-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 11/18/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

http://www.surveygizmo.com/s3/403683/Website-survey-Radio-Zamaneh

Share/Save/Bookmark

 
 

طی شش ماه اخیر، جنگل‌های استان کردستان و در واقع زاگرس دچار آتش‌سوزی‌هایی شدند که خسارت‌های جبران‌ناپذیری به این منطقه وارد کردند.

Download it Here!

بسیاری از گونه‌های گیاهی از بین رفتند. درختان نابود شدند. جانوران و حیوانات بی‌شماری در آتش سوختند و خاکستر شدند. هوای صاف و تمیز جنگل با دود آغشته شد. تعداد زیادی از هموطنانی که خود را به آتش زدند تا آن را خاموش کنند، خود دچار آسیب‌های جدی شدند و محیط‌بانان و جنگل‌بانان زحمتکش منطقه، سلامت خود را به خطر انداختند تا از محیط زیست ما در مقابل آتش دفاع کنند.

وقتی پای صحبت مهندس «خیرالله مرادی»، رئیس اداره کل حفاظت محیط زیست استان کردستان می‌نشینی، می‌شنوی که باعث این آتش‌افروزی‌ها خود ما مردم هستیم؛ چه آگاهانه و چه از روی ناآگاهی.


امکانات اطفای حریق در منطقه بسیار محدود و می‌توان گفت سنتی و مبتدی است. حال این سئوال پیش می‌آید اگر از سوی دولت اقدامات شایسته‌ای صورت نمی‌گیرد و امکانات مناسبی در اختیار نمی‌گذارد، ما مردم، چقدر خود را در زمینه‌ی حفظ محیط زیست و حیات‌وحش‌مان مسئول می‌دانیم؟

با خیرالله مرادی گفت‌وگویی پیرامون دلایل این آتش‌سوزی‌ها و چگونگی اطفای حریق در این مناطق کرده‌ام.

در سال جاری آتش‌سوزی‌هایی در تمام جنگل‌های استان کردستان داشتیم. الان وضعیت این آتش‌سوزی‌ها به‌گونه‌ای است که به‌ندرت اتفاق می‌افتند و خوشبختانه با توجه به فصل و سردی هوا و هم‌چنین بارندگی‌های اخیر که در استان داشتیم، آتش‌سوزی‌ها بسیار فروکش کرده‌اند.

در حال حاضر آتش‌سوزی در این مناطق داریم یا نه؟

الان آتش‌سوزی نداریم.

لطفآ در مورد دلایل این آتش‌سوزی‌ها توضیح دهید.

یکی از علل می‌تواند خطای سهوی نیروی انسانی باشد؛ گردشگری در کنار جنگل یا زیست‌گاهی می‌نشیند، آتش روشن می‌کند که گاه این آتش به مزارع اطراف و جنگل‌ها سرایت می‌کند.

دسته‌ای از این آتش‌سوزی‌ها بر اثر سابقه‌ی فرهنگی کشاورزان ما است. این‌ها معمولآ «کاه» داخل مزارع خودشان را آتش می‌زنند و این آتش به جنگل‌ها و اراضی ملی بالادستی سرایت می‌کند.

دسته‌ی دیگر آتش‌سوزی‌ها می‌تواند عمدی باشد؛ با هدف تخریب جنگل، تخریب اراضی ملی و الحاق آنها به اراضی کشاورزی همجوار همان شخص.

در مورد قاچاق حیات وحش هم ممکن است آتش‌سوزی اتفاق بیافتد. به عنوان مثال بیشترین آتش‌سوزی‌های ما در شهرستان «بانه» است.

بر اساس آماری که اداره‌ی کل منابع استان به ما داده‌اند بیشترین آتش‌سوزی‌ها در اراضی جنگلی و اراضی ملی شهرستان بانه است.

ما در این شهرستان سنجاب‌های ایرانی را داریم که یکی از راه‌های خروج این سنجاب‌ها از جنگل‌ها می‌تواند آتش‌سوزی درختان بلوط باشد.

چرا برای اطفای این آتش‌سوزی‌ها اقدام نمی‌شود؟ حتی می‌شنویم که این مردم بومی هستند که برای خاموش کردن آتش در جنگل‌ها و اراضی تلاش می‌کنند و هیچ اقدامی از سوی ارگانی به صورت جدی انجام نمی‌شود.

من این را تکذیب می‌کنم! اولآ بیش از هفتاد و پنج درصد استان کردستان تپه‌ماهوری کوهستان است و دیگر اینکه استان ۲۸ هزار کیلومتر مربع وسعت دارد. در هر زمانی امکان آتش‌سوزی در هر نقطه از این استان وجود دارد. قطعآ دولت اینقدر نیرو و امکانات ندارد که در هر لحظه و در هر نقطه از کوه و دره‌ای حضور داشته باشد.

نکته‌ی دیگر اینکه، این خود مردم‌ هستند که صاحبان اصلی طبیعت و محیط زیست هستند. جای تشکر دارد از مردم که به این باور رسیده‌اند که اینها متعلق به خودشان است. اقتصاد و معیشت مردم منطقه هم وابسته به همین زیستگاه‌ها و مراتع و جنگل است. مردم هم در این زمینه کمک کرده‌اند. تمام دستگاه‌های دولتی هم با تمام توان و ظرفیتشان به اینها کمک کردند اما شاید به اندازه‌ی کافی نبوده باشد.


ما در شهرستان «سروآباد» فقط سه نفر محیط‌بان داریم. آیا توقع شما این است که این سه نفر محیط‌بان در همه‌ی این شهرستان، با آن وسعت و توپوگرافی، در همه‌جا حضور داشته باشند؟!

اما با این وجود در هرجا آتش‌سوزی اتفاق افتاده، در اسرع وقت، دستگاه‌های استان- علی‌الخصوص- اداره‌ کل محیط زیست استان، اداره منابع طبیعی استان و دهداری‌ها، مردم محلی و شوراهای ما حضور پیدا کرده‌اند و در اسرع وقت آتش‌سوزی‌ها را خاموش کرده‌اند.

از چه امکاناتی برای خاموش کردن آتش در این مناطق استفاده می‌شود؟

ما در بحث اطفای حریق تصمیم داشتیم به دنبال کپسول‌های آتش‌نشانی باشیم که روی کول حمل می‌شوند، اما امکانش نبود زیرا توپوگرافی خیلی شدید است. اگر شخص کپسول را برای اطفای حریق به بالا ببرد، خیلی سریع خالی می‌شود و باید دوباره برگردد تا آن را پر کند. خب چنین امکانی وجود ندارد. لذا بهترین راهکار در بحث اطفای حریق در این جنگل‌ها، استفاده از ابزارها و لوازمی مانند بیل و شن‌کش است که می‌تواند کمک کند. اطفای حریق هوایی هم خیلی کارساز نیست.

چرا اطفای حریق هوایی کارساز نیست؟

چون اولآ استفاده از این هلیکوپترها خیلی هزینه‌بر است و دلیل دیگر، آبپاشی که این هلیکوپترها دارد آبپاشی است که مستقیم و به صورت نقطه‌ای آب به پایین می‌پاشد؛ در حالی‌که آتش‌سوزی‌ها به صورت طولی و در امتداد جنگل صورت می‌گیرد. این هلیکوپترها چنین توانایی‌ای در بحث اطفای حریق ندارند.

با توجه به اینکه منابع آبی در دوردست این جنگل‌ها قرار دارند تا هلیکوپترها بخواهند برگردند و آب مورد نیاز خود را تامین کنند، آتش‌سوزی گسترده‌تر شده است و مساحت زیادی را در بر می‌گیرد.

این ابزاری که ما در دست داریم، یعنی همین وسایل ابتدایی، خیلی موثرتر و مفیدتر هستند؛ این تجربه‌ی ما در این استان است.

اینطور که از سخنان شما برداشت کردم ما برای چنین حوادثی تدابیری در نظر نگرفته‌ایم. می‌فرمایید استفاده از این هلیکوپترها هزینه‌بر است، اما حیات‌وحش ما دارد از بین می‌رود و جنگل‌های‌مان دارند نابود می‌شوند. به این ترتیب اثرات این تخریب‌ها را در درازمدت خواهیم دید. مگر استفاده از ابزارهایی با قابلیت بیشتر چه میزان هزینه دارد که با چنین خسارت‌هایی قابل قیاس باشند؟

همان‌طور که توضیح دادم، بهترین راهکار از نظر تجربه‌ی عملی و علمی ما، همین مشارکت‌هایی است که در بحث محلی دارد صورت می‌گیرد. این مهم‌ترین و موثرترین راه است! با توجه به امکانات کمی که داریم به این قانع هستیم که این موثرترین راه است. نه قانع نیستیم! این عملی‌ترین راه است.

یعنی در کشورهای دیگر هم به با همین روش بهترین جواب را می‌گیرند؟

قطعآ همین‌طور است. اولآ ما باید امکانات‌مان را بسنجیم. ثانیآ توپوگرافی منطقه بسیار شدید است!
این هلیکوپتر، فعلآ این امکانات را دارد. شاید در آینده بشود که هلیکوپتر مخصوص اطفای حریق داشته باشیم که در طول مسیر حریق آب را تخلیه کند، نه مثل هلیکوپترهای فعلی به شکل نقطه‌ای.

آیا خسارت‌هایی که در اثر این آتش‌سوزی‌ها به منطقه وارد شده تاکنون جبران شده است؟

قطعآ خسارت‌ها بسیار بالا است. از نگاه ما، حتی یک آتش‌سوزی هم جای نگرانی دارد. چه در بعد اقتصادی و چه در بعد تاثیری که بر کیفیت خاک، پوشش گیاهی، حیات‌وحش، آلودگی هوا و معیشت مردم منطقه دارد. قطعآ خسارت‌های زیادی را به‌دنبال خواهد داشت.

خیلی از خسارت‌ها اصلآ قابل احتساب نیستند. ارزش هوای سالمی که ما داریم، با توجه به وضعیت گرد و غبار در غرب کشور، مسئله‌ی بسیار مهمی است. تشدید کردن این آلودگی‌ها خیلی زیان‌بار است. ارزش یک درخت بسیار بالا است. ارزش گونه‌های گیاهی ما بسیار دارای اهمیت است. این گیاهان ضمن اینکه امسال می‌سوزند برای سال آینده هم زیستگاه خود را از نظر این گونه‌ی گیاهی فقیر می‌کنند. آتش‌سوزی می‌تواند ترکیبات خاک را از لحاظ شیمیایی عوض کند. به طوری که برای چندین سال بعد هم نشود از نظر اقتصادی روی آن حساب کرد.

ما در این مناطق گونه‌های بسیار ارزشمندی داریم. گونه‌هایی داریم که خاص همین منطقه هستند.
به‌طور مثال محل رویش گونه‌ای به نام «سمندر کوهستانی ِ کردستانی» در جهان، فقط حوزه‌ی مریوان- سروآباد است. حساب کردن چنین خسارت‌هایی بسیار مشکل است. خسارت‌ها توسط آتش‌سوزی‌ها بالا است.


این اتفاق خاص استان کردستان نیست؛ در طول زاگرس این اتفاق‌ها افتاده و دارد می‌افتد. یعنی آمارها کم و بیش نزدیک به هم هستند. از ایلام و کرمانشاه گرفته تا لرستان و همدان و کردستان؛ در حقیقت در طول زاگرس این اتفاق دارد صورت می‌گیرد.

من از مردم درخواست می‌کنم در رعایت ملاحظات زیست محیطی که تاکنون کوشا بوده‌اند کوشاتر باشند تا این منابع را با سربلندی به آیندگان تحویل دهیم.

ما هم در اداره کل محیط زیست استان کردستان وظیفه‌ی خودمان می‌دانیم و در راه وظیفه‌مان آنقدر که توانایی داشته‌ایم، کوتاهی نکرده‌ایم.

شما که به اهمیت محیط‌زیست و حیات‌وحشمان آگاه هستید و نیز واقف هستید نمی‌توان این خسارت‌ها را جبران کرد آیا برای سال‌های آینده تدابیری اندیشیده‌اید که چنین اتفاق‌هایی دوباره نیفتد؟ می‌فرمایید اکثر آتش‌سوزی‌ها چه خواسته و چه ناخواسته توسط هموطنان‌مان صورت گرفته است. آیا برای فرهنگ‌سازی در این زمینه اقداماتی شده است؟

خوشبختانه در استان کردستان در حوزه‌ی اطلاع‌رسانی اقدامات مناسبی را شروع کرده‌ایم. در استان کردستان از طریق تشکل‌های مردمی، کلاس‌های آموزشی برای روستاهای هدفمان گذاشته شده که با استقبال خوبی هم روبه‌رو شده است. برای امامان جمعه‌ی استان، برای دِهیارانمان، روسای شوراهای شهر و روستا، کارگاه‌های اطلاع‌رسانی گذاشته شده است. در همه‌ی سطوح اقداماتی را انجام داده‌ایم. در صدا و سیما نیز اقداماتی انجام شده است. کارهای زیادی از این دست صورت گرفته است. چون نگاه ما این است که مهم‌ترین کار، پیشگیری است.

در بحث سخت‌افزاری هم، در سال گذشته، تاحدودی ابزارهایی چون بیل و شن‌کش و غیره تامین کرده‌ایم که توسط آن، افراد محلی هم می‌توانند در اطفای حریق کمک کنند. برای سال آینده نیز تآمین خواهیم کرد. در دستور کار ما استفاده از امکانات هوایی نیز هست. هم‌چنین قرار است مشارکت مردمی را بیشتر کنیم. خود مردم در واقع صاحبان اصلی این منابع هستند.

می‌خواهم به آن هموطنانی که سهوی یا عمدی مرتکب این مسائل شده‌اند بگویم توجه کنند که وقتی جنگل آتش گرفت، مردم با چه مشکلاتی آمدند و آتش را خاموش کرده‌اند. چقدر ما زخمی دادیم. چقدر سوختگی دادیم. چقدر مردم و محیط‌بانان و جنگلبانان‌مان کوفتگی عضلات داشتند. این منابع به همان افرادی که باعث آتش‌سوزی شده‌اند نیز تعلق دارد. آنها هم از همان قواعد و زیستگاه‌ها بهره می‌برند. مثل همان افرادی که در این شیب‌ها تن به آتش زدند و در محاصره‌ی آتش قرار گرفتند تا آن را خاموش کنند. از این افراد خواهش می‌کنم مسئولانه‌تر فکر کنند و مسئولانه‌تر اقدام کنند.


در پایان اگر طرح نکته‌ای به نظرتان ضروری می‌رسد بفرمایید.

مطبوعات ما، رسانه‌های ما از گروه‌های تاثیرگذار جامعه هستند. این گروه اولآ با مسئولیت و تعهد، با دست خالی، فقط با زبان و قلم نقش بسیار عمده‌ای در اطلاع‌رسانی و آگاهی دادن به مردم دارند. در واقع اینها هستند که اهمیت و نقش آن منبع را، چه محیط‌‌زیست و چه منابع طبیعی و چه اقتصاد و ... را به اطلاع مردم می‌رسانند. اینها با اطلاع‌رسانی نقش اصلی هدایت جامعه را بر عهده دارند.

ما هرجایی به مردم آگاهی دادیم، پشت این آگاهی علاقه آمده است. همیشه بعد از اینکه علاقه ایجاد شد، تبدیل به یک تعهد می‌شود. این تعهد نیز تبدیل به یک رفتار می‌شود. نقش رسانه‌ها در این زمینه بسیار دارای اهمیت است!

من این نقش را در چند سالی که در حوزه‌ی کردستان بوده‌ام به‌خوبی احساس کرده‌ام. خودم شخصآ از همه‌ی اهالی رسانه تقدیر و تشکر می‌کنم. چرا که نقش کارشان را دیده‌ام.

از سال ۱۳۸۴ که در کردستان بودم تاکنون، شمار همیاران ما بیش از چهار برابر افزایش پیدا کرده‌ است. دلیل آن هم همین آگاهی‌رسانی‌ها بوده است.

باید کاری بکنیم که حفاظت از محیط زیست تبدیل به یک مطالبه‌ی عمومی شود. اگر این اتفاق افتاد به اهداف‌مان می‌رسیم.

درباره‌ی نقش مطبوعات باید بگویم در همین سال جاری در کردستان اولین همایش «رسانه و محیط زیست» را برپا کردیم و خواستیم بگوییم که نقش رسانه در زمینه‌ی محیط‌زیست بسیار اثرگذار است. ما به عنوان یک خدمتگذار ناچیز قدردان زحمات‌شان بوده و هستیم.

Share/Save/Bookmark

 
 

«یک شب بارانی» نوشته‌ی پگاه که نامی مستعار به‌نظر می‌رسد رمان کوتاهی است که پی‌رنگ خیالبافانه‌ای دارد. قهرمان داستان در کلبه‌ای تنها نشسته و به صدای باران گوش می‌دهد. چندجلدی کتاب در این کلبه وجود دارد. مرد تنهاست و این تنهایی به شدت حس‌شدنی است. داستان در پیش از آغاز با این شعرگونه رو به حرکت می‌گذارد:

Download it Here!

خط عمود حرکات می‌شکند/ در هجوم رنجبار اوهام/ با شادی اگر گذشت، زود گذشت/ با غم هر ثانیه‌اش چه سخت/ گویی کلامی حلال می‌توان بود/ وقتی زمان حال مرکز اضداد می‌شود.

داستان «یک شب بارانی» به این شعرگونه شباهت زیادی دارد. مرد از رویایی به رویایی و از کابوسی به کابوسی گذر می‌کند. یکی از این کابوس‌ها حالتی قابل تامل و در یاد ماندنی دارد. به بخشی از آن توجه می‌کنیم:

«شب به نیمه رسیده بود، که او ناگهان دردی شدید در پهلویش احساس کرد. بی‌درنگ تکانی خورد بر پشتش قرار گرفت. در برابر چشم‌های نیمه‌بازش فضایی خاکستری‌رنگ پدیدار شد. در این حال دست‌هایش در اطراف به دنبال پتو می‌گشتند. سرش را بلند کرد تا پتو را برویش بکشد، اما ناگهان متوجه شد که در فضایی باز و خاکستری رنگ بسر می‌برد. به زیر تنش نگاه کرد و با تعجب دید که بر بستری از کتاب دراز کشیده. کتاب‌ها مثل کاشی در کنار هم قرار گرفته بودند و سطح صافی را شکل می‌دادند. ترس و لرز تمام وجودش را گرفت. در حالی که می‌لرزید، آهسته بلند شد و ایستاد. به آنچه که می‌دید باور نداشت، اما درست دیده بود. او روی سطحی از کتاب ایستاده بود که چندان وسیع نبود. وقتی که به اطرافش نگاه کرد، متوجه شد که در مرکز سطح قرار گرفته. در آسمان ابری خاکستری رنگ و یک‌پارچه همه‌جا را پوشانده بود. روبرویش در فاصله‌ای نه چندان دور بسختی می‌توانست خط افق را ببیند. همینطور که می‌لرزید آهسته به دور خودش می‌گشت و توانست خط منحنی شکل افق را میان رنگ خاکستری آسمان که در چیزی سیاه فرو رفته بود، تشخیص دهد.»

در این قطعه می‌بینیم که مردی روی سطح پوشیده از کتاب قرار گرفته است. کتاب‌ها تا بی‌نهایتی روی یکدیگر قرار گرفته‌اند. این رویای کابوس‌واره را می‌توان ناشی از تاملات انسانی مهاجر دانست که در عین حال از عوارض حملات عصبی رنج می‌برد. شاید هم در عین حال این کابوس روشنفکری باشد که در برج عاج نشسته است و ناگهان به دلیلی از این برج عاج به فضای بیرون سقوط می‌کند. چنین به نظر می‌رسد که اگر انسان به جای زندگی کردن زندگی را «بخواند»، بسیار امکان دارد که دچار چنین کابوسی نیز بشود. در واژه‌نامه‌ی سمبول‌ها چاپ پنگوئن در مورد رویای کتاب چنین آمده است: گرچه این حقیقتی است که «کتاب» نماد دانش و خرد است، اما این جنبه‌ی عام آن است. در مرحله‌ای بالاتر، کتاب‌ها نماد «عالم» هستند. محی‌الدین عربی می‌گوید: عالم یک کتاب عظیم است ... در کتاب «مکاشفات» آمده است که کتاب زندگی در میانه‌ی بهشت نهاده شده است و می‌تواند با درخت زندگی هم هویت شود. برگ‌های این درخت، همانند حروف کتاب هستند که نه تنها تمامیت تمامی آفریدگی را نمایشگرند بلکه در عین حال تمامیت فرمان خداوندگار را در برمی‌گیرند.

پس نتیجه می‌گیریم که رویای کتاب در هیچ حالتی نمی‌تواند معنای بدی داشته باشد. با این حال در کتاب «یک شب بارانی» نوشته‌ی پگاه، کتاب‌ها اضطراب برانگیزند. قهرمان داستان در میان دریایی سیاه روی جزیره‌ای زندگی می‌کند که از کتاب تشکیل شده است. او نمی‌داند با کتاب‌ها چه کند، چنان که انسان ساکت یک جزیره‌ی واقعی نیز نمی‌داند با دانه‌های شن که هرکدام حامل کتابی مخفی درباره‌ی راز هستی هستند چه رفتاری در پیش بگیرد. این حالت سرگشتگی در قهرمان این داستان نیز ظاهر است. به بخش دیگری از کتاب او توجه کنیم:

«... مدت‌ها به همان حالت نشست و سعی کرد افکارش را متمرکز کند، اما تلاشش بی‌نتیجه بود. بلند شد، ایستاد و سعی کرد که بر اعصابش مسلط شود. با احتیاط بر کتاب‌ها قدم گذاشت. و با هر قدمی که برمی‌داشت به استحکام ستون بیشتر پی می‌برد. بار دیگر به لبه ستون رفت و کف دست‌هایش را محکم کنار لبه آن گذاشت. و به پائین نگاه کرد و به سختی توانست آنجا را که ستون از آب بیرون می‌آمد، ببیند. سرش را کمی بیشتر جلو کشید تا بتواند جدار خارجی ستون را نیز ببیند. کتاب‌ها به‌طور منظمی مثل آجر روی هم قرار داشتند، بعد به ضلع دیگر ستون رفت و دید آنجا نیز به همان شکل است. دو ضلع دیگر ستون را هم کنجکاوانه سرکشی کرد. وقتی که چیز خاصی آن پائین ندید به عقب برگشت در وسط سطح ایستاد و به افق نگاه کرد و یکدفعه از خود بی‌خود شد و فریاد کشید، اما پژواک صدایش را نشنید. وقتی لب بر لب گذاشت، مثل این بود که اصلاً فریادی نکشیده است. شدیداً عصبی شد و دوباره فریاد کشید و این‌بار با تمام وجودش. وقتی نفسش بند آمد، باز چیزی نشنید. بغض گلویش را گرفت ...»

در ادامه‌ی این قطعه است که ما متوجه می‌شویم قهرمان داستان که دارد خواب یا رویا می‌بیند به راستی به این نتیجه می‌رسد که هرکتاب یک دانه شن است. این کشف و شهودی عرفانی است و ارزش آن را دارد که مورد بررسی و دقت قرار گیرد. می‌خوانیم که:

«... خم شد و یکی از کتاب‌ها را برداشت و ناباورانه به آن چشم دوخت و پیش خودش گفت: هریکی از این کتاب‌ها دنیایی برای تعریف کردن دارد، اما دانستن و نداستن، در اینجا برای من یکی‌ست. کتاب‌ها زمین زیر پای او بودند، کتابی که در دست داشت، به نظرش مشتی خاک رسید، آن را باز کرد و جلو صورتش نگهداشت و بدون آن که به نوشته‌های آن توجه کند آنرا برگ زد. هر برگی فاصله‌ای بود میان او و سیاهی، کتاب را بست، نومیدی در چهره‌اش پدیدار شد. با حسرتی کودکانه به دریا نگاه کرد و گفت هیچ نشانی از خشکی در ابن دریا نیست، و نه هیچ راه نجاتی.»

به طوری که می‌بینیم قهرمان کتاب درگیر یک تجربه‌ی ژرف عارفانه- فلسفی است، اما مشکل او این است که نمی‌داند چگونه این رویای عجیب و در عین حال زیبا را پیش ببرد. این تفاوت میان یک عارف و یک عامی است. هرچند که در آخرین تحلیل در این امر ندانستن عارف و عامی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. حقیقت این است که یک ذره خاک یا شن همان‌قدر عجیب، پیچیده و غیر قابل دریافت است که کره‌ی زمین، که هستی کرانمند یا بی‌کرانه. پگاه ما را تا جزیره‌ی دریافت‌های عارفانه پیش برده است و بعد دیگر نمی‌داند چه باید بکند، در نتیجه ما هم همانند او در روی این جزیره سرگردان می‌شویم. به راستی هم روشن نیست انسان در روی جزیره‌ای ساخته شده از کتاب چه باید کند. آیا این راز هستی ما نیست؟ در تمام طول زندگی می‌دویم و بعد به خط نهایی مسابقه که می‌رسیم می‌بینیم به هیچ کجا نرسیده‌ایم. در بخشی از کتاب سر و کله‌ی شبح‌هایی پیدا می‌شوند و من بیشتر از پیش معتقد می‌شوم که نویسنده‌ی ما فضایی را ساخته است و اما دیگر نمی‌داند با آن چه باید بکند. چرا؟ دلیلش باید بسیار ساده باشد. هر انسانی یک زندگی را طی می‌کند. مهم‌ترین کاری که یک نویسنده می‌تواند انجام بدهد شرح آن زندگی است. این کار شهامت فوق‌العاده‌ای طلب می‌کند. این تنها راه کشف‌های کوچک در جهت شناخت هستی است. اما این کار مشکلی است. بسیار سخت است که انسان اعتراف کند بارها در ذهنش دست به قتل دیگران زده است. چنان که بسیار سخت است که بگوید خواستار بدبختی دیگران بوده است.

کتاب زندگی را نمی‌توان خواند مگر در صمیمیت محض و مطلق. در غیر این صورت انسان روی کتاب زندگی می‌نشیند و نمی‌تواند چیزی از آن را بخواند. اشکال کوچکی در کار پگاه وجود دارد و آن این که نتوانسته و یا نخواسته است مطلبش را خواندنی بنویسد. شک نیست که او نویسنده‌ی قابل تاملی است، و شک نیست که نامش مستعار است. این یعنی همین که من جرئت ندارم آن‌چه را که می‌خواهم بنویسم. با این حال پگاه در طرح یک ایده‌ی جدید بسیار موفق بوده است. مشکل فقط سر رودربایستی داشتن با خود است که کار به کمال نمی‌رسد.

Share/Save/Bookmark

 
 

سخنان آیت‌الله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران در خطبه‌های نماز جمعه ۲۱ آبان و توصیه به دستگاه‌های قضایی‌ـ امنیتی برای سخت‌گیری بیشتر بر زندانیان حوادث پس از انتخابات، اعتراض‌های زیادی را علیه او برانگیخت.

Download it Here!

دبیر شورای نگهبان در خطبه‌های نماز جمعه خواسته بود به زندانیان سیاسی و به زعم وی «فتنه‌گر» مرخصی داده نشود.

در پی آن مهدی کروبی، در پاسخ به این روحانی، با یادآوری ماجرای بازداشت و اعدام حسین جنتی، یکی از فرزندان او در ابتدای انقلاب، با اشاره بر ضرورت حس پدرانه نسبت به جوانان تاکید کرد که سپاه و اطلاعات به او مشورت می‌دهند.

از احمد سلامتیان نماینده‌ی پیشین مجلس و تحلیل‌گر سیاسی مقیم پاریس در ابتدا پرسیده‌ام: نقش و جایگاه واقعی احمد جنتی در درون جریان اصول‌گرا چیست؟ آیا او دارای نفوذ و اعتبار خاصی در این جریان سیاسی است و یا سخنان او صرفاً بیان‌کننده‌ی حرف‌های تند اصول‌گراهاست و نه بیشتر؟


احمد سلامتیان

آقای جنتی به‌طور کلی در طول حیات سیاسی و حتی می‌توانم بگویم حوزوی خودشان به عنوان یک مرکز نفوذ و دارای شبکه‌ای که بتواند استقراری به نفوذی دهد شناخته نشده‌اند. در تاریخ جمهوری اسلامی، ایشان بیشتر به این عنوان و به این سمت مطرح شده‌اند که به عنوان فقیهی جزو فقهای شورای نگهبان بوده‌اند و بعد در کار خود استمرار پیدا کرده‌اند. هم‌چنین در ماه‌های اول انقلاب ایشان به عنوان قاضی دادگاه شرع به‌خصوص در استان‌هایی مثل استان خوزستان فعالیت کردند.

احکام بسیار تند و شدیدی هم در آن دوره صادر کردند. خارج از آن آقای جنتی، چه به عنوان رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و چه در دوره‌های مختلفی که دبیر شورای نگهبان بود، بیشتر به عنوان یک روحانی که تحت تأثیر گروه‌هایی که وظایف تدارکاتی و ستادی‌ وی را برایش انجام می‌دهند قرار داشته است، تا اینکه خودش دارای نفوذ مستقلی در شبکه‌ی روحانیت باشد. به همین علت می‌گویم آقای جنتی بیشتر بلندگویی در طول تاریخ حیات سیاسی خودش بوده است که دیگران به اشکال مختلف از او استفاده کرده‌اند، تا اینکه خودش دارای یک ساختار قدرت مشخص و نفوذ مربوط به خودش باشد و الان هم بتواند در بین جناح‌های اصول‌گرا به عنوان یکی از قطب‌های آنها دارای نفوذ و موقعیتی باشد.


احمد جنتی

مهدی کروبی در پاسخی که به احمد جنتی داده‌ است، به ماجرای فرزند او، حسین جنتی اشاره کرده‌ است. آیا در خاطرتان هست که ماجرای حسین جنتی چه بود؟ عضو چه سازمانی بود، چگونه دستگیر شد و عاقبتش چه شد؟

اصلاً به‌طور کلی یکی از دلایل به سیاست کشیده شدن آقای جنتی بیشتر فعالیت‌های فرزندان‌ ایشان بود. فرزندان ایشان یکی حسین جنتی بود که اگر اشتباه نکنم باید پسر بزرگ ایشان بوده باشد. او در دوران شاه با سازمان مجاهدین خلق همکاری می‌کرد و بعد هم در همان دورانِ شاه چندین سال زندان رفت و اصلاً یکی از دلایل بازداشت‌های اولیه‌ی‌ آقای جنتی در ارتباط با فعالیت‌های پسر ایشان، یعنی حسین جنتی بود. حسین جنتی بعد از انقلاب در همان سازمان مجاهدین بود و در انتخابات اول مجلس شورای ملی که هنوز اسمش را اسلامی نکرده بودند، از اصفهان نامزد نمایندگی مجلس بود و رأی کافی نیاورد.

بعد پس از اینکه جریان مجاهدین تحت سرکوب شدید قرار گرفت، حسین جنتی را هم اعدام کردند. شایع است در جریان اعدام ایشان خود آقای جنتی رضایت داشتند. این مسئله هیچ وقت اثبات نشد، اما به‌طور کلی حسین جنتی به عنوان یکی از زمامداران اصلی مجاهدین هم شناخته نمی‌شد و در محاکمه‌ای هم ایشان را محکوم نکردند که معلوم شود خودش اقدامی تروریستی یا اقدامی خشونت‌آمیز کرده است یا نه. ایشان در آن شرایط و اوضاع و احوال سال ۶۰، در آن هیاهو به سرعت بازداشت و اعدام شد. حال آن که پسر دیگر آقای جنتی، یعنی آقای علی جنتی، مدتی در همان استان خوزستان در ارگان‌های دادستانی انقلاب و در ارگان استانداری فعال بود و بعد نیز سفیر ایران در کشورهای عربی و در نهایت سفیر ایران در کویت شد. مدتی هم مشاور سیاسی قوه قضاییه شد. او کاملاً مقابل حسین قرار داشت. به طور کلی آقای جنتی و چند روحانی دیگر از جمله کسانی هستند که فرزندان‌شان در گذشته با مجاهدین بودند و به عنوان همکاری با مجاهدین اعدام شدند.


حسین جنتی فرزند احمد جنتی

کمتر کسی مثل آیت‌الله جنتی توانسته است در طول این ۳۲ سال پس از جمهوری اسلامی در قدرت سیاسی، آن هم در یک مسند پرنفوذ مثل دبیری شورای نگهبان و هم‌چنین امامت جمعه‌ی شهر تهران باقی بماند. به نظر شما راز بقای او در حاکمیت جمهوری اسلامی چیست؟

وفاداری و تبعیت کامل از صاحب قدرت زمان. در زمانی که آیت‌الله خمینی رهبر بودند، ایشان کلیه‌ی‌ سمت‌هایی را هم که داشت و دارد سمت‌های انتصابی‌ بود و هست؛ چه در مورد مسئله‌ی عضویت شورای نگهبان، چه در مورد مسئولیت سازمان تبلیغات اسلامی و چه در مورد سمت‌های دیگر که همه سمت‌های انتصابی بوده‌اند. آقای جنتی به عنوان فردی روحانی‌ شناخته شده است که معمولاً بسیار مطیع و فرمانبردار رأس قدرت است. در دوران بعد هم این سمت‌های خودش را بیشتر حفظ کرده است.

به همان علت که در ابتدا هم گفتم، آقای جنتی از خودش به ذات دارای مواضع‌ خاص نبوده است. در هر زمانی بیشتر مفسر منویات آن زمان رأس قدرت بوده و چون سمت‌هایش هم بیشتر سمت‌هایی نزدیک به ولی فقیه بوده است به همین علت توانسته است چه در دوران آقای خمینی و چه در دوران آقای خامنه‌ای در پست‌های خودش استمرار پیدا کند، تا امروز که بیش از ۹۰ سال دارد. شاید از هر جهت برای یک فرد ۹۰ ساله انجام و مسئولیت‌پذیری این نوع سمت‌های پراهمیت کار سختی باشد، اما ایشان به همان ترتیب گذشته مشغول است. شاید یکی از دلایلی هم که دیگران زیر قبای ایشان به نوعی پنهان می‌شوند و از ایشان به عنوان بلندگویی استفاده می‌کنند برای پیش بردن نظرات خودشان، همین مسئله‌ی کهولت سن هم باشد.

آن‌چه مسلم است این است که آقای جنتی در ایام اخیر، حتی چندماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری و در جریان ریاست جمهوری و بعد از آن بیشتر بلندگویی شده است برای محافلی که به عنوان محافل امنیتی و نظامی شناخته شده‌اند که مهندسی انتخابات ریاست جمهوری گذشته و انتخابات مجلس قبل و به طور کلی برکنار کردن اصلاح‌طلبان را از فضای سیاسی و انتخاب آقای احمدی‌نژاد را به جلو بردند. در عمل، آقای جنتی علی‌رغم سن و سالی که دارند تا به امروز به عنوان یک فرد کارگزار جریان اقتدارگرا شناخته شده‌اند که با اتکا به نیروهای امنیتی و نظامی سیطره‌ی خود را در قدرت گسترش داده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

«ولایت فقیه» چگونه و از چه زمانی وارد ادبیات «فقه سیاسی شیعه» شد؟ منشأ مشروعیت آن در کجاست و چگونه می‌توان استدلال کرد که «ولایت فقیه» تجلی «حاکمیت خداوند» بر مردم یک کشور می‌تواند باشد؟ (گروهی از افراد اهل تشیع، بر اساس اعتقادات خود، باور به این مفهوم در عصر غیبت دارند.) آیا پذیرش «ولایت فقیه» با «اصول متداول جهان امروز» هم‌چون حق مردم در تعیین سرنوشت خود و «اعتبار رأی مردم به عنوان منبع حقانیت و مقبولیت حکومت» سازگار است؟ آیا اصولاً «فقه سیاسی شیعه» برای نوع بشر در این حوزه حقی قائل است یا نه؟ و اگر قائل است، این حق چگونه و به چه صورت متجلی می‌شود؟

مشروعیت حکومت

مشروعیت (قانونیت و نه مقبولیت و حقانیت) حکومت‌ها، از دیرباز جزو اساسی‌ترین مباحث فلسفه‌ی سیاسی به شمار می‌رفته است. هر نظام حکومتی برای اینکه بتواند حقانیت و مقبولیت حاکمیت خود را به اثبات برساند، ناچار به بازشناسی مبانی مشروعیت (قانونیت) نظام سیاسی خود است تا با پشتیبانی از آن بتواند تصرف در امور عمومی و اجتماعی را بر عهده بگیرد.

حال باید دید در سیستم حکومت اسلامی، منشأ مشروعیت حکومت و «ولایت فقیه» چیست و اساساً دین در برخورد با این مسئله چه موضعی دارد؟ گروهی مدعی هستند که «ولایت فقیه»، ولایتی منتسب به امام معصوم است. در مقام تحلیل و تبیین این ادعا، مواجه با دیدگاه دیگری می‌شویم که منشأ مشروعیت (قانونیت) حاکم را، نه انتساب به مقام معصوم و انتصاب از ناحیه‌ی امام غایب، بلکه رأی و اقبال مردم می‌داند و «مشروعیت» را مترادف با «مقبولیت» معنا می‌کند. همان‌گونه که در حقوق مدرن می‌بینیم، شالوده‌ی حکومت‌ها چیزی جز قرارداد اجتماعی نیست و در اینجاست که به چالش اساسی فی‌مابین، «قرارداد اجتماعی» و «حقوق طبیعی» انسان‌ها و «قرارداد الهی» و «تکالیف الهی» برمی‌خوریم.

همان‌گونه که اشاره شد، حکومت از نظر شیعه زمانی از مشروعیت می‌تواند برخوردار باشد که در راس آن یکی از امامان معصوم شیعه قرار بگیرد. از این‌رو نخستین مطلب از نظر شیعه، «غصبی بودن حکومت» در «عصر غیبت» است.

غیبت باعث شد شیعیان بیش از پیش از فعالیت‌های سیاسی کناره‌گیری کنند. بعد از غیبت حتی روحانیون شیعه به اتفاق، از پذیرش پول‌هایی که سهم امام غایب تلقی می‌شد اجتناب می‌کردند. البته شایان ذکر است که آرای سیاسی فقیهان بیشتر در قالب بحث‌های «امر به معروف» و «نهی از منکر»، «جهاد»، «خمس»، «قضا»، «نکاح»، «طلاق»، «حدود شرعی» و «حج» آمده است و در فقه شیعه تا یک قرن و نیم پیش، فصل مستقلی در ولایت و سیاست و امامت پیش‌بینی نشده بود. زاویه‌ی نگرش فقیهان در حوزه‌ی مسائل عمومی نیز فردی بود. مباحث حکومت و دولت نیز در قالب احکام و وظایف شخص حاکم و سئوال از اینکه چه کسی حاکم باشد مطرح می‌شد نه اینکه چگونه باید حکومت کرد؟ تا قبل از مشروطه، گفتمان سیاسی شیعه فراتر از باورهای سنتی نرفته بود. حتی در اوج صفویه و اوایل حاکمیت قاجار در زمان فتحعلی‌شاه و علی‌رغم قدرت سیاسی روحانیت تحولی در اندیشه‌ی سیاسی شیعه به وجود نیامد. لازم به گفتن است از میان مسائل اجتماعی دو مورد از دیرباز بیش از همه مورد عنایت فقیهان شیعه بوده است: قضاوت و امور حسبیه.

در امور حسبیه می‌توان گفت مصادیق آن تا عصر مشروطه از مرز سرپرستی یتیمان و سفیهان و دیوانگان فراتر نرفت و از زمان مشروطه مسائلی از قبیل امنیت، بهداشت و آموزش عمومی را نیز شامل می‌شد.

نخستین تصریح به ولایت سیاسی فقها بر مردم در کلام «ملااحمد نراقی» مشاهده شده است. بنابراین آغاز این نظریه به معنای حکومت و «سلطنت فقیه» از زمان ایشان است و عمری کمتر از دو قرن دارد. عده‌ای از فقهای شیعه منکر زعامت سیاسی فقها می‌شوند مانند «شیخ مرتضی انصاری» در مکاسب، «آخوند خراسانی» در حاشیه‌ی کتاب المکاسب، سیدمحسن حکیم، سیداحمد خوانساری و آیت‌الله خویی. ایشان بر این باورند که ادله فقهی از اثبات چنین وظیفه‌ای عاجز است.

در زمینه‌ی ولایت، یک اصل مهم در فقه وجود دارد مبنی بر اینکه اصل بر «عدم ولایت» است. یعنی هیچ‌کس بر دیگری ولایت ندارد. هرکس در چهارچوب عقل، متصدی امور مرتبط به خود است. این اصل نخستین‌بار توسط «آیت‌الله شیخ جعفر کاشف الغطا»، در عصر قاجار مطرح شده است.

ولایت درامور حسبیه در قلمرو قضاوت، فقط از آغاز فقه شیعه در آثار فقها به چشم می‌خورد ولی هرگز به معنای زعامت سیاسی و مدیریت اجتماعی فقها نبوده است. اصطلاح «ولایت فقیه» در مجموع منابع اسلامی نخستین‌بار توسط «شهید ثانی» در کتاب «مالک‌الافهام» در بحث قضاوت استعمال شده است و در بحث نماز جمعه قائل به قلمرو و اختیارات فقها در عرصه‌ی غیبت می‌شود که بازهم به تدبیر سیاسی و زعامت جامعه تصریح نمی‌کند.

البته دسته‌ای دیگر به گسترش نظریه‌ی نراقی پرداختند که از جمله می‌توان از آقایان محمدحسین نجفی صاحب جواهر، محمدحسین بروجردی، گلپایگانی و خمینی که در زمان وی زعامت سیاسی فقها از ولایت عامه به ولایت مطلقه ارتقا یافت نام برد.

مراحل تکوین نظریه‌ی «ولایت فقیه»

مرحله‌ی اول: از قرن چهارم تا قرن دهم هجری قمری است. در این دوره هیچ نظریه‌ی سیاسی مشاهده نمی‌شود. اگرچه گاه اشاراتی به مباحث حکومت شده است. از فقهای این دوره کلینی، شیخ صدوق و شیخ مفید هستند که بیشتر به ترویج احادیث پرداخته‌اند. در این دوره «تقیه»، عاملی بسیار مهم در پیشگیری از گسترش مباحث حکومتی بوده است. پس از درگذشت شیخ طوسی حوزه‌های علمیه دچار رکود و انجماد شدند و از اجتهاد واقعی دست کشیدند. بعد از وی هرچند، باب اجتهاد به طور رسمی باز بود ولی اجتهاد چندانی صورت نمی‌گرفت. این وضعیت یک قرن ادامه داشت تا اینکه روحانیون دیگری مثل علامه حلی و شهید اول، هم در تئوری و هم در عمل، مفاهیم دیگری را وارد تاریخ فقه شیعه کردند. ویژگی برجسته‌ی این دوره ورود بعضی از روحانیون در امور حکومتی است.

مرحله‌ی دوم: «عصر سلطنت و ولایت» از قرن ۱۰ تا ۱۳ یعنی از شروع صفویه تا آغاز مشروطه است. از افراد شاخص این دوره، می‌توان به علامه مجلسی، محقق ثانی، محقق کرکی، شیخ بهایی، میرداماد، سیدمهدی بحرالعلوم، صاحب جواهر و ملااحمد نراقی، اشاره کرد. در این دوره عده‌ای از روحانیون، فعلاً نه در صحنه‌ی سیاسی جامعه حضور دارند، حتی علامه مجلسی به مقام وزارت رسید و محقق ثانی طبق حکم شاه طهماسب ولایت امور شرعیه و احوالات شخصیه در داخل حکومت صفوی را پذیرفت. در این دوره دیدگاه شیعه سمت‌گیری جدیدی در جهت دخالت هرچه بیشتر فقها در امور حکومتی به خود می‌گیرد.

آن‌چه در این دوره به عنوان «ولایت» مطرح بود هرگز به معنای ارائه نظریه‌ی دولت از سوی فقها و نگرش به امور حکومت و سیاست نبود. به عبارتی «فقهای شیعه» به فراتر از اموری مانند قضاوت و امور حسبیه و اقامه‌ی نماز جمعه نظری نداشتند و به مسئله‌ی تاسیس نهاد دولت و احکام و لوازم آن نپرداخته بودند. آن‌چه می‌توان به بعضی از فقیهان این مرحله نسبت داد تفکیک بین امور شرعی و امور عرفی است. از فقیهان این دوره به محقق کرکی می‌توان اشاره کرد که برای اثبات ولایت فقیه به مقبوله‌ی عمربن حنظله استناد می‌کند ولی هرگز ضرورت تشکیل حکومت اسلامی را توسط فقها مطرح نمی‌کند.

روحانیون در این دوره از مرحله‌ی دوم دوره‌ی قاجار به اعتراض در برابر متجاوزین خارجی مانند روسیه و انگلیس دست زدند و حرکت‌هایی هم در داخل داشتند از جمله تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی. از روحانیون این دوره همان‌گونه که گفته شد، ملااحمد نراقی اولین فقیهی است که «ولایت فقیه» را به صورت یک مسئله‌ی مستقل فقهی با دلایل خود گردآوری و مطرح کرد. بر اساس نظریات او، وی نظم امور دنیوی را از وظایف فقها می‌شمارد ولی این مسئله را مورد بحث قرار نمی‌دهد.

از ویژگی‌های این دوره افزایش حجم فقه حکومتی، افزایش تک‌نگاری‌ها در فقه حکومتی، تمرکز نسبی مباحث فقه حکومتی و حضور و تاثیرگذاری و رهبری مستقیم فقها در حرکت‌های اسلامی است.

مرحله‌ی سوم: دوران مشروطه و بعد از آن است. در این دوره روحانیون با مفاهیم مدرنی از قبیل حقوق مردم، آزادی، عدالت، نظارت، تفکیک قوا، مساوات و وکالت روبه‌رو شدند.

این امر باعث دو رویکرد متفاوت شد. یکی حکومت مشروعه با نمایندگی شیخ فضل‌الله نوری با تاکید بر ولایت انتصابی فقیهان در امور حسبیه و سلطنت مسلمان ذی شوکت در عرفیات و دیگری نظریه‌ی دولت مشروطه مبتنی بر اذن فقیهان توسط آیت‌الله نائینی.

براساس این نظریه، حکومت، امری عقلایی است نه تعبدی. اسلامیت نظام با نظارت عالیه فقیهان صورت می‌گیرد و حکومت برعهده‌ی فقیهان نیست.

تفاوت نظارت با ولایت

۱- در نظارت، در موارد غیر کلان تایید فقیه لازم نیست بلکه عدم رد آن کافی است، ولی در «ولایت فقیه» مشروعیت تمامی امور خرد و کلان حوزه‌ی عمومی محتاج تایید ولی فقیه است.

۲- در نظارت، فقیه نقش اجرایی ندارد و هیچ مقامی را هم نصب نمی‌کند، اما در «ولایت فقیه» بالاترین نقش اجرایی را دارد و هم‌چنین نصب و عزل کلیه‌ی مقامات اصلی متصدی امور جامعه به عهده‌ی اوست.

۳- در نظارت، اداره‌ی جامعه به دست مردم و نمایندگان آنهاست و مردم مهجور نیستند، ولی در ولایت هرگونه دخالت در حوزه‌ی امور عمومی تنها با صلاحدید ولی فقیه مجاز است.

«ولایت فقیه» در دوره‌ی معاصر، اختصاص به نظریات آقای خمینی دارد. وی، زعامت سیاسی فقها را از «ولایت عامه» و «حسبیه» به «ولایت مطلقه» ارتقا داد. در طی این روند ولایت فقیه به لحاظ قلمرو و اختیارات فقیه و حوزه‌ی ولایت وی، به تدریج گسترش یافت و از ولایت در امور حسبیه به ولایت عامه و سپس به ولایت مطلقه تغییر یافت.

ارکان نظریه‌ی وی به شرح ذیل است:

۱- اسلام برای پیاده کردن احکام خود نیاز به تشکیل حکومت دارد.
۲- اقامه‌ی حکومت بر فقیهان و یاری مردم از آنان در این زمینه واجب است.
۳- ولایت فقیهان عادل منصوب از جانب خدا در همه‌ی آن‌چه پیامبر و امام ولایت داشته‌اند اینها نیز دارند.
۴- حکومت اسلامی از احکام اولیه‌ی اسلام است و بر همه‌ی احکام فرعیه تقدم دارد.

نگرش و عمل آقای خمینی در درون سنتی از تفکر شیعه قرار دارد که آشکارا در جهتی مخالف با مکتب شیخ انصاری و بنا بر مبانی فقه سیاسی روحانیون دوران مشروطه حرکت می‌کند. فقه سیاسی شیعه در دوره‌ی متاخر در دو مبنا و محور متفاوت بسط و گسترش یافته است.

نخست، اندیشه‌های مبتی بر «ولایت سیاسی فقیه» و پیروان معتقد به آن و دوم اندیشه‌ی «مخالف ولایت سیاسی فقیهان». اگر بتوان شیخ انصاری را بزرگ‌ترین نماینده‌ی دسته‌ی دوم دانست کاشف‌الغطا و به ویژه صاحب جواهر و نراقی مهم‌ترین نمایندگان دسته‌ی اول، در دو سده‌ی اخیر از تاریخ فقه سیاسی شیعه هستند که آقای خمینی نظریات خود را با الهام از دیدگاه آنان تبیین کرده است.

دو تفکر در تقابل با هم

بر اساس آن‌چه گفته شد، این دو تفکر متعارض از هم جدا می‌شوند که برای تبیین آن نیازمند تحلیل این دو دیدگاه هستیم.

یکی از اصول مهم مبانی نظریه‌ی «ولایت فقیه»، بدین‌قرار است که حق «حاکمیت مطلق» و «حکومت بر انسان» و جان و مال و تمامی زوایای زندگی او، با خالق اوست.

طرفداران این دیدگاه معتقدند که مالک حقیقی انسان و جهان و تنها کسی که حق تصرف در این ملک را دارد، خداوند متعال است، و با اشاره به این موضوع که فقط مالک حقیقی، حق تصرف در ملک خود را دارد، چنین نتیجه می‌گیرند که هیچ انسانی حق ندارد چه در مورد خود و چه در مورد دیگران بدون اذن الهی تصمیم بگیرد، چه رسد به حکومت، که لازمه‌ی آن تصرف در جان و مال و زندگی افراد است. آنها بر این اعتقادند که اگر تصرفی بدون اذن از طرف مالک حقیقی صورت گیرد، از هیچ «مشروعیت» و «حقانیتی» برخوردار نیست.

هم‌چنین براساس دلایل پیروان «ولایت فقیه» در عصر غیبت، چنین حقی به فقیه جامع‌الشرایط داده شده است؛ فقیهی که شرایط و خصوصیات او از طریق یکی از ادله‌ی اربعه (قرآن، سنت، عقل و اجماع) به دست آمده است. هر فقیهی در هر عصر و زمانی که واجد چنین شرایطی باشد، می‌تواند مصداق ولی فقیه زمان محسوب شود و در واقع او از طرف امام معصوم به این سمت نصب شده است، اما نه نصب به صورت خاص و موردی، بلکه «نصب عام»؛ یعنی چنین صفاتی در هرکس یافت شود، او برای این کار صلاحیت می‌یابد.

اما در دیدگاه دوم، نقش مردم در «مقبولیت» و «حقانیت» بخشیدن به حکومت، نقشی اساسی است. در این حالت، آرای اکثریت است که «قانونیت» حاکمیت را تحقق می‌بخشد و رأی مردم تعیین‌کننده‌ی حاکم است.

خلاصه‌ای از این مطلب به انگلیسی منتشر شده که بصورت فایل پی‌دی‌اف قابل دسترسی است. (دانلود فایل پی‌دی‌اف)

Share/Save/Bookmark

 
 

این موسیقی
می‌افتد از دهان
تو اگر نخوانی

«شمس لنگرودی» آفریدگار فروتن شعرهایی‌ست كه یكسره خود زندگی هستند. او علاوه بر این كاشف شعرهایی گمشده در میان غبار است، به همین دلیل وقتی می‌خواند:

«آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم»

ناگهان در همراهی جهان شعر او احساس می‌كنیم، شاعر خود پروردگاری‌ست كه مادر زیبای هستی باید دهانش را ببوسد.

این یادداشت مختصر نه نقدی بر آثار«شمس لنگرودی» است، نه نگاهی به عقاید وی و نه شرحی بر احوال او، بلكه پاس‌داشتی مختصر برای شاعری‌ست كه در آستانه‌ی شصت‌سالگی بازتاب زندگی‌اش چیزی جز دوست داشتن، عشق و انسان نیست، شاعری كه با احساسی شوخ، عاطفه و طبعی ظریف و اخلاقی شرافتمندانه، همه‌ی دوستان خود را شیفته‌ی روش گفتن و نوشتن‌اش ساخته و در نهایت اشتیاقی درخشنده را در كورسوی حوالی او می‌توان یافت.

این حقیقتی‌ست كه اگر تمام زندگان و مردگان كره‌ی خاكی در كسوت شاعران بودند، و زندگی خود را با كنجكاوی در احساس و عاطفه‌ی هستی خویش آغاز می‌كردند، و زندگی‌شان را با كشف راهی تازه برای رسیدن به آن لحظه‌ی ناشناخته، با سرودن شعری به پایان می‌رساندند، باز هم جهان ما باید در انتظار تولد شاعری دیگر خود را آذین می‌بست، و حالا كه این‌گونه نشده و شاعران تعداد اندكی هستند در جمع بسیار؛ بهاری كه از جمع زمستان‌(ها) به‌درآمده‌اند، هستی باید تداركی یگانه برای ایشان ببیند، كه آفریدگاران، مروجان و پاس‌دارندگان عشق، طبیعت و انسانی هستند كه هر لحظه با كینه‌ای لجوج و افسارگسیخته تهدید می‌شود.

شمس ما در میان جمع شاعران عصر خود، جزء آن چند یگانه‌ای است كه تقدیر او یكسره تقدیر شعر در زمانه‌ی ماست. مرام‌اش نه به دلیل اینكه صرفاً شاعری نوآور، متعهد، تجربه‌گرا و صاحب‌سبک بوده، بلكه به دلیل تصویر بی‌پایان شعری فراتر از تمام اینها كه در طبیعت حضورش گسترده شده، جانی زیبا و ارزشمند است.

شخصاً بارها در نوشته‌ها و اندیشه‌های شبانه‌ام پیرامون شعر، آنجا كه به نام شاعرانی چون «شمس لنگرودی» رسیده‌ام، دقیقاً لحظه‌ای كه در مقام منتقد خواسته‌ام حواسم را در پی پیدا كردن نقصان‌ها یا ایرادهایی كه می‌شود از شعرها گرفت بفرستم، ناخودآگاه تحت تاثیر حالتی قرار گرفته‌ام كه ناشی از وجود هیجانی آن‌سوی زبان و كلمات در شعر لنگرودی بوده است، روحی كه به قول «ریتسوس» شاعر بزرگ یونانی اگر در خاک دمیده شود، از آن طلای ناب به عمل می‌آید.


شمس لنگرودی

حالِ زمانه‌ی ما در سیطره‌ی تحریک‌های ناخواسته است؛ فراموشی لحظه‌های شگفت، نخستین عارضه‌ای‌ست كه احساسات ما را همواره تهدید می‌كند؛ فراموشی معنایی كه عمری را بر سر آن گذاشته‌ایم و فراموشی حضوری كه تمام لحظاتمان به پاس‌داشت آن گذشته، و چه بسا برای دقایقی زیر تأثیر فشارها و سختی‌ها، یا خودخواهی و طمع، احساس ناب جاری در وجود خودمان را فراموش كرده‌ایم و در همان لحظه برای ریختن خونی دست به چاقو برده‌ایم. شاعران نیز از این عارضه مصون نیستند، چه بسا گاهی شعرشان آینه‌ی نفرتشان بوده، بازتابی تكان‌دهنده و تلخ از خودویران‌گری، اما هرچه تا امروز در لحظه به لحظه‌ی شعر «شمس لنگرودی»گشته‌ام چنین حالی را نیافته‌ام. نفرت در شعر او نیست، یاد و اندوه هست، تنهایی و غربتی عمیق هست، گله و كنایه به احوال و اوضاع جهان هست، اما كینه در شعر او نیست، شعری از شمس نخوانده‌ام كه وسیله‌ی انتقام باشد، حتی از كسانی كه او را تهدید كرده‌اند، تركش كرده‌اند و گاه تیغی تیز در پهلوی احساسش فرو برده‌اند، وقتی شاعری چنین از تهاجم تهی شده باشد و در معنای وسیع دوست داشتن و بی‌دریغ بودن راه خود را یافته باشد، دیگر نمی‌توان در نوشته‌ی او تنها به دنبال شعر رفت، بلكه چیزی فراتر از شعر را باید جست كه راز زیستن و راز یگانه شدن و یگانه ماندن است.

وجود شاعر نقشه‌ی راهنمای ما برای ورود به جهان شگفت‌انگیز و جاودان است؛ نقشه‌ای برای اینكه با همین كلمات روزمره، همین حوادث همیشه، همین كسالت‌ها و سختی‌ها و تنهایی‌های بزرگ چیزی بسازیم، فراتر از همه‌ی جسارتها، شگفتی‌ها و هنرها، تا ‍ژرفنای روان و روح انسان را نشانه برود و از میان تكه‌تكه‌های آن لذت دركی تازه از زیبایی و زندگی بیافریند.

وجود شاعر می‌تواند برای انسان روشن كند، چگونه شعری ما را به آفریدگار زندگی و تقدیر خویش مبدل می‌كند، و چگونه شاعری می‌تواند چنین شعری را بسراید، چگونه شاعری می‌تواند مقام طبع خود را در بلندای هرچه خباثت، خیانت و نقابِ فریب‌كاری است بنشاند و از هر كلمه گوهری بیافرینند كه جهانی را به درنگ در لحظه‌ی قتل دیگری وادارد، درنگ در برابر «سخت‌كشی» انسانی دیگر، درنگ در لحظه‌ی تیر انداختن به سمت قلبی كه می‌تواند آكنده از عشق، دوست داشتن‌ها و آرمان‌های بزرگ برای زندگی باشد.

وجود شاعر بی‌تابانه در انتظار كسانی است كه در تشویش و اضطراب، كسالت و دلهره، غریقی خاموش در كولاك زمستان هستند، تا ایشان را به ساحل شگفتی خود بسپرد.

روز شمار زندگی شمس لنگرودی:
۱۳۲۹. (۲۶ آبان)تولد در محله‌ی آسید عبدالله لنگرود.
۱۳۳۶. (مهر) ورود به مدرسه ی ابتدایی، دبستان کوروش (سبزه میدان).
۱۳۴۲. ورود به دبیرستان امیرکبیر.
۱۳۴۳. ورود به دبیرستان ملی محمدیه (خواندن شعری از فریدون توللی در روزنامه‌ی دیواری مدرسه و آگاهی از وجود گونه‌یی شعر به نام شعر نو).
۱۳۴۵. مطالعه‌ی گزینه‌ی شعری از نادر نادرپور و علاقه به شعر او و گرایش به شعر نو (نوقدمایی).
۱۳۴۶. نام نویسی در دبیرستان خیام برای تحصیل در رشته ی ریاضی.
۱۳۴۶. (بهمن) چاپ شعری چهار پاره به تقلید از نادرپور، در هفته نامه ی امید ایران.
۱۳۴۷. چاپ اشعاری در مجلات زن روز، تهران مصور، جوانان، فردوسی و... و علاقه به شعر فروغ و سیاوش کسرایی.
۱۳۴۸. (خرداد) اخذ دیپلم ریاضی.
۱۳۴۹. (مهر) ورود به مدرسه‌ی عالی بازرگانی رشت، آشنایی با شعر احمد شاملو و سرودن به شیوه‌ی او. شروع جدی و پیگیرانه‌ی شعر.
۱۳۵۱. آغاز آشنایی با شعر و نگاه و زندگی بوهمی بودلر و زندگی به شیوه‌ی او.
۱۳۵۲. تدریس ادبیات فارسی در مدارس رشت.
۱۳۵۳. آشنایی بیش‌تر با شعر لورکا و گرایش به شعر لورکا.
۱۳۵۳. (بهمن) اخذ مدرک لیسانس اقتصاد از مدرسه‌ی عالی بازرگانی رشت.
۱۳۵۴. چند ماه تدریس ادبیات فارسی در دبیرستان دخترانه‌ی خوارزمی در تهران.
۱۳۵۵. بازگشت به رشت برای کار در اداره‌ی کل کشاورزی رشت با سمت کارشناس اقتصاد کشاورزی و انتشار نخستین مجموعه‌ی شعر با نام "رفتار تشنگی".
۱۳۵۶. بازگشت به تهران برای کار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
۱۳۵۸. ازدواج با خانم فرزانه داوری. اخراج از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
۱۳۵۹. دبیر اقتصاد و ادبیات فارسی در چند دبیرستان تهران.
۱۳۶۰. انتشار جُنگ بیداران به همراه رضا علامه‌زاده، نسیم خاکسار، بتول عزیزپور، فریدون فریاد، امیرحسن چهل تن و... انتشار نمایش نامه‌ی "قانون" در جُنگ بیداران.
۱۳۶۱. دستگیری به اتهام فعالیت سیاسی، و زندانی شدن در "اوین".
۱۳۶۳. چاپ دومین مجموعه‌ی شعر با نام "در مهتابی دنیا" و آغاز به کار در انجمن آثار ملی و آغاز همکاری مجدد با مطبوعات ادبی.
۱۳۶۵. چاپ شعر بلند "خاکستر و بانو" به همراه چند شعر دیگر.
۱۳۶۶. چاپ کتاب "گردباد شور جنون"، تحقیقی در سبک هندی و اشعار و احوال کلیم کاشانی.
۱۳۶۷. (۲۶ تیر) تولد الیانا و انتشار مجموعه‌ی شعر "جشن ناپیدا".
۱۳۶۹. انتشار شعر بلند "قصیده‌ی لبخند چاک چاک" به همراه دو مجموعه‌ی دیگر با نام‌های "چتر سوراخ" و "اشعاری برای تو که هرگز نخواهی شنید".
۱۳۷۰. انتشار جلد اول تاریخ تحلیلی شعر نو.
۱۳۷۰. انتشار رمان "رژه بر خاک پوک".
۱۳۷۲. چاپ کتاب "مکتب بازگشت"، تحقیقی در تاریخ و شعر دوره‌های افشاریه، زندیه و قاجاریه.
۱۹۹۲. سفر به آلمان، به دعوت نمایشگاه کتاب آلمان و شعرخوانی و سخنرانی.
۱۹۹۲. (۵ آوریل) شعرخوانی و پرسش و پاسخ، آلمان، انجمن فرهنگی هانور (بور گرشوله).
۱۹۹۲. (۲۷ آوریل) شعرخوانی و پرسش و پاسخ، آلمان، دانشگاه بوخوم.
۱۹۹۳. (ژانویه) سفر به بریتانیا به دعوت دانشگاه ادنبورگ و سخنرانی پیرامون ادبیات نوین فارسی در دپارتمان مطالعات خاورمیانه.
۱۹۹۶. (۲۱ مارس) سفر به آمریکا به دعوت دانشگاه آستین در تگزاس و کانون فرهنگی ایرانیان در اورلاندو (به همت دکتر مسعود نقره‌کار و خانم مهستی پاشاپور علمداری)
۱۹۹۶. (۲۰ آوریل) سخنرانی در کانون فرهنگی ایرانیان در اورلاندو، دانشگاه مرکزی فلوریدا.
۱۹۹۶. (۲۶ آوریل) سخنرانی در دانشگاه آستین، تگزاس، پیرامون وضعیت شعر معاصر در ایران.
۱۹۹۶. (۲۷ آوریل) سخنرانی در انجمن متخصصین ایرانی در آمریکا، تگزاس
۱۹۹۶. (۲۸ آوریل) سخنرانی در کانون دموکراتیک ایرانیان، دالاس، تگزاس.
۱۹۹۶. (۴ می) سخنرانی در انجمن دوستداران فرهنگ و هنر ایران، هانتر کالج، نیویورک.
۱۹۹۶. (۴ می) سخنرانی در ماهنامه‌ی مانثلی ریویو پیرامون شعر سیاسی ایران با حضور پل سوییزی و مگداف، نیویورک.
۱۹۹۶. (۱۱ می) سخنرانی در انجمن دوستداران فرهنگ و هنر ایران، شیکاگو.
۱۹۹۶. (۲۰ می) سخنرانی در گروه ادبی دفترهای شنبه، سانتامونیکا، کتابخانه‌ی میدنایت اسپیشیال، لوس آنجلس.
۱۹۹۶. (۱ جولای) سخنرانی در کانون سخن، سانتامونیکا، لوس آنجلس.۱۹۹۶. سخنرانی در انجمن قلم آمریکا، نیویورک.
۱۹۹۶-۱۹۹۷. زندگی در هلند به همراه خانواده و سفر به سوئد، آلمان، بلژیک، فرانسه، نروژ، سوئیس.
۱۹۹۷. سخنرانی در کنگره‌ی بزرگداشت نیما، دانشگاه اسلو، نروژ.
۱۹۹۷. سخنرانی در سالن شهرداری یوتوبوری، سوئد.
۱۹۹۷. سخنرانی در انجمن نگاه، شهر ایسن، آلمان.
۱۳۷۷. انتشار کتاب "تاریخ تحلیلی شعر نو ۱۲۸۴-۱۳۵۷" در چهار جلد.
۱۳۷۸. بازگشت به ایران به همراه خانواده. انتشار کتاب "شبی که مریم گم شد" قصه‌ای برای کودکان، تدریس غیر رسمی در چند دانشگاه. مدخل‌نویسی برای فرهنگنامه‌ها.
۱۳۷۹. انتشار مجموعه شعر "نت‌هایی برای بلبل چوبی" نشر سالی
۱۹۹۹. (۲۱ نوامبر) سخنرانی پیرامون وضعیت شعر فارسی از انقلاب تا امروز، میسا(middle east studies association north of America) mesa ،آمریکا.
۱۳۸۰. انتشار کتاب "از جان گذشته به مقصود می‌رسد" در آثار و احوال نیما یوشیج.
۱۳۸۰. انتشار گزیده‌ی اشعار از مجموعه‌ی گزیده‌ی ادبیات معاصر.
۱۳۸۱. برنده‌ی جایزه‌ی بنیاد بیژن جلالی در عرصه‌ی تحقیق.
۱۳۸۲. انتشار ویژه‌نامه‌ی شاعری شمس لنگرودی در هفته‌نامه‌ی عصر پنج‌شنبه (تیر ماه، شماره‌ی ۶۲-۶۱).
۱۳۸۲. انتشار ویژه‌نامه‌ی شمس لنگرودی در نشریه‌ی چیستا (اردی‌بهشت و خرداد)
۱۳۸۳. انتشار مجموعه شعر "۵۳ ترانه‌ی عاشقانه".
۱۳۸۳. انتشار مجموعه شعر "باغبان جهنم".
۱۳۸۴. انتشار ویژه‌نامه‌ی شاعری شمس لنگرودی در نشریه‌ی هنگام (شماره‌ی ۱۲۳)
۱۳۸۴. انتشار آلبوم صدای شاعر، بخشی از کتاب "۵۳ ترانه‌ی عاشقانه" با آهنگسازی محمد فرمانیان.
۱۳۸۴. برگزاری مراسم تجلیل شمس لنگرودی در زادگاهش.
۱۳۸۵. انتشار گزینه‌ی اشعار "توفانی پنهان شده در نسیم" به انتخاب بهاء‌الدین مرشدی.
۱۳۸۵. انتشار کتاب "بازتاب زندگی ناتمام" (بخشی از مصاحبه‌های منتشر شده در سال‌های ۱۳۷۰- ۱۳۸۳) به کوشش مژگان معقولی.
۱۳۸۵. ویژه‌نامه برای شمس لنگرودی در ماهنامه‌ی هنری نشانی (شماره‌ی اول، اردی‌بهشت).
۱۳۸۵. (۲۶ بهمن) نکوداشت در انجمن شاعران ایران.
۱۳۸۵. تجلیل در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه آزاد کرج.
۲۰۰۷. سفر به آلمان، ایتالیا، آمریکا و شرکت در چند شعرخوانی و مصاحبه‌ی رادیویی و تلوزیونی.
۱۳۸۶. ترجمه‌ی مجموعه‌ی "۵۳ ترانه‌ی عاشقانه" به عربی و کردی و سفر به کردستان عراق برای شعرخوانی.
۱۳۸۶. دریافت نشان سپاس گوهران (فصلنامه‌ی گوهران).
۱۳۸۶. اتمام رمان "شکست خوردگان را چه کسی دوست دارد" و سپردن به ناشر.
۱۳۸۶. انتشار بخش دوم کاست "۵۳ ترانه‌ی عاشقانه" با صدای شاعر و آهنگسازی محمد فرمانیان.
۱۳۸۶. "ملاح خیابان‌ها"، مجموعه شعر، انتشارات آهنگ دیگر.
۱۳۸۷. مجموعه اشعار (شامل همه مجموعه‌ها)، انتشارات نگاه
۱۳۸۷. چوپانی سایه‌ها (گزیده اشعار)، نشر تکا
۱۳۸۷. "تاریخ شفاهی" زندگی‌نامه‌ی شمس لنگرودی از سری کتاب‌های تاریخ شفاهی ایران زیر نظر محمد هاشم اکبریانی، مصاحبه‌کننده: کیوان باژن، نشر ثالث
۱۳۸۸. "هیچ کس از فردایش با من نگفت" گزیده اشعار به انتخاب و مقدمه آزاده کاظمی، انتشارات نگاه
۱۳۸۸. "مرا ببخش خیابان بلندم" گزیده اشعار به انتخاب غلامرضا بروسان، نشر شاملو
۱۳۸۸. "لبخوانی‌های قزل آلای من" مجموعه شعر، انتشارات آهنگ دیگر
۱۳۸۸. "رباعی محبوب من"، (پژوهش و گزینش)، نشر مرکز
۱۳۸۸. "۲۲ مرثیه در تیر ماه"، مجموعه شعر، (به صورت الکترونیکی چاپ شد، مربوط به جریانات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ در ایران)

۱۳۸۹." می‌میرم به جرم آن که هنوز زنده بودم"، مجموعه شعر، نشر چشمه
۱۳۸۹. "رسم کردن دست‌های تو"، مجموعه شعر، انتشارات آهنگ دیگر

آثار در دست انتشار:

۱. شکست‌خوردگان را چه کسی دوست دارد، (رمان)
۲. صبح آفتابی‌تان به خیر گرگ برفی، (شعر)
۳. روزی که برف سرخ ببارد، (پژوهش و گزینش تک بیت‌های کهن)

Share/Save/Bookmark

 
 

پرستو فروهر می‌گوید که مأموران امنیتی ایران به وی گفته‌اند که اجازه ندارد مراسم یادبود والدين خود، داریوش فروهر و پروانه اسکندری (فروهر) را برگزار کند.

به گزارش تارنمای جرس، پرستو فروهر اعلام کرده که با وجود «تهدیدات امنیتی»، مراسم یادبود پدر و مادرش را در خانه آزادی (خانه داریوش و پروانه فروهر) برگزار می‌کند.


پرستو فروهر

داریوش فروهر، رهبر حزب ملت ایران و همسرش پروانه اسکندری، اول آذر ١٣٧٧ در منزل‌شان در تهران با ضربات چاقو به قتل رسیدند. قتل فروها و همچنین قتل محمدجعفر پوینده و محمد مختاری که چند روز بعد رخ داد به «قتل‌های زنجیره‌ای» مشهور شد.

با گذشت ١٢ سال از آن زمان، مقام‌های جمهوری اسلامی به خانواده این قربانیان اجازه برگزاری مراسم سالگرد آن‌ها را نمی‌دهند. پرستو فروهر که ساکن آلمان است، هر سال برای برگزاری مراسم یادبود داریوش فروهر و پروانه اسکندری به تهران سفر می‌کند.

قتل‌های زنجیره‌ای که عنوان اقدام برخی اعضای وزارت اطلاعات ایران در سال ۱۳۷۷ است، باعث شد تا قربانعلی دری نجف‌آبادی، وزیر وقت اطلاعات در دولت محمد خاتمی، «ناچار» به استعفا شود. وزارت اطلاعات با انتشار اطلاعیه‌ای در دی‌ماه ٧٧ مسئولیت آن را بر عهده برخی از اعضای «خودسر» خود دانست.

با گذشت ١٢ سال از قتل‌ها، مقام‌های جمهوری اسلامی به خانواده قربانیان اجازه برگزاری مراسم سالگرد آن‌ها را نمی‌دهند

پس از افشای دست داشتن وزارت اطلاعات ایران در قتل چهار نفر از مخالفان سیاسی و روشنفکران، سازمان قضایی نیروهای مسلح ایران از «سعید امامی، مصطفی موسوی، مهرداد عالیخانی و خسرو براتی» به عنوان متمهان این قتل‌ها نام برد اما خرداد ١٣٧٨ این سازمان اعلام کرد که سعید امامی با خوردن داروی نظافت «خودکشی» کرده است اما مخالفان حکومت ایران می‌گویند که سعید امامی برای جلوگیری از افشای برخی اطلاعات، در زندان به قتل رسیده است.

دادگاه متهمان قتل‌های زنجیره‌ای در دی ماه سال ٧٩ بدون حضور خانواده مقتولان و وکلای آن‌ها به ریاست محمدرضا عقیقی، رئیس شعبه یک دادگاه نظامی تهران به صورت غیرعلنی برگزار شد و در نتیجه آن «مصطفی کاظمی، قائم مقام وقت معاونت امنیتی وزارت اطلاعات و مهرداد عالیخانی یکی از مدیران کل وزارت اطلاعات به جرم صدور دستور چهار قتل به چهار بار حبس ابد، علی روشنی، مسئول وقت حراست بهشت زهرای تهران به جرم مباشرت در قتل محمدجعفر پوینده و محمد مختاری به دو بار قصاص، محمود جعفرزاده، عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات به جرم مباشرت در قتل داریوش فروهر به یک بار قصاص، علی محسنی عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات به جرم مباشرت در قتل پروانه فروهر به یک بار قصاص، حمید رسولی و محمد عزیزی از مدیران وزارت اطلاعات به جرم صدور دستور قتل داروش و پروانه فروهر به دو بار حبس ابد، خسرو براتی به جرم معاونت در قتل به ١٠ سال زندان و اصغر سیاح نیز به شش سال زندان محکوم شد.»

دادگاه همچنین سه متهم دیگر را تبرئه کرد و برای «ابوالفضل مسلمی، مصطفی هاشمی، محمدحسین اثنی‌عشر، علی صفایی‌پور و علی ناظری»‌ که همگی از کارکنان وزارت اطلاعات بودند، دو تا چهار سال حبس صادر کرد.

این احکام اما با اعتراض خانواده کشته‌شدگان روبرو شد و مجازات اعدام آن‌ها نیز به دلیل گذشت خانواده مقتولان به ١٠ سال حبس تبدیل شد.

همچنین خانواده‌های کشته‌شدگان قتل‌های سال ٧٧ می‌گویند که دادگاه آمران اصلی قتل‌ها را محاکمه نکرده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

پروین تاجیک خواهر عبدالرضا تاجیک، روزنامه‌نگار زندانی در ایران می‌گوید که به جرم دفاع از برادرش به حبس محکوم شده است.

پروین تاجیک از سوی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام «تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی» به ١٨ ماه حبس محکوم شده است. دادگاه خانم تاجیک، بدون «اطلاع قبلی و بدون حضور وکلایش» برگزار شده و پس از پایان دادگاه نیز حکم محکومیتش صادر و به وی ابلاغ شده است.


عبدالرضا تاجیک

پروین تاجیک در گفت‌وگو با تارنمای جرس گفته که من علیه نظام تبلیغ نکرده‌ام بلکه کسانی که ماجرای کهریزک را به وجود آوردند، علیه نظام تبلیغ کرده‌اند.

سال گذشته دست‌کم سه تن از شهروندان معترض به نتیجه انتخابات در بازداشت‌گاه کهریزک بر اثر شکنجه جان دادند. اوایل شهریورماه ٨٩ خبرگزاری‌های ایران اعلام کردند که «سعید مرتضوی، دادستان پیشین تهران؛ حسن زارع‌ دهنوی مشهور به قاضی حداد، معاون وقت امنیت دادستان تهران و علی‌اکبر حیدری‌فر، قاضی شعبه اول دادیاری دادگاه انقلاب» در ارتباط با پرونده بازداشتگاه کهریزک تعلیق شده‌اند.

دادگاه خانم تاجیک، بدون «اطلاع قبلی و بدون حضور وکلایش» برگزار شده است

پروین تاجیک همچنین افزوده که در پاسخ به پرسش قاضی دادگاه که دلیل مصاحبه وی را با رسانه‌های خارج از ایران سوال کرده، گفته است: «به آقای قاضی گفتم که من به همه جا سر زدم، به همه نامه دادم. حتی در قوه قضاییه به من گفتند آقای لاریجانی (رئیس قوه قضائیه) اصلاً چنین نامه‌هایی را نمی‌خواند، وقتی هیچ کس به من جواب نمی‌دهد من چه کار می‌توانستم بکنم؟»

وی در این مصاحبه گفته که آقای فراهانی، دادیار ناظر پرونده‌ ماجرای «لخت کردن» برادرش را برایش فاش کرده اما پس از اعلام آن از طریق مصاحبه، این فرد از من شکایت کرد.

پروین تاجیک گفته که «من معلمی هستم که در عمرم فعالیت سیاسی نکرده‌ام و به خانواده‌ام گفته‌ام وقتی به زندان رفتم، از من دفاع نکنند و پیگیر کارم نباشند.» به گفته خانم تاجیک، در ایران «ظاهراً خانواده زندانی‌بودن و پیگیری کار یک زندانی جرم است.»

عبدالرضا تاجیک ٢٣ خرداد ٨٩ برای سومین بار در یک سال گذشته بازداشت شد.

سوم مرداد ماه ٨٩ خانواده تاجیک با ارسال نامه‌ای به آیت‌الله صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه گفتند که عبدالرضا تاجیک در جریان ملاقات کابینی که ٢٣ تیر ٨٩ در زندان اوین انجام شده، با «ناراحتی و عصبانیت» از«هتک حرمت» به خود خبر داده و خواهان دیدار با عباس جعفری‌دولت‌آبادی، دادستان تهران و محمد شریف، وکیلش شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

به نام خدا
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
رهبر جمهوری اسلامی ایران

با سلام
این اولین باری‌ست که خطاب به شما نامه می‌نویسم و آخرین بار هم خواهد بود که شما را خطاب خود قرار خواهم داد. چرا که اعتقاد دارم به هیچ عنوان شایستگی رهبری یک نظام مردمی و دموکراتیک را نداشته و خود می‌دانید که با اغفال و دروغ و تزویر و ریا سکان رهبری را در دست گرفته و با توصیه و مسامحات و تسامهات، آیت‌الله شده و بعد از فوت امام خمینی به ناحق رهبر شدید. به هر حال تقدیر چنین است که امروز شما رهبر کشوری هستید که حدود هشت میلیون نفر از مردمانش به دلیل نالایقی شما و ایجاد نظامی غیر مردمی و دیکتاتوری آواره کشورهای دیگر شده و توان بازگشت به ایران را ندارند اما امیدوارم این نامه‌ی یکی از فرزندان زجر کشیده ایران زمین را بخوانید و یا اگر سربازان گمنام امام زمان، خواندند به دست مبارک شما نیز برسانند.

آقای خامنه‌ای
هفت ساله بودم که وارد جامعه شدم. جامعه‌ای که شروعش با حکومت خمینی و افرادی مثل شما و دار و دسته قدرتمند شما بود. از هفت سالگی به دلیل فقر مالی کار کردم، پدر و مادرم نیز سرسختانه مشغول کار بودند و ناچار بودم به هر دری بزنم تا لباس گرمی خریده و در زمستان بر تن کنم. هیچ وقت از یاد نخواهم برد روزهایی‌که در خیابان‌های تهران به دنبال لقمه نانی به هر دری می‌زدم و دست یاری به هر کس و ناکسی دراز می‌کردم. یادم نمی‌رود سیلی‌هایی را که از برخی افراد می‌خوردم و اجباری که ناچار بودم برای لقمه نانی تحمل کنم.

یادم نمی‌رود روزهایی که تا ساعات دو نیمه شب به همراه مادر و پدرم کار می‌کردم و زجر می‌کشیدم. پیله‌ها و تورم‌هایی که بر دستانم به دلیل اشتغال به کار زیان‌آور از جمله کاشی‌پزی با آن کوره‌های داغ، ایجاد می‌شد را هرگز فراموش نمی‌کنم. یادم نمی‌رود کتک‌ها و سیلی‌های معلمم را که به دلیل نبود وقت برای تحصیل و درس‌خواندن بر صورتم می‌زد و ناچار بودم صدایم را در گلو خفه کنم. یادم نمی‌رود، در دوران کودکی، حسرت خرید دوچرخه‌ای را داشته و برای اینکه نمی‌توانستم با هم سن و سال‌های خودم بازی کنم غصه می‌خوردم و ساعت‌ها گریه می‌کردم. یادم نمی‌رود مادر سیدم را که او نیز مشقت‌های بسیاری را تحمل کرد و سالیان سال سختی کشید.


محمد مصطفایی

مصیبت‌هایی که بر من و مادرم رفت باعث شد تا مسیر زندگی‌ام را تغییر دهم و پس از خدمت سربازی تصمیم گرفتم راهی دانشکده حقوق شوم. به دلیل آنکه شما به دنبال پر کردن جیب خود با سرمایه‌های غنی نفتی و صنایع بودید و من و امثال من محروم از حقوق اجتماعی و به دلیل کار در کودکی یکی از ناموفق‌ترین شاگردان دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان بودم، با تلاش‌های شبانه‌روزی و با شداید بسیار موفق به قبولی در رشته حقوق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شده و پس از سال‌ها وکیل دادگستری شدم. وکیلی که قسم خورد مدافع حقوق مظلومین و مستضعفین باشد.

آقای خامنه‌ای
کوتاه سرگذشت خود را گفتم که گمان نکنید به راحتی توانستم شغلی را که عاشقش بودم، به دست آورم. من سی‌سال در دوران حکومت شما و افراد نالایقی مثل شما زجر کشیدم و تلاش کردم و تلاش کردم و توانستم جایگاه اجتماعی بسیار مناسبی برای خود ایجاد کنم و افتخار می‌کردم که مدافع کسانی هستم که حقوقشان ضایع شده و من برای آنکه حقوق از دست رفته‌شان را احقاق کنم شبانه‌روز تلاش می‌کردم. اغلب کسانی که به دفتر کارم رجوع می‌کردند کسانی بودند که حقوقشان را برخی از قضات دادگستری بی‌وجدان و وحشی دستگاه قضایی تضییع کرده بودند. قضاتی که جز اعمال خشونت و صدور احکام غیر انسانی از جمله سنگسار، اعدام و زندان‌های طولانی مدت عملی دیگر بلد نبودند.

آقای خامنه‌ای
زمانی که کودک بودم شاهد زجر و در به دری و بدبختی خود بوده و بعد که وکیل دادگستری شدم شاهد زجر و ناله کسانی شدم که به دفتر کارم مراجعه می‌کردند. روزی نبود که مادری گریان در دفتر کارم نیاید و استمداد نجوید و پدری برای نجات فرزند بی‌گناهش التماس نکند. چون زجر و سختی کشیده بودم، می‌دانستم مراجعه‌کنندگان چه دردی می‌کشند. آنان دردشان از ستم و ظلمی بود که شما و سربازان شما بر سرشان آورده بودید.

آقای خامنه‌ای
در طول دوران وکالتم، از زندگی و خانواده خود زدم. شب و روز کار کردم. روزها فرزند کودک خود را برای نجات جان انسان‌هایی که در دست شیادان شما اسیر بودند، نمی‌دیدم و همسرم نیز به احترام آرمان‌هایم تحمل می‌کرد. در این مدت به لطف خدا توانستم جان پنجاه نفر را از مرگ نجات داده و ده‌ها نفر از بی‌گناهان را از زندان آزاد کنم.

آقای خامنه‌ای
از هفت سال پیش هر جایی که می‌شنیدم حق فردی ضایع شده است وکالتش را به عهده می‌گرفتم و به زندان‌های مختلف هر گوشه کشور می‌رفتم، تا بتوانم حق مظلومی را بستانم. فریاد می‌زدم که نباید کودکان زیر ۱۸ سال را اعدام کرد. فریاد می‌زدم که سنگسار انسان‌ها عملی وحشیانه است و قطع دست و پا و شلاق و صدور دستورهای بازداشت خودسرانه و زندانی کردن غیرقانونی اشخاص به نظام به اصطلاح جمهوری اسلامی ضربه می‌زند.

برای نجات جان کودکان به هر دری می‌زدم. از درآمد شخصی خود صرف می‌کردم و با کمک بسیاری از خیرین ایرانی و خارجی با پرداخت دیه جان انسان‌هایی که مستحق اعدام نبودند را نجات می‌دادم و کسانی که سال‌ها به صورت خودسرانه در زندان بودند را یاری می‌کردم که از حبس بی‌مورد نجات یابند. یادم نمی‌رود فاطه زن تبعه افغان را که دو سال بی‌گناه در زندان بود و اگر من وکالت او را به عهده نداشتم باز هم در زندان می‌ماند و شاید تا حال اعدام می‌گردید.

یادم نمی‌رود زندانی دو جنسیتی که هر روز مورد تجاوز ماموران زندان قرار می‌گرفت و ماه‌ها در زندان انفرادی بود و توانستم از زندان آزادش کنم. یادم نمی‌رود زنی را که همسر بی‌رحمش بر صورتش اسید پاشیده بود و متواری گشته بود. هیچ‌کس نبود دستش را بگیرد و توانستم برای او امکانات رفاهی و پزشکی فراهم کنم. یادم نمی‌رود هدیه دختر ۱۴ ساله را که به اتهام رابطه نامشروع راهی زندان اوین می‌شود و بعد از مدتی به زندان رجایی‌شهر تبعید و در میان زندانیان خطرناک قرار می‌گیرد و در نهایت توسط قاتلانی که با وی هم سلول بوده‌اند به قتل می‌رسد.

یاد نمی‌رود رحیم جوان اهل تبریز را که مامورین دولتی شما چشم به زنش داشتند و زمینه اعدام وی را فراهم کرده و همسرش را دستگاه قضایی به سنگسار محکوم کرد و رحیم را ناجوانمردانه اعدام نمود. یادم نمی‌رود التماس‌هایی که برای نجات جان بهنود شجاعی نوجوان ۱۷ ساله کردم و جلادان شما او را ناجوانمردانه در مقابل چشمانم اعدام کردند. یادم نمی‌رود خاطرات تلخ شکنجه موکلینم را که مامورین آگاهی و اطلاعات انجام داده بودند.

آقای خامنه‌ای
وکالت صدها پرونده را به عهده گرفته‌ام که حقوقشان توسط مراجع امنیتی و قضایی شما و با اجازه شما و دوستان نزدیکتان از جمله جنتی و لاریجانی‌ها و احمدی‌نژاد، تضییع شده بود و دست یاری به سوی من دراز کرده بودند. به دلیل مخالفتی که با مجازات سنگسار داشتم هر جا می‌شنیدم که احدی به سنگسار محکوم شده است وکالت او را می‌پذیرفتم و برای من فرقی نمی‌کرد که این پرونده توسط چه کسی معرفی شده است. مهم این بود که شخصی به سنگسار محکوم شده و هر لحظه جلادان دادگستری تشنه‌وار قصد کشتن زندانیان بی‌پناه را داشتند و احدی نبود که یاری‌شان کند.

اما شما کجایید آقای خامنه‌ای عزیز، که ببینید چه جنایت‌هایی در دادگستری و زندان‌های جمهوری اسلامی به خصوص زندان گوانتانموی ۲۰۹ امنیتی اوین در حال رخ دادن است. هر چند می‌دانم و به خوبی می‌دانم که عامل اصلی تمام این جنایت‌ها شمایید. شمایی که چشم خود را بسته‌اید و برای حفظ قدرت هر دستوری که لازم باشد صادر می‌نمایید.

آقای خامنه‌ای
نمی‌گویم چه تهدیدهایی از سوی دستگاه قضایی و امنیتی شدم و چندین بار مورد بازجویی و بازخواست قرار گرفتم چون برایم مهم نیست و خود پذیرفته بودم که شرایط سختی را در پیش خواهم داشت. برحسب وظیفه در سال گذشته، وکالت زنی به نام سکینه محمدی را که به جرم ناکرده زنای محصنه در زندان تبریز بود به عهده گرفتم. خبر زندانی‌بودن این زن بی‌پناه را یکی از موکلینم که در زندان تبریز بود به من داد. تمام مقدمات سنگسار فراهم شده بود و تلاش‌هایم برای نجاتش به نتیجه نرسید. به هر دردی می‌زدم بسته بود. ناچار شدم خبر سنگسار قریب‌الوقوع این زن را در وب سایتم منتشر کرده و به بسیاری از خبرنگاران داخلی و خارجی اطلاع دهم تا صدای بی‌گناهی موکلم را به گوش مسئولین ناشنوای جمهوری اسلامی برسانند. پس از اینکه این خبر منتشر شد بسیاری از سیاستمداران حمایت خود را اعلام کردند ولی هرگز و هیچگاه نخواسته و نمی‌توانستم به خود جرات دهم که از پرونده‌ای سوءاستفاده کنم. اما این پرونده، جنبه و حساسیت بین‌المللی به خود گرفت و جهانی شد.

پس از این ماجرا بود که احضار شدم و مورد بازجویی چهار ساعته شعبه دوم بازپرسی قرار گرفتم. روز احضار گمانم این بود که دیگر به خانه بازنخواهم گشت اما به لطف الهی بازپرس شعبه دوم بازپرسی زندان اوین مرا آزاد کرد. چند ساعت بدون آنکه بدانم چه اتفاقاتی رخ داده است گذشت. بعد به دفتر کارم رفتم و متوجه شدم که مامورین امنیتی برای بازداشت من به دفترم هجوم آورده و با نبودم رفته بودند اما ده‌ها نفر از ماموران امنیتی بیرون از دفتر در کمین من بودند ولی آنها چشمشان کور بود و ورود مرا به دفترم ندیدند.

چند ساعت بعد متوجه شدم ماموران امنیتی همسرم را گروکان گرفته‌اند و می‌گویند تا زمانی که خود را معرفی نکنم او را آزاد نخواهند کرد. این شد که تصمیم گرفتم به خواسته‌های غیرقانونی مرجع امنیتی و قضایی تمکین نکنم و خود را معرفی نکنم. چند روزی گذشت و چاره را تنها در این دیدم که از مرز ایران خارج شوم و به این صورت همسرم از بازداشت امنیتی سربازان شما آزاد شود. پس از خروج از مرز به ترکیه رفتم و در آنجا خود را به پلیس معرفی کردم. خبر بازداشتم در یکی از روزنامه‌های ترکیه منتشر شد و این بود که تیمی از مامورین وزارت اطلاعات و امورخارجه برای مذاکره جهت برگرداندنم، به ترکیه آمدند و اما حمایت همین دولتی‌های اروپایی و آمریکا و غیره باعث شد دست مامورین نیروی امنیت به من نرسد.

آقای خامنه‌ای
دست سربازان امام زمان شما به من نرسید و حال از اینکه نتوانستند حتی با گروگان‌گیری همسرم مرا بازداشت کنند می‌سوزند. دست سربازان امام زمان شما به نرسید تا از من نیز همچون سجاد قادرزاده پسر سکینه محمدی، هوتن کیان وکیل دیگر سکینه و خود سکینه تحت شکنجه اقرار گرفته و سوءاستفاده تبلیغاتی کنند. دست سربازان امام زمان شما به من نرسید تا بتوانم صدای مظلومیت زنان و کودکان زندانیان و جنایت‌هایی که شما علیه بشریت کرده‌اید را به گوش جهانیان برسانم.

آقای خامنه‌ای
اگر هم دست سربازان امام زمان شما به من می‌رسید باز هم واهمه و باکی نداشتم چرا که خون من رنگین‌تر از هزاران نفر از زندانیانی که در دهه ۶۰ و ۷۰ به صورت خودسرانه اعدام شدند نیست. خون من رنگین‌تر از ده‌ها نفر از جوانان و نوجوانان و زنان و مردانی که در خیابان‌های تهران مورد حمله سربازان امام زمان شما قرار گرفته و به قتل رسیدند نیست. خون من رنگین‌تر از زندانیان سیاسی که حق ملاقات با فرزندان و خانواده خود را ندارند نیست. خون من رنگین‌تر از سهراب‌ها و نداها و کشته‌شدگان بازداشتگاه کهریزک نیست.

آقای خامنه‌ای
پس از اینکه ماموران امام زمان شما دستشان به من نرسید شروع کردند به تخریب شخصیت من، یک روز من را کلاهبردار خواندند. یک روز وکیل فراری خواندند. یک روز مزدور غرب خواندند و در کنار این تهمت‌زنی‌ها، بارها از طرق مختلف از جمله سفارت ایران در نروژ خواستند که برگردم تا به اهداف شومشان برسند. حال نیز در برنامه هشت‌وسی دقیقه دیروز مرا مزدور غرب و منتسب به حزب کمونیست کارگری خواندند.

آقای خامنه‌ای
من بارها گفته‌ام که با هیچ گروهی همکاری نمی‌نمایم و وکیلی مستقل هستم. اگر هم با گروهی فعالیت کنم نیز تخلف ننموده‌ام. همه کسانی که در خارج از کشور زندگی می‌کنند اعم از کمونیست و مجاهدین و توده‌ای و غیره همه قربانی جنایت‌هایی شده‌اند که شما و امثال شما مرتکب شده‌اید و حال به دنبال احقاق حق هستند و خوشبختانه امروز اکثریت آنها مدافع حقوق بشرند و شما ناقض حقوق بشر.

آقای خامنه‌ای
مظمئن هستم با شکنجه و زور و اجبار و زندانی کردن افراد و سرکوب معترضان به سیاست‌های غلط شما و پخش برنامه‌های دروغین و اغفال کننده در صدا و سیما، راه به جایی نخواهید برد و توصیه می‌کنم بیش از این به نام اسلام جنایت نکنید. به نام اسلام زنان را برده نکنید و تبعیض‌های ناروا بر آنها ننمایید. به نام اسلام اعدام و سنگسار نکنید و به نام اسلام و حفظ اسلام گروگان‌گیری نکنید. توصیه می‌کنم به جای اخذ اقرار با شکجه به فکر زدودن مجازات‌های غیر انسانی از قوانین باشید هر چند شما و سربازان شما که برخی‌ها با نام و برخی‌ها گمنام هستند، لیاقت حکومت و حکم‌رانی را به هیچ عنوان نداشته و ندارید.

وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
محمد مصطفایی

Share/Save/Bookmark

 
 

محمدجواد لاريجانی در ادامه حضور خود در نيويورک، به پيش‌نويس قطعنامه حقوق بشر سازمان ملل عليه ايران شديدأ حمله کرد و آن را يکی از «سياه‌ترين» اسناد سازمان ملل خواند.

به گزارش تارنمای اطلاع‌رسانی ستاد حقوق بشر قوه قضاييه ايران، محمدجواد لاريجانی، دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه و مشاور بين‌الملل رئيس قوه قضائيه ايران که برای شرکت در اجلاس حقوق بشر سازمان ملل در نيويورک به‌سر می‌برد، پيش‌نويس پيشنهادی سازمان ملل در محکوميت نقض حقوق بشر توسط دولت ايران را «کاملأ غير حرفه‌ای» و مجموعه‌ای از «دروغ‌های بسيار شنيع» دانست که «غير قابل راستی آزمائی» است.


وی گفت: «اين سازماندهی کاملأ سياسی را که هدفی به غير از تهاجم به نهادهای حقوق بشری کشورمان ندارد، دولت آمريکا سازماندهی کرده است.»

جواد لاريجانی، ايران را «بزرگ‌ترين و تنهاترين دمکراسی واقعی خاورميانه» در سی سال گذشته ناميد و هدف کشورهای غربی را زير فشار گذاشتن «تجربه عظيم» بنای يک نظام مدنی «بر اساس فکر اسلامی» اعلام کرد.

جواد لاريجانی: اگر غربی‌ها معتقدند سنگسار حکم خشنی است، خشوت بحثی کاملأ فرهنگی است، خشونت در تمدن غربی مفهوم به‌هم ريخته‌ای دارد

وی گفت: «تصويب چنين قطعنامه‌های سياسی آن‌هم درباره مسائل حقوقی، برای سازمان ملل متحد لکه ننگ بزرگی است که در آينده معلوم خواهد شد چه بلائی بر سر اين سازمان آورده‌اند.»

دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه ايران افزود: «ما افتخار می‌کنيم که می‌خواهيم اسلام را نه تنها در قوانين جزائی بلکه در همه امور زندگی خودمان پياده کنيم..»

محمدجواد لاريجانی اين پيش‌نويس را «دخالت‌های آشکار در امور داخلی ايران» دانست که «حمايتی غيرقانونی و رسوا شده از جريان فتنه» دارد.

مقامات ايران اعتراضات پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در ايران را «فتنه» می‌خوانند و معتقدند کشورهای غربی عامل ايجاد مخالفت‌های پس از انتخابات بودند.

مشاور بين‌الملل رئيس قوه قضائيه ايران خبر داد دستگاه ديپلماسی ايران رايزنی‌هايی با برخی کشورهای «غيرهم‌سو با غرب» داشته است تا مانع از تصويب چنين قطعنامه‌ای شوند.

جواد لاريجانی آنگاه به ويژگی‌های دستگاه حقوقی ايران و «حقوق بشر اسلامی» پرداخت و گفت: «نظام حقوقی ما نشان داده است که بسيار دقيق‌تر از نظام حقوقی آمريکاست، ما نمی‌توانيم مجرم [محکوم به اعدام] را بلافاصله مجازات کنيم چون طبق قانون ما، مجازات‌هائی که در آن نفس مطرح است بايد در مسيرهای مختلفی بازبينی و نظارت دوباره شود.»

وی همچنين به مخالفت کشورهای غربی با حکم سنگسار اشاره کرد و گفت: «اگر غربی‌ها معتقدند سنگسار حکم خشنی است، خشوت بحثی کاملأ فرهنگی است، خشونت در تمدن غربی مفهوم به‌هم ريخته‌ای دارد.»

دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه ايران، نگاه اسلام به حکم سنگسار را با هدف «بازدارندگی» دانست و گفت: «هر نوع زنا يا حتا هر نوع زنای محصنه، حکم سنگسار نمی‌گيرد، بلکه شرايط خاص خود را دارد و در طول سال، حتی يک مورد هم حکم سنگسار صادر نمی‌شود.»

وی اساس و بنای نظام ايران را براساس «ساختار خانواده، وفاداری و حفظ حدود عفت» دانست و افزود: «عفتی که در غرب مفهوم کشته شده‌ای است و قرن‌هاست که ديگر مفهومی به نام عفت وجود ندارد.»

لاريجانی در انتها گفت ايران به اين «نظام قانونی و دقت‌های آن» افتخار می‌کند و از موازين آن يک قدم هم عقب‌نشينی نمی‌کند.

نهادهای مدافع حقوق بشر در ايران و جهان بارها، به‌ويژه پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری در اين کشور، جمهوری اسلامی را متهم به نقض مستمر حقوق بشر کرده‌اند اما دولت ايران همواره اين واکنش‌ها را بخشی از «توطئه غرب» دانسته است.

Share/Save/Bookmark

 
 

عصر روز یکشنبه، ۲۳ آبان‌ماه، خبری در رسانه‏های داخل کشور منتشر شد مبنی بر اینکه مجلس شورای اسلامی، ترکیب مجمع عمومی بانک مرکزی را تغییر داده و رئیس جمهور را از این مجمع خارج کرده است. مجمع عمومی بانک مرکزی تاکنون متشکل از پنج نفر، شامل رئیس جمهور که رئیس مجمع محسوب می‏شد، وزیر امور اقتصاد و دارایی، معاون برنامه‏ریزی رئیس جمهور و وزیر بازرگانی و یک نفر از وزرا به انتخاب هیئت وزیران بود.

Download it Here!

مصوبه‏ی دیروز، تعداد اعضای مجمع را به ۱۱ نفر افزایش داده و رئیس جمهور را نیز از این فهرست حذف کرده است.

رئیس اتاق بازرگانی که نماینده‏ی بخش خصوصی محسوب می‏شود، به این فهرست افزوده شده و هفت تن از کارشناسان اقتصادی، به انتخاب رئیس جمهور انتخاب و هردو سال یک‏بار، یک نفر از آنان، بازهم به انتخاب رئیس جمهور، تعویض می‏شوند.

شامگاه روز یکشنبه و امروز این خبر موجب موضعگیری‏های متفاوت در میان موافقان و مخالفان دولت و از جمله مقامات دولتی شده است.

محمود بهمنی، رئیس کل بانک مرکزی که در جلسه‏ی روز یکشنبه‌ی مجلس حضور داشت و مخالفت او به جایی نرسید، روز دوشنبه در جمع خبرنگاران گفت که اگر استقلال بانک مرکزی خدشه‏دار شود، از سمت خود استعفا خواهد کرد.

سایت‏های حامی دولت، مانند رجانیوز، این مصوبه را مغایر قانون اساسی اعلام کرده‏اند.
برای دریافت بیشتر از جوانب مختلف این مسئله، با محمدرضا بهزادیان، رئیس سابق اتاق بازرگانی تهران، گفت‏وگویی انجام داده‌ام.

او این تغییرات را برای حفظ استقلال بانک مرکزی ضروری می‏داند.

محمدرضا بهزادیان: یک استدلال پشت این مصوبه وجود دارد. اولاً که بانک‏ها و بعد بانک مرکزی، در همه‏ی دنیا از دولت‏ها مستقل هستند و این‏طور نیست که با سیا‏ست‏ها و کم و زیاد آوردن دولت‏ها، منابع و سپرده‏های مردم در اختیار دولت‏ها قرار بگیرد.

بحث دوم این است که حداقل در پنج، شش سال اخیر، خیلی از اصل ۴۴ و خصوصی‏سازی گفتند و همایش‌ها برپا کردند، ولی بالاخره باید یک جایی هم بروز کند. اگر قبول دارند که رهبری نظام روی این نکته تاکید دارد، بالاخره اجازه بدهند جایی بروز پیدا کند.

من تا حداقل بعد از انقلاب به خاطرم می‏‏‏آید که موضوع استقلال بانک مرکزی در مجلس سوم و در جریان تصویب برنامه‏ی اول مطرح شد. بعد از آن در همه‏ی مجلس‏های بعدی هم این مسئله مطرح بود. مثلاً مجلس هفتم حتی طرحی داد و در مجلس هشتم هم آقای مصباحی‏مقدم که عضو کمیسیون اقتصاد مجلس هستند، پی‏گیر این بودند و در نهایت اینکه خوشبختانه دیروز به تصویب رسید.

مصوبه‏ی دیروز مجلس اما تفسیر‏هایی همراه خود آورده است. عده‏ای معتقدند این یک ضرورت اقتصادی بود. برخی حامیان دولت هم معتقدند که این نوعی مقابله‏ی مجلس با دولت محمود احمدی‏نژاد است.

نه؛ من این نظریه‏ی دوم یا مقابله‏ی سیاسی را کمی بی‏انصافی می‏دانم. اولاً اکثریت مجلس، بدون تردید دست رئیس‌جمهور و طرفداران اوست و به قول رئیس‌جمهور، ایشان رأس امور مملکت‏ هستند.

نکته‏ی دوم این است که در این مجلس بروز نکرده. از مجلس سوم که من یادم می‏آید- شاید قبل از آن از خاطرم رفته باشد- همیشه این بحث وجود داشته که بانک مرکزی باید از دولت‏ها فاصله بگیرد. ما وقتی رشد بی‏حد و حصر نقدینگی را می‏بینیم، وقتی بحث نرخ تورم را می‏بینیم، وقتی عدم پایداری قدرت پول ملی را می‏بینیم، اگر به تک‏تک مصوبات شورای پول و اعتبار نیز نگاه کنید، متوجه می‌شوید نسبت اختصاص منابع بانک‏ها به دولت، بیشتر از حتی ده برابر آن‏ چیزی است که به بخش خصوصی داده می‏شود. می‏بینیم بنابراین تولید و روند رشد اقتصادی در بخش خصوصی کاملاً فلج است.

در نهایت، در طول چهارسال، سه‏تا رئیس کل بانک مرکزی عوض شد. به ازای اینکه آقای طهماسب مظاهری یک نظریه‏ی اقتصادی داد، در ازای اینکه خود او وزیر اقتصاد بود و عوض شد، بدیهی است نمایندگان مقداری توجه می‏کنند که این دستخوش طوفان شدن بانک مرکزی روی سیاست‏های پولی کشور تأثیر می‏گذارد.

ولی رئیس بانک مرکزی که در جلسه‏ی دیروز مجلس بوده‏، گفته‏ است که اگر این استقلال فعلی را نمی‏داشتند، نمی‏توانستند در مورد ارز سیاست ثابتی داشته باشند و وقتی مسئله‏ی ارز مطرح می‏شود، به‏نظر می‏آید ضرورت دارد بانک مرکزی با سیاست‏های کلان کشور، یعنی با دولت هماهنگ باشد. یعنی این استدلال او، از یک منظری درست به‏نظر می‏آید.

نه؛ آقای بهمنی که به عنوان نماینده‏ی دولت پشت میکروفون رفته بوده، علی‏الظاهر و علی‏القاعده، طبق آیین‏نامه‏ی مجلس، باید نظرات دولت را بگوید. لذا چون دولت هم حتماً با این مصوبه مخالف بوده و بعد از این هم عکس‏العمل‏های‏ خود را نشان خواهد داد، از موضع نماینده‏ی دولت این حرف را زده است. گفته: «اگر همین نیمچه استقلال را نداشتیم ...» درست است؟

بله درست است.

ولی در جای دیگری هم گفته اگر استقلال بانک مرکزی کامل شود، ما هیچ دلیلی نداریم که جزو ۴۳ کشور اول دنیا نباشیم. من باز دقیقاً یادم هست که در جریان تصویب برنامه‏ی اول، در دولت آقای هاشمی، رئیس کل بانک مرکزی، آقای عادلی بود و جناب آقای عادلی هم علی‏رغم اینکه بیرون میکروفون کاملاً دنبال استقلال بانک مرکزی بود، آن پشت مجبور بود و مخالفت می‏کرد.

محمدجواد لاریجانی، رئیس مجلس، در پاسخ اعتراض محمود بهمنی که گفته بود: «نمی‏شود کشور را بخش خصوصی اداره کند»، اشاره کرد که هفت نفر اقتصاد‏دان منتخب رئیس جمهور هستند. به این ترتیب، نقش بخش خصوصی که شما هم به آن اشاره می‏کنید، در این قانون کجاست؟

من هم همان فرمایش آقای لاریجانی را تاکید می‏کنم. همان‏طور که ایشان گفتند، هفت اقتصاد‏دان را رئیس جمهور تعیین می‏کند. دو نفر از کابینه‏ی رئیس جمهور می‏‏آیند، دادستان کل کشور هم حضور دارد که در جمع می‏شوند ده نفر. ما در این‏جا فقط یک رئیس اتاق بازرگانی را داریم که او هم، منتخب دستگاه اجرایی یا دستگاه قضایی نیست، ولی اکثریتی ندارد.

ضمن اینکه من قطعاً جناب آقای بهمنی را دعوت به توجه به نظرات و دستورات رهبری می‏کنم که به این نکته توجه کنند در سیاست‏های حاشیه‏ای اصل ۴۴، به‏تاکید واگذاری مالکیت‏های دولتی به بخش خصوصی، حتی با نساب سالی ۲۰درصد گفته شد که اگر اجرا می‏شد، ما امروز هیچ مالکیت دولتی در کشور ‏نباید می‏داشتیم.
آقای بهمنی احساس می‏کند که زیر پر دولت قرار گرفتن و مطابق همه‏ی ۳۰ ساله‏ی گذشته، پس‏اندازهای مردم را در اختیار دولت‏ها قرار دادن، رئیس کل را محفوظ می‏کند از اینکه به عملکردش نگاه شود و رسیدگی شود و برداشته نشود. خب طبیعی است که دنبال این بحث می‏رود.

ولی همان‏طور که آقای لاریجانی هم گفته‏اند، در این مجموعه بخش خصوصی رأی کوچکی دارد که امیدواریم در آینده و به‏مرور با پشتوانه‏ی بخش خصوصی و تغذیه‏ای که از طریق اطلاعات میدانی بخش خصوصی، رئیس کل اتاق بازرگانی یا اقتصاد‏دان‏ها می‏شوند، بتوانند در این ترکیب بسیار مؤثرتر واقع بشوند.

این قانون، جز امکان حضور بخش خصوصی در تصمیم‏گیری‏های بانک مرکزی، چه نکات مثبت دیگری دارد؟

در پیشنهادی که آقای مهندس باهنر دیروز داده بودند و تصویب شده است، نقاط مثبت بسیار دیگری هم هست. در همان قانون پولی و بانکی که قبل از انقلاب تصویب شده بود، رئیس کل بانک مرکزی برای پنج سال باید انتخاب می‏شد. در آن قانون، عزل رئیس کل بانک مرکزی دیده نشده بود. در کشور، به دلیل ثبات قوانین پولی و بانکی، باید رئیس کل بانک مرکزی، پنج سال‏ خود را طی کند. الا اینکه فوت کند یا خودش استعفا بدهد.

متأسفانه در هیچ‏یک از دولت‏های بعد از انقلاب، در حکومت جمهوری اسلامی، این رعایت نشد. هیچ‏ موقع دوره‏ی رئیس کل بانک مرکزی، چه در زمان مرحوم نوربخش، چه در زمان آقای دکتر عادلی، چه در زمان آقای قاسمی و ... به پنج سال نرسید و قبل از پنج سال او را برداشتند. البته تشدید و نهایت این ماجرا را در دولت آقای احمدی‏نژاد دیدیم که در طول چهار سال، سه‏تا رئیس کل بانک مرکزی آمدند.

چقدر امیدوار هستید که این قانون از تصویب نهایی بگذرد؟ چون آقای بهمنی گفته‏اند با همین ترکیب پنج نفره فقط می‏توانند کار کنند و در واقع، تهدید به استعفا کرده‏اند.

امیدواریم که این قانون، مانند خیلی از قوانین دیگری که مجلس هفتم و هشتم تصویب کرده‏اند، نباشد و بتواند سر سالم به‏در ببرد و بالاخره از تأیید شورای نگهبان که شاید اصلی‏ترین گردنه‏ی ماجرا است، بگذرد و ابلاغ بشود به دولت و دولت هم آن را اجرا کند.

ولی درهرشکل آن، اگر اجرا بشود، شاید بد نباشد در مقدمه‏ی بحث هم جناب آقای دکتر بهمنی استعفا بدهند که زمینه‏ساز انتخاب رئیس‏ کلی از ناحیه‏ی مصوبه‏ی قانونی مجلس اتفاق بیافتد.

اعتراض‌ها به رئیس کل بانک مرکزی محدود نشده است. در خبرهای امروز بود که سید شمس‏الدین حسینی، وزیر دارایی، در جمع خبرنگاران، ضمن اعتراض به مصوبه‏ی دیروز مجلس، گفته است: «نمایندگان مجلس تفاهم کرده‏اند که تغییر ترکیب مجمع بانک مرکزی، دوباره به کمیسیون تلفیق برگشته و در آن‏جا بازنگری شود.»

از حجت‏الاسلام قدرت‏الله علیخانی، نماینده‏ی مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی، در باره‏ی صحت و سقم این خبر پرسیده‌ام.

قدرت‏الله علیخانی: نه؛ چنین صحبتی نبود. چیزی را که مجلس تصویب کرده، فقط شورای نگهبان می‏تواند خلاف قانون اساسی یا خلاف شرع تشخیص بدهد و به مجلس برگرداند. والا خود مجلس هم الان نمی‏تواند آن را برگرداند. برای اینکه مصوب شده است.

Share/Save/Bookmark

 
 

سازمان گزارشگران بدون مرز طی بيانيه‌ای از مقامات ايران خواست تا بدون قيد و شرط دو روزنامه‌نگار بازداشت شده آلمانی را آزاد کنند.

سازمان گزارشگران بدون مرز، نهاد بين‌المللی مدافع روزنامه‌نگاران و مطبوعات جهان، در بيانيه خود با اشاره به اظهارات مقامات قضايی استان آذربايجان شرقی مبنی بر «جاسوس بودن» اين دو روزنامه‌نگار آورده است که چنين اتهامی «نقض قوانين بين‌المللی و آئين دادرسی ايران» است.


ژان فرانسوا ژوليارد، دبير اول اين سازمان گفت که دو روزنامه‌نگار آلمانی تنها از «حقوق بينادين خود برای آزادی اطلاع‌رسانی» استفاده کرده‌اند و اطلاع‌رسانی «جاسوسی» به‌شمار نمی‌رود.

آقای ژوليار افزوده است: «آن‌ها وظيفه خود را در کشوری انجام داده‌اند که دولت آن اجازه پوشش خبری آزادنه‌ هيچ رويدادی را نمی‌دهد و به شکل جدی مانع ورود روزنامه‌نگاران خارجی به کشور می‌شود.»

«آن‌ها وظيفه خود را در کشوری انجام داده‌اند که دولت آن اجازه پوشش خبری آزادنه‌ هيچ رويدادی را نمی‌دهد و به شکل جدی مانع ورود روزنامه‌نگاران خارجی به کشور می‌شود»

سازمان گزارشگران بدون مرز همچنين «اعترافات» تلويزيونی اين دو روزنامه‌نگار در تلويزيون ايران را اقدامی در چارچوب «تبليغات دولتی» دانسته و متذکر شده است که تاکنون هيچ‌گونه خبری از برگزاری دادگاه اين روزنامه‌نگاران منتشر نشده زمان و چگونگی تهيه اين مصاحبه ويدئويی نيز مشخص نيست.

دو روز پيش، حجت‌الاسلام مالک اژدر شريفی، رئيس کل دادگستری آذربايجان شرقی گفت:‌ «جرم جاسوسی دو تبعه آلمانی که با هدف جو‌سازی و جاسوسی در ايران حاضر شده بودند محرز و ثابت شده است.»

وی افزود: «اين دو تبعه آلمانی به ادعای توريست بودن به ايران آمده‌اند ولی عملکرد اين دو توريست در ايران و تبريز و خبردهی و جريان‌سازی در تبريز نشان می‌دهد که اين افراد برای جاسوسی آمده‌اند.»

همزمان با اين اظهارات، شامگاه دوشنبه ۲۴ آبان تلويزيون دولتی ايران در برنامه ۲۰/۳۰ "اعترافات" سکينه محمدی آشتيانی، زن ايرانی محکوم به سنگسار، پسرش سجاد قادرزاده، وکيل مدافع وی هوتن کيان و دو شهروند آلمانی بازداشت شده در ايران را پخش کرد.

در اين برنامه هر پنج نفر به «اشتباهات» خود «اعتراف» کردند.

دو خبرنگار آلمانی شامگاه يکشنبه ۱۸ مهرماه، هنگامی که برای گفت‌وگو با سجاد قادرزاده، پسر سکينه محمدی آشتيانی، زن محکوم به سنگسار، و هوتن ‌کيان، وکيل خانم آشتيانی به دفتر هوتن ‌کيان رفته بودند٬ در دفتر کار اين وکيل دستگير شدند.

پس از اين بازداشت، آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان و گيدو وستروله، وزير امور خارجه اين کشور نسبت به اين موضوع اعتراض کرده و خواهان آزادی دو شهروند آلمانی شدند.

روز ۲۶ مهرماه نيز نمايندگان پارلمان آلمان در تهران با علی لاريجانی، رئيس مجلس ايران ملاقات کرده و در مورد آزادی دو شهروند آلمانی با وی گفت‌وگو کردند. به نوشته خبرگزاری فرانسه، رئيس مجلس ايران در اين ديدار قول داد که برای آزادی دو شهروند آلمانی تلاش کند.

وزارت خارجه آلمان در بيانيه‌ای اعلام کرد که يکی از اعضای سفارت آلمان در تهران روز گذشته برای دومين بار در ماه جاری فرصتی برای ديدار کنسولی با دو روزنامه‌نگار آلمانی دريافت کرد.

وزارت خارجه آلمان بار ديگر خواهان آزادی اين دو شهروند خود شد و اعلام کرد که موضوع را پيگيری خواهد کرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت امور خارجه ایران، حمله به دیپلمات‌های سفارت فرانسه در تهران را رد کرد.

مهمان‌پرست در گفت‌وگو با شبکه پرس‌تی‌وی، تلویزیون انگلیسی زبان ایران، گفت: «این ماجرا باعث شد تا کارمندان سفارت در این مورد ابراز نگرانی و شکایت کنند اما مسأله اکنون حل و فصل شده است.»


به گزارش خبرگزاری فرانسه برنار والرو، سخنگوی وزارت امور خارجه فرانسه دیروز گفته بود که روز يک‌شنبه ۲۳ آبان‌ماه برابر با ۱۴ نوامبر، «حوادث جدی‌ای» در مقابل محل اقامت سفير اين کشور در تهران به‌وقوع پيوست که طی آن «نيروهای امنيتی ناشناس» گروهی از مهمانان سفير را بازداشت کرده و دست به «خشونت غيرقابل قبولی» زدند.

پس از این اتفاق، وزارت خارجه فرانسه با فراخواندن سفیر ایران در فرانسه، اعتراض خود را نسبت به این حادثه اعلام کردند و به وی گفته شد «اين اقدام خشونت‌بار، نقض جدی کنوانسيون ۱۸ آوريل ۱۹۶۱ وين است.»

بر اساس این کنوانسیون، دولت‌ها مسئول حفاظت و تأمین امنیت سفارت‌خانه‌های خارجی و دیپلمات‌ها در کشور خود هستند.

اما سخنگوی وزارت امور خارجه ایران می‌گوید:‌ «هيچ خشونتی صورت نگرفته است، پليس ديپلماتيک تنها درباره حضور برخی از مهمانان در يک مراسم به سفارت فرانسه تذکر داده است.»

رامین مهمان‌پرست: هيچ خشونتی صورت نگرفته است، پليس ديپلماتيک تنها درباره حضور برخی از مهمانان در يک مراسم به سفارت فرانسه تذکر داده است

سفارت فرانسه در تهران همچنین روز گذشته اعلام کرد که در اين حادثه دست‌کم دو ديپلمات فرانسوی مورد «حمله و ضرب و شتم» نيروهای لباس شخصی قرار گرفتند.

سفارت فرانسه می‌گوید که این واقعه هنگامی رخ داد که نزديک به ۱۳۰ مهمان از ديپلمات‌های کشورهای ديگر و ايرانيان برای شرکت در يک کنسرت موسيقی اصيل ايرانی به محل اقامت برنار پولتی، سفير فرانسه دعوت شده بودند.

به گفته سفارت فرانسه «پيش از آغاز کنسرت، گروهی از مأموران امنيتی، خيابان‌های حومه محل را مسدود کرده و به بازرسی دعوت‌شدگان پرداختند که در اين ميان جمعی از جوانان ايرانی را بازداشت کردند.»

اين حادثه در پی چندين واقعه ديگر در برابر سفارت کشورهای غربی در تهران به وقوع پيوسته است. در چند ماه گذشته سفارت کشورهای فرانسه، اتريش، بريتانيا، هلند و استراليا که به‌مناسبت‌هايی ايرانيان را نيز دعوت کرده بودند، با چنين حوادثی روبه‌رو شدند.

ديپلمات‌های خارجی گفته‌اند که نيروی انتظامی ايران بارها مانع از شرکت ايرانيان در چنين مراسم‌هايی شده‌اند. آن‌ها می‌گويند هدف اصلی نيروهای امنيتی جوانان ايرانی هستند.

جمهوری اسلامی ايران در جريان وقايع پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در اين کشور همواره کشورهای غربی را متهم کرده‌ است که به مردم معترض به نتايج اين انتخابات کمک کرده‌اند.

Share/Save/Bookmark

 
 

خانواده ابراهيم يزدی، دبيرکل نهضت آزادی ايران، طی نامه‌ای خطاب به مسلمانان جهان، خواستار تلاش برای آزادی اين فعال سياسی شدند.

به گزارش تارنمای جنبش راه سبز (جرس)، خانواده ابراهيم يزدی از مسلمانان جهان خواستند تا «صدای اعتراض» آنان شوند.


آن‌ها همچنين از مردم مسلمان خواسته‌اند که نامه‌ای کوتاه خطاب به سران جمهوری اسلامی ايران نوشته و با ارائه نظر خود، آزادی دبيرکل نهضت آزادی را درخواست کنند.

خانواده يزدی در نامه خود آورده‌اند که دکتر ابراهيم يزدی ٧٩ ساله، «مسن‌ترين زندانی زندان بدنام اوين» است و سومين باری است که در يک سال اخير زندانی می‌شود.

در پی چهل روز بی‌خبری از ابراهيم يزدی، خانواده اين فعال ملی – مذهبی سرانجام وی را در روز پنج‌شنبه ٢۰ آبان‌ماه ملاقات کردند

خانواده ابراهيم يزدی نوشته‌اند که به گفته مقامات ايران بازداشت اخير وی به دليل عبادت مذهبی و «خواندن نماز» بوده است.

آن‌ها آورده‌اند: «دستگيری دکتر ابراهيم يزدی هيچ دليلی به جز گفتن و نوشتن حقيقت نداشت. اکنون نيز سردمداران حکومت ايران تلاش می کنند که يک نماز ساده را جرم بينگارند و عبادت را جنايت.»

خانواده يزدی با بيان اين‌که «نقض حقوق بشر و کرامت انسانی به بدنامی دين می انجامد» افزوده‌اند که دکتر يزدی همواره به باورهای دينی عمل کرده است و حکومت ايران به‌منظور منحل ساختن نهضت آزادی ايران وی را تحت فشار قرار داده‌اند.

در پی چهل روز بی‌خبری از ابراهيم يزدی، خانواده اين فعال ملی – مذهبی سرانجام موفق شدند وی را روز پنج‌شنبه ٢۰ آبان‌ماه ٨٩ در زندان اوين ملاقات کنند.

ابراهيم يزدی نهم مهرماه امسال در جريان برگزاری نماز جمعی از فعالان ملی- مذهبی در اصفهان، به همراه چند تن از اعضای نهضت آزادی ايران بازداشت گرديد. اعضای بازداشت‌شده پس از هفته‌ها آزاد شدند، اما ابراهيم يزدی با وجود بيماری، به زندان اوين منتقل شد.

دبيرکل نهضت آزادی پس از وقايع روز عاشورای سال گذشته نيز به زندان افتاد و بازجويان با وجود کهولت سن و بيماريش به او اجازه درمان و بستری شدن در بيمارستان را ندادند.

ابراهيم يزدی هم‌اکنون در بند ۲۰۹ زندان اوين به‌سر می‌برد.

Share/Save/Bookmark

 
 

داریوش مهبودی متولد ۱۳۵۶ و ساكن تهران، دانش‌آموخته‌ی فلسفه و از شاعران شناخته‌شده‌ی آوانگارد در میان شاعران جوان است كه تاكنون دو مجموعه از شعر های وی منتشر شده و در حال حاضر نیز مجموعه شعر دیگری از آثار او نزد ناشری سرشناس مراحل نهایی چاپ را می‌گذراند. مهبودی طی دو دهه‌ی اخیر نقدهایی هم در مجلات ادبی مانند كارنامه، عصر پنجشنبه و ... منتشر كرده كه همه نشان از جسارت‌ها و نگاه ژرف وی به شعر و ادبیات دارد.

شارلاتان‌بازی یا شارلاتانیزم امروز در كشور ما در حوزه‌های مختلف رفتار اجتماعی مكانیزم و تاكتیكی ناشناخته نیست، و اتفاقاً روشی رایج برای كسب شهرت، قدرت و ثروت در انواع فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی است، اما قدمت جدی شدن این رفتار به عنوان یك تاكتیك جهت كسب شهرت در میان هنرمندان به دو دهه‌ی اخیر برمی‌گردد، آنچه از این اصطلاح مد نظر ما در این گفت‌وگوست غلو كردن در معرفی و شرح امور، بهره‌گیری از تلاش دیگران به نفع خود بدون اشاره به منشاء تلاش، عكس جلوه دادن امور و به صورت خاص بهره بردن از تمام كیفیت‌های زندگی از ازدواج، طلاق، بیماری، تحصیل یا حتی ترك تحصیل، محفل‌گرائی، جریان‌سازی كاذب، فریب‌كاری، دروغ‌گوئی و همچنین حقیقی جلوه دادن امری كه حقیقی نیست. با این مقدمه می‌خواهم بدانم شما به‌عنوان شاعر طی یک دهه، آشنائی‌تان با چنین مكانیزمی چگونه بوده و چه دركی از آن دارید، البته باید ذكر كنم كه لزوماً اجباری در ضد اخلاقی فرض كردن شارلاتانیزم نداریم حتی اگر در ظاهر اینطور به‌نظر بیاید.

خب. فکر می‌کنم موضوعی که شما طرح می‌کنید تا حدود زیادی به روحیه‌ی جمعی ما ایرانیان برمی‌گردد و تا حدودی هم به شرایط تاریخی‌مان، این‌که به گمان شما این رفتار اجتماعی طی دو دهه‌ی اخیر بیشتر در میان هنرمندان ما رواج پیداکرده هم نکته‌ای ست که تحلیل آن بدون در نظر گرفتن خاستگاه‌های تربیتی این نسل و مسایل تاریخی – اجتماعی‌اش ممکن است غیر منصفانه باشد . بنابر این من میل دارم ابتدا شارلاتانیزم رابه‌عنوان جایی در ناخوداگاه جمعی ما ایرانیان به بحث بگذارم. شاید آنطور که هگل ودیگر فلاسفه‌ی تاریخ و فرهنگ هم اشاره کرده‌اند، هیچ ملتی به اندازه‌ی ما ایرانیان اخلاق‌گرا نبوده است. تا آنجا که آموزه‌های اخلاقی آیین باستانی ما بر ثنویتی استوار شده است که خیر وشر را به‌عنوان دو نیروی دخیل در طبیعت بر می‌شمارد وسرانجام نوید پیروزی اهورامزدا بر اهریمن را می‌دهد. در کتیبه‌های به‌جامانده از هخامنشیان دروغ به اندازه‌ی هجوم دشمنان و خشکسالی برای ملت و سرزمین خطرناک دانسته شده است. بردیای دروغین یک نمونه‌ی تاریخی‌ست.

اما بیائید مساله را از زاویه‌ی دیگری به بحث بگذاریم. آیا زایش و گسترش اخلاق و آموزه‌های اخلاقی در میان ما اخلاق‌گراترین ملت جهان خبر از غیر اخلاقی بودن عمیق ما نمی‌دهد؟ اینکه دروغ در فرهنگ ما تقبیح شده است آیا همچون یک مکانیزم دفاعی که با فرافکنی واقع را انکار می‌کند، خود دلیلی بر وجود و شیوع آن نمی‌دهد؟ آیا تولید واکسن وبا نمی‌تواند دلیلی بر وجود وبا باشد؟ درست فهمیده‌اید. می‌خواهم بگویم هرجا آموزه‌های اخلاقی سفت و سخت‌تر است نشانی از شیوع امر غیر اخلاقی‌ست و خود نیز در تولید آن امر غیر اخلاقی سهیم است . از وقتی که سر و کله ی مفتی‌ها ومحتسب‌ها در جامعه‌ی ما پیدا شد، از وقتی که مردم ما مجبور شدند یک‌جور زیست دوگانه را پیشه کنند :

ای دل طریق رندی ازمحتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد.

دیوان حافظ آیینه‌ی تمام‌نمای این جامعه‌ی ریاکار و زیست دوگانه‌ی مردم در بند خشکه‌مآبی‌ست:

می خور که شیخ و حافظ و مفتی ومحتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.

سالوس نخستین واکنش طبیعی انسان ایرانی به فقدان آزادی بوده است. آیا شهروند جامعه‌ی استبداد زده – جامعه‌ی تحت سلطه‌ی توتالیتاریسم وتمامیت‌خواهی – می‌تواند به تمامی، آنچه خود اوست را آشکارا بروز دهد؟ آیا "ژوزف ک " این توانایی را خواهد داشت که دربرابر چشمانی که تا خصوصی‌ترین لحضات زندگی او – حتی در رختخوابش – وی را زیر نظر می‌گیرند و هر لحظه پرونده‌اش را قطور‌تر می کنند خود را برهنه کند؟ دست‌کم شاید کار هنرمند به قول دوست شاعرم لیلی گله‌داران "عریان رفتن در میان جمع " باشد .اما این شجاعت اخلاقی و حرفه‌ای در جوامعی که که مخوف‌ترین دستگاه‌های اطلاعاتی و شکنجه‌گری را دارند، آیا حماقت نیست؟ درست همین‌جاست که به یاد دیالوگ عجیب نقاش فرانسوی در رمان "چاه بابل " رضا قاسمی می افتم: درحالی‌که "مندو" مهاجر ایرانی را زیر پرتره دارد به او می‌گوید: "دشوارترین کار شنیدن حقیقت است از زبان شما ایرانیان. برای همین هم از میان شما شکنجه‌گران بسیاری برخاسته‌اند." تکان‌دهنده است. نه؟

آیا می‌توانیم شارلاتانیزم را بخشی از امكان مؤثر شاعران جوان طی دو دهه‌ی اخیر برای معرفی خود بدانیم؟

خب شاید فضای ژورنالیسم ادبی در یکی دو دهه‌ی اخیر و فرصت‌طلبی قلیلی از شاعران تازه به شهرت رسیده این تصور را ایجاد کرده است که عموم نویسندگان جوان از این طریق به نام و ننگی می‌رسند‌. اما واقع موضوع چیز دیگری‌ست: بگذارید باز هم زاویه دیدمان را کمی بچرخانیم: چرا شاعران این نسل کمتر به ضمانت‌های اخلاقی و آرمان‌های انسانی پایبند بوده‌اند؟ یک‌بار در حین گفت‌وگویی درباره‌ی وضعیت ادبیات در دهه‌ی هفتاد به این موضوع اشاره کرد‌م که شاعران این نسل - که اتفاقاً تربیت شده‌ی جامعه‌ی بعد از انقلاب وجنگی بوده‌اند که مدعی دارا بودن بنیاد‌هایی کاملاً اخلاقی‌ست، چرا به شکلی افراطی و خودویرانگر "همچون عقرب‌هایی در محاصره‌ی آتش" با نادیده گرفتن ضمانت‌های اخلاقی شاخه‌های زیر پای خود را بریدند و دست به عملیات‌های انتحاری درحوزه‌ی فرهنگ زدند.

فروپاشی نهاد های سیاسی – فرهنگی چپ‌گرا که منادی ایدئولوژی‌های مارکسیستی بودند در کنار تو زرد از آب درآمدن ایدئولوژی‌های انقلابی و مثلاً مذهبی و در یک کلام شیوع نهیلیسمی اخلاقی –سیاسی درمیان قشر جوان جامعه شاید مهم‌ترین دلیل رویگردانی از آرمان‌ها باشد. هر چند حوادث اخیر وشکل‌گیری جنبش‌های مدنی برای اعاده‌ی همان آزادی نیم‌بند دوران اصلاحات باعث شود که یک بار دیگر روشنفکران جوان ما در تلقی خود از آرمان تجدید نظر کنند. به هر حال فکر می‌کنم حالا حالاها طول می‌کشد تا جوانان زخم‌خورده از اخلاق وایدئولوژی دوباره به دامن ضمانت‌ها بازگردند. انسان معاصر ایرانی دست‌کم در یک‌صد سال اخیر همواره به شکل هیجان‌زده‌ای کنشگری کرده و بعد که تور دروازه‌اش را برزیلی‌ها سوراخ سوراخ کردند در لاک یأس وخفقان خزیده است. ممکن است فردا اسپانیا را هم شکست دهیم اما ایرانی است دیگر . شاید هم تیم نیم‌بند سوریه یا حتی همین فلسطین ما را درو کند.

اسطوره‌های ما چگونه استحاله پیدا می‌کنند؟ کهریزک در سازمان ملل از سستی بنیاد خانواده شکوه می‌کند واینکه همجنس‌گرا در ایران نداریم. خب نداریم حکماً. اما همجنس‌آزاری چه؟ راستی شما نمایشنامه‌ی آژدهاک بیضایی را خوانده‌اید حتماً. انسان تحقیرشده، عقده‌ی تحقیر کردن دارد. کی می‌داند؟ شاید شکنجه‌گران خود روزی شکنجه شده‌اند. نه. ما همجنس‌گرا به معنای غربی‌اش نداریم.

اگر به شارلاتان‌بازی به‌عنوان یك تاكتیك مؤثر برای جلب توجه دیگران و كسب شهرت و محبوبیت نگاه كنیم، باید زمینه‌ی آن را در حضور توأم زمینه‌های مادی مانند كسب ثروت برای ورزشكاران و هنرپیشگان، یا كسب قدرت سیاسی برای سیاستمداران در كنار كسب شهرت بدانیم. با در نظر گرفتن اینكه چنین موضوعی به‌خصوص در حوزه‌ی شعر رهاورد مادی مشخصی ندارد به نظر شما چه تأویلی می توان برای رفتار شاعرانی كه از چنین روش‌هائی برای معرفی خود استفاده كرده‌اند، پیدا كرد؟

چه دانستم که این سودا بدینسانم کند مجنون؟ دیالوگ های دونیرو و براندو در فیلم پدرخوانده را که به خاطر دارید؟ و آن اشک‌های جوان عاشق هنرپیشگی را . این هم یک‌جور سودازدگی‌ست . از شوخی که بگذریم، اگر دوباره پارانویایم عود نکرده باشد، باید یکی این فرضیه را جدی بگیرد که دستگاه فرهنگ‌سازی هیئت حاکمه از مدت‌ها پیش تلاش کرده جریان‌های موازی در روشنفکری ایجاد کند و البته جوانان جویای‌نام و حتی بعضی پیرترهای ورشکسته گزینه‌های بدی نبوده‌اند . چه بگویم . چرا می‌خواهی زبانم را خارش دهی؟


می‌خواهم سئوالی از شما بپرسم كه لازمه پاسخ دادن به آن، صراحت و صداقت است، در طی این سال‌ها كه به‌عنوان یک شاعری جدی مطرح بوده‌اید و در محافل ادبی رفت و آمد داشته‌اید، هیچ‌وقت وسوسه نشده‌اید برای کسب شهرت یا هر موضوع دیگری شارلان‌بازی کنید؟

شاید بله. شاید هم خیر. اما از روانکاوی که بگذریم، از این عقده‌ی ادیپی که یک جورهایی دامن همه‌ی افراد جوامع پیرسالار را می‌گیرد - از حقارتی که تاریخ در نهاد ما تعبیه کرده است – می‌دانی؟ من سال‌هاست که یاد گرفته‌ام جوان‌ها را، به‌خصوص جوانان روشنفکر را تبرئه شده قضاوت کنم.

ذات نایافته از هستی‌بخش
کی تواند که بود هستی بخش

ما تا چشم باز کردیم خود را در اقیانوس ریا و نیرنگ و تقیه و خدعه دیدیم. راحتت کنم ما بیش از این که عشق بورزیم استمناع کردیم. بیش از این که محبت شویم، تحقیر شدیم . بیش از اینکه گفت‌وگو کنیم، دعوا کردیم. غم نان و عذاب هورمون همه‌ی وقت ما را به دوندگی یا خیابان‌گردی گذراند .آزمون‌های کنکور مجال کتاب خواندن را به ما نداد. ولادمیر و استراگون بودیم . شاید دارم هذیان می گویم. شاید همین تشبث به دیوانگی خود دلیلی بر شارلاتانیزم من باشد. بالاخره بهلول که نیستم. آخرش چند تا شوک الکتریکی است. بماند که در تیمارستان تو را اول بیهوش وسپس شوک می‌دهند و آژیدهاک ممکن است منصفانه موهبت بیهوشی را هم از تو بگیرد.

روانکاوی‌ام کنید و بگویید چقدر تحقیر شده‌ای که طرح چنین شکنجه‌ای به مخیله‌ات خطور کرده است. نه جانمو شارلاتان جای خود دارد. اگر اندکی عقل معاش داشتم برای روزی سه چهار هزارتومن پول توجیبی منت خانواده‌ام را تحمل نمی‌کردم. کاش هیچ وقت برگسون، آدرنو و مارکس را نخوانده بودم تا از ترس از خودبیگانگی، از ترس ابزار شدن در دست نهادهای قدرت به درون تاریک و روشن خودم نخزم؛ تا رنج بیکاری را تحمل نکنم. هر جا قدم می‌گذارم، هر کار جدیدی که پیدا می‌کنم دست‌هایی نامرئی مرا حذف می‌کنند. هر آدمی یا دیوانه است یا خائن.

چه رفتارهای شناخته شده‌ای را به صورت مشخص در طول این سال‌ها از شاعران نسل‌های مختلف و هم‌نسل خود دیده‌اید كه به نظرتان شارلاتان‌بازی آمده؟

مهم ترین‌شان به نظر من، هم از توبره خوردن وهم از آخور خوردن است. همه جا مطلب نوشتن است، با همه درساختن است. نمی‌دانم چطور کسی می‌تواند توأمان در دو رسانه‌ی متخاصم شعر و به‌خصوص شعر چاپ کند.

به نظر شما اگر شارلاتان‌بازی را به‌عنوان یك روش رایج موجب معرفی بعضی شاعران و شهرت ایشان بدانیم آیا باز هم می توان آن را به‌عنوان یك آسیب دید و وقتی با موضوعی از این دست برخورد می‌كنیم، آیا می‌توانیم تحلیلی از آن ارائه کنیم؟

به شکلی مسأله را مطرح می‌کنید که انگار می‌شود آن را با یکی دو تبصره توجیه کرد. مثل این است که می‌خواهید بگویید شارلاتانیزم می‌تواند باعث پیشرفت شود. این البته به دستگاه فلسفه‌ی اخلاق شما بستگی دارد؛ به اینکه مشخصاً چقدر نسبی‌گرا هستید، چقدر می‌توانید تحلیلی پزیتیویستی از شارلاتانیسم ارایه دهید، چقدر نتیجه‌گرا و یا پراگماتیست هستید، و در نهایت این‌که همانند "هور هورایان" چقدر ابن‌الوقت یا هوچی‌گرید.

در مورد شاعران به‌خصوص و روشنفکران عموماً فکر می‌کنم که آنها می‌بایست وجدان جامعه باشند و مهم است که بیدار باشند. هر چند ممکن است شما، اگر پوزیتیویست باشید، بر من خرده بگیرید که این تمایز و این وجدان نه تنها تحصلی نیست که خود ممکن است گونه‌ای دیگر از شارلاتانیزم روشنفکرانه باشد که می‌کوشد در پس مفاهیم مبهم سنگر بگیرد. آنطور که برخی از فیلسوفان تحلیلی هایدگر و سارتر و امثالهم را شارلاتان خطاب کرده‌اند . به هر حال در این مورد به‌خصوص وعلی‌رغم اندیشه ی نسبی‌گرا و پلی‌فونیکی که در خود سراغ دارم تمایل من بیشتر به کشور غایات کانت است که پر جزمی‌گراست. "آن‌طور رفتار کن که عمل‌ات خود تبدیل به قانونی جهان‌شمول شود" که بر گرفته از این گزاره‌ی زرین وحکمت‌آمیز است که "آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند".

این تصور كه دیگر شاعر بزرگی ظهور نمی‌كند را تا چه اندازه زائیده‌ی ذهن متكی بر شارلاتانیزم می‌دانید؟

فکر می‌کنم تا حدود زیادی مافیای قدرت در ترویج این باور نقش داشته است. تجربه‌ی به قدرت رسیدن نویسندگان در چکسلاواکی حکومت‌های توتالیتر را به وحشت انداخته است. نظام از چهره شدن شاعران، نویسندگان و روشنفکران هراس دارد و برای همین هم پس از مرگ چهره‌هایی چون شاملو و گلشیری دست به تخریب شخصیت آنها زده است.

من خودم ضمن گفت‌وگوها یا مقالاتم بارها به نقاط ضعف شعرهای شاعران سرشناس و به اصطلاح غول‌های ادبی‌مان اشاره کرده و حتی به لحاظ بوطیقایی کوچک‌شان شمرده‌ام. شاید به این دلیل که فکر کرده‌ام تجربه‌ی جمعی ما شاعران و نویسندگان امروز با در نظر گرفتن امکانات بیشتری که داریم بسیار بیشتر از گذشتگان است. اما در هر حال احترام و ارج آن‌ها را مد نظر داشته‌ام.

غافلان همسانند
تنها توفان کودکان ناهمگون می‌زاید

شارلاتانیزم راحت‌تر با نهادهای قدرت کنار می آید و برای ارضای جاه طلبی‌اش به ابزاری در دست قدرت تبدیل می‌شود . داستان رستم و اسفندیار را که به خاطر دارید؟شارلاتانیزم شهرت می‌آورد، اما در نهایت آنچه سابقه نشان داده محبوبیت مستمر نمی‌آورد، از نظر شما چقدر كم شدن اعتماد عمومی مردم به شعر نتیجه‌ی گسترش چنین وضعی بوده؟

اینکه محبوب شدن و در قلب‌ها رسوخ کردن سرِی دارد که هر شهرت‌طلبی به آن نمی‌رسد یک چیز است و اینکه کم شدن اعتماد عمومی به شعر و شاعران چه دلایلی می‌تواند داشته باشد چیز دیگری‌ست. صدیق باید باشی و اهل سلوک. از این که بگذریم من فکر می‌کنم ما شاعران این نسل کمتر یاد گرفته‌ایم یکدیگر را تأیید کنیم. بیشتر کوشیده‌ایم با پایین کشیدن یکدیگر خود را بالا بکشیم. وقتی ما از حق داشتن سندیکا، از حق داشتن کانون نویسندگان محرومیم، وقتی رسانه‌های ملی نه تنها ادبیات معاصر ما را تبلیغ نمی‌کنند، بلکه می‌کوشند همه‌ی ادبیات معاصر را به ادبیات دولتی تقلیل دهند، وقتی دانشکده های ادبیات ما خیلی هنر کنند با سانسور شاملو و فروغ نوک دماغشان را به اخوان و شفیعی کدکنی می‌رسانند، آن هم با دو واحد ادبیات معاصر و نه بیشتر، آنگاه خیلی مهم است که ما نویسندگان، شاعران و روشنفکران این نسل از خود بپرسیم چقدر یکدیگر را حمایت کرده‌ایم؟

آیا آنقدر صراحت دارید كه شارلاتان‌ترین شاعران زمان خود را كه شناخته‌اید نام ببرید؟

نه. در این مورد من آنقدر صراحت ندارم. شاید هم آنقدر شارلاتان نیستم که با این صراحت درباره‌ی شخصیت همکارهایم قضاوت کنم.اما اجازه بده به عنوان آخرین حرف، موضوعی را مطرح کنم که بین ما شاعران جوان باعث سوء‌تفاهم‌هایی شده است. گلشیری می‌گفت: من به نویسنده‌ی جوان نابغه اعتقاد ندارم . در عوض آتشی فقید خیلی دست و‌دل‌بازانه گاه به گاه به برخی شاعران جوان‌ لقب رمبو می‌داد. ما برخی شاعران جوان نوآمده در دهه‌ی هفتاد که سرشار بودیم از استعداد و هیجان، وقتی با فضای پیرسالار ژورنالیسم آن روز مواجه می‌شدیم، وقتی با همه‌ی نوآوری‌هایی که داشتیم جدی گرفته نمی‌شدیم، همچون اسفندیارهایی جاه‌طلب به جنگ رستم می‌رفتیم. آری، ما جاه طلب بودیم اما مافیای رسانه ای –فرهنگی آن روز ما را به جان موسفیدها می‌انداخت وهمان‌طور که پیش‌تر هم گفتم ادیپوس کور و اسفندیار کور شاید دو روی یک روایت باشند.

Share/Save/Bookmark

 
 

مهرناز اسدی، مستند‏ساز و همسرش مجتبی داوری، دوچرخه‏سوار هستند، ولی دوچرخه‏سواری تنها سرگرمی آنها یا وسیله‏ی حمل و نقل‌شان نیست. آنها به گفته خودشان دو سال پیش از این با دوچرخه‌های‌شان از ایران راه افتادند تا پیغام‌بر صلح و دوستی مردم ایران به مردم دیگر نقاط جهان باشند. اما چند ماه بعد انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران اتفاق افتاد و پی آمدهای آن، آنها را واداشت تا با دوچرخه‌های شان راهی مناطق مختلف بشوند و در ارتباط باحقوق مردم ایران افشاگری و حرکت کنند. امروز آنها به برلین، در مقابل سفارت یونان رسیده‏اند.

Download it Here!

دلیلی را که چرا امروز آنها در این‏جا هستند از زبان خودشان می‏شنویم:


مجتبی داوری

مجتبی داوری: من به اتفاق همسرم مهرناز اسدی، حدود دوسال پیش به نیت گشتن دور دنیا و با شعار «سلام به جهان» با دوچرخه از ایران خارج شدیم . از یک سال پیش به‏خاطر همین شرایطی که در ایران اتفاق افتاد و دامن ما را هم به‏نوعی گرفت و خودمان را جدا از این قضیه نمی‏بینیم، خود را ملزم به این دانستیم که اکسیون‏هایی را در جهت حمایت از مردم داخل برگزار کنیم.

تاکنون حدود چهار اکسیون، با عناوین مختلف، در جهت حمایت از خبرنگاران، حمایت از زندانیان سیاسی، حمایت از مادران عزادار برگزار کرده‏ایم و آخرین اکسیون ما هم در جهت حمایت از پناهندگان ایرانی در یونان است.

اشاره‏ی مجتبی داوری به یک گروه ۲۵ نفری از پناهجویان ایرانی است که پس از حوادث اخیر انتخابات ریاست جمهوری از ایران خارج شده و در یونان تقاضای پناهندگی کرده‏اند. این گروه از آن‏جایی که با عدم پاسخ‏ مثبت دولت یونان مواجه شده‏اند، دست به اعتصاب غذا زده‌اند و هشت تن از آنان لب‏های خود را دوخته‏اند و برخی در اثر ضعف شدید، به بیمارستان انتقال پیدا کرده‏اند.


مهرناز اسدی، همسر مجتبی داوری، از این حادثه به عنوان انگیزه‏ی آخرین اکسیون اعتراضی خود و همسرش صحبت می‏کند.

مهرناز اسدی: این آدم‏ها دهن‏های‏شان را دوخته‏اند و از طریق مایعات دارند تغذیه به بدن‏شان می‏رسانند. تعدادی از آنها از مصرف قرص‏های روزانه‏ای که برای سلامتی‏شان لازم دارند، خودداری کرده‏اند. می‏دانید که وقتی دهان‏تان بسته باشد، از نفس کشیدن مستقیم برخوردار نیستید.

علت اینکه ما به این تصمیم رسیدیم، موقعیت این افراد بود. آنها در موقعیتی غیر انسانی قرار دارند. من به عنوان کسی که دارم وضعیت آنها را می‌بینم، نمی‏توانستم بی‏تفاوت باشم. ضمن اینکه اولین گروه این افراد اعتصاب غذای خود را از اول سپتامبر شروع کرده‏اند. نزدیک به دوماه است این اعتراض ادامه دارد، اما جامعه‏ی جهانی و حتی گروه‏های فعال حقوق بشر در اتحادیه‏ی اروپا کمترین توجه را نسبت به این مسئله داشته‏اند. بعد از گذشت دوماه هنوز این جریان ادامه دارد.

خواست مشخص ما این بود که حداقل به وضعیت هشت نفری که دهن‏های‏شان را دوخته‏اند، توجه مستقیم بشود. اگر جان این انسان‏ها به‏خطر بیافتد، تمام دولت‏های اروپایی و تمام جهان مسئول هستند.

از مهرناز اسدی درباره‏ی زندگی خصوصی‏اش می‏پرسم و اینکه آیا در شیوه‏ی زندگی‏ای که او و همسرش برگزیده‏اند، پرورش فرزند جایی دارد؟

من فرزند ندارم و فکر می‏کنم نه من صلاحیت داشتن یک فرزند را دارم و با توجه به تمام موقعیت‏هایی که در جهان نسبت به مسائل انسانی وجود دارد، جهان نیز نمی‏تواند نگهدارنده‏ی خوبی برای یک انسان باشد.


مهرناز اسدی

من نمی‏خواهم فقط بدبینی نسبت به این قضیه داشته باشم، ولی با توجه به مسائلی که برای من و یا هر شخص دیگری اتفاق می‏افتد، اگر یک لحظه نگاه کنیم به این پرسش می‌رسیم که آیا ممکن است این اتفاق‌ها برای فرزند من هم روی دهد؟ من الان دارم در این کشور نفس می‏کشم، دهانم باز است و هرچه دوست دارم می‏خورم. اگر خودم را لحظه‏ای به جای انسانی بگذارم که دهانش را دوخته و هیچ‏کار دیگری نمی‏تواند انجام بدهد، به چه حسی می‌رسم؟ او به این نقطه رسیده که با دوختن دهان خود، حرفش را به دنیا بزند اما بازهم هیچ توجهی به او نمی‏شود. اگر این مسئله برای انسانی که من می‏خواهم به‏وجود بیاورم بازهم وجود داشته باشد چه؟ بنابراین می‏گویم پس من نمی‏توانم فرزندی را به‏وجود بیاورم که این اتفاق برایش بیفتد.

با وجود این، او از انعکاس و تأثیر فعالیت‏هایی که می‏کند، راضی نیست.

اگر بخواهم صادقانه بگویم، کمترین تأثیر را دارد و کمترین واکنش‏ها را می‏تواند به‏دنبال داشته باشد. برای اینکه احساس می‏کنم دنیا به یک خشونت رسیده است. درست است که می‏گوییم دنیا دارد خیلی به سمت صلح می‏رود، به سمت مبارزات بدون خشونت می‏رود، اما خشونت هنوز یک چیز ذاتی و درونی انسان است؛ انسانی که به بی‏رحمی رسیده است. وقتی ما نمی‏توانیم خودمان را در موقعیت آدم‏های دیگر قرار بدهیم، پس هنوز دنیا خشن است.

Share/Save/Bookmark

 
 

بيماری واگيردار وبا، به‌شکل بی‌سابقه‌ای در هائيتی گسترش می‌يابد. مردم جزيره هائيتی به ابراز خشم خود نسبت به سوء مديريت ادامه می‌دهند. نخستين مورد اين بيماری در جمهوری دومينيکن نيز مشاهده شد.

روزنامه فيگارو، چاپ فرانسه در گزارشی آورده است که وضعيت در کشور هائيتی همچنان بحرانی است. در حالی که آمار قربانيان بيماری واگيردار وبا در روز سه‌شنبه از مرز هزار نفر گذشت، تيراندازی‌های پراکنده پليس هائيتی در شهر «کپ ـ هائيتين»، واقع در شمال اين کشور و «هينشه» در مرکز هائيتی گزارش شده است.


معترضان در محله‌هايی از اين دو شهر به آتش‌زدن لاستيک‌ها و ايجاد موانع پرداختند. روز دوشنبه درگيری‌هايی ميان نيروهای کلاه آبی سازمان ملل و تظاهرکنندگان خشمگين رخ داد که طی آن دو نفر کشته و نزديک به ۲۰ نفر زخمی شدند. تظاهرکنندگان عليه مديريت مقامات اين کشور در مقابل گسترش اپيدمی اعتراض می‌کردند.

رنه پره‌وال، رئيس جمهوری هائيتی، شامگاه سه‌شنبه مردم را به آرامش فراخواند. وی با اعلام اين‌که گروه‌هايی قصد برافروختن ناآرامی‌ها را دارند از همه خواست همبستگی خود را با مقامات ملی و نيروهای جامعه بين‌المللی حفظ کنند.

اپيدمی وبا تاکنون جان ۱۰۳۴ نفر را در اين کشور گرفته است. اين رقم از آخرين آماری که يک‌شنبه گذشته اعلام شد ۱۱۷ نفر بيشتر است

اما از سوی ديگر شهردار شهر «کپ ـ هائيتين» در سفری به فرانسه خواستار آن شد که «کسانی که به کشتار مردم دست زدند، شناسايی و مجازات شوند.»

وی افزود: «کلاه آبی‌ها امکان حفاظت خود از سنگ‌پراکنی‌های تظاهرکنندگان را داشتند. نيروهای نظامی برای ايجاد صلح در کشور هستند و نه کشتار.»

شايعه‌ای پخش شده است که بر مبنای آن اپيدمی فوق به دليل عفونت در يکی از پايگاه‌های سازمان ملل گسترش يافته که در آن سربازان بسياری از نپال مستقر هستند.

سخنگوی نيروهای نپال در دفاع از سربازان خود گفته است که آزمايشاتی که بر روی اين سربازان انجام گرفته نشان می‌دهد که اين موضوع ربطی به اپيدمی وبا ندارد.

روز گذشته يکی از مسئولان پليس هائيتی که نخواست نامش فاش شود اعلام کرد که «شاهد گسترش وضعيت بحرانی در شهرهای ديگر و تلاش برای راه‌پيمايی‌های اعتراضی هستيم.»

«پل آنتوان بين ـ امه»، وزير کشور هائيتی و «ماريو آندره‌سل»، رئيس پليس اين کشور در نظر دارند به همراه هیأتی، برای بازگشت آرامش، به شمال هائيتی بروند.

وزارت بهداشت هائيتی اعلام کرده است که در مجموع، اپيدمی وبا تاکنون جان ۱۰۳۴ نفر را در اين کشور گرفته است. اين رقم از آخرين آماری که يک‌شنبه گذشته اعلام شد ۱۱۷ نفر بيشتر است. همچنين ۱۶۷۹۹ نفر از آغاز اين اپيدمی در بيمارستان‌ها بستری شده‌اند که اين تعداد نيز نسبت به آخرين آمار، ۲۱۵۷ نفر بيشتر است.

شرايط بد بهداشتی در پناهگاه‌های بازماندگان زلزله ۱۲ ژانويه در اين کشور ترس از گسترش اين اپيدمی را افزايش داده است. در زلزله ماه ژانويه ۲۵۰ هزار نفر کشته و يک و نيم ميليون نفر بی‌خانمان شدند.

اين بيماری به جمهوری دومينيکن، کشور همسايه هائيتی نيز سرايت کرده است. بائوتيستا روخاس، وزير بهداشت اين کشور گفت که يک تبعه هائيتی که مبتلا به بيماری وبا بود در جزيره مشترک هيسپانيولا بستری شده و در قرنطينه به‌سر می‌برد.

از هفته‌ها پيش جمهوری دومينيکن تدابير شديدی به‌منظور جلوگيری از گسترش اين بيماری در اين کشور در نظر گرفته است. نيروهای نظامی اين کشور در مرز با هائيتی افزايش يافته‌اند تا ورود شهروندان هائيتی را محدود کنند. همچنين مبادلات تجاری با کشور همسايه نيز محدود شده است.

بيماری وبا عمدتأ در روده کوچک و بر اثر باکتری عفونی ايجاد می‌شود. اين باکتری به‌طور عمده از طريق آب آشاميدنی آلوده و يا غذای آلوده وارد بدن می‌شود. وبا می‌تواند به‌شکل واگيردار (اپيدمی) گسترش پيدا کند. سالانه نزديک به ۱۲۰ هزار نفر در جهان بر اثر وبا جان خود را از دست می‌دهند.

Share/Save/Bookmark

 
 

اخیراً هنرمندی که هویت او مشخص نیست، در ایستگاه‌های مترو پاریس تصاویر تبلیغاتی مانکن‌ها و هنرپیشه‌های نیمه‌برهنه را باحجاب می‌کند. به او «شازده حجاب» لقب داده‌اند.

به گزارش صدای فرانسه (ار اف ای) به‌تازگی هنرمندی که هویت‌اش نامشخص است، شب‌ها در ایستگاه‌های مترو پاریس تصاویر تبلیغاتی مانکن‌ها و هنرپیشه‌های سرشناس را با نقاشی کردن برقع، چادر و مقنعه باحجاب می‌کند.


این هنرمند که هویت او در شبکه‌های اجتماعی در اینترنت و در رسانه‌ها به بحث گذاشته شده، از این پروژه به‌عنوان «محجبه‌سازی» یاد می‌کند و با این‌کار توجه رسانه‌های غربی را به‌ خود و هنرش جلب کرده است.

شیوه‌ کار «شازده حجاب» به این شکل است که شب‌ها، وقتی ایستگاه‌های مترو پاریس خلوت‌تر از هر موقع دیگر هستند، با رنگ و ماژیک سیاه روی تصاویر تبلیغاتی مانکن‌های سرشناسی مانند کیت موس و هنرپیشه‌هایی مثل اوون ویلسون برقع، مقنعه یا چادر می‌کشد.

هدف شازده حجاب از محجبه‌سازی تصاویر تبلیغاتی، معنازدایی از واژه‌هایی مانند جهاد و نبرد حق علیه باطل است

محجبه‌سازی تصاویر نیمه‌برهنه مانکن‌ها و هنرپیشه‌های سرشناس در ایستگاه‌های مترو پرآمد و شدی مانند ایستگاه اپرای پاریس بیشتر از مناطق دیگر به چشم می‌خورد.

هویت، ملیت و حتی جنسیت این هنرمند در رسانه‌های غربی به یک موضوع مناقشه‌انگیز مبدل شده است. به گزارش صدای فرانسه عده‌ای اعتقاد دارند که این شازده خانم در واقع یک مرد است.

شازده خانم حجاب در بیانیه‌ای که در اینترنت منتشر کرده، اعلام کرده که هدف‌اش از محجبه‌سازی تصاویر تبلیغاتی «تروریسم تصویری»، «جهاد هنری» و «نبرد حق علیه باطل» است.

این هنرمند ناشناس در مصاحبه‌ای که صدای فرانسه از طریق ایمیل با او انجام داده گفته است: «مفاهیمی مانند جهاد، نبرد حق علیه باطل و تروریسم از یک بار معنایی عاطفی برخوردارند. هدف او معنازدایی از این واژه‌های سیاسی و خصوصی‌سازی تصاویر عمومی است.»

این هنرمند که ملیت و جنسیت‌اش مشخص نیست، اعلام کرده است که مسلمان نیست. او تصاویر نیمه‌برهنه را به طور کامل باحجاب نمی‌کند، بلکه حجاب اسلامی را در تضاد با برهنگی قرار می‌دهد و ازین طریق توجه رهگذران را جلب می‌کند. برخی منتقدان غربی اعتقاد دارند که این تصاویر بیش از حد شعاری و تبلیغاتی هستند و در همان حال مسلمانان آن را توهینی به حجاب اسلامی می‌دانند.

به‌گزارش صدای فرانسه به‌زودی نخستین نمایشگاه انفرادی محجبه‌سازی تصاویر تبلیغاتی در نیویورک برگزار می‌شود. شازده حجاب اعلام کرده که در هر حال به‌هیچ‌وجه حاضر نیست، هویت و جنسیت و ملیت‌اش را افشاء کند.

او می‌گوید: «شازده حجاب استعاره‌ای است شهری که نوعی دگردیسی را بیان می‌کند و اگر هویت و جنسیت‌اش افشاء شود، معنای خود را از دست می‌دهد.»

Share/Save/Bookmark

 
 

با انتشار کتاب «'از تو می‌خوانم: نامه‌ای به دخترانم' (Of Thee I Sing: A Letter to my Daughters)» باراک اوباما به جمع نویسندگان کتاب کودک پیوست.

به گزارش خبرگزاری رویتر سه‌شنبه، ۲۵ آبان‌ماه، نخستین کتاب کودکی که باراک اوباما، رییس جمهور آمریکا نوشته است، با عنوان «از تو می‌خوانم: نامه‌ای به دخترانم» روی پیشخان کتاب‌فروشی‌های آمریکا قرار گرفت.


اوباما در این کتاب که برای دخترانش نوشته است، ۱۳ شخصیت برجسته در تاریخ آمریکا را با زبانی کودکانه معرفی می‌کند. شخصیت‌هایی مانند جرج واشنگتن و جورجا آکیف.


باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا این کتاب ۴۰ صفحه‌ای را به دخترانش ساشا و مالیا تقدیم کرده است.

بنگاه انتشاراتی راندوم هاوس، یکی از انتشاراتی‌های قدرتمند آمریکا این کتاب را منتشر کرده است. به گفته راندوم هاوس، باراک اوباما پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ در آمریکا این کتاب را برای دخترانش نوشته، اما اکنون آن را به چاپ سپرده است.

طراحی جلد این کتاب را لورن لانگ به‌عهده داشته. او تصویر دختران اوباما را در حالی‌که روی چمنزاری وسیع از پی سگ‌شان، «بو» در حال دویدن هستند کشیده است.

شمارگان این کتاب در نخستین چاپ آن بالغ بر نیم میلیون نسخه است. درآمد حاصل از فروش این کتاب به کودکان یتیم سربازانی تعلق می‌گیرد که در جنگ با عراق و افغانستان جان باختند.

«از تو می‌خوانم» سومین کتابی است که به قلم باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا منتشر می‌شود. پیش از این «رؤیاهای پدرم» و «جسارت امید» از او منتشر شده بود.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته