در بخش نخست این نوشتار به نخستین مواجهه کانون با شکل قوام نایافته و جنینی جمهوری اسلامی اشاره کردم؛ اما این مواجهه زمانی اتفاق افتاد که کسی به یقین نمیدانست در این «انقلاب در انقلاب» برگ برنده در دست کیست. سال ۱۳۵۸، سال استقرار جمهوری اسلامیست. حکومت نونهاد باید مواضع خودش را با هر نهاد سیاسی و صنفی روشن کند؛ مرزبندی در زمینی که مالکیت آن مورد تردید جدی قرار گرفته است. از سوی دیگر نهادهای بیرون از حاکمیت نیز در پی آن هستند تا راهی برای ورود به جریان اجتماعیای پیدا کنند که حاکمیت با تسلط بر افکار عمومی آنها را از آن بیرون کرده است. سال ۱۳۵۸ را باید سال اوج و افول نقش بازی کانون در تنازع بقای اجتماعی دانست. در این سال استراتژی حاکمیت برای مقابله با دگراندیشان ذره ذره شکل میگیرد. این استراتژی در مواجهه با کانون نویسندگان ایران به مثابه واکنشی پنهان در گوشه پرتی از یک آزمایشگاه سیاسی که عوامل خرد مداخلهگر در آن شاید خود از نقشی که ایفا میکنند، باخبر نیستند؛ دوباره متولد میشود، اما پس از آن، حاکمیت از بازتولید خود به خودی این استراتژی دچار شعف میشود و اصول آن را تئوریزه میکند. تئوریای که سانسور نظاممند، جنگ نرم با نویسندگان و شاعران و نهاد صنفی آنها و جنگ سخت و حذف فیزیکی دگراندیشان محصول آن است.
امر به هر حال محال در محضر شاه و آیتالله
چند ماه پس از استقرار جمهوری اسلامی شاعران و نویسندگان حیات حرفهای خود را در مخاطرهای جدی باز مییابند. مخاطرهای که چاووش آن «لایحه قانون مطبوعات» است. کانون نویسندگان در اعتراض به این لایحه نامه سرگشادهای به مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت، مینویسد (۱) این نامه به نخستوزیر جمهوری اسلامی مانند نامه کانون به نخست وزیران پهلوی، بیپاسخ میماند تا این حقیقت برای اهالی قلم آشکار شود که حضور مستقل آنها در محضر شاه و آیتالله هرگز نباید به رسمیت شناخته شود. (۲)
کانون نویسندگان ایران هیچگاه ـ نه در دوران اولیه شکلگیری در دولت هویدا و نه پس از آن ـ به عنوان یک نهاد صنفی مجوز رسمی و قانونی نیافت و همین موضوع همواره باعث شد تا شاعران و نویسندگان نیز به این کانون نه به عنوان یک نهاد برای مقابله با سانسور و احقاق حقوق صنفی بلکه به عنوان یک تشکل سانسور شده و مخالف حاکمیت و پایگاه اعتراض سیاسی اهالی قلم نگاه کنند. این نگاه به کانون نویسندگان البته در درون حاکمیت نیز وجود داشت و در دو طرف ماجرا نگاهی کاملا طبیعی و برآمده از ذات استبدادی حکومت در ایران بود که تشکیل هر نهاد صنفی مستقل از حکومت را بر نمیتابد.
کانون، گرفتار لبههای قیچی سیاست
سه ماه بعد در مهر ۱۳۵۸ کانون نویسندگان ایران در حین تدارک «برگزاری دومین شبهای کانون نویسندگان ایران» بیانیهای در انتقاد به فضای بیم و وحشت و بدبینی خطاب به دولت وقت و مستاجل صادر کرد. (۳) اگر چه کانون نویسندگان میخواست با برگزاری این شب شعر و سخنرانی و یادآوری شبهای شعر انستیتو گوته، پل ارتباطیاش را با مخاطبانی که در «انفجار نور» پراکنده شده بودند، بازسازی کند؛ اما این بار کارشکنی نویسندگانی که میخواستند کانون را مجری ایدههای حزب توده کنند نه تنها در همداستانی با حاکمیت مانع برگزاری این برنامه شد که تصویری از انشقاق در کانون ارائه داد. در شرایطی که تودهایهای کانون، مقابله با جوانههای خشونت دولتی و انتقاد به بازتولید استبداد را از سوی دیگر اعضا، همصدایی با امپریالیسم برای به شکست کشاندن انقلاب قلمداد میکردند؛ دو حادثه مهم کانون را در سختترین شرایط موضعگیری قرار داد. سفارت آمریکا در تهران اشغال شد و به فاصله ۳ روز دولت موقت استعفا کرد.
تماشای عینی موجودی که امروز خود را «جمهوری اسلامی» مینامد، مستندتر از هر نتیجهای که آزمایشگاههای نقد سیاسی به دست میدهد، این واقعیت را آشکار میکند که کانون نویسندگان ایران در سالهای پایانی دهه پنجاه، سالهای پایانی دهه هشتاد را در خشت خام انقلاب اسلامی دیده بود
روزنامه اطلاعات یک روز پس از استعفای دولت موقت در ۱۶ آبان ۱۳۵۸ اطلاعیه حزب توده ایران را در حمایت و اعلام آمادگی برای همکاری با شورای انقلاب منتشر کرد. در همین روز روزنامه اطلاعات همچنین پیام کانون نویسندگان ایران در ستایش از اقدام دانشجویان تسخیرکننده سفارت آمریکا را منتشر کرد.
چرا کانون از اشغال سفارت آمریکا حمایت کرد؟ چرا ناگهان حوزه تمرکز خود را تغییر داد؟ آیا با همه هوشمندی از پیشبینی مناسبات جدیدی که این اقدام و حمایت از آن در فضای سیاسی کشور به جای میگذاشت ناتوان بود؟ من بر آنم، در شرایطی که حزب توده تلاش میکرد انگ سازشکاری لیبرالیستی را بر پیشانی کانون بکوبد و حکومت در اقدامی حساب شده موضع بالادست هر چپ دو آتشه را با اشغال سفارت آمریکا در اختیار گرفته بود و چپتر از همه چپها دست به عملی زده بود تا دیگر، گروههای سیاسی رقیب نتوانند از مواضع ضد امپریالیستی بر او بتازند؛ کانون نویسندگان مجبور به همراهی با همه گروههایی شد که از این اقدام یا به تعبیر آیتالله خمینی «انقلاب دوم» شگفت زده شده بودند. (۴)
در همین روز کانون نویسندگان ایران عضویت ۵ تن از اعضای تودهای خود را معلق کرد؛ اقدامی که نشان میداد حمایت از اشغال سفارت آمریکا لااقل همصدایی با تودهایها نیست. این پنج تن عبارت بودند از فریدون تنکابنی، بهآذین، برومند، هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرایی.
۵ روز بعد محمود اعتمادزاده (بهآذین) در جلسهای مطبوعاتی به نمایندگی از تعلیقشدگان، ضمن برشمردن علل اختلاف نویسندههای حزب توده با کانون گفت: «… من به عنوان سیاست کانون نمیپذیرم که در برگزاری شبهای شعر و سخنرانی، کسانی در جهت محکوم کردن انقلاب و رهبری آن گام بردارند. به همین جهت از ابتدا اعلام کردیم که باید شعرها و سخنرانیها قبلا دیده شوند.» در همین جلسه سیاوش کسرایی نیز درباره نامهای که این ۵ تن در تأیید سیاست ضدامپریالیستی به آیتالله خمینی نوشته بودند سخن گفت و یادآور شد این نامه به سه صورت منتشر شده است؛ یکی به امضای ما ۵ تن عضو تعلیق شده است که در آن جمله «به فعالیت دوره اخیر این کانون معترض بوده و هستیم» قید شده است. (۵)
البته پس از آن که جمهوری اسلامی در دو سال موفق به سرکوب تمام عیار گروههای سیاسی مخالف شد، سراغ حزب توده هم رفت و به تبع آن نویسندگان حزبی، مزد مقابله با نهاد صنفی خود و حمایت از سانسور و سرکوب در جهت تأمین اراده نهاد سیاسیشان را با زندان و کوچاندن و مرگ ادبی دریافت کردند.
اگر از بلندایی که طی کردن سربالایی ۳۱ ساله جمهوری اسلامی ما را به آن رسانده است، به آن روزها نگاه کنیم؛ در مییابیم که ارزشگذاری مواضع کانون در آن روزها، ارزشگذاری نظام تصمیمگیریای نیست که بر سر هزار راه انتخاب، حساب هزینه ـ فایدهاش را نگه داشته است. انقلابیهای از راه رسیده «شمشیری بیدسته را در مرز تباهی و انسان درنشاندند/ و آنگاه، جهان را به سادهترین بخش تقسیم کردند / ما / و/ دوزخیان» (۶) کانون و هر شخصیت حقوقی دیگری دو راه بیشتر پیش رو نداشت: یا به نهادی انقلابی در خدمت خشونت تقدس یافته تبدیل شود؛ یا استقلال خودش را حفظ کند و به دشمن نابخشودنی انقلاب تبدیل شود.
از سوی دیگر تماشای عینی موجودی که امروز خود را «جمهوری اسلامی» مینامد، مستندتر از هر نتیجهای که آزمایشگاههای نقد سیاسی به دست میدهد، این واقعیت را آشکار میکند که کانون نویسندگان ایران در سالهای پایانی دهه پنجاه، سالهای پایانی دهه هشتاد را در خشت خام انقلاب اسلامی دیده بود. شاهد بعدی را به این متن احضار میکنم.
تیزبینی کانون در مواجهه با رفراندم قانون اساسی
پس از ماجرای استعفای دولت موقت، آخرین تلاش کانون برای مقابله با نهادینه شدن دیکتاتوری، نوشتن نامهای سرگشاده به مردم بود. این نامه پیش از همهپرسی قانون اساسی منتشر شد. (۷) دقت این نامه در کشف نقایص و لاپوشانیهای متن قانون اساسی به اندازهای بود که امروز و در جنبش اعتراضی اخیر همین نکات مورد مطالبه مردم است؛ مردمی که مرجعیت اجتماعی نویسندگان و شاعران را در یک سانحه تاریخی از دست دادند یا تبلیغ و ضدتبلیغ حکومتی آنها را ربود. در این نامه با اشاره به جو برانگیخته جامعه و فرصت کوتاه تا برگزاری رفراندم و با تاکید بر این که به هرحال برای آگاهسازی تودههای مشتاقی که میخواهند با تصویب قانون، مملکت نظم و نسق بگیرد، مجال نیست؛ نادیده گرفتن حق حاکمیت ملی، علیالاطلاق و مبهم بودن ممنوعیت اعمال شکنجه بدنی در اصل ۳۸، بیتوجهی به مساله جنسیت و نفی امتیازهای اجتماعی زنان در اصل ۱۹، مقید و مشروط بودن تساوی حقوق زن و مرد در اصل ۲۰؛ عدم توجه درست و کامل به حقوق اقوام ایرانی در اصل ۱۵؛ مسکوت گذاشتن آزادی بیان افکار و عقاید در اصل ۲۳، قید و بندهای محدود کننده در اصول آزادی مطبوعات (اصل ۲۴)، مصونیت مکاتبات، ممنوعیت سانسور و استراق سمع (اصل ۲۵)، تشکیل احزاب و انجمنهای صنفی و سیاسی (اصل ۲۶) تشکیل اجتماعات و راهپیماییها (اصل ۲۷)، رسیدگی به جرایم مطبوعاتی و تعریف جرم سیاسی (اصل ۱۶۸) و آزادی انتشارات و تبلیغات در رسانههای گروهی (اصل ۱۷۵)، مورد اشاره و توضیح قرار گرفت. یازده نکتهای که کانون در این نامه و ۳۱ سال پیش به آن پرداخت، مجموعه مطالباتی است که امروز معترضان به جمهوری اسلامی را کنار هم گردآورده است.
موریانههای هیجان انقلابی به جان قلمها و کتابها میافتند
«درد زیاد است [...] اکنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جای سرنیزه آمده است [...] ما گرفتار به اصطلاح روشنفکرها هستیم.» (۸) این سخنانی است که آیتالله خمینی در آن افکار تودههایی را که میتوانستند به برکت انقلاب از استثمار مذهبی و جهل تحمیلی نجات یابند، علیه منتقدان نظام نوپای جمهوری اسلامی که لزوما هم اسلامستیز نبودند، بسیج میکرد. آیتالله خمینی در سخنان دیگری میگوید: «بعضی از نویسندههای ما حاضر نیستند برای جلو بردن مقصدشان یک کلمه اسلام به کار ببرند ولو برای این که ما را بازی بدهند.[…] من حجتی را که خدا برایم دارد ادا کردم این برنامه کوتاه مدت شماست که با تما اینها مبارزهای بکنید بدتر از آن مبارزهای که با شاه کردید.» (۹)
مرکز قدرت در حاکمیت چنان صریح و بیپرده حریم آگاهی را مصادره کرده و از آنجا به صدور فتوی له و علیه دیگران میپرداخت که نویسندگان مستقل در پایان حوادث سال ۵۸ به کمال دریافتند که سبوی انقلاب شکسته و پیمانهاش ریخته است و آنها از این پس با سیاستی مواجهند که بر دو تاکتیک سرکوب نرم و سخت متکی است
اقداماتی که کانون نویسندگان در سال ۱۳۵۸ برای آگاهی افکار عمومی و حتی جریانات سیاسیای که در بخشی از آنها صاحب نفوذ معنوی بود، انجام داد؛ در زمان خود بدیع و تیزبینانه بود. اما هیجان انقلابی، گوشها را از تک صدایی انباشته بود و از سوی دیگر مرکز قدرت در حاکمیت چنان صریح و بیپرده حریم آگاهی را مصادره کرده و از آنجا به صدور فتوی له و علیه دیگران میپرداخت که نویسندگان مستقل در پایان حوادث این سال به کمال دریافتند که سبوی انقلاب شکسته و پیمانهاش ریخته است و آنها از این پس با سیاستی مواجهند که بر دو تاکتیک سرکوب نرم و سخت متکی است. هزینهای که جامعه ایرانی در قبال این سیاست پرداخت، از دست دادن سرمایه عظیم فرهنگیای بود که از معدن انقلاب مشروطه استخراج شده بود و حاصل این فقدان، نابهرهوری اندیشه و عمل ادبی در ایران است که خود موضوع بحثی جداگانه است. اما جامعه اهل قلم هزینه ایستاده ماندن در زیج جستوجو را با بذل جان و رویاهایش پرداخت و از همه دردناکتر با خاموشی و سترونی مزمن.
نویسندگان مستقل بوی دهان گرگ تازهزادی را که از پستان انقلاب شیر خورده بود، پیشتر از همه شنیده بودند و نیش دندانش را بیشتر از همه تا بن استخوان احساس کرده بودند. از این جهت سرمقاله نخستین شماره هفتهنامه کتاب جمعه بسیار حائز اهمیت است. (۱۰) به ویژه آنکه گویی تصویری از امروز ماست. هشداری که تاریخ ناشنیده از آن گذشته است: «روزهای سیاهی در پیش است. دوران پر ادباری که [...] از هم اکنون نهاد تیرهی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه خود را بر زمینهای از نفی دموکراسی٬ نفی ملیت و نفی دستاوردهای مدنیت و هنر میجوید.
[…] نخستین هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته٬ کشتار همه متفکران و آزاداندیشان جامعه است. […]سپاه کفنپوشِ روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمدهاند. بگذار لطمهای که بر اینان وارد میآید نشانهای هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدودهی جغرافیایی در معرض آن قرار گرفته است.»
جنگ نابرابری که هم از آغاز «سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد» با آگاهی بر لطمه دیدن به میانه آن در آمد، جنگی بود که در سوی دیگر آن رهبر کاریزماتیک جمهوری اسلامی، تمام جنگافزار جبهه مقابل را که جز کتاب و مطبوعات نبود؛ جولانگاه عربده، زنجیر، چماق و قمه لمپنیسمی قرار داد که مجوز شرعی نیز گرفته بودند. جنگ آغاز شده بود. جنگی که فتویهای شرعی بیطرفان را نیز وا میداشت تا به اردوگاه لمپنیسمی بپیوندند که میرفت تا به روح مسلط جامعه تبدیل شود. اردوگاهی که فتوی از پی فتوی آن را به تمامی تقویت و آرایش جنگیاش را کامل میکرد: «… ]اگر ما[ به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم ... و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم ... این زحمتها پیش نمیآمد ... ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ماانقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند ...» (۱۱)
پس از این اظهارات تند و تحریککننده است که حمله به کتابفروشیها، دفاتر مطبوعات منتقد، کتابخانهها و حمله به نویسندهها در کوچه و خیابان شروع میشود. حملاتی که تا تیرباران سعید سلطانپور، قتل سعیدی سرجانی، مختاری، پوینده، میرعلایی و ... تا سلب خشونتبار مرجعیت اجتماعی کانون نویسندگان ادامه مییابد.
----------------------------------
پانویسها:
۱- متن کامل این نامه در روزنامه اطلاعات، یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۵۸ منتشر شده است.
۲- نامه سرگشاده کانون نویسندگان به امیرعباس هویدا در لزوم پایبندی حکومت به قانون اساسی، تأمین آزادی بیان و به رسمیت شناختن کانون نویسندگان در ۲۳ خرداد ۱۳۵۶ با امضای ۴۰ عضو کانون منتشر شد. در ۳ تیر ۱۳۵۶ نیز نامه سرگشادهای با همین مضامین این بار با امضای ۹۰ نفر از اعضای کانون نویسندگان به جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت، نوشته شد. هر دو نامه البته بیپاسخ ماند.
۳- روزنامه اطلاعات در ۲۵ مهر۱۳۵۸ از موافقت دولت با برگزاری این برنامه خبر داد و گزارشی از نشست هیأت دبیران کانون با موضوع شبهای آزادی و فرهنگ (عنوانی که برای شبهای شعر در نظر گرفته شده بود) منتشر کرد؛ اما این برنامه برگزار نشد.
۴- غلامحسین ساعدی که در آن روزگار عضو هیأت دبیران کانون بود، سالها بعد دیدگاههای خود را درباره اشغال سفارت آمریکا طرح کرده است. نگاه کنید به: غلامحسین ساعدی، تاریخ شفاهی ایران، مصاحبه دانشگاه هاروارد با دکتر ساعدی، مجله الفبا، شماره ۷، ۵ آوریل ۱۹۸۴؛ مصاحبهکننده: ضیا صدقی.
۵- روزنامه کیهان در شماره روز دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۵۸ گزارشی از این کنفراس مطبوعاتی منتشر کرده است.
۶- از شعر «جخ امروز از مادر نزادهام»، ۱۳۶۳، احمد شاملو، مدایح بیصله
۷- متن کامل این نامه در روزنامه بامداد امروز، شماره ۱۰ آذر ۱۳۵۸ منتشر شد؛ اما متاسفانه ۳۰ سال طول کشید تا مفاد آن کم کم به باور عمومی جامعه تبدیل شود و بروز پیدا کند.
۸- روزنامه کیهان، ۵ خرداد ۱۳۵۸، سخنان آیتالله خمینی در دیدار با اعضای کمیتههای قزوین
۹- صحیفه نور، ج۶، ص ۲۶۰، ۳ خرداد ۱۳۵۸، سخنان آیتالله خمینی در دیدار با جمعی از بانوان اهوازی
۱۰- کتاب جمعه؛ هفتهنامهای بود که به سردبیری احمد شاملو، عضو هیات دبیران وقت کانون، در تاریخ چهارم مرداد ماه ۱۳۵۸ منتشر شد. این هفتهنامه مهمترین تریبون جریان روشنفکری غیر حزبی در آن روزگار بود. انتشار آن ۱۰ ماه و در ۳۶ شماره ادامه یافت. این متن بخشی از سرمقاله نخستین شماره آن است که با امضای «ا.ح» و احتمالا به قلم احمد شاملو نوشته شده است.
۱۱- صحیفه نور، ج۹، ص ۲۸۲، سخنان آیتالله خمینی در جمع مردم
• بخشهایی در متن بیانیهها و سخنرانیها و ... تنها برای رعایت ایجاز، حذف و موارد حذفی با علامت مشخص شدهاند. برای مطالعه متن کامل به ارجاعات پانوشت نگاه کنید.
مرتبط:
استحاله رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب ـ مهدی اورند ـ تهران ریویو
Following is a summary of a translation of a video statement made by ex-diplomat Mohammad Reza Heydari, who resigned from his position as an Iranian embassy councilor in Oslo, Norway in January 2010. In February 2010, Norwegian authorities accepted Heydari's asylum request. Heydari announced that his resignation was "an act of protest against suppression in Iran."
You can watch the video and the complete statement here: http://persian2english.com/?p=11143
“I have worked for the [Iranian] regime for 20 years. Its tactic [to silence me] is to put pressure on my family in Iran and to also threaten us by sending messages via email, phone, or even by people who know us. They have also threatened to kidnap my child. They try to control me by preventing me from giving interviews and speaking out.
(…)
My job required me to have direct contact with the Iranian people. It was this contact that led me to make my decision [to resign]. If my duty did not include direct communication with Iranians, I might have never gotten to the point of speaking against the crimes of the regime. Why is it that 30 years after the Revolution we still have such high numbers of refugees? This is because the Iranian regime does not provide an [adequate] lifestyle for the Iranian people. Iran is a modern country that can earn great sums of money just from tourism. So why are the Iranian people still suffering from poverty? Iran has oil and a lot of national wealth, but the government is spending the money in other areas.
The world now recognizes that the Iranian regime is using diplomats to support its terrorists. As this interview is going to be aired, I cannot speak very freely, because it will have very dangerous consequences for me. However I am going to share some personal experiences with you.
(…)
The Iranian regime is a terrorist regime that also supports terrorism. When I was working at the airport, I witnessed arriving flights carrying entire families of Hezbollah members [from other countries to Iran]. If a Hezbollah family member is killed in a war or injured, the Iranian regime flies over the entire family to Iran and provides them with the best accommodations, including hotels and a two-week tour to religious cities. This is all while Iranian citizens suffer from poverty. Iran has a lot of financial problems. Some workers are not getting paid because of the current financial crisis in Iran. Teachers, doctors, and nurses also face great problems.
At the border of Zabol and Zahedan, the Iranian regime has made barracks to instruct a group of Al-Qaeda members. The reason the Iranian regime supports Al-Qaeda members is because they both have the same goals and share a mutual enemy (the United States). As a result, the Iranian regime supplies Al-Qaeda with guns and locations to train. In return, Al Qaeda provides the Iranian regime with a number of their members when they are needed.
(…)
In private meetings we had at the airport with some extremists (IRGC members and security chief officers), they stated that the atomic bomb is necessary for Iran because it will give the Iranian regime more power and it will guarantee its position. I am pretty sure that these statements were not personal but rather they came from higher government authorities. I am sure that the Iranian government is planning to have an atomic bomb. And by providing extra advantages to countries such as China and Russia (to prevent these countries from supporting campaigns by western countries against Iranian nuclear power), the regime is trying to buy time for itself to reach closer to its goal of developing an atomic bomb. Once at the airport, I saw a group of North Korean scientists arrive. I was not supposed to see them, but since I had some work to do in the government section, I saw them there. I asked an authorized person, "Are they Chinese?" He replied, "No, they are North Koreans who came to Iran to visit our nuclear reactors to provide us with advice." I then asked if we were planning to have more reactors. He replied, "Yes, this way we will be safe in the event that the current ones stop working."
I want to know why western countries allow Ahmadinejad to speak [as the voice of Iran to the international world] when Ahmadinejad does not allow critical voices to be heard?
I believe that sanctions must be focused on members of the regime. Western countries should not grant regime members visas so they can travel abroad. I am aware that their children are receiving education in the best universities in North American and European countries. Why should it be possible for them when children in Iran are prevented from studying? The regime imprisons and violates our children's right to education. I believe sanctions should target the bank accounts of regime members to prevent them from entering western countries.
You can't make excuses anymore. Listen to the people and join them. You can't say that you didn't hear the people's voice and then use the excuse that you were threatened. What about our youth who are killed in the streets? What would you have to say to the people in the future?
source: Persian2English.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر