دارا ایرانی در [یکی از] نوشته[های] تازهاش، سوالی مطرح کرده که «آیا از امام حسین و با انقلاب میتوان به آزادی رسید؟» و پاسخ دادن به آن را از جانب خودم ضروری میدانم. از این جهت ضروری چرا که نه از یک سال پیش و به مدد شعله ور شدن خشم مردم از جمهوری اسلامی به بهانه انتخابات، که از ۵ سال پیش به این سو، برای انقلاب در ایران تلاش کردم و میکنم.
همین ابتدا مشخص می کنم که من طرفدار انقلاب در ایران هستم و از همین جا نوشته من و نظر من با دارا و خیلیهای دیگر متمایز میشود. من به انقلاب و دگرگونی سیاسی -اجتماعی در ایران اعتقاد دارم و بدون وقوع آن، هر نوع تغییر دیگری را در راستای خواستها و مطالبات مردم ایران نمی دانم چرا که اصولا تصمیم گیری از بالای سر مردم، در نهایت به همان دسته جات و باندهایی میدان میدهد که نمونههایش را همین امروز هم در عرصه سیاسی ایران میبینیم. نیروهایی همچون اصلاح طلبان و ملی مذهبیهایی که ۳۰ سال فرهنگ عقب مانده را به عنوان فرهنگ و عقاید مطرح میکنند و هر آن که مردم و بخصوص جوانان مطالباتی را فریاد زدند، دوشادوش رژیم اسلامی در سرکوب، آنها را با فرمولهای خویشتنداری و نکنید و این راهش نیست از مبارزه باز داشتند.
عراق و افغانستان نمونههای خوبی برای مثال هستند. تغییری سیاسی در این کشورها روی داد، از بالای سر مردم و بدون دخالت مستقیم آنها. به ظاهر بعدا انتخاباتی صورت گرفت، اما آنچه میبینیم، زنده شدن نیروهای قومی و مذهبی با افکاری پوسیده و کپک زده است که همچنان آن جامعه را در چنبره گرفتهاند. از لویی جرگه تا پارلمان عراق قوانین تحجر آمیز و ضد زن تصویب میشود و از قرار این همان چیزی است که مردم میخواستند! ظاهرا باید مردم قبول کنند که فرهنگشان همین عقب ماندگی و اسلام زدگی است. در عراق وضعیت بدتر هم هست. آنچه میبینیم، از سر بریدن فعالین نیروهای چپ و کمونیست به دست نیروهای مذهبی و ارتجاعی و سرکوب جوانانی که دنیایی مدرن و انسانی میخواهند تا برقراری دوباره قوانین ارتجاعی مذهبی در آن جامعه است. این نتیجه تغییری از بالای سر مردم است.
باز هم میتوان مثال آورد. از همان کشورهای اروپایی مدرن و خیلی دموکرات. از فرانسه، فرانسهای که به مدد دو انقلاب بزرگ، چنان تغییرات بنیادینی در جامعه خودش و دیگر کشورها روی داد که با گذشت سالها، همچنان باعث رونق و شکوفایی آن جامعه است. نقطه مقابلش هم، تصمیماتی است که دولت و مجلس ( به عنوان نمانیدگان یک اقلیت صاحب سرمایه) در آن کشور، بدون در نظر گرفتن آرا مردم انجام میدهد که در آخرین مورد، به وقوع شورشهایی در آن کشور منجر شد. اینها نتیجه تصمیمات و تغییرات از بالای سر مردم است.
اما ما کمونیستها همواره به انقلاب اعتقاد داشتیم و همواره گفتهایم تنها با حضور اکثریت مردم و نقش مستقیم خودشان میتوان به تغییرات سیاسی و اجتماعی در جامعه امید داشت. مردمی که به میدان آمدهاند و خواستهای را فریاد میزنند، تنها با گرفتن قدرت به دست خودشان میتوانند به خواسته هایشان برسند. مردم حق دارند رژيمی سرکوبگر و تبعيض و نابرابرى و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميدهد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق دارند که در قرن بيست و یک حکومت مذهبی نخواهند، وزارت اطلاعات و اوین نخواهند، شکنجهگر و شکنجه گاه نخواهند. ...
انسان از نگاه دولت مذهبی - سرمایه داری
آنچه در ایران شاهدش هستیم، نگاهی کاملا برده وار و ضد انسانی به بشر است. این را دیگر همه میبینند. در نگاه دولت مذهبی - سرمایهداری ایران، انسان، انسان با نیازهای انسانی اش نیست. بخشی از نیروهای مولده است. البته این نگاهی است که کلا دستگاه دولتی بورژوازی به انسان دارد. انسان در این نگاه بخش زنده نیروهای مولده است. کالایی در کنار کالاهای دیگر است. با این تفاوت که این کالا پا دارد و میتواند در پای زنجیر تولید بایستد. دست دارد و میتواند ابزار تولید را به حرکت در بیاورد. زنده است و نیرو دارد و میتواند به کل پروسه تولید زندگی بخشد. و بالاخره با این تفاوت که این موجود زنده صاحب کالایی است به نام نیروی کار. نیرویی که وقتی وارد پروسه کار میشود و در پروسه کار مصرف میشود، ارزشی بیش از آنچه برای زنده ماندن خود نیاز است تولید میکند.
در این نگاه، بشر، اگر چه انسان است اما نه انسان بودنش و نه نیازهای انسانیاش توجه بورژوازی را به خود جلب نمیکند. آنچه توجه بورژوازی را جلب میکند همین قوه کار است. بورژوازی قادر است در دنیای ذهنی و روانی خود، این قوه کار را از فرد به مثابه انسان انتزاع کند و به آن به مثابه ابزاری در کنار ابزارهای دیگر نگاه کند. و به این اعتبار سرمایه دار میتواند در عین عمیقترین حساسیت نسبت به موجودیت دائمی نیروی کار، به دردها و رنجها و عواطف و نیازهای انسانی صاحب این نیروی کار بی تفاوت باشد. و روشن است که وقتی فرد به خود به مثابه انسان نگاه کند و نیازهای انسانیاش را در مقابل حکومت علم کند و برای تحقق آن پا به میدان اعتراض بگذارد و در نهایت نیازهای انسانیاش در مقابل نیازهای اقتصادی سرمایه صف آرایی کند، در این صورت قساوت بورژوازی در منکوب کردن این تمایل و آرزوی انسانی حد و مرز نمیشناسد. این را البته فقط در ایران شاهد نیستیم. وضعیت اروپا و اعتراضات بخشهای مختلف این جوامع و در نهایت سرکوبشان با بهانه های مختلف، بهترین مثال است.
اما وضعیت ایران به غایت ضد انسانیتر و شدیدتر است. در ایران، دولت با بکار گیری ابزار مذهب، سرکوب روانی جامعه را نیز به شدیدترین شکل ممکن صورت میدهد. انسان در ایران تحت حاکمیت مذهب، علاوه بر اینکه جزئی از نیروی مولده است، فردی است که حق ندارد حتی جسم و روان خود را در اختیار داشته باشد. حق ندارد برای خودش تصمیم بگیرد و همواره به عنوان یک شرور به آن نگاه میشود. شروری که کوچکترین اعتراضش را با کهریزک و تجاوز و کشتار جواب میدهند. آیا این انسان حق ندارد برای گرفتن حق خود، دست به انقلاب بزند و از حاکمیت خلع ید سیاسی - اقتصادی کند؟
ریشه های اجتماعی انقلاب
با توجه به نکته بالا، دیگر ریشههای اجتماعی انقلاب را فقر و بیحقوقی و محرومیتی میتوان دانست که سی سال این حکومت به مردم تحمیل کرده است. جنبش انقلابی یک سال گذشته هم اولین اعتراض مردم به این وضعیت نیست. این جنبش ابتدا بهساکن و دفعتا از زمین سبز نشده. اگر بخواهید کمی به عقب برگردیم، اولین چیزی که به آن برخورد می کنید، اول ماه مه ۸۸ است. اول ماه مهای که نزدیک به دو هزار نفر در همان پانزده دقیقه اول در پارک «لاله تهران» تجمع کردند و همین نیروهای سرکوب به جانشان افتادند و نزدیک به ۱۵۰ نفر را دستگیر کردند. نه فقط هم در تهران. در قصر شیرین، کرمانشاه، سنندج و خیلی شهرهای دیگر مردم به فراخوان تشکل های کارگری تجمع کردند و اگر چه دستگیری دادند و رژیم در مقابل حرکتشان ایستاد اما با این حرکت نشان دادند که مبارزه علیه رژیم وارد فاز تازهای شده است. همه این رویداد قبل از انتخابات بود و اتفاقا کسانیکه به زور عربده های گوش کر کن مدیای طرفدار رژیم و پاسدار ولترهای مدافع حقوق بشر شده رهبران این جنبش نام گرفتند، نه حرفی در اینباره زدند و نه مثل امروز نگران مردم و خشونت روا رفته به آنها بودند.
این، یکی از متأخرترین نمونهها بود. اگر بخواهیم در یک مقیاس وسیعتری نگاه کنیم، دهها و صدها اعتصاب کارگری دیگر را میتوانیم مثال بزنیم که در همین سه یا چهار سال اخیر همواره در جریان بودهاند. اعتصاب کارکنان شرکت واحد که تمام دنیا را متوجه خود ساخت، یکی از این نمونه هاست. همینطور اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه، کیان تایر و غیره که در طی آنها کارگران بخشهای مختلفی اعتراض و اعتصاب میکردند و خواسته هایشان را میخواستند. زنان هم مدام در حال مبارزه بر علیه حجاب و قوانین ارتجاعی مذهبی بودهاند که زندگی را به کامشان تلخ کرده است. چیزی که خود رژیم هم اعتراف میکند و میگوید که اساسا یک مأموریت نیروهای ناجا و غیره مقابله با ــ بقول خودشان ــ بدحجابی است که مدام در جامعه گستردهتر میشود. همینطور است در مورد دانشجویان و جوانان که بخصوص در «شانزده آذر»ها با شعار «سوسیالیسم یا بربریت» و «آزادی و برابری» به میدان آمدهاند و همچنین است بزرگداشت روز جهانی کودک و بسیاری موارد اعتراضی دیگر که همواره وجود داشته اند.بدین معنا، این جامعه همیشه در حال درگیری با حکومت بوده است. از همان سالهای اول حکومت خمینی تا امروز، این جامعه مدام در حال مبارزه بوده، افت و خیز و بالا و پایین داشته اما، هیچگاه مبارزهاش قطع نشده است.
یک چنین جنبش انقلابی همواره وجود داشته که اگر به گذشتهاش هم نگاه کنید و بخواهید عمیقتر تحلیلش کنید، متوجه میشوید که آنزمان هم این دعوا و مبارزه با حکومت فقط بر سر برخی خواستها نبوده است و به این معنا، زن وقتی حجابش را برمیدارد، حرفش فقط این نیست که بگوید من آزادی پوشش میخواهم. می داند که حجاب، سمبل این حکومت است و به این وسیله دارد به مصاف حکومت میرود و یا وقتی که دانشجویان در شانزده آذر اعتراض میکنند، اعتراضشان فقط به این دلیل نیست که بخواهند مطالبات دانشجویی را مطرح کنند. وقتی میگویند «سوسیالیسم یا بربریت» (رجوع کنید به اخبار بزرگداشت ۱۶ آذر سال ۸۶ و ۸۷ در دانشگاه تهران، پلی تکنیک، بابل و اصفهان)، وقتی میگویند «آزادی و برابری»، در واقع دارند نشان میدهند که دارند در مقابل کل حکومت، حرف همه مردم را میزنند و همینطور است در مورد جنبشهای اجتماعی دیگر. اعتصابات کارگری هم اگر چه همیشه خودش را بصورت مطالبات مطرح میکرد اما، کارگران بدرستی میدانند و بدرستی تشخیص دادهاند که تا وقتی این حکومت هست، این زندگی زیر خط فقر را هم به آنها تحمیل خواهد کرد.
این جنبش، که ما آنرا جنبش سرنگونی مینامیم، بر آمدهای تودهای هم داشته است که مستقیما علیه رژیم به خیابان آمده. مثل هیجده تیر، شورشهای شهری در دوره رفسنجانی و مثل اعتراضات مختلفی در دوره خاتمی و همین دوره احمدینژاد و غیره. اتفاقی که در طول این یک سال افتاد، این بود که بنظر من، این جنبش سرنگونیطلبانه بگونهای انقلابی و در ابعاد میلیونی به میدان آمد، یعنی با پرچم و شعار «نه» به حکومت اسلامی و اینکه «حکومت اسلامی نمی خواهیم»، «مرگ بر دیکتاتور» و کوبیدن باصطلاح محور و ستون فقرات این حکومت یعنی ولی فقیه و غیره. این، در واقع، ادامه همان جنبش ها بود در یک مقیاس و کیفیت بالاتر و وسیع تر و در یک شکل توده ای تر و عظیم تر که بنظر من، اگر آن جنبش ها در جامعه ایران وجود نمی داشت، باید یک معجزهای صورت میگرفت تا در یک جامعه ساکت، صامت و بیحرکت، ناگهان میلیونها نفر ــ آنهم بر سر تقلب در انتخابات که هر روز صدها مورد شبیه آنرا در کشورهای جهان سومی از نوع ایران شاهدیم ــ به خیابان بریزند.
اما انقلاب خشونت نیست، راه خلاصی از خشونت است. و این خشونت حاکم تنها در کشتارها و اعدامها و شکنجهها خود را نشان نمیدهد. شما خود کشیها را در نظر بگیرید، جوانانی که به اعتیاد کشیده میشوند، دختران جوانی که به فحشا و تن فروشی کشیده میشوند، مواد مخدر، سرقت و دزدی، انواع بیماریهای روانی، افسردگیها، اینها همه گوشههایی از جنایتهای این حکومت است و هر روزی که از عمر این حکومت منحوس میگذرد، بر دامنه این فجایع افزوده میشود. جامعه بلند شده که به هر طریقی که میتواند خود را از شر این حکومت خلاص کند...
ادامه دارد...
-----------
توضیح خودنویس: بخشهایی از این نوشتار به خاطر توجیه خشونت حذف شده است. خودنویس به همه نگاهها سیاسی و اجتماعی احترام میگذارد، اما از نشر بخشهایی که خشونت رو موجه جلوه میدهد معذور است. از این بابت از نویسنده محترم عذرخواهی میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر