارهیآن قضاوت کند. جامعهشناسان کارشان توصیف دین و آثار و جلوهها و کارکردهای سازنده و مخرِّب ادیان است و نیز کوشششان معطوف به بررسی تأثیری است که دین بر جامعه مینهد و تأثیری که از جامعه میپذیرد. لذا اگر جامعهشناس معینی در مطالعات و بررسیهای خود از نوع معینی از دین سخن بگوید، به معنی این نیست که او دین تازهای آفریده است بلکه کار او صرفا نامگذاری ویژهگیها و کیفیاتی است که او از جلوههای بیرونی دین مشاهده کرده است. ممکن است مشاهدات او دقیق نباشد و یا توصیفات و تعابیر اش موجه نباشد اما این نوع توصیفات را نمیتوان دینسازی تلقی کرد. انبیا، پیامبران (و نیز بهتعبیری متنبّیها)، و مدعیان منجیگری (و یا مُتَمَهْدیها) در طول تاریخ بنیانگذار ادیان و فرقهها هستند و جامعهشناسان هم وظیفهشان توصیف و شناخت و تبیین این ادیان و فرقهها است.
جامعهشناس بهعنوان مثال، به تاریخ اسلام نظر میکند و جلوههایی گوناگون از اسلام را مییابد. لذا او این جلوهها و چهرهها را در اصناف و انواعی دستهبندی میکند. بهعنوان مثال، اسلام گاهی به ضرب شمشیر حاکمان -که چه بسا در کنار دعوت به دین منافع دیگری را دنبال میکردند و در واقع، جهاد کذاییشان به نام اسلام بوده است و به کام حاکمان- رواج یافته است و گاهی نیز اسلام به لطفِ محبت و مهربانی و انساندوستی و اخلاق نیکوی مسلمانان گسترش پیدا کرده است. چهگونه میتوان ایندوگونه ترویج اسلام را یکسان تلقی کرد؟آیا غیر از این است که این، دو نوع فهم و دو نوع رابطه با اسلام است که به دو روش متفاوت برای ترویج اسلام میانجامد که یکی جنگطلبانه، جهانگشایانه، و امپریالیستی است و دیگری صلحآمیز، همراه با فتح قلوب، و انساندوستانه است؟ بهراستی، چهگونه میتوان کوششهای حکومت اُموی را در جهانگشایی به نام اسلام و نیز تعهّدات عمیق و کوششهای صمیمانهی مسلمانان پاکباخته در آسیای شرقی را که هر دو به گسترش فرهنگ اسلامی و مسلمان شدن ملل مختلف انجامید از یک سنخ دانست؟ من دو نمونه از دو نوع ترویج اسلام را از دو منبع مختلف ذکر میکنم و قضاوت را بر عهدهی شما میگذارم که آیا این دو نوع ترویج اسلام از یک سنخاند و حکایت از یک نوع فهم و رابطه با اسلام دارند یا حاکی از دو نوع فهم و دو نوع رابطه با اسلام اند که زمین تا آسمان با هم فرق دارند و نمیتوان آن را در کنار هم قرار داد و تفاوتهای بنیادی میان آنها را نادیده گرفت؟ هر دو نمونهی زیر مربوط به تاریخ اسلام و هر دو ناظر به گسترش قلمرو اسلام اند:
«از سرگیری فتوحات در سطح جهانی مهمترین سیاست رژیم تازه تثبیت شدة امویان بود. فتوحات اولیة اعراب حاصل مهاجرت قبیلهای عربها و حملات سالیانه نیروهای مستقر در شهرهای پادگانی بودند. اما این دور جدید از فتوحات ناشی از جاهطلبیهای دستگاه امپراتوری بودند و بهدنبال حملات منظمی که با کمک گروههای عجم انجام میگرفت حاصل میشدند. تهاجمات جدید، دیگر تهاجماتی برای توسعة قدرت و ثروت قبیله نبودند بلکه حملاتی بودند که توسط امپراتوری، برای سیطره بر جهان انجام میگرفتند. در اثر این جنگها شمال آفریقا، اسپانیا، ماوراءالنهر، و سِند به قلمرو امپراتوری اسلامی ضمیمه شدند» (لاپیدوس، ۱۳۸۱: ۱۰۹).
«در اوایل قرن پانزدهم میلادی، یک مسلمان عرب بنام «سید ابوبکر» از سرزمین عربستان به بغداد رفت و از آنجا به شرق آمد و مدتی در مالاکا بهسر برد. ابوبکر در مالاکا موفقیت بسیار کسب کرد و جزو فقهای طراز اول آنجا بهشمار رفت. موفقیت وی سبب شد تا برای خدمت بیشتر در راه گسترش و اشاعه اسلام به سرزمینهای دورتر برود و بدینگونه پس از گذشتن از بورنئو به مجمعالجزایر سولو رسید. ابوبکر در جزیرة هولو رحل اقامت افکند و با دختر راجاباگیندا ازدواج کرد و به مقام قضاوت و امامت جامعهای که راجاباگیندا بوجود آورده بود رسید. بوی لقب معلم دادند چرا که به تعلیم و تربیت و ایجاد مدرسه همت گماشته بود. بعد از مرگ باگیندا مردم ابوبکر را به جانشینی برگزیدند. سیدابوبکر را نیز «شریف الهاشم» گفتهاند و بعضی از شجرهنامهها وی را «زین العابدین» ذکر کردهاند، اما همگی در این عقیده همرأی هستند که وی نخستین سلطان سولو بود. سران قبایل سولو به تبعیت از مراکز قدرتی چون سوماترا و دیگر مناطق مسلماننشین، وی را خلیفه و سلطان خود نامیدند. در حقیقت «سلطان شریفالهاشم» خلیفة منتخب مردم بود که بهلحاظ فضل و بینش عمیق در اداره امور و فقه اسلامی انتخاب شده بود. از وی داستانهای زیادی نقل میکنند که نشانه هوش سرشار و کرامت اوست. از جمله داستان زیر را ماحول نقل میکند که در مورد نحوة برخورد وی با قبیلهای کوهنشین است که تا آنزمان اسلام نیاورده بودند: کوهنشینان هنوز ایمان نیاورده بودند. مردم ساحلنشین به ابوبکر گفتند «اجازه بده با کوهنشینان بجنگیم و آنها را به اسلام درآوریم». ابوبکر اجازه نداد در عوض دستور داد که «برنج بکوبید و شیرینی بپزید و لباس بدوزید». آنگاه ساحلنشینان به کوهستان رفتند و به محلی به نام «پاهایان» وارد شدند. ابوبکر برای رئیس کوهنشینان پیام فرستاد که مردی عرب هستم که میتوانم بنویسم و بخوانم. رئیس کوهنشینان توموآی نام داشت گفت که نمیخواهد او را ببیند چرا که نمیخواهد رسوم آباء و اجدادی خود را دگرگون کند. چون ابوبکر این را بشنید گفت تا خوراکیها و لباسها را میان خانهها تقسیم کنند. کودکان شیرینیها را خوردند، اما بزرگترها از بیم سمی بودن به سگها دادند. سگها نمردند و بچهها به طرف ابوبکر باز آمدند و ابوبکر با آنها مهربانی کرد. محیط دوستانه شد. آنشب رئیس کوهنشینان خوابی خوش دید که در خانهای بزرگ با تزئینات باشکوه است. ابوبکر خواب را تعبیر نمود که خانه بزرگ [،] دین جدید و تزئینات آن پاداشهای آن است. بزودی خبر پخش شد و مردم بعد از مدتی ایمان آوردند» (توکلی، ۱۳۶۲: ۴۷-۴۶؛ قلاب افزودهی من است).
مدعای من این است که آنچه این ابوبکر -نخستین سلطان سولو- انجام داد امری استثنایی در تاریخ اسلام نبوده است. برخلاف آنچه دشمنان اسلام میکوشند نشان دهند و مدافعان خطرناک اسلام نظرا و عملا آن را تأیید میکنند و لذا بیشترین ضربه را به اسلام میزنند، اسلام صرفا چهرهای خشن و سیاه نداشته است بلکه چهرههای دیگری نیز از اسلام بروز و ظهور یافته است. همهی این چهرهها نیز در تاریخ اسلام رخ دادهاند. دستکم در تاریخ معاصر ایران میتوان سه چهرهی متفاوت از اسلام را از هم متمایز کرد و من هر قدر که بیشتر بررسی و مطالعه میکنم اطمینان بیشتری پیدا میکنم که در تاریخ اسلام -بهطور کلی- میشود این سه چهره را از طریق بررسی تاریخی بازسازی کرد. این سه چهره را اسلام سبز، اسلام سیاه، و اسلام سرخ نامیدهام.
من در اینجا میکوشم از شخصیتی اسلامی سخن بگویم که ویژهگیهای دین سبز را به عالیترین صورت در اندیشهها و زندهگی خویش متجلی ساخته است. سخن گفتن از نمونههای اسلام سرخ و سیاه در تاریخ معاصر بهعنوان بحثی مکمل، نیازمند مجال دیگری است. ذکر نمونههای تاریخی این حُسن را دارد که ما را تا حد زیادی از بدفهمیها و مجادلات بیحاصل نظری در امان نگه میدارند. در بادی امر، هرگز فکر نمیکردم که یافتن چنین شخصیتی در میان مسلمانان آسان باشد. اما با اندکی جستوجو چند شخصیت بزرگ را شناسایی کردم. اما من علاقهمند بودم این شخصیت دینی در مقام و مسؤولیت رهبری دینی و سیاسی و اجرایی نیز قرار گرفته باشد و کم و بیش در موقعیت قدرت نیز محک خورده باشد تا روش و مشی عملیاش در چنین جایگاهی نیز بررسی شود. چه کسی را میتوان با این مختصات در میان بزرگان معاصر جهان اسلام نام برد؟ او کسی نیست جز امام موسی صدر رهبر دینی و سیاسی شیعیان لبنان و یکی از دو رهبر بزرگ اسلامی (و البته شیعی) در خاورمیانهی معاصر (نفر دوم آیتالله خمینی است که بعدها به امام خمینی معروف شد).
در میان شخصیتهای دینی ایرانی و شیعی، امام موسی صدر شخصیتی ویژه است. وی کم وبیش عالیترین مراحل تعلیم و تربیت حوزوی را پیموده است و به تأیید بسیاری از حوزویان به مقام اجتهاد رسیده است. از نظر دینی و سیاسی نیز بسیار صاحب نفوذ بوده است. از نظر دینی رهبر شیعیان لبنان بوده و بر شیعیان لبنان و حتا عالمان شیعی لبنانی تأثیراتی داشته است (البته نه لزوما از مجرای طرح تفکر دینی خاص) و از نظر سیاسی نیز رهبر شیعیان لبنان بوده و در صحنهی سیاسی لبنان در عالیترین سطح نقش ایفا کرده است. مجال آن نیست که در این جا به همهی ابعاد موضوع بپردازم و حق مطلب را ادا کنم. لذا از ورود به بسیاری محورها صرفنظر میکنم تا بهانهای دیگر و مجالی دیگر.
مبانی نظری
پیش از این گفتهام که دین در مقام تحقق جلوههای گوناگونی دارد و چهرههای مختلفی را از خود بروز میدهد. این جلوههای تاریخی رنگارنگ دین قابلیت شناسایی و دستهبندی دارد. هیچ دینی نیست که در تاریخ لف و نشر نیابد؛ همچنانکه هیچ دینی نیست که بهتعبیر قرآن شعبهشعبه نشود. همانطور که فرآیند فرقهای شدن (sectarization) در تاریخ همهی ادیان دیده میشود (بهعنوان مثال، تقسیم بودیسم به ماهایانه و تراوادا؛ تقسیم مسیحیت به ارتدوکس، کاتولیک، و پروتستان؛ و تقسیم اسلام به تشیع و تسنن) در تقدیر همهی ادیان بوده است، چندچهرهگی تاریخی ادیان نیز امری اجتنابناپذیر است. پیروان هر یک از ادیان مطابق زمینهی اجتماعی و بستر فرهنگی خود دین را فهم و تفسیر میکنند و مطابق با سنتها و آداب و رسوم و عقبهی فرهنگی خود دین را مجددا ایجاد (construction) میکنند. اگر کلمهی ایجاد (که در نوشتههای جامعهشناختی معاصر رواج یافته است و نظریهی ایجادگرایی اجتماعی social constructionism در جامعهشناسی معاصر و نظریهی موجِدگرایی constructivism -عمدتا در روانشناسی- عهدهدار توضیح ایجاد واقعیت اجتماعی و روانی هستند و خود دربردارندهی رویکردهای مختلفیاند) برای برخی ممکن است رهزن و گمراه کننده باشد، میتوان از تعبیر بازآفرینی بهره گرفت. دینداران دائما در حال ایجاد کردن یا بازآفرینی دیناند. اگر چه دین بر من و ما عرضه میشود اما ما هر بار دین را مطابق با درک و دریافت و شخصیت و فرهنگ و تجربههایمان دریافت و بازآفرینی میکنیم. لذا دین چیزی نیست که بهصورت آغازین خود باقی بماند و بتوان به دین ناب و خالص دست یافت. تمام کسانی که دغدغهی خلوص و پیرایشگری دینی داشتهاند ماحصل کارشان چیزی جز ارائهی قرائت و تفسیری دیگری از دین نبوده است. یکی از بزرگترین دغدغههای کسروی بهعنوان یک روشنفکر این بود که ما گرفتار فرقهگراییها و نزاعهای فرقهای کمرشکن و تفرقهآمیز و مخرِّبی هستیم که جز فرسایش نیروها از طریق تداوم نزاع ثمری نداشته است. لذا او کوشید که از طریق بنیاد نهادن نگاه دینی جدیدی بر این تفرقهی مخرِّب غلبه کند؛ بیخبر از آنکه «ورجاوند بنیاد» او جز افزودن فرقهای نو به فرقههای کهن و افزودن نزاعی تازه به نزاعهای قبلی نتیجهای نخواهد داشت و عاقبت خود نیز قربانی چنین نزاعی شد.
لذا همانطور که تاریخ ادیان نشان میدهد، هر دینی که وارد اجتماع معینی میشود هم تغییراتی در آن جامعه پدید میآورد و هم خود دچار دگرگونی و تغییر و تحول میشود و چهرهی جدیدی بهخود میگیرد. اسلام وقتی وارد ایران می شود «اسلام ایرانی» پدید میآورد، وارد افریقا که میشود «اسلام افریقایی» را میسازد و وارد اروپا که میشود «اسلام اروپایی» را شکل میدهد. اینها نامهایی تهی و یا از سر ذوقورزی نیستند بلکه ما بهازایی تاریخی دارند. مگر میتوان انکار کرد که میراث فرهنگی ایرانیان بر دینداریشان اثر داشته است یا مگر میتوان انکار کرد که بسیاری از باورهای افریقایی، درک افریقائیان را از اسلام دگرگون ساخته است؟ از درهم نفوذی اسلام و ادیان افریقایی، اسلام افریقایی پدید آمده است. هم اسلام در افریقا بهقوت نفوذ کرده است و هم از تماس با ادیان افریقایی متأثر شده است تا جایی که «عدّهای استدلال کرده اند که میشود از اسلام افریقایی در همان سطح و عمقی سخن گفت که انسان از خود ادیان افریقایی سخن میگوید» (نانجی، ۱۳۷۴: ۱۳۰). همانطور که دین زندهگی، فکر، و هویت افراد را میسازد و در شکلگیری جامعه نقش دارد، افراد و جوامع نیز دین را تغییر شکل میدهند و در شکلگیری مجدد آن نقش دارند: «پیروان انبیا، احکام و دستورهای قطعی آنها را مطابق با بینشهای قبلی (جهانبینی) خود تفسیر کرده و احتمالاً با گذشت زمان، در پرتو تجربه به حک و اصلاح آن پرداختهاند. این جهانبینی پیشین، از منطقهای به منطقهای دیگر کمی تفاوت مییافت؛ زیرا هر جامعهای در صدد بوده است تا واقعیت را با مقولات فکری اساسی نسبتاً متفاوتی بنا نهد. … دربارة ادراک حقایق دینی نیز مطلب همینگونه است. بسیاری از کسانی که در زمینة دین شناسی تطبیقی کار میکنند، میپذیرند که تفاوتهای میان ادیان بزرگ جهان تا اندازهای بر اختلاف در مقولههای پیش از کلام مبتنی است و از پیشینههای فرهنگی ویژه هر یک سرچشمه میگیرد» (وات، ۱۳۸۹: ۶۸-۶۷). بر این اساس، دین در جامعهی یکپارچه و تمایزنیافته و یا با یک اکثریت دینی بزرگ بهگونهای شکل میگیرد و در جامعهی متکثر و یا متشکل از جمعیتهای دینی از نظر تعداد پیروان و اهمیت اجتماعیِ تقریبا همپایه بهنحوی دیگری بروز و ظهور مییابد. موسی صدر اگرچه با میراث دینی و تربیتی معینی از ایران به لبنان رفت اما بستر رهبری دینی و سیاسی او جامعهی لبنان بهمثابه جامعهای متکثر و چنددینی بود. از این رو، تشیع در لبنان و در ایران دهههای چهل و پنجاه ایران نمیتوانست وضعیت مشابهی داشته باشد؛ چنانکه هماکنون نیز این نکته صادق است. این بستر اجتماعی ویژه شرایط و مقتضیاتی را پدید میآورد که رهبر دینی و سیاسی را در مسیرهای خاصی سوق میدهد. بهطور طبیعی، و در صورت فقدان دخالتهای سیاسی کشورهای دیگر، انتظار میرود که گرایش دینی در جامعهی متکثر و چنددینی معطوف به گرایشهای دینی کثرتگرایانه و دموکراتیک باشد. لذا تحلیل گرایش دینی و عملکرد اجتماعی-سیاسی موسی صدر در لبنان بدون توجه به شرایط اجتماعی لبنان آن سالها تحلیل ناقص و ناتمامی است. موسی صدر در ایران طلبهای فاضل اما در حال پرورده شدن برای کسب مقام اجتهاد بود و فراموش نکنیم که او در لبنان به «امام موسی صدر» بدل شد. این به معنای نفی اصالت رویکردهای فکری و عملی او نیست بلکه صرفا توجه به نقش رمینهی اجتماعی در شکلگیری جهتگیریهای دینی خاص است.
بر حسب ترکیب دو متغیر دین و قومیت، لبنان در آن موقع شانزده گروه دینی-قومی متفاوت (یا به روایتی دیگر هفده گروه دینی-قومی) را
دربرمیگرفت: اسلام (شیعه، سنی، دُروزی)، مسیحیت (مسیحیان مارونی، مسیحیان کاتولیک، مسیحیان پروتستان، مسیحیان ارتدوکس، انجیلیها، ارمنیها، ارمنیهای پروتستان، ارمنیهای سریانی، سریانیها) (اباذری، ۱۳۸۱: ۸۱؛ هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۲۳). بر حسب همین متغیرها، نظام سیاسی لبنان نظامی طایفهگی است (اباذری، ۱۳۸۱: ۸۵) که در آن قدرت سیاسی میان تشیع، تسنن، و مسحیان تقسیم شده است. از نظر متغیر سیاسی تکثر احزاب و وابستهگی آنها به کشورهای دیگر مسألهای تعیینکننده بوده است «بهطوری که در زمان ورود امام موسی صدر این کشور جولانگاه بیش از هفتاد حزب دست چپی و راستی بود که هر کدام به کشوری بیگانه وابسته بودند» (همان: ۸۶). هر یک از این احزاب ایدهئولوژی خاص خود را داشتند که از محافظهکار تا رادیکال و دینی و غیردینی را پوشش میداده است. موسی صدر تفکر و عمل دینی خود را در چنین محیطی پرورش داد و در چنین محیطی بیش از پیش رشد یافت و نیز به عاملی برای رشد بدل شد. بینش دینی انسانگرایانه، عقلانی، صلحآمیز، و دموکراتیک وی در چنین محیطی شکل گرفت؛ اگرچه از میراث تربیتی و فرهنگی پیش از ورود به لبنان نیز بهرهمند گشته بود. قبل از اینکه به مشی دینی و افکار موسی صدر بپردازم اشارهی مختصری به منش و شخصیت وی را لازم میدانم.
ویژگیهای شخصیتی و منش موسی صدر
موسی صدر مردی است متواضع، گشوده بر روی دیگران، شوخطبع، اهل ارتباط، منظم و پرکار، و اهل بحث علمی، روشنبین و البته حسادتبرانگیز. تواضع او ظاهرسازی و فریبکاری نبود بلکه سجیهای پایدار بود (خضر، ۱۳۸۵: ۴). ده سال در حوزهی علمیه طلبهگی کرده است و نشان داده است که بسی از اقران خود پیشتر است (اباذری، ۱۳۸۱: ۴۲). احترام استادان خود را برمیانگیزد (همان: ۵۷). منتقد وضع حوزهی علمیه است و در آن تحجر و خشکهمقدسی میبیند (همان: ۶۴). او میدید «که به حماقت و کودنی، فضیلت گفته میشود و بر پیشانی عالمان صاحبنظر در مسایل سیاسی، نشان وابستگی به اجانب میخورد» (همان: ۶۵-۶۴). در زمانی که روزنامهخوانی در حوزهی علمیه «نشانة بیتقوایی و ضعف ایمان» تلقی میشد موسی صدر زمینههای تأسیس نخستین مجلهی حوزوی (درسهایی از مکتب اسلام) را همراه با دوستاناش فراهم میکند و صاحب امتیاز مجله میشود (همان: ۶۸). اما بعد از مدتی، اختلاف دیدگاه و احتمالا تنگنظریها سبب کنارهگیری او از مجله میشود. از جملهی کسانی است که به تأسیس مدرسه اقدام میکند و «امتیاز ایجاد یک دبیرستان ملی را» میگیرد (همان: ۷۳).
در لبنان همواره کنار مردم قرار دارد؛ بهویژه در سختیها و مشکلات خود را با هر مشکلی به مردم رنج دیده و گرفتار در بلایا میرساند و با حضور اش به قلب غمدیدهشان امید میبخشد. چنان به اهمیت در کنر و میان مردم بودن واقف است که آن را ضمانتی برای جلوگیری از انحراف دین و حاکمان دینی میداند: «آن ضمانتی که لازم داریم ملاقات حاکم با مردم و گوش دادن به نقد ایشان و توجه به آن است» (صدر، ۱۳۸۴: ۱۱۳). با ورود به لبنان و شیوهی رفتاری ویژهی خود «در روشها و رفتارهای سنّتی روحانیان تحولی بنیادین پدید آورد» (جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۱۴۱). اما یکی از بزرگترین ویژهگیهای شخصیتی موسی صدر این است که او فردی آزاداندیش و جستوجوگر است. به همین دلیل اهل گفتوگو و مذاکره است. او «نخستین روحانی مسلمان بود که به واتیکان سفر کرد» (همان: ۱۵۱). رواداری او همواره مورد ستایش بوده است. علاوه بر همهی این صفات، موسی صدر که در مقام رهبر دینی و سیاسی در معرض انواع تهمتها و فشارها و حملات قرار گرفته است، انتقامجو و «اهل کینه و کدورت» نیست بلکه بخشنده است؛ چندانکه میگوید: «شش سال پیش نیز فرزندم را با تیر زدند و صورت او را مجروح ساختند، اما کسی را که به جگرگوشهام تیراندازی کرده بود، بخشیدم» (صدر، ۱۳۸۵: ۷). موسی صدر ورزش بهویژه فوتبال را دوست داشته و «دیدن تابلوهای رنگ روغن را» نیز (همان: ۷). نکتهی مهمی که او بر آن تأکید میکند و اگر بهراستی صادق باشد، او را از نظر شخصیتی ممتاز میسازد این است که: «من به دلیل طبیعت فعالیتها و التزامات و تواناییهایم، که امانت خداوند هستند، نمی توانم تعهدات و تواناییهایم را در راه احساسات شخصی بهکار گیرم، حتی اگر این احساسات در درون خود من باشد» (همان: ۷). و بالاخره، «ایشان عاشق مطالعه بود» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۱۲۴).
مشی و راهبردهای عملیِ دینیِ موسی صدر
موسی صدر بهعنوان رهبر دینی شیعیان لبنان، از نظر هدایت دینی جامعه و مشی دینی عملی خود راهبردهای ویژهای را دنبال کرده است که شناخت آنها برای داوری دربارهی کارنامهی وی ضروری است. برخی از مهمترین محورهای رهبری دینی وی را در سه وجه رفتار با مسلمانان، اهل کتاب، و پیروان دیگر ایدهئولوژیها مورد بحث قرار میدهم.
الف) ترویج و تبلیغ انسانی، اخلاقی، و صلحآمیز دین:
در نزد موسی صدر اخلاق برتر از شریعت، و انسان برتر از دین نهادینه شده است. موسی صدر در تبلیغ دین سعهی صدر داشت و روادار بود. او در مواجهه با انسانها شریعتمدارانه رفتار نمیکرد بلکه انسانی -فوقالعاده انسانی- عمل میکرد. در قصهی آنتیبای (بستنیفروش مسیحی) شریعت غیرانسانی زمانه را زیر پا مینهد و سبب تحول در آن میشود و با عمل خود، اقلیت دینی را از زنجیری دینی (و شرعی) رهایی میبخشد: «دیدیم که چگونه در کنار بستنیفروش مسیحی برای خوردن بستنی او نشست، در حالی که آن زمان، فقه رایج علمای شیعه سخن از نجاست غیرمسلمان بود. بسیاری بر کار او خرده گرفتند. اما سرانجام نظر غالب همین شد. یعنی بسیاری از علما به طهارت اهل کتاب معتقد شدند، اما از دادن فتوا بیم داشتند. امروز به طهارت همه انسانها فتوا داده شده است. این فتوایی است که من در رسالهام آوردهام. علت این است که کفر باعث نجاست جسم نمیشود بلکه، بنابر سخن خداوند که میفرماید: «انما المشرکون نجس» بهنوعی ناپاکی در اندیشه میانجامد» (فضلالله، ۱۳۸۵: ۳). گوهر اخلاق در نزد او چنان عزیز بود که از قشریگری که مرض مسری بسیاری از اهل دیانت -خصوصا حوزویان- است مصونیت داشت: «او اگرچه روحانی بود و طبعاً شریعتمدار، اما در برخورد با انسانها بیش از آن که دغدغه حفظ ظاهر و رعایت مناسک شرعی را داشته باشد با گوهر پاک و حقیقتجوی انسانها ارتباط برقرار میکرد و دغدغه توحید و عدالت و کرامت انسانی داشت. همچون روش پیامبر جامعه را بر مبنای ظواهر شرعی مرزبندی نکرد و اجرای آن را بر ایمان و درجه رشد مردم بنا کرد» (روزنامهی شرق، ۱۳۸۵: ۳).
موسی صدر بهرهگیری از روشهای آمرانه و خشونتآمیز را در تبلیغ دینی نفی میکند: «روش ابتداییِ تربیت عبارت است از امر و نهی به تربیت شونده که همان تربیتپذیر است. شکی نیست که این روش اثری اندک و گاه پیامدهای منفی دارد، خصوصاً وقتی که همراه با خشونت باشد و شرایط روحیِ فرد تربیتپذیر مورد توجه قرار نگیرد. روش برترْ استفادة مربی از شیوة اِقناع برای نفوذ در ذهن و دلِ تربیتشونده است تا خود به هدف علاقهمند شود و به سوی آن حرکت کند» (صدر، ۱۳۸۴: ۸۹-۸۸). او با جوانان ارتباط برقرار میکند و برای انان سخنرانی میکند و در آغاز «قیافههای استهزاآمیز و لبخندهای تحقیرآمیز پارهای از جوانان» را که «غیرقابل تحمل» بود تحمل میکند و محبت آنان را به خود جلب میکند و بر اساس همین نوع تجربهها، کسانی که دین را تحمیل میکنند و برای اجرای حدود شرعی از زور بهره میگیرند و مردم را به تکلف دچار میسازند به واقعبینی دعوت مینماید و خطاب به آنان میگوید: «اگر با خشونت و تصلّب بخواهیم مردم را به حفظ حدود خود مجبور سازیم، تا در برابر ما آزادی گفتار و ازادی سؤال و مناقشه و مباحثه نداشته باشند، خود را از حقیقت دور و معالجات فرضی و خیالی و پیشنهادات تخیّلی کردهایم. مصلح، قبل از هر چیز، باید واقعیتها را، هر چه هم تلخ باشد، درک کند» (صدر، ۱۳۸۳: ۶۲).او در مواجهه با دیگران گشوده است و بر فهم دیگری پیش از هر چیز دیگری تأکید میکند: «من میخواهم آنچه را که درون مخاطب یا پرسشگر یا شنونده می گذرد، مثل شکها و سؤالها و اعتراضات، بفهمم، بدون آنکه مهابت و وضع خاص خود را بر او تحمیل کنم. پس از این دریافت و احساس، میکوشم راه حل عملی برای مشکلات پرسشگر یا مخاطب ارائه نمایم»(همان: ۲۲۹).
همچنین، از نظر وی جنگ در اسلام قواعد خاصی داشته و صرفا رهاییبخش بوده است: «جنگ در تمون اسلامی قواعد خاصی داشته است، ار جمله شروع نکردن جنگ، اتمام حجت پیش از نبرد، درخواست مکررِ پذیرش شرایط، نکشتن مجروحان، تعقیب نکردن فراریان و اموری از این قبیل» (صدر، ۱۳۸۴: ۷۷).
ب) گفتوگوی بینادینی و میاندینی برای دنبال کردن هدف واحد
موسی صدر بر اساس فهمی از قرآن به پیوند میان مسملمانان و اهل کتاب دعوت میکند: «قرآن تأکید دارد که اعتقاد به حضرت محمد (ص) به تنهایی بسنده نیست. مسلمان همچنین باید به همة پیامبران پیشین ایمان داشته باشد» (همان: ۱۳۱). بر این اساس مومنان ادیان مختلف میبایست جبههای واحد را در راه رهایی و تعالی خلق تشکیل دهند: «برایند این آموزه کوششی است برای ایجاد جبههای از پیامبران و مؤمنان که از ابتدای آفرینش آغاز میشود و تا پایان هستی ادامه مییابد، کوششی که در پی پیوند دادن مبارزة ما با مبارزة انسانهای گذشته است و در پی ان است که میان دعوت پیامبران گذشته و خاتم پیامبران پیوندی ناگسستنی بهوجود آورد» (همان: ۱۳۲). لذا ثمرهی چنین تفکری «احترام به دیگر ادیان است» (همان: ۱۳۲). از نظر وی «قرآن کریم تذکید دارد و بر این باور است که تمامی ادیان یکی هستند» (همان: ۱۳۷). بر اساس چنین تفکری است که بر حسب گفتهی شارل حلو رئیس جمهور وقت لبنان، برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیرکاتولیک در کلیسای کاتولیک سخنرانی میکند: «برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیرکاتولیک در یک کلیسای کاتولیک و برای جمعی از مؤمنان در جایگاه موعظه سخن راند. این اتفاق نه تنها اعجابانگیز بلکه موجب تأمل و تفکر عمیق و درازمدت است» (صدر، ۱۳۸۴: ۱۳). موسی صدر نه تنها بارها در کلیسا سخنرانی کرد بل که در مقابل، «از بزرگان مسیحیت برای ایراد خطبههای نماز جمعه» دعوت نمود؛ هر چند جنگ داخلی مانع از تحقق این امر گشت (همان: ۱۳). موسی صدر همین رویه را دربارهی گفتوگوی دو مذهب تشیع و تسنن و نیز فِرَق شیعی موجود در لبنان نیز اتخاذ میکند: «امام صدر از آغاز نهضت سیاسی خود همواره برای زدودن اختلافات میان مذاهب اسلامی تلاش میکرد و یکسان کردن شعائر و آداب دینی و عبادی را شعار خویش قرار داده بود. به همین منظور و در اقدامی مخلصانه و مؤثر، دو مذهب علوی و جعفری (تشیّع) لبنان را یک مذهب اعلام کرد. این اقدام در میان علویان و تمامی مسلمانان لبنان بازتاب گستردهای داشت. در این خصوص، امام صدر با ارسال یادداشتی به شورای استخدام (مجلس الخدمه المدنیه) لبنان، از این شورا خواست شیعیان و علویان را پیرو یک مذهب بهشمار آورد و حقوق این دو گروه را در بهرهمندی از مشاغل دولتی و استخدام با هم ترکیب کند» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۳۱۲).
ج) احترام همراه با نقد در برابر ایدئولوژیهای رقیب:
جامعهی لبنان در زمان موسی صدر جامعهای متکثر است. غیر از وجود ادیان و مذاهب و فرقهای مختلف دینی، احزاب سیاسی متعدد و ایدهئولوژیهای سیاسی گوناگون در لبنان وجود دارند که نه تنها با همدیگر رقابت دارند بلکه در برخی موارد وارد نزاع خونین با یکدیگر میشوند. بقایای نظام فئودالی در جامعه ی لبنان وجود دارد و زمینهای برای جبههگریها میسازد. موسی صدر میکوشد این خصومتها و دشمنی ها را کاهش دهد و فضایی صلحامیز برای همکاری و حل مشکلات لبنان پدید آورد: «در مورد موضعگیریهای سیاسی و رویکردهای اهل سیاست بهطور کلی باید بگویم که نظرم این بود و هنوز هم هست که مسئولیت من تصحیح جو سیاسی و تلاش برای اصلاح رفتار عمومی و وارد کردن اخلاق و اصول در نزاعهای سیاسی موجود در لبنان است، و اینکه تأکید کنم که سیاست وسیله است و شغلی نیست که انسان از طریق آن ارتزاق کند» (صدر، ۱۳۸۵: ۷). او افراد و گروهها را در برابر وضعی که تغییر را طلب میکند به چهار دسته تقسیم مینماید؛ دستهبندیای که داستان ما را نیز شرح میدهد:
۱) «دستهای در مقابل واقعیت موجود تسلیم میشوند، در آن ذوب می شوند، با آن میسازند و وضع موجود را میستایند و میکوشند برای وضع موجود فلسفه بسازند و آن را صحیح بشمارند در نتیجه، با آن همکاری میکنند و فاسد میشوند. اینها مردم ضعیفی هستند که ما از آنها نیستیم و آنها را از خود نمیدانیم. دستة دیگر که از اینها قویترند، این وضع را نمیپذیرند و لیکن از این وضع فرار و هجرت میکنند، به جامعههای دیگر پناه میبرند، به اروپا و آمریکا و جاهای دیگر میروند. پس پناهگاه دیگری برای خود مییابند تا در انجا زندگی کنند. این دسته از دستة اول قویترند ولی باز ما آنها را نمیپذیریم و خود را از آنها نمیدانیم. دستة سوم که از دستة اول و دوم قویترند، تسلیم نمیشوند و فرار هم نمیکنند. سعی میکنند جامعة خود را تغییر دهند و اوضاع را به وضع مساعدی که خود میخواهند تبدیل کنند» (صدر، ۱۳۸۴: ۱۱۷-۱۱۶). او خود را از این دسته میداند و دستهی چهارم را نیز چنین توصیف میکند: «کسانی که میخواهند محیط خود را تغییر دهند به دو دسته تقسیم میشوند: دستة اول کسانی هستند که اسلحة دیگران را به عاریت میگیرند. بعضی از احزابی که ما با آنها ارتباط نداریم و به آنها عقیده نداریم، کسانی هستند که از دسته اول و دوم نیستند و از انها بهترند ولی سعی کردند اسلحة دیگران را در راه تغییر جامعة خود بهکار گیرند. این مردم مصداق قول مولا امیرالمؤمنین اند که میفرماید: کسی که به دنبال حق میگردد و اشتباه میکند نمیتوان او را با کسی که به دنبال باطل میگردد و به آن میرسد مقایسه کرد. درست است که ما با این دسته از مردم که میخواهند جامعة خود را با اسلحة عاریتی تغییر دهند نیستیم ولی به آنها احترام میگذاریم و انها را از دستههای دیگر بهتر می شماریم» (همان: ۱۱۷). در قبال مردم غیردیندار نیز برادرانه و مسؤولانه رفتار میکرد: «در زمان جنگهای داخلی لبنان، نیروهای دولتی شهر صور یک جوان ملیگرا را به اتهام اخلال در امنیت دستگیر کردند. بسیاری از سیاستمداران و بزرگان شهر برای آزادی او تلاش کردند، اما به نتیجه نرسیدند. امام پس از درخواست خانوادة زندانی با قائم مقام (فرماندار) صور تماس گرفت و از او خواست که آن جوان را به ضمانت امام آزاد کند. فرماندار به امام عرض کرد: «… ولی او کمونیست است.» امام فرمود: «او فرزند من است.» و بدین ترتیب، آن جوان آزاد شد و تنها سبب آزادی او هم امام صدر بود» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۱۲۶).
اندیشههای دینی موسی صدر
نوشتن دربارهی افکار موسی صدر سهل و ممتنع است؛ سهل است چون ایشان افکار سادهای عرضه کرده است و ممتنع است چون سادهگی سخنان او بهطور بالقوه میتواند مانع از توجه لازم به اهمیت افکار اش شود. برای کسانی که بهطور منظم به امور فکری اشتغال داشتهاند و از لذایذ نظری بهرهمند بودهاند، افکار موسی صدر در بادی امر چندان جذابیتی نخواهد داشت. با اینهمه، برخورداری از برخی ویژهگیها افکار او را بهنحو کمنظیری ممتاز میسازد؛ ویژهگیهایی که از فرط سادهگی اغلب مغفول میماند. شاید به همین دلیل است که آنچه دربارهی او گفته یا نوشته شده اغلب مربوط به شخصیت و اعمال و اقدامات ایشان است نه افکار و اندیشههایش. همین امر هم سبب شده است که خیلیها که افکارشان بهراستی هیچ سنخیتی با اینگونه اندیشهها ندارند، خود را همراه و همفکر او معرفی میکنند و موسی صدر را میستایند و درنمییابند که ستایش موسی صدر همزمان به معنی نفی خودشان است! مردان خوب و موفق از هر سو ستایش میشوند صرفا به این دلیل که خوب و موفق بودهاند؛ پنداری که در پس این نیکی و موفقیت هیچ اندیشهی متمایزکنندهای که ستایش کنندهی بیخبر را مؤاخذه کند وجود ندارد. افکار موسی صدر اغلب مبتنی بر منابع دینی است و برخلاف رویهی رایج در آثار حوزوی و آثار فرهیختهگان حوزوی، ارجاعات او بیشتر به قرآن است تا احادیث. ارجاع به احادیث در کار موسی صدر همواره بهدنبال ارجاع به آیات قرآن و برای تحکیم آن صورت میگیرد و نه بر عکس.
اهمیت اندیشههای موسی صدر در پیچیدهگیهای فکری او نیست زیرا او بههیچ وجه همچون متفکری بزرگ که نظام و نظریههای ویژهای را پرورده باشد، ظاهر نشده است. او اگر چه در پارهای موارد به مکاتب و گرایشهای فکری مدرن اشاره میکند، اما این نوع اشارات در کار ایشان اغلب مختصر و گذرا است. ارجاعات او به منابع فکری غربی نیز ناچیز است. لذا نمیتوان او را چندان متأثر از اندیشههای مدرن دانست و بهعنوان یک متفکر مسلمان واجد درگیری جدی با مسائل مدرن شناخت و یا نمیتوان او را یک متفکر دینی مدرن نامید که در درون گفتمان مدرنیته میاندیشد. دستکم، از بررسی آثار ایشان نمیتوان دریافت که به چه میزان با تفکر مدرن آشنایی داشته است. موسی صدر همچنین در تولید مکتب فکری خاصی نقش نداشته است. آنقدر که ما میدانیم نه مکتب فکری خاصی داشته و نه شاگردانی شناختهشدهای تربیت کرده است. با این وصف، چرا باید افکار چنین شخصیتی را جدی گرفت؟ چرا او را فقط یک رهبر دینی-سیاسی ندانیم؟ به نظر من اهمیت فکری موسی صدر در چهار محور خلاصه میشود:
۱) جهتگیری عمیقا انسانی و عقلانی و روزآمد افکار او: ایشان چند دهه پیش نگاهِ دینی بسیار مترقیانه و انسانی ارائه میکند در حالیکه بسیاری از عالمان دین هنوز امکان هضم برخی از آن افکار را ندارند؛
۲) همخوانی و همراهی جدّی افکار و اعمال وی با یکدیگر (پیوند نظریه و عمل): بهنظر میرسد که آموختههای موسی صدر بیش از اینکه از طریق مدرسه و مطالعه باشد از رهگذر عمل بهدست آمده است. بهعبارت دیگر، اندیشهی وی از عمل اجتماعی-سیاسیاش مشروب شده است و چنین نمونهای در میان مسلمانان بسیار نادر است. متفکران و عالمان دین مسلمان اغلب یک دستگاه تفسیری و فقهی را از قبل پذیرفته اند. پس، این جهان است که باید با نظام فکری آنان سازگار شود نه برعکس. بهنظر میرسد مورد موسی صدر از این جهت ویژه و متفاوت است. در نظر وی، تاریخ تنها از «واژگان» زاده نمیشود» (خضر، ۱۳۸۵: ۵)؛
۳) مدخلیت اجتماعی-سیاسی اندیشههای دینی موسی صدر: اغلب متفکران و عالمان مسلمان مدافع یا پرورشدهندهی نظام نظری خاصی هستند اما اندیشههایشان لزوما مدخلیت اجتماعی و سیاسی ندارند و پیوندی با نیازهای اینجایی و اکنونی مردمان مسلمان معاصر برقرار نمیکنند؛ سهل است گاه این اندیشهها و نظامهای فکری مخلِّ تحول اجتماعی مطلوب و معطوف به نیازهای مردم اند؛
۴) رهاییبخشی اندیشههای موسی صدر در مقام تحقّق: مدخلیت اندیشهی دینی همیشه سازنده و مثبت نیست بلکه میبینیم که در بسیاری موارد سویهای مخرِّب داشته است. بسیاری از افکار و اندیشههای اسلامی معاصر نظیر اندیشههای محمد قطب در مصر و افکار طالبانی در افغانستان مدخلیت اجتماعی-سیاسی داشته و دارند، اما سویهی مخرّب آنان را بههیچوجه نمیتوان نادیده گرفت. بههمین دلیل نیز در محیطهای اجتماعی خاص این نوع اندیشههای بنیادگرایانه جذابیت دارند و نیروهای زیادی را بهقوت جذب میکنند. اما موسی صدر افکاری را عرضه و در عمل دنبال کرد که به اشکالی از رهاییبخشی -نه تخریب- منتهی شدهاند. اعمال و ایفای نقش اجتماعی-سیاسی موسی صدر که مسبوق به اندیشههای دینی معینی بهمنزلهی هدایتگر عملاش بوده است، در بسیاری موارد رهاییبخش بوده است و عملا سربلند و کارآمد جلوه کرده است.
بر اساس این چهار خصیصه است که میبایست افکار او را جدی گرفت و نقش این افکار را در پیشبرد برنامههای اجتماعی-سیاسی او بهعنوان یک رهبر دینی و سیاسی معاصر لحاظ نمود. لذا در زیر امهات افکار او را مورد بحث قرار خواهم داد.
الف) مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین: دین برای انسان
در اندیشهی دینی متعارف، انسان برای دین است. او میبایست خود را با دین تنظیم و همآهنگ کند؛ حتا اگر دین عقبمانده باشد و در اعصار کهن متوقف شده باشد و نتوانسته باشد خود را مطابق با تحولات اجتماعی روزآمد نماید. اما از نظر موسی صدر دین برای انسان است. دین دو هدف را همزمان دنبال میکند که دو روی یک سکه را میسازند و از هم تفکیکناپذیر اند: «برای انسان گرد آمدهایم، که ادیان برای او آمدهاند، … ادیان یکی بودند، زیرا در خدمتِ هدفی واحد بودند: دعوت به سوی خدا و خدمتِ انسان. و این دو نمودهای حقیقتی یگانه اند» (صدر، ۱۳۸۴: ۱۴). بنابراین، دعوت به خدا و خدمت به انسان بهویژه نجات مستضعفان و رنجدیدهگان اساس دعوت دینیاند (همان: ۱۴). در این نگاه دینی، توحید مدخلیتی انسانی و اجتماعی دارد. اگر چه نقطهی آغاز ادیان خدا است اما هدف ادیان انسان است (همان: ۱۵). انسانْفراموشی (فراموشکردن انسان)، به خدا فراموششدهگی (فراموش شدن از سوی خدا) میانجامد. وقتی که «هدف را فراموش کردیم و از خدمت انسان دور شدیم، خدا هم ما را به حال خود گذاشت و از ما دور شد و ما به راههای گوناگون رفتیم و به پارههای مختلف بدل گشتیم و در پی خدمت به منافع خاص خود برآمدیم و معبودهای دیگر، غیرخدا، را برگزیدیم و انسان را به نابودی کشاندیم» (همان: ۱۵). پس توحید ذلت انسان نیست بلکه عزت انسان است. باور به خدا با انسانْفراموشی جمع نمیشود: «این حضرت مسیح است که فریاد میزند: «هرگز! محبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمیشود!» و صدای او در جانها میپیچد و ندایی دیگر از پیامبر رحمت اوج میگیرد که: «هرگز به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است کسی که سیر به بستر خواب رود اما همسایهاش گرسنه باشد»» (همان: ۱۶).
یاری ستمدیدهگان و عبادت همارز هماند: «خدا هر کوششی را برای بهپا داشتن حق و یاری ستمدیده تلاشی در راه خودش و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است» (همان: ۱۷). انسان «عطیهای الاهی»، «خلیفة خدا بر روی زمین» و » غایت هستی» است (همان: ۱۷). پس ایمان بدون التزام به خدمتِ به انسان پوچ است. لذا توحید صرفا باور به یگانهگی خدا نیست بلکه در این نگاه دینی، تضمینکنندهی دینی کرامت و برشدهگی درونماندگار (بهبود کیفیت زندهگی اینجهانی انسان) و نیز رشد استعلایی (تعالی معنوی و رستگاری اخروی) انسان است: «اگر ایمان یا بعد آسمانیاش به انسان درک و همّتی نامتناهی میدهد و او را همواره امیدوار نگه میدارد، اسباب را در نظرش بیاعتبار میگرداند، نگرانیِ او را برطرف میسازد، و او را، هم از جلال و شکوهمندی و هم از جمال و زیبندگی بهرهمند میسازد، همین ایمان، با بعد دیگرش، می کوشد که از انسان صیانت کند و تأکید دارد که ایمانِ بدون التزام به خدمتِ انسان واقعیتی ندارد» (همان: ۱۷).
در نزد موسی صدر ایمان و عقیده تقدّم و عمل تفوّق دارد (همان: ۹۵). ایمان بدون عمل میمیرد. عمل است که تضمینکنندهی حیات ایمان است. لذا چنین ایمانی میبایست از رهگذر عمل، حیات خود را تضمین کند. لذا مؤمن برای حفظ ایمان خویش درگیر در تعهّدی اجتماعی و سیاسی میشود: «ایمان در اعمال آدمی ظاهر میشود و، در مقابل، اعمالِ انسان از ایمانِ او پاسداری میکند. اگر کارها را وانهیم، ایمان به سستی میگراید و در درونِ انسان میمیرد. اینجاست که دین برای بقای ایمان به میدان عمل میآید تا روابطِ انسان را با خداوند و با انسانهای دیگر و پیوند او را با هستی سامان بخشد» (همان: ۴۲-۴۱). موسی صدر بر تأثیر حیاتی عمل صالح بر ایمان تأکیدی اساسی دارد و این مدعا را براساس ارجاعت قرانی توضیح میدهد (همان: ۹۵). بر اساس باور عمیق به مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین بهویژه «اهتمام آشکار به وضعیت رنجدیدگان و ناخشنودی از رفتار ستمگران و تلاش مستمر برای کاهش آلام و رنج مردم و خشم نسبت به کسانی که انسانها را از حقوق خود بازمیدارند» (همان: ۹۹) است که موسی صدر به کوششهای اجتماعی و سیاسی قابل توجهی برای بهبود وضع زندهگی دست میزند. از نظر ایشان، وضع دینی مردم وابسته به وضع اجتماعی آنان است: «فعالیتهای دینی من، قبل از هر چیز، با هدفِ ارتقاءِ زندگی اجتماعی مردم بهطور عام و فرهنگ دینی مسلمین بهطور خاص صورت میپذیرد. بر این باورم که تا وقتی زندگی اجتماعی مردم در این سطح است وضع دینی آنان را نمیتوان بهبود بخشید. از این رو، درصدد تأسیس مؤسسهای اجتماعی در شهر صور هستم تا برایبیکاران اشتغال ایجاد کند، به نیازمندان یاری رساند، یتیمان را پناه دهد و با استفاده از شیوههای جدید به آنان حرفه و صنعت بیاموزد» (همان: ۵۴). بنابراین، نگاه دینی صدر که متمرکز بر محور مدخلیت اجتماعی-سیاسی دین است به رفع فقر، توانبخشی، بهبود وضعیت معیشتی، سازندهگی اقتصادی میانجامد و این اقدامات بر اساس بینشِ فراگیر معطوف به کرامت انسانی، از درون محدودهی تنگ فرقهای فراتر میرود (همان: ۵۶). این اقدامات برای اعتلای زندهگی اینجهانی و بهبود زندهگی روزانهی شهروندان از طریق فراخوانی عام همهی گروهها به مشارکت در این اقدامات است. لذا با درگیری دیگر گروهها خیر اجتماعی دامنگستر میشود و پهنهی بیشتری از حیات اجتماعی را از برکت خود منتفع میسازد و رقابتی سازنده بر اساس اصل «فاستبقوا الخیرات» شکل میگیرد و محرک گشودهگی و رحمت مردم نسبت به یکدیگر است (همان: ۵۶ و ۵۸). بنابراین، موسی صدر هم به ترویج قالیبافی و فعالیت برای ایجاد کشت چای در لبنان و مبارزه با «عقبماندگی رایج اجتماعی در منطقة جنوب» لبنان میپردازد و هم به تبلیغ دین آنهم نه فقط در مساجد بلکه همچنین در باشگاهها، مدارس، و دانشگاهها (همان: ۵۵).
در چنین بینشی خدا تنها در مکان و زمان مقدس حضور ندارد. خدا مفهومی انتزاعی نیست: «آن هنگام که از فقیری دستگیری میکنی، در راه خدا صدقه میدهی. نیز هنگامی که از کرامت خویش یا وطن خویش دفاع میکنی یا در راه هدف و رسالت خویش مبارزه میکنی، در راه خدا جهاد میکنی» (همان: ۶۴). ایمان اسلامی نیز امری انتزاعی نیست: «پیوندی ژرف میان ایمان به خدا و رسیدگی به امور مردم وجود دارد. ایمانِ اسلامی ایمانی انتزاعی نیست که فقط مخصوص قلب و احساس آدمی باشد. ایمان اسلامی بیآنکه این ایمان در عمل و ذات و پیرامون آدمی و رسیدگی به امور مردم تجلی یابد، او را به آفرینندة هستی پیوند نمیزند» (صدر، ۱۳۹۰: ۹۰).
ب) دین و آزادی:
دین تضمین کنندهی آزادی و تضمین شده با آزادی آزادی لازمهی رشد آدمی است و «اصل و اساس و سرچشمة همة تواناییها است» (صدر، ۱۳۸۴: ۱۸). کوشش ایمانی برای ممانعت از سرکشی نیروهای ویرانگرِ سرکوب کنندهی آزادیهای انسان، دفاع از «توانایی و کرامت انسان» است (همان: ۱۸). در جامعهای که آزادی وجود ندارد امکان خدمت و تحقق و بالیدن «موهبتهای الاهی» وجود ندارد (همان: ۲۴). «آزادی یعنی بهرسمیت شناختن کرامت انسان و خوشگمانی نسبت به انسان؛ حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او. کسی میتواند آزادی را محدود کند که به فطرت انسانی کافر باشد» (همان: ۲۴). آزادی دو وجه درونی و بیرونی دارد و نادیدهگرفتن هر یک از این دو وجه درک ناقصی از آن خواهد بود: «آزادی حقیقی، دقیقاً رهائی از عوامل فشار خارجی و فشار داخلی است. و به تعبیر امام علی (ع) «مَن تَرَکَ الشَّهَوات کان حُرّاً» (تحف العقول، ص ۸۸) (آزاده کسی است که شهوات را ترک کند). اگر بخواهیم آزادی را تعریف کنیم باید بگوییم که آزادی رهایی از دیگران و رهایی از نفس است. اگر آزادی را اینگونه تفسیر کنیم، دیگر معتقد به حد و مرز برای آزادی نخواهیم بود. آزادیی که با آزادی دیگران اصطکاک داشته باشد، در حقیقت، بندگی نفس خویشتن و شهوتطلبی است» (همان: ۲۵). آزادی یک حق است (همان: ۲۵؛ و نیز یزدی، ۱۳۸۶: ۱۱). از نظر وی «صیانت از آزادی مممکن نیست مگر با آزادی» (یزدی، ۱۳۸۶: ۱۱).
ج) نقد دین
موسی صدر از معدود روحانیانی است که به نقد جدی دین پرداخته است؛ عنصری که در اندیشهی اغلب روحانیان و عالمان دینی معاصر غایب اما وجه مشخصهی روشنفکری دینی معاصر است. دین در دنیای معاصر از نظر موسی صدر به تابلویی زیبا اما بیروح بدل شده است (صدر، ۱۳۸۴: ۳۱). ایمان بیاعتنایی در برابر رنجهای مردمان است (همان: ۳۱)،. شریعت زینتی ظاهری و وسیلهای برای توجیه گناهان است (همان: ۳۲). دین تابع تمدن (همان: ۳۲) و مراسمی تشریفاتی است (همان: ۳۳). «دین در زمان ما قید و محدودیت است» (همان: ۳۳). دین «بزرگداشت مظاهر دین»، «توسعه دادن مسجدها و کلیساها»، و «محترم داشتن بزرگانِ دین» نیست (همان: ۴۶). دین باید تحرکبخش زندهگی باشد (همان: ۴۶). «دین هنگامی که پا به عرصه نهاد، نقش اساسی در تحرک بخشیدن به تاریخ و تربیت انسان داشت» (همان» ۳۴). از نظر وی در «سیما و ظاهر بسیاری از عالمان دینی» معنویت و «صفای روح» غایب است (همان: ۹۸). موسی صدر انحرافات ناشی از اسلام مدرسی را مورد نقد قرار میدهد. طبقهبندیهای اسلام مَدْرَسی از نظر وی گاه «موجب نوعی ضعف تربیتی و لاقیدی شده است، تا جایی که برخی از مسلمانان در دل به اسلام خود افتخار میکنند ولی آشکارا از عدم پایبندی خود به عبادات سخن میرانند. اما دوری از اخلاق اسلامی، حتی در میان افراد متدین، بیماری شایعی است. بسیاری از مسلمانان هم نسبت به مسائل مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی آگاهی ندارند. همة این ضعفها به همین تقسیمِ آکادمیک اسلام مربوط می شود. ولی قرآن کریم مسائل عقیدتی و عملی را قرین یکدیگر میداند و میان این دو و اخلاق پیوند برقرار می کند » (همان: ۹۴).
اما جدیترین نقد وی به دین جایی مطرح میشود که موسی صدر این پرسش را مطرح میکند که چرا دین گاه در تاریخ به جای ایفای نقش رهاییبخشی، طاغوتپروری میکند: «بسا جرائمی که به اسم دین اتفاق افتاده و چه بسیار ستمهای آشکاری که به نام دین پایهگذاری شدهاند. … بعضی حکام خود را سایة خدا بر زمین مینامیدند، که معنایش این بود که بندگی آنها (بهاصطلاح قرانی) فریضه و اطاعتشان واجب است و مخالفت با آنها مخالفت با خداست!» (همان: ۱۱۱-۱۱۰). بنابراین، او از معدود روحانیان و رهبران دینیای که به نقش مخرب دین در تاریخ نیز توجه نموده است و کوشیده آن را توضیح دهد: «تفسیر ما از پدیدة پنهان شدن طاغوتها زیر لباس دین و تلاش آنها برای جلب حمایت روحانیانِ دینیِ منحرف این است که خدایان زمینی -که با دین جنگیدهاند و دین نیز با آنها مبارزه کرده است- وقتی که احساس کردند در معرض فروپاشیاند، دریافتند که تأمین حاکمیت و ستمگری و مطامع ایشان در صورتی امکانپذیر است که لباسشان را عوض کنند و لباس دین بپوشند» (همان: ۱۱۱). مهمترین نکته در اینجا تفسیر سادهسازانهی او در باب نقش مخرِّب دین نیست بلکه نگرانی او دربارهی ظاهر شدن مجدد دین در نقش منفی و مخرِّباش است و نیز تأکید ایشان بر نیاز به یک ضمانت دینی برای جلوگیری از این نقش مخرِّب دین است: «نیاز به ضمانت داریم تا این گرفتاریها و مصیبتها تکرار نشوند و دوباره از دین سوءاستفاده نشود یا، به تعبیر برخی از کسانی که نگرانی دارند، که من نیز از آنان هستم، نیازمند ضامنی هستیم تا فئودالیسم دینی جانشین فئودالیسم سیاسی نشود. ما نیاز به یک ضمانت داریم و باید این ضمانت، یک ضمانت دینی باشد» (همان: ۱۱۲). موسی صدر البته گمان میکند میتوان «نقش اصیل دین را از نقش بهرهجویان از دین جدا کرد» (همان: ۱۰۳ و ۱۱۲).
مشی و راهبردهای سیاسی موسی صدر
در سطح داخلی او میکوشد فضای صلحطلبانهای فراهم کند و جنگهای داخلی پایان یابد و آشتی ملی برقرار شود. همچنین از نظر سیاسی به فعالیتهای مدنی اهمیت بسیاری میدهد. او میکوشد مردمان را تا حد شهروند ارتقا دهد و امکان مشارکت سیاسی آنان را فراهم سازد: «رویکرد امام تمامی ملت لبنان را بدون توجه به مذاهب آنان و بهعنوان یک انسان و یک شهروند مدّ نظر داشت» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۲۵). حرکت سیاسی او از ارتباط بیناشخصی با مردم کوچه و بازار آغاز میشد تا گفتوگو با مقامات و قدرتهای منطقهای و بین المللی گسترش مییافت.
در سطح رابطه با مردم موسی صدر از طریق تکریم مردم، امیدبخشی به آنان، تواناسازی آنان، و تکیه بر معرفت خودشان آنان را برای پذیرش مسؤولیتهای اجتماعی و سیاسی آماده میکرد: «همگان با چشم خود میدیدند که او بارها در خانهای را می کوبید و اجازه میگرفت و به آن وارد میشد، به یک خانة معمولی یا یک زیرزمین محقّر گام مینهاد و در کنار اهل آن مینشست و با آنان چای مینوشید و گاهی هم شام ساده و مختصری را که داشتند، حتی اگر یک بشقاب زیتون بود، با هم میخوردند و اگر دیروقت بود، از خوابیدن بر روی بستری کهنه یا حتی بیدار ماندن تا سحر امتناع نمیکرد» (همان: ۱۲۳). از نظر وی مردم از هر دین و مذهبی که باشند «در برابر قانون انسانیت یکسان هستند» (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج ۱، ۱۳۷۹: ۳۹). در سطح بینالمللی به اتحاد دول عربی میاندیشد و میکوشد تا «از طریق ارتباط دائمی و منسجم با رهبران عربی، پایههای همکاری و همبستگی کشورهای عربی را مستحکم کند» (هیئت رئیسة جنبش امل لبنان، ۱۳۸۹: ۲۵). در برابر اسرائیل به مقاومت باور دارد و نه تهاجم.
مقایسهی دو امام: تفاوتهای موسی صدر و آیتالله خمینی
در خاورمیانهی معاصر دو روحانی عالیرتبهی شیعی در نقش رهبری دینی و سیاسی بهصورت تؤامان و در دو کشور ایران و لبنان ظاهر شدند و هر دو عنوان «امام» را از طرف پیروان و طرفداران خود دریافت کردند. ممکن است برخی تصور کنند موقعیت سیاسی موسی صدر چندان مهم نبوده است که قابل مقایسه با آیتالله خمینی باشد. اما آنانی که موقعیت وی را میشناسند میدانند که موسی صدر وزنهی سیاسی بسیار مهمی در لبنان بوده است؛ اگرچه ممکن است که گاه در میزان اهمیت و قدرت او مبالغه نیز کرده باشند: «سیدموسی صدر که روحانی است موقعیت عجیبی در لبنان برای خود کسب نموده است که میتوان گفت صدر یعنی قلب بیروت و قلب ملت لبنان امکان ندارد از دستور صدر سرپیچی کنند هنگامیکه او از لبنان خارج و یا وارد لبنان میشود تمام رجال بیروت به استقبال او حاضر می گردند مشارالیه در بیروت از قدرت فوقالعادهای برخوردار است که مافوق قدرت رئیس جمهوری لبنان میباشد … او رئیس مجلس شیعه در بیروت است و لقب امام به وی دادهاند و حتی رئیس جمهور لبنان از صدر خوف و وحشت دارد و به او پیشنهاد رئیس جمهوری کرده است. تمام قوای لشگری و کشوری و ملت لبنان فدایی موسی صدر هستند و او صاحب جان و مال و ناموس ملت لبنان است» (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج ۱، ۱۳۷۹: ۳۹). لذا هم بهدلیل شأن سیاسی و هم بهخاطر اهمیت رهبری دینی موسی صدر بهدرستی گفته شده است که «امام صدر به عنوان رئیس طایفه شیعه آن کشور از همان حرمت و منزلتی برخوردار بود که جایگاه بلند ولی فقیه در ایران» (کمالیان،
http://www.revayatesadr.ir/?PId=5&MId=138).
آنان نه تنها خصومتی با هم نداشتند بلکه هر یک کوشیده است در زمان اسارت یا تبعید آن دیگری اقداماتی برای رهاییاش انجام دهد. بهنظر میرسد آنان تا جاییکه ممکن بوده است، حامی کوششهای یکدیگر در ایران و لبنان بودهاند. اسناد به ما میگویند که موسی صدر بارها به ملاقات آیتالله خمینی رفته و بیواسطه و با واسطه با ایشام مراوداتی داشته است و با حرکت ایشان همراهی کلی داشته است (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج ۱، ۱۳۷۹: ۹۸ و ۲۶۲). اسناد ساواک حکایت از این دارد که «موسی صدر با خمینی و جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی ارتباط مستقیم داشته و طبق اطلاع کمکهای مالی نیز جهت خمینی به بغداد فرستاده است» (همان: ۲۵۰). کمالیان با دقت بیشتری نشان میدهد که کمکهای موسی صدر به نهضت انقلابی ایران بسی بیش از این اشارات اندک بوده است (کمالیان، همانجا). البته او یادآوری میکند که کمکهای مالی و غیرمالی دو طرفه بوده است و هیچگاه رابطهی بین این دو رهبر بزرگ دینی وسیاسی -بهرغم سعایت ساعیان- گسیخته نشده است (کمالیان، همانجا).
با این همه مشی و افکار این دو «امام» با هم تفاوتی جدی داشت. «اگرچه امام صدر محبت امام خمینی را در دل داشت و امام راحل نیز به آن بزرگوار عنایت، اما شخصیت اخلاقی، اجتماعی و حتی سیاسی امام صدر هم مانند شخصیت علمی ایشان، از حضرت امام کمتر متأثر بود. امام صدر هم در اخلاق و هم در عرصه اجتماع و سیاست، بیش از هر کس از مرحوم پدرش تأثیر پذیرفته بود» (کمالیان، همانجا). از نظر دینی موسی صدر مقلد آیت الله خوئی بود و نه مقلد آیتالله خمینی (مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ج ۱، ۱۳۷۹: ۴۹۲).
آیتالله خمینی رهبری رادیکال بود که به مذاکره و گفتوگو با مخالفان و دشمنان خود چندان اعتقادی نداشت. او نه خود دموکرات بود و نه به دموکراسی باور داشت. اگرچه ایشان بر مردم تکیه میکرد و به نقش آنها باور داشت اما این لزوما به معنی التزام ایشان به مشی دموکراتیک نیست. شاهد مهم مخالفت او با دموکراسی، مخالفت جدی ایشان با شکل حکومت پیشنهادی مهندس مهدی بازرگان -جمهوری دموکراتیک اسلامی- است. ایشان فقط گزینهی «جمهوری اسلامی: آری یا نه» را پیشنهاد کرد و بدین روش با أخذ رأی مردم، جمهوری اسلامی را بنیاد نهاد. البته بهنظر میرسد آیتالله خمینی بنا به اقتضائات و شرائط جدید برخی از نهادها و رویههای جدید نظیر پارلمان و انتخابات را پذیرفت. اما موسی صدر رهبری اصلاحطلب و دموکراتمنش بود که بهنحو بیپایانی اهل گفتوگو و مذاکره بود و بر سر همان نیز جاناش را از دست داد. این تفاوتها بسیار مهماند و در عمل راه این دو شخصیت دینی برجسته را متمایز میسازند. در زیر مواردی از واگرایی بین دو «امام» را که منبعث از نظرگاه و بینش دینی و مشی متفاوت آنان است، ذکر شده است:
- موسی صدر به خواست روحانیان ایرانی و برای استخلاص برخی از روحانیان انقلابی و نیز ملایمت در برخورد با انقلابیون، با شاه ایران نیز دیدار داشته است (همان: ۲۸۸ و ۳۰۸)؛ در حالیکه آیت الله خمینی «به کلی با انجام چنین کاری مخالف بود» (کمالیان، همانجا)؛
- «امام صدر طی تمامی سالهای دهه ۵۰ شمسی در حالی با سران عرب از نزدیک تعامل داشت و امثال ملک حسن، ملک حسین و حتی انور سادات و حسنی مبارک را به گرمی در آغوش میکشید، که سلیقه امام راحل به کلی با این روش مغایر بود» (کمالیان، همانجا)؛
- «وقتی امام خمینی در فروردین سال ۱۳۴۳ اولین پیام حج خود را خطاب به مسلمانان جهان توسط مرحوم آیتالله العظمی سلطانی طباطبایی برای امام صدر به مکه فرستاد تا تعریب و سپس میان زائران خانه خدا پخش شود، امام صدر انتشار آن را در میان مردم مصلحت ندانست و از انجام این امر ممانعت کرد» (کمالیان، همانجا)؛
- در حالی که آیتالله خمینی مخالف تأسیس دارالتبلیغ بود، «امام صدر در مهر سال ۱۳۴۴ و در حالی در مراسم افتتاح مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی قم شرکت و سخنرانی کرد» (کمالیان، همانجا)؛
- موسی صدر معتقد به دفاع در برابر اسرائیل و سرکوب تجاوزات این کشور به لبنان بود اما «امام صدر در حالی با راهبرد پرتاب کاتیوشا توسط فلسطینیها از سرزمین جنوب لبنان به داخل اراضی اشغالی فلسطین قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان با استناد به بعضی فرمایشات آن بزرگوار متعصّبانه از آن دفاع کردند» (کمالیان، همانجا)؛
- «امام صدر در حالی با سرکوبی مسیحیان در جنگ داخلی لبنان و تداوم آن تا تسلط مسلمانان بر حکومت آن کشور قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان [و نه لزوما خود آن بزرگوار] به سختی بر آن پای فشردند» (کمالیان، همانجا؛ قلاب از کمالیان است).
اکنون که هیچیک از این دو رهبر دینی و سیاسی تأثیرگذار در خاورمیانهی معاصر در میان ما نیستند، میتوان به میراث بهجای مانده از افکار و اقدامات آنان نگریست و آثار و دستآوردهای هر یک را بررسی کرد و از چنین داوریای برای آیندهی جوامع اسلامی توشه برداشت.
نتیجهگیری
موسی صدر با افکار و بیش از آن، با اعمال و عملکرد خود تصویر و تفسیری عقلانی، اخلاقی، جهانشمول و فرافرقهای، روزآمد، مقاومتگرا اما غیرستیزهجویانه، دموکراتیک، صلحآمیز، غیرآمرانه، کریمانه و رحمانی، انساندوستانه، سازنده و تواناییبخش، تعالیبخش، و در مجموع رهاییبخش از اسلام ارائه کرده است. نام چنین اسلامی را هر چه بگذاریم فرق آن را با دیگر چهرههای اسلام در دوران معاصر نمیتوانیم کتمان نماییم. موسی صدر نه مزاری دارد و نه مقبرهای. او حتا بخت علی شریعتی را هم نداشته است که مزاری در غربت داشته باشد. اما چه باک که او در قلب ما جای گرفته است و در ما -اگر که شایسته باشیم- میزید.
منابع و مآخذ
اباذری، عبدالرحیم (۱۳۸۱) امام موسی صدر. تهران: نشر جوانه رشد، چاپ اول. توکلی، محمدکاظم (۱۳۶۲) مسلمانان مورو: تاریخ اجتماعی مسلمانان جنوب فیلیپین. تهران: نشر امیر کبیر، چاپ دوم.
خضر، جورج (۱۳۸۵) «صدر در نگاه کشیش لبنانی: سخنرانی مطران جورج خضر». ترجمهی مهدی سرحدی. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی ۱۶، ویژهنامهی امام موسی صدر، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵، ص ۴٫
روزنامهی شرق (۱۳۸۵) روادار و خردورز: امام موسی صدر کجاست؟ ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی ۱۶، ویژهنامه ی امام موسی صدر، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵، ص ۳٫
صدر، موسی (۱۳۸۳) نای و نی (در قلمرو اندیشة امام موسی صدر). به اهتمام و ترجمهی علی حجتی کرمانی. تهران: مؤسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول.
صدر، موسی (۱۳۸۴) ادیان در خدمت انسان: جستارهائی دربارة دین و مسائل معاصر. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی، چاپ اول.
صدر، موسی (۱۳۸۵) این است انقلاب فقرا: گفتوگوی روزنامه کویتی الیقظه با امام موسی صدر. ترجمهی مهدی فرخیان. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی ۱۶، ویژهنامهی امام موسی صدر، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵، ص ۷٫ صدر، موسی (۱۳۹۰) برای زندگی: گفتارهای تفسیری. ترجمهی مهدی فرخیان. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول.
فضلالله، محمدحسین (۱۳۸۵) «ذهنی باز و اخلاقی والا داشت: گفتوگو با علامه محمدحسین فضل الله». ترجمهی مهدی فرخیان. روزنامهی شرق، ضمیمهی تاریخ ایران و اسلام، شمارهی ۱۶، ویژهنامهی امام موسی صدر، ۱۵ شهریور ۱۳۸۵، ص ۳٫
کمالیان، محسن، «۱۴ خرداد: دو امام بزرگوار در یک روز؛ نگاهی گذرا به تاریخچه روابط امام صدر و امام خمینی، پارهای واقعیتها و ناگفتهها». http://www.revayatesadr.ir/?PId=5&MId=138.
لاپیدوس، ایرا م. (۱۳۸۱) تاریخ جوامع اسلامی. ترجمهی علی بختیاریزاده. تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول.
مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۳۷۹) آیتالله (امام) موسی صدر (جلد اول). تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول. نانجی، عظیم (۱۳۷۴) «ادیان افریقایی». در کتاب بوش، ریچارد و دیگران (۱۳۷۴) جهان مذهبی: ادیان در جوامع امروز (جلد اول). ترجمهی عبدالرحیم گواهی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
وات، ویلیام مونتگمری (۱۳۸۹) اسلام و مسیحیت در عصر حاضر: گامی برای گفتوگو. ترجمهی خلیل قنبری. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.
هیئت رئیسة جنبش امل لبنان (۱۳۸۹) سیره و سرگذشت امام موسی صدر. ترجمهی مهدی سرحدی. تهران: مؤسسهی فرهنگی-تحقیقاتی امام موسی صدر، چاپ اول. یزدی، ابراهیم (۱۳۸۶) «امام مدارا: نگاهی به سیر تحولات شیعیان لبنان». روزنامهی هممیهن، چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶، ص ۱۱٫
محمدصدیق کبودوند، فعال حقوق بشر و رییس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در پی وخامت حالش به بهداری زندان اوین منتقل شد.
به گزارش خبرنگار کلمه، این زندانی سیاسی که از روز شنبه گذشته دست به اعتصاب غذا زده است صبح روز یکشنبه ١۴خردادماه به علت کاهش شدید فشار خون و وخیم شدن وضعیت جسمانی اش به بهداری زندان منتقل و مورد معاینه و درمان قرار گرفت.
کبودوند از بیماری پروستات رنج می برد و پزشکی قانونی برای وی عدم تحمل کیفر صادر کرد اما مانند بسیاری از موارد دیگر دستور پزشک نادیده گرفته شده است.
این فعال حقوق بشر محبوس در بند ۳۵۰ زندان اونی در نامه ای سرگشاده خطاب به مردم کشورمان با عنوان “به وجدان های بیدار” اعلام کرده بود که دهمین درخواست مرخصی اضطراری وی برای کمک به درمان و آرامش روحی و روانی فرزندش که مبتلا به بیماری خونی صعب العلاج و احتمالا درمان ناپذیر شده و بیش از ۵ ماه است که بر روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کند، با بی توجهی و مخالفت دادستان و مسوولان دستگاه امنیتی مواجه شده است.
سردبیر نشریه پیام مردم، از دهم تیر ماه سال ۱۳۸۶ بازداشت شده و در دادگاه انقلاب تهران به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیل و اداره سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان به ده سال حبس و از بابت تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی از طریق ارتباط و مراوده با سازمانهای بینالمللی حقوق بشر و ارتباط و مکاتبه با شخص کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل متحد و گفتگو با رسانههای عمومی به یکسال حبس و جمعاً به یازده سال حبس محکوم شده که در شعبه ۵۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران ده سال حبس از بابت تاسیس سازمان، مورد تایید قرار گرفته و قطعی شده است.
به گفته خانواده کبودوند وی که تا پیش از بازداشت هیچگونه سابقه بیماری نداشته، در جریان نگهداری ۷ ماهه وی در شرایط سخت سلول انفرادی، به بیماریهای ریوی، کلیوی و پوستی دچار شده و حتی سکته خفیف مغزی نیز داشته است.
رئیس آتش نشانی شهرستان خوی با تاکید بر رعایت اصول فنی در خاکبرداری گفت: یک کارگر ساختمانی دراین شهر بر اثر گود برداری غیر اصولی جان خود را از دست داد.
به گزارش ایلنا، حسن اسمعیلی در این باره گفت: در حادثهای که در نزدیکی میدان مادر شهر خوی رخ داد، هنگامی که کارگران در حال گود برداری بودند پی ساختمان مجاور فرو ریخت و یکی از کارگران در زیر پی بتنی ماند و جان باخت .
او علت این حادثه را گود برداری غیر اصولی و برخی مشکلات فنی در حال اجرا عنوان کرد.
رئیس آتش نشانی خوی افزود: در این حادثه خوشبختانه به دیگر کارگران درحال گودبرداری آسیبی نرسیده است.
اسمعیلی یادآور شد: از ابتدای این ماه تا کنون این سومین مورد از گودبرداری غیر اصولی واحدهای مسکونی در شهر خوی به شمار میرود که به تخریب ساختمانهای مجاور منجر شده است.
همزمان با اوج کشتارهای مردم در سوریه، رئیسجمهور سوریه گفت که دولتش همواره آماده گفتوگو با مخالفان است، ولی با افرادی که با خارج از این کشور همکاری میکنند و با فعالیتهای تروریستی در ارتباط هستند، وارد مذاکره نخواهد شد.
بشار اسد امروز یکشنبه سوم ژوئن (۱۴ خرداد) در یک سخنرانی در مجلس سوریه گفت که کشورش در حال عبور از بحرانیترین مرحله تاریخی از زمان پایان یافتن استعمار تاکنون است.
او اضافه کرد که سوریه با یورشی داخلی و بینالمللی روبهرو شده و توطئههایی از خارج علیه سوریه و برای تضعیف این کشور در جریان است.
به گزارش بی بی سی، او افراد وابسته به کشورهای خارجی را به مداخله در امور داخلی و شدت بخشیدن به خشونتها در سوریه متهم کرد و گفت که این کشور به گفته او با “جنگی واقعی” روبهرو شده است.
رئیس جمهور سوریه که برای اولینبار پس از کشته شدن بیش از صد نفر در شهر حوله سخن میگفت، بار دیگر افرادی را که تروریست خواند، مسئول ناآرامیهای این کشور معرفی کرد و گفت: “تروریسم را باید از راهحلهای سیاسی کنار گذاشت.”
او نقش داشتن نیروهای دولتی در کشتار حوله را رد کرد و گفت که این کشتار “جنایتی کریه” بوده است که هیچ “جانوری” نمیتواند مرتکب آن شود.
ناظران سازمان ملل متحد گزارش کردهاند که نشانههایی از دست داشتن نیروهای وفادار به دولت در کشتار حوله وجود دارد.
آنها گفتهاند که بیشتر کشتهشدگان با اعدامهایی شتابزده و خودسرانه جان خود را از دست دادهاند.
به دنبال این کشتار چندین کشور دیپلماتهای سوریه را اخراج کردند.
آقای اسد در سخنان امروز خود گفت: “ما را منبع هرگونه خشونت و ناآرامی معرفی می کنند و به نادیده گرفتن آنچه در اطرافمان میگذرد، متهم کردهاند.”
او گفت: “خساراتی خونبار به کشورمان وارد شده است و بعد از تمام خونهای بیگناهی که ریخته شده، لازم است که معقولانهتر وارد عمل شویم.”
آقای اسد همچنین گفت که کشتار حوله تا همیشه مایه شرمساری خواهد بود.
رئیسجمهور سوریه همچنین با تاکید بر ضرورت مقابله با بحران و نه فرار از آن، گفت: “برخورد با بحران میتواند دردناک باشد، ولی درمانگر است.”
آقای اسد با بیان این که دولت سوریه از ابتدا به دنبال یافتن راهحلی سیاسی برای پایان دادن به بحران بوده است، گفت: “راهحل سیاسی و تروریسم رابطهای با هم ندارند.”
او اضافه کرد: “تروریستها سرها را از بدن جدا کردهاند، مردم را کشتهاند و همه انواع خشونتها را به کار بردهاند.”
او گفت که به همین دلیل، نباید با مذاکره با عاملان این اقدامات تروریستی، به آنها اعتبار داد.
بشار اسد گفت که بحران در سوریه برای مدتی طولانی ادامه داشته و از نظر روانی، اقتصادی و سیاسی بر وضعیت این کشور تاثیر گذاشته است.
او گفت: “هرچه زمان بیشتری از دست بدهیم، خون بیشتری ریخته میشود.”
او اضافه کرد که آنچه دولت در شرایط کنونی انجام میدهد، از روی اجبار و برای محافظت از سوریه است.
در عین حال، رئیسجمهور سوریه در اولین سخنرانی خود بعد از تصویب قانون اساسی جدید و تشکیل مجلس جدید سوریه، بر ضرورت تداوم روند اصلاحات سیاسی در این کشور تاکید کرد و گفت که برگزاری انتخابات مجلس یکی از نشانههای این روند و پاسخی به “قاتلان” بوده است.
مخالفان دولت سوریه مشارکت در انتخابات مجلس را تحریم کرده بودند.
آقای اسد امروز گفت: “یک سیاستمدار واقعی هیچوقت دولت و مشارکت سیاسی در کشور خود را رد و تحریم نمیکند.”
او گفت: افرادی که به فعالیتهای تروریستی دست میزنند، علاقهای به گفتوگو ندارند.
رئیسجمهور سوریه با اشاره به تصویب قانون اساسی جدید این کشور گفت: “موفقیت ما با اصلاحات پیوند خورده است و باید تمام راهحلهای سیاسی را (برای رفع بحران) پیدا کنیم”.
او گفت: تصمیم نهایی (درباره سرنوشت سوریه) طبق نظر مردم گرفته خواهد شد، همانطور که درباره قانون اساسی تصمیمگیری شد.
همزمان با پنج روز تعطیلی در کشور، جاده ها با ترافیک زیادی رو به رو شده است بطوری که روز دوشنبه جاده چالوس یک طرفه شده است.
رئیس پلیس راه استان البرز گفت: مسیر جاده چالوس از کرج میدان امیر کبیر، دوشنبه ۱۵ خرداد از ساعت ۱۲ مسدود و جاده چالوس از شمال به جنوب یکطرفه میشود.
به گزارش واحد مرکزی خبر، سرهنگ شریفی افزود: یکشنبه ۱۴ خرداد ترافیک در مسیر جاده چالوس سنگین و در آزاد راه کرج – قزوین از سمت شرق به غرب نیمه سنگین است.
وی همچنین گفت: با بازگشت زائران حرم مطهر امام(ره) پیش بینی میشود بر سنگینی این ترافیک افزوده شود.
مدیر کل مقررات، مجوزهای بانکی و مبارزه با پولشویی بانک مرکزی اعلام کرد که دارندگان چکهای برگشتی ممنوعالخروج نیستند.
امیرحسین امین آزاد در گفتوگو با ایسنا، در پاسخ به این سوال که در محرومیتهای جدید برای دارندگان چکهای برگشتی آیا ممنوع الخروج بودن نیز مدنظر است؟ عنوان کرد: این بحث اصلا مطرح نیست.
وی تصریح کرد: در دستورالعمل مربوط به حسابهای جاری به هیچ وجه در مورد ممنوعالخروج بودن دارندگان چکهای برگشتی بحثی را مطرح نکردهاند.
در دستورالعمل جدید بانک مرکزی مربوط به حسابهای جاری دارندگان چکهای برگشی تا هفت سال پس از پایان مهلت رفع سوءاثر از چکهای برگشتی از دریافت خدمات بانکی محروم هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر