مقدمه:
شروین عزیز؛ از روزی که از ایده طراحی یک مجله اینترنتی متفاوت سخن گفتی تا امروز که آخرین روز تهرانریویو به سردبیریات است، نزدیک به دو سال گذشت. در این مدت، مجموعهای را ایجاد کردی که فراتر از گزارشها و بحثهای روزمره در رسانههای فارسیزبان؛ در اندیشه طرح سوالات کلیدی و تلاش در یافتن پاسخی برای این سوالات بود که بارزترین آنها خود را در مجموعه یادداشتها و مصاحبههای منتشر شده تحت عنوان «بررسی خشونت» و «برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد» نشان داد. همکاری با تو در این دو سال، بزرگترین درس را در مدیریت دقیق و توأم با دوستی برایم داشت و بسیار متاسفم که نهالی که با فکر و ایده تو جان گرفت از صفای وجودت بیبهره شد.
***
«استبداد فردی، رسواترین و مضرترین شکل استبداد است و با اینحال فرد مستبد فقط یک فرد است و حتی میتوان گفت یک فرد گمنام و بیاهمیت میتواند او را با هر وسیلهای از میان بردارد. استبداد جمعی اما خشنترین نوع استبداد است. چه کسی میتواند در برابر امواج خروشان و در برابر قدرت همهجانبه مردم بایستد؟»
جملات فوق را یک جامعهشناس یا یک رهبر انقلابی بر زبان نرانده؛ بلکه بخشی از شعریست که معمر قذافی رهبر سابق لیبی، هجده سال قبل تحت عنوان «گریز به جهنم» سروده بود. تاریخ اما باید سپری میشد تا قذافی تعبیر دهشتناک شعر خود شده و سومین رهبر عربی باشد که در «امواج خروشان» و «قدرت همهجانبه مردم» فنا میشود.
از زمانی که محمد بوعزیزی دستفروش فقیر تونسی خود را از شدت یأس و نا امیدی به آتش کشید تا به امروز نزدیک به یک سال گذشته است. شرارههای آتشی که بوعزیزی بر جان خود زد، مرزها را در نوردید تا امروز که نیمی از کشورهای عربی یا دچار لهیب قیام مردمی هستند و یا در نوبت شروع آن.
قیامهای عربی ممکن است در نگاه اول مشابه یکدیگر و نشأت گرفته از یک بستر مشترک باشند؛ اما نگاه عمیقتری به آنچه در کشورهای عربی میگذرد، از تفاوتهای ماهوی و نتایج مختلف به دست آمده غبار زدایی میکند.
مردم تونس به نوعی تفاوتهای زیادی با دیگر مردم کشورهای عربی دارند و اگر به دنبال مشابهی برای آنها باشیم، شاید به مغرب نزدیکتر باشند تا سوریه یا یمن. این کشور علیرغم اینکه 23 سال زیر دیکتاتوری زینالعابدین بنعلی بود اما حبیب بورقیبه رییسجمهور اسبق این کشور بسان آتاتورک در ترکیه توانسته بود فرهنگ این جامعه را متحول کند.
در بین کشورهای عربی، تونس به دلیل ارتباط نزدیکش با اروپا و توریستهای زیادی که به این کشور رفت و آمد میکنند و همچنین نظام سکولار حاکم، به گونهای با حیات اجتماعی و لازمههای آن آشنایی داشت. از همین روست که پس از انقلاب مردمی و سقوط بنعلی، چند ماه بعد شاهد نوعی از انتخابات سراسری است که از قضا اسلامگراها در آن پیروز میشوند ولی همین اسلامگراها نیز شبحهایی ترسناک نیستند که قرار است تونس را به سرنوشت جمهوری اسلامی ایران دچار کنند.
بهار عربی هر چند مرزها را در نوردیده و دیکتاتورها را یکی از پس دیگری از اریکه قدرت به زیر میکشد، اما نه بافت مردمی مشابهی دارد و نه واکنش یکسانی از طرف جامعه بینالملل را شاهد بوده و نه حتی سرنوشت مشترکی از منظر نیل به دموکراسی برای آن قابل تصور است
راشد الغنوشی رهبر حزب نهضت اسلامی تونس در نخستین اظهارنظرهای خود پس از پیروزی در انتخابات تاکید میکند که حزبش قرار نیست جامعه را مجبور به رعایت قوانین اسلامی کرده و به عنوان مثال حجاب را اجباری یا مشروبفروشیها را تعطیل کند. تونس به آرامش مشغول گذار از دیکتاتوری به دموکراسیست و پیشبینی میشود مدل حکومتی حزب عدالت و توسعه ترکیه در این کشور نیز به اجرا در آید.
تعامل کشورهای غربی و جامعه جهانی نیز با این کشور متفاوت بود، بطوریکه کمترین میزان دخالت در انقلاب تونس شکل گرفت و اساسا جامعه جهانی به اندازهای غافلگیر شد و دولت بنعلی به سرعتی سقوط کرد که فرصتی برای سیاستگذاری در مقابل تحولات تونس فراهم نشد.
در مصر اما وضعیت تفاوت زیادی پیدا کرد. مصریها از دیرباز خود را طلایهدار اعراب و ملتی با سابقهای شش هزار ساله میدانند. همین نکته کوچک است که مصریها را از دنیا بینیاز میکند و شناخت دقیقی از آنچه در حال رخ دادن است، ایجاد نمیکند.
مردم مصر که سابقه حکومت محبوب جمال عبدالناصر را در اذهان خود دارند، با تجمعی نسبتا کوتاه در میدان تحریر، شاهد سقوط دولت حسنی مبارک بودند تا پس از آن وارد مرحلهای غریب شوند. از زمان سقوط مبارک تاکنون آنچه بر مصر گذشته بیش از آنکه نشان تحول این جامعه و حرکتش به سمت دموکراسی و هماهنگی باشد، بیشتر بیانگر اختلاف درونی در سطح مردم و عدم تغییر در سطح حکومت است.
مسیحیان و مسلمانان مصر در حالی وارد تنش لفظی و فیزیکی شدهاند که میدان تحریر هنوز هم شاهد تجمعهای اعتراضی مردمیست که میبینند هیچ چیز در کشور تغییر نکرده و ارتش مصر و نیروهای امنیتی سابق، کماکان کنترل کشور را در دست دارند و خواستههای اساسی مردم نیز بر زمین مانده است.
جدیترین چهرههایی که نامزد تصدی پست ریاست جمهوری هستند، اکثرا مسئولانی بلندپایه در دولتهای قبلی مصر بودند و این نگرانی وجود دارد که جامعه رفته رفته به سمت تنش و سردگمی بیشتر برود.
نحوه تعامل غرب اما در قبال مصر، تفاوتهایی بنیادین با تونس داشت. در اینجا دیگر حوادث غیرقابل پیشبینی نبودند و از همان روزهای نخست، ارتش مصر که تحتالحمایه آمریکاست؛ در برابر وقایع جاری بیطرفی را اتخاذ کرد هر چند که تا حدودی نیز خود را متمایل به مردم نشان داد. در واقع آنچه بعدتر در مصر قابل مشاهده شد، تلاش نیروهای غربی برای جلوگیری از فروپاشی بنیان دولت در مصر بود؛ اتفاقی که سرانجام نیز محقق شد.
لیبی، به کل داستانی متفاوت بود. 42 سال حکومت جنونآمیز معمر قذافی بر این کشور، اثری از حیات در آن باقی نگذاشته است. در میان مردم لیبی هر کسی که تقریبا زیر 55 سال سن داشته باشد؛ هیچگونه تصوری از یک کشور به معنای امروزی آن ندارد.
لیبی را یک نفر اداره میکرد که چهار دهه زحمت کشید تا دولت، ارتش، نهادهای مدنی، اقتصاد و زندگی اجتماعی مردم را با خاک یکسان کند. در لیبی جنگزده، درست است که مردم با کمک جنگندهها و سلاحهای ناتو از شر دیکتاتور رها شده و حتی به اسارت وی نیز رضایت ندادند؛ اما سرنوشت این کشور به شدت در هالهای از ابهام قرار دارد.
اکنون در لیبی 27 گروه شبهنظامی مسلح حضور دارند که ایستهای بازرسی خود را برپا کرده و جمع کردن سلاح از سطح کشور نیاز به برنامهای مدون و طولانی مدت دارد. علاوه بر آن، لیبی کشوریست که تنها بر درآمد نفتش تکیه دارد و معمر قذافی سالها درآمد نفت را در بانکهای مختلف جمع کرده بدون آنکه ذرهای از آن را خرج کشور و مردمش کند. در واقع انقلابیون لیبی اکنون با خزانهای پر پول در برابر تلی از ویرانه قرار دارند و از این جهت لیبی شاید تنها کشوری در جهان باشد که بعد از انقلاب نیازی به ویران کردن ساختار دولت قدیم و بنا کردن نظامی جدید نداشته باشد. اثری از زیرسازی و صنعت در این کشور نیست و تجربهای به نام احزاب سیاسی وجود ندارد. اینکه آیا مردم لیبی می توانند یک کشور را از نقطه صفر ساخته و شکلی نو بدان بدهند، شدیدا مورد تردید قرار دارد.
سوریه اما، هر چند که در نگاه اول مانند دیگر کشورهای عربی شاهد قیام مردمی است؛ اما عدم همراهی جامعه بینالمللی، مردم را در موقعیتی بسیار دشوار قرار داده است. هفت ماه از شروع تحرکات مردمی میگذرد؛ بدون آنکه بشار اسد حتی اندکی از جای خود تکان خورده باشد. بیش از سه هزار کشته و سی هزار زندانی در شرایطی توسط نهادهای مختلف و سازمان ملل ثبت شدهاند که جامعه جهانی کماکان در مقابل سوریه ساکت است و اتحادیه عرب نیز جز فرستادن هیئتهای سیاسی به این کشور و التماس به بشار اسد برای مذاکره، کار دیگری از پیش نبرده است.
چندی طول نخواهد کشید تا مردم سوریه دریابند که در این کارزار هیچ یاوری ندارند و چون منافع غرب و ایران در سوریه با یکدیگر همخوانی دارد، قرار نیست دولت اسد سقوط کند. از طرفی قیام مردمی را نمیتوان به هیچ وسیلهای در این کشور ساکت کرد و بیم آن میرود که با افزایش آمار قربانیان و گسترش خشونت به دیگر شهرهای سوریه؛ موج نفرتی در مردم ایجاد شود که حرکت مسالمتآمیز در چشم به هم زدنی به یک جنگ داخلی تمام عیار تبدیل شود.
در این وضعیت، سرنوشت سوریه چیزی بهتر از لبنان نخواهد بود که سالها جنگ داخلی، بنیان کشور را تحلیل برده و بیست سال پس از خاتمه آن هنوز هم لبنان چیزی به اسم دولت مستقر و استقلال ملی ندارد.
به این فهرست، کشورهای دیگری چون بحرین و یمن را نیز میتوان اضافه کرد و همچنین کشورهای دیگری مثل کویت که هر از چند گاهی تا آستانه تنش داخلی پیش رفته و سپس شاهد آرامش مقطعی هستند.
دو نمونه بحرین و یمن جزو کشورهایی هستند که هر چند حرکت مردمی در آنها با یکدیگر و با دیگر کشورهای عربی متفاوت است؛ اما وجه تشابه نگرانکننده آنها، واگذاری سرنوشت کشور به عربستان است. عربستان در یک کشور (بحرین) با نیروی نظامی وارد شده و مستقیما قیام مردمی را سرکوب میکند و در دیگری (یمن) گاهی از علی عبدالله صالح حمایت میکند و چندی بعد سخن از آشتی ملی به میان میآورد و سپس میشنویم که القاعده در صدد است یمن را به عنوان پایگاه جدید خود انتخاب کند.
بهار عربی هر چند مرزها را در نوردیده و دیکتاتورها را یکی از پس دیگری از اریکه قدرت به زیر میکشد، اما نه بافت مردمی مشابهی دارد و نه واکنش یکسانی از طرف جامعه بینالملل را شاهد بوده و نه حتی سرنوشت مشترکی از منظر نیل به دموکراسی برای آن قابل تصور است.
شاید بزرگترین نقطه اشتراک قیامهای مردمی در بهار عربی؛ تکرار این بخش از شعر معمر قذافی باشد که گفت «استبداد جمعی اما خشنترین نوع استبداد است».
درآمد:
لازم می دانم در آغاز آخرین مقاله ای که برای وبسایت تحلیلی “تهران ریویو” می نویسم پایان مسئولیت سردبیر گرانقدر آن را دست مریزاد بگویم؛ نگاه تیزبین “شروین نکویی” عزیز به آنچه که در جنبش سبز می گذرد و همت بلند پشتیبانان و گردانندگان این سایت، «اتفاق حُسن و ملاحت» بود. من این پایان را خاموشی نمیدانم، زیرا تهران ریویو، خبرنامه نبود؛ کتاب بود و کتاب را آغاز و پایانی هست. دوستان ما می روند تا کتاب دیگری بنویسند و از نقطه ای دیگر آغاز کنند و بسم الله تازه ای بگویند و افق تازه ای بگشایند.
جهانِ جنبش سبز، در آستانه سی ماهگی، محصول کتاب های عمیقی از جنس تهران ریویوست و البته اگر دوستان ما باز هم سودای جهانگیری دارند باید بتوانند جمع میان حسن و ملاحت را تجربه کنند؛
حُسنت به اتفاقِ ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق، جهان می توان گرفت
***
در بخش نخست، از دو مقدمه سخن رفت؛ یک آنکه روحانیان شیعه در معرفت تاریخی خود، سابقه ی خوارج و نسبت امام علی با خوارج را در ذهن خود داشتند. خوارج خودکامگان متعصبی بودند که خودکامگی شان بر پایه دین بنا شده بود و این تجربه تلخ در ذهن برخی از عالمان شیعه جای داشت که می شود به نام دین، جنایت و خودکامگی کرد و قتل “علی بن ابی طالب” را نیز مستوجب ثواب دانست. بعدها این نگرانی از استبداد دینی تبدیل به یک نظریه شد. یعنی اگر به لحاظ شخصی می شود در دین و عقاید دینی خودکامه بود، هنگامی که چنین دینداری به قدرت برسد و نظامی تاسیس کند و این نظام رنگ دین به خود بگیرد، در آن صورت استبداد دینی شکل گرفته است. این نظریه در تالیف کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» مرحوم میرزای نائینی نقش داشت. دیگر آنکه پاره ای از آنچه به عنوان نکاتی انتقادی در باب تاریخ و معارف مسیحیت و کلیسا توسط استاد ملکیان شمرده شد کاملا در باب "روحانیت شیعه" و "دار الافتای اهل سنّت" نیز صادق است. بنابر مقدمه دوم بخش نخست، چون کلیسا، به هیچ وجه معصوم نیست، بلکه دستخوش جهل و خطاهای بسیاری است، همه اصول دین از نو باید مورد بازاندیشی قرار گیرند. البته، در این بازاندیشی ممکن است ناسازگاری درونی مجموعه اصول دین مکشوف شود و مفهوم ایمان نیز نیازمند تعمق و مداقه مجدد است و سرانجام اگر کلیسا، به نیاز به تجدیدنظر در اصول دین اعتراف نکند بیم آن می رود که قادر به انجام رسالت خود نباشد. بر این دو مقدمه از آن رو تأکید شد که باید در آنچه که به عنوان «رسالت روحانیت» شناخته می شود میان “تاریخ” روحانیان و “معارف” آنان تفکیک قائل شد؛ به زیر سوال بردن تاریخ و مفاخر آنان به گناه معارف جهل آلوده شان، و نیز زیر سوال بردن معارف بلند آنان به بهانه ی پاره ای از تاریخ ناپاک این قشر، اگر از سر انتقام ها و کینه هایی (البته قابل درک) نباشد محصول جهل نسبت به یک ذخبره ارزشمند معنوی است.
از ساحت مقدمات که بگذریم این مقاله بر این گمان است که روحانیت شیعه نیز راه به رهبانیت می برد و تجربه ای مسیحی را پیش رو دارد.
آورده اند که: در اوایل قرن چهارم، مسیحیت دین رسمى امپراطورى رم، معرفى شد و مسیحیان که تا آن زمان، تحت آزار و شکنجه بودند، دوران جدیدى را تجربه کردند. ثروت و رفاه به جامعه ى مسیحى راه یافت و دنیاگرایى کام بسیارى را تغییر داد. به همین دلیل، بعضى احساس کردند که زندگى فداکارانه ى مسیح را دنبال نمى کنند، آنها شهرها را رها کردند و عزلت در بیابان را برگزیدند تا در آن جا زندگى زاهدانه ى انفرادى همراه با عبادت و دعا و نیایش را تجربه کنند. ویل دورانت در توصیف وضعیت کلیسا در قرن چهارم مى نویسد: کوپریانوس از این که مؤمنان حوزه ى مذهبى اش شیفته ى پول هستند، اسقف ها مقام هاى رسمى پردرآمد دارند که از قِبل آنها متمول مى شوند و پول نزول مى دهند و به محض استشمام بوى خطر، دست از کیش خود برمى دارند، شکوه و گلایه مى کرد؛ صومعه نشینى یا رهبانیت مسیحى، در اعتراض علیه این سازش هاى متقابل جسم و روح شکل گرفت. «رهبانیت» نخست در مصر و سوریه و جزیرة العرب آمد. بنیان گذار رهبانیت را شخصى به نام «آنتونى» (251 ـ 356 م) مى دانند. او در بیست سالگى تمام اموالش را فروخت و پول آن را به فقرا داد و خود به غار دورافتاده اى رفت و به تفکر و عبادت پرداخت. شهرت وى سبب شد بسیارى نزد او بروند و در غارهاى مجاور ساکن شوند. اما نخستین کسى که رهبانیت دسته جمعى یا جماعت رهبانى را بنیان نهاد، «پاکومیوس» (متوفاى 346 م) بود. وى در سال 325، پس از مشاهده ى انزوا طلبى راهبان، که آن را ناشى از خودپسندى آنان مى دانست، در «تابن»، واقع در مصر، دیرهایى بنا کرد که در هر کدام صد راهب به عبادت مشغول بودند. وى نخستین کسى بود که آیین نامه اى براى سازمان دهى زندگى رهبانىِ گروهى، تنظیم کرد.
سرخوردگی حاصل از شکست جمهوری اسلامی و بی کارکرد شدن و یا کارکرد منفی بخش قابل توجهی از دستگاه معرفتی روحانیت شیعه در جهان مدرن آن ها را به تجربه نوعی رهبانیت سوق می دهد
بنابر این روایت، کلیسا ابتدا با جنبش رهبانیت مخالفت کرد و آن را یک عمل بدعت آمیز تلقى نمود، سپس آن را به عنوان یک وزنه ى تعادل بخش در مقابل اشتغال روزافزون خود به حکمرانى، پذیرا شد. آباى کلیساى شرق مسیحیت تعریف جدیدى از رهبانیت ارائه کردند: آنان جامعه را فاسد نمى دانستند و ترک اشتغالات دنیوى و امور اجتماعى را هم لازم نمى شمردند، ولى به دلیل مشغله هاى زیاد و بحث و جدل هاى الهیاتى و سیاسى، احساس نیاز به محیطى مى کردند که گه گاه آنان را از فعالیت و اشتغالات روزمره جدا کند و زمینه ى دعا و تفکر و خلوت و راز و نیاز را برایشان فراهم آورد. با این عمل مى توانستند به یاد آورند که هدف زندگى، پیروى کامل از تعالیم مسیح است. باسل کبیر (330 ـ 379 م) اسقف منطقه ى کاپادوکیه، قانونى براى راهبان وضع کرد که هنوز هم کلیساهاى ارتدکس شرقى از آن پیروى مى کنند. دیرهاى باسیلى در مناطق بیابانى سوریه، جزیرة العرب و مناطقى در آناتولى و یونان تأسیس شد و راهبان به پند و ارشاد کسانى که به زیارتشان مى آمدند مى پرداختند و از مسافران راه گم کرده پذیرایى مى کردند و فراریان را پناه مى دادند. باسل اصرار داشت که راهبان کار کنند، دعا کنند، کتاب مقدس بخوانند و به انجام اعمال نیک بپردازند و با این اقدام به رهبانیت جلوه اى اجتماعى بخشید. رهبانیت، پس از شیوع در شرق، کم کم به سرزمین هاى غربى راه یافت. گفته مى شود رهبانیت را «آتاناسیوس»، شخصیت مهم شوراى نیقیه و مخالف سرسخت آریوس،در یکى از تبعیدهاى دوره اى اش از اسکندریه به روم، رواج داد. نخستین اثر مکتوب درباره ى زندگى رهبانى در غرب، مربوط به «یوحنّا کاسیانس» (425 م) است، اما پدر رهبانیت در غرب را «بندیکت» (547 م) مى دانند. وى که در سال هاى جوانى در حوالى شهر رم به ریاضت اشتغال داشت، قانونى براى زندگى گروهى رهبانى تنظیم کرد که بعدها مهم ترین سند در تاریخ رهبانیت شد. در اواخر قرن ششم، رهبانیت و صومعه نشینى ریشه ى عمیقى در هر دو بخش شرقى و غربى کلیسا دوانیده بود. در قرن ده و یازده میلادى اصلاحاتى در رهبانیت صورت گرفت، این دوره را دوره ى دوم شکوفایى دیرنشینى مى نامند. رهبانیت هنوز هم جایگاه مهمّى در کلیساى کاتولیک دارد.
بار دیگر خوانندگان را به مقدمات بخش نخست این مقاله ارجاع میدهم تا معلوم شود که تجربه روحانیت شیعه با رهبانیت مسیحی هم در تاریخ و هم در معرفت آمیزه ای از خیر و شر و علم و ظن و جهل است که باید پالایش شود و البته «دیر و دور» بودن این پالایش، گمان تکرار نوعی رهبانیت در بخشی از روحانیت شیعه را افزایش می دهد.
اگر رهبانیت اعتراضى در مقابل دنیاگرایى دستگاه روحانیت مسیحی بود و عده اى از روحانیون که میان زندگى زاهدانه و ایمان به مسیح، پیوندى عمیق یافتند، حاضر به تحمّل زندگى اشرافى نبودند، برخوردهاى خشن ارباب کلیساى شرقى نیز در به وجود آمدن این نهضت بى تأثیر نبوده است.
امروزه رهبانیت در کلیساى کاتولیک و ارتدکس به رسمیت شناخته مى شود، ولى برخلاف راهبان قدیم که بیشتر فعالیتشان به تفکر در مسائل دینى خلاصه مى شد، مهم ترین فعالیت گروه هاى رهبانى جدید موعظه و تعلیم، رسیدگى به فقرا، عیادت مریضان و کارهایى از این قبیل است. پروتستان ها در قرن 16 م. به جاى نظام رهبانى، جمعیت هایى مرکب از زنان و مردان، به نام «جمعیت خواهران» و «جمعیت برادران» تشکیل دادند، که شبیه راهبان کلیساى کاتولیک عمل مى کنند.
گمان می رود که روحانیت شیعه نیز چنین آینده ای را پیش رو داشته باشد؛ سرخوردگی حاصل از شکست جمهوری اسلامی و بی کارکرد شدن و یا کارکرد منفی بخش قابل توجهی از دستگاه معرفتی روحانیت شیعه در جهان مدرن آن ها را به تجربه نوعی رهبانیت سوق می دهد.
جامعه ما امروز جمهوری اسلامی را محصول و کارنامه تاریخ و معارف روحانیت شیعه، می داند. روزگاری که در آن سید حسن مدرس، قدرت را مشروط به خواست مردم می خواند و میرزای نائینی در نفی و نقد استبداد دینی رساله نوشت سپری شد و آیت الله منتظری و معدودی از پیروانش استثناهایی بر قاعده شدند. باور سید حسن مدرس این بود که «حاکم و سائس یک جمعیت باید از مال آن جمعیت»، آنها را اداره کند و جامع اداره کردنش در این دو کلمه است: «تعمیرالبلاد و تأمین العباد». این هدف، شامل همهی دولتها میشود. لکن از حیث منشأ و مسوولیت دولت، مدرس بدون اینکه حصری در نظر داشته باشد، میگوید: «این سائس و حاکم یک مرتبه مبعوث از جانب خدا است و در این صورت باید از روی کتابی که خداوند برای او فرستاده رفتار کند، ولی امروز این خارج از موضوع ماست و البته دستور از برای آن حاکم و سائس که منصوب از جانب خداست همان کتاب آسمانی است. یک مرتبه مثل زمان ما که این طور پیش آمده است، آن حاکم و سائس منصوب از جانب ملت است. در این صورت وظیفهی او اجرای دستوری است که ملت به او میدهد و هر دستوری از تعمیر بلاد و تأمین عباد این ملت، یعنی قاصبین و موکلین به آن وکیل میدهند باید رفتار کند و آن همین است که شما اسمش را قانون اساسی میگذارید.
قانون اساسی دستوری [است] که ملت به آن شخص میدهد و آن حاکم و سائس اگر بر طبق آن عمل نکرد ظالم و متعدی و لازمالدفع است».
فاصله ولایت مطلقه فقیه با نگاه حسن مدرس که روزگاری قرار بود الگوی جمهوری اسلامی باشد را بنگرید؛ شکست معرفت فقهی روحانیت شیعه را در کنار تجربه جمهوری اسلامی بگذارید و تاریخ کلیسا را از نو بخوانید؛ شاید با من هم گمان شوید.
سایر منابع: *اجتهاد و سیاست در دوره مشروطه (داود فیرحی)
*دائرة المعارف طهور
*نامه به یک کشیش – سیمون وی
مرتبط:
ـ از روحانیت تا رهبانیت ـ بخش نخست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر