مادر مسعود هاشم زاده جوانی که در راهپیمایی سی خرداد ۸۸ کشته شده بود در گفت و گو با سرخسبز می گوید: با اینکه آقای مطهری اعلام کرده است جوانان بیگناهی کشته شده اند خوشحال شدم اما من رای نمی دهم.
وی می گوید: وقتی با همسرم به دادگاه می رفتیم در دوسال قبل می گفتند بچه های شما اغتشاش گر بودند تا امروز وقتی فکرش را می کنم داغون می شوم.
علی مطهری گفته است که ما به معترضان مجوز ندادیم و فقط باتوم ها را بالا بردیم و آنها را کتک زده ایم.
مادر این جان باخته سی خرداد ادامه داد: آیا این حرف ها برای انتخابات نیست؟ برای این نیست که مردم بروند رای بدهند؟
وی در پاسخ به این پرسشی مبنی بر اینکه حوادث پس از انتخابات ۸۸، برخی از مادرانی داغدار را به مادرانی که جوانان شان را در سالهای قبل از دست داده بودند وصل کرده است، می گوید دقیقا همینطور است، از سال ۶۰...اینها ۳۲ سال است که جوانان ما را کشته اند نه فقط از سی خرداد. تازه که جوانم را از دست داده ام، دیدم مادران زیادی داغدار شده اند.. تازه ما بیدار شدیم. از اول انقلاب جوانان ما رفته اند. بچه خودم را که از دست دادم، مادران دیگر را دیدم داغون تر شدم....
محمد نوری زاد در بیست و پنجمین نامه خود به رهبری با انتقاد از روحانیت آورده است: آسیب ها و آثار مخوف کلاهبرداری های خارق العاده ی اسلامی ما را، با هیچ توصیه و توجیهی نمی توان روفت مگر این که آیت الله های ایران در اعتراض به خفتی که اسلام در این ملک دچار آن شده است، خود را به آتش بکشند.
در این نامه که برخلاف معمول همیشه روز پنچشنبه نوشته شده است، نوری زاد می نویسد: اگر آیت الله های ما به آن جهان و ایستادن در برابر خدا معتقدند که می دانم معتقدند، و قبول دارند که سکوت آنان در قبال مفسده ها و ظلم های جاری این نظام، قطعا به حساب آنان نیز گذارده می شود، خود سوزی خویش را بهترین و خدایی ترین راه برای برون رفت این سرزمین از آغوش زشتی ها و نفرت ها و بن بست ها خواهند یافت.
متن کامل این نامه از وبسایت این نویسنده، به شرح زیر است:
به نام خدایی که همه ی ما آیت اوییم
خود سوزی آیت الله های ایران
خود سوزی آیت الله های ایران
سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه ای
من در این تنگنای فرصتی که همه ی ما گرفتار آنیم، می خواهم دیگرانی ازجنس خودتان را و نه شما را مخاطب قراردهم. درست دراوضاع و احوالی که ما و شماغربال به دست، نمایندگان راستین مردم را پس رانده ایم و نمایندگان دلخواه یا نمایندگان بی روح و بی تپش را برگزیده ایم! و درست در شرایطی که حداقل پانزده میلیون مردم معترض تماشاگراین خیمه شب بازی ملی مایند! شما را بخدایی که دوستدار و بنده ی اویید، این همه انشقاق را بر این مردمِ آرزو به دل مپسندید. شما را بخدایی که همه ی اطوارما در معرض و منظر اوست، یک نگاه نگران به این تنگنای ملی بیاندازید. شما در دوقدمی نیکبختی، به بخش وسیعی از مردم ایران پشت کرده اید. شما در جوار خود خدا به حقوق حداقل پانزده میلیون صاحب رأی بی اعتنا مانده اید. این جفاکاری، خدای می داند که به فرداهای مطلوبی که مدعی آنید منجر نخواهد شد. سخن از حق است. حق های پایمال مردمی که اراده ی حقوق خود را به امانت به شخص شما سپرده اند.
شما در جایگاه خود جلوس فرمایید و به غوغای من گوش دل بسپرید. باور بفرمایید من در حیرتم که چرا آیت الله های ایران عمامه از سر نمی گیرند و پای برهنه فریاد وا اسلاما سر نمی دهند و پیش چشم مردم دنیا خود را به آتش نمی کشند؟ آیت الله های ایران به کدامین معجزه دل بسته اند تا مگر آن معجزه از آسمان خدا به زیر آید و غبار غلیظی را که در این ملک بر سر اسلام و قرآن و خدا و پیغمبر و معارف دینی نشسته، پاکسازی کند؟
متاسفانه می دانم که آیت الله های ایران به آبروی خود بهای بیشتری قائلند تا آبروی اسلام. چرا که اگر به این مهم باور داشتند، یک تغییری در رفت و آمد معمول خود پدید می آوردند. این روزها آیا آبرویی برای مسلمانی ما مانده است؟ به جرات می توان گفت: نه! ما با چنان کیاستی، و با اتخاذ آنچنان رویه های منحصر بفردی، و با گسیل عربده های کفن پوش به در خانه ی مراجع وعالمان بظاهر کج رفتار، به جرات و شهامت و زبان و قلم و فتاوای آنان قفل بسته ایم و راه هرگونه تحرک معترضانه را برآنان بسته ایم که مگر خود سوزی آنان به کارآید و کاری بکند.
ما به اسم اسلام در این سالهای پس ازانقلاب آدم کشته ایم و اموال مردمان خود را غارت کرده ایم و زندانهای خود را از مردم معترض پُر کرده ایم و به اسم اسلام برجهل مردمان خیمه افراشته ایم و به اسم اسلام برسراسلام و مردم و تاریخ خاک افشانده ایم. آیت الله های ما به کدام افق خیره مانده اند تا مگر فرصتی پدید آید و این غبار نفرت و انزجار از اسلام روفته گردد؟ من اما یک توفان سراغ دارم که می تواند این نجاسات را از سر و روی اسلام بروبد و چهره ی آلوده اش را خواستنی کند. و آن: خود سوزی آیت الله های ایران است.
آسیب ها و آثار مخوف کلاهبرداری های خارق العاده ی اسلامی ما را، با هیچ توصیه و توجیهی نمی توان روفت مگر این که آیت الله های ایران در اعتراض به خفتی که اسلام در این ملک دچار آن شده است، خود را به آتش بکشند. اگر آیت الله های ما به آن جهان و ایستادن در برابر خدا معتقدند که می دانم معتقدند، و قبول دارند که سکوت آنان در قبال مفسده ها و ظلم های جاری این نظام، قطعا به حساب آنان نیز گذارده می شود، خود سوزی خویش را بهترین و خدایی ترین راه برای برون رفت این سرزمین از آغوش زشتی ها و نفرت ها و بن بست ها خواهند یافت.
آیت الله های ما می توانند یک به یک و یا چند به چند، دوراز چشم کفن پوشان و لباس شخصی ها و طلاب استخدامی و ماموران معذور، خود را به آتش بکشند، و پیش از آن، جلوی دوربین های ساده ای که همه جا یافت می شود، به مردم بگویند که چرا دست به این کار زده اند. گرچه با اولین خودسوزی یک آیت الله، دستگاههای اسلامی اطلاعاتی ما ممکن است همه ی آیت الله ها را در یک جا جمع کنند و کبریت و بنزین را از دسترس آنان دور سازند، اما می شود پیش از اقدام به خود سوزی، درگوشه ای به غیبت و انزوا خزید و ناگهان با انتشار خبر و فیلم خود سوزی به پهنه ی فهم و علاقه و استقبال مردمان پای نهاد.
من با اطمینان می گویم که خود سوزی آیت الله های ما کمترین هزینه ای است که می شود برای خلاصی از بختکی که به اسم اسلام برگلوی اسلام ومردم مسلمان تیغ می کشد، متقبل شد. این خودسوزی ها می توانند موجی از سرزندگی به جان جامعه ی افسرده و روبه موت ما بدوانند و روح تازه ای به جسم این مرده ی متحرک بدمند.
مباد آیت الله های ما و طرفداران آنان، سخن مرا به طنز و مطایبه تفسیرکنند و از ذات این پیشنهادِ بدیع، توهین واسائه ی ادب مستفاد آرند؟ نخیر، اگر آیت الله های ما تن به آتش اختیاری این دنیا نسپارند، آتش آن دنیا چشم به راهشان است. آیت الله های ما بر قتل وغارت وآسیب مردم خویش سکوت کرده اند و با همین سکوت یا با اعتراض های نیم بند و بی ضرر خود، دست حاکمیت را و دست عمله های آنان را در رواج کاری ترین زخم ها بر پیکر دین و دنیای مردم وا گشوده اند. آیت الله های ما اگر خود را به آتش نکشند، باید جنازه ی اسلام را به دوش بکشند. و باید هر روز با تماشای مردمی که پرچم نفرت از اسلام برمی افرازند، هزار بار بمیرند و زنده شوند.
حُسنِ خودسوزی آیت الله های ما به این است که چهار ستون حاکمیت را به لرزه در می آورد و آن را فرو می ریزد و علاوه بر زنده کردن اسلامِ افسرده دراین ملک، از خسارت ها وکشتارها و شورش ها و هرج و مرج های بعدی جلو می گیرد. من به این مهم باور دارم که تنها چیزی که می تواند جلوی اسلحه ی برادران قاچاقچی را بگیرد و درمیان آنان موجی از تردید و شکاف ایجاد کند، همین خود سوزی آیت الله های ایران است.
هشتاد نه، هشت آیت الله اگر خود را به آتش بکشند، هم از کشته شدن هشتاد هزار نفر مردم معترضی که خواه ناخواه بدان سو خیز برداشته اند، جلوگیری می کنند، و هم نام خود را تا ابد بر تارک مجاهدان راستین اسلام و انسانیت ثبت و ضبط خواهند نمود، و هم چهره ی تازه ای از دین خدا به جهانیان عرضه خواهند کرد. که : در ایران، این تنها مردم نیستند که برای رهایی ازچنبره های ظلم هزینه می پردازند، بل آیت الله های ایران نیز پا به پای مردم معترض، از جان خود در می گذرند و با بذل جان خویش، سنگ ها را از پیش پای کشورشان برمی چینند.
رهبرگرامی
هم شما هم ما می دانیم که آیت الله های ما برای آنکه خود را از خودسوزی معاف کنند، هزار دلیل شرعی متوسل می شوند. باکی نیست. من خود مگر آیت خدا نیستم؟ من بجای همه ی آیت الله ها خودم را به آتش می کشم. شاید پیران و جوانان از جان گذشته ای نیز مرا در این حرکت آتشین همراهی کنند. نهضتی از خودسوزی. وشاید کسی نیز به راهی که من می نمایم، درنیفتد. مرا اما با دیگران کاری نیست. احساس و باورم براین است که برای بیدارکردن خفتگانی که درحاکمیت همه کاره اند، باید آتش افروخت. باهیزم تن خود. بله، من به زودی خود را به آتش خواهم کشید. تا شاید آتشی که عنقریب از دلارهای نفتی و اسلحه ها و فربگی جماعتی از پاسداران ما زبانه می کشد، فرو کشد.
من در لهیب آتشی که مرا می سوزاند بر سر همه ی نمایندگانی که چربی وشیرینی جلوس بر صندلی نمایندگی را به غارت نشسته اند، فریاد خواهم زد: ای همه ی شمایانی که با تن سپردن به غوغای فریب، بر سر مردم معترض سرزمین خود پای نهادید و بی اعتنا به حاجت های قانونی آنان پای به مجلس گذاردید، سیرازشیراین شتربنوشید که فردا – بسیارزود – خواهید دانست آنچه خورده اید، جز خون نبوده است!
رهبرگرامی
نگارش نامه های پیوسته ی من به جناب شما پایان یافت. تا مگر به ضرورتی – و اگر مرا عمری بود – باز با شما سخن بگویم. تمنای من از شما این است که مبادا خیرخواهی های مرا به دشمنی تفسیر فرمایید. من چشم به نیکفرجامی چشم دارم. من برای مردم ایران فرداهایی سرشار از نیکبختی آرزومندم. پس جوهره ی کلام مرا جز به خیرخواهی بر نیاورید. نمی دانم در همین نزدیکی ها خواب جناب حجة الاسلام والمسلمین طائب برای من و خانواده ام چگونه تعبیرخواهد شد. اما چرا به وی نگویم: آن کسانی از شما خوف می ورزند که به جان خود بهایی بدهند. این جان من. از ابزارها و زندانهای مخوف شما چه برمی آید آنجا که من اراده ی مرگ خود را خود به دست گرفته ام؟
هیچ به این اندیشیده اید که من اگر یکی دوبار بر در خانه ای کوفته بودم حتماً یکی سر بدرمی آورد و دربه رویم می گشود؟ اما شما نمی دانم چرا به این همه در کوفتن های من اعتنایی نفرمودید. باکی نیست. گرچه پاسخ شما برای من بسیار مغتنم بود اما بیایید و لااقل این یک تقاضای مرا نادیده مگیرید. کدام تقاضا؟ به وزیراطلاعات و رییس اداره ی اطلاعات سپاه بفرمایید پنج دستگاه کامپیوتر مرا و دوربین های مرا و حافظه های کامپیوتری مرا و اقلام دیگری را که از دوسال ونیم پیش از من ربوده اند به من بازبگردانند. دوست دارم پیش از آنکه خود را به آتش بکشم چشمم به تماشای اموال شخصی ام روشنایی بگیرد. بخداوندی خدا اگر من این شکایت را به پیشگاه یک حاکم نسل اندر نسل کافر می بردم نهایتاً یک پاسخکی به سمت من پرتاب می نمود. در شگفتم که چرا شما به تقاضای مکرر این کمترین بها نمی دهید. دزدان اطلاعات و دزدان سپاه این همه مدت است که ابزار کار مرا برده اند. چه می شد اگر یک تشری بر سر فرومایگان اطلاعات و سپاه فرو بارید وآنان را به خبط و خطای قانونی و شرعی شان متذکر می شدید؟ این که: دزدی، دزدی است. چه از جانب محمد رضا رحیمی و صادق محصولی و احمدی نژاد باشد چه برادران سپاهی و اطلاعاتی.
من اما به نوشتن های خود ادامه می دهم. روبه مردم. روبه نمایندگان نمایشی مجلس. روبه قاضی القضاتی که تجربه ی یک بازپرسی ساده در پرونده ی او نیست. رو به جوانان. رو به سپاهیان و بسیجیان. رو به همه ی آنانی که مظلومند و چشم به راه یک عنایت مختصر سر به آسمان دارند. رو به فردا. فردایی که برای درخشش ما پای می کوبد. رو به بشاراسدی که رفتنی است. رو به خیزشی که به سمت ما خیز برداشته است. والسلام
یازدهم اسفندماه سال نود
با احترام و ادب: محمد نوری زاد
منبع: وبسایت نویسنده
سوسن شريعتي
در سال 80 بعد از يك غيبت 20ساله از جامعه ايران فكركردم به عنوان يك شهروند بهترين كار اين است كه با نوعي پرسهزني در شهر در حوزههاي مختلف (كه الزاما با رشته تحصيلم كه تاريخ است، مربوط نباشد) شروع كنم تا به اين ترتيب معلوم شود در اين غيبت 20ساله چه اتفاقي افتاده و با چه جامعهاي روبهرو هستم. پرسهزني در حوزههاي مختلف، چنين امكاني را فراهم ميكرد و تقدير چنين خواست كه ورود به حوزه سينما، همچون يكي از اين پنجرهها با فيلم آقاي فرهادي (چهارشنبهسوري) آغاز شود. خوشحالم كه بازهم فيلم آقاي فرهادي بهانهاي شد كه درباره انسان هماينجايي و هماكنوني صحبت كنيم. من منتقد حرفهاي سينما نيستم و خوشحالم از اينكه شايد مخاطبان سخن من نيز احتمالا شنوندگان حرفهاي نقد فيلم نيستند و فيلم بهانهاي است براي اينكه ما از نزديك، نگاهي به خودمان و انسان ايراني امروزي بيندازيم. يكي از جذابيتهاي فيلم آقاي فرهادي، خلق موقعيتهاي موازي است و برقراري نسبتهاي جديد ميان يكسري دوگانهها يا پارادوكسها، خلق موقعيتهاي موازي كه پرده از واقعيت چندپارهاي به نام جامعه ايران، برميدارد. ميگويند جامعهاي در حالگذار، جامعهاي كه درگير نزاع سنت و مدرنيته است، جامعهاي كه از خودش عبور ميكند و قرار است به سمت معلوم نيست كجا، برود و در نتيجه دچار يكسري دوگانگي ميشود. وجه مميزه فيلم «جدايي نادر از سيمين» شايد همين باشد، همين دوگانههايي كه دربارهاش زياد صحبت ميشود. اينكه چگونه با اين تناقضات ميتوان كنار آمد. هم حسرت و نوستالژي، هم نقد و هم ايبسا مباهات. در فيلمهاي فرهادي روزمره بدل به حادثه ميشود و متعجب ميسازد. هر بار سخن از انسان در دسترس با موضوعات در دسترس است. با موضوع قرار دادن انسان ايراني امروزي -با همه مشخصات فرهنگي، طبقاتي، اجتماعياش- نقبزدن به يكسري مفاهيم عام و جهانشمول: اخلاق، وفاداري، عشق، فداكاري؛ مفاهيم جهانشمولي كه با نوع انسان سر و كار پيدا ميكند. با آدمهايي كه بسيار به ما نزديكند، ما را به ياد خودمان مياندازند، بيآنكه در محدوده بومي زنداني باشند. ايبسا يكي از دلايل اينكه اين فيلم در غرب مورد توجه قرار ميگيرد همين باشد. اينكه در دايره تنگ فرهنگي باقي نميماند و نوع انسان را درگير ميكند. در فيلم «جدايي نادر از سيمين»، فرهادي تلاش ميكند با محوريت يك زوج، يكسري از دوگانهها را در برابر ما قرار بدهد: دوگانه مذكر/مونث، دوگانه طبقه متوسط شهري/اقشار فرودست، دوگانه مدرن سنتي، دوگانه نسلي و... بحران الگويي كه درپي ميآيد و نشان ميدهد كه ما نهتنها در نسبتهاي افقي (رابطه زن و مرد در نهادي به نام خانواده، رابطه والدين و فرزندان) بلكه در نسبتهاي عمودي (نسبت طبقات اجتماعي با يكديگر) نيز دستخوش اين نزاع، تنش و شكاف هستيم. بهعنوان مثال همين بدبيني و شكاف فرهنگي طبقات نسبت به يكديگر: «شما فكر ميكنيد ما همهمان دزديم»، يا اينكه «اينها ناموس ندارند، يا ناموس سرشان نميشود»، اين شكاف فرهنگي طبقاتي با يكسري نمادهاي فرهنگي نشان داده ميشود: نسبتي كه با متن مقدس برقرار ميشود، جايگاه ايمان، مفاهيمي چون ناموس و غيرت و... دنيايي بيرفرانس و ملاكهاي مشروع با دروغهاي كوچكي كه در غيبت يك ايمان بيقيد و شرط مجاز شمرده ميشود از يكسو و جهان جادويي سنت يا مذهب از سوي ديگر. سنتي كه اگرچه دست و پاي زن را ميبندد و محدود ميسازد اما نوعي احساس امنيت نيز بهوجود ميآورد در مقايسه با زن مدرني كه آزاد است و داراي ابتكار عمل، اما در حسرت شنيدن «يك دوستت دارم» محكم و مطمئن از سوي همسرش است. «يك با من بمان ِقاطع.» در حقيقت اينجا نزاع آزادي و حدود است، درك سنتي از عشق يا خانواده با درك مدرن از اين دو. ما كدام را ميپسنديم: آزادي را يا امنيت را؟
در طرح هر بار اين موقعيتهاي پارادوكسال فيلم ما را در برابر يك انتخاب قرار نميدهد، بلكه يك مقايسه را ممكن ميسازد، نه تنها يك آن زمان و اين زمان/ ديروز و امروز را بلكه يك امروز چندپاره را. ما كدام را ميخواهيم يا اينكه محكوم به كداميم؟ هميشه نشاندادن يك «هميني كه هست» و نوعي نوستالژي براي يك ازدسترفته. آزادي اضطرابآور و امنيتي محدود كننده. ما محكوم به انتخاب هستيم. ميان اين و آن. با بديها و خوبيهايش. مساله فقط «جدايي نادر از سيمين» نيست. جدايي اين و آن است.
پيرترها در اين فيلم ناظران محكوم فروپاشي همان ديروزند. هم آن پدر آلزايمري و بدون حضور ذهني كه در برابر متلاشيشدن زندگي فرزندش ناتوان دستبسته كنترلش را از دست ميدهد و نوميدانه سعي ميكند مانع از رفتن عروسش شود و مادر سيميني كه از طريق وساطت، مهرباني، سند گذاشتن و... ميخواهد در استحكام رابطه نقشي بازي كند. همان پيرترهايي كه به مصالحه و مماشات و گذشت و بده-بستان، ميخواهند و جوانترهايي كه تماميتگرايند و راديكال، رابطه را بدون مماشات ميخواهند و بيامتيازدهي. درست است كه علت اين جدايي مساله رفتن و ماندن است اما چنين پيداست كه اين فقط بهانهاي است براي تست يك رابطه و اينكه طرف مقابل تا كجا به فداكاري ميارزد.
اسكار وايلد ميگويد: «بزرگترين غيب، امر مشهود است.» مشهود، خود لبريز از پنهاني و پشت پرده است و كافي است آنچه كه هست را به درستي نشان دهيد تا آن پشت پرده را برملا كرده باشيد. فيلم فرهادي كاري جز اين نكرده است. شبيه واقعيت است و تنها با نشان دادن آن، از پشت پرده همان واقعيت پرده برميدارد. اين فيلم متهم به تلخي شده بود، يك نوع بنبست و فرهادي در پاسخ گفته بود كه او فقط واقعيت را نشان ميدهد.
سوال اين است كه آيا واقعيت هميشه تلخ است؟ اصلا واقعيت چيست؟ شايد همين واقعيتگرايي در فيلم و شباهتي كه به ما دارد است كه اضطرابآور بوده است و دلخور ميكند؟ ايبسا به همين دليل باشد كه ميتوان گفت فيلمي است آگاهيبخش، تلنگري و البته آزاردهنده. مگر نه اينكه آگاهي اضطرابآور است؟ شريعتي در تعريف آگاهي از داستان پرومته و آتشش نام ميبرد. آگاهي از جنس آتش است و به جان شما كه افتاد ديگر نميتوانيد مثل ديروز باشيد و از همينرو ميل به تغيير را در مخاطب برميانگيزاند. اگر اين واقعيتهاي ترسيمشده تلخ است خب بايد تغييرش داد. تلخ و شيرين اين داستان بر عهده كارگردان نيست. فرهادي در هيچ يك از اين سه فيلم اخيرش نه درس اخلاق ميدهد و نه قضاوت اخلاقي ميكند اگرچه پرسش همواره پرسش اخلاقي بوده است. پس از ديدن فيلمهاي او ميبينيم كه اذيت شدهايم، دچار نوستالژي يا شعف يا افسونزدودگي. نهايتا ما را با يك پرسش روبهرو ميكند: چرا اينگونه هستيم و از كجا معلوم آنچه هستيم خوب باشد؟ شايد از موفقترين اشكال سخن گفتن در مورد امر اخلاقي، زيبايي، عشق، خانواده و... همه مفاهيم و موقعيتهايي كه دستخوش بحران معنا شدهاند همين نوع رويكرد باشد: تعليق و امكان انديشيدن را فراهم ساختن بيآنكه پاسخ روشني را در پيشرو بگذارد. فيلمهايي كه با پرسش ختم ميشود، پرسشهايي در انتظار پاسخ و نه الزاما راهحل. در جامعهاي كه به كليشهايترين شكل به مباحث اخلاقي پرداخته ميشود شايد يكي از موفقترين فرمهاي پرداختن به امر اخلاقي همين باشد، بدون اينكه انگشت اتهام به سوي مجرمي گرفته شده باشد، ميفهميم كه دارد جرمي اتفاق ميافتد، گسستي ايجاد ميشود، جامعهاي است كه اجزا و عناصرش در برابر هم قرار گرفته و هنوز به تناسبي دست نيافته است. نتوانسته به يك هارموني يا تناسب درست دست يابد. چرا الي مرد؟ خودش مرد يا خودكشي كرد؟ تقصير چه كسي بود؟ خودش يا ديگران يا... ما پاسخش را نميدانيم. در فيلم جدايي نادر از سيمين هم همين ماجراست. انتخاب ترمه كدام است؟ پدر يا مادر؟ نادر از سيمين جدا ميشود يا سيمين از نادر، يا اين دو از همديگر؟ چه اهميتي دارد؟ مساله چيز ديگري است.
از سالن سينما كه بيرون آمديم، يكي از تماشاچيان با تاثر و قطعيت و هيجان رو به اصغر فرهادي كه گوشهاي ايستاده بود و با اين و آن گپ ميزد در آمد كه:
-آقاي فرهادي! شما به نظر من آس ِ مدرن سينماي ايران هستيد. (شايد هم بر عكس: آس ِسينماي مدرن)
راست ميگفت؟ اگر يكي از تعريفهاي مدرنيته و جهان مدرن، افسونزدايي باشد، حرف آن تماشاچي متاثر بعد از ديدن فيلم جدايي نادر از سيمين درست است. جهاني بيافسون و افسانه. يك همينه كه هست خلعسلاح كننده. يك پيش پاافتادگي در روابط و آدمها. يك جور رومانتيزمزدايي از رابطهها. بيهيچ شاعرانگياي يا توهمي. با قياسهايي پنهان و پوشيده و بيشعار با معصوميتي محتضر. هميشه نوعي نوستالژي براي آن جهان دستنخورده باقي ميماند. اما معلوم نيست اصغر فرهادي از اين مدرن بودن سر حال باشد. واقعيت، تقصير او نيست. تلخ باشد يا شيرين، روزگار است ديگر. شاعري ميگفت كار هنرمند نه تفسير زندگي است و نه تغيير آن؛ كار هنرمند ترسيم زندگي است. اين را هيوا مسيح ميگفت. تلخ است؟ شيرينش كن.
منبع: روزنامهٔ شرق
علی مزروعی
۱- پس از درگذشت امام خمینی و تحولات پس از آن، هنگام برگزاری انتخابات میاندوره ای مجلس سوم، یکی از اعضای شورای نگهبان خواستار نظر تفسیری این شورا درباره اصل 99 قانون اساسی در مورد واژه « نظارت » شد. در این اصل آمده است:" شورای نگهبان نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و مراجعه به آراء عمومی و همهپرسی را بر عهده دارد." شورای نگهبان در پاسخ با بکارگیری اصطلاح " نظارت استصوابی " حق خود دانست که در همه مراحل انتخابات می تواند نسبت به رد و تایید صلاحیت نامزدهای نمایندگی حتی در شب و روز انتخابات اعلام نظر کند و البته پس از انجام انتخابات نیز با بازشماری و ابطال آراء نظر صواب خود را به پیش برد. جعل این اصطلاح مسیر انتخابات در ایران را ،که تاقبل ازآن تا حدودی برای نیروهای درون نظام آزاد بود، در دست اندازی سخت انداخت و جناح « خط امام »( اصلاح طلبان بعدی ) را در چالش با وضعیتی جدید قرار داد، با اینهمه این جناح ضمن مخالفت نظری با این نظریه تفسیری شورای نگهبان شرکت در انتخابات را خط مشی پیش روی خود اعلام کرد و به معرفی نامزد برای رقابت در انتخابات میاندوره ای مجلس سوم پرداخت. بهزاد نبوی که پس از پیروزی انقلاب مسئولیت های کلیدی داشت و در دولت مهندس موسوی بمدت هشت سال وزیر بود و به عنوان نامزد جناح « خط امام » در این انتخابات نامزد شده بود صلاحیتش از سوی شورای نگهبان رد شد و این اولین رویارویی آشکار شورای نگهبان با این جناح و جانبداری از جناح رقیب بود.
۲- در انتخابات مجلس چهارم تیغ « نظارت استصوابی » گلوی تعداد قابل توجهی از نامزدهای نمایندگی شاخص جناح « خط امام » را برید که چهل تن آنها از نمایندگان مجلس سوم بودند، و به همین تعداد هم از وزرا و استانداران سابق، اما صلاحیت بهزاد نبوی که به عنوان نامزد جناح « خط امام » ثبت نام کرده بود برای رقابت در این انتخابات تایید شد. به رغم این رخداد این جناح با ارائه فهرست انتخاباتی در انتخابات بصورت فعال حضور یافت و به ویژه در تهران " مجمع روحانیون مبارز " با فهرستی 30 نفره به رقابت با جناح راست " پیروان خط امام و رهبری " پرداخت. در جمعه قبل از انجام انتخابات مجلس چهارم رهبری در خطبه نماز جمعه از رای دهندگان خواست که به " فتنه گران " رای ندهند، و اعلام نتیجه انتخابات هم حاکی از پیروزی قاطع نامزدهای جناح راست بود. در تهران فهرست سی نفره جناح راست رای آورد و سرفهرست جناح چپ آقای کروبی نفر سی و یکم شد! « مجمع روحانیون مبارز » پس از این رخداد با انتشار بیانیه ای تعلیق فعالیتهای خود را اعلام کرد. در مجلس چهارم که با اعمال « نظارت استصوابی » و با اکثریت قاطع نمایندگان از جناح « پیروان خط امام و رهبری » تشکیل شد نظریه تفسیری شورای نگهبان در مورد « نظارت استصوابی » به متن قانون انتخابات راه یافت به نشانه اینکه ازین پس انتخابات در جمهوری اسلامی ایران باید از معبر « نظارت استصوابی » بگذرد.
۳- در انتخابات مجلس پنجم در سایه نگرانی حاکمیت ازعدم مشارکت مردم در انتخابات، فضای رقابت تا حدودی گشوده شد بگونه ای که حتی صلاحیت آقایان توسلی و سحابی به عنوان نامزد نمایندگی تایید شد، هرچند صلاحیت بهزاد نبوی رد شد! در این انتخابات و درغیبت « مجمع روحانیون مبارز »، حزب « کارگزاران سازندگی » توسط تعدادی از وزرا و مسئولان دولت هاشمی برای شرکت در رقابت انتخاباتی اعلام تاسیس کرد و با ارائه فهرست نامزدها در سراسر کشور به رقابت با جناح راست پرداخت. نتیجه انتخابات حاکی از شکسته شدن اکثریت قاطع جناح راست در مجلس پنجم و یک اقلیت قدرتمند برای جناح چپ بود و این رخداد باعث تشویق و تهییج هرچه بیشتر جناح « خط امام » برای حضور بیشتر در عرصه سیاست و انتخابات شد.
۴- در انتخابات مجلس ششم که پس از رخداد دوم خرداد 76 و پیروزی خاتمی و برآمدن دولت اصلاحات و انتخابات شوراها برگزار شد و شورای نگهبان کمترین سخت گیری را در اعمال « نظارت استصوابی » از خود نشان داد، و صلاحیت فردی چون بهزاد نبوی را برای نامزد نمایندگی تایید کرد. در سایه چنین رخدادی انتخابات به صحنه رقابت واقعی بین دوجناح اصلاح طلب و محافظه کار (چپ و راست سابق) تبدیل و همین امر باعث جلب مشارکت بالای مردم شد. نتیجه انتخابات پیروزی قاطع اصلاح طلبان و بدست آوردن بیش از 220 کرسی مجلس توسط آنان را در پی داشت. دولت اصلاحات و مجلس ششم در صدد اصلاح قانون انتخابات برآمدند اما با رد مصوبه مجلس از سوی شورای نگهبان نتیجه ای در بر نداشت و البته بحث در این باره به مناقشه ای پر دامنه بین دوجناح تبدیل شد و مواضع ابرازی جناح محافظه کار در این باره دفاع از شیوه انتخاباتی ماقبل از انتخابات مجلس ششم و بازگشت به « نظارت استصوابی » سخت گیرانه را نشان می داد.
۵- انتخابات مجلس هفتم با رد صلاحیت قاطبه نامزدهای اصلاح طلب و ازجمله بیش از 80 نماینده مجلس ششم، که بهزاد نبوی از جمله آنان بود، به پرچالش ترین موضوع برای اصلاح طلبان تبدیل شد. نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم در اعتراض به این ردصلاحیت گسترده با همراهی خاتمی ریاست جمهور و کروبی ریاست مجلس دست به تحصن و استعفای دسته جمعی زدند اما روند امور بگونه ای پیش رفت که برای اولین بار اصلاح طلبان در مقوله برخورد با انتخابات دوپاره شدند. بخشی از آنها ( جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ) با اعلام انجام کودتای پارلمانی از شرکت در انتخابات خودداری کردند و بخشی دیگر در انتخابات شرکت کردند اما نتیجه این انتخابات پیشاپیش روشن بود و اکثریت قاطع کرسی های مجلس هفتم در اختیار اصولگرایان ( جناح راست و محافظه کار سابق ) قرارگرفت.
۶- در انتخابات مجلس هشتم به رغم انجام کودتای انتخاباتی مجلس هفتم اصلاح طلبان تصمیم به شرکت در انتخابات گرفتند اما این بار بجای شورای نگهبان این هیات های اجرایی تشکیل شده بوسیله فرمانداریهای منصوب دولت احمدی نژاد بودند که به ردصلاحیت نزدیک به سه هزار نفراز نامزدهای نمایندگی اصلاح طلب از جمله بهزاد نبوی پرداختند، با اینهمه اصلاح طلبان با ارائه فهرستی حداقلی در انتخابات حضور یافتند و توانستند در رقابتی نابرابر به تشکیل یک اقلیت ضعیف در مجلس دست یابند و اکثریت قاطع مجلس هشتم همچنان در اختیار اصولگرایان قرار گرفت.
۷- و حالا در آستانه برگزاری انتخابات مجلس نهم بدلیل رخداد کودتای انتخاباتی ریاست جمهوری خرداد 88 و حوادث بعدی، اصلاح طلبان به اجماع عدم شرکت در این انتخابات رسیده اند و با عدم معرفی نامزد پیام عدم شرکت در انتخابات را به طرفداران خود رسانده اند و انتظار می رود که انتخابات در پیش روی مجلس یکی از کمترین میزان رای دهنده را داشته باشد.
با توجه به آنچه آمد ملاحظه می شود که به رغم اعمال « نظارت استصوابی » و جانبداری شورای نگهبان و دولت احمدی نژاداز مجلس چهارم به اینسو، نسبت « اصلاح طلبان و انتخابات » نسبتی ایجابی بوده ودر گذشته همه یا بخشی از آنها بر شرکت در انتخابات ابرام و اصرار داشته اند و این برای اولین بار است که موضع عدم شرکت در انتخابات را بدلیل عدم تامین شرایط حداقلی یک انتخابات آزاد و منصفانه از سوی حاکمیت در پیش گرفته اند، و در واقع می توان سخت ترین تصمیم را گرفته اند چراکه مهمترین مولفه راهبرد اصلاح طلبی گذر از صندوقهای رای و انتخابات است و در شرایط ایران نیز اصلاح طلبان تنها از طریق صندوقهای رای می توانند قدرت و پایگاه اجتماعی خود را به میدان آورند و به نمایش گذارند اما اقتدارگرایان حاکم که اینرا می دانستند راهی را پیمودند که منجر به این تصمیم اصلاح طلبان در دوری از صندوقهای رای شد و اینرا نباید تناقضی در رفتار اصلاح طلبان دانست بلکه آنرا باید پایان فصل الخطاب بودن انتخابات در حل تنازع سیاسی جاری در کشور بحساب آورد و اینکه حاکمیت راه کم هزینه انتخابات آزاد و منصفانه را بروی شهروندان برای حل مسالمت آمیز تنازع و رقابت سیاسی بسته و انسداد سیاسی را جایگزین آن کرده است. اینکه در این شرایط انتخابات نمایشی مجلس نهم چگونه برگزار شود؟ و مجلس برآمده از چنین انتخاباتی چه نقشی در اداره کشورایفا خواهد کرد؟ و آیا راهی که حاکمیت در این باره پیموده به هزینه اش می ارزد؟ سئوالاتی است که پاسخش را در گذرزمان باید یافت اما تصمیم اصلاح طلبان مبنی بر عدم شرکت در این انتخابات نه به اختیار بلکه از سر اجبار و الزام بوده و قطعا هرگاه کمترین نسیمی از باد آزادی و رقابت بر سر صندوقهای رای وزد اصلاح طلبان با تمام نیرو به انتخابات باز خواهند گشت چراکه شعار « انتخابات آزاد و منصفانه » یکی از شعارهای اصلی اصلاح طلبان و جنبش سبز مردم ایران است.
شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد، به مناسبت درگذشت میرمحمد وحید میرزاده کرمانشاهی، فعال ملی مذهبی و نائب رئیس این شورا پیام تسلیتی صادر کرد.
به گزارش نوروز متن این پیام به شرح زیر است :
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و انا الیه راجعون
خبر ناگوار درگذشت ناگهانی فرزند اندیشمند، مبارز و صبور کرمانشاه، مهندس میرمحمد وحید میرزاده سردبیر نشریه ایران فردا و از فعالان ملی مذهبی سایه ای از غم را بر دل مردم ایران نهاد. او که تمام سالیان عمر خود را از نوجوانی تا واپسین لحظات عمر در راه بسط و تعمیق آگاهی و ارتقای سطح فکری مردمان ایران زمین – که به آن عشق می ورزید – صرف نمود و زندگی پاک و خالی از آلایش و مملو از عشق به وطنش را در عرصه های فرهنگی و سیاسی، در راه خدمت به همنوع و رهایی کشور از استبداد به پایان برد، از میان ما رفت. او در حالی به دوستان و همفکرانش مهندس سحابی و شهیدان هاله سحابی و هدی صابر پیوست که در غم زندانی شدن یاران وفادارش سعید مدنی و احسان هوشمند در هفته های اخیرغمگین بود.
مهندس میرزاده پس از سال ها مبارزه و تلاش در راه استقلال، آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش دیده از چهان فروبست. وی درحالی که یکی از نیروهای شاخص و فعال ملی مذهبی کشور و از یاران دیرین مهندس سحابی به شمار می آمد، با درک درست از شرایط کردهای هم وطن و با تاکید بر مشی اعتدالی، واقع بینی و زمان شناسی، از سال ۱۳۸۳ به بعد در آستانه انتخابات نهم ریاست جمهوری برای شکل گیری و تداوم جریان اصلاح طلبان کرد در منطقه غرب کشور از هیچ کوششی دریغ نورزید. وی همانگونه که در همان ایام در نشست دوم اصلاح طلبان کرد در شهر بوکان گفته بود، معتقد بود:
"عقلانی آن است که در مملکتی که ملک مشاع همه شهروندان است و همه در آن شریکند حقوق همه شهروندان یکسان داده شود تا همه کشور را از آن خود بدانند... برای حفظ انسجام ملی همه ملزم هستند اقوام را به رسمیت بشناسند و بر پایه عقل و شرع ، حقوق آن ها داده شود... تجربه کشورهای همسایه برای ما بسیار گرانبها است، اگر کسی میخواهد قضیه واگرایی حل شود باید کار عملی صورت بگیرد و با من بمیری و تو بمیری کاری حل نمیشود. " هم او در نهایت دوراندیشی و تدبیر عاقلانه – در حالی که خود نائب رئیس شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد بود - از هواداران جریان اصلاح طلبی کردی خواست از شتابزدگی پرهیز کنند وبا شیوه اصلاحی و گام به گام و با نگاه فرامنطقهای خواستهای خود را به پیش برند.
شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد با اندوه فراوان، ضایعه درگذشت این فرزند شجاع و فرهیخته کرد را به مردم شریف ایران به ویژه هم میهنان کرمانشاهی، تسلیت گفته واز خداوند رحمان و رحیم برای وی علو درجات و برای خانواده و بازماندگان آن فقید سعید و سایر بستگان و همفکرانش صبر و توفیق تداوم راه مسئلت می نماید. با روح بزرگ مهندس میرزاده پیمان می بندیم در هر شرایطی ادامه دهنده راه روشن و امیدبخش او باشیم. در پایان از همه فعالان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی – به ویژه کردهای مقیم تهران، درخواست می نماید در مراسم بزرگداشتی که از سوی خانواده آن بزرگوار اعلام می شود، فعالانه شرکت نمایند. یادش گرامی . راهش پر رهرو باد!
مراسم ختم مرحوم میرزاده روز پنجشنبه ۱۱ اسفند ساعت ۱۸.۴۵ در میدان نیلوفر مسجد الرضا برگزار است .
شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد
۱۳۹۰.۱۲.۱۰
خبرگزاری مهر خبر داده که در بازار تهران، برخی عمدهفروشان از مشتریان خود، به جای پول نقد، دلار طلب میکنند و تب ارایه دلار به جای پول نقد در میان کسبه بالا گرفته است.
براساس گزارش این خبرگزاری همچنین واسطه های دلار که قبلا در میدان فردوسی مشغول به فعالیت بوده اند در بازار بزرگ تهران مشغول به فعالیت هستند.
یکی از بازاریان به این خبرگزاری گفته است:هم اکنون برای خرید اجناس خود باید دلار را به قیمت آزاد تامین کنیم، از سوی دیگر، دولت کالاهایی همچون اجناس ما را لوکس میداند و به آن ارز ۱۲۲۶ تومانی ارایه نمیدهد، بنابراین ما هم مجبوریم از بازار آزاد خرید کنیم و همین امر، کار را سخت میکند.
وی درپاسخ به این پرسش که آیا تقاضای دلار از مشتریان ، منجر به کاهش مشتریانش نشده است، میگوید: بسیاری از افرادی که از مغازه ما خرید میکنند، مشتریان چندین و چند ساله ما هستند و حسن اعتماد دارند، بنابراین ترجیح میدهند که از ما خرید کنند، البته کمی غر هم میزنند ولی چارهای نیست و ما نمیتوانیم جنس را به غیر از این شیوه بفروشیم چراکه بعد از آن، در تامین کالاهای مورد نیاز همان مشتریان دچار مشکل میشویم.
هرمان گروهه، دبیر کل حزب دمکرات مسیحی آلمان خواهان همبستگی جامعهی بینالملل با یوسف ندرخانی، کشیش ایرانی محکوم به اعدام شده است. وی نسبت به تیرگی روابط ایران و آلمان در صورت اجرای این حکم هشدار داده است.
به گزارش دویچه وله دبیرکل حزب دمکرات مسیحی آلمان اعدام یوسف ندرخانی را به دلیل گرویدن از اسلام به مسیحیت "گامی به سوی دوران سیاه قرون وسطی" تعبیر کرده و از دولت ایران خواسته است تا با احترام گذاشتن به حقوق شهروندانش به تعهدات بینالمللی خود عمل کند.
به گفته هرمان گروهه هر چند مسیحیان در ایران همواره شاهد "خشونتهای وحشتناک" بودهاند اما پروندهی کشیش ندرخانی نشاندهندهی "نقض واضح و آگاهانهی آزادی مذهب" است.
آقای گروهه همچنین اضافه کرده است که دولت ایران نمیتواند در این پرونده مدعی داشتن سیستم قضایی مستقل شود و خود را پشت این ادعا پنهان کند زیرا در موارد دیگر مشاهده میشود که «چگونه سیستم قضایی این کشور ابزار دست دولتمردان و تضمین سلطهی آنان شده است.»
هرمان گروهه در چارچوب طرحی از سوی انجمن بینالمللی حقوق بشر به عنوان "پدرخوانده" کشیش ندرخانی برگزیده شده و تا کنون بارها در همین زمینه با سفارت ایران در آلمان ارتباط برقرار کرده است.
دبیرکل حزب دمکرات مسیحی آلمان اجرای حکم اعدام یوسف ندرخانی را باعث بروز مشکلاتی گسترده در روابط ایران و آلمان با "سنتی دیرینه" دانسته است. او همچنین افزوده است اجرای چنین حکمی باعث تیرگی روابط دو کشور که هماینک نیز «به دلیل برنامههای هستهای، تهدیدات علیه اسرائیل و انکار هولوکاست دوران تاریکی را سپری میکند» خواهد شد.
در روزهای اخیر شمار زیادی از سیاستمداران سرشناس خواهان آزادی کشیش ندرخانی شدهاند. انجمن بینالمللی حقوق بشر روز پنجشنبه (۱ مارس/۱۱ اسفند) کشورهای عضو اتحادیه اروپا را به همبستگی و تلاش برای آزادی این کشیش ایرانی فراخواند. طبق آخرین آمار تا کنون ۳۴ هزار نفر در آلمان به کمپین این انجمن که برای نجات آقای ندرخانی تشکیلشده، پیوستهاند.
یوسف ندرخانی ۳۵ سال دارد و پدر دو فرزند است. او در سن ۱۹ سالگی مسیحی شده و به هنگام دستگیری کشیش یک کلیسای خانگی بوده است.
کشیش ندرخانی در مهر ماه سال ۱۳۸۸ دستگیر و در زندان رشت حبس شد. وی را به دلیل خروج از اسلام و گرویدن به مسیحیت و تبلیغ تعالیم غیراسلامی متهم به "ارتداد" و محکوم به اعدام کردند. دیوان عالی کشور حکم بدوی وی را در تابستان گذشته تایید کرد.
چند روز پیش نیز گیدو وستروله، وزیر امور خارجه آلمان، در گفتوگویی با یکی از روزنامههای این کشور گفته بود رفتاری که به خاطر آن کشیش یوسف ندرخانی نکوهش و محاکمه شده، جرم نیست بلکه «عمل به آزادی مذهب است که در ایران هم به عنوان یک اصل حقوق بینالملل ثبت شده است.»
اعضای شاحه جوانان جبهه مشارکت در نامه ای خطاب به محسن میردامادی دبیر کل زندانی این حزب با او تجدید پیمان کردند.
جوانان مشارکت در این نامه که به مناسبت سالگرد تشکیل شاخه جوانان این حزب منتشر شده خطاب به دبیر کل خود یادآور شده اند:آری ما و شما به نیکی میدانیم که در روزگاری نزدیک، ایرانیان طعم آزادی را خواهند چشید و آن روز جز تجربه و خاطراتی از این روزهای سخت و دشوار برای ما و شما باقی نخواهد ماند که هیچ انحصارطلب و اقتدارگرا و مستبدی ماندنی نبوده و نیست و گذر زمان هر لحظه آن روز را نزدیکتر میکند.
متن کامل نامه شاخه جوانان مشارکت به دبیر کل زندانی
جناب آقای دکتر محسن میردامادی
دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی
با سلام و احترام
سی و سه سال پیش ملت ایران با به خدمتگرفتن توان و تلاش اعتراضی خویش، غلبهای مجدد بر استبدادی مجدد پس از قیام مشروطه ایرانیان کرد، مستبدی را به زیر کشید و «جهموری اسلامی» را با رأی خویش و با شعارهای «استقلال و آزادی» برپا کرد. آرمان های ملت ایران آن روزها در این شعار خلاصه شده بود. آزادی بیان، آزادی احزاب و آزادی کلیه نهادهای مدنی در شعار «آزادی» جلوه میکرد و کوتاهی دست بیگانگان از دخالت در عرصههای سیاسی و اقتصادی کشور در شعار «استقلال».
امروز بیش از سه دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که به واقع یکی از مردمیترین انقلابهای عصر حاضر به شمار میرود، شاهد به کنار نهاده شدن همه آن آرمانها و اهداف و آرزوهای ایرانیان با بهانههایی واهی و غیرمعقول هستیم. روزگاری ایرانیان برای رسیدن به آزادیهای اجتماعی با بر کف نهادن جان خویش انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند و امروز ایرانیان آزادیهای فردی خود را نیز از دست دادهاند. روزگاری ایرانیان برای جلوگیری از به تاراج رفتن سرمایههای ملی کشور با جان و مال خویش قدم در راه این انقلاب گذاشتند و امروز سیاستهای نابخردانه جمعی تازه بر مسند قدرت نشسته حتی تمامیت ارضی و امنیت ملی کشور را نیز به سختترین شرایط در تاریخ این سرزمین برده است. و همه اینها به نام اسلام انجام میشود و چهره اسلامی که قرار بود راهنمای این انقلاب در راه رسیدن به اهدافش باشد، اینک در اذهان مردم ایران و همچنین در عرصه بینالمللی مخدوش شده است.
مردم ایران برای حفظ این انقلاب و آرمانهای آن در تمام دوران جنگ هشت ساله خم به ابرو نیاوردند و با همه توان خود در برابر یک دشمن متجاوز ایستادند. آن روزها در این کشور شما استاندار خوزستان بودید و در میانه کارزار و بیش از همه ما با ازخودگذشتگیها و استقامتهای همه هموطنانمان آشنایی دارید. آری جنگ، جنگی که نسل ما در میانه آن متولد شده است و در میانه سختیها و شرایط پس از آن رشد کرد و هیچ نگفت چراکه به هدفی بزرگتر میاندیشید و میاندیشد. و آن هدف تمام چیزهایی است که پیش و پس از انقلاب اسلامی نیز از زبان ملت ایران بیان شده است.
نسل ما دوران بلوغ خود را در دوران اصلاحات طی کرده است و در میانه این گفتمان پرورش یافته است و اینک و هرگز نمیتواند آرمانها و اهداف بزرگ اصلاحات را فراموش کند. نسلی که پس از دوم خرداد 76 در پاسخ به ندای مردممدار و مردمسالار سیدمحمد خاتمی، فعالیت سیاسی و اجتماعی خود را آغاز کرده است، اینک حتی با وجود همه محدودیتها نمیتواند دست از اهداف و آرمانهای روز نخست خود بشوید.
آقای دکتر میردامادی
به یاد میآوریم بخشی از سخنان جنابعالی در افتتاحیه آخرین کنگره جبهه مشارکت را:
«قرار نبود بخش عمدهای از کسانی که بار اصلی انقلاب را بر دوش کشیدند تنها به جرم گفتن حرفی خلاف آنچه در زبان و قرائت رسمی حاکمیت از دین و انقلاب و ارزشها میآید به انزوا رانده شوند و حتی به زندان بیفتند بلکه قرار بود در سایه اسلام مبشر آزادی، دگراندیشان حتی آنها که با اساس انقلاب مخالف بودند به شرط توطئه نکردن و دست نبردن به اسلحه از آزادی کافی برای ابراز عقیده برخوردار باشند.
قرار نبود فقط در تریبون های جهانی مثل سازمان ملل برای نبودن آزادی در آمریکا و اروپا فریاد برآوریم و اشک حسرت بیافشانیم، اما حقوق اساسی و انسانی شهروندان ایرانی را از یاد ببریم.
قرار نبود فقط بر تبعیضهای سیاسی و قوانین ناعادلانه جهانی مانند حق وتو بشوریم، اما در داخل کشور خود حق همه مردم را به جمعی اندک و جهتدار واگذار کنیم و بگذاریم که برای منفعتی محدود و جناحی حتی اساس جمهوریت نظام را تهدید کنند.
قرار نبود تنها از فریب و دستکاری در افکار عمومی توسط رسانههای جهانی فریاد برآوریم ولی در داخل راه را بر رسانههای دولتی بهرهمند از منابع سرشار ملی باز کنیم تا دروغ و فریب و تخریب را در برابر هر کس و هر گروه و هر اندیشه که در جرگه اصحاب قدرت نیست، بکار گیرند.
قرار ملت و امام این بود که استقلال و آزادی و توسعه کشور در سایه جمهوری اسلامی تضمین شود. اما قرار نبود که استقلال بهانهای باشد برای ماجراجوئی، جنگ طلبی، تشنج آفرینی، انزوای کشور و محروم ماندن ملت از تمام فرصتهای پیش رو و آزادی و دموکراسی بازیچه و اسباب شوخی اصحاب قدرت شود و توسعه و پیشرفت تصویری محدود به آمارها و تبلیغات سیاسی.
قرار ملت و امام این بود که قانون اساسی که به مقتضای شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگ و تمدن ایرانی تدوین شده بود فصلالخطاب باشد نه آنکه اصول متعددی از آن به ویژه اصول ناظر به حقوق شهروندان به فراموشی سپرده شود و با بدعت به ارائه تفسیرهای عجیب و انحرافی به گونهای پرداخته شود که مخالف آرمانهای انقلاب و امام و مخالف نظر واضعین قانون اساسی و متفاوت با نحوه اجرای آن در سالهای نخست انقلاب باشد.»
آقای دکتر میردامادی
اینک ما جوانان جبهه مشارکت در سالروز تاسیس شاخه جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی، ضمن بیان این که بر مرام و اهداف جبهه مشارکت پایپندیم، با شما به عنوان دبیرکل جبهه مشارکت عهد میبندیم که فشارها و تهدیدها ما را از پیگیری اهداف اصلاحطلبانه در کشور بازنخواهد داشت. ما با وجود همه ظلم و جور و ناجوانمردیهایی که بر جوانان و بزرگان جبهه مشارکت رفته است و میرود پایبند به همه این اهداف هستیم و از اصلاحات و نتیجه هر اصلاحی با هدف ایجاد دموکراسی در کشور با افتخار دفاع میکنیم.
بیشک روزی آزادیخواهان این سرزمین طعم شیرین آزادی را خواهند چشید، بیشک روزی ایرانیان حاکمیت را وادار به قبول حقوق حقه ایرانیان خواهند کرد، آن روز، روزیست که هیچ کسی برای ابراز عقیده در زندان نیست. آن روز روزیست که حقوق فردی و اجتماعی مردم ایران در سایه قانون تأمین میگردد. آن روز روزیست که «گفتگو» جای بند و زنجیر و زندان را خواهد گرفت. آن روز روزیست که عقلانیت جای دروغ و تخریب و ماجراجوئی را خواهد گرفت. آن روز روزیست که همه شهروندان ایرانی طعم توسعه و آبادانی و پیشرفت این سرزمین را خواهند چشید. آن روز روزیست که توسعه و پیشرفت محدود به تصورهای آماری و تبلیغاتی نخواهد بود. آن روز روزیست که جمهوریت و دموکراسی بازیچه اصحاب قدرت نخواهد بود و همآن روز، روزیست که هم «جمهوری»ست و هم «اسلامی»!
آری ما و شما به نیکی میدانیم که در روزگاری نزدیک، ایرانیان طعم آزادی را خواهند چشید و آن روز جز تجربه و خاطراتی از این روزهای سخت و دشوار برای ما و شما باقی نخواهد ماند که هیچ انحصارطلب و اقتدارگرا و مستبدی ماندنی نبوده و نیست و گذر زمان هر لحظه آن روز را نزدیکتر میکند.
شاخه جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی
حنیف مزروعی
دکتر محسن میردامادی، رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس ششم و دبیرکل جبهه مشارکت در یکی از نطق هایش در مجلس ششم گفت: تنها راه مقابله با حمله نظامی به خاک ایران بازگشت به صندوق رای است (نقل به مضمون). او امروز در به جرم پیگیری رایاش در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ در زندان اوین محبوس است.
این روزها و در روزهای تبلیغات انتخابات مجلس نهم، گوشه و کنار شهرها و خصوصا تهران مزین به بیلبوردهایی است با این مضمون: «کشورهای غربی بخاطر اینکه باور دارند مردم ایران نظام را قبول داشته و در انتخابات شرکت خواهند کرد، به ایران حمله نمیکنند.» و نیز این جمله: «در صورتی که مشارکت مردم ایران در انتخابات مجلس آتی کمتر از ۵۰ درصد باشد، آمریکا میتواند به راحتی به ایران حمله کند.»
مبتکران نصب این بیلبوردها برای اثبات اینکه تنها راه جلوگیری از حمله نظامی مراجعه مردم به صندوق رای است این کار خود را مستند به نقل قولهایی از رسانههای خارج از کشور کرده اند که از دیدگاه آنان با بودجه کشورهای غربی - که به دنبال حمله نظامی به ایران هستند - اداره میشود. به عبارت دیگر، حتی سناریوپردازان تبلیغاتی نظام امروز هم جرات این را ندارند که بگویند تنها راه جلوگیری از تجاوز به کشور حفاظت و حضور در پای صندوق رای است، و آن را به نقل از منابع خارجی میگویند.
آری، تنها راه حفاظت از تمامیت ارضی و یکپارچی ایران و کوتاه کردن دست هر متجاوزی، تمکین کردن به رای مردم و احترام به رای همه مردم است. این مهم، چیزی نیست که با شعار و بیلبورد و بخشنامه و دستورالعمل تحقق پذیر باشد؛ این مسئله ای است که پیش از آنکه به مردم باید آن را گوشزد کرد باید حاکمان آن را آویزه گوش و آیینه همه رفتارهای خود قرار دهند.
مردمی که اعتمادشان را به روندهای انتخاباتی و ناظران و مجریان انتخابات، در بستر یک انتخابات نسبتا آزاد در سال ۸۸ از دست دادهاند نمیتوانند با دیدن بیلبوردها و استندها این اعتماد از دست رفته را باز یابند. این حاکمان هستند که باید با رفتار هویدا و مرئیشان به مردم نشان دهند که اگر در گذشته نیز خطایی کردهاند در حال اصلاح رفتارشان و بدنبال ارج نهادن و احترام به خواست مردم هستند.در آن صورت است که جامعه در خصوص رفتار حاکمان قضاوت، و در مورد کنش سیاسی خود، تجدیدنظر خواهد کرد و به پای صندوق رای باز خواهد گشت.
حمله نظامی یکی از محتمل ترین خطراتی است که کشورمان را تهدید میکند؛ در این وضع، تنها راهی که ممکن است متجاوزان را از این عمل بازدارد وجود دمکراسی قابل دفاع و حقیقی در ایران است. این امر محقق نمیشود مگر با احترام به رای مردم و زینتی و نمایشی ندانستن آن و تجدیدنظر حاکمان در رفتار سیاسی تمامیت خواهانه ی خود و بازگشت حاکمیت از راه رفته پس از انتخابات سال ۸۸.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر