هاشمی رفسنجانی مجدداَ دولت را به ارائه آمار دروغ و تلاش برای خرید رأی از طریق توزیع پول در میان مردم متهم کرده است. او میگوید که با گستردهشدن منابع خبررسانی مردم بیش از پیش آگاه شدهاند و تن به استبداد نمیدهند.
به گزارش دویچهوله، اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس شورای تشخیص مصلحت نظام ایران که در سال گذشته و ماههای اول سال خورشیدی جاری آماج حملات نیروها ی مختلف اصولگرا بود و نهایتاَ زیر فشار این نیروها ریاست مجلس خبرگان را رها کرد، این روزها با بالاگرفتن مناقشه میان دولت و منتقدان اصولگرای آن بیش از پیش سکوت را به کنار گذاشته است. او مواضع دفاعی را رها کرده و با لحنی انتقادی و تهاجمی علیه دولت سخن میگوید.
رفسنجانی در تازهترین سخنرانی خود که در “مراسم بزرگداشت حماسهسازان جامعه پزشکی در دوران جنگ تحمیلی” بیان کرده است بدون آن که صراحتاَ نامی از دولت ببرد، آن را به ارائه آمارهای دروغ و فریبکاری متهم میکند. رفسنجانی سپس موضوع توزیع پول در جامعه (توسط دولت) برای خرید رای را مطرح میکند و آن را سیاستی شکستهخورده میداند: «پول بیخودی مصرف کردن که مردم میفهمند یک بازی است و بیتالمال را به غارت بردن برای خرید چند رای و امثال این چیزها دیگر در مردم جواب نمیدهد. حتی اگر مردم نیاز داشته باشند این پول را میگیرند، ولی لعنتشان هم میکنند.»
سخنان رفسنجانی ظاهراَ در اشاره به بحثهای کنونی مجلس در بارهی توزیع غیرقانونی پول در میان مردم در آستانه انتخابات ریاست جمهموری سال ۱۳۸۸ است. این اقدام از جمله مواردی بود که مخالفان دولت در جریان اعتراضات دو سال پیش به آن اشاره میکردند.
مجلس ایران به تازگی بررسی به این اتهام را در دستور کار قرار داده است. محمد مهدی مفتح، سخنگوی کمیسیون برنامه و بودجه، این تصمیم مجلس را بر «مبنای گزارش این کمیسیون درباره عملکرد دولت در واگذاری سهام عدالت پیش از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری» توصیف کرده که «در آن زمان به دلیل حساسیتهای به وجود آمده ارائه نشد و امروز پس از دو سال، نوبت به ارائه این گزارش رسیده است.»
علیاکبر اولیا، نماینده دیگر مجلس نیز در توضیح اتهام دولت گفته است که در آستانه انتخابات ریاستجمهوری به ۹ میلیون نفر تحت عنوان “سود سهام عدالت” نفری ۸۰ هزار تومان پرداخت شده است.
رفسنجانی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به این که “اعتماد بخشی از مردم در جامعه خدشهدار شده” میگوید: «اگر بخواهیم امروز یک حرف درستی بزنیم و نصیحتی انجام بدهیم آن است که نظام و به طور کلی همه باید تلاش کنیم که اگر اعتماد بخشی از مردم از بین رفته و به تردید افتادهاند اعتماد آنها را برگردانیم.»
رفسنجانی شرط بازگرداندن اعتماد به مردم را برخورد صادقانه با آنها میداند.
او سپس به نقش رسانههای متنوع خبری در آگاهسازی مردم میپردازد و میگوید: «در این بین کانالهای فراوان رادیو و تلویزیونی و سرعت انتشار اخبار اینترنتی و وبها همه در اختیار مردم است. اگر حادثهای در هر گوشه از دنیا اتفاق افتد همه مردم در همه جای دنیا میتوانند آن را ببینند و تحلیل کنند. اینچنین مردم آگاه دیگر زیر بار استبداد و استکبار نمیروند و فقط میتوان با خدمت درست و با صداقت اعتمادشان را به دست آورد.»
محمد تقی مصباح یزدی، از روحانیون بلندپایه و حامیان سابق محمود احمدی نژاد، هشدار داده است در صورتی که «گروه منحرف» در ایران بر سر کار بیاید به «اسلام و دستاوردهای انقلاب» لطمه می زند و شواهدی وجود دارد که «دین در خطر» است.
به گزارش رادیو فردا، محمدتقی مصباح یزدی، رییس موسسه امام خمینی قم و عضو خبرگان رهبری، روز جمعه در دیدار با اعضای جامعه اسلامی مهندسین گفته است:« امتحان اخیر در کشور از راهی که باور نمیکردیم رخ داد و بالاخره امتحانی صورت گرفت و بعضی از فازهای آن انجام شد و بقیه این امتحان در جریان است ».
هرچند محمدتقی مصباح یزدی مصداق«امتحان اخیر» را بیان نکرده است، اما اشاره او به اختلاف حامیان رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدی نژاد، رییس جمهور، و نزدیکان وی است.
به دنبال پذیرش استعفای وزیر اطلاعات توسط محمود احمدینژاد، آیت الله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی،طی دستوری وی را ابقا کرد.
به دنبال این اقدام، محمود احمدی نژاد پس از مدتی«خانه نشینی» و غیبت در جلسات هیات دولت بالاخره به سرکار بازگشت، اما حملات گروههای اصولگر علیه آنچه که «جریان انحرافی» در دولت مینامند همچنان ادامه دارد.
محمد تقی مصباح یزدی که از حامیان اصلی محمود احمدی نژاد به شمار می رفت، در دیدار با اعضای جامعه اسلامی مهندسین همچنین گفته است: «فتنه اخیر که احساس میشود امتحانی بالاتر است و کسانی از آن نگرانیهایی دارند باید مشخص شود انگیزههای آنها برای مخالفت با این جریان چیست. چرا که ممکن است برخی تنها نگران پیروزی این جریان باشند و بگویند اگر آنها پیروز شوند ما جایگاه خود را از دست می دهیم. ولی این انگیزه مقدسی نیست.»
این عضو خبرگان رهبری اضافه کرده است:« تنها مایه نگرانی باید این باشد که اگر گروه منحرف سر کار بیاید به اسلام و دستاوردهای انقلاب لطمه میزند و چنین شواهدی وجود دارد که دین در خطر است و باید مراقب فتنهها باشیم.»
در حالی محمدتقی مصباح یزدی به شدت به جریان «انحرافی» در دولت محمود احمدی نژاد حمله می کند و در مورد به «خطر» افتادن «دین» هشدار می دهد که از زمان روز کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد از وی حمایت کرده و پیروزی او را در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ بازگشت به ارزش های اول انقلاب، «نفخه الهی»، واز«عنایات ولی عصر»، دانسته بود.
محمدتقی مصباح یزدی تنها چند روز پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ درباره پیروزی محمود احمدی نژاد مقابل اکبر هاشمی رفسنجانی گفته بود:«خدای متعال را شاکریم که زمینه انتخاب چنین شخصیتی برای این دوره خاص از انقلاب را فراهم کرد و آیندگان به این نتیجه خواهند رسید که این انتخاب، مشحون به کرامات و معجزات بود و از این رو توفیق شکر این نعمت را از خداوند خواستاریم. عنایات حضرت ولی عصر یار ملت ایران بود که به چنین موفقیتی دست یافت و تلقی ما این است که این نفخه الهی که در این زمان در جامعه ما دمیده شده و آثارش در علاقه بیشتر مردم به دین و اندیشه های اسلامی ظهور یافته، مرتبه ای از مراتب چیزی است که در زمان پیامبر اسلام تحقق پیدا کرد و انشاءالله مرتبه کاملش در زمان ظهور حضرت ولی عصر تحقق خواهد یافت.»
این عضو خبرگان رهبری در ادامه به اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ اشاره کرده و گفته است پس از این رویداد انتظار می رفت تا حکومت جمهوری اسلامی با «فتنه» دیگری مواجه شود.
محمدتقی مصباح یزدی گفته است:« بعد از فتنه ۸۸ نیز فتنه جدید قابل پیشبینی بود چرا که مردم ما در فتنه ۸۸ موفق شدند و امتحان خوبی دادند.»
با اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری و تایید نتیجه انتخابات توسط رهبر جمهوری اسلامی، میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو نامزد اصلاح طلب، خواستار ابطال نتیجه این انتخابات شدند. در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ تهران و برخی از شهرهای ایران شاهد تظاهرات معترضان بود که به گفته مخالفان دهها نفر در این اعتراضات کشته شدند.
محمدتقی مصباح یزدی هفته گذشته نیز از رابطه محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی به شدت انتقاد کرده بود.
نزدیک به دو سال از آنچه به نام جنبش سبز در تاریخ ایران ثبت خواهد شد، میگذرد. این جنبش که نتیجه مستقیم انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ و پافشاری میرحسین موسوی و مهدی کروبی به عنوان دو نامزد معترض و سپس حمایت بخش قابل توجهی از جامعه با آنها شکل گرفت، پس از سه دهه موفق شد تا اقشار مختلف مردم ایران را در تهران و شهرهای بزرگ دیگر را بار دیگر به خیابانها آورد تا احیای حقوق سیاسی و شهروندی خود را استیفا کنند. مردم ایران گویی بسان انقلاب ۱۳۵۷ اعتقاد داشتند که سرنوشت سیاسی کشور به دست آنها و در خیابانها تعیین خواهد شد.
اما در دیگر سو، حکومت جمهوری اسلامی موفق شد با استفاده از خشونت در مقابل تظاهر کنندگان و حبس و حصر کادر اصلی اتاق فکر دو نامزد ریاست جمهوری و به موازات آن ایجاد جو پلیسی ـ نظامی، سرانجام پس از ماهها جنگ و گریز با مردم معترض به اعتراضات پایان دهد. آنچه مسلم است اینکه دو سال پس از آغاز جنبش سبز از نارضایتی شدید جمع کثیری از مردم نسبت به عدم وجود حقوق شهروندی کاسته نشده است. اما از سوی دیگر کنشهای سرنوشتساز فعالان این جنبش اعم از تظاهرات، اعتصابات و کار تشکیلاتی سیاسی به حداقلی از آنچه که باید باشد، افول کرده است.
چه راهحلها و راهبردهایی پیش پای جنبش سبز و برای به ثمر رسیدن نهال امیدی که این جنبش در دل آزادیخواهان ایران کاشته، در پیش رو داریم؟ تهران ریویو در آستانه سالروز حضور میلیونی مردم ایران با هدف حقخواهی و بازپسگیری حقوق شهروندی و مدنی خود به گفتگو با نظریهپردازان و اساتید ایرانی میپردازد.
در سومین بخش از این سلسله گفتگوها، پای صحبتهای مهدی جامی؛ روزنامهنگار، وبلاگ نویس، عکاس و فیلمساز ایرانی نشستیم. او از آغاز کار رادیو زمانه در ژوئن ۲۰۰۶ تا اکتبر ۲۰۰۸ مدیر و سردبیر این رادیو بود. جامی از می ۱۹۹۶ تا می ۲۰۰۶ با بخش فارسی رادیو بیبیسی همکاری داشت. پیش از آن فعالیت عمده او تدریس زبان و ادبیات فارسی و همکاری با دایره المعارف بزرگ اسلامی بوده است.
با توجه به آنچه ظرف دو سال گذشته و از شروع جنبش سبز تاکنون تجربه شده، به نظر شما اهمیت رسانه در این جنبش مردمی چیست؟
جنبش سبز هر چه دارد از رسانه دارد! همین اواخر نتایج تحقیقی در تهران ارائه شد که نشان می داد سبزها بیش از همه دیگر کاربران فیسبوک از این خرده رسانه استفاده کرده اند. به نظرم سبزها در استفاده از یوتیوب هم پیش بوده اند. شاید تنها در صحنه وبلاگ ها رقیبان تازه نفسی پیدا کردند اما تقریبا در همه دیگر رسانه های اجتماعی حرف اول را زدند. البته بخش بزرگی از این ماجرا به این واقعیت بر می گردد که سبزها از داشتن رسانه های کاغذی محروم بوده اند. بنابرین به فضای مجازی رو کرده اند. اما همزمان نشانه آمادگی بیشتر آنها از نظر فرهنگی برای استفاده از رسانه های جدید هم هست.
به نظرم در مساله رسانه تا آنجا که به رفتار فردی و حتی شبکه ای بر می گردد سبزها خیلی خوب جلوه کردند و بحق این توصیف را به خود اختصاص دادند که اگر مردمی در خاورمیانه آمادگی روزنامه نگاری شهروندی داشته باشند همانا ایرانیان خواهند بود. سبزها رسانه را وارد عصر تازه ای کردند که در آن رسانه از اطلاع رسانی وارد شبکه سازی و همفکری و گفتگو می شود.
اما در عرصه رسانه های بزرگ بجز زمانهایی که بی بی سی را فتح کردند می شود گفت تقریبا هیچ توفیق نداشته اند! این موضوع بسیار قابل تاملی است. از نظر ساختاری سبزها با خرده رسانه جایی برای خود باز کردند که دیگر رقیبان به آن توجهی و علاقه ای نداشتند یا سواد و کشش رسانه ای اش را فاقد بودند. اما در عرصه رسانه های بزرگ ساختارهای پیشینی مانع از رشد یک رسانه مستقل سبز شد. هنوز هم این مانع بزرگی است. بنابرین برخلاف انتظار تلویزیونهایی راه افتادند که اصلا خصلت سبز یا حتی سیاسی به معنای معمول نداشتند مثل من-و-تو. ولی رسانه تلویزیون سبز راه نیفتاد. رسانه ای که رسانه باشد یعنی مخاطب داشته باشد. نه رادیو نه تلویزیون سبز راه نیفتاد. آنچه هم راه افتاد باز از ساختارهای پیشینی می امد که حزبی بود. همانطور که انواع حزب های کردستان مثلا دارای کانال هستند یک حزب سیاسی ایران هم صاحب رسانه شد. اما اگر تلویزیونهای کردی به دلیل نوع تقسیم بندی کردها بین احزاب آن خطه مخاطب دارند نوع ایرانی اش اصلا مخاطبی ندارد. مخاطب ایرانی حزبی نیست و از رفتار حزبی و رسمی هم دلزده است.
در واقع در عالم تلویزیون کسی رگ خواب مخاطب سبز را پیدا نکرد. بی بی سی حرف خودش را زد. صدای امریکا که همان حرف خودش را هم نمی تواند بزند. تلویزیون حزبی جدید جوابگوی نیاز بازار رسانه ای نبود. قدیمی ها هم که مشکل شان قدیمی بودن و ناتوانی از ایجاد رابطه است. روی هم مخاطب سبز ماند و رسانه های شخصی یا شبکه های اجتماعی. به زبان دیگر، آنچه سبزها با رسانه های خرد تجربه کردند نتوانست به یک مدل تلویزیونی منتقل شود. یعنی تلویزیونی که اطلاع رسانی را با شبکه سازی درامیزد.
به نظرم این مانع گفتمانی مانع مهمی بوده است. ولی یک دلیل اش هم سیاسی است. رهبران سبز در کار رسانه به معنای فراگیرش فعال و انگیزه ساز نبوده اند.
بعد از شروع اعتراضات مردمی، شعار «هر شهروند یک رسانه» مطرح شد که اقبال زیادی نیز به آن صورت گرفت. در عین حال تبدیل شهروندان عادی به خبرنگاران، جدا از بحث اطلاعرسانی؛ به نظر میرسد که نوعی آشفتگی در حرفه رسانه ایجاد کرد، بطوریکه هر کسی که از نظر مادی و تخصصی توان کار جدی داشت نیز تحت تاثیر فضای رسانهای حاکم، سطح کار نسبتا قابل قبولی را با توجه به استانداردهای حرفهای از خود نشان نداد. نقش شهروند روزنامهنگاران را در تقویت یا تضعیف اطلاعرسانی حرفهای چگونه میبینید؟
جنبش سبز هر چه دارد از شهروند روزنامه نگارش دارد! اما این یک بخش ماجرا ست. بخش دیگرش این است که هم حکومت و هم اپوزیسیون ضدسبز ضدخبرهای بسیاری ساختند تا اصولا این منبع اطلاع رسانی را از اهمیت بیندازند. از طرف دیگر، فقدان آموزش های بموقع و یعنی آموزش-ندیدگی شهروندان روزنامه نگار هم مزید بر علت شد. با این وجود تلاشهایی صورت گرفته است که نوعی نقد خبری و آموزش تولید محتوا هم جریان یابد و راه خود را در شبکه های اجتماعی باز کند. به نظرم در مجموع نوعی هشیاری جمعی که در شبکه سازی اجتماعی رشد می کند مانع از این شده است که تولیدات شهروندی از اعتبار بیفتد. اما این که به آشفتگی انجامیده باشد به نظرم از یک چشم عادی-طلب عیب است. از یک بابت دیگر کاملا طبیعی است. بین هر نظام و دوره خبری با نظام و دوره بعدی نوعی آشفتگی و سردرگمی و حتی فرصت طلبی و کم فروشی یا گندم-نمایی-و-جوفروشی دیده می شود. این به نظم تازه ای خواهد رسید. جای نگرانی ندارد. ولی البته جای مدیریت دارد. باید به آن فکر کرد و آشفتگی را به رسمیت شناخت تا بتوان به مرحله بعدی نظم آن را سوق داد. نظم بعدی بی تردید متاثر از حضور شهروندان روزنامه نگار است. باید برای آن آماده شد. این راه تجربه شده ای که سبزها آمدند بازگشت ندارد.
از نگاه من رسانه های دولتی مثل بیبیسی یا صدای آمریکا باید از خرده رسانه های سبز بیاموزند و از اطلاع رسانی / آگاهی رسانی به سمت شبکه سازی حرکت کنند. یعنی اینها در همین مدل کنونی خود حتی با بهترین تعمیرات و اصلاحات هم موفق نخواهند بود
اینکه حرفه ای ها هم کمی گیج بزنند در این میان به نظرم چیز عجیبی نیست. حرفه ای ها نیاز دارند که خود را تازه کنند و بیاموزند و با روشهای نو آشنا شوند و لحن و زبان و موضوع گزینی خود را بهبود بخشند و مردمی تر کنند. البته هنوز این اتفاق نیفتاده است. دهها مورد می توانم مثال بزنم که رسانه های حرفه ای خبرهای مورد علاقه مردم را نادیده گرفته اند. این شکافی است که باید پر شود. کسانی از هر دوسو این شکاف را پر می توانند کرد. یعنی شهروندان روزنامه نگاری که به سمت درک حرفه ای/آموزش-دیده از کار خود گرایش دارند و حرفه ای هایی که به درک فضای تازه رسانه ای توجه نشان می دهند.
با توجه به چند دستگی سیاسی ایرانیان و اختلافات دیرین میان گروههای مختلف، وجود یک شبکهی خبری نسبتا بیطرف و حرفهای چقدر میتوانست همبستگی مردمی را افزایش داده و در عین حال نگاه مردم دیگر کشورها را نیز بیش از پیش به سمت ایران جلب کند؟
این خیلی بحث دشواری است. من به بیطرفی معتقد نیستم و آن را گمراه کننده می بینم اما به انصاف و دیدن دو یا چند جانب خبر کاملا اعتقاد دارم. این پایه اخلاق مدنی و رسانه ای است. ولی چیزی نیست که ما امروز در رسانه های فارسی ببینیم. و بعید هم هست که چنان رسانه ای جامع نگر بدون تحول گفتمانی پا بگیرد. مگر آنکه فرض کنیم یک گروه کوچک منسجم با توانایی مدیریت عالی رسانه ای و قدرت مالی کافی پیشگام شوند. من چنین گروهی را نمی شناسم که بخصوص اهداف عالی سیاسی داشته باشد و درگیر مسائل جناحی و زدن این و آن نباشد. اگر هم باشد معمولا دید رسانه ای مدرن ندارد. و البته دورترین گروهها به چنین گروه ایده آلی احزاب و دستجات سیاسی اند. زیرا با شناختی که از آنها داریم اهداف کوتاه مدت دارند و معمولا دنبال پروپاگاند هستند و هدف شان هر چه باشد ارتقای کار رسانه ای نیست. بنابرین از آنها نمی شود توقع داشت و تمام کارهایی هم که این دست گروهها می کنند همه از نظر رسانه ای کلیشه ای و عقبمانده یا با آب و رنگ تازه اما با روشهای کهنه است و به هر روی کم سوادی رسانه ای آنها را علنی می کند. به زبان دیگر گروههای سیاسی ما هنوز ارزش رسانه را نمی شناسند و توانایی به کارگیری آن را فاقدند.
در باره همبستگی هم مساله اول باید در خارج رسانه شکل بگیرد تا رسانه مظهر آن شود. اگر فکر همبستگی در بیرون ضعیف باشد یا متزلزل باشد طبعا رسانه ای هم بر اساس آن شکل نخواهد گرفت. من فکر می کنم مدل عملی تر این است که به جای همبستگی فراگیر به دنبال ارتقای گروههای آماده تر شهروندان به یک مرحله بالاتر باشیم. فرض کنید اگر ده رسانه داشته باشیم که ده لایه اجتماعی یا ده مجموعه از گروههای اجتماعی را بدرستی پوشش دهند و فضای رسانه ای مناسب برای آنها تدارک کنند موفق تر خواهیم بود و با توجه به کثرت طبیعی یا اجباری بین ایرانیان این مدل بهتر جواب می دهد.
از یک نگاه دیگر همین الان هم می شود گروههایی را حول و حوش برخی رسانه های آنلاین ملاحظه کرد که به نوعی هویت یابی می کنند و آن رسانه را شاخص خود قرار می دهند. همین ها می توانند برای مدلهای تعالی یابنده پایه قرار گیرند. منتها مساله اساسی این است که اصلا ارتقای رسانه ای را جزو اهداف خود بدانند یا نه. احتمالا حضور یک رقیب پرقدرت ممکن است به این رسانه ها هم انگیزه ای برای رشد بدهد.
در باره نگاه مردم دیگر کشورها به ایران هم خب مساله درپیچیده است با جوامع ایرانی در اروپا و آمریکا و مساله تنها رسانه نیست. به زبان دیگر، رسانه ای می خواهیم که بتواند اعضایی از باهمستان های ایرانی را که همگنی بیشتری دارند دور هم جمع کند و هم افزایی ایجاد کند. چنین رسانه ای می تواند نظر غیرایرانیان را هم به خود جلب کند. اما در حال حاضر هر گروهی برای منافع خاص خود می کوشد بدون اینکه لزوما نوعی ارتباط شبکه ای و خبری و هماهنگ ساز بین آنها وجود داشته باشد. چنین رسانه ای به وجود خواهد آمد؟ من امیدوارم بدون اینکه افق نزدیکی در چشمدید باشد.
رسانههایی مثل بیبیسی یا صدای آمریکا که نسبت به دیگر رسانههای فارسیزبان امکانات بیشتری دارند، تا چه حد توانستند در دو سال گذشته به مقوله «آگاهیرسانی» که در منشور یک رسانه جدی جای میگیرند، هماهنگ باشند؟ ما اکنون شاهد آن هستیم که صدای آمریکا به عامهپسندی رو آورده و در مقابل بیبیسی تا حدی نخبهنوازی میکند.
به نظرم بی بی سی نقش بسیار خوبی داشته است. جای انکار ندارد. اما من اصولا وظیفه بی بی سی را آگاهی رسانی تعریف نمی کنم به این معنا که مثلا به ایده های میرحسین موسوی کمک کند. بی بی سی تابع نگاه بریتانیایی به جهان و به منطقه ما و ایران است. این وظیفه را نباید از بی بی سی خواست. چنانکه نباید از رادیو فردا هم خواست. من حتی گاهی به دوستان ام گفته ام که رادیو فردا نباید از یک حد معینی به جنبش نزدیک تر شود. زیرا باعث خواهد شد که در حالت نمایندگی از جنبش قرار بگیرد و این چیزی نیست که بتوان از آن رسانه پذیرفت یا اصلا به نفع جنبش باشد. به عبارت دیگر مصنوعی خواهد شد. اگر روزگاری بی بی سی در انقلاب ایران موثر بود لابد مردم ما توانایی رسانه ای بیشتری نداشتند و خواسته یا ناخواسته بی بی سی سخنگوی انقلاب شده بود. اما امروز از هیچکدام از رسانه های فارسی خارج از کشور نباید چنین انتظاری داشت. زیرا تنوع رسانه ای آنقدر هست که خود مردم بتوانند شبکه سازی کنند و نیازهای آگاهی رسانی را برآورده کنند. و این کار را هم می کنند. چنانکه در مساله خبر هم اگر همین شهروندان نبودند هیچ خبرنگار رسمی دیگری از بی بی سی یا هر رسانه دیگر نمی توانست از تهران و شهرهای دیگر ایران خبر بگیرد. کانالهای رسمی همه بسته شده بود. و تنها مردم بودند که می توانستند به صورت غیررسمی خبر رسانی کنند.
در باره صدای امریکا مساله فرق می کند. به نظرم باید بین یک جریان کوچک رسانه ای در آنجا با جریان غالب تفاوت گذاشت. برنامه پارازیت توانسته رسانه ارتباطی بسیار خوبی باشد و با گروه بزرگی از نسل جوان رابطه برقرار کند. این بیشتر ناشی از ابتکار شخصی تهیه کنندگان آن برنامه است تا خط مشی صدای آمریکا. چون اگر خط مشی بود باید در برنامه های دیگرش هم نشانه های مشابهی دیده می شد.
صدای آمریکا فعلا در حال تعمیرات و تغییرات است. اما تا اینجا بحز نقش حاشیه ای نداشته است. بخصوص چون با بی بی سی مقایسه می شده است. بی بی سی بازار صدای امریکا را پس از انتخابات 88 کساد کرده است. حالا امیدوارم تغییرات این رسانه آن را به پای بی بی سی برساند یا به رسانه ای مردم پسند و پراقبال تبدیل کند. نفس مردم پسندی بد نیست اما اینکه نخبگان صدای امریکا را نپسندند البته بد است. این آن چیزی است که باید به مردم پسندی صدای آمریکا افزود.
در عین حال صدای امریکا هم سیاست و ماموریت رسانه ای خود را دارد و نمی توان از آن انتظار داشت که جای یک رسانه سبز را بگیرد. اما اگر سیاست های رسانه ای اوباما در باره تماس با مردم و شنیدن از مردم که اخیرا اعلام شد در صدای آمریکا دنبال شود و صورت عملی پیدا کند فکر می کنم صدای امریکا گام بلندی به جلو برخواهد داشت. وضع امروزش چنانکه مدیران و دست اندرکاران صدای آمریکا هم اذعان دارند مطلوب نیست. در عمر دوساله جنبش سبز هم طبعا من جای برجسته ای برایش نمی بینم. ولی فردا می تواند روز دیگری باشد. از نگاه من این رسانه های دولتی باید از خرده رسانه های سبز بیاموزند و از اطلاع رسانی / آگاهی رسانی به سمت شبکه سازی حرکت کنند. یعنی اینها در همین مدل کنونی خود حتی با بهترین تعمیرات و اصلاحات هم موفق نخواهند بود.
از جمله وظایف یک خبرنگار یا یک رسانه میتوان به «کشف حقیقت» اشاره کرد، که یکی از بزرگترین نمونههای این کشف حقیقت در موضوع واترگیت به چشم خورد. چرا با گذشت دو سال از انتخابات پر مسأله ریاست جمهوری، هیچ رسانه یا خبرنگاری در کشف حقیقت آنچه گذشت به شکل جدی عمل نکرد؟ آیا نمیتوان گفت که سرکوب سی ساله جمهوری اسلامی موفق شده تا عرصه رسانه را از این قبیل فعالیتها تهی کند؟ در این صورت چاره چیست؟
فارغ از بحث دوسال اخیر هم روزنامه نگاری جستجوگر یا ناظر به کشف حقیقت در رسانه های ایرانی سابقه ای نداشته است. در ایران افشاگری داریم به نمونه کارهایی که قبلا روزنامه سلام می کرد یا روزنامه های اول انقلاب می کردند یا این اواخر مثلا سایت الف می کند اما روزنامه نگاری جستجوگر نداریم. بجز استثناهایی که ممکن است اینجا و آنجا بتوان نشان داد این سبک از روزنامه نگاری ریشه و گستره ای ندارد به یک دلیل ساده و آن هم مستقل نبودن روزنامه نگاری است. در دوره معاصر، از پیش از انقلاب هم ظرف روزنامه نگاری ما با روزنامه نگاری غربی فرق می کرده است و مثلا بر فرض که روزنامه نگار از امور مخفی هم سر در می آورده است پشتوانه حقوقی و قضایی نداشته و براحتی سر از زندان در می آورده است. حتی مخالف خوانی غیرسیاسی هم دردسر روزنامه نگار است چه رسد به درافتادن با اهالی قدرت.
اگر جهان به سمت رسانه های اجتماعی تر و متکی به مخاطب می رود سبزها نیز باید همان را با طعم ایرانی دنبال کنند و ادامه دهند. این نیازمند آن است که رسانه های سبز در بحث از رسانه های مدرن هم فعال باشند. این باعث خواهد شد که به دامن کلیشه ها و گفتمان های رو به زوال نلغزند و ابتکارات شان توجیه تئوریک رسانه ای داشته باشد
در این دوساله هم سرکوب شدید مانع از شکل گرفتن صورتهایی از این روزنامه نگاری بوده است مگر وقتی که روزنامه نگار از کشور خارج می شده که آنهم مجددا در قالب افشاگری مطرح می شده است. رسانه های بزرگ فارسی خارج هم که اصولا چون بریده از جامعه ایران هستند و با آن ارتباط فعال ندارند نمی توانند این نوع از روزنامه نگاری را حمایت کنند. بنابرین صورت مساله این طور می شود که یا کسانی که می دانند و سرنخ ها را دارند قدرت بیان ندارند و بگویند هم پشتیبان ندارند یا اصولا امکان ورود به شبکه قدرت را ندارند و سنتی برای این کار وجود ندارد. روزنامه نگاری که با کمترین و ساده ترین کارش می تواند برچسب جاسوسی بخورد طبعا امکان نمی یابد که وارد عرصه جستجوگری و کنجکاوی و ضبط و برملا کردن فساد و سوء مدیریت در انواع صور آن شود. به نظرم اگر مردم وارد رسانه شوند خود وظیفه کشف حقیقت را هم برعهده خواهند گرفت. اما آن ساز و کار دیگری نیاز دارد تا عملی شود.
با توجه به راه افتادن شبکههایی مثل «من و تو» و «فارسی وان»، به نظر میرسد که آینده رسانه مقداری شبیه به جزیرههای مجزا خواهد شد. چنین وضعیتی چه تاثیری میتواند بر جنبشهای سیاسی آزادیخواهانه داشته باشد؟
به نظرم این ها را باید به عنوان واقعیت های رسانه ای پذیرفت. رسانه فقط سیاست نیست. اما آنچه دارد اتفاق می افتد سیاست زدایی از مردم و مخاطبان تلویزیون است. این البته از نگاه آینده رسانه ها خطرخیز است. ولی دقیقا همان چیزی است که نظام مقدس در ایران طالب آن است. یعنی این نظام از هر وسیله ای برای مهار سیاسی شدن مردم استقبال می کند. و من معتقدم که هیچ مشکل عمده ای با فارسی-وان و من-و-تو ندارد.
در قبال این جریان که خارج از کنترل ما در حال تاثیرگذاری بر مخاطب فارسی زبان است طبعا باید تحرک داشت و برنامه ریزی کرد و رسانه های تازه ای را به صحنه آورد و یا رسانه های قدیمی را تعمیر کرد و متحول ساخت تا بتوانند ضدموج سیاست زدایی را ایجاد کنند. اگر از این گردنه عبور نکنند رسانه های خبری از دور خارج خواهند شد. طبعا صدای هر نوع تحول خواهی دموکراتیک هم خاموش می شود یا ضعیف خواهد شد. یعنی با استفاده از تعبیر شما جزیره های دورافتاده ای می شوند که صدایشان دیگر به کسی نمی رسد. در مسیر تعمیر و تحول اگر این رسانه ها به این دام بیفتند که شبیه من-و-تو یا فارسی-وان شوند هم خود خطر دیگری است. اما اگر دید جامع نگر اتخاذ کنند امیدواری هست که تغییرات به سمت درستی برود و خاطر شریف نظام کمی مشوش شود و خواب مخاطبان هم اندکی آشفته شود! این خود بحث باریکی است که لازم است در میان طراحان رسانه ای به طور مستوفی بحث شود.
آیا جنبشهای آزادیخواهانه باید تلاش کنند تا هر کدام یک رسانه برای خودشان داشته باشند یا باید در هر رسانهای سهمی برای خود ایجاد کنند؟
عملا همینطور است. جنبشی که رسانه نداشته باشد مرده است. البته گفتم جنبش سبز رسانه های خود را داشته و بخصوص در عرصه خرده رسانه موفق عمل کرده است و از نگاه مدرن رسانه ای پیشرو و پیشگام بوده است. اما رسانه بزرگ فراگیر ایجاد نکرده است و نکرده ایم. یعنی نه رهبران در این موضوع جدی بوده اند و نه پیروان و مردمان و سرمایه گذاران و فرصت شناسان راهی باز کرده اند. این مرا نگران می کند. اما این حس و خواست هست و قوی است و به نظرم مثل همان پری رویی است که تاب مستوری ندارد. بعید نیست همین ماهواره ها باعث بازشدن فضایی در ایران برای تلویزیون های خصوصی شوند. تلویزیونهایی که بسرعت مشابه خود را در خارج از کشور میان ایرانیان پیدا خواهند کرد. پشت این سد نیروی بزرگی در حال جمع شدن است. من نمی دانم چطور ولی می دانم حتما اتفاق های تازه و شگفتی در عرصه تلویزیون در راه است. چون تلویزیون رسانه آینده است. یا بهتر است بگویم تلویزیون ها. چون تحولات در مسیر ایجاد «یک» شبکه نیست. تنوع خواهد داشت. به این دلیل ساده که تلویزیون های آینده متکی به مخاطب اند. این آنها را متکثر می کند.
بیشتر رسانههای دولتی در جهان در حال تمرکز بر مسائل اجتماعی هستند. آیا رسانه جنبش سبز هم باید به همین شکل عمل کند یا اینکه چنین رسانهای با توجه به فقدان یک رسانه مستقل فارسیزبان، باید فراگیرتر عمل کند؟
به نظر من بعد از روزنامه جمهوریت عماد باقی که عمری کوتاه داشت و بعد از رادیو زمانه که مشخصا تاکید خود را بر مسائل اجتماعی گذاشته بود رسانه های فارسی از مرزی عبور کرده اند که از چشم من مرز رسانه های آینده است. هر قدر رسانه ها به مخاطب بیشتر فکر کنند و مخاطب در آنها بیشتر نقش پیدا کند طبیعتا بیشتر اجتماعی خواهند شد. سیاست-محوری آفت کار رسانه است و اکنون هم رسانه هایی مثل بی بی سی و صدای آمریکا از همین آفت صدمه می بینند. رسانه ای که صرفا و عمدتا به سیاست بپردازد رسانه جامع نخواهد بود و در دور تکرار خسته کننده سیاست خواهد چرخید. اگر بخواهیم سیاست جای خود را پیدا کند باید اجازه ندهیم جای همه چیز را بگیرد. این رسانه ها طوری برنامه ریزی شده اند که انگار فقط سیاست است که در کار جهان موثر است. چنین نیست. در جهان واقعی دهها عامل دیگر در کنار سیاست بر زندگی ما موثر می افتند و رسانه جامع نگر باید به همه این امور بپردازد تا دیدی متعادل از زیست-جهان ما بدهد.
اعتقاد من این است که برای رسانه های سبز از هر نوعی، جامعه و اندیشه و فرهنگ و محیط زیست و آموزش و مدرسه و مسائلی از این دست باید بیش از هر رسانه دیگری مطرح باشد. من تعبیر فراگیرتر در سوال شما را اینطور می فهمم و نه احیانا سیاسی تر. رسانه های سبز هم رسانه اند و نباید دچار این خطا شوند که برای جاافتاده شدن از رسانه های مدل قدیمی پیروی کنند. باید همان مسیر پیشرو خود را دنبال کنند و همواره با دیدگاههای مدرن رسانه پردازی همسو باشند. اگر جهان به سمت رسانه های اجتماعی تر و متکی به مخاطب می رود سبزها نیز باید همان را با طعم ایرانی دنبال کنند و ادامه دهند. این نیازمند آن است که رسانه های سبز در بحث از رسانه های مدرن هم فعال باشند. این باعث خواهد شد که به دامن کلیشه ها و گفتمان های رو به زوال نلغزند و ابتکارات شان توجیه تئوریک رسانه ای داشته باشد. درک تئوریک طبعا به آنها اعتماد به نفس می دهد و آنها را در تحولات رسانه های بزرگ نیز صاحب تاثیر می کند. سبزها باید مزیت های رسانه ای خود را که از طریق تجربه به دست آورده اند حفظ کنند و توسعه بخشند.
جنبشهای مردمی خاورمیانه اکنون بحث داغ رسانههای جهان هستند. آنچه که در این جنبشها به روشنی به چشم میخورد، نقش پر رنگ و غیر قابل انکار رسانهای به نام الجزیره است، بطوریکه این شبکه ریزترین اخبار را با کمترین امکانات با توجه به ممنوعیت فعالیتش در بحبوبه اغلب جنبشها، مخابره کرده و دیگر کشورهای عربی را به تکاپو برای تقلید از یکدیگر وا داشته است. اگر ما در ایران نیز چنین شبکهای داشتیم، آیا ممکن بود موفقیت بیشتری حاصل میشد؟
اگر ما در ایران الجزیره داشتیم که دیگر نیازی به اعتراض و انقلاب نبود! ما می خواهیم به جامعه ای برسیم که حضور شبکه هایی مانند الجزیره در وطن مان تابو نباشد و استثنا نباشد و مدل عمومی و سطح قابل قبول برای یک رسانه خبری باشد. حالا فرض کنید شما در افغانستان یک الجزیره فارسی دارید. یا مثلا تلویزیون طلوع که بهترین شبکه تلویزیونی آنجا ست نقش الجزیره را بر عهده می گرفت و اعتراضات ایران را مرتبا پوشش می داد و اعتبارش جهانی از فارسی زبانان و غیر ایشان را متوجه خود می ساخت. به نظرم اعتراضهای ایرانیان رنگ و بوی دیگری می گرفت و نتایج دیگری می یافت و سرعت تحولات متفاوت می شد. در پاسخ به سوالهای قبلی گفتم که فقدان ساختارهای پشتیبان باعث شده است روزنامه نگاری جستجوگر در ایران رشد نکند. داشتن الجزیره ای فارسی در یک کشور همسایه ما باعث می شد اعتراضها یک ساختار رسانه ای پشتیبان پیدا کند. این طبعا وضعیت را عوض می کرد.
نگاهی به تاریخ معاصر کشورهای عربی نشان میدهد که هر رسانهای که خارج از محیط اعراب تاسیس شده سرانجام با شکست مواجه شد تا سرانجام شبکه الجزیره و سپس العربیه متولد شدند. این موضوع به نحوی نشان میدهد که مردم به رسانههای بومی خودشان بیشتر اعتماد دارند تا رسانهای که از خارج مدیریت میشود. آیا این الگو برای ایران یا کشورهای فارسیزبان هم قابل تعمیم است یعنی تا وقتی که رسانهای از درون کشورهای فارسیزبان راهاندازی نشود، نمیتواند فراگیری و تاثیرگذاری الجزیره یا العربیه را پیدا کند؟
اجازه بدهید بر اساس انگاره های همان فکر پشتیبان مساله را کمی بازتر کنیم. اساس رسانه های فارسی در خارج برای پشتیبانی از مسائلی است که در داخل طرح نمی شود یا قدرت طرح آن نیست یا اصولا منافع داخلی ایجاب نمی کند که طرح شود. حالا این نکته را در نظر بگیرید که مثلا در سه دهه گذشته رسانه های خارج از کشور در باره حقوق بشر در ایران مرتبا حرف زده اند و خبر و گزارش و تحلیل منتشر کرده اند. اما حرکتهای جدی حقوق بشری در ایران از زمانی شروع شده است که نیروهای مدنی از داخل کشور به تحرک در این زمینه ها پرداخته اند و مثلا در دو سال گذشته مباحثی مطرح شده است از جمله ارجاع مکرر به کشتار زندانیان در 1367 که کمتر سابقه داشته است. حتی عفو بین الملل تا بیست سال بعد از این کشتار هم تحرک فوق العاده ای از خود نشان نداده است و مثلا در بزرگداشت های سالانه قربانیان این کشتار نقشی نداشته است. اما ناگهان در فضای دو ساله اخیر این بحث به طوری فراگیر مطرح شده و می توان گفت وارد وجدان جمعی شده است. چه چیزی تغییر کرده است؟ به نظر من حساسیت ها عوض شده و رسانه های فردی بسیار شده و مردم یکدیگر را در شبکه های نوبنیاد خرده رسانه و وبلاگها و سایتهای مخاطب-محور پیدا کرده اند و خاطرات و سوالها و دردهای مشترک شان را با دیگران در میان گذاشته اند.
پس سه دهه گفتن و بازگفتن رسانه های خارجی آنقدر تاثیر نداشت که چند ساله اخیر که مردم خود به بازخوانی تاریخ بعد از انقلاب پرداختند. همانطور که مردم در این سالها مرتب در سالگرد خرمشهر سوال کرده اند که چرا خرمشهر آزاد شد اما آباد نشد. و همینطور دهها سوال و بحث دیگر که بخش کوچکی از آنها در رسانه های بزرگ منعکس شده یا می شود.
به عبارت دیگر مساله فقط اعتماد نیست. مردم باید به سطحی از بازشناسی هویت خود و درک مسائل اجتماعی و سیاسی خود رسیده باشند که این مباحث وارد هزاران حلقه بحث شده باشد. به نظر من تنها رسانه های مردم-نهاد و مخاطب-محور اند که می توانند حساسیت ها را درست و بهنگام بگیرند و به آن واکنش نشان دهد و آن را وارد حلقه مباحث رسانه ای خود بکند و بنوبه خویش بر آن مباحث تاثیر بگذارد. این ارتباط مستمر با مردم آن اتفاقی است که در الجزیره و العربیه افتاده است و آنها را به دو رسانه قدرتمند تبدیل کرده است. بنابرین باید گفت رسانه هایی که به نحوی از انحا تماس خود را با مردم از دست می دهند قدرت تاثیرگذاری خود را هم از دست می دهند. چیزی که شما به عنوان اعتماد از آن یاد می کنید. اما اگر آنها با متن مردم ارتباط داشته باشند و این ارتباط را از راههای مختلف حفظ کنند و ادامه دهند صاحب نفوذ خواهند شد و رای اعتماد مردم را به دست می آورند.
فعلا وضعیت ما وضعیتی است که نه به صدا و سیمای داخلی چنین اعتمادی داریم و نه به تلویزیون های فارسی زبان خارج از ایران. آنچه ما می خواهیم و اهمیت استراتژیک دارد پیوند زدن مردم با رسانه است. داخلی و خارجی اش اهمیت ثانوی دارد ولی طبیعی است که اگر رسانه ای داخلی بتواند این پیوند را ایجاد کند ارجح است. اما مساله این است که هنوز تلویزیون های ما در داخل و خارج دستوری می چرخد و یعنی بدون اینکه دستور کار خود را از مردم بگیرد. نمونه برنامه 90 در داخل و پارازیت در خارج نشان می دهد که وقتی شما دستور کارتان را از مردم گرفتید وضعیت به نحو چشمگیری متفاوت خواهد شد. این که ما در عرصه ورزش و طنز به این پیوند رسیده ایم خود معنادار است. این دو عرصه جاهایی است که بیشترین مردم با رسانه درگیر می شوند. مساله اصلی ما پس این می شود که این پیوند را در حوزه های دیگر زندگی روزمره نیز پیدا کنیم. اصل این است.
مرتبط:
ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با حمید دباشی ـ یک
ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با علیاکبر موسوی خوینی ـ دو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر