خبرنگاران سبز/ایران در جهان:تمهيد اين مقدمه کوتاه را پيش از بيان اوضاع جزاير لازم میشمارد: علمای زمينشناسی معتقدند در اوايل عهد ميوسن Miocen آبهای مديترانه قسمتهای کوهستانی و نواحی جنوب ايران را فراگرفت، سپس در نتيجه بروز عوامل تحتالارضی، آب از اين مناطق عقب نشست و پشتههای شوره و نمک در نقاط مختلف بجا نهاد. اواسط همين عهد در اثر ظهور همين عوامل، باز همه اين مناطق زير آب رفت و پس از ساليان دراز مجددا پيوستگی دريای مديترانه و اقيانوس هند گسسته شد و بالاخره در عهد پليوسن Pliocen که کوههای زاگرس در نتيجه فشارهای سخت زمينی نمايان گشت خليجفارس به وجود آمد.
خليجفارس که قسمتی هند است و از جانبی بدريای سرخ پيوسته، ۲۵۱۲۲۶ کيلومترمربع (۹۷۰۰۰ ميل مربع) مساحت دارد. شوری آب اين خليج نسبت به ساير درياها کمتر است مخصوصا بهار و نزديک تابستان که رودخانههای دجله و فرات و کارون مقدار عظيمی آب شيرين بدان وارد میکند شوری آن کاسته میشود.
خليجفارس ميان ۴۸ و ۵۷ درجه طول شرقی گرنويچ و ۲۴ و ۳۰ درجه عرض شمالی واقع شده، طولش از دهانه تا ساحل عمان ۸۰۴ کيلومتر (۵۰۰ ميل) و عرضش به تفاوت ۴۶۵ کيلومتر (۱۸۰ ميل) تا ۷۵ کيلومتر (۲۹ ميل) (باب هرمز) تغيير میيابد. عمق خليج در کرانههای کوهستانی بيشتر و در سواحل پست کمتر است و حداکثر عمق آن در هيچ نقطه از ۹۲ متر تجاوز نمیکند.
جزايری کوچک و بزرگ که همه متعلق به ايران است در نقاط مختلف خليجفارس وجود دارد بعضی از آنها بواسطه زمين شورهزار و نداشتن آب آشاميدنی غيرمسکون و برخی ديگر کموبيش جمعيتی دارند که مختصات چند جزيره را يد میکنيم.
۱- قشم: از تمام جزاير خليجفارس آبادتر و بزرگتر میباشد، طولش ۱۱۵ کيلومتر و عرضش به تفاوت از دو تا ده کيلومتر است. قسمتی از زمينهای قشم با آب چاه زراعت میشود، بيست و دو هزار نفر جمعيت دارد و «باسعيدو» و «قشم» معتبرترين آبادیهای آنست.
۲- هرمز: در شمال لارک، و فارس، و محيطش در حدود شش هزار متر است.
۳- کيش: ۱۵ کيلومتر طول و ۸ کيلومتر عرض دارد. اين جزيره در زمان قديم اعتبار فراوان داشته و سياحان بزرگ عرب در سفرنامه خود آبادی و اعتبار بازرگانی آنجا را ستودهاند.
۴- لارک: طولش نه و عرضش ۵۵ کيلومترمربع است. برجستگیهايی دارد که ارتفاع بلندترين آنها از ۱۸۰ متر بيشتر نيست و آب مشروب آن از آب باران است.
۵- هنگام: در جنوب جزيره قشم قرار گرفته.
۶- ابوموسی: در جنوب بندر لنگه است.
۷- خارک: در شصت کيلومتری بوشهر قرار گرفته، طولش ۱۲ و عرضش سه کيلومتر است.
اين جزيره کوچک-دو قرن پيش از اين موقتا آباد و با اعتبار شد و پس از مدت کوتاهی باز ويران گشت. توضيح اينکه در سال ۱۷۵۳ ميلادی «بارن نيفوزن» که رييس تجارتخانه هلند در بصره بود، خارک را گرفت و قلعه کوچک و محکمی در آنجا بنا کرد. دوازده سال بعد «ميرمهنا» رييس بندر ريگ، اين جزيره را گرفت و تاسيسات آن را مرکز غارتگری خود قرار داد. کريمخان زند در سال ۱۷۶۹ برای دفع شر «ميرمهنا» و جلوگيری از راهزنیهای دزدان دريايی، آنجا را محاصره و تصرف کرد. در دوران سلطنت ناصرالدين شاه انگليسیها دوبار برای پيشرفت مقاصد و نيات شوم خود اين جزيره را گرفتند و پس از اينکه مقصودشان عملی شد آنجا را تخليه کردند.
۸-خارگو: جزيره کوچک و بیاعتباريست در شمال خارک.
۹-شيخ شعيب: در فاصله ۱۸ کيلومتری ساحل شيبکوه قرار دارد، طولش چهار و عرضش دو کيلومتر میباشد.
جزاير ديگر، تنب بزرگ، تنب کوچک، فرور، هندرابی است که بيشترشان غيرمسکون است.
***
خليجفارس از زمان بسيار قديم، شاهراه کشتیرانی و بازرگانی دريايی بوده و از قرائن و امارات چنين استنباط میشود قديمیترين اقوامی که در اين دريا رفتوآمد داشتهاند، سومریها، عيلامیها، آشوریها، بابلیها بودهاند. در قرون سلف از اين دريا برای لشکرکشی هم استفاده میشده، چنانکه در سده هفتم پيش از ميلاد «سناخريب» از راه اين دريا بر قوای کلده که به سرزمين عيلام پناه برده بودند حمله کرد.
اسکندر هنگام بازگشت از هندوستان «نيارکوس» سردار يونانی خود را مامور کرد از سراسر عمان و خيلجفارس بگذرد و اوضاع اين دريا را بسزا مطالعه کند. «نيارکوس» همين که بادهای مخالف موسمی هندوستان فرونشست با همراهان خود از اين دو دريا گذشت و به خليجفارس رسيد.
ايرانيان نيز تا حدود قرن چهارم ميلادی به منظور تجارت در اين دريا زياد رفتوآمد میکردند و چنان در کار دريانوردی و سواداگری ورزيده و بیباک بودند که برای فروش يا مبادله امتعه خود تا جزيره سرانديب سرزمينهای دورتر جلو میرفتند.
از قرن دهم ميلادی عربها نيز وارد ميدان تجارت دريايی شدند و حتی با ساکنين سواحل چين دادوستد میکردند. اکنون که وضع جغرافيايی و تاريخی خليجفارس به قدر لازم معلوم شد به اصل مطلب میپردازيم.
**
بحرين شامل چند جزيره بزرگ و کوچک است که مجموعا در حدود هفتصد کيلومترمربع مساحت، ۹۵ آبادی و ۱۲۵۰۰۰ هزار نفر جمعيت دارد.
بزرگترين جزاير «منامه» «منعمه» است که ۴۷ کيلومتر طول و دوازده کيلومتر عرض دارد. کرانههای اين جزاير پست و هموار است و کوه کوچکی درميانش کشيده شده که ارتفاع بلندترين قلهاش از ۱۳۴ متر تجاوز نمیکند. مرکز «منامه» شهر کوچکيست به همين نام که در حدود سیهزار تن جمعيت دارد.
«محرق» جزيره ديگريست به طول شش کيلومتر و نيم و عرض متوسط هشتصد متر که در جانب شمال شرقی «منامه» قرار گرفته و آبادی بزرگش «محرق» است که جمعيت آن بالغبر ۲۵۰۰۰ نفر میباشد. آخرين جزيره قابل ذکر مجمعالجزاير بحرين «ستره» است که ۸/۴ کيلومتر طول و ۶/۱ کيلومتر عرض دارد و در مشرق منامه، جنوب محرق واقع است.
بحرين، در عصر شاهنشاهان قديم:
مجمعالجزاير بحرين دارای سابقه تاريخی ممتد و بسيار قديم است. در کتيبههای قديم آشوری مکرر به جزايری موسوم به «نیدوککی» يا «ديلمون» اشاره شده که به عقيده مورخين، همين جزاير بحرين میباشد. در يکی از اين کتيبهها که کارهای «سارگن Sargon» کبير رقم شده ذکر گرديده که پادشاه در حدود سال ۱۸۷۲ قبل از ميلاد به خليجفارس رسيد و اين ناحيه را تسخير کرد.
دکتر «تئودوربنت» معتقد است فينيقیها سالها پيش از ميلاد مسيح در جزاير بحرين استقرار داشتهاند و قبور بسيار کهنه و قديمی که اکنون در جزاير بحرين مشهود است و برخی به صورت تلهای بزرگ خاک درآمده مويد اين نظر است.
تاريخ قطعی تسلط ايرانيان بر جزاير بحرين درست معلوم نيست. آنچه مسلم است اينست، سلاطين هخامنشی همين که وضع داخلی را سروسامان دادند و مرزشان به دريای سفيد و سرخ رسيد دريافتند که تسلط ايشان بر سرزمينهای پهناوری که به چنگ آوردهاند بینيروی دريايی نسبه بزرگی ناشدنی يا دشوار و زودگذر است.
ناچار به ايجاد نيروی دريايی بزرگی دست زدند و چون ايرانيان مردمانی کشاورز بودند و تا آن روزگار کشتیسازی و دريانوردی نمیدانستند از يونانيان و فينيقیهايی که در ايران بسر میبردند کمک گرفتند و در زمانی نسبه کوتاه، نيروی دريايی شگرفی فراهم آوردند و بر جزاير و تکيهگاههای مهم بحری نظارت و تسلط يافتند. چنانکه کورش در سال ۳۲۶ قبل از ميلاد، سواحل عمان و بحرين را تصرف کرد. در دوران فرمانروايی اشکانيان، شاهزادگانی که در فارس و نواحی عمان و بحرين حکومت میکردند همه دستشانده و مطيع پادشاهان اشکانی بودند و بیاجازت آنها به کارهای بزرگ دست نمیزدند.
اردشير سر دودمان ساسانيان که در سال ۲۲۶ ميلادی سلسله اشکانيان را شکست داد و حکومت تازهای بنيان نهاد، پس از غلبه بر دشمنان داخلی و ايجاد نظم، به منظور تزييد اعتبار و حيثيت حکومت خويش بتلاش و تکاپو پرداخت و برای تامين تسلط بر بحرين، لشکر به سواحل جنوبی و جزاير مذکور فرستاد و پس از يک سال محاصره، آنجا را گرفت و غنيمتهای گران به چنگ آورد. «ساطرون» را که سر از اطاعت و بندگی پيچيده بود گرفتار و حاکم تازهای به جای او تعيين کرد و برای آنکه اثری از خود بجا نهاده باشد شهری نيز در ساحل بزرگترين جزاير بحرين بنا کرد.
در سال ۳۰۹ ميلادی، هرمز دوم درگذشت و چون جانشينش شاپور دوم خردسال بود دولت ساسانيان از اين زمان موقتا به ضعف گراييد. در سال ۳۲۶ ميلادی شاپور که جوان و قوی رای شده بود به اصلاح کار مملکت و دفع سرکشان آغاز کرد و پيش از همه به جلوگيری اعراب سواحل جنوبی پرداخت، جمعی از آنان را گرفت و کشت و مرزبان تازهای برای جزاير بحرين تعيين کرد.
انوشيروان نيز پس از فتح يمن لشکر به حضرموت و عمان و بحرين کشيد و ياغيان و سرکشان را که مايه شر و آشوب شده بودند بيرون راند و آن حدود را دوباره ضميمه ايران نمود.
بحرين بعد از اسلام:
در سال هشتم بعثت، «علابن حضرمی» به بحرين رفت و مردم آن سرزمين را به قبول مسلمانی دعوت کرد. ايرانيان آنجا مردانه پايداری و مقاومت نمودند اما سعیشان به جايی نرسيد و ناچار يا مسلمانان شدند و يا جزيه دادند اما پس از چندی که بيشتر آنها دوباره به کيش قديم بازگشتند «ابوبکر» خليفه، باز «علابن حضرمی» را به آن حدود فرستاد. او جمعی را مقتول و مالشان را غارت کرد و پيش مهتر خود فرستاد (سال ۱۲ هجرت).
پس از مدتی باز بحرين و سواحل عمان، مرکز آشوب و خودسری و گردنکشی شد چنانکه در سنه ۲۴۹ «علی بن محمد» که ايرانینژاد بود، جمعی غلامان زنگی را گرد آورد و در بحرين و عمان و جزاير ديگر نفوذ و اعتباری پيدا کرد. علی بن محمد که صاحبالزنج لقب يافته بود و مردی هوشمند و با تدبير بود، پس از مدتها مبارزهجويی و ستيزهگری بدست موفق برادر معتمد خليفه کشته شد.
بعد از اين واقعه و حوادث مشابه ديگر، گرچه قسمتی از خاک ايران و همه جزاير و سواحل جنوبی خليجفارس ظاهرا به اطاعت خلفا درآمد اما ايرانيان در همهجا صاحب نفوذ معنوی و قدرت حقيقی بودند. در تمام مدت خلافت امويان و عباسيان تجارت و کشتیرانی ايرانيان همچنان به اعتبار قديم باقی و نفوذشان برقرار بود.
سلاطين اوليه سلسله آلبويه، پس از استقرار، به کشورگشايی و توسعه حکومت افتادند. معزالدوله احمد بن بويه بعد از تصرف فارس و خوزستان و عراق عرب، عزم تصرف بحرين و عمان کرد و در سال ۳۵۲ ابومحمد حسن بن محمد مهلّبی، وزير خود را بدين کار مامور فرمود. وزير سپاهيان و اسباب لازم آماده نمود اما عمرش وفا نکرد و درگذشت. معزالدوله خود به آنجا رفت و نافع را که بر بحرين حکومت داشت شکست داد و خطبه و سکه بنام خويش کرد. پس از مدتی، مردم عمان، حاکم معزالدوله را بيرون و خودسری آغاز کردند. معزالدوله در سال ۳۵۵ باز سپاهی به سرکردگی وزيرش «ابو الفرج بن عباس» به آنجا فرستاد و فتنه را فرونشاند. عضدالدوله جانشين معزالدوله نيز همچنان بر عمان و جزاير خليجفارس مسلط بود. پس از مرگ او که در سال ۳۷۲ اتفاق افتاد کشورهای او بين پسرانش تقسيم شد عمان و جزاير بحرين به شرفالدوله رسيد. از اين زمان حوادث گوناگونی در اين حدود اتفاق افتاد. در سال ۴۴۰ «ابونصر خسرو فيروز» (ملک رحيم) آخرين سلطان سلسله آلبويه، برای مطيع کردن خوارج که بر عمان و بحرين تسلط يافته بودند سپاهی به سرکردگی «شهريار بن نافيل» آنجا فرستاد و او آن حدود را آرام کرد.
بعد از انقراض دولت آلبويه و روی کارآمدن سلاجقه، «قاورد» پسر «چغریبيک» در سال ۴۵۵ شيراز را گرفت و «عيسی» حاکم هرمز را مامور کرد عمان و بحرين را که همچنان در دست شهريار بن نافيل باقی مانده بود بگيرد و عيسی اين وظيفه را بيابان برد.
اتابک ابوبکر نيز در دوران حکومت خود پس از اينکه جزيرههای کيش و قشم و هرمز را گرفت، آهنگ تسخير جزاير بحرين و عمان کرد. «اوال» که اکنون «منامه» نام دارد و بزرگترين جزيره مجمع الجزاير بحرين است آن زمان در تصرف «محمد بن ابیماجد» بود. اتابک ابوبکر در سوم ذیحجه ۶۳۳ آنجا را گرفت و امير آن سرزمين را که مطيع المستنصر باللّه خليفه عباسی شده بود بيرون کرد. هشت سال بعد «قطيف» را هم گرفت.
اروپايیها در سواحل ايران:
در سال ۹۰۹ هجری (۱۴۹۳ ميلادی) يکی از دريانوردان پرتغال بنام «آلفونس دالبوکرک Alfonso Daibouquerque» به بحر عمان و خليجفارس آمد و از جانب «امانوئل» پادشاه آن کشور مامور شد که سواحل و جزاير اين دو دريا را به تصرف درآورد. اين دريانورد بیباک و بیرحم به کمک همراهان خود پس از چند سال بر جزيره هرمز تسلط يافت و قلعه نظامی بزرگی برپا کرد.
داستان تصرف هرمز که سرآغاز تسلط پرتغالیها بر بيشتر نقاط حساس خليجفارس میباشد قابل توضيح بيشتر است و برای اينکه دقايق اين فصل روشنتر شود شرح زير مفيد مینمايد: پيش از آنکه پرتغالیها در خليجفارس رفتوآمد و نفوذ داشته باشند تجارت اين دريا در دست اقوام عرب بود. کمکم پرتغالیها جای ايشان را گرفتند.
«دوم فرانسيسکو و الميدا» که در سال ۱۵۰۵ ميلادی (۹۱۰ هجری) از جانب دولت متبوع خود پرتغال، نايبالسلطنه هند بود در نظر داشت هرطور هست روابط بازرگانی ميان هند و پرتغال را محکمتر کند. اما «آلفونس دالبوکرک» جانشين او تنها به همين قانع و خرسند نبود و میخواست مستعمرات وسيعی در همه سواحل اقيانوس هند برای پرتغال فراهم آورد. به اين نيت در هر نقطه که موسسه بازرگانی ايجاد میکرد و قلعه مستحکمی نيز بنا مینهاد. «آلبوکرک» پس از چند سال، جنگهای خود را برای تسلط و بسط نفوذ در سواحل اقيانوس هند آغاز کرد.
اول «مسقط» و چند نقطه ديگر را گرفت و از آن پس متوجه هرمز گرديد. پادشاه هرمز در اين زمان «سيفالدين» کودکی دوازده ساله بود و «خواجه عطار» به نيابت او کارهای جزيره را اداره میکرد. با اينکه مدافعين هرمز از مهاجمين پرتغالی زيادتر بودند از آنان شکست خوردند و خراجگزار ايشان شدند. «آلبوکرک» با پادشاه هرمز معاهده بست و شرط کرد مهتر هرمز کشتیها بوميان را بدون اجازت دولت پرتغال در هرمز راه ندهد، بعلاوه بازرگانی پرتغالیها نيز از هر قيدوبند آزاد باشد. سپس در سال ۱۵۰۷ در هرمز قلعه بزرگی بنا کرد و از آنجا رفت.
چند سال بعد مردم هرمز از اطاعت پرتغالیها سرپيچی کردند. «آلبوکرک» که اين زمان در هندوستان بود «پرو» برادرزاده خود را برای آرام کردن مردم هرمز به آن جزيره فرستاد اما او کاری از پيش نبرد. ناچار خود در سال ۱۵۱۰ با بيست و شش کشتی جنگی به هرمز حمله کرد و آنجا را گرفت و با شاه اسمعيل پادشاه مقتدر صفوی عهدنامهای بست. به موجب اين پيمان، شاه اسمعيل قبول کرد هرمز متعلق به پرتغال باشد مشروط براينکه «آلبوکرک» پادشاه ايران را در تصرف بحرين و قطيف و آرام کردن مکران ياری و مددکاری کند. بعلاوه با يکديگر دوست و متحد باشند.
«آلبوکرک» پس از حل و فصل امور برادرزاده خويش را به حکومت هرمز منصوب کرد و خود به هندوستان روانه شد اما همين که به «گوا» رسيد در ۱۵ دسامبر ۱۵۱۵ ميلادی درگذشت.
«لوپوسوارز» جانشين «آلبوکرک» لياقت و کفايت او را نداشت. از فرط غرور و نادانی در سال ۱۵۲۲ گمرک هرمز را تنها به اختيار خود گرفت و چندان به مردم زور و آزار کرد که پادشاه آنجا از راه دريا و خشکی به پرتغالیها حمله نمود اما کاری از پيش نبرد، ناچار به قشم فرار کرد و آنجا به دست يکی از کسان خود کشته شد و محمود پسر سيزده سالهاش جانشين او گرديد. از اين زمان پرتغالیها دائم با اقوام مختلف عرب و عثمانیها در جنگ و جدال بودند و کمکم از نفوذ و اعتبار آنها کاسته میشد. در اواخر قرن شانزدهم وضع پرتغالیها دگرگون گشت زيرا مقارن اين زمان هلندیها و انگليسیها برای تجارت در اقيانوس هند بتلاش و تکاپو برخاستند و مزاحم و رقيب آنها شدند.
در سال ۱۰۱۰ هجری «فيروزشاه» پس از مرگ پدرش «فرخشاه» به پادشاهی هرمز رسيد و چون بحرين نيز ظاهرا تابع هرمز و مجموعا مطيع پرتغالیها بودند «رکنالدين مسعود» را به حکومت بحرين فرستاد. رکنالدين از ابتدای ورود به «اوال» تصميم کرد آنجا را از هرمز جدا و مستقل کند. «اللهوردیخان» حاکم شيراز همين که از نيت او آگاه شد عدهای را به سرکردگی «معينالدين فالی» ظاهرا به کمک او فرستاد. اين جنگجويان به محض استقرار، «رکنالدين» را کشتند و بحرين را متصرف شدند. پادشاه هرمز و وزيرش «شرفالدين لطفاللّه» همين که از اين ماجرا آگاه شدند با «فرانچيسکو دو ستومايور Francisco de Stomaryor» فرماندار پرتغالی انجمن کردند و همداستان شدند که به کمک سپاهان يکديگر جنگجويان «اللهوردیخان» را از بحرين برانند. در دريا و خشکی جنگ درگير شد و سپاهان پرتغالیها شکسته و فراری شدند.
اللهوردیخان بعد از گرفتن بحرين بهخيال تصرف جزيره هرمز افتاد تا نفوذ پرتغالیها و دست نشاندگانش را ريشهکن کند اما عمرش به آخر رسيد. شاه عباس سلطان مقتدر صفوی در ۱۰۲۳ «امامقلیخان» پسر «اللهوردیخان» را بدين کار مامور کرد و او هشت سال بعد به کمک انگليسيان هرمز را گرفت. (۱۱ جمادی الثانی ۱۰۳۱).
در زمان سلطنت سلطان حسين صفوی، خوارج ساکن عمان از ضعف ايران استفاده کرده، هرمز و کيش و قشم و بحرين را گرفتند و عدهای را کشته «منامه» را غارت نمودند. نادرشاه پس از اينکه از کار روس و عثمانی آسوده شد محمدتقیخان بيگلربيگی فارس را مامور پسگرفتن بحرين کرد و او عدهای را به سرکردگی «لطيف خان» به آنجا فرستاد و آنان در سال ۱۱۴۹ بحرين را بازستاندند. بعد از کشته شدن نادرشاه چنانکه میدانيم در اثر اختلافات و خونريزیهای پیدرپی ايران ضعيف شد و زحمات اين نابغه بزرگ در زمانی کوتاه بیفايده ماند.
گرچه آغاز محمدخان قاجار آشفتگیها را تا جايی که میتوانست بهبودی بخشيد و دست دشمنان و ياغيان را در داخل و خارج کوتاه کرد اما پس از او باز اوضاع به پريشانی گراييد و ملوکالطوايفی برقرار شد. کار بحرين نيز نابسامان بود و اعراب عتوبی و جواسم و دستههای ديگر دائم بر سر آن بيکار میکردند.
بحرين و تعهدات انگلستان:
دولت انگلستان که برای تثبيت مقام و موقعيت خود در هندوستان و توسعه نفوذ و اقتدار خويش در عمان و سواحل اقيانوس هند هر زمان با دستهای از اعراب مجاور کمک، میکرد بالاخره روز ۲۵ نوامبر سال ۱۸۱۴ مسيحی، برابر ۱۲ ذیالحجه ۱۲۲۹ با فتحعلی شاه قاجار عهدنامهای بست و ضمن آن متعهد گرديد در صورتیکه گرفتاری نداشته باشد برای سرکوبی دزدان دريايی و جلوگيری از تجاوز عربهای مجاور به دولت ايران کمک کند و نيز در صورتیکه بين شاهزادگان و سرداران و اميران ايرانی راجع به امور داخلی اختلافنظر پديد آيد بدون درخواست پادشاه مداخله نکند و اگر يکی از آنها قسمتی از خاک متعلق به ايران را به اميد دريافت کمک و مساعدتی به انگليس وعده داد نپذيرد و اعانت نکند. با وجود اين، دولت انگليس روز ۲۲ ربيعالاول سال ۱۲۳۵ پس از غلبه بر اعراب جواسم قشم و عمان بدون رضای ايران با «شيخ سلطان بن صقر» شيخ جواسم قشم و هرمز و با «حسن بن رحمه» شيخ جواسم راسالخيمه و عمان پيمانی بست که انگلستان تا مدت نامعلومی راسالخيمه را تصرف کند و شيوخ نيز از اعمال زور و ايجاد ناامنی خود دارای کنند. بحرين را هم در رديف نقاط مذکور حساب کردند و بدون توجه به پيمانی که با ايران بسته بودند شيخ آنجا را برای تصديق معاهده دعوت کردند.
در سال ۱۲۵۸ «شيخ محمد بن خليفه» به فرمانروايی بحرين رسيد و او خود را مطيع دولت ايران نشان میداد. انگلستان که به اين امر راضی نبود شيخ را ناچار کرد حق نظارت و تفتيش يا ضبط کليه کشتیهای او و مردم بحرين را برای دولت انگليس بشناسد و متعاقب اين معاهده در سال ۱۸۶۱ ميلادی پيمان ديگری با شيخ محمد بست که اختيارات او را محدودتر میکرد.
با وجود اين همه قيد و بندها شيخ محمد انگلستان بددين و بیاعتقاد و به ايران نسبه وفادار بود بدين جهت به سال ۱۲۸۵ هجری «لويی پيلی Lewis Pelly» فرمانده انگليسی، سپاهی به بحرين فرستاد و پرچم ايران را که بر فراز قلعه آن افراشته بود به زير آورد. کليه سفاين شيخ محمد را ضبط کرد و برادرش علی را بجای او به حکومت بحرين منصوب کرد. دولت ايران که کليه اقدامات کلنل «پيلی» را ناروا و برخلاف حق حاکميت خود میدانست شديدا به دولت انگليس اعتراض کرد و دولت انگليس به موجب نامهای رسمی به امضای «کنت کلارندون Compte Clarendon» اعتراض و حاکميت ايران را تصديق کرد ولی بهانه آورد که دوست انگليس تنها برای حفظ نظم و آرامش به چنين کاری دست زده وگرنه به بحرين چشم طمع ندوخته است.
ما اين سند را با تحمل زحمات فراوان تحصيل و برای ضبط در تاريخ گراور کرديم اما معتقديم تا دولت و ملت ايران در حفظ حقوق و حدود خود کوششی مردانه نکنند در اينگونه اسناد تاثيری نيست.
مغرور عهد يار قویتر ز خود مباش/ کاين عهدنامهها بجز اوراق پاره نيست
تاريخ ايرانی: اقبال يغمايی، روزنامهنگار، نويسنده و مترجم(۱۳۷۶ - ۱۲۹۵ ش) ۵ سال پيش از الحاق رسمی بحرين به ايران و اعلام آن به عنوان استان چهاردهم ايران، در مقالهای در مجله يغما که برادرش حبيب يغمايی مدير آن بود، به نامهای رسمی از سوی دولت انگليس به امضای «کنت کلارندون» اشاره کرده که طی آن لندن حق حاکميت ايران بر بحرين را تصديق کرده است. آنچه در پی میآيد متن کامل اين مقاله است که در شماره ۵۴ مجله يغما (آذر ۱۳۳۱) منتشر شده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر