-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

Latest News from AzadCyber for 05/21/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



استفاده از گره باز سایفون برای عبور از فیاـترینگ

با توجه به گسترش فیلترینگ در هفته‌های اخیر و مواجهه بسیاری از کاربران با مشکلات فنی در حساب‌های کاربری سایفون، امکان استفاده از گره‌های باز این سرویس‌دهنده برای همه کاربران فراهم شده است.

اساس کار سایفون مبتنی بر تشکیل شبکه‌ای از کاربران مورد اعتماد است و به همین دلیل از ابتدا استفاده از آن تنها با دریافت دعوت‌نامه از سوی یک کاربر شناخته شده و معتبر و ایجاد حساب کاربری ممکن بود. اما اکنون با توجه به افزایش دامنه سانسور آنلاین، این گره‌های باز در دسترس کاربران ایرانی قرار گرفته و به سادگی قابل استفاده است.

برای استفاده از سایفون، نیازی به دانلود نرم‌افزار خاصی نخواهید داشت. تنها کافی است با کلیک بر روی این لینک، و پذیرش شرایط استفاده، از نوار ابزار سایفون برای عبور از سد سانسور بهره بگیرید. با کلیک بر روی این لینک، با صفحه‌ای مواجه خواهید شد که شرایط استفاده از سایفون در آن تشریح شده است. با کلیک بر روی دکمه «پذیرش شرایط» تول‌بار آبی‌رنگی در بالای مرورگرتان ظاهر می‌شود که می‌توانید آدرس وب‌سایت‌های مورد نظر خود را در آن وارد کنید و از سد سانسور بگذرید.

نکته مهم این است که با توجه به استفاده سایفون از HTTPS ممکن است در مرحله اول با پیغام خطایی روبرو شوید، در این صورت باید به مرورگر خود اجازه دهید که این صفحه را باز کند.

در صورت مسدود شدن دسترسی به هر یک از گره‌های بازی که در اختیارتان قرار گرفته، می‌توانید با جست‌وجو در شبکه‌های اجتماعی سرورهای جدیدی که به کاربران ایرانی اختصاص یافته را بیابید. برای دریافت اطلاعات روزآمد پیرامون استفاده از سایفون، می‌توانید PsiphonIran را در توئیتر دنبال کنید.

توجه به برخی نکات امنیتی در استفاده از سایفون برای عبور از سد سانسور آنلاین ضروری است. مواجه شدن با پیغام خطای HTTPS مبنی بر نامعتبر بودن لیسانس امنیتی وب‌سایت ممکن است نشانه‌ای از اقدامات دولت برای مانیتورینگ کاربران باشد.

در صورت بروز هرگونه مشکل فنی، با آدرس ایمیل ما تماس بگیرید.

azaadcyber@gmail.com


 


ترمه ماندگار

پیش از این یکی، از همان ها که کمی مهربان تر بود و به قولی دنبال کار مردم و ارباب رجوع، پدرانه گفته بود به طور قانونی بیش از 6 ماه نمی توانند ممنوع الخروج نگه تان دارند و بعد از آن باید تعیین تکلیف کنند. آن روز، بعد از آن بود که در میان اداره گذرنامه، دادگاه انقلاب و اوین گشته بودم و بی جواب دوباره سیر باطل (دور باطل) را از آغاز، شروع کرده بودم. او تنها کسی است که در این دادگاه بیش از دیگران دلسوزی می کند و بی آن که در کار و زندگی و سفرهای پیشین و برنامه های آینده ام برای سفر تفتیش و کنجکاوی کند، به دنبال کارم اتاق به اتاق می رود. رسم اینجا چنین است. آن که وظیفه انتظار دارد، تویی و آن که سنگین جواب می دهد یا اصلاً جواب نمی دهد، آنی است که پشت میز نشسته است.

آن روز مرد حتی دست به تلفن شد و تا اوین تماس گرفت. پرونده همراه با یک شعبه بازپرسی به آنجا متنقل شده، همین اخیراً؛ تماس گرفت، اما جواب نمی دادند. نه تلفن را، نه حرف مرد را. یکی می گفت چنین نامی نداریم. دیگری می گفت اصلا چنین شماره پرونده ای نداریم. سرش را تکان می دهد از روی تاسف. آرام می گوید: «یا قصد اذیتت را دارند یا پرونده را گم کردند.» خیلی با صداقت حرف می زند. نگاهم که به انگشتان قطع شده در جنگش می افتد، در دل می گویم: «باز هم خوبه خدا چندتا آدم درست و حسابی از جبهه ها نگه داشت برای این دادگاه انقلاب.»

خبرها زیاد آمده و رفته که هر روز چند نفری ممنوع الخروج شده اند یا از فرودگاه بازگردانده شده اند. آنان که از فرودگاه بازگردانده شدند، هم مال از دست دادند هم سفر و آنان که ممنوع الخروج هستند و بی پاسپورت، نه می توانند برای فردای دور یا نزدیک برنامه ای بچینند و نه می توانند سودای سفر داشته باشند. چه برای نجات از بندی که به نام چهاردیواری کشور ساخته اند چه برای کوتاه مدتی به نام تمدد اعصاب یا تحصیل و تدریس و یا هرآنچه در سر دارند؛ یا بر دل.

صبر می کنم تا روزها بگذرد. تصویر اوین و چشم بندش که برای ساعتی در بند کشیدم، رهایم نمی کند. فقط می خواستم بپرسم چرا حق ندارم پاسپورت داشته باشم و این پرونده امنیتی چیست که بی خبر تشکیل داده اید و جرمم چیست؟ یک باره همه چیز جابه‌جا شد. ‌«بی خود آمدی. بازداشتش کنید. خبر می خوای ببری؟» سربازی بیش نیست. آن یکی هم که همراهی اش می کند، منشی یکی از بازپرس ها است. فریادهایشان که شروع می شود، لحظه ورودم به اوین نقش می بندد زیر چشم بند. جمله ای است در باب واجب بودن «تکریم ارباب رجوع». جمله می رود و می آید و فریادها هم موسیقی زمینه می شوند انگار. روزها می گذرد و انگار این مهر ممنوعه جلوی چشمم قد می کشد.

دیگر شده چندین ماه و همچنان بی خبر و سرگردانم. به این کودک که فکر می کنم که بندی شده برپایم و ذهنم، خونم به جوش می آید. کلماتی به زبان می آید که در نوشتار اکراه دارم از آن. فریاد می زنم به گروگانم گرفته اند. صدا همان درونم می پیچد. خشم را باز هم می خورم وقتی می خواهم سراغ این کودک را از یکی از «به اصطلاح» مسئولان بگیرم. گوشی به گوشی می کند و باز هم پدرانه نصیحت می کند که دنبال نکن این پرونده را. حق می دانم که بدانم چیست ماجرایم. حقم را مودبانه به سخره می گیرد و می گوید منتظر بمان تا احضارت کنند؛ یا دستگیر. شاید هم هیچ کدام. دیگر صبوری بی فایده است.

“آقای خطیب جمعه در بهمن ماه گذشته بود که فریاد می زد هر کس مخالف است برود. راهش باز است، آوارگی پیامد جنگ با نظام است”

نگاهم را جابه جا می کنم. مسوول را در حد خدمتکاری می بینم که می دانم ارباب است با همه خدمتگذاری اش گرچه خدمتی ارایه نمی کند. برایش از روزی می گویم که چطور در دادگاه انقلاب یک نفر، تلفنی بعد از اصرارهای همان جانباز بی انگشت گفت بروید خانه و تا فردا منتظر بمانید، فردا یک نفر زنگ می زند که برای بازجویی بروید به خانه ای یا اداره ای. «خانه ای». «خانه ای». خانه چنان حقیر می شود که دلم دیدن ویرانه اش را می خواهد. آخر سر هم اسمم را می پرسد. بی آن که شماره ای بخواهد و من می دانم که از سر بازم کرده است. مرد جانباز بی انگشت هم همین را می فهمد و می گوید. به اصطلاح خدمتگذار، اظهار شرمندگی می کند و من چون می دانم دروغ می گوید، لحن مضحکش را به یادش می آورم و می گویم شاید روزی همسر، دختر، خواهر و یا مادرت برایت بگوید که او را به خانه ای دعوت خواهند کرد، رگ گردنتان دیدنی است آن روز.

سکوت می کند باز. این خانه ها چنان عادی شده برای مکالمه و بازجویی که به راحتی بر کلام جاری می شود. خانه هایی بی پلاک، بی نام و بدون هیچ نشانی از سازمان یا اداره ای. قانونی نیست؛ اما قانون حکومت نمی کند تا منع کند آن را. مقاومت هم نمی توان کرد. بسیاری را برده اند تا کنون. هرکه معترض شده، گفته اند دروغ می گوید. پیش فرض نمی گذارم که چه می شود؛ اما در این چهارچوب قانونی زیر هزاران چشم، چنین به سخره گرفته می شویم و حق اعتراض نیست. همین که می توانی بیرون بیایی باز هم باید شاکر باشی. آنجا که دیگر جای خود دارد. این که روح و روانت را چطور سوهان می زنند را تنها آنانی می دانند که رفته اند. از اخلاقیات شروع می شود. پزشکی قانونی، تست اعتیاد، تهدید به هم بندی با زنان فاسد و تو همچنان نمی دانی برای چه در بندی و ایمان داری که او هم نمی داند به دنبال چیست.

“روزها که می گذرد، سوال پررنگ تر می شود و گاه تا دیوانگی می رود. گاهی قصد فرار می کنم. همچون بسیاری که رفتند برای هوای تازه، زندگی آزاد و نجات”

به خدمتگذار می گویم طبق قانون 6 ماه بیشتر نمی توانید ممنوعم کنید از داشتن پاسپورت. می گوید این طور نیست. یک ساله و دو ساله هم بوده است. چنین قانونی نداریم. حرصم می گیرد. نه از قانون که از تفسیرپذیری بی‌حد و حصر و تفاسیر جاری هزارگونه اش. انگار نه انگار که قانون باید همه خط ها را چنان روشن مشخص کند که نتوان اندکی جابه جایش کرد؛ اما هر روز یک جور می چرخد. بودنش با نبودش خیلی تفاوت نمی کند. بغضم می گیرد از این داغی که برپیشانی ام زده اند به نام شهروند. انگار در صفی جایم کرده اند و داغ را برای روز شمارش زده اند و دیگر نه من را با آنان کاری هست و نه آنان با من.

دو دوتایم هیچ رقمه چهارتا نمی شود. حق خود می دانم که این سند را داشته باشم. حساب می کنم رفتارهایم را. نه سرقتی کرده ام و نه فسادی برپا کرده ام. آنجاها هم که می نوشتم نیز هیچ کدام مصداق گذر از خطوط قرمز نبودند. تنها بی خبر ممنوع شده خروجم. هرچند آقای خطیب جمعه در بهمن ماه گذشته بود که فریاد می زد هر کس مخالف است برود. راهش باز است، آوارگی پیامد جنگ با نظام است. نه مخالفم و نه معاند؛ اما راهم را بسته اند. تنها نیستم. گروه گروه مثل من از رفتن باز مانده اند. چه آنان که سودای رفتن و ماندن داشتند، چه من که تنها برای هفته ای قصد رفتن داشتم و چه رییس جمهور 8 ساله ای که هر کجا رود، باز به همین نقطه باز می گردد، در فرودگاه بازگردانده می شود.

اسم ممنوع که می آید، حقوق شهروندی برایم لطیفه ای بیش معنا ندارد و وقتی منع می شوم و بارها و بارها هشدار می دهند برو و دنبال نکن، می پرسم، حق گرفتنی است؟ دادنی است؟ وجود دارد؟ متولد شده؟ در بند است؟ و یا در انتظار تفسیر؟

روزها که می گذرد، سوال پررنگ تر می شود و گاه تا دیوانگی می رود. گاهی قصد فرار می کنم. همچون بسیاری که رفتند برای هوای تازه، زندگی آزاد و نجات؛ اما بیش از امروز من گرفتار شده اند. صدای خسته و وامانده را که می شنوم و یا خطوط کوتاه و بی حوصله را که از تنهایی، بی پولی، بی کاری و سرگردان میان زمین و آسمان مانده اند و دیگر نه راه پس دارند و نه نوری در مقابل، کمی پایم در ماندن سفت می شود. جای پایی که چندان روی زمین نیست. زمینی که مال من است و نشان از من دارد؛ اما انگار حقی از آن ندارم و یا باید در نوبت انتظار باشم تا تعریفش کنند.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به azadcyber-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به azadcyber@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته