ندای سبز آزادی:برخی گزارشها حکایت از تماس های پی در پی علاقمندان برای خرید کتاب وجدان بیدار و تلاش ناشران برای تجدید چاپ این کتاب دارد.
به گزارش ندای سبز آزادی درپی توصیه میرحسین موسوی به خواندن کتاب "وجدان بیدار"و مراجعه زیاد علاقمندان برای خرید این کتاب برخی از ناشران برای تجدید چاپ این کتاب در تلاش هستند.
برای نمونه خبرنگاری در صفحه فیسبوک خود گفتوگوهایش با یک ناشر را منتشر کرده است. او مینویسد:سهشنبه بود. رفاقتهای دیرینه گاهی خیلی بهدرد میخورد. وقتی خبرش را شنیدم، گوشی را برداشتم و زنگ زدم به رفیق قدیمی در یکی از دو نشری که «وجدان بیدار» را چاپ کرده بود. اینقدر از چاپ کتاب گذشته است که ابتدا اصلن یادش نیامد. بعد که سرچ کرد، دید ده، دوازده سال پیش منتشرش کردهاند و برای آنها یک «شکست تجاری» به شمار میآمد، آنقدر که کتاب را کیلویی فروخته بودند. امیدی به داشتن موجودی از کتاب یک دهه پیش نداشت اما حتا از پشت تلفن هم میشد، هیجان در صدایش را یافت و برق شادی در چشمهایش را خواند. گفت؛ «اگر خبری نشود، همین فردا میفرستیمش تجدید چاپ».
این خبرنگار در ادامه مطلب خود افزوده است:خب خبر بد این است که آرزویش برآورده نشد، فردایش خبر را «کلمه» زد و تقریبن راه «چاپ مجدد» را بست. خبر خوب این است؛ وقتی شنبه دوباره زنگ زدم به او، از تماسهای پیدرپی گفت. گفت «روز پنجشنبه با وجود اینکه ما معمولن تعطیل هستیم، مدام تلفن زنگ میخورده است. از نمایندگیهایمان در شهرستان، دفاتر پخش کتاب تا مردمی از سراسر ایران». همه میخواستند، «وجدان بیدار» را پیدا کنند و اینهمه تازه، تنها ۱۲ ساعت پس از انتشار خبر در کلمه بود. شهر ما انگار باز هم پیام میر را شنیده است.
میرحسین موسوی در یکی از دیدارهای خود با فرزندان کتاب «وجدان بیدار» را برای مطالعه به آنها و مردم معرفی کرده است.
کتاب «وجدان بیدار» روایت زندگی مردی است که در سده شانزدهم میلادی به مبارزه علیه انحراف کلیسا و ظلم و دروغگویی ارباب دین بر می خیزد؛ آنها که با تفسیری خشک و سختگیرانه از دین، ستمگری بر مردم را به اوج رسانده اند و همه زشتکاری هایشان را نیز به نام خدا و پیامبرخدا مسیح توجیه می کنند.
محمد نوریزاد نویسنده و مستند ساز منتقد برخی ناگفته های خود درباره دلایل نامه نگاری هایش با رهبری، تبعات آن و دستاوردهایش را بازگو کرد.
آقای نوریزاد که نامه های انتقادی اش با رهبری در یک سال گذشته بازتاب گسترده ای در افکار عمومی داشته است، گفت و گوی مفصلی با وبسایت "کلمه" انجام داده که قسمت اول آن منتشر امروز منتشر شد.
او همچنین در قسمتی از این مصاحبه به سوابق ابوالقاسم طالبی کارگردان فیلم "قلاده های طلا" به عنوان یکی از کارمندان وزارت اطلاعات پرداخته و ضمن آن ماجرایی از شیوه ترور بختیار را بازگو کرده است.
وی در قسمتی دیگر از این گفت و گو می گوید: "من چرا نگویم می سوزم وقتی می بنیم جوان پاک وغیورو صددرصد بی گناهی چون “عماد بهاور” سه سال تمام است که به مرخصی نیامده و درزندان دارد جوانی اش را خرج آینده ی این سرزمین می کند، وهمزمان قصابی چون “علی فلاحیان” که دستش به خون بسیاری ازمردان و زنان بی گناه ما آلوده است، درکمال امنیت و احترام، درخانه و کارخانه و دارایی ایش غلت می زند؟ من چرا نسوزم وقتی می بینم هیمنه ی نظام اسلامی ما در باب قضاوت آنجا به خاک مذلت می نشیند که شهامت برگزاری یک دادگاه علنی برای متهمان سیاسی ندارد. یا آنجا که همین دستگاه پرطمطراق مدعی عدالت، به ضرب تفنگ شکاری “جلال الدین فارسی” وبه جوهرقلم ظالمانه ی قاضیِ مغرض و بی سوادی چون شیخ محمد یزدی، یک مرد بی گناه را می کشد و کمترین گزشی درخود احساس نمی کند. جوری که قاتل اکنون کیفور و طلبکاروآزاد است و خانواده ی مقتول آواره و سرگردان؟"
متن اولین قسمت از گفتگوی این نویسنده و مستند ساز منتقد را با هم می خوانیم:
آقای نوری زاد شما در واقع با نگارش همان اولین نامه به رهبری، رسماً از صف دوستان و خودی ها بیرون شدید. دوستان هم طیف شما در قبال شما یا ساکت ماندند یا در هر فرصت مناسب به شما هتاکی کردند و می کنند. مثل آقایان سلحشور و سردارقاسمی و ابوالقاسم طالبی. از این که دوستان قدیمتان سراغی از شما نمی گیرند ناراحت نیستید؟
ناراحتی من بیش از آنکه معطوف از دست دادن آنها باشد- که البته ناراحت کننده هم هست – به این مربوط است که اغلب آنها در هراس و نگرانی و ترس به سر می برند. ترس از این که مبادا یک چشم نامحرمی آنها را در کنار من ببیند و مشکلی برای خودشان و کارشان پیش بیاورد. من این ترس را بارها به چشم خود دیده ام. یک بار یکی از سرداران سپاه به دیدن من آمد و خیلی ابراز ارادت کرد. به من گفت که بدنه ی کلی سپاه کاملاً با نگاه و با مواضع شما همراه است و نسبت به روال جاری سپاه معترض و منتقد است. گفت: این هیاهوهای غارتگری و دخالت در کلیت امور کشور، به رأس هرم سپاه و آن جماعت از پاسداران رأس نشین مربوط است. مابقی پاسداران از این وضعیت متنفرند. اینها دوست نداشته و ندارند که نام سپاه به زشتی برده شود. که البته خودش هم قبول داشت که داستان و سرنوشتی که سپاه دچار آن شده از این قضایا و آرزوهای مانده در دل گذشته و دوره اش سپری شده.
آن روز این دوست سردار من برخاست تا برود. پرسیدم: کجا به این زودی؟ گفت: دارم به فلان مجلس می روم. گفتم: اتفاقاً من هم علاقه مندم به همان مجلس بیایم. با هم برویم. سردار ناگهان به تردید افتاد. و احتمالاً صحنه هایی را پیشاپیش تداعی کرد که مثلاً شانه به شانه ی من دارد داخل آن مجلس می شود. کافی بود دوربین یکی از حاضران عکسی از این شانه به شانگی بگیرد و آن عکس را نشان از ما بهتران بدهد یا در فضای مجازی به نمایش بگذارد. بدیهی است که چه عاقبتی می توانست برای این سردار خوب ما تدارک دیده شود.
اغلب دوستان دقیقاً به این دلیل است که از من فاصله گرفته اند. ترس از چشم ها و شنودهای نامحرم. و ترس از بخطر افتادن موقعیت و منافعی که دارند. یادم هست آن روزهای اولی که از زندان آزاد شده بودم یکی از استادان دانشگاه تهران خیلی اظهار علاقه کرد که مرا ببیند. قرار گذاشتیم اما ساعتی بعد توسط یکی دیگر عذرخواهی کرد. علتش را که پرسیدم، آن دوست واسط به همین چشم ها و شنودها و بخطر افتادن موقعیت استاد اشاره کرد. البته بعضی از دوستان قدیم من بخاطر خروج من از دایره ی ولایتمداری ارتباطشان را با من قطع کرده اند. که اگر خوب به ذات دین و ایمانشان دقیق شوند، خواهند دانست که انسانها، همین که انسانند، می توانند با هم دوست باشند. چه برسد به این که مشترکات فراوانی هنوز با ما هست و ما برای دوست ماندن بهانه های فراوان تری دراختیارداریم تا جدایی وفصل واخم وناسزا. این را آموزه های دینی ما می گوید. اگر بنا بر این بود که با هر اعتراض و انتقاد به حاکم و پادشاه و رهبر، فرد انتقاد کننده از گردونه ی مسلمانی و انسانیت به دور انداخته شود و جان و مال آبرویش به خطر بیفتد و حتی به تاراج برود، کسی باقی نمی ماند که از تاریخ سر بدر آورد. جز شیادان و نان به نرخ روزخورها و آدم های نرم و بی تپش.
شما در یک جا گفته بودید که با آقای ابوالقاسم طالبی دوستی خانوادگی داشتید.
بله، چندین سال.
نمی خواهید درباره ی ایشان صحبت کنید؟
خیر.
اما آقای طالبی درباره ی شما خیلی صحبت کرده.
بهتراست راجع به نوشتن و فواید آن صحبت کنیم.
در رجانیوزیک مطلبی از ایشان خواندم که در آن منحرفین اطراف امام علی را نام برده بود. قاسطین و ناکثین و مارقین. و درباره ی هر یک نیز شرحی داده بود. سر آخراین هرسه را به شما وصل کرده بود. یعنی این که شما یک تنه صفت ها و خصوصیت های این سه طایفه را با خود یکجا دارید. هم منافقید هم نهروانی هستید هم وامدار معاویه اید. همه ی اینها را هم در نسبت با رهبری تعریف کرده بود. که بزعم ایشان جایگاهش جایگاه علی (ع) است.
بهترنیست به نامه هایی که من برای رهبرنوشته ام بپردازیم؟ مثلاً نامه ی چهاردهم. مرگ رهبران…
به هرحال سوال هایی است که وجود دارد. همسر آقای طالبی بعد از انتشار نامه ی اول، شما را حسابی نواخته بود و گوشت نذری شما را هم پس فرستاده بود. نمی گویید داستان چه بوده؟ رجانیوز فکرکنم نامه ی ایشان را زده بود. یا ایرنا.
(خنده می کند) من می گویم کارآقای طالبی را به آینده موکول کنیم شما پای همسرایشان را هم وسط می کشید! دوست من، فرو شدن به این مسائل حاشیه ای درست همان چیزی است که ما را ازپرداختن به اصل ماجرا بازمی دارد.
لااقل داستان این گوشت نذری را بگویید.
آقای طالبی جراحی قلب کرده بود من برای سلامتی ایشان نذر کرده بودم.
یک گوسفند؟
بله.
و بعد که نامه ی اول شما به رهبری منتشر شد همسرشان آن را پس فرستاد.
قسمتی ازآن را. بگذریم.
اخیراً هم آقای طالبی در مصاحبه با خانم مسیح علی نژاد به شما پرداخته بود. هم به شما هم به آقای جعفرپناهی.
چه ایرادی دارد؟
شما می دانستید آقای طالبی عضو اداره ی اطلاعات اصفهان بوده ؟
آن وقت ها یک گمانهایی برده بودم که ایشان یک ارتباط هایی با اطلاعات دارد اما فکر نمی کردم ایشان عضو اطلاعات باشد. در زندان که بودم از یکی شنیدم ایشان اطلاعاتی است. یک بار که از زندان به مرخصی آمده بودم حتی به ایشان زنگ زدم. کمی تعجب کرد. گفتم می خواهم شما را ببینم. استقبال کرد. بعداً در زندان از یکی شنیدم که او عضو اداره ی اطلاعات اصفهان بوده و احتمالاً هنوز هم هست.
ما می دانیم که وزارت اطلاعات آقای طالبی را به صداوسیما و شخص ضرغامی تحمیل کرد. او حتی در کارهای ضرغامی هم دخالت می کرد. نمی خواهید ازآن ایام بگویید؟
پرسش نخست شما سه پرسش توأمان دارد. به یک قسمتش پاسخ گفتم. این که چرا می نویسم؟ برویم به سروقت دوقسمت دیگرش….
چرا نمی خواهید از آقای طالبی صحبت کنید؟
دوست گرامی، من وقتی به شخص رهبرنامه می نویسم و به شخصیت های بلند بالای نظام، چرا وقتم را برای دیگران تلف کنم؟
آقای طالبی با حمایت و سرمایه گذاری و خط و ربط وزارت اطلاعات و سپاه، فیلم” قلاده طلا ” را ساخته که اساس حرکت معترضانه ی این دوسال ونیم مردم را به خارجی ها وصل کرده. فیلمی به غایت غیر منصفانه در حالیکه منتقدان حتی نمیتوانند اسمی و نامی از اعتراض مردم ببرند و یا حتی به اتهامات پاسخ دهند.
معمول براین بوده که کاتبان درباری، تاریخ را به نفع سلاطین تغییرمی دادند و تحریف می کردند. اینجا هم همان واقعه ی تکراریِ تاریخ تکرارشده. قرارنیست که با سرمایه ی یک نظام، وجلوی چشم بزرگانش وجلوی چشم میلیونها مردم، تاریخ این سی و سه سال سرزمین ما همانگونه مطرح شود که بوده: آمیخته به فساد وقتل وغارت دروغ وریاکاری وبیکاری وتن فروشی واعتیاد وهدردادن سرمایه های ملی وانسانی. تاریخ دراین سرزمین دارد تعریف تکراری خود را به رخ می کشد: انطباق حادثه ها و وقایع، آنگونه که حاکمان می خواهند. حالا عضوی ازمجموعه ی وزارت اطلاعات مأمورمی شود درباره ی حوادث این دوسه سال اخیرفیلم بسازد. اوباید نقش همان کاتب های درباری را ایفا کند. شما وقتی عضو وزارت اطلاعات می شوید، اول چیزی را که درخود قربانی می کنید صداقت است.
سالها پیش آقای کشاورز و خانم پوران درخشنده و آقای طالبی و آقای دُرمنش و من، داوران جشنواره ی سیمای استان ها بودیم. این جشنواره در ارومیه برگزار شد. یک شب این آقای ابوالقاسم طالبی چیزی تعریف کرد که من حالا می فهمم او به کجاها وصل بوده و این حلقه ی اتصال حالا دارد خودش را در” قلاده طلا” نشان می دهد. آقای طالبی گفت: یکی ازبچه های اداره (وزارت اطلاعات) به من (آقای طالبی) پیشنهاد کرد که بیا و فیلمی درباره شاپوربختیار بساز و نحوه ی کشته شدن او را همین طور که ما او را ازپا درآورده ایم بازسازی کن که من( آقای طالبی) وقتی داستان را شنیدم گفتم کارمن نیست.
آقای طالبی شروع کرد به تشریحِ نحوه ی کشته شدن شاپوربختیار از قول همان “یکی ازبچه ها”:… پسرِ بختیارکه رییس پلیس پاریس بود همه جورامنیت را برای پدرش فراهم کرده بود. درخانه ای که دواتاق داشت دردوطبقه. یک اتاق پایین یک اتاق بالا. برای پدرش یک تیم دوسه نفره ی محافظ گماشته بود که درطبقه ی هم کفِ خانه ساکن بودند. درطبقه ی بالا خود بختیار اقامت داشت. بختیار با ضربه های نوک عصا که به کفِ چوبی اتاق می زد افراد تیم یا خدمتکاران را خبرمی کرد. اگرچای می خواست یک ضربه. پیغامی اگرداشت دوضربه. مشورتی اگرمی خواست بکند یا جایی اگر می خواست برود سه ضربه. ما این اطلاعات را طی دوسه جلسه که درلباس سه عرب (سعودی یا عراقی) به دیدنش رفتیم و با اواعلام همکاری کردیم بدست آوردیم.
دردیدار آخر، یکی ازبچه ها به بهانه ای به بختیارنزدیک شد وناگهان اورا که سبک بود از زمین بلند کرد تا با ضربه های نوک عصا تیم حفاظت را خبرنکند. یکی هم بلافاصله جلوی دهانش را گرفت و من هم با ضربات پی درپی چاقو دست بکارشدم و سلاخی اش کردم. از نفس که افتاد، آرام نشاندیمش روی مبل و با صدای بلند از او تشکر کردیم و ازخانه بیرون زدیم. تیم حفاظت نیم ساعت بعد ازخروج ما متوجه می شود که ازبالا صدایی نمی آید. مشکوک می شوند. بالا که می روند متوجه قضایا می شوند….”
من این را از زبان خود آقای طالبی شنیدم. چیزی نیست که بخواهند انکارش کنند. در پستوهای خوفناک وزارت اطلاعات ازاین حکایت ها بسیاراست. چه درخارج ازکشورچه داخل. آقای طالبی دوچهره دارد. یکی اطلاعاتی و ترسناک. یکی هم چهره ای که با مردی و مردانگی نا آشنا نیست. ومن درآن سالها با همان خصلت مردی و مردانگی او آمیخته بودم. “قلاده طلا” را آن چهره ی اطلاعاتی آقای طالبی ساخته و حیف که مردی و مردانگی اش را درخلق این اثربه خاک برده. البته درطول ماههای زندان و آشنایی با بازجویان هیولاگون قبول کردم که مأمور وزارت اطلاعات شدن، مساویست با همه چیزرا کنارگذاشتن. وهمه چیزرا زیرپانهادن.
(چهره اش به گلایه می نشیند) شما بالاخره ازمن چیزی بیرون کشیدید که من هرگز به این گونه سخن گفتن عادت ندارم. من این چیزی را که درآن سالهای نچندان دورازآقای طالبی شنیده بودم، تاکنون درهیچ محفلی بازگونکرده ام. شما اما با زیرکی عادت اخلاقی مرا مخدوش کردید.
به همان سئوال اول برگردیم. شما با این همه نوشتن چه قله ای را فتح کرده اید؟ دنبال چه نتیجه ای هستید؟
مگر قراراست قله ای فتح شود؟ اما اگر بدنبال فتح قله اید باید بگویم: من به یمن اعتباریافتن افکارعمومی دراین سه سال اخیر، وبه برکت خون جوانان ومردان وزنانی که بخاطریک اعتراض بدیهی نقش زمین شدند، وبا استفاده از فرصتی که فضای مجازی دراین سالهای اخیردراختیارما نهاده، من حداقل دوقله را با همین نوشتن های خود فتح کردم. یکی عادی شدن نگارش نامه به رهبر. که سابقاٌ معمول ومتداول نبود. حاکمیت سه نامه ی مرا با دلخوری تحمل کرد اما به بهانه ی یادداشتی به اسم” سقوط قاضی القضات شهر” مرا به زندان برد و همه ی توانش را بکارگرفت تا ازمن تواب و نادم وبریده بسازد. پس این یک قله. حالا اگر شما بخواهید با اسم خودتان حتی به رهبری نامه ای بنویسید، اگر این نامه ازچارچوب ادب خارج نباشد، با شما کاری ندارند. سابقاً نگارش نامه ی منتقدانه ی مؤدبانه درمحدوده ی خطوط قرمز قرارداشت و نویسنده به سرعت مجازات می شد. مثل جناب احمد زیدآبادی. که یک نامه نوشت و بسیارمحترمانه درآن یک پرسش مطرح کرد. که چرا نباید رهبرنقد شود؟
دومین قله؟
دومین قله، برملاکردن پستوهای مخوف اطلاعات وسپاه بود. البته درمحدوده ی کلمات. وگرنه نه من به اطلاعات پس پرده واقفم ونه اساساً شیوه ی نگارش من به افشاگریهای رایج معطوفست. اما به یمن همان برکاتی که برشمردم، خدای خوب توفیق این را به من داد تا واژگانی چون: فربگان سپاه، هیولاهای وزارت اطلاعات، دزدان سپاه، ودزدان اطلاعات را وارد ادبیات سیاسی این کشورکنم. بطورمثال شما می بینید من درهر نوشته به وسایل وابزارکاری ام اشاره می کنم. ابزاری که مأموران سپاه و اطلاعات ازدوسال و نیم پیش برداشته وبرده اند و به من بازنگردانده اند. من حاضرم این وسایل حالا حالا ها نزد اطلاعات و سپاه باقی بماند و من هربار به دزد بودن آنها تأکید بورزم.
نکته خوبی گفتید. داستان این وسایل دزدی چیست که هر بار در نامه ها و یادداشتها به آن اشاره میکنید. این سوال بسیاری از مخاطبان ما هم هست.
بله. من هم دیده ام که برخی ازخوانندگان از تأکیدمکررمن براین وسایل مکدرمی شوند. راست هم می گویند. اگرکسی متوجه غرض وهدف اصلی من نشود اذیت می شود. یعنی چه که نوری زاد درهرنامه به وسایل دزدیده شده اش اشاره می کند. بچه های مردم کشته شده اند و این بابا هردم دارد ازوسایل شخصی اش می گوید.
غافل ازاین که من دارم با ملایمت وزشِ یک نسیم اسیدی دم گوش همه ی تاریخ و البته دم گوش بزرگان نظام وسپاه واطلاعات نجوا می کنم که داستان من داستان دزدیده شدن وسایلم نیست. بل داستان این دزدان اطلاعات و دزدان سپاه است که به بلعیدن مال حرام و منافع ملی آنهم درحد کلانش ” عادت” کرده اند. دست آنها “کج” است. معده ی آنها انباشته از اموال مردم است. اینها پول نفت و مخابرات وهزارمعدن و هزارفرصت بی زبان مردم را بالا می کشند و سیرمانی هم دارند.
خوب این آیا کم قله ایست؟ اما یک قله ی دیگرهست که دست کمی ازاین دوقله ندارد. ومن بدان سخت متمایلم. و آن: ایجاد شکاف درمیان پاسداران و خانواده های شهدا و جانبازان و بسیجیان و طرفداران حاکمیت است. من با طرح مفاسدی که مسئولان طراز اول نظام مرتکب آنها می شوند و این مفاسد انکارناپذیراست، وبا اشاره به زحمت ها و هزینه هایی که مردم صادقانه برای برآمدن این نظام متحمل شده اند، درصف مردمی که این نظام مدعی نمایندگی آن را دارد شکاف ایجاد می کنم.
نظام ما به دروغ سخن ازوحدت می گوید اما همزمان مردم را به خودی و ناخودی تقسیم می بندد و بهترین فرزندان ما را به سینه ی سلولها و محبس تنگ زندان می سپرد. به همین طریق، من چرا سخن ازانشقاق نگویم؟ با این تفاوت که او به آتش جهل و نفهمی مردم پف می کند و من به صورت مردم نسیمی از فهم وعقل و دانستن و دانستگی می وزانم. البته درحد همین نوشته ها و کلمه هایی که اختیارمی کنم. ونه بیشتر.
من چرا نگویم می سوزم وقتی می بنیم جوان پاک وغیورو صددرصد بی گناهی چون “عماد بهاور” سه سال تمام است که به مرخصی نیامده و درزندان دارد جوانی اش را خرج آینده ی این سرزمین می کند، وهمزمان قصابی چون “علی فلاحیان” که دستش به خون بسیاری ازمردان و زنان بی گناه ما آلوده است، درکمال امنیت و احترام، درخانه و کارخانه و دارایی ایش غلت می زند؟ من چرا نسوزم وقتی می بینم هیمنه ی نظام اسلامی ما در باب قضاوت آنجا به خاک مذلت می نشیند که شهامت برگزاری یک دادگاه علنی برای متهمان سیاسی ندارد. یا آنجا که همین دستگاه پرطمطراق مدعی عدالت، به ضرب تفنگ شکاری “جلال الدین فارسی” وبه جوهرقلم ظالمانه ی قاضیِ مغرض و بی سوادی چون شیخ محمد یزدی، یک مرد بی گناه را می کشد و کمترین گزشی درخود احساس نمی کند. جوری که قاتل اکنون کیفور و طلبکاروآزاد است و خانواده ی مقتول آواره و سرگردان؟
من درفتح این سومین قله، خدای را سپاس، بسیارموفق بوده ام. مردمان بسیاری، چه عالم چه عامی، چه استاد چه دانشجو، چه سردارچه درجه دار، چه روحانی چه غیرروحانی، چه مردچه زن، چه شهری چه روستایی، چه جوان چه پیر، با من دراین سرودی که سرداده شده همنوا شده اند. بویژه کسانی که خود را منتسب به سیستم ونظام اسلامی می دانسته اند و دریک سرگردانی فکری درحال دق کردن بودند. من به آنان نشان دادم که می شود به بسیاری ازشعارهای پوک حاکمیت پشت کرد و نگران مسلمانی خویش نیزنبود. یک روزفرزند یکی ازشهدا جلوی مرا گرفت و دست مادرش را کشاند و پیش آورد و با چشمانی پراشک به من گفت: این مادرمن. به او بگو که می شود به رهبرانتقاد کرد و ازجهنم نهراسید.
ما با یک چنین حجم کبره بسته ای ازخرافات مواجهیم که باید ازراه خودش بدان ورود کرد و به زدودنش همت نمود. ما با شعارو داد وقال و بدوبیراه به جایی نخواهیم رسید. با شتاب و عجله و ناشکیبایی نیز. باید صبورباشیم و دقت کنیم دراین راه پرخطر، فرزند زمان خود باشیم. به نظرمن کسی فرزند زمان خودش است که زمان را قدربداند ومفت آن را ازدست ندهد. و بوقت ضرورت، از زمانی که دراختیاراوست بهترین فایده را ببرد. ودراین راه، آگاهی، بله آگاهی، حرف اول را می زند.
خانواده احسان هوشمند بعد از سه ماه موفق به اولین ملاقات حضوری با او شدند.
به گزارش صفحه فیس بوک این فعال ملی-مذهبی حال کلی آقای هوشمند و روحیه او مساعد است اما وی از نظر جسمی مقداری ضعیف شده است.
شایان ذکر است که در این ملاقات همه به جز همسر وی شرکت داشتند و ماموران به بهانه عدم همراه بودن شناسنامه مانع ورود همسر او شده بودند. ضمنا خانواده وی تحت فشار فراوان وزارت اطلاعات جهت عدم خبررسانی و مصاحبه است و هم هوشمند و هم همسرش جهت ادامه خبررسانی تهدید می شوند.
حسام دستپیش (استاد علوم سیاسی در دانشگاه صلاح الدین اربیل در شمال عراق)
چند روزی است که فضای سیاسی عراق مملو از التهاب سیاسی میان گروههای سیاسی این کشور است. این التهاب که با طوفان از شمال آغاز شد باعث شد که گرد و خاک جنوب را هم بدنبال داشته باشد. همگام با تحویل سال نو یعنی همان نوروز مسعود بارزانی در صفحه تلویزیون حاضر شد و دولت عراق را به باد انتقاد گرفت. اما مالکی که سرگرم نشست اتحادیه عرب بود بارزانی را بی پاسخ نگذاشت و بلافاصله بعد از نشست در کنفرانس خبری آماده شد تا به سخنان رئیس حکومت اقلیم کردستان پاسخ بدهد.
عراق بعد از فروپاشی صدام حسین، که گمان می رفت به کشوری دمکراتیک و باثبات تبدیل شود، محلی شد برای کشمکشهایی که بر آمده از اختلافات سنی های مغلوب و شیعیان و کردهای فاتح است.
از همان روزهای تشکیل دولت تازه گروه های سیاسی عراق قول دادند که بر مشکلات فائق آیند و در نهایت بر سر دمکراسی توافق رسیدند. اما این توافق ابتدا با ائتلاف کردها و شیعیان شکل گرفت تا اینکه در سال ٢٠١٠ در نشستی در اربیل سنی ها را هم وارد بازی کردند.
بر اساس توافق جدید که در آن قرار بود که وزرای کابینه میان مثلث هویتی عراق تقسیم شود دیری نپائید و مالکی که ریاست قوه مجریه را در دست گرفت آماده نشد که وزرای دفاع و امنیت را به گروه عمدتا سنی العراقیه تحویل دهد.
در این میان کردها که در شمال نظارگر کشمکش سنیها و شیعیان بودند با آمدن طارق هاشمی به کردستان آرامش آنها بهم خورد و دولت مالکی از کردها درخواست کرد که او را که به حمایت از ترور متهم شده، تحویل مقامات عراقی بدهند.
اما کردها هاشمی را به مقامات عراق تحویل ندادند با این استدلال که اتهامات هاشمی مسئله ای سیاسی است و او "مهمان" کردهاست و اخلاق کردها اجازه نخواهد داد که او را به دولت مالکی تحویل بدهند.
بعد چند ماه بالاخره هاشمی از فرودگاه اربیل کردستان را به مقصد قطر ترک کرد و گمان می رود که این امر تضاد کردها و مالکی را به بالاترین حد خود خواهد رساند.
اگر تا دیروز شیعیان و کردها حول پیمانی استراتژیک جهت کنترل دولت تازه عراق به تفاهم رسیده بودند، حال که کردها به رهبری بارزانی و شیعیان با دولت مالکی در مقابل هم قرار گرفته اند چه پیش خواهد آمد؟
در این میان سنی ها که همت به برکناری مالکی و نزدیکی به کردها را در دستور کار قرار داده اند چه نقشی ایفا می کنند؟
با التهابی که عراق را فراگرفته سوال این است که این آشوب عراق را به کدام سو خواهد برد؟ آیا شیعیان، سنی ها و کردها خواهند توانست بازهم دور یک میز گرد هم آیند تا مشکلات خود را حل کنند و یا عمر یکپارچگی عراق رو به پایان است؟
آنچه در گفته های مسعود بارزانی و نوری مالکی دیده می شود، می تواند سرآغازی باشد جهت یافتن ریشه مشکلات و دریافتن این موضوع که در این کشمکش طرفهای عراقی کدام گزینه را انتخاب خواهند کرد. همزیستی، جنگ داخلی یا تجزیه.
دولتی مقتدر و اقلیمی مقتدر
آنچه بارزانی و مالکی را در مقابل هم قرار داده اقتداری است که هر دو آنها جستجو می کنند، یکی در جهت منافع شیعیان و دیگری برای کردها.
مالکی در کنفرانس خبری گفت که توافق دیگر در عراق معنا ندارد اگر کسانی انتقاد یا حرفی دارند باید بیایند و با دولت مذاکره کنند. از طرف دیگر بارزانی، مالکی و گروه او را اقلیتی محدود می دانند که در صدد هستند که قدرت را در عراق قبظه کنند.
مالکی می گوید که عراق باید در کنترل دولت این کشور باشد و هر آنچه در این کشور می گذرد باید از آن مطلع باشد حتی فرودگاههای این کشور که شامل فرودگاه اربیل و سلیمانیه هم می شود، در مقابل رئیس حکومت اقلیم کردستان بر این اعتقاد است که آنچه حکومت اقلیم دارد "صدقه ای" نیست که مالکی و گروهش به کردها داده باشند، بلکه نتیجه مبارزه کردهاست.
مسعود بارزانی مالکی را نماینده شیعیان نمی داند، بلکه معتقد است نماینده اصلی شیعیان فرزندان آیت الله حکیم وآیت الله صدر هستد. اما در مقابل مالکی هم گفتههای بارزانی را گفته کردها نمی داند و معتقد است که این تنها نظر شخصی بارزانی است.
نفت هم از جمله مواردی است که همواره دولت مرکزی و حکومت اقلیم را در مقابل هم قرار داده است. نخست وزیر عراق حسین شهرستانی را به عنوان معاون مسائل انرژی انتخاب کرده است؛ فردی که نشان داده که سرسخترین سیاستها را در قبال اختیارات اقلیم در مسلئه استخراج و فروش نفت در پیش گرفته و مدام زمینه تضاد اقلیم و دولت مرکزی را به اوج می رساند، به گونه ای که اقلیم آن را در چارچوب قانون اساسی عراق می داند. شهرستانی هم شرکت های خارجی را تهدید می کند که در صورت هر گونه توافق با اقلیم آنها را از نفت عراق محروم خواهد کرد.
گروه های عراقی که بر اساس توافقنامه اربیل باید قدرت را میان کردها، سنی ها و شیعیان تقسیم می کردند، اکنون در مقابل هم ایستاده اند.
رئیس حکومت اقلیم، مالکی را به باد انتقاد می گیرد که در کجای جهان نخست وزیر همزمان وزیر دفاع.، امنیت، فرمانده کل نیروهای مسلح، رئیس بانک مرکزی و رئیس شورای عالی امنیت ملی است.
اما مالکی تمام اختیارات خود را قانونی می داند و می گوید که بهتر است دور میز مذاکره جمع شد تا معلوم شود که چه کسی از قانون تخطی کرده است.
در مجموع میزان اختلافات به حدی است که اختلافی میان مالکی و بارزانی بوجود آروده که به نظر می رسد با رسانه ای شدن این اختلافات دامنه آن روز به روز گسترش پیدا کند.
سنیها و روزهای طلایی
برای سنی ها دو عصر طلائی وجود داشته و دارد. دوره ای که حکومت بعث قدرت را در دست داشت و آنها قدرت مطلق عراق بودند و دوره حاضر که در آن اختلافات کردها و شیعیان به بالاترین حد خود رسیده است.
اگر تا دیروز آنها تنها در یک جبهه در مقابل کردها و شیعیان صف کشیده بودند امروزه کردها را در کنار خود دارند. پس فضای که بوجود آمده میزان مانور آنها را افرایش داده و در این مسیر گمان آن می رود که حمایت کشورهای عرب تاثیرگذار بر معادلات منطقه را هم داشته باشند.
سنی ها که بعد از فروپاشی دولت بعث بازنده اصلی معادلات عراق نوین هستند، این استدلال را مطرح می کنند که عراق امروز به سمت دیکتاتوری گام بر می دارد و در دولت نوری مالکی رهبری این پروژه را با همکاری ایران بر عهده گرفته است.
آنچه از متن توافق اربیل میتوان استنباط کرد این است که دولت مالکی تا به امروز آماده نبوده که بخشی از قدرت که سهم سنی هاست را به آنها واگذار کند. بخصوص وزارت دفاع و امنیت یا آنچه قرار بود تحت عنوان مجمع سیاستهای استراتژیک پایهریزی شود که ریاست آن بر عهده بلوک العراقیه باشد.
اما در مقابل عده ای از ناظران معتقدند که عمده اشکال سنی ها این است که هنوز تصور حاکمیت مطلق بر عراق را فراموش نکرده و سعی ندارند که قبول کنند که عراق تغییر کرده و باید آنها هم همچون دیگران تنها بخشی از حاکمیت عراق باشند.
در مجموع آنچه سنی ها را به متن بازیگری در عراق بازگردانده قبل از آنکه نتیجه همبستگی خود سنی ها باشد توانایی است که در نتیجه همدردی کردها با آنها فراهم شده و از طرف دیگر بازخوانی یا رویکرد جدید کردهاست که بطور تدریجی درصدد هستند که از محور ایران به سمت محور اعراب تغییر جهت دهند.
تحولات منطقه و آینده عراق
عراق جدا از آنکه به میدانی جهت کشمکش هویتها تبدیل شده، اما انعکاس همین تضادهای هویتی را هم می توان در معادلات منطقه ای یافت. محوری که این روزها به محور ایران یا شیعی معروف شده و از طرف دیگر محور عربستان سعودی که به محور اعراب سنی قلمداد می شود را می توان بطور عینی در عراق مشاهده کرد.
عراقی که امروز وجود دارد، عراقی است که تضادهای عمده شامل حال شیعیان و سنی ها می شود، در این میان کردها هم بیشتر نظاره گر بوده اند، اما بیشتر ناظران معتقدند که کردها نیز از لحاظ منطقه ای میان بلوک شیعه و سنی تقسیم شده اند.
شیعیان گام در مسیر ایران، سوریه، حزب الله و بحرین گذاشته اند و سنی ها به سمت ترکیه، عربستان، قطر و مصر در حرکتند. اما کردها که از لحاظ هویتی هیچگاه مذهب نقشی جدی در مبارزات آنها نداشته میان ایران و ترکیه و عربستان تقسیم شده اند. از طرفی حزب دمکرات به رهبری بارزانی بیشتر به سمت ترکیه فکر می کند و اتحاد میهنی نگاهش بیشتر معطوف به ایران است.
حال با اختلافات عمیقی که میان نیروهای هویتی در عراق وجود دارد و انعکاس این تضادها به عرصه معادلات منطقه ای فضای از برخورد را بوجود آورده که هر گروهی در صدد است که خود را به یکی از این محورها نزدیک کند تا در بازیهای کسب قدرت از دیگری عقب نماند.
نمونه این رقابتها را در آنچه ترکها و سعودی ها در یک طرف و ایران از طرف دیگر در سوریه به نمایش می گذارند، بیانگر این است که کسی آماده نیست عقب نشینی کند. در عراق نیز به نظر می رسد که کسی آماده نیست که جای خود را به دیگری واگذار کند تا حداقل قدرت را تقسیم کنند.
با عمیق تر شدن تضاد کردها و شیعیان باید انتظار روزهای سختی را برای عراقی ها داشت. زیرا آنچه تا به امروز باعث شده که دولت شیعی عراق را سر پا نگاه دارد ائتلاف این دو طرف بوده و از طرف دیگر سیر تحولات ما را به سمت این نتیجه سوق می دهد که وضعیت یا شرایط سنی ها در حال متحول شدن است و این تحول امکان توازن قدرت را بیشتر خواهد کرد به این شرط که شیعیان معتقد به بازی با حاصل جمع صفر نباشند.
همچنین آنچه از فعالیتهای جمهوری اسلامی ایران در عراق می بینیم بیشتر بیانگر این است که آنها آماده نیستند که عراق را که به یکی از قطبهای اصلی سیاست خارجی آنها تبدیل شده به این راحتی تحویل ترکیه یا عربستان سعودی بدهند و از طرف دیگر محور اعراب هم با تلاش در جهت تضعیف مالکی سعی دارند که از توانایی های ایران در این کشور بکاهند.
پس باید گفت که عراق در لبه پرتگاهی است که بالاخره ناچار خواهد شد که قربانی بدهد. این قربانی یا به نفع شیعیان خواهد بود به گونه ای که خواهند توانست اقتدار خود را بر عراق تحمیل کنند یا قربانی به نفع سنی ها خواهد بود که با همکاری کردها قدرت را در این کشور متوازن کنند. اما در صورت به وقوع نپویستن هر امکانی باید انتظار این را داشت که این کشور به تاریخ بپیوندد.
منبع: وبسایت بیبیسی فارسی
عباس عبدی
(۴)
عبور از خاتمی یا عبور از حقیقت؟
پيش از آن كه بخشهاي بعدي نوشته آقاي كاظميان را نقد كنم، دو نكتهاي را توضيح دهم. نکته اول این که مطلع شدم منبع انتشار بیانیه منتسب به زندانیان؛ سایت جرس نبوده و جناب آقای کاظمیان هم از همکاران این سایت نیستند، از این رو اگر برداشتی خلاف این دو مورد از نوشته بنده شده است(زیرا در این دو مورد نکاتی را با ذکر احتمال اظهار داشتهام) تصحیح میگردد. نکته دیگر این که يكي از خوانندگان ظاهراً در فهم روان دو اصطلاح «طريقيت» و «موضوعيت» مشكل داشتهاند. از اين رو ميكوشم كه توضيح مختصري براي رفع اين ابهام دهم. همه شما با سيوسه پل آشنا هستيد. اين پل هنگام ساخته شدن طريقيت داشته و براي عبور امن و راحت مردم، از دو سوي رودخانه زايندهرود بوده است. هدف اصلی سازنده آن، عبور و مرور بوده است و اگر امكان عبور امن و آرام و ارزانتر از طريق ديگري وجود میداشت بهجای ساخت پل آن راه را برميگزيد. ولی اين پل در حال حاضر طريقيت چنداني ندارد. پلهاي بزرگتر، عريضتر و محكمتر از آن هم وجود دارد، اما نهتنها از اعتبار و اهميت سیوسه پل كم نشده كه به آن افزوده نيز شده است.اگر سیوسهپل در گذشته طریقیت داشت، اكنون سيوسه پل موضوعيت دارد، حتي اگر اجازه عبور از آن هم داده نشود. اين پل مظهر زيبايي، تمدن، هويت و فرهنگ و يك اثر باستاني و زيباييشناختي و جاذبه گردشگري است.
حالا به كنكور نگاه كنيم. كنكور فقط و فقط براي گزينش بهترين داوطلبان است و از اين حيث فقط طريقيت دارد. حال اگر كسي اعتبار گزينشهاي كنكور را زير سوال ببرد يا روشهاي بهتر ديگری پیشنهاد شود، روشن است كه بايد كنكور را حذف كرد، چون كنكور ديگر هيچگونه موضوعيتي ندارد و سهل است كه به جز ایجاد تنش رواني هيچ ثمره ديگري براي داوطلبان ندارد. ولي "گفتگو" مقوله ديگري است كه هم وجه طريقيت دارد و هم از جهت موضوعيت داشتن با اهميت است. در واقعيت اجتماعي بسياري از موضوعات و پديدهها هر دو وجه «طريقيت» يا «ابزاري بودن» و نيز «موضوعيت» يا «ارزش ذاتي داشتن» را با هم دارند و در تحليل و نقد آن موضوعات بايد به تمايز اين دو توجه كنيم و آنها را با يكديگر خلط ننماييم.
۱۵. بخش بعدي نوشتههاي كاظميان در نقد گفتگوي بنده به مسالهی طريقيت يا موضوعيت داشتن انتخابات برميگردد. در اين مورد هم ايشان بسيار عجله كردهاند و نظرات مرا وارونه برداشت كرده و يا جلوه دادهاند.ايشان نوشتهاند كه: « آقای عبدی مدعای درستی را طرح میکند ولی حیرتآور است که چگونه بهعنوان یک تحلیلگر و ناظر سیاسی، از اوضاع عریان پیرامون خود، غفلت میکند. مگر ایشان نشنیدهاند خبر غیرقانونی و منحل اعلام شدن جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب را؟ آیا از احضارها و تهدیدهای غریب فعالان ملیمذهبی و نهضت آزادی و بازداشت آنان، و ایضا دانشجویان و روزنامهنگاران، اطلاعی ندارند؟ در چنین شرایطی چگونه میتوان «موضوعیت» مورد اشاره آقای عبدی را متحقق ساخت؟
وقتی بسیاری از اعضای ارشد جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب در زنداناند؛ هنگامی که ملیمذهبیها حق دید و بازدید نوروزی هم ندارند و در احضار و سرکوب و بازداشت پیوستهاند؛ وقتی اعضای ارشد ادوار تحکیم وحدت در اوین و رجایی شهر محبوساند؛ و ... کدام «موضوعیت» در انتخابات، ممکن و متبلور میشود؟
این تشکلها و احزاب چگونه میتوانند در ویترین سیاسی جامعه قرار گیرند؟ جز با حمایت از لیست جبهه پایداری یا جبهه متحد اصولگرایان، یا تبلیغ به نفع منفردانی چون علی مطهری امکان دیگری برای آنان هست؟».
تقريباً همه متن ايشان در اين قسمت به همين سياق است. ولي كجاي اين متن تحريف شده و غلط است؟ خواننده اين متن گمان ميكند كه من گفتهام اين انتخابات موضوعيت داشته پس بايد در آن شركت كرد، در نتيجه ايشان در پي نفي موضوعيت مذكور بودهاند. اول اين كه در هيچ كجاي گفتگوي بنده چنين چيزي مطرح نشده و اگر معتقد به شركت جمعي و يا حتي تبلیغ برای رأي دادن در انتخابات بودم، حتماً آن را پيش از انتخابات اعلام و دلايل خود را هم ذكر ميكردم. آقاي كاظميان عزيز، از كجاي متن مصاحبه مذکور دريافتهايد كه به موضوعيت داشتن اين انتخابات عقيده داشتهام كه در صدد نفي آن برآمدهايد، آن هم با جملاتي شعارگونه؟ تا کنون هم در برخی از انتخابات شرکت نکردهام، ولی تحریمی نبودهام، و این بار هم اگر مساله تهدید خارجی نبود باز هم شرکتم بلاموضوع بود، ولی اعتراضم به نحوه برخورد با اصل انتخابات و استفاده از ایده تحریم بود. اين اولين اشتباه شما در اين قسمت است. به علاوه فرض كنيم كه كسي پيدا ميشد و موافق موضوعيت داشتن انتخابات ۱۲ اسفند بود. در اين صورت دلايل شما برای رد آن كمارزش بود، زيرا اين گزارههاي شما نافي موضوعيت داشتن انتخابات نخواهد شد بلکه در نفی طریقیت داشتن آن است. ولي فعلاً بحث اين نيست. آنچه در اصل مورد نظر است اين است كه در گفتگوي عصر ايران چنين ادعايي مطرح نشده كه شما در صدد نقض آن برآمدهايد. آنجا يك گزاره كلي عنوان شده، مبنی بر اين كه اگر بخواهيم درباره انتخابات تصميم بگيريم، فقط با توجه به وجه طريقت آن نميتوان تصميم گرفت. بايد از منظر موضوعيت هم به آن پرداخت. در حالي كه اصليترين استدلال شما كه در تيتر هم آمده در رد و نقد وجه طريقيت انتخابات است. اين سخن بنده به اين معنا نبود كه اين انتخابات موضوعيت دارد يا خير، بلكه فقط تأكيد بر نگرش است. برداشت بنده هم از مجلس موجود و سابق و لاحق روشنتر از آن است كه نیازمند آموزش دادن و يادآوري درباره كيفيت و ماهيت مجلس هشتم براي بنده باشد. نگاهي كه بارها و بارها درباره آن نوشتهام. اگر به جملهاي كه درباره آقاي مطهري گفتهام اندك التفاطي ميداشتند و از روي عجله يا عصبانيت مطالعه و داوری نميكردند، متوجه ميگرديدند كه نگاه بنده نسبت به مجلس هفتم و هشتم و نهم والخ چيست و این که هیچیک از افراد دیگر را واجد حداقلی از ویژگی مذکور معرفی نکردهام. با این نگاه طریقتمدار به انتخابات، خوب بود یک مشاورهای هم به خانم سوچی داده میشد که ۴۵ کرسی از ۶۶۴ کرسی مجلس برمه، اینقدر ارزش و طریقیت ندارد که به واسطه شرکت در انتخابات به دولت برمه مشروعیت بدهید.
گمان مي كنم كه آقاي كاظميان پاسخ خود را با سرعت هر چه تمامتر نوشتهاند و لذا خود را چندان دربند تبعات گزارههاي متن ننمودهاند و لذا متذكر شدهاند كه: « دستکم، منطق نیروهای ملی و ملیمذهبی (پیروان دکتر محمد مصدق) این نبوده؛ اینان دهههاست در انتخاباتی مشارکت میکنند و فعال میشوند که به دموکراتیزاسیون، یاری رساند و نه به بازتولیداستبداد».
تأكيد ايشان بر پيروان مرحوم دكتر مصدق بودن در جايي كه هيچ ربطي به موضوع ندارد، مبين آن است كه قصد آقاي كاظميان زدن حرفهاي ديگري و به احتمال به کسان دیگری است. البته كه پيرو بودن يك ويژگي برخی از دوستان است، آن هم در زمانهای که پیرو بودن از ارزشی برخوردار نیست و صد البته کسی هم دستش به دامن مرحوم مصدق نمیرسد که بپرسد جناب دکتر آیا شما این رفتار را تایید میکنید و دوستان را پیرو خود میدانید، تا اگر جواب مثبت بود از ایشان در مورد راه انتخابی سوال شود، اما چه میتوان گفت که سنگر گرفتن پشت نام این و آن و زیر عکسهای دیگران نشستن، رویهی ناپسندی برای به سکوت کشاندن منتقدین و موجه کردن رفتار خود شده است، ولي نميدانم چرا اينها را در نقد بنده فرمودهايد. البته جمله فوق از جالبترين گزارههای متن آقای کاظمیان است. زیرا با اين حساب نتيجه ميگيريم كه شركت اين نيروها در انتخابات سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸، نهتنها به بازتوليد استبداد منجر نشده، بلكه ياريرسان دموكراتيزاسيون در جامعه ايران بوده است!! با اين حساب معناي دموكراتيزاسيون را هم بايد از روند ۷ سال گذشته ايران فهميد.
شايد خواننده محترم بپرسد كه از نظر عبدي موضع درست درباره انتخابات چه بود؟ در پاسخ خواهم گفت كه متن زير را که حدود ۹ ماه پیش نوشته شده است را بخوانيد. نگاه مثبت دوم آن ميتوانست مبناي يك عمل سياسي مؤثر باشد، اگر با هوچيگري مواجه نميشد.
***
ملاحظاتی درباره انتخابات
۱. نخستین پرسشی که درباره انتخابات دوره نهم مجلس شورای اسلامی مطرح میشود، این است که «آیا باید این انتخابات را جدی گرفت و به طور فعال و برنامهریزی شده با آن مواجه شد یا خیر؟»
بخش قابل ملاحظهای از فعالین و تحلیلگران سیاسی به این پرسش پاسخ مثبت میدهند. اما در میان آنها که به این پرسش پاسخ مثبت میدهند، میتوان دو نوع نگاه به انتخابات را از یکدیگر متمایز ساخت. تفاوت این دو نوع نگاه در نهایت به دو نوع طراحی و برنامهریزی در مورد انتخابات منجر میگردد. به هر کدام نظری باید داشت:
الف. نگاه مثبت نوع اول: طرفداران این دیدگاه معتقدند که مجلس شورای اسلامی نهادی است با ظرفیتهای بسیار برای تأثیرگذاری بر اداره امور کشور. از نظر آنها اگر بتوان در درون این نهاد نیرویی تأثیرگذار، هم از نظر مقدار و هم از نظر کیفیت، ایجاد کرد که که خواهان بهبودبخشی به امور کشور باشند، هم میتوان جلوی برخی تصمیمگیریهای مخرب را گرفت و هم میتوان زمینه را برای برخی تصمیمگیریهای سازنده فراهم کرد. حضور یک اقلیت صاحبنظر و دارای تجربه سیاسی کافی که در ضمن پایبند به اصول مشخصی بوده و از شجاعت نیز برخوردار باشد، میتواند فضای سیاسی کشور را بهبود بخشیده و زمینه را برای احقاق حقوق قانونی مردم فراهم نماید. در این نگاه، «برآیند» انتخابات است که از اهمیت برخوردار است و پیروزی در انتخابات معنایی جز در اختیار گرفتن بخشی از نهاد مجلس و بهرهگیری از آن در جهت اصلاح امور ندارد.(در واقع انتخابات در این نگاه طریقیت دارد)
ب. نگاه مثبت نوع دوم: طرفداران این نگاه معتقدند که در شرایط کنونی نمیتوان به انتخابات به عنوان راهی برای تأثیرگذاری بر نهاد قانونگذاری نگریست. از این رو انتخابات را در این مرحله بایستی به عنوان راهی برای حل مشکلات جریان منتقد و خواهان دگرگونی مورد توجه قرار داد. آنها مدعیاند که «اقدام سیاسی جمعی» در شرایط کنونی از جانب منتقدان دگرگونیخواه صورت نمیگیرد و زمینهای ندارد. علت این امر نیز چیزی نیست جز فقدان امکان ارتباط با مردم، فقدان امکان گردهمآیی و هماندیشی نیروهای سیاسی، محدودیت عمل تشکلهای سیاسی موجود و فضای امنیتی و ناامیدکننده عرصه سیاست. اولویت جریان منتقد و دگرگونیخواه چیزی نیست جز تثبیت وجود خویش در عرصه جامعه و «به رسمیت شناخته شدن وجود منتقدان و مخالفان مسالمتجو در داخل کشور». از این دیدگاه انتخابات فرصت بسیار مناسبی است برای دستیابی به این هدف. در واقع در این دیدگاه نتایج جنبی انتخابات را کمتر از شرکت در خود انتخابات نمیداند. در شرایط کنونی حضور فعال در فرآیند انتخابات میتواند زمینهساز مجدد امکان اقدام سیاسی جمعی باشد. جریانهای منتقد میتوانند با ایجاد مراکزی برای هماندیشی درباره انتخابات، زمینه را برای گفتگوی جمعی در این زمینه فراهم آورند و فضای سرد کنونی عرصه سیاست را گرم کنند و در عمل اقدام به ارزیابی واکنش حکومت نمایند. به علاوه به دلیل پایین بودن هزینه شرکت در فعالیتهای مربوط به انتخابات در مقایسه با سایر اشکال فعالیتهای سیاسی، میتوان ارتباط بیشتری با مردم برقرار کرد و دیدگاهها و انتقادهای موجود را منتقل نمود. در این دیدگاه در واقع فرآیند انتخابات (موضوعیت داشتن انتخابات) اهمیت دارد و نه آنچه در نهایت به عنوان نتیجه اعلام میگردد. بهرهگیری از فرصت انتخابات برای بازسازی جریان منتقد و دگرگونیخواه ممکن است در نهایت به شرکت در خود انتخابات (معرفی نامزد انتخاباتی و یا رفتن به پای صندوق رأی) منجر گردد یا نگردد. اما این تصمیم به طور جمعی و در پایان یک دوره گفتگو و تبلیغ و ترویج دیدگاهها و سازماندهی مجدد نیروها گرفته خواهد شد. در هر حال استفاده از فرصت انتخابات لزوماً به معنای شرکت نهایی در آن نخواهد بود. ضمن این که معلوم نیست عدم حضور کاهش مشارمت را از حد معینی کمتر نماید.
ج. نگاه منفی: در کنار دیدگاه مثبت نسبت به برخورد فعال با انتخابات، نگاه منفی نیز در این مورد وجود دارد. طرفداران این نگاه اغلب بر این نکته تأکید میکنند که تجربه سالهای اخیرشان نشان داده است که نهادهای قانونی فاقد ظرفیت و امکان واقعی برای تأثیرگذاری به روند امور هستند. از این حضور صرفاً بهرهگیری تبلیغاتی میشود و با برگزاری انتخابات مهندسی شده، نیروهای مورد نظر از صندوقها بیرون خواهند آمد. از این رو شرکت در انتخابات تنها منجر به مشروعیت دادن به رفتارهای حکومت و گرم کردن تنور چنین انتخاباتی خواهد شد. آنها به علاوه بر ناامیدی و عصبانیت و قهر نیروهای جوان طرفدار دگرگونی تأکید میکنند و باور دارند که حضور اصلاحطلبان در انتخابات از دیدگاه جوانان خشمگین معنایی جز خیانت و سازش نخواهد داشت. آنها مدعیاند که در شرایط حصر رهبران نمادین جنبش دموکراسیخواهی در ایران، زندانی بودن تعداد قابل ملاحظهای از نیروهای سیاسی و فقدان رسانه همگانی برای سخن گفتن با مردم، حضور در انتخابات خیلی زود سوءتعبیر شده و منجر به شکاف در درون جبهه اصلاحات خواهد شد. آنها در واقع حضور در فعالیتهای انتخاباتی را اقدامی پرهزینه و بینتیجه ارزیابی میکنند.
جمعبندی صورت گرفته میان سه دیدگاه پیشگفته نشان میدهد که طرفداران نگاه مثبت فرآیندی استفاده از فرصت انتخابات(نگاه دوم)، از ادله قویتر و منسجمتری برخوردار هستند. ضمن آن که میتوان با دیدگاه منفی در مورد «ظرفیت واقعی نهادهای تصمیمگیری» در شرایط و ساختار کنونی قدرت همسو بود، ولی نمیتوان از فرصت انتخابات چشم پوشید و به امید فرا رسیدن معجزهآسای شرایط مطلوب، به انفعال و سکوت رسید.
۲. اگر چه از نظر طرفداران بهرهگیری از فرصت انتخابات، نگاه حکومت از اهمیت اصلی برخوردار نیست، اما آنان در تحلیل خود به این وجه از موضوع نیز میپردازند. به نظر میرسد که حکومت به دنبال برگزاری انتخاباتی ارام و اطمینانبخش است. شکل مطلوب انتخابات از نظر حکومت این است که انتخاباتی با مشارکت زیاد و رقابت کم برگزار گردد. درصد بالایی از مردم در انتخابات شرکت کنند و از میان گزینههای محدود و اندک (خودیها) برخی را برگزینند. به این ترتیب نتیجه انتخابات از پیش در چارچوب نامزدهای تعیین صلاحیت شده خواهد بود و افرادی متعلق به یک جریان و حداکثر با برخی تفاوتهای سلیقهای وارد مجلس خواهند شد. در جریان انتخابات نیز انتظارات و پرسشهایی که نخواهند یا نتوانند به آنها پاسخ دهد پدید نخواهد آمد. با اعلام نتایج انتخابات نیز اعتراضی نخواهد شد و نتایج به راحتی پذیرفته شده و بازندگان در بخشهای دیگری از حکومت به کار گرفته شده و از مزایای قدرت بهرهمند خواهند شد. به علاوه با مهندسی انتخابات میتوان به نیروهای سیاسی منتقد و مخالف اعلام کرد که هیچ نیازی به حضور شما در عرصه سیاست نیست و حکومت میتواند بدون شما نیز ظاهر فرآیندهای انتخاباتی را حفظ کرده و به نتایجی مطمئن از آنها دست یابد! از این رو نباید تصور کرد که حکومت حاضر است که هزینه زیادی را برای رقابتی کردن واقعی انتخابات بپردازد. حکومت هیچ دعوتی از منتقدان دگرگونیخواه برای شرکت در انتخابات نخواهد کرد و ترجیح میدهد که آنها با حالت قهر و انفعال با انتخابات برخورد نمایند. طرح شروطی دستنیافتنی برای فعال شدن در انتخابات تنها موجب از دست رفتن فرصت خواهد شد. باید توجه داشت که خواستههای سیاسی را تنها با پشتوانه قدرت سیاسی میتوان به دست آورد و نه با طرح آنها. فرصت انتخابات شاید راهی برای بازسازی قدرت برای اصلاح طلبان باشد.
۳. آینده عرصه سیاسی در ایران روشن نیست. امکانهای بسیاری وجود دارد و آینده آبستن وضعیتهای مختلفی است. تنها نیرویی میتواند در شرایط گوناگون محتمل در آینده نقش تاریخی خود را ایفا نماید که آماده و گوش به زنگ باشد. منتقدان دگرگونهخواه اگر خواهان ایفای نقش مهمی در عرصه سیاسی ایران هستند، بایستی خود را از چند جنبه تقویت نمایند. از یکسو باید به عنوان نیرویی پایبند به اصول مشخص در سیاست رفتار کنند. به گونهای که هم برای همراهان و دوستان و هم مخالفان و حکومت نیروهای قابل پیشبینی و قابل محاسبهای باشند. رفتارهای متناقض و بیضابطه فضای عدم اعتماد را در عرصه سیاسی ایران دامن خواهد زد و امکان هرگونه همکاری، گفتگو، توافق و در صورت لزوم سازش را از میان خواهد برد. تصمیمگیریهای سیاسی مهمتر از آن است که به جوانان خشمگین و فضای مجازی و تارنماهای غیرمسئول سپرده شود. از سوی دیگر احتیاج به محورهایی است که حداکثر نیروهای فعال را پوشش داده و کمترین ریزش سیاسی را پدید آورند. هر اقدامی بایستی پس از طی مراحل یک گفتگوی جمعی و تحمل طرفینی اتخاذ گردد. رهبری جمعی ضروری است. تکگویی و رفتارهای غیرقابل پیشبینی و هماهنگنشده را باید طرد کرد. هر کس حمایت بقیه را میخواهد، باید در تصمیمگیریها با آنها هماهنگ شود.
آمادگی سیاسی مستلزم برقراری حداقلی از ارتباط میان نیروهای همسوی سیاسی است. باید از هر فرصت مشروعی برای ایجاد چتری مناسب برای جمع شدن و گفتگو کردن بهره گرفت. ما محتاج گفتگویی صبورانه و با آیندهای باز هستیم.
***
۱۶. بندهاي بعدي مطالب آقاي كاظميان در نقد ايرادم نسبت به عدول اصلاحطلبان از دموكراسي است كه قبلاً پاسخ جزئيات مطرح شده را دادهام. ولي در اينجا فقط ميخواهم به يك نكته ديگر اشاره كنم. يكي از ايرادهايي كه به جناح حاكم مشهور به اصولگرا گرفته ميشود، اين است كه چرا تا اين حد و به صورت بيرويه مشغول استحصال از منابع ارزشی تجديدناپذير هستند و براي هر كاري فوراً به خون شهدا و انقلاب و ارزشها و... متوسل ميشوند، بدون اين كه توضيح دهند چرا حق استحصال از اين منابع عمومي را در انحصار خود درآوردهاند گویی که این ارزشها امامزادههایی هستند که متولی مادامالعمر آنها هستند یا این که انفالاند و ماکیت آن در اختیار انحصاری آنان است. ادبيات آقاي كاظميان كپيبرداري كامل از اين شيوه است و به خودشان اجازه ميدهند كه در برابر هر كسي و در يك بحث تحليلي، پياپي به اسامي زندانيان، شكنجه، كهريزك، سركوب و... توسل جويند. واقعاً مايه تأسف است كه آقاي كاظميان در استهزاي بنده نوشتهاند كه: « البته آنهایی که گمان میکنند با انتخاب میان علی مطهری و غلامعلی حداد عادل، به دموکراتیزاسیون در ایران یاری رساند، محقاند راه خویش گیرند». اين يك تحريف آشكار ديگر است، زيرا كه در بيان چرايي رأي دادنم نوشتهام كه اصل آن به انتخاب اين و آن و ترجیح و گزينش يكي بر ديگري ربطي ندارد. ولي با همه اين تحريفها فرض ميكنيم كه تعريض آقاي كاظميان واقعي باشد. در اين صورت بايد پاسخ دهند حتماً ترجيحات شما در سالهاي ۸۴ و ۸۸ به دموكراتيزاسيون كمك رساند که صدالبته نتيجهاش را امروز ميبينيم، از جمله حضور شما در آن طرف آب يكي از اين نتايج است.به علاوه اگر بخواهم با منطق خودتان پاسخ دهم بايد بگويم اگر انتخاب ميان علي مطهري و حداد عادل به دموكراتيزاسيون ياري نميرساند، حتماً روزشماري براي ليبیايزه كردن ايران و بازگشت به کشور تحت حمايت و بمباران ناتو و گذشتن از روي خرابهها و خون هزاران ايراني عين دموكراتيزاسيون است؟ خوب آقاي كاظميان اين فقط يك چشمه كوچك بود كه خيلي واقعيتر و عينيتر و بجاتر از تعريض شما بود و نميخواستم آن را بگويم، چون قصد مجادله سياسي را نداشتم و هدفم تحليل و نقد منطقي بود. ولي گفتم يك پاراگراف كوچك هم در اين چارچوب نوشته شود تا تأثير اينگونه تعريضها را در نوشته خود بدانيد.
۱۷. عبدي و خاتمي
بخش بعدي مطلب جناب آقاي كاظميان درباره ديدگاهم نسبت به رفتارهاي آقاي خاتمي است. در ابتدا نوشتهاید كه: « آقای عبدی که ازجمله مبدعان و مبلغان ایدهی «خروج از حاکمیت» و از مفسران بحث «عبور از خاتمی» بود، این روزها به یکی از حامیان کنش سیاسی رییسجمهور اصلاحات مبدل شده است. برای بسیاری از علاقمندان آقای خاتمی –ازجمله نگارنده- این اتفاق مبارکی است؛ بهویژه که نقدها و ارزیابیهای آقای عبدی در مورد آقای خاتمی به قدر لازم بر مطلعان، مکشوف است. اما آنچه قابل تامل مینماید، اصرار آقای عبدی بر «جداسازی» آقای خاتمی از جنبش سبز است ». هر چه با نوشته آقاي كاظميان جلو ميآيم، بر سر اين دو راهي ميمانم كه آيا ايشان تعمداً حقايق را وارونه ميكنند يا از روي كمدقتي و عصبانيت چنين نوشتهاند؟ اين جمله ایشان تقريباً شبيه جملهاي است كه در سايت جمهوريخواهي و در نقد همین گفتگو به این صورت درج شده بود: « مُبَدع شعار "خروج از حاکمیت" و مفسر نظریه "گذار از خاتمی" » كه پاسخ آن را به سایت مورد نظر دادهام. بنده نميدانم شما از روي آنها كپي كردهايد يا آنان از روي نوشته شما؟ ولي اگر بتوان اشتباه دوستان سايت جمهوريخواهي را درک کرد، چرا که آشنايي مستقيم با بنده نداشتهاند، نميدانم چگونه ميتوان اشتباه جناب کاظمیان را ناديده گرفت. برادر محترم!، من نهتنها مفسر بحث «عبور از خاتمي» نبودهام كه جزو اولين نقدكنندگان آن شعار هم بوده و يادداشتي هم در اين زمينه نوشتهام. ولي چرا شما چنين خطايي را مرتكب شدهايد؟ پاسخ يك جمله است: «حب و بغض». وقتي كه چيزي را خيلي دوست بداريم و يا از آن متنفر باشيم، اين حب و بغض چشمان ما را در ديدن واقعيت آن چيز نابينا و كمسو ميكند. اگر صد مطلب درست هم بگوييم، وقتي يك اشتباه اينچنيني بنماييم كل نقدمان زير سوال ميرود، چه رسد به اين كه صد مطلب اشتباه بگوييم و حتی یک نکته درست بیان نکنیم. مساله اصلی، عبور از خاتمی و امثال آن نیست مساله ما این است که از حقیقت نباید عبور کرد که ظاهرا نه یک بار که بارها عبور شده است. اما درباره خروج از حاكميت هم كملطفي نموده و تاحدودي آن را عوامانه طرح كردهايد. اگر يك جوان يا فردي از جناح حكومت چنين برچسبي را با اين مضمون عليه من به كار ميبرد، چندان جاي پرسش نبود، ولي از شما با دانش سياسي مناسب كه بايد كتابها و نوشتههاي آن زمان را خوانده باشيد، انتظار نميرفت كه چنين كنيد. مسأله خروج از حاكميت يك ايده روشن بود كه اگر دوستان راديكال شده امروز همان زمان حاضر ميشدند صندلي استيل را ترك كنند(حداقل تهدید به ترک میکردند)، كارشان امروز به اينجا نميكشيد. اين ايده در انتقاد از نبودن تناسب میان قدرت و مسئوليت بود. اگر صد واحد قدرت در جامعه باشد، بايد متناظر آن هم صد واحد مسئوليت باشد و اگر كسي ۲۰ واحد مسئوليت دارد، بايد ۲۰ واحد هم قدرت داشته باشد. نه آن كه ۸۰ واحد مسئوليت داشته باشد در برابر ۲۰ واحد قدرت. اين شکاف میان مسئوليت و قدرت بلاي سياست در ايران بوده و هست و تنها كساني به آن تن ميدهند كه مزه آن ۲۰ واحد قدرت زير دندانشان است و در عين حال نگران اجرايي نشدن آن ۸۰ واحد مسئوليت هم نيستند. از اينرو تأكيد ميشد كه اصلاحطبان نبايد به چنين شكافي تمکین کنند، نه در گذشته و نه حال و نه آینده. حالا چرا اين به عنوان طعنه به كار ميرود، بماند.
با اين حال به صورت ضمني يك نكته درست در ذهن و نوشته شما و سايرين وجود دارد كه لازم ميدانم متذكر شوم. مسأله اين است كه به لحاظ معيارهاي سياسي، در گذشته و به طور مشخص پيش از سال ۱۳۸۷ در جناح چپ اصلاحطلبان قرار داشتهام، در حالي كه امروز مرا حداقل در ميانه اين گرايش بايد قرار داد. چنين تصوري اين سوال را پيش ميآورد كه چه عاملي سبب شده كه بنده از چپ اين جناح به سمت ميانه يا راست بيايم و اين به عنوان تغيير موضع بنده تلقي میشود؟ ولی واقعيت ماجرا اين نيست. هرچند تغيير مواضع هيچ اشكالي ندارد، در صورتي كه منطقاً قابل دفاع باشد؛ ولي شما و هر كس ديگري ميتوانيد مجموعه يادداشتهاي مرا كه معرف مواضع بنده است، طي دو دهه اخير مقايسه و تحليل كنيد. حتي نگاهي سطحي هم ميتواند واقعيت را نشان دهد، تا روشن شود كه بنده نه در خطوط كلي نگرش و تحليلم و نه در ادبياتم تغيير غیر قابل هضمی نداشتهام. اين يادداشتها حداقل در ۶ سال اخير در تارنماي آينده موجود و در دسترس است. بخش مهم و اصلی یادداشتهای پیشین هم در چند کتاب منتشر شده و در دسترس است. ولي چرا در طيف مذكور جاي بنده عوض شده چند دليل دارد. دليل اول اين كه بنده سر جاي خود هستم، اين دوستان ديگرند كه در مدت اندكي از طرف راست اين طيف به سمت چپ آن كوچ كردهاند و در نتیجه اگر در گذشته مرا در جناح چپ خود میدیدند، امروز مرا در جناح راست خود ميبينند. كافيست به ادبيات و تحليلها و نيز رفتار آنان توجه كنيد تا روشن شود كه اين تحول جايگاه با چه عمقي و به چه سرعتي انجام شده است. فعلاً قصد نام بردن از كسي را ندارم ولي آنان كه يك روز كوچكترين حركت دانشجويان را افراطي و مخالف اصلاحات ميدانستند، امروز به نحوي رفتار ميكنند كه دانشجويان در برابر آنان محافظهكار و ارتجاعی محسوب ميشوند و چه شاهدی بهتر از حضور برخی از آنان در خارج کشور؟ دليل ديگر اين است كه يادداشتها و نوشتههايم تا سال ۱۳۸۰ غالباً در نقد دولت و قدرت بود. زيرا كليات سياست موجود با نام اصلاحات را قبول داشتم و نقدهايي را كه به اصلاحطلبان و آقاي خاتمي داشتم، به صورت خصوصي منعكس ميكردم. ولي از ابتداي سال ۸۱ متوجه شدم كه طرح خصوصي انتقادات ظاهراً بيتأثير است و گوش شنوایی برای آنها نیست. در نتيجه كمكم به نقد علني پرداختم. از سال ۸۴ به بعد، يقين پيدا كردم كه كل جريان اصلاحات از خط مشي اساسي خود عبور كرده (آقای خاتمی هم از خودش عبور کرد) و بدون نقد علني و راديكال، تغييري در خود نميدهد و از آنجا كه از نظر بنده اصلاح مملكت، در درجه اول منوط به درستي رفتار منتقدين و اصلاحطلبان است، اين شيوه را ادامه دادهام و تا برگشتن به خط مشي اصلي اصلاحات، آن را ادامه خواهم داد. در نتيجه از نظر برخي از افراد ممكن است اين رفتار، تعبير راستگرايانه پيدا كند. به ويژه در شرايطي كه برخي از اصلاحطلبان سابق فعلاً در نوك پيكان مبارزه براي آزادي "طبقهمتوسط" بوده و مشغول فعاليت رسانهاي و غيررسانه اي هستند! این برچسب را بهتر بکار میبرند. دلیل دیگر هم انسداد فضای رسانهای است که متاسفانه دوستان آتش بیار این معرکه بودهاند. در این فضا یا باید سکوت کرد و یا رحل اقامت به فرنگ افکند و البته بنده اهل این دو نیستم ولی در حد مقدور حرف میزنم و وارد بازیهای دوستان نمیشوم. در گذشته هم چنین بودهام. بطوری که تا حالا هم نتوانستهاند برای نوشتههایم محکومیتی عادی به بنده بدهند زیرا در چارچوبی مینویسم که همیشه به آن اعتقاد داشتهام. هر چند امروز به یمن عملکرد دوستان در وضعی قرار گرفتهام که برای سخن گفتن باید دهتا سنگریزه در دهانم بریزم تا مبادا مشکلی پیشآید. ولی حرف نزدن و در خیابانهای تهران راه رفتن و هوای آلوده استنشاق کردن را ترجیح میدهم به این که خود را در هزاران کیلومتر آن طرف ایران در تارهای عنکبوتی آوانگاردیسم غیر مسئولانه زندانی کنم. بله آقاي كاظمیان! اگر دوستانمان در آن زمان كوشش مي كردند كه طرح خروج از حاكميت عملي شود، و از صندلیهای استیل دل میکردند و برخی هم برای این دلبستگیها نظریه پردازی و توجیهگری نمیکردند، اصلاح طلبان يا به اهداف خود ميرسيدند يا اين وضع فعلی را شاهد نبودند و امروز هم نیازی به طعنه نبود. طعنه را باید به کسانی زد که روزی خروج از حاکمیت را طرحی میدانستند که عبدی در پاچه(ببخشید عین کلامشان است) آنان کرده ولی امروز تا فرصت یافتند، رحل اقامت در غرب را گزیدند تا پرچم مبارزه آزادیخواهی را برافراشته نگهدارند.
برادر محترم، فراموش نكنيد كه در سال ۸۰ هم به آقاي خاتمي گفتم اگر ميخواهي اين طور كار كني، مجدداً نامزد نشو. اگرچه حرف مرا گوش نكرد، ولي هنوز در حسرت آن حرفناشنوي است و بارها و بارها آن را گفته است. اين همان خروج بدون تنش بود، ولي وقتي به اصرار دوستانش، بدون تنش آن را انجام نداد، زير بار خروج بعدي هم نرفت.
۱۸. درباره نقدهایم از آقایخاتمی همینقدر بگویم اگر سیاستمداران بهجای این همه پیرو چند نفر منتقد را ارج مینهادند، مجبور به انجام خیلی از رفتارها، بویژه رفتارهای غیرقابل پیشبینی، حتی برای نزدیکانش نبودند. اگر نوشته شما از موضع صادقانه است که حمایت من از کنش اخیر آقای خاتمی را اتفاق مبارکی میدانید، در این صورت چرا خودتان دراین اتفاق مبارک مشارکت نمیکنید، وهمچنان ایده ناموفق تحریم را تئوریزه مینمایید؟ اما اصرار بنده بر جداسازی آقای خاتمی از جنبشسبز چند دلیل دارد که با اندکی تامل متوجه خواهیدشد. دلیل اول آن همین است که خودتان نوشتهاید " آقای خاتمی با کنش معنادارش در روز ۱۲ اسفند، به مرزبندی با راهبرد فعالان جنبش سبز و تکیه آنان به جنبش اجتماعی در گذار به دموکراسی، دست یازید؛ ولی در گذار به دموکراسی، کنشگران محقاند که راهبردهای گوناگونی اتخاذ کنند. اگر سبزها بر این باورند که بدون نیروی اجتماعی متعین و بدون جنبش اجتماعی گسترده، خودکامگان حاکم تن به گفتگو در مورد لوازم انتخابات آزاد و سالم و منصفانه نمیدهند، ایرادی نیست که برخی گمان کنند که میتوانند بدون نیروی اجتماعی، با صاحبان قدرت وارد "چانه زنی" شوند یا منافع ملی را پاسداری کنند ". مطابق این متن از نظر شما وی با جنبش سبز مرزبندی کردهاست، چطور شما می توانید چنین چیزی را اعلام کنید، ولی اگر عبدی این مساله واضح را بگوید، محل تامل است؟ دلیل دوم این است که آقای خاتمی یا باید رهبر این جنبش باشد یا عضو و پیرو. رهبر نیست، چون بهفرموده آقای کاظمیان وی با جنبش مرزبندی کرده است، روشن است که رهبر با جنبش خود مرزبندی نمیکند هر فعل او عین خطمشی جنبش است. اگر شما چنانکه گفتهاید، اعتقاددارید که کنشگران محقاند که راهبردهای گوناگون برای گذار به دمکراسی اتخاذ کنند، چرا این سخن را فقط بعد از رای دادن آقایخاتمی میزنید؟ آیا بهتر نبود که از ابتدا همین را میگفتید تا اینهمه خطکشیهای مصنوعی ایجاد نمیشد؟ آیا این برخورد صادقانه است که فعل آقایخاتمی را یک راهبرد گذار به دمکراسی معرفیکنید، ولی اگر کسانی مثل برخی از افراد که میخواستند در انتخابات نامزدشوند، با چنان برخوردی مواجه شوند که گویی گناه نابخشودنی مرتکب شدهاند. بعلاوه مگر شما این انتخابات را باز تولید استبداد ندانستهاید، پس چطور ممکن است که همزمان شرکت در آن را راهبردی دیگر، و همارز تحریم برای گذار به دموکراسی بدانید؟ از همه اینها گذشته به این اقدامات راهبرد نمیگویند، راهبردی که در عرض چند ساعت تغییر کند راهبرد نیست نشانه بیراهبردی است. این موارد حداکثر تاکتیک محسوب میشوند.
آنچه که در جملات مذکور از شما برجستهتر مینماید، بازی با کلمات است. اینکه سبزها براین باورند که بدون نیروی اجتماعی متعین و الی آخر جز بازی با کلمات چیز دیگری نیست، این همان بحث موازنه قواییاست که بارها و بارها مطرح کردهام ولی ظاهرا کسی از دوستان حوصله توجه به آنرا نداشت. ولی مطابق این اظهارات آقای کاظمیان، این نیروی اجتماعی متعین، چگونه توانست از سلامت انتخابات خرداد ۸۸ حراست کند و درباره آن "چانهزنی" نماید؟ خوب است یک مقایسهای میان رفتار خود و رفتار جنبش مصر انجامدهیم، تا روشنشود که فرق سیاست بهمنی با سیاست کوهیخی چیست؟ در مصر صدها نفر در میدان تحریر جمع شدند تا درنهایت طی کمتر از یکماه به صدهاهزار و میلیونها نفر رسیدند و مثل بهمن عمل کردند. ولی در این جا یک جمعیت چندین میلیونی را بهجایی رساندند که از فرط استیصال به قدمزنی در یکی از خیابانهای شهر دعوت کنند و به همین حد رضایت دهند. و چون کوهیخ را در آفتاب تموز قرار دادند و طولی نکشید که همه را آب کردند. ایناست راهبرد موجود برای افزایش نیروی اجتماعی متعین، در تقابل با صاحبان قدرت و ورود به "چانهزنی" و پاسداری از منافعملی! بازی با کلمات در فضای مجازی و پشت میزتحریر در آپارتمانهای مشرف به رودخانههای تیمز، سن یا راین و امثال آن هیچ تاثیری بر فضای سیاسی کشور، سازماندهی و تقویت نیروی اجتماعی متعین و جنبشاجتماعی متبلور ندارد.
وقتی که متن بیملاحظه و دقت نوشتهمیشود، گزارههای ساده نیز مخدوش میشوند. بهطوری که مینویسند "آقای عبدی بر خلاف آنچه در مقاطعی از گفتگویش اظهار میدارد و کنشگران سیاسی را به پیگیری پروژههای خود بدون تهدید و حمله فرامیخواند، جهد تامل برامگیزی میکند که بر طبل انفکاک خاتمی از جنبش سبز بکوبد" این گزاره و گزاره قبلی ایشان در مرزبندی خاتمی با جنبش سبز در نوشته ایشان در فاصله ۲ خط از یکدیگر آمدهاند. فکرمیکنم که این جملات نیازمند توضیح بیشتر نیست، و چیزی جز پراکنده و متعارضگویی چیزدیگری را نمیرساند. البته ایشان معترضاست که چرا من برخی را متهم به دروغگویی کردهام (دراینباره بیشتر توضیح خواهمداد) ولی با توجه به همه جملات فوق وقتی که ایشان مجددا اظهار خوشوقتی میکند که :" نگارنده البته خوشوقت است که از فردای انتخابات ۱۲ اسفند، آقای خاتمی همچنان خود را در کنار کنشگران سبز(بویژه زندانیان و خانوادههایشان) حفظ کرده است. ایشان البته محق است بر مبنای بضاعت و راهبرد و ارزیابی خود از اوضاع اجتماعی – سیاسی ایران و شرایط حاکمیت، اقدام کند. چنانکه قریب به اتفاق سبزها این را فهم کرده، رویکردی اثباتی و ایجابی در مورد راهبرد سبز خود پیش گرفتهاند" آقای کاظمیان، دوستانه و صمیمانه باید گفت، اینکارها را نباید ادامه داد. آقایخاتمی اصولا خودش را در این سطح و سطوحی که شما قرارش میدهید، نمیداند و نیست. او کسی نیست که به فرمودهشما کنار کنشگران سبز خودرا حفظ کند. ظاهرا اگر صدبارهم این مسیر طی شود، بازهم از تکرارش ابایی نیست.
آقای کاظمیان نکته جالبی را اشارهکردهاند مبنی براینکه چرا این عمل آقایخاتمی را شجاعانهترین تصمیم او معرفیکردهام، سپس نوشتهاند که :" از نظر ایشان، حتی اعلام موضع و بیانیه مشهور وزارت اطلاعات خاتمی در مورد قتلهای زنجیرهای، اقدامی شجاعانه نبوده و اساسا آقای خاتمی تاکنون تصمیمی شجاعانه نداشته است. و اگر در این مورد نیز، تصمیم او «شجاعانه» ارزیابی میشود، شاید بدان دلیل باشد که اقدامی مشابه آقای عبدی درپیش گرفته است؛ هرچند آقای خاتمی به «جمهوری اسلامی» رأی میدهد و آقای عبدی به آقای علی مطهری و یک نفر دیگر".
بله، درست متوجه شدید، شجاعانهترین تصمیم او همین کاربود، ولی نه به دلیل آنکه مشابه من اقدامکردهبود، بلکه به ایندلیل روشن که بر ترسش از امثال دوستان غلبه کرد. ترس از فشار چنین افرادی بارهاوبارها بیشتر از ترسیاست که از حکومت وجوددارد. واگر شجاعت را معادل غلبه بر ترس بگیریم، این شجاعانهترینش بوده. شواهد لازم برای اثبات این مساله کمنیست. غلبه بر ترس از عوام بسیار سختتر از غلبه بر ترس از حکومتهاست. ولی اینکه چرا من به فرد رایدادم و نه مثل آقاخاتمی به جمهوریاسلامی، دلیل اول آن ایناست که اگر میخواستم کلمه جمهوریاسلامی را بنویسم، حتما باید توضیحات لازم را ضمیمه میکردم تا تفاوت نظرم با واقعیت موجود مشخصباشد ضمن این که بنده نرفته بودم که به نظام رای بدهم که اگر چنین بود باید مجددا تصمیم میگرفتم مساله بنده فقط و فقط حمله بیگانه بود. بنابر این صندوق انتخابات مجلس بود، و نه صندوق رفراندم. و دلیل سوم اینکه اگر بههر دلیل رفتهام پای صندوق، دیگر نیازینیست چیزی بنویسم که رایام باطله محسوبشود، همان یک رای را هم به کسی میدهم که شرایطش را گفتهام، چرا رای را باطلکنم؟
آخرین نکته قبل از فرجام سخن ایشان چنیناست:" آیا در این شرایط، مطالبهی انتخابات آزاد و ایجاد مشارکت سیاسی و فراهم آوردن بستر لازم و مناسب برای حضور حداکثری نیروهای سیاسی، و درخواست این همه از حاکمان، به آقای عبدی مربوط نمیشود؟ چگونه است که در ادبیات سیاسی ایشان، این بخش و وجوه کمیاب مینماید".
اگر منظور شما از مطالبه، نوشتن و تحلیل است، درهمینجا آمادگی خودرا اعلاممیکنم که مجموعه مطالبی را که در اینزمینه طی بیستواندی سال گذشته نوشته یا گفتهام را در یک کفه ترازو بگذارم (هم از حیث کمیت و هم از حیث کیفیت) و آقای کاظمیان هم متقابلا مطالب هرفرد یا گروهی را که خواست در کفه دیگر قراردهد، تا برایشان مکشوف شود که اینبخش از ادبیات سیاسی نهتنها جزو وجوه کمیاب نوشتههای من نیست که جزو وجوه پررنگ آناست. اگر منظور از مطالبه، اقدام عملی مشارکتجویانه است، فکر نمیکنم که دراین زمینه هم بتوانید افراد چندانی را در سطح بنده پیداکنید. بنابراین ادعای شما بکلی باطل و جهتگیرانه است. ولی ممکن است بگویید که منظورتان در انتخابات اخیراست. دراینصورت پاسخ شما ایناست که اولا، دوستانی مثل شما بدهکار هستند، که زمینه برای محدودیتهای قلم را فراهمکردند، بعدخودشان مهاجرت یا هرچیز دیگری را پیشهکردند و از آن طرف آب از موضع یک سوپرآزادیخواه، امریههایی برای مطالبه انتخاباتآزاد مینویسند. متاسفانه نمیتوان هرچیز را نوشت. ولی دربرابر این نگاه طلبکارانه هم نباید سکوتکرد. سالها زحمت کشیدهشد، یک جریان اصلاحی با فضای نسبتا قابلقبول مطبوعات و رسانه و کتاب و اجتماعات و .... ایجادشد، آنوقت براثر رفتارهای بغایت غلط و غیرمسئولانه عدهای، تمام این دستآوردها نابود شد و اکنون هم در آنطرف آب برای منافع ملی، وزندانی سیاسی و امثال آن مرثیه میسرایند. و جالبتر اینکه تاثیر یک انتخاباتآزاد را در جلوگیری از جنگ و حملهنظامی به بنده آموزشمیدهند.
(۵)
حسن ختام
(بخش پایانی)
۱۹. چند نکته دیگر در بخش پایانی نوشته آقای کاظمیان بود که میخواستم به روال پیش به آنها هم بپردازم، ولی برخی از دوستان که نگران اثرات منفی این نوشتنها بودند، توصیههای دیگری داشتند، از اینرو میکوشم که به مواردی دیگر اشاره کنم و با توجه به آنچه که قبلا قول داده بودم در مقاله و یادداشت مستقلی دیدگاه ایجابی خودرا با شرح و تفصیل بیشتر شرح دهم و امیدوارم که این مقاله تا پیش از پایان فروردین ماه آماده و ارایه شود.
الف: برخی از دوستان نسبت به لحن پاسخهای دادهشده توسط اینجانب انتقاد داشتند، اگرچه به هیچوجه ادبیات و منطق نقد دوستمان آقای کاظمیان را نمیپسندیدند و به آن نیز انتقادات جدی داشتند، ولی معتقد بودند که لزومی نداشت که بنده نیز از چنین لحنی سودجویم، بویژه آنکه بسیاری فکر میکنند که وقتی با این لحن با یکدیگر سخن بگوییم، حتما دشمن یکدیگریم. بهیاد دارم که وقتی مناظره مکتوب با دوست عزیزم آقای حجاریان انجام دادم، خیلیها نگران آن بودند که این وضع به نقار و شکاف میانجامد. درحالی که نه من و نه آقاسعید هیچگاه کوچکترین حس بدی در این زمینه نداشتیم، ولی این فرهنگی است که در میان ما وجود دارد و نمیتوانیم آنرا نادیده بگیریم. بههمین دلیل وظیفه خود میدانم که بگویم، علیرغم انتقادی که به منطق و ادبیات نوشته دوست محترم آقای کاظمیان داشتم، هیچگاه ذرهای ناراحتی شخصی نسبت به ایشان پیدا نکردم واگرهم در مواردی از کنایههای بنده ناراحت شدهاند، درهمینجا پوزش میخواهم، هرچند معتقدم که در چنین متونی اصراری به پرهیز از کنایه نمیتوان داشت، مشروط بهاینکه کنایهها جای منطق نوشته را نگیرد و اطمینان دارم که درهیچقسمت آن کنایه را جایگزین منطق نکردهام. هرچند این گلایه غیرشخصی را از ایشان دارم که پس از اینهمه سال که برای توسعه و بسط فرهنگ دمکراتیک و اصلاحطلبانه کوشش شدهاست، شایسته نیست که فردی چون ایشان در نقد مطالب تحلیلی و اظهارات دیگران به مسائلی همچون زندانیان، کهریزک و سرکوب و امثال آنها استناد نمایند.
ب: بنده نه تنها برای جناب کاظمیان بلکه برای اکثریت قاطع دوستان ایشان احترام ویژه قایلم و این را وظیفه خود میدانم و ایشان هم این را بهخوبی میدانند و اختلاف نظر دلیلی بر نادیده گرفتن این احساس نیست. با اینحال نقد ایشان و پاسخهای بنده زمینهای شد که بسیاری از فعالان سیاسی نوعی بازنگری را در روند گذشته ضروری بدانند، حتی اگر نتیجه این بازنگری به دفاع از سیاستهای گذشته منجر شود. و این همان نکته مثبتی است که باید از آن استقبال کرد. هرچند در میانه این میدان کدورتهایی هم پیشخواهدآمد، ولی وقتی که شوق رسیدن به هدفی ارزشمند و ضروری درمیان باشد، چه باک از سرزنش خارهای مغیلان.
ج: دراین جا وظیفه خود میدانم که از دست اندرکاران سایت جرس نیز تشکرکنم که چنین زمینهای را فراهمکردند تا موضوعی موردبحث قرارگیرد که شایسته بود بسیار پیش از این انجام میشد. ترس ما از نقد باید ریخته شود. اصلا هم نگران سوءاستفاده رسانههای حکومت نباید بود. مگر انتقاد رسانههای منتقد از حکومت، این نیست که چرا آزادیبیان را محدود میکنید؟ یک پاسخ مهم آنان سوءاستفاده دشمنان است، که درست هم هست. چنین سوءاستفادهای صورت میگیرد، ولی جلوگیری از آزادی بیان دهها منفعت دارد که نمیتوان بهواسطه یک سوءاستفاده دریچه آنرا تخته کرد. این مساله در مورد منتقدین هم صادق است. به نظرم بیشترین ضربهای که هرجنبش اجتماعی و هرفعال سیاسی میخورد از بستن در نقد است. هرچند بنده ادعایی ندارم ولی می توانم بگویم تاکنون حتی یک مورد نبودهاست که کسی از شخص خودم انتقاد کرده باشد، و آنرا با پاسخ یا بیپاسخ منتشرنکنم (ناسزاهای بیادبانه بحث دیگری است) و هیچگاه هم از این مساله ضرر نکردهام، بنابراین بستن فضا برای اظهارات دیگران اولین ضررش به محدودکننده فضاست و تردید ندارم که حکومت ایران نیز از این مجرا لطمههای جدی خواهد خورد همچنان که تا کنون هم خورده است.
۲۰. در زمینه نقد و این که به چه مرجعی باید متوجه باشد، یک ایده معین دارم، سعی میکنم آنرا شرحدهم، هرچند برخی دوستان آنرا نمیپسندند. وضعیت کشور ما یا هر جامعه مشابه، بهاین صورتاست که یک حکومت (باهمه تفاوتها و تعارضهای داخلیاش) دارد و یک مجموعه وسیعی از منتقدان که طیف گستردهای را تشکیلمیدهند. ازسوی دیگر اکثریت مهمی از مردم نسبت به وضع خود و روند امور ناراضی هستند. دراینحال عدهای میکوشند که شرایط را بهبود بخشند. پرسش کلیدی این است که کدام یک ازاین دوعنصر (حکومت یا منتقدین) باید خود را اصلاح و تکمیل و عاری از مشکل کنند، تا کشور درمسیر درستی قرارگیرد؟ پاسخ روشناست، صاحبانقدرت. زیرا که مدیریت جامعه دردست آنان است. ولی در اینصورت این سوال پیشمیآید که این اصلاح چگونه انجام خواهدشد؟ آیا بهطریق درونزا (نسبت به حکومت) یا برونزا (نسبت به منتقدین یا کل کشور). اگر معتقد به تغییرات درونزای قدرت باشیم، دراینصورت همه آنان که فکرمیکنند نحوه اداره امور صحیح نیست، باید به درون حکومت بروند و به عناصری که قصد اصلاح دارند کمک کنند. دراین شرایط متغیر اصلی و مستقل، نیروهای درون حکومتی است، و باید لبه تیز نقد را متوجه آنان کرد. ولی اگر پاسخ متغیر برونزا (نسبت به منتقدین) باشد، دراینصورت باید نسبت به اعتبار سیاستها و رفتارهای منتقدین حساس بود. زیرا آنان متغیر اصلی و مستقل و تاثیرگذارهستند. و باید نسبت به کارآیی این متغیر حساس بود و اگر متغیر برونزا (نسبت به کشور) را عامل تغییر بدانیم، باید به روزشمار حمله خارجی مشغول بود. تحلیل و برداشت بنده ایناست که مورد اخیر نه تنها به دمکراسی منجر نمیشود، بلکه نابودکننده دستآوردهایی است که طی یک سده اخیر در ایران شاهد آن بودهایم و دلایل متعددی در غلط بودن این ذهنیت میتوان ارایهکرد که موضوع بحث حاضر نیست. ولی درمیان دوحالت دیگر به نظرم متغیر مستقل و موثر بر اصلاح کشور و اصلاح قدرت، منتقدین هستند و اگر منتقدین خط مشی عاقلانه و درستی را برگزینند و اراده روشنی هم از خود نشاندهند به هدف خواهند رسید. ولی واقعیت ایناست که از این دیدگاه وضعیت منتقدین دست کمی از ساختار قدرت ندارد، و انتقادهای بسیاری به آنان وارد است که باید تمام کوشش خودرا مصروف اصلاح این مجموعه کرد. ازاینرو انتقاد از آنان نه اقدامی به نفع مخالفان آزادی و دمکراسی، که بهطور قطع به ضرر آنان است. بیشترین بهرهبرداری مخالفان آزادی و حاکمین مردم، از ضعف و بیبرنامهگی منتقدین است، و هیچ راهی هم جز آوردن نقد به فضای عمومی وجود ندارد. ناامیدی ناشی از بیبرنامهگی و بیسیاستی بسیار بدتر از ناامیدی موقتی و البته احتمالی ناشی از نقد درونی است. واقعیت آن است که انتقادهای بسیار زیادی را می توان به مدیریت جاری کشور کرد، از سیاستهای خارجی و هستهای گرفته، تا سیاست داخلی و حقوقبشری و فساد و رفتارهای بیپایه و اساس و ضدمنطق، آنقدر هست که طرح آنها به درازا خواهد کشید، و اینها هم چیزی نیست که کسی از آنها مطلع نباشد، حتی مردم کماطلاع نیز نتایج اینسیاستها را حس و لمس میکنند، این مساله به ویژه با شکست انحصار رسانهای حکومت، بیش از پیش آشکار شدهاست، و ماهواره و اینترنت به مجرایی برای اطلاع از این نقاط ضعف و خطا تبدیل شدهاند. حتی در داخل هم هستند کسانی که به هردلیل میتوانند مطالب بسیار تندی را بنویسند و مردم هم کما بیش از آنها مطلعشوند، ولی مشکل اینجاست که مردم و جامعه با دسترویدست گذاشتن و باری بههرجهت رفتارکردن و بهصورت دیمی نمیتوانند، انتظار گشایشی را داشتهباشند. برای بهبود وضع باید تمرکز را بر بهبود وضعیت منتقدین نمود و عرضه اراده و ایده روشنی را از آنان انتظارداشت، چنین اقدامی علامتهای روشنی را به درون حکومت و به مردم خواهد داد و می تواند راهگشا باشد. نفی و نقد و رد رفتارهای حکومت، معادل با درستی سیاست و برنامهریزیهای منتقدین نیست.
۲۱. یکی از نکاتی که در بسیاری از تحلیلهای دوستان مشهوداست، پیروی از منطق دوگانه در تحلیل واقعیتهای مشخص است. برای نمونه قبلا هم گفتهام دفاع از شرکت یا عدمشرکت در انتخابات را اگر با معیار سلامت یا غیرواقعی بودن نتایج آن ارزیابیکنیم، این یک منطق قابلفهم است. ولی دراینصورت باید نسبت به انطباق این معیار بر کلیه انتخابات یکسان عمل نمود. برای مثال اگر اعتراض به واقعی بودن نتایج انتخابات سال ۸۸ مبنای رد شرکت در انتخابات بعدی است، دراینصورت اگر کسی ثابت کند که ایراد اصلی از اینحیث در دور اول انتخابات سال ۸۴ بوده، چه پاسخی برای مشارکت بعد ازاین انتخابات می توان ارایهکرد؟ اگر کسانی نسبت به انتخابات سال ۸۶ (مجلس هشتم) اعتراضی آشکار مبنی بر غیرواقعی بودن نتایج داشتهباشند، چه توجیهی برای شرکت آنان در انتخابات سال ۸۸ وجودخواهدداشت؟ و اگر با وجود چنین وضعی در انتخابات بعدی هم میتوان شرکتکرد، چرا در موارد دیگر به مخدوشبودن انتخابات استناد میشود؟ واگر دفاع از شرکت یا عدمشرکت با معیارهای دیگری انجام میشود، پس بهتراست که بههمانها استناد شود. به گمانم دوگانگی منطقی یکی از مهمترین عوامل تضعیفکننده منتقدان نسبت به پذیرش ایدهها و برنامههایشان است.
۲۲. ارادهگرايي نيز يكي ديگر از مشكلات مهم در ميان برخي از فعالان سياسي و منتقد است. وقتي دموكراتيزاسيون را منوط به خواست و اراده بخشي از مردم طبقه متوسط كنيم، نتيجه آن خواهد شد كه با انواع و اقسام فشارهاي رواني و روحي، خاتمي وارد ميدان ميشود و با يك اقدام غيرمنتظره نهتنها همه دستاوردهاي قبلي از ميان ميرود كه ضررهايي هم نصيب ميگردد. واقعيت اين است كه دوستان در سطح تحليل به عوامل ساختاري و منابع اقتصادي و امثال آن توجه ميكنند، ولي هنگامي كه پا در ميدان عمل ميگذارند، همه آنها را فراموش كرده و گمان ميكنند با تهييج بخشي از نيروها و يك یا چند رسانه ميتوان ساختارها را دور زد. يكي از مهمترين اين عوامل، درآمدهاي رانتي و نفت است كه ظاهراً كسي توجه نميكند تا چنين درآمد رانتي عظيمي دايرمدار بودجه كشور است، هر اقدامي براي دموكراتيزاسيون از پيش شكست خورده محسوب ميشود.
نمونه ديگر آن را در بيتوجهي به ساختار جنبش اجتماعي ميدانم. يكي از دست اندر كاران اصلي انتخابات كه حكم سنگيني هم گرفت، هميشه ميگفت كه اشتباه اين بود كه راهپيمايي روز ۲۵ خرداد بايد از سوي رهبري جنبش مبناي يك تعامل و تفاهم با حكومت قرار ميگرفت و نبايد جريان به همان شكل ادامه مييافت. پاسخي كه دادم اين بود كه آيا اين يك اشتباه تحليلي و تاكتيكي بود؟ به عبارت ديگر اگر به ذهن آنان ميرسيد، مسير ديگري را انتخاب ميكردند يا خير؟ اين تصميم به دليل شيوه كار و موجهاي سياسي و انساني كه درست شده بود، قابل اتخاذ و اجرا نبود. به عبارت ديگر وقتي موجي راه انداخته ميشود، معلوم نيست كساني كه آن را راه انداختهاند قادر به كنترل موج باشند و اين موج است كه موجسوار را هدايت ميكند. بنابراين بايد توجه داشت كه ارادهگرايي در چارچوب امکانات ساختار و الزامات مادي و نهادي قابل درك است و نه فراتر از آن.
۲۳. توهم؛ خطري كه همه كنشگران سياسي را تهديد ميكند. مقالهاي را استاد مصطفي ملكيان با عنوان «تخيل آري يا توهم نه» در كتاب حديث آرزومندي خود آوردهاند كه قبلاً هم در يك سخنراني شرح داده بودند. وي توضيح ميدهد كه توهم يعني بريدن از واقعيت. توهم باعث و باني همه شرور و مفاسدي است كه دامنگير جامعه انساني است و مانع اصلي اخلاقي زيستن است. در مقابل تخيل به مثابه قوه تعالي، بزرگترين يار و ممدّ حيات اخلاقي است، زيرا آدمي را به واقعيت نزديك ميكند. مشكل اين است كه بسياري از ما ارزشها و آمال و آرزوهاي خود را به جاي واقعيت مينشانيم. اين توهم هم براي فعالاني كه در خارج از كشورند ميتواند رخ دهد و هم براي داخليها. فعالان خارج از كشور ممكن است توان حكومت را بسيار دست كم و توان منتقدين را برعكس بسيار زياد ارزيابي كنند. داخليها هم ممكن است دچار برداشتي مغاير اين تحليل شوند. ولي در ميان اين دو حالت، گمان ميكنم كه توهم فعالان خارج بسيار خطرناكتر است، به ويژه كه ارتباط آنان با متن اجتماع به صورت مجازي انجام ميشود. همين توهم از خود و ديگري است كه دستگيري آقايان موسوي و كروبي را معادل با قيامت شدن ايران معرفي ميكند. همين توهم است كه يك حضور اعتراضي ۲ تا ۳ ميليوني گسترده در خيابان را تبديل به دعوت براي يك قدمزني خياباني (چند صد يا چند هزار نفري) كرده است. ولي كماكان به روي خود نميآورند. اين توهم بلاي جان فعالان سياسي است.
۲۴. يكي از نكاتي كه دوستان از طرح آن ناراحت شدهاند، مسأله جدايي خاتمي از كنشگران سبز است. واقعيت اين است كه اين جريان در ادامه اصلاحات شكل گرفت، ولي تمايزات روشني نيز با آن دارد. وجود چنين تمايزاتي مسأله اصلي نيست، بلكه مشكل از آنجا پيش ميآيد كه بخش قابل توجهي از نيروها از ابتدا يا به دليل تجربه سه سال گذشته، معتقد نيستد كه ادامه اين مسير سهساله به تنهايي ميتواند كشور را از بحران خارج كند. اين نيروها يا به دلايل منافع مادي يا به دليل ترجيحات ايدئولوژيك و یا به دلايل تحليلي، معتقد به تداوم سياست سه سال گذشته نيستند و رأي دادن آقاي خاتمي انعكاسي از اين واقعيت بود. با اين واقعيت چه ميتوان كرد؟ ميتوان آن را به كلي ناديده انگاشت و به قولي شتر ديدي نديدي. اين مسأله در كوتاه مدت جواب ميدهد، ولي در ميان و بلند مدت عوارض آن از جايي كه فكرش هم نميشود، خود را نشان خواهد داد. راه ديگر كوشش براي برقراري هژموني يكي بر ديگري است. اين كار نهتنها در بلندمدت كه در كوتاهمدت هم عوارض خود را دارد. راه ديگر پذيرش خط مشي ديگران در يك چارچوب تكثرگراست، كه بنده طرفدار اين راهحل هستم. به نظر بنده كوشش براي غلبه هژموني اصلاحات بر مجموعه فعاليتهاي كنشگران سبز، جز اين كه اصلاحات را استحاله كند یا در غير اين صورت مجبور به مقابله با اين كنشگران شود، نتيجه ديگري ندارد. كوشش براي غلبه هژموني كنشگران سبز بر اصلاحات، از يك سو موجب انفعال بسياري از اصلاحطلبان ميشود و از سوي ديگر تعامل با حكومت را در مسير بنبستي قرار ميدهد كه با توجه به مجموعه شرايط موجود، موجب تقويت عناصر راديكال درون ساختار قدرت و در طذف منتقدین شده و به ناچار موجب فروپاشي یا درگيري نظامي خواهد شد. زيرا كساني كه نتوانستند گامهاي لازم را براي گفتگو در ۲۶ خرداد و در ابتدای کار بردارند، به طريق اولي قادر نخواهند بود كه پس از اين مدت كشمكش و درگيري، در اين زمينه گامي بردارند. بنابراين چارهاي جز تفكيك كاركردي این دو نيست. همچنان كه در گذشته هم برخي از نيروهاي سياسي، مرزبنديهاي خود را با اصلاحطلبان داشتند (و برعكس) و در عين حال نيروهاي آنها هم افزا و مكمل یکدیگر بودند، اكنون هم ميتوان چنين وضعيتي را در رابطه ميان اين دو تصور كرد.
از زاويه ديگري هم به ضرورت اين تفكيك اشاره ميكنم. فرض كنيم قصد قيچي كردن يك ورقه فلزي را داريد. چند عامل در ميزان سهولت يا سختي اين كار مؤثر است. قطر و استحكام فلز، جنس و تيزي لبه قيچي و قدرت اهرم قيچي. هرچه قطر و استحكام فلز كمتر، تيزي بيشتر و جنس لبه مستحكمتر و قدرت اهرم بيشتر باشد، آن فلز راحتتر قيچي خواهد شد. در يك برش مكانيكي اين چند عامل از يكديگر مستقل هستند و هر يك را بايد به تناسب كاربرد آن انتخاب كرد. ولي در اقدام و كنش سياسي اين عوامل بر روي يكديگر تأثير متقابل دارند. به اين معنا كه اگر لبه قيچي را تيز كنيد (شعارهايي كه در اين سه سال داده شده و نحوه رفتارها و سطح مطالبات) در اين صورت ممكن است كه ساختار قدرت مستحكمتر و يكدستتر عمل كند و همچنين قدرت اهرمها (حضور و حمايت عملي مردم) كاهش يابد. بنابراين با تيز كردن هر چه بيشتر اين قيچي، دو نتيجه معكوس حاصل ميگردد. از يك سو استحكام و انعطافناپذيري بيشتر فلز و از سوي ديگر كاهش قدرت اهرم قيچي را شاهد خواهیم بود. به همين دليل است كه بايد متغير اصلي را كه با تغيير آن ميتوان اين اقدام را راحتتر انجام داد مشخص كنيم. تأكيد كنشگران سبز بر تيزي تيغه و صلابت آن است، در حالي كه اصلاحطلبان بر كاهش استحكام فلز و افزايش قدرت اهرم تأكيد دارند. البته همه اين عوامل مهم هستند، ولي راهبرد يكي كردن آنان جز اين كه به كلي فرآيند پیشبرد سياسي را دچار اختلال كند، نتيجه ديگري ندارد. ممكن است اين پرسش مطرح شود كه اگر اصلاحطلبان ميتوانستند اين راهبرد را پيش ببرند وضع ما چنين نبود. پاسخي كه ميتوان به آن داد چنين است. مگر راهبرد كنشگران سبز توانسته است چنين دستاوردي داشته باشد؟ شايد بگوييد كاهش مشاركت انتخاباتي يك دستاورد است. ولي واقعيت اين است كه اين پديده محصول انسداد نسبي سياست و حذف اصلاحطبان است و دستاوردي محسوب نميشود. ضمن اين كه نگاهي به اوضاع نهادهاي مدني از مطبوعات گرفته تا سينما و وكلا و احزاب و آزادي بيان و... جملگي پسرفت داشته است، در حالي كه اصلاحطلبان حتي پس از سال ۸۴ نيز توانسته بودند اين نهادها را تا حد مطلوبي حفظ كنند و با تأكيد بر همانها وارد انتخابات سال ۸۸ شدند. ولي امروز از آن دستاوردها خبري نيست. پاسخ ديگر اين است كه ميان راهبرد اصلي اصلاحطلبان و نحوه تطبيق آن با واقعيت بايد تمايز قايل شد. اگر بنده از اين راهبرد دفاع میكنم، در عين حال نقدهاي مفصلي نيز به نحوه عملكرد اصلاحطلبان هنگام تطبيق تحليل با واقعيت داشتهام (اين كه آن نقدها درست است يا غلط بحث ديگري است). بنابراين مؤثر نبودن اصلاحطلبان را محصول مجموعهاي از اشتباهات رفتاري و سياسي ميدانم كه عدول از منطق اصلاحطلبي و نه عمل به آنها است. برای نمونه در حضور همين مجموعه است كه دور اول انتخابات سال ۸۴ انجام شد و اين ربطي به اصلاحطلبي ندارد.
اجازه دهید مطلب را در همین جا تمام کنم تا در اولین فرصت راهبرد پیشنهادی خود را نیز ارائه نمایم هر چند در نوشتههای قبلیام این راهبرد وجود دارد.
منبع: وبسایت جرس
سایت عبرت نیوز از هفتتیرکشی و شلیک گلوله توسط یکی از سه قاضی متهم در پرونده بازداشتگاه کهریزک، در یک نزاع خیابانی خبر داد.
به گزارش این وب سایت به نقل از شاهدان عینی، حیدری فرد دادیار تعلیق شده در زمان دادستانی سعید مرتضوی که اکنون در سمت مشاور وی در ستاد قاچاق فعالیت می کند و اخیرا نیز به شدت به منتقدین وی تاخته و حتی رسانه ها را تهدید به برخورد کرده بود، در یک پمپ بنزین حاشیه اصفهان دست به سلاح شد و پس از شلیک گلوله سوار خودروی خارجی خود از صحنه خارج شد.
بر اساس این گزارش، حیدری فرد که پیش از این در سمت دادیار کهریزک شناخته می شد و اکنون در حالت تعلیق قرار دارد و بیشتر بعنوان مشاور سعید مرتضوی شناخته می شود هنگامی سوخت گیری در پمپ بنزین ” بهارستان ” در ۱۵ کیلومتری اصفهان وارد جر و بحث با برخی از شهروندان شده و در نهایت به روایت شاهدان عینی، متوسل به اسلحه شده و توسط کلت کمری اقدام به شلیک چند گلوله می کند که گویا بر اثر آن خساراتی به چند خوردو وارد می شود.
وی پس از این واقعه و در مواجهه با ماموران انتظامی خود را قاضی معرفی و ضمن توجیه رفتارش از صحنه خارج می شود، که بر اساس شنیده های موثق پس از طی مسیر و گزارش مورد به مراجع ذیصلاح، وی و خوردوی خارجی او تحت تعقیب قرار گرفته و جهت رسیدگی و شناسایی دقیق در مسیر متوقف و به یکی از مراجع قضایی تحویل داده می شود.
به نوشته عبرت نیوز، پس از این ماجرا و با توجه به شکایات صورت گرفته، برای وی قرار قانونی نیز صادر شده اما از ادامه سیر قانونی در مراتب بعد اطلاع دقیقی در دست نیست.
وی اخیرا در سخنانی تند و تیز از جایگاه مشاور مرتضوی، رسانه ها را به علت انتقاد از وی به شدت مورد حمله قرار داده و تهدید کرده بود.
حیدری فرد و دو رئیس سابقش، سعید مرتضوی و حسن حداد، دو سال قبل از سوی شعبه اول دادگاه عالی انتظامی قضات به عنوان سه تن از قضات سابق دادسرای عمومی و انقلاب تهران که موضوع اتهامی آنها در رابطه با اعزام متهمین حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ به بازداشتگاه کهریزک بوده است، تعلیق شدند.
احمد خاتمی، عضو هیات رییسه مجلس خبرگان رهبری و خطیب نماز جمعه تهران، امروز در واکنش به اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره لزوم مذاکره با آمریکا، از این سخنان انتقاد کرد و گفت: پرونده آمریکا تنها در اختیار شخص ولی فقیه است و هیچ شخصی در هیچ جایگاهی در این رابطه حق اظهار نظر و اقدام ندارد.
هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام اخیرا در گفت و گویی با مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی از سیاست خارجی فعلی جمهوری اسلامی انتقاد کرد.
رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام با تاکید بر ضرورت گفت و گو مذاکره با آمریکا گفت که آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟
این اظهارات واکنش هواداران آیت الله خامنه ای را برانگیخت. از جمله نماینده رهبر جمهوری اسلامی در سپاه، در اظهاراتی شدیداللحن سخنان آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره ضرورت مذاکره با آمریکا را "بی پایه و اساس" خواند و از او انتقاد کرد.
در واکنشی دیگر به مواضع آقای هاشمی، احمد خاتمی خطیب نماز جمعه امروز تهران و از روحانیون محافظه کار حامی رهبر جمهوری اسلامی گفت: مذاکره، یعنی چه؟ مذاکره در عرف سیاسی، یعنی معامله، مذاکره با آمریکا، یعنی معامله با آمریکا. معامله، یعنی داد و ستد؛ یعنی چیزی بگیر، چیزی بده تو از انقلاب اسلامی، به آمریکا چه می خواهی بدهی، تا چیزی از او بگیری؟ آن چیزی که شما می خواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزی بگیرید، چیست؟ ما چه می توانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه می خواهد؟ آیا می دانید که او چه می خواهد؟ «و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید». والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمدی(ص) ناراحت نیست. او می خواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او می خواهد شما این گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟"
عضو هیات رئیسه مجلس خبرگان خطاب به سیاست مداران غربی و مسئولان داخلی گفت: پرونده آمریکا تنها در اختیار شخص ولی فقیه است و هیچ شخصی در هیچ جایگاهی در این رابطه حق اظهار نظر و اقدام ندارد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، در بخشی از گفت و گوی مورد اشاره خود همچنین از سیاست ایران در برابر عربستان سعودی انتقاد کرده و با تاکید براینکه روابط با عربستان، مسئله کوچکی برای منطقه نیست و این کشور علاقه مند به داشتن روابط منطقی با ایران است، گفته بود: از همه اینها مهمتر، مسئله نفت است. اگر عربستان با ما روابط خوبی داشت، مگر غربیها میتوانستند ما را تحریم کنند؟ فقط عربستان میتواند جای ایران پر کند. عربستان لازم نیست هیچ کاری انجام بدهد، اگر نفت را به اندازه سهمیه اپک تولید کند، هیچ کس نمیتواند به ما تعرض کند. چون اقتصاد دنیا نمیتواند خالی از نفت ما باشد.
در واکنش به این اظهارات نیز احمد خاتمی بدون اشاره مستقیم به هاشمی رفسنجانی، عربستان سعودی را آماج حملات کلامی خود قرار داد.
خاتمی با بیان اینکه عربستان به کانون فتنه گری و مبداء فراریان تروریست در جهان اسلام تبدیل شده است، گفت: به عربستان هشدار میدهم که اگر دست از تفرقه افکنی بر ندارد در آتشی که خود به پا کرده خواهد سوخت.
خطیب جمعه تهران افزود: در حالی که جمهوری اسلامی ایران صحبت از تقریب و نزدیکی میان جوامع اسلامی میکند آل سعود به تفرقه اصرار دارد و در ریاض همایش ضد شیعه به راه انداخته است ، و مفتی های خائنشان هم علیه شیعه تبلیغ می کنند، لذا به آنها هشدار می دهم که دست از تفرقه افکنی بردارند والا به فضل خداوند در آتشی که خود به پا کردهاند سقوط خواهند کرد.
خاتمی در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به سوریه، سرکوب مردم این کشور توسط رژیم اسد که تا کنون به کشته شدن بیش از نه هزار نفر منجر شده است را "اقتدار" نامید و از آن ابراز خرسندی کرد. آقای خاتمی گفت: "خوشبختانه نظام سوریه مقتدر ایستادگی کرد و استکبار نتوانست عقدهاش را خالی کند."
یک نماینده روحانی مجلس می گوید، فاصله بین غنیسازی۲۰ درصد تا ۷۵ درصدبسیار کوتاهاست و جمهوری اسلامی به راحتی میتواند به ساخت بمب هسته ای بپردازد.
غلامرضا مصباحیمقدم، رئیس کمیسیون ویژه طرح تحول اقتصادی مجلس و عضو جامعه روحانیت تهران در گفتوگو با وبسایت "خانه ملت" با بیان اینکه فاصله بین غنیسازی ۲۰ درصد تا ۷۵ درصد بسیار کوتاه است، افزود: این امکان برای ایران وجود دارد حتی به غنیسازی بالای ۹۰ درصد به راحتی دست پیدا کند. حتی این امکان برای ایران از نظر علمی و فناوری وجود دارد که اقدام به تولید سلاح هستهای کند.
وی در عین حال گفت که جمهوری اسلامی با وجود توانایی ساخت بمب، آن را نخواهد ساخت.
آقای مصباحی مقدم همچنین گفته است که اگر ایران از پروژه های هسته ای خود دست بردارد، فشار غرب بر جمهوری اسلامی کمتر نخواهد شد.
این اولین باری است که یک مقام حکومتی امکان ساخت بمب هسته ای در ایران را تایید می کند. پیش از این رهبر جمهوری اسلامی گفته بود که از نظر او تلاش برای ساخت جنگ افزار هسته ای "حرام" است.
وزیر اقتصاد در مصاحبه ای با خرگزاری دولتی ایرنا، تلویحا تایید کرد که دولت در اجرای طرح حذف یارانه ها با کسری بودجه مواجه شده است.
شمس الدین حسینی گفت که در پانزده ماه گذشته ۴۵ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان یارانه نقدی بین خانوارها توزیع شده است.
وی در بخش دیگری از سخنانش گفت که از این مبلغ، ۳۰ هزار میلیارد تومان آن، از خود مردم دریافت و بازتوزیع شده است.
بنابر این دولت در اجرای برنامه حذف یارانه ها با کسری ۱۵ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومانی رو به رو بوده است. که وزیر اقتصاد درباره نحوه تامین و پرداخت آن می گوید که حدود شش هزار میلیارد تومان از بودجه یارانه های نقدی از محل تنخواه تامین شده است و حدود ده هزار میلیارد تومان نیز در لایحه بودجه پیش بینی شده است.
حسینی در خصوص میزان پرداختی دولت به بخش های عمرانی و جاری در سال ۹۰ اظهار داشت: در سال ۹۰ رقم نقدینگی پرداخت شده به بخش های عمرانی و جاری حدود ۹۸ هزار میلیارد تومان بوده که از محل خزانه برداشت شده و این رقم از مدت مشابه سال ۸۹ چیزی در حدود هشت هزار میلیارد تومان بیشتر است.
رئیس مرکز خشکسالی ایران می گوید، در اسفند ماه گذشته بیش از ۹۳ درصد از مساحت کل ایران تحت تاثیر خشکسالی با شدتهای متفاوت بوده است.
عباس رنجبر، رییس مرکز خشکسالی ایران به خبرگزاری فارس گفت که شاخصهای پایش خشکسالی نشان میدهد در یک ماه گذشته حدود ۷۰ درصد مساحت ایران به طور پراکنده در معرض خشکسالی ملایم، ۲۰ درصد در معرض خشکسالی متوسط و ۳ درصد نیز در معرض خشکسالی شدید و بسیار شدید بوده است.
رئیس مرکز ملی خشکسالی ایران گفته است که در این مدت، استانهای خراسان جنوبی، چهار محال و بختیاری، فارس، یزد، کرمان، هرمزگان، بوشهر و کهگیلویه و بویر احمد بیشترین شدت خشکسالی را داشتهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر