محمود آزادوار -
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه.
شاید آوای چنین شعاری در گوش بسیاری از کسانی که زمان انقلاب را به یاد دارند، هنوز طنین انداز باشد، چه بسیار کسانی که با طنین این شعار در خیابانها به وجد آمدند و باور کردند که همه مشکلات در شخص شاه متمرکز است و با مرگ شاه، ایران سرزمینی آرمانی خواهد شد و استبداد از این کشور رخت بر خواهد بست و آزادی در آن ریشه خواهد زد. اما زمان گذشت و تاریخ ورق خورد، شاه رفت، شاه مرد. سی سال گذشت، اما استبداد ماند و آزادی میسر نشد.
بتی اگر از ما شکست بتهای تازه، جاش نشست.
استبداد درخت تناوری است که در ایران ریشه دوانده و هر از گاهی جنبش هائی مدنی به پا خاسته، تا با از بین بردن آن ، طومار آن را برچیند، اما متأسفانه هر چند در ظاهر و کوتاه مدت موفق به این کار شده اند اما پس از مدتی دوباره این بلا دامنگیر این سرزمین شده است. به راستی درمان قطعی این معضل بزرگ چیست؟ پاسخ به این سوال هر چند ساده به نظر می رسد اما نیاز به تأمل فراوان دارد. شاید مهترین دلیل آن این بوده است که در این جنبشها، همیشه به قطع کردن تنه این درخت همت گمارده اند و به همین دلخوش بوده و هیچگاه در پی از ریشه برکندن این درخت تناور و پاکسازی آن و عدم فراهم سازی محیط برای رشد هرزگونه آن نبوده اند و بنابراین پس از مدتی این درخت در بستری از شرایط محیطی برآمده از نا آگاهی مردم و ریشه های باقیمانده رشد کرده و دوباره سر از دل خاک برآورده است. بنابراین مهمترین مشکل ناآگاهی و غفلت مردم و بهترین درمان، شناخت دقیق ریشه های مشکلات و آگاه سازی مردم است.
به زمانی دور نمی رویم، به همین سالهای قبل از انقلاب باز می گردیم، آنجائی که مردم از استبداد حکومت پهلوی به تنگ آمده و شعار مرگ بر شاه را سر دادند. آری مرگ، شاه را فرا گرفت اما آیا مرگ استبداد را هم فرا گرفت؟ به واقع ما فقط تنه درخت استبداد را قطع کردیم و باز کم کم این درخت در پس محیط و شرایط مساعد خود که همان عدم آگاهی و دانائی و شناخت جامعه است و با تکیه بر ریشه های باقیمانده از جامعه ای استبداد زده دوباره سر از دل خاک برآورده است. لذا باید با تمامی وجود خواستار مرگ استبداد شد و استبداد نیز توسط دانایان و روشنفکران و صاحبنظران کاملاً تعریف گردد و تمامی انواع آن شناسانده شود تا مردم با شناخت استبداد و انواع آن، آنرا کامل بشناسند و بر اثر نا آگاهی و غفلت دوباره در دام آن نیفتند. استبداد مطرود است، چه می خواهد سلطنتی باشد، چه دینی ، چه ملی و چه تحت هر نام دیگر.
شعار مرگ برفلانی و مرگ بر دیکتاتور و ... نیز که ورد هر اعتراض و تجمعی شده است، و بعضاً بر روی دیوارهای شهر و اسکناسها مشاهده می گردد به نظر می رسد که ادامه همان راه رفته است. یعنی مرگ به اصطلاح دیکتاتور زمان و دلخوش بودن به آن. آری قطع کردن تنه این درخت و دیگر هیچ. غافل از اینکه تا این ریشه عدم شناخت و نا آگاهی جامعه باقی است دوباره دیکتاتورها سر بر خواهند آورد اما اینبار به شکلی دیگر. شاید بعضی توجیه نمایند که مراد معترضین از این شعار در واقع همان مرگ شخصیت دیکتاتور است و نه لزوماً خود دیکتاتور، اما شعارهای دیگری نیز که با همین مضمون و چه بسا، بسیار آشکار تر داده می شود این توجیه را منتفی می سازد. بیائیم مرگ دیکتاتورها را به طبیعت و گذر زمان واگذار نمائیم. بر اثر قانون طبیعت روزی آنان نیز همچون تمامی انسانها خواهند مرد. آنچه علاج واقعی دردهای ماست مرگ دیکتاتوری است نه دیکتاتور و مرگ استبداد است نه مستبد.
ناگفته پیداست تا زمانیکه آئین بت پرستی باقی است، شکستن بتها لزوماً چاره ساز نیست و مردم دوباره بتی دیگر خواهند ساخت. راز موفقیت پیامبر اسلام نیز در توسعه اسلام، پس از فتح مکه، شکستن بتها نبود، بلکه بزرگترین دلیل موفقیت او این بود که قبل از اینکه به شکستن بتها بپردازد با آگاهی مردم خویش، بت پرستی را برانداخته بود و سپس مبادرت به شکستن بتها نمود، چرا که اگر فقط بتها را می شکست، در جامعه ای که آئین بت پرستی هنوز رواج دارد مردم بتهائی دوباره چه بسا، بسیار بزرگتر از بتهای قبل خواهند ساخت.
در راستای آنچه در بالا گفته شد آنچه به ذهن حقیر می رسد این است که در تمام راهپیمائیها و اعتراضات نیز این مسأله مد نظر قرار گرفته و از هرگونه شعار سطحی و غیر ریشه ای همچون مرگ بر اشخاص و ... اجتناب گردد و اگر قرار است شعار مرگی داده شود، مستقیماً ریشه ها و بدیها و پلیدیهای حاکم بر جامعه و مسبب اصلی این اوضاع را هدف قرار دهد، ریشه هائی همچون دیکتاتوری، استبداد، دروغ، ریا و دوروئی، تهمت، ظلم و ستم، خیانت در امانت، فقر و فساد و تبعیض، استکبار و . . . و لازم است که شعارهائی جامع و ریشه ای و وحدت بخش، علیه این پلیدیها همچون مرگ بر استبداد، مرگ بر دروغ، مرگ بر دوروئی، مرگ بر خیانت در امانت، مرگ بر استکبار و ... یا شعارهائی مشابه و با همین مضمون در نفی و مذمت آنها و همچنین شعارهائی ایجابی و مثبت در ستایش خوبیهائی همچون آزادی، عدالت، استقلال، رفاه، مدنیت، حقوق شهروندی و بشر و .... که مورد قبول تمامی ایرانیان است مدنظر قرار گیرد.
دقت گردد، دوباره تأکید می گردد آنچه که در این راهبرد مهم است این است که نوع شعارهای نفی کننده و ایجابی به گونه ای باشد که تمام مردم ایران بر آن اتفاق نظر دارند و همه، ذات آنها را صد در صد قبول داشته وستایش می کنند. آگاهی بخشی روشنفکران و رهبران جنبش در این زمینه بسیار لازم و رهگشاست و بر آگاهان و روشنفکران و رهبران جنبش است که در نوشته ها و بیانیه های خود سر دادن هرگونه شعارهای سطحی همچون مرگ علیه اشخاص و ... را نکوهش نمایند و بیشتر بر روی نفی ریشه های اصلی مشکلات کشور و همچنین جایگزینی خوبی ها تأکید نمایند چرا که «جنبش سبز جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»
در دفاع از این پیشنهاد و راهبرد (اجتناب و تحریم هر گونه خواستها، مطالبات و شعارسطحی همچون مرگ علیه اشخاص و ... و جایگزینی آن با خواستها، مطالبات و شعار های ریشه ای و جامع و همه پسند در جهت آگاه سازی توده های مردم و فراگیر کردن جنبش) به مهمترین مزایای آن، مفصلاً اشاره می گردد، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:
1- این راهبرد باعث آگاهی بخشی و ارتقا سطح آگاهیهای مردم خواهد شد چرا که از سطحی نگری به مشکلات جامعه جلوگیری کرده و به ریشه ها و معضلات اصلی جامعه خواهد پرداخت. نخست وزیر سابق مالزی ماهاتیر محمد در جائی می گوید: « آگاهی و دانایی هر جامعه، سطح مدنیت آن جامعه را تعیین می کند.» اینکه جامعه ما در این وضعیت قرار دارد بی شک منبعث از میزان آگاهی و دانائی جامعه ماست و این یک واقعیت تلخ و کتمان نشدنی است. بنابراین باید استبداد و دیکتاتوری را از همه نوع آن تعریف کرده و آگاهی رسانی کنیم تا راههای رفته را دوباره نرویم. خوشبختانه به علت بالا رفتن سطح تحصیل کردگان جامعه این آگاهی نسبتاً صورت گرفته و اصولاً جنبش سبز برآمده از همین آگاهی و دانایی است، اما متأسفانه هنوز هم خلأ آگاهی در بسیاری از اقشار جامعه احساس می گردد که بنابراین مسوولیتی سنگین بر دوش آگاهان و دانایان و روشنفکران جامعه می گذارد. همانطور که دکتر شریعتی نیز در جمله ای زیبا بیان نموده اند که « انقلاب قبل از آگاهی، فاجعه است»، هر گونه تغییر و جنبشی بدون آگاهی و دانائی مردم جامعه آثار فاجعه باری به همراه خواهد داشت. مطمئناً نوع مطرح شدن این مباحث همگان را به تأمل وا داشته و بحثهای ریشه ای و اساسی بین تمام اندیشمندان و طرفداران تمامی افکار و سلایق، جاری خواهد ساخت و آگاهی و دانائی جامعه را افزایش داده و آینده ای بهتر را برای آزادی و مدنیت آنان نوید خواهد داد، زیرا که به قول بزرگان « آگاهی و دانائی هر جامعه، کلید رسیدن به آزادی است.»
2- این راهبرد، از پاشیدن بذر نفرت و کینه و عداوت و ایجاد دودستگی و تفرقه بین ایرانیان جلوگیری می کند. زیرا شخصیتهائی که مورد حمله قرار می گیرند به هر حال درست یا غلط یا به هر علتی ( نا آگاهی و بسته بودن فضای رسانه ای و ....)، هر چند در اقلیت هم که باشند، میلیونها طرفدار دارند و این واقعیت امروز جامعه ماست و قابل کتمان هم نیست، و هر گونه شعار بر علیه آنها، به معنی مشروعیت بخشی این عمل و اجازه به طرفداران آنها برای انجام عمل متقابل می باشد. حتی به فرض انجام این عمل از سوی آنها، چه تفاوتی با آنان خواهیم داشت، اگر ما نیز بخواهیم عمل سخیف آنانرا تکرار نمائیم؟ و اگر منصفانه بخواهیم قضاوت نمائیم آیا، این روش جز اینکه تخم کینه و نفرت را در بین مردمان این سرزمین بپراکند و آنان را دو دسته نماید، که امروزه آثار آنرا حتی در بین خانواده ها و اقوام و خویشان مشاهده می کنیم، اثر دیگری دارد؟ به راستی، فارغ از کلیشه ای بودن آن، برای مردمان یک آب و خاک، وقتی دوستی هست، چرا دشمنی؟ وقتی عشق هست، چرا نفرت؟ و وقتی زندگی هست، چرا مرگ؟
آیا واقعاً شرم آور نیست ما، که همه پیرو یک مکتب و همه ایرانی هستیم، در انظار چشم جهانیان بر سر ابتدائی ترین حقوق خود، آنهم در قرن 21 در کشوری که 2500 سال پیش، منشور حقوق بشر کوروش را به جامعه جهانی معرفی کرده است، فحش و دشنام نثار هم نموده و اینگونه به جان هم افتاده ایم؟ مطمئناً ما ایرانیان زمانی به رشد و بالندگی خواهیم رسید که همه متفق القول با تمامی وجود به این نتیجه برسیم که هیچ چیز ارزش ریختن خون انسانها و گرفتن جان یک انسان را ندارد.
3- بر عکس شعار های پیشین، این شعارها، وحدت و همدلی را افزایش می دهد و مردم می فهمند که ما همه علیرغم تفاوتهای فکری و زبانی، در اصل یک چیز را می خواهیم و همان حکایت عنب و انگور و ... در بیان مولاناست. مطمئناً بحث و گفتگو بر سر راهکار های آن بین همه اندیشمندان و بزرگان گروههای موافق و مخالف ما را بهتر به سرمنزل مقصود می رساند. دقت گردد تا زمانی که در مطالبات و خواسته ها بین مردم ایران اجماعی واقعی صورت نگیرد، حتی اگر جنبش سبز در این فضا پیروز هم گردد، ما را به آینده ای روشن رهنمون نخواهد ساخت. بنابراین باید تمامی مردم، حتی مخالفان توجیه گردند و آگاهی رسانی صورت گیرد و تمامی گرهها و اندیشه ها به یک اجماع حداقلی برسند. وگرنه در صورت پیروزی، اگر حتی 20 الی 30 درصد جامعه حس خوبی از این پیروزی نداشته باشند و در رشد و پیشرفت کشور خود را سهیم ندانند، کشور ما رشد نخواهد کرد. فرض کنید با وضعیت کنونی بدون آگاهی بخشی توده مردم جنبش پیروز گردد، آن اقلیت توجیه نشده، که آرمانهای خود را در جائی دیگر و افرادی دیگر می جستند، تصور کودتا و شکست خواهند نمود، مخصوصاً که این جنبش از جانب بعضی دول غربی نه بخاطر وابستگی جنبش به آنان، بلکه بخاطر همراستا شدن منافعشان با ملت ایران بخاطر تندرویهای حاکمیت، آشکارا حمایت می شود. بنابراین آن بخش از مردم توجیه نشده، کاملاً سرخورده شده و در رشد و پیشرفت خود را هم داستان نخواهند دانست و ممکن است حاصلی جز جنگ داخلی و ترورهای کور همچون ترورهای چند دهه پیش الجزایر و امروز عراق و افغانستان و پاکستان نداشته باشد. اتحاد و همدلی تمامی مردمان یک جامعه یا حداقل اکثریت مطلق آنان برای رشد و پیشرفت از ملزومات اساسی و کلیدی هر جامعه است، مانند آنچه در بعضی جوامع همچون مالزی و ... در چند دهه اخیر شاهد بوده ایم.
4- این راهبرد باعث موفقیت روز افزون جنبش خواهد شد و از اضمحلال آن جلوگیری خواهد کرد. که دلایل آن در پی می آید:
در ابتدای شروع هر جنبش سه گروه عمده وجود دارند:
a. حامیان جنبش (معترضین)
b. مخالفین جنبش (حاکمیت و حامیان آن)
c. افراد بی طرف
نکته قابل توجه این است که معمولاً افراد بیطرف مخصوصاً در شروع جنبشها در اکثریت می باشند، و پیروزی و شکست هر جنبش رابطه مستقیمی دارد با جلب توجه این اکثریت از طرف دو گروه اول.
بنابراین برای موفقیت جنبشها، تمامی مطالبات، شعارها و رفتارهای معترضین باید در چارچوب، قالبها و به گونه ای بیان شود که این 3 مشخصه مهم زیر را همزمان داشته باشد (تأکید می شود همزمان) تا باعث رشد جنبش گردد. هر گونه تندروی و غفلت از این سه نکته، جنبش را روز به روز ضعیف تر خواهد ساخت و حتی ممکن است برای سالها به محاق فرو برد:
a. باعث اتحاد و انسجام بیشتر حامیان جنبش گردد.
b. نظر افراد بیطرف را جلب نماید و آنان خواسته های خود را در شعارها و رفتارهای معترضین ببینند.
c. در صفوف طرفداران و حامیان حاکمیت بذر تردید و دودلی را پاشانده و باعث ریزش نیروهای آنان به سمت نیروهای بیطرف و یا حتی معترضین گردد.
میزان موفقیت جنبشها در این راستا، رابطه مستقیمی دارد با موفقیت روز افزون آنها. و هر جا که در جهان جنبشهائی به پیروزی رسیده اند مطمئناً از این قاعده بیرون نبوده و هر جا جنبشی شکست خورده، می بینیم که دقیقاً بر اثر تند رویها و رفتار نادرست معترضین بوده، که چه بسا از طرف حاکمیت به آنها تحمیل شده و آنها نیز بر اثر غفلت، عدم سعه صدر و خویشتنداری در دام آن افتاده و بر خلاف این قاعده گام برداشته اند. دقت گردد که چه بسا، خواسته ها و رفتارهائی درست و برحق باشند، اما بسترهای فکری، فرهنگی و عرفی جامعه قابلیت جذب و هضم آنرا نداشته و در قاعده فوق نگنجند. بنابراین باید به شدت از طرح چنین خواسته ها و رفتارها، در چنین بستری که لطمه ای شدید به جنبش می زند و قاعده بالا را نقض می کند جلوگیری کرد و آنها را در زمان خاص خود و ابتدا با آگاهی بخشی جامعه و بستر سازی فرهنگی، اجتماعی و عرفی جامعه مطرح نمود. لزوماً هر حرف درستی، در هر زمان و مکانی درست نیست. جنبش سبز امروز ملت ایران نیز، از این قاعده مستثنی نیست و درک واقعی این موضوع کاملاً احساس می گردد. چه بسا که هر زمان که در بیان خواسته ها و مطالبات خود از این قاعده عدول کرده ایم، ضربه خورده و عقب گرد داشته ایم.
5- هزینه های سرکوب مردم برای حاکمیت را بسیار افزایش می دهد، زیرا سرکوب مردمی که علیه شخصیتهای طراز اول حکومت شعار می دهند و ساختار شکنی می کنند، اصولا یک امر معمول و متداول در اذهان مردم ایران و جهان می باشد، اما سرکوب مردمی که در خیابان آمده و شعارهائی همه پسند همچون مرگ بر دروغ و مرگ بر فقر و فساد و تبعیض، مرگ بر خیانت در امانت و ... و یا با مضامینی مشابه می دهند، کاملاً غیر مرسوم و غیر قابل باور بوده و تبعات ملی و جهانی بسیار زیادی داشته و محکومیت ملی و جهانی را به همراه خواهد داشت.
6- این راهبرد و تبدیل این خواستها، مطالبات و شعارها به نماد جنبش اعتراضی مردم ایران، بعلت ویژگی منحصر به فردش حاکمیت و سرکوبگران را دچار پارادوکس و تناقض کرده و آنان را در مواجهه با جنبش گیج و سردرگم خواهد نمود. از یک طرف معترضینی را در روبروی خود مشاهده می کنند که قدرت آنها را به چالش طلبیده و باید سرکوب شود و از طرفی خواسته ها و مطالباتی دارد کاملاً برحق و مردم پسند و حتی مورد پسند حامیان حاکمیت و بنابراین هیچ بهانه ای برای سرکوب و توجیه حامیانشان ندارند. به خاطر همین تناقض، گیج و سرگردان شده و بر اثر آن دست به واکنشهائی احمقانه و دور از انتظار خواهند زد که همین واکنشهای ابلهانه آخرین پایه های مشروعیت آنها را سست کرده و حتی در بین طرفداران خود نیز از مشروعیت خواهد انداخت.
7- هزینه های جنبش را بسیار کاهش می دهد. به خاطر اینکه مطالبات، منطقی، اخلاقی و مردمی است، ناخوداگاه دست حاکمیت در سرکوب آن بسته تر است و کمتر می تواند آنرا سرکوب نماید و همین عامل باعث می شود که اعتراضات با اقبال گسترده تر عمومی مواجه گردد و هر چه این عمل بیشتر اتفاق افتد، روز به روز دامنه آن گسترده تر می شود و به راحتی می توان اعتراضات عمومی و میلیونی را رقم زد و حاکمیت را به پذیرش خواسته های بر حق مردم وادار کرد. به یاد داشته باشیم ما نباید هیچ بهانه ای به حاکمیت جهت سرکوب شدید بدهیم و باید به هر طریق ممکن بهانه های سرکوب را از حاکمیت گرفته و آنها را خلع سلاح نمائیم. هر گونه خشونت به نفع حاکمیت بوده که به سرعت از آن بهره برداری می کرده و بهانه سرکوب نموده و جنبش را به محاق فرو می برد و در ضمن خود خشونت باعث کم شدن طرفداران جنبش می گردد، زیرا که هزینه جنبش را بالا برده و مطمئناً همه در ریسک پذیری یکسان نیستند.
8- این راهبرد یک اثر مثبت اخلاقی و اجتماعی نیز دارد، مسلماً به مردمی چنین مطالباتی دارد و مدام نیز آنرا تکرار می کنند، این تلنگر زده می شود که واقعاً چرا در جامعه ما که اینقدر هم ادعای دینی و اسلامی بودن دارد، این صفات زشت بیداد می کند، چرا دروغ و دوروئی و تهمت و ... در زندگی ما ایرانیان اینقدر رایج گشته است؟ آیا وقت آن فرا نرسیده که در یک حرکتی ملی و اخلاقی در رفتارهای خود تجدید نظر کرده و فکری به حال آن نموده و برای همیشه ننگ این صفات زشت و ناپسند را از جامعه خود پاک کنیم؟ مطمئناً این قضیه برای بسیاری که آنرا نفی می کنند و در مذمت آن شعار داده، شرطی شده و در زندگی اجتماعی خود نیز سعی می نمایند که آنرا لحاظ کرده و بیشتر رعایت نمایند و بنابراین جامعه را به سوی جامعه ای اخلاقی و دینی واقی نه ظاهری رهنمون خواهد ساخت.
9- رفع مهمترین دغدغه مردم و آن اینکه یکی از مهمترین دغدغه های مردم ایران در این برهه این است که آیا واقعاً این جنبش ما را به سر منزل مقصود می رساند یا نه؟ نکند که خدای نکرده از چاله در آمده و به چاه در افتیم؟ چه بسا به وضعیتی دچار شویم که روزی صدبار، حاکمیت فعلی و حال و روز کنونی خود را از خداوند درخواست کنیم. آنچه بعضاً از طرف بعضی گروههای تندرو گفته می شود این نگرانی را ایجاد می کند که نکند ما در آینده به خاطر میدانداری گروههای تندرو، به دام خطرناک بگیر و ببند و قتل و غارت و انتقام جوئی شخصی و حزبی و جناحی و ... دچار شویم. این دغدغه حتی، از مهمترین دغدغه های حامیان جنبش نیز هست، چه رسد به افراد بیطرف و مخالف. بنابراین باید میانه روان و اکثریت عقلای جنبش، با رفتارهای بجای خود، میدانداری را به تندروان و متعصبان واگذار ننمایند و تمامی حامیان صادق این جنبش باید آنچه را که قرار است جنبش بدان دست یابد تبیین نمایند و همچنین باید مردم اطمینان حاصل کنند که پیروزی جنبش با آن معضلات همراه نخواهد بود؟
آنچه که می تواند جنبش را پیروز گرداند داشتن روحیه صلح جویانه و نه انتقام جویانه است، چه بسا که بسیاری از حامیان حاکمیت در برهه ای از زمان پی به حقانیت جنبش و نادرستی موضع حاکمیت ببرند ولی به خاطر ترس از عواقب آن انتقام جوئی ها، ناچاراً و از سر استیصال به خاطر حفظ موقعیت و جان خود و خانواده خود تا آخرین لحظه از حاکمیت دفاع نمایند و این امر خود نه تنها روز به روز دودستگی و کینه و عداوت را افزایش می دهد بلکه سد بزرگی در برابر پیروزی جنبش نیز خواهد بود. بنابراین نشان دادن صداقت و حسن نیت و صلح طلبی جنبش به مردم و حتی حامیان حاکمیت، منجر به ریزش شدید نیروهای آنان گردیده و موفقیت ما را تضمین می کند. اگر این اطمینان حاصل شود بسیاری از گروههای مردم و همچنین پایگاههای مشروعیت و قدرت جامعه و حاکمیت مانند روحانیت، مراجع تقلید، نظامیان و سپاه و بسیج و دانشجویان و معلمان و کارگران و... همه و همه یکصدا به جنبش سبز خواهند پیوست و مصرانه از آن حمایت خواهند نمود چرا که آنچه در جامعه مشاهده می گردد، از بی اخلاقی گرفته تا بسیاری از معضلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه، مطلوب اکثریت مردم و اقشار مختلف جامعه نیست.
10- بدین وسیله جنبش سبز حسن نیت و صداقت و صلح دوستی خود را به مخالفان جنبش، مردم ایران و مردم جهان نشان خواهد داد. جنبش سبز به ذات خود، لزوماً به دنبال مرگ اشخاص نیست. ما اصولاً نمی خواهیم که هیچ انسانی به خاطر نوع تفکر و اندیشه اش بمیرد، ما به دیگر نقشهای افراد در جامعه نیز به خوبی واقفیم، ما نمی خواهیم که هیچ پدری، برادری، خواهری، فرزندی و یا همسری بمیرد. ما حتی، مخالفانمان را صرفاً به حکم انسان بودن دوست داریم و به آنان عشق می ورزیم.
آنچه که می تواند الگوی جنبش در صلح طلبی و انسان دوستی شود در بعضی جنبشهای قرن بیستم نهفته است که اشاره مختصری به روحیه حاکم بر آنان جهت حلول هر چه بیشتر این روحیه انسان دوستی و صلح طلبی در جنبش، که بی شک رمز موفقیت آنها نیز بوده است، خالی از لطف نیست:
مهاتما گاندی:
« وقتی ناامید میشوم بخاطر میآورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است حکمرانان قاتل در برههای شکست ناپذیر جلوه میکنند ولی درنهایت همه آنها سقوط کردهاند - همیشه به این واقعیت فکر کنید.»
«ضربه دربرابرضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور میسازد.»
«من بنا به دلایل زیادی آماده مردن شدهام و نه برای کشتن.»
«خود را فدا کنیم، بهتر است تا دیگران را نابود سازیم.»
«زور، اسلحه مردمان ناتوان است.»
مارتین لوتر کینگ:
او در سال ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ هواداران جنبش که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را بهنام "رویایی دارم" انجام داد که از مهمترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا بهشمار میآید. کینگ در آن سخنرانی مانیفستی از مبارزات غیرخشونت آمیز را برای همه جهانیان ارائه و خاطرنشان کرد:
«عطش ما به آزادى نباید با نوشیدن جام بیزارى و نفرت سیراب شود. شیوه و عزم بلند ما در مبارزه مى بایست تا ابد، مبتنى بر کرامت و اصول باشد. ما نباید اجازه دهیم تا اعتراض سازنده ما به خشونت فیزیکى انحطاط پیدا کند. خشونت حیرت انگیزى که اخیراً جنبش را به کام خود کشیده، نباید ما را نسبت به همه مخالفان جنبش بدگمان کند. ما نمى توانیم راه را به تنهایى طى کنیم. با قدم گذاشتن در راه باید میثاق ببندیم که همواره به جلو گام برداریم. ما نمى توانیم به عقب بازگردیم. روزی این ملت برخواهد خاست و به معنای حقیقی زندگی خواهد کرد.»
«سنگینی بار ستمی را که بر شانههای خویش میکشیم، به عظمت ستمی است که برما روا میدارید. هرکاری که مایل هستید بکنید، بااین وجود بازهم شما را دوست خواهیم داشت. ... ما را به بند بکشید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت. خانههای مارا با بمبهایتان به آتش بکشید، کودکان ما را تهدید به مرگ کنید، بازهم شمارا دوست خواهیم داشت.»
لوترکینگ همانند گاندی معتقد بود که در راه مبارزه، ابزار مورد استفاده مبارزان باید به اندازه اهداف، خالص باشد. وی بر این باور بود در مسیر مبارزه «خشونت امری غیراخلاقی است و حرکت در مسیر عدم خشونت عین اخلاق» است؛ از دیدگاه او برای تحول درخود، دیگران و جامعه، باید مسیری سخت و منطقی را تحمل کرد. بعقیده او "هر گاه در یک جنبش محبت نقصان یابد، اسلحه مطرح میشود."
«تا زمانیکه انسانهای ستمکشیده نتوانند مهر دشمنان خود را به دل گیرند، نژادپرستی هیچگاه ریشهکن نخواهد شد.»
«عشق تنها قدرتی است که دشمن را به دوست بدل میکند.»
«تاریکی، نمیتواند بر تاریکی غلبه کند، تنها روشنی میتواند آن را انجام دهد؛ نفرت، نمیتواند بر نفرت غلبه کند، تنها عشق میتواند آن را انجام دهد»
نلسون ماندلا:
او رهبر جنبش آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی بود. آنچه که او انجام داد پیروزی عفو بر انتقام بود. او پیشاپیش میلیونها سیاهپوست آفریقای جنوبی علیه تبعیض نژادی و اجرای عدالت و آزادی نبرد کرد. او چند دهه از عمرش را در زندان گذراند تا اقلیت سفید پوست را مجبور کند با سیاهان حقوق برابر داشته باشند. برای نخستین بار یک سیاهپوست رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد، اما از سفید پوستان انتقام نگرفت. دادگاههای عفو تشکیل داد و حتی بزرگترین دشمنش را نیز که 27 سال او را زندانی کرده بود بخشید. هزاران خانواده داغدیده را با سفید پوستانی که مرتکب جنایت شده بودند زیر یک سقف گرد آورد. جنایتکاران به جنایت خود اعتراف کردند، در حالیکه قطرات اشک بر گونه سیاهپوستان جاری بود. او به شیوه ای رفتار کرد که عفو بر خشم پیروز شد و هیچ جنایتکاری به جوخه اعدام سپرده نشد. سیاه و سفید با هم آشتی کردند و گذشته ها فراموش شد. در اوج قدرت از قدرت کنار رفت و سیاهپوست دیگری به جای او رئیس جمهوری آفریقای جنوبی شد. هیچ کس جز نلسون ماندلا نمی توانست دشمنان دیروز را با هم آشتی دهد و عفو را جایگزین انتقام سازد. بر اثر این روحیه و رفتارهای انسان دوستانه بود که اکنون نتیجه آنرا مشاهده می کنیم و آن قرار گرفتن آفریقای جنوبی بر قله رشد و توسعه قاره آفریقا است.
در پایان امید است که کلیت این راهبرد اساسی، نه لزوماً صد در صد آن مورد قبول اکثریت قرار گرفته و در صورت مفید یافتن آن، همگان در ترویج آن به بدنه اجتماعی جنبش و فراگیر تر کردن هر چه بیشتر آن تلاش نمائیم و حداقل به حرمت خونهائی که به پای جنبش ریخته شده است نسبت به سر نوشت آن و جامعه خود بی تفاوت نباشیم، چراکه همانطور که گفته اند: « بی تفاوتی، دشمن عشق و زندگی است».
و کلام آخر اینکه، دوباره تأکید می گردد: «جنبش سبز، جنبش عشق و زندگی است، نه نفرت و مرگ.»
به امید پیروزی جنبش سبز در چارچوب جنبشی مدنی، اخلاقی، عقلانی و منطقی.
ديدگاه هاي وارده در یادداشت ها لزوما ديدگاه جرس نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر