منطقه خاورمیانه در دو دهه گذشته شاهد سه جنگ بزرگ بوده که در تمامی آنها آمریکا در خط مقدم آنها قرار داشته است. عملیات طوفان صحرا در سال ۱۹۹۱ برای پایان دادن به اشغال کویت توسط عراق – اشغال نظامی افغانستان به منطور سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱ و حمله نظامی به عراق جهت برکناری صدام در سال ۲۰۰۳.
با وجود تفاوتهای فراوانی که این سه جنگ درزمینههای مختلف از جمله علل وقوع جنگ و میزان مقبولیت لزوم اقدام نظامی در میان دولتها و افکار عمومی جهان دارند ولی مشابهتهایی به چشم میخورند که در تحلیل شرایط کنونی میتواند بسیار روشنگر باشد. یکی از این نکات قابل توجه این است که هر سه جنگ در زمان زمامداری جمهوریخواهان در کاخ سفید رخ داده است. به طور سنتی دموکراتها تمایل به حل مسایل از راههای غیر نظامی تا حد امکان و تمرکز بیشتر بر روی حقوق بشر محیط زیست و مسایلی از این دست دارند. به یاد داشته باشیم در جریان رقابتهای انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۰۸ آمریکا یکی از تفاوتهای عمده اوباما و جان مککین همین تفاوت دیدگاهشان در مدیریت مسایل جهانی بود. مککین جمهوریخواه تاکید خاصی روی برتری نظامی آمریکا در حل بحرانهای جهانی داشت در حالیکه اوباما شیوههای دموکراتیک و غیر نظامی را در اولویت قرار داده بود. جدا از تفاوتهای کلی سیاستهای دموکراتها نگاهی به روش کار پرزیدنت اوباما راهگشاست. این سناتور ایلینویزی که پس از ۸ سال سیاستهای جنگ طلبانه بوش با شعار تغییر به عرصه کارزار انتخاباتی وارد شده بود به سرعت موفق شد نه تنها توجه افکار عمومی آمریکاییان بلکه سراسر جهان و حتی دولتمردان را به خود جلب کند.
این دارنده مدرک دکترای حقوق از هاروارد توانایی شگفت انگیزی در سخنوری از خود نشان داد و توانست چهره آمریکای آینده را از کشوری خودمحور به کشوری که برای سایرین احترام قایل است تغییر دهد. اوج نمایش توانمندی وی سخنرانی وی در برلین و در جریان سفر انتخاباتیش به اروپا بود. در این میتینگ بیش از دویست هزار آلمانی! برای شنیدن سخنان نامزد ریاست جمهوری آمریکا تجمع کرده بودند. پس کاملا قابل انتظار بود که جهان آماده همراهی بیشتری با وی باشد. جدای ازموفقیتهای اوباما در عرصه داخلی ( نظیر اصلاح قانون بیمه همگانی که پیش از این ۵ رییس جمهور موفق به انجامش نشده بودند) در صحنه بینالملل همگرایی با سیاست های آمریکا کاملا مشهود است که از برجستهترین آنها توافق با روسیه بر سر پیمان کاهش تسلیحات اتمی آنهم پس از یک دوره طولانی سردی روابط بین دو کشور میباشد. شایان ذکراست کلید این توافق مهم چند ماه پیشتر و در جریان یک سخنرانی حماسی در پراگ زده شد.
این شواهد نشانگر این حقیقت است که دولت اوباما این توانمندی را دارد که با بسیج جامعه جهانی و از طریق مذاکره- تحریم و فشارهای بینالمللی به اهداف خود برسد.
بطور خاص در مورد پرونده اتمی ایران دولت اوباما در کمتر از ۲ سال موفق شده همراهی طیف وسیعی از کشورها(به خصوص متحدین سنتی ایران نظیر چین و روسیه) را برای تحت فشار قرار دادن ایران بدست آورد. این مطلب بدین معنا نیست که گزینه نظامی به طور کلی از دستور کار دولتمردان کنونی کاخ سفید خارج شده بلکه همانگونه که بارها تاکید کردهاند همه گزینهها روی میز قرار دارد و اتفاقا بنا به دلایلی که بعدا ذکر خواهد شد اگر اوباما تصمیم به اقدام نظامی بگیرد شانس موفقیتش بیش از بوش خواهد بود، ولی آنچه شواهد نشان میدهد دال بر عدم اقدام نظامی آمریکا حداقل در کوتاه مدت میباشد چرا که آمریکا با توجه به تحریمهای گسترده اخیر و فشارهای سنگین اقتصادی وضع شده که اینبار حمایت گسترده بین المللی را نیز به همراه دارد امیدوار است ایران را وادار به عقبنشینی کند.
حال به بررسی نحوه عمل آمریکا در شرایطی که تصمیم به اقدام نظامی گرفته و مقایسه آن با شرایط حاکم کنونی میپردازیم.
۱- حمله آمریکا به افغانستان درشرایط خاصی صورت گرفت.آمریکا در شوک ناشی از حملات ۱۱ سپتامبر بهسر میبرد و برای حفظ هیمنه خود نیاز به اقدامی سریع داشت ضمن اینکه در افغانستان دولت مرکزی قدرتمند با ارتشی کلاسیک روی کار نبود در حالیکه ایران از ارتشی نیرومند (حداقل در مقیاس خاورمیانه) برخوردار است که کار را برای جنگی کوتاه مدت با نتایجی سریع برای آمریکا دشوار میسازد. نگاهی به تاریخ روشن میسازد که پس از جنگ جهانی دوم آمریکا از تاکتیک جنگهای کوتاه مدت با تکیه بر برتری چشمگیر هوایی خود استفاده نموده و اگر درگیر جنگ فرسایشی شود(نظیر ویتنام) به دلایل گوناگون که در حوصله این مقاله نیست به مشکلات متعددی دچار میشود. از طرف دیگر افغانستان کشوری تاثیرگذار در بازار نفت نبود و این حمله دستکم بهطور مستقیم روی انتقال نفت منطقه تاثیر نمیگذاشت در حالیکه در مورد ایران باید از مدتها قبل تدابیری چه از جهت خروج روزانه ۲.۵ میلیون بشکه نفت صادراتی ایران از بازارهای بینالمللی وشوکهای قیمتی آن و چه از نظر تسلط ایران بر تنگه هرمز اندیشیده شود.فراموش نکنیم عرض تنگه هرمز تنها ۶۰ کیلومتر بوده که فقط در بخشهایی از آن نفتکشها توان عبور دارند و غرق شدن یکی دو کشتی در آن منطقه صادرات نفت کل منطقه را تحت تاثیر قرار میدهد. نکتهای که باید به آن توجه کرد اینست که بدنبال سفر ۲ ماه پیش هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا به عربستان سعودی این کشور صادر کننده نفت تضمینهایی به چین (بزرگترین مشتری نفت ایران) داد که آمادگی تامین نفت مورد نیاز این کشور را دارد. این اقدام نه نشانه جنگ بلکه دادن تضمینهای لازم به چین جهت همراهی با تحریمهای شدیدتر علیه ایران است که ظاهرا موثر نیز واقع شده است و شاهدی دیگر مبنی بر اینکه فعلا جنگی در کار نیست.
۲ - در هردو جنگ افغانستان و عراق دستگاه دیپلماسی آمریکا از چند ماه پیش از اقدام نظامی دست به برگزاری نشستها و همایشهایی با حضور گروههای اپوزیسیون آن کشورها زد تا آینده سیاسی آن کشورها را مشخص کند چرا که نمیتوان حکومتی را ساقط کرد بدون اینکه به فردای سقوط نیاندیشید. مثلا در افغانستان سران گروههای جهادی را گرد هم آورد و با توجه به تشتت آرا تصمیم گرفته شد محمد ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان لقب بابای ملت بگیرد و شش ماه رییس دولت موقت باشد. پستی نمادین تا تمامیت ارضی کشور از هم نپاشد ویا در مورد عراق که شش ماه پیش از سقوط صدام نشست معروف لندن با حضور معارضین عراقی از کردهای سکولار گرفته تا اعضای مجلس اعلای عراق را برگزار کرد تا دورنمای آینده سیاسی عراق را ترسیم کنند. آیا در حال حاضر در مورد ایران شاهد اینگونه تحرکات هستیم؟ پاسخ منفی است.
۳ - باز در دو جنگ مذکور وجود نیروهای شبه نظامی مسلح که کنترل بخشهایی از کشور را در دست داشتند(نیروهای مجاهدین درشمال افغانستان و پیشمرگ های کرد در عراق) کمک فراوانی به پیشبرد اهداف نظامی آمریکا میکرد. بومی بودن این نیروها مقاومت کمتری در میان لایههای اجتماعی ایجاد میکرد ضمن اینکه آشنایی بیشتر با منطقه و سابقه عملیات چریکی در آن نواحی شانس موفقیت را افزایش و مدت زمان حمله نظامی و به تبع آن هزینههای انسانی و مالی آنرا کاهش میداد. آیا ایران دارای چنین فاکتورموثری میباشد؟ در حال حاضر تنها نیروی قابل بحث سازمان مجاهدین خلق میباشد ولی اولا در حال حاضر این گروه چندان در ایران فعال نبوده ضمن اینکه از پایگاه اجتماعی ضعیفی برخوردار است.
سوالی که در اینجا مطرح میشود اینست که اگر آمریکا قصد اقدام نظامی ندارد دلیل تحرکات نظامی اخیر این کشور و گسیل سومین ناو هواپیمابر به خلیج فارس چیست؟
شاید نگاه به مدل عراق با توجه به روی کار بودن یک دولت توتالیتر و نیروی نظامی منسجم همچنین تشابهات فرهنگی – قومیتی به ایران در این زمینه راهگشا باشد.در جنگ اول آمریکا و عراق در سال۱۹۹۱ هدف تنها پایان اشغال کویت بود. در فاصله ۱۲ ساله تا جنگ دوم آمریکا تلاش نمود با تحریمهای سنگین و کمرشکن از یکسو توان نظامی و دفاعی عراق را کاهش دهد و از یکسو با افزایش حجم نارضایتی عمومی همراهی بیشتری در جامعه عراق با سرنگونی صدام از طریق نظامی بدست آورد. این مدل با شرایط کنونی ایران همخوانی بیشتری دارد. از نظر نگارنده مانورها و تحرکات نظامی اخیر آمریکا در منطقه بیشتر جنبه تبلیغاتی و ایجاد نگرانی نه در ایران بلکه در بین کشورهای منطقه و به خصوص متحدین آمریکا و سایر بازیگران تاثیرگذار بینالمللی دارد. به یاد داشته باشیم در سال ۲۰۰۳ زمانیکه آمریکا حمله نظامی به عراق را لازم دانست بدون توجه به نظر مخالف [بعضی از اعضای] شورای امنیت دست به اشغال عراق زد و این چیزی نیست که روسیه چین و حتی اروپا خواستار تکرار سناریو آن باشند لذا سعی به همکاری بیشتر با آمریکا در روشهای غیر نظامی نظیر فشارهای دیپلماتیک و تحریمها خواهند داشت واین همان هدف آمریکا در مقطع کنونی است. شواهد نشان میدهد که اگر آمریکا قصد اقدام نظامی داشته باشد، پس از یک دوره نسبتا طولانی تحریمهای فلج کننده دست به این کار خواهد زد.
ممکن است این پرسش مطرح گردد که حملات محدود نظامی نیاز به پیش زمینه های بیان شده ندارد ولی نکته مهم اینست که چنین حملاتی باید برق آسا و با اطمینان بالا از تخریب کامل تاسیسات اتمی ایران باشد چون در غیراین صورت توپ در زمین آمریکا بوده و ایران میتواند بدون توجه به تعهدات بین المللی برنامه های نظامی هسته ایش را پی بگیرد. واقعیت این است که اگر چنین اطمینانی وجود داشت تاکنون حمله صورت گرفته بود(نظیر حمله ۱۹۸۱ به تاسیسات اوسیراک عراق توسط اسراییل) وشاهدی دال بر این اطمینان در حال حاضر وجود ندارد.
بنابردلایلی که ذکر شد حمله نظامی آمریکا به ایران حداقل در کوتاه مدت محتمل نیست ولی چه کسانی این سناریو را پی میگیرند:
۱-تندروهای صهیونیست که همواره از رادیکال شدن فضا علیه ایران به هر قیمتی استقبال میکنند.
۲-اپوزوسیون تندروی ایرانی نظیر مجاهدین خلق و برخی از سلطنتطلبان که خواستار حذف جمهوری اسلامی به هر قیمتی میباشند.
۳-برخی از ایرانیان غیرسیاسی مقیم خارج از کشور تحت تاثیر تبلیغات شبکههای تندروی انگلیسی زبان(نظیرفاکس نیوز در آمریکا و کانادا) به این باور رسیدهاند که حمله نظامی قریب الوقوع بوده و ناخواسته به انتشار آن دامن میزنند.
۴-گروههای رادیکال و تندروی حکومتی نظیر سپاه با فرض کوتاه مدت و مقطعی بودن حملات آمریکا از آن استقبال نموده و به نوعی برای آن زمینه سازی میکنند چرا که آنرا فرصتی برای میلیتاریستی سازی فضای کشور و سرکوب شدید جنبش آزادی خواهی ملت میدانند.
توجه به این نکته ضروریاست که در افغانستان طالبان و عراق صدام امیدی به تغییر از درون نبود وتنها راه توسل به زور بود. آنها فاقد هرگونه نیروی اجتماعی که توان ایجاد تغییرات اصلاحی داشته باشد بودند. در حالیکه در یکسال گذشته و پس از انتخابات پر حرف و حدیث ریاست جمهوری دهم ایران جنبش سبز به عنوان یک جنبش مدنی آزادیخواه و اصلاح طلب در ایران ظهور کرده که در جلب توجه افکار عمومی جهانی و تغییر نگرش نسبت به مردم ایران بسیار موفق عمل کرده است و این همان چیزی است که گزینه اول دموکراتهای حاکم در آمریکا در مقابله با تهدیداتی است که جهان از آن نگران است. اینکه ملتی با هشیاری بتوانند اصلاحات لازم در جامعه خود را از راههای دموکراتیک و بدست خودشان به سرانجام برسانند بزرگترین تضمین عدم وقوع جنگ است. فراموش نکنیم اوباما توان زیادی در بسیج جامعه جهانی (بر خلاف بوش) دارد و اگر این روزنهها بسته شود و تصمیم به سرکوب نظامی ایران گرفته شود باید اجماعی گسترده علیه ایران را متصور بود. با توجه به موارد فوق هر چند حمله نظامی قریب الوقوع منتفی است تنها راه جلوگیری از رخداد جنگ تلاش در جهت بسط و گسترش جنبش آزادی خواهی ملت ایران و ایجاد اصلاحات دموکراتیک از درون کشور میباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر