-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

Posts from Khodnevis for 02/09/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



کارولینا! راستش را بگو...نه غزه، نه لبنان بود یا ...

  در آستانه روزجهانی قدس، ما هم مانند بیشتر شما دوباره به سراغ ویدیوهای تظاهرات سال قبل رفتیم و هرکدام را باز کردیم شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران » را نه یکبار بلکه ده‌ها بار شنیدیم و دیدیم. حالا برای اینکه بفهمیم آقای کدیور «هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران» را از کجا آورده به سراغ کارولینای شمالی همانجا که آقای کدیور در دانشگاه آن تدریس می‌کند می‌رویم و دو کلمه با کارولینا خانم درد دل می‌کنیم ..........

کارولینا جون! حالا خودمانیم، راستش را بگو. چه شد که آقای کدیور در آن مصاحبه جنجالی با صدای آمریکا آن دسته گل را به آب داد؟ آیا به قول قدیمی‌ها «توی رگ زده بود؟» یا به قول جدیدترها «های» شده بود؟
به خدا من به کسی نمی‌گم.
بین خودمان می ماند.
یک کم بیا جلوتر درگوشم بگو.
خودنویس بزودی وارد فاز دوم می‌شود و دیگر نمی‌شود اینجوری خودمانی بود. پس تا در فاز اول هستیم بگو در آن شب چه اتفاقی افتاد؟ آیا قبل از مصاحبه شیطان به جلد آقای کدیور رفت که به قول معروف زبانم لال برود یک عشقی بکند؟ بعد هم بر اثر شدت جراحات وارده از آن «عشق!» که فقط در دیار کارولینای شمالی یافت می‌شود اینهمه ویدیوی تظاهرات روز قدس در یوتیوب را بوسید و گذاشت کنار و در روز روشن گفت: «هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران؟»
چه کردی با این کدیور عزیز ما که یکهو زد آن کانال؟

بابا! من جزو خودی‌ها هستم‌. به کسی نمی‌گویم‌. دبیا‌! بیا جلوتر در گوشم بگو‌. به هیچ کس نمی‌گم. زبان روزه اینقدر ناز نکن و عشوه نیا! خوب نیست.

پارسال با عهد و عیال تا نزدیکی مریلند آمدم گفتم یک‌سری هم به تو بزنم ترسیدم پشت سرم سی‌دی (صفحه سابق!!) بگذارند که:فلانی هم بعله!؟

آخر هرکس به کارولینای شمالی بیاید یک جورایی اوضاعش دگرگون می‌شود. الهی همه دردل و بلایت بخورد تو سر کارولینای جنوبی!کارولینا! راستش را بگو. من به کسی نمی‌گم. فقط راستش رابگو!


 


سطحی‌نگری

 

 

 

اقا یا خانم ف.م. سخن مطلبی را در مورد سطحی نگری نسل جوان ایران و تعمق و جدیت نسل‌های قدیمی‌تر در سایت خود‌نویس منتشر کرده‌اند. به گمانم نیمی از ان درست و نیم دیگر به دور از صواب است.

 

از دهه بیست شمسی، نرخ بی‌سوادی در ایران رو به کاهش گذارد و همراه با این واقعه با گسترش مراکز دانشگاهی و اموزشی به‌تدریج بر تعداد دانش اموختگان افزوده شد. این روند تا زمان انقلاب اسلامی ادامه داشت. همزمان شاهد افزایش مراکز نشر کتاب و تیراژ کتابها، ایجاد مراکز فرهنگی هنری به‌خصوص در شهرهای بزرگ بودیم. طبیعتا این روند نمود خود را در در بین فعالان سیاسی  نیز نشان داده بود اما این همه متاسفانه به معنای عمقی‌نگری رفتار عقلانی و مبتنی بر استدلال و با توجه به منافع ملی در فعالیت‌های سیاسی اکثر فعالان نبود(اوج انرا در بثمر رسیدن انقلاب سال ۵۷ می‌توان دید). در واقع اگر آن سیر ادامه می‌داشت (شاید به مدت چند دهه دیگر) و دچار انقطاع در مقطع انقلاب اسلامی نمی‌شد شاید می‌توانست اندیشیدن عمیق بسنده نکردن به اندک اطلاعات داشته و رفتار سیاسی اجتماعی معقولانه را در میان حداقل فعالان این عرصه نهادینه کند. سوگ‌مندانه این اتفاق بوقوع نپیوست و با چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای، جامعه راه دیگری را پیش گرفت و با وجود افزایش تعداد مراکز دانشگاهی و افزونی دانش اموختگان شاهد رشد چشمگیر خرافات، سطحی نگری و... بودیم و هستیم. چند سال قبل مهندس عزت‌الله سحابی در جمله‌ای کوتاه این فاجعه را بیان کرد. ایشان متذکر شد که پس از انقلاب متفکری تولید نشده است و همه به سمت رفتارهای احساسی روی آورده‌اند.

 

هم اکنون نیز نه تنها شواهدی از به‌سوی بهبودی رفتن این بیماری مشاهده نمی‌شود بلکه بعکس شاهد افزایش روز افزون سطحی‌نگری هستیم.

 

 


 


ناجیه غلامی، بی‌بی‌سی فارسی
 


تقابل اسلام و بهائیت، بخش اول - تاریخچه و مبانی

 

 

هنگامی که در ۹ جولای ۱۸۵۰ میلادی، به فرمان امیر کبیر و با شلیک ۷۵۰ گلوله سید علی محمد شیرازی ملقب به باب تیرباران شد، کمتر کسی فکر می‌کرد اندیشه و آئین بهائیت که او مبشرش بود و توسط میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله در سال ۱۸۶۳ میلادی پایه گذاری شد، تا ۱۵۰ سال بعد ادامه یابد و به جایگاهی برسد که بیش از هفت میلیون پیرو از نژاد های گوناگون در ۲۱۸ کشور جهان داشته باشد. اهمیت این گسترش از آنجاست که پیروان این آئین از بدو تاسیس مورد بدترین حمله‌ها توسط روحانیون و حکومت‌های ایران قرار گرفته اند. تا آنجا که بنا به آمار نهادهای بهائیان از روز اول اظهار امر باب تا پیش از حکومت محمد رضا شاه متجاوز از بیست هزار بابی و بهائی در ایران کشته شده‌اند. این در حالی است که پس از انقلاب اسلامی با قدرت گرفتن روحانیون شیعه در ایران، کلیه حقوق اولیه و انسانی پیروان بهائیت نقض شده و با ایشان مانند فرقه‌های متعارض رفتار شده است. ولی به راستی آئین بهائی چه می‌گوید که روحانیان شیعه اینگونه با آن مخالفت می‌کنند؟

 

بهائیت از جایی آغاز می‌شود که شیعه به پایان می‌رسد، یعنی ظهور مهدی. مهدویت اصلی‌ترین تفاوت این شاخه از اسلام با اکثریت سنی است و به منزله رکن اساسی ساختار شیعه گری است. در چنین فضایی و در حالی که روحانیان خود را نماینده امام زمان می دانستند، باب ادعا می‌کند که مهدی موعود است. این خود می‌تواند سر آغاز حمله باشد. هر چند در ابتدا این ادعا چندان جدی گرفته نشد چنان که تا یکسال کمتر کسی به مخالفت با ادعای باب برخاست. ولی پس از آن، هنگامی که گسترش مکتب بابیت رشد روز افزون گرفت، روحانیون بلندمرتبه شروع به مخالفت با این ادعا کردند و آنچنان پیش رفتند که توانستند حکومت را مجاب کنند که باب را به زندان بیاندازد و سپس تبعید کند. این سرآغاز مخالفت ها با آئین نو ظهور بود. پس از مدتی دومین دلیل مخالفت نیز پیدا شد. باب اعلام کرد که پس از او پیامبری ظهور خواهد کرد که او را  مَن یُظهِرُهُ الله مینامید. شیعیان و مسلمانان حالا با مشکلی دوگانه طرف شده بودند، زیرا اعتقاد آنان که دیگر پیامبری پس از محمد ظهور نخواهد کرد زیر سوال رفته بود. همین هم موجب شد که مخالفت‌ها و آزار و اذیت پیروان باب گسترده تر شود. اما با تمام مخالفتها آئین باب به شدت در حال رشد بود تا جایی که سرانجام امیرکبیر برای سرکوب این جریان نوظهور فرمان تیرباران باب را صادر کرد. پیرو اعدام او حکومت سخت‌ترین فشارها را بر پیروان باب وارد کرد، بسیاری از آنان را به سیاه‌چاله ها انداخت و به دم تیغ سپرد. حرکتی که البته تاثیر چندانی در نفوذ آئین باب نگذاشت. در میان بابیان اما یکی از اصلی‌ترین و بانفوذ ترین چهره‌ها به واسطه جایگاه خانوادگی‌اش زنده ماند. بهاء‌الله کسی که در اولین سال ادعای باب به او پیوسته بود.

 

و همو در سال ۱۸۶۳ میلادی در حالی که در بغداد در تبعید بود ادعا کرد من یُظهِرُهُ الله و پیامبر جدید است، بابیان بنا به وصیت باب گروه گروه به او پیوستند و آئین بهائیت پا گرفت. حتی تبعید دوباره بهاء الله به استامبول، ادرنه و سرانجام بندر عکا واقع در فلسطین امروزی نیز نتوانست تاثیری در این دین نوپا بگذارد. بهائیت به سرعت گسترش یافت و توانست در بسیاری از نقاط جهان برای خود پیروانی دست و پا کند. به خصوص در دوران دو جانشینش عبدالبهاء و شوقی افندی سرعت گسترش این دین فزونی یافت و تا کشورهای دوردست آفریقایی و امریکایی نیز کشیده شد. بهاءالله سرانجام در بهجی در شمال عکا به سال ۱۸۹۲ میلادی درگذشت. آرامگاه او در شهر عکا به نام روضه مبارکه قبله بهائیان است. این شهر در حال حاضر جزو اراضی اسرائیل قرار دارد.

 

روحانیون شیعه که از ابتدا با آئین نوظهور باب به مخالفت برخاسته بودند، طبیعتا ظهور این پیامبر جدید را نیز بر نتابیدند. مخالفت‌ها از همان ابتدا شروع شد و کار به کشتارهای بسیاری کشید. هر چند پس از گذشت زمان و به خصوص در دوران پهلوی اول و با کاهش نفوذ روحانیون، بهائیان توانستند موقعیت اجتماعی خود را سر و سامان دهند و در کنار مسلمانان به راحتی زندگی کنند. به مرور زمان هنگامی که فشارها تاثیری در گرایش مردم به بهائیت نگذاشت، روحانیون قم و نجف به فکر جدال نظری با این آئین افتادند. اوج این حرکت تشکیل انجمن ضد بهائیت یا آنچنان که بعدها نامیده شد انجمن حجتیه توسط شیخ محمود حلبی بود.

 

دین بهائیت معتقد به اصل نیاز بشر به پیامبران جدید در هر دوران زمانی بنا به نیازهای خاص آن زمان است. در واقع بهاء‌الله خود را ادامه طبیعی پیامبران پیشین مانند ابراهیم، زرتشت، موسی، عیسی و محمد می‌داند و معتقد است نیاز زمان به پیامبر جدید هیچ گاه از بین نخواهد رفت. پس به نوعی هر دین جدید وامدار ادیان پیش از خود است. با اینحال بهائیت تفاوت‌های چشمگیری در شیوه نگاه با دین اسلام به عنوان آخرین دین بزرگ پیش از خود دارد. تفاوت‌هایی که خود یکی دیگر از دلایل مخالفت روحانیون شیعه با این دین است. البته مانند همه ادیان توحیدی شباهتهایی نیز میان این دو دین وجود دارد.

 

تعدادی از مبانی مهم دین بهائیت را میتوان موارد زیر ذکر کرد:

 

-          پرستش خدای یگانه. اعتقاد بر اصول یگانه ادیان الهی و احترام کامل به ادیان گذشته.

 

-     اعتقاد به بقای روح و اینکه روح انسان بعد از جدائی از بدن به سیر خود بطرف خالق ادامه می‌دهد. بهائیت به معاد جسمانی معتقد نیست و روح را امری الهی می‌داند.

 

-          ترک تعصبات مذهبی، ملی، نژادی، سیاسی ، و بطور کلی هر نوع تعصبی که موجب نفاق و ایجاد کینه ورزی میان انسان‌ها شود.

 

-     صلح عمومی و وحدت و یگانگی میان تمامی افراد بشر تحت تعالیم روحانی و اجتماعی و اقتصادی دین بهائی در جهان. ایجاد یک زبان بین المللی و یا فراگیری یکی از زبانهای رایج در راستای وحدت تمامی افراد بشر.

 

-          ابطال حکم جهاد. به این معنی که حکم جهاد در این دین وجود ندارد.

 

-          تساوی حقوق زن و مرد.

 

-          حل مشکلات اقتصادی و از میان بردن فاصله طبقاتی.

 

-          مطابقت دین با علم و عقل و پرهیز از خرافات.

 

-     ترک تقلید مذهبی از دیگران و  جستجوی حقیقت توسط هر شخص. در دیانت بهائی تقلید از علما وجود ندارد و مقامی مانند کشیش، خاخام، آیت الله  شیخ و مفتی وجود ندارد که رهبری دینی کسی را بعهده بگیرد.

 

-          حق انتخاب آزادانه دین پس از رسیدن به بلوغ.

 

-          تعلیم و تربیت اجباری برای همه افراد و ضرورت دین در جامعه.

 

-     نفی تعدد زوجات. حق انتخاب در ازدواج با موافقت دختر و پسر، آزادی ازدواج با سایر ادیان و حق برابر طلاق برای زن و مرد. همچنین در دین بهائی ازدواج با محارم ممنوع است.

 

-          ابطال حکم نجاست و اعتقاد به پاک بودن پیروان دیگر ادیان.

 

-     عدم مداخله در سیاست. به معنی عدم دخالت در زد و بندهای سیاسی که تولید نفاق، تفرقه و جدایی می‌کند و مانع اتحاد بین المللی می‌شود.

 

-          ابطال حکم نهی از منکر  و امر بمعروف.

 

-     آزادی پوشش برای مردان و زنان (نفی حجاب). بر این اساس هیچکس نمی‌تواند در نوع آرایش و لباس افراد تصمیم بگیرد و نظر خود را به دیگران تحمیل کند.

 

دیده می‌شود که تقریبا تمامی ارکان قدرت گیری قشر روحانی در این مبانی نادیده گرفته شده است. مبانی بهائیت به خصوص درباره مساوات زن و مرد، حق طلاق، مخالفت با حجاب اجباری، ترک جهاد و ... در مخالفت صریح با آموزه های قرآن است. و البته برای بسیاری از پیروان آئین بهائیت همین نکات است که جالب و در عین حال جذاب است. آموزه های بهائی آشکارا به واسطه اختلاف زمانی کم با دوران معاصر، با نیاز های جامعه جدید هماهنگ‌تر است و در بسیاری موارد با مبانی اسلام در تضاد قرار دارد. اسلام شیعه به طور خاص خود را دینی حکومتی و سیاسی می‌داند و معتقد به تقلید است. همچنین بر موروثی بودن دین تاکید دارد و بر اختلاف حقوق زن و مرد صراحت دارد. همچنین در زمینه جهانی شدن و ساختار حکومتی اختلافات جدی با بهائیت دارد (که در بخش بعد به آن پرداخته می‌شود).

 

پس از انقلاب اسلامی و پس از انحلال انجمن حجتیه، جمهوری اسلامی روشی جدید را برای مقابله با بهائیان در پیش گرفت. این روش جدید چیزی نبود به جز حذف فیزیکی، فشار بر سران بهائیان و اعدام‌های گسترده. در سال‌های اول انقلاب بسیاری از اماکن مقدس بهائیان مانند منازل باب و بهاء الله تخریب شد و حتی در شیراز تعدادی از معلمان بهائی اعدام شدند. مقامات ایران به صراحت از بهائیان بازداشت شده به عنوان فرقه ای جاسوس و مخالف حکومت ایران یاد می‌کنند. این حمله‌ها به مرور کاهش یافت تا اینکه در چند سال اخیر مجددا افزایش یافته است. فرزندان بهائی در صورت اعلام بهائی بودن اجازه تحصیلات عالیه و استخدام در موسسات دولتی و نیمه دولتی را ندارند. در چند مورد قبرستان‌های آنان تخریب شده و حتی در یکی از روستاهای مازندران خانه‌های آنان با خاک یکسان شد. همچنین تعدادی از چهره های شاخص بهائی در ایران به اتهام جاسوسی به زندانهای طولانی مدت محکوم شدند.

 

تجربه تاریخی ثابت کرده است که فشار بر پیروان ادیان الهی، نتیجه‌ای عکس در بر خواهد داشت. همواره جواب منطق و استدلال، علم و دانش بوده است و مخالفت با بهائیت نیز از این قاعده مستثنا نیست.

 


در بخش بعد این گفتار به ساختار اداری و حکومتی و نسبت این ادیان با حقوق بشر و اندیشه های جهانی شدن خواهیم پرداخت.


 


 

منابع:

 

·          کتاب ایقان

 

·          کتاب اقدس

 

·          مجموعه الواح مبارکه

 

·          تاریخ نبیل تالیف محمد علی زرندی

 

·          بهائیگری تالیف احمد کسروی

 

·          بهاءالله شمس حقیقت تالیف حسن بالیوزی

 

·          وب سایت رسمی دین بهائی

 

·          در شناسائی آئین بهائی تالیف هوشمند فتح اعظم

 

·          گفتاری کوتاه درباره دیانت بهائی تالیف موژان مومن

 

 


 


دوران، دوران کوچکی‌هاست!

دوران ایدئولوژی‌های رهایی‌بخش با رگ‌های ورقلمبیده و چشمان از حدقه در آمده، سر آمده است.

دورانی که رهبری سوار بر اسب سپید با نسخه دوای همه ی درد‌ها از راه می‌رسد...

دوران مردان بزرگ و قدرتمند سیاست، آنها که همه چیز را می دانند...

دورانی که مسایل و مشکلات جامعه راه حلی از پیش یافته و مشخص دارند که در قوطی فلان مکتب فکری موجود است...

دوران من منم و این راه حلم برای همه ی مشکلات...

دوران مرغ‌های صاحب یک پا. دوران من می‌گویم و تو قبول نمی‌ کنی‌، و تو می گویی و من قبول نمی‌‌کنم. دوران دانای کلّ، دوران مردان بزرگ، دوران رهبران محبوب پاک و دارنده ی تمام خوبی‌ ها، دوران مکاتب پیچیده برای ساختن تمدن و فرهنگ و پیشرفت...

دوران شاعر سیاست مدار، ادیب سیاست مدار، دانشمند سیاست مدار، روحانی سیاست مدار...

شاید دوران «حکم راندن بر مردم از آن بالا» به پایان نرسیده باشد.

اما یک چیز روشن است: دوران، دوران سیاست مداران کوچک است با مسایل کوچک و راه حل‌هایی‌ که لاجرم کوچک اند.

آیا روزی خواهد رسید که بزرگان‌مان- آنها که درد کار بزرگ برای ایرانمان دارند-، از رویای «اون بالا» دست بردارند، دست به دست هم بدهند با هم به گفتگو بنشینند و یک بار برای همیشه «اون بالا» رو پایین بکشند و به قامت کوچک سیاست مدار بدوزند؟ تا بزرگان مان هم سر جای خودشان بنشینند


 


از بلاگستان من ببر ورقی

راستش دیروز با نگاهی به وبلاگ خودم اندکی افسرده شدم. یعنی دلم نمی‌کشد این روزها مثل قدیم آنجا بنویسم. زمانی بود که روزی حداقل ۸ پست داشتم. شاید گناهش را گردن خودنویس بیاندازم، اما گمانم مشکل وبلاگ‌نویسی جای دیگری است. من هم مثل خیلی‌های دیگر فکر می‌کنم با آمدن شبکه‌های اجتماعی و امکان تبادل نظر و مطلب در جایی مثل فیس‌بوک، انتشار نظر خیلی راحت‌تر از وبلاگ شخصی انجام می‌شود.

نمی‌دانم می‌توان گفت که وبلاگ‌نویسی «مد» بود و حالا نیست یا اینکه فضای شبکه‌های اجتماعی آنلاین عملا جانشین سپهر وبلاگ فارسی شده است؟

می‌توانم با جرات بگویم که مثل گذشته وبلاگ نمی‌خوانم. می‌توانم با جرات بگویم که کار گروهی را به کار فردی ارجح می‌دانم. تعارف نداریم که! البته وبلاگم را گذاشته‌ام برای مطالب فردی یا چیزهایی که نمی‌خواهم در خودنویس بگذارم.

یادش بخیر...مهر ۱۳۸۰ بود که حسین درخشان ایمیل زد و گفت «وبلاگ» راه انداخته و تشویقم کرد که من نیز چنین کنم. راستش از فرط تنبلی، این کار را نکردم. سینا مطلبی اما زرنگ بود و این کار را کرد...اما وبلاگ سینا دردسرساز بود و پشت سر هم احضارش می‌کردند...

وقتی آمدم کانادا، یک کارتون بلاگ هدیه حسین درخشان بود به من. روز اول نزدیک ۸۰۰۰ بازدید کننده داشتم. جالب بود...اما با راه افتادن روزآنلاین و قرارگرفتن کارتون‌های روزانه‌ام در آنجا، نیازی به کارتون بلاگ نداشتم. با این همه وبلاگ فارسی‌ام را با هدف ثبت چیزهایی که ممکن است یادم برود راه انداختم. چرا؟ چون آن زمان به خاطر از دست رفتن بخشی از حافظه، مشتری یک روان‌کاو بودم. پیشنهاد کرد خاطراتم را بنویسم.

وبلاگ‌نویسی برای من تبدیل به یک تفریح جدی شد، تا جایی که یکی از جدی‌ترین جماعت وبلاگستان شدم و خیلی زود تعداد پست‌هایم از قدیمی‌ترها بیشتر شد. دعواهای وبلاگی آن زمان هم (۱۳۸۴-۸۵) لطف خودش را داشت...

راه‌اندازی رادیو زمانه به عنوان رسانه وبلاگستان شاید اندکی روند کاری‌ام را کندتر کرد، اما همچنان پرکار بودم. اما...راه افتادن خودنویس دیگر پتک آخر را بر سر وبلاگم فرود آورد. اما نه، هنوز زنده است و نفسی می‌کشد، اما دیگر حال قدیم را ندارد.

امروز وبلاگ‌نویسی شاید در دوره ظهور و قدرت فیس‌بوک، جایگاه قدیم خود را ندارد. وقتی تو چندین هزار رفیق در فیس‌بوک داری و می‌دانی بسیاری از نوشته‌هایت در آنها خوانده می‌شود، شاید نگاهت به وبلاگت و اثرش مثل گذشته نباشد...

اما به هر شکل، وبلاگم را زنده نگه می‌دارم...شاید در حالت کما، اما می‌خواهم نفسی بکشد...هر نفسی که می‌کشد، ممد حیات است...


 


كنگره ملي سبز: از ناسيزم  به دموكراسي

 عوام سالاري


اصطلاح «ناسيزم» را  برای اشاره به همه ايدئولوژي‌هايی که  پس از انقلاب كمونيستي-اسلامي ۵۷ عرصه سیاسی-فرهنگی ایران را تصرف کرده‌اند  وضع مي‌كنيم. ناس(به معناي توده  و عوام)، ابژه میل فقهای توده اي اعم از استالینیست و مائوئيست بود، ابژه ای که آنها فاقد آن بودند (درباره مفهوم  «فقهای استالینیست» و «فقهای مائوئيست« به مقاله «۲۸مرداد: زايش توده‌ای مسلمان و مسلمان توده‌ای» رجوع کنید).

از طرف دیگر جنگ ایران و عراق بهترين «نعمت» براي «عبور از بحران» سال ۶۰ يعني بحران مشروعيت جمهوري اسلامي بود تا میل ناسیونالیستی مردم به خدمت گرفته شده ومردم انقلابي مجددا به عوام تبدیل شوند. تهاجم صدام، لحظه اضافه شدن ايدئولو‍ژي ناسيونال-اسلامي به  ايدئولو‍ژي‌هاي  توده‌اي-اسلامي و كامل كردن پازل ناسيزم بود. ناسيزم جامع هر دو ایدئولوژی ناسیونال-اسلامیسم و اسلامو-کمونیزم است. جمهوري اسلامي جامع فضايل قرن بيستم يعني اسلامو-فاشيزم و اسلامو-كمونيزم است. مجمع خوبي و لطف است عذار چو مه‌اش.  بنابراين جعل اين وا‍ژه براي ساده سازي نيست بلكه براي بيان«وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» ايدئولوژي‌هايي ست كه اگرهركدام از قلم انداخته شود نمي توان  به درستي درباب وضعيت داوري كرد. ناسيزم نه يك ايدئولوژي ساده بلكه «شبكه‌اي از ايدئولوژي‌ها»ست واين كارتحليل را دشوار مي‌كند. با اينهمه مقوله«مقدس-حرامزاده» را كه در مقاله «۲۸مرداد: زايش توده‌ای مسلمان و مسلمان توده‌ای» برساختيم مناسب تحليل اين شبكه است.



عشق به خمینی، عشق به همه خوبی‌هاست


هر شبكه ايدئولوژيكي در نسبت با يك طلسم، اسم اعظم، دال تهي و مقدس تشكيل شده و سرپا مي‌ماند و همزادي پست و كثيف و بدون يك نقطه روشن در زندگي و در يك كلمه شر مطلق يا به تعبيري ارضاء كننده تر حرامزاده. خميني و رجوي برسازنده مقوله «مقدس-حرامزاده» در تاريخ سي و چند ساله اخير ايران بوده‌اند. اين مقوله در تمام اين سالها برما داوري كرده بدون اينكه خود مورد داوري قرار گيرد. پايان دادن به حاكميت آن تنها با داوري حقيقي و عادلانه ما (نه يك داوري نا-داورانه و تحميل شده توسط تابوهاي جمهوري اسلامي) ممكن است. هر چند انتخاب «مقدس يا حرامزاده؟» يك انتخاب كاذب است نه واقعي اما زماني كه همگان از قبل داوري‌شان را  كرده‌اند و زير نقاب پاك‌دستي و نفي خشونت عملا خير مطلق را برگزيده‌اند بايد پاك-دست-نمائي را رها كرد و شر مطلق را انتخاب كرد يعني از حرام‌زاده دفاع كرد. «شر در آن نگاه خيره اي نهفته است كه همه چيز را شر مي‌بيند و خود را خير مطلق»(هگل). اين «خميني مقدس» بود كه همه را حرام‌زاده مي‌دانست و خود را مقدس. آيت‌الله شريعتمداري بايد از حرامزاده‌هاي خلق مسلمان فاصله بگيرد، منتظري بايد دفترش را از حرام‌زاده ها پاك كند، بني صدر بايد از حرام‌زاده هاي مجاهد فاصله بگيرد و اين حرام‌زاده ها فرزندان معنوي مهدي بازرگان‌اند. با اين تفكر است كه خميني به خود اجازه مي‌دهد بگويد«والله قسم من به بني صدر راي ندادم» «والله قسم من با نخست وزيري بازرگان  مخالف بودم»...وگرنه او هم  قانونا  يك راي بيشتر نداشت. آيا مقدس و حرامزاده را يك كاسه كردن و برابر شمردن آنها موضعي كاذب و عليه طرف ذليل و به نفع طرف مقدس نيست؟ چرا نبايد از رجوي در برابر خميني دفاع كنيم؟ رجوي تنها شخصي بود كه با احساس مسئوليت علنا با «اصل ولايت فقيه» مخالفت كرد و به قانون اساسي ولايت فقيه «راي منفي» داد. او اولين كسي بود كه در جمهوري اسلامي «رد صلاحيت»شد به دليل همين مخالفت. مي توان كل تاريخ بعد از انقلاب را براساس «راي منفي رهبرمجاهدين خلق به قانوني اساسي ولايت فقيه» و پيامدهاي اين راي قرائت كرد. تمام دشمني ها با مجاهدين به دليل همين راي بود. زماني كه همه مدعيان پاك دست دموكراسي خاموش شدند تنها رجوي بود كه صريحا مقابل ارتجاع ايستاد و تاوان اين «مخالفت آشكار»را خود ، اعضاء و هواداران سازمان متبوع اش پرداختند. بنابراين اگر بخواهيم درست نگاه كنيم داوري آنقدرها هم ساده نيست آنهم از نگاه خيره خميني وار در قالبي حقوق بشري.

شكستن اتحاد ديالكتيكي مقدس و حرام‌زاده با انكار غيرمسئولانه آن و ژست خودمقدس بيني و خودجدابيني عين فريب خود و ديگران ست. انحلال اين مقوله  تنها يك راه حل دارد: بازتاب شكاف «مقدس/حرام‌زاده» به درون هر دو طرف شكاف. اينكه بگوييم هيچ كس خير مطلق يا شر مطلق نيست ديدگاهي كاذب است يعني آنرا نگفته‌ايم بلكه در حقيقت گفته‌ايم كه از شر گفتن‌اش خلاص شويم. بايد به آن چشم‌اندازي دست يافت كه از منظر آن بتوان ديد كجا خميني مقدس است و كجا حرام‌زاده. خميني واقعي هيچكدام از اين دو نيست اما در عين حال هردوي آنهاست. خميني واقعي مسئول خميني مقدس و خميني حرام‌زاده است. در مورد رجوي هم وضع به همين منوال است. رجوي واقعي هيچكدام از اين دو نيست در عين حال كه هردو اينهاست و بايد پاسخگوي آن دو باشد.

تنها در اين صورت است كه اجازه داريم بگوئيم «هيچ كس مقدس نيست ودست‌هاي همه ما آلوده است». بنابراين داوري درست اين نيست كه بگوئيم نه خميني مقدس است نه رجوي حرام‌زاده (هرچند همين را هم نمي‌گويند) بلكه اين است كه بگوئيم: «خميني بهمن ۵۷ "خميني مقدس" است و خميني  خرداد 60 "خميني حرام‌زاده". رجوي ضد ولايت فقيه، "رجوي مقدس" است و رجوي عراقي، "رجوي خائن"». اين هم كه می‌گويند اگر رجوي  به جاي خميني حاكم مي‌شد همين اتفاقات مي‌افتاد مدعايي كاذب است. بدون ترديد  فجايع كمتري اتفاق مي‌افتاد و هزينه دموكراسي خواهي  ما بسيار كمتر از اين مي‌شد كه ديديم. اينجاست كه برابر دانستن دو گروه نا-دموكرات خميني و رجوي مدعايي كاذب و از روي عشق به خميني است و عشق به خمینی، عشق به همه خوبی هاست از جمله فتواي عرفاني-فرصت طلبانه كشتار ۶۷.



از عوام سالاري به مردم سالاري


جنبش سبز پايان دوره ناسيزم و ناسي‌ها و آغاز دوره دموكراسي ست. گسست جامعه از عوام سالاري به مردم‌سالاري يعني گذار از جامعه ماقبل مدرن به جامعه مدرن در حال تحقق است. مدرنيه يك فرايند پيوسته نيست يك «گسست»است. «گسست مدرنيته» الغاي  تقابل ماقبل مدرن «عوام/خواص» و پديد آمدن تقابل«حيطه عمومي/حيطه خصوصي» در مقام تقابل بنيادين گفتمان مدرن است(به مقاله رانه حيات بخش مدرنيته و دولت عقلاني مدرن مراجعه كنيد). بنابراين شكاف امروز سياست ايران تقابل «سكولار/مذهبي» نيست بلكه شكاف«عوام سالاري/دموكراسي مدرن»است. آنها كه با لائيسيته مخالفت مي‌كنند هنوز در قلمرو عوام سالاري زيست می‌كنند. دموكراسي مدرن متضمن دولتي لائيك است نه يك دولت ماقبل مدرن مذهبي. پس هدف، تشكيل دولت عقلاني مدرن است و چنانكه كنگره ملي اي تشكيل شود وظيفه‌اش آفرينش يك دولت عقلاني مدرن است نه تداوم عوام سالاري در قالبي سكولار. بنابراين كاوش درباره نسبت كنگره ملي و جنبش سبز بسيار حياتي است. آيا كنگره ملي دنبال ساختن آلترناتيوي براي جنبش سبز است يا ساختن آلترناتيوي براي حكومت ماقبل مدرن مذهبي كنوني؟


به گمان من بايد بر اساس اصل تفكيك قوا وظايف كنگره ملي را تعريف كرد. كنگره ملي نقش قوه مقننه و قانون‌گذار اساسي جنبش را برعهده دارد نه رهبري آن. مهندس موسوي رياست قوه مجريه جنبش را برعهده دارد هرچند رهبري جنبش فردي يا شورایی نيست. جنبش تا كنون سه حلقه به هم پيوسته رهبری داشته است: شبكه رهبري واقعي (بيش ازسه ميليون دانشجو در سراسر كشور)، شبكه‌هاي مجازي خودگردان و دوطرفه، رهبران نمادين. اين سه حلقه واقعي، مجازي و نمادين كه به هم گره خورده‌اند رهبري جنبش را برعهده دارند. دو حلقه اول درمعرض خطري نيستند و رهبران نمادين هم در صورت دستگيري قابل جايگزينی‌اند. درواقع كنگره ملي در صورت دستگيري سريعا رهبري  جنبش را به عهده مي‌گيرد و اين خود تضميني است در مقابل خطر دستگيري  رهبران نمادين. هرچند سه حلقه رهبري نياز به خودانتقادي دارند اما نمي‌توان به بهانه‌هاي واهي رهبري جنبش را از مردم دور كرد. «داناي كل» رهبر خوبي براي مردم نيست. هدف ما خودآفريني و خودآئيني جمعي ست.


 


فاز دوم خودنویس- قسمت دوم

 

 

مساله مهم‌تر! لطفا طولانی ننویسید. مطالب بلند خواننده کمتری دارند. در ضمن بازبینی مطالب بلند زمان بیشتری می‌گیرد و گاه ممکن است انتشار چنین مطالبی به طول بیانجامد.

در بخش خبر، لطفا لینک منبع را بگذارید تا بتوانیم خبر را بررسی کنیم. اگر اتهامی به کسی وارد می‌کنید و منبعی معتبر ندارید، لطفا منتظر انتشارش نباشید. البته بعضی مسائل آنقدر واضح هستند که شاید منبع نخواهند، اما فرض را بر این بگیرید که همه خواننده‌ها تاریخچه نکات مورد نظر شما را به یاد ندارند و باید امکان بررسی را به همه داد.

لطفا تیترهای بلند را تا می‌توانید کوتاه کنید، البته تا حدی که به مفهوم مطلب آسیب نرساند و یا بی‌ربط نشود.

لطفا تا حد ممکن در خبرها یا حتی نظرها صفت گذاشتن را به حداقل برسانید. رژیم «جنایت‌کار»، آخوند «فاسد»، مجاهد «خائن»، احمدی‌نژاد «دروغ‌گو»، رحیمی «متقلب»، نویسنده «متهتک»...باید یواش یواش از فضای کیهان و صدا و سیما و غیره خارج شویم!

اگر لینک  و حتی ویدیوی مناسبی برای مطلبی وجود دارد و از آن باخبرید، لطفا لینک‌های‌شان را بگذارید. این مساله به همه ما کمک خواهد کرد.

لطفا ایمیل خود را در کامنت‌ها بگذارید تا اگر لازم شد با شما تماس بگیریم.

گاهی وقت‌ها فکر می‌کنید که کامنت‌تان ثبت شده. بعد ممکن است از ندیدنش ناراحت شوید. داریم روی این بخش هم کار می‌کنیم تا مشکل به حداقل برسد.

انتشار کامنت‌ها نیاز به بازبینی حداقلی و زمان دارد. تقریبا ۳٪ کامنت‌ها منتشر نمی‌شوند.

اگر می‌خواهید تنها پیامی را برای دست‌اندرکاران خودنویس بگذارید، لطفا در خط اول بنویسید: این کامنت منتشر نشود.

اگر دیدید غلطی املایی از زیر دست‌مان در رفته، لطفا با کامنت‌گذاری گوشزد کنید. به عنوان مثال من دیشب ساعت ۱۲ و نیم در حالتی نیمه خواب یک خطا را ندیدم و امروز تغییرش دادم. آن هم به خاطر تذکر خوب شما بود.

ادامه دارد


 


جعل خواسته‌های ملت؛ هدف اصلی جناح‌های حکومتی در روز قدس امسال

جناح اصلاح طلب حکومت را چه شده است؟ چندیست این جناح هیچ مرز اخلاقی برای حرکات سیاسی خود قائل نیست. کار اصلاح‌طلبان به جایی رسیده است که از یک طرف از هتک حرکت به نماینده‌شان می‌نالند و فردا روزی همان نماینده‌شان به نزد خامنه‌ای می‌فرستند و در جواب چرایی حرکت مدعی می‌شوند که این گونه اقدامات سیاسی است. چگونه است که عمامه و لچک به سر با شعار «صداقت» و «مبارزه با رواج دروغ» به صحنه می‌آیند و شعار مردم را تحریف می‌کنند؟

 

صادقانه بگویم این بی‌بند و باری اخلاقی‌شان بدجوری مرا ترسانده است. آش چنان شور شده که این روزها افراد نسبتا محترم‌تری از جناح چون تاج‌زاده نیر از این بی شرمی سیاسی که میراث همدمی با هاشمی‌است مصون نمانده. محمد خاتمی هم که مدت‌هاست گل به خودی می‌زند. افتضاح کاری‌های محمد خاتمی به جایی رسیده که با فارس مصاحبه می‌کند و تابناک مدعی میشود سید محمد خاتمی طی نامه‌ای به زودی جریان اصلاحات را از جنبش سبز جراحی می‌کند. آیا همین تحریف و تغییر شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» به انواع و اقسام شعارهای حمایت از گروه‌های ترور و وحشت فلسطینی که در سرکوب مردم ایران نیز نقشی فعال داشته‌اند بخشی از اقدامات لازم در این جراحی نیست؟ از آن طرف سایت کلمه از انواع و اقسام تحلیل‌ استفاده می‌کند تا حضور در روز قدس را مهربانانه جلوه دهد و به قول تاج‌زاده اعتراض مردم را تنها به «صهیونیست ستیزی غیر دموکراتیک» ارجاع دهد!


اسراییل ستیزی نیز بخشی از همین بی بند وباری اخلاقی-سیاسی اصلاحات است. وقتی در جمعی راهشان نمی‌دهند می‌خواهند با دشمن مشترک سازی دوستانی بیابند. حال این دشمن مشترک می‌تواند همان طیفی باشد که به قول سید محمد خاتمی غلطی کردند و شعارهای ساختارشکنانه سر دادند و یا دشمنی در خارج باشد.


در مجموع اظهارات اصلاحاتی‌ها و اقدامات رسانه ایشان تنها هدف اصرار به حضور در روز قدس را پاک نمودن شعار بی نظیر «نه غزه، نه لبنان، جان فدای ایران» از اذهان و بازتعریف حضور جنبش سبز می‌دانم. تعریف جدیدی که به موجب آن، جنبش در جایی که لازم بداند به نفع حکومت بسیج خواهد شد. نظیر حمله نظامی.


 


نامه اعتراض‌آمیز فاطمه کروبی به رهبری

متن نامه فاطمه کروبی به شرح زیر است:

 

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

مقام معظم رهبری

سلام علیکم

احتراما به اطلاع میرساند که جمعی متعلق به نیروهای بسیج و سپاه در سه شب متوالی، همزمان با شب ضربت خوردن امیر المومنین علی (ع) تا شب شهادت آن امام،  با تجمع مقابل مجتمع مسکونی متعلق به ما و اشخاص دیگر اقدام به اهانت، آزار و رنجش همسایگان و تخریب اموال کردند. این گروه سازمان دهی شده که خود را سرباز ولایت نامیدند در شب شهادت بزرگ مرد عالم بشریت و لیله القدر که اهمیت معنوی آن بر کسی پوشیده نیست، اوج وحشگیری خود را با بکارگیری الفاظ سخیف علیه همسرم و خانواده، شعار نویسی بر دیوار مجتمع و همسایگان و تخریب اموال نشان دادند. این جرایم مشهود بنام حمایت از حضرتعالی و در مقابل نیروی انتظامی صورت گرفت و جالب آنکه این نیرو حتی جرات نزدیک شدن به این جماعت تحت الحمایه را نداشت. همگان بیاد دارند که در گذشته حرمت رمضان، لیالی قدر و محرم و صفر را حتی آنان که خود را مقید به انجام تکالیف دینی نمی‌دانستند، رعایت می‌شد اما امروزه جماعتی از خدا  بی خبر (آمران و عاملان) تربیت شده‌اند که با واژه حرمت بکلی بیگانه‌اند.

مقام معظم رهبری

جنابعالی بر خلاف این نوکیسه‌های بی‌هویت ما را می‌شناسید و می‌دانید که در سال های مبارزه و رنج، همسرم همان یار دیرین امام و پدر مجاهد و بزرگوارش مرحوم حاج شیخ احمد در صف اول مبارزه بودند و بارها توسط ساواک دستگیر، زندان و تبعید شدند اما هیچگاه آرامش و آسایش خانواده نه از سوی ساواک و نه از سوی مزدوران متعلق به رژیم مورد تعرض واقع نشد. اختلاف همسرم با جنابعالی در مسائلی که همگان بر آن واقفند چه ارتباطی با حق زیستن خانواده و آسایش و آرامش همسایگان ما دارد؟ آقای کروبی بارها گفته اند که آماده پرداخت هر هزینه ای بابت این اختلاف در نگرش هستند. در این مدت من و فرزندانم ظلم های فراوانی را تحمل کردیم اما محروم کردن ما از دعا و نیایش و تحمیل اضطراب به همسایگان در این ایام مبارک، امری غیر قابل قبول و تحمل است. من سعی کردم موردی مشابه در ممالک دیگر بیابم که موفق نشدم. آیا جنابعالی  حکومتی را در میان ملل عقب افتاده که حقوق اولیه افراد در آن لحاظ نمی گردد سراغ دارید که با خانواده و همسایگان مخالفان سیاسی چنین کنند؟ و آیا جنابعالی بنام حفظ نظام، تخریب و اینگونه رفتارها غیر اخلاقی را مجاز و مشروع می دانید؟

مزید اطلاع به استحضار می‌رساند که این تهاجم وحشیانه توسط مامورین نیروی انتظامی و نیرو‌های امنیتی فیلمبرداری شد و البته  اسنادی در اختیار است که در صورت صلاح‌دید، تقدیم می‌گردد.

با تشکر و سپاس فراوان

فاطمه کروبی

۱۰ شهریور ۱۳۸۹


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به khodnevis-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به khodnevis@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته