-----------------------------
همه خبرها و ديدگاهاي سانسور شده و پشت فيلتر جمهوري اسلامي مانده را يكجا و بي درد سر در "هستي نيوز" بخوانيد... http://groups.google.com/group/hasti-news/

--------------------------------------------







Google Groups
Subscribe to Hasti News
Email:
Visit this group

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

Latest News from 30Mail for 03/11/2012

این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.

 

1390/12/20
  •  

    مسیح علی‌نژاد

    خبرها را ورق می زنم:
    خبرگزاری های رسمی از مراسم استقبال اصغر فرهادی نوشته اند بی آنکه از شعف و موجِ مردمی خبری باشد…عکس های کم رنگ از جمعیتی نه چندان پر رونق…

    خبرگزاری فارس نوشته است یک مقام مسئول اعلام کرد: بنده از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پیگیرِ امور هستم تا بتوانیم مراسم خوب و درخوری را برای «سیمین دانشور» برگزار کنیم»…

    جنازه دزدی در قاموس فارس غریبه نیست، نویسندگانی که تا زنده اند اگر بر مردادِ همین مسولان قلم نزنند، سهمی در رسانه های رسمی و تلویزیون جمهوری اسلامی ندارند.. اصغر فرهادی امروز با اسکار اما در مراسمی غیر قابلِ افتخار در ایران گفته است: نه من به تلویزیون نیاز دارم و نه تلویزیون به من…کاش فرهادی بداند به نیاز ِ من و ما نیست، این رسمِ دزدانِ دریده ی این دیار است که به گاه نیازِِ خودشان تمام ات را صاحب می شوند…
    یکی یکی دزدی های شان را رصد کنیم…سالهاست که «ما» ربوده شدیم….

    * تیتر از سی‌میل
     


     
     

    1390/12/20
  •  

    لنگ‌دراز

    ظرف سه ماه گذشته این دومین باریه که دارم از پرواز جامی‌مونم. باید یه بیماری باشه؛ هربار ناخوداگاه یه فیلمی درمی‌آرم که به پرواز نرسم. بلیطم هشت صبح بود. ساعت هشت‌ونیم تازه چشم‌هام رو توی تخت‌خواب باز کردم. ویندوز ِ مغزم که بالا اومد و فهمیدم چی شده، برای دقایقی فلج شدم. همون‌جور مبهوت و بیچاره افتاده بودم روی تخت و فکر می‌کردم الان پاشم چی‌کار کنم. کلا چیزی از شب قبل یادم نمی‌اومد. روحیه‌م به صورت تصاعدی به قهقرا سقوط کرده بود.

    هفت هشت ساعت آینده صرف به درودیوار زدن برای زنده کردن بلیط سوخته شد. با تکنیک ویژه‌ای که زدم یه بلیط برای پنج عصر ازشون سلفیدم.

    کلا که لاس‌وگاس جائی که من زیاد باهاش حال کنم نبود. آدم دچار آوردوز رنگ و نور و صدا می‌شد. کل ماجرا یه شبکه‌ی غول‌پیکر از هتل و بار و رستوران و کازینو در زیرزمین بود. آدم‌ها همین‌جوری اون زیر برای خودشون در باتلاق خوروخواب‌وخشم‌وشهوت دست‌وپا می‌زدن. یعنی حداکثر سه روز جواب می‌داد. روز چهارم کف می‌کردی. من برای اولین بار دلم برای نیویورک تنگ شده بود. برگشتنه حتا یه حس بوی جوی مولیان مانندی هم به‌م دست داده بود.

    بعدش هم چون همه چیز به طرز مریضی گرون بود تحت فشار روحی بودم. البته یه شام و یه صبحونه‌ی مجانی دعوت شده بودیم. مثلا بنا بود که زیر بال‌وپر دانشجوها رو بگیرن و به بازار کار معرفی‌شون کنن. برای شام از قبل به‌مون گرا داده بودن که رسمی لباس بپوشین و مست نباشین و بیزنس کارت‌ همراه‌تون باشه. ما هم هرچی در توان و بضاعت‌‌مون بود انجام داده بودیم. بعد رفتیم اون‌جا دیدیم ملت با شلوار بادگیر و تی‌شرت هومر سیمپسون اومدن. کله‌گنده‌ها البته کت‌وشلوار تن‌شون بود، منتها از دم مست بودن و وارد مکالمه‌‌‌ی کاری نمی‌شدن. جدی‌ترین دیالوگی که من برقرار کردم با یه مورد صاحاب‌ کار هفتادساله بود راجع به رنگ ماتیکم. قشنگ بور شده بودیم. اللخصوص که شام هم چنگی به دل نمی‌زد. من راند اول رو بوقلمون و سیب‌زمینی کشیدم که شور بود. راند دوم رو بنا بود برم برای غذاهای ایتالیایی. منتها بشقاب به دست که توی صف واستاده بودم دچار پوچی شدم و ولش کردم رفتم. حس کردم برو بینیم بابا. این که دو تا پر پنیر بپاشی روی پاستای آب‌کش شده که نشد که. درستش اونه که کف تابه رو کره بدی وکنجد بپاشی و ته دیگ لواش بذاری و ماکارونی و مایه‌ی گوشتی رو لابه‌لا بدی بیاد بالا و دم بذاری.

    صبحونه‌ی فرداش رو هم که دیر رسیدیم. چهار نفر آدم بودیم و یه دهنه حمام. تا دونه‌به‌دونه دوش گرفتیم و لباس اتو زدیم و دور خودمون تابیدیم و سالن رو پیدا کردیم شده بود هشت‌ونیم. این یکی از شانس‌مون کاملا جدی بود. وارد که شدیم همه دورتادور میز نشسته بودن و یک بابایی هم بلند شده بود نطق می‌کرد. رئیس دپارتمان چشم‌غره‌ی ریزی برامون اومد و نشستیم. من کلا تو جریان بحث نبودم. افتاده بودم روی ظرف میوه و داشتم طالبی‌ها رو سوا می‌کردم می‌ریختم توی بشقابم. یهو یارو برگشت که غیرآمریکائی‌ها بلند شن از مشکلات بیزنس توی کشورشون بگن تا یه دید جهانی نسبت به ماجرا پیدا کنیم. من رسما داشتم متلاشی می‌شدم. گفتم پاشم چی بگم آخه. بگم ما کلا هم‌چین بیزنسی نداریم. بگم به اون صورت نداریم. چی‌کارش کنم. با یکی از بچه‌ها مشورت کردم، گفت بگو مشکل‌مون ارتباطات بین‌المللیه. گفتم. خوبیش اینه که یارو علاقه‌مند به توضیح بیشتر نبود و سریع از روی من رد شد که به سایر ملل برسه.

    البته که الان دنیا جای بهتری شده. از راه دور روی ماه اصغرفرهادی رو می‌بوسم. اخیرا حرف محل تولیدم که می‌شه، عوض سیاست به سینما ازم می‌پرسن. به خودم نمی‌دیدم این روز رو. می‌گن خوب دیگه بشینیم کدوم فیلم‌هاتون رو ببینیم. بعد طفل چهارساله‌ی کز کرده‌ی گوشه‌ی وجودم می‌خنده.

    اخیرا خوب نشسته‌م فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که علی‌رغم تصوراتم بیشتر آدم جامدی هستم تا مایع. یعنی تو یه قالب خاصی دست‌‌وپا می‌زنم. یه قوطی مکعبی رو هرجا بذارین باز قوطی مکعبیه. حتما می‌باس چکشی چیزی بردارین تا یه نمور مکعب بودنش رو ول کنه. یه لیتر آب رو ولی تو هر ظرفی بریزین همون شکلی می‌شه. حالا آب نخواستیم. خمیر حداقل. پوره‌ی سیب‌زمینی مثلا. یه چیزی که بدون ابزار بشه شکلش داد. من نیستم. کاراکترم آجر قاطی داره. ما کاراکتر آجری‌ها نمی‌باس توی منگنه بریم برای تغییر حالت. چون بلد نیستیم از مکعب به استوانه تبدیل شیم. ما فقط یه چیز بلدیم؛ از مکعب به پودر.

    ما رو می‌باس سر صبر نشست و سوهان کشید. آروم و هم‌چین خفیف و یواشی.

    * تیتر از سی‌میل


     
     

    کانون بانک‌های خصوصی:
    1390/12/20

    کانون بانک‌های خصوصی با انتشار نامه‌ای به اقدام بانک مرکزی در برداشت «بدون اطلاع» از حساب این بانک‌ها اعتراض کرد و خواستار بازگرداندن مبالغ برداشت شده «در اسرع وقت» شد.

    این نامه که محمود بهمنی، رئیس بانک مرکزی، را مورد خطاب قرار داده، در روز شنبه منتشر شده است.

    کانون بانک‌های خصوصی اعلام کرده که بانک مرکزی روز دوشنبه و بدون اطلاع قبلی، ۲۶۵۳ میلیارد تومان از حساب شش بانک خصوصی و بانک ملی ایران به عنوان مابه‌التفاوت ارز دریافتی برداشت کرده و این درحالی ست که این بانک‌ها هیچ گونه بدهی به بانک مرکزی ندارند.

    در قسمتی از این نامه آمده است: «کلیه ارزهای فروخته شده به مشتریان بانک‌ها براساس نرخ‌های اعلام شده بانک مرکزی قطعی و تسویه گردیده است و هیچ‌گونه امکانی برای وصول هرگونه مابه‌التفاوت نرخ ارز از آن‌ها وجود ندارد چرا که مصارف آن‌ها به شکل کالا و خدمات قطعی شده و امکان دریافت هر گونه مابه‌التفاوتی را از بین برده است.»

    کانون بانک‌های خصوصی همچنین درباره میزان مبالغ برداشتی اعلام کرده که تاثیر ارقام برداشت‌شده در برخی از بانک‌ها به قدری زیاد است که «نتیجه کل فعالیت سال را تبدیل به زیان می‌کند.»

    شش بانک خصوصی که بانک مرکزی از حساب آن‌ها برداشت کرده، بانک‌های اقتصاد نوین، پاسارگاد، پارسیان، سرمایه، کارآفرین و سامان هستند.

    بانک مرکزی دو روز پیش برداشت از حساب این بانک‌ها را تایید کرده و گفته بود که برداشت این مبالغ در بهمن ماه به اطلاع این بانک‌ها رسیده بود. 

    مصطفی رضاحسینی، یک عضو کمیسیون صنعت و معدن مجلس ایران، نیز می‌گوید که مجلس ایران در این باره از محمود احمدی‌نژاد توضیح خواهد خواست. 

    منبع: مهر (+ و +)


     
     

    1390/12/20

    دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی از کاهش میزان نرخ باروری در ایران خبر داد.

    به گزارش خبرگزاری کار ایران، مخبر دزفولی نرخ باروری در سال ۹۰ را ۱/۶ عنوان کرد که ۰/۶ پایین‌تر از نرخ میزان باروری مورد نیاز برای ثبات جمعیتی ست.

    آقای دزفولی افزوده که نرخ باروری سال ۹۰ در مقایسه با دوره‌های گذار جمعیتی گذشته، «یک سقوط آزاد از نظر جمعیت» را نشان می‌دهد.

    نرخ باروری پایین سبب کاهش جمعیت و پیرشدن جامعه خواهد شد.

    نرخ باروری ایران در سال گذشته، ۱/۸ بود. 

    منبع: ایلنا


     
     

    1390/12/20
  •  

    آرمان امیری
    مجمع دیوانگان

    پرده نخست: قهرمان‌ها

    «مصدق» یک قهرمان بود. داستان او تمامی المان‌های کلاسیک یک تراژدی را در خود دارد: «شهر در اندوه و تباهی فرو رفته است. به ناگاه مردی از راه می‌رسد که می‌گوید «ملت ما را آزاد بگذارید». دشمن خارجی در کمین است و اتحاد داخلی شکل می‌گیرد. جنبشی به راه می‌افتد. قهرمان تا اوج می‌رود. تا آن‌جا که «یا مرگ، یا مصدق». و درست زمانی که قطعی می‌شود هیچ کس را یارای هم‌آوردی با قهرمان نیست، تزویر از راه می‌رسد. نیرنگ بیگانه با طمع نارفیق پیوند می‌خورد و تراژدی تکمیل می‌شود». روحیه ایرانی، با آغوش باز پذیرای این تراژدی است تا باز هم در ماتم آن در خود فرو رود و در قالب سرود وترانه و افسانه، مرثیه‌سرایی کند. تاریخ ما قهرمان کم ندارد. ملت قهرمان‌پرور، حتی اگر در نمونه‌های تاریخی هم احساس کم‌بود کنند، دست به زایش می‌زنند و از اساطیر برای خود قهرمان بیرون می‌کشند. از رستم دستان گرفته تا آرش کمانگیر که:

    جان خود در تیر کرد آرش
    کار صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش

    با این حال قهرمان اگر بخواهد قهرمان بماند و اسطوره شود، باید داستانش با المان‌های کلاسیک پیوند بخورد. مرگ یا پایان تراژیک اگر از راه نرسد داستان قهرمان‌ها ناتمام می‌ماند. این مسئله به خودی خود در ادبیات و داستان نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌کند که اتفاقا کار خالق قهرمان را ساده و تکلیف نهایی او را مشخص می‌کند؛ اما زمانی که کار به وادی سیاست می‌رسد اوضاع فرق می‌کند. اگر قرار باشد داستان قهرمان‌های سیاست هم همواره به شکلی تراژیک به پایان برسد، آیا عقلانیت در آن نیست که اساسا پای قهرمان‌ها را از این وادی کوتاه کنیم؟

    پرده دوم: ضد قهرمان‌ها

    ضد قهرمان‌ها هرچه باشند «محبوب» نیستند. آن‌ها با معیارهای عوام «اخلاقی» عمل نمی‌کنند. مصلحت‌سنج هستند. منفعت‌طلب‌اند. اهل از خودگذشتگی و فداکاری نیستند. دنیاطلب و جان‌دوست هستند. مذاکره و مصالحه می‌کنند. پیمان می‌شکنند. در یک کلام، ضد قهرمان‌ها مردمی نیستند. آن‌ها از منطق دیگری جدای «علاقه جمع» پی‌روی می‌کنند. آن‌ها «تک‌رو» هستند و هم‌رنگ جماعت نمی‌شوند. لزوما در تضاد با جمع نیستند، اما هرجا که صلاح بدانند راهشان را جدا می‌کنند و ای بسا که در این موارد «خائن» نامیده شوند. با این حال ضد قهرمان‌های کلاسیک همیشه «کامیاب» هستند. روایت اسطوره، بر پایه تیرگی دهر و بدعهدی زمانه بنا شده است. پس در این روایت، به همان میزان که سرنوشت قهرمان‌ها با تراژدی پایان می‌یابد، ضد قهرمان‌ها کام‌یاب می‌شوند. گویی قهرمانان دامن از این خاک به افلاک می‌کشند و ضدقهرمان‌ها می‌مانند تا در منجلاب این جهان فانی دست و پا بزنند:
     

    من نیم لایق این مهمانی . . . . . . گند و مردار تو را ارزانی

    این بار هم داستان تنها در منطق ادبی یا اساطیری است که می‌تواند سر راست و بدیهی فرض شود. پای سیاست که به میان می‌آید شرایط تغییر می‌کند. اگر ضد قهرمان‌ها همواره کامیاب می‌شوند، آیا بهتر نیست که برای پرهیز از تراژدی عنان سیاست را به کف ضدقهرمان‌ها بسپاریم؟

    چالش در روایت: تضاد ضد قهرمان‌ها با سیاست مدرن

    اگر مرور گذرایی به عرصه سیاست کشور در قرن اخیر بیندازیم، حوالی کانون قدرت رد پای بسیاری از ضدقهرمان‌ها را خواهیم دید. آخرین و ای بسا شاخص‌ترین آنان از نظر من، «اکبر هاشمی رفسنجانی» است. سیاست‌مدار کهنه‌کاری که دوست و دشمن به تدبیر، سیاست، کیاثت، صبر و تیزهوشی او معترف هستند. در عین حال همه هم توافق دارند که او هیچ گاه نه یک قهرمان بوده و نه اساسا علاقه‌ای به قهرمان بودن داشته است. هاشمی مرد «عبور از بحران» است. او شاخص‌ترین چهره انقلاب است که هنوز در مصدر امور باقی مانده، هرچند به شکلی بسیار ضعیف شده و ای بسا در آخرین روزهای کار خود. با این حال حتی در اوج دوران «حضیض» هم کم نیستند آنانی که تصور می‌کنند پیر کهنه‌کار سیاست ممکن است برگ برنده دیگری در جیب داشته باشد. «ضد قهرمان» هر لحظه این توانایی را دارد که باز هم رنگ عوض کند و در قامتی متفاوت و از دری تازه وارد شود. در جامعه‌ای که حتی کوتوله‌های تازه به دوران رسیده نیز رویای قهرمان شدن دارند، ضد قهرمان می‌تواند منتظر پایان تراژیک این قهرمان‌های خود خوانده بماند.

    اما این «ضدقهرمان»های عرصه سیاست، با جهان مدرن دچار یک چالش حیاتی می‌شوند. آنان محبوب نیستند. در واقع ضدقهرمان یاد گرفته برای اجتناب از سرانجام تراژیک قهرمانان، از هرگونه محبوبیت افراطی پرهیز کند و سیاست‌مدار «پشت درهای بسته» باقی بماند. پس هرچه فضای سیاسی حاکم بر ذهن مردم در جاده مدرنیسم به پیش رود و با «دموکراسی» پیوند بیشتری برقرار کند، عرصه بر ضدقهرمان‌های دوست نداشتنی تنگ‌تر می‌شود. دیگر ضد و بندهای پشت پرده برای بقا کافی نیست. حالا همه باید از صندوق رای بیرون بیایند و این‌جاست که محبوبیت کارکرد متفاوتی نسبت به اساطیر سنتی پیدا می‌کند. اگر در گذشته «محبوب»ها بیشتر در گزند چشم‌زخم بودند، در جهان دموکراتیک سیاست، محبوبیت از شروط لازم برای بقا می‌شود.

    پرده فرود: ظهور «ضد قهرمان مردمی»

    ۱۵ سال پیش ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست هم دادند تا زمینه را برای قهرمان شدن «سید محمدخاتمی» فراهم کنند. عطش جامعه نسبت به یک گفتمان جدید و یک روزنه امید به قدری بود که بسیاری بدون اینکه او را بشناسند و یا حتی دیده باشند شیفته‌اش شده بودند. او از راه رسید و آخرین پازل‌های گم شده را نیز با زبانی فاخر، ادبی کامل و قامتی سرفراز برداشت. جامعه سرخورده و ناامید دوباره قهرمان می‌خواست و حالا یک نفر از راه رسیده بود. موجی که به راه افتاد را هیچ کسی نمی‌توانست پیش‌بینی کند. خاتمی خیلی زود قهرمان میلیون‌ها ایرانی شد، اما این تنها یک سوی ماجرا بود.

    غریو خوشامدگویی به سیدخندان آنچنان بلند بود که دیگر هیچ کس صدای او را نمی‌شنید. از کلام او تنها طنینی دل‌نشین در دل جامعه منعکس می‌شد که به شیفتگی هرچه بیشتر مشتاقان می‌افزود، اما درون‌مایه حرف او چیز دیگری بود: «او نمی‌خواست قهرمان باشد»! همان زمان که روی پوستر‌های تبلیغاتی‌اش نوشت «درود بر سه سید فاطمی، خمینی، خامنه‌ای، خاتمی» نشان داد که با تصورات بسیاری از مشتاقانش فاصله دارد. همان زمان که از او خواستند تا رهبر جنبش اصلاحات باشد اما اعلام کرد «من رییس جمهور قانونی کشور هستم، نمی‌توانم در عین حال رهبر اپوزوسیون باشم» مرزبندی آشکار خودش را با تصویری که در ذهن‌ها شکل گرفته بود نشان داد. اما آنان که تشنه قهرمان بودند، نه می‌خواستند و نه می‌توانستند که این حقیقت ساده را از زبان او بشنوند و در انتظارات خود تجدید نظر کنند. این تضاد آشکار میان آنچه خاتمی بود با آنچه هوادارانش می‌خواستند که باشد بعدها در بزنگاه‌های دشوار کشور سر باز کرد و به شکافی عمیق بدل شد. گروهی را به مخالف و ای بسا معاند بدل ساخت و گروه بیشتری را سرخورده و افسرده به کنج عزلت راند.

    از سوی دیگر اما خاتمی «ضد قهرمان» هم نبود. او هیچ گاه نخواست که سیاست را به پشت درهای بسته بکشاند. بارها و بارها او را به اتاق‌های تاریک و نمور فراخواندند اما خط قرمز خود را زیر پا نگذاشت: «هیچ گاه به شیوه دلربای ضد و بندهای پشت پرده معتاد نشد»؛ همچنان با مردم خود شفاف سخن گفت و حتی پیوند

    زمانی که در قدرت نبود و «نماینده» مردم محسوب نمی‌شد باز هم خود را در برابر افکار عمومی ملزم به پاسخ‌گویی می‌دانست، تا جایی که برای رای دادن‌اش هم به منتقدین و مخالفین خود پاسخ سرگشاده و همراه با دوستی و هم‌دلی داد. به باور من همین منش او را به نخستین «ضد قهرمان محبوب» عرصه سیاست ایران بدل ساخت.

    هرکس که «نامه‌ای برای فردا» (از اینجا+ دریافت کنید) را از سر صبر و با دقت خوانده باشد، می‌تواند به ذات اندیشه خاتمی پی ببرد. پرهیز او از «قهرمان‌پروری» نه لزوما زاییده یک ترس شخصی، بلکه برگرفته از عمق دیدگاه و نگرش مدرن اوست. او به «ضد قهرمان» بودن به همان میزان اعتقاد دارد که به «اخلاق‌مدار و مردمی» بودن پای‌بند است. او می‌خواهد روابط حاکم بر سیاست مدرن جهانی را در ایران بازتولید کند. روابطی که در آن سیاست‌مداران می‌توانند گاه تا مرز بیش از ۷۰ درصد آرا و اقبال عمومی را به خود اختصاص دهند، اما هیچ گاه نه قهرمان باشند و نه اسطوره یا رهبر کاریزماتیک. در این مسیر او راه بلندی را پیموده است اما همچنان دشواری‌های فراوانی پیش رو دارد. خط باریکی که خاتمی میان «قهرمان» شدن و «ضد قهرمان» بودن انتخاب کرده است مسیر لغزانی است. آن هم در جامعه‌ای که هنوز هم اکثریت مردمش جهان را یا سفید می‌خواهند یا سیاه.


     
     

    1390/12/20

    یک نماینده مجلس ایران می‌گوید که آخرین افزایش قیمت گاز طبیعی در آن کشور برخلاف قانون بوده است.

    احمدعلی مقیمی، نماینده مردم بهشهر، نکا و گلوگاه در مجلس ایران، افزوده که در آخرین افزایش قیمت گاز در ایران، قیمت این ماده سوختی از ۶۶ تا ۱۰۰ درصد افزایش یافته در حالی که قانون به دولت تنها اجازه افزایش قیمت ۲۰ درصدی را داده بود.

    آقای مقیمی تاریخ افزیش قیمت را هفت ماه پیش اعلام کرده است.

    این نماینده مجلس ایران همچنین افزوده که طی مکاتبه‌ای از دولت خواسته تا قیمت گاز در این کشور اصلاح شود.

    دولت ایران در سال جاری با کسری بودجه شدیدی مواجه بود که به نظر می‌رسد این کسری بودجه سبب افزایش تند شیب حامل‌های سوختی در این کشور شده است. 

    منبع: مهر


     
     

    1390/12/20

    اصغر فرهادی، کارگردان فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین، بامداد روز شنبه در میان استقبال مردم و مسئولان بنیاد سینمایی فارابی وارد ایران شد.

    آقای فرهادی در کنفرانسی مطبوعاتی که در فرودگاه برگزار شد گفت که این سفر او به منظور انتخاب بازیگر برای فیلم جدیدش نیست و او به ایران برگشته است.

    آقای فرهادی، که نخستین جایزه اسکار را برای سینمای ایران به ارمغان آورد، در هنگام ورود به ایران گفت که انتظار استقبال مردمی را نداشته و هنگام پرواز از طریق صحبت‌های خلبان متوجه شده است که «عده‌ای بسیاری در فرودگاه هستند و حتی گروهی از ساعت ۷ شب در انتظار آمدن من هستند.»

    این کارگردان سینمای ایران به بازتاب موفقیت خبر فیلم خود در میان مردم نیز اشاره کرد و افزود: «بسیار باعث خوشحالی است که یک فیلم باعث اتحاد ملی شود و امروز فاصله‌های کاذبی که بین مردم افتاده است، کم شده و مردم فارغ از اختلافات در مسایل سیاسی می‌توانند مانند یک ایرانی دور هم جمع شوند و این امر بسیار با ارزش است.» 

    آقای فرهادی درباره پخش نشدن خبر موفقیت فیلم جدایی نادر از سیمین از صداوسیمای دولتی ایران نیز گفت که «مدتهاست که نه من به صداوسیما نیاز دارم و نه صداوسیما به من نیاز دارد به همین دلیل کاری به هم نداریم و این بهترین تفاهم است.»

    آقای فرهادی همچنین پخش فیلم جدایی نادر از سیمین در نوروز سال آینده از تلویزیون دولتی ایران را تکذیب کرد.

    تلویزیون دولتی ایران پس از دریافت جایزه اسکار توسط فیلم جدایی نادر از سیمین، در بخش‌های خبری خود بدون اشاره به این موضوع، اخبار این موفقیت را سانسور کرده بود.

    کارگردان فیلم جدایی نادر از سیمین همچنین افزود که جوایز خود را به موزه سینما اهدا خواهد کرد.

    پیشتر عزت الله انتظامی، بازیگر سر‌شناس سینمای ایران، از این کارگردان درخواست کرده بود که با اهدای حوایز خود به موزه خانه سینما، "جوایز بین المللی این موزه را کامل کند". 

    منبع: ایلنا


     


    شما این خبرنامه را به این دلیل دریافت می کنید که ایمیل شما پس از تایید وارد لیست دریافت کنندگان شده است. برای لغو عضویت از این خبرنامه به این لینک مراجعه کنید یا به 30mail-unsubscribe@sabznameh.com ایمیل بزنید. با فرستادن این خبرنامه به دوستان خود آنها را تشویق کنید که عضو این خبرنامه شوند. برای عضویت در این خبرنامه کافی است که به 30mail@sabznameh.com ایمیل بزنید. برای دریافت لیست کامل خبرنامه های سبزنامه به help@sabznameh.com ایمیل بزنید.

    هیچ نظری موجود نیست:

    ارسال یک نظر

    خبرهاي گذشته