An explosion at the Ahvaz oil pipelines in southern Iran caused a fire that took hours to extinguish, just one week after a gas pipeline explosion halted the flow of natural gas from Iran to Turkey for a day.
The Mehr News Agency reports that Iran's largest oil pipeline exploded near Susa on August 5 at 1:30 AM. The pipeline moves up to 4,000 barrels of oil each day from the Lorestan region to the Ahvaz processing unit, about 100 kilometres south of the explosion site.
The cause of the blast has not yet been announced, but the fire reportedly was put out after 10 hours and the spilled oil has been completely cleared away.
Last week’s explosion in the gas pipelines to Turkey was attributed to the Free Life Party of Kurdistan. Iranian authorities later claimed they had arrested the perpetrators, adding that two were killed during the arrest and another five are in custody.
The authorities said the group had plans to carry out several other operations.
source: Radio Zamaneh
خبرگزاری مهر خبر داده، خط لوله انتقال نفت “قلعهنار” به تاسیسات نفتی اهواز، که یکی از بزرگترین لولههای انتقال نفت کشور است، بامداد روز جمعه ۱۴ مردادماه دچار آتشسوزی و انفجار شده است. علت انفجار هنوز مشخص نشده است.
به گزارش دویچهوله، مدیرعامل مناطق نفتخیز جنوب کشور گفت که ساعت ۱:۳۰ بامداد امروز، جمعه ۱۴ مردادماه، خط لوله انتقال نفت قلعهنار به اهواز به دلایل نامشخصی دچار انفجار و آتش سوزی شده است. به گفته این مقام، گستره این آتشسوزی ۳۰۰ متر در اطراف خط لوله بوده است که ارتفاع فوران آتش به ۴۰ متر بالغ میشده است.
خط لولهی منفجر شده، نفت خام چاههای منطقه “قلعهنار” واقع در استان لرستان را به تاسیسات بهرهبرداری شرکت نفت و گاز کارون در منطقه حومه اهواز منتقل میکند. ظرفیت انتقال روزانه این خط لوله ۳ تا ۴ هزار بشکه نفت در روز بوده است. هنوز دلایل “تروریستی” یا “فنی بودن” این آتشسوزی و انفجار مشخص نشده است.
هفته گذشته نیز خط لوله ۳۰ اینچی صادرات گاز ایران به ترکیه منفجر شده بود. ایران این انفجار را “خرابکاری عمدی” از سوی “گروههای تروریستی” اعلام کرده است.
در ماههای اخیر بارها در خطوط لوله انتقال نفت و گاز ایران انفجار رخ داده که مقامهای دولتی ایران آنها را عمدی و “عملیات خرابکارانه” توصیف کردهاند.
دو انفجار نخست در دیماه ۱۳۸۹ در خطوط انتقال گاز طبیعی ایران در استان قم رخ دادند. انفجار بعدی نیز در فروردین ۱۳۹۰ در همین منطقه رخ داد و سه رشته خطوط لوله ۵۶ اینچی انتقال گاز طبیعی منفجر شدند.
این انفجارها به حدی نگرانکننده بود که مجلس شورای اسلامی همان زمان یک نشست ویژه برای بررسی ناامنیها در خطوط انتقال انرژی کشور با حضور مسئولان امنیتی، انتظامی و وزارت نفت برگزار کرد.
پرویز سروری، نماینده و رئیس کمیته امنیت داخلی مجلس با اشاره به این جلسه ویژه مجلس گفت: «گروهکهای تروریستی با خرابکاری در خط لوله انتقال گاز استان قم به دنبال ایجاد ناامنی در مسیر انتقال انرژی هستند». این نماینده مدعی شد: «این عملیات در راستای انحراف افکار عمومی ملتها از تحولات عمیق منطقه انجام شد».
ناصر سودانی، یک نماینده دیگر مجلس نیز با اظهار نگرانی از افزایش تعداد انفجارها در خطوط لوله انتقال نفت و گاز کشور، گفت: «امنیت خطوط انتقال انرژیهای استراتژیک مانند نفت و گاز، اهمیت فزایندهای برای کشور دارد و وزارت نفت باید با تشکیل ستادی کارشناسی برای بررسی این موضوع و پیشگیری از تکرار اینگونه حوادث در آینده، امنیت این بخش مهم اقتصادی کشور را تأمین کند».
معاون ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز گفت پرونده اسکلههای غیرمجاز در سال ۸۶ بسته شده است و در ایران اسکله غیر مجاز وجود ندارد.
به گزارش زمانه، مهدی ابویی، معاون ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز در گفتوگو با خبرگزاری مهر گفت: «اسکله غیر مجاز در کشور نداریم و تمام اسکلهها مجاز و کنترل شده است، ولی نمیتوان ادعا کرد که تخلفی در این اسکلهها صورت نمیگیرد.»
وی از بسته شدن ۳۴ اسکله غیرقانونی در سالهای دهه ۱۳۸۰ خبر داد که «هیچ دستگاهی بر آنها نظارت نداشت» و افزود: «از این اسکلههای بدون متولی قاچاق صورت میگرفت که تمامأ بسته شد، بسیاری از آنها هم تخریب شدند، عوامل سودجو از این اسکلهها برای کار خلاف و قاچاق استفاده میکردند.»
ایوبی همچنین گفت: «در زمانی که ساماندهی اسکلهها توسط ستاد آغاز شد، مشخص شد که ۶۵ اسکله بدون نیروی انتظامی و گارد فعالیت میکردند که هماکنون این مشکل حل شده است. ۹۶ اسکله بدون محصور و باز بودند، بنابراین خلاف در آنها صورت میگرفت اما این تعداد از اسکلهها هم ساماندهی شدند.»
وی تعداد اسکلههای دارای مجوز در ایران را بر اساس آخرین آمارهای ستاد مرکزی مبارزه با قاچاق کالا و ارز، ۱۶۷ اسکله عنوان کرد.
مهدی ابویی در همین حال به «ورود بدون نظارت کالای ملوانی و مرزنشینی به کشور» انتقاد کرد و گفت: «در پوشش کالای ملوانی، میلیاردها دلار کالای قاچاق به اسم ملوانی و به کام قاچاقچیان و شبکههای قاچاق وارد کشور میشود.»
وی گفت از سخنان اخیر محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران، در باره اسکلههای غیر مجاز «برداشت بدی» شده است و افزود: «بحث رئیس جمهور این بود که هماکنون بخشی از کالای قاچاق از مبادی مجاز و حتی جایی که گمرک مستقر است، صورت میگیرد.»
محمود احمدینژاد ۱۱ تیرماه سال جاری در «همایش راهبردهای نوین در پیشگیری و مبارزه با قاچاق کالا و ارز» گفته بود: «تمام مرزهای غیرقانونی باید بسته بشود؛ فلان سازمان، فلان نهاد، فلان دستگاه، هر کس یک جا را سوراخ کرده و برای خودش میبرد، میآورد، این غلط است، هیچ کس نباید مصونیت داشته باشد.»
احمدینژاد افزوده بود: «اگر عدهای پایشان را از قانون کنار گذاشتند و برای خود اختیارات فراقانونی و استثنا قایل شدند، آنجا فساد درست میشود.»
وی همچنین گفته بود: «اگر کالای دفاعی، امنیتی و اطلاعاتی نیز قرار است وارد کشور شود، میتواند از مرز قانونی وارد شود.»
برخی منظور احمدینژاد از این سخنان را سپاه پاسداران عنوان کردند اما روز یکشنبه ۱۲ تیرماه، سرتیپ محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران بهشکل تلویحی سخنان محمود احمدینژاد درباره اسکلهها را «انحرافی» خواند.
وی گفت سپاه پاسداران، اسکلههایی را در اختیار دارد اما در آنها مبادلات تجاری انجام نمیشود.
در پی این سخنان تارنمای نهاد ریاست جمهوری ایران اعلام کرد که سخنان محمود احمدینژاد تحریف شده است.
مهدی ابویی، این برداشت را که منظور احمدینژاد نیروهای مسلح بوده است درست ندانست و افزود: «اینکه عنوان میشود اسکلهای خارج از کنترل دولت نباید باشد، به معنای وجود اسکله غیرمجاز نیست، در کشورمان برخی از دستگاهها مانند شیلات، سازمان بنادر و برخی دیگر از دستگاهها دارای اسکله هستند، اما این اسکلهها مجوز دارند و کنترل میشوند؛ بنابراین اسکله غیرمجاز نیستند. رئیس جمهور عنوان کرد که مبادا از این اسکلهها که مجاز هم هستند، بدون حضور گمرک کالا وارد کشور شود.»
بنا به گزارشی که سازمان بنادر و کشتیرانی در سال ۱۳۸۳ تهیه کرده بود، ۵۷ درصد اسکلههای غیرقانونی در استان هرمزگان، ۲۵ درصد در استان بوشهر، ۱۱ درصد در استان سیستان و بلوچستان و هفت درصد نیز در استانهای خوزستان و مازنداران قرار دارند.
مهدی کروبی نیز چند سال پیش و در زمانی که رئیس مجلس بود، درباره اسکلههای «غیرمجاز» هشدار داده بود.
محمدباقر قالیباف، رئیس پیشین ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز نیز در سال ۱۳۸۳ از وجود ۱۸۱ اسکله «غیرمجاز» در جنوب ایران خبر داده بود.
سعید مرتضوی، رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز نیز سال گذشته گفته بود: «هیچگونه اسکله غیر مجاز در ایران وجود ندارد و پروندههای آنها مختومه شده است.»
با وجود این که طبق قراری میان شرکتهای ملی نفت ایران و چین، شرکت چینی «ساینوپــِک» قرار بوده است در ازای کمک به بازسازی و ساخت پالایشگاه در ایران، نفت از ایران خریداری کند، گزارشها حاکی است این شرکت بدون انجام تعهد مذکور، هماینک روزانه ۹۰ هزار بشکه نفت بسیار سبک از ایران وارد میکند.
به گزارش رادیو فردا، خبرگزاری رویترز روز جمعه در گزارشی به نقل از «منابع صنعتی که ارتباط مستقیمی با قرارداد دارند» نوشت که با این حساب حجم سالانه واردات نفت بسیار سبک ساینوپک از ایران نسبت به گزارشهای قبل ۴۰ درصد افزایش را نشان میدهد.
به گفته این منابع، برپایه قراردادی هفتساله شرکت چینی ساینوپک قرار بود درآمدهای حاصل از میعاناتی که از میدان گازی پارس جنوبی وارد میکند را صرف بهبود وضعیت پالایشگاههای اراک، اصفهان و آبادان و ساخت یک یا دو پالایشگاه جدید کند.
اما بنا بر این گزارش، شرکتهای ملی نفت ایران و چین شش ماه پس از آغاز ارسال میعانات به پالایشگاههای چین، هنوز بخش پالایشگاهی قرارداد را نهایی نکردهاند.
منبعی که رویترز از آن نقل میکند به این خبرگزاری گفته است که «نمیدانیم مشکل قسمت مربوط به پالایشگاههای ایران در این قرارداد کجاست، اما هر دو بخش قرارداد قرار بود همزمان اجرا شوند.»
رویترز گزارش میدهد که مقامهای شرکت ساینوپک از اظهار نظر در مورد این خبر خودداری میکنند.
نفت بسیار سبک که این شرکت چینی هماینک از ایران وارد میکند و ارزش آن به سه میلیارد دلار در سال میرسد، از بهترین مواد اولیه برای تولید مواد پتروشیمی است.
میعانات هیدروکربوری پارس جنوبی که ایران به چین صادر کرده ۱۶ درصد از مجموع واردات نفت خام چین از ایران را تشکیل میدهد و این باعث شده تا واردات نفتی چین از ایران بین ماههای ژانویه و ژوئن به ۵۴۰ هزار بشکه در روز افزایش یابد.
ایران که پنجمین صادرکننده نفت خام در جهان است همچنان برای بیش از یکسوم از مصرف داخلی خود نیازمند وارد کردن فرآوردههای پالایشگاهی است و مقامهای ایرانی بارها از تقویت بخش پالایشی کشور سخن گفتهاند.
در همین حال در پی تحریم فروش بنزین از جانب آمریکا به ایران، دولت محمود احمدینژاد اعلام کرد که با تغییر کاربرد پالایشگاههای پتروشیمی برای تولید بنزین، به خودکفایی رسیده است.
اما عسگر جلالیان، از اعضای کمیسیون انرژی مجلس شورای اسلامی، تولید بنزین در پالایشگاههای پتروشیمی ایران را غیر استاندارد خوانده و گفته است که این نحوه تولید بنزین، نه تنها هزینه بالاتری دارد، بلکه برای مصرفکنندگان در صورت تماس با آن خطرناک و سرطانزاست.
چین که یکی از شرکای تجاری عمده ایران به شمار میآید و از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز هست پیشتر اعلام کرده بود از تحریمهای شورای امنیت علیه ایران به شرطی حمایت میکند که این تحریمها شامل بخش انرژی ایران نشود.
با این وجود سال گذشته به دنبال توسعه روابط شرکتهای نفتی چین با شرکتهای آمریکایی و ورود آنها به بخش انرژی ایالات متحده، دولت چین به شرکتهای نفتی این کشور دستور داد که از میزان همکاریهای خود با جمهوری اسلامی ایران بکاهند.
مقدمه اول: پس از قرن دهم هجری (شانزدهم میلادی) و بعد از حاکمیت صفویان، رابطه روحانیت و قدرت بسیار نزدیک شد. علمای شیعه که از ابتدای تکوین اندیشه شیعی مجموعه ای از متکلمین، فقها، مفسران ومحدثان بودند در ابتدای حکومت صفویان تعاملی میان آنها وقدرت ایجاد شد که تبدیل به طبقه و صنف شان کرد.
بسیاری از آنها اما؛ چه درآن زمانی که به عنوان عالمان دینی بودند و چه در زمانی که به یک صنف و طبقه تبدیل شدند، به لحاظ نظری با قدرت معطوف به استبداد مشکل داشتند و به لحاظ عملی هم پناهگاه مردم از ظلم حکومت ها بودند؛ قدرت ها هم که می خواستند رابطه شان با جامعه دینی خراب نشود سعی می کردند به خواسته علما احترام بگذارند. پیشرفت های بشری در گسترش ابزارهای ارتباطی نظیر تلفن و تلگراف باعث شد که مرجعیت در جهان شیعه، مرجعیت واحد شود و مرجعیت مطلق و واحد دوره ی آیت الله بروجردی نمونه ای از این پدیده بود؛ در آن دوره (۱۳۲۴ تا ۱۳۴۰) حتی شاه هم مجبور به مراعات تمام عیار آیت الله بروجردی بود؛ زیرا مردم وقتی از شاه گلایه داشتند به آقای بروجردی مراجعه می کردند و شاه نگران عتاب وی بود تا مبادا قدرتش تضعیف شود. در نتیجه در دوره های مختلف تاریخی، عالمان شیعه واسطه ای بودند میان مردم و قدرت، اما به عنوان مدافع مردم در برابر قدرت. این دسته از عالمان شیعه به لحاظ نظری با استبداد دینی مشکل داشتند. به عبارتی آن سابقه ی خوارج و نسبت امام علی با خوارج را در ذهن خود داشتند. خوارج خودکامگان متعصبی بودند که خودکامگی شان بر پایه دین بنا شده بود و این در ذهن برخی از عالمان شیعه بود که می شود به نام دین جنایت و خودکامگی کرد. بعدها این نگرانی از استبداد دینی تبدیل به یک نظریه شد. یعنی اگر به لحاظ شخصی می شود در دین و عقاید دینی خودکامه بود، هنگامی که چنین دینداری به قدرت برسد و نظامی تاسیس کند و این نظام رنگ دین به خود بگیرد، در آن صورت استبداد دینی شکل گرفته است. این نظریه در تالیف کتاب «تنبیه الملة و تنزیه الملة» مرحوم میرزای نائینی نقش داشت.
مقدمه دوم: «سیمون وی» به عنوان یک نویسنده معنویت گرا و پایبند به دین مسیح اما گریزان از کلیسا شناخته شده است که از او به عنوان "عذرای چپی" و "قدیسی کاتولیک در بیرون کلیسا" نیز یاد کرده اند. نامه به یک کشیش از میان آثار سیمون وی، نخستین اثری بود که از او به زبان فارسی ترجمه شد. استاد مصطفی ملکیان در مقدمه ی خود بر این کتاب (در ذیل روایت سیمون وی) به نکاتی انتقادی در باب تاریخ و معارف مسیحیت و کلیسا اشاره می کند که پاره ای از آنها کاملا در باب "روحانیت شیعه" و "دار الافتای اهل سنّت" نیز صادق است. به روایت استاد ملکیان، کلیسا به عنوان حافظ آموزه، رسالت اش را کاملاً به انجام نرسانده است، زیرا؛
یک: باریک بینی ها و ظاهرنگری ها و قید و بندها و ممنوعیت هایی توهین آمیز به این آموزه افزوده است و ثانیا: گنجینه های واقعی را از کف داده است.
دو: نارسایی و ضعف انتقال معانی آیات و آموزه ها، یعنی اینکه ما معانی بسیاری از آیات و آموزه ها را نمی فهمیم، معلول دو علت است: یکی کم فهمی بعضی از حواریون و دیگری قتل عام شدن همه یا تقریباً همه کسانی که فهم درست داشتند (تا آغاز قرن دوم میلادی).
سه: یکی از مواردی که در آنها حواریون سخنان مسیح را در باب نکات خاصی، درست فهم نکردند و بنابراین ازهمان آغاز کار کلیسا اشتباهاتی صورت گرفت این است که فرمان عیسی مسیح به تبلیغ دینی درست فهم نشد و آن را به معنای بازگرداندن اقوام از ادیان و مذاهب نیاکانی خود تلقی کردند. مسیح می خواست که مبلغان با خود بشارت ببرند نه یک نظام الهیات جدید؛ یعنی بشارات زندگی و مرگ او را به ادیان و مذاهب نیاکانی مردم بیفزایند. خود عیسی مسیح هم فقط برای بنی اسرائیل آمده بود و اینان را نیز به ترک دینشان دعوت نمی کرد. بلکه بشاراتی بر دینشان می افزود.
چهار: روش تبلیغی کلیسا درست نیست، چرا که با قدرت و زور و خشونت پیوند دارد.
پنج: مسیحیت، از همان آغاز ظهور خود و به ویژه از قرن سیزدهم، تحت تأثیر طرز تلقی ای که کلیسا از قدرت نظارت و قضاوت خودش داشته و علی الخصوص براثر استفاده کلیسا از عبارت کلیشه ای «ملعون باد»، مبتلا به نوعی رخوت فکری شده است و اساسا هرجا که فرد زیر فشار عامل اجتماعی ای که گرایش به انحصارطلبی و تمامیت خواهی دارد، قرار گرفته است نوعی رخوت فکری پدید آمده است؛ عبارت «ملعون باد» و نحوه استفاده از آن مانع فراگیر شدن کلیسا می شوند … احزاب انحصارطلب و تمامیت خواه در نتیجه ساز و کاری شبیه به استفاده از عبارت «ملعون باد» شکل گرفته اند. از این رو، کلیسا نمی تواند از قبول مسؤولیت رویدادهای روزگار ما سرباز زند.
شش: مسیحیان هرگز نگفته اند که چرا تجرد (و به ویژه بکارت) ارزش معنوی دارد. این خلأ جدی ای است که بسیاری را از مسیح دور می کند.
هفت: چون کلیسا، به هیچ وجه معصوم نیست، بلکه دستخوش جهل و خطاهای بسیاری است، همه اصول دین از نو باید مورد بازاندیشی قرار گیرند. البته، در این بازاندیشی ممکن است ناسازگاری درونی مجموعه اصول دین مکشوف شود. مفهوم ایمان نیز نیازمند تعمق و مداقه مجدد است.
هشت: اگر کلیسا به نیاز به تجدیدنظر در اصول دین اعتراف نکند بیم آن می رود که قادر به انجام رسالت خود نباشد.
نه: از آغاز مسیحیت تاکنون، تمدن دنیوی کشورهای مسیحی، کمابیش، در همه چیز مدیون دوران باستان پیش از مسیحیت است و فرهنگ معنوی آنها مدیون بنی اسرائیل و مسیحیت. ضرورت اصلاح و ترمیم جدایی روزافزون میان تمدن دنیوی و فرهنگ معنوی اقتضا می کند که دوران باستان پیش از مسیحیت را نیز متخذ و منبعث از وحی دینی ای بدانیم که اگر چه بر مسیحیت تقدم زمانی دارد، از آن انفکاک ذاتی ندارد. تنها با این تلقی است که زندگی دنیوی و حیات معنوی مسیحیان درهم ادغام می شوند و اتحاد و وحدت می یابند و مسیحیت کل زندگی را دربرمی گیرد. علم و حکمت خدا را باید یگانه منبع همه انوار دانست. حتی انواری که زندگی مادی و دنیوی ما را روشن می کنند.
❊ادامه دارد
دو ماهی که گذشت جزو سیاهترین ماههای عمرم بودند. خبرهای مرگ پی در پی میرسید و هر هفته با دلی لرزان و نگاهی نگران منتظر خبر ترسآور جدیدی بودم. چه میتوان کرد وقتی مرگ از همه سو تو را احاطه کرده باشد جز اینکه به آن خو بگیری؟ به مرگ خو گرفتن و با فکر مرگ زندگی کردن به راستی وحشتناک است. صبح از خواب بیدار شوی و طبق عادتی قدیمی کامپیوترت را روشن کنی و خبرها را مرور کنی و تا چشمت به تیتر اصلی بیافتد فریادت به هوا بلند شود که وای فلانی مرد یا کشته شد و شماره دوستانت را بگیری و آنها را هم با خبر مرگ از خواب بیدار کنی. الو فلانی مرد. کشتندش. و همینطور مرگ تکثیر شود و بینتان غبار اندوه بپراکند. این دو ماه سیاه با مرگ ناصر خان حجازی فوتبالیست آغاز و با مرگ لیلا اسفندیاری کوهنورد به پایان رسید. و در این شصت و دو روز انگار موتور ماشین مرگ حسابی گرم شده بود راه میرفت و درو میکرد. داسش را برداشته بود و به هیچکس رحم نمیکرد. انگار طلسم شده بودیم. وقتی ابعاد فاجعه حد و مرز نداشه باشد آدم هیچ کاری از دستش بر نمیآید. گیج و مبهوت میایستد رنج میکشد و دلش از کینه پرمیشود. آدم احساس میکند که خالی شده است. وقتی این همه آدم را که دوست داشتهای و چندتاشان را هم از نزدیک میشناختهای از دست میدهی احساس تنهایی میکنی. احساس بیپناهی.
با ناصرخان حجازی شروع شد. من خیلی اهل فوتبال نیستم اما ناصرخان را به خاطر جسارتش دوست داشتم. اینکه اهل سازش نبود و حاضر نبود مثل خیلی از ورزشکارها آلت دست سیاستمداران بشود. وقتی چهره رنجور حجازی را بر تخت بیمارستان میدیدم که با سرطان دست و پنجه نرم میکند غصهام میگرفت اما نمیدانستم که این تازه اول راه است. خبر بد دیگری در راه بود و اینبار عزتالله سحابی قرار بود با رفتنش ما را غصهدار کند. عزت و آبروی ایران زمین. همیشه گفتهام که چهرههایی مثل سحابی از نوادرند. انگشتشمارانی که در برابر تندر میایستند، خانه را روشن میکنند و میمیرند. سحابی برای همه ما یک الگو بود. با اینکه آدم مذهبی نیستم اما همیشه برایم جالب بود که چطور یک انسان میتواند در عین حال که به اصول دینی معتقد است به همان میزان دموکرات و آزاد اندیش و مدرن باشد. سحابی از زمانه خودش جلوتر بود. وقتی یادداشتهای او را میخواندم احساس میکردم که یک انسان منصف و دلسوز، یک پدر مهربان دارد با من حرف میزند بدون ذرهای نفع شخصی. سحابی که رفت با بچهها قرار گذاشتیم که در مراسم خاکسپاریش شرکت کنیم اما طبق معمول سنگاندازیها شروع شد. نیمههای شب بود که فهمیدیم تشییع جنازه را ساعت هفت صبح گذاشتهاند و ما هرجوری حساب کردیم دیدیم بدون ماشین آن ساعت از صبح نمیتوانیم خودمان را به لواسان برسانیم. خوابیدم و صبح وقتی بیدار شدم بیخبر از همهجا رفتم سراغ کامپیوترم و وقتی سایت بالاترین را دیدم خشکم زد: هاله سحابی کشته شد! هنوز مرگ عزت را باور نکرده بودیم که دیدیم هاله را هم از دست دادهایم. در این مواقع انکار و دل بستن به اینکه شاید خبر واقعی نباشد تنها کاری است که از دست آدم بر میآید اما وقتی به یکی از دوستانم که همت کرده بود و آن وقت صبح با وجود آن همه فشار و تهدید به مراسم رفته بود تلفن کردم گفت متاسفانه خبر درست است و هاله خانم را با مشت و لگد کشتهاند. آدم یک عمر مبارزه مسالمت آمیز بکند و در دوران شاه زندان برود و در این رژیم هم طعم سرد میلهها را بچشد آنوقت در روز مرگش جنازهاش را پرت کنند توی وانت و چنان مشتی حوالهی پهلوی دخترش بکنند که طرف ایست قلبی کند.
آدم با زندگی در ایران به ازای هر روز یک ماه پیر میشود. برای همین است که یک جوان سی ساله مثل پیرمردها یا پیرزنها فکر میکند با چهرهای شکسته و قلبی که بارها باندپیچی شده است. اما آیا رفتن بهترین گزینه است؟
اگر کسی ازم بپرسد که وقاحت یعنی چه به آنچه که در مراسم عزتالله سحابی گذشت اشاره میکنم. حکومت پاداش یک عمر مبارزه و دلسوزی را با مرگ دخترش به او داد. باید حتما یک کاری میکردیم به دوستانم میگفتم باور کنید این مرگ فجیع دست کمی از خودسوزی جوان تونسی ندارد که آتش انقلاب را در سراسر جهان عرب برافروخت حالا چرا ما اینقدر بیتفاوت شدهایم؟ یک زن یک فعال مدنی یک بانوی سبز روز روشن جلوی چشم دهها نفر کشته شد و انگار نه انگار؟ توی اینترنت دیدم فراخوان دادهاند که همه برویم خانه هاله برای همدردی. با دوستم زیر پل گیشا قرار گذاشتیم. از کوچه روبروی پل که پائین رفتیم دلمان گرم شد به چهرههایی شبیه خودمان که داشتند مسیر خانه هاله را میپیمودند. چشمها همه چیز را لو میدهد یک نگاه گذرا کافی است تا آدم بفهمد که او هم مثل تو قلبش از آن همه تحقیر به درد آمده و حالا میخواهد اینجا حوالی خانه هاله تسکینش بدهد. از وسطهای کوچه متوجه شدیم که دو تا مامور امنیتی دنبالمان هستند. روبروی مجتمع نسیم که رسیدیم دیدیم هفت هشت نفری ایستادهاند و از حرفهایشان متوجه شدیم که ماموران جنازه را دزدیده و با خود بردهاند. ترجیح دادیم که آنجا نایستیم. فایدهای هم نداشت پس راه خانه را پیش گرفتیم. هاله را شبانه و تحت فشار خانواده به خاک سپردند کنار عزتی که تا شب قبل بر بالینش بیدار نشسته بود.
مرگ عزت و هاله به قدر کافی ناراحتمان کرده بود. سعی میکردیم هر طور که شده یادشان را زنده نگه داریم اما دوباره اتفاقی افتاد که کاسه صبرم را لبریز کرد. سر کار بودم که دوستم گفت هدی صابر کیه؟ من که فکر میکردم مقالهای از او خوانده یا عکسش را دیدم، گفتم یک فعال ملی ـ مذهبی چطور؟ گفت مرده. اعتصاب غذا کرده بود.
اعتصاب غذا؟ اصلا خبر نداشتم. هدی هم از بین رفت. نمیتوانم با هیچ جملهای توصیفش کنم حجم اندوهی را که پس از مرگ هدی سراغم آمد. توی خانه راه میرفتم و بد و بیراه میگفتم فحش میدادم. مشت به دیوار میزدم و حیرت زده میشدم که دارد چه اتفاقی میافتد؟ چرا مرگ دارد از میان آدمها دوست داشتنیترینشان را دست چین میکند؟ غصه عزت و هاله و هدی پیوند خورد به نگرانی در مورد دوازده نفری که اعتصاب غذا کرده بودند، پیوند خورد به اخبار ناخوشایند تجاوزهای گروهی، نزاعهای خیابانی و قتل با چاقو، وضعیت وخیم زندانیهای کرد، اعدامهای دسته جمعی، زندانی شدن اهالی سینما و آمد و آمد تا با مرگ لیلا اسفندیاری پرونده دو ماهاش بسته شد.
لیلا که مرد من دیگر تهی شدم. مرگ کسی که برای تمام زنهای ایرانی سرمشقی بود از اراده استوار و نشانه دیگری بود از بیتوجهی مسئولان به ورزشکاری که باید خانهاش را میفروخت تا خرج سفرش را مهیا کند مرا یکی دو روزی تا مرز ناامیدی کامل فرو برد. ناامیدی از اصلاح امور و هزینههای بالایی که آدم باید با زندگی در این کشور پرداخت کند. دائم از خودم میپرسیدم که تا کی میتوانم اینطور ناتوان بنشینم و شاهد مرگ انسانهایی باشم که در زندگی صبر تحمل و ارادهشان برایم سرمشق بوده است؟
در این مواقع اولین گزینهای که به ذهن آدم میرسد رفتن است. مهاجرت به کشوری دیگر تا خودش را از زیر این همه فشار خلاص کند. آدم با زندگی در ایران به ازای هر روز یک ماه پیر میشود. برای همین است که یک جوان سی ساله مثل پیرمردها یا پیرزنها فکر میکند با چهرهای شکسته و قلبی که بارها باندپیچی شده است. اما آیا رفتن بهترین گزینه است؟ برای بعضی بهترین نه، اما تنها راه ادامه زندگی است. کسانی که اینجا دیگر حداقل امنیت جانی را هم ندارند و هر آن ممکن است به سرنوشت هاله و هدی دچار شوند؛ اما چند روز که گذشت دیدم چقدر رویایی میشود اگر روزی ببنیم که تلاشهایمان نتیجه داده و وضعیت کشور اندکی بهبود پیدا کرده است. برای همین خودم را دوباره امیدوار کردم و به فرداهایی روشن دل بستم و همچنان زیر لب این شعر از بامداد را زمزمه میکنم که:
نه! هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوی دهلیزش
به امید دریچهای دل بسته بودم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر