خبرنگاران سبز/ روحانیون و مراجع: وبگاه صبح امید با انتشار دردنامهای به قلم «یگانه» با بینش و دلیری به تحلیل پیشینه و انگیزه حمله کنندگان به مسجد قبا پرداخته و خودسریها و خیرهگیهای این «رجالهها» را به بدون اذن ولیاشان غیر ممکن میبیند. متن کامل این نوشته را در زیر بخوانید.
هزارسال است که شيعه دل به اين خوش دارد که بيوت مراجعش مامن و ملجاء ستمديدگان بی پناه است.که درگاه خانه اشان پناه بی پناهان است. که آه ستان مظلومند از ظلم و جور ظالمان و ستمگران.
اما امروز را ببين که رنگ درب و درگاه بيوت علما حقيقت غم انگيزی را فرياد میزند. برخی که کرنش کردند و مطيع قدرت مسلط شدند، در خانه را به روی مردم بستند تا از روبرو شدن و شنيدن نجوای اشک آلود درد کشيدگان خلاص شوند. به حضرت و عظمايی که پس و پيش آيتاللهشان بيايد بسنده کردند؛ اکتفا به تکريمی میکنند که رسانههای رسمی و ميلی به عنوان مرجع عاليقدر جهان تشيع، هر صبح و شام، وقت افطار يا در بخش های مختلف خبری، سخاوتمندانه! ارزانی اشان میدارند.
اما گروهی ديگر که سر کرنش نداشتند واز طرفی تاب وتوان مقاومت و رودرويی را نيز در خود نمیديدند دو کار کردند؛ يا سياست نعل و ميخ را در پيش گرفتند؛ يا تارک الدنيا! به خلوت خودخواستهای فرو رفتند تا سر در کتاب و درس و بحث و فحص فرو برند و در خيالشان تکليف ازخود ساقط کنند. يکی دوتنی ماندند که شجاعت عملی را در بصيرت نظری درآميختند تا شرط تقوا و اجتهاد و مرجعيت -ويژگی تاريخی علمای تشيع -را معنا کنند، ويادآور شوند که زمين هيچ گاه از اوتاد و اوليا خالی نمیماند.
نهيب "اين تذهبون "سر میدهند و بر مومنين پس از فتح! و"جانم فدا"! گويان و"حکم جهاد"! خواهان جنگ نديده، تشر ايمان و مسلمانی میزنند که ازانصاف و مروت و جوانمردی- که مرام و سيره هر ولی و وصی بوده- حبه ارزنی در وجودتان نيست.
يادآورشان میکنند که اين مسجدی که به سوختن و کندن درب و درگاهش عزم جزم کردهايد مصعد شهيدان به معراج خداست. که قريب هفتصد طلبه شهيد را هبه به عرش خدا کرده. که بيش از هزار شهيد نيک نفس از پاک نهادترين جوانان خداجوی وطن پرست را از فرش زمين به قدمگاه ملائک روانه کرده. همانها که تصوير و تنديس و تمثالشان را از در و ديوار شهرتان آويزان و نصب کردهايد، اعزاميان مسجدی هستند که مرشدش امروز به پندار ناخالصی و خواص نبودن (چه فضيلتی ازاين برتر!) از درگاه و خرگاهتان رانده شده.
که اگر ديروز لبيک گفت، به هلا و صلای پير جمارانی لبيک گفت. نه چون امروز که بايد چشم جهانبين و انديشه مجتهد را خاموش کند تا به هر هلا و صلايی لبيک گويد. که گويی شرط اجتهاد و تشخيص، فقط و فقط در يک نفر جمع میشود و ديگران همه بايست عقل را تعطيل کنند و به فرموده خطبه بخوانند که…
اگر نان به نرخ روز نخورده باشی و چشم جهانخواه و نفس جاه پرست وخوی قدرت طلب نداشته باشی تازه میفهمی آن مسجدی که امروزه پوتينکوب ولگدمال رجالههای بسيج و سپاه ستم میشود مسجدی است که بيش از آنکه از ماذنه هايش اذانِ قبسگونِ اماره ستيز، گلبانگ زند، فرياد حق طلبی و ظلم ستيزی پيروان دين محمد و مذهب شيعه اثنی عشری برخاسته که مقتدايشان، حسين بن علی را به قيام ستمستيزانه عاشورايی اش، اسوه دانسته است.
{اینان} فرسنگ ها فاصله دارند با جاهلان هتاکی که از ولیخواهی و ولیجويی، تنها سهمخواهی ومنفعتطلبی را آموختهاند و برايشان تفاوتی نمیکند آنجايی که باران سنگ و دشنامشان را روانه میکنند، پاک ترين قطعه زمين خدا و معراج شهدا و منبر شريفترين سلالههای رسول الله باشد يا نا کجاآبادی چون خراب آبادهای موطن و منشاء شان. همانجايی که درآن باليده و به عرصه رسيدهاند تا دست فلک به اينجايشان برساند که در يک مشتشان پاره های سنگ ودر مشت ديگر چوب و چماق باشد و به جنگ به زعمشان دشمنان ولايت! بفرستد.
" رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گويی ولی شناسان رفتند ازين ولايت" (حافظ)
آنها که رگبار سنگ برگلدستههای خدای خانه شهيدان، "قبا"، میفرستادند اگر کمی تامل در رفتارشان میکردند شايد به راز "السابقون السابقون اولئک المقربون" پی میبردند.
به اينکه هزار جوان عاشورايی وقتی به اقتدای مقتدايشان از گذرگاهِ "آتشها"ی گلستانی اين مسجد عبور میکردند، پشت سر ميراثی به جای میگذاشتند که دورباد اگر نصيب نااهلان شده باشد. پيرشان زنهار داده بود که انقلاب نبايد به دست اينها که امروزند بيافتد.
که افتاد. که عاشوراييان نبودند تا حماسه بيرون راندن اشغالگران از خانه و کاشانه را بار ديگر بسرايند. که سنت رجالگی رجالهها دير رسيدن و مدعی شدن است!
ما هم تازه می فهميم که خون جگری که برخی صحابه و مومنين قبل از فتح (مکه)! از مدعيان نورسيده به زور مسلمان شده (مومنين پس از فتح)! خوردند چه خون جگری بوده! که وقتی عمار و سلمان و علی میديدند، ابوسفيانهایِ اميهزاده که تا وقتی لبه تيز تيغه شمشير را بر گردنشان حس نکردند ايمان نياوردند، چگونه در کمتر از دو سه دهه مسلط بر نفوس و نواميس مسلمين شدند و افسار قلمرو محمد را به دست گرفتند.
حاکم شدند تا سنت خلافت را به نکبت سلطنت جاهلیاشان در آميزند و معجونی به نام وحشت اموی را به جان مومنان بياندازند.
حاکم شدند تا احقاد بدر و حنينشان را زنده کنند. تا ستيز باستانی اولاد اميه و هاشم را زنده کنند. که اين بار نزاعِ کليد داری کعبه نبود، خلافت بود.
ديگر میتوانيم بفهميم که ولیطلبی اين روزهای رجالهها، چه پسِ پشت و چه نيات پلشتی دارد. ولايتخواهی اسم مستعار جاهطلبی کور و رمز شب رانتخواری بیحسابشان شده است. شايد مولای اين موالی نورسيده بسط يد بی حسابی عنايت کرده که زنگی وار تيغ و دشنه در هوا میچرخانند. اگر خوف محاسبه داشتند و از مولايشان میهراسيدند که مگر خودسری و خيرهگریاشان را به صلابه بکشاند، اين نمیکردند که با مسجد خدا کردند.
مولايی که اهالی آن مسجد می شناسند بيعت قهری از کسی نستاند. سهل است که در ولايت او، در مسجد کوفهی او، در نمازی که علی مامومش بود، گروهی کج انديش، همزمان به مامومی ديگر اقتدا میکردند و با اين حال جان و مال و عرض و آبرويشان از تعرض فدائيان مولای حق مصون بود.
در حکومتی که مثقال ذره ها حساب داشت؛ شب های قدر، قدر داشت؛ کتاب خدا تفسير ناطق داشت؛ مسلمانی الگوی عينی داشت؛ و هيچ کس به پاس خودی بودن يا به جرم غير خودی بودن سهمی غير عادلانه از بيت المال نمیگرفت، مولا بر هيچ منبری مخالفان خود را به دشنام نگرفت و تهديد به حذف نکرد. عرق ريخت و ابن عباسها فرستاد که مگر قاريان قوم لجوج نهروان را بر نهج بليغ و سليم اسلام راستين بازآورد، که نشد.
مولايی که ولايتش را میجوييم حتی بر عهد و پيمان باطل ِاشعری نادان با ارباب مکر، عمرو عاص، پابند ماند. به "لا حکم الا للله" جاهلان خوارج تن داد، آنهم وقتی که خود حکم مسلم خدا و کاتب کلام وحی بود.
تا ناگزير نشد دست به شمشير نبرد.در هيچ جنگی پيش قدم نشد اصحاب جمل و ام المومنين عايشه را با زنهارها و مواعظ خود و ابن عباس و عمار و محمد بن ابابکر به ستوه آورد، که مگر غائله ختم به جنگ نشود. به وقت صلح، سلاحش زبانش بود و منطق سليمش برخاسته از کلام الله.
در ولايت مولا، اصحاب منابر در بلاد مسلمين به فرموده، خطبه نمیخواندند. در حکومت مولا، دولتمردان از باايمانترين ومعتقدترين مسلمانان روی زمين خدا بودند اما دين خدا هيچگاه در تيول دولت نيامد. نه عبادتی اجباری شد ونه دولتمردی از سر ريا، کار خلق را فرو میگذاشت تا به عبادت مزورانه بپردازد.
ولی حق رسانهای جز تنها منبرش در مسجد کوفه نداشت. از او بهتر و دقيقتر کسی نبود تا انحراف در ايمان اشعری نادان را تشخيص دهد، با اين حال گزارشی از هتک حرمت يا تحقير و تهديد همين نادانِ مدعی هم به گوش تاريخ نرسيده است.
بنگرتا امروز را ببينی که نابترين ياران انقلاب چگونه يکی يکی هتک و حذف و قذف می شوند. بی هيچ حد و مرز اخلاقی و عرفی و شرعی. رسانههایِ افسار پاره کردهِ زر پرستانِ زورمدار، هيچ يک از ياران انقلاب و السابقون جهاد را فرونگذاشتهاند که تهمتی به او نبسته باشند.
مسجد و منبر که جای خود دارد. حرمتش به متولی و نمازگزارانش است، باقی سنگ و چوب. اما بنگر که چون کلامی در تاييد اين همه ستمگری و آزاده ستيزی افسارپاره کردگان و دريدگانِ نورسيده از منبر و ماذنه اش بر نمی خيزد، قبا، ضرار میشود وبايد کمر به هدم آن بست.
کس نپرسيد که در تمام طول تاريخ حکومت مولای جوانمردان چند مسجد به چنين اتهامی تخريب يا هتک شد. مگر اشعریهای نادان در مساجد کوفه بر منبر نمیرفتند و به تقبيح تصميمات خليفه مسلمانان نمیپرداختند؟ کدام مسجد ضرار شد؟! به جز ضرارِ عبدالله بن ابی منافق در زمان رسول خدا، هرکجا و در هرگوشه تاريخ خلافت اسلامی، گزارشی از مسجد سوزی و مسجد ستيزی رسيده، حاکم جوری فرمانش را صادر کرده. سلاطين اموی الی ماشاالله ازاين ننگها در کارنامه کم ندارند. از يزيد ملعون گرفته تا حجاج بن يوسف.
ضراری اگر ضرار شد بدون اذن خدا و پيغام جبرئيل امين نشد. پيامبر خدا بی فرمان خدا مسجد ستيزی نکرد. نکند که بعضی ها مقام خود را تا بدان حد برکشيده اند.العياذبالله!!
تاريخ از تکفير و تفسيق شهروندان جامعه اسلامی توسط نبی و ولی و وصی خدا گزارشی دريافت نکرده. بنگر به امروز تا ببينی که چه حکومتی بر عرض و ناموس مسلمانان حاکم است.عن قريب است که دستگاههای ايمان سنج محتسبان فرقه مصباحيه وداروغههای کيهان نشان به بازار بيايد و روزگار خلايق را به سياهی عاقبت يزيد کند.لابد؟
وقتی که "از منجنيق فلک سنگ فتنه می بارد" وقتی که همه استوانههای جنگ و جهاد و السابقون انقلاب يکپارچه سران فتنه سبز ناميده می شوند؛ وقتی که همه دستگاههای تبليغی نظام بی حساب و کتاب هر معترضی را به باد دشنام میگيرند؛ وقتی که اغلب مراجع عظام، مرعوب برق سرنيزههای واليان ولايت شدهاند؛ وقتی که دروغ، فضيلتِ دولتمردان پوشالی اين ولايت شده است؛ وقتی که حق را به اشخاص می سنجند و نه اشخاص را با حق؛ وقتی که تقريبا از همه منبرها که توصيه به تقوا می کنند، دشنام و هتک حرمت و تهمت به گوش می رسد، حتما بايد نگران شد.
بايد مثل بيد بر سر ايمان لرزيد و نگران شد که جامعه اسلامی که قرار بود مثلا ام القرای جهان اسلام باشد به چه والذاريات اخلاقی کشيده شده است.
و البته بايد دلخوش داشت و نور اميد را در دل زنده نگاه داشت چرا که شيهه ظفر سوار سپيد اميد از همين حوالی زمين خدا به گوش می رسد.
وقتی که مقتدای پاک پيشه سرافرازترينِ مسجدِ شهرِ شاهدان، که ملائکه به عرش خدا میفرستاد، در کنار ديگر همقطارانش، ردای سبز حسينی بر تن دارد و ندای: "فاستقم کما امرت "و "اليس الصبح بقريب " بر زبان دارد؛
وقتی که سرداران مقاومت و فداکاریِ جنبشِ سبزِ مردمِ ايران، استوارتر از شامگاه ۲۲خرداد ۸۸ در کنار هم عهدانشان ايستادهاند؛
وقتی که تيرهای مکر مکاران يک به يک به سمت خودشان بر میگردد؛
وقتی که محبوبيت سبزانديشان و اسيران انديشه و فکر روز افزون است و هريک به تنهايی اسطوره و قهرمانی در چشم مردم مبارز ايران هستند؛
وقتی که اعتبار دولت کودتا و حاميان آن به حضيض خود رسيده است تا آنجا که دريده ترين حاميان آن در مجلس انتصابی هشتم هم ديگر روی حمايت از آنها را ندارند؛
وقتی که الله و اکبر شهروندان سبز کاراترين سلاحی شده که لرزه بر اندام کودتاگران می اندازد؛
وقتی که حنای رئيس دولت کودتا، نه در داخل ونه در خارج ديگر رنگ ندارد؛
و وقتی که ذات جنجال آفرين قاطبهِ سارقانِ اعتماد و اميدِ ملت، از صدر تا ذيل، کشور را در بحرانهايی متعدد فرو برده تا آنجا که دست نياز به سوی کهنه سربازان خاموش، دراز کرده اند؛ بايد گفت:
"حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
خواهم شدن به کوی ميکده آستين فشان
زين فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بديد
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بربرگ گل به خون شقايق نوشته اند
کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت"
حافظ
(+)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر