مصطفی تاجزاده در نامه ای که از زندان اوین و خطاب به آیت الله موسوی اردبیلی نگاشته، به بیان گوشه ای از نگرانی های خود درباره وضعیت کشور پرداخته و از این مرجع تقلید خواسته است تا با انجام رسالت تاریخی خود در مقابل استبداد دینی بایستد.
به گزارش نوروز در بخشی از نامه این زندانی سیاسی آمده است: " پرهیز اقتدارگرایان ایرانی از کاربرد واژه «بهار عربی» و اصرار بر «بیداری اسلامی» خواندن جنبش های اخیر، بیش و پیش از این که از اسلام خواهی اقتدارگرایان سرچشمه بگیرد، از ضدیتشان با دموکراسی ناشی می شود."
تاجزاده با اشاره به تجربه انقلاب اسلامی ایران، تقویت افکار فرقه گرا- حذفی، تکفیری در جوامع مسلمان را باعث وقوع هرج و مرج و جنگهای داخلی خوانده و می نویسد:"مگر انقلاب اسلامی هویتی انسانی و باز نداشت اما به دلایل گوناگون، اکنون شاهد حاکمیت تنگ نظرانه ترین و دشمن تراش ترین قرائت ها از اسلام، انقلاب، تشیع، جمهوی اسلامی و ولایت به طور عام و ولایت فقیه به طور خاص در آن هستیم؟"
عضو ارشد جبهه مشارکت با ابراز نگرانی از روند "لبنانیزه" شدن کشورهای خاورمیانه، نوشته است: " منظورم به طور مشخص این است که کشورهای منطقه، یکی از پی دیگری در حال گذار از دوگانه «استبداد – هرج و مرج» به سوی دوگانه «دموکراسی – جنگ داخلی» هستند. علت چنین ادعایی در یک جمله این است: در دنیای معاصر اعمال استبداد به سرعت ناممکن می شود اما دیکتاتوری دو جایگزین دارد؛ دموکراسی یا جنگ داخلی."
معاون سیاسی وزارت کشور دولت اصلاحات در پایان نامه خود از آیت الله موسوی اردبیلی پرسیده است: " چطور می توان در جهان معاصر این خفت را تحمل کرد که به نام اسلام و انقلاب اسلامی و در حقیقت برای حفظ قدرت مطلقه فردی، روحانیت شیعی که بزرگترین افتخارش حمایت از مردم در برابر زورگویی حاکمان در طول تاریخ بوده است، اکنون در آزادی کُشی از نظامیان حاکم بر «میان مار» (برمه) بسته تر و مستبدانه تر رفتار نماید. آنان به حبس خانگی رهبر مخالفان خود پایان دادند تا به همراه هم فکرانش در انتخابات شرکت و با کسب رأی اکثریت هم وطنانشان به مجلس راه یابند اما متأسفانه در نظام جمهوری اسلامی برآمده از مردمی ترین انقلاب بشر، انتقاد به رهبر با محروم شدن از حقوق اساسی همراه است! "
متن کامل این نامه که در اختیار سایت نوروز قرار گرفته است در پی می آید:
به نام خدا
حضرت آیة الله موسوی اردبیلی
مقام محترم مرجعیت
با سلام و احترام
مطالعه سخنان متین، دلسوزانه و متواضعانه جناب عالی د رپایان دروس سال جاری در روزنامه وزین اطلاعات (11 خرداد 1391) مرا بر آن داشت تا نگرانی های خود را درباره حال و آینده آئین و میهن و مردم عزیزمان با آن مرجع آزاده و فرهیخته درمیان بگذارم. بدان امید که این نامه با نقد و اصلاح علاقمندان به این مباحث مواجه شود و به این ترتیب خرد جمعی راهنمای ما در اوضاع و احوال پیچیده و سرنوشت ساز کنونی کشورمان گردد.
حضرت آیة الله موسوی اردبیلی
همان گونه که مستحضرید چندی پیش نمایش فیلم «جدایی نادر از سیمین» در دانشگاه قاهره به علت اعتراض و مخالفت گروهی از دانشجویان سلفی و به نام جلوگیری از تبلیغ تشیع منتفی شد. اخیرا نیز تعدادی از علمای الازهر مصر ضمن انتقاد به تهیه فیلم زندگی پیامبر اکرم (ص) توسط آقای مجید مجیدی خواستار متوقف یا تعطیل شدن آن پروژه گردیدند. آخرین اقدام ضدایرانی و ضد شیعی در آن دیار، جلوگیری از ساخت حسینیه در قاهره است. با این استدلال و در واقع بهانه که چنین کاری به وحدت ملت مصر آسیب می زند. زیرا که مساجد برای مسلمانان کافی هستند. رخ دادهای فوق می تواند بی ارتباط با یکدیگر، مقطعی و غیراستراتژیک تلقی شوند. اما به باور من، مظاهر روندی هستند که در صورت بی توجهی ما و تداوم سیاست های داخلی و خارجی کنونی، ممکن است توسعه یابد و تقویت شود و آثار شومی نه تنها در مصر و خاورمیانه بلکه حتی در جهان اسلام در پی داشته باشد. تأسف آور آن که اتفاقات مذکور در کشوری به وقوع می پیوندد که مفتی روشن اندیش الازهرش، مرحوم شیخ شلتوت در پاسخ به تلاش های هم دلانه مرجعیت آگاه تشیع، مرحوم آیة الله بروجردی گام بزرگی در جهت نزدیکی فرق اسلامی برداشت و تدریس فقه جعفری را مجاز شمرد. به علاوه مردم مصر دوستدار ایران و ایرانیان بوده و هستند و خود را طرفداران خندان اهل بیت پیامبر اکرم(ص) و ما را طرفداران گریان آن بزرگواران می دانند. در طرف مقابل نیز ایرانیان ذهنیت مثبتی به مصر و مصری ها دارند و در جریان بهار عربی، همه آنان با هر گرایشی از پیروزی مردم و سرنگونی فرعون جدید حسنی مبارک، خشنود شدند. پس این نامهربانی ها چرا؟!
جناب آقای موسوی اردبیلی
جناب عالی بهتر از من می دانید که اندیشه و گرایش سلفی – تکفیری همواره در اهل سنت طرفدارانی داشته است. هم چنان که تفکر و روحیه خوارجی- فرقه ای هرگز گریبان بخشی هایی از شیعیان رها نکرده است. اما در جهان جهانی شده کنونی و در عصر ارتباطات، این جریان می تواند لطمات زیادی به اسلام و مسلمانان و نیز به کل بشریت بزند. چرا که کاملا مستعد به راه انداختن نزاع های خونین فرقه ای (مذهبی و دینی) در درون جوامع مسلمان و نیز بین کشورهای مسلمان از یک طرف و با کشورهای غربی به نام تکرار جنگ های صلیبی از طرف دیگر است. نمونه آن عملکرد القاعده در به شهادت رساندن احمدشاه مسعود در افغانستان و حمله به برج های دوقلو مقر پنتاگون در آمریکا در کمتر از یک هفته است.
من در چند سال گذشته از خطر «لبنانیزه شدن» کشورهای خاورمیانه سخن گفته ام. منظورم به طور مشخص این است که کشورهای منطقه، یکی از پی دیگری در حال گذار از دوگانه «استبداد – هرج و مرج» به سوی دوگانه «دموکراسی – جنگ داخلی» هستند. علت چنین ادعایی در یک جمله این است: در دنیای معاصر اعمال استبداد به سرعت ناممکن می شود اما دیکتاتوری دو جایگزین دارد؛ دموکراسی یا جنگ داخلی. درباره قسمت اول گزاره فوق ظاهرا توافق نظر عامی وجود دارد. در حقیقت یکی از اصلی ترین پایه های هر نظام استبدادی و بسته، انحصار اطلاع رسانی است که با گسترش روزافزون و غیرقابل مهار اینترنت و شبکه های مجازی، ماهواره و تلفن همراه درهم شکسته یا در حال فروپاشی است. به علاوه افزایش آگاهی های عمومی و رشد طبقات متوسط شهرنشین تقاضای مشارکت اجتماعی - سیاسی همه قشرها و طبقات را گسترش داده است. گسترش بخش خصوصی و تشکیل شبکه های اجتماعی مستقل از حکومت نیز پشتیبانی شهروندان از یکدیگر و تأثیرگذاری بیشتر و مؤثرتر آنان را بر رژیم حاکم ممکن کرده است. اکنون دموکراسی خواهی و حقوق بشرطلبی حرف نخست را در سراسر جهان می زند. مؤلفه فوق در کنار ضعف دیکتاتوری ها در ارضای نیازهای فردی و ملی و توسعه بی عدالتی، فساد و افزایش شکاف های طبقاتی، ادامه حیات رژیم های استبدادی را با موانع مرتفع نشدنی روبرو کرده است. بزرگترین شاهد این مدعا موج اصلاحاتی است که رژیم های تک صدا و بسته خاورمیانه برای آرام نگاه داشتن مردم و حفظ حاکمیت خود به راه انداخته اند. به بیان روشن، تک صدایی از بزرگ ترین واقعیات سیاسی کشورهای در حال توسعه به شمار می رفت که در حال تبدیل شدن به پدیده ای صرفا تاریخی و مربوط به گذشته است.
از سوی دیگر و با وجود رخداد خوشایند فوق، باید اعتراف کرد که جایگزین دیکتاتوری لزوما دموکراسی نخواهد بود. در این باره نیز توجه به این واقعیت بزرگ می تواند راهگشا باشد که اکنون شبح جنگ داخلی برفراز سر مردم لیبی، یمن، افغانستان، پاکستان، عراق و سوریه به پرواز درآمده است. شبحی که در گذشته فقط در آسمان لبنان می چرخید! علت روشن است: مدعیان مدیریت و هدایت این کشورها، هرکدام طرفداران جدی و بعضاً سربازان آماده، منابع مالی مستقل، تشکل های مدنی و سیاسی و ویژه، پایگاه های اطلاع رسانی، ارگان و رسانه های گروهی اختصاصی با پشتوانه تعصب های قومی – مذهبی و بعضاً زبانی و سرانجام حمایت های منطقه ای و بین المللی خود را دارند. بنابراین حذف هیچ کدام از عرصه سیاست ورزی کشور ممکن نیست. به این ترتیب طرف های مدعی برای اداره کشور اگر نمی خواهند به ورطه نزاع های خونین، بی حاصل و گاه بی پایان داخلی بیفتند و در حقیقت گرفتار چرخه و بازی باخت – باخت شوند، باید به سازوکارهای دموکراتیک و مسالمت آمیز و بازی برد – برد تن دهند.
حضرت آیة الله
واقعیت بزرگ دیگر آن که رفتار و گفتار جنگ طلبان و برتری جویان غربی در توهین و اهانت به مقدسات مسلمانان و تحقیر و نقض حقوق آنان در جوامع خود و نیز پشتیبانی همه جانبه از عملکرد غیرانسانی و نژادپرستانه دولت اسرائیل و سرانجام اشغال نظامی افغانستان و عراق و حمایت از برخی دیکتاتورها در کشورهای مسلمان، بستر مساعدی برای تقویت گرایش های افراطی و نگرش های انتقام جو در دنیای اسلام فراهم کرده است. شکست ایدئولوژی های ضداستعماری و عدالت طلبانه نیز فضای مناسبی برای پذیرش شعار «ضرورت تشکیل حکومت اسلامی» و «اجرای کامل شریعت» ایجاد کرده است. درست است که سلفی گری و فرقه گرایی سابقه ای به مراتب طولانی تر از تاریخ استعمار غربی دارد، هم چنان که در جانب مقابل و در غرب نیز تمامیت خواهی و سلطه جویی بر مسلمانان و شرق سابقه ای قدیمی تر از عصر استعمار جدید دارد. اما نباید از نظر دور داشت که ظهور و رشد هر گرایش «غیرستیز» در هر نقطه از جهان امروز درباره اسلام و مسلمانان به سرعت ضد خود را در سوی دیگر این کره مسکون و در قالب جریان «غرب ستیز» ایجاد یا تقویت می کند. به این ترتیب القاعده بهانه گوانتانامو می شود و اشغال سرزمین های اسلامی بهانه دمیدن بر تکرار جنگ های صلیبی و نیز مخالفت و نفی آن چه غربی است، از جمله دموکراسی و حقوق بشر می شود.
اما آن چه به جهان اسلام مربوط می شود، آن است که افکار و گرایش های سلفی – خوارجی – تکفیری، افزون بر آن که چهره ای خشن، غیرعقلانی و ضد کرامت انسانی و حقوق بشر به ویژه علیه زنان ترسیم می کند که «مدنیت» بشری را به طور کلی با مخاطره بزرگی مواجه می نماید، احتمال خونین کردن رقابت های دیرین در جهان اسلام، بین فرق مسلمان با خود و نیز با دیگران را (مانند قبطی های مسیحی در مصر) افزایش می دهد. روشن است که چنین روندی و تقابل بین شیعیان و اهل سنت به ضرر همه، به ویژه شیعیان است که در اکثر قریب به اتفاق کشورها در اقلیت به سر می برند. زیرا که هرچه پیروان اندیشه و روحیه خوارجی – طالبانی قدرت بیشتری کسب کنند، تمام گرایش های دیگر مسلمانی، به خصوص شیعیان با تنگناها و محدودیت های بیشتری مواجه می شوند. از آن جا که ایران بزرگترین پایگاه تشیع است، ضدیت با تشیع خود به خود به مخالفت با کشورمان منجر می شود. این موضوع موجب می شود که دولت هایی که با اقتدار ایران مخالف اند، به ویژه اگر اقتدارگراها در تهران قدرت را در دست داشته باشند، درصدد تقویت اندیشه و گرایش سلفی – طالبانی در جوامع مسلمان برمی آیند تا به این ترتیب هم با دموکراسی بجنگند و هم مسلمانان به ویژه اهل سنت را که اکثریت قاطع جهان اسلام را تشکیل می دهند، علیه ایران و تشیع بسیج کنند. و هم خود بتوانند با دیکتاتوری در کشور خویش حکم برانند. چنین راهبردی طرف داران جدی در محافل جنگ طلب در آمریکا، اروپا و اسرائیل دارد. تضعیف جمهوری اسلامی ایران، نه در حدی که آمریکا جانشین آن شود، مورد قبول روسیه و چین نیز هست. چرا که آنان نیز به دلایل گوناگون از این که ایران در منطقه خلیج فارس حرف اول را بزند و یکه تاز میدان شود، استقبال نمی کنند.
جناب آقای موسوی اردبیلی
«بهار عربی» تاکنون اهداف و رویکردی باز و انسانی داشته و به همین دلیل با اقبال جهانیان حتی در غرب مواجه شده است. باوجود این تضمینی در کار نیست که به علت رشد و تقویت افکار فرقه گرا – حذفی و تکفیری، جوامع مسلمان را پس از سقوط دیکتاتورها، گرفتار هرج و مرج و جنگ های داخلی نکند.مگر انقلاب اسلامی هویتی انسانی و باز نداشت اما به دلایل گوناگون، اکنون شاهد حاکمیت تنگ نظرانه ترین و دشمن تراش ترین قرائت ها از اسلام، انقلاب، تشیع، جمهوی اسلامی و ولایت به طور عام و ولایت فقیه به طور خاص در آن هستیم؟ در هر حال نمی توان از اقتدارگراهای وطنی انتظار دیگری جز آن چه انجام می دهند، داشت. آنان با عملکرد خویش ایران و ایرانیان را و نیز شیعیان و در غایت اهل سنت و جهان اسلام را با مخاطرات جدی مواجه می کنند و خوراک و بهانه لازم را برای آن دسته از غربی ها که دغدغه ای جز غلبه بر مسلمانان عقب مانده و سرسخت ندارند، تهیه می نمایند. برای آنان اصل بزرگ و مهم، کسب قدرت و حفظ آن به هر قیمت و راهبردشان «النصر بالرعب» است. آنان برای توجیه «پلیسی – امنیتی » کردن ایران و سرکوب سازمان یافته و مستمر منتقدان سیاست ورزی یک نفره و عملکرد نادرست قوای سه گانه و نقض حقوق اساسی ایرانیان در بهره مندی از اطلاع رسانی آزاد و نیز انجمن ها، اتحادیه ها، احزاب، تجمعات مردمی و انتخابات آزاد و توجیه حکومت مطلقه فردی پرچم دار شعار « تشکیل حکومت اسلامی» و نه ایجاد جمهوری اسلامی، شده اند. زیرا می خواهند با بهانه اجرای احکام شرعی، دموکراسی و حقوق بشر را نفی کنند. به همین دلیل این جانب گفته ام و باز هم می گویم که پرهیز آنان از کاربرد واژه «بهار عربی» و اصرار بر «بیداری اسلامی» خواندن جنبش های اخیر، بیش و پیش از این که از اسلام خواهی اقتدارگرایان سرچشمه بگیرد، از ضدیتشان با دموکراسی ناشی می شود. غافل از آن که با این روش، هم طالبانی گری را در جهان اسلام تقویت می کنند و هم باز اشخاص و احزاب مسلمان دموکراسی خواهی که بیشترین قرابت سیاسی و به یک لحاظ فکری و اخلاقی را با انقلاب اسلامی و ایرانیان و تشیع دارند، از آنان فاصله می گیرند و به فرقه گرایی که اولین بازنده آن، نه تنها و نه آخرین بازنده، شیعیان خواهند بود، دامن می زنند.
جناب آقای موسوی اردبیلی
اجازه دهید صریح عرض کنم در خاورمیانه، جنگ طلبان اسرائیلی، حکومت هایی که به نام اسلام با دیکتاتوری کشورشان را اداره می کنند، سلفی – جهادی های تکفیری و ضد شیعی و اقتدارگراهای ایرانی در یک مسأله اشتراک نظر دارند که جهان اسلام نباید به سوی استقرار دموکراسی و حقوق بشر پیش رود.
نژادپرستان اسرائیلی نانشان در دیکتاتور بودن حکومت های عربی و عقب مانده بودن جوامع آنان است. آنان بیش از نیم قرن حمایت های بی دریغ اروپا و به ویژه آمریکا را با این شعار جلب کرده اند که رژیم اسرائیل تنها دموکراسی در اقیانوس دیکتاتوری های مسلمان منطقه است. چنان چه مصر برای همه مصریان شود و مردم سوریه و اردن و عربستان و تونس و دیگر کشورهای خاورمیانه بر سرنوشت خویش حاکم شوند و کشورشان در مسیر توسعه همه جانبه و پایدار حرکت کند و دموکراتیک اداره شود، رژیم اسرائیل چه حرفی برای زدن خواهد داشت و در چه موقعیتی قرار خواهد گرفت؟ از این رو، برنده ترین سلاح در برابر توسعه طلبی صهیونیسم بین الملل، استقرار دموکراسی و رعایت موازین حقوق بشر در جهان اسلام است.
استدلال فوق درباره حکومت های به ظاهر مسلمان و در هر حال مستبد و فاسد وبعضاً وابسته به بیگانگان صدق می کند. آل سعود از دموکراسی وحشت دارد زیرا می داند در آن صورت یک خاندان نمی تواند بر کشور بزرگ و ثروتمندی تمامت خواهانه حکومت کند و اساسا یک کشور را در قرن بیست و یکم به نام یک خانواده بخواند. در چنین فضایی تکیه بر دلارهای نفتی و ادعای خادم الحرمینی پاسخ گوی نیازمشارکت خواهی مردم عربستان نخواهد بود.
تکلیف جریان های فرقه گرا و تکفیری نیز روشن است. آنان نیز بزرگترین دشمن خود را در نهایت، دموکراسی و حقوق بشر می دانند. زیرا رعایت چنین موازینی نه تنها با اعتقادات تنگ نظرانه و تمامیت خواهشان در تعارض کامل قرار دارد، بلکه اجازه سروری یک طرفه و مستبدانه در کشور را به آن ها نمی دهد. آنان انتخابات را علناً بدعت می خوانند که جای بیعت اسلامی را گرفته است. رأی اکثریت را فاقد حجت و در برابر احکام شریعت می دانند. طرفدار وحدت امت اسلامی اند و راه آن را برقراری تک صدایی و سرکوب همه گرایش های انحرافی از دید خود، یعنی شیعیان، دموکرات مسلمانان سنی، طرفداران نحله های صوفی – عرفانی و نیز فلسفی می دانند و در یک کلام در پی تحقق شعار همه با من و ما و سرکوب منتقدان و مخالفان آن هم به خشن ترین شیوه های ممکن هستند.
اقتدارگراهای ایرانی نیز با همه ضدیتی که با سه گروه دیگر دارند، نگران گذار کشورهای همسایه و مسلمان منطقه به سوی دموکراسی هستند. علت روشن است: اگر این کشورها حقوق همه شهروندان قانون گرای خود، صرف نظر از اعتقادات و بینش سیاسی آنان، در زمینه انتشار روزنامه، تشکیل نهادهای مدنی، انجمن ها، اتحادیه ها و احزاب، راه اندازی شبکه های اختصاصی اینترنتی و رادیو – تلویزیونی مستقل از دولت، برپایی اجتماعات اعتراض آمیز علیه قوانین یک جانبه یا عملکرد نادرست قوای و نامزد شدن در انتخابات و ... را به رسمیت بشناسد و افراد، گروه ها و احزاب مسلمان ضمن دفاع و ترویج صحیح و اخلاقی اسلام و ارزش ها و هنجارهایش از تحمیل دیدگاه های خاص خود به دیگران خودداری کنند و با سبک های گوناگون زندگی در چارچوب عقل و عرف مدارا نمایند، در آن صورت در ایران نظارت نظامی – استصوابی بر انتخابات و منتقدان سیاست های کلان کشور جایی نخواهد داشت، هرگونه اجتماع اعتراضی هرچند مسالمت آمیز، توطئه و دشمن و در جهت تضعیف نظام ارزیابی نخواهد شد، احزاب و مطبوعات و سایت های اینترنتی و خانه های صنفی با کمترین بهانه تعطیل نخواهند شد، تمام شبکه های رادیو- تلویزیونی در خدمت تبلیغ برای یک نفر قرار نخواهد گرفت و به هتاکی و اهانت و دروغ پردازی علیه منتقدان حکومت تک صدا نخواهد پرداخت، نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری را آن هم با آرای بالا و بدون تشکیل دادگاه، حتی از نوع فرمایشی آن، در حبس خانگی نگه داشتن ممکن نخواهد بود و بالاخره حمله به خواب گاه های دانشجویان و سرکوب آنان برپایی شکنجه گاه های کهریزک و اوین ( به ویژه دوالف و بند 209) امکان نخواهد داشت.
حضرت آیة الله
اقتدارگراهای ایرانی انحراف بهار عربی را در استقرار دموکراسی کامل ارزیابی می کنند اما چون جرأت ابراز علنی آن را ندارند، اسلام خواهی و مبارزه با امریکا را بهانه کرده اند تا سلطه تمامت خواهانه خود را اعمال و با حقوق اساسی مردم مقابله کنند. جالب آن که آنان خود می دانند طالبانیسم و شاخه نظامی آن، القاعده، در هر دو زمینه خود را پیش تاز و اصیل تر از اینان می دانند.
چه کسی تردید دارد که خلف خوارج در جهان معاصر یعنی سلفی – طالبانی ها در اجرای احکام متفاوت و مشهور فقهی به نام شرع مقدس، بی محاباتر از اخباری – اقتدارگراهای ایرانی عمل می کنند؟ آیا آنان در عمل نشان ندادند که هنگام کسب قدرت در افغانستان، در پوشش و آرایش مرد و زن، بسیار سخت تر از هم تایان شیعی خود در ایران عمل کردند؟ آیا نابودی مجسمه های بودا را در عصر حاکمیت طالبان می توان فراموش کرد؟ تحریم کشت خشخاش و قاچاق مواد مخدر را در آن زمان چطور؟ آیا طالبان انتخابات را نفی و بیعت را احیا وجایگزین آن نکرد؟ ملاعمر برچه مبنایی حرف اول و آخر را می زد؟ احتمال اجرای احکام فقهی درباره ارتداد، سرقت، زنا و ... به شکل سنتی و معروف خود در افغانستان طالبان بیشتر بود و بر مبنای آن عمل شد یا در ایران حتی در عصر اقتدارگراها؟ در مورد مبارزه و خصومت با امریکا نیز تصور نمی کنم اکثریت جهانیان به خصوص مسلمانان به سود ایرانیان رای دهند. آیا «بن لادن» به سمبل مبارزه با «غربی های صلیبی» تبدیل نشده است؟ این مسأله را از آن جهت طرح کردم تا معلوم شود اسلام خواهی (در قالب تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام شریعت) و مبارزه با امریکا و استکبار اگر با دموکراسی خواهی و تأمین حقوق مدنی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی مسلمانان توأم و همراه نشود، هم زیستی مسالمت آمیز مسلمانان، صلح منطقه ای و وحدت انسانی جای خود را به درگیریهای خونین خواهد داد. اصلاح طلبان شیعی و سنی که در مجموع مستظهر به افکار و آرای اکثریت مسلمانان هستند، میدان را در اختیار فرقه گراها – سلفی های سنی و اخباری های شیعه خواهند گذارد. چنین فرآیندی دنیای اسلام و به یک معنا جهان بشریت را با بحران های گوناگون مواجه خواهد ساخت.
به باور من اشتراک موضع طالبانیسم سنی و شیعی در نفی و مقابله با دموکراسی و حقوق بشر ریشه در اشتراک دیدگاه سلفی – تکفیری های سنی از یک طرف و نگرش اخباری – فرقه گرای شیعی از طرف دیگر به خداوند، انسان، هستی، جامعه و تاریخ دارد و نیز به اصالتی که هردو به حکومت و قدرت و اعمال زور برای تحقق دیدگاه خود می دهند. افزون بر آن که از آبشخور جاه طلبی و ریاست طلبی آنان سیراب می شود. با چنین نگاهی به مسأله اکنون می توان دریافت که چرا انقلاب اسلامی با اقبال همگانی در دوسوی مرکز خاکی مواجه شد اما اکثریت قریب به اتفاق متفکران و سیاست ورزان مسلمان مدل کنونی جمهوری اسلامی ایران را برای جامعه خود پیشنهاد نمی کنند و آن را مطلوب نمی خوانند و بعضا تنها مقاومتش را در برابر دولت های مقتدر غربی تحسین می کنند. حتی رهبر جمهوری اسلامی نیز اعتراف کرد که هرچند نهضت های اخیر را باید بیداری اسلامی خواند اما آنان خواستار استقرار مدل حکومتی ایران نیستند. در هر حال به نظر من، هم دلی جهانی با انقلاب اسلامی به علت ماهیت باز و روش انسانی اش در مبارزه با رژیم ستم شاهی و علت عدم اقبال عمومی به جمهوری اسلامی کنونی، بسته، تحمیل گر، انحصارطلبانه و فرقه گرا عمل کردن آن است.
جناب آقای موسوی اردبیلی
زبان ما به دلیل رفتار و گفتار غیردموکراتیک، قبیله ای و غیرحقوقی اقتدارگراهای ایرانی، در دفاع از حقوق اقلیت شیعه در کشورهای مسلمان بسته است. حکومت جمهوری اسلامی ایران، از صدر تا ذیل نمی تواند به عدم صدور مجوز برای تأسیس حسینیه در قاهره اعتراض کند زیرا در تهران به اهل سنت ایرانی اجازه دراختیار داشتن مسجدی ویژه خود نمی دهند. حتی برپایی نمازجمعه مستقل برای آنان را در مرکز خود برنمی تابند در عین این که در شهرهایی که شیعیان اقلیت را تشکیل می دهند، اقامه دو نمازجمعه مجاز می شمرد! حاکمیت معیارهای دوگانه دست کم در افکار عمومی جهان رنگ باخته است. به همین دلیل امروز رهبران حکومت در ایران نمی توانند با وجود کهریزک به گوانتانامو انتقاد کنند. آیا می توان با وجود نظارت استصوابی – نظامی در ایران، به حذف نامزدها در مصر اعتراض کرد؟
مرجع عالیقدر
منطق دوگانه اقتدارگراهای وطنی در باب بهار عربی نیز برای منافع و حتی امنیت ملی به تدریج مسأله ساز می شود. گذشته از آن که معلوم نیست با چه منطقی جمهوری اسلامی ایران به صف مخالفان قذافی پیوست و آن چه را در لیبی گذشت، انقلاب خواند و اکنون چرا تمام قد به دفاع از بشاراسد که استبداد سنتی (حکومت موروثی) را با دیکتاتوری مدرن (حکومت تک حزبی) جمع کرده پرداخته است؟ باید با کمال تأسف عرض کنم که چنین پشتیبانی مطلق و همه جانبه ای می رود که ایرانیان و شیعیان را در مقابل اکثریت قاطع اهل سنت قرار دهد و به تقابل شیعی – سنی دامن زند و فجایع بزرگی را خلق کند. صریح عرض می کنم که مدافعان رژیم دمشق به تدریج به بخش قابل توجهی از شیعیان و علوی های سوریه، ترکیه، لبنان و عراق محدود می شوند. در عوض افکار عمومی در کشورهای مسلمان و البته همسو با افکار عمومی جهانی به ویژه کشورهایی که رهبر جمهوری اسلامی معتقد به بیداری اسلامی در آن هاست، علیه حکومت بشاراسد بسیج شده است و متأسفانه جنایات وحشیانه ارتش حزب بعث به دلیل حمایت های صورت گرفته به نام ما نیز ثبت می شود. البته توجه داریم که سرنگونی بشاراسد، حکومت ایران را از یکی از اهرم های بزرگ قدرت خود در منطقه محروم می کند اما چنین نتیجه ای موجب نمی شود که ما در لاک دفاع از جنایت فرو رویم و بی توجه به تبعات استراتژیک و در عین حال قریب الوقوع چنین سیاستی، نه تنها متحمل شکست اخلاقی شویم و به منازعات فرقه ای دامن زنیم بلکه این راهبرد به احتمال بسیار زیاد شرط بندی بر اسب بازنده است. حتی اگر بشاراسد بتواند به حکومت خود ادامه دهد، بیشترین هزینه را در کل، شیعیان در جهان در مرحله نخست و مسلمانان در درجه بعدی خواهند پرداخت.
حضرت آیة الله
یکی دیگر از پیامدهای تک صدایی شدن حکومت و سیاست ورزی در ایران آن است که تلاش نهادهای مدنی و غیرحکومتی در جهت تبلیغ تشیع، رنگ و بوی کاملا دولتی به خود بگیرد و در نتیجه با عکس العمل های منفی گسترده مذهبی و سیاسی روبرو شود. چیزی شبیه اندیشه های مارکسیستی که تا قبل از تشکیل حکومت کمونیستی در شوروی حکمی مستقل داشت ولی پس از آن، ترویج چنین ایده ای به ویژه در کشورهای در حال رشد، به معنای اخذ دستور و فعالیت به سود یک دولت خارجی، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و بسط قدرت آن محسوب می شد. بنابراین به طور مضاعف سرکوب می شد. اکنون نیز جمهوری اسلامی ایران علناً به تلاش برای شیعی کردن جوانان اهل سنت محکوم می شود. زیرا کمتر کسی می پذیرد در یک نظام بسته سیاسی، جز متأثر از خواست و اراده مسئولان و رهبرانش، کسی بتواند گام مستقلی بردارد مگر آن که علناً دست به مخالفت بزند و از رژیم انتقاد کند و جزئی از ادب و فرهنگ و هنر مقاومت شود. حکومت ایدئولوژیک تک صدا دولت ها و سیاست مدارانی را که صرفاً یا عمدتاً با قدرت مند شدن ایران مخالف اند، با اشخاص و گروه هایی که فقط با انگیزه مذهبی با تشیع و شیعه مخالف اند و برایشان ایران اصالتی ندارد، متحد می کند ولو هرگز رسما پیمانی منعقد نکنند ولی در هر حال مشترکا علیه ایران و شیعیان اقدام خواهند کرد. چنین وضعیتی باعث شده است که آن چه رنگ و بوی ایران را دارد، با سوء ظن زیادی مواجه شود. یعنی نه تنها آثار هنری به سود اسلام (نه تشیع) مانند فیلم زندگی نوجوانی پیامبر اکرم (ص) آن هم به کارگردانی چهره ای مستقل و شناخته شده تحریم شود، بلکه فیلم «جدایی نادر از سیمین» نیز که اساساً با دین و مذهب ارتباط مستقیم ندارد و یا دست کم به تبلیغ مذهب خاصی نمی پردازد، تحمل نشود.حتی این که آقای فرهادی هم چون آقای مجیدی از منتقدان شناخته شده سیاست های فرهنگی کشوربوده و اعتراض خود را به انحلال خانه سینما علنا ابراز داشته است، نیز سبب نمی شود که با نظری مثبت به آثار ایشان نگاه کنند. در این میان تکلیف سلفی – تکفیری های مصری با ایران و شیعه مشخص است. آنان همان نگرش طالبان را به ما دارند. اما وقتی حکومت ایران عملا سرکوب اخوان المسلمین را در سوریه تأیید می کند، نمی تواند انتظار داشته باشد اخوان المسلمین مصر و تونس هم چنان هواخواه و هوادار جمهوری اسلامی ایران باقی بمانند و حمایت از رژیم اسد را دفاع از اقلیت علوی سوریه علیه اکثریت اهل سنت آن کشور تلقی نکنند و در مقابل تلاش های ضدایرانی و ضد شیعی فعالانه به میدان بیایند. در چنین شرایطی، دفاع ما از خواست های برحق مردم بحرین نیز انگ و رنگ مذهبی و فرقه ای به خود گرفته است و در نتیجه آن قیام چنان که باید بازتاب مثبتی در افکار عمومی جهان اسلام نمی یابد. ما در این زمینه نیز مقصریم. اگرچه صبح تا شب از حقوق آنان دفاع می کنیم. این گونه دفاع ما مصداق دوستی نادانی شده است که دارد به ایران و تشیع و در مرحله بعدی اسلام، آسیب می رساند و هم زیستی مسالمت آمیز را در داخل منطقه و خارج آن ناممکن و بازی دو سر باختی را به همه تحمیل می کند. اگر مصلحان و اندیشمندان آگاه در حوزه و دانشگاه ساکت نشینند و حرکتی نکنند.
جناب آقای موسوی اردبیلی
گمان نمی کنم حتی یک نفر از منتقدان یا مخالفان مشی سیاسی مراجع ثلاث در نجف اشرف معتقد بودند که حضرات آیات خراسانی، مازندرانی و تهرانی خدای ناکرده خواهان سربلندی اسلام نیستند یا به احکام شریعت باور ندارند. اما نمی دانستند که چرا آن بزرگواران در برابر شعار «مشروعه خواهی» شیخ فضل الله نوری ایستادند و با تمام توان از مشروطه و مشروطه خواهان دفاع کردند؟ به باور من حوادث دهه های اخیر پاسخ قابل تأملی به این سؤال مهم و تاریخی می دهد به طوری که امروز با اطمینان بیشتری از عصر مشروطه می توان گفت شعار تشکیل حکومت اسلامی که در دموکراتیک ترین شکل خود، حکومت تحمیلی و دیکتاتوری اکثریت خواهد بود و اجرای اجباری و قهرآمیز احکام شریعت، به جای تبلیغ دین مبین و اقناع افکار عمومی، درنهایت به ضرر اسلام، مسلمانان و بشریت تمام خواهد شد. استقرار چنین حکومت هایی که سرانجام ماهیت متفاوتی با نحوه حکم رانی طالبان در افغانستان نخواهد داشت، نه تنها امید بزرگ مسلمانان را به یأس مبدل خواهد کرد، بلکه ضد خود را پرورش خواهد داد. به این معنا که فراگیرترین و تهاجمی ترین جریان ضد اسلامی را ایجاد خواهد کرد. هم چنان که دیکتاتوری کلیسا بزرگ ترین نقش را در ایجاد و گسترش الحاد دینی داشت. گذشته از آن، چنین حکومتی چهره ای عقب مانده، بسته، غیرانسانی و جنگ طلب را از اسلام و مسلمانان ارائه خواهد کرد و زمینه برای جنگ طلبان غربی به منظور تجاوز به سرزمین های اسلامی، بی حرمتی به اعتقادات مسلمانان و چپاول ثروتشان فراهم میکند. کما این که حکومت اسلامی طالبان چنین نقشی را ایفا کرد. قبل از آن نیز کمونیسم استبدادی و تحمیلی شوروی در خدمت توجیه نظام سرمایه داری از یک طرف و سرکوب تقریباً تمام حرکت های استقلال طلب و آزادی خواه طی نیم قرن به نام مقابله با خطر سرخ قرار گرفت.
حضرت آیة الله موسوی اردبیلی
بشر امروز تجربیات تلخ و گرانبهایی از حکومت های ایدئولوژیک وسرکوب گر در قرن بیستم (کمونیسم، نازیسم، فاشیسم، بعثیسم، طالبانیسم و ...) در اختیار دارد و به همین دلیل اکثریت قاطع جهانیان، از جمله در جهان اسلام، استقرار دموکراسی را البته متناسب با شرایط تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و مدنی هرکشور، راه نجات میهن خود و دیگر ملل می دانند با این تذکر که قیود یا صفاتی که در گزاره اخیر ذکر کردم، یعنی شرایط تاریخی و ...، نافی اصل اداره دموکراتیک جامعه و رعایت حقوق آحاد مردم و شهروندان نشود. در چنین اوضاع و احوالی، اقتدارگراهای ایرانی دموکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی را توطئه ای غربی و طرح آن را بازی در میدان آن ها می خوانند که موجب فاصله گرفتن مسلمانان از اسلام و ارزش هایش می شود. حال آن که در دنیای معاصر، هیچ چیز به اندازه دموکراسی و رعایت حقوق همه شهروندان، در سراسر جهان، به سود اسلام و مسلمانان و البته در مجموع به نفع بشریت نیست.
در حقیقت آن چه به مسلمانان اجازه حاکمیت بر سرنوشت خویش، جبران عقب ماندگی چند قرنه و مقابله با آفت استبدادزدگی تاریخی می دهد و موجب عزت آنان و دینشان می شود، رعایت کامل حقوق دموکراتیک همه ساکنان شرق اسلامی است. در فضای باز و رقابتی، نه فقط احزاب و اشخاص مسلمان با اقبال بسیار خوبی توسط مردم مواجه می شوند، بلکه چنین روشی مانع حکومتی شدن دین و بروز تبعات سوء استبداد دینی می شود و اندیشه اسلامی را پرطراوت، چالشگر و به روز نگه می دارد. در هر حال بشر هنوز راهی نیافته است تا بتواند از بسته و سرکوب گر شدن هر ایدئولوژی که در رأس قدرت قرار گیرد و برای رقبای خود و پیروانشان حقوق مساوی قائل نباشند، جلوگیری کند. اسلام نیز با همه عظمت و حقانیتش از این حکم مستثناء نیست. شاید به همین دلیل باشد که رهبر فقید انقلاب، پس از تظاهرات تاریخی تاسوعا و عاشورای سال 1357 که سقوط رژیم ستم شاهی قطعی شد، شعار «حکومت اسلامی» را به «جمهوری اسلامی» تغییر داد تا آیندگان شاهد شکل گیری نوع جدیدی از «خلافت اسلامی» نشوند و تجربه استبداد کلیسا یک بار دیگر، آن هم به نام اسلام تکرار نشود.
جناب آقای موسوی اردبیلی
بهره مندی همگان از حقوق شهروندی در تمام جوامع، چه در کشورهایی که مسلمانان یا شیعیان در اقلیت به سر می برند و چه در آن جامعه ای که آنان اکثریت را تشکیل می دهند، بازی برد – برد به سود همگان(شیعیان، مسلمانان و دیگران) است. در نقطه مقابل استقرار هرنوع حکومت فرقه ای که حقوق شهروندی را نه براساس انسانیت افراد و کرامت ذاتی و الهی بشر، بلکه برپایه اعتقادات اشخاص تعیین کند، بازی باخت – باخت است که ضررش بیش و پیش از همه متوجه اقلیت ها خواهد شد. یعنی در جهان اسلام به شیعیان و در دنیای معاصر به مسلمانان برخواهد گشت. البته تنگ نظری یا جاه طلبی عده ای به نام اسلام، مانع بزرگی در این مسیر به شمار می رود. از مرجعیت آگاه شیعه انتظار می رود در چنین هنگامه ای رسالت تاریخی خود را یک بار دیگر به انجام رساند و با تنویر افکار عمومی مانع آن شود که خیزش بزرگ مسلمانان، با استبداد دینی، به ضد خودش تبدیل شود و حرکتی رهایی بخش، به حاکمیت ظاهرپرستان قدرت طلبی منجر شود که پس از مدت کوتاهی، بسیاری از مردم ظلم امویان را بر عدل بنی عباس مرجح بشمارند و جهالت و جمود و انسداد یک بار دیگر کمر اسلام را بشکند و مسلمانان را در اختناق و عقب ماندگی و جهالت به بند کشد. چنین مباد!
جناب آقای موسوی اردبیلی
ما مفتخریم که مسلمانیم و قرائت اهل بیت پیامبر(ص) را از اسلام، عقلانی ترین، عادلانه ترین و عارفانه ترین تفسیر می دانیم که ترویج آن را حق خود و راه نجات بشریت ارزیابی می کنیم ولی اگر این حق را برای سایرین به رسمیت نشناسیم، قاعده زرین اخلاقی را نقض کرده ایم که «آن چه بر خود می پسندیم دیگران را از آن محروم نسازیم و حقی را که از سایرین سلب می کنیم برای خود مسلم نشماریم» به این ترتیب با اعمال معیارهای دوگانه و خود را انحصاراً واجد تمام حقوق خواندن، عملا توجیه گر عملکرد سلطه گران جهانی می شویم. افزون بر آن دعوت به تشکیل حکومت اسلامی بدون پذیرش حقوق اساسی و مدنی همه شهروندانی که در جوامع مسلمان زندگی و به قانون تمکین می کنند، معنایی نخواهد داشت جز دعوت به استقرار استبداد دینی، نظامی که بشر هزینه سنگینی بابت نمونه مشابه آن، یعنی دیکتاتوری کلیسا در قرون وسطی پرداخته است.
مقام محترم مرجعیت
اسلامی که رهبر فقید انقلاب پیش از پیروزی به ایرانیان وعده داد، حامی حقوق مردم بود و جمهوری اسلامی اش تشکیل حزب کمونیست را آزاد می خواند. در گفتمان وی به ویژه در نوفل لوشاتو، استقلال همواره با آزادی همراه بود. و بیان صریح آن را در اصل نه (9) قانون اساسی می بینیم: « هیچ کس حق ندارد به بهانه استقلال، آزادی را به مسلخ ببرد یا برعکس» جمع استقلال و آزادی یعنی نفی تؤامان استبداد داخلی و سلطه خارجی یعنی همان هدفی که بهار عربی نیز آن را تعقیب می کند. با وجود این، اسلامی که اقتدارگراهای ایرانی منادی آن شده اند، حقوق اساسی بشر را نفی می کند و حکومت اسلامی مطلوب آن، در واقع همان استبداد دینی است که بیشترین ضدیت را با دموکراسی دارد.
حضرت آیة الله موسوی اردبیلی
چطور می توان در جهان معاصر این خفت را تحمل کرد که به نام اسلام و انقلاب اسلامی و در حقیقت برای حفظ قدرت مطلقه فردی، روحانیت شیعی که بزرگترین افتخارش حمایت از مردم در برابر زورگویی حاکمان در طول تاریخ بوده است، اکنون در آزادی کُشی از نظامیان حاکم بر «میان مار» (برمه) بسته تر و مستبدانه تر رفتار نماید. آنان به حبس خانگی رهبر مخالفان خود پایان دادند تا به همراه هم فکرانش در انتخابات شرکت و با کسب رأی اکثریت هم وطنانشان به مجلس راه یابند اما متأسفانه در نظام جمهوری اسلامی برآمده از مردمی ترین انقلاب بشر، انتقاد به رهبر با محروم شدن از حقوق اساسی همراه است!
با آرزوی سلامتی و توفیق و با تجدید ارادت
سید مصطفی تاجزاده
زندان اوین
خرداد ماه 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر