جنبش سبز به مثابه یک جنبش بزرگ دموکراسی خواهی در ایران نقطه عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ایران بشمار می رود. جنبشی که رادیکالیسم در عین مسالمت آمیز بودن، یکی از خصیصه های مهم آن است. جنبش سبز گرچه با سرکوب و خشونت حاکمیت مواجه شد؛ اما هیچگاه توسل به خشونت را دست مایه رسیدن به اهداف خویش قرار نداد و همواره کوشید تا مبارزات مدنی خویش را با متانت به پیش برد. این راهبرد گرچه راهبردی مترقیانه و خیرخواهانه در راستای تقویت فرهنگ مبارزات سیاسی مسالمت آمیز و استقرار دموکراسی در ایران توصیف گردیده است؛ اما با تاسف باید اقرار کرد که تاکنون راه به جایی نبرده است.
مقاله پیش رو در سومین سالگرد تولد جنبش راه سبز در پی اولویت بندی عللی است که این جنبش را از یک جنبش خیابانی و فراگیر به جنبشی محدود در میان تعدادی از فعالان و نخبگان خویش که یا در خارج از کشور بسر می برند و یا صرفا قادرند در فضای مجازی فعالیت کنند، تبدیل ساخته است. لذا پرسش اصلی این مقاله این موضوع را شامل می شود که آیا سرکوب گسترده حاکمیت از جمله کشتار بی سابقه معترضان به همراه بازداشت گسترده فعالان اصلی جنبش و صدور احکام بلند مدت زندان و نهایتا حصر رهبران اصلی آن مهمترین علل افول آن در جامعه حال حاضر ایران است یا سایر علل اهمیتی به مراتب بیشتر دارند.
شاید تا پیش از 25 بهمن 89 که پیامدهای آن به حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی انجامید، کلیه ناظران سیاسی جنبش سبز را ائتلافی از اصلاح طلبان درون نظام جمهوری اسلامی و بخشی از اپوزیسیون مخالف نظام جمهوری اسلامی در ایران و خارج از آن می پنداشتند که در یک برهه تاریخی مهم چون 22 خرداد 88 و در اعتراض به برگزاری انتخاباتی ناسالم به یکدیگر رسیدند و یک صدا خواهان برپایی انتخابات آزاد و سالم در کشور شدند اما رخدادهای پس از 25 بهمن 89 نشان داد که علیرغم این پندارها، جنبش سبز آنگونه که تصور می گردید متحد و منسجم و همصدا نیست.
گرچه پیش از این تاریخ و با کمرنگ شدن حضور مردم در کف خیابان ها در پی فشارهای سیاسی و امنیتی حاکمیت، انشقاق میان جنبش قابل پیش بینی بود، به ویژه پس از آنکه حامیان جنبش نتوانستند در راهپیمایی 22 بهمن 88 خودنمایی کنند. حاکمیت نیز این ناکامی را پایان این حرکت اعتراضی تلقی کرد و سرمست از این پیروزی خود خوانده و به این تصورکه موفق شده بدون پرداخت هزینه بیشتری چون بازداشت رهبران جنبش و سرکوب بیشتر معترضان این حرکت را مهار کند، رخدادهای آزادیخواهانه مرتبط به بهار عربی در خاورمیانه را به خود گرفت و انقلاب اسلامی 57 را که به استقرار حکومتی دینی در ایران انجامیده بود، الهام بخش این حرکات خواند؛ اما میرحسین موسوی و مهدی کروبی با ابتکاری جالب در دعوت از مردم برای راهپیمایی در حمایت از ملت های تونس و مصر و کشاندن دوباره مردم به کف خیابانها پس از یکسال فترت، اقدام ریاکارانه حکومت را بر ملا ساختند و همگان را غافلگیر کردند. از این پس، حاکمیتی که با تصور به پایان رسیدن جنبش سر بر بالین گذارده بود و تلویحا برگزاری راهپیمایی سنتی 22 بهمن را در واقع مراسم ختم جنبش سبز خوانده بود با کابوسی جدید از خواب برخاست و دیگر چاره ای جز به حصر کشیدن رهبران جنبش نداشت.
غفلت رهبران جنبش به ویژه میرحسین موسوی در ارتباط با رسانه های بین المللی که می توانست پیام رسان جنبش به جهانیان باشد یک نقطه بزرگ جنبش سبز محسوب می گردد. ضعفی که باعث شد جنبش نتواند خود را به طور مستمر به جهان عرضه کند
25 بهمن 89 بی تردید نقطه عطف و آزمون بزرگی برای جنبش سبز بود. در این تاریخ روشن شد چه کسانی با جنبش هستند و چه کسانی از جنبش فاصله گرفته اند. برای تحلیل چنین وضعیتی جا دارد تا اشاره ای به مواضع اصلاح طلبان پیش از برگزاری انتخابات 88 داشته باشیم، مواضعی که به روشنی می تواند زوایای تاریک و پشت پرده جنبش سبز را بشکافد و ابهامات موجود را رفع سازد. بدون شک ناظران سیاسی هنوز بخاطر دارند که تحولات منجر به نامزدی میرحسین موسوی چگونه شکل گرفت و هنگامیکه وی به شکل غیرمنتظره ای پس از اعلام نامزدی خاتمی اعلام کاندیداتوری کرد بسیاری از هواداران خاتمی غافلگیر شدند و محافل خصوصی آنها پر از نقدهای مختلف از این اقدام موسوی بود. انتقادهای وارده به موسوی بیشتر از این زاویه بود که اصلاح طلبان، موسوی و هوادارانش را نزدیک به افکار اصولگرایان، دور از واقعیت های سیاسی جامعه و فاقد پایگاه اجتماعی مشابه خاتمی می دانستند و معتقد بودند که اقدام موسوی بازی را به نفع رقیب تغییر داده است. تصوری که رقیب نیز آن را باور کرده بود و با ذوق زدگی از اینکه اصلاح طلبان به خودی گل زده اند آتش بیار معرکه شد و با اعطای مجوز روزنامه در کمتر از یک هفته به این خیال بود که با بروز سه دستگی میان اصلاح طلبان همچون انتخابات ریاست جمهوری دوره گذشته، شکست آنان را تضمین کرده است. اما نه اصلاح طلبان همراه خاتمی و کروبی و نه رقبای آنها هیچ یک بازی موسوی را نخوانده بودند. موسوی در این انتخابات به گونه ای رفتار کرد که علیرغم وقت بسیار کم و امکانات ناچیزی که در قیاس رقیب در اختیار داشت و سازماندهی ضعیف در ستادهای انتخاباتی به ویژه در شهرهای کوچک، موفق شد کلیه اصلاح طلبان، بخش عمده ای از گروه های اپوزیسیون داخلی، بخشی از بدنه اصولگرایان و در مجموع قشر وسیعی از طبقه متوسط جامعه را همراه خویش کند. اما چگونه موسوی توانست چنین اقبالی را حداقل در شهرهای بزرگ نصیب خویش سازد و علیرغم امکانات گسترده رقیب در تبلیغات و خرید رای و نهایتا سوء استفاده از امکانات دولتی و اجرایی موفق شد آرای قابل ملاحظه ای را آنچنانکه حاکمیت نیز خود بدان اعتراف دارد، کسب کند؟ پاسخ شکستن مرزهایی است که خاتمی و حتی کروبی در مدت 8 سال در اختیار داشتن ریاست قوای مقننه و مجریه از آن پرهیز کردند. میرحسین موسوی در طول مبارزات انتخاباتی خویش نشان داد که مواضع قاطعی در قبال نابسامانی های کشور دارد و در این مسیر هیچ ملاحظه ای حتی ملاحظه رهبری نظام را نیز بر نمی تابد. از همین رو هنگام اعلام کاندیداتوری خود با وی مشورت (در واقع کسب اجازه) نکرد و ملاحظاتی که خاتمی و یارانش در برخی مسائل داشتند را نادیده گرفت. استفاده از الگوهایی چون رنگ به عنوان نماد یک کاندیدا، سازماندهی راهپیمایی ها و مناظرات خیابانی بدون شک با ملاحظات اصلاح طلبانه خاتمی سازگار نبود؛ اما موسوی علیرغم تصورات موجود این تابوها را شکست.
رفتار موسوی پس از انتخابات کاملا اثبات کننده مواضعی است که وی در جریان انتخابات اتخاذ کرده بود. وی با ایستادگی مقابل اراده حاکمیت در اعلام نتیجه صوری انتخابات، هزینه گزافی را بر دوش نظام انداخت. فردی که پیشتر در عالی ترین مناصب حکومتی خدمت کرده بود به اتفاق مهدی کروبی که دیگر کروبی گذشته نبود نظام را به خیانت به آرای مردم متهم کردند و اینک نظامی که پیشتر به قتل و ترور مخالفان، سرکوب و بازداشت و پایمال کردن حقوق انسان ها و بسیاری از مفاسد مالی و اقتصادی دیگر منتسب شده بود، متهم به خیانت به آرای مردم آن هم از سوی افرادی شد که پیشتر در سمت های مهم همان نظام قرار داشتند.
اما برخی از اصلاح طلبان که عمدتا از مواضع خاتمی در گذشته حمایت می کردند، مواضعی به صراحت موسوی و کروبی نداشتند. طیف گسترده ای از اعضای مجمع روحانیون مبارز که روزگاری مهدی کروبی دبیر آن بود نه از تنها از مواضع موسوی و کروبی حمایت نکردند بلکه بعضا نارضایتی خویش را از مواضع وی اعلام می کردند. مجمع روحانیون مبارز که شخصیت هایی چون موسوی خویینی ها، خاتمی، محتشمی پور، مجید انصاری و عبدالواحد موسوی لاری در آن قرار دارند، هیچگاه از مواضع موسوی و کروبی پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 حمایت صریح نکردند. مجمع روحانیون مبارز پس از سخنرانی آیت الله خامنه ای در نماز جمعه 29 خرداد 88، راهپیمایی که از پیش در روز 30 خرداد برنامه ریزی شده بود و به قتل ندا آقا سلطان مشهور ترین از دست رفته این اعتراضات انجامید را لغو کرد و در واقع حساب خویش را از معترضین به انتخابات جدا نمود و از این پس تنها تشکل های زیر زمینی حامی جنبش سبز و برخی احزاب شناسنامه دار چون مجاهدین انقلاب، مشارکت و اعتماد ملی که بسیاری از اعضای ارشد آنها در روزهای نخست پس از انتخابات بازداشت شدند و بعدها حکم به انحلال آنها نیز صادر شد در فراخواندن مردم به اعتراضات فعال بودند. این شکاف به تدریج عمیق تر شد تا زمانی که موسوی و کروبی که به تنهایی جنبش را رهبری می کردند محصور شدند. پس از حصر این دو انتظار می رفت یکی دیگر از شخصیت های موجود پرچم اعتراضات را در دست گیرد؛ ولی نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه از گوشه و کنار شنیده می شد که روحانیون بلندپایه اصلاح طلب چندان دل خوشی هم از این حرکت اعتراضی ندارند.
در نهایت شاهد از غیب رسید و محمد خاتمی که در این میان بیشترین انتظار از وی می رفت و البته با نگاهی منصفانه در بزنگاه هایی نیز جنبش سبز را همراهی کرده بود، در یک عقب نشینی آشکار و علیرغم مواضع پیشین خویش، در انتخاباتی که از سوی جنبش سبز تحریم شده بود، شرکت کرد و در دفاع از عملکردش، خود را همچنان داخل نظامی دانست که پیشتر آن را به خیانت در آرای مردم متهم ساخته بود: “بارها گفته ام که ما خود را داخل نظام می دانیم و اگر نقدی هم داریم، نقد سیاست ها و روش هایی است که معتقدیم باید اصلاح شود. “
خاتمی بارها در مواضع خویش اعلام کرده است که خواهان اصلاح نظام است و از کسانی که به زعم وی قصد براندازی دارند فاصله دارد: “به هر حال ما راهمان با کسانی که خواستار براندازی اند جداست و معتقدیم بسیاری از مردم شهید داده اند و بخش های گوناگون جامعه همچنان به اصل نظام و آرمان های آن پای بندند”. هر چند خاتمی در اینجا تصریح نکرده است که مقصودش از برانداز کیست؟ و آیا رهبران جنبش سبز و بسیاری از یاران نزدیکش که در حال سپری کردن دوره محکومیت خویش در زندان هستند نیز برانداز بشمار می روند یا روی سخن وی همچنان با اپوزیسیون سنتی در خارج از کشور است؟ اما حاکمیت تا کنون و به ظاهر این مواضع خاتمی را نپسندیده است و نمی خواهد تا خاتمی مطابق میل خویش نقش یک میانجی را بازی کند و از این رو کوشیده تا وی را به عنوان یکی از رهبران اصلی اعتراضات سیاسی پس از انتخابات معرفی و وی را وادار به توبه کند. از سوی دیگر با اینکه خاتمی تلاش برای بازگشت به قدرت را رد می کند، مجید انصاری عضو بلندپایه مجمع روحانیون مبارز از برنامه اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم سخن گفته است: ” اصلاحات بدون شك براي انتخابات رياست جمهوري يازدهم برنامه دارد، ولي هم اكنون براي اعلام برنامه زود است.” با این وصف باید گفت که این بخش از اصلاح طلبان هنوز به بازی در زمین نظام معتقدند و این احتمال وجود دارد که حتی با وجود تداوم حصر رهبران جنبش و در زندان باقی ماندن بسیاری از فعالان اصلاح طلب، بخشی از اصلاح طلبان پر رنگ تر از پیش وارد گود شوند که در چنین شرایطی شاهد شکافی عمیق تر میان بدنه جنبش سبز خواهیم بود.
این تنها یک روی سکه از نقدهایی است که می توان در سومین تولد جنبش سبز بر آن عرضه کرد. نقد دیگر وارد بر طیفی است که پس از حصر رهبران جنبش نتوانستند این مسیر اعتراضی را دنبال کنند. با حصر موسوی، کروبی و رهنورد؛ ناظران انتظار داشتند که جامعه واکنش شدیدی به این اقدام حاکمیت نشان دهد، اما فقدان برنامه ریزی و عدم پیش بینی شرایط در فقدان رهبران جنبش که بخشی از آن البته به شخص رهبران جنبش باز می گردد، باعث شد تا حاکمیت به آسانی بزرگ ترین معضل خویش را با کم ترین هزینه حل کند. در واقع شاید بتوان گفت که اگر حاکمیت می دانست که هزینه گزافی برای مهار کردن رهبران جنبش نخواهد پرداخت، چه بسا زودتر به این تصمیم می رسید. ضعف تشکل های سیاسی سبز در خارج از کشور و عدم امکانات رسانه ای موثر که بتواند پلی میان داخل و خارج از کشور برقرار کند و عدم وجود شخصیت هایی بانفوذ که بتوانند نمایندگی موسوی و کروبی را در خارج از کشور عهده دار شوند نیز مزید بر ضعف های موجود در میان ساختارهای شکل گرفته در درون جنبش است. این ضعف زمانی آشکار شد که پس از حصر رهبران جنبش و علیرغم فراخوان های مختلف از سوی گروه های وفادار به جنبش و نمایندگان منتسب به موسوی و کروبی در مناسبت های مهم، شاهد شکل گیری هسته های اعتراضی در حمایت از جنبش سبز در شهرهای بزرگ نبودیم. از سوی دیگر علیرغم یکپارچگی جنبش در تحریم انتخابات مجلس نهم، این تحریم نتوانست پیام جنبش را به توده های مردم منتقل کند و ترفندهای حاکمیت را در بالا جلوه دادن مشارکت خنثی نماید.
در یک نتیجه گیری باید گفت گر چه گام های تدریجی برای تغییر اوضاع و احوال روندی مطلوب برای جا افتادن یک حرکت اجتماعی و نهادینه شدن آن در بطن جامعه است؛ اما افتادن به دام روزمرگی نیز همواره وجود دارد و بیم آن می رود که جنبش سبز پس از گذشت سه سال بدان دچار گردد. تجربه اپوزیسیون سنتی درس خوبی برای فعالین جنبش سبز است تا دریابند که تکثر و اختلاف بر سر یک استراتژی واحد برای مبارزه مدنی، مهم ترین آفت هر اپوزیسیونی است. از سوی دیگر استفاده جنبش از امکانات بین المللی در راستای تقویت مبارزات مدنی به عنوان یک روش از سوی رهبران و فعالان جنبش نیز از دیگر موضوعاتی است که قابل نقد و بررسی است. شاید بتوان گفت غفلت رهبران جنبش به ویژه میرحسین موسوی در ارتباط با رسانه های بین المللی که می توانست پیام رسان جنبش به جهانیان باشد یک نقطه بزرگ جنبش سبز محسوب می گردد. ضعفی که باعث شد جنبش نتواند خود را به طور مستمر به جهان عرضه کند. نباید فراموش کرد که در دنیای امروز جنبش های داخلی و جامعه بین المللی که مشتمل بر گروه های مستقل از دولت ها و سازمان های بین المللی نیز می گردد، بر یکدیگر اثر گذارند و شانس موفقیت جنبش های سیاسی بستگی زیادی به وجود چنین ارتباطاتی دارد.
در یک برآیند کلی از مجموعه بحث های صورت گرفته باید گفت که جنبش سبز به روحیه تازه ای نیاز دارد. روحیه ای که بتواند این جنبش پراکنده را بار دیگر به دور خویش جمع کند و هسته واحدی را مقابل حاکمیت اقتدارگرا ایجاد کند. اما این سوی میدان همه چیز به آینده ای نه چندان دور نیز وابسته است. باید دید در آستانه انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، پاشنه در همچنان بر همان لولا می چرخد یا تغییر دولت گشایش جدیدی در فضای سیاسی ایران ایجاد خواهد کرد.
یکی از دلایلی که معمولا مخالفین رویکردهای انقلابی مطرح می کنند، امکان ناپذیری تحقق اهداف در بازه زمانی کوتاه است. آنها انقلاب را عملی سیاسی معرفی می کنند که وعده تحولات و پیروزی سریع می دهد، اما این وعده فقط بار احساسی و تشجیع کننده دارد و هیچگاه در عمل محقق نمی شود. به باور آنها پوپولیسم همزاد انقلاب است و سوخت آن را با وعده های غیر قابل تحقق تامین می نماید. این پوپولیسم عقلانیت را به حاشیه می راند و هیجانات و احساسات را جایگزین می کند.
تحولات مربوط به بهار عربی باعث شده است تا این نگرش از سوی برخی افراد اصلاح طلب در جامعه ایران با شدت بیشتری طرح شده و برخوردی منفی با یادگیری از تجربه روش های مبارزاتی جدید کشورهای مصر، تونس، لیبی، یمن و سوریه صورت گیرد.
البته طبیعی است شرایط و ویژگی های ایران با کشورهای فوق تفاوت دارد و تجربه جداگانه هر کدام از این کشورها به صورت کامل قابل تطبیق با ایران نیست؛ اما در عین حال عناصر و مولفه هایی دارد که توجه به آنها می تواند مفید واقع شود.
در این یادداشت سعی می شود تا این داوری در خصوص انقلاب و تغییرات بنیادی در ساختار قدرت نقد شود.
شاکله این استنتاج بر برداشت نادرستی از انقلاب استوار است. انقلاب چه در اشکال کلاسیک و چه در نمونه های جدید، حرکت هایی هستند که تغییر و نابودی ساختارهای سیاسی کهن را مقدمه هر تحول مثبت می پندارد.
گسترش این نگرش در عرصه سیاسی بیش از آنکه ناشی از اراده نیروهای انقلابی باشد، منبعث از ویژگی های ساختار قدرت مسدودی است که راه های بهبود و تحول را مسدود نموده است.
در حرکت انقلابی، بهبود اوضاع مستلزم تغییر نهادهای پایه ای حکومت و حاشیه ای شدن نیروهای مسلط است. این عنصر وجه اصلی تمایز رویکرد انقلابی با رویکردهای رفورمیستی را تشکیل می دهد که به جای تغییر ساختار و بنای اصلی نظام سیاسی، در صدد تغییر سیاست ها و کارگزاران هستند.
در واقع صلبیت و انعطاف ناپذیری ساختار قدرت، عرصه را برای شکوفایی برخورد انقلابی مساعد می گرداند تا جرقه ای و بهانه ای انبار باروت متراکم شده خشم و نارضایتی اجتماعی را شعله ور سازد.
بنا بر این دستیابی سریع به خواسته ها، عنصر بنیادی و شرط لازم در مفهوم انقلاب نیست. در انقلاب بر روی بسیج جامعه و تحریک افکار عمومی تاکید می گردد به این معنا پوپولیسم در انقلاب نفی نمی شود و از این منظر می توان گفت سخن ناقدین تا حدی درست است؛ اما این مساله تنها ویژگی انقلاب و یا دست کم ویژگی اصلی آن نیست. همچنین این خصوصیت نه به معنای ناکامی قطعی پویش انقلابی است و نه معنای تحقق فوری خواست ها را متبادر می سازد.
این تعبیر از انقلاب به معنای فرایند سریع و فوری اهداف، فقط در برخی تفاسیر ایده آلیستی و رمانتیک از انقلاب وجود دارد و یا در برخی نگرش های مبتنی بر انقلاب فلسفی دیده می شود که فکر می کردند به یک باره در سایه گسست کامل از ساختارهای کهن و گذشته جوامع بشری می توان رهایی موعود را به یکباره به نظاره نشست.
مشکل اصلی وجود نیروهای شروری بودند که حکومت و نهادهای عمومی را تسخیر کرده بودند، حال با سرنگونی آنها می توان دنیا را با رهایی از بار ویرانگر تاریخ گذشته از نو و به شیوه ای کامل و عاری از نقص ساخت.
اما انقلاب های بزرگ دنیا اگر چه رگه هایی از این تصویر پردازی های رمانتیک را داشتند؛ ولی پایه آنها بر شکل گیری ساخت سیاسی جدید بود تا دنیایی بهتر و انسانی تر را به ارمغان بیاورند.
برای نخستین بار مفاهیم آزادی و برابری سیاسی در انقلاب فرانسه مطرح شد. اما تحقق این شعارها که تا پیش از این رویداد دوران ساز، خوش خیال ترین و آرمانگراترین اشخاص در مخیله شان نیز نمی گنجید که روزی همه اتباع کشوری بتوانند در زمینه تعیین سرنوشت و تصمیم گیری های کلان جامعه مشارکت بورزند، بیش از یک قرن طول کشید.
انقلاب نقطه عزیمت بود؛ اما جامعه را در مسیری قرار داد که پیشرفت تدریجی امکان پذیر گردد و نیروهای مترقی جامعه از دور باطل و بن بست بیرون بیایند. انقلاب موانع را از سر راه بر داشت.
همچنین در یک تقسیم بندی کلی، انقلاب ها به دو دسته انفجاری و هوشمند تقسیم می شوند. بر خلاف انقلاب های انفجاری که در دوره زمانی کوتاه، طغیان اجتماعی به مثابه آتش فشانی خروشان منفجر می شود، نیستند؛ بلکه به تدریج و در یک فرایند مرحله ای گفتمان، هدف پیام و ایده های انقلابی را در اذهان می نشانند و ذهنیت جامعه را برای شکل گیری نظم انقلابی آماده می سازند. در انقلاب های هوشمند بمانند نهضت مشروطه، هدف تاثیرگزاری سریع در جامعه و حصول زودهنگام اهداف و خواست ها نیست؛ بلکه مرحله بودن و روند تدریجی و زمانمند تحقق باورها و بینش انقلابی در ساخت مفهومی انقلاب گنجانده می شود.
اصلاح بر انقلاب تا جایی مقدم است که امید به موفقیت به نحو قابل قبولی در آن وجود داشته باشد و گرنه اگر اصلاح طلبی در چنبره دور باطل و تداوم بن بست سیاسی اسیر شود، آنگاه بیش از هر عامل دیگری دگرگونی های بنیادی در ساختار حکومت را تسریع می کند. غلط نیست اگر بگوئیم انقلاب ها عمدتا از زهدان تجارب اصلاحی ناموفق متولد شده اند
وجه تمایز و خصلت اصلی انقلاب، تغییر پایه های ساختارهای موجود و همچنین طرح ایده، فکر و گفتمان انقلابی است که جایگزین پارادایم و الگوی مسلط سامان اجتماعی وسیاسیمی گردد. این بینش و نگرش انقلابی قابل جمع و ادغام در مبانی نظری مستقر در جامعه و مبانی مشروعیت حکومت نیست و نوعی گسست نظری در مبانی حکمرانی را ضرورت می بخشد.
همین اصل بر تحولات بهار عربی نیز صدق می کند. فرایند استقرار دموکراسی، مسیر طولانی و پر پیچ و خمی در این کشورها است که جنبش های انقلابی و دگرگون ساز فقط نقطه آغاز این فرایند هستند.
در هر حرکت اجتماعی ریسک شکست و یا دوباره سر بر آوردن الگوهای استبدادی و ارتجاعی وجود دارد و ممکن است بازگشت به عقب صورت بگیرد؛ اما این نگرانی لزوما دلیل بر امتناع از رویکردهای انقلابی نمی شود. وقتی جامعه در پای فشار روز افزون حکومت های نا کارآمد، فاسد و مستبد گرفتار است و راه خلاصی حداقلی نیز در چارچوب ساختار قدرت موجود ندارد، لذا به طور طبیعی و غیر ارادی مسیر رهایی به سمت تغییر بنیادی حکومت اصلاح ناپذیر میل می نماید.
در این شرایط، انقلاب انرژی و پتانسیل بالایی را در جامعه خلق می کند که می تواند در فرصتی خاص هیبت نظام استبدادی مانع تحول و تداوم بخش ظلم، اختناق، فساد و بی عدالتی را در هم شکند.
پس از پیروزی، فضا برای فعالیت مثبت و سازنده جامعه فراهم می شود تا امیدوارانه جریان های مختلف برنامه اصلاحی خود را جلو ببرند و در پرتو تحول انقلابی و کنار رفتن حکومت فاسدی که چون سرپوشی مانع شناخت و بروز واقعیت های جامعه بود، موانع، مزیت ها، فرصت ها و تهدیدها آشکار گردد.
آزاد سازی سیاسی باعث می شود تا سیمای واقعی جامعه و توانایی ها و نقاط ضعف مشخص شود. بنابراین انتظار تحول سریع و حل فوری مشکلات در یک بازه زمانی کوتاه مدت در حرکت های انقلابی خطا است. مهم این است که تضمین حاصل شود نیروهای مولد و سازنده جامعه امکان کنشگری و تاثیرگزاری مستمر برای اداره درست جامعه را دارند.
در مصر، لیبی، تونس و تا حدودی یمن، این امکان فراهم شده است. در دوره قبل از انقلاب نیروهای خواهان تغییر، امکان هیچ فعالیت موثری نداشتند و رکود همراه با امنیت قبرستانی بر این جوامع حکمفرما بود.
همچنین باید توجه داشت انقلاب وقتی موفق می شود که به دست آوردن رسمی قدرت توسط کارگزاران جدید به حکمرانی موثر و دستیابی به اهداف بینجامد و اگر نه انقلاب موفق نیست. بازه زمانی مشخصی برای این داوری وجود ندارد. فقط در هنگامی که به صورت فیصله بخش، چشم انداز مثبت برای بهبود اوضاع وجود ندارد؛ آنگاه می توان از عدم توفیق جنبش انقلابی سخن گفت. این وضعیت بیشتر جامعه ای را به تصویر می کشد که دستخوش آشوب و هرج و مرج است.
در این راستا “جان دان” شرط مهمی را برای موفقیت انقلاب مطرح می کند. به باور وی، کسانی از انقلابیون که قدرت را تصاحب می کنند باید به طور قطع بیشتر از آنهایی که سرنگون شده اند توانایی حکومت بر جامعه ای را داشته باشند که کنترل آن را در دست می گیرند. رهبری باید حداقل توانایی دستیابی به بعضی از هدف هایش را داشته باشد.
ایراد دیگری که می توان به منتقدین اصلاح طلب وارد ساخت، دوگانگی انتظار آنها پیرامون آهنگ تغییرات است. آنان وقتی پای اصلاح در میان است بر طولانی و پروسه ای بودن روند تحول اصرار دارند و مرتب اظهار می دارند که مردم نباید انتظار داشته باشند که اوضاع به زودی روبراه شود؛ اما وقتی به انقلاب می رسند، توقع دارند حداکثر مطالبات در زودترین زمان ممکن تحقق یابند.
شرایط در بهار عربی به گونه ای نیست که پرونده آنها بسته شده باشد و به گونه ای تحلیل شود که نظم جدید سیاسی این کشورها فرصت برای بهبود را از دست داده است. کشورهای عربی دستخوش تحول، تازه در آغاز روند تغییرات هستند و با ده ها چالش ریز و درشت مواجه بوده و امید به شرایط بهتر در آنها به صورت پر رنگی وجود دارد.
از این رو از برخورد شتابزده و داوری های سریع در خصوص فرجام این جنبش های انقلابی باید اجتناب کرد. مشکلات به وجود آمده، واقعیت های اجتناب ناپذیر در روند بهبود و سعادت این کشورها هستند و از دل مختصات آن جوامع بر می خیزند. در اصل، انقلاب فرصت و شرایط غلبه و رویارویی با آنها را فراهم کرده است. این مشکلات هر چه باشد ضرورت اصل دگرگونی بنیادی در این کشور ها را زیر سئوال نمی برد.
در تطبیق بحث با شرایط ایران باید گفت اصلاح طلبان به جای ترس افکنی و ایجاد نگرانی در خصوص رویکرد انقلابی و ساختار شکن، بهتر است راهکارهایی برای غلبه بر مقاومت لجوجانه و سرسخت حاکمیت ارائه دهند و گرنه تا زمانی که انسداد سیاسی موجود بر طرف نشود، روز به روز جامعه به وضعیت انقلابی نزدیک تر می شود و تبعات نامطلوب انفجارهای اجتماعی مخرب تر می گردد.
معضلات گوناگون حکومت و شکاف گسترده بین ظاهر و لایه های زیرین جامعه، امکان فرصت های شتاب بخش و انفجار اجتماعی را در آینده ایران محتمل می سازد. بدیهی است در آن شرایط، انرژی جمع شده جامعه آزاد خواهد گشت و در مسیر مشابه کشورهایی قرار خواهد گرفت که تجربه تحولات انقلابی و یا شورش های غافلگیر کننده را داشته است.
اصلاح بر انقلاب تا جایی مقدم است که امید به موفقیت به نحو قابل قبولی در آن وجود داشته باشد و گرنه اگر اصلاح طلبی در چنبره دور باطل و تداوم بن بست سیاسی اسیر شود، آنگاه بیش از هر عامل دیگری دگرگونی های بنیادی در ساختار حکومت را تسریع می کند. غلط نیست اگر بگوئیم انقلاب ها عمدتا از زهدان تجارب اصلاحی ناموفق متولد شده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر