-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 12/08/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

روز یکشنبه، چهاردهم آذرماه، شهر آمستردام میزبان پری زنگنه، خواننده‏ی سرشناس ترانه‏های محلی ایران بود.

Download it Here!

در این برنامه که در «کافه مضراب»، یکی از مراکز فرهنگی ایرانی شهر آمستردام برگزار شد، خانم زنگنه در باره‏ی کتاب‏ خود «آن سوی تاریکی» که توسط انتشارات کتابسرا منتشر شده به زندگی نابینایان در ایران پرداخت و قسمت‌هایی از کتاب خود را برای حاضران در جلسه خواند. به همین بهانه، با او به گفت‏وگو نشسته‏ام.

هدف من توزیع کتابم بود که خوشبختانه خیلی از آن استقبال شد؛ به نسبت جمعیت و همین گروه کوچکی که در این فرصت کوتاه توانسته بودند در این سرما تشریف بیاورند میزان استقبال خوب بود. خیلی سپاسگزار هستم. تقریباً ۴۰ نفر آمده بودند و توانستیم همین تعداد کتاب را توزیع کنیم.


گشایش کار کتاب نابینایان یک روشنایی و بخت خوشی برای نابینایان که هست، انشاالله برای همه باشد. بدون استثنا همه‏ی خانم‏ها و آقایان حاضر در این گردهمایی، واقعاً با استقبال بسیار زیاد و بسیار صمیمانه، کتاب‏ها را دریافت کردند که البته با مطالعه‏ی آن کتاب هزاران پنجره باز خواهد شد. مانند این‏که هزاران صفحه خوانده خواهد شد. چون هر یک نفر، نماینده‏ی ده‏ها نفر از مردم هستند که کتاب را مطالعه می‏کنند.

کمی درباره‏ی کتاب خود بگویید و این‏که محتوای کتاب چیست؟

این کتاب حاصل سال‏ها تجربه‏ی من پیرامون مسئله‌ی نابینایی است و هم‏چنین مسائلی که بارها و بارها از سوی همگان طرح می‏شود. من تصور کردم واقعاً لازم است که جامعه را آموزش بدهیم. البته در این برهه از دوران، نابینایان در همه‏ی کشورها همین‏طور پیش می‏روند و تحصیل می‏کنند، ولی جامعه چیزی راجع به نابینایی نمی‏داند. از این جهت، من این کتاب را نوشتم.

تمام این کتاب حاصل زحمات خودم است که روزها و ماه‏ها با همه‏ی نابینایان، اعم از مادرزاد و غیر مادرزاد مصاحبه می‏کردم تا ببینم نیاز، توانایی، توقع و یا گله‏ی یک فرد نابینا از اطرافیان و اجتماع چیست. این است که بهترین قدم همین بود که جامعه را آموزش بدهیم.

البته مسئله‏ی دیگر هم به این هدف من اضافه شد و آن این‏که اخیراً تمام مدارس دنیا به‏تدریج تصمیم گرفته‏اند که دانشجو، هنرجو و کودک نابینا را به طور مستقیم در مدارس در کنار فرد بینا قرار بدهند. البته دانشگاه‏ها که همین‏طور هست ولیکن در آموزش‏های اولیه در دوران کودکی خیلی کمک بزرگی است که مدارس دیگر آن‏طور برای پذیرش نابینایان ایزوله نیستند. از این جهت، من جامعه را به‏این طریق آموزش دادم که چگونه پذیرای فردی باشند که با هزاران توانایی نمی‏بیند.


در اروپا امکانات مخصوصی برای رفت و آمد و استفاده از اتوبوس و دیگر وسایل نقلیه‏ی عمومی، برای نابینایان طراحی شده است. جامعه‌ی ایران اما هنوز این آمادگی را ندارد. آیا شما این برنامه را قابل پیاده کردن در ایران می‏بینید یا هنوز زود است؟

کم‏کم قابل پیاده کردن می‏‌شود. برای این‏که فعالیت‏ برای نابینایان الان ۸۰ سال است که در ایران پا گرفته و بچه‏هایی که دیروز نوآموز بودند، الان خودشان جوانانی هستند که درباره‏ی نابینایان و ارتباط آنان با جامعه دانش اندوخته‏اند و همین‏طور خودشان ان‏جی‏او تشکیل داده‏اند. به‏هرحال آنها تحصیل کرده‏اند. می‏خواهم بگویم که همه‏ی جهان تقریباً دارد در این زمینه جلو می‏رود.

وسایل نقلیه و این‏گونه امکانات در این طرف دنیا یک‏ذره کامل‏تر است، ولی آن طرف دنیا هم این قضیه شناخته شده و دارد جلو می‏رود. مسئله‏‏ی دیگری که هست، کمک‏های فردی شرقی‏هاست که همچنان به‏جاست. این است که مردم هم در رفت‏وآمد به نابینایان کمک می‏کنند.

نابینایان در اجتماعات امروزی دنیا کاملاً شناخته شده‏اند. این شناخت می‏تواند کامل‏تر هم بشود که البته به‏نظر من، خواهد شد.

اولین چیزهایی که یک انسان نابینا در شهر تهران برای رفت و آمد نیاز دارد چه چیزهایی می‏توانند باشند؟

خود نابینا اصولاً مسئولیتی نسبت به جامعه دارد و آن این است ‏که با برداشتن وسایل نابینایی با خودش، اجازه دهد که مردم بدانند که آن فرد نابینا است. چون این مسئولیت اوست.

عینک و عصای سفید کاملاً لازم است. همه‌ی نابینایان باید عصای سفید در دست بگیرند. می‏دانید که این عصا خیلی کمک می‌کند. علاوه بر این‏که برای خود نابینا کمک است، به دیگران هم اجازه می‏دهد که بدانند این فرد نابینا است. البته بازوبندهایی هم هست که متأسفانه بعضی از نابینایان دوست ندارند با خودشان حمل کنند. عینک تیره هم که مشخص است.

بعضی‏ها عینک نمی‏زنند، بعضی‏ها بازوبند برنمی‏دارند که به نظر من، هیچ‌کدام از اینها نمی‌تواند باعث شرمندگی باشد. به‏هرحال اعضای ما انسان‏ها مستهلک می‏شود و از بین می‏رود و پایدار و جاودان که نیست. این‏ وسایل برای آن است که زندگی را برای خودمان راحت کنیم و به جامعه هم احترام بگذاریم که مردم بدانند فرد نابینا است و ملاحظه‏اش را بکنند.


وظیفه‏ی همه‏ی دست‏اندرکاران است که یک‏سری از آموزش‏های عمومی را به مردم جامعه آموزش و علامت‏ها را در تلویزیون نشان بدهند؛ نه تنها در ایران، همه‏جا. کم‏وبیش دارد این مسئله پیش می‏رود. تهران شهر بزرگی است و همین‏طور طی سال‏ها به وسعت‏ آن اضافه شده است. این باعث می‏شود که فرد نابینا به‏جز یکی‏ دو کوچه و محل خودش، بقیه‏ی جاها را به سختی رفت‏وآمد کند. اتوبوس و وسایل نقلیه‏ی عمومی دیگر، مانند این‏جاها، جلوی خیابان محل زندگی آدم نمی‏ایستد. چون تهران دارای کوچه پس‏کوچه‏های زیادی است، وسیع است و وسایل نقلیه نمی‏توانند از همه‏جا رد بشوند. از خیابان اصلی رد می‏شوند، ولی فاصله خیلی زیاد است.

این است که بیشتر مردم کمک می‏کنند. مردم می‏دانند، مردم می‏بینند و کمک می‏کنند. البته این معضل اصلی است و نمی‏شود کاری هم کرد. چون تهران بزرگ است و همین‏طور به بزرگی شهر اضافه شده است. این باعث می‏شود یک نابینا نتواند مسیری را مثلاً تا محل کارش هر روز برود و بیاید. معهذا چون انجمن‏ها بیشتر در همه‏ جای شهر هستند، نابینایان به طریقی می‏توانند راه خودشان را پیدا کنند. وسایل نقلیه هم باید آمادگی بیشتری داشته باشند و مثلاً اتوبوس‏ها پله‏های مخصوص برای پایین آمدن فرد نابینا داشته باشند.

امیدوارم این کتاب من نه تنها در ایران، بلکه به زبان‏های مختلف ترجمه شود. چون در همه‌جا این آگاهی لازم است و این‏که هر فردی از اجتماع، به شکرانه‏ی سلامتی خودش، این داستان را بداند.

مردم هم مسئولیت دارند. مسئولیت مسئولان به‏جای خود، انجمن‏ها به‏جای خود، ولی این چیزی است که من واقعاً تشخیص داده‏ام. این معالجه را تشخیص داده‌ام که جامعه باید آموزش ببیند. اصولاً کلمه‏ی نابینا مردم را متأثر می‏کند و زیاد لازم نمی‏بینند که آموزشی در این زمینه ببینند. متأسفانه جمله‏ی «این مشکل من نیست» را تکرار می‏کنند.

اما اگر مقداری این بی‏توجهی کنار برود، همه‏ی مردم به‏هرحال، در تشکیل یک جامعه‏ مسئولیت دارند و مؤثرند. این است که فکر می‏کنم کتاب من بیشتر از هر وسیله‏ی نقلیه و علامت‏ها، بتواند کمک باشد.

شما الان در اروپا هستید و به‏جز این‏که در مدت سفر‏تان در اروپا، پلی بین ایرانیان داخل ایران و ایرانیان خارج از کشور هستید، همین‏طور پلی هم هستید بین نابینایان و بینایان؛ با توجه به این‏که شما در جوانی بینایی خود را از دست داده‏اید، آیا این تجربه را نیز در کتاب منعکس کرده‌اید؟

به نکته‏ی خوبی اشاره کردید. واقعاً همین‏طور است؛ من پلی شدم. البته که هر نابینایی با رفت‏وآمد خود در جامعه، با احراز شغل و تشکیل زندگی اجتماعی، تقریباً نمونه‏ای برای همه‏ی مردم می‌شود. اغلب من مردم را می‏بینم که می‏گویند یک دوست نابینا دارند و با خانواده‏اش رفت‏وآمد می‏کنند. مردم مهربان‏اند. در جلسه‏ی دیروز همه سئوال می‏کردند که ما یک دوست نابینا داریم یا یک دانشجوی نابینا هست و رفتار ما با وی بدین گونه است. آیا رفتار ما با او درست است؟ برداشت ما از عملکرد او درست است؟ و ... از این‏گونه سئوال‏ها.


من در این کتاب اشاره کرده‏ام که خود نابینایان هم باید جنبه‏ی آموزش را از یاد نبرند و ناراحت نشوند. اگر رفتاری ناآگاهانه و غیرعمدی برای‏شان خوشایند نبوده، درصدد رفع این چیزها، به طور شخصی بربیایند و روحیه‏شان را از دست ندهند. خیلی مسلط باشند به خودشان. با کمی خوش‏بینی و آموزش، این ارتباط خیلی عالی می‏شود.

از این جهت بود که من همه‏ی تجربیات، توقعات و گله‏ها و حرف‏های خودم را در این کتاب، به انضمام بخشی از زندگی خودم که بایستی به‏هرحال حضور خودم را در کتاب می‏گفتم، آورده‏ام. در این کتاب، من از رشد یک بچه‏ی نابینا تا پایان زندگی‏اش که همان زندگی اجتماعی‏اش می‏شود گفته‏ام. شرح حال تمام مدارس دنیا را آورده‏ام. از افراد شناخته شده گفته‏ام و ...

امیدوارم کتاب من، تحت نظر یک سازمان و انجمن، به زبان به‏خصوص آلمانی ترجمه شود. چون آلمان و اتریش خیلی در برخورد با نابینایان برای همه جا الگو بوده‏اند. این است که فکر می‏کنم درک این کتاب برای این جامعه خیلی زیاد خواهد بود. امیدوارم کتاب من روزی جایزه‏ی نوبل را بگیرد که در نوع خودش خیلی کم است و نقدهای بسیار خوبی از این کتاب گرفته‏ام.

قرار است با دانشجویان معماری هم کمی جلسه‏ داشته باشیم که به نیازهای یک نابینا در منزل و اماکن توجه کنند و آنها را در پروژه‏های‌شان پیاده کنند.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز یکشنبه چهاردهم آذرماه، سرلشکر عطاالله صالحی، فرمانده‏ی کل نیروهای مسلح، در گردهمایی مسئولان واحدهای امر به معروف و نهی از منکر ارتش نکاتی را بیان کرد که برخی از آن‏ها تازگی داشت و با این وجود، در بسیاری از رسانه‏های داخل انعکاس کافی نیافت.

Download it Here!

روزنامه‏های کیهان، رسالت و جمهوری اسلامی، اساساً این بخش از سخنان سرلشکر صالحی را در متن خبر نیاوردند.

او در اشاره به رویدادهای سال گذشته گفت: «وقتی در پادگان‏ها می‏رفتیم و می‏دیدیم به عنوان مثال عکس سران فتنه در اتاق برخی از سربازان است، به آنها نمی‏گفتیم که آن عکس را پاره کنند، بلکه به مسئول عقیدتی‏- سیاسی می‏گفتیم سعی کنید از دل‏های آنها این موضوع را بیرون کنید تا خود عکس‏ها را پایین بیاورند.»

او هم‏چنین گفت: «زمانی که بر بالای پشت‏بام‏ها الله‏اکبر می‏گفتند، دل فرزندان ما در خانه می‏لرزید و می‏گفتند مگر می‏شود الله‏اکبرگو را بازداشت کرد.»

گذشته از این‏که ابراز چنین سخنانی از جانب فرمانده‏ی کل نیروهای ارتش چه اهمیتی دارد، اشاره به سران فتنه، امروز در ایران، نام‏های معینی را تداعی می‏کند.

در گفت‏وگو با علیرضا نامور حقیقی، استاد دانشگاه و تحلیل‏گر سیاسی در کانادا، نظر او را در مورد چگونگی موقعیت رهبران جنبش سبز درون نیروهای مسلح جویا شده‏ام.


علیرضا نامور حقیقی

آقایان موسوی و کروبی پایگاه اجتماعی داشتند. بنابراین این پایگاه در میان سربازها به عنوان نیروهای جوان هم بوده است. پادگان‏ها مخصوص سربازان است، ولی در بخش‏های دیگر هم این مسئله وجود داشته است. مضافاً بر این‏که سربازان وظیفه، نیروهای حرفه‏ای نیستند. نیروهای گذرا هستند و نیروهایی هستند که می‏‏آیند و می‏روند و معمولاً این بخش‏ها بیشتر تحت تأثیر بیرون هستند تا نیروهایی که به‏طور حرفه‏ای در ارتش خدمت می‏کنند. این را هم باید اضافه کرد.

اگر مقصود ایشان سربازان بوده است، این مسئله در میان سربازان امری طبیعی است. سربازان معمولاً نیروهای جوان اجتماعی هستند و معمولاً نیروهای جوان هم از گرایش به تغییر که در شعارهای آقای موسوی و کروبی متبلور شده بود، حمایت می‏کردند.

به‏هرحال سرباز خدمت وظیفه موقت است و می‏آید و می‏رود. دوره‏ی کوتاهی است و در آنها هم وفاداری سفت و سخت به ایدئولوژی مورد اعتقاد سیستم کمتر مشاهده می‏شود. چون با انواع پایگاه‏ها و انواع اعتقادها می‏آیند و یادتان باشد که سربازی گزینش ندارد. یعنی شما اگر بخواهید به سربازی بروید، نمی‏گویند اگر شما این یا آن اعتقاد را دارید از سربازی معاف هستید. همه به سربازی می‏روند و چون همه را به سربازی می‏برند، طبیعی است که سربازان آینه‏ی اقشار اجتماعی بیرون هستند و معمولاً هم در میان جوانان گرایش به تغییر بیشتر است.

ولی در ابتدای مبارزه‏ی انتخاباتی، این صحبت مطرح بود که میرحسین موسوی، به‏خصوص ۲۰ سال از صحنه‏ی سیاست دور بوده و به این ترتیب شناخت امروزی از ایشان وجود نداشته است. چگونه ممکن است درون نیروهای نظامی به عنوان بخشی از همین جامعه، این گرایش و این تمایل وجود داشته باشد؟

آقای میرحسین موسوی به عنوان نخست‏وزیر دوران آیت‏الله خمینی، نخست‏وزیر دوران جنگ و به عنوان شخصیتی که از ارزش‏های انقلاب حمایت می‏کرد، شناخته شده بود.

از صحبت سرلشکر عطاالله صالحی، برنمی‏آید که این مسئله فقط در میان سربازان بوده است. او صحبت از «نیروهای ما» می‏کند. آیا ممکن است در میان آن عده‏ای هم که شما از آنها به عنوان نیروهای حرفه‏ای نام می‏برید، این گرایش‏ها وجود داشته و یا هنوز هم وجود داشته باشد؟

در همه‏ی گروه‏ها و اقشار مختلف، به‏ویژه حتی کسانی که از جنبه‏ی نظامی، دفاعی و امنیتی حامیان سیستم بوده‏اند، این تلقی وجود داشت که آقای موسوی جزو شخصیت‏های نظام محسوب می‏شود.
شورای نگهبان هم بدون پرسش و سئوال و اما و اگر ایشان را تایید کرد. بلافاصله به ایشان، بعد از چند روز که تقاضا کرده بودند، روزنامه دادند، یعنی سریع‏ترین امتیاز نشریه به ایشان داده شد. ایشان خود را اصول‏گرای اصلاح‏طلب نامید و علاوه بر این، در محافل خصوصی هم مطرح شده بود که بعد از کنار رفتن آقای خاتمی، قول‏هایی به آقای موسوی داده شده که انتخابات خوبی برگزار می‏شود. اختیار نیروی انتظامی را خواهد گرفت و ...

همه‏ی اینها نشان‏دهنده‏ی آن بود که آقای موسوی در همان اصولی که مطرح می‏کند، می‏خواهد حرکت کند. در چنین وضعیتی، طبیعی بوده که در اقشار مختلف و در حوزه‏های مختلف حامیان زیادی داشته باشد.

مضاف بر این‏که- باید به این نکته توجه کرد- بسیاری از کسانی که در حوزه‏های امنیتی، اطلاعاتی و حتی نظامی بودند، معتقد بودند روش‏های آقای احمدی‏نژاد شتاب‏زده است. شعارهای بدون پشتوانه می‏دهد و فاقد استراتژی است. روش‏هایی که به‏کار می‏برد، پاندولی است. یعنی گاهی کاملاً می‏رود به سمت چپ، گاهی قبل از انتخابات ریاست جمهوری به رئیس جمهور سوییس پیغام می‏دهد که به امریکایی‏‏ها بگویید اگر کاری می‏خواهند بکنند، قبل از انتخابات بکنند.

این نگاه پاندولی، شتاب‏زده، غیراستراتژیک و عدم توانایی برای جذب نخبگان سیستم، چه موافق و چه مخالف، از نظر این نیروها که به‏هرحال در حوزه‏های امنیتی، اطلاعاتی، نظامی و استراتژیک کار می‏کردند، این بود که شخصیت و دیدگاه آقای احمد‏ی‏نژاد سیستم را در معرض آسیب‏های جدی قرار می‏دهد و آقای موسوی که نیرویی است خردگرا و تجربه‏های زیادی دارد، به‌خصوص تجربه‏ی جنگ را دارد، می‏تواند به‏راحتی ایران را در مذاکرات هسته‏ای هدایت کند.

بسیاری از دیدگاه‏هایی که اینها در موضع هسته‏ای مطرح می‏کردند، یعنی مسئله‏ی ایستادگی روی حقوق قانونی ایران، دیدگاه‏های آقای موسوی بود که بعد آقای لاریجانی و آقای احمدی‏نژاد از آن استفاده کردند.

یعنی این اطمینان که میرحسین موسوی انتخاب می‏شود و مخالفتی با او نیست، به حمایت از این فرد در میان نیروهای مسلح امکان داده است؟

این‏که ایشان نامزد ریاست جمهوری شده و نامزدی ایشان توسط شورای نگهبان بدون پرسش و سئوال تایید شده، به‏ این معناست که اگر ایشان رأی بیاورد، مورد قبول نظام خواهد بود.

گذشته از سربازان، به علت موقعیت سیال اجتماعی که شما اشاره کردید، در میان افسران ارتش هم به عنوان اقشار تحصیل‏کرده، باید دنبال چنین گرایشی بود؟

قطعاً همین‏طور است. برای این‏که رأی اکثریت نیروهای تحصیل‏کرده‏ی بخش‏های مختلف، دنبال آقای موسوی و کروبی بود. آقای احمدی‏نژاد بیشتر افرادی را جذب خود کرده بود که منعفت‏های خاصی یا محرومیت‏های اقتصادی‏ای در دوره‏های قبل داشتند و مشکلات شخصی خاصی داشتند. اینها از طریق یا نامه‏نگاری یا توزیع ثروت یا پروژه‏هایی که برای نیروهای بازنشسته داشت، حمایت می‏شدند.
این گروه‏های منفعتی، در حقیقت مورد حمایت واقع می‏شدند و معمولاً این نوع افراد هم به نگاه استراتژیک کاری ندارند، به حل مسائل شخصی خاص خودشان کار دارند، ولی آن نیروها به این مناظر هم نگاه می‏کنند.

آیا فکر می‌کنید آن گرایشی که سرلشکر عطاالله صالحی از آن یاد می‌کند و می‌گوید در آن روزها بین نیروهای مسلح شاهد بوده‏ است، هنوز هم وجود دارد؟

بخشی از جریانی که حامی آقای موسوی و کروبی بوده، طبیعتاً ممکن است هنوز حمایت خود را داشته باشد، اما بروز بیرونی آن متفاوت خواهد شد. برای این‏که الان این حمایت هزینه‏بر است. تا قبل از انتخابات، عادی بوده و هزینه‏ای هم در بر نداشته و به عنوان امری طبیعی شمرده می‏شده است.
بعد از انتخابات، به‏ویژه بعد از درگیری‏ها و آن‏چه اتفاق افتاده و دستگیری‏هایی که انجام شده، به‏هرحال این نوع حمایت هزینه‏بر است و در دستگاه نظامی هم مجازات این نوع حمایت‏ها سنگین‏تر است.

ولی آیا به‏ ترتیبی و میزانی این گرایش نهفته وجود دارد که اگر یک‏بار دیگر نیروهای نظامی در مقابل مردم قرار بگیرند، از درگیری با مردم خودداری کنند؟

اینها بستگی به مورد دارد. به‏هرحال این نیروها، وفاداری‏شان به آقای احمدی‏نژاد نیست، وفاداری‏شان به رهبری است. ممکن است انتقادات‏شان به آقای احمدی‏نژاد را هم نگه داشته باشند، ولی سطح وفاداری‏شان به آیت‏الله خامنه‏ای را حفظ کرده باشند.

در گذشته هم احساس‏شان این بود که وفاداری‏شان به رهبری، منافاتی با حمایت از آقای موسوی ندارد. بعد که مرزبندی شد، بخشی از آنها، شاید عده‏ی زیادی‏ از آنان به سمت نهاد رهبری رفتند. عده‏ای از آنها هم ممکن است مانده باشند ولی مخالفت‏ بیرونی بروز ندهند.

ولی در مجموع به‏نظر می‏رسد که نیروی انتظامی و نیروهایی که مسئولیت امنیتی اجتماعی دارند، کارشان را انجام خواهند داد. نمی‏شود در این تردید داشت، اما چون اصولاً جریان آقای موسوی دنبال ایجاد خشونت و برخوردهای خیابانی نیست، طبیعتاً نباید هم این تناقض بیشتر پیش بیاید.

پرسش دیگر این‏که این صحبت‏ها را سرلشکر عطاالله صالحی، فرمانده‏ی کل ارتش مطرح کرده است. آیا چنین گرایشات و تمایلاتی درون نیروهای سپاه پاسداران هم وجود داشته است یا هنوز هم می‌تواند وجود داشته باشد؟

سپاه هم همین مشکل را با نیروهای وظیفه‏ی سپاه دارد. مضاف بر این‏که در درون سپاه، نیروهایی که در درون جنگ خدمت کرده و ورزیده شده بودند، بخش اصلی نیروهایی که در جنگ بودند، از آقای موسوی حمایت می‏کردند. بعضی از آنها آشکارا و برخی دیگر در خفا.

فرماندهان اصلی سپاهی که در زمان جنگ فعالیت می‏کردند، هیچ‏کدام‏شان به‏طور جدی و علنی، آقای احمدی‏نژاد را مورد حمایت قرار نمی‏دادند. خیلی کم و انگشت‏شمار بودند. به‏جز آنهایی که مسئولیت داشتند. مضاف بر این‏که فرماندهانی که از جنگ برگشته بودند، آقای احمدی‏نژاد را به خاطر این‏که اصلاً در جنگ نبوده است، در اندازه‏ای نمی‏دیدند که به‏طور جدی روی او حساب باز کنند. برای این‏که همه‏ی آنها با آقای موسوی آشنا بودند، برای این‏که در زمان جنگ با آقای موسوی تعامل داشتند.

هیچ‏کدام از فرماندهان اصلی جنگ با عراق، حامی اصلی آقای احمدی‏نژاد نیستند. افرادی مانند آقای جعفری هم که فرمانده‏ی سپاه هستند، به‏خاطر این‏که فرمانده‏ی سپاه است، به‏خاطر موقعیتش، ممکن است ظاهراً حرف‏هایی در حمایت از دولت احمدی‏نژاد می‏زدند ولی در کل خیلی کم است. حتی کسانی که در دور اول حمایت می‏کردند، مانند آقای حجازی، فرمانده‏ی سابق بسیج و یا آقای ذوالقدر، بعد نظرات‏شان را تغییر دادند.

Share/Save/Bookmark

 
 

جام جهانی سال ۲۰۱۸ در روسیه، جام جهانی سال ۲۰۲۲ در قطر. فیفا، فدراسیون جهانی فوتبال، با انتخاب روسیه و قطر همه را شگفت‌زده کرد.

Download it Here!

روسیه و قطر در میان رقیب‌های خود چون کشورهای انگلیس، اسپانیا، استرالیا، ژاپن و آمریکا پایین‌ترین امتیاز را پیش از اعلام رأی گیری داشتند.

در رأی‌گیری جنجالی روز پنج‌شنبه‌ی گذشته در مقر فیفا در زوریخ، روسیه برابر رقیبی چون انگلیس موفق شد و به این ترتیب برای نخستین‌بار، جام جهانی فوتبال به اروپای شرقی و روسیه می‌رود.

ولادیمیر پوتین که در مراسم معرفی میزبان جام جهانی شرکت نکرده بود، بعد از اعلام نام روسیه با هواپیمای شخصی خود به زوریخ رفت تا به رئیس فیفا آقای بلاتر تبریک گوید.

غافلگیری بزرگ اما انتخاب قطر بود. کشوری یک میلیون و هفتصد هزار نفری که طرحی بسیار بزرگ و شگفت‌آور ارائه داده بود. ساخت ۱۲ ورزشگاه جدید با تهویه که درجه‌ی حرارت داخل ورزشگاه را به ۲۷ درجه می‌رساند و نیز فرودگاهی جدید و بسیار مدرن.

قطری‌ها دو ماه پیش نخستین آزمایش شایستگی خود را با دعوت از تیم‌های ملی برزیل و آرژانتین در حضور ۵۵ هزار تماشاگر قطری و همچنین چند چهره‌ی نامدار فوتبال نشان دادند. چهره‌هایی چون سر آلکس فرگوسن مربی منچستر یونایتد و زین‌الدین زیدان کاپیتان پیشین تیم ملی فرانسه که با دریافت یک میلیون یورو برای سه ماه سفیر قطر برای نامزدی این کشور امیرنشین خلیج فارس شد.

گروه نامزدی قطر برای جام جهانی یک روز پس از اعلام میزبانی همانند یک قهرمان روی اتومبیل‌های روباز مورد استقبال قرار گرفتند. معاون امیر قطر گفت: «این پیروزی برای همه‌ی دنیای عرب بود.» انتخاب‌های اخیر پرسروصداترین انتخاب‌های فیفا برای جام جهانی بود.

آیا افشاگری روزنامه‌ها و همچنین شبکه‌ی بی‌‌بی‌سی در مورد فساد و رشوه‌خواری در فیفا که به اعتبار فدراسیون جهانی فوتبال لطمه زد، یکی از دلایلی بود که انگلیس انتخاب نشود و در همان دور نخست کنار رود؟

این پرسشی است که با امیر برادران، روزنامه‌نگار و کارشناس ورزشی در لندن، در میان گذاشته‌ام.

من اعتقاد دارم آن‌چه پنج‌شنبه در مرکز فیفا در سوییس اتفاق افتاد، یک انتخاب نبود. بیشتر این طور به نظر می‌رسد که فیفا هر چهارسال یکبار این جام جهانی را به کشوری می‌فروشد. متأسفانه مسائل سیاسی، مسائل مالی و رشوه‌خواری در فوتبال به آن شدتی رسیده که همگان را به تعجب واداشته است. هیچکس فکر نمی‌کرد که روسیه میزبان بازی‌های ۲۰۱۸ شود و قطر کشور کوچکی با یک میلیون جمعیت میزبان بازی‌های ۲۰۲۲، و شرایط طوری به اعتقاد من رقم خورده است که در حیطه‌ی هیچ روزنامه‌نگار ورزشی یا نویسنده‌ی ورزشی نیست که در مورد این مسائل صحبت کند.


ظاهراً باید این مسائل را واگذار کرد به کسانی که در سیاست نویسنده هستند و می‌نویسند. چون آن قدر مسائل از حالت ورزشی خارج شده که بیشتر آنها را برانگیخته که در این زمینه نیز بیشتر بنویسند و راجع به آن اظهار نظر کنند.

امروز در انگلستان جامعه‌ی رسانه‌های گروهی به قول معروف دیگر شمشیر را از رو برای فیفا بسته‌اند. خود فیفا در واقع مقامات انگلستان را به این صورت قانع کرده است که شما از رسانه‌های گروهی‌تان ضربه خورده‌اید و آنها باعث شدند که شما رأی کمتری آورید. دلائل و شواهدی که در رسانه‌های انگلستان امروز نشان داده می‌شود، دقیقا نشانگر این است که از جمع‌بندی سال گذشته در واقع مشخص بود که انگلستان بیش‌ از یک یا دو رأی نخواهد آورد و اگر دیدیم در برنامه‌ی پنج روز قبل از انتخابات فیفا در پا نوراما شبکه‌ی اول بی‌بی‌سی به این مسئله پرداخته می‌شود، در واقع نشان‌دهنده‌ی این است که ما مطمئن هستیم روز پنج‌شنبه هیچ رأیی نخواهیم آورد و باید از همین الان به این مسئله اشاره کنیم که فساد فیفا را فراگرفته است. اگر می‌گذاشتند که بی‌بی‌سی این مسئله را بعد از انتخابات به نوعی نشان دهد، شاید این‌طور وانمود می‌شد که خب چون انگلیسی‌ها انتخابات را نبرده‌اند، به این دلیل این نوع واکنش‌ها را نشان می‌دهند.

پنج روز قبل از انتخابات حتی خیلی از دولتمردان انگلیسی سعی کردند جلوی پخش برنامه‌ی بی‌بی‌سی را بگیرند تا پخش نشود، اما آنها اعتقاد راسخ داشتند که نه، شما هیچ شانسی در این قضیه ندارید و باید این برنامه نشان داده شود. ما باید برویم به سمتی که ساختار فیفا را عوض کنیم. دیگر آن مشخصه‌هایی که فیفا در دنیا اعلام می‌کند و بنا بر آنها کسانی که این مشخصات را داشته باشند، می‌توانند برنده‌ی میزبان بازی‌های جام جهانی باشند، دیگر کار نمی‌کند.

انگلستان استیل‌‌های خوب، مسائل ترانسپورت، تلویزیون، مسئله‌ی شهرنشینی و تمام آن چیزهایی که به‌هرحال ضوابط فیفا در این قضیه هست را به نحو احسن داشت؛ آن‌هم نه برای چهارسال یا ده‌سال آینده، بلکه حتی اگر شما امروز از کشور انگلستان بخواهید که در شش‌ماه آینده ورد کاپ را انجام دهد، آنها قادر هستند که این کار را بکنند. حتی در بازی‌های ۲۰۰۲، اگر خاطر علاقه‌مندان باشد، این اتفاق افتاد. در جایی که احساس می‌شد شاید کره جنوبی نتواند این کار را راه بیاندازد، انگلیسی‌ها وارد شدند و گفتند اگر مشکلی پیش آمد، هیچ مسئله‌ای نیست.

با اتکا به قدرتی که از نظر امکانات و برنامه‌ریزی داشتند و همچنین آدم‌ها و استادیوم‌هایی که برای این کار دارند، با اعتماد به نفس لازم در این انتخابات شرکت کردند و احساس کردند که بعد از داشتن بازی‌های المپیک ۲۰۱۲، می‌توانند حالا صاحب جام جهانی ۲۰۱۸ باشند. روندی که در طول کار فیفا ادامه پیدا کرد، نشان داد که واقعاً این‌جور مسائل نیست و بیشتر مسائل سیاسی و مالی پشت سر این قضیه هست.

ارقامی که امروز گفته می‌شود برای گرفتن آن مسابقات پرداخت شده، ارقام سرسام‌آوری است. یکی از مطالبی که امروز یکی از رسانه‌های انگلستان به آن اشاره کرده بود، مبلغ ۷۸ میلیون پوند رشوه‌ای بوده که قطری‌ها به وزیر ورزش آرژانتین داده‌اند؛ کسی که در فیفا حق رأی داشته است. از او خواسته‌اند که رأی را برای اینها محفوظ نگه دارد و بسیار مسائل دیگر که در برنامه‌ی پا نورامای انگلیس به آنها اشاره شد. اینها در واقع نشان‌دهنده‌ی پشت پرده و مسائل کثیفی است که امروز در فیفا وجود دارد.

برای همین امروز رسانه‌های انگلستان به قول معروف شمشیر را از رو بسته‌اند و به افشاگری فیفا پرداخته‌اند. من فکر نمی‌کنم که آنها کوتاه بیایند و تا آخر خواهند ایستاد و نشان خواهند داد که چه مسائل کثیفی در فیفای امروز حاکم شده است. دیگر شاید نشانی از آن مسائل ساده و مسائلی که در گذشته قابل لمس بود وجود نداشته باشد.

این رشوه‌خواری در فیفا البته خبر تازه‌ای نبود. در سال‌های ۱۹۹۸ و ۹۹ سه نفر از سران فیفا به رشوه‌خواری متهم شدند که در میان آنها رئيس کنفدراسیون فوتبال آمریکای لاتین و رئیس کنفدراسیون فوتبال آفریقا حضور داشتند. فکر می‌کنید بحرانی که به‌وجود آمده است، می‌تواند ساختار فیفا را عوض کند؟

جواب دادن به این سئوال خیلی سخت است. چون همان‌طور که گفتم این وسط یک مافیا هست و عوض کردن این مافیا کار ساده‌ای نخواهد بود. شاید یکی از اشکالات انگلستان در این زمینه این بود که در این چندسال گذشته آن رابطه و مناسبات خودشان را با اعضای فیفا از دست داده بودند. شاید از آنجایی که خیلی خودپسند هستند و فکر می‌کردند همه چیز را دارند- مدعی هستند فوتبال را اختراع کرده‌اند، امکانات لازم و بهترین لیگ دنیا را هم دارند- هیچ‌وقت به خودشان اجازه ندادند که بروند و قاطی این دست مسائل شوند و ببینند پشت صحنه چه خبر است و از این آوانس‌ها به قول معروف برای خودشان استفاده کنند.

به خاطر همین می‌بینند امروز بازی را باخته‌اند. شاید فکر می‌کنند باید ارتباط بیشتری با این قضایا داشته باشند. رسانه‌های انگلستان اعتقاد دارند که باید سیستم را در فیفا عوض کرد. کار بسیار مشکل و سختی است.


به اعتقاد من اگر بخواهیم خیلی سیاسی هم به قضیه نگاه کنیم، شاید اصلاً خود نخست‌وزیر انگلستان از پیش می‌دانست که شانسی ندارد، ولی به همین خاطر در آنجا حضور پیدا کرد تا فقط به مردم خودش بگوید ما داریم از مسئله حمایت می‌کنیم و می‌خواهیم انگلستان میزبان این بازی‌ها باشد. مسائل سیاسی پشت پرده می‌توانند این طور وانمود کنند که نه، او هم می‌دانست که دقیقا این طور نیست و رفت و فقط یک ظاهری را نشان داد.

خود دیوید کامرون یک‌ماه پیش ملاقاتی با پوتین داشت. شاید به خاطر خیلی از مسائل دیگر سیاسی در خاورمیانه، حوزه‌ی خلیج فارس، مسئله‌ی افغانستان و ایران و ... ملاحظاتی در پشت پرده وجود داشته است که از الان دیوید کامرون این راه را برای روسیه باز کرده که شما بروید و کاپ مال شماست؛ ما چشمداشت چندانی به آن نخواهیم داشت و در آینده امتیاز دیگری از شما خواهیم گرفت.

ثابت کردن این چیزها در دنیای امروز بسیار مشکل است، اما می‌تواند اتفاق افتاده باشد. وقتی شما به مسئله‌ی قطر نگاه می‌کنید، می‌بینید که قطری‌ها در نگه داشتن سپ‌بلاتر به عنوان رئیس فیفا نقش زیادی داشتند. آنها پول‌های زیادی خرج کردند و برای بلاتر در منطقه‌ی آسیا رأی جمع کردند. در واقع تمام کارهایی که برای بلاتر کردند، جوابش را در ورد کاپ می‌خواستند. همه چیز به اعتقاد من امکان‌پذیر است. عوض کردن ساختار فیفا به آن شکلی که رسانه‌های انگلستان به آن فشار آوردند و دارند روی آن تلاش می‌کنند، نمی‌دانم تا چه اندازه می‌تواند کار موفقیت‌آمیزی باشد یا خیلی سریع به آن جواب داده شود.

آیا شما هم این رویداد را پیروزی بزرگی برای سپ‌بلاتر می‌دانید که بعد از بردن جام جهانی به آفریقا، حالا جام جهانی را به روسیه، اروپای شرقی، خاورمیانه و قطر برده است؟

ظاهر قضیه این طور نشان داده می‌شود. بله، او با کمک‌هایی که از قطری‌ها گرفت، توانست آفریقای جنوبی را میزبان این بازی‌ها کند. عرب‌ها با پول‌های زیاد در این زمینه به بلاتر کمک کردند. به اعتقاد من اگر آن مسائل سیاسی پشت صحنه را که به اعتقاد من خیلی هم کثیف است، یک لحظه کنار بگذاریم و فقط به ارتباطات این آدم‌ها و نفوذهایی که دارند و کارهایی که می‌کنند نگاه کنیم، در روال این کار سیاسی می‌توانیم بگوییم بلاتر موفق بود. او جام جهانی را به آنجا برد. جام جهانی را برای اولین بار به بلوک شرق می‌برد و برای اولین بار جام را به منطقه‌ی آسیا به قطر می‌رساند. ظاهراً در این دست روابط، موفق بوده است، اما تا چه اندازه و از چه ابزارهایی استفاده کرده تا به آنجا برسد، مسائلی است که باید در زمان دیگری پاسخگوی آن باشند.

ایران در همسایگی روسیه و قطر قرار دارد که حالا هر دو میزبان جام جهانی شده‌اند. این کشور در حال حاضر دستش از همه‌جا کوتاه است و حتی یک رویداد مهم قاره‌ای را هم به این کشور نمی‌دهند. در حالی که ایران در سال ۱۹۷۴ میزبان شایسته‌ی بازی‌های آسیایی بود که توانست از لحاظ ورزشی و هم سیاسی موفقیت‌های بزرگی به‌دست آورد. اسراییل را در کنار اعراب و چین را برای نخستین‌بار به بازی‌های آسیایی آورد. شما چه احساسی دارید که قطر یک میلیونی که هیچ گاه به جام جهانی نرفته و اصلاً سرزمین فوتبال نیست، میزبان جام جهانی شده است ولی ایران نه؟

احساس خوبی نمی‌توانم داشته باشم. من فکر می‌کنم وقتی همه دیدند که نام قطر از صندوق فیفا بیرون آمده، همگی به فکر فرو رفتند که چرا ایران نه. ایرانی که به قول شما سال ۱۹۷۴ بازی‌ها را به نحو احسن انجام داد؛ ایرانی که اگر انقلاب سال ۱۳۵۷ نمی‌شد، با توجه به رکوردهایی که در کمیته‌ی ملی المپیک و در فیفا وجود داشت، اولین کشور آسیایی بود که در سال ۱۹۹۴ جام جهانی فوتبال را برگزار می‌کرد یا اولین کشوری بود که شانس میزبانی بازی‌های المپیک را در سال ۱۹۸۶ داشت.

متاسفانه این رویداد مهم که از ۲۵ـ ۲۰ سال پیش برای ایران کنار گذاشته شده بود، نصیب آمریکا شد. هم جام جهانی فوتبال سال ۱۹۹۴، هم بازی المپیک لس‌‌آنجلس در سال ۱۹۸۶. هر دو به آمریکا رفت و ایران شانس را از دست داد. البته طبیعی است. کشور ما هیچ رابطه‌ی درستی با جامعه‌ی جهانی ندارد. ما کاملاً یک کشور عقب‌افتاده شده‌ایم و طبیعتاً ما نمی‌توانیم نه ورد کاپ و نه هیچ رویدادی را در سطح آسیا در ایران برگزار کنیم. از بازی جام ملت‌ها بگیریم تا آسان‌ترین بازی‌های فینال و حتی رویدادهای منطقه‌ای. ما دیگر قادر نیستیم حتی بازی‌های باشگاهی را در سطح آسیا انجام دهیم. اینها به اعتقاد من نشان‌دهنده‌ی این است که هم از نقطه‌نظر سیاسی و هم از نقطه‌نظر اجتماعی و فرهنگی در جامعه‌ی‌ جهانی امروز ما دیگر جایی نداریم و باید این مسئله را بپذیریم هرچند که خیلی تلخ است.

Share/Save/Bookmark

 
 

عصر امروز ١٦ آذر، مأموران امنیتی با هجوم به دفتر روزنامه اصلاح‌طلب «شرق» در تهران، سردبیر، سرمایه‌گذار و دو دبیر سرویس این روزنامه را بازداشت کردند.

بنا به گزارش‌های رسیده به زمانه، نیروهای امنیتی پس از ورود به روزنامه شرق، تلفن‌های همراه روزنامه‌نگاران این روزنامه را جمع‌آوری و احمد غلامی، سردبیر، کیوان مهرگان، دبیر سرویس سیاسی و فرزانه روستایی، دبیر سرویس‌ بین‌الملل این روزنامه را بازداشت کردند. مأموران پس از دقایقی تلفن همراه روزنامه‌نگاران را برگرداند و این سه نفر را با خود بردند.


به ترتیب از راست: احمد غلامی، فرزانه روستایی، کیوان مهرگان

مأموران امنیتی پس از دقایقی دوباره به روزنامه شرق برگشتند و علی خدابخش، مدیرعامل و سرمایه‌گذار روزنامه را نیز بازداشت کردند. مقام‌های رسمی هنوز علت این بازداشت‌ها را اعلام نکرده‌اند اما تارنمای رجانیوز از وب‌سایت‌های حامی دولت خبر داده که این روزنامه‌نگاران به دلیل «مسائل امنیتی» بازداشت شده‌اند.

پس از انتخابات بحث‌برانگیز ریاست‌جمهوری ایران در سال ٨٨، شمار زیادی از روزنامه‌نگاران در این کشور بازداشت شدند. سازمان گزارشگران بدون مرز که انجمنی بین‌المللی در دفاع از آزادی مطبوعات است، ایران با ٢٦ روزنامه‌نگار، ٩ وب‌نگار و یک همکار مطبوعاتی زندانی، «بزرگترین زندان حرفه‌کاران رسانه‌ها در خاورمیانه» است.

احمد غلامی، سردبیر، کیوان مهرگان، دبیر سرویس سیاسی، فرزانه روستایی، دبیر سرویس‌ بین‌الملل و علی خدابخش، سرمایه‌گذار روزنامه شرق بازداشت شده‌اند

این انجمن بین‌المللی در تاریخ ٢٩ مهر ٨٩ با ارسال نامه‌ای به وزرای خارجه کشورهای گروه ۱+۵ ( آمریکا، چین، فرانسه، انگلستان، روسیه و آلمان) «نگرانی عمیق» خود را از وضعیت آزادی بیان در ایران اعلام کرد و خواهان توجه کشورهای مذاکره کننده با جمهوری اسلامی ایران به «دستگیری و صدور احکام سنگین زندان برای وب‌نگاران و روزنامه‌نگاران و شرایط نابسامان بازداشت زندانیان» شده بود.

روزنامه شرق تاکنون سه بار در سال‌های ٨٢، ٨٥ و ٨٦ توقیف شده است. روزنامه شرق، ۱۵ مرداد ۸۶ به اتهام انتشار مطالب «خلاف عفت عمومی» از سوی هیات نظارت بر مطبوعات توقیف شده بود.

شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران، ۲۴ شهریور ماه با نقض حکم هیات نظارت، رای به رفع توقیف روزنامه شرق داده بود.

روزنامه شرق، ۲۰ شهریور ماه سال ۱۳۸۵ به خاطر انتشار کاریکاتوری که در آن در یک صفحه شطرنج، اسب و الاغی ترسیم شده بود و بر گرد سر الاغ، هاله‌ای از نور مشاهده می‌شد، توقیف شد که پس از مدتی به حکم دادگاه، انتشار خود را از سر گرفت.

این روزنامه سال ٨٢ نیز با چاپ مطلبی در صفحه تاریخش (ویژه مشروطه) درباره ستارخان که از نظر هیات نظارت «توهین‌آمیز» تلقی شده بود، تا پای توقیف پیش رفت، اما در نهایت، حکم توقیف به حکم تغییر مدیر مسئول تبدیل شد.

انتشار دور تازه روزنامه شرق از اسفند ٨٨ آغاز شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

از ماه نوامبر سال جاری دو نمایشگاه به‌طور همزمان به نام «درهم‌آمیختگی» و «داستان‌سرایی ادامه دارد» در نگارخانه‌ی لیلا تقی‌نیا میلانی هلر در شهر نیویورک گشایش یافته است که تا ۲۱ دسامبر ادامه خواهد داشت.

Download it Here!

هنرمندان هر دو نمایشگاه و هم صاحب نگارخانه زن هستند و به نظر می‌رسد که زنان ایرانی جای پای خود را در هنرهای تجسمی محکم کرده‌اند.


پوران جینچی

نمایشگاه «درهم ریختگی» ترکیبی است از نقاشی‌های آبستره؛ خط- نقاشی‌هایی که در چرخشی بی‌نهایت از مرکز نقاشی به حالت سیال و دایره‌وار درمی‌آیند. حروف فارسی نه در پیوند معنایی بلکه در حرکتی در فرم نمود پیدا می‌کنند. در همه‌ی این ۱۲ نقاشی‌ رنگ‌های آبی و فیروزه‌ای که مایه‌هایی از سبز را نیز به همراه دارند در جریانی سیال به روی بوم پاشیده شده‌اند.

پوران جینچی، سه دهه است که ایران را ترک گفته. او در ایران در رشته‌ی مهندسی راه و ساختمان تحصیل کرده و شاید این نظم دقیق در آثار وی از این پیشینه‌ی تحصیلی سرچشمه گرفته باشد. وی در برون‌مرز در دانشگاه کالیفرنیا به تحصیل نقاشی پرداخت.


این هنرمند نقاش در مورد نمایشگاه «درهم آمیختگی» می‌گوید: نقاشی‌هایی که حرکت‌شان بیشتر مثل دایره می‌ماند، برای من نظم را متجسم می‌کنند. آنها که درحال چرخش نیستند و از مرکز دور می‌شوند نظم کمتری دارند.

چرا نظم و بی‌نظمی جهان برای شما اهمیت دارد؟

فکر می‌کنم برای همه مهم است، بدون نظم مشکل است که دنیا بچرخد. تکنیک کارم لایه‌های خط- نقاشی روی همدیگر است. فقط وقتی کالیگرافی را می‌نویسم زاویه‌ی آن را تغییر می‌دهم. بوم را روی زمین و یا روی میز می‌گذارم تا بتوانم روی آن بچرخم و کنترل داشته باشم.


آیا زندگی شما از طریق فعالیت هنری تامین می‌شود؟ کارهای شما را چه کسانی می‌خرند؟

بله، در عرض این سه سال اخیر ایرانی‌ها هم می‌خرند. پیش از این آمریکایی‌ها، آسیایی‌ها و اروپایی‌ها می‌خریدند.

فکر می‌کنید، چه اتفاقی در دریافت ایرانی‌ها از آثار هنری افتاده که باعث شده تا به گفته‌ی شما در دو سه سال اخیر آثار هنرمندان ایرانی را بخرند؟


یک بازار هنری ایجاد شده و به این دلیل ایرانی‌ها بیشتر به این زمینه علاقه‌مند شده‌اند. لیلا تقی‌نیا میلانی هلر، صاحب نگارخانه در مورد نمایشگاه «درهم ریختگی» می‌گوید: «پوران جینچی یکی از بهترین هنرمندان ماست که خط را چنان در نقاشی آمیخته که وقتی شما نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که این حروف مانند درویش‌ها شروع به چرخش کرده‌اند.»

ادامه‌ی داستان‌سرایی

نمایشگاه دوم با عنوان «داستان سرایی ادامه دارد»، تعدادی از آثار افسون، هنرمند ایرانی مقیم لندن را دربرگرفته است. آثار این هنرمند کولاژهایی هستند که به تاریخ معاصر یک‌صدسال گذشته نگاه می‌کنند.


افسون

جذابیت کار افسون درشخصیت‌پردازی و به تصویر کشیدن شخصیت‌هاست؛ آنها که برای بسیاری نوستالژیک شده‌اند و به خاطره‌ها پیوسته‌اند ولی از خاطر نرفته‌اند.

افسون فارغ‌التحصیل رشته‌ی فیلمسازی است، اما پس از پایان یافتن دوره‌ی تحصیلات به کلی آن رشته را کنار گذاشت و رویکرد هنرهای تجسمی را برگزید.

وی شخصیت‌های گوناگونی را در تابلوهای خود کنار هم گذاشته است؛ از مصدق، ستارخان، باقرخان، ناصرالدین‌شاه، محمدرضا پهلوی و فرح دیبا گرفته تا محمدعلی کلی، گوگوش، تختی، فروغ و شیرین نشاط.

مبنای این گزینش‌ها یک پرسش کلیدی از دوستان و اطرافیان خود به‌طور ناگهانی بوده است بدون اینکه فرصت داشته باشند به آن فکر کنند: سمبل کشور ایران کیست؟

افسون می‌گوید: «شخصیت منتخب خودم، فروع فزخزاد است. مادرم، من و خواهرم را با شعر فروغ بزرگ کرد و من خودم عاشق شعر هستم. فروغ برای من سمبل یک زن فمینیست ایرانی است. فروغ هویت خودش را عوض نکرد و مثلاً از این نمی‌ترسید که احساساتش به ویژه احساسات جنسی‌اش را نشان دهد. در آن دوران که می‌خواست شعرهایش را چاپ کند مجله‌ها نمی‌خواستند آثارش را چاپ کنند و می‌گفتند، ما این اشعار را به اسم یک زن چاپ نمی‌کنیم. یک زن امکان ندارد چنین احساساتی داشته باشد. فقط یک مرد می‌تواند چنین احساساتی داشته باشد. رویکرد او مسئله‌ی مهمی برای زن ایرانی است.»


درمورد شخصیت‌های سیاسی ایران نیز چند اثر از شخصیت‌هایی چون ستارخان و باقرخان و مصدق در نمایشگاه به چشم می‌خورد.

افسون در این زمینه نیز توضیح می‌دهد: «ستارخان و باقرخان انتخاب خودم بود، ایران کشوری است که افت و خیز در آن زیاد بوده است. دو مرد عامی و تقریباً بی‌سواد، با چماق و تفنگ‌های دست‌ساز از یک شهر راه افتادند و آمدند به تهران و کشور را به طرف مشروطه سوق دادند. اولین کشوری که در آسیا به مشروطه رسید، ایران بود. حتی قبل از ژاپن کشور ما بود که مشروطه داشت.

مصدق شخصیت مورد علاقه‌ی خیلی‌هاست. هیچ‌وقت ایده‌ی خودش را عوض نکرد. حرفی که می‌زد همان بود. در زمینه و پشت مصدق از سر قندهای ایران، استفاده کردم. وقتی که قند می‌خریدیم این سرقندها با آن می‌آمد. انگلیسی‌ها نمی‌خواستند که ایرانی‌ها نیشکر بکارند. اولین جنگ، جنگ نیشکر بود. جنگ دوم جنگ نفت بود که همه‌ی ما آن را می‌شناسیم. نشانه‌های نفتی و نیشکر را در پشت و زمینه‌ی پرتره‌ی مصدق آورده‌ام.


شخصیت محبوب دیگر گوگوش است، ما از بچگی با گوگوش بزرگ شده‌ایم و گوگوش همین‌طور در زندگی ما ادامه دارد.

گذشته‌ی خودمان را در گوگوش می‌بینیم. ما از سن کم با او بزرگ شدیم. در این‌جا سه عکس از گوگوش است. گوگوش با موهای بلند و تیپیکال ایرانی و پشت و زمینه هم یک کاست قدیمی که از ایران با خودم آوردم. ترانه‌ی «برگرد بیا دوباره گل پشت و رو نداره».

بعد موهایش را کوتاه و گوگوشی زد. در زمینه‌ای از طرح قالی از چهره‌ی او استفاده کرده‌ام، چون آن موقع می‌گفتند بیا روی قالی برقص. با این موهای کوتاه عکس بهروز وثوقی را هم روی یقه‌اش زده بود. چون در آن دوران با هم دوست بودند.

آخرین گوگوش، گوگوش با چهره‌ای اروپایی است موهایی رنگ شده. یک تمبر قدیمی پشت این کار به عنوان زمینه هست که نوشته رز ایران. گوگوش تقریباً رز ایران بود. تمبرها هم قدیمی است. خودم یک کلکسیون تمبر دارم و معمولاً از آنها برای کارهایم استفاده می‌کنم.


در مورد تختی چیزی نمی‌دانستم. خیلی راجع به او مطالعه کردم. یک تابستان در مورد او خواندم. آدم جوانمردی بود و خیلی از مردهای ایرانی با او همذات پنداری می‌کنند، تختی از لحاظ فیزیکی آدم قوی‌ای بود و به آدم‌های ضعیف خیلی کمک می‌کرد. او سمبل مرد خوب ایرانی است.»

داستان شخصیت‌ها

لیلا تقی‌نیا میلانی هلر، توانایی افسون در آثارش را داستان‌سرایی او در هنرهای تجسمی می‌داند و ادامه می‌دهد: کار افسون فوق‌العاده است. کارش داستان‌گویی است. یک شخصیت مهم را برمی‌دارد و درباره‌ی آن داستان درست می‌کند.

کدام یکی از این شخصیت‌ها برای شما برجسته است؟

آن‌چه مرا به گریه انداخت یکی تختی بود و یکی گوگوش. خوب گوگوش گذشته و بچگی سختی داشته. پدر و مادرش او را ول کرده بودند. من داستان‌های او را در مجله‌ها وقتی بچه بودم، می‌خواندم و گریه می‌کردم.

تختی هم وقتی رفت مدال طلا را در المپیک گرفت باعث افتخار همگی ما بود ولی جوانمردی بود که زندگی‌اش پایان غمگینی داشت.

وقتی آدم در مملکت خودش نیست سعی می‌کند قوی باشد. سعی می‌کند به روی خودش نیاورد ولی گاهی یک اتفاق‌هایی در زندگی می‌افتد که تمام آن احساسات گذشته‌ی آدم را رو می‌آورد. این دوتا کار مرا خیلی تکان داد. یاد پدربزرگ و مادربزرگم و آن خانه‌ی قدیمی‌مان افتادم. ما هرکدام به یک گوشه‌ای پرتاب شده‌ایم و سعی می‌کنیم زندگی کنیم ولی قلب‌مان و احساسات‌مان هنوز ایرانی است. هرچند سالی هم که در بیرون مرزها باشیم بازهم ایرانی هستیم.


بازسازی گذشته

فرم همه‌ی آثار نمایش داده شده در نمایشگاه «داستان‌سرایی ادامه دارد»، کولاژی با فرم واحد است. یک پرتره در جلوی کار و در زمینه، دکمه، تمبر و پارچه‌های قدیمی.

او در زمینه‌ی فرم کار خویش با فاصله‌گیری از تکنیک کامپیوتر می‌گوید: «من هیچ‌وقت با کامپیوتر کار نمی‌کنم، چون هر کسی می‌تواند فتوشاپ یاد بگیرد و همه‌چیز درست کند. من با مدل قدیمی کار می‌کنم. همه‌ی عکس‌ها را در آتلیه‌ام روی زمین می‌گذارم. دانه‌دانه انتخاب می‌کنم و با قیچی و چسب اول لایه‌ی پشت را می‌گذارم و این‌ها را اسکن می‌کنم بعد لایه‌های بعدی را می‌گذارم و اسکن می‌کنم و لایه‌ی آخر پرتره را اضافه می‌کنم. گاهی چهاربار اسکن می‌کنم و آخرین لایه که کاملاً درست شد، اسکن و چاپ می‌شود.

افسون دو فرزند دارد و با دخترش پرژیا و پسرش سیروس در لندن زندگی می‌کند. او می‌گوید که هفته‌ای هفت‌روز کار می‌کند و اگر آدم چیزی را بخواهد به آن می‌رسد.

فکر می‌کنید آیا هنرمند باید نسبت به مسائل اجتماعی حساس باشد؟

شما باید با خودتان صادق باشید. اگر شما حقیقت را نمی‌گویید تماشاگران می‌دانند و می‌فهمند که دروغ می‌گویید. کار هنری باید از قلبتان بیاید. اگر کارتان، شخصی، اجتماعی یا سیاسی است همه‌اش مثبت است. کارهای من شخصی است. ایده‌ی کار من این است که من به عنوان فردی که گذشته‌ام را ازدست داده‌ام، تنها می‌توانم با درست کردن گذشته آن را برگردانم و به دست بیاورم؛ آ‌ن‌هم با کار هنری. بچگی‌ام را از دست داده‌ام و الان یک زن میانسالم. به گذشته و بچگی‌هایم و به بهترین دوران زندگی‌ام در ایران خیلی فکر می‌کنم. دوست دارم به آن دوران برگردم و چون نمی‌توانم، مرتب آن را از زاویه‌ی هنری بازسازی می‌کنم.

Share/Save/Bookmark

 
 

مذاکرات هسته‌ای ایران و گروه ۱+۵ در حالی امروز در ژنو پایان یافت که هر یک از طرفین درباره دستور گفت‌وگوهای دو روزه، نظرات متفاوتی بیان کرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری رویترز، کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در پایان مذاکرات گفت: «ما تقریباً دو روز گفت‌و‌گوهای مفصل و اساسی داشتیم كه بر برنامه‌ هسته‌‌ای ایران و لزوم پایبندی ایران به تعهدات بین‌المللی‌اش متمركز بود.»


سعيد جليلی و کاترين اشتون

به گفته اشتون، ایران و گروه ۱+۵ توافق کرده‌اند که ادامه مذکرات را اواخر ژانویه سال ٢٠١١ در استانبول دنبال کنند. وی افزود: «در آن‌جا (استانبول) ما قصد داریم درباره‌ ایده‌های عملی و راه‌های همكاری در جهت حل نگرانی‌های محوری درباره مسأله هسته‌ای مذاكره كنیم.»

با این حال سعید جلیلی، مذاکره کننده ارشد هسته‌ای ایران، امروز در جمع خبرنگاران در ژنو، سخنان اشتون را رد کرد و گفت: «آن چه توافق شد، این بود كه گفت‌وگو برای همكاری حول نقاط مشترک شكل گیرد.»

جلیلی: اگر کسانی بخواهند به غیر از توافق جلسه، مسائل دیگری را اعلام کنند، «دیوار بلند بی‌اعتمادی» ایجاد خواهد شد

جلیلی افزود هر چیزی که غیر از این اعلام شود، «خلاف توافق» است و «ارزشی» ندارد. به گفته وی اگر کسانی بخواهند به غیر از توافق جلسه، مسائل دیگری را اعلام کنند، «دیوار بلند بی‌اعتمادی» ایجاد خواهد شد.

در همین حال امروز رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران در یک نشست خبری در تهران گفت: «دستور كار مذاكرات بر اساس نامه‌ جلیلی بود و به موضوعات مختلف بین‌المللی و جهانی كه باید در مورد آن‌ها رایزنی و مشورت شود، تأكید و اشاره شد. این‌كه در مورد فعالیت‌های هسته‌‌ای در دنیای امروز بر اساس قواعد بین‌المللی و آن‌چه كه با عنوان مقررات آژانس بین‌المللی و معاهدهی ان‌پی‌تی باشد، صحبت شود، می‌تواند كمک كند كه همه‌ كشورها به تعهدات خود عمل كنند.»

سعید جلیلی تیرماه ٨٩ در نامه‌ای به اشتون ادامه گفت‌وگوها را مشروط به پاسخ «صادقانه» به سه سئوال کرده بود: «هدف از گفت‌وگوها برای تعامل و همكاری است یا ادامه دشمنی و تقابل با حقوق ملت ایران؟، آیا به منطق گفت‌وگو كه لازمه آن اجتناب از هر گونه تهدید یا فشار است التزام خواهید داشت؟، برای روشن شدن مبانی مشترک گفت‌وگو، نظر صریح و روشن شما درباره سلاح‌های هسته‌ای رژیم صهیونیستی چیست؟»

سومین دور مذاکرات میان نمایندگان جمهوری اسلامی ایران و نمایندگان گروه ۱+۵ بر سر برنامه هسته‌ای ایران، پس از ۱۴ ماه توقف، دوشنبه ١۵ آذر در ژنو آغاز شده بود.

آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه، چین و آلمان اعضای گروه ۱+۵ هستند که در رابطه با برنامه هسته‌ای ایران که به گفته آن‌ها در جهت «مقاصد نظامی» است، فعالیت می‌کنند. اما ایران می‌گوید که برنامه هسته‌ای‌اش، صلح‌آمیز است.

Share/Save/Bookmark

 
 

حزب توده به وسیله‌ی سازمان جوانان و استفاده از آموزش‌های لازم توانست سازمان‌های دانشجویی را به کنترل خود درآورد و در مقاطع حساس و مهم از آن به عنوان نیروی پیشگام و مؤثر بهره گیرد. تا سال ۱۳۲۸ تنها گروهی که مقابل حزب توده در دانشگاه مقاومت می‌کردند، اولیای دانشگاه بودند که آنها نیز به‌خاطر گرایش اغلب استادان دانشگاه به حزب توده کاری از پیش نمی‌بردند.

با وجود فضای باز سیاسی و تصویب قانون استقلال دانشگاه، دانشجویان همچنان با محدودیت‌های قانونی و غیر قانونی برای مبارزات صنفی و سیاسی و تشکیل سازمان‌های دانشجویی مواجه بودند، اما این مسئله موجب نشد که سازمان‌های صنفی دانشجویی پا نگیرند. یکی از مهم‌ترین سازمان‌های صنفی،«اتحاد پزشکی، داروسازی، دندانپزشکی و مامایی» بود که در اوایل سال تحصیلی ۱۳۲۳ با شرکت دانشجویان دانشکده‌های داروسازی، دندانپزشکی و آموزشگاه عالی مامایی تشکیل شد.

تشکیل این اتحادیه با مخالفت مسئولان دانشکده‌ی پزشکی مواجه شد؛ به طوری که اقداماتی را برای اخلال در روند فعالیت آن آغاز کردند و حتی برخی از استادان را به اعتصاب دسته‌جمعی واداشتند.
هدف از این حرکت‌ها، واداشتن دانشجویان به امضای «اوراق انتظامی» برای رعایت مقررات و حفظ نظم بود، اما این گونه حرکت‌ها ثمری نبخشید و شورای دانشکده‌ی پزشکی در اسفندماه سال ۱۳۲۳ اتحادیه را به رسمیت شناخت.

همزمان با حرکت دانشکده‌ی پزشکی، دانشجویان دانشکده‌های فنی، علوم و کشاورزی نیز در سال‌های ۲۵-۱۳۲۴ با کمک برخی از استادان، علیه سازمان‌های دانشجویی موجود اعتراض و اعتصاب کردند که در نهایت منجر به تشکیل اتحادیه‌های دانشجویی، با گرایش‌های نزدیک به حزب توده شد.

نخستین حرکت این اتحادیه‌ها راه‌اندازی اعتصاب عمومی علیه تصمیم‌گیری‌های مسئولان دانشسرای عالی بود که در اول بهمن سال ۱۳۲۴ به وقوع پیوست. اعتصاب ۱۲ روز به طول انجامید و سرانجام با پیروزی اعتصابیون پایان یافت. هیئت رهبری اعتصاب، به عنوان نمایندگان دانشجویان، فعالیت خود را برای تشکیل سازمان دانشجویان آغاز کردند و جلسات متعددی برای رسیدن به این هدف برپا ساختند.

نتیجه‌ی چنین فعالیت‌هایی انتخاب هیئت مدیره‌ی «سازمان موقت دانشجویان» در سال ۱۳۲۷ بود.
با حادثه‌ی تیراندازی به شاه در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷، فعالیت‌های دانشجویی به طور موقت به حالت تعلیق و حرکت‌های دانشجویی به طور موقت به حالت تعطیل درآمد. نخستین تظاهرات دانشجویی پس از بهمن سال ۱۳۲۷ از کوی دانشگاه آغاز شد. دانشجویان ساکن کوی، روز هفتم آبان سال ۱۳۲۸ برای اعتراض به شرایط بسیار دشوار زندگی خویش، تظاهراتی به راه انداختند و مسافت امیرآباد تا دبیرخانه‌ی دانشگاه در خیابان شاهرضا را پیمودند.

متعاقب این حرکت، در تاریخ ۱۹ آذر «سازمان موقت دانشجویان کوی دانشگاه» تشکیل و فعالیت خود را آغاز کرد.

اقدام بعدی تأسیس «سازمان دانشجویی دانشگاه تهران» بود که در سال ۱۳۲۷ به نتیجه نرسیده بود. این حرکت با اعتصاب دانشجویان دانشکده‌ی پزشکی برای حل مشکل «انترن‌ها» در فروردین سال ۱۳۲۹ بار دیگر آغاز شد. در تظاهرات بزرگی که ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۹ به پا و در میدان بهارستان به میتینگ تبدیل شد، دانشجویان دانشگاه تهران از تقاضاها و خواسته‌های دانشجویان پزشکی حمایت کردند. در کمتر از یک هفته و در روز ۲۴ اردیبهشت‌ماه، نمایندگان سازمان‌های دانشجویی مختلف که متعلق به طیف چپ بودند، برای تشکیل «سازمان دانشجویی دانشگاه تهران» گرد هم آمدند. در روز ۲۶ اردیبهشت و در جریان میتینگی که در محوطه‌ی دانشگاه برگزار شد تشکیل «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» اعلام شد.

سازمان دانشجویان به فاصله‌ی کمی بعد از تشکیل، به عضویت «اتحادیه‌ی بین‌المللی دانشجویان» که اتحادیه‌ی دانشجویان بلوک شرق و کمونیسم بود درآمد و از طریق نشریه‌ی «دانشجو» به ارایه دیدگاه‌ها و مواضع خود در قبال مهم‌ترین رویدادهای ایران و جهان پرداخت و دانشجویان را در تعقیب خواسته‌های صنفی و سیاسی خود تشویق و ترغیب کرد.

از مهم‌ترین شاخه‌های سازمان دانشجویان دانشگاه تهران می‌توان به شاخه‌ی دانشکده‌ی علوم پزشکی و ادبیات اشاره کرد که در دانشگاه ادبیات دکتر سعید نفیسی و ملک‌الشعرای بهار رئیس جمعیت ایرانی هواداران صلح و از حامیان سازمان ملل به شمار می‌رفتند.

سازمان که در دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق از چالش‌های دولت وی در برخورد با دانشگاه به شمار می‌رفت، هم‌گام با اتحادیه‌ی بین‌المللی دانشجویان و به پیروی از آن، شعارهای «دانشجویان! در راه صلح برای به دست آوردن شرایط زندگی و تحصیلی بهتر متحد شوید»، «آنهایی که می‌خواهند در صفوف ما شکاف ایجاد کنند از دشمنان ما هستند» و «اتحاد ما ضامن پیروزی ماست» را سرلوحه‌ی فعالیت‌های خود قرار داد و در میتینگ‌ها و قطعنامه‌های خود برآنها پای فشردند.

سازمان که دبیری آن به عهده‌ی یکی از دانشجویان رشته‌ی پزشکی به نام «ابوالحسن ظریفی» بود در سال‌های فعالیت خود در بسیاری از کنفرانس‌ها، جشنواره‌ها و کنگره‌های بین‌المللی مربوط به دانشجویان و اتحادیه‌ی بین‌المللی دانشجویان شرکت و با سازمان‌های دیگر دانشجویی در خارج از ایران، از راه مکاتبه ارتباط برقرار کرد. همچنین این سازمان با «انجمن بین‌المللی دانشجویان» در پراگ ارتباط تشکیلاتی برقرار کرد و هفته‌‌نامه‌ای به نام «دانشجو» با سردبیری خانم «توران جاوید» منتشر کرد. سازمان همچنین از حمایت برخی از سازمان‌های دانشجویان ایرانی در خارج از کشور به ویژه شعبه‌ی فرانسه برخوردار و از آنها پیام دوستانه دریافت می‌کرد.

با شروع سال تحصیلی ۱۳۲۹، سازمان دانشجویان دانشگاه تهران ناگزیر به رویارویی با دانشجویان ملی شد که در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت فعال شده بودند. درحالی که دانشجویان طرفدار جبهه‌ی ملی از شعار «ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران» حمایت می‌کردند، سازمان دانشجویان به هواداری از حزب توده در راهپیمایی و میتینگ‌های خود شعار «الغای امتیاز نفت جنوب» را سر می‌داد که به معنی عدم مخالفت با دادن امتیاز به کشورهای دیگر به ویژه شوروی بود. با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق که دارای پایگاه عظیم مردمی بود، دانشجویان ملی پشتوانه‌ی مهمی به دست آوردند که در نتیجه‌ی آن، دایره‌ی عمل و حوزه‌ی اقتدار آنها در دانشکده‌ها و حرکت‌های دانشجویی گسترده‌تر شد. سازمان دانشجویان نیز که مانند حزب توده مخالف دولت‌های حاکم بود، تا سال ۱۳۳۲ که از هم پاشیده و زیرزمینی شد، مهم‌ترین پایگاه دانشجویان طرفدار حزب توده در مخالفت با دکتر مصدق به شمار می‌رفت.

سازمان در تحلیل‌های خود، جبهه‌ی ملی را «ترکیبی از جاسوسان و مزدوران امپریالیسم و مطرودین احزاب سیاسی و معدودی ساده‌لوح و فریب‌خورده» معرفی می‌کرد و معتقد بود: «این جبهه‌ی امپریالیستی در کار مبارزان واقعی و صمیمی ملت ایران اخلال می‌کند.»

هواداران سازمان در میتینگ‌ها و تظاهرات متعددی که برپا می‌کردند، در مخالفت با جبهه‌ی ملی و هواداران که بعضاً به این دسته‌جات حمله می‌کردند، شعارهای «مرده‌باد جبهه‌ی رسوای ملی» و «مرگ بر ریاکاران و جاسوسان» سرمی‌دادند و آنها را مشتی خائن و عامل امپریالیسم انگلیس و آمریکا معرفی می‌کردند.

نفوذ حزب توده از طریق سازمان دانشجویان دانشگاه در سال‌های ۱۳۲۸ و ۱۳۲۹ در دانشگاه‌ها بسیار زیاد بود. البته شعارهای ضدسرمایه‌داری و عدالت‌طلبانه‌‌ی آنها در فضای آن سال‌ها پرطنین بود و در سال‌های نخست‌وزیری دولت مصدق اعتراض‌های صنفی‌ را علیه «افزایش خدمت وظیفه‌ی دانشجویان» و «مخالفت با گرفتن مالیات تحصیلی» رهبری کردند. سازمان دانشجویان در طول فعالیت خود علاوه بر موارد فوق اعتراض‌هایی را به سیاست‌های دولت دکتر مصدق و جبهه‌ی ملی صورت داد که عمده‌ترین مخالفت‌ها و اعتراض‌های سیاسی و صنفی آن را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:

- مخالفت سرسختانه با «لایحه‌ی اصلاح قانون انتخابات» که در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ توسط دکتر مصدق به مجلس ارایه شد.

- حمایت از اعتصاب کارگران شرکت نفت اصفهان و خوزستان و برپایی تظاهرات و میتینگ‌های مختلف به نشانه‌ی ابراز همدردی با آنها.

- اعتراض علیه حضور پروفسور «شاخت» در ایران به این بهانه که وی با رژیم نازی آلمان همکاری کرده است. آن‌چه باید در ارزیابی سازمان دانشجویان گفت این است که این سازمان یک نمونه‌ی منسجم و متشکل نسبت به سایر سازمان‌های دانشجویی بود که در بیان دیدگاه‌های خود و نارسایی‌ها و مشکلات دانشجویان عملکرد موفقی داشت. این درحالی بود که سازمان در زیر فشارهای پلیس و مسئولان دانشگاه قرار داشت.

طیف ملیون و ملی- مذهبی در دانشگاه‌ها

از همسویی مجموعه‌ی پراکنده‌ی دانشجویان فعال در گروه‌های مرتبط با «جبهه‌ی ملی» که به مصدق اعتقاد داشتند، در سال ۱۳۲۹ «سازمان دانشجویان و جوانان مبارز» وابسته به «جبهه‌ی ملی» تأسیس شد که نشریه‌ی «جنب‌وجوش» را با مدیریت دکتر «عیسی سپهبدی» به عنوان ارگان خود منتشر کردند. اندکی بعد هواداران «نهضت ملی کردن نفت» که از پیروان آیت‌الله کاشانی و مصدق بودند، «سازمان صنفی دانشجویان» را پدید آوردند.

درباره‌ی گرایش دانشجویی متمایل به جبهه‌ ملی و مصدق باید گفت که اینها اساساً فاقد یک هویت تئوریک و ایدئولوژیک منسجم و روشن بودند. در واقع خود «جبهه‌ ملی» نیز مجموعه‌ی درهمی از بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها و لیبرال‌ها بود که شاید بتوان سکولاریسم و لیبرال-ناسیونالیزم را فصل مشترک همه‌ی آنان دانست. در طیف «همراهان در جبهه ملی» هم افرادی با شعارهای سوسیال دموکراتیک نظیر«خلیل ملکی» و «حسین فاطمی» دیده می‌شدند و هم افراد مشکوک و مرموزی نظیر «مظفر بقایی» و یا طیف تکنوکرات‌های مرتبط با دولت که غالباً در «حزب ایران» جمع شده بودند که چهره‌ی‌ شاخص آنها «اللهیار صالح» بود.

در این طیف «دکتر مصدق» به عنوان چهره‌ی محوری‌ مطرح بود. مصدق اگرچه می‌خواست شاه را در محدوده‌ی اختیارات یک پادشاه مشروطه محصور کند، اما به ارکان رژیم سلطنتی ایران معتقد بود و بر اساس ضدیت وی با دولت انگلیس، خوش‌بینی و اعتمادی به آمریکایی‌ها پیدا کرده بود و تلاش می‌کرد تا بر حضور و وزن و نقش آنها در سیاست ایران بیافزاید.

طیف دانشجویان ملی‌گرا (ناسیونالیست‌) ایران در این سال‌ها حول محور حمایت از مصدق و مخالفت با انگلیس سازمان یافته بودند و به لحاظ ساختاری و مبانی نظری به مانند جبهه‌ی ملی وضعیت نامشخص و غیر منسجمی داشتند.

طیف دانشجویان اسلامی

در سال ۱۳۲۲ «انجمن اسلامی دانشجویان» در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران با مسئولیت «دکتر محب‌الله آزاده» تشکیل شد. این انجمن‌ در دهه‌ی ۴۰ از گستردگی و وسعت بیشتری برخوردار شد، اما در سال‌های مورد اشاره‌ محور فعالیت‌شان مقابله با فعالیت‌های حزب توده‌ و پیروان بهائیت در دانشگاه بود و در عمل، در بسیاری از موارد همسو با دانشجویان هوادار جبهه ملی و در مقابله با هواداران حزب توده عمل می‌کردند. انجمن اسلامی غیر از نشریه‌ی رسمی «انجمن اسلامی دانشجویان» مجلاتی چون «فروغ علم» و «گنج شایگان» را منتشر می‌کردند که مطالب آن از نویسندگانی چون یدالله سحابی، مهدی بازرگان، حبیب‌الله آموزگار و آیت‌الله طالقانی بود.

در کنار انجمن اسلامی از حدود سال ۱۳۲۲ شاهد ظهور گرایش دینی دیگری در میان برخی دانشجویان دانشگاه تهران هستیم که خود را «نهضت سوسیالیست‌های خداپرست» می‌نامیدند. «جلال‌الدین آشتیانی» (دانشجوی وقت دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران) و «محمد نخشب» (تئوریسین اصلی این گروه) دو تن از رهبران «سوسیالیست‌های خداپرست» بودند. آرای اینها تلفیقی از اعتقاد به توحید و سوسیالیسم اقتصادی و مناسبات دموکراتیک در خصوص قدرت سیاسی بودند. از انشعاب در سال ۱۳۲۹ و پیوستن طرفداران نخشب به «حزب ایران»، «جمعیت مردم ایران» در اواخر سال ۱۳۳۱ تاسیس شد.

«سوسیالیست‌های خداپرست» رویکردهای رادیکال و شعارهای عدالت‌طلبانه را مطرح می‌کردند و با حزب توده مخالف بودند. در مجموع می‌توان گفت حرکت‌های دانشجویی در سال‌های ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ غالباً تمایلات عدالت‌طلبانه و ضد استعماری و ضد امپریالیستی (ضد انگلیسی و ضد آمریکایی) بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد، زمینه را برای توجه بیشتر به مضامین اندیشه‌ی اسلامی فراهم کرد.

Share/Save/Bookmark

نگاهی به مبارزات دانشجویی و روز دانشجو در ایران- بخش دوم

 
 

نخست وزير بريتانيا در سفر به افغانستان اعلام کرد نيروهای بريتانيايی از سال آينده ميلادی به صورت تدريجی از افغانستان خارج خواهند شد.

ديويد کامرون که در يک نشست خبری مشترک با حامد کرزی در کابل سخن می‌گفت، از روند آموزش نيروهای امنيتی افغانستان ابراز خوش‌بينی کرد و تعهد بريتانيا را نسبت به افغانستان بلندمدت خواند.


آقای کامرون گفت که «افغانستان باثبات به معنی بريتانيای باثبات و جهان باثبات است» و از همين رو تلاش می‌شود تا نيروهای امنيتی افغانستان بتوانند مسئوليت تأمين امنيت کشورشان را برعهده بگيرند.

ديويد کامرون صبح سه‌شنبه ۱۶ آذرماه پيش از ديدار با حامد کرزی به ولايت هلمند رفت و در ديدار با سربازان اين کشور از«پيشرفت در نبرد با طالبان» و«موفقيت درآموزش و تجهيز نيروهای امنيتی افغانستان» سخن گفت.

کامرون پيش از اين گفته بود نظاميان بريتانيايی تا سال ۲۰۱۵ از افغانستان خارج خواهند شد

حدود ۱۰ هزار سرباز بريتانيايی در ولايت هلمند حضور دارند اما نخست‌وزير اين کشور در سفر به افغانستان درمورد تاريخ نهايی خروج نيروهای بريتانيايی چيزی نگفت. کامرون پيش از اين گفته بود نظاميان بريتانيايی تا سال ۲۰۱۵ از افغانستان خارج خواهند شد.

در نشست ماه گذشته سران کشورهای عضو ناتو در ليسبون، پايتخت پرتغال، توافق شد تا مسئوليت تأمين امنيت افغانستان در سال ۲۰۱۴ ميلادی به نيروهای امنيتی اين کشور واگذار شود.

حامد کرزی رئيس جمهور افغانستان نيز طی سخنانی در اين نشست خبری، از کمک‌های بريتانيا قدردانی کرد.

هر دو رهبر در واکنش به پخش اسناد محرمانه سايت ويکی‌ليکس گفتند که پخش اين اسناد به روابط دو کشور آسيب نخواهد رساند.

در اسناد منتشرشده در ويکی‌ليکس به نقل از حامد کرزی گفته شده بود که نظاميان بريتانيايی در هلمند ناکام بوده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز دوشنبه ششم دسامبر، پس از ۱۴ ماه وقفه، بار دیگر مذاکرات ایران با گروه ۵+۱ در ژنو، پایتخت سوییس آغاز شد و تا پایان روز سه‏شنبه ادامه خواهد داشت.

Download it Here!

علی‌رغم این‏که ایران در تحمل فشارهای اقتصادی در نتیجه‏ی تحریم‏ها در موقعیتی بسیار دشوارتر از ۱۴ ماه پیش قرار دارد، فضای پیش از مذاکرات، تفاوت چندانی با گفت‏وگوهای دوره‏ی قبل ندارد: ایران بر سر استقلال در فعالیت هسته‏ای خود پافشاری می‏کند و غرب از اعتماد‏سازی می‏گوید.

به همین مناسبت، با دکتر مهران براتی، تحلیل‏گر سیاسی در برلین، درباره‌ی این مذاکره و فضای کلی مناقشه‏ی هسته‏ای ایران، گفت‌وگو کرده‏ام.

همان‏طور که می‏دانید در آستانه‏ی برگزاری مذاکرات ایران با گروه ۵+۱، یک کنفرانس امنیتی در منامه، پایتخت بحرین جریان دارد که منوچهر متکی و هیلاری کلینتون، وزیر خارجه‏ی امریکا هم آن‏جا حضور دارند.

خانم کلینتون روز جمعه در آن‏جا اشاره‏ای به مذاکرات گروه ۵+۱ با ایران کرد و گفت: «در صورتی که ایران بتواند اعتماد غرب را جلب کند، ما مشکلی با غنی‏سازی اورانیوم در داخل ایران نخواهیم داشت.» این نکته ظاهراً مورد استقبال آقای متکی قرار گرفته است. چقدر این حرف تازه است و چقدر به‏نظر شما اهمیت دارد؟


مهران براتی

این حرف تازگی ندارد. چون همواره از طرف امریکا و از طرف آژانس بین‏المللی انرژی اتمی گفته شده که اگر ایران به قرارداد الحاقی‏ای که امکان کنترل نامحدود آژانس را می‏دهد تمکین کند، با مسئله‏ی غنی‏سازی در ایران مشکلی ندارند. منتها موضع ایران هم همیشه این بوده که ما نمی‏توانیم این کار را بکنیم. چون به افرادی که از طرف آژانس فرستاده می‏شوند اعتماد نداریم.

بعد از دوران اول ریاست جمهوری آقای احمدی‏نژاد، این صحبت مطرح شده بود که افرادی که برای بازرسی به ایران می‏آیند، گزارش به جاهایی می‏دهند که ذی‏حق نیستند از مسائل داخلی ما اطلاع داشته باشند؛ چه مسائل مربوط به صنایع اتمی و چه مسائل مربوط به افرادی که روی این صنایع کار می‏کنند و چه مسائل مربوط به دانشمندان ما؛ و چون ما اعتماد نداریم، نمی‏توانیم پروتکل الحاقی را انجام بدهیم.

در زمان آقای خاتمی، این پروتکل الحاقی، بدون این‏که به تصویب مجلس رسیده باشد و بنا به تصویب هیئت دولت، عملی می‏شد، ولی آقای احمدی‏نژاد این را نپسندیدند و محدودیت‏هایی در مراکزی ایجاد کردند که آژانس حق کنترل آنها را دارد. همچنین محدودیت‌هایی نیز در دیگر مراکزی ایجاد کردند که هنوز شناخته شده نبودند؛ از جمله همین نیروگاه نزدیک قم که درباره‌ی راه‌اندازی آن هیچ اطلاعی‏ به آژآنس داده نشده بود و تازه بعد از این‏که خبر فاش شد، اطلاع دادند.

به همین دلیل هم مسئله‏ی قرار داد الحاقی، یک مسئله‏ی کلیدی در تمام مذاکرات خواهد بود.

پس از جنگ عراق، صحبت‏ها و شایعاتی مطرح بود بر سر این‏که در بازرسی‏هایی که بازرسان بین‏المللی برای کشف سلاح‏های کشتار جمعی از عراق انجام می‏دادند، دخالت‏هایی در سیستم اطلاعات و امنیتی عراق صورت گرفت و اطلاعاتی را با خودشان بردند که به کار حمله‏ی نظامی به عراق آمد. با توجه به این‏که ترور دو کارشناس هسته‏ای ایران را اکثر گمانه‏ها به بیرون از مرزها ارتباط می‏دهند، ممکن است نگرانی ایران از بابت خروج اطلاعات از کشور، توسط تیم بازرسی منطقی باشد؟

ایران همیشه این امکان را دارد که بعضی از بازرسانی را که آژانس می‏فرستد رد کند و به جای آنها بازرس‌های دیگری بخواهد. یعنی اگر قرار است یک هیئت مثلاً سه‏نفری از ایران بازدید ‏کنند، می‏تواند بگوید که من به این دو نفر اعتماد ندارم و دو نفر دیگری در نظر بگیرید.

بنابراین مسئله‏ی عراق قابل مقایسه با وضعیت الان ایران نیست. عراق بعد از جنگ اول در اشغال نیروهای امریکایی بود و این بازدید‏ها هم در شرایطی انجام می‏گرفت که دولت عراق اصلاً هیچ نوع حق حاکمیتی نداشت، ولی این در مورد ایران صادق نیست. ایران می‏تواند همیشه بعضی از افراد آژآنس را رد کند.

منوچهر متکی گفته‏اند اگر گفت‏وگوها پیش برود، ایران خواهان ادامه‏ی آن با امریکا و متحدانش خواهد شد. تاکنون هم طرفین همیشه خواهان مذاکره بوده‏اند و گفت‏وگوهایی هم انجام شده است. چرا نتیجه‏ای از این گفت‏وگو‏ها به‏دست نمی‏آید؟

مشکل این‏جاست که هیچ‏کدام از طرفین مذاکره اصلاً برنامه‏ی واقعی برای مذاکره و رسیدن به نتیجه ندارند. هردو طرف می‏دانند که گفت‏وگوهای‏شان نتیجه‏ای نخواهد داشت.

ایران معتقد است که اصلاً طرف گفت‏وگوی من گروه ۵+۱ و شورای امنیت نیست و آژآنس است. در حالی‏که می‏داند آژانس نهادی است که از سوی شورای امنیت مأمور و مسئول رسیدگی به این مسائل شده است. دوم این‏که باز گفته می‏شود من می‏خواهم بر سر مسائل عمومی جهانی، صلح جهانی و امنیت در منطقه با گروه ۵+۱ صحبت کنم، نه بر سر مسائل دیگر. وقتی کسی این‏طور وارد مذاکره‏ای می‏شود، نتیجه‏ی مذاکره هم از قبل روشن است.

در مورد غرب هم همین‏طور هست. آنها هم فعلاً یک نقشه‏ی معینی ندارند که بخواهد نتیجه‏‏ای از آن دربیاید. البته پیشنهاداتی در میان نمایندگان پارلمان‏های اروپایی مطرح شده است که اینها می‏توانند نتیجه‏ی مثبتی در گفت‏وگوها داشته باشند.

یکی از آنها این است که پیشنهاد اولیه‏ای که ایران از اواخر حکومت خاتمی داشت که غرب بیاید و در صنایع غنی‏سازی ایران سرمایه‏گذاری کند و این کار به طور مشترک انجام بگیرد، عملی شود. آن زمان امریکا فکر می‏کرد نباید به ایران به لحاظ تکنولوژی هم کمک کند تا زودتر به نتیجه‏ای که می‏خواهد برسد، ولی الان ایران می‏تواند این کار را انجام بدهد. بنابراین آن عذر دیگر موجه نیست. امروز می‏توانند مراکزی را با سرمایه‏گذاری مشترک برای مسئله‏ی غنی‏‏سازی، تحت نظر آژانس به راه بیاندازند.

پیشنهاد دوم آن است که به آن‏چه مورد نظر ایران است و می‏خواهد بگوید من قدرت منطقه‏ای هستم و می‏خواهم در سیاستگذاری جهان تأثیر داشته باشم، از طریق ایجاد یک کنفرانس امنیت و صلح منطقه‏ای در خاورمیانه، پاسخ داده شود. کنفرانسی نظیر کنفرانس صلح و امنیتی که با کشورهای اروپای شرقی، پیش از فروپاشی نظام کمونیستی درست شده بود. در آن کنفرانس نهادهایی مربوط به حقوق بشر و آزادی رسانه‏ها بودند و درباره‌ی نقش نهادهای مدنی و چیزهایی از این دست گفت‌وگو شد.

در صورت عملی شدن این مسئله البته دیگر آن کنفرانس فقط مربوط به ایران نمی‏شود. از مصر، سوریه، لبنان، ایران، عراق و افغانستان، همه‏ی کشورهای منطقه در آن حضور خواهند داشت. ترکیب این دو پیشنهاد می‏تواند در رسیدن به نتیجه راهگشا باشد.

یعنی چنین پیشنهاداتی، الان از سوی نمایندگان پارلمان‏های اروپا طرح می‏شود؟

بله این صحبت‏هایی است که در پشت درهای بسته و یا در کمیسیون‏های روابط خارجی پارلمان‏ها، از جمله در کمیسیون روابط خارجی پارلمان‏ آلمان، انجام می‏گیرد. مثلاً آقای روپرشت پولنتس، رییس کمیسیون روابط خارجی پارلمان آلمان که بسیار فرد ذی‏نفوذی است، چنین نظری یا نظریاتی مشابه این را دارد. حال اگر به‏طور مشخص این نباشد که من گفتم، ولی ایشان نظریات مشابهی دارند. اما فعلاً دولت‏ها این نظریات را تبدیل به طرح دولتی خودشان نکرده‏اند.

سعید جلیلی بدون این‏که توضیح مشخصی بدهد، گفته است که در این دیدار، درباره‏ی حقوق مسلم خودمان مذاکره نخواهیم کرد، اما مقامات غربی هم می‏گویند که برای مذاکره درباره‏ی پرونده‏ی هسته‏ای ایران به ژنو می‏آیند و در صورتی‏که مذاکرات به‏خوبی پیش برود، ممکن است در مورد مسائل مورد علاقه‏ی ایران هم صحبت شود. یکی از مسائل مورد علاقه‏ی ایران، همان‏طور که شما اشاره کردید، امنیت منطقه و قطعاً تسلحیات اتمی اسراییل خواهد بود. آیا امکان دارد این مسئله روی میز قرار بگیرد؟

بله اگر آن کنفرانس صلح و امنیت منطقه‏ای که پیش از این به آن اشاره کردم، واقعاً انجام بگیرد، یک طرف میز هم باید اسراییل بنشیند و در چنین کنفرانسی، آن وقت مسئله‏ی تسلیحات‏زدایی اتمی و غیراتمی (ممکن است سلاح‏های غیر مجاز دیگری هم وجود داشته باشند)، همه‏ی اینها باید روی میز بیایند و روی همه‏ی آنها مذاکره بشود و یک برنامه‏ی درازمدت برای ایجاد اعتماد و اطمینان میان کشورهای منطقه، جدا از نظام سیاسی‏ای که دارند، به‏وجود بیاید.

چون اکثر کشورهای منطقه، کشورهای استبدادی هستند. کسی نمی‏تواند منتظر بشود که این نظام‏ها تبدیل به نظام‏های دمکراتیک بشوند تا این گفت‏وگوها انجام بگیرند. یک طرف میز حتماً باید اسراییل بنشیند و مسائلی که شما به آن اشاره کردید، باید در آن چهارچوب مورد گفت‏و‏گو و حل و فصل قرار بگیرد.

بر اساس شرایطی که از گذشته تا به‏حال در میان بوده و هست، برای مذاکرات فردا امکان هیچ موفقیتی در زمینه‏ی خاصی می‏بینید؟

اصل برنامه‏ی غنی‏سازی ایران، ربطی اصلاً به استقلال ندارد. الان تمام این سه‏هزار و اندی کیلوگرم اورانیوم ضعیف غنی‏شده‏ی ایران، شاید به‏درد فقط یک یا دو دور مصرف نیروگاه بوشهر برسد که آن هم روس‏ها هرسال فعلاً در اختیار می‏گذارند. ایران احتیاج به حداقل ۶۰ تا ۷۰ هزار سانتریفوژ دارد که بتواند احتیاجات آن نیروگاه را تأمین کند. بعد هم باید منابع اورانیوم لازم را برای آن داشت که ایران ندارد.

همه‏ می‏دانند که این مسئله ‏غیر اقتصادی است. ایران می‏تواند به یک‏چهارم تا یک‏سوم قیمت، احتیاجات خود را از بازار جهانی بخرد. این مسئله را هیچ‏کس نمی‏تواند بفهمد که به چه دلیل کشوری که منابع لازم را ندارد، تکنولوژی‏ لازم را ندارد، مخارج زیاد صرف می‏کند و اصرار به این مسئله دارد، در حالی که همه‏ی دنیا حاضرند اورانیوم لازم برای سوختش را به او بدهند؛ اگر فقط حداقل‏ها یا حداکثرها که پروتکل الحاقی و مسائلی است که مربوط به نظام امنیتی این منطقه می‏شود تأمین شود.

به‏هرصورت، این‏جا مشکلاتی هست که ایران پاسخگوی آن نیست و نمی‏خواهد بشود و این شک و تردیدی هم که در دنیا به‏وجود آمده، به‏نظر من، به‏حق است. می‏شود گفت که کسی به اسراییل و پاکستان کاری ندارد و به کره‏ی شمالی هم کسی نتوانسته کاری داشته باشد، پس چرا در مورد ایران این مسئله صدق نمی‌کند.

ولی این استدلال به‏جایی نیست. هر آدم صلح‏دوست و مخالف تسلیحات اتمی، جدا از این مسئله که کی و کجا چه سلاحی دارد، باید با این مسئله موافقت کند که این مملکت اگر احتیاج به انرژی هسته‏ای برای تأمین برق دارد این را حداقل در چهارچوبی انجام بدهند که مشکل قابل حل باشد. البته من فکر می‏کنم اصلاً ایران احتیاج به چنین انرژی‏ای ندارد، ولی حال تشخیص داده شده که این‏ها احتیاج دارند.

روز چهارشنبه روس‏‌ها، با تأیید آژانس بین‌‏المللی اتمی و تصویب اکثریت اعضای آژانس در سیبری یک بانک غنی‏سازی اورانیوم درست کرده‏اند که آن‏جا ۱۲۰۰ تن اورانیوم دوتا ۴/۹۵درصد غنی‏سازی شده هست که این را تبدیل به میله‏‌های سوخت کنند یا برای مصارف پزشکی در اختیار کشورهایی که خودشان این صنایع را ندارند و نباید داشته باشند، حال به هر دلیل، بگذارند. چنین بانکی هم الان دارد در قزاقستان ساخته می‏‌شود. چنین بانکی هم در یکی دیگر از کشورهای اروپایی ساخته خواهد شد.

بنابراین آن‏چه مربوط به احتیاج‌ها می‏شود، امکانات هست که این مشکل زود برطرف شود، ولی مشکل ایران، یک مشکل سیاسی است و آن مشکل سیاسی هم این است که من می‏خواهم خودم سری در سرها باشم و به همین دلیل هم من فکر نمی‏کنم که اصلاً دولت آقای احمدی‏نژاد حاضر به مصالحه‏ای باشد که مورد قبول غرب هم باشد.

Share/Save/Bookmark

 
 

در ادامه‌ی بحث جوایز ادبی در رادیو زمانه و به چالش کشاندن آنچه که برخی از آن به‌عنوان «مافیا»ی ادبی و برخی «شبکه»‌های ادبی متشکل از نویسندگان و صاحب‌نظران پرکار و خلاق یاد می‌کنند، می‌پرسیم:

آیا با توجه به سانسور ادبیات خلاق در ایران، جوایز ادبی می‌توانند به رشد ادبیات معاصر ایران کمک کنند، یا اینکه در این شرایط اصولاً ادبیات قابل تاملی آفریده نمی‌شود؟/ کیفیت نقد ادبی در ایران چگونه است؟/ آیا فکر می‌کنید در ایران مبانی قابل اعتمادی برای داوری ادبی وجود دارد؟

از شما صمیمانه دعوت می‌کنیم در این بحث شرکت کنید. نظرات همه‌ی عزیزان اعم از مخالف یا موافق را در کمال امانت‌داری منتشر می‌کنیم. هر آن‌کس که به ادبیات خلاق ایران و آینده‌ی آن دلبستگی دارد، می‌تواند در این بحث شرکت کند. ما را همراهی کنید.

برای آغاز این بحث درازدامن، این پرسش‌ها را با جمعی از صاحب‌نظران در میان گذاشتیم. امروز نظر سعید سبزیان، مترجم، منتقد و نظریه‌پرداز ادبی را می‌خوانیم:
فرهنگ زمانه


سعید سبزیان

جوایز مستقل ادبی موجب می‌شوند، ارزش‌های ادبی تک‌قطبی و دولتی نشود

آنچه در پی می‌آید تحلیلی است از پدیده‌ی اقتصادی- سیاسی جایزه‌های ادبی. اینکه «آیا وجود این جایزه‌ها در شرایط سانسور به رشد ادبیات کمکی می‌کند یا خیر؟» به‌نظر من این بنیادهای غیر دولتی صداهایی هستند که بودن آنها در جامعه به‌طور کلی مفید است، چون از تک‌قطبی بودن و دولتی شدن ارزش‌های ادبی رهایی می‌یابیم، به این معنا که ادبیات لااقل صدای بخشی از جامعه را پوشش می‌دهد و این ربطی به بازی تجاری عوامل گرداننده‌ی جایزه‌ها ندارد، گرچه غیردولتی‌ها سعی می‌کنند حتی المقدور آثاری را برگزینند که به نحوی تکثرگرا باشند، اما به هیچ وجه این بنیادها را ایده‌ئال و منشأ رشد ادبیات نمی‌دانم چون تخصص و آرمان آنها جدا از تعالی آرمانی و بی‌طرفانه است. وقتی می‌توان به این بنیادها اعتماد کرد که یک فهرست باز و متکثر را در میان آثار برگزیده‌ی آنها ببینیم، یا گزینندگان آنها ساعاتی از روزشان به‌کار نیمه‌وقت روزمزدی در این انتشاراتی‌ها نگذرد. واقعاً اقدام برخی از این جایزه‌ها کمتر از یک شعبده‌بازی نیست و تیتری که تحت عنوان این جایزه‌ها بر کتاب‌ها می‌زنند نشان سرخ بدنامی است.

ماهیت جوایز ادبی در ایران مشکوک است

رسمیت‌خواهی (جایزه نوعی رسمیت یافتن و اعتباربخشی است) در کل پدیده‌ای است که با آزاداندیشی میانه‌ای ندارد. اگر به گونه‌ای تطبیقی به ماهیت جایزه‌ها نگاه کنیم، همگی مشکوک‌اند و انسان آزاد مرعوب اعتبار آنها نمی‌شود. در اساس‌نامه‌ی جایزه‌ی نوبل آمده که این جایزه به نویسنده‌ای تعلق می‌گیرد که در حوزه‌ی ادبیات به یک دست‌آورد آرمانی رسیده باشد. اما همین کلمه‌ی «آرمانی» در اساس‌نامه‌ی این جایزه راه را برای دخالت دادن مسائل سیاسی و حماقت‌ها باز کرد و امروز کسانی برنده‌ی نوبل می‌شوند که از آنها بهتر فراوان دیده می‌شود و تاریخ ادبیات هم بر این حرف من صحه می‌گذارد. مثلا تولستوی در سال ۱۹۰۱ از این جایزه به دلیل اعتقادات مذهبی و آنارشیستی‌اش محروم شد، اما آثارش به‌قدری اعتبار دارد که همه لاف خواندن رمان‌های او را می‌زنند. در عین حال سینکلر لوئیس که برنده‌ی این جایزه است از سر زبان‌ها افتاده.

ادبیات یک کار اعتراضی است

در قیاس با نوبل، جایزه‌های ما حتی معیاری گنگ‌تر دارند: البته عملکرد چندساله‌ی بنیادهای خصوصی تقریباً به طریقی استنباطی یک معیار بی‌چون و چرا دارند که آن هم انتشار در فلان نشر خاص است. از نویسنده‌های ایرانی برنده‌ی جوایز نام نمی‌برم که در مقایسه با هم کدام بهتر یا فرومایه‌ترند، اما حقیقتاً کمتر نویسنده‌ای را می‌بینم که ماهیت زد و بندی و بنیان سیاسی- تجاری آنها را دریافته باشد. آیا در ایران چند نویسنده مثل ژان پل سارتر پیدا می‌شود که این جایزه‌ها را به‌واسطه‌ی طرد آنها برملا کرده باشد؟ بخشی از گفت‌وگوی نگارشی و نقادانه‌ی رادیو زمانه در به چالش کشیدن جوایز ادبی برای اعتراض به سانسور است، ولی من شخصاً اعتقاد ندارم که فعلیت یافتن این اعتراض نتیجه‌ای از سوی وزارت ارشاد را در پی داشته باشد. ما اگر به دنبال کار ریشه‌ای فکری هستیم باید خود این بنیادها را در درجه‌ی اول تنبیه کنیم و آن هم بی‌توجهی به اعتبار آنها است. ادبیات یک «کار» اعتراضی است، و نویسنده باید به این جهان‌بینی رسیده باشد که به تصمیمات یک بنیاد اقتصادی- سیاسی اعتناء نکند.

جایزه به رشد ادبیات ربط ندارد

به اعتقاد من (در جواب پرسش بخش ادبی رادیو زمانه) جایزه ربطی به رشد ادبیات ندارد. نه تنها امروز بلکه در وضعیت آزادی هم بنیادهای جوایز ادبی اهدافی غیر ادبی را دنبال می‌کنند و در تحلیل نهایی ماهیتی آزاداندیشانه ندارند. جوایز دولتی ایران اهداف سیاسی- تبلیغی دارند و جایزه‌های غیردولتی هدف اقتصادی. مثلاً مطمئن نیستم که چرا بنیادی مانند گلشیری فهرست‌اش را با یکی دو ناشر همیشگی پر می‌کند؟

مکانیسم جایزه‌دهی بخشی از فرآیند سرکوب است

کل مکانیسم جایزه‌دهی یک فرایند سرکوب است، چرا که وقتی اثر خاصی را برنده اعلام می‌کند تلویحاً به نویسندگان نوپا شیوه‌های نوشتن را القاء می‌کند. آثار متعدد تقلیدی از این برندگان حاکی از وجه تخریبی این جایزه‌هاست. مسأله در این بنیادها سلیقه‌های کارگزاران یکی دو نشر مشخص است که می‌خواهند آینده‌ی ادبی این کشور را تحت تأثیر خود قرار دهند. قصد ندارم یک جایزه‌ی خاص را مورد انتقاد قرار دهم، چون همه‌ی آنها آلوده به یک عیب مشخص هستند و آن هم فقدان یک هیئت بررسی با ویژگی‌های لازم و بی‌طرفانه است.

از آنجا که شخصاً به ادبیات مقاومت (در معنایی که در مقاله‌هایم راجع به ادبیات آفریقا در روزنامه فرهیختگان توضیح داده‌ام) علاقه دارم و نه ادبیات مشتری‌محور (چه سیاسی چه تجاری) نویسنده‌هایی را می‌ستایم که عملاً به این جایزه‌ها کار ندارند، یعنی دغدغه‌ی آنها جایزه نیست.

تاریخ، آثار بزرگ ادبی را می‌نویسد

بخشی از سؤال بخش ادبی «زمانه» این است که کیفیت نقد ادبی در این بنیادها چگونه است و آیا ارزش نظری دارد؟ به این پرسش با قاطعیت بیشتری می‌شود پاسخ داد و آن این است که نقد ادبی به عنوان یک «نهاد» فکری آزاد چگونه می‌تواند در یک رابطه‌ی متبانیانه حضور داشته باشد؟ شما در کدام هیئت این بنیادها اسم یک و فقط یک استاد دانشگاه را می‌بینید که منتقد و کتاب‌گزین بوده باشد؟ این هیئت‌ها به راه خودشان می‌روند و کار اقتصادی‌شان را می‌کنند، وگرنه کدام سردبیر یا تیم روزنامه یا مجله‌ی ادبی را دیده‌اید که مقاله‌ای درباره‌ی یک اثر ادبی نوشته باشد و در آنجا از مبانی نظری فلان رهیافت نقد استفاده کرده و در پایان با ذکر نقل قول (استفاده شده و مرتبط نه برای فضل‌فروشی) از ۱۰ یا ۱۵ کتاب مشخص در زمینه‌ی یک رویکرد مشخص نقد نام آورده باشد؟

انتخاب‌ها تخصصی نیست

جایزه‌هایی که به نقد ادبی داده‌اند موهن‌ترین بخش این بنیادهاست. کدام مقاله‌ی نقد ادبی در نشریات دانشگاهی (دانشگاه تهران، شهید بهشتی، تربیت مدرس، تربیت معلم، علامه طباطبایی، و دانشگاه آزاد) را در فهرست بررسی‌شوندگان قرار داده‌اند؟ اگر خیلی بشود به این نوشته‌ها و اظهارنظرها و با دست و دل باز اسم بدهی، می‌توانید «دمانه» را به معنی نوشته‌ها و اظهار نظرهای تمجیدی آنها و «دُشنقد» را در وصف نوشته‌های تخریبی و ناسزاگویی‌شان به کار ببرید. این بنیادها با نقد ادبی به معنایی که در آکادمی و دانشگاه مطرح است بیگانه‌اند.

در روزنامه‌ها دیده‌ام که نقد ادبی دانشگاهی را به تمسخر می‌گیرند. حقیقتاً این بنیادها فاقد جوهره‌ی لازم برای ارتقاء ادبیات هستند. باور دارم که این جایزه‌ها به رشد اقتصادی برخی ناشران (لطفاً فهرست چهار سال را مقایسه کنید) کمک می‌کنند ولی به رشد ادبیات واقعی کمک نمی‌کنند. علتش هم این است که انتخاب‌ها تخصصی نیست و برنده‌های این جایزه‌ها اثبات کرده‌اند که در دام این نشان‌های کذایی گرفتار شده و در آثار بعدی‌شان سقوط کرده‌اند. در عین حال نویسنده‌های بی‌اعتماد به این بنیادها به راه خودشان می‌روند و مطمئنم در آینده «تاریخ آثار بزرگ ادبی» را می‌نویسند، آنها در این میان فقط از این جایزه‌گیرها نام نمی‌برند. خوشبختانه وقتی به آثار تحقیقی دانشجویان نگاه کنیم، می‌بینیم که برای پایان‌نامه‌های خود آثاری را برمی‌گزینند که دارای ارزش‌های ادبی هستند، و نه آنچه در روزنامه‌ها و این بنیادهای رابطه‌ای «کشف» شده‌اند.

بنیادهای جایزه‌دهنده فهرست‌شان را به روی همگان باز کنند

به‌عنوان آخرین و مهم‌ترین بخش این نوشته، اضافه می‌کنم این نظریه که بنیاد‌های ادبی جایزه‌دهنده در مقطع سانسور فعلی باید فعالیتشان را متوقف کنند، یک استراتژی مخرب است. چون به هر طریق تنها مجرای نفس کشیدن برای دوستداران و شیفتگان جوایز (نه خود ادبیات) است و خوشبختانه کسانی به این جایزه‌های خصوصی نظر دارند که به نحوی سعی در نوشته‌های اعتراضی دارند ولی متأسفانه سانسور می‌شوند. گناه این کنترل بر گردن این بنیادها نیست، ولی وقتی اثری از لیست آنها در می‌آید، به هر طریق معرف ادبیات اعتراضی است و هر اثر اعتراضی در شرایط سانسوری امروز قطعاً دارای خلاقیت است، چون توانسته با مهارت و تکنیک چیزهایی را مطرح کند که از سانسور بگریزد.

آیا کسانی که به توقف فعالیت این بنیادها رأی می‌دهند، احتمالاً این پیشنهاد را هم مطرح می‌کنند که در شرایط فعلی از انتشار هر گونه اثر ادبی دست بکشیم؟ این مثل این است که وقتی در هوای آزاد نیستیم بگوییم بهتر است خود را خفه کنیم. خودکشی است. چیزی که وظیفه یا رسالت منطقی بنیادهای ادبی در وضعیت فعلی است دوگانه کردن فعالیت‌هایشان است:

الف) با توجه با اینکه سانسور حقیقت دارد و آثار منتشر شده‌ی این دوران در بسیاری موارد به سکوت واداشته می‌شوند، مانند روال قبلی باز هم به فعالیت خود ادامه دهند، اما با بازسازی خودشان (اگر حقیقتاً به دنبال اعتبارند) و فارغ از رابطه‌ها، به نقد و ارزش‌یابی بپردازند. در این راستا بهتر است ارزیابان و داوران را از میان نویسنده‌ها و منتقدانی که همگان آنها را بی‌نسبت با ناشران می‌دانند انتخاب کنند. در کنار این نویسنده‌های بالغ بهتر است طیفی از ژورنالیست‌های جوان و باسواد و باز هم بی‌طرف را به همکاری بگیرند و اگر بودجه‌ای دارند از قشر دانشگاهی ادبیاتی‌ها استفاده کنند.

ب) با توجه به اینکه تعدادی از آثار اجازه‌ی انتشار نمی‌یابند، کار شجاعانه و پسندیده‌ای است اگر بنیادهای مذکور به آثار اجازه نیافته هم جایزه بدهند. قدمی از این مثبت‌تر نیست که نویسنده‌ها و خواننده‌های آزاد یقه‌ی بنیادهای ادبی را بگیرند که چرا فهرست‌شان را به روی همگان باز نمی‌کنند و در صورت تکرار این رویه‌ی سرکوبگر باید نام آنها را به نام‌گذارشان واگذارند.

Share/Save/Bookmark

 
 

با فرارسيدن ۱۶ آذر، روز دانشجو، گزارش‌هايی از برخی تجمع‌های اعتراضی دانشجويان در چند دانشگاه ايران منتشر شد. در اين تجمع‌ها درگيری‌هايی رخ داد و چند تن از دانشجويان توسط نيروهای امنيتی و انتظامی بازداشت شدند.

بنا بر گزارش‌هايی که در برخی از وب‌سايت‌های مخالفان دولت ايران منتشر شده تجمع‌های اعتراضی دانشجويان در چند دانشگاه ايران برگزار شد.


تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ـ عکس از دانشجونيوز

اين تجمع‌ها که خبرگزاری‌های رسمی ايران گزارشی درباره آن‌ها منتشر نکرده‌اند، از روز گذشته آغاز شد.

به گزارش جمعيت مبارزه با تبعيض تحصيلی، روز گذشته تجمع اعتراضی دانشجويان دانشگاه تهران و علوم پزشکی با حضور و سخنرانی حجت‌الاسلام مجيد انصاری، الهه کولايی، حجت‌الاسلام محسن رهامی و غلام‌رضا ظريفيان، از چهره‌های اصلاح‌طلب، در اين دانشگاه و «تحت تدابير شديد امنيتی» برگزار شد.

بنا بر گزارش‌های منتشر شده، چهار دانشجو در دانشگاه اميرکبير و حداقل سه دانشجو در دانشگاه بين المللی قزوين بازداشت شدند

به نوشته اين جمعيت، نگهبانان با کنترل ورود و خروج دانشجويان و بازرسی کارت‌های دانشجويی از ورود برخی از فعالان دانشجويی به محيط دانشگاه جلوگيری کردند. که پس از ساعت ۱۴، نگهبانان مانع از ورود کليه افراد، «حتی با نشان دادن کارت دانشجويی» می‌شدند.

پس از اين مراسم که توسط انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی برگزار شد دانشجويان در محوطه دانشکده فنی جمع شده و شعارهايی در مخالفت با دولت سر دادند.

وب‌سايت دانشجونيوز نيز از تجمع‌های امروز در دانشگاه اميرکبير تهران و دانشگاه آزاد قزوين به‌مناسبت ۱۶ آذر خبر داد.

اين سايت نوشت با وجود تدابير شديد امنيتی و جلوگيری از ورود حدود ۵۰ دانشجو به اين دانشگاه و محاصره درهای دانشگاه توسط نيروهای امنيتی و پليس، تعدادی از کلاس‌ها توسط دانشجويان تعطيل گرديد و تجمع اعتراضی برگزار شد.

در همين حال اينترنت دانشگاه قطع و نيروهای انتظامات از حضور دانشجويان در پارک دانشگاه که محل برگزاری تحصن بود جلوگيری کردند. با اين حال ظاهرأ اين نيروها نتوانسته‌اند مانع از جمع شدن دانشجويان شوند.

در پی ادامه اين گردهمايی، تجمع دانشجويان دانشگاه اميرکبير به درگيری با نيروهای امنيتی کشيده شده و چهار دانشجو بازداشت شدند.

از سوی ديگر دانشجونيوز گزارش می‌دهد که علی‌رغم حضور گسترده نيروی انتظامی، در دانشگاه آزاد قزوين «بيش از يک هزار نفر» از ساعت ۱۰ صبح امروز تجمع اعتراضی خود را از ميدان قلم اين دانشگاه آغاز کردند.


تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ـ عکس از دانشجونيوز

طبق اين گزارش نيروهای امنيتی از دانشجويان فيلم و عکس می‌گرفتند اما دانشجويان معترض با دعوت کردن ديگر دانشجويان برای پيوستن به اين تجمع شعارهايی سر داده و به خواندن سرود پرداختند.

همچنين وب‌سايت دانشجونيوز از دانشگاه بين المللی قزوين گزارش داد که با وجود حضور گسترده نيروهای امنيتی و انتظامی، دانشجويان در روزهای اخير به پخش نشريات مخالف دولت و فراخوان‌های دانشجويی دست زدند و در صبح ۱۶ آذر «چند صد تن از دانشجويان معترض» اين دانشگاه طبق فراخوانی که منتشر شده بود به تجمع آرامی دست زدند.

اين گزارش می‌افزايد حداقل سه تن از دانشجويان به وزارت اطلاعات احضار شدند که از وضعيت آنان اطلاعی در دست نيست.

وب‌سايت جنبش راه سبز (جرس) نيز امروز نوشته است که دانشگاه آزاد اراک در روز دانشجو، از سوی مسئولان اين دانشگاه بدون اطلاع قبلی دانشجويان تعطيل شد و دانشجويان در اعتراض به اين مسئله در جلوی در دانشگاه تجمعی ترتيب دادند که با برخورد نيروهای امنيتی مواجه شد.

در همين حال وب‌سايت کلمه از «شکست» مراسم رسمی روز دانشجو در دانشگاه اصفهان خبر داد.

کلمه نوشت دانشجويان دانشگاه اصفهان به دعوت مديريت دانشگاه و بسيج دانشجويی برای شرکت در مراسم روز دانشجو در اين دانشگاه «بی‌اعتنايی» کردند و تا يک ساعت پس از زمان مقرر هيچ‌کس در مکان تعيين‌شده حاضر نشد.

کلمه افزوده است: «انتظامات دانشگاه با بستن مسير خروج دانشجويان، برای مدت چند دقيقه جمعيت محدودی را در صحن دانشگاه متوقف ساخت تا شکست فراخوان مديريت و بسيج دانشگاه را بپوشاند.»

اما از سوی ديگر خبرگزاری فارس، از خبرگزاری‌های پشتيبان دولت کنونی ايران، گزارش‌هايی از مراسم رسمی ۱۶ آذر منتشر نمود.

بنا بر گزارش فارس مراسم رسمی روز دانشجو صبح امروز در کنار مزار احمد قندچی، آذر (مهدی) شريعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نيا، سه دانشجوی کشته شده در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در امام‌زاده عبدالله شهرری، با حضور گروهی از مسئولان وزارت علوم برگزار شد.

همچنين به دعوت بسيج دانشجويی دانشگاه تهران به‌مناسبت اولين روز ماه محرم که همزمان با روز دانشجو است مراسم عزاداری و نوحه‌سرايی در تالار چمران دانشکده فنی اين دانشگاه برگزار گرديد.

فارس نوشت: «در اين مراسم دانشجويان حضور پرشوری داشتند و حضور دانشجويان به نحوی بود که تالار شهيد چمران و تالار شهيد رجب‌بيگی دانشکده فنی و حتی راهروهای منتهی اين تالار مملو از دانشجويان بود.»

Share/Save/Bookmark

 
 

عباس جعفری دولت‌آبادی، دادستان عمومی و انقلاب تهران از شناسايی و دستگيری اعضای «يک تيم آموزش ديده برای ترور» در تهران خبر داد. وی گفت در روزهای اخير سه فوتباليست و يک بازيگر نيز دستگير شده‌اند.

به گزارش خبرگزاری فارس، عباس جعفری دولت‌آبادی در نشست خبری امروز، اعلام کرد اعضای تيم تروريستی دستگيرشده «در يکی از کشورهای همسايه آموزش ديده‌اند و بر اساس اعترافات‌شان قرار بوده ترورهای ديگری را پايه‌ريزی کنند.»

جعفری دولت‌آبادی در مورد متهمان پس از وقايع انتخابات که لايحه دفاعيه خود را منتشر کرده‌اند گفت اين افراد تحت تعقيب قرار خواهند گرفت

با وجودی ‌که هنوز عوامل ترور مسعودعلی‌محمدی در سال گذشته و دو ترور اخير مجيد شهرياری و فريدون عباسی در هشتم آذرماه جاری، دستگير نشده‌اند، دادستان تهران افزود دستگيری اين تيم «سرنخ‌های خوبی از عوامل اين ترورها» در اختيار مقامات قضايی قرار داده است.

مسعودعلی‌محمدی، مجيد شهرياری و فريدون عباسی از استادان دانشگاه بودند که گفته می‌شود در حوزه برنامه هسته‌ای ايران فعاليت می‌کردند. از ميان اين سه نفر تنها فريدون عباسی در اين ترورها کشته نشد.

روز گذشته غلامحسين محسنی اژه‌ای، سخنگوی قوه قضائیه ایران نيز گفته بود عاملان مستقیم دو ترور اخیر و ترور قبلی هنوز دستگیر نشده‌اند اما افراد مرتبط با این موضوع شناسایی و دستگیر شده‌اند.

دستگيری سه فوتباليست و يک بازيگر

عباس جعفری دولت‌آبادی همچنين از دستگيری سه فوتباليست و يک بازيگر در يک پارتی شبانه خبر داد و افزود اين افراد در حال حاضر آزاد شده‌اند اما به زودی محاکمه خواهند شد.


از چند روز پيش خبر دستگيری «سه فوتباليست مشهور» در وب‌سايت‌های مختلف منتشر و نام آن‌ها به‌شکل مخفف درج شده بود و کميته انضباطی فدراسيون فوتبال ايران نيز اعلام کرد که اين موضوع را پی‌گيری خواهد کرد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، جعفری دولت‌آبادی در اين‌باره اعلام کرد که سه فوتباليست و يک بازيگر در شمال تهران و در پارتی‌ای که حدود ۴۰ نفر در آن بودند دستگير شده‌اند.

دفاعيه مدير مسئول روزنامه ايران

جعفری دولت‌آبادی در مورد دادگاه کاوه اشتهاردی، مديرمسئول روزنامه‌ ايران که دو روز پيش در پی شکايت مهدی هاشمی، فرزند علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، برگزار شده بود گفت رسانه‌هايی که متن لايحه‌ دفاعيه‌ اشتهاردی را به‌طور کامل منتشر کرد‌ه‌اند، مورد پيگرد قانونی قرار خواهند گرفت.

دادستان تهران در همين حال افزود اين موضوع به معنای دفاع از مهدی هاشمی نيست.

کاوه اشتهاردی در دفاعيه طولانی خود ضمن وابسته خواندن مهدی هاشمی به «استعمار پير انگليس» و بررسی گذشته وی پای چندين نفر از مسئولان حکومتی را نيز به‌ميان کشيده بود.

جعفری دولت‌آبادی افزود: «بايد توجه داشت که لايحه [دفاعيه] قبل از پايان دادگاه منتشر شده و متضمن توهين به برخی از افراد است و همچنين نسبت به برخی از مسئولان مطالبی را بيان کرده است.»

دادستان تهران همچنان مهدی هاشمی را «متهم» دانست و گفت وی احضار شده و احضار او نيز «قانونی» بوده و در صورت ورود به کشور نيز به پرونده‌اش رسيدگی می‌شود.

جعفری دولت‌آبادی همچنين در مورد متهمان پس از وقايع دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در ايران که لايحه دفاعيه خود را منتشر کرده‌اند گفت عليه اين افراد اعلام جرم شده است و آن‌ها تحت تعقيب قرار خواهند گرفت.

به نظر می‌رسد اشاره دادستان تهران به عيسی سحرخيز و جعفر پناهی باشد که متن دفاعيه‌های آن‌ها در رسانه‌های مختلف منتشر شد. آن‌ها در اين دفاعيه‌ها نسبت به بازداشت خود و «شکنجه‌ها»ی زندان اعتراض کرده بودند.

Share/Save/Bookmark

 
 

جولیان آسانج، مؤسس سایت ویکی‌لیکس که اقدام به افشای اسناد محرمانه دولت آمریکا کرده، توسط پلیس لندن بازداشت شد.

به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، آسانج ٣٩ که استرالیایی است، صبح امروز بر اساس حکم بین‌المللی بازداشت شد و قرار است تا پایان وقت امروز در دادگاه وستمینستر حاضر شود.


مارین نی، رئیس دفتر دادستانی سوئد آبان‌ماه گذشته از دادگاهی در این کشور خواسته بود تا حکم بازداشت آسانج را صادر کند. خانم نی، دلیل این درخواست را «بازجویی از آسانج در مورد اتهام تجاوز جنسی و حمله به یک زن در سوئد» اعلام کرده بود.

پیش‌تر نیز حکم بازداشت مؤسس سایت ویکی‌لیکس، مرداد ٨٩ هنگامی که برای شرکت در یک کنفرانس بین‌المللی به سوئد سفر کرده بود، صادر شده بود اما این حکم یک روز بعد لغو شد.

تارنمای دادستانی سوئد همان زمان در خبری اعلام کرد که اوا فین، دادستان کل سوئد به این نتیجه رسیده اتهام «تجاوز جنسی» درباره آسانج وارد نیست.

سایت ویکی‌لیکس در چند ماه اخیر اقدام به انتشار اسناد محرمانه‌ای کرده که باعث خشم رهبران جهان شده است. این سایت پس از آنکه در هفته گذشته اسناد محرمانه‌ای از گفت‌وگوهای رهبران جهان منتشر کرد، مورد حمله اینترنتی قرار گرفت.

مؤسس سایت ویکی‌لیکس به «تجاوز جنسی و حمله به یک زن در سوئد» متهم شده است

از زمانی که ویکی لیکس اسناد وزارت امور خارجه آمریکا را منتشر کرده است، عده‌ای از هکرها تلاش کردند با استفاده از شیوه‌ای به نام « DDoS» دسترسی کاربران به تارنمای ویکی‌لیکس را مختل کنند.

این حمله به این شکل انجام می‌شود که عده زیادی هم‌زمان به تارنمایی مراجعه می‌کنند و باعث می‌شوند که آن تارنما با مراجعات پیاپی فلج شود و از کار بیفتد.

به تازگی نیز شرکت آمریکایی «آمازون» ارائه خدمات‌اش به ویکی‌لیکس را قطع کرده و اسناد ویکی‌لیکس را از فضایی که در اختیار دارد، خارج نموده است.

شبکه تلویزیونی سی‌ان‌ان گزارش داده، پس از آن‌که همکاران جو لیبرمن، سناتور آمریکایی تحقیقاتی پیرامون چگونگی انتشار اسناد ویکی‌لیکس آغاز کردند، آمازون اسناد افشاگرانه ویکی‌لیکس را از فضایی که در اختیار دارد، خارج نمود.

به گزارش گاردین، جو لیبرمن آمازون را به تحریم تهدید کرده بود. لیبرمن در گفت‌وگو با گاردین به همکاری آمازون با دولت آمریکا اشاره کرد و گفت: «کاش آمازون پیش از انتشار اسناد و اطلاعات طبقه‌بندی شده توسط ویکی‌لیکس با این سازمان همکاری نمی‌کرد.»

لیبرمن در ادامه این گفت‌وگو از دیگران خواست که از ارائه خدمات اینترنتی به ویکی‌لیکس خودداری کنند. او همچنین در بیانیه‌ای اعلام کرد که ویکی‌لیکس با انتشار این اسناد امنیت ملی آمریکا و زندگی آمریکاییان در سراسر جهان را به خطر انداخته است.

همچنین بانک سوئیس روز گذشته حساب آسانج را که به گفته سایت ویکی‌لیکس حدود ٣١ هزار یورو بود، مسدود کرد. این پول شامل دارایی‌های شخصی و پول وکلای مدافع آسانج بوده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

آیا مرگ قاطعترین، واقعیترین و تنها پدیده‌ی مطلقِ زیستِ انسانی نیست؟ پدیده‌ای که انسان در مقابل رخداد آن عاجز از هرگونه پیروزی‌ست و باید به آن تسلیم شود؟ آیا همین رخدادِ مرگ و مطلقیتش نیست که به زیستنِ با عزت، با تمام بالا پائین‌هایش، زیبایی می‌بخشد؟ آیا شکوه‌مندیِ بعضی از بدرودهای اختیاری از زندگی، بازتاب زیباییِ زندگی نیست؟ آیا همین زیبایی مرگ همذات با تنهاییِ انسانی نیست؟ در دوازدهمین سالگرد قتل‌های زنجیره‌ای خوانشی دارم از «باید پناه بگیریم» نوشته‌ی حافظ موسوی:

گاهی فکر می‌کنم تنهاییِ انسان را می‌توان در تفسیرِ برآیند جمع اضدادِ مرگ ‌و ‌زندگی معنا کرد.
مسیح درباره‌ی تنهایی انسان می‌گوید: روباه‌ها گودال‌هاشان را در زمین و پرنده‌ها آشیانه‌هاشان را زیرِ سقف آسمان دارند؛ اما بشر هیچ مکانی را ندارد که بتواند در آن دمی دراز بکشد. (انجیل ماتیاس ۸، سوره‌ی ۲۰)

و شاید برای همین است که انسان برای فرار از دلتنگیِ مرگ؛ یعنی همان مطلقِ تنهایی، گاه دلتنگِ مرده‌ها می‌شود. شاید در لحظه‌ی دلتنگی برای دوستی که مرده است، یکی از زیباترین دلتنگی‌های انسانی نهان است. ممکن است چنین لحظه‌ای همان دَمی‌ست که انسان در اوج زیباییِ تنهایی‌اش قرار می‌گیرد.


شاید او در این تنهاییِ خودخواسته و اجتناب‌پذیر می‌داند که زندگانِ دوروبرش نه تنها توان بالفعل، بلکه حتی توان بالقوه‌ی ارضای حس جست‌وجوگری در یگانگی با خویشتنش را ندارند. شاید آدمی، انسان‌های زنده‌ی دور‌ و برش را، مانند خودش، حقیقتِ رنگارنگ و نسبی زیستن می‌داند و مرده را واقعیت مطلقِ مجازیِ زیستن.

آیا هنرمند در لحظه‌های تنهایی‌اش نیست که می‌تواند هنر را از واقعیت مجازیِ گفته شده تولید کند؟ آیا یگانگی با مرگ و دوستِ مرده در تنهایی خواص، نقطه‌ی متقابل ارزش‌گذاری توده‌ی بشری به مراسم عزاداری و نوحه‌سرایی و مرثیه‌خوانی و مقبره‌سازی نیست؟

فکر می‌کنم وقتی این شایدها و آیاها در آن لحظه‌ی تنهایی، به مثابهِ نیروهای محرک در هنرمند، به‌طور تصادفی مخرج مشترکی بیابند و با هم تصادف کنند، اثر هنری ازبرآیندِ جمع جبری آن نیروها می‌پدیدد. منظورم همان لحظه‌ای‌ست که انسان در فضای همنشینی/همسخنی با عزیزِ به ظاهر از دست‌رفته‌ در زیباترین و پرلذت‌ترین لحظه‌‌ی هستی‌اش قرارمی‌گیرد. هنرمند، این لحظه را، و برآیند نیروهای مولد آن لحظه را، از آن پناهگاهی که به مانند رحم مادری است (که در آن‌جا دمی را با آسودگیِ خیالِ گاوانه‌ی نیچه خلوت کرده، و رهاست از همه‌ی حساب‌کتاب‌های مراوده با زندگان پیرامونی) با درآمیخته‌ای از خودآگاهی و ناخودآگاهی به نمادِ هنری تبدیل می‌کند و در قالب شعر، نقاشی، موسیقی، داستان، فیلم و... . نمایش بیرونی‌اش می‌دهد.

آیا دو شعر «باید پناه بگیرم» و «آخرین خطابه» از حافظ موسوی بیان چنین لحظه‌های این شاعر بوده است؟

تلاش می‌کنم به این پرسش‌ها پاسخ بدهم. هم پرسش‌ها و هم پاسخ به آنها طبعاً شخصی است.

«باید پناه بگیرم»

از عنوانِ شعر «باید پناه بگیرم» بیاغازم، از همین واژه‌ی «پناه گرفتن»، بیم و امیدِ گوینده/ لحظه را در وجودم می‌حسم و ازتحکم و آمریتِ «باید» ضرورتی القایی را. از ترکیب این دو واژه باهم حسِ تنهایی شاعر به من منتقل می‌شود. شعر با اولین کوبش چوب بر طبل در طول زمانیِ کوتاهِ «جای طناب، روی گردن ما» شروع می‌شود که «بیم» را، و با کوبش دوم و طولانی‌تر از اولیِ «تا ابد که نمی مانَد»، و «امید» را تداعی می‌کند.

پس از این «اوورتور=پیش‌درآمد» موسیقیای شعر، فضای شتاب لحظه‌هایی می‌شود که نمی‌بایست از دست بروند. پس شعر با جمله‌های شرطی/گمانی زیر به پیش می‌رود و اوج می‌گیرد:

حتا اگر فرصت نکرده باشی
پول‌خردهای پس گرفته از بقالی را
توی جیب بریزی
حتا اگر فرصت نداشته باشی
از ایرانشهر تا کریمخان بدوی
حتا اگر تلفن‌ها به کار بیفتند

و ملودی با جمله‌های خبری/نقلیِ:

بوق... بوق... بوق
- «بفرمایید! اینجا منزل محمد مختاری است»
بوق... بوق... بوق
- «برای جعفر اتفاقی افتاده؟!»
بوق... بوق... بوق

واقعیتِ آن ایهام و حدس و گمان، بدون ایجاد هیچ سکته‌ای با سازهای دیگر، ادامه می‌یابد.

کوبش دوباره‌ی طبل، ترجیع بندِ آن حس بیم و امیدِ موزیک می‌شود:

جای طناب
روی گردن ما
تا ابد که نمی‌ماند

تا خواننده‌ی شعر/شنونده‌ی موزیک با قهرمان شعر چهره به چهره شود.

حتا اگر هوشنگ گلشیری بوده باشی
خبر را هنوز گفته نگفته
گوشی را گذاشته باشی
دست‌ها را پشت سر حلقه کرده باشی
چشم‌ها را به سقف دوخته باشی
و مثل سیگار روی لبت
خاموش مانده باشی
و گفته باشی: «من باید می‌مُردم»

جای طناب...

می‌بینم که واژه‌ها/صداها/آواها با همان معنای بی‌استعاره‌شان چه خوب بارِ ساختن فضای شعری را که بر دوش داشته‌اند حمل کرده و بر زمین گذاشته‌اند. به سلیقه‌ی من کلمه‌ها، مکان قرارگرفتنِ‌شان در جمله‌ها، نظم و ترتیبِ چیدمان جمله‌ها در ساختمان شعر توانسته‌اند اوج‌ و فرودِ امواج تپش آن بیم و امید اولیه را در لحظه‌ی احساس خطرِ مرگ و قتل دوستانِ دیگر، تصویری همپا با موزیک در ذهن خواننده نقاشی کنند.

منِ خواننده‌ی این شعر توانستم حرکت و جنبش را در تصویرهای برآمده از چیدمان کلمه‌ها و جمله‌ها ببینم و حس‌اش کنم. مثل حرکت و تصویر و گرمایی که از دیدنِ نقاشی مزرعه‌ی گل آفتابگردان وان گوگ در مغزم و در وجودم می‌حسم. حتا اگر مختاری و پوینده و گلشیری را هم نشناسم، می‌توانم خود را در فضای ترورِ ینگه‌دنیایی بحسم که مرگ را خوراک روز می‌خواهد، می‌توانم ببینم که چگونه، دیگر طعمه‌هایِ در لحظه پراکنده شده به تقلای خبررسانی به یکدیگر و در جست‌وجوی تجمع هستند تا از قدرت ترورکننده بکاهند و یا قدرتش را خنثی کنند.


نوشتم حتی اگر گلشیری و مختاری و پوینده را نشناسم، و ندانم که آنها هم اهل دنیای کلمه‌ها هستند و در متن شعر بالا دقت نکرده باشم (سقف خانه‌ی ما همین کلمات است. هوشنگ گلشیری) با خواندن قسمت انتهایی شعر:

جای گلوله روی شقیقه
جای آتش سیگار روی بدن
جای شکنجه در اعماق روح
جای طناب روی گردن.
نه!
هوشنگ جان!
باید پناه بگیریم
زیر سقف خانه‌ی خودمان
باید پناه بگیریم
زیر این کلمات

می‌توانم به سادگی به هویت اجتماعی-نویسندگیِ کسانی که از ترور بیم دارند پی ببرم و ببینم که چگونه با امیدشان زیباییِ زندگی را پاس می‌دارند:

هوشنگ جان! باید پناه بگیریم
زیر سقف خانه‌ی خودمان
باید پناه بگیریم
زیر این کلمات.

پس این کلمات هستند که ترور می‌شوند، و باید سقف را استوار نگاه داشت. و منِ خواننده هم که خود را درزیر این سقف می‌بینم، با فضای شعر هم‌هویت می‌شوم و بیم و امید را، به اتفاق دیگر دوستان، با تمام وجود می‌حسم.

یعنی شعر و خواننده و شاعر، در آن لحظه‌ی تنهایی شاعر، شریک می‌شوند و با یکدیگر به کلمات، و به هم‌ کلامی که مرده و فقط کلام شده، پناه می‌برند، تا دمی را با گاوِ نیچه به آسودگیِ خیال سرکنند. مرده، چون مرده و به کلمه دگرگشت یافته، پناهگاه‌ است. چون فقط اوست که خوب است و بی آزار و سنگ صبور، چون او خودِ کلمه ‌است، فراسوی نیک و بد.

می‌بینم که این بخش انتهایی شعر، با همین کلمه‌ها و جمله‌هایی با زبان ساده و خودمانی و بی‌استعاره، اما نه عوامانه، با بخش اول هم‌پیوند و همجنس است و چه زیبا هم نوشته شده.

اما آن‌چه را که نتوانستم در این شعر بفهمم، زبان استعاره‌ای بخش میانی شعر است. با هم بخوانیمش:

آخر مگر نه این که باران بی‌امان زمستان
و آفتاب بی ملاحظه‌ی تابستان
بر گورهای ما
همان قدر با احترام قدم برمی‌دارند
که بر جنازه‌ی گنجشک‌ها
گرگ‌ها
گلابی‌ها

در این زبان استعاره‌ای، تعابیری مانند «آفتاب بی‌ملاحظه»، «بارانِ بی‌امانِ زمستان» و «با احترام قدم برداشتن»- به سلیقه‌ی شعری من- هیچ سنخیتی با آن بیم و امیدِ تصویر شده با زبان زیبا، ساده و زنده‌ی دو بخش دیگر ندارند.

فکر می‌کنم این بخش میانی نه تنها به یکپارچگی ساختار زبانی و هارمونی تصویر و موسیقیِ شعر لطمه‌ی بزرگی زده، بلکه همچنین به حس زیبا و والای دیدارِ دو دوست و دردِدل‌های دوستانه و ابراز دلتنگی‌ها خیانت کرده است. حس می‌کنم این بخش از شعر با زبان و کلمه‌های استعاری‌ا‌ش، آهنگ سوزوگدازهای مراسم عزاداری عوامانه را زورچپانِ موسیقیای پرصلابتِ شعر کرده است. چیزی مثل همان ننه من غریبم‌های عوامانه در فرهنگ مرده‌پرستی و عزاداری‌های چنگ بر صورت زدن و خون بر چهره جاری کردن و به روزگار بدطینت ناسزا گفتن: «آفتابِ بی‌ملاحظه‌ی تابستان» و «بارانِ بی‌امانِ زمستان» و «قدم برداشتنِ محترمانه‌شان بر گورها».

«آخرین خطابه»

آنچه که درباره‌ی بخش میانی شعرِ «باید پناه بگیرم» نوشتم را می‌توانم به کلیت شعرِ «آخرین خطابه» تعمیم دهم. به‌نظر من در این شعر، فردِ مرده یک دوست نیست که بتوان به او پناه برد و با او درد دل کرد. در این شعر دوستِ مرده، آگاه به چیزی بوده است که شاعر نمی‌دانسته.

تو بر سکوی مرگ ایستاده بودی
و ما
نمی‌دانستیم.

همان اعتقاد عوام به آگاه بودن مرده و چرخ زدن دور خانه‌اش تا سوم و هفتم و غیره. همان تطهیر «خدابیامرزی» از مرده و نسبت دادن قدرت‌های بزرگ به او در زمان حیاتش توسط سخنرانِ مزدبگیر در مراسمِ عزاداری.

من در این شعر هیچگونه ابراز و یا بیان اندیشه‌ی فلسفی، یا حتی بیان زیبایی‌شناسانه‌ی لحظه‌ای از زندگی را در مواجهه با مرگ ندیدم، جز همان ناله‌های مرسوم عوامانه که در زیر سقفِ فرهنگ عزاداریِ زیستِ چندین هزارساله‌ی ایرانی جایگاه دارند.

شاید با نگاهی به مصرف اصطلاحات پارادوکسی دراین شعر و دقت در انتقالِ بارمعنایی/تصویری/حسیِ واژه‌های انتخاب شده، بتوانم برای اظهارنظر سلیقه‌ای‌ام، همان سلیقه‌ای که این شعر را کهنه و زیرسقف فرهنگ عزاداری عوامانه می‌بیند، دلایلی نشان دهم.

- حلقه زدن بر زمین سرد/ ایستادن بر سکوی بلند
- درخشیدن چشمان در تاریکی مثل دو شعله‌ی کبریت/دست کشیدن روی خاک و بستن پلک‌ها
- بر زمین سرد نشستگان/ ایستادن بر سکوی مرگ

Share/Save/Bookmark

 
 

جشنواره بين‌المللی فيلم برلين به شکل رسمی از جعفر پناهی، فيلم‌ساز مطرح ايرانی، دعوت کرد تا در هيئت داوران شصت و يکمين دوره اين جشنواره شرکت کند.

طبق اطلاعيه‌ای که روز گذشته در وب‌سايت رسمی جشنواره بين‌المللی فيلم برلين، معروف به برليناله، منتشر شد، ديتر کوسليک، مدير اين جشنواره دعوت رسمی از جعفر پناهی را به‌عمل آورده است.


جعفر پناهی پس از آزادی از زندان در خردادماه گذشته

آقای کوسليک در اين‌باره گفت: «بسيار اميدواريم که جعفر پناهی اين امکان را به‌دست آورد تا چنين وظيفه مهمی را در هيئت داوران شصت و يکمين دوره برليناله بر عهده گيرد.»

جعفر پناهی پيش از آن‌که دست به ساختن فيلم‌های داستانی بلند بزند با فيلم‌های کوتاه و مستند برای تلويزيون ايران آغاز به‌کار کرد و دستيار عباس کيارستمی، کارگردان نامی ايران نيز بود.

جعفر پناهی سال گذشته نيز به جشنواره فيلم برلين دعوت شده بود اما به دليل ممنوع‌الخروج بودن نتوانست در برليناله حضور يابد

با آغاز ساختن فيلم‌های بلند، موفقيت‌های جعفر پناهی در عرصه جهانی نيز شروع شد. «بادکنک سفيد»، نخستين فيلم بلند او در سال ۱۹۹۵ دوربين طلايی جشنواره فيلم کن را از آن خود کرد و سپس فيلم «دايره» او در سال ۲۰۰۰ برنده شير طلايی جشنواره ونيز شد.

فيلم «آينه» جعفر پناهی در سال ۲۰۰۳ يوزپلنگ طلايی جشنواره فيلم لوکارنو را گرفت و در همين سال «طلای سرخ»، فيلم ديگری از وی، جايزه هيئت داوران بخش «نوعی نگاه» جشنواره کن را برد.

آخرين فيلم مطرح او در جشنواره‌های جهانی، فيلم «آفسايد» بود که در سال ۲۰۰۶ جايزه بزرگ هيئت داوران جشنواره فيلم برلين را که «خرس نقره‌ای» است، دريافت کرد.

آخرين فيلم کوتاه او با نام «آکاردئون» در شهريورماه گذشته نخستين نمايش عمومی خود را در جشنواره فيلم ونيز داشت.

جعفر پناهی از جمله فيلمسازان ايرانی است که مسائل اجتماعی را با نگاهی انتقادی در فيلم‌های خود بيان می‌کند و همين موضوع موجب شده است تا مسئولان فرهنگی و سياسی جمهوری اسلامی ايران محدوديت‌هايی برای وی ايجاد کنند.

پناهی پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهمين دوره رياست جمهوری در ايران جزو معترضان به نتايج اين انتخابات بود.


وی يک بار در روز پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۸۸ هنگامی که به همراه گروهی از سينماگران برای بزرگداشت کشته‌شدگان اعتراضات به بهشت زهرا رفته بود، بازداشت گرديد و بار دوم شامگاه دهم اسفندماه ۱۳۸۸، مأموران امنيتی با ورود به خانه اين کارگردان سينما، پس از بازرسی خانه، وی را همراه با همسر و دخترش و پانزده تن ديگر که در خانه او مشغول کار بر روی فيلم تازه وی بودند دستگير کردند.

پس از اين بازداشت رسانه‌های طرفدار دولت ادعا کردند، دليل دستگيری او تدارک برای ساختن فيلمی عليه نظام، بوده است.

با وجود آزادی همه بازداشت‌شدگان، جعفر پناهی بيش از سه ماه در زندان به‌سر برد و پس از اعتراضات متعدد جهانی نسبت به بازداشت وی و پس از پشت سر گذاشتن يک هفته اعتصاب غذا در زندان، سرانجام در تاريخ چهارم خردادماه امسال با توديع وثيقه ۲۰۰ ميليون تومانی به طور موقت از زندان آزاد شد.

پس از چند بار به تعويق افتادن دادگاه جعفر پناهی روز يک‌شنبه ۱۶ آبان‌ماه نخستين دادگاه وی برگزار گرديد و جعفر پناهی از خود دفاع کرد.

وی در دادگاه، بازداشت خود و همکاران و خانواده‌اش را «هجوم صاحبان قدرت بر همه‌ اهل فرهنگ و هنر و سينماگران کشور» دانست و گفت اين قدرت‌نمايی برای آن است که بگويند «هر که از ما نيست و مثل ما فکر نمی‌کند، محکوم است.»

جعفر پناهی در دفاعيه خود افزود: «در آينده هرگز از اين دادگاه به‌عنوان محکمه‌ جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به‌عنوان "محکمه‌ سينما و هنر ايران" ياد خواهند کرد.»

جعفر پناهی سال گذشته نيز به‌مناسبت برگزاری شصتمين دوره جشنواره فيلم برلين از سوی برگزارکنندگان به اين جشنواره دعوت شده بود اما به دليل ممنوع‌الخروج بودن نتوانست در برليناله حضور يابد.

وی به همين دليل امکان شرکت در جشنواره‌های فيلم هند و ونيز را نيز پيدا نکرد.

شصت و يکمين دوره جشنواره بين‌المللی فيلم برلين از دهم تا بيستم فوريه ۲۰۱۱ برگزار می‌شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

اعدام با کدام قانون؟
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «آقای یوسفیان‌ملا شما چرا؟» در مورد اظهارات اخیر عزت‌الله یوسفیان‌ملا، نماینده مجلس ایران است که خواهان اعدام کسانی شده که به گفته وی در اجرای قانون هدفمندکردن یارانه ها «اخلال» می‌کنند.

در این سرمقاله آمده است: «به گزارش خبرگزاری مهر آقای یوسفیان‌ملا اعلام داشته اند دستگاه قضائی و مسئولان اجرایی کشور باید برای افراد و عوامل سازمان یافته‌ای که قصد برهم زدن و تخریب در اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها را دارند، مجازات اعدام در نظر بگیرند.»

نویسنده این سرمقاله افزوده: «اگرآقای یوسفیان‌ملا با قانون آشنا نبود، می‌شد اغماض کرد، فرض کنیم ایشان هنوز پشت می دادگستری مشغول قضاوت باشند، یکی از همان چند نفر را که در لایحه یا قانون هدفمندکردن یارانه‌ها اخلال کرده، نزد ایشان بیاورند؛ با کدام قانون و چه مجوزی می‌خواهند این فرد را اعدام کنند؟»

در بخش دیگری از سرمقاله می‌خوانیم: «به گفته رئیس‌جمهور، قراراست با اجرای لایحه یا قانون هدفمند کردن یارانه‌ها دیگر در مملکت فقیری نباشد. وقتی که هدف این قانون یا لایحه این است چه کسی دنبال بازار سیاه اجناس می‌رود؟»

نویسنده سرمقاله آرمان ادامه داده است: «مگر قرار نیست که اجناس به قیمت واقعی خود برسند و طبیعتاً بهای اجناس با نرخ فعلی متفاوت است، کدام عقل سلیم می‌پذیرد که کسی بتواند خارج از چرخه عرضه دولتی، جنسی را با قیمت ارزان‌تر پیدا کند و گران‌تر بفروشد. قانونی می‌خواهد اجرا شود که یارانه‌های دولتی را هدفمند کند، دولت هم قبل از عملیاتی کردن این قانون به هر نفر ٨١ هزارتومان پرداخته است که تفاوت قیمت را بپردازد و رئیس‌جمهور هم گفته است علاوه بر پرداخت مابه‌التفاوت مبلغی هم اضافه خواهد ماند و توصیه به پس‌انداز آن نموده‌اند. حال اگر آقای یوسفیان‌ملا برداشت دیگری دارند، آن را اطلاع‌رسانی کنند.»

متن کامل سرمقاله

«محاکمه غرب در مذاکرات هسته‌ای»
سرمقاله امروز روزنامه رسالت با عنوان «گفت‌وگو برای روشنگری» در مورد دور تازه مذاکرات هسته‌ای ایران و گروه ١+٥ است که روز گذشته در ژنو آغاز شد.

در این سرمقاله آمده است: «دیروز سعید جلیلی دور تازه‌ای از گفت‌وگوها را در ژنو با ١+٥ آغاز كرد. وی در تیر ماه سال جاری طی نامه‌ای به اشتون رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا ادامه گفت‌وگوها را منوط به پاسخ صادقانه به سه سئوال کرد: هدف از گفت‌وگوها برای تعامل و همكاری است یا ادامه دشمنی و تقابل با حقوق ملت ایران؟، آیا به منطق گفت‌وگو كه لازمه آن اجتناب از هر گونه تهدید یا فشار است التزام خواهید داشت؟، برای روشن شدن مبانی مشترک گفت‌وگو، نظر صریح و روشن شما درباره سلاح‌های هسته‌ای رژیم صهیونیستی چیست؟»

این سرمقاله افزوده: «غرب به سئوال اول با ادامه خصومت و پرهیز از تعامل و همكاری پاسخ روشن داد. غرب در پاسخ به سئوال دوم جمهوری اسلامی ایران در خصوص منطق گفت‌وگو از مدت‌ها پیش با صدور قطعنامه‌‌های شورای امنیت پاسخ روشن داشت. اما در آستانه گفت‌وگوهای تازه یک پاسخ جدید هم داشت و آن این بود كه به تهدید و تحریم، مقوله ترور را هم اضافه كرد. لذا عدم التزام خود به منطق گفت‌وگو را هم اعلام كرد. اما در خصوص سئوال سوم كه اعلام نظر صریح و روشن در خصوص سلاح‌های هسته‌ای رژیم صهیونیستی است، ما با یک منطق دوگانه روبه‌رو هستیم.»

در ادامه سرمقاله رسالت آمده است: «این سئوال مطرح است كه چرا غرب این قدر اصرار و اشتیاق برای گفت‌وگو دارد و به همان میزان جمهوری اسلامی پرهیز از گفت‌وگو ندارد. غرب گفت‌وگو برای گفت‌وگو را جهت گرفتن امتیازات بیش‌تر در دستور كار خود دارد، این استراتژی در دولت اصلاحات مقداری جواب داد. اما با آمدن محمود احمدی‌نژاد در دولت نهم و در پاسخ به شعار مردم "انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست" به این سیاست پایان داده شد و از موضع عزت و با تكیه به دستاورد دانشمندان هسته‌ای ایران زمین، بدون دعوت قبلی، جمهوری اسلامی وارد باشگاه هسته‌ای جهان شد.»

سرمقاله افزوده است: «جمهوری اسلامی می‌خواهد نشان دهد غرب در آنچه مدعی است، صادق نیست و (غرب) به همین دلیل به تهدید و تحریم و ترور روی آورده است. ایران با پذیرش هزینه‌های گفت‌وگو در حقیقت به درآمد آن كه اصل روشنگری است، می‌اندیشد. محاسبات ایران در این هزینه، فایده درست است. دیروز دكتر جلیلی اولین دور مذاكرات با ١+٥ را با اشاره به ترور دانشمندان هسته‌ای ایران به صحنه محاكمه غرب تبدیل كرد. این اولین درآمد گفت‌وگو های دیروز بود.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان «عصر علنیت»

سرمقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان «ان‌شاءالله كار به فرسایش نكشد»

سرمقاله امروز روزنامه کیهان با عنوان «آیا مصر در دست مبارک می‌ماند؟»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● قیمت بنزین در ١٧٣ نقطه از جهان
● پافشاری بر تمام اصول قانون اساسی
● سلامتی: ارتباط دانشجویان با احزاب با استقلال آن‌ها متضاد نیست
● مشایی: ملت ایران بزرگ‌تر از آن است كه من كاندیدای ریاست‌جمهوری‌اش باشم

ابتکار
● مذاکره داغ در سرمای ژنو
● صدرنشینی «هری پاتر و هدیه‌های مرگ» ادامه دارد
● ملت ایران بزرگ‌تر از آن است كه من به كاندیداتوری در انتخابات آینده فكر كنم؛ تکذیب‌های مشایی
● سند جالبی از مواجب‌گیری برخی از روحانیون در دوره پهلوی؛ آخوندهای درباری

تهران امروز
● سایه دانشمند شهید بر مذاكرات ژنو سه
● انتقاد فرمانده ناجا از فرماندهان
● مخالفت كارشناسان با آب پاشی هوایی
● مشایی: كاندیدا نمی‌شوم

جام جم
● حكم اعدام برای هفت واردكننده مواد مخدر به زندان
● بازخواست ١+٥ توسط ایران در نشست ژنو
● پشت پرده ترور دانشمندان ایرانی به روایت رسانه‌های غربی
● مشایی: در حد كاندیداتوری ملت ایران نیستم

دنیای اقتصاد
● رونمایی اولیه از بودجه ٩٠
● تداوم بحران یورو در سال آینده
● آغاز دور جدید مذاكرات اتمی
● با دستور وزیر کار، نیمی از وزارت‌کاری‌ها دور کار شدند

رسالت
● جلیلی مذاکره با ١+٥ را به محاکمه غرب تبدیل کرد
● محسنی اژه‌ای: فرزند یكی از مسئولان در پرونده فساد دستگاه ورزش ‌دستگیر شد
● دو هنرپیشه و یک مجری تلویزیون در پارتی شبانه بازداشت شدند
●آیت‌الله خاتمی: بهائیت و وهابیت باند جاسوسی هستند

کیهان
● جلیلی: ١+٥ باید درباره ترور دكتر شهریاری پاسخگو باشد
● محسنی اژه‌ای اعلام كرد؛ تشكیل شعب ویژه برای برخورد با اخلالگران در هدفمندی یارانه‌ها
● شمس آل احمد چشم از جهان فرو بست
● حل مسأله حجاب در تلویزیون فتنه با پاک كردن صورت مسأله

مردم‌سالاری
● دبیرکل حزب مردم‌سالاری: اصلاح‌طلبی در متن توده‌های ایرانی است
● شمس قلم بر زمین نهاد و به جلال پیوست
● محمود احمدی‌نژاد: ایران لنگر آرامش ملت‌های آزادی‌خواه است
● دبیر شورای نگهبان: رد ولایت‌فقیه انکار خداست

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه مردم‌سالاری در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «امیر طاهرخانی، عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس» منتشر کرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

روز شنبه چهارم دسامبر (۱۳ آذرماه)، همایش بین‌المللی جنبش دانشجویی ایران، به مناسبت فرا رسیدن روز دانشجو، به همت انجمن «جنبش برای ایران» و با هماهنگی و پشتیبانی شبکه‌ی جهانی «اتحاد برای ایران»، در محل سالن کنفرانس شهرداری پاریس برگزار شد.

Download it Here!

آرش جنتی عطایی، مدیر اجرایی این همایش، هدف از برپایی چنین همایشی را تحلیل جنبش اعتراضی مردم ایران و ایجاد فرصتی برای بیان شهادت‌ها و تجربه‌های فعالان جنبش دانشجویی و ارزیابی عملکرد این جنبش دانست.

در میزگرد اول این کنفرانس ابتدا پی‌‌یر شاپیرا، معاون بین‌الملل شهردار پاریس حمایت خود و شهر پاریس را از فعالیت‌های آزادی‌خواهانه‌ی جنبش دانشجویی ایران اعلام کرد.

دکتر عبدالکریم لاهیجی، حقوقدان و فعال حقوق بشر و دکتر آزاده کیان، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه پاریس هشت، دیگر سخنرانان این میزگرد بودند که در خصوص جنبش دانشجویی ایران و مبارزات آن در طی سال‌های قبل و بعد از انقلاب سخن گفتند.

در میزگرد دوم این کنفرانس جمعی از فعالان جنبش دانشجویی به بیان مشاهدات و تجربیات خود از فعالیت و مبارزه در ایران به‌ویژه تحمل دشواری‌ها و شکنجه‌ها در زندان‌های جمهوری اسلامی پرداختند.

پویان محمودیان عضو سابق انجمن اسلامی دانشجویی دانشگاه امیرکبیر با اشاره به ماجرای انتشار نشریات جعلی گفت: «در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۶ بازداشت شدم. طراحان این توطئه لوگو و اسامی چهار نشریه‌ی دانشجویی منتقد، ازجمله نشریه‌ی تحت نظارت خودم را جعل کردند. در این نشریات مجعول مطالبی ظاهراً توهین‌آمیز نسبت به پیامبر اسلام و کاریکاتورهایی از مقامات ارشد حکومتی درج و در سراسر محوطه‌ی دانشگاه توزیع شده بود. بلافاصله بعد از توزیع نشریات جعلی در دانشگاه، مدیران مسئول چهار نشریه‌ی جعل شده خواستار جمع‌آوری آنها از سطح دانشگاه شدند و هرگونه مشارکت در تهیه و توزیع نسخه‌های مجعول را تکذیب کردند. از آنجا که طراحان این سناریو توسط مقامات ارشد اطلاعاتی حمایت می‌شدند، تکذیب ما بی‌اثر ماند و یک هفته بعد از آن ماجرا من به همراه پنج نفر از دیگر فعالین دانشجویی بازداشت شدم.


ما به توهین به رهبری، اقدام علیه امنیت ملی و توهین به اسلام متهم شدیم. از همان آغاز دوران بازداشت توسط بازجویان مورد شکنجه‌های جسمی و روحی قرار گرفتیم تا مسئولیت نشریات مجعول را بپذیریم. از شکنجه‌های جسمی برای نمونه می‌توانم از کتک زدن، کشیدن موها، مجبورساختن به ایستادن برای مدت زمانی طولانی، تحقیر با استفاده از واژه‌ها و دشنام‌های جنسی و حتی تهدید به تجاوز جنسی یاد کنم.

علاوه بر شکنجه‌های جسمی آزار روحی نیز به‌کار گرفته می‌شد تا ما دست از مقاومت برداریم. من نزدیک به ۵۰ روز را در سلول انفرادی گذارندم، در حالی که کاملاً از جهان خارج از سلول بی‌خبر بودم. در چنین شرایط بی‌خبری یک‌بار بازجویان ادعا کردند که ما توسط مراجع تقلید به‌عنوان مرتد شناخته شدیم. سرانجام و پس از ۴۵ روز تحمل شکنجه‌های جسمی و روحی مسئولیت نشریات جعلی را پذیرفتم. پس از ۷۶ روز بازداشت با قرار وثیقه‌ی ۸۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شدم.»

تبعیض جنسیتی

در ادامه‌ی این همایش، نسیم سرآبندی از اعضای سابق کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت در خصوص تبعیض جنسیتی در دانشگاه‌ها گفت: «می‌شود گفت که زنان با تسخیر قریب ۶۰درصد ظرفیت دانشگاه‌ها طی سال‌های گذشته شور و اشتیاق خود را برای حضور خود در جامعه نشان داده‌اند، اما نباید انتظار داشت که حضور آنها در جامعه‌ای مثل ایران، با ساختاری مردانه با استقبال مواجه شود یا واکنشی به وجود نیاورد. بنابراین از سوی دولت جمهوری اسلامی طرح‌هایی برای محدودیت حضور دختران دانشجو به اجرا درآمد.

به طرح‌هایی چون سهمیه‌بندی جنسیتی، بومی‌گزینی جنسیتی، پذیرش دانشجویان، تفکیک جنسیتی، اعمال آیین‌نامه‌ها و دستورالعمل‌های پوششی برای دختران دانشجو، محدودیت و عدم اجازه‌ی تشکل‌های دانشجویی برای فعالیت در زمینه‌ی زنان می‌توان اشاره کرد. به‌عنوان دبیر سابق کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت با این تبعیض‌ها علیه دختران دانشجو مواجه بودم و در این سازمان برای رفع آنها تلاش کردم. اشکال مختلف تبعیض را به صورت مشخص توضیح می‌دهم.

مورد اول سهمیه‌بندی جنسیتی پذیرش دانشجویان در کنکور دانشگاه است. طرح سهمیه‌بندی جنسیتی در دانشگاه‌ها طرحی است که در مجلس هفتم ارائه شد که براساس آن سازمان سنجش با سهمیه‌بندی جنسیتی در کنکور سراسری، باید محدودیت‌هایی را برای ورود دختران به دانشگاه اعمال کند. این طرح ابتدا در رشته‌های پزشکی و سپس در رشته‌های فنی و مهندسی برای دختران دانشجو به اجرا درآمد. در واقع می‌شود گفت که در حال حاضر با شدت خیلی بیشتری در حال اجرا است. از زمان آغاز این طرح و اجرایی‌شدن آن در سال ۱۳۸۴ کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت بارها با برگزاری نشست‌ها و صدور بیانیه‌ها، گفت‌وگو با نمایندگان مجلس و کارشناسان درصدد آگاهی‌رسانی و جلوگیری از اعمال آن برآمد.


عکس‌ها از جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی

طرح دوم بومی‌گزینی جنسیتی دانشجویان در کنکور سراسری است. طبق مصوبه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی که نهادی انتصابی از طرف رهبر جمهوری اسلامی است و در مورد سیاست‌ها، آیین‌نامه‌ها و مناسبات حاکم بر دانشگاه تصمیم می‌گیرد. بعد از روی کارآمدن محمود احمدی‌نژاد در دولت، به منظور اعزام دانشجویان دختر به تحصیل در محل زندگی خانواده‌ی خود، پذیرش دانشجویان دختر در محلی جز محل زندگی‌شان با محدودیت‌هایی مواجه شد.»

در این میزگرد همچنین محمد صادقی و صادق شجاعی از دیگر فعالان جنبش دانشجویی به ایراد سخن پرداختند و ضمن تحلیل و بررسی عملکرد جنبش دانشجویی ایران در سال‌های اخیر، یاد و خاطره‌ی زندانیان جنبش دانشجویی را گرامی داشتند.

در میزگرد سوم سپهر عاطفی از دانشجویان محروم از تحصیل به دلیل دیانت بهایی، طی سخنان خود به تبعیض در نظام آموزشی جمهوری اسلامی ایران در خصوص تحصیل کسانی پرداخت که به ادیانی جز دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد دارند.

آخرین سخنران این کنفرانس که با استقبال ایرانی‌ها و فرانسوی‌های حاضر در سالن روبه‌رو شد، مارک برانسکنی، نماینده‌ی توسعه‌ی اتحادیه‌ی دانشجویان اروپا از کشور لهستان بود که همبستگی دانشجویان اروپا با جنبش دانشجویی ایران را اعلام کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

«اسماعیل خویی» را سال‌هاست که می‌شناسم. ما در زمانی معاشرت می‌کردیم که «خویی» تازه از سفر خارج بازگشته بود. نخستین همسرش «فرانکا»، یک بانوی بسیار خوب ایتالیایی بود. آنها دو بچه داشتند؛ یک پسر و یک دختر.«فرانکا»، پارسی را بسیار خوب حرف می‌زد. زنی بود آرام و صبور و بساز. «خویی» را بسیار دوست می‌داشت و نگران و مراقب سلامتی او بود. تا آن‌جایی که خاطره‌ام یاری می‌کند «خویی» در دانشگاه درس می‌داد. از نوع شاعرانی بود که معاشرت را بسیار دوست داشتند. اغلب می‌شد «خویی» را در بار مرمر و یا رستوران‌های پاتوق روشنفکران ملاقات کرد.

Download it Here!

در مقطعی از این دوستی بنا را براین گذاشتیم که یک شرکت انتشاراتی درست کنیم. بنیانگزاران این شرکت انتشاراتی پنج نفر بودند: «اسماعیل خویی»، «فرانکا»، «ناصر تقوایی»، من و «علی نراقی». بنا شد در ماه هرکدام مبلغ صد تومان پرداخت کنیم. نام انتشارات را «شب» گذاشتیم.نخستین و آخرین کتابی که چاپ کردیم مجموعه داستانی از «علی نراقی» بود. حالا هرچه فکر می کنم نام این مجموعه به ذهنم نمی‌آید. شاید نامش «شبح خیس می‌خورد» بود.

مهندس «علی نراقی»، مرد بسیار خوبی بود از دوستان مشترک همه‌ی ما. من روزی جداگانه از او خواهم نوشت، اما تا جایی که به این‌جا مربوط می‌شود باید بگویم که «علی نراقی» تمامی کارهای مربوط به چاپ کتابش را خودش انجام داد. بعدها اما امکان پرداخت پول نبود و چون من داشتم از «ناصر» جدا می شدم و «خویی» نیز در حال جدا شدن از «فرانکا» بود کار نشر کتاب ما متوقف شد.

«خویی» شاعری حساس و دل نازک بود. چنین به نظر می‌رسید که به جنبش چپ ایران علاقه‌مند است. می‌شد که حرف‌های سیاسی بزند. به خوردن مشروب، به ویژه ودکا علاقه‌ی زیادی داشت. این مسئله «فرانکا» را بسیار نگران می‌کرد.

«خویی»، خراسانی بود و روح و حس خراسان را با خودش داشت. سنت ادبی خراسان به زمان‌های بسیار دور بازگشت می کند. می‌توان گفت که خراسانی‌ها در زمینه‌ی ادبیات از خود راضی هستند. البته روشن است کسی که نام‌هایی همانند «فردوسی» و «رودکی» را در بایگانی ذهن خود داشته باشد از خودراضی هم می‌شود. البته «خویی» گرچه به این مجموعه‌ی غنی افتخار می‌کرد اما از خود راضی نبود.

شب‌های زیادی را به خاطر می‌آورم که پس از ساعت‌ها معاشرت در بار مرمر و یا بارهای دیگر بعد به کله‌پاچه‌فروشی‌های خیابان امیریه می‌رفتیم و «خویی» را در آنجا ملاقات می‌کردیم. این هم از علایق «خویی» بود. مردی بود میانه بالا و متناسب. چهره‌ی زیبایی هم داشت. پیش آمد اما که میانه‌ی دوستی ما فاصله‌ای افتاد.

«خویی» ناگهان ناپدید شد. شایعاتی برسر زبان‌ها بود که زندگی عاطفی نوینی برای خودش به وجود آورده. در همین ایام بود که یک بار او را به اتفاق دوست تازه‌اش در یکی از رستوران‌ها ملاقات کردیم. چنین به نظر می‌رسید که «خویی» از این وضعیت جدید ناراضی‌ست. البته اطلاع داشتیم که «فرانکا» نیز این وضعیت را دارد تحمل می‌کند. شاید بتوان گفت که «خویی» به میدان‌های نفس بها می‌داد. به‌هرحال روشن است که او قدیس نبود.

انقلاب که شد «خویی» به خانه‌اش و نزد «فرانکا» بازگشته بود. او را یک‌بار در خانه‌اش ملاقات کردم. روشن بود که او به گروه‌های چپ نزدیک شده است. پس از انقلاب شبی را به خاطر می‌آورم که «خویی» را به خانه‌ی «شهریار» برادرم دعوت کردیم. در آن‌جا بحث گسترده‌ای درباره‌ی منطق دیالکتیکی داشتیم. من تازه درباره‌ی فرهنگ چین باستان اطلاعاتی به دست آورده بودم. متوجه می‌شدم که با یکی از باستانی‌ترین اندیشه‌های دیالکتیکی آشنا شده‌ام. اطلاعات «خویی» نیز در این زمینه قابل تامل بود با «تائوته جینگ» آشنایی داشت. «خویی» بود که مفهوم خالی را برای ما شرح داد که هنوز در ذهن من باقی مانده است.

او با نقل قول از «لائوتسه» می‌گفت: «اتاق اتاق است به خالی درون آن.»، «گلدان گلدان است به خالی درون آن.» بعدها اما در مسیر حرکت با مفهوم خالی بسیار زیاد ورزیدم و ناگهان متوجه شدم «خالی فضا» دارای نیروی «قالب بخشی» است. اگر تیغ کندی را زیر یک هرم بگذاریم پس از مدتی تیز خواهد شد. فکر می‌کنم اگر زهدان زن به این شکلی که هست نبود انسان چنین قالبی پیدا نمی‌کرد، و بدون شک فضا در گستره‌ی بی‌نهایت مانند خود دارای شکلی‌ست که باعث شکل‌گیری تمامی چیزها می‌شود. تمامی این چیزها در ذهن من جرقه زد از اثر بحثی محدود با دکتر «اسماعیل خویی»، اما «خویی» در آن شب رضایت نمی‌داد که دیالکتیک چینیان نیز می‌تواند همانند دیالکتیک هگل مورد استفاده قرار گیرد. سال‌ها طول کشید تا بخوانم که ریشه‌ی دیالکتیک هگل در اندیشه تائویی چینیان نهفته است.

بعد مقطع گسست رسید. انقلاب همه را از هم تاراند. «خویی» از ایران خارج شد و من به زندان رفتم. سال‌ها گذشت و عاقبت، پس از چاپ کتاب «طوبی و معنای شب» به دعوت ایرانیان و خارجیان از کشور خارج شدم. در لندن بود که باز «خویی» را دیدم. لطف فرموده و خوراکی شبیه به کله‌پاچه درست کرده بود. شامی را در خدمتش بودم.

«خویی» بسیار عوض شده بود. در ایران به دلیل آن که درس می‌داد و در مسیر گفت و شنود با دانشجویان بود حالتی از آرامش و رضایت در او به چشم می‌خورد. اینک اما در لندن، پایتخت انگلستان سرگشته و تلخ می‌نمود. در پوست خودش نبود. البته بسیار کمتر از «دکتر ساعدی» از دوری از ایران رنج می‌کشید. شاید علتش این بود که انگلیسی را بسیار خوب می‌دانست و به راحتی قادر به ایجاد رابطه با کشور میزبان بود، اما او نیز به نوبه‌ی خود در رنج قابل تاملی دست و پا می‌زد.

در زندگی با افراد زیادی برخورده‌ام که چنین حالتی دارند. خانمی را به خاطر می‌آورم که به خاطر یک درخت چنار در خانه‌ی پدری‌اش دائم در رویای بازگشت به ایران بود. البته رویای خویی برای بازگشت به ایران بسیار با معناتر از علاقه‌ی صرف به یک آب و خاک بود. او احساس می‌کرد می تواند در ایران کاری پایه‌ای و اساسی انجام دهد.

گرچه «خویی» بسیار از سیاست حرف می‌زد، اما من هرگز باور نکرده‌ام که او شخصیتی سیاسی باشد. «خویی» بیشتر از آن هنرمند است که بتواند سیاسی باشد. البته روشن است که انسان سیاسی یا غیر سیاسی به هرحال صاحب عقاید سیاسی‌ست. از آن سال ١٩٩٢ که «خویی» را در لندن دیدم تا به امروز به مناسبت‌های مختلف با او ملاقات کرده‌ام. همیشه او را مردی مهربان و صمیمی دیده‌ام. یکی از آخرین بارهایی که او را دیدم در آمستردام بود.

ما هردو به کنفرانسی دعوت شده بودیم.در عکسی که به دیوار اتاق من است «نسیم خاکسار» در کنار «خویی» نشسته است. برادرزاده‌ی من «شهربانو» در طرف دیگر نشسته است. «خویی» سرحال و با نشاط به نظر می‌رسد. این شاعر خراسانی در عین حال طنزی قوی و قابل تامل دارد.پیری هم عالمی دارد. اکنون که دارم می‌نویسم تمامی خاطرات مشترک با «خویی» از ذهنم پریده است. می‌دانم که نیمه‌شب از خواب بیدار خواهم شد و به یاد خاطره‌ای خواهم افتاد.

البته می‌دانیم که «خویی» شاعر فیلسوف است. طبع شعری او نیز در همین دو میدان در پرواز است. به همان مبحث خالی بازگشت می‌کنم که از دقایق اندیشمندانه‌ی فرهنگ چین است. تائوگرایان می‌گویند در نقطه‌ی آغازین هستی فقط یک خالی وجود داشته است که هسته‌ای در میانه‌ی آن افتاده و زندگی آغاز شده است. اکنون همان‌طور که «خالی اتاق» مفهوم اتاق را به ذهن متبادر می‌کند، «خالی عالم» نیز بیانگر راز هستی‌ست. جهان از ترکیب خالی‌ها به وجود آمده.

هر سلول از تن ما حامل یک فضای خالی بسیار گسترده است. انسانی که به خالی‌های وجودش اشراف داشته باشد همیشه این توانمندی را دارد که از برکات هستی سرشار شود. چنین به نظر می‌رسد که خویی در ذات خود به این خالی‌ها اشراف دارد. به همین دلیل حضوری‌ست همیشه جوان. در هلند نیز حالت جوانی بر او غلبه داشت. حتی در انگلستان که در همین اواخر و فکر می‌کنم برای آخرین بار او را دیدم این حالت جوانمندی در او به شدت بارز بود. به همین دلیل همیشه منتظرم بازهم شعرهایی ناب و زیبا از او بخوانم.

Share/Save/Bookmark

 
 

اولین دفعه که «آراکلی باستیدا بی» عبارت «تغییرات اقلیمی» را شنید؛ دو سال پیش؛ آن‌هم از طریق تلویزیون بود. از آن پس او تازه داشت می‌فهمید که چرا رخدادهای عجیبی در روستایش اتفاق می‌افتد. روستای «تابی»، دومین سال خشکسالی‌اش را تجربه‌ می‌کرد و غلاتی که قرار بود نیاز اهالی‌اش را تأمین کند، از رشد بازایستاده بودند. کشاورزان هم تحمل گرمای نیمروز منطقه را از دست داده بودند و برای اینکه کارشان به ظهر نخورد، از سپیده‌ی صبح در مزرعه حاضر می‌شدند.

پسربچه‌ی بی، هر روز بعد از حدود یک کیلومتر راهپیمایی، از مدرسه با سردرد به خانه می‌رسید. شب‌های تابستان شدیداً گرم بود و تا پیش از نیمه‌شب، امکان خوابیدن نبود. زمستان‌ها هم چنان سرد می‌شد که روستائیان مجبور به خرید پتو شده بودند. یک سال پیش‌تر، گردباد گرمسیری «دین» (Dean) تا عمق جنگل‌های بارانی مکزیک نفوذ کرده بود و کندوهای روستا و چندین خانه‌‌ی مسقف از برگ و پوشال را ویران کرده بود. باتیستا بی، ۳۱ سال دارد و به دور از شوهرش که در مناطق ساحلی به کارهای عمرانی مشغول است؛ از محصول غله‌شان نگهداری می‌کند. او می‌گوید: «نمی‌دانیم چه اتفاقی در حال وقوع است. فقط می‌فهمیم که چیزی تغییر کرده».

دولت‌های جهان اما ۲۵۰ کیلومتر آ‌ن‌سوتر؛ در منطقه‌ی کانکون با مشکلات روستای تابی دست‌وپنجه‌ نرم می‌کنند. اجلاسی با شرکت نمایندگانی از ۱۹۳ کشور، در آنجا مشغول بحث بر سر نحوه‌ی منع نشر اکسیدهای کربنی و گازهایی‌اند که موجبات رشد دمای میانگین جهانی را فراهم آورده است. از دیگر اهداف این نشست؛ هم‌فکری به‌منظور یاری‌رسانی به ۴۰۰ سکنه‌ی این روستا به‌منظور تغییر وضعیت‌شان به حالتی مطلوب است.


کشاورزی از اهالی تابی، نحوه‌ی استحصال غله در جامعه‌ی مایایی روستا را برای خبرنگاران شرح می‌دهد. مطابق اعلام آژانس اقلیمی سازمان ملل متحد، ۲۰۱۰، «قطع به یقین» از زمره‌ی سه سال رکورددار گرما در زمین به‌شمار می‌رود و دهه‌ی ۲۰۰۱-۲۰۱۰، بی‌تردید از آغاز ثبت داده‌های اقلیمی در ۱۸۵۰؛ گرم‌ترین دهه‌ی از زمین بوده است / AP

اما کشاورزانی که تنها راه معاش‌شان، همین زمین‌هایشان به‌شمار می‌رود؛ صبر نمی‌شناسند. روش‌های کشت و زرع سنتی‌ آن‌ها که میراثی ۲۵۰۰ ساله از فرهنگ مایاست؛ دیگر جوابگوی نیاز کنونی‌شان با چنین وضعیتی نیست. شروع باران‌های آغاز فصل کاشت؛ که روزگاری حتی تا دقت یک روز قابل پیش‌بینی بود، هم‌اکنون نامعین شده است؛ حال‌آنکه اگر تنها ظرف مدت چهار روز این باران فرو نریزد، کشاورزان بایستی‌که مثل سال گذشته همه چیز را از سر بگیرند و به نظاره‌ی از دست رفتن محصول یک‌ساله‌شان بنشینند.

مطابق اعلام مؤسسه‌ی توسعه‌ی روستایی مکزیک؛ گرمای هوا طی پانزده سال اخیر، تولید منطقه را ۵۰ تا ۶۰ درصد کاهش داده است و این مقدار، در سال ۲۰۰۹، همراه با بدترین خشکسالی ۶۰ ‌ساله‌ی اخیر آن منطقه، به اوج‌اش رسیده بود. دانشمندان معتقدند که دمای میانگین زمین به‌شکل محسوسی در حال صعود است؛ آنچنان‌که هریک از سه‌ دهه‌ای که گذشت، از قبلی گرم‌تر بود. روستائیان می‌گویند حدوداً ۱۰ سال پیش‌تر که روزها هوا گرم‌تر شده بود و درختان‌شان مطابق ِ روالِ معمول، شکوفه نمی‌داد؛ این مسأله را متوجه شده بودند. امسال هم در مسیر همان سلسله‌رخدادهای نامنظمی که وصف‌اش رفت؛ باران‌های بهاری، به‌طرزی توفنده به روستا هجوم آوردند: بارشی به‌میزان حدوداً ۳۵۰ میلیمتر؛ آنهم در ماه می (زمان کشت محصول)، که نسبت به سال پیش‌اش ده برابر شده بود.

در همان زمان، دولت مکزیک نگران از این موضوع بود که معضل جنگل‌زدایی؛ با وجود اذعان روستائیان به مراقبت از جنگل‌هایشان؛ مقررات برداشت چوب از جنگل‌های بارانی بکر منطقه را به‌شدت نارسا کرده است. روستائیان، معمولاً یک مزرعه را با روش «ببُر و بسوزان» پاک‌سازی می‌کنند. آنان به مدت دو سال متوالی، در مساحتی به ابعاد چندین دوجین متر مربع از زمین منطقه کار می‌کنند؛ تا که خاک اصطلاحاً خسته شود و از آن پس آن را تا هشت سال متوالی به حال خود رها می‌کنند تا بازیابی شود. مطابق رسم ِ اکثر روستاهای مایایی، زمین‌ها متعلق به همه هست و هر خانوار، به‌اندازه‌ای که بخواهد قادر است هر زمینی را پاک‌سازی کرده و در آن اقدام به کشت کند.

«کاندلاریو دو پات»؛ از اهالی روستاست و ۶۴ سال دارد. او به گروهی از خبرنگاران، در مزرعه‌ای که ساقه‌ها تا چهار متر قد کشیده‌اند؛ می‌گوید: «۳۰ سال پیش، پدربزرگم بر دو هکتار زمین کار می‌کرد. حالا، ما برای همان مقدار از غذا به پنج هکتار زمین نیازمندیم. تفاوت را اینچنین حس می‌کنیم».

چهار سال پیش، «ویکتوریا سانتوس» از سازمان غیرانتفاعی تولیدکنندگان جنگلی مایا، بازدیدش را از تابی و دیگر روستاهای پراکنده در منطقه آغاز کرد تا که به آن‌ها بگوید امیدی به بهبود وضعیت هوا نیست. او به آن‌ها می‌گفت که زمین‌گرمایی از این پس فقط بدتر می‌شود و تنها راه چاره، امروزی‌سازی روش‌های کشاورزی‌شان است. او روش عاری‌سازی مزارع از سنگ؛ ریشه‌کنی درختان؛ شخم‌زنی؛ کشت ردیفی نهال‌ها به‌منظور ابقای آب و نیز اینکه در مقاوم‌ترین زمین‌ها نسبت به خشکسالی اقدام به کشاورزی کنند را به آن‌ها آموخت.

امروزه، مزارع همجواری که از روش‌های نوین و کهنه‌ی کشت محصول بهره برده‌اند؛ خود نشان از این می‌دهد که همین روش‌های ساده‌، خود تفاوت چشمگیری را به‌وجود آورده‌ است. تابی، قدمی کوچک اما قابل توجه را در مسیری که متخصصین اقلیمی، نام «انطباق» بر آن نهاده‌اند، برداشته است؛ روشی که در آن، روستائیان حیات‌شان را به شرایط متغیر زمین ِ گرم‌شونده‌مان تطبیق می‌دهند. «آنتونیو هیل»؛ از مؤسسه‌ی خیریه‌ی Oxfarm که سفر به تابی را سازمان‌دهی کرده؛ می‌گوید: «آنان راه ایجاد تغییر و انجام متفاوت امور را برگزیده‌اند و این، همان راهی‌ست که بایستی به‌واسطه‌اش با معضل تغییرات اقلیمی مواجه شد. انطباق، همان مسیر ساده‌ای‌ست که به شما امکان کنترل تغییراتی که هم‌اکنون در حال وقوع است و یا قرار است که رخ دهد را می‌دهد».

مذاکره‌کنندگان حوزه‌ی اقلیم، طی دو سال گذشته، در مباحث‌شان بر نحوه‌ی توقف نشر کربن و سهم هر کس در این چرخه‌ی گرمازای سیاره تمرکز کرده‌ بودند. با این وجود، این روزها توجه بیشتری به انطباق رفتارها بر تغییراتی که وقوع‌شان هم‌اکنون محرز شده، معطوف گشته است. کشورهای صنعتی، در سال گذشته ۳۰ میلیارد دلار را به بودجه‌های اضطراری موجود تا سال ۲۰۱۲، جهت کمک به کشورهای فقیر، به‌منظور آمادگی برای مواجهه با گرمایش زمین تزریق نموده و مقرر کردند که این مقدار، از سال ۲۰۲۰، به ۱۰۰ میلیارد دلار ارتقا یابد. کشورهای در حال توسعه نیز می‌گویند که دست‌کم نیمی از این بودجه بایستی در مسیر انطباق مصرف گردد و با نیم دیگر هم به این کشورها در جهت رشد صنایع‌شان، منوط به کنترل میزان کربن کمک شود.

مردمان تابی، از لحاظ مالی فقیرند؛ اما ضعفی در آن‌ها دیده نمی‌شود. روستای بی‌آلایش و ساده‌ی آن‌ها، مجهز به یک دبستان، یک زمین سیمانی بسکتبال/والیبال و عمارتی‌ست که برنامه‌های عمومی در آن اجرا می‌شود. خانه‌هایشان ساده است و اکثریت روستائیان باغچه‌هایی از سبزیجات و درختان میوه که جوجه‌ها در آن‌ها سرگردانند، دارند. اما محصول عمده‌ی روستائیان همان غلات است. نان ذرت در هر وعده‌ی غذایی‌شان مصرف می‌شود و بدون آن، جمعیت گرسنه خواهد ماند. آنان، خواهان بهبود شرایط جهت محافظت از غلات‌شان هستند و به‌زودی اقدام به حاصلخیزسازی زمین‌هایشان با کود مرغی و آلی خواهند کرد. اما می‌گویند که برای حفر چاه و یا ذخیره‌سازی آب باران جهت آبیاری مزارع‌شان؛ همچنان نیازمند بودجه‌اند و به‌گفته‌ی خودشان، تاکنون دولت از قبول درخواست‌ها امتناع ورزیده است.

«جرالدو باستیدا تولنتینا»؛ از اهالی روستا می‌گوید: «دولت از ما حمایت نمی‌کند و توجهی به نواحی روستائی نشان نمی‌دهد».

منبع: Associated Press

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
زمانه؛ مردادماه ۸۹ - «۲۰۱۰، در ردیف گرم‌ترین سال‌های زمین»
زمانه؛ فروردین‌ماه ۸۹ - «کشمیر؛ چشم‌انتظار سرنوشت»
زمانه؛ بهمن‌ماه ۸۸ - «زمین، گرم‌ترین دهه را گذراند»
زمانه؛ آذرماه ۸۸ - «از کیوتو تا کپنهاک؛ هوا ۰.۳ درجه گرم‌تر شد»

 
 

در ماه گذشته دیوار ساختمان‌هایی در شهر باستانی پمپی در ایتالیا چندبار فرو ریختند. بار اول بخشی از «خانه‌ی گلادیاتورها» و بار دوم دیوار خانه‌ای به نام «خانه‌ی معلم اخلاق» فرو ریخت. فروریختن این دیوارهای باستانی بحث‌های گسترده‌ای را نه تنها در ایتالیا بلکه در سراسر اروپا برانگیخته است.

Download it Here!

برخی منتقدان، این ویرانی‌ها را نتیجه‌ی سیاست‌های جدید دولت ایتالیا مبنی بر کاستن از بودجه‌های فرهنگی و هنری در این کشور می‌دانند و معتقدند در پیش گرفتن این سیاست‌ها که در کشورهای دیگر اروپایی نیز آغاز شده می‌تواند چنین تبعاتی داشته باشد. در برابر، دولت ایتالیا تاکید کرده است این اتفاق‌ها حوادثی بوده که ریشه در برخی اشتباهات مرمتی در گذشته داشته است و ربطی به سیاستگذاری‌های جدید ندارد.


پمپی یکی از مشهورترین محوطه‌های باستانی در ایتالیاست

شهر باستانی پمپی در جنوب ایتالیا و در نزدیکی شهر ناپل، یکی از مهم‌ترین محوطه‌های باستانی به جای مانده از دوران رم باستان است که سالانه بیش از دو و نیم میلیون نفر گردشگر از آن بازدید می‌کنند. شهرت پمپی بیشتر به خاطر مدفون شدن آن در زیر خاکستر آتشفشان کوه وزوو در سال ٧٩ میلادی به همراه شهر مجاورش، هرکولانیوم است.

بخش‌هایی از پمپی پس از ١٥٠٠ سال فراموشی در اواخر سده‌ی شانزدهم میلادی به طور اتفاقی کشف شد، اما کاوش‌های باستان‌شناسی در سده‌ی هجدهم میلادی در پمپی آغاز شد و همچنان نیز ادامه دارد. در پی بیش از ٢٥٠ سال فعالیت باستان‌شناسی در پمپی، هر بخش از این شهر بزرگ باستانی به شیوه‌‌ی متفاوتی کاوش و حفاظت شده است. شهر جدید پمپی که در کنار ویرانه‌های باستانی قرار دارد در جریان جنگ جهانی دوم چندبار بمباران شد.


خانه‌ی گلادیاتورها پس از فروریختن

بمباران‌ها به محوطه‌ی باستانی نیز آسیب‌هایی وارد کرد و برخی ساختمان‌ها و دیوارها فرو ریختند. در ابتدای ماه نوامبر سال جاری میلادی و در پی یک بارش طولانی، خانه‌ی گلادیاتورها فرو ریخت و ویران شد. این خانه که در کنار یکی از خیابان‌های اصلی شهر باستانی پمپی قرار داشت و روزانه هزاران بازدیدکننده از کنار آن می‌گذشتند، روزگاری محل نگهداری سلاح‌ها و جمع شدن گلادیاتورها پیش از آغاز نبرد در آمفی‌تئاتر شهر بوده است. دیوارهای ساختمان یادشده دارای نقاشی‌هایی با موضوعات جنگ و نبرد بود.

خانه پیش از فروریختن نیز به روی بازدیدکنندگان بسته بود وگردشگران فقط از بیرون دیوارها می‌توانستند آن را مشاهده کنند. جورجیو ناپولیتانو، رئیس‌جمهور ایتالیا، فروریختن این ساختمان دوهزارساله را باعث شرمساری کشور خواند و خواست دلیل این اتفاق بدون هیچ پرده‌پوشی مشخص شود.

بیانیه‌ی رسمی وزارت میراث فرهنگی، باران سنگین روز قبل از واقعه و مرمت‌های نادرست سال‌های پیشین را دلیل این اتفاق ذکر کرد، اما نوک حمله‌ی جناح رقیب دولت متوجه سیاست‌های سیلویو برلوسکونی شد و دولت او را به بی‌توجهی به آثار تاریخی در ایتالیا متهم کردند و دلیل اصلی را کم کردن بودجه‌های حفاظتی و همچنین منصوب کردن افراد کم صلاحیت دانستند. از آن‌جا که بخشی از سقف این ساختمان در جنگ جهانی دوم فرو ریخته و سپس مرمت شده بود، این احتمال نیز وجود دارد که دیوارهای باستانی، تاب وزن سقف جدید را نداشتند.


بخش‌های فروریخته از خانه‌ی «معلم اخلاق»

فروریختن این ساختمان باعث شد بحث‌های جدید در خصوص سیاست‌های فرهنگی و شیوه‌های حفاظتی درگیرد و برخی افراد این عقیده را مطرح کردند که حفاظت و نگهداری از چنین محوطه‌هایی باید از انحصار دولت خارج شود و حمایت و نگهداری از آنها باید در اختیار بخش خصوص قرار بگیرد؛ نظریه‌ای که خود موجب نگرانی بیشتر بسیاری از معماران و حفاظت‌گران شد. دو سال پیش دولت ایتالیا وضعیت حفاظتی در پمپی را بحرانی اعلام کرده بود، اما این اعلام وضعیت اضطراری تنها یک سال دوام آورد.

درست چند هفته بعد از این اتفاق جنجالی، یک بارندگی سنگین دیگر، بخشی از دیوارهای خانه‌ای به نام «خانه‌ی معلم اخلاق» را فرو ریخت. خانه‌ی معلم اخلاق در فاصله‌ی کمی از خانه‌ی گلادیاتورها قرار داشت. این‌بار ساندرو بوندی، وزیر میراث فرهنگی ایتالیا متذکر شد که این دیوار یک دیوار بازسازی شده بود و دارای ارزش تاریخی، هنری و باستان‌شناسانه نبوده است.


ساندرو بوندی، وزیر میراث فرهنگی و فعالیت‌های هنری هنگام بازدید از محل

بنابر گفته‌ی مسئولان این وزارتخانه، دیوار فرو ریخته، در جریان بمباران هواپیماهای آمریکایی در سپتامبر سال ١٩٤٣ ویران و پس از پایان جنگ جهانی بازسازی شده بود، اما وزارت میراث فرهنگی خود به ناکافی بودن بودجه‌ و منابع برای حفاظت از پمپی اعتراف کرده است، اما گروهی از باستان‌شناسان ایتالیایی می‌گویند پول‌های کلانی صرف آن‌چیزی می‌شود که این روزها به قول آنان مد روز شده است.

آنان به عنوان مثال به هزینه کردن چند میلیون یورو برای ایجاد جلوه‌های تصویری و کامپیوتری پرخرج و نصب تصاویر بازسازی شده پمپی باستان اشاره می‌کنند و معتقدند این هزینه‌ها در اصل باید صرف برنامه‌های حفاظتی شود.
روبرتو چکی (Roberto Cecchi) از مدیران کل وزارتخانه‌ی میراث فرهنگی نیز اعتراف کرده در پنجاه سال گذشته پمپی دارای کمبود منابع و نواقص زیادی در حفاظت بوده است، اما بسیاری معتقدند پمپی به خصوص با توجه به درآمد سرشار از گردشگری، کمبود بودجه ندارد، بلکه مشکل آن در مدیریت است.

گرچه اکنون مشکلات حفاظتی در پمپی، به عنوان یکی از مشهورترین محوطه‌های باستانی در جهان، به‌طور عمده آشکار شده است، اما این بدان معنی نیست که ماجرا به ایتالیا ختم می‌شود. گزارش‌های فراوانی از سطح اروپا نشان می‌دهد که بحران اقتصادی اخیر و کاهش شدید بودجه‌های فرهنگی بر حفاظت آثار تاریخی اثرات نامطلوب فراوانی گذاشته و اکنون تعداد زیادی از بناها، محوطه‌ها و آثار فرهنگی و هنری با خطر روبه‌رو هستند.


میدانگاه اصلی پمپی

در یونان و اسپانیا نیز تعدادی از بناهای تاریخی با چنین مشکلاتی رو‌به‌رو شده‌اند. در برخی استان‌های اسپانیا بودجه‌های فرهنگی یک سوم کاهش یافته است. وزارت فرهنگ یونان نیز اعلام کرده قصد دارد از اتحادیه‌ی اروپا یک کمک ٥٤٠ میلیون یورویی را برای حفاظت و مرمت محوطه‌های باستانی و موزه‌ها درخواست کند. ایتالیا و اسپانیا به ترتیب دارای بیشترین آثار ثبت شده در فهرست میراث جهانی سازمان یونسکو هستند.

Share/Save/Bookmark

 
 

سوم دسامبر سینماگری که او را «پیامبر سینما» می‌نامم هشتاد ساله شد.ژان لوک گدار کارگردان، فیلمنامه نویس، منتقد و نظریه‌پردازِ فرانسوی- سوئیسی سینما هشتاد ساله شد، سینماگری که تاریخ سینما از او به‌عنوان انقلابی‌ترین چهره‌ی این رسانه یاد کرده است.گدار که با نقدهای خود در مشهورترین مجله‌ی نقد فیلم جهان «کایه دو سینما» کار خود را آغاز کرد، یکی از پایه‌گذاران و در واقع رهبر اصلی جنبش سینماییِ انقلابی تحت عنوان موج نو در فرانسه بود که فصل تازه‌ای در تاریخ سینما گشود و در طول نیم قرن فعالیت سینمایی خود با هر فیلم تازه بیانیه‌ای در مخالفت با سرمایه‌داری، نظم نوین جهانی، نژادپرستی، نظامی‌گری و بیش از همه معیارها و ارزش‌های زیبایی‌شناختی سرمایه‌داری متأخر پیش روی ما گذاشت.

ژان لوک گدار اکنون در هشتادسالگی‌اش بی‌اعتناء به جایزه‌ی اسکار افتخاری و سینمای هالیوود شاید جزو نمونه‌های نادری از سینما به عنوان یک رسانه\هنر برای بیان و به چالش کشیدن نظم موجود باشد.


ژان لوک گدار در هشتاد سالگی در مراسم دریافت نشان فدرال طراحی سوئیس

گدار که زمانی گفته سینما رسانه‌ای است که در هر ثانیه ۲۴ بار شلیک می کند، سینما را واقعیتی از بازتاب جهان پیرامون می‌داند.

یک زندگی

ژان لوک گدار در سوم دسامبر ۱۹۳۰ در پاریس در خانواده‌ای سوئیسی متولد شد. اما کودکی‌اش را در بخش فرانسوی‌زبان سوئیس و در نیون (شهری در نزدیکی ژنو) سپری کرد.پس از پایان جنگ، خانواده‌ی گدار به پاریس بازگشتند و وی وارد دانشگاه سوربن پاریس شد تا در رشته‌ی حقوق به تحصیل بپردازد اما در عوض پس از آنکه با جریان‌های چپ‌گرای دانشجویی آشنا شد به سینما روی آورد و به نوشتن نقد فیلم پرداخت.

ویدئو: آنونس فیلم از نفس افتاده

دوران دانشجویی گدار در سوربن بین محافل دانشجویی چپ گرا، سینماتک پاریس، مجله کایه دوسینما و کافه‌هایی که پاتوق روشنفکران چپ‌گرا بود سپری شد.از سال ۱۹۵۱ در پاریس مجله‌ای با نام کایه دوسینما در زمینه نقد و نظریه فیلم منتشر می‌شد که آندره بازن آن را سرپرستی می‌کرد و به‌زودی گدار به همراه گروهی دیگر به آن پیوستند؛ گروهی که خود دست به کار شدند تا نظریه‌های سینمایی مارکسیستی و انقلابی‌شان را در قالب فیلم به معرض نمایش بگذارند.

در کنار گدار، فرانسوا تروفو، کلود شابرول، ژاک ریوت و اریک رومر نیز در این مجله نقد و تحلیل می‌نوشتند که همگی آنها جنبش سینمایی تحت عنوان «موج نو» را پدید آوردند.

از اواخر دهه‌ی ۸۰ ژان لوک گدار به سوئیس و روستای کوچکی در حوالی لوزان نقل مکان کرد، وی از کامپیوتر برای ارتباط یا تحریر استفاده نمی‌کند و همچنان با یک ماشین تایپ قدیمی روزگار می‌گذراند، هر روز روزنامه‌های فرانسوی‌زبان به‌ویژه روزنامه‌های چپ‌گرا را می‌خواند و بالای میز تحریرش عکس یک گاو سوئیسی نصب کرده است.


صحنه ای از فیلم آلفاوویل

یک سینما

گدار در نقدها و تحلیل‌هایش مارکسیسم را با نظریه‌های ساختارشکن در هنر و فلسفه می‌آمیخت؛ از ژیگاورتف گرفته تا آلتوسر.برای گدار سینما در آن زمان همچون ورتف پس از انقلاب روسیه، رسانه‌ای برای بیان، انتقاد و کشف بود نه داستان‌گویی و سرگرمی.وی در این‌باره می‌گوید: «در سال‌های دهه‌ی ۵۰ سینما به اندازه‌ی نان برای مردم اهمیت داشت، امروزه سینما از چنین اهمیتی برخوردار نیست اما در آن زمان تصور ما از سینما وسیله‌ای برای کشف و شهود بود، چیزی شبیه تلسکوپ یا میکروسکوب. در سینماتک ما در حالی‌که دوران فیلم‌های صامت به پایان رسیده بود، فیلم‌های صامت می‌دیدیم، شاهد جهانی بودم که هیچ‌کس درباره‌ی آن چیزی به من نگفته بود، من درباره‌ی گوته شنیده بودم ولی درباره‌ی کارل تئودور درایر نه. ما مانند مسیحیانی که در دخمه‌های قبر محبوس شده‌اند، درباره‌ی سینما خیال‌پردازی می‌کردیم.

گدار اولین فیلم‌اش را درباره‌ی کارش ساخت. در سال ۱۹۵۳ او برای گذران زندگی به‌عنوان کارگر ساختمانی در پاریس به کار مشغول بود، به این ترتیب عملیات بتون (Opérationbéton) اولین فیلم گدار با یک دوربین شانزده میلیمتری اجاره‌ای و روابط دوستانه‌اش با دست اندرکاران صنعت سینما در سوئیس ساخته شد.

در ۱۹۶۰ چهارمین فیلم کوتاهش را با بازی ژان پل بلموندو و آنه کولت ساخت. این فیلم کوتاه «شارلوت و دوست پسرش» نام دارد و در آن تأثیراتی از ژان کوکتو می‌شود.در همان سال نخستین فیلم بلندش، «از نفس‌افتاده» را ساخت؛ فیلمی که به‌نظر بسیاری از منتقدان تاریخ سینما را ورق زد.

«از نفس افتاده» ماجرای رابطه‌ی پیچیده و متعارض یک گانگستر (ژان پل بلموندو) با یک زن دانشجوی روزنامه‌نگار آمریکایی (جین سیبرگ) است که در خیابان‌های پاریس روزنامه‌ی نیویورک هرالد تریبون می‌فروشد.در واقع این فیلم بیانیه‌ی سینمایی موج نو بود. فیلم‌های بعدی او «سرباز کوچولو» و «یک زن یک زن است» با بازی آنا کارینا که سال‌های متمادی همراه زندگی (و تا سال ۱۹۶۷همسرش) و نقش‌آفرین اصلی فیلم‌های او بود، همراه شده است.1 این فیلم‌ها که نقد صریح و رادیکالی از وضعیت سیاسی- فرهنگی و اجتماعی حاکم بر فرانسه بود علاوه بر نوآوری‌ها و ساختارشکنی‌های زیبایی‌شناختی توجه بسیاری را برانگیختند.


گدار در نمایی از فیلم نام کوچک کارمن در نقش یک دیوانه

دوران نخست فیلم‌سازی گدار با خیزش دانشجویی مه ۱۹۶۸ به پایان رسید که در طی آن گدار جشنواره سینمایی کن را بر هم زد و در یک کنفرانس مطبوعاتی به همراه سایر کارگردان‌های موج نو آن را پایان یافته قلمداد کرد تا سینماگران فرانسوی بتوانند به جنبش دانشجویی در خیابان‌های پاریس و سایر شهرهای بزرگ فرانسه ملحق شوند.

گدار خود با فیلم « زن چینی» وقوع این خیزش دانشجویی در سال بعد را پیش‌بینی کرده بود.

دوران نخست فیلم‌سازی گدار با فیلم‌هایی چون: گذران زندگی (۱۹۶۲)، تحقیر (۱۹۶۳)، آلفاویل (۱۹۶۵)، پیر و خله (۱۹۶۵)،زنانه - مردانه (۱۹۶۶) از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شوند.

ویدئو: آنونس فیلم گذران زندگی

Vivre sa vie from dører og vinduer on Vimeo.

دوران دوم فیلم‌سازی او به تولید فیلم\مانیفست‌های انقلابی اختصاص دارد که از پس از مه ۱۹۶۸ با همراهی ژان پیر گورین آغاز می‌شود که تحت تأثیر جنگ ویتنام از آموزه‌های مائویستی نشان دارد.گروه ژیگا ورتف که گدار و گورین آن را در سال ۱۹۶۸ بنا نهادند در مجموع چند فیلم ساخت که نه تنها از نظر سیاسی انقلابی بود بلکه از نظر ساختار روایی، فیلمبرداری، صدا و تدوین (به‌ویژه با «جامپ کات‌«های مشهور گدار) نیز با نوآوری‌ها و ساختارشکنی‌های بسیاری همراه بود، یکی از مشهورترین فیلم‌های این دوره‌ی گدار، «نامه ای به جین» (۱۹۷۲) است، که بیانیه‌ای است علیه جنگ ویتنام به بهانه بازدید جین فوندا از ویتنام شمالی و در واقع پی‌نوشت فیلم دیگری با بازی او و به کارگردانی گدار است به نام «همه چیز رو به راه است».


پوستر فیلم سوسیالیسم

دوران سوم فیلم‌سازی او با فیلم جنجال برانگیز «اسلوموشن» (۱۹۸۰) که انتقادی سخت و بی‌رحمانه از فرهنگ و سینمای بورژوازی است آغاز می‌شود و نامزد جایزه‌ی نخل طلایی جشنواره‌ی کن شد. تقریباً همه‌ی فیلم‌های دوران سوم فیلم‌سازی او با جنجال روبرو شده‌اند، از جمله به خاطر فیلم «سلام بر مریم» (۱۹۸۵) توسط کلیسای کاتولیک فرانسه تکفیر شد و کاتولیک‌های متعصب به تظاهرات علیه سینماهای نمایش‌دهنده‌ی این فیلم و تهدید کارگردان و سایر عوامل تولید فیلم پرداختند و در مواردی نیز با مواد آتش‌زا به سینماهای نمایش‌دهنده حمله کردند.

در باره سلام بر مریم

در سال ۱۹۹۸ گدار پروژه‌ی ویدئویی تاریخ سینما که چگونگی تأویل وی از سینما را به نمایش می‌گذارد و شامل چهار اپیزود و هر اپیزود در دو بخش است را به پایان رساند.از سایر فیلم‌های مشهور وی در این دوران می‌توان از «احساسات عاشقانه» (۱۹۸۲)، «نام کوچک: کارمن» (۱۹۸۳)، «شاه لیر» (۱۹۸۷)، «آلمان سال صفر» (۱۹۹۱) و «موزارتجاودانی» (۱۹۹۶) نام برد.

دوران چهارم فیلم‌سازی گدار با فیلم «در ستایش عشق» (۲۰۰۱) آغاز می‌شود. این فیلم در همان سال نامزد جایزه‌ی نخل طلایی بود و با تحسین منتقدان روبرو شد. این فیلم سال بعد جایزه‌ی بهترین فیلم سوئیسی را در آن کشور دریافت کرد.

«آوای موسیقی» (۲۰۰۴) فیلم مشهور دیگری از گدار است که در آن رویکرد گدار علیه جنگ اسرائیل با فلسطینی‌ها، سینمای هالیوودی، ساختار ارزشه‌ای بورژوازی و نظام سرمایه‌داری مشهود است.

آخرین فیلم گدار که اخیرا در جشنواره‌ی فیلم کن به نمایش درآمد، فیلم «سوسیالیسم» است که همچون کارهای اخیر گدار با فن‌آوری ویدئویی ولی این بار با فرمت اچ دی ساخته شده است.

یک روشنفکر

گدار، به گمان من مهم‌ترین فیلمساز معاصر زنده‌ی امروز ماست؛ کسی که درک و دیدگاه ما از واقعیت، حقیقت و نظام ارزش‌های حاکم بر فرهنگ و جامعه را تغییر داد و نوع دیگری از سینما را به عنوان یک رسانه آلترناتیو برای اندیشیدن و نقد در برابر ما قرار داد.

گدار در تاریخ سینما از چنان جایگاهی برخوردار است که بسیاری از مورخان و منتقدان سینما می گویند بدون گدار تاریخ سینما معنا ندارد و هر جا که سخنی از سینما باشد از سینمای کلاسیک هالیوود تا سینمای آوانگارد نام وی مطرح می‌شود.

فیلم های گدار در نیم قرن گذشته بدون شک بخش مهمی از تاریخ هنر، فلسفه و سیاست را بازنمایان ساخته است که در گفتمان‌های روز کاملاً تأثیرگذار بوده است و بدون شک اگر سینما رسانه‌ای قابل اهمیت باشد، برای بسیاری از علاقمندان جدی‌اش در سراسر جهان با نام او شناخته می‌شود.گدار که تنها چند روز پیش از تولدش در مراسم اهدای جایزه‌ی فدرال طراحی سوئیس وزارت فرهنگ به وی شرکت کرده بود، گفت که سینما برای او مفهومی از زندگی است.


گدار در دهه شصت

جایزه بزرگ فدرال بهترین طراحی سوئیس به گدار

فردریک مایر مدیر سینماتک سوئیس می‌گوید به نظر می‌رسد گدار مایل نیست ما برایش جشن بگیریم، او هنوز به آینده می‌اندیشد، آخرین کار او فیلمی کاملاً به روز است، وقتی به فیلم او نگاه می‌کنید نمی‌توانید تصور کنید که او بیشتر از ۲۰ سال داشته باشد.

گدار در یکی از نقل قول های مشهورش در پاسخ شکسپیر که نویسنده مورد علاقه‌اش است می‌گوید: «بودن یا نبودن؛ مسئله این نیست!»

شاید من باید اضافه کنم، «چگونه بودن» مسئله این است!

آقای گدارعزیز تولدت مبارک!

پانویس‌ها:

۱ـ در سال ۱۳۷۴ که دانشجوی سینما بودم، فیلم‌نامه‌ی «سرباز کوچولو» را ترجمه کردم که متأسفانه امکان انتشار در ایران را نیافت.

۲ـ فیلم های گدار، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب جز در فیلم‌خانه، دانشکده سینما یا در چند مورد با سانسور فراوان در جشنواره‌های فیلم، نمایش عمومی نداشتند. در سال ۱۳۸۰ که بخش بین‌الملل جشنواره‌ی فیلم فجر هیأت داوران بین‌المللی داشت، جایزه‌ی سیمرغ نقره‌ای به فیلم «در ستایش عشق» اهداء شد.

۳ـ آکادمی هنرها و علوم سینمایی آمریکا موسوم به اسکار اخیراً اعلام کرد که جایزه‌ی یک عمر فعالیت سینمایی خود را به ژان لوک گدار تقدیم خواهد کرد اما گدار حتی به تماس‌های مسئولان این آکادمی هم تا چند هفته پاسخ نداد و سرانجام گفت که در این مراسم شرکت نخواهد کرد.

بی اعتنایی گدار به اسکار افتخاری هالیوود

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته