اگر تاریخ بر اساس دو گروه ستمگر و ستمدیده بازنویسی شود، تاریخ ملت کرد در گروه ستمدیدهها جای خواهد داشت. از این منظر کرد، لااقل بعد از فروپاشی دولت مادها، نه با تعریف سنتی و نه با تعریف مدرن، نه بر خویش و نه بر دیگران حکومت نکرده است.
این نکته خود بر چند مدلول دیگر دلالت میکند:
١- کرد همیشه مورد ستم بوده است.
٢- در مقایسه با ملل دیگر این منطقه، هیچگونه ستمی را بر ملتهای دیگر روا نداشته است.
٣- حداقل از نیمهی دوم قرن بیستم آگاهانه برای رسیدن به حقوق خود مبارزه کرده است.
سئوالی که در این گفتوگو در پی پاسخ به آن هستیم این است که چرا ملت کرد تاکنون نتوانسته است به حداقل حقوق خود دست یابد؟ چرا عوامل داخلی بیش از عوامل خارجی در این میان دخالت داشتهاند؟ روشی که برای رسیدن به حقوق خویش در پیش گرفتهایم تا چه میزان موثر بوده است؟
بر اساس وضعیت اجتماعی و سیاسی خاورمیانه در حال حاضر و بهخصوص اوضاع داخلی ایران و کردستان ایران، موضعگیری جدی در مورد روشهای مبارزه با تاکید بر تحلیل ساختاری تاریخی که در این خصوص ثبت شده، ضروری است. با رامین جهانبگلو، استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر سیاسی گفتوگویی کردهام که میخوانید.
روشهایی که تاکنون در مبارزه در پیش گرفتهایم، تا چه میزان در خدمت اهداف ما بوده است و خواهند بود؟ کدام روش از روشهای دیگر موثرتر بوده و از نظر اخلاقی، انسانی و مادی، کمترین آسیب را به اهداف بر حقمان وارد میسازد؟
رامین جهانبگلو، استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر سیاسی
دکتر رامین جهانبگلو: کردها همواره درگیر دو مسئلهی اصلی بودهاند: از یکسو، هنجارها و معیارهای قبیلهای که موجب درگیریهای درونی میان کردها و احزاب آنها شده است و از سوی دیگر رقابت، تنشها و حتی گاهی دوستی میان دولتهای خاورمیانه که موجب فدا شدن منافع کردها و بیتوجهی به ارزشهای فرهنگی و اجتماعی آنها بوده است.
در اینجا باید به این مسئله توجه داشت که فقط پارهای ازمشکلات کردها در عدم تحقق حقوق فرهنگی و اجتماعی آنان به گردن فراز و نشیبهای سیاست بینالملل و تحولات سیاسی در منطقهی خاورمیانه است و بخش اعظم آن در ارتباط است با ذهنیت سیاسی موجود در کردستان و نقش ایدئولوژیهای سیاسی در ایجاد تنشهای حزبی و گروهی.
پرسش اصلی در اینجا فقط این نیست که مشکل را چه کسی آفریده بلکه تا چه حد کردهای داخل مرزهای ایران و عراق و سوریه و ترکیه و آنهایی که در اروپا و آمریکا زندگی میکنند خود را با گفتمان دموکراسی به معنای به حداقل رساندن تنشهای خشونتآمیز وفق داده اند. اگر کردها در جستوجوی آیندهای صلحآمیز و بدون خشونت در مناطق کردنشین عراق و ایران و ترکیه و سوریه هستند، این واقعیت با مبارزهی مسلحانه به دست نمیآید.
فرايند مبارزات ملی و آزادیخواهی کرد در کردستان تا چه اندازه شامل خصوصیات یک مبارزهی سالم و عقلانی میشود؟
بهنظر من جوهر جنگ خشونت است، ولی جوهر مبارزهی سالم و عقلانی، عدم خشونت است. خشونت، پناهگاه انسانهایی است که از صغارت خویش درنیامدهاند و قابلیت گفتوگو و تعامل و تبادل نظر با دیگران را ندارند. اگر کردها به دنبال ایجاد جامعهای صلحآمیز و بدون خشونت هستند، پس مسئلهی آنها جابهجایی قدرت نیست. جامعهی خشونت پرهیز، بدون صبر و تحمل و بردباری به دست نمیآید، ولی مهمتر این که در فرایند مبارزهی خشونت پرهیز، چیزی به نام «دوست» و «دشمن» وجود ندارد.
ساختار سیاسی که همراه با عدالتجویی و عشق و بخشش نباشد خود در آینده تبدیل به قدرت وحشتناک جدیدی میشود. تمامی انقلابها این را به ما نشان دادهاند. اگر عدالتخواهی کردها در سطح یک شعار سیاسی توخالی باقی بماند و فقط برای به هیجان آوردن مردم در کردستان عراق یا ایرا ن به زبان آورده شود، باید انتظار این را داشت تا سالیان سال، فکر دموکراسی و امکان تمرین آن در میان کردها تحقق نیابد. ایدئولوژیهایی که تاکنون در میان کردها شعار چشم در برابر چشم را تبلیغ کردهاند، فقط به نابینا کردن تعداد بیشتری از کردها کمک کردهاند.
آیا ایدئولوژیهایی همچون مارکسیسم، لنینیسم، ناسیونالیسم و اسلام سیاسی توانستهاند در خدمت اهداف ملت کرد قرار بگیرند؟
تمامی ایدئولوژیهای نامبرده در مسیر بردگی انسان معاصر قدم برداشتهاند؛ هرچند شعار تمامی آنها آزادی و عدالتخواهی است، ولی نمایندگان تمام این ایدئولوژیها، دیکتاتورهایی خشن و آدمخوار بودهاند. فکر میکنم در اینجا باید میان ناسیونالیسم و وطنپرستی تفاوت قائل شویم. ناسیوالیسم نوعی از فاناتیسم و کوتهاندیشی سیاسی است که همواره تبعیض و خشونت را با خود به همراه داشته است.
به قول آلبرت انشتین: «ناسیونالیسم چیزی بیش از عقلانی کردن ایدهآلیستی نظامیگری نیست.»
ناسیونالیسم، یکی از بیماریهای واگیر سیاست مدرن است که باید با آن مبارزهی فکری کرد، ولی این ربطی به وطنپرستی ندارد. وطن پرستی زمانی است که شما پرچم بشریت را در کنار پرچم خود داشته باشید و همیشه نیم نگاهی هم به بدبختی و فلاکت و تراژدی های دیگر اقوام داشته باشید، ولی در مورد مارکسیسم- لنینیسم، فکر میکنم به جرئت میتوان گفت که نه تنها برای کردها آزادی نیاورده و موجب ایجاد روابط اقتدارطلبانه در میان احزاب کرد شده، بلکه حتی در ایجاد پرسشهای درست در مورد آیندهی کردستان هم ناموفق بوده است.
مارکسیسم- لنینیسم خود تبدیل به افیون سیاسیون کرد شده که آنها را از خوانش درست مارکس و فیلسوفان دیگر هم برحذر داشته است.
چرا کرد از شیوهی مبارزات مسلحانه استفاده میکند و این شیوه تا چه اندازه میتواند در خدمت اهداف سیاسی و انسانی آنها باشد؟
به نظر من مبارزهی مسلحانه، بهترین و مناسبترین شیوهی مبارزه و تعامل سیاسی در جهت پیشبرد فکر دموکراسی و نهادینه کردن آن در میان کردها نیست. شاید اگر در گذشته بهندرت جریان سیاسی کردی وجود داشت که به نحوی برای پاسخگویی به مسائل سیاسی کردستان دست به اسلحه نمیبرد، امروزه باید به این امر آگاهی داشت که هرگونه مبارزهی مسلحانهای، کردها را از فضای دموکراتیک و پلورالیستی دور خواهد کرد.
نیمنگاهی به مبارزهی مسلحانهی کردها در نیم قرن گذشته به خوبی نشان میدهد که خشونت اسلحه، نقد خشونت را به تعویق انداخته است. اینجاست که مرز میان دفاع از خود و اعمال خشونت روشن میشود. مبارزهی مسلحانه، جنگ با قاتلان است نه با قتل. به نظر من امروزه کردها به پختگی فکری و سیاسی لازم رسیدهاند که با قتل در جنگ باشند.
در چاپ شمارهی اول مجلهی «نیشتیمان» در سال ١٣٢٣ سرمقالهای تحت عنوان «ما چه میخواهیم؟» از سوی حزب ژ- ک منتشر شد که در آن اشاره شده که کردها هرگز از طریق خشونت و مبارزهی مسلحانه به اهدافشان نخواهند رسید و تنها راه رسیدن به هدف و آزادی، مبارزهی مدنی است. علی رغم این چرا کردها از شیوهی مبارزات خشونت پرهيز استفاده نکردهاند؟
مبارزهی خشونتپرهیز، فقط یک روش مقاومت مدنی و مبارزهی سیاسی نیست، بلکه نوعی فرهنگ شهروندی نیز هست. تا زمانی که جامعهی کردنشین بر مبنای دو قطب «دوست» و «دشمن» قرار گرفته باشد و حساب و کتاب سیاسی از توجه به لیاقتهای فردی و شهروندی بیشتر باشد، این فرهنگ عدم خشونت توسعه نخواهد یافت. در اینجا باید به چند نکته اشاره کرد. نخست، عدم خشونت، فرایند اخلاقی کردن سیاست است.
دوم، برای مبارزهی خشونتپرهیز باید به فرهنگ قهر و کینه و نفرت پایان داد. سوم، احترام به حیات و بازشناسی «دیگری» از اهمیت خاصی برخوردار است و بالاخره نمیتوان خشونتپرهیز بود و در جستوجوی حقیقت نبود و با دروغ مبارزه نکرد. مبارزهی مدنی خشونتپرهیز با آموزش شهروندی همراه است؛ یعنی مدنیت باید به صورت شیوهی کنش اجتماعی و سیاسی درآید.
اکثر احزاب مسلح کرد در گفتوگوهای تلویزیونی و روزنامهای اعلام میکنند که: «ما همان گونه که مبارزات مسلحانه را قبول داریم، به همان شيوه به مبارزات مدنی نيز اعتقاد داریم.» آیا میتوان همزمان به هر دو شیوه از مبارزه اعتقاد داشت؟ آیا استفاده از هر دو شیوهی مبارزه از لحاظ اخلاقی درست است؟
به نظر من مبارزهی مدنی به معنای ایجاد شبکههای شهروندی است که به تکوین و پیشرفت فکر پلورالیسم و کثرتگرایی در جامعه کمک میکنند. این بدین معناست که غایت زندگی سیاسی ایجاد فضای مشترکی است که در آن من و دیگری در کنار هم قرار میگیریم. پس ما هیچگاه فقط برای آزادی شخص خود مبارزه نمیکنیم، بلکه در واقع برای آزادی «دیگری» هم تلاش میکنیم.
بقای فضای مشترک و متکثر، مستلزم تعادل اخلاقی میان «من و دیگری» است. این تعادل در هر گونه مبارزهی مدنی مهم است و خشونت و دست به اسلحه بردن، این تعادل را به هم میزند، چون به معنای تحلیل یا انهدام دیگری است. فراموش نکنیم که «تفاوت» در یک جنبش مدنی خشونت ایجاد نمیکند، بلکه از شیوع خشونت جلوگیری میکند. دموکراسی در واقع توافق نهادی میان تفاوتها است.
در کردستان و بیشتر نقاط ایران، تا از شیوهی مبارزهی عدم خشونت صحبت میشود، بلافاصله گفته میشود که مبارزات عاری از خشونت، مختص یک دورهی زمانی از تاریخ بوده و اینک برای فضای کنونی ایران عملی نیست؛ یا این که گفته میشود با چنین حکومت دیکتاتوری نمیتوان از این شیوه از مبارزه استفاده کرد. آیا فضا و موقعیت کنونی ایران برای چنین مبارزهای مناسب است؟
تاریخ بشر، تاریخ خشونت است، ولی فراموش نکنیم که هر زمان و هر کجا که خشونت رخ داده، فکر و عملی نیز برای جلوگیری از آن صورت گرفته است. خشونتپرهیزی همیشه در چالش و در شرایط سخت، معنای واقعی خود را مییابد. از آنجا که هر جامعهای در هر دورهای از حیات خود مستلزم ایجاد صلح و آرامش است، پس خشونتپرهیزی همواره امری کنونی و امروزی است.
امروزه مبارزه با «دروغ» تعلیم اصلی و اساسی است که شهروندان کرد به خود میدهند. آنها میتوانند به جهانیان نشان دهند که فراسوی تمام تنشهای قبیلهای از بلوغ شهروندی برخوردارند که سرمایهی اخلاقی و دموکراسی آیندهی آنان خواهد بود. بهترین نمودار این سرمایهی اخلاقی در خشونت پرهیزی شهروندان کرد است. جامعهی ایران که کردها را نیز دربر میگیرد، مثل هر جامعهی دیگری دچار مسائل ویژهی خود است و تا زمانی که این مسائل حل نشوند از پیشرفت و استحکام فکر و کنش دموکراتیک جلوگیری خواهد شد.
شاید مهمترین مسئلهی ما ایرانیان و اقوامی که در درون ایران در کنار هم زندگی میکنند، خشونت سیاسی است. بسیاری از احزاب سیاسی کرد به غلط فکر میکنند که این خشونت فقط امری عمودی است که با تغییر دولت و دولتمردان حل خواهد شد، ولی آنچه سیر تحول سیاست در کردستان به ما آموخته این است که مسئلهی عبور از خشونت فقط یک امر عمودی نیست، بلکه افقی نیز هست زیرا مستلزم تبیین و ترویج فرهنگ عدم خشونت در میان مردم است.
مبارزهی مدنی از چه لحاظی بر مبارزات خشونتآمیز برتری دارد؟
از نطر من مبارزهی خشونت پرهیز، نوعی مبارزهی مدنی است، چون هر جنبش مدنی به دنبال تحقق مطالبات اجتماعی و سیاسی خود است ولی برای به دست آوردن این مطالبات باید از مشروعیت اخلاقی برخوردار باشد. روند خشونت پرهیز، کوششی مدنی در جهت ایجاد سازوکاری مسالمتآمیز و برای عادلانه کردن رقابتهای میان شهروندان است.
روند خشونت پرهیز، روندی نفیکننده است و آنچه را که نفی میکند قوانین غیرعادلانه و کنش خشونت در جامعه است. پس اگر مولفهی اساسی یک جنبش مدنی حاکمیت قانون و دفاع از حقوق شهروندی است بنابراین لازمهی آن دستیابی به فرهنگ عدم خشونت است.
در گفتمان احزاب سیاسی کرد، همیشه این جمله آماده است که «ما به ناچار و برای دفاع از خود اسلحه در دست گرفتهایم و به غیر از این راه دیگری نداشتهایم». آیا راهی کاربردیتر از اسلحه برای دفاع وجود دارد؟ این شیوه از دفاع را چگونه میتوان پیاده کرد؟
بسیاری به غلط، عدم خشونت را به منزلهی نوعی انفعال و عقبنشینی در مبارزهی اجتماعی و سیاسی بررسی میکنند. بعضیها هم معتقدند هرگونه کوششی برای یافتن راه حلی خشونت پرهیز برای مسائل امروز جهان، نوعی ناتوانی در حل بحرانهاست؛ ولی در حقیقت آنچه خشونت پرهیزی به ما نشان میدهد این است که ما در همهی فرهنگها، سنتها و جوامع با چندگانگی نظرات، ارزشها، معیارها و هنجارها روبهرو هستیم.
شاید به همین دلیل، این کثرت ایمانها مستلزم زندگی در کثرت است. مقاومت خشونت پرهیز، بدون دست بردن به اسلحه مقابله با هرگونه اندیشه و کنشی است که موجب نفی زندگی در کثرت میشود. به عبارت دیگر «نه» گفتن به خشونت به معنای حرمت نهادن به شان و کرامت انسان است و این حرمت گذاشتن فقط به صورت آگاهی اخلاقی امکانپذیر است. دفاع از «خود» نوعی آگاهی از «خود دیگری» هم هست که موجب میشود هر فردی برای مبارزه با جنایت، خود تبدیل به جنایتکار نشود.
ما این جمله را از بیشتر نخبگان و روشنفکران سیاسی ایران شنیدهایم که مبارزات مدنی به رهبر نیاز ندارند. این گفته تا چه اندازه درست است؟ نظر شما دربارهی رهبری و مبارزات عاری از خشونت چیست؟
رهبر واقعی هر جنبش، خشونت پرهیزی خود جنبش است. هیچ رهبری نمیتواند جنبشی را که طغیان جهل و لمپنیسم است به تنهایی از این وضعیت نجات دهد. فراموش نکنیم که خشونت پرهیزی فقط یک شیوهی مبارزاتی نیست، بلکه یک شیوهی زندگی شهروندی نیز هست. ناشکیبایی و عدم مدارا را فقط با آموزش شهروندی میتوان از بین برد. قدرت یک جنبش مدنی در ایجاد شبکههای شهروندی بر مبنای اخلاق مدنی است و نه داشتن یک رهبر. مهم رهبری نیست، مهم وارد کردن بعد اخلاقی در بعد سیاست است.
چون هدف وسیله را توجیه نمیکند، بلکه وسیله خود نمایانگر هدفی است که دنبال میشود. به عبارت دیگر میزانالحرارهی اخلاقی یک جنبش مدنی، درجهی خشونت پرهیزی آن در دفاع از عدالت و حقیقت است، نه رهبران آن. رهبران را مردم انتخاب میکنند و میپرستند. اگر مردم معتقد به خشونتپرهیزی باشند، رهبران نیز دنبالهروی خواهند کرد. قهرمانان واقعی هر ملتی خادمان آن ملت هستند که منافع ملت را بالاتر از قدرت و قدرتطلبی قرار میدهند.
آیا مبارزات عاری از خشونت، به استراتژی و سازماندهی نیاز دارد؟
مبارزهی عاری از خشونت، یک جنبش اجتماعی و سیاسی تو خالی نیست، بلکه بر مبنای تجربهی سقراطی قرار دارد که همواره شهروندان از یکدیگر میآموزند. دوم این که، افق استراتژیک خشونت پرهیزی، افقی است متکثر و متنوع. بنابراین خشونت پرهیزی یک گفتار تکنگار نیست. سوم، استراتژی خشونت پرهیزی، عشق به قانونمداری، حقیقتجویی و دوری از تعصب و کینه است. چهارم، خشونتپرهیزی مدنی، قیام علیه شر و بیعدالتی است. پنجم، خشونت پرهیزی همچون ندای درونی است که به فرد خطاب میکند: «تو نخواهی کشت.»
کردها تا چه اندازه به رهبر اخلاقی نیاز دارند و حضور یک رهبر اخلاقی چه نقشی در اخلاقی بودن شیوهی مبارزه خواهد داشت؟
خیلیها به غلط میپندارند که فرهنگ و کنش خشونتپرهیز در جامعهی خشنی چون جامعهی کردها امری غیرممکن است. مگر غیر از این است که ماندلا در جامعهی آپارتاید و عبدالغفارخان در میان پاتانها (در مرز افغانستان و پاکستان) فرهنگ خشونت پرهیزی و آشتی را برقرار کردند؟ پس چرا کردها نتوانند مبارزهای خشونت پرهیز باشند؟ آیا کردها فقط تولیدکنندهی خشونت هستند؟
پس مسئلهی اصلی این نیست که برخی سلولهای خشونت پرهیز دارند و میتوانند جامعهی دموکراتیک داشته باشند و برخی فاقد این سلولها هستند. مسئلهی اصلی نبود اخلاق مدنی است که در دو اصل شفافیت و مسئولیتپذیری خلاصه میشود. این شفافیت و مسئولیتپذیری پاسخگویی به همراه میآورد. به نظر من پاسخگو کردن یک دولت یا جامعه به منظور رویارویی با اشتباهات تاریخی است و جلوگیری از رخ دادن مجدد آنها در آینده. اکنون باید دید چگونه میتوان با حرکت از چنین اندیشهای، مکانیسم و ساختارهایی را ایجاد کرد که به عدم خشونت، تداوم و استحکام ببخشند.
هرچند که در کردستان افرادی چون گاندی و مارتین لوترکینگ و ماندلا وجود ندارند، ولی برای دست یافتن به گاندیسم از نوع کردی باید در دو سطح فعالیت کرد: از یکسو، اندیشهی عدم خشونت را از میراث فرهنگی کردها استخراج کرد و آن را در سطوح مختلف جامعه به کار گرفت و از سوی دیگر، بستر مناسبی برای ایجاد جنبشهای شهروندی و اخلاقی مدنی و ضد اقتدارگرایی ایجاد کرد. فراموش نکنیم که پرسش عدم خشونت، فقط یک پرسش سیاسی نیست بلکه کوششی فلسفی برای طرح مسئلهی اخلاق خودمختار و خروج از حقارت خویش نیز هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر