-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

Latest News from 30Mail for 04/09/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1381/1/20
  •  

    آرش آبادپور
    کمانگیر

    حقیقت ِ وضعیت این است که من نرفته‌ام.

    رفتن یک گزینه نیست. چیزی نیست که انتخاب کنی. که بتوانی انتخاب کنی. که انتخاب‌اش ممکن باشد.

    مساله جغرافیایی نیست؛ آن مکانی که ازش گریزی نداری بیرون نیست، که بشود ازش بروی. دور بشوی. درون جمجمه‌ات است. ازش نمی‌شود «رفت». مگر اینکه مثلا وسط اتوبان بایستی که اتوبوس بیاید و نصف جمجمه‌ات را بکند و ببرد.

    این اصلا یک علاقه‌ی رمانتیک نیست. یا مثلا از جنس نوستالژی ذهنی نیست. مساله کاملا جسمی است. بیست و خرده‌ای سال در آن محدوده‌ی جغرافیایی بزرگ‌شده‌ای. و این یک جور نقشی بر بدنت نیست که مثلا با صابون و آب ِ فراوان بشویی. این یعنی رفتن یک گزینه نیست. نه من رفته‌ام و نه تو. تو اگر رفته‌بودی الان این متن را نمی‌خواندی.

    حتمی نیست که آن‌چیزی که نمی‌شود ازش رفت، بر تعریف ِ نقشه‌ای ِ ایران، که مثلا در ویکیپدیا تعریف شده، منطبق باشد. مثلا برای من، «آن چیز» کرج و طالقان است. باغ‌های جهان‌شهر، که توش راه می‌رفتم و کولج که تابستان بود. باغ‌ها را ساخته‌اند و روی رودخانه سد زده‌اند و من اگر طالقان بروم لابد دیگر نمی‌شناسمش.

    می‌شود بایگانی‌اش کرد. می‌شود در ذهن کنارش زد و گذاشتش گوشه‌ای و سمت‌اش نرفت. اما نمی‌شود ازش رفت. بهش هم برنمی‌شود گشت. چیزی است که جایی بیرون جمجمه نیست. و خلاصه‌ی کلام همین است. نه می‌شود «رفت» و نه می‌شود «برگشت».

    این نوشته برای «حلقه‌ی گفتگو» نوشته‌شده‌است.


     
     

    1391/1/20

     

    مسعود برجیان
    پیام ایرانیان

    نوشته‌ی تقی رحمانی در توضیح دلایل ترک ایران، بار دیگر بحث «ماندن» و «رفتن» را پیش کشیده است. تقی رحمانی در نوشته‌ی خود که به رنجنامه می‌ماند، گویی خود را در محضر تاریخ می‌بیند و در پی طرح و پاسخگویی همه‌ی آن ایده‌ها و نظراتی است که در موافقت و مخالفت با عمل او و امثال او ابراز می‌شود. او در پی توضیح و تبرئه‌ی خویش است. می‌گوید ۱۴ سال توانستم، اما دیگر نتوانستم. می‌گوید در نخستین سال‌های ششمین دهه‌ی زندگی، زندگی‌ام را زیر و رو کردم. می‌گوید من هم چون همه‌ی انسان‌ها، موجودی هستم از گوشت و پوست و خون. و این اندام، مقاومتی بی‌اندازه ندارند.

    نوشته‌ی رحمانی مرا به سال‌های دور بُرد. به سال‌هایی که شریعتی، روح ناآرام زمانه بود و راه‌به‌راه به ساواک احضار می‌شد. به قول خودش آنقدر احضار شده بود که دیگر نه برایش احضاریه می‌فرستادند و نه مأمور! از روی پشت‌بام ساواک که پشت منزل‌شان بود، بالا می‌آمدند و می‌گفتند شریعتی یک سر بیا این‌طرف! [۱]

    شریعتی می‌رفت و مدتی می‌ماند و بیرون می‌آمد. گاهی با تصمیم حاکمیت مبنی بر آزادی‌اش، گاهی هم با نوشتن عفونامه. خودش می‌گفت حضور من در بیرون از زندان، مفیدتر از ماندن در زندان است [۱]. آنچه را می‌خواستند می‌نوشت و تا رها می‌شد، باز به روال سابق برمی‌گشت. مدتی می‌گذشت و باز بازداشت می‌شد و روز از نو، روزی از نو. گذشت و گذشت تا او هم طاقتش طاق شد. با آیه‌ی الذین هاجروا فی الله... رخت سفر پوشید و از ایران رفت. اما در همان بدو ورود، فشار و استرس سنگین و سیگارهایی که آتش به آتش گیراند، امانش را بُرید و با یک سکته‌ی قلبی، نقش زمینش کرد.

    پیش‌تر که می‌آیم، نام «احمدِ احمد» پیش چشمم زنده می‌شود. یکی از فعال‌ترین مبارزان زمان شاه. از عناصر جان‌فدا و بعداً بُریده‌ی سازمان مجاهدین خلق. خاطراتش، جلوه‌هایی باورنکردنی از ایمان استوار نسلی را که عزم سرنگونی رژیم شاه داشت، بازمی‌نماید. او در خلال خاطراتش، به زندان‌های ساواک اشاره می‌کند. به اینکه بسیاری از مبارزان، حضور خود در خارج از زندان را مفیدتر از بیرون می‌دانستند؛ ندامت‌نامه می‌نوشتند و به محض خروج از زندان، باز مبارزه را از سر می‌گرفتند. احمد احمد اشاره می‌کند که بسیاری از این عفونامه‌ها در پرونده‌های فعالان آن زمان ماند و اکنون مستند تاریخ‌نگاران قرار می‌گیرد. او گلایه می‌کند که بسیاری از مورخان، بی‌اعتنا به شرایط خاص مبارزاتی آن زمان، این عفونامه‌ها را دستمایه‌ی داوری‌های تاریخی درباره‌ی اشخاص قرار داده‌اند. سرنمون همه‌ی آنها هم حجت‌الاسلام روحانی، مدیر مسؤول نشریه‌ی پانزده خرداد است که در هر شماره مقاله‌ای می‌نویسد و با استناد به مدارکی از این دست، شریعتی را عامل نفوذی ساواک معرفی می‌کند.

    جلوتر، نگاهم به عبدالله مؤمنی می‌افتد. پس از انتخابات بحث‌برانگیز سال ۸۸ و آغاز موج چندم مهاجرت فعالان سیاسی و رسانه‌ای به خارج از کشور، از درون زندان پیغام فرستاده بود که پس چه کسی از شما می‌ماند؟ چه کسی قرار است این بار را به دوش بکشد؟ چه کسی قرار است مکمل محبوسان و پیغام‌رسان ندای آنان به بیرون از زندان باشد؟ (نقل به مضمون). جز اولین سال‌های پس از دوم خرداد که در سایه‌ساز امیدهای شکفته‌شده، موج مهاجرت اندکی آرام گرفت، رود سفرها همواره «از ایران» بوده است نه «به ایران». انقلاب و جنگ و زمین‌گیر شدن اصلاحات دوم خردادی و حوادث پس از بیست و دو خرداد هشتاد و هشت، موج‌های بلند و سربرداشته‌ی این رود خروشان بوده‌اند.

    عفو نوشتن و ننوشتن هم تاریخی دراز دارد. نامدارترین کسانی که عفونامه نوشت، غلامحسین کرباسچی بود که آشکارا گفت نمی‌خواستم قهرمان شما مردم باشم. و مرتضی مردیها از او دفاع کرد که عصر قهرمانان گذشته است و هر کسی حق دارد به‌شخصه درباره‌ی شیوه‌ی زیست خود تصمیم بگیرد؛ و هیچ‌کس به مردم بدهکار نیست که زجر بکشد و قهرمان باقی بماند [۲]. دیگری که برایش عفونامه نوشتند، عبدالله نوری بود. روزگاری بود که حاکمیت، مهدی کروبی و اعتماد ملی را سقف اصلاح‌طلبی تعریف کرده و با همین نگاه، به او ارج و قرب و آبرو و نیرویی داده بود تا رایزنی کند و رایزنی‌اش خریدار بیابد. کروبی، نامه‌ای به رهبری نوشت و درخواست کرد حالا که برادر کوچک‌تر نوری در تصادفی کشته شده و چند سالی هم از حبس او سپری شده، باقی مدت زندان او مشمول گذشت شود. و شد. نزدیک‌ترین فرد که از نوشتن عفونامه گذشته و زندان را انتخاب کرده، نازنین خسروانی است. نوشته‌های دوستانش بیانگر آن است که بازپرس گفته است عفونامه‌ای بنویس و به خانه و زندگی‌ات برگرد. او تن زده و زندان را انتخاب کرده است. ۶ سال زندان، تاوان این انتخاب است.

    نوشته‌ی تقی رحمانی، تاریخ ماندن و رفتن است. از میان فعالان سیاسی که در این سال‌ها از ایران خارج شده‌اند، چند نفر هنوز تر و تازه و تیزبینانه می‌نویسند و تحلیل می‌کنند؟ یک سر طیف محسن سازگارا است که هر چه از رفتنش گذشت، گفته‌ها و نوشته‌هایش، بیشتر مشوش و مغشوش و دور از واقعیت شد. سر دیگر طیف احمد سلامتیان است که چنان می‌گوید و می‌نویسد که گویی تا همین دیروز در اصفهان سوار بر تاکسی در حال گپ و گفت با مردم عادی و عامی بوده است! از قهرمان کوی دانشگاه هم نمی‌گویم که به معرفی فنآوری‌های نوین رسیده است.

    دوستی می‌گفت اگر پژوهشگر و دانشوری، ۶ ماه از محیط زندگی خود دور شود، دیگر نمی‌توان به اظهارنظر او درباره‌ی آن محیط استناد کرد. فنآوری‌های رسانه‌ای و ارتباطی که دنیا را به دهکده‌ی کوچک مک لوهان تبدیل کرده‌اند، اعتبار این دیدگاه تند و تیز را مخدوش می‌کند، اما انبوه کسانی که به خارج رفته‌اند و به نادرست‌گویی‌های گاه مضحک افتاده‌اند، نشان می‌دهد که این نظر چندان هم بی‌اعتبار نیست. دست‌کم آنقدر اعتبار دارد که بین فعالان سیاسی مشهور شده است که یکی از روش‌های «حذف» یک فعال سیاسی، سوق دادن و حتی تشویق او به مهاجرت به خارج از کشور است. آنان، این "راه گشودن" را ترفند دستگاه‌های امنیتی برای خلاصی محترمانه و بی‌هزینه از دست یک فعال سیاسی می‌دانند. پندار آنان چنین صورت‌بندی می‌شود: فعال سیاسی که از کشور خود خارج شد، حتی اگر با مصائب مهاجرت دست‌به‌گریبان نشود (که می‌شود)، چنان از محیط زندگی خود فاصله می‌گیرد که با یک غریبه‌ی ناآشنا و بی‌خبر از متن رویدادها تفاوتی نخواهد داشت. پس از مدت کوتاهی، فعال سیاسی قصه‌ی ما، با پریشان‌گویی‌های چندباره، روز به روز، شأن و اعتبار خود را نزد مخاطبین درمی‌بازد و زمینه‌ی پراکندن دوستداران و حذف جایگاه سیاسی و رسانه‌ای خود را فراهم می‌کند. مدتی که بگذرد دیگر کمتر مخاطبی پیدا می‌شود که به گفته‌ها و نوشته‌های چنین فردی اعتنا کند.

    اما همه‌ی این رفتن‌ها و ماندن‌ها در یک کلام خلاصه می‌شود. مهدی جامی، به درستی به مسأله اشاره می‌کند. مسأله، "تحمیل و اجبار و حذف" است. مسأله، شیوه‌ی کنار آمدن با آن است. مسأله، میزان تحمل تحمیل است. ماجرا حتی در ساده‌ترین زوایای زندگی هم پیداست: خودم را می‌بینم که هر روز بایستی رأس ساعت ۷:۱۰ صبح سوار اتوبوس شرکت شوم؛ این موضوع سخت مرا برآشفته و از خودم متنفر کرده است. از این تحمیل و اجبار به ستوه آمده‌ام. مدام با خودم تکرار می‌کنم چرا من مجبورم به چنین قانونی تن دهم؟ چرا آزادی انتخاب ندارم؟ و آیا می‌توانم بر آن بشورم؟ می‌توانستم! و هر از گاهی می‌شوریدم! عمداً سر موعد نمی‌رفتم و ماشین شخصی‌ام را برمی‌داشتم و کیلومترها رانندگی می‌کردم تا به محل کارم برسم. ساعت حرکت و سرعت حرکت دست خودم بودم. همین احساس آزادی به من می‌داد. من از تحمیل و اجبار رها شده بودم. اما قصه‌ی فعالیت سیاسی و رسانه‌ای و تحمل تحمیل‌ها به این سادگی‌ها نیست....

    پی‌نوشت:
    ۱- طرحی از یک زندگی؛ خاطرات دکتر پوران شریعت‌رضوی از همسرش دکتر علی شریعتی
    ۲- منظور اصلی، کسانی است که عفونامه نوشته‌اند تا از زندان خلاص شوند و به زندگی عادی (یا مبارزاتی) برگردند؛ وگرنه اگر قرار باشد تاریخ عفونامه‌های پس از انقلاب را بنویسیم، توبه‌نامه‌ی آیت‌الله شریعتمداری، حتماً نخستین فصل خواهد بود.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/1/20
  •  

    خارخاسک هفت‌دنده

    عصر تلویزیون از كانالی، تكه ها مستند "نسل كشی ارامنه" را پخش می كند.
    بیزقولك در حالی كه ناخنش را می جود با ترس می گوید: مامان اینها اگه مسلمون بودن كسی نمی كشتشون مگه نه ؟
    می گویم: نه مامان اینها هم خدا پرست هستند آنهایی كه اینها را كشتنه اند آدمهای بدی بوده اند.
    بیزقولك می گوید: مامان خدا پرست بوده باشن ولی مسلمون كه نبودن! من می دونم چون ما مسلمون هستیم خدا نمی ذاره كسی ما رو اینطوری بكشه!
    می گویم: مامان جان راستش را بخواهی اینها مسلمان نبوده اند ولی متاسفانه كسانی كه اینها را كشته اند مسلمان بوده اند. حالا بگو ببینم به نظر تو خدا دوست دارد كه مسلمانها كسانی كه مسلمان نیستند بكشند و چون مسلمان هستند عیبی نداشته باشد؟
    بیزقولك می گوید: نخیر مامان اینا مسلمون نیستن امكان نداره مسلمونها كسی رو بكشن. اگه گفتن كه مسلمون بودن الكی گفته بودن. خدا نمی ذاره مسلمونها آدمهای دیگه رو بكشن . تازه نمی ذاره كه آدم بدها هم مسلمونها رو بكشن.

    نیم ساعت بعد اخبار سوریه را پخش می كند ظاهرا امروز، روز بدی برای سوری ها بوده است. با خودم فكر می كنم شاید اینها كه می كشند مسلمان نیستند و آنها هم كه كشته می شوند مسلمان نیستند و به همین خاطر خدا به مرخصی رفته است.


     
     

    1391/1/20
  •  

    ع. ایماگر
    ایمایان

    سیبستان در آخرین نوشته‌اش نگاهی انتقادی دارد به مصاحبه‌ی محمود سریع‌القلم. بد ندیدم من هم در همین باره چیزی بنویسم. نکته‌ای که جامی روی آن دست گذاشته به پرسشی دیرین برمی‌گردد: برای رسیدن به فضیلت به چه نیاز داریم؟ یا: آیا معرفت برای حصول به فضیلت کافی است یا نه؟ سقراط معرفت را برای حصول فضیلت کافی می‌داند و می‌گوید اگر کسی خوب و بد را از هم باز شناسد، هیچ عاملی نمی‌تواند او را به عملی خلاف معرفتش وادار کند. افلاطون نظر استادش را پذیرفته ولی ارسطو با توجّه به اینکه انسان گاهی کاری را بر خلاف آنچه درست یا نادرست می‌داند انجام می‌دهد، نظر او را نقد کرده است. (برای مطالعه‌ی بیشتر)

      
    به نظر می‌آید حاصل بحث ارسطو بیشتر به نفع سقراط باشد. معرفت اساس عمل است و ضعف در عمل به ضعف در معرفت برمی‌گردد. برای مثال اگر بگیوییم چرا افراد با اینکه می‌دانند سیگار بد است باز هم می‌کشند؟ جوابش این است که جز این گزاره، قضایای دیگری نیز - نزد آنان- ضمیمه شده که اثر آن را کم می‌کند؛ مانند ظاهرنشدن سریع اثر سوء آن (هر وقت مشکلی پیدا شد ترک می‌کنم)، دیدن افرادی که به رغم بر سیگارکشیدن عمر طبیعی کرده‌اند (چرا من جزو آنان نباشم؟)، نگاه به لذّت ناشی از آن یا امثال آن. تنها راه چاره‌ هم به چالش کشیدن این گزاره‌ها با گزاره‌های دیگر است؛ مانند دیدن کسانی که به رغم مدّت محدودی که سیگار کشیده‌اند آثار آن را برای همیشه با خود داشته‌اند، توجّه به کیفیّت زندگی به جای کمیّت (یعنی کسانی که با سيگار عمر طبیعی کردند، آیا کیفیّت تنفّس، و دیگر مظاهر سلامتی آنان نیز با دیگران یکی بود؟) و مانند آن.
      
    مصطفی ملکیان نیز عشق را پلی بین معرفت و عمل اخلاقی دانسته است.  در اینکه معرفت با چیزی مانند میل، شوق و رغبت به عمل بدل می‌شود شکْی نیست امّا هیچ کدام از اینها جای نقصان معرفت را نمی‌گیرند. اگر پایه‌ و كافی بودن معرفت برای عمل انکار شود، جای آن با هیچ چیز دیگر پر نمی‌شود. گذشته از اینکه عشق عجیب‌ترین و نامنتظرترین پدیده‌ی هستی است( وبنابراین قابل توصیه نیست چون نه به شکل دستوری می‌آید، نه با صلاحدید ما می‌رود) این توصیه به عشق خود نیز آموزه‌ای است. یعنی هدیه‌ای معرفتی از دید ملکیان یا مولانا (به زعم او) است. این آموزه‌ی معرفتی برای انسانی که به معرفت خود الزاماً عمل نمی‌کند، چه تضمینی برای تحقّق دارد؟ 
      
    مثال فرد سیگاری برای کسانی بود که دارای فکر و اندیشه‌ی کاملاً آگاهانه نیستند و معرفت آنان بیشتر بر اساس باورهای اکتسابی و عرفی است. صورت قضیّه درباره‌ی کسانی که در حدّ توان خود به اندیشه پیرامون زندگی، انسان و جهان پرداخته‌اند، روشن‌تر است. محمّدرضا نیکفر این اواخر در مصاحبه‌ای گفته که «هایدگر وجودی دوگانه دارد، از یک طرف دستخوش محدودیت دید است و اسیر موقعیتی که او را تا حد همدستی با نازی‌ها می‌کشاند و از طرف دیگر اندیشه‌ای است که از موقعیت‌ها فراتر می‌رود، انتقادی است، همچنان حاضر است و هم امروز نیز گفت‌وگوی ما با او ادامه دارد.» آیا واقعاً می‌توان عمل متفکّری در حدّ هایدگر را از نظرش جدا کرد؟ به دو نمونه‌ی زیر توجّه کنید:
      
    هایدگر جهان را برای دازاین/انسان- که وی حساب آن را از دیگر هستومندها جدا می‌کند- حاضر است،این حضور سه ویژگی دارد که یکی از آنها ابزاری بودن جهان برای انسان است. بر این اساس او کلّ موجودات را به دو بخش تودستی (Vorhanden) و فرادستی (Zuhanden) تقسیم می‌کند. او معتقد است که جهان فقط برای دازاین است و هرچه در جهان است در شبکه‌ی روابط با دازاین قرار دارد. هايدگر تا جایی پیش می‌رود که هرچیز غیرمفید را نیز از آنجا که لااقل اماره‌ یا نشانه‌ای از هستی است باز دارای نوعی استفاده‌ی ابزاری می‌داند یا هرچیز را که حتّی مانع انسان شود – یعنی مثبت نباشد- باز دارای ویژگی ابزاری می‌داند. هر چیز در جهان به نحوی ابزار است و اصلاً هستی هر هستومند تودستی چیزی جز ابزاربودنش نیست. شرح اندیشه‌ی او به درازا می‌کشد ولی اگر چنین کسی که جهان را ابزار انسان می‌داند و موجودات را بر حسب اینکه تودست یا فرادست انسان باشند تقسیم‌بندی‌کند، در توصیف هیلتر بگوید که «فرهنگ و تربیت مهم نیست، به دست‌های جذاب پیشوا نگاه کنید»، اصلاً جای تعجّب ندارد.
      
    از سوی دیگر ارتکاب اشتباه- هرقدرهم بزرگ باشد- امری غریب نیست امّا هایدگر در ادامه‌ی زندگی، از اعتراف به اشتباه خود سر باز زد و این آگاهانه بودن کار وی به نظر بسیار عجیب می‌آید. چرا او اعتراف به خطا نمی‌کند؟ بد نیست نیم نگاهی به نظر او درباره‌ی «خطا» بیندازیم. او حضور را اینگونه معنا می‌کند: اشیا مجازند برای دازاین ظهور یابند. پس پدیدار (Phenomenon) دو معنا دارد، یکی «آنچه خودش را نشان می‌دهد» و دوّم اینکه «ظاهر شدن به صورتی غیر از صورت اصلی». یا در شرایطی خود واقعی اشیا بر ما ظاهر می‌شود و یا صرفاً جلوه‌ای از آن را دست خواهیم داشت که به آن «وهم» می‌گوییم. اگر کسی فیلی را در اتاق ببیند هرچند در واقع فیلی درون اتاق نبوده ولی او واقعاً چیزی را دیده است، گرچه در واقع این همان واقعیّت فیل نبوده است. از دید هایدگر وهم، خطا نیست چون تا صورت اصلی را نشناسیم، صورت بدلی را هم نمی‌شناسیم، پس وهم نیز بهره‌ای از واقعیّت دارد. حضور از دید هایدگر به معنای هستی به معنای اعم است و نه تحقّق خارجی و بدین ترتیب او نظر دکارت درباره خطای حواس و فریب‌آمیز بودن آن را رد می‌کند چون دکارت ادراک را منحصر به حواس بیرونی کرده است. از دید هایدگر عقل، احساس و فهم ذاتاً وجودند. تعبیر شناخت به «آنچه ما می‌دانیم» اشتباه است بلکه «آنچه ما هستیم» درست است. پرسش: اگر هستی عبارت از حقیقت باشد و احساس و عواطف ما نیز «چیستی» ما باشند، ما نباید خطا کنیم، در حالیکه می‌دانیم خطا می‌کنیم. جواب این است که اگر به زبان شناخت‌شناسانه حرف بزنیم این حرف درست است یعنی اگر احساس خود را «آنگونه که خود را می‌یابیم» معنا کنیم از آنجا که خود را ذهن مجرّدی می‌دانیم که می‌خواهیم به حقیقت دست یابیم، در این دستیابی خطا می‌کنیم امّا به زبان وجودشناسانه، ما احساس خود را به عنوان «آنچه هستیم» بدانیم، در زندگی روزمرّه در بطن هستی با حقیقت همراه و همدلیم. با این تفاصیل اگر کسی که دارای چنین دیدگاهی باشد بعدها حاضر به اعتراف به «خطا»ی خود نباشد، باز هم جای شگفتی ندارد. 
      
    نیکفر یکی به میخ و یکی به نعل می‌زند. قرار نیست هایدگر را به صرف همکاری با آنان یکسره نابود کنیم یا از قطار همراهی با ارسطو و دیگر بزرگان پایین بکشیم ولی کالبدشکافی فکر او و ربطش با تیرگی‌های دوران ما- به رغم بلندی ساختمان فلسفی او- لازم است. کافی است به جای قضاوت درباره‌ی گوینده به گفته‌اش بپردازیم. در بحث فلسفی مانند منتقدان متفنّن سینما به متفکّران ستاره نمی‌دهند. بابک احمدی نیز جایی میان افراط مخالفان و تفریط علاقمندان به هایدگر می‌جوید امّا توضیح بسنده‌ای درباره‌ی ریشه‌های عمل او نمی‌دهد.(هایدگر و تاریخ هستی، ص۴۳۶ به بعد) توضیح بالای من گرچه بسیار اندک است امّا از توسّل به واژه‌هایی مانند کوته‌بینی، حماقت، خودبزرگ‌بینی، غرور و مانند آن بسیار بهتر است.
      
    بحث درباره‌ی خلقیّات ایرانی به جمالزاده و سریع‌القلم منحصر نمی‌شود؛ مقصود فراستخواه هم این اواخر این سلسله یادداشتها را نوشته  كه اتّفاقاً به سريع‌القلم، دوستدار و بعضی شبيه آنان نيز ارجاع داده است. فراستخواه گرچه در ابتدای آن تصریح کرده که نمی‌توان ذات‌باورانه و تقلیل‌گرایانه، از روحیات خاص و ثابت ایرانی سخن گفت امّا در عمل به همین راه رفته است. یکی از دلایل اختلاف نظر من با انگیزه‌پژوهان همین بوده که به حالات روانی اهمیّت زیادی می‌دهند در حالیکه همان انگیزه‌های فرضی، خود بر پایه‌ی باورهایی شکل گرفته‌اند و ما در عمل به نقد معرفتی می‌رسیم. نگاهی گذرا به بحثهای سیاسی، اجتماعی، هنری و علمی ما نشان می‌دهد که تا چه حد در نقدها و بررسی‌ها، داوری درباره‌ی صفات اخلاقی و روانی، جای تحلیل باورهای معرفتی را گرفته است. این رشته سر دراز دارد، مطمئنّم خوانندگان همین متن نیز درباره‌ی پرسش بنیادین ابتدای متن باهم -و احتمالاً با من- اختلاف نظر دارند. اگر این ایما توانسته باشد آن پرسش را بار دیگر به یاد آورد، کامیاب بوده است. 

     


     
     

    1391/1/20

    خبرگزاری فارس گزارش داد که دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت، فرج الله سلحشور، کارگردان فیلم‌های مذهبی، را در پرونده سرقت فیلمنامه یوسف پیامبر بی‌گناه دانسته و تبرئه کرد.

    بر اساس این گزارش، دادگاه دلیل تبرئه آقای سلحشور را «فقدان ادله اثباتی دادگاه بزهی» عنوان کرده است.

    آقای سلحشور، حدود ۲ سال پیش، به دلیل شکایت سید شهاب الدین طاهری از سوی دادگاه به سرقت ادبی فیلمنامه سریال یوسف پیامبر محکوم شده بود.

    دادگاه همچنین آقای سلحشور را به دلیل این سرقت ادبی به ۳ سال حبس و یک میلیارد و پانصد میلیون تومان جریمه محکوم کرده بود.

    منبع: فارس


     
     

    1391/1/20

    خبرگزاری مهر گزارش داد که سوراخ شدن کف سد مدورات در شهربابک استان کرمان منجر به تخلیه آب این سد پنج هزار مترمکعبی شد.

    بر اساس این گزارش، فرماندار شهربابک می‌گوید که خسارت وارده بر اثر این اتفاق در کار‌شناسی اولیه دستکم ۳ میلیارد ریال تخمین زده می‌شود.

    حمید افضلی افزوده که بر اثر سوراخ شدن این سد، «یک رشته قنات، سیستم آبیاری تحت فشار در مسیر این سازه و چند اصله درخت گردو در این منطقه آسیب جدی دیده» و «همچنین سازه ۳ سد دیگر نیز در پایین دست این سد واقع شده که پس از این اتفاق، از گل و لای پر شده است.» 

    طی هفته گذشته، دو سد خاتم النبیاء در شهر راین کرمان و چنار منشاد در مهریز یزد شکسته شدند که سیلاب بوجود آمده از شکسته شدن این سدها سبب خسارت به باغ ها و امکانات عمومی شد.

    منبع: مهر

    مرتبط:

    سد خاتم الانبیاء راین پیش از بهره برداری شکست

    سد ۳ هزار مترمکعبی چنار منشاد شکست
     


     
     

    1391/1/20

    بانک مرکزی ایران اعلام کرد که شاخص بهای کالا‌ها و خدمات مصرفی در مناطق شهری ایران در اسفندماه به عدد ۳۰۹/۳ رسید که نسبت به ماه قبل ۳/۴ درصد افزایش داشته است.

    به گزارش ایرنا، بانک مرکزی افزوده که شاخص بهای کالا‌ها و خدمات مصرفی در اسفندماه نسبت به ماه مشابه سال قبل، ۲۱/۸ درصد افزایش داشته است.

    بانک مرکزی ایران سال ۱۳۸۳ را به عنوان سال پایه معرفی کرده که شاخص بهای کالا‌ها و خدمات مصرفی در آن برابر ۱۰۰ در نظر گرفته شده است.

    بانک مرکزی همچنین گفته که نرخ تورم در سال ۱۳۹۰ معادل ۲۱/۵ درصد بوده است. 

    منبع: ایرنا


     
     

    1391/1/20

    مرکز آمار ایران گزارش داد که ضریب نفوذ اینترنت در مناطق شهری ایران در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۱۳۸۷، حدود ۴ درصد افزایش داشته و نزدیک به ۱۹ درصد رسیده است.

    بر اساس این گزارش، که روز یکشنبه منتشر شده است، استان تهران در میان استان‌های ایران بیشترین ضریب نفوذ اینترنت را با ۲۳/۱ درصد داراست و پس از این استان، استان‌های مازندران با ۲۲/۷ درصد و اصفهان با ۲۲ درصد قرار گرفته‌اند.

    این گزارش می‌افزاید که استان سیستان و بلوچستان با ۱۰/۵ درصد ضریب نفوذ اینترنت، کمترین میزان ضریب نفوذ اینترنت را در نقاط شهری به خود اختصاص داده است.

    بر اساس گزارش مرکز آمار ایران، تنها ۴ درصد از روستاییان ایران کاربر اینترنت هستند که این آمار نسبت به سال ۱۳۸۷ رشدی یک درصدی را نشان می‌دهد. 

    منبع: ایرنا

    مرتبط:

    «کمتر از ۱ درصد ایرانی ها به اینترنت ۱۲۸ دسترسی دارند»
     


     
     

    1391/1/20

    استاندار بوشهر از اجرای طرح تفکیک جنسیتی در دستگاه‌های اجرایی این استان تا پایان فروردین ماه خبر داد.

    به گزارش فارس، محمدحسین جهانبخش گفته که بر اساس این طرح، هیچ دستگاهی نباید از منشی زن استفاده کند.

    به گفته آقای جهانبخش، پیش از این «یکی دو دستگاه اجرایی» از منشی زن استفاده می‌کردند که «آن‌ها نیز در این زمینه اقدام کردند.»

    آقای جهانبخش افزوده که در این طرح همچنین طرح فرم اداری متحدالشکلی در دستگاه‌ها اجرا خواهد شد. 

    منبع: فارس

    مرتبط:

    امام جمعه اصفهان: بالاخره روزی همه به مضرات اختلاط جنسیتی پی می‌برند

    طرح تفکیک جنسیتی یک بینش زن ستیز است؛ آن را متوقف کنید
     


     
     

    1391/1/20

     

     
    وب‌سایت کلمه جزئیات تازه‌‌ای از دیدار نوروزی موسوی و رهنورد با فرزندانشان منتشر کرده است.
     
    به گزارش این وب‌سایت، برای دیدار نوروزی موسوی و رهنورد با فرزندانشان ماموران امنیتی «روستایی در شمال کشور» را در نظر گرفتند و «دختران خانم رهنورد و آقای موسوی سال جدید را در مسیر رسیدن به نقطه مورد نظر و در جاده ها تحویل کردند.»
     
    بر اساس این گزارش موسوی و رهنورد را «ماموران با وضع شدیدا امنیتی به همراه تعداد زیادی ماشین با شکل خاص» همراهی کردند و آنها توانستند سه ساعت و نیم با فرزندان خود ملاقات کنند.
     
    مهم‌ترین سخنان موسوی و رهنورد در این دیدار به شرح زیر است:
     
    تاکید مجدد آنها و پافشاری بر مواضع پیشین خود درباره انتقادات و راهکارهای مورد نظر و غیر موجه و غیر قانونی بودن این زندان. منجمله اینکه خانم رهنورد با اشاره به درخت توتی که سال ها قبل مهندس موسوی در خانه کاشته و اکنون درخت تناوری شده است گفت که ما به اینها هم گفته ایم که بر همه حرف ها و باورهای قبلی خود ایستاده ایم. همه آن مسائل همچنان باقیست. حتی اگر ما را به این درخت توت دار بزنید و زیر همین درخت هم خاکمان کنید، در هرحال چیزی تغییر نمی کند و نمی ترسیم، چون معتقدیم که حرف حق زده ایم و اگر جز این بود الان جای ما در زندان نبود و آزاد بودیم.
     
    دعوت مهندس موسوی به خواندن کتاب وجدان بیدار؛ پیشتر نیز میرحسین همیشه مطابق با فضای روز کتاب هایی به دختران خود پیشنهاد می داده که البته این قضیه بعد از زندانی شدن او ادامه داشته است، از جمله کتاب گزارش یک آدم ربایی و کتابی دیگر در جلسات پیشین و در جلسه اخیر کتاب وجدان بیدار اثر اشتفان تسوایگ که خبر آن در کلمه آمده است.
     
     مهمترین دغدغه میرحسین در این صحبتها، مسائل اقتصادی کشور، فقر و نگرانی از وضعیت معیشتی مردم بود.
     
    ارتباطات بین المللی و خطرات جدی منطقه ای و فرا منطقه ای که کشور را تهدید می کند و راهکارهایی که داشته است.
     
    میرحسین درباره انتخابات اخیر معتقد بود حتی اگر آمار داده شده مطابق با واقعیت یا نزدیک به آن بود به هرحال مهمترین دستاورد دو سال اخیر تا این انتخابات آگاهی مردم است که همین تعدادی هم که در انتخابات شرکت کردند با آگاهی کامل به شرایط سیاسی و شرایط زندگی شخصی خودشان بوده است.
     
    منبع: کلمه

     
     

    محمد نوری‌زاد:
    1391/1/20

    محمد نوری‌زاد می‌گوید ابوالقاسم طالبی، کارگردان فیلم "قلاده های طلا" از مأموران اطلاعاتی اصفهان بوده و وزارت اطلاعات از او خواسته بوده که جزئیات قتل بختیار را تصویر بکشد.

     
    آقای نوری‌زاد در گفتگو با وب‌سایت کلمه برخی ناگفته های خود درباره دلایل نامه نگاری هایش با رهبری، تبعات آن و دستاوردهایش را در میان گذاشت.
     
    در زیر مهم‌ترین سخنان آقای نوری‌زاد را برای خوانندگان سی‌میل انتخاب کرده‌ایم:
     
    موضوع ترور بختیار
    سالها پیش آقای کشاورز و خانم پوران درخشنده و آقای طالبی و آقای دُرمنش و من، داوران جشنواره ی سیمای استان ها بودیم. این جشنواره در ارومیه برگزار شد. یک شب این آقای ابوالقاسم طالبی چیزی تعریف کرد که من حالا می فهمم او به کجاها وصل بوده و این حلقه ی اتصال حالا دارد خودش را در” قلاده طلا” نشان می دهد. آقای طالبی گفت: یکی ازبچه های وزارت اطلاعات به من پیشنهاد کرد که بیا و فیلمی درباره شاپوربختیار بساز و نحوه ی کشته شدن او را همین طور که ما او را ازپا درآورده ایم بازسازی کن که من( آقای طالبی) وقتی داستان را شنیدم گفتم کارمن نیست.
     
    آقای طالبی شروع کرد به تشریحِ نحوه ی کشته شدن شاپوربختیار از قول همان “یکی ازبچه ها”:… پسرِ بختیارکه رییس پلیس پاریس بود همه جورامنیت را برای پدرش فراهم کرده بود. درخانه ای که دواتاق داشت دردوطبقه. یک اتاق پایین یک اتاق بالا. برای پدرش یک تیم دوسه نفره ی محافظ گماشته بود که درطبقه ی هم کفِ خانه ساکن بودند. درطبقه ی بالا خود بختیار اقامت داشت. بختیار با ضربه های نوک عصا که به کفِ چوبی اتاق می زد افراد تیم یا خدمتکاران را خبرمی کرد. اگرچای می خواست یک ضربه. پیغامی اگرداشت دوضربه. مشورتی اگرمی خواست بکند یا جایی اگر می خواست برود سه ضربه. ما این اطلاعات را طی دوسه جلسه که درلباس سه عرب (سعودی یا عراقی) به دیدنش رفتیم و با اواعلام همکاری کردیم بدست آوردیم.
     
    دردیدار آخر، یکی ازبچه ها به بهانه ای به بختیارنزدیک شد وناگهان اورا که سبک بود از زمین بلند کرد تا با ضربه های نوک عصا تیم حفاظت را خبرنکند. یکی هم بلافاصله جلوی دهانش را گرفت و من هم با ضربات پی درپی چاقو دست بکارشدم و سلاخی اش کردم. از نفس که افتاد، آرام نشاندیمش روی مبل و با صدای بلند از او تشکر کردیم و ازخانه بیرون زدیم. تیم حفاظت نیم ساعت بعد ازخروج ما متوجه می شود که ازبالا صدایی نمی آید. مشکوک می شوند. بالا که می روند متوجه قضایا می شوند….” من این را از زبان خود آقای طالبی شنیدم. چیزی نیست که بخواهند انکارش کنند.
     
    دلیل «فاصله‌ گرفتن» دوستان سابق نوری‌زاد از او
    اغلب دوستان به دلیل «ترس از چشم ها و شنودهای نامحرم» از من فاصله می‌گیرند. و ترس از بخطر افتادن موقعیت و منافعی که دارند. یادم هست آن روزهای اولی که از زندان آزاد شده بودم یکی از استادان دانشگاه تهران خیلی اظهار علاقه کرد که مرا ببیند. قرار گذاشتیم اما ساعتی بعد توسط یکی دیگر عذرخواهی کرد. علتش را که پرسیدم، آن دوست واسط به همین چشم ها و شنودها و بخطر افتادن موقعیت استاد اشاره کرد. البته بعضی از دوستان قدیم من بخاطر خروج من از دایره ی ولایتمداری ارتباطشان را با من قطع کرده اند. که اگر خوب به ذات دین و ایمانشان دقیق شوند، خواهند دانست که انسانها، همین که انسانند، می توانند با هم دوست باشند. چه برسد به این که مشترکات فراوانی هنوز با ما هست و ما برای دوست ماندن بهانه های فراوان تری دراختیارداریم تا جدایی وفصل واخم وناسزا. این را آموزه های دینی ما می گوید. اگر بنا بر این بود که با هر اعتراض و انتقاد به حاکم و پادشاه و رهبر، فرد انتقاد کننده از گردونه ی مسلمانی و انسانیت به دور انداخته شود و جان و مال آبرویش به خطر بیفتد و حتی به تاراج برود، کسی باقی نمی ماند که از تاریخ سر بدر آورد. جز شیادان و نان به نرخ روزخورها و آدم های نرم و بی تپش.
     
    عادی شدن «نامه به رهبر جمهوری اسلامی» و فاش کردن «بازداشت‌های مخوف اطلاعات»، دو قله‌ای که نوری‌زاد فتح کرد
    اگر بدنبال فتح قله اید باید بگویم: من به یمن اعتباریافتن افکارعمومی دراین سه سال اخیر، وبه برکت خون جوانان ومردان وزنانی که بخاطریک اعتراض بدیهی نقش زمین شدند، وبا استفاده از فرصتی که فضای مجازی دراین سالهای اخیردراختیارما نهاده، من حداقل دوقله را با همین نوشتن های خود فتح کردم. یکی عادی شدن نگارش نامه به رهبر. که سابقاٌ معمول ومتداول نبود. حاکمیت سه نامه ی مرا با دلخوری تحمل کرد اما به بهانه ی یادداشتی به اسم” سقوط قاضی القضات شهر” مرا به زندان برد و همه ی توانش را بکارگرفت تا ازمن تواب و نادم وبریده بسازد. پس این یک قله. حالا اگر شما بخواهید با اسم خودتان حتی به رهبری نامه ای بنویسید، اگر این نامه ازچارچوب ادب خارج نباشد، با شما کاری ندارند. سابقاً نگارش نامه ی منتقدانه ی مؤدبانه درمحدوده ی خطوط قرمز قرارداشت و نویسنده به سرعت مجازات می شد. مثل جناب احمد زیدآبادی. که یک نامه نوشت و بسیارمحترمانه درآن یک پرسش مطرح کرد. که چرا نباید رهبرنقد شود؟
     
    دومین قله، برملاکردن پستوهای مخوف اطلاعات وسپاه بود. البته درمحدوده ی کلمات. وگرنه نه من به اطلاعات پس پرده واقفم ونه اساساً شیوه ی نگارش من به افشاگریهای رایج معطوفست. اما به یمن همان برکاتی که برشمردم، خدای خوب توفیق این را به من داد تا واژگانی چون: فربگان سپاه، هیولاهای وزارت اطلاعات، دزدان سپاه، ودزدان اطلاعات را وارد ادبیات سیاسی این کشورکنم. بطورمثال شما می بینید من درهر نوشته به وسایل وابزارکاری ام اشاره می کنم. ابزاری که مأموران سپاه و اطلاعات ازدوسال و نیم پیش برداشته وبرده اند و به من بازنگردانده اند. من حاضرم این وسایل حالا حالا ها نزد اطلاعات و سپاه باقی بماند و من هربار به دزد بودن آنها تأکید بورزم.
     
    منبع: کلمه

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته