امروز یکشنبه اول اسفند ماه، به دنبال فراخوان گروههای مختلف، تجمعات پراکندهای در سطح شهر تهران برگزار شد. اما بیش از هرچیز شاهدان عینی از حضور سنگین و پرتعداد نیروهای امنیتی در سطح شهر خبر دادهاند. گزیده ای از روایات شاهدان را به نقل از آنچه در گوگل خوان و و فیسبوک منعکس شده در این گزارش می خوانید:
تهران: چهارراه ولیعصر
امروز از ساعت 3 تا 6:30 چهارراه ولیعصر بودم. شعار حتی نشد بدیم بس که نیرو زیاد بود. مهمترین صحنه ها ویراژ دادن موتوری های وحشی مسلح بود با تفنگ هایی که تا کمر میرسید طولشون. ساعت 6:15 هم سهمیه ساقه طلایی و ساندیسشون رسید و شروع کردن به «حیدری ام حیدری ام.» صحنه بعدی فیلمبرداری سر چهارراه بود. از هرکی که رد میشد، هرکی که مشکوک بود. فیلم میگرفتن! بازم بسیحیای بچه سال مسلح و بعضاً نقاب پوش زیاد بود و البته از لباس شخصی ها هم نباید غافل شد.
اعتقاد راسخ مردم بر این بود که نباید ولش کنیم، باید پشتش رو بگیریم و بیایم توی خیابون ها. درسته که فقط راه رفتیم اما همه می دونستن برای خرید و گذروندن بعدازظهرشون نیومدن.
خیلی سرد بود و بارون هم گرفت، استخونامون یخ زد اما به جهنم! بیشترین کاری که از دستمون بر اومد تجمعات 3 تا 6 نفره و راه رفتن بود. اما چقدر دیدن اینکه ریدن توی شلوارشون که اینهمه نیرو فرستادن لذت بخش بود. آخرشه، دارن تموم میشن. میدونم که اون روز رو اگر زودتر موعد نمیریم، خواهیم دید.
تهران: میدان تجریش
میدان تجریش حدود ساعت 4 پر از نیرو ... ولیعصر تا ونک خبری نبود ... ولی ونک پر از گارد و بسیجی بود تا حالا اینقدر پر از نیرو ندیده بودم ... و مردم که دور میدون جلوی چرم مشهد ایستاده بودند ... به سمت میدان ولیعصر چهارراه به چهارراه پر از بسیجی و موتور سوار و نیرو...
یه سری جلیقهی شبرنگ نارنجی پوشیده بودن شبیه مامورای شهرداری شده بودن!... تا چهارراه ولیعصر مردم در حال حرکت... به سمت انقلاب در جاهایی در دو طرف پیاد ه رو هم نیرو بود به قول آقایی که پشت سرم بود عین پل صراط!.... انقلاب هم پر ... باران هم که شروع شد ... حتی یک شعار هم نشد بدم ... سریع برنامه بعدی رو بذارین من درست و حسابی داد و فریاد کنم... این چه وضعشه ....
تهران
حالم خوش نیست ... مثل همیشه نیستم که وقتی برمیگردم هیجان زدهام و همش دنبال خبر... نمیدونم یه چیزی امروز درست نبود ....
تهران
احساس می کنم با موجی از انواع خبرهای متناقض و بیشتر غیر واقعی مواجه شدیم امروز. در تمام دو سه ساعتی که ما از 5 به بعد فاصله ی فاطمی تا چهار راه طالقانی را بالا و پایین کردیم نه صدایی بلند شد و نه جمعیت خاصی شکل گرفت. نیروهای بسیج و سپاه و شخصی و ویژه انبوه و به تعداد آدم های عادی بودند و همه هم دیگر را تماشا می کردند. آن قدر بی سر و صدا که بسیجی ها این گوشه و آن گوشه نشسته بودند روی زمین و چرت می زدند، حتا به چشم دیدم که گوشه ی پیاده رو خوابیده بودند!
3- هی خبر می رسید که فلان جا کشتند، فلان جا آتش زدند. آخرینش هم پارک وی بود که از قول شاهدان گفتند شلوغ است و آتش است و این حرف ها. حدود 9 که از آن جا رد شدم هیچ خبر خاصی نبود.
تهران
توی اتوبوس بودیم ، حدودای ساعت سه و نیم در حال حرکت به سمت میدون ولی عصر، از ونک. مردم به آرامی اما به آهنگ بالا در حال حرکت به سمت میدون ولی عصر بودن. سر ایستگاه که وایستاد ، دوتاشون وارد اتوبوس شدن. یکی شون که چاقتر بود و تو مایه های 22 سن داشت یه جا واسه نشستن پیدا کرد. اون یکی موهاش رنگ کاهی بود ، پالتوی صورتی پوشیده بود ، بچه سال تر بود و خیلی لاغرتر. اون چاق همش میخندید به لاغر جمع و جور اصرار میکرد که بیاد ور پاش بشینه.به شوخی میگفت بابا تو که چیزی نیستی، ورزش واسه پاهام خوبه. هی میگفتن میخندیدن ، بقیه تو اتوبوس در حال حرف زدن بودن. یکی فحش میداد، اون یکی نفرین میکرد، همه مخالف بودن ، موافقا صدایی ازشون در نمیومد. سر فاطمی، یهو ، لباس شخصی ها ریختن یه پسر را گرفتن. یارو داشت خیلی آروم میرفت به سمت پایین که نشونش کردن و گرفتنش. اتوبوس سمت خانوما شلوغ شد، همه هو کردیم، داد زدیم نبرش، سر و صدا که بالا گرفت،همه ی پیاده رو به سمت اتوبوس برگشت. لباس شخصی ها بیشتر شدن، هجوم اوردن سمت اتوبوس. یه سری لباس شخصی با تفنگهای بزرگ، روی موتور کوبیدن به شیشه های اتوبوس. وحشی شدن، هجوم اوردن به سمت اتوبوس. راننده ی بی شرف نگه داشت ، در عقب زد. سه تا گولاخ وارد اتوبوس شدن، وحشتناک ، وحشتناک بودن. دختر لاغر پالتو صورتیُ نشون کرده بودن این دفعه. یارو داد زد پیاده شو. دختر عقب رفت ، گفت من که چیزی نگفتم ، گفتم ولش کنین. اومد جلوتر دست دخترلاغر گرفت کشید ، گفت بهت میگم بیا. دوستش بغلش کرد گفت آقا برو ، ما گفتیم فقط ولش کن. دو تای دیگه هم اومدن تو اتوبوس سمت خانوما. جا نبود. ما گرفتیمشون که دستشون به دختر نرسه. یارو قنداق تفنگش برد بالا کوبوند تو دلم ، بعد کوبوند تو دست خانوم بغلی ، مادر بود احتمالا. بعد با همون قنداق کوبوند تو جمجمه ی دختر لاغر. تو بغل زن افتاد ، از دماغ و دهنش خون اومد.بی هوش شد ، کشیدنش بردنش. بد بردنش. بد. دوستش جیغ زد ، نبرینش ، دوستم فقط گفت ولش کنین. دوست چاق رُ هم بردن ، با موی سر کشیدنش بردنش. کف آسفالت لگد میزدن می بردنش. دو تا دختر شاد بردن. انداختن تو ماشین شخصی بردنشون. خیلی شیک و خوشگل بودن. گناه داشتن. تا آخر اما پای حرفشون بودن. شرف داشتن
تهران
من فقط يه تيكه از آزادي رو با كوله و زنبيل پياده گز كردم. چه خبر بود؟! قد ٣٠ خرداد پارسال گاردي و موتوري تو آزادي چيده بودن. پياده روها هم خيلي شلوغ بود. اما همه فقط راه ميرفتن!
تهران
من تو چهار ساعت از ساعت سه تا هفت اینا رو دیدم:
سه میدون ونک بودم. پر گاردی پر لباس شخصی و حتی لباس پیژامهای. ینی یه انسانهایی بودن که لباس فرم که بشون نرسیده بود هیچ دیگه با هر چی دم دس بود اومده بودن. کت چرم رو شلوار نخی سفید مثلن. آدمام زیاد بودن. ولی تو صف اتوبوس و تاکسی. نهایت این بود که راه میرفتن. ولی صدا از کسی در نمیومد.
بعد رفتم پایین تا زرتشت
فقط تکرار همینا.دور میدون یه سری محصولات جدید بودن. من اول فک کردم شهرداریان ولی دستشون باتومچه بود. باتومچه احتمالن اول بار ایدهش به ذهن کسی رسیده که فهمیده میشه به جای یه باتوم بزرگ دو تا باتوم کوچیک داشت. آدمام بودن ولی مث ونک. فقط را میرفتن. من ندیدم اون طرفا کسی کاری بکنه.
بعد با ماشین رفتیم هفت تیر
هفت تیر هم مثل ونک. کریمخان هم ونک. میدون ولیعصر هم کماکان ونک. رفتیم انقلاب. انقلاب آدما زیاد بودن. تو پیاده روها را میرفتن. ولی نه شعاری نه تجمعی
دیگه از لباس شخصی و بسیجی و گارد هم اشباع بود یه جورایی. ینی نخ مینداختی بلور میبست.
بعد اومدیم بالا. گفتن میرداماد شلوغه. من از تو پارک ملت اومدم تا رسیدم ولیعصر. تو پارک پرنده پر نمیزد. رسیدم ولیعصرم همینطور اتوبوس نشستم اومدم پایین
سر میرداماد یه عالم گارد و بسیجی. ولی من آدما رو ندیدم. شاید رفته بودن دیگه. ونک ولی شلوغ بود. شلوغ پر آدم. ولی بدون شعار و تجمع و اینا. دور میدون نمیدونم چرا یهو یه پسره رو زدن گرفتن. یه دختره رفت که نذاره دختره رو هم زدن. اومدیم پایین تر دیگه سوت و کور.
اینا مشاهدات منه
شاید ما تو بدترین زمان به جاهایی که میگن خبری بوده رسیدیم
ولی به هر حال چیزی ندیدیم. کلن
شادی صدر
یکی از دوستانم نوشته که خیلی از شرکت کنندگان 25 بهمن امروز زمینگیر بوده اند چون بدنشان نسبت به گاز اشک آوری که آن روز استفاده شده واکنش عجیبی نشان داده است. آنها دچار استفراغهای خونی، درد شدید در حد فلجی دست و پا و قطعی کامل صدا شده بودند. این دوست خودش رفته دکتر و آزمایش داده و دکتر گفته که موادی ظاهرا به گازاشک آور ها اضافه شده که تعادل و درصد پتاسیم و منیزیم خون رو به هم ریخته که حتی می تونه آثار بلند مدت داشته باشه
رشت: ایمیل یک شاهد عینی
امروز خیابون مطهری رشت پر از لباس شخصی و مامورای اطلاعات بود(میگم اطلاعاتی چون بسیار به مردم معمولی شباهت داشتن) . تعدادشون خیلی بیشتر ار قبل بود والبته حضور مردم هم از همیشه پررنگتر. خیلی ها رو دستگیر کردن. یک پسرجوان را بعلت اینکه داشت ار تجمع نیروها فیلم میگرفت دستگیر کردن. انداختن داخل یک پراید سفید(پلاک معمولی) . سرشو به زور خم کردن و بردنش. ما این ماشینو دنبال کردیم. که دیدیم جلوی مسجد سوخته تکیه توقف کرد و اون پسرو به بسیجی های داخل مسجد تحویل داد.
در یک صحنه درگیری دیگه یک پسر ۱۸-۱۹ ساله رو که تماما سبز پوشیده بود ، درحالیکه بشدت کتک زده بودن با خودشون بردن.در همین صحنه تعدادی از مردم در بانک پناه گرفته بودن که نیروهای بسیجی با داد و بیداد و کوبوندن باتوم به نرده های بانک میخواستن وارد بانک بشن که مردم مقاومت میکردن.
منبع: گوگل ریدر، فیس بوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر