Iran Air, the state-owned flag carrier, plans to sell its first shares to the public and buy as many as 100 new aircraft to expand in the face of tighter international sanctions, the company's chairman said.
Iran Air is seeking to modernize its aging fleet of foreign-built jetliners, which it operates amid political obstacles to the purchase of new planes and spare parts from European suppliers including Boeing Co. and Airbus SAS, Chairman Farhad Parvaresh said.
"Our company will be going into the Tehran Stock Exchange," Parvaresh said in his first interview with foreign media since his appointment as head of the company last October. "We are creating the conditions for this. Whether that will be 100 percent, 70 percent, 60 percent, we are working on this."
An initial public offering would help Iran Air finance its planned expansion, even as the country comes under a new round of sanctions over its nuclear activities. The United Nations Security Council passed a fourth round of sanctions over Iran's nuclear program in June. President Barack Obama intensified US sanctions against Iran on July 1, targeting foreign suppliers of aviation fuel and other refined oil products and blocking access to the US financial system for banks doing business with the country.
Homa Hotels, an Iran Air subsidiary, is already listed on the Tehran bourse. Iran Air Tour, another unit, is expected to go public by the end of the Iranian calendar year on March 20, 2011, he said. Parvaresh did not provide a timeframe for Iran Air itself to issue and sell shares to the public. The Tehran Stock Exchange, home of the world's second-best performing equity index in the first half of the year, has a total value of 747 trillion Iranian rials ($75 billion).
The European Union tightened trade restrictions on July 26, banning fresh investment in or sales to Iran's oil and natural gas industries, curbing export-credit guarantees, and monitoring more closely banks that do business in the country.
The US and its allies accuse Iran of pursuing a nuclear weapons capability, an allegation that Iran rejects, insisting that its nuclear program is civilian and needed to provide electricity to a growing population.
"We have had restrictions to get planes but have made efforts and succeeded," Parvaresh said at his office in Tehran. "We have restrictions to get parts, but have managed. It's still difficult, but we are making efforts."
Iran Air's fleet includes 53 aircraft from Boeing, Airbus and Dutch manufacturer Fokker. The planes are 21 years old on average. "We are always thinking about buying new planes," Parvaresh said. "Perhaps we need some 100 aircraft. Boeing and Airbus are making a huge mistake not to use this market."
The company, founded in 1962, will acquire new planes "whenever we have an opportunity," he said. "It's not very easy. Certain conditions need to be met, and when they are, we will buy."
source: Iran Focus
جبهه مشارکت ایران اسلامی در اعتراض به اتهامات دبیر شورای نگهبان با انتشار بیانیهای از قوه قضائیه خواست تا به دروغها و تهمتهای احمد جنتی رسیدگی کند. در این بیانیه تأکید شده است که اگر برای وی این مصونیت آهنین را قائل نمیشدند و عدالت در حق ایشان جاری میشد با دروغ و تهمت، جایگاه فقاهت و عدالت را به ورطه سقوط نمیکشاند.
متن بیانیه که توسط سایت جرس منتشر شده، به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایّها الّذین آمنوا اذا جائکم فاسق بنباءٍ فتبیّنوا
آقای جنتی عضو فقها و دبیر شورای نگهبان و نیز امام جمعه تهران در سخنانی مدعی شده اند کسانی که به زعم ایشان از سران فتنه هستند به واسطه دولت سعودی مبلغ یک ملیارد دلار از دولت امریکا پول دریافت کرده اند و قرار بوده در صورت انقراض جمهوری اسلامی مبلغ پنجاه میلیارد دلار دیگر نیز بگیرند. ایشان ادعا کرده اند که برای این ادعا سند هم دارند. آیا کسی که قدری عدد و رقم بداند و بفهمد سند یعنی چه به این ادعا نمی خندد؟ متاسفانه ایشان با همین اندازه فهم و درایت صحت انتخاباتی را که تقلب و تخلف در آن موج می زد تأیید کرده اند.
سابقه ایشان در بیان مطالبی که مردم ایران را مبتهج می کند طولانی است اما به نظر می رسد که این بار آخرین فرصت ایشان برای ایراد مطالبی است که در اثر القائات کودکانه عده ای شناخته شده واگو می شود. این بار زمان آن است تا ملت ایران بی هیچ شبهه ای کاملا دریابند چگونه فردی که کوچکترین پرهیزی از ارتکاب بزرگترین گناهان ندارد متصدی دو منصبی شده است که شرط اول آن عدالت است.
1ـ ایشان باید مشخص کنند چگونه و در چه زمانی به این اطلاعات دست یافته اند؟ و آیا این اطلاعات را در اختیار مقامات مسئول گذاشته اند؟ و آیا با اجازه آنها این افشا گریها را انجام داده اند؟
2ـ ایشان باید صریحا اسامی افرادی را که ایشان مدعی هستند پول دریافت کرده اند اعلام کنند.
3ـ ایشان باید صریحا اعلام کنند چنانچه ادعای ایشان ثابت نشد آیا همچنان به غصب مناصب شورای نگهبان و امامت جمعه تهران اصرار خواهند داشت؟
اما مسئولان قضایی کشور نیز باید در این رابطه مواضع خود را روشن کنند:
1ـ قوه قضاییه باید صریحا مشخص کند آیا خبری از اطلاعات مورد ادعای آقای جنتی دارد یا خیر؟ و چه تمهیداتی برای اثبات صحت و سقم آن خواهد اندیشید؟
2ـ در صورتی که آقای جنتی نتواند ادعای خود را ثابت کند به عنوان مفتری چه مجازاتی در انتظار ایشان است؟
جبهه مشارکت ایران اسلامی دردمندانه اعلام می کند اگر به شکایتهای قبلی از آقای جنتی و از جمله شکایت آقای تاج زاده از ایشان رسیدگی می شد و برای ایشان این مصونیت آهنین قائل نمی شدند و عدالت در حق ایشان جاری می شد اینک ایشان به خود اجازه نمی داد چنین بدون پروا از خداوند که ناظر بر احوال و اقوال است اینچنین جایگاه فقاهت و عدالت را به ورطه سقوط و دنائت بکشاند.
بدون تردید جایگاه دروغ گویان و تهمت زنندگان جهنم است
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
جبهه مشارکت ایران اسلامی
جانشین نماینده ولیفقیه در سپاه گفت که “نقاط ضعف دشمنان را شناسایی کردهایم و اگر دشمنان بخواهند کوچکترین حرکتی علیه جمهوری اسلامی انجام دهند، تنگه هرمز و خلیج فارس را برای آنها نا امن خواهیم کرد.”
به گزارش فارس، مجتبی ذوالنور عصر پنجشنبه، طی دیدار با امام جمعه مشهد اظهار داشت “طبق قطعنامه پنجم شورای امنیت، به اعضای آن شورا برای بازدید از تاسیساتی که به مقصد جمهوری اسلامی ارسال میشود، اجازه داده میشود و اگر آنها بخواهند تنگه ها و اقیانوسها و آبراهها را برای ما ناامن سازند، تنگه هرمز و خلیج فارس نیز برای آنها ناامن خواهد بود. ”
جانشین نماینده ولیفقیه در سپاه، با تاکید براین نکته که “جمهوری اسلامی کانون الهام بخش و جنبشهای آزادی بخش و در دنیا دارای محبوبیت است”، خاطرنشان کرد: “تهدیدات از ابتدای انقلاب بوده، و این تهدیدات قالبهای متفاوتی دارد که یکی از اینها حمله نظامی است و اگر دشمن بخواهد این تهدید را عملی کند این تهدید در حد کشورهای همسایه نیست و این دشمن و این تهدید یک قدرت فرامنطقهای است که در نبرد هوایی جنگ الکترونیکی برتری دارد. ”
دبیرکل ستاد یادواره شهدای روحانی کشور با تاکید بر جنبه روانی این تهدیدات افزود: دشمن نقاط ضعفی دارد که ما روی آنها کارکردهایم و اگر این تهدیدات را عملی کنند ماهم نقاط ضعف آنها را هدف قرار میدهیم.
یکی از بزرگترین ناوهای هواپیمابر آمریکا، هم اکنون در حال ملحق شدن به یگان های نظامی امریکا در منطقه است.
وکیل جعفر کاظمی میگوید دیوان عالی کشور، درخواست اعاده دادرسی موکلش را که به «محاربه» متهم شده بوده، رد کرده و او در معرض اعدام قرار دارد.
به گزارش رادیو فردا، نسیم غنوی، وکیل جعفر کاظمی ضمن تایید این خبر درباره اتهامات جعفر کاظمی گفت: «آقای جعفر کاظمی در شهریور ما سال ۱۳۸۸ دستگیر شدند و اتهاماتشان محاربه، اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی و فعالیت تبلیغی علیه نظام بود که در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب محاکمه شدند.»
به گفته وکیل جعفر کاظمی، دادگاه بدوی وی را محکوم به اعدام کرد و پس از اعتراض، این پرونده در شعبه ۳۶ دادگاه تجدید نظر استان تهران رسیدگی شد و بار دیگر حکم اعدام تایید شد.
نسیم غنوی در ادامه به رادیو فردا گفت از آنجا که دادگاه تجدید نظر نیز حکم اعدام را تایید کرد، وکلا نسبت به رای صادر شده اعتراض کردند و در نتیجه پرونده به شعبه ۳۱ دیوان ارجاع شد اما این شعبه درخواست اعاده دادرسی را رد کرد.
وکیل جعفر کاظمی در پاسخ به این پرسش که موکلش به چه اتهامی در شهریور ماه گذشته دستگیر شده، میگوید: «آقای کاظمی از زندانیان سابق هستند که به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق ۱۰ سال سابقه حبس در دهه ۱۳۶۰ دارند. و در نهایت در سال ۱۳۷۰ آزاد شدند.»
نسیم غنوی میافزاید: «پس از آزادی، آقای کاظمی ازدواج کرده و به کارهای خودش مشغول بود؛ سال ۸۷ فرزند ۱۵ سالهاش قصد داشت از کشور خارج بشود و به قرارگاه اشرف برود.»
به گفته این وکیل دادگستری، جعفر کاظمی میگوید «به خاطر اینکه فرزندش نوجوان بود و نمیشد تنها رها بشود، همراه وی رفته است تا فرزندش را منصرف کند.»
نسیم غنوی میافزاید در نهایت فرزند جعفر کاظمی به قرارگاه اشرف رفت و هماکنون نیز در آنجا به سر میبرد؛ وکیل جعفر کاظمی در ادامه گفت که موکلش در «اجتماعات پس از انتخابات» دستگیر شده بود.
نسیم غنوی تاکید میکند که جعفر کاظمی اتهام محاربه را «تحت هیچشرایطی» نپذیرفته و اتهاماتشان را همواره رد کرده است.
به گفته وکیل جعفر کاظمی اگر وی ارتباط تلفنی به فرزندش داشته، تنها به رابطه پدر و فرزندی محدود بوده است.
نسیم غنوی میگوید احراز «محاربه» به شرایطی بستگی دارد، که به هیچ وجه در مورد جعفر کاظمی صدق نمیکند.
در اردیبهشت ماه امسال، عباس عباس جعفری دولتآبادی، دادستان تهران اعلام کرده بود که شش نفر از متهمان به ارتباط با سازمان مجاهدین محکوم به اعدام شدهاند که نام جعفر کاظمی نیز در میان آنها بود.
سرآغاز
میرحسین موسوی در بیانیه هجدهم یا منشوری برای جنبش سبز بار دیگر نقش شبکههای اجتماعی در پیشبرد جنبش سبز را یادآور شد و «گسترش و فعالسازی» شبکههای اجتماعی ـ واقعی و مجازی ـ را از «راهکارهای محوری» دانست (1). اردشیر امیرارجمند نیز که از او به عنوان مشاور نزدیک میرحسین نام برده میشود در گفتگویش با جرس، یافتن «راهکارهای توسعه و توانمند سازی شبکههای اجتماعی» را از «مسایل مهم جنبش» یاد میکند و بر این باور است «این امر باید به صورت جدی در دستور کار همه فعالان جنبش باشد»(2). هرچند این تاکید بر لزوم تقویت، گسترش و توانمندسازی شبکههای اجتماعی در چند ماه گذشته از سوی رهبران جنبش سبز، نزدیکان آنان و برخی نخبگان بارها تکرار شده است، اما به باور نویسندۀ این سطور هنوز پرسشهای ابتدایی در ماهیت این شبکهها و راهکارهای عملیِ تقویت و گستردگی آنها بیپاسخ مانده است و نیاز به بحث و گفتگوی بیشتری برای روشن شدن موضوع دارد. در این نوشته بر آنم با بازتعریف آنچه که به آن شبکه اجتماعی جنبش سبز گفته میشود و نقشهایی که برای آن متصور میتوان بود به راههای تقویت شبکههای اجتماعی جنبش سبز بپردازم و از این رهگذر بر اهمیت ارتباطهای ضعیف افراد در نفوذ جنبش سبز میان گروههای مختلف اجتماعی تاکید کنم.
شبکههای رسمی، غیررسمی ـ شبکههای حقیقی، مجازی
عموما هنگامی که از شبکههای اجتماعی در جنبش سبز یاد میشود آن چه که بیشتر مورد توجه قرار می گیرد شبکههایی تشکیلاتی است که رهبری آن به شکل هرمی است و در آن ارتباطهای سازمانی یا شبه سازمانی بین افراد برقرار است. البته نوع دیگری از شبکهها نیز با عنوان شبکههای اجتماعی مجازی مانند فیسبوک و بالاترین که کاربران بطور مجازی در گروههای مختلف گرد هم میآیند نیز مورد توجهند. اما آن چه که کمتر مورد توجه قرار میگیرد، شبکههای شخصی افراد است که مجموع آنها ترکیبهای گوناگونی از شبکههای اجتماعی را تشکیل میدهد. این نوع شبکهها بر خلاف شبکههای نوع اول عموما تک سطحی است و افراد رابطه تشکیلاتی با یکدیگر ندارند، بلکه به واسطه شغل، محل زندگی، پیوند خانوادگی و غیره با یکدیگر مرتبط هستند.
با این تفسیر برای شبکههای اجتماعی دو نوع دستهبندی پیشنهاد میشود که برای توضیح و تشریح نقش شبکههای اجتماعی در جنبش سبز و راههای تقویت آن، این دستهبندی ضروری مینماید. شبکهها را میتوان از نظر ارتباطهای تشکیلاتی به شبکههای رسمی و غیررسمی و از نظر جنس به شبکههای حقیقی و مجازی دستهبندی کرد.
به طور خلاصه منظور ما در این نوشته از شبکههای «رسمی» شبکههایی است که توسط احزاب یا نیروهای سیاسی سازماندهی میشوند و بخشی از آن شامل اعضای سازمانی و بخش دیگر شامل هواداران است. مراد ما از شبکههای اجتماعی «غیر رسمی» همان شبکههای خانوادهها، دوستان، هم کلاسیها، همکاران، هم محلهایها و از این دست است. منظور از شبکههای «حقیقی» که در دنیای واقعیت وجود دارند و شبکههای «مجازی» که در فضای اینترنتی موجودند نیز روشن مینماید.
شبکههای اجتماعی؛ منبع خبر، منبع انگیزش
افرادی که همدل و همسو با جنبش سبز هستند، از طریق شبکههای اجتماعیِ رسمی و غیررسمی، مجازی و حقیقی از اخبار و تحولات جنبش باخبر میشوند و بدین ترتیب در معرض جنبش قرار میگیرند و سپس از همان طریق انگیزه آنها به حدی افزایش مییابد تا از موانع مشارکت در جنبش گذر کنند
اگر بخواهیم به بحث مرکزی این نوشته یعنی چگونگی تقویت شبکههای اجتماعی جنبش سبز نزدیک شویم، ابتدا باید به نقش شبکههای اجتماعی در جنبش اجتماعی بپردازیم تا از پس آن بتوانیم راجع به تقویت و توانمندی شبکههای اجتماعی در برعهده گرفتن و اجرای آن نقشها نظری ارائه دهیم.
شبکههای اجتماعی در جنبشهای اجتماعی میتوانند دو نقش کلیدی برعهده داشته باشند؛ نخست، در معرض جنبش قرار دادن افرادِ همسو و همدل با جنبش از طریق تکثیر آگاهی، توزیع اخبار و انتشار برنامهها و تحولات جنبش. دوم، افزایش انگیزه اجتماعی و اخلاقی مشارکت و انگیزه رسیدن به نفع عمومی که به مشارکت در جنبش اجتماعی میانجامد.(3) یک هنجار به نفع مشارکت در یک جنبش اجتماعی در شبکهای اجتماعی شکل میگیرد. هرچه یک فرد بیشتر درگیر شبکههای اجتماعی باشد، این هنجار بیشتر بر او موثر خواهد بود و انگیزهای برای مشارکت در او ایجاد خواهد کرد. برای نمونه اگر در محیط کاریِ یک فرد بیشترِ همکاران در جنبش سبز مشارکت داشته باشند و هنجاری به نفع مشارکت در جنبش سبز شکل گرفته باشد، عدم مشارکت برای فرد دشوارتر و نامحتملتر خواهد بود نسبت به فردی که برای مثال شبکه شخصیاش بیشتر خانوادگی است و هنجاری به نفع مشارکت در آن وجود ندارد.
نمونه دیگر، عضو رسمی یک حزبِ درگیر در یک جنبش اجتماعی به واسطه قرار داشتن در شبکه رسمی آن حزب بطور مستمر از طریق ارتباطهای تعبیه شده در ساختار شبکهای حزبی از اخبار و برنامههای جنبش مطلع میشود و نسبت به یک فرد عادی، بیشتر در معرض جنبش اجتماعی قرار میگیرد.
بنابراین افرادی که همدل و همسو با جنبش سبز هستند، از طریق شبکههای اجتماعیِ رسمی و غیررسمی، مجازی و حقیقی از اخبار و تحولات جنبش باخبر میشوند و بدین ترتیب در معرض جنبش قرار میگیرند و سپس از همان طریق انگیزه آنها به حدی افزایش مییابد تا از موانع مشارکت در جنبش گذر کنند.
اما تحت سیطره حکومتهای اقتدارگرا که هیچ گونه کار حزبی و تشکیلاتی پذیرفتنی نیست، شبکههای رسمی توان نقش بازی کردن خود را از دست میدهند، چرا که امکان بسیج، سازماندهی و خبررسانی عملا وجود ندارد. بنابراین نقش شبکههای اجتماعی غیررسمی نسبت به شبکههای رسمی در آگاهیرسانی و در انگیزش پررنگ تر است. (4) و همچنین به دلیل عدم وجود رسانههای آزاد و مستقل، نقش رسانهها و شبکههای مجازی چون سایتهای اینترنتی و نوع دیگری از رسانههای غیرحقیقی چون شب نامهها و دیوارنویسیها(5) نیز نسبت به رسانههای حقیقی چون مطبوعات و تلویزیون قابل توجهتر است.
با این دو پیش فرض:
یک ـ در معرض جنبش قراردادنِ جامعه و بالابردن انگیزه افراد برای مشارکت دو نقش اساسی شبکههای اجتماعی در جنبش سبز هستند.
و دو ـ در شرایط کنونی جامعه و ساختار سیاسی ایران شبکههای اجتماعی غیررسمی به شکل قابل توجهی از شبکههای رسمی در پیشبرد اهداف جنبش سبز بااهمیتترند،
به این پرسش خواهیم رسید که تقویت چه ویژگیهایی از شبکه اجتماعی غیررسمی جنبش سبز، عملی شدن این نقشها را تسهیل میکند و به کارکردهاشان بیشتر فایده میرساند؟
تقویت شبکههای اجتماعی؛ چگونه و با چه هدفی؟
اردشیرامیرارجمند ادعا میکند «تا حدی رسانه میتواند [...] نقش تعیین کنندهای را در توانمندسازی شبکههای اجتماعی [...] داشته باشد»(6). اما در این اظهارنظر روشن نیست که رسانه فراگیر ـ که احتمالا منظور شبکه تلویزیونی ماهوارهای است ـ چگونه قادر است در توانمندسازی شبکههای اجتماعی عمل کند و چه ویژگیهایی از یک شبکه اجتماعی را تقویت میکند که آن را قادر کند در نقشهای خود کاراتر عمل کند؟ مسلما نظر امیرارجمند و موسوی این نیست که با استفاده از رسانۀ فراگیر، شبکههای اجتماعی «رسمی» به طریقی سازماندهی و تقویت شود؟ چرا که خود امیرارجمند نیز اذعان دارد «در شرایط کنونی داشتن رهبری هرمی و کلاسیک بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد» و «بخشی از رهبری جنبش باید غیر متمرکز و از طریق شبکههای اجتماعی صورت گیرد»(7). موسوی نیز خود در بیانیه شماره 11 تمایز آنچه از شبکههای اجتماعی و راه سبز امید در نظر دارد را با یک حزب سیاسی به روشنی بیان کرده و پیشنهاد «تقویت و تحکیم» شبکههایی را داده است که با تعریف پیش گفتۀ شبکههای غیررسمی همخوان است. (8)
برداشت دیگر از این سخنان امیرارجمند نیز نادرست است که رسانه فراگیر نه در تقویت شبکه اجتماعی بلکه به عنوان جایگزین، باید کاستیهای نقشِ در معرض جنبش قرار دادن شبکههای اجتماعی را جبران کند؟ بحث بر سر جایگزینی رسانه به جای شبکه اجتماعی یک بحث است، بحث بر سر تقویت شبکههای اجتماعی بحثی دیگر. بحث ما بر این پایه است که حضور شبکههای اجتماعی ضرروی است؛ ولی باید راهکارهایی یافت تا آن را تقویت و توانمند کرد. این تصور نادرست است که رسانه میتواند نقشهای شبکههای اجتماعی را برعهده گیرد. بر این اساس در این نوشته تمرکز ما صرفا بر شبکههای غیررسمی و شبکههای مجازی است که تقویت شبکههای اجتماعی غیررسمی را در همین جا دنبال خواهم کرد و بحث بر سر شبکههای اجتماعی مجازی را به نوشتهای مجزا واگذار میکنم.
تقویت شبکههای اجتماعی غیررسمی به چه شکل است؟ و بهتر بگوییم تقویت چه ویژگیها و چه جنبههایی از شبکههای اجتماعی برای یک جنبش اجتماعی ـ در این جا جنبش سبز ـ با اهمیت است؟ آیا اندازه، تراکم یا ترکیب شبکههای اجتماعی همیشه با اهمیت هستند؟ آیا تقویت یک شبکه اجتماعی غیررسمی همواره با مستحکم شدن رابطه افراد صورت میگیرد؟
مهندس موسوی در توضیح خود بر چگونگی تقویت شبکههای اجتماعی وجه استحکام رابطهها را مدنظر داشته است، آنجا که تاکید بر افزایش تعداد ملاقات افراد در شبکههای اجتماعی غیررسمی میکند. (9)
ادعای این نوشته این است که تنها راه تقویت شبکههای اجتماعی، استحکام رابطهها نیست، بلکه بسته به کاربرد و نقش یک شبکه اجتماعی، ویژگیها و عناصری از یک شبکه اجتماعی اهمیت مییابند که یکی از آنها رابطههای مستحکم است. برای یافتن راههایی برای توانمندی و تقویت شبکه اجتماعی جنبش سبز، باید با توجه به نقشهایی که میتواند یک شبکه اجتماعی در جنبش سبز ایفا کند و با توجه به کاستیها و نگرانیهایی که در این جنبش وجود دارد به راههای گوناگون تقویت و توجه به عناصر مختلف شبکههای اجتماعی اندیشید و آنها را به کار بست.
یکی از نگرانیهایی که پیرامون جنبش سبز مکررا به گوش میرسد، عدم گستردگی و نفوذ آن در میان گروههای مختلف اجتماعی از جمله، کارگران، اقوام یا فرودستان جامعه است.(10) اگر بخواهیم بر این وجه متمرکز شویم فاکتور دیگری جز استحکام و توسعه و گسترش که در بیانیه 18 موسوی و گفتگوی امیرارجمند در کنار تقویت و توانمندسازی آمده است، توجهش ضروری به نظر میرسد که در ادامه به آن میپردازم.
قدرت ارتباطهای ضعیف (11)
اینکه شبکه اجتماعی غیررسمی (از این پس هرجا به شبکه اجتماعی اشاره کردم منظورم شبکه اجتماعی غیررسمی است) با ارتباطهای مستحکمی شکل گرفته باشد، میتواند به همبستگی آن شبکه کمک کند، دیدگاهها را به یکدیگر نزدیکتر و سرعت انتشار اخبار را در آن بیشتر کند. اما همواره رابطههای قوی و محکم نیست که باید در مرکز توجه قرار گیرند.
کلیه فعالان جنبش سبز باید به این نکته توجه داشته باشند که کانال ارتباطی جنبش سبز با گروههای اجتماعی که مشارکتشان در جنبش سبز محسوس نیست، نه در ارتباطهای قوی و مستحکم؛ بلکه در همان ارتباطهای ضعیف و نازک و گاه به گاه است
جامعهشناسان بر این باورند افرادی که به یکدیگر شبیهتر هستند یا اشتراکات فکری بیشتری دارند، بیشتر محتمل است با یکدیگر ارتباط داشته باشند. از سوی دیگر ارتباط بیشتر موجب نزدیکی بیشتر فکری و بیشتر شدن اشتراکات خواهد شد. به عبارت دیگر در یک شبکه اجتماعی با ارتباطهای قوی و مستحکم بسیار محتمل است افراد از نظر فکری به یکدیگر شبیه باشند. البته عکس آن نیز درست است که به دلیل شباهتهای فراوان، این افراد ارتباطهای قوی با یکدیگر دارند و در یک شبکه اجتماعی جای میگیرند.
شبکه خانوادگی را تصور کنید. ارتباطهای مستحکم و مکرر افراد خانواده با هم، دلیل اشتراکاتِ ـ فکری ـ آن ها است. حال ارتباط دو خانواده در همسایگی یکدیگر را در نظر بگیرید. اگر دو تا از اعضای این دو خانواده به واسطه هم سن بودن یا هر اشتراک دیگری با هم ارتباط قوی داشته باشند، ارتباط دو خانواده بیشتر خواهد شد به شکلی که آنها شباهتهای ـ فکری ـ مییابند و ارتباط دو خانواده به تعداد زیادی ارتباطهای قوی بدل خواهد شد که دیگر نمیتوان آن دو خانواده را دو شبکه مجزا نامید. اما اگر اعضای دو خانواده هیچ شباهتی با یکدیگر نیابند، تنها روابط ضعیف میان اعضای این دو خانواده شکل خواهد گرفت و دلیل یا مدلول آن خواهد بود که این دو خانواده شبکههای اجتماعی مجزا با حداقل اشتراکات فکری هستند.
اگر این بحث را تعمیم دهیم، میتوانیم ادعا کنیم ارتباطها بین دو شبکه اجتماعی متمایز و مجزا ـ که دارای ارتباطهای قوی در درون خود است ـ از طریق رابطههای ضعیف بین افراد این دو شبکه برقرار است نه ارتباطهای قوی و مستحکم. چرا که ارتباطهای قوی و مستحکم دلیل یا مدلول شباهتهای آن دو شبکه خواهد بود و به تبع آن نامتمایز بودن دو شبکه است.
بنابراین تفاسیر میتوان چنین نتیجهگیری کرد که افرادی که در یک شبکه اجتماعی با ارتباطهای مستحکم و قوی قرار دارند از شباهتهایی ـ فکری ـ برخوردارند و به دلیل ارتباط مستمر و قویای که با هم دارند از اطلاعاتی مشابه و سطح آگاهیهایی یکسان برخوردارند و از اخبار و آگاهیهایی شبیه هم تغذیه میشوند. آگاهیهای متفاوت و اخبار جدید از طریق ارتباطهای ضعیف از شبکههای اجتماعی دیگر به این شبکه مفروض منتقل میشوند و به عبارت دیگر ارتباطهای ضعیف همان پلهای ارتباطی شبکههای اجتماعی متمایز هستند.
ارتباط این بحث با مساله گستردگی و نفوذ جنبش سبز این است که گروههای اجتماعی که ادعا میشود همراه جنبش سبز نیستند، بیشتر شامل اقوام، کارگران، ساکنان شهرهای دور از مرکز و فرودستان هستند.(12) همه اینها به دلیل شباهتهای زبانی، سطح تحصیلات، رسوم و غیره محتمل است شبکههای اجتماعی با رابطههای قوی در خود داشته باشند که این شبکههای اجتماعی با شبکه اجتماعی اصلی جنبش سبز که از طبقات متوسط شهری و با دسترسی به شبکههای مجازی است، مجزا هستند. بنا بر نظریه قدرت ارتباطهای ضعیف، تنها ارتباطهای ضعیف است که میتواند پلی واسط بین این شبکهها باشد و از طریق آن شبکه اجتماعی جنبش سبز به نوعی گسترش یابد به نحوی که گروههای مختلف اجتماعی در معرض جنبش قرار گیرند و به اندازه کافی انگیزه مشارکت در جنبش سبز را بیابند.
نتیجه گیری
برای نتیجهگیری باید گفت، شبکههای اجتماعی قابل دستهبندی به شبکههای رسمی و غیررسمی هستند که در ساختارهای غیردموکراتیک شبکههای غیررسمی توانایی نقشآفرینی بیشتری نسبت به شبکههای رسمی دارند. نقش شبکههای غیررسمی در جنبش اجتماعی، انتشار اخبار و آگاهیها و انگیزش افراد برای مشارکت است. اینکه برخی گروههای اجتماعی در جنبش سبز مشارکت ندارند یا مشارکتشان محسوس نیست، یکی از دلایلش میتواند ریشه در ناکارا بودن شبکه اجتماعی جنبش سبز در، «در معرض جنبش قرار دادن» آن گرو های اجتماعی و ناتوانی در افزایش انگیزه اجتماعی آنان داشته باشد. دلیل آنها میتواند این باشد که گروههای اجتماعی گوناگون، شبکههای اجتماعی مجزایی از بدنه اصلی شبکه اجتماعی جنبش سبز دارند.
کلیه فعالان جنبش سبز باید به این نکته توجه داشته باشند که کانال ارتباطی جنبش سبز با گروههای اجتماعی که مشارکتشان در جنبش سبز محسوس نیست، نه در ارتباطهای قوی و مستحکم؛ بلکه در همان ارتباطهای ضعیف و نازک و گاه به گاه است. این که توصیه میشود فعالان در تقویت شبکههای اجتماعی جنبش سبز بکوشند، تنها این نیست که روابط درونی خود را استحکام بخشند و اخبار را در شبکههای اجتماعی قوی خود منتشر کنند، چرا که محتمل است در آن شبکه اجتماعی با ارتباطهای قوی همه مانند هم بیاندیشند و از آن اطلاعات و اخبار مطلع باشند. بلکه فعالان جنبش سبز میتوانند یا باید به بهرهگیری ارتباطهای ضعیف در شبکههای اجتماعی بیشتر بیاندیشند. به طور کلی شاید نتیجه این نظریه را در توجه به رابطهها با آنان که شببیه ما نیستند و مانند ما نمیاندیشند و لزوما در شبکه اجتماعی ما نیستند، جست.
————————
پانویسها:
(1) بیانیه شماره 18 و منشوری برای جنبش سبز
(2) گفتگوی اردشیر امیرارجمند با جرس؛ ضرورت رسانهای فراگیر برای بیان حقیقت به مردم
(3) برای توضیح بیشتر درخصوص نقش شبکههای اجتماعی در مشارکت در جنبش سبز رجوع کنید به: هنری، علی. جنبش سبز و پرسش نفوذ در میان فرودستان، اقوام و کارگران، وبسایت تهران ریویو
(4) با توجه به تکثر جنبش سبز تکیه بر این شبکههای غیررسمی ضرورتهای ایجابی نیز دارد که محل بحث این نوشته نیست.
(5) اشتراک توزیع شب نامهها و دیوار نویسیها با رسانههای مجازی در امکان مخفی بودن کنشگر آن است و آن را متمایز از رسانههای حقیقی میکند که منبع تولید و خبر و آگاهی در آن روشن است.
(6) گفتگوی اردشیر امیرارجمند با جرس؛ ضرورت رسانهای فراگیر برای بیان حقیقت به مردم
(7) همان
(8) میرحسین موسوی در بیانیههای 11 و 13 شبکههای غیررسمی را شبکههایی توصیف میکند که به طور طبیعی در میان مردم شکل گرفتهاند و دارای اجزای طبیعی هستند.
(9) میرحسین موسوی بیانیه شماره 11: باید خانههایمان را رو در روی یکدیگر بسازیم؛ [...] خانههای خود را قبله قرار دهیم؛ یعنی اگر تا پیش از این هر دو ماه یک بار همدیگر را ملاقات میکردیم اینک هفته ای دوبار گرد هم جمع شویم. قدرت شبکههای اجتماعی ما در این امر است.
(10) این نگرانی غالبا با این پاسخ روبرو میشود که گروههایی که مشارکتشان در جنبش سبز محسوس نیست همراه و همدل با جنبش نیستند چرا که دستیابی به مطالبات خود را در تحقق اهداف جنبش سبز نمیبینند و نتیجه میگیرند، برای جذب این گروههای اجتماعی باید به خواستهای صنفی، طبقاتی یا قومی آنها توجه نشان داد. درحالیکه این نگاه نقش شبکههای اجتماعی را نادیده میگیرد و به این نکته توجه ندارند که اگر فرد یا گروهی مشارکتشان در جنبش سبز مشهود نیست دلیل آن میتواند در معرض جنبش قرار نگرفتن، کم بودن انگیزه یا بالا بودن هزینه مشارکت برای آن فرد و گروه باشد و تنها دلیل آن همدل نبودن با جنبش سبز نیست.
(11) مبنای نظری این بخش برگرفته از نظریهای است با همین نام. برای آگاهی بیشتر از این نظریه رجوع کنید به:
Granovetter, M. (1973). The strength of weak ties. American Journal of Sociology , 78, 1360-1380.
(12) به کاربرد دیگری از این نظریه ـ قدرت ارتباطهای ضعیف ـ را در قسمت بعدی این سلسه نوشتهها با عنوان تاملی در شبکههای مجازی جنبش سبز اشاره خواهم کرد.
گرچه دستگیری فعالان سیاسی کم و بیش بازتاب وسیعی در عرصهی اطلاعرسانی مجازی و در سایتها و وبلاگهای اصلاح طلب و نزدیک به جنبش سبز مییابد و گاهی همچون اهرم فشار افکار عمومی علیه دستگیریهای بیرویه و خارج از چارچوب قانون از سوی حاکمیت ایران عمل میکند، دستگیری گاه به گاه پارهای از محققان منفرد و مستقل بازتاب چندانی نمییابد.
نمونهی آن دستگیری دکتر اکبر کرمی، پزشک و دینپژوه مقیم قم بود که سال پیش دستگیر شد و همچنان در حبس به سر میبرد و سپس همسرش نیز به جرم پیگیری کار وی به طور موقت دستگیر شد (1). به سختی میتوان، و شاید اصلا نتوان، پوستری به سیاق پوسترهای رایج در میان سبزها یافت که در آن عکس اکبر کرمی یافت شود با این عنوان در زیر آن که “اکبر کرمی را آزاد کنید”.
دستگیری اخیر حجتالله نیکویی دینپژوه و مترجم نیز میرود تا به همین سرنوشت غمانگیز دچار شود. اگر این نکته در نظر گرفته شود که، به خلاف نظر رایج، حاکمیت ایران به فشار افکار عمومی حساس است و کم و بیش به آن واکنش نشان میدهد، آنگاه وظیفهی فعالان حقوق بشر این است که به شیوهای معقول و مدنی به این نوع دستگیریها، دستکم به قدر دستگیری فعالان سیاسی، واکنش نشان دهند. این نوشته در نظر دارد تا از رهگذر ارائهی روایتی کوتاه از احوال و آرای حجتالله نیکویی، توجه فعالان حقوق بشر را به وضعیت رو به فراموشی وی جلب کند.
نام حجتالله نیکویی، که اکنون باید چهل و دو یا چهل و سه ساله باشد، نخستین بار با کتاب افستشدهی وی با عنوان “تئوری امامت در ترازوی نقد” (2) به طور محدودی بر سر زبان محققان الهیات اسلامی و علاقهمندان به این حوزه، خصوصا در قم، افتاد. وی اینکتاب را در حدود سیسالگی نوشته بود و نسخهی افست شدهی آن از حدود 12 سال قبل در قم و برخی شهرهای دیگر دست به دست میگشت. وی طی سالها سکونت در قم با طلاب و روحانیان مختلفی گفتگو و حشر و نشر علمی داشته است، و در رشتهی مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کرده است. از جمله روحانیانی که نیکویی با آنان گفتگوی علمی داشته است و از او تأثیر پذیرفته، نعمتالله صالحی نجفآبادی است. وی در سالهای اخیر ساکن تهران بود و با روشنفکرانی همچون مصطفی ملکیان مراودهی عملی داشت.
نیکویی در کتاب “تئوری امامت در ترازوی نقد” میکوشد نظریهی امامت را، چنانکه در تشیع اثنیعشری به طور رایج فهم شده است، مورد نقد قرار دهد و نهایتا چنین ابراز میدارد که «نظریهی ضرورت امامت معصوم پس از ختم نبوت» نظریهای غیر معقول است. به نظر نیکویی حتی نبوت نیز ضرورت ندارد و تنها خداوند اراده کرده است که پیامبرانی فرو فرستد و سپس ارادهی او به ختم نبوت تعلق گرفته است. بر این اساس او در فهم نبوت روایتی اشعری پیشه میکند که قائل به نفی هرگونه ضرورت برای افعال خداوند است، به خلاف معتزله که قائل به چنین ضرورتی بودند.
نیکویی استدلال میکند که ختم نبوت با نظریهی امامت ناسازگار است زیرا لازمهی آن کامل نبودن دین است در حالی که کمال دین به طور سنتی برای اسلام از سوی مسلمانان ادعا میشود: اگر دین کامل است نیازی به امام نیست و اگر کامل نیست پس هنوز نیاز به آمدن نبی جدیدی است
اگر ادعای ضرورت بعثت انبیا نفی شود، آنگاه شیعیان نمیتوانند از دلایلی که سنتاً در الهیات اسلامی به سود ضرورت فرستادن انبیا اقامه شده به نفع نظریهی ضرورت امامت پس از نبوت استفاده کنند.
از این گذشته وی استدلال میکند که ختم نبوت با نظریهی امامت ناسازگار است زیرا لازمهی آن کامل نبودن دین است در حالی که کمال دین به طور سنتی برای اسلام از سوی مسلمانان ادعا میشود: اگر دین کامل است نیازی به امام نیست و اگر کامل نیست پس هنوز نیاز به آمدن نبی جدیدی است. علاوه بر آن در ادامه او استدلال میآورد که نظریهی ضرورت امام معصوم با غیبت امام دوازهم منافات دارد و لازمهی منطقی ضرورت امام معصوم، دوام امامت تا قیامت است. بر این اساس او میپرسد اگر قرار است امام غایب شود پس چرا به همان نبی و آوردههای او اکتفا نکنیم و چرا باید قائل به ضروت سلسلهای به عنوان امامت شویم؟ او سپس به دلایل نقلی شیعیان در ضرورت امامت میپردازد و این سوال مشهور را مطرح میکند که اگر علی (درود بر او) پس از نبی امام است، چرا اسم او در قرآن نیامده است و پاسخهای رایج شیعی به این سوال را نقد میکند.
در نظر او در قرآن و سنت معتبر دلیلی به نفع امامت علی ابن ابیطالب (درود بر او) و گروهی از فرزندانش (درود بر آنان) وجود ندارد چه رسد به ضرورت امامت آنان. ایدهی عصمت قائل شدن برای امامان را نیز خالی از دلیل عقلی و نقلی میداند. بخش پایانی کتاب وی، حاوی گفتگوی نیکویی با محسن غرویان از شاگردان سابق مصباح یزدی است که طی آن مجموع استدلالهایی را که در بخش اول کتاب آورده است با غرویان در میان میگذارد و پاسخهای او را نقد میکند.
آنچه ممکن است خواننده به نحو موجهی از خواندن این گفتگو به دست آورد این است که در مجموع غرویان موفق نمیشود پاسخهای قانعکنندهای به اشکالات نیکویی به نظریهی امامت ارائه کند. با این حال کتاب “نظریهی امامت در ترازوی نقد” را نمیتوان اثری حرفهای و آکادمیک در نقد نظریهی امامت دانست. کتاب، ادبیات ـ تا اندازهای ـ جدلی (polemic) دارد و در نقد تئوری امامت شیعی نیز بیشتر بر کتابهای فارسی تبلیغی چند تن از روحانیان معاصر مانند مکارم شیرازی، جعفر سبحانی و محمدتقی مصباح یزدی تکیه کرده است.
وضعیت دینپژوهان دگراندیش دستگیر شده و یا تحت فشار در ایران، نیازمند توجهی ویژه از سوی فعالان حقوق بشر است. زیرا در مقایسه با فعالان سیاسیای که با اتهاماتی مانند اقدام علیه امنیت ملی، تشویش اذهان عمومی و براندازی مواجه اند، دینپژوهان دگر اندیش با اتهام خطرناکتری نیز مواجهاند: ارتداد
در این اثر نمیتوان ارجاعی به کتابهای دستاول کلامی شیعی (مانند کتابهای حلی و مفید) و یا حتی کتابهای فنیتر برخی از همین روحانیان نامبرده (مانند “المحاضرات فی الإلهیات” جعفر سبحانی) یافت. با این همه، اشکالاتی که نیکویی با مراجعه به آثار دست دوم کلامی و الاهیاتی شیعی به نظریهی امامت وارد کرده است، به احتمال زیاد با در نظر گرفتن متون کلامی و الاهیاتی شیعی دست اول نیز به قوت خود باقی خواهند بود و نهایتا صورتبندی جدیدی خواهند یافت.
نیکویی بر اثر نوشتن این کتاب، شغل خود را در قم از دست داد. وی ظاهرا کارمند سازمان تبلیغات اسلامی قم بوده است و اندکی پس از اخراج برای اولین بار به زندان افتاد. ولایت فقیه در روایت رسمی جمهوری اسلامی شعبهای از ولایت ائمهی شیعه محسوب میشود (3) و زیر سوال بردن امامت و عصمت، به معنی زیر سوال بردن غیر مستقیم ولایت فقیه است. و این چیزی نیست که جمهوری اسلامی حاضر باشد علیرغم تمام شعارهای خود (مانند نهضت نرمافزاری، آزاداندیشی و تولید علم) از کنار آن به تسامح بگذرد.
نیکویی با تعهد کتبی و اقرار به اینکه در نقد امامت و عصمت به خطا رفته و تمام ادلهی راستین شیعه را به خوبی مطالعه نکرده، آزاد شد و تا مدتی گوشهی عزلت پیشه کرد. شگفت اینجاست که اگر کسی در دفاع از امامت و عصمت شیعی به کتابهای رایج و دستدوم کلامی و الاهیاتی مراجعه کند و بدون احاطهی کافی به تمام ابعاد چنین بحثی، به دفاع از آن بپردازد، عموما در جمعهای متدینانه و از سوی حکومت دینی مجبور به اعترافی از جنس اعتراف بالا و متهم به عدم احاطه به تمام ابعاد یک موضوع نمیشود، سهل است چه بسا مورد تشویق قرار گیرد. گویی برای قبول اصول ایمانی، جد و جهد عقلی فراوانی واجب نیست و در بهترین وضعیت، چنین کاری مستحب است. اما اگر کسی بخواهد باور ایمانی و اعتقادی مشهوری را نقد کند، در نظر متدینان و حاکمیت دینی باید به تمام اطراف آن بحث احاطه داشته باشد و گرنه مجرم و مقصر است و زود داوری کرده است و بدتر از آن ممکن است با اتهام بنیانبرافکن ارتداد مواجه شود. ناگفته پیداست که چنین معیار دوگانهای چگونه میتواند نهال تحقیق و تفکر آزاد را در سرزمین ما، ایران زمین، بخشکاند و چنین نیز شده است.
نیکویی پس از مدتی گوشهگیری به تحقیق و مطالعه ادامه داد و پژوهشهای نقادانهی خود را در زمینههای دیگری از باورهای رایج دینی پی گرفت. او بعدها کتابی با عنوان «نگاهی به مبانی نظری نبوت» نگاشت و در آن، باورهای رایج و مشهور در مورد نبوت را نیز به محک سنجش عقلانی برد (4).
وضعیت دینپژوهان دگراندیش دستگیر شده و یا تحت فشار در ایران، نیازمند توجهی ویژه از سوی فعالان حقوق بشر است. زیرا در مقایسه با فعالان سیاسیای که با اتهاماتی مانند اقدام علیه امنیت ملی، تشویش اذهان عمومی و براندازی مواجه اند، دینپژوهان دگر اندیش با اتهام خطرناکتری نیز مواجهاند: ارتداد.
——————-
پانوشتها
1- روایتی از دستگیری کرمی و اتهامات وی را میتوان در مدخل وی در ویکیپدیا یافت.
2- این کتاب را از اینجا میتوانید بارگیری کنید. ترجمهی عربی این کتاب نیز در این آدرس قابل دسترسی است.
3- از جمله، فتوای اخیر سید علی خامنهای به این نکته صراحتاً اشاره میکند. این فتوا را، با توجه به حذف شدن آن از سایت رسمی وی، اینجا میتوانید بیابید.
4- پارهای دیگر از مقالات نیکویی که در فضای مجازی قابل دسترسیاند عبارتاند از: “تأملی در خاتمیت پیامبر“، “آیا قرآن میتواند برای همه جهانیان نازل شده باشد؟“، “نمونهای از گزارههای کاذب در قرآن کریم“، “پرسشهایی در باب امکان وثاقت تاریخی قرآن“، و نیز نقد او بر یکی از نوشتههای آرش نراقی، نقد، اینجا و پاسخ نراقی اینجا. علاوه بر این، مجموعهی چندین یادداشت انتقادی نیکویی در باب اسلام را میتوان اینجا یافت.
“با اجرای طرح هدفمند یارانهها باید در انتظار از بین رفتن طبقه متوسط در جامعه باشیم” این جمله را دکتر جمشید اسدی، عضو شورای هماهنگی اتحاد جمهوریخواهان ایران عنوان میکند. وی که سابقهی فعالیتهای سیاسیاش به کنفدراسیون و حزب رنجبران ایران بازمیگردد، از نتایج حذف یارانهها و دلایل اصرار احمدینژاد بر اجرای این طرح میگوید. به اعتقاد جمشید اسدی که بر اقتصاد بازار بنیاد معتقد است و بارها این ایده خود را در طول گفتگو تکرار میکند، احمدینژاد با حذف یارانهها تنها به دنبال افزایش درآمد و جایگزینی برای درآمدهای نفتی نیست؛ بلکه وی میخواهد به این ترتیب از قشر فقیر جامعه، رعایا و حامیانی برای خود تشکیل دهد. این استاد دانشگاه اما در نهایت تاکید میکند که این نوع عملکرد احمدینژاد در نهایت نارضایتیهای مدنی را افزایش خواهد داد؛ اگرچه به زعم وی این نارضایتیهای مدنی بدون وجود رهبری سیاسی، راه از پیش نخواهد برد.
اگر چه پیش از روی کار آمدن محمود احمدینژاد در دوران دولت خاتمی نیز حذف یارانهها به خصوص در حوزه انرژی از جمله بنزین مطرح شد، اما محمود احمدینژاد بیش از دولت قبلی بر اجرای این طرح پافشاری کرد و با اصرار و در نهایت دخالت رهبری، طرح هدفمند کردن یارانهها را در مجلس به تصویب رساند. به نظر شما دلیل این همه اصرار چه بود؟ آیا احمدینژاد و تیم اقتصادی وی تنها بر روی درآمد ناشی از حذف یارانهها برای دولت نشانه رفته بودند یا دلایل دیگری برای این امر وجود داشت؟
شاید درآمد حاصل از حذف یارانهها بخشی از انگیزه احمدینژاد بوده اما به نظر من انگیزه اصلی احمدینژاد برای حذف یارانهها این است که پول بیشتری در اختیار داشته باشد تا بتواند بخشی از شهروندان ایرانی را به رعایای خود تبدیل کند تا از این گروه به عنوان حامیانی در برابر تنشهای اجتماعی که این روزها گریبانگیر او و دولتش شده، استفاده کند.
در واقع احمدینژاد به خوبی آگاه است که از تولیدکنندگان با توجه به شرایطی که در چهار سال گذشته برای آنها ایجاد کرده نمیتواند حامیانی برای خود به دست آورد. به این دلیل ساده که او همواره سعی کرده اقتصاد را از دست آنها بیرون بکشد و در اختیار خودیها از جمله سپاه قرار دهد.
به این وی ترتیب سعی دارد تا با اختصاص بخشی از درآمدهای حاصل از هدفمند کردن یارانهها به قشر کم درآمد و فقیر جامعه، آنها را از خود راضی نگه دارد تا به موقع از وجود آنها به نفع خود بهره گیرد.
اما اگر تنها این مسئله مورد نظر او بوده، میتوان به انتخابات ریاست جمهوری دور دهم و فعالیتهای چهار ساله گذشته احمدینژاد برای جذب آراء از بین اقشار محروم اشاره کرد. چرا که وی در طول سفرهای استانی با صرف هزینههای مختلف برای روستاهای محروم و نیز حتی در دور فعالیتهای انتخاباتی با در اختیار گذاشتن مقادیری پول نقد به برخی از روستاییان به راحتی توانست رای آنها را به نام خود در صندوقها ثبت کند؟ چرا احمدینژاد برای جذب حامیانی به نفع خود سعی در اجرای طرحی چنین بزرگ در اقتصاد ایران دارد. این درحالیست که به خوبی از اجرایی نبودن آن در شرایط کنونی اقتصاد ایران واقف است؟
حتی اگر احمدینژاد با این نیت که بخواهد یک پروژه بزرگ اقتصادی در ایران اجرا کند و به سوی این طرح نشانه رفته باشد، باز هم میگویم که این طرح در ایران عملی نیست. چراکه پیش از هر چیزی به نظر من این طرح در حال حاضر برای ایران نمیتواند یک طرح اقتصادی باشد. بر این اساس حتی اگر چنین نیتی هم باشد، این طرح اقتصادی که البته به اعتقاد من اصلا طرح اقتصادی نیست، موفق نخواهد شد.
چرا این طرح را اقتصادی نمیدانید؟
این طرح اقتصادی نیست؛ چرا که هدف از اجرای هر طرح اقتصادی در نهایت افزایش ثروت به معنی افزایش تولید است. این در حالیست که فکر طرح به اصطلاح اقتصادی آقای احمدینژاد در واقع توزیع آن چیزی است که به عنوان ثروت در کشور تولید شده و وجود دارد نه افزایش تولید و ثروت.
وقتی پول بدون پشتوانه تولید در جامعه تزریق میشود، قیمتها افزایش مییابد و به این ترتیب توزیع ثروت بین قشر کم درآمد نیز مشکلات اقتصادی آنها را برطرف نمیکند، زیرا به همان اندازهای که دولت به آنها کمک میکند میزان قدرت خرید آنها به دلیل افزایش قیمتها، بالاتر نمیرود و به این ترتیب بر خلاف خواسته احمدینژاد باید در انتظار افزایش ناراضیان و مخالفان دولت به جای افزایش حامیان آن باشیم
در این طرح احمدینژاد در واقع میخواهد ثروت را از دست گروهی که تولید و سرمایهگذاری در صنایع کشور را به عهده داشتهاند و در حال حاضر نیز اغلب آنها با وی همراه نیستند. یعنی از تولیدکنندگان بگیرد و در اختیار گروهی از فقرا و تهیدستان قرار دهد برای اینکه آنها را با خود همراه کند.
به این ترتیب در این طرح هیچ جایی برای تولید ثروت وجود ندارد و در واقع بر روی توزیع ثروت متمرکز است که به این ترتیب اجرای آن سبب از بین رفتن انگیزه همین اندک تولید کنندگانی خواهد شد که در فضای کنونی ایران همچنان فعال هستند.
در کنار این از درآمد دولت به مرور کاسته خواهد شد و افرادی هم که از این ثروت توزیع شده بهره بردهاند به دنبال یادگیری و آموزش برای تولید نخواهند بود و به شمار بیکاران در کشور افزوده خواهند شد.
این اقدام درست مانند اتفاقی است که در ونزوئلا رخ داد. به اعتقاد من آنچه در ذهن احمدینژاد میگذرد این است که با اجرای این طرح میتواند تعداد زیادی از فقرا و شهروندان ایرانی را به رعایا و مریدان خود بدل کند و این نکته را نمیتوان در نظر نگرفت که از آنجایی که این تفکر مبتنی بر توزیع ثروت است، باید گفت این طرح به سرعت شکست خواهد خورد.
باز هم این سوال را مطرح میکنم که برای جذب فقرا چرا چنین اقدام بزرگ و غیر قابل اجرایی را در نظر گرفته است؟
در اینجا باید به چند نکته اشاره کنم. اول اینکه من مطمئن نیستم که دولت بداند چه کار میکند و این اقدام چه نتایجی برای آنها در بر خواهد داشت. بعد از این هم اگرچه احمدینژاد از این طرح به عنوان بزرگترین طرح اقتصادی در سالهای گذشته یاد میکند؛ اما او همواره برای هر کاری که روی آن دست گذاشته همین عنوان را بیان کرده. ایشان همه اقدامات خود را بزرگ و بینظیر میداند.
اما اینکه چرا مثل گذشته به رفتار خود در زمینه توزیع ثروت ادامه نمیدهد به این دلیل است که اولا درآمدهای نفتی همچون گذشته نیست و میزان آن نسبت به چهار سال گذشته کاهش یافته و دوم اینکه توزیع بیرویه درآمدهای نفتی و استفادههای بیحساب و کتاب احمدینژاد از صندوق ذخیره ارزی سبب شد تا بسیاری از محافظهکاران نسبت به این امر به وی هشدار و تذکر دهند.
مورد نهایی نیز به این بر میگرد که توزیع ثروت در حالی که تولیدی در بین نباشد، هیچگاه نمیتواند موفق باشد چرا که آن ثروت بالاخره تمام میشود. وقتی پول بدون پشتوانه تولید در جامعه تزریق میشود، قیمتها افزایش مییابد و به این ترتیب توزیع ثروت بین قشر کم درآمد نیز مشکلات اقتصادی آنها را برطرف نمیکند، زیرا به همان اندازهای که دولت به آنها کمک میکند میزان قدرت خرید آنها به دلیل افزایش قیمتها، بالاتر نمیرود و به این ترتیب بر خلاف خواسته احمدینژاد باید در انتظار افزایش ناراضیان و مخالفان دولت به جای افزایش حامیان آن باشیم.
اینکه شما طرح هدفمند کردن یارانهها را طرحی اقتصادی نمیدانید به چه دلیل است؟ آیا به طور کلی موافق با یارانه در اقتصاد هستید یا با توجه به شرایط ایران با آن مخالفت میکنید؟ چرا که این طرح برای اولین بار نیست که مطرح شده و پیش از این در بسیاری از جوامع اروپایی اجرا شده و موفق نیز بوده است؟
با توجه به اینکه به عنوان یک کارشناس لیبرال، به اقتصاد بازار محور معتقدم، به شدت با وجود یارانه به لحاظ تئوریک و عملی در اقتصاد مخالفم. اما با این وجود طرح هدفمند کردن و حذف یارانهها را در شرایط کنونی اقتصاد ایران یک طرح اقتصادی نمیدانم. یارانه به طور کلی یک سم زیانمند برای اقتصاد آزاد است؛ زیرا مشخص نیست چیزی که تولید میشود صرفه اقتصادی دارد یا با کمک یارانهها اقتصادی شده است! به عنوان مثال قیمت محصولات الکترونیک در 20 سال گذشته در فرانسه حدود 50 درصد ارزانتر شده و دلیل آن هم وجود بازار آزاد و رقابتی است که در این بازار یارانه هم وجود ندارد.
تولید کنندگان نیز برای ادامه حیات در این بازار آزاد و برای فروش محصولات خود سعی میکنند تا محصولاتی را با کیفیتی بالاتر و قیمتی پایینتر ارایه دهند تا بتوانند با تولیدکنندگان دیگر در بازار رقابت کنند؛ ولی در ایران بازار رقابتی وجود ندارد که حذف یارانهها به تولید بیشتر و با کیفیتتر منجر شود. در حال حاضر در ایران شاهدیم که بزرگترین قراردادها بدون رقابت و مناقصه به سپاه واگذار میشود.
در این شرایط رقابتی وجود ندارد که تولیدکنندگان قیمتها را کاهش دهند. در شرایطی میتوان یارانهها را در ایران حذف کرد که تولیدکنندگان به یک بازار رقابتی و آزاد دسترسی داشته باشند؛ زیرا وجود یک بازار رقابتی به مرور کاهش قیمتها را در پی خواهد داشت و دیگر نیازی به دادن یارانه نداریم.
درست مثل این است که در شرایط کنونی ایران و با وجود یک دولت و حکومت مستبد، روزنامهای جدید تاسیس شود؛ ولی روزنامهنگاران نتوانند آزادانه در آن بنویسند. مشخص است که چنین اقدامی نتیجهای جز افزایش فشار بر قشر مطبوعاتی ایران نخواهد داشت. شرایط در اقتصاد ایران به مراتب بدتر است. در حالی که استبداد در اقتصاد ایران به مراتب بالاتر از استبداد سیاسی موجود در کشور است، حذف یارانهها فقط فشار بر طبقه متوسط و کم درآمد و یا دستمزد بگیران را در پی خواهد داشت.
اگرچه زمانی باید به فکر حذف یارانهها از اقتصاد ایران بود؛ اما آن زمان وقتی است که از وجود اسکلههای نامرئی و یا واگذاری پروژههای اقتصادی به خودیهای نزدیک به دولت و نیز واردات بیرویه خبری نباشد.
بدون در نظر گرفتن دولت کنونی در ایران و نیز با در نظر نگرفتن دوران هشت ساله جنگ، آیا میتوان زمانی را در طول 30 سال گذشته در اقتصاد ایران پیدا کرد که آمادگی برای حذف یارانهها وجود داشته؟ کما اینکه در دولت خاتمی به خاطر داریم که بیژن نامدار زنگنه وزیر وقت نفت بارها بر لزوم حذف یارانه بنزین اصرار کرد و اگر چه عمر دولت اصلاحات تمام شد؛ اما چنین طرحی هرگز به اجرا نرسید.
به طور کلی برای داشتن یک اقتصاد سالم، حذف یارانهها امری ضروری و مبارک است؛ اما اقتصاد سالم به نظر من یعنی یک اقتصاد رقابتی بازار بنیاد. یعنی تولیدکنندگان به راحتی برای کاهش قیمت خرید کالا برای فروش بیشتر کالا رقابت کنند.
یارانه در اقتصادهایی همچون ایران مانند داروهای تحریک کنندهای است که از سوی برخی ورزشکاران مصرف میشود. در نتیجه بهترین برنده نمیشود؛ بلکه معتادترین آنها برنده است. در اقتصاد هم به همین شکل است. در ایران اول باید اقتصاد سالم ایجاد شود بعد به فکر حذف یارانهها باشیم. اوایل انقلاب متاسفانه اقتصاد ایران ناگهان دولتی شد که حتی اندک صادراتی هم که پیش از انقلاب به کشورهای مختلف داشتیم از بین رفت.
در زمان موسوی هم اقتصاد به شدت دولتی بود و به دولتیتر شدن خود نیز ادامه داد. البته دلیل اصلی آن را جنگ عنوان میکنند؛ اما به نظر من این به نوع تفکر خود آقای موسوی در آن زمان نیز بر میگردد؛ زیرا در تفکر ایشان به وضوح این امر وجود داشت که اقتصاد باید دولتی باشد. اما در زمان رفسنجانی و خاتمی کوشش شد تا شرایط اقتصاد ایران بهتر شود. در زمان رفسنجانی کمی شرایط اقتصاد بازتر شد. البته در آن زمان هم نه برای تولیدکنندگان؛ بلکه بیشتر خودیها که میتوانستند در این بازار آزاد اقتصادی ایجاد شده اندکی فعالیت کنند.
پس با این حساب به نظر شما نوع اقتصادی که آقای رفسنجانی بنیان گذارد، بیش از دیگر دولتهای روی کار آمده بعد از انقلاب به شکلگیری بازار آزاد نزدیک بود، اگر چه در زمان ایشان نیز موضوع خودی و غیر خودی مطرح شد؟ این در حالیست که بر خلاف نظر شما بسیاری از کارشناسان ریشهی بسیاری از مشکلات در اقتصاد ایران را به دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی و شکلگیری بازار سرمایهداری عنوان میکنند.
آنچه کاملا مسلم است اینکه اجرای طرح یارانههای احمدینژاد به لحاظ اقتصادی مردم را فقیرتر خواهد کرد تا آنجا که حتی امکان از بین رفتن طبقه متوسط بسیار بالاست. در کنار این امر اجرای این طرح بر ناخرسندیهای اجتماعی و سیاسی در کشور نیز خواهد افزود
اول یک نکته را روشن کنیم و آن این است که اقتصاد بازار بنیاد یعنی رقابت بخش خصوصی و این فرق دارد با تبدیل اقتصاد به امر خصوصی و این مشکل اصلی آقای رفسنجانی بود که باعث شکلگیری خودیها و غیر خودیها در اقتصاد شد؛ اما حتی با وجود این که بحث خودی و غیر خودی در اقتصاد دوران آقای رفسنجانی مطرح شد، باز هم فضای اقتصادی بازتر از قبل شده بود.
پس شما با اقتصاد سرمایهداری که آقای رفسنجانی ایجاد کننده آن بود موافقید در صورتی که بحث خودی و غیر خودی مطرح نمیشد؟
به نظر من هر زمانی که رقابت آزاد باشد به نفع اقتصاد کشور خواهد بود .البته من نام اقتصاد بازار بنیاد را بر روی آن میگذارم.
در کنار مباحث اقتصادی مطرح شده در بحث هدفمند کردن یارانهها نکتهای دیگر در رابطه با جنبش سبز مطرح است. بخش اعظم تشکیلدهندگان مردمی جنبش سبز از طبقه متوسط جامعه هستند و آنچه خود شما نیز مطرح کردید تاثیر مستقیم اجرای این طرح بر طبقه متوسط جامعه است. آیا به نظر شما با توجه به اینکه جنبش مردمی طی ماههای اخیر تا حدی سکوت اختیار کرده، این اقدام دولت باعث از بین رفتن این جنبش مردمی خواهد شد؟
آنچه کاملا مسلم است اینکه اجرای طرح یارانههای احمدینژاد به لحاظ اقتصادی مردم را فقیرتر خواهد کرد تا آنجا که حتی امکان از بین رفتن طبقه متوسط بسیار بالاست. در کنار این امر اجرای این طرح بر ناخرسندیهای اجتماعی و سیاسی در کشور نیز خواهد افزود؛ چرا که در کنار محدودیتهای اجتماعی که احمدینژاد برای مردم در زمینه پوشش و بسیاری از آزادیهای اجتماعی ایجاد کرده، این طرح به فقیرتر شدن جامعه و حتی حذف طبقه متوسط منجر خواهد شد و خود این اقدام میتواند بیانگر این هشدار باشد که احمدینژاد باید در انتظار نارضایتیهای مدنی بیشتری باشد.
اما به این سوال با این دید پاسخ ندادید که آیا جنبش سبز با افزایش مشکلات اقتصادی ادامه خواهد یافت یا اینکه میتوان گفت یکی از اصلیترین اهداف احمدینژاد با حذف یارانهها به صورت یکباره گسترش فقر و کمرنگ کردن جنبش مردمی تا حذف آن است؟ چرا که مسلم است یک جامعه فقیر وقتی برای تامین مایحتاج ابتدایی خود دست به گریبان است، نمیتواند به فکر فعالیتهای سیاسی باشد؟
اینکه جنبش سبز ادامه خواهد یافت یا خیر، به نظر من ضربه اصلی در این جنبش را مردم در فقدان و نبود رهبری مشخص برای جنبش خوردهاند. از نظر من ایستادگی آقایان کروبی و موسوی کاملا قابل احترام است؛ اما هیچکدام از این دو نفر تا کنون رهبری این جنبش را در اختیار نداشتهاند. با این وجود؛ اما هر چه حضور احمدینژاد و همراهانش در اقتصاد و سیاست ایران پررنگتر و قویتر شود نارضایتیهای اجتماعی نیز بیش از گذشته خواهد شد و این نارضایتیها توان بسیار گستردهای از نارضایتیهای مدنی را در بر خواهد داشت. اما برای مقابله و تعیین تکلیف با استبداد سرسختانه سپاه بر کشور، باید یک جنبشی و گزینهای و رهبری سیاسی داشته باشیم و در شرایط کنونی تنها برخورد سیاسی است که میتواند مشکلات مدنی موجود در ایران را برطرف کند.
البته بر خلاف عقیده شما، بسیاری از اعضای این جنبش مردمی، کروبی و موسوی را به عنوان رهبران این جنبش میدانند. با این وجود اگر عقیده شما را در نظر بگیریم با توجه به اینکه این حرکت را مردمی عنوان میکنید و بدون پشتوانه و رهبری سیاسی؛ آیا میتوان گفت که طرحهای اقتصادی همچون حذف یارانهها باعث بروز مشکلات بیشتر اقتصادی برای مردم داخل ایران خواهد شد و این حرکت مردمی را از بین خواهد برد؟
در اینجا دو بحث مطرح است. ابتدا اینکه باز هم تاکید میکنم به اعتقاد من موسوی و کروبی هرگز رهبری سیاسی این جنبش را بر عهده ندارند؛ چرا که هیچگاه نیز از سوی این دو نفر پیشنهاد و ارایه نقشه راه که چگونه جنبش را پیش ببریم، نشنیدهایم.
به جز تکرار حرفهایی برای دستیابی به آزادی، نکتهای تازه در بیانیههای آنها مشخص نیست و این اظهارات آنها دقیقا همان حرفهایی است که ناخرسندان از حکومت طی 30 سال گذشته بارها تکرار کردهاند. با این حساب میتوان تنها به این دو نفر برای پیوستن به جرگه آزادیخواهان تبریک گفت ولی واقعیت این است که حرفهای آنها در بزرگداشت آزادی به هیچ وجه حرف تازهای نیست. رهبری سیاسی در واقع به معنی داشتن نقشه راه برای رسیدن به آزادی است نه اینکه همچون دیگران شعار آزادیخواهی سر داد. به این ترتیب در این بخش، بهترین و بالاترین امتیازی که میتوان به این دو نفر داد مقاومت و همراهی آنها با مردم است.
اما اینکه جنبش سبز ادامه خواهد یافت یا خیر، باید بگویم که حضور احمدینژاد هر مشکلی ایجاد کرده تنها یک خوبی در بر داشته است بدین ترتیب که با هر حرکت این دولت در جهتهای مختلف اجتماعی، اقتصادی و یا سیاسی به ناخرسندیهای مردمی افزوده خواهد شد. پس توانش جنبش سبز هیچگاه از بین نخواهد رفت؛ اما این ناخرسندی کافی نیست. برای بهبود اوضاع نیازمند ارایه یک گزینه سیاسی همراه با تشکلی منسجم و رهبری سیاسی هستیم.
پس جنبش سبز به لحاظ مدنی هرگز از بین نمیرود و بر توانش آن افزوده میشود اما نمیتوان چندان خوشبین بود که به صرف این جنبش مدنی، تغییری در شرایط ایجاد شده و اوضاع کشور بهبود پیدا میکند.
Iran Focus reports that pro-democracy activists in Tehran have continued writing graffiti on metro and petrol stations, urging people to hold new anti-government protests and stage strikes.
There were many slogans in petrol station on Kargar Street, saying “workers, bazaaris, teachers and students, strike”. In Imam Hossein, Khazaneh, Toopkhaneh, Nezam-Abad and Baharestan metro stations activists wrote graffiti, saying “Iranian nation, strike” and “death to Khamenei” (Iran’s Supreme Leader).
In several bus stations, including those in Enqelab, Imam Hossein, Toopkhaneh, Rah-e Ahan, Poonak, Tabiyat-e Mo’alem and Saadi, slogans such as “together we will do away with velayate (clerical rule)”, and “nationwide strike, the answer to dictator” were seen written on walls.
source: Iran Focus
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر