-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

Best of Balatarin for 07/02/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.




سوال: شما خود را در هیبتی به جز یک پادشاه مشروطه خواه نمی بینید؟ جواب: «صادقانه بگویم نه! جمهوری خواهان به من پیشنهاد کردند که از پادشاهی چشم بپوشم و همزمان اطمینان دادند که از من به عنوان نامزد آینده ریاست جمهوری ایران دموکراتیک پشتیبانی میکنند. پاسخ من به آنها این بود و هست که من حق ندارم با چنین اقدامی، گزینه پادشاهی را پیش از آنکه مردم درباره اش تصمیم گرفته باشند، نفی کنم… چه بخواهم چه نخواهم برای بسیاری از ایرانیان من پسر شاه و وارث نهاد پادشاهی ام»! زمان انتخاب، نوشته رضا پهلوی، فصل اول «از میان بیش از ۶۷ میلیون مردم ایران، من خود را در جایگاه "ویژه ای" می یابم چون تنها فردی هستم که مسولیت تاریخی "نمایندگی یک نماد" را بر دوش دارد» «در این برهه از تاریخ میهنمان، من شخصا برای ایران نظام پادشاهی مشروطه را برتر از جمهوری می یابم. اگر غیر از این بود بیش از دو دهه پیش، وظایف وارث تاج و تخت ایران را بر عهده نمی گرفتم… امروز در شایستگی نهاد پادشاهی برای ایران، همان اهمیت و همان ارزش تاریخی مطرح است، اهمیت و ارزشی که حتی از تاریخ پیش از انقلاب هم احتمالا فراتر رفته است»! نسیم تغییر نوشته رضا پهلوی فصل ۶
با ۱۸۱ امتیاز و ۱۶۴ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


آقای همایون جنبش سبز اپسسیون رو بی‌ ابرو کرد؟ بد نام کرد؟ از بین برد؟ بی‌ اعتبار کرد؟ جنبش سبز ۴ نفر تو خیابون بودند فقط؟ این حرف من و یاد حرف احمدی نژاد میندازه ( حالا ۴ تا خسو خاشاک...) ۲-۳ تا شهر بزرگ ۲-۳تا اتفاق بزرگ؟ آقای همایون از ندا، سهراب، امیر، محمد، ترانه خجالت بکش!!!!!!!!
با ۱۴۴ امتیاز و ۷۶ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


الشعب یرید اسقاط النظام = مردم سقوط نظام را می خواهند / این صدای ملت سوریه است / دمشق ، جمعه ارحل = جمعه رفتن ، 1 ژوئیه 2011
با ۱۴۱ امتیاز و ۲۳ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


سیل جمعیت ُ در تظاهرات امروز مردم آزادیخواه سوریه ُ درود به شرف همه آزادیخواهان سوری .
با ۱۲۱ امتیاز و ۱۴ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 



با ۱۱۸ امتیاز و ۱۱ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


آری تنها گناه من وگناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده‌ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراتوری های جهان را از این مملکت برچیده ام و پنجه در پنجه مخوف ترین سازمان های استعماری و جاسوسی بین المللی درافکنده ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده ام و به قیمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و اراده مردم آزاده این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. روز نهم اسفند سال قبل طنابی را که برای انداختن به گردن من آوردند همه دیدند. آن روز اگر موفق هم میشدند میگفتند مردان مسلمان وطن پرست شاهدوست سزای یک فرد خائنی را کف دستش گذاشتند.
با ۱۰۹ امتیاز و ۲۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


عزت ابراهیم نژاد در حال طی دوران حدمت نظام وظیفه در ستاد مشترک سپاه پاسداران در تهران بود که برای دیدن دوستان خود به خوابگاه کوی دانشگاه تهران میرود و بدین دلیل در هنگام یورش به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه تهران بوده‌است. برادر وی پیرامون چگونگی قتل می‌گوید انصار حزب‌الله عقب‌نشینی می‌کردند، نیروهای‌شان را آماده می‌کردند و دوباره حمله می‌کردند. دقیقاً جریان کشته شدن عزت را بخواهم برای‌تان بگویم باید اشاره کنم که ما کسی را که ضربه نهایی را زد، به دادگاه هم احضار کردیم اما متاسفانه دادگاه او را قبول نکرد، ولی ما همچنان بر روی حرف خودمان هستیم.زمانی که عزت را زدند، جلوی همان درب اصلی کوی دانشگاه، بین دانشجوها بود. یک لحظه او را می‌کشند کنار. یعنی سه چهار نفر می‌ریزند روی او و بچه‌ها که از دور داشتند نگاه می‌کردند دیدند ریختند سر عزت و با باتوم و زنجیر به جانش افتادند.چون قوزک پای عزت شکسته بود، زمانی که جنازه را آوردند، ران و دقیقاً کتف و دو دست او شکسته بود، فیلم آن هم هست دقیقاً. تمام پشت بدن او همه جای زنجیر بود.دانشجوها موقعی که دیدند دارند او را می‌زنند، یک دفعه حمله کردند. متاسفانه یک کمی دیر عمل کردند و یکی از آن‌ها اسلحه را درآورد و دقیقاً از همان فاصله یک متری شلیک کرد به سر او که به چشم چپش اصابت کرد و وارد ناحیه مغز او شد. لحظه‌ای که این اتفاق برای او افتاد، دقیقاً ده دقیقه به هفت بود خانواده قاتل وی را شناسایی و به دادگاه معرفی کردند. همچنین یکی از شاهدان قتل نیز با حضور در کمیسیون اصل نود مجلس مشاهدات خود از قتل وی را بیان داشت. دادگاه بدون حضور خانواده عزت ابراهیم نژاد، همه متهمین را تبرئه کرد. خانواده عزت ابراهیم نژاد همچنین از پلیس و شبه نظامیان انصار حزب الله نیز به دادگاه نظامی شکایت کردند که هیچگاه به نتیجه نرسید و خانواده او برای عدم پیگیری قتل وی توسط نهادهای امنیتی تحت فشار قرار گرفتند. دادگاه انقلاب هم نیروهای انصار حزب الله و هم عوامل پلیس را تبرئه کرد و تنها یک سرباز بدلیل دزدیدن ریش تراش محکوم شد در عین حال، خود او پس از مرگ توسط دادگا انقلاب بدلیل شرکت در اعتراضات و سنگ شعار دادن و مقاومت علیه نیروهای انصار حزب الله به اقدام علیه امنیت ملی محکوم گردید انتشار مطلبی توهین آمیز در وبلاگ شخصی مسعود ده نمكي باعث شد تا خانواده عزت ابراهیم نژاد برخی اطلاعات خود پیرامون قتل وی را منتشر کنند که حاکی از دست داشتن ده نمکی و مهدی صفری تبار پسر امام جمعه اسلامشهر در قتل وی است..
با ۱۰۷ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


دوازده زنداني سياسي اوين به اعتصاب خود پايان دادند و به موازات آن بخشي از دردها و رنجهاي جسمي در ظاهر خودخواسته ،اما در واقع تحميل شده از سوي حكومت نيز به آخر رسيدند. با اينحال نمي‌توان با آسودگي خاطر از كنار اين اعتصاب گذشت و گفت:خدا را شكر ، كه همه چيز ختم به خير شد و جان اين عزيزان نجات يافت، چرا كه ضربه هاي روحي وارد شده بر آنها در طي اين مدت ، آنهم نه از طرف حكومت بلكه از طرف همين مردم مدعي اخلاق و همنوع دوستي تا مدتها آزارشان داده و با اندوه تنهايي دست به گريبانشان خواهد كرد.در واقع آنها نه از سوي قاتلان هدي صابر كه از سوي مردم انتظار حمايت و همدردي داشتند اما متاسفانه نه سياستمداراني كه مصونيت بيشتري از مردمان عادي دارند و رفتار و سخنانشان بازتاب بيشتري در مجامع جهاني دارد در حمايت از آنها به اعتصاب غذا ، حتي از نوع نمادين و محدود، پيوستند و نه حمايتهاي مردمي فراتر از دنياي مجازي و در قالب تجمعي اعتراضي يا فرياد شبانه‌ به سويشان سرازير شدند. اي كاش مي‌دانستم كه اين چه درديست كه گرفتارش شده‌ايم و اين همه بي‌تفاوتي و خالي شدن از حس مسئوليت انساني از كجا سرچشمه مي‌گيرد. واقعا مسخره است كه ما نگران سلامتي اعتصاب كنندگان بوديم، در حاليكه خود بسيار قبلتر مرده‌ايم و آنها مرده‌شان هم هنوز زنده است ، مي‌گويم مرده‌ايم چون مگر بدون احساس هم ميتوان زنده بود؟! در هر حال چند روز قبل كه پيشنهاد اين بازي وبلاگي را در حمايت از زندانيان سياسي اعتصاب كننده از سوي عده اي از دوستانم شنيدم، گفتم كه ديگر دير و بي فايده شده و اصلا چيزي هم ندارم كه براي اين از جان گذشتگان بنويسم؟اگر بنويسم كه نگرانتان بودم و صدايتان را شنيدم،آخر نمي‌پرسند كه پس چرا جوابمان را ندادي و همين بار ملامتم را سنگينتر نمي‌كند؟ بنابراين چيزي جز سكوت در برابر آن دوازده زنداني‌اي كه اعتصاب را شكستند ندارم و تنها مي توانم به سه زنداني كرد كه همچنان در اعتصاب هستند با شرمي خالصانه بگويم:اگر گوشهاي من براي شنيدن پيامتان سنگين هستند، شما صداي خواهش مرا براي پايان دادن به اعتصابتان بشكنيد ولا اقل شما زنده بمانيد، كه ما به حد كافي مرده‌ايم.
با ۱۰۶ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


ملت آزادیخواه و مقاوم سوریه ایستاده اند / شروع تظاهرات ضد حکومتی در "جمعه ارحل" / ۱ ژوئیه 2011 ، كوباني - عين العرب - جمعة ارحل
با ۱۰۳ امتیاز و ۸ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


تظاهرات سوریه- ( قابون- دمشق)- جمعة ارحل- 01.07.2011
با ۹۶ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


نسرین‌جان! کوران در قدرت نمی‌ببینند که نه چنگال‌های گشت ارشاد٬ بلکه بوسه عاشقانه‌ات ما را «ارشاد» میکند!
با ۹۰ امتیاز و ۴ نظر فرستاده شده در بخش هنر و ادبیات
نظرات

 


اول ژوئیه 2011 / 10 تیر 1390 / جمعه رفتن / فیلم تظاهرات زنان شهر حمص بهمراه مردان این شهر بر علیه رژیم بشار اسد (در جمعه ارحل)
با ۸۷ امتیاز و ۴ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


دوستان یک بازی وبلاگی به راه انداخته‌اند در حمایت از زندانیان سیاسی. با تشکر از این اقدام مثبت و دلسوزانه آن‌ها من هم از فرصت استفاده می‌کنم و چند خطی می‌نویسم. هرچند که بهانه این کار اعتصاب غذای چندین تن از این زندانیان و مصائبی که آن عزیزان تحمل کرده‌اند بوده است، اما من ترجیح می‌دهم به جای اشاره مستقیم به آن بزرگواران، بیشتر به نفس واژه «زندانی سیاسی» بپردازم. مخاطب من همه اقشار مردم هستند که لازم است به همه یادآوری شود: "هیچ کس در امان نیست." به نظر من خود این ترکیب «زندانی سیاسی»، ترکیب عجیبی است و عجیب بودنش بیش از حد رنگ باخته است. آن عزیزانی هم که در زندان هستند و رنج و مشقات بسیاری را تحمل می‌کنند، به نوعی درگیر این عادی شدن لفظ زندانی سیاسی و روشن نبودن حد و مرز جرم سیاسی و تعریف نشدنش در قانون هستند. وقتی یک قاتل را دستگیر می‌کنند، در لحظه دست‌گیری به اشتباهی فکر می‌کند که او را لو داده است. مثلا به این‌که ای کاش چاقو را در شکم قربانی جا نمی‌گذاشت! یا ای کاش نفس آن یکی را هم می‌برید! اما وقتی یک زندانی سیاسی را دستگیر می‌کنند، نمی‌تواند بگوید ای کاش فلان کار را نمی‌کردم، چون او را قطعا به جرمی دربند گرفته‌اند که در قانون تعریف نشده است. پس می‌داند که برایش جرم می‌سازند. از پیش هم می‌دانست. نوشتن از چنین رویداد عجیبی آسان نیست. آسان نیست چون آن شب که در خانه نشسته بود و به جمله ای فکر می کرد که برزبان آوردنش قدری مملکتش را به سپیدروزی نزدیک تر می‌کند، ما آنجا نبودیم. آن شب که برای اولین بار دلهره سنگینی داشت. لپ‌تاپ را کجا باید پنهان می‌کرد؟ دست‌نوشته‌هایش را چه؟ گیریم که پنهان کرد، تلفن‌هایش که شنود شده‌اند. بلاخره باید کاری کرد، صدای پا می‌آید. هرلحظه ممکن است این پچ‌پچ‌های داخل کوچه تبدیل به صدای بلند و تهدید‌آمیزی شوند که تابت می‌کنند سرزمین‌مان نیاز به کمک دارد! او یک خبرنگار ساده است، یک شهروند معمولی است که از اوضاع کشورش گزارش تهیه کرده است. آن شب ما آنجا نبودیم که بدانیم کنار زدن پنجره اتاق در حالی که لپ‌تاپ را بغل کرده‌ای چه دشوار است. در یک لحظه با خود گفت: "چرا من الان می‌ترسم؟" و بعد یادش آمد که این‌ها مطلقا ضعف نیست و این‌ها رازهای سرزمین شوالیه‌های سیاهی است که ریش درآورده‌اند! بهتر است آن شب را دیگر ننویسم چون ما آن شب آنجا نبودیم که بدانیم فریادهای تحقیر آمیز شوالیه‌های ریش دار و تسبیح به دست بر سر یک خانواده آرام چه طعنه‌هایی به هستی می‌زند. به هر ردپای کورشده‌ای از خدا دشنام می‌فرستد آن اتفاق! پاراگراف بالایی را به احترام زندانیان سیاسی گمنامی نوشتم که تا لحظه آخر باورشان نمی‌شود. وقتی هم دستگیر می‌شوند، صدای خانواده‌هایشان خفه می‌شود. هیچ کس نمی‌داند از آنها به جز چند خانواده که کاری از دست‌شان برنمی‌آید. بیایید در این مورد بیندیشیم که ما در کجا زندگی می‌کنیم که گزارش تهیه کردن از اوضاع مملکت جرم است. بیایید بیندیشیم که اگر الان افرادی به جرم اعتراض به وضعیت کشورشان در زندانند، روزی ممکن است نوبت ما هم بشود. شاید این فقط برای ما عادی شده است ولی در واقع زندان رفتن به جرم اعتراض سیاسی، همانقدر عجیب باشد که زندان رفتن به جرم داشتن یک سقف بر روی دیوارهای خانه‌مان عجیب است! اگر امروز به این اتفاق عجیب عادت کنیم، شاید روزی هم برسد که دستور بیاید خانه‌ها نباید سقف داشته باشند و ما باید داخل همه خانه‌ها را ببینیم! بسیار اتفاق بعیدی است، نه؟ من هم می‌گویم آن کنایه نمادین رخ دادنش بعید است، اما مطمئنم اگر کاری نکنیم روزی نوبت ما هم می‌شود. اگر فکر می‌کنید شوالیه‌ها با شما کاری ندارند، سخت در اشتباهید. خوب بنگرید به افرادی که الان در زندان هستند. چه کسی باور می‌کرد که شیخ مهدی کروبی حبس خانگی شود؟ چه کسی فکرش را می‌کرد که نخست‌وزیر هشت سال جنگ در حبس خانگی برود؟ نگاه کنید به اصلاح‌طلبانی که بسیاری از آنها برای رشد این مملکت و این حکومت تلاش کرده‌اند و الان در زندانند. این اتفاق به خاطر اشتباه زندانیان نیست. این ذات تمامیت‌خواهی است. بنابراین صحبت من این است که زندانی شدن به جرم اعتراض کردن، عجیب است. ما نباید به آن عادت کنیم. اگر هم الان اتفاق می‌افتد به دلیل حضور یک سیستم تمامیت خواه است. و این سیستم تمامیت‌خواه، بلاخره دامن همه ما را هم روزی خواهد گرفت. پس بیایید از همین الان کاری کنیم. نقطه آغاز این کار هم این است که ابتدا به خود و دیگران تذکر دهیم که نباید کسی به جرم اعتراض در زندان برود. برای روشن شدن موضوع تمامیت‌خواهی، تصور کنید که در شهری حاکمی زندگی می‌کند که علاقه‌مند به رقص‌ها و سازهای متنوع است. عده‌ای را مامور نواختن آسازها و آهنگ‌های جدید کرده است. او یک گروه متشکل از شوالیه‌های سیاه ریش‌دارهم دارد که با مخالفین برخورد می‌کنند و آنها را مجازات می‌کنند. هربار چند نفر از ساکنین شهر را می‌برد که با آن ساز برقصند. هرکس بلد نباشد جریمه می‌شود و هرکس نرود زندانی می‌شود. هرکس هم بگوید ساز زدن بس است یا حاکم باید عوض شود،اعدام می‌شود. حاکم هرلحظه ساز جدیدی کوک می‌کند و همان لحظه هرکس به سازش نرقصد گرفتار می‌شود. تنها آهنگ ثابتش خودمحوری و دوام خودش است. تمامیت‌خواه تنها آنچه را که خود هست درست می‌بیند، دیگران را ملزم به رعایت آن درستی می‌داند که خود می‌خواهد و درستیش را تنها خودش تعیین می‌کند. چنین سیستمی همواره در خود ترسی عمیق دارد که دیگران از تک محوری‌اش و کهنه شدن عقیده‌اش با او برخورد کنند. برای همین همواره مطلوب خود را شاخ و برگ می‌بخشد تا با مرور زمان تازگی‌اش را از دست ندهد و عیب‌هایش نخ‌نما نشوند. این شاخ و برگ دادن(ساز جدید نواختن) هم باز تنها به سلیقه خودش است. از طرفی دیگر، برای جلوگیری از اعتراضات، دست را پیش می‌اندازد و سخت می‌گیرد و سیستم‌های نظارتی و جزایی ترسناک(شوالیه‌ها) به راه می‌اندازد. چگونه تصور می‌کنید که در چنین سیستمی جان سالم به درخواهید برد و روزی نوبت شما نخواهد شد؟ بلاخره آن سازی هم که شما نمی‌توانید با آن برقصید، نواخته خواهد شد. آنگاه شوالیه‌های سیاه ریش‌دار به سراغتان خواهند آمد و آن شب دلهره‌آمیز را تجربه خواهید کرد. باید کاری کرد. هر کار که می‌توانید، همان خوب است. حداکثر کاری که را که از دست ما بر می‌آید باید انجام دهیم تا این روند زندانی شدن به جرم نامعلوم سیاسی، قبح خود را باز یابد. این مسئله مهمی است. نباید بگذاریم مواردی چون این و اعدام، عادی شوند. همین که افراد ناراضی باشند، آغاز کار است. اگر آن قبح فراگیر شود، آنگاه کسی از آنچه می‌تواند بکند دریغ نخواهد کرد. فراموش نکنیم که الان افرادی در زندان هستند که با بدترین شرایط روحی و جسمی و شکنجه‌ها درگیرند در حالی که تنها اعتراض کرده‌اند. فراموش نکنیم که تنها به جرم نرقصیدن با ساز تمامیت خواهی است. فراموش نکنیم که روزی سازی هم نواخته خواهد شد که ما بلد نباشیم با آن برقصیم. هیچ کس نمی‌تواند تا ابد لب از اعتراض ببندد. پس بیایید برعلیه زندانی شدن و شکنجه شدن معترضان کاری کنیم.
با ۸۵ امتیاز و ۴ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


10 تیر 1390 (جمعه ارحل ، جمعه رفتن) /بندر لاذقیه در "جمعه ارحل" سوریه / مردم مصمم و با اراده "تنها سقوط نظام را می خواهیم" / 1 ژوئیه 2011
با ۸۰ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


با عرض پوزش ولی من هر وقت می بینم که این آیت الله یا آن آیت الله اظهار نظر می کنه حالم بد میشه ، دست خودم نیست . نمی دونم ولی آیا واقعاً تا حالا شده یه آیت الله بخاطر دفاع از حقوق انسانی و طبیعی مردم بیفته زندان یا جونش به خطر بیفته ؟ دعوای صنفی و قصه " بده ما حکومت کنیم " و این حرفها رو قاطی نکنیم . به هر حال من هیچ سابقه خوشی از این جماعت به یاد ندارم ! اگر هم بوده یک در صد هزار ! یه درد دل دوستانه بود . همین
با ۷۹ امتیاز و ۲۶ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


این‌ها کی‌اند، از کجا آمده‌اند. این استواری در کدام آب و خاک ریشه دارد؟ این پای‌داری از کدام امید آب می‌گیرد که ما را از آن نصیبی نیست؟ این بی باکی ودلیری رسم کدام آیین است که ما بیگانه‌ایم. خون کدام زن نیشابوری در رگ‌هاشان جاری است که روزی بر دروازه‌ی شهر سینه‌اش را آماج تیر مغولان کرد تا مرد افتاده‌اش را از تیغ برهنه و تن زخم‌خورده‌اش را از وهن ایشان برهاند!
با ۷۸ امتیاز و ۱۲ نظر فرستاده شده در بخش هنر و ادبیات
نظرات

 


اكنون روي سخنم با شماست مراجع عظام! مي توانيد سه روز تمام، لب بر طعام و شراب ببنديد و براي قرب به خدا معتكف دير شويد و تسبيح خدا گوييد حال آنكه مي‌توانستيد يك روز، فقط يك روز از آن را براي دادخواهي و مظلوميت مظلومان دربند در اماكن عمومي تحصن كنيد تا صداي حق‌طلبي اين عزيزان را در سكوت رسانه‌هاي داخلي به گوش همگان برسانيد مگر نه اين است كه رضايت خدا از گذرگاه و معبر ‹‹حق‌الناس›› مي‌گذرد! گفتم ‹‹حق‌الناس›› بله از زبان خود شما مي‌گويم كه: وقتي در مقام و جايگاهي باشي كه صداي مظلومي را بشنوي و بتواني به حق‌طلبي او برخيزي و بلند نشوي ظلمي‌ست كه در حق او روا داشته‌ايد. اگر خلاف مي‌گويم توجيهم كنيد. در اين دو سال به كرات شما مراجع ، مخاطب نامه‌هاي تظلم‌خواهي از طرف زندانيان سياسي، خانواده زندانيان و يا ديگر رسانه‌هاي آزادي‌خواه بوده‌ايد و تنها در واكنش به اين نامه‌ها در قالب بيانيه‌ و مجالس وعظ، تكليف را از سر باز كرديد و به همان واكنش‌ها بسنده نموديد. بهتر نيست كه ديگر از كسوت بيانيه‌ و تظلم‌خواهي در قالب مجالس درس و وعظ، بيرون بياييد و عملن اعتراض خود را نشان دهيد؟ پيش از آنكه مجددن اتفاق ناگوار و جبران ناپذيري براي اين عزيزان بيفتد در برابر اين همه ظلم و ستم بايستيد و پژواك صداي هموطنان در بندمان شويد همانطور كه آنها پژواك صداي ديگر دوستان در بندشان هستند. اگر واقعن مرد ميدان عمل هستيد بسم‌ا… !
با ۷۴ امتیاز و ۱۰ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


مردم سقوط نظام را می خواهند / شهر کردنشین قامشلی در سوریه / "جمعه ارحل" ، 10 تیر 1390
با ۷۴ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


چقدر سخت است شرافتمندانه زیستن، چقدر سخت است بی تفاوت نبودن، چقدر سخت است اینچنین زیستن در سرزمینی که در دستان اهریمنانی پلید و خونخوار است. و مردمی دارد در پی رفاه و آسایش خود.مردمی که زود فراموش می کنند، مردمی که پس گرفتن رایشان برایشان مهمتر است از رهانیدن شریف ترین مردمانش از سیاهچال های حاکم خون خوارش! و در این بین من تو را آزاد می بینم و خود را در بند. در بند محدودیتهای دیکتاتور، دربند خواستهای دیکتاتور. در این محیط بیرون از زندان، من در زندان قوانین ظالمانه و تحمیلی حاکمان گرفتارم و خاموش. اما تو در محیط زندان، و در زیر شلاق و شکنجه زندانبان و بازجویان، آزاده ای و سرافراز، با شجاعتت و با صبرت دیکتاتور را به ریشخند می گیری. تو تحمل می کنی ولی زمانی که ناملایمات روزگار بر تو فشار می آورد و همرزمت را کشته به دست اهریمن می بینی دیگر طاقتت تاب می شود. دیگر خودت و تنت برایت مهم نیست، سلامتی و جانت را می گذاری برای اعتراض به حاکم خونخوار رذل.وچه سخت است اعتصاب غذا در جایی که بازجو نماینده حاکم است زندانبان و قاضی و بازرس زندان هم جیره خوار حاکمند. برایت مهم نیست که اکثریت جامعه ندانند که تو چه کرده ای. همین که در زندان ولی فقیه، روبرویش بایستی و به چالش بکشی او را، شاید آرامت کند. من جای تو نبوده ام ولی شاید همین آرامت کندکه گروهی صدای اعتراضت را بشنوند، اگر بیشتر جامعه خوابند شاید آزارت دهد ولی اگر اقلیتی هم تلنگری بخورند، اثرش را خواهد داشت و همین تسکینت می دهد. و من در عجبم که چقدر انسانها تفاوت دارند! کسانی مثل تو برای نجات مردمی، خود را فنا می کنند و همان مردم در بی تفاوتی کامل یادی هم از تو نمی کنند! بله تو آزادی، تو آزاده ای در زندان و من این بیرون در بندم.
با ۷۴ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


آن‌چه باعث شد تا با چنین مقدمه‌ای عریض و طویل به تشریح «اعتصاب خاموش» بپردازم، گزارشی بود که از وضعیت احمد زیدآبادی خواندیم. مهدیه محمدی همسر احمد زیدآبادی چنین می‌نویسد: «این بار کاهش وزن خیلی محسوس بود، احساس کردم حداقل ۱۰ کیلو وزنش کم شده زمانی که برای خداحافظی بلند شد، شلوارش داشت از پایش می افتاد. من خیلی نگرانم.» تعجب کردم و نام اعتصاب کنندگان اوین و گوهردشت را باز مرور کردم شاید نامی هم از احمد زیدآبادی باشد اما این‌چنین نبود، نام احمد در هیچ لیستی نبود اما طرح این سوال اجباری است که چه عاملی می‌تواند موجب کاهش ده کیلویی وزن زندانی در بیست روز شود؟ حقیقت تلخی که جاری است را می‌توان «اعتصاب خاموش» نام نهاد. اعتراضی که به‌طور روزمره در زندان‌های نظام اسلامی برقرار است. رضا هدی‌صابر رادیکال نبود که انتخاب اولش اعتصاب غذا باشد، وجدان رضا آرام نمی‌گرفت، انتخاب رادیکالِ رضا جهت آرامش وجدانش بود، ابزار دیگری برای اعتراض به این سطح خشونت و ظلم نداشت. سکوت در برابر ظلم وارده آزارش می‌داد. اما بازگردیم به شرایط احمد زیدآبادی، اینان که برشمردم در مورد او نیز صادق است. اما این‌که چرا نام زیدآبادی در زمره معترضان و اعتصاب‌کنندگان نیست سوال دیگری‌ست. خاطرات و دست‌نوشته‌های زندانیان سیاسی منبعی خواهد بود جهت یافتن پاسخ این سوالات. اکنون که ما به تیزهوشی احمد در تحلیل مسائل روزمره واقفیم پی بردن به دلیلِ رسانه‌ای نشدن اعتصاب وی سخت است. اما گمان من آن است که وی معتقد است در شرایط فعلی با توجه به ناهمراهی موج اجتماعی با اعتصاب کنندگان، چنین شیوه‌ی مبارزاتی موثر نخواهد بود و تنها از برندگی این سلاح (اعتصاب غذا) جهت مراتب آتی کاسته خواهد شد.
با ۷۲ امتیاز و ۱۱ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


در آستانه 18 تير و در حالي كه ترم تحصيلي در دانشگاه تهران هنوز تمام نشده است، دانشگاه تهران تمامي خوابگاه هاي دانشگاه (بغير از خوابگاه علوم پزشكي) را به بهانه سم پاشي از 9 تير تا 22 تير تعطيل كرده است. اين تعطيلي خوابگاه ها موجب اعتراض دانشجويان خوابگاهي و سرگرداني آنها شده است. ‌رژيم جمهوري اسلامي به شدت از 18 تير و آغاز جنبش دانشجويي دل چركين است و هر ساله در آستانه سالروز 18 تير با انواع و اقسام بهانه ها به تعطيلي كليه دانشگاه هاي تهران اقدام مي كند. لازم به يادآوري است دانشگاه صنعتي شريف نيز 15 تير را زمان تخليه خوابگاه ها مقرر كرده است.
با ۷۱ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


جنبش آزادی خواهی مردم ایران، این کاروان هنوز به مقصد نرسیده از دوران مشروطه، در این برهه از تاریخ به رنگ سبز در آمده و پرچم آغشته به خون آن به دستان ملتی رنج کشیده و ستمدیده به ایرانیان این روزگار رسیده است. جنبش سبزی که رسالت تاریخی خود یعنی فتح سنگرهای وجدان ایرانیان و بیدار کردنشان از این خواب سنگین را به قیمت پرپر شدن لاله های جوانش با موفقیت انجام داد. اما چندی است که صدای فریاد این مردم خاموش گشته و از طرفی استبداد، عقل ضعیف این دیو تشنه به خون اسلامی را بیش از هر زمان دیگری زائل کرده و جنون خونریزی و وحشیت آن را شدت بخشیده است. قتل هاله سحابی در روز تشییع جنازه پدر، که به رساتی عزت این سرزمین بود، و همچنین رضا هدی صابر که در اعتصاب غذا به سر می برد صاحبان وجدان های بیدار را در بهت و ماتمی وصف ناشدنی فروبرد و بار دیگر مجال خشکیدن اشک از چشمان خیسشان را گرفت. پس از این حوادث تلخ سکوت آزار دهنده ای بر ایران حاکم شد. خون عزیزانمان را مقابل چشمانمان ریختند و ما هیچ نکردیم. شاید گمان کردیم نمی شود و نمی توانیم. اما در همین شرایط بود که خبر اعتصاب غذای 12 زندانی سیاسی و متعاقبا پیوستن چند زندانی دیگر به آنها همگان را متوجه خود ساخت. دلیر مردانی که به قیمت هزینه کردن از جانشان هم که شده نگذاشتند پرچم گرانبهای مبارزات بر روی زمین بماند و نشان دادند که در اسارت دژخیم و سخت ترین شرایط نیز می توان پایدار بود و نباید دست از مبارزه کشید. این نامه را نگاشتم تا بگویم برادران، پیامتان را شنیدیم و درسی را که آموختید فراگرفتیم. قسم به عزم جزم و پایداری لایق ستایشتان، با سکوت و بی عملی به خون های ریخته شده و مادران داغ دار خیانت نخواهیم کرد و همراهانمان را تنها نخواهیم گذاشت. همرزمان! عهد می بندیم دوشادوش یکدیگر تا رسیدن به آرمانهایمان ایستادگی کنیم و دست از مبارزه و مقاومت نکشیم. آری! به خونخواهی یاران پرکشیده مان بر می خیزیم، یا از بند دیو و دد آزاد می شویم و یا جامه سرخ بر تن کرده در لاله زار ایران زمین به عزیزان جاودان شده مان می پیوندیم.
با ۷۰ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


تظاهرات سوریه-قامشلی- جمعة ارحل- 01.07.2011
با ۷۰ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد نازنینان ایران زمین سلام، امروز برایتان مینویسم با چشمانی اشک بار و دستانی لرزان، اشک بار نه از سر غم که از شوق دیدن بزرگ مردمانی چون شما در این بازارِ مکارۀ نامردمان. لرزان نه از سرِ ترسِ پر پر شدنِ زیباترین گلهایِ این سرزمین که ایمان دارم خداوند نگه دارتان است " یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش".و لرزان نه از سرخشم به کسانی که اینچنین دُردانگانِ این سرزمین را به بند کشیده اند که آنان را عبرت میدهم از آنچه بر "ایوان مدائن" گذشت. دستانم لرزان است از آن جهت که شما آیینه اید، آیینه گذشته و حالِ یک سرزمین! و من عملکردِ خود و مردمانِ خود را در این آیینه میبینم. آیینه ای که در آن فریادِ گوشخراشِ محبوسینِ استبدادِ چند هزار ساله این سرزمین را می توان شنید. آیینه ای که در آن سوگ و ماتم بازماندگانِ قربانیانِ سی سال حکومتِ وحشت و خشونت را میتوان دید. آیینه ای که بر سیاه ترین ابعادِ وجودِ ایران زمین و مردمانش نور روشنی میتاباند و به یاد این سرزمین می آورد که چه بسیار بی گناهانی که محبوس شدند و بانگی برنخاست. چه بسیار "منصور"انی که بر دار شدند و کس بر این ظلم نشورید. چه محرم ها که گذشت و آزاده ای یافت نشد که در مقابل ظلم و جور بایستد. آری، شما آیینه اید و ما همگی آیینه شکن. چه آن حکومتی که بر بند کشیده شما را و چه ما که تو گویی گردِ مرگ بر وجدانمان و روحمان پاشیده اند. بهترینان ایران زمین، بشکنید این اعتصاب را، نه به جهت سلامت خود که میدانم این دنیا و عمر کوتاهش برای شما آزاده مردان از "آب دهان شتری" کم ارزشتر است. بشکنید روزه خود را، نه بدان جهت که (با ادامه اعتصاب ) رسوا میشود این حکومت ظلم و جور که این قاتلان رسوای عالم و آدمند. بشکنید این نخوردن را نه از آنرو که بی شما، لقمه ای از گلوی مادران و همسران و فرزندانتان پایین نمی رود، آنان چنان می بالند به داشتن چون شمایی که عرش را در برابرشان سر تعظیم است. پایان دهید بر این قهرِ با زندگی که مردمان ایران زمین را دگر تاب و توان احساس گناه نیست. ببخشید ما مردمان غرق در سکوت را و باور کنید که دیگر لحظه ای تابِ ایستادگی در ما نیست. هنوز شرمساریم از کودتای ۲۸ مرداد، هنوز ناراحتیم از کشتارهای چند هزار ساله این مرز و بوم، هنوز غم اعدام هویدا در راهرو دادگاه و صدای هل هله ما در گوشمان است، از یاد نبرده ایم سکوت و تایید خود را بر خونریزی ۶۷ . بر ما رحم کنید، بگذارید تقاصِ گناهانِ پیشین خود را پس دهیم دهیم، سپس دوباره از ما حساب کشی کنید. باور کنید که ما را یارای ره پیمودن با شما نیست، قدری آهسته تر قدم بردارد و با این کودکان خسته و نا امید خود مدارا کنید. و من هنوز چشمانم اشکبار و دستانم لرزان است. آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم
با ۶۱ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


با واژه زندانی سیاسی مشکل دارم. نه از این نگاه که بگویم زندانی سیاسی نداریم، بلکه از این رو که دوست ندارم با چارچوب حقوقی موجود، به یک اصطلاح حقوقی به نام «زندانی سیاسی» رسمیت بدهم. چطور می شود که انسان به حقوق بشر، حق آزادی بیان، حق حیات اقلیت، حق برگزاری راهپیمایی اعتراضی، حق تحصن، حق اعتصاب و هزاران حقوق سیاسی دیگر اعتقاد داشته باشد و باز هم از اصطلاح «زندانی سیاسی» استفاده کند. بدیهی است که هر شخصی که بخواهد از این حقوق خود استفاده کند و در جریان آن مرتکب جرمی شود که در قوانین مشخص شده باشد، طبق روال معمول هر سیستم حقوقی نسبت به جرم او رسیدگی خواهد شد. پس چه جایی می ماند برای طرح موضوع «جرم سیاسی» ؟ واقعا جرم سیاسی چه می تواند باشد؟ آیا بناست جرم جدیدی تعریف شود؟ یا اینکه اگر کسی از حقوق سیاسی خود سو استفاده کرد باید مورد پیگرد قرار گیرد؟ اتفاقا همین قسمت است که بحث را به شدت حساس می کند. سو استفاده از حقوق سیاسی اگر واقعا توسط یک جرم عمومی و عادی قابل تعریف نباشد، چگونه سنجیده خواهد شد؟ مثلا اگر حق برگزاری راهپیمایی اعتراض آمیز وجود دارد، یک حکومت می تواند همیشه مخالفان خود را به سو استفاده از این حق متهم کند. و در دیگر موارد حقوق سیاسی هم داستان بر همین شکل است. البته از یاد نبریم که در نظام جمهوی اسلامی نفس استفاده از همین حقوق جرم محسوب می شود. بعضی ها داستان را از زاویه دیگری می بینند. آنها می گویند جرم سیاسی، جرمی است که به پشتوانه قدرت سیاسی رخ می دهد مثل جرم نظامی. و به همین دلیل باید مرتکبین ان را در دادگاه های سیاسی محاکمه کرد. منظور این دسته آن است که مثلا اگر یک رئیس جمهور به خاطر جایگاه سیاسی و قدرت ناشی از آن، اقداماتی صورت داد که اساس قوانین را از بین ببرد، این اقدام جرم سیاسی است. مثلا در کشوری مثل امریکا، جزای چنین جرمی، محرومیت از خدمات سیاسی و یا تصدی مقامات حکومتی است. با این وجود در دنیا بر سر یک مفهوم تقریبا اجماع وجود دارد. و آن هم این است که جرم سیاسی، جرایم عادی و تعریف شده ای است (هم فعل و هم ترک فعل را شامل می شود) که از سر خیرخواهی و برای منافع اجتماعی رخ داده و اهداف و منافع شخصی در اثر ارتکاب جرم نصیب مجرم نمی شده است. به عنوان مثال شما در جریان یک راهپیمایی مسالمت آمیز و غیر خشونت بار، ناچار می شوید یک ماشین پلیس را تصرف کنید و از بلندگوی آن برای سر داند شعارهایتان استفاده کنید. این مصداق جرم سیاسی است. همه اینها را نوشتم که بگویم بسیاری از اتهاماتی که به سیاسیون زندانی ما زده شده، مصداق همین جرم سیاسی است. ایجاد ترافیک و راهبندان و یا اقدام بر خلاف امنیت ملی و یا تشویش اذهان عمومی و ... همه مصداق جرم سیاسی است و لازم است در دادگاه علنی و با حضور هیات منصفه رسیدگی شود. و اگر هیات منصفه ای وجود داشته باشد که وجدان جامعه باشد قطعا تشخیص خواهد داد که این زندانیان در ایجاد راهبندان و ترافیک و یا خدشه دار کردن امنیت ملی و یا به هم ریختگی افکار عمومی مجرم نیستند و در زندان نگاه داشتن آنها نه تنها غیر قانونی است که مصداق جنایت علیه انسانهاست. با این اوصاف آیا باز هم دست است که بگوییم زندانیان سیاسی؟ مگر آنها جرمی در حین اعتراضات سیاسی مرتکب شده اند؟ و آیا جرایم فرضی آنها در دادگاهی علنی و با حضور هیات منصفه واقعی، بررسی شده است؟ و آیا بهتر نیست این زندانیان بی گناه را سیاسیون زندانی بنامیم؟ کسانی که به خاطر عمل سیاسی مشروع و قانونی، به زندان انداخته شده اند، و نه ارتکاب جرایم عادی در حین انجام عمل سیاسی! نکته تامل برانگیز آن است که این سیاسیون زندانی، جز با به خطر انداختن جانشان نتوانستند وضعیت ناگوار حاکم بر خود را به ما منتقل کنند. وضعیتی که فرهیخته ای همچون هدی صابر اولین قربانی بی گناه آن بود. صابری که خود تاکید داشت در اعتصاب غذا افراط گری نخواهد کرد، به خاطر مشت و لگدهای زندانبانان و نبود رسیدگی مناسب پزشکی جان سپرد. حال پرسش این است که در زندان بزرگتری به نام ایران که ما همه در بند آن هستیم و دستمان هم طبیعتا از زندانیان اوین بازتر است ، ما چه باید بکنیم؟
با ۵۵ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


پيرو سخنان و حمايت واقعا بي شرمانه ي خامنه اي از بشار اسد جنايتكار ما هم همصدا با مردم دلير سوريه سقوط حكومت بشار اسد متحد جنايتكار رژيم را مي خواهيم و براي اين مهم از مردم سوريه حمايت مي كنيم...توجه داشته باشيم كه سقوط حكومت بشار اسد ضربه ي مهلكي به حزب الله و حكومت مستبد ديني ايران وارد مي نمايد و سطح نفوذ حكومت ايران را در منطقه كاهش خواهد داد و پل اعمال تروريستي حكومت ايران را خواهد شكاند بنابراين بر ماست كه در مقابل اين جنايتهاي بشار اسد و خامنه اي اعتراض خويش را نشان دهيم و از مردم شجاع سوريه حمايت كنيم
با ۵۴ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 


دیری است مفاهیم، در این مرز جغرافیایی استحاله شده اند. عشق، آزادگی، ایمان و ده ها سرود زیبای دیگر هستی، تنها واژه هایشان پابرجا مانده و مفهوم واژه به نهایت خفیف شده است. در این زمانه بی معنایی واژه ها، جمعی بر خواستند، پرچم احیای مفاهیم را به دست گرفتند و به نبرد با وجدانهای ناپاک و وجدانهای خفته رفتند. وجدانهای آلوده، پرچم را شکستند، زدند، کشتند و به اسارت بردند و وجدانهای خفته به تماشا نشستند... این پایان راه بود اگر آنها نبودند. این انتهای مسیر بود اگر آنها در اسارت جسم، روح خود را نیز به بند پاسبان میسپردند... آری پرچم شکسته و فریاد خفه شد اما اینان چنان ایستادند که دیگر ضرورتی به پرچم نبود. اکنون اسیران مان نماد و پرچم مفاهیم به یغما رفته شده اند و وجودشان آن مفاهیم را فریاد میکند. اصلا خود خود خود عشق، مترادف آزادگی و معنای ایمان شدند... عزیزان در بند! اکنون حضورتان عینیت تمام نمای انسانیت است. روحتان که بلند بالاست، جسمتان را نیز پاس بدارید که هیبتتان بیرقهای برافراشته آزادگی در این روزگار است ...سهیل سروش نیا - وبلاگ مسدود شده بند209
با ۵۴ امتیاز و ۱ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


با دوستان قراری گذاشتیم تا ما هم مدتی اعتصاب غذا کنیم مثل زندانیان سیاسی٬ و بعد نامه‌ای بنویسیم٬ یک بازی وبلاگی. می‌گویند مصرف بی‌رویه‌ی استامینوفن بد‌است٬ اما خوب چه کنم با این سر درد؟ مـُسکــّن‌ چیز بدی نیست٬ حتی دکتر هم می‌گوید درد گرفت بخور. قرصم را با چای خواهم خورد. بازی؟ بله٬ بازی٬ «بچه‌های ریش‌دار» هم گاهی بازی می‌کنند٬ و گاه با مرگ! اکبر گنجی را یادت هست؟ / بین خودمان بماند٬ اگر اکبر محمدی زنده بود٬ به اونامه می‌نوشتم٬ ۵ سال پیش وقتی اعتصاب غذای خشک کرد حتمن حال مرا داشته٬ شک ندارم که او مرا می فهمید. اما حیف که من او را نفهمیدم! و هنوز نمی‌دانم که درد بستن دست و پا با زنجیر و زدن چسب بر دهان بعد از مدت‌ها اعتصاب غذا و جان دادن در این حال چیست. / ساعت زنگ می‌زند٬ ۱۱ شب است یا به عبارتی ۲۳. ۹۰ را از «۲۳ سال» کم می‌کنم می‌شود ۶۷! و حالا من هستم و این سوال: راستی اگر آن‌ها که در خاوران خفته‌اند هم اعتصاب غذا کرده بودند چه می‌شد؟ چرا به فکرشان نرسید؟ چرا اعتراض نکردند؟ یا شاید هم چنین کاری کردند و من نفهمیدم! اعتصاب فکری هم داریم؟ اعتصاب غذای من حتی برای ۱۲ ساعت هم خیلی سخت گذشته است٬ چرا با این اعتصاب فکری مان چنین آسان ساخته‌ایم؟
با ۵۴ امتیاز و ۲ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


وقتی نقض گسترده حقوق زندانیان سیاسی را از لابلای اخبار می شنوم، چیزی قلبم را می فشرد. نه می توانم کاری در خور انجام دهم و نه می توانم در گوشه ای کرخت و بی حس بنشینم. لاجرم فریادی که در گلویم گیر کرده، بغض می شود و وقتی بغضم می شکند، خودم هم می شکنم و از دورن فرومی پاشم. لختی که می گذرد، به یاد اسطوره های مقاومت که در زندان های حکومت گرفتار شده اند می افتم، از شکستنم عرق شرم بر پیشانیم می نشیند، دوباره خودم را جمع می کنم و برمی خیزم..... و این داستان شکستن و برخاستن، بارها و بارها در زمانهای مختلف تکرار می شود. اما این بار اعتصاب غذای هدی صابر و مرگ بهت انگیزش و سپس اعتصاب غذای اعتراضی هم بندیهایش طاقتم را طاق نمود آنقدر که دیگر تحمل تکراری شدن داستان تلخ زندانیان سیاسی را نداشتم. به پیشنهاد دوستان، تصمیم گرفتم که به جای در خود فروریختن، قلمم را بردارم و نامه ای را در وصف اوضاع امروزمان بنویسم. اما خطاب نامه به چه کسی باشد؟ خواستم به علی خامنه ای و دستگاه خلافتش نامه ای بنویسم و بگویم: شرم تان باد اي خداوندان قدرت، بس كنيد / بس كنيد از اينهمه ظلم و قساوت، بس كنيد...... خواستم بگویم: گر چه مي دانم، آنچه بيداري ندارد خواب مرگ بي گناهان است و وجدان شماست/ با تمام اشك هايم باز نوميدانه خواهش مي كنم، بس كنيد، بس كنيد، فكر مادرهاي دلواپس كنيد. ..... خواستم بگویم که ولایتی بر قلب ایرانیان ندارید اما سلطه مطلقه ای که بواسطه چماق و سرکوب به پا داشته اید، مسئولیت مطلقه همه این ظلم و جنایت ها را بر گردنتان می اندازد...... حرفهای بیشتری هم داشتم، اما چه فایده که آنها زبان من را و ملت را نمی فهمند. نامه نوشتن به آنها حکایت شکایت بردن از ظالم به خود ظالم است و کوبیدن آب در هاون. خواستم به عقلای حکومت نامه ای بنویسم و بگویم چه غافل نشسته اید که ظلم از حد گذشته است. جام زهر را بنوشانید پیش از آن که دیر شود. شک نکنید که تسلیم در برابر مردم تلخی جام زهری که سالها پیش به خاطر کوتاه آمدن در برابر دشمن خارجی نوشانده شد را ندارد.... اما صادقانه بگویم که عاقلی منزوی نشده درمیان صاحب منصبان ندیدم که خطابش کنم. گو اینکه همگی در قطار بی ترمز استبداد نشسته اند و تخته گاز خود را و ملت را و کشور را به قهقرا و فروپاشی می برند. خواستم به مراجع و علمای دین نامه ای بنویسم و بگویم که این حکومت دست پرورده شماست، و با سکوت یا تایید شماست که به اوضاع امروز رسیده ایم، پس چرا در کنج عافیت نشسته اید؟ پس تکلیف آن همه افسانه ها و روایت هایی که در نکوهش ظلم و مدح آزادگی می گفتید چه شد؟.... اما دیدم از این قبر بی جنازه، طرفی برای مردم بسته نمی شود. از بحرین تا فلسطین، اگر ظلمی رخ دهد فریاد روحانیت بلند می شود و کفن می پوشند و گریبان پاره می کنند اما وقتی نوبت به کشتار و زندانی کردن جوانان ایران زمین می رسد، اگر به تایید برنخیزند، زبان در کام می گیرند. خیلی که شجاعت به خرج دهند، کنایه ای آرام را در هزارتوی تمثیل ها می پیچند و نمی اندیشند که این حکومت سرکوبگر که با تایید همین علما قوام یافته است با این کنایه های آرام و زیرپوستی، چرخ سرکوبش متوقف نمی شود. خواستم، به مردم و فعالین سیاسی و حقوق بشری نامه ای بنویسم که چه نشسته اید، باید کاری کرد. جمعی از عزیزترین فرزندان این مملکت در سیاهچاله های حکومت به زجر و رنج مداوم سردچار شده اند و رسم انصاف و غیرت نیست که تنهایشان بگذاریم و یا در اختلاف های جزیی و حاشیه ای مشغول شویم و از اصل موضوع غافل شویم. اما دیدم که سخن گفتن با مردم ظرافتی می طلبد که در قلم من وجود ندارد. از سرزنش خودمان و خودفرسایی های این روزها چه سود؟ مگر نه اینکه زندانیان سیاسی خودشان بخشی از مردم هستند؟ مگر نه این است که هزاران جوان گمنام در زندان به سر می برند و یا تجربه تلخ زندان را از سر گذرانده اند و احتمالا به واسطه گمنام بودنشان، سختی ها و تحقیرهای مضاعفی را هم تحمل کرده اند؟ منصفانه نیست که مردم را یکجا خطاب کنیم و به پرسش بگیریم. لاجرم تصمیم گرفتم نامه را به خود زندانیان سیاسی بنویسم. به آنها که حتی در زندان نیز مشعل مبارزه را فروزان نگه داشته اند. به آنها که به ما مردم پراکنده درس مبارزه می دهند. به آنها که مسئولیت اجتماعی خود را حتی در زندان نیز فرونگذاشته اند. به آنها که به ما می آموزند، هیچ گاه خالی بودن دستها بهانه خوبی نیست. به آنها که با دستهای خالی به مبارزه با حکومت رفته اند تا نشان دهند که اقتدار پوشالین حکومت با کمی صبر و اتحاد و استقامت فروخواهد ریخت. نامه ام بر خلاف مقدمه طولانی که گذشت، کوتاه است: قهرمانان وطن و آزادگان زندانی! این نامه را یکی از زندان بزرگ ایران به شما ساکنین زندان اوین و رجایی شهر و ... می نویسد. مسئولیت پرچمداری جنبش سبز، نه بر شانه های خسته شما زندانیان سیاسی، که بر دوش تک تک اعضای جامعه ایران است. مشعلی که اینک در دستان شما فروزان است می بایست بر دستان ما در اهتزاز می بود. شما تا همین جایش هم مسئولیت اجتماعی خود را به کمال انجام داده اید و تکلیفی بر شما نیست که جور ناکرده های ما را بر دوش خسته خود حمل کنید. شما را می ستاییم برای آنکه فداکارانه و حتی به قیمت جانتان، پرچم مبارزه را علیرغم همه محدودیت ها فرونگذاشته اید تا روح مبارزه را در جامعه زنده نگه دارید. شرمنده هستیم برای همه کارهایی که می توانستیم و نکرده ایم و برای همه حاشیه هایی که خواسته یا ناخواسته درگیر آن شده ایم. اکنون پیام شما را دریافت و راه مبارزه را با چراغ هدایت شما پیدا کرده ایم. تنها فرصتی می خواهیم تا دوباره متحدانه جمع شویم و از حاشیه ها به متن مبارزه برگردیم و ققنوس وار از میان خاکستر سرکوب پرکشیم. نزدیک طلوع است و دیر نباشد که ما و شما خورشید آزادی رادر آغوش کشیم.
با ۵۳ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش سیاست
نظرات

 


تو را تحسین می کنم که حرفت را گفتی و نترسیدی. تو را تحسین می کنم که با دستان خالی به مبارزه با استبداد برخاستی. تو را می ستایم که نه برای آزادی از زندان و نه به خاطر حفظ جان با ستم و ستمگر سازش نمی کنی. به اراده ات رشک می برم و به آزادگیت. و یقین دارم که روزی در و دیوار زندان هم در برابر عظمت تو سر تعظیم فرو می آورد. و تو پیروز می شوی. و تو پیروز شده ای.
با ۵۳ امتیاز و ۳ نظر فرستاده شده در بخش اجتماعی
نظرات

 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به unsubscribe@balatarin.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به subscribe@balatarin.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته