ندای سبز آزادی_ حمید مافی:چهار روز از انتخابات مجلس نهم گذشته است و هنوز نهادهای برگزار کننده، نتوانستهاند آمار صحیحی از مشارکت کنندگان در انتخابات ارائه بدهند. در حالی که خبرگزاری فارس در نخستین ساعات بعد از پایان رایگیری گزارش داده بود که ۳۱تا ۳۲ میلیون تعرفه رای مصرف شده است و در صبح روز انتخابات از قول سخنگوی شورای نگهبان از افزایش ۹ درصدی مشارکت شهروندان در انتخابات خبر داده بود.
این آمارها در شرایطی منتشر میشد که ناظران سیاسی پیش بینی میکردند برگزار کنندگان انتخابات برای اینکه تحریم را بیاثر کنند، آرا را دستکاری خواهند کرد و افزایش خواهند داد. به گونهای که خبرگزاری فارس که بار اصلی نظرسازی برای انتخابات پرشور را بر عهده داشت، مدعی بود که ۶۸ درصد مردم در انتخابات مشارکت میکنند.
این زمینهسازیها برای اعلام مشارکت گسترده پس از اظهارات رهبر جمهوری اسلامی که شرکت در انتخابات را به «سیلی» به گوش امریکا و غرب و دشمنان تعبیر کرده بود، فزونی گرفت و رسانههای حکومتی تلاش کردند تا با انتشار گزارشهایی، نشان دهند که سطح مشارکت نسبت به دورههای قبل افزایش خواهد یافت.
همه این خبرها نشان از آن داشت که دستگاه برگزار کننده انتخابات این بار مسوولیت دارد که میزان مشارکت را بالاتر از مشارکت واقعی اعلام کند و اعداد و رقم را بر اساس «پیش بینی» رهبر جمهوری اسلامی (بازتاب یافته در نظرسنجی های دروغین و تبلیغاتی خبرگزاریهای حکومتی مانند فارس)، تنظیم کند.
اما پروژه افزایش دستی میزان مشارکت مردم در انتخابات، سریعتر از آنچه که پیش بینی میشد لو رفت. در حالی که وزارت کشور تعداد واجدین شرایط رای دادن را ۴۸ میلیون نفر اعلام کرد، بررسیهای جمعیتی در ایران بیانگر وجود حداقل ۵۱ میلیون نفر واجد شرایط رای بود.
با این حال ستاد انتخابات کشور برای اینکه نشان دهد میزان مشارکت مردم در انتخابات افزایش یافته است، ابتدا جمعیت شهروندان دارای حق رای را حداقل ۲ تا سه میلیون نفر کاهش داد. با وجود اینکه مسوولان تلاش کرده بودند تا با عددسازی میزان مشارکت مردم در انتخابات را افزایش دهند، باز هم آمارهای ضد و نقیض از میزان مشارکت کنندگان در انتخابات از زبان مسئولان ستاد انتخابات کشور و شهرستانها منتشر شد.
فراموش کاری دروغگویان
دست اندرکاران انتخابات مجلس نهم تلاش بسیار کردند تا نشان دهند که مشارکت مردم در انتخابات افزایش یافته است، اما این اشتیاق برای اعلام پیروزی در چند مرحله، به انتشار آمارهای ضد و نقیض انجامید. نخستین تناقض آماری در اعلام خبر مربوط به نتایج انتخابات در ایلام نمایان شد. در حالی که پیش از این جمعیت واجد حق رای در ایلام را ۳۷۷ هزار نفر اعلام کرد، ساعاتی پس از پایان انتخابات رئیس ستاد انتخابات ایلام مدعی شد که ۳۸۰ هزار برگه رای در ایلام به صندوقهای رای ریخته شده است. رئیس ستاد انتخابات ایلام که مدعی مشارکت هفتاد درصدی مردم در انتخابات شده بود، فراموش کرد که ۷۶ درصد جمعیت واجدین شرایط رای ۲۸۶ هزار رای خواهد شد.
دست اندرکاران برگزاری انتخابات در شهرستانها که گویا دستور داشتند که نرخ مشارکت را بر اساس پیش بینیهای اعلام شده از سوی خبرگزاری فارس اعلام کنند، در اعلام نرخ مشارکت کم دچار اشتباه نشدند. فرماندار بروجرد هم یکی از این مدیران دولتی بود که ادعا کرد ۶۸ درصد مردم بروجرد در انتخابات شرکت کردهاند. او اما متوجه نشده بود که برای تحقق مشارکت ۶۸ درصدی باید ۱۵۶ هزار و ۴۰۰ شهروند بروجردی در انتخابات شرکت کنند و با حضور ۱۳۴ هزار نفر در پای صندوقهای رای در بهترین حالت مشارکت ۵۸ درصدی محقق شده است.
اما شاید هیچ یک از این تناقضهای آماری به اندازه، تنها حرف راست صولت مرتضوی رئیس ستاد انتخابات کشور در برنامه زنده تلویزیونی به چشم نیامد. او در گفتوگوی ویژه خبری شبکه دو صدا و سیما، در پاسخ به سئوالی در باره میزان مشارکت مردم در انتخابات، ابتدا نرخ مشارکت را از زبان وزیر کشور ۳۴ و چند دهم درصد اعلام کرد و چند ثانیه بعد متوجه که باید نرخ مشارکت را نزدیک به ۶۵ درصد اعلام کند. برای همین حرف خود را اصلاح و نرخ مشارکت را ۴. ۶۴ درصد اعلام کرد.
پورتال وزارت کشور هم از این دوگانههای مشارکت واقعی و مشارکت دولتی در امان نماند. به گونهای که در چند ساعت چند بار خبر مربوط به میزان نرخ مشارکت و آرای اخذ شده را تغییر داد. وب سایت وزارت کشور از قول وزیر، نخست مدعی شد که از ۴۸ میلیون نفر جمعیت واجد شرایط رای در کشور، ۲۶ میلیون نفر در پای صندوقهای رای حاضر شدهاند که به معنای تحقق مشارکت ۶۴ درصدی در انتخابات است. اما هنگامی که متوجه شد برای تحقق مشارکت ۶۴ درصدی به آرای بیشتری نیاز است، تعداد مشارکت کنندگان در انتخابات بر روی وب سایت وزارت کشور افزایش یافت و چند ساعت بعد، جمعیت واجدین شرایط رای حذف و تنها نرخ مشارکت مردم در انتخابات ۶۴ درصد اعلام شد تا سفارشهای صورت گرفته پیش از انتخابات تحقق پیدا کند.
تقلب ۶۵ درصدی
وقتی که پایگاههای خبری داخل ایران آماری پر از تناقض از جمعیت دارای حق رای در تهران منتشر کردند، بازوهای رسانهای حکومت تلاش کردند تا این آمار و ارقام را با فرمولهای ریاضی توجیه کنند. برای همین وب سایت الف که توسط احمد توکلی اداره میشود، مدعی شد که ۶۵ درصد جمعیت کشور به طور معمول داری حق رای هستند. چنانچه همین فرمول احمد توکلی را مبنا بگیریم و نه جمعیت ۷۵ درصدی کشور که بالاتر از ۱۸ سال سن دارند، گره از آمار مشارکت ۶۵ درصدی در انتخابات گشوده خواهد شد.
جدول زیر که در برگیرنده چهار حوزه انتخاباتی بالای یک میلیون رای است، نشان میدهد که مسوولان چگونه بخشی از جمعیت واجد شرایط رای را نادیده گرفتهاند تا پروژه افزایش مشارکت در انتخابات را به فرموده رهبر جمهوری اسلامی، عملی کنند.
استان
برآورد جمعیت واجد شرایط رای
واجد شرایط رای بر اساس اعلام دولت
رای گم شده
آراء اخذ شده در انتخابات مجلس
مشارکت اعلام شده
مشارکت واقعی
آراء اخذ شده در انتخابات ریاست جمهوری
واجد شرایط
درصد
آ.ش
۲۷۷۱۸۹۴
۲۵۸۹۲۰۸
۱۸۲۶۸۶
۱۵۵۷۳۱۱
۶۰
۵۶
۲۰۱۰۳۴۰
۲۴۶۱۵۵۳
۸۱
آ.غ
۲۳۸۹۹۳۱
۲۰۰۳۰۸۲
۳۸۶۴۸۹
۱۴۰۳۹۰۵
۷۰
۷. ۵۸
۱۳۳۴۳۵۶
۱۸۸۳۱۴۴
۸. ۷۰
اصفهان
۳۹۲۴۳۲۳
۳۰۹۴۴۲۷
۸۲۹۸۹۶
۱۸۲۲۶۳۸
۶۱
۴۶
۲۶۳۷۴۸۲
۲۹۷۸۹۴۶
۸۸
تهران
۳۹۲۴۳۲۳
۳۰۹۴۴۲۷
۸۲۹۸۹۶
۱۸۲۲۶۳۸
۶۱
۴۶
۲۶۳۷۴۸۲
۲۹۷۸۹۴۶
۸۸
جمع
۴۳۷۹۳۰۹
** برآورد جمعیت رای دهنده بر اساس برآورد جمعیتی کشور در مرکز آمار ایران برای سال ۸۹ ضرب در ۶۵ درصد به دست آمده است.
بر اساس فرمول محاسباتی اقتدارگرایان که به منظور توجیه تقلب در جمعیت رای دهنده استان تهران به کار گرفته شده است، تنها در همین چهار استان کشور دولت بالغ بر چهار میلیون نفر واجد شرایط رای را نادیده گرفته است.
وزارت کشور پیش از انتخابات جمعیت واجد حق رای در کشور را ۴۸ میلیون نفر اعلام کرد که به صورت نسبی معادل ۶۵ درصد جمعیت ۷۴ میلیون نفری کشور است. با فرمول ۶۵ درصدی حکومت، جمعیت رای دهنده کشور در دو سال و ۹ ماه گذشته نسبت به انتخابات ریاست جمهوری تنها دو میلیون نفر افزایش یافت. در حالی که بر اساس برآوردهای سازمانهای مرتبط با حوزه اشتغال در کشور، ۷۵ درصد جمعیت ایران در رده سنی ۱۸ سال به بالا قرار دارد. همچنین با توجه به اینکه نرخ رشد جمعیت کشور در سالهای میانی دهه ۶۰ تا سالهای نخست دهه ۷۰ بیش از هر زمان دیگری بوده، بسیاری از متولدین این سالها (۷۰، ۷۱ و ۷۲) به سن برخورداری از حق رای رسیدهاند که بیش از دو میلیون افزایش اعلام شده از سوی دولت است.
اما حال بر مبنای آخرین برآورد جمعیتی کشور که در سال ۸۹ انتشار یافته و بر اساس فرمول ۶۵ درصد مورد قبول حکومت، جمعیت تهران و سه استان دیگر کشور مورد بررسی قرار گرفته است تا نمایان شود که عددسازان در دولت اشتباهی بزرگ مرتکب شدهاند. بر مبنای همین محاسبه تنها در چهار استان مورد بررسی علاوه بر اینکه چهار میلیون ۳۷۹ هزار و ۳۰۹ شهروندان دارای حق رای محاسبه نشده، میانگین مشارکت در انتخابات نیز به صورت چشمگیری افزایش داده شده است.
جمعیت استان تهران پس از تاسیس استان البرز در سال ۸۹ حدود ۱۲ میلیون و ۵۰6 هزار نفر بوده است، چنانچه همان ۶۵ درصد مردم ساکن استان تهران دارای حق رای بوده باشند، حدود هشت میلیون و ۱۲۸ هزار نفر از جمعیت استان تهران واجد شرایط رای دادن در انتخابات مجلس نهم بودهاند. اما دست اندرکاران برگزاری انتخابات برای تحقق مشارکت ۶۵ درصدی، جمعیت واجد رای استان تهران را حدود ۵ میلیون و ۱۴۸ هزار نفر اعلام کردهاند. با این حال بر اساس اعلام منابع دولتی باز هم ۴۸ واجدین شرایط رای در شهر تهران به پای صندوقهای رای آمدهاند. در حالی که بر اساس محاسبه بر مبنای جمعیت واقعی استان تهران، مشارکت شهروندان استان تهران در بهترین حالت و بر اساس آرای اعلام شده از سوی منابع دولتی، ۳۵ درصد بوده است.
همچنین همانگونه که در جدول پیداست میزان مشارکت واقعی مردم در استان اصفهان نیز، بر مبنای آمار اعلام شده از سوی دولت، کمتر از ۵۰ درصد بوده است. در آذربایجان شرقی و غربی هم همان گونه که در جدول مشاهده میشود، مشارکت مردم کمتر از نرخ اعلام شده از سوی دولت است. طبیعتا تعمیم این جدول و این فرمول به سراسر ایران، دستاوردهای دیگری نیز دارد که رسوایی تقلب را عیانتر خواهد کرد.
حال اقتدارگرایان حاکم میتوانند مدعی شوند که همان گونه که رهبر جمهوری اسلامی، «پیش بینی» کرده بود، نرخ مشارکت مردم در انتخابات، «به حول و قوه الهی» (تاکید آیت الله خامنه ای در «پیش بینی»اش) افزایش یافته و شهروندان در پای صندوق های رای، «سیلی» محکمی به صورت دشمنان داخلی و خارجی زدهاند. و این همه در حالی رخ می دهد که سرخی شرمگینانه از عددسازیهای متناقض را نمیتوان پنهان کرد.
محمود زهار، مقام شماره دو حماس در نوار غزه تایید کرده است که این گروه فلسطینی در درگیری احتمالی ایران و اسرائیل دخالتی نخواهد کرد.
او روز سه شنبه در گفتگویی با بی بی سی فارسی در بیت المقدس، گفت: حماس بخشی از درگیری های منطقه ای نیست. ما اینجا هستیم که از خودمان علیه اسرائیلی ها دفاع کنیم. اگر اسرائیل به ما حمله کند ما هم واکنش نشان خواهیم داد. اگر به ما حمله نشود ما هم خود را درگیر نخواهیم کرد.
این اظهارات در حالی بیان می شود که دولت اسرائیل هشدار داده که زمان برای توقف برنامه اتمی ایران در حال تمام شدن است.
مقام های ایرانی می گویند که به هرگونه حمله اسرائیل جواب دندان شکنی خواهند داد.
محمود زهار گفته است: ما به دنبال جمع آوری کمک از ایران، ترکیه و کشورهای عرب هستیم. ما مردمی هستیم که به خاطر محاصره اسرائیل، در شرایط بسیار دشواری زندگی می کنیم.
اسماعیل هنیه، رهبر حماس در نوار غزه، به تازگی در تهران با مقام های ارشد حکومت ایران دیدار و مذاکره کرده بود.
آقای هنیه دو هفته پس از ترک تهران، مخالفان بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه و متحد استراتژیک ایران را قهرمان توصیف کرد.
جورج جکمن، استاد دانشگاه فلسطینی بیرزیت واقع در کرانه غربی، می گوید در داخل حماس بحث هایی برای ایجاد تغییر در مواضع این گروه در جریان بوده است.
او گفت: حماس در یک دروه انتقالی قرار دارد و این تصمیم (در مورد ایران و اسرائیل) برای نشان دادن مستقل بودن حماس است.
حماس موجودیت اسرائیل را به رسمیت نمی شناسد و اسرائیل، آمریکا و اتحادیه اروپا، حماس را یک گروه تروریستی معرفی می کنند.
رهبری در تبعید حماس از جمله خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی آن، طی ماه های گذشته به تدریج سوریه را به مقصد مصر، اردن و قطر ترک کرده اند.
ارگان خبری فعالان حقوق بشر خبر داد که در یک درگیری مسلحانه در منطقه کوی انقلاب اهواز یک نوجوان ۱۵ ساله توسط نیروهای انتظامی کشته شد.
براساس این گزارش روز پنج شنبه مصادف با یازدهم اسفند ماه نیروهای انتظامی که با محاصره منزل ثامر حیدری از شهروندان عرب قصد بازداشت وی را داشتند، به دلیل عدم تسلیم شدن وی اقدام به تیر اندازی به سمت منزل وی کردند.
در این درگیری که با خشونت نیروهای انتظامی آغاز و منجربه استفاده طرف مقابل از اسلحه شده است یک نوجوان ۱۵ ساله به نام حسن حیدری با اثابت مستقیم گلوله نیروی انتظامی در دم جان باخت.
گفته می شود در این درگیری ۳ تن از پرسنل نیروی انتظامی نیز مجروح شدند و ثامر حیدری نیز که به شدت زخمی شده بود توسط نیروی انتظامی بازداشت شده است.
مراسم ترحیم حسن حیدری علی رغم تهدید خانواده وی در روز حادثه و روز بعد از آن در مسجدی در منطقه کوی انقلاب اهواز برگزار شد.
براساس این گزارش از علت بروز این حادثه و اتهام افراد بازداشتی و محل نگهداری فعلی این افراد اطلاعی در دست نیست و تلاش گزارشگران برای بدست آوردن اطلاعات تکمیلی در این رابطه ادامه دارد.
سازمان گزارشگران بدون مرز روز سهشنبه (١٦اسفند) سرکوب مداوم روزنامهنگاران و مدافعان حقوق بشر در ایران را محکوم کرد.
در بیانیه این سازمان در این باره آمده است که در چند روز اخیر، عبدالفتاح سلطانی و نرگس محمدی، دو عضو کانون مدافعان حقوق بشر به حبسهای سنگین محکوم شدهاند و دو روزنامهنگار به نامهای علی موسوی خلخالی بازداشت و نازنین خسروانی برای شش سال روانه زندان شدهاند.
گزارشگران بدون مرز همچنین نگرانی خود را از وضعیت تندرستی عیسی سحرخیز و مهدی خزعلی اعلام کرده است که هر دو در شرایط خطرناکی قرار دارند.
عبد الفتاح سلطانی، وکیل و عضو بنیان گذار کانون مدافعان حقوق بشر ایران، از سوی شعبه ٢٦ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به هژده سال زندان و بیست سال محرومیت از وکالت محکوم شده است. وکیل مدافع بسیاری از روزنامهنگاران زندانی در تاریخ ١٩ شهریور از سوی ماموران وزارت اطلاعات در منزل خود و پس از بازرسی و ضبط لوازم شخصی بازداشت شد. وی پیش از این نیز در تاریخ ٢٦ خرداد ماه ١٣٨٨ بازداشت شده بود، که در شهریور ماه همان سال با سپردن صد میلیون تومان وثیقه از زندان آزاد شده بود.
نرگس محمدی روزنامهنگار و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و یکی دیگر از همکاران شیرین عبادی برنده جایزه نوبل صلح ٢٠٠٣، در تاریخ ١٥ اسفند ماه مطلع شد که از سوی شعبه ٣٦ دادگاه تجدید نظر تهران به شش سال زندان محکوم شده است. وی در شامگاه ٢٠ خرداد ١٣٨٩در منزلش از سوی ماموران امنیتی بازداشت شد بود و سپس به دلیل بیماری به شکل موقت از زندان آزاد شده بود. در شهریور ماه سال جاری، شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب تهران برای "اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور، عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر و فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران»، وی را به ۱۱ سال زندان محکوم کرده بود.
در ایران بسیاری از وکلای مدافع حقوق بشر زندانی هستند. از جمله محمد سیفزاده یکی دیگر از بنیان گذاران کانون مدافعان حقوق بشر ایران که از اردیبهشت ماه ١٣٩٠ در زندان بسر میبرد و به ٩ سال زندان و ١٠ سال محرومیت از شغل وکالت برای "همکاری در تاسیس کانون مدافعان حقوق بشر" محکوم شده است و همکار دیگرش نسرین ستوده که از ١٤ شهریور ماه ١٣٨٩ در زندان بسر میبرد، به یازده سال زندان محکوم شده است.
علی موسوی خلخالی روزنامهنگار و همکار سایت دیپلماسی ایران در تاریخ ٥ اسفندماه ١٣٩٠ در منزلاش پس از بازرسی و ضبط لوازم شخصیاش بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. وی خواهرزاده آیتالله حکیم روحانی برجسته ایرانی عراقیتبار است.
در تاریخ ٥ اسفند ماه ١٣٩٠، نازنین خسروانی روزنامهنگار و همکار بسیاری از روزنامههای توقیف شده اصلاحطلب از جمله نوروز و سرمایه، برای طی کردن مدت شش سال محکومیت خود به زندان اوین احضار شد. وی در تاریخ ١١ آبان ١٣٨٩ در تهران بازداشت و در تاریخ ٢٥ اسفند ماه پس از ١٣٥ روز بازداشت در سلول های انفرادی بند ٢٠٩ زندان اوین با سپردن ٦٠٠ میلیون تومان وثیقه آزاد شد. این روزنامهنگار در تاریخ ٣٠ فروردین ١٣٩٠ از سوی شعبه ٢٨ دادگاه انقلاب تهران به ٦ سال زندان محکوم شده بود.
گزارشگران بدون مرزضمن ابراز نگرانی از وضعیت سلامت دو روزنامهنگار و وبنگار بیمار افزوده است: عیسی سحرخیز مدیر و همکار بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب از جمله نشریه توقیف شده افتاب، که برای دومین بار در کمتر از دو ماه در بیمارستان بستری شده بود، در تاریخ ٥ اسفند ماه در پی مجادله لفظی با یکی از نگهبانان اتاق خود دچار حمله عصبی شد و به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان قلب شریعتی انتقال یافت. این روزنامهنگار در تاریخ ١١ تیرماه با خشونت و ضرب وشتم از سوی مقامات امنیتی دستگیر و در شهریور ماه همان سال از سوی شعبه ١٥ دادگاه انقلاب تهران به سه سال زندان برای "فعالیت تبلیغی علیه نظام" و در تاریخ ١٤ مرداد ماه سال جاری نیز برای فعالیتهای مطبوعاتی پیش از بازداشت، به دوسال زندان محکوم شد. مهدی خزعلی ، مدیر وبلاگ باران که در تاریخ ١٩ دی ماه سال جاری بازداشت شده است و به گفتهی اعضای خانوادهاش، از فردای دستگیری در اعتصاب غذا بسر میبرد، از وضعیت جسمی مناسبی برخوردار نیست. این وبنگار به چهار سال زندان و ده سال تبعید محکوم شده است.
مراسم هفتمین روز بزرگداشت سید وحید میرزاده، عضو شورای فعالان ملی مذهبی با حضور دوستان و همفکران و علاقمندان وی بر سر مزار و در خانه وی توسط دوستان و همفکران و خانواده برگزار شد .
در یک روز سرد زمستانی، حاضران ابتدا بر سر مزار این نویسنده و پژوهشگر تاریخ سیاسی معاصر حاضر شدند و با قرائت فاتحه و شنیدن سخنان دکتر حبیب الله پیمان با وی تجدید خاطره و عهد کردند .
علاقمندان، همفکران و یاران میرزاده سپس در منزل میرزاده ( در مجتمع مسکونی ای که از جمله پروژه هایی بود که توسط خود وی ساخته شده بود) مراسم گرامیداشت وی را برگزار کردند .
در ابتدای مراسم دکتر حبیب الله پیمان، فعال دیرپای ملی مذهبی و نواندیش دینی که ادای نماز بر پیکر وی و اجرای آیین مذهبی تدفین را نیز برعهده داشت، سخنرانی را آغاز کرد. این صاحب نظر دینی، مسئله مرگ و فلسفه معاد از دیدگاه یک انسان موحد را مورد توجه و تبیین قرار داد.
سپس مهندس محمود عمرانی، همراه و همکار میرزاده و عضو شورای فعالان ملی مذهبی با ذکر فعالیتهای میرزاده به عنوان انسان چند وجهی به شرح بعد فعالیتهای اقتصادی وی پرداخت . عمرانی از میرزاده به عنوان عضو فعال در عرصه مطبوعاتی (نشریه ایران فردا)، کنشگر فعال در عرصه سیاسی (عضو شورای فعالان ملی و مذهبی) ، مدیر پروژه های اقتصادی و ساختمانی و عمرانی و متعهد به مسائل اجتماعی یاد کرد . این فعال ملی مذهبی در شرح مدیریت اقتصادی میرزاده به تلاش او جهت مدیریت سرمایه های کوچک اشاره و امانتداری، صداقت، کاربرد اصول مهندسی دقت، وسواس و صحت و سلامت کار اشاره کرد و تلاش اقتصادی او را از ویژگیهای کار و فعالیتهایش دانست. عمرانی از میرزاده به عنوان "عاشق" نام برد عاشق کارها، عاشق تعهد سیاسی به ایران، عاشق خانواده و دوستانش .
سخنران بعدی مراسم یادمان میرزاده، محمد بسته نگار، فعال دیرپای ملی مذهبی بود. این پژوهشگر دینی و تاریخی با شرح اهمیت توجه دادن قرآن به منبع شناخت تاریخ از تحریف تاریخ بعنوان آفت نگرش تاریخی نام برد . او، با اشاره به مسئولیت میرزاده در سرویس تاریخ ایران فردا گفت، او در این راه با جدیت تمام به روشن شدن و شناساندن چهره نهضت ملی ایران و چهره های شاخص و ماندگار آن که همواره از محذوفین حکومتها بودند ، می پرداخت . بسته نگار با معرفی نمونه کارهای میرزاده (از جمله کتاب حیات سیاسی در دوران اختناق) و تلاش او جهت مصاحبه با سران و کنشگران نهضت ملی ایران تلاش کرد؛ داماد آیت الله طالقانی گفت: میرزاده کوشید پرده های کشیده شده بر این چهره های ماندگار تاریخ ایران را کنار زند .
ویژه نامه شماره 28 ایران فردا در باره بزرگداشت فروهرها، ویژه نامه شماره 51 ایران فردا در رابطه با معرفی تاریخ انقلاب ایران، ویژه نامه شماره 53 ایران فردا در رابطه با دکتر مصدق، ویژه نامه چشم انداز با نام راز ماندگاری در رابطه با دکتر یدالله سحابی، از جمله تلاشهای ماندگار وحید میرزاده در سخنان بسته نگار مورد اشاره قرار گرفت. وی افزود که میرزاده همچنین به عنوان نماینده شورای فعالان ملی مذهبی در ستادهای بزرگداشت بزرگان عرصه مبارزه و آزادی ایران از جمله مهندس مهدی بازرگان، آیت الله طالقانی ، فروهرها و دکتر سحابی نقش ایفا می کرد .
مینو مرتاضی لنگرودی، عضو شورای فعالان ملی مذهبی به عنوان کسی که با اکثر چهره های ملی مذهبی از نزدیک مراوده، زندگی و زیست مشترک داشته با تاثر از دیر شناختن میرزاده از سابقه آشنایی خود با این فعال ملی مذهبی در سال 58 در جنبش مسلمانان مبارز یاد کرد. مرتاضی لنگرودی گفت، میرزاده را مردی سخت پوست، عبوس ، معترض و اخمو می دیدم؛ اما بعدها دریافتم که اتفاقا اینگونه مردان در درون از نرمی و لطافت روح و طبع بسیار برخوردارند و تلاش می کنند بر نرمی درون نقابی از سخت پوستی بکشند .
این فعال زنان با اشاره به فراز دیگری از رابطه و شناختش از میرزاده، او را مومن متعصبی دانست که به ایران ، جریان ملی و مذهبی، کردستان و تمامیت ارضی کشور تعصب بسیار داشت و در واقع بدانها عشق می ورزید . مرتاضی لنگرودی تصریح کرد که میرزاده هیچگاه از روشهای دشمن برای پیشبرد اهدافش استفاده نکرد . او میان ویژگیهای هاله سحابی و هدی صابر و وحید میرزاده، نشانه های از اشتراک قائل شد و گفت، رگه های برجسته ای از نفس لوامه ای را که در هاله به شدت وجود داشت می شد در هدی و وحید نیز یافت . مرتاضی لنگرودی با افتخار از همکاری با میرزاده در فرازهای مختلف زندگی سیاسی اش یاد کرد .
دکتر جلال جلالی زاده، فعال کرد و عضو ارشد شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد و جبهه مشارکت سخنانش را با عرض تسلیت به جمع و خانواده آغاز کرد . جلالی زاده، میرزاده را شهید خواند به عنوان آگاه و شاهد بر زمانه؛ «خدمتگزار بزرگی که خود را بسیار کوچک می دانست.» او با نقل قول از اقبال، میرزاده را گلی دانست که در جوانی جان به جان آفرین تسلیم نموده است . از نظر جلالی زاده ، میرزاده براستی میر زاده بود؛ کسی که در کنار عشق به ایران هویتش را از یاد نبرد، هم ملی مذهبی بود و هم یک کرد اصیل . جلالی زاده گفت برای کسانی که مثل عقاب هستند چگونه زندگی کردن مهم است نه چقدر زندگی کردن . قطعا جای وحید در کردستان و در میان اصلاح طلبان کرد به این زودی پر نخواهد شد . او دعا کرد، همه همچون وحید زندگی کنند و مثل وحید بمیرند.
از دیگر سخنرانان مراسم، فاطمه گوارایی، فعال زنان و عضو شورای فعالان ملی مذهبی بود. او با تقسیم زندگی میرزاده به فرازهای مختلف از تولد تا انقلاب از انقلاب تا جنبش مسلمانان مبارز، از جنبش تا احیا ، از احیا تا ایران فردا و از ایران فردا تا شورای فعالان گفت. گوارایی با اشاره به همراهی سیاسی خود با مهندس میرزاده در 12 سال آخر حیات وی، او را مصصم ، مستمر، پیگیر، وفادار، معتقد، متعصب و حساس و عاشق ایران توصیف کرد .
جمشید عزیزی، همکار و همفکر میرزاده و از کنشگران مدنی کرد از دیگر سخنان مراسم بود که به طرح تعبیر زیبایی از عمل وحید اشاره کرد . او معتقد بود وحید در عرصه کار ، عقایدش را مهندسی می کرد . وی تصریح کرد که میرزاده تلاش می کرد در کارهایش ایران خواهی و عدالت طلبی داشته باشد . او، میرزاده را دارای نوآوری در پروژه های اقتصادی دانست که تلاش می کرد با تجربه اندوزی در کارهای اقتصادی بهتر و دقیق تر عمل نماید . به عقیده ی وی، میرزاده در عرصه سیاسی، ایران گرایی واقع گرا بود که بشدت از تجزیه کردستان و مباحثی نظیر خودمختاری و ... احساس خطر میک رد . از نظر عزیزی وحید قوم را در قالب ایران می دید و برای آن تلاش می کرد .
سعید درودی، عضو شورای فعالان ملی و مذهبی واز دوستان همراه و همکار 32 ساله میرزاده آخرین سخنران مراسم بود . درودی صحبت خود را از آغاز آشنایی اش با میرزاده در دفتر جنبش مسلمانان مبارز آغاز کرد؛ دوستی ای که تا پایان عمر ادامه یافت . وی از جلسات مشترک با یوسفی اشکوری و سعید رشتیان برای «احیاء»؛ از تلاش برای راه اندازی ایران فردا؛ از پیشنهاد کردن اسم مجله «ایران فردا» توسط میرزاده که در شورای سردبیری نشریه به تایید می رسد؛ از دبیری سرویس تاریخ این نشریه؛ و بعد ها دبیری همزمان سرویس شعر و ادب که همه را با جدیت انجام می داد؛ از تعصب وحید به دکتر مصدق و اطلاعات و دانش و محققانه و غنی اش نسبت به تاریخ سیاسی معاصر؛ و از سازماندهی بخشهای مربوطه ایران فردا سخن گفت.
درودی تاکید کرد: میرزاده همزمان عضو شورای سردبیری ایران فردا، عضو هیات تحریریه، مسئول سرویس تاریخ و مسئول سرویس شعر و ادب این نشریه بود و به همه برنامه هایش به دلیل نگرش مهندسی و پروژه محوری دقیق عمل می کرد . این حقوقدان و فعال ملی مذهبی از گشاده دستی، پاکباختگی، پیگیری، نظم مهندسی شده، پروژه محوری و تن دادن به انضباط جمعی حتی در صورت مخالفت با نظرش، به عنوان ویژگی های بارز میرزاده یاد کرد.
نشست یادبود زنده یاد میرزاده با حضور خانواده ، یاران ، همفکران و خانواده های زندانیان ملی مذهبی برگزار گردید. در مراسم بارها از مهندس سحابی، هاله سحابی، هدی صابر و یاران غائب میرزاده یاد شد . زینت بخش مراسم نوای تنبور بود که در کردستان بسیار کسان دل بدان سپرده اند؛ سازی که به یاد میرزاده نواخته شد .
در این مراسم شخصیت های سیاسی و فرهنگی چون مهندس لطف الله میثمی ، مهندس هاشم صباغیان، محمد بسته نگار، دکتر محمد ملکی، اعظم طالقانی، مرضیه مرتاضی لنگرودی، فاطمه گوارایی، محمود عمرانی، دکتر احسان شریعتی، امیر رضایی، دکتر تقی شامخی، دکتر محمدحسین رفیعی، و تنی چند از دوستان و آشنایان آن مرحوم حضور داشتند.
مشکل روزنامه نگاران ایرانی عضو فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران(آی اف جی)، برای تمدید کارت های خبرنگاری شان حل شد.
پس از پلمب دفتر انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران، بسیاری از روزنامهنگار برای تمدید کارت خبرنگاری فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران(آی اف جی) دچار مشکل شده و تقاضای زیادی برای تمدید این کارتهای خبرنگاری به وجود آمد. در پی پیگیریهای انجام شده با مسولان فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران در نهایت راه حلی برای تمدید کارت روزنامهنگاران "شاغل در خارج از ایران" و همچنین روزنامه نگاران داخل کشور که قادر به ارائه آدرسی در خارج از کشور برای پست کارت هستند، در نظر گرفته شده است.
همکاران روزنامهنگاری که کارتهای خارج از اعتبار انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران یا کارت فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران را در اختیار دارند و هم چنین افرادی که در حال حاضر روزنامهنگار هستند میتوانند با انجام موارد زیر و در نهایت پرداخت هزینه، کارت فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران را دریافت کنند.
برای تمدید کارت خبرنگاری بینالمللی فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران ارسال موارد زیر الزامی است:
الف - اسکن کارت عضویت در انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران یا کارت خبرنگاری فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران (در صورت امکان هر دو)
ب - ارسال مدارکی رسمی که نشان دهنده اشتغال به حرفه روزنامهنگاری در حال حاضر باشد.( برای افرادی که فاقد مدارک بند الف هستند مدارک این بند کفایت می کند)
پ- ارسال یک قطعه عکس پرسنلی دیجیتال با کیفیت مناسب برای چاپ بر کارت صادر شده از سوی فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران
ت- ارسال لاتین موارد زیر:
نام و نام خانوادگی
شماره کارت عضویت انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران یا کارت خبرنگاری بینالمللی فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران (در صورت امکان هر دو)
آدرس پستی دقیق محل سکونت درخواست کننده برای ارسال کارت صادر شده توسط فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران
***پس از اینکه درخواست صدور کارت "تایید و به درخواست کننده اطلاع داده شد" درخواست کننده باید مبلغ 50 یورو به حساب فدراسیون بینالمللی روزنامهنگاران بابت هزینه تمدید کارت و ارسال آن بوسیله پست، واریز و رسید آن را ارسال کند تا از سوی فدراسیون برای صدور کارت اقدام شود .***
شماره حساب فدراسیون به قرار زیر است :
International Federation of Journalists
IBAN BE95 2100 3092 4258
Swift Code: GEBABEBB
BNP Paribas Fortis (Schuman Agency)
Rond-Point Schuman, 10
B-1040 Brussels – Belgium
همکاران گرامی تمامی موارد خواسته شده در بالا و یا سوالات خود را برای این ایمیل ارسال کنند: hanif@ifj.org
رییس مجلس خبرگان رهبری، این مجلس را یکی از شاخه های ولایت نامید که باید جایگاه آیت الله خامنه ای را تقویت کند. مهدوی کنی با رد معنای رایج نظارت گفت که از دیدگاه او نظارت بر رهبری یعنی جلوگیری از حوادثی است که موجب تضعیف ایشان می شود.
مهدوی کنی با تاکید بر اینکه مجلس خبرگان نباید در مقام تضعیف جایگاه رهبری حرکت کند گفت: ما باید به عنوان شاخه هایی از شاخههای ولایت این درخت تنومند را حفظ کنیم نه اینکه منتظر باشیم اگر در گوشه ای اشتباهی صورت گرفت شاخه را بزنیم.
رئیس مجلس خبرگان رهبری شامگاه امروز در دیدار با اعضای این مجلس گفت: تعبیری که من از نظارت بر رهبری دارم این است که نظارت بر عملکرد رهبری به معنای جلوگیری از حوادثی است که موجب تضعیف ایشان می شود. البته من در گذشته این موضوع را به عنوان یک نظریه مطرح کردم.
وی گفت: ما در مقام این هستیم که از این ولایت فقیه حفاظت کنیم نه اینکه در مقام نقد و انتقاد و تضعیف باشیم.
نخستین بار اواخر تیر ۸۸ در اوین و خطاب به سعید مرتضوی از شکنجه و شرایط غیرانسانی در کهریزک سخن گفت و تمامی تهدیدها برای وادارکردن او به سکوت از همان روز آغازشد. او از بازداشت شدگان کهریزک بود و همچون زنده یادان محسن روح الامینی، امیر جوادی فر، محمد کامرانی و رامین آقازاده قهرمانی در این بازداشتگاه شکنجه شد اما نمرد تا شهادت دهد و دو سال و هفت ماه است با تن زخمی و روح مجروح، دربارهٔ شرایط غیرانسانی بازداشتگاه کهریزک و کشته شدن تعدادی از همبندانش و شکنجه شدن تعدادی دیگر شهادت میدهد.
وقتی او را با زخمهای عفونت کرده از کهریزک به اوین بردند و در حضور سعید مرتضوی دربارهٔ شکنجههای کهریزک سخن گفت مرتضوی او را تهدید کرد که نباید دربارهٔ اتفاقات این بازداشتگاه با کسی سخن گوید و پس از آنکه پذیرفت دربارهٔ همه چیز سکوت کند برای مداوای زخمهای عفونت کردهٔ سرش، صورتش، دستها و پاهایش به بهداری اوین فرستاده شد. اما این جوان پس از آزادی سکوت نکرد و با وجود تمامی خطراتی که او را تهدید میکرد از سعید مرتضوی شکایت کرد؛ با خبرنگار تلویزیون دربارهٔ شکنجه در کهریزک گفتوگو کرد؛ از سایر بازداشت شدگان کهریزک خواست از شکایت خود منصرف نشوند؛ با خانوادههایی که عزیزی را در حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ از دست دادهاند، ارتباط برقرار کرد و با آنها همدل شد و در تمامی دو سالی که پس از فاجعهٔ کهریزک در ایران ماند، گاه و بیگاه از سوی سعید مرتضوی تهدید شد و تهدیدها آن قدر پیش رفت که او شبی نزدیک خانهاش از سوی دو مرد با چاقو مورد حمله قرار گرفت و طحال و پردهٔ دیافراگمش پاره شد. او معتقد است این حمله نیز از سوی سعید مرتضوی برنامه ریزی شده بود و برای این گفتهٔ خود شواهدی دارد که در ادامهٔ این نوشته خواهد آمد.
این جوان معترض به تقلب در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ سرانجام با تنِ زخمی، هفدهم مرداد ۹۰ از ایران میگریزد و پس از عبور از کوههای مرزی خود را به ترکیه میرساند. او اکنون در ترکیه است و هر از گاهی رسانهای سراغ او را میگیرد و دربارهٔ روند شکایت بازداشت شدگان کهریزک با او گفتوگو میکند. آخرین بار هم در نامهٔ مفصلی به احمد شهید، دربارهٔ نقض حقوق بشر در بازداشتگاههای ایران شهادت داده است؛ اما کسی تا کنون دربارهٔ خودِ او حرفی نزده یا مطلبی ننوشته است. این نوشته دربارهٔ مسعود علیزاده، جوان بیست و هشت سالهای ست که اکنون بدون طحال و با پردهٔ دیافراگم پاره شده، در یکی از شهرهای کوچک ترکیه مصاحبه با دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل را انتظار میکشد.
هنوز جای دشنهٔ تلخ در گردهاش تیر میکشد
دربارهٔ دستگیری مسعود و اتفاقاتی که در کهریزک برای او افتاد و فجایعی که در آن بازداشتگاه شاهد بود، که برخی نیز برای نخستین بار گفته میشود، خواهم نوشت اما وضعیت کنونی این جوان در ترکیه مهمتر از روایت گذشتهٔ اوست. زخمهای علیزاده هنوز در ایران به طور کامل درمان نشده بود که خارج شد و مشکل اصلی او اکنون توقف در فرایند درمان، در دسترس نبودن دارو و امکانات زیستی نامناسبی ست که هر لحظه بیماریاش را تشدید میکند. او طحال ندارد و بدنش از تمیزسازی خون ناتوان است؛ بنابراین باید به طور پیوسته و مناسب واکسینه شود تا از ابتلا به بیماریهای عفونی خطرناک مانند هموفیلی و هپاتیت مصون بماند. مسعود طبق دستور پزشکش در تهران، باید چهار ماه پیش واکسنی تزریق میکرد اما میگوید داروخانههای شهری که در آن زندگی میکند این واکسن را ندارند. او از بیمارستان همان شهر نامهٔ پزشکی دارد و در آن نامه به مشکلات جسمیِ جدی او اشاره شده است. او این نامه را به ضمیمهٔ نامهای که خود نوشته، به دفتر سازمان ملل در ترکیه فرستاده و خواسته است برای پیدا کردن این واکسن او را کمک کنند اما تا کنون هیچ کمکی دریافت نکرده است. از طرفی مردم بسیاری از شهرهای ترکیه در ماههای سرد سال، خانههای خود را با زغال سنگ گرم میکنند و در زمستانها، هوای شهرهای کوچک آلوده به دود زغال سنگ است. او در بیرون از خانه مشکل تنفس دارد و ناگزیر است در خانه بماند و خانهاش را هم نمیتواند با زغال سنگ گرم کند. انرژی در ترکیه گران است و او قادر نیست خانهاش را با برق گرم کند.
مسعود از سوی نهادهای رسمی ایرانی که کمک به پناهجویان در دستور کارشان قرار دارد نیز تا کنون کمک نقدی دریافت نکرده است. طبق برنامه ریزی دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه، او باید در ماه می۲۰۱۲ برای انجام مصاحبهٔ اصلی به این دفتر مراجعه کند و با توجه به اینکه نخستین بار اواسط آگوست ۲۰۱۱ مراجعه کرده بود این مدت زمانی برای رسیدگی به کار یک پناهجوی بیمار، طولانی به نظر میرسد و نشان میدهد نهادهای مرتبط با امور پناهجویان برای سرعت دادن به انجام کارهای پرندهاش نیز کمکی نکردهاند. مشخص نیست پس از انجام مصاحبهٔ اصلی، او چه مدتِ دیگر باید در انتظار دریافت پاسخ از سوی سازمان ملل باشد. مسعود جزو پناهجویانی ست که در زلزلهٔ وان خسارت دید و چهار شب به ناگزیر در خیابان خوابید. او میگوید دفتر امور پناهندگی سازمان ملل در ترکیه قرار بود پرونده پناهجوهای زلزله زده را در اولویت قرار دهد اما نداد و اتفاقی که برای آنها افتاد این بود خانهای که در وان اجاره و وسایل اولیهٔ ضروری که تهیه کرده بودند رها کردند و راهی شهر دیگری شدند و این جابه جایی نیز هزینههای قابل توجه دیگری برای این پناهجویان داشت.
آذر ۹۰ علیرضا صبوری میاندهی در بوستون آمریکا سکتهٔ مغزی کرد و درگذشت. او جوانی بود که روز ۲۵ خرداد ۸۸ روبه روی پایگاه بسیج در یکی از کوچههای ضلع شمال شرقی میدان آزادی، به مجروحان کمک میکرد که تیر خورد. او مدتی در کما بود و پس از به هوش آمدن و در حالی که به طور کامل مداوا نشده بود به ترکیه رفت. خانوادهٔ علیرضا با رسانهای شدن ماجرای او موافق نبودند و او از هیچ نهادی کمکی دریافت نکرد. علیرضا باید تحت مراقبتهای پزشکی قرار میگرفت اما چه در ترکیه و چه در آمریکا به او به عنوان یک پناهندهٔ بیمار توجه نشد. در ترکیه از سازمان ملل خواسته بود او را به آلمان بفرستند تا زیر نظر اقوامش باشد اما با این درخواست او موافقت نشده بود. پس از انتشار خبر درگذشت علیرضا، در اظهار نظرهایی که شد برخی گفتند شاید اگر خانوادهٔ علیرضا با رسانهای شدن ماجرای او موافقت میکردند سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری به پروندهٔ او به طور ویژه توجه نشان میدادند و او زنده میماند. مسعود به ماجرای علیرضا اشاره میکند و میگوید: «من وقتی در ایران بودم دربارهٔ اتفاقاتی که برایم افتاد حرف زدم. در ترکیه هم همچنان حرف زدهام و چند بار با رسانههای مختلف دربارهٔ کهریزک مصاحبه کردهام و به همه گفتهام که مریضم و حالم خوب نیست و به کمک احتیاج دارم. اما پس از هفت ماه هنوز بلاتکلیفم و کمترین امکانات پزشکی ندارم و هیچ کسی هم حال خودم را نمیپرسد.»
از کوچههای میدان خراسان تا سولههای کهریزک
مسعود علیزاده ۱۸ آبان ۱۳۶۲ در محلهٔ میدان خراسان تهران متولد و دورهٔ خردسالی را در همان محله سپری کرد سپس با خانواده به شاهین ویلای کرج مهاجرت و تا پیش از خروج از ایران در کرج زندگی کرد. او در ۱۷ سالگی پدرش را، که میگوید بیش از هر کسی دوستش دارد، از دست داد. مسعودِ ۱۷ ساله باید کمک خرج خانواده میشد؛ بنابراین نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد. در کرج در یک آژانس املاک، مشاور بود و همزمان در فست فود هم کار میکرد. روال زندگی مسعود تا ۲۶ سالگی و تا انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به همین شکل بود. او در یکی از ستادهای انتخاباتی میرحسین موسوی فعالیت میکرد و پس از انتخابات هم در راهپیماییهای اعتراضی علیه تقلب در انتخابات، با مردم همراه میشد. در همهٔ راهپیماییها و تجمعات حضور مستمر و فعال داشت تا روز ۱۸ تیر ۸۸ که سرنوشت غریب مسعود رقم خورد.
مسعود علیزاده در جریان راهپیمایی اعتراضی ۱۸ تیر این بخت را نداشت که مثل بسیاری از معترضان که در خانههای محدودهٔ ولیعصر پناه گرفتند، در خانهای پناه گیرد و حدود ساعت شش بعد از ظهر در یکی از خیابانهای فرعی منتهی به ولیعصر بازداشت شد.
او دربارهٔ بازداشت و روند انتقال به کهریزک میگوید: «مرا با چشم بند و دستبند به مکان نامعلومی منتقل کردند؛ سپس به پلیس امنیت در میدان حر فرستادند. در آنجا ما را به شدت کتک زدند و بعد به پلیس پیشگیری از جرایم در میدان انقلاب بردند. در آنجا ما حدود سیصد نفر بودیم که با زور و کتک برگههایی امضا کردیم و به اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری و تخریب اموال دولتی متهم شدیم. از این سی صد نفر، تعدادی را به اوین فرستادند و باقی که حدود ۱۳۶ نفر بودیم به کهریزک فرستاده شدیم.»
هر کسی هر جرمی داشت کهریزک سزایش نبود
مسعود علیزاده نخست دربارهٔ اتفاقات کهریزک در بدو ورود و در طی چند روز بازداشت میگوید سپس راوی شکنجههای خود خواهد بود. او آنچه را که در کهریزک بر بازداشت شدگان ۱۸ تیر گذشت این گونه روایت میکند: «در آغاز ورود، ما را مجبور کردند در حضور یکدیگر لباسهای خود را کامل درآوریم؛ لباسهای زیر را دور بیندازیم و لباسهای رو را پشت و رو تن کنیم. قرنطینه شپش داشت و میگفتند با این کار شپش به درز لباسها نمیرود. روز سوم به خاطر شپش ما را از قرنطینه بیرون بردند و داخل را سمپاشی کردند و بلافاصله ما را به قرنطینه برگرداندند. آن قدر بوی سم، تند و آزاردهنده بود که حدود سی نفر بیهوش شدند. ما آنقدر التماس کردیم و ضجه زدیم تا سرانجام ما را خارج کردند. اگر دقایقی بیشتر میماندیم همه میمردیم. در همان ابتدای ورود نیز موهای ما را از ته کوتاه کردند. ماشینهای موزَنی خراب بود و پوست سر بچهها کنده و زخم شد. عینکهای محسن روح الامینی و محمد کامرانی را از آنها گرفته بودند و آنها در رفت و آمد مشکل داشتند و محسن جلوی پای خود را نمیدید.
ارازل و اوباش در مقابل ما کاملن برهنه در رفت و آمد بودند و عدهای از آنها در دستشوییها به عدهای دیگر تجاوز میکردند. به همین دلیل بود که از بازداشت شدگان راهپیماییها، کسی جرأت نمیکرد به دستشویی برود و همین باعث شده بود بچهها عفونت بگیرند.
امیر جوادی فر، روزی که میخواستند او را به اوین بفرستند، برای اینکه آفتاب گرم کهریزک اذیتش نکند از زیر آفتاب بلند شد و در سایه نشست. بلافاصله رییس بازداشتگاه با لگد به سر و صورت و سینهٔ او زد و او را از سایه به زور بلند کرد و در آفتاب نشاند. این در حالی بود که همهٔ بدن امیر پر از زخم و عفونت بود. محسن روح الامینی هم در پنج روزی که در کهریزک بود فقط توانست یک ساعت بنشیند. تمام پشت محسن آنقدر زخمِ عفونت کرده داشت که او نمیتوانست بخوابد یا حتا بنشیند.
یکی از همبندیهای ما در کهریزک دیوانه شد و تا کنون نیز من در جایی ندیدهام که دربارهٔ او نوشته باشند. مدام میگفت مرا اعدام نکنید. به دست و پای رییس بازداشتگاه کهریزک میافتاد. سرهنگ با پوتین او را به شدت میزد و پرتش میکرد اما او همچنان التماس میکرد که مرا نکشید. ما را با هم به اوین بردند و در اوین وقتی میخواستند او را آزاد کنند پشت تخت قایم میشد و بیرون نمیرفت و میگفت میخواهند مرا اعدام کنند. او پس از آزادی هم خوب نشد و خبر دارم که از تیر ۸۸ تا کنون در خانه بستری ست و همچنان فکر میکند میخواهند او را اعدام کنند.
در دادگاه کهریزک که بودیم یکی از بازداشت شدگان کهریزک از این شکایت میکرد که دو افسر نگهبان یک شب او را تا صبح زنده به گور کرده بودند و فقط سرش از خاک بیرون بوده. دلیلشان هم این بود که او سر آمار، شمارهاش را فراموش کرده بود. در صورتی که ما در آنجا عقرب و مار دیدیم و در غیاب شکنجه گران هم از جانوارن موذی و گزنده در هراس بودیم.»
مسعود شکنجهٔ خود را این گونه روایت میکند: «هنگامی که ما وارد کهریزک شدیم ۲۲ بازداشتی دیگر داخل سولههای قرنطینه بودند. آن ۲۲ نفر را شب به حیاط بردند تا ورودیهای جدید بتوانند بخوابند. خواب نوبتی بود و چون برای همه جا نبود خیلی از بازداشتیها مجبور بودند ایستاده بخوابند. من در همان شب اول با تصور اینکه پس از ساعتها بیخوابی کشیدن میتوانم ساعتی بخوابم دراز کشیدم اما یکی از بازداشتیها اصرار کرد که دو شب است نخوابیدهام. اجازه بده من ده دقیقه بخوابم بعد تو بخواب. من قبول کردم؛ بلند شدم؛ به آبخوری قرنطینه رفتم تا آبی بخورم و برگردم و منتظر بمانم تا همبندیام بلند شود و من بخوابم. در بخشهای دیگر بازداشتگاه، زندانیان مواد مخدر، قاتلان، مزاحمان نوامیس و در کل اوباش بودند. یکی از این اوباش زیر نظر یک افسر نگهبان، اختیارات و قدرت زیادی داشت و به اصطلاح وکیل بند بود. زمانی که در آبخوری بودم افسر نگهبان به او دستور داد چند بازداشتی را ببرد و از پا آویزان کند. او مرا که دید به زور بازوهایم را گرفت تا برای شکنجه ببرد. من مقاومت کردم و او شروع کرد به کتک زدن. دو افسر نگهبان نیز با او همراهی کردند و با لولههایی به جان من افتادند و آنقدر زدند تا ساعدم شکافته شد. بعد از پا آویزانم کردند و چند باره با لولهها به جانم افتادند. به من میگفتند باید بگویی «گه خوردم» و من این دو کلمه را آن قدر تکرار کرده بودم که دهانم خشک شده بود. پابندها مچ پاهایم را سابیده بود و همزمان هم از مچ پاهایم خون جاری شده بود و هم از جای ضربههایی که با لوله بر بدنم میزدند. بعدها در دادگاه یکی از این دو افسر نگهبان، زدن من را گردن نگرفت و تبرئه شد. من شاهد زیاد داشتم اما چون همبندیها هم جزو شاکیها بودند بنابراین دادگاه شهادت آنها را نمیپذیرفت. او در بازپرسی گفته بود من زدم اما بعد برایش وکیل گرفته بودند و به او یاد داده بودند گردن نگیرد. بازپرس شعبهٔ یک سازمان قضایی نیروهای مسلح هم از من خواست افسر نگهبان دیگر را از پا آویزان کنم و با لوله بزنم و من گفتم هرگز چنین کاری نخواهم کرد.
در همان شب اول پس از آنکه پابندها را باز کردند و مرا پایین آورند، دو نفر بازوهایم را گرفتند تا ببرند و زخمهایم را بشویند که همان وکیل بند شروع کرد با قفل به سر و صورت من کوبیدن. او از نظر جسمانی قوی و تنومند بود و دیگران از او حساب میبردند. میگفتند مجرم خطرناکی ست و البته صورتش هم پر از ردّ چاقو بود. آنقدر با قفل به سر و صورتم کوبید که سرم شکست و لبم پاره شد. او در بازپرسی و در دادگاه گفته بود که قفل را افسر نگهبان به او داده بود که مرا بزند. وقتی زخمی و بیجان روی زمین افتادم با هر دو پا روی گردنم رفت و در حدود ده دقیقه آنقدر فشار داد که من فکر کردم دارم خفه میشوم و از ترس خفه شدن، تلاش کردم با دستهایم پاهای او را از روی گردنم بردارم و با ناخنهایم پوست گردنم را کنده بودم. تی شرت و شلوارم پاره شده بود و مرا به همان صورت بدون لباس تا صبح در قرنطینهٔ کهریزک رها کردند. از اینکه لباس نداشتم خجالت میکشیدم و تی شرتم را دور کمرم کشیده بودم.» مسعود میگوید هر کسی هر جرمی داشت کهریزک سزایش نبود.
عاقبت یک دادخواهی
دو روز پس از این شکنجهها، او و چند نفر دیگر را به اوین میبرند. ۲۵ روز در اوین میماند سپس آزاد میشود. فرماندهان ناجا بارها با وعدهٔ پول تلاش میکنند او را از طرحِ شکایت منصرف کنند. میگوید روزی از بخش امور مالی ستاد فرماندهی ناجا زنگ زدند و خواستند به آنجا مراجعه کند و او با برخی از همبندیهایش به آنجا میرود. «گفتند دیههای شما را میدهیم به شرط اینکه شکایت را پس بگیرید. ما رضایت ندادیم. به یکی از بازداشت شدههای کهریزک که در مترو کار میکرد پول هم ندادند و گفتند اگر رضایت ندهد با رییسش صحبت میکنند و او اخراج میشود و او ناچار شد رضایت دهد. حتا به خانهها میرفتند و رضایت میگرفتند.»
او دربارهٔ سعید مرتضوی و خواستهٔ او مبنی بر سکوت دربارهٔ کهریزک با برخی نمایندگان مجلس و با یکی از نمایندگان ولایت فقیه در استانداری تهران صحبت میکند. او سه روز پس از آزادی از اوین، همراه با برخی همبندیهایش به جلسهای با یکی از اعضای هیأت رییسهٔ مجلس و یک نماینده قوه قضاییه دعوت میشود. میگوید: «دربارهٔ کهریزک گفتیم. آنها هم ابراز همدردی کردند و قرار شد پیگیری کنند اما پیگیری نکردند.»
میگوید در تماسهایی از طرف نیروی انتظامی، از او خواسته شد خودش شکایت کند و دیگران را با خود همراه نکند.
در همان روزهای پافشاری بر شکایت و تماسهای با نام و نشان و بینام و نشان، شبی نزدیکِ خانهاش، دو ناشناس به او حمله و با چاقو، پردهٔ دیافراگم و طحالش را پاره میکنند. مسعود معتقد است آن دو، از نیروهای سعید مرتضوی بودند و هدف مرتضوی هم این بود که با این کار، دیگر بازداشت شدگان کهریزک را از طرح شکایت بترساند.
پس از این اتفاق او به ادامهٔ پیگیری دادخواستش مصممتر میشود و پس از به دست آوردن بهبودی نسبی، دادخواست دیگری علیه مرتضوی تنظیم و در آن ماجرای حملهٔ شبانه را نیز در کنار شکنجههای کهریزک طرح میکند. میگوید: «پلیس امنیت دو مرد دیگر را به من معرفی کرد و گفت این دو، که از لباس شخصیها هستند، به تو آسیب رساندهاند و تو باید از این دوتن شکایت کنی. آن دو مرد هم که کاملن مشخص بود از اشرار و اوباش هستند اصرار میکردند که ما تو را زدیم. وقتی من زیربار نرفتم و گفتم کسانی را که به من حمله کردند به خوبی به یاد میآورم آنها تهدید خانوادهام را شروع کردند. آن قدر اذیت کردند که مجبور شدم شکایت از حمله کنندگان را پس بگیرم.»
او در نامهای نوشته است: «بنده با توجه به اینکه در تاریخ ۸۹/۷/۱۹ علیه سعید مرتضوی به عنوان شاهد در دادسرای کارکنان دولت شعبه ۲ شهادت دادم و دادگاه عنوان کرده بود میبایست ظرف ۴۰ روز شکایتم را ثبت نمایم در تاریخ ۸۹/۷/۲۴ یعنی ۵ روز بعد از شهادت من علیه ایشان، توسط عوامل ایشان مورد ضرب و شتم قرار گرفتم که این حمله طبق نظر پزشک قانونی منجر به پارگی پردهٔ دیافراگم و طحالم شد که طی عمل جراحی طحال را خارج نمودند و با این تفاسیر شکایتم را در موعد مقرر علیه دادستان تهران ثبت نمودم و پس از آن در تاریخ ۹۰/۵/۵ شکایت مجددی را علیه ایشان مطرح نمودم که فردای آن روز مورد تهدید قرار گرفتم.»
مسعود از طرح شکایت علیه سعید مرتضوی و مسوولان و عاملان بازداشتگاه کهریزک منصرف نشد و عواقب آن را به جان خرید و پس از طرح مجدد شکایت علیه مرتضوی، همان طور که در نامهاش نوشته است، برای چندمین بار از سوی او تهدید شد و برای اینکه آزارها و اذیتها او را از شکایت منصرف نکند یا به تن او آسیب جدی دیگری نرسد فرار به ترکیه را به عنوان بهترین راه انتخاب کرد و ۱۲ روز پس از طرح شکایت مجدد، از ایران خارج شد. دربارهٔ مشکلات خروج غیرقانونیاش از ایران نیز میگوید: «با سختی مرز را رد کردیم و قاچاقچیِ من با کلک پولهایم را گرفت و من فقط دو لیرِ ترک داشتم و دو روز فقط توانستم با نانِ خالی روزگار را سپری کنم. خوشبختانه خانوادهٔ شهدای جنبش سبز دربارهٔ من با خانم مسیح علینژاد صحبت کرده بودند و ایشان به من کمک کردند و دوستان او برای من بلیط گرفتند تا بتوانم خودم را به دفتر سازمان ملل برسانم. آقای هادی قائمی هم از «کمپین بین المللی حقوق بشر برای ایران» برای من نامه فرستادند تا در مصاحبهٔ اصلی در اختیار سازمان ملل قرار دهم. همچنین خانم رادفر هم در آلمان خیلی به من کمک میکنند. غیر از این من از هیچ نهاد یا مؤسسهٔ دیگری که وظیفهٔ کمک رسانی به افرادی مثل من را دارند هیچ گونه کمکی دریافت نکردهام. اگر بدن سالمی داشتم میتوانستم اینجا کار کنم و این وضعیت بلاتکلیفی را پشت سر بگذارم اما متاسفانه من باید درمان شوم تا بتوانم سرپا بایستم و کار کنم.»
شخصیت اصلی این گزارش مانند همهٔ جوانهای دیگر زندگی و شادی را دوست دارد. از میان ورزشها، فوتبال و کشتی را دوست دارد و «پرسپولیس» تیم مورد علاقهاش است. موسیقی را دوست دارد و گیتار، ساز مورد علاقهاش است. از بچه گی دوست داشت خواننده شود و هنوز امیدوار است روزی به این آرزویش برسد. او میگوید عاشق ایران است و دو سال پس از همهٔ این آزارها و شکنجهها، از کشور خارج نشد و تحمل کرد و امیدوار بود بتواند بماند. آرزویش این است که ایران کشوری آزاد و بدون خشونت و شکنجه باشد. میگوید در آینده دوست دارد در کشورش باشد و با هر آنچه که در توانش است به مردم کشورش خدمت کند؛ اما او بازماندهٔ کهریزک است و باید جسمش و روحش مداوا شود تا بتواند به زندگی عادی بازگردد. مسعود علیزاده شاهد زندهای ست که هنوز همه چیز را روایت نکرده و هنوز مجالی پیدا نشده است تا در دادگاهی صالح نام تمامی کسانی که او را شکنجه کردهاند یک به یک بیاورد و داد بخواهد. اگرچه دو سال و نیم از حوادث کهریزک میگذرد و پیش از آن، گریزهای ناگزیر و آسیبهای آن میگذرد همچنان سازوکار مشخصی در میان گروههای مختلف ایرانیان خارج از کشور برای رسیدگی به وضعیت پناهجویان وجود ندارد و جز سازوکار خشک و انعطاف ناپذیر اداری در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل، به کمتر کمکی میتوان امید داشت. شاید از خیل سهرابها این بار یکی بتواند به موقع به نوشدارو دست پیدا کند.
کلمه-لیلا ملک محمدی
مقامات امنیتی با خانواده های پنج نفر از بازداشت شدگان عرب در شهرک " ملاشیه " در غرب شهرستان اهواز تماس گرفتند و از اجرای قریب الوقوع حکم اعدام آنان خبر دادند.
کریم عبدیان رئیس سازمان حقوق بشر اهواز امروز سه شنبه در گفتگو با تلویزیون العربیه اعلام کرد این متهمان سه برادر به نام های عبدالرحمن ، طاها و جمشید حیدری و همچنین منصور حیدری پسر عموی آنها و امیر معاوی هستند که سال گذشته در ملاشیه در نزدیکی اهواز بازداشت شدند.
اتهام این افراد ترور یک افسر امنیتی و زخمی کردن یکی از همکاران وزارت اطلاعات اعلام شده اما عبدیان این اتهامات را بی اساس خواند .
نیروهای امنیتی در تماس با خانواده های آنها اعلام کردند دادگاه تجدید نظر و دادگاه عالی حکم اعدام آنها را تایید کرده است و آنها در چند روز آینده در ملا عام اعدام می شوند.
خانواده های آنها می گویند اعتراف به دست داشتن در اقدام مسلحانه تحت شکنجه از آنها اخذ شده است.
برخوردهای امنیتی با مردم عرب در شهرهای مختلف استان خوزستان، همزمان با برگزاری انتخابات اخیر آغاز شد و طی این مدت دهها نفر از فعالان بازداشت شدند و دو نفر نیز زیر شکنجه کشته شدند."
به بهانهی انتشار توضیحات سید محمّد خاتمی
امید تحولّی
کاری با این ندارم که محمد خاتمی کار خوبی کرد که رأی داد، یا کار بدی کرد. در این بارهها انواع اظهارنظرها و مباحثهها، نت را برداشته است (که البته، ابعاد مثبت این مباحثات خیلی بیشتر از ابعاد منفی آنها است.) در این چند سطر، کاری با ارائهی قضاوت فعلی خودم هم ندارم - و البته متوجّه هستم که بخشی از این قضاوت نیز با مقداری گذشت زمان دقیقتر میشود. با این هم اصلاً کاری ندارم که توضیح محمد خاتمی - که با توجه به شرایط خاص سیاسی، چندان هم مبسوط نیست- برای چه نسبتی از مخاطبان راضیکننده/قانعکننده هست، یا برای چه نسبتی از آنان چنین نیست. با شدت شوک وارده به عموم کنشگران سبز و ارزیابی منفی بخش بزرگی از آنان از این مسأله (در مقطع حال) هم کاری ندارم. با احتمال وجود نکاتی مثبت در وقوع همین رخداد در حال یا آینده هم کاری ندارم!ا
نتیجهی این حرفها و بحثها و قضاوتها برای هر کس هر چه که باشد، باشد. نه که منظورم این باشد که ارزش ندارد یا مهم نیست. خیلی هم ارزشمند است و مهم. اما من اکنون دارم به فرآیند دیگری نگاه میکنم که به نظرم، همهی این تلاطمها دارند در بستر آن رخ می دهند؛ و این بستر برایم بسیار ارزشمند است و عزیز. از بابت وجودِ همچنانِ آن، و انگار که بالندگیاش، احساس مثبتی دارم؛ شاید حتّی بتوانم بگویم از بابت استمرار وجود و تداوم بروز و حضور این فرآیند – اگرچه اینبار ظاهراً متشتّت و متلاطم- بر خودمان میبالم!ا
در میانهی تلاطم این هیاهوها، جنبش سبز یک بار دیگر در حال بروز و تمرین آن دسته از ارزشهایی اساسی است که مورد باور جمعیِ کنشگران، نخبگان و راهبران همراه آن قرار دارد؛ اصولی مهم که تفاوت مبانی فرهنگ سیاسی اپوزیسیون با فرهنگ حاکمیت را یک بار دیگر به منصهی ظهور و بروز گذاردهاند: "پاسخطلبی" و "پاسخگویی".
عموم کنشگران و نخبگان، حق بدیهی خود میدانند که از یکی از راهبران همراه خویش "پرسش" کنند، و او را به پاسخگویی فرابخوانند؛ و او نیز بداهتاً پاسخگویی (آن هم نسبتاً سریع) را وظیفهی خود میداند. با بحثهای فرعی- اگرچه مهم- دیگر کاری ندارم، که پاسخ چقدر قانعکننده بود یا نبود. با آن عوارض منفی که مواردی از فحّاشی و تهمت و توهین با این زلال جاری مخلوط شد هم کاری ندارم. این عوارض فرعی، اصل آن جریان ارزشمند را زیر سؤال نمیبرد (،اگرچه طبعاً در جریان بلوغ آیندهمان اینها هم کمتر خواهد شد). آنچه برای من دوستداشتنیتر است، این است که کنشگران، نخبگان و راهبران همراه، لزوم این اصول (پاسخطلبی و پاسخگویی) را در مسیر کنش جمعی خویش چنان حاضر و "بدیهی" میدارند و میدانند، که احتمالاً اغلب آنان در میانهی این همه قیل و قال، به این که همین "بدیهی" است که اینک جاری است و در حال وقوع و تمرین شدن، توجّهی ندارند. توجّهات، بیشتر به سوی محتواها و فحویهای برخاسته از این بستر است، و نه به خود بستر. و اتفاقاً، من دقیقاً از همین مغفول ماندن اصل بستر است که احساس خوبی دارم! این علامت بسیار خوبی است. آنچه به عنوان فرهنگ سیاسی از یک جمع همکنش، در حال تولید طبیعی (نزدیک به جاافتادن و بدیهی شدن) باشد، اغلب در همان زمان مورد توجّه قرار نمیگیرد. مثل ماهی اعماق اقیانوس، که وجود بدیهی آب در اطرافش عمدتاً مورد توجّهش نباشد.
این بخش از فرهنگ سیاسی اپوزیسیون – به عنوان تداوم آنچه اعتراضات مدنی سال 88 را نیز شکل داده بود- به لحاظ هستیشناختی با فرهنگ سیاسی مورد نظر، مورد حمایت و جاری در ارکان حاکمیت، تفاوت بنیادین دارد (تصورش را بکنید، در میان اقتدارگرایان، چنین خواست شدیدی به پاسخگویی راهبران را!)؛ و امروز که این فرهنگ سیاسی در میان ما جریان خویش را به نمایش گذاشته، و یک بار دیگر همهی ما را به تمرین واداشته، ضمناً به صورت نامحسوس، رطوبت جریان زلال خویش را به آن بخشهای دیگرگون پیکرهی اجتماعی-سیاسی ایران نیز نفوذ خواهد داد و در ارتقای فرهنگ سیاسی آن بخشها هم تأثیرگذار خواهد بود.
اینها بخشهایی از همان پروژهها هستند که جنبشهای مدنی تغییرطلب مبتنی بر عدم خشونت، متدرجاً در مسیر کنش خویش به پیش میبرند، و ضمن حرکت همچنان که شکل می گیرند، شکل هم میدهند.
نمیخواهم بگویم که در لیوان این ماجرا، بخش خالی وجود نداشته! امّا فکر کردم در میان این همه توجّه به بخش خالی لیوان، انگار بخشی از لیوان هم پر است، آن هم از اکسیری حیاتی. با تأسّی به ارزشمندی و روحافزایی این بخش مثبت، و با توجّه آگاهانه به تداوم وجودش و ارزشمندیاش (ارزشمندیِ پیشرفت در مسیر جاافتادن پاسخطلبی و پاسخگویی)، میتوان بر تنشهای پدیدآمده در آن روح جمعی، تا حدودی مرهم نهاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر