بنگر شَعَف طبیعت از پا تا سر
خواهد که بگيریاش سراپا، در بَر
نوروز نوید داده کز غم به در آی
يعنی برويم همگی، سيزده به در !
* * *
بنگر که بهار جشن بر پا کرده است
با نور و گُل و نسيم غوغا کرده است
به آغوش طبيعت آی در "سيزده به در"
کز شوق تو خانه را شکوفا کرده است
در ادامه واکنش ها نسبت به محکومیت نقض حقوق بشر در ایران و تصمیم جامعه جهانی مبنی بر اعزام گزارشگر و بازرس ویژه حقوق بشر به ایران، آخرین گزارشگر اعزامی حقوق بشر به ایران می گوید "يکی از ويژگی های فردی که عهده دار اين مقام می شود اين است که بايد پوست کلفتی داشته باشد. چرا که بدون شک و به طور مستمر توسط حکومت ها، و در اين مورد مشخص از سوی حکومت ايران، مورد حمله قرار خواهد گرفت."
به گزارش رادیو اروپای آزاد، موريس کاپيتورن پیرامون چالشهايی که گزارشگر جديد با آن روبرو خواهد بود، طی مصاحبه ای خاطرنشان کرده است که "این گزارشگر اعزامی به ایران، بايد تمامی حملات شخصی و حرفه ای را تحمل کند و ناديده بگیرد. چون وظيفه و تمرکز اصلی اين فرد بايد تنظيم گزارش باشد. تحمل حملات حکومت و انواع و اقسام توجيه ها و حيله های آن، بخشی از وظايف اين مقام است."
گفتنی است شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در روز بيست و چهارم مارس، به تعيين يک گزارشگر ويژه برای حقوق بشر در ايران رای داد، که يک روز بعد جمهوری اسلامی به اين مصوبه اعتراض کرد. اقدام سازمان ملل متحد همزمان با افزايش فشار نهادهای مدافع حقوق بشر در ايران و در سطح جهان صورت گرفته بود، که جمهوری اسلامی را به نقض گسترده و سيستماتيک موازين حقوق بشر متهم میکنند.
متن مصاحبه «موريس کاپيتورن» گزارشگر سابق سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر در ايران، که چندین سال پیش به ایران اعزام شده بود، به شرح زیر است:
شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد تعيين يک گزارشگر ويژه برای حقوق بشر در ايران را تصويب کرده است. اين اقدام چقدر مهم است؟
موريس کاپيتورن: اين میتواند اولين گام مهم تلقی شود. ولی در عين حال تعيين يک چنين مقام و جايگاه ويژه ای میتواند امکانات فراوانی در اختيار اين فرد قرار دهد تا با استفاده از اين امکان و با اتکاء به تلاش و ابتکارهای شخصی خود گزارش کاملتری از وضعيت حقوق بشر در ايران تهيه کند.
اما دولت ايران اين تصميم شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد را به عنوان اقدامی با انگيزه سياسی محکوم کرده و خود را به موازين حقوق بشر پايبند میداند. اگر دولت ايران در آينده با اين گزارشگر ويژه همکاری نکند چه راههای عملی برای ملزم کردن ايران وجود دارد؟
سازمان ملل متحد در اين مورد ابزارهای عملی ندارد. روش کار در اين زمينه اين است که کشور مورد نظر بايد خود به شکل داوطلبانه همکاری با گزارشگر ويژه رابپذيرد و نمی توان چيزی را به آن کشور تحميل کرد.
به عنوان مثال در مورد دورهای که من در اين مقام بودم ناگزير بودم برای سفر به آن کشور منتظر دعوت حکومت ايران بمانم . و پس از انتشار اولين گزارش من رهبران جمهوری اسلامی چنان از اين گزارش خشمگين شدند که ديگر به من اجازه سفر ندادند.
آيا شما قادر بوديد که از خارج از کشور به موارد نقض حقوق بشربپردازيد؟
در زمانه حاضر می توان حتی ازخارج از کشور به بسياری از موارد و مسائل مهم مربوط به نقض حقوق بشر در ايران پرداخت. هر چند که اگر امکان سفر به کشور وجود داشته باشد امکانات بيشتری برای کار گزارشگر ويژه فراهم خواهد بود.
اما فعاليت گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد در امور حقوق بشر تا چه اندازه می تواند در بهبود وضعيت حقوق بشر در ايران موثر باشد؟ به عنوان نمونه اين کار در مورد کشور برمه تاثير چندانی نداشته، درست است؟
خوب اين نکته ديگری است. فارغ از اينکه اين مقام بتواند و يا نتواند گزارش موثری در مورد وضعيت يک کشور تنظيم کند، اقدامات اجرايی برای بهبود وضعيت حقوق بشر جزو وظايف گزارشگر ويژه نيست. متاسفانه تعداد بسيار ناچيزی از کشورها تا کنون توصيه های گزارشگر ويژه را اجرا کرده اند.
اگر فعاليت های گزارشگر ويژه باعث بهبود وضعيت حقوق بشر نمی شود در آن صورت ارزش تعيين يک چنين مقامی در چيست؟
ممکن است لزوما باعث تغييری نشود با اين همه تعيين يک گزارشگر ويژه و فعاليت های وی برای بررسی اوضاع در يک کشور، بخشی از يک روند بسيار مهم و تاثيرگذار است و مهمترين تاثير آن اعمال فشار بر آن حکومت است. به عنوان مثال در مورد قبلی که گزارشگر ويژه حقوق بشر برای ايران تعيين شد دولت آن کشور به خوبی دريافت که در زمره گروهی از کشورها قرار گرفته است که بدترين کارنامه را به اين لحاظ دارند و اين برای آنها يک مشکل و يک ضربه حيثيتی بود.
گام بعدی پس از تنظيم يک گزارش توسط گزارشگر ويژه چيست؟
گام بعدی پس از تنظيم يک گزارش توسط اين مقام، ارسال آن به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است. پس از آن همين گزارش و ملاحظات شورا در اختيار کميته سوم مجمع عمومی سازمان ملل قرار می گيرد.
با وجود محدوديت هايی که حکومت ايران در آن زمان برای سفر من ايجاد کرده بود، متن گزارشی که از وضع حقوق بشر در ايران تهيه کردم در تمام نهادها و ساختارهای سازمان ملل متحد به گردش افتاد و پوشش رسانه ای وسيعی را جلب نمود. بنابراين می توان آن را يک نوع جنگ روانی عليه حکومت تلقی کرد.
مشخصات يک گزارشگر ويژه که کار خود را به خوبی انجام داده و تاثير گذار باشد چيست؟
يکی از ويژگی های فردی که عهده دار اين مقام می شود دانش و سابقه کار حقوقی و قضايی است. اکثر کسانی که برای اين پست انتخاب شده اند، شايد نه تمامی آنها، سابقه مطالعات و کار حقوقی داشتند.
مشخصه ديگر اين است که بايد پوست کلفتی داشته باشند. بدون شک اين افراد به طور مستمر توسط حکومت ها، و در اين مورد مشخص از سوی حکومت ايران، مورد حمله قرار خواهند گرفت. بايد تمامی اين حملات شخصی و حرفه ای را تحمل کرد و ناديده گرفت چون وظيفه و تمرکز اصلی اين فرد بايد تنظيم گزارش باشد. تحمل حملات حکومت و انواع و اقسام توجيه ها و حيله های آن، بخشی از وظايف اين مقام است.
و اما در مورد تاثير گذار بودن گزارشگر ويژه بر روی رفتار حکومت ايران، من همواره يک چنين اميدی داشتم ولی متاسفانه هيچگاه آن را يک هدف قابل دسترسی تلقی نمی کردم. در مورد حکومت ايران به سختی می توان تشخيص داد که آيا فعاليت های من تاثير گذار بوده اند يا نه. ولی در برخی از موارد احساس می کردم که شايد در بعد غير علنی تاثير محدودی به جا گذاشته باشند.
-- جــرس
گفت و گوگر: زینب کاظمخواه
سیدعلی صالحی بعد از گذراندن بیماری با مجموعه شعر «ما نباید بمیریم، رویاها بیمادر میشوند» به دنیای شاعریاش برگشته است.
زینب کاظمخواه در خبر آنلاین نوشت : صالحی چند وقتی بود با بیماری دست و پنجه نرم میکرد. او حالا بلند شده و دوباره همه چیزش شعر است. «ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند» تازهترین مجموعهاش را منتشر کرده است. کتابی که با سه دفتر همراه است: «فرستاده شفانویس اردیبهشت»، «گفتوگو در محراب» و «خوشباشان عهد کیمیافروش».
در مقدمهاش هم نوشته باید زنده بمانیم. هنوز هم باران هست. راه، رؤیا، روشنایی هست. شب فقط استعاره است، شب هرگز دشمن کسی نبوده است. ما در ستایش زنده ماندن به شادمانی رسیدهایم. امتحان کن، شعر... خوب است، امید است، رضایت است، آزادی است. با او درباره شعرش به گفتوگو نشستیم.
شعرت را بگو راهت را برو
سیدعلی صالحی سال سختی را گذراند، سالی که به گفته خودش «سال پررنج و شکنجی بود، از هر حیث! اما این دو کلمه، سرنوشت من است: «شعر» و «مردم»!»
شعرهای صالحی شعرهایی ساده است، شعرهایی که خود شاعر نمیداند چرا مخاطبانش دوستش دارند و میگوید: «کسانی که شعر مرا دوست دارند اکثراً از کلمات و عناوین مثبت استفاده میکنند. من فقط با صبوری به این حرفها گوش میدهم، بعد در خلوت خودم، به خودم میگویم: «واقعاً ...!؟» پاسخی که از درونم میشنوم، پاسخ متفاوتی است: «شعرت را بگو، راهت را برو، رؤیاهایت را بنویس!» شاید به این سبب است که من با مردم رؤیاهای مشترکی دارم.»
او در عین حال اعتقاد دارد: «مردم تاریخی یعنی همان جمعیت بیزمانی که حافظ را می خوانند هنوز. اگر شعر تو آن گوهری باشد که هم عوام بفهمند و هم خواص بپسندند، یقیناً استقبال خارق العاده یعنی تاثیرگذاری. رسیدن به چنین اقبالی، کمتر از معجزه نیست، خاصه در عصری که بی اعتمادی به یک ایدئولوژی افسرده و عمومی تبدیل شده است.»
من توی دهن «نومیدی» خواهم زد
او بعد از روزهای بیماریاش حالا دوباره به کار و زندگی برگشته است، کارگاه شعرش همچنان برقرار است، هنوز هم شعر محور زندگیاش است باز هم کار باز هم کلمه، اما حالا نمیتواند مثل قبل بنویسد، «متأسفانه هر بار فقط میتوانم یک ساعت پشت میز کار بنشینم، خسته میشوم، باید نیمساعت دراز بکشم تا تجدید قوا شود. از این که این جسم خسته با روان پرتکاپویم همراهی نمیکند، عصبانی میشوم. من توی دهن «نومیدی» خواهم زد، با خشونت خالص! من حق ندارم پیر شوم! ما نباید بمیریم، رؤیاها بیمادر میشوند. شاعران امانتدار آزادیاند، فقط امید ...»
صالحی هر چند قصد نداشت خبر کتاب جدیدش را بدهد، اما حالا که کتابش منتظر دریافت مجوز است ترجیح میدهد درباره کتاب شعر تازهاش سخن بگوید، «زیارتنامه مرغ سحر و همخوانی دختران خرداد ماه» که قرار است نشر چشمه آنرا منتشر کند.
این شاعر میگوید: «امیدوارم دایره کتاب وزارت ارشاد، این دفتر را مثل مجموعه شعر «ردپای برف ...» این همه با علاقه نزد خود نگه ندارد. این آثار، امانت مردمند!»
انسان همسایه ماست
او اخیرا سه شعر برای انقلاب مصر، لیبی و تونس سروده است. صالحی درباره این شعرها میگوید: «در کودکی، در آن محلههای به شدت فقیر مسجدسلیمان، یکی از کارهای من، مثلاً خرید نان و پیاز و ... برای همسایههای کهنسال و زمینگیر بود. همان توجه، امروز به این شیوه خودش را نشان میدهد. ما همسایه بشریت هستیم. انسان همسایه ماست، چه فرقی دارد. در آن محلههای دوزخی و فقیر من فرزند خردسال همه از پاافتادگان بودم، امروز محمد ابوعزیزی شهید شعلهور تونس، فرزند من است. لابهلای کلمات امروزی زبان مادری ما، برای بیان چنین «حسی» هیچ واژه کاملی وجود ندارد، چه رسد به عناوین سیاسی و مدنی و اجتماعی و فلسفی و آرمانی.»
مدتهاست سفر نمیکند، اما میگوید: «فعلاً بین مصر و تونس و لیبی و بحرین، همراه مردم در سفرم. لحظه به لحظه حوادث را دنبال میکنم. زندهباد مردم، زنده باد مردم! اگر جوان بودم، به سوی لیبی راه میافتادم. همه میگفتند این سرهنگ دیوانه است، من تردید داشتم! در 20 سالگی یعنی سال 1354 قصد داشتم به سمت لیبی یا فلسطین بروم. در آن زمان آموزگاری به نام «ی.ع.ب» مرا توجیه کرد که ما به شاعر خوب نیاز داریم نه به رزمنده در طرابلس یا نوار غزه. الآن در حیرتم از فساد قدرت و اشارات ابلیس، مردم خود را بمباران میکند، اما کار ظالمان جهان تمام است. این «رستاخیز مطالبهمحور» حرکتی جهانی است. فکر نکنید تنها در جهان پیرامونی رو به پیشروی است. سراسر گیتی را درمینوردد. بشریت به دورهای دیگر پا میگذارد. پایان استبداد ... برای همیشه. با جنگ و جنگ داخلی نمیتوان مسیر آن را منحرف کرد. تاریخ و عصر نیمه اول قرن بیستم را بخوانید و به یاد آورید. خیزش جهانی مردم در مستعمرات! آزادی و استقلال مردم و کشورهای دربند! از هند تا آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا، خاورمیانه و حالا این «انقلاب شادی» در آغاز قرن بیستویکم، تازه شروع شده است. ممکن است حرکت کند شود، حتی ظاهراً در مقطعی متوقف به نظر برسد، اما نه، این «انقلاب معطر» از وزیدن بازنخواهد ایستاد.»
او شعر را بر فراز همه اینها میداند، زیرا معتقد است: «این شعر است که زمینه و پسزمینه را برای آزادی و دادخواهی و صلح مهیا میکند. به تکلم مردم بحرین دقت کنید در میدان مروارید (لؤلؤ)، روح سخنشان ریشه در شعر دارد. انتخاب روزی به نام «دعای رهایی» زیباست، حیرتآور است، شعر است!»
راه دراز شاعری
او بعد از اینکه اولین شعرهایش در سال 50 در مجله محلی شرکت نفت چاپ شد، راه درازی را در شاعری طی کرده است. سال 1353تا 1354 صالحی همراه چند نفر از شاعران همنسل خود جریان«موج ناب» را در شعر سپید پیریزی میکند. منوچهر آتشی و نصرت رحمانی از این جریان پیشرو حمایت میکنند، اما در سال 1357 صالحی از گروه «موج ناب» فاصله میگیرد. او در این باره گفته است: «حس میکردم همه ما شاعران موج ناب داریم شبیه هم میشویم...»
در سال 1363 با نقض تقطیع سنتی و سطربندی کلاسیک در شعر سپید، پیشنهاد «تقطیع هموار و مدرن» را مطرح کرد. سرانجام موفق میشود این روش تقطیع را همهگیر کند.
یک سال بعد «جنبش شعر گفتار» را با ساده کردن زبان شعر معرفی میکند که با آغاز دهه هفتاد به جریانی مقبول در شعر فارسی تبدیل شد. وی در این باره گفته است: «ریشه شعر گفتار به گاتهای اوستا بازمیگردد. معمار نخست آن حافظ است و نیما و شاملو هم چند شعر نزدیک به این حوزه سرودهاند، اما فروغ دقیقا یک شاعر کامل در شعر گفتار است. من تنها برای این حرکت عنوانی درست یافتم و سپس در مقام تئوریسینِ مولف، مبانی تئوریک آن را کشف و ارائه کردم. همین!» او زبان ساده و عمیق گفتاریاش را حاصل زیستن در مردم و با مردم بودن میداند.
در این راه دراز شاعر به قول خودش «کوهها، درهها، راهها، رودها، شبها، روزها، رنجها، شادمانیها، شورها، شعفها، سرمستیها، امیدها، خستگیها، از پا افتادنها و دوباره و دوباره برخاستنها و شهرها و آدمهای بسیار و بسیار دیدهام. این یعنی زندگی بیشمار که در آن بارها مردم و دوباره زاده شدم و اگر شعری دارم، حتماً مولود چنین سرنوشتی است.»
تنها درد شفای درد من است
صالحی شاعری است که میگوید «تنها درد، شفای درد من است!» انگار که با درد زندگی میکند. او اعتقاد دارد: «تجربه دانشگاه عجیبی است! اما برای فهمیدن این معنا نیازی به دانشگاه و تحقیق نیست، کافی است میان مردم زندگی کنی و هرگز از آنها جدا نشوی، در هر شرایطی.»
او بعد از اینکه کتابهایش چاپ میشوند دیگر آنها را دنبال نمیکند، گاهی نمیداند کتابش به چاپ چندم رسیده است؛ دلیل این موضوع را ترس نگاه کردن به پشت سر میداند.
او 40 سال است شاعری را پیشه کرده، شاعری که خود را در این سرزمین، همان فرزند کوچک درماندگان میداند و دیگر هیچ! او خود را بدهکار مردم و تاریخ میداند.
تنبلی عین کفر است
صالحی بدون رو در بایستی یکی از خصلتهای خود را تنبلی می داند. البته میگوید تنبلی عین کفر است. این موضوع از بیحوصلگیاش ناشی شده، باز هم همان بیماری که از سر گذارند. او میگوید، «سال 1389 سال بدی بود. زندگی، مرا سرکوب کرد. تنبل و ناتوانم کرد این حملههای لعنتی! حملههای پیاپی قلبی، قرار نیست به زانو درآیم. مرگ باید بمیرد!»
او شاعری است که در نوجوانی سعدی و پروین اعتصامی به شدت برایش جذاب بوده است. از دوره بلوغ تا امروز به ندرت از شعر حافظ و کلام مولانا دور شده و انگشت شماری شعر از نیما و فروغ را هم دوست دارد و معتقد است سپهری شاعر شریفی است و شاملو برایش محترم است.
-- خبرآنلاین
حکومت سنی بحرین خود را در بزرگ ترین خطر می پندارد. به گفتۀ خانوادۀ سلطنتی در پشت جنبش اعتراضی شیعیان توطئۀ منطقه ای وجود دارد. در ابتدای هفته سلطان بحرین حمد بن عیسی الخلیفه اعلام کرد دولت یک توطئۀ خارجی را خنثی کرده است. به گفتۀ وی توطئه ای که از سال ها قبل زمینه چینی شده نه تنها سقوط سلطنت در بحرین که سقوط حکومت های امیرنشین های خلیج فارس را هدف دارد.
گرچه خلیفه اسمی نبرد اما برای همه آشکار بود که اتهامش متوجۀ روحانیون ایران است. در عین حال بحرین اتهام ها را به حزب الله لبنان که مورد حمایت ایران است نیز گسترش داد. نزدیکان دستگاه سلطنتی بحرین می گویند روحانیون و حزب الله از جنبش دمکراسی خواهی سوءاستفاده کرده اند. به گفتۀ اینان افراطیان آموزش دیده در ایران و لبنان هدایت جنبش را برعهده گرفته اند.
نظیراین حرف را فرماندۀ نیروهای مسلح امارات عربی متحده ژنرال خالد البوعینین هم می زند. به گفتۀ او آمریکایی ها و اروپایی ها خطر توطئه ای را که در بحرین جریان است به اندازۀ کافی جدی نمی گیرند. از این رو به گفتۀ وی امارات هواپیمایی برای حفاظت از منطقۀ ممنوع پروازی در لیبی نخواهد فرستاد.
در چهارچوب قرارداد امنیتی بین شش عضو شورای همکاری خلیج فارس امارات و عربستان در هفتۀ گذشته نیرو به بحرین فرستادند. علاوه براین دو کشور، بحرین و کویت و قطر و عمان هم عضو این شورا هستند. کویت نیز بعد از چندی تعلل به آب های بحرین قایق های نیروی دریایی خود را می فرستد. کویت این کار را اقدامی دفاعی خواند.
البته نمی توان کاربرد نیروی نظامی را آنگونه که خانوادۀ سلطنتی اعلام کرده اقدامی جهت صلح نامید. این اقدام بیشتر نشان دهندۀ سرآسیمگی حاکم برکشورهای عرب خلیج فارس است. اینکه بویژه عربستان سعودی به تقاضای کمک پادشاه بحرین جواب مثبت داده است را حتی نزدیکان سلطان بحرین با دیدۀ شک نگاه می کنند. به گفتۀ یکی از کسانی که با سیاست خانوادۀ سلطنتی بحرین آشناست این کشور که از نظراقتصادی کاملاً به عربستان وابسته است راه دیگری نداشته جز اینکه با ورود نیروهای عربستان مؤافقت کند.
عربستان سعودی که با اقلیت شیعۀ خود مشکل دارد از هیچ چیز بیشتر از به قدرت رسیدن شیعیان در بحرین واهمه ندارد. از دید عربستان اگر چنین شود آخرین سنگ دومینو خواهد افتاد که مانع برتری طلبی ایران بعد از سقوط صدام در عراق و کنترل عملی حزب الله بر دولت لبنان است.
عراق و ایران و نیز حزب الله لبنان بعضاٌ به تندی از سرکوب شدید شیعیان در بحرین انتقاد کرده اند. در این میان بعضی ها حتی این برخورد را با سبوعیت حکومت صدام در عراق سنجیدند. بحرین ارتباطات هوایی را با هر سه کشور لغو و نیز ارتباطات تلفنی را قطع کرده است.
اعزام نیرو به بحرین واشینگتن را که ناوگان پنجمش در بحرین مستقر است غافلگیر کرده است. اینکه آمریکایی ها در جریان نبودند نشان می دهد تا چه حد در ریاض به متحد خود آمریکا بی اعتمادند. در ریاض با سوءظن شاهدند که آمریکا بعد از تردید اولیه جانب جنبش دمکراسی خواهی در مصر را گرفت و سرنگونی مبارک را برتافت.
-- ایران در جهان
سپیده جدیری، شاعر، مترجم و روزنامه نگار ایرانی است که فعالیت های ادبی خویش را از اواسط دهه هفتاد با سرودن شعر و ترجمه ی اشعار شعرای بزرگ دنیا آغاز کرده است. او همچنین از جمله ی اعضای هیات داوران و دبیر جایزه شعر زنان خورشید است که آخرین دوره ی آن چندی پیش برگزار شد. هنر روز به همین بهانه گفت و گویی با او ترتیب داده است تا از شعر زنان و ایستادگی شاعرانه ی زنان سبز ایران بیشتر گفته باشد. خانم جدیری بر این باور است که در روزهای سخت مبارزه، شعر زنان ایران بیشتر رنگ و بوی شاعرانه داشت تا آثار مردان... شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید...
خانم جدیری برای اولین سوال می خواهم بدانم که از ديد شما مهمترين اتفاقاتي كه در سال 89 در حوزهي شعر زنان افتاد چه بود؟
در هر دو سال 88 و 89، مهمترین اتفاقها، به دلیل گستردهتر شدن دامنهی سانسور، مسلماً در ادبیات و شعر رسمی [یا انتشار یافته] رخ نداد، بلکه در وبسایتها و وبلاگهایی روی داد که اغلب به دلیل انتشار آثار ممنوعه، فیلتر و به قول مقامات قضایی، مسدود میشد. در این برههی زمانی، سرودههای زنان ایرانی نیز به عنوان بخشی از شعر این سرزمین و در عین حال، به عنوان مخلوق روحیات و تأملات انسانهای ساکن آن، به ناگزیر متأثر از رویدادهای سیاسی – اجتماعی شد و تا حدودی به سمت شعارگونهگی پیش رفت. البته در این میان، آثار ارزشمندی نیز، هر چند معدود، آفریده شد که با وجود پرداختن به مضامین سیاسی – اجتماعی، جایگاه خود را به عنوان شعر، و نه شعار، حفظ کرده بود. از آن میان میتوانم به برخی سرودههای شبنم آذر، بهاره رضایی، مهری جعفری، فرزانه قوامی، آیدا عمیدی، مهناز یوسفی، رؤیا زرین، آزاده دواچی، روجا چمنکار و ... اشاره کنم که حتیالمقدور شعریت خود را از دست ندادند. یکی از درخشانترین نمونههایی که در این میان به یاد میآورم، متعلق به سرودهایست از شبنم آذر: ...گلولهها!/ گلولههای عزیز؛/ لطفاً/ به پوکههایتان برگردید/ ما نیز/ به خانههایمان برمیگردیم.
جالب است که در رابطه با آثار مردان شاعر، شاید به دلیل نوع روحیاتشان، آن وضعیت شعارگونهگی بیشتر به چشم میخورد، و این واقعیت حتی دربارهی آثار مطرحترین آنها در این دورهی دو ساله صدق میکند. به باور من، اثری که میتواند بر اجتماع، تأثیرگذار و نیروی محرکهی جنبشی سیاسی – اجتماعی باشد، آنی است که جایگاه خودش را شناخته و از همان منظر به مسئله پرداخته است. این اثر اگر شعار است، باید کیفیت شعارگونهگی خود را حفظ کند و به اعتقاد من، تا آنجا که ممکن است صریح باشد و از این نظر، باید از شعر شدن فاصله بگیرد. اما اگر شعر است، یا دست کم، آفرینندهی آن مدعی است که شعر است، حتما باید از منظری شاعرانه به موضوع نگاه کند؛ کیفیتی که متاسفانه در اغلب سرودههای این برهه به چشم نمیخورد و برای همین چندان ندیدیم و نشنیدیم که سطری از اشعار سیاسی – اجتماعی این مقطع، سر زبان کسی، حتی خود شاعران بیفتد.
حالا در کشاکش این روزهای پرحادثه، شاعري به جمع شاعران زن اضافه شد كه بتوانيم پيشبيني كنيم او ميتواند يك شاعر خوشفكر و برجسته در آينده باشد؟
تعداد شاعران زن جوانی که هماکنون نیز به عنوان شاعری خوشفکر و برجسته شناخته میشوند، چندان کم نیست. آنانی که در پاسخ به سؤال قبل نام بردم، در حال حاضر میان شاعران نسل خودشان جایگاهی کم از این ندارند. اما به زعم من و تا آنجا که به خاطر برگزاری جایزهی شعر زنان مطالعه کردهام، نامهای دیگری را نیز باید به این جمع افزود و از آن جملهاند سارا خلیلی جهرمی، فاطمه اختصاری و صدالبته، نسیم جعفری، برگزیدهی سومین دورهی جایزهی شعر زنان ایران (خورشید). دربارهی آینده ترجیح میدهم قضاوتی نداشته باشم چرا که همه چیز بستگی به تداوم فعالیت ادبی این شاعران دارد. بنابراین، قضاوت را میسپارم به زمان و آن دسته از مردم که شعر میخوانند.
مهمترين كتابهايي كه در حوزهي شعر زنان منتشر شد چه بود؟
همان طور که اشاره کردم، در مجموع، به خاطر تشدید سانسور فرهنگی، چه در حوزهی شعر و چه در حوزهی داستان کتابهای چندان قابل تأملی در سال 89 منتشر نشد. شاید تنها کتاب خوبی که در این مقطع در حوزهی شعر زنان اجازهی انتشار گرفت - البته تا آنجا که من اطلاع دارم - مجموعه شعر «تشریفات»، سرودهی بهاره رضایی باشد، که البته متاسفانه برخی اشعار این کتاب هم مورد سانسور قرار گرفته است و به همین دلیل، همچنان معتقدم اگر بخواهیم آن اتفاق مهم را در شعرهای این شاعر جستوجو کنیم نیز ترجیحاً بهتر است آثاری از او را مورد بررسی قرار دهیم که در وبسایتهای ادبی و به قولی، نشریات غیررسمی منتشر شده است.
علاوه بر جايزهي شعر خورشيد كه به دبيري شما برگزار ميشود آيا در سال 89 شعر زنان از سوي جوايز ديگری هم مورد توجه قرار گرفت؟
اگر منظورتان جوایز خصوصی باشد، میتوانم بگویم بله، البته در سطح نامزدهای نهایی دریافت جایزه، نه برنده. تا آنجا که به خاطر میآورم، مثلاً مجموعه شعر «امروز فرداست» سرودهی آذر کتابی، هم میان نامزدهای نهایی جایزهی خورشید بود و هم جایزهی نیما. فکر میکنم این امرِ «بیشتر دیده شدن» در رابطه با شعر زنان باید به فال نیک گرفته شود و البته من از موضوع دیگری نیز خوشحالم و آن این است که میان داوران جایزهی نیما، بر خلاف دورهی گذشته، نام چند داور زن نیز به چشم میخورد و این به نظر من میتواند سرآغازی باشد برای به کارگیری هر چه بیشتر استعدادها و تجربیات زنان در عرصهی نقد و داوری شعر، که به جرأت میتوانم بگویم پیش از به راه افتادن جایزهی خورشید، بسیار کمرنگ و به ندرت اتفاق میافتاد.
چرا تصميم گرفتيد بخش كتابهاي منتشرنشده را در اين دوره اضافه كنيد؟
مهمترین دلیل آن، همان طور که پیشتر در فراخوان جایزه هم اعلام کرده بودیم، گسترش دامنهی داوری و تحت پوشش قرار دادن آثار بیشتر بود. در عین این که بسیاری از شاعران ممکن است به دلایل مختلف امکان چاپ کتاب شعر خود را نداشته باشند. غیر از معزل ممیزی که در این میان نقش پررنگی را ایفا میکند، نکتهی مهم دیگر این است که معدود ناشرانی وجود دارند که در این شرایطی که انگیزههای مردم برای کتاب خواندن روز به روز کمرنگتر میشود، تمایل به چاپ کتاب شعر داشته باشند، چرا که به قول احمدرضا احمدی، «شعر، خصوصیترین هنر است» و به همین دلیل، قشر خاصتر و محدودتری از مخاطبان را جذب میکند.
وضعيت كتابهايي كه در بخش كتابهاي منتشرشده نامزد دريافت جايزه بودند، چگونه بود؟ و آيا با توجه به اينكه براي جايزه، مورد توجه قرار گرفتند تغييري در وضعيت چاپشان اتفاق افتاد؟
در بخش کتابهای منتشرشده فقط سه کتاب به عنوان نامزد دریافت جایزه معرفی شد، «امروز فرداست» اثر آذر کتابی، «گِل» اثر لیلا فرجامی و «من هم از شاعران دههی چهل هستم» اثر ساغر شفیعی. همین اندک بودن تعداد نامزدهای دریافت جایزه در این بخش و مقایسهی این تعداد با پنج نامزد نهایی در دورهی دوم و هفت نامزد نهایی در دورهی اول جایزهی خورشید، حکایت از وضعیت غمانگیز کتابهای شعر منتشر شده در سال 1388 دارد. بررسهای ما به واقع به دشواری توانستند پنج کتاب را در این بخش برای مرحلهی داوری انتخاب کنند؛ به دلیل اِعمال شدن ممیزیِ شدید یا شاید خودسانسوری خود شاعران از بیم ممنوعالچاپ شدن اثرشان، حس میکردیم با آثاری به شدت قصابیشده روبهرو هستیم که این موضوع، بررسها را واقعاً در امر انتخاب، سردرگم میکرد. البته سه کتابی که به عنوان نامزد نهایی در این بخش معرفی شد، از کیفیت به مراتب بالاتری نسبت به دیگر کتابهای مورد بررسی برخوردار بود. از احتمال اتفاق افتادن تغییری در وضعیت چاپ آنها بیاطلاعم، اما امیدوارم مورد توجه قرار گرفتن این آثار از سوی داوران جایزهی خورشید، در معرفی هر چه بهتر آنها تأثیری گذاشته باشد.
دليل اينكه در بخش كتابهاي منتشر شده، كتابي به عنوان برندهي جايزه معرفي نشد چه بود؟
اعضای هیأت داوران سومین دورهی جایزهی خورشید، یعنی خانمها بنفشه حجازی، آزیتا قهرمان، مهری جعفری، بهاره رضایی و روجا چمنکار، معیارهای خاصی را در انتخاب برگزیدهی جایزه در نظر گرفته بودند که همان طور که در بیانیهی آنها نیز آمده است، با توجه به آن معیارها، بر انتخاب هیچ اثری در بخش کتابهای انتشار یافته به عنوان برگزیدهی این بخش به اجماع نرسیدند. در حقیقت، دو تن از داوران هیچ کتابی را به عنوان نامزد نهایی دریافت جایزه در این بخش معرفی نکرده بودند و باقی سه داور نیز هر یک، کتاب انتشار یافتهی مجزایی را به عنوان نامزد نهایی در نظر گرفته بود. این تنها دلیل انتخاب نشدن برنده در این بخش بود.
-- روزآنلاین
هيچ مصلحتی برتر از جان و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار نيست، و مقولاتی مانند حاکميت ملّی، استقلال سياسی، عزّت ملّی و امثال آنها فقط تا آنجا ارزشمند است که در خدمت عزّت و کرامت انسان واقعی باشد. هيچ انسان واقعیای را نمیبايد و نمیشايد در پای آن افسانههای موهوم قربانی کرد. مسئوليت اخلاقی انسانها نسبت به يکديگر مطلقاً به مرزهای قراردادی سياسی محدود نمیماند: درد بشر درد مشترک است، و اين معنا در جهان بههم پيوستهی امروز بيش از هر وقت ديگری واقعيت يافته است
اشاره: به دنبال قطعنامه شماره ۱۹۷۳ شورای امنيت سازمان ملل متحد درباره ليبی و حملات هوايی نيروهای ائتلاف به آن کشور، مسأله دخالت بشردوستانه به کانون بحثهای نظری و سياسی بازگشته است. متن زير مصاحبه ای است که توسط يکی از سايتهای داخل ايران با نگارنده انجام گرفت. متأسفانه دست اندرکاران سايت مذکور به دليل محدوديتهای داخل کشور امکان انتشار اين مصاحبه را نيافتند. از مسؤولان گرامی سايت گويانيوز برای انتشار اين متن سپاسگزارم.
آرش نراقی
***
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان در امور داخلی کشورهای غير دموکراتيک از چه زمانی مورد توجه و تامل فيلسوفان اخلاق و فيلسوفان و عالمان سياست قرار گرفته است؟ مهمترين متفکران موافق و مخالف چنين مداخله ای چه کسانی بوده اند؟
نخست مايلم بر اين نکته تأکيد کنم که غيردموکراتيک بودن نظام سياسی يک کشور به تنهايی شرط کافی و حتّی شرط لازم برای دخالت بشردوستانه نيست. نقض گسترده و سيستماتيک حقوق اساسی انسانهاست که حق دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد. البته حقّ مشارکت مؤثر شهروندان در تعيين سرنوشت شان از جمله حقوق اساسی ايشان است و دموکراسی يکی از بهترين و مؤثرترين شيوه هايی است که امکان مشارکت مؤثر شهروندان را در تعيين سرنوشت شان فراهم می آورد. اما کاملاً می توان فرض کرد که پاره ای نظامهای سياسی بدون آنکه واجد کمال و کارآيی نظامهای دموکراتيک باشند، واجد نهادهای تصميم گيری ای باشند که کمابيش نظرات گروههای اجتماعی مختلف جامعه را بازبتابانند و مبنای عمل قرار دهند، و به اين ترتيب حقّ مشارکت شهروندان را ولو در حدّی نسبی تأمين و تضمين نمايند.
اما در پاسخ به پرسش شما بايد عرض کنم که گفتمان حقوق-محور به طور عام و گفتمان حقوق بشر به طور خاص در دو دوره به گفتمان مسلط در تاريخ بشر تبديل شد:
دوره نخست اواخر قرن هيجدهم را در بر می گيرد، يعنی تقريباً از اعلام استقلال آمريکا در سال ۱۷۷۶ تا پايان دوران وحشت در فرانسه در سال ۱۷۹۴. فيلسوفانی مانند هوگو گروتيوس، تامس هابز، ساموئل پوفن دورف، جان لاک، کانت، ويليام پيلی، و ديگران از جمله انديشمندانی بودند که بحث درباره حقوق بشر را به گفتمان مسلط در روزگار خود بدل کردند، و به شکل گيری دوره نخست گفتمان حقوق/حقوق بشر ياری رساندند. اين گفتمان نهايتاً در "اعلاميه حقوق بشر و حقوق شهروندی" که توسط انقلابيون فرانسوی تهيه و تنظيم شده بود، ترجمان عملی يافت.
دوره دوّم از پايان جنگ جهانی دوّم و مشخصاً همزمان با تصويب اعلاميه جهانی حقوق بشر (سال ۱۹۴۸) آغاز می شود و احتمالاً همچنان تا روزگار ما ادامه دارد.
اما بحث درباره حقّ دخالت بشردوستانه خصوصاً در دوره دوّم است که مورد توجه و بحث جدّی انديشمندان حوزه اخلاق و سياست قرار گرفت.
تا آنجا که من اطلاع دارم نخستين جايی که حق دخالت بشردوستانه بروشنی در قوانين بين المللی ظاهر شده است، اساسنامه "دادگاه نظامی بين المللی" است که توسط متفقين برای محاکمه جنايتکاران جنگی نازی در نورنبرگ برپا شد. بر مبنای اين اساسنامه، دادگاه بين المللی از حيث حقوقی مجاز شد که به سه نوع جرائم رسيدگی کند: جرائم عليه صلح (که عبارتست از آغاز جنگی متجاوزانه)، جرائم جنگی (کشتار، بدرفتاری، يا تبعيد افراد غيرنظامی يا زندانيان جنگی)، و سرانجام جنايت عليه بشريت (يعنی کشتن، نابودن کردن، به بردگی گرفتن، يا تبعيد شهروندان غيرنظامی، يا تحت تعقيب قراردادن آن شهروندان بر مبنای نژاد، عقايد سياسی يا مذهبی شان). اين فقره سوّم، يعنی به رسميت شناختن جرمی به نام جنايت عليه بشريت را بايد طليعه به رسميت شناختن حق دخالت بشردوستانه در عرصه حقوق بين الملل دانست، خصوصاً آنکه مطابق آن اساسنامه اين گونه اقدامات جرم محسوب می شود - حتّی اگر قوانين داخلی کشور مجرم آن قبيل اقدامات را جرم تلقی نکند. بنابراين، روح حاکم بر اين اساسنامه اين بود که پاره ای رفتارها چندان قبيح و هولناک است که بايد آنها را مصداق جرم و جنايت تلقی کرد، حتّی اگر قوانين داخلی کشور محل وقوع آن جنايات، چنان تلقی ای نداشته باشد. "پيمان منع شکنجه" بر مبنای چنان درکی در سال ۱۹۸۴ توسط ۱۱۰ کشور عضو سازمان ملل امضاء شد.
البته در تمام اين ملاحظات حقوقی نوعی حساسيت اخلاقی نيز آشکارا به چشم می خورد. يعنی قائلان به حق قانونی دخالت بشردوستانه پيشاپيش به اين داوری رسيده اند که اين حق مبنای اخلاقی استوار و دفاع پذيری نيز دارد. به بيان ديگر، حق دخالت بشردوستانه را نمی توان حقی صرفاً قانونی در عرصه روابط بين الملل دانست، بلکه مهمتر و مقدّم بر آن اين حقّ نوعی حقّ اخلاقی است.
همانطور که می دانيد در حوزه اخلاق بين الملل (International Ethics) ما حداقل دو رويکرد اصلی و کلان به مسائل اخلاقی بين المللی داريم: رويکرد جهان گرا (Cosmopolitanism)، و رويکرد اجتماع گرا (Communitarianism). فيلسوفانی مانند پيتر سينگر، هنری شو، تامس پوگی، اونارو اونيل، چارلز بايتز، آمارتياسن، مارتا نوسباوم، و بسياری ديگر به گروه اوّل متعلّق هستند؛ و فيلسوفانی مانند مايکل والتسر، السدير مک اينتاير، مايکل سندل، و ديگران به گروه دوّم. تا آنجا که من می دانم تقريباً تمام اين فيلسوفان حقّ دخالت بشردوستانه را به رسميت می شناسند. اختلاف نظر ايشان خصوصاً (يک) درباره نوع و شمار حقوقی است که نقض آنها دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد، و (دوّم) درباره شرايط و ميزان دخالت بشردوستانه در آن موارد خاص، خصوصاً شرايط دخالت نظامی، است.
مهمترين دلايل قائلان به حق مذکور چيست؟
يک راه توجيه اخلاقی حقّ دخالت بشردوستانه آن است که آن را برآيند دو اصل اخلاقی ديگر بشمار می آوريم: اصل دفاع از خود، و اصل امداد به ديگری (البته هر دو اصل اخلاقی مقيد به قيود و شرايط خاص هستند.) مطابق اصل دفاع از خود، اگر فرد الف به فرد بيگناه ب حمله کند تا او را به قتل برساند (يا زيانی عظيم بر او وارد کند)، و ب برای دفع آن خطر هيچ راهی نداشته باشد جز آنکه الف را بکشد (يا زيانی عظيم بر شخص او وارد کند)، در آن صورت ب اخلاقاً مجاز است که الف را به قتل برساند (يا زيانی عظيم را بر شخص او وارد کند.) به نظر می رسد به محض آنکه فرد الف به قصد کشتن شما به شما حمله می کند حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و از همين روست که شما حق می يابد در مقام دفاع از خود وی را به قتل برسانيد (مشروط بر آنکه هيچ راه ديگری برای دفاع از جانتان بر شما گشوده نباشد.) بنابراين، فرد مهاجم به محض تهاجم حق مصونيت از تعرض را از دست می دهد. از سوی ديگر، مطابق اصل امداد اگر شما می توانيد، خصوصاً بدون تحمل هزينه زياد، زيانی عظيم را از ديگری دفع کنيد، در آن صورت اخلاقاً موظف به کمک کردن به آن فرد هستيد. در شرايطی که فرد يا گروهی از افراد مورد حمله فرد يا گروهی از افراد قرار گرفته اند، فرد يا گروه مهاجم حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و اگر در اين شرايط فرد يا گروه مورد تهاجم از عهده دفاع خود برنمی آيد و شما به عنوان ناظری که می توانيد (خصوصاً بدون تحمل هزينه ای گزاف) به دفاع از فرد يا گروه قربانی برآييد، در آن صورت حق (و بلکه وظيفه) دخالت و دفاع از قربانی بر شما اثبات می شود. حق اخلاقی دخالت بشردوستانه در روابط بين الملل نيز کمابيش بر همين مبانی اخلاقی قابل اثبات است. اين حق ناقض حق حاکميت دولتها نيست. زيرا دولتی که ناقض حقوق اساسی شهروندان خود است پيشاپيش مشروعيت ملیّ و به تبع حق مصونيت از تعرض خود را در عرصه بين المللی از دست داده است.
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان با اخلاق وظيفه گرايانه قابل توجيه و تاييد است يا اخلاق نتيجه گرايانه؟ يا احياناً مکتب ديگری در فلسفه اخلاق؟
در حدّی که من می دانم، در هر نظام اخلاقی که بتوان مفهوم حقّ و حقوق بشر را تعريف کرد، و در آن نظام اصل دفاع از خود و اصل امداد معنا دار و موّجه باشد، حقّ دخالت بشردوستانه نيز قابل توجيه است. مفهوم حقّ را در اخلاقهای تجويزی وظيفه گرا، پيامد گرا، و فضيلت گرا می توان تعريف و موّجه کرد. البته اجتماع گرايانی مانند مک اينتاير علی الاصول به مفهوم "حقّ"، خواه حقوق بشر خواه حقوق طبيعی، به ديده ترديد می نگرند، و آن را در عداد قصه های جنّ و پری می شمارند، يا مانند والتسر اصولاً معتقدند که هيچ حکم اخلاقی عام و جهانشمولی وجود ندارد و لذا نمی توان کسانی را که به جامعه سياسی ما تعلّق ندارند مورد داوری اخلاقی قرار داد. اما همين افراد هم معتقدند که رعايت حدّاقلی از حقوق بشر در سطح جهانی لازم است، و اگر دولتهايی آن حدود حدّاقلی را نقض کنند دخالت بيگانگان، حتّی دخالت نظامی بيگانگان، واجب می شود. در هر حال، فرض بر اين است که انسانها حقّ دارند از حداقلی از زندگی انسانی و کرامتمند بهره مند باشند، و اين زندگی حدّاقلی ممکن نيست مگر آنکه پاره ای از نيازهای اساسی ايشان برآورده شود. در اين صورت اگر دولتی به نحو گسترده و سيستماتيک شهروندان خود را از آن حقوق محروم سازد، با بحران مشروعيت ملّی و به تبع مشروعيت بين المللی روبرو می شود، و حقّ مصونيت از تعرّض خارجی را از دست می دهد.
اگر حکومتی مشغول نقض سيستماتيک حقوق بشر در کشور خودش باشد ولی اکثريت مردم مخالف دخالت بيگانگان در امور داخلی کشورشان باشند، آيا بيگانگانی که دغدغه حقوق بشر را دارند، اخلاقاً حق دارند برای حفظ حقوق بنيادين اقليتی از مردم آن کشور، ولو که ان اقليت جمعيتی پرشمار باشد، به مداخله نظامی برای سرنگونی آن حکومت مبادرت ورزند؟
به عنوان يک قاعده کلّی به نظرم هيچ کس حقّ و وظيفه ندارد که ديگران را وادار کند که از حقوق خود بهره مند شوند. هدف مدافعان حقوق بشر هم اين نيست که ديگران را وادارند که از مضمون حقوق خود استفاده کنند. اين حقّ انسانهاست که از حقوق خود استفاده کنند يا از آن حقوق چشم بپوشند. اما وظيفه همگان است که اطمينان يابند اگر کسی مايل بود از حقوق اساسی خود بهره مند شود اين راه بر او گشوده است. برای مثال، حقّ برخورداری از غذای کافی از جمله حقوق اساسی انسانهاست. اما معنای اين سخن آن نيست که کسی حقّ دارد شما را به زور وادارد که غذای کافی بخوريد. اين حقّ شماست که غذا بخوريد يا روزه بگيريد يا اعتصاب غذا بکنيد. اما بر همگان فرض است که مطمئن شوند اگر شما تصميم گرفتيد که غذا بخوريد، حدّاقلی از خوراک سالم که برای سلامت شما ضروری است در اختيار شما باشد. بنابراين، آنچه بر اعضای مسؤول جامعه جهانی فرض است اين است که مطمئن شوند افراد از حقوق خود آگاه هستند، و امکان واقعی احقاق حقوق خود را دارند- هرچند که ممکن است گاه به اختيار خود تصميم بگيرند از احقاق پاره ای از حقوق خود صرفنظر کنند.
اما اکنون فرض کنيم که حکومتی حقوق اساسی اقليت را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند. در اين صورت اگر اکثريت می تواند از حقوق آن اقليت دفاع کند و اين کار را نمی کند، خود شريک جرم در جنايت است، و اگر نمی تواند از حقوق اساسی ايشان دفاع کند، حقّ ندارد مانع دخالت ديگران شود. در اين شرايط اقليت نسبت به کمک کسانی که می توانند به ياری آنها بشتابند واجد حقّ تکليف آور است. برای مثال، فرض کنيد که در محيط يک خانواده پدر خانواده به دختر خردسال خود مکرراً تجاوز می کند، و مادر و ديگر اعضای خانواده به دليل ناتوانی، نادانی، آبروداری يا هر ملاحظه ديگری ترجيح می دهند که بر اين جنايت سرپوش بگذارند. اما شما که در همسايگی آن خانواده هستيد از جنايتی که در حقّ آن کودک روا می شود آگاه می شويد. آيا در اين صورت شما حقّ داريد که به ياری آن دختر خردسال بشتابيد و از کرامت جسمانی او دفاع کنيد؟ آيا در اين صورت آن خانواده می تواند ادعا کند که مسأله تجاوز جنسی به آن دختر خردسال امری خانوادگی است و کسی حقّ دخالت در امور ايشان را ندارد؟ به نظر من، در اينجا شما نه فقط حقّ بلکه بالاتر از آن تکليف مداخله داريد، و اگر اين کار سرباز زنيد در واقع عملی اخلاقاً ناروا و غيرمسؤولانه انجام داده ايد. فراموش نکنيم که در جناياتی که صربها عليه اقليت مسلمان اعمال کردند، يا در فاجعه ای که دولت سودان در دارفور آفريد، دولتمردان آنها برای توجيه جنايات خود کمابيش به چنان استدلالهايی متوسل می شدند، و چه بسا حقّ هم با ايشان بود که اکثريت ترجيح می دادند بيگانگان در کار ايشان اخلال نکنند تا تکليف آن اقليت برای هميشه يکسره شود.
مايلم در اينجا نکته ای را هم بيفزايم. به نظرم پيش فرض پرسش شما اين است که در شرايطی که اکثريت مخالف دخالت بيگانگان باشند، دخالت بشردوستانه ناقض حقّ حاکميت ملّی و استقلال سياسی آن کشور است. حقيقت اين است که من استقلال سياسی يا حقّ حاکميت ملّی به اين معنا را يک افسانه بسيار خطرناک و بی اساس می دانم. استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک کشور بر مبنای دخالت يا عدم دخالت بيگانگان تعريف نمی شود. کاملاً ممکن است که کشوری از سلطه بيگانگان رها باشد اما حاکمان آن کشور حقوق شهروندان، از جمله حقّ مشارکت مؤثر ايشان را در تعيين سرنوشت شان، ناديده بگيرند و آن حقوق را به نحو سيستماتيک و گسترده نقض کنند. به نظر من اين چنين کشوری مطلقاً فاقد استقلال و حقّ حاکميت ملّی است. اگر بناست مردم اسير باشند و بر مقدّرات خود حاکم نباشند چه فرقی می کند که برده داران چشم آبی باشند يا چشم سياه، مسلمان باشند يا کافر. بردگی بردگی است. استقلال سياسی و حقّ حاکميت ملّی وقتی بواقع تحصيل و تأمين می شود که شهروندان از حقوق اساسی خود بهره مند باشند و از جمله حقّ مشارکت مؤثر و واقعی در تعيين سرنوشت خود داشته باشند. ديکتاتوری که به جای همه تصميم می گيرد و حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند با نيروی خارجی ای که بناست همان کار را با ايشان بکند فرقی ندارد. بنابراين، استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک جامعه وقتی تحقق می يابد که حقوق اساسی تمام شهروندان آن جامعه تأمين و تضمين شده بود. حکومتی که حقوق اساسی شهروندان خود را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند استقلال و حقّ حاکميت ملّی آن کشور را نقض کرده است، و از اين حيث با بيگانگان اشغالگر هيچ تفاوتی ندارد.
اگر قوانين کشوری به صورت دموکراتيک تصويب شود ولی اين قوانين، که مبنای عمل حکومت قرار گرفته اند، نقض گسترده و آشکار حقوق بشر را موجب شوند، آيا باز هم بيگانگان می توانند از حق مداخله بشردوستانه خود برای متوقف يا سرنگون کردن حکومت آن کشور استفاده کنند.
اگر منظور شما از "تصويب دموکراتيک"، "تصويب بر مبنای رأی اکثريت" باشد، در آن صورت اين شيوه قانون گذاری شرط لازم دموکراسی است اما شرط کافی آن نيست. دايره دموکراسی بسی فراتر از تصميم گيری بر مبنای رأی اکثريت است. به نظر من گوهر دموکراسی به منزله يک روش احترام و التزام به گفت و گوی عقلانی در عرصه عمومی است، و به منزله يک ارزش احترام و رعايت حقوق اقليت در متن جامعه است. آن قوانينی که از متن يک گفت و گوی عقلانی و آزاد در عرصه عمومی برمی آيد تاحدّ زيادی آينه اراده و خواست جمعی است، و شرط حداقلی عادلانه بودن آن قوانين اين است که حقوق اساسی تمام شهروندان از جمله اقليتها را محترم بدارد. قانونی که ناقض حقوق اساسی شهروندان از جمله اقليتها باشد، ناعادلانه است، و اطاعت از آن بر شهروندان فرض نيست. شهروندان موظفند که از تمام راههای قانونی بکوشند آن قوانين ناعادلانه را تغيير دهند، و اگر راههای قانونی بر ايشان بسته بود، حقّ دارند که برای احترام به روح قانون از التزام به آن قوانين ناعادلانه سرباززنند، و به اصطلاح از طريق نافرمانی مدنی بکوشند وجدان اخلاقی جامعه را بيدار و حساس کنند. در هرحال، قوانين ناعادلانه ای که حقوق اساسی اقليت را نقض می کند، ولو به تصويب اکثريت رسيده باشد، مطلقاً نمی تواند حقّ اقليت قربانی را نسبت به کمک اعضای مسؤول جامعه جهانی منتفی کند. برای مثال، فرض کنيد که اکثريت صرب قانون بگذرانند که اقليت مسلمان حقّ حيات ندارند، يا فرزندانشان از حقّ تحصيل محروم اند، يا بيمارستانها و مراکز بهداشتی و درمانی حقّ ندارند به ايشان خدمات پژشکی عرضه کنند. به نظر من کاملاً آشکار است که اين قوانين ناعادلانه است، و اعضای مسؤول جامعه جهانی نه تنها حقّ بلکه وظيفه دارند که در اين قبيل موارد به شيوه های مختلف، برای مثال، از طريق فشارهای سياسی، ديپلماتيک، اقتصادی (و حتّی در شرايطی که وضعيت قربانيان بسيار وخيم است از طريق نظامی) به ياری آن اقليت مسلمان بشتابند.
اگر پيشاپيش معلوم باشد که مداخله نظامی بشردوستانه بيگانگان برای ممانعت از نقض حقوق بشر در کشوری خاص، با تلفات مردم بی گناه همراه خواهد بود ( مثلاً در اثر وقوع اشتباهات احتمالی در بمباران مراکز نظامی )، ولو که اين تلفات حداقلی باشد، آيا باز هم حمله نظامی به کشوری که حکومتش ناقض حقوق بشر است، اخلاقاً جايز است؟
در مقام کمک رساندن به قربانيان نقض حقوق بشر غرض اصلی ياری رساندن به آنها و نجات ايشان است. اگر داوری ما اين باشد که کمک رسانی ما به نحوی از انحا وضعيت آن قربانيان را از آنچه هست وخيمتر می کند، البته شرط عقل آن است که از آن اقدام صرفنظر کنيم. در تمام اقداماتی که برای حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام می شود بايد ارزيابی واقع بينانه ای از سود و زيان آن اقدامات داشته باشيم. لازمه حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام کارهای ناسنجيده و خلاف عقل نيست. اما در پاره ای موارد، ما مجازيم که برای پيشگيری از زيان بزرگتر زيانی کوچکتر را بر فرد وارد کنيم. فرض کنيد که من در خيابان قدم می زنم و يکباره متوجه می شوم که ترمز اتوبوسی بريده است و به سرعت به سمت شما می آيد و شما مطلقاً متوجه آن نيستيد. در اين شرايط تنها راهی که برای نجات شماست اين است که من دست شما را بگيريم و با شدّت تمام شما را به پياده رو پرتاب کنم. درست در لحظه ای که می خواهم اين کار را کنم، ارزيابی ام اين است که در نتيجه اين اقدام من ممکن است دست يا سر شما در اثر اصابت به آسفالت سخت پياده رو بشکند. به گمانم کاملاً روشن است که علی رغم اين ارزيابی (هرچقدر هم واقع بينانه و قطعی باشد) من کاملاً حق (و بلکه وظيفه) دارم شما را به پياده رو پرتاب کنم. تحت شرايطی ممکن است ارزيابی واقع بينانه نهادهای بين المللی يا اعضای مسؤول جامعه جهانی اين باشد که مثلاً تحريم اقتصادی دولتهای ناقض حقوق بشر اگرچه زيانهايی را متوجه شهروندان می کند اما در نهايت مانع از آن شود که آن شهروندان زيانهای عظيمتری را تحمل کنند. در اين شرايط می توان آن تحريمها را اخلاقاً موّجه دانست. در واقعه نسل کشی کوزووا، رواندا، دارفور، امثال آن، هم همه می دانستند که دخالت نظامی بشردوستانه ممکن است به نحو ناخواسته به مرگ انسانهای بيگناهی بينجامد، اما در عين حال، همه می دانستند که عدم مداخله به فاجعه ای به مراتب عظيمتر خواهد انجاميد.
اساس سخن من نهايتاً اين است که هيچ مصلحتی برتر از جان و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار نيست، و مقولاتی مانند حاکميت ملّی، استقلال سياسی، عزّت ملّی و امثال آنها فقط تا آنجا ارزشمند است که در خدمت عزّت و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار باشد. هيچ انسان واقعی ای را نمی بايد و نمی شايد در پای آن افسانه های موهوم قربانی کرد. مسؤوليت اخلاقی انسانها نسبت به يکديگر مطلقاً به مرزهای قراردادی سياسی محدود نمی ماند: درد بشر درد مشترک است، و اين معنا در جهان به هم پيوسته امروز بيش از هر وقت ديگری واقعيت يافته است.
-- گویانیوز
جابجایی اخیر قدرت موجب ورود بسیاری از خبر نگاران به این کشور شد که بهمراه بسیاری از نخبگان و روشنفکران مهاجر افغان تصاویری از زندگی مردم افغان و تاریخ آن کشور به جهانیان ارائه دهند. بتدریج وقایع مختلف تاریخی این کشور از آغاز مدرنیسم و برداشتن اجباری حجاب از سر زنان با روی کار آمدن امان الله خان، حکومت های چپگرا که در کودتا های پی در پی و اعمال برنامه های سریع الوصول سوسیالیستی اقتصاد از هم پیشی می گرفتند، یا حکومت طالبان که نه تنها زنان بلکه هر آنچه که به فرهنگ و اداب ورسوم ملی افغانها مرتبط می شد را از عرصه جامعه حذف کردند و در انتها وضعیت این جامعه بعد از روی کار آمدن دولت مستقل فعلی به کتاب ها و روزنامه های جهان راه پیدا کرد. بسیاری از متون فوق در ایران نیز که دارای سابقه طولانی حضور مهاجران افغان و اشتراکات فرهنگی و مذهبی با آن کشور است به چاپ رسیده و برخی از آنها با استقبال گسترده ای روبرو شد که از جمله آن می توان به دو کتاب "بادبادک باز" و "هزاران خورشید تابان " از خالد حسینی افغانی ساکن در امریکا اشاره کرد. کتاب "بادبادک باز " توسط کارگردان مرک فاسترMerk Foster به صورت فیلم نیز در آمد.
در سال 1384 نشر قطره کتاب داستانی به نام "کتابفروش کابل " نوشته "اسن سی شتاد " با ترجمه "زهره خلیلی" را به مجموعه کتاب های فوق افزود. این کتاب به زندگی مردم افغان بعد از سقوط طالبان می پردازد و در طی سال های اخیر پرفروش ترین کتاب نروژ بوده است. خانم "اسن سی شتاد " خبرنگاری نروژی است که رویدادهای بحرانی بسیاری از جمله جنگ کوزو ، جنگ عراق و درگیری های روسیه در چچن را به اطلاع جهانیان رسانده است. او در سال 2001 وارد افغانستان شد و 6 ماه در مناطق مختلف این کشور که درگیر جنگ نیروهای ائتلاف و طالبان بود گذراند و بطور اتفاقی در شهر کابل با کتابفروش میهن پرستی آشنا شد که در طی زندگی خود کتاب های با ارزشش به بهانه های متفاوت توسط حکومت های چپگرا و طالبان سوزانده شده بود ولی او با امید به اینده ای آزاد برای کشورش بخشی از کتاب هایش را مخفی کرد و کتاب های کتابفروشی اش حاصل این آینده نگری است. آشنایی با این خانواده ثروتمند که تعدادی از اعضا خانواده انگلیسی می دانستند در کشوری با سه چهارم جمعیت بی سواد موهبتی شد تا او با اقامت 6 ماهه در خانه این مرد با سخاوت بتواند این کتاب را بنویسد.
این کتاب برای خواننده غربی که آشنایی محدودی از افغانستان دارد و برای من به عنوان محقق امور مهاجران افغان در ایران حاوی نکات با ارزشی است. نویسنده بر خلاف دو کتاب فوق الذکر زن است و از کشوری بسیار متفاوت به روایت آنچه در خانه این کتابفروش و جامعه افغانستان دیده است می پردازد.
نویسنده در پیشگفتار کتاب می گوید که خانواده کتابفروش نمونه یک خانواده افغان نیست و برای روایت زندگی یک خانواده نمونه افغان باید به روستاها می رفت که تمامی زندگی مردم محروم و بی سواد آن نبردی بود برای زنده بودن. او با مشارکت در وقایع جاری در خانه کتابفروش و همراهی او در سفرهایش سعی نموده است آنچه را که می بیند به رشته نگارش در آورد و با صبوری جواب پرسش هایش را بیابد. در این مسیر او بسیاری از مواقع از تعارضات فرهنگی آنچه که شاهدش بود با آنچه که در کشورش آموخته بود به ستوه می آمد ولی هیچ چیز به اندازه نادیده انگاشته شدن حقوق زنان برای او آزاردهنده نبود.
زنان افغان در اولین بهار آزادی
اگرچه واژه"بهار آزادی" بیان کننده نگرش غربی نویسنده درباره ورود نیروهای ائتلاف به افغانستان است، مبین حقیقتی انکار ناپذیر از آزادی زنان در این کشور نیز هست. برقع به عنوان سمبل محدودیت و نادیده گرفته شدن زن افغان بسیار مورد توجه نویسنده است. .او با ظرافت به زن برقع پوش و حضورش در شهر توجه کرده است :"وقتی که برقع به سر داری حاشیه شلوار و کفشی که به پا می کنی نقش مهمی پیدا می کند و توسط همین تمایزات است که زنان در بازار شهر همدیگر را گم نمی کنند (ص 129) .تصاویر جاندار نویسنده از حمام عمومی زنان ،و پوشیدن برقع بعد از ان و جدال بوی خوش شامپو و بوی برقع کثیف از عرق بدن از تجربه ای ملموس برمی خیزد .او به تلخی شاهد است که ارزش یک عروس به باکرگی اش و ارزش یک همسر به تعداد پسرانی است که بدنیا اورده است .ارتباط کودک با مادر برقع پوشش نیز از جمله نکات ظریف نویسنده است :"کودک با مادرش در حال گفتگوست ولی انگار با مجسمه ای آبی پوش حرف می زند." (ص194).
چند فصل از کتاب به زنان و محدودیت آنان در زندگی و تردد در جامعه مربوط است .لیلا دختر جوان خانواده که بواسطه زندگی در پاکستان به زبان انگلیسی مسلط است و رابط نویسنده با خانواده و وقایع است ، یکی از شخصیت های محوری کتاب است .او آرزو دارد که معلم انگلیسی شود ولی موانع او برای رسیدن به آن بسیار است .او مسئول تمامی امور خانواده 13 نفره اش است .از دید اعضا خانواده و بویژه مردان لیلا برای همه کمبود ها از جمله نبود ابگرم ،اتو نشدن لباسها و غیره مقصر و قابل سرزنش و حتی دشنام است.او مثل مستخدمی در خدمت همه اعضا خانه است و از اینکه خود و ارزوهایش را فراموش کرده است در خشم است ،خشمی فرو خورده .او از بطالت زنان خانه نیز در رنج است ."پوست صورت لیلا رنگ پریده و بی لک است مثل پوست بچه . هرگز آفتاب ندیده است.دستهای او مثل دستهای یک پیرزن خشن و کار کرده است .او مدتهاست که احساس بی حالی و سر گیجه می کند تا اینکه پزشک به او می گوید که به نور آفتاب و ویتامین دی نیاز دارد .حتی یک اشعه خورشید نیز از شبکه برقع به بدن او نمی رسد ."(ص199)
مردان افغان
جامعه مرد سالار افغان مرد را دارای حقوقی ویژه و خاص می داند .او مسئول تأمین خانواده است و عموما چند سال بعد از ازدواج با زنی بسیار جوان تجدید ازدواج می کند و این فرد جدید نیز در کنار زن سابق زندگی خواهد کرد. نویسنده رنج زنان اول و ناگزیری در پذیرش شرایط جدید و سرخوشی زنان جدید را بخوبی تصویرکرده است .ازدواج مجدد مردان از نظر نویسنده بسیار اهمیت است و کتاب با ازدواج دوم کتابفروش اغاز میشود. سلطان (کتابفروش) محور اصلی کتاب است. او در دوره کودکی نیز محور توجه خانواده بوده است. برای مدرسه رفتن اوست که خانواده " فیروزه" فرزند اول را در سن کودکی به مردی 40 ساله شوهر می دهند تا با 20 هزار افغانی ناشی از این معامله سلطان بتواند به مدرسه برود. سلطان با وجودی که ارزوهای بزرگی برای کشورش دارد در مناسبات خود در خانواده کاملا مردسالار و در مناسبات کاری بسیار خشن و بی رحم است .
خشونتهای پنهان و اشکار در آموزش وتفریح
از نظر نویسنده خشونت امری رایج در این جامعه است و دولتها در طول تاریخ این کشور با توجه به آرمان های خود کتابهای درسی را نیز از آن بی نصیب نگذاشته اند . "موضوع مسائل ریاضی کودکان دبستانی در دوره اشغال کشور توسط شوروی مربوط به اشتراکی کردن زمین های کشاورزی و نظریات مساوات طلبانه است، در حالیکه موضوع محوری مسائل ریاضی دوره طالبان جنگ است :"عمر کوچولو یک کلاشینکف دارد و سه تا خشاب . در هر خشاب بیست گلوله است .عمر دو سوم گلوله هایش را مصرف کرده و شصت کافر را کشته است .حساب کنید با هر گلوله چند کافر را کشته است ."(ص83) از دیگر مظاهر خشونت می توان به تفریحات این جامعه اشاره کرد :"بزکشی یکی از وحشیانه ترین بازی های جهان است .دو حریف سوار بر اسبهای تربیت شده به قصد از پا در اوردن و له کردن بزها شرط بندی می کنند و هر چه مبلغ شرط بندی بالاتر باشد ابعاد خشونت بیشتر است .این بازی همیشه مورد استقبال شدید مردم بوده است و محدودیت های دولتها تاثیری در محبوبیت ان نداشته است " . ص190
و در پایان
بنظر میرسد که در نگارش کتاب حرفه خبر نگاری نویسنده بی تاثیر نبوده است و نویسنده وظیفه خود را پرداختن به سوالاتی می داند که قبلا در ذهن داشته مسائلی چون خشونت، محدودیت علیه زنان و غیره تا روایت از مردمی که سالهاست دارای بالاترین نرخ مهاجر در دنیاست. غربی بودن و حرفه خبرنگاری نویسنده هردو موجب شکل گیری نگاهی از بیرون به وقایع افغانستان است. در حالی که در روایت های نویسندگان افغان از کشورشان نگاه از درون موجب انسجام در وقایع است. بهر حال با توجه به تعداد محدود منابع در این زمینه در کشورمان مطالعه انچه در این کتاب می گذرد می تواند دریچه دیگری از زندگی مردم این کشور بر روی ما می گشاید .
-- مدرسه فمینیستی
برای سومین سال متوالی، شاهین گلستانی در فهرست بهترین پیشبینی کنندگان اقتصاد در سال ۲۰۱۰ قرار گرفت
شاهین گلستانی پس از به دست آوردن رتبه پنجم در سال ۲۰۰۸ و رتبه چهارم در سال ۲۰۰۹، در سال ۲۰۱۰ در جایگاه دوم بهترین پیشبینی کنندگان اقتصادی معرفی شد. او توسط انجمن اقتصاددانان حرفهای بریتیش کلمبیا، نامزد سی و ششمین دوره جایزه سالانه "کره بلورین" قرار گرفت. این نتایج در تاریخ نهم مارچ ۲۰۱۱ اعلام شد.
انجمن اقتصادادانان هر سال پنج نفر از بهترین پیشبینی کنندهی متغیرهای اصلی اقتصادی را معرفی میکند. اقتصاددانان ملزم هستند که پیشبینیهای خود را در رابطه با هشت متغیر کلان اقتصاد ملی ارائه دهند. این متغیرها عبارتند از: تولید ناخالص داخلی واقعی، نرخ تورم، نرخ بیکاری، شاخص بخش مسکن (Housing Start)، خالص صادرات، نرخ سود آوری پیش از احتساب مالیات، نرخ بهره پایه و نرخ ارز (دلار کانادا در برابر دلار آمریکا).
طی سه سال گذشته، پیشبینیها و توصیههای مختلف اقتصادی و سرمایه گذری، و همچنین مقالات آموزشی مالی و سرمایه گذاری نوشته شده توسط شاهین گلستانی، که در نشریات معتبر استان بریتیش کلمبیا و ونکوور از جمله، نشریات فارسی زبان این استان منتشر شده و در دسترس خوانندگان و جامعه ایرانیان بوده است.
پیشبینیهای اقتصادی - سرمایه گذاری
شاهین گلستانی، فوق لیسانس اقتصاد، کارشناس سرمایه گذاری و بیمه، رتبه دوم بهترین پیشبینی کننده اقتصاد در سال ۲۰۱۰، برای سومین سال متوالی در لیست پنج نفر از بهترین پیشبینی کننده اقتصاد سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ توسط انجمن اقتصاد دانان بریتیش کلمبیا قرار گرفت.
چشم اندازها، انتظارات و پیشبینیهای او در عرضه اقتصاد برای سال جاری بدین قرار است:
۱ - انتظار دارم نرخ بهره بانک مرکزی کانادا از شش ماه دوم افزایش پیدا کند و نتیجتا نرخ بهره پایه نیز افزایش خواهد یافت. نرخ بهره پایه تا پایان امسال به ۴٪ خواهد رسید.
۲- انتظار دارم که دلار آمریکا کماکان در برابر دلار کانادا ضعیف باقی بماند. انتظار دارم که دامنه نوسان هر دلار آمریکا در برابر دلار کانادا در طول سال ۲۰۱۱ بین ۹۷ سنت تا ۹۵ سنت باشد. انتظار دارم بیشترین کاهش ارزش دلار آمریکا در برابر دلار کانادا در سه ماهه چهارم باشد که بطور متوسط روی سطح ۹۵ سنت خواهد بود.
۳- سرمایه گذاری های بسیار محتاط پیشنهاد شده توسط من برای حسابهای سرمایه گذاری بازنشستگی RRSP ، سرمایه گذاری های عادی و سرمایه گذاریهای عرصهی بیمه عمر و بیمه وام در طول سال ۲۰۱۰ بین ۸٪ الی ۲۱٪ سود آوری داشتهاند. انتظار دارم سرمایه گذاریهای پیشنهادی برای سال ۲۰۱۱ حداقل بین ۸٪ الی ۱۵٪ باز هم سودآور باشند. توجه داشته باشید که شما میتوانید با پرداخت حداقل ۱۰۰ دلار در ماه، قدم اولیه برای سرمایه گذاری یا پس انداز برای خود و خانواده خود را شروع کنید.
۴- انتظار دارم ارزش یورو در برابر دلار کانادا از سطوح فعلی ۱.۳۷ تا ۱.۲۶ کاهش پیدا کند. صاحبان یورو که نیاز یا درآمدی به صورت یورو دارند، بهتر است در قبال کاهش ارزش یورو در برابر دلار کانادا هوشیار باشند.
۵- انتظار دارم ارزش دلار کانادا در برابر ین ژاپن از سطوح فعلی ۸۳ ین، به ۹۱ ین تا ۹۶ ین افزایش یابد.
6- انتظار دارم قیمت طلا بین ۱۲۵۰ دلار تا ۱۵۰۰ دلار در نوسان داشته باشد.
۷- انتظار دارم نرخ تورم بین ۲.۵% تا ۲.۷% باشد.
۸- انتظار دارم نرخ بیکاری به ۷.۵% تا ۷.۶% کاهش یابد.
۹- انتظار دارم شاخص بازار مسکن بین ۱۷۷،۰۰۰ تا ۱۸۰،۰۰۰ باشد.
۱۰- انتظار دارم نرخ واقعی رشد اقتصادی بین ۳% تا ۳.۲% باشد.
یادآور میشویم که شاهین گلستانی نویسنده مقاله پیش رو، به هیچ وجه ضریب اطمینان صد در صدی پیشبینیهای اقتصادی در مقاله فوق را تضمین نمیکند و هیچ مسئولیت و تعهدی در قبال روند متفاوت بازارهای مالی با نظریههایش را نمیپذیرد. این دیدگاه ها بر مبنای انتظاراتی است که بر پایه مولفههای علم اقتصاد ابراز میشود و تنها در صورت تحقق این پیشبینیها، ارزش و اعتبار مییابد و بر پشتوانه نظری نویسنده آن میافزاید. بدیهی است که ریسک سرمایهگذاری همیشه برای سرمایهگذاران وجود داشته و دارد. برای اطلاعات بیشتر میتوانید با شاهین گلستانی به شماره تلفن: 9879-231-778 تماس بگیرید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر