شراره سعیدی/ رادیو کوچه
همانگون که گفته شد، رابطه میان بالادست و کارگزاری که برای منافع سیاسی و اقتصادی پیرو اوست، در نظام سیاسی ایران پس از آقای «خمینی» رواج بسیار یافت، این روابط نامشروع به سبب اقتدار مالی دولت شاهد مثال فراوانی دارد، منجمله:
تفحص مجلس از تخلف مالی سازمان صداوسیما: درسال 2003 مجلس اصلاحطلب ایران طی یک تحقیق و تفحص ازسازمان صداوسیمای تحت کنترل محافظهکاران خبر از تخلف 525 میلیارد تومانی آن داد. بر طبق قوانین ایران دستگاه قضایی موظف است پروندههای تحقیق و تفحص مجلس را خارج از نوبت و در اسرع وقت مورد بررسی قرار دهد ولی با گذشت چندین سال از این قضیه هنوز هیچ دادگاهی تشکیل نشده و «علی لاریجانی» رییس وقت سازمان صدا وسیما نیز پرونده را کشکی خواند.
فرودگاه امام و نفوذ سپاه پاسداران در پروژههای اقتصادی:
«پرزورسکی» اقدام برخی از گروههای درون بلوک قدرت حاکم برای بهدستآوردن پشتیبانی نیروهای خارج بلوک را دقیقن اولین آستانه حساس گذار به دموکراسی میداند.
در سال 2005 وزارت راه ایران اعلام کرد که شرکت ترکیهای «تاو» برنده مزایده فرودگاه امام است. ولی سپاه پاسداران که خواهان واگذاری توسعه فرودگاه به آنها بود با این امر مخالفت کرد. درنتیجه در روز افتتاح فرودگاه، سپاه پاسداران برای به دست گرفتن کنترل فرودگاه به آنجا هجوم برد. این امر تعطیلی شش ماهه فرودگاه، آبروریزی ایران در عرصه بینالمللی را در پی داشت. و به گفته «احمدخرم» وزیر وقت راه دویستمیلیوندلار ضرر مالی به دولت زد. پذیرش ایران بهعنوان عضو سازمان تجارت جهانی و تعهدپذیری در دیپلماسی بینالمللی میتواند به ساختار کارفرمایی یکه تازانه دولت در ایران پایان بخشد.
نبود ارتباط میان اصلاحطلبان حکومتی و اپوزسیون نیز یکی دیگر از علل شکست این جنبش بود:
«پرزورسکی» اقدام برخی از گروههای درون بلوک قدرت حاکم برای بهدستآوردن پشتیبانی نیروهای خارج بلوک را دقیقن اولین آستانه حساس گذار به دموکراسی میداند.
اصلاحطلبان هیچگاه به ارزش نیروهای متخصص ایرانی در خارج از کشور پی نبردند. وجود سرمایههای عظیم مادی ایرانیان خارج از کشور میتوانست کمک به سزایی به اصلاحطلبان بکند. آنها میتوانستند علاوه براستفاده از سرمایه مادی ایرانیان خارج از کشور از توان فنی ایشان نیز سود جویند. استفاده از ماهواره و شبکههای تلویزیونی فعال در خارج از کشور یکی از این ابزارهای فنی بود.
اصلاحطلبان حکومتی از لحاظ هویتی نیز خودشان را متمایز از مخالفان دموکرات رژیم میدانند. و همین تعصب هویتی ایشان باعثشده تا اپوزسیون را در مناسبات سیاسی دخالت ندهند.
بررسی برخی از راهکارهای گذار به دموکراسی در ایران امروز:
موج سوم دموکراسیخواهی که در دهه 1970 با فروپاشی رژیمهای اقتدارگرای «یونان» و «اسپانیا» آغاز شد، در دهه 1990 با فروپاشی شوروی و گذار موکراتیک در کشورهای بلوک شرق شدت بیشتری یافت.
«برطبق آمار خانه آزادی در حالیکه درسال 1974 از یکصد و پنجاه کشور، چهلویک کشور دارای رژیم دموکراتیک بودند، در سال 2004 از مجموع 193 کشور، 121 کشور دارای نظام دموکراسی انتخاباتی به شمار میرفتند.»
حاکمیت گفتمان دموکراسی در این دوران و رشد فزاینده جهانیشدن، محیط بینالملل را برای گذار به دموکراسی مساعدتر کرده است. این امر سلطه کامل رژیمهای اقتدارگرا را بر زندگی مردم غیر ممکن ساخته است. حال در ایران امروز چه راههایی پیش روی ماست تا این گذار به نحو مطلوبی صورت بگیرد؟
در زیر به بررسی برخی از این راهکارها میپردازیم:
الف- اپوزوسیون: آدام پرزورسکی معتقد است آنچه برای بقای یک رژیم واجد اهمیت است، مشروعیت یک نظام خاص سلطه نیست بلکه حضور یا غیاب بدیلهای مرجح است و اگر این بدیل مرجح وجود نداشته باشد علیرغم فقدان مشروعیت رژیم اقتدارگرا همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
نبود یک اپوزسیون منسجم و با نفوذ یکی از نقاط ضعف عمده برای نیروهای دموکراسیخواه و تحولطلب ایران است. اپوزسیون ایرانی خود از تفرق و تشتت و چنددستگی و عدم اجماع بر سر یک رهبر قابل اعتماد رنج میبرد. «آلفرد استپان» ایجاد یک بدیل دموکراتیک مرجح را از کارکردهای اپوزسیون میداند. مردم ایران علیرغم نارضایتی شدیدشان از رژیم اقتدارگرای مذهبی حاکم به واسطه نبود یک آلترناتیو شایسته مجبورند میان بد و بدتر یکی رابرگزینند.
بررسیها حکایت از آن دارد که سرمایه ایرانیان خارج ازکشور 1300 میلیارد دلار است. اوپوزسیون به راحتی میتواند با این سرمایه عظیم مادی یک شبکه تلویزیونی فراگیر ایجادکرده تا ازطریق آن هم هژمونی تلویزیون رژیم جمهوری اسلامی را ازبین ببرد و هم اینکه ازطریق آن به کنترل منابع فکری دست زند که برای موفقیت عمل جمعی ضروری است. همچنین اپوزسیون میتواند با آگهی دادن در صفحات اول مطبوعات جهان موارد نقض حقوق بشر را مستند کند و از این طریق بر کوس رسوایی رژیم بکوبد. این امر هزینه رفتار خشونتگرای رژیم را بالا میبرد. و از فشار بر فعالین حقوق بشر در داخل نیز میکاهد. آنگاه چنین اپوزسیون قدرتمندی که از توان بسیج منابع برخوردار باشد میتواند به جناحهای اصلاحطلب در داخل کشور نزدیک شده و بهعنوان طرف مذاکره رژیم، خود را مطرح سازد.
ب- تلاش برای ایجاد جنبشی بامحوریت کسب حقوق تضییع شده، گمان میرود فعالین مدنی در دوره پس از اصلاحات میبایست این ایده «ماریو دیانی» را بهعنوان یک راهکار عملی در پیش گیرند. «ماریو دیانی» معتقد است:« یک تقاضای خاص همیشه به مبنایی برای هویت یک جنبش و به موضوعی غیر قابل سازش بدل میشود.»
درهمین راستا فعالان مدنی در داخل ایران میبایست هر کدام بهصورت مجزا وجداگانه بهدنبال مطالبه حقوق تضییع شده خود بروند. هر کدام از این گروهها برای خود خواستهایی را تعریف بکنند که از آن طریق به آنها هویت میبخشد. مثلن زنان برای کسب حقوق برابر،کارگران، معلمان، دانشجویان، پرستاران برای ارتقا بخشیدن به حقوق خود تلاش کنند. گذر زمان ممکن است هر یک از این گروهها را در یک نقطه مشترک به هم متصل کند و به دنبال آن جنبش فراگیری را ایجاد کند با محوریت حق.
نتیجهگیری:
متاسفانه آمارهای مختلف انجام گرفته حکایت از آسیبهای اجتماعی وخیمی دارد که جامعه ایران را به شدت تهدید میکند. سن روسپیگری در ایران به پانزده سال رسیده .
یک میلیون نفر از معتادان به موادمخدر کمتر از نوزده سال سن دارند و همچنین روزانه سیصد نوجوان، به موادمخدر اعتیاد پیدا میکنند. گزارش سال 2008 سازمان شفافیت بینالمللی نشان میدهد رتبه ایران از نظر میزان فساد مالی و اداری درمیان کشورهای جهان از رتبه هشتاد و هشتم درسال 2006 به رتبه یکصدوچهلویکم در سال 2008 رسیده و شاخص فساد در این سالها بیست در صد افزایش یافته.
ازطرفی دیگر ایران از لحاظ معضل فرار مغزها در صدر کشورهای جهان قرار دارد. بر طبق آمار صندوق بینالمللی پول سالانه یکصد وهشتاد هزار نفر از ایرانیان تحصیل کرده، از ایران خارج میشوند این امر معادل خروج پنجاه میلیارد دلار از کشوراست.
به نظرمیرسد یک رژیم دموکراتیک که به اصول حقوق بشر احترام گذارده و خود را ملزم به اجرای آن کند ، میتواند تا حدود زیادی این آلام را التیام بخشد. جنبشهای اجتماعی میتوانند منابع و تجربیات لازم را برای دیگر جنبشهای اجتماعی که ممکن است در آینده شکل بگیرند را فراهم کند.
تاریخ معاصر ایران مملو و مشحون از جنبشها و حرکتهای جمعی آزادیخواهانه فراوانی بوده، ولی کنشگران اجتماعی در ایران، اعم از روشنفکران، فعالین سیاسی و مدنی و توده مردم کمتر از این رویدادها کسب تجربه کردهاند.جنبش اصلاحات با همه فراز و نشیبهای خود یک تجربه جدید دیگری بود که بر تاریخ جنبشهای آزادیخواهی معاصر ایران افزوده شد. پس بر ماست که از این تجربه جدید درس بگیریم تا در آینده دچار همان خبطهای تکراری گذشته نشویم.
مهرآفرین بهرامی / رادیو کوچه
حضور پررنگ قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا در فازهای مختلف پروژه نفت و گاز پارس جنوبی و انتخاب این پروژه بهعنوان اولین بازدید در سال جهاد اقتصادی از طرف «آیتاله خامنهای» حرف و حدیثهای زیادی را در بین کارشناسان و فعالان صنعت نفت و گاز ایجاد کرده است.
یک کارشناس نفتی در این باره به رادیو کوچه گفت: «طبق شعار مسوولان در برخورد با مفاسد اقتصادی، همانگونه که به ظاهر دانه درشتها هدف قرار میگرفتند در ایجاد توسعه و رونق اقتصادی نیز پروژههای بزرگ در جایگاه اول قرار گرفتهاند.»
وی افزود: «قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا در حال حاضر کار ساخت 5 فاز را دراین میدان گازی بر عهده دارد که این میدان گازی به تنهایی 47 درصد از ذخایر گازی کشور و 8 درصد از ذخایر گازی جهان را داراست که پس از ترک فعالیت شرکتهای نفتی خارجی آن مانند «شل» از خرداد سال گذشته تاکنون، کار ساخت آنان با مناقصه و بدون مناقصه به این قرارگاه داده شده است.»
«حمیدرضا کاتوزیان»، رییس کمیسیون انرژی مجلس شورای اسلامی در نیمه دوم سال گذشته از پیشی گرفتن روند تخصیص اعتبار این پروژهها بر روند ساخت واقعی آن خبر داده بود و گفته بود وزارت نفت به جای ارایه آمار پیشرفت پروژهها، جدول اولیه طرحها را ارایه میدهد.
حال حضور آیتاله خامنهای در بازدید از این پروژه نیز این گمانه را تقویت کرده است که روند واگذاری پروژهها، تخصیص اعتبار بیشتر به آنان و عدم ارایه صورت وضعیت واقعی آنان در سال جهاد اقتصادی شدت خواهد گرفت.
بنزین و گاز خانگی جذابترین بخشهای فعالیتهای نفتی هستند
یکی از مدیران سابق وزارت نفت نیز در این باره به رادیو کوچه گفت: «فازهای مورد بازدید در پروژه نفت و گاز جنوبی، فازهای 15 و 16 بودهاند که ساخت آن قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا واگذار شده بود. علاوه بر این دو فاز 17 و 18 که در صورت بهرهبرداری از آن 50 میلیون متر مکعب معادل یک میلیون انشعاب به ظرفیت تولید گاز خانگی اضافه میشود و همچنین پتروشیمی برزویه که بهرهبرداری از آن نیز به روند تولید بنزین کشور کمک میکند.»
وی افزود: «با در نظر گرفتن مختصات فوق میتوان به این نتیجه رسید که جایی که قرارگاه خاتمالانبیا حضور مالی جدی داشته باشد و از سوی دیگر، تولیدات گاز خانگی و بنزین آن نیز برای عموم مردم جذاب باشد، بهترین سوژه برای بازدید است تا بتواند بهعنوان نمایشی از توانمندیهای اقتصادی کشور جلوه کند.»
این کارشناس نفتی تصریح کرد: «اما با توجه به رابطه نزدیک میان آیتاله خامنهای و قرارگاه خاتمالانبیا، این نگرانی در میان مهندسان و کارشناسان فعال در این پروژهها به وجود آمده است که با تداوم واگذاری اختیارات عملی و مالی به این قرارگاه، انجام کار مهندسی و ضابطهمند دشوارتر شود.»
وی تصریح کرد: «ارزش قراردادهای قرارگاه خاتمالانبیا در این مجموعه بیش از 10 میلیارد دلار است و این در حالی است که با تشدید تحریم علیه این قرارگاه، خاتمالانبیا تاسیس شرکتهای صوری را بهعنوان همکار و زیر مجموعه خود در حال اقدام دارد تا همچنان در اخذ پروژههای این میدان گازی نقش داشته باشد.»
پارس جنوبی تنها نمایشی از وضعیت بالقوه این پروژه است
یکی از مهندسان مجری در یکی از فازهای نفت و گاز پارس جنوبی نیز در اینباره به رادیو کوچه گفت: «دولت طی دو دهه گذشته تنها 10 فاز از مجموع این پروژه را به بهرهبرداری رسانده است و اکنون قصد دارد طی پنج سال 19 فاز دیگر این پروژه را وارد مدار تولید کند که حتا در صورت تامین مالی، از نظر اجرایی غیرممکن است.»
وی ادامه داد: «هر چند که «میرکاظمی»، وزیر نفت نیز از فرمول کوتاهشدن زمان اجرای پروژهها خبر داده است اما آن نیز بیشتر بهعنوان ابرازی برای نشاندادن توانمندی داخلی و نوع دهن کجی در برابر تحریمها تلقی میشود، زیرا وزیر هیچ روش عملی را برای اجرای آن ذکر نکرده است.»
این کارشناس افزود: «اجرای این نمایشهای توانمندی اقتصادی که بیشتر از آن که با آمار همراه باشد، با صفات بزرگ و عظیم و غیره همراه است، ممکن است بهطور موقت موجب خوشنودی عموم مردم شود اما مهندسان این صنعت بر این نکته آگاه هستند که با هر روز تعلل در بهره برداری از این پروژه و بدتر از آن ارایه تصویر غیرواقعی از پیشرفت آن، سود شریک قطری این میدان با برداشت دو برابر بیشتر از ایران تداوم خواهد یافت و تولیدات «ال ان جی» آن به عمدهترین خریدار آن یعنی آمریکا با شرایط مطلوب تحویل داده خواهد شد.»
مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
عرصه قرار و آرام با حضور «گلادیاتورهایی» که قاعده را میشناسند، همخوانی نخواهد داشت مگر با مرگ شیرهایی که جوانی خودشان را در پاره کردن تن یکدیگر سپری کردهاند، هیچگاه نخواهند پذیرفت درندهخوهایی نوین و کفتارهایی که با پوستین شیرها، جای آنها را تصاحب کنند. اینگونه است که این کش و قوس و تاب نیاوردن ظهور طعمههای جوان، تابلوهای دهشتناکی از جنگ برای نمایشهای خونین را فراهم کند. چه کسی از این جنگها بهره میبرد؟
بهطور یقین چشمهای آلوده به خیانت و خون، آنها از حصار آهنی خود در برابر چنگ و دندان شیرهای خشمگین مطمئناند و این اطمینان آنها را بسیار بیشتر از دورههای پیشین در سیطره و تسلط بر شیرها مصر میسازد. چنگ و دندان شوالیهها ارضایاندام برومند نداشته و قدرت بدن در وجود آنهاست. زنان نیز در پس فریادهایشان شاید سودای بودن با مردانی را دارند که گاهی به تابلوهای نقاشی میمانند. تابلوی نقاشی که شاید به زودی از هم دریده شود.
شاید تاکنون نام اسپارتاکوس، سردار بزرگ رومی را شنیده باشید. گلادیاتوری که در برابر ظلم و ستم حاکمان روم ایستادگی کرد و بعد از سهسال مبارزه بالاخره شکست خورد و بعد از جنگ در میدان نبرد به صلیب کشیده شد. نمایش نبرد گلادیاتورها یکی از شورانگیزترین و مفرحترین نمایش هایی بوده که امپراطوران رومی و هم چنین مردم روم باستان نظارهگر آن میشدند. آنان بردگان را به جان هم میانداختند و لذت میبردند. شاید این دو برده صمیمی هم بودند اما دستور چنین بود یا باید کشت یا کشته شد. بردهای که زنده میماند در نهایت بایک شیر درنده و یا یک گاو وحشی میجنگید، و در آخر مرگی فجیع در انتظارشان بود. حال چه به دست یک دیگر کشته میشدند چه در پنجههای یک حیوان درنده. حتا ملکهها نیز یکی از تفریحاتشان تماشای صحنهی جان دادن یک برده بود.
«گلادیاتور» که بدان شمشیر زن (Swordsman) نیز گفته شده و در فارسی گاه با عبارت «پهلوان از جان گذشته» ترجمه شده است، لغتی است که از کلمه (gladius) ، به معنای «شمشیر» مشتق شده است. یک گلادیاتور، در امپراطوری روم، به مبارز مسلحی گفته میشد که به مبارزات و برخوردهای خشونتآمیز با دیگر گلادیاتورها، حیوانات وحشی و همینطور با جنایتکاران محکوم به مرگ میپرداخت. برخی از گلادیاتورهایی که برای شرکت در نبردهای گلادیاتوری داوطلب میشدند، نه فقط حقوق فردی و اجتماعی خویش، بلکه حتا زندگی خود را با ظاهرشدن در صحنهی این نبردها در معرض خطر قرار میدادند.
اغلب گلادیاتورها، بهعنوان برده خوار و خفیف شمرده میشدند، تحت شرایطی دشوار تادیب میگردیدند و از نظر اجتماعی به حاشیه رانده شده بودند، و تحت تبعیض نژادی قرار میگرفتند و به مرگ محکوم بودند. با این وجود، صرف نظر از منشا شکلگیری این شیوه، گلادیاتورها به مخاطبان خویش، نمونهای از اخلاق رزمی در رم باستان را ارایه میکردند، و نه فقط در زمان انجام نبرد گلادیاتوری، بلکه در حال مرگ نیز مورد ستایش و تحسین مردم قرار داشتند و برایشان الهام بخش بودند.
گلایاتورها یا افرادی بودند که با حکومت مخالفت میکردند و برعلیه ظلم حاکمان میجنگیدند و یا بردههایی بودند که در جنگهای مختلف اسیر میشدند و وقتی دستگیر میشدند بازیچهی دست حاکمان میشدند و با آنان مانند حیوان رفتار میکردند. گلادیاتورها را همچون بردهها در بازارها خرید و فروش میکردند. شاید در میان بردهها یک فرد سرشناس و یا اشرافزاده نیز بود. به هر جهت رفتارشان تغییر نمیکرد. صاحبان گلادیاتور مسوول تمرین دادن گلادیاتورهای تازهکار بودند. یک گلادیاتور خوشاندام و قویبنیه به اندازهی وزنش ارزش طلا داشت. در گوشه گوشهی شهر روم بازارهای بردهفروشان دیده میشد و همچنین میادین موقتی ترتیب میدادند و دور میدان با داربستهای چوبی نیمکت درست میکردند تا جای گاهی برای تماشاچیان و نمایش جدال گلادیاتورها را در آنجا برگزار کنند. بعد از پایان نمایش نیز داربستها را برداشته میشد. کم کم تعداد تماشاچیان و مشتاقان تماشای نبرد خونین بردگان بیگناه افزایش یافت.
با نواخته شدن شیپورهای مخصوص، ورود حیوانات وحشی و درنده و گرسنه اعلام میشد و درمخصوص محل نگهداری حیوانات باز میشد. حیوانات را همیشه گرسنه نگه میداشتند، تا بهطور کامل آمادهی حمله باشند. از طرف دیگر گلادیاتور بانیزههای مختلف از قبیل گرز، نیزه، شمشیر و تور از در دیگر وارد میشدند. نبرد آغاز میشد. اگر گلادیاتورها حیوانات را از پا در میآوردند در مرحلهی بعد دو گلادیاتور با نیزه وارد صحنه میشدند و شروع به جنگیدن میکردند.
آنقدر میجنگیدند تا یکی از آنان از پا درآید. فردی که زنده میماند در انتظار مردم بود، یعنی طرح و نقشه نوع مردن گلادیاتور به دست مردم یا پادشاه بود. یا با حیوان درنده باید دستوپنجه نرم میکرد یا با همنوع خود آنقدر میجنگید تا بمیرد. همچنین هنگامی که گلادیاتور حریفش را زیر پا میگذاشت و حریفش نیمه جان میشد، به امپراطور نگاه میکرد، اگر امپراطور دست راستش را مشت میکرد و انگشت شستش را بهسوی زمین نشانه میرفت، گلادیاتور حق داشت حریفش را با یک ضربه بکشد. اگر امپراطور انگشت شصتش را بهسوی آسمان نشانه میرفت یعنی گلادیاتور نباید حریفش را بکشد و از بین ببرد. بوی خون فضا را پرمیکرد. تماشاچیان مشتاقانه تماشامیکردند و لذت میبردند.
حق فاتحان نسبت به کشتار اسیران ایشان، بهطورکلی در سرتاسر دنیای قدیم مورد قبول بود و رومیان خود را بزرگوار میپنداشتند که از طریق نبردهای گلادیاتوری به اسیران فرصتی میدادند که در میدان، زندگی خود را نجات دهند. افرادی را که محکوم به ارتکاب قتل شده بودند، از سراسر امپراطوری به رم میآوردند و به مدرسهی گلادیاتورها میفرستادند اندکی بعد آنها به میدان مسابقات رزمی میکشاندند. این افراد اگر بهطور استثنایی شجاعانه میجنگیدند، ممکن بود آزاد شوند. اما اگر پس از رزم زنده میماندند، مجبور بودند که باز و باز در روزهای تعطیل بجنگند. اینان اگر سه سال دوام میآوردند، تبدیل به برده میشدند و پس از آن اگر به مدت دو سال اربابان خود را راضی میکردند، شاید آزاد میشدند. زندگی آنها بیشتر به جنگ و خون میگذشت، حتا گاهی کشتن دوستانشان در صحنهی مبارزه و این زندگی یک گلادیاتور بود تا پایان و پایان آنها بیشتر در صحنهی نبرد بود.
خبر / رادیو کوچه
به گزارش خبرگزاریهای عربزبان، حکومت کویت که سه تن از وزرای مهم آن از اعضای خانواده حاکم کویت هستند استعفا خواهد کرد.
به گزارش العربیه، منابع پارلمانی مطلع روز پنجشنبه اعلام کردند بهدنبال درخواست استیضاح سه تن از وزرای حکومت از سوی برخی از نمایندگان پارلمان به نظر میرسد که حکومت تصمیم دارد امروز استعفای خود را به امیر این کشور تقدیم کنند.
ناکارایی حکومت در دفاع از نظام سیاسی کشور و نیز سهلانگاری و ناتوانی در دفاع از هیبت دولت و حفظ یکپارچگی جامعه کویت در شرایط کنونی منطقه از دلایل استیضاح عنوان شده است.
وزیر خارجه کویت دکتر محمد الصباح یکی از وزرایی است که دیروز توسط صالح عاشور نماینده پارلمان استیضاح شد.
تغییرات در ساختار حکومت کویت بهدنبال کشف یک شبکه جاسوسی ایرانی به وقوع میپیوندد.
مقامات وزارت کشور کویت اعلام کردند که یک شبکه جاسوسی را که در زمینه جمعآوری و انتقال اطلاعات برای سپاه پاسداران جمهوری اسلامی فعالیت داشت منهدم کرده و خواستار همکاری نزدیکتر کشورهای حاشیه جنوبی خلیج پارس در امور امنیتی شدند.
بیشتر بخوانید:
«کویت سفیر خود را از ایران فراخواند»
کیومرث/ دفتر تاجیکستان/ رادیو کوچه
«نجات»
این هفتهنامه از افزایش باج گمرکی برای واردکردن محصولات نفتی از «روسیه» به تاجیکستان خبر داده است. نشریه نوشته که سر از ماه آوریل سال جاری «موسکو» برای واردات هر تن نفت به تاجیکستان تا ۲۸۰ دلار طلب میکند. «حاجی محمد عمراف»، اقتصاددان تاجیک، در صحبت به نشریه «نجات» چنین تصمیم مقامات روسیه را سیاسی خوانده است. وی گفته که «اگر این موضوع اقتصادی میبود، باید باج معین شده برای تاجیکستان و قرقزستان یکسان میبود.»
«سعید عمر حسینی» نماینده پارلمان و معاون رهبر «حزب نهضت اسلامی» نیز از این اقدام روسیه بوی سیاست را احساس کرده است. به گفته او، روسیه میخواهد با چنین کار خود برای استفاده از فرودگاه نظامی «اینی» در نزدیکی شهر دوشنبه، بالای تاجیکستان فشار آرد.
این در حالی است، که به قول کارشناسان تاجیک افزیش باج گمرکی برای واردات محصولات نفتی از روسیه به تاجیکستان به بالاروی قیمت بنزین در این کشور و همینطور به گرانی نرخ مواد غذای در بازارها منجر خواهد شد.
«فرژ»
صحبت «سعید امیر ظهور اف»، رهبر کمیته امنیت ملی در دوران جنگ داخلی تاجیکستان را به نشر رسانده است. وی در این صحبت خود به حفظ مرز میان «تاجیکستان» و «افغانستان» هم دخل کرده و گفته است، که حالا «روسها» مایل نیستند، که به این مرز دوباره برگردند. اما آقای «ظهوراف» حضور گروه مشاوران روس در مرز میان تاجیکستان و افقانستان را مهم شماریده است. زیرا به گفته او، «این گروه مشاوران میتوانند در حفظ مرز و استفاده از فنآوریها به مرزبانهای تاجیک کمک بکنند.»
در ادامه صحبت خود رهبر پیشن کمیته امنیت ملی تاجیکستان وجود خطر در مرز میان این کشور با افغانستان را تایید کرده است. وی گفته است، اگر این خطر از جانب «طالبان» نباشد هم، ولی گروههای به مانند «حرکات اسلامی ازبکستان» یا خود شهروندان تاجیکستان که صلح در این کشور را نپذیرفتهاند، میتوانند وارد تاجیکستان شده، آرامی را به هم بزنند.
«پیکان»
درباره لغو پخش ترانه نوروزی آوازخوان سرشناس تاجیک «شبنم ثریا» در تلویزیونها دولتی تاجیکستان مطلب نشر کرده است. این هفتهنامه نوشته است، ترانه نوروزی «شبنم ثریا» که در نوروزگاه شهر دوشنبه اجرا شد، هنگام نمایشهای تلویزیونی حذف شده است.
«محمد غایب» سردبیر برنامههای «شبکه اول تلویزیون تاجیکستان» گفته، که این ترانه «شبنم ثریا» بهدلیل نقصانهای شعری نمایش داده نشده است. ولی خود خانم «ثریا» تاکد کرده، که در طول سه سال آخر مقامات تلویزیون از نمایش ترانههای او خداری میکنند و ظاهرن او را در فیهرست سیاه تلویزیونها وارد کردهاند.
«شبنم ثریا» دختر آوازخوان شناخته تاجیک «ثریای قاسم» است، که بیرون از تاجیکستان هم شهرت دارد و بارها در آمریکا و کانادا و لاندان ترانه اجرا کرده است.
«آزادگان»
از آمادگی برای برگزاری انتخابات میاندورهای در یک حوزه انتخاباتی پایتخت تاجیکستان خبر داده است. این نشریه گفته، که در نیمه اول ماه می سال جاری در حوزه «سنا» شهر دوشنبه انتخابات میاندورهای برای وکیلی «مجلس نمایندگان» برگزار میشود. این انتخابات بهدلیل قطع زدرس وکیلی «شیرمحمد شاهیان» سابق وکیل مجلس نمایندگان و حالا رهبر «کمسیون انتخابات و رعی پرسی تاجیکستان» صورت میگیرد.
نمایندگان حزب حاکم «خلقی دموکراتیک»، «حزب نهضت اسلامی» و یک نامزد بیحزبی از آمادگی خود برای سبقت در این انتخابات درک دادهاند. در این سبقت «امیرقول اظیم اف» دبیر شورای امنیت تاجیکستان با «سعید ابراهم نظر» معاون رهبر حزب نهضت اسلامی و طالب شاه سعید زاده» نامزد مستقل رقابت میکند.
«حزب ساتسیال دموکراتک تاجیکستان» گفته است، به آن دلیل که این انتخابات نیز چون انتخاباتهای قبلی با تقلب همراه خواهد بود، اشتراک نخواهد کرد. ولی کارشناسان میگویند «شیرمحمد شاهیان» رهبر نو کمسیون انتخابات تاجیکستان باید بر اساس وعده خود شفافیت انتخابات را تامین کند. انتخاباتهای قبلی تاجیکستان بارها از طرف سازمانهای بینالمللی، از جمله سازمان امنیت و همکاری در اروپا شدیدن انتقاد شده است.
«امروز نیوز»
در نشر تازه خود در رابطه به پیش نویس قانون واسطه اخبار عموم تاجیکستان با وکیل مجلس نمایندگان و وکل مولف این طرح «عالم سلیم زاده» صحبت کرده است. آقای سلیم زاده گفته، که با گذشت زمان ضرورت قبول طرح نو قانون در باره واسطه اخبار عموم پیش آمده است.
قانون قبلی در باره واسطههای اخبار عموم هنوز ۲۱ سال پیش از این، به تصویب رسیده بود، که به قول خبرنگاران از جمله قانونهای بهترین به حساب میرفت. ولی حالا به گفته سازمانهای روزنامهنگاری طرح نو قانون واسطههای اخبار عموم در زمینه نامنویس رسانهها و فعالیت رسانههای مستقل ناروشنیها دارد. حالا پارلمان تاجیکستان پیشنویس قانون در باره واسطههای اخبار عموم را برای بررسی مقامات دولتی کمیتههای پارلمان و هم محافل روزنامهنگاری تاجیکستان پیشنهاد کرده است.
پنجشنبه 11 فروردین 90/ 31 مارس 2011
اجرا: زهره
استودیو: دامون
تقویم تاریخ
پسنشینی تند – «به نیابتتو» – اکبر ترشیزاد
«چه کسی پاسخگوی مرگ دلآرام دارابی است» – محمد مصطفایی
گزیدهی اخبار مطبوعات تاجیکستان – کیومرث
روز نگاشت – محبوبه «عمر کوتاه نویسندگی»
مجله جاماندگان – «جنبشی که صرفن تجربه آموزی بود» – شراره سعیدی
اقتصاد کوچه – «پارس جنوبی»- مهرآفرین بهرامی
بخش اول خبرها
دایرهی شکسته – «رنگ رزم و خشم خون»- مهشب تاجیک
آقای گجت – دامون
بخش دوم خبرها
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
منبع: در مسیر
روز ششم- وان
صبح، بعد از یک خواب نسبتن خوب در کیسه خواب، ساعت شش بیدار شدیم و بلافاصله دوچرخهها رو آماده کردیم، بیرون برف میبارید و این بارش از شب قبل شروع شده بود.
«شهر وان – زیر یک سقف. عکس: حمید»
فرید با آماده کردن یک صبحانه خوب بچهها رو سوپرایز کرد، نیمرو، پنیر ترکی و شکلات.
صبحانه که خوردیم دوچرخهها رو توی یک پارکینگ گذاشتیم و برای خرید و سیاحت رفتیم به مرکز شهر وان.
«عکس یادگاری با گروهبان گارسیا. عکس: یکی از پلیسها»
فضای شهر برای عکاسی خیلی خوب بود البته نه در یک روز، خیلی راحت میشد در فضای شهر و فروشگاهها عکاسی کنیم و مردم خیلی خوب با این موضوع برخورد میکردند و این امر براشون خیلی عادی بود، برای ما که توی شهر خودمون عکاسی برامون چندان راحت نبود و معمولن برای عکاسی از هر کجا نیاز به مجوز داشتیم این نوع برخورد بسیار جالب بود و بعضی جاها خودمونم باورمون نمیشد که به این راحتی داریم عکاسی میکنیم و کسی هم کاری به کارمون نداره، با پلیسها، توی فروشگاهها، با مردم عادی شهر، بچهها و تقریبن هرجا که خواستیم عکس گرفتیم و این موضوع مارو سرشار از یک حس خوب و انرژی کرده بود.
به چند مغازه برای خرید سر زدیم، تماشای ویترینها، چیزهایی که برامون جالب و عجیب بود، نماهای شهر و تبلیغات محیطی، صحبت با مردم و عکس گرفتن تا ساعت دو وقتمون رو گرفت، دلمون برای دوچرخههامون تنگ شد و برگشتیم پارکینگ.
تا اینجای سفر با افرادی که آشنا شدیم چه ترک و خصوصن کردها، بسیار آدمها خوب و با مرامی بودن و خیلی بهمون لطف داشتن، مثلن همین مسوول پارکینگ که اجازه داده بود دوچرخهها رو در پارکینگش بذاریم و خیلی های دیگه.
«ورودی پارکینگ- عکس: حمید»
توی همین پارکینگ با شخصی به اسم بارش آشنا شدیم که موقع رفتن با ماشینش راهنمای ما شد و ما رو تا خروجی شهر به سمت گواش همراهی کرد.
از اینجا به بعد تا شهر گواش مسیرمون از کنار دریاچه زیبای وان بود، تماشای منظره زیبای دریاچه و سکوت و آرامشش بهمون انرژی میداد و مسیر اصلن خستهکننده نبود.
«گروه عکاسان کنار دریاچه وان. عکس: سنگ کنار ساحل»
«حرکات ناهنجار از گروه خوشحال. عکس: علیرضا»
بعد از یکی دو ساعت رکاب زدن توقفی داشتیم و چند دقیقهای کنار دریاچه استراحت کردیم، بعد از حرکت مجدد بود که شرف در اثر به هم خوردن تعادل دوچرخه به زمین خورد و دستش آسیب دید.
این آسیبدیدگی طوری بود که شرف نمیتونست سوار دوچرخه بشه و همین موضوع باعث شد بچههای گروه هم از دوچرخهها پایین بیان و در حالیکه همه دوچرخهها دستشون بود حرکت کنن،
«عکس: حمید»
قرار بر این شد که جایی رو برای استراحت پیدا کنیم تا فردا و امیدوار بودیم تا صبح دست شرف خوب بشه و بتونه در ادامه مسیر رکا ب بزنه.
فرید برای پیدا کردن جا، از گروه جدا شد و چند کیلومتری جلو رفت؛ ما جلوی تابلوی اولین روستایی که دیدیم توقف کردیم و منتظر فرید شدیم.
«عکس: حمید»
در همین حین بارش با ماشینش از راه رسید و جویای احوالمون شد، وقتی حال و دست شرف رو دید با اصرار از ما خواست شرف رو به نزدیکترین بیمارستان ببریم. شرف هم قبل از اومدن بارش طی دیالوگی که با یکی از ترکها داشت یک خونه برای اقامت امشبمون پیدا کرده بود.
خونه، بغل یک بیمارستان قلب بود، بارش و همسرش نورجان، شرف و صحرا رو به بیمارستان بردند تا دکتر دستاشون رو ببینه و من و علیرضا و آزاده هم کنار جاده منتظر برگشتن فرید ایستادیم.
دکتر بیمارستان دست صحرا و شرف رو پانسمان کرده بود و بهشون گفته بود برای اینکه خاطرشون جمع بشه که طوری نیست حتمن از دستشون عکس بگیرن.
«عکس: علیرضا»
بعد از این رفتیم داخل خونهای که قرار بود شب رو اونجا بگذرونیم، هنوز از فرید خبری نبود و محمد کنار جاده منتظرش ایستاده بود، خونه جالبی بود با چند اتاق که گچ سقف چند تا از اتاقها به خاطر نم بارون ریخته بود، یکی از اتاقها که هیچ وسیله گرمازایی نداشت و اون یکی یک بخاری برقی داشت که مال عهد بوق بود، حمامی که داشت آب داغش نیمه جون بود و آبگرمکنش با یک کپسول گاز تامین میشد که اونم آنقدر بیفشار بود که نهایتن با همه زورش میتونست آب رو ولرم کنه، ولی در کل جای بدی هم نبود و نسبت به دیشب جای خیلی بهتری بود.
حداقلش این بود که خونه بود.
«عکس: علیرضا»
دوچرخهها رو آوردیم داخل و دو تا از اتاقها رو گرفتیم و منتظر فرید شدیم.
بعد از گذشت یکساعت فرید از راه رسید و شام هم که یک املت بدون روغن بود درست و صرف شد.
شرف دستش درد داشت و احتمال اینکه دیگه نتونه دوچرخه سواری کنه خیلی زیاد بود.
شب، با امید اینکه فردا روز بهتری داشته باشیم خوابیدیم.
پینوشت:
- همچنان برای دسترسی به نت دچار مشکلیم.
- این روزا از همهچی بیخبریم، موبایلا خاموش و نه تلویزیونی و نه روزنامهای، اصلن نمیدونیم تاریخ چیه و روز کدومه، تعطیله یا تعطیل نیست، چند روزی اینجوری زندگی رو تجربه کردن هم بد نیست.
- هر یک لیر ترکیه معادل هفتصد و بیست تومان ماست، قیمت یک چای، اون هم در استکانهای کمر باریک و کوچک در ترکیه یک لیر معادل هفتصد و بیست تومنه، قدر اون چای لیوانیهایی که میخورید رو بدونید. نون ترکی (اکمک) که خیلی خوشمزه است و شبیه نون باگت خودمونه حدود هزار تومنه، کرایه ماشینها به خاطر گرونی بنزین سرسام آوره و درکل هزینهها خیلی بالاست.
- بیشترین واژهای که ازش استفاده میکنیم برای ترکها «تشکر لر» و برای کردها «سپاس» که در قبال لطف اونها ابراز میکنیم.
- خندهدارترین قسمت سفرمون صحبت کردنمون با ترکها و کردهاست، وقتی که اونها با زبون خودشون کلی حرف برای ما میزنن و انتظار دارن ما همه شو بفهمیم یا وقتی که ما با زبون ترکیبی از انگلیسی و فارسی و ترکی باهشون صحبت میکنیم و خودمونم نمیفهمیم چی گفتیم.
…………………………………………………………………………………………………………………….
روز هفتم – جدایی
« لحظه جدایی شرف از گروه – عکس : محمد»
صبح که شد شرف گفت به خاطر مشکل دست و دردی که داشت امکان همراهی با ما در ادامه مسیر رو نداره و از گروه خواست که با برگشتنش به ایران موافقت کنند فرید و بقیه بچهها اصرار کردند که اگر مشکل دستش حاد نیست به سفر ادامه بده و همراهمون باشه اما شرف با توجه به اینکه نمیتونست دستش رو تکون بده مخالفت کرد در نهایت قرار بر این شد که فرید همراه شرف به شهر وان برند و از اونجا شرف با دوچرخهاش با اتوبوس به ارومیه و بعد مشهد برگردد این موضوع (جداشدن شرف) به دیگری هم نبود.
برای گروه یک اتفاق خوب نبود و همه از این موضوع ناراحت بودند اما چارهای جز این نبود.
صحرا پیشنهاد کرد که همراه شرف به ایران بر گرده اما شرف با این موضوع هم مخالفت کرد و گفت: «من از پس کارهای خودم برمییام. فرید شرف و دوچرخهاش رو به شهر وان برد و ما مشغول مرتب کردن وسایل و محیا کردن ناهار شدیم به پیشنهاد محمد قرار شد پلو با روغن زرد و تن ماهی و کنسرو فسنجون داشته باشیم که این پیشنهاد در نوع خودش یه پیشنهاد طلایی بود صحرا و آزاده زحمت نهار رو کشیدن و تا فرید برگشت ناهار آماده خوردن بود.
بیشرف ناهار رو خوردیم که حسابی هم چسبید و محیای رفتن شدیم هوا آفتابی و صاف، دریاچه آبی و آرام و جاده منتظر ما بود .طبق پیشگوییهای علیرضا هوا در چند روز آینده هم همینطور آفتابی خواهد بود و این موضوع ما را برای ادامه بهتر سفر امیدوارتر میکرد.
«کنار دریاچه وان – عکس: حمید»
ساعت سه بعد از ظهر به سمت گواش حرکت کردیم در راه چند توقف داشتیم یکی برای درست کردن دوچرخه صحرا و یک بار برای خریدن ماهی از ماهیگیرانی که از دریاچه وان برگشته بودند در ترکی به ماهی بالیک میگویند.
«در مسیر – عکس: محمد»
مسیر امروزمان کفی و بدون فراز و نشیب بود وجای شرف هم خالی کم کم هوا رو به تاریکی میرفت و دغدغه ما مثل روزهای دیگر سفر این بود که به قول محمد: امشب رو کجا بخابم. مجبور شدیم مقداری از مسیر رو در تاریکی با نور چراغ قوه طی کنیم .در مسیر طی یه توقف کوتاهی که جلوی یک خانه داشتیم فرید با دو نفر از اهالی برای پیدا کردن محلی برای خواب صحبت کرد که به نتیجه نرسید چند صد متر جلوتر وقتی که داشتیم برای رفتن به کمپ برای چادر زدن آماده میشدیم یک ماشین جلوی ما توقف کرد که سرنشینان اون همان دو نفر بودنند که با ایما و اشاره و زبان ترکی و کردی از ما خواستند که به عقب برگردیم و شب را مهمان آنها باشیم و ما هم از خدا خواسته برگشتیم.
امشب قسمت ما این بود که مهمان خانه آقا ناصر و خانوادهاش باشیم، آقا ناصر کرد بود و بسیار مهماننواز
«ما و خانواده آقا ناصر – عکس:حمید»
خیلی زود با خانوادهاش آشنا و صمیمی شدیم. نادر، باور، نارین، نوروز، دریا، مهتاب، دیلان و طاهره خانوم که همه خونگرم و شاد و دوست داشتنی بودند. آقا ناصر یک اتاق را در اختیار ما گذاشت و بچههای آقا ناصر هم آمدند داخل آن اتاق. همه کنجکاو و ما هم شکسته، بسته با آنها در مورد سفرمون صحبت میکردیم. حدود یک ساعت از آمدن ما نگذشته بود که سفره شام مفصلی برای ما چیده شد که در اون مرغ، برنج، سوپ و مقداری از ماهیهایی که امروز خریده بودیم (که آزاده پخته بود)، ماست، ترشی، شوری و پنیر و خیلی چیزهای دیگهای که اسمشون رو نمیدونستیم، بود. با اشتهای کامل شام رو خوردیم.
«اتاقی که شب رو در اونجا گذروندیم – عکس: علیرضا»
چیزی که برای ما جالب بود مرد سالاری شدید حاکم در خانه ناصرخان بود که این موضوع باعث شور و شعف مردان گروه شده بود. آقا ناصر ایران آمده بود و اهل تجارت بود و عقیده داشت که حضور ما در خانهاش برای اون برکت و سلامتی است. این مهماننوازی دلچسب برای ما خیلی جذاب بود. بعد از شام، همه دور هم نشستیم و با خانواده آقا ناصر یه قل دو قل بازی کردیم. اونها خیلی حرفهای بازی میکردند و در تیم ما فقط صحرا یه چیزهایی بلد بود. ولی در کل حسابی لذت بردیم و خندیدیم. تا ساعت دوازده شب بیدار بودیم. گل میگفتیم و گل میشنیدیم. نوروز یکی از دختران آقا ناصر که حدود پانزده سالهاش بود خیلی خوب متوجه حرفهای ما میشد و اونو برای بقیه ترجمه میکرد. کمکم بچهها رفتند و ما هم مهیای خواب شدیم. یه خواب گرم و دلچسب برای شروعی تازه.
…………………………………………………………………………………………………………………….
روز هشتم – یک شب در روستا
«عکس یادگاری گروه و خانواده خونگرم و دوست داشتنی آقا ناصر – عکس: حمید»
صبح که بیدار شدیم سفره صبحانه پهن بود. یکی از دخترهای آقا ناصر دو زانو کنار سفره نشسته بود و تا چایی ما تموم میشد برامون چایی میریخت، صبحانه هم ترکیبی از پنیر، کره، سوسیس مخصوص (سوجوک) و تخم مرغ، مربای توت فرنگی و ماست بود با یک دیزاین دلچسب و اشتهابرانگیز.
بعد از صرف صبحانه، آقا ناصر به هر کدوم از ما یک شکلات عیدی داد و ما بعد از خداحافظی با بچهها و خونواده آقا ناصر، راهی جاده و ادامه مسیر شدیم.
«مسجدی در بین راه – عکس: علیرضا»
مهموننوازی خوب آقا ناصر و خونواده خونگرم و شادش همهمون رو پر انرژی کرده بود، مسیرمون از کنار دریاچه زیبای وان بود و همین باعث میشد هر چند کیلومتر توقفی برای عکاسی داشته باشیم.
به پیشنهاد فرید قرار شد سری به جزیره آکدامار آدسی که وسط دریاچه بود و در اونجا یک کلیسای قدیمی مربوط به دوران عثمانیها بود بزنیم.
دوچرخهها رو کنار اسکله گذاشتیم و با قایق به سمت جزیره حرکت کردیم.
«در لنج به سوی آکدامار آداسی – عکس: حمید»
جزیره آکادامار آدسی کوچک اما فوقالعاده زیبا بود، هوای امروز هم آفتابی و برای عکاسی عالی بود، توی جزیره با یک زوج اسپانیایی آشنا شدیم،
«آنخل و همسرش و گروه – عکس: محمد»
طی گفتوگویی که با اونها داشتیم متوجه شدیم تصور غلطی از ایران توی ذهن دارو همین تصور غلط اونها باعث شده بود تمایلی برای سفر به ایران نداشته باشن.
فرید براشون توضیح داد که ایران و مردمش اونطور که اونها فکر میکنن نیست و ازشون دعوت کرد حتمن به ایران سفر کنن.
«آکدامار آداسی– عکس: حمید»
حدود دو ساعت در جزیره بودیم، از نماهای مختلف کلیسا عکاسی کردیم و از فضای فوقالعاده دیدنی وهوای دلچسبش لذت بردیم.
ساعت دو برگشتیم اسکله و دوچرخهها رو برداشتیم و به سمت گردنهای که در مسیر داشتیم و به گفتهی فرید که قبلن این مسیر رو طی کرده بود گردنهی سخت با سربالایی تندی بود حرکت کردیم.
ساعت پنج، نزدیک گردنه، کنار یک روستا برای صرف ناهار توقف کردیم. از مردم روستا تخممرغ و نون گرفتیم و یک ناهار مفصل برای خودمون تدارک دیدیم.
نیمرو، کنسرو ماهی، جوجه کباب، کنسرو کوفته و چای، بچههای روستا دورمون جمع شده بودند و با تعجب نگاهمون میکردن.
«بچههای علاقهمند به عکاسی و من – عکس: علیرضا»
بعد از ناهار، رفتم قاطی بچههای روستا و سعی کردم باهاشون ارتباط برقرار کنم، دوربین رو دادم دستشون و هر کدومشون برای اولین بار عکاسی رو با گرفتن یک شات از ما تجربه کردن، بعد از عکس گرفتن حسابی ذوق زده میشدن و از دیدن عکسی که خودشون گرفته بودند کیف میکردن.
«عکس یادگاری با بچهها: عکس: یکی از بچههای روستا با دوربین حمید»
بعد توشله (تیله) هاشونو درآوردن و چند چشمه از هنرنماییهایی هاشون در توشله بازی رو نشونمون دادن که الحق و الانصاف یکیشون حسابی ماهر بود و از هر فاصلهای میتونست توشلهها رو هدف قرار بده. محمد یکی از توشلهها رو به یادگار از بچهها گرفت.
موضوع دیگهای که رابطه ما رو به بچهها نزدیکتر کرد فوتبال بود، اونا اسم تیمهای مورد علاقشونو میگفتن و وقتی میدیدن ما هم اون تیمها رو میشناسم و مورد علاقه ما هم هست خوشحال میشدن و ذوق میکردن.
از بچهها که جدا شدیم سربالایی منتظر بود، یک سربالایی سخت و نفسگیر، هوا کم کم تاریک میشد و سرد ولی عزممون رو جزم کرده بودیم که از گردنه عبور کنیم.
آخرای سربالایی بود که دوچرخه محمد دوباره پنچر شد و چون هوا هم تاریک بود و نزدیک یک روستا بودیم تصمیم گرفتیم شب رو در اون روستا بگذرونیم،
اول به مسجد سر زدیم، ترکزبونها به مسجد میگن «جامی» و توی این سفر «جامی» برای ما معنی یک محل امن و خوب برای استراحت و شب رو گذروندن بود.
ملا علی (روحانی ده) با خوشرویی مارو پذیرفت و قرار شد توی دو تا از خونههای اهالی روستا شب رو بگذرونیم، آقایون یه جا و خانوما یه جا، ما رفتیم خونه «نیازی» و دخترا هم رفتن خونه ملا علی.
اهالی این روستا هم از لحاظ دینی حسابی متعصب بودن و همین که فهمیدن ما هم مسلمونیم با گفتن کارداش به ما گفتن که ما با هم دوست و برادریم و خیلی بیشتر تحویلمون گرفتن.
خونه «نیازی» دو تا اتاق داشت که یکیشو به ما اختصاص دادن و و بخاری هیزمی رو برامون آتیش کردن و اتاق پر شد از آدمای کنجکاوی که مدام از ما سوال میپرسیدن.
یادم رفت بگم که اهالی این روستا هم کرد بودن و زبونشون کردیش بود.
بعد از چند دقیقه با اسم و رسم همه شون آشنا شدیم، اسم پدر نیازی عبدله بود که دوازده تا بچه داشت که اکثر بچههاش هم توی اتاق بودند و چندین و چند نوه که اونها هم میومدن و میرفتن.
برخلاف خونه آقا ناصر که ما با همه خونوادهاش آشنا شدیم و دور هم بودیم اینجا فقط مردها با ما بودن و بحث هم به همه جا کشید از سیاست گرفته تا مذهب و ازدواج و شغل و …
«محمد وعلی که زینب و حسین بچههای نیازی رو در بغل گرفتند.عکس: حمید»
کم کم با زبون کردیش هم داشتیم آشنا میشدیم، زبون کردی به زبون فارسی خیلی نزدیکه و خیلی از واژهها مشترک استفاده میشه.
سفره شام که پهن شد چند نفری از مردها رفتند و ما نشستیم دور سفره. غذا محلی بود، یه چیزی شبیه رشته پلو با تیکههای مرغ، آبگوشت مرغ با سیب زمینی، یک سالاد مخلوط خیلی خوشمزه، ماست، پنیر، نان مخصوص (اک مک) و دوغ،
«عکس: حمید»
اینجا هم مثل خونه آقا ناصر یکی کنار سفره دو زانو نشسته بود و تا چیزی میخواستیم برامون مهیا میکرد. البته فرقش با خونه آقا ناصر این بود که اونجا یک دختر این وظیفه رو انجام میداد و اینجا یک پسر، داداش کوچیکه «نیازی»که اسمش کامران بود.
بعد از شام، «نیازی» و داداش کوچیکه رختخواب هامونو آماده کردن و ما موندیم و یک اتاق گرم و رختخوابهای نرم.
شما بودید چیکار میکردید؟ گرفتیم تخت خوابیدیم.
پینوشت:
- مهموننوازی کردها توی این دوشب فوقالعاده بود و ما واقعن نمیدونستیم چهطور ازشون تشکر کنیم.
……………………………………………………………………………………………………………………..
روز نهم – گردنه حیران و سوجوک سوزان
«یوسف در بغل فرید. عکس: محمد»
یک اتاق کوچک، یک بخاری هیزمی گرم، دو قاب عکس بر دیوار، یک پنجره، یک پارچ آبخنک و یک لیوان، یک خواب خوب …
لذت زندگی برای چند مسافر در یک کشور غریب در همین چند کلمه، در همین یک جمله خلاصه میشود.
آدمهایی مهربان و ساده، با دلی دریایی، دوست داشتنی و نزدیک.
احساس میکردیم با اینها آشنا بودیم، آدمهایی که زبانشان، فرهنگشان و آداب و رسومشان با ما فرق داشت اما، انسان بودند و برای یک ارتباط خوب، همین انسان بودن، بینهایت کافی بود.
«ما و خانواده مهربان عبداله و نیازی – عکس: محمد»
بعد از صرف صبحانه و چای در همان استکانهای کمرباریک دوست داشتنی، فرید پنچری دوچرخه محمد را گرفت و آماده عبور از گردنه و سربالایی سخت پیش رو شدیم.
با نیازی و ملا علی و مردم روستا که به بدرقه مان آمده بودند عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.
«دیدن این تابلوها در مسیر انرژی بخش بود – عکس: حمید»
سربالایی پیش رو حسابی نفسگیر بود، مسیری پیچ در پیچ دربین کوههایی پوشیده از برف، صدایی که میشنیدیم صدای نفسهامان بود و بوقهای ماشینهایی که به افتخار ما مینواختند و البته هر نواختنی مصادف بود با یک به هم خوردن تعادل ما.
حدود هشت کیلومتر سربالایی را طی کردیم و نفس نفس زنان به بالای قله رسیدیم.
حدود دو هزار و دویست متر بالاتر از دریا.
«عکس: فرید»
«بالای گردنه، رفع خستگی و آب و خرما – عکس: علیرضا»
چند دقیقهای استراحت کردیم و افتادیم توی سراشیبی دلچسبی که بعد از طی کردن اون سربالایی هولناک، حسابی بهمون میچسبید.
ماکزیمم سرعتی که در سراشیبی داشتیم حدود شصت کیلومتر در ساعت بود.
بعد از سه ساعت رکاب زدن در پیچ و خمهای جاده، در یک فضای سبز و چمنزار برای استراحت و صرف چای توقف کردیم.
فرید بساط چای مخصوص در گداجوشش رو مهیا کرد و بعد از یکساعت استراحت در هوای عالی و آفتابی و خوردن چای، راه رو ادامه دادیم.
«استراحتگاه بعد از سراشیبی. عکس: فرید»
«همان استراحتگاه- عکس:حمید»
دو تا سریالایی سخت دیگه رو گذروندیم تا بالاخره بعد از هفتاد و پنج کیلومتر رکاب زدن، ساعت شش بعد از ظهر به تابلوی شهر تات وان رسیدیم.
«علیرضا نفسزنان سربالایی را رد میکند- عکس: حمید»
«بعد از هفتاد و پنج کیلومتر رکاب زدن رسیدیم به تات وان – عکس: حمید»
بعد از پرس و جو از چند هتل، جایی رو برای شب رو گذروندن پیدا کردیم، هتل دیلیک، طبقه پنجم، به قول علیرضا: PENT HOUSE
فرید طبق معمول همیشگی خودش سریع با «یونس» رسپشن هتل، پسرخاله شد.
اسبای چموش و خستهمون رو بردیم توی پارکینگ و خورجینا رو بردیم توی اتاقامون،
جالب این بود که این هتل آسانسور هم نداشت و مجبور بودیم پنج طبقه وسایل سنگینمون رو روی دست بالا ببریم.
«اتاق مردونه– عکس: حمید»
اما خداییش مکان خوبی بود، دو تا اتاق زیر شیروونی، البته تصورتون از زیر شیروونی ازون زیر شیروونیای داغون نباشه؛ زیر شیروونی باکلاس، پنجرهای رو به نمای شهر و دریاچه وان،
یکساعتی استراحت کردیم و لباس عوض کردیم و رفتیم داخل شهر تات وان.
قیمتها بالا، غذاها کم و کبابها باریک ماریک، آدم علاف زیاد و صندلی و میز فراوان، چایی با همان مدل خاص که قبلن شرح دادم مهیا و انگار که مردم شهر کاری جز خوردن چای و دور هم نشستن نداشتند.
«فرید و لیلیپوتیهای تاتوان- عکس :حمید»
شهر کلن یک خیابون اصلی داشت و دو تا مرکز خرید، جالب بود که مردم شهر چندان با زبان انگلیسی آشنا نبودند.
«واکسیهاشون ایجوری بود- عکس: حمید»
تصمیم گرفتیم برای خوردن شام بریم به یک کبابی اما شنیدن قیمت نه لیر (معادل شش هزار و پانصد تومان) برای هر سیخ کباب قلمی و باریک، هم اشتهامون رو کم کرد و هم تصمیمون رو عوض.
رفتیم به یک سوپر مارکت و سوجوک (سوسیس مخصوص ترکی که از گوشت خالص گاو تهیه میشه و طعم تندی داره)، نان، میوه و مقداری مخلفات خریدیم و برگشتیم هتل.
قرار شد شام رو با همون وسایل مسافرتی خودمون توی اتاق هتل بپزیم،
فرید از بس گرسنه و هول شده بود ظرف روغن داغ رو، روی پای خودش چپه کرد و داد و هوارش رفت به آسمون.
البته خوشبختانه شدت سوختگی درحد گیماور (game over) شدن فرید نبود و بعد از اجرای پانتومیم علیرضا در داروخانه برای خرید پماد سوختگی و مالیدن اون به روی محل سوختگی، مشکل تا حدی بر طرف و درد از یاد فرید رفت.
طعم سوجوک با سوسیسهای معمولی خیلی تفاوت داشت و هم خیلی خوشمزهتر و هم خیلی تندتر بود. با مبلغی خیلی کمتر از اونی که میخواستیم برای خوردن کباب قلمی بدیم یک شام خوب (که البته مدیون هنرنمایی دختران گروه بود) مهیا کردیم و تا سرحدی که میشد بخوریم خوردیم.
«محمد غرق در خواب خرگوشی– عکس: فرید»
«شهید راه دوچرخه سواری علیرضا – عکس: فرید»
بعد از شام ، همه خسته و کوفته به تختهای گرم و نرم و فنری اتاقمون پناه بردیم.
پینوشت:
- تا امروز ، هنوز قسمت نشده از چادرهامون برای خواب شبانه استفاده کنیم و تقریبن هر شب یه جایی، زیر یه سقفی، مهمون بودیم.
- دسترسی به اینترنت سخت و یه جاهایی غیر ممکنه، جالب اینه که سیستمهای ویندوز کافی نتهای شهرهای ترکیه (حداقل تا اونجایی که ما دیدیم) به زبون ترکیه و ما چیزی ازش حالیمون نمیشه و البته اکثر جاها هم اجازه پلاگ کردن (نصب کابل شبکه به لپ تاب) رو به ما نمیدن.
……………………………………………………………………………………………………………………
روز دهم – ترک ترکیه، پیش به سوی دنیای تازه
«عکس: حمید»
خب، بعضی روزا هم حس و حال نوشتن نیست، خصوصن اینکه شب رو یه جای خوب بگذرونی و دوباره حس تنبلی و رخوت برگرده به تنت.
بچهها با اینی که مینویسم صبح ساعت فلان از خواب بیدار شدیم و ساعت فلان صبحونه خوردیم زیاد حال نمیکنن، منم تصمیم گرفتم امروز رو طور دیگهای شروع کنم.
مهم نیست کی بیدار شدیم و صبحونه چی خوردیم (که البته موضوع خوراکی همیشه برای من جالب و مهم بوده) حالا مثلن اگه بدونین ما صبحونه مهمون هتل بودیم اونم زیتون سیاه خیلی شور با چایی توی همون استکانای کمرباریک مثلن چه اتفاقی میافته؟
بذارین خلاصه وار بگم براتون که زیاد حسرت نبودن توی این سفر بهتون دست نده، حداقل امروز که روز دهمیه که شما دارین این سفرنامه رو میخونید زیاد خستهی با ما همراه بودن مجازی نشید، گرچه برای ما باور اینکه ده روزه که در سفریم خیلی مشکله.
تا ظهر همین نوشتنها و انتخاب عکس برای وبلاگ بود و ظهر ناهار کباب ترکی دو لیری توی ساندویچ فروشی (که البته خدا رحمت کنه پدر ساندویچ ترکی فروشای مشهدی رو) و دوباره الکی گشتزدن توی شهر یک خیابونهی تات وان و خرید بلیط اتوبوس برای رفتن به شهر غازی عنتب و تصمیم یهویی برای سفر به کشور سوریه (به قول بچهها همینجوری بریم ببینیم چی میشه) و تخلیه هتل.
ساعت هفت هم که دوچرخهها رو به ضرب و زور توی اتوبوس جا کردن و راهی به شهر غازی عنتب شدن، خلاصه و چکیده همهء کارهای امروز بود (البته با حذف همه جزییات)
پی نوشت :
- دیگه خسته شدیم از بس به مردم گفتیم: کن یو اسپیک انگلیش؟
تصمیم گرفتیم به جاش از سوال: «کن یو اسپیک مشهدی؟» استفاده کنیم.
_ میخواستیم بریم استامبول، اما برآورد هزینههای بالای رفتن و موندن در اون شهر ما رو از این حرکت منصرف کرد.
- شهر وان به مراتب بهتر از تات وان بود، هم از لحاظ فروشگاهها هم نمای شهری و هم تنوع پوشش و مردمش.
- یه جور فلفل قرمز مخصوصی توی ترکیه هست که طعم دلچسب و خاصی داره به اسم چیلی که من به عنوان سوغاتی برای خودم خریدم.
- چیزی که به شهر جذابیت میداد نمای زیبای دریاچه وان بود یک فضای زیبا رو در کنارهی شهر ایجاد کرده بود.
اکبرترشیزاد/ رادیو کوچه
رفتم سراغ گنجه و بارانی و کفشهای جیری که خریدم در آوردم و با دقت پوشیدم. بعد رفتم جلوی آیینه و خوب خودم را ورانداز کردم. همانی بود که باید میبود. زدم بیرون و نشستم پشت فرمان و رفتم سراغ اولین میوهفروشی. سیبهایش را خوب روانداز کردم، نه، سیب سرخ نداشت. آمدم بیرون و میوهفروشی بعدی را پیدا کردم. این یکی سیبسرخ داشت، یکی از سیبهایش را برداشتم و بو کردم، هیچ بویی نداشت که به مشامت بخورد. خلاصه آنقدر گشتم و گشتم تا بالاخره یک مغازه پیدا کردم که سیب خوشبو داشت. بعد بین همهی سیبها، یک عدد خوشگلش را جدا کردم و توی همان مغازه، خوب شستمش و با یک دستمال تر و تمیز خشکش کردم و بعد حسابی برقش انداختم.
حالا خیالم راحت شد. آمدم نشستم توی ماشین و سیب را گذاشتم جلوی خودم، جایی که به راحتی دستم به آن برسد. ماشین را روشن کردم و آرام آرام راندم به طرف مرکز شهر. وارد بلوار «وکیلآباد» که شدم، همینطور که به درختهای دو طرف خیابان نگاه میکردم، هر چند ثانیه سیب را میبرداشتم و عمیق آنرا بو میکردم و دوباره میگذاشتم سرجایش. حالا وقتش بود. زدم زیر آواز، آهنگ را از چندروز پیش، چندین بار شنیده و کاملن از بر کرده بودم، پس شروع کردم به خواندن، «من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد….»
خوشبختانه یک جای پارک نزدیک «چلوکبابیکرامت» پیدا کردم و ماشین را همانجا پارک کردم و پیاده شدم. جلوی رستوران که رسیدم، ایستادم و خوب سردرش را نگاه کردم، نه، هیچچیز عوض نشده بود، عین همان 30 سال پیش بود، با همان آیینهکاریهای قشنگ. رفتم تو و یکراست پلهها را گرفتم و رفتم پایین. میزها را ورانداز کردم، ای بخشکی شانس، همان میز جلوی آشپزخانه پر بود. دهتایی میز خالی داشت، ولی من همان را میخواستم، جایی که وقتی منتظر آماده شدن غذایت مینشستی، بوی غذا میپیچید توی دماغت و اشتهایت را دو برابر تحریک میکرد. پیشخدمت که آمد سفارش بگیرد، گفتم که منتظر میمانم و ده دقیقهای نشستم تا غذا خوردن آنها به پایان رسید و رفتم نشستم همانجا. بعد یک پرس چلوکبابکوبیدهی مخصوص سفارش دادم، اینجا بودم تا همین غذا را بخورم، نه هیچچیز دیگری. تا غذایم حاضر شود، بارانی و کیفم را همانجا گذاشتم و رفتم دستهایم را خوب شستم.
غذا را که آورد، اول یک تخممرغ خام روی برنجم شکستم و با کره خوب همش زدم. بعد قاشق و چنگال را گذاشتم کنار. چند ثانیهای طول کشید تا خودم را قانع کنم که اینکار را انجام دهم، راستش جلوی آن همه مشتری خجالت میکشیدم، اما بعد عزم خودم را جزم کردم و شروع کردم با دست غذا خوردن. پیش از این هرگاه که میدیدم کسی تخممرغ خام را با برنج میخورد حالم بد میشد، اما حالا میبینم که خیلی هم بد نیست. اولش چند نفری زیر زیرکی مرا به هم نشان دادند و به غذا خوردنم میخندیدند اما بعدش دیگر بیخیال من شدند و من بیکلاس را به حال خودم رها کردند. چه حالی میداد، کمکم مهارت هم پیدا کردم، لقمهها را توی انگشتانم میپیچاندم و در دهانم میگذاشتم، یک دانه برنج یا یک تکه کباب هم از دهانم نمیافتاد.
غذا را که خوردم رفتم ماشین را سوار شدم و راندم طرف «طرقبه». غروب شده بود و هوا عالی. نشستم توی یک قهوهخانهی باصفا که رو به باغهای درهی «طرقبه» بود و یک چای سفارش دادم با یک لیموی تازه کنارش. لیمو را تویش چکاندم و چای را ذره ذره مزمزه کردم و نوشجان. نیم ساعتی همانجا نشستم و بعد بلند شدم رفتم سراغ مغازهها و یکی یکی بستنیهایشان را وارسی کردم. من هر بستنی را نمیخواستم، «بستنیطلابسهمغز» درجهییک میخواستم که پیدایش کردم و یک دانه بزرگ نونیاش را خریدم و آمدم نشستم توی ماشین و در حال رانندگی ذرهذره آنرا خوردم. میدانستم اینکار هم خطرناک است و هم خلاف قانون، اما این دفعه برای من شرایط ویژه است و میتوانستم خودم را ببخشم.
حالا که از بیرون شهر برمیگشتم شب شده بود، اما برای آخرین بخش از برنامهی امروزم هنوز زود بود. این بود که کمی در شهر چرخیدم تا آخر شب شد و بعد رفتم سراغ کارم. باید در اتوبانهای منتهی به شهر، دستفروشهایی که با گاریهایشان کنار خیابان کاسبی میکردند را مییافتم. چندتایی را پیدا کردم، اما باید دو نفر با شرایط ویژه را مییافتم. یک نفر جوان و دیگری پیرمرد، آنهم نه هر پیر و جوانی. ساعت حدود 11 شب بود که پیرمرد رنجوری را دیدم که روی گاریاش کمی سیبزمینی ریز مانده بود. معلوم بود خرید یکی دو روز پیشش است و او هنوز موفق به فروش آنها نشده.
سلام کردم و دستش را به گرمی فشار دادم. به او گفتم که دو ساعتی است که دنبال سیبزمینی میگشتهام و چهقدر خوشحالم که او را پیدا کردهام. بعد تمام ته بساطش را خریدم و دو برابر ارزش آنها به او پول دادم و رفتم دنبال نفر بعد. کمی گشتم و جوان مورد نظرم را ساعت 12 شب یافتم. جوانی سرشار از امید و انرژی که باوجود آنکه همهی دستفروشهای دیگر رفته بودند، او هنوز کار میکرد. مانده بود که تا چند کیلو خیاری که از بساطش باقی بود را هم بفروشد بعد برود خانه. با خنده به من گفت که زندگی خرج دارد، مخصوصن برای او که تازه داماد است، برای همین، هر شب و تا هر ساعتی که تمام میوههایش را نفروشد خانه نمیرود. چهار پنج کیلو میوه برایش مانده بود که آنها را هم خریدم و راه افتادم به سمت خانه.
خوب تمام شد. همهی آنچه را که باید انجام میدادم، به درستی اجرا کردم. از زمانی که پدرم فوت کرده است با خودم قرار گذاشتم تا سالی یک روز به جای او زندگی کنم. هر آنچه او از آن لذت میبرد، انجام دهم. هر لباسی که او دوست داشت را بپوشم و چیزهایی را بخورم که او از خوردنش کیف میکرد و دست کسانی را بگیرم که شاید اگر او بود از کمک به آنها اشک در چشمانش جمع میشد و همهی این مراسم را به گونهای اجرا میکنم که میدانم اگر زنده بود، او هم همینطور رفتار میکرد. و امروز اولین باری بود که اینکار را انجام داده بودم. پدرم، امروز را زندگی کردم به نیابت تو.
محبوبه شعاع / رادیو کوچه
mahboobeh@koochehmail.com
سی ویکم مارس برابر با سالروز درگذشت «شارلوت برونته» نویسنده زن انگلیسی است. او زاده سال 1816 بود و در سال 1855 درگذشت. شارلوت و دو خواهرش به نامهای «امیلی» و «آن» نویسندگان شهیر انگلیسی بودند که به خاطر عمر کوتاهشان نیز مشهورند. یکی از معروفترین کتابهای او «جین ایر» نام دارد.
«شارلوت برونته» در بیست و یکم آوریل سال ۱۸۱۶ در روستایی در «شمال، انگستان» زاده شد. او خود درباره زادگاهش گفته: «این طبیعت زیبا، آدمی را به سکوت و تنهایی دعوت میکند و تجربه حسی غریب که تنها وقتی در دل طبیعتی به تو دست میدهد». شارلوت خیلی زود مادر و دو خواهر خود را از دست داد و دوران کودکی را در کنار دو خواهر خود «امیلی»، «آن» و تنها برادرش، زیر نظر پدر و عمهای مذهبی و سختگیر گذراند.
این سه خواهر بیشتر وقت خود را در یکی از اتاقهای طبقه بالای خانه کوچکشان میگذراندند و آنجا بود که در بازیهایشان برای خود قلمروی خیالی مییافتند که بعدها الهام بخش معروف ترین آثار ادبیشان شد. شارلوت برای تحصیلات ابتدایی به مدرسهای مذهبی فرستاده شد اما پس از یک سال به دلیل شرایط سخت آنجا را ترک گفت و به مدرسه ای دیگر رفت.
او پس از اتمام دبیرستان به افسردگی شدید مبتلا شد و در این حال بود که تصمیم به انتخاب نویسندگی به عنوان یک شغل گرفت و در بیست و هشت سالگی به قصد یادگیری زبانهای فرانسه و آلمانی به «بروکسل» سفر کرد و در همان دوران بود که اولین مجموعه شعرش را با نام مستعار «کورر بل» به چاپ رساند که تنها دو نسخه از آن به فروش رفت.
او پس از آنکه اولین رمانش با عنوان «استاد» نیز با موفقیت مواجه نشد نگارش رمان «جین ایر» را آغاز کرد که در اکتبر سال ۱۸۴۷ و در سن سی و یک سالگی او به چاپ رسید و در مدت زمان کوتاه موفقیت و شهرتی بهسزا برای شارلوت به ارمغان آورد.
وی پس از این موفقیت بزرگ رمان «شرلی» و سپس «ویولت» را به رشته تحریر درآورد. و سرانجام شارلوت برونته یک سال پس از انتشار آخرین رمانش در حالی که برادر و خواهرش «امیلی» را در یک سال از دست داده بود، در سی و یکم مارس ۱۸۵۵ در حالی که به تازگی ازدواج کرده و باردار بود در همان دوران و قبل از آن که فرزندش متولد شود در سن 39 سالگی درگذشت.
شارلوت برونته نویسنده رمان مشهور «جین ایر» و یکی از سه خواهر معروف ادبیات انگلستان «آن برونته» نویسنده رمان «آگنس گری» و «امیلی برونته» نویسنده رمان «بلندیهای بادگیر» است که هر سه آنها نه تنها به واسطه آثارشان بلکه به دلیل عمر کوتاه و غم انگیزشان صاحب شهرتاند.
شاید همین زندگی غمبار آنها بوده که تعبیری صادقانه از عشق را در آثارشان متبلور کرده است. به رغم آنکه پرداختن به چنین مقولهای در ادبیات آن دوره انگلستان معمول نبوده است اما در طول سالیان گذشته هر روز بر شهرت شارلوت افزوده شده است چرا که منتقدان نظام مردسالارانه معتقدند وی در آثارش زندگی زنانی ستمدیده را روایت میکند و بدین ترتیب اعتراض خود را به نمایش میگذارد.
او در جایی از رمان «جین ایر» خود مینویسد: «اصلن به این فکر نباش که در جایگاهی برابر با آنها قرار گیری. همان که میگذارند در کنارشان باشی از لطف آنها است. ثروت همیشه از آن، آنها است و از آن تو هیچ. جایگاه تو فروتنی و تواضع میطلبد و تلاشی سخت که از نگاه آنها قابل قبول به نظر برسی.»
منبعها:
گوگل
ویکی پدیا
ویکیگفتاورد
آفتاب
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارشها از تهران، مراسم تشییع پیکر میراسماعیل موسوی پدر میرحسین موسوی از رهبران معترضان به دولت جمهوری اسلامی در روز پنجشنبه ناتمام مانده است.
میراسماعیل موسوی پدرمیرحسین موسوی در سنی 97 سالگی روز چهارشنبه درگذشت. این اتفاق در حالی رخ داد که میرحسین موسوی به همراه همسرش زهرا رهنورد از 14 فوریه گذشته همچنان در «بازداشت» خانگی به سر میبرند.
بنا بر گزارشها، میرحسین موسوی شامگاه چهارشنبه موفق شد با حضور در منزل پدری به همراه ماموران امنیتی، دقایقی با پیکر پدر خود وداع کند.
برپایه اعلام قبلی قرار بود پیکر میر اسماعیل موسوی امروز پنجشنبه، ساعت هشت و سی دقیقه صبح به وقت محلی از مقابل منزلش در محله درخونگاه تهران تشییع و سپس برای تدفین به بهشت زهرا منتقل شود.
شورای هماهنگی راه سبز امید که از زمان بازداشت موسوی و مهدی کروبی دیگر رهبر معترضان، وظیفه سازماندهی اعتراضها را بر عهده دارد نیز در اطلاعیهای از مردم خواسته بود در این مراسم شرکت کنند.
طبق گزارشهای دریافتی تعدادی از مردم برای شرکت در این مراسم در مقابل منزل پدری میرحسین موسوی حاضر شده بودند. اما نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی از برگزاری مراسم کامل در محل مقرر جلو گیری کردند و پس از حرکت تشییعکنندگان به فاصله اندکی، پیکر را به بهشت زهرا منتقل کردند.
بر اساس برخی گزارشهای تایید نشده، درگیریهای پراکندهای نیز میان حاضران برای شرکت در مراسم و نیروهای امنیتی رخ داد، که در جریان آن دستکم 8 نفر بازداشت شدند.
بیشتر بخوانید:
«درگذشت پدر میرحسین موسوی»
خبر / رادیو کوچه
به گزارش وزارت خارجه بریتانیا، موسی کوسا وزیر خارجه لیبی از تونس وارد لندن شده و به مقامهای بریتانیایی گفته است که از مقامش استعفا داده است. همزمان برخی گزارشها حاکی از آن است که باراک اوباما دستور کمک مخفیانه به مخالفان مسلح در لیبی را داده است.
به گزارش بیبیسی، یک سخنگوی دولت لیبی با رد استعفای وزیر خارجه عنوان کرد که آقای کوسا طی یک ماموریت دیپلماتیک در خارج به سر میبرد.
از سویی دیگر منابع مطلع تایید کردند که آقای کوسا که در گذشته رییس دستگاه اطلاعاتی لیبی بوده برای گریز از حکومیت لیبی به لندن آمده است.
از سویی دیگر بریتانیا در حال برداشتن گامهایی برای اخراج پنج دیپلمات لیبیایی است.
از سویی دیگر آقای کوسا پس از ورود به لندن با دیوید کامرون نخست وزیر یا ویلیام هیگ وزیر خارجه دیدار نکرده است.
همچنین یک سخنگوی وزارت خارجه بریتانیا اظهار داشت: «ما تایید میکنیم که موسی کوسا روز 30 مارس از تونس وارد فرودگاه فارنبارو شد. او با اراده خود به اینجا سفر کرده است. او به ما گفته است که از مقامش استفعا میدهد. ما درحال بحث با او هستیم و به موقع جزییات بیشتری ارایه میکنیم.»
بیشتر بخوانید:
«وعده ارسال سلاح به مخالفان قذافی در آینده»
خبر / رادیو کوچه
در پی اتهامات دولت بحرین در خصوص اینکه اعتراضات اخیر این کشور توسط دولت جمهوری اسلامی سازماندهی شده، علی سلمان رهبر معترضان ضددولتی در بحرین از مقامهای جمهوری اسلامی خواسته است در امور داخلی این کشور دخالت نکند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه آقای سلمان همچنین از ایران و عربستان سعودی، قدرتهای رقیب منطقهای، خواست از بحرین برای دستزدن به جنگی نیابتی استفاده نکنند.
وی روز چهارشنبه در یک کنفرانس خبری گفت: «ما ایران را ترغیب میکنیم در امور داخلی بحرین دخالت نکند.»
سلمان در ادامه افزود: «از عربستان سعودی میخواهیم نیروهای «سپر شبه جزیره» را خارج کند… ما نمیخواهیم بحرین نبردگاه عربستان سعودی و ایران باشد..»
راشد بن عبداله علی خلیفه وزیر کشور بحرین روز چهارشنبه ناآرامیها را به گروه حزباله لبنان نسبت داد.
روابط بحرین و ایران در هفته های اخیر به شدت متشنج شده است. دو کشور سفرای خود را فراخوانده و هر کدام اقدام به اخراج یک دیپلمات کردهاند.
بیشتر بخوانید:
«بحرین ایرانیها را بیرون خواهد کرد»
«ایران در امور داخلی بحرین دخالت نکند»
رادیو کوچه
1727 میلادی - سالروز درگذشت «اسحاق نیوتن» (Sir Isaac Newton) فیزیکدان، ریاضیدان، و فیلسوف مشهور انگلستان است. وی در سال ۱۶۸۷ میلادی شاهکار خود «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» را به نگارش درآورد. در این کتاب او مفهوم گرانش عمومی را مطرح ساخت و با تشریح قوانین حرکت اجسام، علم مکانیک کلاسیک را پایه گذاشت. از دیگر کارهای مهم او بنیانگذاری حساب «دیفرانسیل» و «انتگرال» است. نام نیوتن با انقلاب علمی در اروپا و ارتقای نظریه «خورشید،مرکزی» پیوند خورده است. او نخستین کسی است که قواعد طبیعی حاکم بر گردشهای زمینی و آسمانی را کشف کرد.
1917 میلادی - دولت آمریکا جزایر «هند غربی دانمارک» را به مبلغ 25 میلیون دلار خریداری کرد و نام آنها را «ویرجین آیلند» آمریکا گذارد. این جزیره در سال ۱۴۹۳ میلادی توسط دریانورد اسپانیایی «کریستوف کلمب» کشف شد. تا سال ۱۶۶۶ میلادی در این جزایر بومیانی موسوم به هندیان کاراییب زندگی میکردند که با سیل مهاجرت به این جزایر، جمعیت بومیان رو به زوال رفت. در سال ۱۹۲۷ کنگره آمریکا به ساکنان جزایر ویرجین آمریکا اجازه اقامت دایم در این جزیره را داد. و در سال ۱۹۳۶ به ساکنان جزیره حق رای برای شرکت در انتخابات داده شد و همه جزیرهنشینان از امکان خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی برخوردار شدند. جزایر ویرجین، یکی از مناطق خودگردان ایالات متحده آمریکا بهشمار میآید. در سال 1867 نیز دولت واشنگتن، «آلاسکا» را از «روسیه» خریداری کرده بود. به مناسبت این دو خرید، یک روز در سال جشن گرفته میشوند.
1872 میلادی - زادروز «آرتور گریفیت» (Arthur Griffit) از رهبران انقلاب استقلال «ایرلند» و بنیانگذار اصلی «شین فین» (Sinn Fein) است. وی چاپخانهدار بود که بعدها روزنامهنگار شد و چند روزنامه رادیکال و مبارز را سردبیری کرد. وی پس از یک رشته مطالعات عمیق در تاریخ و فرهنگ و منش ایرلندیها که خود از میان آنان برخاسته بود عزم خویش را برای کسب استقلال وطناش از انگلستان جزم کرد. او در آغاز کار مخالف انقلاب مسلحانه و جنگ و ستیز با انگلستان بود و باور داشت که از راه انتخابات و دمکراتیک میشود به هدف رسید ولی بعدن تغییر عقیده داد و با جنگ و اقدام مسلحانه موافقت کرد و دست به اسلحه برد. وی در جنگ دو سالهای در سال 1919 که بر ضد انگلستان آغاز شد، فعالانه شرکت کرد و بر اثر همین فشار بود که پارلمان انگلستان در 31 مارس 1920 با حکومت داخلی ایرلندیها موافقت کرد که نخستین گام استقلال کامل ایرلند بهشمار میرود.
1939 میلادی - دولتهای «انگلستان» و «فرانسه» در یک اعلامیه مشترک تاکید کردند که اگر ارتش «آلمان» به «لهستان» حمله کند، این دو دولت به حمایت از لهستان اقدام خواهند کرد و وارد جنگ خواهند شد. «هیتلر» قبلن اعلام کرده بود که اگر اراضی آلمان که پس از جنگ جهانی اول به لهستان داده شده است به آلمان بازگردانده نشود به زور آنها را پس خواهد گرفت. اعلامیه انگلستان و فرانسه در ششمین سالروز به قدرت رسیدن هیتلر صادر شده بود. هیتلر بدون واهمه از این اعلامیه دست به تصرف لهستان زد و آن را با شوروی تقسیم کرد.
1948 میلادی - زادروز «آلبرت الگور» (Albert Al Gore)، فعال محیط زیست و سیاستمدار آمریکایی است. او بهعنوان معاون رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا بین سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱ در دوره ریاست جمهوری «بیل کلینتون» خدمت کرده است. ال گور در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ از سوی حزب دموکرات آمریکا نامزد بود ولی انتخابات را به «جورج بوش» باخت. او از جمله مشهورترین فعالان غیردولتی در باب مسایل صلح جهانی و محیط زیست بهخصوص مسئله گرمشدن زمین است. در سال ۲۰۰۷ همراه با یک هیت بیندولتی در مورد تغییرات اقلیمی برنده جایزه صلح نوبل شد. وی همچنین برای مستندش بهنام «یک حقیقت آزاردهنده در باب اثر گلخانهای» و «گرمشدن زمین» موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم مستند شده است.
————————————————-
برخی از رویدادهای دیگر
1919 میلادی - «پیمان ورشو» عملن منحل شد.
1889 میلادی - به مناسبت یکصدمین سال انقلاب فرانسه برج 300 متری «ایفل» در پاریس بهطور رسمی گشایش یافت.
1907 میلادی - ارتش رومانی با خشونت تمام انقلاب کشاورزان «مولداوی» را سرکوب کرد.
1844 میلادی - زادروز «اندرو لانگ» نویسنده، شاعر و مترجم اسکاتلندی است. از او یکی از بهترین ترجمههای «ایلیاد و اودیسهی هومر» در زبان انگلیسی بهجا مانده است.
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارشهای منتشر شده در رسانههای کویت، روز چهارشنبه، وزیر امور خارجه این کشور سفیر خود در تهران را یک روز پس از محکوم شدن سه نفر به اعدام در دادگاهی به جرم جاسوسی برای ایران فراخوانده است.
به نقل از روزنامه الوطن، شیخ محمد الصباح وزیر خارجه کویت گفت که کشورش هر دیپلمات ایرانی را که معلوم شود با این حلقه جاسوسی ارتباط داشته است اخراج خواهد کرد.
دادگاه جنایی کویت دو ایرانی و یک کویتی را در روز سهشنبه به جرم انتقال اطلاعات حساس نظامی به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به اعدام محکوم کرد.
بیشتر بخوانید:
«حکم اعدام برای سه متهم جاسوسی برای ایران»
خبر / رادیو کوچه
مدیران نیروگاه اتمی فوکوشیما روز چهارشنبه اعلام کردند که چهار راکتور نیروگاه که در زلزله و سونامی اخیر آسیب دید از دور خارج خواهد شد. شرکت «نیروی برق توکیو» (تپکو) این خبر را سه هفته پس از تلاشهای بینتیجه برای تحت کنترل در آوردن راکتورهای یک تا چهار این نیروگاه اعلام میکند.
این در حالی است که میزان زیبانباری از تشعشعات رادیواکتیو در ناحیه اطراف نیروگاه ردیابی شده است.
کارشناسان ژاپنی درحال بررسی این مسئله هستند که برای جلوگیری از انتشار بیشتر مواد رادیواکتیو آیا باید ساختمانهای راکتورها در نیروگاه فوکوشیما دائیچی را با مواد مخصوص بپوشانند یا خیر.
روز چهارشنبه دولت ژاپن دستور داد که کارگزاران این نیروگاه اتمی فورا تدابیر تازه امنیتی را به اجرا بگذارند.
این تدابیر که قرار است تا آخر آوریل تکمیل شود شامل آمادهسازی طرحهای پشتیبانی در صورت قطع جریان برق است.
همچنین در ادامه آمار ارایه شده مرگ بیش از 11 هزار نفر در زلزله و سونامی روز 11 مارس تایید شده است.
بیشتر بخوانید:
«کشف آب آلوده به رادیواکتیو در نزدیکی نیروگاه فوکوشیما»
درایام نوروز سال 1388 تصمیم گرفتم به زندان رشت برم و دختری نقاش که در انتظار اعدام بود را ببینم. تصمیمم آنی بود و فردای روز تصمیم با خودروی شخصی ام به سمت رشت رفتم. دلهره عجیبی داشتم اما دوست داشتم دلآرام دارابی دختری که در سن 17 سالگی به اتهام قتل بازداشت شده بود را ببینم. دوست داشتم برایش کاری انجام دهم. چند بار درباره ماجرایش در روزنامهها مطالبی نوشته بودم. به رشت رسیدم و بعد از اخذ دستور از دادیار ناظر زندان به اتاقی که زندانیان را برای ملاقات به آنجا میآوردند رفتم. چند مامور هم در این اتاق بودند. وقتی دستور قاضی را به یکی از آنها دادم. مسوول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقای مصطفایی شما هستید. گفتم بله چطور. گفت هیچ. در مورد شما زیاد شنیده بودم و امیدوارم بتوانید کاری برای دلآرام انجام دهید تا اعدام نشود. این مامور میدانست که دیگر کاری از دست کسی بر نمیآید. تقدیر دلآرام دارابی اعدام است و چون دستی قدرتمند کمر بر اعدام این جوان بسته است. اعدامش حتمی است.
مسوول دفتر تلفن را برداشت و به کسی که آنطرف تلفن بود گفت. بگویید دلآرام به اتاق ملاقات بیاید. استرس عجیبی داشتم. دختری را میخواستم ببینم که قبلن در مورد پروندهاش در مطبوعات اظهار نظر کرده بودم. نیم ساعتی منتظر ماندم. از پشت پنجره، دختری با موهای رنگ شده و صورت سفید و نورانی به نزدیک اتاق ملاقات میآمد و یک خانم که مشخص بود از مامورین زندان بود. او را همراهی میکرد. هر چه قدر نزدیکتر میشد. شدت ضربان قلب من نیز بیشتر میشد. درب اتاق ملاقات باز شد. دخترک نگاه به من کرد و تا من را دید شناخت. نمیتوانست حرفی بزند. میخندید و از خوشحالی اشک میریخت. گفت فکر نمیکردم کسی به ملاقاتم بیاید و شما اولین نفری هستید که در سال جدید به ملاقات من میایید. به او گفتم که چه کمکی از دست من بر میآید که برایتان انجام دهم. گفت دوست دارم شما هم وکیل من باشید. ولی آقای خرمشاهی روی پرونده کار میکند. به او گفتم از ماجرایی که برایت اتفاق افتاده است را برایم یک بار دیگر تعریف کنم.
دلآرام شروع کرد به تعریف کردن ماجرا و گفتن از بیگناهی خودش. او میگفت که قاتل نیست و قاتل امیرحسین است. من چون او را خیلی دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعریف کرد و از اینکه به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زمانی که تعریف میکرد اشک از چشمانش جاری بود. قسم میخورد که مرتکب قتل نشده است و میگفت هیچکس حرفش را باور نمیکند. میگفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشیده و تهدید کرده است که اعدامش خواهد کرد.
چهره دلآرام مظلومانه میگفت که قاتل نیست. با تمام موکلینی که داشتم فرق میکرد. نگاهش، مظلومیتش و حرکاتش. خودش را خوب نگه داشته بود. آرایش میکرد و موهایش را مدام رنگ میکرد و میگفت در زندان بیشتر اوقاتش را به نقاشی کردن میگذراند. عاشق نقاشی بود. درس هم میخواند و فکر نمیکرد روزی بیگناه اعدام شود. آنقدر در زندان سختی کشیده بود که میشد زجرهایش را از نقاشیهایش دید. آن روز از زندان بیرون آمدم و او در آن جایی که اعدام شد ماند.
ساعت هفت صبح یک روز تعطیل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جیره بگیرانش به زندان رفتند. روز تعطیل دلآرام را صدا کردند. گویی به شکار آهو رفته بودند. و میخواستند آهویی زیبا شکار کنند. آهویی که از جنس آدمیزاد بود. و حیواناتی وحشی همچون گرگ میخواستند این آهوی زیبا را از پای در آوردند و جلوی کشیدن نقاشیهایش را بگیرند. به سالن مرگ میبرند. تلفنی به او میدهند و خندهای میکنند و میگویند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشود. گوشی را میگیرد دستانش میلرزد و التماس میکند و میگوید من قاتل نیستم من را نکشید. من را نکشید. همه میدانستند که او قاتل نیست اما برای روز تعطیلشان نیاز به تفریح و شکار داشتند و هیچ شکاری بهتر از دل آرام برای آنها نبود. آهویی زیبا، با چشمانی هیجانانگیز و چهرهای نورانی و … به مادرش زنگ میزند و جریان را به مادرش با صدای لرزان میگوید…. مادرش تلفن را قطع میکند. قرآن را بر میدارد و به سمت زندان رشت میرود. در زندان را با هر دو دست میکوبد. التماس میکند. جیغ میزند و فریاد میکشد ولی کسی در را باز نمیکند. شکارچیان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز میشود و آمبولانسی که دلآرام، آرام گرفته بود بیرون میرود و …. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و می توان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمیشود که اعدام خواهد شد. ارادهاش را از دست میدهد. دیگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چارهای نداشت جز التماس کردنهای بیپاسخ… دو دست او را میگیرند. به سمت چارپایه مرگ میبرند. دلآرام همچنان التماس میکند. او در زمانی که قتل اتفاق افتاده بود 17 سال بیشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش مرگ نبود. همانطور که حق هیچ انسانی مرگ نیست. طناب آبیرنگ کلفت دار را به گردنش میاندازند. گرگها مست نگاه دلآرام میشوند. و از مرگش لذت میبرند. دادستان رشت دستور میدهد که چارپایه را بکشید. دلآرام آویزان میشود. میلرزد. آرام میگیرد و ….. جهانی در ماتم مرگ دل آرام میگرید….
دلآرام قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمین به قتلی که قاتل نیستند و نمونههای بسیاری را در زندان دیدهام اما خشونتطلبی حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای است که تنها به اعدام میاندیشند و به کشتن انسانهای بیگناه
ماها از این جریان گذشت. هیچکس باورش نمیشد که این آهوی زیبا، اینگونه شکار گرگهای درنده شوند.
چند روز پیش شنیدم امیرحسین کسی که قاتل اصلی پرونده دلآرام بود در زندان رشت خود را به دار آویخته است. یکی از هم سلولیهایش که به تازگی آزاد شده بود را میشناختم. توانستم تلفنی از او به دست آوردم. با او صحبت کردم و میگفت. امیر حسین قبل از اعدام دلآرام چندین بار دادستان رشت را خواسته بود و گفته بود که دلآرام قاتل نیست و قتل توسط او انجام شده است. بعد از اینکه دلآرام اعدام شد نیز نامهای نوشت و گفت او بیگناه بوده است. دادستان یک بار به زندان میرود و او را تهدید میکند که اگر چیزی بگوید او را خواهد کشت. او میگفت هیچکس نمیخواست حرفهای امیرحسین را بشنود. بعد از مرگ دلآرام افسرده بود و زندگیاش به سختی میگذشت و در نهایت برای آرامش وجدانش تصمیم گرفت خود را حلقآویز کند.
دلآرام قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمین به قتلی که قاتل نیستند و نمونههای بسیاری را در زندان دیدهام اما خشونتطلبی حاکمان جمهوری اسلامی به گونهای است که تنها به اعدام میاندیشند و به کشتن انسانهای بیگناه.
حال چه کسی پاسخگوست؟ چه کسی پاسخ این بیعدالتی را خواهد داد؟ چطور میتوان جان دلآرام را احیا کرد؟ او بیگناه بود و گناهش تنها کشیدن نقاشیهایش و بازی با دنیای کودکیاش بود که تقدیر اعدامش را رقم زد. آیا گناه او ایرانی بودنش بود یا عاشق بودنش؟
خبر / رادیو کوچه
رضا صفدری، تهیهکننده و مجری تلویزیون در ایران، بعدازظهر چهارشنبه، بر اثر سکته قلبی درگذشته است.
به گزارش ایسنا، آقای صفدری از سال 60 و در سن 17 سالگی به عنوان گزارشگر پشتیبان، وارد صدا و سیمای جمهوری اسلامی شد. وی در سال 63 به رادیو رفت و با شبکههای تهران و ایران فعالیت خود را آغاز کرد و در ادامه دوره کوتاهی را در دوبلاژ فعالیت کرد.
صفدری از سال 73 با برنامهی «تا هشتونیم» به عنوان مجری به تلویزیون وارد شد.
وی یکی از مجریان ویژه برنامه سال 90 شبکه یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی به مناسبت نوروز بود.
آخرین کار وی نیز در رادیو گفتوگو و اجرای برنامههای مناظره بوده است.
مدیران نیروگاه اتمی فوکوشیما:
«توقف راکتورهای آسیب دیده در ژاپن»
خبر / رادیو کوچه
مدیران نیروگاه اتمی فوکوشیما روز چهارشنبه اعلام کردند که چهار راکتور نیروگاه که در زلزله و سونامی اخیر آسیب دید از دور خارج خواهد شد. شرکت «نیروی برق توکیو» (تپکو) این خبر را سه هفته پس از تلاشهای بینتیجه برای تحت کنترل در آوردن راکتورهای یک تا چهار این نیروگاه اعلام میکند.
این در حالی است که میزان زیبانباری از تشعشعات رادیواکتیو در ناحیه اطراف نیروگاه ردیابی شده است.
کارشناسان ژاپنی درحال بررسی این مسئله هستند که برای جلوگیری از انتشار بیشتر مواد رادیواکتیو آیا باید ساختمانهای راکتورها در نیروگاه فوکوشیما دائیچی را با مواد مخصوص بپوشانند یا خیر.
روز چهارشنبه دولت ژاپن دستور داد که کارگزاران این نیروگاه اتمی فورا تدابیر تازه امنیتی را به اجرا بگذارند.
این تدابیر که قرار است تا آخر آوریل تکمیل شود شامل آمادهسازی طرحهای پشتیبانی در صورت قطع جریان برق است.
همچنین در ادامه آمار ارایه شده مرگ بیش از 11 هزار نفر در زلزله و سونامی روز 11 مارس تایید شده است.
……………………………………………………………
پس از صدور حکم اعدام دو ایرانی بازداشتی در کویت،
«کویت سفیر خود را از ایران فراخواند»
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارشهای منتشر شده در رسانههای کویت، وزیر امور خارجه این کشور سفیر خود در تهران را یک روز پس از محکوم شدن سه نفر به اعدام در دادگاهی به جرم جاسوسی برای ایران فراخوانده است.
به نقل از روزنامه الوطن، شیخ محمد الصباح وزیر خارجه کویت گفت که کشورش هر دیپلمات ایرانی را که معلوم شود با این حلقه جاسوسی ارتباط داشته است اخراج خواهد کرد.
دادگاه جنایی کویت دو ایرانی و یک کویتی را در روز سهشنبه به جرم انتقال اطلاعات حساس نظامی به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به اعدام محکوم کرد.
……………………………………………………………
روز چهارشنبه روی داد،
«درگذشت رضا صفدری مجری تلویزیون در ایران»
خبر / رادیو کوچه
رضا صفدری، تهیهکننده و مجری تلویزیون در ایران، بعدازظهر چهارشنبه، بر اثر سکته قلبی درگذشته است.
به گزارش ایسنا، آقای صفدری از سال 60 و در سن 17 سالگی به عنوان گزارشگر پشتیبان، وارد صدا و سیمای جمهوری اسلامی شد. وی در سال 63 به رادیو رفت و با شبکههای تهران و ایران فعالیت خود را آغاز کرد و در ادامه دوره کوتاهی را در دوبلاژ فعالیت کرد.
صفدری از سال 73 با برنامهی «تا هشتونیم» به عنوان مجری به تلویزیون وارد شد.
وی یکی از مجریان ویژه برنامه سال 90 شبکه یک صدا و سیمای جمهوری اسلامی به مناسبت نوروز بود.
آخرین کار وی نیز در رادیو گفتوگو و اجرای برنامههای مناظره بوده است.
……………………………………………………………
پس از خروج از لیبی،
«استعفای وزیر خارجه لیبی در لندن»
خبر / رادیو کوچه
به گزارش وزارت خارجه بریتانیا، موسی کوسا وزیر خارجه لیبی از تونس وارد لندن شده و به مقامهای بریتانیایی گفته است که از مقامش استعفا داده است. همزمان برخی گزارشها حاکی از آن است که باراک اوباما دستور کمک مخفیانه به مخالفان مسلح در لیبی را داده است.
به گزارش بیبیسی، یک سخنگوی دولت لیبی با رد استعفای وزیر خارجه عنوان کرد که آقای کوسا طی یک ماموریت دیپلماتیک در خارج به سر میبرد.
از سویی دیگر منابع مطلع تایید کردند که آقای کوسا که در گذشته رییس دستگاه اطلاعاتی لیبی بوده برای گریز از حکومیت لیبی به لندن آمده است.
از سویی دیگر بریتانیا در حال برداشتن گامهایی برای اخراج پنج دیپلمات لیبیایی است.
از سویی دیگر آقای کوسا پس از ورود به لندن با دیوید کامرون نخست وزیر یا ویلیام هیگ وزیر خارجه دیدار نکرده است.
همچنین یک سخنگوی وزارت خارجه بریتانیا اظهار داشت: «ما تایید میکنیم که موسی کوسا روز 30 مارس از تونس وارد فرودگاه فارنبارو شد. او با اراده خود به اینجا سفر کرده است. او به ما گفته است که از مقامش استفعا میدهد. ما درحال بحث با او هستیم و به موقع جزییات بیشتری ارایه میکنیم.»
……………………………………………………………
رهبر مخالفان بحرین:
«دولت جمهوری اسلامی در کار بحرین دخالت نکند»
خبر / رادیو کوچه
در پی اتهامات دولت بحرین در خصوص اینکه اعتراضات اخیر این کشور توسط دولت جمهوری اسلامی سازماندهی شده، علی سلمان رهبر معترضان دولتی در بحرین از مقامهای جمهوری اسلامی خواسته است در امور داخلی این کشور دخالت نکند.
به گزارش خبرگزاری فرانسه آقای سلمان همچنین از ایران و عربستان سعودی، قدرتهای رقیب منطقهای، خواست از بحرین برای دستزدن به جنگی نیابتی استفاده نکنند.
وی روز چهارشنبه در یک کنفرانس خبری گفت: «ما ایران را ترغیب میکنیم در امور داخلی بحرین دخالت نکند.»
سلمان در ادامه افزود: «از عربستان سعودی میخواهیم نیروهای «سپر شبه جزیره» را خارج کند… ما نمیخواهیم بحرین نبردگاه عربستان سعودی و ایران باشد..»
راشد بن عبداله علی خلیفه وزیر کشور بحرین روز چهارشنبه ناآرامیها را به گروه حزباله لبنان نسبت داد.
روابط بحرین و ایران در هفته های اخیر به شدت متشنج شده است. دو کشور سفرای خود را فراخوانده و هر کدام اقدام به اخراج یک دیپلمات کردهاند.
……………………………………………………………
با دخالت نیروهای امنیتی،
«ناتمام ماندن مراسم تشییع پدر میرحسین موسوی»
خبر / رادیو کوچه
بر اساس گزارشها از تهران، مراسم تشییع پیکر میراسماعیل موسوی پدر میرحسین موسوی از رهبران معترضان به دولت جمهوری اسلامی در روز پنجشنبه ناتمام مانده است.
میراسماعیل موسوی پدرمیرحسین موسوی در سنی 97 سالگی روز چهارشنبه درگذشت. این اتفاق در حالی رخ داد که میرحسین موسوی به همراه همسرش زهرا رهنورد از 14 فوریه گذشته همچنان در «بازداشت» خانگی به سر میبرند.
بنا بر گزارشها، میرحسین موسوی شامگاه چهارشنبه موفق شد با حضور در منزل پدری به همراه انبوهی از ماموران امنیتی، دقایقی با پیکر پدر خود وداع کند.
برپایه اعلام قبلی قرار بود پیکر میر اسماعیل موسوی امروز پنجشنبه، ساعت هشت و سی دقیقه صبح به وقت محلی از مقابل منزلش در محله درخونگاه تهران تشییع و سپس برای تدفین به بهشت زهرا منتقل شود.
شورای هماهنگی راه سبز امید که از زمان بازداشت موسوی و مهدی کروبی دیگر رهبر معترضان، وظیفه سازماندهی اعتراضها را بر عهده دارد نیز در اطلاعیهای از مردم خواسته بود در این مراسم شرکت کنند.
طبق گزارشهای دریافتی تعدادی از مردم برای شرکت در این مراسم در مقابل منزل پدری میرحسین موسوی حاضر شده بودند. اما نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی از برگزاری مراسم کامل در محل مقرر جلو گیری کردند و پس از حرکت تشییعکنندگان به فاصله اندکی، پیکر را به بهشت زهرا منتقل کردند.
بر اساس برخی گزارشهای تایید نشده، درگیریهای پراکندهای نیز میان حاضران برای شرکت در مراسم و نیروهای امنیتی رخ داد، که در جریان آن دستکم 8 نفر بازداشت شدند.
……………………………………………………………
لیگ برتر فوتبال ایران،
«استقلال فاتح هفتادمین دربی تهران»
خبر / رادیو کوچه
درهفته بیست و هشتم لیگ برتر فوتبال ایران و در هفتادمین دیدار تیمهای فوتبال استقلال و پرسپولیس که از ساعت 17 امروز چهارشنبه به قضاوت محسن ترکی در ورزشگاه آزادی آغاز شده بود، در پایان استقلال با نتیجه یک بر صفر پرسپولیس را شکست داده است.
در این دیدار استقلال در دقیقه 43 توسط آرش برهانی به گل دست پیدا کرد.
استقلال با این پیروزی 52 امتیازی شد و همچنان در تعقیب تیمهای سپاهان و ذوب آهن در رده سوم قرار گرفتند. پرسپولیس با 44 امتیاز همچنان در رده پنجم جدول رده بندی باقی ماند.
……………………………………………………………
رییس جمهوری سوریه:
«اصلاحات در سوریه آغاز میشود»
خبر/ رادیو کوچه
بشار اسد، رییس جمهوری سوریه در اولین سخنرانی خود پس از ناآرامیها اظهار داشت که اصلاحات در سوریه روی خواهد داد اما به زمان انجام این اصلاحات اشارهای نکرده است. آقای اسد که خطاب به مردم این کشور سخنرانی میکرد، گفت که برخی از خواستههای معترضان مشروع است.
به گزارش خبرگزاری دولتی سوریه، وی در آغاز این سخنرانی گفت: «رویدادهای اخیر برای ملت ما آزمون وحدت بوده است.»
رییس جمهوری سوریه همچنین در سخنرانی امروز خود به لغو قانون وضعیت فوقالعاده که از خواسته معترضان است، اشارهای نکرد.
او در بخشی دیگر از سخنرانی خود گفت که سوریه با توطئهای بزرگ مواجه است، دسیسهای که هدف آن خاتمه دادن به مقاومت سوریه علیه اسراییل است.
او گفت که همه مردم سوریه خواهان اصلاحات هستند و حمایت خود را از مردم درعا، شهری که شاهد بزرگترین تظاهرات ضددولتی بوده است، اعلام کرد.
وی در ادامه گفت که زمان آن رسیده است که سوریه را متحد کنیم.
بشار اسد در سخنرانی خود گفت که سوریه در انزوا به سر نمیبرد و از حمایت جهان عرب برخوردار است.