۱- فقها و اختراع اسلام فقاهتی: آیا وضعیت فعلی ایران ارتباطی با فقه/اسلام فقاهتی دارد؟ در طی سه دههی گذشته فقها/ زمامداران جمهوری اسلامی دائماً گفتهاند که در حال پیاده کردن احکام نورانی اسلام/ شریعت هستند. احکامی که در این سه دهه اجرا شده، همان احکامی است که سنت فقهی، احکام الله قلمداد میکند. اگر احکام غیر عبادی فقه در ایران اجرا یا در حال اجرا شدن است؛ پس وضعیت موجود باید با "اسلام فقاهتی"/"شریعت" نسبتی نزدیک داشته باشد.
نظامهای لیبرالی، لیبرالیسم را پیاده میکنند. نظامهای سوسیالیستی، سوسیالیسم را پیاده میکنند. آن چه در اتحاد جماهیر سوسیالیستی/بلوک شرق سابق به اجرا در آمد، مارکسیسم بود. بعدها مارکسیستها نظام مستقر در شوروی سابق را "سوسیالیسم محقق" یا "سوسیالیسم واقعاً موجود" نامیدند و این مدعا را مطرح ساختن که آن نظام با آرمان سوسیالیسم فاصلهی بسیار داشت. به همین دلیل، برخی اصطلاح "مارکسیسم بلشویکی" را برساختند و بر پیشانی نظام مستقر در شوروی چسباندند. در آمریکائیان مبانی لیبرالیسم/ لیبرتارینیسم تحقق یافت و جوامع غربی را میتوان "لیبرال دموکراسیهای محقق" یا "واقعاً موجود" نامید که با آرمان "لیبرال دموکراسی" فاصلهی بسیار دارند.
آنچه در ایران در سه دههی گذشته اجرا شده است، اسلام شریعتمدار/ اسلام فقاهتی است و اگر این حکم درست باشد، نیک و بد نظام مستقر در سه دههی اخیر ایران با فقاهت/ فقها نسبت نزدیک دارد. فقیهان، حدود و قصاص و دیگر احکام شریعت را اجرا کردهاند. پیامدهای اجرای احکام موقتی و دائمی غیرعبادی شریعت/ فقه را نمیتوان نادیده گرفت و نسبت و ارتباط رژیم مستقر را با اسلام شریعتمدار/ اسلام فقاهتی نمیتوان انکار کرد.
اما برخی مدعیاند که وضعیت نابهنجار جامعهی ما- یعنی سرکوبها، بازداشتها، شکنجهها، اعدامها، شلاقزدنها، سنگسارها، قطع دستها، بحرانهای اقتصادی، بحرانهای اجتماعی، و...- هیچ ربطی به "اسلام شریعتمدار"/ "اسلام فقاهتی" ندارد. آنها که در سه دههی گذشته بر ایران زمامداری کردهاند، فقیه نبودهاند، فقه/ شریعت را به اجرا ننهادهاند، درد/رنج مردم و مسائل/ مشکلات کشور از شریعت و فقه حاصل نشده و حوزههای علمیه، روحانیون حاکم بر این سه دهه را فقیه به شمار نمیآورد. اینان به سیاق آن که روحانیون خلاف کار، "روحانی نما" خوانده میشوند، فقهای حاکم را "فقیه نما" مینامند.
آیا این مدعا نقدپذیر/ ابطال پذیر است؟ کدام شواهد و قرائن این مدعا را رد میکند؟ از دو راه میتوان این مدعا را ابطال کرد:
الف- نشان دادن این که حوزویان زمامداران جمهوری اسلامی طی سه دههی گذشته را فقیه به شمار میآوردند و میآورند.
ب- نشان دادن این که آنچه طی سه دههی گذشته در ایران پیاده شده، همان احکامی است که فقها در طول تاریخ احکام اسلام به شمار میآوردند.
اما حتا اگر این دو استدلال پذیرفته شود، باز هم راه فرار باز است و کسانی که وضعیت اسفبار ایران کنونی را به شریعت/ فقه بیارتباط میدانند مدعی خواهند شد که فقیهان حاکم، فقهای مهمی نبوده و از زمرهی فحول فقها، فقهایی چون شیخ طوسی، شیخ انصاری و آخوند خراسانی به شمار نمیروند. با این راه فرار چگونه میتوان مواجه شد؟
ج- نشان داده شود که فقهای مسلط بر ایران همان احکامی را پیاده کردهاند که شیخ طوسی، شیخ انصاری و آخوند خراسانی احکام اسلام به شمار میآوردند.
اما هنوز راه فرار دیگری وجود دارد.یعنی میتوان آن مدعای اول را به مدعای دیگری فروکاست و گفت: همهی فقها، شریعت اسلام را بد فهمیده و احکام موقتی (احکام غیر عبادی) را احکام دائمی و لازمالجرا در همهی زمانها و مکانها فرض کردهاند. سنت پیش فرض سنت فقهی مسلمین این بوده که احکام فقهی دائمی و برای همهی زمانها هستند. اما این پیش فرض، نادرست است. آن احکام فقط و فقط برای اجرا در صدر اسلام نازل/ امضا شدهاند، نه همهی زمانها و فقیهان، نافقیهانه، اجرای حدود و قصاص و دیگر احکام را به دورانهای بعدی تعمیم دادهاند. آیا راهی برای ابطال این مدعا وجود دارد؟
د- حتی اگر این مدعا صد درصد درست باشد، فقیهان مسلمان تاریخ اسلام،از فقاهت عزل نمیشوند. مانند دانشمندان علوم تجربی قرن هیجدهم که به تئوریهای نادرستی باور داشتند. اختلاف نظر در همهی معارف امری طبیعی و رایج است. در سنت تاریخی فقیهان مسلمان، احکام غیرعبادی هم احکام الله و دائمی (برای همه زمانها و همهی مکانها) قلمداد شده که معصوم یا غیر معصوم باید آن را به اجرا بگذارند. در سالهای پس از انقلاب شاید عبدالکریم سروش اولین نواندیش دینی بود که گفت: همهی احکام فقهی موقتی و متعلق به صدر اسلامند، مگر آنکه استثناً اثبات شود که حکمی از احکام فقهی برای همهی زمانها بوده است. این رأی دین شناسانهی سروش، حتی اگر صددرصد درست باشد، فقیهان را از فقاهت نمیاندازد. وجود آرای نادرست، بخشی از هر علم است. عالمان بعدی، کاذب بودن مدعیات صدق و کذب بردار عالمان پیشین را نشان میدهند.
اینک نوبت آن است که این مدعیات را یک به یک با شواهد و قرائن ابطال نمائیم.
۲- روشن است که مسائل و مشکلات سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی معلول علتهای گوناگوناند، اما اگر با دین نیز نسبت، پیوند و ارتباط دارند ،که دارند، این نسبت با کدام بخش از دین است؟ اعتقادات دینی؟ اخلاق دینی؟ یا فقه؟ هرسه؟
۳- تعریف، امری پسینی است. فیلسوفان کسانی هستند که فلسفهسازی میکنند. فقیهان کسانی هستند که حلال و حرامها، نجس و پاکها، مسلمان و نامسلمانها، مومنان و کفار و...اختراع میکنند/ بر میسازند. میان این برسازندگان/ مخترعان، اختلاف فتوا وجود دارد. آنچه آنان ساخته و میسازند، اسلام فقاهتی/ تشیع فقاهتی نامیده میشود. ویتگنشتاینی به فرایند نگاه کنید. معنا، چیزی جز کاربرد نیست. باید دید فقیه به چه معنایی به کار میرود؟ خصوصاً فقیه در جامعهی امروز ما به چه معنایی به کار میرود؟ فقیه یعنی...
استاد دانشگاه را در نظر بگیرید. رسیدن به سمت استادی نیازمند مدارک و طی مراحلی است و از جمله تالیف کتابها و مقالت پژوهشی و انتشار این مقالات در نشریات تخصصی، تدریس و غیره. آرای استادان با یکدیگر متفاوت است اما هیچ کس نمیتواند بگوید چون من آرای سید حسین نصر یا حسین مدرسی طباطبایی را قبول ندارم، پس اینان استاد نیستند.
۴- چه کسانی فقیه هستند/ نیستند: این مدعا که سرکوب ، زندانیکردنها، شکنجه کردنها، اعدامها، سنگسارها، قطع دستها، تازیانه زدنها،محارب خواندن و... نسبت و ربطی به فقها نداشته و ندارد، اگر نوعی دفاع صنفی/ ایدئولوژیک از هم لباسیها نیست،پس چیست؟ آیتالله خمینی در بهشت زهرا گفت: شاه کشور را ویران و قبرستانها را آباد کرد. کل اعدامها و کشتههای سیاسی پیش از انقلاب کمتر از چهار هزار نفر است. اما از آغاز به قدرت رسیدن فقها، فقط در قتل عام تابستان ۱۳۶۷ همین میزان از مخالفان سیاسی از قلمرو حیات پاکسازی شدند. آمار جان باختگان جنگ ایران و عراق نشان میدهد که کدام صنف ایران را به قبرستان تبدیل کرد. آیتالله خمینی تا چند روز پیش از پذیرش قعطنامهی ۵۹۸ شورای امنیت، پذیرش صلح را محاربهی با خدا و پیغمبر و خیانت به اسلام قلمداد میکرد. فقها ایران را به یک زندان بزرگ بدل کردهاند.
به شواهد زیر بنگرید تا مدعای نوشتار حاضر تقویت شود:
۱-۴- دوران زعامت آیتالله خمینی: دههی شصت، بدترین سالهای سه دههی گذشته است. کسانی که کوشش میکنند سرکوبها و زندانهای دوران آیتالله علی خامنهای را بدتر از سرکوبها و زندانهای دوران آیتالله خمینی نشان دهند، تصویری ایدئولوژیک (آگاهی کاذب) از واقعیت بر ساخته و عشق عمیق خود را به آیتالله خمینی بر ملا میکنند. وضعیت زندانهای کنونی بسیار بد و با استاندارهای جهانی فاصلهی بسیار دارد و زندانیان سیاسی بیگناه در زندانها اسیرند. اما مشت و لگد و سر را در کاسهی توالت فرو کردن کجا و آنچه در زندانهای دههی شصت گذشت کجا؟ آدمی وقتی به "کثافت" باور نکردنی دههی شصت فکر میکند، شرمنده میشود از که از وضعیت بد زندانها در دهههای بعد سخن بگوید. اما برای بعضی مسأله این است: آن رفتارها و جنایات با مجاهدین و مارکسیستها شد، اما این بار پای اصلاح طلبان و سبزها در میان است. به همین دلیل کوشش میشود وضعیت امروز بدتر از وضعیت گذشته نشان داده شود. انفرادی را باید شکنجه به شمار آورد. آنچه اینان میکنند، جنایت است، اما جنایات دوران ولایت فقیهی آیتالله خمینی، به مراتب بدتر از جنایات دوران آیتالله علی خامنهای بوده و هست.
۱-۱-۴- آیتالله خمینی: آیا آیتالله خمینی فقیه- آنهم فقیه جامع الشرایط - نبود؟ آیا فقهای بزرگ در سال ۱۳۴۲ مرجعیت او را تأیید نکردند؟ آیا او ولی فقیه دههی اول انقلاب نبود که حکم مستقیم سرکوبهای بسیار- از جمله صدور حکم قتل عام چند هزار زندانی سیاسی- را صادر کرد؟ حکم ترور سلمان رشدی را کدام فقیه صادر کرد؟ آیا دیگر فقها با این حکم مخالف بودند یا در تأیید آن از یکدیگر سبقت میگرفتند؟
آیتالله خمینی در تابستان ۱۳۶۰ فتوا صادر کرد که برای حفظ اسلام/نظام/مسلمین، اگر ضرورت اقتضا کند، شرب خمر و دروغ گویی و جاسوسی واجب شرعی است. در همان زمان حکم به جاسوسی جمعی صادر کرد. کدام فقیه این فتوا/ حکم را خلاف شرع خواند؟ فقط مهدی بازرگان بود که اعتراض کرد و این رأی را برخلاف اسلام خواند و آیتالله خمینی در سخنرانی دیگری ضمن دفاع از فتوا/ حکم خود، او را "بیچاره" قلمداد کرد:
"یک بیچارهاى به من نوشته بود که شما که گفتید که همه اینها باید تجسس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن میفرماید که: وَ لا تَجَسَّسُوا: در کارهای پنهانی یکدیگر جستجو نکنید، (حجرات،۱۲) راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسى باید لا تَقْتُلُوا انْفُسَکمْ: خودتان را مکشید (نسا، ۲۹). این اشکال را به سید الشهدا بکنید. وقتى که اسلام در خطر است، همه شما موظفید که با جاسوسى حفظ بکنید اسلام را. وقتى که حفظ دماء مسلمین بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنید که - حفظ جان یک نفر مسلمانى، حفظ جانش وابسته [به] این است که شما شرب خمر کنید، واجب است بر شما. دروغ بگویید، واجب است بر شما. احکام اسلام براى مصلحت مسلمین است، براى مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر دیدیم، همهمان باید از بین برویم تا حفظش کنیم. اگر دماء مسلمین را در خطر دیدیم، دیدیم که یک دسته دارند توطئه مىکنند که بریزند و یک جمعیت بىگناهى را بکشند، بر همه ما واجب است که جاسوسى کنیم. بر همه ما واجب است که نظر کنیم و توجه کنیم و نگذاریم یک همچو غائلهاى پیدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از سایر چیزهاست. حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. این حرفهاى احمقانهاى است که از همین گروهها القا مىشود که خوب، جاسوسى که خوب نیست! جاسوسى، جاسوسى فاسد خوب نیست، اما براى حفظ اسلام و براى حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است."
فقیهان در این نزاع جانب آیتالله خمینی- فقیه جامع الشرایط - را گرفتند، نه مهدی بازرگان نافقیه را.
آیتالله خمینی در زمان اعدام سران رژیم پیشین، میگفت همین که هویدا و نصیری شناسایی شوند که خودشان هستند،نیاز به محاکمه ندارند.آنان مجرمند و باید اعدام شوند. کدام فقیه این رویههای قضایی و آن احکام را برخلاف شرع خواند؟ فقط مهدی بازرگان اعتراض و همهی فقیهان را علیه خود بسیج کرد.
در سال ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ وزارت اطلاعات حدود یکهزار تن از اعضای سازمان فدائیان خلق (اکثریت) را بازداشت کرد. محمدی ری شهری، وزیر اطلاعات وقت،در خاطرات خود نوشته است که آیتالله خمینی به آیتالله موسوی اردبیلی دستور داده بود که "احکام سنگینی" علیه آنان صادر شود.
۲-۱-۴- آیتالله خلخالی: آیا آیتالله خلخالی فقیه نبود؟ مگر او به حکم آیتالله خمینی به سمت قاضی دادگاه انقلاب منصوب نگردید؟ مگر او ۵۰۰ نفر از سران رژیم پیشین را در محاکماتی سراسر ناعادلانه/ فقیهانه به اعدام محکوم نکرد؟ مگر او نبود که میگفت مجرم در فقه شیعه به محاکمه احتیاج ندارد؟ مگر او نبود که میگفت در فقه شیعه متهم به وکیل احتیاج ندارد، چرا که خود زبان دارد و میتواند حرف بزند؟
آیتالله منتظری در اجازه نامهی او نوشته است:
"بحمدالله در اثر جودت ذهن و پشتکار به مرتبهی اجتهاد و استنباط در اصول و فقه شیعهی امامیه واصل شدهاند و در مسائل اسلامی خودشان اهل نظر میباشند، وکیل این جانب هستند."
در اوائل انقلاب که آیتالله خلخالی، فقیهانه صدها تن را محاکمه و اعدام کرد، هر جا مشکلی پیش میآمد وی را به سرعت اعزام میکردند تا مطابق فقه جعفری تکلیف متخلفان را روشن کند. از کردستان تا گنبد. فقط آیتالله خمینی وی را به چنان سمتی منصوب نکرد، آیتالله منتظری هم در ۲۱ بهمن ۱۳۵۸ وی را به عنوان قاضی منصوب و برای حل مسائل به گنبد اعزام کرد. متن حکم آیتالله منتظری به شرح زیر است:
"جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ صادق خلخالی دامت افاضاته. بر حسب تصویب شورای مرکزی سپاه پاسداران و درخواست عدهای از اهالی محترم گنبد قابوس مقتضی بلکه لازم است جنابعالی که قاضی شرع میباشید برای سامان دادن اوضاع آن شهرستان بدانجا عزیمت فرمایید و آنچه که به مصلحت اسلام و مسلمین است با رعایت جانب احتیاط انجام دهید."
۳-۱-۴- هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای: آیتالله منتظری چند بار در خاطرات خود گفته است که در سالهای پایانی دههی شصت، مسائل دولت/ حکومت را سران قوا (علی خامنهای، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، احمد خمینی، میر حسین موسوی) حل و فصل میکردند و همهی تصمیمگیریهای مهم، کار آنان بود. به عنوان نمونه، آیتالله منتظری در نامهی ۱۷/۷/ ۱۳۶۵ خطاب به آیتالله خمینی- که یکی از شاهکارهای سیاسی او و از مهمترین اسناد آزادیخواهی و مبارزهی با نقض حقوق بشر است - نوشته:
"چند سالی است که عملاً ادارهی کشور و انقلاب را حضرتعالی به روسای سه قوه و شخص حاج احمد آقا سپردهاید، و همهی کارها از ریز و درشت و تخصصی و غیر تخصصی را باید آقایان صلاح بدانند و تشخیص دهند، و آقای موسوی نخست وزیر تسلیم آقایان خامنهای و هاشمی و حاج احمد آقا است، و آقای موسوی اردبیلی هم اهل مقابله و برخورد نیست فقط نزد ما داد میزند که مخالفم ولی نمیتوانم مخالفت کنم... از همهی ارگانها ضعیفتر و داغونتر تشکیلات قضایی است ... باز هم آقای موسوی اردبیلی خیرالموجودین است."
در این جمع، قدرتمندترین فرد، هاشمی رفسنجانی بود که نه تنها ریاست مجلس را در دست داشت، که جانشین فرماندهی کل قوا نیز بود. کسانی که هاشمی رفسنجانی را یکی از رهبران چنبش سبز لقب دادهاند و او را دائماً "آیتالله هاشمی رفسنجانی" میخوانند، در فقاهت هاشمی- خوشبختانه- شک و تردیدی به خود راه نمیدهند. آنان، احتمالاً، فقاهت علی خامنهای را مخدوش میدانند.
آیتالله منتظری، علی خامنهای را به عنوان یکی از اعضای شورای انقلاب به آیتالله خمینی معرفی کرد. حتی آیتالله خمینی به او گفته بود که وی در مشهد است، آیتالله منتظری پاسخ داده بود که اشکالی ندارد. وقتی آیتالله منتظری از امامت جمعهی تهران استعفا داد، آیتالله خمینی به او گفت من کسی را به جای شما تعیین نمیکنم. خود شما باید جانشین خود را انتخاب کنید. آیتالله منتظری، علی خامنهای را انتخاب کرد. احمد خمینی در حضور آیتالله خمینی به او گفت گلزادهی غفوری بهتر است، اما آیتالله منتظری نپذیرفت و علی خامنهای امام جمعهی تهران شد. در ۲۹/۱۰/ ۱۳۶۵ آیتالله منتظری که قائم مقام رهبری بود، از علی خامنهای خواست تا میان گروههای شیعهی افغانی صلح و وحدت ایجاد کند. در بخشی از آن نامه آمده است:
"جنابعالی که در مقام ریاست جمهوری کشور انقلابی ایران قرار گرفتهاید و بحمد الله از نطق و بیان رسا و بینش سیاسی بهرهمند میباشید لازم است در انجام این خدمت مهم هر چه سریعتر اقدام فرمائید.
در تابستان ۱۳۶۷ که آیتالله خمینی فرمان قتل عام زندانیان سازمان مجاهدین را صادر کرد، حکم دیگری را هم برای قتل عام زندانیان مارکسیست صادر کرده بود. علی خامنهای در اعتراض به حکم دوم به ملاقات آیتالله منتظری میرود. آن مرد آزاده در خاطرات خود میگوید:
"اتفاقاً این نامه به دست آقای خامنهای رسیده بود، آن زمان ایشان رئیس جمهور بود. به دنبال مراجعهی خانوادههای آنان، ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که میخواهید بکنید دست نگه دارید، بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: از امام یک چنین نامهای گرفتهاند و میخواهند اینها را تند تند اعدام کنند. گفتم: چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتادید؟ چرا راجع به نامهی ایشان در رابطهی با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند: مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته؟! گفتم: پس شمای کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟! حالا من نمیدانم ایشان واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را میکرد."
ممکن است علی خامنهای از قتل عام مجاهدین اطلاع داشته و به آیتالله منتظری دروغ گفته باشد، در آن صورت یک "فقیه دروغگو" است، نه "فقیه نمای دروغگو".
پس از انتخاب علی خامنهای به رهبری، آیتالله منتظری این انتخاب را به او تبریک گفت و نوشت:
"جنابعالی را که فردی لایق و متعهد و دلسوز و در دوران مبارزات و انقلاب تجربهها آموخته و همواره مورد حمایت رهبر بزرگ انقلاب بودهاید، در انجام مسئولیت خطیر رهبری که مجلس خبرگان به جنابعالی محول نموده است، یاری نماید ... و در پیشبرد مبانی و موازین شرع مبین کوشش فرمایید."
آیتالله منتظری آیتالله خامنهای را فقیه میدانست، اما او را مجتهد جامع الشرایط نمیدانست. در ۲۹/۱۲/ ۱۳۷۱ در اعتراض به هجوم شبانه به بیت و دفترشان، نامهای به علی خامنهای نوشت. عنوان نامه چنین است:"جناب مستطاب آیتالله حاج سید علی خامنهای دامت افاضاته"[۸]. اگر چه آیتالله منتظری هم علی خامنهای را آیتالله میدانست، اما برخی برای شستن "خرقهی تر دامن و سجادهی شراب آلوده"ی فقیهان، علی خامنهای را از فقاهت عزل میکنند تا اعمال او را به پای فقیهان و اسلام فقاهتی ننویسند. مگر مبلغ "اسلام فقاهتی" در نامهی به "حضرت آیتالله آقای هاشمی رفسنجانی"، علی خامنهای را "مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران آیتالله سید علی خامنهای"، به شمار نیاورده است؟ آیا استفادهی از همین عناوین نشان نمیدهد که خامنهای و هاشمی رفسنجانی، دو تن از فقیهانند که در ضمن طی سه دههی گذشته از ارکان اصلی نظام بوده اند؟
هاشمی رفسنجانی پس از آیتالله خمینی قدرتمندترین فرد در دههی اول انقلاب بود. در آن دوران تقریباً کاری نبود که بدون هماهنگی و اجازهی هاشمی شدنی باشد. خاطرات هاشمی رفسنجانی بهترین مدرک این مدعاست. حتی وقتی مهدی بازرگان یا آیتالله شریعتمداری میخواستند برای معالجه به خارج از کشور بروند، از هاشمی رفسنجانی نظرخواهی میشد که بروند یا نروند. با سفر بازرگان موافقت و با سفر آیتالله شریعتمداری مخالفت شد.
در آن دوران، در کشورهای غربی مخالفان را ترور میکردند، وقتی فرنگی کاران وزارت اطلاعات گیر میافتادند، حزبالله لبنان اتباع کشورهای غربی را به اسارت میگرفت. در پردهی دوم هاشمی رفسنجانی با کشورهای غربی وارد مذاکره میشد و اسیران غربی با تروریستهای ایرانی مبادله میشدند. بهترین نمونهی این نوع اقدامات و مذاکرات، ماجرای ایران- کنتراست که هاشمی در این باره در وبسایت خود برخی از زوایای آن را توضیح داده است. علی اکبر ولایتی، وزیر خارجهی دولت مهندس موسوی، هم دربارهی ماجرای سفر مک فارلین به ایران گفته است:
"تصمیم گیریهای مهم در حوزهی سیاست خارجی در دههی شصت در جلسهی هفتگی سران سه قوه و مرحوم سید احمد خمینی اتخاذ میشد. این جلسات به صورت هفتگی در منزل یکی از اعضا برگزار میشد و هرگاه جلسه در منزل حاج احمدآقا برگزار میشد امام نیز دقایقی در نشست حاضر میشدند و رهنمودهای خود را بیان میکردند ... بعد از این که مک فارلین آمد و رفت، من متوجه شدم. اما نکتهای که وجود دارد این است که این تصمیم با موافقت نظام صورت گرفته بود. آمریکاییها در خواست داشتند. ایران نیز در سطحی محدود آن را پذیرفته بود. به هرحال هنگامی که از این امر مطلع شدم به دلیل تصمیم سران نظام در مجلس از آن دفاع کردم ... بالاخره جناب آقای هاشمی با امام مرتبط بودند نوع برخورد امام نشان میداد که آقای هاشمی سرخود این کار را نکرده است. اگر امام میآید و از آقای هاشمی دفاع میکند. من بیایم و به ایشان اعتراض کنم."
بهتر است برخی از موارد را مطابق با گزارشهای خاطرات خود هاشمی مرور نمائیم:
خاطرات ۳/۲/ ۱۳۶۵:
"آقای علی فلاحیان [معاون وزیر اطلاعات] آمد و برای کارهای برون مرزی اجازه خواست."
فرنگی کاران، بدون مجوز فقها نمیتوانستند در خارج از کشور کاری انجام دهند. آنان برای عملیات خود از هاشمی اجازه میگرفتند. در نامهی استعفای میرحسین موسوی هم به این موضوع اشاره شده است:
"مسلوب الختیار شدن دولت در سیاست خارجی. امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است. نامههائی به عنوان کشورهای مختلف نوشته میشود بیآنکه دولت از آنها خبری داشته باشد. (اینجانب به عنوان نخست وزیر از این نامهها جز در موارد استثنائی و آنهم بطور اتفاقی بیخبرم) نخست وزیر ژاپن برای ریاست محترم مجلس و ریاست محترم مجلس برای نخست وزیر ژاپن نامه مینویسد و اینجانب در یک مراسم عمومی و مردمی از این ماجرا و متن نامه با خبر میشود. آقای لاریجانی در جایی میگوید از پنج کانال با آمریکا تماس گرفته میشود و بنده بعنوان رئیس هیئت وزیران از این کانالها اطلاعی ندارم. همهجا صحبت از سیاستهای خارجی دولت جمهوری اسلامی است. بدون آنکه دولت از این سیاستها که در همهجای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد."
خاطرات ۴/۲/ ۱۳۶۵:
"آقای فریدون مهدی نژاد با آقای احمد وحیدی معاون اطلاعات سپاه آمد و در مورد فعالیتهای خارج کشور مشورت کرد."
"مشورت" در اینجا معنایی جز "اجازه گرفتن" ندارد. کمی جلوتر هاشمی به برخی از "کارهای خارج کشور" اشاره میکند.
خاطرات ۱۸/۲/ ۱۳۶۵:
"آقای احمد وحیدی مسئول اطلاعات سپاه آمد. دربارهی کارهای خارج کشور و هیأت احتمالی آمریکایی و مسایل لبنان مذاکره شد."
خاطرات ۱۷/۴/ ۱۳۶۶:
"آقای ری شهری اطلاع داد که در پاکستان به حدود ده مقر منافقین حمله شده و ضربهی کاری وارد کرده اند. دربارهی سیاست تبلیغی مشورت کرد."[۱۴]
خاطرات ۲۰/۴/ ۱۳۶۶:
"آقای فلاحیان اطلاع داد که دو نفر از مأمورانشان در راه بازگشت از پاکستان، در تور مأموران مرزی پاکستان افتادهاند. یکی از منافقین، به اسم [جعلی] امام جمعهی زاهدان، تلفنی در این باره تماس گرفت و خواست از من اطلاعات بگیرد. چون از اول متوجه شدم، او را دست انداختم، بدون ابراز توجه."
خاطرات ۴/۶/ ۱۳۶۶:
"جلسهی سران قوا در دفتر نخست وزیر بود. [آقای ری شهری] وزیر اطلاعات آمد و گزارش مذاکرات[محسن] کنگرلو در ترکیه را با جمع بندی آورد و دو مأمور عالیرتبهی اطلاعات که همراه او بودند، نظر دادند. قرار شد سناریوهائی تهیه شود و ادامه دهند."[۱۶]
خاطرات ۳۰/۷/ ۱۳۶۶:
"پیش از ظهر [آقای میر حسین موسوی] نخست وزیر بعد از زیارت امام آمد و گفت امام نظرشان این است که در جاهایی خارج از ایران، جواب به آمریکا داده شود. مقداری در این باره بحث کردیم. قرار شد در جلسهی سران قوا بحث شود."
هاشمی رفسنجانی در این زمان جانشین فرماندهی کل قوا بود و مهمترین امور با نظرارت مستقیم او برنامه ریزی و اجرا میشد. در ضمن سه تن از پنج عضو جلسهی سران، فقیه (موسوی اردبیلی، علی خامنهای، هاشمی رفسنجانی) بودند. بعضی مراجع تقلید قم، فقاهت احمد خمینی را نیز تأیید کردهاند. انفجار مراکز آمریکائیان در لبنان و چند کشور دیگر، عمل به حکم آیتالله خمینی بود که فرمان داد: "در جاهایی خارج از ایران، جواب به آمریکا داده شود." اما این فرامین، در جلسهی سران به تصویب میرسید و سپس اجرا میشد.
در ۱۹/۷/ ۱۳۶۷ پرسنل وزارت اطلاعات با ترتیب دادن یک تصادف ساختگی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (ابوالحسن مجتهدزاده) را در استانبول (ترکیه) ربودند. رئیس جمهور نظامی ترکیه که از این موضوع مطلع شده بود، به ارتش این کشور دستور آماده باش داد. نیروهای وزارت اطلاعات در پوشش دیپلمات با دو بنز سفارت در حال انتقال نامبرده به ایران بودند. (به احتمال زیاد در ۲۸/۷/ ۱۳۶۷)
فرد ربوده شده در یک ایستگاه سوخت گیری بین راه، که خودرو در آن متوقف شده بود، با سر و صدا توجه مردم را جلب کرد و چند کیلومتر بعد، ماموران ارتش و پلیس ترکیه خورو دیپلماتیک سفارت ایران را متوقف و فرد ربوده شده را از صندوق عقب خودرو بیرون آوردند. دیپلماتها/ اطلاعاتیها همان روز از ترکیه اخراج شدند. منوچهر متکی سفیر وقت ایران در ترکیه نیز پس از ۴۸ ساعت از آن کشور اخراج شد.
چند تن از اعضای عملیات که فاقد پاسپورت دیپلماتیک بودند، بازداشت و چند ماه بعد، با سفر وزیر کشور ایران (محتشمیپور) به ترکیه و انجام مذاکرات، آنان آزاد شده و به ایران بازگشتند. ری شهری به عنوان یک فقیه به تنهایی نمیتوانست تصمیمهایی چنین پر خطراتخاذ کند. جلسهی سران، یا حداقل هاشمی رفسنجانی و علی خامنهای به اضافهی آیتالله خمینی مجوز این گونه اقدامات را صادر میکردند. فرنگیکاران وزارت اطلاعات، بازوی اجرایی فقیهان بودند. راستی، وقتی فرنگی کاران سر بختیار را از بدنش جدا کردند، چه کسی به آنها خانه و ماشین جایزه داد؟ فقیه بود یا غیر فقیه؟ کدام فقیه بود؟
میر حسین موسوی در استعفای خود نه تنها به مورد بالا که به موارد دیگری هم اشاره کرده است. به هواپیما رباییهای متععد اشاره میکند. به راه انداختن جنگ داخلی در لبنان اشاره میکند. و به ارسال مواد منفجره به عربستان سعودی. مینویسد:
"عملیات برون مرزی که بدون اطلاع و دستور دولت صورت میگیرد. شما بهتر میدانید که تاکنون فاجعه آفرینی و اثر نامطلوب آنها برای کشور چقدر بوده است. بعد از آنکه هواپیمایی ربوده میشود، از آن باخبر میشویم. وقتی مسلسلی در یکی از خیابانهای لبنان گشوده میشود و صدای آن در همهجا میپیچد، متوجه قضیه میشویم. پس از کشف مواد منفجره از حجاج ما در جده، اینجانب از این امر آگاه میشوم. متاسفانه و علیرغم همه ضرر و زیانی که این حرکت متوجه کشور کرده است، هنوز نظیر این عملیات میتواند هر لحظه و هر ساعت بنام دولت صورت گیرد."
پس از آنکه جاسازی مواد منفجره در ساکهای حجاج ایرانی، که سپاه پاسداران انجام داده بود، لو رفت و تعداد زیادی از حجاج ایرانی کشته شدند، فقیهان حاکم این ماجرا را به گردن گروه سید مهدی هاشمی انداختند. سپاه پاسداران بدون تصویب هاشمی رفسنجانی، علی خامنهای و آیتالله خمینی نمیتوانست به چنان عملیاتی دست زند. آیتالله منتظری در نامهی مورخ ۱۷/۷/ ۱۳۶۵، به آیتالله خمینی در این خصوص نوشته است:
"سپاه در وقت حج یک کار غلط ناروا انجام میدهد و از ساکهای حدود صد نفر حجاج پیرمرد و پیرزن بدون اطلاع آنان سوء استفاده میکند، به نحوی که در عربستان در وقت حج آبروی ایران و انقلاب را بردند و آقای کروبی ناچار شد از ملک فهد طلب لطف کند، لابد حضرتعالی شنیدهاید، آنوقت در همان کشور بعضی زمزمه راه میاندازند که خوب است بگوئیم از طرف سید مهدی هاشمی بوده، و یک نفر از شش نفر افراد سپاهی که متصدی این کار غلط بودهاند آمد نزد من و به من گفت مسئول من در سپاه اصرار میکند که بگویم از طرف سید مهدی هاشمی این کار انجام شده، و در مجلس و هیئت دولت و محافل دیگر هم شایع کردند، اینک آنان که در سپاه این کار غلط را انجام دادهاند و در وقت حج آبرویمان را بردند،غیر قابل تعقیبند."
احمد خمینی در پاسخ آیتالله منتظری در رنج نامه نوشته است:
"در همین نامه در رابطهی با مواد منفجره در عربستان آوردهاید: "اينک آنان که در سپاه اين کار غلط را کردهاند و در وقت حج آبرويمان را بردند غير قابل تعقيبند ولی آقای حسنی و سيد مهدی هاشمی بايد تعقيب و محاکمه شوند." آيا راهی برای کارهای انقلابی غير از آنچه در مکه شد وجود دارد؟ البته اين گونه کارها گاهی بدون گير و اشکال انجام میگيرد و گاهی لو میرود. اين به معنای موافقت من با اين گونه کارها نيست ولی به طور کلی معمول اين گونه کارها همين است."
احمد خمینی به عنوان یکی از مهمترین تصمیم گیرندگان آن دوره و عضو جلسهی سران قوا، تأکید میکند که هیچ راه دیگری برای کارهای انقلابی در دیگر کشورها، جز آنچه در عربستان سعودی انجام گرفت، وجود ندارد. با توجه به این مقدمات، شست و شوی دامن فقیهان از این گونه اعمال، موضعی صنفی/ ایدئولوژیک است. اما در مواردی، صرفاً منافع سیاسی در کار است. گویی ائتلافی سیاسی برای رسیدن به قدرت در کار است و حقیقت و دموکراسی در این میانه جایی ندارد. وقتی رسیدن به قدرت به آرمان اصلی تبدیل شد، "ائتلاف سیاسی" جای حقیقت را خواهد گرفت. این کجا و سخن محققانه گفتن دربارهی نقش فقها در سه دههی گذشته کجا؟
به عنوان نمونهای دیگر، به ماجرای به قتل رساندن آیتالله لاهوتی توجه کنید. بعد از آنکه اسدالله لاجوردی در زندان اوین با سم استرکنین آیتالله لاهوتی را به قتل رساند، آیتالله خمینی که قبلاً گفته بود:"لاهوتی نور چشم من است" سکوت معناداری کرد و هیچ اطلاعیهای در بزرگداشت او صادر نکرد.
هاشمی رفسنجانی به دختران و دامادهای خود گفت: "شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید ... قضیه را به خاطر انقلاب پیگیری نکنیم و سکوت کنیم".به این میگویند "اسلام فقاهتی".
هاشمی رفسنجانی ترور دهها تن از دگراندیشان در داخل و خارج از کشور- در دوران ریاست جمهوریاش- را انکار کرده و تمامی قتلها را به دوران قبل از ریاست جمهوری خود (دورهای که به قول او کارها در دست اصلاحطلبان بعدی بود) و دوران پس از ریاست جمهوریاش (دوران اصلاحطلبان) متعلق میداند. میگوید:
"بررسی کنید و یکی را پیدا کنید و بیاورید و به من بگویید که این فرد مشخصاً در زمانی که شما رئیس جمهور بودید به قتل رسیده است. هیچ کس نتوانست این کار را بکند. تا به حال هم نیاوردهاند ... موردی برای قتل برنامه ریزی شدهای که برای تسویهی افراد باشد، ندیدم ... این شصت قتل کدام است؟ اگر قبل از دولت من بود، آن زمان به شکل دیگری بود و ربطی به من نداشت. دستگاه قضایی آن زمان مال آقایان به اصطلاح رادیکال [سید حسین موسوی تبریزی، موسوی اردبیلی، یوسف صانعی، موسوی خوئینیها، و ...] بود. یک شکل قضایی داشت. در دورهی من شما پیدا کنید. اتفاقاً یکی از برنامههایم این بود که کارهای بد این گونه اتفاق نیفتد. ما این گونه زندانی خیلی کم داشتیم. فقط یک گروه- همان ملی مذهبیهایی که شما میگوئید- بودند که آن هم دستگاه اطلاعاتی ما مشخصاً پروندهی توطئهی خارجی را با ادله آورد که مثلاً اینها در فلان جا ملاقات کردند و این خواست آمریکا بوده است."
اولاً هاشمی فراموش کرده است که قبل از ریاست جمهوری نیز قدرتمندترین فرد پس از آیتالله خمینی بوده و امور مهم با اجازهی او رخ نمیدادهاند. ثانیاً: هاشمی رفسنجانی فراموش کرده است که دوران ریاست جمهوری او با ترور عبدالرحمن قاسملو، عبدالله قادری و رسول فاضل در اتریش آغاز شد. در دوران ریاست جمهوری او کاظم رجوی در ۴/۲/ ۱۳۶۹ در سویس ترور و عبدالرحمن برومند در ۲۹/۱/۱۳۷۰ ترور شدند. در ۱۷/۵/ ۱۳۷۰، بختیار در فرانسه سلاخی شد. ترور صادق شرفکندی و چهار چند تن دیگر در رستوان میکونوس در تاریخ ۲۶/۶/۱۳۷۱ در برلین رخ داد. فریدون فرخزاد در ۱۵/۵/ ۱۳۷۱ در شهر بن آلمان و محمد حسین نقدی در ۲۴/۱۲/ ۱۳۷۱ در شهر رم ایتالیا کشته شدند. عثمان محمد امینی را در ۴/۳/ ۱۳۷۳ در کپنهاک دانمارک کشتند. وزارت اطلاعات دهها تن دیگر را در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در خارج از کشور به قتل رساند. علی فلاحیان در همان دوران (۱۳۷۱) در یک مصاحبهی تلویزیونی گفت: "ما رد پای آنها [مخالفین نظام] را در خارج نیز تعقیب میکنیم. ما آنها را تحت نظر داریم و سال گذشته موفق شدیم که ضربههای سنگینی به اعضای برجسته آنها بزنیم". روحالله حسینیان دربارهی ترورهای سعید امامی در خارج از کشور گفت: "شاید صدها عملیات برون مرزی ... خیلی عملیات داشت و اعتقادش همین بود". اگر دهها شاهد دیگر ارائه گردد، احتمالاً هاشمی رفسنجانی خواهد گفت که اینها را تیمهای اطلاعاتی/ امنیتی جمهوری اسلامی نکشتهاند. در داخل کشور هم، دهها ترور در دوران ریاست جمهوری وی صورت گرفته که حتی روز و ساعت آن مشخص است. وزارت اطلاعات سعیدی سیرجانی را در ۲۳/۱۲/ ۱۳۷۲ بازداشت کرد. ۹ ماه بعد وی را کشت و اعلام کرد در ۵/۹/ ۱۳۷۳ درگذشته است. در هشتم آذر ماه در شرایط کاملاً امنیتی وی را دفن کردند. دو کشیش مسیحی (میکائیلیان و دیباج) را در نیمهی تیرماه ۱۳۷۳ به طرز فجیعی به قتل رساندند. شمس الدین امیرعلایی را در مرداد ماه ۱۳۷۳ به قتل رساندند. این فهرست را میتوان همین طور ادامه داد.
هاشمی خود به چند مورد از اقدامات وزارت اطلاعات در دوران ریاست جمهوریاش اشاره کرده و میگوید:
"وقتی از طریق یکی از افراد وزارت فهمیدم که اینها موشکهایی را بدون اطلاع من برای زدن منافقین به اروپا فرستادند، موضوع را پیگیری کرده، آنها را تنبیه کردم. همین آقای سعید اسلامی (امامی) را در آن مسئله، محاکمهی اداری کردیم و به عنوان متخلف اداری از معاونت او را بر داشتیم و در مشاورت گذاشتیم. چرا که این کار را بدون اجازه کرده بود."
دربارهی این مدعا باید به چند نکته توجه کرد. اولاً:پیش از این سخنان هاشمی رفسنجانی را نقل کردیم که وزارت اطلاعات با هماهنگی و اجازهی وی در پاکستان با موشک مقرهای سازمان مجاهدین خلق را زدند. ثانیاً: اگر اختلافی بوده، اختلاف بر سر اجازه داشتن یا اجازه نداشتن بوده است. در مورد پاکستان مجوز وجود داشته، اما در مورد اروپا، گویی سعید امامی خودسر اقدام کرده است. ثالثاً: تنها مجازات ارسال موشک از سوی وزارت اطلاعات هاشمی به اروپا، تنزل مقام سعید امامی از "معاونت" به "مشاورت" بوده است.
هاشمی به ماجرای ربودن فرج سرکوهی هم اشاره کرده و میگوید:
"مثال دیگر در مورد فرج سرکوهی بود. کارهایی با او کرده بودند. به ما گفته بودند که در خارج است. بعد من از منابع دیگری که در اختیار خودم بود، فهمیدم که ممکن است در داخل باشد. بازخواست کردم و آنها نامهای از او برای من آوردند و گفتند که این نامه از خارج آمده است. در آن نامه به زنش در ایران نوشته بود که نباید برای مدتها به ایران بیایم. چنین سندی را با خط خودش آوردند. شاید هم در زندان نوشته بود. من که خط او را نمیشناختم. ولی گفتند از خارج فرستاده است."
هاشمی رفسنجانی به نامهی جعلی وزارت اطلاعات اشاره میکند، اما از نامهی معروف فرج سرکوهی نامی نمیبرد که در آن ماجرای ربوده شدن و شکنجهی خود را شرح داده بود. اگر مأموران وزارت اطلاعات به او دروغ گفته بودند، چرا پس از انتشار نامهی سرکوهی با آنها برخورد نکرد؟ چرا دستور آزادی سرکوهی را صادر نکرد؟ چرا سرکوهی مجدداً بازداشت و به یکسال زندان محکوم شد؟ البته هاشمی رفسنجانی ماجرای به دره افکندن اتوبوس حامل روشنفکران- که عازم ارمنستان بود- را فراموش کرده است که در چه زمانی اتفاق افتاد. در عین حال، هاشمی میگوید:
"مواردی هم بود که بنابر ادله ای لازم نمیدیدند به من بگویند و شاید به جاهای دیگر میگفتند ... مواردی هم بدون اطلاع ما انجام شد ... روابط من با آقای فلاحیان این گونه نبود که او هم خیلی بخواهد مرا بیاطلاع نگه دارد. قبل از این که ایشان وزیر شود، در جنگ که بودم، دفتر ویژهای داشتم و ایشان بازرس ویژهی من بود یا سمتی این گونه در جنگ داشت. یک نیروی اطلاعاتی به آن معنا نبود. در وزارت هم کار میکرد. از اول هم در حزب [جمهوری اسلامی] و کارهای سیاسی ایشان را میشناختم. حالت تحمیلی نداشت. خودم ایشان را انتخاب کردم و بعد مراعاتش را هم میکردم و مواظبش بودم."
کارنامهی فقیه زبر دست، علی فلاحیان، شفاف است. هاشمی رفسنجانی شخصاً او را به وزارت اطلاعات انتخاب کرد. کارنامه و عملیات فلاحیان، با مجوز هاشمی بوده یا با مجوز خامنهای (هاشمی گفته بعضی کارها را با جاهای دیگر هماهنگ میکردند)، کارنامه یک فقیه است چرا که فلاحیان مجتهد مورد تأیید فقهای حوزهی علمیهی قم بود.
هاشمی رفسنجانی ماجرای انفجار مرکز نظامیان آمریکا در الخبر (در زمان ریاست جمهوری بیل کلینگتون) را فراموش کرده است که تا مرز حملهی نظامی آمریکا به ایران پیش رفت. خوشبختانه سعودیها اسناد را به آمریکاییها تحویل ندادند. چند وقت بعد که یکی از روحانیون خوشنام به عربستان رفت و با پادشاه آن کشور دیدار کرد، سعودیها با اسناد و مدارک اثبات کردند که در آن عملیات دست رژیم ایران در کار بوده است. پرسش آنها این بود: تکلیف ما با شما چیست؟ شما یا در چمدانهای حجاج مواد منفجره وارد کشور ما میکنید، یا مرکز نظامیان آمریکا در کشور ما را منفجر میکنید. این دومی، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی صورت گرفت.
۴-۱-۴- آیتالله صانعی: آیتالله صانعی یکی از مراجع تقلید فعلی است که به خوبی در مقابل سلطان و مریدانش ایستاده و از نظر فقهی راهگشاییهای خوبی کرده تا روحانیت درباری، به خواست و میل سلطان، او را از مرجعیت عزل کنند. گویی دانش و موقعیت اجتماعی را روحانیت درباری به کسی میبخشد تا از وی بگیرد. اما آیتالله صانعی یکی از سه دادستان کل کشور در دههی اول انقلاب بود. آیا او فقیه نبود؟ کارهایی که میکرد، فقیهانه نبود؟ این چه نوع استدلال مخدوشی است که برای نجات فقه ،همهی فقها را از فقاهت میاندازد؟ اگر آیتالله صانعی فقیه نیست، پس چه کسی فقیه است؟ جالب است که زمامداران جمهوری اسلامی و روحانیت تابع رهبر، آیتالله صانعی را از مرجعیت عزل میکنند، اما برخی از مدافعان "اسلام فقاهتی" نیز او را از فقاهت عزل میکنند.
۵-۱-۴- ری شهری و فلاحیان: مطابق قانون، وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. اجتهاد علی فلاحیان برای وزارت اطلاعات را آیتالله صانعی تأیید کرد. اجتهاد محمدی ری شهری را چه کسی تأیید کرد؟ من شنیده بودم که آیتالله منتظری اجتهاد وی را تأیید کرده است. یک بار در حضور یکی از دوستان از آیتالله منتظری، پرسیدم: گفتهاند که شما اجتهاد ری شهری را برای وزارت اطلاعات تأیید کردهاید؟ فرمودند: آری. کارنامهی ری شهری و علی فلاحیان روشن است که چیست. آنها فقیهانه دست به آن اعمال زدند. البته این سخن بدان معنا نیست که آیتالله منتظری و آیتالله صانعی اعمال آن دو را تایید میکردند. محل نزاع فقیه/ نافقیه بودن این افراد است، نه تصویب کارهای آنان توسط مراجعی چون آیتالله منتظری و آیتالله صانعی.
۶-۱-۴- سید حسین موسوی تبریزی: وی در اوایل دههی شصت دادستان انقلاب بود. او فقیه بود یا نبود؟ کارهایش فقیهانه بود یا غیر فقیهانه؟ موسوی تبریزی وقتی دادستان بود میگفت:
"یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل [امام خمینی]بایستد، کشتن او واجب است و زخمیاش را باید زخمیتر کرد که کشته شود ... این حکم اسلام است، چیزی نیست که تازه آورده باشیم."
این سخنان، سخنان فقیهانه است. این اسلامی است که فقیهان اختراع کردهاند. با گفتن این که موسوی تبریزی فقیه نبود و نیست، مسأله حل نمیشود. در آن صورت باید همهی فقها را به غیر فقیه تبدیل کرد.
۷-۱-۴- آیتالله محمدی گیلانی: این قاضی دههی شصت را چگونه میتوان نافقیه قلمداد کرد؟ وی در همان زمان، فقیهانه (با اتکاء به منابع معتبر فقهی)، دربارهی شکنجههایی که تحت عنوان تعزیر صورت میگرفت، گفته بود:
"تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را درهم بشکند."
۲-۴- دوران زعامت علی خامنهای: فقاهت علی خامنهای مورد تأیید آیتالله خمینی و آیتالله منتظری بود. آیتالله صانعی هم پس از انتخاب علی خامنهای به مقام رهبری، سخنان مبالغه آمیزی در این خصوص ایراد کرد و گفت:
"من به عنوان یک مسئله شرعی میگویم که تخلف از فرمان آیتالله خامنهای گناه و معصیتی است بزرگ و رد بر او، رد بر امام صادق و رد بر امام صادق رد بر رسول الله و رد بر رسول الله رد بر الله و موجب خروج از ولآیتالله و ورود به ولایت شیطان است و طبق روایت عمر ابن حنظله در باب ولایت فقیه رد بر او در حد شرک به الله است و اما حفظ و تقویت آیتالله خامنهای هرچه بیشتر تایید و تقویت شود اسلام و انقلاب اسلامی و حوزههای علمیه و فقه و قران تقویت شده است. تایید ایشان یک واجب الهی است نه یک مستحب. مسئله کیان اسلام و عظمت اسلام است، مسئله یک امر جزئی نیست و عدم تایید ترک واجب است و ترک واجب موجب معصیت و خروج از عدالت است."
تردیدی ندارم که آیتالله صانعی دیگر به نظریهی ولایت فقیه باور ندارد. اما این نظر جدید، علی خامنهای را از فقاهت ساقط نمیکند. او فقیهی است که در رأس حکومت قرار گرفته و فقیهانه زمامداری میکند. سخنان آیتالله صانعی دربارهی علی خامنهای با مشرب فقهی آیتالله خمینی کاملاً سازگار است. منتها، آیتالله صانعی دیگر در آن چارچوب فکر نمیکند و به ولایت فقیه باور ندارد، تا چه رسد به آنکه برای علی خامنهای حق ولایت بر مردم و مراجع تقلید قائل باشد.
علی خامنهای را مجلس خبرگان رهبری اول به جانشینی آیتالله خمینی برگزید. آن مجلس از مهمترین فقها تشکیل شده بود. همان فقهایی که چهار سال قبل آیتالله منتظری را به جانشینی آیتالله خمینی انتخاب کرده بود. مجالس خبرگان بعدی هم براین انتخاب صحه نهادند و تاکنون جز تأیید و تصویب زعامت و عملکرد او کار دیگری نکردهاند. بدین ترتیب، همهی فقهای عضو خبرگان، در تمامی مسائلی که پیش آمده مسئولیت مستقیم دارند.
مبلغ "اسلام فقاهتی" از "حضرت آیتالله آقای هاشمی رفسنجانی" و دیگر فقهای مجلس خبرگان رهبری درخواست کرده است تا " مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران آیتالله سید علی خامنهای" را "استیضاح" کنند. "مجلس فقیهان رهبری"- از جمله "حضرت آیتالله آقای هاشمی رفسنجانی"- در بیانیهی پایانی آخرین اجلاس خود، در ۲۴/۶/ ۱۳۸۹،نه تنها بر همهی اعمال علی خامنهای صحه گذارد، بلکه مقام فقهی وی را بالا برد و این "آیتالله" را به "آیتالله العظمی" ارتقا داد و نوشت:
"خبرگان ملت [فقیهان ایران] مثل همیشه بیعت خود را با ولی امر مسلمین تجدید کرده و اعلام مینماید ولایت فقیه ستون فقرات نظام اسلامی بوده و مقام معظم رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای (مدظله العالی) با مدیریت و تدبیر شایستهی خویش بعد از ارتحال امام راحل عظیم الشان نشان دادند که تنها شخصیتی هستند که لباس رهبری امت بر قامت ایشان زیبنده است صراط مستقیم سعادت، پیروی راه ولایت فقیه است ... مجلس خبرگان [فقیهان] رهبری همگان را به وحدت حول محور ولایت بر پایهی اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی دعوت میکند ... تساهل و تسامح فرهنگی، دمیدن در جریان ملی گرایی، عدم توجه شایسته به مسئلهی عفاف و حجاب از دغدغهها و نگرانیهای اعضای [فقیهان] مجلس خبرگان رهبری است ... دست اندرکاران مطالبات به حق مقام معظم رهبری در این حوزهها را که مطالباتی ارزشمند، کاربردی و سازنده است، تحقق بخشند."
پس- برخلاف مدعای مبلغان "اسلام فقاهتی"- حوزویان/ فقیهان نه تنها علی خامنهای را فقیه به شمار میآورند، که او را "فقیه جامع الشرایط" قلمداد میکنند. از جمع آن همه فقیه، فقط و فقط آیتالله دستغیب در مقابل آنها ایستاد. اما آیتالله دستغیب هم فقاهت علی خامنهای را انکار نکرده است. روشن است که آیتالله خامنهای به فتوای خود عمل میکند، نه فتوای مخالفانش.
۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی: هاشمی رفسنجانی فقیه بود و فقیه است. در دوران ریاست جمهوری وی، وزارات اطلاعات چه کارها که نکرد؟ مگر هاشمی رفسنجانی در به رهبری رساندن علی خامنهای بیشترین نقش را بازی نکرد؟ مگر هاشمی رفسنجانی طی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ دائماً بر این نکته تأکید نکرد که تنها راه نجات و حل بحران پیروی از رهنمودهای مقام معظم رهبری است؟ به عنوان نمونه به موارد زیر توجه کنید:
۱-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در دیدار با آیتالله سیستانی در خصوص اختلاف نظر خود با علی خامنهای گفت:
"ما اختلاف نداريم ، من و رهبری با هم خيلی خوب هستيم و هيچ مشکلی نداريم . البته گاهی اختلاف نظرهائی پيش میآيد ولی هر جا نتوانيم حل کنيم من از ايشان تبعيت میکنم. اينها مهم نيست چون مباحث فکری است، آنچه مهم است اين است که در عمل ما متحد عمل میکنيم و به نظر رهبری عمل میشود."
۲-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در سخنرانی دیگری گفته است:
"رجوع به سخنان اخیر مقام معظم رهبری در حاکمیت قانون و پرهیز از اعمال خودسرانه و هم چنین کمک به ایشان توسط همه نیروهای سیاسی و اصیل انقلاب که به اسلام، نظام و قانون پایبند هستند، میتواند حل موضوع را به همراه داشته باشد و اقدامات نظیر انجام مناظرات مستدل و اظهارات رسانهای به جای برخوردهای خیابانی میتواند این مسیر را هموار کند."
۳-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در دیدار با اعضای شورای مرکزی حزب اعتدال و توسعه، گفت:
"اقدامات خلاف قانون و تندرویها از سوی هر جناحی هيچ گاه مورد تاييد ايشان [علی خامنهای] نبوده و نخواهد بود. در شرايط فعلی اينجانب صالحترین فرد را برای حل مشکلات فعلی جمهوری اسلامی ايشان [رهبری] میدانم و مطمئن هستم با کمک افراد معتدل از هر دو جناح موجود کشور با تدبير رهبری مسائل موجود قابل حل و فصل است و در صورت حل مشکلات جاری، دشمنان خارجی و ضدانقلاب مايوس خواهند شد."
۴-۱-۲-۴- طی یکسال گذشته آیتالله محمد یزدی سخنان تندی علیه هاشمی رفسنجانی ایراد کرد. هاشمی رفسنجانی به آخرین تهاجم او چنین پاسخ گفت:
"اصل ولایت فقیه محور جمهوری اسلامی است، اگر ولایت و جایگاه رهبری آسیب ببیند نمیتوان آینده خوبی برای کشور متصور بود. مهمترین دلیل این حملات [به من]، مواضع اینجانب درباره لزوم رعایت حقوق مردم و همچنین دفاع از شخص رهبری و پرهیز از افراط بر اساس عقیده و اعتقاد قلبیام است."
۵-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در نطق افتتاحیهی مجلس خبرگان رهبری (در مورخ ۴/۱۲/۸۸) گفت:
"باید این قانون اساسی، اهلبیت، ولایت و رهبری را محور قرار دهند و کسانی که اینها را قبول ندارند بحث دیگری دارند که اکثریت نیستند. برای ما مهم است که این مجموعه را در صحنه نگه داریم و کاری نکنیم تیرهایی که نباید به سمت رهبری و نظام برود، به آن سمت رفته و ایشان سیبل شود و من بیش از همه میدانم که رهبری میخواهند صحنه خیلی داغ نشود و کسی آسیب نبیند ... رهبری الان هم مراقب هستند تا طغیان پیش نیاید و حرفهای بیخودی زده نشود. بین وفاداران انقلاب و ساختارشکنان که با قانون اساسی یا رهبری مشکل دارند، مرز وجود دارد که این مرز جعلی نیست و نباید اجازه دهیم مخدوش شود. تردید ندارم کسانی که اصول قانون اساسی را قبول دارند میخواهند این مرز را رعایت کنند. امروز کسی را بهتر از رهبری نمیشناسم که محور این وحدت باشد که البته همه میتوانند موثر باشند واگر ایشان راه را بر عهده بگیرند که گرفتهاند از طریق راهنمایی ایشان خبرگان که نفوذ زیادی در مردم دارند میتوان حرکت کرد."
۶-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی دو روز بعد (۶/۱۲/۸۸) بر سر مزار آیتالله خمینی خطاب به نمایندگان مجلس خبرگان رهبری گفت:
"دوباره به فکر افتادهاند که امام را از ذهنها حذف کنند ... تاسف بیشتر این است که در داخل هم افراد ناآگاه، شاید با حسن نیت کمک میکنند که افکار امام را مطرود و مخدوش کنند و کسانی که در آن زمان حرفی برای گفتن نداشتند الان میدان داری میکنند. نباید بگذاریم داستان مشروطه دوباره در کشور تکرار شود، البته دشمنان خارجی خیلی حرفهای عمل میکنند و بعضی حرفهایی که میزنند نشان میدهد که از کارشناسان کارکشتهای استفاده میکنند که عمدتا از ایران به خارج رفتهاند یا فرار کردند و از تیپهای فرهنگی، سیاسی، اطلاعاتی و نظامی بودند که با ایران آشنایی و ارتباط دارند و مسائل را تحلیل میکنند. موج فتنه بزرگی علیه انقلاب، اسلام ولایت و تقدس روحانیت شروع شده. اسلام، تشیع، امام زمان و ولایت سرمایهی ماست و اصالت با آنهاست ... خوشبختانه کسی مانند مقام رهبری را در راس کشور داریم که تفسیر امام را بیشتر از همه میداند و آن را بیان میکند، اما متاسفانه افراد ناآگاه به جای این که مسوولیت کارهای خودشان را بپذیرند به گونهای رفتار میکنند که همهی مسوولیتها را به عهدهی آقا میاندازند و با جا خالی دادن و حرفهای نامربوط ، باعث میشوند ترکش کارهایی را که مردم از آنها قبول نمیکنند، به آن طرف (رهبری) برود."
۷-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در دیدار با جمعی از ائمهی جماعت مساجد تهران (۱۲/۱۲/۸۸) خطاب به آنان گفت:
"عبور از شرایط فعلی کشور و حل مسائل پیش آمده تنها در قدرت رهبری است. بدون نقش آفرینی ایشان و همچنین حمایت همه افراد و گروههای داخلی نمیتوان به حل مسائل امیدوار بود ... خطر این است که امروز عدهای با ادعای حمایت از اسلام، انقلاب و دفاع از نظام در حال توطئه بر ضد جمهوری اسلامی هستند."
۸-۱-۲-۴- هاشمی رفسنجانی در سخنرانی افتتاحیهی آخرین تازه ترین اجلاس مجلس خبرگان رهبری در ۲۳/۶/۱۳۸۹ گفت:
"دشمنان از طرف ديگر به دنبال ولايت هستند ... دشمنان قصد دارند سرمايههای ما را مخدوش کنند و اگر موفق شوند روحانيت و مراجع و ولايت را از چشم مردم بيندازند و بیاعتبار کنند ما از ريشه دچار مشکل میشويم و آنها میخواهند اين کار را بکنند و از اصل اسلام شروع کرده و البته به سراغ انقلاب، امام و روحانيت خواهند رفت ... آنها که تلاش میکنند همه مسائل را متوجه رهبری کنند و مرکزيت نظام را مخدوش کنند چه هدفی دارند؟ چرا آدمهايی هستند که به اسم ذوب در ولايت، همه کارهای ديگری که در کشور انجام میشود را به پای رهبری بگذارند؟ در حالی که مسووليت هرکس در قانون مشخص است و نبايد هر کاری بشود و بعد القا کنيم به نام رهبری؛ چرا که رهبری مقام مقدسی است و در محل نظارت عمومی به اوضاع حضور دارند و در اموری که لازم است دخالت میکنند."
سخنان و رهنمودهای این فقیه، فقیهانه است یا نافقیهانه؟ او در اینجا مسلمات فقه را زیر پا مینهد یا به فقه، آنگونه که خود میفهمد، عمل میکند؟ مگر وی از دیگر فقها کمتر است که صاحب فتوا نباشد و برخلاف شرع عمل کند؟
۲-۲-۴- آیتالله محمد یزدی: یزدی اولین رئیس قوهی قضائیهی علی خامنهای بود. آیا یزدی فقیه نیست؟ یزدی را آیتالله خمینی به عنوان قاضی و یکی از فقهای شورای نگهبان قانون اساسی برگزید. پس از سخنرانی ۲۸ رجب آیتالله منتظری و حملهی سپاه و بسیج و بقیهی عوامل سلطان به بیت او، آیتالله محمد یزدی، به عنوان رئیس قوهی قضائیه در خطبههای نماز جمعه تهران(۳۰/۸/ ۱۳۷۶)، خطاب به وی گفت:
"شما اطلاع ندارید و همینطور بیتقوایی میکنی و یک چیزی میگویی. چطور جرات میکنی، در فردای قیامت جواب خدا را چه خواهی داد؟ مگر راحت میشود یک کسی [آیتالله علی خامنهای] را زیر سئوال برد؟ ... حرفهای شما هیچ نقشی ندارد. شما برای خودت یک حرفی میزنی مردم هم جوابت را میدهند. اگر کوتاه نیامدی مردم هم جواب محکمتری میدادند. حالا یک درجه جواب دادند، اگر کوتاه آمدی، آمدی اگر نیامدی جواب بعدی را هم خواهی شنید."
شیوههای فقیهانهی حکومت کردن و خطبههای نماز جمعه خواندن همین است. قاضی القضات جمهوری اسلامی/ولی فقیه، روز روشن مرجع تقلید را تهدید میکند که اگر باز هم انتقاد کنی، باز هم به منزلت حمله خواهد شد. توجیه شرعی حملهی به بیت مراجع تقلید، با فقیهان است، نه غیر فقیهان. آیتالله خمینی این رویه را آغاز کرد، آیتالله خامنهای آن را ادامه داد. وقتی احمد خمینی نظر آیتالله خمینی دربارهی آیتالله شریعتمداری را به اطلاع محمد یزدی رساند، او سردستهی تجمع علیه آیتالله شریعتمداری در شهر قم شد. آیتالله یزدی صادقانه در خاطراتش، برخوردهایش با مراجع تقلید را گزارش کرده است.
۳-۲-۴- آیتالله هاشمی شاهرودی: کمتر کسی فقاهت شاهرودی را انکار میکند و کسانی در حوزههای علمیه به دنبال مطرح ساختن مرجعیت او هستند. وی در دورهی آیتالله خمینی در درسهای آیتالله منتظری شرکت میکرد. در دوران زعامت آیتالله خامنهای به مدت ده سال رئیس قوهی قضائیه بود. اکنون هم عضو شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است. در زمانی که ریاست مجلس اعلای انقلاب عراق را بر عهده داشت، فقیهانه خود را "عراقی" معرفی میکرد. وقتی ریاست قوهی قضائیه را بر عهده گرفت، فقیهانه، "ایرانی" شد. کارنامهی وی در قوهی قضائیه روشنتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد.
۴-۲-۴- صادق لاریجانی: صادق لاریجانی فاقد سابقهی سیاسی است. همیشه به فقه اشتغال داشته است. نه تنها فلسفهی متافیزیکی مسلمین را میداند، بلکه با فلسفههای جدید غرب هم آشناست. آثاری که در زمینههای مختلف تآلیف کرده است، موید این مدعاست. فقیهی است که از سیاست میگریخت، اما ولی فقیه وی را به شورای نگهبان و سپس به قوهی قضائیه فرستاد.
۵-۲-۴- احمد جنتی: آیتالله خمینی او را فقیه میدانست و آیتالله منتظری هم به عنوان فقیه با او مکاتبه میکرد. یکی از فقهای موثر سه دههی گذشته بوده است.
۶-۲-۴- محمد تقی مصباح یزدی: انصاف آن است که مقام علمی مصباح در میان فقها، از بسیاری از مدعیان بالاتر است. بیشتر به کار فکری اشتغال داشته تا به مبارزهی سیاسی با رژیم شاه. ۱۰ سال اول انقلاب هم در همین زمینه فعال بود. علی خامنهای برای مبارزهی با نواندیشی دینی به دانش او محتاج بود.
در اینجا به طور فشرده اشاره شد که آنان که در این سه دهه بر کشور ایران سلطه داشته اند، فقیهان بودهاند، نه "فقیه نمایان". براساس اجتهاد فقهی خود عمل کردهاند، نه تقلید از این و آن. اگر هم از ولی فقیه تبعیت کردهاند، اجتهاد فقهیشان تبعیت از حکم ولی فقیه را برایشان الزامی میکرده است.
پاورقیها:
۱- صحیفهی امام ، جلد ۱۵ ، ص ۱۱۶.
۲- خاطرات آیتالله خلخالی، ایام انزوا، دنبالهی جلد اول، نشر سایه، ص ۵۱.
۳- خاطرات آیتالله خلخالی، ایام انزوا، دنبالهی جلد اول، ص ۵۷.
۴- خاطرات آیتالله منتظری ، چاپ شرکت کتاب، صص ۵۸۹- ۵۸۸.
۵- خاطرات آیتالله منتظری ، صص ۵۸۹- ۵۸۸.
۶- خاطرات آیتالله منتظری ، ص ۳۵۷.
۷- خاطرات آیتالله منتظری ، ص ۳۹۲.
۸- خاطرات آیتالله منتظری ، ص ۶۵۵.
۹- رجوع شود به اینجا
هاشمی رفسنجانی در وبسایت خود دربارهی ماجرای مک فارلین آورده است:
"قضیه مک فارلین به این صورت پیش آمد که ما گاهی بعضی از سلاحهای مورد نیاز را از بازار سیاه و به قیمت گرانتری میخریدیم. دلالهایی مدعی شدند که آمریکائیها حاضرند اینها را به مقدار زیاد و به قیمت کارخانه به ایران بفروشند. من فرماندهی جنگ بودم، این وسایل توسط ماموران ما خریداری میشد چند محموله هم خریده بودند در مقابلش هم ما برای آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان تلاش میکردیم ... قضیه مک فارلین پیش آمد ... سرانجام با مشورتهای انجام شده در یکی از هتلها مستقر شدند و دو سه نفر از مدیران ما با آنان صحبت کردند ... آنها اصرار داشتند که اول همه گروگانها آزاد بشوند و پس از آن کارشان را ادامه بدهند. پذیرفتن این تقاضا برای ما مشکل بود چون گروگانها دست ما نبود و ما قدرتی نداشتیم. باید میرفتیم تلاش میکردیم یک موردی را پیدا میکردیم و پس از مذاکرات طولانی و اقدامات زیاد آزاد میشدند ... یک جریانی شروع شده بود که گروگانهای آمریکائی آزاد میشدند و ما هم مقداری اسلحه گرفتیم" (مصاحبه با مسعود سفیری، ۵/۹/۷۸). "وقتی مسئلهی گروگانگیری در لبنان داغ بود، آمریکاییها از طریق روسای ژاپن، ترکیه، سازمان ملل و سوئیس به من که رئیسجمهور بودم، پیغام دادند که اگر بتوانید مسئله گروگانهای آمریکایی را در لبنان حل کنید، آمریکا نسبت به انقلاب ایران کشور دیگری میشود. وعدههای فراوانی دادند. خیلی زحمت کشیدیم تا گروگانها را پیدا و گروگانگیرها را راضی کنیم تا آزاد شوند. وقتی این کارها را کردیم، آمریکاییها پیغام دادند که معلوم شد شما که به این آسانی این کار را کردید، خودتان دست دارید (سخنرانی در مراسم گردهمایی ائمه جمعه سراسر کشور در حسینیه الزهرای مجتمع امام خمینی، ۱۷/۷/ ۱۳۸۱).
۱۰- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۵ ، اوج دفاع ، دفتر نشر معارف انقلاب، ص ۷۶.
۱۱- رجوع شود به اینجا
۱۲- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۵ ، اوج دفاع ،صص ۷۷- ۷۶.
۱۳- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۵ ، اوج دفاع ،ص ۹۳.
۱۴- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶ ، دفاع و سیاست ، دفتر نشر معارف انقلاب، ۱۷.
۱۵- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶ ، دفاع و سیاست ،ص ۱۷۶.
۱۶- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶ ، دفاع و سیاست ،ص ۲۴۷.
۱۷- کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۶ ، دفاع و سیاست ،ص ۳۲۰.
۱۸- رجوع شود به اینجا
۱۹- خاطرات آیتالله منتظری ، ص ۵۸۴.
۲۰- رنج نامهی احمد خمینی.
۲۱- هاشمی بدون روتوش ، گفتوگوی فرشتهی سادات اتفاق فر و صادق زیبا کلام با هاشمی رفسنجانی،انتشارات رونه، ص ۱۵۲.
۲۲- هاشمی بدون روتوش ،ص ۱۵۳.
۲۳- هاشمی بدون روتوش ،صص ۱۵۴- ۱۵۳.
۲۴- هاشمی بدون روتوش ،ص ۱۵۴.
۲۵- روزنامهی کیهان، ۲۹/۶/ ۱۳۶۰.
۲۶- روزنامهی کیهان، ۲۸/۶/۱۳۶۰.
۲۷- روزنامهی جمهوری اسلامی ، ۲۲/۳/ ۱۳۶۸.
۲۸- روزنامهی کیهان، ۲۵/۶/ ۱۳۸۹، صفحهی اول.
۲۹- رجوع شود به اینجا
۳۰- رجوع شود به اینجا
۳۱- رجوع شود به اینجا
۳۲- رجوع شود به اینجا
۳۳- رجوع شود به اینجا
۳۴- رجوع شود به اینجا
۳۵- رجوع شود به اینجا
۳۶- رجوع شود به اینجا
۳۷- خطبه نماز جمعه سیام آبان ۱۳۷۶.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر