-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

Latest News from 30Mail for 03/28/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1391/1/8

 

دادگاه تجدید نظر تهران با تایید حکم دادگاه بدوی، فائزه هاشمی رفسنجانی را به شش ماه زندان و پنج سال محرومیت از فعالیت های سیاسی، فرهنگی و مطبوعاتی محکوم کرد.
 
فائزه هاشمی در جریان حوادث پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ ایران از معترضان انتخاباتی حمایت می کرد و چند بار در جریان اعتراضات بازداشت شد.
 
او پس از مصاحبه با سایت اینترنتی روزآنلاین به "تبلیغ علیه نظام" متهم شده بود.
 
هاشمی در این مصاحبه، به شدت از نقض آزادی ها و حقوق بشر در ایران، مدیریت اقتصادی این کشور و وضعیت روابط آن با سایر کشورها انتقاد کرده بود.
 
او همچنین حمله و فحاشی گروهی لباس شخصی علیه خود و اطرافیانش در شهر ری را "سازماندهی شده" توصیف کرد و گفت که محکومیت این حمله توسط مقامات ارشد حکومتی "ظاهری" و غیر صادقانه بوده است.
 
خانم هاشمی در این مصاحبه گفته بود: "اداره ممکلت الآن با همین رجاله ها و اراذل و اوباش است".
 
این اظهارات به شکایت مدعی العموم از خانم هاشمی و محکومیت او توسط قاضی ابوالقاسم صلواتی، رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران انجامید.
 

 
 

1391/1/8
  •  

    کاوه لاجوردی
    نسخه‌ی قابل انتشار

    دو فیلمِ جونو و چهار ماه، سه هفته و دو روز را در نظر بگیرید—هر دو درباره‌ی سقطِ جنین‌ و مصائبِ آن. برای مقاصدِ من در این نوشته‌ی کوتاه، شاید چندان نابجا نباشد که فرض کنیم هر یک از این دو دارند نظری را تبلیغ می‌کنند. نظرهایی که این دو فیلم مبلــّغِ آن‌اند دو نظرِ متضادند، و، از قضا، من در موردشان موضع دارم. شخصاً در موردِ یکی از این دو فیلم چندان هم بی‌میل نیستم که بگویم که از مقوله‌ی پروپاگاندا است؛ با این حال، به نظرِ من، هر دو فیلم بسیار خوب‌اند. می‌شود فیلمی مستحقِ برچسبِ "پروپاگاندا" باشد و با حرف‌اش موافق نباشیم یا حتی دغل‌کارانه بینگاریم‌اش ولی معتقد باشیم فیلمِ خوب یا حتی بسیار خوبی است—پیروزیِ اراده (که ندیده‌ام) و دیکتاتورِ بزرگ احتمالاً از اولین نمونه‌هایی‌اند که به ذهن‌ می‌رسد.

    در ایرانِ بعد از انقلابِ اسلامی هم دست‌کم یک فیلمِ پروپاگاندای خوش‌ساخت داریم، که تصادفاً آن هم—مثلِ فیلمی که این مطلب درباره‌اش است—درباره‌ی وزارتِ اطلاعات است: روز شیطان، که آقای بهروز افخمی حدودِ بیست سال پیش ساخته است. در مقابل، به نظرِ من قلاده‌های طلا ضعف‌های زیادی دارد. (تقریباً روشن است که این فیلم با حمایتِ نظامِ جمهوری اسلامی ساخته شده است: تهیه‌کننده مؤسسه‌ی روایت فتح است و، محتوا را هم اگر نادیده بگیریم، می‌شود مثلاً پرسید کدام فیلم‌سازِ مستقلی به تصاویرِ هواییِ—گیرم چندثانیه‌ای—از راهپیماییِ بیست‌وپنجمِ خردادِ هشتادوهشتِ‌ تهران دسترس دارد. گمان نمی‌کنم که "حکومتی" خواندنِ فیلم توهین به کسی باشد. از "پروپاگاندا" معنای بدی در نظر ندارم.)

    فیلم شروع می‌شود با صدایی که ظاهراً قرار است صدای اعلاناتِ فرودگاهی در ایران باشد. می‌شنویم که فلان و بهمان پرواز به زمین نشست. غیر از یکی که تشخیص ندادم، بقیه‌ی پروازها از انگلستان می‌آمدند—لندن، منچستر، نیوکاسل، لیورپول، بیرمنگام. احتمالاً قرار است بفهمیم که در آغازِ داستان مأمورانِ انگلیسیِ زیادی به ایران آمده‌اند؛ اما این ردیف‌کردنِ اسم‌ها به نظرِ من خنده‌دار است: تو گویی فیلم‌نامه‌نویس نگاهی کرده است به جدولِ لیگِ برترِ فوتبالِ انگلستان. و ابتدایی‌بودنِ بعضی از جلوه‌های ویژه‌ی غیرضرورِ مربوط به هواپیماها مرا به یادِ پروازِ خنجرها در صحنه‌ی دوئلِ مختار و حرمله در مجموعه‌ی مختارنامه می‌اندازد.

    یا توجه کنید به صحنه‌ای در کشتیِ علی‌الفرض مجللی در نزدیکیِ استانبول. دخترِ بی‌حجابی که شراب (؟) می‌ریزد برای آدم‌های بدِ عیاشِ فیلم، کارش را با چنان زمختی‌ای انجام می‌دهد که در هیچ رستورانِ متوسطی هم نمی‌بینیم. اینکه کارگردان و مشاوران‌اش—که لابد افرادِ متشرعی هستند—با آدابِ شراب‌درجام‌ریختن آشنا نیستند مسموع نیست: فیلمِ مافیایی ندیده‌اند؟

    یا توجه کنید به ستادِ عملیاتی‌ای که دشمنانِ نظام تشکیل داده‌اند. ظاهراً سازندگان می‌خواهند متقاعدمان کنند که گستره‌ای از گروه‌ها بر ضدِ ایران ائتلاف کرده بوده‌اند: این ستاد—که در خردادِ هشتادوهشت در تهران مستقر شده است—شاملِ این افراد است: یک سلطنت‌طلب (که طبیعتاً پیرمرد عصاقورت‌داده‌ای است)، یک مجاهد، یک هم‌جنس‌گرا (که نمی‌دانیم از چه گروهی است؛ لابد هم‌جنس‌گراییْ خود موضعی سیاسی محسوب می‌شود)، و البته یک مأمورِ سرویس‌های اطلاعاتیِ بیگانه، و اینها با هم بگومگوهای نه‌چندان ‌کم‌کینه‌ای دارند. باورپذیر نیست که توطئه‌گرانِ کارکشته‌ی اسرائیلی و امریکایی و انگلیسی که (چنان که فیلم هم به ما یادآوری کرده است) چندین انقلابِ مخملی را به ثمر رسانده‌اند چنین ترکیبِ مضحکی را برای چنان برنامه‌ی دشوارِ پیچیده‌ای برگزیده باشند.

    یا صحنه‌ی سقطِ جنینِ بانویی محجبه بر اثرِ هجومِ اغتشاش‌گرانِ سبز، که به نظرِ من سخیف است.

    دیگر اینکه فیلمِ پروپاگاندا باید دست‌کم در جاهایی به بی‌طرفی تظاهر کند. اینکه چند بار در فیلم از زبانِ طرفدارانِ نظام می‌شنویم که تعدادِ راهپیمایانِ معترض بسیار زیاد بوده البته نشانه‌ی خوبی است، اما کافی نیست—مثلاً پخشِ حرفِ نه‌چندان معقولِ خانم رهنورد در موردِ اینکه آقای موسوی دامادِ فلان استان است قاعدتاً باید در کنارِ حرفِ متناظری از یکی از طرفدارانِ جناحِ پیروز می‌آمد. تفصیل نمی‌دهم.

    از اینها که بگذریم، به نظرِ من فیلم چیزهای خوبی هم دارد، مهم‌ترین‌اش ضرباهنگِ مناسب—من در این صد دقیقه گرچه گاه خنده‌ام گرفت و گاه به حقوقِ شهروندانِ حقیقی فکر کردم، باری حوصله‌ام سر نرفت. اینکه رنگِ سبز در فیلم کمی به آبی می‌زد (یا من دچارِ توّهم بودم؟) برایم دلپذیر بود. بعضی صحنه‌های حمله به پایگاهِ بسیج خوب بود، و به نظرم بازیگرانِ دو شخصیتِ اصلیِ بد و خوبِ فیلم (علی رام‌نورایی و امین حیائی) مجموعاً باورپذیر بودند.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/1/8

    سازمان عفو بین الملل در گزارشی اعلام کرد که شمار اعدام‌ها در سال ۲۰۱۱ در ایران نسبت به سال گذشته افزایش یافته و به ۳۶۰ نفر رسیده است.

    بر اساس این گزارش، اعدام‌ها در سال ۲۰۱۰ در ایران "دست کم" ۲۵۲ مورد بوده است.

    این سازمان حقوق بشری تصریح کرده اطلاعات معتبری در اختیار دارد که حاکی از اعدام مخفیانه ۲۴۷ نفر دیگر طی سال گذشته در ایران است.

    در گزارش این سازمان حقوق بشری آمده است که در سال گذشته دست کم سه متهم زیر ۱۸ سال در تهران و چهار متهم نوجوان در دیگر شهرهای ایران اعدام شده‌اند.

    سازمان‌های حقوق بشری تلاش می‌کنند که کشورهای جهان، مجازات اعدام را از احکام دادگاه‌هایشان حذف کنند.

    تاکنون ۹۶ کشور این مجازات را لغو کرده‌اند که ۳۵ کشور از این تعداد، طی ۱۰ سال گذشته از این مجازات استفاده نکرده‌اند. 

    منبع: رادیو فردا

    مرتبط:

    دیده‌بان حقوق بشر: ایران رکورددار اعدام در سال ۲۰۱۱ می‌شود
     


     
     

    1391/1/8

    فیلم سینمایی "گشت ارشاد" با وجود کم شدن تعداد سینماهای نمایش دهنده این فیلم همچنان بالا‌تر از "قلاده‌های طلا" در صدر جدول فیلم‌های پرفروش اکران نوروز ۹۱ قرار دارد.

    این فیلم توانسته طی ۷ روز در تهران ۵۰۰ میلیون تومان فروش کند که ۵۰ میلیون تومان بیشتر از فیلم "قلاده‌های طلا"ست.

    گروه‌های سیاسی و مذهبی تندرو در ایران در روزهای گذشته به نمایش دو فیلم "گشت ارشاد" و "خصوصی" در سینما‌ها اعتراض کردند که این اعتراض سبب کم شدن تعداد سینماهای نمایش دهنده این فیلم شد.

    این گروه‌ها می‌گفتند که این فیلم "امر به معروف" را به تمسخر گرفته است.

    مدیر فرهنگی شهرداری تهران نیز اعلام کرده که به زودی سینماهای تهران این دو فیلم را از پرده‌های اکران پایین می‌کشند. 

    فیلم "گشت ارشاد" درباره سه جوان تهرانی ست که برای پول درآوردن، لباس ماموران گشت ارشاد را بر تن کرده و از مردم اخاذی می‌کنند.

    فیلم "خصوصی" نیز درباره زندگی فردی ست که تلاش برای مکتوم نگاه داشتن رازهای زندگی خود، او را دچار مشکل می‌کند.

    فیلم "قلاده‌های طلا" داستانی پیرامون اعتراض‌های خیابانی پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران را با نگاهی دلخواه حکومت ایران به تصویر کشده است.

    کار‌شناسان می‌گویند با کاهش سینماهای نمایش دهنده این دو فیلم، آمار فروش آن‌ها در روزهای آینده کاهش خواهد یافت. 

    منبع: خبرآنلاین

    مرتبط:

    سازمان سینمایی سوره، اکران دو فیلم" گشت ارشاد" و "خصوصی" را متوقف کرد
     


     
     

    1391/1/8

     

    وب‌سایت کلمه گزارش‌ داده میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در آغاز سال جدید توانستند با دختران خود دیدار کنند.
     
    بر اساس این گزارش این دیدار «با حضور مداوم ماموران امنیتی» انجام شد و دختران میرحسین و رهنورد توانستند تنها به مدت سه ساعت و نیم با پدر و مادر خود همنشین و همصحبت باشند.
     
    دختران موسوی حال پدر و مادرشان را «خوب» توصیف کرده‌اند. 
     
    گفتنی‌ست مهدی کروبی، دیگر رهبر جنبش سبز که در حصر خانگی به سر می‌برد روز سه‌شنبه در آستانه آغاز سال ۱۳۹۱ موفق شد پس از نزدیک به چهار ماه با خانواده‌اش دیدار کند. او در این دیدار گفت که هم‌چنان به «راهی که در همراهی با مردم» برگزیده ایمان دارد.
     
    میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی نزدیک به ۱۴ ماه است بدون هیچ گونه تفهیم اتهامی در حصر خانگی به سر می‌برند.
     
    منبع: کلمه
     
     
     
     
     

     
     

    1391/1/8
  •  

    اویس رضوانیان
    گاهک

    مثالش ساده است. فرض كنيد شما در محل كارتان همكار يا رييسي داشتيد كه باعث آزارتان بود و يا –به هر دليلي- مايل به ديدار و كار كردن با او نبوديد. اين آزار و نارضايتي تا حدي پيش رفت كه حتي يك لحظه ماندن در اين محيط براي شما عذاب‌‌آور شد و بالاخره به نقطه‌اي رساندتان كه تمام هزينه‌هاي تغيير شغل را پذيرفتيد و پس از جستجو و دشواري‌هاي فراوان٬ كار جديدي را در محيطي جديد شروع كرديد. كار جديدتان هماني بود كه ازش تعريف زيادي شنيده بوديد و يقين داشتيد از كار پيشينتان بهتر خواهد بود.
    پس از گذشت مدتي٬ كم‌كمك مشكلات كار جديد هم به چشمتان مي‌آيد: راهش به خانه‌ي شما دور است٬ كارش ساده و پيش‌پا افتاده است و شما را ارضا نمي‌كند٬ فضاي زيرآب‌زني همه‌جا حاكم است٬ حراست به پوشش و حجاب گير مي‌دهد و چيزهايي از اين دست كه بالاخره همه‌مان دست‌كم با بعضي از آن‌ها سر و كار داشته‌ايم. مشكلات محل كار جديد آن‌قدر زياد و متنوع است كه گاهي حتي شما را در درست بودن تصميمتان براي تغيير شغل به ترديد مي‌اندازد. اما هميشه يك نكته را به ياد خود مي‌آوريد و آن هم اين كه كار جديد٬ با وجود تمام مشكلات٬ دست‌كم اين حسن بزرگ را دارد كه از شر آن همكار يا رييس پدرسوخته‌ي كار اول خلاصي يافته‌ايد و آزاري از او به شما نمي‌رسد. راست هم مي‌گوييد. از او خبري نيست. اما سوال اصلي اين نيست. سوال اصلي -كه شايد حتي از فكر كردن به آن هم واهمه داشته باشيد- مقايسه‌ي ساده و منصفانه‌اي‌ست ميان مجموع مشكلات كار اول و كار دوم و اين‌كه آيا اين جابه‌جايي كار درستي بوده است يا خير. چه بسا اگر مشكلات كاري هر كدام را جمع بزنيد٬ ببينيد در كل تفاوت چنداني با هم ندارند٬ ضمن اين‌كه كار دوم فاصله‌اش تا خانه‌ي شما به مراتب بيشتر از كار اول است.
    اما مشكل اين‌جاست كه هيچ‌كدام از ما دلمان راضي نمي‌شود اشتباه خود را بپذيريم و –اگر امكانش باشد- برگرديدم به سر كار پيشينمان. دليلش هم مشخص است: بازگشت٬ نوعي اعتراف به شكست است و سرشكستگي دارد.

    من هميشه براي كساني كه براي رفتن از ايران از من مشورت مي‌خواهند٬ مشابه اين مثال را مي‌زنم و تلاش مي‌كنم با اين مقايسه در شرايطي قرارشان بدهم كه تصوير واقعي‌تري از داستان رفتن داشته باشند. بهشان مي‌گويم مهم نيست كه تا چه اندازه در ايران درگير مشكلات هستند. مهم اين است كه ذهنيت درست و واقع‌بينانه‌اي از زندگي خارج از ايران داشته باشند و مقايسه‌ي منطقي‌اي ميان اين‌جا و آن‌جا كنند. جالب اين‌كه تقريبا هميشه هم تلاشم بي‌ثمر بوده است. گويا تب رفتن٬ وقتي به جان كسي مي‌افتد٬ چنان خواب و خيالش را مي‌ربايد كه انگار به قول سعدي٬ دگر نصيحت مردم حكايت است به گوشش.

    چند نكته:
    ۱- اين درست كه در ايران مشكلات و مصيبت‌ها چنان همه‌ي ابعاد زندگي‌مان را فرا گرفته و عرصه و همه چيز را بر ما تنگ كرده است كه حتي نفس كشيدن‌هامان هم به شماره افتاده است. اين هم درست كه بسياري از كشورها امكانات و كيفيت بسيار بهتري از زندگي را براي مردم خود فراهم آورده‌اند. اما هيچ‌كدام از اين‌ها توجيه اين نمي‌شود كه ما –در مقام يك مهاجر كه تفاوت‌هاي بسياري با مردم خود آن‌ها داريم- پيش از رفتن٬ مقايسه‌ي منطقي و واقع‌بينانه‌اي از شرايط اين طرف و آن طرف انجام ندهيم و واقعيت‌ها را ناديده بگيريم.

    ۲- بخش زيادي از مشكلات رفتن چيزهايي‌ست كه جز با ورود به آن فضا و از طريق مشاهده و لمس مستقيم قابل درك نيست. گمان اين هم كه سفرهاي يكي دو هفته‌اي و توريستي بتواند تصوير واقعي‌اي از زندگي آن طرف نشان دهد٬ بسيار ساده‌لوحانه است. تصوير واقعي چيز ديگري‌ست. تصوير واقعي مشكلات غربت است و تنهايي و دور بودن از دوستان و خانواده. مشكلات زباني است و ناتواني از برقراري ارتباط درست و رضايت‌بخش با آدم‌هاي دور و بر. زندگي در يك اتاق ۲ در ۳ متر است با يك خط اينترنت كه مي‌شود ارتباط آدم با همه‌ي دنيا و كساني كه دوستشان داريم٬ ولي دور از ما هستند. مي‌شود ده‌ها مشكل ديگر از اين دست. البته خوبي‌هايش هم بسيار زياد است. اما٬ گفتم٬ بحث مقايسه و سبك سنگين كردن است. مثلا اگر شما آدمي هستيد كه تنهايي‌هاي طولاني و مفرط افسرده‌تان مي‌كند٬ ديگر مهم نيست كه چه مشكلاتي در ايران آزارتان مي‌دهد. مهم اين است كه سرتاپايتان را هم اگر در خارج از ايران طلا بگيرند٬ شما نبايد برويد. مي‌رويد و افسرده مي‌شويد. آدم ديگري مي‌شويد كه آن طلاها هم به هيچ كارتان نمي‌آيد.

    ۳- اين يك واقعيت است كه بخش زيادي از كساني كه رفته‌اند و برنگشته‌اند٬ نه از اين رو ماندگار شده‌اند كه از شرايط زندگي آن‌جاشان رضايت كامل –يا حتي نسبي- دارند. به سادگي معنايش اين است كه برگشت را نوعي شكست مي‌دانند و از اين سرشكستگي فرار مي‌كنند. باور كنيد يا نكنيد٬ من كساني را مي‌شناسم كه همه‌ي عمرشان را براي فرار از همين سرشكستگي در غربت گذراندند و حاضر به بازگشت نشدند.

    آدم‌ها با هم فرق دارند. نگاه آدم‌ها هم در گذر زمان عوض مي‌شود. من خودم هم كه دارم اين‌ها را مي‌نويسم٬ قبلا –مثلا ۴-۵ سال پيش- نگاهم به داستان رفتن چيز ديگري بود. اما الان٬ اين لحظه٬ اگر كسي را ببينم كه پس از مدتي زندگي در خارج از ايران به خانه بازگشته و زندگي سابقش را از سر گرفته است و ابايي هم از طرح اين نكته ندارد كه زندگي خارج از ايران به مذاقش خوش نيامده است٬ نه سعي مي‌كنم منصرفش كنم و نه به تحقير نگاهش مي‌كنم. سوال چنداني هم ندارم كه ازش بپرسم. حتي اگر بدانم آن‌جا شغل يا موقعيت تحصيلي خوبي داشته است و خيلي چيزهاي ديگر كه همه را ناديده گرفته و رها كرده و بازگشته است٬ باز هم تعجب نخواهم كرد.

    بلند مي‌شوم. به احترام كسي كه شجاعت برگشت را دارد و تنها فرصت زندگي‌اش را با خجالت كشيدن و رودربايستي‌هاي احمقانه تاخت نزده است و انتظارهاي نابه‌جاي اطرافيان را بر رضايت دروني خودش ترجيح نداده است٬ بلند مي‌شوم و تمام‌قد مي‌ايستم. كلاه كه ندارم. ولي اگر داشتم ٬ كلاهم را هم برمي‌داشتم.

    * تیتر از سی‌میل
     


     
     

    1391/1/8

     

    رضا ساکی
    عبید شاکی

    شبکه‌ی ضاله‌ی «من‌وتو» چند روز پیش در سه بخش نمایش موزیکال و سیاه‌بازی «عفریته‌ی ماچین یا استعمار در آستین» را پخش کرد. نمایشی فوق‌العاده با هنرمندی جمعی از بهترین‌ بازیگران تئاتر، مانند: جهانگیر فروهر، مرتضی عقیلی، محمد مطیع، محسن یوسف‌بیگ، کاظم افرند‌نیا، عنایت بخشی و… این نمایش فوق‌العاده‌ حاوی نکته‌های سیاسی کم‌نظیری بود که شاید نظیرش را مثلا در «شهر قصه» دیده باشیم. در بخشی از این نمایش پرمحتوا و سیاسی، خانم «لیلا فروهر» ترانه‌ای می‌خواند که عالی است و مدت‌هاست چنین ترانه‌ای با این محتوای سیاسی و اجتماعی نشنیده بودم. این ترانه را که در بیات اصفهان اجرا شده است به طور اختصاصی در «رادیو ساکی» می‌گذارم و متن ترانه را نیز تقدیم می‌کنم:

    موش اومد و موش اومد گربه‌ی ما تو خوابه
    موش اومد و موش اومد این تله موش خرابه
    همیشه آروزها حباب روی آبه
    سوال ما تو دنیا همیشه بی‌جوابه
    می‌خندم که راستی خنده داره امیدی که محاله
    می‌گریم که خیلی گریه داره کسی که خوش خیاله
    موش اومد و موش اومد گربه‌ی ما تو خوابه
    موش اومد و موش اومد این تله موش خرابه
    رویِ دیوارِ خونه سایه‌ی موش نشسته
    چشماشو موش موذی به سفره‌ی ما بسته
    این سایه یه ابر دل سیاهه که خورشیدُ می‌گیره
    چشماتو اگه رو هم بذاری همه دنیا اسیره
    موش اومد و موش اومد گربه‌ی ما تو خوابه
    موش اومد و موش اومد این تله موش خرابه
    موش که می‌آد دنبالش همیشه طاعون می‌آد
    لبای خندون می‌ره چشمای گریون می‌آد
    تو شهری که این همه دیواره باید موش‌ها خبر شن
    دیوار رو بیا دیگه خراب کن که موش‌ها دربه‌در شن

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    1391/1/8
  •  

    آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

    این نوشته، نقدی است بر بخشی از گفت و گوی مفصل عباس عبدی با سایت «عصر ایران». (اینجا+ بخوانید) گفت و گوی آقای عبدی به مانند معمول سرشار از نکات قابل توجه است. فارغ از اینکه با ایشان موافق و هم جبهه باشید یا نه، قطعا این نظرات می‌تواند مورد توجه شما قرار گرفته و دست کم زاویه نگاه جدیدی از وضعیت موجود به دست دهد. من در کنار چند انتقاد از متن مصاحبه، چند پرسش را هم از آقای عبدی مطرح کردم و امیدوارم فرصتی برای دریافت پاسخ‌های آن‌ها پیدا کنم تا شاید کمی آن فضای برخورد حذفی تعدیل شده و انتقاد آقای عبدی به این مسئله که «اصلاح‌طلبان الان به هیچ وجه در فضای آزاد و دموکراتیک بحث نمی‌کنند» تا حدودی جبران شود. (بماند که «آزادی» فضا را معمولا حاکمیت باید تضمین کند و نه گروه‌های فاقد قدرت و حتی فاقد رسانه)

    ۱- نادیده گرفتن استدلال، شیوه کار تحلیل‌گر نیست

    بخش نخست (و اصلی) گفت و گوی آقای عبدی به بررسی دلایل «شکست سیاست تحریم» اختصاص دارد. در این بخش ایشان مشارکت احتمالا ۶۴ درصدی مردم در انتخابات را پیش‌فرض و پایه بحث قرار می‌دهند؛ از آن نتیجه می‌گیرند که مشارکت در انتخابات مجلس هشتم با نهم تفاوت آشکاری نداشته و بر همین پایه «شکست سیاست تحریم» را نتیجه گرفته و آن را نقد می‌کنند. این مسئله از نگاه من طبیعی و حتی بدیهی است که هر تحلیل‌گری جهان را بر پایه داده‌های خود تفسیر کند. مثلا برای آقای عبدی اعلام نتایج ۶۴ درصدی مشارکت پذیرفته شده است و ایشان تحلیل خود را بر همین پایه بنا می‌کنند. اما برای من عجیب است که چرا ایشان در نقد حامیان سیاست تحریم ابدا به پیش‌فرض‌ها و استدلال آنان اشاره‌ای نمی‌کند؟ هر ناظری می‌داند که حامیان تحریم به هیچ وجه آمار مشارکت ۶۴ درصدی را نمی‌پذیرند و از شیوه‌های مختلف استدلال می‌کنند که مشارکت بسیار کمتر از این بوده و در نتیجه سیاست تحریم ما موفق بوده است. اگر جدال در زمین بازی سیاست‌مداران بود، به قول خود آقای عبدی این شیوه قابل پذیرش بود. یعنی کاری که در منطق ممکن است مغلطه قلمداد شود، از جانب یک سیاست‌مدار ممکن است پذیرفته و حتی کارگر باشد. اما این شیوه که شما اصل و بن‌مایه استدلال طرف مخالف خود را «نادیده» بگیرید و در غیاب او و عصاره استدلال‌اش محکوم‌اش کنید به هیچ وجه نمی‌تواند شیوه کار تحلیل‌گر باشد. در واقع آقای عبدی می‌توانستند خیلی ساده بگویند «حامیان تحریم مدعی هستند که مشارکت پایین‌تر از این بوده؛ اما من چون سندی در این زمینه ندیدم حرف‌شان را قبول نمی‌کنم». ولی ایشان اساسا آنچنان مسئله آمارهای دروغین را نادیده می‌گیرند که ناظر بی‌اطلاع صرفا با خواندن مصاحبه ایشان تصور می‌کند «حامیان تحریم یک گروهی هستند که فکر می‌کنند مشارکت ۶۴ درصدی در انتخابات مجلس یعنی پیروزی سیاست تحریم»!

    ۲- انتخابات همیشه موضوعیت دارد

    آقای عبدی در جای دیگری از مصاحبه خطاب به حامیان تحریم می‌پرسند: «اگر انتخابات قبلاً برایشان موضوعیت داشت، چرا دیگر الان موضوعیت ندارد؟». من به عنوان یک نفر از این حامیان تحریم پاسخ می‌دهم که «اتفاقا انتخابات هنوز هم موضوعیت دارد و خیلی‌ هم موضوعیت دارد»! مسئله این است که ما شیوه برخورد با یک انتخابات را تا چه حد تقلیل داده و محدود می‌کنیم. آیا تنها راه برخورد با مسئله‌ای که «موضوعیت» دارد، پذیرفتن و تایید آن است؟ آیا در تمام جهان (و یا در خود تاریخ ایران) فقط و فقط «انداختن رای در صندوق» تبلوری است برای موضوعیت قایل شدن برای انتخابات؟ آیا «تحریم» واژ‌ه‌ای است که فعالان جنبش سبز برای نخستین بار وارد ادبیات سیاسی جهان کرده‌اند؟

    نقد آقای عبدی در این رابطه شباهت بسیاری به موضع انتقاد از «انفعال سبزها در برابر انتخابات» دارد. گویی «تکاپو» صرفا در پای صندوق معنا می‌یابد و چند قدم آنسوتر خبری جز «انفعال» نیست. اما من اینگونه نمی‌اندیشم. از انواع و اقسام کنش‌های سیاسی و حتی انتخاباتی، رای دادن فقط یک گزینه است. خود آقای عبدی به خوبی اشاره می‌کنند که «پیروزی در انتخابات سال ۸۸ برای من اولویت نداشت. مساله من چیزهای دیگری بود». پس چرا نمی‌پذیرند که برای یک گروه سیاسی دیگر هم «پیروزی در انتخابات اولویت نداشته باشد» و صرفا بهره‌گیری از فرصت انتخاباتی برای رساندن یک پیام اعتراضی به جامعه موضوعیت یابد؟ آیا شعار «تحریم انتخابات» جذاب‌تر و دست‌کم «توجه‌برانگیزتر» از شعارهای دیگر نامزدها نبود؟ آیا همه افکار عمومی و توجه رسانه‌ای را به خود جلب نکرد؟ آیا زیر سایه آن یک فرصت استثنایی برای بیان یک سری مطالبات فراهم نشد؟

    آقای عبدی در بخشی از این گفت و گو هم تاکید می‌کنند که «بعضی ها هم ممکن است با هدف گفتگو و طرح مسائل در عرصه انتخابات فعال شوند؛ چرا که می بینند در شرایط دیگر فرصت زیادی برای کنش سیاسی ندارند». به باور من این خودش بهترین پاسخ به انتقاد ایشان است. وقتی معترضین سبز از حق یک راهپیمایی سکوت در پیاده‌رو هم محروم می‌شوند و هیچ تریبون ساده‌ای در داخل کشور ندارند و هیچ راه‌کار ابتدایی و پیش پا افتاده‌ای برای طرح اعتراضات خود ندارند، آیا ساده‌ترین، مدنی‌ترین، سیاسی‌ترین و در عین حال مدرن‌ترین شیوه طرح اعتراض در چنین شرایطی نمی‌تواند شعار «تحریم فعال» با هدف «جلب توجه افکار عمومی به وضعیت زندانیان سبز و مطالبات جنبش» باشد؟ فارغ از اینکه این مطالبات مطرح شد یا نه، نمی‌توان این شیوه از «مشارکت سیاسی» را اساسا «نادیده» گرفت و از «موضوعیت نداشتن» انتخابات برای تحریمی‌ها سخن گفت.

    من می‌گویم «موضوعیت» انتخابات در ایران هموار با پذیرش همان اصل «انتخاب میان بد و بدتر» بوده است؛ چرا که به قول آقای عبدی نه این انتخابات و نه هیچ یک از انتخابات‌های قبلی مصداقی از یک مسابقه «کاملاً منصفانه و بی طرفانه» نبوده است. مسئله یک نگاه ناقص و تقلیل‌گرایانه است که انتخاب «بد و بدتر» را صرفا به شرکت کردن در انتخابات فرومی‌کاهد! انتخاب بین بد و بدتر، یعنی من می‌پذیرم که در هر صورت ایده‌آل من در دست‌رس نیست و هر اقدامی که بکنم بخشی از مطلوبات اصلی خودم را از دست داده‌ام. پس تصمیمی می‌گیرم که «هزینه کم‌تر» و «فایده بیشتری» داشته باشد. این تصمیم می‌تواند زمانی «انتخاب علی مطهری در برابر حمید رسایی» باشد. در عین حال می‌تواند تصمیم به «استفاده از فرصت اعتراضی تحریم به جای رای دادن به مطهری» باشد. برای شخص آقای عبدی گویا کفه ترازوی رای دادن به مطهری سنگین‌تر بوده است. برای من کفه ترازو به سمت استفاده از فرصت تحریم سنگین‌تر بوده، هرچند قطعا با این انتخاب خودم یک بخشی از فرصت‌های موجود را هم از دست داده‌ام. برآیند نظر من این است که دستاوردی که یک مجلس فرمایشی حتی در بهترین حالتش می‌توانست برای من داشته باشد، خیلی کمتر از تلاش برای بهره‌گیری از فرصت تحریم بود. قطعا می‌پذیرم کسی امروز بگوید که «به نظر من نبود»؛ اما با همان قطعیت هم نمی‌پذیرم که کسی بگوید «شما سیاست‌ورزی نکردید» یا «رفتار امروز شما با رفتارهای قبلی شما در تضاد و تناقض بوده است»! من همیشه هزینه و فایده می‌کنم و همیشه هم میان گزینه‌های «بد و بدتر» یکی را انتخاب می‌کنم.

    ۳- این معضل بی‌پایان نامه‌های بی‌امضا

    دربخشی از گفت و گو، آقای عبدی به ماجرای انتشار نامه‌ای بدون امضا از جانب «گروهی از زندانیان سیاسی» اشاره کرده و به ادبیات و منش و محتوای نامه انتقاد می‌کنند. ایشان به شدت اعتراض دارند که نگارندگان آن نامه (و احتمالا نامه‌هایی مشابه) هویت واقعی خود را پنهان کرده و به دروغ از جانب زندانیان سیاسی مطلب نوشته‌اند. من نه تنها با ایشان کاملا موافقم، بلکه حتی می‌خواهم یک گام هم فراتر بگذارم. اصلا برای من هیچ لزومی ندارد که اثبات شود نگارنده چنین نامه‌های گمنامی واقعا دروغ گفته است. (و مثلا زندانی نبوده) حتی اگر نگارنده واقعا هم زندانی بوده است، از نظر من هیچ چیز تغییر نکرده و عمل او همچنان «غیراخلاقی» و «مضر» است.

    من پیش از این هم دقیقا با همین موضوع یادداشت «این جمع‌های بی‌هویت، این تروریست‌های فضای خبری» را نوشتم و همان گونه که از عنوان آن بر می‌آید عمیقا باور دارم منتشر کنندگان چنین نامه‌هایی دقیقا رفتاری «تروریستی» در فضای اطلاع‌رسانی دارند. شیوه کار آن‌ها چیزی جز «زدن در رو» نیست. در توهین و تهاجم دست‌شان باز است اما هیچ سنگری ندارند که پاسخ‌گو باشند. امروز ادعایی می‌کنند و فردا کسی نیست که پاسخ‌گوی آن باشد. «گروهی از دانشجویان فلان». «جمعی از ایثارگران بهمان». «سبزهای آذربایجان». «دموکراسی‌خواان خوزستان». «سکولارهای اصفهان». این‌ها همه از نگاه من «سر و ته یک کرباس» و از دم «تروریست خبری» هستند. اما در برابر این شیوه نامیمون در فضای خبری چه می‌توان کرد؟ آیا راهی جز صراحت و شفاف‌سازی در پیش داریم؟

    من با آقای عبدی کاملا موافقم که تنها افرادی با اندیشه «توتالیتر» چنین مصلحت‌هایی را می‌پذیرند. اما عمیقا شگفت‌زده می‌شوم وقتی می‌بینم خود ایشان دقیقا در همین مصاحبه به این بازی دامن زده و عملا وارد آن می‌شوند. نویسندگان نامه را بدون هیچ توضیح خاصی «اصلاح‌طلبان» می‌خوانند؟ چرا؟ ایشان خبری دارند که نمی‌خواهند بگویند؟ ایشان نویسنده‌ها را شناخته‌اند و اطمینان دارند؟ در جای دیگر می‌گویند «برخی از زندانیان هم از آن بیانیه عصبانی اند ولی هیچ یک از آنان تا کنون به طور رسمی آن بیانیه را تکذیب نکرده‌اند». یعنی چه «برخی» از زندانیان عصبانی‌اند؟ خوب «برخی» هم عصبانی نیستند. «برخی» هم نامه می‌نویسند و «برخی» هم خیلی خوش‌حال‌اند! من اگر جای آقای عبدی بودم و برای خودم تعهدی نسبت به پالایش این فضای مسموم قایل می‌شدم، یا از دامن زدن به این بازی سراسر «پلیدی» خودداری می‌کردم و یا دست کم به اندازه خودم به شفاف‌سازی فضا کمک می‌کردم. یعنی یا نمی‌گفتم «یک نفر آمد و به من گفت که امضا نکرده» و یا دقیقا نام آن یک نفر را بر زبان می‌آوردم.

    ۴- آخ از این ملاک؛ وای اگر این ملاک!

    اما در نهایت آقای عبدی در بخش انتهایی گفت و گو، ملاک خود برای رای دادن به آقای مطهری را «مردی و نامردی» اعلام کرده‌اند و در پاسخ به این پرسش که «آیا رای دادن و موضع گیری سیاسی با این ملاک، درست است؟» باز هم تاکید کرده‌اند که «بله! شما در زندگی شخصی تان هم این کار را می کنید. من اگر کاملا همفکر شما باشم ولی آدم نامردی باشم، شما یک قدم هم با من راه نمی‌آیید. یعنی صد بار ترجیح می دهید که با آن کسی قدم بزنی که مطمئنی از پشت سر به شما لگد نمی زند».

    اول بگویم که اگر من هم در انتخابات شرکت می‌کردم به «علی مطهری» رای می‌دادم چرا که فکر می‌کنم «مجلس با علی‌مطهری بهتر اس از مجلس بدون علی‌مطهری». اما در عین حال فکر می‌کنم که این ملاک خوبی برای فعالیت سیاسی نیست. در واقع ما سه دهه تمام را در جدال میان «تعهد و تخصص» سپری کرده‌ایم. اینکه پس از این همه جنگ و دعوا و آزمون و خطا، باز هم به یک ادبیات واپس‌گرای شبهه انقلابی برگردیم که «تعهد» (همان مردانگی) ملاکی برتر شود از «تخصص» (یا شایستگی و کارآمدی) به باور من اصلا دستاوردی نیست که بخواهیم به آن ببالیم. اما با این پیش‌فرض که حرف آقای عبدی را بپذیریم که «من اگر کاملا همفکر شما باشم ولی آدم نامردی باشم، شما یک قدم هم با من راه نمی آیید» از ایشان می‌پرسم:

    آقای عبدی؟ حالا شما بفرمایید که این مردانگی است که بنده به تعبیر شما از پشت سر به میرحسین موسوی لگد بزنم؟ من اصلا دلم نمی‌خواست شیوه سیاست‌ورزی خودم را بدین سطح از «لوتی‌گری» تقلیل بدهم و عمیقا اعتقاد دارم بهتر است فضای سیاسی را از «بحث ناموسي» جدا کنیم؛ اما حالا که پای بحث باز شد می‌خواهم بپرسم «خالی کردن پشت کروبی و موسوی نامردی نیست؟» «خالی کردن پشت مصطفی تاج‌زاده که دقیقا مشابه من فکر می‌کند و من همیشه او را سخن‌گوی مطالباتم خودم می‌دانستم نامردی نیست؟» اگر این شیوه از نامردی و رفاقت نیمه‌راه رواج پیدا کند، فردا چه کسی می‌خواهد به اعتبار حمایت مردمی گامی به پیش بگذارد؟ آیا شهره شدن این ملت به «جماعت بد عهد و بوقلمون صفت و کوفی منش» جایز است؟

    آقای مطهری خیلی «مردانگی» کردند که صادقانه در برابر فساد احمدی‌نژاد ایستادند و خیلی هم مردانگی کردند که گفتند در روز ۳۰ خرداد خیلی بیشتر از ۵۰ نفر از معترضین به قتل رسیدند. (اینجا+) اما آیا آنقدر «مردانگی» هم دارند که بگویند چه کسی برای آن قتل عام چراغ سبز نشان داد؟ آنقدر مردانگی دارند که آرام و راحت خود را فدا کرده، دست از جان بشویند و تنها بر سر پیمانی که با مردم بسته‌اند و تعهدی که نسبت به سرزمین خود دارند رنج هرگونه حبس و حصری را به جان بخرند؟ کاش بحث از مردانگی پیش نمی‌آمد چرا که من گمان می‌کنم با این ملاک از سیاست‌ورزی، دست حامیان شرکت در انتخابات حتی خالی‌تر از حامیان براندازی کل نظام است!

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    پورمحمدی:
    1391/1/8

    مصطفی‌ پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی کل کشور می‌گوید که در حمایت احمدی‌نژاد و مشایی از گروه آریا (متهم اصلی پرونده اختلاس بزرگ) تردیدی نیست.

    آقای پورمحمدی این مطلب را در گفتگو با وب‌سایت خبرآنلاین بیان کرده است. او دولت احمدی‌نژاد را متهم کرده که در برابر طرح و علنی شدن پرونده «بزرگ‌ترین اختلاس تاریخ» ایران «کلی مقاومت» کرده است.
     
    این نخستین بار نیست که این مقام جمهوری اسلامی محمود احمدی‌نژاد را مسئول غیرمستقیم اختلاس سه هزار میلیاردی معرفی می‌کند. او پیشتر هم گفته بود: «کم‌کاری همه مسئولان اجرایی کشور موجب بروز فساد بانکی شده‌ است.»
     
    به گفته مصطفی پورمحمدی در گفت‌وگو با خبرآن‌لاین، دولت با این استدلال در برابر علنی شدن پرونده اختلاس مقاومت می‌کرده است که «نظام اقتصادی مختل می‌شود، نظام بانکی و پولی کشور آسیب می‌بیند».
     
    او گفت: «این که دولت از این گروه حمایت کرده هیچ تردیدی نیست؛ از آقای رئیس جمهور، رئیس دفترشان، وزرا و بانک‌ها.»
     
    پورمحمدی در عین حال اضافه کرده است که دولت محمود احمدی‌نژاد «جزء‌به‌جزء» در جریان فساد و تخلفات صورت گرفته نبوده است.
     
    مقامات دولتی هنوز به این اتهام رئیس سازمان بازرسی کل کشور واکنش نشان نداده‌اند، اما محمود احمدی‌نژاد پیشتر هرگونه مسئولیت دولت در این اختلاس را رد کرده و گفته است که برای پی‌گیری این‌ که «یک گروهی به نام تاسیس یک بانک دارند کارهای خلافی می‌کنند» دستورهایی داده ‌بود.
     
    پرونده اختلاس سه هزار میلیارد تومانی مربوط به فعالیت‌های اقتصادی «گروه امیر منصور آریا» است که متهم شده است با استفاده از نفوذ خود و همکاری افرادی از جمله مقام‌های دولتی و نمایندگان مجلس اقدام به باز کردن اعتبارنامه‌های بازرگانی (ال‌سی‌های) جعلی و دریافت وام‌های کلان بانکی کرده ‌است.
     
    چهارمین جلسه دادگاه متهمان اصلی این پرونده امروز برگزار شد.
     

     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته