-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

Latest news from Jaras for 06/01/2010

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا گزینه دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.





ایران برنامه تولید سوخت ۲۰ درصدی را گسترش داده است -

جرس: آژانس بین المللی انرژی اتمی در گزارش جدید خود گفته است ایران تجهیزات بیشتری برای تولید اورانیوم با غلظت بالاتر نصب کرده است.

 


در این گزارش محرمانه ۹ صفحه ای که روز دوشنبه توسط شبکه های خبری و سایت های اینترنتی منتشر شد آمده است آژانس بین المللی همچنان نگران ماهیت برنامه اتمی ایران و فعالیت های احتمالی گذشته و یا حال موسسات نظامی این کشور برای تولید کلاهک اتمی است.

بی بی سی به نقل از آژانس نوشته است: "شواهدی وجود دارد که نشان می دهد برخی ابعاد این فعالیت ها ممکن است پس از سال ۲۰۰۴ نیز ادامه یافته باشد."

این گزارش افزوده آژانس همچنان به بررسی غیرنظامی بودن برنامه های اتمی ایران ادامه می دهد، اما ایران برای تایید صلح آمیز بودن فعالیت های اش "همکاری های لازم" را نداشته است.

این در حالیست که علی اصغر سلطانیه نماینده دایم ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی به خبرگزاری های ایرنا و ایسنا گفته است این گزارش صلح آمیز بودن برنامه های اتمی ایران را "تایید" کرده است.

اما مایک همر سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید گفته است گزارش آژانس نشان می دهد ایران به تعهدات بین المللی خود بی اعتنا بوده و همچنان از همکاری با آژانس خودداری می کند.

بر اساس گزارش یاد شده ایران همچنین تا ۷ آوریل ۵.۷ کیلوگرم اورانیم غنی شده با غلظت ۱۹.۷ درصدی تولید و در سیلندر کوچکی ذخیره کرده است.

احتمال می رود میزان کل اورانیم ۱۹.۷ درصدی تولید شده در تاسیسات این کشور تاکنون از این رقم بیشتر شده باشد.

ایران برای مصارف پزشکی در رآکتور تحقیقاتی تهران نیاز به اورانیم غنی شده ۲۰ درصدی دارد.

در فوریه گذشته دولت ایران اعلام کرد در صدد تولید اورانیم با غنای بالاتر است.

به گزارش آژانس، ایران مجموعه دومی به آبشار سانتریفوژ خود افزوده اما هنوز آن را عملیاتی نکرده است.

ایران، ترکیه و برزیل اخیرا تفاهم نامه ای را در تهران امضا کردند که براساس آن موافقت شده است ایران حدود نیمی از اورانیوم غنی شده خود (۱۲۰۰ کیلوگرم) با غلظت پایین را به ترکیه بفرستد و در ازای آن سوخت مورد نیاز راکتور تحقیقاتی تهران را دریافت کند.

با این وجود آمریکا و متحدان غربی این کشور معتقدند که این توافقنامه به نگرانی ها در مورد برنامه اتمی ایران پاسخ نمی دهد و پیش نویس وضع تحریم های تازه علیه برنامه هسته ای ایران را تنظیم کرده اند.

احتمال می رود گزارش اخیر آژانس فشارهای این کشورها علیه ایران را افزایش دهد.

ایران اتهام کشورهای غربی مبنی بر تلاش برای دستیابی به توانایی نظامی هسته ای را رد می کند.

 


 




محبوبه خوانساری دستگیر شد -

جرس: محبوبه خوانساری از خبرنگاران سرویس اجتماعی خبرگزاری میراث همزمان با اعظم ویسمه در حمله نیمه شب بامداد 11 خرداد توسط ماموران وزارت اطلاعات دستگیر شد.


بر اساس گزارشهای رسیده به جرس در این هجوم نابهنگام که برای دستگیری چند تن از روزنامه نگاران و اعضای جبهه مشارکت اسلامی برنامه ریزی شده بود، اعظم ویسمه و محبوبه خوانساری در میان نگاه مضطرب و چشمان پراشک مادرانشان به مکانی نامعلوم منتقل شدند.

ماموران همچنین با تجسس منزل این دو روزنامه نگار برخی از وسایل از جمله کامپیوتر شخصی این دو را با خود بردند. 

محبوبه خوانساری خبرنگار حوزه مدیریت شهری است که در روزنامه های چون کلمه سبز، هم میهن و شرق کار کرده است.

اعظم ویسمه نیز از خبرنگاران پارلمانی است که با روزنامه شرق، خبرگزاری ایلنا ، مجله ایراندخت، مجله شهروند و تعدادی از سایت ها و رسانه های خبری در داخل کشور همکاری می کرده است .

وی همچنین یکبار در جریان حوادث بعد از انتخابات توسط وزارت اطلاعات احظار و بازجویی شده بود.
 
همچنین خبرها حاکی از آن است که ماموران برای دستگیری چند تن از اعضای جوان جبهه مشارکت اسلامی به منزل آنها مراجعه کردند که در پی عدم حضور آنها در بازداشت این افراد ناکام ماندند.

 به نظر می رسد در آستانه سالگرد انتخابات روند تازه ای از دستگیری روزنامه نگاران و فعالان سیاسی آغاز شده است.


 




اعظم ویسمه دستگیر شد -

 

جرس: وضعیت جسمانی مجید دری در زندان اوین نگران‌کننده و نامناسب است.


بیماری میگرن مجید دری فعال دانشجویی، در پی نداشتن دسترسی به پزشک و دارو، تشدید شده و وضعیت جسمانی او نگران‌کننده است.
به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، پیش‌تر، مجید دری از سوی دادگاه تجدیدنظر به شش سال حبس تعزیری محکوم شد. دادگاه بدوی، این فعال دانشجویی را به ۱۱ سال حبس محکوم کرده بود.
دری دانشجوی دانشگاه علامه طباطبایی است که پیش از این به شش ماه محرومیت از تحصیل محکوم شده بود.
وی، عضو شورای دفاع از حق تحصیل و دبیر کمیته دانشجویی صیانت از حقوق شهروندی، ۱۸ تیرماه در قزوین بازداشت شد.
علاوه بر مجید دری، ضیاء‌الدین نبوی، مهدیه گلرو و شیوا نظرآهاری، دیگر اعضای زندانی شورای دفاع از حق تحصیل هستند.

پیام تشکر مجید توکلی از زندان اوین و درخواست وی مبنی بر استمرار در همبستگی با سایر زندانیان سیاسی
مجید توکلی ضمن تماس تلفنی با نزدیکان خویش از بهبود نسبی وضعیت جسمانی خود خبر داده است.
به گزارش دانشجونیوز، مجید توکلی ضمن تشکر و پاسداشت حمایت های صورت گرفته توسط هموطنان در اقصی نقاط دنیا، بالاخص فعالان دانشجویی و رهبران جنبش سبز، خواستار استمرار حمایت های این چنینی از تمام زندانیان سیاسی و اسرای سبز تحت ظلم شده است.

متن پیام کوتاه توکلی از زندان به شرح زیر است:
در روزهای اخیر اینجانب در اعتراض به عمل غیرقانونی و ظالمانه مسئولان زندان در انتقال بنده به سلول انفرادی، دست به اعتصاب غذای خشک زده بودم. هم اینک به حمدالله و به مدد حمایت های هم میهنان عزیز در اقصی نقاط دنیا به خواسته ابتدایی خویش مبنی بر برخورداری از حقوق ابتدایی یک زندانی دست یافته و به بند عمومی انتقال گشته ام.
هم اینک که اوضاع جسمی ام به تدریج رو به بهبود می گذارد لازم می دانم تا ضمن پاسداشت همبستگی های صورت گرفته با بنده و خانواده‌ام، از هم وطنان عزیز در خواست کنم تا این حرکات اعتراضی و نیز جنبش های اعلام همبستگی با سایر زندانیان سیاسی و خانواده های این عزیزان استمرار یابد. هم اینک صدها تن از فرزندان این مملکت به بهانه های واهی و تنها به علت بیان عقیده خویش و اعتراض مسالمت آمیز در زندان و تحت فشار قرار دارند و بعضا خطر مرگ ایشان را تهدید می‌کند.
بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار
به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی
مجید توکلی

انتقال جمعی از زندانیان زندان رجایی شهر کرج به سلول انفرادی
تعدادی از زندانیان بند یک زندان رجایی شهر کرج در پی انتشار دو فیلم مستند از شکنجه و تجاوز به  زندانیان، به انفرادی منتقل شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، زندانی سیاسی بهروز جاوید تهرانی به همراه تعدادی از زندانیان بند یک زندان رجایی شهر و بهرام تصویری، یکی از قربانیان تجاوز در این زندان به سلول انفرادی منتقل شدند.
مسئولان زندان در زمان انتقال این زندانیان مدعی شده بودند آنان را برای بررسی و تایید شکنجه ها به پزشکی قانونی خواهند برد اما برخلاف این ادعا تمامی زندانیان به سلول های انفرادی معروف به "سوییت" منتقل شدند.
در این رابطه لازم به یادآوری است، زندانی محسن بیک وند پیش از سایرین به سلول انفرادی منتقل شده بود.
شایان ذکر است، افرادی که به سلول ها منتقل شده اند، با توجه به مشی مدیریتی و قانون گریزی مسئولان این زندان، در خطر شکنجه قرار دارند، به خصوص که دستگاه امنیتی با اعزام یک تیم از تهران به این زندان درصدد یافتن راه چگونگی ضبط و انتقال اسناد به خارج از زندان است.

آزادی شش تن از فعالان آذربایجانی از زندان اردبیل
رامین جباری روزنامه نگار، سیامک میرزایی فعال دانشجویی آذربایجانی، مهندس حافظ سردارپور، نادر عزیزی، مهدی زینالی از فعالین مدنی آذربایجانی و علیرضا لشکری معلم دبیرستانهای مشکین شهر(خیاو) که 27 اردی بهشت ماه 89 در شهرهای پارس آباد مغان و مشکین شهر بازداشت شده بودند پس از تحمل 11 روز بازداشت موقت به قید وثیقه 15 میلیون تومانی از بند 7 زندان اردبیل آزاد شدند.
به گزارش ساوالان سسی، اتهام این افراد اتهام اجتماع و تبانی جهت بر هم زدن امنیت کشور از طریق دعوت مردم برای شرکت در مراسمات چهارمین سالگرد اعتراضات آذربایجانی ها به چاپ کاریکاتور توهین آمیز در روزنامه دولتی ایران عنوان شده و پرونده در شعبه پنجم دادسرای عمومی و انقلاب اردبیل در جریان است.
این افراد در هنگام بازداشت مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
 
اعظم ویسمه دستگیر شد

اعظم ویسمه نیمه شب گذشته در منزل توسط نیروهای اطلاعات بازداشت شد. علت دستگیری این روزنامه نگار مشخص نشده است. مادر خانم ویسمه در پی حمله شبانه ماموران به خانه و دستگیری دخترش، به شدت پریشان شده و حال مناسبی ندارد.
اعظم ویسمه از خبرنگاران پارلمانی است که با روزنامه شرق، خبرگزاری ایلنا ، مجله ایراندخت، مجله شهروند و بسیاری از سایت ها و رسانه های خبری در داخل کشور همکاری می کرده است . وی همچنین یکبار در جریان حوادث بعد از انتخابات توسط وزارت اطلاعات احظار و بازجویی شده بود .

 




محمد نیمائی -

 

بنام داد خواه بی همتا

 

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود زجان شستم از برای آزادی

 

جناب آقای نصرالله ترابی نماینده محترم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی

 

همانگونه که به یاد دارید آن زمانی که از سوی گروه ها و احزاب اصلاح طلب نامزد شرکت در انتخابات مجلس هشتم شدید دانشجویان انجمن اسلامی  دانشگاه آزاد شهرکرد از اولین کسانی که دست شما را در این راه فشردند همان زمانی که خطر رد صلاحیت از سوی شورای نگهبان و اختلافات قومی باعث میشد خیلی ها از همراهی با شما عبا داشته باشند اعضای انجمن به همراه حلقه از یاران اصلاح طلب در تمام مسیر یاور و همراه شما بودند حتما بیانیه انجمن اسلامی دانشگاه ازاد شهرکرد در حمایت شما در خاطر شما و دوستانتان مانده است  همان بیانیه ای که باعث شد سه تن از اعضای انجمن به دادگاه احضار شوند اما نهایتا آن انتخابات در گذر گاه سخت به پایان رسید و خاطره شیرین آن برای همیشه درذهن ما ماند.

 

اما جناب مهندس ترابی  پس از انتخابات ریاست جمهموری دهم اوضاع کشور و به همان نسبت دانشگاه آزاد شهرکرد دگرگون شد همانگونه که عرصه فعالیت های سیاسی برای یاران انقلاب و چهره هایی مانند آقایان موسوی و کروبی سخت گشت و رفتار های خشن و بی سابقه با مردم در این قریب به یک سال به سیاست اصلی داخلی اقتدار گرایان تبدیل شده در دانشگاه ازاد شهرکرد هم برخورد با فعالین دانشجویی و اعضای انجمن به گونه ای بی سابقه ادامه دارد همانطور که مستحضرید در آستانه سال تحصیلی جدید تغییر رئیس دانشگاه آزاد شهرکرد و ریاست فردی غیر بومی نا آشنا به جو این مجموعه حکایت  از اغاز دوره ای جدید در حیات دانشگاه داشت پیش بینی ها نیز مدت زمان زیادی نکشید که رنگ واقعیت به خود گرفت از همان ابتدای سال ایجاد محدودیت برای تشکل ها و دانشجویان منتقدی که در چارچوب قانون مخالفت خود را با وضع موجود اعلام می داشتند شکل جدید به خود گرفت از احضار دوستان به نهاد های امنیتی و تحت فشار قرار دادن و ارعاب خانواده ها از طریق تماس های تلفنی مسئول حراست دانشگاه فیض الله کریمی که به جای مراقبت از فرزندان مردم وعده گم و گور شدن اعضای تشکل را به خانواده هایشان می دهد گرفته تا رد صلاحیت گسترده کاندیدای انتخابات شورای مرکزی انجمن به بهانه های واهی که هنوز هم بر ما پوشیده است و عدم صدور مجوز برای برنامه های انجمن در حالی که تشکل های هوادار دولت از هر لحاظ برای اجرای برانامه هایشان از دورن و بیرون دانشگاه حمایت می شوند و ازادانه به هر شخص و گروهی که با انها اختلاف دارند تهمت نفاق می زنند شاهکار اقتدارگرایان لغو مجوز برنامه سخنرانی اقای منتجب نیا بود که پیش از ان خود با ان موافقت کرده بودند جالب اینجاست که هنگام مراجعه اعضای انجمن مسئولین دانشگاه فشار های وارده از بیرون را عامل لغو مجوز اعلام کردند اما در جوابیه هاشان که در مطبوعات به چاپ رسیده حفظ حرمت  و کرامت دانشجو را عامل لغو مجوز دانشتند،عجبا که مسئول  محترم نهاد رهبری آقای رئیسی بابت اینکه  ابتدا تائید مجوز را امضا نمود به خود بد و بیراه و ناسزا می گفت(فایل صوتی و تصویری موجود است)اما در مصاحبه ای از سابقه بد اعضای انجمن سخن می گوید!اقایان سنگ ها  را بسته و سگ ها را رها کرده اند.

 

جناب مهندس ترابی پس از لغو مراسم  اقای منتجب نیا فضا روز به روز بر اعضای انجمن تنگ تر و تنگ تر می شود همانطور که در احتمالا در اخبار و گزارشات خوانده اید در  روز سوم خرداد اقای حسین فرهادی بابادی عضو انجمن و یکی از فعال ترین اعضای ستاد شما در زمان انتخابات در محیط دانشگاه توسط اعضای تشکل علم الهدی و عده ای ارازل و اوباش به صورت سازمان یافته مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت و در روز چهارم خرداد  دفتر انجمن اسلامی با حکم تعلیق هیات نظارت پلمپ شد.

 

نکته قابل توجه اینکه ظاهرا بهانه پلمپ دفتر انجمن انتشار نشریه ای است که هیچ ارتباطی ارگانیکی با تشکل ندارد و فقط یکی از اعضای انجمن صاحب امتیاز آن است.

 

در ادامه این برخورد ها زشت و ناشایست مسئولین دانشگاه به جای برخورد با خاطیان ،اعضای مظلوم انجمن را به کمیته انظباطی فراخوانده اند و بر خلاف تمامی ظوابط قانونی و بدون در نظر گرفتن حداقل ظواهر  و حق دفاع آنها را به مجازات های سنگین نظیر تعلیق و انتقال اجباری به دانشگاه های دیگر محکوم ساخته اند و طبق خبر ها آقایان برنامه وسیعی برای زمان تعطیلی دانشگاه دارند.

 

وا اسفا که حسین فرهادی به علت اینکه مورد ضرب و شتم قرار گرفته باید مجازات شود و امیر امیرخانی عضو تشکل علم الهدی و عامل اصلی این عمل وقیح خبر از اختصاص سهمیه قبولی در کنکور مقطع بالاتر را به خود می دهد. چه اشتباهی است میان جلسه کمیته انضباطی  این دانشگاه با دادگاه مدیر مسئول کیهان که جای متهم با قاضی عوض شده بود و خواهان و خوانده جا به جا گشتند و چه مصونیت آهنینی برای اینان در نظر گرفته اند.

 

جناب مهنس ترابی

 

 با اینکه تقریبا از تمامی محدودیت ها و کارشکنی ها از سوی اقتدارگرایان برای شما واقف هستم و مردم شریف حوزه انتخابیه نیز از بسیاری حوادث از جمله اتش زدن دفتر جنابعالی اگاهند و می دانم گروه حاکم فعلی سرمست تر از آن است که نصایح امثال جنابعالی گوش فرا دهد خواهان پیگیری ماجراهای اخیر دانشگاه ازاد شهرکرد از سوی شما هستم و از انجا  که یقین دارم حضرتعالی مانند بعضی  معاونین  و مسئولین دانشگاه تحت تاثیر پست و مقام حاضر نیستید به شرافت و وجدانتان چوب حراج بزنید از شا انتظار دارم در صورت عدم رسیدن پیگیری به نتیجه  مطلوب(که قابل پیش بینی نیز هست)یک روز از شرکت در جلسه علنی  مجلس شورای اسلامی با اعلام قبلی و در حمایت از این دانشجویان مظلوم و خانواده های مومن  ومحترمشان  خوداری  کنید  باشد که صدای آنان از این طریق به گوش عدالت خواهان و دین به دنیا نفروشان  برسد.

 

ارادتمند –فرزند شما

 

محمد نیمائی  دانشجو وعضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه ازاد شهرکرد

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




ریحانه نظری -

 

این روزها حال و هوای خرداد همه را قلقلک می دهد. آنهایی که در مسیر اصلاحات هستند و شور و شوق خردادی دارند خود را به انحای مختلف برای خلق حماسه ای دیگر آماده می کنند. اما آنان که در مسیر شیطان قدم گذاشته اند، در جهنمی تر شدن، گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.

 

سال گذشته این روزها تبلیغات انتخاباتی نامزدان دهمین دوره ریاست جمهوری با ورود چهره محبوب این روزهای ایران و ایرانیان به تلویزیون آنهم بعد از بیست سال ، روحی تازه در کالبد همه عاشقان و دلباختگان این سرزمین دمید. میرحسین موسوی آن روزها با حضور بر صفحه تلویزیون مظلومیتش را به سراسر ایران صادر کرد تا بگوید اگر امروز آمده ام تنها برای نجات ایران است و هیچ باکی از قدم نهادن در این راه پرحادثه ندارد. این ویژگی او بود که او را محبوب قلبها کرد و همه ایرانیان برای او درود فرستادند.

 

اما این همه ماجرا نبود و او که بر صدر بود و روند رو به رشدش با ارائه برنامه های تلویزیونی شفاف سرعت گرفت، گمراهان نظام و نابلدان رسانه به اصلاح ملی را بر آن داشت تا از وی انتقامی سخت بگیرند.

 

در هنگامه مناظره میرحسین موسوی با رئیس دولت کودتا آنقدر عرصه را بر اطرافیان مهندس موسوی تنگ کردند تا بتوانند بهره لازم را از آن ببرند تا جایی که حتی یادداشت های مشاورینش را هم در زمان پخش زنده مناظره به او نمی رساندند.

 

اینجا بود که رئیس دولت کودتا نیز فرصت را غنیمت شمرد و ضمن استفاده ناعادلانه و غیر منطقی از پتانسیل رسانه به اصطلاح ملی از الفاظی استفاده کرد که در شأن هیچ فردی نبود چه رسد به یک رئیس جمهور.

 

آن روز را همه به یاد داریم که رئیس دولت کودتا با نحوه ای مضحک و تمسخر آمیز و با تکرارعبارت بگم؟ بگم؟ در تلویزیون به خیال خود گوی سبقت را از نامزد پرطرفدار و محبوبش ربود و با چسباندن انگ به بانوی سبز ایران زمین، دکتر رهنورد، سعی در معرکه گیری و میدان داری داشت، اما غافل از جواب محکم میر حسین موسوی در دفاع از همسرش بود که گفت : ایشان (دکتر رهنورد) روشنفکرترین زن ایران است.

 

و یادمان هست که معرکه ای که رئیس دولت کودتا برپا کرده بود تبدیل به مضحکه ای  در کوی و برزن شهر و دیارمان شده بود، آنجا که همه یک صدا می گفتند بر مباد رئیس جمهوری که در سیاست ناموس گرو می گیرد.

 

امروز یکسال از آن روزها گذشته و جواب محکم آن روز میر ما بانویی سبز را برایمان به ارمغان داشت. اما سیاه چردگان این روزهای مملکت ما که به هر دری می کوبند به در بسته می خورند، بازی جدیدی را در گروکشی ناموسان مردم در عرصه سیاست آغاز کرده اند.

 

این شب ها ضرغامی که هر روز سیاهی چهره و قلبش بیشتر می شود، جا پای قدمهای ناصواب آن مرد کودتا گذاشته و در عرصه سیاست ناموس گرو می گیرد.

 

دکتر فاطمه حقیقت جو از گروگان های شب های خرداد 89 است.  حقیقت جو از بلند آوازه ترین زنانی است که هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل خوش درخشیده و خواب شب را بر پرچمداران قایق نظام حرام کرده است. وی از جمله زنانی است که در هم در قیامت صغرای خلق بود و هم در نهضت کبرای سبز از پیش آهنگان جنبش مردمی بود.

 

او که اولین نماینده مجلس ششم بود که در جریان استعفای اعتراض آمیز دسته‌جمعی نمایندگان مجلس ششم، استعفایش توسط اعضای این مجلس پذیرفته شد، همواره مورد کین  این حکومت قرار داشت تا آنجا که علی رغم داشتن مصونیت سیاسی در دادگاهی به ریاست سعید مرتضوی به بیست ماه زندان محکوم شد.

 

راستی به واقع جرم حقیقت جوها چیست؟ جز آنکه به دنبال حقیقتند ؟

 

شاید هم زن بودن جرم است که در این مملکت زن تنها ابزاری در دست مردان سیاست ندان است.

 

ضرغامی به تبعیت از بزرگش پا در جای قدم های  کسی می گذارد که بعد از گرو کشی ناموس مشتی محکم خورد، و امروز باید در انتظار پاسخ دندان شکنی باشد که همچون مشتی محکم بردهانش کوبیده خواهد شد.

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




محمدعلی توفیقی -

 

هفته گذشته آقای محمود احمدی نژاد در یکی از انبوه سخنرانی هایش اعلام نمود که احزاب حق دخالت در امور کشور را ندارند! این سخن گرچه ممکن است ابتدا کمی عجیب بنظر برسد اما نگاهی به سابقه دولت اصولگرای او و مرور وقایع چند ماه گذشته در برخورد با احزاب و فعالان سیاسی و یا حتی  دورتر از آن ، بازخوانی دوران پس از انقلاب نشان می دهد که رویکرد حاکمیت فقها در مقوله تحزب  با سخنان (معمولا تعجب برانگیز) رئیس دولت مستقر تفاوت چندانی ندارد.

 

البته سرنوشت غمباراحزاب و ناچیز بودن تاثیر آنها در جامعه و ساختار قدرت ایران مسئله ی تازه و محدود به دوران فعلی نیست.از پس انقلاب مشروطه که پروسه طولانی و نافرجام دمکراتیزاسیون ایران آغاز می شود ، جامعه ایران احزاب مختلف با شعارها، مرامنامه ها و برنامه های گوناگون از  سوسياليست و آزاديخواه و ملی گرا تا دينی و قومی و این اواخر فاشیستی را تجربه کرده است اما با همه اینها همچنان احزاب از جایگاه مناسبی برخوردار نیستند و از این نظر حتی از کشورهای همسایه وضعیت به مراتب بدتری داریم.

 

از سوی دیگر، مشکل تنها به بحث اثربخشی ناچیز و بسیار هزینه زای فعالیت های حزبی در اجتماع محدود نشده است و( با هر تعریفی از حزب چه آنجا که ادموند برگ آن را گروه بزرگی از افراد جامعه می داند که با يکديگر متحد شده و چه آنجا که لنین آن را گروه کوچکی از افراد قابل اعتماد با تجربه و معتقد به اصول انقلاب می داند) احزاب در ایران از نظر ساختار درونی نیز از وضعیت طبیعی برخوردار نبوده اند وبه جز چند نمونه انگشت شمار، اکثر احزاب بدلیل ساختار متمرکز،غیردمکراتیک، شبه محفلی و فرد محور از تعاریف معمول و اثربخشی قابل انتظار فاصله ی زیادی داشته اند. در همین زمینه ملک الشعرای بهار در کتاب احزاب سیاسی، می نویسد احزاب ایرانی از زمانی که توسط بنیانگزاران خود پایه ریزی می شوند تنها تا زمان مرگ آنها دوام دارند و بعد از مرگ آنان دیگر از حزب جز نامی باقی نمی ماند! بنظر می رسد این اشاره بهتر از هر چیز دیگری می تواند مبیین تراژدی حزب در جامعه ایران باشد.

 

علیرغم دیرپا بودن معضل تاریخی حزب گریزی در ایران، انتظار منطقی از نظام جدید این بود که با توجه به اهداف انقلاب(که در شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی متبلور شده بود) دشمنی حکومت با احزاب آزاد و مستقل به پایان رسیده و در یک دوره زمانی معین ضمن درمان این بیماری مزمن، شاهد پیدایش ، رشد و تقویت یک نظام حزبی دمکراتیک باشیم. در حالیکه نه تنها این خواسته منطقی برآورده نشد بلکه برعکس درپایان سی امین سال از حکومت فقها بر ایران، باید اذعان نمود که ضریب نفوذ احزاب در جامعه به پائین تر میزان خود در سالیان اخیر رسیده است! این در حالی است که با توجه به تاثیر مهم فعالیت های حزبی بر توسعه  همه جانبه، بسیاری از صاحب نظران  فرايند دمکراتيزه شدن و افزايش مشارکت های مردمی در تصميم سازی های سياسی و اقتصادی بدون  ساخت يابی حزبی و پیدایش سازمان های سياسی مستقل، پايدار و فراگير را امری محال و یا بسیار سخت و پر هزینه می دانند.

 

مرور سریعی بر روند فعالیت احزاب نشان می دهد که پس از وقایع سال های آغازین انقلاب و حذف همه احزاب و جریانات غیرهمسو با ولایت فقیه از صحنه رسمی فعالیت سیاسی در داخل کشور، حاکمیت یکدستی شکل گرفت که تا زمان به قدرت رسیدن ولی فقیه دوم همچنان دست نخورده باقی ماند بود.

 

از اواخر دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و سپس دوران اصلاحات بار دیگر حاکمیت تصمیم گرفت تا بخت خود را در بازی شبه دمکراسی برای کسب مشروعیت داخلی و خارجی بیازماید زیرا رشد طبقه متوسط شهری ، گسترش سریع اینترنت و کاربرد ماهواره و همچنین فضای نسبتا باز آزادی نشریات و کتب در دوره اول ریاست جمهوری خاتمی ذائقه کاملا متفاوتی را در جامعه پدید آورده بود که منوپل ولایت فقیه که در جریان بازنگری قانون اساسی  به مطلقه نیز ارتقا یافته بود، قادر به پاسخگویی به این انتظارات نبود. در این دوران رشد کمی احزاب و مجوزهای صادره از یک جهش چشم گیر برخوردار شد و چالش میان دوجناح نظام بر سر نوع نگاه به مقوله ولایت فقیه و نقش، جایگاه و دامنه اختیارات ولی فقیه در حکومت به بازترشدن فصا و بروز یک دوره تنفس برای احزاب و جریاناتی منجر شد که علیرغم مخالفت با نظام موجود به بهانه التزام به قانون اساسی در طیف اپوزیسیون خارج کشور قرار نگرفته بودند.

 

با همه این ها، پدیده تحزب به مفهوم واقعی و بر اساس معیارهای قابل قبول در وضعیت فعلی ایران همچنان شبیبه به یک طنز باقی مانده است، زیرا همانگونه که گفته شد ولی فقیه برای نمایش شبه دمکراسی به احزاب بی اثر و خنثی و فرمایشی نیاز دارد و هر حزبی که به سمت اثر گذارشدن در خارج از مدار ولایت فقیه حرکت نماید محکوم به نابودی و یا عقیم شدن است بعنوان شاهدی بر این مدعا می توان به کیفرخواست سیاسی اشاره کرد که در دادگاه های استالینیستی اخیر علیه برخی احزاب اصلاح طلب صادر شد و رسما تقاضای انحلال آنها مطرح شد و یا به پلمپ شدن دفتر حزب یکی از کاندیداهای انتخابات دهم ریاست جمهوری، اشاره نمود. این شواهد و اظهارات صریح برخی تئوریزه کنندگان ولایت مطلقه فقیه مبنی بر ناسازگاری ساختار حزبی با حکومت اسلامی، ظرفیت های واقعی نظام ولایی برای فعالیت های سازمان یافته سیاسی و حزبی را بخوبی آشکار می نماید.

 

البته در ناکارآمدی و بد فرجامی احزاب ایرانی می توان علل فراوانی را از کتاب ها و مقالات متعدد برشمرد که  مهمترین آنها را عبارتند از: وارداتی بودن و سوغاتی اروپا رفتگان قلمداد شدن، ضعف فرهنگ سیاسی مدرن ایرانیان، نداشتن پشتوانه طبقاتی، تدریجی نبودن پیدایش احزاب در ایران، متصلب بودن ساختار قدرت، تسلط فرهنگ حذف، سنتی بودن جامعه و نفوذ شدید مذهب در آن، استبداد دیرپای ایرانی، وابستگی احزاب به بیگانگان، وجود احزاب دولت ساخت، ضعف جامعه مدنی، ساختار نفتی اقتصاد ایران، تمایل شدید ایرانیان برای خودی و ناخود کردن، غالب شدن فرهنگ ترجیح خیر فردی به خیر جمعی، بی اعتمادی مفرط به احزاب، نداشتن تمرین مدارا و گفتگو و احساس ناامنی و نیاز همیشگی به قدرت مسلط .

 

همچنین بحث های زیادی در مورد زمینه های تاریخی ناکارآمدی احزاب و پیش نیازهای اجتماعی آن صورت گرفته است. بعنوان مثال در گذشته از پائین بودن سطح سواد مردم ایران بعنوان یکی از موانع جدی تحزب نام برده می شد اما در حال حاضربا اینکه سطح سواد عموم مردم به بالای 80 درصد ارتقا یافته است و تعداد دانشگاه ها و دانشگاهیان به چندین برابر گذشته افزایش یافته است، بازهم مشکل همچنان باقی است! یا در جای دیگری از پائین بودن فرهنگ سیاسی جامعه گله شده است، در جامعه ای که تقلب را بر نمی تابد و جنبشی در مقیاس جنبش سبز را براه می اندازد، نمی توان ادعای پائین بودن فرهنگ سیاسی را پذیرفت. یا ساختارهای نامتناسب حقوقی و ضعف قانون اساسی بهانه می شود اما بعد از انقلاب ادعای مترقی بودن این قانون گوش فلک را کر کرده است و برخلاف قانون اساسی مشروطه به تصریح در آن از فعالیت های حزبی نیز یاد شده است.

 

اگرچه موانع قبل الذکر و موارد بسیاردیگری که بعنوان علل ناکامی احزاب ایرانی به آنها اشاره شد برای درمان این بیماری لازم است اما در شرایط سیاسی و اجتماعی ایران امروز به هیچ وجه کافی بنظر نمی رسد زیرا اصل ولایت مطلقه فقیه  که روح حاکم بر قانون اساسی  و ساختارحقیقی قدرت در ایران را شکل می دهد  اساسا با سامان یابی احزاب مستقل و موثر به شدت سر ناسازگاری دارد.

 

تجربه سی سال گذشته نشان می دهد که ولایت مطلقه فقیه با شکل گیری احزاب آزاد، قوی و مدرن مخالف است و اگر موافقت ظاهریی هم وجود دارد تنها محدود به احزاب بی اثر، خنثی و فرمایشی است . در بیان علت این تضاد ماهیتی و کارکردی می توان بصورت تیتروار به دلایل زیر اشاره کرد:

 

- حزب وسیله ای است برای چرخش آزاد، اصولی، آرام و مسالمت آمیز قدرت بر اساس رای مردم، این در حالی است که در نظام ولایی، چرخش قدرت امری بی مفهوم است و مردم تنها به کسانی می توانند برای اداره جامعه رای دهند که صدرصد با ایدئولوژی و قرائت حاکم انطباق داشته باشند و در اصل در دایره معتقدان به ولایت فقیه قرار گرفته باشند.

 

- در دنیای امروز حزب وسیله ای است برای تنظیم رابطه حکومت و مردم و انتقال انتظارات متقابل به نحو احسن، در حالیکه در مدل حکومت اسلامی موجود مردم وظیفه و تکلیف اطاعت بی چون و چرای از حکومت را دارند و اساسا حقی بعنوان اعتراض برای آنها به رسمیت شناخته نمی شود.

 

- نهاد حزب می تواند با متشکل کردن مردم رقیبی جدی برای نهاد روحانیت باشد در حالیکه این نهاد بدلیل قائل بودن مشروعیت الهی برای خود اساسا اعتقادی به رقابت ندارد.

 

- تداوم اندیشه ولایت فقیه نیازمند جامعه ای توده وار است در حالیکه حزب در نهایت بدنبال تشکیل جامعه مدنی است.

 

- تحزب بدنبال توزیع قدرت است در حالیکه  ولایت فقیه در اندیشه انحصار قدرت است.

 

- جامعه حزبی، یکدستی قدرت را برنمی تابد در حالیکه ولایت فقیه قدرت را یکدست می خواهد.

 

- حزب در شکل واقعی برضد رانت و فساد است در حالیکه اساس ولایت فقیه بر جامعه رانتیر است.

 

- حزب بدنبال تامین منافع ملی است در حالیکه ولایت فقیه بدنبال تامین منافع ایدئولوژیک است.

 

- حزب رابطه تنگاتنگی با آزادی وگسترش آن دارد در حالیکه ولایت فقیه با آزادی دشمن است و آن را محدود می کند.

 

- حزب رابطه وثیقی با دگر اندیشی و تکثرگرایی دارد در حالیکه ولایت فقیه مطلق است.

 

- حزب مولد جامعه مدنی است در حالیکه ولایت فقیه حافظ جامعه سنتی است.

 

احمدی نژاد نزدیک ترین رئیس جمهور به تفکر ولایت مطلقه فقیه و دولت او کاملترین نمونه منطبق با حکومت ولایی فقها است. او در 5 سال گذشته بارها به احزاب حمله نموده و حتی در همان روزهای اول زمامداریش با بی معنی خواندن حزب بازی در جمهوری اسلامی و تخطئه و بی اثردانستن نقش احزاب راست در رساندن او به قدرت، آب پاکی بر دست احزاب حامی اش ریخت، اما دشمنی و ناسازگاری دولت با احزاب منتقد و غیر همسو به همین جا ختم نشد و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت نهم آشکارا با ناموفق خواندن تجربه احزاب در ایران از طرحی برای جایگزینی آنها با مسجد و بسیج خبر داد! گرچه درآن زمان بدلیل فشار افکار عمومی و سرزنش خودی ها از فاش گویی افکار نهانی دولتی که خود را مقدمه ساز ظهور امام زمان   می داند این موضوع انکار شد اما وقایع بعدی در جریان انتخابات دهم و سرکوب خونین جنبش اعتراضی مردم ایران با استفاده آشکار از نیروهایی که در بسیج و مساجد سازمان یافته بودند نشان داد که عملا جابجایی مورد نظر صورت گرفته است.همچنین با توجه به محرمانه اعلام شدن آمار احزاب و تشکل هایی که در دوره احمدی نژاد مجوز فعالیت گرفته اند و جهت گیری کلی دولت، می توان حدس زد که اگر مجوزی هم اخیرا برای فعالیت های حزبی صادر شده باشد تنها برای تشکل های بوده است که در تقویت، ترویج و گسترش تلقی فاشیستی از دین و حکومت می توانند یاریگر نظام ولایی باشند. همچنین از سال 85 تمامی یارانه هایی که توسط وزارت کشور به احزاب و جمعیت ها داده می شد قطع شد زیرا در تفکر آنها تحزب بی معنی بوده و بودجه های مورد نیاز برای تقویت نهادهای مذهبی و انقلابی همچون روحانیت، بسیج، نمازهای جمعه و پایگاه‌های موجود در مساجد به عنوان جایگزینی برای احزاب را می توان از محل های دیگری تامین نمود.        

 

سال گذشته و در اوج وقایع پس از انتخابات سرلشکر فیروزآبادی رییس ستاد کل نیروهای مسلح در یکی از سخنرانی هایش از طرح جدید نظامیان برای کنترل احزاب پرده برداشت و خواستار"تعیین مسیر درست سیاسی" از سوی وزارت کشور، شورای عالی امنیت ملی و مجلس شورای اسلامی برای احزاب شد و گفت که همه احزاب باید براساس دستور العمل هایی که از سوی وزارت کشور و شورای عالی امنیت ملی به آن ها ابلاغ خواهد شد فعالیت کنند! بنظر می رسد با توجه به اینکه ریاست شورای عالی امنیت ملی برعهده محمود احمدی نژاد است می توان سخنان اخیر او مبنی بر عدم دخالت احزاب در امور کشور را ابلاغیه ای در همین راستا و برای کامل شدن حلقه های استبداد دینی در ایران ارزیابی نمود.

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




مصطفی ملکیان -

 

بخش سوم: پس از ذکر سه مقدمه، یعنی تعریف زندگی آرمانی، چگونگی حصول به زندگی آرمانی و تعریفی از تمایز میان هدف و وسیله و ذکر این نکته که عقلانیت و معنویت، هر دو وسیله اند و نه هدف غایی، می‌توانم واژگان معنویت و عقلانیت را تعریف کنم. یعنی بگویم مرادم از عقلانیت و معنویت چیست؟

 

1) عقلانیت چیست؟

 

برای واضح‌کردن مرادم از واژه عقلانیت، آن را در سه بخش عقلانیت نظری، عقلانیت عملی و عقلانیت گفتاری تعریف می‌کنم.

 

الف) عقلانیت نظری:

 

عقلانیت نظری یعنی میزان دل‌بستگی و پای‌بندی‌مان را به یک عقیده متناسب کنیم با میزان قوت شواهد و قرائنی که آن عقیده را تایید می کنند.  هرچه قرائن و شواهدی که یک عقیده را تایید می کنند بیشتر می‌شود ما باید میزان دل‌بستگی و پای‌بندی‌مان به آن عقیده بیشتر شود و هر چه این قرائن کمتر شوند، میزان دل‌بستگی و پای‌بندی ما باید به آن عقیده کمتر شود. این مطلب خیلی واضح است و به هر کس که عرضه شود آن را می‌پذیرد. اما در عمل، ما تقربیا خلاف این روند عمل می‌کنیم. به تعبیر ابوالعلا معری در یک شعر، می‌گفت که وقتی که سخن با دلیلی می‌گویم با زبان آهسته و زمزمه سخن می‌گویم. اما وقتی سخنم بی دلیل می‌شود، فریاد می‌زنم. ‌‌‌ما هم معمولا در زندگی همین‌گونه هستیم. یعنی حمیت و غیرت‌مان معطوف به آن  سخنانی است که کمترین میزان شواهد و قرائن به سودشان است، اما نسبت به سخنانی که بیشترین قرائن و شواهد به نفعش است، غیرت و حمیتی نداریم. مثلا اگر کسی در این عالم بلند شود و بگوید که 2+2 مساوی با 3 یا 5 است، با اینکه یک حقیقت واضح را انکار کرده است، ولی هیچ حمیت و غیرتی نمی‌ورزیم، اما وقتی که یک نفر بگوید که عالم دوزخ با عالم برزخ فاصله زمانی اش فلان مقدار است و فاصله بهشت و جهنم فلان است و یا عرض بهشت این‌قدر است و آن قدر نیست، حمیت و غیرت می‌ورزیم و نسبت به آن موضع‌گیری می‌کنیم. پس، عقلانیت نظری یعنی تناسب بخشیدن میان دل‌بستگی نظری و پایبندی عملی به یک عقیده و سخن.

 

ب) عقلانیت عملی:

 

عقلانیت، شق دومی نیز دارد و آن عقلانیت عملی است. عقلانیت عملی یعنی متناسب ساختن هرچه بیشتر وسایل با هدف یا اهداف. هر چه این تناسب بیشتر باشد، یعنی عقلانی‌تر عمل کرده ایم. اگر گفتیم که مثلا برای اینکه جلوی زلزله گرفته شود باید خانم‌ها حجابشان را بیشتر رعایت کنند، گوینده این حرف به نظر می رسد که اصلا تصوری از عقلانیت عملی نداشته است. گوینده نمی‌داند که آن هدف، وسیله اش این نیست. هر وسیله ای برای هر هدفی نیست و هر هدفی را نمی‌توان با هر وسیله ای به آن رسید. حجاب زنان، اگر سودی داشته باشد در یک جهت دیگر دارد، اما برای وقوع معجزه هیچ ندارد، چون اگر داشت؛ شما بزرگترین خیانت را کرده اید که پس از 1400 سال که از این امر، خبر داشتید و به بشریت خبر ندادید که این همه زلزله رخ ندهد. پس وقتی گفته می‌شود، عقلانیت عملی، یعنی بین اهداف و وسایلمان تناسب وجود داشته باشد. با هر وسیله ای نمی‌توان به هر هدفی دست یافت و هر هدفی نیز وسیله خاص خود را لازم دارد.

 

ج) عقلانیت گفتاری

 

یک قسم از اعمال ما، اقوال و گفته‌های ما هستند. و گفتار ما یک نوع کردار است. اما با این همه معمولا عقلانیت گفتاری، جداگانه مطرح می‌شود. در عقلانیت عملی گفتیم که اهداف و وسایل باید متناسب باشند. در عقلانیت گفتاری نیز، هدف (اهداف) باید با وسایل متناسب باشد. هدف گفتار تفهیم ما فی‌الضمیر آدمی است، پس باید وسایلمان را با این هدف متناسب کنیم. با این هدف، ما در گفتار می‌خواهیم آنچه را که در ذهن و ضمیرمان، در دل و جانمان میگذرد، آن را به مخاطبمان تفهیم کنیم. پس باید وسایلی در گفتار انتخاب کنیم که ما را بهتر به این هدف برساند و اینجاست که عقلانیت سومی پیدا می شود  به نام عقلانیت گفتاری. در عقلانیت گفتاری تمام چیزی که باید رعایت کنیم این است که سخن ما هر چه کمتر ابهام، هر چه کمتر ایهام و هر چه کمتر غموض داشته باشد، چرا که ابهام و ایهام و غموض مانع می‌شوند که ما فی‌الضمیر من درست همان‌گونه که در ضمیر من خلجان دارد به ذهن شما انتقال پیدا کند.

 

این سه شق، مراد من از عقلانیت است.

 

2) معنویت چیست؟

 

وقتی می‌گویم می‌خواهم عقلانیت را با معنویت جمع کنم، باید مرادم را از معنویت نیز بیان کنم. بارها گفته ام که مراد من از معنویت، دین نیست. اما مرادم این نیست که معنویتی که من می‌گویم لزوما با دین منافات یا تضاد دارد. بردار من، خواهر من نیست؛ در این شکی نیست. اما این معنایش این نیست که هر برادر و خواهری همیشه با هم در نزاع هستند. ما نباید فکر کنیم که هر مغایرتی یعنی تضاد. معنویتی که بنده می‌گویم، دین نیست. اما از این حرف، بر نمی آید که، هر انسان معنوی لزوما غیر متدین است. البته این هم بر نمی‌آید که هر انسان دینی، لزوما معنوی است. برخی انسانها معنوی‌اند اما متدین نیستند، برخی دیگر هم معنوی اند و هم دین دار، گروه دیگری، متدین هستند ولی معنوی نیستند و برخی نه معنوی اند و نه دین‌دار. معنویتی که من می‌گویم، یعنی این‌که به سه گزاره ذیل قائل باشم.

 

الف) برای این که انسان معنوی باشم ( از نظر بنده) باید معتقد باشم که جهان منحصر به قوانین فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی که شما می گویید نیست. این به لحاظ وجود شناختی است. انسان معنوی، به لحاظ وجودشناختی (ontology) معتقد است که جهان منحصر به سه علم بزرگ فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی نیست. به تعبیر دیگر، فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی به من در شناخت جهان کمک می‌کنند، اما در شناخت بخشی از جهان و نه همه جهان. جهان هستی به لحاظ آنتولوژیکی، بسیار بسیار وسیع‌تر از آن است که قوانین فیزیک، شیمی و زیست شناسی بر ما عرضه می‌کنند.

 

ب) به لحاظ معرفت‌شناسی (epistemology) ، انسان معنوی معتقد است که جهان منحصر در هرچه عقول آدمیان می‌گویند، نیست. چیزهایی در جهان هست که از حدود عقل آدمی بیرون است. (فراتر از عقل آدمی است). یعنی به لحاظ معرفت‌شناسی اگر معتقد باشیم که جهان هستی، همان است که عقل بشر می نمایاند و اگر چیزی از عقل بشر بیرون افتاد از وجود بیرون است و رازی وجود ندارد، انسان معنوی نیستیم. معنویت اپیستمولوژیک، یعنی قائل شدن به وجود راز در عالم هستی. یعنی چیزهایی هستند که راز اند و نه معماو مسئله. راز غیر از مسئله و معما است. در مسئله من چیزی را نمی‌دانم، اما هم خود من و هم نوع بشر، بالقوه توانایی دانستنش را دارد. مسئله (Problem)، محکوم به ندانسته شدن نیست. مسئله یعنی ندانستنی که امکان تبدیل شدنش به دانستن هست. در ریاضیات، منطق، در شاخه های مختلف فلسفه و نیز شاخه های مختلف علوم تجربی طبیعی و انسانی، در دین و مذهب و ... مسئله وجود دارد. یک چیز دیگری وجود دارد به نام معما، معما را اگر بخواهم به زبان ساده بگویم، مسئله نیست بلکه مسئله نما ست. معما چیزی است که چنان عرضه شده است که ما گمان می کنیم مسئله است. اگر درست عرضه شده بود، معلوم بود که مسئله نیست. طرز بیان آن طوری بوده است که برای ما مسئله شده است. انسان معنوی کسی است که قبول دارد فراتر از اینها، چیزی به نام راز وجود دارد. و راز چیزی است که نمی دانیم و تا زمانی که انسانیم هم نمی توانیم دانست. یعنی ما توانایی دانستن آن را نداریم. اگر به وجود راز معتقد باشیم، آثار و نتایج فراوانی بر روان ما دارد. من مخصوصا تاکید می کنم که به آثار گابریل مارسل رجوع کنید که وی بیشترین تاکید را بر وجود راز می کرد. به این معنا، گابریل مارسل، انسان معنوی است.

 

ج) اما معنویت، شق سومی هم دارد. به لحاظ روان‌شناختی، انسان معنوی معتقد است که روان من، روان مطلوب نیست. روان مطلوب، روانی است که من باید به سوی حصول آن روان بکوشم. در معنویت روان شناختی، مراد این است که من به وضع موجود روانی خودم راضی نباشم و معتقد باشم که یک ارتقا معنوی و تعالی روحانی، امکان پذیر است. یک مثال بزنم تامنظورم واضح تر شود. کسانی هستند که استحمام نمی کنند و برای اینکه بوی بدنشان دیگران را نیازارد، از عطر و ادکلن، استفاده می کنند. راه حل ساده را رها می کنند و راه حل سخت را می چسبند. بوی بدن راه حل درستش استحمام است. اما کسانی هستند که به جای استحمام از عطر استفاده می کنند. من این مثال از از این جهت می زنم که کسانی هستند که می خواهند درونشان، عوض نشود ولی بیرونشان عوض شود. یعنی می خواهند در درونشان هیچ دگرگونی در عقاید، احساسات و عواطف، و هیجاناتشان پدید نیاید. و همان وضع درونی را داشته باشند و در همان حال می خواهند بیرونشان عوض شود. در واقع می گویند ما همین هستیم! اما با اینکه در درونمان هیچ تغییری را راه نمی دهیم و انگار از وضع درونی خود راضی هستیم ولی تمام نارضایتی ها را به وضع بیرونی خود مربوط می کنیم. این به نظر من، یک دید روان شناختی غیر معنوی است. از لحاظ روان شناختی، انسان معنوی، انسانی که سعی درارتقا درونی خود دارد و می داند که عقاید بهتر از عقاید او وجود دارند و باید به سمت کسب آن عقاید، احساسات و هیجانات حرکت کند.که به این، معنویت روح شناختی نیز می گویند. کسانی که می گویند در درون مان همین هست که هستیم ولی می خواهند مناسباتشان در نهاد خانواده، در نهادهای  اقتصاد، سیاست، حقوق، دین و مذهب بهتر شود، چنین انسانی به نظر من از نظر اجتماعی انسانی ماتریالیست است. ولی انسان معنوی، پذیرفته است که باید درونش نیز تغییر کند و به سمت بهتر شدن برود. یعنی یک رشد درونی هم برای بهبود در بیرون از خودش لازم دارد. ما در دورن خود سه ساحت داریم، ساحت معرفتی-عقیدتی (cognitive) ، ساحت عاطفی- هیجانی (emotive) و سوم ساحت ارادی- خواستی، انسان معنوی همیشه ذره بین اش را روی این سه ساحت قرار داده و از خود می پرسد عقاید، احساسات و عواطف، و خواسته های؛ بهتر از عقاید، احساسات و عواطف، و خواسته های من؛ چگونه امکان حصولش است؟ و به سمت بهبود اینها حرکت می‌کند. توانستی که در درون آن بایستن است.

 

مراد من از انسان معنوی، کسی است که به این سه ایده قائل باشد. این معنویت را کسانی از راه عرفان حاصل می کنند، کسانی از راه تشرع به دین و شریعت خاصی، کسانی از راههای دیگری که راههای سکولارتری است. این که چگونه این معنویت حاصل می شود، به آن کاری نداریم. آنچه اهمیت دارد قائل بودن به سه ایده ی بالا است.

 

وقتی می گویم معنویت و عقلانیت، یعنی معنویت با این سه شقی که دارد و عقلانیت با آن سه شقی که ذکر شد؛ در من جمع شود، آن بخشی از زندگی آرمانی که بدست آوردنش در عهده من است را حاصل می کند. این پروژه البته با پروژه روشنفکر دینی البته تفاوت دارد. این راه حلی است که متفاوت با روشنفکران دینی جهان اسلام (جهان انگلیسی زبان، ترک زبان، فارسی زبان و عرب زبان) ، عرضه شده است.

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




علی مهتدی -

 

ماریو وارگاس یوسا نویسنده و ادیب مشهور اهل پرو، پنج سال قبل از امروز سفری به اسراییل داشت. وی بعد از اینکه از چند شهر مهم بازدید کرده و مورد استقبال هم قرار گرفت، آنچه مشاهده کرده بود را در چند کلمه کوتاه و تکان‌دهنده برای اسراییلی‌ها بیان کرد: «اسراییل در حال وارد شدن به مرحله زشتی مطلق خود است».

 

اکنون و با گذشت پنج سال از این اظهارنظر وارگاس، خبرگزاری‌ها و مردم جهان؛ صبح خود را با این چند خط ساده شروع می‌کنند که «حمله اسراییل به کشتی صلح، چندین کشته و مجروح به جای گذاشت»؛ و من لاجرم به یاد سخن ادیب پرویی می‌افتم.

 

در زمان جنگ میان اسراییل و حزب‌الله در سال 2006 و هنگامی که جنگنده‌های اسراییلی چندین کودک بی‌گناه را در خانه‌ای در قانا به کام مرگ فرستادند، رهبران اسراییل در توجیه عملیات مهلک خود و در پاسخ به فشار افکارعمومی جهان گفتند که حزب‌الله از این کودکان و زنان به عنوان سپر استفاده کرده و مسئولیت جان باختن آنها با حزب‌الله است.

 

اکنون اما، نیروهای اسراییلی یک کشتی حامل مواد غذایی، تحت نام «صلح»، متعلق به ترکیه و با سرنشینانی از ملیت‌های مختلف را در آب‌های بین‌المللی هدف قرار می‌دهد و طبق روایت خود رسانه‌های اسراییلی، نوزده کشته و بیست و شش مجروح به جای می‌گذارد.

 

هر عملیات نظامی قطعا با در نظر گرفتن هزینه ـ فایده انجام می‌شود و نمی‌توان گفت، نیروهای اسراییلی بدون هیچ هدفی صرفا آنچنان که دانی ایالون معاون وزیر خارجه اسراییل گفت، تنها برای صیانت از آب‌های منطقه‌ای اسراییل صورت گرفته باشد، چه؛ با نگاهی به آمار کشته و زخمی‌ها و بار بین‌المللی این موضوع بر دوش اسراییل، این مدعا بسیار مضحک به نظر می‌رسد. در بررسی چرایی اجرای چنین عملیات شوک‌آوری، می‌توان بر سه محور انگشت گذاشت:

 

یک: پیام به ترکیه

 

اسراییل در دوره‌ای که سوریه در انزوای بین‌المللی قرار داشت؛ مذاکرات صلحی را به شکل غیرمستقیم با این کشور شروع کرد که در این بین ترکیه نقش میانجی را ایفا می‌کرد. با تغییر شرایط و خروج سوریه از انزوا و بهبود روابط دمشق با اروپا و آمریکا، این مذاکرات طبیعتا متوقف شد. اسراییل در آن زمان در نظر داشت از طریق این مذاکرات، شروط خود را به سوریه تحمیل کرده و از انزوای این کشور استفاده و مذاکرات را به سمت کم کردن روابط سوریه و ایران هدایت کند. در این بین، ترکیه نیز از طریق نقشی که در ایفا می‌کرد، به دنبال جایگاهی دیپلماتیک برای خود در عرصه منطقه‌ای و جهانی بود.

 

ترکیه به سهم خود، در رویای نفوذ مجدد و حضور نوینی در منطقه خاورمیانه می‌گردد تا خاطره سلطه خود بر خاورمیانه در زمان عثمانی‌ها را زنده کند. در عین حال ترکیه قصد داشت با بی‌طرف نشان دادن خود، امتیازاتی را برای پیوستن به اتحادیه اروپا و شکستن سد محکم مخالفت فرانسه با این امر کسب کند.

 

شکست و توقف مذاکرات غیرمستقیم میان سوریه و اسراییل، باعث نشد تا ترکیه دست از سیاست‌های جدید خود بردارد. آنکارا در عین اینکه روابط خود با اسراییل را حفظ کرد، موفق شد با موضعگیری‌هایی علیه تل‌آویو (که معروف‌ترین آنها تنش لفظی میان رجب طیب اردوغان و شیمون پرز در اجلاس جهانی ــــ بود) مردم منطقه را نیز با خود همراه کند.

 

حال ترکیه در ادامه سیاست‌های میانجیگرانه و فعال خود با حضور در تهران و پایه‌گذار تحولی در پرونده هسته‌ای ایران می‌شود و تهران را به غنی‌سازی در خاک خود راضی می‌کند.

 

بلافاصله پس از این توافقنامه (که به مثابه برگی برنده در دست ایران است)، آخرین اجلاس ان.پی.تی با اعمال نفوذ ایران و همراهانش منجر به صدور بیانیه‌ای می‌شود که شکستی برای اسراییل است. در این بیانیه از اسراییل خواسته شده تا به عضویت ان.پی.تی درآمده و هر فعالیت هسته‌ای تسلیحاتی که دارد را متوقف کند.

 

هر چند که تل‌آویو پیش از رسیدن کاروان کشتی‌های عازم غزه به ترکیه هشدار داده بود که جلوی حرکت این کشتی‌ها را بگیرد، اما حمله به کشتی که پرچم ترکیه را بر فراز خود دارد، در عرف بین‌المللی به مثابه یک نوع اعلان جنگ است.

 

حمله مردم خشمگین ترکیه به کنسولگری اسراییل در آنکارا و فراخوان دولت اسراییل مبنی بر خروج هر چه سریع‌تر اتباع اسراییلی از خاک ترکیه، نخستین نشانه‌ها از این اعلان جنگ است. اسراییل با حمله به کشتی صلح این پیام را به ترکیه رساند که بیش از این با اقداماتش آب به آسیاب دشمنان تل‌آویو نریزد. پاسخ احتمالی ترکیه به این اقدام، البته همچنان در پرده‌ای از ابهام و تردید باقی مانده است.

 

دو: تاثیرگذاری بر روند مذاکرات با اعراب

 

از زمان روی کار آمدن بنیامین نتانیاهو به عنوان نخست‌وزیر اسراییل، مذاکراتی که پیش از آن بین اعراب و اسراییل جریان داشت، به حالت راکد درآمده است. دولت دست راستی اسراییل هیچگونه تمایلی به پیشبرد روند صلح نداشته و از تمامی توان خود برای مخالفت با جامعه بین‌المللی و تضعیف موقعیت فلسطینی‌ها در این مذاکرات استفاده کرده است. مخالفت اسراییل با بدیهی‌ترین شروط مذاکرات تا اندازه‌ای بود که دولت باراک اوباما را نیز وادار به واکنش کرده و دو بار مذاکرات رو در روی اوباما و نتانیاهو در واشنگتن هرگز نتیجه‌ی دلخواه آمریکا را نداشته و اوباما نتوانست در دیوار مخالفت نفوذناپذیر نتانیاهو رخنه کند. اسراییل در این بین حتی با توقف موقت شهرک‌سازی در سرزمین‌های اشغالی نیز موافقت نکرد تا چندین بار سفر جورج میچل فرستاده ویژه اوباما به منطقه با ناکامی مواجه شود.

 

این روزها، قرار است بار دیگر مذاکرات اعراب و اسراییل آغاز شود. این مذاکرات در شرایطی شروع می‌شود که نوار غزه  برای سومین سال متوالی در محاصره کامل اسراییل قرار داشته و بیش از یک میلیون فلسطینی در بدترین شرایط انسانی در این منطقه بسر می‌برند.

 

گدعون لیوی تحلیلگر روزنامه اسراییلی هاآرتس در این زمینه می‌گوید «آخرین آمار نشان می‌دهد که از هر پنج نفر فلسطینی در نوار غزه، چهار نفر برای ادامه زندگی به کمک‌های انسانی نیاز دارند. در این بین اسراییل ژست کمک‌رسانی به غزه را گرفته و در عین ادامه محاصره، به جهانیان می‌گوید که وضعیت در غزه را زیر کنترل خود دارد».

 

در شروع مذاکرات، هدف قرار دادن یک کشتی حامل مواد غذایی که از قضا نزدیک به ده کشور جهان در ارسال آن سهیم هستند، پیامی قاطع به آمریکا و در قدم بعدی اعراب است مبنی بر اینکه اسراییل از مواضع خود در مقابل فلسطینی‌ها و گروه‌هایی چون حماس و جهاد اسلامی حتی قدمی به عقب نخواهد گذاشت.

 

سه: لبنان و جلسه اضطراری شورای امنیت

 

حمله اسراییل به کشتی صلح، علاوه بر اینکه افکارعمومی جهان را تحت تاثیر قرار داد، در زمانی صورت گرفت که لبنان آخرین روزهای ریاست خود بر شورای امنیت سازمان ملل را سپری می‌کند. لبنان به فاصله چند ساعت از این حمله، درخواست تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت را ارائه کرده و این درخواست مورد قبول پانزده عضو دائم و غیر دائم شورای امنیت واقع شد.

 

تنش‌های کلامی یک ماه اخیر بین اسراییل و لبنان با این حمله وارد مرحله‌ای جدید از چالش می‌شود. در صورت صدور قطعنامه‌ای از طرف شورای امنیت و محکومیت اسراییل، لبنان برگ برنده‌ای به کارنامه مقابله خود با اسراییل اضافه می‌کند؛ چرا که این کشور در مقام ریاست شورای امنیت این توانایی را دارد تا از دل جلسه شورای امنیت، شکستی سیاسی را به اسراییل تحمیل کند.

 

فارغ از بحث و بررسی‌های سیاسی و برآورد هزینه ـ فایده‌های اسراییل از این اقدام، آنچه در این بین رخ می‌نماید، صحت کلام ماریو وارگاس یوسا است. پیش از این سابقه نداشته، یک محموله تحت عنوان کمک انسانی بین‌المللی تحت پرچم صلح و بشر دوستی، چنین وحشیانه و بی‌دفاع هدف حمله قرار گیرد.

 

در شرایطی که از دید رهبران اسراییل، هدف؛ هرگونه وسیله را توجیه می‌کند، نوزده کشته و نزدیک به سی زخمی چهره کریهی از تل‌آویو بر جای گذاشت تا بیش از قبل دریابیم که اسراییل وارد تحت رهبری راست افراطی، وارد دوره سیاهی از تاریخ هفتاد ساله خود شده است. 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




محمود آزادوار -

 

مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه.

 

شاید آوای چنین شعاری در گوش بسیاری از کسانی که زمان انقلاب را به یاد دارند، هنوز طنین انداز باشد، چه بسیار کسانی که با طنین این شعار در خیابانها به وجد آمدند و باور کردند که همه مشکلات در شخص شاه  متمرکز است و با مرگ شاه، ایران سرزمینی آرمانی خواهد شد و استبداد از این کشور رخت بر خواهد بست و آزادی در آن ریشه خواهد زد. اما زمان گذشت و تاریخ ورق خورد، شاه رفت، شاه مرد. سی سال گذشت، اما استبداد ماند و آزادی میسر نشد.

 

بتی اگر از ما شکست                  بتهای تازه، جاش نشست.

 

 استبداد درخت تناوری است که در ایران ریشه دوانده و هر از گاهی جنبش هائی مدنی به پا خاسته، تا با از بین بردن آن ، طومار آن را برچیند، اما متأسفانه هر چند در ظاهر و کوتاه مدت موفق به این کار شده اند اما پس از مدتی دوباره این بلا دامنگیر این سرزمین شده است. به راستی درمان قطعی این معضل بزرگ چیست؟ پاسخ به این سوال هر چند ساده به نظر می رسد اما نیاز به تأمل فراوان دارد. شاید مهترین  دلیل آن این بوده است که در این جنبشها، همیشه به قطع کردن تنه این درخت همت گمارده اند و به همین دلخوش بوده و هیچگاه در پی از ریشه برکندن این درخت تناور و پاکسازی آن و عدم فراهم سازی محیط برای رشد هرزگونه آن نبوده اند و بنابراین پس از مدتی این درخت در بستری از شرایط محیطی برآمده از نا آگاهی مردم و ریشه های باقیمانده رشد کرده و دوباره سر از دل خاک برآورده است. بنابراین مهمترین مشکل ناآگاهی و غفلت مردم و بهترین درمان، شناخت دقیق ریشه های مشکلات و آگاه سازی مردم است. 

به زمانی دور نمی رویم، به همین سالهای قبل از انقلاب باز می گردیم، آنجائی که مردم از استبداد حکومت پهلوی به تنگ آمده و شعار مرگ بر شاه را سر دادند. آری مرگ، شاه را فرا گرفت اما آیا مرگ استبداد را هم فرا گرفت؟ به واقع ما فقط تنه درخت استبداد را قطع کردیم و باز کم کم این درخت در پس محیط و شرایط مساعد خود که همان عدم آگاهی و دانائی و شناخت جامعه است و با تکیه بر ریشه های باقیمانده از جامعه ای استبداد زده دوباره سر از دل خاک برآورده است. لذا باید با تمامی وجود خواستار مرگ استبداد شد و استبداد نیز توسط دانایان و روشنفکران و صاحبنظران کاملاً تعریف گردد و تمامی انواع آن شناسانده شود تا مردم با شناخت استبداد و انواع آن، آنرا کامل بشناسند و بر اثر نا آگاهی و غفلت دوباره در دام آن نیفتند. استبداد مطرود است، چه می خواهد سلطنتی باشد، چه دینی ، چه ملی و چه تحت هر نام دیگر.

 

شعار مرگ برفلانی و مرگ بر دیکتاتور و ...  نیز که ورد هر اعتراض و تجمعی شده است، و بعضاً بر روی دیوارهای شهر و اسکناسها مشاهده می گردد به نظر می رسد که ادامه همان راه رفته است. یعنی مرگ به اصطلاح دیکتاتور زمان و دلخوش بودن به آن. آری قطع کردن تنه این درخت و دیگر هیچ. غافل از اینکه تا این ریشه عدم شناخت و نا آگاهی جامعه باقی است دوباره دیکتاتورها سر بر خواهند آورد اما اینبار به شکلی دیگر. شاید بعضی توجیه نمایند که مراد معترضین از این شعار در واقع همان مرگ شخصیت دیکتاتور است و نه لزوماً خود دیکتاتور، اما شعارهای دیگری نیز که با همین مضمون و چه بسا، بسیار آشکار تر داده می شود این توجیه را منتفی می سازد. بیائیم مرگ دیکتاتورها را به طبیعت و گذر زمان واگذار نمائیم. بر اثر قانون طبیعت روزی آنان نیز همچون تمامی انسانها خواهند مرد. آنچه علاج واقعی دردهای ماست مرگ دیکتاتوری است نه دیکتاتور و مرگ استبداد است نه مستبد. 

 

ناگفته پیداست تا زمانیکه آئین بت پرستی باقی است، شکستن بتها لزوماً چاره ساز نیست و مردم دوباره بتی دیگر خواهند ساخت. راز موفقیت پیامبر اسلام نیز در توسعه اسلام، پس از فتح مکه، شکستن بتها نبود، بلکه بزرگترین دلیل موفقیت او این بود که قبل از اینکه به شکستن بتها بپردازد با آگاهی مردم خویش، بت پرستی را برانداخته بود و سپس مبادرت به شکستن بتها نمود، چرا که اگر فقط بتها را می شکست، در جامعه ای که آئین بت پرستی هنوز رواج دارد مردم بتهائی دوباره چه بسا، بسیار بزرگتر از بتهای قبل خواهند ساخت.

 

در راستای آنچه در بالا گفته شد آنچه به ذهن حقیر می رسد این است که در تمام راهپیمائیها و اعتراضات نیز این مسأله مد نظر قرار گرفته  و از هرگونه شعار سطحی و غیر ریشه ای همچون مرگ بر اشخاص و ... اجتناب گردد و اگر قرار است شعار مرگی داده شود، مستقیماً ریشه ها و بدیها و پلیدیهای حاکم بر جامعه و مسبب اصلی این اوضاع را هدف قرار دهد، ریشه هائی همچون دیکتاتوری، استبداد، دروغ، ریا و دوروئی، تهمت، ظلم و ستم، خیانت در امانت، فقر و فساد و تبعیض، استکبار و . . .   و لازم است که شعارهائی جامع و ریشه ای و وحدت بخش، علیه این پلیدیها همچون مرگ بر استبداد، مرگ بر دروغ، مرگ بر دوروئی، مرگ بر خیانت در امانت، مرگ بر استکبار و ... یا شعارهائی مشابه و با همین مضمون در نفی و مذمت آنها  و همچنین شعارهائی ایجابی و مثبت در ستایش خوبیهائی همچون آزادی، عدالت، استقلال، رفاه، مدنیت، حقوق شهروندی و بشر و ....  که مورد قبول تمامی ایرانیان است مدنظر قرار گیرد.

 

دقت گردد، دوباره تأکید می گردد آنچه که در این راهبرد مهم است این است که نوع شعارهای نفی کننده و ایجابی به گونه ای باشد که تمام مردم ایران بر آن اتفاق نظر دارند و همه، ذات آنها را صد در صد قبول داشته وستایش می کنند. آگاهی بخشی روشنفکران و رهبران جنبش در این زمینه بسیار لازم و رهگشاست و بر آگاهان و روشنفکران و رهبران جنبش است که در نوشته ها و بیانیه های خود سر دادن هرگونه شعارهای سطحی همچون مرگ علیه اشخاص و ... را نکوهش نمایند و بیشتر بر روی نفی ریشه های اصلی مشکلات کشور و همچنین جایگزینی خوبی ها تأکید نمایند چرا که «جنبش سبز جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»

 

در دفاع از این پیشنهاد و راهبرد (اجتناب و تحریم هر گونه خواستها، مطالبات و شعارسطحی همچون مرگ علیه اشخاص و ... و جایگزینی آن با خواستها، مطالبات و شعار های ریشه ای و جامع و همه پسند در جهت آگاه سازی توده های مردم و فراگیر کردن جنبش) به مهمترین مزایای آن، مفصلاً اشاره می گردد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:

 

1-                   این راهبرد باعث آگاهی بخشی و ارتقا سطح آگاهیهای مردم خواهد شد چرا که از سطحی نگری به مشکلات جامعه جلوگیری کرده و به ریشه ها و معضلات اصلی جامعه خواهد پرداخت. نخست وزیر سابق مالزی ماهاتیر محمد در جائی می گوید: « آگاهی و دانایی هر جامعه، سطح مدنیت آن جامعه را تعیین می کند.» اینکه جامعه ما در این وضعیت قرار دارد بی شک منبعث از میزان آگاهی و دانائی جامعه ماست و این یک واقعیت تلخ و کتمان نشدنی است. بنابراین  باید استبداد و دیکتاتوری را از همه نوع آن تعریف کرده و آگاهی رسانی کنیم تا راههای رفته را دوباره نرویم. خوشبختانه به علت بالا رفتن سطح تحصیل کردگان جامعه این آگاهی نسبتاً صورت گرفته و اصولاً جنبش سبز برآمده از همین آگاهی و دانایی است، اما متأسفانه هنوز هم خلأ آگاهی در بسیاری از اقشار جامعه احساس می گردد که بنابراین مسوولیتی سنگین بر دوش آگاهان و دانایان و روشنفکران جامعه می گذارد. همانطور که دکتر شریعتی نیز در جمله ای زیبا بیان نموده اند که « انقلاب قبل از آگاهی، فاجعه است»، هر گونه تغییر و جنبشی بدون آگاهی و دانائی مردم جامعه آثار فاجعه باری به همراه خواهد داشت. مطمئناً نوع مطرح شدن این مباحث همگان را به تأمل وا داشته و بحثهای ریشه ای و اساسی بین تمام اندیشمندان و طرفداران تمامی افکار و سلایق، جاری خواهد ساخت و آگاهی و دانائی جامعه را افزایش داده و آینده ای بهتر را برای آزادی و مدنیت آنان نوید خواهد داد، زیرا که به قول بزرگان « آگاهی و دانائی هر جامعه، کلید رسیدن به آزادی است.»

 

 

2-                   این راهبرد، از پاشیدن بذر نفرت و کینه و عداوت و ایجاد دودستگی و تفرقه بین ایرانیان جلوگیری می کند. زیرا شخصیتهائی که مورد حمله قرار می گیرند به هر حال درست یا غلط یا به هر علتی ( نا آگاهی و بسته بودن فضای رسانه ای و ....)، هر چند در اقلیت هم که باشند، میلیونها طرفدار دارند و این واقعیت امروز جامعه ماست و قابل کتمان هم نیست، و هر گونه شعار بر علیه آنها، به معنی مشروعیت بخشی این عمل و اجازه به طرفداران آنها برای انجام عمل متقابل می باشد. حتی به فرض انجام این عمل از سوی آنها، چه تفاوتی با آنان خواهیم داشت، اگر ما نیز بخواهیم عمل سخیف آنانرا تکرار نمائیم؟ و اگر منصفانه بخواهیم قضاوت نمائیم آیا، این روش جز اینکه تخم کینه و نفرت را در بین مردمان این سرزمین بپراکند و آنان را دو دسته نماید، که امروزه آثار آنرا حتی در بین خانواده ها و اقوام و خویشان مشاهده می کنیم، اثر دیگری دارد؟ به راستی، فارغ از کلیشه ای بودن آن، برای مردمان یک آب و خاک، وقتی دوستی هست، چرا دشمنی؟ وقتی عشق هست، چرا نفرت؟ و وقتی زندگی هست، چرا مرگ؟

 

آیا واقعاً شرم آور نیست ما، که همه پیرو یک مکتب و همه ایرانی هستیم، در انظار چشم جهانیان بر سر ابتدائی ترین حقوق خود، آنهم در قرن 21 در کشوری که 2500 سال پیش، منشور حقوق بشر کوروش را به جامعه جهانی معرفی کرده است، فحش و دشنام نثار هم نموده و اینگونه به جان هم افتاده ایم؟ مطمئناً ما ایرانیان زمانی به رشد و بالندگی خواهیم رسید که همه متفق القول با تمامی وجود به این نتیجه برسیم که هیچ چیز ارزش ریختن خون انسانها و گرفتن جان یک انسان را ندارد.

 

3-                   بر عکس شعار های پیشین، این شعارها، وحدت و همدلی را افزایش می دهد و مردم می فهمند که ما همه علیرغم تفاوتهای فکری و زبانی، در اصل یک چیز را می خواهیم و همان حکایت عنب و انگور و ... در بیان مولاناست.  مطمئناً بحث و گفتگو بر سر راهکار های آن بین همه اندیشمندان و بزرگان گروههای موافق و مخالف ما را بهتر به سرمنزل مقصود می رساند. دقت گردد تا زمانی که در مطالبات و خواسته ها بین مردم ایران اجماعی واقعی صورت نگیرد، حتی اگر جنبش سبز در این فضا پیروز هم گردد، ما را به آینده ای روشن رهنمون نخواهد ساخت. بنابراین باید تمامی مردم، حتی مخالفان توجیه گردند و آگاهی رسانی صورت گیرد و تمامی گرهها و اندیشه ها به یک اجماع حداقلی برسند. وگرنه در صورت پیروزی، اگر حتی 20 الی 30 درصد جامعه حس خوبی از این پیروزی نداشته باشند و در رشد و پیشرفت کشور خود را سهیم ندانند، کشور ما رشد نخواهد کرد. فرض کنید با وضعیت کنونی بدون آگاهی بخشی توده مردم جنبش پیروز گردد، آن اقلیت توجیه نشده، که آرمانهای خود را در جائی دیگر و افرادی دیگر می جستند، تصور کودتا و شکست خواهند نمود، مخصوصاً که این جنبش از جانب بعضی دول غربی نه بخاطر وابستگی جنبش به آنان، بلکه بخاطر همراستا شدن منافعشان با ملت ایران بخاطر تندرویهای حاکمیت، آشکارا حمایت می شود. بنابراین آن بخش از مردم توجیه نشده، کاملاً سرخورده شده و در رشد و پیشرفت خود را هم داستان نخواهند دانست و ممکن است حاصلی جز جنگ داخلی و ترورهای کور همچون ترورهای چند دهه پیش الجزایر و امروز عراق و افغانستان و پاکستان نداشته باشد. اتحاد و همدلی تمامی مردمان یک جامعه یا حداقل اکثریت مطلق آنان برای رشد و پیشرفت از ملزومات اساسی و کلیدی هر جامعه است، مانند آنچه در بعضی جوامع همچون  مالزی و ... در چند دهه اخیر شاهد بوده ایم.

 

4-                   این راهبرد باعث موفقیت روز افزون جنبش خواهد شد و از اضمحلال آن جلوگیری خواهد کرد. که دلایل آن در پی می آید:

 

در ابتدای شروع هر جنبش سه گروه عمده وجود دارند:

 

a.                   حامیان جنبش (معترضین)

b.                   مخالفین جنبش (حاکمیت و حامیان آن)

c.                    افراد بی طرف

 

نکته قابل توجه این است که معمولاً افراد بیطرف مخصوصاً در شروع جنبشها در اکثریت می باشند، و پیروزی و شکست هر جنبش رابطه مستقیمی دارد با جلب توجه این اکثریت از طرف دو گروه اول.

 

بنابراین برای موفقیت جنبشها، تمامی مطالبات، شعارها و رفتارهای معترضین باید در چارچوب، قالبها و به گونه ای بیان شود که این 3 مشخصه مهم زیر را همزمان داشته باشد (تأکید می شود همزمان) تا باعث رشد جنبش گردد. هر گونه تندروی و غفلت از این سه نکته، جنبش را روز به روز ضعیف تر خواهد ساخت و حتی ممکن است برای سالها به محاق فرو برد:

 

a.                   باعث اتحاد و انسجام بیشتر حامیان جنبش گردد.

b.                   نظر افراد بیطرف را جلب نماید و آنان خواسته های خود را در شعارها و رفتارهای معترضین ببینند.

c.                    در صفوف طرفداران و حامیان حاکمیت بذر تردید و دودلی را پاشانده و باعث ریزش نیروهای آنان به سمت نیروهای بیطرف و یا حتی معترضین گردد.

 

میزان موفقیت جنبشها در این راستا، رابطه مستقیمی دارد با موفقیت روز افزون آنها. و هر جا که در جهان جنبشهائی به پیروزی رسیده اند مطمئناً  از این قاعده بیرون نبوده و هر جا جنبشی شکست خورده، می بینیم که دقیقاً بر اثر تند رویها و رفتار نادرست معترضین بوده، که چه بسا از طرف حاکمیت به آنها تحمیل شده و آنها نیز بر اثر غفلت، عدم سعه صدر و خویشتنداری در دام آن افتاده و بر خلاف این قاعده گام برداشته اند. دقت گردد که چه بسا، خواسته ها و رفتارهائی درست و برحق باشند، اما بسترهای فکری، فرهنگی و عرفی جامعه قابلیت جذب و هضم آنرا نداشته و در  قاعده فوق نگنجند. بنابراین باید به شدت از طرح چنین خواسته ها و رفتارها، در چنین بستری که لطمه ای شدید به جنبش می زند و  قاعده بالا را نقض می کند جلوگیری کرد و آنها را در زمان خاص خود و ابتدا با آگاهی بخشی جامعه و بستر سازی فرهنگی، اجتماعی و عرفی جامعه مطرح نمود. لزوماً هر حرف درستی، در هر زمان و مکانی درست نیست. جنبش سبز امروز ملت ایران نیز، از این قاعده مستثنی نیست و درک واقعی این موضوع کاملاً احساس می گردد. چه بسا که هر زمان که در بیان خواسته ها و مطالبات خود از این قاعده عدول کرده ایم، ضربه خورده و عقب گرد داشته ایم.

 

5-                   هزینه های سرکوب مردم برای حاکمیت را بسیار افزایش می دهد، زیرا سرکوب مردمی که علیه شخصیتهای طراز اول حکومت شعار می دهند و ساختار شکنی می کنند، اصولا یک امر معمول و متداول در اذهان مردم ایران و جهان می باشد، اما سرکوب مردمی که در خیابان آمده و شعارهائی همه پسند همچون مرگ بر دروغ و مرگ بر فقر و فساد و تبعیض، مرگ بر خیانت در امانت و ...  و یا با مضامینی مشابه می دهند، کاملاً غیر مرسوم و غیر قابل باور بوده و تبعات ملی و جهانی بسیار زیادی داشته و محکومیت ملی و جهانی را به همراه خواهد داشت.

 

6-                   این راهبرد و تبدیل این خواستها، مطالبات و شعارها به نماد جنبش اعتراضی مردم ایران، بعلت ویژگی منحصر به فردش حاکمیت و سرکوبگران را دچار پارادوکس و تناقض کرده و آنان را در مواجهه با جنبش گیج و سردرگم خواهد نمود. از یک طرف معترضینی را در روبروی خود مشاهده می کنند که قدرت آنها را به چالش طلبیده و باید سرکوب شود و از طرفی خواسته ها و مطالباتی دارد کاملاً برحق و مردم پسند و حتی مورد پسند حامیان حاکمیت و بنابراین هیچ بهانه ای برای سرکوب  و توجیه حامیانشان ندارند. به خاطر همین تناقض، گیج و سرگردان شده و بر اثر آن دست به واکنشهائی احمقانه و دور از انتظار خواهند زد که همین واکنشهای ابلهانه آخرین پایه های مشروعیت آنها را سست کرده و حتی در بین طرفداران خود نیز  از مشروعیت خواهد انداخت.

 

7-                     هزینه های جنبش را بسیار کاهش می دهد. به خاطر اینکه مطالبات، منطقی، اخلاقی و مردمی است، ناخوداگاه دست حاکمیت در سرکوب آن بسته تر است و کمتر می تواند آنرا سرکوب نماید و همین عامل باعث می شود که اعتراضات با اقبال گسترده تر عمومی مواجه گردد و هر چه این عمل بیشتر اتفاق افتد، روز به روز دامنه آن گسترده تر می شود و به راحتی می توان اعتراضات عمومی و میلیونی را رقم زد و حاکمیت را به پذیرش خواسته های بر حق مردم وادار کرد. به یاد داشته باشیم ما نباید هیچ بهانه ای به حاکمیت جهت سرکوب شدید بدهیم و باید به هر طریق ممکن بهانه های سرکوب را از حاکمیت گرفته و آنها را خلع سلاح نمائیم. هر گونه خشونت به نفع حاکمیت بوده که به سرعت از آن بهره برداری می کرده و بهانه سرکوب نموده و جنبش را به محاق فرو می برد و در ضمن خود خشونت باعث کم شدن طرفداران جنبش می گردد، زیرا که هزینه جنبش را بالا برده و مطمئناً همه در ریسک پذیری یکسان نیستند.

 

8-                   این راهبرد یک اثر مثبت اخلاقی و اجتماعی نیز دارد، مسلماً به مردمی چنین مطالباتی دارد و مدام نیز آنرا تکرار می کنند، این تلنگر زده می شود که واقعاً چرا در جامعه ما که اینقدر هم ادعای دینی و اسلامی بودن دارد، این صفات زشت بیداد می کند، چرا دروغ و دوروئی و تهمت و ... در زندگی ما ایرانیان اینقدر رایج گشته است؟ آیا وقت آن فرا نرسیده که در یک حرکتی ملی و اخلاقی در رفتارهای خود تجدید نظر کرده و فکری به حال آن نموده و برای همیشه ننگ این صفات زشت و ناپسند را از جامعه خود پاک کنیم؟ مطمئناً این قضیه برای بسیاری که آنرا نفی می کنند و در مذمت آن شعار داده، شرطی شده و در زندگی اجتماعی خود نیز سعی می نمایند که آنرا لحاظ کرده و بیشتر رعایت نمایند و بنابراین جامعه را به سوی جامعه ای اخلاقی و دینی واقی نه ظاهری رهنمون خواهد ساخت.

 

9-                   رفع مهمترین دغدغه مردم و آن اینکه یکی از مهمترین دغدغه های مردم ایران در این برهه این است که آیا واقعاً این جنبش ما را به سر منزل مقصود می رساند یا نه؟ نکند که خدای نکرده از چاله در آمده و به چاه در افتیم؟ چه بسا به وضعیتی دچار شویم که روزی صدبار، حاکمیت فعلی و حال و روز کنونی خود را از خداوند درخواست کنیم. آنچه بعضاً از طرف بعضی گروههای تندرو گفته می شود این نگرانی را ایجاد می کند که نکند ما در آینده به خاطر میدانداری گروههای تندرو، به دام خطرناک بگیر و ببند و قتل و غارت و انتقام جوئی شخصی و حزبی و جناحی و ...  دچار شویم. این دغدغه حتی، از مهمترین دغدغه های حامیان جنبش نیز هست، چه رسد به افراد بیطرف و مخالف. بنابراین باید میانه روان و اکثریت عقلای جنبش، با رفتارهای بجای خود، میدانداری را به تندروان و متعصبان واگذار ننمایند و تمامی حامیان صادق این جنبش باید آنچه را که قرار است جنبش بدان دست یابد تبیین نمایند و همچنین باید مردم اطمینان حاصل کنند که پیروزی جنبش با آن معضلات همراه نخواهد بود؟
 
آنچه که می تواند جنبش را پیروز گرداند داشتن روحیه صلح جویانه و نه انتقام جویانه است، چه بسا که بسیاری از حامیان حاکمیت در برهه ای از زمان پی به حقانیت جنبش و نادرستی موضع حاکمیت ببرند ولی به خاطر ترس از عواقب آن انتقام جوئی ها، ناچاراً و از سر استیصال به خاطر حفظ موقعیت و جان خود و خانواده خود تا آخرین لحظه از حاکمیت دفاع نمایند و این امر خود نه تنها روز به روز دودستگی و کینه و عداوت را افزایش می دهد بلکه  سد بزرگی در برابر پیروزی جنبش نیز خواهد بود. بنابراین نشان دادن صداقت و حسن نیت و صلح طلبی جنبش به مردم و حتی حامیان حاکمیت، منجر به ریزش شدید نیروهای آنان گردیده و موفقیت ما را تضمین می کند. اگر این اطمینان حاصل شود بسیاری از گروههای مردم و همچنین پایگاههای مشروعیت و قدرت جامعه و حاکمیت مانند روحانیت، مراجع تقلید، نظامیان و سپاه و بسیج و دانشجویان و معلمان و کارگران و...  همه و همه یکصدا به جنبش سبز خواهند پیوست و مصرانه از آن حمایت خواهند نمود چرا که آنچه در جامعه مشاهده می گردد، از بی اخلاقی گرفته تا بسیاری از معضلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه، مطلوب اکثریت مردم و اقشار مختلف جامعه نیست.

 

10-                بدین وسیله جنبش سبز حسن نیت و صداقت و صلح دوستی خود را به مخالفان جنبش، مردم ایران و مردم جهان نشان خواهد داد. جنبش سبز به ذات خود، لزوماً به دنبال مرگ اشخاص نیست. ما اصولاً نمی خواهیم که هیچ انسانی به خاطر نوع تفکر و اندیشه اش بمیرد، ما به دیگر نقشهای افراد در جامعه نیز به خوبی واقفیم، ما نمی خواهیم که هیچ پدری، برادری، خواهری، فرزندی و یا همسری بمیرد. ما حتی، مخالفانمان را صرفاً به حکم انسان بودن دوست داریم و به آنان عشق می ورزیم.

 

آنچه که می تواند الگوی جنبش در صلح طلبی و انسان دوستی شود در  بعضی جنبشهای قرن بیستم نهفته است که اشاره مختصری به روحیه حاکم بر آنان جهت حلول هر چه بیشتر این روحیه انسان دوستی و صلح طلبی در جنبش، که بی شک رمز موفقیت آنها نیز بوده است، خالی از لطف نیست:

 

مهاتما گاندی:

 

« وقتی ناامید می‌شوم بخاطر می‌آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده ‌است حکمرانان قاتل در برهه‌ای شکست ناپذیر جلوه می‌کنند ولی درنهایت همه آنها سقوط کرده‌اند - همیشه به این واقعیت فکر کنید.»

 

«ضربه دربرابرضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور می‌سازد.»

 

«من بنا به دلایل زیادی آماده مردن شده‌ام و نه برای کشتن.»

 

«خود را فدا کنیم، بهتر است تا دیگران را نابود سازیم.»

 

«زور، اسلحه مردمان ناتوان است.»

 

مارتین لوتر کینگ:

 

او در سال ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ هواداران جنبش که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را به‏نام "رویایی دارم" انجام داد که از مهمترین سخنرانی‌ها در تاریخ آمریکا به‌شمار می‌آید. کینگ در آن سخنرانی مانیفستی از مبارزات غیرخشونت آمیز را برای همه جهانیان ارائه و خاطرنشان کرد:

 

 «عطش ما به آزادى نباید با نوشیدن جام بیزارى و نفرت سیراب شود. شیوه و عزم بلند ما در مبارزه مى بایست تا ابد، مبتنى بر کرامت و اصول باشد. ما نباید اجازه دهیم تا اعتراض سازنده ما به خشونت فیزیکى انحطاط پیدا کند. خشونت حیرت انگیزى که اخیراً جنبش را به کام خود کشیده، نباید ما را نسبت به همه مخالفان جنبش بدگمان کند. ما نمى توانیم راه را به تنهایى طى کنیم. با قدم گذاشتن در راه باید میثاق ببندیم که همواره به جلو گام برداریم. ما نمى توانیم به عقب بازگردیم. روزی این ملت برخواهد خاست و به معنای حقیقی زندگی خواهد کرد.»

 

«سنگینی بار ستمی را که بر شانه‌های خویش می‌کشیم، به عظمت ستمی است که برما روا می‌دارید. هرکاری که مایل هستید بکنید، بااین وجود بازهم شما را دوست خواهیم داشت. ... ما را به بند بکشید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت. خانه‌های مارا با بمب‌هایتان به آتش بکشید، کودکان ما را تهدید به مرگ کنید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت.»

 

لوترکینگ همانند گاندی معتقد بود که در راه مبارزه، ابزار مورد استفاده مبارزان باید به اندازه اهداف، خالص باشد. وی بر این باور بود در مسیر مبارزه «خشونت امری غیراخلاقی است و حرکت در مسیر عدم خشونت عین اخلاق» است؛ از دیدگاه او برای تحول درخود، دیگران و جامعه، باید مسیری سخت و منطقی را تحمل کرد. بعقیده او "هر گاه در یک جنبش محبت نقصان یابد، اسلحه مطرح می‏شود."

 

«تا زمانی‌که انسان‌های ستم‌کشیده نتوانند مهر دشمنان خود را به دل گیرند، نژادپرستی هیچ‌گاه ریشه‌کن نخواهد شد.»

 

«عشق تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل می‌کند.»

 

«تاریکی، نمی‌تواند بر تاریکی غلبه کند، تنها روشنی می‌تواند آن را انجام دهد؛ نفرت، نمی‌تواند بر نفرت غلبه کند، تنها عشق می‌تواند آن را انجام دهد»

 

نلسون ماندلا:

 

او رهبر جنبش آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی بود. آنچه که او انجام داد پیروزی عفو بر انتقام بود. او پیشاپیش میلیونها سیاهپوست آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی و اجرای عدالت و آزادی نبرد کرد. او چند دهه از عمرش را در زندان گذراند تا اقلیت سفید پوست را مجبور کند با سیاهان حقوق برابر داشته باشند. برای نخستین بار یک سیاهپوست رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد، اما از سفید پوستان انتقام نگرفت. دادگاههای عفو تشکیل داد و حتی بزرگترین دشمنش را نیز که 27 سال او را زندانی کرده بود بخشید. هزاران خانواده داغدیده را با سفید پوستانی که مرتکب جنایت شده بودند زیر یک سقف گرد آورد. جنایتکاران به جنایت خود اعتراف کردند، در حالیکه قطرات اشک بر گونه سیاهپوستان جاری بود. او به شیوه ای رفتار کرد که عفو بر خشم پیروز شد و هیچ جنایتکاری به جوخه اعدام سپرده نشد. سیاه و سفید با هم آشتی کردند و گذشته ها فراموش شد. در اوج قدرت از قدرت کنار رفت و سیاهپوست دیگری به جای او رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد. هیچ کس جز نلسون ماندلا نمی توانست دشمنان دیروز را با هم آشتی دهد و عفو را جایگزین انتقام سازد. بر اثر این روحیه و رفتارهای انسان دوستانه بود که اکنون نتیجه آنرا مشاهده می کنیم و آن قرار گرفتن آفریقای جنوبی بر قله رشد و توسعه قاره آفریقا است.

 

در پایان امید است که کلیت این راهبرد اساسی، نه لزوماً صد در صد آن مورد قبول اکثریت قرار گرفته و در صورت مفید یافتن آن، همگان در ترویج آن به بدنه اجتماعی جنبش و فراگیر تر کردن هر چه بیشتر آن تلاش نمائیم و حداقل به حرمت خونهائی که به پای جنبش ریخته شده است نسبت به سر نوشت آن و جامعه خود بی تفاوت نباشیم، چراکه همانطور که گفته اند: « بی تفاوتی، دشمن عشق و زندگی است».

 

 و کلام آخر اینکه، دوباره تأکید می گردد: «جنبش سبز، جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»

 

به امید پیروزی جنبش سبز در چارچوب جنبشی مدنی، اخلاقی، عقلانی و منطقی.

 

 

ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست

 


 




فرزانه بذرپور -

ساراتوسلی در پی حوادث انتخابات در تاریخ 13 دیماه بازداشت شد و مدت 50 روز در بند 209 زندانی بود.

 

 دکتر سارا توسلی استاد دانشگاه و عضو هیات علمی و فرزند مهندس محمد توسلی رئیس دفتر سیاسی و عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران است.

 

 

فریده غیرت وکیل سارا توسلی در گفتگو با جرس درباره حکم و موارد اتهامی  موکل خود چنین می گوید:                

 

 این باعث تعجب خود من هم بوده است. البته حکم هنوز قطعی نیست که ما بخواهیم جزئیات حکم را بیان کنیم ولی فعلا حکم که در مرحله بدوی صادر شده است بسیار حکم سنگینی است و اصلا تناسبی بین اتهامی که به ایشان وارد شده با حکمی که صادر شده وجود ندارد . و این باعث تعجب من هم که وکیل ایشان هستم شده است. چون من  پرونده های دیگری هم داشته ام و در مقایسه با دیگران حکم بسیار سنگینی است.  ایشان هیچ فعالیت سیاسی نداشته و ندارد . اگر ایشان عضو نهضت آزادی بود یا عضو حزبی بود در خوب و بد این حکم می شد وارد بحث شد. ایشان خانمی است که یک شخصیت علمی دارد و ایشان مطلقا فعالیت حزبی یا سیاسی نداشته اند. ایشان شخصیت علمی است و تمام وقتش صرف مسائل علمی و خانوادگی است. ایشان دو فرزند دارد  و استاد دانشگاه و دکتر دندانپزشک است . ایشان پدر و همسرشان شخصیت سیاسی است ولی خودشان مطلقا فعالیت سیاسی نداشته اند.                                                  

 

 فریده غیرت  که وکالت مهندس طاهری را نیز عهده دار است در مقایسه احکام این زوج می گوید : همسر ایشان مهندس طاهری از اعضای نهضت آزادی است و به 3 سال حبس محکوم شده اندو این حکم به مراتب کمتر از حکمی است که به خانم توسلی داده اند. و این حکم در مرحله تجدیدنظر است. این باعث تعجب و حیرت من است که همسر خانم توسلی که فعال و عضو یک حزب سیاسی است حکمی سبک تر از خانم توسلی بگیرد.                                                                                                  .

 

خانم غیرت در ادامه با توصیف شخصیت و رمینه فعالیت موکلش تاکید می کند : سارا توسلی مطلقا فعالیت سیاسی نداشت این را با اطلاع کامل می گویم. ایشان یک خانم معتقد، مومن و متعهدی است که فعالیت دانشگاهی و طبابت و مسائل خانوادگی اش را داشته است . تنها دو اتهام برای ایشان در دادگاه مطرح شد. حضور در تجمع روز عاشورا و دیدار با مهندس موسوی و خانم رهنورد در پی شهادت خواهرزاده جناب مهندس، کل اتهامات خانم توسلی این دو مورد بوده است . البته  ایشان روز عاشورا به همراه همسرش وارد میدان ولیعصر شده و در اندک زمانی هم برگشته است و حتی حضور موثر در آنجا نداشته و چنین حکم سنگینی حیرت آور است و من تقاضای تجدیدنظر خودمان را مطرح می کنم و امیدواریم مورد توجه قرار گیرد. .                                                     

 

 خانم غیرت که تاکنون وکالت بسیاری از اعضای نهضت آزادی و فعالان سیاسی را برعهده داشته است درباره ارتباط میان پرونده توسلی و همسرش با فشار بر سخنگوی نهضت آزادی  چنین  توضیح می دهد : من به صورت مستقیم نمی توانم بگویم که فشار به خانواده مهندس توسلی که در پی دستگیری دو دختر ایشان، سارا و لیلا و تنها داماد وی، به منظور فشار بیشتر بر شخص مهندس توسلی است اما در عین حال نمی توانم آن را  رد کنم. طبیعی است وقتی دو دختر یک خانواده  تحت چنین محاکمه ای سنگینی قرار می گیرند  فشار شدیدی به خانواده وارد می شود . این قابل رد نیست و این فشاری است که در این شرایط به مهندس توسلی وارد شده است..                            

 

فریده غیرت همچنین درباره وضعیت لیلا توسلی دختر دیگر خانواده می گوید: لیلا هنوز محاکمه نداشته  و دادگاه ایشان قرار هست برگزار شود . ایشان محاکمه  در شعبه ای دیگری خواهند داشت. دادگاه خانم سارا توسلی در شعبه 26 دادگاه انقلاب به ریاست جناب پیربابایی برگزار شد. دادگاه لیلا توسلی در شعبه دیگری  در تیرماه برگزار می شود اما تاریخ قطعی آن مشخص نشده است.                                                                                    . 

 

وکیل خانواده توسلی در پایان با اشاره به اینکه هنوز تقاضای تجدیدنظر برای حکم سارا توسلی نداشته است تاکید می کند که از تمام توان و اختیار و امکاناتی که در کسوت یک وکیل دارد با ادله قانونی و اجتماعی موثر تقاضای تجدیدنظر را تقدیم دادگاه خواهد کرد و امیدواراست این درخواست مورد توجه قرار گیرد..                                      

 

لازم به ذکر است حکم خانم دکتر سارا توسلی قطعی نیست و تا وقتی قطعی نشده قابل اجرا نمی باشد.                                   .

 


 
شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به jaras-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به jaras@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

خبرهاي گذشته