-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

Posts from Khodnevis for 06/03/2011

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



سرگذشت تلخ آفرينندگان هيولا


مهندس عزت الله سحابی، روزنامه نگار، اقتصاددان، از نخستين اعضاء شورای انقلاب اسلامی منتخب آيت الله خمينی، رئیس ستاد بسیج اقتصادی كشور، نمایندهء اولین مجلس خبرگان برای نوشتن قانون اساسی حکومت اسلامی،  نمايندهء دورهء اول مجلس شورای اسلامی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در دولت اسلامی مهدی بازرگان، عضو شورای بازنگری در قانون اساسی حکومت اسلامی، و رهبر شورای فعالان ملی ـ مذهبی ایران، که پلی ميان يک فرد مسلمان اهل سياست و يک معتقد به اسلام سياسی محسوب می‌شد، با مرگ خود شايد پايان دورهء آخر جنبش اسلاميسم ايران را (هم در وجه معتدل و هم در وجه افراطی و لگام گسيخته اش) اعلام داشته باشد. او در ۵۰ سالگی به آرزوی ديدار برقراری حکومتی اسلامی در سرزمين‌اش نايل شد و سه دهه بعد هنگامی ديده از جهان فروبست که «هيولا»ی ساخته شده به دست خوش‌خيالان معتقد به اسلام سياسی، ديگر سخت بزرگ و تنومند شده، زنجيرهای اعتدال و کنترل را گسسته، و نعره زنان، با دهانی خونين و لجن آلود، به چهار راه‌ها و خيابان‌ها آمده و طعمه می‌جست و چون صدای لا اله الا الله مشايعين جنازهء پير ملی ـ مذهبی را شنيد به سوي‌شان آمد و قربانی خود را از ميان آنان جست، قاب عکس پدر را از دست هالهء سحابی گرفت، او را به رگبار مشت و لگد بست و پيکر بيجان‌اش را بر آسفالت خيابان پراکند. در واقع، هالهء سحابی را حکومتی در خيابان و در مشايعت چنازهء پدرش به قتل رساند که برخاسته از آرزو‌های پدر و پدر بزرگ خود او بود ـ همان مردان مؤمنی که می‌پنداشتند اگر اسلام‌شان به حکومت برسد زمين و زمان را عطر عدالت فرا خواهد گرفت.


يعنی، داستان خانوادهء سحابی، از آن پدر بزرگ استوار، محترم، و مبارز گرفته تا اين نوهء خستگی ناپذير و درهم شکسته، داستان غمناک کسانی است که پشت به دست آوردهای عصر مدرن، پشت به حکومتی سکولار و مبتنی بر حقوق بشر (که خيلی‌ها نويدش را در انقلاب ضد استبدادی ۵۷ جسته بودند)، می‌انديشيدند که با دادن زمام حکومت به دست مذهب و مکتب می‌توان بهشت موعود را بر همين زمين کهنه ساخت و پرداخته کرد.


آنان مردان و زنانی شريف و مبارز اما متوهمی بودند که اکنون چون نيک نظر می‌کردند چيزی جز پر خويش را بر زخم جانکاه خود نمی‌ديدند و يقيناً گهگاه مجبور می‌شدند که ـ لااقل در دل خود ـ زمزمه کنند که: «از ما است که بر ما است».

****

ماری شلی، نويسندهء جوان انگليسی، که به داستان‌های ترسناک علاقه داشت و در پی يافتن سوژه‌ای برای کتابی بود که عاقبت در بيست و يک سالگی اش به چاپ رسيد، در ۱۸۱۸ خواب عجيبی ديد که دستمايهء کتاب‌اش شد: دکتر جوانی به نام «فرانکنشتين» موفق می‌شود که رمز آفرينش حيات را کشف کند. او، به سودای ساختن يک انسان کامل (ابرمرد)، مشغول گردآوری بهترين اندام‌های مردگان می‌شود و با سر هم کردن آنها پيکر تنومند انسانی را در آزمايشگاه‌اش می‌آفريند که قرار است در همه چيز سرآمد ديگران باشد. آنگاه، در شبی بارانی، برقی بلند از آسمان نازل می‌شود، دستگاه جان بخشی به انسان سرهم بندی شدهء دکتر فرانکنشتين را بکار می‌اندازد و، در پی آن، موجودی جان می‌گيرد که نيروی بدنی‌اش بديل ندارد اما مغزش درهمريخته و ذهن‌اش جانوری است. «هيولای دکتر فرانکنشتين» در و ديوار آزمايشگاه را در هم می‌کوبد و به خيابان می‌آيد و کشتار آغاز می‌کند. ما اغلب تصور می‌کنيم که فرانکنشتين نام اين هيولا است، حال آنکه او اسم ندارد اما خالق‌اش دکتر فرانکنشتين خوانده می‌شود.


عصر زندگی ماری شلی عصر پيشرفت‌های تکنولوژيک بود که، در عين فرا آوردن نويدهای بي‌شمار برای زندگی بهتر آدميان، هراسی از نتايج ناشناختهء دخالت در روند قوانين طبيعت را نيز با خود حمل می‌کرد. آن دوران عصر آفرينش «ابرمرد» (ubermensch) بود، «واگنر» به سودايش سمفونی می‌ساخت و «نيچه» در انتظار قدومش ره به جنون می‌برد. انسان آن عصر، تازه از قرون وسطی بيرون آمده بود؛ حکومت مذهبی را آزموده و توانسته بود دينکاران تشنهء قدرت را به کليسا‌ها و صومعه‌هاشان برگرداند و به عصر محاکمات و سوزاندن و مثله کردن کافران پايان دهد. آن سو تر، متفکرانی بزرگ علوم انسانی و اجتماعی را پايه می‌ريختند، گاه با آفرينش «فلسفهء تاريخ» می‌خواستند برای تحولات جوامع انسانی معنا و مقصودی بيابند و موتور حرکتی کشف کنند. گاه، در قالب «کارل مارکس» ابرمرد خود را در «پرولتاريا» می‌جستند و گاه نظريه‌هاشان را بر گرد تصور «ابرمردی» منظم می‌ساختند که بعدها کارش در قامت سوپرمن به داستان‌های کودکان ده تا صد سالهء آمريکا و سپس دنيا کشيد. متأسفانه، کار و عمر عاشقان ايدهء «ابرمرد» چندان به قرن بيستم نرسيد تا هيولاهائی را که از اعماق ذهنيت آنان در قالب هيتلرها و استالين‌ها آفريده می‌شد به ديدهء عبرت و ترس بنگرند.


در قرن بيستم، انسانی که چندی پيش‌تر مذهب را از حکومت رانده بود، مشغول آن شده بود که مذاهبی زمينی و ظاهراً علمی را به حوزهء حکومت بر گرداند و، عاقبت و لاجرم، هيولاهائی بسيار مهيب‌تر از هيولاهای قرون وسطایی را بيافريند. کوره‌های آدم سوزی، تبعيدگاه‌های سيبری، و قتل عام‌های پايان ناپذير را هيولاهای دکتر فرانکنشتين‌های مدرن به راه انداخته بودند. چرا که قوانين ساده و روزمرهء زندگی اجتماعی بصورتی تخطی ناپذير جز آن می‌خواستند که ذهن ابرمرد آفرين آن انديشمندان از مذهب بريده و به مکتب پيوسته بيان می‌داشت: تحولات تاريخ قانونمند هستند اما نمی‌توانند مقصد و مقصود پذير باشند؛ جهان سرشار از گونه گونگی و پراکندگی است و نمی‌توان، با تصرف و مداخله، آن را به چيزی يک‌رنگ و يک‌نواخت مبدل کرد؛ ابرمردی هم در کار نيست و همين انسان ظاهراً مفلوک و شکننده و روزمره است که می‌تواند، به مدد درک و علم خود، از زمين تا ديگر ستارگان پرواز کند؛ به‌شرطی که هيچ مذهب و مکتب و ايدئولوژی و آئينی سد راه‌اش نشود.

****

و چه تلخ بود و هست که قرن بيستم، خون زده و داغدار، به آخرين روزهای عمر خود می‌رسيد که در ايران برای مردان شريفی که ساده دلی دکتر فرانکنشتين را داشتند اين توهم پيش آمد که می‌توانند، به مدد دفترچهء راهنمائی که می‌پنداشتند چهارده قرن پيش از آسمان نازل شده و در باور آنها نشسته است، جهانی نو و انسانی جديد بيافرينند و جامعه را از بدی‌ها و زشتی‌ها خالی و از عدل و صفا پر کنند. اما در آن روز که آسمان وطن توفانی شد و مردی دينکار، همچون صاعقه‌ای آتش گرفته، از آسمان‌اش بر باند فرودگاه مهرآّباد فرود آمد، ديديم که چه زود هيولایی مهيب‌تر از هيولای خانم «ماری شلی» خلق شده و به جان مردم افتاده است؛ هيولایی که اکنون استخوان فرزند عضو همان شورای انقلابی را می‌شکند که هستی‌اش را در مجلس‌های خبرگان نگارش قانون اساسی حکومت اسلامی و تجديد نظر در آن قانون اساسی که زايندهء «ولايت مطلقهء فقيه» بود آفريده است؛ هيولائی که جوانان را به رگبار می‌بندد، دختری جوان را وسط خيابان و در برابر چشم ده‌ها دوربين و صدها آدم می‌کشد، و جوانانی را در جهنم کهريزکی خويش دچار شکنجه و تجاوز می‌کند و هر لحظه ديوانه‌تر، خونخوار‌تر، وحشی‌تر و تحمل ناکردنی‌تر می‌شود. آيا به‌راستی ما بايد کتاب خانم مری شلی را تا به انتها بخوانيم تا بدانيم که اين هيولا را چگونه بايد از پای درآورد؟

****

مهندس سحابی از بزرگان اصلاح‌طلبی نيز بود و دريغ است اين نوشته را به پايان برم و از اين بعد شخصيت او نيز ياد نکنم.

چندی پيش، در جريان گفتاری که در جلسه‌ای داشتم، هنگام بحث دربارهء «اصلاح‌طلبی» به اين نکته اشاره کردم که حکمت و حسن و قبح اصلاحات به آن چيزی بر می‌گردد که هدف اصلاح‌گری است. دو دهه پيش که هنوز ماهيت رژيم ولايت فقيه بر همگان آشکار نشده بود، می‌شد پذيرفت که عده‌ای با نيت خدمت به خلق (و لابد خالق) بر آن شده‌اند که رژيم را اصلاح کنند. اما امروز که رژيم هيولا و اژدهایی بيش نيست و در طول سال‌های متمادی اشتهای خود را برای آدم‌خواری و سبعيت بی حد و مرز نشان داده است آيا نمی‌توان اصلاحات را کوشش برای مداوی يک مار زهری زخمی دانست؟ اين مار خوش و خط و خال دو نسل پيش، سی سال مشغول زهرافشانی و ريشه سوزی بود تا اينکه جوانان دو نسل پس از عهد آفرينش‌اش عاقبت به جان آمده و به مصاف‌اش برخاستند و توانستند، با دادن کشته و زخمی و شکنجه و تجاوز شدهء بسيار، بر پيکر لجن گرفته‌اش زخمی عميق و حتی کشنده وارد کنند و موجب شوند تا اين اژدها بخود بپيچد، از درد نعره بکشد، دم و سم بر زمين بکوبد و وحشت‌زده از عاقبت خويش از جمع خودی‌هاش لقمه بگيرد. حال، آيا انصاف است که ما به مداوای اين اژدهای زخمی اقدام کنيم و او را به آن «عصر طلائی» برگردانيم که زمانهء کر و فر و قدرت‌اش بود و می‌توانست در ظرف فقط يک ماه حداقل پنج ـ شش هزار نفر را در زندان‌هايش  اعدام و تيرباران کند؟


مرگ دردناک سحابی‌ها بايد که پايان اين توهم سنگين و دردناک نيز بوده باشد؛ پايان «راه سبز»ی که بسوی هيج «اميد»ی نمی‌رود و تنها جوانان ما را به کام اژدهای زخمی و خشمگين بر می‌گرداند؛ راهی که اکنون از رهروان‌اش «تظاهرات ساعت ۶ تا ۸ غروب همراه با سکوت» را می‌طلبد؛ انگار که مردم را به تماشای يک سئانس فيلم دعوت کرده باشد: تماشاچی که به هنگام تماشا حرف نمی‌زند! دو ساعت پياده روی در سکوت به ياد دو سال پيش که خيابان پر از غوغا بود، جوانان ـ سينه سپر کرده ـ آمده بودند تا حساب خود را با هيولای ساختهء ملی ـ مذهبی‌های ساده دل تصفيه کنند اما، عقلای اصلاح‌طلبی، آنان را به باقی ماندن در پشت «خط قرمز»ها و فرياد کردن شعائر مذهبی فرا خواندند، تظاهرات را با چاقوی تيز تقويم اسلامی تکه تکه کردند تا هيولا بداند که مردم در کدام روزها به خيابان می‌آيند، و اکنون هم کار سقوط شان به آنجا رسيده که مردم را به راهپيمائی مدت‌دار و سکوت آميز فرا می‌خوانند.


****

آری، اگر دو دهه پيش اصلاح‌طلبی می‌توانست رگه‌های نابی از صداقت و نيت نيک را در خود داشته باشد، امروز نمی‌توان آن را جز کوششی برای مداوای اژدهای زخم خورده دانست؛ اژدهائی که شمشير خشم مردم بر پيکرش ضربه زده و درونش را ملتهب و مغشوش کرده و دست و پايش را به جنگ با هم واداشته و جان کندن اش را در پی خونريزی‌هائی که در پيش است تسهيل کرده است.

اکنون جوانان ايران بايد اصلاح طلبی و راه سبز اميدی را (که آدميان را به سوی شهر نوميدی روانه می‌کند) با پيکرهای بيجان آن دو جان شيفتهء عدالت اسلامی يکجا به خاک‌های وطن بسپارند و در پی تحقق و استقرار يک حکومت غيرمذهبی اما سخت ملی و سکولار و تکيه زده بر ارزش‌های فرهنگی ايران‌زمين باشند.

مرگ دردناک سحابی‌ها جلوه گاه اين حقيقت است که هيچ دکتر فرانکنشتينی نمی‌تواند، خلاف مفروضات علم، در طبيعت انسان و جامعه دستکاری کند و از دل آن ابرمردی را بيافريند که مژده دار سحرگاهان کرامت و عزت آدمی باشد. اين درس را معلم قوانين طبيعی با شکيبائی بلند سی سالهء خويش به ملت جوانسال ما داده است. بيائيم، بجای منحرف کردن راه اين ملت از مسير عمل بر حسب قوانين علوم اجتماعی، چراغ‌دار مسير خروج‌اش از دل تاريکی حکومت اسلامی باشيم.


 


ِمصالحه با نظام؛ راه‌برد اصلاح‌طلبانی که خود را معادل جنبش سبز می‌دانند

واحد تحلیل خودنویس: از سخنان «راه‌بردی» عطا‌الله مهاجرانی در مورد پاک‌دامنی مالی رهبر جمهوری اسلامی چند ماهی نگذشته است. همین چند ماه پیش بود که که هاشمی رفسنجانی گفت که شرکت کنندگان در راه‌پیمایی ۲۵ بهمن مرتکب «فعل» حرام شده‌اند. همان روز ۲۵ بهمن، جبهه مشارکت در بیانیه‌ای اعلام کرد که «عزم ملت» مصون سازی نظام از سقوط است.

بنا به گفته گروهی از منتقدین و موافقین نظام، هدف سید محمد خاتمی از سخنان اخیرش، نمایش همدلی با نظام برای بازآفرینی جایگاه اصلاح‌طلبان حکومتی در حکومت بوده است، جایگاهی که از بین رفتن آن موجب از دست رفتن بسیاری از قراردادهای مهم اقتصادی در حوزه‌های نفت، صنعت و نیرو شده است.

برخی نیز معتقدند که سخنان خاتمی برای ایجاد جو آشتی ملی در زمانی است که احمدی‌نژاد از چشم رهبری افتاده و پنجره‌ای هم ممکن است برای اصلاح‌طلبان گشوده شود.

با این حال، منابع مختلف می‌گویند که حرکت اخیر شورای هماهنگی راه سبز امید بر اساس تحلیل اصلاح‌طلبان داخلی برای نمایش جنبش سبز به عنوان ذخیره‌ای برای «نظام» از سوی افرادی مثل رجبعلی مزروعی تقویت می‌شود؛ حرکتی که اخیرا به «جن‌گیری» و «رمالی» هم می‌تازد.

مزروعی دیروز به بی‌بی‌سی فارسی گفت: «این جنبش از دل انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش در آمد و راهکارهای خود را در مسیر حرکت خود پیدا کرد. راهکار اول جنبش اعتراضی، حضور خیابانی بود که به ویژه تا عاشورای سال ۱۳۸۸ پررنگ بود. راهکار دوم آگاهی بخشی است که از استراتژی های اصلی و مورد تأکید رهبران جنبش بوده است.»

او گفت که راهکار بعدی «مصالحه» با حکومت است که از ابتدا مطرح بود و به اعتقاد او، کم هزینه ترین راه برای رسیدن به دموکراسی و آزادی در ایران محسوب می شود.

رجبعلی مزروعی راهکار آخر را هم «انتخابات» دانسته و گفته است که جنبش سبز از درون یک انتخابات زاده شد و نگاه آن قطعا به انتخابات است، منتهی یک انتخابات سالم و آزاد.

منابع خودنویس می‌گویند که در حال حاضر بحثی میان اصلاح‌طلبان داخلی و خارج از کشور در مورد پرنسیپ‌های بازی سیاسی درگرفته که آیا باید با توجه به شرایط کشور، تن به حضور مجدد در انتخاباتی داد که هیچ ضمانتی از سوی حاکمیت برای حراست از آن داده نشده است، یا باید از خیر آن گذشت؟

گفته می‌شود اصلاح‌طلبانی مثل مزروعی مایل هستند راه‌کار «مصالحه» دنبال شود، همان راه‌کاری که عملا در بیانیه روز ۲۵ بهمن جبهه مشارکت به نحوی اعلام شد و همینطور در بیانیه اخیر شورای هماهنگی راه سبز امید.

به نظر می‌رسد این راه‌کار با برنامه اکبر هاشمی رفسنجانی نیز هماهنگی‌هایی داشته باشد. هنوز اسامی شورای هماهنگی اعلام نشده و معلوم نیست آیا هاشمی رفسنجانی و یا فرزندانش نقشی در این شورا داشته باشند، اما با عنایت به سکوت شورا به موضع‌گیری‌های هاشمی رفسنجانی در مورد «حرام» دانستن راهپیمایی ۲۵ بهمن و  دیگر نظرات او که عملا مشابه روی‌کرد برخی سایت‌های سیاسی «ساکت» در برابر مسائل مرتبط با این خانواده است، شاید یکی از علل مسکوت ماندن نام کامل اعضای شورا، حضور کسانی از خاندان رفسنجانی در آن باشد.

با این حال، تا زمان اعلام اسامی و مسوولیت‌پذیری اعضای این شورا، همه چیز بر اساس نوع موضع‌گیری‌ها در حد حدس و گمان است.


 


سی‌بی‌اس: دختر اوکراینی سنگسار نشده است

 

پیش از این گزارش شده بود که یک دختر نوجوان مسلمان اوکراینی پس از شرکت در یک مسابقه زیبایی در اوکراین تحت قوانین «شریعت اسلامی» سنگسار شده است. جنازه کاتیا کورن ۱۹ ساله در روستایی در منطقه کریمه، در نزدیک محل سکونتش پیدا شده است. بدن متلاشی شده او در جنگل به خاک سپرده شده بود و یک هفته پس از ناپدید شدن او پیدا شد.

 

سی‌بی‌اس از قول دیلی تلگراف گزارش داده است که پلیس محلی ادعا کرده این قتل هیچ ارتباطی به خشونت‌های فرقه‌ای یا درگیری های قومی نداشته است. پلیس اضافه کرده این دختر توسط همکلاسی خود که مشکل روانی داشته پس از تجاوز به وسیله سنگ کشته شده است.

 

رسانه‌های محلی پیش از این اعلام کرده بودند تحقیقات پلیس نشان می‌دهد سه جوان مسلمان با این ادعا که این عمل بر اساس قوانین اسلام بوده او را سنگسار کرده اند. یکی از این سه به نام «بیال گازییف» که نوجوانی شانزده ساله است دستگیر شده. وی تحت بازداشت اظهار داشته که این کار را بر طبق قوانین شریعت انجام داده و به هیچ وجه متاسف نیست.

 

اینک بر اساس گزارش وب سایت رسمی دولت کریمه، همکلاسی شانزده ساله این دختر با اعتراف به قتل، دلیل اقدام خود را این اعلام کرده که "من فقط میخواستم او را بکشم."


 


به یاد هاله سحابی؛ واشینگتن دی‌سی، میدان دوپان
 


پیامی روشن و شفاف!

سوال این است آیا از میان مردم ایران کسی‌ هست که بتواند زبان شفاف حکومت اسلامی رو برای دوستان ترجمه کند؟ آیا از این همه سیاست‌مدار کهنه‌کار و با تجربه مثل حبیبی و روحانی و ناطق و عبدالله نوری و همین سردار سازندگی و عطا مهاجرانی و کرباسچی و خاتمی آیا هیچ کس نیست که زبان حاکمیت رو بفهمد؟ بسیار بعید است که کسانی‌ که محصول این سیستم هستند و هر کدام در شرایطی بنابه وظیفه و فهم خود مسئولیت حفظ این نظام را داشته‌اند اینقدر از درک پیام روشن حاکمیت عاجز باشند. اعلامیه‌های شورای هماهنگی و واکنش‌های ضعیف سیاست‌ورزان حکومتی آدم را به شک می‌اندازد که نکند پیام برای این دوستان روشن نیست!

به عقیده من پیام حاکمیت از روز اول پس از انتخابات (مانند گذشته) بسیار شفاف بود، پیامی که خیلی‌ قبل‌تر در خرداد هفتاد و شش کیهان آن را چنین ترجمه کرد شاید که دوستان بفهمند: فرمان را کنده‌ایم و تخت گاز داریم می‌آیم.

حکومت بدون هیچ ترس و ملاحظه‌ای با فرمان مستقیم خامنه‌ای اعتراضات به کودتای انتخاباتی را با مشت محکم و به صورت وحشیانه‌ای پاسخ گفت، دستگیری تمام فعالان، تهدید، شکنجه تجاوز و کشتار چیزی بود که حکومت از انجام آن شرمی نداشت و هرگز هیچ کس را برای ارتکاب به آن تنبیه نکرد، این پیغام روشنی بود به مخالفین، که یعنی‌ حتی به قیمت جنگ خیابانی حکومت حاضر به مذاکره و مصالحه نیست و زبانی جز سرکوب نمی‌داند. در یک سال و اندی پس از انتخابات موسوی و کروبی که تحت حصر بودند - و اطرافینشان هم در استفاده از فضای احساسی‌ خلاقیتی از خود نشان نمی‌دادند - فرصت ایجاد کم‌ترین تهدیدی برای حکومت را نیافتند و مردم رفته رفته و به حق مغلوب فضای ترس حکومتی شدند، تا این که موسوی و کروبی تحت تاثیر فشار افکار عمومی‌ و اتفاقات خاورمیانه راهپیمایی ۲۵ بهمن را ترتیب دادند، که این بار حکومت ناچار به واکنش به این دو شد و عملا آنها را زندانی کرد، ولی‌ پیامش به مردم و مخالفین روشن بود، مشت آهنین! تیر اندازی مستقیم به مردم، زندانی و شکنجه عده‌ای دیگر جواب حکومت بود به فتنه.

طی‌ این دو سال در تمام رویاروئی‌های بین مردم و حکومت، حکومت یک روش شفاف و مشخصی‌ داشته که کوچک‌ترین انعطافی در آن نمی‌بینیم، حتی سعی‌ در عوام فریبی و لاپوشانی روش خود نیز نداشته، در همین دعوای خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌بینیم که رئیس جمهور منتخبی که شصت و سه‌ درصد مردم به وی رای داده‌اند مثلا! یک شبه به قعر سقوط می‌کند و هیچ کس نگران حفظ ظاهر "جمهوریت" هم نیست! یعنی‌ عوام و مردم رعیت نظام هستند و هیچ! و اگر کسی‌ زیاد‌تر از این بخواهد سر و کارش با سردار رادان و قاضی دولت آبادی و باقی‌ حیوانات است.

کشته شدن هاله سحابی و واکنش حکومت به آن یکی‌ از روشن‌ترین این پیام هاست، حکومت مردم رو در مقامی که هر نوع گفتگوی یا دیالوگی بخواهد با آن برقرار کند نمی‌بیند، حکومت اسلامی نه تنها صدای انقلاب مردم ایران را نشنیده است، بلکه اگر این صدا به موجی تبدیل شود که به در اتاق خواب خامنه‌ای هم برسد، حکومت حاضر است به قیمت نابودی ایران با آن بجنگد. حکومت اسلامی حکومتی نیست که بتواند نصفه نیمه زیر نظر مردم یا قانون ادامه حیات بدهد، ۳۲ سال دزدی از این خون‌خوران موجوداتی ساخته که کوچک‌ترین نظارتی را بر نمی‌تابند. در کدام مورد یا در کجای این تاریخ خون‌بار ۳۲ ساله شما به یاد دارید که حکومت لحنی از روی ملایمت با مردم و رعایا نشان داده باشد؟ کدامین لحظه یا پیچ تاریخی‌ حکومت به خواست مردم تن‌ در داده؟ در کدامین زور آزمایی نماینده مردم و حاکمیت، این نماینده مردم بوده است که سر فراز بیرون آمده؟ از عزل بنی صدر تا لوایح دوقولو خاتمی. از لایحه مطبوعات تا اعتراض به نظارت استصوابی بارها و بارها حکومت اسلامی نشان داده است که کوچک‌ترین انعطافی در مقابل اراده هیچ نهادی که بّر آماده از رای مردم است نشان نداده و نخواهد داد.

اما، در انتهای جنگ به محض روبرو شدن با سنبه پر زور ارتش آمریکا، جام زهر را نوشیدند و تغییر رویه دادند، چون زبان زور را خوب می‌فهمند و یک نشانه کافی‌ بود تا تمام سپاه غیور ظفرمند و روح خدا با هم به ندامت بیفتند.

..........................................................................................................


پیغام حکومت به مردم بسیار روشن است، نه میل به آشتی‌ دارند، نه عفو می‌کنند نه گذشت (به رقم اصرار سید خندان) نه ذره‌ای کوتاه می‌آیند، نه رعایت منزلت پدر موسوی یا سابقه عزت سحابی رو می‌کنند، نه اجازه دفن آبرومند به جنازه‌های مردم را می‌دهند، نه اجساد کشته شدگان زیر شکنجه و تجاوز را پس می‌دهند، نه برای ظاهر سازی مهاجمین کوی دانشگاه یا کهریزک را محکوم می‌کنند، پیغام حکومت به همه مخالفین و منتقدین روشن است، زبان حکومت اسلامی زبان زور است و تا وقتی‌ با زوری قوی‌تر، منسجم‌تر رو به رو نشوند امّید "عفو" و "گذشت" و "گفتگو" و "مدارا" و.....کودکانه است. این رفتار وحشیانه حکومت از روی اتفاق نیست، پیغام روشنی است برای مردم و منتقدین.

آیا کسی‌ هست که به ضرورت تاریخ متوجه این پیام روشن حکومت بشود و پاسخی مناسب با آن را آماده کند؟ یا باید تا ظهور حضرتش چشم امیدمان به اعلامیه‌های شورای الکی‌ و نمایندگان عافیت طلبش و سیاست‌مداران بی‌ جربزه و ترسو درون حکومتی باشیم؟

پیام حکومت روشن است، آیا اپوزیسیون پاسخی برای این پیام شفاف دارد؟


 


تسلیت رفسنجانی به خانواده مردی که زمانی گفته بود «رویش زیاد شده است»

این روزها مصادف است با سالگرد فوت آیت‌الله خمینی، ۲۲ سال پیش درست در همین روزها بود که هاشمی رفسنجانی مرد یکه‌تاز عرصه سیاست ایران شد. از طرفی مشغول بازنگری در قانون اساسی‌ای بود که با حذف نخست وزیر فضا را برای رییس جمهور آتی باز کند و از سوی دیگر در جستجوی جانشینی برای آیت‌الله خمینی می‌گشت. او جانشین فرمانده کل قوا بود و آنقدر نفوذ داشت که با ذکر یک خاطره مجلس خبرگان را وادار به بیعت با آیت‌الله خامنه‌ای کند.

آیت‌الله خمینی درگذشت، مراسم‌ها انجام شد، چپ مذهبی سنتی حذف و فضا برای جولان هاشمی مهیا شد. او رییس جمهور شده بود و می‌دانست قبایی که برای رهبری جدید دوخته است به این زودی‌ها بر قامت او راست نمی‌آید. از این‌رو پربیراه نیست اگر بگوییم در آن زمان هاشمی رفسنجانی مرد اول قدرت در جمهوری اسلامی بود.

او می‌خواست دست به توسعه اقتصادی بزند و مردم را خوشبخت کند، مردمی که همیشه صغیرند! پای سخن همه‌ی دیکتاتورها که بنشینید خیر مردم را می‌خواهند.

هاشمی با بسط ید وزارت اطلاعات و وارد کردن این سازمان امنیتی در کارهای اقتصادی راه را بر هر مخالف منتقدی بست. هر کسی که کوچکترین انتقادی می‌کرد با سعید امامی‌ها و فلاحیان‌ها مواجه می‌شد.

اکبر گنجی امروز در «روزآنلاین» گوشه‌هایی از آن ماجرا را دوباره زنده کرده تا بسیاری از اهالی فراموش‌کار مطبوعات مروری مجدد بر واقعیت‌های آن زمانه داشته باشند:

در سال۱۳۶۹ عزت‌الله سحابی به همراه تعدادی از ملی مذهبی‌ها و اعضای نهضت آزادی نامه‌ای انتقادی در خصوص شرایط بد اقتصادی به اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس جمهور وقت نوشتند که پس از آن ۲۳ نفر از آنان بازداشت شدند.

خود سحابی در این زمینه چنین گفته است: «ما به آقای هاشمی نامه اعتراضی نوشتیم. اعتراض ما به آقای هاشمی این بود که اولاً اوضاع اقتصادی کشور بسیار خراب است. فقر و اختلاف طبقاتی بسیار فاحش است. دوم اینکه وضع سیاست خارجی ما به گونه‌ای است که ما در انزوای کامل قرار گرفته‌ایم و همه ی دنیا با ما مخالف هستند. در رابطه با این نامه، ۲۳ نفر را بازداشت کردند که یکی از آنها من بودم... بعد از دستگیری‌ها، در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس، چند تن از نمایندگانی که مرا می‌شناختند، به آقای هاشمی اعتراض کردند که چرا عزت الله سحابی را گرفتی؟ آقای هاشمی پاسخ داده بود: رویش زیاد شده بود، می‌خواستیم رویش را کم کنیم.»

هاشمی رفسنجانی در همان زمان و در مصاحبه‌ای با صادق زیبا کلام این ماجرا را تایید کرده و گفته بود: «ما این گونه زندانی خیلی کم داشتیم. فقط یک گروه- همان ملی مذهبی هایی که شما می گویید- بودند که آن هم دستگاه اطلاعاتی ما مشخصاً پرونده ی توطئه ی خارجی را با ادله آورد که مثلاً اینها در فلان جا و فلان جا ملاقات کردند و این خواست آمریکا بوده است و اعضای جمعیت دفاع از آزادی بنا دارند که مثلاً در این فضای آزاد به طرف این طور چیزها بروند.طبعاً اتهام به این بزرگی در آن زمان که ما شرایط بسیار دشواری هم داشتیم، این قدر بود که اجازه بدهیم کارشان را بررسی کنند. به دقت هم بررسی کردند، تمام شد و عده ای آزاد شدند و یک عده هم محکوم شدند و همان زمان هم تمام شد. یعنی وقتی که نتیجه‌ی تحقیقات را دیدیم، گفتیم که این به آن حد بزرگ نیست. علایمی بود و بعضی‌ها یک مقدار شیطنت می‌کردند.»

این سخنان آشنا امروز هم تکرار می‌شود، منتها از جانب مقامات دیگر حاکمیت، امروز هاشمی رفسنجانی کمی «فتنه‌آلود» شده و دیگر به آن صورت محرم نیست، بجای او آیت‌الله خامنه‌ای و دیگر مقامات در جمهوری اسلامی چنین سخنانی را می‌گویند و با همین سخن کلبشه‌ای «توطئه آمریکا و غرب» هم بسیاری را دربند می‌کنند یا به قتل می‌رسانند.

اما عزت‌الله سحابی که در وجود او کینه و بدخواهی جای نداشت، ماجرای زندانی شدن خود توسط هاشمی را فراموش کرد و یکی از کسانی بود که در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، از هاشمی رفسنجانی در مقابل احمدی‌نژاد حمایت کرد.

سحابي در آن زمان نوشت: «معتقدم همه افراد و گروه‌ها بايد از هاشمي كه توانست در دور اول با وجود تمام تخريب‌هايي كه عليه وي انجام شد‌، به دور دوم راه پيدا كند‌، حمايت كنند حتي آنهايي كه انتخابات را تحريم كردند، نيز بايد گزينه‌ي هاشمي را انتخاب كنند!»

شاید از این جهت بود که هاشمی رفسنجانی هم روز گذشته درگذشت عزت‌الله سحابی را تسلیت گفت و فراموش کرد که روزگاری این فرد را صرفا به جهت نگارش یک نامه انتقادی زندانی کرده است.

به هر روی سحابی به راستی تجسم کامل انسان پاک سیاسی و مرد اخلاق و به تعبیری بزرگوار بود. او اکنون درگذشته است و حاکمیت دخترش را نیز به قتل رسانده است و امروز هم در خبرها بود که حتی نگذاشته‌اند برای وی مراسم ترحیم بگیرند!


 


تاثر مقام‌های بریتانیایی از مرگ ناگهانی هاله سحابی

یکی از سخنگویان وزارت خارجه بریتانیا در بیانیه‌ای درباره‌ی مرگ ناگهانی هاله سحابی گفت:
ما عمیقا از شنیدن خبر مرگ هاله سحابی از فعالان حقوق بشر ایران در مراسم تشییع جنازه پدرش متاسف شدیم. به ویژه گزارش‌هایی مبنی بر مرگ وی به دنبال اعمال خشونت توسط نیروهای امنیتی ایران در مراسم تشییع جنازه و گزارش خاکسپاری شبانه وی با تشییع جنازه‌ای محدود و عجولانه ما را متاثر کرد. ما خواستار تحقیق فوری و شفاف درباره‌ی چگونگی مرگ وی هستیم. و از مقامات ایران می خواهیم تا اجازه دهند خانواده و دوستان عزادار بدون دخالت و مزاحمت به سوگواری این پدر و دختر بپردازند.


 


اندکی صبر سحر نزدیک نیست

اندکی صبر سحر نزدیک نیست. ما خسته شدیم بس صبر کردیم و جز تیرگی ندیدیم. ما صبرمان به سر آمد بس که پیش چشمهای ناباور ما عزیزانمان را کشتند. بس که دختران هاله‌ی داغدار پدر را چشم بر هم زدنی به ماتم مادر نشاندند.بس که خون دیدیم و عادت نکرده بودیم به دیدن این همه خون. بس که با لباس‌های خاکی و موتورهاشان رعب و وحشت ایجاد کردند و باطوم فرود آوردند و یا مهدی گویان تن‌هامان را کبود کردند.بس که گاز استشمام کردیم و دود بود و آتش و خون. بس که روزگار به کام دل ما نچرخید. بس که فرزاد هامان را بالای دار کشیدند و حتی جنازه‌اش را ندیدیم تا بر آن دل سیر اشک بریزیم. ما خسته‌ایم که اینهمه اخبار بد شنیدیم و هیچ خورشیدی بر آسمان آمال‌مان نور نپاشید. بس که پرپر کردند گلهای نو شکفته‌ی سرزمینمان را. بس که مدفون کردند زیر خاک زندگی‌ها و آرزوها را . بس که در بند کردند یارانمان را. بس که ما روح‌مان پر است از زخم و ترمیمی هم ندارد. ما هنوز نگاه «ندا »در نی نی چشمان‌مان می‌لرزد و لبخند آخر «سهراب »دلمان را میفشارد. ما درد داریم و تا دنیا دنیاست فریاد. ما یادمان نمی‌رود و اینهمه ظلم پیش نگاه‌های .وحشت زده‌ی مان هنوز پررنگ است

 

بی تعارف بگویم! ما عادت کرده‌ایم به دیدن خون! ما عادت کرده‌ایم به هرروز شنیدن اخبارهای تکان دهنده و شور و احساسات دو روزه! ما عادت کرده‌ایم به بازداشت شدن و دربند رفتن یاران‌مان و انگار نه انگار که عمر و جوانی‌شان است که می‌سوزد پشت میله‌های سیاه! ما به دیدن پیکرهای آویزان و به دار آویخته شده در سحرگاه‌های اوین و کوچه خیابان‌های شهر عادت کرده‌ایم. ما به شنیدن خبر شکنجه‌ی هم سن و سالان‌مان در زندان و  مرگ‌شان در خیابان عادت کرده‌ایم! ما مردم احساساتی هستیم که امروز با غم و اندوه از مرگ هاله میگرییم، اما به دست روی دست گذاشتن هم عادت کرده ایم. ما به دزدیده شدن جنازه ی شهدامان عادت کرده ایم. ما به فراموشی عادت کرده ایم . نشسته ایم و تمام این جنایات هرروزه جزیی از روزمرگی و زندگی ما شده است ... ما به ظلمشان عادت کرده‌ایم! ما به رعب و وحشتی که حضورشان در خیابانها بر می‌انگیزد عادت کرده‌ایم.  ما اجازه داده‌ایم که ایران ما را قرق کنند و برایمان آنجور که می‌خواهند ببرند و بدوزند و عادت کرده‌ایم با بی‌میلی به تن کنیم. ما به تبعید شدن و کوچ اجباری از سرزمین مادری‌مان عادت کرده‌ایم. ما کشورمان را به بیگانه سپرده‌ایم و به له شدن تن هموطنانمان زیر چکمه‌های اجنبی عادت کرده ایم. ما به سکوت و دم نزدن عادت کرده‌ایم

 

می‌دانم که زمان ناامیدی نیست اما من دلم گرفته است! بغضم فریاد شده و فریادم سکوت. من از نمایش اقتدار آنها خسته‌ام و دلتنگ یک بیست وپنج خرداد دیگر. من دلم می‌خواهد که باز امید به دلهامان بازگردد و ببالیم به دستبندهای سبزی که هنوز از دستهامان باز نکرده‌ایم. من دوست دارم نشان دهیم که هستیم هنوز و کم نیاورده‌ایم. من دوست دارم با تمام غمی که داریم بخندیم به تمام پهنای صورتهامان و پوزخند بزنیم به افکار و وقاحت آقایان.

 

ما قول داده‌ایم دل قوی داریم و به تماشا بنشینیم سحر پیروزی را و سبز کنیم جای محمد و ترانه و امیر و بهنود را. که روزی همه مان دوباره دست در دست هم به خیابان بیاییم و تکرار کنیم شکوه بیست و پنج خردادمان را. حتی پرشکوه تر و در خیابانها بمانیم تا آنروز که هیچ گلوله‌ی تفنگی به تن عزیزی نمی‌نشیند. هیچ نسرین عاشقی پشت میله های زندان تولدش را جشن نمی‌گیردو هیچ راه انقلابی به آزادی بسته نیست

 


 


شیرین عبادی: مرگ هاله سحابی قتل عمد است

شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل روز گذشته در گفتگو با دویچه‌وله با اشاره به اینکه سازمان‌ها و فعالان حقوق بشر باید به شدت در مقابل ضرب و شتم منجر به فوت هاله سحابی، واکنش نشان دهند گفت مرگ هاله سحابی یک «قتل عمد» است که در ادامه نقض گسترده حقوق بشر در ایران انجام شده است.

وی این حادثه را سند دیگری‌ از خشونت حکومت و برگ دیگری‌ از دزدی‌های جمهوری اسلامی ارزیابی کرده و گفته است: «آنها نه تنها اموال بیت‌المال را می‌دزدند، بلکه مرده‌های مردم را هم می‌دزدند و سازمان‌های حقوق بشری باید به رویه‌ای که در حکومت به تازگی باب شده است و آن دزدیدن جنازه‌هاست واکنش نشان دهند.»

خانم عبادی با بیان اینکه به ‌زودی گزارشگر ویژه‌ی حقوق بشر برای ایران تعیین خواهد شد اضافه کرده که: «تمامی این گزارش‌ها به کسی که باید این‌ها را بشنود، داده خواهد شد.»

این برنده صلح نوبل تصریح کرده وقتی که حکومت عده‌ای از طرفداران خودش را برای برهم زدن یک مراسم ترحیم ساده بسیج می‌کند، چنین اتفاقاتی دیگر قتل غیرعمد نیست، بلکه این عمل «قتل عمد است.»

وی با اشاره به حکم دو سال زندان هاله سحابی آن را غیرعادلانه خوانده و گفته است «هاله‌ی عزیز از قید دو سال زندانی که این حکومت غیرعادلانه بر او تحمیل کرده بود، آزاد شد. هاله جان آزادیت مبارک!»

این وکیل و حقوقدان در پایان هم با بیان اینکه این حکومت است که علیه مردم شوریده اظهار داشته که این حکومت حتی از «مرده‌ی افرادی مانند سحابی هم می‌ترسد، جنازه‌ها را می‌دزد و اجازه‌ی دفن مطابق شئون اسلامی را نمی‌دهد.»

شیرین عبادی پس از شنیدن خبر کشته شدن خانم هاله سحابی و دفن شبانه او دل‌نوشته‌ای را با عنوان «هاله جان آزادیت مبارک» به یاد او منتشر کرد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی ملی‌مذهبی‌ها وی در این یادداشت کوتاه آورده است: «هاله عزیز، وقتی که به حکم دادگاه انقلاب به دو سال حبس محکوم شدی، ما فعالین جنبش زنان همگی نگرانت بودیم، و تو با لبخند می‌گفتی که خاندان سحابی به این‌گونه ناملایمات عادت دارند. هنگام تصویب قوانین تبعیض آمیز علیه زنان فریاد بر آوردی که قوانین ضد زن ناشی از کج فهمی حاکمان است و اسلام بر کسی ستم روا نمی دارد.»

خانم عبادی در قسمت دیگری از این مطلب آورده است: «زمانی که پدر بزرگوارت در بستر بیماری افتاده بود،  همه دوستان بی‌تاب آمدنت بودند تا آخرین حرف‌های پدر را بشنوی، اما تو که در بند ظالمان اسیر بودی  با کمال شجاعت حاضر نشدی هیچ‌گونه تعهدی را تضمین آزادیت کنی.»

شیرین عبادی در پایان و با اشاره به دفن شبانه هاله سحابی توسط نیروهای امنیتی هم نوشته است: «هاله عزیز، مرگ در بستر شایسته تو نبود، تو با مرگ شهادت گونه‌ات زورگویان را رسوا کردی. و چه دردناک است که پیکر بی‌جانت را همانند مرادت حضرت فاطمه مخفیانه و  در سکوت شب به خاک سپردند.»

عزت الله سحابی روز دوشنبه و در سن 81 سالگی درگذشت و در جریان مراسم تشییع جنازه او و پس از آنکه نیروهای لباس شخصی به این مراسم حمله کردند، هاله سحابی دختر وی هم دچار ایست قلبی شد و به قتل رسید. شب گذشته  پیکر خانم سحابی نیز به وسیله ماموران امنیتی و برخلاف رضایت خانواده او در گورستان لواسان به خاک سپرده شد.


 


حمله لباس‌شخصی‌ها به حاضران در مراسم ختم خانواده سحابی

 

یکی از حاضران در این مراسم در گفتگو با خود نویس وقایع امروز را اینچنین شرح می دهد: «ساعت حدود ۲ بعداز ظهر بود که همراه زهره سحابی به طرف مسجد حجه بن الحسن  در حرکت بودیم که مهکامه، عروس مهندس سحابی با زهره سحابی تماس گرفت و اطلاع داد که درب مسجد را بسته‌اند و جمعیت بیرون آرام ایستاده است. بعد از پیاده شدن از ماشین و وارد شدن به کوچه مسجد متوجه شدم که زهره امانی عروس اعظم طالقانی به شدت کتک خورده است و چون قصد بازداشتش را داشتند به میان زنان دیگر روبه روی درب زنانه مسجد پناه آورده است. در همین حال تعدادی از نیروهای لباس شخصی و انتظامی عربده کشان به کوچه مسجد هجوم آوردند و شروع به کندن پلاکهای ماشینهای پارک شده کردند. مهکامه عروس مهندس سحابی که کنار یک تاکسی ایستاده بود به شخصی که پلاک ها را می کند گفت: "پلاک این را نکنید. آقا این آژانسه" و در همین لحظه شخص مورد خطاب مهکامه به او حمله برده و حرکتی شبیه شکاندن گردن او انجام داد که جمعیت با فریاد واکنش نشان دادند و در اثر اعتراض علاوه بر آنکه مهکامه بیشتر زیر ضربات کتک قرار گرفت تعداد بیشتری کتک خوردند و زهره سحابی که در آن نزدیکی ایستاده بود مورد توهین و فحاشی و هجوم قرار گرفت. جمعیت به ناچار پراکنده شد و تعدادی از جمله این افراد یعنی زهره(خواهر مهندس سحابی)، مهکامه(عروس مهندس سحابی) و زهره امانی (عروس اعظم طالقانی) بازداشت شدند.»

 

بر اساس گفته‌های همین منبع، تعداد زیاد نیروهای موتور سوار در حال اضافه شدن بود و این فشار و درگیری تا ساعتی بعد نیز در میدان پالیزی و کوچه های اطراف در حالی ادامه داشت که مردم در آرامش کامل بودند و از دادن هرگونه شعار خودداری می‌کردند.

 

همچنین العربیه فارسی گزارش داده است «مردمی که قصد حضور در مراسم ترحیم را داشتند با تابلوی "مسجد به علت تعمیرات داخلی تا اطلاع ثانوی تعطیل است" روبرو شدند. اما اصرار مردم بر حضور، خواندن "فاتحه" با صدای بلند و شعار "عزا عزا است امروز" باعث شد که نیروهای انتظامی به همراه نیروهای موسوم به لباس شخصی برای متفرق کردن حاضران وارد عمل شوند.»

 

شاهدی عینی از تهران نیز می گوید «لباس شخصی‌ها در مسجد را بسته بودند و مردمی که برای حضور در مراسم ختم آمده بودند را مورد ضرب و شتم قرار دادند و عده‌ای هم بازداشت شده‌اند.»

 

عزت الله سحابی رئیس شورای فعالان ملی-مذهبی روز دوشنبه پس از یک دوره بیماری سخت در سن هشتاد و یک سالگی درگذشت. در جریان مراسم تشییع جنازه او در اثر حمله نیروهای لباس شخصی، هاله سحابی دختر وی دچار ایست قلبی شد و او نیز درگذشت. شب گذشته مراسم خاکسپاری هاله سحابی در جوی کاملا امنیتی در گورستان لواسان برگزار شد.


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته