-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

Posts from Khodnevis for 07/25/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



اعتراض مردم سروستان در مقابل جمع آوری دیش ماهواره
 


از اتاق فکر «اسب تروا» بهتر از این در نمی‌آید-۲

همانطور که در نوشته قبلی‌(از اتاق فکر «اسب تروا» بهتر از این در نمی‌آید ) عنوان کردم، قصد دارم بخش‌های منتشره از «جامعه شناسی‌ خودمانی» جناب ابراهیم نبوی را به مرور و نقد بنشینم. لازم به تاکید است که این نقد نه برای روشنگری شخص نبوی و با امید «اصلاح» ایشان، که به منظور شفاف سازی و روشنگری اهداف اصلی‌ وی برای طرح قضیه، در این شرایط و با این لحن انجام می‌شود. نبوی می‌گوید:

 

«انقلابی بودن و میل به ویران‌گری: بخش بزرگی از مخالفت ما با انتخابات و اصلاحات، ناشی از میل ما به انقلاب است. به نظر من این تمایل به انقلاب نه موضوعی امروزی و پس از بحران سال ۸۸ بلکه موضوعی تاریخی و اجتماعی است.»

 

ایجاد این توهم که انقلاب از سر «میل» است، آنهم به ویرانگری نه بهسازی، بایستی ربط مستقیم  با ترس شما از ادامه روند موجود در جهت رادیکالیزه شدن جنبش مردمی باشد جناب نبوی! یقینا در عالم شما مردم  نق نقوی بولهوس ما شب می‌خوابند و از سر عناد ذاتی با «اصلاح‌گری» صبح بنای انقلاب را می‌ریزند و خیابان‌ها را اشغال می‌کنند. نه مکانیزمی برای حرکات اجتماعی قائل هستید و نه علّتی! انقلاب را حالا پس از سوار شدن بر خر مراد مذموم می‌دانید و نا متعارف، نشانه خرابی‌پرستی‌ و حتماً غیر متمدنانه!

 

«تمایل به انقلاب» را بدون اشاره به تاریخ و گسل و زیر بستر تاریخی/ اجتماعی آن ربطش می‌دهید به «میل و نیاز» تاریخی ما برای انقلاب الکی‌ کردن!؟ انقلابی‌ که در عصر نوین ادامهٔ همان دیرباز آرزوی رهایی از زمان مشروطه‌خواهی بوده و چون به هدف نرسیده، جریان دارد را به گمان باطل خود با همین[...] بازی‌های روشنفکر مآبانه میخواهید لوث کنید؟ تمایل مردم برای زیر و روی کردن بنای ظلم، چپاول، سرکوب، شکنجه، انحصار قدرت، نابرابری قومی، اعتقادی، طبقاتی در زمان شاه و شیخ را بهمین سادگی‌ به لجن می‌کشید؟ هزاران هزار جانباخته تاریخ خونین سرزمین‌مان را اگر فراموش کرده‌اید یا کلا چیزی راجع بهشان نمی‌دانید یا نمی‌خواهید بدانید، از قربانیان اخیر خجالت بکشید، یا از آنهایی که در سلولهای تاریک و دهشت انگیز رژیم جهل و جنایت جمهوری اسلامی به انتظار قربانی شدن نشسته‌اند. لجام گسیختگی شما اگر رابطه مستقیم با حماقت و بلاهت نداشته باشد( که دارد) ناشی‌ از ترس بیش از پیش شما برای به ثمر رسیدن این جنبش مردمی و حذف همپالکیهای جنیتکران از صحنه سیاسی/ اجتماعی کشور باید تلقی‌ گردد.

 

در ادامه می‌گویید:

 

«ما وقتی می‌شنویم که حکومت مصر و تونس با یک جنبش و یک انقلاب تغییر کرد، تمام تنمان می‌خارد و دنبال غیرتی می‌گردیم که مثل مصری‌ها حکومت را عوض کنیم. ما نسبت به مصری هایی که انقلاب کردند حسادت می‌کنیم و به جای اینکه فکر کنیم شرایط آنان با ما متفاوت بود و هست و اصلا جامعه و حکومت ایران و مصر به دوگونه اند، تمایل داریم مثل آنها در ۲۱ روز حکومت را تغییر دهیم.»

 

 

تن‌ شما ظاهراً با نوشتن این ورق پاره بیش از مردمی می‌خارد که الهام گیری‌شان را با خارش تن‌ به سخره می‌نشینید! شما کم حافظه تشریف دارید یا مردم را خواب تصور می‌کنید که تقدم و تاخر این جنبش‌ها را نادیده گرفته و خواست انقلابی‌ مردم ما را متاثر از حرکت انقلابی‌ مردم تونس و مصر تلقی‌ می‌کنید؟ اصولا شما با این «آموزه‌های جامعه شناسی‌» در چنته‌تان فرق اصلی‌ و عمده جامعه مصر، تونس و ایران را در چه می‌بینید که بدون اشاره به آن سریعاً سر مساله «انقلابیگری بیجای مردم» می‌روید؟ اختلافات جوامع به کنار، آیا مشترکاتی در نحوه سرکوب و بریدن نفس مردم از طرف حاکمان دیده‌اید که بتواند این خواست دگرگونی زیربنایی را برای شما معقول کند؟

 

فرق اصلی‌ «جامعه و حکومت» در مصر و ایران چیست که در جایی‌ انقلاب را ممکن می‌کند، یا ضروری، و در دیگر جایی‌ مذموم و از سر «میل پرستی‌»؟ تاریخ سرکوب جمهوری اسلامی و عمر استبداد دینی و دیکتاتوری آخوندی که بگواه تاریخ از عمر رژیم‌های سرنگون شده مصر و تونس بیشتر بوده است؟ شکنجه، سر به نیست کردن، زندانی و تبعید و اعدام مخالفان با فتوای دینی را که بنیانگذار جمهوری کثیف اسلامی‌تان به مابقی دیکتاتورهای کشورهای اسلام زده خاور میانه نشان داد و سایه سر این جنایات رکورد هر چه بد و بدترین در جهان از همه دیکتاتوری‌های کوچک و بزرگ منطقه و جهان ربود! گستاخی و بی‌ آزرمی تا این حد؟ چرا صاف و پوست کنده ترس خود را از ویران کردن بنای این کاخ و منبر ظلم و ستم دینی، نمی‌گوید و از وجدان مردم شریف کشورمان هزینه می‌کنید؟


«اصولا معتقدیم اصلاحات خاتمی غلط بود، چون او نتوانست حکومت را تغییر دهد. معتقدیم جنبش سبز شکست خورد، چون گروهی مانع حمله مردم به مراکز حکومتی شدند.»

 

تغییر حکومت پیشکش‌تان جناب، بفرمائید «اصلاحات» موفق و ماندگار ۸ سال ریاست جمهوری خاتمی چه بوده است که دوباره مردم را تشویق به آن کنیم؟ اینکه جنبش دانشجویی بدترین سرکوب سال‌های معاصرش را تحت ریاست جمهوری خاتمی بخود دید و همنوا با رهبر جابر کشور، «شیخ اصلاحات» نیز آنان را اراذل و اوباش خطاب کرد؟ یا آزاد گشتن قاتلان جوانان مردم تحت ۸ سال ریاست ایشان بر کشور و محکوم کردن یک سرباز وظیفه بینوا به جرم دزدی؟ بیشترین روزنامه‌های کشور در همین ایام بسته نشد؟ قتل‌های زنجیره‌ای را یادتان رفته است؟ اصولا کدامین برنامه موفق ملی/ اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی در زمان ایشان را میتوانید معرفی‌ کنید که یک ملت از آن بی‌خبرند؟ یا باز هم می‌خواهید بگویید که عدم موفقیت وی بخاطر کارشکنی‌های اصول‌گراین بود که اگر چه از نظر تعداد در اقلیت، اما با داشتن راس تصمیم گیری کشور( که شما در جایی‌ دیگر از همین سلسله مقالات وی را به عنوان ادیب،، فرزانه و معتدلترین آخوند در حکومت ترسیمش می‌کنید) اصولا راهی‌ برای اصلاح پذیری نه گذاشته اند و نه خواهند گذشت؟

 

کدامین حرکت خشونت آمیز مردم در جنبش اخیر را می‌توانید نام ببرید که حال دیگران را متهم می‌کنید که شکست «جنبش سبز»تان را از قول مردم به جلوگیری[...]  مانند خودتان با افتضاح اسب[...] تروا و امثال آن از اعمال خشونت پیوند می‌زنید؟ روزهای بعد از انتخابات را فرموش کرده‌اید یا سکوت فعلی‌ جامعه شما را به این توهم انداخته که لحظاتی که دوربین‌ها و حافظه مردم ثبت کرده از خشونتی که دولت و رژیم و نظام سرکوب بر علیه مردم بکار برد، بدست فراموشی سپرده شده؟ چه بگویم که برای توضیح این بیشرمی زبان هم کم می‌آورد!

 

«البته یادمان می‌رود که قبلا یک بار انقلاب کردیم و صد بار از آن کرده پشیمانیم، وقتی درباره آن انقلاب حرف می‌زنیم، اصلا یادمان نمی آید که ما هم در آن انقلاب حضور داشتیم. تقریبا همه بزرگان سیاست و بخصوص انقلابیون و مخالفان طوری درباره انقلاب حرف می‌زنند، انگار آن انقلاب در الجزایر اتفاق افتاده و آنان در آن حضور نداشتند.»

شما اگر از انقلاب کردن خود پشیمانید، چرا عمومی‌اش می‌کنید و از جانب همه فریاد پشیمانی می‌کشید؟ پشیمانی اگر باشد، از سرنوشت انقلاب است، نه به وقوع پیوستنش! مگر کشور در قبضه شماست و جمع اندک هم اندیشان شما تیول همه چیز را بدست گرفته‌اید که همه «انقلابیون» را پشیمان فرض کردید؟ بزرگان سیاست صحنه هر انقلابی‌ مردم کفّ خیابان هستند جناب، نه سرشناسان سیاسی که شمایتان بزرگان سیاسی می‌نامید. آن «سیاستمدارانی» که سایه سر همین مردم و انقلابشان به موج سوار‌ی خود مشغول شدند و مسیر انقلاب را از همان روزهای اوّل بهمن ۵۷ به بیراهه کشیدند و کردند آنچه که خلاف خواست عمومی و منظور اصلی‌ انقلاب بود بزرگ می‌دانید که حالا «شکر خوردنشان» را به رخ می‌کشید؟

با این افاضات تشریف ببرید اسم خود را در ژانرStand- up کمدی- تراژیک سیاسی ثبت کنید:

«این فقط یک عادت سیاسی نیست، در معماری، در رانندگی، در رابطه دوستانه، در خانواده، در کار اداری، در نحوه علم آموزی و در بسیاری رفتارهای مان همین ویرانگری و میل به تخریب به چشم می‌خورد. خانه‌های مان را بعد از ده سال می‌کوبیم و دوباره می‌سازیم، یک بار مدل انگلیسی می‌سازیم، یک بار با ستون یونانی می‌سازیم، یک بار برج شیشه‌ای می‌سازیم، یک بار به سبک آمریکایی می‌سازیم، هر بار هم از اول خانه را به یک شکل دیگر می‌سازیم. این معماری بی‌رگ و ریشه شهری ما دقیقا شبیه همان وضع سیاسی ماست. در شهرها ده خانه با یک سبک نمی‌بینیم، آن هم در کشوری که هزار سال سابقه معماری دارد. در هر پایتختی در دنیا یک سبک معماری غالب است، اما ما هر روز به شکلی در می‌آییم. این ویرانی فقط در ساختمانها نیست.»

ظاهراً شما آخرین [...] نیستید که رابطه مستقیم گوزن و گًل شقایق را با نبوغ ذاتی خود کشف می‌کنید! میل به تغییر در معماری و خانه‌سازی هم تبدیل به میل به تخریب می‌شود و مستقیم با سیاست پیوند خورده و بنابرین انقلاب بد است، چرا که میل به تخریب دارد! در نشئه هستید یا ما را خمار میپندارید؟ کدام مردم را نمایندگی‌ می‌کنید که از سر خوشی هر چند سال یکبار همه خانه‌شان را از نو بنا می‌کنند و سبک‌های معماری کهنه را نو میکنند که به ذوق فرهنگی/ شهرشناسانه شما آسیب رسانده است؟ اول مسکن را برای مردم فراهم کنند تا بماند به خراب کردنش بخاطر «بیماری ملی‌ تخریب گری»!

کاش کمی‌ هم انصاف داشتید و بجز ویرانیهای معماری / شهر سازی ما، ویرانیهای زیربنایی اقتصادی، اجتماعی، حقوق بشری و خانوادگی جامعه فلک زده را می‌دیدید تا ذهن لطیفتان اینهمه مشغول ویرانی طلبی ما در زمینه مسکن نباشد!

«ما از خاتمی بدمان می‌آید وقتی که سیاستمدار می‌شود، اما یک هفته بعد وقتی او چهره مبارز می‌گیرد تحسین‌اش می‌کنیم. ما از هاشمی رفسنجانی بدمان می‌آید، از بازرگان بدمان می‌آمد، چون سیاستمدارند و سیاستمدار بودند. اکثر چهره‌های سیاستمدار ایران با بدنامی به عنوان انگلوفیل، روسو فیل، فرانکوفیل، مستبد، عالیجناب، حضرت اشرف، فاسد و مفسد از صحنه سیاسی ما حذف شده‌اند، فقط بخاطر اینکه ما دوست نداریم مصلحت کشورمان را در نظر بگیریم.»

 

مای شما کیست؟ لطفا مشخص کنید چون براستی که من صفاتی که شما ادعا میکنی‌ در ملت و در مای «خودمان» نمی‌شناسم. اگر خاتمی را رّد می‌کنیم بخاطر مواضع و کارنامه اعمالش است، نه سیاستمدار بودنش. تحسینش نمی‌کنیم مگر آنکه در صاف مردم و جنبش مردمی قرار بگیرد و حق و نوبت بیشتر یا کمتری از مابقی مردم برایش قائل نیستیم. از رفسنجانی بدمان میاید چون نماینده سیاه‌ترین، قشری‌ترین و منفعت طلب‌ترین دولتمردان است و فقط تاریخ نقش منحوسش را در سیاهی‌های ۳۲ ساله اخیر مشخص خواهد کرد. اصولا چرا بجای خواست جوابگویی از کسانی که ادعای خدمتگزاری و نمایندگی‌ مردم را دارند، نوک پیکان را به مردم اشاره گرفتید  که وسواسی و خرده گیر و بی‌ انصافند؟ نکند استخوانهای پوسیدهٔ باقیمانده را از زیر خاک بیرون می‌کشید که با تحمیق مردم به دنیای هرج و مرج زده و آشوب سیاست ایران به عنوان زامبی به جان مردم بیندازید؟

«سیاستمداران ما نزد مردم مغضوب و منفورند، حتی اگر سالها برای مردم کار کرده باشند. موجودی به نام " قهرمان" و " مبارز" به جای سیاستمدار می‌گذاریم و او را علیرغم همه اشتباهاتش می‌پذیریم، اما سیاستمداری با تجربه را نمی پذیریم......................................به همین دلیل است که هر شارلاتانی می‌تواند با بازی نقش مبارز سوار دوش مردم بشود. فقط لازم است مشتی شعار سطحی بدهد و به آنها دروغی بگوید که می‌خواهند بشنوند. ما دوست داریم دروغ بشنویم.»

 

سیاستمدارانی که منظور نظر شمایند و بغل شما منفور و مغضوب مردمند، نیه بخاطر بیماری ویرانگری خواهی مردم که بخاطر خاستگاه‌های سیاسی و عملی‌‌شان است. سیاستمداری با سیاست بازی فرقی‌ اساسی‌ دارد و سیاستمردی که التزام عملی‌ به نمایندگی‌ خواست بی‌ واسطه انتخاب‌گرانش نداشته باشد نباید هم که احترام و اغماض ببیند. پست و مقام و رتبه‌ای که سایه سر همین مردم به سیاستگران می‌رسد ملک طلقه و ارث نیست که دست نخورده بماند. حفظ این مقام تا زمانیست که عمل نشان بدهد که پشتوّانه مدعاست و بهترین تضمین برای ایجاد سلامت سیاسی، جلوگیری از قداست و مصونیت سیاستگران است، حال چه شما و دوستان نازک دلتان را خوش بیاید یا نه!

قهرمان و مبارز اما نه نمایندگی‌ رسمی‌ و نه ماموریت مشخص از طرف مردم دارد. نه دوره‌ا‌ی انتخاب می‌شود و نه بجز آنچه در لوای اساسنامه و برنامه شخصی‌ یا گروهی خود می‌گوید قولی‌ می‌دهد. معمولا ناشناس است تا زمان مناسب فرا رسد و اکثرا هم با جانفشانی‌های بیدریغ خود و نشان دادن عملی‌ هزینه پذیری احترام و ارزش خود را به اثبات می‌رساند. البته در حد و اندازه هر کسی‌ نیست که به نقد قهرمانان و  مبارزین مورد نظر مردم بنشیند‌ و هر شارلاتانی نیز نمی‌تواند آنان را متهم یا محکوم به شارلاتانی با طرح شعارهای سطحی و دهان پر کن نماید.

«انتخابات برای ما به معنی ادامه عمر یک حکومت است، ما حتی با اصلاح حکومت هم دشمنیم، چون معتقدیم و صراحتا می‌گوئیم اگر حکومتی اصلاح شد عمرش طولانی می‌شود، به همین دلیل برای ما انتخاب رئیس جمهور یا نماینده پارلمان معنی ندارد

دم خروس در اینجا اینقدر واضح بیرون زده که بنده نیازی در اتلاف وقت جهت نقد این سطور آخری ندارم. تلاش من در جایجای مقاله این بوده که نگرانی‌ اصلی‌ شما از عدم شرکت مردم در انتخابات و بسته شدن دکّان تبلیغاتی را بازگو کنم که خودتان به خوبی با سیاه کردن این سطور آخر به نمایش گذاشتید. جوابتان در مورد گنده گویی‌هایتان در مورد عدم شرکت مردم در انتخابات را هم تکرار نمی‌کنم و خواننده را به بخش اول این مقاله ارجاع می‌دهم.

پ. ن. بخش سوم این مقاله بزودی در همینجا منتشر خواهد شد


 


سرحدی زاده: آنچه بر سر هاشمی می‌آید، نتیجه کارهای خودش است

 

به گزارش ایسنا، سرحدی‌زاده با اشاره به انتخابات مجلس چهارم گفت: «آن زمان گفته شد لیبرال‌ها دارند می‌آیند، به كسانی رای ندهید كه از رادیو اسرائیل صدای‌شان به گوش می‌رسد، همان موقع من به آقای خوئینی‌ها و كروبی گفتم به شما لیبرال می‌گویند؛ از الان تكلیف‌تان را روشن كنید. هم‌چنین گفته شد هر كسی هرچه می‌خواهد بگوید ما به كسی نیاز نداریم و از همان موقع زدند زیر انتخابات و همه چپ‌ها را جارو كردند و گذاشتند كنار. آن موقع غفلت كردیم، باید محكم جلوی‌شان را می‌گرفتیم. آقای هاشمی هم به آن جریان كمك كرد و چیزی كه الان بر ایشان می‌گذرد نتیجه كارهای خودشان است.»

 

نماینده سابق خانه کارگر همچنین در مورد انتخابات آتی مجلس و اصلاح‌طلبان گفت: «طبیعتا حضور عناصر تاثیرگذار پای صندوق‌ها تنور انتخابات را گرم می‌كند.» سرحدی‌زاده، اصلاح‌طلبان را جریانی نامید که از پیش هم کاملا یکدست و روشن نبوده‌اند و شامل طیف‌ها و عناصر گوناگون با افکار و برداشت های مختلف هستند که در کل «خواستار یك سلسله آزادی‌ها هستند و جامعه را بازتر می‌بینند.» او ادامه داده است «طیفی از اصلاح‌طلبان بعد از انتخابات اخیر رنجیده خاطر شدند و بعید می‌دانم با این وضعیت اصلاً حضورشان معنا داشته باشد. این بدان معنا نیست كه اصلاح‌طلبان خواستار یك انقلاب دوباره‌اند نه؛ اصلاً چنین چیزی نمی‌خواهند و نمی‌خواهند خدای نكرده نظام اسلامی سقوط كند، ولی مشابهتی بین وضع موجود با انقلاب و آرمان‌های امام نمی‌بینند؛ گرچه برخی اسم وضعیت موجود را اصولگرایی می‌گذارند.» وی خاطرنشان كرد «اصلاح‌طلبان هنوز هم هستند، اما تردید دارم در شرایط فعلی بتوانند تغییری ایجاد كنند.»

 

سرحدی زاده در ادامه گفت: «جریانی وجود دارد كه اعتقادی به انتخابات ندارد و انتخابات برای‌شان یك ظاهرسازی بیش نیست.» وی ضمن اینکه نامی از این افراد نبرد تلویحا به اصول‌گرایان اشاره کرده و ادامه داده است: «امام با صدای بلند فریاد زد كه بالاترین رای، متعلق به مردم است، بنابراین این‌ها نمی‌توانند از آن عدول كنند. هرچند در برخی اعتقادات‌شان هیچ شباهتی به اسلام ندارد و برخی اصولگرایان با اسلام ناب بی‌نهایت فاصله دارند.»

 

ابوالقاسم سرحدی زاده متولد ۱۳۲۴ در تهران و از چهره‌های شاخص جناح چپ اسلامی در سال‌های گذشته است. وی دبیرکل حزب اسلامی کار، سه دوره نماینده مجلس و وزیر کار و امور اجتماعی در دولت دوم میرحسین موسوی بوده است. او از جمله نمایندگانی بود که در اعتراض به رد صلاحیت گسترده نمایندگان اصلاح‌طلب دست به تحصن در مجلس زدند.


 


منطق چهارپله‌ای آزادی


بدون تردید ما نه در یک «جهان» بلکه در یک شبکه به نام «هستی» زندگی می‌کنیم. واقعیت زندگی ما این «شبکه هستی» ست و شبکه هستی علی رغم ادعای ایدئولوژی‌های دینی و غیر دینی فاقد یک «غایت واحد» است. در این شبکه ما با غایات مختلف و غیرقابل تقلیل به هم یعنی غایات نامتجانس(نه لزوما متضاد) سروکار داریم نه  یک غایت واحد. «خرد» تلاشی است برای انسجام بخشیدن و همساز کردن غایات نامتجانس. کانت به این انسجام نهایی باور داشت و ایده  منظومه وار«کشور عام غایات» را مطرح کرد و روشنگری، امیدی است به این انسجام و همسازی غایات. این دشوارترین کار و معنوی‌ترین تفکر است چرا که ما نه با یک شبکه «جهانی» بلکه با بی شمار شبکه محلی سروکار داریم که با وجود وصل شدن به هم در یک شبکه «نامحلی» خصلت های اساسی خود را حفظ می‌کنند. «شبکه شدنِ» فرهنگ اسلامی ما با یک فرهنگ علمی یا فلسفی تاثیری بنیادی بر فرهنگ به جا نمی گذارد و نقطه ثقل فرهنگ ما را جابه جا نمی کند. معمولن هم ارتباط فرهنگ ها با هم زمانی به سطح بالای خود می‌رسد که با هم سنخیت داشته باشند و از یک خانواده فرهنگی باشند. آنچه برای ما اهمیت دارد و خانواده فرهنگی مطلوب ماست خانواده فرهنگی ای است که دارای«سنخیت به لحاظ تفکر» است نه لزوما سنخیت های وجودی. این است که فرهنگ های محلی باید از درون تحول پیدا کنند.


فرهنگ اسلامی ما یک شبکه محلی است که با شبکه های محلی مورد علاقه ما (فرهنگ‌های علمی-فلسفی) کمترین ارتباط را دارد ودلیل آن هم عدم سنخیت فکری است. این عدم ارتباط البته معلول است و نه علت. معلوم است که «فرهنگ آزادی» نمی‌تواند با «فرهنگ بردگی» ارتباط زیادی داشته باشد.


حتی اگر بسیاری از ما دغدغه آزادی و تعین آن (تفکر) را نداشته باشیم علت وجودی ای هست که  آزادی و تفکر را دغدغه ما کرده است. اما این «جبر ارتباط» و دغدغه ناگزیر آزادی و تفکر هرگز به معنای امکان آزادی و تفکر نیست بلکه فقط و فقط «اندیشیدن به امکان تفکر» را ایجاب کرده است. با این وصف پرسش اصلی  روزگار ما این است: آیا منطقا درفرهنگ اسلامی ما تفکر ممکن است؟


روشن است که نمی توان به این پرسش پاسخ داد نگر اینکه ابتدائن تکلیف‌مان را با «منطق تفکر» روشن کنیم. پس از روشن شدن مختصات منطق است که می‌توان پرسید آیا با این وضعیت، امکانی برای رویداد تفکر و درونی شدن آن  در فرهنگ ما هست یا نه. منطق واقعی تفکر چیست؟


 از یونان باستان تا کنون چندیدن منطق کشف شده است و هر حرکت بزرگ فکری پیامد یک انقلاب در منطق بوده است. اولین منطقی که به صورت مدون مطرح شد «منطق صوری» ارسطو بود. در اندیشه ارسطو، منطق یک «ابزار» برای درست اندیشیدن است. منطق ارسطو دو شاخه دارد. شاخه اول به «تعریف درست» امور می‌پردازد و شاخه دوم به «استدلال درست». شاخه دوم منطق ارسطو(استدلال درست) در انقلاب کپرنیکی کانت دچار تحول بنیادی شد و شاخه اول(تعریف درست) در چرخش زبان‌شناختی سوسور و ادامه دهندگان راهش. اجازه بدهید شاخه اول منطق را «منطق دال» و شاخه دوم را «منطق گزاره» بنامیم و بحث را ادامه دهیم.


انقلاب کپرنیکی کانت، منطق استعلایی را جایگزین منطق ارسطویی کرد. در واقع کانت اندیشه «اولویت دال بر گزاره در تولید معنا» را باطل کرد. معنا پس از آن حادث می‌شود که ما حکم می‌کنیم و یک گزاره پدید می‌آید. کانت مقوله های دوازده گانه زبان را از گزاره‌ها استنتاج کرد و نه بالعکس. اما انقلاب کانت در منطق توسط هگل مخدوش می‌شود و سه پایه اش را علم می‌کند اما نه بر مبنای گزاره ها بلکه برمبنای مقوله‌ها. هگل ادامه دهنده راه ارسطو بود و انقلاب کانت را یک اختلال در منطق ارسطویی فرض کرد و منطق صوری را به روز کرد(با این فرض که در هر چهار دسته سه تایی از مقولات سومین مقوله از ترکیب دوتای دیگر به وجود می‌آید: تز، آنتی تز و سنتز). منطق دیالکتیکی هگل همان منطق صوری ارسطو با کمی اصلاحات بود.


انتقاد به هگل بالاگرفت و این جنبش منجر به انقلابی در شاخه اول منطق شد موسوم به «چرخش زبان شناشختی». در واقع هگل نتوانست اختلال کانتی را کاملن رفع کند و نظام مقوله اندیش اش را بحرانی کرد و این بحران سر از چرخش زبانشناختی در منطق و فلسفه درآورد.


کشف سوسور این بود که معنا امری ازلی و مستقل از دال‌ها نیست بلکه تابعی از متغیری به نام دال است و با تغییر دال ها معنا هم تغییر می‌کند. به عنوان مثال، معنای منسوب به آدمیان به عنوان مدلول، امر ثابتی نیست.معنای هستی ما زمانی که ما با واژه «آدم» نامیده می‌شدیم با امروز که «انسان» نامیده می‌شویم متفاوت است. این است که فوکو می‌گوید«انسان اختراعی جدید است». براین اساس معنا محصول تفاوت دال هاست. تفاوت «روز/شب» پدیدآورنده معنای روز و شب است و پیش از به وجود آمدن این دو کلمه، روز و شبی وجود نداشته است.


واقعیت این است که تفاوت و بازی دال‌ها، معنا را تولید نمی‌کند بلکه مدام آنرا به تعویق می‌اندازد. معنا با گزاره به دنیا می‌آید. اما ارزش چرخش زبان‌شناختی به این بود که از دل آن  منطق خیال بیرون آمد. منطق خیال منطق رؤیاست منطق بازی است بازیِ آزادِ دال‌هاست درمیدانی مطلقا غیرواقعی. در این بازی است که شبکه صلب تفاوت‌های دلالتی ذوب می‌شوند و فورانی از تمایزهای نو پدید می‌آیند. بنابراین نه تنها تفاوت، تولید کننده مستقیم معنا نیست بلکه خود پیامد خیالِ رها شده است. خیالِ رهاست که دال ها را دوپاره می‌کند و تفاوت ایجاد می‌کند. بازی خیال  و تولید دال های جدید، زمانی به پایان می‌رسد که حکم صادر شود و پای «گزاره» به میان آید. با این حال پس از صدور حکم هیچ چیز مثل سابق نیست. زیرا به واسطه گزاره، «معنای تازه» پدید آمده است. بازی آزاد خیال ، زبان را متحول می‌کند.


 به این ترتیب به چهار فاز یا پله منطق تفکر می‌رسیم: خیال، دال ، گزاره، معنا.


خیال، تفاوت ایجاد می‌کند. دال‌های متمایز پیدایش گزاره‌ها را ممکن می‌کنند و گزاره‌ها معنا را پدید می‌آورند.


مطابق منطق چهار شقی ما(خیال، دال، گزاره، معنا) خیال آزاد، شرط امکان تفکر است. آیا زندان اصلی ما همین خیال-زندانی نیست که ما را در آن حصر خانگی کرده‌اند؟  تمام هم و غم رسانه‌های جورواجور «سبز» هم چنانکه می‌بینید معطوف به زندانی کردن خیال ماست: نمی‌شود، نمی‌توان....


ما چندهزار است که فاقد «خیال-خانه»ایم. زرتشت با «پندار نیک»اش (بستن پای خیال با اخلاقیات)از همان ابتدا ما را بی‌خانمان کرد. او خود زنده متولد نشده بود و خنده تولدش خنده جمجمه یک مرده بود. او از فرط ناراستی مرده بود و می‌خواست این فقدان عظیم را «جبران» کند و کرد!


وظیفه امروز ما تغییر کامل مختصات آموزه زرتشت است آموزه‌ای که در وجود ما نهادینه شده است. پندار آزاد و رها ست که گفتار نو و معنای تازه آزادی  را ممکن می‌کند و گفتار نو شرط امکان کردار خلاف آمدِ عادت  است. امروز کردار راستین، کردار خارق عادت است چرا که ما به ناراستی عادت کرده‌ایم. درواقع راه ما دیگر نه «پندار نیک، گفتار نیک ، کردار نیک»  که تفکر را «ممنوع» می‌کنند بلکه «پندار رها، گفتار نو، کردار آزاد از قید عادت» است که راه تفکر و آزادی است.


پله اول تفکر، رهاسازی خیال است، پله دوم زاده شدن گفتمان نوین، پله سوم رسیدن به معنای تازه آزادی ست و سرانجام پله چهارم  کردار آزاد. ما در همین پله اول تفکر با بن بست مواجه شده‌ایم. در این خیال-زندان که یک ریز و بی وقفه می‌گویند: «نمی‌شود، نمی‌توان....».


 


هویت ایرانی یا هویت اسلامی؟

 

از زمانی که انقلابیون مسلمان سرزمین ما را به زیر سلطه ی اسلام سیاسی بردند،  یعنی سرزمینی را که همه‌ی دلایل ماندگاری‌اش، داشتن هویتی است برگرفته از فرهنگی گسترده، بی تبعیض و غیر انحصاری، در انحصار فرهنگی تک ساحتی قرار دادند،  پدیده ای به نام «هویت اسلامی»، به جای هویت ملی یا هویت ایرانی بر دهان متفکران و سیاستمداران مذهبی حکومت اسلامی رايج شد. قبل از آن، اگر از «هویت اسلامی» سخنی گفته می‌شد معنایش هویت مذهبی مردمانی در سراسر جهان بود ـ اعم از ایرانی و ترکیه ای و عربستانی، و عراقی و فلسطینی و  غیره و غیره. اين مردمان علاوه بر انواع ديگر هويت خود (همچون هويت قومی، ملی، منطقه ای...) صاحب یک هویت مذهبی واحد هم بودند اما این هویت به هیچ وجه جای ديگر هويت‌های اين افراد و بخصوص هويت ملی شان نمی‌نشست و صرفاً در ارتباط با عقاید مذهبی آنان به کار برده می شد. برای خود این مسلمانان رنگارنگ نيز، همچنان که تا کنون، هویت اسلامی شان ربطی به هویت ملی‌شان نداشت. با این که برخی از این کشورها آن گونه که ما، صاحب مردمانی با اعتقادات مذهبی متفاوت نیستند.

 

اما حکومت اسلامی همانطور که عنوان جمهوری را با عنوان اسلامی مخلوط کرد و از آن معجونی غریب و دهشتناک ساخت و به خورد مردم داد، سی و دو سال است که کوشش کرده تا در ایران هویت اسلامی را به جای هویت ملی یا هویت ایرانی جا بیاندازند. اما، از آنجایی که این تلاش با ویران کردن‌های عمدی نشانه‌ها و میراث فرهنگی و طبیعی ایرانیان، در گوشه گوشه ایران، همراه بوده، می‌توان ديد که در پی اين همه سال نقشه کشیدن‌ها نه تنها کارساز نبود بلکه واکنش های فراوانی را در مردم بوجود آورده و توجه آن ها را به پاسداشت ملی و میراث های فرهنگی بیش از هميشه برانگیخته است. به شکلی که گاهی این توجه به تاریخ و فرهنگ، به خصوص در بخش قبل از اسلام آن، حالتی افراطی و غلوآمیز به خود گرفته است.

 

با آغاز جنبش سبز و علنی شدن توجه ايرانيان به حاکميت ملی‌شان،  همراه با بحران همه جانبه‌ی‌ای که حکومت اسلامی با آن دست به گریبان است، از يک‌سو شاهد متوسل شدن این حکومت به خشونت و خفقان هر چه بیشتر بوده‌ايم و، از سوی ديگر، می‌بينيم که ماجرای «هویت اسلامی» به عنوان واکنشی جدی در رویارویی با هویت ایرانی یا هویت ملی ايرانيان از سوی آن ها به کار گرفته می‌شود.

 

به ويژه  در ماه‌های گذشته، هر آیت الله و امام جمعه و شیخ و ملایی، و هر به اصطلاح نماینده‌ی مجلسی، و هر سیاستمدار و متفکر مذهبی وابسته به حکومتی میان حرف هایش از چیزی به نام «هویت اسلامی» سخن می‌گوید و تاکید می‌کند که: «هویت ما اسلامی است و نه ایرانی». من در این جا سه نمونه از گفته‌های این افراد را که دو تای آن در نشریات رسمی دولتی منتشر شده و در واقع به نوعی تفکر کل حکومت اسلامی را مطر ح می کند برایتان می آورم:

 

آقای صادق خرازی، سفیر سابق حکومت اسلامی در فرانسه و همراه همیشگی و مشهور حکومتی، هفته پیش در یک نشست، به قول خودشان، دیپلماسی طی سخنانی گفته است که:

 

«...چگونه ايالات متحده با تناقض‌هاي آشكار در سياست خود در عربستان، يمن، بحرين، ليبي، تونس، مصر و سوريه، خواهان تبيين الگوهاي جديد دمكراتيك است؟ مردم مهمترين عامل تغيير در خاورميانه هستند و موضوع هويت اسلامي اساسي‌ترين بخش تشخيص اين نهضت هاست».

 

او  در طول سخنانش نه تنها از کشورهای خاورمیانه به عنوان «دنیای عرب و اسلام» نام می برد بلکه کلامی هم از هویت ملی و ایرانی ما به ميان نمی‌آورد. و آنگاه که از «استقلال» و «ناسیونالیسم واقع گرا» سخن می گوید نیز منظورش «استقلال دنیای اسلام» و «امت اسلامی» است.

 

مورد دیگر گفته های آقای عبدالله زارعی است، که سایت خبرگزاری فارس از او به عنوان تحلیگر سیاسی نام برده است. او در سی‌ام تیر در مصاحبه‌ای که عنوانش «هویت اسلامی ما بر هویت ایرانی مان اولویت دارد» می‌گوید: «کسانی که در کشور ما دم از ملی‌گرایی می‌زنند و اسلام را مقوله درجه دوم معرفی می‌کنند، اگر موقعتی دارند به واسطه شعارهایی است که در مورد اسلام داده‌اند، امروز این نه فقط اشتباه و خیانت است بلکه از بین بردن فرصت است. امروز ایران این فرصت را دارد که از ظرفیت کل اسلام برای اهداف بلند اسلامی استفاده کند و خودش در قله‌ی این ماجرا بنشیند. اگر ما شعار ملی‌گرایی بدهیم چطور می‌خواهیم از این ظرفیت استفاده کنیم؟ قطعا هیچکس از شعار ایران منهای اسلام خشنود نخواهد شد. هیچ مسلمان اندونزیایی علاقه‌ی خاصی به پدیده‌ای به نام ایران ندارد و اگر دارد به خاطر این است که ایران پرچم اسلام، دفاع از فلسطین و مقابله با آمریکا را برافراشته نه این که ایران دارای موقعیت جغرافیایی است.»

 

توجه کنيم که اين «ملی گرایی»، حتی وقتی در سخن آیت الله خمینی خطاب به دکتر مصدق و پیروان او بود، ربطی به يک تشکل سياسی به نام «جبهه ی ملی» ندارد و هدف‌اش ایران مداری فرهنگی است. یعنی این جماعت از ابتدا تا کنون با هویت ایرانی ما است که سر ستیز داشته و دارند.

 

اين تحلیل‌گر سیاسی جمهوری اسلامی معتقد است که: «اسلام هويت يك انسان را تشكيل مي‌دهد و اگر نباشد آدمي از هويت الهي تهي ميشود در حالي كه ايرانيت يك ظرف است

 

و البته محبت فرموده و ظرف را، یعنی ایران را مهم و مقدس به حساب آورده است. و حتماً مهم بودن و مقدس بودن آن از آنجاست که ایشان فقط  اسلام را در این ظرف می بینند. و گرنه اگر که ایشان هم  لامذهب و مجوس و مذاهب دیگر را در آن ببنند آن را ظرفی نجس به حساب خواهند آورد.

 

شخص دیگری که من گفته‌اش را به عنوان نمونه در این جا می‌آورم، آیت الله صافی گلپایگانی، از مراجع تقلید است که اخیر شعر بلندی را خوانده که گویا سروده‌ی حجت الاسلام رسول جعفری است و در سراسر آن به رد ایرانیت و فرهنگ ایرانی با همان عنوان مجوس پرداخته و به جایش تکیه بر هویت اسلامی به عنوان نجات دهنده مردمان از جهل پرداخته است. من فقط بخش کوچکی از شروع این شعر را نقل می‌کنم.

 

ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست

فخری به داریوش و به اسفندیار نیست

مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد

ما را به جاهلیت آن دوره کار نیست 

 

در سایه محمد و آل محمدیم

برتر از این برای بشر افتخار نیست

 

ابنای دین و سوره توحید و کوثریم

بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست

 

اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است

هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست

 

و با این بیت هم پایان می گیرد:

 

از جاهلیت مجوس نگیریم رسم و راه

ما را به جز ولایت مهدی (ع) شعار نیست

 

این ها در واقع بخشی از مودبانه‌ترین نمونه‌هاست از سخنانی که سی و دو سال است بر زبان حکومتی‌ها و سیاستمداران و متفکران و ادبایش می گذرد. به ناسزاها و اهانت‌های ریز و درشتی که همواره از جانب اين افراد (مثل آيت الله مطهری) به هویت ملی و ایرانی ما شده، کاری ندارم. همین طور  در این جا کاری به این ندارم که روش این جماعت چقدر شبیه به روش اشغالگرانی است که سرزمین رقيبی بزرگتر از خود را اشغال کرده و سعی دارند تا آن را از هویت خودی اش تهی کنند تا بتوانند بر آن به راحتی حکومت برانند.

 

هویت چیست؟

 

در ساده ترین تعریف می‌شود گفت که هویت یعنی شناسه، یعنی چیزی که ما به وسیله‌ی آن شناخته یا شناسایی شویم.

 

برای همین هم به انواع و اقسام کارت های شناسایی (از شناسنامه گرفته تا کارت دانشجویی و گواهینامه رانندگی و پاسپورت و غیره) که در مراحل مختلف زندگی معرف ما هستند می گویند کارت هویت.  

 

در تعریف گسترده تر و اصلی تر آن، هویت یعنی جهان بينی و فرهنگی که در روان هر فرد آدمی نهادينه می شود و کار شناسه را برای ما انجام می دهد. یعنی کل آن چه هایی است که در مجموعه ی  کارت های شناسایی ما، دیداری و گفتاری و  نوشتاری،  وجود دارد. از نام  و نام فامیل ما گرفته تا زبان ها و تاریخ  و مذهب های ما و تا  سنت ها و آیین ها و داشته ها و دانسته های ادبی و علمی ما، وهمه ی آنچه که موجودیت غیر فیزیکی اما زنده ی ما را در گستره ی يک تاريخ و جغرافيای معین تشکیل می دهد. که نامش کشور  و یا سرزمین است. یک جغرافیا سياسی ـ فرهنگی با نامی قراردادی.

 

به این ترتیب اگر خاک ایران در سراسر کشور و یا سرزمین ما ـ با همه ی دشت ها و درخت ها و کوه ها و رودخانه ها و دریاهايش ـ آفريننده ی مادی هویت يک فرد ايرانی باشند فرهنگ منتشر در کل این جغرافیا نیز  روح و جان او شناخته می شود. يعنی وقتی از هویت ایرانی سخن می‌گوئيم به این توجه داريم که یک مجموعه ی فیزیکی و یک مجموعه ی غیر فیزیکی سازنده ی این هویت هستند. حال دينی از يک تاريخ و جغرافيای ديگر به سرزمين ما آمده است و ابتدا با زور شمشير و بعدها با ابزاری دیگر در فرهنگ ما قرار گرفته است. جزیی از فرهنگ ما شده اما مثل هر بخش دیگری نتوانسته است که آنچه را که  پيش از آمدنش وجود  داشته کلاً در ضمير و حافظه ی  ما از بين ببرد.  ما حتی همين دين وارادتی را هم به همت اندیشمندان و عارفان و حکما و شاعران مان صورتی بومی بخشيده ايم. اسلاميست ها اما همين بومی شدگی را دوست ندارند و آن را مانع راه چيزی خوش خيالانه به نام «وحدت عالم اسلام» می دانند و معتقدند که اين وحدت زمانی بوجود خواهد آمد که هويت های ملی از ميان برداشته شوند. آنها ملی گرایی را کوشش برای هويت ملی می دانند و با آن می جنگند.

 

 

هویت ما از نظر قانون بین المل

در جهان امروز، و براساس قوانین بین المللی، خوب یا بد، درست یا نادرست، انسان ها در یک جامعه معين، یا یک سرزمین معين، ابتدا با ذکر تعلق سرزمينی شان که همان ملی شان باشد شناخته می شوند و سپس  با تفاوت های فرهنگی شان. یعنی اولین چیزی که ما را با آن می شناسند سرزمين ما است که نامش در سازمان ملل متحد ثبت شده است. من انسان مقیم کره خاک  وارد هر کشوری که بشوم اولین کارت شناسه ای که از من می خواهند پاسپورت یا گذرنامه ای است که نام سرزمین یا کشور من در آن نوشته است. برای آن ها چه من شکوه باشم چه فرانچسکا، چه هرمز باشم چه مایکل فرقی نمی کند.وقتی من را به رسمیت می شناسند که نام سرزمینم مشخص باشد.  همین طور که چه فارس باشم و چه کرد، و چه مسلمان باشم، چه مسیحی، و چه سفید باشم و چه سياه برای آن ها تفاوتی ندارد و من باید ابتدا ثابت کنم که از سرزمینی آمده ام که آن ها می شناسند. یعنی هویت من با نام سرزمینم درآمیخته و شناسایی می شود و اجازه ورود به من، به عنوان موجودی با هویت ایرانی داده می شود. تازه در آن کشور است که اگر کسی از من بپرسد توی ایرانی از کجای ایران آمده ای؟ می توانم بگویم که من کردم و از کردستان آمده ام، یا اگر کسی بپرسد که توی ایرانی چه مذهبی داری (که معمولا مردمان کشورهای پیشرفته کاری به مذهب کسی ندارند و آن را به عنوان امری خصوصی می دانند) می توانم بگویم مسلمان هستم یا زرتشتی، یا زبان مادری من فارسی است یا ترکی و یا این که اصل و نسبم به کدام تاریخ و کدام نژاد می رسد.

 

 

هویت اسلامی چیست؟

گفتم که مجموعه ی جغرافیایی سرزمینی به نام ایران، و  مجموعه ی تاریخ، زبان ها، مذهب ها، سنت ها، آیین ها و داشته ها و دانسته های ادبی و علمی درون این جغرافیا، همگی در مفهومی به نام فرهنگ. هویت ما را تشکیل می دهند. تعریف فرهنگ با این اجزایی که شمرده شد در دانشنامه های معتبر جهانی وجود دارد و به ما می گوید که اسلام یکی از اجزای فرهنگی یا هویتی ما را تشکیل می دهد. همانگونه که دين زرتشتی يا مسحیت یا دیگر ادیان.

 

برکنار از این که کدام یک از اين اديان چند میلیون یا چند هزار پیرو داشته باشند، همگی تنها بخشی از فرهنگ ما، یا هویت ما را تشکيل می دهند. اما ما در سال ۱۳۵۷ ناگهان گرفتار مساله ی عجیبی شدیم یعنی انقلابی در سرزمین ما رخ داد که مدعیان یا صاحبانش آن را انقلاب اسلامی نام نهادند. و از آن روز  پایشان را در یک کفش کردند که هویت ملی ما را منکر شده و بجای آت هويت اسلامی را بگذارند. در واقع این گروه که زور دارند و اسلحه دارند و ثروت های ملی ما در دست آن هاست، می خواهند که میلیون ها انسانی را که در ایران زندگی می کنند از هویت ایرانی خود خالی کنند. آنها می خواهند که میلیون ها آدمی که مجموعاً مسیحی، یهودی، زرتشتی ها،  بهایی ها و حتی اهل تسنن بشمار می روند و نيز صاحبان هر دین و مذهب دیگر و یا همه ی بی مذهب ها را که با نخ رابطه ای بنام ايرانيت بهم وصل اند بی هویت کنند. در اين روند حتی بخش بزرگی از مسلمانان که هویت خودشان را ایرانی می دانند نیز از هویت خود خالی می شوند.  

 

در طول تاریخ بلند ما، و حتی پس از این که اعراب به کشور ما آمدند و مذهب بسیاری از مردمان به زور یا به دلبخواه (در این جا فرقی نمی کند) تغییر پیدا کرد، در هر حکومتی که داشته ایم، اعم از ترک یا فارس، یا عرب، کسی به هویت ملی ما و به هویت فرهنگی ما که از آغاز انحصاری نبوده و همیشه متشکل از مجموعه ای رنگارنگ و زییا بوده کاری نداشته است. اما این جماعت نه تنها اصرار دارند که ما را از هویت ملی مان تهی کنند، اصرار هم دارند که ما بپذیریم که همیشه هویت ما اسلامی بوده است. در حالی که خود آن ها هم می دانند که حتی عنوان کردن چنین چیزی در ارتباط با یک سرزمين تاريخی که قرن ها پيش از پيدايش اسلام وجود داشته است کاری غیر طبيعی و غير انسانی و حتی غير قانونی است. چرا؟

 

فرض کنید که شما فردا به چین و روسیه و حتی سوریه و لبنان (که حکومت اسلامی دار و ندار مان را به آن ها داده است) برويد و جلوی مرز گذرنامه ای را به آن ها نشان دهید که در آن در برابر واژه ی «مليت» به جای ایران نوشته شده باشد اسلام. کدام یکی از این کشورها حاضرند که شما را به درون راه بدهند؟ که سهل است؛ آنها شما را به عنوان جعل گذرنامه دستگیر هم می کنند.

 

یعنی حکومت اسلامی حتی نمی تواند این کشورها را وادار کند که تن به این هویت ساختگی بدهند. و این درست همان هویت غیر قانونی و اجباری است که حکومت اسلامی می خواهد بر میلیون ها تن از مردم یک سرزمین تحمیل کند و اين برنامه را به طور صریح و روشن در قانون اساسی خود دارد. اصل هفدهم این قانون می گوید: «به حكم آيه ی كريمه (ان هذه امتكم امة واحده و انا ربكم فاعبدون)‏ همه مسلمانان يك امت اند و دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است سياست كلي خود را بر پايه ی ائتلاف و اتحاد ملل اسلامي قرار دهد و كوشش پي گيري به عمل آورد تا وحدت سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان اسلام را تحقق بخشد».

 

در واقع، اين حکومت می کوشد تا به حکم فقط یکی از کتاب های مقدسی که در ایران مورد قبول است، نه تنها همه ی  مسلمانان اين کشور را از هویت ایرانی شان تهی کند، که غیر مسلمانان را، با و بی هر مذهب و مرامی، از جمعیت ایران حذف می کند.

 

تازه اين وظیفه ای که برای حکومت اسلامی مقرر شده یک سیاست کلی است بر پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی. یعنی ارتباط و تبادل طبیعی بین ملل را هم حذف کرده و  و فقط قصد وحدت بخشیدن سیاسی  و اقتصادی و فرهنگی مسلمانان را وظیفه اين حکومت می داند. اين حتی در ميان معتقدان به قراردادی بودن مرزهای سياسی و لزوم تشکيل اتحاديه های اقتصادی و فرهنگی نيز امری غير طبيعی است.

 

و همين غيرطبيعی بودن رفتارهای اسلاميست ها سبب شده که به صورتی واکنشی آغاز دوران بيداری فرهنگی ـ ملی ما شروع شده و روز به روز گسترش بیشتری پیدا کند. هرچه اسلاميست ها عليه هويت ما تاخت و تاز می کنند اين هويت بيش از پيش در وجود ما شعله می کشد و راه های اتحادی ملی را برای ما روشن می سازد. اتحادی که می تواند سازنده ی ایران بی تبعیض فردا باشد.

 

برگرفته از سخنرانی در تالار عصر روشنگری

 


 


مادر پگاه آهنگرانی خطاب به دخترش: تو طبیعی هستی، ولی شرایط امروز طبیعی نیست

 

دوم مرداد، روز تولد پگاه آهنگرانی است. در نامه‌ی منيژه حکمت که در برخی از رسانه‌های ایران منتشر شده، آمده است: «امروز ۲۷ ساله مي‌شوي و من به ياد مي‌آورم وقتي ۷ ساله شدي که بايد تو را به جايي مي‌فرستادم به نام مدرسه. تنها، بدون همراهي من. حس دوگانه‌اي داشتم، خوشحال از بزرگ شدنت و دلگير که مثل قبل هميشه در کنارم نيستي، فکر مي‌کنم اين دلشوره همه مادران است که در غيابم با فرزندم چگونه رفتار مي‌کنند؟ ولي همه اين خطر را مي‌کنند و کسي به خاطر اين نگراني فرزندش را از تحصيل محروم نمي‌کند، رشد و طراوت و بلوغ او مي‌ارزد به اين خطر، و تجربه هم نشان داده راه ديگري نيست براي بزرگ شدن.»

 

این کارگردان سینمای ایران افزوده است: «مگر مي‌توانيم کودک را در خانه حبس کنيم و از هر نظر بهش برسيم و در ۲۷ سالگي فردي سالم و طبيعي تحويل بگيريم؟ کسي که بتواند در خطرها از خودش دفاع کند و قوه تشخيص داشته باشد.  چه شده که اين قدر دل نازک و حساس شديم؟ از چه واهمه داريم؟ چرا نمي‌پذيريم بچه‌ها رشد طبيعي داشته باشند؟ حتي با قبول خطر آسيب زدن و آسيب ديدن؟ اين کاريست که هر پدر ومادر دلسوزي مي‌کند. با حبس کردن آنها خيال ما راحت مي‌شود ولي به سر آنها چه مي‌آيد؟»

 

مادر پگاه آهنگرانی در نامه‌اش ادامه داده است:‌ «پگاه جان من تو را اينگونه بزرگ کردم و اصلا پشيمان نيستم و اگر به ۲۷ سال پيش برگرديم باز همينطور عمل مي‌کنم. مطمئنم تو هيچ کاري نکردي که آسيبي به کسي بزند يا مسئله‌اي رو به خطر بندازه يا ارزشي رو تهديد کند. تو آدم خاصي نيستي و هيچ توانايي فوق العاده‌اي نداري. فقط به طور طبيعي بزرگ شدي ولي شرايط امروزت طبيعي نيست. فکر کنم دچار والدين حساس‌تر و دلسوزتري شده‌اي و مي‌دانم اين را درک مي‌کني. راه ديگري براي بزرگ شدن نيست. به تشخيصت ايمان دارم فقط دلم براي خنده‌هايت خيلي تنگ شده. تولدت مبارک عزيزم.»

 

 


 


این بار تروریست، یک «اسلام‌ستیز» راست‌گرا بود

این تروریست راست افراطی و ضد ملسمان اما از خود اثری در اذهان عمومی گذاشته که تا مدت‌ها فراموش نمی‌شود. به گفته «یورونیوز»، شاهدان گفته‌اند که «برینگ» که لباس پلیس بر تن داشته به سوی افراد شرکت کننده در اردوی تابستانی حزب کارگر تیراندازی کرده است.

چند سال پیش و با انتشار مجموعه کارتون‌های معروف «دانمارکی» و تمایل بسیاری از نشریات دست راستی اروپا به بازنشر آن کارتون‌ها، جوی قطبی شده در اروپا و کشورهایی که گروه‌های راست افراطی ضد مهاجر و به‌ویژه ضد مهاجران مسلمان قدرت  بیشتری پیدا کرده بودند، به‌وجود آمد. به دنبال واکنش‌های بسیار تند در برخی از کشورهای اسلامی نسبت به انتشار این کارتون‌ها و حمله به نمایندگی‌های دانمارک در کشورهای مسلمان، میزان هم‌دلی با برخی از راست‌گرایان مخالف توزیع امکانات کشورهای‌شان میان مهاجران مسلمان افزایش یافت. رفتار مسلمانان افراطی در هلند و دانمارک و تلاش برای ترور یکی از کارتونیست‌های دانمارکی نیز کمکی به وجهه جوامع اقلیت مسلمان نکرد.

پلیس نروژ گفته است که بر اساس یک «مانیفست» ۱۵۲۴ صفحه‌ای منتشر شده در اینترنت(در روز این حمله)، حمله برای انتقام از «اروپاییان بومی» بوده است که که به «میراث» خود خیانت کرده‌اند وبرای «اعمال خیانت‌آمیز» خود مجازات می‌شوند. به گزارش اسوشیتد پرس، پلیس هنوز تایید نکرده است که این متن را تروریست ۳۲ ساله نوشته است یا نه.

حزب کارگر نروژ که اردوی جوانانش هدف حمله این افراطی راست‌گرا بوده است،

به گفته پلیس و وکیل برینگ، او به عاملیت انفجار و تیر اندازی در جزیره «اتویا» اعتراف کرده است. بر اساس گفته وکیلم برینگ می‌خواسته عامل بروز انقلابی اجتماعی در کشورش باشد.

همچنین در روز انفجار، ویدیویی در یوتیوب منتشر شده بود که یادآور تقابل مسیحی‌ها و مسلمانان در جنگ‌های صلیبی بود. پلیس نروژ هنوز تایید نکرده که این فیلم ارتباطی با آندرس برینگ داشته است یا نه.

حالا نگرانی‌ها در اروپا شکل جدیدی گرفته است. این بار اسلام‌گرایان عامل ترس و وحشت نیستند. راست‌گرایانی هستند که موافقان مهاجرت مسلمانان به کشورهای‌‌شان را هدف گرفته‌اند.

 


 


علی لاریجانی آمریکا را به ترور داريوش رضايی‌نژاد متهم کرد

 

طبق روال سال‌ها اخیر، بلافاصله بعد از اقدامات تروریستی در ایران، مقامات حکومتی انگشت اتهام را به سوی غرب به ویژه آمریکا و اسراییل نشانه می‌روند.

به گزارش ايسنا، علي لاريجاني‌ امروز - يك‌شنبه - در صحن علني مجلس درباره کشته شدن داریوش رضایی‌نژاد گفت: «ترور يكي از نخبگان كشور نمونه ديگري است كه سطح دشمني آمريكا را نشان مي‌دهد و با اين حساب آمريكايي‌ها اين گونه اقدامات را در آرايش مديريت جهاني كذايي خود مباح مي‌دانند، لذا به عواقب آن خوب انديشه كنند.»

وی همچنین به کشته شدن فرمانده لشكرعلي‌بن ابيطالب سپاه قم در مصاف با گروه پژاك اشاره کرد و گفت: «‌امروز آمریکا دست به دامن گروه‌هاي تروريستي شده‌ است كه ناكامي خود را سرپوش بگذارد.»

لاریجانی تأکید کرد که «لازم است ايران با همت قوی، به اين شرارت‌ها پاسخ بدهد.»

اظهارات لاریجانی در حالی بیان می‌شود که مرتضی تمدن، استاندار تهران روز يکشنبه گفت جزييات جديدی از ترور داريوش رضايی نژاد به دست آمده اما قابل بازگو کردن نيست.

داريوش رضايی نژاد، همکار وزارت دفاع و دانشجوی فوق ليسانس دانشگاه خواجه نصير الدين طوسی بود. او روز شنبه در خيابان بنی هاشم تهران با شليک گلوله يک موتورسوار، جان خود را از دست داد.

هنوز هيچ گروهی مسووليت ترور اين دانشجوی رشته برق را بر عهده نگرفته است.

 

 


 


ماه رمضان اعتراضات در سوریه بالا می‌گیرد

 

با نزدیکی به ماه رمضان و اعلام آمادگی مردم معترض در سوریه برای ادامه تظاهرات در شهرهای مختلف این کشور، حکومت بشار اسد بیش از پیش نگران شده و می‌خواهد پیش از فرارسیدن ماه رمضان و شلوغ‌تر شدن مساجد، جنبش اعتراضی مردم را سرکوب کنند.

این در حالی است که بیش از یک میلیون نفر از مخالفان حکومت سوریه، روز شنبه در شهرهای «حما»، «دیر الزور» و «حمص»  به خیابان‌ها آمدند.

روزنامه شرق الاوسط، نوشته است که این دومین روز متوالی بود که بیش از یک میلیون نفر در شهرهای مختلف سوریه علیه حکومت بشار اسد دست به تظاهرات زدند.

روز جمعه، پس از برگزاری نماز جمعه نیز بیش از یک میلیون نفر در «حما»، «حمص»، «دمشق»، «لاذقیه»، «درعا» و «دیرالزور» علیه حکومت تظاهرات کرده بودند که طی آن ۱۱ تن از معترضان توسط نیروهای دولتی به ضرب گلوله کشته شدند.

این در حالی است که فعالان حقوق بشری گزارش می‌دهند که تنها در شهر حمص در هفت روز گذشته حدود ۵۰ تن کشته شده‌اند. عبدالکریم ریحاوی، رئیس لیگ حقوق بشر سوریه اعلام کرد که در میان دستگیرشدگان چندین زن نیز هستند. این شهر، مهم‌ترین مرکز سرکوب تظاهرات مردم سوریه است.

تظاهرات اعتراض‌آمیز مردم سوریه در حالی ادامه داد که دولت بشار اسد، تلاش می‌کند تا این اعتراضات را «خشونت‌آمیز» و «خرابکارانه» جلوه دهد.

روز شنبه، خبرگزاری دولتی سوریه خبری را منتشر کرد که در آن نوشته بود دولت سوریه جنبش معترضان را مقصر برخورد یک قطار می‌داند.

خبرگزاری دولتی سانا گزارش کرد: «دولت سوریه خرابکاران و جنایتکاران را مقصر برداشتن قسمتی از ریل قطار دانسته است. در اثر این خرابکاری، قطاری که عازم دمشق بود روز شنبه (۲۳ ژوئیه) از خط خارج شد.»

قطار که از آلپو می آمد حامل ۴۸۰ مسافر بود که در چند کیلومتری شهر حمص از خط خارج شد. واگن اول در اثر این برخورد آتش گرفت که منجر به کشته شدن راننده و زخمی ‌شدن دستِ کم ۱۴ نفر در این حادثه شد.

استاندار حمص، قصان عبدالعال، گفته است: «این عمل تروریستی و جنایتکارانه، پیام روشنی است که جنبش معترضان صلح طلب نیستند.»

همچنین تلویزیون دولتی سوریه شمار مخالفان حاضر در تظاهرات دو روز اخیر را تحریف کرده و گفته است: «نزدیک به دوهزار نفر در تظاهرات جمعه در دیرالزور شرکت کرده‌اند.»

 

ادامه اعتراضات بین‌المللی به حکومت سوریه

تداوم اعتراضات در سوریه همراه با اعتراض جامعه جهانی نسبت به حکومت بشار اسد است. در تازه‌ترین اقدام بین‌المللی در این زمینه، فرانسه خشونت‌های حکومت سوریه را محکوم کرد و سخنگوی وزارت خارجه برنارد والرو در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «فرانسه نگرانی عمیق خود را برای سرکوب مردم شهر حمص که در اثر آن ده‌ها تن کشته شده‌اند ابراز می‌کند.» دولت فرانسه همچنین هشدار سوریه به سفرا برای خارج نشدن از پایتخت بدون مجوز را یک اهانت دانست.

سازمان ملل متحد نیز نگرانی خود را نسبت به وقایعی که در کشور سوریه رخ می‌دهد از زبان فرانسیس دنگ و ادوارد لوک، دو مشاور بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد در امور سوریه، اعلام کرد. این دو مشاور در نیویورک گفتند که گزارش‌هایی دریافت کرده‌اند که برمبنای آنها پلیس سوریه همچنان به کشتار و دستگیری غیرنظامیان این کشور ادامه می‌دهد. دو مشاور بان کی مون از رهبری سوریه خواستند اجازه ورود به گروه‌های امدادگر را به مناطق ناآرام بدهد، تا آنها بتوانند به غیرنظامیان کمک برسانند. آنها همچنین خواستار ورود نمایندگان شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد به این مناطق شدند.

ههچنین مخالفان مهاجر رژیم سوریه نیز روز شنبه (۲۳ ژوئیه) در برلین به خیابان‌ها رفتند و علیه بشار اسد، دیکتاتور سوریه، تظاهرات کردند.

به نوشته خبرگزاری فرانسه، در اواسط ماه مارس گذشته تا کنون بیش از ١٤٠٠تن از معترضان سوری به وسیلۀ نیروهای دولتی کشته شده‌اند. مقامات سوریه افزون بر این ١٢هزار نفر را بازداشت کرده‌اند و هزاران تن نیز برای فرار از سرکوب خشن نیروهای دولتی به کشورهای ترکیه و لبنان گریخته‌اند.

دامنۀ نقض حقوق بشر در سوریه آنچنان گسترده شده که به گفته ناظران یکی از بزرگترین جنایت‌های علیه بشریت در قرن بیست و یکم را رقم زده است. گفته می‌شود جمهوری اسلامی نقش فعالی در همراهی حکومت سوریه برای سرکوب معترضان دارد.

 

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته