-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

Latest news from Radio Zamaneh for 09/30/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

عصر روز دوشنبه، پنجم مهرماه، خبر ابلاغ حکم محکومیت عیسی سحرخیز، روزنامه‌نگار زندانی، به سه سال حبس تعزیری و چندین سال محرومیت‌های اجتماعی منتشر شد.

Download it Here!

عیسی سحرخیز از چهره‌های فعال سیاسی و مطبوعاتی منتقد حکومت در ایران است. او در دوره‌ی ریاست جمهوری محمد خاتمی، مدتی مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و پس از آن نیز مسئولیت و مدیریت چندین نشریه و رسانه را برعهده داشت که همگی آنها توسط دادگاه‌های انقلاب ایران تعطیل شدند. اخبار اقتصادی و ماهنامه‌ی «آفتاب» ازجمله تأثیرگذارترین این مطبوعات بودند.

عیسی سحرخیز بعد از آن که امکان فعالیت مستمر مطبوعاتی را از دست داد، با نوشتن مقالات و مصاحبه‌های روشنگرانه‌ با نشریات و رسانه‌های داخل و خارج از کشور، ازجمله رادیو زمانه، حتی در جریان وقایع دهمین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری و تا آخرین لحظات قبل از دستگیری، فعالیت‌های خود را ادامه داد.

ماجرای درگیری او با غلامحسین محسنی‌اژه‌ای که اینک دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضاییه است، در سال ۱۳۸۳ از خبرهای داغ مطبوعات آن روز شد.

غلامحسین اژه‌ای که آن زمان رییس دادگاه ویژه‌ی روحانیت و نماینده‌ی قوه قضاییه در هیئت نظارت بر مطبوعات بود، به سحرخیز حمله‌ور شده و شانه‌ی او را گاز گرفته بود. عکس‌های سحرخیز با شانه‌ی زخمی در بسیاری رسانه‌های آن روز منتشر شد.

سحرحیز از ۲۵ تیرماه سال گذشته، پس انتخابات ریاست جمهوری دهم، دستگیر و تاکنون در زندان است.

با مهدی سحرخیز، پسر این روزنامه‌نگار زندانی، صحبت می‌کنم که در آمریکا تحصیل می‌کند و از اولین روزهای دستگیری پدرش در زمینه‌ی اطلاع‌رسانی در مورد او و زندانیان دیگر فعال بوده است:

طی تماسی که اعضای خانواده‌ام با پدرم داشتند، حکم را ایشان تأیید کردند که سه سال است...

ظاهراً یک‌سال و نیم آن گذشته است. همین‌طور است؟


عیسی سحرخیز

نمی‌دانم که این یک‌سال و نیم شامل آن می‌شود یا نه، ولی به‌طور حتم باید بشود. علاوه بر آن ایشان حکم پنج سال محرومیت از فعالیت مطبوعاتی و سیاسی و یکسال هم ممنوعیت خروج از کشور گرفته‌اند.

پدرتان نگفته‌اند که برای اعتراض به این حکم چه اقدامی خواهند کرد؟

پدرم فرمودند که تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهند تجدیدنظر کنند. گفتند که تمام حکم‌ها به طور مستقیم از زیرنظر آقای خامنه‌ای می‌آید و قوه قضاییه اینجا هیچ کاره است. در نتیجه دادگاه تجدیدنظر و دادگاهی که الان تشکیل شده است، هر دو هیچ‌گونه رسمیتی ندارند و نمایشی‌اند و نمی‌خواهند بیش‌تر در این نمایش شرکت کنند. همچنین می‌خواهند ما بیشتر پیگیر شکایت‌های‌شان باشیم که در خارج از کشور جریان دارند. به خاطر اینکه قوه‌ی قضاییه کاملاً قدرت خود را از دست داده و وسیله‌ای شده که بتواند درخواست‌های آقای خامنه‌ای را انجام دهد.

اشاره‌تان به شکایات پدر که در خارج باید پیگیری شود، همان شکایت او از شرکت‌ نوکیا مبنی بر فروش امکانات شنود و تعقیب مراقبت به دولت ایران است که موجب دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی شد؟

بله، آن شکایت انجام شد و حالا مراحل اداری‌اش طی می‌شود. نوکیا قاعدتاً می‌خواهد بگوید که این کیس صلاحیت ندارد (قابل طرح نیست) که بعد از آن هم ما آماده هستیم که با آن‌ها رودررو شویم و انشااله بتوانیم برویم دادگاه.

مهدی سحرخیز که از شنیدن حکم زندان پدر خود متأثر است، وضعیت او را با آن‌چه دروغ‌های احمدی‌نژاد در نیویورک می‌نامد مقایسه می‌کند:

احمدی‌نژاد آمده اینجا و گفته است که ما آزادی مطلق در ایران داریم و هیچ کسی برای اعتراض زندان نیست. این نشان‌ می‌دهد که آقای احمدی‌نژاد دروغ‌گوترین فرد در تاریخ ایران است که به صورت مستمر هم به این کار ادامه می‌دهد. او فکر می‌کند این دروغ‌ها را دیگران باور می‌کنند. متأسفانه وضع کشور ایران طوری شده که یک روزی خود ایشان هم به خاطر اعتراض به چیزی به زندان خواهد رفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

شاهرخ مشکین‌قلم، از زمره نادر هنرمندان حرفه‌ای ایرانی در برون مرز محسوب می‌شود. او زاده‌ی سال ۱۹۶۷ است. پدرش می‌خواست که او پزشک شود، اما شاهرخ رقصندگی را پیشه‌ی خود می‌کند و به نوعی تابوشکنی دست می‌زند.

Download it Here!

شاهرخ مشکین قلم، بازیگر تئاتر، نمایشنامه‌نویس، طراح باله‌ی ایرانی و فرانسوی و هم‌چنین عضو کمدی فرانسواز از سال ۲۰۰۵ است.

انس این هنرمند با شعر و موسیقی به دوران کودکی‌اش بازمی‌گردد. کنجکاوی در شعر و ادبیات فارسی او را بر آن داشت که به کنکاش در پس شعرها و حسی بپردازد که او را به انعکاس آن مفاهیم در رقص می‌کشاند.

شهرت شاهرخ مشکین‌قلم، بیشتر به واسطه‌ی رقصی است که نه در پیکر بلکه در همه‌ی سلول‌های وجودش موج می‌زند. اینکه او در رقص سماع و در هنگامه‌ی چرخش سر و پیکرش چه می‌بیند و چه حسی دارد، موضوع نمایشگاه عکسی است به نام «رقص نور» که هفته‌ی گذشته در نگارخانه‌ی لیلا تقی‌نیا میلانی هلر در نیویورک به نمایش درآمد.


شاهرخ مشکین‌قلم

هنگامه‌ی درونی

شاهرخ مشکین‌قلم، در مورد فرم آثار عکاسی به نمایش درآمده در این نمایشگاه می‌گوید: زمان طولانی است که عکاسی می‌کنم و چهاربار بیشتر نمایشگاه عکاسی نگذاشته‌ام. ده، پانزده سال پیش یک خانم ایتالیایی در حال تهیه‌ی فیلمی در مورد حرکات بکر در فضا بود و از من فیلمبرداری می‌کرد. وی سئوال می‌کرد که من وقتی می‌چرخم چه می‌بینم؟ در یک اتاق تاریک بودیم که فقط با یک شمع روشن بود. من گفتم فقط نقاط نورانی می‌بینم. از آن به بعد به این ایده رسیدم که همه‌ی این‌ها را مثل عکس ثبت کنم.

هم‌زمان که می‌رقصیدم دیافراگم را باز می‌گذاشتم و از نقاط نورانی عکاسی طولانی می‌کردم. بنابراین دوربین با من می‌چرخید. همه‌ی عکس‌ها انعکاس درون من در رقص و بیشتر در رقص سماع هستند. این فرم‌ها و خطوط صرفاً اتفاقی هستند و آنها را من انتخاب نکرده‌ام. بسته به حرکت دست من و نوسانش در افق روی عکس منعکس شده‌اند.

بنابراین این عکس‌ها مستند هستند؟

این عکس‌ها درون من هستند. هرکدام عکس مستقل هستند و نه بریده و نه حتی در فتوشاپ رتوش شده‌اند. یعنی آن لحظه و اتفاق برای من آنقدر شگفت‌انگیز و زیبا بود که می‌خواستم همان رنگی که هستند بمانند. بسیاری در فضای سحر و فضای باز نزدیک چهار صبح عکسبرداری شده‌اند. نور ستاره‌ها و نور افق صبحگاهی که آبی است در آن ثبت شده. همه چیزش طبیعی است و دست نخورده. با وجود اینکه مدرن و عجیب و غریب به نظر می‌آیند.


خانم تقی‌نیا و دوست عزیزم خانم انصاری، گفتند این آثار زیادی مدرن است و کاشکی روح خود را که برگرفته از شعرهایت هست، می‌توانستی روی آنها بنویسی. این ایده‌ی پسندیده را گرفتم. هنر خطاطی پدر جد من که اصلا به این خاطر به او مشکین‌قلم می‌گفتند، به من نیز قدری به ارث رسیده است. سروده‌های خودم را روی عکس‌ها نگاشته‌ام. فقط ترسیم خط نیستند مثل نقاشی. خطوط رقص من و شعر من که از درون من در هنگامه‌ی سماع بیرون آمده با هم آمیخته شده‌اند و در آثاری که در این نمایشگاه می‌بینیم انعکاس پیدا کرده‌اند.

یکی از شعرها مال هوشنگ ابتهاج است که برای قیام جوانان انقلابی آن دوران که خونخواهی می‌کردند، در ابتدای انقلاب سروده شده است. من پاسخی به آن شعر برای جوانان این دوره که ایده‌هاشان کاملاً متفاوت هست و صلح‌طلب هستند، در همان نظم و ترکیب و قافیه و وزن سروده‌ام.

شعرها، نوعی بازی با داده‌های امروزی هم هستند. نام «ندا» و «سهراب» نیز در آنها هست؛ سهراب‌هایی که به دست بی‌خردی پدران‌شان، رستم‌ها شهید می‌شوند: «ندای دوستی جای نبرد است دلا این یادگار خون سرد است.»


بقیه‌ی شعرها نمایانگر حالاتی است که خودم داشتم. مثلاً در یک قطار مسدود بودم و نمی‌توانستم برقصم و شور سماع داشتم. پس آن شور سماع را نوشتم. برخی هم متعلق به دوره‌های مالیخویایی‌ام هست که هرکدام با تابلوهایی ترکیب شده‌اند و همان فضا را تداعی می کنند. سروده‌ها را روی عکس‌ها خطاطی کرده‌ام.

کفن سیاه

سوزی ضیایی، یکی از همکاران کارگاه هنری نکیسا است که آثار شاهرخ را منتشر و همراهی می‌کند. او ابتدا در مورد نمایشگاه عکاسی و سپس در مورد انگیزه‌ی همکاری و فعالیت‌هایش می‌گوید: فعالیت‌های ما رقص و تئاتر فارسی هست؛ مثل کفن سیاه که در مورد حجاب در ایران است و از شعرهای میرزاده عشقی است. شاهرخ ۳۰۰ بیت شعر فارسی را از حفظ می‌خواند و ما یک سال این تئاتر را دراروپا و آمریکا اجرا کردیم و اسمش آلبوم هفت شعر است.

تلاش داریم بیشتر فعالیت‌ها را از فیزیکی به فعالیت فکری و روشنفکری تبدیل کنیم؛ چون او هر دو ویژگی را دارد.


چه شد که با شاهرخ مشکین قلم همکار شدید؟

من استاد دانشگاه در پاریس بودم و خسته شده بودم. می‌خواستم کارم را عوض کنم. قبلاً در ایران در تلویزیون کار می‌کردم. شش‌سال پیش یکبار به شاهرخ که دوست خانوادگی‌مان بود گفتم می‌خواهم دوباره به کار قبلی‌ام که گویندگی تلویزیون بود برگردم. او یک هفته بعد به من زنگ زد و گفت بیا باهم یک قهوه بخوریم. گفت بیا با من کار کن. کجا می‌خواهی بروی کار تلویزیون بکنی؟ تو دوست مادر من هستی و ما همدیگر را می‌شناسیم. یک شش‌ماهی به هم وقت دادیم چون کار با دوستی فرق می‌کند. بعد متوجه شدیم می‌توانیم با هم کار کنیم و از آن زمان به بعد دیگر با هم کار می‌کنیم.

نگاهی به سماع

درباره‌ی زمان پیدایش مجلس سماع، اطلاع دقیقی در دست نیست. بنابر تاریخ خانقاه ایران، سماع سابقه‌ای مذهبی و غیر اسلامی داشته و از زمان‌های بسیار دور در پرستشگاه‌ها مورد استفاده واقع می‌شده و به شنوندگان رقت قلب می‌بخشیده است. (تاریخ خانقاه ایران ص ۴۲۹)

در آن زمان‌های دور، مجلس سماع عبارت بود از یک محفل شعرخوانی که به وسیله‌ی خواننده یا جمعی از خوانندگان خوش‌آواز اجرا می‌شد. صوفیان با حالت و زمینه‌ای که داشتند تحت تأثیر صوت خوش و پرمعنی کلام خوانندگان قرار می‌گرفتند و به پایکوبی می‌پرداختند. پس از آن رفته رفته برای تحریک و تأثیر بیشتر از نی و دف هم استفاده می‌کردند. این مجالس سماع، به سبب علاقه‌ی صوفیان پیوسته تشکیل می‌شدند و در همه‌جا رواج داشتند.


در تمام مراکز صوفیانه، از قرن چهارم به بعد، برای سماع که به قول مولانا «بزم با خدا»، «بزم معنوی»، «معرکه‌ای روحانی» و «سماع مقدس» خوانده می‌شد، سماع‌خانه‌هایی با شکل خاص بنا کردند. نواقص این محل با گذشت زمان، برطرف شد و به صورت ایده‌آلی درآمد.

شاهرخ مشکین قلم در مورد معنای فلسفی سماع می‌گوید: «من با معنای امروز که از آن استفاده و سوء استفاده می‌شود کاری ندارم و هرجا که چهره‌ی دینی می‌گیرد، از آن زده می‌شوم و با آن مخالفم. دلم نمی‌خواهد از صوفی‌گری و عرفان صحبت کنم چون این حالت بسیار خصوصی است.

عرفان اگر ترکیب شده با دین است، من روی همان سماع، خودم را به دار می‌کشم، روی اذان موذن‌زاده‌ی اردبیلی خود را به دار می‌کشم به‌خاطر اینکه حس می‌کنم از اسم دیانت سوء استفاده می‌شود برای اینکه مردم را هلاک و جوانان را تحریم کنند. در این خفقان آنان را به اسم دین و دیانت و اذان به زندان می‌اندازند.»


هنر و تعهد

در سال ۱۹۸۴، شاهرخ مشکین قلم به فرانسه رفت و در رشته‌های تاریخ هنر و تئاتر به تحصیل پرداخت.
وی در دوران کودکی همراه با پدرش در محفل سماع درویشان غرب ایران حضور می‌یافت و از همان‌جا عاشق رقص شد و به گونه‌ای خودجوش این هنر را آغاز کرد، اما بعدها وی صدها نوع رقص آیینی و بومی را زیر ذره‌بین پژوهش و تحقیق نهاد و هنر او با پژوهش آمیخته شد.

او درمورد تعهد هنرمند نسبت به مسائل جامعه می‌‌گوید: «در جامعه‌ی ما هنر تحریم شده و هنرمندان نمی‌توانند حضور زنده‌ای داشته باشند. اول انقلاب، نه نوازنده‌ی سنتی می‌توانست کار کند و نه نوازنده‌ی مدرن. آنها را می‌گرفتند و شلاق می‌زدند و سازشان را می‌گرفتند. برای‌شان فرق نمی‌کرد سه تار باشد یا گیتار. به هر صورت اینها نمادهایی بودند که جمهوری اسلامی با آنها مخالف بود. بنابراین من بر این عقیده بودم در جامعه‌ای که هنر از بودن محروم است، هنرمند کار سیاسی انجام می‌دهد.

شاید خود خبر ندارد، اما خودبه‌خود متعهد است. بعدها فکر کردند که درها باز شده است. همه‌ی کسانی که موسیقی پاپ را در ایران انجام می‌دهند کار سیاسی می‌کنند. حتی اگر شعر مبتذل و عاشقانه هم باشد یک کار متعهد است؛ به‌خاطر ممنوعیت آن. حالا از درجات پررنگتر آن مثل تئاتر و سینما صحبت نمی‌کنم. چون خودشان هم می‌دانند چه می‌کنند. در جامعه‌ای که سرخوردگی این قدر بارزاست، هنرمند به خاطر اینکه در آن جامعه زنده بماند اگر بگوید نه من کار سیاسی انجام نمی‌دهم، معنانیش نه نیست.»

Share/Save/Bookmark

 
 

فاطمه گوشه را سال‌ها پیش با نمایشگاه پر سر و صدای نقاشی‌هایی درباره‌ی پیامبر محمد در یکی از گالری‌های استکهلم شناختم. نقاشی‌های بحث بر انگیزش در مورد زن مسلمان و نگاه مذهب به زن مدت زیادی در جامعه‌ی سوئدی بحث بر انگیز بود. شنیده بودم که توسط اسلامیست‌ها تهدید هم شده که با شرایط اجتماعی سوئد و اروپا چندان غریب نبود.

پس از آن خبرهایی در گوشه و کنار از فاطمه گوشه می‌شنیدم تا اینکه دعوت‌نامه‌ای برای نمایش پیش از اکران فیلم هزار و یک شب دریافت کردم.

هزار و یک شب را می‌توان در یک جمله به دفترچه‌ی خاطرات ویدئویی دو فیلم‌ساز این فیلم، فاطمه گوشه و عیسی وندی توصیف کرد و وقتی تماشاگر با این توضیح مواجه می‌شود این سوال برایش به وجود می‌آید که چرا خواندن یا دیدن خاطرات این دو نفر می‌تواند برای من جذاب باشد. سوالی که برای من هم به وجود آمد و به قصد یافتن جوابی برای این سوال، روی صندلی سینما زیتا در استکهلم و به تماشای فیلم نشستم.

هزار و یک شب مستندی است در مورد یکی از عادی‌ترین، رایج‌ترین، بحث برانگیزترین و بغرنج‌ترین مسائل دنیا، رابطه‌ی عاشقانه.

این فیلم که شش سال از زندگی این دو فیلم ساز را به نمایش می‌گذارد در سال ۲۰۰۲ آغاز شده است.
بعد از دیدن فیلم ده‌ها سوال در فکرم دور می‌زد که اولینش این بود که چطور و بر اساس چه چشم‌اندازی این رابطه از ابتدایش به فیلم کشیده شد و جوابش را در نشستی که بعد از تماشای فیلم به همراه عده‌ای دیگر در یکی از رستوران‌های نزدیک سینما داشتیم با طرح سوال از فیلم‌سازان دریافت کردم. فاطمه گوشه به جای دفتر خاطرات، ویدئوی خاطرات ـ ویدئو دایری ـ تهیه می‌کند و آنچه روی صحنه می‌بینیم قسمت‌هایی از این ویدئو دایری است.


پرتره‌ای از عیسی وندی

فاطمه گوشه، زنی است در حول و حوش چهل سالگی. زنی که وقتش را میان شغلی تمام وقت در بیمارستان و بوم‌های نقاشی و مجسمه‌هایش و دو پسر نوجوانش و نگهداری از خانه و کانون کوچک خانواده‌اش تقسیم می‌کند. کارهایی که برای بسیاری هر کدام به تنهایی مشغله‌ای است که تمام زندگی را در بر می‌گیرد و فرصتی برای هیچ‌چیز دیگری باقی نمی‌گذارد. شاید همین ترکیب چندین کار توام و کشیدن همه‌ی بارهای زندگی به تنهایی است که از او و بسیاری دیگر از مادران تنها که در کنار زندگی خصوصی و شغل خود به مشغله‌های اجتماعی و هنری می‌پردازند ، زنانی قدرتمند می‌سازد. زنانی قدرتمند و تنها.

اما در فاطمه‌ی گوشه نیز مثل بسیاری از زنان و مادران تنهای دیگر ، گوشه‌ی پنهانی وجود دارد. او رل‌هایی را به اجبار و یا اختیار به عهده گرفته ، در شغلش در بیمارستان ، آفرینندگی اش در آتلیه و مادری و مامن امنی برای فرزندان نوجوانش بودن در خانه . اما در کنار این‌ها نقشی نهفته است که با حضور مردی در زندگی گوشه ظاهر می‌شود. زن بودن!

گوشه آغوشی برای دلتنگی‌های خود می‌یابد و به آن پناه می‌آورد. تا بار دیگر به خود فرصت زن بودن دهد. تا نه به عنوان یک زن و یک مادر و یک نقاش، بلکه به عنوان یک زن دیده شود، دوست بدارد و دوست داشته شود. یکی از ساده‌ترین احساس‌های انسانی. ولی برآوردن این احساس به این سادگی‌ها نیست.

آغوشی که گوشه یافته است متعلق به مردی است که تاکنون از آن گریزان بوده است. مردی که او را در ابتدای فیلم دشمن می‌نامد. مردی ایرانی، مردی روشنفکر، و با تمام ادعاهای مدرنیته.

مرد رویاها؟ کدام یک از ما زنان ایرانی هستیم که زخمی از همین مردان روشنفکر به تن نداشته باشیم و عملکردهایی را که در روابط زن و مرد از ایشان با هفتاد من ادعا‌ی روشنفکری و مدرنیته دیده‌ایم با سنتی‌ترین و بی‌سواد و بی‌ادعاترین مردان ایرانی همپا و قابل مقایسه ندانیم؟1

گوشه به همان آغوش پناه می‌برد که همیشه از او گریزان بوده و پنجره‌ای به سوی طوفان در تنهایی آرامش می‌گشاید.

این مرد کسی نیست بجز عیسی وندی. مردی که هنوز از همسرش جدا نشده و با او و فرزندانشان در همان شهر نه چندان بزرگ در جنوب سوئد زندگی می‌کند. ملاقات‌های فاطمه گوشه و عیسی وندی به گذراندن ساعاتی در دفتر کار وندی خلاصه می‌شود. وندی درصدد جدایی است ولی این جدایی به سرعت شکل نمی‌گیرد و تجربه‌ی احساس ناشناخته‌ای به گوشه تحمیل می‌شود. حسادت و در ادامه‌ی این رابطه، در تمام سال‌هایی که رابطه با کژ و مژ شدن پیش می‌رفت، حسادت احساسی است که از رابطه تفکیک‌ناپذیر است.

وندی پس از مدتی از همسرش جدا می‌شود و خانه‌ای دست و پا می‌کند و زندگی ایشان وارد مرحله‌ی جدیدی می‌شود ، شیوه‌ای از رابطه، رابطه‌ی" جدازی"2 را با هم شروع می‌کنند.

اما این پایان ماجرا نیست. اگرتا به اینجای این نوشته را خوانده‌اید و با رسیدن به این پاراگراف در انتظار خواندن "و آن دو تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند" هستید، در اشتباهید . چرا که تنها مرحله‌ی جدیدی از رابطه شروع می‌شود . تنش‌های رابطه، عدم وفاداری وندی و اصرارش در داشتن رابطه با زنان دیگر و حتی با همسر سابق خود در کنار رابطه با گوشه، بارها تو را با چشمان پف کرده و گریان گوشه در مقابل دوربین روبرو می‌کند.


گوشه زجر می‌کشد، می‌گرید و از ناتوانی خود در ترک رابطه با سنگ صبورش، دوربین فیلمبرداری دیجیتال، حرف می‌زند.

گوشه از تغییر خود گله دارد. از اینکه از ارزش‌ها و خواسته‌هایش برای فهمیدن وندی و برای کنار آمدن با کارهای او و برای حفظ رابطه / وندی کوتاه آمده است. این رابطه او را به شیوه‌ای که خواست او نیست و برایش آمادگی قبلی ندارد تغییر می‌دهد. گوشه از ازدست دادن هویت خود شکایت دارد. هویتی که بهای سنگینی برای آن پرداخته است. این بحران اما تنها مختص به گوشه نیست. وندی نیز در این بحران سهیم است. رابطه با گوشه، انتظارات او را از رابطه‌ی مشترک تامین نمی‌کند. از طرفی مایل به از دست دادن گوشه نیست، از طرفی رابطه برای او نیز یک رابطه‌ی دلخواه نیست. تلاش هر دوی آنها در حفظ هویت فردی و رابطه‌ی عاشقانه‌شان زندگی هر دو را پرتنش و نا آرام می‌کند.

گوشه در مونولوگ‌هایش به خود لعنت می‌فرستد و دشنام می‌دهد و از خود می‌پرسد: همه‌ی این‌ها را برای چه تحمل می‌کنی؟ برای ...؟ یک مصنوعی‌اش را بخر و خودت را خلاص کن ...

در مونولوگ‌هایش از رابطه‌ی جنسی‌شان حرف می‌زند. می‌گوید که وندی بعد از ۲۰ سال زندگی زناشویی هنوز در سکس توان ارضای یک زن را ندارد و نمی‌داند زن چگونه به ارگاسم می‌رسد.

از وندی اما زیاد نمی‌شنویم. بازیگر اصلی فیلم گوشه و نگاه اوست و وندی به خواست خود در حاشیه قرار گرفته است و این اجازه را به بیننده می‌دهد که او را مورد شدیدترین قضاوت‌ها قرار دهد. این اوست که با وجود داشتن همسر با گوشه رابطه می‌گیرد. این اوست که با وجود جدایی از همسرش و داشتن رابطه با گوشه با همسرش که اکنون لقب "سابق" به عنوان پسوندی دائمی در موردش به کار می‌رود به سفر می‌رود و این اوست که دریچه‌های زندگی‌اش را برای زنان دیگر همواره باز نگاه می‌دارد. در عین حال میل به کنترل، میل به داشتن قدرت اصلی در رابطه با گوشه را نمی‌تواند پنهان کند.

گوشه شب‌های تنهایی‌اش را با بیننده قسمت می‌کند و در مقابل دوربینش در غم می‌رقصد. اما وندی کجاست؟ در بستر زنی دیگر است؟ تنهاست؟

وندی هم از تنهایی‌هایش می‌گوید. برایت تعریف می‌کند که در ۱۹ سالگی ازدواج کرده و نزدیک به ۲۰ سال زیر یک سقف زندگی کرده‌اند . او به زندگی تنها خو نکرده است و این رابطه‌ی جدازی را نوعی از زیستن مشترک به حساب نمی‌آورد. این شکل رابطه خواست گوشه است نه خواست وندی. او از یادآوری این که این انتخاب به او تحمیل شده ابایی ندارد. اما جواب پذیرفتن تحمیل در رابطه بی‌وفایی است؟ و جستجوی رابطه‌ای دیگر؟

گوشه و وندی در دیالوگ‌هایشان سوالاتی را مطرح می‌کنند که به نظر من در نقاط اوج فیلم قرار می‌گیرند!

گوشه در صحنه‌ای وندی را زیر سوال می‌برد، که چرا او را همیشه در رابطه بدهکار می‌کند. او می‌گوید:
تو با اینکه من بچه دارم، کار تمام وقتم را دارم، هنرم را دارم و همه‌ی این‌ها وقتی را می‌طلبند مشکل داری.

تو مایل هستی که من دائما در اختیار تو باشم اما مردان چه؟ چرا یک مرد هنرمند زنش را دارد و حتی معشوقش را هم دارد و کارش را هم می‌کند؟ چرا من باید انتخاب کنم؟ چرا نمی‌توانم هر دو را داشته باشم؟

سوال گوشه همان سوالی است که سال‌هاست در میان زنان مطرح است: چگونه است که در پشت مردان بزرگ زنانی قوی ایستاده‌اند در حالی که زنان قدرتمند باید زندگی را به تنهایی سر کنند؟
وندی در پاسخ به گوشه که او را متهم می‌کند که در این سال‌ها "هر کاری که دلش می‌خواسته کرده" می‌گوید:

باشد، من مرد سنتی و زورگو و پرادعا. من نیاز به کنترل دارم؟ قبول ، ولی تو چه؟ چرا رل قربانی بر خودت پذیرفته‌ای؟ تو که زن مبارز و مدرن و فمینیست هستی، تو چرا این همه سال به پای من ِ سنتی و زورگو مانده‌ای؟

فیلم به دنبال به وجود آوردن دیالوگ است. به دنبال باز کردن گفتاری در میان زنان و مردان برای یافتن راهی به هم. برای یافتن راهی برای تنش‌زدائی از رابطه و دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های گوشه و وندی در فیلم، سرنخ‌های مهمی برای شروع به دست می‌دهند.


در صحبت با بسیاری از زنانی که در تماشاگر فیلم بودند شنیدم که می‌گفتند که شرایط گوشه و واکنش‌ها عملکردها یش را در روابط خود باز شناختند . آنها می‌گفتند که در بسیاری از صحنه‌ها فیلم تجربیات مشابه خود آنها را بیان می‌کند و ایرانی بودن طرفین این رابطه رل کوچکی را در این فیلم به عهده گرفته است.

من بسیاری از احساسات و سرگشتگی‌های گوشه را در روابط خودم و صحبت‌هایی که با دوستان مونث‌ام بر سر "رابطه" داریم باز شناختم و می‌دانم این مسئله فقط مربوط به من نبود و نقطه‌ی مشترک بسیاری از زن‌ها است.

از مردهای تماشاگر کمتر می‌دانم. تعدادی از مردانی که این فیلم را دیدند، نظر مثبتی نسبت به فیلم داشتند. تعدادی برآشفته بودند که مسائل خصوصی را مطرح کرده است و این مسائل را "باید " طور دیگری مطرح کرد.

اما نشنیدم که مردی بگوید که خود را در نقش وندی باز شناخته است. شاید به این دلیل باشد که در فیلم علاوه بر اینکه وندی ماسک از چهره کنار زده و مسئولیت خود را به عنوان مردی بی‌وفا و خیانت‌پیشه می‌پذیرد و خود را مورد آماج قضاوت‌ها قرار داده است، دانش جنسی او هم ـ چیزی که تقریبا هیچ مردی را؛ الی الخصوص اگر ایرانی باشد، ندیده‌ام که به آن اعتراف کند ـ در حد صفر ارزیابی می‌شود و توانایی جنسی او هم در ارضاء همبسترش مورد انتقاد قرار می‌گیرد. راستی کدام مرد ایرانی را می‌شناسید که بعد از چنین صحنه‌ای بتواند به همزادپنداری با چنین شخصیتی اعتراف کند؟

بعد از گرفتن چند عکس از فاطمه گوشه و عیسی وندی، رستوران را در حالی که عده‌ی زیادی هنوز باقی بودند و هنوز گرم صحبت بودند ترک کردم. در راه سوال‌هایی در سرم می‌پیچید:

آیا عشق و مالکیت یکی است؟
آیا انسان آزاده باید عشق را بر طاقچه‌ی فراموشی بگذارد؟
آیا عشق سهم زنانی که رابطه‌ی سنتی را نمی‌پذیرند نیست؟
آیا عشق اسارت است؟
آیا عشق و آزادی ایده‌آلی غیر واقعی است؟
آیا می‌شود عاشقانه دوست داشت و آزاد زندگی کرد؟
آیا عشق بدون حس کنترل و جنگ قدرت میسر است؟

آیا تنهایی تنها آلترناتیوی است که جامعه‌ی مدرن به زن مدرن فمینیستی که خواستار رابطه‌ی دگرجنس‌گرایانه است می‌دهد؟

هزار و یک شب فیلمی است ناب، شجاعانه و بی‌پروا. دو انسان، یک زن و یک مرد ایرانی ـ که نمی‌توانی ایرانی بودن ایشان را از جمله‌ی بالا به هبچ طریقی حذف کنی ـ شجاعانه از خصوصی‌ترین عواطف و روابط و احساسات خود صحبت می‌کنند و در بهترین و بدترین شرایط در مقابل دوربین ظاهر می‌شوند و خود را مورد قضاوت قرار می‌دهند و همه زوایای زیبا و زشت خود را با تماشاگر قسمت می‌کنند.


من این فیلم را حقیقتا جسورانه می‌دانم. ما با یک فیلم داستانی سر و کار نداریم. با دو نفر هنرپیشه که رلی را بازی کرده‌اند سر و کار نداریم. ما دو انسان را بر پرده‌ی سینما می‌بینیم که خود را بازی می‌کنند. ما فاطمه گوشه و عیسی وندی را می‌بینیم. آنها را در رختخواب می‌بینیم. آنها را برهنه و یا در لباس خانه می‌بینیم. در حال فحش دادن و بازگو کردن حرف‌های زشت می‌بینیم. آنها را در ضعف و قدرت‌نمایی می‌بینیم. ما تماشاگر پیج و خم‌هایی از خصوصیات و گوشه‌های گوشه و وندی هستیم که انسان‌های دیگر معمولا پنهان می‌کنند و به تماشای عموم نمی‌گذارند.

این دو انسان در مقابل دوربین‌هایشان ماسک‌هایشان را، پوشش‌های معمولی را که در حضور دیگران بر خود می‌کشیم تا خود را پرقدرت، مسلط به اوضاع و خواستنی نشان دهیم کنار گذاشته‌اند و در چهار راه همه سو باد برهنه ایستاده‌اند و تو را به تماشای ضعف و ناتوانی و ناامیدی و سرگشتگی‌های خود خوانده‌اند.

گوشه و وندی سخاوت‌مندانه تماشاگر را به میهمانی "خودی" می‌برند که عمدتا پنهان می‌شود و به نمایش گذاشته نمی‌شود. این زوج با گشاده‌دستی چهره‌ای از خود را به قضاوت می‌گذارند که عمدتا در پستوی خانه نهان است و از رازهایی سخن می‌گویند که جزو رازهای نگوست.

اینها موجب می‌شد که نتوانم از ستایش گوشه و وندی و کار مشترکشان خودداری کنم. در صحبت با فاطمه گوشه، او تاکید می‌کند بر جمله‌ای که در فیلمش هم بازگو کرده بود که در اینجا دلتنگ دنیای خواهرانه و صمیمیت‌های زنانه است. می‌گوید که بر این باور است که عشق از مالکیت و کنترل جدا نیست.

در صحبتم با عیسی وندی به او گفتم: «در این فیلم تمرکز روی نگاه گوشه است. روی نگاه زن، آنالیز زن و این به جای خود در مورد یک فیلم ایرانی خوب است. ولی من قدری هم خسته‌ام، خسته‌ام از اینکه همیشه زن است که مورد تحقیق قرار می‌گیرد. نگاه اوست که بررسی می‌شود و شکافته می‌شود و ... خسته‌ام از همیشه زیر ذره‌بین‌بودن زن. تحقیقات زنان، مسائل زنان، مشکلات زنان، خانه‌های زنان...

می‌خواهم بدانم تو چه مرگت است آخر. می‌خواهم بدانم چرا وقتی می‌گویی که او عشق بزرگ زندگی‌ات است، با همسر سابقت به سفر می‌روی، می‌خواهم بدانم چرا وقتی که نمی‌توانی روز تولدش را فراموش کنی و هر جا باشی برای جشن گرفتن آن خودت را به او می‌رسانی، با زن دیگری به بستر می‌روی. می‌خواهم بدانم چه مکانیسمی در تو کار می‌کند که رابطه را قدر ندانی و ریسک کنی. می‌خواهم از احساست بدانم و بدانم چرا چنین می‌کنی که کردی. چرا به من تماشاگر نمی‌گویی چی تو فکرت است؟

عیسی وندی لحظه‌ای فکر کرد، لبخندی شیطنت‌بار زد و گفت: «این شاید موضوع فیلمی دیگر باشد.»

پانوشت:

1 ـ لازم است توضیح دهم که من به هیچ عنوان اعتقاد ندارم که دوگانگی در حرف و عمل تنها در مردان روشنفکر ایرانی وجود دارد و زنان روشنفکر و فمینیست ایرانی از این دوگانگی بری هستند. متاسفانه رشد در جامعه‌ی مردمدار سنتی و مذهبی‌ای که در تربیت زن و مرد ایرانی و ساخت شخصیت فردی و اجتماعی او نقش داشته است، دوگانگی و فاصله بسیار زیاد از حرف تا عمل را در مردان و زنان، هر دو به وجود آورده است و برای گذشتن از آن شاید عمر یک نسل کافی نباشد.

2 ـ در جامعه‌ی سوئد تنوعی از شیوه‌های زندگی به عنوان آلترناتیوهای زندگی مشترک سنتی یعنی ازدواج مطرح است. یکی از این شیوه‌ها "همزی " است که دو نفر با یکدیگر زیر یک سقف زندگی مشترکی را دارند ولی ازدواج نکرده‌اند. شیوه‌ی دیگری به نام "جدازی " وجود دارد که در آن طرفین یک رابطه هر کدام خانه و زندگی خود مستقلی دارند ولی با یکدیگر رابطه دارند. دوست دختر/پسر همدیگر هستند و نسبت به هم وفادارند و زندگی مشترک و جداگانه‌ای با حفظ استقلال فردی دارند. رابطه‌ی جدازی، آلترناتیو‌ی برای عشق بزرگسال است که طرفین هر کدام از رابطه‌های قبلی خود فرزند دارند و مایل به ریسک ایجاد تنش در روابط بین پارتنر و فرزندان خود نیستند. این شیوه رابطه‌ی مشترک در میان روشنفکران بزرگسال که مایل به حفظ استقلال فردی خود در رابطه‌ی مشترک هستند نسبتا رایج است.

وب‌سایت فاطمه گوشه

Share/Save/Bookmark

نقاشی‌ها از فاطمه گوشه

 
 

جدال مالیاتی تقریباً دو ساله‏ی دولت با اصناف، به‏‌ویژه طلافروشان، بار دیگر در هفته‏ی گذشته، بازار طلافروشان تهران را به تعطیلی کشاند.

Download it Here!

دو سال پیش در شرایط مشابهی، دولت احمدی‏نژاد از اعمال قانون مالیات بر ارزش افزوده در مورد صنف طلافروشان، بنا بر آن‏چه رسانه‏ها نوشتند، عقب‏نشینی کرد.

این‌بار چه اتفاقی خواهد افتاد؟ استدلال طلافروشان چیست؟ پاسخ دولت کدام است و کدام منطق صحیح‏تر است؟

بسیاری از مردم تصور می‏کنند که طلافروشان به علت اینکه از قدرت اقتصادی بالاتری برخوردارند، می‏توانند خواسته‏های‏شان را به‏ دولت تحمیل کنند. مانند این خانم کارمند در تهران که می‌گوید:

من فکر می‏کنم، طلافروش‏ها با درآمد بالایی که دارند، از نظر اقتصادی، این قدرت مانور را دارند که نظرات‏شان را به دولت تحمیل کنند. مثلاً اگر با وضعیت ما کارمندها مقایسه کنید، می‏بینید که درآمد ما خیلی پایین‏تر است و مالیات را هم دولت خودبه‏خود از ما کم می‏کند.

اما الان که می‏خواهد این مالیات را از طلافروش‏ها کم کند، آنها با وجودی که درآمدشان خیلی از ما بیشتر است و با وجود اینکه سود بیشتری می‏برند، حاضر نیستند مالیاتی را به طور قانونی، چه در ایران و چه در هرجای دیگر دنیا باید پرداخت کنند.

فکر می‏کنید اگر این گریز مالیاتی وجود داشته باشد، چه تأثیراتی در اقتصاد کشور خواهد داشت؟

در این صورت، در نهایت فشار اصلی، به مردم و ما کارمند‏ها منتقل خواهد شد. مالیات‏های پرداخت شده را دولت باید برای مردم و در شهرسازی و برنامه‏هایی که دارد هزینه کند. وقتی این مالیات داده نمی‏شود، درآمد دولت کم می‏شود و به قشری فشار می‏آورد که از همه ضعیف‏تر هستند و آن هم قشر کم‏درآمد جامعه و ما کارمندها هستیم.

حتی برخی فعالان اقتصادی در بازار تهران نیز همین اعتقاد را دارند. مهران پایدار در بازار تهران از این جمله است.

شما در چه زمینه‏ای فعالیت می‏کنید؟

مواد شیمیایی.

از منظر صنف خودتان، اعتراض مالیاتی طلافروشان را چگونه می‏بینید؟

طلافروش‏ها تا حالا مالیات نمی‏دادند، الان هم دوست ندارند بدهند. احساس می‏کنند سودشان کم است و می‏خواهند مالیات ندهند. قدرت‏شان هم زیاد است و می‏خواهند این مالیات را نپردازند، اما چه اشکالی دارد آنها هم مالیات بدهند؟ بالاخره آنها هم باید این مالیات را بپردازند.

اختلاف طلافروشان با دولت اما نه در پرداخت مالیات، بلکه در نوع کار پایه‏ای است که دولت تعیین کرده است. طلافروش‏ها معتقدند که سه‏درصد مورد نظر دولت را از اجرت و سود طلا که رقمی معادل ۳۳۰تومان است، باید بپردازند و نه برای کل قیمت طلا که رقم ۱۵۰۰تومان پیشنهادی دولت است.

اصولاً می‏توانند آن سه‏درصد را به کل اضافه کنند. یعنی در نهایت، با توجه به سودی که روی طلا می‏کشند، اصلاً چیزی نیست. در مقابل صنف‏های دیگر که ارزش افزوده می‏پردازند و یا صنف‏هایی که جنس را با ارزش افزوده می‏خرند، ولی به‏خاطر رقابتی که وجود دارد و کسادی بازار، مجبورند آن را بدون ارزش افزوده به مشتری بدهند. یعنی با ارزش افزوده جنس را می‏خرند، ولی وقتی می‏خواهند به مشتری بدهند، چون رقابت هست، مجبورند ارزش افزوده را لحاظ نکنند. برای همین، اشکال ندارد که طلافروش‏ها هم این مالیات را بدهند.

افق‌های ناروشن

زمینه‏ی این جدال دائمی میان مالیات دهندگان با دولت، در کجاست؟ این بحث را با دکتر جمشید اسدی، استاد اقتصاد دانشگاه امریکایی پاریس و تحلیل‏گر اقتصاد سیاسی، طرح می‏کنم:


جمشید اسدی

حتی در غرب هم کسی مشتاق به پرداخت مالیات بیشتر نیست، اما دولت در غرب این مشروعیت را دارد که اولاً رقابت آزاد است و دوم اینکه دولت در مقابل تمامی رأی‏دهندگان پاسخگو است. در ایران، بسیاری از اهالی کسب و کار فکر می‏کنند مالیات‏های مذهبی را دارند به طور مستقیم می‏پردازند...

منظورتان از مالیات‏های مذهبی چیست؟

خمس و زکات و از این قبیل.

یعنی مطمئن‏ هستید چون طلافروش‏ها خمس و زکات می‏پردازند، مالیات تعیین شده را نمی‏پذیرند؟

نه؛ من مطمئن نیستم، اما این یکی از بحث‏هایی است که بازاری‏ها می‏کردند که از آن‏جایی که ما در حکومت اسلامی خمس و زکات‏ خود را می‏دهیم، مالیات دیگری نباید بپردازیم. البته این مسئله هیچ‏وقت مورد نظر دولت و حکومت نبوده است. حتی یادم هست که پیش از دولت آقای احمدی‏نژاد، سئوالی از آقای خامنه‏ای کرده بودند و ایشان صحبت‏شان این بود که این مالیات‏ها باید داده شوند.
در هرحال، یکی از دلایل اعتراض‏ها آن است که از یک طرف، مثلاً بهره‏ی بانکی نباید وجود داشته باشد، چون حکومت اسلامی است و از طرف دیگر، مالیات‏هایی غیر از مالیات‏های اسلامی که خمس و زکات است را از مردم می‌گیرند.

اگر از این بحث ایدئولوژیک و مذهبی بگذریم و به بحث صرفاً اقتصادی بپردازیم، اعتراض عمده‏ی صاحبان کسب و کار این است که اقتصاد کشور، اقتصادی نیست که به کارآفرینان کمک کند و کارآفرین‏ها را رشد بدهد، ولی زمانی که دولت در تنگنا قرار می‏گیرد، مانند الان، فشارها را بر اهل کسب و کار بیشتر می‏کند.

می‏دانید که رشد بخش دولتی، علی‏رغم اینکه برخی از شرکت‏های بزرگ را خصوصی کرده‏اند، در دوران آقای احمدی‏نژاد، به مراتب بیشتر از گذشته شده است. دولت چندین برابر در شرکت‏های جدید سرمایه‏گذاری کرده است. یعنی وزن خود را در اقتصاد بیشتر کرده است. چند شرکت را هم به بخش خصوصی واگذار کرده که البته به بخش خصوصی نرفته و به بخش‏های غیر دولتی رفته که خیلی‏های آن متعلق به سپاه پاسداران است؛ مانند شرکت مخابرات که واگذار کردند. در نتیجه، اهل کسب و کار در این مورد اعتراض می‏کنند.

اگر همه‏ی صنوف هم اعتراض کنند، در اخبار این‏طور آمده، در افکار عمومی هم این‏طور بیان می‏شود که تنها صنف طلافروش‌ها هستند که قادرند مخالفت‏های خود را تا عقب‏نشینی دولت ادامه بدهند. آیا چنین رابطه‏ای میان بخشی از بازار با دولت، واقعیت دارد؟

این که دولت تنها در مقابل صنف طلافروش و طلاساز عقب نشسته باشد خیر. غیر از این اولین بار که آقای احمدی‏نژاد در دور نخست زمامداری خود، بحث ارزش اضافه را طرح کرد، با اعتراض گسترده‏ی اصناف مختلف و از جمله بازاری‏ها مواجه و مجبور به عقب‏نشینی شد. یعنی تنها این مورد نبوده است.

در این اختلافی که بر سر کسب مالیات از کل ارزش طلا بین دولت و طلافروش‏ها وجود دارد، حق با کدام طرف است؟

وقتی شما زنجیره‏ی تولید را در نظر می‏گیرید، مثلاًّ در مورد طلا، از زمان استخراجش تا آخر، دوره‏های مختلفی می‏گذرد که کاری روی طلا صورت می‏گیرد (مثلاً از معدن بیرون می‏آید، بعد استخراج می‏شود، بعد به قطعات کوچک‏تر تقسیم می‏شود و بعد هرکدام از آنها تبدیل به زینت‏آلات می‏شوند) و ممکن است آدم‏های مختلف این کارها را انجام بدهند. بعضی‏ وقت‏ها هم شرکت بزرگی تمام حلقه‏های این زنجیر را انجام می‏دهد.

صحبت طلافروش‏ها بر سر آن است که خیلی وقت‏ها ما هزینه‏ی گذشته را داریم. یعنی برای ما ارزش افزوده، آن زنجیره‏های پشت سر نیست. اگر هم می‏خواهید مالیات بگیرید، آنجایی باید بگیرید که در مرحله‏ی ما، ارزش افزوده روی طلا آمده است. یعنی بر آن باید مالیات ببندید؛ نه این‏که از اول خط زنجیره بخواهید ببینید چقدر ارزش افزوده تولید شده و روی آن مالیات ببندید.

بحثی هم که وجود دارد این است که گویا مسئله‏ی مالیات در ایران به امروز و دیروز برنمی‏گردد. گفته می‏شود اساساً چون دولت‏های ایران متکی به درآمد نفت هستند، سیستم صحیح مالیاتی در کشور به‏وجود نیامده است و به همین ترتیب، مردم ایران عادت به پرداخت مالیات ندارند.

این حرف درست است. مردم ایران مانند مردم همه جای دنیا ترجیح می‏دهند هزینه‏شان پایین باشد و درآمدشان بالا. مردم هیچ جای دنیا افزایش مالیات را دوست ندارند. در همین فرانسه که زمزمه‏ی آن است که در بعضی زمینه‏ها، به دلایلی، مالیات بالا برود، همه اعتراض می‏کنند، اما نکته بر سر این است که همیشه مالیات دهنده در برابر مالیاتی که می‏دهد، دولت را در مقابل خودش پاسخگو می‏بیند. در حالی که در ایران چنین چیزی نیست.

دوم این‏که فشارهایی که بر مردم، به لحاظ مالیات وارد می‏شود، مصادف با این تحریم‏ها و کاهش شدید درآمدهای نفت و گازی شده که ایران می‏تواند داشته باشد. خب این هم دورنمای نگران‏کننده‏ای می‏دهد. یعنی دولت وقتی متوجه مالیات می‏شود که صندوق خودش هرچه بیشتر دارد خالی می‏شود و افق ناروشنی در این مورد وجود دارد.

این‌طور هم نیست که در ایران سابقه‏ی پرداخت مالیات وجود ندارد. همیشه انواع و اقسام مالیات در ایران وجود داشته، ولی با افزایش درآمد نفت، وابستگی دولت به مالیات، مانند گذشته نبوده است. مادامی هم که مالکیت نفت در دست دولت است، طبیعتاً این احتیاج کم‏تر خواهد بود.

Share/Save/Bookmark

 
 

به‌طور معمول در سرشناسه‌ی کتاب‌ها سن نویسنده را قید می‌کنند. در کتاب «غریبه در کندو» نوشته‌ی مسعود یحیوی این قاعده رعایت نشده است. از این نظر برای من مشکل است که موقعیت سنی نویسنده را مشخص کنم، اما در خواندن کتاب به این نتیجه می‌رسیدم که او باید در دهه‌ی بیست یا سی شمسی به دنیا آمده باشد. فضاهایی که او در اطراف داستان‌های خویش به وجود می‌آورد فضاهای این دوران از تاریخ ایران است. در «پرسه در برزن کودکی» از محله‌ی عرب‌ها و کوچه‌ی ناظم‌الاطباء گفت‌وگو می‌کند. می‌گوید:

Download it Here!

«دایه من پیرزنی شیرین و خوشرو و مومن است. با چارقدی سفید که همیشه زیر گلو سنجاق می‌زند. و دست‌ها و پاهای حنا بسته. پیراهن و شلوار چیت یا چلوار سفید با گل‌های آبی روشن... پول‌هایش را همیشه پر چارقدش گره می‌زند و کشمش و نقل و نخود توی جیب پیراهنش دارد که گاه یکی دهانش می‌گذارد و یکی به من می‌دهد...

روزها مادر و پدرم سرکار می‌روند. هردو آموزگارند. و برادرم تا هفت‌سالگی خانه است و بعد به مدرسه می‌رود. من و "ننه" با هم هستیم. اسباب‌بازی من قوری و فنجان و ظرف‌های سفالی لعابدار است که از شهر ری برایم خریده‌اند... یک سه چرخه خارجی با لاستیک‌های توپر و یک تفنگ، یک چراغ قوه، یک کلاه حصیری شمالی، یک قلیان کوچک، فرفره چوبی، یویو و یک شمشیر...»

در مجموعه‌ی کار مسعود یحیوی «نستالژیا» که شاید بتوان آن را اندوه خاطرات از دست رفته نامید، برای تهران قدیم و به تبع آن، ایران قدیم به چشم می‌خورد. یکی از داستان‌های او «زروان، رازیگر ویرانگر» یک‌سره در خدمت شرح داستان آفرینش اهریمن و اهورا مزداست. البته او همان پرده‌ی نخستین نمایش را به صورت خام عرضه می‌دارد. این در حالی است که به نظر من ما در مقطعی هستیم که باید «رازبرداری» کرد. اگر سیستم‌های عتیق اندیشه توان اداره‌ی جهان را داشتند امروز جهان ایرانی ما باید با تکیه بر آنها بهشت برین باشد. از سوی دیگر همیشه باید به این نکته توجه داشت که در مقطع جابه‌جایی نظام مادرتبار به پدرسالاری دیرپای سه‌هزارساله ارزش‌های زیادی تعریف واژگونه پیدا کرده‌اند. همانند تعریف خام «اهریمن» که هم پذیرفته شده است که او دنیاساز است و هم باید با او بستیزید. این یک اندیشه به کمال استثماری است. جالب است که نویسنده خود به این امر واقف است. در داستان «دیو سر» شرح می‌دهد که چگونه شاخ‌هایی نامرئی روی سرش می‌روید و او کوشش در از جا کندن‌شان دارد و عاقبت نیز آنها را می‌برد. سپس هنگامی که می‌فهمد این دیوان بوده‌اند که به ایرانی‌ها سواد آموخته‌اند از کرده‌ی خود پشیمان می‌شود و نمی‌داند چگونه باید شاخ‌های زیبایش را بازگرداند. البته بر این گمانم که نویسنده پنداشته‌هایی هنوز شکل نگرفته در ذهن دارد که نیازمند ورز دادن بیشتر است. به ایشان جداً توصیه می‌کنم که به این داستان قدیمی توجه فرمایند:
اهورا مزدا اراده کرده بود که جهان را مسطح بیافریند. این اهریمن است که جهان را پست و بلند می‌آفریند. در نتیجه این کوه‌های زیبا که باعث شکل‌گیری رودها هستند مدیون کار سترگ اهریمن هستند. حالا اگر بگوییم اهریمن یعنی مادر هستی و علت این که نمی‌توان او را حذف کرد این که خود او زاینده است آیا حرف سبکی زده‌ایم؟ به راستی که در توصیف چهره‌ی اهریمن قلم در دست دشمن بوده است. بگذریم. به بخشی از داستان زروان، رازیگر ویرانگر توجه بفرمایید. در این قطعه کیومرث، یعنی «گاومرتا» که همان نخستین مرد جهان باشد که تنها به دنیا آمده و زوج او یک گاو است، که حتی این مقدار هوشیاری هم برتافته نمی‌شود، البته ظاهراً به دست اهریمن کشته می‌شود تا انسان از حیات حیوانی به مرحلهی پست‌تر گیاهی تنزل پیدا کند:

«کیومرث: آه ای تیغ نابکار! قلب مرا خستی و حیاتم را نافرجام گذاردی و کاخ فردایم را ویران ساختی. دیگر در جهان به کار و ساختن خانه و ابزارها و پروراندن دانه‌ها و کشتن گندم برخاستن نتوانم.
هرمزد: جامه ارغوان در بر کنید و گیسوان ژولیده سازید و دیدگان در سرشک آغشته سازید که کیومرث پاک سرشت از دست می‌شود و رخت می‌بندد!! اکنون نطفه تو، کیومرث بر خاک ریزد، پیش از آن که روح از بدن تو جدا گردد. باشد که پس از چهل سال در روز مهرگان، از آن نطفه گیاهی به شکل دو شاخه ریباس به هم پیچیده برویند و دو ساقه در رشد خود به صورت دو انسان درآیند، یکی مرد و دیگری زن و این دو پس از پنج دهه بیامیزند و ز آنان فرزندانی بر سراسر زمین پراکنده گردد...»

در حماسه‌ی «گیل گمش»، گاو آسمانی به دست گیل گمش و انکیدو کشته می‌شود. مراسم به گونه‌‌ای توصیف می‌شود که امروزه در گاوبازی اسپانیایی‌ها منعکس است، اما در داستان ایرانی کشته شدن گاو نخستین، دست اهریمن در کار است که این خود دلیلی است که داستان گیل‌گمش باستانی‌تر است و به عصر انسان‌هایی بازگشت می‌کند که خدای‌واره بوده‌اند ... بازگشت می‌کنیم به داستان‌های مسعود یحیوی.

این نویسنده که دارای دانش قابل تامل در زمینه‌ی اسطوره‌های بسیار قدیمی است کوشش فراوانی دارد که آنها را به قالب داستانی درآورد. او گاهی در این مهم موفق است و گاهی نشان می‌دهد که در شکل بخشی به یک داستان صرفاً از الگوهای کلاسیک پیروی می‌کند. این مسئله باعث می‌شود که بسیاری از داستان‌های او به جای آن که شکل داستانی داشته باشد به حالت روایتی شکل می‌گیرد. از این روی او بیشتر از آن که نویسنده باشد روایتگر و شرح‌دهنده‌ی حوادث است. این پیچ ظریفی است که دنیای ادبیات داستانی را از دنیای روایتگران کهن جدا می‌سازد. حالت داستان‌های مسعود یحیوی بیشتر به نقالی نزدیک می‌شود که البته خود به خود یک هنر است و ایرادی بر آن وارد نیست، اما نمی‌توانیم بگوییم یحیوی یک داستان‌نویس است. او راوی داستان است.

«آرام بر تخته سنگی نبشتم»، از قطعات کوتاه ادبی شکل گرفته. در اینجا به قطعه‌ی دوازدهم توجه می‌کنیم:
«و اسب عاشق بود. سوار عاشق بود. حصار عاشق، مرغزار عاشق بود. شکار عاشق، تیر و شست و نگاه عاشق بود.
و اسب بر ساحل به روی ماسه‌های صدف‌پوش سلانه سلانه می‌رفت. سوار با اسب، نگاه سوار و اسب با دریا... سوار با دریا، سوار و اسب در مه گم... و مه پرده‌پوش از آن دو طرح سایه‌ای می‌ساخت. سوار با دریا که موج، و اسب را می‌تاخت...
نگاه کن چه در بند می‌نماید اسب. نگاه کن که چه آزاد اسب بر زین و برگ، اسب شور و آرزوی کبود... سوار در چه گرهگاه خواهش ناکام مانده، خواهش تلخ!
چند بندها با اوست...
نگاه غزال و سیمرغ، نگاه امید... نگاه چشمهء چشم. نگاه حجب شراب، این می ناب...! بریز، بریز آتشین آبی که پایشوی آن تو هستی، تو مستی.
و آب با تشنه گل... تشنه‌سواری و اندوه، سواری و دریا. اسب، موج، فردا...»

این نیز نمونه‌ی دیگری از نحوه‌ی کار این نویسنده است که در فرم‌های ادبی مختلف می‌کوشد حرف خود را بیان کند. به مسعود یحیوی باید تبریک گفت که این همه نسبت به ساختارهای ادبی ایران قدیم علاقه‌مند است. می‌توان گفت که او حتی شاید نیاز به فرم‌های ادبی جدید نداشته باشد. اما اگر میل دارد در این زمینه نیز ذهن خود را بورزد باید با سبک کار نویسندگان نوین ایران آشنایی بیشتری پیدا کند.

Share/Save/Bookmark

 
 

ضیا نبوی، دانشجوی ۲۶ ساله و محروم از تحصیل، چند روزی است که به زندان کارون اهواز تبعید شده است.

او پیش از رفتن به تبعید، نامه‌ای به قاضی پرونده‌ی خود نوشته است که او را به ۱۵ سال حبس توام با تبعید در زندان ایذه محکوم کرده است.

آن‌چه در زیر آمده، متن کامل نامه‌ی این دانشجو است:

ریاست شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب
جناب آقای قاضی پیرعباس
سلام

آذرماه سال پیش هنگامی که پس از نزدیک شش‌ماه بلاتکلیفی مطلع شدم که بالاخره پرونده‌ام تعیین شعبه شده است به جد خوشحال شدم. بیشتر به این دلیل که فهمیدم شعبه‌ی مورد نظر شعبه‌ی ۲۶ و قاضی آن دادگاه آقای پیرعباس، یعنی شمایید. پیشتر تعدادی از متهمان انتخاباتی از محاسن شما نسبت به دیگر قضات دادگاه علی‌الخصوص در حوزه‌ی اخلاق گفته بودند. بر روی مسئله‌ی اخلاق تاکید می‌کنم. از آن روز که در دوران دانشجویی و در تعداد دفعاتی که با کمیته‌ی انضباطی دانشگاه سر و کار داشتم این تجربه را به همراه داشتم که ناراحتی از شنیدن سخن درشت و ناروا از زبان کسی که در مقام عدالت و قضاوت قرار گرفته چیزی کمتر از غم دریافت حکم سنگین ندارد.

به هر روی اگر چه از آن محاسنی که دوستان برشمردند چیزی نصیب من نشد، اما از آنجا که اساساً به سوءنیت در رفتارهای بشری اعتقاد ندارم و تفاوت‌های رفتاری و معرفتی انسان‌ها را بیشتر ناشی از موقعیت‌های متفاوت اجتماعی، تاریخی و خانوادگی‌شان می‌دانم لذا تصمیم گرفتم تا نامه‌ای را به شما بنگارم و در این نامه از چیزهایی بگویم که فرصت گفتنش بنا به دلایل متفاوت هیچ‌گاه ایجاد نشده و البته به دلیل حاشیه‌ای بودن این صحبت‌ها گفتنش ضرورتی نیز نداشته است. به هر روی از آنجا که نوشتن از این مسایل به جد برایم رضایت‌بخش است اقدام به نوشتن آنها می‌کنم.

خاطره‌ی اولین دیدارم با شما را کاملاً به خاطر دارم. آنگاه که پس از دیدنم، از سن و سال و جوانی‌ام ابراز تعجب کردید و گفتید بسیار حرفه‌ای بازجویی پس داده‌ام و هیچ اقرار و اعترافی نداشته‌ام و حتی اشاره‌ای به پرونده‌ی آقایان صمیمی و زیدآبادی کردید و گفتید پرونده‌ی آنها هم زیر دست من بود و کیوان صمیمی با ۴۲ سال سابقه‌ی مبارزاتی مثل تو بازجویی پس نداده است! این در حالی بود که من در تمام دوران بازجویی جز حقیقت چیزی نگفته بودم و تمام تلاشم بر این بود که با بازجوها به نقاط اشتراکی دست یابم و اساساً رویکرد خودم را در بازجویی‌ها خیلی محافظه‌کارانه تصور می‌کردم.

در طول جلسه‌ی دادگاه که کمتر از یک ساعت به طول انجامید و البته مدت زمان دیالوگ ما نیز کمتر از هفت یا هشت دقیقه بود شما را فردی صبور، مقید به آیین دادرسی و البته متشرع دیدم. در اشرافتان به وضعیت دادگاه و شیوه‌ی گفتارتان با افراد، تا حد زیادی ذکاوت و هوش شما مشخص بود و تلاش‌تان برای اینکه نگاه‌تان با متهم تلاقی نکند و البته خنده‌های زیر لب‌تان حاکی از این بود که تا حد زیادی قضاوت نهایی و اساسی‌تان را آشکار نمی‌کنید و برای من یاد آور این مصرع بود که «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی...»


ضیا نبوی

دادگاه بدون هیچ مشکلی برگزار شد و سکوت عجیب شما در طول دادگاه برای من این طور تفسیر شد که شما نیز با من در مورد پرونده اتفاق نظر دارید و از همین رو من نیز اصراری برای حرف زدن نداشتم. البته در پایان جلسه دادگاه و در پاسخ به خانم شریف رازی، وکیل پرونده که درخواست تبدیل قرار بازداشت داشت جمله‌ای گفتید که کمی نگران‌کننده بود و البته بعداً برایم معنی‌دار شد و آن جمله اینکه «رمانتیک فکر نکنید.»

جلسه‌ی دوم دیدارمان البته کاملاً به گونه‌ای دیگر بود. یک هفته پس از جلسه‌ی دادگاه مرا برای تمدید قرار بازداشت احضار کرده بودید و من نیز با تذکر دادن این نکته که هنوز قرار بازداشتی برایم صادر نشده است که نیاز به تمدید آن باشد از امضا قرار بازداشت سر باز زدم. هنگامی که از شما دلیل‌تان را برای تمدید قرار پرسیدم با لحنی تند در جواب گفتید که این مسئله نه به من و نه به وکیلم هیچ ارتباطی ندارد و شما هر کاری که تشخیص‌تان باشد انجام می‌دهید.

در آن زمان بود که از قضاوت شما نسبت به خودم و پرونده‌ام مطلع شدم و افسوس زمانی را خوردم که در دادگاه زمان را برای گفت‌وگو با شما از دست دادم. یادم می‌آید در جلسه دادگاه هنگامی که مشغول نوشتن دفاعیات خودم بودم در پاسخ به دوستی که از شما اتهام مرا پرسیده بود گفتید که اینها یک تعداد دانشجو هستند که به واسطه‌ی فعالیت‌های دوران دانشجویی‌شان از تحصیل محروم شده‌اند و وقتی به این مسئله اعتراض کردند بازداشت شدند و به آنها اتهام محاربه زدند اما من اتهام محاربه‌شان را برداشته‌ام.

با این جملات و با توجه به اینکه اتهام محاربه‌ی مجید دری از دیگر دوستان محروم از تحصیل را نیز چندروز پیش در جلسه‌ی دادگاه وارد ندانسته بودید به این اطمینان رسیدم که وضعیت پرونده‌ی ما خوب است و نیازی به چک و چانه زدن ندارد، اما بعد از یک هفته از جلسه‌ی دادگاه که اینک شما را می‌دیدم که به وضوح و به شدت از من ناراحت بودید و پس از یک دیالوگ دو یا سه دقیقه‌ای به من گفتید: «آقای نبوی! خودتی! برو بیرون ...» و من در حالی که به خاطر این قضاوت یک‌سویه‌ی شما و عدم گفت‌وگو عصبانی شده بودم، به یاد تمامی قضاوت‌های یک طرفه و عجولانه‌ام در زندگی افتادم و رو به شما گفتم: «خدا همه‌ی ما رو ببخشه.»

دیدار سوم و آخر ما نیز به روشنی در خاطرم مانده است. وقتی برای ابلاغ حکم به دادگاه احضار شدم با در نظر داشتن همه‌ی جوانب قضیه از جمله اینکه فضا، فضای بعد از ۱۶ آذر و عاشورا بود و قضاوت شما نیز در مورد من منفی بود، باز هم سنگین‌ترین حکمی که در مخیله‌ام می‌گنجید ۴ یا ۵ سال حبس بود. از همین رو وقتی که چشمم به عدد ۱۵ در انشاء رای افتاد، واقعا چیزی نمانده بود که چشمانم از حدقه بیرون بیاید. بلند بر سر مسول دفترتان که ابلاغ کننده‌ی حکم بود فریاد کشیدم و گفتم: «پانزده سال آخه برای چی؟» از او خواستم که با شما ملاقات کنم و او در پاسخ گفت که شما فرصت ملاقات با مرا ندارید.

من که از این بی‌عدالتی مبهوت شده بودم با خودم فکر کردم کسی که انتظار دارد به واسطه‌ی رای و نظرش ۱۵ سال در زندان بمانم حتی حاضر نیست چند دقیقه از وقتش را به من اختصاص دهد. به هر حال از او خواستم پیغام مرا به شما برساند و بگوید: «اگر حکمی که صادر کردید با اشراف و اطلاع از وضعیت پرونده‌ام بوده که وای به حال شما و اگر از روی ناآگاهی و عدم اطلاع بوده که باز هم وای به حال شما...»

ساعتی بعد وقتی که در راهروی دادگاه به انتظار اتمام کار دیگر متهمان نشسته بودم طبق معمول همه چیز حتی ۱۵ سال حبس هم برایم خنده‌دار به نظر می‌رسید و سرگرم فکر کردن به این گزاره بودم که زندگی: «همه‌اش بازی و نمایش است.» (جمله‌ای که در بند ۳۵۰ دستمایه‌ی خندیدن دوستان زندانی به من بود.) در این وضعیت بود که که شما را دیدم که به قصد خروج از دادگاه از انتهای سالن به سمت ما می‌آیید.

در یک لحظه با خودم اندیشیدیم که جلو بیایم و با شما صحبت کنم، اما سریعاً پشیمان شدم چون دیدم که در زمانی کوتاه هیچ‌چیز نمی‌توان گفت که ما را به تفاهمی اگر چه حداقلی برساند و تنها نتیجه‌ی این گفت‌وگوی پرفشار احتمالاً چیزی بیشتر از کدورت شخصی نخواهد بود. لذا تمامی قضاوت‌های خود را برای لحظاتی کنار گذاشتم و با تمامی احترامی که یک وجود به وجود دیگر می‌گذارد به شما سلام کردم. شما نیز در پاسخ سری تکان دادید و زیر لب سلامی کردید …

باید اعتراف کنم که دریافت حکم به این سنگینی به جد برایم غیر منتظره و حیرت برانگیز بود. یادم هست تمام سختی دوران بازجویی و بازداشت را با این اطمینان تحمل می‌کردم که در مراحل قضایی تبرئه می‌شوم.

در آن زمان تحلیلم این بود که فشارهای آزاردهنده‌ی دوران بازجویی و یا طولانی‌شدن دوران بازداشت فقط برای تنبیه و به قول معروف رو کم کنی من است و هدف نهاد امنیتی این است که دیگر مسئله‌ی حق تحصیل را پی‌گیری نکنم. از همین رو وقتی با حکم صادره توسط شما مواجه شدم واقعاً نمی‌توانستم به هیچ طریقی آن را توجیه کنم. چیزی که در این میان برایم آزاردهنده بود اثبات اتهام ارتباط با مجاهدین بود.

دیگر اتهام‌ها با همه‌ی نامربوطی‌شان حداقل استقلال سیاسی و نوع تفکرم را به رسمیت شناخته بودند اما این اتهام آخر واقعاً توهین‌آمیز بود. یادم هست در جلسه‌ی دادگاه برای شما توضیح داده بودم که روحیات و خصوصیات من به گونه‌ای است که به طرز بیمارگونه‌ای در مورد استقلال شخصیت فردی و سیاسی خود حساسم و اساساً نمی‌توانم پیرو و یا تابع گروه یا شخصی باشم و توضیح دادم که بزرگ‌ترین توهینی که می‌توان به من کرد طرح اتهام وابسته بودن من به یک سازمان و یا حزب است و شما نیز با سکوت خود به من می‌گفتید که مسئله از نظر شما کاملاً روشن است و نیازی به توضیح نیست.

از هنگامی که حکم را دریافت کردم بزرگ‌ترین سئوالم این بود که شما چگونه و با استناد به چه چیزی این اتهام را ثابت کردید؟ پس از چند روز از وکیل پرونده شنیدم که یک هفته پس از جلسه‌ی دادگاه نامه‌ای از سوی وزارت اطلاعات روی پرونده‌ام قرار گرفته که مضمون کلی آن از این قرار بود که اکثر نهادها و کانون‌های حقوق بشری از جمله شورای دفاع از حق تحصیل وابسته به منافقین بود و اعضا آن نیز در حکم محاربند و گویا همین نامه استناد حکم شما قرار گرفته است.

این نامه نه تنها پاسخی به سئوالهای من نبود که اتفاقاً بیشتر به آنها دامن زد. واقعاً اگر شما این قدر به وزارت اطلاعات اعتماد داشتید که نظر این نهاد را خلاف همه‌ی شواهد و مدارک صائب می‌دانستید، پس دیگر چه نیازی بود به برگزاری دادگاه و این همه تشریفات؟ همان نظر وزارت را خود آن نهاد اعمال می‌کرد و به ماجرا پایان می‌داد.

شاید برای شخص شما جالب باشد که بدانید احساس من در مورد شما و تاثیری که با رای‌تان در زندگی‌ام گذاشته‌اید چیست؟

در این مورد باید صادقانه بگویم که هیچگونه کینه‌ای در احساس من نسبت به شما وجود ندارد. البته این اصلاً به این مفهوم نیست که حق کینه ورزیدن را برای خود قائل نیستم که اتفاقا اصلاً این گونه نیست و اگر حکم صادره‌ی شما ۱۵ روز حبس هم بود باز هم این حق را برای خود قائل بودم، اما مسئله اینجاست که این احساس اصلاً برایم راضی‌کننده نیست و به هیچ کاری نمی‌آید. ترجیح شخصی خودم این است که به جای کینه ورزیدن این مسئله را واکاوی کنم و دلیل شکل گرفتن این موقعیت را بفهمم.

به همین دلیل واقعاً بزرگ‌ترین خواسته‌ام در شرایط فعلی این است که یک بار در شرایطی آزاد با هم گفت‌وگو کنیم تا فضای ذهنی شما را بفهمم و شما را نیز با وضعیتی که در آن هستم آشنا کنم. باز هم شاید برای‌تان جالب باشد که بدانید من دوران حبس خود را که حاصل رای شماست چگونه می‌گذرانم. در پاسخ به این سئوال نیز باید بگویم که تحمل زندان جدا برایم سخت نیست. شاید به این دلیل که به قول داستایوفسکی «انسان به هر کثافتی عادت می‌کند» و شاید هم به دلیل این تصور قدیمی و احتمالاً به نظر بعضی‌ها مضحک در من که قائلم به اینکه صرف زنده بودن یعنی برنده بودن در زندگی و اینکه آدمی همین قدر که زنده است باید کلاهش را به هوا بیاندازد!

در ضمن فکر می‌کنم آن‌قدر خودشیفته هستم که حتی در بدترین وضعیت‌ها و حتی با ۱۵ سال حبس نیز حاضر نیستم که جای خود را با انسان دیگری در جهان عوض کنم. البته این اصلاً بدین مفهوم نیست که زیستن آزادانه با تحمل حبس در زندان تفاوتی ندارد. نه هرگز این گونه نیست. زندان قبل از هر چیزی زندگی را قابل پیش‌بینی می‌کند و زیباترین و مهیج‌ترین خصلت زندگی که نابهنگام بودن و اتفاقی بودن وضعیت‌ها و احساسات است را از آن سلب می‌کند.

چندی پیش که برای انگشت‌نگاری به بیرون از بند رفته بودیم وقتی که چشمانم به تپه‌های مشرف به اوین افتاد با تعجب در این فکر فرو رفتم که چرا و چگونه انسان‌هایی به خود حق داده‌اند که مرا از رفتن به کوه و تماشای طبیعت منع کنند. در آن لحظه چنان اشتیاق به کوهنوردی و طبیعت‌گردی و حس نوستالژیکم نسبت به تابستان‌هایی که در روستا گذرانده بودم تحریک شده بود که حتی تصمیم گرفتم نامه‌ای بنویسم و اعلام کنم که اگر آزادم کنند حاضرم تا پایان عمر بدون ارتباط با دیگر انسان‌ها و به دور از تمدن و فقط درون طبیعت زندگی کنم. اما خب کسانی که می‌بایست حرفم را بشنوند اگر گوش شنوایی داشتند، آنچه پیش از این گفته بودم را می‌شنیدند …

جناب آقای پیر عباس
شاید خواندن این نامه برای‌تان غیرمنتظره بود و احتمالاً هنوز از نیت من برای نگاشتن این نامه آگاه نشده‌اید. از این رو ارایه توضیحات بیشتری در این مورد ضروری به نظر می‌رسد. تردید نکنید که قصدم از این نوشتار ارائه‌ی دفاعیه‌ای نبوده است به این دلیل که دیگر شما مرجع تصمیم‌گیرنده در مورد پرونده‌ام نیستید و نوشتن دفاعیه به شما برای حل مسئله اصلاً موضوعیت ندارد. در ضمن من همه‌ی دفاعیات خویش را در دو نامه‌ی سرگشاده به ریاست قوه قضاییه نوشته‌ام و بیش از آن توضیح را ضروری نمی‌دانم.

از طرفی مطمئناً این نامه‌ای انتقادی نیز نیست چرا که انتقاد اساسی من نه به شخص شما بلکه به نظام قضایی و به صورت بنیادی به تعریف مفهوم عدالت و مکانیزم تحقق آن در این نهاد است. پس این گزینه نیز منتفی است. اما انگیزه‌ی من شاید به چالش کشیدن بداهت و هرروزگی امر قضاوت برای شخص حقیقی و نه حقوقی شماست. حقیقت این است که حوزه‌ی اختیارات قاضی در چارچوب نظام حقوقی و قضایی ایران بسیار گسترده است و نظر و تشخیص قاضی در این میان بسیار تاثیرگذار است.

در چنین وضعیتی و با توجه به حجم بالای پرونده‌های قضایی قابل بررسی در شعب دادگاه انقلاب این امر محتمل است که مسئله‌ی قضاوت برای شما و دیگر قضات تبدیل به امری هر روزه و کم اهمیت شده باشد و از همین رو شاید لازم باشد که شخصی با نوشتن چنین نامه‌ای به شما یادآوری کند که موجوداتی که شما در سرنوشت آنها تصمیم می‌گیرید انسان‌هایی با گوشت و پوست و استخوانند؛ انسان‌هایی که درست مانند شما آرزوهایی دارند و برای تحقق آن محتاج آزادی‌اند.

اینکه شما با تشخیص شخصی خود و با کمترین نظارتی که خطاهای احتمالی شما را تصحیح و یا مهار کند می‌توانید انسان‌ها را از حق آزادی و حتی حق حیات محروم کنید، برای من اصلاً موجه نیست و این همان انتقاد بنیادینی است که به نظام قضایی دارم. اما خب واقعیت این است که شما امروز بر این کار توانایید و فی الحال از این وضعیت گریزی نیست. خواسته‌ی بنده از نوشتن این نامه برای شما رعایت نکته‌ی بسیار ساده و در عین حال به غایت مهم است و آن اینکه فراموش نکنید شخصی که به عنوان متهم در جلسه‌ی دادگاه روبه‌روی شما می‌نشیند درست مانند شما یک انسان است، بنابراین لطفا کمی بیشتر تامل کنید...

اگر به جیب تفکر فرو بری سر خویش گذشته‌های قضا را ادا توانی کرد...

Share/Save/Bookmark

 
 

در حالی که اعتصاب طلافروشان در تهران و برخی شهرهای دیگر ایران ادامه دارد، محمد کشتی‌آرای، رئیس اتحادیه طلا و جواهرفروشان کشور به اعضای این صنف هشدار داد که در صورت بازنکردن مغازه‌های‌شان با آنها «برخورد قانونی» خواهد شد.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، اتحادیه طلا و جواهرفروشان روز گذشته، سه‌شنبه از طلافروشان خواسته بود که برای «جلوگیری از برخی سوءاستفاده‌های احتمالی دشمنان» از امروز به اعتصاب پایان داده و مغازه‌هایشان را باز کنند.


بازار طلا فروشان تهران از روز شنبه، سوم مهر ماه در اعتراض به اجرای «قانون مالیات بر ارزش افزوده» تعطیل است.

گزارش‌های رسیده از شیراز نیز حاکی از اعتصاب بازار طلای این شهر از روز چهارشنبه هفته گذشته‌ است. گفته می‌شود در شهرهای مشهد، تبریز، اصفهان و قم نیز طلافروشان دست به اعتصاب زده و مغازه‌های خود را تعطیل کرده‌اند.

این اعتراضات در حالی است که محمدقاسم پناهی، معاون مالیات بر ارزش افزوده سازمان امور مالیاتی کشور طلافروشان را تهدید به جریمه قانونی کرده‌ است.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، محمدقاسم پناهی اعلام کرده‌ است «مودیانی» که تا پایان مهر ماه برای پرداخت مالیات بر ارزش افزوده ثبت نام نکنند، «جریمه» خواهند شد.

وی با بیان اینکه طلا فروشان باید سه درصد اضافی مالیات را از مشتری بگیرند، گفت: «اگر تا پیش از مهرماه و با فرض ثابت بودن قیمت طلا در این چند روز، قطعه طلایی با محاسبه سود خودشان ۲۰۰ هزار تومان می‌فروختند، حالا باید ۲۰۶ هزار تومان بفروشند و آن شش هزار تومان (سه درصد) را به حساب سازمان امور مالیاتی واریز کنند.»

محمدقاسم پناهی، معاون مالیات بر ارزش افزوده سازمان امور مالیاتی کشور، طلافروشان را تهدید به جریمه قانونی کرده‌ است

محمدعلی ضیغمی، معاون وزیر بازرگانی نیز با اشاره به اینکه «هیچ رفتار غیرمنطقی» در اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده مورد تایید نیست، گفت: «از مجموع ۱۲ گروه مشمول بند ب مودیان مالیاتی، تنها صنف طلافروشان نسبت به نحوه اجرای قانون انتقاد دارند و سایر گروه‌ها در حال انجام کارهای اجرایی خود هستند.»

گزارشات منتشر شده در خبرگزاری‌های رسمی ایران اما حاکی از آن است که بازار آهن تهران نیز در روزهای یکشنبه و دوشنبه جاری شاهد اعتصاب بازاریان به «نحوه اجرای چگونگی مالیات بر ارزش افزوده» بود.

گفته می‌شود ۵۰۰ نفر از اعضای اتحادیه آهن‌فروشان اعلام کرده‌اند که خواهان تعویق شش ماهه اجرای این قانون هستند.

بازاریان تهران و چندین شهر دیگر در تیرماه گذشته نیز برای چندین روز متوالی در اعتراض به سیاست‌های مالیاتی جدید دولت دست به اعتصاب زدند. این اعتصابات که از بازار طلا و پارچه تهران آغاز شده‌بود به شهرهایی همچون تبریز و اصفهان نیز کشیده شد.

این اعتصاب که بیش از یک هفته به طول انجامید، سرانجام با توافق بازاریان تهران و سازمان امور مالیاتی کشور درباره تعیین و نحوه دریافت مالیات به پایان رسید.

Share/Save/Bookmark

در همین رابطه:


 
 

محمود احمدی‏نژاد، به عنوان رییس جمهوری ایران، تاکنون هفت‌بار به نیویورک سفر کرده است. تنها یکی از این سفرها در نیمه‏ی اردیبهشت‌ماه امسال، به منظور شرکت در اجلاس بازنگری معاهده‏ی ان‏پی‏تی انجام شد و سفر اخیر او مانند پنج سفر دیگر، برای شرکت در اجلاس سالانه‏ی مجمع عمومی سازمان ملل متحد بوده است.همه‏ی سفرهای محمود احمدی‏نژاد به نیویورک، با جنجال‏های فراوان مطبوعاتی و حاشیه‏ها و انعکاس‏های خبری روبه‌رو شده است. چنان‏که سفر اخیر او نیز هنوز در داخل و خارج از کشور، بازتاب دارد.

Download it Here!

سازمان و گروه‏های مخالف یا حامی او، نظرات خود را بر پایه‏ی تحلیل کلی از سیاست‏های وی ارائه می‏دهند.
با چند شهروند ایرانی، جدا از سازمان‏ها و احزاب سیاسی، گفت‌وگو کرده‌ام. تلفن‏ها در تهران و شهرستان‏ها، به‏جز یک مورد، کاملاً تصادفی انتخاب شده‏اند.تعداد زیادی از شهروندان، با بهانه‏های گوناگون، از صحبت‏ کردن امتناع کردند و برخی مانند این شهروند تهرانی، به‏صراحت گفتند:

رادیو زمانه؟

بله ... نظرات مخالف یا موافق دولت را انعکاس می‏دهیم و مشکلی نیست.

من نظری راجع به دولت ندارم و رادیو زمانه هم فکر می‏‏کنم از این ضدانقلابی‏ها است. با من تماس نگیرید. من با شما صحبت نمی‏کنم. خداحافظ شما.

در تماس بعدی با خانم کارمندی در تهران صحبت می‏کنم. او معتقد است که اولین اتفاق بد در سخنرانی روز سه‏شنبه‏ی محمود احمدی‏نژاد در جلسه‏ی هزاره‏ی سوم افتاد:

اول سخنرانی که حدود ده دقیقه‏ای، صحبت‏هایش ترجمه نمی‏شد. آخر هم که سخنرانی‏اش داشت تمام می‏شد، با اینکه می‏دانست ترجمه نمی‏شود، ولی باز ده دقیقه، یک ربعی صحبت کرد که فقط همراهان‏ ایشان متوجه می‏شدند چه می‏گوید. ولی خب دوست داشت و حرف‏هایش را زد.

سخنرانی او را در مجمع عمومی سازمان ملل چطور دیدید؟

آنچه در تلویزیون دیدیم، اگر اخبار رسانه‏های خارجی بود و از طریق کانال‏های ماهواره و یا رسانه‏های خارجی پخش می‏شد، صندلی‏های خالی را نشان می‏داد. بعد هم که شروع به سخنرانی کرد، وقتی به ۱۱سپتامبر رسید، عده‏ای بلند شدند و رفتند. چون واقعاً صحبت‏هایش خیلی دور از عقل و منطق بود.

چرا فکر می‏کنید حرف‌هایش دور از عقل و منطق بود؟

ما صحبت‏های اوباما را به همان زبان اصلی خودش از بی‏بی‏سی شنیدیم که اظهار کرده بود، نظر آقای احمدی‌‏نژاد در مورد یازدهم سپتامبر، خیلی نفرت‏انگیز و دور از واقعیت است. بخصوص که آمده نزدیک همان محل که مردم آنقدر داغدار و ناراحت بودند. حتی مردم ایران آن روزها شمع روشن می‏کردند و همه افسرده و ناراحت بودند. در حالی که رییس‌جمهور می‏گوید این کار، کار دولت امریکا بوده و اصلاً نظرش با نظر ملت ایران متفاوت است.

شما چرا فکر می‏کنید ادعای محمود احمدی‏‏نژاد باید حتماً غلط باشد؟

اصلاً راجع به آن فکر نمی‏کنیم. چون همیشه دروغ می‏گوید، این را هم به حساب همان گذاشته‏ایم. من خودم را می‏گویم. نمی‏دانم شاید بقیه اطلاعات‏شان در این زمینه از من کامل‏تر باشد، ولی من دیگر به او اطمینان ندارم. خیلی وقت‏ها حرف‏های دور از عقل و منطق زده است. این را هم بر همان اساس، احتمال می‏دهم که مشابه‏ها صحبت‏ها و سخنرانی‏های دیگرش باشد.

ولی من امروز با کسانی هم صحبت کرده‏ام که می‏گفتند این حرف‏ها درست است.

صحبت‏های آقای احمدی‏‏نژاد در مورد یازدهم سپتامبر، حتی اگر واقعیت هم داشته باشد، جز اینکه تحریم‏های اقتصادی و مشکلات مردم ایران را بیشتر کند، نتیجه‏ی دیگری نخواهد داشت.

با خانمی مشهدی تماس گرفتم که خود را این‏گونه معرفی می‏کند:

من کارشناس ارشد روان‏شناسی بالینی هستم. فکر می‏کنم صحبت‏های آقای دکتر احمدی‏نژاد عین حقیقت بود و باعث شد که حقیقتی در کل دنیا روشن شود. برای ملت ایران هم باعث سرفرازی است. ایشان واقعاً نماینده‏ی خوبی برای کشورمان هستند. ما واقعاً از نوع صحبت‏های ایشان خوشحالیم.

منظورتان کدام‏ بخش از صحبت‏های او است؟

هم صحبت‏هایی که در مورد افشای حقایق در مورد یازدهم سپتامبر کردند، هم آن بخش که در مورد قران‏سوزی صحبت کردند. فکر می‏کنم در کل نسبت به کشورهای دیگر، شجاعت نماینده‏ی کشور ما خیلی بیشتر باشد.

سخنان محمود احمدی‏‏نژاد در مورد یازدهم سپتامبر، به‏خصوص در خارج از کشور، خیلی با مخالفت روبه‌رو شده است. شما چرا فکر می‏کنید سخنان او صحیح هستند؟

چون آمریکا به بهانه‏ی اینکه در یازدهم سپتامبر سه‏‏هزار نفر کشته شده‏اند، خیلی از آن به نفع خودش استفاده کرد. دو جنگ بزرگ را به‏راه انداخت و الان هم دارد در عراق، این همه از نفت این کشور استفاده می‏کند. از نظر نظامی هم آن‏ همه تسلیحات‏شان را که بی‏استفاده مانده بود، دوباره به‏کار انداختند و تاجرهای وسایل نظامی کلی از این جنگ‏ها نفع بردند. برای همین، امریکا خیلی استفاده کرده است.

من با خانمی صحبت می‏کردم که می‏گفت حتی اگر این حرف‏ها راست باشد، این برخورد محمود احمدی‏‏نژاد موجب تشدید فشارها بر ایران می‏شود و مهم‏تر از همه، تشدید تحریم‏های اقتصادی و فشارهایی که به مردم می‏آید.

من فکر می‏کنم در بخش‏هایی که تحریم داشتیم، شاید ابتدا مقداری سختی کشیدیم، ولی باعث شده که واقعاً مستقل بشویم. الان توی رسانه‏ها خیلی از تحریم گفته می‏شود، ولی در مراکز خیلی احساس نمی‏شود که چه چیزی تحریم شده است. چون دولت سعی می‏کند خیلی تأثیرگذار نباشد.

در آن‏چه طی این ۳۰ سال تحریم شده‏ایم که شاید بیشترین آن صنایع نظامی بوده است، ما واقعاً پیشرفت کرده‏ایم. یعنی طوری شده که خیلی‏ها می‏گویند شاید همین تحریم‏ها باعث شود که ما خودمان مستقل بشویم. یعنی مجبور شویم خودمان همه چیز را بسازیم. دیگر وابسته نباشیم.

مدیریت جهانی

آقای حاجی‏زاده، فعال سیاسی در شهرستان سردشت در کردستان اما معتقد است که رفتار و گفتار محمود احمدی‏نژاد به‏ سود مردم ایران نبوده است:

حاجی‌زاده: سیاست متفاوتی که نداشت. در راستای همان تفکر قبلی خودش داشت کار می‏کرد. منتها مسائلی را مطرح کردند که اجماعی جهانی روی آن وجود دارد. واقعه‌ی یازدهم سپتامبر را که دیگر اثبات شده است که القاعده انجام داده است. حال حامیانش چه کسانی بوده‏اند، تهمیدات و لجستیک آن را کی فراهم کرده، بحثی حاشیه‏ای است.

در این اما شکی نیست که سناریویی که آقای احمدی‏نژاد مطرح کرده که احتمال دارد امریکا این کار را کرده باشد تا بتواند ابزار فشاری به‏دست بیاورد و سلطه‏ی خود را در سطح جهان بسط و گسترش بدهد، فکر می‏کنم بسیار ساده‏اندیشی است و مقداری تحمیق افکار عمومی است.

به‏نظر شما، آیا محمود احمدی‏نژاد، فقط برای تحمیق افکار عمومی این سخنان را مطرح کرده است؟

آنها عمدتاً استدلال‏‏شان این است که صحبت‏های ما، تحرکات و کارهای دیپلماتیک ما، متوجه دولت‏ها و صاحبان دولت‏ها نیست، بلکه متوجه افکار عمومی است. منظورشان هم از این افکار عمومی، خاورمیانه است. افکار عمومی در خاورمیانه و کشورهایی که از لحاظ اقتصادی بهره‏ی کمتری دارند و به قول آقای احمدی‏نژاد در مدیریت جهانی کمتر دخیل هستند (مانند امریکای لاتین و ...)، طرفدار آنان هستند و حامی این نوع تفکر هستند.

واقعیت اما این است که منافع و مصالح ملی را نمی‏شود روی افکار عمومی استوار ساخت. من فکر می‏کنم، اینها در کل، بازتاب بسیار منفی‏ای داشته باشد و آسیب‏های فراوان سیاسی، دیپلماتیک، فرهنگی و اقتصادی بر مردم ایران تحمیل کند. قطعاً در روند مذاکرات هسته‏ای هم تأثیر منفی خود را نشان خواهد داد.

به نظر شما، انگیزه‏ی محمود احمدی‏‏نژاد از طرح این مسائل چیست که خیلی‏ها می‏گویند به سود منافع و مصالح ملی نیست؟

من معتقدم و می‏شود روی این مسئله استدلال کرد که آقای احمدی‏نژاد، نحله‏ی فکری و اصحاب آقای احمدی‏‏‏نژاد به دنبال آن نیستند که مصالح و منافع ملی مردم ایران را تأمین کنند و قدم‏های مثبتی در این راستا بردارند. آنها به‏دنبال اشاعه‏ی تفکر جناحی خودشان هستند و فکر می‏کنند در راستای کار دیپلماتیک برای تفکر خودشان موفق بود‏ه‏اند؛ آن هم نه نزد دولت‏ها، بلکه نزد افکار عمومی.

کسی که در پی مذاکره است و می‏خواهد در رابطه‏ با مسائلی که دارد، با مصالحه به اجماعی برسد، قطعاً با متد عقلانی‏تر و منطقی‏تری برخورد می‏کند. در واقع، می‏توان گفت که اینها نماینده‏ی مردم ایران در امریکا نیستند. این یک واقعیت است. خود مردم ایران این را بیان می‏کنند. در صحبت‏ها هست، در نظرسنجی‏ها هم هست.

فکر می‏کنید نظرشان به طور مشخص راجع به مدیریت جهانی چیست که دائماً به این مسئله انتقاد دارند؟

صحبتی که آقای احمدی‏نژاد از مدیریت جهانی می‏کند، معطوف به آن است که اندیشه‏های سیاسی غرب، به سردمداری امریکا، نتوانسته پاسخگوی منافع مردم در سطح جهان باشد. شکاف‏های طبقاتی را بیشتر کرده، ناعدالتی را بیشتر کرده و ... آنها نسخه‏ای را دارند که این نسخه‏شان هم مبتنی بر خوانش خواست خودشان از مذهب تشیع است. یعنی مدیریت جهانی‏شان بر این شاخص‏ها و معیارها مبتنی است. در این رابطه هم کلی‏گویی کرده‌اند و شاخص‏ها و معیاری هم ارائه نداده‏اند.

در نسخه‏ای که آقای احمدی‏نژاد صحبتش را کرده و جهان را می‏خواهد با آن اداره کند و به عدالت و برابری برساند، در حد جغرافیای کوچک‏تری مانند ایران، پاسخگو که نبوده هیچ، بلکه بحران سیاسی و بحران مشروعیت را در ایران تشدید کرده و جایگاه و پایگاه آقای احمدی‏نژاد و تفکری را که ایشان نماینده‏ی آن است متزلزل ساخته است.

در تماس با شهروندان کرمانی نیز، پس از آن‏که دو نفر تقاضا کردند آن‏ها را از مصاحبه معاف کنیم موفق می‌شوم با یک نفر حرف بزنم.

این سفر هرچه بوده برای ایرانی‏ها پرافتخار بوده و دستاوردهای زیادی برای ایران داشته و آقای احمدی‏نژاد مشت محکمی بر دهان اوباما زده است.

ولی چرا فکر می‏کنید که محمود احمدی‏‏نژاد باید به دهن باراک اوباما مشت بزنند؟ باراک اوباما در همان سازمان ملل هم گفت که خواهان حل مشکل با ایران است.

اصلاً اوباما دارد دروغ می‏گوید و این حرف‏ها به ضرر ایران است و ما دوست نداریم با امریکا مذاکره کنیم. مرگ بر امریکا...

... و ارتباط قطع می‏شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

صادق آملی لاریجانی، ریس قوه قضائیه امروز، چهارشنبه در گردهمایی ائمه جمعه سراسر کشور گفت که این دوره قضایی، دوره «تسامح» نیست.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، وی باردیگر اعتراضات یک سال گذشته به نتایج انتخابات ریاست جمهوری را «فتنه» عنوان کرد و افزود: «فتنه سال گذشته، فتنه بزرگی بود اگر نخواهیم خود را به خواب بزنیم و نخواهیم چشم پوشی کنیم، اینها مجرم هستند و دستگاه قضایی با آن‌ها به عنوان مجرم برخورد کرد و ما نمی‌توانیم کسی را استثناء کنیم.»

در ماه‌های گذشته بارها سخنانی مبنی بر احتمال محاکمه میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو تن از رهبران مخالفان دولت شنیده شده‌است.

رئیس قوه قضاییه با بیان اینکه دستگاه قضایی در برخورد با معترضان «هیچ مسامحه‎ای» نکرده‌ است، انتقادها نسبت به شیوه برخورد با معترضان را رد کرد.

وی اظهار داشت: «در این خصوص صدها نفر دستگیر شده و محاکمه شدند، برای برخی احکام سنگین صادر شد و برای برخی کمتر. البته اشتباه‌کار نیز در میان آن‌ها زیاد داشتیم که در سطح خیابان‌ها مرتکب جرایمی شدند، عده زیادی توبه کردند و برخی مشمول عفو شدند.»

از ۲۲ خرداد سال گذشته تا کنون هزاران نفر از مخالفان دولت بازداشت شده‌اند و صدها تن از آنها به اعدام، تبعید، حبس‌های طولانی و شلاق محکوم شده‌اند. شمار زیادی از فعالان سیاسی و مدنی، روزنامه‌نگاران، دانشجویان و وکلا در میان بازداشت‌شدگان هستند.

آقای لاریجانی تقلب در انتخابات را «دروغی بزرگ» دانست و به معترضان هشدار داد که «انتظاری غیر از رسیدگی دقیق به جرایم‌شان را نداشته باشند.»

به گفته وی «مهلت‌های متعددی» که آیت‌الله خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران به معترضان داده «چاره‌ساز و کارگر» نشده‌است.

آیت‌الله خامنه‌ای بارها از معترضان خواسته که نتایج انتخابات را بپذیرند و به اعتراضات خود پایان دهند. میرحسین موسوی و مهدی کروبی می‌گویند که نتایج دهمین انتخابات ریاست جمهوری را به رسمیت نمی‌شناسند.

رئیس قوه قضاییه با با «گلایه» از اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، گفت که وی در اظهار نظر درباره وقف دانشگاه آزاد «اشتباه بزرگی» کرده‌ است.

این مقام قضایی در ادامه، برخورد نیروهای انتظامی با «بدحجابی» را امری «شرعی و قانونی» برشمرد وگفت: «متاسفانه بعضی حرفها زده می‌شود که به تشکیک در اصل این برخوردها برمی‌گردد و واقعا صحیح نیست.»

چندی پیش محموداحمدی‌نژاد، رئیس دولت دهم در یک برنامه تلویزیونی از نحوه برخورد پلیس با پوشش زنان انتقاد کرده بود.

صادق آملی لاریجانی افزود: «نمی‌گویم شلاق بردارید و در خیابان‌ها به دنبال این افراد بگردید ولی برخورد لازم است.»

وی همچنین با «گلایه» از اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، گفت که وی در اظهار نظر درباره وقف دانشگاه آزاد «اشتباه بزرگی» کرده‌ است.

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در واکنش به مناقشانت مربوط به وقف دانشگاه آزاد، اعلام کرده بود که کسی نمی‌تواند وقف دانشگاه آزاد را برهم بزند.

وی با «عوامانه‌» دانستن سخنان اکبر هاشمی رفسنجانی، اظهار داشت: «اینکه این سخن را در یک مجمع عمومی به این صورت بیان کنند واقعا پذیرفتنی نیست و شایسته وی نبود. متاسفیم که اینگونه قضاوت می‌شود.»

Share/Save/Bookmark

 
 

پیش از آنکه قهرمانان قصه‌های کمابیش رئالیستی قرن ۱۹میلادی جای امامان و معصومان را بگیرند و پاراگراف‌ها قدرت تاثیرگذاری، راهنمایی و انرژی‌بخشی آیه‌های مذهبی را از آن خود کنند، داستان‌سرایی می‌بایست ثابت می‌کرد که آیا می‌تواند بعد از هزار سال سکوت و بی‌اعتباریی که قرون وسطی برای‌ آنها تدارک دیده بود برای جامعه‌ی بشری موثر ومهم باشند؟


از قرن ۱۴میلادی و با شروع اندیشه‌های رنسانس و بازگشت به ارزش‌های دوران کلاسیک تمدن یونان و رم و توجه دوباره به تفکرات انسان‌مدارانه، روشنفکران و اصلاح‌طلبان اروپا تصمیم گرفتند برای زدودن تهمت خیال‌پردازی و بی‌اساس بودن نویسندگی، آثار خود را با سند و مدرک ارائه دهند.

در قرن ۱۶میلادی و بعد از دست یافتن به دانش فنی، اروپایی‌ها فرصت یافتند تا از طریق دریانوردی‌های طولانی‌تر با دنیاهای جدیدی آشنا شوند. از همان هنگام شیوه‌ی جدیدی از داستان‌سرایی تحت عنوان «سفرنامه» رونق گرفت که بر اطلاعات گرد‌آوری‌شده‌ی جدید مبتنی بود. نویسندگان در سفرنامه‌های تخیلی به موضوعات و دانستنی‌های نویی اشاره کردند که مذاهب عمده‌ی زمانه، اطلاعی درباره‌ی آنها نداشتند و در آیات آسمانی کتاب‌های مقدس نیز ذکری از آنها به میان نیامده بود.

سفرنامه‌‌ی تخیلی در این دوران به بهترین و تخیلی‌ترین شکل ممکن توانست هم به شک و تردید درباره‌ی صحت و سقم داستان‌های مذهبی دامن بزند و هم اعتبار تازه‌ایی را برای نویسندگان داستان‌های تخیلی فراهم کند. «اتوپیا» اثر توماس مور مهم‌ترین اثری است که در ابعاد مختلف راه را برای حرمت‌گذاری به داستان، تخیلِ و نویسندگی هموار کرد.


قهرمان جهانگرد سفرنامه‌ی تخیلی «اتوپیا» اصرار فراوان داشت که از سرزمین‌ها و مردم دنیاهای جدید و تخیلی بگوید و با دقت و وسواس تمام با ارائه‌ی نقشه‌ی راه‌ها، جزئیات معماری شهرها، شیوه‌ی معیشت و آداب و رسوم «اتوپیا» به این تصور در افکار عمومی اروپا دامن زد که تخیلات او فاصله‌ی چندانی با واقعیت ندارند.

مدتی بعد، در قرون ۱۷و ۱۸میلادی نحله‌ی جدیدتری از سفرنامه‌نویسی به دست روشنفکران اومانیست نظیر «مونتن» و «مونتسکیو» ابداع شد که بر جنبه‌ی مستند بودن نوشته‌های تخیلی روشنفکران اروپایی افزود. مونتن به بهانه‌ی معرفی یک پیرمرد اهل جزائر امریکای لاتین و شرح دیدگاه‌های او در مورد زندگی در قاره‌ی تازه‌کشف‌شده‌ی امریکا، فرصت یافت تا ضمن توضیح و تشریح مدل زندگی غیر مسیحی در سرزمین‌های ناآشنا، به نقد بربریت و چپاول مستعمرات توسط اروپای مسیحی نیز بپردازد.

مونتسکیو نیز با نوشته‌ی سراسر تخیلی خود به نام «نامه‌های ایرانی» شروع کرد که ادعا می‌کرد نظرات یک ایرانی را که به مخاطبان اروپایی‌اش نوشته است منعکس کرده است. منتسکیو با این ترفند ادبی، فرصت تخیل در لباس واقعیت را برای خود ایجاد کرد تا به نقد جوامع اروپایی و ارائه‌ی دیدگاه‌های جدید خود دست بپردازد.

داستان‌های «رابینسون کروزو» و «سفرهای گالیله» نیز تجربیاتی داستانی بودند که سعی داشتند تخیل را به واقعیت نزدیک کنند. در ادامه‌ی تلاش نویسندگان برای کسب اعتبار عمومی، برای اولین بار در اواسط قرن 18 میلادی، ساموئل ریچاردسون با نوشتن اولین رمان رئالیستی با عنوان «پاملا»، توانست واقعیت و تخیل را چنان به هم گره بزند که ضمیر جمعی اروپا نتواند کوچک‌ترین شکی به حقیقی نبودن داستان «پاملا» ببرد.

«پاملا» خدمتکاری که با نجابت تمام، مدت‌های مدید از شرف و سلامت جنسی خود در برابر هوس‌های ارباب خانه دفاع کرده است و به همین دلیل نیز در پایان داستان، به دلیل نجابت و «شخصیت» خود، ارباب را تبدیل به عاشق و همسر خود ساخته است، به سمبلی از «تخیل معتبر» تبدیل شد. تأکید ساموئل ریچاردسون بر واقعی بودن داستان با وضوح تمام روی جلد کتاب نیز تصریح شده است. نویسنده مدعی شده است که رمان «پاملا» در حقیقت مجموعه‌ی مستندی است از نامه‌هایی که قهرمان قصه برای خانواده‌ی خود نوشته است.

ادبیات داستانی و بویژه رمان در میانه‌ی قرن ۱۸ میلادی به کمک خلاقیت ریچاردسون برای اولین بار به چنان ارج و منزلتی دست یافت که در ادامه‌ی فروش خارق‌العاده‌ی رمان «پاملا» و محبوبیت فراگیر آن در جامعه، برای اولین بار مردم انگلیس نام «پاملا» را بیشتر از هر اسم مذهبی دیگر برای فرزندان تازه‌متولد‌ شده‌ی خود برگزیدند.

طبقه‌بندی اجتماعی سنتی که مردم را به رعیت و خان تقسیم کرده بود دیگر نمی‌توانست نیاز عمومی جامعه‌ی جدید شهری را برطرف کند که نه ریشه‌ی اشرافی فاخرانه داشتند و نه رعیت بی‌سواد و خرافاتی و از همه‌جا بی‌خبری بودند که به همراه زمین خرید و فروش می‌شدند. طبقه‌ی متوسط که با سرعت تمام به گونه‌ایی تصاعدی در تمام اروپا در حال تکثیر بودند به متون مقدس و معتبر جدیدتری نیاز داشتند که بتواند احوال و آرزوهای آنها را تبیین کند.


نیاز مبرمی که جامعه‌ی جدید برای ارزش‌ها و مرام‌ها و اخلاقیات جدید حس می‌کرد، زمینه‌ساز پیدایش نویسندگان خلاقی چون چارلز دیکنز و شارلوت برونته شد که توانستند از طریق «رمان»نویسی، متون مقدس متناسبی را تهیه کنند که شناسنامه‌ی مردم شهرنشین اروپا باشد.

رمان «آرزوهای بزرگ» سرگذشت مرد خود‌ساخته‌ایی را تصویر می‌کند که به کمک قابلیت‌های جدید قادر می‌شود از سد طبقه‌بندی‌های اجتماعی عبور کند و برای خود موقعیت و منزلت جدیدی فراهم آورد که پیش از آن در دسترس امثال او نبود. قهرمان داستان دیکنز بیش از هر چیزی متکی به سرمایه‌ی جدیدی است به نام «تحصیلات» که برایش اعتبار، شخصیت و قدرت انتخابی را به ارمغان می‌آورد که می‌تواند نوید‌دهنده‌ی بهشتی زمینی برای امثال او باشد.

رمان «جین ایر» خانم برونته نیز زن جوان خودساخته‌ای را به تصویر می‌کشد که هم قادر است از سدهای سنتی که برای عموم شهرنشینان جدید ایجاد شده بود عبور کند و هم پیشتاز آرزوهای بزرگ‌تری برای زنان شهرنشین اروپا شود. «جین ایر» دختری یتیم ولی سرشار از تخیل است که تلاش و مبارزه‌اش برای دست یافتن به آرزوها، از او زنی جذاب و قدرتمند می‌سازد که می‌تواند عشق و تقاضای ازدواج دو مرد قدرتمند و متمول را برای خود ایجاد کند.

رمان از آن پس بازگو‌کننده‌ی دستورالعمل‌های رفتاری جدیدی شد که مردم تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ی شهری، عطشِ دانستن و پذیرفتن آن را داشتند. داستان‌های نوشته شده از قرن ۱۹ به بعد، مملو هستند از قهرمانانی که از تحرک زیادی برای تغییر و پذیرش واقعیت‌های جدید برخوردار هستند. قهرمانان داستان‌های مدرن مدام سنت‌ها و ارزش‌های بی‌حرمت‌کننده را زیر سئوال می‌برند و از این طریق به وظیفه‌ایی اجتماعی پاسخ می‌دهند که در گذشته‌ایی نه‌چندان دور از امامان و معصومانِ کتاب‌های مقدس انتظار می‌رفت.

Share/Save/Bookmark

 
 

واسلاو هاول، دسموند توتو و دالایی لاما خواستار آن شدند که جایزه‌ی صلح نوبل به لیو زیائوبو، نویسنده‌ی آزادیخواه چینی و رئیس انجمن قلم نویسندگان مستقل چین تعلق بگیرد. چند روز پیش از اعلام نتایج نوبل این تصور به وجود آمده است که دولت چین از راه‌کارهای دیپلماتیک برای تحت فشار قرار دادن کمیته‌ی نوبل استفاده می‌کند. دولت چین لیو زیانوبو را به خاطر نوشتن برخی مقالات انتقادی به یازده سال زندان محکوم کرده است.


به گزارش خبرگزاری‌های جهان، دولت چین ظاهراً در تلاش است که از راه‌ها‌ی دیپلماتیک به گونه‌ای کمیته‌ی نوبل را تحت فشار قرار دهد که نوبل صلح، امسال به لیو زیائوبو، از مخالفان حکومت کمونیستی در چین و از فعالان آزادی بیان در این کشور تعلق نگیرد. گیر لوندستاد، رئیس کمیته‌ی نوبل ده روز پیش از اعلام اسامی برندگان نوبل در شبکه‌ی تلویزیونی «ان آر کی» نروژ گفت، فو یینگ، وزیر امور خارجه‌ی چین در دیداری که در ماه جون با او داشته است تهدید کرده که اگر جایزه‌ی نوبل به یکی از نویسندگان مخالف دولت چین تعلق بگیرد، روابط سیاسی بین چین و نروژ تیره خواهد شد.

لیو زیائوبو ریاست انجمن قلم چین را به عهده دارد و در دسامبر سال گذشته به دلیل آنچه که دادگاه آن را «به چالش کشیدن دولت» خواند به یازده سال زندان محکوم شد. در آن زمان بسیاری از نویسندگان و هنرمندان سرشناس جهان و برخی دولتمردان غربی به این حکم اعتراض کردند، اما این اعتراضات به جایی نرسید.
در بند هشتم بیانیه‌ی انجمن قلم چین که به امضاء نویسندگان مخالف دولت و از جمله به امضای لیو زیائوبو رسیده، این جمله نوشته شده است: «ما خواهان آن هستیم که دولت بیش از این به کلمات بار معنایی جنایت‌کارانه ندهد.» اما ظاهراً دولت چین کلمات را به گونه‌ای دیگر درک می‌کند.


دادگاهی که برای محاکمه‌ی لیو زیائوبو در دسامبر سال گذشته برگزار شد، غیرعلنی بود و وکلای این نویسنده فقط بیست دقیقه فرصت دفاع از موکل‌شان را داشتند. نویسندگان در بیانیه‌ی انجمن قلم چین خواستار «تغییر نظام حکومتی چین»، «آزادی بیان» و همچنین اصلاح سیاسی و اجتماعی چین شده بودند. با محکومیت سنگین این نویسنده‌‌ی معترض و اصلاح‌طلب، هو جیان‌تائو، دبیر کل حزب کمونیست و همچنین ون جیابائو، نخست وزیر چین قصد داشتند صدای نویسندگان مخالف را در نطفه خفه کنند و مانع از شکل‌گیری نهضت اصلاحات در چین بشوند. مشکلات زیست‌محیطی در چین، فاصله‌ی طبقاتی بین غنی و فقیر و همچنین مخالفت روزافزون تبتی‌ها، حکومت چین را متزلزل کرده است.

محکومیت سنگین لیو زیائوبو به یازده سال حبس، آن هم به ذخاطر عضویت در انجمن قلم و صدور یک بیانیه از نشانه‌های تزلزل در حاکمیت چین است.امسال ۲۳۷ نفر کاندید جایزه‌ی صلح نوبل هستند. در بین این کاندیداها، علاوه بر لیو زیائوبو نام هو جیا، فعال مدنی برای احقاق حقوق مبتلایان به بیماری ایدز و همچنین نام جائو زیشنگ، وکیل حقوق بشر به چشم می‌خورد. هشتم اکتبر برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل اعلام می‌گردد. سال گذشته این جایزه به باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا تعلق گرفت.


فو یینگ، معاون وزیر امور خارجه‌ی چین در یک کنفرانس مطبوعاتی که سه‌شنبه در پکن برگزار شد، خبر تحت فشار قرار دادن کمیته‌ی نوبل را انکار کرد. او گفت: هر سال، همین موقع چنین شایعاتی رسانه‌ای می‌شود.
در یک کنفرانس مطبوعاتی دیگر، جیانگ یو سخنگوی وزارت امور خارجه‌ی چین گفته بود: به نظر او لیو زیائوبو کاندید مناسبی برای جایزه‌ی صلح نوبل نیست.» و در ادامه‌ی سخنانش افزوده بود: «این شخص کار غیرقانونی کرده و به همین دلیل هم محاکمه و مجرم شناخته شده است. اعمال جنایتکارانه‌ی این شخص دقیقاً خلاف اهداف جایزه‌ی نوبل است»

وزیر امور خارجه‌ی نروژ بارها به رسانه‌ها اعلام کرده است که دولت چین و پاره‌ای از اعضای حزب کمونیست این کشور تلاش کرده‌اند در دیدارهای رسمی و در تماس‌های غیررسمی دولت نروژ را تحت فشار قرار دهند تا کاری کند که کمیته‌ی نوبل به نویسندگان و فعالان مدنی و فعالان حقوق بشر چین جایزه نوبل را اهداء نکند.

گیر لوندستاد، رئیس کمیته‌ی نوبل اطمینان داد که کمیته‌ی نوبل به هیچ دولتی اجازه نمی‌دهد که در تصمیماتش دخالت کند یا او را تحت فشار قرار دهد. در این میان واسلاو هاول، دالایی لاما و دسموند توتو که هر سه از برندگان جایزه‌ی صلح نوبل در سال‌های گذشته هستند خواستار آن شدند که نوبل صلح امسال به لیو زیائوبو اهدا شود.

همسر لیو زیائوبو به خبرگزاری آسوسیتدپرس گفته است: «دولت چین ثروتمند و قدرتمند است و هر چه را که بخواهد می‌تواند بخرد.» چین و نروژ در حال حاضر در حال مذاکرات گسترده‌ی اقتصادی هستند و این احتمال وجود دارد که یک بار دیگر آزادی بیان و حقوق مدنی و تلاش برای صلح جهانی قربانی منافع اقتصادی دولت‌ها شود.

Share/Save/Bookmark

 
 

سيدمحمد حسينی، وزير فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ايران وضعيت فرهنگی کشور را «ايده‌آل» ندانست. وی برای اسلامی کردن هر چه بيشتر عرصه‌های فرهنگی و هنری اقدامات وزارت ارشاد را تشريح کرد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، سيدمحمد حسينی در گردهمايی امام‌جمعه‌های ايران گفت: «علی‌رغم تلاش‌هايی که صورت گرفته و عزم و اراده جدی که وجود دارد، ولی در زمينه فرهنگ و هنر در سطح جامعه وضعيت ايده‌آلی نداريم.»


وزير ارشاد با تأکيد بر اين‌که «فرهنگ و هنر موجود در کشور بايد مطابق با فرهنگ اسلامی باشد» از «اقدامات متعدد سخت‌افزاری و نرم‌افزاری» در اين زمينه خبر داد.

حسينی در توضيح اين اقدامات در مورد ضوابط نشر کتاب در ايران اعلام کرد که شورای عالی انقلاب فرهنگی ضوابط جديدی را تصويب کرده و از اين پس وضعيت انتشار کتاب مشخص است.

وی در اين زمينه افزود هيئت رسيدگی‌ای برای اين کار در نظر گرفته شده است.

وزير ارشاد در مورد مطبوعات نيز اعلام کرد: «يارانه‌ها با توجه به موضع‌گيری نشريات مختلف به آن‌ها اختصاص خواهد يافت.»

«از نشريات، کتاب‌ها و فيلم‌هايی که برخلاف اهداف نظام حرکت می‌کنند، هيچ حمايتی نخواهيم کرد»

وی افزود: «ما نمی‌توانيم به نشريه‌ای که در خلاف جهت اهداف نظام حرکت می‌کند کمکی کنيم و من بايد بگويم که از نشريات، کتاب‌ها و فيلم‌هايی که برخلاف اهداف نظام حرکت می‌کنند، هيچ حمايتی نخواهيم کرد و در مقابل آن در راستای تقويت مطبوعاتی که در جهت اين اهداف حرکت می‌کنند گام برخواهيم داشت.»

حسينی تأکيد کرد ‌که چون در سال گذشته برخی از نشريات «اهداف دشمن را دنبال می‌کردند» با «برخی مشکلات روبه‌رو بوديم.»

وزير ارشاد با اشاره به خروج گروه زيادی از روزنامه‌نگاران از ايران، در طول سال گذشته، افزود: «تعداد کسانی که در اين زمينه فعال بودند و به خارج رفتند کم نيستند؛ برخی از آن‌ها هم‌اکنون با وجود ندامت، خجالت می‌کشيدند که به داخل کشور بيايند.»

سيدمحمد حسينی همچنين از قوه قضائيه گلايه کرد که چرا «يک روز يک نشريه را توقيف می‌کنيم فردا يک قاضی آن را رفع توقيف می‌کند.»

وزير ارشاد در بخش ديگری از سخنان خود عرصه سينما را عرصه «سرمايه‌گذاری‌های کلان دشمنان» نظام خواند و گفت: «ما درصدد دسته‌بندی موضوعات مختلف جهت توليد آثار سينمايی هستيم و درصدد تهيه آثاری بر مبنای موضوعات قرآنی هستيم.»

وی افزود: «ما هم‌اکنون درصدد بررسی فيلم‌نامه‌های آثار سينمايی هستيم و بايد بگويم که در عرصه موسيقی و ديگر فعاليت‌های هنری نيز ما نظرات مقام معظم رهبری را فصل‌الخطاب قرار می‌دهيم.»

وزير ارشاد گفت: «اگر ما زمينه را فراهم کنيم امکان انحراف کمتر می‌شود و افراد نيز جهت خواهند گرفت.»

دغدغه مقامات ايران در عرصه فرهنگی، به‌ويژه پس از وقايع دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در اين کشور که در آن گروه‌هايی از اقشار مردم در اعتراض به نتايج آن به اعتراضات خيابانی پرداختند، افزايش يافته است.

ايجاد تغييرات در درس‌های علوم انسانی دانشگاه‌ها، برکناری رؤسا و استادان دانشگاه‌ها، محدوديت‌های بيشتر در عرصه‌های مختلف فرهنگی و هنری در جهت اسلامی کردن آن‌ها، از جمله اقداماتی است که در ايران صورت می‌گيرد.

Share/Save/Bookmark

 
 

مرتضی تمدن، استاندار تهران گفت: «تمهيدات لازم برای مقابله با اقدامات اتاق توطئه عليه هدفمندی يارانه‌ها انديشيده شده است.»

به گزارش خبرگزاری کار ايران (ايلنا)، مرتضی تمدن ضمن بيان اين‌که «هيچ نگرانی بابت هدفمندی يارانه‌ها وجود ندارد» گفت: «بررسی‌های ما نشان می‌دهد مردم از اجرای طرح هدفمندی يارانه‌ها راضی هستند.»


وی «اقليت شکست خورده سياسی» را در «توطئه» عليه اين طرح سهيم دانست.

تمدن پيش از اين گفته بود «کسانی که از وضعيت فعلی بهره برده و ثروت‌های ميلياردی اندوخته‌اند با هدفمندی يارانه‌ها مخالف‌اند.»

«۱۴درصد مردم از دريافت يارانه انصراف داده‌اند»

استاندار تهران گفت: «ما کارهای فرهنگی و اطلاع‌رسانی دقيق را در دستور کار قرار داده‌ايم و با همين کارهای فرهنگی اقدامات منفی آن‌ها که می‌خواهند طرح هدفمندی يارانه‌ها اجرا نشود را خنثی می‌کنيم.»

همچنين بنا به گزارش ايلنا حجت‌الاسلام حيدر مصلحی، وزير اطلاعات ايران در جلسه عصر ديروز کميسيون امنيت ‌ملی مجلس به سئوالات برخی از نمايندگان در مورد طرح هدفمند کردن يارانه‌ها پاسخ گفت.

مصلحی در پاسخ به اين‌که چه کسی قصد ايجاد مانع بر سر راه اين طرح را دارد و چه کسی ستادی در اين راستا تشکيل داده و وزارت اطلاعات چه اقدامی کرده است، تشديد برنامه‌ريزی در برابر هدفمندکردن يارانه‌ها را همزمان با تحريم‌ها دانست و از «ستادی» در اين‌باره سخن گفت که تلاش‌هايی را برای ناکارآمد نشان دادن نظام انجام داده‌ است.

مصلحی افزود: «آن‌ها برای شکست اجرای اين قانون به انحاء مختلف کار می‌کنند و برخی موارد در داخل و خارج در اين زمينه وجود دارد.»

موضوع «اتاق توطئه عليه هدفمند کردن يارانه‌ها» بارها از سوی اعضای دولت دهم محمود احمدی‌نژاد در رابطه با مخالفت‌ها عليه اين طرح، مطرح گرديده است.

مخالفان، «اتاق توطئه» را بهانه دولت برای توجيه مشکلات اين طرح در اجرا می‌دانند تا در آينده اگر نتوانست آن را به صورت کامل اجرا کند، مشکل را به گردن «اتاق توطئه» بيندازد.

در همين حال خبرگزاری فارس به نقل از بهروز مرادی، مدير عامل سازمان هدفمندسازی يارانه‌ها امروز اعلام کرد که ۱۴درصد مردم از دريافت يارانه انصراف داده‌اند.

وی از «آمادگی همه دستگاه‌ها و وزارتخانه‌ها در اجرای قانون هدفمند کردن يارانه‌ها» خبر داد و گفت: «جلسات مختلفی جهت هماهنگی بين دستگاه‌ها انجام شده است و خوشبختانه در بهترين شرايط برای اجرای قانون هستيم.»

مدير عامل سازمان هدفمندسازی يارانه‌ها افزود: «تا به امروز ۱۷ ميليون و ۱۵۰ هزار خانوار برای دريافت يارانه نقدی شماره حساب بانکی خود را ثبت کرده‌اند.»

۳۰ شهريورماه گذشته محمدحسين فرهنگی، عضو هيئت رئيسه مجلس ايران اعلام کرد اجرای طرح هدفمند کردن يارانه‌ها «به دليل عدم واريز مبالغ خانوارها‏» يک ماه به تأخير افتاده است.

قانون هدفمند کردن يارانه‌ها قرار بود از فروردين امسال به اجرا درآيد اما پس از انجام مذاکرات ميان دولت و مجلس قرار شد مهرماه آغاز اجرای اين قانون باشد.

طرح هدفمند کردن يارانه‌ها ارديبهشت‌ماه گذشته از سه استان خراسان شمالی، گيلان و ايلام با افتتاح حساب‌ها آغاز شد.

اجرای اين طرح مدت‌هاست که بحث‌ها و تنش‌هايی را با خود به همراه داشته است. برخی نتيجه اجرای اين طرح را فشار سنگين بر مردم و افزايش نرخ تورم می‌دانند و برخی ديگر آن را به سود مردم و اقشار کم درآمد ارزيابی می‌کنند.

محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهور ايران معتقد است: «اگر قانون هدفمند کردن يارانه‌ها اجرا شود، فقيری در کشور باقی نخواهد ماند.»

Share/Save/Bookmark

 
 

سردار اسماعيل احمدی‌مقدم، فرمانده نيروی انتظامی ارتباط بين قتل دکتر عبدالرضا سودبخش با حادثه کهريزک را رد کرد و گفت: اين پزشک هيچ سابقه‌ سياسی ندارد.

به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، احمدی مقدم در نشست رسانه‌ای امروز، در مورد ارتباط قتل دکتر سودبخش با حادثه کهريزک، اظهار داشت: «قتل اين پزشک هيچ ربطی به موضوعات سياسی ندارد و هيچ سر نخی هم موجود نيست و اين سناريو کاملأ منتفی است.»


سردار اسماعيل احمدی‌مقدم - دکتر عبدالرضا سودبخش

فرمانده نيروی انتظامی افزود: «با استعلامی که از وزارت علوم داشته‌ايم، وی هيچ سابقه‌ای در فعاليت‌های سياسی نداشته و حتمأ اين موضوع سياسی نيست، پليس هم به دنبال آن است که عامل يا عاملان اين پرونده‌ را به زودی شناسايی کند.»

روز گذشته برخی از منابع خبری مخالف دولت ايران اعلام کردند که دکتر عبدالرضا سودبخش، دانشیار دانشگاه تهران که هفته گذشته مورد سوء قصد قرار گرفت و کشته شد، از پزشکان مرتبط با پرونده بازداشتگاه کهریزک بوده است.

برخی از منابع خبری مخالف دولت ايران اعلام کردند که عبدالرضا سودبخش، از پزشکان مرتبط با پرونده بازداشتگاه کهریزک بوده است

اين منابع افزوده بودند که وی در جريان وضعيت زندانيانی که از بیماری‌های عفونی در مجاری ادراری و تناسلی آسیب دیده بودند قرار داشت و مقامات امنیتی به او دستور داده بودند که بیماری کلیه زندانیان را، رسمأ مننژیت اعلام کند.

بر اساس اين گزارش‌ها دکتر سودبخش از پرونده پزشکی کلیه کشته‌شدگان بازداشتگاه کهریزک مطلع بوده است. افزون بر آن وی پزشک متخصصی بوده است که تمامی زندانیان کهریزک و اوین که مورد آزار جنسی قرار گرفته بودند را معاینه کرده بود و دارای اطلاعات خاصی در این زمینه بوده است.

اين منابع از «فشارهای فزاینده اخير نیروهای امنیتی» بر وی خبر داده بودند.

مخالفان دولت ايران می‌گويند عبدالرضا سودبخش یک روز پيش از سفر از ایران به خارج، مورد سوء قصد قرار گرفته است.

دكتر عبدالرضا سودبخش عضو هيئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و از پزشكان بخش بيماری‌های عفونی بيمارستان امام خمينی تهران هنگام خروج از مطب پزشكی خود شامگاه سه‌شنبه هفته گذشته در بلوار كشاورز توسط دو سرنشين يك دستگاه موتورسيكلت، با سلاح گرم مورد سوء‌ قصد قرار گرفت و کشته شد.
يک روز پس از اين حادثه دکتر غلامرضا سرابی، متخصص داخلی قلب، در بيرون از مطب خود با اسلحه افراد ناشناس مورد سوء قصد قرار گرفت و پس از انتقال به بيمارستان درگذشت.

برخی اين دو حادثه پی در پی را «قتل‌های سريالی پزشکان» خواندند اما مقامات امنيتی ايران تاکنون اين خبرها را تکذيب کرده‌اند.

صبح روز ۲۲ دی‌ماه سال گذشته نيز مسعود علی‌محمدی، استاد فيزيک دانشگاه تهران که برخی خبرگزاری‌های ايران از او به‌عنوان «دانشمند ارشد هسته‌ای» نام بردند در اثر انفجار بمبی در حوالی خانه‌اش در قيطريه تهران کشته شد.

Share/Save/Bookmark

 
 

خانواده‌های سه جوان کشته‌شده در بازداشتگاه کهريزک طی اطلاعيه‌ای اعلام کردند که از قصاص دو افسر نگهبان نيروی انتظامی گذشت می‌کنند اما خواهان محاکمه آمران وقايع کهريزک هستند.

به گزارش خبرگزاری مهر، خانواده‌های محسن روح‌الامينی، محمد کامرانی و امير جوادی‌فر، سه تن از کشته‌شدگان وقايع بازداشتگاه کهريزک در حوادث پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری در ايران، اطلاعيه‌ای منتشر کردند.


بازداشتگاه کهريزک

به نوشته «مهر»، نامه اين خانواده‌ها به دادگاه نظامی و مقامات قضائی ارسال شده است.

آن‌ها در اين نامه ضمن تأکيد بر اين‌که پافشاری‌شان برای دستيابی به حق خود و اجرای عدالت از سر کينه‌توزی و انتقام‌جويی نيست نوشته‌اند که در طول يک سال گذشته «با دو نوع برخورد در دستگاه‌های مسئول» مواجه شده‌اند.


از سويی «بخش قابل توجهی از مسئولان» از آن‌ها «حمايت کرده‌اند» و از سوی ديگر «گروهی اندک از صاحبان قدرت، مسئوليت و رسانه در پی سرپوش نهادن بر اين جنايت هولناک و رهاندن آمران و عاملان اصلی آن از چنگال عدالت بودند.»

«اگر آمر اصلی قضايی و آمران سياسی و امنيتی جنايت کهريزک معتقد به بی‌گناهی خود هستند، چرا از حضور در محکمه استقبال نمی‌کنند؟»

آن‌ها نوشته‌اند: «با گذشت از قصاص دو مجری اين جنايت که محکوم به اعدام گرديده‌اند و تأکيد بر اجرای ساير مجازات‌ها در مورد آن‌ها بيش از پيش خود را در مسير خون‌خواهی و پيگرد آمران و عاملان اصلی جنايت که مصونيت‌های رسمی و غير رسمی آن‌ها در حال فروريختن است، قرار خواهيم داد.»


خانواده‌های روح‌الامينی، کامرانی و جوادی‌فر لغو مصونيت قضايی و تعليق آمران جنايت کهريزک توسط دادگاه انتظامی قضات را «هر چند با تأخير» اما «گام بلندی در اجرای عدالت و بت‌شکنی در دستگاه قضايی» دانسته‌اند.

در اول شهريورماه امسال اعلام شد که دادگاه انتظامی قضات، برای سه نفر از مسئولان ارشد دادستانی تهران در پرونده حوادث سال گذشته بازداشتگاه کهريزک، حکم تعليق قضايی صادر کرده است.

سه مسئول تعليق شده سعيد مرتضوی، دادستان سابق تهران، حسن زارع دهنوی معروف به قاضی حداد، معاون امنيت دادستان تهران و علی‌اکبر حيدری‌فر،‌ قاضی شعبه يک دادياری دادگاه انقلاب بودند.

پس از انتشار این اسامی، علی‌اکبر حیدری‌فر پاسخی در دفاع از خود در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر کرد و نوشت «بازداشتگاه کهريزک قانونی بود و ما نيز تبرئه شديم.»

وی خبر صدور قرار تعلیق را از آن‌جا که پيش از اين در دادسرای کارکنان دولت رسیدگی قضائی شده و «قضات مربوطه تبرئه و از توجه هر نوع اتهام و ادعای متصور و ممکن مبرا شناخته شده‌اند» اقدامی «غیرعادلانه و غیرمعمول» خواند.

سه خانواده روح‌الامينی، کامرانی و جوادی‌فر از نگرانی‌های خود نسبت به «حرکات ايذايی و دست و پا زدن آمران اصلی جنايت کهريزک» نوشته‌اند.

آن‌ها نوشته‌اند: «آيا آمری که بيانيه مذکور را منتشر کرده است و بازپرس جزئی که آن را امضا کرده نمی‌دانند که شکنجه‌گاه کهريزک هيچ‌گاه بازداشتگاه قانونی نبوده؟... آيا استناد به قرار منع تعقيب اوليه نشان‌دهنده تداوم تلاش برای اعمال نفوذ در جهت به نتيجه نرسيدن اين پرونده نيست؟ آيا دستيار وقت دادستان قبلی تهران که اعلام می کند هيچ آمر و آمرينی وجود نداشته‌اند فراموش کرده که خودش مأمور اجرای حکم آمر بوده است؟...»

اين خانواده‌ها تأکيد کرده‌اند که اگر «آمر اصلی قضايی و آمران سياسی و امنيتی جنايت هولناک کهريزک» معتقد به بی‌گناهی خود هستند، «چرا به جای استقبال از حضور در محکمه» در پی «فرافکنی، جنگ روانی و فريب افکار عمومی هستند؟»

آن‌ها در انتها بار ديگر آورده‌اند: «خواستار اراده جدی و اخلال‌ناپذير نظام برای پيگرد و مجازات آمران قضايی، سياسی، نظامی و امنيتی اين جنايت هستيم.»

Share/Save/Bookmark

 
 

در روزهای آخر پاییز سال گذشته، شماره‌های تابستانی و پائیزی فصل‌نامه‌ی باران در یک مجلد به سردبیری بهروز شیدا منتشر شد. در این دو شماره‌ی پیوسته که بر اساس طرحی از پیش‌اندیشیده شکل گرفته بود، فصلی به نقد ادبی اختصاص داشت. جستار «فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» نخستین بار در این شماره‌ی باران منتشر شد. از آقای علی نگهبان خواهش کردیم این جستار ارزشمند را برای بازنشر در دفتر «خاک» در اختیار ما بگذارند و ایشان هم سخاوتمندانه پذیرفتند.

علی نگهبان، شاعر و پژوهشگر ایرانی مقیم ونکوور کاناداست. او پژوهش‌هایی پیرامون شعر ایران و خاستگاه شعر زبان انجام داده است. آثار پژوهشی علی نگهبان در ایران اجازه‌ی چاپ ندارند، اما مقالات و اشعار او در نشریات خارج از ایران و در پاره‌ای نشریات کانادایی منتشر شده است.«فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» در دو نوبت منتشر می‌شود. بخش نخست این جستار را می‌خوانیم:


علی نگهبان

در هر دوره‌ی تاریخی، در هر برش زمانی معنی‌دار، می‌توان ویژگی‌هایی را بر شمرد که بر پهنه‌ای از نمودهای فرهنگی، اجتماعی و به طور کلی پیوندهای انسانی دلالت می‌کنند. اگر بتوانیم هر یک از نمودهای زندگی اجتماعی انسان را در یک جامعه توصیف کنیم و ویژگی‌های آن را بازشناسیم، چنین ویژگی‌هایی به احتمال زیاد با ویژگی‌های حاکم بر سایر حوزه‌های انسانی آن جامعه هم‌خوان و در پیوندند.

اگر برای مثال در یک دوره‌ی تاریخی ویژگی حاکم بر کوشش‌های فرهنگی نشان از فروبستگی و یکسان‌گردانی داشته باشد، همین ویژگی را باید بتوان در نمودهای دیگری مانند مدیریت صنعتی و اقتصادی یا کوشش‌های سیاسی نیز سراغ کرد.در بررسی چند و چون تاریخ سد و پنجاه سال گذشته‌ی ایران، اگر بتوان این دوره را به عنوان یک دوره‌ی تاریخی به شمار آورد، لازم است که به دنبال بازخوانی همزمان (سنکرونیک) و بازشناسی گستره‌های گوناگون این دوره به گونه‌ای مقایسه‌ای و در پیوند با یکدیگر باشیم.

از این رهگذر باید بتوانیم ویژگی‌های همه‌گیر و مشترک تعیین کننده‌ی زندگی فرهنگی-اجتماعی معاصر خود را روشن کنیم. البته چنین بررسی همه‌سویه‌ای نیازمند کار گروهی و زمان‌بر کسانی است که دارای دانش و تجربه‌ی گسترده‌ای در زمینه‌ی مطالعه‌ی خود باشند. این کار هم‌چنین نیاز به یک روش‌شناسی هماهنگ دارد.

سپیده‌دمان نقد ادبی: کوتاه زمان‌های گشودگی

تاریخ سد و اندی ساله‌ی معاصر ما تا درجه‌ی زیادی مصداق این حرف مایاکوفسکی شاعر روس است که «در زندگی من بوده است یک‌سد نوید بهار، اما نبوده حتا یک بهار.»از نیمه‌های قرن نوزدهم به این سو، بارها در چرخش‌های تاریخی و در آستانه‌ی دگرگونی بنیادی به سمت گشودگی و آزادی بوده‌ایم، اما هر بار به گونه‌ای راهمان به فروبستگی و خودکامگی کشیده شده است. به همان اندازه که درنگ و اندیشه بر دوره‌های استبداد و خودکامگی ضرورت دارد، به همان اندازه نیز، اگر نه بیشتر، اهمیت دارد که بر کوتاه-زمان‌های گشودگی و نوید آزادی درنگ و اندیشه کنیم.

به هر یک از این زمان‌های گذرای سپیده-دمانی که بنگریم، خواهیم دید که حوزه‌های فرهنگ، اندیشه و ادبیات بی استثنا آغاز به بالیدن و شکوفیدن کرده‌اند. این شکوفیدن البته در نگاه اول، و در مقایسه با دوره‌های پیش و پس از خود، قانون‌گریزانه (آنارشیک) می‌نماید؛ چرا که قانون حاکم چیزی نبوده است مگر قانون استبداد و خودکامگی.تلاش می‌کنم که نخست در چند سطر زیر کوتاه‌ترین تاریخ ممکن را، تا آنجا که بتوانم با رعایت دقت، از این دوره‌های سپیده‌دمانی‌ به دست دهم و سپس‌تر دیدگاه خود را پیرامون چند و چون نقد معاصر گزارش کنم.

از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی به این سو که اندیشه‌ها و گفتمان‌های روشنگری و آزادی‌خواهی در حوزه‌ی اندیشه و فرهنگ ایرانی وارد می‌شوند، تا مدتی فضای آفرینش و فرهنگی و ادبی کم و بیش گشوده است و از همین رو پایه‌های بسیاری از نمودهای فرهنگی و ادبی مدرن ایران معاصر گذاشته می‌شود. شاید یکی از دلیل‌های این گشودگی نخستین را بتوان غافل‌گیر شدن و آماده نبودن دستگاه‌های استبداد فرهنگی و مذهبی موجود برای مقابله با این موج نوخواهی و دیگرگونگی دانست.

به هر روی، در همین دوره، هم‌پای پدیداری گونه‌های نوین آفرینش ادبی و فرهنگی، نمونه‌های نخستین نقد و نگره‌پردازی ادبی نیز رخ می‌نمایند.نقد مدرن ایرانی با میرزا فتح‌علی آخوندزاده (۱۲۵۷ـ ۱۱۹۰خورشیدی)آغاز می‌شود و کم و بیش هم‌زمان با او از سوی کسانی مانند ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی (۱۲۳۲- ۱۲۷۶) پی‌گیری می‌شود.به نوشته‌ی دکتر ایرج پارسی نژاد۱، ملکم خان در نوشته‌ای به نام «فرقه‌ی کج‌بینان» نمونه‌ای از نقد ادبی آغازین فارسی را به دست داده است. میرزا آقاخان کرمانی نیز در کتابی ناتمام به نام «ریحان بوستان افروز» به نقد ادبی پرداخته است.

از نمونه‌های مقاله‌های آخوندزاده در نقد ادبی می‌توان به رساله‌ی ایراد در نقد ملحقات روضه الصفای خواند میر، نوشته رضا قلی خان هدایت، اشاره کرد. مقاله‌ی مهم او با عنوان «قریتکا» نقدی بر قصیده‌ای از سروش اصفهانی است. و پس از آن می‌توان به نقدهای او بر رساله «یک کلمه»، نمایش نامه‌های میرزا آقا تبریزی، تلقین نامه عربی، «درباره ملای رومی و تصنیف او» اشاره کرد.

به بیان آخوندزاده، «[مردم] مواعظ و نصایح کم و بیش استماع کرده‌اند، مع‌هذا از عمل بد و خاصیت خودشان دست‌بردار نمی‌شوند. اما کریتکا و استهزا و تمسخر که متضمن رسوایی در برابر امثال و اقران است مردم را از اعمال ناشایسته باز می‌دارد.»

آخوندزاده در توضیح منظور خود می‌نویسد، «حسن مضمون عبارت است از حکایت یا از شکایت؛ و حکایت و شکایت نیز باید موافق واقع باشد و در مضمون امری بیان نگردد که وجود خارجی نداشته باشد بلکه جمیع بیانات باید مطابق احوال و طبایع و اطوار و خیالات جنس بشر یا جنس حیوان و یا مطابق اوضاع نباتات یا جمادات یا اقالیم بوده باشد. پس هر شعری که مضمونش مخالف این شروط است یعنی بر خلاف واقع است و وجود خارجی ندارد شعر نیست و این را پایزه (شعر و نظم) نتوان نامید و شعرای عرب و ایران از این شروط غافلند.

همین شروط تنها در شاهنامه فردوسی و مخزن الاسرار و هفت گنبد نظامی مشاهده می‌شود. اگر چه فردوسی رستم را با دیو سفید به میدان می‌آورد و سیمرغ را نقل می‌کند و نظامی نقل سیاه‌پوشان را می‌کند اما به مطلب خلل نمی‌رساند؛ حالات ایشان را نیز مثل حالات و اطوار جنس بشر ذکر می کند چنانکه شکسپیر شاعر بی‌نظیر انگلستان اطوار و اخلاق مردم را در موجودات خیالی مثل جن و شیاطین و دیو و امثال ذلک بیان می کند.»2

آخوندزاده در مقاله‌ی مهم قرتیکا می‌نویسد، « دو چیز از شرایط عمده شعر است: حسن مضمون و حسن الفاظ. نظمی که حسن مضمون داشته باشد [ولی] حسن الفاظ نداشته باشد، مثل مثنوی ملای رومی، این نظم مقبول است اما در شعریتش نقصان هست. نظمی که حسن الفاظ داشته حسن مضمون نداشته باشد، مثل اشعار قاآنی تهرانی، این نظم رکیک و کسالت انگیز است اما باز نوعی از شعر است و باز هنری ست.

نظمی که هم حسن مضمون و هم حسن الفاظ داشته باشد، مثل شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و دیوان خافظ، این نظم نشاط افزا و وجدآور و مسلم کل است و صاحبان این نظم را نظیر پیغمبران توان گفت؛ زیرا که ایشان مافوق افراد بشرند و ارباب خیالات حکیمانه و مورد الهامند.»3

این گشودگی و سپیده‌دم اندیشه‌ی انتقادی هم‌زمان با فروکش‌کردن و برچیده‌شدن آزادی‌های سال‌های پایانی قاجارها به روز نرسیده غروب می‌کند و نزدیک بیست سال نقد ادبی جدی در ایران صورت نمی‌گیرد. در سال‌های گرگ و میش جنگ دوم جهانی و سپیده‌دم دیگری که از جا به جایی قدرت میان پهلوی پدر و پسر پیدا شده بود، بار دیگر پرتوهایی از بالندگی نقد ادبی پدیدار شد.

چهره‌ی برجسته و تا درجه‌ی زیادی به فراموشی رانده شده‌ی این دوره را باید بی‌تعارف دکتر فاطمه سیاح (رضازاده محلاتی)، نوه‌ی حاج سیاح، دانست. نیما یوشیج نیز خود اندیشمند انتقادی برجسته‌ای است و به ویژه در «حرف‌های همسایه» این را به خوبی نشان می‌دهد.

دکتر سیاح چندین نوشته در شناساندن نقد ادبی منتشر کرده است، ‌ازجمله وظیفه نقد در ادبیات، کیفیت رمان و ادبیات معاصر ایران. دکتر سیاح در نخستین کنگره نویسندگان ایران در تیر ۱۳۲۵در یک سخن رانی با نام « وظیفه انتقاد در ادبیات» دیدگاه‌های خود را گزارش می‌کند. او نقد ادبی را در رشته‌های گوناگونی تعریف می‌کند از جمله نقد تاریخی و نقد تئوریک.

سپس شاخه‌های گوناگونی برای نقد بر می‌شمارد مانند انتقاد سنجشی، انتقاد تفسیری و انتقاد انتظامی یا نورماتیو. سیاح در مقاله‌ای با نام ادبیات معاصر ایران می‌نویسد، «اين انحطاط [ادبیات ایران] از زمان صفويه شروع و تا آخر سلطنت قاجاريه دوام داشته است و در اين دوره، نخستين آثار تجديد حيات ادبی پديدار مي‏شود.»4

سیاح در تلاش‌های خود برای بنیان‌گزاری نقد ادبی مدرن در ایران البته تنها در نقش یک پیام‌رسان و انتلیجنسیا کار می‌کند و نه یک روشن‌فکر؛ چرا که او تنها انتقال دهنده‌ی دست‌آوردهای نقد ادبی غرب به ایرانیان است. او خود آفرینش‌گر مستقل و پدیدآورنده نیست. در حالی که نیما در این زمینه نیز نوآور و پدیدآورنده است.گشودگی نسبی سال‌های جنگ جهانی دوم با تثبیت دوران محمدرضا شاهی پایان می‌یابد و به همین ترتیب نقد ادبی نیز از رونق می‌افتد.

در این سال‌ها پژوهش‌های کهنه‌گرایانه در متن‌های کلاسیک جای نقد ادبی معاصر را پر می‌کنند. چنان‌ که پارسی نژاد آورده، «خانلری معتقد است وقتی آزادی برای بيان ادبيات اصيل و خلاق نباشد، تحقيقات ادبی و تاريخی و آنچه مربوط به گذشته است، بی دردسرترين کار است» (پارسی‌نژاد، ص ۹۵). یا در گفتاوردی از زبان خانلری می‌نویسد، «نبود آزادی برای ابداع و آفرينش تنها به تحقيق در تاريخ گذشته و ذکر مفاخر ملی امکان داده بود، در حالی که تنها ستايش مفاخر ادبی کافی نيست، ادبياتی زنده است که نشانه حيات و بقای قومی است، هرچند تحقيقات ادبی سودمند است» (پارسی‌نژاد، ص ۱۰۲(.

سپیده‌دم دیگر نقد ادبی را شاید بتوان سال‌های سرشاری اقتصادی و مدارای نسبی دهه‌ی چهل و وزارت هویدا دانست. این دوره دارای پیچیدگی‌ها و فراز و فرودهای بسیاری است که در این فرصت نمی‌توان در آن وارد شد پس آن را سربسته می‌گذاریم. اما تا آنجا که به نقد ادبی پیوند دارد نمی‌توان از یادآوری یک نام در این دوره پرهیخت،‌ و آن دکتر رضا براهنی است. او در مجموعه‌ی درخشان مقاله‌های انتقادی خود با نام طلا در مس پایه‌های نقد نوینی را در ادبیات معاصر فارسی گذاشت که الگوی چند نسل پس از خود بوده و هم‌چنان در پویش است. نهاد نقدی که براهنی گزارده است همان جایگاهی را سزاوار است که نیما در شعر نو و هدایت در داستان‌نویسی نوین ما دارند.

آنگاه که در سال‌های پایانی دهه‌ی چهل و آغازین دهه‌ی پنجاه خورشیدی ساواک و دستگاه سانسور میدان را هر چه بیشتر بر دگراندیشان تنگ کردند، نقد ادبی نیز به شکل‌های دیگری در آمد تا بتواند به زندگی خود در وضعیت جدید ادامه دهد.در سال‌های انقلاب که فرهنگ، جامعه و سیاست از بنیان دچار دگرگونی انفجاری شد، نقد ادبی نیز از این انفجار بی‌بهره نماند؛ چندان که ویژگی نقد پس از انقلاب را باید همان چند پارگی یا چند صدایی آن دانست.

هر چند جامعه‌ی ایران پس از انقلاب و در دوران جنگ به گونه‌ای که شاید در تاریخ ما همانندی نداشته باشد به فروبستگی کشانده شد، اما از سوی دیگر تخمه‌ی فرد نوین ایرانی نیز در همین روزگار شکل گرفته است. نقد پاره پاره‌ی پس از انقلاب و نگره‌های گوناگون برآمده از آن از برزخ دوران سرکوب کور و خاموشی تحمیلی دهه‌ی شصت خورشیدی گذر کرد، و پس از جنگ با پدیداری فضای اینترنت و فنآوری نوین مبادله‌ی اطلاعات، دیگر بار سر بر آورد.

کوتاه‌بینی است اگر بخواهیم سازه‌ها یا شرط‌های یکسانی را برای برآمدن یا فرونشستن هر یک از دوره‌های سپیده‌دمانی یاد شده پیش‌ بنهیم. هر یک از این دوره‌ها یا زیردوره‌ها پیامد و برآمد عامل‌ها و سازه‌های ویژه‌ی تاریخی خویشند و نمی‌توان و نباید آنها را زیر چتر چند دلیل و علت فروکاهنده خلاصه کرد.اما می‌توان به شکلی نظری شرط‌ها و ویژگی‌هایی را برشمرد که نشان می‌دهند چگونه دستگاه‌های قدرت شکل می‌گیرند و پیوندهای حاکم و محکوم ایجاد می‌شوند.

قدرت حاکم و گفتمان هژمونیک در هر پهنه‌ای از ابزارهای ویژه‌ای استفاده می‌کند تا خرده‌ گفتمان‌ها و سرکوب‌شدگان را در پستو و سرپوشیده نگاه دارد. این بحث دامنه‌ی درازی دارد، اما در خصوص فرهنگ و به ویژه ادبیات به آسانی می‌توان گفت که مهم‌ترین ابزار گفتمان مسلط برای ادامه‌ی چیرگی خود همانا سانسور و دستگاه پیچیده‌ی اجرایی آن است.

هر سپیده‌دم تاریخی، مانند انقلاب یا هر گونه دگرگونی ژرف اجتماعی، می‌تواند نوید سرآغاز يك دوره‌ی نوين در زندگی فرد و جامعه باشد. در هر یک از دوره‌های یاد شده در بالا، به ویژه در دوره‌هایی که دگرگونی اجتماعی ژرف‌تر بوده مانند انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، جهان ما از هر نظر در سپيده دم خود قرار گرفت. هستی و چيستی فردی و اجتماعی ما مورد پرسش و بازبينی ريشه‌ای واقع شد. در ماه‌های آغازين پيروزی انقلاب، همه چيز در نقطه‌ی صفر و آغاز خط حركت خود قرار داشت. جهان، فرد، ملت، قانون، حكومت، علم، هنر، اخلاق، زندگی و رابطه‌ی فردی و اجتماعی همه و همه می‌‌بايست از نو تعريف می‌‌شدند.

انقلاب بهمن ۵۷، که به راستی ریشه‌ای‌ترین شکل رخ‌دادگی تاریخ معاصر ماست، همه چيز را از سنت و تبار خود كنده بود، و هستی و چيستی هر چيز را به پرسش كشيده بود. در هر سپیده‌دم تاریخی، زبان فرصت می‌‌يابد تا به سوی نظم طبيعی خود حركت كند. زيرا قدرتی كه از نظم زبانی خاص حمايت می‌‌كند، نفوذ خود را از دست می‌‌دهد.

انقلاب هم‌چون نقطه‌ی آغاز است. مثل اين كه برای اولين بار به جهان ناشناخته‌ای چشم گشوده باشي. در انقلاب، واژه‌ها معنی‌ها و مفهوم‌های متعارف خود را فرو گذاشتند و تا مدت‌ها سرگردان بودند؛ به معنی معينی ارجاع پيدا نمی‌‌كردند. واژه حكومت بدان‌گونه كه از سوی يك گروه معنی می‌‌شد، در زبان گروه ديگر بی‌‌معنی و انحرافی می‌‌نمود.

علم و دانش مفهوم پيشين خود را از دست داده بود و بر مبنای تعريف‌های گوناگون به سيستم‌ها، رتبه‌بندی‌ها، پیوندهای فرمانده-فرمان‌بری و كاركردهای متفاوتی ارجاع داده می‌‌شد. گاهی علم به دانش‌های تجربی خلاصه می‌‌شد، و از ديد گروهی ديگر علم واقعی و حقيقی تنها علم متافيريكی را می‌توانست در بر گیرد، و ساير علم‌ها پست و کم‌ارج شمرده می‌‌شدند.

گاهی علم را در خدمت خلق و گاهی در خدمت حق و زمانی در خدمت نفس خود علم می‌خواستند. اما هرچه از مقطع پديداری انقلاب فاصله می‌‌گيريم، دايره‌ی ارجاع معنی كلمه‌ها تنگ‌تر می‌‌شود و اين خود به گونه‌ای ملموس چگونگی تسلط يافتن يك معنی خاص و از صحنه خارج شدن معنی‌های ديگر را نشان می‌‌دهد. ابزارها و امكان‌هایی وجود دارند كه چون در خدمت مفهوم و انديشه‌ی خاصی درآيند، آن را قادر می‌‌سازند كه خود را تنها انديشه يا عمل معنادار بشناساند.

زبان و انديشه، كه صورت‌های گوناگون دارند، به اين ترتيب به يكی از صورت‌های ممكن تقليل داده می‌‌شوند. به همين دليل، انسان‌هايی كه هر يك دستگاه دريافت و تجربه‌های مستقل و منحصر به فرد خود را دارند، به ناگزير به درون دنيای زبانی تك صدايی و تك معنايی حاكم رانده می‌‌شوند. مردم به این گونه ناگزیر می‌شوند که جهان خود را به آن سيستم محدود كنند.

پس انديشه، رفتار و زبان انسان‌ها تا میزان زيادی به هم شبيه می‌‌شود، چندان كه بر جامعه‌ هنجارهايی حاكم مي‌شود كه جز رعايت آن هنجارها راه ديگری برای کسان باقی نمی‌‌ماند. چرا كه سيستم‌های پيچيده‌ای برای تثبيت و تحكيم معنای خاص به وجود می‌‌آيند و هرگونه هنجارگريزی و هنجارشكنی سركوب می‌‌شود.چنانكه در تجربه‌ی انقلاب ايران شاهد بوديم، انقلاب فرهنگی مأمور شد تا علم و فرهنگ را به جايگاه و مفهوم خاصی ارجاع دهد و معنی‌ها و تعريف‌های انحرافی را از آن باز گیرد.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، حوزه‌ی هنری سازمان تبليغات اسلامی و چندين بنياد دیگر با پسوندهای فرهنگی و اسلامی مأمور شدند تا فرهنگ و هنر را معنی‌‌دار كنند. به همين گونه سيستم‌های امنيتی، قضايی و اقتصادی مأمور معنی‌دار كردن مفهوم‌های متناظر خود شدند.پس واژه‌هايی كه سركش شده بودند و از معنی‌‌های آموخته‌شده‌ی پيش از انقلاب آزادی يافته بودند، اکنون با تمهيدها و شگردهای مختلف به قيد معنی‌‌های معين در آمدند.

زبان به دستگاه معنايی ويژه‌ای تن در داد. نظام شناخت شناسيک ويژه‌ای توانست ساير نظام‌های شناختی را سركوب كند و خود را به عنوان تنها دستگاه شناختِ معنی‌دار بر جامعه حاكم كند.دستگاه شناخت شناسيک مسلط، خود را به عنوان تنها سنجه‌ی شناخت عرضه می‌‌كند. پس شیوه‌شناسی خاص خود را بر هر پديده‌ای اعمال می‌‌كند.

چون دستگاه مسلط، خود را كامل می‌‌پندارد، بنا بر اين راه را بر پويندگی و امكان‌های نوين شناختی می‌‌بندد و سعی می‌كند آنها را رام خود كند و به چهارچوب باورها و ارزش‌های خود در آورد.با تثبیت گفتمان مسلط و ابزارهای سرکوب آن مانند دستگاه سانسور و نیروهای قانونگزاری و اجرایی، سپیده‌دم آفرینش ادبی و اندیشه‌ی انتقادی نیز به افول می‌گراید.

ادامه‌ دارد

پی نوشت:

۱. شاهرخ تویسرکانی. درباره کتاب تاريخ نقد ادبي ايران نوشته ايرج پارسي نژاد. روزنامه اعتماد، ۲۳فروردین ۱۳۸۸.
۲. محمد حسین بهرامیان. پیشگامان نقد ادبی نوین در ایران: آخوند زاده. وبسایت چراغ‌های رابطه
۳. همان
۴. مجله پيام نو، سال اول، شماره ۱، مرداد ۱۳۲۲

Share/Save/Bookmark

 
 

برای روسيه و چين مناسبات با ايران اهميت دارد
سرمقاله امروز روزنامه آرمان با عنوان «برای روسيه و چين مناسبات با ايران اهميت دارد» به قلم حسن بهشتی‌پور در مورد تحريم‌های اخير روسيه عليه ايران و موضع چين در قبال تحريم‌ها است.

در این سرمقاله آمده است: «بايد درباره موضع روسيه دقت شود. روسيه تحريم‌هايی که در چارچوب قطعنامه عليه ايران وضع شده را پذيرفته است و معتقد است بايد به آن عمل شود. اما آمريکا، اتحاديه اروپا، استراليا، کره جنوبی و ... به رهبری ايالات متحده، تحريم‌های يک‌جانبه‌ای را علاوه بر تحريم‌های ورای امنيت وضع کردند.»

این سرمقاله ادامه می‌دهد: « بنابر اين روسيه با تحريم‌های يک‌جانبه و خارج از قطعنامه شورای امنيت مخالفت می‌کند. اما موضع روسيه در قبال تحويل موشک‌های اس ۳۰۰ قابل تأمل است. موشک‌های اس ۳۰۰، کاملأ کاربرد دفاعی دارد و عليه هواپيماهای متجاوز به حريم هوايی يک کشور به‌کار می‌رود. يعنی موشک زمين به زمين يا زمين به دريا نيست و کاربرد تهاجمی‌ ندارد.»

نویسنده سرمقاله آرمان افزوده است: «به همين دليل بر اساس برداشت حقوق‌دانان از قطعنامه شورای امنيت اين موشک‌ها شامل تحريم نمی‌شود. چون اين سامانه به هيچ‌وجه قدرت تهاجمی‌ برای ايران به وجود نمی‌آورد. اما اسرائيل و آمريکا روسيه را تحت فشار قرار دادند تا اين موشک‌ها را در اختيار ايران قرار ندهد. »

در ادامه این سرمقاله می‌خوانیم: « روسيه و چين در زمينه مسئله هسته‌ای ايران زمانی تجديد نظر خواهند کرد که منافع آن‌ها اقتضا کند و بايد ديد آيا ايران رفتاری کرده يا اقداماتی انجام داده که اين کشورها را به تجديد نظر در روابطشان با ايران وادار کند و آيا تحولی در مناسبات اين دو کشور با ايران رخ داده که آن‌ها را به تجديد نظر اساسی درباره سياست‌هایشان در مورد ايران وادارد يا خير؟»

سرمقاله می‌افزايد: «حدس تحليلی من اين است که چنين اتفاقی نيفتاده و روسيه و چين کماکان بر اساس منافع ملی کشور خودشان حرکت می‌کنند و به منافع ايران هم هيچ توجهی ندارند. اما مناسبات با ايران برای اين کشورها مهم است و اين مناسبات بخشی از منافع ملی اين کشورها را تشکيل می‌دهد. و به همين دليل ايران به راحتی از روابط اين کشورها قابل حذف نيست.»

متن کامل سرمقاله

فريب رسانه‌ای
سرمقاله امروز روزنامه جمهوری اسلامی با عنوان «فريب رسانه‌ای» در از سرگيری شهرک‌سازی اسرائيل در کرانه غربی رود اردن است.

در این سرمقاله می‌خوانیم: « رژيم تل‌آويو مدعی است عمليات شهرک‌سازی را برای ۱۰ ماه متوقف کرده ولی از اين پس حاضر نيست اين عمليات را متوقف نگه دارد. با اين‌حال، نتانياهو و دستياران‌اش سعی دارند حتی از اين اقدامات نيز به‌عنوان يک اهرم فشار عليه محمود عباس و مذاکره‌کنندگان فلسطينی بهره‌برداری کنند و تا سر حد امکان از طرف فلسطينی، باز هم امتياز بگيرند.»

در ادامه این سرمقاله آمده است: «در واقع صهيونيست‌ها مايل‌اند با اين اقدام خود چندين هدف را به طور همزمان دنبال کنند. »

نویسنده سرمقاله جمهوری اسلامی سپس به تشريح اين اهداف می‌پردازد: « نشان دهد گويا "ابتکار عمل" را در اختيار دارند... دولت نتانياهو از خود سلب مسئوليت کند و چنين وانمود سازد که گويا "صهيونيست‌های افراطی" در اين زمينه تصميم گرفته‌اند... صهيونيست‌ها با اين "جنجال رسانه‌ای" پيرامون آغاز شهرک‌سازی‌ها، در واقع بر شکست مذاکرات سازش، سرپوش گذاشتند تا نظرها را به سمت و سوی ديگری منحرف کنند و هيچ‌کس به ناکامی در مذاکرات سازش نينديشد... نشان دهند که شهرک‌سازی‌ها از همين روزها و از نيمه‌شب دوشنبه آغاز شده است و حال آن‌که اساساأ شهرک‌سازی‌ها متوقف نشده بود... آمريکا و تيم اوباما هم به چنين جنجالی برای سرپوش گذاشتن بر شکست خود شديداً احتياج دارد. »

در ادامه این سرمقاله آمده‌ است: « اصل موضوع نشانگر عدم تمايل مشترک آمريکا و صهيونيست‌ها به يک مذاکره جدی و نتيجه‌بخش است.»

متن کامل سرمقاله

سایر مطبوعات:
سرمقاله امروز مردم‌سالاری با عنوان «اتاق توطئه را معرفی کنيد»

سرمقاله امروز روزنامه تهران امروز با عنوان «تکرار بدعهدی روس‌ها»

سرمقاله امروز روزنامه دنيای اقتصاد با عنوان «زرق و برق طلا و ماليات»

Share/Save/Bookmark

 
 


آرمان
● محسن رضائی: نیازمند انقلابی بزرگتر ازانقلاب اسلامی و جنگ هستیم
● برای روسيه و چين مناسبات با ايران اهميت دارد
● لاريجانی: جايگاه مجلس نيازی به اثبات ندارد
● از اجرای طرح عفاف و حجاب کوتاه نمی‌آييم

ابتکار
● خطر فروپاشی نظام تک‌نرخی ارز!
● پرداخت يارانه‌ها، حداکثر تا پايان مهر
● رضائی: بايد بين من و معترضين ديگر تفاوت قائل شد
● الهام: وقف دانشگاه آزاد برای پول‌شويی انجام شد

ایران
● رهبر انقلاب: سفر رئيس‌جمهور پرمغز و پرکار بود
● صادرات نخستين محموله بنزين توليدی ايران
● اصلاح قيمت‌ها به‌زودی آغاز می‌شود
● حراج روزانه سکه در بانک کارگشايی

تهران امروز
● امامان جمعه بايد با جوانان رفيق باشند
● سکوت ارزی، دخالت طلايی
● تکرار بدعهدی روس‌ها
● دفاع نمايندگان از جايگاه مجلس

جام جم
● تحويل دو طرح استيضاح به هيئت رئيسه
● دلار افسارگسيخته می‌تازد
● ورود سئوال‌برانگيز سنگ قبرهای چينی
● فقط طلافروشان در ماليات مشکل دارند

دنیای اقتصاد
● دستور حراج روزانه سکه طلا
● دو معاون وزير بازرگانی: اخذ ماليات جديد قطعی است، کوتاه نمی‌آييم
● توليد سايپا ۱۴۱ متوقف شد
● درخواست از طلافروشان برای بازگشايی مغازه‌ها

رسالت
● ايران از واردات برنج بی‌نياز می‌شود
● سه هزار شبکه ماهواره‌ای عليه ايران توطئه می‌کنند
● مرتضی نبوی: اظهارات احمدی‌نژاد در سازمان ملل احيای گفتمان انقلاب و امام بود
● متکی: ايران به فراتر از حق خود در ان‌پی‌تی نمی‌انديشد

کیهان
● سخنگوی وزارت امور خارجه : قطعنامه ۱۹۲۹ شامل سلاح‌های پدافندی نمی‌شود
● اعلام برائت خانواده شهيد همت از سران فتنه
● مايکل لدين: زمان نخست‌وزيری ميرحسين با دفتر او در تماس بودم
● علی‌اکبر ولايتی: دانشگاه عالی دفاع ملی می‌تواند پايه‌گذار علوم انسانی اسلامی باشد

مردم‌سالاری
● تذکر ۱۷۰ نماينده به رئيس جمهور
● اتاق تطئه را معرفی کنيد
● موج فزاينده تقاضای ورود به بازار کار
● عماد افروغ: با سلب اختيارات از دانشگاه نمی‌توانيم به استقلال مورد نظر امام دست يابيم

گفت‌وگوی‌های روز:
● روزنامه ايران در شماره امروز خود گفت‌وگویی با «محمدرضا هدايتی، بازيگر سريال‌های تلويزيونی» منتشر کرده ‌است.

Share/Save/Bookmark

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به zamaneh-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به zamaneh@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته