-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

Latest News from 30Mail for 04/07/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/1/18

وزیر ارتباطات دولت سیدمحمد خاتمی می‌گوید که جلوگیری از اتصال کاربران ایرانی به شبکه جهانی اینترنت در طرح اینترنت ملی، «یک فاجعه جدی در ارتباطات کشور» خواهد بود.

سیداحمد معتمدی، که با بهارنیوز گفت‌و‌گو می‌کرد، افزوده «اگر بخواهیم در برخورد با اینترنت اینگونه افراط کنیم راه‌هایی وجود دارد که باعث می‌شود مهار آن از دست حاکمیت خارج شود.»

به گفته آقای معتمدی، اگز اعتماد مردم در توسعه شبکه ملی جلب نشود، «مردم با دور زدن حاکمیت در هر خانه‌ای با دیش ماهواره‌ای اطلاعات اینترنت را رد و بدل خواهند کرد.»

آقای معتمدی، که حدود ۵ سال وزیر ارتباطات ایران بوده، تصریح کرده که جلوگیری از اتصال به شبکه جهانی، «به طور قطع برگشت به زمان ۳۰ سال پیش [بوده و] امکان ندارد. مثل این است که بگوییم ماشین‌‌ها را کنار بگذارید و با درشکه بروید!»

صحبت‌های آقای معتمدی درحالی مطرح شده است که رضا تقی‌پور، وزیر ارتباطلات ایران، امروز عنوان کرده که «اینترنت ملی یا‌‌ همان اینترانت کشوری» از ابتدای شهریورماه «جایگزین شبکه اینترنت جهانی» خواهد شد. 

آقای تقی‌پور دو ماه قبل گفته بود که شبکه اینترنت ملی اطلاعات تا خرداد ۱۳۹۱ راه‌اندازی خواهد شد.

منبع: بهارنیوز

مرتبط:

وزیر ارتباطات دولت خاتمی مورد حمله قرار گرفت

ورود "اینترنت آبکشی‌شده" به مدارس ایران طی سه سال آینده
 


 
 

1391/1/18

رئیس مرکز ملی خشکسالی ایران اعلام کرد که طی اسفندماه سال گذشته، بیش از ۹۳ درصد از کل مساحت ایران تحت تاثیر خشکسالی با شدت‌های مختلف قرار گرفته است.

عباس رنجبر که با خبرگزاری دولتی فارس گفت‌و‌گو می‌کرد، افزود ۷۰ درصد از مساحت ایران طی این یک ماه، به صورت پراکنده در معرض خشکسالی ملایم، ۲۰ درصد در معرض خشکسالی متوسط و ۳ درصد نیز در معرض خشکسالی شدید و بسیار شدید قرار داشته‌اند.

به گفته این مقام دولتی، استان‌های خراسان جنوبی، چهارمحال و بختیاری، فارس، یزد، کرمان، هرمزگان، کهگیلویه و بویراحمد، و بوشهر بیشترین شدت خشکسالی را طی این مدت تجربه کردند. 

ایران در منطقه‌ای خشک و کم باران قرار دارد و در نیمی از چهل سال اخیر شاهد خشکسالی بوده است.

منبع: فارس

مرتبط:

احمدی‌نژاد: غرب ابرهای ما را می‌دزدد؛ آنها را تعقیب قضایی می‌کنیم

«خشکسالی ۷۶ درصد از مساحت کشور را فراگرفته است»
 


 
 

1391/1/18
  •  

    مهدی جامی
    سیبستان

    در حلقه وبلاگی گفتگو بحث از این شد که در باره نامه تقی رحمانی و پرسش ژیلا بنی یعقوب (در فیسبوک) از او بنویسیم که چرا رفتی؟ و اگر تو هم و آدمهایی مثل تو هم بروند چه کسی بماند؟ و اصلا اینکه تا کجا می توان مقاومت کرد و ماند؟

    اینها پرسش های ظاهرا ساده ای است اما دنیایی مساله را با خود همراه می آورد. همه بحث هایی که می توان در باره امروز و دیروز جامعه ایرانی کرد. همه آنچه به هویت ایرانی مربوط می شود. همه بحث های تجدد و پیشرفت و نوخواهی و تحول طلبی. همه همین جا در همین پرسش به هم گره می خورد.
     
    این روزها به دو سه مناسبت از جمله همین نامه تقی رحمانی سخت مشغول فکر و کار و مطالعه و یادداشت برداری بوده ام که دریابم بر ما چه می گذرد که گویا به جایی که می خواهیم نمی رسیم و ترک وطن می کنیم. و اگر در وطن هم می مانیم میل آوارگی داریم و کوه و بیابان مان آرزو ست.
     
    مصاحبه مفصل مهرنامه با دکتر سریع القلم را که دیدم یکجا خواندم و به نظرم رسید دایره المعارفی از ایرادهای جامعه ما ست! یعنی هر چه فکر کنید در یک مصاحبه جمع کرده است. انگار داشتم خلقیات ایرانیان جمال زاده را می خواندم. در نگاه اول حرفها به نظر درست می رسد. تاکیدی که بر رسانه و اهمیت آن هم در شرایط جامعه ما کرده هم به دلم نشست طبعا. چون خود نیز بر این باورم که رسانه نقشی مهم دارد و این مهم یعنی محوری است. یعنی به قول عباس عبدی جانشین ناپذیر است و خود جانشین بسیاری پل های خراب شده و نهادهای از کار افتاده است. 
     
    اما چیزی در حرفهای سریع القلم هست که دوست ندارم. نقد خوب است اما اغراق بد است. از آن بدتر این است که درزبان و بیان ظاهرا علمی حرفهایی بزنیم که انگار جز بدبختی نمی بیند بدبختی ما را هم ابدی می بیند. من اصلا سر از حرفهایی از این جنس در نمی آورم:

    «چه در دوره مشروطه و چه پس از مشروطه، ريشه مشكل در فكر ماست. سطح شناخت در حدي نبوده كه ما را همسطح كره و ژاپن قرار دهد. فكر نخبگان يك كشور است كه مي‌‌تواند جايگاه يك كشور را در سطح جهان مشخص كند. اگر از من بپرسيد كه مشكل توسعه‌‌نيافتگي ما در كجاست؟ خواهم گفت كه سطح فكر ما همين است كه مي‌بينيد. خلقيات ما اجازه نمي‌‌دهد كه سطح فكر ما رشد كند. در بين هنرمندان، كارگردان‌ها، سياستمداران، نويسندگان، كارمندان، سياستگذاران، اطبا، مهندسان و... در داخل و خارج كشور مشاهده مي‌كنيد كه درجه ستيز و ناسازگاري تا چه حد بالاست. ما ايراني‌‌ها از ستيز با يكديگر لذت مي‌بريم. برتري‌طلبي و رياست‌طلبي ما در ستيز با ديگران است. اين موضوع را با چيني‌ها، كره‌اي‌ها، آلماني‌ها و ژاپني‌‌ها مقايسه كنيد. هارموني اجتماعي مبناي تعامل اجتماعي است. از اين تعامل صنعت و حزب به وجود مي‌‌آيد. تاريخ تحزب در ايران تاريخ انشعاب است. چون ما در تعامل با يكديگر مشكل داريم. كينه، حسد، بي‌انصافي، تخريب، تضعيف، تعصب و خودبزرگ‌‌بيني از جمله بيماري‌هايي است كه در حوزه فرهنگي است و به ما اجازه نمي‌دهد كه از نظر فكري رشد پيدا كنيم.»

     
    به نظر من کسی که تحصیلات عالی دانشگاهی دارد و استاد و مولف کتابهای خوبی است و تاریخ نزدیک ایران را خوب خوانده و می شناسد باید نحوه نگاه اش به جهان پیرامون و مصائب وطن اش بهتر و دقیق تر و سازمان یافته تر از اینها باشد که همان حرفهای جمالزاده را تکرار کند. این نحوه نگاه که مشکل در فکر است و خلقیات است نه پایه علمی دارد و نه راه حلی در خود نشان می دهد. بله می توان صدها شاهد در تایید این حرفها آورد ولی این چیزها مختص ایرانیان نیست. و اصلا بحث اخلاق چه فردی و چه اجتماعی جدا از ساختارهای اجتماعی و گفتمان های حاکم بر اذهان نیست. و بعد راه حل کدام است؟ چطور می توان از چنبره این خلقیات نجات یافت؟ راه حلی ظاهرا وجود ندارد. چون استاد دانشور ما معتقد است که از مشروطه تا امروز وضع همین بوده و خب اگر صد سال است وضع همین است چرا صد سال دیگر هم همینطور ادامه نیابد؟
     
    به نظرم همین نشان می دهد که مساله شناسی ایشان خطا ست. زیرا وضع ایران در صد سال گذشته بسیار تغییر کرده است و دوره های درخشان وکارهای کارستان در آن کشور باستانی انجام شده است و اصلا اینطور نبوده که همه چیز قربانی حسد و تخریب و تعصب شده باشد. این نحوه تعمیم دادن نافی شواهد عینی در تاریخ معاصر است. نوعی وحدت مصنوعی بخشیدن به مفاهیم متعدد تاریخ ما ست تا حرف خود را مستند کنیم. مثل نگاه حزب مارکسیست لنینیست می ماند که اصرار دارد تاریخ را آسفالت کند و یک معنا و یک جهت از آن درآورد. نوعی ساده سازی خطرناک است.

    در ایران مردان و زنان بزرگ ظهور کرده اند و آثار و برنامه های موفق ساخته و پرداخته و رفته اند و بسیاری هم هنوز هستند و دست در کار کارهای کارستان اند. موسسان دانشگاه تهران که بوده اند؟ نهادهای مدنی ایران را چه کسانی تاسیس کرده اند؟ صنایع بزرگ و کارخانه های موفق را چه کسی بنا نهادند؟ طرحهای بزرگ و ملی از آبرسانی و لوله کشی تا متروی تهران را چه کسانی طرح ریختند و اجرا کردند؟ سینمای ایران را چه کسانی آباد و خوشنام و جهانی کردند؟ کتابهای بزرگ و دوران ساز صدساله اخیر را چه کسانی نوشتند؟ معماری مدرن ایران را چه کسانی پی ریختند؟ راههای خاکی ایران چگونه به شاهراه ها و بزرگراهها تبدیل شد؟ بهداشت چگونه همگانی شد؟ زنان ایران گامهای بزرگ برداشته اند و نقش پیشگام یافته اند و همانجا نیستند که در مشروطه بودند و سطح سواد عمومی ملت هم اصلا قابل مقایسه با آن دو درصدی که سریع القلم از دوره مشروطه یاد می کند نیست. و از این دست بسیار. ایراد هم کم نیست اما مانع دیدار راههای طی شده و بناهای پی ریخته نباید باشد. 

     
    سوال اصلی این نیست که مشکلات جامعه ما چیست بلکه سوال اصلی این است که کدام مشکلات مردم دلبسته به وطن را می رماند. اگر بخل و حسد مانع رشد تاریخی بود که بشر از هابیل و قابیل اینسوتر نباید می آمد! اخلاق رشد و توسعه اخلاق فضایل اتوپیایی نیست. وانگهی در کشوری که مردان و زنان بزرگی فقط در همین چندساله از دست داده که عاشق وطن بوده اند و کارهای بزرگ کرده اند جفا و خطا ست که بگوییم کسی به فکر ایران نبوده است. از ایرج افشار تا سیمین دانشور. و البته صدها تن دیگر هستند که به ایران عشق می ورزند و کارهای بزرگ می کنند. از موسوی تا فرهادی.
     
    وانگهی بر استادان کارشناس فرض است که عیب را که می شناسند راه چاره هم ارائه کنند. ولی طبیعی است که اگر عیب را در خلقیات جستجو کردیم راه چاره ای که می دهیم نیز درس اخلاق است. درس اخلاق نجات بخش نیست. 
     
    من فکر می کنم مشکلات یک جامعه کاملا از ساختارهای آن بر می آید. بخشی از این نوع نگاه را دکتر همایون کاتوزیان به کار زده و تحلیل های ساختاری عالی داده است. گرچه من با او همداستان نیستم که همه نتایجی که می گیرد صواب است. اما روش کار او را استوار می بینم. اگر در سطح اخلاقی و فکری هم موضوع را بنگریم باز مسائل کلان ما چیزی غیر از بخل و حسد و خودبزرگ بینی است. 
     
    دیشب کتاب داریوش شایگان را در باره هویت چهل تکه ورق می زدم با این اندیشه که ببینم بین تعدد و تکثر و چهل تکه بودن هویت ایرانی و اندیشه شایگان چه رابطه هایی می توان یافت. سوال ام این بود که دریابم در اثر این اندیشمند ایرانی هویت متکثر ایرانی چگونه منعکس شده است. کتاب شایگان به من متنی برای تامل در مساله خودم می داد. او از سطوح مختلف آگاهی می نویسد و من می کوشیدم آن را بر وضع جامعه ایران تطبیق کنم. با بازگشت به مقاله مهرنامه و حرفهای سریع القلم با همان دید نکته های دیگری هم یافتم. فشرده آنها را می توان چنین فرموله کرد که ما در جامعه خود با لایه های مختلفی از اندیشه و آگاهی ارتباط داریم که در تنازع با یکدیگرند. وقتی یک یا دولایه باشد قابل مدیریت است اما وقتی به ده لایه و بیشتر می رسد طبعا نوعی سرگردانی و آشفتگی ایجاد می کند. فهرستی از تنازعات فکری ما را می توان چنین برشمارد:
    • عقل در برابر وحی
    •  همزمانی و زنده بودن تاریخ و فرهنگهای متعدد در کنار هم
    • جداسازی و دیوارکشی داخل در برابر خارج و ایرانی در برابر بیگانه
    • بیرون آمدن از تاریخ مالوف خودی و قرار گرفتن زیر سیطره تاریخ بیگانه و غربی 
    • وحدت گرایی سفت و سخت و بی انعطاف و همان مشکل «یک» درمقابل حق متمایز بودن
    • فرهنگ رسمی و دولتی که در برابر فرهنگ غیررسمی قرار می گیرد
    • اندیشه ملی در برابر اندیشه قومی
    • تبعیت طلبی و ولایت فروشی در برابر استقلال فرد و آزادی فکری
    • اجبار در برابر قدرت انتخاب 
    • روش توافق در برابر روش تحمیل
     
    اینها بخشهای مهمی از تنازعات فکری در جامعه ما ست. اما آدم وطن خودش را برای اینکه در میان عقل و وحی نمی تواند انتخاب کند ترک نمی کند. اینکه تاریخ های متعدد و فرهنگهای نامانوس در کنار هم زنده باشند هم آدم را برای ماندن مردد نمی کند. و همینطور دیگر منازعات فکری که حتی می توان گفت طبیعی است و بخصوص در جوامعی که از سنت به سوی مدرنیته رانده می شوند خیلی طبیعی تر است. 
     
    اما نامه تقی رحمانی را که می خوانیم می بینیم او در برابر همه این منازعات فکری سی و اند سال فکر و اندیشه به خرج داده و کوشیده راه خود را بیابد. اما کجا به بن بست رسیده است؟ این همان جایی است که مانع رشد ما ست. زیرا نیروها و سرمایه های انسانی ی ما را می راند و منزوی می کند یا آواره می سازد. 
     
    یکبار دیگر به فهرست تنازعات فکری خود نگاه کنیم. کدامیک از آنها ما را می راند و می رماند؟ برای همه تنازعات فکری ما راه حل وجود دارد و راه های بسیاری هم رفته ایم و نکته های بسیاری هم حل شده است. اما برای یک چیز راه حل وجود ندارد: تحمیل و اجبار و حذف. این همان بن بستی است که ما را به تبعید رانده و در جهان آواره ساخته است. آنها که مانده اند راههایی برای آسان کردن کار بر خود یافته اند. اما آنها که رفته اند راهی دیگر نیافته اند. یا دیگر راهی برایشان نمانده بوده است. 
     
    چاره در مهار تحمیل است. مهاجران و تبعیدیانی از طراز تقی رحمانی به امید همین چاره گری است که رنج تبعید را بر خود هموار می کنند. آنها که سعادت ماندن دارند و راههای مقاومت پیدا می کنند هم به نوعی دیگر در چاره گری تحمیل موثر می افتند. این تفاهم در دو سوی مرز آینده را تغییر خواهد داد. ما باید مساله تحمیل و اجبار را اوراق کنیم و از تحلیل کنیم و زیر ذره بین ببریم و تمام سویه های این اختاپوس را واشناسی کنیم و از تحمیل برگذریم. ما عقبه های زیادی پشت سر گذاشته ایم. این از همه دشوارتر و ریشه دارتر و مغاکی ژرف تر است. زبان تازه ای و دین تازه ای و روابط تازه ای نیاز داریم تعریف کنیم. همه چیز را باید از سیستم تحمیل یاب بگذرانیم و هر چه تحمیلی است دور بریزیم تا افق تازه ای که منتظر ما ست گشوده شود. ما شایستگی این را داریم. این راه صد ساله بهترین حاصل خود را در همین جا می دهد. مقصد آزادی از تحمیل است. آبادی و شادی هم در همین است. خارج یا داخل کار ما این است. گروههای پیشرو ما و رهبران آینده نگر ما از همین منظر قابل تشخیص اند. عصر خداحافظی با تحمیل و اجبار فرارسیده است. به قول رحمانی ایران آبستن دوره تازه ای است.

     
     

    1391/1/18
  •  

    آرش آبادپور
    کمانگیر

    نوشته‌ی فارس‌نیوز درباره‌ی مسیح علی‌نژاد را می‌خوانم (توضیح مسیح). مطلب، حاشیه‌ای بر مصاحبه‌ی مسیح با کارگردان «قلاده‌های طلا» است و او را این‌طور معرفی می‌کند،

    علی‌نژاد نیز مانند همه “فراری‌های ۲ ساله” به ظاهر از غم و درد و رنج دوری از وطن می گوید و داعیه‌دار انقلابی است که شهدایش را گاهی با نام دوست دخترشان باید به یادآورد و گاهی نیز با تصویر برهنه در آغوش “بوی فرند”

    پایین‌تر می‌خوانم،

    علی نژاد طوری سخن می گوید که انگار کار و زندگی و تفریح را رها کرده تا تمام وجود خود را وقف جنبش کند! … انقلابیون فراری، انقلابیون جیره بگیر، انقلابیون تیتیش مامانی و انقلابیون “خوش گذران” و اهل سفر!

    و مطلب به‌همین روال ادامه پیدا می‌کند.

    من نمی‌دانم چه‌کسی ادعا کرده‌است که «زندگی و کار و تفریح را رها کرده تا با تمام وجود خود را وقف جنبش کند». به‌نظرم هرکسی که این ادعا را کرده، نه فقط زندگی‌اش را باخته، که اتفاقا آدم خطرناکی است. آدمیزاد البته حق دارد خودش را وقف هرچیزی کند، اما آدمی که کار را رها کرده، حتما سربار ِ کسی است و آدمی که تفریح را رها کرده، دیر یا زود کارش به افسردگی خواهد کشید. چنین آدمی در هر حرکت اجتماعی که نقش داشته‌باشد، باید به آن حرکت و نتیجه‌اش مشکوک بود.

    جنبش سبز برای من حرکتی به‌سمت زندگی است. این حرکت ِ اجتماعی را من پروژه‌ای برای گذر کردن از نارنجک پلاستیکی و آرزوی شهادت، برای رفتن به سمت ِ زندگی ِ آدمی‌زادی می‌بینم. و زندگی ِ آدمی‌زادی یعنی همان‌ها که فارس ازشان با چندش حرف می‌زند؛ سفر رفتن، و خوش‌گذراندن، و بودن با کسی که دوستش داری. این‌همه خود ِ زندگی است و همان کارهایی هست که پدرخوانده‌ی فارس‌نیوز از مردمان مضیقه می‌کند. مردمانی که در زندان می‌اندازدشان و مردمانی که در کوچه جلویشان را می‌گیرد و دهان‌شان را بو می‌کند.

    مسیح اگر خوش نگذارند، من یکی بهش زنگ می‌زنم که اول برای دل خودت و دوم برای راحت ِ خیال ِ من، که مخاطب توام، ردای ِ ریاکار ِ تقوای ِ ناآدمیزادی را از تن‌ات دربیاور.

    قبل از این هر عکسی را دو بار نگاه می‌کردم که شیشه‌ای دستم نباشد، که ظاهرم «به‌صلاح» باشد. یک‌روز برگشتم و دیدم که دارم دروغ می‌گویم. به مخاطبم. به هرکسی که عکس‌ام را نگاه کرده. همین‌ایم که هستیم. و همین بودمان است که تیشه به ریشه‌ی فارس‌نیوز می‌زند.

    عکس از فیلم «لشگر جنایت»، که بی‌ربط به همین حرف نیست.


     
     

    1391/1/18
  •  

    ماهگون

    پیشنهاد خواندن یک کتاب و دانلود آن در این مقطع زمانی شاید روحی ضروری را در ما آبیاری کند شاید هم نکند. نمی‌دانم خواندن کتاب تا چه حد در آدمها مفید است؛ اما به هر حال لینک این کتاب را می‌گذارم برای‌ دانلود که اگر خواستید بخوانید.
     
    حالا نه به خاطر سفارش میرحسین موسوی به عنوان یک فرد مکتبی که روزگاری می‌خواسته مکتبش را اجتماعی کند، چیزی که بر خلاف باور من است، نه به خاطر سفارشش به دخترانش برای مطالعه‌ی کتاب "وجدان بیدار" اثر "اشتفان تسوایگ"، نه! بلکه به خاطر همین دو کلمه‌ی وجدان و بیداری و اینکه این کتاب حقیقتا هشدار و توجه و ذکری‌است برای شستن روح و تمرین آدم شدن و اینکه روایت آن همخوانی دارد با زمان ما که اشاره می‌کند به دوران دنیا‌طلبی پاپ‌ها در اروپا در قرن شانزدهم،  به‌دلیل شخصیت "سباستین کاستلیو" قهرمان داستان، به‌دلیل این‌که کتاب «وجدان بیدار» روایت زندگی مردی است که در سده شانزدهم میلادی به مبارزه علیه انحراف کلیسا و ظلم و دروغگویی ارباب دین برمی‌خیزد؛ آنها که با تفسیری خشک و سختگیرانه از دین، ستمگری بر مردم را به اوج رسانده‌اند و همه زشتکاری‌هایشان را از ایمان اجباری تا اندازه‌گرفتن لباس و موی زنان و شکنجه و اعتراف‌‌گیری و تمام پلیدیهای مشابه تمام دیکتاتورهای معنوی را، در پوشش حکومتی گمانی و ناخواسته‌  بر خلاف مشیت الهی، به خیال خود به‌نام خدا و پیامبر خدا "مسیح" توجیه می‌کنند؛ و بالاخره به‌دلیل غیرت میرحسین موسوی به عنوان یک ایرانی، یک انسان که هر چند ما نشنیدیم از گذشته‌اش توبه کرده باشد، اما به خاطر عزمش و نشکستنش در مقابل وجدان بیدارش که‌می‌توانست عافیت‌جو باشد و نشد، و اینکه او به عنوان یک انسان، یک ایرانی خواندن این کتاب را از درون زندان پیشنهاد کرده، نه به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی فردی که ریشه در تجربه و باور شخصی و نه در تجربه‌ی اجتماعی دارد، بلکه برای آبیاری "وجدان بیدار"، برای این‌که لااقل در یک روح  و در یک باور قلبی ملی مشخص و بدون‌ تفسیر و بدون سوء‌تفاهم متحد باشیم شاید بد نباشد یک بار خوانده شود.
     
    نویسنده: اشتفان تسوایگ
    مترجم: سیروس آرین پور
    کتاب درباره یکی از مردان مبارز قرن شانزدهم میلادی است که در بحبوحه‌ی جنبش اصلاح‌دینی بر علیه دنیا پرستی پاپ‌ها و دنیا پرستی‌شان صدای خود را بلند می‌کند. آزادمردی به‌نام "سباستین کاستلیو".

    اشتفان تسوایک (۲۸ نوامبر ۱۸۸۱ وین، اتریش - ۲۲ فوریه ۱۹۴۲ پتروپولیس، برزیل) فرزند یک کارخانه دار ثروتمند یهودی بود.
    در رشته فلسفه در دانشگاه وین تحصیل کرد و درجه دکتری را در سال ۱۹۰۴ با موضوع پایان‌نامه فلسفه هیپولیت‌تن بدست آورد. در جنگ جهانی اول در بایگانی وزارت جنگ خدمت کرد و حاصل آن اندیشه صلح‌جویی بود که در طول زندگیش به آن وفادار ماند. در پی قدرت گرفتن هیتلر در آلمان، در سال ۱۹۳۴ از اتریش فرار کرد و در انگلستان و سپس آمریکا زندگی کرد.
    در سال ۱۹۴۱ به برزیل رفت و در آنجا در سال ۱۹۴۲ در حالی که از آینده اروپا نا امید شده‌بود به همراه همسر دومش خودکشی کرد.
    شهرت تسوایگ بیشتر به خاطر رمانهای کوتاه (به‌ویژه داستان شطرنج و آموک)، رمانهای (وجدان بیدار، آشفتگی احساسات و دختر دفتر پستی)و چند بیوگرافی می‌باشد.
     
    لینک دانلودکتاب.
    ===============
    پ.ن:
    ۱-خلاصه‌ی روایت کتاب را اینجا بخوانید.

    ۲- بدبینی و ترس‌بیهوده خصیصه‌ی خوبی نیست؛ می‌دانم! اما نمی‌دانم چرا بر اساس تجربه و به مصداق ضرب‌املثل "مارگزیده از ریسمان سیاه و سپید می‌ترسد"، ندایی در ذهنم هشدار می‌دهد نکند پس‌فردا گوش‌شیطان‌کر بگویند: فلانی و فلانی در زندان، در اقتدا به اشتفان تسوایگ و همسرش خودکشی کردند! و کتاب آنروز اشاره‌ای به عمل امروز این ناامیدان از آیند‌ه‌ی اصلاحات بود. شیطان است دیگر مقصود و ابزار و ایده‌ را جوری به طرف تلقین می‌کنند که طرف خیال می‌کند خودش به کشف مؤثری در راه آرمانها و عقایدش نائل شده!

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/1/18
  •  

    داریوش محمدپور
    ملکوت

    قصه‌ی مثنوی را همه شنيده‌اند. طوطی محبوس در قفس بازرگان، از او خواهش می‌کند که هنگام رفتن به هند، نزد ديگر طوطيان پیام ببرد که به ياد او هم باشند:
    کان فلان طوطی که مشتاق شماست
    از قضای آسمان در حبس ماست
     
    بر شما کرد او سلام و داد خواست
    وز شما چاره و ره ارشاد خواست

    گفت می‌شاید که من در اشتیاق
    جان دهم اینجا بمیرم در فراق

    این روا باشد که من در بند سخت
    گه شما بر سبزه گاهی بر درخت

    این چنین باشد وفای دوستان
    من درین حبس و شما در گلستان

    یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
    یک صبوحی درمیان مرغزار

    یاد یاران یار را میمون بود
    خاصه کان لیلی و این مجنون بود

    ای حریفان بت موزون خود
    من قدح‌ها می‌خورم پر خون خود

    یک قدح می‌نوش کن بر یاد من
    گر نمی‌خواهی که بدهی داد من

    یا بیاد این فتاده‌ی خاک‌بیز
    چونک خوردی جرعه‌ای بر خاک ریز

    و البته در خلال قصه، فيل خود شاعر هم ياد هندوستان می‌کند و قصه‌ی خودش را بیان می‌کند. باقی قصه را می‌دانيم. يکی از طوطيان به خود می‌لرزد و می‌افتد از شاخه و می‌ميرد (تظاهر به مردن می‌کند). پيام به طوطی محبوس می‌رسد و او هم با تظاهر به مردن خود را خلاص می‌کند.

    امروز دومین باری است که ميرحسین موسوی، در پوشش توصيه‌ی کتابی برای تأمل، از حبس و حصر سخن‌اش را به گوش ملت سبز ما می‌رساند. اما قصه‌ی ما عکس قصه‌ی طوطی و بازرگان است. پیام موسوی، پیامی نیست که تمنای آزادی و رهانيدنی برای خود او در آن باشد. در حقیقت، موسوی طوطی محبوس قصه‌ی ما نيست. موسوی آزادتر از همگان‌ است. اين آزادی نخست در ذهن و ضمیر و انديشه است که محقق می‌شود. اتفاقاً نخستين کسانی که در حبس‌اند، زندان‌بان‌اند او هستند که اسير اين حصر گران‌اند. و این زندان‌بانان البته دو دسته‌اند: زندان‌بان عیان و آشکاری که کليد محبس به دست دارد و ابزار قضا و غزا را وسیله‌ی مجروح و مقید کردن آدميان آزاد و آزاده می‌کنند. زندان‌بانان نهان کسانی هستند که در آباد ساختن منطق زندان می‌کوشند و در پوشش صلاح و اصلاح و سازش و مماشات و گفت‌وگو و پرهیز از خشونت و خون‌ریزی – با بت‌واره ساختن از همه‌ی اين‌ها – در بسط و گسترش اين زندان نه برای امثال میرحسین بلکه برای خود و سایر هم‌بندان زندانِ عظيم‌تر و بزرگ‌تر ایران، مصرانه کوشش می‌کنند.

    در حقيقت آن‌که زندانی است – آن‌که طوطی قصه است – ماييم (و زندان‌بانان عيان و نهان). و آن‌ طوطيان هندوستان، و همان يک طوطی که بر شاخه بر خود می‌لرزد و فرو می‌افتد، همانا ميرحسین موسوی است به مثل. ميرحسين به نکته و اشارت و به لطيفه و جديت، راز رهايی را بر محبوسان بيرون از حصر حقيری که گرد خود او تنيده‌اند، گوشزد می‌کند.

    مسأله اما این است: آیا ما درد و دغدغه‌ی رهايی داريم؟ آيا در اين همه اشارت، گشايش و رهايشی می‌يابيم؟ حبسی و حصری که به دست ستم‌پيشگانی که خود اسير زندان پيش‌ساخته‌ی خود هستند و نخست بر خود ستم کرده‌اند، برای میرحسين و آزادگان، حبس نيست بلکه شکست زندان است. زندان اين طایفه را نمی‌شکند، بلکه آن‌ها هستند که زندان را می‌شکنند. قصه‌ی امروز ما اما اين است: ما طوطيان گرفتار – اما به ظاهر رها – از آن طوطی سبزپوش آزاد – اما به ظاهر محبوس – که با حریفان سربسته سخن می‌گويد، ادراک اسرار می‌کنيم و گوش فهمِ اشارت داريم؟

     
     

    1391/1/18

    فاطمه طاهری، بازیگر سینما، تئا‌تر و تلویزیون، صبح روز پنج شنبه بر اثر سکته قلبی در سن ۷۲ سالگی در خانه خود درگذشت.

    به گزارش ایسنا، خانم طاهری از سن ۱۸ سالگی فعالیت هنری خود را با حضور در تئا‌تر آغاز کرده بود و در سن ۴۸ سالگی، سال ۱۳۶۶، وارد عرصه سنمای شد.

    در کارنامه هنری خانم طاهری، حضور در مجموعه‌های تلویزیونی چون "گل پامچال" و "پهلوانان نمی‌می‌رند" به چشم می‌خورد.

    خانم طاهری در ۲۹ فیلم سنمایی نیز ایفای نقش کرده بود که فیلم گرگ و میش در سال ۱۳۸۵، آخرین آن‌ها بوده است. 

    منبع: ایسنا


     
     

    1391/1/18

    یکی از شرکت‌های مهم بیمه دریایی چین اعلام کرد که از فصل تابستان، نفتکش‌هایی که حامل نفت صاداراتی ایران هستند را بیمه نخواهد کرد.

    مسئولان "کنسرسیوم خدمات بیمه چین" دلیل این اقدام را همسویی با تحریم‌های آمریکا علیه ایران عنوان کردند.

    "کنسرسیوم خدمات بیمه چین" نخستین شرکت بیمه دریایی چینی به شمار می‌رود که اعلام کرده خدمات خود به نفتکش‌های حامل نفت ایران را متوقف خواهد کرد.

    پیش از این شرکت‌های بیمه کننده بزرگ اروپایی و ژاپنی هم ارائه خدمات بیمه دریایی به ایران را متوقف یا محدود کرده بودند.

    کار‌شناسان می‌گویند با توجه به اینکه این کنسرسیوم تاکنون بیمه کننده بخش بزرگی از نفتکش‌های حامل نفت ایران در آسیا بوده است، این اقدام شرکت چینی می‌تواند به صادرات نفت ایران لطمه‌ای قابل توجه بزند.

    تحریم‌های مصوب آمریکا علیه ایران از روز ۲۸ ژوئن (هشتم تیر) و تحریم‌های اتحادیه اروپا از ابتدای ماه ژوئیه (یازده تیر) امسال اجرایی می‌شوند. 

    منبع: بی‌بی‌سی

    مرتبط:

    خودداری شرکت‌های بین المللی دارنده نفتکش از انتقال نفت ایران

    «تحریم‌ها کشتیرانی ایران را به شدت تضعیف کرده‌ است»
     


     
     

    1391/1/18

    اصغر فرهادی کارگردان ایرانی برنده جایزه اسکار، برای فیلم بعدی‌اش که در فرانسه ساخته می‌شود، برنده نخستین جایزه رسانه‌ای اتحادیه اروپا معرفی شد.

    بر اساس اطلاعیه‌ای که در سایت رسمی اتحادیه اروپا منتشر شده است، این جایزه روز ۲۰ مه امسال در جشنواره فیلم کن به آقای فرهادی و الکساندر ملی گای، تهیه کننده فیلم جدید آقای فرهادی، اهدا خواهد شد.

    آندرولا وسیلیو، کمیسر امور آموزش، فرهنگ، چندزبانی و جوانان اتحادیه اروپا، گفته که پروژه جدید آقای فرهادی، «هویت فرهنگی قوی» دارد و «سعه صدر فرهنگ اروپایی را به تصویر می‌کشد.»

    جایزه رسانه‌ای اتحادیه اروپا به به بهترین پروژه سینمایی اهدا می‌شود که انتظار می‌رود فروش خوبی داشته باشد و فیلمنامه‌نویس و شرکت تهیه‌کننده آن، فیلم خود را برای دریافت اینجایزه که شامل کمک‌های مالی در روند تولید فیلم است، ثبت کرده باشند. 

    منبع: بی‌بی‌سی


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته