-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

Latest News from Norooz for 06/25/2012

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



سلام آرام جان

چه سبز آمدی به میهمانی آن سوزن خوش عاقبتی که با عشوه و ناز بر شبکیه دیدگان بینای تو نشست به عزم درمان تاری آن. حالا من در آخرین ساعات عید میلاد جدّم حسین(ع) سرور آزادگان عالم به حال آن سوزن غبطه می خورم عجیب است نه؟ حسادت مثل خوره می افتد به جان من وقتی که دوری تو مرا نسبت به هر کس و هر چیز که مماس می شود با عضوی از اعضای تن پاک خراشیده ات به بیست ماه روزه داری مدام تنگ نظر می کند! حالا من در آخرین دقایق این عید فرخنده نشسته ام و کتاب حافظ پیش رو دارم و به حسن خط تو اندیشه می کنم که دوست تر از تو خدای توست که از او حاصل بصر طلب می کنم برای خودم به مانند تو که بصیرت را معنایی دوباره می کنی در هر نوشتار برای منِ عوامِ غفلت زده!

چو خامه بر خط فرمان او سر طاعت، نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد!

کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه، که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد!

دردانه دور از وطنت می گفت: مامان چند شب است خواب بابا را می بینم که آمده بیرون پیش ما و همه با هم هستیم و خرم و شاد! من نرم و آرام می گویمش: می آید جان مادر می آید و شما نیز در وطن مقام می یابید در خانه ای که بوی مهربانی می دهد بی خشم بی کین! دردانه ات امروز سراسیمه زنگ زد و گفت: دیشب تا صبح چشمم به گوشی تلفن بود تا نشانه تماس بابا را قبل از صدای شنیدن زنگ تلفن تماشا کنم. چرا منتظرم گذاشتی مامان؟ من خشمم را فرو می خورم و نرم و ملایم می گویم: نگذاشتند عزیزدل نگذاشتند بابا صدای گرمش را هدیه کند به تو سادات خانوم. من شرمنده ام! قصه وصل تو را دردانه خانم هر روز به قسمی ترانه سرایی می کند یا تابلوی نقاشی می کند بوم رنگی با رنگ های شاد شاد شاد و آن دخت دیگرت این قصه قدیم را نقش می کند بر یک قطعه موسیقی و نرم و مخملین می نوازد می خواند می خواند. من اما می نویسم همه تمناهای وصل را و تو می خوانی به چشم دل حالا که این چشم خود چشم زخم حسادت خورده است و کین!

به پای بوس تو دست کسی رسید که او، چو آستانه بدین در همیشه سر دارد!

دیر آمدی جان جانان دیر آمدی و چشم ما به در ماند تا بیایی در روشنایی عید. با نور آمدی سبز و شاداب و شتابان. آغوش که نه بال گشودم پرنده سان تا عطر تن رنجورت تمام عیدم را مشک فام کند به نیکویی و من پرو بال گیرم در آستان تو. و آن شاخه گل زیبا هدیه من نبود نازنین خوب می دانی! شرمنده ام که جدایی این شاخه گل عطرآگین از بوته اش را ناجوانمردانه تمنا کردم به نشانه مهر! دیر آمدی جانم و گل پژمرده شد در گرمای نفس گیر غیبت تو در آغازین روزهای تابستانی چهارمین سال از فصل جدایی!

ز زهد خشک ملولم بیار باده ناب، که بوی باده مدامم دماغ تر دارد!

زباده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را، دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد!

کسی که از در تقوا قدم برون ننهاد، به عزم میکده اکنون سر سفر دارد!

یار دلبند روزه دار نگذاشتند تو را تا اتاق عمل همراهی کنم و باده را با دست خود به تو بنوشانم تا در میانه روز افطار کنی هم یک امروز را که روز میلاد مولایمان حسین (ع) است. نبودم تا سماع کنان گرد تو که سبزپوش دیده به نیش سوزن سپردی به امید شفا، بگردم و پروانه سان تن به شعله های سوزان وجود روشنی بخشت بسپارم. مرا بدان بارگه و میکده راهی نبود در میانه عید آن گاه که پاس بان ها پاس می دادند جدایی ما را که شهد شیرینی است برای کینه توزان دین فروش. من دل و دین به تو باخته اما از درزهای اتاق سبزی که تو را سبزپوش در میان داشت ذره ذره روحم را روانه کردم تا شیفته و حیران به تماشای باده نوشی ات بنشیند ساقی هر که می خواهد باشد، می ناب تحفه ای است از دوست!

دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد، چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد!

تو را مردان عبوسی که تاج سیادت نمی شناسند تا مردی را که زاده صفای و مروت و صداقت است بشناسند، از نگاه مشتاق من ربودند و طعم گس جدایی باز در تمام وجودم پراکنده شد. باند سپید روی چشمت سرپوشی بود بر خشم سهمگینی که با تاراج قطره قطره دریای حقت طوفانی می کرد وجود نازنینت را اما تو فرزند کاظمی و کظم غیظ نیکو می دانی. گفتی: عزیزم این ها کیانند که مخاطب شکوه های سادات باشند در روز عید بگذار بگذریم! من اما اشک در خانه چشمان خواهرتازه از راه رسیده ات که نشست، معنای صبر زینبی را با فریاد بر سر ستم بازخوانی کردم: ای اف بر شما قبیله ستم گر که درد را به جانمان می نشانید و ژست درمانگر می گیرید به دروغ! خدای را سپاس که مهر ما را در دل هم پالکی های شما نیز حتی نشانده است تا هراس چونان خوره بیفتد به جانتان. نام بلند تو ای مونس شب های بی ستاره ام هرجا که شبح ستم گسترده می شود در شبی دیجور، خواب را بر چشم دشمنانت حرام خواهد کرد نیک می دانم! حالا دستت را به من بده تا بوسه های وداع را بر آن بنشانم و آن دیده زخم خورده را خود در تنهایی اجباری ات که هدیه شاهانه روزگار است بر یکی از نیکوترین فرزندان روزگار، خوب تیمار کن عزیزِ جان! من نیز این دل شکسته و این جگر خونین را تا نوبتی دیگر که دیده بر جمال نکویت روشن گردانم پاس داری می کنم. بگذار این قصه های پر شرنگ ما صفحه صفحه روزگار تلخمان را آبیاری کند به خون دل یا اشک دیده چه فرق می کند جمله باده ناب! «باده ناب در میانه عید»


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به norooz-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به norooz@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته